کاملاً گوشهگیر، تنها در یک اتاق زیرشیروانی دلگیر و خفه نشسته بود: این وضعیت ماریو بود وقتی برای اولین بار او را ملاقات کردم. در آن زمان برقراری ارتباط با او بسیار دشوار بود. او صرفا برای وعدههای غذایی پایین میآمد. در واقع، ماریو در دنیای خیالی خودش گیر کرده بود، دنیایی که بهطور جدی تمام ارتباطات با اطرافیانش را مختل کرده بود. روی شانه اش یک همراه نامرئی نشسته بود و مدام با او گفتگو میکرد. ماریو با صدای بلند با این همراه صحبت میکرد، بهطوری که همه میتوانستند بهوضوح بشنوند چه میگوید. اما پاسخهای خاموشی که دریافت میکرد تنها از طریق حالات چهره و حرکات او قابل مشاهده بود. گاهی اوقات میدیدم که بهطور بیصدا کلماتی را لبخوانی میکند، اما مشخص بود که ماریو این نجواهای خود را بهعنوان صدایی از جایی خارج از وجود خود تلقی میکند. مشابه یک اجرای صوتی بود که هر دو نقش آن توسط یک نفر اجرا میشد، و باعث شگفتی کسانی که این صحنه را مشاهده میکردند میگردید...
ادامه مقاله:
http://ravanpc.ir/blog-details/285/Psychology