✍ میلاد نوری
▪️روزها پر شتاب میگذرند. «گذشته» تصویر مبهمی از خودش بر جای میگذارد که در پسزمینۀ «اکنون» حضور دارد. آن را نمیدانیم، به آن نمیاندیشیم، اما فارغ از آن نیستیم. آدمی میراثدار سرگذشتِ خودش و چهبسا میراثدار سرگذشت کسانی است که در زندگیاش جایی داشته و دارند. چه روزها که بر مردمان میگذرد! چه رنجها، چه غمها و چه خستگیها که به میراث میرسند و کسی را یارای رهایی از آنها نیست!
▪️دست سرنوشت سنگین است. نیروهای کارگر در زندگی انسان، چنان گسترده، تودرتو و پیچیدهاند که کسی نمیداند کدام نیرو از کدام جانب به سوی آدمی روان است و او را به کدامسو خواهد بُرد. ازاینرو، عرصۀ زندگی، عرصهای نابههنگام است؛ روزی شادمانی چونان شاخهای زودشکن جوانه میزند و دیگر روز، اندوهی ناشناخته از ناکجاآباد سر بر میآورد.
▪️ تقدیر انسان چیست؟ آنچه به دستان خودش در اکنون و آیندهاش مینگارد یا آنچه از گذشتهاش به میراث میبرد؟! آنگاه که طوفان حوادث، گلولای خفته در اعماق اقیانوس را به ساحل میافکند، کدام موجِ سبکبار است که تیره و تار نشود؟ دردهای بهمیراثرسیده نیز در اعماق وجود آدمی نهفتهاند. تقدیر او این است که داستان شادمانی و شادکامیاش را بر صفحهای بنگارد که با آنچه بر وی گذشته، آلوده گشته است.
▪️ چه روزها که بر مردمان میگذرد! شادی به غم گره میخورد و آرزومندی در ظلمتِ ناتوانی و ناکامی جان میگیرد. آدمی دلگرم میشود و گام در راه مینهد. هر گام، آمیخته به بیم و امید است؛ هر آسودگی در گروه رنج است؛ روزها میگذرند. بدی به خوبی و خوبی به بدی بدل میشود؛ و در فرجام کار، مرگ است که نابههنگام از راه میرسد و روزهای زندگی را پایان میبخشد.
@ZarbahangeKherad