مشق‌های معنوی @mashghhayemanavi Channel on Telegram

مشق‌های معنوی

@mashghhayemanavi


مشق‌های معنوی:
در رهگذر باد عقلانیت نگهبان لاله معنویت باشیم.
Instagram.com/Mashghayemanavi صفحه اینستاگرام

مشق‌های معنوی (Persian)

در جستجوی آرامش و پیدا کردن معنا در زندگی خود هستید؟ آیا به دنبال راهی برای تقویت روح و افزایش آگاهی خود می‌گردید؟ اگر پاسخ شما بله است، به کانال تلگرام "مشق‌های معنوی" خوش آمدید. این کانال با هدف ارائه محتوای معنوی و انسانی، به شما کمک می‌کند تا در مسیری پر از باد عقلانیت، نگهبان لاله معنویت باشید

مشق‌های معنوی از تجربیات، متون و مقالات معنوی برگرفته از اندیشمندان و محققان برجسته بهره می‌برد تا به شما یادآوری کند که زندگی بیشتر از مجرد کار و خانواده‌ای نیست، بلکه دارای ابعاد عمیق‌تر و معنوی‌تری است که انسان را به سوی ارتقاء روحی و شخصیتی هدایت می‌کند

هدف اصلی کانال "مشق‌های معنوی" آموزش و الهام بخشی است. با دنبال کردن این کانال، شما می‌توانید از مطالب متنوعی در زمینه روانشناسی، فلسفه، عرفان، و تجربیات شخصی استفاده کنید تا به دنبال رشد و تکامل شخصی خود بپردازید

برای دسترسی به محتواهای بیشتر و عضویت در جامعه‌ای پر از انسان‌های معنویت جو، شما می‌توانید به صفحه اینستاگرام ما به آدرس Instagram.com/Mashghayemanavi مراجعه کنید

به مشق‌های معنوی بپیوندید و با ما در مسیر رسیدن به آرامش و نیکویی درونی همراه باشید. اینجا جایی است که روح شما غرق در لاله‌های معنویت می‌شود و شما از زندگی با ابعاد عمیق‌تر لذت می‌برید.

مشق‌های معنوی

14 Jan, 05:36


https://www.instagram.com/tv/Ccxd3BHKrMZ/?igsh=NWY3c2l1ZnI0M3V2

مشق‌های معنوی

12 Jan, 15:05


توجّه به دیگری و موانع درونی آن
مصطفی ملکیان
مشقهایِ معنوی

مشق‌های معنوی

11 Jan, 20:23


«خدا آن چیزی است که کودکان می‌دانند، نه بزرگسالان.»
رفیق اعلی، کریستیان بوبن، ترجمه پیروز سیار

متن زیر از از کتاب "نامه‌های بچه‌ها به خدا" که حاوی نامه‌های واقعی تعدادی از کودکان آمریکایی به خداست، برداشت شده است. کتابی که به دلیل لطافت و صداقت کودکانه‌اش به زبان های گوناگون از جمله فارسی ترجمه شده است.
چند نامه را با هم میخوانیم.

۱.لازم نيست که نگران من باشی. من هميشه دو طرف خيابان رو نگاه ميکنم.

۲.فکر ميکنم دستگاه منگنه يکی از بزرترين اختراعات تو باشه.

۳.اسم من سيمونه. اسمم از انجيله. هشت سال و نيم دارم. ما در خيابون پارک زندگی ميکنيم. يه سگ دارم که اسمش باستره. يه همستر کوچولو داشتم که از خونه بيرون رفت و فرار کرد. من برای سنم کوچيکم هستم. سرگرمی‌های من شنا، بولينگ و مطالعه است. من يه آزمايشگاه کوچيک يه کلکسيون سکه و يه کلکسيون ماهيهای استوايی دارم. در حال حاضر سه نوع از اونا رو دارم. خوب فکر ميکنم که خيلی حرف زدم. خداحافظ

۴.بعضی وقتها بهت فکر ميکنم حتی وقتی دعا نميکنم.

۵.شرط ميبندم که برای تو خيلی سخته که به همه آدمها در همه جاي دنيا عشق داشته باشی.خانواده ما فقط از ۴ نفر تشکيل شده و من هيچ وقت نميتونم اين کارو بکنم.

۶.اگر روز يکشنبه توی کليسا رو نگاه کني بهت کفشای نوام رو نشون ميدم.

۷.من داستان چانوکا رو از همه داستانهای ديگه بيشتر دوست دارم. تو واقعا داستانای قشنگی سر هم کردی.

۸.خداجون: از بین تمام آدمهائی که برات کار میکنند من نوح و داود رو بیشتر دوست دارم.

۹.دلم ميخواد نهصد سال زندگی کنم، مثل شيث که توی کتاب مقدس درباره‌اش نوشته شده.

۱۰.دوستت دارم ،حالت خوبه؟ من خوبم، مادرم پنج دختر و يک پسر داره، من هم يکی از اونا هستم

۱۱.از زمانی که راجع به تو شنيدم ديگه احساس تنهايی نميکنم.

۱۲.ما خونديم که توماس اديسون روشنايی رو اختراع کرد اما توی مدرسه دينی ميگن که تو اينکار رو کردی. پس شرط ميبندم که اديسون فکر تو رو دزديده.

۱۳.اگر تو نميگذاشتی که دايناسورها منقرض شوند ما ديگر کشوری نداشتيم. تو کار درستی کردي.


۱۴.خدای عزيزم اين يک شعر است:
دوستت دارم
زيرا که به من داده‌ای
هر آنچه برای زندگی
به آن نيازمندم
اما آرزو دارم
به من بگويي
که چرا
مرا چنان آفريدی
که بايد بميرم.
۱۵.معرکه است که تو هميشه ستاره ها رو در جای درستشون قرار ميدی.

۱۶.آدمای بد به نوح ميخنديدند و ميگفتند که تو احمقي که در زمين خشک کشتی ميسازی. اما او خيلي باهوش بود چون شيفته تو بود. اين همان کاريست که من ميخواهم بکنم.

۱۷.فکر نميکنم که هيچ کس ميتونست بهتر از تو خدايي کنه. فقط خواستم که تو اينو بدونی اما من اين حرفو به اين خاطر نميزنم که تو خدا هستی.

۱۸.من فکر نميکردم که نارنجي و ارغوانی بهم بياد، تا وقتي که غروب خورشيدی رو که روز سه شنبه ساخته بودی ديدم. دمت گرم.

۱۹.من بهترين کاری رو که از دستم بر مياد انجام ميدم.

۲۰.خدای عزيز توی كلاسای ديني يكشنبه ها به ما گفتن كه تو چيكار ميكني. كی جای تو كار ميكنه وقتي تو ميری مرخصی؟
۲۱.خدای عزيز ميخوام تو جشن هالوين لباس شيطون بپوشم؛ از نظر تو اشكالی نداره ؟

۲۲.خداي عزيز آيا تو واقعا نامرئی هستی يا اين فقط يك شوخی است؟

۲۳.خدای عزيز چرا به جای اينكه بذاری مردم بميرن و مجبور بشی كه آدمای تازه ديگه‌ای بسازی همين آدمايی رو كه وجود دارن نيگه نميداري؟

۲۴.خدای عزيز آيا تو خدای حيوونا هستی يا خدای اونا يكی ديگه‌ست؟

۲۵.خدای عزيز اگه واقعا منظورت اينه كه بايد با ديگران همون كاری رو كرد كه اونا با تو ميكنن؛ پس من بايد حساب برادرم رو برسم!

۲۶.خدای عزيز من امريكايی هستم، تو چطور؟

۲۷.خدای عزيز به خاطر برادر كوچيكم متشكرم ولی من دعا كرده بودم كه يه توله سگ داشته باشم!

۲۸.برادر من راجع به تولد بچه‌ها باهام حرف زده ولي به نظرم جور در نمياد!

۲۹.خدا جون، این خطها رو کی دور کشورها کشیده؟

۳۰.ای خدای بزرگ: اگه برام چراغ جادوی علاء الدین رو بفرستی حاضرم هرچیزی رو که دارم به تو ببخشم... البته بجز پولهام و شطرنجم.

۳۱.خدای بزرگ: آرزو میکنم وقتی که بزرگ شدم درست شبیه بابام بشم، فقط نه به اون پشمالوئی.

۳۲.توی تعطیلات ما اونقدر بارون اومد که پدرم قاطی کرد و یک چیزائی در مورد تو گفت که مردم نباید بگن. یک وقت اذیتش نکنی‌ها

۳۳.خداي عزيز تو چطور تونستي كه بدوني خدا هستي؟

۳۴.خداي عزيز، من فكر ميكنم تو بايد واقعاً با هوش باشی كه مذهب را اختراع كردی. با اين كار باعث شدی كه همه‌ی مردم به تو احترام بگذارند و مدام اسم تو را به زبان بياورند. من هم ميخواهم معروف بشوم.

۳۵.تو چرا به مسيح اينقدر سختی دادی؟ پدرم هم به من سخت ميگيرد. پس من ميدانم كه او چه كشيده!! فكر نميكنی شايد بهتر باشد هر دوی شما كمتر سخت گيری كنيد؟

۳۶.تو چه كسی را عبادت ميكنی؟ اگر عبادت نميكنی فكر ميكنی بتوانی به من اجازه بدهی از انجام اين كار خلاص بشوم؟!

مشق‌های معنوی

11 Jan, 20:23


۳۷.خدای عزيز، پدرم فكر ميكند كه توست. لطفاً او را به راه راست هدايت كن.

۳۸.دوست قديمي و عزيزم، اوضاع چطور است، رفيق؟ ميتواني كاری كنی كه من و دوستانم بتوانيم شب‌های تابستان بيشتر بيرون بمانيم؟ ما بچه‌های باحالی هستيم.

۳۹.خدای عزيز، آتشفشان‌ها خيلی محشرند. اما تو بايد ياد بگيری عصبانيت خودت را كنترل كنی! (اين حرفی است كه مادرم هميشه به من ميزند).
با عشق

۴۰.به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمیکنی؟

۴۱.این حقیقت داره اگر بابام از همان حرفهای زشتی را که توی بازی بولینگ میزند، تو خانه هم استفاده کند، به بهشت نمیرود؟

۴۲.آیا تو واقعاً میخواستی زرافه اینطوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟

۴۳.من به عروسی رفتم و آنها توی کلیسا همدیگر را بوسیدند. این از نظر تو اشکالی نداره؟

۴۴.لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من قبلاً هیچ چیز از تو نخواسته بودم. میتوانی درباره اش پرس و جو کنی.

۴۵.برادر من یک موش صحرایی است. تو باید به اون دم هم میدادی ها!

مشق‌های معنوی

11 Jan, 09:27


در مواجهه با هر انسانی سه چیز را از ذهن و ضمیر خودتان دفع کنید:


اول اینکه وقتی با یک انسانی مواجه می‌شوید، بتوانید گذشته او را فراموش کنید؛

اکثر ما که نمی‌توانیم با همه‌ی انسان‌ها داد و ستد عاطفی مناسب داشته باشیم، برای این است که نمی‌توانیم گذشته‌ی انسانی را که مخاطب ما است و با او مواجه هستیم، پیش چشم نیاوریم.
.
وقتی گذشته را پیش چشم آوردیم، آن وقت تا آنجا پیش می‌رویم که می‌گوییم:

«آقا! این ملت، ملتی است که پدرانشان هفتصد سال پیش به کشور ما حمله کردند»، ببینید تا کجاها رفته‌ایم! این‌که اینجا نشسته است بیست سال از عمرش بیشتر نمی‌گذرد تو می‌گویی من نمی‌توانم با این داد و ستد عاطفی‌ای داشته باشم ...

این یعنی ما در اسارت گذشته‌ایم و تا وقتی در اسارت گذشته‌ایم نمی‌توانیم همه انسان‌ها را دوست بداریم چون به هر حال در هر گذشته‌ای می‌تواند چیزهایی نامساعد با عواطف ما وجود داشته باشد چه برسد به این‌که این گذشته را به بیش از زندگی شخص طرف مقابل تعمیم دهیم، به پدرش، به پدر پدرش. ما باید بتوانیم گذشته انسان‌ها را فراموش کنیم.

نکته دوم این است که ما باید بتوانیم از ظواهر هم صرف‌نظر بکنیم.
گاهی ما در اسارت گذشته نیستیم زیرا از گذشته شما هیچ خبری ندارم؛ اولین بار من در اتوبوس، هواپیما، تاکسی و یا فلان پارک با شما برخورد می‌کنم و هیچی از گذشته شما نمی‌دانم اما تا می‌بینم که لباس پوشیدنتان خلاف نظر من است، موهایتان اندکی از آنکه من دوست می‌دارم کوتاه‌تر است یا اندکی بلند‌تر است، تا می‌بینم آن‌گونه که من دوست می‌دارم شما سلام و تعارف نمی‌کنید از ظواهر شما نسبت به شما پیش‌داوری می‌کنم و می‌گویم آب من با ایشان در یک جوی نمی‌رود. شما از این چه می‌دانید؟ من دیدم ایشان ریش نداشت، یک تار مویش بیرون بود.
در اینجا من در اسارت گذشته نیستم ولی در اسارت ظواهرم.

و نکته سوم هم این است که ما باید از اسارت باورهایمان هم بیرون آییم.
این باورها می‌توانند سدِّ محبت به انسان‌ها گردند. اگر بنابر این باشد که من هرکس را که باورهایش مثل باورهای من است دوست بدارم چه کسی پیدا می‌شود که من دوستش داشته باشم؛ باورهای انسان‌ها متفاوت است.

به تعبیر ویلیام جیمز هیچ قدیسی نمی‌پرسد «باور شما چیست؟»
واقعاً متأسفانه این تلقی در ما راسخ شده است که ما باید فقط به کسانی که شبیه خودمان هستند احسان بورزیم و بعد هم که بخواهیم در این شباهت تدقیق کنیم،
آهسته‌آهسته می‌بینیم که کسی باقی نمی‌ماند که بتواند متعلق و طرف مقابل احسان ما قرار بگیرد.
این تلقی در میان ما وجود ندارد.


اکسیری است که دیگران را متبدل می‌کند.

خود عارفان همیشه می‌گفتند که ما گاهی اصلاً از این راه که خلاف انتظار دیگران عمل می‌کنیم، دیگران را به راه می‌آوریم.

فرض کنید وقتی که شما ضربه‌ای به من زده‌اید و من الان قدرتی پیدا کرده‌ام که می‌توانم از شما انتقام بگیرم، بزرگ‌ترین عامل تحول بخش در شما این است که من بر خلاف انتظار شما عمل کنم، شما انتظار انتقام از من دارید ولی من خلاف انتظارتان دارم عمل می‌کنم.

به تعبیر لاروشفوکو متفکر معروف عارف مسلک :

«به جای اینکه با مردم مخالفت کنی، با انتظارات آنها مخالفت کن، آن وقت محبوب آنها می‌شوی.».
اگر انتظار دارند که شما انتقام بگیرید، شما انتقام نگیرید و این اکسیری است که دیگران را متبدل می‌کند

مصطفی ملکیان

مشق‌های معنوی

10 Jan, 12:22


🔊فایل صوتی سخنرانی مصطفی ملکیان در جلسه رونمایی از کتاب برچیدن همه احزاب سیمون وی ترجمه غلامعلی کشانی|چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۲|مؤسسه خانه دوستان آشنا

@Mostafamalekian

مشق‌های معنوی

09 Jan, 21:41


🔵🔵 توجه یعنی عشق 🟠🟠

- به عکس سیاه و سفیدی از سیمون وِی نگاه می کنم که به گمانم مالِ بیست و چند سالگیِ اوست. اول از همه موهای شبق گون و پرپشت و آشفته اش به چشمم می آید. بعد هم عینک فریم پهنِ کم و بیش مضحکش. سیمون انگار فقط مو و عینک است.

بعدش ملتفتِ چشم ها می شوم: تیره و نافذ، که از آن ها شور و حکمتی ژرف و مافوق طبیعی می تراود. نگاهش نگاهِ آدمِ زخم خورده است، نگاه جدی، از جنس نگاه های ثورو. یکی از دوستانش گفته (( آن نگاهِ نافذِ پشتِ عینکِ پت و پهن )) را خوب یادش هست. یکی دیگر گفته بود (( همه دروغ های عالم جلوِ سیمون رنگ می بازند... آن نگاه نافذ و عریان گر به هر کسی بیفتد کارش ساخته است . ))

لباسی گشاد و خیلی معمولی به تن دارد، که با توجه به اکراه همیشگی اش از صنعتِ مد و لباس خیلی غریب نمی نماید. لباس های کهنه، و همیشه مشکی، تن می کرد، با کفش های بدونِ پاشنه. به قول یکی از دوستانش ژنده پوش درجه یک بود. دوست دیگری به او می گفت راهبه ی قرون وسطایی.

فیلسوفِ داستان ما، که (( توجه داشتن )) آن قدر برایش مهم بود، اصلاً خوشش نمی آمد مرکز توجه باشد. دوست داشت ببیند، اما دیده نشود.

همین قابلیتِ (( توجه داشتن )) ، در کنارِ تواناییِ صاف راه رفتن یا شیشه ی ترشی را باز کردن، از ما انسان می سازد. برای هر پیشرفتِ درخشانِ علمی، اثر هنریِ فوق العاده، یا حرکتِ انسان دوستانه توجهی ناب و از خود گذشته صرف شده است...

توجه در عمیق ترین و سخی ترین حالتش می شود عشق. توجه یعنی عشق. هر دو یک چیزند.

سیمون وِی می نویسد : (( آدم های غمگین هیچ چیز از این دنیا نمی خواهند جز این که کسی پیدا شود و بهشان توجه کند.))



📚 سقراط اکسپرس

مشق‌های معنوی

08 Jan, 19:25


🔊فایل صوتی سخنرانی مصطفی ملکیان در جلسه رونمایی از کتاب برچیدن همه احزاب سیمون وی ترجمه غلامعلی کشانی|چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۲|مؤسسه خانه دوستان آشنا

@Mostafamalekian

مشق‌های معنوی

03 Jan, 11:51


اگر راست است که “ملکوتِ آسمان در درون است”، آن‌گاه، انسانِ متجدّد، هرگز نخوهنداش یافت، زیرا، از کودکستان تا دانشگاه، به او یاد داده‌اند که فقط بر چیزهایِ بیرونی تمرکز کند و، بدین جهت، آن‌چه را در درون است نادیده گیرد.
اگر ما، چنان‌که اسپینوزا میگوید، با آگاهیی والاتر، با یک نَفْس، با خدا، پیوند داریم و اگر وقوف به این پیوند در درونِ ذهنِ خود ما است، آن گاه، انسانِ متجدّد در تجربه‌‌یِ این پیوند مشکل فراوان خواهد داشت، زیرا برنامه‌ریزی شده است تا هوشیاری‌اش را فقط بر روی‌دادهایِ بیرونی متمرکز کند و اهمّیّتِ، و حتّا وجودِ، تجربه‌یِ باطنی را انکار کند. حتّا آن مفهوم از خدا که در فرهنگِ کنونی ما رایج است بیگانگیِ انسانها با حیاتِ باطنیِ خودِشان را تأیید میکند؛ چراکه، چنان‌که، پیشتر، بحث کردیم، خدا هستومندی تصوّر میشود که بیرون از انسانهایِ متفرّد است و، بدین‌سان، ما را بر می‌انگیزد که، تسلّیِ خاطر و نجات را در بیرونِ خودِمان جست‌و‌جو کنیم؛ افزون بر این، خدا کسی تصوّر میشود که ما را بر طبقِ آن چه میکنیم ارزش‌گذاری میکند و اجر میدهد. در نتیجه ادیانِ سازمان‌یافته‌یِ فرهنگِ ما به ما یاد میدهند که بر مرجعی بیرونی تکیه کنیم — کتابی، روحانیی، نظامِ اخلاقی ای، و مانندِ اینها— تا به ما بگوید که آیا «کارمان درست است»یا نه.
روح اسپینوزا
نیل گراسمن ترجمه‌یِ مصطفی ملکیان
ص۲۹۷

مشق‌های معنوی

03 Jan, 11:50


ظاهرِ ساکت و باطنِ ورّاج

A man may seem to be silent, but if his heart is condemning others he is babbling ceaselessly. But there may be another who talks from morning till night and yet he is truly silent; that is, he says nothing that is not profitable. (p. 171)
The Sayings of the Desert Fathers: The Alphabetical Collection (Volume 59)

ترجمه:
ممکن است فردی ظاهراً ساکت اما قلبش در حال محکوم‌کردن دیگران باشد، او بی‌وقفه مشغول وراجی است؛ اما شخص دیگری ممکن است از صبح تا شب حرف بزند و در عین حال واقعاً ساکت باشد چون همه‌ٔ حرف‌هایش سودمند است.

@sedigh_63

مشق‌های معنوی

27 Dec, 17:16


دلم مى‌خواست اين قصّه را با عباراتى از اين هم ساده‌تر بيان كنم.

سعادتى را كه …
در حقيقت، من سعادتى را كه بنيادش تيره‌روزى باشد نمى‌خواهم. ثروتى را كه مايه‌ی محروميّت ديگرى باشد، نمى‌خواهم. اگر جامه من سبب برهنگی ديگرى شود، برهنه خواهم شد.
آه! اى خداوندگار، اى مسيح!
همواره خوان كرمت را گشوده مى‌دارى و حسن ضيافتى كه در قلمرو تو بر پاست، در اين است كه همگان بر سر سفره‌ات ميهمانند.

آندره ژید
مائده‌های زمینی

مشق‌های معنوی

27 Dec, 17:14


«روزی از روزها شاگردی نزد استاد ذن چائوچو حاضر شد و از او پرسید: من به تازگی به این صومعه آمده‌ام. آیا امکان دارد به من پند و اندرزی دهید؟
استاد پاسخ داد: صبحانه‌ات را خورده‌ای؟
ــ بله آقا خورده‌ام.
ــ پس ظرف‌هایت را بشور.

◽️(آن شو که هستی، آلن واتس، ترجمهٔ سعید اسفندیاری مطلق و علی گلزاریان، نشر نگاه معاصر

مشق‌های معنوی

26 Dec, 11:08


رزق؛ آنی نیست که درسفره هست، آنی هست که از گلو پایین می‌رود!


یکی از عرفای مسیحی بیانش لطیف تر از این است. این عارف می گوید رزق آنی هم نیست که از گلو پایین می رود، آن لذتی است که از گلو پایین رفتن [ لقمه ای] می بریم. تو اگر در حال خوردن چلو کباب هستی اما مضطرب و مشوش هم هستی، آن لقمه ای که از گلویت پایین می رود، رفته، اما هیچ چیز عایدت نمی شود. مهم آن لذتی است که عایدت می کند، آن رزقت است.

داستانی در کتاب " اغانی" ابوالفرج اصفهانی است، [می نویسد] : هارون الرشید در لباس مبدل با زنش رفته بود بیرون، بعد دید در اطراف حمامی در وضعیتی که بوهای خیلی آزار دهنده و حرارت و آلودگی اش مشخص است، یک پیرمرد و پیرزنی نشسته اند و ظرف نانی گذاشته اند و نان خشک را در آن خرد کرده اند ،بعد پیرزن نان را از آب در می آورد و می گذارد در دهان پیرمرد و پیرمرد هم لقمه ی نان را می گذارد در دهان پیرزن.

هیچ کدام غذای خودشان را نمی خوردند، بعد هارون الرشید به زبیده گفت: آیا لذتی از این بالاتر دیده است؟آن وقت زبیده بیتی شعر گفت که : من هیچ لذتی بالاتر از این فکر نمی کنم که در هیچ قصری، سلطانی احساس کرده باشد، این رزقش بیشتر از آن است.

یعنی زبیده و هارون هم وقتی با هم غذا می خورند هر کدام هزار غم و غصه ی دیگر دارند، این لقمه که از گلویشان پایین می رود آن لذت را نمی برند که این زن و شوهر از این نان خشک در آب خالی برای این که نرم بشود، می برند. رزق آدم آن لذتی است که آدم می برد، ازاین لحاظ است که رزق را در عربی می گویند متاع، یعنی متعه ی شماست و تمتعی که می برید. متعه در عربی یعنی آن که عایدتان می شود وگرنه خود آن لقمه باز عاید من نمی شود، من اصلا از حشور[ تجزیه و مراحل هضم] لقمه در معده ام بی خبرم، آن که از هر لقمه عایدم می شود، آن لذت و کیفی است که عایدم می شود.


📝 استاد مصطفی ملکیان

مشق‌های معنوی

25 Dec, 09:38


رواقیان می گویند اگر میخواهی فضیلت شجاعت را داشته باشی، باید سه چیز را داشته باشی:

اول این است که باید استقامت داشته باشیم. و استقامت یعنی در نظر و عمل هدف را از یاد نبریم. اینکه میگویند دایم به خودتان تلقین به نفس بکنید برای این است که هدف را فراموش نکنیم. و یکی از کارکردهای نیایش در ادیان جهان این است که هدف را فراموش نکنیم.
نکته دوم آرامش است. شخص بعد از ثبات قدم و استقامت نیاز به آرامش دارد، یعنی به حداقل رساندن تاثیر بیرون در درون. تاثیر در این جا یعنی تاثیرِ احساسی- عاطفی.
نکته این است که انسان باید از بیرون تاثیر معرفتی بگیرد، اما در این جا وقتی میگوییم تاثیر نپذیریم مرادمان تاثیرناپذیری عاطفی- احساسی است نه معرفتی.
نکته سوم که خیلی مهم است و گاهی فراموش میکنیم انعطاف پذیری است و شجاعت مستلزم انعطاف پذیری است. انعطاف پذیری یعنی من یک هدفی دارم، اما اگر دیدم هرچه کردم جهان هستی نمی گذارد من به آن 100 درصد هدف های خود برسم، رسیدن به آن 95 درصد را غنیمت بدانم. انعطاف پذیری هرگز به معنای فراموش کردن هدف نیست، بلکه به این معناست که اگر جهان هستی مقاومت تام نشان دهد برای 100 درصد هدف، من به 95 درصد هدف راضی می شوم.
مهم این است که ما توقع مان را پایین بیاوریم، ولی به دنبال هدف باشیم و دست از آن برنداریم.

مشق‌های معنوی

24 Dec, 20:45


❇️ تبدیل رنج بزرگ به کار بزرگ

🔹 #استاد_مصطفی_ملکیان

🔸 منبع: گفت‌وگو با زینب آزمند، موسسه‌ خانه‌ی عماد، سال ۱۴۰۰

🆔 کانال تلگرامِ استاد ملکیان 🆔

🌐 صفحه‌ی رسمیِ اینستاگرام استاد ملکیان 🌐

🎙 #فایل_صوتی را در اینجا بشنوید: ⬇️⬇️⬇️

مشق‌های معنوی

24 Dec, 20:45


🔈 اخلاق و سیاست از دیدگاه ویتوریو هوسله | جلسه دوم| گفت‌وگوی حلقه‌ی نواندیشانِ دینی با مصطفی ملکیان، تابستان 1400 #مؤسسه_فرهنگی_فرزانه

@mostafamalekian

مشق‌های معنوی

24 Dec, 20:44


متن پی دی اف مصاحبه رنج بزرگ، کار بزرگ| گفت و گو زینب آذرمند با مصطفی ملکیان| مجله آنگاه| پاییز 1400
سایت مجله آنگاه
@mostafamalekian

مشق‌های معنوی

24 Dec, 20:44


متن پی دی اف مصاحبه رنج بزرگ، کار بزرگ| گفت و گو زینب آذرمند با مصطفی ملکیان| مجله آنگاه| پاییز 1400
سایت مجله آنگاه
@mostafamalekian

مشق‌های معنوی

24 Dec, 20:44


⭕️هفت نوع رنج در زندگی بشر

✍️مصطفی ملکیان

1️⃣رنج از محدودیتهایی است که نوع بشر و خود بشر دارد. این عمیقترین نوع رنجی است که می‌بریم. مثلا ما از نادانیها و ناتوانیهای خودمان رنج می‌بریم. از اینکه هر چه میکنیم، بالاخره خطاکاریم رنج می‌بریم؛ چه از مفهوم خطای اخلاقی استفاده کنیم و چه از مفهوم گناه دینی و مذهبی استفاده کنیم، هرچه می‌کنیم آخر می‌بینیم که مرتکب گناه و خطا شده‌ایم. این نوعی نادانی یا نوعی ناتوانی یا نوعی نادانی به علاوه ناتوانی است که از آن رنج می‌بریم. یا مثلا انسان از تنهایی خودش رنج می‌برد. تنهایی هم نوعی ناتوانی است. ما از مرگ رنج می‎بریم؛ در واقع، از ناتوانی از دورکردن مرگ از خودمان، ناتوانی در استمرار بخشیدن به زندگی این جهانی که خودمان داریم، رنج می‌بریم. ما از ضعف اراده رنج می‌بریم . مثلا صدبار تصمیم می‌گیرم دروغ نگویم، ولی باز بار صدویکم دوباره دروغ می‌گویم. صد بار تصمیم می‌گیرم متواضع باشم، اما باز برای بار صدویکم هم، متکبرانه برخورد میکنم. به همین ترتیب، از اینکه بر امیالم تسلط ندارم رنج می‌برم. مثلا دلم میخواهد بر میل خودم به مالدوستی و شهرتطلبی و قدرتجویی مسلط باشم، دلم می‌خواهد بر اینکه اینقدر میل دارم پیش مردم آبرومند باشم، یا بر اینکه اینقدر میل دارم که محبوب مردم باشم مسلط باشم؛ من بر هیچکدام از امیال خودم تسلط ندارم. این رنج از محدودیتها، ازاین لحاظ از همه رنجها، رنج آورتر است که شما از هر چیز دیگری که رنج ببرید، آن را از زندگیتان حذف میکنید. مثلا اگر از ارتباط با من رنج ببرید ارتباط دوستانه را با من قطع میکنید. اما آدم ارتباطش را با خودش که نمیتواند قطع کند. شب که انسان در تنهایی مطلق خوابیده است، آخرش با خودش محشور و مأنوس است و آنوقت از این دشمنی در رنج است که هیچوقت از او رهایی نیست.

2️⃣رنجهای انسانهای دیگر و همنوعان خودمان است. وقتی انسانهای دیگر را دستخوش رنج می بینیم با آنها احساس نوعی هم‌سرشتی و هم‌سرنوشتی می‌کنیم و از رنج آنان، رنج می‌بریم، چه از رنجهایی که در ناحیه جسم انسانها پدید می‌آیند، چه از رنجهایی که در ناحیه ذهن انسانهای دیگر پدید می‌آیند، چه از رنجهایی که در ناحیه روان انسانهای دیگر پدید می‌آیند و چه از رنجهایی که در ناحیه ارتباطات اجتماعی انسانهای دیگر پدید می‌آیند.

3️⃣وقتی می‌بینیم همنوعان ما، مورد ظلم واقع می‌شوند.این غیر از شِق قبلی است. در شق قبل، ظلمی در کار نیست، اما در این نوع سوم، من رنج می‌برم از ستم و بیدادی که بر آ نها می‌رود و این ستم و بیداد،کم وکیفِ زندگیشان را تحت تأثیر قرار میدهد.

4️⃣وقتی که احساس می‌کنم به خودم ظلم می‌شود. به نظر من درد و رنجی که آدم از ظلم به دیگران می‌برد، بیشتر از درد و رنجی است که از ظلم به خودش می‌برد. وقتی کسی به خودم سیلی بزند رنج می‌برم، ولی وقتی می‌بینم کسی به شما سیلی می‌زند واقعاً، بیشتر رنج می‌برم.

5️⃣ درد و رنجی است که از بلایای طبیعی و حوادث زندگی می‌بریم، مثل زلزله، سیل و بیماریهای همه گیر و امثالهم. اینها همیشه همراه با فقدان‌اند.در این بلایا یا فقدان عزیزانمان یا فقدان ارتباطاتمان را تجربه می‌کنیم و یا حتی، در نازلترین صورتش، گاهی اوقات، فقدان مادیات زندگیمان را تجربه می کنیم.

6️⃣ ناخوشایندهای سلیقه‌ای در زندگی ما پیش می‌آید. مثلاً فرض کنید من انسان متدینی هستم و از سبک زندگی بی‌تدینها ممکن است رنج ببرم و یا آدم بی‌تدینی هستم و از سبک زندگی متدینها ممکن است رنج ببرم. یا مثلاً، من موسیقی سنتی دوست دارم، آنوقت از این رنج می‌برم که دخترم دائم موسیقی پاپ گوش میدهد. دختر من هم از این رنج می‌برد که من دائماً موسیقی سنتی گوش میکنم.

7️⃣ رنج از درد جسمانی خودمان است، مثلاً رنج از دندان درد، رنج از سوختگی بدن.

🔹این ترتیبی که عرض کردم، ترتیبی است که شدت و حدت درد و رنج در آن، از بالا به پایین مدام دارد کمتر و کمتر و کمتر میشود و بنابراین، اگر می‌خواهید درد و رنجهای بزرگ را ببینید، باید در این سلسله مراتب به طرف اولی برویم. اولی از همه بیشتر است بعد به همین ترتیب موارد بعد می‌آید. نکته ای که در اینجا وجود دارد و باید قبل از هر چیزی گفت، این است که اگر مصیبتی، خدای ناکرده، بر کسی وارد شود که مصیبت فهم آن شخص را ضعیف کند، حافظه آن شخص را از او بگیرد، تخیل آن شخص را از او بگیرد،قدرت پیشبینی را از آن شخص بگیرد، احساس یگانگی با دیگران را از دستش بگیرد، خودآ گاهی‌اش را از دستش بگیرد، دیگر این کس، اصلاً کاری هم نمیتواند برای رفع رنج خودش بکند. اگر اینها از دست برود، انسان واقعاً به موجود ترحم برانگیزی تبدیل میشود که از حیوانات هم ترحم برانگیزتر است، چون حیوانات هم کارهایی برای خودشان می‌توانند بکنند، ولی این انسان نمیتواند این کارها را برای خودش بکند.

❇️گفت و گو با زینب آذرمند
@mostafamalekian

مشق‌های معنوی

21 Dec, 18:14


پيام مشترك اديان
استاد مصطفي ملكيان
پيام مشترك اديان در يك گزاره قابل بيان نيست ولى مى‏توان اعم مؤلفه‏هاى آن را در چند گزاره بيان كرد:


گزاره اول:
اينكه عالم هستى منحصر در عالم طبيعت نيست. عالم يا عوالم ديگرى وجود دارند كه غير از چيزى هستند كه علومى مانند فيزيك يا شيمى به مطالعه دقيق آنها مى‏پردازند.
گزاره دوم:
زندگى امرى است معنادار. انسان‏ها هستند كه بايد اين معنا را كشف كنند و متناسب با آن زندگى كنند.
گزاره سوم:
جهان هستى از نوعى آگاهى و خيرخواهى خالى نيست. در سراسر جهان هستى يك نوع آگاهى و خيرخواهى سريان و جريان دارد. نتيجه اين گزاره،
گزاره چهارمى
است و آن اينكه، امكان آن نيست كه بدى يا نيكى در جهان هستى گم شود. هيچ بدى نيست كه وقتى فرد آن را انجام بدهد، بتواند از واكنش متناسب آن بگريزد و برعكس هيچ نيكى نيست كه اگر فرد آن را بكند، واكنش متناسب آن را دريافت نكند. چراكه جهان هستى ادراك نيك و بد مى‏كند و آنگاه متناسب با آن ادراك واكنش نشان مى‏دهد. اينكه، اين واكنش در كجا نشان داده مى‏شود، در زندگى اين‏جهانى يا در زندگى پس از مرگ يا هم در اينجا نشان داده مى‏شود و هم در پس از مرگ، مطالب ريزترى است. آيه معروف قرآن هم به اين مسأله اشاره دارد: «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره، فمن يعمل مثقال ذرة شراً يره»
گزاره پنجم:
در نهايت سرنوشت هر فرد به دست خودش است. هر فرد بر سرنوشت و سرشت زندگى‏اش اعم از نيك و بد حاكم است.
گزاره ششم:
همه اديان گفته ‏اند كه با ديگران به‌گونه‏اى رفتار كن كه خوش دارى با تو رفتار كنند.
گزاره هفتم:
به كل نظام جهان هستى راضى باشيم. اين مسأله به اين معنا نيست كه شرور را در نظام هستى انكار كنيم و نسبت به هر درد و رنجى بى‏تفاوت باشيم. به عبارت ديگر، در عين رضايت به كل نظام هستى، با هر نوع بدى مبارزه كنيم و هر خوبى را پديد بياوريم و بگسترانيم.

مشق‌های معنوی

19 Dec, 19:45


گزیده‌ی آموزه‌‌های اپیکتتوس رواقی

١-احساسات و برداشت‌های اولیه‌ات را از هر روی‌داد وارسی کن! (معمولاً این احساسات ‌و برداشت‌ها نادرست‌اند.)

٢-بی‌ثباتیِ امور را به یاد داشته باش. (همواره به خود بگو: این نیز بگذرد!)

٣-بگو: اگر هستی بخواهد! (چون همه‌ی وسائلِ رسیدن به یک هدف در اختیار خودت نیست.)

٤-ببین که چه‌گونه هم‌اکنون و در همین‌جا می‌توانی فضیلت بورزی. (اکنون را از دست مده و نیکی‌ای را که الآن می‌توانی بکن.)

٥-مکث کن و نَفَسی عمیق بکَش! (به هنگام پدیدآمدنِ احساسات منفی)

٦-خود را دیگری بینگار. (به هنگام مصیبت‌زدگی به خود بگو: اگر این مصیبت به دیگری رسیده بود چه توصیه‌ای به او‌ می‌کردم؟)

٧-کم گوی و گزیده گوی! (به وقتِ ضرورت و به قدرِ ضرورت سخن بگو: سخن راست و بجا)

٨-همنشینانِ نیک برگزین. (لااقل، از خودت نیکتر)

٩-به اهانت‌ها و توهین‌های دیگران با شوخ‌طبعی پاسخ بده! (گویی اهانت‌ها و توهین‌ها خطاب به تو نبوده‌اند.)

١٠-درباره‌ی خودت سخن مگوی. (که، افزون بر غیراخلاقی‌بودن، به مصلحتت هم نیست، چراکه همه از تو‌ گریزان می‌شوند.)

١١-بی داوری سخن گو. (فقط واقعیّات را بگو و بر آنها هاشورِ ارزش‌داوری‌هایت را مزن!)

١٢-در باب روزی که گذشت تأمل کن! (در این‌که چه‌گونه باید می‌گذشت، چه‌گونه می‌شد بگذرد، و چه‌گونه گذشت.)

مصطفي ملكيان

مشق‌های معنوی

14 Dec, 07:16


❇️ نشست معرفی و بررسی کتابِ «لویناس، مکتبِ فرانکفورت و روانکاوی» (کامل)

🔸 #استاد_مصطفی_ملکیان

🔹 سه‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۳، انتشارات ققنوس با همکاریِ کتابسرای راوی و موسسه‌ی فرهنگیِ فرزانه

🎙 فایل صوتی این سخنرانی ⬅️ اینجا

@MalekianMedia
@qoqnoospub

مشق‌های معنوی

13 Dec, 10:30


Ⓜ️ "در عالم هستی همه چیز را به رایگان به ما داده اند ؛ در عالم، نظام، نظام رایگان بخشی است."



📌هر انسان یک گره گاه از هستی است. ما هر کداممان، یک گره گاهیم و گره گاه ها، بسته به خودشان نیستند. اگر تو خیلی آی کیو و حافظه ات قوی تر است، قدرت یادسپاری و یاد آوری ات بیشتر است، سلامت بدنی ات بیشتر است، زیبایی بیشتری داری، در ساحت های مختلف، توانایی های فراوانی داری، همه اش را به رایگان به ما داده اند؛ در عالم، نظام، نظام رایگان بخشی است.


📌موسی در قرآن به قارون می گفت: « تو که این همه ثروت داری، مقداریش را به فقرا ببخش. قارون دو دلیل آورد؛ اول این که خدا مگر خودش نمی تواند بپردازد؟ چرا خودش نمی پردازد و از من می خواهد بپردازم؟ اگر خدا می خواست فقرا را سیر کند، چرا خودش این کار را نکرد؟ خودش نمی دهد آن وقت از من می خواهد بدهم؟ و دوم - که به بحث ما مربوط است- این بود که گفت: من که این ها را از کسی نگرفتم؟ خودم علم وفن یاد گرفتم، رفتم و فلان کارها را انجام دادم و پولدار شدم.


📌جواب قارون این است که آن علم که تو داری و بقیه نداشتند را چه کسی به تو داد؟ ممکن است بگویی پدر و مادرم، آی کیو شان بالا بود، باز می پرسند آیا پدر و مادرت را خودت انتخاب کرده بودی؟ کجایش را می خواهید بگویید مال خودم است؟ بنابراین، وقتی بنا است که من هیچ چیزی از خودم نداشته باشم به این معنی است که همه چیز را به رایگان به دست می آوردم.


📌من اگر خیر خواه شما باشم، باید سعی کنم که شما بیشترین لذت ممکن را در زندگی و کمترین درد ورنج ممکن را ببری. این جا هم البته مشکلی وجود دارد. اولا من اگر خیر خواه شما باشم، زود، به شما یاد می دهم که در زندگی،دار ، دار تزاحم است. یعنی در زندگی، همه چیز را نمی توان با هم داشت. بنابراین، آدم در هرگام زندگی، باید یک قربانی بکند.

📌 نمی خواهم وارد بحث فلسفی این که دار دنیا «دار تزاحم است» بشوم. می خواهم آن را با بحث خودمان تطبیق کنم. فرض کنید که احساس گرما می کنید. اولین کار که می کنیم به کسی می گوییم که پنجره را باز کن. تا پنجره را بازمی کند، می بینم که سر و صدا ما را اذیت می کند. یعنی می خواستم هوا خنک شود، اما با آن که هوا خنک شده، سر و صدا داخل می آید. می خواهم سر و صدا تو نباشد، هوا گرم می شود. فرض کنید با خود می گویید، یک دستگاهی درست می کنم که نه بگذارد سر و صدا داخل بیاید و نه هوا گرم شود. اگر این چنین دستگاهی بخواهی، البته باید پول بدهی.


📌 در زندگی این گونه نیست که همه چیز را بشود با هم خواست. ما در هر قدم زندگیمان، در برابر هر دو راهی یا سه راهی یا n راهی قرار می گیریم، معنایش این است که یک چیز را باید فدای چیز دیگر کنیم. همه چیز با هم قابل جمع نیست. بنابر این اگر علم می خواهی، علی القاعده باید از قدرت صرف نظر کنی. اگر قدرت می خواهی، احتمالا باید از محبوبیت صرف نظر کنی. من نمی توانم هم رییس جمهور کشوری باشم و هم محبوبیتم را حفظ کنم. وقتی من می خواهم به تو لذت بدهم، اولین چیزی که باید به تو بگویم این است که چون لذت ها با هم قابل جمع نیستند، پس باید در زندگی، هر لذتی، به قیمت از دست دادن n لذت دیگر، به وجود بیاید.



▪️سخنرانی استاد مصطفی ملکیان تحت عنوان "تحلیلی درباب تراژدی عاشقی و مهجوری" +++




🛄
@zistboommedia || مدرسه علوم انسانی

مشق‌های معنوی

13 Dec, 10:29


Ⓜ️ چه کسی سلامت روان دارد؟



🔻روانشناسان مفهومی را پیش کشیدند به عنوان «سلامت روانی» و گفتند همان طور که سلامت جسمانی برای انسان مطرح است، سلامت ذهنی و روانی هم برایش مطرح است. اما مشکلی که درباره سلامت روانی هست این است که، برخلاف سلامت جسمانی، درباره چیستی سلامت روانی وفاقی وجود ندارد. در روانشناسی مفهومی مبهم‌تر و لغزنده‌تر از سلامت روانی نیست.

🔻از میان آرای مختلف درباره مؤلفه‌های سلامت روان، شش مؤلفه هست که وجه مشترک همه این آراست و به نظر، بهترین نظامهای اخلاقی آنها هستند که به این شش مؤلفه یاری برسانند.این شش مؤلفه به ‌اختصار از این قرارند:

1️⃣ عزت نفس

یعنی اینکه انسان، به لحاظ اخلاقی در هر مرتبه هم که باشد، نزد خود خفیف نباشد و خود را دارای ارزش بداند. فرق عزت نفس با تکبر در این است که عزت و خفت نفس اساساً در مقایسه خود با دیگری به دست نمی‌آید، بلکه فقط در نگاه به خود حاصل می‌شود، اما تکبر وقتی پیش می‌آید که انسان خود را با دیگری مقایسه کند. بنابراین، ممکن است انسان عزت نفس داشته باشد اما تکبر نداشته باشد، یعنی اصلاً ثروت روانی و اخلاقی خود را بالاتر از دیگری نمی‌داند، اما همین مقدار را که دارد ارج می‌نهد. به عبارت دیگر، انسان در این حالت به بوده‌ها و داشته‌های روانی و اخلاقی خود ارج می‌نهد بدون اینکه آنها را با دیگری مقایسه کند.

2️⃣ یکپارچگی روانشناختی

(که غیر از یکپارچگی اخلاقی است)، یعنی اینکه کل وجود انسان یک آهنگ را کوک کرده باشند. به عبارت دیگر، یعنی عقاید و باورها، احساسات و عواطف و هیجانات، خواسته‌ها، گفتار و کردار هر فرد که سازنده شخصیت و منش او هستند با هم هماهنگ باشند و به تعبیر خیلی جالب عیسی، خانه‌های درونش تجزیه نشوند.

3️⃣ خودفرمانروایی شخصی

(که شامل همه رأیها و تصمیمات می‌شود و غیر از خودفرمانفرمایی اخلاقی است، که فقط شامل رأیها و تصمیمات اخلاقی است)، یعنی انسان در مقام نظر و عمل تابع و تسلیم اقتضائات خود باشد، نه تابع و تسلیم اقتضائات دیگری. به عبارت دیگر، یعنی اگر انسان اتخاذ رأیی در مقام نظر و تصمیمی در مقام عمل می‌کند واقعاً مجموعه ادراکات وجود او اقتضای این رای یا تصمیم را داشته باشند.

4️⃣ خودشکوفایی

یعنی اگر انسان استعدادی را در خود دید سعی کند آن را شکوفا سازد و بالقوه‌گی هایش را بالفعل سازد. البته درست است که، به قول روانشناسان رشد، هیچ انسانی نمی‌تواند همه استعدادهای خود را به فعلیت برساند، اما لااقل آنقدر که می‌تواند بکند.

5️⃣سازواری اجتماعی

یعنی انسان بتواند در جامعه‌ای که عقاید، احساسات و عواطف و هیجانات و خواسته‌ها هیچ کس در آن جامعه مثل او نیست با نرمی در کنار دیگران زندگی کند و به بیشترین حد ممکن زندگی مسالمت‌آمیز داشته باشد، نه اینکه اختلاف عقیده با دیگران باعث جدایی عاطفی شود و انسان با کوچک‌ترین تفاوت بگوید راه من از راه شما جداست و به این ترتیب خود را دچار انزوای روانشناختی کند.

6️⃣ شناخت واقع‌گرایانه داشتن

کسانی که سلامت روانی دارند به طور مطلق از اوهام، خرافات، هذیانات، سخنان نامدلل، سوگیریها و پیش‌داوریها گریزان‌اند و می‌کوشند تا آنجا که می‌توانند عالم واقع را چنان که هست وارد ذهن خود کنند نه چنان که دوست دارند. به عبارت دیگر، آرزواندیشی ندارند و نمی‌گویند چون آرزو دارم که الف ب باشد پس الف ب است. یکی از علائم این شناخت این است که چنین کسی همیشه پنجره‌های ذهنش را بازمی‌گذارد تا بادهای مخالف به او بوزند و از این رو به این حالت «سعة صدر» نیز گفته‌اند.


▪️استاد مصطفی ملکیان روانشناسی اخلاق، جلسه ٣٩ +++




🛄
@zistboommedia || مدرسه علوم انسانی

مشق‌های معنوی

13 Dec, 10:29


Ⓜ️ واقعيتهاي اجتماعي "دگرگوني‌ناپذير" و واقعيتهاي اجتماعي "دگرگوني‌پذير" از نگاه روانشناسان



1⃣ انسان بايد واقعيت تفاوتهاي خود با ديگران را بپذيرد، والا اولين اثر عدم پذيرش اين واقعيت اين است كه هميشه در مقام نظر خود را در حال مقايسة با ديگران و در مقام عمل در حال مسابقة با ديگران مي‌بيند و اين زندگي او را تلخ مي‌كند.

2️⃣ بايد پذيرفت كه نمي‌توان چنان زندگي كرد كه همة انسانها از طرز زندگي ما خوشنود شوند، اين كار، به قول شاعر، حلقة اقبال ناممكن جنبانيدن است. اگر انسان به دنبال بدآيند و خوشايند ديگران باشد فقط زندگي خود را نابود كرده است و نهايتاً هم به مقصود نمي‌رسد. كساني كه به اين قاعده التزام دارند، به تعبير بودا، مثل كرگدن تنها سفر مي‌كنند و نوعي تكروي دارند. نبايد اين تكروي را به عجب تعبير كرد، بايد اين را هم لحاظ كرد كه وقتي انسان تماماً به دنبال اين است كه خود را به عضويت يك مجموعه‌اي درآورد و هر وقت از او مي‌خواهند خود را معرفي كند با عضويتهايش خود را معرفي مي‌كند و هيچ وقت ويژگيهاي فردي‌اش را نمي‌گويد به دنبال همرنگي با جماعت است و خود را نفي مي‌كند. كسي كه به دنبال همرنگي با اجتماع است ارزشداوريهاي ديگران برايش اهميت مي‌يابد و چون مي‌خواهد ارزشداوريهاي منفي ديگران متوجه او نشود نهايتاً خود را فراموش خواهد كرد.

🔻انسانهايي كه سلامت رواني دارند به ارزشداوريهاي ديگران توجهي نمي‌كنند. البته روانشناساني، مثل پِرز، هستند كه در اين جهت افراط مي‌كنند و نوعي زندگي ملامتي را توصيه مي‌كنند و مثلاً در جايي كه خوردن مشروب را قبيح مي‌دانند طوري آب مي‌خورند كه وانمود كنند مشروب است. اين حالت افراطي درست نيست، چون همين حالت هم در بند ازشداوريهاي ديگران است. انسان وقتي راه زندگي درست خود را بيابد (كه يك مؤلفه‌اش اخلاقي بودن است) ديگر اررزشداوريهاي ديگران مهم نخواهد بود.البته ارزشداوريهاي ديگران به لحاظ آثار و نتايج عملي‌اي كه بر آنها مترتب مي‌شود مراحلي دارند و مثلاً اگر كار به جايي كشيد كه جان انسان در خطر افتاد انسان بايد، با رجوع به عقل و اخلاق خود، محاسبه كند كه آيا آن ارزشي كه براي آن مي‌خواهند او را بكشند مهمتر است يا ارزش حفظ جان؛ و اگر نتيجه اين بود كه حفظ جان مهمتر است بايد پاسداري از جان كند.

🔻 بنابراين، به طور كلي ارزشداوريهاي ديگران تا جايي بي‌اهميت‌اند كه آن ارزشي كه انسان براي آن به رأي ديگران بي‌توجه است مهمتر از آن چيزي باشد كه ارزشداوريهاي ديگران را به خاطر آن به خطر مي‌اندازد. البته مردم در اينجا متفاوت‌اند، كساني هستند مثل سقراط كه ارزشي كه در پي پاسداري‌اش هستند مهمتر از جانشان است. به سقراط هم پيشنهاد جريمة مالي شد و هم پيشنهاد فرار، اما نپذيرفت، چون مي‌گفت جرمي كه بدان محكوم شده‌ام اين است كه افكار جوانان را فاسد مي‌كنم، پس چنين كسي نبايد با پول آزاد شود، زيرا چگونه ممكن است كه با پرداخت پول دوباره بتوانم بروم و افكار ديگران را فاسد كنم؛ چقدر ظريف‌انديشي هست در اين سخنان! يا دربارة فرار هم مي‌گفت چگونه است كه اگر به موجب قانون من صاحب حيثيت و ثروت و غيره مي‌شدم قانون را مي‌پذيرفتم، اما به محض اينكه به موجب قانون امور منفي نصيبم شود آن را نپذيرم؟ بنابراين، وقتي انسان هر نوع كه زندگي كند بالاخره يكي را خشنود مي‌كند و يكي را ناخشنود، پس بايد طوري زيست كه خود دوست مي‌دارد.


📝 استاد مصطفی ملکیان || روانشناسی اخلاق صفحه 156 +++




🛄
@zistboommedia || مدرسه علوم انسانی

مشق‌های معنوی

13 Dec, 10:27


Ⓜ️ خودشیفتگی بزرگ‌ترین خطر برای دین


▪️استاد مصطفی ملکیان +++



🛄
@zistboommedia || مدرسه علوم انسانی

مشق‌های معنوی

13 Dec, 10:27


Ⓜ️ آداب و اخلاق گفت و گو

▪️استاد مصطفی ملکیان


🛄 @zistboommedia || مدرسه علوم انسانی

مشق‌های معنوی

05 Dec, 17:17


خود جهان نیست که به آدمی بهروزی یا خوشی یا شادی یا رضایت یا لذت می‌دهد. یا هر یک از این ها را از آدمی مضایقه و دریغ می‌کند. نگرشِ آدمی به جهان است که چنین می‌کند. چرا کسی خود را به آب و آتش می‌زند و به در و دیوار می‌کوبد و حتی از حق کشی و ظلم روی گردان نیست برای آن که به قدرت یا شهرت برسد. و کسی دیگر از قدرت یا شهرت می‌رمد و می‌گریزد؟ چون نگرش های این دو به قدرت یا شهرت متفاوت‌اند. یکی را داشتن قدرت یا شهرت لذت می‌بخشد و دیگری را نداشتن قدرت یا شهرت. پس، دگرگون سازی را به دگرگون سازیِ جهان منحصر نباید کرد. دگرگون سازیِ جهان نگری از دگرگون سازی جهان مهمتر و حیاتی‌تر است.

مشق‌های معنوی

03 Dec, 03:50


هر نیکوکاری دو وجه دارد:

یکی از این دو وجه را بدون معنویت میتوان داشت، اما وجه دوم را بدون معنویت نمی‌توان داشت. مثلا وقتی از مال خود صرف نظر می‌کنید و به فقیری آن را کمک کنید، با این کمک به فقیر دردو رنج انسانی را کاسته‌اید. این رویه‌ی اجتماعی کار شما است که با این کمک اپسیلونی از درد و رنج های بشر کاسته است. این کار را خیلی از انسان ها می توانند بکنند و می کنند و به وفور هم در جهان و تاریخ دیده شده و این کار هیچ نیازی ندارد که شخص به وجود خدا و عوالمی غیر از عالم ماده و طبیعت قائل باشد.
اما وقتی شما به یک فقیر کمک میکنید، حب مال و مال دوستی‌ را در خود ضعیف می کنید و بخشی از علقه خود را ضعیف می کنید و این بخش روانشناسی و فردی شما است.
یعنی شما علاوه بر اینکه درد و رنج مردم را کاسته‌اید، از خود انسان بهتری هم ساخته‌اید، یعنی به آزادگی رسیده اید.
آزاد بودن یعنی از قید و بندهای بیرونی آزاد باشید و آزاده بودن یعنی از قید و بندهای درونی آزاد باشید.
مثلاً یکی از قید و بندهای درونی حب مال است که من با کمک به دیگران آن را ضعیف می کنم و انسان آزاده تری میشوم.
این جنبه فردی فقط وقتی معنا دارد که شما به غیر از جنبه فیزیکی، برای خود جنبه روحی قائل باشید که با این اعمال خیر روح شما تکامل می یابد.
در تمام کارهای معنوی این دو بعد می تواند وجود داشته باشد که هم درد و رنج های انسان را کاهش بدهید و هم از خود، انسان آزاده تری بسازید.
یعنی خود را از ۷ قید محبوبیت اجتماعی رها کنید، یعنی قدرت و ثروت و شهرت و آبرو و محبوبیت و غیره.
فراوان در تاریخ این کار اول را کرده‌اند که در جای خود ارزش خودش را دارد.
فیلسوف اخلاق آلمانی نیکلاس فیشر می گفت اخلاق دو تا کار می‌خواهد بکند یکی می‌خواهد درد و رنج دیگران را بکاهد و دیگر می گفت می خواهد تو را خودشکوفا کند و گویا اخلاق امروز فقط به اولی توجه میکند و از وجه دوم غفلت می‌کند.
خودشکوفایی وقتی است که من به غیر از جسم به یک ساحت دیگری مثل روان یا روح قائل باشم.
مادر ترزا می گوید علاوه بر خدمت به دیگران باید به خودت هم خدمت کنی و آن از طریق ارتقاء روحی و روانی است که دیدگاه ماتریالیستی این دیدگاه خدمت به خود را ندارد.

ما فقط دو راه دینداری یا ماتریالیستی نداریم، بلکه راه سوم معنویت است که با وجودی که به هیچ کدام از ادیان رسمی التزامی ندارد،
ولی انسان معنوی کسی است که همیشه دغدغه خودشکوفایی خود را دارد.
مصطفی ملکیان

مشق‌های معنوی

02 Dec, 20:11


راز ذن فقط در چند کلمه خلاصه می شود: اوضاع همیشه یکسان نخواهد بود.



#شوتری_سوزوکی_راشی
از کتاب #فرار_از_موقعیت_های_ترستاک

@rahi_be_rahaei

مشق‌های معنوی

29 Nov, 10:38


چرا و چگونه کتاب بخوانیم؟

#استاد_مصطفی_ملکیان

@MalekianMedia
neekman.ir

مشق‌های معنوی

29 Nov, 07:33


🎥 پرسشی از مصطفی ملکیان| ده کتابی که اخیراً، یعنی حدودا پنج سال اخیر، مطالعه کرده‌‌اید و قابل توصیه به عموم مخاطبان است، چه کتابهایی هستند؟
@khanehashena
@mostafamalekian

مشق‌های معنوی

26 Nov, 12:21


🍃🍃🍃 #خودشكوفاشدگان..

مزلو، در دو كتاب خود، یكى Motivation and Personality
(= انگیزش و شخصیت)
(چاپ نخست ۱۹۵۴ و ویراستۀ دوّم ۱۹۷۰)
و دیگرى Towards a Psychology of Being
(= به سوى یك روان‌شناسی بودن)
(چاپ نخست ۱۹۶۲ و ویراستۀ دوّم ۱۹۶۸)
كه هر دو نیز به فارسى ترجمه شده اند، این مؤلّفه‌ها را براى خودشكوفاشدگان برمی‌شمرد:

۱) عالم واقع را به نحو كارآمدى ادراك می‌كنند و می‌توانند بی‌یقینى و عدم‌قطعیت را تحمّل كنند و بپذیرند.
۲) خود و دیگران را به همان صورتى كه هستند قبول دارند.
۳) چه در مقام فكر و نظر و چه در مقام فعل و عمل به صرافت طبع خود التزام می‌ورزند.
۴) در كار و زندگى، همّ و غمّشان معطوف به حلّ مسایل و رفع مشكلات است، نه اینكه خودمحور باشند.
۵) شوخ‌طبعى فراوان دارند.
۶) می‌توانند به زندگى نظر آفاقى (=عینى) داشته باشند.
۷) بسیار خلاّق و اهل ابتكار و نوآورى‌اند.
۸) نسبت به فرهنگ‌آموزى و همرنگ دیگران شدن مقاومت می‌ورزند امّا از صِرْفِ مخالف‌خوانى و خِلافِ‌عُرْف بودن نیز لذّت نمی‌برند، بلكه فقط دغدغۀ این دارند كه فهم و تشخیص خود را براى خاطر دیگران فراموش و فدا نكنند.
۹) دغدغۀ بهروزى و سعادت همۀ انسان‌ها را دارند.
۱۰) می‌توانند تجارب اساسى زندگى را عمیقاً درك كنند و قدر بگذارند.
۱۱) فقط با معدودى از انسان‌ها مناسبات و روابط عمیقِ ارضاكننده برقرار می‌كنند.
۱۲) احساس اوج‌گیرى (Peak Experience) دارند، یعنى احوالى دارند كه در آن‌ها احساس می‌كنند كه قید و بندهاى زمانى و مكانى از هم گسیخته‌اند و از میان برداشته شده‌اند و خود به جذبه و حیرت و خشیت درافتاده‌اند.
۱۳) احساس نیاز شدید به خلوت و حریم خصوصى و تنها ماندن با خود دارند.
۱۴) گرایش‌هاى آزادمنشانه و خالى از جزم و جمود و تعقیب دارند.
۱۵) معیارهاى اخلاقى را به قوّت و شدّت تمام پاس می‌دارند و رعایت می‌كنند.

🌷 برگرفته از کتاب #مهر_ماندگار
🌴استاد #مصطفی_ملكیان

مشق‌های معنوی

26 Nov, 12:21


عشق به سرنوشت
اولین کاری که برای زندگی معنوی باید کرد.

رواقیون اعتقاد به چیزی دارند که به آن می گویند عشق به سرنوشت، هر کدام از ما با یک سرمایه‌هایی مثل سرمایه‌های روانی و جسمانی و ذهنی و فرهنگی و جغرافیایی به دنیا می‌آییم که باید عاشق این سرمایه‌ها باشیم، مسلما همه ما با یک سرمایه مشابه به دنیا نمی‌آییم، یا با ۸ سرمایه ذهنی مثل قدرت یادگیری، قدرت به خاطر سپاری، قدرت یادآوری، هوشبهر، سرعت انتقال، قدرت تفکر، عمق فهم و قدرت اقناع متفاوت به دنیا می‌آییم.

۵۴ یا ۵۶ سرمایه روانی هم روانشناسان کشف کردند که اینها هم در افراد مختلف متفاوت است، مثلاً قدرت مدیریت از بچگی در آدم ها فرق میکند، رواقیون میگفتن به این سرمایه هاتون عشق بورزید و هیچ وقت آرزوی کمتر یا بیشتر برای هیچ کدام از آنها نداشته باشید.

سرنوشت در مکتب رواقیون یعنی این ۵ عاملی که در دست ما نیست (۱- توانایی‌های جسمانی،۲- ذهنی ،۳-روانی،۴-ویژگی‌های اقلیمی جغرافیایی ،۵- ویژگی‌های فرهنگی تاریخی) ، اگر به اینها رضایت بدهید آن وقت چنان آثار مثبتی از این رضا دادن میبینید، که کم‌کم به سرنوشتتان عشق می‌ورزید.

رابرت سولومون فیلسوف آمریکایی که مایه‌های اگزیستانسیالیستی را با روش تحلیلی با هم گرد آورده است، کتابی دارد بنام معنویت برای شکاکان ، سخنش بر سر این است که اگر کسانی بر سر دین و مذهب آنچه که در قدیم وجود داشت موضع شکاکانه دارند، شق دومش این نیست که لزوماً بروند ماتریالیست بشوند، میشه آدم نسبت به آنها آشنا باشد ولی ماتریالیست هم نباشد، لذا راه سومی را معرفی می‌کند به نام معنویت.

میگه اولین کاری که برای زندگی معنوی باید کرد این است که این اندیشه رواقیون را آزمود، بدین صورت که تو اول سرنوشتت را در این ۵ عامل بپذیر و بعد با پذیرشش شروع به زندگی کردن کن، چنان زندگی در نظرت لذت‌بخش می‌شود که این پذیرش تبدیل به عشق به سرنوشت میشود، ولی ما معمولاً نسبت به بعضی از این ها راضی نیستیم مثلاً می‌گوییم چرا زیباتر یا باهوش تر نیستم؟
مصطفی ملکیان

مشق‌های معنوی

26 Nov, 12:20


Ⓜ️ اخلاق احترام


احترام

🔻کلمه احترام در مقابل کلمه تحریم است. تحریم برای چیزی به‌کار می‌رود که به‌خاطر پلشتی آن، از آن دوری جسته می‌شود اما احترام برای آن‌دسته از اموری به‌کار می‌رود که به‌دلیل تقدس، نباید به آن‌ها نزدیک شد.
زندگی عادی انسان‌ها، زندگی‌ای است که حتی‌المقدور باید از هر دو دسته دور باشد.
به‌تعبیری دیگر، به‌دسته‌ای از امور نباید نزدیک شد، چراکه آن‌ها انسان را آلوده می‌کنند و از دسته‌ای دیگر از امور باید دور بود، چراکه انسان آن‌ها را آلوده می‌کند.
در فرهنگ فلسفی غرب، به این امور توتم و تابو گفته می‌شود. توتم، همان چیزی است که از شدت تقدس باید از آن دور بود و آن را آلوده نکرد.

🔻احترام در زندگی اجتماعی، از نوع توتم است. وقتی انسانی احترام دارد، نزدیک‌شدن به او هم‌چون دیگران نیست. انسانی که احترام دارد، بهره‌ای از تقدس و پاکی برده است. نزدیک‌شدن به انسانی محترم در جامعه، شعاع مشخصی دارد و نباید وارد این حریم شد. شوخی‌ها و الفاظی که در مورد این افراد به‌کار می‌بریم، متفاوت از دیگران است.
لبِّ احترام اجتماعی این است که فرد می‌خواهد خود را با دیگران برابر و هم‌سر و هم‌تراز نبیند. کسانی که جویای احترام‌اند، جویای نابرابری به سود خود هستند.
🔻قداستی که افراد دارند، از طرق مختلفی حاصل می‌شود. گاهی به‌خاطر وجود فضیلتی که در آن فرد است، محترم شمرده می‌شود و گاهی این احترام به‌دلیل منفعتی است که برای فرد دارد. برای مثال، شاگردی استاد خود را محترم می‌شمارد تا از علم او بهره ببرد. لذت هم می‌تواند از دلایل احترامی باشد که یک فرد برای دیگری قائل می‌شود. وقتی آدم از بوی یک گل یا رنگ یک گل لذت می‌برد، این گل را خیلی دست‌مالی نمی‌کند. وقتی موسیقی‌ای نواخته می‌شود و فرد سکوت می‌کند، این سکوت ناشی از احترامی است که برای آن قائل است و به‌دلیل لذتی که از آن می‌برد، آن را محترم می‌شمارد.
🔻اگر انسان در جایی منفعتی یا لذتی یا فضیلتی بیابد و خود در مقابل آن هیچ‌یک از این‌ها را نداشته باشد، معمولا برای آن احترام قائل می‌شود. وقتی شخصی خودش تصمیم می‌گیرد که به دیگری احترام بگذارد، از این ناحیه مشکلی وجود ندارد. تمام مساله آن‌جاست که یک شخصی از دیگران انتظار احترام دارد. مساله آن‌جاست که یک انسانی، از دیگران انتظار دارد که خود را از او فروتر بدانند و برای او احترامی ویژه قائل شوند. این انتظار احترام است که به‌لحاظ اخلاقی و روانی، پیامدهای وخیمی به‌همراه دارد.
انسان چنان ساخته شده است که وقتی در یک شی، لذتی یا فضیلتی یا منفعتی را می‌یابد آن‌را محترم می‌شمارد و تفاوتی نمی‌کند که آن شی از مقوله‌ی جمادات یا نباتات یا حیوانات و انسان‌ها و فرشتگان و خدا باشد. این احترام‌گذاشتن مشکلی ایجاد نمی‌کند. مشکل وقتی پدید می‌آید که فردی طلب احترام یا به‌عبارتی نابرابری از بقیه می‌کند.

📝 یازده ساحت اجتماعی آدمی، مصطفی ملکیان

مشق‌های معنوی

23 Nov, 20:31


نیایشِ ابوالحسن خرقانی

«ای بار خدایا! خواهی که آنچه از رحمت تو می‌دانم و از کَرَم تو می‌بینم با خلق بگویم تا هیچ‌کس‌ات سجود نکند؟»(تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی: ۷۲۸)

«الهی! مَلَک‌الموت را به من مفرست که من جان به وی ندهم. نه از او سِتَده‌ام تا باز او دهم. من جان از تو ستده‌ام جز به تو ندهم.»(همان: ۷۲۸)

«الهی! اگر مرا چیزی دهی چنان ده که از زمان آدم علیه‌السلام تا به قیامت هیچ کس را امان برنگذشته بوَد که من بازماندۀ هیچ کس نتوانم خوردن.»(همان: ۷۳۰)

«الهی مرا با نزدیکی خویش بَر.»(همان: ۷۳۴)

«الهی! چه بودی که دوزخ و بهشت نبودی تا پدید آمدی که بندۀ خدای‌پرست کیست؟»(همان: ۷۳۸)

«بار خدایا مرا به راهی بَر که من و تو باشیم، خلق در آن راه نباشد.»(همان: ۷۳۹)

«اگر از آن جانب عفو پدید نیست از این جانب نیز پشیمانی پدید نیست! بکوب تا بکوبیم که ما بدان‌چه گفته‌ایم پشیمان نیستیم!»(همان: ۷۴۴ـ۷۴۵)

«الهی! روز قیامت داوری همه بگسلد، آن داوری که میانِ من و تو هست ‌نگسلد.»(همان: ۷۴۴ـ۷۴۵)

«چون به جان نگرم جانم کند درد چون به دل نگرم دلم کند درد چون به فعل نگرم قیامتم کند درد، چون به‌وقت نگرم تواَم کنی درد.»(همان: ۷۴۴ـ۷۴۵)

«الهی! نعمت تو فانی‌ست و نعمت من باقی، نعمتِ تو منم و آنِ من تویی.»(همان: ۷۴۴ـ۷۴۵)

«الهی! مرا بر مقامی مدار که گویی: «خلق و حقّ» و گویم: «من و تو»؛ مرا بر مقامی دار که من در میان نباشم همه تو باشی.»(همان: ۷۴۴ـ۷۴۵)

«الهی! هر چه از آنِ من هست در کار تو کردم، و هر چه از آنِ تو هست در کار تو کردم تا منی از میان برخیزد همه تو باشی.»(همان: ۷۴۵)

«اگر این رسولان و این شریعت و بهشت و دوزخ نبودی من هم برین بودمی که امروز هستم از دوستی تو و فرمان‌بُرداری از بهر تو.»(همان: ۷۴۵)

«چون مرا یاد کنی جانِ من فدای ذکرِ تو باد و چون دلِ من تو را یاد کند نفس من فدای دل من باد.»(همان: ۷۴۵)

«الهی! اگر اندامم درد کند شفا تو دهی، چون تواَم درد کنی شفا که دهد؟»(همان: ۷۴۵)

«الهی! مرا که تو آفریدی برای خویش آفریدی، از مادر برای تو زادم مرا صیدِ آفریده مکن!»(همان: ۷۴۵)

«از بندگانِ تو بعضی نماز و طاعت دوست دارند، و بعضی حجّ و غَزا بعضی علم و سجّاده، مرا از آن باز کن که زندگانیم و دوستیم جز برای تو بوَد.»(همان: ۷۴۵)

«الهی! هیچ‌کس بوَد از دوستان تو که نام تو بسزا بَرَد تا بینایی خویش بکَنم و زیرِ قدم او کنم؟ یا هستند در وقتِ من تا جان خویش فدای او کنم؟ یا از پس من خواهد بود؟»(همان: ۷۴۶)

«الهی! من در دنیا چندانکه خواهم از کَرَم تو لاف خواهم زد، فردا هرچه خواهی با من بکن!»(همان: ۷۴۶)

«الهی مرا به همه وقت فریاد رس.»(همان: ۷۷۲)

«الهی! مرا تو می‌بایی.»(نوشته بر دریا، شفیعی‌کدکنی: ۲۷۶)

«الهی!... بوالحسنِ بوالحسن، تویی!»(همان: ۲۸۱)

«الهی، خلق تو شکر نعمتهای تو کنند، من شکر بودن تو کنم، نعمت، بودن تست.»(همان: ۳۴۶)

«الهی، مرا بودن تو نه بس که دیگر خواهم؟»(همان: ۳۴۶)

«الهی، من از تو به تو توانگرم. آنچه من دارم توی و تو باقی‌ای.»(همان: ۳۴۷)

«الهی، خوشی با توست، اشارت به بهشت می‌کنی؟»(همان: ۳۴۷)

@sedigh_63

مشق‌های معنوی

21 Nov, 11:02


Ⓜ️ آداب و اخلاق گفت و گو

▪️استاد مصطفی ملکیان


🛄 @zistboommedia || مدرسه علوم انسانی

مشق‌های معنوی

17 Nov, 05:25


ده کتابِ تاثیرگذار زندگی من
مصطفی ملکیان

مشق‌های معنوی

15 Nov, 10:17


🎙 خوانشِ پیش‌گفتارِ استاد ملکیان بر کتاب «بحرانِ بشر» اثر آلبر کامو

@MalekianMedia

مشق‌های معنوی

14 Nov, 16:25


الفبای صلح و ناآشکارگیِ حقیقت

#استاد_مصطفی_ملکیان، مهر ۱۴۰۳، نیشابور

(پیشاپیش بابتِ کیفیتِ پایینِ صدا پوزش می‌طلبیم.)

@MalekianMedia

مشق‌های معنوی

14 Nov, 16:25


ردِّپای خوب‌زیستن در شرایط بحرانی

#استاد_مصطفی_ملکیان

۱۷ آبان ۱۴۰۳، موسسه فرهنگی دکسا

@MalekianMedia

مشق‌های معنوی

14 Nov, 11:08


سخنرانی‌ی استاد مصطفا ملکیان در آیین نخستین سالگرد درگذشت زنده‌یاد میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی و رونمایی از کارنوشته‌ی ایشان با ورنام:
On Relativism An Apologia

@adibsoltanik

مشق‌های معنوی

12 Nov, 18:47


كسى كه وجود ملاطفى دارد، هركس با او برخورد ميكند آرامش ميگيرد؛ حضور او مثبت و همراه با لطف است.


يكى از علائم ناخشنودى ما اين است كه وجود ما انرژی مثبت به كسى انتقال نميدهد.
مثلاً، شما كنار كسى نشسته‌ايد كه اصلاً او را نمى‌شناسيد، اما حس ميكنيد مرتب به شما انرزى منفى ميدهد؛ برعكس، كسى هم هست كه كنار او نشسته‌ايد اما در كنارش احساس آرامش و لذت داريد (كه امروزه از ين قضيه به انرژی منفى و مثبت تعبير ميكنند). ممكن است اين احساس به سبب سابقه‌ی آن شخص باشد و بگوييد به سبب سابقه است كه من انرژی بدى ميگيرم. اما وقتى هيچ سابقه‌اى از كسى نداريد، احساستان به چيزى باز ميگردد كه عرفا به آن «ملاطفت ميگفتند؛ كسى كه وجود ملاطفى دارد، هركس با او برخورد ميكند آرامش ميگيرد؛ حضور او مثبت و همراه با لطف است. اگر ملاطفت در كار نباشد، اين نشان دهنده‌ى خلأ است. انتقال انرژى مثبت به ديگران گاهى از طريق زبان بدن و گاهى هم از طريق جيزى لطيفتر از زبان بدن است؛ يعنى لزوماً از طريق گفتار و كردار نيست بلكه از طريق زبان بدن و گاهى هم لطيفتر از آن است. انسان نميتواند بفهمد اين انرژی مثبت را از كجا ميگيرد اما آن را دريافت ميكند و مييابد. اين همان چيزى است كه خانم آندرهيل" برآن تأكيد دارد. او ميگويد انسانى كه همه چیزش بر سر جايش است ملاطفتى از او به هستى ميرسد و همه از او انطباع و برداشت خوبى دارند.

زمين ازدريچه‌ی آسمان / ٩٧

مشق‌های معنوی

12 Nov, 12:34


معنویت و چیستی آن

پنج یافته و دست‌آوردِ عقلی زمینه‌ساز چیزی می‌شود که از آن به معنویت تعبیر می‌کنیم، و از این رو است که بارها گفته‌ام که معنویت را می‌توان نتیجه‌ی عقلانیت عمیق تلقی کرد.

معدودی از یافته‌ها و دست آوردهای عقل، که شاخص‌ترند، عبارت‌اند از:

الف) هر موجودی، در عالمِ وجود، با همه‌ی موجوداتِ دیگر پیوند و همبستگی دارد، چنان که سر سوزنی دگرگونی در هر موجود دیگر دگرگونی‌ای در آن موجود پدید می‌آورد. بنابراین، چند و چونِ وجود و استمرار بقإ هر موجود به چند و چون ساختار و کارکرد کل عالم بستگی دارد. فهم این پیوند استوار و همبستگیِ ناگسستنی با کل سبب می شود که هریک از ما خود را شکوفه ای شکفته بر درخت هستی ببیند که همه چیز خود را وام دار این درخت است. نتیجه ” عشق به کل” عاشق آن باش که همیشه در آغوش اویی!

ب) هیچ موجودی ثبات و قرار ندارد و در دو لحظه ی متوالی بر یک صورت و سیرت نمی‌ماند. توفانی بینهایت عظیم در چهار سوی جهان هستی می‌توفد و همه چیز را دست خوش تغییر، دگرگونی، تحوّل، تبدّل، سَیَلان، و صیرورت می‌سازد و هیچ چیز را به حال و وضعی که دارد وا نمی‌نهد، هر چیز می‌آید که برود و هیچ چیز نیامده است که بماند. فقط کل است که می‌ماند. هر یک از اجزاء در همان آن که به تو سلام می گوید با تو وداع می‌کند. درود همان و بدرود همان.
نتیجه : “نادل بستگی به اجزاء”، دل مبند به آن که تا آغوش به روی او می‌گشایی ناپدید می شود!

پ ) با این که هیچ جزء از اجزاء عالم ثبات و قرار ندارد، چنین نیست که دگرگون سازیِ همه‌ی اجزاء از فرد آدمی ساخته باشد.
برای هر فردِ آدمی پاره ای از چیزها، به دست خود او دگرگونی پذیرند، و بقیه دگرگونی ناپذیر، دگرگونی ناپذیرها را به بهترین نحو بپذیر!، و فرقِ این دو را درست فهم کن و تشخیص ده! تا مبادا که دگرگونی پذیری را دگرگونی ناپذیر و / یا دگرگونی ناپذیری را دگرگونی پذیر بپنداری، به بهترین صورت دگرگون کردنِ دگرگونی پذیرها شجاعت می خواهد، به بهترین نحو پذیرفتن دگرگونی ناپذیرها صبر می طلبد و فهم و تشخیص این دو دسته بصیرت و توجه لازم دارد. پس شجاع باش و صبور و بصیر و متوجه.
ت) هیچ انسانی نمی‌تواند به همه‌ی خواسته‌های خود برسد. پس باید در میان خواسته‌های خود دست به گزینش بزند، برگزیده ها را پی گیرد و بقیه را رها کند. اما هرگز منشی نیازمند ملاک و معیاری است تا بر اساسِ آن دریابیم که چه را برگزینیم و چه را وانهیم این ملاک و معیار فقط نیاز بدن، ذهن، و روان است. بنابراین، فقط خواسته‌هایی را برگزین که بدن و / یا ذهن و/ یا روان ات به آن ها نیاز دارد. وبقیه را و البته وانهادن خواسته‌هایی که برآوردن شان نیازی را مرتفع نمی‌کند آشتی ِ تو را با جهان صد چندان می‌کند.
ث) خود جهان نیست که به آدمی بهروزی یا خوشی یا شادی یا رضایت یا لذت می‌دهد. یا هر یک از این ها را از آدمی مضایقه و دریغ می‌کند. نگرشِ آدمی به جهان است که چنین می‌کند. چرا کسی خود را به آب و آتش می‌زند و به در و دیوار می‌کوبد و حتی از حق کشی و ظلم روی گردان نیست برای آن که به قدرت یا شهرت برسد. و کسی دیگر از قدرت یا شهرت می‌رمد و می‌گریزد؟ چون نگرش های این دو به قدرت یا شهرت متفاوت‌اند. یکی را داشتن قدرت یا شهرت لذت می‌بخشد و دیگری را نداشتن قدرت یا شهرت. پس، دگرگون سازی را به دگرگون سازیِ جهان منحصر نباید کرد. دگرگون سازیِ جهان نگری از دگرگون سازی جهان مهمتر و حیاتی‌تر است.

همین پنج یافته و دست‌آوردِ عقلی زمینه‌ساز چیزی می‌شود که از آن به معنویت تعبیر می‌کنیم، و از این رو است که بارها گفته‌ام که معنویت را می‌توان نتیجه‌ی عقلانیت عمیق تلقی کرد.

هیچ یک از آن چه را گفتم بی‌دلیل از من مپذیرید. اگر استدلالی عقلی و / یا تجربی به سود هر یک یافتید، آن گاه، بپذیرید. می خواهم بگویم که صداقت، اصالت، و خود فرمان روایی را هرگز وامنهید و به، تقلید، تعبّد و تعصب میدان مدهید!
این است آن چه نیک خواهانه و با تکیه به عقل قاصرم، در پاسخ شما، می‌توانم گفت.
تو را هر کس به سوی خویش خواند
تو را من جز به سوی تو نخوانم
بابهترین آرزوها
مصطفی ملکیان

مشق‌های معنوی

10 Nov, 05:26


☑️ ابهام آینده و اخلاقی زیستن

✍️مصطفی ملکیان

🔹در دهۀ ۱۹۶۰ تعدادی از روان‌شناسان اجتماعی فرانسوی با همكاری یك مؤسسۀ تحقیقاتی بزرگ، در اروپا یك مركز شبانه روزی تأسیس كردند. در این مركز، نوجوانان ۱۲تا ۱۹سال آموزش می‌دیدند و زندگی می‌كردند. مدّت یك سال همه چیز به صورت عادی جریان داشت و آزمایش‌های مختلف كمی و كیفی بر روی آنان انجام گرفت. در طول این یك سال، هر نوجوان سه وعدۀ غذایی روزانه با احتساب میان وعده‌ها، ۸۰۰گرم غذا می‌خورد. پس از یك سال به تدریج و آگاهانه شایعه كردند به علت وضعیت اقتصادی نابسامان شبانه‌روزی، ممكن است غذا به لحاظ كمی و كیفی جیره‌بندی شود. شش ماه بعد از این شایعه، میزان غذای مصرفی روزانه هر فرد از ۸۰۰گرم به ۱۲۰۰گرم افزایش یافت. هنگامی كه عملاً جیره‌بندی را آغاز كردند، مصرف غذا از ۱۲۰۰گرم به 1500گرم رسید و حتی در اواخر این دورۀ چهارساله، نوجوانانی بودند كه در شبانه روز بیش از ۵كیلوگرم غذا می‌خوردند. دلیل افزایش مصرف این بود كه نوجوانان آیندۀ خود را مبهم می‌دیدند.

🔹هنگامی كه مركز شبانه‌روزی در وضع عادی قرار داشت، افراد غذای خود را به یكدیگر تعارف می‌كردند و نسبت به یكدیگر رابطه‌ای مبتنی بر نیكوكاری، شفقت و نوعی از خودگذشتگی داشتند. امّا هنگامی كه شایعۀ كمبود غذا مطرح شد، تعارفات، رعایت ادب و رفتارهای مهربانانه، نسبت به یكدیگر كمتر شد. در واقع به دلیل مبهم بودن آینده، اخلاقی زیستن بر پایۀ عدالت، احسان، رعایت ادب و.. به مرور زمان كمرنگ گشت.

🔹آتیۀ مبهم افراد از نظر مالی، شغلی و.. آستانۀ اخلاقی را كاهش می‌دهد. به طور مثال، در جامعه‌ای كه همۀ افراد با هر تخصصی می‌توانند شغلی داشته باشند، كارشكنی، حسادت، تهمت، سخن‌چینی، چاپلوسی و.. كمتر است. به طور كلی در جامعه‌ای كه نیازهای اساسی انسان‌ها در آن تأمین می‌شود، افراد بر پایۀ موازین اخلاقی زندگی می‌كنند.

🍎مصطفی ملکیان،سخنرانی «اخلاق و آسیب‌های اجتماعی» بهمن ماه ۱۳۸۷

مشق‌های معنوی

09 Nov, 05:20


بگذار تا بگذرد.

مسيح: فرزندم، صبر وتواضع به وقت مشقّت، مرا خوشتر است از ايمان و اطمينان عظيم در دورانِ آسودگی. از چه روى آن‌گاه كه در مسئله‌اى ناچيز بر تو خُرده مى‌گيرند، چنين پريشان مى‌شوى؟ حتّى اگر از اين هم بمراتب مهمّتر مى‌بود، آشفتگی تو موجّه نيست.
بگذار تا بگذرد.
اين نخستين خطاى تو يا امرى تازه نيست؛ و اگر عمر تو طولانى باشد، آخرين خطا نيز نخواهد بود. آن كَاه كه با هيچ مخالفتى روبه‌رو نيستى، شجاعت تو به حدّ كفايت است؛ ديگران را پند نيكو و دلگرمى مى‌توانى داد، امّا آن گاه كه مصيبتى ناخوانده بر در خانه تو مى‌كوبد، قدرت و نيز قوه داوری‌ات تو را تنها به حال خود وا مى‌نهند.
اين ضعف بزرگ را که به وقت مشقّاتِ كوچک، تجربه مى‌كنى، در خاطر بسپار؛ با اين حال، اينها همه به صلاحِ تو رخ مى‌دهد.
تاجايى كه در توان دارى، يأس را از دل بيرون كن و آن گاه كه تو را مصيبتى مى‌رسد، هرگز مگذار كه به مدت طولانى پريشان خاطرت سازد يا مانع [سير وسلوك ] تو گردد. اگر تو را توان آن نيست كه شادمانه بر خود هموارش سازى، لااقل دليرانه با آن مدارا كن. حتى اگر به تحمل آن رغبت ندارى و برآشفته‌اى، باز هم خويشتن را در مهار آور و مگذار كلامى شتابزده از دهانت بيرون جهد كه طفلان مسيح را رنجه سازد. هيجان تو زود فروخواهد نشست، و لطف باز خواهد گشت تا درد درونت را درمان كند. سَرورمان مى‌گويد («اگر بر من توكّل كنيد و با اخلاص مرا بخوانيد، من حیّ و حاضرم تا بيش از هميشه شما را يارى و تسلّى دهم. )) دلگرم باش، و خود را مهيا كن تا مصائبى بزرگتر را تاب آورى.
هر قدر هم در وسوسه يا مشقّتى جانگداز گرفتار آيى، اما همه چيز بر باد نمی‌رود. تو انسانى، نه خدا؛ بشرى، نه فرشته. چكونه انتظار دارى كه مدام در مقام پارسايى بمانى، در حالى كه اين حتّی بريكى از فرشتكان آسمان ميسّر نبود، و نه بر نخستين انسان در باغ عدن؟ من آنم كه رنجديدگان را شفا و تسلّى مى‌بخشم و آنان را كه به ضعف خود معترف‌اند، به جانب مقام الوهى خويش عروج مى‌دهم.

مريد. سَرورم، كلامت مبارك است و در کام من از شهد و عسل گواراتر .چه مى‌كردم اگر در ميانه چنين ابتلائات و مشقاتى از اين سان كه بر من مى رود، باكلام قدسى خود حمايتم نمی‌كردى؟ نوع يا بزرگی رنجهاى مرا چه اهميت است اكر عاقبت به مأمن فلاح واصل شوم؟ مرا فرجامى مقدّس و كَذرى شادمانه از اين دنيا، عطا كن. مرا در ياد آور، اى خداى من، و در طريق صلاح كه ره به سوى ملكوت تو مى‌برد، هدايتم كن.

تشبّه به مسیح

مشق‌های معنوی

08 Nov, 14:59


❇️ گفت‌وگوهایی میان‌رشته‌ای در باب اضطراب/آرامش (کامل)

🔸 گفت‌وگوکنندگان:

👤 #استاد_مصطفی_ملکیان
👤 دکتر مقصود فراستخواه
👤 دکتر جواد حاتمی

🔹 پنج‌شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، مرکز شناخت و موسسه فرهنگی فرزانه

@MalekianMedia
@shenakhtcenter
Instagram (مرکز شناخت)
Instagram (مؤسسۀ فرزانه)

مشق‌های معنوی

07 Nov, 20:32


قانون پارسايى

انسان صاحبدل را از التفات مفرط به خوردن و نوشيدن و رخت و لباس و باقى حاجات تن، كراهت آيد.
تفضّلى كن تا از اين چيزها به اعتدال بهره گيرم و از بهرشان بسيار غم نخورم.
مصلحت نباشد كه از آنها چشم بپوشيم، زيرا طبيعت ما را به رفع حاجاتشان امر مى‌دهد؛ اما قانون پارسايى، ما را از طلب ناز و نعمت بى‌فايده منع مى‌كند چرا كه، در اين صورت، بدن بر روح عصيان مى‌كند.

تشبّه به مسیح
توماس آکمپیس
ترجمه سایه میثمی
ویراستار: مصطفی ملکیان

مشق‌های معنوی

07 Nov, 18:43


آنونس گفت و گو با مصطفی ملکیان (فیلسوف، مترجم، ویراستار، استاد دانشگاه و یکی از چهره‌های سرشناس حوزه اخلاق و فرهنگ )
گفت و گوی کامل با ایشان هم اکنون در سایت و کانال یوتیوب آرته
یوتیوب:
https://www.youtube.com/@artebox/featured
سایت انگلیسی:
https://artebox.org/malekian-01
سایت فارسی:
https://artebox.ir/Artist/Intro/2084/%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C-%D9%85%D9%84%DA%A9%DB%8C%D8%A7%D9%86/

مشق‌های معنوی

07 Nov, 14:29


«من گمان می‌کنم هر کسی در ته دلش یک باغی دارد که پناهگاه اوست. هیچ‌کس از آن‌جا خبر ندارد، کلیدش فقط در دست صاحبش است.
آن‌جا، آدم هر تصور ممنوعی دلش بخواهد می‌کند. عشق‌های محال، هر آرزوی ناممکن و هر خواب و خیال خوش، هر چیز نشدنی، آن‌جا شدنی است؛ یک بهشت- یا شاید جهنم ـ خودمانی و صمیمی که هرکس برای خودش دارد. این باغِ اندرونی چه بسا از دید باغبانش هم پنهان است اما یک روزی و یک جوری آن را کشف می‌کند.»

◽️(گفت‌و‌گو در باغ، شاهرخ مسکوب، ص۸۷ــ۸۸، انتشارات باغ آینه، ۱۳۷۱)
.

مشق‌های معنوی

05 Nov, 18:44


▪️پشت کردن به اخلاق، محصول غفلت از سه واقعیت است:

1️⃣ اکتفا نکردن به حداقل ضروریات
📌او تعبیری دارد شبیه مارکس در مورد کالا: کالا تجسد و تبدیل یافته‌ی عمر و روح است. قیمت هر کالا (و نیز خدمات رفاهیِ بیشتر از معمول) مقدار عمر و روحی است که می‌دهی تا آن را به دست آوری. ضرورت‌گراییِ (یا اسنشیالیزم) ثورویی به ما می‌گوید عمر و روح‌ات را تا حداقلِ ممکن برای تامین جسم و کالای ضروری بفروش، چون مجبوری و گریزی از آن نیست. اما باقی را برای استعلای خود (رسیدگی به فریاد کودک درون از نگاه یونگ و رایگان بخشی) برای خودت باقی بگذار، تا هرگز و نیز در دوران ناتوانیِ پیری و احتضار، حسرت از ناکرده‌ها و پشیمانی از جبران نکردن اشتباهات نداشته باشی. چون حسرت و پشیمانی برای کسی که همه‌ی روح و عمرش را برای کسب کالای ناضروری داده، حسی است قطعی (مخصوصا با توجه به 40 سال پژوهش الیزابت کوبلر راس بر روی محتضرین).


2️⃣عاریتی و بی‌اصالت شدنِ زندگی‌مان، به دلیل تجاوز از ضروریات حداقلی

📌علت اصلیِ رفتن به سراغ ناضروریات (تجملات و بَرج‌ها)، پشت کردن به خود و روکردن به دیگران است [پارسایانِ روی در مخلوق، پشت بر قبله می‌کنند نماز! (سعدی)] . "بود"ها را رها می‌کنیم و به سراغ "نمود" می‌رویم. بالیدن سرشت‌مان را فراموش می‌کنیم و به شخصیت‌مان یا همان برداشت دیگران از "من" رو می‌کنیم. مارکس، نیچه، فروید، فوکو و ... در پاسخ به انگیزه‌ی ریشه‌ایِ رفتار آدمی، نظرات متفاوتی داشتند. پاسخ ثورو به این پرسش مهم این است: زیباکردن تصویر خود در ذهن دیگران. او می‌گوید برای این کار باید به خود پشت کنیم، برای تآمین هزینه‌ی تجملات به هر رذالت احتمالی تن دهیم و از آن بالاتر، رسیدگی به خود را کاملا فراموش کنیم و نحوه‌ی زندگی و نمود خود را همرنگ خواسته و "مد" تحمیلیِ دیگران  و با "چشم‌وهم‌چشمی" تنظیم کنیم. کسب درآمد و زندگی برای خوشامد دیگران، طبعاً چیزی نیست جز زندگیِ عاریتی و بی‌اصالت.

3️⃣ بی‌صداقتی و ناهمخوانیِ با خود، پیامد پی‌گیریِ ناضروریات است.

📌غفلت سوم، غفلت از رویاهایی است که از کودکی با تو بوده و همیشه آرزویِ پنهان و آشکارت بوده‌اند. وقتی دنبال پول بیشتر، برای کسب و حفظ تجملات و نمایش نمود و شخصیت و وجاهت باشی، مجبوری به رؤیاهایت پشت کنی. رؤیاها ممکن است عوض شوند، اما نکته‌ی مهم، هم‌عنان بودن و وفاق داشتن انسان با آرمان‌های هرلحظه‌ی زندگی‌مان است. اگر زندگی فاقد این وفاق باشد، یعنی با خودمان صداقت نداریم؛ درون و بیرون‌مان هم‌خوانی ندارند. معلمی را دوست داریم، اما به خاطر ماشین مدل بالاتر، شغلی کاملا بی‌ربط با معلمی را دنبال می‌کنیم و در آن غرق می‌شویم. یادمان می‌رود که پیامد کسب کالای بیش از ضرورت و حتی ابزارهای بیشتر، بی‌صداقتی و ناهمخوانی با خودمان است. ساحات سرشت‌مان (باورها، احساسات، عواطف و ادراکات‌مان) با گفتارها و کردارهای‌مان نمی‌خواند.   

🔻اگر این سه غفلت را نکنیم، طبعا اخلاقی زیستن و پیکرتراشیِ معنوی‌مان قطعی می‌شود؛ و به انسانی تبدیل می‌شویم که زندگی‌اش اصیل است، با خود  صداقت دارد، به رویاها و سرشتش پشت نکرده و نه دچار حسرت و پشیمانیِ دمِ مرگ و نه دچار اضطرابِ  دل‌نگرانی، دغدغه‌ی افسردگی و قبض تنفر از خود، ملال و هرگونه احساس و هیجان منفی می‌شود و دنیا را دم‌به‌دم  و هر روز، نوبه‌نو کشف می‌کند و به معنای واقعی، "زندگی" و "زندگیِ بامعنی" می‌کند.
▪️استاد مصطفی ملکیان || درسگفتار فلسفه اخلاق، موسسه پرسش، ترم 3

مشق‌های معنوی

04 Nov, 20:14


🍃🍃مطلوب های ذاتی در زندگی

🔹به نظر می رسد همه انسانها معمولا در زندگی این موارد را می خواهند:آرامش،شادی درونی،صلح با خود( که همان با خود آشتی بودن و خود را طعن و لعن نکردن است).وقتی انسان بفهمد که در زندگی دقیقا چه میخواهد دیگر لزومی ندارد که چندان درگیر مطلوبهای غیرذاتی شود.یعنی متوجه میشود برای رسیدن به مطلوبهای ذاتی،لزومی ندارد ثروت یا شهرت یا قدرت سیاسی یا علم آکادمیک کسب کند.
رقابت های اجتماعی فقط بر سر این است که ما گمان می کنیم تنها از طریق این مطلوبها می توانیم به مطلوب ذاتی مان برسیم.

با تامل در زندگی برخی عارفان،فیلسوفان،فرزانگان و معنویان جهان در می یابیم که اینها چگونه از برخی مطلوبهای غیرذاتی نظیر شهرت و ثروت میگریزند.کسانی هستند که می دانند نفس مال داشتن یا مال اندوزی سد راه آرامش انسان است. مایستراکهارت در تعبیر بسیار مهمی میگفت:«مالی که تو نمی توانی ببخشی مال تو نیست،تو مال اویی.»یعنی تو مالک آن نیستی بلکه مملوک آن هستی. به عبارت دیگر،اگر میخواهیم بدانیم مالک چه چیزهایی و مملوک چه چیزهایی ایم،باید از خودمان بپرسیم چه چیزی را می توانیم از خودمان جدا کنیم.چیزی را که نمی توان از خود جدا کرد آن چیز مالک ما است و ما مملوک آنیم.

🔹این نکته بسیار مهمتر از آن نکته ی شناخته شده ای است که می گوید حب مال است که برای انسان مضر است،نه خود مال.این تعبیر می گوید نفس نگهداری مال مضر است و ما را به مملوک آن بدل می کند.به همین سبب الهی دانان مسیحی بر این دعای حضرت مسیح تاکید زیادی دارند که می گوید:«خدایا کفاف هر روز ما را همان روز بده.»چرا نمی گوید کفاف هر هفته ی ما را بده؟به این دلیل که روز اول مصرف می کنی و شش روز بعد باید حافظ مال باشی و هزینه های آن را،نظیر دغدغه ی خاطر،ناآرامیها و ترس از دزد،داشته باشی.این نظر بیان می دارد که ما میتوانیم با مراجعه به خودمان مطلوب های ذاتی مان را دریابیم و از راههای بسیار کوتاهتری به آنها برسیم.بنابراین کشف مطلوب ذاتی که هرکس باید برای خودش آن را بیابد،از اهمیت بالایی برخوردار است و تا حد زیادی از مظالم جامعه می کاهد.

💢مصطفی ملکیان،کتاب زمین از دریچه آسمان،ص 176،انتشارات سروش مولانا

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


مرد عابد دید موسی را ز دور / پیش او شد کای سپه‌سالار طور
از برای حق که از حق کن سؤال / تا چرا نه ذوق دارم من نه حال
چون کلیم القصه شد بر کوه طور / بازپرسید آن سخن، حق گفت دور
گوهر آنک از وصل ما درویش ماند / دایماً مشغول ریش خویش ماند
موسی آمد قصه بر گفتا که چیست / ریش خود می‌کند مرد و می‌گریست
جبرئیل آمد سوی موسی دوان / گفت همی مشغول ریشی این زمان
ریش اگر آراست در تشویش بود / ور همی برکند هم درویش بود
یک نفس بی او برآوردن خطاست / چه به کژ زو بازمانی چه به راست
از زریش خود برون ناآمده / غرق این دریای خون ناآمده
چون ز ریش خود بپردازی نخست / عزم تو گردد درین دریا درست
ور تو با این ریش در دریا شوی / هم ز ریش خویش ناپروا شوی
(منطق‌الطیر، عطار نیشابوری)
۵- از باب مثال، مولانا در ابیات زیر می‌گوید که تنِ خاکی ما، بیگانه و ناخود است:
در زمین مردمان خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه؟ تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
(مثنوی: دفتر دوم)
.

.
دوازده آموزه‌ی مشترک عارفان
(دوازده گام عرفان عملی)
بهمن ماه ۱۳۹۳- مصطفی ملکیان
پیاده‌سازی متنی و تعلیقات: صدیق قطبی
.

.

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


این دیدگاه، پیوسته، بال و پر ما را می‌چیند و دایره‌ی ما را تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌کند. مایی که نه تنها با سه ساحت بدن و نفس و ذهن، احساس هم‌هویتی داریم که حتی می‌‌گوییم سعدی من، فردوسی من، کشور من. یعنی به صِرف اینکه در فاصله‌ی ۱۸۰۰ کیلومتری من، آن هم هزار سال پیش، مردی به نام فردوسی بوده است، می‌گویم فردوسی من و به آن افتخار می‌کنم.
عرفا گذشته و آینده را نیز قیچی می‌کنند و می‌گویند تو نه تنها با گذشته و آینده هم‌هویتی نداری، بلکه حتی بدنت هم نیستی. ظاهراً این دیدگاه دایره‌ی انسان را مدام کوچک و کوچک‌تر می‌کند تا اینکه به بی‌نهایت روح می‌رسد.
بیتی به علی‌بن ابی‌طالب منسوب است که:
أتَزْعَمُ انَّکَ جِرْمٌ صَغْیِرٌ
وَفیْکَ انْطَوىَ الْعالَمُ الْاکْبَر
آیا می‌پنداری جرم کوچکی هستی؟ حال آنکه جهان بزرگ در تو نهفته است؟
عرفا به این ساحت چهارم می‌گفتند روح. برخی مانند منصور حلاج که می‌گفت «أنا الحق» به آن «حق» می‌گفتند. بعضی از فیلسوفان به آن «نفس وجود» یا «وجود بَحت» می‌گویند. عرفا می‌گویند خدای ادیان و مذاهب نام دیگری از همین روح است. از نظر عرفا با طی یازده گام قبلی، می‌توانید آهسته آهسته به این مرحله برسید.
ابن‌سینا در اشارات و الهیات شفا برای اثبات اینکه ما بدن‌مان نیستیم و نفس، غیر از بدن است آزمایشی ترتیب می‌دهد با نام «انسانِ معلق در فضا». ابن سینا می‌گوید اگر تصور کنیم شخصی در یک هوای طِلق (آزاد و آرام) بتواند بصورت معلّق در فضا قرار بگیرد و نتواند بدنش را حس کند و یا لمس کند، این انسان معلّق باز هم قادر به تشخیص خودش است و هرگز در مورد وجود خودش دچار شک و تردید نمی‌شود. با این استدلال می‌خواهد نشان دهد که روح یا نفس ما غیر از بدن ماست.
اما ابن سینا این کار را تنها در باب ساحت اول، یعنی ساحت بدن ما انجام می‌دهد. عرفا می‌گویند شما با به کار بستن یازده گام قبلی می‌توانید این کار را در باب هر سه ساحت وجودتان بکنید و دریابید که شما بدن، ذهن و نفس‌تان نیستید. شما روح‌ هستید و بدن و ذهن و نفس، داشته‌ها و دارایی شما هستند.
اگر این تلقی را صِرفاً از جهت سلبی هم نگاه کنیم، مزایای بسیاری دارد. اگر بپذیریم و دریابیم که ما بدن و نفس و ذهن‌مان نیستیم، آن‌وقت نفوذناپذیر می‌شویم. عاری از هر خشم و کینه و نفرتی خواهیم شد و کسی نمی‌تواند ما را اندوه‌ناک کند. به عنوان مثال، وقتی کسی به یکی از عقاید ما حمله کرد و آن را زیر سؤال بُرد، مشوّش نمی‌شویم، چرا که می‌دانیم ما با عقاید‌مان هم‌هویت نیستیم بلکه دارای عقایدمان هستیم. پس به حرفش گوش می‌دهیم و اگر دلائلش قانع‌کننده بود دست از عقیده‌مان بر می‌داریم و اگر نبود همچنان به آن ملتزم می‌مانیم. یعنی نوعی خونسردی و عدم تعلق نسبت به عقاید و عواطف در ما پیدا می‌شود.
دلبستگی، منشأ همه‌ی دردها و رنج‌هاست. وقتی حافظه‌ات را از دست می‌دهی غصه نمی‌خوری و برایت مثل این است که همه‌ی لباس‌هایت را گم کرده‌ای. دارایی‌ات را از دست داده‌ای و نه خودت را.
تو روح هستی و نظاره و تماشا می‌کنی که عواطف و عقایدت می‌روند و می‌آیند، کم و زیاد و جا به جا می‌شوند، اما تو همچنان ثابت هستی و آیند و روند دارایی‌های تو و ساحت‌های سه‌گانه، مشوش و مضطربات نمی‌کنند. تو از بالا و به چشم دارایی خود به ساحت‌های سه‌گانه‌ی خودت نگاه می‌کنی.
دوازدهمین آموزه‌ی مشترک عارفان این است که میان خود و دارایی‌های خود تفکیک قائل شویم، خود را با بدن، ذهن و نفس‌مان هم‌هویت و یگانه ندانیم و «ناخود» را «خود» تلقی نکنیم.
.

.
تعلیقات(از پیاده‌کننده‌ی متن):
۱-رهایی از دانستگی نام یکی از کتاب‌های کریشنا مورتی است که به فارسی هم ترجمه شده است:
رهایی از دانستگی، ترجمه‌ی مرسده لسانی، نشر بهنام.
۲-مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمدعلی موحد، انتشارات خوارزمی
۳٫
– زوربا، تو آن بیچاره بوبولینا را خیلی زود فراموش کردی، ها!
زوربا رنجید و صدایش در آمد. به بانگ بلند گفت:
-راه نو و طرح‌های نو! من دیگر دست کشیده‌ام از اینکه از چیزی که دیروز گذشته است یاد کنم، یا درباره‌ی چیزی که فردا روی خواهد داد حرف بزنم. من فقط دم را غنیمت می‌شمارم و تنها در بند چیزی هستم که هم امروز و در همین لحظه روی می‌دهد. با خود می‌گویم: «در این لحظه به چه مشغولی، زوربا؟ – دارم کار می‌کنم- پس خوب کار بکن!- دراین دم سرگرم چه هستی، زوربا؟ دارم با زنی عشق‌بازی می‌کنم- پس خوب عشقبازی کن، زوربا! و در آن دم که به این کار مشغولی بقیه‌ی چیزها را فراموش کن. در دنیا به جز تو و او کسی وجود ندارد. یا الله با او مشغول باش!
[زوربای یونانی، نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه‌ی محمدقاضی، انتشارات خوارزمی]
۴- عابدی بودست در وقت کلیم / در عبادت بود روز و شب مقیم
ذره‌ی ذوق و گشایش می‌نیافت / ز آفتاب سینه تابش می‌نیافت
داشت ریشی بس نکو آن نیک مرد / گاه گاهی ریش خود را شانه کرد

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


این ساحت، ساحت لذت‌ها و الم‌هاست. عواطف، احساسات و هیجاناتی که مجموعاً ۸۵ عدد هستند، در این ساحت قرار می‌گیرند. ساحت عاطفی و احساسی زیرمجموعه‌ی دوم ساحت نفس ماست.
زیرمجموعه‌ی سوم ساحت نفس ما، ساحت خواسته‌های ماست که به آن ساحت ارادی یا ساحت خواهشی می‌گویند. همه‌ی تصمیم‌ها، اراده‌ها، رغبت‌ها و میل‌های ما به این ساحت تعلق دارند.
این سه ساحت، یعنی ساحت معرفتی، عقیدتی، ساحت عاطفی، احساسی و ساحت ارادی، خواهشی ما، زیر مجموعه‌ی ساحت سوم ما، یعنی ساحت نفس هستند.
اما ساحت ذهن ما، ساحتی است که واسطه‌ی بین بدن و نفس ماست. ساحت ذهن، ساحتی است که از همه‌ی آنچه در نفس ما می‌گذرد و از برخی از آنچه در جسم ما می‌گذرد آگاهی دارد. ذهن، پلی است بین بدن و نفس و کارکرد آن «آگاهی» است.
اگر شما از کامپیوتر بخواهید که حاصل ضرب ۱۹ در ۱۹ را به شما بگوید، خواهد گفت ۳۶۱٫ این کاری است که ما نیز در ساحت معرفتی خود انجام می‌دهیم. اما تفاوت اینجاست که ما محاسبه می‌کنیم در حالیکه آگاه هستیم که داریم محاسبه می‌کنیم، اما یک کامپیوتر از این عمل خود، آگاهی ندارد.
بسیاری از فیلسوفان گفته‌اند و به نظر من هم حرف درستی است که تفاوت ما با حیوانات و کامپیوتر در همین «آگاهی» است. ما می‌میریم و آگاهیم که می‌میریم ولی حیوانات می‌میرند و آگاه نیستند که خواهند مُرد.
نظریه‌ای وجود دارد و من هم به آن قائلم که می‌گوید کلّ فرهنگ و تمدن بشری برای مرگ ساخته شده است. چون انسان‌ها آگاهی دارند که می‌میرند، این فرهنگ و تمدن را پدید آورده‌اند و خرس‌ها و گربه‌ها چون از این آگاهی بی‌بهره‌اند، تمدنی نساخته‌اند. شاعران برای مقابله با مرگ، شعر گفته‌اند و معماران برای مقابله با مرگ، معماری کرده‌اند.
تا اینجا به ساحت بدن و ذهن و نفس اشاره کردیم و همچنین به سه زیرمجموعه‌ی ساحت نفس؛ اما ساحت چهارم ما، ساحت روح است.
فرق سه ساحت نخست با ساحت روح در این است که سه ساحت اول، «مضاف‌الیه» قبول می‌کنند اما ساحت روح، مضاف الیه نمی‌پذیرد. می‌توانیم بگوییم بدن من، بدن تو، بدن او، نفس من، نفس تو، ذهن من، ذهن تو و…؛ اما در رابطه با روح نمی‌توان اینگونه گفت. ما در بدن و ذهن و نفس، با هم تفاوت داریم. بدن‌ها، ذهن‌ها، عواطف و احساسات، باورها و خواسته‌های ما با همدیگر فرق دارند.
با این توضیح می‌شود گفت که سه ساحت اول، ساحت «تفرّد» آدمی است، اما ساحت روح، ساحتِ «جمعیّت» ماست. در سه ساحت اول، من غیر از توام و تو غیر از من. ما در این سه ساحت از هم جدا می‌شویم،‌ اما در ساحت چهارم همه یکی هستیم. تنها یک روح وجود دارد، اما بدن و ذهن و نفس، به تعداد آدمیان، متعدد است.
تا اینجا می‌شود جمع‌بندی مطالب را در دونکته خلاصه کرد. اول اینکه از چهار ساحت ما، سه تای آنها جزو دارایی‌های ما هستند و خود ما نیستند. من نفس دارم، ذهن دارم، تن دارم، اما روح هستم. عرفا می‌گفتند باید بپذیریم که ما بدن نیستیم، ذهن و نفس هم نیستیم، ما روحیم و دارای بدن و ذهن و نفس.
دوم اینکه، تو هم روح هستی و او هم روح است و هر کسی در حقیقت، روح است و یک روح هم بیشتر وجود ندارد، بنابراین ما بالمآل یکی هستیم. من توام و تو منی. این ساحت، ساحت جمعیت ماست. ما وحدت داریم. وحدت و نه اتحاد، یعنی یکی هستیم و نه اینکه باید یکی شویم. عرفا نمی‌گفتند با هم متحد شوید، می‌گفتند اساساً شما با هم وحدت دارید. یکی هستید. حتی این یکی بودن با حیوانات و نباتات و جمادات هم هست، چرا که کلّ جهان را یک چیز به نام «روح» پُر کرده است. من روحم و تو روحی.
اما این سؤال طرح می‌شود که چرا ما نمی‌فهمیم یکی هستیم؟ عارف می‌گوید چون شما خودتان را با بدن و ذهن و نفس‌تان هم‌هویت کرده‌اید، در حالی‌که آنها مملوک و دارایی شما هستند و نه شما. ما از نظر یک عارف، در تمام عُمر، با ناخودهای خودمان، احساس یگانگی کرده‌ایم(۵). تا وقتی من احساس یکی بودن و هم‌هویتی با نفسم دارم که جزو من نیست، بلکه دارایی من است، نمی‌توانم بفهمم که من روحم و هیچ‌یک از اینها نیستم.
وقتی موهای سفیدتان را می‌بینید یا چین و چروک صورت‌تان را، غمناک می‌شوید، چون فکر می‌کنید شما بدن‌تان هستید. اما در باب جوراب‌تان اینگونه نیستید و اگر کسی گفت جوراب‌تان کهنه شده است دلگیر نمی‌شوید. علت اینکه وقتی می‌شنویم کسی به ما می‌گوید چاق شده‌ای یا چالاکی سابق را نداری، ناراحت می‌شویم، این است که خودمان را با بدن‌مان هم‌هویت کرده‌ایم.
اما این هم‌هویتی ما تنها به ساحت بدن‌مان محدود نمی‌شود. ما با ساحت نفس و ذهن‌مان نیز خودمان را هم‌هویت کرده‌ایم. اگر کسی به ما بگوید آیکیوی‌مان پایین است یا فهم‌مان عمیق نیست، احساس می‌کنیم به ما تعرض شده است، چرا که خودمان را نفس و ذهن‌مان می‌دانیم. عارف می‌گوید اگر بدانی که تو نفس و ذهن و بدنت نیستی، «بر دامن کبریات ننشیند گَرد».

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


ما انسان‌ها معمولاً در ناحیه‌ی جسم‌مان این را می‌پذیریم که مثلاً زیبایی‌مان یا استحکام دندان‌هایمان دست خودمان نبوده‌است و به ارث بُرده‌ایم؛ اما در عالَم ذهن و از آن بیشتر در عالَم نفس و روان پذیرای این موضوع نیستیم. یعنی می‌خواهیم توانایی‌های ذهنی و روانی‌مان را به خودمان نسبت دهیم. در قرآن آمده است که وقتی از قارون، که از ثروتمندان هم‌عصر موسی بود خواستند تا بخشی از ثروتش را به فقرا ببخشد، در پاسخ گفت: «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی». اینها را با علم و دانش خودم به دست آوردم. باید از او پُرسید که این هوش بالا و حافظه‌ِ قوی را چه کسی به تو داده است؟ کلّ جهان هستی دست به دست تو داده است و این‌همه را به رایگان به تو بخشیده است. هیچ نعمتی به خاطر استحقاق تو به تو اعطا نشده و نقمت‌ها هم به خاطر بی‌استحقاقی تو نبوده است. بنابراین از آنچه هستی به رایگان به تو بخشیده‌ است، تو نیز رایگان‌بخشی کن.
تو رفته بودی کتاب درسی بخری و به اتفاق، کتابی عرفانی به دستت رسید و زندگی‌ات دگرگون شد. کار از کار خیزد در جهان. آیند و روندِ حوادث، ما را شکل می‌دهند و حتی اگر بگویی توانایی‌های‌ات محصول برنامه‌ریزی تو بوده است، می‌پرسیم شعور و هنر برنامه‌ریزی را چه کسی به تو داده است؟
مثال دیگری بزنم. نخی را فرض کنید که طولش بی‌نهایت است و کسی مدام این نخ را گره می‌زند. ممکن است در یک نقطه، پنجاه گره زده شود و نقطه‌ای دیگر تنها یک گره بخورد و طبیعتاً آنجا که تبدیل به یک گره بزرگ شده، ساختار و کارکرد متفاوتی خواهد داشت. آیا گره بزرگتر می‌تواند به دیگر گره‌ها فخر بفروشد؟ ما نیز در نخ بی‌نهایت هستی، گره‌هایمان درشت و ریز شده است و چیزی برای مباهات و فخر، وجود ندارد.
بنابراین، یا منی وجود ندارد، یا «من» در تمام جهان سیّال و شناور است و کوچک‌ترین دگرگونی در جهان، در من ایجاد تغییر می‌کند. ما در این جهان مدام به هم تنه می‌زنیم و در اثر این تنه زدن، چه تنه‌زننده و چه تنه خورنده، دستخوش تغییر می‌شوند و از این تنه زدن هم، بُدّی و گریزی نیست. این نگاه باعث می‌شود خودم را متمایز و متمیّز از دیگران نشمارم.
به آنچه تا کنون به آن پرداختیم از منظر دیگری هم می‌شود نگاه کرد و آن منظری است که عارفان بیان کرده‌اند.
از قدیم الایام در فلسفه و هم‌اکنون در فلسفه ذهن و علوم شناختی مبحثی وجود دارد در بیان اینکه انسان چند ساحت دارد؟ عده‌ای از همان قدیم می‌گفتند که انسان یک ساحت بیشتر ندارد و آن ساحت بدن(پیکر، تن) است. در دیدگاهی دیگر، انسان، بدن به‌علاوه‌ی ذهن(Mind) است و در دیدگاه سوم، انسان، بدن به علاوه‌ی ذهن و نفس(Soul) است. در دیدگاهی، انسان تنها دو ساحت بدن و نفس دارد. در دیدگاه دیگری انسان علاوه بر سه ساحت تن و ذهن و نفس، ساحت روح(Spirit) هم دارد. با تریکب و امتزاج این چهار ساحت، دیدگاه‌های مرکّب و مولکولی پدید می‌آید ولی در هر حال، بسائط این دیدگاه‌ها، همین چهار ساحت هستند. یعنی ساحت‌های بدن، ذهن، نفس ‌و روح.
تقریباً می‌شود گفت همه‌ی عرفا قائل به هر چهار ساحت برای انسان هستند. حال سؤال این است کدامیک از این چهار ساحت را با فعل «استن» می‌توان بر انسان حمل کرد و کدامیک را با فعل «داشتن»؟ آیا انسان، بدن است و روح و نفس و ذهن دارد؟ یا ذهن است و بدن و نفس و روح دارد؟ یا چنانکه افلاطون می‌گفت نفس است و بدن و ذهن دارد؟ به تعبیر فلاسفه کدامیک را باید حمل «هوهو» کرد و کدام را حمل «ذوهو»؟ شکی نیست که از میان این چهار ساحت، تنها یک ساحت را می‌شود با فعل «استن» برای انسان حمل کرد و باقی را با فعل داشتن. چرا که انسان یک موجود، بیشتر نیست و هویت واحدی دارد؛ در حالی‌که دارایی‌هایش می‌تواند متعدد باشد؛ بنابراین تنها یکی از ساحات را می‌شود با فعل «استن» برای انسان، حمل کرد.
عارفان بر خلاف فهم عرفی و قول فلاسفه و حتی بر خلاف قول اکثر الهیدانان در طول تاریخ، معتقد بودند که ساحت‌های بدن و ذهن و نفس، جزو دارایی‌های ما هستند و تنها ساحت روح است که می‌توان آنرا با فعل «استن» بر انسان حمل کرد. می‌گفتند تو روحی اما بدن و ذهن و نفس، داری.
هیچ فیلسوفی این دیدگاه را نپذیرفته است، الهی‌دانان هم غالباً نپذیرفته‌اند، اما اغلب عرفا به این دیدگاه قائلند.
ساحت تن و یا بدن که روشن است چه ساحتی است. ساحت نفس که ساحت سوم ماست در درون خودش سه ساحت دارد. نخست، ساحت باورهای ما که وقتی افعالی نظیر «باور دارم»، «یقین دارم»، «شک دارم»، « ظن دارم»، «احتمال می‌دهم»، «نقد می‌کنم» و… را به کار می‌بریم، با این ساحت سر و کار داریم. تمام این افعال به ساحت عقیدتی و یا معرفتی ما تعلق دارند و این ساحت زیرمجموعه‌ی ساحت نفس ماست.
زیرمجموعه‌ی دوم ساحت نفس ما، ساحت عاطفی و احساسی ماست. تعابیری نظیر «عشق می‌ورزم»، «نفرت دارم»، «خشم دارم»، «لذت می‌برم»، «درد می‌کشم»، «امیدوارم» و… متعلق ساحت عاطفی و احساسی ماست.

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


برادر سیمون‌وی «آندره‌وی» یکی از بزرگترین ریاضی‌دانان قرن بیستم بود و خود سیمون‌وی هم مدتها ریاضی می‌خواند و‌ می‌خواست با برادرش رقابت کند. سیمون‌وی می‌‌گوید چون ریاضیات در میان علوم، بیشترین تمرکز را می‌طلبد، تمرین بسیار خوبی است برای نزدیک شدن هر چه بیشتر به خود واقعی و چون خودِ واقعی هر کسی، خداست، پس ریاضیات می‌تواند آدم را به خدا نزدیک کند. ریاضیات برای او نماد تمرکز در میان علوم است.
آهسته‌کاری در واقع یعنی در هر لحظه فقط در یک کار تمرکز داشته باشیم. لُبّ آهسته‌کاری،‌ تمرکز است و تمرکز هر چه بیشتر شود، من به خود واقعی خودم بیشتر پی می‌برم و از خودهای دروغین بیشتر رها می‌شوم و چون از نظر عارفان، خود واقعی همان خداست، شما با نزدیک‌شدن به خود واقعی، به خدا نزدیک می‌شوید.
این آموزه، ما را به گام دوازدهم نزدیک می‌کند.


آموزه دوازدهم:
تفکیک میان خود و دارایی های خود
فرض کنید یکی از لامپ‌هایی که در اتاق‌تان روشن است، معتقد باشد که من به لحاظ ساختار، زیباترین ساختار و به لحاظ کارکرد هم بهترین کارکرد را در میان همه‌ی لامپ‌های جهان دارم و در پی نوعی خودستایی و مباهات باشد و برای خود، تفوّق و برتری نسبت به همه‌ی لامپ‌های دیگر قائل باشد. در این حال، به‌فرض که باقی لامپ‌ها بتوانند به او پاسخ بدهند، خواهند گفت تو از شیشه درست شده‌ای، بنابراین اگر سنگ‌هایی در طبیعت نبودند که بتوان از آنها شیشه ساخت یا اگر فلزاتی نبودند که به مفتول‌‌های فلزی تبدیل شوند و در درون تو جای بگیرند، یا اگر همه‌ی این مواد اولیه بودند، اما مهندسانی نبودند که بتوانند از این فلزات و سنگ‌ها چنین چیزهایی استحصال کنند، یا مهندسان بودند ولی کارخانه‌هایی نبودند، تو اکنون وجود نداشتی.
اگر این رشته را دنبال کنید خواهید دید که هیچ جزئی از اجزای هستی نیست مگر اینکه به نوعی در پدیدآمدن آن لامپ دخالت داشته است. کوه‌هایی که این مواد کانی از آن بیرون آمده‌اند، خورشیدی که به این کوه تابیده است و… خلاصه، کل عالَم طبیعت، در این که یک‌چنین ساختار و نوری پیدا کنی تأثیر و دخالت داشته‌اند. بنابراین تو چیزی نداری که متعلق به خودت باشد و بخواهی به اتکای آن به دیگر لامپ‌ها مباهات کنی و فخر بفروشی. آیا می‌شود در این لامپ، جوهری، خاصّه‌ای، رویدادی، فرایندی، یا نسبتی بین اجزا، نشان داد که تنها متعلق به خود این لامپ باشد؟ اگر لامپ‌های دیگر توان استدلال و گفتگو داشتند می‌گفتند تو باید حق‌شناس و سپاس‌گزار کلّ هستی باشی که این ساختار را به جای اینکه به کس دیگری بدهد به تو داده است و نباید این امر موجب عُجب و نخوت و تبختر و تفرعن تو شود بلکه این آگاهی باید تو را نسبت به همه‌ی هستی خاضع‌تر و متواضع‌تر کند. چرا که همه‌ی اجزای هستی دست به دست هم داده‌اند تا تو با این ساختار و کارکرد، پدید آمده‌ای.
فرض کنید من معتقد باشم- فارغ از اینکه چقدر حقیقت داشته باشد- که ساختار و کارکردی بسیار بهتر از شما دارم. جسمم سالم‌تر، زیباتر و پُرقوت‌تر است. در ناحیه‌ی ذهن، قدرت یادگیری، سرعت انتقال، قدرت تفکر، عمُق فهم و حافظه‌ام از شما بهتر است. در ساحت روانم، سخاوت و شجاعت و فضیلت‌های اخلاقی بیشتری دارم و یا در مناسباتم از نظر نفود کلام، نَفَس گرم، قدرت اقناع، لطیفه‌گویی و حاضرجوابی و سایر توانایی‌های مهارتی از همه‌ی شما بیشم. آیا با همه‌ی این احوال و با فرض درستی همه‌ی این مدعیات، میتوانم بگویم که «این منم طاووس علیین شده»؟
خیر؛‌ چون می‌توانید به من بگویید بسیاری از این ویژگی‌های تو محصول ژنتیک، محیط تعلیم و تربیتی، خصوصاً در سه سال آغاز زندگی و بسیاری عوامل دیگر بوده است. حتی اقلیمی که در آن زندگی کرده‌ای در تو تأثیر داشته است. خانواده‌ و ویژگی‌های پدر و مادر و اینکه در خانواده‌ای عریق و اصیل به دنیا آمده‌ای دخالت داشته‌اند. تو چیزی نداری که تنها متعلق به خودت باشد. حتی اگر گفتم که پشتکار داشته‌ام در حالی‌که قُل هم‌سان من دقیقاً در همین شرایط بود، اما فقدان پشتکار، باعث شد به جایی نرسد؛ می‌شود پرسید این علاقه، اراده‌ی قوی و پشتکار را چه کسی به تو داده است؟ کافی بود یکی از رویدادهایی که در زندگی تو رخ داده، رخ نمی‌داد تا تو آنچه که هستی نمی‌شدی.
از این مثال یا باید نتیجه گرفت که اصلاً منی در کار نیست، آنچنان که بودا و و در میان فلاسفه‌ی جدید دیوید هیوم می‌گفتند و یا باید نتیجه گرفت که منی در کار هست، اما مرزی بین «من» و «نامن» وجود ندارد. اگر منی هست، شناور در کلّ هستی است. چه چیزی از ما منحصراً در اختیار ماست و هستی توان تأثیرگذاری در آن را ندارد؟ اگر چندروز متوالی باران ببارد و شما از خانه نتوانید بیرون بیایید و اوقات‌تان تلخ شود، خواهید فهمید که باران هم جزوی از شماست و بیرون از شما نیست. همه‌ی آنچه در جهان است در وضع و حال ما تأثیر دارند.

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


همه‌ی اینها به زبان فلسفی یعنی جهان، جهان بی‌ثباتی است و تو وقتی محبوبت را از دست می‌دهی باید بگویی «آهان! عجب، پس اصل بی‌ٍثباتی شامل تو هم شد. انتظارش را داشتم.» این‌جوری است که بوداوار عاشق شده‌ای.
اما من و شما با رفتن محبوب، ستون خیمه‌ِ زندگی‌مان از هم می‌پاشد، چون گمان کرده‌ بودیم تضمینی وجود دارد. در حالیکه این تضمین در هیچ‌یک از پدیده‌های جهان هستی وجود ندارد.
اگر نه تنها فهم ذهنی، بلکه «هضم وجودی» نسبت به این اصل پیدا کنیم، زندگی بسیار خوش‌تر، بسیار خوب‌تر و بسیار ارزشمند‌تر خواهیم داشت.
ما دچار دلبستگی هستیم و نه عشق. خوشی‌های ممکن را از حضور معشوق نمی‌گیریم، خوبی‌های لازم را در حق او انجام نمی‌دهیم و بعد هم با از دست دادنش اندوه‌ناک می‌شویم.
آموزه هفتم:
حق‌گزاری نسبت به هستی

تعبیر «سلامی و وداعی» در ادیان شرقی آمده است. بودا می‌گفت هیچ‌وقت از موجودی، رویدادی و یا فرایندی، جدا نشوید مگر اینکه تمام بدهی‌هایتان را به او پرداخته باشید، چون ممکن است دیگر با این شخص، رویداد و یا فرآیند دیگر مواجه نشوید. به این اصل، اصل «حق‌گزاری نسبت به هستی» گفته می‌شود. بودا می‌گفت اگر اصل بی‌ٍثباتی را بپذیرید و باور داشته باشید که ممکن است با این شخص آخرین ملاقاتم باشد، می‌کوشید نسبت به او بدهی نداشته باشید. باید هر وقت از تو جدا می‌شوم، به شکلی از تو جدا شم، که مفاصا حساب با تو داشته باشم. هر دیداری با هر موجودی، رویدادی و فرآیندی، سلامی است و وداعی.
بهترین شخصیتی که در رمان‌ها دیده‌ام، زوربا است که در رمان «زوربای یونانی» تصویر شده است. عشق زوربا، دقیقا عشقی بودایی است. بعد از اینکه محبوبش را به فجیع‌ترین شکلی می‌کُشند به دوستش می‌گوید برویم کنار دریا رقصی بکنیم.(۳)
اینکه غصه نخوری بی‌رحمی نیست؛ چون برای معشوقی که ناپدید شده هیچ فرقی نمی‌کند که تو غصه‌ بخوری یا نه. اما اگر غصه بخوری، به خودت ستم کرده‌ای. چون خودت نیز مستحق شفقت و عشقی. وقتی با غیاب و فقدان معشوق، همچنان غصه می‌خوری، دیگران را که می‌توانند متعلق عشق و شفقت تو باشند، محروم کرده‌ای.


آموزه هشتم:
بی‌توجهی به ارزش‌داوری‌های دیگران

برخی به قدری در این اصل افراط می‌کردند که جزو ملامتیه می‌شدند. این هم البته افراط است. گفته‌اند که درویشی نماز می‌خواند و با ریش خود مشغول بود. هاتفی ندا در داد که ای درویش تو با ریش خود مشغولی. درویش وقتی این را شنید شروع کرد به کندن ریش‌هایش، هاتف ندا در داد که تو هنوز به ریش‌هایت مشغولی.(۴)
معنی‌اش این است که آنکه ملامتیه است هنوز در بند ارزش‌داروی‌های دیگران است.
اینکه کسی کاری کند تا نگاه دیگران را به خودش منفی کند باز به ارزش‌داوری‌های دیگران بها داده است. بها ندادن به ارزش‌داوری‌های دیگران به این است که تو طبیعی زندگی کنی. طبیعی زیستن یا همان سادگی(simplicity) یعنی حضور و غیاب دیگران در رفتار من تأثیر نداشته باشد. کودک، سادگی دارد و حضور و غیاب دیگران برای او فرقی ندارد. در تفسیر این گفته‌ی مسیح که در سه تا از اناجیل آمده است: «تا بازگشت نکنید و مثل طفل کوچک نشوید، هرگز به ملکوت آسمان ره نمی‌یابید» بیشتر الهی‌دانان و عارفان گفته‌اند منظور «سادگی» کودکان است.
از «سادگی» و طبیعی زیستن، امروزه، فیلسوفان اگزیستانسیالیسم به«زندگی اصیل» تعبیر می‌کنند. یعنی زندگی مطابق فهم و تشخیص خود. اگر اصیل نباشم، زندگی‌ام خودجوشانه و خودانگیخته نیست، بلکه عاریتی است. کاری که از درون خودم می‌جوشد انجام نمی‌دهم. زندگی اصیل یعنی بر مبنای عقل و وجدان اخلاقی خودت عمل کنی. سعدی در گلستان آورده است:
«زاهدی مهمان پادشاهی بود چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند.
گفت در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید، گفت نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید»
زندگی اصیل یعنی خلوت و جلوت برای ما فرقی نکند. زندگی اصیل زندگی «خود‌مِحک» «خودسَنجه» و «خودمعیار» است و فرد، ترازوی درست و غلط بودن را در درون خود دارد. در امور نظری عقل خود را داور می‌کند و در امور عملی وجدان خویش را.
انسان‌های اصیل، به افکار عمومی، مدهای فکری زمانه، یا آنچه هگلی‌ها «روح زمانه» می‌گویند کاملا بی‌اعتنا هستند. کسی که به ارزش‌داروی‌های دیگران اهمیت می‌دهد در عُمق وجودش عقده‌ی حقارت دارد. چرا وقتی من داوری خودم این است که کار درستی می‌کنم به خاطر داوری تو دست از کار بر می‌دارم؟ چرا داوری تو را مقدم بر داوری خودم کنم؟ چون خودم را کمتر از تو می‌دانم. در بن و بنیاد این کار، نوعی عقده‌ی حقارت وجود دارد و عارفان به نظرشان می‌آمد ما به سه جهت نباید نسبت به دیگران عقده‌‌ی حقارت داشته باشیم.
من در این مجال به این سه جهت و نیز به آثار روان‌شناختی و اخلاقی ناشی از زندگی اصیل نمی‌پردازم.

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


«عَنَت»‌ رنج کوچک است و «عزّت» رنج عظیم. یعنی هر رنج کوچک شما، رنج بزرگی برای پیامبر است.
«احسان»، هم نیک‌خواهی است و هم نیکوکاری. هم در جنبه‌ی خواهش دارد و هم کنش.

شاعر می‌گفت:
هر که ما را یار نبود ایزد او را یار باد
هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد
هر که اندر راه ما خاری فکند از دشمنی
هر گلی از باغ عمرش بشکفد بی خار باد
در دو عالم نیست ما را با کسی گرد و غبار
هر که ما را رنجه دارد، راحتش بسیار باد
می‌گوید من دوست دارم کسی که در پای من خار می‌ریزد، حتی گل‌هایش هم خار نداشته باشد.
این شعرها و حرف‌ها لااقل نوعی(Guide Line) هستند. نوعی راهنمای عمل. وقتی به فرزندمان می‌گوییم تا همه‌ی کتاب‌های جهان را نخوانده‌ای متوقف نشو، می‌دانیم که او نخواهد توانست همه‌ی کتاب‌های جهان را بخواند، اما این را می‌‌گوییم تا به هیچ نقطه‌ای قناعت نکند. به این توصیه‌ها و دستورالعمل‌ها در روان‌شناسی و روان‌درمانگری(Guide Line) می‌گویند. مولانا به این نکته خیلی توجه داشته است. می‌گوید:
تو به هر صورت که آیی بیستی
که منم این والله آن تو نیستی[مثنوی:دفتر چهارم]
یعنی همین که بگویی من به اینجا رسیدم، می‌گویم نه، هنوز راه‌های نرفته وجود دارد. تو بالاتر از اینی. می‌توانی گام‌های دیگری هم برداری.
اگر هم به آن درجه از نیک‌خواهی نرسیدی دستِ‌کم به اینجا برسی که بتوانی عفو(بخشایش) داشته باشی. حتی اگر به این جا نرسی که بگویی «هر گلی کز عُمرش بکفد بی‌خار باد»، کَمِ‌ کم بتوانی عفو کنی.
به نظر عارفان می‌آمد که تمام اخلاق مبتنی بر این سه هستند. یکی اینکه صداقت داشته باشیم و تزویر و ریا در ما راه نداشته باشد. دوم اینکه هر خوشی‌ای به ما رسید فرض کنیم به دیگری رسیده است و سوم اینکه هر ناخوشی‌ای که به دیگری رسید فرض کنیم به خودمان رسیده است.
(۱۱)
آموزه یازدهم:
آهــــــــــــستگی


اگر به شما بگویم که شخص فرزانه‌ای در چین باستان زندگی می‌کرد، در ذهن شما انسانی آرام و با طمأنینه تداعی می‌شود، کسی که آهسته حرف می‌زند، حرف شما را قطع نمی‌کند، حرف خود را ناتمام رها نمی‌کند و دو کار در آنِ واحد انجام نمی‌دهد. شهود ما این است که انسان هر چه کامل‌تر می‌شود، آهسته‌کارتر و با طمأنینه‌ی بیشتر زندگی می‌کند.
یکی از ویژگی‌های انسان مدرن،‌ متأسفانه، شتاب‌زدگی است و خیلی از روان‌شناسان اجتماعی و جامعه‌شناسان به این مووضع اشاره کرده‌اند. من توصیه می‌کنم رمان کوتاه «آهستگی» میلان کوندرا را مطالعه کنید. کوندرا در این رمان کوتاه، می‌خواهد نشان دهد که ما با شتاب‌زدگی‌مان چگونه روان خود را تخریب می‌کنیم و در پیِ از دست دادن سلامت روانی، سلامت اخلاقی‌مان را هم از کف می‌دهیم.
پیتر برگر، جامعه‌شناس و روان‌شناس اجتماعی امریکایی که کتاب مهمی درباره‌ِ جامعه‌ِ امروز دارد، یکی از فصل‌های کتابش را به همین «آهسته‌کاری» اختصاص داده است.
یک مثال عرض کنم. صبح بیدار شده‌اید و می‌خواهید سر کارتان بروید. دیرتان شده است و با شتاب همه‌ی کارها را انجام می‌دهید. بعد که می‌خواهید به سراغ اتومبیل‌تان می‌بینید که سوئیچ ماشین را ندارید. به‌‌رغم همه‌ِ‌ی این شتاب‌ها و کارهای نیم‌جویده، برای اینکه سوئیچ ماشین‌تان را پیدا کنید ناگزیرید لحظاتی بایستید. آرام بگیرید و حتی چشم‌هایتان را ببندید. چون فقط در این حال تمرکز و آهستگی و طمأنینه است که می‌توانید گمشده‌تان را بیابید.
وقتی شتاب‌زدگی داریم از خزینه‌ی حافظه‌مان محرومیم. مثل این می‌ماند که تمام ثروت‌مان را در اتاقی بگذاریم و کلید را گم کنیم. به یک معنا ثروتمندیم اما چون به ثروت‌مان دسترسی نداریم، در واقع، فقیریم. در شتاب‌زدگی، فرد دسترسی خود را به نیروی استدلال‌گر، محفوظات و خاطرات خود از دست می‌دهد. برای اینکه این دسترسی را از دست ندهیم باید نوعی آهسته‌‌کاری یا طمأنینه را در رفتار و در گفتار داشته باشیم. به میزانی که آهسته‌کاریم تسلط‌مان بر خودمان بیشتر است.
زندگی امروزی، هر چه طمأنینه‌ را از گفتار و کردارمان می‌گیرد، طمأنینه را از اندیشه‌ی ما نیز می‌گیرد و دسترسی ما را به مجموع ثروت‌ها و مواهب درونی‌مان کم می‌کند. عرفا می‌‌گفتند در تمام حرکات‌تان باید نوعی سکون داشته باشید.
برای رسیدن به خود واقعی باید تمرکزمان روز به روز بیشتر شود. در هر آنی باید تمرکز، روی یک کار داشته باشیم. وقتی در آنِ واحد چند کار‌ می‌کنیم یعنی تمرکز نداریم.
خانم سیمون‌وی، عارفه، دین‌شناس و فیلسوف فرانسوی، مقاله‌ی کلاسیک و خیلی معروفی دارد با نام «تأملاتی درباره استفاده درست از تحصیلات در راستای عشق به خدا» که توسط آقای احسان مُمتَحن ترجمه شده و در شماره‌ی سوم فصلنامه‌ی ناقد منتشر شده است. مقاله در بیان این موضوع است که ریاضیات چگونه می‌تواند ما را به خدا نزدیک کند.

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


آموزه هشتم:
بهبود جهان، تابع اصل تدریج است

وضع موجود جهان، تابع اصل «بی‌ٍثباتی» است و بهبود آن تابع اصل «تدریج» است. برای اصلاح خود که اصلاح جهان را در پی دارد، باید به اصل تدریج، توجه کرد.
فرض کنید که معتاد به سیگار باشید و روزی ۵۰ سیگار می‌کشید. بعد ناگهان تحولی در شما رخ می‌دهد و تصمیم می‌گیرید از این لحظه دیگر به سیگار لب نزنید. اگر اینگونه عمل کردید من ضمانت می‌کنم که تا آخر عمرتان سیگاری باقی خواهید ماند. اما اگر گفتید من تصمیم دارم سیگار را ترک کنم اما از الان تا دوماه دیگر به جای ۵۰ سیگار، ۴۹ سیگار مصرف می‌کنم، من تضمین می‌کنم شما روزی سیگار را ترک می‌کنید. برای اینکه ارگانیزم شما، هم به لحاظ جسمانی و بیولوژی و هم به لحاظ عصبی و هم روانی، با ۵۰ سیگار عادت کرده است، اگر فردا بخواهید هیچ سیگار نکشید تا ظهر هم تحمل می‌کنید اما واحد سایکوسوماتیک که با ۵۰ سیگار عادت کرده صددرصد در برابر بی‌سیگاری مطلق طغیان می‌کند. آن‌قت اگر یک سیگار بکشید، تصمیم‌تان بر ترک سیگار از بین رفته و شکسته شده است و شما ناکام می‌مانید.
بدنی که با ۵۰ سیگار عادت کرده است‌ می‌تواند دوماه با ۴۹ سیگار عادت کند و همین‌طور به تدریج از تعداد سیگارها بکاهد.
عرفا نگران می‌بودند که شما تصمیم‌تان بی‌توجه به این اصل باشد. اگر گفتید من از فردا صبح سکوت کامل می‌کنم تا آخر عُمر، ورّاج باقی می‌مانید.
مراجعه کنید به رمان «وجدان زنون» نوشته‌ی «ایتالو اسووو» که با ترجمه‌ِ مرتضی کلانتریان توسط نشر آگاه منتشر شده است. این کتاب قبل از انقلاب به زبان فارسی ترجمه شده است و ترجمه‌ِ خوبی دارد. اگر حوصله نکردید کل کتاب را بخوانید، فقط فصل اول را بخوانید. زنون تصمیم می‌گیرد سیگار را ترک کند و آن وقت می‌خواهد سیگار را بدون توجه به اصل تدریج ترک کند، ناکام می‌ماند و در آخر همان فصل به این نتیجه می‌رسد که باید از رذیلت دیگری آغاز کند و سیگار را نمی‌تواند ترک کند. ایم رمان، خیلی رمان روان‌شناختیِ جدی و مهمی است.
اگر می‌خواهید خودتان را عوض کنید تدریج را رعایت کنید. برنامه‌ی‌‌های بلندپروازانه نداشته باشید. عارفان نه تنها با انقلاب‌های سیاسی-اجتماعی مخالفت می‌کردند بلکه می‌گفتند در رابطه با خودت هم نباید انقلاب کنید بلکه باید ذره ذره، رژیم روانی و اخلاقی خودتان را تغییر دهید.


آموزه نهم:
زندگی بر اساس سه اصل صداقت، احسان و تواضع
سرچشمه‌های اخلاق از نظر عارفان به این سه بر می‌گردد: صداقت، احسان و تواضع. از نگاه عرفان، کارهای درست اخلاقی از سه قسم بیرون نیستند و کارهای نادرست اخلاقی اضداد یا نقائض این سه‌اند. عارفان برای اخلاق یک نظام درختی درست می‌کنند. یعنی ما سه کار درست داریم و باقی کارهای اخلاقی یا مصادیق این سه تا هستند یا از ازدواج و ترکیب این سه به وجود می‌آیند. برخی از مصادیق‌اند و برخی از فرزندان این سه. این سه عبارت‌اند از صداقت، احسان و تواضع.
«صداقت» یکپارچگی و هم‌نوایی هر پنج ساحت وجودی ما است. یعنی ساحت‌های عقاید؛ عواطف، احساسات، هیجانات، خواست‌ و اراده، کردار و گفتار. سه ساحت اول در درون ما و دو ساحت دوم در بیرون ماست.
باید توجه داشت که «صدق» یا همان راست گفتن، تنها یکی از مصادیق «صداقت» و به معنی انطباق گفتار با عقیده است.
همچنین «ریا»، عدم انطباق ساحت گفتار یا کردار با ساحت دوم وجود ما است. خیلی وقت‌ها هم پیش می‌آید عقایدمان با عواطف و احساسات و هیجانات‌مان انطباق ندارد. مثلاً من کسی را می‌شناسم که از معاریف روزگار ماست و یک نئومارکسیست‌ کامل است اما می‌گوید روز عاشورا با تماشای عزاداری از تلویزیون، متأثر شده و اشک می‌ریزد.
«تواضع»، در نعمت‌های زندگی خود را دیگری انگاشتن است. در وجوه مثبت زندگی، خودم را دیگری فرض کنم. یعنی اگر برنده‌ی جایزه‌ی نوبل شدم، چنان احساس کنم که انگار دیگری برنده‌ی این جایزه شده است. همان‌قدر باد به غبغب انداختن و شادی کردن و توقع رفتار متفاوت که اگر دیگری برنده‌ی آن جایزه می‌شد در من سر می‌زد، حالا که خودم برنده‌ شدم به من دست دهد.
یعنی هر چیزی که در نظام ارزشی خودتان مثبت تلقی می‌شود، فرض کنید که به چنگ دیگری افتاده است.


«احسان»، یعنی در نقمت‌های زندگی، در ناخوبی‌ها و ناخوشی‌های زندگی، دیگری را خودم بینگارم. اگر فرزند من بیمار شود چقدر تب و تاب دارم که هر چه زودتر او به بیمارستان برسانم، حال اگر فرزند شما بیمار شد، من با همان تب‌وتاب او را به بیمارستان برسانم. یعنی هر بدی و ناخوشی که در زندگی دیگران است، گویا بدی و ناخوشی زندگی من است. ابوالحسن خرقانی می‌گفت: «اگر از ترکستان تا به درِ شام کسی را خاری در انگشت شود آن از آنِ‌ من است و همچنین اگر از ترک تا شام کسی را قدم در سنگ آید زیان آن مراست و اگر اندوهی در دلی است آن دل از آنِ من است.»
قرآن درباره‌ی پیامبر اسلام گفته است: «عَزیزٌ علیه ما عَنِتُّم»(توبه:۱۲۸).

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


من به همان اندازه‌ای که اگر معلم‌ام معلم خوبی‌ام و اگر نجّارم، نجار خوبی‌‌ام و اگر مکانیک اتوموبیل‌ام، مکانیک خوبی‌ام، در اصلاح جامعه‌ام سهم دارم.
فساد در جامعه یا ناشی از این است که کسانی عهده‌دار کاری شده‌اند که آگاهی و اطلاع لازم را ندارند یا مطابق آگاهی و علم‌شان، عمل نمی‌کنند. یا کاری را که بلد نیستند بر عهده می‌گیرند یا کاری را که بر عهده‌گرفتند چنان که بلدند انجام نمی‌دهند.
همه‌ی فسادها از درون خودِ ماست و هر یک از ما فرعونی در درون داریم که برخی مجال پیدا کرده‌اند و برخی نه.


آموزه ششم:
عشق،‌ آری، دلبستگی نه!
در عین حال که اصلاح خود، هدف ماست، نسبت به همه‌ی انسان‌ها و بلکه نسبت به همه‌ی موجودات، باید عشق بورزیم. اما عشق، نه دلبستگی.
تفکیک بین عشق و دلبستگی به جهت تاریخی به بودا بر می‌گردد اما در همه‌ی عرفان‌ها پذیرفته شده است. البته بودا تعبیر «شفقت» را به‌کار می‌بُرد و نه عشق. بودا می‌گفت ما باید نسبت به همه‌ی موجودات، شفقت داشته باشیم. می‌گفت علت درد و رنج بشر، دلبستگی است و نجات‌دهنده‌ی انسان از همه‌ی درد و رنج‌ها عشق است. یعنی تا این حد این دو را در تقابل همدیگر قرار می‌داد. اصل سوم از چهار اصل شریف بودایی همین دلبستگی است که باید جایش را به عشق بدهد. بودا می‌گفت عشق به یک موجود سه مؤلفه دارد:
اول اینکه هر خوشی‌ای که امکان‌پذیر است از معشوقت جذب وجود خودت کنی، حتماً جذب وجود خودت بکنی. یعنی همه‌ی خوشی‌هایی که از آن موجود، بالقوه می‌توانی دریافت کنی، بالفعل دریافت کنی. وگر نه بعداً حسرت خواهی خورد.
دوم اینکه هر خوبی‌ای که می‌توانم در حق معشوقم انجام دهم، انجام دهم. یعنی التزام صددرصد به وظایف اخلاقی‌ای که من در قِبال معشوقم دارم.
ویژگی سوم چیزی است که به سبب آن بودا را گاهی پیامبر سنگدل می‌گویند. آن اینکه، اگر به هر جهتی معشوق ناپدید شد، یا به دلیل اینکه واقعاً نابوده شده یا اینکه از منظر و مرئای من بیرون رفته است، من باید چنان رفتار کنم که آن معشوق، گویا اصلا ًوجود نداشته است.
ما وقتی به عشق‌های گذشته‌مان نگاه می‌کنیم، وقتی می‌فهمیم که خوشی لازم را از حضور معشوق، جذب نکرده‌ایم «حسرت» می‌خوریم. وقتی یاد می‌آوریم که وظایف اخلاقی خود را در قبال معشوق به خوبی انجام نداده‌ایم «پشیمانی» عایدمان می‌شود. «حسرت»، ناشی از ادراک فرصت‌های از دست‌رفته است. پشیمانی ناشی از این است که می‌دانم وظیفه‌ی اخلاقی را انجام نداده‌ام. وقتی هم با غیاب معشوق نمی‌توانیم کنار بیاییم دچار «اندوه» می‌شویم.
بودا می‌گفت اندوه تو به این جهت است که نمی‌دانی در جهانی زندگی می‌کنی که یگانه اصل ثابت در این جهان، اصل «بی‌ثباتی» است. به گمان من این مُخِ حکمت جهانی و یک زندگی حکیمانه است. این که بدانی در جهانی زندگی می‌کنی که تنها چیز ثابت در این جهان، «بی‌ثباتی» است. فکر می‌کنیم وقتی کسی معشوق ما شد، تا ابد معشوق ما خواهد ماند بنابراین چون او را از دست می‌دهیم اندوه‌زده می‌شویم. غافل از اینکه ارتباط عاطفی بین دو انسان هم مثل سایر امور هستی، ناپایدار است. همه‌ی کسانی که به خاطر از دست دادن چیز محبوبی تأسف می‌خورند به این خاطر است که گمان می‌بُرده‌اند در جهانی زندگی می‌کردند که ثبات دارد.
علی ابن ابی‌طالب می‌گفت:
«الزُّهْدُ کلُّهُ بَینَ کلِمَتَینِ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ (لِکیلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکمْ) وَ مَنْ لَمْ یأْسَ عَلَى الْمَاضِی وَ لَمْ یفْرَحْ بِالْآتِی فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیهِ؛
دو کلمه از قرآن «زهد» را تفسیر می‌کند: «تا بر آنچه از دست داده‌اید تأسّف مخورید، و بدانچه دست یافته‌اید شادمان نگردید». و آن که بر گذشته تأسّف نخورَد و بر آنچه دست‌یافته شادمان نگردد زاهد کامل است.»(نهج‌البلاغه، حکمت۴۳۱)
وقتی چیزی به کف آوردید شاد نشوید و وقتی از کف دادید، ناشاد نشوید. چرا؟ چون ثباتی نیست.
دو صفحه‌ی آخر از دعای عرفه که آن دو صفحه به اشتباه به امام حسین نسبت داده می‌شود و در واقع متعلق به «ابوعبدالله نِفَّری» است که از عارفان غرب جهان اسلام و صاحب دو کتاب «المواقف» و «المخاطبات» است که به نظر من شاهکار عرفان جهانی است و این دوصفحه از دعای معروف عرفه، بخشی از کتاب «المواقف» ایشان است. آنجا آمده:
«إِلَهِی إِنَّ اخْتِلافَ تَدْبِیرِک وَ سُرْعَهَ طَوَاءِ مَقَادِیرِک مَنَعَا عِبَادَک الْعَارِفِینَ بِک عَنِ السُّکونِ إِلَى عَطَاءٍ وَ الْیأْسِ مِنْک فِی بَلاءٍ.»
می‌گوید خدایا، آمد و شد و جایگزینی مدام طرح و نقشه‌های تو و دگرگونی پُرشتاب تصمیم‌هایت(این دو پدیده) مانع می‌شوند که عارفان به عطای تو آرام گیرند و در بلای تو نومید شوند.
نه در شادی در امانم و نه در اندوه نومید.

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


هر چه از شما بر می‌آید انجام دهید اما دیگر مطلقاً به اینکه چه خواهد شد کاری نداشته باشید. برای موفقیت ما-مثلاً در کنکور- ملیاردها عامل باید دست‌دردست هم دهند که تنها یکی از آن عوامل، کوشش و فعالیت خود ماست. درس خواندن من، شرط لازم موفقیت هست، اما هرگز شرط کافی نیست. در چرخ و پرِ عالَم، نباید منتظر عوامل دیگر ماند. چیزی در جهان نیست که آدم بتواند از رسیدن به آن مطمئن باشد.
در اسلام، از «کنش بی‌خواهش» به «توکّل» تعبیر شده است. یعنی اینکه تو کارت را بکن و نتیجه را به دوش خداوند بینداز و بلافاصله بعد از انجام یک کار، به کار دیگری بپرداز.
ما بسیاری از امکانات ذهنی و روانی خود را از دست می‌دهیم چون منتظر نتیجه‌ایم؛ در حالی‌که نتیجه، در اختیار ما نیست.





آموزه‌ چهارم:
حکمت به من چه؟!
اول اینکه حکمت به من چه به مقام عمل مربوط نمی‌شود بلکه مربوط به مقام نظر است. اینگونه نیست که اگر شاهد ستمی بودیم بگوییم به من چه؛ بلکه از جهت اخلاقی موظفیم واکنش نشان دهیم. در مقام «علم‌آموزی» است که اصل «به‌من‌چه» کارایی دارد.
دوم اینکه «حکمت به من چه» به رشته‌ِ تخصصی ما نیز که لازمه‌ی‌ِ استقلال مالی ماست، مربوط نمی‌شود. با این توضیح که اگر می‌خواهیم زندگی‌‌مان اخلاقی باشد، باید استقلال داشته باشیم. برای اخلاقی بودن نیاز به آزادی داریم و برای این آزادی نیازمند استقلال مادی و مالی هستیم و برای این استقلال، نیازمند درآمدیم و برای درآمد، باید شغل و حرفه‌ای داشته‌ باشیم و برای اینکه شغل و حرفه‌ای داشته باشیم باید در یک علم یا فن یا هنر، تخصص داشته باشیم. پس داشتن تخصص در یک علم یا فن یا هنر، شرط لازم اخلاقی زیستن است و حکمت به من چه به این زمینه مربوط نیست.
اما در رابطه با باقی معارف، چه باید کرد؟ عارفان می‌گویند سراغ یادگیری چیزی بروید که در زندگی شما تأثیر داشته باشید. تنها پی پاسخ سؤالاتی بروید که این سه ویژگی را داشته باشند:
سوالاتی که قبل از خطور خودِ سؤال به ذهن‌تان با بعد از خطور آن به ذهن، زندگی عملی‌تان فرق کند. سؤالاتی که قبل از جواب‌یابی و بعد از جواب‌یابی، در زندگی عملی فرقی ایجاد می‌کنند و سوالاتی که اگر جواب آن x باشد فرق می‌کند با زمانی که جوابش y باشد.
اما رفتن پی دیگر سؤالات،‌ زندگی شما را ناخوش می‌کند.
گویند که در سقسین ترکی دو کمان دارد
گرزین دویکی گم شد ما را چه زیان دارد
توجه کنیم اطلاعاتی که پی آن هستیم، درزندگی عملی ما تأثیری دارند یا نه. این چیزی است که از آن تعبیر به «حکمت به من چه» می‌شود.
پیامبر اسلام در دعای خود از «علم غیر نافع» به خدا پناه می‌بُرد: «اللهم إنّی أعوذ بک من علمٍ لاینفع»
کریشنامورتی می‌گفت باید «رهایی از دانستگی»(۱)‌ پیدا کنید. یعنی باید ارزش دانستن در نظرتان به صفر برسد. تا وقتی کتاب می‌بلعید به جایی نمی‌رسید. مگر اینکه کتابی که می‌خوانید جزء آن سه دسته باشد که اشاره شد.
تصفیه‌خانه‌ی «به‌من‌چه» واقعا زندگی را زیرورو می‌کند. رها کردن دانش جغرافیا، تاریخ، بخشی از فلسفه و.. لازمه‌ی عمل به این گام است؛ مگر اینکه رشته‌ی تخصصی ما باشد.
اینکه خوش‌بینی چه فرقی با زودباوری دارد و ما چگونه بین این‌دو بالانس ایجاد کنیم، برای زندگی ما اثرگذار است که راجع به آن چیزی نمی‌دانیم.
شمس می‌گفت «گفتند جُحی را که: این سو بنگر که خوانچه‌ها[طبق‌های غذا] می‌برند. جُحی گفت: ما را چه؟ گفتند که به خانه‌ی تو می‌برند. گفت: شما را چه؟. اکنون شما را چه؟»
هیچ‌یک از عارفان ما به اندازه‌ی شمس تبریزی بر این مؤلفه تأکید نکرده است. جایی در باب مردی که از اختلاف اهل‌تشبیه و اهل‌تنزیه در صفات و ذات خداوند عاجز شده بود ونمی‌دانست به کدام التزام بوزد، حکایت جالبی دارد. همسر این مرد، وقتی حال ناخوش مردش را می‌بیند می‌گوید:
«‌ای مرد هیچ عاجز مشو، و سرگردانی میندیش. اگر بر عرش است و اگر ‌بی‌عرش است، اگر در جای است و اگر ‌بی‌جای است، هر جا که هست عمرش دراز باد! دولتش پاینده باد! تو درویشی خویش کن و از درویشی خود اندیش.»(۲)


آموزه پنجم:
باید هدف ما، تنها، اصلاح خویشتن باشد

اگر خودم را اصلاح کردم، اطرافیان و جامعه‌ی من، به میزانی که تحت تأثیر من‌اند، وضع بهتری پیدا می‌کنند. نتیجه‌ی موفقیت در اصلاح خودم این است که درد و رنج کسانی که زندگی‌شان تحت تأثیر من است، کاهش می‌یابد. یگانه راه کاهش درد و رنج بشر، همین است. هدف من اصلاح خودم باید باشد، گر چه نتیجه‌ی توفیق در این کار، بهتر شدن وضع جامعه به همان نسبت است.
بهترین راه برای بهبود وضع جامعه، این است که هدفم بهبود بخشیدن به جامعه نباشد. هدفم باید این باشد که زندگی خوش‌تر، خوب‌تر و ارزشمند‌تری داشته باشم. ترجمه‌ی این نگاه در عالَم اجتماع و سیاست این است: بهترین راه مبارزه‌ِ سیاسی- اجتماعی این است که هر کسی کاری را که به عهده گرفته است خوب انجام دهد.
اصلاحِ خود، هدف است و اصلاح جامعه، نتیجه.

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


در آیین بودا چهار نوع سکوت زبان بزرگ، واجب است. سکوت هنگام غذاخوردن، دوساعت در شبانه‌روز، یک‌شبانه‌روز در هفته و سالی دوهفته‌ی متوالی.


آموزه‌ دوم:
زندگی اینجایی و اکنونی
جسم ما همیشه در حال زندگی می‌کند، اما ذهن و روان ما اینگونه نیستند.
روان‌شناسان می‌گویند اغلب ما به‌ندرت، یک‌ربع درشبانه‌روز، در زمان حال زندگی می‌کنیم. غالباً ذهن و روان ما در گذشته و آینده سیر می‌کند. سیر در گذشته و آینده دو ضرر بسیار بزرگ دارد.
اگر شما زندگی اینجایی و اکنونی داشته باشید مرتکب هیچ رفتار ضداخلاقی یا رذیلت غیراخلاقی نمی‌شوید. هر رفتار یا رذیلت ضداخلاقی، برآمده از پروازی به گذشته یا آینده است. مثلاً مقاله‌ی شما برای داوری به دست من می‌رسد، اگر به گذشته برگردم و ببینم در حق من یا یکی از بستگانم لطفی کرده‌اید، از انصاف عدول می‌کنم و مقاله‌ی شما را به‌رغم فقدان صلاحیت، تأیید می‌کنم. یا با نظر به آینده، به چشم‌داشت منفعتی که از جانب شما متوجه من ممکن است بشود، از انصاف عدول کنم.
انتقام‌جویی، همیشه ناظر به گذشته است. خشم و کینه و نفرت نسبت به کسی هم مرتبط به یادآوری گذشته است. دزدی هم ناشی از خوف فقر در آینده است. بعید است که کسی همین حالا از گرسنگی در شُرُف مرگ باشد و دست به دزدی بزند. وگرنه ضروریات زندگی، ممنوعات را مباح می‌کند و دزدی او، اصلاً کار خلافی نبوده است. دزدی می‌کند چون به آینده فکر می‌کند و در وضع معیشت خانواده‌ی خود در آینده سیر می‌کند. اگر حافظه‌ی ما از آینده بُریده می‌شد، تنها کسانی دزدی می‌کردند که از گرسنگی در حال مرگ بودند.
ابداع ارزشمند راولز(فیلسوف امریکایی) در عرصه‌ِ‌ی سیاست، دفاع از «حجاب بی‌خبری» بود. او می‌گفت تنها راه اینکه دریابیم قانونی عادلانه است، این است که قانون‌گزاران از یاد ببرند که چه کسی هستند. جوری قانون وضع کنند که گویا بی‌خبرند از اینکه دانشجو هستند یا استاد، مرَدند یا زن، کارفرما هستند یا کارگر، شهری‌اند یا روستایی… از یاد ببرند که مسلمانند یا غیرمسلمان. آن‌وقت قانونی را تصویب می‌کردند که منصفانه است.
مثل این است که کیکی را می‌خواهید بین دو دخترتان تقسیم کنید. به یک دخترتان می‌گویید که کیک را قسمت کند با این آگاهی که انتخاب هر یک از نیمه‌ها به اختیار خواهرش باشد. آن‌وقت دخترتان به دقت هرچه تمام و در نهایت انصاف، کیک را نیمه می‌کند چون می‌داند انتخاب هر یک از نیمه‌ها به عهده‌ی او نیست.
اگر من از گذشته و آینده‌ام ببُرم، در هر اقدامی روش عادلانه را در پیش می‌گیرم.
این از جهت خوبی و اخلاقی بودن زندگی.
اما اینجایی و اکنونی بودن در خوشی زندگی تأثیر فراوان دارد. هر چه در زمان حال زندگی کنیم هم لذات زندگی‌مان افزایش می‌یابد و هم از آلام و درد و رنج‌های زندگی کاسته می‌شود.
اگر من هم‌اکنون درد دندان داشته باشم و یاد گذشته و آینده نکنم، فقط درد همان لحظه را متحمّل می‌شوم. اما اگر یادم بیاید که در گذشته هر وقت دندان‌درد می‌گرفتم تا سه‌روز امتداد می‌یافت، درد دندان، در همین زمان هم مضاعف می‌شود. یا اگر توجه کنم که از امشب که درد دندان گرفته‌ام تا فردا صبح که پیش دندان‌پزشک می‌روم ساعت‌ها باید این درد را تحمل کنم، بر دردورنج‌ام افزوده می‌شود.
در باب خوشی‌های زندگی هم، به همین روال است. اگر شما میهمان من شدید و پای سُفره‌ی رنگین من نشستید، ولی ذهن‌تان به یاد رنج‌های گذشته و آینده‌ی مادر بیمارتان باشد، لذت کافی نمی‌برید.
بنابراین این، اینجایی زیستن هم برای خوبی زندگی مفید است و هم خوشی زندگی.
به فعلیت رسیدن پتانسیل امور لذت‌بخش، به وضع و حال درونی شما بستگی دارد و همچنین امور دردآور و رنج‌افزا. لذت‌بخشی یک خُرما بستگی دارد به اینکه چه کسی آن را می‌خورد.
در گفتارهای کنفوسیوس آمده است که او وقتی مغضوب امپراطور چین شد و محکوم به اعدام شد، شب قبل اعدام که در زندان بود، به هم‌بندی خود ‌گفت ببین این پروانه وقتی بال‌هایش را باز می‌کند چه رنگی پیدا می‌کند و وقتی بال‌هایش را می‌بندد چه رنگی! هم‌بندی او گفت من گمان می‌کردم آدم فرزانه‌ای باشی اما می‌بینم ابلهی بیش نیستی. چگونه با اطلاع از اینکه فرداروز اعدام می‌شوی می‌توانی به این دل‌ خوش کنی؟ کنفوسیوس گفت من نمی‌گذارم مُردن فردایم مانع لذت بُردن از اکنونم شود. ضمن اینکه اگر می‌دانستم این لذت نبُردن، موجب تخفیف مجازات و مرگ من می‌شود از آن چشم‌پوشی می‌کردم، اما وقتی‌ می‌دانم تأثیری ندارد، چرا از همین مقدار لذت، خودم را محروم کنم.
کنفوسیوس توانست آینده را از ذهن خودش بیرون ببرد.


آموزه‌ سوم:
کنش بی خواهش
«کنش بی‌خواهش» که اصل آن در آیین هندو است، جزو مشترکات همه‌ِ عرفان‌های عملی است. در آیین هندو می‌گفتند یا شما خواهش دارید ولی کنش ندارید، یا هم کنش دارید و هم خواهش؛ اما هر دو خطاست، شما باید «کنش بی‌خواهش» داشته باشید.

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


دوازده آموزه‌ مشترک عارفان، مصطفی ملکیان
نویسنده: صدیق قطبیتاریخ: تیر ۲۳, ۱۳۹۵

از ۳ منظر می توان به این ۱۲ آموزه نگریست
به آموزه‌های دوازده‌گانه‌ای که در صدد طرح آنم، از سه منظر می‌توان نگریست. یک منظر، منظر عرفانی است. عرفان سه بخش دارد. یک بخش که از آن به عرفان عملی یا سیر و سلوک عرفانی تعبیر می‌شود و امروزه به آن متد یا روش عرفانی می‌گویند. بخش دیگر عرفان، عرفان نظری یا به تعبیر امروزین، دکترین یا آموزه‌ی عرفانی است. بخش سوم هم «تجربه‌ی عرفانی» است که سابقاً به آن کشف و شهود یا مکاشفات گفته می‌شد و تعبیر «تجربه‌ی عرفانی» در قرن اخیر است رایج شده است.
بحث ما مرتبط به عرفان عملی است. در عرفان عملی این سؤال قابل طرح است که آیا نظام‌های عرفان عملی به رغم تفاوت‌های فراوان، وجوه مشترکی داشته‌اند؟ در این باب می‌توان گفت همه‌ی نظام‌های عرفان عملی جهان، در دوازده مؤلفه اشتراک دارند.
اما از منظر دومی هم می‌شود به این دوازده گام و آموزه عملی نگریست.
دیدگاه دینی و مذهبی یک‌سلسله مطلوب‌های روان‌شناختی به‌بار می‌آورد که همه‌ی ملتزمان به دین و مذهب، به قدر التزام نظری و عملی‌شان، از این مطلوب‌ها بهره‌مندند. مطلوب‌هایی مانند آرامش، شادی، امیدواری، رضایت از خود، معنایافتگی زندگی(معنا اعم از ارزشمندی، هدفمندی و کارکرد زندگی).
تا این اواخر، اجماعی میان عالمان روان‌شناسی، فلسفه‌ی دین و الاهیات وجود داشت که از دست دادن دیدگاه‌ دینی و مذهبی موجب محرومیت از این مطلوب‌ها می‌شود.
اما به گمان من این مطلوب‌های روان‌شناختی از راه‌های دیگری نیز به دست می‌آید. گر چه این راه دیگر، به مراتب از راه اول(التزام یه یک دین و مذهب خاص)، دشوارتر است.
دوازده‌گامی که می‌خواهم بگویم دوازه‌گامی است برای بازیافت مطلوب‌های روان‌شناختی که بر اثر ترکِ دین و مذهب از دست رفته است.
از منظر سومی هم می‌شود به این دوازده مؤلفه نگریست و آن اینکه اگر شما یک ماتریالیست صِرف هم باشید و جهان هستی را منحصر در ماده و انرژی و تبدلات گوناگون و متقابل ماده و انرژی بدانید، باز دلتان می‌خواهد در همین زندگی پیش‌رو، خوش‌تر باشید. به گمان من هر که این دوازده گام را طی کند، اگر هم کاری به خدا و زندگی پس از مرگ و استعلا و دین و مذهب و… نداشته باشد، زندگی خوش‌تری خواهد داشت. حتی اگر دغدغه‌ی عرفان و دین و مذهب هم نداشته باشید، التزام به این دوازده گام، مایه‌ی خوش‌تر شدن زندگی می‌شود.
در بیان این دوازده گام سعی خواهم کرد نوعی تقدم و تأخر را رعایت کنم. گر چه، خصوصاً از گام پنجم به بعد،‌ رعایت این تقدم و تأخر، دشوار می‌شود.
آموزه‌ نخست:
سکوت
سکوت در مفهوم سیاسی و اجتماعی آن که به معنی عدم اعتراض و انفعال است، مُراد نیست. بلکه مقصودم سه نوع سکوت است که به ترتیب عبارتند از : سکوت با زبان بزرگ، سکوت با زبان کوچک و سکوت ذهنی.
در قدیم، هر که در مجلسی کمتر سخن می‌گفت، بهره‌مند از کمالات بیشتری به چشم می‌آمد؛ اما اکنون وضع عوض شده است و هر که پُرگوتر است پُرکمالات شمرده می‌شود. این یک نوع تلقی خیلی جدیدی است و برای گذشتگان ما شناخته شده نبود و البته یکی از بزرگترین مشکلاتی است که امروزه داریم.
اینکه اصل در زندگی بر سکوت باشد و جز به وقت ضرورت و به قدر ضرورت سخن نگویم، گام اول عرفان اولی است. اما در باب سه نوع سکوت؛
سکوت نوع اول، همان سکوت زبانی است. معنایش این است که وقتی کسی در حال سخن گفتن است، من با زبانم حرفی نزنم.
این سکوت، مقدمه‌ی سکوت دومی است و آن سکوت زبان کوچک است.
به رغم اینکه سکوت زبانی داریم و ظاهراً در حال گوش دادنیم، مدام در ذهنمان فکر می‌کنیم. فکر کردن، در واقع سخن گفتن با خود است. نطق، هم به معنای سخن گفتن به زبان بزرگ است و هم سخن گفتن به زبان کوچک که همان تفکر است.
معنای سکوت دوم این است که وقتی من حرف می‌زنم شما کاملاً در دنیای من باشید و هر چه درباره‌ی این سخن تأملات دارید، به پس از دریافت کامل سخن من موکول کنید.
البته سکوت اول اگر حاصل نیاید ممکن نیست که سکوت دوم را حاصل کنید.
اما سکوت سومی هم هست و عارفان اسلامی به آن می‌گویند رفع خاطرات و خطورات و در آیین بودا به آن سکوت ذهن گفته می‌شود. دو نوع سکوت پیش‌گفته، در برابر کس دیگری که در حال سخن گفتن است معنا می‌یابد. اما سکوت نوع سوم، سکوت در تنهایی است.
شما وقتی تنها هم هستید غالباً یا سوار بر سیّاله‌ی آگاهی هستید، یا دائماً بر شما تداعی معانی پدید می‌آید، یا خاطرات گذشته را نشخوار می‌کنید و یا خطورات آینده در ذهن‌تان آمد و شد دارد.
تداعی معانی آن است که به وجه‌شباهت میان چیزها می‌آویزم و از چیزی به چیز دیگری‌ می‌غلتم. از رنگ‌قهوه‌ای دفترم به رنگ‌قهوه‌ای پرده‌ی اتاق، از پرده‌ی اتاق به فکر…
‌این سه نوع سکوت، خیلی به بهداشت روانی ما کمک می‌کنند.
در هیچ دینی به اندازه‌ی آیین بودا به ارزش سکوت تأکید نشده است.

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


این دیدگاه، پیوسته، بال و پر ما را می‌چیند و دایره‌ی ما را تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌کند. مایی که نه تنها با سه ساحت بدن و نفس و ذهن، احساس هم‌هویتی داریم که حتی می‌‌گوییم سعدی من، فردوسی من، کشور من. یعنی به صِرف اینکه در فاصله‌ی ۱۸۰۰ کیلومتری من، آن هم هزار سال پیش، مردی به نام فردوسی بوده است، می‌گویم فردوسی من و به آن افتخار می‌کنم.
عرفا گذشته و آینده را نیز قیچی می‌کنند و می‌گویند تو نه تنها با گذشته و آینده هم‌هویتی نداری، بلکه حتی بدنت هم نیستی. ظاهراً این دیدگاه دایره‌ی انسان را مدام کوچک و کوچک‌تر می‌کند تا اینکه به بی‌نهایت روح می‌رسد.
بیتی به علی‌بن ابی‌طالب منسوب است که:
أتَزْعَمُ انَّکَ جِرْمٌ صَغْیِرٌ
وَفیْکَ انْطَوىَ الْعالَمُ الْاکْبَر
آیا می‌پنداری جرم کوچکی هستی؟ حال آنکه جهان بزرگ در تو نهفته است؟
عرفا به این ساحت چهارم می‌گفتند روح. برخی مانند منصور حلاج که می‌گفت «أنا الحق» به آن «حق» می‌گفتند. بعضی از فیلسوفان به آن «نفس وجود» یا «وجود بَحت» می‌گویند. عرفا می‌گویند خدای ادیان و مذاهب نام دیگری از همین روح است. از نظر عرفا با طی یازده گام قبلی، می‌توانید آهسته آهسته به این مرحله برسید.
ابن‌سینا در اشارات و الهیات شفا برای اثبات اینکه ما بدن‌مان نیستیم و نفس، غیر از بدن است آزمایشی ترتیب می‌دهد با نام «انسانِ معلق در فضا». ابن سینا می‌گوید اگر تصور کنیم شخصی در یک هوای طِلق (آزاد و آرام) بتواند بصورت معلّق در فضا قرار بگیرد و نتواند بدنش را حس کند و یا لمس کند، این انسان معلّق باز هم قادر به تشخیص خودش است و هرگز در مورد وجود خودش دچار شک و تردید نمی‌شود. با این استدلال می‌خواهد نشان دهد که روح یا نفس ما غیر از بدن ماست.
اما ابن سینا این کار را تنها در باب ساحت اول، یعنی ساحت بدن ما انجام می‌دهد. عرفا می‌گویند شما با به کار بستن یازده گام قبلی می‌توانید این کار را در باب هر سه ساحت وجودتان بکنید و دریابید که شما بدن، ذهن و نفس‌تان نیستید. شما روح‌ هستید و بدن و ذهن و نفس، داشته‌ها و دارایی شما هستند.
اگر این تلقی را صِرفاً از جهت سلبی هم نگاه کنیم، مزایای بسیاری دارد. اگر بپذیریم و دریابیم که ما بدن و نفس و ذهن‌مان نیستیم، آن‌وقت نفوذناپذیر می‌شویم. عاری از هر خشم و کینه و نفرتی خواهیم شد و کسی نمی‌تواند ما را اندوه‌ناک کند. به عنوان مثال، وقتی کسی به یکی از عقاید ما حمله کرد و آن را زیر سؤال بُرد، مشوّش نمی‌شویم، چرا که می‌دانیم ما با عقاید‌مان هم‌هویت نیستیم بلکه دارای عقایدمان هستیم. پس به حرفش گوش می‌دهیم و اگر دلائلش قانع‌کننده بود دست از عقیده‌مان بر می‌داریم و اگر نبود همچنان به آن ملتزم می‌مانیم. یعنی نوعی خونسردی و عدم تعلق نسبت به عقاید و عواطف در ما پیدا می‌شود.
دلبستگی، منشأ همه‌ی دردها و رنج‌هاست. وقتی حافظه‌ات را از دست می‌دهی غصه نمی‌خوری و برایت مثل این است که همه‌ی لباس‌هایت را گم کرده‌ای. دارایی‌ات را از دست داده‌ای و نه خودت را.
تو روح هستی و نظاره و تماشا می‌کنی که عواطف و عقایدت می‌روند و می‌آیند، کم و زیاد و جا به جا می‌شوند، اما تو همچنان ثابت هستی و آیند و روند دارایی‌های تو و ساحت‌های سه‌گانه، مشوش و مضطربات نمی‌کنند. تو از بالا و به چشم دارایی خود به ساحت‌های سه‌گانه‌ی خودت نگاه می‌کنی.
دوازدهمین آموزه‌ی مشترک عارفان این است که میان خود و دارایی‌های خود تفکیک قائل شویم، خود را با بدن، ذهن و نفس‌مان هم‌هویت و یگانه ندانیم و «ناخود» را «خود» تلقی نکنیم.
.

.
تعلیقات(از پیاده‌کننده‌ی متن):
۱-رهایی از دانستگی نام یکی از کتاب‌های کریشنا مورتی است که به فارسی هم ترجمه شده است:
رهایی از دانستگی، ترجمه‌ی مرسده لسانی، نشر بهنام.
۲-مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمدعلی موحد، انتشارات خوارزمی
۳٫
– زوربا، تو آن بیچاره بوبولینا را خیلی زود فراموش کردی، ها!
زوربا رنجید و صدایش در آمد. به بانگ بلند گفت:
-راه نو و طرح‌های نو! من دیگر دست کشیده‌ام از اینکه از چیزی که دیروز گذشته است یاد کنم، یا درباره‌ی چیزی که فردا روی خواهد داد حرف بزنم. من فقط دم را غنیمت می‌شمارم و تنها در بند چیزی هستم که هم امروز و در همین لحظه روی می‌دهد. با خود می‌گویم: «در این لحظه به چه مشغولی، زوربا؟ – دارم کار می‌کنم- پس خوب کار بکن!- دراین دم سرگرم چه هستی، زوربا؟ دارم با زنی عشق‌بازی می‌کنم- پس خوب عشقبازی کن، زوربا! و در آن دم که به این کار مشغولی بقیه‌ی چیزها را فراموش کن. در دنیا به جز تو و او کسی وجود ندارد. یا الله با او مشغول باش!
[زوربای یونانی، نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه‌ی محمدقاضی، انتشارات خوارزمی]
۴- عابدی بودست در وقت کلیم / در عبادت بود روز و شب مقیم
ذره‌ی ذوق و گشایش می‌نیافت / ز آفتاب سینه تابش می‌نیافت
داشت ریشی بس نکو آن نیک مرد / گاه گاهی ریش خود را شانه کرد

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


این ساحت، ساحت لذت‌ها و الم‌هاست. عواطف، احساسات و هیجاناتی که مجموعاً ۸۵ عدد هستند، در این ساحت قرار می‌گیرند. ساحت عاطفی و احساسی زیرمجموعه‌ی دوم ساحت نفس ماست.
زیرمجموعه‌ی سوم ساحت نفس ما، ساحت خواسته‌های ماست که به آن ساحت ارادی یا ساحت خواهشی می‌گویند. همه‌ی تصمیم‌ها، اراده‌ها، رغبت‌ها و میل‌های ما به این ساحت تعلق دارند.
این سه ساحت، یعنی ساحت معرفتی، عقیدتی، ساحت عاطفی، احساسی و ساحت ارادی، خواهشی ما، زیر مجموعه‌ی ساحت سوم ما، یعنی ساحت نفس هستند.
اما ساحت ذهن ما، ساحتی است که واسطه‌ی بین بدن و نفس ماست. ساحت ذهن، ساحتی است که از همه‌ی آنچه در نفس ما می‌گذرد و از برخی از آنچه در جسم ما می‌گذرد آگاهی دارد. ذهن، پلی است بین بدن و نفس و کارکرد آن «آگاهی» است.
اگر شما از کامپیوتر بخواهید که حاصل ضرب ۱۹ در ۱۹ را به شما بگوید، خواهد گفت ۳۶۱٫ این کاری است که ما نیز در ساحت معرفتی خود انجام می‌دهیم. اما تفاوت اینجاست که ما محاسبه می‌کنیم در حالیکه آگاه هستیم که داریم محاسبه می‌کنیم، اما یک کامپیوتر از این عمل خود، آگاهی ندارد.
بسیاری از فیلسوفان گفته‌اند و به نظر من هم حرف درستی است که تفاوت ما با حیوانات و کامپیوتر در همین «آگاهی» است. ما می‌میریم و آگاهیم که می‌میریم ولی حیوانات می‌میرند و آگاه نیستند که خواهند مُرد.
نظریه‌ای وجود دارد و من هم به آن قائلم که می‌گوید کلّ فرهنگ و تمدن بشری برای مرگ ساخته شده است. چون انسان‌ها آگاهی دارند که می‌میرند، این فرهنگ و تمدن را پدید آورده‌اند و خرس‌ها و گربه‌ها چون از این آگاهی بی‌بهره‌اند، تمدنی نساخته‌اند. شاعران برای مقابله با مرگ، شعر گفته‌اند و معماران برای مقابله با مرگ، معماری کرده‌اند.
تا اینجا به ساحت بدن و ذهن و نفس اشاره کردیم و همچنین به سه زیرمجموعه‌ی ساحت نفس؛ اما ساحت چهارم ما، ساحت روح است.
فرق سه ساحت نخست با ساحت روح در این است که سه ساحت اول، «مضاف‌الیه» قبول می‌کنند اما ساحت روح، مضاف الیه نمی‌پذیرد. می‌توانیم بگوییم بدن من، بدن تو، بدن او، نفس من، نفس تو، ذهن من، ذهن تو و…؛ اما در رابطه با روح نمی‌توان اینگونه گفت. ما در بدن و ذهن و نفس، با هم تفاوت داریم. بدن‌ها، ذهن‌ها، عواطف و احساسات، باورها و خواسته‌های ما با همدیگر فرق دارند.
با این توضیح می‌شود گفت که سه ساحت اول، ساحت «تفرّد» آدمی است، اما ساحت روح، ساحتِ «جمعیّت» ماست. در سه ساحت اول، من غیر از توام و تو غیر از من. ما در این سه ساحت از هم جدا می‌شویم،‌ اما در ساحت چهارم همه یکی هستیم. تنها یک روح وجود دارد، اما بدن و ذهن و نفس، به تعداد آدمیان، متعدد است.
تا اینجا می‌شود جمع‌بندی مطالب را در دونکته خلاصه کرد. اول اینکه از چهار ساحت ما، سه تای آنها جزو دارایی‌های ما هستند و خود ما نیستند. من نفس دارم، ذهن دارم، تن دارم، اما روح هستم. عرفا می‌گفتند باید بپذیریم که ما بدن نیستیم، ذهن و نفس هم نیستیم، ما روحیم و دارای بدن و ذهن و نفس.
دوم اینکه، تو هم روح هستی و او هم روح است و هر کسی در حقیقت، روح است و یک روح هم بیشتر وجود ندارد، بنابراین ما بالمآل یکی هستیم. من توام و تو منی. این ساحت، ساحت جمعیت ماست. ما وحدت داریم. وحدت و نه اتحاد، یعنی یکی هستیم و نه اینکه باید یکی شویم. عرفا نمی‌گفتند با هم متحد شوید، می‌گفتند اساساً شما با هم وحدت دارید. یکی هستید. حتی این یکی بودن با حیوانات و نباتات و جمادات هم هست، چرا که کلّ جهان را یک چیز به نام «روح» پُر کرده است. من روحم و تو روحی.
اما این سؤال طرح می‌شود که چرا ما نمی‌فهمیم یکی هستیم؟ عارف می‌گوید چون شما خودتان را با بدن و ذهن و نفس‌تان هم‌هویت کرده‌اید، در حالی‌که آنها مملوک و دارایی شما هستند و نه شما. ما از نظر یک عارف، در تمام عُمر، با ناخودهای خودمان، احساس یگانگی کرده‌ایم(۵). تا وقتی من احساس یکی بودن و هم‌هویتی با نفسم دارم که جزو من نیست، بلکه دارایی من است، نمی‌توانم بفهمم که من روحم و هیچ‌یک از اینها نیستم.
وقتی موهای سفیدتان را می‌بینید یا چین و چروک صورت‌تان را، غمناک می‌شوید، چون فکر می‌کنید شما بدن‌تان هستید. اما در باب جوراب‌تان اینگونه نیستید و اگر کسی گفت جوراب‌تان کهنه شده است دلگیر نمی‌شوید. علت اینکه وقتی می‌شنویم کسی به ما می‌گوید چاق شده‌ای یا چالاکی سابق را نداری، ناراحت می‌شویم، این است که خودمان را با بدن‌مان هم‌هویت کرده‌ایم.
اما این هم‌هویتی ما تنها به ساحت بدن‌مان محدود نمی‌شود. ما با ساحت نفس و ذهن‌مان نیز خودمان را هم‌هویت کرده‌ایم. اگر کسی به ما بگوید آیکیوی‌مان پایین است یا فهم‌مان عمیق نیست، احساس می‌کنیم به ما تعرض شده است، چرا که خودمان را نفس و ذهن‌مان می‌دانیم. عارف می‌گوید اگر بدانی که تو نفس و ذهن و بدنت نیستی، «بر دامن کبریات ننشیند گَرد».

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


مرد عابد دید موسی را ز دور / پیش او شد کای سپه‌سالار طور
از برای حق که از حق کن سؤال / تا چرا نه ذوق دارم من نه حال
چون کلیم القصه شد بر کوه طور / بازپرسید آن سخن، حق گفت دور
گوهر آنک از وصل ما درویش ماند / دایماً مشغول ریش خویش ماند
موسی آمد قصه بر گفتا که چیست / ریش خود می‌کند مرد و می‌گریست
جبرئیل آمد سوی موسی دوان / گفت همی مشغول ریشی این زمان
ریش اگر آراست در تشویش بود / ور همی برکند هم درویش بود
یک نفس بی او برآوردن خطاست / چه به کژ زو بازمانی چه به راست
از زریش خود برون ناآمده / غرق این دریای خون ناآمده
چون ز ریش خود بپردازی نخست / عزم تو گردد درین دریا درست
ور تو با این ریش در دریا شوی / هم ز ریش خویش ناپروا شوی
(منطق‌الطیر، عطار نیشابوری)
۵- از باب مثال، مولانا در ابیات زیر می‌گوید که تنِ خاکی ما، بیگانه و ناخود است:
در زمین مردمان خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه؟ تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
(مثنوی: دفتر دوم)
.

.
دوازده آموزه‌ی مشترک عارفان
(دوازده گام عرفان عملی)
بهمن ماه ۱۳۹۳- مصطفی ملکیان
پیاده‌سازی متنی و تعلیقات: صدیق قطبی
.

.

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


«عَنَت»‌ رنج کوچک است و «عزّت» رنج عظیم. یعنی هر رنج کوچک شما، رنج بزرگی برای پیامبر است.
«احسان»، هم نیک‌خواهی است و هم نیکوکاری. هم در جنبه‌ی خواهش دارد و هم کنش.

شاعر می‌گفت:
هر که ما را یار نبود ایزد او را یار باد
هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد
هر که اندر راه ما خاری فکند از دشمنی
هر گلی از باغ عمرش بشکفد بی خار باد
در دو عالم نیست ما را با کسی گرد و غبار
هر که ما را رنجه دارد، راحتش بسیار باد
می‌گوید من دوست دارم کسی که در پای من خار می‌ریزد، حتی گل‌هایش هم خار نداشته باشد.
این شعرها و حرف‌ها لااقل نوعی(Guide Line) هستند. نوعی راهنمای عمل. وقتی به فرزندمان می‌گوییم تا همه‌ی کتاب‌های جهان را نخوانده‌ای متوقف نشو، می‌دانیم که او نخواهد توانست همه‌ی کتاب‌های جهان را بخواند، اما این را می‌‌گوییم تا به هیچ نقطه‌ای قناعت نکند. به این توصیه‌ها و دستورالعمل‌ها در روان‌شناسی و روان‌درمانگری(Guide Line) می‌گویند. مولانا به این نکته خیلی توجه داشته است. می‌گوید:
تو به هر صورت که آیی بیستی
که منم این والله آن تو نیستی[مثنوی:دفتر چهارم]
یعنی همین که بگویی من به اینجا رسیدم، می‌گویم نه، هنوز راه‌های نرفته وجود دارد. تو بالاتر از اینی. می‌توانی گام‌های دیگری هم برداری.
اگر هم به آن درجه از نیک‌خواهی نرسیدی دستِ‌کم به اینجا برسی که بتوانی عفو(بخشایش) داشته باشی. حتی اگر به این جا نرسی که بگویی «هر گلی کز عُمرش بکفد بی‌خار باد»، کَمِ‌ کم بتوانی عفو کنی.
به نظر عارفان می‌آمد که تمام اخلاق مبتنی بر این سه هستند. یکی اینکه صداقت داشته باشیم و تزویر و ریا در ما راه نداشته باشد. دوم اینکه هر خوشی‌ای به ما رسید فرض کنیم به دیگری رسیده است و سوم اینکه هر ناخوشی‌ای که به دیگری رسید فرض کنیم به خودمان رسیده است.
(۱۱)
آموزه یازدهم:
آهــــــــــــستگی


اگر به شما بگویم که شخص فرزانه‌ای در چین باستان زندگی می‌کرد، در ذهن شما انسانی آرام و با طمأنینه تداعی می‌شود، کسی که آهسته حرف می‌زند، حرف شما را قطع نمی‌کند، حرف خود را ناتمام رها نمی‌کند و دو کار در آنِ واحد انجام نمی‌دهد. شهود ما این است که انسان هر چه کامل‌تر می‌شود، آهسته‌کارتر و با طمأنینه‌ی بیشتر زندگی می‌کند.
یکی از ویژگی‌های انسان مدرن،‌ متأسفانه، شتاب‌زدگی است و خیلی از روان‌شناسان اجتماعی و جامعه‌شناسان به این مووضع اشاره کرده‌اند. من توصیه می‌کنم رمان کوتاه «آهستگی» میلان کوندرا را مطالعه کنید. کوندرا در این رمان کوتاه، می‌خواهد نشان دهد که ما با شتاب‌زدگی‌مان چگونه روان خود را تخریب می‌کنیم و در پیِ از دست دادن سلامت روانی، سلامت اخلاقی‌مان را هم از کف می‌دهیم.
پیتر برگر، جامعه‌شناس و روان‌شناس اجتماعی امریکایی که کتاب مهمی درباره‌ِ جامعه‌ِ امروز دارد، یکی از فصل‌های کتابش را به همین «آهسته‌کاری» اختصاص داده است.
یک مثال عرض کنم. صبح بیدار شده‌اید و می‌خواهید سر کارتان بروید. دیرتان شده است و با شتاب همه‌ی کارها را انجام می‌دهید. بعد که می‌خواهید به سراغ اتومبیل‌تان می‌بینید که سوئیچ ماشین را ندارید. به‌‌رغم همه‌ِ‌ی این شتاب‌ها و کارهای نیم‌جویده، برای اینکه سوئیچ ماشین‌تان را پیدا کنید ناگزیرید لحظاتی بایستید. آرام بگیرید و حتی چشم‌هایتان را ببندید. چون فقط در این حال تمرکز و آهستگی و طمأنینه است که می‌توانید گمشده‌تان را بیابید.
وقتی شتاب‌زدگی داریم از خزینه‌ی حافظه‌مان محرومیم. مثل این می‌ماند که تمام ثروت‌مان را در اتاقی بگذاریم و کلید را گم کنیم. به یک معنا ثروتمندیم اما چون به ثروت‌مان دسترسی نداریم، در واقع، فقیریم. در شتاب‌زدگی، فرد دسترسی خود را به نیروی استدلال‌گر، محفوظات و خاطرات خود از دست می‌دهد. برای اینکه این دسترسی را از دست ندهیم باید نوعی آهسته‌‌کاری یا طمأنینه را در رفتار و در گفتار داشته باشیم. به میزانی که آهسته‌کاریم تسلط‌مان بر خودمان بیشتر است.
زندگی امروزی، هر چه طمأنینه‌ را از گفتار و کردارمان می‌گیرد، طمأنینه را از اندیشه‌ی ما نیز می‌گیرد و دسترسی ما را به مجموع ثروت‌ها و مواهب درونی‌مان کم می‌کند. عرفا می‌‌گفتند در تمام حرکات‌تان باید نوعی سکون داشته باشید.
برای رسیدن به خود واقعی باید تمرکزمان روز به روز بیشتر شود. در هر آنی باید تمرکز، روی یک کار داشته باشیم. وقتی در آنِ واحد چند کار‌ می‌کنیم یعنی تمرکز نداریم.
خانم سیمون‌وی، عارفه، دین‌شناس و فیلسوف فرانسوی، مقاله‌ی کلاسیک و خیلی معروفی دارد با نام «تأملاتی درباره استفاده درست از تحصیلات در راستای عشق به خدا» که توسط آقای احسان مُمتَحن ترجمه شده و در شماره‌ی سوم فصلنامه‌ی ناقد منتشر شده است. مقاله در بیان این موضوع است که ریاضیات چگونه می‌تواند ما را به خدا نزدیک کند.

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


برادر سیمون‌وی «آندره‌وی» یکی از بزرگترین ریاضی‌دانان قرن بیستم بود و خود سیمون‌وی هم مدتها ریاضی می‌خواند و‌ می‌خواست با برادرش رقابت کند. سیمون‌وی می‌‌گوید چون ریاضیات در میان علوم، بیشترین تمرکز را می‌طلبد، تمرین بسیار خوبی است برای نزدیک شدن هر چه بیشتر به خود واقعی و چون خودِ واقعی هر کسی، خداست، پس ریاضیات می‌تواند آدم را به خدا نزدیک کند. ریاضیات برای او نماد تمرکز در میان علوم است.
آهسته‌کاری در واقع یعنی در هر لحظه فقط در یک کار تمرکز داشته باشیم. لُبّ آهسته‌کاری،‌ تمرکز است و تمرکز هر چه بیشتر شود، من به خود واقعی خودم بیشتر پی می‌برم و از خودهای دروغین بیشتر رها می‌شوم و چون از نظر عارفان، خود واقعی همان خداست، شما با نزدیک‌شدن به خود واقعی، به خدا نزدیک می‌شوید.
این آموزه، ما را به گام دوازدهم نزدیک می‌کند.


آموزه دوازدهم:
تفکیک میان خود و دارایی های خود
فرض کنید یکی از لامپ‌هایی که در اتاق‌تان روشن است، معتقد باشد که من به لحاظ ساختار، زیباترین ساختار و به لحاظ کارکرد هم بهترین کارکرد را در میان همه‌ی لامپ‌های جهان دارم و در پی نوعی خودستایی و مباهات باشد و برای خود، تفوّق و برتری نسبت به همه‌ی لامپ‌های دیگر قائل باشد. در این حال، به‌فرض که باقی لامپ‌ها بتوانند به او پاسخ بدهند، خواهند گفت تو از شیشه درست شده‌ای، بنابراین اگر سنگ‌هایی در طبیعت نبودند که بتوان از آنها شیشه ساخت یا اگر فلزاتی نبودند که به مفتول‌‌های فلزی تبدیل شوند و در درون تو جای بگیرند، یا اگر همه‌ی این مواد اولیه بودند، اما مهندسانی نبودند که بتوانند از این فلزات و سنگ‌ها چنین چیزهایی استحصال کنند، یا مهندسان بودند ولی کارخانه‌هایی نبودند، تو اکنون وجود نداشتی.
اگر این رشته را دنبال کنید خواهید دید که هیچ جزئی از اجزای هستی نیست مگر اینکه به نوعی در پدیدآمدن آن لامپ دخالت داشته است. کوه‌هایی که این مواد کانی از آن بیرون آمده‌اند، خورشیدی که به این کوه تابیده است و… خلاصه، کل عالَم طبیعت، در این که یک‌چنین ساختار و نوری پیدا کنی تأثیر و دخالت داشته‌اند. بنابراین تو چیزی نداری که متعلق به خودت باشد و بخواهی به اتکای آن به دیگر لامپ‌ها مباهات کنی و فخر بفروشی. آیا می‌شود در این لامپ، جوهری، خاصّه‌ای، رویدادی، فرایندی، یا نسبتی بین اجزا، نشان داد که تنها متعلق به خود این لامپ باشد؟ اگر لامپ‌های دیگر توان استدلال و گفتگو داشتند می‌گفتند تو باید حق‌شناس و سپاس‌گزار کلّ هستی باشی که این ساختار را به جای اینکه به کس دیگری بدهد به تو داده است و نباید این امر موجب عُجب و نخوت و تبختر و تفرعن تو شود بلکه این آگاهی باید تو را نسبت به همه‌ی هستی خاضع‌تر و متواضع‌تر کند. چرا که همه‌ی اجزای هستی دست به دست هم داده‌اند تا تو با این ساختار و کارکرد، پدید آمده‌ای.
فرض کنید من معتقد باشم- فارغ از اینکه چقدر حقیقت داشته باشد- که ساختار و کارکردی بسیار بهتر از شما دارم. جسمم سالم‌تر، زیباتر و پُرقوت‌تر است. در ناحیه‌ی ذهن، قدرت یادگیری، سرعت انتقال، قدرت تفکر، عمُق فهم و حافظه‌ام از شما بهتر است. در ساحت روانم، سخاوت و شجاعت و فضیلت‌های اخلاقی بیشتری دارم و یا در مناسباتم از نظر نفود کلام، نَفَس گرم، قدرت اقناع، لطیفه‌گویی و حاضرجوابی و سایر توانایی‌های مهارتی از همه‌ی شما بیشم. آیا با همه‌ی این احوال و با فرض درستی همه‌ی این مدعیات، میتوانم بگویم که «این منم طاووس علیین شده»؟
خیر؛‌ چون می‌توانید به من بگویید بسیاری از این ویژگی‌های تو محصول ژنتیک، محیط تعلیم و تربیتی، خصوصاً در سه سال آغاز زندگی و بسیاری عوامل دیگر بوده است. حتی اقلیمی که در آن زندگی کرده‌ای در تو تأثیر داشته است. خانواده‌ و ویژگی‌های پدر و مادر و اینکه در خانواده‌ای عریق و اصیل به دنیا آمده‌ای دخالت داشته‌اند. تو چیزی نداری که تنها متعلق به خودت باشد. حتی اگر گفتم که پشتکار داشته‌ام در حالی‌که قُل هم‌سان من دقیقاً در همین شرایط بود، اما فقدان پشتکار، باعث شد به جایی نرسد؛ می‌شود پرسید این علاقه، اراده‌ی قوی و پشتکار را چه کسی به تو داده است؟ کافی بود یکی از رویدادهایی که در زندگی تو رخ داده، رخ نمی‌داد تا تو آنچه که هستی نمی‌شدی.
از این مثال یا باید نتیجه گرفت که اصلاً منی در کار نیست، آنچنان که بودا و و در میان فلاسفه‌ی جدید دیوید هیوم می‌گفتند و یا باید نتیجه گرفت که منی در کار هست، اما مرزی بین «من» و «نامن» وجود ندارد. اگر منی هست، شناور در کلّ هستی است. چه چیزی از ما منحصراً در اختیار ماست و هستی توان تأثیرگذاری در آن را ندارد؟ اگر چندروز متوالی باران ببارد و شما از خانه نتوانید بیرون بیایید و اوقات‌تان تلخ شود، خواهید فهمید که باران هم جزوی از شماست و بیرون از شما نیست. همه‌ی آنچه در جهان است در وضع و حال ما تأثیر دارند.

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


ما انسان‌ها معمولاً در ناحیه‌ی جسم‌مان این را می‌پذیریم که مثلاً زیبایی‌مان یا استحکام دندان‌هایمان دست خودمان نبوده‌است و به ارث بُرده‌ایم؛ اما در عالَم ذهن و از آن بیشتر در عالَم نفس و روان پذیرای این موضوع نیستیم. یعنی می‌خواهیم توانایی‌های ذهنی و روانی‌مان را به خودمان نسبت دهیم. در قرآن آمده است که وقتی از قارون، که از ثروتمندان هم‌عصر موسی بود خواستند تا بخشی از ثروتش را به فقرا ببخشد، در پاسخ گفت: «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی». اینها را با علم و دانش خودم به دست آوردم. باید از او پُرسید که این هوش بالا و حافظه‌ِ قوی را چه کسی به تو داده است؟ کلّ جهان هستی دست به دست تو داده است و این‌همه را به رایگان به تو بخشیده است. هیچ نعمتی به خاطر استحقاق تو به تو اعطا نشده و نقمت‌ها هم به خاطر بی‌استحقاقی تو نبوده است. بنابراین از آنچه هستی به رایگان به تو بخشیده‌ است، تو نیز رایگان‌بخشی کن.
تو رفته بودی کتاب درسی بخری و به اتفاق، کتابی عرفانی به دستت رسید و زندگی‌ات دگرگون شد. کار از کار خیزد در جهان. آیند و روندِ حوادث، ما را شکل می‌دهند و حتی اگر بگویی توانایی‌های‌ات محصول برنامه‌ریزی تو بوده است، می‌پرسیم شعور و هنر برنامه‌ریزی را چه کسی به تو داده است؟
مثال دیگری بزنم. نخی را فرض کنید که طولش بی‌نهایت است و کسی مدام این نخ را گره می‌زند. ممکن است در یک نقطه، پنجاه گره زده شود و نقطه‌ای دیگر تنها یک گره بخورد و طبیعتاً آنجا که تبدیل به یک گره بزرگ شده، ساختار و کارکرد متفاوتی خواهد داشت. آیا گره بزرگتر می‌تواند به دیگر گره‌ها فخر بفروشد؟ ما نیز در نخ بی‌نهایت هستی، گره‌هایمان درشت و ریز شده است و چیزی برای مباهات و فخر، وجود ندارد.
بنابراین، یا منی وجود ندارد، یا «من» در تمام جهان سیّال و شناور است و کوچک‌ترین دگرگونی در جهان، در من ایجاد تغییر می‌کند. ما در این جهان مدام به هم تنه می‌زنیم و در اثر این تنه زدن، چه تنه‌زننده و چه تنه خورنده، دستخوش تغییر می‌شوند و از این تنه زدن هم، بُدّی و گریزی نیست. این نگاه باعث می‌شود خودم را متمایز و متمیّز از دیگران نشمارم.
به آنچه تا کنون به آن پرداختیم از منظر دیگری هم می‌شود نگاه کرد و آن منظری است که عارفان بیان کرده‌اند.
از قدیم الایام در فلسفه و هم‌اکنون در فلسفه ذهن و علوم شناختی مبحثی وجود دارد در بیان اینکه انسان چند ساحت دارد؟ عده‌ای از همان قدیم می‌گفتند که انسان یک ساحت بیشتر ندارد و آن ساحت بدن(پیکر، تن) است. در دیدگاهی دیگر، انسان، بدن به‌علاوه‌ی ذهن(Mind) است و در دیدگاه سوم، انسان، بدن به علاوه‌ی ذهن و نفس(Soul) است. در دیدگاهی، انسان تنها دو ساحت بدن و نفس دارد. در دیدگاه دیگری انسان علاوه بر سه ساحت تن و ذهن و نفس، ساحت روح(Spirit) هم دارد. با تریکب و امتزاج این چهار ساحت، دیدگاه‌های مرکّب و مولکولی پدید می‌آید ولی در هر حال، بسائط این دیدگاه‌ها، همین چهار ساحت هستند. یعنی ساحت‌های بدن، ذهن، نفس ‌و روح.
تقریباً می‌شود گفت همه‌ی عرفا قائل به هر چهار ساحت برای انسان هستند. حال سؤال این است کدامیک از این چهار ساحت را با فعل «استن» می‌توان بر انسان حمل کرد و کدامیک را با فعل «داشتن»؟ آیا انسان، بدن است و روح و نفس و ذهن دارد؟ یا ذهن است و بدن و نفس و روح دارد؟ یا چنانکه افلاطون می‌گفت نفس است و بدن و ذهن دارد؟ به تعبیر فلاسفه کدامیک را باید حمل «هوهو» کرد و کدام را حمل «ذوهو»؟ شکی نیست که از میان این چهار ساحت، تنها یک ساحت را می‌شود با فعل «استن» برای انسان حمل کرد و باقی را با فعل داشتن. چرا که انسان یک موجود، بیشتر نیست و هویت واحدی دارد؛ در حالی‌که دارایی‌هایش می‌تواند متعدد باشد؛ بنابراین تنها یکی از ساحات را می‌شود با فعل «استن» برای انسان، حمل کرد.
عارفان بر خلاف فهم عرفی و قول فلاسفه و حتی بر خلاف قول اکثر الهیدانان در طول تاریخ، معتقد بودند که ساحت‌های بدن و ذهن و نفس، جزو دارایی‌های ما هستند و تنها ساحت روح است که می‌توان آنرا با فعل «استن» بر انسان حمل کرد. می‌گفتند تو روحی اما بدن و ذهن و نفس، داری.
هیچ فیلسوفی این دیدگاه را نپذیرفته است، الهی‌دانان هم غالباً نپذیرفته‌اند، اما اغلب عرفا به این دیدگاه قائلند.
ساحت تن و یا بدن که روشن است چه ساحتی است. ساحت نفس که ساحت سوم ماست در درون خودش سه ساحت دارد. نخست، ساحت باورهای ما که وقتی افعالی نظیر «باور دارم»، «یقین دارم»، «شک دارم»، « ظن دارم»، «احتمال می‌دهم»، «نقد می‌کنم» و… را به کار می‌بریم، با این ساحت سر و کار داریم. تمام این افعال به ساحت عقیدتی و یا معرفتی ما تعلق دارند و این ساحت زیرمجموعه‌ی ساحت نفس ماست.
زیرمجموعه‌ی دوم ساحت نفس ما، ساحت عاطفی و احساسی ماست. تعابیری نظیر «عشق می‌ورزم»، «نفرت دارم»، «خشم دارم»، «لذت می‌برم»، «درد می‌کشم»، «امیدوارم» و… متعلق ساحت عاطفی و احساسی ماست.

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


آموزه هشتم:
بهبود جهان، تابع اصل تدریج است

وضع موجود جهان، تابع اصل «بی‌ٍثباتی» است و بهبود آن تابع اصل «تدریج» است. برای اصلاح خود که اصلاح جهان را در پی دارد، باید به اصل تدریج، توجه کرد.
فرض کنید که معتاد به سیگار باشید و روزی ۵۰ سیگار می‌کشید. بعد ناگهان تحولی در شما رخ می‌دهد و تصمیم می‌گیرید از این لحظه دیگر به سیگار لب نزنید. اگر اینگونه عمل کردید من ضمانت می‌کنم که تا آخر عمرتان سیگاری باقی خواهید ماند. اما اگر گفتید من تصمیم دارم سیگار را ترک کنم اما از الان تا دوماه دیگر به جای ۵۰ سیگار، ۴۹ سیگار مصرف می‌کنم، من تضمین می‌کنم شما روزی سیگار را ترک می‌کنید. برای اینکه ارگانیزم شما، هم به لحاظ جسمانی و بیولوژی و هم به لحاظ عصبی و هم روانی، با ۵۰ سیگار عادت کرده است، اگر فردا بخواهید هیچ سیگار نکشید تا ظهر هم تحمل می‌کنید اما واحد سایکوسوماتیک که با ۵۰ سیگار عادت کرده صددرصد در برابر بی‌سیگاری مطلق طغیان می‌کند. آن‌قت اگر یک سیگار بکشید، تصمیم‌تان بر ترک سیگار از بین رفته و شکسته شده است و شما ناکام می‌مانید.
بدنی که با ۵۰ سیگار عادت کرده است‌ می‌تواند دوماه با ۴۹ سیگار عادت کند و همین‌طور به تدریج از تعداد سیگارها بکاهد.
عرفا نگران می‌بودند که شما تصمیم‌تان بی‌توجه به این اصل باشد. اگر گفتید من از فردا صبح سکوت کامل می‌کنم تا آخر عُمر، ورّاج باقی می‌مانید.
مراجعه کنید به رمان «وجدان زنون» نوشته‌ی «ایتالو اسووو» که با ترجمه‌ِ مرتضی کلانتریان توسط نشر آگاه منتشر شده است. این کتاب قبل از انقلاب به زبان فارسی ترجمه شده است و ترجمه‌ِ خوبی دارد. اگر حوصله نکردید کل کتاب را بخوانید، فقط فصل اول را بخوانید. زنون تصمیم می‌گیرد سیگار را ترک کند و آن وقت می‌خواهد سیگار را بدون توجه به اصل تدریج ترک کند، ناکام می‌ماند و در آخر همان فصل به این نتیجه می‌رسد که باید از رذیلت دیگری آغاز کند و سیگار را نمی‌تواند ترک کند. ایم رمان، خیلی رمان روان‌شناختیِ جدی و مهمی است.
اگر می‌خواهید خودتان را عوض کنید تدریج را رعایت کنید. برنامه‌ی‌‌های بلندپروازانه نداشته باشید. عارفان نه تنها با انقلاب‌های سیاسی-اجتماعی مخالفت می‌کردند بلکه می‌گفتند در رابطه با خودت هم نباید انقلاب کنید بلکه باید ذره ذره، رژیم روانی و اخلاقی خودتان را تغییر دهید.


آموزه نهم:
زندگی بر اساس سه اصل صداقت، احسان و تواضع
سرچشمه‌های اخلاق از نظر عارفان به این سه بر می‌گردد: صداقت، احسان و تواضع. از نگاه عرفان، کارهای درست اخلاقی از سه قسم بیرون نیستند و کارهای نادرست اخلاقی اضداد یا نقائض این سه‌اند. عارفان برای اخلاق یک نظام درختی درست می‌کنند. یعنی ما سه کار درست داریم و باقی کارهای اخلاقی یا مصادیق این سه تا هستند یا از ازدواج و ترکیب این سه به وجود می‌آیند. برخی از مصادیق‌اند و برخی از فرزندان این سه. این سه عبارت‌اند از صداقت، احسان و تواضع.
«صداقت» یکپارچگی و هم‌نوایی هر پنج ساحت وجودی ما است. یعنی ساحت‌های عقاید؛ عواطف، احساسات، هیجانات، خواست‌ و اراده، کردار و گفتار. سه ساحت اول در درون ما و دو ساحت دوم در بیرون ماست.
باید توجه داشت که «صدق» یا همان راست گفتن، تنها یکی از مصادیق «صداقت» و به معنی انطباق گفتار با عقیده است.
همچنین «ریا»، عدم انطباق ساحت گفتار یا کردار با ساحت دوم وجود ما است. خیلی وقت‌ها هم پیش می‌آید عقایدمان با عواطف و احساسات و هیجانات‌مان انطباق ندارد. مثلاً من کسی را می‌شناسم که از معاریف روزگار ماست و یک نئومارکسیست‌ کامل است اما می‌گوید روز عاشورا با تماشای عزاداری از تلویزیون، متأثر شده و اشک می‌ریزد.
«تواضع»، در نعمت‌های زندگی خود را دیگری انگاشتن است. در وجوه مثبت زندگی، خودم را دیگری فرض کنم. یعنی اگر برنده‌ی جایزه‌ی نوبل شدم، چنان احساس کنم که انگار دیگری برنده‌ی این جایزه شده است. همان‌قدر باد به غبغب انداختن و شادی کردن و توقع رفتار متفاوت که اگر دیگری برنده‌ی آن جایزه می‌شد در من سر می‌زد، حالا که خودم برنده‌ شدم به من دست دهد.
یعنی هر چیزی که در نظام ارزشی خودتان مثبت تلقی می‌شود، فرض کنید که به چنگ دیگری افتاده است.


«احسان»، یعنی در نقمت‌های زندگی، در ناخوبی‌ها و ناخوشی‌های زندگی، دیگری را خودم بینگارم. اگر فرزند من بیمار شود چقدر تب و تاب دارم که هر چه زودتر او به بیمارستان برسانم، حال اگر فرزند شما بیمار شد، من با همان تب‌وتاب او را به بیمارستان برسانم. یعنی هر بدی و ناخوشی که در زندگی دیگران است، گویا بدی و ناخوشی زندگی من است. ابوالحسن خرقانی می‌گفت: «اگر از ترکستان تا به درِ شام کسی را خاری در انگشت شود آن از آنِ‌ من است و همچنین اگر از ترک تا شام کسی را قدم در سنگ آید زیان آن مراست و اگر اندوهی در دلی است آن دل از آنِ من است.»
قرآن درباره‌ی پیامبر اسلام گفته است: «عَزیزٌ علیه ما عَنِتُّم»(توبه:۱۲۸).

مشق‌های معنوی

03 Nov, 19:33


همه‌ی اینها به زبان فلسفی یعنی جهان، جهان بی‌ثباتی است و تو وقتی محبوبت را از دست می‌دهی باید بگویی «آهان! عجب، پس اصل بی‌ٍثباتی شامل تو هم شد. انتظارش را داشتم.» این‌جوری است که بوداوار عاشق شده‌ای.
اما من و شما با رفتن محبوب، ستون خیمه‌ِ زندگی‌مان از هم می‌پاشد، چون گمان کرده‌ بودیم تضمینی وجود دارد. در حالیکه این تضمین در هیچ‌یک از پدیده‌های جهان هستی وجود ندارد.
اگر نه تنها فهم ذهنی، بلکه «هضم وجودی» نسبت به این اصل پیدا کنیم، زندگی بسیار خوش‌تر، بسیار خوب‌تر و بسیار ارزشمند‌تر خواهیم داشت.
ما دچار دلبستگی هستیم و نه عشق. خوشی‌های ممکن را از حضور معشوق نمی‌گیریم، خوبی‌های لازم را در حق او انجام نمی‌دهیم و بعد هم با از دست دادنش اندوه‌ناک می‌شویم.
آموزه هفتم:
حق‌گزاری نسبت به هستی

تعبیر «سلامی و وداعی» در ادیان شرقی آمده است. بودا می‌گفت هیچ‌وقت از موجودی، رویدادی و یا فرایندی، جدا نشوید مگر اینکه تمام بدهی‌هایتان را به او پرداخته باشید، چون ممکن است دیگر با این شخص، رویداد و یا فرآیند دیگر مواجه نشوید. به این اصل، اصل «حق‌گزاری نسبت به هستی» گفته می‌شود. بودا می‌گفت اگر اصل بی‌ٍثباتی را بپذیرید و باور داشته باشید که ممکن است با این شخص آخرین ملاقاتم باشد، می‌کوشید نسبت به او بدهی نداشته باشید. باید هر وقت از تو جدا می‌شوم، به شکلی از تو جدا شم، که مفاصا حساب با تو داشته باشم. هر دیداری با هر موجودی، رویدادی و فرآیندی، سلامی است و وداعی.
بهترین شخصیتی که در رمان‌ها دیده‌ام، زوربا است که در رمان «زوربای یونانی» تصویر شده است. عشق زوربا، دقیقا عشقی بودایی است. بعد از اینکه محبوبش را به فجیع‌ترین شکلی می‌کُشند به دوستش می‌گوید برویم کنار دریا رقصی بکنیم.(۳)
اینکه غصه نخوری بی‌رحمی نیست؛ چون برای معشوقی که ناپدید شده هیچ فرقی نمی‌کند که تو غصه‌ بخوری یا نه. اما اگر غصه بخوری، به خودت ستم کرده‌ای. چون خودت نیز مستحق شفقت و عشقی. وقتی با غیاب و فقدان معشوق، همچنان غصه می‌خوری، دیگران را که می‌توانند متعلق عشق و شفقت تو باشند، محروم کرده‌ای.


آموزه هشتم:
بی‌توجهی به ارزش‌داوری‌های دیگران

برخی به قدری در این اصل افراط می‌کردند که جزو ملامتیه می‌شدند. این هم البته افراط است. گفته‌اند که درویشی نماز می‌خواند و با ریش خود مشغول بود. هاتفی ندا در داد که ای درویش تو با ریش خود مشغولی. درویش وقتی این را شنید شروع کرد به کندن ریش‌هایش، هاتف ندا در داد که تو هنوز به ریش‌هایت مشغولی.(۴)
معنی‌اش این است که آنکه ملامتیه است هنوز در بند ارزش‌داروی‌های دیگران است.
اینکه کسی کاری کند تا نگاه دیگران را به خودش منفی کند باز به ارزش‌داوری‌های دیگران بها داده است. بها ندادن به ارزش‌داوری‌های دیگران به این است که تو طبیعی زندگی کنی. طبیعی زیستن یا همان سادگی(simplicity) یعنی حضور و غیاب دیگران در رفتار من تأثیر نداشته باشد. کودک، سادگی دارد و حضور و غیاب دیگران برای او فرقی ندارد. در تفسیر این گفته‌ی مسیح که در سه تا از اناجیل آمده است: «تا بازگشت نکنید و مثل طفل کوچک نشوید، هرگز به ملکوت آسمان ره نمی‌یابید» بیشتر الهی‌دانان و عارفان گفته‌اند منظور «سادگی» کودکان است.
از «سادگی» و طبیعی زیستن، امروزه، فیلسوفان اگزیستانسیالیسم به«زندگی اصیل» تعبیر می‌کنند. یعنی زندگی مطابق فهم و تشخیص خود. اگر اصیل نباشم، زندگی‌ام خودجوشانه و خودانگیخته نیست، بلکه عاریتی است. کاری که از درون خودم می‌جوشد انجام نمی‌دهم. زندگی اصیل یعنی بر مبنای عقل و وجدان اخلاقی خودت عمل کنی. سعدی در گلستان آورده است:
«زاهدی مهمان پادشاهی بود چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند.
گفت در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید، گفت نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید»
زندگی اصیل یعنی خلوت و جلوت برای ما فرقی نکند. زندگی اصیل زندگی «خود‌مِحک» «خودسَنجه» و «خودمعیار» است و فرد، ترازوی درست و غلط بودن را در درون خود دارد. در امور نظری عقل خود را داور می‌کند و در امور عملی وجدان خویش را.
انسان‌های اصیل، به افکار عمومی، مدهای فکری زمانه، یا آنچه هگلی‌ها «روح زمانه» می‌گویند کاملا بی‌اعتنا هستند. کسی که به ارزش‌داروی‌های دیگران اهمیت می‌دهد در عُمق وجودش عقده‌ی حقارت دارد. چرا وقتی من داوری خودم این است که کار درستی می‌کنم به خاطر داوری تو دست از کار بر می‌دارم؟ چرا داوری تو را مقدم بر داوری خودم کنم؟ چون خودم را کمتر از تو می‌دانم. در بن و بنیاد این کار، نوعی عقده‌ی حقارت وجود دارد و عارفان به نظرشان می‌آمد ما به سه جهت نباید نسبت به دیگران عقده‌‌ی حقارت داشته باشیم.
من در این مجال به این سه جهت و نیز به آثار روان‌شناختی و اخلاقی ناشی از زندگی اصیل نمی‌پردازم.

مشق‌های معنوی

29 Oct, 05:14


زندگی چنان ساخته نشده که شما به تمام خواسته هایت برسی، بنابراین چاره‌ای جز گزینش نداریم، فلاسفه قدیم گفتن عالم طبیعت عالم تزاحم است اگر میخواهی به یک چیز برسی باید از چند چیز دیگر بگذاری، آدم هر چیزی را بخواهد باید یک هزینه‌ای برایش بکند و هزینه‌اش گذشتن از چند چیز دیگر است.
عارفان میگفتن زندگی بر اساس ریاضت بنا شده است.
ریاضت یعنی اگر میخواهی به یک چیز برسی باید از چند چیز دیگر صرف‌نظر بکنی.
بخش از اضطراب ما ممکن است به این دلیل باشد که فکر می کنیم می توان همه چیز را در زندگی داشت. باید بین هدف و نتیجه فرق گذاشت آدمهای موفق تا جایی که می‌شود اهداف کمتری در زندگی دارند تا جایی که کیرکگور میگفت آدم موفق کسی که فقط یک هدف در زندگی دارد.
البته ممکن است برای رسیدن به یک هدف شما به چند هدف فرعی دیگر هم برسید. اما مسئله اضطراب در این است که ما یک توهم داریم که همه چیز را میتوان با هم داشت.
بنابراین ما همیشه از خودمان طلبکار میشویم.
کیرگور کتابی دارد به اسم خلوص قلب یا دل صافی ، البته عنوان اصلی کتاب این است که دل صافی یا خلوص قلب یعنی در تمام زندگی فقط یک چیز را خواستن. در این کتاب می‌خواهد ثابت کند که اضطراب وجودی سرنوشت کسانی است که در زندگی بیش از یک چیز را می خواهند. لذا اهداف عدیده جز اینکه اضطراب را افزایش بدهد نتیجه‌ای ندارند. ما را در زندگی چنین نساخته اند که بتوانیم به هیچ چیز اهمیت ندهیم اما چنان هم نساختند که بتوانیم به همه چیز اهمیت بدهیم. لذا نباید از خودم توقع زائد داشته باشند.

مشق‌های معنوی

27 Oct, 20:57


❇️ در روانشناسی تجربه‌ای هست به نام "آی گفتی" (Ah experience). این تجربه زمانی اتفاق می‌افتد که حرفی را می‌شنویم یا می‌خوانیم و با خود می‌گوییم: آی گفتی؛ این را یک عمر می‌دانستم اما نمی‌توانستم بگویم، یا این را نمی‌دانستم ولی انگار این حرف از عمق وجود من زده شده است. گزاره‌هایی که با آن‌ها به تجربه‌ی "آی گفتی" می‌رسیم، شهودهای ما هستند.

📖 کتاب‌هایی در جهان هست که نویسندگان آن توانسته‌اند توی پوست همه‌ی آدم‌ها بروند طوری که همه‌ی آدم‌ها خود را در آن کتاب‌ها می‌یابند و با آن احساس یگانگی یا همزادپنداری می‌کنند. این کتاب‌ها بهتر از هر مشاور روانی‌ای عمل می‌کنند.

اگر ۱۰ تا از این کتاب‌ها را بخوانیم و جملاتی را که با آن‌ها تجربه‌ی "آی گفتی" برایمان اتفاق میفتد را مشخص کنیم، تقریبا همه‌ی شهودهای ما کشف خواهند شد. این کتاب‌ها را در ادامه می‌توانید ببینید.

📚 فهرست کتاب‌ها:

۱. برادران کارامازوف، نوشته‌ی داستایوفسکی،‌ ترجمه‌ی صالح حسینی، نشر ناهید

۲. مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه (دو کتاب در یک جلد)، آندره ژید، ترجمه‌ی مهستی بحرینی، انتشارات نیلوفر

۳. گزارش به خاک یونان، کازانتزاکیس،‌ ترجمه‌ی صالح حسینی، انتشارات نیلوفر

۴. لبه تیغ، سامرست موام، ترجمه‌ی مهرداد نبیلی، نشر فرزان روز

۵. سیر و سلوک زائر، جان بانی‌یِن، ترجمه‌ی گلناز حامدی، نشر مدحت

۶. تشبه به مسیح، توماس آکمپیس، ترجمه‌ی سایه میثمی، ‌نشر هرمس

۷. زوربای یونانی، کازانتزاکیس، ترجمه‌ی محمد قاضی، نشر خوارزمی

۸. آناکارنینا، تولستوی، ترجمه‌ی سروش حبیبی، نشر نیلوفر

۹. مادام بوواری،‌ گوستاو فلوبر،‌ ترجمه‌ی مهدی سحابی، نشر مرکز

۱۰. سونات کرویتسر، تولستوی، ترجمه‌ی سروش حبیبی، نشر چشمه

۱۱. گرگ بیابان، هرمان هسه، ترجمه‌ی کیکاووس جهانداری، نشر علمی و فرهنگی

۱۲. اعترافات آگوستین قدیس،‌ ترجمه‌ی سایه میثمی، نشر سهروردی

۱۳. تأملات، مارکوس اورلیوس، ترجمه‌ی عرفان ثابتی، نشر ققنوس

۱۴. در باب حکمت زندگی، آرتور شوپنهاور، ترجمه‌ی محمد مبشری، انتشارات نیلوفر

۱۵. تتبعات، مونتنی، ترجمه‌ی احمد سمیعی گیلانی، نشر سخن

مصطفی ملکیان، درسگفتار فلسفه اخلاق

مشق‌های معنوی

25 Oct, 12:30


✔️هجده اصل راهنمای زندگی

✍️مصطفی ملکیان

باید:
1) عشق بورزم، یعنی به دیگران نیکی بی حساب و کتاب (هم به معنای بدون محاسبه گری و هم به معنای بی حد و حصر) بکنم تا شادی ژرف نصیب ام شود.
2) زندگی این جایی و اکنونی داشته باشم تا هم از سلامت روانی بیشتر و هم از کمال اخلاقی بیشتر بهره مند شوم.
3) به ارزش داوری های دیگران به کلی بی اعتناء شوم تا به خود شکوفائی کامل دست یابم.
4) تا می توانم به خود ام وفادار باشم، یعنی به رویای شخصی خود ام پشت نکنم، هر چند این پشت کردن مطلوب های اجتماعی برایم به ارمغان آورد.
5) هرگز به حل مساله ی نظری ای نپردازم که حل آن در عمل من هیچ تاثیری ندارد، یعنی به من ربطی ندارد.(حکمت «به من چه؟»)
6) از زندگی اصیل، یعنی خودجوشانه و خودانگیخته دست نکشم، یعنی خودام باشم و ساده و طبیعی زندگی کنم.
7) بدانم که به عمیق ترین معنای کلمه، تنهایم.
8) در غوغا و هیاهوی زندگی فقط به ندای آرام و آهسته وجدان اخلاقی خود ام گوش دهم.
9) خودام را هر چه بیشتر بشناسم و بیش از احوال هر کس دیگر احوال خودام را بپرسم.
10) هدفم را فقط اصلاح خودم قرار دهم و بدانم که فقط در نتیجه ی این کار دیگران را ، کمابیش، اصلاح می کنم.
11) بدانم که فقط تغییر و اصلاح خود هم ممکن است و هم مطلوب.
12) خوبی زندگی را بر خوشی زندگی ترجیح دهم.
13) بزرگترین کاری را که می توانم بر عهده گیرم، نه کاری بزرگتر از آن را، و نه کاری کوچکتر از آن را.
14) بدانم که همه چیز ناپایدار و گذرا است، چه خوشی ها و چه ناخوشی ها.
15) هرگز از صداقت (= مطابقت پنج ساحت باورها، احساسات، عواطف و هیجانات، خواسته ها، گفته ها و کرده ها با یکدیگر)، تواضع (= در خوشی ها خود را دیگری انگاشتن)، و احسان( = در ناخوشی ها دیگری را خود انگاشتن) دست نکشم.
16) چنان زندگی کنم که گویی در یک قدمی مرگ ام، یعنی در هر لحظه مشغول به کاری باشم که اگر در همان لحظه مرگ درسد نه احساس پشیمانی کنم، نه احساس اندوه و نه احساس حسرت.
17) فقط به وقت ضرورت و به قدر ضرورت سخن بگویم.
18) اهل آرامش به هر قیمتی نباشم.
https://t.me/arshiv_arshiv/54
🔻

@mostafamalekian

مشق‌های معنوی

25 Oct, 09:03


⭕️در باب احترام


کسانی که جویای احترام اند، جویای نابرابری به سود خود هستند.

🔹در زبان عربی، برای هر دو دسته‌ی مذکور، از ماده‌ی "ح ر م" استفاده میشود. وقتی که گفته میشود شراب حرمت دارد، به دلیل پلشتی آن است که گفته میشود حرمت دارد. زمانی هم هست که گفته میشود عالم حرمت دارد یا پیامبر حرمت دارد و این به خاطر تقدس آن ها است.

🔹احترام از همین ماده می‌آید. احترام در مقابل تحریم است. تحریم برای چیزی به کار میرود که به خاطر پلشتی آن، از آن دوری جسته میشود اما احترام برای آن دسته از امور به کار میرود که به دلیل تقدس، نباید به آن ها نزدیک شد. تعبیر قرآن، "لا مِساسَ" است که میگوید با امور مقدس و امور پلشت تماس پیدا نکن.
زندگی عادی انسان ها، زندگی‌ای است که حتی المقدور باید از هر دو دسته دور باشد. قرآن میگوید: "فخلع نعلیک، انک بالواد المقدس طوی". چون کفش کثیف‌ترین بخش لباس‌هاست، دستور به پاک کردن خود از آن برای ورود به سرزمین مقدس را میدهد.
به تعبیری دیگر، به دسته ای از امور نباید نزدیک شد، چرا که آن ها انسان را آلوده میکنند و از دسته‌ای دیگر از امور باید دور بود، چرا که انسان آن ها را آلوده میکند.
در فرهنگ فلسفی غرب، به این امور توتم و تابو گفته می شود. توتم، همان چیزی است که از شدت تقدس باید از آن دور بود و آن را آلوده نکرد.
🔹احترام در زندگی اجتماعی، از قسم توتم است. وقتی انسانی احترام دارد، نزدیک شدن به او همچون دیگران نیست. انسانی که احترام دارد، بهره ای از تقدس و پاکی برده است. نزدیک شدن به انسانی محترم در جامعه، شعاع مشخصی دارد و نباید وارد این حریم شد. شوخی‌ها و الفاظی که در مورد این افراد به کار میبریم، متفاوت از دیگران است.
لبِّ احترام اجتماعی این است که فرد میخواهد خود را با دیگران برابر و هم سر و هم تراز نبیند. کسانی که جویای احترام‌اند، جویای نابرابری به سود خود هستند.
قداستی که افراد دارند، از طرق مختلفی حاصل میشود. گاهی به خاطر وجود فضیلتی در آن فرد است که محترم شمرده میشود و گاهی این احترام به دلیل منفعتی است که برای فرد دارد. برای مثال، شاگردی استاد خود را محترم میشمارد تا از علم او بهره ببرد. لذت هم میتواند از دلایل احترامی باشد که یک فرد برای دیگری قائل میشود. وقتی آدم از بوی یک گل یا رنگ یک گل لذت میبرد، این گل را خیلی دست مالی نمیکند. وقتی موسیقی‌ای نواخته میشود و فرد سکوت میکند، این سکوت ناشی از احترامی است که برای آن قائل است و به دلیل لذتی که از آن میبرد، آن را محترم میشمارد.
اگر انسان در جایی منفعتی یا لذتی یا فضیلتی بیابد و خود در مقابل آن هیچ یک از این ها را نداشته باشد، معمولا برای آن احترام قائل میشود.

🔹وقتی شخصی خودش تصمیم میگیرد که به دیگری احترام بگذارد، از این ناحیه مشکلی وجود ندارد. تمام مساله آن جاست که یک شخصی از دیگران انتظار احترام دارد. مساله آن جاست که یک انسانی، از دیگران انتظار دارد که خود را از او فروتر بدانند و برای او احترامی ویژه قائل شوند. این انتظارِ احترام است که به لحاظ اخلاقی و روانی، پیامدهای وخیمی به همراه دارد.
انسان چنان ساخته شده است که وقتی در یک شی، لذتی یا فضیلتی یا منفعتی را مییابد آن را محترم میشمارد و تفاوتی نمیکند که آن شی از مقوله‌ی جمادات یا نباتات یا حیوانات و انسان ها و فرشتگان و خدا باشد. این احترام گذاشتن مشکلی ایجاد نمیکند. مشکل وقتی پدید می‌آید که فردی طلب احترام یا به عبارتی نابرابری از بقیه می کند.

✔️درسگفتار در باب یازده ساحت اجتماعی آدمی

مشق‌های معنوی

21 Oct, 01:52


عدالت کافی نیست، به همه آزادانه شفقت بورزیم

ملکیان در این نشست حوزه حکومت و افراد را از یکدیگر متمایز ساخت و گفت از حکومت فقط و فقط باید عدالت را درخواست کرد، برای این که عدالت یکی از ۵ کارکردی ( نظم، امنیت، رفاه، عدالت، آزادی) است که حکومت برای آن ساخته شده است. همچنین حقوق فقط و فقط حوزه عدالت است. اما خارج از حکومت و حقوق، باید با شفقت کمبودهای اصلی دیگران را که عدالت به تنهایی قادر به حل آنها نیست، رفع کرد. به تعبیر دیگر، با عدالتِ تنها، بسیاری از حقوق آدمیان تأمین شدنی نیست، لذا با شفقت باید به یاری دیگران شتافت. اخلاق شفقت اخلاق همبستگی و نیازمندی شخصی همگان به یکدیگر است. اخلاق شفقت همه را برای کاهش درد و رنج یکدیگر در برابر هم مسئول می سازد. تنهایی در برابر ظلم دیگران، تنها ماندن با نقص های ژنتیک ، تنها ماندن با حوادثی که در طول زندگی رخ می دهد، و تنها ماندن با نیازهای وجودی؛ همه را نیازمند شفقت می سازند. شفقت نمی گذارد که افراد در برابر این ۴ مشکل اساسی تنها بمانند. در شفقت گفته می شود که ضمن رعایت کامل عدالت در حقوق افراد، همبستگی انسانی نمی گذارد که دیگران را در برابر این ۴ مشکل تنها بگذاریم

مشق‌های معنوی

21 Oct, 01:51


وقتی می توان کلِ دین را آزادانه و شجاعانه نقد کرد، چرا در صددد تحمیل حجاب هستید؟

نواندیشان دینی با آزادی کامل ظاهراً کل دین و وحی و نبوت را با پرسش ها و نقدهای خود دود کرده و به هوا فرستاده اند. اما حکومت هنوز در پی تحمیل حجاب به زنانی است که کشف حجاب کرده اند. البته باید بسیار شاد و خرسند بود که اینقدر عقلانیت وجود دارد که بزرگانی چون ملکیان و مجتهد شبستری و دیگران می توانند آزادانه در داخل کشور نقدهایشان بر اسلام را بیان کنند. از این پرسش ها و نقدها همه باید استفاده کنند و آنان که دارای قوت فلسفی و کلامی و دینی هستند، پاسخ های عالمانه و مستدل و عقلانی ارائه کنند و راه گفت و گوی عالمانه را بگشایند که همه از آن سود خواهند برد.

به ۱۱ پرسش شجاعانه ی استاد مصطفی ملکیان و نقدهای او بنگرید که در نشست اخیر «دین آنلاین» - متعلق به وزیر ارشاد دولت حسن روحانی- طرح شد.

مشق‌های معنوی

21 Oct, 01:49


مقاله ی کوتاه استاد عزیز و بزرگوار مصطفی ملکیان به مناسبت درگذشت مادر نازنین ام که برای همگان بسیار مفید و درس آموز و راهنما است(۳). پیامدهایِ روحی و روانیِ مرگ بر عزیزِ از دست رفته و بازماندگان داغ دار.

مشق‌های معنوی

21 Oct, 01:49


مقاله ی کوتاه استاد عزیز و بزرگوار مصطفی ملکیان به مناسبت درگذشت مادر نازنین ام که برای همگان بسیار مفید و درس آموز و راهنما است(۲). پیامدهایِ روحی و روانیِ مرگ بر عزیزِ از دست رفته و بازماندگان داغ دار.

مشق‌های معنوی

21 Oct, 01:48


مقاله ی کوتاه استاد عزیز و بزرگوار مصطفی ملکیان به مناسبت درگذشت مادر نازنین ام که برای همگان بسیار مفید و درس آموز و راهنما است(۱). پیامدهایِ روحی و روانیِ مرگ بر عزیزِ از دست رفته و بازماندگان داغ دار.

مشق‌های معنوی

21 Oct, 01:48


سخنرانی استاد مصطفی ملکیان

موضوع: مرگ آگاهی و پیامدهای آن

یکشنبه: ۳۰ مهر ۱۴۰۲

با مدیریت و سخنان استاد حسین کمالی

مراسم درگذشت سکینه میرزاجانی مادر اکبر گنجی

مشق‌های معنوی

21 Oct, 01:48


پرسش و پاسخ دوستان محترم از استاد ملکیان و استاد آرمین درباره مرگ

یکشنبه: ۳۰ مهر ۱۴۰۲

با مدیریت و سخنان استاد حسین کمالی

مراسم درگذشت سکینه میرزاجانی مادر اکبر گنجی

مشق‌های معنوی

21 Oct, 01:44


🎥چرا زندگی برای مردم سخت شده است؟

🔹مصطفی ملکیان برای رهایی مردم از گرفتاری‌های خودساخته زندگی نکته جالبی را بیان کرد.

مشق‌های معنوی

21 Oct, 01:44


🎥 چه کنیم تا لذت زندگی از درد و رنج‌هایش بیشتر شود؟!

🔹 مصطفی ملکیان، استاد فلسفه در برنامه «سپنج»، راز پیشی گرفتن فایده زندگی از درد و رنج‌هایش را پاسخ صادقانه به سه سوال ساده عنوان کرد.

https://t.me/ganji_akbar

مشق‌های معنوی

20 Oct, 19:16


ویدیوی کامل سخنرانی استاد مصطفی ملکیان در رابطه با کتاب ابرهای ندانستن، یکی از مهم‌ترین آثار کلاسیک نیایشی به ترجمه خانم صبا ثابتی 📚💫

این اثر در نیمه دوم قرن چهاردهم میلادی، در دوران رعب‌آور حکومت کلیسا جنگ و تبعیض اجتماعی، و بیماری همه‌گیر و کشنده طاعون به رشته تحریر درآمد و پس از آن بارها مترجمان و زبان‌شناسان مختلف آن را ویرایش و بازنویسی کردند. سادگی، گیرایی، و حقیقت مستتر در این اثر آن را به یکی از مهم‌ترین آثار کلاسیک نیایشی تبدیل کرده است.

استاد مصطفی ملکیان، در نشستی که روز پنج‌شنبه، شانزدهم تیرماه در کافه کتاب ققنوس برگزار شد، سعی کردند در فرصتی کوتاه، نگاهی دقیق و متفاوت به این کتاب داشته باشند.

@qoqnoospub

مشق‌های معنوی

20 Oct, 19:16


🎧فایل کامل صوتی

سخنرانی استاد مصطفی ملکیان در رابطه با کتاب ابرهای ندانستن، یکی از مهم‌ترین آثار کلاسیک نیایشی به ترجمه خانم صبا ثابتی 📚💫

مشق‌های معنوی

20 Oct, 19:16


🎙️گزیده‌ای از جلسه‌ی گفت‌و‌شنود و بررسی مکتب رواقی با استاد مصطفی ملکیان
.
📚کتاب چالش رواقی، به نحوی منحصربه فرد، بینش‌های رواقیان باستان نظیر مارکوس اورلیوس، سنکا و اپیکتتوس را با تکنیک‌های روان‌شناختی معاصر، نظیر اثر لنگرانداختن، تلفیق می‌کند.
.
این کتاب تمرینی است برای چیزی که می‌توان رواقی‌گری قرن بیست و یکمی نامیدش. در این کتاب، ویلیام اروین پند و اندرزهای فیلسوفان رواقی قرن نخست میلادی را با تحقیقات روان‌شناسان قرن بیست و یکمی در هم آمیخته است.

@qoqnoospub

مشق‌های معنوی

19 Oct, 07:04


چرا کتاب روح اسپیوزا را برای ترجمه انتخاب کردم؟

🔹انتخاب این کتاب به خاطر چهار چیز است که در اسپینوزا می‌یابم و برایم خیلی عزیز‌ند.

1️⃣ اسپینوزا بزرگترین مصداق جمع عقلانیت و معنویت است.
2️⃣ اسپیوزا از وجود خدای غیرمتشخص دفاع می کند.
3️⃣ از دل فلسفه‌ اسپینوزا روش روان‌درمانگری قابل استخراج است.
4️⃣ پایه گذاری اخلاق خارج از دین

✍️مصطفی ملکیان




نکته اول اینکه من دائما از عقلانیت و معنویت دم می‌زنم و می‌گویم معنویت باید از دل عقلانیت بیرون بیاید و معنویت خلاف عقلانیت برای ما کارساز نیست و می‌گویم جمع بین عقلانیت و معنویت، خب بزرگ‌ترین مصداق جمع بین عقلانیت و معنویت را در چهار مکتب می‌بینم: آیین بودا، آیین دائو، مکتب رواقیان و اسپینوزا. ازاین‌رو، معمولا دانشجویان و دوستانم را به این چهار مورد ارجاع می‌دادم. بقیه مکتب‌های فلسفی، عرفانی و دینی و مذهبی سود‌های دیگری دارند، ولی برای داشتن یک زندگی خوبِ خوش چاره‌ای جز جمع عقلانیت و معنویت نیست و این جمع بین عقلانیت و معنویت در این چهار مکتب صورت گرفته است. این یک امتیاز در اندیشه اسپینوزا بود.

2️⃣ اسپیوزا از وجود خدای غیرمتشخص دفاع می کند.
نکته دوم اینکه من به خدای وحدت وجودی قائلم و به خدای متشخص انسان‌وار قائل نیستم. به خدای نامتشخص قائلم. در میان فیلسوفان -نه در میان عارفان- که از قدیم‌الایام به این خدا قائل بودند، تنها فیلسوفی که یک‌تنه در برابر کل جریان فلسفی دنیا ایستاد و از خدای غیرمتشخص دفاع کرد، اسپینوزا است.

3️⃣ از دل فلسفه‌ اسپینوزا روش روان‌درمانگری قابل استخراج است.
نکته سوم این است که از دل فلسفه‌ اسپینوزا روش روان‌درمانگری قابل استخراج است. شما از دل فلسفه کانت خیلی چیزها می‌توانید بیرون بیاورید، ولی روش درمانگری بیرون نمی‌آید. از دل فلسفه کانت می‌شود در باب نهادهای خانواده و اقتصاد و سیاست استفاده کرد.

🔹 از دل تعالیم اسپینوزا یک روش درمانگری کامل بیرون می‌آید. در مخاطب ایرانی امروز که با آن سروکار دارم، می‌بینم همه‌ این یازده مشکل روانی را دارند که اسپینوزا می‌گوید من با این فلسفه می‌توانم یازده مشکل را رفع کنم. اینها همه افسرده و ناامید‌ند، آرامش ندارند، بدبین‌اند، هماهنگی درونی ندارند، تعادلِ با محیط خود را از دست داده‌اند، آشتی با خود ندارند و معنایی در زندگی‌شان وجود ندارد. دیدم نه‌فقط برای نسل جوان، بلکه برای عموم شهروندان ایرانی شاید سودمند باشد که ببینند که می‌شود انسان بدون اینکه از عقلانیت ذره‌ای هم پا عقب بکشد و بخواهد خودش را به دام اوهام، افسانه‌ها، اباطیل، اسطوره‌ها بکشاند، می‌توانند با تفکر عقلانی صرف از این یازده مشکل رهایی پیدا کنند.

4️⃣ پایه گذاری اخلاق خارج از دین
نکته چهارمی که برایم مهم است، این است که اسپینوزا اخلاق خارج از دین را پایه‌گذاری کرد. حتی دکارت هم این‌طور نبود. دکارت هم بالاخره گرایش‌های دینی و مذهبی مسیحیت را در اخلاق سرایت داد، اما در اسپینوزا شما نوعی اخلاق را می‌بینید که هیچ آموزه دینی و مذهبی در آن راه ندارد، ولی درعین‌حال اخلاقی است که همه آنچه شما در اخلاق دینی و مذهبی جست‌وجو می‌کنید، در این اخلاق کاملا پیدا می‌شود. یک انسانی همان‌طور که خودش گفته است نه خشم دارد، نه ترس، نه کینه، نه نفرت.

مصاحبه استاد ملکیان با روزنامه شرق، 28 اسفند 1401

مشق‌های معنوی

18 Oct, 00:49


سکوت و اقسام چهارگانه آن

مشق‌های معنوی

17 Oct, 16:19


هرکسی از زندان خود بیرون بیاید. تا لحظه ای که در زندانیم از زندگی هیچ لذتی نمی بریم، خصوصا اگر زندانبانمان خودمان باشیم. اپیکور به ما می گوید که تو زندانی خودت هستی، از زندانت خارج شو. این سخن وی را تفسیر کرده اند که ما انسان ها در واقع زندانی تصویری از خودمان هستیم. یعنی تصویری را در اذهان دیگران ایجاد می کنیم و خودمان زندانبان خودمان می شویم تا آن تصویر از دست نرود. خود واقعی من، نمی تواند به این سبب لذت ببرد، در واقع کودک درون من ارضا نمی شود، تنها به این دلیل که تصویرم نزد دیگران مخدوش نگردد. گویا تصویر ترسیم شده، حق وتو بر ما می یابد و این مانع ارضای لذت می گردد و باعث کم شدن لذت می شود. تصویری که از خودمان ترسیم می کنیم، ما را زندانی می کند. اپیکور در باغ خود می گفت که هر که حیثیت اجتماعی اش را می خواهد با خودش همراه سازد، داخل باغ نگردد. در واقع انسان بالقوگی لذت را بالفعل نمی سازد فقط به دلیل حیثیت اجتماعی. اپیکور می گفت تنها کودک درون داخل باغ بیاید.

انسان به این سبب که تنها می زید و تنها می میرد، باید به لذت هایی وفادار بماند که بیشتر همراه با اویند و بدو وفادار و پایبند هستند. یعنی از زندگی اصیل و واقعی خودتان محروم نگردید به این دلیل که تنهایی اجتناب ناپذیر است. صرافت طبع داشته باشید و آنچه هستید باشید.

مشق‌های معنوی

17 Oct, 06:26


در ستایش تنبلی
دکتر آرش نراقی


اگر سرتاسر زندگی مطابق برنامه‌ریزی پیش برود و برای هر ساعتی از زندگی برنامه‌ای از پیش معلوم داشته باشیم، آن وقت فضای خالی روح‌مان را از دست می‌دهیم.
همواره باید برای دریافت آگاهی‌های ناب و فیض‌های هستی، مساحتی از روح‌مان فارغ و بیکار باشد.

@sedigh_63

مشق‌های معنوی

16 Oct, 11:59


به شادی لازاروی (Happy as Lazzaro) از معنوی‌ترین فیلم‌ها است. فوق‌العاده است. اینجا می‌توانید آن‌لاین تماشا کنید.

فیلم «یک زندگی پنهان»(A Hidden Life‎) نیز.

این دو فیلم معنویت را به تصویر می‌کشند. سیمای سادهٔ قدیسان را.

مشق‌های معنوی

11 Oct, 15:59


شما هر چه خواسته‌هایتان از مادیات اوج بگیرد، تراکم لذت‌تان بیشتر می شود. هر چه از سطح مادیات بالاتر میرود، تراکم لذتتان بیشتر میشود. به این سبب که مادیات را تا ندارید، درد و رنج فقدان آن را دارید و زمانیکه دارید، ملال داشتن آن را.

مشق‌های معنوی

11 Oct, 05:55


فردیت خود را حفظ کنید و خودتان باشید.

چنان زندگی نمی‌کنیم، که «خودمان» می‌خواهیم، چنان زندگی می‌کنیم که «دیگران» می‌خواهند.

توضيح مطلب

مقدمه‌ی اول:

حال توده‌ای شدن یا کلیشه‌ای شدن به چه معنا است؟

من و شما در زندگی خودمان، در هر موضعی بر خودمان یک مفهومی را بار می‌کنیم و به اقتضای آن مفهوم رفتار می‌کنیم. یعنی وقتی در منزل هستم می‌گویم من پدرم و بنابراین باید پدرانه رفتار کنم، وقتی در کلاس درس هستم می‌گویم من معلم هستم و لذا باید معلمانه رفتار کنم، چنان رفتار کنم که از معلمان انتظار می‌رود. وقتی می‌خواهم چیزی بخرم باید خریدارانه رفتار کنم. وقتی می‌خواهم چیزی بفروشم باید فروشنده‌وار رفتار کنم. وقتی می‌خواهم در جبهه بجنگم باید جنگ‌جویانه رفتار کنم. وقتی به میهمانی می‌روم، باید میهمانانه رفتار کنم. وقتی میزبان هستم باید میزبانانه رفتار کنم. آیا هیچ‌وقت به میهمانی رفته‌اید که میزبانانه رفتار کنید؟ هر وقت به میهمانی می‌روید، چنان رفتار می‌کنید که از میهمان انتظار می‌رود، هیچ جنگ‌جویی معلمانه رفتار نمی‌کند و هیچ معلمی هم در کلاس درس، جنگ‌جویانه رفتار نمی‌کند.
بنابراین وقتی در یک اوضاع و احوال قرار می‌گیریم، یک محمولی بر خود بار می‌کنیم و بعد چنان رفتار می‌کنیم که از صاحبان آن محمول انتظار می‌رود.

اما هیچ نمی‌گوییم من فارغ از اینکه معلم هستم یا جنگ‌جو، چه می‌طلبم و اگر خودم بودم و خودم چگونه رفتار می‌کردم، ما هیچ‌وقت اینگونه رفتار نمی‌کنیم. بنابر این ما همیشه کلیشه‌ای رفتار می‌کنیم، یک کلیشه یا برچسبی بر خود می‌زنیم و بر طبق آن رفتار می‌کنیم و آنگونه رفتار می‌کنیم که صاحبان آن کلیشه رفتار می‌کنند. این از نظر اگزیستانسیالیست‌ها کار نادرستی است و این به معنای آن است که ما از تحقق خودمان رویگردان شده‌ایم و داریم چیز دیگری را که خودمان نیست، محقق می‌سازیم. به معنای دیگر، چنان زندگی نمی‌کنیم، که «خودمان» می‌خواهیم، چنان زندگی می‌کنیم که «دیگران» می‌خواهند.

مقدمه‌ی دوم: مطلب دوم این است که ما آهسته آهسته توده‌ای می‌شویم، در «توده» فرو می‌رویم، یعنی چه؟ فرض کنید چند غذا که بوی خاصی دارند را کنار هم قرار دهیم، پس از مدتی آهسته آهسته هر کدام از غذاها برآیند بوی تمام غذاها را می‌گیرد و دیگر بوی اختصاصی خود را ندارد و آهسته آهسته تفاوت بو کم می‌شود، ما انسان‌ها در زندگی وقتی کلیشه‌ای رفتار می‌کنیم، آرام آرام همینگونه می‌شویم، با اینکه روز اول که هرکدام دنیا آمده‌ایم بویی اختصاصی خودمان داشتیم، به تعبیر دقیق کلمه هر کدام خصیصه‌ای داشتیم، یواش‌یواش داریم هم‌رنگ دیگران می‌شویم و آن خصیصه را از دست می‌دهیم و یک کسانی می‌شویم که بو و رنگ هم را به یکدیگر منتقل می‌کنند. این حالت را «میان‌مایگی» یا «میان‌حالی» گویند، همه حد متوسطی از همه‌ی انسان‌ها را پیدا می‌کنیم و به تدریج «تفرد» خود را از دست می‌دهیم و دچار میان‌مایگی می‌شویم که این حالت مورد انکار اگزیستانسیالیست است.
بنابراین وقتی اگزیستانسیالیست‌ها می‌گویند شما باید به فرد توجه کنید، یعنی اولاً فیلسوفان شناخت درستی از تو به‌دست نداده‌اند. تو خود باید خودت را بشناسی. دوماً اینکه در آن جهت سعی کن که خودت باشی نه آنطور که دیگران می‌خواهند، که در این صورت آهسته‌آهسته همه ما مانند هم می‌شویم. در این مضمون کسی که از فیلسوفان رسمی اگزیستانسیالیسم نیست ولی الحق و الانصاف باید او را به این معنا اگزیستانسیالیست به حساب آورد، داستایفسکی است، نویسنده‌ی روس که در تمام یادداشت‌های خود، خصوصاً داستان‌های زیر زمینی‌اش که اتفاقاً به فارسی هم ترجمه شده، همین نکته را به طور قوی به ما القاء می‌کند که فردیت خود را حفظ کنید و خودتان باشید.
مصطفي ملكيان

مشق‌های معنوی

10 Oct, 15:04


خودگزین ( egoist) و خودپرست نباشم و اِلاّ ناگفته پیداست که فقط از منظر سود و زیان شخصی به جهان خواهم نگریست.

برای این که بتوانم به همه چیز به یکسان عشق بورزم و هر چه را پیش آید بپذیرم چاره ای جز این نیست که خودگزین ( egoist) و خودپرست نباشم و اِلاّ ناگفته پیداست که فقط از منظر سود و زیان شخصی به جهان خواهم نگریست و، طبعاً، موجودات را به سودرسان و زیان آور تقسیم خواهم کرد و با این تقسیم بندی نخستین چیزی که از میان بر می خیزد عشقِ عامّ است.

ستایش وارستگی
مصطفی ملکیان

مشق‌های معنوی

09 Oct, 17:59


ما در جامعه ای زندگی میکنیم که مرتباً اهميت كيفيت حيات باطنی را انکار میکند.

به گمان من، منصفانه است اگر بگوییم که معیار کلی موفقیت در فرهنگ ما دست آورد بیرونی است.
فرد برنامه ریزی میشود تا باور کند که ارزندگی و ارزش اش، در مقام یک انسان، به دست آوردهای کمیت پذیر او بستگی دارد که معمولاً، بر حسب ثروت، شأن اجتماعی یا شهرت اندازه گیری میشوند.
خب البته دست آورد دنیوی اشکالی ندارد؛
اما، پاره ای از پی آمدهای تلقی دست آورد بیرونی به عنوان معیار عزت نفس را ملاحظه کن پی آمد عمده این است که اگر فقط دست آورد بیرونی در عزت نفس سهم داشته باشد آنگاه تجربه ی درونی بی‌اهمیت میشود و فرد به این باور میرسد که فقط آنچه میکند ارزش دارد، نه احساسی که دارد.

بدین سان ما در جامعه ای زندگی میکنیم که مرتباً اهميت كيفيت حيات باطنی را انکار میکند و اغلب چنان که روان درمانگران تأیید میکنند، کسانی که بر اساس معيارهای جامعه بسیار موفق اند برای مثال، رؤساي شركتها، سیاست مداران و امثال اینها کمتر از همه از احساسات خودشان باخبراند.

روح اسپینوزا

مشق‌های معنوی

07 Oct, 18:13


🔴به نظر شما چرا هر چه علم بیش تر می شود حزن هم بیش تر می شود؟

✍️مصطفی ملکیان

به نظر من لااقل چهار وجه دارد

1️⃣پوچ بودن جهان
وجه اول این است که به نظر می آید هر چه شما عقل ورزی تان بیشتر می شود به نامعقول بودن جهان پی می برید. می بینید جهان امری معقولی نیست. این لزوما ارزش داوری منفی نیست فقط به این معناست که ساختار عقلانی تناسبی با ساختار این جهان ندارد. همین! بیشتر از این را نشان نمی دهد. این همان absurdity جهان است؛ به تعبیری بی منطق بودن جهان! حیوانات چون این منطق را ندارند بهتر می توانند قدرت انطباق با هستی را پیدا کنند ولی گویی ما وصله ناجوریم! برای همین است که کامو می گفت: «آغاز فکر کردن آغاز تحلیل رفتن تدریجی است»

2️⃣تلخ تر شدن حقایق هستی با پیشرفت علم
وجه دوم این است که عقل به حقایق تلخ پی می برد. در عالم انسانی وقتی واقعیت های بزرگ کشف شد بشر تلخ کام شد. مثلا کانت گفت هر چه روان شناسی پیش رفت کند بشر تلخکام تر می شود چون بیشتر به تنهایی خودش پی می برد یا هر چه علم بیشتر پیشرفت می کند نامختار بودن انسان بیش تر مکشوف می شود. خب معلوم است من و شما از این که عروسک خیمه شب بازی باشیم احساس خوبی نداریم. یا این واقعیت که روز به روز بیشتر تقویت می شود که ما بالمآل اگوئیست و خودخواه هستیم.

3️⃣وجود روان ناخودآگاه
وجه سوم چیزی است که امثال فروید به آن توجه دارند و آن این که تو در سطح ناخودآگاه ات گمان می کنی تصمیم می گیری در حالی که در واقع تحت تأثیر روان ناخودآگاه ات کار می کنی. چه چیزی تلخ تر از اینکه یک بخشی از وجود شما تحت تسلط خودتان نیست!

4️⃣جدیت در زندگی لزوما نتیجه بخش نیست
وجه چهارم اینکه در عالم هر چه قدر جدیت بورزید هیچ تضمینی نیست که به مقصود برسید. یعنی نهایت چیزی که در عالم می شود گفت این است که جدیت شرط لازم رسیدن به هدف است ولی مطلقا شرط کافی نیست.

غره مشو که مرکب مردان مرد را
در سنگلاخ بادیه پی ها بریده اند

نومید هم مباش که رندان جرعه نوش
ناگه به یک خروش به مقصد رسیده اند

کتاب عقل و اندوه طویل

@mostafamalekian

مشق‌های معنوی

07 Oct, 11:24


🍃به جد موافق احسان و احترام به پدر و مادرم اما با اطاعت از آنها مخالفم

به طور کلی با اطاعت از پدر و مادر مخالفم احسان و احترام به پدر و مادر درست است اما اطاعت نه.
🔹 اگر انسان طرفدار حق است باید از کسی اطاعت کند که یقین داشته باشد تشخیص‌های او حق است، حال آیا شما چنین یقینی به پدر و مادر خود دارید؟ (و البته احترام و احسان – که اولی مصداق دومی است – داستان دیگری است.)
🔹جالب اینست که در هیچ جای قرآن هم نیامده که اطاعت از پدر مادر کنید بلکه احترام و احسان کنید و لاتقل لهما اف آمده است.
بنابراین
✖️نه شما از پدر و مادرتان اطاعت کنید نه بعدها از فرزندانتان چنین انتظاری داشته باشید✖️
و البته اگر خیر خواه آنها هستید هرچه اطلاعات دارید در اختیارشان بگذارید و هیچگاه بچه‌ها و شاگردانتان را از تجارب خودتان محروم نکنید.
🔹بارها گفته‌ام بهترین تفسیر از "چو بینی نابینا و چاه است/اگر خاموش بنشینی گناه است" یا از این آیه قران " عزیز علیه ما عنتم" اینست که انسان هرچه می‌داند در اختیار مخاطبش بگذارد یعنی بگوید " ما علم را اینگونه یافتیم" اما اینکه بگوید "با توجه به دریافت من اینگونه عمل کن درست نیست."

🔹به تعبیرِ دیگر "ارشاد" وظیفه‌یِ همه‌یِ ماست، اما "امر" وظیفه‌یِ هیچکدام از ما نیست.

🌂درسگفتار حیات طیبه

مشق‌های معنوی

06 Oct, 13:33


آن چیزی که به ما استکمال می‌دهد آن چیزی است که ما از سر اراده و اختیار انجام می‌دهیم، موضعی است که از سر اراده و اختیار اتخاذ می‌کنیم، نه چیزی که بدون اینکه خود ما اراده کرده باشیم و اختیار نموده باشیم، این را همچنان به ما داده‌اند و به این لحاظ من می‌خواهم بیان کنم که همه کسانی که تلقی آنها از خودشان این است که یا قوم برگزیده خدا هستند یا امت مرحومه الهی هستند یا فرزندان خدا هستند یا دوستان خدا هستند، همه اینها همین تفکر و تلقی نادرست را دارند، در واقع «قوم برگزیده» یا «امت مرحومه» فقط دل خوش‌کُنَک کسانی است که اصلاً در نمی‌یابند که استکمال انسان فقط در گرو اعمال ارادی و اختیاری اوست، و «اعمال» که می‌گویم به معنای عام آن می‌گویم، نه اینکه منظورم اعمال جوارحی و بدنی باشد، اعمالی که با بدن انجام می‌گیرند، اعمالی که با ذهن انجام می‌گیرند و اعمالی که با لفظ انجام می‌گیرند، همه این اعمال ارادی و اختیاری است که من را رشد می‌دهند؛ اینها آن چیزهایی است که به من داده‌اند و به من آویخته‌اند، این هم یک تلقی است و معنایش این است که دیگر مطلقاً نمی‌شود گفت که دین من برتر از دین تو است، یا دین من کامل‌تر از دین تو است، باید گفت تدین من از تدین تو بهتر یا بدتر است، نه «دین» بلکه «تدین»، یعنی کاری که خود من دارم می‌کنم، تدین من ممکن است در مقایسه با تدین شما ناقص‌تر یا کامل‌تر باشد، جامع‌تر یا غیرجامع‌تر باشد، در باب تدین می‌شود داوری کرد اما در باب دین نمی‌شود داوری کرد، در باب هیچ دینی نمی‌شود گفت خود این دین کامل‌تر است، خود این جامع‌تر است، خود این دین بهتر یا برتر است، چیزی وجود ندارد، این تو هستی که هرگونه شنا می‌کنی متناسب با نوع و نحوه شنا کردنت یا به مقصد می‌رسی یا به مقصد نمی‌رسی؛ بنابراین درواقع ما باید بگوییم «تدین حسین از حسن، یا تدین پرویز از هوشنگ کامل‌تر یا ناقص‌تر، جامع‌تر یا غیرجامع‌تر است» و امثال ذلک. این نکته که ما در واقع دینمان موهوبی نیست، چیزی نیست که به ما بخشیده باشند و دیگران را از این بخشش ممنوع کرده باشند، این نکته بسیار مهمی است و معنایش این است که هرگونه ادعایی در باب دین خودتان هم بکنید، این هم باز یکی از عقاید خود شما است و تازه برای این عقیده هم باید دلیل بیاورید؛ اگر من گفتم «مجموعه عقاید من یا کل نظام عقیدتی من از مجموعه عقاید شما یا کل نظام عقیدتی شما صائب‌تر است»، خود این هم تازه یکی از عقاید من است و نباید وقتی یک عقیده را به عقاید قبلی‌مان اضافه کردیم، آن عقاید قبلی را معاف از دلیل بدانیم و خیلی‌ها این گمان باطل را دارند و فکر می‌کنند اگر یک عقیده به کل عقایدشان اضافه کردند، آن‌وقت کل عقایدشان را از دلیل آوردن معاف کرده‌اند. این عقیده چیست؟ اینکه «کل عقاید من کامل‌تر از عقاید شماست»، فکر می‌کنند اگر این عقیده را به مجموع عقایدشان اضافه کردند، دیگر همه عقاید را از استدلال‌آوری مستثنی کرده‌اند؛ حال آنکه این هم تازه یک عقیده جدیدی شده است و در کنار عقیده‌های دیگر شما قرار گرفته است و این هم دلیل می‌خواهد. ما در همه ادیان و مذاهب جهانی، انسان‌هایی دیده‌ایم که در اثر تدینشان به آرامش، امید و شادی رسیده‌اند و بعد هم در همه ادیان و مذاهب جهانی، کسانی را دیده‌ایم که از راه آن دین و مذهب خودشان به آرامش، شادی و امید نرسیده‌اند، این نشان دهنده آن است که فی حد نفسه نمی‌شود داوری کنیم، فقط آن کسانی که به مقصد رسیدند - در هر دین و مذهبی که باشند - معلوم می‌شود که خوب شنا کرده‌اند و آن کسانی هم که نرسیده‌اند، معلوم می‌شود که خوب شنا نکرده‌اند. اصول و قواعد شنا، اصول و قواعد یکسانی است، رعایت یا عدم رعایت این اصول و قواعد است که می‌تواند ما را به مقصد برساند یا اینکه نمی‌تواند ما را به مقصد برساند، یا می‌گذارد به مقصد برسیم یا نمی‌گذارد به مقصد برسیم؛ این نکته، نکته بسیار مهم و حائز اهمیتی است، شما اگر به این نکته توجه نکنید، و گمان کنید که ما در واقع وضعمان با دیگران متفاوت است، برخلاف بقیه مردم، استثنائاً به ما یک گوشه چشم خاصی نموده‌اند، اگر شما به یک چنین چیزی معتقد شوید، آن وقت بنده عرض می‌کنم که اولاً خود این مدعا دلیل می‌خواهد، ثانیاً اگر خود شما هم برای مدعایتان دلیل نیاورید، ما می‌توانیم برخلاف مدعای شما، ادله‌ای اقامه کنیم؛ همه کسانی که در دین خودشان کار آنها به تعصب و تحجر می‌انجامد به همین جهت است که فکر می‌کنند که «مالکان حقیقت» هستند، نمی‌دانند که اگر هنری داشته باشند این است که «طالب حقیقت» باشند نه چیز دیگری.

مصطفی ملکیان

مشق‌های معنوی

06 Oct, 13:33


حال باید پرسید که دیندار شدن کدامیک از این دو است؟ آیا دیندار شدن کشتی‌سواری است یا شناگری؟دیندار‌شدن سوار کشتی شدن نیست، دیندار شدن شناگری است و بنابر این اگر شما در شنا ذره‌ای کاهلی کنید، به مقصد نمی‌رسید؛ این سخن را حتماً شنیده‌اید - البته نقل است و من نمی‌دانم این نقل چقدر درست است، ولی در کتب روایی ما آمده است – که شبی کسی از اصحاب حضرت سجاد(ع) ایشان را می‌بیند که در خانه کعبه ایشان در حال راز و نیاز و دعا و مناجات و اظهار ندامت و گریه و زاری است، تا حدی که حضرت از هوش می‌روند، این صحابی می‌گوید که من نمی‌دانستم که این چه کسی است، وقتی که نزدیک‌تر رفتم دیدم که علی‌بن‌الحسین(ع) است، آبی آوردم و حضرت را به هوش آوردم و به ایشان گفتم که شما که – به تعبیر من البته - تضمین شده است که اهل نجاتید، پس چرا این قدر خودتان را به تعب می‌اندازید؟ نقل است که حضرت پاسخ داد: «خلق الله النار لمن اسائه و لو کان سیدا قریشا و خلق الله الجنه لمن اطاعه و لو کان غلاماً حبشیاً» خدا جهنم را برای عاصیان آفریده است ولو آن عاصی مثل من (اما سجاد) سید قریشی باشد - که تو فکر می‌کنی من سید قریشی هستم و دیگر مضمون و تامین شده هستم - و از آن سو هم خدا بهشت را برای مطیعان آفریده است، ولو آن مطیع یک غلام سیاه پوست حبشی باشد؛ این به چه معنایی است؟ معنایش این است که اصلاً بحث بر سر این نیست که ما وارد راه نجاتی شده‌ایم که در اینجا دیگر همه چیز مضمون و مومن است، همه چیز در تضمین و تامین شده است، درواقع ما وقتی وارد دین می‌شویم، طلب حقیقت را آغاز می‌کنیم و آنچه در قرآن و روایات، و آنچه در کتب مقدس ادیان و مذاهب مختلف می‌آید، دست مایه‌ای است که به طالب حقیقت داده‌اند تا با این دست مایه کارش را آغاز کند؛ وقتی کسی مثل مولانا می‌گوید که : «ما ز قرآن مغز را برداشتیم / پوست را بهر خران بگذاشتیم» این معنایش این است که قرآن پوستی دارد که برای خران مناسب است! یعنی چه؟ مگر چه کسی می‌تواند با پوست قرآن خر شود؟ کسی که فکر می‌کند که این چیزی که به او داده‌اند دیگر در واقع نعمتی به او داده‌اند که هرکس که قرآن را به او نداده‌اند، از آن نعمت محرومش کرده‌اند؛ و قرآن این تلقی را نادرست می‌داند و مولوی هم این تلقی را نادرست می‌شمارد؛ مولانا می‌گوید که ما این را دست مایه کرده‌ایم، بعد آن را واشکافتیم - که اتفاقاً در باب همین واشکافی در قسمت سوم سخن خواهم گفت - پوست‌ها را کنار زدیم و به لُب رسیده‌ایم و لُب را برداشته‌ایم، اما شما فکر می‌کنید که فقط و فقط با داشتن این ظاهر، فقط و فقط با اینکه من حافظ قرآن هستم، من قرآن را با تجوید می‌خوانم و من اهل ترتیل قرآن هستم و با همین چیزهایی که دیده‌اید و دیده‌ایم، با این شما دلتان را خوش می‌کنید و فکر می‌کنید که این چیزی است که در اختیار تو نهاده‌اند و دیگران را از آن محروم کرده‌اند؛ خیر اینگونه نیست، این دست مایه‌ای است که به تو داده‌اند، این درست مثل این می‌ماند که پدر و مادری به فرزند خودشان دست‌مایه سفری بدهند و بگویند می‌خواهیم تو با این - پول یا آذوقه - خودت را به سر منزل مقصود برسانی، بعد این پسر هم همانجا بنشیند و آرام بگیرد و دلش را خوش کند که من پول دارم، آذوقه دارم؛ ما درواقع همین کار را کرده‌ایم، ما درواقع فکر می‌کنیم این را به ما داده‌اند و گفته‌اند این را داشته باش و تا این را داری غم نداری و در خطر نیستی، درست مثل تغویذهایی که در قدیم به بچه‌ها می‌آویختند و می‌گفتند تا این به گردن بچه من آویخته است، اذیت نمی‌شود؛ ما هم فکر می‌کنیم تا قرآن و روایات را به گردن خودمان آویخته‌ایم، ما دیگر مامون هستیم و بعد می‌گوییم بدا به حال کسانی که شناگر هستند، یعنی بدا به حال کسانی که این قرآن و روایات را در اختیار ندارند و به گردن خودشان آویزان نکرده‌اند؛ این تلقی، تلقی عقلانی‌ای نیست، زیرا این تلقی اولاً به لحاظ الهیاتی با عدل الهی منافات دارد، با عدل الهی منافات دارد که یک چیزی را در اختیار شما بگذارند و در اختیار دیگران نگذارند، تو را به کشتی‌ای سوار کنند و بقیه را به امواج مواج دریا بسپارند؛ و ثانیاً این منافات دارد با اینکه خود شما می‌گویید و همه کسانی که در فلسفه دین کار می‌کنند این را می‌پذیرند که استکمال انسان فقط در گرو اعمال ارادی - اختیاری اوست، عمل غیر ارادی - اختیاری که استکمال نمی‌دهد.

مشق‌های معنوی

06 Oct, 13:33


نه «دین» بلکه «تدین»
مصطفي ملكيان



تدین متعقلانه به معنای «طالب بودن حقیقت» است نه «مالک بودن حقیقت»:




ویژگی دوم دیانت عقلانی این است که متدین‌هایی که دیانت متعقلانه دارند، دیانت خودشان را به معنای «مالک حقیقت بودن» نمی‌گیرند بلکه به معنای «طالب حقیقت بودن» می‌گیرند، دیانت را نه به معنای مالکیت نسبت به حقیقت می‌گیرند، بلکه به معنای شروع یک طلب، شروع یک سیر و سلوک برای یافتن حقیقت می‌گیرند، وقتی که یک مسیحی غسل تعمید می‌یابد یا وقتی که یک مسلمان شهادتین می‌گوید، این به معنای این نیست که غسل تعمید یافتن یا شهادتین گفتن همان و کل حقیقت به چنگ آن شخص افتادن هم همان، با شهادتین گفتن که کل حقیقت به دست یک مسلمان نمی‌آید، با غسل تعمید یافتن که کل حقیقت به دست یک مسیحی نمی‌آید، حقیقت با گفتن یک جمله، با انجام یک عمل خاص که به چنگ کسی نمی‌افتد، اگر حقیقت این قدر و تا این حد زودیاب بود این همه تکاپو لازم نداشت. وقتی که ما شهادتین را می‌گوییم حقیقت را مالک نمی‌شویم، وقتی غسل تعمید می‌یابیم مالک حقیقت نمی‌شویم، بلکه آغاز طلب حقیقت ما است، شهادتین گفتن آغاز حقیقت طلب بودن ماست، به این معنا که پا در راه نهاده‌ایم، نه به این معنا که به مقصد رسیده‌ایم، وقتی من شهادتین می‌گویم یعنی اینکه پایم را در راه کشف حقیقت نهاده‌ام نه اینکه به مقصد رسیده‌ام و به این لحاظ من بارها گفته‌ام که ما باید تلقی‌مان را از دیانت، تلقی‌ای شبیه «شناگری» کنیم نه تلقی‌ای شبیه به «کِشتی سواری»؛ تفاوت زیادی است بین کسی که به دین به چشم شناگری نگاه می‌کند و کسی که به دین به چشم کشتی سواری نگاه می‌کند، شما وقتی که سوار کشتی هستید خیلی فرق می‌کند تا وقتی که در حال شنا کردن هستید، تفاوت‌ها را دقت کنید: اولاً شما وقتی که سوار کشتی هستید، دیگر یقین دارید که از موج رهیده‌اید، دیگر یقین دارید که خطری شما را تهدید نمی‌کند، دیگر یقین دارید که حتماً به مقصد می‌رسید، ممکن است زودتر یا دیرتر برسید، ولی حتماً به مقصد می‌رسید، دیگر یقین دارید که شما غرق‌شدنی نیستید، و این یقین وقتی سوار کشتی هستید اینقدر برایتان راسخ است که دیگر برایتان مهم نیست که در کشتی چه کار می‌کنید، اگر در کشتی دراز بکشید به مقصد می‌رسید و اگر هم بنشینید هم به مقصد می‌رسید، و اگر قدم بزنید به مقصد می‌رسید، اگر بیدار بمانید به مقصد می‌رسید و اگر هم بخوابید به مقصد می‌رسید، اگر روزنامه بخوانید به مقصد می‌رسید و اگر رادیو و تلویزیون هم گوش کنید یا ببینید به مقصد می‌رسید، اگر همه‌اش سخن بگویید به مقصد می‌رسید و اگر هم تمام وقت ساکت باشید باز هم به مقصد می‌رسید، اصلاً مهم نیست چه می‌کنید، مهم این است که شما سوار یک چیزی (کشتی) شده‌اید که این دیگر تضمین کرده است که شما را به مقصد می‌رساند؛ اما وقتی که شناگر هستید وضع بر این منوال نیست، هیچ چیزی تضمین نشده است، تا زمانی که شنا می‌کنید و خوب شنا می‌کنید، از خطر رهیده‌اید، به محض اینکه یا دست از شنا کردن کشیدید یا بد شنا کردید و طبق اصول شنا، شنا نکردید در معرض هلاک و غرق هستید؛ اینگونه نیست که بگویید من همانطور که ساکنان کشتی در هر حالت و وضعی که باشند بالاخره به مقصد می‌رسند، منِ شناگر هم هرگونه باشم بالاخره به مقصد می‌رسم، خیر شمای شناگر فقط و فقط تحت یک ضوابط خاص و با یک فعالیت‌های خاصی و آن هم با نحوه خاصی از آن فعالیت‌ها است که می‌توانی خودت را به ساحل برسانی وگرنه اگر اندکی کاهلی بورزی و کمی طبق اصول، شنا نکنی، هم کاهلی ورزیدن و هم طبق اصول شنا نکردن معنایش این است که شما هلاک می‌شوی، این یک تفاوت عمده است، اما تفاوت دوم هم وجود دارد و آن تفاوت دوم این است که وقتی شما ساکن کشتی هستی، کشتی‌سواران را متفاوت با کسانی که سوار کشتی نیستند می‌بینید، می‌گویید ما یقیناً به مقصد می‌رسیم و وصول ما به مقصد یقینی است، اما اینهایی که در حال شنا کردن در دریا هستند، تقریباً یقینی است که به مقصد نمی‌رسند، اگر برسند استثنایی است؛ اما وقتی خودتان شناگر هستید، درباره شناگران دیگر نمی‌توانید هیچ حکمی صادر کنید و خواهید گفت که هرکدام از ما شناگران که درست شنا کنیم به مقصد می‌رسیم و هرکدام که درست شنا نکنیم به مقصد نمی‌رسیم، یعنی درباره شناگران به طور کلی حکم نمی‌کنید، بلکه می‌گویید بعضی شناگران با شرایطی به مقصد می‌رسند و بعضی دیگر وقتی که آن شرایط مفقود گردد به مقصد نمی‌رسند.

مشق‌های معنوی

06 Oct, 13:32


حال باید پرسید که دیندار شدن کدامیک از این دو است؟ آیا دیندار شدن کشتی‌سواری است یا شناگری؟دیندار‌شدن سوار کشتی شدن نیست، دیندار شدن شناگری است و بنابر این اگر شما در شنا ذره‌ای کاهلی کنید، به مقصد نمی‌رسید؛ این سخن را حتماً شنیده‌اید - البته نقل است و من نمی‌دانم این نقل چقدر درست است، ولی در کتب روایی ما آمده است – که شبی کسی از اصحاب حضرت سجاد(ع) ایشان را می‌بیند که در خانه کعبه ایشان در حال راز و نیاز و دعا و مناجات و اظهار ندامت و گریه و زاری است، تا حدی که حضرت از هوش می‌روند، این صحابی می‌گوید که من نمی‌دانستم که این چه کسی است، وقتی که نزدیک‌تر رفتم دیدم که علی‌بن‌الحسین(ع) است، آبی آوردم و حضرت را به هوش آوردم و به ایشان گفتم که شما که – به تعبیر من البته - تضمین شده است که اهل نجاتید، پس چرا این قدر خودتان را به تعب می‌اندازید؟ نقل است که حضرت پاسخ داد: «خلق الله النار لمن اسائه و لو کان سیدا قریشا و خلق الله الجنه لمن اطاعه و لو کان غلاماً حبشیاً» خدا جهنم را برای عاصیان آفریده است ولو آن عاصی مثل من (اما سجاد) سید قریشی باشد - که تو فکر می‌کنی من سید قریشی هستم و دیگر مضمون و تامین شده هستم - و از آن سو هم خدا بهشت را برای مطیعان آفریده است، ولو آن مطیع یک غلام سیاه پوست حبشی باشد؛ این به چه معنایی است؟ معنایش این است که اصلاً بحث بر سر این نیست که ما وارد راه نجاتی شده‌ایم که در اینجا دیگر همه چیز مضمون و مومن است، همه چیز در تضمین و تامین شده است، درواقع ما وقتی وارد دین می‌شویم، طلب حقیقت را آغاز می‌کنیم و آنچه در قرآن و روایات، و آنچه در کتب مقدس ادیان و مذاهب مختلف می‌آید، دست مایه‌ای است که به طالب حقیقت داده‌اند تا با این دست مایه کارش را آغاز کند؛ وقتی کسی مثل مولانا می‌گوید که : «ما ز قرآن مغز را برداشتیم / پوست را بهر خران بگذاشتیم» این معنایش این است که قرآن پوستی دارد که برای خران مناسب است! یعنی چه؟ مگر چه کسی می‌تواند با پوست قرآن خر شود؟ کسی که فکر می‌کند که این چیزی که به او داده‌اند دیگر در واقع نعمتی به او داده‌اند که هرکس که قرآن را به او نداده‌اند، از آن نعمت محرومش کرده‌اند؛ و قرآن این تلقی را نادرست می‌داند و مولوی هم این تلقی را نادرست می‌شمارد؛ مولانا می‌گوید که ما این را دست مایه کرده‌ایم، بعد آن را واشکافتیم - که اتفاقاً در باب همین واشکافی در قسمت سوم سخن خواهم گفت - پوست‌ها را کنار زدیم و به لُب رسیده‌ایم و لُب را برداشته‌ایم، اما شما فکر می‌کنید که فقط و فقط با داشتن این ظاهر، فقط و فقط با اینکه من حافظ قرآن هستم، من قرآن را با تجوید می‌خوانم و من اهل ترتیل قرآن هستم و با همین چیزهایی که دیده‌اید و دیده‌ایم، با این شما دلتان را خوش می‌کنید و فکر می‌کنید که این چیزی است که در اختیار تو نهاده‌اند و دیگران را از آن محروم کرده‌اند؛ خیر اینگونه نیست، این دست مایه‌ای است که به تو داده‌اند، این درست مثل این می‌ماند که پدر و مادری به فرزند خودشان دست‌مایه سفری بدهند و بگویند می‌خواهیم تو با این - پول یا آذوقه - خودت را به سر منزل مقصود برسانی، بعد این پسر هم همانجا بنشیند و آرام بگیرد و دلش را خوش کند که من پول دارم، آذوقه دارم؛ ما درواقع همین کار را کرده‌ایم، ما درواقع فکر می‌کنیم این را به ما داده‌اند و گفته‌اند این را داشته باش و تا این را داری غم نداری و در خطر نیستی، درست مثل تغویذهایی که در قدیم به بچه‌ها می‌آویختند و می‌گفتند تا این به گردن بچه من آویخته است، اذیت نمی‌شود؛ ما هم فکر می‌کنیم تا قرآن و روایات را به گردن خودمان آویخته‌ایم، ما دیگر مامون هستیم و بعد می‌گوییم بدا به حال کسانی که شناگر هستند، یعنی بدا به حال کسانی که این قرآن و روایات را در اختیار ندارند و به گردن خودشان آویزان نکرده‌اند؛ این تلقی، تلقی عقلانی‌ای نیست، زیرا این تلقی اولاً به لحاظ الهیاتی با عدل الهی منافات دارد، با عدل الهی منافات دارد که یک چیزی را در اختیار شما بگذارند و در اختیار دیگران نگذارند، تو را به کشتی‌ای سوار کنند و بقیه را به امواج مواج دریا بسپارند؛ و ثانیاً این منافات دارد با اینکه خود شما می‌گویید و همه کسانی که در فلسفه دین کار می‌کنند این را می‌پذیرند که استکمال انسان فقط در گرو اعمال ارادی - اختیاری اوست، عمل غیر ارادی - اختیاری که استکمال نمی‌دهد.

مشق‌های معنوی

06 Oct, 13:32


نه «دین» بلکه «تدین»
مصطفي ملكيان



تدین متعقلانه به معنای «طالب بودن حقیقت» است نه «مالک بودن حقیقت»:




ویژگی دوم دیانت عقلانی این است که متدین‌هایی که دیانت متعقلانه دارند، دیانت خودشان را به معنای «مالک حقیقت بودن» نمی‌گیرند بلکه به معنای «طالب حقیقت بودن» می‌گیرند، دیانت را نه به معنای مالکیت نسبت به حقیقت می‌گیرند، بلکه به معنای شروع یک طلب، شروع یک سیر و سلوک برای یافتن حقیقت می‌گیرند، وقتی که یک مسیحی غسل تعمید می‌یابد یا وقتی که یک مسلمان شهادتین می‌گوید، این به معنای این نیست که غسل تعمید یافتن یا شهادتین گفتن همان و کل حقیقت به چنگ آن شخص افتادن هم همان، با شهادتین گفتن که کل حقیقت به دست یک مسلمان نمی‌آید، با غسل تعمید یافتن که کل حقیقت به دست یک مسیحی نمی‌آید، حقیقت با گفتن یک جمله، با انجام یک عمل خاص که به چنگ کسی نمی‌افتد، اگر حقیقت این قدر و تا این حد زودیاب بود این همه تکاپو لازم نداشت. وقتی که ما شهادتین را می‌گوییم حقیقت را مالک نمی‌شویم، وقتی غسل تعمید می‌یابیم مالک حقیقت نمی‌شویم، بلکه آغاز طلب حقیقت ما است، شهادتین گفتن آغاز حقیقت طلب بودن ماست، به این معنا که پا در راه نهاده‌ایم، نه به این معنا که به مقصد رسیده‌ایم، وقتی من شهادتین می‌گویم یعنی اینکه پایم را در راه کشف حقیقت نهاده‌ام نه اینکه به مقصد رسیده‌ام و به این لحاظ من بارها گفته‌ام که ما باید تلقی‌مان را از دیانت، تلقی‌ای شبیه «شناگری» کنیم نه تلقی‌ای شبیه به «کِشتی سواری»؛ تفاوت زیادی است بین کسی که به دین به چشم شناگری نگاه می‌کند و کسی که به دین به چشم کشتی سواری نگاه می‌کند، شما وقتی که سوار کشتی هستید خیلی فرق می‌کند تا وقتی که در حال شنا کردن هستید، تفاوت‌ها را دقت کنید: اولاً شما وقتی که سوار کشتی هستید، دیگر یقین دارید که از موج رهیده‌اید، دیگر یقین دارید که خطری شما را تهدید نمی‌کند، دیگر یقین دارید که حتماً به مقصد می‌رسید، ممکن است زودتر یا دیرتر برسید، ولی حتماً به مقصد می‌رسید، دیگر یقین دارید که شما غرق‌شدنی نیستید، و این یقین وقتی سوار کشتی هستید اینقدر برایتان راسخ است که دیگر برایتان مهم نیست که در کشتی چه کار می‌کنید، اگر در کشتی دراز بکشید به مقصد می‌رسید و اگر هم بنشینید هم به مقصد می‌رسید، و اگر قدم بزنید به مقصد می‌رسید، اگر بیدار بمانید به مقصد می‌رسید و اگر هم بخوابید به مقصد می‌رسید، اگر روزنامه بخوانید به مقصد می‌رسید و اگر رادیو و تلویزیون هم گوش کنید یا ببینید به مقصد می‌رسید، اگر همه‌اش سخن بگویید به مقصد می‌رسید و اگر هم تمام وقت ساکت باشید باز هم به مقصد می‌رسید، اصلاً مهم نیست چه می‌کنید، مهم این است که شما سوار یک چیزی (کشتی) شده‌اید که این دیگر تضمین کرده است که شما را به مقصد می‌رساند؛ اما وقتی که شناگر هستید وضع بر این منوال نیست، هیچ چیزی تضمین نشده است، تا زمانی که شنا می‌کنید و خوب شنا می‌کنید، از خطر رهیده‌اید، به محض اینکه یا دست از شنا کردن کشیدید یا بد شنا کردید و طبق اصول شنا، شنا نکردید در معرض هلاک و غرق هستید؛ اینگونه نیست که بگویید من همانطور که ساکنان کشتی در هر حالت و وضعی که باشند بالاخره به مقصد می‌رسند، منِ شناگر هم هرگونه باشم بالاخره به مقصد می‌رسم، خیر شمای شناگر فقط و فقط تحت یک ضوابط خاص و با یک فعالیت‌های خاصی و آن هم با نحوه خاصی از آن فعالیت‌ها است که می‌توانی خودت را به ساحل برسانی وگرنه اگر اندکی کاهلی بورزی و کمی طبق اصول، شنا نکنی، هم کاهلی ورزیدن و هم طبق اصول شنا نکردن معنایش این است که شما هلاک می‌شوی، این یک تفاوت عمده است، اما تفاوت دوم هم وجود دارد و آن تفاوت دوم این است که وقتی شما ساکن کشتی هستی، کشتی‌سواران را متفاوت با کسانی که سوار کشتی نیستند می‌بینید، می‌گویید ما یقیناً به مقصد می‌رسیم و وصول ما به مقصد یقینی است، اما اینهایی که در حال شنا کردن در دریا هستند، تقریباً یقینی است که به مقصد نمی‌رسند، اگر برسند استثنایی است؛ اما وقتی خودتان شناگر هستید، درباره شناگران دیگر نمی‌توانید هیچ حکمی صادر کنید و خواهید گفت که هرکدام از ما شناگران که درست شنا کنیم به مقصد می‌رسیم و هرکدام که درست شنا نکنیم به مقصد نمی‌رسیم، یعنی درباره شناگران به طور کلی حکم نمی‌کنید، بلکه می‌گویید بعضی شناگران با شرایطی به مقصد می‌رسند و بعضی دیگر وقتی که آن شرایط مفقود گردد به مقصد نمی‌رسند.

مشق‌های معنوی

04 Oct, 16:39


طمأنینه یعنی آهستگیِ درونی در کردار.
معنایِ آهستگی در کردار این است که با تمامِ وجودتان در یک کار حضور داشته باشید.
عجله به معنایِ سرعت نیست. عجله یعنی شما بخواهید چند کار را در آنِ واحد انجام بدهید، و این بد است. سرعتِ عمل بد نیست، عجله بد است. عجله یعنی هنوز کاری به پایان نرسیده، در حینِ آن، دارم کاری دیگر انجام میدهم.

مصطفی ملکیان
کتابِ « عمر دوباره »

مشق‌های معنوی

04 Oct, 11:29


ما همیشه کلیشه‌ای رفتار میکنیم.

من و شما در زندگی خودمان، در هر موضعی بر خودمان یک مفهومی را بار میکنیم و به اقتضای آن مفهوم رفتار میکنیم. یعنی وقتی در منزل هستم میگویم من پدرم و بنابراین باید پدرانه رفتار کنم، وقتی در کلاس درس هستم میگویم من معلم هستم و لذا باید معلمانه رفتار کنم، چنان رفتار کنم که از معلمان انتظار میرود. وقتی میخواهم چیزی بخرم باید خریدارانه رفتار کنم. وقتی میخواهم چیزی بفروشم باید فروشنده‌وار رفتار کنم. وقتی میخواهم در جبهه بجنگم باید جنگ‌جویانه رفتار کنم. وقتی به میهمانی میروم، باید میهمانانه رفتار کنم. وقتی میزبان هستم باید میزبانانه رفتار کنم. آیا هیچ‌وقت به میهمانی رفته‌اید که میزبانانه رفتار کنید؟ هر وقت به میهمانی میروید، چنان رفتار میکنید که از میهمان انتظار می‌رود، هیچ جنگ‌جویی معلمانه رفتار نمیکند و هیچ معلمی هم در کلاس درس، جنگ‌جویانه رفتار نمیکند. بنابراین وقتی در یک اوضاع و احوال قرار میگیریم، یک محمولی بر خود بار میکنیم و بعد چنان رفتار میکنیم که از صاحبان آن محمول انتظار میرود. اما هیچ نمیگوییم من فارغ از اینکه معلم هستم یا جنگ‌جو، چه میطلبم و اگر خودم بودم و خودم چگونه رفتار میکردم، ما هیچ‌وقت اینگونه رفتار نمیکنیم. بنابر این ما همیشه کلیشه‌ای رفتار میکنیم، یک کلیشه یا برچسبی بر خود میزنیم و بر طبق آن رفتار میکنیم و آنگونه رفتار میکنیم که صاحبان آن کلیشه رفتار میکنند. این از نظر اگزیستانسیالیست‌ها کار نادرستی است و این به معنای آن است که ما از تحقق خودمان رویگردان شده‌ایم و داریم چیز دیگری را که خودمان نیست، محقق میسازیم. به معنای دیگر، چنان زندگی نمیکنیم، که «خودمان» میخواهیم، چنان زندگی میکنیم که «دیگران» میخواهند.
مصطفی ملکیان

مشق‌های معنوی

04 Oct, 09:01


قیل و قال بی حد و حصر و درهم و برهم و بیهدف از لحاظ اخلاقی بد و از لحاظ معنوی خطرناك است. " اما من به شما می گویم كه هر كلمه ی لغوی كه آدمیان بر زبان آرند در روز داوری از بابت آن بازخواست خواهند شد." این گفته ممكن است بسیار خشونت آمیز به نظر آید. و، با این همه، اگر سخنانی را كه در طی روزهای عادی از دهان بیرون ریخته ایم مرور كنیم، خواهیم دید كه بخش اعظم آنها را می توان تحت سه عنوان اصلی طبقه بندی كرد:

سخنانی كه از سر بدخواهی و بی انصافی نسبت به همنوعانمان صادر شده اند؛
سخنانی كه از سر حرص و طمع، شهوت و حب ذات صادر شده اند، و
سخنانی كه از سر حماقت صرف صادر شده اند و بیجهت و بی مناسبت و صرفاً برای اینكه هیاهویی گیج كننده و آشفتگی آور به پا كرده باشیم اداء شده اند. اینها سخنانی لغواند؛ و اگر دقت كنیم خواهیم دید كه این سخنان معمولاً از سخنانی كه به حكم عقل، محبت و شفقت، یا ضرورت به زبان می آیند بیشترند. و اگر سخنان ناگفته ی حدیث نفس ابلهانه و پایان ناپذیر ذهنی مان را نیز به حساب آوریم پرشمارتر بودن سخنان لغو، در مورد بیشتر ما، به طرزی قاطع و چشمگیر آشكار می شود.
همه ی این سخنان لغو موانعی است بر سر راه علم وحدت بخشی كه به مبداء و منشأ الهی خود میتوانیم پیدا كنیم؛ رقص گرد و غبار و پشّه هاست كه نور باطن و ظاهر را تار میكند و در محاق میبرد؛ و،در این جهت، نقش سخنان احمقانه كم از نقش سخنان خودبینانه و بدخواهانه نیست.

سكوت (اثر آلدوس هاكسلی)
سكوت*
اثر : آلدوس هاكسلی
ترجمه مصطفی ملكیان