Philosophy Cafe ♨️

@philosophycafe


مکانی متفاوت برای آدم‌های متفاوت

1. @NaderiOmid66

2. @Ali_soltanzadeh

3. @khadem_ar

4. @M_H_Tavassoli

5. @AmiraliEbrahimzadeh

6. @Amin_sbu


telegram.me/PhilosophyCafe ♨️

Philosophy Cafe ♨️

22 Oct, 18:26


🗯 [در مورد عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزۀ علمیۀ قم در سال 1301 شمسی، گفته میشه که مهم‌ترین هدفش توی زندگی نگه‌داری حوزه و تربیت طلبه‌ها بود. هیچ مسئله‌ای حائری رو از این هدف دور نمی‌کرد. به همین دلیل ما مثلاً هیچ اقدام مشخص سیاسی در نقد پهلوی اول از سمت حائری نمی‌بینیم. حائری از هر اقدامی که زمینه رو برای فروپاشی حوزۀ نوتأسیس قم ایجاد کنه، دوری می‌کرد. بعضی‌ها معتقدن که حائری از اعتبار خودش زد تا حوزۀ قم حفظ بشه. یکی از این نمونه‌ها زمان اجرای سیاست کشف حجاب بود؛ سیاستی که بعضی از مذهبیون سنتی اون زمان اینقدر باهاش مخالف بودن که اجرای این سیاست رو جزو نشونه‌های آخرالزمان می‌دونستن. نکتۀ عجیب‌تر برای این مذهبیون این بود که مؤسس حوزۀ قم حتی یک کلمه هم به صورت علنی به این سیاست اعتراض نکرد. متن زیر یکی از پاسخ‌هاییه که به حائری نسبت داده میشه که در برابر اعتراض مذهبیون سنتی دربارۀ سکوتش گفته:]

🖋 آقا من خیلی فکر کردم. این مردک [رضاخان] چادرها را برمی‌دارد؛ عمامه‌ها را برمی‌دارد؛... همۀ این‌ها واقعیت دارد و باید در حدود توان کاری کرد... ولی این جا حوزۀ علمیۀ قم هنوز ثابت و استوار نشده است. ما کوشش کردیم که پایگاه را از نجف به اینجا بیاوریم. شما آقا اعتقاد ندارید به این که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به تشکّی و تظلم خانم فاطمه زهرا (علیهاالسلام)، وقتی که صدای اذان را از ماذنه شنید که شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر می‌داد، گفت: فاطمه جان! اگر می‌خواهی این صدا باقی بماند، باید یک مقدار صبر کنی.

📚 به نقل از اظهارات حسین شاه‌حسینی در گفتگو با فصل‌نامۀ تاریخ معاصر ایران، در سال 1380 📚

@philosophycafe

Philosophy Cafe ♨️

20 Oct, 08:00


🗯 [بخش‌هایی از جامعۀ ایران در دورۀ پهلوی اول دیدگاه خوبی در مورد روحانیون نداشتن. بخشی از این ماجرا به تبلیغات فرهنگی بعضی از نشریات اون زمان مربوط بود. ولی بخشی از ماجرا هم به عملکرد خود روحانیت برمی‌گشت. در دورۀ قاجار و قبل از مشروطه، روحانیت شأن و اعتبار بیشتری داشته و بعضی از شغل‌های مورد احترام جامعه مثل قضاوت در اختیار روحانیت بود. سوءاستفاده‌هایی که بعضی از روحانیون از این جایگاه کردن، باعث بدبینی افراد در جامعه نسبت به روحانیت شد. مثلاً احمدی میانجی توی خاطرات خودش دربارۀ دیدگاه بخشی از جامعۀ دورۀ پهلوی اول در مورد روحانیت می‌نویسه:]

🖋 هر کس که در خودش احساس روشنفکری می‌کرد و خود را آشنا با سیاست می‌دانست، پدرم را ملامت می‌کرد که چرا بچه خودت را ضایع کردی؟ طلبه شدن را برابر با ضایع شدن می‌دانستند. اصولاً خدا، پیامبر و دعا را مسخره کردن، از علائم روشنفکری در آن زمان محسوب می‌شد. هیچ وقت یادم نمی‌رود مردی را که می‌آمد پیش من می‌نشست و می‌گفت شما آخوندها می‌گویید با جوشن کبیر می‌توان دشمن را بیرون کرد! و می‌خندید و مسخره می‌کرد. از دیگر مسائل آن زمان، این بود که آخوندها را سوار ماشین نمی‌کردند و می‌گفتند ماشین پنچر می‌شود. این عقاید در آذربایجان ما راسخ‌تر بود. می‌گفتند سه چیز ماشین را پنچر می‌کند؛ مُرده، جارو و آخوند.

📚 از کتاب «خاطرات فقیه اخلاقی: آیت‌الله احمدی میانجی»، نوشتۀ علی احمدی میانجی 📚

@philosophycafe

Philosophy Cafe ♨️

18 Oct, 12:07


🗯 از سال 2010، یه جایزه‌ای توی جشنواره فیلم کن وجود داره به اسم «نخل کوئیر» (Queer Palm). این جایزه مخصوص فیلم‌های مرتبط با ال‌جی‌بی‌تی هست و فقط به این فیلم‌ها اهدا میشه. توی سال 2023 این جایزه به یه فیلم ژاپنی داده شد به اسم «هیولا» (Monster). البته «هیولا» به غیر از این جایزه، جایزۀ بهترین فیلم‌نامۀ کن رو توی سال 2023 برد. فیلم با محوریت یه مادر شروع میشه که بعد از مدتی یه سری تغییرات توی رفتار بچۀ 10 یا 12 ساله‌ش می‌بینه و به معلم مدرسه شک می‌کنه که احتمالاً داره بچه رو اذیت می‌کنه. اسم این مادر سائوری هست. توی فیلم خبری از همسر سائوری نیست؛ یا طلاق گرفته و یا فوت شده. ما توی این خونه فقط سائوری رو می‌بینیم و پسرش، میناتو.

🗯 سائوری چه رفتارهای عجیبی از پسرش می‌بینه؟ مثلاً می‌بینه که میناتو به صورت ناگهانی میره حموم و شروع می‌کنه موهاشو کوتاه می‌کنه، یا یه روز میاد خونه و فقط یه کفش پاشه (و لنگۀ دیگه پاش نیست). یکی از شب‌ها اصلاً پسره خونه نمیاد و همین باعث میشه که سائوری نگران بشه و راه بیفته و بره بگرده که ببینه پسرش کجاست. سائوری در نهایت پسرش رو توی یه تونل متروکه پیدا می‌کنه. حدس سائوری اینه که معلم میناتو، به میناتو تعرض کرده که میناتو داره چنین رفتارهایی از خودش نشون میده. سائوری میره مدرسه تا موضوع رو با مسئولین مدرسه در میون بذاره، ولی به طرز عجیبی می‌بینه که آدم‌های مدرسه با این موضوع خیلی سرد برخورد می‌کنن و حتی معلم وقتی می‌خواد بابت رفتارش عذرخواهی کنه، این کار رو به صورت خیلی مصنوعی انجام میده. داستان به این صورت شروع میشه.

🗯 تا اینجای داستان مؤلفه‌های قصه مشخص میشه: یک نوجوون بی‌آزار که قربانی شده، یک مادر مظلوم که به کسی بدی نکرده، و یک معلمِ هیولا که دانش‌آموز رو مورد تعرض قرار داده. اما این قصه از زاویۀ دید مادره. ما از دو زاویۀ دیگه هم به این داستان نگاه می‌کنیم. میشه گفت فیلم از این جهت شباهت‌هایی به فیلم «راشومون» کوروساوا داره که یک اتفاق از چند زاویه تعریف میشه. منتها تفاوت «هیولا» با «راشومون» اینه که یک اتفاق کوچیک که مثلا دو سه ساعت طول کشیده، با روایت‌های مختلف تعریف نمیشه؛ بلکه یه ماجرای طولانی چند هفته‌ای از زوایای مختلف تعریف میشه. روایت‌هایی که یه جاهایی با هم تلاقی می‌کنن، یه جاهایی با هم یکسانن، یه جاهایی با هم متضادن، و یه جاهایی اصلاً تکمیل‌کنندۀ هم هستن.

🗯 اما فیلم «هیولا» به یه فیلم معروف دیگه هم شباهت‌هایی داره؛ فیلم «شکار» (Hunt). داستانی درخشان در مورد یه روستای کوچیک توی دانمارک که توی اون، یه مرد به اشتباه به تجاوز جنسی به یه کودک متهم میشه. داستان از این جهت درخشانه که چیز جدیدی در نسبت با این موضوع بیان می‌کنه. «هیولا» از این جهت به «شکار» شبیه هست که در ابتدا داستان اینه که یه معلم به یه دانش‌آموز تعرض کرده، ولی داستان کمی جلوتر که میره، مادره از زبون معلم می‌شنوه که میناتو (پسر همین مادر) یکی از دانش‌آموزهای دیگه رو اذیت می‌کنه. و اینجا داستان یه پیچ خوبی می‌خوره. و نکتۀ جالب اینه که اینجا ما هنوز توی روایت مادر قرار داریم و هنوز به سراغ روایت‌های دیگه نرفتیم. اگه می‌خواین داستان فیلم اسپویل نشه، بقیۀ متن رو نخونین.

📢 یکی از جذابیت‌های داستان «هیولا» برای من اینه که هر دفعه منو با این پرسش روبه‌رو می‌کنه: «هیولا کیه؟». چه کسی توی این ماجرا اون موجود بی‌احساس و بی‌رحمیه که دیگران براش مهم نیستن و حتی از آزار دیگران لذت می‌بره؟ معلمی که به دانش‌آموز تعرض کرده؟ دانش‌آموزی که با آبروی معلم بازی کرده؟ معلم و مادری که دانش‌آموز رو درک نمی‌کنن؟ استدعا دارم به سراغ پاسخ‌های کلیشه‌ای نریم که «ما همه قربانی جامعه‌ای عقب‌افتاده هستیم که به ما آموزش نداده». من فکر می‌کنم دو جواب برای سوالِ «هیولا کیه؟» میشه مطرح کرد؛ یا هیچکس هیولا نیست، یا همه هیولان. به همین دلیل، من به هر روایتی که ماجرا رو طوری تعریف کنه که یک هیولا / ظالم و یک قربانی / مظلوم داشته باشه، مشکوکم.

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«خیره میشه قفل یه لحظه به در؛ میگه گرمه چقدر؛ میبُرم با قیچی یه تیکه هوا؛ میدم بهش مکث می‌کنه؛ میگه توش درده چقدر» (آخرین وسوسه / سورنا)

@philosophycafe

Philosophy Cafe ♨️

18 Oct, 10:36


به قول دکتر طاهری مشاورمون توی دانشگاه رجایی: مرغِ زیرک چون به دام افتد #تامل بایدش (تامل: تحمل+تعقل)

Philosophy Cafe ♨️

15 Oct, 08:03


🗯 [سیاست‌های فرهنگی دورۀ پهلوی اول به دو شیوۀ اجباری و اقناعی اجرا می‌شد. سیاست‌های اجباری عموماً خیلی شتاب‌زده و سریع انجام می‌شد و به خاطر همین، بخش‌هایی از جامعه در برابر این سیاست‌ها مقاومت می‌کردن. نقل قول‌هایی از رضاشاه وجود داره که نشون میده از این مقاومت‌ها اطلاع داشت. مثلاً جایی گفته «کوشش من این است که ایران را در طریق ترقی و قبول تمدن جدید وارد کنم. آیا مردم حاضر نیستند خود را برای زندگی جدید حاضر نمایند؟» بعضی‌ها معتقدن که بخشی از این سیاست‌ها موفق بود و حتی تضعیف جایگاه روحانیت توی جامعه رو به سیاست‌های فرهنگی پهلوی اول نسبت میدن. مثلاً روح‌الله خمینی چنین عقیده‌ای داشت و توی اولین سال‌های بعد از پایان سلطنت رضاشاه می‌نویسه:]

🖋 خطای دیگر آن‌ها [دولت] بدبین کردن تودۀ جوان به روحانیین بود که دولت با تمام قوا کوشش در آن کرد که به واسطۀ آن تفکیک قوۀ روحیه و مادیه از یکدیگر گردید و زیان‌های کمرشکن به کشور وارد شد. از دست دادن این قوۀ معنوی و مادی کار مملکت را عقب انداخته و تا این دو قوه را برنگردانیم، به همین حال هستیم. ما نمی‌توانیم باور کنیم که این اساس از مغز خشک خود رضاخان بود؛ زیرا که این شالودۀ متفکرانه‌ای بود که بی‌دستور مدبرانۀ دیگران انجام نمی‌گرفت و اکنون هم پیروی از آن نقشه کمک به خرابی مملکت است. ...
تبلیغات دستگاه مطبوعاتی رضاخان و روزنامه‌ها بر روی مردم اثر کرد و ایشان [روحانیون] را از نظر مردم انداخت تا آن‌جا که روحانیان را سوار اتومبیل نمی‌کردند و اگر اتومبیل عیبی می‌کرد، آن را از بدقدمی آخوندها تلقی می‌کردند... من خود دیدم که در بین راه بنزین تمام شد، شوفر گفت از نحوست این آخوند است. من چون سید بودم، مورد اعتراض واقع نشدم. بیچاره ملاها ساقط شدند و میدان برای بازیگران عصر طلایی باز شد.

📚 از کتاب «کشف‌الاسرار»، نوشتۀ روح‌الله خمینی 📚

@philosophycafe

Philosophy Cafe ♨️

13 Oct, 09:48


🗯 [یکی از قوانین دورۀ پهلوی اول، قانون متحدالشکل کردن لباس‌ها بود. یکی از تبعات این قانون این بود که اکثر روحانیون حق نداشتن لباس روحانیت بپوشن و از لباس عموم مردم باید برای رفت و آمد توی معابر عمومی استفاده می‌کردن. یکی از تبصره‌های این قانون این بود که افرادی که مجوز اجتهاد از مراجع تقلید داشتن، می‌تونستن لباس روحانیت به تن کنن. بعضی از مراجع تقلید برای اینکه قانون متحدالشکل کردن لباس‌ها رو دور بزنن، به صورت گسترده و خیلی آسون به افراد زیادی مجوز اجتهاد می‌دادن تا حکومت توی اجرای قانون خلع لباس روحانیون دچار مشکل بشه. با توجه به گزارش‌هایی که به وزارت دربار شد، عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار وقت، از این حرکت مراجع تقلید مطلع شد و نامه‌ای اعتراضی به عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزۀ علمیۀ قم، با این مضمون نوشت:]

🖋 متأسفانه بر طبق راپرت‌های واصل از ولایات منجمله عراق حاکی است: اشخاصی که هیچ لایق انسلاک در زمرۀ علما نیستند از مقام محترم عالی کسب جواز کرده و البته مأمورین دولت نیز به احترام جواز صادره از آن مقام متعرض نمی‌شوند. این است که نقض غرض حاصل شده و باز وضعیت سابقه برقرار است. مراتب را برای اطلاع خاطر شریف معروض داشته و متمنی است مقرر فرمایید در صدور جواز ملاحظات دقیقه مرعی و به شهادات برخی از صاحبان اغراض شخصیه اکتفا نشود.

📚 به نقل از کتاب «مرجعیت در عرصۀ اجتماع و سیاست»، نوشتۀ محمدحسین منظور الاجداد 📚

@philosophycafe

Philosophy Cafe ♨️

13 Oct, 03:19


فریدونِ فرّخ، فرشته نبود

ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود

ز «داد» و «دَهِش» یافت او نیکویی

تو داد و دهش کن، فریدون تویی

@PhilosophyCafe ♨️

Philosophy Cafe ♨️

11 Oct, 18:17


🗯 چند روز پیش قسمت اول ویدئوکست «در راه جان» رو دیدم. این ویدئوکست گفتگوهایی هست که شایان حمیدی (مجری) با متخصص‌های حوزۀ سلامت و روان انجام میده. قسمت اولش گفتگو با مرتضی کشمیری، روان‌شناس بالینی و درمان‌گر فردی و گروهی، بود. من این ویدئو رو با پیش‌زمینۀ ذهنی منفی دیدم؛ اما در نهایت که این گفتگو تموم شد، حس خوبی داشتم. مسئله‌ای که برام پیش اومد این بود که یه مقداری دقیق‌تر به این فکر کنم که چرا من این ویدئو رو با پیش‌زمینۀ ذهنی منفی دیدم. پاسخش عجالتاً ساده ست: من نسبت به مقوله‌های «تراپی» و «روان‌درمان‌گری» حداقل به اون معنای رایجی که توی فرهنگ عمومی ما وجود داره بدبینم. مسئلۀ بعدی این بود که «پس چرا از این گفت‌وگو خوشم اومد؟».

🗯 یکی از مؤلفه‌هایی که باعث بدبینی من به مقولۀ تراپی میشه، اون نگاه «نجات‌بخش» و «منجی‌گونه»ای هست که به تراپیست یا روان‌درمان‌گر وجود داره. تراپیست گویی در جایگاهی خداگونه حق داره هر سوالی رو از من بپرسه؛ در حالی که مثلا اعضای خانواده یا دوستان یا همکاران من چنین حقی ندارن. مسئله‌ای که برای من همیشه جذابه اینه که این حق تراپیست از کجا ناشی میشه. عموماً نگاه به تراپیست اینطوره که تراپیست کسیه که گویی زندگی شخصی، درد و احساس و رنج و حسادت و خشم و گذشته‌ای نداره؛ اون انگار انباشته‌ای از تجربه و علمه که قراره به من کمک کنه تا به درد خودم بهتر آگاهی پیدا کنم. من اینجا چیزی جز نوعی رابطۀ قدرت نمی‌بینم! تراپیست توی اتاق تراپی، انگار انسان نیست، یه ابرانسانه. به همین دلیل توی خیلی از حرف‌ها و توییت‌ها می‌بینم که فرد میگه «تراپیستم امروز گفت...» یا «تراپیستم یه حرف خوبی می‌زنه همیشه که ...».

🗯 اما چنین ویژگی‌ای رو من توی گفتگوی حمیدی و کشمیری ندیدم، یا کمتر دیدم. کشمیری در جایگاه خداگونه ننشسته. اون هم یک انسانه و به همین دلیل مجری گهگاهی سوالاتی شخصی از زندگی خود کشمیری می‌پرسه. مثلاً جایی کشمیری در مورد خودش میگه «شاید بعضی از اطرافیان من چنین تصوری در موردم داشته باشن که من یه آدم لجبازم». این اون چیزیه که درمان‌گر رو برای من تبدیل به انسان می‌کنه و میگم «آها! حالا شد. پس تو هم یه انسانی. پس تو هم مثل من کلی انتقاد بهت میشه و من حق دارم اینجا در مورد تو این چیزها رو بدونم. پس این فقط تو نیستی که حق داری در مورد من بدونی». و به نظرم کشمیری اتفاقاً وقتی داره در مورد زندگی خودش حرف می‌زنه، حرف‌های جالب‌تری از نظر من می‌زنه؛ مخصوصا اون جایی که از «تسلیم و سکوت» صحبت می‌کنه. تسلیم شدن به کی یا به چی؟ به راه!

🗯 یکی دیگه از ویژگی‌هایی که باعث میشه من به مقولۀ تراپی بدبین باشم، اون ژست «علمی بودن» و «جدید بودن»ی هست که توی چنین ادبیاتی شاهدش هستیم. بسیاری از حرف‌هایی رو که ما توی گفتگوهای تراپی می‌شنویم، قرن‌ها قبل از پیدایش چیزی به اسم «علم مدرن» توی خیلی از کتاب‌ها و فرهنگ‌ها بوده. آیا در دوران جدید با میکروسکوپ و «دیتا» و «فکت» و آزمایشگاه تونستن دستاورد بیشتری نسبت به اون حرف‌ها پیدا کنن که اینقدر شاهد ژست «علمی بودن» توی چنین ادبیاتی هستیم؟ و نکتۀ جالب اینه که چنین چیزی رو هم توی صحبت‌های کشمیری توی این گفت‌وگو نمی‌بینم. کشمیری یه جایی از این برنامه در مورد رویکرد و نگاهی به روان انسان صحبت می‌کنه که اتفاقاً چندان پزشکی نیست و حتی تأکید می‌کنه که این رویکرد جدید نیست و میشه سرآغازش رو «دوران باستان» در نظر گرفت.

📢 و اما حرف آخر. من شاید بتونم کم‌پولی رو تحمل کنم؛ من شاید بتونم سردرد رو تحمل کنم؛ شاید بتونم افکار منفی رو تحمل کنم؛ شاید بتونم زودجوشی و خشم زیاد رو تحمل کنم؛ شاید بتونم تنهایی و دوری از آدم‌ها رو تحمل کنم؛ حتی شاید بتونم سرگشتگی و پوچی و بی‌معنایی زندگی رو تحمل کنم، اما نمی‌تونم «عامی» بودن، «نرمال» بودن، «مثل همه» بودن، افکار «متداول» داشتن، سلیقۀ «رایج» داشتن، و جزو «اکثریت» بودن رو تحمل کنم. هر چیزی که به من این حس رو بده که می‌خواد من رو «نرمال» یا «عادی» یا «مثل اکثریت» بکنه، به من احساس بدی میده؛ چه بخواد برچسب «علم» داشته باشه، چه برچسب «وحی»، چه برچسب «اخلاق و انسانیت» و چه برچسب «ترند». به نظرم با رویکرد تاریخی میشه این مسئله رو مطرح کرد که تراپی چرا شکل گرفت و قرار بوده چه چیزی رو از جامعه حذف کنه.

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«لعنت به مکر گرگ‌ها؛ لعنت به سکوت برّه‌ها؛ کی میاد بعد ما که بزنه یه ذره تلنگر به کلّه‌ها؟» (سوسو / بهرام نورایی)

@philosophycafe

Philosophy Cafe ♨️

10 Oct, 19:11


ویتگنشتاین _(هنر چیست؟)
[کانال یوتیوب آوای فلسفه] 🗨️
@sound_of_philosophy_Audio

@PhilosophyCafe ♨️

Philosophy Cafe ♨️

10 Oct, 16:08


شماره‌ی پنجم پادکست مداخله | مدرنیته و سانسور

📌 انقلاب ۵۷، از جمعه‌ی سیاه تا علی شریعتی

🔗 لینک مستقیم شنیدن پادکست در پادگیرها:
https://modakheleh.yek.link

Philosophy Cafe ♨️

09 Oct, 08:17


منتشر شد.
«مدرنیته و سانسور»
🎙️
به انقلاب ۵۷ می‌توان از منظرهای گوناگون پرداخت که هر کدام از این منظرها برخی از علل این انقلاب سیاسی را برای ما روشن می‌کند.در این قسمت می‌خواهیم از منظری «خاص» به انقلاب ۵۷ بپردازیم. ما می‌خواهیم انقلاب ۵۷ را از این منظر بررسی کنیم که چه گفتمان جدیدی در بین روشنفکران از دهه‌ی ۱۳۴۰ ظهور کرد که باعث فاصله گیری فکری آن‌ها از حکومت شد؟

در کست‌باکس، اسپاتیفای و اپل پادکست
نام پادکست مداخله را
جست‌وجو کنید و ما را از آن‌جا بشنوید.

🔗 لینک مستقیم شنیدن پادکست در پادگیرها:
https://modakheleh.yek.link

Philosophy Cafe ♨️

08 Oct, 08:00


🗯 [سازمان پرورش افکار یکی از نهادهای فرهنگی جدیدی بود که در دورۀ پهلوی اول تأسیس شد. توی بند اول اساسنامۀ این سازمان اومده: «برای پرورش و راهنمایی افکار عمومی، سازمان مخصوصی به نام سازمان پرورش افکار تشکیل می‌شود». بر اساس بند سه اساسنامه، اعضای اصلی هیئت مرکزی سازمان پرورش افکار رو نماینده‌های دانشگاه، مدیرهای دبیرستان، رییس آموزش سالمندان، رییس اداره پیشاهنگی و رییس اداره راهنمای روزنامه تشکیل میدن. یکی از کارهای این سازمان تبلیغات برای حکومت وقت بود. مثلاً توی یکی از سخنرانی‌هایی که این سازمان در سال 1318، یعنی دو سال قبل از اشغال ایران توسط متفقین، ترتیب داده بود، سخنران گفته:]

🖋 ای ملت ایران، شماها می‌توانید امروز برای آسایش و رفاهیتی که از دست توانای قائد بزرگ، شاهنشاه دلیر عظیم‌الشأن [رضاشاه] به کشور ما اعطا شده، شهیر افتخار بر تمام جهان گسترده، ببازید و ببالید که در زمانی که در هیچ نقطه از باختر دور تا خاور نزدیک آسایش به تمام معنی وجود ندارد، در سرزمین باستانی ایران چنان رفاهی نصیب ملت گردید، که به دیدۀ عبرت‌بین دیگران به ما می‌نگرند و حسادت می‌ورزند.

📚 به نقل از کتاب «فرهنگ‌ستیزی در دورۀ رضاشاه: اسناد منتشر نشدۀ سازمان پرورش افکار»، نوشتۀ محمود دلفانی 📚

@philosophycafe

Philosophy Cafe ♨️

06 Oct, 09:54


🗯 [یکی از مهم‌ترین اقدامات دورۀ پهلوی اول، تأسیس نهادهای فرهنگی جدید و جایگزینی این نهادها با نهادهای سنتی و مذهبی بود. یکی از این نهادهای فرهنگی جدید، سازمان پرورش افکار بود که یکی از کارهاش برگزاری سخنرانی‌های عمومی با مسائل و موضوعات اخلاق، تاریخ، بهداشت، ادبیات، علوم اجتماعی و غیره بود. شاید بشه گفت مهم‌ترین محور همۀ این برنامه‌ها موضوع «شاه‌پرستی و میهن‌پرستی» بوده. به عنوان نمونه، متن پایین بخشی از سخنرانی فرماندار کاشان هست که همین سازمان این برنامۀ سخنرانی رو ترتیب داده بود. فرماندار کاشان توی این سخنرانی تاریخ تمدن ایران رو از عهد کیومرث تا هخامنشیان بیان می‌کنه و دربارۀ حملۀ مسلمون‌ها میگه:]

🖋 آن وقتی که افس و اورنگ کیان و ساسانیان سرنگون گردید و سهمگین‌ترین روزگاری را ایرانیان گذرانیدند و متأسفانه باز کتابخانۀ مفصل ما از برق آتش عده سوخت. آخرالامر شمشیر بُرندۀ ابومسلم اصفهانی [احتمالاً منظور سخنران ابومسلم خراسانی است!] کار را واژگون نمود. ایرانیان موقع‌شناس به فرمانداری و سپهبدی ابومسلم باز کشور خویش را مستقل ساختند. شهامت‌های دلیرانۀ آن‌ها بر صفحۀ روزگار به خطوط برجسته باقی مانده. ... [هنگامی که پس از گذشت قرون متمادی] دفعتاً پنجۀ توانای شاهنشاه [رضاشاه] از آستین بیرون آمد مجدداً قدرت و عظمت کشور را به دنیا معرفی فرمود؛ به طوری که ساعت به ساعت کشور ما در پیشرفت و ترقی است و ایرانیان این روزها را مقدس و پیروز می‌پندارند.

📚 بخشی از سخنرانی لسان سپهر، با عنوان «سلطنت سه هزار ساله یا تقدم تمدن ایران» 📚

@philosophycafe

Philosophy Cafe ♨️

04 Oct, 13:36


🗯 یورگوس لانتیموس، کارگردان یونانی، فیلمی داره به اسم «انواع مهربانی» (kinds of kindness) که محصول سال 2024 هست. من فکر می‌کنم اگه بخوایم کل این فیلم رو در دو کلمه خلاصه کنیم، باید بگیم «سلطه و آزادی». به نظرم حتی «آزادی» هم اضافه ست؛ همون «سلطه» برای توصیف این فیلم کفایت می‌کنه. «انواع مهربانی» فیلمی پیچیده و عجیب هست و به همین دلیل نمیشه به عموم آدم‌ها توصیه کرد؛ چون عموماً انسان موجودیه که وقتی از چیزی سر در نمیاره، اون رو پس می‌زنه. فیلم از سه تا داستان مجزا تشکیل شده که توی هر سه تا داستان، یه نفر رو می‌بینیم که تحت سلطۀ فرد دیگه‌ای در اومده.‌ خیلی از ویژگی‌های فیلم رو میشه «لانتیموسی» در نظر بگیریم: طراحی لباس، طراحی صحنه، فرم بازیگری، و حتی خشونتی که توی فیلم هست. همه جا میشه ردپای لانتیموس رو دید.

🗯 داستان اول در مورد یه آدمی به اسم رابرت هست که تماماً گوش به فرمان فرد دیگه‌ای به اسم ریموند زندگی می‌کنه؛ ریموند هم رییس و هم معشوق رابرته. ریموند تمام جنبه‌های زندگی رابرت رو کنترل می‌کنه و بهش دستور میده که چیکار کنه: اینکه رابرت با کی ازدواج کنه، کجا خونه بخره، چه ماشینی داشته باشه، و غیره. حتی اینکه چه زمان‌هایی رابرت حق داره با همسرش سکس داشته باشه، تحت فرمان ریمونده. یه روزی ریموند به رابرت دستور میده که با ماشینش باید بزنه به ماشین یه آدم دیگه و اون رو بکشه. رابرت این کار رو انجام میده، ولی اون فرد کشته نمیشه و هم رابرت و هم اون فرد به صورت سطحی زخمی میشن. ریموند به رابرت دستور میده که دوباره این کار رو انجام بده و این بار رابرت می‌ترسه و به ریموند میگه نمی‌تونه این کار رو انجام بده. داستان اول به این صورت شکل می‌گیره و ادامه پیدا می‌کنه.

🗯 ما توی هر سه داستان، با این تم سلطه روبه‌رو میشیم. احتمالاً خیلی‌ها با دیدن این فیلم عصبانی میشن: «چرا اینقدر حقیری؟»، «چرا اینقدر گوش به فرمان اونی؟»، «شورش کن و حرفشو قبول نکن»، «عصیان کن و روی پای خودت بایست». این اتفاق تا حدودی رخ میده. اتفاقاتی توی هر سه تا داستان رخ میده که افراد تحت سلطه، از زیر سلطه خارج میشن و به آزادی می‌رسن (اگه می‌خواین که داستان براتون لو نره، ادامۀ این بند رو نخونین). و اینجا قصه‌ای که می‌تونست به کلیشۀ پایان خوش و آزادی فرد ختم بشه، دوباره جون می‌گیره و ادامه پیدا می‌کنه. چطور؟ هر سه نفر (توی سه تا داستان) به این نتیجه می‌رسن نمی‌تونن آزادانه زندگی کنن و دوباره باید برگردن به زندگی زیر سایۀ سلطه؛ به همین خاطر به التماس می‌افتن که دوباره سلطه، اون‌ها رو به بردگی قبول کنه.

🗯 داستان دوم در مورد یه افسر پلیس به اسم دنیل هست که چند وقتیه تنها زندگی می‌کنه؛ چون همسرش، لیز، که یه زیست‌شناس هست، بعد از یه سفر دریایی برای انجام تحقیقات علمی، ناپدید شده. بعد از مدتی به دنیل خبر میدن که لیز زنده ست و اون رو در حالتی که بیهوشه، با هلی‌کوپتر به شهری که دنیل توش زندگی می‌کنه منتقل می‌کنن. چند روز بعد لیز از بیمارستان مرخص میشه و به خونه برمی‌گرده و از اینجا به بعد ما شاهد یه قصۀ لانتیموسی هستیم! دنیل بعد از اینکه لیز خونه میاد، متوجه میشه که لیز عجیب شده؛ رفتارهای لیز تغییر کرده، علاقه‌ها و تنفرهای لیز عوض شده، حتی گربۀ خونگی نسبت به لیز تهاجمی برخورد می‌کنه و کفش‌های لیز برای پاهاش کوچیک شده. همۀ این اتفاقات باعث میشه که دنیل به لیز مشکوک بشه و به این نتیجه برسه اونی که توی خونه‌ش داره زندگی می‌کنه، لیز نیست؛ بلکه یه موجود دیگه ست. داستان دوم به این صورت شکل می‌گیره و ادامه پیدا می‌کنه.

📢 بر خلاف تصور غالب، سلطه عموما با ظاهر مهربونی و محبت خودش رو به انسان تحمیل می‌کنه و باعث میشه انسان این رو بپذیره که این قلاده رو به دور گردن خودش بندازه. و باز هم بر خلاف تصور غالب، انسان‌ها عموماً سلطه‌پذیر و سلطه‌دوستن؛ وگرنه چطور میشه وجود این همه سلطه با انواع و اَشکال مختلف در طول تاریخ رو توضیح داد؟ توصیف چنین قصه‌هایی با عبارات کلیشه‌ای مثل «سندروم استکهلم» قابل توضیح نیست. بحث بر سر یه اختلال روانی که مخصوص عده‌ای از انسان‌هاست و با تراپی یا دارو یا چیزهایی از این دست بهبود پیدا می‌کنه، نیست! بحث بر سر نسبت انسان و سلطه ست؛ نسبتی که در ظاهر انکار میشه؛ اما در اعماق وجود ما می‎جوشه و غلغل می‌کنه. به همین دلیل کسایی که از تمنای آزادی توسط بشر حرف می‌زنن، به نظرم بانمکن.

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«یا زیر دست و پای هم پاره مُردن؛ یا سگِ نگهبان کاخ لُردشونن؛ این گوسفندا عاشق صدای گرگن؛ خارتونو گاییدم بمونه گل تهش» (آخرین وسوسه / سورنا)

@philosophycafe

Philosophy Cafe ♨️

03 Oct, 22:07


هایدگر می‌گوید: پارسایی تفکر پرسشگری است. و ویتگنشتاین چگونگی این پرسشگری را به ما می‌آموزد. پرسش یک شمشیر دولبه است. اگر درست پرسیده شود رهنمون است و اگر نه گمراه کننده. پرسش‌ها یا حل می‌شوند و یا منحل. پرسش پاسخ دهنده را در زندان خود اسیر می‌کند، اگر که اشتباه پرسیده شود و تاریخ فلسفه سرشار از پرسش‌هایی است که به‌جای اینکه حل شوند باید منحل شوند. در اینجا این باید اول پرسید آیا پرسش« رسالت دانشگاه چیست؟» یک پرسش درست است؟ این پرسش به دنبال چه پاسخی است؟ نگاهی که این پرسش می‌دهد و پاسخی که پاسخ دهنده می‌دهد نقش زندان و زندانی را دارند. پرسش در حال تحمیل یک خواست متافیزیکی به پاسخ دهنده است. پاسخ دهنده نیز باید تمام تلاش خود را به کار ببرد تا یک پاسخ ازلی و ابدی بدهد تا هیچ گونه سوراخی نداشته باشد، اما شاید پاسخ دهنده دل خوشی از متافیزیک نداشته باشد و بخواهد یک پاسخ علمی بدهد. کاری که وی ممکن است در اینجا انجام دهد در دست گرفتن سنجه‌های علمی و رجوع به آن‌ها و در نظر گرفتن درصد خطا برای پاسخ خود است تا از برچسب متافیزیک شانه خالی کند ولی غافل از اینکه متافیزیک و علم هر دو سرچشمه‌های گمراهی در مورد زبان می‌باشند. دانشگاه یک هستی علمی به مانند وزن مخصوص آب (چگالی) نیست که بپرسیم چیست و بعد بگوییم یک گرم بر سانتی‌متر مکعب. اما زبان این یکی پنداشتن را بر ما تحمیل می‌کند. اما چرا چنین چیزی رخ می‌دهد؟ شاید بعداً ادامه داده شود این کامنت

#امید_نادری

@PhilosophyCafe ♨️

Philosophy Cafe ♨️

03 Oct, 09:03


و گفتند:چونی؟
گفت:نان خدای می‌خورم و فرمان شیطان می‌برم.


#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_مالک_دینار


@PhilosophyCafe📜

Philosophy Cafe ♨️

01 Oct, 09:24


🗯 [در دورۀ پهلوی اول، سلسله قوانینی وضع شد که کار رو برای روحانیت سخت می‌کرد تا اونجا که اکثر حوزه‌های علمیه به رکود یا تعطیلی کشیده شدن. یکی از این قوانین، نوسازی نظام قضایی بود که روحانیون رو از شغل‌های مربوط به این حوزه حذف می‌کرد. یکی دیگه از قوانین، قانون متحدالشکل کردن لباس بود. بر اساس این قانون همۀ مردها موظف بودن از کلاه‌های لبه‌دار موسوم به «کلاه پهلوی» استفاده کنن. به خاطر این قانون، اکثریت روحانیون از داشتن عبا و عمامه منع می‌شدن. فقط اون عده از روحانیون اجازه داشتن از عبا و عمامه استفاده کنن که حکومت بهشون جواز داده باشه (مثل مراجع تقلید). در دهۀ 1350 (قبل از انقلاب) وقتی که روح‌الله خمینی به عنوان یک تبعیدی توی نجف زندگی می‌کرد، محمد یزدی به دیدنش رفت تا از مشکلات زندگی روحانیون توی ایرانِ دهۀ 1350 بگه. بخشی از جواب خمینی رو ببینیم:]

🖋 شما در قیاس با طلبه‌های زمان رضاخان مشکلی ندارید؛ روزی بر ما گذشت که در مدرسۀ فیضیه طلبه‌ها نمی‌توانستند از حجره خارج شوند و اگر بیرون می‌آمدند، توسط مأمورین رضاخانی مورد ضرب و جرح قرار می‌گرفتند و لباس‌هایشان توسط آنان اخذ می‌شد... ما برای شرکت در درس مرحوم آیت‌الله حائری مشکل داشتیم و به ناچار قرار شد محل برگزاری درس را به سالاریه منتقل کنیم (در آن ایام، سالاریه خارج از محدودۀ قم محسوب می‌شد). مرحوم حائری روزی یک نوبت با چارپایی که در اختیار داشتند، پیش ما می‌آمدند و درس می‌گفتند و شب‌ها به قم بازمی‌گشتند. ما هم در تمام طول هفته در همان جا می‌ماندیم و درس می‌خواندیم و آخر هفته برای تهیه لوازم زندگی به شهر می‌آمدیم.

📚 به نقل از کتاب «خاطرات آیت‌الله محمد یزدی»، نوشتۀ محمد یزدی 📚

@philosophycafe

Philosophy Cafe ♨️

01 Oct, 01:42


شما حتی اگر اثبات کنید که ویتگنشتاین در باب معنا اشتباه می‌کند، همین اثبات نشان می‌دهد که وی درست می‌گوید. چون توافق نه در چیزی است که ما می‌گوییم و بله توافق در زبانی است که ما به کار می‌بریم. پس شما با پذیرش توافق ( دست شما نیست که توافق را بپذیرید یا نپذیرید، به صورت کور از آن پیروی می‌کنید، چه بخواهید و چه نخواهید، توافق امری داده شده است که ما به شکل کور از آن پیروی می‌کنیم) قبلاً از اینکه بتوانید حرف‌های ویتگنشتاین را رد رد کنید، وی را تایید کرده‌اید. برای همین ویتگنشتاین رد کردنی نیست. چون در هر لحظه که من تلاش می‌کنم وی را رد کنم در همان لحظه در حال تایید او هستم.

#امید_نادری

#ویتگنشتاین

@PhilosophyCafe ♨️

Philosophy Cafe ♨️

30 Sep, 18:52


برخی از منابع
▫️شماره‌ی چهارم پادکست «مداخله»
مدرنیته و قیصر

پرورش ذوق عامه در عصر پهلوی، علی قلی‌پور، نشر نظر

1348، سیامک مهاجری، نشر اگر

آنارشیسم، جرج وودکاک، ترجمۀ هرمز عبداللهی، نشر چرخ

میشل فوکو: فراسوی ساخت‌گرایی و هرمنوتیک، ترجمۀ حسین بشیریه، نشر نی





لینک مستقیم شنیدن پادکست در پادگیرها:
https://modakheleh.yek.link

___
🎙️
پادکست «مداخله»
@modakhelehpodcast