زندگی تحمیلی که قواعد آن, نه به انتخاب ما بلکه از قبل توسط دیگران نوشته شده! چرا بدترین نوع زندگی است؟
شاید به این خاطر که مغز ما تحمیل را برنمیتابد.
شاید بخاطر اینکه در شرايط تحمیل، انرژیهای مغز آزاد نمی شود.
شاید بخاطر اینکه انرژیهای آزاد نشدهی مغز، سبب ایجاد تومورهای روانی، یا همان عقدههای روانی میگردد.
شاید بخاطر اینکه در زندگی تحمیلی, فرد به صورت بسیار ناخود آگاه فقط در حال گوشودن عقدههای روانی است و متوجه گذر ثانیهها و تمام شدن فرصتها نمیشود.
شاید بخاطر اینست که لذت کاذب عقده گشایی جایگزین لذت واقعی از زندگی میشود.
شاید بخاطر اینست که چهرهی کیهان، طبیعت و انسان در زندگی تحمیلی مسخ و دگر گون نگریسته میشود.
و شاید تمام این موارد اجزاء تولید یک سندرم وحشتناک و غیر محسوس، یعنی "پیر مغزی" می باشند .
اگر ما تصور میکنیم سن مغز ما برابر با سن شناسنامهای ما است، سخت در اشتباهیم، چه بسا جوان بیست سالهای که دچار پیری زودرس مغز شده باشد.
چه بسا فرد کهنسالی که مغز جوان وشادابی داشه باشد.
آیا علائم ونشانههای افسردگی، غم، بیانگیزگی، بیهدفی، سرگردانی و... را درجوانان امروز نمیبینیم؟
آیا چون آنها را کهنسال میبینیم، برنامه ریزیهای اجتماعی را در این سطح و متناسب افرادی که دچار سندرم پیر مغزی هستند تنظیم میکنیم؟
آیا ضروریترین کار فرهنگی پیشگیری از روند پیری زودرس مغزی در جوانان نیست؟
آیا اصلیترین وظیفه و رسالت انسانی ما جوانسازی فکر افرادی که در این سندرمِ بسیار خطرناک گرفتار شده و همه چیز به آنها تحمیل گشته نیست؟
آیا مغز ما میتواند برنامهای برای جوانسازی خود داشته باشد؟
آیا ما از این گونه عوارض مغزی و برنامههای پیشگیری و مداوای آن خبر داریم؟
آیا زمانیکه از آسیبهای جبران ناپذیر فرهنگی، اجتماعی صحبت میکنیم میدانیم از چه گستره عمیق و پر پهنایی حرف میزنیم؟
گسترهای که یک لحظه نباید از آن غافل بود و آن را زیر یکسری برنامههای، بیمحتوا و تاریخ مصرف گذشته پنهان کرد.
دکتر محمد جواد عظیمی
گناه مومنانه 👇
https://t.me/salimimeh