اسپینوزا و فلسفه @spaph Channel on Telegram

اسپینوزا و فلسفه

@spaph


«تمامی لعنت‌های نوشته شده در قانون بر او باد، در روز بر او لعنت باد، در شب بر او لعنت باد. وقتی خواب است بر او لعنت باد، وقتی بیدار است بر او لعنت باد ... .» بخشی از تکفیرنامه اسپینوزا از سوی سران کنیسه‌ی آمستردام
ارتباط با من:
@Chia_MS

اسپینوزا و فلسفه (Persian)

اسپینوزا و فلسفه یک کانال تلگرامی است که به بررسی زندگی و آثار فیلسوف هلندی بزرگ، باروخ اسپینوزا می‌پردازد. این کانال با هدف ارائه اطلاعات دقیق و عمیق درباره اسپینوزا و تفکرات فلسفی او تاسیس شده است. اگر دوست دارید در مورد این فیلسوف بزرگ و آثارش بیشتر بدانید، می‌توانید به این کانال ملحق شوید. همچنین اگر علاقه‌مند به بحث و گفتگو در حوزه فلسفه هستید، اینجا جای مناسبی برای شماست. با ما همراه شوید و در مسیری جذاب و پر اطلاعات در دنیای فلسفه قدم بگذارید. برای ارتباط با مدیر کانال می‌توانید به آیدی @Chia_MS پیام دهید.

اسپینوزا و فلسفه

16 Nov, 17:03


هر کسی از پیش خود روش خاصی برای عبادت خدا اختراع کرده است تا خدا او را بیشتر از دیگران دوست بدارد و کل طبیعت را در جهت ارضای حرص کور و طمع سیری‌ناپذیر او هدایت کند. به این ترتیب، این تصورِ غلط به صورت یک عقیده‌ی خرافی در آمد و ریشه‌های عمیقی در اذهان دوانید، و سبب شد هر کسی با شوق فراوان بکوشد تا عللِ غاییِ امور را کشف و بیان کند. اما به نظر می‌آید که کوشش برای نشان دادن این‌که طبیعت کار عبث نمی‌کند (یعنی کاری نمی‌کند که برای انسان فایده نداشته باشد) جز به این نمی‌انجامد که طبیعت، خدایان و انسان‌ها همه مانند هم دیوانه باشند. من از شما می‌خواهم ملاحظه کنید که این همه کوشش به کجا انجامیده است.

@Spaph

اسپینوزا

اسپینوزا و فلسفه

11 Nov, 17:39


«علم به هیچ وجه به صورت غایت‌شناسانه و الهیاتی مشروط و مقید نیست. الگوی علمی‌ای که سرمایه‌داری برای بسط و گسترش خود تولید می‌کند مشمول انتقادی می‌شود که تفکر منفی صورت می‌دهد. اگر سرمایه‌داری یک نیروی از حیث تاریخی مطلق است، که سازماندهی و سلسله‌مراتب را تولید می‌کند و این تولید را در قالب [متابعت از منطق سود] تحمیل می‌کند، علم خاص آن نیز نمی‌تواند چیزی جز علمی غایت‌شناختی باشد.»

@Spaph

آنتونیو نگری

اسپینوزا و فلسفه

05 Nov, 17:37


بی‌تردید اسپینوزا در زمرۀ کسانی نیست که شورهای اندوهناک را واجد جنبه‌هایی خوب می‌دانند. اسپینوزا، بسی پیش از نیچه، همه‌ی تحریفات در زندگی و جملگی آن ارزش‌هایی را تقبیح می‌کند که به نامشان به تحقیر زندگی می‌پردازیم. [در این صورت،] ما زندگی نمی‌کنیم، بلکه فقط ظاهری از زندگی را از سر می‌گذرانیم، ما تنها می‌توانیم به این بیندیشیم که چگونه از مرگ اجتناب کنیم، و لذا کل زندگی‌مان چیزی نیست مگر پرستش مرگ.


@Spaph

- ژیل دلوز

اسپینوزا و فلسفه

02 Nov, 15:59


«به همین سبب است که بچه‌ی شیرخوار می‌پندارد که از روی اختیار پستان مادر را می‌مکد، پسرک خشمگین معتقد می‌شود که با اراده‌ی آزاد طالب انتقام است و انسان ترسو فکر می‌کند که به اختیار می‌گریزد و آدم مست باور می‌کند که به حکم اراده‌ی آزادِ نفس سخنانی می‌گوید که اگر هوشیار بود، از گفتن آن‌ها خودداری می‌کرد. به همین صورت آن مرد دیوانه، آن زن وراج و آن پسرک خشمگین و نظایر آن‌ها چنین می‌اندیشند که به فرمان آزاد نفس سخن می‌گویند، در حالی که در واقع نمی‌توانند از انگیزه‌ای که آن‌ها را به سخن گفتن وامی‌دارد جلوگیری کنند، به‌طوری که تجربه نیز مانند عقل به‌وضوح به ما می‌آموزد که انسان‌ها فقط بدین جهت به آزادی خود معتقدند که از اعمالِ خود آگاه، اما از موجِباتِ آن‌ها غافل‌اند. باز تجربه به ما می‌آموزد که احکامِ نفس چیزی نیستند مگر میل‌ها که به اقتضا‌ی مزاج‌های مختلفِ بدن دگرگون می‌شوند. زیرا هر کسی همه‌ی اعمال‌اش را به موجبِ عاطفه‌اش تعیین می‌کند و‌ آنان که دست‌خوش عواطف متضادند نمی‌دانند که چه می‌خواهند، اما آنان‌ که دست‌خوش هیچ عاطفه‌ای نیستند به‌آسانی به این سوی یا آن سوی کشیده می‌شوند.»

@Spaph

اسپینوزا

اسپینوزا و فلسفه

01 Nov, 16:34


اسپینوزا در حمله به رشتۀ ایدئولوژیکی اولیۀ اندیشۀ خودش، از تجربه‌ای سیاسی به همان اندازه قدرتمند که از حیث نظری بدیع و متفاوت، دفاع می‌کند: تجربه‌ای که یادآور نام ماکیاولی و آلتوسیوس است. ماکیاولی: «شهریاران تنها به یاری نیروهای مزدور می‌توانند مردمانشان را سرکوب کنند؛ و از هیچ چیز به اندازۀ استقلال ارتش شهروندانی که با شجاعت، مشقت و خونشان آزادی و شکوه را برای دولت خویش به ارمغان می‌آورند نمی‌ترسند.» آلتوسیوس: این صرفاً مقاومت، یا به دیگر سخن، بسط و سازماندهی حق مقاومت است که مؤسس حاکمیت است؛ در نتیجه، به‌وضوح مفهوم حاکمیت مندرج در مفهوم تأسیس (به معنای حقوقی) است. این منابع، با همۀ وزن مبارزات انقلابی و آزادی‌خواهانه نهفته در پس آن‌ها، از اندیشۀ جمهوری‌خواهانۀ اومانیسم تا پروتستان‌های مبارز علیه سلطنت، با تعریف اسپینوزایی از قرارداد اجتماعی در حکم «قدرت و ارادۀ همگان» (the power and will of all) همنوا هستند؛ و این تقریباً همچون نسخه‌ای پیش‌گویانه از موضعی به‌غایت جدلی علیه مفهوم «ارادۀ عمومی» (general will) است.

@Spaph
- آنتونیو نگری

اسپینوزا و فلسفه

28 Oct, 18:18


بنابراین نزد اسپینوزا با یک فلسفۀ «زندگی» طرفیم؛ فلسفه‌ای که دقیقاً مبتنی‌ست بر تقبیح هر آنچه ما را از زندگی جدا می‌سازد، همۀ آن ارزش‌های متعالی‌ای که علیه زندگی ایستاده‌اند، آن ارزش‌هایی که با اختلالات و توهمات آگاهی گره خورده‌اند. مقولات خیر و شر، سرزنش و پاداش، گناه و رستگاری زندگی را مسموم می‌کنند. تنفر آن چیزی است که زندگی را مسموم می‌سازد، از جمله نفرتی که در قالب گناه در مقابل خود شخص می‌ایستد. اسپینوزا گام‌به‌گام زنجیرۀ رعب‌آور شورهای اندوهناک را ردیابی می‌کند؛ نخست خود اندوه، سپس تنفر، بیزاری، تمسخر، ترس، ناامیدی، عذاب وجدان، ترحم، قهر، حسد، خشوع، ندامت، خودتحقیری، شرم، افسوس خوردن، خشم، انتقام‌جویی، قساوت و ... . تحلیل وی تا آن‌جا پیش می‌رود که حتی در «تنفر و امنیت» می‌تواند رگه‌هایی از اندوه را بیابد، رگه‌هایی که برای تبدیل‌کردنشان به احساساتی خاص بندگان کافی می‌نماید. اما، شهر حقیقی در عوضِ امید به پاداش یا حتی امنیت اموال و دارایی‌ها، عشق به آزادی را به شهروندانش عرضه می‌کند؛ زیرا [به تعبیر خود اسپینوزا]: «این بندگان‌اند و نه انسان‌های آزاد که به پاس فضیلتشان پاداش می‌گیرند.»

@Spaph

- ژیل دلوز

اسپینوزا و فلسفه

27 Oct, 17:44


«هیچ‌کس نمی‌تواند چنان به تمامی همه‌ی حقوق، و در نتیجه قدرت، خودش را به دیگری واگذار کند که از انسان بودن دست بکشد، و هرگز هیچ قدرت حاکمی نمی‌تواند همه‌ی آنچه را که دوست دارد انجام دهد.»

@Spaph

- بندیکت اسپینوزا

اسپینوزا و فلسفه

23 Oct, 14:45


«‏فلسفه در جهان همان‌گونه ظاهر نمی‌شود که جغد مینروا بر فراز جامعۀ خدایان و انسان‌ها پدیدار می‌گردد. فلسفه فقط تا بدان‌جا وجود دارد که موضعی را اتخاذ کند، و فقط تا بدان‌جا موضع مزبور را اتخاذ می‌کند که آن را در قلب جهانی از پیش اشغال‌شده تصرف کرده باشد.»

@Spaph

- لویی آلتوسر

اسپینوزا و فلسفه

20 Oct, 18:19


«اگر دو فرد واجد طبیعتی کاملاً یکسان ترکیب شوند، به فردی شکل می‌دهند که دو برابر هر کدام از آن‌ها به‌تنهایی قدرتمند است.»

@Spaph

اسپینوزا

اسپینوزا و فلسفه

14 Oct, 19:25


اسپینوزا، در سرتاسر اخلاق، از نکوهش سه نوع شخصیت دست نمی‌کشد: انسانی با انفعالات اندوهناک؛ انسانی که این انفعالات را به کار می‌گیرد و بدان‌ها به منظور تقویم قدرت خویش نیاز دارد؛ و انسانی که وضع بشر و انفعالات انسانی او را بالکل اندوهگین می‌سازد: بنده، خودکامه و کشیش.

@Spaph

ژیل دلوز

اسپینوزا و فلسفه

09 Oct, 12:54


اسپینوزا می‌گفت نمی‌دانیم بدن انسان اگر از انضباط‌های انسان آزاد شود، چه می‌تواند بکند. و فوکو می‌گوید نمی‌دانیم انسان «از این لحاظ که زنده است»، یعنی به منزله‌ی مجموعه‌ای از «نیروهایی که مقاومت می کنند»، چه می‌تواند بکند.

@Spaph

ژیل دلوز

اسپینوزا و فلسفه

05 Oct, 17:53


جهان، امر مطلق است. ما با طیب خاطر غرق در این سرشاری هستیم و کاری نمی‌توان کرد جز گره زدن خود بدین چرخۀ وفورِ معنا و وجود. «تو همه چیز را می‌بخشی چون همه چیز از آن توست، ای پروردگار عاشق زندگی، ای تو که روح زوال‌ناپذیرت در همه چیز حاضر است.» سطح همان ژرفای ماست. دیالکتیک آلمانی و مدیریت فرانسوی نمی‌توانند این شادمانی بلافصلِ آزاد از محرومیت یا این تکینگی خاص ما را از بین ببرند. جهان به‌طور فزاینده‌ای با نوعی تکینگی فروکاست‌ناپذیر و جمعی تعریف می‌شود. این همانا معنای هستی و انقلاب است. و تنها با دست زدن به عمل است که می‌توان در دل این سرشاری به ایجاد تمایز پرداخت؛ تنها با قدم نهادن در راه است که مسیرهایی را در این طبیعت متراکم حاره‌ای می‌گشاییم؛ و تنها با ناوبری است که خط‌سیرهایی را در این دریا پی می‌گیریم. اخلاق کلیدی غیردیالکتیکی است که راه را به رویمان می‌گشاید و تمایزات ما را مشخص می‌سازد. خطای دیالکتیک، خطای آن کلیدی است که همهٔ درها را باز می‌کند، در حالی که اخلاق کلیدی است درخور تکینگی.

@Spaph

آنتونیو نگری

اسپینوزا و فلسفه

03 Oct, 15:39


«یک انسان به شرطی انسان دیگری را تحت قدرت خویش دارد که او را به الزاماتی مقید کند، یا او را از سلاح یا ابزار دفاع از خود یا گریز محروم سازد، یا او را مرعوب کند، یا او را با منفعت‌بخشی به خود چنان وابسته کند که وی از رضایتِ ولی‌نعمتش خرسند شود و نه از رضایتِ خویش، و آن طور که دیگری می‌خواهد زندگی کند و نه به انتخاب خودش. کسی که دیگری را به شیوه اول یا دوم تحت قدرت خویش در می‌آورد فقط بدن وی را به چنگ می‌آورد و نه ذهنش را؛ او به شیوه سوم یا چهارم بدن و ذهن دیگری را نیز تابع حق خویش کرده است، اما فقط تا آنجا که ترس یا امید استمرار می‌یابند. وقتی یکی از آنها حذف می‌شود، دیگری اختیار خویش را به دست می‌گیرد.»

@Spaph

بندیکت اسپینوز

اسپینوزا و فلسفه

30 Sep, 11:30


«نتیجه‌ی این حقیقت که خدا هیچ چیز بجز طبیعت نیست و این‌که این طبیعت حاصل جمع نامتناهی شماری نامتناهی از صفات موازی است، فقط این نیست که هیچ حرفی برای گفتن درباره‌ی خدا نمی‌ماند، بلکه این هم هست که هیچ حرفی برای گفتن درباره‌ی مشکل بزرگی باقی نمی‌ماند که کل فلسفه‌ی غرب را از ارسطو تا، بالاخص، دکارت به خود مشغول داشته است: مسأله‌ی معرفت، و همبسته‌ی دوگانه‌ی آن، یعنی سوژه و ابژه یا عالم و معلوم. این مرافعه‌های بزرگ، که این همه بحث برانگیخته‌اند، به هیچ کاهش می‌یابند. هومو کوگیتات، ″انسان فکر می‌کند″، همین و بس؛ این مشاهده‌ی یک واقع‌بودگی است، واقع‌بودگی ″این همین است که هست″، واقع بودگی قسمی es gibt که پیش از هایدگر مطرح شده است و واقع‌بودگی اتم‌های فروآینده‌ی اپیکورس را به یاد می‌آورند. فکر چیزی نیست جز توالی حالات صفت ″فکر″، و ما را نه به یک سوژه یا ذهن شناسنده، بلکه چونان که توازی خوب ایجاب می‌کند، به توالی حالات صفت ″بُعد″ ارجاع می‌دهد.»

@Spaph

لویی آلتوسر

اسپینوزا و فلسفه

28 Sep, 07:54


«اسپینوزا در پیشگفتار خویش بر "رساله الهیاتی ـ سیاسی" به طرزی درخشان پرسشی آشفته‌کننده را مطرح می‌کند. او در شگفت است که چگونه امکان دارد انسان‌ها همواره ″چنان در راه بندگی‌شان بجنگند که گویی در راه رهایی‌شان می‌جنگند، و به مخاطره افکندن زندگی خود برای غرور و تفرعن یک نفر را نه مایه شرم که سبب والاترین افتخار به شمار آورند″؟ به زعم اسپینوزا این ″راز اعلای حکومت پادشاهی و عمده امر مورد علاقه‌ی آن″ است. همان‌گونه که ژیل دلوز و فلیکس گتاری زمانی اشاره کردند، اسپینوزا در این قطعه ″مسئله بنیادین فلسفه سیاسی″ را پیش می‌کشد.»

@Spaph

تد استولز

اسپینوزا و فلسفه

24 Sep, 07:39


«اگر بستن ذهن مردم به همان آسانی بستن زبانشان می‌بود، آنگاه هر حاکمی به امنيت حکمرانی می‌کرد و حکومت سرکوبگری هم وجود نمی‌داشت. چون آنگاه جمله‌ی آدمیان مطابق اذهان کسانی که حکمرانی می‌کنند به سر می‌کردند و تنها به صلاحدید آنان درست را از نادرست، یا خوب را از بد، تمییز می‌دادند. اما چنانچه در ابتدای فصل هفدم یادآور شديم، غير ممکن است که ضمیر کسی مطلقاً به فرمان کسی دیگر درآید. زیرا هیچکس نمی‌تواند حق با توانایی طبیعی خویش برای آزادانه اندیشیدن و قضاوت درباره‌ی نیک و بد را به دیگری واگذارد، و نمی‌توان کسی را به این کار واداشت. از این رو است که دولتی که بخواهد ضماير مردم را تحت تحكم خویش درآورد ستمگر دانسته می‌شود، و هر قدرت حاکمه‌ای آنگاه که بخواهد به رعایای خویش املاء کند که باید چه چیزی را به عنوان حقیقت بپذیرند و چه چیزی را به عنوان ناصواب طرد کنند و چه عقایدی باید پرستش خدا را در دل هایشان برانگیزانند، زیانبار و غاصب حقوق ایشان دیده می‌شود. زیرا اینها چیزهایی هستند که درون حق هر شخصی واقع‌اند، که او نمی‌تواند از خود سلب کند حتی اگر بخواهد چنین کند.»

@Spaph

بندیکت اسپینوزا، رساله‌ی الهیاتی-سیاسی

اسپینوزا و فلسفه

21 Sep, 19:49


«نویسندگان، شاعران، موزیسین‌ها، فیلم‌سازان _ نقاشان نیز، و حتی خوانندگان تصادفی ـ می‌توانند خود را اسپینوزیست بدانند؛ در واقع، چنین چیزی برای آن‌ها بیش از فیلسوفان حرفه‌ای محتمل است. این مسئله به برداشت عملی شخص از ″طرح″ مربوط می‌شود. مسئله این نیست که شخص می‌تواند بدون این‌که بداند اسپینوزیست باشد، بلکه مسئله آن است که امتیاز شگرفی وجود دارد که اسپینوزا از آن برخوردار است، چیزی که به نظر می‌رسد، تنها وی موفق به انجام دادن آن شده و نه هیچ‌کس دیگری.»

@Spaph

ژیل دلوز

اسپینوزا و فلسفه

18 Sep, 18:30


اسپینوزا منبع فلاکت انسان را در این واقعیت می‌داند که ما نوعاً و به نحوی مفرط به چیزهایی عشق می‌ورزیم که نمی‌توانیم به تملک درآوريم (اخلاق، بخش پنجم، تبصره‌ی قضیه‌ی ۲۰). زیرا چیزهایی که ما معمولاً بدان‌ها عشق می‌ورزیم بر اساس طبیعت‌شان تابع تغییرات بسیارند، فاسد شدنی‌اند، و نمی‌توان آنها را با دیگران شریک شد، [لذا] میل ما به تملک آنها ناکام می‌ماند. ذهن و بدنی که وابسته چیزهای تغییر پذیر - به تعبیری دیگر، حالت‌های متناهی - شده باشد تابع همان خشونت نهفته در محدودیت‌های خاص ابژه‌های‌شان است. بدان سبب که این ابژه‌ی عشق باید به صورت پیوسته به موجب وجود متناهی و حالت‌مندش تغییر کند، عاشقی که تملک و اتحاد با چنین ابژه‌ی عشقی را هدف قرار داده است رنج می برد؛ و شادی او همواره با میزانی از اندوه همراه است.

@Spaph

هاسانا شارپ

اسپینوزا و فلسفه

15 Sep, 20:22


«در فرانسه کافی است هر کس چیزی باشد تا بخواهد همه‌چیز باشد. در آلمان هیچ‌کس حق ندارد چیزی باشد مگر از همه‌چیز چشم بپوشد. در فرانسه رهاییِ جزئی زمینه‌ی رهایی کلی است؛ در آلمان رهایی کلی شرط لازم هر رهایی جزئی است. در فرانسه آزادی کامل از دل واقعیت آزادی تدریجی حاصل می‌شود و در آلمان از ناممکن بودن آزادی تدریجی.
تنها آزادی ممکن عملی برای آلمان، آزادی مبتنی‌بر آن دیدگاه نظری است که انسان را والاترین موجود برای انسان می‌داند. در آلمان، رهایی از قرون وسطا نیز فقط با رهایی از پیروزی‌های جزئی بر قرون وسطا امکان‌پذیر است. در آلمان هیچ نوعی از بندگی درهم شکسته نمی‌شود، مگر همه‌ی انواع بندگی درهم شکسته شود. آلمانِ مشتاق بنیادها نمی‌تواند انقلاب کند مگر از بنیاد انقلاب کند. رهایی آلمان، رهایی انسان است.»

@Spaph

- کارل مارکس، ادای سهمی در نقد فلسفه‌ی حق هگل

اسپینوزا و فلسفه

14 Sep, 16:21


«فلسفه جغد مینروایی نیست که پس از تحقق تاریخ، به منظور تجلیل و تکریم پایان خوش آن به پرواز در آمده باشد؛ بلکه گزاره سوبژکتیو، میل و عملی است که در رخداد به کار می‌رود.»

@Spaph

مایکل هارت و آنتونیو نگری