مهرداد فرهمند @farahmandbeirut Channel on Telegram

مهرداد فرهمند

@farahmandbeirut


مهرداد فرهمند (Persian)

با خوشحالی ما به شما کانال تلگرام مهرداد فرهمند را معرفی می‌کنیم. این کانال توسط فرهمند فعالیت می‌کند و به عنوان یک کانال حرفه‌ای در حوزه هنر و فرهنگ شناخته می‌شود. مهرداد فرهمند اخبار، مصاحبه‌ها، نقد و بررسی‌ها، ویدیوها و مطالب جذاب دیگری را درباره هنرمندان مشهور و فعالیت‌های هنری منتشر می‌کند. اگر علاقه‌مند به دنیای هنر و فرهنگ هستید و دوست دارید اطلاعات جدید و جذابی در این زمینه داشته باشید، حتما به کانال تلگرام مهرداد فرهمند بپیوندید. با دنبال کردن این کانال می‌توانید از دیدن محتویات منحصر به فرد و جذاب آن لذت ببرید و اطلاعات ارزشمندی را دریافت کنید. به عنوان یک منبع قابل اعتماد برای اخبار هنری، مهرداد فرهمند به شما اطمینان می‌دهد که همواره در جریان آخرین اخبار و تحولات این صنعت پر رونق قرار داشته باشید. پس از انضمام به کانال تلگرام مهرداد فرهمند، به دنیای پر جذاب هنر و فرهنگ خواهید آمد و اطلاعات مفید و جذابی را دریافت خواهید کرد.

مهرداد فرهمند

14 Dec, 13:25


این تیتر را که در سایت تجارت نیوز دیدم گفتم یعنی یک نفر در تحریربه سایت نبوده که بداند این سرزمینها در جنگ جهانی اول از عثمانی جدا شدند و نه در جنگ جهانی دوم از ترکیه؟ دیدم تجارت نیوز از خبرگزاری جمهوری اسلامی نقل کرده که خبر را غلط نوشته اما سرچشمه غلط در روزنامه اینترنتی رأی الیوم بوده که خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) خبر را از آن نقل کرده. یعنی در تشکیلات عریض و طویل خبرگزاری رسمی کشور یک نفر نبوده که متوجه این خطا شود. این خبرگزاری که در ترکیه دفتر و دستک و خبرنگار و مترجم دارد، سخنرانی مهم رئیس جمهور ترکیه را از ترجمه منبع دست دوم عربی نقل کرده. مشخص است هیچکس نه در رأی الیوم و نه در ایرنا و نه در تجارت نیوز ابتدائی‌ترین اطلاعات را درباره تاریخ خاورمیانه ندارد وگرنه متن اینترنتی براحتی قابل اصلاح است.
‏اردوغان گفته جنگ جهانی اول نه دوم .
https://www.irna.ir/news/85688893/%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88%D8%BA%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%AF-%DB%8C%DA%A9-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D8%B3%D8%AA

مهرداد فرهمند

09 Dec, 18:25


حضرات جمهوری اسلامی خیلی خوب یاد گرفته‌اند آنچه را می‌خواهند به دیگران بباورانند، به جای اینکه از رسانه‌های خود تبلیغ کنند تا هیچکس باور نکند، به رسانه‌های خارجی «درز بدهند» تا همه باور کنند. نمونه‌اش همین خبر فایننشال تایمز .
جمهوری اسلامی نمی‌خواهد اعتراف کند که در سوریه غافلگیر شد. نمی‌خواهد اعتراف کند که اگر به بشار اسد کمک نکرد، به این علت نبود که نمی‌خواست و به او اعتماد نداشت بلکه از آن رو بود که نمی‌توانست.

مهرداد فرهمند

25 Nov, 13:05


در هر یک از دو شهر سمرقند و بخارا سه مسجد رسمی شیعه هست. نمونه‌ای از آن مسجد تاریخی خواجه میرعلی در بخاراست که نمایی از آن را اینجا می‌بینید. اما شیعیان ازبکستان حق تحصیل علوم دینی شیعی را ندارند. تحصیل در حوزه علمیه قم یا نجف هم برایشان ممنوع است و ناچار به خودآموزی‌اند.
در سالهای گذشته در ازبکستان موارد حمله به مسجد شیعیان وجود داشته.
‏یک داستان جالب در ازبکستان این است که در سال ۲۰۰۱ جورج بوش که به دنبال تقویت اسلام معتدل در برابر القاعده بود، شیخ محمد هشام قبانی را به ازبکستان فرستاد که از مشایخ طریقت نقشبندی و اهل لبنان است.
شیخ قبانی جمعیتی مذهبی به نام مجلس اعلای اسلامی در امریکا دارد. اما روحانیون اهل سنت ازبکستان اصلاً روی خوش به او نشان ندادند و به سفارت امریکا شکایت کردند که چرا آخوند شیعه برایشان فرستاده‌اند. شیخ قبانی سنی مذهب است اما چون عمامه سبز می‌بندد، گمان کرده
بودند شیعه است.
(پایان)

مهرداد فرهمند

25 Nov, 13:01


پس از آنکه اعلام شد قاتلان خاخام در امارات شهروندان ازبکستانند، رسانه‌های ازبکستان این خط را در پیش گرفته‌اند که ترور را به ایران نسبت دهند و بدون عرضه هیچ شواهد یا حتی نقل قولی، عاملان ترور را شیعیان ازبکستان قلمداد کنند که تبار ایرانی دارند.
این در حالی است که در ترورهای منسوب به جمهوری اسلامی، بارها افراد سنی‌مذهب یا حتی نامسلمان به کار گرفته شده‌اند. از سوی دیگر شمار زیادی از شهروندان ازبکستان در صفوف القاعده و داعش و دیگر گروههای افراطی فعال بوده‌اند.
شیعیان ازبکستان که آمارشان چندصدهزار نفر برآورد می‌شود عمدتاً در دو شهر بخارا و سمرقند ساکنند. شیعیان بخارا فارسی‌زبان و از تبار ایرانیانی‌اند که پیش از انقلاب اکتبر در این شهر به تجارت مشغول بوده‌اند یا اینکه قبایل ترکمن در غارات و راهزنیهایشان در خراسان آنها را به اسارت گرفته و در بخارا به بردگی فروخته بودند. اما شیعیان سمرقند از نسل ایرانیان آذربایجانی‌اند که در لشکرکشی نادرشاه به سمرقند شرکت داشتند و همان جا ماندگار شدند. اینها بر خلاف شیعیان بخارا ترک‌زبانند البته زبان مردم اکثریت اهل سنت سمرقند مانند بخارا، فارسی تاجیکی است.
(ادامه دارد)

مهرداد فرهمند

24 Nov, 19:00


نام خاخام یهودی که در امارات کشته شده و سازمانی که او در آن کار می‌کرده در رسانه‌ها به اشکال مختلف نوشته شده. در زبان فارسی درست آن است که نام او را ظبی کوهن و نام سازمانش را حَبَد بنویسیم.
ظبی در عبری و عربی به معنای آهوست و نام شهر ابوظبی (صاحب آهو) نیز از آن گرفته شده است. نام مقتول تصادفاً با شهر محل سکونتش شباهت دارد. نام ظبی در عبریِ فرنگی‌شده امروزی تسوی (Tsvi) تلفظ می‌شود اما ملاک نگارش و خوانش کلمات در زبان فارسی، تلفظ قدیمی و اصیل آنهاست که در متون فارسی ثبت شده. نامهای عبری با تلفظ عربی در زبان فارسی ثبت شده‌اند. به همان دلیل که ما شلمان را سلیمان، یضحق را اسحاق و اوراهام را ابراهیم می‌خوانیم، نام این خدابیامرز را هم باید ظبی بنویسیم و‌ بخوانیم.
نام خانوادگی او نیز همان کوهن یا کاهن خودمان است اما چون اهل مولداوی بوده و در این کشور از زمان شوروی نامها را با تلفظ روسی نوشته‌اند، نامش کوگن ثبت شده چون روسی حرف ه ندارد و آن را با خ یا گ جایگزین می‌کنند. مثلاً در جمهوری آذربایجان هنوز نام خانوادگی گوسین‌اف هست چون در روسی، حسین را گوسین می‌نوشته‌اند. اما چون در زبان فارسی نام خانوادگی کوهن یا کُهِن از دیرباز ثبت شده و یهودیان ایرانی زیادی با این نام خانوادگی وجود دارند می‌توان نام خانوادگی این مرحوم را کوهن یا کهن نوشت. بویژه که این نام تداعی تاریخی و مذهبی نیز دارد. کوهنها نوادگان هارون برادر حضرت موسی و میان یهودیان دارای جایگاهی مانند سادات میان مسلمانانند.
‏ظبی کوهن نماینده سازمان مذهبی حَبَد در امارات بوده که نامش از حروف اول سه کلمه عبری حکمه (حکمت)، بینه (تبیین و تشخیص) و دعت (معرفت) درست شده.
‏در عبریِ فرنگی شده امروز حکمه را خُخمه تلفظ می‌کنند و درنتیجه حبد را خبد می‌گویند. در فارسی درست این است که همان حبد بنویسیم.
‏درباره اینکه کارکرد سازمان حبد چیست و ظبی کوهن چه فعالیتهایی داشته و چه کسی و چرا او را کشته، به اندازه کافی اطلاعات در دسترس هست که نیازی نیست من تکرار کنم. می‌توانید به برنامه چشم‌انداز ایران اینترنشنال رجوع کنید که بنده و آقای منشه امیر و خانم برادوست امشب مفصل در آن در این باره بحث کردیم.

مهرداد فرهمند

14 Nov, 17:38


فروردین گذشته یکی از فعالان سیاسی شناخته شده از امریکا با من تماس گرفت و گفت کیانوش سنجری به استانبول آمده تا به امریکا برود اما در استانبول احساس ناامنی می‌کند و از خانه بیرون نمی‌رود. حال و روز روحی‌اش هم خوب نیست. از من خواست سراغش بروم و در مدتی که در استانبول است، به اصطلاح هوایش را داشته باشم. با کیانوش تماس گرفتم و سراغش رفتم.
با نام و فعالیتهای کیانوش از سالها پیش دورادور آشنا بودم. این نخستین دیدار ما از نزدیک بود. مردی پیش روی خودم دیدم به معنای واقعی کلمه، خوش‌تیپ. بلندقامت با چهره‌ای بسیار جذاب که به‌یقین دلدادگان فراوانی داشته. مصاحبت با او هم دلپذیر بود.
با کیانوش در استانبول گشتی زدیم و از هر دری سخن گفتیم. با خط مشی سیاسی‌اش آشنا بودم اما فرصتی شد که شخصیت و سرگذشتش را بیشتر و بهتر بشناسم. سرشتی ملی‌گرا و میهن‌دوست داشت و با همه بلاهایی که به سرش آمده بود، از آرمانش عقب ننشسته بود.
کیانوش از برخی چهره‌های سیاسی نامدار اپوزیسیون برایم تعریف کرد که به گفته خودش اگر به آنها جا نمی‌داد، خیابان‌خواب می‌شدند. مدتها در خانه‌اش ماندند و سربارش بودند و اکنون که اسم و رسمی دارند و به پول و فاندی رسیده‌اند، به او پشت کرده‌اند. از «معترضان» پرسروصدایی گفت که چه داستانهای خنده‌داری در پس زندگی‌شان هست و چقدر توخالی و فرصت طلبند. خلاصه به رسم اهل رسانه، یک دل سیر غیبت کردیم. برایم جالب بود که در آن شرایط کسانی که یاریگرش شده‌بودند، هیچ مناسبتی با جریان فکری - سیاسی او نداشتند اما از سر انسانیت تنها کسانی بودند که به فکرش بودند.
شبی که کیانوش صبحش راهی امریکا بود، با توجه به زمان کوتاهی که به انقضای گرین کارد و گذرنامه‌اش مانده بود، نگران بودم که سوار هواپیمایش نکنند. خوشبختانه هم هنگامی که سوار هواپیما شد و هم هنگامی که به مقصد رسید، پیغامش خیالم را راحت کرد.
کیانوش مصمم به نظر می‌رسید که در امریکا بماند اما نگران کار و گذران زندگی بود. خیلی تشویقش کردم که ناامید نشود و به او دلگرمی دادم که مهاجرت حتماً راهگشاست و در امریکا فرصتهایی بهتر از بن‌بست ایران در انتطارش خواهد بود. اما با کمال شگفتی، چند روز بعد دریافتم که به ایران بازگشته.
کیانوش می‌گفت دچار افسردگی شده. کاملاً آشکار بود که روح و روانش در هم شکسته. حق داشت. هر کسی جای او بود، در هم می‌شکست اما منش و رفتار و گفتارش کاملاً معقول و مؤدب و مهذّب بود.
۲۴ مرداد گذشته، واپسین پیغام را از کیانوش دریافت کردم. از من خواسته بود کمکش کنم در ترکیه کاری و جایی برای زندگی بیابد. از او گله کردم که چرا در امریکا نماند و گفتم بهتر است به امریکا برود. با این حال وعده دادم که اگر کاری برایش یافتم که نیازی به تسلط به زبان ترکی نداشته باشد، خبرش کنم. متأسفانه نیافتم.
من هم مانند شما توییتهای واپسین کیانوش را دیدم. با خودم گفتم از میان این انبوهی که واکنش نشان داده‌اند حتماً کسانی بلافاصله سراغش خواهند رفت و از این حال برونش خواهند کرد. وقتی این همه فعال سیاسی و مدنی و حقوق‌بشری و رسانه‌ای پا به رکاب در تهران هست، منی که به او دسترسی ندارم چه می‌توانم بکنم. متأسفانه سخت در اشتباه بودم. کسی قدمی برایش رنجه نکرد.
هنوز از خودکشی کیانوش بهت‌زده‌ام و بیش از آن، غمگینم. اندوه آن تن و روح زیبا، آن جوانی تباه شده، آن ناکامی در رسیدن به آرمان را می‌خورم. او که واقعاً پایبند این آرمان بود، سرانجام سیلی واقعیت به صورتش خورد و دید آرمانش آن قدر دور و دست نیافتنی است که مگر با مرگ به آن برسد وگرنه از زندگی کاری ساخته نیست. نخواست گول وعده‌های آنانی را بخورد که دکان رؤیافروشی بازکرده‌اند. آرمانش جز سربلندی میهنش ایران نبود.

مهرداد فرهمند

05 Nov, 20:25


یواو (یواب) گالانت وزیر دفاع اسرائیل که نتانیاهو برکنارش کرد، همنامش یواب را از عهد عتیق یادآوری می‌کند که پسرعمه حضرت سلیمان بود و همین شغل یواب گالانت را در تشکیلات دایی‌اش داود داشت. حضرت داود پس از چند بار که یواب از فرمان او سرپیچی کرد، برکنارش کرد.
داود که در بستر مرگ افتاد، یواب به جای سلیمان با برادر بزرگتر و ناتنی او ادونیا هم‌پیمان شد تا او جانشین داود شود. اما پادشاهی یهود به سلیمان رسید که حکم اعدام یواب را داد.

مهرداد فرهمند

27 Oct, 11:06


ایران سر پاسخ دادن به حمله اسرائیل را ندارد. خیلی هم خوشحال است که ظاهر حمله به گونه‌ای بوده که اگر پاسخ ندهد، چیزی از اعتبارش کاسته نمی‌شود اما وضعیت به همان خطرناکی پیش از حمله دوم اسرائیل است. احتمال حمله بعدی اسرائیل بسیار زیاد است.
عراقچی دوره افتاده و به هر دری می‌کوبد تا جلو حمله بعدی اسرائیل را بگیرد اما این نتانیاهوست که قصد کوتاه آمدن ندارد. او در توان خود می‌بیند که نام خود را در تاریخ اسرائیل به نام رهبری ثبت کند که شاخ ایران را شکسته و خطر حماس و حزب‌الله را از سر کشورش رفع کرده. مصمم است به این هدف برسد.
امریکا اگر رسیدن به این هدف زیانی برای خودش و منافعش نداشته باشد، پشت نتانیاهو ایستاده (چه هریس باشد و چه ترامپ). نتانیاهو دو راه پیش روی ایران گذاشته: یا بیا بجنگ ببینیم کی می‌زند یا از پشتیبانی نظامی حماس و حزب‌الله دست بکش، نیروهایت را از سوریه خارج و خیال ما را از برنامه هسته‌ای‌ات راحت کن.
جنگ برای ایران بازی دو سر باخت است. همین حالا پدافند هوایی‌اش آسیب جدی دیده. تحمل ضربات بیشتر برایش دشوار است. حتی اگر موفق شود ضربه کاری به اسرائیل بزند، همه دنیا بر سرش خواهد ریخت. و همه اینها برای چه؟ برای اینکه خودش و هم‌پیمانانش را فدای ماجراجویی حماس کند؟
راه دیپلماسی هم آسان نیست. برگه‌های مهمی برای روی میز زدن از دست رفته و کشور متأسفانه در موضع ضعف است. برای جلوگیری از جنگ و زیاده‌خواهی نتانیاهو، قورباغه بزرگی را باید قورت دهند. جام زهری بسیار تلختر از قطعنامه ۵۹۸ را باید بنوشند. کاستن از تلخی این زهر به هنر دیپلماسی، باز گذاشتن کامل دست دولت در مذاکرات خارجی و بسیج کردن کل توان لشکری و کشوری پشت دستگاه دیپلماسی نیاز دارد.
‏جای بسی تأسف است که بی‌تدبیری سیاستگذاران کار را به اینجا رسانده. اگر روند دیپلماسی به صورت جدی و چند ماه زودتر آغاز می‌شد، ایران نه تنها به وضعیت کنونی نمی‌رسید بلکه حتی امتیاز هم می‌توانست بگیرد، حزب‌الله هم که مهمترین سرمایه خارجی ایران است، به قدرت قبل سر جایش مانده بود.
‏اکنون ناچارند یک چیزهایی را بدهند برود اما باید تا آن قورباغه بزرگتر نشده و در گلو گیر نمی‌کند، بجنبند و قورتش بدهند.

مهرداد فرهمند

21 Oct, 15:38


🔻فتح‌الله گولن که دولت ترکیه او را در کودتای ۲۰۱۶ مسئول می‌دانست و از آمریکا درخواست استردادش را داشت، درگذشت.

دولت ترکیه فتح‌الله گولن را به سازماندهی کودتای نافرجام ۱۵ ژوئیه سال ۲۰۱۶ متهم می‌کند.

فتح‌الله گولن، رهبر سیاسی-مذهبی «جنبش خدمت» بود که زمانی به رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهور ترکیه نزدیک بود اما بعد از منتقدان او شد.

تا پیش از کودتای نافرجام، جنبش خدمت در پیروزی‌های انتخاباتی حزب رجب طیب اردوغان که در آن زمان نخست وزیر ترکیه بود، نقش مهمی داشت.

آقای گولن از بیش از دو دهه پیش در پنسیلوانیای آمریکا زندگی می‌کرد.

دولت ترکیه پس از کودتای ۲۰۱۶ جنبش خدمت را یک «سازمان تروریستی» معرفی کرد.

مقام‌های ترکیه بعد از این کودتای ناموفق ده‌ها هزار نفر را بازداشت کردند. قاضی‌ها، دادستان‌ها و اعضای پلیس و ارتش جزء بازداشت شدگان بودند.

بیش از ۱۰۰ هزار نفر از کارکنان دولت از جمله پزشکان، کارمندان و دانشگاهیان و معلمان نیز با اتهام ارتباط با آقای گولن تعلیق یا اخراج شدند.

@BBCPersian
📷 RUETERS

مهرداد فرهمند

21 Oct, 15:38


در منبری که امروز در بی‌بی‌سی درباره فتح‌الله گولن رفتم، فرصت نشد در این باره بیشتر توضیح دهم که یکی از محورهای اختلاف او با اردوغان، ایران بود. او اردوغان را شیفته خمینی و سیاست نزدیکی به ایران را خطرناک می‌دانست. در حالی که سال ۵۷ که انقلاب شد، خودش بسیار نسبت به خمینی ابراز شیفتگی کرد، انقلاب ایران را ستود و الهام‌بخش و برخاسته از اسلام اصیل خواند اما سه دهه بعد که با اردوغان اختلاف پیدا کرد، مذهب شیعه و ایران را بشدت آماح حمله ساخت. نه با جمهوری اسلامی که با ایران و ایرانی و مذهب شیعه از در دشمنی درآمد. رسانه‌های هوادارش به سفر اردوغان به تهران حمله کردند و بویژه او را بشدت سرزنش کردند که چرا گفته من در ایران خودم را در خانه خودم حس کردم.
‏مکتب فتح‌الله گولن گرچه نوگرایی اسلامی معرفی می‌شود اما در برابر جریان نوگرایی دینی در ایران عقبمانده است چون هنوز از دوره‌ متقدم نوگرایی دینی در ایران پیشتر نرفته، یعنی دوران بازرگان و یدالله سحابی که می‌کوشیدند برای آموزه‌های اسلام توجیه علمی بیابند.
‏گفته می‌شود گولن در زمانی که خمینی در ترکیه در تبعید بود با او دیدار کرده ولی من مدرکی بر این ادعا نیافته‌ام.

مهرداد فرهمند

28 Aug, 15:22


جوانی جویای کار به من مراجعه کرد. پرسیدم قبلاً چکار می‌کردی؟ گفت کارگاه تولید قیف بستنی داشتم. قیف درست می‌کردم قایماق گیبی (به شیرینی خامه) در دهان می‌گذاشتی آب می‌شد. گفتم پس چرا دنبال کار می‌گردی؟ گفت دو سال نبودم همه چیزم از بین رفت. پرسیدم دو سال کجا بودی؟ گفت زندان. 😳
پرسیدم چکار کرده بودی؟ گفت هیچی. رفته بودم به مغازه‌ای خرید کنم. صاحب مغازه به من سیگار تعارف کرد. داشتم می‌کشیدم یکهو چندین مأمور پلیس ریختند داخل مغازه و مغازه‌دار و کارگرهایش از در پشت فرار کردند. پلیسها از مغازه یک عالمه سلاح پیدا کردند. من هم مبهوت نگاه می‌کردم. بعد برگشتند به من گفتند سیگارت بو می‌دهد بده ببینم چیست. گرفتند نگاه کردند گفتند اینکه داخلش اسرار (حشیش) است …گفتم من نمی‌دانم صاحب مغازه به من تعارف کرد. بعد مرا گرفتند بردند و دو سال طول کشید تا ثابت کردم سلاح و موادمخدر مال من نبوده.
گفتم داداش تا پلیس نریخته اینجا و دو سال دیگه نرفتی زندان سریع از اینجا برو. 😁

مهرداد فرهمند

23 Jul, 17:50


امروز بنده مرتکب جنایتی نابخشودنی شدم و به اسب آقای پزشکیان گفتم یابو. یکهو همان کسانی که تا دو ساعت به پایان رأی‌گیری مانده، هنوز دل‌دل می‌کردند و می‌گفتند «این پزشکیان هم از خودشان است» و بعد هم صرفاً از بغض سعید و نه از حب مسعود، منت گذاشتند و رأی دادند، به سرم ریختند و چنان قربان پزشکیان رفتند، انگار از سالها پیش مطمئن بوده‌اند که کلید نجات ایران فقط در دستان اوست و بس.
عزیزان، سالهای ۹۲ و ۹۳ هم یادتان بیاید، همان وقتها بنده یکی دو بار نوشتم گوشه عبای آقای روحانی کج است و امثال همینها به سرم ریختند. در حالی که فوقش به تلفظ دو تا کلمه در فلان سخنرانی‌اش گیر داده بودم. همان سینه‌چاکان شیخ حسن امروز فحش خواهر و مادر به او می‌دهند و ریشه تمام مشکلات ایرانش می‌دانند.
دوستان، به آنهایی که در ولایت «آقا» ذوب شده‌اند، خرده‌نگیرید. آنها به شما شرف دارند که سی‌و‌پنج سال است فقط ذوب در ولایت یک نفرند و ذوب هم مانده‌اند. شما هر چهار سال در ولایت یک نفر ذوب می‌شوید و دو سه سال بعد او را به باد بدترین دشنامها می‌گیرید.
بگذریم … اما جنایتی که مرتکب شدم چه بود؟ نوشتم اصرار پزشکیان بر کاپشن پوشیدن از عقبماندگی‌اش حکایت می‌کند. چرا؟
فیلم برزیلی چهار روز در سپتامبر را اگر ندیده‌اید ببینید. داستان واقعی مشتی چپول خل مشنگ است که سفیر امریکا را می‌ربایند و طبق معمول، گند می‌زنند. در صحنه‌ای از فیلم یکی از ربایندگان به سفیر اعتراض می‌کند که تو چرا اصرار داری حتی در اسارت هم شیک و پیک باشی. سفیر می‌گوید چون من یک ملت را نمایندگی می‌کنم. پس باید بهترین ظاهر خودم را بنمایانم: ‌I have to look my best
آنهایی که بعد از انقلاب، کراوات زدن را منع و به جای کت و شلوار، اوورکت امریکایی به تن کردند، از چرکی و شلختگی فضیلت ساختند و آراستگی را نماد ارتجاع دانستند، الگویشان همین چریک کاغذی برزیلی بود که نمی‌توانست درک کند سفیر یک کشور چرا باید ظاهری ترتمیز و آراسته داشته باشد. پنجاه و هفتیهای شلخته اوورکت امریکایی‌پوش یا یکراست از طویله‌های دهات ته‌دره به کرسیهای وکالت و وزارت پرتاب شده بودند، یا اگر انگشت شمارشان از خانواده درست حسابی درآمده بودند و تحصیلاتی داشتند، جوانهای جاهلی بودند که گمان می‌کردند تقلید از لباس پوشیدن فیدل کاسترو و چه‌گوارا دهن‌کجی به استعمار است. هر دو دسته در دهه دوم پس از انقلاب، بزرگ شدند و عقلشان رسید، اندکی آداب معاشرت در مجامع رسمی آموختند، کت‌شلوار پوش شدند، ریششان را کوتاه و مرتب کردند، بجز عقبمانده‌های کاپشن پوشی که پس از چهل سال هنوز در دهه شصت مانده‌اند: مثل پزشکیان و احمدی‌نژاد.
اصرار پزشکیان بر کاپشن پوشیدن تنها نشانه عقبماندگی‌اش نیست. طرز فکر و حرف زدنش و اصرارش بر پراندن طوطی‌وار تکه‌هایی از نهج‌البلاغه در لابلای حرفهایش (که درباره‌اش بعداً خواهم نوشت) همچنان در دهه شصت مانده. کسی که پس از چهل سال نفهمیده دهه شصت، دهه‌ای سیاه بود و پی‌نبرده که ذهنی که کاپشن و اوورکت امریکایی را جایگزین کت و شلوار کرد، چه بلاهای جبران ناپذیری سر این ملک و ملت آورده، آدم عقبمانده‌ای است.

مهرداد فرهمند

17 Jul, 21:51


من را که خوشبختانه هیچوقت مار نیش نزده و همیشه به مارها عشق داشته‌ام. حتی موساد، سازمان اطلاعات اسرائیل هم از علاقه من به مارها خبردار شد. یک بار که از مرز اردن وارد اسرائیل می‌شدم. افسری که پرونده مرا برای اجازه ورود بررسی می‌کرد، برگشت و گفت: مثل اینکه شما خیلی مار دوست دارید. تعجب کردم. قوی‌ترین و منطقی‌ترین احتمالی که به ذهنم رسید این بود که شاید آن ماری که در بچگی‌ام از دست آدمهای کوتاه فکر به خارج مهاجرت کرد، مقصد مهاجرتش اسرائیل بوده و آنجا به استخدام موساد درآمده و سفارش من را هم کرده است. اما لحظه‌ای بعد متوجه شدم که آقای افسر اسرائیلی نام من را در گوگل جستجو کرده و به گزارشی تلویزیونی رسیده که در لبنان درباره زن و شوهری ساخته بودم که از سیزده مار به عنوان حیوان خانگی نگهداری می‌کردند: از مار سی سانتی گرفته تا بوآی هشت متری. عکسی که می‌بینید مربوط به همین گزارش است که در آن مار پیتون متعلق به همان خانم و آقا را دور گردنم انداخته‌ام (عکس مربوط به پانزده سال پیش است). هنگام گفتگو با صاحب مار متوجه شدم که او در اشاره به این مار پیتون، ضمیر مذکر به کار می‌برد. پرسیدم چگونه متوجه جنسیت مار می‌شود؟ جایی نزدیک به انتهای دم مار را مالش داد و به یکباره، آلت تناسلی آقا ماره بیرون زد. گفت مار ماده هم در نقطه متناظر با همین جا، سوراخی دارد که هنگام لزوم، باز می‌شود. متأسفانه وقتی گزارش را برای پخش به لندن فرستادم، سردبیر برنامه صحنه مربوط به آلت تناسلی مار را حذف کرد. در حالی که هیچ قانونی در بی بی سی برای منع پخش تصویر آلت تناسلی مار وجود نداشت و ندارد. بیخود نیست می‌گویند آیت‌الله بی‌بی‌سی.
(پایان)

مهرداد فرهمند

17 Jul, 21:51


ما در دوران توسعه آریامهری به سر می‌بردیم که مردم وضعشان خوب شده بود. ماشین رختشویی و فریزر و سایر وسائل برقی به خانه‌ها راه پیدا کرده بودند و برق کشور کفاف نمی‌داد. قطع برق بسیار شایع شده بود. آن شب هم از بخت من، برق رفت و مار در تاریکی گم شد. در تاریکی دنبال مار کوچکم می‌گشتم و صدایم که «مامان مارِ من کو و مار کجا رفت» به گوش مرضی خانم رسید. ناگهان دیدیم که مرضی خانم همراه با شوهرش حسین آقا، چراغ قوه به دست و با چهره‌های هراسان سر رسیدند. پرسیدند مار گم شده؟ گفتیم بله. گفتند باید پیدایش کنیم وگرنه بزرگ می‌شود و همه‌مان را نیش می‌زند. هر چه توضیح دادم که این مار بی‌خطر است و اصلا مار بیخودی کسی را نیش نمی‌زند، به خرجشان نرفت. بقیه همسایه‌ها را هم خبردار کردند و همه اهل کوچه، چراغ قوه به دست ساعتها دنبال مار گشتند و نیافتند.
مار کوچولوی عزیز من دیگر هیچوقت پیدایش نشد. روزها و بلکه ماهها منتظرش شدم و نیامد. انتظار داشتم بزرگ شده باشد و او را در حال شکار موشی، گنجشکی چیزی پیدا کنم اما پیدا نشد. احتمالاً از دست این آدمیزادان ترسوی کله‌پوک مهاجرت کرده و به جایی درخواست پناهندگی داده بود.
مارها واقعاً جانورانی دوست داشتنی‌ وبی‌آزارند. مرض ندارند که بیخودی کسی را نیش بزنند. برای انسانها و بویژه کشاورزان بسیار مفیدند. از همین رو کشاورزان در شمال ایران با اینکه مار زیاد است، مار را نمی‌کشند و اگر مار مرده‌ای در شمال ببینید، به شما می‌گویند که کار تهرانی‌هاست.
اگر احیاناً ماری از شما ترسید و نیشتان زد، نگران نشوید. نمی‌میرید. این حرفی است که در کلاسهای کمک اولیه، مربیان ما می‌زدند که امدادگران باتجربه ارتش انگلیس بودند. می‌گفتند هیچکدام از شما کسی را به اسم و رسم می‌شناسد که بر اثر مار گزیدگی مرده باشد؟ معمولاً همه شنیده‌اند که کسی را مار نیش زد و مرد، اما هیچکس کسی را ندیده که از مارگزیدگی مرده باشد. مگر البته کسانی که حساسیت داشته باشند یا ایمنی بدنشان پایین باشد. توصیه‌شان این بود که در صورت مارگزیدگی، محل گزیدگی را از کمی بالاتر ببنیدید، البته نه آن قدر محکم که جریان خون قطع شود و به مراکز درمانی بروید. غیر از این کار دیگری نمی‌توانید بکنید. البته اگر درمان نشوید هم بالاخره بدنتان پس از تب و لرز و تورم و التهاب و غیره، سم را دفع می‌کند و حالتان خوب می‌شود. احمقانه‌ترین کار این است که کار آکتورهای فیلمها را بکنید. اینکه با دندان گوشه پیراهنشان را می‌درند و بالای زخم را می‌بندند و بعد با چاقو زخم را پاره می‌کنند و سم را مک می‌زنند و به بیرون تف می‌کنند. اگر نیش مار شما را نکشد، این شیوه درمان که در فیلمها دیده‌اید، حتماً شما را خواهد کشت.
(ادامه دارد)

مهرداد فرهمند

17 Jul, 21:50


در قسمت پایینی معمولا چیزی مثل گُل با گچ می‌ساختند که پشت آن چراغی سرخ‌رنگ بود شبها نورش بر زیبایی خیره‌کننده آن اثر گرانسنگ هنری می‌افزود.. این اوج هنرنمایی در تزئین خانه‌های آن دوران بود.
خانه ما هم در اتاق پذیرایی‌مان یکی از این دکورها داشت اما لامپ سرخ رنگ پشت گل به دلائلی بیرون آورده شده بود و سرپیچی خالی پشت آن بود که البته دیده نمی‌شد. من در آن سنین چهار پنج سالگی در جستجوی مار دستم را وارد آن سوراخ می‌کردم که همیشه به سرپیچ لختِ برقدار می‌خورد و برق مرا می‌گرفت. تصور می‌کردم مار مرا گاز گرفته. دستم را پس می‌کشیدم و دوباره دستم را داخل می‌کردم و برق مرا می‌گرفت. به خیالم بود که همان طور که بچه گربه محبتش را با گاز گرفتن نشان می‌دهد، مار داخل سوراخ هم به نشانه دوستی مرا گاز می‌گیرد. روزها کارم این بود. ساعتها بازی را ادامه می‌دادم و بارها و بارها مرا برق می‌گرفت تا اینکه روزی مادرم متوجه این سرگرمی خطرناک شد و برق را قطع کرد. نشانم داد که ماری در کار نیست و من در تمام این مدت با یک سرپیچ بی‌زبان بازی می‌کردم.
جستجویم را برای یافتن مار و دوست شدن با او ادامه دادم. پنچ یا شش ساله بودم که سرانجام در رودخانه‌ای در نزدیکی خانه، مار کوچکی پیدا کردم و به هر ضرب و زوری بود، او را گرفتم و به خانه آوردم. می‌دانستم مارها سمی‌اند و نیش می‌زنند اما مادرم برایم توضیح داده بود که هر ماری سمی نیست و مار آبی، یعنی ماری که در رودخانه‌ها زندگی می‌کند، بی‌خطر است. این را باید توضیح بدهم که ما در ده زندگی نمی‌کردیم بلکه خانه ما در جایی بود که دو کوچه بالاتر، شهر تمام می‌شد و نزدیکی خانه ما باغها و بیشه‌های زیبا و سرسبز پر از برکه و یک رودخانه بود. همه این باغها و بیشه‌زارها اکنون نابود شده‌اند و جایشان را ساختمانهای بدترکیب گرفته.
ماری که به خانه بردم در واقع یک بچه مار بود. طولش حدود بیست سانتی‌متر، خاکستری رنگ با خالها و خطوط سیاه. مار برایم بسیار عزیز بود و تمام روزم با بازی با او گذشت. مرضی خانم همسایه که روزی چند ساعت را در خانه ما می‌گذراند. مار را که دید خیلی ترسید. برایش توضیح دادم که این مار آبی است و بی‌خطر و خیلی هم ناز و دوست داشتنی است اما زیر بار نرفت و می‌گفت این مار بزرگ می‌شود و تو را می‌خورد.
(ادامه دارد)

مهرداد فرهمند

17 Jul, 20:49


مارها از کودکی برایم جانورانی رازآلود و در عین حال زیبا بوده‌اند. رازآلودگی‌شان به زیبایی‌شان می‌افزاید. این قاعده درباره زنان هم صادق است.
در کودکی بیش از بازی با بچه‌ها و همسالانم، به بازی با حیوانات علاقمند بودم. هر جانوری را که در خانه امکان نگهداری‌اش بود، دور خودم جمع می‌کردم: از مرغ و خروس و اردک و غاز و گربه و سگ گرفته تا بره و بزغاله و قورباغه و مارمولک و خارپشت و لاک‌پشت و حتی خرچنگ. همیشه آرزو داشتم مار هم داشته باشم. هر جا هر سوراخی می‌دیدم به انتظار می‌نشستم تا ماری از آن بیرون بیاید و با او دوست شوم.
همسن و سالهای من شاید به خاطر داشته باشند که بخشی از دکوراسیون خانه‌های ساخت دهه چهل و اوائل دهه پنجاه، قاب بزرگی به اندازه دیوار بود که با گچ می‌ساختند و دورادورش را تزئین می‌کردند. داخل قاب هم طاقچه‌هایی می‌ساختند که در قسمت بالایی‌اش، همان اوستای نقاش که دیوار را رنگ می‌کرد، با سلیقه خودش منظره‌ای می‌کشید.
(ادامه دارد)

مهرداد فرهمند

20 Jun, 11:06


نظر نامحبوب: قطع میکروفن در مناظره تلویزیونی دیشب کار درستی بود و رفتار آقای محمدفاضلی بسیار نادرست. خود را جای تهیه‌کننده یا هر مسئولی بگذاریم که در گوش مجری به او خط می‌دهد و اختیار قطع میکروفنها را دارد. فرض کنیم او بی‌طرفی را کاملاً رعایت می‌کند و آنجایی را که وارد حرف پزشکیان شد و به خودش حق هم داد، نادیده بگیریم. وضعیت را کاملاً فرضی در شبکه‌ای حرفه‌ای و بی‌طرف در نظر بگیریم: تهیه‌کننده اجازه داد شهاب اسفندیاری به محمد فاضلی حمله کند و تذکر نداد که وارد مسائل شخصی نشود چون این حمله را می‌توان در جهت زیرسؤال بردن صلاحیت مشاور فرهنگی پزشکیان ارزیابی کرد و در چارچوب مناظره انتخاباتی، مجاز دانست. اما هنگامی که آقای فاضلی از در پاسخگویی درآمد، در همان نخستین جملات، دعوا کاملاً شخصی شد. در هر شبکه تلویزیونی حرفه‌ای در دنیا مجری باید دعوا را بلافاصله قطع کند، چون برنامه از چارچوب خارج شده است. اگر دعوا ادامه یابد، بدیهی است میکروفنها را قطع کنند. مسئله این نیست که کسی به دیگری تهمتی زده و باید به متهم اجازه دفاع داد. مسئله این است که دعوای این دو نفر هیچ ربطی به برنامه ندارد. وقت این برنامه متعلق به نامزد ریاست جمهوری است و قرار نیست صرف دعوای دو نفر شود. چه یکی کاملاً حق بگوید و دیگری کاملاً باطل، مجری برنامه نباید وقت برنامه را صرف داوری بین این دو بکند. دعوا باید بلافاصله قطع شود و برنامه به چارچوب اصلی‌اش برگردد. والسلام.
بنابراین، آقای فاضلی خیلی غیرحرفه‌ای رفتار کرد. او فحش را به جای اینکه آخر بدهد، اول داد و فرصت را از دست خودش ستاند. در همان جملات اول، موضوع را کاملاً شخصی کرد و این حق را برای مجری ایجاد کرد که برای ختم دعوای شخصی و برگرداندن برنامه به موضوع وارد عمل شود. در حالی که می‌توانست با متانت، از جای درستی وارد موضوع شود و مستندات معارض خودش را طرح کند. حرف خود را که زد، آخرش هر چه دلش می‌خواهد بار شهاب اسفندیاری کند. اگر مجری میکروفنش را قطع می‌کرد، دیگر حرجی نبود. کار خودش را کرده و حرفش را زده بود. وقتی از جا برخاست، رفتارش بدتر هم شد. میکروفن پرتاب کرد و هر قدمی برداشت، آش را بیشتر هم زد.
اینکه بگوییم به او حمله شخصی شد و حق داشت عصبانی شود، عذر بدتر از گناه است. کسی را که خشمگین می‌شود و به اعصابش مسلط نیست، نباید به مناظره برد. جای شکی نیست که شهاب اسفندیاری آدم گُهی است و محمد فاضلی شخصیتی فرهیخته و محترم اما آقای فاضلی خود را دستی دستی در دام شهاب اسفندیاری انداخت و کاری کرد که خیلی از بینندگان به این نتیجه برسند که شاید او چون دفاعی از خودش نداشته، عصبانی شده و لگد به زیر میز زده. نظر بنده البته این نیست و بین آقای فاضلی و آن مردک، اسفندیاری، آقای فاضلی را ندید، برحق می‌دانم اما اگر جای پزشکیان بودم از دست محمد فاضلی بسیار عصبانی می‌شدم.

مهرداد فرهمند

21 May, 14:06


در تأیید بیانات دیروز سخنگوی دولت که ابراهیم رئیسی را میان رؤسای جمهوری اسلامی ولایتمدارترین و از این حیث، بی‌بدیل ارزیابی کرد، باید افزود که کمتر کسی به اندازه آن خدابیامرز صلاحیتهای لازم برای ریاست جمهوری اسلامی را دارا بود. این صلاحیتها عبارتند از:
۱. بیسوادی
۲. فرومایگی
۳. اطاعت بی‌چون و چرا
۴. آدم‌کشی
۵. عقبماندگی فرهنگی
۶. استفاده بیشینه از رانت قدرت
۷. تعلق به سیاهکارترین محفل قدرت در جمهوری اسلامی (مستقر در مشهد)
۸. روی کار آمدن از راه انتخابات فرمایشی - نمایشی
۹. ناکارآمدی
۱۰. گردآوردن فاسدترین و فرصت‌طلبترین تفاله‌های جمهوری اسلامی (موسوم به جبهه پایداری) پیرامون خود.
(بخش عمده این فهرست را البته از یکی از دوستان نقل می‌کنم که با تعبیری دیگر این ویژگیها را برشمرد و صلاح نیست نامش را ببرم).
در یک کلام: ابراهیم رئیسی عصاره همه رذائل جمهوری اسلامی بود. آنچه «خوبان» همه دارند او یکجا داشت.
اگر می‌خواهید ببینید جانشین رئیسی کیست، دنبال کسی بگردید که بیشترین تعداد این «صلاحیتها» را داشته باشد. خطابم بویژه به عزیزان ⁧ #روزنه‌گشاد⁩ است که حداقل از آن چند نفرشان که رفقایم هستند می‌خواهم بار دیگر خودشان را مضحکه نکنند و از تئوری‌بافیهای احمقانه و توهین به مفاخر ملی بپرهیزند. خودشان را سر کار نگذارند و خلقی را به خودشان نخندانند.

مهرداد فرهمند

08 May, 18:48


https://www.youtube.com/watch?v=baVwNnM50c4
دیشب که مناظره وحید اشتری و علی همدانی را تماشا می‌کردم، بسیار برآشفتم از اینکه آقای همدانی یک‌تنه تمام حیثیت و اعتبار حرفه‌ای رسانه‌ای را لگدکوب کرد که ۲۱ سال از عمر حرفه‌ای‌ام را در آن سپری کردم. هر بیننده این مناظره به این نتیجه می‌رسید که اگر این آقای همدانی به گفته خودش پس از شانزده هفده سال کار «حرفه‌ای» در بی‌بی‌سی به اینجا رسیده، چنین رسانه‌ای چه اعتباری می‌تواند داشته باشد؟
مناظره ظاهراً قرار بود در سنجش و ارزیابی دو روایت از مرگ مشکوک نیکا شاکرمی باشد: روایت وحید اشتری و روایتی که اخیراً در قالب مستندی از بی‌بی‌سی پخش شد. وحید اشتری در همان آغاز با یک سؤال، تمام اعتبار علی همدانی را برای حضور در این مناظره فروریخت، وقتی پرسید: شما آیا در زمینه مرگ نیکا شاکرمی تحقیق کرده‌اید و آیا در گزارشهای متعددی که بی‌بی‌سی درباره مرگ نیکا شاکرمی نقشی داشته‌اید؟ پاسخ منفی بود. علی همدانی با دست کاملاً تهی وارد مناظره شده بود. بدیهی است که بقیه مناظره به دست و پا زدن او و فرورفتن بیشتر در باتلاقی گذشت که خودش را با دست خودش در آن انداخته بود. هر چه بیشتر دست و پا زد بیشتر فرورفت که البته هیچ اهمیت ندارد. آنچه جای تأسف دارد این است که حیثیت و اعتبار همکاران سابقش را نیز با خودش به قعر باتلاق فرو برد.
آیا نباید از علی همدانی پرسید تو چه خبرنگاری هست که به قول خودت شانزده هفده سال در بی‌بی‌سی کار کرده‌ای اما نیاموخته‌ای که باید در چارچوب موضوع سخن گفت، باید داده‌های طرف مقابل را با استدلال محکم و منطقی به چالش کشید و داده‌های جایگزین طرح کرد؟ تو چطور این همه سال نیاموختی که چطور باید در برابر دوربین رفتار کرد و چگونه حرف زد؟ تو به اعتبار اینکه خبرنگار بی‌بی‌سی بوده‌ای آنجا نشسته‌ای وگرنه هرکس را از خیابان صدا می‌زدند و می‌گفتند بیا در برابر وحید اشتری بنشین، آن شعارها و حرفهای بی‌ربط به موضوع را بهتر از تو و با رفتار مناسبتری بیان می‌کرد. آیا در شخصی که دیشب روبروی وحید اشتری نشسته بود، کوچکترین اثری از دانش و تجربه روزنامه‌نگاری دیده می‌شد؟ خیر، هیچ، صفر. وقتی مدام به سابقه درازمدت خود در بی‌بی‌سی اشاره می‌کنی، لابد بیننده با خود می‌گوید حتماً بقیه آنهایی هم که در بی‌بی‌سی کار کرده یا می‌کنند چنین نوابغی‌اند.
نتیجه این شد که وحید اشتری بازی را ده هیچ برد. من نمی‌دانم آیا نتایجی که وحید اشتری به آنها رسیده درست است یا آنهایی که در مستند اخیر بی‌بی‌سی مطرح شد. اما علی همدانی کاری کرد که هر کس مناظره را ببیند حق را به وحید اشتری بدهد. او هیچ‌یک از داده‌هایی را که وحید اشتری طرح کرد نتوانست زیر سؤال ببرد. هیچ اطلاعات تازه‌ای به بیننده نداد. هیچ جا نتوانست یقه وحید اشتری را بگیرد و تناقضی از او بیرون بکشد. در یک کلام، خود را زیر لگد وحید اشتری انداخت که البته هیچ اهمیتی ندارد. آنچه اهمیت دارد این است که حیثیت و اعتبار همکاران سابقش را نیز همراه خود زیر لگد انداخت.

مهرداد فرهمند

02 Apr, 18:41


آخرین باری که زنده‌یاد کامبخش را دیدم به گمانم سال ۷۷ بود که آقای حسین‌زادگان مالک انتشارات ققنوس (که برایشان آرزوی تندرستی دارم) از سفر حج برگشته و در هتل لاله ضیافت شامی داده بود. از جمعی که سر یک میز نشسته بودیم، سه نفر زنده‌یاد شدند که هر سه از مفاخر کشور بودند: سیف‌الله کامبخش‌فرد، مرتضی ثاقب‌فر و مرتضی احمدی که انتشارات ققنوس آن زمان کتاب خاطراتش را زیر چاپ داشت. دو نفر دیگر از آن جمع که هنوز در قید حیاتیم، ارسلان فصیحی سرویراستار وقت انتشارات ققنوس و مترجم آثار ادبی ترکی و بنده کمترینیم.
(پایان)

مهرداد فرهمند

02 Apr, 18:40


در مدتی که کتاب آماده می‌شد چند بار با مرحوم کامبخش گپ و گفتی کردم که بسیار دلپذیر بود. با اینکه سن و سالی از او می‌گذشت بسیار سالم و سرحال، با قدی بلند و هیکلی تنومند بود. هر بار که به ما سر می‌زد و می‌رفت، با همکاران می‌گفتیم او باستانشناس واقعی است. از آنها نیست که در کتابخانه می‌نشینند و تحقیق می‌کنند، از آن باستانشناسهاست که کلنگ به دست می‌گیرند و کوه و کمر را می‌کاوند. کشفیات مهی در باستانشناسی کرده بود که از جمله آنها، جام زرین حسنلوست.
خاطره دیگری که از او دارم این است که گویا از دوران حروفچینی سربی دیگر کتابی چاپ نکرده بود، چون می‌پرسید: کتاب را با این تلویزیونها حروفچینی می‌کنید؟ منظورش تایپ کتاب با کامپیوتر بود که آن زمان با برنامه زرنگار انجام می‌شد و فن‌آوری تازه‌ای بود. هنوز چند سالی بیش نبود که با کامپیوتر تایپ می‌کردند. این حرف او همیشه مایه تفریح ما بود و می‌گفتیم باستانشناس باید چنین باشد، همچنان باید در دوران باستان سیر کند.
(ادامه دارد)

مهرداد فرهمند

02 Apr, 18:38


ماجرای پارک قیطریه نام باستانشناس گرانقدر کشورمان، سیف‌الله کامبخش‌فرد را دوباره زنده کرد که بیش از پنجاه سال پیش در تپه قیطریه کاوشهای باستانشناسی کرده بود. حاصل این کاوشها کتابی شد با نام سفال و سفالگری در ایران که من ویراستارش بودم یا بهتر بگویم این کتاب را ساختم.
زنده‌یاد کامبخش حجم زیادی کاغذ را که با خطی خوش اما ریز و خیلی کیپ و با فاصله کم میان سطور، بدون هیچ نظمی مانند متنی یک‌تکه رویشان نوشته بود جلو من گذاشت و من که آن زمان بیست و پنج شش سال بیشتر نداشتم، از آن، کتاب ساختم. متن را ویراستم، نشانه‌گذاری و پاراگراف بندی کردم، فصل‌بندی و عنوان‌بندی کردم، برایش ارجاعات و پاورقی مطابق اصول علمی آماده‌سازی کتاب درست کردم و خلاصه تبدیلش کردم به کتاب.
در مدتی که کتاب آماده می‌شد چند بار با مرحوم کامبخش گپ و گفتی کردم که بسیار دلپذیر بود. با اینکه سن و سالی از او می‌گذشت بسیار سالم و سرحال، با قدی بلند و هیکلی تنومند بود. هر بار که به ما سر می‌زد و می‌رفت، با همکاران می‌گفتیم او باستانشناس واقعی است.
(ادامه دارد)

مهرداد فرهمند

01 Apr, 19:33


خیلی از شکست اردوغان در انتخابات شوراها و شهرداریهای ترکیه ذوقزده نشوید و زود به این نتیجه نرسید که: «اردوغان رفتنی است». فاصله دو رقیب از هم کم است. نه پیروزی چشمگیری در کار بوده، نه شکست چشمگیری. چندین دوره است نتیجه انتخابات همین بوده اما اردوغان همچنان در قدرت مانده. تا انتخابات بعدی چهار سال مانده. زمین گرد و خدا بزرگ است. اردوغان هر بار راه ماندن در قدرت را پیدا کرده. تا چهار سال دیگر هم پیدا می‌کند.
دلیلی ندارد ایرانیها از شکست اردوغان شادمان باشند. به‌عکس، شکست او باید مایه نگرانی ایرانیان باشد.
خرداد سال گذشته که انتخابات مجلس و ریاست جمهوری ترکیه را برای بی‌بی‌سی پوشش می‌دادم، پس از پایان رأی‌گیری به دفتر مرکزی حزب جمهوری خلق رفتم که دبیرکلش رقیب اصلی اردوغان بود. میان عده‌ای که آنجا جمع بودند، صدای خانم و آقایی به گوشم خورد که می‌کوشیدند با انگلیسی دست و پا شکسته‌ای چیزی را به کارکنان حزب بفهمانند و موفق نمی‌شدند. از لهجه شان پیدا بود ایرانی‌اند. نزدیک شدم و پرسیدم چه می‌خواهید بگویید تا من ترجمه کنم. خانمه گفت: ما اومدیم رأی بدیم. کارت ملی ترکیه را به دست گرفته، به کارکنان آنجا نشان می‌داد و می‌گفت: وی هَو بولو کارت، وی هَو بولو کارت. منظورش این بود که کارت ملی کبود رنگ دارد و شهروند ترکیه است (کارت خارجیها صورتی رنگ است ولی نمی‌دانم چرا از اتاق فرمان به من می‌گویند سفید است). گفتم خانم اولاً دو ساعت است رأی‌گیری تمام شده، در ثانی اینجا باید مدتها قبل از انتخابات ثبت نام کنی و بروی در حوزه‌ای رأی بدهی که برایت تعیین شده، مثل ایران نیست که شناسنامه‌ات را برداری ببری هر جا دلت خواست رأی بدهی (آن وقت عده‌ای مغرض می‌گویند در ایران دموکراسی نیست 😹). ثالثاً کجای دنیا برای رأی دادن می‌روند دفتر حزب رأی می‌دهند؟ گفت آخه می‌خوایم به آقای کیلیچتاراوقلو رأی بدیم (منظورش کمال قلیچدار اوغلو بود). بعد رو کرد به جمع و گفت: اردوغان نو، نو اردوغان. گفتم آبجی، شما تو ایران می‌خواستی مثلاً به روحانی رأی بدی، می‌رفتی ستاد روحانی رأی می‌دادی؟ وانگهی این «بولو کارت» را همین اردوغان دست شما داده. قلیچداراوغلو لنگه کفش کهنه هم دست ایرانیها نمی‌دهد. یکی از دلایلی که ملت دارند به او رأی می‌دهند این است که چرا «بولو کارت» داده دست شماها.
هم‌میهنان عزیز عنایت ندارند که حاکمیت اردوغان و حزبش بهترین اتفاق برای ایرانیان است. از دولتیِ سرِ اردوغان بوده که خیل عظیمی از ایرانیان که به هیچ جای دیگری نمی‌توانند مهاجرت کنند، در ترکیه ساکن شده و کار و کاسبی دارند. کجای دنیا با قرارداد اجاره‌خانه به شما اجازه اقامت می‌دهند؟ کجای دنیا می‌توانستید با خرید خانه، شهروند کشوری بشوید، بی‌آنکه حتی در آن کشور مقیم باشید؟
با همین خریداری حق شهروندی است که تعداد زیادی بازرگان ایرانی توانسته‌اند از تحریمهای بانکی مصون بمانند و چرخ صادارات و واردات ایران را بچرخانند. درست است که چپاولگران جمهوری اسلامی با استفاده از همین ترکیه است که تحریمها را دور می‌زنند اما فراموش نکنیم آنکه از تحریمها آسیب می‌بیند، شهروند عادی ایرانی است. بخش خصوصی است که بیشترین زیان را می‌بیند و همین بخش خصوصی هم به مدد استفاده از امکانات ترکیه می‌تواند به حیات خود ادامه دهد.
اردوغان برود، همه این امکانات می‌رود. حزب جمهوری خلق که در انتخابات دیروز برنده شد، صد درصد با سیاستهایی که طی سالهای حکومت اردوغان به سود ایرانیان تمام شده، مخالفت است. در صورتی که این حزب قدرت بگیرد. مهاجرت به ترکیه، سرمایه‌گذاری و کسب و کار در این کشور برای ایرانیان دشوار خواهد شد. روزنه‌ای که ترکیه برای نفس کشیدن از تحریمها بازکرده، بسته خواهد شد.
ویژگی این حزب، غربگرایی و بازگشت ترکیه به دورانی است که به همسایگانش از جمله ایران می‌گفت: پیف پیف شما بو می‌دهید، ما آوروپالی‌ایم.
در صورتی که اردوغان از قدرت بیفتد، حتی پناهجویی هم در ترکیه دشوار خواهد شد.
جالب است که هم‌میهنان ما به ترکها درس سیاست هم می‌دهند. می‌آیند ترکیه عرقشان را می‌خورند، دیسکو می‌روند، با شلوارک کنار دریا عشق و حالشان را می‌کنند، از خدمات بانوان عفیفه بهره‌مند می‌شوند، کمال آزادی را دارند، هیچکس هم به آنها چیزی نگفته، آن وقت بر می‌گردند به ترکها می‌گویند که اسلام بدبختشان خواهد کرد و ترکیه هم مثل ایران خواهد شد.
عزیزان، اسلامگرایان بیش از بیست و یک سال است در ترکیه سر کارند، در همه این سالها نه یک مشروب‌فروشی را بسته‌اند، نه یک قمارخانه و نه هیچ نوع مرکز تفریحی را. در همین ماه رمضان، میکده‌ها در مناطق توریستی غلغله است. اینجا اگر می‌خواست ایران شود، در این بیست و یک سال می‌شد. پنجاه سال دیگر هم اردوغان و حزبش سر کار بمانند، ترکیه ایران نمی‌شود.

مهرداد فرهمند

29 Mar, 11:23


هر وقت توانستید این تعداد نمازگزار در پارک قیطریه جمع کنید (که محال است بتوانید) آن وقت مسجد بسازید. اینجا تنها پارک کوچکی در یکی از محلات استانبول است که محله مذهبی هم به شمار نمی‌رود. از قدیم اینجا مسجدی بوده که در حال بازسازی است و با اینکه چادر بزرگی به جایش زده‌اند، تعدد نمازگزاران بیش از گنجایش چادر است و نمازگزاران در سرمای زمستان و گرمای تابستان در فضای باز نماز می‌خوانند.

مهرداد فرهمند

24 Mar, 20:31


این نیز که چرا سرمایه او هدف حمله داعش شده، سؤالی است که هنوز پاسخی به آن داده نشده اما پیداست که داعش اخیراً حوزه فعالیت خود را بر ایران و روسیه متمرکز کرده و برای اجرای عملیات تروریستی، از تاجیکها استفاده می‌کند. شاید سرنخ از همین جا پیدا شود تا بلکه ته آن را هم پیدا کنیم.
(پایان)

مهرداد فرهمند

24 Mar, 20:29


نام کروکس که بر آن گذاشته، معنایش گل زعفران است. او در سالهای آغازین پس از فروپاشی شوروی، با شرکای امریکایی برای واردات و صادرات کالاهای لوکس و کامپیوتر، شرکتی به نام شفران راه‌انداخته بود که به روسی یعنی زعفران. نام کروکس را هم از همین جا گرفته است.
آراز آقالاروف هم با پوتین رفیق است و هم با ترامپ. سابقه آشنایی‌اش با ترامپ به پیش از ریاست جمهوری او برمی‌گردد. با کمک ترامپ، مراسم ملکه زیبایی جهان را در مسکو برگزار و ترامپ را هم به آن دعوت کرد.
آقالاروف دختر الهام علی‌اف به نام لیلا را برای پسرش امین گرفت که خواننده آهنگهای دوزاری به انگلیسی و روسی است. ترکی هم بلد نیست. این دو البته پس از چند سال از هم جدا شدند.
آراز آقالاروف می‌گوید خودش را همچنان شهروند شوروی می‌داند. پس از فروپاشی شوروی هم شهروند روسیه شده، نه جمهوری آذربایجان. از فروپاشی شوروی متأسف است و اعتقاد دارد گورباچف هیچ چیز از اقتصاد نمی‌فهمید وگرنه به جای اینکه شوروی را بیکباره نیست و نابود کند، الگوی چین را پیاده می‌کرد.
اینکه چرا آراز آقالاروف بر خلاف دیگر الیگارشهای روسیه، مشمول تحریم بین‌المللی نشده، جای تعجب دارد.
(ادامه دارد)

مهرداد فرهمند

24 Mar, 20:27


وقتی نظام کمونیستی که آرمانش تقسیم مساوی فقر بود، جای خود را به نظام سرمایه‌داری داد که آرمانش تقسیم مساوی رؤیای ثروت است، قاعدتاً کسی در شوروی نمی‌بایست سرمایه‌ای اندوخته باشد که بخواهد با آن، چرخ سرمایه‌داری را بچرخاند. اتفاقی که افتاد این بود که قاچاقچیها و فرصت‌طلبهای بازار سیاه با پولی که از راه پدرسوخته‌بازی به دست آورده بودند، منابع تولید را از دولت به بهای اندک خریدند و یکشبه صاحب ثروتهای کلان شدند.
همین اتفاق در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی هم در ایران افتاد و هنوز هم می‌افتد. فرقش این است که در روسیه، شرکتهای دولتی را خریدند و تبدیل به احسن کردند اما در ایران این شرکتها را به ورشکستگی کشاندند و از میان بردند.
خلاصه اینکه آقای آقالاروف اکنون از سرمایه‌داران کلان روسیه و پیمانکار پروژه‌های عظیم است. یک قلمِ کوچک از این پروژه‌ها ساخت دو استادیوم برای جام جهانی ۲۰۱۸ مسکو بود. همین مرکز کروکس در مسکو، مجتمع بسیار عظیمی است که آقالاروف با هزینه خودش برای آن خط مترو کشید و مالک تنها ایستگاه مترو خصوصی در روسیه شد.
(ادامه دارد)

مهرداد فرهمند

24 Mar, 20:24


نوار خالی را ۱۲۰ روبل می‌خرید و نوارِ پرشده را سیصد روبل می‌فروخت. پس از گرفتن فوق لیسانس همچنان در مسکو ماند و به کسب و کار ادامه داد.
آن سالها مصادف بود با آغاز تیشه‌زدن گورباچف بر ریشه اتحاد شوروی. دیوار آهنین داشت سوراخ می‌شد و هر آن کس که پولی داشت و توانست ارتباطاتی با خارج برقرار کند، به قاچاق جنس از خارج و آب کردنش در بازار سیاه روی آورد. سنگ بنای الیگارشی روسیه از همین جا گذاشته شد. پیشینه هر کدام از الیگارشهای روسیه را دنبال کنید، آغاز راهش در بازار سیاه دوره گورباچف بوده است. آقالاروف هم از همین جا از نردبان ثروت بالا رفت.
شوروی که فروپاشید، در شرایطی که فقر و گرسنگی در روسیه بیداد می‌کرد، آقالاروف مغازه‌ای دست و پا کرد و به نوکیسه‌ها اجناس لوکس خارجی و کامپیوتر وارداتی از امریکا می‌فروخت. مغازه‌اش در «راسته رومیزی‌فروشها» (استالیشنیکوف پرئولوک) بود که در زمان شوروی، راسته کتابفروشیها بود اما کتابفروشیها بسرعت جمع شدند و جای خود را به فروشگاههای مارکهای گران خارجی دادند. امروزه گرانترین بوتیکهای مسکو در این راسته‌اند.
(ادامه دارد)