روانکاوی و روانشناسی انتقادی @ravankavi1939 Channel on Telegram

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

@ravankavi1939


صلاح اسمعیلی
رواندرمانگر تحلیلی
جستارنویس اجتماعی
@salah_esmaeili

روانکاوی و روانشناسی انتقادی (Persian)

روانکاوی و روانشناسی انتقادی یک کانال تلگرامی است که توسط صلاح اسمعیلی، رواندرمانگر تحلیلی و جستارنویس اجتماعی، اداره می شود. در این کانال، شما می توانید با مفاهیم و اصول روانکاوی و روانشناسی انتقادی آشنا شوید و در قالب مطالب تحلیلی و بحث های اجتماعی، به بررسی عمیق ترین ابعاد روانی و اجتماعی پرداخته و نگاهی نو به مسائل مختلف داشته باشید. با عضویت در این کانال، فرصتی برای یادگیری و تبادل نظر با دیگر اعضا و کاربران فعال در زمینه روانکاوی و روانشناسی انتقادی دارید. پس اگر به افزایش دانش خود در زمینه روانشناسی علاقه مندید، حتما این کانال را دنبال کنید و به جمع ما بپیوندید!

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

04 Nov, 05:52


چرا جمهوری اسلامی میخواد عملیات وعده صادق سه را اجرا کنه؟ چرا این یک بازی پرریسکه؟ و چرا جمهوری اسلامی مجبور به این بازی پرریسک میشه؟

قسمت دوم

حالا به این سوال برسیم که هر کدوم از این تحلیلها، چه پیشنهادی برای برنامه نظامی جمهوری اسلامی دارند، و هر کدوم از این برنامه‌ها چطور به شکل پیچیده‌ای به سرنوشت پیش‌بینی‌ناپذیری گره میخورند.

دسته اول میگند اسرائیل برای توان اجرای بدترین سناریوی ممکن بلوف میزنه. میخواد ما باور کنیم و محتاط بشیم. از ترس این تهدید منفعل بشیم و عقب‌نشینی کنیم تا اون در اندازه‌های ریز و  پراکنده در جاهای مختلف به ما ضربه بزنه. طوری که تا ما بخوایم دوباره بجنبیم دیگه فلج شده باشیم، در نتیجه سناریوی بدتر محقق بشه. به ویژه که اسرائیل یک گزینه تاکتیکی دیگه یعنی توان عملیات اطلاعاتی و خرابکاری هم داره. در نتیجه به جای عقب‌نشینی ما هم ضربه میزنیم، تا تلاش کنیم توان ضربه‌زنی اونو کاهش بدیم، و هم اونو ضربه‌پذیرتر کنیم. شدت ضربات را هم لازمه با شدت ضربات اون تنظیم کنیم. در نتیجه جنگ را به نقطه تعادل و به سمت سناریوی بد ببریم. یادآوری این نکته مهم است که این تحلیل و برنامه فرض را بر این گذاشته که اسرائیل به سمت ضربات خیلی سنگین خارج از تعادل نخواهد رفت.

دسته دوم میگند چون ما هنوز الگو و نرخ جنگ اسرائیل با خودمان را نمیدونیم فعلا برنامه دسته اول را تبدیل به استراتژی‌ نکنیم ولی عقب نکشیم به صورت تاکتیکی و محتاط رو به جلو باشیم. تا به ارزیابی بهتری برسیم.

دسته سوم کاملا برعکس دسته اول میگند اتفاقا اسرائیل بلوف نمیزنه ولی میخواد فکر کنیم که بلوف میزنه تا ما صحنه جنگ را ترک نکنیم، به موقع عقب نکشیم،جنگ عادی‌سازی بشه، تقابل‌و نردبان تنش بره بالا و در نهایت یکباره ضربه چند برابر سنگین را بزنه، بدترین سناریوی ممکن محقق بشه. کاری که با حزب الله کرد. نکته مهمی که این تحلیل را دچار مساله میکنه نادیده‌گیری گزینه تاکتیکی عملیات اطلاعاتی و خرابکاری اسرائیله. اگر جمهوری اسلامی از تقابل نظامی هم  بخواهد امتناع کند این تاکتیک عملیاتی دوباره اونو ناچار به حضور در صحنه جنگ میکند.

در تحلیل نهایی با این شرایط استراتژیک و تاکتیکی جمهوری اسلامی چه عقب‌ بنشیند چه پیش برود در معرض ریسک خواهد بود. احتمالا در این مرحله پیشروی برای جمهوری اسلامی اجتناب‌ناپذیر است. احتمالا به خاطر همین پیچیدگی صحبت از عملیات وعده صادق سه به شکل بدیعی خارج از ایران مطرح است.

مگر اینکه معادلات استراتژیک و تاکتیکی تغییر کند داستان فعلی سرنوشت متفاوتی پیدا کند. مثلا اینکه آیا جمهوری اسلامی در فاصله این چند ماه توانسته مشکلات اطلاعاتی امنیتی را حل یا ترمیم کند؛ اینکه مذاکرات پشت‌پرده‌ای با آمریکا داشته باشد، جلوی قدرت نظامی اسرائیل را برای اجرای بدترین سناریو ممکن را بگیرد؛ اینکه توان عملیات نظامی‌‌اش بیشتر از آن چیزی باشد که عموما تصور میشود؛ اینکه بتواند کمکهای تسلیحاتی از کشورهایی مثل چین و روسیه بگیرد؛ در صورت یک جنگ فرسایشی میتواند تاب‌آوری اقتصادی‌اش را بالا ببرد؛ و اینکه سیاستهای داخلی واگرا و تشنج‌زای جامعه را کاهش بدهد.
@ravankavi1939

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

04 Nov, 05:52


چرا جمهوری اسلامی میخواد عملیات وعده صادق سه را اجرا کنه؟ چرا این یک بازی پرریسکه؟ و چرا جمهوری اسلامی مجبور به این بازی پرریسک میشه؟

اسرائیل و جمهوری اسلامی به لحاظ قدرت نامتوازن هستند. اسرائیل به لحاظ ضربه‌زنی و ضربه‌پذیری به طور قابل توجهی از جمهوری اسلامی شرایط بهتری داره.
این برتری چه امکانات استراتژیک و تاکتیکی بیشتری فراهم کرده؟
اسرائیل با گفتارها و رفتارهاش به جمهوری اسلامی این پیام را داده که من میتونم در مقابل تو سناریوی بد، سناریوی بدتر و بدترین سناریو را اجرا کنم.
سناریو بد یعنی خسارت سنگینی بهت وارد کنم، سناریو بدتر یعنی چنان خسارتی بهت وارد کنم که دیگه حتی بخوای نتونی با من دشمنی کنی راه دیگه‌‌ای در پیش بگیری و بدترین سناریو یعنی حاکمیت سیاسی تو را ساقط کنم.

لازمه چنین کاری اینه که اسرائیل توانایی و فرصت بالا بردن شدت جنگ به صورت تصاعدی داشته باشه. یعنی مثلا برای سناریوی بد اندازه ۳، برای سناریوی بدتر اندازه ۹ و برای بدترین سنایو اندازه ۲۷.

جمهوری اسلامی در مقابل فکر میکنه آیا اسرائیل داخل این ادعاها بلوف هم میزنه تا محاسبات منو به هم بریزه یا واقعا توان و فرصتش را خواهد داشت.
ممکنه اسرائیل صرفا بلوف بدترین سناریو را بزنه تا جمهوری اسلامی آن را جدی بگیره، در مسیری پیش بره که با رفتارهای نظامی( نوع الف) خودش به سمت تحقق سناریوی بدتر بره. پس جمهوری اسلامی فکر میکنه من گول این بلوف را نخورم، در مسیری پیش برم که با رفتارهای نظامی( نوع ب) به سمت تحقق سناریوی بد برم و صرفا با خسارت از مخمصه خارج بشم.

این وسط نکته خیلی مهم نقش آمریکاست. اسرائیل برای اجرای بدترین سناریو یا باید آمریکا را مجبور به همراهی با خودش بکنه. یا شاید با دور زدن آمریکا خودش به تنهایی توان اجرای آن را داشته باشه. در هر حال نقش بازدارنده فعلی آمریکا باید غیرفعال بشه.

حالا تحلیلگرها سه دسته شدند. دسته‌ اول میگند اسرائیل بلوف میزنه، میخواد ما را وادار کنه در مسیری پیش بریم که سناریوی بدتر محقق بشه، شواهد و ادله خودشون رو میارند. دسته دوم میگند تنش جنگی ایران و اسرائیل تازه شروع شده هنوز شواهد و ادله لازم نداریم. دسته سوم میگند اسرائیل بلوف نمیزنه، میخواد دکترین سر اختاپوس را اجرا کنه. اونا هم شواهد و ادله خودشون را میارند. 

ممکنه بپرسید یعنی چی و چطوری یکی از دو نوع رفتار جمهوری اسلامی باعث سناریوی بد یا بدتر میشه. به این بعدا میرسیم. فعلا به این سوال بپردازیم اصلا چطوری باید بفهمیم اسرائیل بلوف میزنه یا نمیزنه.

از اینجا لازمه ناچارا باز کمی پیچیده‌تر فکر کنیم. سوال اینه از هفتم اکتبر تا الان، از غزه و لبنان تا ایران، روند و نرخ جنگ اسرائیل به چه صورت بوده؟ روند جنگ یعنی از هفتم اکتبر تا الان هر چه زمان گذشته آیا اسرائیل جنگ را به لحاظ سرزمینی گسترش داده؟ خودش به عنوان مرکز شعاع، دایره این جنگ را بیشتر کرده؟ پاسخ این سوال به صورت آشکارتر مثبته. جنگ از غزه و لبنان به یمن و عراق و سوریه و ایران کشیده شده. نرخ جنگ یعنی از هفتم اکتبر تا الان هر چه جنگ پیش رفته آیا درجه شدت جنگ بیشتر شده یا کمتر؟ آیا در مناطق مختلفِ جنگ، درجه شدت مثل هم بوده؟ یا نه در مناطقی درجه شدت افزایشی و در مناطقی درجه شدت کاهشی بوده.

حالا به سه دسته تحلیلگرها برگردیم.
دسته اول استدلالشونو بر این مبنا میذارند که روند و نرخ را باید بر اساس جنگ اسرائیل با کل مناطق جبهه مقاومت بسنجیم. هر چه زمان گذشته روند جنگ اسرائیل در مناطق جبهه مقاومت افزایشی بوده ولی نرخ آن کاهشی بوده. یعنی هر چه از پیرامون اسرائیل دورتر میشیم شدت جنگ آهنگ کاهشی داشته‌. بنابراین اسرائیل  تمرکز و توانش برای تحمیل بدترین سناریو ممکن برای حزب الله و حماس بود ولی درباره ایران برای بدترین سناریوی ممکن بلوف میزنه و چنین توان و چه بسا تمرکز و خواسته‌ای هم نداره.

دسته دوم استدلالشون رو بر این مبنا میگذارند که لازمه حساب نرخ جنگ اسرائیل با پیرامونش را با جنگ اسرائیل با ایران جدا کنیم. درباره غزه و لبنان میدونیم نرخ جنگ در بازه زمان افزایشی بود و حداکثر شدت را گرفت. جنگ با ایران هنوز آنقدر زمان نگذشته که ببینیم چه الگویی داره.

دسته سوم هم استدلالشون رو مثل دسته دوم بر مبنای تمایز جنگ اسرائیل با پیرامون و با ایران میذارند. جنگ با ایران را امتداد کمیتی جنگ با پیرامون نمیدونند که نرخ جنگ را کاهشی بدونیم.   میگند اسرائیل توان این را داره وارد فاز کمیتی دیگه‌ای در جنگ با ایران بشه. در این فاز همان استراتژی که با حزب الله در پیش گرفت با جمهوری اسلامی در پیش بگیره. حزب الله بدترین سناریوی ممکن اسرائیل را بلوف در نظر گرفت ولی در نهایت انجام شد.

حالا به این سوال برسیم که هر کدوم از این تحلیلها، چه پیشنهادی برای برنامه نظامی جمهوری اسلامی دارند، و هر کدوم از این برنامه‌ها چطور....

ادامه دارد...
@ravankavi1939

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

24 Oct, 14:27


تهدیدهای امینت و حیات مردم ایران
در چارچوب مدیریت ریسک سیستمها

■بخش اول: صورت‌بندی و اولویت‌بندیِ ریسک

●صورت‌بندی بقا و بالندگی
دو مفهوم بنیادی درباره هر سیستم، از سیستمهای طبیعی(مثل گیاهان و حیوانات) و سیستمهای صناعی(مثل ماشینها و ابزارآلات) تا سیستمهای اجتماعی(مثل خانواده، شهر و کشور)، بقا و بالندگی است. یعنی برای فهم و پیش‌بینی سرنوشت آنها هر حرفی به میان بیاوریم باید مبنا و محور صحبت را بر بقا و بالندگی(در دو شکل امنیت و توسعه) بگذاریم.

●بقا و بالندگی در چرخه‌های بازخوردی
سیستمها ذاتا به دنبال حفظ بقا هستند. برای محافظت بهتر از بقا در مسیر امنیت بیشتر پیش میروند، آن را می‌یابند و می‌سازند. سپس با بهبود امنیت، مراتب توسعه را طی میکنند. برای تضمین بقای یک نوزاد مراقبان محیط امنی فراهم میکنند، و با ارائه امکانات به رشد بهتر او کمک میکنند. مردم یک شهر باید به ضروریاتی مثل آب، غذا،جا، هوا و بهداشت دسترسی داشته باشند، و با دسترسی مناسبتر و تسهیلات بهتر به امنیت و رفاه بیشتری برسند.
در ادامه با شکلگیری چرخه‌های بازخوردی، توسعه به امنیت بیشتر میانجامد و امنیت بیشتر شانس بقا را افزایش میدهد. هر گروه اجتماعی از خانواده تا شهر و کشور با توسعه و انباشت ثروت میتوانند از لوازم نگهدارنده و بهبوددهنده حیات بیشتر بهره ببرند.

●اولویت‌بندی در مدیریت ریسک
در مدیریت ریسک، منطقا ترتیب اولویت به صورت بقا، امنیت و توسعه است. برای سیستم، بقا یک ضرورت زیستی و توسعه یک امکان بهزیستی است و امنیت مابین این دو. سیستم بدون بالندگی هنوز میتواند بقا داشته باشد ولی بدون بقا هر نوع بالندگی معنا ندارد. بقا نسبت به امنیت و توسعه همیشه با فوریت در اولویت است. امنیت هم نسبت به توسعه به لحاظ اهمیت در اولویت است. توسعه به صورت غیرمستقیم و امنیت به صورت مستقیم با اختلال، آشفتگی، خرابی و بیماری در سیستم در ارتباط است. بقا لفظا خود حیات سیستم است.

●درک و مدیریت ریسک در طرحهای سیاسی
اگر بخواهید یک خودرو بخرید قاعدتا اول ضمانت جانی و ایمنی در حفظ سلامت را بررسی میکنید بعد قابلیت رفاهی. درباره مواضع و جبهه‌های مختلف سیاسی هم ارزیابی دقیق ریسکهای هر کدام با اولویت درست بقا، امنیت و توسعه ضروری است، چه در پوزیسیون چه در اپوزیسیون، هم در طرحهای محافظان وضع موجود هم در طرحهای مخالفان وضع موجود. باید دید هر کدام در توصیف، تبیین، پیشبینی و برنامه‌ریزی چه صورت‌بندی ارائه میدهند. در صورت‌بندی خود چه وزنی به مقولات ریسک میدهند، برآوردهایشان از احتمالات و پیامدهای ریسک چیست، با خطاهای احتمالی در برآورد ریسک چه مقدار آشنایی دارند و اساسا چه مقدار درک درست از مدیریت ریسک دارند.

نویسنده:
@salah_esmaeili
کانال:
@ravankavi1939

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

24 Oct, 14:23


تهدیدهای امینت و حیات مردم ایران
در چارچوب مدیریت ریسک سیستمها

مقدمه:

این روزها از اینجا و آنجا خبرها و تحلیل‌های ضد و نقیضی درباره وضع فعلی و آینده سیاسی ما در ایران می‌شنویم‌. سیاست‌مداران و فعالان سیاسی، ادعاها و طرح‌های مختلفی ارائه می‌دهند درباره اینکه در زمان حال در چه شرایطی هستیم،  برای آینده چه باید کرد و چه می‌شود کرد. دسته‌ای در جناح مخالف و دسته‌ای در جناح محافظ نظم سیاسی موجود قرار گرفته‌اند. هر دو جناح نقشه‌هایی برای ترسیم وضعیت ما در ایران جلوی رویمان قرار می‌دهند، در آن از فرصت‌ها و تهدیدها می‌گویند. مطابق با مواضعشان دسته‌ای بر جدیت تهدید خارجی و دسته‌ای بر جدیت تهدید داخلی برای امنیت و حیات ایران تاکید می‌گذارند. یک جناح نظام سیاسی فعلی را به عنوان یک قدرت در آستانه شکوفایی معرفی می‌کند و جناح دیگر آن را در آستانه فروپاشی نمایش می‌دهد.

هر کدام مطابق با تحلیلی که از اوضاع دارند از طرح‌های مختلفی برای حفظ یا اصلاح نظام سیاسی و انقلاب یا براندازی تا مداخله خارجی حمایت و دفاع میکنند و ما را به همراهی فرامی‌خوانند. در چنین شرایط پرپیچ و تاری لازم است با تلاش بیشتر نگاهمان را مسلح‌تر و انتقادی‌تر کنیم. در اینجا با یک پرسش حیاتی روبه‌رو هستیم: هر کدام از این طرح‌های سیاسی ممکن است چه خطرات بالقوه و بالفعل برای امنیت و احیانا بقای مردم ایران داشته باشند؟ با چنین هدفی در اینجا طی یک سلسله مطالب به مبحث مدیریت استراتژیک ریسک در سیستم‌ها می‌پردازم. با ارائه موضوعات اساسی مثل خطا در صورت‌بندی بقا، امنیت و توسعه، خطا در اولویت‌بندی آنها، خطای منطقی در برآورد ریسک‌، خطای سوگیری در برآورد ریسک، اثرات مداخله خارجی در اندازه ریسک، ریسکهای بقا و امنیت درون‌زا و بیرون‌زا و ایمنی‌سازی و بهینه‌سازی سیستمها این بحث را تدریجا پیش خواهم برد. مباحث مدیریت ریسک این امکان را فراهم می‌سازد با فهم روشنتر و دقت بیشتری به ارزیابی و داوری طرحهای سیاسی بپردازیم.

نویسنده:
@salah_esmaeili
کانال:
@ravankavi1939

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

23 Oct, 19:40


اگر جنگ هم نبود از همان نوزادی ناگزیر ناامنی را تجربه میکردی. با نیروهای وحشی بدوی درونت مواجه میشدی، آنها را از وحشت فروپاشی به بیرون فرافکنی میکردی. آنها را در تاریکی بر نقش دیوار میدیدی، یا در سکوت شب صدایشان را از بیرون میشنیدی. راهی پیدا میکردی تا با آنها و در واقع با بخشهای هنوز بیگانه خودت کنار بیایی.

اما تو این شانس را نداشتی. جنگ بود. فقط با فانتزیهای غریب و ترسناک که از اعماق تاریک ناخودآگاه بیرون میامد سر و کار نداشتی. همه فانتزیهای تاریک نوع بشر در موجودی به نام عراق و صدام تجسد یافته بود. میتوانستی از ترس نقشهای روی دیوار و صداهای مخوف، زیر پتو پناه بگیری. چشمانت را ببندی، با خودت لالایی زمزمه کنی، یا حتی با این تصاویر و صداها قصه بسازی با آنها حرف بزنی و مدارا کنی. اما از این موجود ترسناک راه فراری نداشتی. نمیدانستی کی و کجا هجوم میاورد. با جتهای فراصوت و ترکشهای بمب نمیتوانستی حرف بزنی. نمیتوانستی صدای آژیر بشنوی و لالایی زمزمه کنی. جنگ ظاهر معصوم کودکانه ندارد.

چرا اینقدر به بیسکویت عراقی دل بسته بودی و تا مدتها فقط آن را میخریدی؟ شاید بی‌ربط به آن دوران وحشت نبود. جنگ تمام شده بود ولی هراس آن موجود مرموز بی‌رحم در روانت مانده بود. شاید با بیسکویت عراقی آن غریبه ترسناک را برای خودت آشنا میکردی، هراست را ازش میکاستی. شاید اینطور زهرش را میگرفتی، با شیرینی بیسکویت عراقی قاطی میکردی تا بتوانی آن را هضم کنی. شاید اینطور بتوانی آن را جای امنی در در‌ونت بنشانی.

سالها گذشته و تو الان بزرگ شده‌ای. مثل میلیونها کودک دیگر که آنها هم مشق نوشتن‌ها، صف نانوایی رفتن‌ها، پول توجیبی گرفتن‌ها و خوراکی خریدن‌های خودشان را داشته‌اند. آنها هم هر کدام در جایی و به شکلی قصه‌های خودشان را زیسته‌اند. اما این را میدانی خیلی از آنها هنوز حتی در بیداری، رویای بیسکویت و کابوس بمب میبینند. در همین زمان که از سایه شوم بمبهای اسرائیلی در هراسند ولی در تلاشند کامشان را با طعم امید و زندگی شیرین نگه دارند.
@ravankavi1939
پانوشت:
بیسکویت عراقی، بخشی از کمکهای غذایی سازمان ملل به آواره‌های عراقی بود که پس از جنگ داخلی به ایران پناه آورده بودند. آواره‌ها آنها را به فروشگاهها میدادند در عوضشان مواد غذایی دیگری میگرفتند. اسمشان شده بود بیسکویت عراقی.
@ravankavi1939

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

23 Oct, 19:40


بیسکویت عراقی
یا
رویاهای بیسکویت و کابوسهای بمب یک ذهن ایرانی

تو کودک بودی، شش هفت سال بیشتر نداشتی. هر روز و هر روز پول توجیبی‌ات را میرفتی خرج  بیسکویت عراقی میکردی. یک بیسکویت خوش‌طعم و مقوی، که تا مدتها به سوپرمارکت دو کوچه دورتر سر نبش محل میرفتی تا مزه دلچسبش را دوباره بچشی.

این ماجرای به ظاهر ساده اتفاق مهمی در زندگیت بود. در آن سن این اولین پول توجیبی بود که میگرفتی. تازه این حق را پیدا کرده بودی پولی بگیری و به اختیار خودت خرج کنی. پول را با ذوق از مادر میگرفتی و هر بار با شوق خرج خوراکی محبوبت میکردی: بیسکویت عراقی.  بیسکویت عراقی برای تو جای تغذیه مستقیم از مادر و بعدتر تغذیه از دست مادر را گرفته بود. پولی که میدانستی پدر در میاورد و میدهد به مادر. پولی که امضای پدر روی آن بود. بابا نان داد را در مدرسه اول از همه خوانده بودی.

پول تو جیبی هم حقی برای بهره‌بریِ زندگی مطابق میل خودت بود هم دَینی به خانواده. قانون ناگفته این بود که برای ادای این دین، کافی است  بچه خوبی باشی درس و مشقهایت را انجام بدهی. آرام آرام ضرورت محدودیت و پذیرش مسئولیت در زندگی را یاد میگرفتی.

بیسکویت عراقی انگاری پایش را بر جای آغوش مادر و گرمای خانواده میگذاشت. پدر با کار در بیرون از خانه پول درمیاورد، مادر با کارش در خانه آن را تبدیل به آسایش خانواده میکرد. و برای کودکی که تو بودی کاری مثل رفتن به نانوایی، مابین پول خرجی و بیسکویت عراقی کارکرد ویژه‌ای پیدا میکرد. برای نانوایی باید یک کوچه دورتر میرفتی در صفهای معمولا طولانی و خسته‌کننده منتظر مینشستی، نان را میگرفتی و به خانه میبردی. پاداش آن دو کوچه دورتر رفتن، از سوپرمارکت بیسکویت عراقی خریدن و خوردن بود. این صفهای انتظار نانوایی و بیسکویت عراقی بود که نخست بدنی و سپس روانی از خانه جدا میکرد. اینجا فعالیتِ همراه با عاملیت و حق انتخاب داشتی. داشتی آزادی را یاد میگرفتی.

کار نانوایی و پول توجیبی واسطه تبادل نمادین شده بود، به وسیله آنها هم داخل و هم خارج خانه قرار میگرفتی، امکان وصل و فصل توامان داشتی. با آوردن نان در سفره خانه سهیم میشدی، با پول توجیبی به حساب میامدی. بازشناسی میشدی و قدرشناسی نشان میدادی. وارد حساب و کتاب داخل خانه میشدی و بلیط ورود به داد و ستد در بیرون خانه به دست میاوردی. کار با مزد و بی‌منت، مِهر خانواده را حلال  و جانت را آزاد میکرد. داشتی زندگی مستقل اجتماعی را یاد میگرفتی.

.
اما بیسکویت عراقی برای تو سویه دیگری هم داشت. سالهای نخستین پس از جنگ بود. رعب و وحشت جنگ  اثراتش هنوز باقی بود. جنگی که در آن سن خردسالی چیزی از آن نمیدانستی جز اینکه موجود ناپیدا و ناآشنای مرموزی به نام عراق به جان شهر و خانه و خانواده‌ات افتاده.
@ravankavi1939

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

15 Oct, 17:26


با افزایش ثروت، ظواهر سبک زندگی جامعه اعیانی را الگوی تربیت دخترانش قرار میدهد. به پشتوانه سرمایه انباشته در سالهای انقلاب، برای ورود به طبقه فرادست جامعه خیز نهایی را برمیدارد. ثروتش را جهیزیه دخترانش میکند تا بتوانند به عقد دو مرد یکی از طبقه اشراف و دیگری طبقه بورژوا دربیایند. اما او در تلاش برای جابجایی طبقاتی، دچار خطای محاسباتی است. بلاهت ناشی از سالهای محرومیت اجتماعی و محدودیت اقتصادی کار دست او میدهد. برای بقا و پایداری در این میدان تازه، تنها سرمایه مالی کفایت نمیکند. دیگر لازمه این کار، سرمایه فرهنگی را ندارد. در نهایت قالب و اطوار او را فاقد ظرافت پاریسی باعث کسر شان میدانند. پس از ورود دخترانش، او پشت در میماند. نردبانی که دخترانش را در طبقات اجتماع بالا میبرد توان تحمل وزن او را ندارد. نردبان میشکند و پرت میشود تا قعر تاریک اجتماع.
پس از معرکه‌گیری بی‌سرانجام سر پیری محل اقامتش میشود پانسیونی محقر و فلاکت‌بار در کنار مطرودانی چون خودش ولی هر کدام به شکلی دیگر. او که در باد انقلاب سودای منزلت کاشته بود در طوفان پس از انقلاب درو میشود. اما همه اینها تازه آغاز داستان بابا گوریو است، اطلاعاتی مربوط به قبل از اتفاقات رمان. شبح سمج باباگوریو این بار در کالبد همسایه‌اش به میان دخترانش و اجتماع اشرافی و بورژوایی آنها بازمیگردد، اوژن دانشجوی شهرستانی تازه‌نفس. دیالکتیک تاریخ مکارانه به کارش ادامه میدهد.

در اینجا واضح است روانشناسی نیز به سهم خودش برای تحلیل به کار میرود. مساله روانشناسی‌زدگی است. مساله تقلیل پدیده پیچیده چندوجهی انسان به صرف دانش روانشناسی است. مسلم است که ما در یک سطح، روان و رفتار خودشیفته، نمایشی، سایکوپت، وسواسی، وابسته و غیره را میبینم. اما سطح روانشناسی وابسته و تنیده به سطح اجتماعی است، در وجوه مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی. نیروهای اجتماعی میتوانند نیروهای درون‌روانی باباگوریو را جهت، شدت و شکل دهند. کاملا محتمل است در زمانه و جغرافیایی دیگر فردی با پتانسیلهای روانی باباگوریو سرنوشت متفاوتی پیدا میکرد. ممکن بود فداکاری او برای خانواده در شرایط مکانی و زمانی دیگر عاقبت سعادتمندی پیدا میکرد و چه بسا حتی قهرمان اجتماع میشد.

علاوه بر این قابلیت "شکل‌پذیری" روان انسان، مهمتر "جاپذیری" روان انسان در اجتماع است. قشرهای اجتماع علی‌رغم تفاوتهای میان خودشان از همه تیپ روان را میتوانند در خود جا دهند و مطابق با الزامات خود بهره بگیرند. فرض بگیریم اصلا دختران باباگوریو خودشیفته و نمایشی، خوب که چی؟ در هر قشر اجتماع این تیپها را میبینیم. کما اینکه در پانسیون مطرودان رمان هم میتوانیم مشابهش را پیدا کنیم. مساله مهمتر این است که این گرایشات شخصیتی چگونه ممکن است چرخ‌دنده‌هایی از دستگاه طبقه اجتماعی بشوند. طبقه فرادست چگونه این گرایشات را به کار میگیرد تا به چیرگی‌اش ادامه دهد. و طبقه فرودست چگونه با این گرایشات محدود و در بند میماند.

مثلا خودشیفتگی دختران باباگوریو، به کار حساب‌گری منافع آنها میآید و گرایش به نمایش‌گری، آنها را زیبا و آراسته نگه میدارد آنطور که بایسته محافل اعیانی است. از آن سو دختر جوان پانسیون که پدر و برادر ثروتمندش او را طرد کرده‌اند با وسواس منفعلانه فقط دعا میخواند.
در اینجا از تحلیل طبقاتی پلی بزنیم به تحلیل فمینیستی. اینکه اتحادهای مردانه در رمان از شوهر و معشوق تا پدر و برادر  چطور علیه زنان روان آنها را به بازی میگیرند. در این میدان نابرابر جنسیتی دختران باباگوریو پیشاپیش شکست‌خورده هستند. در تحلیل نهایی خودشیفتگی و نمایشگری آنها در این کارزار عاملیتی نمیدهد که هیچ، بردگی با زرق و برق آنها برای مردان است.

خلاصه و نتیجه‌گیری کنم. روانشناسی نه برای فهم و داوری نه برای راه و رسم زندگی به هیچ عنوان کافی نیست. روانشناسی‌زدگی با ارائه دیدی محدود و تصویری مخدوش از قواعد حاکم بر زندگی انسانی شما را آسیب‌پذیر میکند. روانشناسی را نه نقطه شروع و نه نقطه پایان تحلیلتان از زندگی قرار دهید. روانشناسی را در کنار و در میان باقی علوم به کار بگیرید، در وابستگی و تنیدگی با آنها.
@ravankavi1939

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

15 Oct, 17:26


روانشناسی‌زدگی چگونه میتواند به آسایش و امنیت زندگی شما آسیب بزند؟

صلاح اسمعیلی

رمان بابا گوریو و کلا بالزاک انتخاب مناسبی است جهت نقد نگاه روانشناسی‌زده رایج، برای بیان لطمات و خطرات آن. با توجه به نفوذ و غلبه روانشناسی در اذهان عمومی، احتمالا بیشتر افراد وقتی این رمان قرن نوزدهمی فرانسوی را میخوانند برای تحلیل آن به صورت اتوماتیک سراغ روانشناسی و آسیب‌شناسی روانی میروند. کاملا برعکس خود بالزاک که روانشناسی را تابع یا مکمل اتفاقات و نیروهای اجتماعی میدانست.

مثلا: باباگوریو پیرمردی است با طرحواره ایثار که قربانی طرحواره‌های استحقاق دخترهایش میشود.
یا مثلا: دو خواهر با شخصیت خودشیفته و نمایشی، با اختلالهایی در کنترل تکانه غرق در زندگی تجملاتی شده‌اند. آنها زندگی پدرشان را، با شخصیت مضطربِ وابسته و فاقد قاطعیت در نه‌گویی، به باد میدهند.
یا باز مثلا: الگوهای فرزندپروری سهل‌گیرانه اثراتش را بر سرنوشت فاجعه‌بار خانواده باباگوریو نشان میدهد.

از اینها ضرورتا نتیجه میگیریم برای دوری از چنین بدبختیهایی کافی است برویم "تراپی" بگیریم. با شرکت در ورکشاپ آشنایی با سنخهای شخصیتی از خودمان در مقابل دیگران محافظت کنیم. و لابد اگر دو تا از بسته‌های فرزندپروری را بخریم دیگر خانواده خودمان را بیمه سلامت کردیم.
هر چه ادبیات خواسته تصویری از جهان نشان دهد که چندوجهی، چندسطحی، پیچیده و به سختی قابل پیش‌بینی است، روانشناسی‌زدگی امروزی همه چیز را ساده، آماده، رام، سطحی و دم‌دستی مینمایاند.

حالا اگر بخواهیم روانشناسی‌زده نباشیم:
گوریو، کارگر شیرینی‌پزی، در آشفتگیهای ایام انقلاب بزرگ فرانسه، کمیته تامین آرد را در دست میگیرد. با رانتخواری از طریق قاچاق‌فروشی و گران‌فروشی به ثروت گزافی میرسد. موفقیت زودرس به او وهمِ قدرت و منزلت میدهد، تورم ایگو سنجش درست واقعیت را از او میگیرد. با مرگ همسر، در تلاش برای جبران نبود مادر برای دو دخترش، مضافا کارکرد مناسب پدری‌اش آسیب میبیند.
@ravankavi1939

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

19 Aug, 13:44


در نوجوانی بخواهی به شکل قهرمانانه‌ای بمیری؛ در سالهای جوانی بخواهی به شکل قهرمانانه‌ای زندگی کنی؛ در میانسالی بخواهی به شکل متواضعانه‌ای زندگی کنی؛ و در سالمندی بخواهی به شکل متواضعانه‌ای بمیری.
یک مسیر برای رستگاری

@ravankavi1939

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

26 Jul, 18:33


خیلی چکیده:
روانکاوی در نقطه مقابل فراموشیِ از جنس یادزدودگی، یادآوری برای فراموشیِ از جنس یادسپاری است. در اولی، منفی(فراموشی) در منفی(یادزدودگی) میشود مثبت: یادماندگی. در دومی، منفی(فراموشی) در مثبت(یادسپاری) میشود منفی: تراورزی (Working Through) یا حل و فصل.
در تراورزی پارادوکسی نهفته است. هنگامی میتوانی از یادی بگذری که بتوانی آن را در جای مناسبی بگذاری.
در روانکاوی با یادها خداحافظی میکنی. خداحافظی به خوبی پارادوکس تراورزی را نشان میدهد. هنگامی که خود، یاد را از دوش برمیدارد ولی آن را به خدای خود میسپارد. در خداحافظی،  خود، یاد را به خدا میسپارد تا آن را عزیز و امن و در آرامش نگه دارد‌.
@ravankavi1939

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

08 Jul, 15:41


یکی از شیوه‌های رایج در آزار جنسی کلامی، خلق ایهام با استفاده همزمان از معانی استعاری و مجازی واژه‌ها و عبارات است.  دو مثال زیر دو مورد واقعی در فضای دانشگاهی است:
استادی که به دانشجو میگوید فلانی چه 'قلمی' داری یا میگوید این چند سال در گروه ما خوب 'تراش خوردی'. قلم و تراش یک معنای اولیه استعاری دارند یعنی 'خوب مینویسی؛ رشد علمی خوبی داشتی'. ولی در بافت میتوانند به صورت دوپهلو معنای مجازی آنها را هم رساند (پاهای سکسی داری؛ فرم اندامت سکسی شده).

آزارگران جنسی از طریق ایهام در کلام برای خودشان در‌ رو میسازند. میتوانند واژه‌‌ای به کار ببرند تا در صورتی که به دردسر افتادند ادعا کنند منظور دیگری داشتند.

این یک نمونه شیک و فرهیخته مناسب فضاهای دانشگاهی و روشنفکری از مثلِ دودره بازی است. از یک در معنایی وارد میشوی و به وقت تنگنا از در معنایی دیگری در میروی‌.
@ravankavi1939

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

21 Jun, 19:49


ریشه در کودکی؟

درمانگرهای تحلیلی هر چه در کارشان پخته‌تر و ماهرتر میشوند در صورت‌بندی و تحلیلهایشان اولویت و اهمیت خیلی بیشتری به مسائل ساختاری میدهند تا اتفاقات تاریخی در زندگی مراجعان. برای تحلیل آنچه در جلسه میشنوند ارجاع به زندگی گذشته و اتفاقاتی که برای فرد افتاده را معلق نگه میدارند، دنبال فهم همینجا حالایی با ارجاع به ساختار و نحوه کار سیستم روان هستند. یعنی چطور؟

مثلا اگر مراجع ناراحت و آشفته است که "همسرم حواسش به من نیست، اونطور که باید با من وقت نمیگذرونه، دائم تو گوشیش هست و در فضای مجازی میچرخه، اصلا نمیدونم با کیا چت میکنه، نکنه سَر و سِری داره و ... " درمانگر اگر نگاهش صرفا به تاریخ زندگی مراجع باشد ممکن است به ذهنش بیاید که شکایت مشابه همین را درباره دوره کودکی هم داشت که "پدر و مادرم حواسشون به من نبود، به بقیه خواهر و برادرهام باز توجه داشتند ولی منو از قلم مینداختند و بیشتر وقتها متوجه حضور من، خواسته‌ها و نیازهای من نبودند."

حالا درمانگر ممکن است همین را در قالب تفسیر به مراجع بگوید. واکنش مراجع هم ممکن است این باشد که "آره ولی خب که چی؟ الان چکار کنم؟" یا برعکس دچار توهم دانایی شود که آها رازش را فهمیدم‌ و از این سرمست باشد.
اما اگر درمانگر اولویت را به ساختار روانی بدهد تا تاریخ زندگی به شکل انتزاعی‌تر فکر میکند که مراجع، نبودن برای دیگری را چطور تجربه میکند، الان چطور و در گذشته چطور بوده.

در واقع نبودن برای دیگری بخشی از تجربه ادیپی و اختگی است. ادیپ و اختگی را همینجا حالایی فرموله میکنیم. ارجاع به گذشته و رویدادهای آن تازه نقطه آغاز ماجرا است. صحبت از اتفاقات کودکی این کارکرد را دارند که مثالهای مناسبی هستند برای دریافت آنچه مراجع اکنون از سر میگذراند. همچنین میتوانند روایتهای قابل قبول و مورد پسندی برای مراجع بسازند، با ملاحظه اینکه مقوله روایت یک فاکتور مهم در اثربخشی درمانی است.

ارجاع تقلیل‌گرایانه زمان حال به رویدادهای گذشته کاریکاتورسازی از روانکاوی است، همان جوک حتما ریشه در کودکی‌ات دارد.
ما در روانکاوی فتیش زمان گذشته و تاریخ نداریم. گذشته و تاریخ زندگی از این رو اهمیت دارند که در زمان حال جاری و باقی هستند. روانکاو برای انجام کارش لازم است بتواند مسائل ادیپی و پیش‌ادیپی را در تمام حرفها و شرح زندگی روزمره مراجع بشنود.

در همین مثالی که گفته شد وقتی از منظر ادیپی به شکایت مراجع نگاه میکنیم سریع به عدد طلایی روانکاوی یعنی عدد سه میرسیم: مراجع، همسر و چیزها و آدمهای دیگر. هم حضور همسر را داریم، هم غیاب. همیشه باید فکر کرد تجربه هر فرد از حضور و غیاب چیست: حضور فرد و دیگری برای هم و غیاب آنها برای هم؛ چقدر حضور را تاب میاورد چقدر غیاب را. تحمل حضور دیگری سخت‌تر است یا غیابش. آیا در غیاب دیگری احساس امنیت دارد یا به هم میریزد.

غیاب دیگری چطور معنا میشود: بی‌میلی، طرد، بی‌وفایی، آزار؟ آن سومی که دیگری را به خود میکشاند واجد چه خصوصیت و کیفیتی است: اغواگر، فریبکار، فتنه‌گر؟ خود فرد در این رقابت چطور  عمل میکند؟ تلاش میکند، وامیدهد، به فرد دیگری رو میاورد؟ و کلی صورت‌بندی دیگر. درمانگر باید بتواند اینها را بشنود.
@ravankavi1939

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

25 Feb, 05:43


فکر کردم آیا میتونیم به همه تصمیمها و پیامدهای آن به عنوان گل یا پوچ نگاه کنیم؟ در مقابل این ادعا سریع این واکنش جاافتاده عمومی را میبینیم که آقا همه چی خوب و بد داره، هم کمی درسته هم کمی غلطه، یک چیزی اون میانه. منطق روانکاوی اما برعکس این، صفر و یکی است. یا این یا آن است. بگذارید دو چیز را از هم جدا کنیم. لحظه تصمیمگیری و اقدام برای شروع و پایان را یک طرف بگذاریم و فرایند و روند منتهی به شروع و پایان را در طرف دیگر. شما ممکنه بین چند شغل و چند نفر برای رابطه مردد باشید هر کدام مثبتها و منفی‌هایی داشته باشند اما نهایتا باید به یکی برسید. باز وقتی یک چیز را انتخاب کردید در ادامه اگر چالشی دارید باید نهایتا یک جایی به نتیجه برسید بمونید یا برید، نگه دارید یا رها کنید.  اتفاقا پاتولوژی تداوم این همه چیز را خواستن‌ها و ناتوانی‌ از بریدنهاست. بالاخره جمهوری اسلامی آری یا نه‌.

اینطور اگر انتخابها را جدا و تجزیه کنیم زندگی خیلی ساده میشه. قاعدتا به لحاظ تکاملی هم حیات باید منطق ساده‌ای داشته باشه. خوشبختانه زندگی ما مثل شطرنج پیچیده نیست که در هر لحظه با تعداد شمارناپذیری از انتخابها روبرو باشیم. اگر اینطور بود اصلا بقا پیدا نمیکردیم. ولی اگر انتخابها را در طول عمر روی هم بگذاریم و ترکیب کنیم به حدی از پیچیدگی در زندگی میرسیم ولی یک پیچیدگی معقول و اقتصادی. فکر کنم در علوم کامپیوتر هم با همین منطق ساده صفر و یک به محاسبات و امکانات خیلی پیچیده رسیدند.
حالا این صفر و یک ها و گل و پوچ ها در طول زندگی چطور روی هم اثر میگذارند؟ علوم رفتاری و مباحث شرطی‌سازی حتما خیلی چیزها میتونند بگند. پیامدهای اقدامات فعلی، پیشامدهای اقدامات بعدی هستند. جایی هم چیزی خونده بودم که بعضی آدمها بعد از مشاهده یک نتیجه گرایش دارند که دفعه بعدی همون مشاهده تکرار میشه و بعضیها هم این گرایش را دارند که دفعه بعدی نتیجه عوض میشه. مثلا اگر امروز میرند بزرگراه و ترافیک میبینند بعضیها فکر میکنند فردا هم ترافیک میشه بعضیها فکر میکنند فردا ترافیک نمیشه‌. بعضیها فکر میکنند پارسال که قیام مردم سرکوب شد دفعه بعدی باز همینطور میشه و این کارها نهایتا پوچ و بی‌فایده است. بعضی‌ها فکر میکنند نه دفعه بعدی این بار مردم به مقصودشون، به goalشون میرسند( استعاری/لیترالی کمی زوری). در روانکاوی هم کلی بحث اجبار به تکرار یا گذار را داریم. اینکه گرفتار یک الگویی شدی و هر بار به شکلی آن را تکرار میکنی یا اینکه یک جایی این الگو را میشکنی و به جای پوچ گل میاری و میتونی گذر کنی.
خلاصه شاید داستان ما چنین چیزی باشه. یک صورتبندی عام از گل یا پوچ زندگی. اینطور بدونیم چی بر سر ما میگذره. شاید هم به قول سهراب سپهری "کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم" و همه این حرفها و صورت‌بندی‌ها پوچ و بی‌معناست.
شادی باشه. (;
@ravankavi1939

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

25 Feb, 05:42


گل یا پوچ؟

چیزی که جستارنویسی را برای من خیلی زیاد جذاب میکنه پرسه‌زنی، ماجراجویی و مهمتر از همه بازیگوشی است. به باورم حقیقت بیشتر از جنس بازی است تا یک امر خشک و جدی. من طرفدار بازی، شوخی، تازگی، شگفتی و سرگرمی هستم. رویارویی با حقیقت بیشتر از طریق اینهاست تا چیزهایی در طرفی دیگر. تجربه لحظاتی مثل وقتی که بازیکن مافیا رای به خروجش دادند به عنوان وصیت و کلام آخر میگه شادی باشه و با لبخند و چشمک صحنه را ترک میکنه. من شک ندارم آن طرفدار پیگیر یک تیم معمولی فوتبال، که عمری را میان امید به صعود و بیم از سقوط طی کرده بدون اینکه کتابی خونده و سوادی داشته باشه ماجراها و درامهایی خیلی زنده‌تر و سازنده‌تر از اکثر باسوادها تجربه کرده، بهره خیلی بیشتری از زندگی برده.
اینها را به عنوان کسی میگم که بیشتر عمرش را صرف کتاب و دانشگاه کرده. الان هم کتاب برام مثل آب و غذا حیاتی است. منتها در جایی که الان ایستادم از کتاب هم انتظار خلق لحظه را دارم، لحظات سرمستی ادبی و شگفت‌زدگی فلسفی. همین الان کلی ذوق دارم که احتمالا در تعطیلات پیش رو بالاخره فرصتش را خواهم داشت رمان جنایت و مکافات را بخونم. چند روزی دوباره خودم را فراموش کنم و بسپارم به جهان داستایفسکی. یا شوق این را دارم در دو سه سال آینده فرصتش را داشته باشم خیلی مفصل و با دقت و تمرکز اسپینوزا بخونم. اندیشمندی که در لحظه فکر میکنم بهترین راهنما برای زندگی است.
خوب مثلا میخواستم درباره جستارنویسی بگم. چند روز پیش در اینستاگرام داشتم درباره چرایی ریسک‌پذیری و در نتیجه آن آسیب‌پذیری زندگی ایرانیها میگفتم. یک فکت از زندگی زنبورها آوردم که در شرایطی برای دسترسی به شهد گل ممکنه مسافتهایی برند که زندگیشان به خطر بیفته. به صورت بداهه نوشتم نتیجه کارشان ممکنه گل یا پوچ در بیاد. به نظرم تعبیر قشنگی بود. مَثَل استعاری گل یا پوچ در این مورد معنای لیترالی(تحت لفظی) هم داشت. میدونید ما در روانکاوی به این مکانیزمهای تبدیل استعاری به لیترالی خیلی توجه و علاقه داریم. مثلا یک نفر تحت فشار زندگی در ذهنش این میاد که دیگه نمیتونم نفس بکشم این را لیترالی به صورت سمپتوم هیستریک احساس خفگی در بدنش نمایش میده. یا فکر میکنی در زندگی داری له میشی کابوس میبینی لیترالی با غلتک دارند از روت رد میشند. خودم یک بار اینقدر ذهنم درگیر دانشگاه و تز کوفتی دکتری بود خود شهید بهشتی به خوابم اومده بود.
به هر حال، پیرو اون استوری زنبور با دوست عزیزی صحبت میکردم این تعبیر گل یا پوچ را برای نتیجه رابطه‌اش به کار برد. یکباره ذهنم جرقه‌ای زد. خودم تعبیر گل یا پوچ را به طور خاص در بحث ریسکهای مالی به کار برده بودم به کاربرد عام‌تر آن توجه نداشتم. دیگه درگیر این تعبیر شدم. بیشتر به عنوان یک بازی فکری و سرگرمی. در انتخابهایی که میکنیم، در راههایی که میریم به چی میرسیم: گل یا پوچ؟ که اتفاقا فرم آن در بازی پایه‌ای‌ترین است. اونجا هست، اونجا نیست: دالی در دنیای کودکی. این یکی نه، اون یکی آره: اولین تجربه‌های انتخاب و عاملیت.
در ذهنم مدام عبارت گل یا پوچ را زمزمه میکردم. خوشم اومده بود. میگفتم بنشینم یک مطلب بنویسم فقط برای اینکه این عنوان را روش بگذارم و در متن با این عبارت دائم بازی کنم. فروید جایی میگه خوشبختی و شادکامی بازیابی خوشیهای کودکی است. در ذهنم زندگی یک تصویرِ شعبده‌بازی میومد. فرشته سرنوشت با تردستی از آستینش گل در میاورد و غیب میکرد. دستانش را حرکت میداد، به سمتت دراز میکرد و با اجی مجی میگفت: گل یا پوچ؟( چه جالب به صورت تصادفی یک استعاری/لیترالی دیگه). الان که مینویسم لحظه ضربه پنالتی در فوتبال را تجسم میکنم. زمانی که با هیجان و اضطراب منتظری ببینی چه میشود: گل یا پوچ؟ ( این هم یک استعاری/لیترالی تصادفی دیگه)
مجذوب چنین تصویری از زندگی شده بودم گفتم چیزی بنویسم و به کلمات و جملات در بیارمش. هر کسی هر چیزی مینویسه در اصل دنبال بسط و تبدیل همین خودگوییها و تصاویر فانتزی شخصی است. این را از فروید و روانکاوی درباره نویسندگی یاد گرفته‌ایم . اینکه بتونی لذت و فانتزی شخصی را در قالب یک تجربه لذت جمعی در بیاری. ذهنم را آزاد و رها گذاشتم به هر سمت و سویی که دلش خواست بره.

ادامه در بعدی
@ravankavi1939

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

22 Feb, 17:41


"تاجیکستان به پیش"

این شعار تیم ملی تاجیکستان بود که در تورنمنت اخیر جام ملتهای آسیا تیم دوم خیلی از فوتبال‌دوست‌های ایرانی شد. دلیل آن واضح بود: هم‌خانوادگی فرهنگی. اما به نظرم این علاقه به تاجیکستان نکته ظریفی نهفته داشت. متناظر با دو نوع ایرانی‌گرایی دو سنخ از علاقه را میشد دید. دو نوع ایرانی‌گرایی که پس از جنبش ژینا-مهسا آشکارا رونمایی شد: مرکزگرایی و وحدت‌‌نگری در مقابل مرکزگریزی و کثرت‌نگری.
تاجیک به عنوان یک دیگری آشنا-بیگانه، دیگری قریب-غریب پرده مناسبی برای فرافکنی بود. در رویارویی با این پدیده مشابه-متفاوت دو رویکرد را میشد متمایز کرد. یک رویکرد با تفاوت شروع میکرد و به شباهت میرسید و یک رویکرد با شباهت شروع میکرد و به تفاوت میرسید. یک طرف با شیفتگی در دیگری خودش را میدید و یک طرف با شگفتی در خودش دیگری را میدید.
همانند اینها دو شیوه مواجهه والدین با فرزندان موضوع را مقداری روشنتر میکند. بعضی والدین در فرزندانشان دنبال شباهت با خودشان میگردند و آن را ارج مینهند. بعضی والدین هم در فرزندانشان خودشان را به گونه‌ای متفاوت میبینند و آن را ارزشمند میدانند.
اینها دو مدل متمایز سامان‌دهی هویتی و تجربه زندگی است. یکی اولویت را به تکرار و ایستایی میدهد و دیگری اولویت را به گذار و پویایی. در بحث ایران‌گرایی اولی هویتش را اینطور تعریف میکند ما در گذشته به گونه مشخص و معینی بودیم، الان هم به همین گونه هستیم، در آینده هم به همین گونه خواهیم بود. دومی اما هویت ایرانی را در گذشته طوری، در الان طوری و در آینده طوری دیگر میبیند. همانطور که درباره تیم ملی تاجیکستان یک طرف درگیر خودبودگی ایرانی بود و یک طرف درگیر دیگربودگی ایرانی، این‌همانی ایرانی در مقابل آن‌نهانی ایرانی.
@ravankavi1939

روانکاوی و روانشناسی انتقادی

27 Jan, 16:29


اگر به روانکاوی به زبان فارسی مشغول هستیم لازم است گوشمان را به بازی‌های زبانی در واژگان فارسی عادت دهیم.
فرمول بنیادی فروید در تبدیل محتوای پنهان ناخودآگاه به بازنمایی‌های تصویری در رویاها را به یاد بیاوریم. اگر پروانه را خواب ببینیم آیا همان حشره پروانه است؟ یا به جای زنی به اسم پروانه آن را می‌بینیم؟ آیا پروانه برای کاری است که در انجام آن مرددیم؟ آیا پروانه شغلی و حرفه‌ای است؟ آیا پروانه دستگاه تهویه است که از آن خاطره بدی داریم؟
نقش ایهام و جابجایی در این مثالها از رویا آشکار است همانگونه که در شکل‌گیری سمپتوم‌ها. مثلا چطور ناخودآگاه جای گاز دندان و دندانه کلیپس موی زنانه و دندانه کلید را به جای هم می‌گیرد، در هم می‌آمیزد و به شکل فوبی رابطه واژینال بروز می‌دهد.
@ravankavi1939

2,388

subscribers

53

photos

5

videos