آکادمی فلسفه و هنر مارزوک @marzockacademy Channel on Telegram

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

@marzockacademy


کانال فلسفه وهنر مارزوک

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک (Persian)

با ورود به کانال فلسفه و هنر مارزوک یک تجربه یادگیری منحصر به فرد در دنیای هنر و فلسفه خواهید داشت. این آکادمی تلاش دارد تا علاقه‌مندان به این دو حوزه، با ترکیبی از دانش تئوری و تجربه عملی، به عمق مفاهیم و اصول هر دو علم بپردازد. nnآیا شما علاقه‌مند به درک عمیق‌تر هنر و فلسفه هستید؟ آیا می‌خواهید بیشتر درباره تفاوت‌ها و ارتباطات بین این دو علم بدانید؟ اگر پاسخ شما بله است، آکادمی فلسفه و هنر مارزوک بهترین انتخاب برای شماست. این کانال با ارائه مقالات و ویدیوهای آموزشی، شما را به دنیای جذاب و پرمعنای فلسفه و هنر هدایت خواهد کرد. nnما در این آکادمی اعتقاد داریم که دانش و هنر باید دست به دست شود تا بتواند به ارتقاء انسان‌ها و جامعه کمک کند. بنابراین، ما تمام تلاش خود را می‌کنیم تا محتواهای آموزشی ما را به صورت روزانه و با کیفیت بالا برای شما فراهم کنیم. nnبا عضویت در کانال مارزوک، شما فرصت دستیابی به دیدگاه‌های جدید و نوین درباره هنر و فلسفه خواهید داشت. همچنین، این فرصت را خواهید داشت تا با افرادی با عقاید و ایده‌های مشابه به خودتان آشنا شوید و از تبادل نظر و گفتگوهای مفید برخوردار شوید. nnپس اگر شما هم از طرفداران هنر و فلسفه هستید و دوست دارید دانش خود را گسترش دهید، حتما به کانال فلسفه و هنر مارزوک بپیوندید. در اینجا شما منبعی قابل اعتماد برای یادگیری و تبادل دانش خواهید داشت که به شما کمک خواهد کرد تا به عمق حقایق و اصول این دو حوزه برسید.

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

21 Nov, 11:37


مناظره‌ی اول:
پانترکیسم از دروغ تا واقعیت

میری:از منظر تاریخی پان ها باز مانده ایی از ایدیولوژی های قرن نوزدهم  اضطرابها واشفتگی های انسان های این قرن در مواجه با مدرنیته بوده است .ودر قرن نوزدهم تحولات هویتهای مختلف ان عصر ویا اینده ایران باز سازی کنیم به خطا رفتیم .

مهمانان: جناب اقای دکتر سیدجواد میری - جناب آقای دشتبانی

مجری: آقای سجاد کاشانی

ضبط:
پنجشنبه، ۱ آذر ۱۴۰۳


@seyedjavadmiri

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

21 Nov, 07:25


در قرن بیستم فلسفه بر زبان متمرکز می‌شود و رابطه‌ی جهان و زبان در کانون پرسش‌های فلسفی قرار می‌گیرد. این تحول وچرخش زبانی اکنون در فلسفه زن، زندگی، ازادی اتفاق افتاده ودر کانون پرسشهای فلسفی جهان قرار گرفته. 
روز جهانی فلسفه را به استادان فرهیخته گرامی واعضای گروه ودوستان فرهیخته نازنینم در تیم مدیریت، همراهان گرامی کانال، پیچ اینستای اکادمی فلسفه مارزوک وتمام اهالی فلسفه که همواره با تلاش خود برشد اگاهی کمک کردند. تبریک میگویم.
قدردان همراهی شما
فریده مارزوک
اکادمی فلسفه مارزوک

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

20 Nov, 13:10


🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...
بمناسبت روز جهانی فلسفه

🔹 درسگفتار : فلسفه وتاثیر آن در جهان معاصر


🔸 با حضور: قربان عباسی
   دکترای علوم سیاسی ،نویسنده ومترجم

🕒 زمان:پنجشنبه ۱ آذر ماه۱۴۰۳

ساعت ۲۲ بوقت تهران

در گروه اکادمی مارزوک
https://t.me/+RgpoTxExbs0yOTA0

کانالِ دکتر عباسی
https://t.me/nasaksara
کانالِ آکادمی

@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

20 Nov, 12:19


شناخت، بازخوانی و نگاهبانی از فرهنگ ایرانی

💫موضوع این جلسه:
تاملی بر حیث تاریخی  مفاهیم مدرنیته، پیشرفت و توسعه با نظر به وضعیت کنونی ما

با ارائه: دکتر محمدجواد_صافیان

خانه_حکمت
khanehekmat

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

19 Nov, 19:51


درودها!
در مورد بخشی از متن ارسالی شما:

براساس نظر ادورنو ،صنعت فرهنگ شامل پدیده هایی می شود که فرهنگ را از کارکرد اصلی خود دور می کند و یک فرهنگ استاندارد شده ای را تولید کرده تا هرآنچه که منافع سرمایه داران ایجاب می کند به خورد مردم دهد. در واقع ،صنعت فرهنگ یک نیاز کاذب را بصورت هدفمند تولید می کند که فرسنگ ها با هنر ناب فاصله دارد.
ازینرو،آدورنو تنها راه نجات از این توطئه را  روی آوردن به هنر ناب می ­داند. هنر ناب خصلت هایی همچون پیش ­بینی ­ناپذیری، دوری از تکرار کاذب و پیروی نکردن از الگوهای مشابه یا یکسان دارد که موجب خلاقیت و نوآوری می گردد. بعنوان مثال در هنر موسیقی، صنعت فرهنگ می‌کوشد توسط موسیقی انسانها را با همسان سازی و شبیه دیگران کردن همرنگ کند. درصورتیکه طبق نظر ادورنو، موسیقی می تواند ما را از "ازخودبیگانگی" نجات بخشد. اگر بخواهیم جزئی تر نظر ادورنو را در مورد رهایی از سلطه صنعت فرهنگ و روی اوردن به هنر ناب و بطور خاص در مورد موسیقی بدانیم باید گفت که آدورنو معتقد است که هارمونی باید از وضعیت کنونی خارج شده و تغییر یابد. بعبارتی موسیقی باید از حالت تونال به اتونال تغییر یابد.
به آیین
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

19 Nov, 18:34


کاسیرر اسطوره رو به سه نوع نژاد پرستی، قهرمان گرا و دینی تقسیم میکند... در آلمان نازی دو اسطوره نژاد پرستانه و قهرمان گرایانه باعث انفعال نیروهای عقلانیت و خرد شدند... هگل که خود را ماکیاولی زمان میدانست، سعی کرد آلمان به شکل یک کشور متحد و قدرتمند تبدیل شود. هگل دولت را تجسد روح مطلق میداند و به آن قداست میبخشد و بیانیه های فاشیستی در مورد دولت ارائه میدهد.

نیچه را میتوان انحراف از روشنگری دانست... نیچه از عقل دیگری در برابر عقل استفاده میکند و پایه های پست مدرنیسم را بنا میدهد... نیچه تلاش میکند که متافیزیک غرب را نقد کند و به خردستیزی اونطور که در بن مایه های فلسفی اون زمان رایج بود، بپردازد... تا پیش از هایدگر، نیچه در بین ادبیست ها شهرت داشت، توجه هایدگر به نیچه، وی را به مرکز توجه فلاسفه برانگیخت ولی خود هایدگر به نیچه انتقاد میکند که : اراده معطوف به قدرت، معطوف به قدرت است و قدرت... در دو پستی که دیروز و امروز گذاشتم نقد نیچه به مدرنیسم و خردگرایی عصر روشن گری را آشکار کردم ولی خود نیچه به بربریتی که در زیر جوامع مدرن در حال شکل گیری بود، اشاره کرده و هشدار داده بود.

داستایوفسکی در یادداشت های زیرزمینی آورده: گیرم تماما یک سیستم عقل مدار مبتنی بر بوروکراسی ساختید ولی چگونه بر این امر تفوق می یابید که انسان ها در بسیاری از مواقع عقلانی رفتار نمیکنند... مثلا در عصر حاضر سلبریتی ها در جنبش های محیط زیست شرکت میکنند ولی خودشان جت هایی دارند که بیشترین عامل آلوده ساز اتمسفر در جهان است.

در مصاحبه ای با یکی از شهروندان آلمان پیش از جنگ جهانی دوم، از او پرسش شد که چگونه به آرامش رسیدید و وی بیان کرد، مسئولیت خود را تفویض کردیم... هیتلر یک رهبر کاریزما با بیان شعارهای پوپولیستی و نژاد پرستانه خاکستر زیر آتش جنگ جهانی اول را برنگیخت و مردم آلمان که اختیار خود را به مراجع بالاتر تفویض کرده بودند، دست به نسل کشی یازیدند.

در پی هر تکنولوژی، یک ماشین انگاری وجود دارد که ممکن است انسان رو خالی از عواطف و احساسات کند و نظام سلسله مراتبی سرمایه داری راه را برای برده داری نوین هموار کرد و به انسان را به کالا تقلیل داد یا همان فتیش کالا.


از دیگر سو، شوروی با شعارهای از بین بردن طبقات، برده داری را توسعه داد که دست کمی از برده داری بورژوازی نداشت و انها هم انسان را به ماشین تبدیل کردند... تکیه بیش از حد مارکس بر اقتصاد موجب نادیده گرفتن سایر بخش های حائز اهمیت در جامعه شد که بعدها موجب اعتراض مارکسییست های متاخر شد.
Sasan.y

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

19 Nov, 18:30


محصولات صنعت فرهنگ چه بسا مايه لذت و سرگرمي شوند و اوقات فراغت را پر كنند اما تعالي بخش و تفكر برانگيز نيستند در همين زمينه شايد بتوان افزود كه محصولات صنعت فرهنگ ممكن است جلوه اي از هنر اصيل به خود بگيرند و وانمود كنند كه خاستگاهي يكسره فرهنگي و هني دارند اما ديري نمي گذرد كه حقيقت آنها بر ملا مي شود و اين بر ملا شدن گاه چنان است كه عناصر و انگيزه ها و محرك هاي اقتصادي به شكلي فاحش قابل تشخيص اند.
صنعت فرهنگ با تاكيد بربازار و قابليت عرضه marketability خصلت مستقل و غير ابزاري هنر را به كلي ناديده مي گيرد. همين كه بازار و قابليت عرضه نقشي اساسي پيدا مي كند ساختار اقتصادي آثار فرهنگي نيز دچار تغيير مي شود. بدين ترتيب توليدات صنعت فرهنگ به جاي آنكه موجب آزادي شوند و كاربردي اصيل و حقيقي براي مردم داشته باشند كاربردي منفي پيدا مي كنند و ارزش مادي و قابل معاوضه جاي ارش هاي فرهنگي آنها را مي گيرد. در اين وضعيت هر چيزي فقط از آن حيث و تا آنجا ارزش دارد كه بتوان آن را مورد معاوضه و دادو ستد قرار داد نه آنكه في نفسه ارزش و اهميتي داشته باشد صنعت فرهنگ ويژگي اصيل و خاصي را كه آثار هنري روزگاري واجدش بودند از بين مي برد برخي منتقدان متمايل به قبول و توجيه فرهنگ توده اي يا عامه با اين آرا مخالفت كردند بدون آنكه به نگرش انتقادي او چندان توجه كرده باشند. نكته اصلي مورد نظر آدورنو در اينجا آن است كه نشاندن ارزش مبادله اي يا مالي به جاي ارزش كاربردي فرهنگي توسط صنعت فرهنگ آشكارا بيانگر تغييري سرنوشت ساز در جامعه غربي است.
آدورنو اگر چه بسياري از آراي ماركس را برگرفت اما بر آن است كه در قرن بيستم برابر دانستن حقيقت با فوايد عملي تاثيرات ويرانگري داشته است.
به عقيده او تفسير ماركس از جامعه سرمايه داري نارسا است و نقد او كهنه و منسوخ لذا مي گويد كه مال گرايي صرف ديگر مبناي مناسبي براي ايجاد تغيير و رسيدن به وضع مطلوب نيست و نقد و بررسي نظري نيز بايد مورد توجه قرار گيرد.
به ديد آدونو فلسفه بايد به نقد خود بپردازد. به گمان او فلسفه با اينكه هنوز ادعاي درك و شناخت كلي را دارد از شناخت اين واقعيت ناتوان است كه تا چه حد وابسته به جامعه است.
فلسفه بايد از ادعاي نيل به حقيقت ناب غير تارخي دست بشويد اكنون همان گونه كه كانت درباره امكان متافيزيك پس ازنقد عقل گرايي توسط هيوم به طرح سؤال پرداخت بايد پرسيد كه آيا فلسفه هنوز ممكن است؟ نقد و بررسي نسبت ميان نظر و عمل يكي از محورهاي تأملات آدورنو درباره اخلاق و متافيزيك است.
يكي ديگر از محورهاي انديشه او تأثيرات مخرب تاريخ قرن بيستم بر تمدن جديد است.
در اين خصوص او بويژه به مسأله آشويتس اشاره مي كند. او مي گويد جنايت و وحشي گري هيتلر ما را با يك پرسش مهم اخلاقي مواجه كرده است: چه مي توان كرد تا آشويتس و حوادث مشابه تكرار نشود به ديد آدورنو از لحاظ متافيزيكي فلسفه بايد با توجه به تاريخ راههاي مناسبي براي سخن گفتن درباره معنا و حقيقت رنج پيدا كنند نه نفي رنج و نه نسبت دادن آن به عوالم ديگر كه اين هر دو به گمان آدورنو مانع از توجه به مناسبات اجتماعي و عيني و ضرورت تغيير است او در پي تجربه اي فيزيكي و نظري ولي در عين حال به دور از وجود شناسي پنهان است.

حمید رضا فرزاد

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

19 Nov, 11:59


ديالتيك روشنگري:
مدت ها پيش از آنكه « پست مدرنيسم» باب روز شود و تداول پيدا كند آدورنو و هوركهايمر نقدي اساسي بر مدرنيته به عمل آوردند. كتاب « ديالكتيك روشنگري» در دوران اقامت آنان در خارج از آلمان در زمان جنگ شكل گرفت. كتاب با نقد و ارزيابي جدي اي از غرب مدرن آغاز مي شود:
« روشنگري Enlightenment كه در عام ترين معناي كلمه پيشرفت عقل و انديشه تلقي شده است، همواره هدفش اين بوده كه انسان ها را از ترس رها سازد و آنها را آقا و سرور كند. اما زمين كه سراسر با نور روشنگري روشنايي يافته است آكنده از مصيبت و بدبختي آميخته به غرور است . آدورنو در اين كتاب اين سؤال را مطرح مي كند كه چرا چنين شد؟
چگونه پيشرفت علم و پزشكي و صنعت كه وعده آزاد ساختن انسان از جهل و بيماري و سختي هاي حيواني كار مي داد به پديد آمدن دنيايي كمك كرد كه در آن انسان عامدانه تن به ايدئولوژي فاشيست داد و آگاهانه به كشتارهاي جمعي روي آورد به ويد انبوه سلاح هاي مرگبار پرداخت.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 19:27


تمدن، دولت و متافیزیک

امروزه، چه عوام و چه اندیشمندان، برداشتی که از دو مفهوم دولت و تمدن دارند برداشتی کاملاً ماده‌باورانه و قائم به الزامات و ساز و کارهای طبیعی است. بدین شکل که تمدن را نوعی پدیده طبیعی می‌انگارند که وابسته به نیاز انسان جهت تداوم بقا بوده است. بدین شکل، فرهنگ، زبان، هنر، ملیت، قومیت و غیره، که همگی در قالب تمدن به بلوغ حقیقی خود می‌رسند، همچو تمدن، به جهت الزامات مادی بوجود آمده‌اند. چنین برداشتی تا حدودی قابل پذیرش بوده و از منظر انسان‌شناسی نیز قابل دفاع است. همین شکل استنتاج برای توضیح مفهوم دولت نیز بکار می‌رود. دولت موجودیتی تعریف می‌شود که انسان لاجرم آن را ایجاد کرد(یا به طور طبیعی در بستر جامعه انسانی ایجاد شد) تا فضای آنتروپیک جامعه را مدیریت کرده و در قالب نظم حاکمیتی، حیات بشر را حفظ نماید.

پس از جنگ‌های جهانی و در پی آن، پایان جنگ سرد و پیروزی لیبرالیسم امریکایی بر سوسیالیسم شوروی، نگرش ضددولتی که از حدوداً از اواسط قرن هجدهم به طور جدی مورد مباحثه قرار گرفته بود، بسیار نیرومندتر از قبل شد. اتحاد جماهیر شوروی به عنوان نماینده‌ی دولت‌گرایی و اقتدار حاکمیتی از امریکایی شکست خورد که می‌گفت: "دولت خودِ مشکل است!" اما خود غربی‌ها نیز آهسته آهسته شعارهای ضددولتی خود را فراموش کردند و ایالات متحده، که دیگر موی دماغی چون شوروی سوسیالیستی در مقابلش نبود، یکه‌تاز سیاست بین‌الملل شد و تا 2001، هژمون بلامنازع سیاره بود. در این دوران، یعنی از پایان جنگ سرد تا سال 2001، نه تنها دولت آمریکا - که اکنون هیچ دلیل موجهی برای بزرگ‌تر شدن نداشت- کوچکتر نشد، بلکه چنان رشد هیولاواری کرد که اقتصاد از این هزینه‌ها عقب ماند و در عرض ده سال، یعنی از 1991 تا 2001، قروض دولت از حدود 3، به 5 تریلیون دلار افزایش یافت و اکنون در رقم نجومی حدود 35 تریلیون دلار قرار دارد.

بجز شعارهای لیبرال‌ها، که مانند رقبایشان در اردوگاه چپ، مبهم و پوچ‌اند، مسئله ریشه در دید بشر مدرن به مفاهیمی چون تمدن و دولت دارد. با درنظر گرفتن فرضیات انسان‌شناسان، تمدن و دولت را باید امری احساسی تعبیر کرد. تمدن را اگر صرفاً مدنیت و یکجانشینی نپنداریم(که در اینصورت چشممان را به بخش عمده‌ای از مسئله بسته‌ایم)، هنر، فرهنگ، مناسبات و قراردادهای اجتماعی و غیره، همگی اموری احساسی و به سخن دقیق‌تر، دارای ریشه‌ی متافیزیکی هستند. این را از آنجا می‌توان فهمید که دیگر بقا امری محوری نیست و اکنون بشر قدم‌هایش را فراتر از نیازهای ابتدایی خویش برمیدارد. دیگر صرف ماده برای انسان محوریت ندارد، بلکه اکنون به مفاهیم ذهنی نیز توجه ویژه می‌کند.

دولت الگوی مشابهی دارد. اگر آنچنان که نئولیبرال‌ها ادعا می‌کنند و دولت را نه تنها غیرضروری، بلکه مشکل‌ساز است، باید پرسید که چرا روند طبیعی و مادی، که پیرو قواعد طبیعت و مهندسی تکامل است، دولت را از میان نمی‌برد؟ چرا خود نئولیبرال‌ها که امروزه در عرصه‌ی سیاست جولان می‌دهند، نمی‌توانند این زائده‌ی بی‌اهمیت را از وجود ساقط کنند؟ توضیحی که می‌توان یافت این است که دولت صرفاً پیرو قواعد مادی نیست. دولت، علاوه بر الزامات و ملزومات مادی آن، مفهومی است متافیزیکی که کل یک جامعه را نمایندگی می‌کند. دولت نیرویی است که می‌تواند میل جمعی را محقق کرده و اراده‌ی یک گروه انسانی را به واقعیت برساند. بدون دولت، فضای آنتروپیک جامعه‌ی ماده‌محور چنان نابسامان می‌شود که هرگز نمی‌توان اراده‌ای را محقق کرد چرا که بلافاصله با اراده‌ی دیگری دچار تقابل و تنازع می‌شود.

اگر همچنان بر دید ماتریالیستی پافشاری کنیم، دولت همچنان الزامی طبیعی محسوب می‌شود و ادعای لیبرترین‌ها و آنارشیست‌ها مبتنی بر عدم لزوم دولت مردود است. اگر به دولت متافیزیکی بنگریم، دولت را بعنوان اراده‌ی برتر جمعی، نه فقط برای ارضای نیازهای مادی، بلکه برای بقا، گسترش و تعالی تمدن و جامعه میپذیریم.

در اینباره بسیار می‌توان شنید و گفت و خواند و نوشت، و سعی می‌کنم بیشتر به این موضوع بپردازم.

16/11/2024
NOHA

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 18:50


آیا می‌توان خصوصی‌سازی را به عنوان گامی در جهت به رسمیت شناخته شدن هرچه بیشتر مالکیت خصوصی دانست؟ اگر پاسخ تان مثبت است، از نظر شما خصوصی‌سازی در ایران، چقدر توانسته در این راستا موفق باشد؟
خصوصی‌سازی در ایران متاسفانه موفق نبود. علت آن هم این است که هیچ‌گاه در بستر مناسبی به اجرا گذاشته نشد. شرط لازم برای موفقیت خصوصی‌سازی آزادسازی و بهبود فضای کسب‌وکار است. اگر فضای کسب‌وکار برای تنفس بنگاه‌های خصوصی موجود و رشد آنها مناسب نباشد با خصوصی کردن بنگاه‌های دولتی کاری از پیش نمی‌رود و صرفاً انتقال مالکیت صورت می‌گیرد. اما باید بدانیم که هدف نهایی خصوصی‌سازی صرفاً انتقال مالکیت نیست بلکه افزایش کارایی اقتصادی و جلوگیری از اتلاف منابع است. وانگهی در خوش‌بینانه‌ترین ارزیابی‌ها حدود 10 درصد کل واگذاری‌ها به بخش خصوصی واقعی بوده و بقیه به نهادهای عمومی یا شبه‌دولتی منتقل شده که اساساً مدیریت انتصابی و دولتی دارند.

از نظر شما، اقدام‌هایی که در جهت احترام بیشتر به مالکیت خصوصی انجام می‌شوند، چقدر توانایی آن را دارند که اقتصاد ایران را به سمت رونق هدایت کنند؟
متاسفانه اقدامات جدی در جهت احترام بیشتر به مالکیت خصوصی هنوز صورت نگرفته تا بتوان درباره آن داوری کرد. اما اگر منزلت مالکیت خصوصی در جامعه ارتقا یابد، بدون شک می‌تواند به شکوفایی اقتصادی کمک شایان توجهی کند. دقت کنید که منظور از ارتقا اینجا صرفاً بهبود جایگاه مالکیت خصوصی در نظام حقوقی و سیاسی-اقتصادی نیست بلکه تغییر در نگرش فرهنگی و سیاست‌های فرهنگی هم هست. محصولات فرهنگی ما از سینما و تئاتر گرفته تا رمان و شعر آکنده از القائات به قول معروف ضد‌سرمایه‌داری است. البته در این خصوص انصافاً صداوسیمای دولتی گوی سبقت را از همه ربوده است. تا این رویکردها و سیاست‌ها اصلاح نشود نباید انتظار معجزه رشد و شکوفایی اقتصادی داشت.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 18:50


این مدل‌ها همگی آزموده شده‌اند و ناکارآمدی خود را در عمل نشان داده‌اند چرا که فاقد انسجام درونی هستند. اشکال بزرگ این مدل‌ها این است که در آنها دولتمردانی که وظیفه تخصیص منابع را بر عهده دارند تلویحاً فرشتگانی فاقد عیب و نقص و در خدمت جمع فرض می‌شوند که فرضی کاملاً در تضاد با واقعیت زندگی انسان‌هاست. انسان‌ها در واقعیت امر به دنبال حداکثر کردن منافع خود و ارضای جاه‌طلبی‌هایشان هستند چه در بخش خصوصی باشند چه در بخش دولتی. امتیاز بخش خصوصی یا نظام بازار این است که منافع فردی در جهت منافع جمعی سوق داده می‌شود. هر فرد و بنگاهی برای برآوردن خواسته‌های خود ناگزیر است به خواسته‌های دیگران (مشتریان) پاسخ مثبت دهد وگرنه موفق نخواهد شد. این وضعیت در سیستمی که دولتمردان تخصیص منابع را انجام می‌دهند، صدق نمی‌کند. چه دلیلی وجود دارد که دولتمردان بنگاه‌ها را به کارآمدترین مدیران اجاره دهند؟ طبیعی‌تر این است که فکر کنیم آنها سرمایه‌ها و بنگاه‌ها را در اختیار رفقا و هم‌حزبی‌های خود قرار می‌دهند تا منافع و قدرت خود را حفظ کنند. خیال‌پردازی‌هایی از این نوع راه به جایی نمی‌برد، ما باید از واقعیت موقعیت انسانی بحث خود را آغاز کنیم نه فرض‌های من‌درآوردی بی‌پایه. نظام سوسیالیسم غیرمتمرکز هم افسانه‌ای بیش نیست. اگر کارگران بتوانند بنگاه‌ها را به طور کارآمدی اداره کنند می‌شوند مدیران کارآمد که درصدد حداکثر کردن منافع خود هستند!

با توجه به تجربه عملی کشورها در زمینه رشد اقتصادی، از نظر شما مالکیتی که نوعاً در کشورهای سوسیالیستی اعمال می‌شود، تا چه اندازه می‌تواند متضمن نیل به رشد باشد؟
مالکیت جمعی نتیجه‌ای جز اتلاف منابع و فساد ندارد. علم اقتصاد این واقعیت را به خوبی توضیح می‌دهد و همه تجربه‌های تاریخی دستاوردهای علم اقتصاد را تایید می‌کنند. مالکیت سوسیالیستی یا مالکیت جمعی عملاً امکان‌پذیر نیست و آنچه در کشورهای سوسیالیستی روی می‌دهد تمرکز اختیارات روی همه منابع اقتصادی جامعه در دستان عده معدودی سیاستمدار حزبی است و این نتیجه‌ای جز اتلاف منابع و فساد به همراه ندارد. همان‌طور که لودویگ فون میزس نشان داده، سوسیالیسم کامل یعنی لغو تمام و کمال نظام بازار امکان‌پذیر نیست چون در فقدان نظام بازار و نبودن قیمت‌ها هرگونه محاسبه اقتصادی ناممکن است. آنچه در تاریخ عملاً اتفاق افتاده و موجب تداوم حیات کشورهای سوسیالیستی شده توسل آنها به اطلاعات ناشی از نظام بازار در دیگر کشورها و نیز چشم‌پوشی بر فعالیت‌های غیررسمی یا بازار سیاه در خود کشورهای سوسیالیستی بوده است. بنابراین اگر رشدی هم اتفاق افتاده در سایه نظام بازار بوده است.

در نخستین سال‌های انقلاب، برخی مصادره‌ها انجام شد. از نظر شما تجربه‌ای که از آن مصادره‌ها در اذهان باقی ماند، چه تاثیری بر امنیت سرمایه‌گذاری در ایران داشته است؟ و اینکه آیا می‌توان همچنان بخشی از عدم تمایل‌ها به سرمایه‌گذاری در ایران را منتسب به همان تجربه‌ها دانست؟
مصادره‌های ابتدای انقلاب ضربه سختی بر عملکرد نظام اقتصادی کشور ما وارد کرد و آثار آن تا به امروز تداوم داشته است. البته همه ابعاد این مساله هنوز مورد بررسی همه‌جانبه و دقیق قرار نگرفته است.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 18:49


چگونگی به رسمیت شناختن مالکیت، از مقوله‌هایی است که نه‌تنها مباحثه‌های فراوانی را میان اقتصاددانان به راه انداخته است، بلکه در طول تاریخ سبب وقوع جنگ‌ها یا حتی انقلاب‌ها نیز شده است؛ مثل انقلاب بلشویکی در روسیه و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی یا جنگ میان‌ کره شمالی و کره جنوبی. از نظر شما، کدام ویژگی «مالکیت» تا این اندازه اهمیت دارد که بتواند سبب بروز چنین مسائلی شود.
موضوع مالکیت خصوصی یا مالکیت شخصی بسیار گسترده‌تر از آن است که بتوان در یک گفت‌وگو به همه جوانب آن پرداخت. اما در رابطه با اهمیت این موضوع و پرسش شما باید بگویم تفاوت‌های اساسی میان جهان‌بینی‌های متفاوت عمدتاً به اختلاف‌نظر درباره مفهوم مالکیت برمی‌گردد. اگر سه جهان‌بینی عمده دوران مدرن یعنی لیبرالیسم، سوسیالیسم و ناسیونالیسم را که بیشترین تاثیرگذاری را بر تحولات تاریخ معاصر داشته‌اند در نظر بگیریم، می‌بینیم مهم‌ترین وجه اختلاف میان آنها در نهایت به مساله مالکیت مربوط می‌شود. لیبرالیسم معتقد به مالکیت شخصی و آزادی فردی مبتنی بر آن است و مهم‌ترین شأنی که برای دولت قائل است تامین امنیت داخلی و خارجی برای حفاظت از حقوق مالکیت شهروندان است. توجه کنید که اینجا نخستین حق مالکیت هر انسان مربوط به مالکیت وجود خود یعنی حق حیات است، و مالکیت بر دارایی‌ها، یعنی مالکیت به معنای خاص کلمه، در حقیقت ادامه حق حیات تلقی می‌شود. به سخن دیگر «جان و مال» ماهیتاً ناظر بر یک موضوع است و تعرض به مال همان‌قدر مذموم است که تعرض به جان. اما در جهان‌بینی سوسیالیستی حقوق فردی هیچ تقدسی ندارند و فرد باید در خدمت اهداف جمعی باشد، اهدافی که دولت به عنوان نماینده جامعه تعیین‌کننده آنهاست. اینجا دیگر سخن از مالکیت شخصی و آزادی فردی ناشی از آن نیست و افراد مهره‌های یک سیستم‌اند که می‌تواند به هر صورتی آنها را مورد استفاده قرار دهد. ناسیونالیسم هم نوعی جهان‌بینی جمع‌گرایانه است و فرد انسانی در آن با ملیت تعریف می‌شود و بیرون از آن معنایی ندارد. ظهور ناسیونالیسم در سده نوزدهم در واقع عکس‌العملی بود نسبت به جهان‌وطنی عصر روشنگری و لیبرالیسم مبتنی بر حقوق بشر انتزاعی یعنی بی‌اعتنا به منشاء نژادی و قومی انسان‌ها. ناسیونالیسم به جای برابری جهانشمول انسان‌ها بر تفاوت‌های قومیت‌ها، نژادها و ملت‌ها تاکید می‌ورزد. ایدئولوژی جنگ‌طلبان دنیای مدرن اساساً ملهم از سوسیالیسم یا ناسیونالیسم است. ناسیونالیست‌ها گرچه مالکیت خصوصی را کم و بیش می‌پذیرند اما آن را در ذیل منافع جمعی تعریف می‌کنند و اصالتی برای آن قائل نیستند.

از نظر شما، آیا ارتباطی میان احترام به مالکیت خصوصی و برقراری امنیت اقتصادی-اجتماعی در جامعه وجود دارد؟
اساساً معنای امنیت اقتصادی و اجتماعی چیزی جز حفاظت از حقوق مالکیت فردی نیست و عدم امنیت معنایی جز دست‌درازی به این حقوق ندارد. البته باید توجه داشت که حق مالکیت مفهومی بسیار وسیع‌تر از مالکیت دارایی‌های مادی دارد. آبرو و شهرت نیک نیز بخشی از دارایی‌های انسان است، از این‌رو افترا و دروغ بستن به دیگران را باید نقض حق مالکیت تلقی کرد.

آیا می‌توان گفت به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی، لزوماً محدود شدن دولت را به دنبال دارد؟ و اگر این‌گونه است، این محدودیت بیشتر در کدام ‌یک از حوزه‌های تحت اختیار دولت نمایان می‌شود؟
اگر مالکیت خصوصی را به معنای واقعی کلمه به رسمیت بشناسیم ناگزیر باید وظایف دولت را در رابطه با آن تعریف کنیم. اختیارات دولت نوعاً محدود به حفظ دارایی‌های افراد و ایجاد امنیت است. هر اختیاری بیش از این می‌تواند به سوءاستفاده از قدرت بینجامد لذا احتیاط حکم می‌کند وظایف بیشتری برای دولت تعریف نشود. اما متاسفانه این اصل همیشه رعایت نمی‌شود و حتی در پیشرفته‌ترین کشورهای دموکراتیک نیز وظایف گسترده‌تری برای دولت‌ها در نظر گرفته ‌شده و این البته همیشه دردسرساز هم بوده است.

اسکار لانگه نظریه‌ای را مطرح می‌کند مبنی بر اینکه دولت می‌تواند صاحب سرمایه باشد و سپس آن را به مدیرانی اجاره بدهد که درصدد حداکثر کردن سود بنگاه‌ها هستند. با در نظر گرفتن این فرض، اگر شرایطی همچون بازار نیروی کار با عملکرد آزادانه و دستمزدهای رقابتی وجود داشته باشد، آنگاه دولت صاحب خالص درآمد حاصله پس از کسر دستمزدها (شامل دستمزد مدیران) و همچنین هزینه مواد خام می‌شود. یا آنکه گفته می‌شود نظام سوسیالیسم غیرمتمرکزتری تحت عنوان مدل یوگسلاوی وجود دارد که در آن کارگران بنگاه‌ها را اداره می‌کنند، ولی آنها همچنان نمی‌توانند صاحب سرمایه باشند. نظر شما در مورد این‌گونه مدل‌های جایگزین چیست؟


https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 18:48


سیدمحمدامین طباطبایی-احسان برین
اصالت با کدام است: فرد یا جمع؟ مالکیت باید خصوصی باشد یا اشتراکی یا دولتی؟ این پرسش‌های کوتاه و به‌ظاهر ساده، آنقدر طی تاریخ کش‌وقوس یافته‌اند که بر اساس پاسخ‌های داده شده، حجم فراوانی از نظریه‌ها ارائه شده است. اما در پایان شاید هیچ‌چیز بیش از تجربه عملی نظریه‌ها، عیار آنها را نمایان نکند. در ادامه و برای بررسی بیشتر این موضوع، پاسخ‌های موسی غنی‌نژاد به پرسش‌های «تجارت فردا» را با هم می‌خوانیم.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 16:23


دفاع از مالکیت شخصی
بی‌شک بزرگ‌ترین مدافع مالکیت شخصی و لیبرالیسم در قرن بیستم کسی نیست جز فردریش فون هایک، که ضمن رد نظریه سوسیالیسم و مالکیت اشتراکی بیان داشت در صورتی که مالکیت اشتراکی در جامعه حاکم شود، افراد انگیزه خود را برای انجام فعالیت اقتصادی از دست خواهند داد و از آن مهم‌تر هنگامی که مالکیت شخصی زیر پا گذاشته شود، اصلی‌ترین مشوق برای شکل‌گیری مبادلات در چارچوب بازار از بین خواهد رفت. به عبارت بهتر، هنگامی که امکانات تولیدی در تملک افراد نباشد، دیگر آنها نخواهند توانست تعدیلات به‌کارگیری منابع کمیاب یا همان تخصیص بهینه منابع را به درستی صورت دهند و به تبع آن سود یا زیان بنگاه دیگر سیگنالی به منظور استفاده از نهاده‌ها در چارچوب بنگاه نخواهد بود. و نهایتاً می‌توان گفت نادیده گرفتن مالکیت شخصی منجر به حذف بازار و برقراری مکانیسم عرضه و تقاضا به صورت خودانگیخته خواهد شد و این مساله بزرگ‌ترین انتقادی است که هایک به نظام کمونیستی که مهم‌ترین مولفه آن مالکیت اشتراکی و نظام سوسیالیستی که مهم‌ترین مولفه‌اش برنامه‌ریزی متمرکز است، وارد می‌کند.
فون میزس دیگر اندیشمندی بود که در قرن بیستم به نقد اندیشه‌های مارکس پرداخت. به عقیده او ایده نظام کمونیستی و رد مالکیت شخصی، مساله‌ای بود که عملاً در قالب یک نظام اقتصادی قابل پیاده‌سازی نبود، چراکه بسیار آرمانگرایانه به نظر می‌رسید و از لحاظ بنیان‌های نظری نیز ناکارآمد به نظر می‌رسید. به عبارت دیگر این ادعا که با عدم لحاظ کردن مالکیت شخصی می‌توان یک کشور را با نظام دستوری و برنامه‌ریزی‌شده مدیریت کرد، نشدنی جلوه می‌کرد. البته دلیل اصلی این استدلال را باید در منشاء پیدایش نظریه مالکیت اشتراکی جست‌وجو کرد. اساساً به لحاظ تاریخی، انتقاداتی که به مالکیت شخصی مطرح شد و مبنای شکل‌گیری تفکری جایگزین را برای آن فراهم ساخت، نوعاً از منظر اخلاقی و حتی اجتماعی و اکثراً متاثر از فضای حاکم بر عصر زندگی کارل مارکس بوده است. از همین رو در نگاه استدلال‌گرایانه افرادی چون هایک و میزس، این مفاهیم ارزشی و اجتماعی، حداقل بدین نحو، جایی نداشته‌اند. دلیل اصلی این امر هم زیر سوال رفتن کارایی و بهینگی نظام بازار تحت شرایطی است که مارکس مطرح می‌کند. در واقع می‌توان گفت میزس در اوایل قرن بیستم مبانی نظری مالکیت اشتراکی را به طور کامل رد کرد، اما این استدلال‌ها در همان مرحله تئوریک باقی ماند، و دهه‌ها طول کشید تا همزمان با فروپاشی نظام شوروی سابق، نمود عملی ادعاهای میزس به حقیقت بپیوندد. از هایک و میزس که بگذریم نوبت به میلتون فریدمن می‌رسد. فریدمن از بزرگان مکتب شیکاگو و اقتصاددان دیگری بود که در قرن بیستم به دفاع از مالکیت شخصی پرداخت. او نیز به پیروی از عقاید هایک، مالکیت شخصی را پیش‌شرط لازم و ضروری برای پیشرفت یک نظام اقتصادی می‌دانست و معتقد بود بدون به رسمیت شناختن این حق، عملاً هیچ‌گونه فعالیت اقتصادی به نحوی که منجر به توسعه جامعه شود صورت نخواهد پذیرفت. اما نکته اساسی در تحلیل‌های فریدمن برای رد نظریه مالکیت اشتراکی، تاکید بر اصالت مالکیت شخصی و لیبرالیسم و آزادی اقتصادی بود و بر این باور بود که درصورت مراعات مالکیت شخصی، سایر اجزای نظام اقتصادی به حرکت خواهند افتاد و توسعه سیاسی نیز به تبع توسعه اقتصادی محقق خواهد شد. اما همان‌طور که اشاره شد، هایک بر اصالت سازوکار بازار تاکید داشت و مالکیت اشتراکی را از آن جهت ناکارآمد می‌دانست که مکانیسم تعادلی بازار و اهمیت قیمت به عنوان نشانه اصلی در اقتصاد را به خطر می‌اندازد.

نتیجه‌گیری
در نهایت باید گفت، آزادی و عدالت دو ارزش انسانی بوده‌اند که بشر همواره سعی در پیاده‌سازی و دستیابی به هردو آنها داشته است، اما نظریات و تجربه‌های تاریخی موید این نکته‌اند که معمولاً این دو ارزش در کنار هم و به طور کامل محقق نشده‌اند و ظاهراً نوعی بده‌بستان میان آنها وجود داشته است. این نقطه همان جایی است که نه تنها طرفداران لیبرالیسم و کمونیسم را از هم جدا می‌کند، بلکه تعابیر گوناگون از دو مفهوم یادشده، محل افتراق لیبرال‌ها نیز بوده است. اما آنچه مسلم است با ارائه نظریات علمی بسیار، و نیز تجربه‌های مختلف از نقض مالکیت شخصی در نقاط مختلف دنیا، اکنون دیگر نقش اساسی و تعیین‌کننده این حق در نیل به پیشرفت و توسعه بر هیچ کس پوشیده نیست و همگان دریافته‌اند که شرط اساسی برای آغاز روند فعالیت‌های اقتصادی در یک جامعه، به رسمیت شناختن حقوق مالکیت است.
مجله اندیشه اقتصاد
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 16:22


مالکیت را می‌توان یکی از بحث‌برانگیزترین موضوعات تاریخ زندگی بشر دانست. مفهومی که از فلاسفه یونان باستان تا دانشمندان متاخر امروزی پیرامون آن سخن گفته‌اند. اما واقعاً چرا مالکیت تا این اندازه مورد توجه بوده است؟ شاید اولین جرقه‌های ایجاد این مفهوم را بتوان در ذات آزادی‌خواه انسان جست‌وجو کرد که همواره آزادی را نوعی ارزش و تصرف در اموال تحت اختیارش را حق انکارناپذیر تلقی می‌کرده است. همین شناخت و تلقی انسان از خود موجب شده است تا بشر ذاتاً به دنبال تثبیت حقی تحت عنوان حق مالکیت باشد. از لحاظ تاریخی می‌توان نقطه عطف تعاریف مالکیت را قرون وسطی دانست، زمانی که مفهوم مالکیت شخصی به معنی امروزی‌اش مطرح شد و از آن به عنوان حق ذاتی و طبیعی افراد یاد شد. البته پیش از قرون وسطی نیز مساله مالکیت مورد توجه بود اما از آن به عنوان حقی که به افراد در اجتماع و در تعامل با دیگر افراد تفویض می‌شد، تعبیر می‌کردند. به جرات می‌توان گفت این تعبیر جدید از مالکیت، پایه و اساس علم اقتصاد و اندیشه‌های پس از آن را شکل داده است. در ادامه این نوشتار به طور خلاصه به بررسی نظریات اقتصاددانان بزرگ در باب مالکیت شخصی می‌پردازیم.

نقطه شروع
یکی از جدی‌ترین نظرات درباره مالکیت شخصی، در کتاب ثروت ملل آدام اسمیت، پدر علم اقتصاد، مطرح ‌شده است. او مالکیت شخصی را عامل پیش‌برنده و موتور محرک اقتصاد یک کشور می‌دانست، که در صورت به رسمیت شناخته شدن، منشاء شکوفایی اقتصادی خواهد بود. در واقع مالکیت شخصی تضمین‌کننده بهره‌مندی افراد از منافع شخصی‌شان است که موجب می‌شود یک نظام اقتصادی در راستای حداکثر شدن منافع اجتماعی گام بردارد. ایده اصلی مالکیت شخصی در دیدگاه آدام اسمیت، با تاکید بر مفهوم نفع شخصی و حب نفس است، آن هم نوعی از نفع شخصی که منجر به دستیابی به بهینه اجتماعی می‌شود. در واقع مالکیت شخصی از آنجا در اندیشه اسمیت اهمیت می‌یابد که او اصالت را در یک نظام اقتصادی به فرد داده و معتقد است در صورتی که هرکس در راستای حداکثرسازی نفع شخصی‌اش تلاش کند، منافع جمعی نیز حداکثر خواهد شد. اصلی‌ترین مشخصه تلاش برای کسب نفع شخصی در چارچوب یک فعالیت اقتصادی و ذیل عنوان حداکثرسازی سود معنا پیدا می‌کند، و طبیعی است که انسان ذاتاً زمانی تمامی تلاش خود را به کار می‌گیرد که از مالکیت ارزش افزوده و محصول کار خود اطمینان داشته باشد. در اینجاست که تملک و اختیار دخل و تصرف هر فرد بر امکانات تولیدی‌اش بیش از پیش مورد توجه واقع می‌شود. نظریه اسمیت از این جهت حائز اهمیت است که چارچوبی را برای ارائه و پیشبرد بحث مالکیت توسط اقتصاددانان بعد از خود شکل داد. در واقع چهره‌هایی همچون هایک، میزس، فریدمن و... همگی دنباله‌رو اندیشه‌های اسمیت بوده‌اند. نقطه شروع این نوشتار ارائه مفهوم آزادی به عنوان یک ارزش انسانی بود که همان‌طور که دیدیم مبنایی برای به رسمیت شناختن نظریه مالکیت شخصی تلقی می‌شد. اما درگذر زمان، انتقاداتی که به این نظریه وارد شد، از زاویه یک ارزش انسانی دیگر به نام عدالت و عدالت‌خواهی به مساله مالکیت نگریست و همین امر باعث شد تا منتقدان این نظریه و در راس آنها مارکس، به بازتعریف مفهوم مالکیت و دیگر مفاهیمی همچون بازتوزیع درآمد روی آورند. اما این مفهوم جدید، یعنی مالکیت اشتراکی نیز با انتقادات جدی از سوی طرفداران مکتب لیبرالیسم مواجه شد.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 09:17


تفکر انتقادی
زنده یاد دکتر رضا منصورزاده

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 06:37


مراحل #مدرنیته 

ژُرژ بالاندیه(۱۹۲۰) انسان‌شناس فرانسوی. شهرت‌اش عمدتاً به‌ سبب مطالعات و آثارش دربارۀ تغییر اجتماعی در افریقای مرکزی و نقش او در رشتۀ انسان‌شناسی سیاسی و شکوفا کردن پژوهش‌های افریقاشناسی در فرانسه است. ژرژ بالاندیه، مانند بسیاری دیگر از افریقاشناسان فرانسوی، ابتدا تحت تأثیر مارکسیسم بود، اما بعدها اندیشه‌اش بسیار منعطف‌تر شد و مفهوم تحلیل پویا (دینامیک) از واقعیت‌های میدانی، به‌خصوص در حوزۀ مسائل سیاسی را طرح کرد. نامبرده مدرنیته را در تحرک آن می داند. به نظر او نباید از یک مدرنیته صحبت کرد، بلکه باید از مدرنیته های گوناگون سخن گفت:
اولین مدرنیته در تاریخ فرهنگ غرب در اواخر قرون وسطی، یعنی زمان گسترش گذار به زندگی شهری، اقتصاد مالی، و سایر شکلهای مشروعیت قدرت و تحول فکر و عمل علمی بوجود آمد.
دومین مدرنیته با گسترش حکومت عقلانی در قرن هجدهم و تحت تأثیر حقوقدانان و فیلسوفان ایجاد شد.
سومین مدرنیته با ظهور شیوه های تولید و ارزش گذاری کار و تأسیس مؤسسات اقتصادی جدید در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ارتباط دارد.
ژرژ بالاندیه در سال ۱۹۹۵ گفت اکنون جامعه در مدرنیته چهارم قرار دارد که نشانه های آن بی اطمینانی و تحرک و جنبش است.
وی ضمن رد مفهوم پست مدرنیسم (مدرنیته ای که از خودش هم جلوتر است)، اصطلاح بیش مدرن را به کار برد که تأکید بر تحرکی است که مدرنیته کنونی برای پویاتر شدن و به وجود آوردن دگرگونیهای بیشتر دارد.

ماجد
@kyleydxyyh
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

17 Nov, 11:20


گذار از مدرنیته ؟ 3

روایت بزرگ چیست ؟ همان نقطه و محل نزاع پست مدرن است علیه مدرنیته و معتقد است که مدرنیته با برساختن روایت های بزرگ و کلیت سازی آنها به مثابه آرمان یا هدف و غایت زمینه انحلال تکثر تفاوت ها و تمایزات بشری را فراهم آورده است ،
مثل فلسفه تاریخی که گونه ای حرکت خطی و جبری را  بر  اساس غایت رهایی برای بشر متصور است.
مثل قرار دادن همه فعالیت بشری تحت عنوان مبارزه طبقاتی. مثل پدیدار شناسی روح ، که در کل تاریخ یک جریان مستمر را ترسیم می کند ،
غایت انگاری برای تاریخ و آنهم غایتی که چیزی نیست جز رهایی بشر نسخه دیگری است از منجی خواهی یا در انتظار منجی بودن ادیان و فرقه های دینی که فرجام تاریخ را لحظه ظهور منجی و نجات دهنده می دانند .
پست مدرن در سدد به چالش کشیدن این روایت پنداری ها برای تاریخ ، عقل و کنش های بشری است ،
این نگرش این ادعا را دارد که این یک خطی سازی داستان مانع از شکل گیری و ابراز وجود خرده داستانها می شود ،
مثل داستان یک خطی از یک فیلم بلند که نشان می دهد سرانجام چه خواهد شد.
تراژدی از انجا رخ نشان می دهد که همین روایت های بزرگ از جهان مبدأ به همراه تکنولوژی به افکار و سرزمین های دیگر منتقل می شود ،
این روایت بزرگ تولید شده در مبدأ با انتقال به جهان های بومی دیگر خود را به صورت روایت جهانی وانمود می کند و با تسلط بر اذهان مردمان بومی تکثر زیستی ، تکثر غایت و آرزو ، و در نتیجه تکثر هویت های فرهنگی را زیر سوال می برد و همه ی تنوع های زیستی را در یک روایت بزرگ منحل می کند و نوعی همسان سازی و گله پروری را در جهان سبب می شود .
جوامع دیگر در یک رقابت دیوانه‌وار در پی واردات آخرین دست آورد های بشری با هم رقابت می کنند.
برهه ای در واردات افکار روشنگری ، هنوز آن را نجویده و هضم نکرده متوجه می شوند که دیگران به مدرنیته رسیدند ، رقابت از نو برای واردات افکار و تکنولوژی مدرن ، ناگهان متوجه می شوند که جهان مبدأ با شعار پست مدرن زده زیر بساط مدرنیته پس او هم باید اکنون از مدرنیته گذر کند ،
اما هر چه به خود نکاه می کند از مدرنیته جز تکنولوژی چیزی ندارد .
او یاد نگرفت که اندیشه از سنخ تکنولوژی نیست که بخواهیم پیش رفته ترین و جدیدترین آن را وارد کنیم .
وارد کردن آخرین دست آورد های فلسفی و علوم انسانی بدون توجه به مبانی و سنت هایی که این نظریه های جدید از آن بر آمدند آب در هاون کوبیدن  است ،
اما دعوای پست مدرن با مدرنیته بر سر شکستن اقتدار روایت های بزرگ راه را برای شکاکیت و نسبی انگاری باز می کند و داستان را بر می گرداند به لحظه نخستین ، آنگاه که روایت ها در حال سازمان دهی منطقی می شدند یعنی یونان و سوفیست. اما از نوع پست مدرنش .
اولین پی آمد شکستن کلیت پدیدار شدن اجزا آن است ، رنگین کمانی از تنوع ، تعاریف و صدق و کذب ، اما در پست مدرن برای این که سر حقانیت هر یک از آنها جنگی در نگیرد گفتند حقیقت هم امری متکثر است پس هر کس هر ادعایی دارد حق را نیز در مشت خود دارد .
اصلا حق چیست ، خود حق هم گونه ای از روایت بزرگ است که باید شکسته شود .
اگر شما از استثمار سخن می گویی و علیه سرمایه داری مبارزه می کنی و می پنداری در قسمت حق ماجرا ایستادن ای ، کافی است نظرگاه و جایت را عوض کنی ، یعنی از نگاه سرمایه دار به قضیه نگاه کن خواهی دید که او دارد به همان کارگر خدمت می کند و با ایجاد  کار برای او امکان زندگی شرافتمندانه را فراهم می کند ، می بینی که با این نگاه اکنون سرمایه دار در قسمت حق تاریخ ایستادن است .
بنابراین حق مجرد وجود ندارد حق در هر زاویه نگاه شکل خاص خود را دارد .
Azizi

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

16 Nov, 10:29


گذار از مدرنیته ؟ 2

برای باز شدن زمینه بحث و اینکه مسئله چیست و مشکل کجاست ابتدا لازم است کمی به عقب بر گردیم و از فلسفه کلاسیک سخن بگوییم ،انگار بحث فلسفی اگر از یونان آغاز  نشود  یتیم است و آغازی از میانه راه است .
پرسش این است که آیا اساساً نقد پست مدرن ها صحیح است و واقعا مدرن به بن بست خورده و باید  از آن گذار کرد ؟
و پرسش پیشینی تر این است که چرا فلسفه مدرن و  کلا مدرنیته با این مشکل رو به رو شد یا به قول نیچه به نیهیلیسم دچار شد؟
فلسفه در یونان چه بود و در مدرن چه تغییراتی را از سر گذراند ؟
در فلسفه کلاسیک ، فلسفه به دو بخش نظری و عملی تقسیم می شد ،
بخش نظری شامل طبیعیات ، ریاضیات و فلسفه اولی یا متافیزیک یا انتولوژی می شد ،
بخش عملی  شامل اخلاق ، سیاست وو...
که این بخش فلسفه عملی نظیر اخلاق ، سیاست مبانی خود را از همان فلسفه نظری می گرفتند ، یعنی فلسفه نظری علم اولی و نخستینی بود که همه ی امور به آن ارجاع داده می شد.
اما پس از رونسانس در اولویت های فلسفی تغییر ایجاد شد .
یعنی فلسفه نظری شامل طبیعیات و ریاضیات شد و فلسفه اولی یا انتولوژی به حاشیه رفت .
همین جابجایی به ظاهر ساده راه را برای نگاه پوزیتیویسم  باز کرد، یعنی هر چیزی تنها از طریق تجربه و با دانش ریاضی باید خود را اثبات می کرد .
از طرفی با دکارت فرد به مثابه سوژه تنها منظر گاهی بود که از طریق آن می شد به چیز ها نگریست و هستی چیز ها منوط به هستی اندیشنده بود ، از این مرحله نوعی روانشناسی انگاری وارد معرفت شناسی شد .
دوم ، نه تنها در معرفت شناسی سوژه محور شد جهان مدرن بلکه در همه ی امور اجتماعی فرد به عنوان اصل بنیادی لحاظ شد و همه حقوق خود را با فرد مطابقت دادند مثلاً آزادی فردی ، مالکیت فردی ،
سومین مسئله سکولاریسم بود ، با نفی دین پیوند های باوری جهان مدرن با گذشته قطع شد .
فروپاشی فئودالیسم و رشد اقتصاد سرمایه داری و در همان حال جهش صنعتی و تکنولوژیکی کاملاً جهان مدرن را تافته ای جدا بافته می نمود ، به حاشیه رفتن روستا ها و رشد  شهر نشینی سبک زندگی و نوع روابط را دچار دگرگونی کرد ،
این تغییرات جهشی و سرسام آور زمینه اومانیسم را فراهم کرد تا به چالش های وجودی و اگزیستانسیال ناشی از رشد فزاینده تکنولوژی و تنها شدگی ناشی از فردگرایی فکر کند .
به موازات رشد فزاینده شهر نشینی فلسفه های سیاسی هم برای به سامان کردن زندگی سیاسی دست بکار شدند و انواع نظریه دولت تولید گردید .
به نظر می رسد که در عین حال که جهان مدرن با خود منافع بسیاری برای انسان آورده اما اتفاق مهم این بود که انسان در این جهان مدرن خود را غریبه احساس می کرد و حسی از  بی معنایی او را آزار می داد .

ادامه دارد ...
Azizi
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

16 Nov, 10:22


در ایران، از دوران قاجار و به‌ویژه پهلوی، تلاش‌هایی برای مدرنیزاسیون (مثل ورود صنعت، آموزش مدرن، و زیرساخت‌های جدید) صورت گرفته است، اما این مدرنیزاسیون غالباً سطحی بوده و همراه با تغییرات بنیادین در ساختارهای فرهنگی، فکری و سیاسی جامعه (یعنی مدرنیته) پیش نرفته است.
ایران هنوز درگیر تضادی بنیادین بین سنت‌های مذهبی-فرهنگی و مدرنیته است. پس از انقلاب ۱۳۵۷، شاهد بازگشتی به ارزش‌های سنتی و مذهبی بوده‌ایم، اما این به معنای کنار گذاشتن کامل جنبه‌های مدرنیته (مثل علم، تکنولوژی و جهانی‌شدن) نیست. این ترکیب باعث ایجاد وضعیتی شده که برخی آن را "مدرنیتهٔ ناقص" می‌نامند.
به طور کلی می‌توانم بگويم ایران به مدرنیته کامل نرسیده است. فرایند مدرنیته نیازمند تغییرات عمیق در ساختارهای فکری، حقوقی، سیاسی و فرهنگی است که هنوز به شکل کامل در ایران محقق نشده‌اند. در عین حال، نشانه‌هایی از مدرنیته و حتی پسا‌مدرنیسم در ایران دیده می‌شود، اما این نشانه‌ها پراکنده، متناقض و گاه بدون انسجام هستند.
Javer

https://t.me/marzockacademy