ضرب.آهنگِ خِرد @zarbahangekherad Channel on Telegram

ضرب.آهنگِ خِرد

@zarbahangekherad


میلاد نوری. پژوهشگر فلسفه.
@Miladphilo
پذیرای دیدگاه‌های انتقادی هستم.

ضرب.آهنگِ خِرد (Persian)

ضرب.آهنگِ خِرد یک کانال تلگرامی است که توسط میلاد نوری، پژوهشگر فلسفه اداره می شود. این کانال با نام کاربری @Miladphilo شناخته می شود و به پذیرش دیدگاه‌های انتقادی مشتاق است. اگر علاقه‌مند به مطالعه و بحث در مورد فلسفه هستید، ضرب.آهنگِ خِرد مکانی مناسب برای شما است. این کانال فضایی را برای تبادل افکار، بحث و تبادل عقاید فلسفی فراهم می کند. پیوستن به این کانال به شما امکان می دهد تا از دیدگاه های مختلف در حوزه فلسفه آگاهی پیدا کنید و با افرادی با اندیشه های مشابه در ارتباط باشید. به ضرب.آهنگِ خِرد بپیوندید و برای خود یک جامعه متنوع و پرانرژی فیلسفی رقم بزنید.

ضرب.آهنگِ خِرد

10 Jan, 08:24


📼 سخنرانی
۵۶ دقیقه

◾️اندیشۀ گشوده؛ وقت و معنای زندگی

◽️ارائه‌شده در کلاس درس
◽️ارائه‌کننده: میلاد نوری
▪️۱۸ دی‌ماه سال ۳

🌱 در این گفتار، ضمن تبیین تفاوت اندیشۀ گشوده و اندیشۀ فروبسته، توضیح می‌دهم که چرا اندیشۀ فروبسته به زُهدورزی می‌انجامد که معنای کلی‌اش، محروم‌ساختن خود از ذات جاری زندگی است. در این معنا، نه‌تنها اندیشۀ کلاسیک با تحقیر و انکار جهان، بلکه دنیای مدرن نیز با تخریب طبیعت و غلبه بر زندگی، به شکلی از زُهدورزی می‌انجامد. این هردو شیوۀ زُهدورزی، بر اندیشۀ فروبسته‌ای استوارند که در درون خودش گرفتار و با مفاهیم خودش سرگرم می‌شود؛ نتیجه‌اش پوچ‌انگاری و ملال‌زدگی در گسترۀ زمان خنثی و بی‌تفاوت است. زمان خنثی و بی‌تفاوت همان زمان کمّی است که در مقابلِ زمان کیفی یا «وقت» قرار می‌گیرد. آن‌چه «وقت» نامیده می‌شود، با مرگ‌آگاهی انسانی و پروامندی او پیوند دارد. زیستن در «وقت»، زندگی را به فرصتِ دیدار و فهمی گشوده بدل‌ می‌سازد و راهی به معنای آن می‌گشاید.


@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

20 Dec, 09:01


◾️ گامی فراتر
میلاد نوری


▪️ چند روزی است که هوای آلوده و سرد، سبب شده است تا دانشگاه‌ها نیز همراه با مدرسه‌ها و اداره‌ها تعطیل شوند. البته در گرداب مشکلات اقتصادی، اجتماعی و زیست‌محیطی که به ناکارآمدی‌های گستردۀ فردی و جمعی ختم می‌شوند، شاید این خبر چندان هم بد نبوده باشد. در هر حال، اعضای خانواده‌‌ها بیشتر به هم‌ می‌پردازند تا کانون‌های اصلی حیات مدنی پررونق‌تر شود؛ البته اگر فقر، بیکاری یا مهاجرت به گسست خانواده‌ها نیانجامیده باشد.

▪️به هر روی، من نیز فارغ از دانشجویان عزیز و دانشگاهی که به آن دلبسته‌ام، هفته‌ای خانه‌نشین شدم؛ اما اندیشه‌ام فراغت نداشت و مشغول این‌جا و اکنون‌مان بود. یونانیان باستان، این‌جا و اکنونی که آدمی از افق آن به هستی‌ می‌نگرد را «پولیس» می‌نامیدند. در واقع، «پولیس» آن وضعیت فراگیر طبیعی، اجتماعی و فرهنگی است که رویدادها و رویه‌های جاری زندگی را معنا می‌بخشد. فکر می‌کنم بهترین ترجمه برای «پولیس»، همان واژۀ «زیست‌جهان» باشد که نخستین بار هوسرل به کار بُرد و بعدها به اصطلاحی شایع و جاافتاده بدل شد.

▪️من در این هفته به پولیس و زیست‌جهان‌مان اندیشیدم؛ به این‌که هستی و طبیعت برای ما که در ایران ۱۴۰۳ زندگی می‌کنیم چه معنایی دارد. البته از نگاه جمعی مردمانی که از دریچۀ فقر، فساد اداری، آلودگی هوا، خطر جنگ، تحریم اقتصادی و بحران‌های فکری و فرهنگی به هستی می‌نگرند، معنای زندگی چه‌بسا رنج و تباهی و ناامیدی باشد و به راستی که امیدواری و خوش‌بینی در زیست‌جهانی بحران‌زده دشوار است؛ آن‌چنان دشوار که حتی امیدواریِ شخصی چون من هم می‌تواند بسیار «اعصاب‌خورد‌کن» و «روی مخ» باشد. اما چرا من همچنان امیدوارم؟

▪️دیروز یکی از استادان گرامی‌ام حکایتی گفت که می‌تواند گویای آن‌چیزی باشد که در ضمیرم است. سه ریاضی‌دان در وضعیت استبدادیِ عصر استالین، در دهکده‌ای دوردست کنار هم زندگی می‌کنند و طی چند ماه مقاله‌ای می‌نویسند که پس از انتشار، شهرت جهانی کسب می‌کند و در رویدادهای علمی پس از خودش نقش مهمی ایفا می‌نماید. روزگار می‌گذرد و روزی یک خبرنگار از یکی از آن سه ریاضی‌دان می‌پرسد: در میان آن وضعیت دشوار و بحرانی که حتی اندیشیدن را ناممکن می‌ساخت، کدام انگیزه شما را بر آن داشت تا چنین اثری پدید بیاورید؟

▪️ پاسخ آن ریاضی‌دان بسیار آموزنده است؛ او می‌گوید: ما شبیه به کسانی بودیم که روی تخته‌سنگ‌هایی در میان یک باتلاق گرفتار باشند؛ سطح باتلاق مدام بالا می‌آمد و می‌توانست ما را در خود فرو ببرد؛ اما هر چه باتلاق بالاتر می‌آمد ما هم به سنگی بالاتر گام می‌نهادیم؛ به نظر نمی‌رسید که کاری می‌کنیم؛ فقط خودمان را از غرق‌شدن نجات می‌دادیم؛ اما هر چه بیشتر ادامه می‌دادیم بالاتر می‌رفتیم و تنها وقتی باتلاق فروکش کرد، آشکار شد که ما بر فرازی بس بلند ایستاده‌ایم و افق‌هایی بس گسترده را فتح کرده‌ایم.

▪️هیچ دورانی خالی از رنج نبوده است. هیچ زیست‌جهانی به‌نا‌گهان به نیک‌زیستی آراسته نشده است. زندگی همیشه و در هرجا با بیماری، مرگ، تباهی و بحران همراه بوده است. نیک‌بختی را کسانی به ارمغان می‌آورند که در میان دشواری‌ها باز هم «گامی فراتر» می‌نهد تا در دایرۀ حقیقت پایدار شوند و از فروافتادن در باتلاق دروغ و فریب و ستم در امان بمانند. اگر ما چشم‌انتظار روشنی و امید باشیم بی‌آن‌که خودمان روشنی ببخشیم، هرگز طعم امیدواری را نخواهیم چشید. هرکس باید به خودش امیدوار باشد، البته اگر گامی فراتر نهد و در دایرۀ حقیقت زندگی کند.

@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

07 Dec, 17:27


◾️ گذرگاهِ همیشه
میلاد نوری

▪️اینک ماییم در میانۀ راهی که نمی‌دانیم به کدام سو است. آری! «ما» خواهان نگاشتنِ تاریخ خویش به دستان خویش هستیم؛ اما چنین نتوانیم کرد مگر با دفن مفهوم‌ها و باورهای گَردگرفته‌ای که از فرطِ بی‌مصرفی پوسیده شده و زنگ زده‌اند. اما چگونه می‌توانیم از آن‌چه در متنِ آن زاده و بالیده‌ایم گامی فراتر نهیم؟ در «این‌جا» و «اکنون»، «ما» با گذشته‌ای آمیخته‌ایم که آن را به خواستِ خویش برنگزیده‌ایم و بینش‌ها و کنش‌های تمام نسل‌هایی که مرده‌اند بر جان و زبان‌مان سنگینی می‌کند! باری! ما «ما» نخواهیم شد، مگر با رهانیدن خویش از جادوی واژگانی که همچون ورد زمزمه می‌کنیم تا نه‌تنها خودمان را بلکه نسل‌های پس از خودمان را هم افسون کنیم.

▪️آنان‌که نظاره‌گر آیندۀ خویش‌اند، کافی نیست که بر ستون‌های بنای پیشینیان بارو و بارگاه بسازند؛ آن ستون‌ها پوسیده‌اند و دیر یا زود فروخواهند پاشید. پروامند واقعیّت که به خویش می‌نگرد و سودای آینده را دارد، این‌جا و اکنون را با سرگرم‌شدن به میراث درگذشتگان به فراموشی نمی‌سپارد؛ او افقِ آینده را با رهاساختنِ خویش از سرگذشتِ خویش پی می‌افکند؛ هرچند می‌داند که گذشتگان نیز اگر تاریخ ساختند و در تاریخ ماندند، بدین‌سبب بوده است که شجاعت اندیشیدن و رهایی از مرده‌ریگ درگذشتگان را داشته‌اند.

▪️گردوغبار مفهوم‌ها و باورهای فرسوده، بن‌بستِ تاریخی مردمانی است که نمی‌دانند میراث‌های فکری و فرهنگی به کدام کارِ این‌جا و اکنون‌شان می‌آید و کدام گره از آیندۀ ایشان را می‌گشاید. تنها با اندیشه‌ای راستین می‌توان از این تنگنا به در آمد؛ با نظرافکندن در تاریک‌خانۀ میراثِ گذشتگان، بازنگریستن به «این‌جا» و «اکنون»، عزمی گشوده برای فراروی از سرگذشتِ خویش، پوست‌انداختن و ساختنِ آینده‌ای نو که زودهنگام باید از خودِ آن نیز گذر کرد. هر دمی از نو باید آغاز کرد.


@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

24 Nov, 21:14


🔲 از زبان حافظ



یاری اندر کس نمی‌بینیم، یاران را چه شد؟
دوستی کِی آخر آمد؟ دوست‌دار‌ان را چه شد؟

آب حیوان تیره‌گون شد، خضر فَرُّخ‌پِی کجاست؟
خون چکید از شاخِ گل، بادِ بهار‌ان را چه شد؟

کس نمی‌گوید که یاری داشت حقِّ دوستی
حق‌شناسان را چه حال افتاد؟ یاران را چه شد؟

لعلی از کانِ مُروّت برنیامد سال‌هاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد؟

شهرِ یاران بود و خاکِ مهر‌بانان این دیار
مهربانی کِی سر آمد؟ شهریار‌ان را چه شد؟

گویِ توفیق و کرامت، در میان افکنده‌اند
کس به میدان در نمی‌آید، سوار‌ان را چه شد؟

صدهزاران گل شکفت و بانگِ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد؟ هَزاران را چه شد؟

زهره سازی خوش نمی‌سازد، مگر عود‌ش بسوخت؟
کس ندارد ذوقِ مستی، مِی‌گسار‌ان را چه شد؟

حافظ اسرارِ الهی کَس نمی‌داند، خموش!
از که می‌پرسی که دورِ روزگار‌ان را چه شد؟

 

@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

11 Nov, 15:30


🔸گزاره هایی برای تامل
🔹فقراتی از من*

🍃مدتی پیش در نتیجه گیری مقاله ای از خودم نوشتم:
با این همه، رهاورد تامل در تقریر موافقین و مخالفین اکثری بودن شرور در سنت اسلامی این بوده است که ایشان صرفا از افق کمیت، و نه کیفیت و سهمناکیِ شرور به این مساله پرداخته اند و حال آنکه درست است که از افق و منظر کمّی، یک شر یا حتی تعداد کثیری شر هرگز به منزله اکثری بودن آنها نیست ولیکن به لحاظ کیفی و انضمامی چه بسا وجود حتی یک شر در زندگی یک فرد نیز چونان زیاده و عمیق باشد که کل تحلیل های الهیاتی و فلسفی را تحت الشعاع خود قرار دهد.

🍃کل ایراد داور از منظر محتوایی برای رد مقاله همین فقرات فوق بود که چرا شر و رنج را چنان جدی گرفته ای و پاسخهای فیلسوفان اسلامی را حلّ المسائل آن ندانسته ای. به زعم او این گناهی بزرگ بود.

🍃نمی دانستم که خیلی زود باید در تقریظ کتابی بنویسم:
این کتاب را هنگامی خریداری کردم که دهشتناکی و تلخی یک بحران را از عمق جان و سویدای وجود درک می‌کردم و از رنج مداوم آن به نوعی بیچارگی دچار شده بودم و ذرّه ذرّه هستی ام همراه با آن آب می‌شد. سیلی واقعیت که نام این کتاب است، عنوانی است که در میانه این بحران، گویاترین عنوان برای من بود و نابود شده ام رساترین اصطلاحی بود که به آن برای ابراز وضعیت اگزیستانسی ام پناه می‌بردم امّا کلمات و اصطلاحات حتی اگر گویاترین و رساترینشان، عاجز بودند از اینکه بتوانند حال درون و سوز و گداز من را در مهرماه وحشت‌ناک و کابوس‌وار اظهار نمایند.

🍃خیلی تمایل دارم داور محترم بر برج عاج نشسته را ببینم و همچون لوئیس به او بگویم: واقعا فرقی نمی‌کند که دسته‌های صندلی دندان‌پزشکی را محکم بگیرید یا دست‌هایتان را بر روی هم قرار بدهید؛ متّه کار خودش را می‌کند**.


💬*مجید احسن
**سی.اس.لوئیس، حکایت یک غم، ترجمه طیبه حقانی فضل، در کتاب درباره شر

@Andisheh_Aknun

ضرب.آهنگِ خِرد

04 Nov, 14:40


📼 سخنرانی
۱۶ دقیقه

◾️معنای فلسفه و نسبت آن با زیست آکادمیک و غیرآکادمیک
◽️ارائه‌شده در دانشکدۀ علوم انسانی دانشگاه بین‌المللی قزوین
◽️ارائه‌کننده: میلاد نوری
▪️۱۲ آبان سال ۳

🌱 در این گفتار، کوشیده‌ام معنای فلسفه را چونان حرکتی در میان جزمیت و شکاکیت صورت‌بندی نمایم. تبیین کرده‌ام که چرا فلسفه با ماندن در مقام پرسش‌گری و طلب حقیقت، می‌تواند نقشی درمان‌گر داشته باشد. آنگاه نسبت این پرسش‌گری با زندگی آکادمیک و غیرآکادمیک را مورد تأمل قرار داده‌ام.


@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

04 Nov, 06:30


◾️ ریشه‌های این ستیز
میلاد نوری

▪️همچنان جنگ مقدّس در سرزمين‌هايي مقدّس و با شعارهايي مقدّس ادامه دارد، اما اغلب كسي نپرسيده يا نمي‌پرسد كه چرا بايد اين‌همه را «مقدّس» ناميد. پس «انسان» چه مي‌شود؟ در یادداشتی که در روزنامه اعتماد انتشار یافته است، ریشه‌های این ستیز را با نظر به تاریخِ کشاکش‌های مذهبی و سیاسی مورد توجه قرار داده‌‌ام. متن یادداشت در این پیوند:


https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/224690/


@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

13 Oct, 20:40


◾️ چرا ایدئولوژی‌ها شکست می‌خورند؟
میلاد نوری

▪️ایدئولوژی، بیگانه‌ترین امر با واقعیت است و در تقابل با ذات جاری زندگی است. مفاهیمِ کهنه و غبارآلودی که توسط پیروان ایدئولوژی‌ها پرستیده می‌شوند، صُلب و بی‌حرکت بر جای می‌مانند، درحالی‌که در عرصۀ هستی هیچ‌چیزی نیست که در دو دم بر یک حال بماند.

▪️ انسان با پذیرش ایدئولوژی، چیزی مرده را می‌پذیرد که از جان و جهان او بیگانه است. مرگ در ذاتِ آرمان‌ها و ایده‌هایی است که بر جایگاه واقعیت می‌نشینند و حجابی بر چهرۀ جان می‌شوند. ایدئولوژی‌ها محکوم به شکستند؛ زیرا از جنس مرگ‌اند. 

▪️ مهم نیست ایده‌ها و اندیشه‌های رسوب‌گرفته با چه عنوانی شناخته شوند؛ مهم نیست دینی باشند یا نباشند؛ مهم نیست شعار انسانیت بدهند یا ندهند! همین‌که این ایده‌ها و اندیشه‌ها بر جریان جاری زندگانی تقدم یابند، بت‌هایی‌اند که به‌زودی در پیشگاه حقیقت خواهند شکست؛ و دریغ که حتی خود مفهوم «حقیقت» نیز می‌تواند بُتی درخور شکستن باشد!

▪️ ایدئولوژی است هر اندیشه‌ای که خود را چونان حقیقت بی‌چون‌و‌چرا نمودار می‌سازد، هر ایده یا آرمانی که زندگانی انضمامی را فدای خود می‌کند، و هر آرزومندی‌ای که با بلندپروازی چشم را از دیدن رنج نوع بشر باز می‌دارد و جهان را به فراموشی می‌سپارد؛ و ایدئولوژی در هر کسوتی که باشد از تبار مرگ است.

▪️چرا ایدئولوژی‌ها شکست می‌خورند؟ زیرا صاحبان ایدئولوژی که در آغاز شعار انسانیت می‌دهند، در فرجام کار به پرستش ایده‌های خود می‌پردازند و از انسانیت روی‌گردان می‌شوند. متن جاری و گشودۀ زندگی، این گستاخی را بر نمی‌تابد و ایده‌های صُلب و غبار‌آلود را در هم می‌شکند.

@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

05 Sep, 10:13


📝 «فرونِیسیس به روایت ارسطو» مقاله‌ای علمی‌پژوهشی است که در نشریۀ فلسفۀ غرب (سال دوم، شماره هشتم) انتشار یافته است. در این مقاله کوشیده‌ام نشان دهم که تفسیر ارسطو از «تدبیر زندگی» به‌طور کامل یونانی است و فهم آن جز در متن زیست‌جهان یونانی ممکن نیست. شاید تنها بر همین مبنا بتوان دریافت که چرا و چگونه اندیشه‌های بعدی در زمینۀ حکمت عملی از نگاه یونانی ارسطو تمایز می‌یابند درحالی‌که چه‌بسا از شیوۀ اندیشۀ او الهام گرفته باشند.

@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

31 Aug, 21:51


◾️ نابه‌هنگام
میلاد نوری


▪️بسی نابه‌هنگام است پایان زندگی؛ آخرین لحظه چنان است که گویی اولین لحظه است. این احساس که «مرگ» هر دمی می‌تواند از راه برسد، حسی از شیرینی و تلخیِ توأمان به هر دم می‌بخشد. تلخی آخرین لحظه، جرعه‌ای بس شیرین است. 

▪️حس «مرگ» همیشه با من است. البته این حس، اغلب با نوعی قدرشناسی نسبت به لحظه‌های زندگی همراه است. اما گاه نیز چنان تلخ است که گویی زندگی جز مرده‌بودنی مداوم نیست. این حس را نمی‌توان بر زبان آورد، اما بر چهره‌ای اندوهگین آشکار می‌شود و در گفتارها و کردارها خودنمایی می‌کند.

▪️آری! مرگ؛ این به‌هنگام‌ترین امر نابه‌هنگام! تنها راه برای گریز از دلهره‌ای که بارش را بر دوش می‌کشیم. روزها می گذرند. ثانیه‌ها می‌میرند. مرگ از راه می‌رسد. آگاهی در تاریکی مطلق فرو می‌رود. چنان‌که گویی هیچ نبوده است. باری! مرگ ما را در آغوش خواهد گرفت؛ بسیار نابه‌هنگام!

@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

27 Aug, 18:06


◾️تنانگی، جنسیّت و تبعیض
میلاد نوری

▪️ هر فرد انسانی، هویّت خود را از پیوند رویّه‌های طبیعی با تنانگی‌اش فراچنگ خواهد آورد. سرشتِ روان‌تنی انسان، گواهی بر آن است که تفاوت‌های جسمانی به تفاوت‌هایی در نیازها، احساس‌ها و شیوه‌های اندیشه می‌انجامند. دراین‌میان، تفاوت آشکاری هست میانِ بدنِ زنانه و بدنِ مردانه که می‌تواند در سازوکارهای سیاسی و اجتماعی گوناگون به تفاوت‌هایی در نیازها، احساس‌ها و اندیشه‌های زنانه و مردانه بیانجامد.

▪️ بااین‌حال، آیا تفاوتِ زنانگی و مردانگی را می‌توان به‌تمامی بر اساس شیوه‌های متفاوت بدن‌مندی تبیین کرد؟ شیوه‌های گوناگونِ بدن‌مندی، اگرچه می‌توانند بنیاد برخی تفاوت‌ها باشند، اما خودِ بدن و تفاوت‌های برآمده از آن، موضوعِ فهم و تفسیری است که در افق‌های تاریخی پدید می‌آید و زادۀ زیست‌جهان فرهنگی‌ است. کودک فارغ از آن‌که جسمی مردانه یا زنانه داشته باشد، از روزِ تولد در معرضِ بینش‌ها و کنش‌هایی‌ است که به خودانگاره‌های او از خودش و شیوۀ بدن‌مندی‌اش جهت می‌دهند. ترانه‌ها و قصه‌هایی که مادر در گوش کودک خود می‌خواند، دیر یا زود تعیین خواهند کرد که او تنانگی‌اش را چگونه تفسیر کند و تصویرش در آینه را چگونه بنگرد.

▪️چه‌بسا در یک زیست‌جهانِ فرهنگی، حتی زنان نیز جهان را از چشم مردان بنگرند. ممکن است نه‌تنها مردان، بلکه خودِ زنان نیز باور داشته باشند که مردان بوده‌اند که با نظرورزی‌شان تمدّن را آفریده‌اند و با نیروی مردانه‌شان، نوع بشر را از نابودی نجات داده‌اند و زندگی را با فرهنگ و اندیشه آراسته‌اند. در چنین زیست‌جهانی، خوبی و نیک‌بختی نیز با واژگانی مردانه توصیف می‌شوند. وقتی کودک در این زیست‌جهان می‌بالد، با کشفِ شیوۀ بدن‌مندی‌اش، خودش را با همان تفسیری می‌فهمد که نه برآمده از شکل تنانگی او، بلکه برآمده از نوع نگاهی است که بذر آن، طی مراحل رشد در ضمیر کودک کاشته می‌شود.

▪️ فهم قرون وسطایی از «زن» چونان نمودی فریبنده از میل جنسی که مانع از سلوک مردانه به سوی خداوند است؛ فهمِ عصر روشنگری از «زن» چونان ابژه‌ای خواستنی اما دیریاب که مرد را در روابط بلندمدت به اسارت می‌گیرد؛ فهمِ «زن» به‌عنوانِ موجودی آسیب‌پذیر که می‌باید با نیروی مردانه از آن مراقبت کرد یا موجودی زیبا و عاطفی که توانِ اندیشه عقلی ندارد؛ این‌ها و بسیاری از شیوه‌های دیگر فهم و تفسیر که تفاوت‌های بدنی را به بنیادِ ایده‌هایی تبعیض‌آمیز بدل می‌سازند، همگی در فراموشی این نکته اشتراک دارند که زنان بیش از هرچیز در جهان به مردان شباهت دارند و مردان بیش از هرچیز در جهان به زنان شباهت دارند. زنان و مردان در اندیشیدن، سخن‌گفتن و قدرتِ سازمان‌دهی شباهت دارند؛ ایشان در برخورداری از زیست‌جهانی مشترک شباهت دارند. 

▪️ تفاوتی که گاه میانِ «جنس» و «جنسیت» فرض می‌شود، برای آن است که فرقی گذاشته شود میانِ ابعاد بیولوژیک زیستِ انسانی که زنان را از مردان متمایز می‌کنند و شیوه‌های فهم فرهنگی که نقش‌ها و موقعیت‌های گوناگونی را برای ایشان در نظر می‌گیرند. البته توجه به ساختارهای فرهنگی و اجتماعی به معنای نادیده‌انگاشتنِ تفاوت‌های بدنی نیست‌. بی‌شک تنانگی‌های گوناگون به برخی تفاوت‌ها ختم می‌شوند، اما تفاوت‌های بدنی همچنین با شباهت‌های بدنی همراهند که با نیازها، احساس‌ها و اندیشه‌های مشترک پیوند دارند.

▪️زیست‌جهان‌های فرهنگی همواره باید به بازاندیشی و بازنگری در ایده‌های به‌میراث‌رسیده‌ بپردازند. یکی از این ایده‌های به‌میراث‌رسیده در اغلب سنّت‌های فرهنگی، تمایز تصورشده میان زنانگی و مردانگی است که در تبعیض و شکاف جنسیتی نمود می‌یابد. البته این تبعیض نه فقط به ازخودبیگانگی زنان، بلکه به ازخودبیگانگی مردان نیز می‌انجامد؛ زیرا هرگاه آگاهی و آزادیِ زنان نادیده انگاشته شود، آگاهی و آزادی مردان نیز بهایی نخواهد داشت.

▪️ انسان‌ها موجوداتی آگاه و آزادند. زنان و مردان، به‌جهت برخورداری از آگاهی و آزادی یک نوع‌اند، اگرچه شیوه‌های تنانگی‌شان متفاوت باشد که به تفاوت‌هایی در نیازها، احساس‌ها و اندیشه‌های ایشان بیانجامد. دراین‌میان، شرایط جهان معاصر، خود گواهی بر آن است که زنان می‌توانند در عرصه‌های سیاست، فرهنگ و اندیشه از مردان پیشی بگیرند. البته این امر بازبسته به امکان‌هایی است که زیست‌جهان سیاسی و اجتماعی در اختیارشان می‌نهد. اما اگر زیست‌جهان انسانی ناتوان از آن باشد که زنان را بدون تبعیض چونان مردان بپرورد و امکانِ شکوفایی‌شان را فراهم آورد، این امر نباید کسی را وادارد که نقص سیاست‌ورزی را به‌عنوان نقص در زنانگی تفسیر نماید؛ بلکه باید به انگیزه‌ای برای رفع تبعیض و تلاش برای برخورداری و بهره‌مندی برابرِ همگان از امکان‌ها و فرصت‌ها بدل شود.

@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

08 Aug, 09:32


◾️ ما بارها مُـرده‌ایم!
میلاد نوری

▪️ما می‌میریم! آن‌گاه که ستم‌پیشگی با زور پیش می‌آید و حرمت‌مان را می‌شکند؛ وقتی ناراستی با گستاخی‌اش انسان‌بودن‌مان را به سخره می‌گیرد. آری زیستن مردن است، اگر پیرامون‌مان از رنج و درون‌مان از غم پر باشد؛ وقتی کسی را یارای آن نباشد که با راستی و آزادگی پاسدار زندگانی باشد.

▪️ آری! ما بارها مرده‌ایم! هر بار که بیدادگری را دیده‌ایم و ناتوان از آن بوده‌ایم که بدان پایان دهیم! هر بار که نتوانسته‌ایم بی‌پناهی را پناه یا بی‌کسی را کس باشیم! ما همچنین مرده‌ایم آن‌گاه که بی‌پناه و بی‌کس بوده‌ایم‌.

▪️مردن چیست؟ مرده‌بودنِ آدمی به انسان‌نبودن اوست. ما مرده‌ایم، هرگاه برای لقمه‌نانی ناچار شده‌ایم کرامت‌مان را زیر پا نهیم و پیشِ فرومایگان سر خم کنیم.

▪️ دریغ که شادمانی‌ را با فریب‌کاری می‌ربایند و کودکی‌ها در میان ستیز و کشاکش به پیری می‌رسند. دریغ که انسان سقوط می‌کند و همه‌چیز را به تباهی می‌کشاند. ما مردیم وقتی هم‌نوعان‌مان به جای گسترانیدن زندگی، منادیان مرگ شدند!

▪️چه کار باید کرد؟ نمی‌دانم! شاید همین‌که در این کشاکش به دامن دروغ نیافتیم به روشنایی جهان کمک کند! پافشاری ما بر «زیستن در دایره حقیقت» شاید راه به جایی برد! قصّۀ شمع و تاریکی است دیگر! البته چندان امیدبخش نیست، اما شاید مانع از مُردن امید شود!


@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

06 Jul, 14:06


◾️چگونه نسل‌ها رنجور می‌شوند؟
میلاد نوری

▪️ نسل‌ها از پی هم می‌آیند و می‌روند. وقتی نسلِ والدین با زمینه‌های اخلاقی و فرهنگی‌اش به نادیده‌گرفتن یا تحقیر نسل فرزندان می‌پردازد، حسی از سرخوردگی و رنجوری سر برمی‌آورد و ناخودآگاهِ فردی و جمعی را به ویرانی می‌کشد. آن‌گاه، آن‌چه کودکان از پدران و مادران به میراث می‌برند، دشواری‌‌ها و بحران‌هایی است که نمی‌توان بر آن‌ها غلبه کرد.

▪️ تحقیر فرزند توسط والدین از بلوغ و بالیدن او می‌کاهد و امیدواری را در وی می‌کُشد. وقتی کردارها و رفتارهای کودک در معرض بی‌تفاوتی یا عتابِ پدر و مادر است، نتیجه چیزی جز حسی از بی‌حاصلی و پوچی در روان کودک نیست که در او زاده می‌شود و پابه‌پای او رشد می‌کند. دراین‌میان، بی‌تفاوتی به بالیدن و بلوغ کودک، همان‌قدر به حسی از ویرانی و حقارت می‌انجامد که بزرگ‌نمایی کاستی‌های او چنین می‌کند.

▪️ نسلی که با نگاهی سرد و بی‌تفاوت‌ به بلوغ نسل پس از خود می‌نگرد، به‌ناگاه چشم می‌گشاید و با فرزندانی روبه‌رو می‌شود که هیچ شناختی از آنان ندارد. کسانی هم که کودکان‌شان را با عتاب می‌پرورند و بذر حقارت را در وجود ایشان می‌کارند، دیر یا زود با خشم کنترل‌ناپذیرِ فرزندانی مواجه می‌شوند که با وجود بالیدگی جسمی و روحی، همچنان با ترس و اندوهی دست به گریبان‌اند که از عتاب و خطاب والدین ناشی شده است. چنین است که رنج‌ها و عجزهای یک نسل به نسل‌های دیگر می‌رسد و نسل‌ها یکی پس از دیگری ویران می‌شوند .

▪️ همچنین در عرصه سیاست‌ورزی نیز، مادام که حکمرانان به تفاوت‌های نسلی اعتنا نداشته و آزادی فرزندان یک سرزمین را به رسمیت نشناسند، آن سرزمین رو به ویرانی خواهد داشت. تنها اگر والدین با خودآگاه‌شدنِ‌شان بتوانند از توانایی‌ها و تفاوت‌های فرزندان خود حمایت کنند و این حمایت را با توصیه‌هایی مشفقانه و غیرآمرانه همراه سازند، آن‌گاه ممکن است فرزند، فرزندان و نسل‌های بعدی از رنجوری و ویرانی برهند و بر دشواری‌ها و بحران‌های خود فائق آیند.

▪️ اما دریغ که خودِ والدین نیز اغلب قربانی خامی و نادانیِ نسل پیش از خود بوده‌اند و ناتوان از آن‌اند که بر دشواری‌ها و بحران‌های خود فائق آیند. وقتی والدین نتوانند به خودآگاهی رسند و اندک احترامی برای فرزندان خود قائل شوند، فرزندان با عصیان و طغیان‌شان پاسخ خواهند داد؛ یا اگر بتوانند از بند حقارت نهادینه در وجود خود رها شوند، سازوکار امور را دگرگون خواهند ساخت؛ اما این نیز بسیار دشوار است.


@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

06 Jul, 04:30


◾️ سرنوشت
میلاد نوری

▪️زندگی‌ به برگ‌ریزانِ پاییز می‌ماند و ما سودای بهار را داریم. آه! چه دردی است که آن‌چه فراچنگ می‌آید از دست می‌رود و ما از پساپشت می‌نگریم! در چنان جایی‌ که بودنْ روی در فروشدن دارد و ماهی‌ِ تنها در جرعه‌ای آبِ گل‌آلود دست‌و‌پا می‌زند. 

▪️ باشد که غباری در میان طوفانی، یا ذره‌‌ای در تنِ کرمِ نیمه‌جانی، یا خاکی در گلدان شمعدانی باشم. آری چنان خواهد بود! آن‌گاه که روزگار، غبارِ تنم را به هر سویی ببرد.

▪️ باشد که دانه‌ای برف بر فراز قله‌ای، یا شبنمی روی برگِ گلی، یا قطره‌اشکی بر رخسار کودکی باشم. آری، چنان خواهد بود! آن‌گاه که چون بخاری پراکنده شوم.

▪️ سوگناکی، سرشت هستی است که رویْ سوی نیستی دارد. زمانْ عرصۀ ستیز است و نگاهِ انسان به آینده‌ای است که آبستنِ امر نابه‌هنگام است. و چنین می‌گذرد روز و روزگار! چه خواهد شد؟! نمی‌دانیم! ما در دست تقدیر به سوی سرنوشتی ناشناخته ره می‌سپاریم.

▪️ آدمی در عرصۀ بس پرشکوه جهان سر بر می‌آورد و زائل می‌شود. چه سوگمندانه می‌میرد آن‌که بسیار جان می‌کَند برای شادمانه‌زیستن! و چه خنده‌آور است که این جان‌کندن در پهن‌دشتِ هستی به «هیچ» می‌ماند!

▪️ این است انسان! رفتگان، رنج و اندوه به میراث می‌نهند. گرچه این میراث در پسِ پرده‌ای از شادمانیِ گذرانْ نهان مانَد و همچون گل‌ولایِ ته‌نشین‌شده در اقیانوس‌ آرام گیرد؛ اما باز با هر طوفان، آشکار می‌شود که هر موج بس تیره و تار است. گل‌ولای بیرون می‌آید و ساحلِ درخشان را می‌آلاید.

▪️ اندوه را تمامی نیست. شادمانیْ همچون شکوفه‌‌ای برآمده بر شاخه‌ای زودشکن است که دستی اهریمنیْ آن را بر‌می‌کَند تا تازگی‌اش پایان گیرد. این تازگیِ گذران را به تماشا باید نشست! زیستن را به تماشا باید نشست که با سوگناکی خنده‌آورش ما را در بر گرفته است.


@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

20 Jun, 07:24


◾️نیهیلیسم سیاسی
میلاد نوری

▪️در معنای فلسفی، نیهیلیسم وضعیّتی است که در آن، اندیشه در دایره‌ای خودساخته گرفتار می‌آید و به بیرون از آن راه ندارد! چنان‌که گرفتاری انسانِ مدرن در چرخۀ تولید و بازتولیدِ صنعتی، اسیرشدن او در نظم تکرارشونده سرمایه‌داری و فروافتادن‌اش در دایره وجود محدود خودش را با مفهوم نیهیلیسم تعریف کرده‌اند. در این وضعیت، انسان از فراروی به جانب شیوه دیگری از هستی‌مندی ناتوان است و قدرت غلبه بر شرایط را ندارد؛ او تلاش خود برای دگرگون‌ساختن وضعیّت را بیهوده می‌یابد و بنابراین، دچار رنج، بی‌معنایی و ملال می‌شود. سیاست نیز یکی از عرصه‌هایی است که چه‌بسا در آن، آدمی خودش را در دایره‌ای خودساخته گرفتار سازد. در این وضعیّت به نظر می‌رسد که امر سیاسی بی‌فرجام است و بنابراین، کنش سیاسی وجه تراژیک به خود می‌گیرد.

▪️تصور کنید که طرفداران برخی ایده‌ها و آرمان‌های سیاسی خاص، با تکیه بر نیروی مردمان خود به قدرت رسیده‌اند و تلاش می‌کنند سرمایۀ جاری جامعه را در خدمت آن آرمان‌ها درآورند. ایشان دیر یا زود به‌سبب این‌که آرمان‌های انتزاعی را بر انسان‌های گوشتی و پوستی تقدّم بخشیده‌اند، ناچارند مردمان را با زور و زر با خود همراه کنند. اما بدین‌سبب که سیاست‌ورزی ایشان ساحت انسان انضمامی را ترک گفته است، در بیهودگی تلاش ایدئولوژیک گرفتار می‌آید. آنان نه می‌توانند به آرمان‌های خود تحقق بخشند و نه می‌توانند مردمان را خوشنود سازند و ایشان را در کنار خود داشته باشند. نتیجه، نوعی سیاست‌ورزی پوچ و بی‌فرجام است که جز رنج و ملال رقم نمی‌زند.

▪️ در مقابل، مردمان رنج‌کشیده و محروم می‌کوشند از سلطه این گفتمان ملال‌آور بگریزند و راه تازه‌ای بسازند. اما بدین‌سبب که در ساختار سیاسی گرفتار گشته‌اند، نمی‌توانند راهی به فراسوی این‌ها بیابند. پس ناگزیر در چرخه‌ای از تلاش‌های شکست‌خورده و بی‌فرجام گرفتار می‌آیند. ایشان با آرزومندی به رهایی از رویه‌های موجود می‌اندیشند و در عمل ناتوان از آن‌اند که راهی به رهایی بیایند. بنابراین، دچار احساس پوچی و ملال می‌شوند.

▪️در کشاکشِ کسانی که وضعیت موجود را بازتولید می‌کنند و کسانی که به دگرگونی آن می‌اندیشند، زندگی انضمامی و انسان‌های گوشتی و پوستی به فراموش‌شده‌ترین امور تبدیل می‌شوند؛ انسان‌هایی که در کشاکش ایده‌ها و آرمان‌های سیاسی به رنج و درد دچار می‌شوند و ناتوان از آن‌اند که به ساده‌ترین شکل دلخواه زندگی کنند. بنابراین، دچار نیهیلیسم سیاسی می‌شوند و از پوچی برآمده از آن ملول می‌گردند. به‌این‌ترتیب، سیاست به تراژدی تبدیل می‌شود.


@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

06 Jun, 21:10


◾️ ضرورت انتخاب
میلاد نوری
 
▪️ آرمان‌های آزادی و برابری بس پرشکوه‌اند. با‌این‌حال، اغلب در کشاکش این و آن فراموش می‌شوند؛ و شگفتا که نزاعِ جویندگان زر و زور و جاه و جایگاه نیز  با شعارهای پر آب و تاب در ستایش همین دو دردانۀ نایاب شعله‌ور می‌شود  درحالی‌که چه‌بسا بیشترشان باوری بدان‌ها نداشته باشند. اندوه‌آفرین است که گذشتگان ما، می‌پنداشتند که با نوشتن نصیحةالملوک‌ می‌توانند راه سیاست‌ورزی نیک را هموار سازند و در پیروزی خیر بر شر مشارکت جویند. اما دریغ! سرشت تلخ بشر، اگر هم با چنین شعبده‌هایی به راهی رود، باز گمراه خواهد بود. تنها از پسِ تاریخ طولانی جنگ­‌ها و خونریزی­‌های بی­‌فرجام، این اندیشه بالیدن گرفت که راه رسیدن به برابری و آزادی، نه نصحیت اخلاقی حاکمان و محکومان، بلکه سامان­‌بخشیدن به ساختارها است تا همزیستی بر بنیان قانون استوار شود و میوه برابری و آزادی از ریشه تدبیرِ خردمندانه امور به دست آید. سیاست‌ورزی مدرن پیرامون قانون‌گذاری سامان می‌یابد و بیشتر قوانین با سخت‌گیری وضع می‌شوند تا آسیب‌های ناشناخته پیشاپیش بی‌اثر شوند. بااین‌حال، در ساختارهای معیوب، حتی قانون‌ هم در خدمت بی‌قانونی است و به نفی برابری و آزادی می‌انجامد. در جایی که وضع قوانین با قانون‌پذیری همراه نباشد، قانون خود بندی به بندها می‌افزاید. اینک باید انتخاب کنیم و اینک انتخاب برای ما به یک ضرورت بدل شده است. دیگر گریزی از انتخاب میان نصیحت اخلاقیِ کنش‌گران سیاسی و تدبیر عقلانیِ همزیستی وجود ندارد. ما باید میان پذیرش ساختارهای معیوب و بازبینی در آن‌ها دست به انتخاب بزنیم.  چنین انتخابی نمی‌تواند تنها محدود به اموری باشد که در چارچوب قوانین موجود تعیین شده‌اند؛ بلکه تغییر در خود این قوانین و دگرگونی در رویه‌های جاری نیز می‌تواند و می‌باید که موضوع انتخاب باشد. حق انتخاب و ضرورت آن، برآمده از ضرورتِ تدبیر امور توسط انسان‌هایی است که در متن همزیستی حضور دارند. ایشان باید میان عقب‌ماندگی و توسعه‌‌یافتگی دست به انتخاب زنند. چنین انتخابی ضرورت یافته است.
 

@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

26 May, 04:53


📼 سخنرانی
۱ ساعت و ۳۳ دقیقه

◾️خدا و انسان به روایت عرفان
◽️ارائه‌شده در کلاس درس
◽️ارائه‌کننده: میلاد نوری
▪️اردیبهشت سال ۳

🌱 در این گفتار، به طور خلاصه کوشیده‌ام نسبت انسان و خدا را طبق دیدگاه اهل عرفان صورت‌بندی نمایم. برای این مقصود، کوشش شده است تا ضمن بیان معنای خلق و امر، تفسیری انضمامی از ظهور صفات الهی در پدیده‌ها فراهم آید و بر اساس آن، تبیینی از نسبت انسان با جهان و خدا ارائه شود. همچنین کوشیده‌ام معنای شادکامی در افق اندیشه‌ عرفانی را بیان نمایم.


@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

20 May, 06:08


◾️ چرا چنین است؟
میلاد نوری


▪️ بحران‌های بسیار که بدان‌ها دچار گشته‌ایم، خود گواهی است بر این‌که انسانی‌شدنِ دانش و اخلاق و سیاست چه میزان ضرورت دارد. اروپاییان در سده‌های ۱۵ و ۱۶ و ۱۷ مسیری را طی کردند که ما هنوز از ورود به آن می‌پرهیزیم. «اومانیسم» که ترجمۀ واژه یونانی «پایدئیا» است، به معنای «تعلیم و تربیت فنون آزاد و دانش انسانی» است. اومانیسم، مواجهه‌ای از نگاه انسان و در افق زیست این‌جهانی است که به اروپاییان کمک کرد تا جهان جدیدی بسازند که در آن، مدیریت امور به دست مردم کاردان سپرده می‌شود. نه‌ آن‌که ایشان دیگر بحرانی نداشته باشند! ایشان نیز به اقتضای زیستن در جهان دچار بحران می‌شوند. بااین‌حال، چون کسانی را به کار می‌گمارند که می‌دانند بحران چیست و توان تدبیر آن را دارند، در بلندمدت می‌توانند زیست انسانی را آسان‌تر سازند. اما ما همچنان از فهم و تدبیر بحران‌ها درمانده‌ایم. بحران رویه‌ای در واقعیّت جهان است که در بلندمدت یا کوتاه‌مدت زیست انسانی را در یک سرزمین ناممکن می‌سازد. پسماند شهری، آلودگی زیست‌محیطی، فرار نیروی انسانی، فرهنگِ ستیز و عدم تساهل، بلایای طبیعی و امثال این‌ها گریبان ما را گرفته‌اند و سرزمینی را در آستانه نابودی قرار داده‌اند. مدیریت منابع طبیعی و انسانی برای زیست پایدار و شادمانه همان چیزی بود که اومانیست‌های عصر رنسانس تعلیم می‌دادند؛ درسی که ما هنوز الفبای آن را هم یاد نگرفته‌ایم. برخی کشورها که ادعای تاسیس علوم نوین و ساختن تمدنی متفاوت را نداشتند، توانسته‌اند با تکیه بر رهآوردهای علوم طبیعی و انسانی مدرن، سرزمین خود را آباد کنند. اما برخی دیگر هم هستند که داعیه‌دار مدیریت جهان‌اند و به ساختن تمدّنی متفاوت می‌اندیشند. ایشان اغلب با مسائل طبیعی و انسانی و مشکلات برآمده از خطاهای مدیریتی و بی‌تدبیری مواجه‌اند. این‌ به معنای نبود نیروهای توانمند و متخصصی نیست که می‌توانند از عهده مشکلات برآیند، بلکه به معنای عدم بلوغ کافی در فرهنگ فردی و اجتماعی برای سپردن امور به اهل دانش و فقدان سیاست‌‌های توسعه‌اندیش است. روزگار دشوار سرزمینی که مدام نگران سیل، زلزله، کم‌آبی، آلودگی محیط زیست، شکاف طبقاتی، فروپاشی نهاد خانواده و مشکلات مضاعف فرهنگی است، ناشی از همین ناپختگی در پذیرفتن تعلیم و تربیت انسانی و نتایجی است که به ارمغان می‌آورد. بحران‌ها در سرزمین‌های دیگر زندگی را دچار فروپاشی نمی‌کنند، زیرا ایشان به نیروی اندیشه‌ای کارآمد بر آن‌ها فائق می‌آیند. اما نصیب تمدّنی که خود را از جغرافیای اندیشه مدرن خارج می‌سازد و از پذیرفتن سازوکارهای آن می‌پرهیزد و با انسانی‌شدن زندگی می‌ستیزد، جز این نیست که سرزمینی سوخته برای آیندگان بر جای گذارد. آیا دست‌کم آموخته‌ایم که کاربلدان در هر حیطه می‌توانند امور را به‌شکلی کارآمدتر و کارگشاتر اداره کنند؟ اغلبِ مردمان در جهان چهارم، همین را هم نیاموخته‌اند. خود این ناتوانی از آموختن نیز یک بحران است!


@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

13 May, 17:27


◾️ اگر بماند!
میلاد نوری

زمین و زمان را به هم می‌دوزند. تارها و پودها را به هم می‌بافند. اما آن‌چه نقش می‌زنند به هیچ می‌ماند. کسی چه می‌داند؟ روزی به پشت سر می‌نگرند و می‌پرسند: چه شد آن‌چه نقش زده بودیم؟ بناهای بس پرشکوه با گذر زمان  فروریخته‌اند. انسان‌ها ستون‌های بنای تمدّن‌اند. وقتی ستون‌ها تاب نمی‌آورند، بنا نیز دوام نخواهد آورد. اندک‌اندک نشانه‌های گسست نمایان می‌شود. فرصت از کف می‌رود. آن لحظه آمدنی است. ناگزیر است. اما چه کسی می‌داند که در آن دم، چه چیز خواهد ماند و چه چیز نابود خواهد شد!

@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

03 May, 10:49


◾️ پایان پدرسالاری
میلاد نوری


▪️ آدمی کودک می‌ماند مادام که از پذیرش مسئولیت زندگی شانه خالی می‌کند و اختیار خود را به دست سرپرستی می‌سپارد که بر وی فرمان می‌راند. پیروان ایدئولوژی‌های زنگارگرفته نیز کودکانی‌اند که دستورهای سرپرست خود را اجرا می‌کنند بی‌آن‌که بپرسند «چرا؟». اغلب انسان‌ها خوش نمی‌دارند به مسائل بنیادین زندگی بیاندیشند؛ چراکه این امر مستلزم صرفِ نیرو برای بیرون‌آمدن از لباس کودکی و پوشیدن کسوت مسئولیّت و کنش‌گری است. اغلب چنین است که هم کودکان و هم والدین ایشان، به این پوست‌اندازی‌های دگرگون‌ساز به دیده تردید می‌نگرند. بلوغ و پذیرش مسئولیت زندگی توسط افراد انسانی، نظم امور را به هم می‌ریزد و قاعده‌های سود و زیان را تغییر می‌دهد. کودک به والدین خود اعتراض نمی‌کند تا او را از امتیازهایی که دارد محروم نسازند؛ والدین نیز به کودک میدان نمی‌دهند تا جاه و جایگاهِ خودشان زیر سوال نرود. بنابراین، تمدّن در یک چرخه باطل گیر می‌کند و در جا می‌زند. پدرسالاریِ سنّت‌های فرهنگی، کارکردی اجتماعی و سیاسی دارد؛ زیرا با به‌زنجیر‌کشیدن اندیشه و کنش مردمان، نظمِ نظامِ زور و زر را حفظ می‌‌کنند. آن‌چه این وضعیّت را دگرگون می‌سازد و پدرسالاری سنّت‌های واپس‌گرا را به پایان می‌رساند، پرسش «چرا؟» است. چرا باید این‌گونه و نه آن‌گونه اندیشید؟ چرا باید این‌چنین و نه آن‌چنان عمل کرد؟  پاسخ‌هایی که یک‌بار برای همیشه به رسمیّت شناخته شوند، پدرسالاری نوینی پدید خواهند آورد؛ تنها با تکرار پرسشِ «چرا؟» در مقابل تمام پاسخ‌های ارائه شده، می‌توان افق‌های اندیشه و بینش را گشوده نگه داشت تا زندگی نه به شیوه‌ای زورگویانه و پدرسالارانه، بلکه به شیوه‌ای گفتگومحور و دوستانه پیش رود. انسان فقط وقتی کودک نیست که از خودش و دیگران بپرسد: «چرا چنین می‌اندیشیم یا چنین عمل می‌کنیم؟» و  برای هر پاسخ نابه‌هنگامی گشوده باشد. افراد و جوامعی که جسارت چنین پرسشی را ندارند، هرگز گامی به پیش نخواهند گذاشت و همراه با سنّت‌های زنگارگرفته، زوال خواهند یافت.


@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

27 Apr, 05:31


◾️در پاسداشت جان انسان
ابن‌عربی*

🌱 بدان که مهربانی با بندگان خدا شایسته‌تر از شوق پرشور به خداوند است. داوود پیامبر می‌خواست خانه پرارج الهی را برپا دارد و بارها نیز چنین کرد، اما هربار که کار خود را به پایان می‌برد، [آنچه برپا داشته بود] فرو می‌ریخت. آنگاه گله به درگاه خدایی برد. خداوند چنین وحی نمود که این خانه به دست کسی که خون ریخته است برپا نمی‌شود. پس داوود گفت: ای پروردگار من! آیا آن‌همه در راه تو نبود؟ گفت: آری! اما آیا ایشان بندگان من نبودند؟! پس داوود گفت: آن خانه را به دست کسی برپا دار که از [فرزندان] من باشد. خداوند چنین بر وی هویدا ساخت که فرزندت سلیمان آن را خواهد ساخت.

🌱 اما مراد [از این داستان]، پاسداشت سرشت انسانی است که استواری‌اش سزاوارتر از نابودی‌ و نیستی اوست. آیا نمی‌نگری که خداوند برای دشمنان دین، حکم به باج‌دادن و سازش و آشتی کرد تا بدین‌وسیله باقی بمانند. و [در سوره انفال آیه ۶۱] فرمود: «پس اگر جانب آشتی را نگاه داشتند، تو نیز چنین کن و کار خود را به خدا واگذار نما»!

🌱 آیا نمی‌نگری که وقتی کسی باید قصاص شود، چگونه به صاحب خون [ریخته‌شده]، راه گرفتن خون‌بها و بخشش را نشان می‌دهد و تنها اگر [صاحب خون] این را نخواست، آن شخص [که قصاص او واجب است] کشته می‌شود؟ آیا نمی‌بینی که اگر صاحبان خون ریخته‌شده گروهی باشند که از ایشان تنها یکی به خون‌بها یا بخشش خشنود باشد درحالی‌که دیگران کشتن او را می‌خواهند، خداوند جانب آن‌کسی را می‌گیرد که به خون‌بها و بخشش نظر دارد و او را به آن‌کس که قصاص می‌خواهد برتری می‌بخشد؟

🌱 آیا نمی‌نگری که محمد (که سلام بر او باد) به صاحب‌النسعة گفت که: اگر او را بکشی تو نیز همانند او خواهی بود؟! آیا نمی‌بینی که (در سوره شوری آیه ۴۰) گفت: «پاداش بدی، یک بدی همانند آن است»! و قصاص را بد نامید. یعنی این کار بد است حتی اگر مشروع باشد. «پس هر که ببخشد و اصلاح کند پاداش او با خداوند است»! زیرا کسی که بخشیده‌ شده است، شبیه به خداوند است.

🌱 ... پس اگر دریافتی که خداوند سرشت و آفرینش انسان و پابرجایی‌اش را خواسته است، پس تو به این کار سزاوارتری که نیک‌بختی و شادکامی تو در این کار است. زیرا تا وقتی انسان زنده است، امید آن می‌رود که به ویژگی درخوری که برای آن آفریده شده است برسد. هرکس برای نابودی انسان بکوشد، به‌راستی کوشیده است که او را [و خودش را که با او هم‌سرشت و هم‌آفرینش است] از رسیدن به کمال شایسته‌اش بازدارد.



📝 * ابن‌عربی، محیی‌الدین، فصوص‌الحکم، فصّ حکمت نفْسی در کلمه یونُسی. ترجمه عبارات: میلاد نوری. [...]ها از من است. م.

@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

25 Apr, 13:54


◾️به دادگری گوش بسپار!
هزیود

اما تو ای پِرسِس! به دادگری گوش بسپار و بیدادگری را مپرور! ستم‌پیشگی و بیدادگری برای انسان‌های میرای بیچاره، رنج و اندوه به ارمغان می‌آورد. حتی انسان شادکامِ دارای جایگاه نیز نمی‌تواند بار بیداد را به آسودگی تاب آورد، و حتی آن‌گاه که می‌پندارد که توان تاب‌آوردنِ بیداد را دارد، همچنان بار بیداد بر دوش او سنگینی خواهد کرد. خوش‌تر است که از ستم‌پیشگی به دادگری روی آوریم؛ زیرا وقتی فراز و فرود کشاکش‌ها به پایان برسد، در فرجام کار، این دادگری است که بر بیدادگری پیروز خواهد شد. بااین‌حال، شخص نادان و وقیح، این را تنها زمانی درمی‌یابد که رنج بسیار برده باشد [و دیگران را نیز دچار رنج ساخته باشد]. سوگندها با داوری‌های نادرست می‌آمیزند تا بیدادگری فراگیر شود. آن‌گاه بانگی بلند برمی‌خیزد وقتی نیروهای هستی به جانبِ کسانی می‌روند که رشوه می‌خورند و با ستم‌پیشگی حکم می‌رانند. پس، عدالت که اینک در غبارِ وقاحت فرورفته است، رخت خود را به شهرها و کوچه‌ها می‌کشاند و برای مردمان اشک می‌ریزد و بیچارگی همه‌جا را فرا می‌گیرد، [و این تاوانی است که مردمان برای بیدادگری می‌پردازند]؛ زیرا حتی کسانی که از عدل و داد محروم گشته‌اند نیز با دادگری درست مواجه نشده‌اند [و پاسدار آن نبوده‌اند]. اما کسانی که به دادگری و راست‌کرداری میانِ بیگانگان و خویشان خود داوری کنند و از عدالت روی نتابند، سرزمین‌شان رونق می‌گیرد و خودشان هم به کامیابی می‌رسند. زئوس که نظاره‌گر همگان است، هرگز ایشان را به جنگی تمام‌عیار دچار نخواهد کرد و هرگز قحطی یا فاجعه‌ به سراغ چنان مردمانی نخواهد آمد که [در کنارِ یکدیگر] به دادگری روی آورده‌اند. آنان که با دلسوزی از زمین پاسداری می‌کنند، زمین نیز نیک‌کرداری‌شان را با فراوانی نعمت‌ها پاسخ خواهد گفت (کارها و روزها، بندهای ۲۰۶-۲۸۶).



📝* نقل و ترجمه از:
Hesiod (2017) “Works and Days”, in the Poems of Hesiod Theogony, pp. 109-145, trans. by Barry B. Powell, University of California Press: pp. 118-119
* ترجمه بندها: میلاد نوری

@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

20 Apr, 17:00


◾️پایان ستیز؛ آغاز شادکامی
میلاد نوری


در این روزها، در این روزگار دشوار، که زورتوزان و زراندوزان هر چیز را به ستیز گره زده‌اند، زمین و زمان از معنا تُهی شده است. آنان‌که مُردن را به مردمان می‌آموزند، در جایگاهِ مرگ‌گسترشان، زیستن را به ویرانه‌ای بدل می‌سازند تا کره خاکی در تنگنای بی‌تدبیری و گستاخی بسوزد. سیاست‌مداران حیله‌گرِ شرق و شمال، خشونت‌بارترین نظام‌های سرکوب را سامان می‌بخشند؛ نژادپرستان، مردمانی را در تنگه‌ای باریک به خاک و خون می‌کشند؛ اسلام‌گرایان، ایدۀ کورترین حکمرانی‌های تُهی از خرد را در سر می‌پرورند؛ سرمایه‌داران با بهره‌کشی از طبیعت و انسان، جامعه و جهان را به بحران‌های برگشت‌ناپذیر دچار می‌سازند؛ دموکراسی از روشنگری دور می‌شود و علم، به زورگوترین دین تاریخ بدل می‌گردد؛ رسانه‌ها با خدمت به صاحبان خود، انسان‌ها را در خواب و خیال غرق می‌کنند و آنان را به فراموشی زندگی فرامی‌خوانند. فردها، گروه‌ها، قوم‌ها، ملّت‌ها، مذهب‌ها، سازمان‌ها و ساختارها اغلب می‌کوشند انسانیت را تقسیم کنند و بی‌آن‌که به فرجام کار بیاندیشد، هرچیز و هرکس را تنها به خدمت خود در‌آورند. آنان‌که شادکامی خود را با مرگ و نابودی دیگران گره می‌زنند، خون می‌ریزند و فساد می‌انگیزند تا شادکامی در غار خودخواهی و گستاخی‌شان اسیر شود؛ تا روشنایی از زمین کوچ کند و روزگار هرروز تاریک و تاریک‌تر شود. اینک ما در کجای تاریخ ایستاده‌ایم؟ کدام نیرویی خواهد توانست شادکامی را از این غار تنگ و تاریک پرواز دهد؟ چه‌بسا این اندیشه که «زندگی» از هر چیزی مهم‌تر است؛ مهم‌تر از هر ایده و اندیشه و مذهب و آیینی که می‌تواند راه بر زندگی ببندد و زیستن را به تعویق اندازد. این خودِ زندگی است که نزدیک‌ترین و خواستنی‌ترین داشته انسان است؛ زیستن در بی‌پیرایه‌ترین و ساده‌ترین شکل، همان اسمی است که خداوند به انسان آموخت، اما او با خون‌ریختن و فسادانگیختن، آن را به فراموشی سپرد. تنها با سبکبارزیستن و پاسداری از زندگی است که شادکامی از غارِ غرور و گستاخی انسان‌ها رهایی می‌یابد و به پرواز درمی‌آید.

@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

31 Mar, 15:40


🔲 از زبان حافظ

بُوَد آیا که درِ میکده‌ها بگشایند
گره از کارِ فروبستهٔ ما بگشایند

اگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستند
دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند


به صفایِ دلِ رندانِ صَبوحی زدگان
بس درِ بسته به مِفْتاحِ دعا بگشایند

نامهٔ تَعزیَتِ دختر رَز بِنْویسید
تا همه مُغبَچِگان زلفِ دوتا بگشایند

گیسوی چنگ بِبُرّید به مرگِ مِیِ ناب
تا حریفان همه خون از مژه‌ها بگشایند

درِ میخانه ببستند خدایا مپسند
که درِ خانهٔ تزویر و ریا بگشایند

حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زُنّار ز زیرش به دَغا بگشایند
 

@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

14 Mar, 19:31


◾️تو همچو باد بهاری گره‌‏گشا می‌‏باش
میلاد نوری

▪️ اُنسِ انسان با رویه‌های جهان، سبب می‌شود تا او فراموش کند که در کجاست و روی به چه دارد. این فراموشی، آدمی را به بیراهه می‌برد و او که از راه رفته است، جهان و هرچه در او هست را تباه می‌سازد. وقتی انسان اندیشه نمی‌کند که کجاست و چه می‌کند، گره بر گرهِ کار‌وبار خودش و دیگران می‌افکند و رنج بسیار رقم می‌زند. ذهن کسی که در خودخواهی‌ غرق است، در سردی و تاریکی به زمستانی شبیه است که زمین را بی‌‌بار و بر می‌کند. خواب‌آلودگی و کرختیِ چنین ذهنی، فقط با بهارِ خودنگری و خوداندیشیِ صادقانه زوال می‌یابد.

▪️ شب تاریک و طولانی دروغ و ستم فقط با نورِ آگاهی پایان می‌گیرد. آگاهی بنیانِ راستی و رهایی است و دادگری بر راستی و رهایی استوار می‌شود. کسی که می‌کوشد بر طبیعت و اجتماع سلطه یابد و میلِ خود را ملاک درستی و نادرستی می‌شمارد، زندگی را ویران می‌سازد و طبیعت و اجتماع را به نابودی می‌کشاند. او درواقع قاتل مادرِ خودش است و چیزی را نابود می‌کند که او را پرورده است. اگر زندگی پیوند سیال و دوسویه‌ای میان انسان و جهان باشد، شادکامی جز با پاسداشتِ طبیعت و اجتماع فراهم نخواهد آمد؛ زیرا اگر جانِ انسان، بخشی از جهان و درهم‌تنیده با آن باشد، تنها در جهانی که به راستی و دادگری آراسته است، می‌توان شادکام بود.

▪️مسائل زندگیِ انسانی و فروبستگی‌های پدیدآمده در آن، اغلب ناشی از بی‌خِردی مردمانی است که دچار خواب‌آلودگی‌اند و نمی‌خواهند دشواری اندیشه‌ورزی را بر خویش هموار سازند. روشن است که تلاش برای اندیشۀ صادقانه دربابِ انسان و جهان آسان نیست، اما این دشواری آن را بی‌اهمیّت نمی‌سازد؛ زیرا بدون چنین اندیشه‌ای گره بر گره می‌افتد و رویه‌های زندگی به رنج، بیماری و مرگ شبیه‌تر می‌شوند. اندیشه‌ای که با راستی و رهایی همراه است، خواهان رهانیدن زندگی انسان‌ها از رنج و دشواری است. فقط جانِ آگاه که می‌کوشد از خویش برآید و به فهم حقیقت نائل آید، می‌تواند گره‌گشا باشد و شادمانه زیستن را بیاموزد و بگستراند.

▪️‌هرکس در جایگاه خاص خود به شیوه‌ای خاص زندگی می‌کند؛ بسیارند کسانی که دقایق عمرشان صَرفِ گساردن و لذت‌بردن می‌شود. دیگرانی نیز به برخورداری از جهان رضا نمی‌دهند و در پی تغییر و آبادانی‌ جهان‌اند. کسانی هم به نیروی خیال می‌آفرینند و جهان را به زینتِ هنر می‌آرایند. گروهی نیز برای شادی مردمان هر چه در توان دارند انجام می‌دهند. کسی که این‌ها را در وجودِ خود یگانه سازد، بیش از همه می‌تواند گره‌گشای کارِ جهان باشد.

▪️ در جهان پر غوغایی که کَس کس را نمی‌پرسد و مردمان زندگی را با زور و زر تباه می‌سازند و اندوه رقم می‌زنند، راهی برای رهایی جز خردورزی و پروامندی نیست. خردورزی که با آگاهی و آزادی درهم‌تنیده است و به زندگی نظر دارد، می‌تواند گره از فروبستگی‌های کار آدمی بگشاید و شادمانی بیافریند. شادمانی، دارایی و وجدان است درحالی‌که اندوه، نداری و فقدان است. آن‌که خواهان گستردنِ شادمانی است، ارزانی می‌دارد و مردمان را برخوردار می‌سازد. آن‌که برخوردار می‌سازد تا لبخندی بر لبان انسان بنشاند، به‌ شایستگی همچون باد بهاری است که گره‌گشایی می‌کند.

▪️ درهم‌تنیدگی تودرتوی آدمی با طبیعت سبب می‌شود که او جز با شادمانیِ دیگرموجودات به شادمانی نرسد. بدین‌سبب است که بهار را خوش می‌دارد و آمدن بهار را جشن می‌گیرد. انسان که در جایگاهِ خاص خود، برگ‌ریزان پاییز و زمهریر زمستان را می‌نگرد، چشم به راه بهاری است که دشت‌ها را سبز و باغ‌ها را بارور ‌سازد. اجتماع انسانی نیز زوال پاییزی و مرگ زمستانی را تجربه می‌کند. وقتی آگاهی کم‌فروغ می‌شود و ناراستی و بیداد فزونی می‌گیرد، انسان در سراشیبی افسردگی و دل‌مردگی می‌افتد. اما باز این خودِ اوست که می‌تواند برای جهان خویش همچون باد بهاری گره‌گشایی کند و طرحی نو افکند.

▪️  انسان که آشنای تغییر فصول و مفسّر آن‌هاست، باید به جامعه و فرهنگ نیز بنگرد و راه‌های نوینی بیابد تا ذهن و ضمیرش از زمهریر زمستان به شور و شوقِ بهار راه یابد. وقتی درخت بار می‌دهد، میوه‌های شیرین فرومی‌افتند و هرکه به آن‌ها رسد را بهره‌مند می‌سازند. آن‌چه این بهره‌ را فراهم آورده، بادی است که بهار با خود می‌آورد و درختان مرده را زنده می‌کند. جان‌های آزاده و آگاه نیز همچون بادِ بهاری‌اند که گره از کار مردمان می‌گشایند و آموزه‌های‌شان همچون میوه‌های شیرین و رسیده، خوشایندِ اندیشه است. مردمان از کسی خشنود می‌شوند که ایشان را بپرورد و به ایشان ببخشد بی‌آن‌که خود را ارباب آنان بداند و بر ایشان منّت نهد.

چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان
تـو هـمـچـو باد بـهاری گـره‌گـشــا می‌باش
(حافظ)


🔸منتشرشده در هم‌میهن:

https://hammihanonline.ir/fa/tiny/news-13842

@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

12 Mar, 09:34


◾️ گستاخی تباه می‌سازد.
میلاد نوری


انسان که از بی‌کرانگی آگاه است، خود را بی‌کران می‌انگارد و با گستاخی می‌خواهد که بر زمین و زمان برتری یابد. گردن‌فرازی و گستاخی انسانِ سرکش و برتری‌جو را اغلب با شخصیت فرعون نمادسازی می‌کنند که قرآن درباره‌اش می‌گوید: «همانا که فرعون روی زمین برتری‌جویی کرد و مردمان را چندپاره و پراکنده ساخت. وی گروهی را به خواری و زبونی کشانید درحالی که پسران‌شان را می‌کشت و زنان‌شان را زنده می‌گذشت؛ که او به راستی یک تبهکار بود» (قصص، آیه ۴). آن‌چه زمین را به نابودی می‌کشد و مردمان را به رنج می‌افکند ناپاکی کسی است که خود را خدای مردمان می‌انگارد. باید کسی باشد که کران‌مندی و میرایی انسان را به او گوشزد کند. به موسی گفته می‌شود: «به سوی فرعون برو که همانا گستاخی را از حد گذرانده است. بگو آیا خواهان پالودگی هستی؟! و آیا می‌خواهی راه پروردگارت را به تو بنمایم تا فروتن باشی و حد خویش نگه داری؟! آن‌گاه بزرگ‌ترین نشانه‌ را برای او آشکار ساخت. اما فرعون دروغ‌گو خواندش و گردن‌کشی کرد؛ سپس روی‌گردان شد و [برای ستیز با حقیقت] شتاب کرد. مردمان را فراخواند و به بانگ بلند گفت: همانا من والاترین پروردگار شما هستم» (نازعات، ۱۷-۲۴). گردن‌فرازی و گستاخی در ستیز با حقیقت روی می‌نماید. هر که خود را برتر و بالاتر از دیگری می‌شمارد در درون خود فرعونی کوچک یا بزرگ دارد که می‌خواهد تنه به تنه خداوند بزند. به بیان قرآن: «فرعون گفت: شما ای بزرگان این قوم! من کسی جز خودم را خدای شما نمی‌دانم.  پس تو ای هامان! خشت‌ و آجر‌ بساز و با آن‌ها بُرج بلندی بنا کن تا شاید به خدای موسی آگاهی یابم که می‌پندارم او از دروغ‌گویان است! پس او و سربازانش روی زمین ادعای بزرگی کردند بی‌آن‌که شایسته‌اش باشند و پنداشتند که به سوی ما باز نمی‌گردند [و خود را نامیرا انگاشتند]. پس او را و لشکریان او را برگرفته و به دریا افکنده و غرق کردیم. پس بنگر که فرجام کار ستم‌پیشگان چگونه است» (قصص ۳۸-۴۰). چنین است که گستاخی و گردن‌فرازی به تباهی و نابودی می‌انجامد. اما آن‌چه درخور توجه است این‌که نه‌تنها شاهانی چون فرعون و نمرود، بلکه دینداران زاهد و پرهیزکار نیز وقتی زندگی را تحقیر می‌کنند و خود را برتر از دیگران می‌شمارند، مردمان گستاخ و ستم‌پیشه‌ای‌اند که در مسیر نابودی و تباهی‌اند. قرآن می‌گوید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! بسیاری از دانایان دیندار و زهدورزان (که به ترک زندگی فرامی‌خوانند)، دارایی مردمان را با ستم‌پیشگی می‌خورند و ایشان را از راه خدا باز می‌دارند. نیز کسانی‌اند که طلا و نقره می‌اندوزند و دیگران را از آن‌چه اندوخته‌اند بهره‌مند نمی‌سازند. پس ایشان را به رنجی دردناک بشارت بده» (توبه، آیه ۳۴). تفاوتی نخواهد داشت که پادشاهی ستم‌پیشه و لشکریان او گردن‌فراز و گستاخ باشند یا دانایان دینداری که خود را برتر از مردمان می‌شمارند و درحالی‌که ایشان را به ترک زندگی فرامی‌خوانند، خود با گستاخی و غرور به هرچه زور و زر چنگ می‌زنند و با برتری‌جویی‌ مردمان را از راه نیکی باز می‌دارند. آدمی می‌میرد و آن‌که می‌میرد چگونه می‌تواند ادعای برتری کند مگر آن‌که گستاخ باشد! مرگ به سراغ گردن‌فرازان ستم‌پیشه نیز می‌آید: «هرکجا باشيد مرگ‌ شما را درمي‌یابد حتی اگر در برج‌هاى استوار بوده باشید» (نساء، آیه ۷۸). تنها آموزه همین است: گستاخ و گردن‌فراز مباش و گستاخی و گردن‌فرازی را نپذیر که این‌ها هردو تباه می‌سازند.

@ZarbahangeKherad

ضرب.آهنگِ خِرد

09 Mar, 10:22


آن‌چه می‌پنداریم.
آن‌چه رخ می‌دهد.

میلاد نوری

دوش با دوستی هم‌سخن شدم و ادعا کردم که انسان صادق و آزاده‌ای‌ام. او که آینه‌وار مرا به من نشان می‌داد، برخی موارد را یادآور شد که در آن‌ها می‌پنداشتم صادق و آزاده‌ام، اما در واقع، در نهان‌گاه جان و درون سینه‌ام به غرض و مرض آلوده بوده‌ام. آدمی در اعماق وجودش به حرص و آز و شهوت و خشم و تکبر آلوده است. اما باز چه آسان فریفته می‌شود و خودش را راستگو و نیک‌کردار می‌شمارد. از دیشب فکر می‌کنم که این خودنیک‌پنداری و غروری که به خوبی‌های خودمان داریم چه هلاکتی در خودش دارد. ادعای راست‌گویی، دروغ می‌آورد. ادعای آزادگی، بند می‌آورد. ادعای پاک‌سرشتی، حرص و شهوت می‌آورد. قرآن می‌گوید: «فی قُلوبِهِم مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَ لَهُم عَذابٌ أَليمٌ بِما كانوا يَكذِبونَ» (بقره، ۱۰). [در دل‌های ایشان بیماری هست و خدا بیماری را در دل ایشان افزود و ایشان را عذاب دردناک است برای دروغی که می‌گفته‌اند]. آن دروغ، دروغی است که به خودشان گفته‌اند وقتی خود را نیک می‌انگاشتند. ما انسان‌ها خود را می‌فریبیم. این خودفریبی درمان را ناممکن می‌کند. بیماری گسترش می‌یابد. ما خود را صادق و آزاده و رها می‌شماریم، اما خودِ این پندار پرده بر بیماری‌های نهفته در دل‌های‌مان می‌افکند و بی‌آن‌که بدانیم بیماری با دروغی که به خودمان می‌گوییم، در دل‌های‌مان گسترش می‌یابد. آن دوست به من فهماند که شاید هر لحظه بتی از خود ساخته‌‌ باشم و خود را چیزی بپندارم که در واقع نیستم. این خطر همواره در کمین ماست. هر لحظه باید از نو آغاز کنیم.


@ZarbahangeKherad