به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی @drmohammadmirkhani Channel on Telegram

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی

@drmohammadmirkhani


Doctor of Medicine, Social activist

Email: [email protected]
Twitter:https://twitter.com/smmirkhani

Admin: @bevaghtebidari
———
First post: https://t.me/drmohammadmirkhani/8

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی (Persian)

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی یک کانال تلگرامی است که توسط دکتر محمد میرخانی، یک پزشک و فعال اجتماعی معتبر، اداره می شود. این کانال شامل یادداشت ها، نکات و مشورت های پزشکی از دکتر میرخانی است که برای بهبود کیفیت زندگی و بهبود سلامتی خوانندگان طراحی شده است. اگر شما به دنبال اطلاعات به روز و قابل اعتماد در زمینه پزشکی و سلامتی هستید، این کانال تلگرامی مناسبی برای شما است. از آخرین اخبار و تحقیقات پزشکی گرفته تا روش های پیشگیری و درمان بیماری ها، در این کانال همه چیز پیدا خواهید کرد. برای عضویت در این کانال، به آیدی کاربری @drmohammadmirkhani مراجعه کنید و از محتوای ارزشمند آن بهره مند شوید.

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی

23 Nov, 18:09


کدام نهاد قانونی مجوز تاسیس دانشگاه مجازی طب اسلامی با تدریس عباس تبریزیان که محکومیت قضایی دارد را با آدرس http://shafiye.ir صادر کرده است؟
اگر مجوز قانونی ندارد چرا فیلتر نمی شود؟
تنها سرمایه ای که خیلی از مردم دارند جانشان است نگذارید با جان مردم بازی کنند.
قانون کجاست؟

https://t.me/drmohammadmirkhani

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی

23 Nov, 18:07


چرا با وجود محکومیت قطعی عباس تبریزیان و دستور مقام قضایی برای تعطیلی کلیه ی مراکز درمانی و فروشگاه های دارویی منسوب به ایشان ،جلوی فعالیت سایت با عنوان "طب اسلامی مشهد" و فروشگاه محصولات و همچنین کانال های داخل پیامرسان های داخلی مثل ایتا و سروش این فرد گرفته نمی شود؟

https://t.me/drmohammadmirkhani

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی

23 Nov, 13:51


گفت بریم.سوار ماشین شدم.کمی از خانه که فاصله گرفتیم موبایلش زنگ زد.انگار خانمش بود.نمی دانم چی گفت ولی هر چه گفت اعصاب و روان داماد را شعله ور کرد.گفت الان می آیم و جواد را آدم میکنم(منظورش این بود وگرنه خیلی بدتر حرف میزد)
من را در بیابان پیاده کرد و گفت اینجا خیابان اصلی است الان ماشین رد میشه شما برگرد.هر چی گفتم آقا بیخیال شو و منو برسون درمانگاه به خرجش نرفت که نرفت.
من تنها و در تاریکی همان چراغ قوه که مردمک چشم های آن خدا بیامرز را دیده بودم تکان میدادم که کسی من را ببیند.
زنگ زدم به درمانگاه که من گم شده ام ولی آدرسی از جایی که بودم نداشتم.
یک پراید رد شد.تا چراغ قوه را دید فکر کرد خلافکار هستم و با یک قمه از ماشین پیاده شد و گفت اینجا چیکار میکنی منم حسابی حول شده بودم و با ترس گفتم فوت کردم اومدم گواهی دکتر بنویسم
سوارم کرد و تا درمانگاه رسوند.
چند ساعت نشد که دامادبا شناسنامه ای آمد.شناسنامه ی زنی حداقل 30 سال جوان تر از آن کسی که دیده بودم بود.با فامیل زنش دعوایش شده بود.
فکر می کرد من شناسنامه را باطل می کنم
برای انتقام
شناسنامه ی مادرزنش را آورده بود.

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی

23 Nov, 13:51


خاطره ای از مذلت نوشتن گواهی فوت


چند سال پیش در یکی از درمانگاه های اطراف تهران شیفت می دادم.چون تازه کار بودم بدترین شیفت ها آن هم فقط شب ها با کم ترین دستمزد برای من بود.جایی که بودم حاشیه ی حاشیه ی تهران بود.روز اولی که برای معرفی شدن رفته بودم چندین ساعت دنبال آدرس می گشتم.منطقه ای خاص بود.می گفتند این منطقه به قدری عجیب و غریب بوده که شب ها گرگ در آنجا دیده می شده است و به گفته ی یکی از اهالی آنجا اسم منطقه تا چند سال پیش خوودداغی یا قوودداغی به معنای گرگ آباد یا جایی که گرگ دارد بوده است.شیفت اول شروع شد.
تازه وارد بودم و تزریقاتچی و صندوقدار آن شب مرتب من را از لحاظ تحمل محیط و سر و کله زدن با دردسر های تازه وارد بودن محک می زدند.در همان شب مردی مراجعه کرد و گفت مادر بزرگ زنش فوت کرده و نیاز دارد تا یک دکتری بیاید و گواهی فوت بنویسد.صندوقدار گفت دکتر میری بنویسی؟
تمایلی نداشتم.خیلی هم هنوز وارد به این کار ها نبودم.گفتم نه .به مرد گفتند برو فردا در شیفت دکتری دیگر بیا.مرد اصرار کرد گفت فامیل ها دارند از شهرستان می آیند و همین یک کار را به من سپرده اند و اگر دکتر نیاید آبرویم جلوی فامیل زنم میرود و بعد رو کرد به من و گفت :
شما بیا ما حواسمون بهت هست و سبیل شما و دوستان رو چرب می کنیم(منظورش این بود چیزی اضافه مثل پول چایی و شیرینی می دهیم).رویم نمی شد بگم آقا من هنوز تازه کار هستم و بلد نیستم.باز گفتم نه.موبایلش زنگ خورد.یکی میگفت دکتر آوردی؟گفت الان میارم.این بار با ناراحتی و از ته دل گفت اگر نیایی میت ما رو زمین می مونه و گناه داره.دلم سوخت.قرار شد سریع من را ببرد و برگرداند که درمانگاه بدون پزشک نماند.تزریقاتچی رفت و چراغ قوه ی روی میز رو با گوشی طبی آورد.سوار ماشینش شدم و حرکت کرد.توی راه ضبط رو روشن کرد.یک خواننده ای ناشناس با صدایی به شدت مسموم می خواند.
از کنار زمین های کشاورزی بسیار تاریک رد می شد.بوی بدی هم می آمد که شبیه به هیچ کودی نبود.یک لحظه زد کنار جاده و از ماشیم پیاده شد و رفت یک چیزی از صندوق عقب درآورد و آمد دوباره نشست.گفتم مشکلی پیش اومده ؟گفت نه رفتم سیگار بردارم.ترسیده بودم.آخه چه کسی در صندوق عقب سیگار می گذارد!

یادم میاد چراغ قوه را جوری در دستم گرفته بودم که اگر چیزی شد باهاش بزنم توی سرش.گفتم کی می رسیم چون من مریض دارم(مریض نداشتم،ترسیده بودم) گفت الان میرسیم.رسیدیم به یک خانه ای بسیار قدیمی و نا مرتب.دیوار آجری که از لای بند بندش سیمان به شکل شلخته بیرون ریخته بود.
از ماشین که پیاده شدم تمام صفحات روزنامه های حوادثی که خوانده بودم را می دیدم که درونشان می نوشتند در بیابان طرف را مورد آزار و اذیت قرار دادند و کشتند.به خودم میگفتم تو مرد هستی و کسی به مرد تجاوز نمی کند ولی باز از فضای رعب آور اطرافم می ترسیدم.
زیبا ترین صدایی که می شد در آن لحظه بشنوم را آنجا شنیدم که صدای شیون و زاری بود که مطمئن شدم واقعا برای معاینه ی جسد من را آورده اند.
وارد خانه شدیم.وسط فرش و دقیقا روی ترنج فرش پتویی ضخیم روی جنازه ای افتاده بود.سلام کردم و مثل کشتی گیر ها اجازه گرفتم و نزدیک جسد رفتم.
پتو را کنار زدم.صدای جیغ و فریاد بلند شد.پیرزنی بود که در نهایت آرامش دنیای مشقت را ترک کرده بود.بدنش داغ بود.پرسیدم کی فوت کرده اند گفتند عصر که آمده اند دیده اند که نفس نمی کشد.خواستم صدای قلبش را گوش کنم که مطمئن شوم کار نمی کند.دوباره جیغ و داد زدند.خواهش کردم سکوت کنند
فایده ای نداشت.همزمان با من مردی جوان با سنی کمتر از سی سال با جثه ای قوی آمد و کنار پیرزن خوابید.گفت من مرده ام و عزیز زنده است.کسی توجهی بهش نکرد.داد زد عزیز عزیز ببین من اومدم،ببین جواد اومده.یکی گفت تو که یک عمر نیومدی برای چی الان اومدی؟
این جواد هم همونطور که کنار عزیز
خوابیده بود داد زد تو حرف نزن بی ناموس.
اونی که بهش گفت بی ناموس عصبانی شد و به سمت جسد و جواد با هم حمله کرد.چند نفر از زن ها اومدند و جواد و اون آقای بیناموس رو از هم جدا کردند.بیناموس به جواد گفت نذار بگم تا ماه پیش زندون بودی(در واقع گفت) و دوباره دعوا شد.توی اون شلوغی
شنیدن صدای قلب محال بود.داد زدم آقا احترام عزیز از دست رفته رو نگه دارید و بعدش هم گفتم فاتحه مع الصلوات.
مردمک ها رو چک کردم و دیگه شکی نداشتم که مرگ رخ داده است.
گفتم لطفا شناسنامه و کارت ملی را بردارید و برویم درمانگاه تا گواهی را کامل کنم.
یکی گفت شناسنامه اش پیش ما نیست
گفتند الان میگردیم.
دو نفر دو نفر از کنار جنازه رفتند تا شناسنامه را بیاورند.دیگر کسی نمانده بود جز من و جنازه و داماد.
مثل اینکه شناسنامه پیش کسی بود و نمی خواست شناسنامه را بدهد.تلفنم زنگ میخورد که دکتر کجایی و مریض آمده و چرا برنمیگردی درمانگاه؟
به داماد گفتم من را می شود برگردانی درمانگاه؟

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی

23 Nov, 10:29


انقدر در این چند سال با شیادان طبی که آت و آشغال های خود را به اسم دارو می فروختند برخوردی نشده که حالا پزشکی و پزشکان را هم علت بیماری بیماران معرفی می کنند.

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی

23 Nov, 10:19


و حالا ادعای یک مشاور طب سنتی به همراه یکی از رشته کامنت های زیر این توئیت:

طبق ادعای گوینده بیمار روزی سه بار انسولین می‌زده و فشار خون بالا داشته است اما چون جلوی پزشک از دهانش پریده که داروی گیاهی می خورد، پزشک فشارش را گرفته و از روی حسادت به دروغ گفته فشارت 16 است و بیمار با شنیدن فشار 16 فشارش روی 20 می رود.
در آخر هم نتیجه گرفتند طب سنتی خوب است.

https://t.me/drmohammadmirkhani

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی

23 Nov, 10:18


بی خطری داروی گیاهی شوخی زشتی است


به خانم 37 ساله گفته اند علت جوش های صورتت از سردی و چرب شدن کبدت است و برایش داروهایی گیاهی که به ادعای خودشان بی خطر است تجویز کرده اند و بیمار بعد از چند روز از مصرف دارو های مثلا بی خطر دچار نارسایی حاد کبدی شده است.
به همین سادگی یک زندگی در حال نابود شدن است.

https://t.me/drmohammadmirkhani

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی

19 Nov, 10:00


جذب حداکثری

شنیدم و دیدم روحانی خوش صدایی "ز چشم عشق توان دید روی شاهد غیب " را با ساز ویولون می خواند.
شعر منتسب به خواجه شمس‌الدین محمد شیرازی متخلص به «حافظ» است.
اگر به لطف بخوانی مَزید الطاف است
وگر به قهر برانی درون ما صاف است

بیان وصف تو گفتن نه حد امکان است
چرا که وصف تو بیرون ز حد اوصاف است

ز چشم عشق توان دید روی شاهد غیب
که نور دیدهٔ عاشق ز قاف تا قاف است

چو سرو سرکشی ای یار سنگدل با ما
چه چشم‌هاست که از روی تو بر اطراف است

تو را که مایهٔ خلد است نیاز همتا نیست
از این مثال گزینم روان در اطراف است

ز مُصحَف رخ دلدار آیتی بر خوان
که آن بیان مقامات کشف کشّاف است

عدو که منطق حافظ طمع کند در شعر
همان حدیث هُما و طریق خطّاف است

البته در نسخه ای که به خط عبدالصمد شیرین قلم است نوشته شده "به چشم عقل توان دید روی دلبر ما / که نور چهره ی خوبان ز قاف تا قاف است" و در نسخه ی ساوجی هم "ز چشم عشق توان دید روی شاهد غیب / که نور دیدهٔ عاشق ز قاف تا قاف است"
امیدوارم از امور صیانتی با ایشان تماس خاصی گرفته نشود.

https://t.me/drmohammadmirkhani

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی

19 Nov, 03:58


سقوط در درمان

تصوری احمقانه در بین شیادان طبی وجود دارد که علت درد و ناراحتی و کم کاری هر عضوی می تواند ناشی از گندیدن خون آنجا باشد و با بیرون ریختن آن خون عضو مذکور دوباره سر حال می شود!
درآمد این قبیل کارها و جایگاه اجتماعی این افراد در بین مراجعه کنندگان خود که عموما شبیه به هم فکر می کنند عالی و ارزشمند است و طولانی شدن حضور در جایگاه عالی مالی و اجتماعی هرچند که بنا بر کذب و جهالت باشد بسیار وسوسه کننده است.
اگر تحولی بزرگ برای جلوگیری از فعالیت شیادان طبی صورت نگیرد کار برای نظام درمانی حقیقی کشور سخت تر می شود.
کسی که چند سال به او دکتر بگویند و چند هزار بیمار ثابت داشته باشد تا خونشان را بمکد را نمی توان به راحتی از جایگاه خود دور کرد.


https://t.me/drmohammadmirkhani

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی

17 Nov, 13:08


گاهی بیش از حد تصور، خطرناک هستیم

چند سال پیش در نمایشگاهی که به میزبانی نیروی انتظامی برگزار می شد،به دعوت دوستی که شرکت فروش دوربین های مدار بسته ی حفاظتی داشت حاضر شدم.
در سالن های نمایشگاه انواع تجهیزات مورد استفاده ی پلیس نمایش داده می شد.از دوربین های دید در شب تا تجهیزات خنثی سازی بمب و ...
بیشتر حاضرین نمایشگاه را علاقه‌مندان به مسائل فنی امنیتی،خریداران تجهیزات حفاظتی و جوانان شیفته ی جنگ افزارها و تعدادی هم از خانواده های پرسنل حاضر در نمایشگاه تشکیل می دادند.
در قسمت هایی از فضای بیرونی نمایشگاه جمعیتی برای تماشای حرکات نمایشی نیروهای ویژه گرد آمده بودند و در جای دیگر نمایش سگ های آموزش دیده ی مواد‌یاب جریان داشت. در قسمتی دیگر هم نمایشی بود که در آن با چوبی ضخیم به تن نیروی ویژه که مردی تنومند بود می زدند و چوب ها می شکستند و مردم هم تشویق می کردند. هیجان جز جدایی ناپذیر همه ی این نمایش ها بود. یکجا دیدم که یکی از حاضرین از دیدن پرش طولانی سگ پلیس طوری به وجد آمده بود که بلند گفت برای سلامتی اش صلوات بفرستید و جالب تر این که بر خلاف چیزی که انتظارش را داشتم همه غرق در هیجان برای آن سگ صلوات فرستادند.
در محوطه ی نمایشگاه دیدم جمعیتی جمع شده اند و در حال داد و بیداد هستند. یک پلیس درجه دار دست پسری بیست و چند ساله با موی بلند را گرفته بود . توجه ام جلب شد.از یکی پرسیدم چی شده؟گفت این پسر داشت مواد می فروخت که ما دیدیم و گرفتیمش! جا خوردم! در نمایشگاه پلیس و بین این همه پلیس و خانواده های نیروهای انتظامی مواد فروشی کردن چیزی بسیار فراتر از حماقت بود.
افسر پلیس دست پسر را سفت گرفته بود ولی چهره ی پسر بیخیال و بدون ترس بود. افسر پرسید کسی دیده که این آقا مواد فروخته؟ از بین جمعیت کسی پیدا نشد که محکم بگوید که چیزی دیده است. افسر دوباره سوالش را تکرار کرد.
یکی بلند و با لحنی طلبکارانه گفت جناب سروان برای شما نباید فرقی کند که چه کسی دیده یا ندیده؛ وقتی این همه آدم میگن این آقا مواد فروش هست شما قبول کن؛این همه آدم که به شما دروغ نمی گن!
پلیس گفت من اگر بخواهم این آقا رو دستگیر کنم باید مدرک داشته باشم. هنوز حرف افسر پلیس تمام نشده بود که یکی گفت من دیدم که یک بسته ی سفید رو به یکی تحویل داد. پلیس پرسید شما مطمئنی؟مرد گفت بله
پسرک مو بلند متهم به مواد فروشی اعتراض کرد که آقا من کجا مواد فروختم که شما دیدی؟! تا حرف پسر تمام شد یک نفر دیگر از جمعیت گفت: تو با این قیافت معلومه چی کاره هستی(مواد فروشی) بعد پررو بازی هم در میاری؟! بلافاصله رو به پلیس کرد و با چهره ای مصمم گفت جناب سروان منم دیدم.
پلیس گفت آقا اگر ندیدی حرف الکی نزن؛ما صورت جلسه می کنیم و باید امضا کنی و مرد گفت مشکلی نیست،امضا می کنم. مردی میانسال با ظاهری نسبتا موجه رو کرد به پلیس و گفت جناب سروان،بنده خودم پدر شهید ... هستم و حرف این آقایون رو تایید میکنم و من هم دیدم. اعتبار کلمه ی شهید همه را به سکوت واداشت و دیگر کسی سعی نکرد که پلیس را متقاعد به صداقت شاهدین کند.
همه ی جمع از تیزبینی و دقت زیاد خودشون که منجر به پیدا شدن یک سوداگر مواد فروش شده بود خوشحال بودند و یکدست منتظر تنبیه شدن پسرک مواد فروش بودند. یکی وسوسه شد که پسر مواد فروش رو تنبیه بدنی آن هم در حضور پلیس کند. همه احساس مسئولیت می کردند و سرشار از افتخار شهروندِ مسئول بودن بودند.
فضا داشت متشنج می شد. یکی گفت مواظب باشید فرار نکنه. یکی دیگه گفت غلط میکنه فرار کنه. یکی گفت اینا بعدا به پلیس پول میدن و فرار می کنن،باید همین الان ادب بشه. یکی هم موبایلش رو درآورد و شروع کرد به فیلم گرفتن از جمعیت و پسر مواد فروش.
ترس را می شد در چهره ی پسر مواد فروش دید و حتی انگار پلیس هم نگران چیزی بود.
جوان مواد فروش به پلیس رو کرد و حرفی زد.حرفش را نفهمیدم ولی آخرش این بود: یالا الان بهشون بگو
افسر رو کرد به جمعیت و با صدای بلند گفت:توجه کنید. هنوز همهمه بود.
بار دیگر داد زد ساکت باشید! همه ساکت شدند.
گفت: آقایان،ما در حال اجرای نمایش بودیم و قصد آموزش چیز دیگری را داشتیم و این آقا(پسر مواد فروش) بازیگر هستند و کسی هم جرمی مرتکب نشده است!
تعجبش از این بود که هیچ جابجایی بسته ی سفید،مواد و پولی انجام نشده بود و صرفا تحت تاثیر فضا چند نفر اصرار به شهادت دروغ داشتند و عده ای هم می خواستند همانجا قانون خودشان را برای تنبیه کسی که از دید آن ها مجرم بود اعمال کنند. ماجرای اصلی نمایش بود اما آن چند نفر مردِ به ظاهر موجه که قسم می خوردند که خودشان با چشمان خودشان دیده اند نمایش نبودند.
آیا حواسمان هست که شاید برای تخلیه ی خشم یا دفاع از چیز یا شخصی که فکر کرده ایم حق است،درخواست مجازات فراقانونی کسی را کرده ایم؟
روزی همان که کرده ایم با ما می کنند.
https://t.me/drmohammadmirkhani

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی

17 Nov, 13:07


12 مرداد 1403

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی

16 Nov, 11:57


https://www.tasnimnews.com/fa/news/1403/08/26/3200907/%D8%AC%D8%B2%D8%A6%DB%8C%D8%A7%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%82%D8%AA%D9%84-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D9%85%D8%B3%D8%B9%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF%DB%8C

به وقت بیداری-یادداشت های دکتر محمد میرخانی

16 Nov, 06:31


⚫️امروز در تمامی نظام پزشکی های سراسر کشور برای گرامیداشت یاد مرحوم دکتر مسعود داوودی و تأکید بر ضرورت تأمین امنیت کادر درمان از ساعت ۱۱ صبح حاضر خواهیم بود.
🔴درب نظام پزشکی ها به روی شما باز است ...