اسپینوزا و فلسفه @spaph Channel on Telegram

اسپینوزا و فلسفه

@spaph


«تمامی لعنت‌های نوشته شده در قانون بر او باد، در روز بر او لعنت باد، در شب بر او لعنت باد. وقتی خواب است بر او لعنت باد، وقتی بیدار است بر او لعنت باد ... .» بخشی از تکفیرنامه اسپینوزا از سوی سران کنیسه‌ی آمستردام
ارتباط با من:
@Chia_MS

اسپینوزا و فلسفه (Persian)

اسپینوزا و فلسفه یک کانال تلگرامی است که به بررسی زندگی و آثار فیلسوف هلندی بزرگ، باروخ اسپینوزا می‌پردازد. این کانال با هدف ارائه اطلاعات دقیق و عمیق درباره اسپینوزا و تفکرات فلسفی او تاسیس شده است. اگر دوست دارید در مورد این فیلسوف بزرگ و آثارش بیشتر بدانید، می‌توانید به این کانال ملحق شوید. همچنین اگر علاقه‌مند به بحث و گفتگو در حوزه فلسفه هستید، اینجا جای مناسبی برای شماست. با ما همراه شوید و در مسیری جذاب و پر اطلاعات در دنیای فلسفه قدم بگذارید. برای ارتباط با مدیر کانال می‌توانید به آیدی @Chia_MS پیام دهید.

اسپینوزا و فلسفه

28 Dec, 14:34


'
اسپینوزا با این استدلال شروع می‌کند که بدن نمی‌تواند ذهن را به اندیشیدن وادار کند، استدلالی که به سنت‌های مختلفی که بدن را منبع گناه و امیال حیوانی می‌دانستند و دائماً با روح در جنگ بودند، دلگرمی می‌دهد. اما اگر روح یا ذهن از دستورات بدن رها شود، بدن نیز دیگر تحت فرمان ذهن نیست. اسپینوزا در یک قضیه‌ی منفرد مفهوم تعیّن‌یابی بدن از جانب ذهن را از هر معنایی تهی می‌سازد و ما را مجبور به توجه به بدن و زنجیره‌ی بدن‌ها می‌کند. اما با انجام این کار، او مفهوم «فرمان» (واژه‌ی موردنظر اسپینوزا، برگرفته‌شده از واژگان حقوقی) یا سلطه‌ی ذهن بر بدن، مفهومی در سنت مسیحی، را به سطح تمرکزی ماتریالیستی بر بدن جابه‌جا می‌کند؛ «فرمان» ذهن بر بدن به‌عنوان رابطه‌ای خیالی، در یکی از معانی خیالی این مفهوم نمی‌تواند تعیّن‌یابی اعمال بدنی از جمله گفتار و نوشتار را توضیح دهد.

@Spaph

- وارن مونتاگ

اسپینوزا و فلسفه

19 Dec, 18:51


متن سخنرانی وارن مونتاگ، با عنوان «بدن در مقام جایگاه قدرت» (The Body as a Locus of Power)، در نشست مجازی «نسبت بدن و قدرت در زمانۀ معاصر».

تاریخ: دوشنبه ۲۵ نوامبر/۵ آذر.

@Spaph

برگزارکننده: انجمن علمی - دانشجویی گروه جامعەشناسی دانشگاە کردستان.

@MSandUS
@uoksociology

اسپینوزا و فلسفه

16 Dec, 16:32


'
ساختارگرایی در مقام بازی منحرفی عرضه می‌شود که در آن تبیین شناخت، اخلاق و سیاست همواره به توضیح متقابل از سوی آن دیگری منوط می‌گردد. بدین‌سان، ساختارگرایی تصویر وارونه‌ای از دیالکتیک را شکل می‌بخشد و انقراض آن را اعلام می‌کند؛ اما، در واقع ساختارگرایی خودش یکی از آخرین جلوه‌های دیالکتیک بود.
اسپینوزا کاملاً در مقابل این جریان قرار داشت. [در آن برهه،] فیلسوف سده‌ی هفدهمی در مقام بانی درون‌ماندگاری مطلق بازیابی شد، نظریه‌پرداز ناممکن بودن ایجاد افتراق در آنچه زندگی بدان وحدت بخشیده است، متفکر بازشناسی این‌که امر واقع هیچ نوعی از والایش یا غایت‌شناسی را به رسمیت نمی‌شناسد. از این‌رو فلسفه باید از این‌جا کارش را از نو آغاز می‌کرد، از اسپینوزا، از سطح درون‌ماندگاری.

@Spaph

آنتونیو نگری

اسپینوزا و فلسفه

12 Dec, 15:19


'
«ایده‌ها جهان را پیش می‌برند، ولی صرفاً وقتی آکنده از عواطفی شوند که بدان‌ها قدرت می‌بخشد.»

@Spaph

فردریک لوردون

اسپینوزا و فلسفه

08 Dec, 18:12


'
«کسب قدرت همچنان هدفی اساسی برای ماست و، چنان‌که کوشیده‌ام توضیح دهم، این امر نمی‌تواند صرفاً به معنای واژگونی رابطه‌ی سلطه و در نهایت حفظ همان ماشین قدرت حاکم با توسل به تغییر شخصی باشد که پشت فرمان آن نشسته است. برای انبوه‌خلق، کسب قدرت اساساً به معنای پذیرش یک وظیفه است؛ وظیفه‌ی ابداع نهادهایی نوین و غیرحاکمیتی.»

@Spaph

- آنتونیو نگری

اسپینوزا و فلسفه

04 Dec, 16:04


'
نظریۀ اسپینوزا دربارۀ عواطف جمعی، به‌روشنی خاستگاه‌های انقلاب‌ها و خیزش‌ها را توضیح می‌دهد: «همۀ انقلاب‌ها و خیزش‌های عظیم، با شکل‌گیری عاطفۀ مشترک ناظر بر خشم و قهر در میان انبوه‌خلق آغاز می‌شود.» این قهر هنگامی سر برمی‌آورد که انبوه‌خلق به‌طور جمعی بی‌عدالتی یا سرکوب را تجربه می‌کند. از دید اسپینوزا، چنین لحظاتی جایگاهی محوری دارند، چراکه قدرت عواطف مشترک در برانداختن ساختارهای سیاسی موجود و آفرینش شکل‌های جدیدی از سازمان اجتماعی را آشکار می‌کنند. با این‌حال، او هشدار می‌دهد که برای اجتناب از تجزیه و فروپاشی، این عواطف باید به قالب اشکال پایدار سیاسی درآیند.

@Spaph

فردریک لوردون

اسپینوزا و فلسفه

29 Nov, 15:33


'
راز استبداد نه توانایی آن برای ترغیب اذهان، بلکه توانایی‌اش برای به حرکت درآوردن بدن‌هاست تا نیرو یا قدرتشان را استخراج کند و آن را به نفع خود به خدمت گیرد. جای شگفتی نیست که اسپینوزا می‌توانست از مرگ بدن صحبت کند، حتی آن هنگام که نشانه‌های حیات را حفظ کرده است: بدنی که تحت عمل و تأثیر قرار می‌گیرد اما نمی‌تواند عمل کند و تأثیر بگذارد، یا اگر هم بتواند اعمالش بیش از هر چیز موجب تضعیف قدرتش می‌شود، بدنی که حرکاتش به‌غایت محدود، منحصرشده و تکراری است، بدنی که، حتی اگر چیزی حس کند، در حال درد کشیدن است، یک بدن مرده.

@Spaph

- وارن مونتاگ، بازگشت [به] اسپینوزا

اسپینوزا و فلسفه

26 Nov, 16:00


'
«وقتی انسان‌ها می‌گویند این یا آن عمل بدن از ذهنی ناشی می‌شود که بر بدن فرمان می‌راند، نمی‌دانند چه می‌گویند و صرفاً، تحت پوششی متقاعدکننده از کلمات، می‌پذیرند که از علت حقیقی آن عمل بی‌اطلاع‌اند و علاقه‌ای به کشف آن ندارند ... انسان‌ها خود را آزاد می‌پندارند [چرا که] از اعمال خود آگاه‌اند، اما از عللی که آن‌ها را تعیّن می‌بخشند بی‌اطلاع‌اند ... تصمیمات (Decreta) ذهنی چیزی جز امیال نیستند که خود بر اساس وضعیت‌های متغیر بدن تغییر می‌کنند.»

@Spaph

- بندیکت اسپینوزا

اسپینوزا و فلسفه

24 Nov, 16:15


'

اسپینوزا الگوی جدیدی را در اختیار فلاسفه قرار می‌دهد: بدن. او ساخت بدن را در مقام الگو مطرح می‌کند: «ما نمی‌دانیم که بدن به چیزهایی تواناست؟» این اذعان به جهل، قسمی به چالش کشیدن است. ما از آگاهی و احکام آن، از اراده و اثرات آن، از هزاران شیوهٔ حرکت بدن، از سلطه بر بدن و انفعالات حرف می‌زنیم، اما حتی نمی‌دانیم که بدن به چه چیزهایی تواناست؟

@Spaph

- ژیل دلوز

اسپینوزا و فلسفه

21 Nov, 16:24


«در میان این‌ همه ملایماتِ طبیعت ناملایماتی هم دیده می‌شود از قبیل: طوفان‌ها، زلزله‌ها، بیماری‌ها و امثال آن‌ها که گفته شده که پیدایش این امور ناشی از خشم خدایان است بر مردم، به علت معصیت یا عدم اطاعت. با این‌که تجربه همیشه خلاف این را به ثبوت رسانیده و با نمونه‌های بی‌پایان نشان داده است که حوادثِ خوب و بد نسبت به پارسایان و گناه‌کاران یکسان اتفاق می‌افتد، با این حال، این خطای دیرینه در این خصوص هرگز از میان نرفته است.»

@Spaph

- بندیکت اسپینوزا

پ.ن.: زمین‌لرزه 1755 لیسبون در اول نوامبر 1755، هم‌زمان با عید «روز همه قدیسین»، یک جشن مذهبی بزرگ کاتولیک‌ها، رخ داد. این زلزله یکی از بزرگ‌ترین و ویرانگرترین زلزله‌های تاریخ اروپا بود و به‌طور تخمینی بین 8.5 تا 9 ریشتر قدرت داشت. پس از زلزله، شهر لیسبون با سونامی عظیم و آتش‌سوزی‌های گسترده مواجه شد که باعث نابودی بخش اعظم شهر و مرگ ده‌ها هزار نفر شد.

اسپینوزا و فلسفه

16 Nov, 17:03


هر کسی از پیش خود روش خاصی برای عبادت خدا اختراع کرده است تا خدا او را بیشتر از دیگران دوست بدارد و کل طبیعت را در جهت ارضای حرص کور و طمع سیری‌ناپذیر او هدایت کند. به این ترتیب، این تصورِ غلط به صورت یک عقیده‌ی خرافی در آمد و ریشه‌های عمیقی در اذهان دوانید، و سبب شد هر کسی با شوق فراوان بکوشد تا عللِ غاییِ امور را کشف و بیان کند. اما به نظر می‌آید که کوشش برای نشان دادن این‌که طبیعت کار عبث نمی‌کند (یعنی کاری نمی‌کند که برای انسان فایده نداشته باشد) جز به این نمی‌انجامد که طبیعت، خدایان و انسان‌ها همه مانند هم دیوانه باشند. من از شما می‌خواهم ملاحظه کنید که این همه کوشش به کجا انجامیده است.

@Spaph

اسپینوزا

اسپینوزا و فلسفه

11 Nov, 17:39


«علم به هیچ وجه به صورت غایت‌شناسانه و الهیاتی مشروط و مقید نیست. الگوی علمی‌ای که سرمایه‌داری برای بسط و گسترش خود تولید می‌کند مشمول انتقادی می‌شود که تفکر منفی صورت می‌دهد. اگر سرمایه‌داری یک نیروی از حیث تاریخی مطلق است، که سازماندهی و سلسله‌مراتب را تولید می‌کند و این تولید را در قالب [متابعت از منطق سود] تحمیل می‌کند، علم خاص آن نیز نمی‌تواند چیزی جز علمی غایت‌شناختی باشد.»

@Spaph

آنتونیو نگری

اسپینوزا و فلسفه

05 Nov, 17:37


بی‌تردید اسپینوزا در زمرۀ کسانی نیست که شورهای اندوهناک را واجد جنبه‌هایی خوب می‌دانند. اسپینوزا، بسی پیش از نیچه، همه‌ی تحریفات در زندگی و جملگی آن ارزش‌هایی را تقبیح می‌کند که به نامشان به تحقیر زندگی می‌پردازیم. [در این صورت،] ما زندگی نمی‌کنیم، بلکه فقط ظاهری از زندگی را از سر می‌گذرانیم، ما تنها می‌توانیم به این بیندیشیم که چگونه از مرگ اجتناب کنیم، و لذا کل زندگی‌مان چیزی نیست مگر پرستش مرگ.


@Spaph

- ژیل دلوز

اسپینوزا و فلسفه

02 Nov, 15:59


«به همین سبب است که بچه‌ی شیرخوار می‌پندارد که از روی اختیار پستان مادر را می‌مکد، پسرک خشمگین معتقد می‌شود که با اراده‌ی آزاد طالب انتقام است و انسان ترسو فکر می‌کند که به اختیار می‌گریزد و آدم مست باور می‌کند که به حکم اراده‌ی آزادِ نفس سخنانی می‌گوید که اگر هوشیار بود، از گفتن آن‌ها خودداری می‌کرد. به همین صورت آن مرد دیوانه، آن زن وراج و آن پسرک خشمگین و نظایر آن‌ها چنین می‌اندیشند که به فرمان آزاد نفس سخن می‌گویند، در حالی که در واقع نمی‌توانند از انگیزه‌ای که آن‌ها را به سخن گفتن وامی‌دارد جلوگیری کنند، به‌طوری که تجربه نیز مانند عقل به‌وضوح به ما می‌آموزد که انسان‌ها فقط بدین جهت به آزادی خود معتقدند که از اعمالِ خود آگاه، اما از موجِباتِ آن‌ها غافل‌اند. باز تجربه به ما می‌آموزد که احکامِ نفس چیزی نیستند مگر میل‌ها که به اقتضا‌ی مزاج‌های مختلفِ بدن دگرگون می‌شوند. زیرا هر کسی همه‌ی اعمال‌اش را به موجبِ عاطفه‌اش تعیین می‌کند و‌ آنان که دست‌خوش عواطف متضادند نمی‌دانند که چه می‌خواهند، اما آنان‌ که دست‌خوش هیچ عاطفه‌ای نیستند به‌آسانی به این سوی یا آن سوی کشیده می‌شوند.»

@Spaph

اسپینوزا

اسپینوزا و فلسفه

01 Nov, 16:34


اسپینوزا در حمله به رشتۀ ایدئولوژیکی اولیۀ اندیشۀ خودش، از تجربه‌ای سیاسی به همان اندازه قدرتمند که از حیث نظری بدیع و متفاوت، دفاع می‌کند: تجربه‌ای که یادآور نام ماکیاولی و آلتوسیوس است. ماکیاولی: «شهریاران تنها به یاری نیروهای مزدور می‌توانند مردمانشان را سرکوب کنند؛ و از هیچ چیز به اندازۀ استقلال ارتش شهروندانی که با شجاعت، مشقت و خونشان آزادی و شکوه را برای دولت خویش به ارمغان می‌آورند نمی‌ترسند.» آلتوسیوس: این صرفاً مقاومت، یا به دیگر سخن، بسط و سازماندهی حق مقاومت است که مؤسس حاکمیت است؛ در نتیجه، به‌وضوح مفهوم حاکمیت مندرج در مفهوم تأسیس (به معنای حقوقی) است. این منابع، با همۀ وزن مبارزات انقلابی و آزادی‌خواهانه نهفته در پس آن‌ها، از اندیشۀ جمهوری‌خواهانۀ اومانیسم تا پروتستان‌های مبارز علیه سلطنت، با تعریف اسپینوزایی از قرارداد اجتماعی در حکم «قدرت و ارادۀ همگان» (the power and will of all) همنوا هستند؛ و این تقریباً همچون نسخه‌ای پیش‌گویانه از موضعی به‌غایت جدلی علیه مفهوم «ارادۀ عمومی» (general will) است.

@Spaph
- آنتونیو نگری

اسپینوزا و فلسفه

28 Oct, 18:18


بنابراین نزد اسپینوزا با یک فلسفۀ «زندگی» طرفیم؛ فلسفه‌ای که دقیقاً مبتنی‌ست بر تقبیح هر آنچه ما را از زندگی جدا می‌سازد، همۀ آن ارزش‌های متعالی‌ای که علیه زندگی ایستاده‌اند، آن ارزش‌هایی که با اختلالات و توهمات آگاهی گره خورده‌اند. مقولات خیر و شر، سرزنش و پاداش، گناه و رستگاری زندگی را مسموم می‌کنند. تنفر آن چیزی است که زندگی را مسموم می‌سازد، از جمله نفرتی که در قالب گناه در مقابل خود شخص می‌ایستد. اسپینوزا گام‌به‌گام زنجیرۀ رعب‌آور شورهای اندوهناک را ردیابی می‌کند؛ نخست خود اندوه، سپس تنفر، بیزاری، تمسخر، ترس، ناامیدی، عذاب وجدان، ترحم، قهر، حسد، خشوع، ندامت، خودتحقیری، شرم، افسوس خوردن، خشم، انتقام‌جویی، قساوت و ... . تحلیل وی تا آن‌جا پیش می‌رود که حتی در «تنفر و امنیت» می‌تواند رگه‌هایی از اندوه را بیابد، رگه‌هایی که برای تبدیل‌کردنشان به احساساتی خاص بندگان کافی می‌نماید. اما، شهر حقیقی در عوضِ امید به پاداش یا حتی امنیت اموال و دارایی‌ها، عشق به آزادی را به شهروندانش عرضه می‌کند؛ زیرا [به تعبیر خود اسپینوزا]: «این بندگان‌اند و نه انسان‌های آزاد که به پاس فضیلتشان پاداش می‌گیرند.»

@Spaph

- ژیل دلوز

اسپینوزا و فلسفه

27 Oct, 17:44


«هیچ‌کس نمی‌تواند چنان به تمامی همه‌ی حقوق، و در نتیجه قدرت، خودش را به دیگری واگذار کند که از انسان بودن دست بکشد، و هرگز هیچ قدرت حاکمی نمی‌تواند همه‌ی آنچه را که دوست دارد انجام دهد.»

@Spaph

- بندیکت اسپینوزا

اسپینوزا و فلسفه

23 Oct, 14:45


«‏فلسفه در جهان همان‌گونه ظاهر نمی‌شود که جغد مینروا بر فراز جامعۀ خدایان و انسان‌ها پدیدار می‌گردد. فلسفه فقط تا بدان‌جا وجود دارد که موضعی را اتخاذ کند، و فقط تا بدان‌جا موضع مزبور را اتخاذ می‌کند که آن را در قلب جهانی از پیش اشغال‌شده تصرف کرده باشد.»

@Spaph

- لویی آلتوسر

اسپینوزا و فلسفه

20 Oct, 18:19


«اگر دو فرد واجد طبیعتی کاملاً یکسان ترکیب شوند، به فردی شکل می‌دهند که دو برابر هر کدام از آن‌ها به‌تنهایی قدرتمند است.»

@Spaph

اسپینوزا

اسپینوزا و فلسفه

14 Oct, 19:25


اسپینوزا، در سرتاسر اخلاق، از نکوهش سه نوع شخصیت دست نمی‌کشد: انسانی با انفعالات اندوهناک؛ انسانی که این انفعالات را به کار می‌گیرد و بدان‌ها به منظور تقویم قدرت خویش نیاز دارد؛ و انسانی که وضع بشر و انفعالات انسانی او را بالکل اندوهگین می‌سازد: بنده، خودکامه و کشیش.

@Spaph

ژیل دلوز

اسپینوزا و فلسفه

09 Oct, 12:54


اسپینوزا می‌گفت نمی‌دانیم بدن انسان اگر از انضباط‌های انسان آزاد شود، چه می‌تواند بکند. و فوکو می‌گوید نمی‌دانیم انسان «از این لحاظ که زنده است»، یعنی به منزله‌ی مجموعه‌ای از «نیروهایی که مقاومت می کنند»، چه می‌تواند بکند.

@Spaph

ژیل دلوز

اسپینوزا و فلسفه

05 Oct, 17:53


جهان، امر مطلق است. ما با طیب خاطر غرق در این سرشاری هستیم و کاری نمی‌توان کرد جز گره زدن خود بدین چرخۀ وفورِ معنا و وجود. «تو همه چیز را می‌بخشی چون همه چیز از آن توست، ای پروردگار عاشق زندگی، ای تو که روح زوال‌ناپذیرت در همه چیز حاضر است.» سطح همان ژرفای ماست. دیالکتیک آلمانی و مدیریت فرانسوی نمی‌توانند این شادمانی بلافصلِ آزاد از محرومیت یا این تکینگی خاص ما را از بین ببرند. جهان به‌طور فزاینده‌ای با نوعی تکینگی فروکاست‌ناپذیر و جمعی تعریف می‌شود. این همانا معنای هستی و انقلاب است. و تنها با دست زدن به عمل است که می‌توان در دل این سرشاری به ایجاد تمایز پرداخت؛ تنها با قدم نهادن در راه است که مسیرهایی را در این طبیعت متراکم حاره‌ای می‌گشاییم؛ و تنها با ناوبری است که خط‌سیرهایی را در این دریا پی می‌گیریم. اخلاق کلیدی غیردیالکتیکی است که راه را به رویمان می‌گشاید و تمایزات ما را مشخص می‌سازد. خطای دیالکتیک، خطای آن کلیدی است که همهٔ درها را باز می‌کند، در حالی که اخلاق کلیدی است درخور تکینگی.

@Spaph

آنتونیو نگری

اسپینوزا و فلسفه

03 Oct, 15:39


«یک انسان به شرطی انسان دیگری را تحت قدرت خویش دارد که او را به الزاماتی مقید کند، یا او را از سلاح یا ابزار دفاع از خود یا گریز محروم سازد، یا او را مرعوب کند، یا او را با منفعت‌بخشی به خود چنان وابسته کند که وی از رضایتِ ولی‌نعمتش خرسند شود و نه از رضایتِ خویش، و آن طور که دیگری می‌خواهد زندگی کند و نه به انتخاب خودش. کسی که دیگری را به شیوه اول یا دوم تحت قدرت خویش در می‌آورد فقط بدن وی را به چنگ می‌آورد و نه ذهنش را؛ او به شیوه سوم یا چهارم بدن و ذهن دیگری را نیز تابع حق خویش کرده است، اما فقط تا آنجا که ترس یا امید استمرار می‌یابند. وقتی یکی از آنها حذف می‌شود، دیگری اختیار خویش را به دست می‌گیرد.»

@Spaph

بندیکت اسپینوز

اسپینوزا و فلسفه

30 Sep, 11:30


«نتیجه‌ی این حقیقت که خدا هیچ چیز بجز طبیعت نیست و این‌که این طبیعت حاصل جمع نامتناهی شماری نامتناهی از صفات موازی است، فقط این نیست که هیچ حرفی برای گفتن درباره‌ی خدا نمی‌ماند، بلکه این هم هست که هیچ حرفی برای گفتن درباره‌ی مشکل بزرگی باقی نمی‌ماند که کل فلسفه‌ی غرب را از ارسطو تا، بالاخص، دکارت به خود مشغول داشته است: مسأله‌ی معرفت، و همبسته‌ی دوگانه‌ی آن، یعنی سوژه و ابژه یا عالم و معلوم. این مرافعه‌های بزرگ، که این همه بحث برانگیخته‌اند، به هیچ کاهش می‌یابند. هومو کوگیتات، ″انسان فکر می‌کند″، همین و بس؛ این مشاهده‌ی یک واقع‌بودگی است، واقع‌بودگی ″این همین است که هست″، واقع بودگی قسمی es gibt که پیش از هایدگر مطرح شده است و واقع‌بودگی اتم‌های فروآینده‌ی اپیکورس را به یاد می‌آورند. فکر چیزی نیست جز توالی حالات صفت ″فکر″، و ما را نه به یک سوژه یا ذهن شناسنده، بلکه چونان که توازی خوب ایجاب می‌کند، به توالی حالات صفت ″بُعد″ ارجاع می‌دهد.»

@Spaph

لویی آلتوسر

اسپینوزا و فلسفه

28 Sep, 07:54


«اسپینوزا در پیشگفتار خویش بر "رساله الهیاتی ـ سیاسی" به طرزی درخشان پرسشی آشفته‌کننده را مطرح می‌کند. او در شگفت است که چگونه امکان دارد انسان‌ها همواره ″چنان در راه بندگی‌شان بجنگند که گویی در راه رهایی‌شان می‌جنگند، و به مخاطره افکندن زندگی خود برای غرور و تفرعن یک نفر را نه مایه شرم که سبب والاترین افتخار به شمار آورند″؟ به زعم اسپینوزا این ″راز اعلای حکومت پادشاهی و عمده امر مورد علاقه‌ی آن″ است. همان‌گونه که ژیل دلوز و فلیکس گتاری زمانی اشاره کردند، اسپینوزا در این قطعه ″مسئله بنیادین فلسفه سیاسی″ را پیش می‌کشد.»

@Spaph

تد استولز

اسپینوزا و فلسفه

24 Sep, 07:39


«اگر بستن ذهن مردم به همان آسانی بستن زبانشان می‌بود، آنگاه هر حاکمی به امنيت حکمرانی می‌کرد و حکومت سرکوبگری هم وجود نمی‌داشت. چون آنگاه جمله‌ی آدمیان مطابق اذهان کسانی که حکمرانی می‌کنند به سر می‌کردند و تنها به صلاحدید آنان درست را از نادرست، یا خوب را از بد، تمییز می‌دادند. اما چنانچه در ابتدای فصل هفدم یادآور شديم، غير ممکن است که ضمیر کسی مطلقاً به فرمان کسی دیگر درآید. زیرا هیچکس نمی‌تواند حق با توانایی طبیعی خویش برای آزادانه اندیشیدن و قضاوت درباره‌ی نیک و بد را به دیگری واگذارد، و نمی‌توان کسی را به این کار واداشت. از این رو است که دولتی که بخواهد ضماير مردم را تحت تحكم خویش درآورد ستمگر دانسته می‌شود، و هر قدرت حاکمه‌ای آنگاه که بخواهد به رعایای خویش املاء کند که باید چه چیزی را به عنوان حقیقت بپذیرند و چه چیزی را به عنوان ناصواب طرد کنند و چه عقایدی باید پرستش خدا را در دل هایشان برانگیزانند، زیانبار و غاصب حقوق ایشان دیده می‌شود. زیرا اینها چیزهایی هستند که درون حق هر شخصی واقع‌اند، که او نمی‌تواند از خود سلب کند حتی اگر بخواهد چنین کند.»

@Spaph

بندیکت اسپینوزا، رساله‌ی الهیاتی-سیاسی

اسپینوزا و فلسفه

21 Sep, 19:49


«نویسندگان، شاعران، موزیسین‌ها، فیلم‌سازان _ نقاشان نیز، و حتی خوانندگان تصادفی ـ می‌توانند خود را اسپینوزیست بدانند؛ در واقع، چنین چیزی برای آن‌ها بیش از فیلسوفان حرفه‌ای محتمل است. این مسئله به برداشت عملی شخص از ″طرح″ مربوط می‌شود. مسئله این نیست که شخص می‌تواند بدون این‌که بداند اسپینوزیست باشد، بلکه مسئله آن است که امتیاز شگرفی وجود دارد که اسپینوزا از آن برخوردار است، چیزی که به نظر می‌رسد، تنها وی موفق به انجام دادن آن شده و نه هیچ‌کس دیگری.»

@Spaph

ژیل دلوز

اسپینوزا و فلسفه

18 Sep, 18:30


اسپینوزا منبع فلاکت انسان را در این واقعیت می‌داند که ما نوعاً و به نحوی مفرط به چیزهایی عشق می‌ورزیم که نمی‌توانیم به تملک درآوريم (اخلاق، بخش پنجم، تبصره‌ی قضیه‌ی ۲۰). زیرا چیزهایی که ما معمولاً بدان‌ها عشق می‌ورزیم بر اساس طبیعت‌شان تابع تغییرات بسیارند، فاسد شدنی‌اند، و نمی‌توان آنها را با دیگران شریک شد، [لذا] میل ما به تملک آنها ناکام می‌ماند. ذهن و بدنی که وابسته چیزهای تغییر پذیر - به تعبیری دیگر، حالت‌های متناهی - شده باشد تابع همان خشونت نهفته در محدودیت‌های خاص ابژه‌های‌شان است. بدان سبب که این ابژه‌ی عشق باید به صورت پیوسته به موجب وجود متناهی و حالت‌مندش تغییر کند، عاشقی که تملک و اتحاد با چنین ابژه‌ی عشقی را هدف قرار داده است رنج می برد؛ و شادی او همواره با میزانی از اندوه همراه است.

@Spaph

هاسانا شارپ

اسپینوزا و فلسفه

15 Sep, 20:22


«در فرانسه کافی است هر کس چیزی باشد تا بخواهد همه‌چیز باشد. در آلمان هیچ‌کس حق ندارد چیزی باشد مگر از همه‌چیز چشم بپوشد. در فرانسه رهاییِ جزئی زمینه‌ی رهایی کلی است؛ در آلمان رهایی کلی شرط لازم هر رهایی جزئی است. در فرانسه آزادی کامل از دل واقعیت آزادی تدریجی حاصل می‌شود و در آلمان از ناممکن بودن آزادی تدریجی.
تنها آزادی ممکن عملی برای آلمان، آزادی مبتنی‌بر آن دیدگاه نظری است که انسان را والاترین موجود برای انسان می‌داند. در آلمان، رهایی از قرون وسطا نیز فقط با رهایی از پیروزی‌های جزئی بر قرون وسطا امکان‌پذیر است. در آلمان هیچ نوعی از بندگی درهم شکسته نمی‌شود، مگر همه‌ی انواع بندگی درهم شکسته شود. آلمانِ مشتاق بنیادها نمی‌تواند انقلاب کند مگر از بنیاد انقلاب کند. رهایی آلمان، رهایی انسان است.»

@Spaph

- کارل مارکس، ادای سهمی در نقد فلسفه‌ی حق هگل

اسپینوزا و فلسفه

14 Sep, 16:21


«فلسفه جغد مینروایی نیست که پس از تحقق تاریخ، به منظور تجلیل و تکریم پایان خوش آن به پرواز در آمده باشد؛ بلکه گزاره سوبژکتیو، میل و عملی است که در رخداد به کار می‌رود.»

@Spaph

مایکل هارت و آنتونیو نگری

اسپینوزا و فلسفه

13 Sep, 15:45


«به زعم اسپینوزا طبیعتْ سطحی بدون ژرفاست؛ کتاب مقدس در مقام بخشی از طبیعت هیچ‌چیزی را [در خودش] مستور نداشته است، هیچ‌چیزی که در چنته پنهان کرده باشد. باید به جای سخن گفتن از معنای کتاب مقدس، از پیامدهایی صحبت کنیم که متن مزبور در مقام بدنی در میان بدن‌هایی دیگر به تولید آن‌ها می‌پردازد.»

@Spaph

وارن مونتاگ

اسپینوزا و فلسفه

11 Sep, 19:20


«انسانِ آزاد کمتر از هر چیز به مرگ می‌اندیشد و خِرَدِ وی نه تأمل درباره‌ی مرگ، که تأمل درباره‌ی زندگی است.»

اسپینوزا

@Spaph

در صورت تمایل کانال را بوست نمایید:

Boost

اسپینوزا و فلسفه

10 Sep, 18:20


«چگونه است که افراد در مسند قدرت، در هر حوزه‌ای که باشند، نیاز دارند که ما را دچار غم کنند؟ انفعال‌های حزن‌آمیز چون یک ضرورت.
القای انفعال‌های حزن‌آمیز برای اعمال قدرت ضروری است. اسپینوزا در رساله الهیاتی-سیاسی می‌گوید که کشیش و حاکم، هر دو، به اندوه سوژه‌ها نیاز دارند، و این بیانگر ارتباط ژرفی میان کشیش و حاکم است. در اینجا به خوبی در‌می‌یابید که غم در معنایی گنگ به کار نمی‌رود، او غم را در معنای دقیقی که به آن داده بود به کار می برد: غم عاطفه است از آن حیث که مشتمل بر کاهش توان عمل کردن است.»

@Spaph

ژیل دلوز

اسپینوزا و فلسفه

08 Sep, 15:52


«باروخ اسپینوزا از در نظر گرفتن خدا به مثابه‌ی موجودی بیرونی‌ای که جهانی مجزا را آفریده، سرباز زد. اگر ما به خدا به مثابه‌ی آفرینش بیرونی بیاندیشیم، چیزی جز خدا می‌تواند وجود داشته باشد و در این صورت خدا نمی‌تواند مطلق باشد. بنابراین، برای اسپینوزا خدا چیزی جز جوهر بیانی نیست و جوهر چیزی جز بیان نیست. این‌گونه نیست که ابتدا جوهری وجود داشته باشد که بعداً خود را به شیوه‌هایی متفاوت بیان کند. این‌جا تنها تفاوت‌های بیان وجود دارد، بدون آن‌که هیچ بیانی به امری خارجی مرتبط باشد یا برای بیان‌هایی دیگر زمینه‌ای فراهم کند. به زعم اسپینوزا، این تنها به سبب ایده‌های محدود ماست که مجبوریم جهان را همچون چیزی که بر جوهرهای مجزا و متمایز بنیان گرفته در نظر بگیریم. این تصور محدود ماست که به خدا همچون پیرمردی با شمایل پدرانه در بهشت می‌اندیشیم. ایده‌های بسنده و کامل نیز می‌توانند تمام حیات را به عنوان یک بیان مطلق در نظر بگیرد که زمینه‌ای خارج از خود ندارد. خدا نمی‌تواند تجسمی مجزا و عینی باشد، بل خدا نیروی بی‌نهایتی است که تمام حیات است.»

@Spaph

کلر کولبروک

اسپینوزا و فلسفه

06 Sep, 12:55


«اگر آدمیان همیشه می‌توانستند امور خود را با تشخیصی مطمئن رتق و فتق کنند، یا اگر بخت همیشه بر آنان لبخند می‌زد، آنگاه هرگز به دام هیج خرافاتی نمی‌افتادند. اما از آنجا که مردم اغلب دچار چنان تنگناهایی می‌شوند که از رسیدن به قضاوتی محکم درمی‌مانند و از آنجا که نمی‌توان روی خوبی‌های بخت که ایشان برای‌شان اشتهایی سیری ناپذیر دارند چندان حساب کرد، در میان بیم و امید اسیر تلاطم می‌شوند. از همین رو است که بیشتر مردم آماده‌اند تا به هرچیزی ایمان بیآورند. هنگامی که ذهن دستخوش شک شود خفیف‌ترین رانشی آن را به آسانی به هر سو خواهد کشید، به ویژه آن زمان که میان بیم و امید به دست‌وپا زدن افتاده باشد، گرچه در دیگر اوقات به خود مطمئن، و سرشار از غرور و تکبر باشد.»
@Spaph

اسپینوزا

اسپینوزا و فلسفه

05 Sep, 08:57


«نویسندگان، شاعران، موزیسین‌ها، فیلم‌سازان _ نقاشان نیز، و حتی خوانندگان تصادفی ـ می‌توانند خود را اسپینوزیست بدانند؛ در واقع، چنین چیزی برای آن‌ها بیش از فیلسوفان حرفه‌ای محتمل است. این مسئله به برداشت عملی شخص از ″طرح″ مربوط می‌شود. مسئله این نیست که شخص می‌تواند بدون این‌که بداند اسپینوزیست باشد، بلکه مسئله آن است که امتیاز شگرفی وجود دارد که اسپینوزا از آن برخوردار است، چیزی که به نظر می‌رسد، تنها وی موفق به انجام دادن آن شده و نه هیچ‌کس دیگری.»

@Spaph

ژیل دلوز

اسپینوزا و فلسفه

04 Sep, 06:40


«ما با خواندن آثار اسپینوزا از احساسی آگاه می‌شویم نظیر آنچه که با دیدن طبیعت بزرگ در زنده‌مانندترین حالت آرامش‌اش ما را فرامی‌گیرد؛ ما به نظارۀ جنگلی از افکار آسمانی می‌نشینیم که بلندترین شاخه‌های پرشکوفه‌شان همچون امواج دریا این سو و آن سو می‌روند، در حالی که ساقه‌های بی‌حرکتشان در خاکی جاودانه ریشه دارند. رایحۀ خاص و وصف‌ناپذیری از نوشته‌های اسپینوزا به مشام می‌رسد. چنان می‌نماید که درآن‌ها هوای آینده را تنفس می‌کنیم.»

@Spaph

هاینریش هاینه

اسپینوزا و فلسفه

02 Sep, 17:50


«اسپینوزا بدن را چگونه تعریف می‌کند؟ اسپینوزا بدن را، از هر نوعی، همزمان به دو شیوه تعریف می‌کند. در وهله‌ی اول، بدن، هر قدر هم که کوچک باشد، مرکب از تعداد بی‌شماری از ذرات است؛ این روابط حرکت و سکون، به سرعت‌ها و آهستگی‌های مابین ذرات است که بدن، فردیت بدن را تعریف می‌کنند. در ثانی، هر بدن بر بدن‌های دیگر تأثیر می‌گذارد، یا از بدن‌های دیگری متأثر می‌شود؛ همین ظرفیت تأثیرگذاری و تأثیرپذیری است که بدن را در فردیتش نیز تعریف می‌کند. این دو قضیه به نظر بسیار ساده می رسند، قضایایی که یکی جنبشی است و دیگری دینامیک. اما اگر کسی خودش را در میانه‌ی این قضایا قرار دهد، اگر آن‌ها را زندگی کند، چیزها بسی پیچیده‌تر ‌می‌شوند و شخص پی می برد که اسپینوزیست است، پیش از آنکه بفهمند چرا.»

@Spaph

ژیل دلوز

اسپینوزا و فلسفه

01 Sep, 15:05


چه باید کرد؟ بی‌آن‌که اسپینوزایی باشیم، چگونه می‌توانیم از نو به امیدِ زندگی و فلسفه آری‌گو باشیم؟ اسپینوزایی بودن نه یک تعیُّن، بلكه «یک شرط» است. تفکر مستلزمِ اسپینوزایی‌بودن است.

@Spaph

آنتونیو نگری