آنگاه که نمیدانیم چرا زندگی میکنیم و برای چه هدفی، در واقع لیبیدو (غریزهی و انرژی زندگی) در ما متوقف شده است!
#لیبیدو در فرد تروماتایز شده(کسی که در معرض آسیبهای شدید روانی قرار گرفته است) بهشدت به چنین حالت وسواسگونهای دچار میشود برای اندیشیدن به این سوالِ به ظاهر مهم که در کدام راه "ادامه دادن" درست است و در کدام راهها غلط!
در #تروما (شرایط آسیبزا)، لیبیدو توان ادامه دادن را از دست میدهد؛ او در مقابلش، جهانی را پر شده از تهدید ادراک مینماید که هیچ چیزش قابل دلبستن نیست؛
پس بهجای ادامه دادن، به ادامه دادن صرفا "فکر" میکند!
مسالهی اصلی در او در ظاهر یافتن اشتیاق از طریق فکر کردن به معنا و هدف زندگی است،؛ اما در باطن پرسشهای او حاکی از وحشت از اتصال و نزدیک شدن به میل خویش و آن چیزی است که به آن میل میورزد!
کِیف وقتی رخ میدهد که "اتصال" برقرار شود، اتصال به این معنا که با ابژهی میل و خودِ میل، لحظاتی از طریق درونیسازی و همانندسازی یکی شویم؛
حال میخواهد این یکی شدن با یک درخت اتفاق بیفتد یا با یک نرمافزار تخصصی معماری!
در لحظات درونیسازی و یکی شدن، تو میتوانی احساس پُر بودگی را تجربه کنی و لذا دیگر این فکر که چرا زندگی میکنم؛ هدف از زندگی چیست و آیا راه من درست است یا نه به شکلی وسواسگونه به سراغ تو نخواهد آمد.
و مگر مسالهی آبسشن (وسواس فکری) جز این است که فرد برای نزدیک شدن به زندگی دچار تردید میشود و از این رو از زندگی صرفا به اندیشیدن به آن اکتفا مینماید؟!
فرد تروماتایز شده، فرد وسواسی و فرد افسرده در باطن هر سه به یک گره اصلی میرسند: اینکه جهان قابل اعتماد نیست!
شک، تعلل و تفکر در معنای زندگی زاییدهی همین باور هولانگیز در آنهاست.
آن کسی که اعتماد در او جای گرفته، با زیباییهای جهان و حتی دردهایش آنچنان آمیخته میشود که دیگر نیازی به تردید مداوم در نحوهی زیستنش احساس نمینماید.
اویی که غرق در حیرت است چه نیاز به شک و تردید؟! چه حاجت به تفکر در #معنای_زندگی؟!
جایی که فرد تروماتایز شده ایستاده است مرحلهی پیش از آفرینش است! پیش از آفرینش هستی و انسان!
او همچون خدای شکاکی است که هنوز به این قطعیت نرسیده که آیا میخواهد هستی را خلق نماید یا خیر!
#امیرحسین_کمیجانی
@amirkomijaniii