آکادمی فلسفه و هنر مارزوک @marzockacademy Channel on Telegram

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

@marzockacademy


کانال فلسفه وهنر مارزوک

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک (Persian)

با ورود به کانال فلسفه و هنر مارزوک یک تجربه یادگیری منحصر به فرد در دنیای هنر و فلسفه خواهید داشت. این آکادمی تلاش دارد تا علاقه‌مندان به این دو حوزه، با ترکیبی از دانش تئوری و تجربه عملی، به عمق مفاهیم و اصول هر دو علم بپردازد

آیا شما علاقه‌مند به درک عمیق‌تر هنر و فلسفه هستید؟ آیا می‌خواهید بیشتر درباره تفاوت‌ها و ارتباطات بین این دو علم بدانید؟ اگر پاسخ شما بله است، آکادمی فلسفه و هنر مارزوک بهترین انتخاب برای شماست. این کانال با ارائه مقالات و ویدیوهای آموزشی، شما را به دنیای جذاب و پرمعنای فلسفه و هنر هدایت خواهد کرد

ما در این آکادمی اعتقاد داریم که دانش و هنر باید دست به دست شود تا بتواند به ارتقاء انسان‌ها و جامعه کمک کند. بنابراین، ما تمام تلاش خود را می‌کنیم تا محتواهای آموزشی ما را به صورت روزانه و با کیفیت بالا برای شما فراهم کنیم

با عضویت در کانال مارزوک، شما فرصت دستیابی به دیدگاه‌های جدید و نوین درباره هنر و فلسفه خواهید داشت. همچنین، این فرصت را خواهید داشت تا با افرادی با عقاید و ایده‌های مشابه به خودتان آشنا شوید و از تبادل نظر و گفتگوهای مفید برخوردار شوید

پس اگر شما هم از طرفداران هنر و فلسفه هستید و دوست دارید دانش خود را گسترش دهید، حتما به کانال فلسفه و هنر مارزوک بپیوندید. در اینجا شما منبعی قابل اعتماد برای یادگیری و تبادل دانش خواهید داشت که به شما کمک خواهد کرد تا به عمق حقایق و اصول این دو حوزه برسید.

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

19 Feb, 15:39


علی نجات غلامی

🎧در ستایش سلحشوری

🎙#علی‌نجات_غلامی

چرا محافظه‌کارانِ منادیِ توهمی به‌نام «گفتمان انقلاب» چون #بیژن_عبدالکریمی، به ترویج «روحیۀ بزدلی» روی آورده و «اخلاق سلحشوران» را تخریب می‌کنند؟

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Feb, 05:03


شریعتی ملغمه مسلمان شدۀ سارتر، فانون، دوبوار و نوعی اسلام سیاسی – ایدئولوژیک اعتقاد به حقوق بشر را موجب رکود و حتی قهقرا و انحراف می‌دانست و پیشگویانه از بین رفتن سریع الوقوع غرب را اعلام کرده بود، غربی که از نگاه وی" همه سر و ته یک کرباسند و همه را ذلیل و زبون و مقلد ساخته اند".

شریعتی روشنفکران و تجدد خواهانی نظیر ملکم خان و تقی‌زاده را افرادی می خواند که "برای غرب عنتری می‌کنند" در حالیکه بازگشت به تشیع حقیقی و انقلابی را نیرویی برای تحقق عدالت اجتماعی می پنداشت.
شریعتی علیرغم مخالفت آشکار با رژیم پهلوی آن چنان دستش باز بود که آزادانه در دانشگاه ها و مجامع مختلف سخنرانی می کرد و در حسینیه ارشاد منبرها داشت.

۵

جلال آل‌احمد، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم، با انتشار"غرب‌زدگی" در عرصه روشنفکری به شهرت رسید. وی راه استادش فردید را پی گرفت و نوشت "فساد یا غرب‌زدگی مراکز جدید سریعاً رشد یابنده شهری را درمی‌نوردد و باید از آن ترسید و به مقابله آن شتافت" و غربزدگی را نوعی بیماری و" وبا زدگی" خواند. آل احمد با ارزیابی های شتابزده در "خدمت و خیانت روشنفکران" تلویحا روشنفکران مشروطه را قاتل شیخ فضل الله نوری پنداشت و نوشت "من نعش آن بزرگوار را بر سردار همچون پرچمی می‌دانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد".

آل احمد مخالف دیکتاتوری بود و در مبارزه برای دستیابی به آزادی اندیشه و بیان، و لغو هر گونه سانسور و نیز برپائی محافل اهل قلم و کانون نویسندگان ایران تلاش های ارزشمندی کرد. وی همراه با تعدادی از نویسندگان دردیدار با امیرعباس هویدا، نخست وزیر وقت، خواستار آزادی اندیشه و بیان و لغو سانسور شد. رضا براهنی می نویسد: "... نه من و نه هیچ نویسنده دیگر نسل من نمی‌‌توانیم اثر تلنگری را که غربزدگی جلال به ذهنیت ما زد نادیده بگیرد. جلال معتقد بود که غرب بیمار است و بیماری نیهیلیسم و جنون فن‌آورانه و ماشین‌زدگی مانند طاعون جهان را تهدید می‌کند و نوشت "ماشینیسم کشنده زیبایی‌ها و شعر و بشریت و آسمان است". به گفتۀ رامین جهانبگلو " آل احمد می خواست ژان پل سارتر ایران باشد" " شاید اگر بیشتر عمر می کرد خود را مورد نقد قرار می داد"

۶

سید حسین نصر، فیلسوف سنت‌گرا و استاد علوم اسلامی در دانشگاه جرج واشنگتن آمریکا، تجدد ستیز و هراسناک از مدرنیته و غرب، خیال می کند" زوال تمدن غرب فرا رسیده است". " تجدد و مدرنیسم دچار بحران و بن‌بست است"، و تنها راه نجات سنت ها و فرهنگ و دین و تمدن خودش است. وی وضعیت غرب را مرحله انحلال چهره انسان می پندارد. تمدن غربی را به خروس سربریده‌ای تشبیه می‌کند که پیش از آن که بمیرد حرکات سریع و بدون هدف انجام می‌دهد. نصر یکی از رهبران فرقه ای به نام "مریمیه" است. وی از ارائه دهندگان ایده علم دینی و از صاحبنظران در موضوع نگرش‌های اسلامی به علم است که آرا و نظراتش را در کتب و مقالات مختلف، از جمله مجموعه سخنرانی‌هایی با عنوان معرفت و امر قدسی برگزار کرد.

" "نصر در سال ۱۳۵۳ انجمن شاهنشاهی فلسفه (مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران) را بنیان گذاشت و دوره‌های بلندمدّت و کوتاه‌مدّت پژوهشی را در زمینه‌های فلسفه اسلامی و فلسفه تطبیقی برای علاقه‌مندان دایر کرد. نصر در سال ۱۳۵۷ مسئولیت دفتر مخصوص شهبانو فرح پهلوی را برعهده گرفت."

*

برخی منابع:

مهرزاد بروجردی، روشنفکران ایرانی و غرب، تهران: انتشارات فرزان روز، ۱۳۸۴
احمد بخشایش اردستانی، هایدگر و اندیشه هایش در رابطه با روشنفکران دینی در ایران، فصلنامه سیاست، دانشگاه تهران.
امیر مصدق کاتوزیان، چرا فردید هنوز مهم است؟ رادیو زمان، 4 شهریور 1395
داریوش آشوری، گفتمان غرب زدگی: طغیان روشنفکری جهان سومی برای بازگشت به «خود"، بخارا بهمن و اسفند ۱۳۸۸ شماره ۷۴
عبدالله شهبازی، جایگاه شوان و نصر در فرقه مریمیه، کجاست؟، تارنمای ایبنا
داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، ص ۱۶۸
داریوش شایگان، مصاحبه با اندیشه پویا، شماره ۳۶، مرداد ۱۳۹۵
علی شریعتی، مجموعه آثار، بازگشت به خویشتن و بازگشت به کدام خویش، سخنرانی در دانشگاه جندی شاپور سال 1350 ودر حسینیه ارشاد.
کمیل بهرامی، مقاله هائی در بارۀ روشنفکری و روشنفکران
سید حسن نصر، معرفت جاودان: مجموعه مقالات، نشر مهر نیوشا، 1386
علی قیصری، روشنفکران ایران در قرن بیستم. تهران: انتشارات هرمس ۱۳۸۳
جلال آل احمد، غرب زدگی، انتشارات خرم
رامین جهانبگلو، گفت و گو، تارنمای " میراث خبر" ، شهریور ماه 1384
ویکی پدیای فارسی، دانشنامه آزاد، در بارۀ هر شش "فیلسوف و روشنفکر"

http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Feb, 05:02


معلم کارشناسی علوم تربیتی گرفت، درس طلبگی خواند و با فلسفه اسلامی آشنا شد. دردوره جنگ جهانی دوم با آلمان همدلی داشت. بعد از جنگ به فرانسه و آلمان رفت تا به تحصیل فلسفهٔ معاصر اروپایی به ویژه اگزیستانسیالیسم و فلسفهٔ مارتین هایدگر بپردازد. او که چهار سال در سوربون درس خواند می پنداشت غرب را می باید "به مثابه نوعی هستی‌شناسی و شیوه زندگی کنار گذاشت، شرارت و غده‌ای سرطانی ای که آرامش و امنیت ذهنی جامعه شرق و خاصه ایران را نشانه گرفته است". او غرب را نوعی بیمار مسری می دانست و دلهره داشت مبادا بیماریش به فرهنگ ایرانی و اسلامی سرایت کند. وی به دموکراسی و حقوق بشر باور نداشت و با دیدۀ تردید به آن‌ها می نگریست.

" فردید در دههٔ پنجاه و شصت به درس‌گفتارهای خود در رشتهٔ فلسفه در دانشگاه تهران پرداخت.

"در زمانه تک حزبی حزب رستاخیز تلاش ناموفقی برای نمایندگی شهر یزد در مجلس شورای ملی کرد. تا پیش از انقلاب، فردید فردی بود علاقه‌مند به فراماسونری و ظاهرا" بی میل نسبت به مذهب. او شاه را نماد فره ایزدی و کاریزماتیک روز می‌دانست." " فردید در دهه پنجاه مکرراً در برنامه‌های رادیو و تلویزیون ملی ایران حضور می‌یافت. برنامه "مقدمه ای بر فلسفه روحانی" وی در سال ۱۳۵۱ به مدت حدوداً یک سال در ۲۵ قسمت در تلویزیون ملی ایران پخش شد. از فردید سخنرانی‌هایی در رادیو تلویزیون ملی در خصوص ویژگی روحانی مقدس پادشاه در تاریخ ایران باستان پخش می شد.
"فردید پس از انقلاب اسلامی خود را نامزد مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی نمود، ولی در هیچ‌ یک رای لازم به‌دست نیاورد."

۲

فخرالدین شادمان دکترای حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه های پاریس و لندن، نویسنده، استاد دانشگاه، قاضی و دولتمرد دوران پهلوی و نایب‌التولیه آستان قدس رضوی بود. وزیر اقتصاد و کشاورزی در دولت هژیر، وزیر اقتصاد و دادگستری در دولت زاهدی، رئیس ایرانی صندوق مشترک ایران و آمریکا، وزیر دادگستری، عضو شورای فرهنگی سلطنتی، عضو هیئت امناء کتابخانهٔ سلطنتی پهلوی، و نویسندۀ کتاب تسخیر تمدن فرنگی بود.

شادمان مسئله اصلی ایران را حمله تمدن فرنگی می‌دانست که اگر دفع نشود ملت ایران از میان خواهد رفت. او می پنداشت هیولای " بی شرم و دروغگوی غرب " "می‌خواهد ما را بنده و فرمانبردار خود کند". از نگاه وی " فکلی ها و قرتی ها "بزرگترین خصم ایران" و ایرانیان نابخردی هستند که "با تضعیف روح ملی به کمک سلطه تمدن فرنگی می‌روند". " فکلی قادر به تمایز دوست از دشمن نیست و نمی‌داند که فرنگی یی که "از سر کینه و عناد و به واسطه خودبینی و تعصب، اسلام را موجب بدبختی و بیچارگی ايران می‌خواند"، در حقیقت "دشمن دين ماست نه دوست ايران".

۳

داریوش شایگان فیلسوف و نویسنده، یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازانِ تطابق‌پذیری فرهنگی جهان شرق و غرب، به زمینه‌های مشترک تاریخی، اجتماعی و فرهنگی میان تمدن ایرانی و تمدن اروپایی می پرداخت. وی شاگرد‌ هانری کربن و متاثر از فردید و هایدگر، اندیشه غرب را "دشمن مرگبار اندیشه شرقی" می پنداشت که با فرهنگ منحط اش " خدایان در آن غروب کرده‌اند و معنویت در آن سقوط کرده است و خرد به جای وحی نشسته است و غرب در گم‌شدگی عمیق گرفتار شده است"

او در آثار خود که بیشترین اش به زبان فرانسه منتشر می شد، از جمله کتاب آسیا در برابر غرب، به تلاشی جدی در برابر چالش فلسفی و فرهنگی به مقابله با غرب پرداخته است. در این اثر وی مفهوم غرب‌زدگی جلال آل احمد را گسترش داد. شایگان غرب‌زدگی را" نه فقط جهل نسبت به غرب و ناآگاهی به تقدیر تاریخی خودمان، بلکه همراه با بیگانگی از خودمان" نیز می دانست.

داریوش شایگان سرانجام از افکار پیشین و غرب‌ستیزانه خود ابراز تاسف کرد و در نقد روشنفکری دهه‌های چهل و پنجاه گفت :"ما روشنفکران آن دوره پرت بودیم و تحلیل درستی از جایگاه خود در جامعه و جامعه خود در جهان نداشتیم. می‌توانم اعتراف کنم که ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم... ما با اسطوره‌ها زندگی می‌کنیم... باید اعتراف کنم شرمنده‌ام که نسل ما گند زد"

۴

علی شریعتی، نویسنده و پژوهشگر دینی می پنداشت غرب "غیرمسئول و بی‌مقصد" با "مادی گرایی و تبدیل کردن انسان به یک شیء"، بشریت را به دل فاجعه هدایت خواهد کرد و باید بر انحطاط و از خودبیگانگی و ابتذالی که نتیجه تمدن غربی است فائق آمد.
نقد شریعتی به غرب و مظاهر گوناگون فلسفی، سیاسی، علمی و صنعتی غرب برگرفته از نقد مکاتبی شبیه مکتب فرانکفورت از غرب بود. شریعتی آزادی، دموکراسی و ارزش‌های جهانشمول غرب را نفی می کرد.

http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Feb, 05:01


مسعود نقره کار

جامعه ما "فیلسوفان و روشنفکران" التقاطی، بسیار داشته و دارد، التقاط در معنای نوعی درهم آمیختنِ مفاهیم ناهمگن و گاه متضاد، قرو قاطی کردن و چیدمان ناهمساز‌ها، و تعدیل و تقلیل (Adjustment & Diminution)در مفاهیم کلیدی فلسفی، سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی ست.

این مجموعه از" فیلسوفان و روشنفکران" دستاوردهایی مثبت سیاسی، فرهنگی و اجتماعی درعرصه های مختلف نظری و رفتاری داشته اند که نمی باید و نمی توان نادیده گرفت همانگونه که زیان بازی های فکری و نظری و کردارشان را.

افراد این مجموعه دو دسته بودند که من فقط از چند نمونه در حد یادآوری نام می آورم تا نسل جوان به تحریک" روشنفکر ستیزان" همۀ کاسه کوزه ها را بر سر یک یا دو گرایش فکری و سیاسی نشکَنَند.

دسته‌ای از این نوع «فیلسوف‌ها و روشنفکرها» در درون و وصل ِ به ساختار حکومتی در رژیم پهلوی و دسته ای مخالف این رژیم بودند. برای نمونه احمد فردید و فخرالدین شادمان و احسان نراقی مورد لطف و توجه دربار بودند و در وزارت خانه ها و رادیو و تلویزیون هم شغل ها و برنامه ها داشتند، اما گروهی از جمله علی شریعتی و جلال آل احمد در زمرۀ مخالفان حکومت پهلوی بودند. این مجموعه علیرغم اختلاف‌هایی در سیاست و فرهنگ، کشکولی از غرب ستیزی، مدرنیته هراسی، خردستیزی و گاه ناسازگار با اومانیسم با نگاهی به سنت و گذشته بودند.

احمد فردید، فخرالدین شادمان، داریوش شایگان، سید حسین نصر، جلال آل احمد، علی شریعتی، چند نمونه اند. برخی از این مجموعه یا به قولی "ارواح ِ سرگردان روشنفکری"، همراه با بسیاری از روحانیون و آخوندهای معمم و مکلا با طرح غرب زدگی و مدرنیته هراسی به عنوان یک نوع بیماری تاریخی و فرهنگی به دنبال بومی گرایی و بازگشت به گذشته و سنت ها و اصالت"خویشتن خویش" بودند.

افکار این مجموعه برای دو نسل فریبنده می نمود، افکاری برگرفته و اقتباس شده از انتقادهای روشنفکران غربیِ منتقد به غرب و مدرنیته، که گاه در زرورقِ " اسلامی و شرقی" عرضه و تبلیغ و ترویج می شدند.

http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Feb, 05:00


امان از دستِ این چند «فیلسوف و روشنفکر» / مسعود نقره کار
جامعه ما "فیلسوفان و روشنفکران" التقاطی، بسیار داشته و دارد، التقاط در معنای نوعی درهم آمیختنِ مفاهیم ناهمگن و گاه متضاد، قرو قاطی کردن و چیدمان ناهمساز‌ها، و تعدیل و تقلیل (Adjustment & Diminution)در مفاهیم کلیدی فلسفی، سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی ست.
افراد این مجموعه دو دسته بودند که من فقط از چند نمونه در حد یادآوری نام می آورم تا نسل جوان به تحریک" روشنفکر ستیزان" همۀ کاسه کوزه ها را بر سر یک یا دو گرایش فکری و سیاسی نشکَنَند.
https://asre-nou.net/php/view.php?objnr=64483

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

17 Feb, 09:55


🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند:


🔹موضوع: "جهانی بدون اراده آزاد فرصتی برای همدلی بیشتر و ساختن دنیایی انسانی‌تر”

🎙دکتر مهدی شفا
• دکترا در ژنتیک پزشکی و مولکولی
• متخصص سلول‌ درمانی و ژن‌ درمانی.

🕒 زمان: یکشنبه ۲۸ بهمن ماه ۱۴۰۳
16.02.2025

      ساعت ۲۲  به وقت ایران
۱۲:۳۰ بوقت آمریکا

لینک گروه اکادمی:

https://t.me/+RgpoTxExbs0yOTA0

اینستاگرام دکتر شفا

https://www.instagram.com/mehdi.shafa?igsh=bjg2ZXZ3aDJkamZv&utm_source=qr
کانالِ آکادمی:
https://t.me/marzockacademy

اینستاگرام آکادمی:
http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

17 Feb, 09:55


پرسش از دکتر شفا در گروه اگادمی فلسفه مارزوک

https://t.me/marzockacademy

امروز داشتم یک مقاله می خوندم در مورد [ ذهنِ کوانتومی ] و چگونگی عدم قطعیت .

دیدگاه شما در مورد این ذهنِ کوانتومی و رابطه آن با اراده آزاد چیست ؟

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

16 Feb, 17:15


اینگونه دوستت دارم
اگر در پاییز، از حالا که برگ‌ها
دیگر زرد شده‌اند وبه زمین می‌افتند
اگر برف، در زمستان
مانند تو باعث می‌شود تا قلب یخ بزند
در بهار بنفشه‌ها شکوفا خواهند شد، حتی در عشق
و من زنده‌ام در انتظار و این‌گونه تو را دوست دارم

اگر با من صحبت کنی، لطافت را در درونم حس می‌کنم
در آن زمان که حالا دور است، اما پر از یاد تو
اگر به اطرافم نگاه کنم، در هر چیز زنده‌ای کمی از تو هست
و در چهره‌های مردم بی‌تفاوت تو را می‌بینم
اما اگر دستانت را در دستانم بگیرم
دنیایم را پیدا می‌کنم و این‌گونه تو را دوست دارم

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

16 Feb, 17:12


🎼 Ti amo così
Peppino Gagliardi
Singolo
1970

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

16 Feb, 12:49


تعریف دوگانه خیر و شر با وجود و عدم به نظر می رسد که نه تنها مسئله را حل نمی کند بلکه آن را پیچیده تر هم می سازد ،
می گویند شر عدم خیر است ، و در همان حال خیر هم عدم شر است ،
هر کدام زمانی هست که دیگری نباشد .
از طرفی فیلسوفان خیر را با وجود و شر را با عدم مساوق دانسته اند یعنی وجود خیر است و شر عدم وجود ، این عبارت این فرض را در خود دارد که وجود می تواند همه جا و در همه حال نباشد و از همین جا امکان شر فراهم می گردد بنابراین دو مفهوم خیر و شر هر کدام فقدان دیگری است .
از سوی دیگر مفهوم خیر و شر ارزش گذارانه هم هست ، یعنی خیر امر مطلوب است و شر امری نا مطلوب ،
چه عاملی تعیین می کند که مطلوب چیست و نا مطلوب کدام است ؟
مثلاً بر خورد سیارات با هم یا وقوع زلزله یا براه افتادن سیل بخودی خود نه شر است و نه خیر ، زمانی پای خیر و شر وسط می آید که آن سیل خانه کسی را با خود ببرد ، یا زلزله شهری را ویران کند ، در این صورت سیل و زلزله برای ساکنان خانه و شهر ، شر تلقی می شود که از طرف طبیعت به آنان تحمیل شده است ،
وجود سیل به خودی خود نمی تواند شر باشد و عدم سیل هم نمی تواند خیر باشد،
بنابراین خیر و شر امری نسبی و ارزش گذارانه از نگاه انسان است ، یعنی میل ، خواست ، و اراده انسان تعین می کند که آن چیزی و آن رخداد و واقعه‌ای که باب طبع او باشد خیر است و آن اموری که خلاف و تحدید هستی انسان باشد شر تلقی شود ، در همان حال و به واقع هیچ چیزی نه خیر است و نه شر ، هر کدام در حال تحقق وجود خود هستند اما در همان حال وجود هر چیزی ممکن است به فقدان وجود دیگری بیانجامد ، شاید حیات بازی دیالکتیکی خیر و شر ، وجود و عدم باشد که اگر این تعارض دیالکتیکی را از منطق حیات حذف کنیم خود حیات حذف شود .
Azizi
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

16 Feb, 08:28


🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند:


🔹موضوع: "جهانی بدون اراده آزاد فرصتی برای همدلی بیشتر و ساختن دنیایی انسانی‌تر”

🎙دکتر مهدی شفا
• دکترا در ژنتیک پزشکی و مولکولی
• متخصص سلول‌ درمانی و ژن‌ درمانی.


تعیین‌گرایی (Determinism) چیست؟
• چگونه علوم اعصاب، زیست‌شناسی و روانشناسی مدرن وجود اراده آزاد را به چالش می‌کشند؟

نگاهی علمی و تعیین‌گرایانه به رفتار انسان:
• آیا ما انسان‌ها واقعاً مسئول انتخاب‌ها و اعمالمان هستیم؟

بازنگری عدالت و اخلاق


🕒 زمان: یکشنبه ۲۸ بهمن ماه ۱۴۰۳
16.02.2025

      ساعت ۲۲  به وقت ایران
۱۲:۳۰ بوقت آمریکا

لینک گروه اکادمی:

https://t.me/+RgpoTxExbs0yOTA0

اینستاگرام دکتر شفا

https://www.instagram.com/mehdi.shafa?igsh=bjg2ZXZ3aDJkamZv&utm_source=qr
کانالِ آکادمی:
https://t.me/marzockacademy

اینستاگرام آکادمی:
http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Feb, 19:32


شماره‌ی فوریه‌ی ۲۰۲۵ ماه‌نامه‌ی «گفتگوی پس از شام» (شماره‌ی ۲ از سال ششم) تازه بدستم رسیده است و هم‌اکنون سرگرم ورق زدن آن هستم. بگمانم پیش‌تر هم دست‌کم یک شماره‌ی آن را برای دوستان و همکاران به اشتراک گذاشته بودم. البته آرشیو خودم از ماه‌نامه به نسبت پر است. یادآور شوم که نهاد «گفتگوی پس از شام» چندسالی است که در آمریکا برپا شده است و برآن است که رفتارهای اخلاقی را که بر راستی فلسفی استوار هستند در میان جوانان گسترش دهد. راستی فلسفی از راه ژرف‌نگری هشیارانه و گفتمان  فرهنگ‌مدار شناسایی می‌شود. برای آسان‌سازی این فرآیند، رشته‌ای از داستان‌های کوتاه در ژانرهای گوناگون، یک نشریه‌ی ماهانه (به همین نام) و دو پادکست فراهم کرده است. این داستان‌ها می‌توانند همراه با دوستان و خانواده و شاگردان و دانشجویان خوانده و به بحث گذاشته شوند.//
آن‌گونه که می‌بینم، شماره‌ای که در دست دارم هفت داستان دارد. در پایان هر داستان چند پرسش وابسته به داستان آمده است که ممکن است سردبیر آن‌ها را طرح کرده باشد. تصویر روی جلد بگمانم به داستان برگ ۵۱ ربط دارد: «عزیزم همه رفتنی هستند» نوشته‌ی دینا پروئت.// برخی داستان‌ها چه بسا شایسته‌ی باریک‌نگری در جستار #فلسفۀ_اخلاقی باشند. اکنون می‌گردم تا ببینم کدام‌یک چنین هستند، شاید همه، و چه بسا همین امشب (یا شب‌های دیگر) یکیشان را برگزینم و بازگردانی از آن را این‌جا بگذارم.

@mithra_philosophy

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Feb, 19:26


Hoy yarê, how hevalê
ای یار،ای دوست
Stêrka şevên tarî
ستاره ی شب های تاریک
Hêviya dilên sarî
امید دل های سرد
Nabînim tu ji min dûrî
نبینم تو از من دوری
gi be hêviyên azadiyê
برای امید به آزادی
Şîn bûye ser zagrosê
روی کوه زاگروس جوانه زده
Derket çû nayê xarê
بیرون آمد و بالا رفت و پایین نمی رود
Hoy yarê,hoy havalê ای یار ای دوست
Ciwaniya emrem (min) kanê?
جوانی عمرم کو ؟
Hêviyên dilem kanê?
امید و آرزوهای دلم کو؟
Xeyidîn çûn ma naynê?
قهر کردند و رفتند چرا نمی آوریش؟
Azadiya vê jinê jimin hatê dizînê
آزادی این زندگی از من دزدیده شده
Zaroktiya minê kanê?
بچگیهایم کو؟
Hêsirli çavêm min dotin
از چشم هایم اشک دوشیدند
Dilû cîgeram sotin
دل و جگرم را سوزاندند
Xewnû xeyalêm firotin
خواب و خیالم را فروختند
Mê dîsa serî hilda
ما دوباره سر بلند کردیم
Nav xwîna xwejînda و در میان خون‌مان زندگی کردید
Tovê Jiyanê evînda
بذر زندگی عشق به بار آورد

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Feb, 19:24


ای یار ای دوست
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Feb, 05:13


🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کنند

🔹 درسگفتار : ۵۷ انقلاب یا فتنه؟

  
با حضور : دکتر مسعود نقره کار
            نویسنده وپژوهشگر

🕒 زمان: شنبه۲۷ بهمن ماه، ۱۴۰۳
                        "۱۵ فوریه ۲۰۲۵"

      ساعت 22 بوقت ایران
13:30 بوقت شرق امریکا

لینک‌گروه اکادمی فلسفه مارزوک
      https://t.me/+RgpoTxExbs0yOTA0

کانالِ اکادمی
https://t.me/marzockacademy

اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Feb, 05:09


#استتیکس (۹۸)

پرتره‌ی بانوی در آتش (پنج)
هنرمندان
سیلین سیاما زن هنرمند جوانی، به نام هلن دلمر که با هنرهای امروز نیز آشناست، را به کار می‌گیرد تا پرتره‌های هلوییز (ادل هنل) را در فیلم بکشد. دلمر در زمینه‌ی طراحی و نقاشی (به روش‌های سده‌ی نوزدهمی) در آکادمی هنر آنژل در فلورانس آموزش دیده است و با رنگ روغن بخوبی کار می‌کند. او اغلب، زنان و دختران را سوژه‌‌ی خود می‌کند و گاهی آنان را در بوستان‌های سرسبز با گیاهان و گل‌ها قرار می‌دهد. در جایی می‌گوید که می‌خواهد به سازه‌های «شکننده» و «زنانه» مانند گل‌ها و رنگ‌های پاستلی قوت بخشد. ضربه‌های قلم‌موی آزاد او (در فیلم، دست راست اوست که پرتره‌‌ها را می‌کشد نه نئومی مرلان هنرپیشه‌ی نقش ماریان)، دل‌بستگی به برهنگی (از گونه‌ی ناتورآلیستی و نه چندان اروتیستی) و حالت‌های ذهنی آتشین او، به نقاشی‌های لوسین فروید، به ویژه «دختران» او، برون‌نگری می‌کند. یکی از ویژگی‌های کلیدی که دلمر به آن بازمی‌گردد و در فیلم به آن اشاره می‌شود، محو شدن ناحیه‌ای در پرتره - صورت، چشم‌ها، یا جنسیت - است که افه‌ی واقعیت را پریشان می‌کند، مانند رنگ، یا بریده‌ای از رنگ، یا برش‌هایی بر روی بوم. در نمایشی همانند، ماریان (نقاش خیالی سیاما)، بخشی از چهره‌ی نقاشی‌شده‌ (پرتره‌ی نخست) را از چهره‌ی هلوییز می‌زداید. 

فیلم سیاما پای‌بند نگرشی از پرتره‌نگاری است که در آن، هرچقدر هنرمند نزدیک باشد، هرچقدر هم نقش‌های پوست و گوشت، و ژست‌ها و رفتار سوژه (یا دلدار) زنده و روشن باشند، دنیای درونی او پنهان است. این پاک‌سازی، تااندازه‌‌ای وسوسه‌انگیز و وابسته به عشق اروتیک است، بگونه‌ای که دلدار هرگز بصورت کامل لمس نمی‌شود. همچنین، درون‌نگرانه و از نگاه اخلاقی هشیارانه است، زیرا دیگری، برغم یگانگی و همدلی، همیشه خودگردان و اثیری می‌ماند. در فلش‌بک بلندمدت فیلم، آن‌گونه که ماریان این رخداد مهرورزانه را به یاد می‌آورد، حس پاک شدن، و دور شدن، بنیادی است.

(در بخش‌های بعدی، روزهای دیگر، می‌‌کوشم پاره‌ای دیگر از دریافته‌هایم از فیلم، مانند سرشت عشق میان ماریان و هلوییز، نقش کنتس (مامانِ هلوییز)، نقش سوفی (خدمتکار)، و سرانجام پیوند فیلم با داستان میثراییک اورفی‌یس و یوریدیسی، و چرایی خواندن آن در فیلم‌، و پاره‌ای نمادها، مانند عدد “28”، را واکاوی کنم. به‌هرروی، این فیلمی است که از نگاهم ارزش چند بار دیدن و موشکافی بر هر صحنه و هر نما را دارد.)
@mithra_philosophy

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Feb, 05:08


#استتیکس (۹۷)

پرتره‌ی بانوی در آتش (چهار)
هنرمندان
«پرتره‌ی بانو...» در ۱۷۷۰ و همزمان با سال‌های کاری ویژی لوبرون، و در زمانی که زنان دیگر نیز در حال پروراندن کاروبارهای هنری بودند، می‌گذرد. خود ویژی لوبرون از روزالبا کاریرا (زاده‌ی ۱۶۷۵)، پرتره‌نگار ونیزی با رنگ‌های پاستلی، نام می‌برد. او همچنین، چنان‌که در یادنگاشت‌هایش می‌آورد، این شانس را دارد که با آنجلیکا کافمن (زاده‌ی ۱۷۴۱)، که در رم و لندن کار می‌کند، دیدار کند.

هنرمند دیگری که سیاما و فیلم‌بردار درخشانش، کلر ماتون، در گفتگوهایشان به او اشاره کرده‌اند، آرتمیزیا جنتیلسکی (زاده‌ی ۱۵۹۳) است که پرتره‌های درخشانی از خودش، از مری مگدلنا (مریم مجدلیه)، از کلئوپاترای لمیده، و از سر بریدن هولفرنس بدست جودیت، کشیده است. «پرتره‌ی بانو...» با هنرمند داستانیش ماریان، به سرگذشت نقاشان زنان، به احساسی که آنان برمی‌انگیزند، و خودِ زندگی آنان، بازگشتی نمایان‌گر می‌کند.*

شاید فیلم به ریزگان تاریخی و راستی‌‌گویی چندان پای‌بند و وابسته نباشد، دربرابر، بینندگان خود را دعوت می‌کند تا زمانی شناورتر در جهان زودتر از جهان ما را انگاشت کنند تا از تازگی و شور دیدگاه آن درباره‌‌‌ی عاشق شدن زنان بهره‌ور شوند. سبک ویژه و زیبایی دیداری، خط‌های روشن و سادگی، با هنرمندی کلر ماتون، فیلم‌بردار و توماس گرزاد، طراح ساخت و دوروتی گیرو، طراح لباس، با دقت تمام پدید آمده است. «پرتره‌ی بانو...» کاری دوگانه صورت می‌دهد و انباشته‌های پنهان گذشته را به ما نشان می‌دهد، از سرگذشت‌های راستی‌آزمودنی زنان هنرمند بهره می‌گیرد و ما را به انگاشت واقعیت‌های عاطفی و اروتیک آنان سمت و سو می‌دهد. کنش‌های بازآفرینی، و انگاشت‌های رویایی از زمانی میثراییک، هردو بخشی از انگیزه‌ی فمینیستی است برای نشان دادن یک‌باره‌ی آنچه بود و آنچه ممکن است بوده باشد. می‌خواهد که این داستان را تا جای امکان در خیال انگاشت کنیم و آن‌گاه داستان بنیادی خود را از آفرینندگی، با فرادانش (یا الهام) از عشق میان زنان پدید می‌آورد. و در میدان‌های بازِ خیال‌ورزی، با آرایه‌ای از درآیش‌ها بازی می‌کند.

*پانوشت: نقاشی‌های سده‌ی هجدهمی همچنین انگیزه‌بخش جوآنا هاگ در فیلم «سوونیر» (۲۰۱۹) است. فیلمی که آن نیز در برنامه‌ی «سینمای کم‌حرف: زنان و خاموشی در سینمای بریتانیایی و فرانسوی امروز» گنجانده شده است.

(ادامه دارد)

@mithra_philosophy

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Feb, 05:07


#استتیکس (۹۶)

پرتره‌ی بانوی در آتش (سه)
هنرمندان
«ماریان»ِِ سیاما کاراکتری خیالی است، ولی سیاما او را از گروهی از زنان هنرمند تاریخ الهام گرفته است. چهره‌ای که از نگاه تاریخ‌نگاری و زندگی‌نامه‌ای به او نزدیک‌تر است - فیلم در ۱۷۷۰ می‌گذرد - الیزابت ویژی لوبرون، پرتره‌نگار و نویسنده‌ی دو جلد یادنگاشت است که در تیتراژ پایانی فیلم به آن‌ها اشاره شده است. ویژی لوبرون، مانند ماریان، زن هنرمندی است، و درون‌داشت هنری شگرفی دارد. او پرتره‌نگار رسمی ماری آنتوانت است و به لطف او به عضویت آکادمی فرانسه در آن‌زمان درمی‌آید. پس از انقلاب بزرگ، به همراه دختر کوچکش از پاریس می‌گریزد و پیش از بازگشت به فرانسه، زندگی و حرفه‌ی پرتره‌نگاری خود را در بیرون از کشور در ایتالیا و روسیه (دربار کاترین بزرگ) می‌گذراند. در یادنگاشت‌های ویژی لوبرون از گرایش لزبینی خود سخن آشکاری به میان نمی‌آید، هرچند از حساسیتش نسبت به زیبایی زنان سوژه‌هایش سخن می‌گوید، که هنگامی که می‌نشینند، زیبایی پرتره‌ی آن‌ها را می‌ستاید. 

افزون بر ویژی لوبرون، می‌توان از دیگر نقاش پرتره‌نگار زن هم‌عصر او، آدلاید لابیلا گیارد، یاد کرد، که برخلاف ویژی لوبرون، با انقلاب همراه می‌شود. گفتنی است که «پرتره‌ی بانو...» از سیاست ضد انقلابی و هوادار پادشاهی ویژی لوبرون پشتیبانی نمی‌کند. به جای آن، برابری را به یکی از ارزش‌های اصلی بدل می‌کند. این را از صمیمیت و دوستی بی‌ریای میان سه کاراکتر زن فیلم، ماریان و هلوییز و سوفی، که از طبقه‌های اجتماعی گوناگونی هستند، می‌توان دریافت. 

یادنگاشت‌های ویژی لوبرون، گواه عشق بی‌اندازه‌ی او به هنر است. چنان‌که هنگامی که به ایتالیا سفر می‌کند، در سال‌های گریز از فرانسه، در سر راه خود تا رسیدن به رم، در هر شهری از  گالری‌ها و کلیساها بازدید می‌کند. شوق فراوان او برای نگریستن، در این زمان که گریخته و شاهد کشته شدن «انقلابی»ِ شماری از دوستان و همراهانش بوده، نیرومند است. دوازده سال بعد در بازگشت به فرانسه، نخستین آرزوی او رفتن به موزه‌ی لوور برای بودن و گذران وقت در کنار نقاشی‌هاست. او آن‌قدر وقت می‌گذراند که ناخواسته در قفل می‌شود و ناچار است در کوچکی را چکش بزند تا بیرون بیاید.* این شوق به هنر، این عشق به نگریستن، چیزی است که سیاما در فیلمش به پیش می‌برد.

با وجود این، فیلم سیاما از سبک دیداری پرتره‌های ویژی لوبرون در آفرینش کارهای ماریان خیالی بهره‌ی گسترده‌ای نگرفته است. ولی میان کارهای دیداری ویژی لوبرون و سیاما از نگاه حسی و لطافت، همانندی‌های دوری وجود دارد، برای نمونه، رسیدگی به پوست و گوشت، بافت‌های مخملی، و صحنه‌های لمس و جز آن. «پرتره‌ی بانو...»، انرژی شگرف این هنرمند زن، شوق او به هنر، واگذاری میراث هنری خود به شاگردان زن را برمی‌گیرد. سیاما این خط فمینیستی را پی‌گیری می‌کند، و در همان حال، پیوند میان کار زنان در هنرهای دیداری و سینمایی در فرانسه را نشان می‌دهد.**

*پانوشت: خوش‌بختانه، هم‌اکنون پرتره‌های فراوانی از ويژی لوبرون در موزه‌ی لوور وجود دارد. ازجمله، پرتره‌ی  زیبایی که از خودش و دخترش ژنی در آغوش خود کشیده است.

**پانوشت:
در برابر، آنیس واردا، سازنده‌ی فیلم موج نویی «کلئو از ۵ تا ۷» (۱۹۶۲)، بیش‌تر از کارهای هنرمندان مرد، مانند تیتیان و رامبراند و گُویا و پیکاسو و دیگران، بهره می‌گیرد.

(ادامه دارد)

@mithra_philosophy
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Feb, 05:06


#استتیکس (۹۵)

پرتره‌ی بانوی در آتش (دو)
هنرمندان
«پرتره‌ی بانو...» با نماهایی از دستان دختران گوناگون بازگشایی می‌شود که هریک روی برگی سپیدرنگ می‌کشند. فضای کار، استودیوی هنرمند است؛ دختر جوانی را نشان می‌دهد که چشم‌های تیره دارد، موهایش را آراسته کرده و کناره‌اش بافته شده است. در‌حالی که طرح می‌کشد به مدل یا سوژه‌ی خود می‌نگرد. دختر دیگری روسری ظریف بر گردن دارد. دختر سوم موهای بلوند سرخ دارد. چهارمی دارای گوشواره‌های با آویز مروارید است... هر شاتِ سر و شانه، مانند پرتره‌ای آنی در آغاز فیلم است و آخرین شات، تصویر دو دختر در کادر است که یکیشان تار است. صدای آموزگارشان بر نمایه‌ها شنیده می‌شود. به آنان می‌گوید که برای نگریستن به او وقت بگذارند، و سپس خودش در «نمای زان‌سو» پدیدار می‌شود. درمی‌یابیم که او سوژه‌ی آن‌ دختران است، در‌حالی‌‌که نشسته است، دست چپش را بر دست راست نهاده است. دختران در یک ردیف چیده شده‌اند. صحنه بلورین است. - این صحنه را می‌توان با صحنه‌ی آغازین یا گشایشی اتاق رخت‌کن با گروه کوچک دختران در «نیلوفرهای آبی» (۲۰۰۷، سیلین سیاما) همسنجی کرد.

همسنجی دیگر را می‌توان با سکانس بازگشایی فیلم جین کمپیون، «پرتره‌ی بانو» (۱۹۹۶)، که برگرفتی از رمان هنری جیمز (۱۸۸۱) به همین نام است، صورت داد. در آن سکانس، دخترانی که هم‌عصر با دختران هنرجوی سیاما می‌نمایند درباره‌ی بوسیدن گفتگو می‌کنند. احساس آن‌ها به فیلم رنگ می‌بخشد. سیاما این حس را بگونه‌ی دیگري، با نگاه کنجکاوانه‌ی خاموش دختران بر پرتره‌‌ای که آموزگارشان، به گفته‌ی آموزگار در زمانی دور، کشیده است می‌نمایاند. هنرمند، یا آموزگار، خود سوژه‌ی عاشقانه‌ی فیلم است. کانونمندی سیاما بر سرگذشت پنهان نقاش زن، و صحنه‌ای از آموزش زنانه است. او می‌خواهد میان رسیدگی فمینیستی خود به زندگی عاطفی دختران و زنان جوان امروز در دیگر فیلم‌هایش و این درام نوآورانه‌ی سده‌ی هجدهمی پیوستگی پدید آورد. همچنین روش‌های خودش را همسو می‌کند: هنرمندی که ویژه‌کار پرتره است با هنر (یا کنش) نقاشی که سوژه‌ی این فیلم را می‌سازد، نمایاندن پرتره‌های آنی از هر دختر، با صحنه‌ی بازگشایی طراحی. این استودیو، می‌شود گفت، قلب فیلم است، گهواره‌ی آن است. پی می‌بریم که این صحنه در فیلم دیرتر از اکشنی است که بعد در فیلم رخ می‌دهد و بخش اصلی روایت را می‌سازد.* در این استودیو، ماریان (نئومی مرلان) شوق و حس خود را به هلوییز، دختری جوان (یا لیدی) که هموست که (لبه‌ی دامنش) در آتش می‌سوزد، به یاد می‌آورد. این فضای ساکت استودیو، با دخترانی که گرد او هستند، جایی است که ماریان ذهن خود را به زمان‌های زودتر می‌اندازد و نمایه‌هایش سرریز می‌کنند.

*پانوشت: فیلم از نگاه ساختاربندی زمانی سه بخش می‌شود: پیش‌درآمد، فلش‌بک بزرگ، پس‌گفتار.

(ادامه دارد)

@mithra_philosophy
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Feb, 05:05


#استتیکس (۹۴)

پرتره‌ی بانوی در آتش (یک)
درآمد
سیلین سیاما هم‌اکنون، چه بسا، نمایان‌ترین کارگردان فمینیست جهانی است. او در جشنواره‌ی فیلم کن ۲۰۱۸ در کنار آنیس واردا، سازنده‌ی «کلئو از ۵ تا ۷» (۱۹۶۲)، روی پله‌های کاخ جشنواره می‌ایستاد و برای برابری جنسیتی در پیشه‌ی فیلم‌سازی مبارزه می‌کرد. چهارمین فیلم او، «پرتره‌ی بانوی در آتش»، برای نخل زرین کن در ۲۰۱۹ رقابت کرد و سیاما بصورت زنده و حضوری در گفتمان‌های وابسته به نگاه زنانه، گرایش‌های جنسی، و شیوه‌ی نگریستن به زنان جوان و پرتره‌سازی از آنان شرکت می‌کرد. این پادرمیانی فمینیستی با پشتیبانی از ادل هنل، هنرپیشه‌ی نقش هلوییز در «پرتره‌ی بانو...»، فراتر از فیلم گسترش یافته است، هنل کسی است که سخن از بهره‌گیری جنسی از او در فیلم‌های مردسالارانه‌ی فرانسه و در پیشه‌ی فیلم‌سازی، و جامعه درکل، بسیار بحث‌برانگیز بوده است.

سیاما زاده‌ی ۱۹۷۸ است. دوران کودکی خود را در سرژی پونتواز، شهری نو در حومه‌ی پاریس، گذرانده است. در پاریس نخست ادبیات می‌خواند، سپس از ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵ در نهاد آموزش عالی درخشان “La Fémis” رشته‌ی سناریونویسی می‌‌خواند. سناریوی نخستین فیلم او، «نیلوفرهای آبی» (۲۰۰۷)، پروژه‌ی دانش‌آموختگی اوست. این فیلم در ۲۰۰۶ در سرژی پونتواز فیلم‌برداری می‌شود. دومین فیلم او «تام‌بوی» (۲۰۱۱) و سومین فیلم او «دخترانه» (۲۰۱۴) نام دارند. «پرتره‌ی بانوی در آتش» (۲۰۱۹) ) چهارمین فیلم بلند اوست، فیلمی که برنده‌ی بهترین فیلم‌نامه‌ی جشنواره‌‌ی کن شده است. این فیلم همچنین تا به امروز با بررسی ۴۸ سنجش‌گر سینمایی برجسته در سایت «متاکریتیک» نمره‌ی میانگین خیره‌کننده‌ی  ۹۵ از ۱۰۰ را آورده است. سیاما پس از آن، فیلم درخشان ۷۵ دقیقه‌ا‌ی «مامان کوچولو» (۲۰۲۱) را ساخته است، فیلمی که گونه‌ای سفر در زمان است - و دوست دارم به وقت فرصت درباره‌ی آن نیز بنویسم.

سیاما افزون بر فیلم‌های به کارگردانی خود، به کار سناریونویسی برای فیلم‌سازان دیگر نیز ادامه داده است. برای نمونه، سناریونویسی انیمیشن «زندگیِ همچون کدو سبزیِ من» (۲۰۱۶، کلود بارا) که برگرفتی از رمان ژیل پاریس است. این‌گونه کارها نشان می‌دهد که او، ازجمله در سه فیلم نخست خود، جدا از دل‌بستگی‌های «استتیک فمینیستی»، به دوران کودکی و نوجوانی در بافتار خانواده‌های از‌هم‌گسیخته، با نگریستن به سوگواری و فرزندخواندگی، و پیوندهای شکننده و دردسرهایی که بیرون از ساختار خانواده شکل گرفته‌اند، دل‌بستگی دارد. باری، او فیلم‌سازی است که کودکان و نوجوانان، ایستار آسیب‌‌پذیرشان در خانواده و خودگردانی و عاطفی بودنشان را در کانون فیلم‌سازی خود نهاده است. همچنین، بر این‌همانی‌های زنانه، این‌همانی‌های نادوگانه و دگرباشانه کانومندی کرده است، و این رویکرد را به گزینش‌های استتیک و شیوه‌های فیلم‌سازی خود پیوند زده است. 

(ادامه  دارد)

@mithra_philosophy
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Feb, 05:05


اکنون می‌کوشم چند برگی درباب «پرتره‌ی بانوی در آتش» در چارچوب جستار #استتیکس  بنویسم. نخست شرح کوتاهی از زندگی‌نامه و فیلم‌های سیلین سیاما بدست می‌دهم، سپس به این فیلم خاص او می‌پردازم. با پوزش از دوستان، هنگام نوشتن ناچارم برای مدتی کانال را قفل کنم، چون ممکن است پس از آن‌که همه‌ی برگ‌ها را نوشتم، دربازنگری بخواهم برخی از آن‌ها را ویرایش کنم. ممکن است آنالیز کامل فیلم چند روزی بدرازا بکشد. بخش‌هایی از آن را امشب و بخش‌های دیگر را شب‌های بعد می‌نویسم، امید که بتوانم.

@mithra_philosophy
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Feb, 05:02


#استتیکس (۹۳)
#کتاب_شناسی

سینمای کم‌حرف: زنان و خاموشی در سینمای بریتانیایی و فرانسوی امروز (۲۰۲۴، سارا آرت)

این‌که بدانید چگونه واژگانتان را بکار گیرید جای خود، ولی آیا می‌دانید چگونه نگاه خود را بکار گیرید؟ این پرسشی است که فیلم‌های جوآنا هاگ، لین رمزی، سیلین سیاما و لوسی هالیلوویچ می‌کوشند بدان پاسخی گویند. نگریستن به پشت و نگاه کردن به یک‌دیگر، راهی برای جستجوی بیش‌تر است، زیرا نگریستن به‌تنهایی بسنده نیست و سکوت‌های این فیلم‌ها فضا و زمینه را برای رخدادهای بیش‌تر فراهم می‌کنند. در دستان این کارگردانان، سکوت به فضا و بافتی بدل می‌شود که امکان می‌دهد ناگفته‌ها و تابوها رونمایی شوند و به ‌نمایش درآیند. سکوت‌هایشان نه مانند سکوت هنرمند افتانی است که دیگر حرفی برای گفتن ندارد، دربرابر، این سکوت‌ها و خاموشی‌ها اندیشه‌ورانه است، و در همان حال، در آنچه نشان می‌دهند چالش‌برانگیز است. سکوت‌ها می‌توانند دربردارنده‌ی ترس و وحشت و همچنین شهوت‌بار باشند. آن‌ها از ما می‌خواهند بشنویم و نگاهمان را باز داریم. چنان‌که لورن الکین در کتاب درخشانش، «هیولاهای هنری: بدن‌های سرکش در هنر فمینیستی» (۲۰۲۳)، می‌گوید: «اگر نگاه زنانه‌ای‌ وجود داشته باشد... چیزی است که می‌کوشد معنای زندگی را در بدن زنانه بیان کند - به هر فرمی که ممکن است باشد.» با وجود این، فیلم‌های هاگ، سیاما، هالیلوویچ و رمزی از سکوت برای ساختن کانونمندی به روش‌های گوناگون بهره می‌گیرند. کانونمندی ممکن است روی یک کاراکتر، یک چهره، یا یک ابژه‌ی تکی باشد. سکوت همچنین می‌تواند همچون فضایی برای نشان دادن نگاه‌های همسان و آرزومند کار کند. سکوت، به خوانشی دیگر، یک استتیک فمینیستی است، بخشی از «فرآیند نمایاندن نادیدنی‌ها.» این همان کاری است که جوآنا هاگ و لین رمزی و لوسی هالیلوویچ و سلین سیاما در فیلم‌های سینمایی خود می‌کنند. نمونه‌ی فیلم‌ها:

بی‌ربط (۲۰۰۷، جوآنا هاگ)،
آرکیپلگو (۲۰۱۰، جوآنا هاگ)،
نمایشگاه (۲۰۱۳، جوآنا هاگ)،
سوونیر، بخش‌‌های ۱ و ۲ (۲۰۱۹ و ۲۰۲۱، جوآنا هاگ)،
مورورن کالر (۲۰۰۲، لین رمزی)،
باید درباره‌ی کوین حرف بزنیم (۲۰۱۱، لین رمزی)،
بی‌گناهی (۲۰۰۴، لوسی هالیلوویچ)،
فرگشت (۲۰۱۵، لوسی هالیلوویچ)،
نیلوفرهای آبی (۲۰۰۷، سیلین سیاما)،
تامبوی (۲۰۱۱، سیلین سیاما)،
دخترانه (۲۰۱۴، سیلین سیاما)،
پرتره‌ی بانویی در آتش (۲۰۱۹، سیلین سیاما)،
مامان کوچک (۲۰۲۱، سیلین سیاما).

@mithra_philosophy

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

13 Feb, 21:21


مجازی، عرصه‌ای است برای چکاچک شمشیرهای اندیشه، جایی که در آن هر اندیشه و هر تفکر، به مثابه سلاحیست که می‌تواند قدرت و ضعف خود را در تقابل با دیگران آشکار سازد. این محیط، نه محلی برای تسلیم است و نه مکانی برای فرار؛ بلکه میدان جنگی است که در آن تنها تفکرات نیرومند و مستحکم قادرند بقای خود را حفظ کنند.

هر کسی که در این عرصه ضعیف باشد، نه تنها جایی برای حیات نخواهد داشت، بلکه حتی قادر نخواهد بود در برابر تهاجم افکار قدرتمند مقاومت کند. این که تنها اندیشه‌های عمیق و بر پایه‌ی علم و سیاست استوار، قادر به ایستادگی و پیشرفت در این میدان هستند، حکایت از حقیقتی دارد که در دنیای کنونی نیز صادق هست، در این فضا، هر سخن و هر پدیده‌ای که فاقد بنیان محکم علمی یا سیاسی باشد، به سرعت در برابر نقد و چالش‌های عقلانی از بین خواهد رفت.

این نبرد، نه تنها نبردی از لحاظ کلامی، بلکه نبردی از نوع جوهره‌هاست. اندیشه‌های غیر منطقی و پوچ، به سرعت در برابر جریان‌های راسیونالیستی و علمی شکست خواهند خورد. تنها تفکراتی که قادر به تبیین و تحلیل واقعیت‌های پیچیده جهان باشند، در نهایت پیروز این میدان خواهند شد و چنانچه این اندیشه‌ها درک درست و سازگار با حقیقت موجود نداشته باشند، محکوم به فنا خواهند بود.

در این عرصه‌ی مجازی، هر اندیشه‌ای که به درستی و با اتکا به مبانی علمی و سیاسی بیان نشود، مانند شمشیری شکست خورده در برابر شمشیری تیز و قدرت‌مند خواهد افتاد. میدان اینجا، میدان حقیقت است و تنها اندیشه‌هایی که از تنش‌های فکری و آزمون‌های علمی سربلند بیرون آیند، جایی برای بقا و تاثیر خواهند داشت.
Hamed Faghani

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

13 Feb, 19:17


تصوی که  فیلم از عشق نشان  میده، بیشتر یک عشق خالص و خاموش هست که در اون، روابط انسان‌ها از دیدگاه‌های بیرونی و اجتماعی آزاد هست . این عشق به‌طور مستقیم با مفاهیم تسلط یا مالکیت در تضاد هست و بیشتر بر اساس انتخاب و آزادی قرار میگیره. عشق در این فیلم به‌عنوان یک فرآیند آگاهانه و خالصانه هست که در اون هر دو طرف درگیر درک یکدیگر و گشودن لایه‌های پیچیده‌ای از هویت و احساسات هستند.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

13 Feb, 11:00


در ادامه به عنوان شخصی که سالهاست سینمای جهان رو دنبال میکند سخنی چند با تیم سینمایی اکادمی مارزوک داشتم  ببیند عزیزان به عقیده ی بنده برنامه ی سینمایی که به دوباره در گروه اغاز شده جا برای بهتر شدن بسیار دارد  این برنامه میتواند صرفا یک گفتگو و تحلیل فلسفی فیلم نباشد بلکه میتواند تبدیل به یک برنامه ی اشنایی با سینمای جهان شود تا حداقل مخاطب شما با سینما نه فقط به مثابه یک فلسفه بلکه به عنوان یک هنر بیشتر اشنا شده و لذت تماشای فیلمهای بزرگ تاریخ سینما را که در وصف انها گفته شده هر انسانی قبل از مرگ باید انها را تماشا کند از دست ندهد البته در اغاز به کار برنامه سینمایی در دوره ی قبل این روند با معرفی کارگردانان بزرگ و اثار انها شروع خوبی داشت ولی کافی نبود  زندگی کوتاه است و فرصت کم پس راه منطقی تر این است که میان فیلم خوب و فیلم شاهکار گزینه ی دوم را انتخاب کنیم  پس بیاییم در این دوره گشت و گذاری عمیقتر در سینمای جهان داشته باشیم  به شرق به سراغ یاسوجیرو ازو ، تشیگاهارا ، کوروساوا و کوبایاشی برویم در اروپا به سراغ وندرس ، رنوار، گدار ، پولانسکی ، بونوئل رفته از انجا سری به روسیه بزنیم با بزرگانی مانند ایزنشتاین ، الکسی بالابانوف ، زویاگینتسف بزنیم سپس در امریکا به سراغ کاپولا و کوبریک و الیور استون ، جان فورد و هیچکاک برویم  البته کارگردان و اثار دیدنی بسیار است پس مطلوبتر این که با یک برنامه مدون بیشتر به اثار ماندگار و فاخر تاریخ سینما پرداخته شود.
Zack

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

13 Feb, 10:59


پرتره بانویی در اتش فیلمی بسیار مناسب برای  هدر دادن دو ساعت از وقت با ارزش  ،  یا یک مانیفست هیستریک انتقادی نسبت به نگاه مردانه ای که به درازای طول تاریخ زنان رو به ابژهایی منفعل جنسی تقلیل داده مانیفستی نشسته در زورق پارانوییدیی فمنیستی

ضعف تماتیک ، ضرب اهنگ کند ، پیرنگ تقریبا خطی ، به همراه بازیهای کسل کنننده ، نماهای بی مورد طولانی شده مانند راه رفتنهای ماریان در خانه ، تکنیکهای نور پردازی نا همخوان با پیرنگ فیلم مانند استفاده از سایه روشن و ایجاد فضای وهم الود در هنگام ورود ماریان به خانه گویی که قرار است به جای درامی عاشقانه با فیلمی ترسناک روبه رو شویم به همراه  مضمون تکراری شده ی مسائل L.gpt و سقط جنین باعث شده تا با فیلمی به شدت ملال اور مواجه باشیم.

اما کارگردان فیلم خانم سلین سیاما بسیار ماهرانه و با هنرمندی تمام  ( شما بخوانید انواع ژانگولر بازیها ) سعی کرده یک فیلم به ظاهر هنری به خورد مخاطب دهد. به چند نمونه از این ژانگولر بازبها اشاره میکنم.

۱.گرفتن پلانهای به مانند تابلوی نقاشی و لانگ شاتهای طولانی از دریا و صخره.

۲.استفاده از موسیقی عصر باروک یعنی مووان سوم تابستان از چهار فصل ویوالدی بخصوص در مدت زمان ۴ دقیقه ی پایانی فیلم تا کارگردان بتواند علاوه بر تاریخی تر کردن اتمسفر فیلم  نمای کلوز اپ صورت هلوئیز و بازی به اصطلاح زیر پوستی این بازیگر را تحمل پذیر کند و هزاران افرین به این بازیگر با این بازی زیر پوستی درخشان روح مارچلو ماسترویانی شاد.

۳.وارد کردن اسطوره ی اورفئوس و اوریدیس به فیلم برای عمیقتر نشان دادن فیلم ( ماریان ) اورفئوس برای دیدار عشقش اوریدیس  ( هلوئیز ) پا به جزیره میگذارد و ما در رهگذر یک فلش بک نا محسوس در هنگام تعریف خاطرات برای شاگردان حاضر در کلاس با این عشق اشنا میشویم وه که کارگردان چه نبوغی در پرداخت داستان به کار گرفته ادم حیرت زده میشه  یا استفاده از تابلوهای نقاشان قرن هجدهم مانند الیزایت لوبرن که در به خدمت گرفتن القای حس تماشای یک فیلم عمیق هنری به مخاطب استفاده شده است اینها مشتی بود نمونه ی خروار از ژانگولر بازیهای به ظاهر هنرمندانه ی کارگردان

البته خانم سیاما موفقیت این فیلم در جشنواره کن و دریافت جایزه نخل کوییر را مدیون دو کارگردان مرد همجنسگرا یعنی ژاک مارتینو و الیویه دوکاستل میباشد زیرا این دو کارگردان با بنیان گذاشتن  جایزه کوییر از سال ۲۰۱۰ در فستیوال کن راه را برای درخشش این گونه فیلمها  هموار کردند  این جایزه به فیلمهایی تعلق میگیرد که در انها به ترویج و عادی سازی روابط همجنسگرایی پرداخته شده باشد.

و اما در اخر باید گفت تنها هنرمند واقعی در ساخت این فیلم کسی نیست جز فیلمبردار این اثر یعنی خانوم کلر ماتون که الحق و الانصاف با خلاقیتی ماهرانه کمی ابرو برای فیلم خرید به نکاتی از هوشمندی این فیلمبردار خوب و کمتر شناخته شده اشاره میکنم.

۱.استفاده هوشمندانه از دوربین و زاویه ی دید به طوری که دوربین در این فیلم خود  تبدیل به شخصی ناظر در بطن اثر میشود و این تکنیک ظریف  مخاطب را به روابط شخصیتهای حاضر در متن نزدیکتر میکند.

۲.مهارت فیلمبردار در فیلمبرداری در دو تضاد نوری مختلف یعنی وضوح و شفافیت نور صبح و در نقطه مقابل ان تصویر برداری در کمترین نور که به صورتی کاملا ماهرانه انجام شده به طور مثال گرفتن تصویر در  نور مهتاب و شمع در سکانسهای شبانه.

۳.گرفتن نمای لانگ از کاراکترها در ابتدای فیلم و اول اشنایی ولی رفته رفته که فیلم جلو میرود نمای گرفته شده میان کاراکترها به سمت کلوزاپ میرود تا باعث شود علاقمند شدن تدریجی این دو زن نسبت به هم توسط بیننده بهتر درک شود.

۴.استفاده هوشمندانه از لنزهایی لایتز تالیا  این لنزها دارای کنتراست بالا و شفافیت بسیار زیاد هستند که باعث شده در گرفتن نماهای کلوز اپ از صورت و اندام نیمه عریان شخصیتها لطافت زنانه و فضای عاشقانه ی میان انها بخوبی توسط بیننده حس شود.

و اما سخن اخر باید عرض کنم که لذت بردن یا نبردن از یک اثر هنری چه موسیقی چه سینمایی و غیره  بخشیش بازمیگردد به سلیقه ی شخصی  در واقع این فیلم را با نظر شخصی تحلیل کرده ام شاید مخاطبی دیگر این فیلم را نه تنها کسل کننده نیابد بلکه از تماشای ان ذوق کرده و لذتی وافر نیز ببرد.
Zack

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

13 Feb, 10:59


پرتره بانویی در اتش فیلمی بسیار مناسب برای  هدر دادن دو ساعت از وقت با ارزش  ،  یا یک مانیفست هیستریک انتقادی نسبت به نگاه مردانه ای که به درازای طول تاریخ زنان رو به ابژهایی منفعل جنسی تقلیل داده مانیفستی نشسته در زورق پارانوییدیی فمنیستی

ضعف تماتیک ، ضرب اهنگ کند ، پیرنگ تقریبا خطی ، به همراه بازیهای کسل کنننده ، نماهای بی مورد طولانی شده مانند راه رفتنهای ماریان در خانه ، تکنیکهای نور پردازی نا همخوان با پیرنگ فیلم مانند استفاده از سایه روشن و ایجاد فضای وهم الود در هنگام ورود ماریان به خانه گویی که قرار است به جای درامی عاشقانه با فیلمی ترسناک روبه رو شویم به همراه  مضمون تکراری شده ی مسائل L.gpt و سقط جنین باعث شده تا با فیلمی به شدت ملال اور مواجه باشیم.

اما کارگردان فیلم خانم سلین سیاما بسیار ماهرانه و با هنرمندی تمام  ( شما بخوانید انواع ژانگولر بازیها ) سعی کرده یک فیلم به ظاهر هنری به خورد مخاطب دهد. به چند نمونه از این ژانگولر بازبها اشاره میکنم.

۱.گرفتن پلانهای به مانند تابلوی نقاشی و لانگ شاتهای طولانی از دریا و صخره.

۲.استفاده از موسیقی عصر باروک یعنی مووان سوم تابستان از چهار فصل ویوالدی بخصوص در مدت زمان ۴ دقیقه ی پایانی فیلم تا کارگردان بتواند علاوه بر تاریخی تر کردن اتمسفر فیلم  نمای کلوز اپ صورت هلوئیز و بازی به اصطلاح زیر پوستی این بازیگر را تحمل پذیر کند و هزاران افرین به این بازیگر با این بازی زیر پوستی درخشان روح مارچلو ماسترویانی شاد.

۳.وارد کردن اسطوره ی اورفئوس و اوریدیس به فیلم برای عمیقتر نشان دادن فیلم ( ماریان ) اورفئوس برای دیدار عشقش اوریدیس  ( هلوئیز ) پا به جزیره میگذارد و ما در رهگذر یک فلش بک نا محسوس در هنگام تعریف خاطرات برای شاگردان حاضر در کلاس با این عشق اشنا میشویم وه که کارگردان چه نبوغی در پرداخت داستان به کار گرفته ادم حیرت زده میشه  یا استفاده از تابلوهای نقاشان قرن هجدهم مانند الیزایت لوبرن که در به خدمت گرفتن القای حس تماشای یک فیلم عمیق هنری به مخاطب استفاده شده است اینها مشتی بود نمونه ی خروار از ژانگولر بازیهای به ظاهر هنرمندانه ی کارگردان

البته خانم سیاما موفقیت این فیلم در جشنواره کن و دریافت جایزه نخل کوییر را مدیون دو کارگردان مرد همجنسگرا یعنی ژاک مارتینو و الیویه دوکاستل میباشد زیرا این دو کارگردان با بنیان گذاشتن  جایزه کوییر از سال ۲۰۱۰ در فستیوال کن راه را برای درخشش این گونه فیلمها  هموار کردند  این جایزه به فیلمهایی تعلق میگیرد که در انها به ترویج و عادی سازی روابط همجنسگرایی پرداخته شده باشد.

و اما در اخر باید گفت تنها هنرمند واقعی در ساخت این فیلم کسی نیست جز فیلمبردار این اثر یعنی خانوم کلر ماتون که الحق و الانصاف با خلاقیتی ماهرانه کمی ابرو برای فیلم خرید به نکاتی از هوشمندی این فیلمبردار خوب و کمتر شناخته شده اشاره میکنم.

۱.استفاده هوشمندانه از دوربین و زاویه ی دید به طوری که دوربین در این فیلم خود  تبدیل به شخصی ناظر در بطن اثر میشود و این تکنیک ظریف  مخاطب را به روابط شخصیتهای حاضر در متن نزدیکتر میکند.

۲.مهارت فیلمبردار در فیلمبرداری در دو تضاد نوری مختلف یعنی وضوح و شفافیت نور صبح و در نقطه مقابل ان تصویر برداری در کمترین نور که به صورتی کاملا ماهرانه انجام شده به طور مثال گرفتن تصویر در  نور مهتاب و شمع در سکانسهای شبانه.

۳.گرفتن نمای لانگ از کاراکترها در ابتدای فیلم و اول اشنایی ولی رفته رفته که فیلم جلو میرود نمای گرفته شده میان کاراکترها به سمت کلوزاپ میرود تا باعث شود علاقمند شدن تدریجی این دو زن نسبت به هم توسط بیننده بهتر درک شود.

۴.استفاده هوشمندانه از لنزهایی لایتز تالیا  این لنزها دارای کنتراست بالا و شفافیت بسیار زیاد هستند که باعث شده در گرفتن نماهای کلوز اپ از صورت و اندام نیمه عریان شخصیتها لطافت زنانه و فضای عاشقانه ی میان انها بخوبی توسط بیننده حس شود.

و اما سخن اخر باید عرض کنم که لذت بردن یا نبردن از یک اثر هنری چه موسیقی چه سینمایی و غیره  بخشیش بازمیگردد به سلیقه ی شخصی  در واقع این فیلم را با نظر شخصی تحلیل کرده ام شاید مخاطبی دیگر این فیلم را نه تنها کسل کننده نیابد بلکه از تماشای ان ذوق کرده و لذتی وافر نیز ببرد.
Zack
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

13 Feb, 09:50


نگاه کردن خطرناک است و همانطور که گفته شد، نماهای پایانی و پرده نخست چنین مفهومی را القا می‌کنند.
نگاه کردن خطرناک است و همانطور که گفته شد، نماهای پایانی و پرده نخست چنین مفهومی را القا می‌کنند؛ اما در پرده دوم است که هلوئیز داستان «اورفیوس» را می‌خواند و این خطر به صورت کلامی پرداخته می‌شود. اورفیوس به عالم اموات رفت تا برای بازگشت زن مرده‌اش، «اوریدیس» ادعا کند. «هادس»، خدای عالم اموات به اوریدیس اجازه داد تا همراه اورفیوس به دنیای زندگان بیایید، اما دید اورفیوس را محدود کرد. اگر اورفیوس برگردد و او را ببیند، برای همیشه او را از دست می‌دهد. اورفیوس برگشت و به اوریدیس نگاه کرد و در نتیجه، دچار فقدانی بسیار دردناک شد. در پاین فیلم، هلوئیز نیز همچون اوریدیس که ماریان را برگشتن خواند، ماریان را می‌خواند و ماریان نیز در نگاهی گذرا، او را در لباس سفید ازدواج می‌بیند. و می‌توان فهمید که دلیل گنجاندن چنین سناریویی، نشان دادن سهمگین بودن این جدایی برای ماریان بوده.
بعد فمینیستی فیلم نیز جالب توجه است. تیم بازیگری کوچک فیلم همگی زن هستند و هنگامی که جنتلمن ایتالیایی به دنبال هلوئیز می‌آید، هرگز صورت او نشان داده نمی‌شود. از طرفی، اشاره به محدودیت‌هایی که برای زنان نقاش در آن زمان وجود داشته، جنبه واقع‌گرایانه فیلم را نمایان می‌سازد؛ یا همانطور که ماریان این قوانین دست‌وپاگیر را وصف می‌کند، راهی برای «جلوگیری از خلق اثری ماندگار توسط زنان». همچین بر اساس واقعیت آن دوره، از دریچه خدمتکار خانه به این موضوع اشاره می‌شود که با غیرقانونی بودن سقط جنین، همچنان هم این عمل جزئی از زندگی روزمره بوده.
واقع‌گرایی Portrait of a Lady on Fire به سنت کلاسیک شباهت دارد. تمرکز داستان بر دو شخصیتی است که هر کدام بسیار پرجزئیات پرداخته می‌شوند و وقایع فرعی به مقدار قابل توجهی کم هستند. تنها واقعه فرعی مهم داستان هم ماجرای سقط جنین خدمتکار خانه است که در زمان درستی معرفی شده و ادامه می‌یابد. استفاده از بازیگران غیرحرفه‌ای در این بخش و فیلمبرداری کلی اثر که در مکان‌هایی واقعی انجام شده، باعث شده میزانسن و محصول نهایی هم آشکارا واقع‌گرا باشند. همچنین عینیت‌گرایی ماریان به عنوان یک نقاش در مسائل مختلفی که معرفی می‌شوند، بر ایدئولوژی فیلم تأثیر مستقیم دارد و به آن جلوه انسان‌گرایانه داده. این فیلم از سینمای سرگرم‌کننده مسلط جدا می‌شود و در زیرمتن خود این تفاوت را به رخمان می‌کشد.
فیلم، داستان‌های «همینگوی» را به یاد می‌آورد. این شباهت تا حدی به دلیل سبک دیالوگ‌گویی‌ها و سلسه اتفاقات در پرده نخست است. من داستان «جایی تمیزو خوش‌نور» را به‌یاد آوردم، که قصه‌ای‌ست خیلی کوتاه درباره کافه‌ای در ایتالیا طی نیمه‌شب، که فقط پیرمردی تنها پشت میزی نشسته و همچنان می‌نوشد. داستان شامل دو گارسونی‌ست که یکی‌شان جوان‌تر محسوب شده و می‌خواهد زودتر تعطیل کنند و بروند خانه کنار خانواده‌شان. تعریف می‌کنند که پیرمرد هفته پیش خودکشی کرده و نمی‌دانند چرا دست به این کار زده. جوان می‌گوید ای کاش مرده بود که او تا آن وقت شب مجبور به ماندن نباشد یا اینکه پیرمرد می‌تواند برود جای دیگری به نوشیدن ادامه دهد. گارسون مسن‌تر می‌گوید این کافه فرق می‌کند و تمیز و خوش‌نور است. دست‌آخر جوان با رفتاری نسبتا بی‌ادبانه پیرمرد را جواب می‌کند و کافه را می‌بندند و گارسون مسن‌تر در خیابان‌ها پیش می‌رود تا دنبال کافه‌ای تمیز و خوش‌نور می‌گردد.
از این داستان بیش از ده ترجمه موجود است. می‌توانید یکی از آن‌ها را بخوانید تا دریابید چقدر عملا از داستانی که تعریف کردم متفاوت است. تفاوت در بافت داستان است، و فضاسازی و حسی که در تک تک کلمات موج می‌زند. Portrait of a Lady on Fire نیز چنین است. چه از نظر محتوای داستان و چه از نظر ساختاری که فیلم به خود گرفته. هلوئیز را می‌توان همان پیرمرد دانست و ماریان را به گارسون مسن‌تر تشبیه کرد. سیاما نیز همچون همینگوی (در بهترین آثارش)، پیرنگ را به حداقل تقلیل می‌دهد و اجازه می‌دهد شخصیت‌ها با دیالوگ‌هایی فکر شده، آرام و گاهی غیرمستقیم داستان را پیش ببرند.
این فیلمی نیست که از طریق خواندن این مقاله یا مقالات دیگر به اهمیتش پی ببرید؛ پازلی نیست که این مقالات (یا هر مقاله دیگری) بتواند (یا حتی لازم باشد) آن را برایتان حل کند. قرار هم نیست دنیایی ازایده‌های ناگفته و اندیشگون به رویتان بگشاید (اگر هم فیلم را ندیده‌اید مطمئن نباشید تصویری که از خواندن این مقالات در ذهنتان شکل گرفته شباهت چندانی با خود فیلم داشته باشد). فیلمی است که باید دید و با دیدنش، بی‌شک از هر دلیلی بی‌نیاز خواهید بود؛ چراکه بیش‌تر از یک فیلم خوب بودن، تجربه‌ای یگانه است.
منبع IMDb
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

13 Feb, 09:48


در زمان کشیدن پرتره، بیش از اینکه ما دست در حال طراحی کردن او را ببینیم، چهره و احساسات او را مشاهده می‌کنیم.
تم دیگری که در پرده‌های بعدی فیلم دیده می‌شوند، تغییر در شناخت است. ما همچنان با همراهی ماریان و پرسپکتیوش، بیش‌تر و بیش‌تر هلوئیز را می‌شناسیم و این شناخت، در نهایت سبب می‌شود به خود شخصیت ماریان برگردیم و او را بشناسیم. رابطه‌ای که در Portrait of a Lady on Fire به تصویر کشیده شده دو طرفه است؛ منتها از یک زاویه دید خاص تعریف می‌شود. اطلاعات شخصیت‌ها ذره ذره ارائه می‌شوند و در این شخصیت‌پردازی اولویت واضحی وجود دارد که به هلوئیز ارجحیت می‌دهد، اما هرگز شخصیت اصلی و راوی را فراموش نمی‌کند و نشان می‌دهد که ماجرا بازتابی احساسی از درونیات اوست.

این شخصیت‌پردازی چندان متعارف نیست. در Portrait of a Lady on Fire همه‌چیز به زیبایی‌شناسی بصری برمی‌گردد. شخصیت اصلی که نقاش است و کارش خلق تصاویر خلاقانه، زیبا و در عین حال واقع‌گرایانه است. قبلا هم اشاره کرد که درگیری‌ها و کشمکش‌های دراماتیک، آگاهانه از فیلمنامه حذف شده‌اند؛ پس چه چیزی جای آن‌ها را گرفته؟ داستان در این اثر به بعد نمایی اهمیت داده و کارگردان تلاش کرده داستان را به کمک پرداخت سینمایی‌اش قانع‌کنندگی ببخشد. بدین ترتیب حرکت دوربین، نورپردازی، رنگ و از همه مهم‌تر میزانسن جای شخصیت‌پردازی متعارف و عناصر دراماتیک می‌نشینند. برای مثال، می‌توان به تغییرات آگاهانه‌ای که در پوشش هلوئیز ایجاد می‌شود اشاره کرد. لباس سبزی که در ابتدای فیلم به ماریان معرفی می‌شود و به عنوان لباس مورد استفاده در پرتره انتخاب می‌شود، در اصل نمادی برای این است که تغییرات درونی هلوئیز را از نظر بصری مشاهده کنیم. لباس سفید هیلوئیز نیز در اصل، همان فکر و ایده ازدواج اوست که همچون روحی ماریان را اذیت می‌کند و در مواقع مختلف به او یادآور می‌شود با کشیدن این پرتره لعنتی چه بلایی سر فردی که دوستش دارد می‌آید.
در بسیاری از صحنه‌های فیلم، دوربین می‌کوشد احساس مکاشفه را بی‌واسطه به تماشاگر منتقل کند: از شخصیت‌ها دور می‌شود، به سوی آن‌ها بازمی‌گردد، با تأخیر تعقیبشان می‌کند، یا اینکه از پشت موانعی آن‌ها را نشان می‌دهد؛ مانعی همچون آتش. در برخی مواقع، این احساس به کمال می‌رسد. مثلا در اواسط فیلم شاهد این هستیم که هر دوی آن‌ها با فاصله‌ای نزدیک برای اینکه از صخره به پایین پرت نشوند، دستان یکدیگر را گرفته و نوبتی عبور می‌کنند. در اینجا برای القای آن حس نزدیکی، دوربین نیز از نماهای نزدیک استفاده می‌کند. سپس هلوئیز با سرعت بیش‌تری حرکت کرده، از ماریان جدا می‌شود و به پشت صخره‌ای می‌رود. دوربین نیز از آن‌ها فاصله می‌گیرد و سپس مجددا شاهد POV ماریان هستیم که به آرامی در حال طی کردن مسیر رسیدن به هلوئیز است. دوربین با نزدیک شدن این دو به یکدیگر به نماهای نزدیک میل می‌کند و سپس شاهد ابراز علاقه‌ای پاک هستیم. بدون اینکه بازیگران بخواهند احساسی را به مخاطب تحمیل کنند، با حرکات هخوشمندانه دوربین تمامی احساسات لازم منتقل شد. به همین دلیل است که این فیلم چنین تأثیرگذاری خاصی دارد. احساسات کم‌تر به شیوه همیشگی ابراز می‌شوند و در حقیقت، این تصویر است که از سرّ درون خبر می‌دهد.
این زیبایی‌شناسی حتی در صحنه‌های جنسی نیز یافت می‌شود. مثلا تصویر معروف ماریان در آینه‌ای که روی بدن هلوئیز قرار گرفته نیز به زیرکی هر چه تمام بیان می‌کند ماریان در رابطه با هلوئیز خودش را می‌بیند. کاری که یک نقاش کمتر انجام می‌دهد و باید دلیل خاصی برای انجام آن وجود داشته باشد. در صحنه‌ای که ماریان برهنه پشت به آتش می‌نشیند در بک گراند صحنه شعله‌های آتش را می‌ینیم که او را احاطه کرده. نه تنها این فیلمبرداری زیباست، بلکه به ایدئولوژی اصلی فیلم نیز اشاره می‌کند. به این پرسش که نام فیلم به کدام یک از این دو شخصیت اشاره می‌کند. در نگاهی ابتدایی و ساده‌انگارانه، هلوئیز پاسخ این پرسش است. اما با تفکر بیش‌تر متوجه می‌شویم که آتش در وجود ماریان به شیوه متفاوتی وجود دارد. آتشی که عشق در وجود او نهادینه می‌کند و احتمالا هیچگاه خاموش نمی‌شود.
در فیلم Queen Christina که در سال ۱۹۳۳ اکران شد، هنگامی که «گرتا گربو» شبی را با معشوقش سپری می‌‌کند، بلند شده و به دور اتاق می‌گردد. او همه‌چیز را تحت نظر می‌گیرد و به بازتاب معشوقش در آبنه نیز نگاه می‌کند. وقتی از او پرسیده می‌شود که چرا چنین کاری را انجام داده، می‌گوید که قصد دارد همه‌چیز این شرایط را به‌خاطر بیاورد و این ماجرا را به حافظه‌اش بسپارد. در Portrait of a Lady on Fire نیز در همان صحنه آینه به این مورد اشاره می‌شود. عشقی که باید در ذهن باقی بماند و تا زمانی که در ذهن باقی بماند، همچنان زنده است و جریان خواهد داشت.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

13 Feb, 09:15


در سال 1770، یک مأموریت غیرمعمول، نقاش پاریسی ماریان را به جزیره ای تنها در ساحل بریتانی برد: او قرار بود مخفیانه تابلویی از هلوئیز بسازد که به تازگی یک مدرسه صومعه برای زنان جوان نجیب را ترک کرده بود و به زودی ازدواج می کرد. هلوئیس برای اعتراض به ازدواجی که توسط مادرش ترتیب داده شده بود، از مدل شدن امتناع می کند.وماریون قبول می‌کند پرتره اورا نقاش کند

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

11 Feb, 21:23


نگاهی به کتاب مبارزه در زمانه نیهیلیسم نوشته دکتر محمد مهدی اردبیلی
یونس بهروزیان
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

11 Feb, 20:13


🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...

🔹  معرفی رمان برنمی‌گردم 


🔸 با حضور نویسنده‌ی کتاب
دکتر سپیده درویشی 
نویسنده و پژوهشگر

🕒 زمان:چهار شنبه ۲۴ بهمن ماه، ۱۴۰۳

ساعت ۲۲ به وقت تهران

در گروه اکادمی مارزوک
https://t.me/+RgpoTxExbs0yOTA0

کانالِ آکادمی

@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

11 Feb, 19:44


🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...

🔹 درسگفتار : انقلاب ۵۷ وعلل وقوع آن


🔸 با حضور: دکتر قربان عباسی 
   دکترای علوم سیاسی ،نویسنده ومترجم

🕒 زمان:سه شنبه ۲۳ بهمن ماه، ۱۴۰۳

ساعت ۲۲ بوقت تهران

در گروه اکادمی مارزوک
https://t.me/+RgpoTxExbs0yOTA0

کانالِ آکادمی

@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

11 Feb, 12:00


🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...

🔹 درسگفتار : انقلاب ۵۷ وعلل وقوع آن


🔸 با حضور: دکتر قربان عباسی 
   دکترای علوم سیاسی ،نویسنده ومترجم

🕒 زمان:سه شنبه ۲۳ بهمن ماه، ۱۴۰۳

ساعت ۲۲ بوقت تهران

در گروه اکادمی مارزوک
https://t.me/+RgpoTxExbs0yOTA0

کانالِ دکتر عباسی
https://t.me/nasaksara
کانالِ آکادمی

@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

10 Feb, 20:13


💢تصاویری از سه مقطع از زندگی شینید اوکانر موزیسین و خواننده  ایرلندی که برای آثار به یادماندنی به سبک فولک راک شهرت جهانی دارد ، وی که به خاطر ظاهر نامتعارف و موهای همواره تراشیده اش و نیز شیوه اجرای عبوس و آرام مخصوص به خود  و همچنین اعلام همجنسگرا بودن ،  چهره ای آوانگارد در دنیای موسیقی محسوب میشد در اعتقادات و باورها نیز همچون اندیشه هایش خلاف عرف  و جریان رایج هزاره سوم به این سو که در دنیای هنر و خاصه موسیقی شاهد رشد چند ده برابر آثار ضد مسیحیت و یا بطور کلی ضد دین بودیم وی از هنرمندی که هیچ یک از آثارش مناسبتی با مسیحیت نداشت ناگهان در ظاهر و محتوای آثار بسیار به این دین توجه نشان داد و اینک با رشد  اسلام هراسی در جهان غرب که پس از ظهور گروه های بنیادگرا مانند داعش به نحو چشمگیری افزایش داشته وی باژگونه به این دین گروید و مسلمان شد هرچند شاید این تغییر آیین به قدر کافی در روحیه وی تاثیر مثبت نداشته زیرا اخیرا  طی پستی در شبکه های اجتماعی از افسردگی شدید و ناامیدی اش و اینکه میل به خودکشی در وی پدید آمده نوشته..!!

#موزیسین
@legendfolkepic
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

10 Feb, 20:10


Roger Waters  Mother The Wall Live at Berlin

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

10 Feb, 18:41


🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...

🔹 درسگفتار : انقلاب ۵۷ وعلل وقوع آن


🔸 با حضور: دکتر قربان عباسی 
   دکترای علوم سیاسی ،نویسنده ومترجم

🕒 زمان:سه شنبه ۲۳ بهمن ماه، ۱۴۰۳

ساعت ۲۲ بوقت تهران

در گروه اکادمی مارزوک
https://t.me/+RgpoTxExbs0yOTA0

کانالِ دکتر عباسی
https://t.me/nasaksara
کانالِ آکادمی

@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

09 Feb, 11:32


https://t.me/sound_of_philosophy/256

معنویت در زندگی یک آتئیست
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

09 Feb, 08:34


#اسطوره معانی متعددی دارند که عبارتند از:

۱- اسطوره یک قصهٔ خیالی است که منشأ ملی دارد و در آن نیروهای طبیعت در اشخاصی تجسم می یابند که کارها و ماجراجویی هایشان معانی سمبلیک دارند، مانند اساطیر یونان باستان که پیدایش پدیده های جهان را با  دخالت خدایان متعدد تفسیر می کند. و یا سخنی است خرافی که داده های واقعیت موجود را تفسیر می کند مانند اسطورهٔ دوران طلائی و اسطوره بهشت گمشده.

۲- اسطوره یک قالب شعری یا داستانی است و بشیوه ای سمبلیک که در آن پندار و حقیقت بیکدیگر می آمیزند، یکی از مذاهب فلسفی را بیان کند. مانند اسطورهٔ غار در جمهوری افلاطون. یا قصهٔ سلامان و ابسال در فلسفهٔ ابن سینا.
۳- و نیز اسطوره در مورد تصویر آینده ای موهوم بکار می رود که بیانگر احساسات مردم است و برای واداشتن آنان به ادامهٔ عمل، مفید واقع می شود. ژرژسورل در کتاب «تفکراتی پیرامون خشونت» به همین معنا اشاره می کند، مثلآ وی می نویسد «اگر فراوان از سرپیچی و عصیان سخن بگویید اما اسطوره ای نداشته باشید که دلهای مردم را به حرکت وادارد، نمی توانید آنان را به انقلاب وادار سازید»
(در انقلاب ۵۷ اسطوره نقش بسزایی داشت که توسط فقیهان فروارد می شد و در ذهن انقلابیون چپ و راست، گل سرخی حسین و شریعتی ابوذر و سلمان دست آورد قرار می داد)
خلاصه می توان گفت: اساطیر شامل توصیف کارهای خدایان، یا حوادث خارق العاده اند که با تفاوت ملتها، تفاوت می پذیرند، زیرا هر ملتی اسطوره های خویش را دارد و هر ملتی از خرافه هایی برخوردار است که بخاطر تعلیم یا سرگرمی ساخته شده اند. و نیز گفته اند: اسطوره، بیان حقیقت به زبان سمبل و مجاز است. عقل اسطوری همان عقل خرافه پرداز یا افسانه باف است که ساخته های تخیل موهوم را به حقایقی واقعی تبدیل می کند.
مقتبس از «واژه نامهٔ فلسفه و علوم اجتماعی»

به عبارتی دیگر: اسطوره همان رویداد های انتزاغی تاریخی به مفهوم عقاید نگاری غُلو شده است به ماهیت تلفیقی از راست و دروغ:
که رستم یلی بود در سیستان
مَنَش کرده‌ام رستم داستان
عصارهٔ موضوع این است که افسانه، اسطوره، دین، ساخته پرداخته درهم تنیده گی عقل و وهم و پندار آدمی است، بیهوده و باطل نیست، همانگونه که فلسفه و علم و هنر ساخته پرداخته عقل و قوه خیال انسان است و باطل و بیهوده نیست. احتمال آن هست که فلسفه هم دویست سال دیگر در رسته اسطوره قرار گیرد، از
اسطوره ها به عنوان ماتریال ادبی کهن می توان در غنای ادبیات و علوم اجتماعی مدرن بهره برد.
ماجد
@kyleydxyyh
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

09 Feb, 08:30


تاریخ رو نمیشه از منظر اخلاقی قضاوت کرد چرا که تاریخ نه دادگاه هست و نه عرصه‌ای برای پند و اندرز. تاریخ میدان قدرت هستش؛ عرصه‌ی برخورد اراده‌ها، منافع و نیرو هایی که برای بقا، گسترش و سیطره میجنگن. قضاوت اخلاقی درباره‌ی تاریخ چیزی جز ساده‌ سازی کودکانه‌ی پیچیدگی‌ های اون نیست. نیکولو ماکیاولی در گفتارها و شهریار به وضوح نشون میده که اخلاق در سیاست و تاریخ جایگاهی نداره جز آنکه به ابزاری برای تأمین منافع قدرت تبدیل بشه. ماکیاولی می‌نویسه: آنچه برای یک فرمانروا اهمیت دارد، نه خوبی یا بدی، بلکه نتیجه است. همین اصل رو میشه به تاریخ تعمیم داد: پیروزی، دوام و تسلط معیار های واقعی برای قضاوت درباره‌ی یک ملت، یک رهبر یا یک تمدن هستن، نه ایده‌ های انتزاعی عدالت و اخلاق. اگر که تاریخ رو با عینک اخلاقی بررسی کنیم چیزی جز ضعف و انفعال نصیب‌مون نخواهد شد. ملت‌ هایی که در بند اخلاق باقی ماندند از صفحه‌ی روزگار محو شدند در حالی که ملت‌ هایی که بی‌رحمانه قدرت خودشون رو گسترش دادن، مسیر تاریخ رو تعیین کردن. جهان نه با آرمان‌ های اخلاقی، بلکه با شمشیر، خون و اراده‌ی افرادی ساخته شده که فراتر از خیر و شر ایستادن.

تاریخ رو نباید مثل یک معلم اخلاق دید، بلکه باید همچون کتابی از در س‌ های قدرت و بقای اصلح مطالعه کرد. تاریخ روایتی از آنانی هست که جرئت کردن قوانین خودشون رو بنویسن، نه از آنان که در رویای عدالت و اخلاق پوسیدند.
Hormus

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

09 Feb, 08:22


مهرداد بهار،                                                                                                                                                                                                                                                                        نویسنده و پژوهش‌گر و اسطوره‌شناس در ۲۲ آبان ۱۳۷۳ در شصت‌وپنج‌سالگی بر اثر بیماری درگذشت. اسطوره‌شناسی در ایران به نام «مهرداد بهار» پیوند خورده است که سراسر عمر خود را وقف پژوهش در زمینه‌ی فرهنگ و اسطوره‌ها و آیین‌های ایرانی کرد و طرح‌های علمی ارزشمندی در این حوزه بنا نهاد.
مهرداد، فرزند ملک‌الشعرای بهار، در دبیرستان البرز درس خواند و از دانشگاه تهران لیسانس ادبیات گرفت. در دوره‌ی تحصیل، گذشته از پدرش، از استادانی چون ابراهیم پورداوود و بدیع‌الزمان فروزانفر آموخت.  مدتی در کانون پرورش فکری کودکان به کار و پژوهش پرداخت و هم‌زمان به عنوان استاد مدعو در دانشگاه تهران در رشته اساطیر ایران باستان تدریس می‌کرد. «واژه‌نامه بُندهش» نخستین اثر اوست که سال ۱۳۴۵ به چاپ رسید.
در آغاز دهه‌ی پنجاه با تأسیس «بنیاد فرهنگ ایران» به این بنیاد منتقل شد و «اساطیر ایران» را در سال ۱۳۵۱ به چاپ رساند. سپس به همکاری با فرهنگستان زبان ایران پرداخت و «پژوهشکده‌ی‌ زبان‌های ایران میانه و باستان» را راه‌اندازی کرد و در هفت سالی که با این پژوهشکده همکاری داشت گذشته از آموزش زبان پهلوی مقالاتی را به چاپ و نشر رساند. او به تربیت نسل جدید پژوهش‌گران در این بنیادها ادامه داد که از دل آن سازمان مطالعات و تأسیسات فرهنگی («پژوهشگاه علوم و تحقیقات علوم انسانی» کنونی) شکل گرفت.
پیش از دهه پنجاه هیچ کتاب مستقلی درباره‌ی اساطیر به‌ویژه اسطوره‌شناسی ایرانی وجود نداشت مگر تألیفات زنده‌یاد ابراهیم پورداوود که فقط به اسطوره‌‌های اوستایی اشاره دارد و کتاب «مانی و دین او» نوشته‌ی سیدحسن تقی‌زاده. بهار به اسطوره‌شناسی با نگاهی نو می‌نگرد؛ به نظر او گستره‌ی فرهنگ ایرانی که اساطیر هم بخشی از آن را تشکیل می‌دهند در کلیت جهان باستان جای دارد که در «آن هیچ پدیده، فکر و اندیشه‌ای محصول نبوغ فردی یا یک تمدن خاص نبوده» بلکه از شرایط کلی اجتماعی و انسانی و طبیعی زمانه برآمده است. از این رو، آغاز تمدن ایران به دوره‌هایی بسیار کهن‌تر از ورود «آریایی‌ها» ــ به دوره‌ی عیلامی، سرآغاز پیدایش خط و نگارش در ایران ــ برمی‌گردد که متأثر از منطقه‌ی وسیعی از آسیای صغیر، بین‌النهرین، ایران، دره‌ی رود سند، هند و آسیای مرکزی است. از دیدگاه بهار، اسطوره عبارت است از «مجموعه‌ای از تأثیرات عوامل اجتماعی و طبیعی بر روان انسان که هدف آن ایجاد تعادل بین انسان و روان پیچیده‌ی‌ اوست».
آثار مهرداد بهار افزون بر متن‌های پژوهشی‌ در زمینه‌ی اسطوره‌ها و تاریخ معاصر، و مقاله‌هایی که در نشریات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده‌اند، چند واژه‌نامه و ترجمه‌ی متون باستانی، جزوه‌های درسی و آثاری در حوزه‌ی ادبیات کودک را در بر می‌گیرد، اما او بیش از همه با «پژوهشی در اساطیر ایران» شناخته می‌شود که سال ۱۳۶۲ منتشر شد و درواقع نسخه‌ی تکمیل‌شده‌ی «اساطیر ایران» است.
جوکار قنواتی
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

09 Feb, 08:11


درود روز بخیر. و احترام. علیرغم اینکه هم تاریخ و هم اسطوره در شکل گیری هویت جمعی در جوامع و ملت ها نقش دارند اما بنظر می رسد اسطوره به دلیل کنش خاستگاهی و اهمیت متنی در شکل گیری هویت یک اجتماع در دراز مدت توانسته نقش پررنگ تری ایفا کند . چرا که تاریخ در نهایت امر هویتی مستقل از فرهنگ دارد اما در عین حال هویت فرهنگی در هر ملیتی بر خاستگاه های اسطوره ای آن بنا می شود در این بین نقش آلمان های بیرونی در شکل گیری تاریخ هر اجتماعی کتمان ناشدنیست، باید گفت این آلمان ها در کلیت هویت فرهنگی هر جامعه ای نقش پر رنگ و ماندگاری نخواهند داشت.هر چند در برساخت هویت در کل بنظر من نمی شود تاریخ و اسطوره را در تقابل با هم مورد بررسی قرار داد. درضمن در بررسی این امر باید از نقش اسطوره های زنده که در ظرف تاریخی امکان رشد و نمو دارند غافل نباشیم، باید گفت اسطوره های زنده بواسطه ی خاستگاه تاریخی و وضعیت های پیش روی اجتماع امکان بلوغ و تداوم می یابند پس این دو به نوعی در کنار هم به برساخت هویت دست می زنند
Golpar pantea
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

09 Feb, 08:06


فاشیسم،گذشته‌ی اسطوره‌ای را ستایش می‌کند.نگاهی رو به گذشته دارد و به این ترتیب«ضد مدرن»است یا چنین چیزی به نظر می‌رسد.شاید به گفته‌ی آرنو مایر این ستایش گذشته‌ی اسطوره‌ای چیزی بیش از پذیرش خرده‌ و ریز نمادین گذشته‌ای دور نباشد،اما با این‌همه در ایدئولوژی فاشیستی و شاید در بسیج توده‌ای برای تأیید فاشیسم نقش تعیین کننده‌ای دارد.
فاشیسم تا حدی  به این دلیل جهان  اسطوره را از آن خود می‌کند چون کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها غالباً آن را به‌عنوان بخشی از قلمرو رازآلوده‌ی امر غیر عقلانی رها می‌کنند.
فاشیسم به این طریق تصاویر و نمادهایی را از آنِ خود می‌کند که جاذبه‌ی پوپولیستی دارند.

فاشیسم | مارک نئوکلوس
حسن مرتضوی

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

09 Feb, 08:00


#New_Scientist, February 8, 2025

@mithra_philosophy
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

09 Feb, 07:59


#نیوساینتیست، ۸ فوریه‌ی ۲۰۲۵

نیوساینتیست این هفته، همچون همیشه، گزارش‌ها و مقاله‌های خواندنی فراوانی دارد، از گزارش ویژه (روی جلد) درباره‌ی بخش تاریک میکروبیوم ما (برگ‌های ۳۰ تا ۳۳) گرفته تا باورهای فزاینده‌ی و دردسرساز پوپولیستی درباره‌ی وجود یوفوها (برگ ۲۱) تا ترفندهای (آزمون و خطای) مهندسان هوش دست‌ساز دیپ‌سیک چینی‌ (برگ ۸)، و هشدارهای زیست‌محیطی که همچون موتیف در شماره‌های پیاپی هفته‌نامه بازگویی می‌شود، و گزارش‌های دیگر... همچنین، گفتگوی خواندنی با امیلی رادیته، نورساینتیست (برگ‌های ۳۸ تا ۴۱)، که یادآور می‌شود در نوروساینس (تا پیش از ۲۰۲۱ و پژوهش‌های او و تیم همکارش) مغزهای زن و مرد بگونه‌ای بررسی شده‌اند که گویی یکسان هستند، حال آن‌که این رویکردی نادرست است. برای نمونه، پژوهش‌ها نشان داده‌اند که مغز زنان پس از زایمان به طرز چشم‌گیری بازسازی می‌شود، و بررسی‌های دیگری نشان داده‌اند که نوسان‌های چرخه‌ی قاعدگی بر شیوه‌ی کارکرد مغز اثر می‌گذارد. ما همچنان بسیاری از چیزها را درباره‌ی شیوه‌ی کارکرد مغزمان نمی‌دانیم. ایشان پیش می‌نهد که به نوروساینس زنان همچون رشته‌ای جداگانه نگریسته شود. دیدگاه‌های او با بررسی و آزمایش‌های کاربردی بسیار شکل گرفته‌اند. امیلی استارت‌آپی (کمپانی فن‌آوری نوپایی) را بنا نهاده است که در آن دستگا‌هی به نام‌ “Nettle” برای برانگیختن مغز (بدون آسیب) و ادراک‌های نو ساخته و عرضه می‌شود. هم‌اکنون این دستگاه در بریتانیا و اروپا در دسترس است و می‌توان آن را خرید و در خانه (با آموزش‌های وابسته) به کار گرفت. باهم بخشی از پرسش‌ و پاسخ‌ها را بخوانیم:
هلن تامسن: تو نوروساینتیست هستی. چگونه توانستی از این ویژه‌گری برای پروراندن دستگاه برانگیختن مغز بهره بگیری؟
امیلی رادیته: در دوره‌ی کارشناسی، دستیار پزشک اورژانس بودم. پی بردم که نزدیک به ۵۰ درصد از پرونده‌ها درواقع اورژانس روان‌پزشکی هستند. امدادگران را کسانی می‌پنداری که به کسی که خون‌ریزی یا تَکِ قلبی دارد کمک می‌کنند، ولی من بیمارخویی، خودکشی، تازش جنسی را می‌دیدم - چیزهایی که یادت نمی‌دهند چگونه مدیریتشان کنی. دریافتم که در زمینه‌ی روان‌پزشکی نیازهای برآورده‌نشده‌ی فراوانی وجود دارد. این یگانه رشته‌ی پزشکی است که بیماری‌های آن همچنان تنها با یک کتاب مرجع شناسایی می‌شود و بسیار ذهنی است، این براستی تکان‌دهنده است. حس کردم که بهداشت روان و درکل رشته‌ی روان‌پزشکی بسیار دیروزین و ازکارافتاده است، و این جایی است که شناخت ما از برانگیختن مغز براستی می‌تواند بهداشت و تندرستی مردم را دگرگون کند./
هلن: چرا به این فکر افتادی که برانگیزش مغز ممکن است درمان خوبی برای ایستارهای بهداشت روان باشد؟
امیلی: گمان ‌کنم در ذهن همه‌ی ما این‌گونه جا افتاده است که برای مدیریت بهداشت روانمان دارو بخوریم، ولی مغز تنها درصد کمی از دوز کل داروی ضد افسردگی را دریافت می‌کند، بازمانده‌ی آن حل می‌شود و به دیگر ارگان‌های بدنت می‌رسد. بنابراین، دوز را افزایش می‌دهیم و سپس دراساس بدنمان را در این فرآیند زهرآلود می‌کنیم. داروهای ضد افسردگی بر بسیاری کسان اثر دارد، ولی بسیاری هم، به سبب ناهنجاری‌های جانبی، دیگر ادامه نمی‌دهند. از دید من، اگر بتوان خود مغز را به صورت سرراست برانگیزی، از همه‌ی پیامدهای جانبی برای بدن جلوگیری می‌کنی، و این بسیار بخردانه‌تر است... (دنباله‌ی گفتگو را در برگ‌های ۴۰ و ۴۱ پی‌گیری کنید.)

@mithra_philosophy

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

08 Feb, 22:42


از ارنست همینگوی، نویسنده آمریکایی، خواستند تا مذهب خود را بیان کند.اندکی تامل کرد و سپس چنین گفت:
«مذهب من عبارتست از زندگی،آزادی و جستجوی شادی». و نوشت:«من خوشبختی را شادی حاصل از یک زندگی آزاد می دانم».زندگی آزاد آن نوع زندگی است که آدمی بتواند زندگی را به شیوه دلخواه خود سپری کند. در عین حال واقف باشد که آزادی او آنجا تمام می شود که آزادی دیگری آغاز می شود.آزادی به معنای بی بندوباری و لاقیدی نیست بلکه برخوردارشدن از امکان رشد و توسعه و برآیش است.آزادی امکانی است که بدان آدمی استعداد های درونی خود را محقق می کند.«خودآفرینی»،«خود تحقق بخشی»،«خودشکوفایی» بیش از همه نیازمند اختیار و «خودآیینی » است.

و «خودآیینی» همانطور که کانت فیلسوف آلمانی گفت«بیرون آمدن از للگی و صغارت و کودک منشی است».بیرون جستن از قیمومت«دیگری بزرگ» است.اینکه تنها منبع قانونگذار کنش آدمی خرد او باشد و بس.اینکه فرهنگ و سنت و آداب و رسوم از آوندهای باریک تفکر انتقادی عبور داده شوند.

تفکر انتقادی همان الک کردن است. غربال کردن اندیشه هایی که نه تنها کارکردی در تکامل و برآیش انسان ندارند بلکه عملاً مانع خود تحققی و خودشکوفایی او می شوند.چه بسیار اندیشه هایی که همچون علف هرز عمل می کنند.تنها در پرتو وجین کردن و زدودن این اندیشه های هرز است که می توان امیدواربود محصول کاشته شده در ذهن را درو کرد.استائیک ها یا همان فیلسوفان رواقی به نیکی دریافته بودند که خوشبختی آدمی بیش و پیش ازهمه در سلامت روانی فرد است و ازاین رو به بهداشت روانی فرد بسیار بها می دادند.آنها معتقد بودند باید اندیشه های نادرست را پالود.ازخویشتن بکاهیم تا برخویشتن افزوده باشیم.

تفکر انتقادی معطوف به خلق «سوژه » است. سوژه ای فعال و فاعل، خودآیین،جسته و رهیده از بردگی دیگری(اعم از سنت و مذهب و فرهنگ)،قائم به نفس و شجاع است.فردی که تفرد و فردانیت خود را قربانی هیچ جمعی نمی کند.

بوریس پاسترناک زمانی نوشت«سعادت آدمی دراین است که از بردگی رهیده باشد.» انسان برده خود آیین نیست. خودش تصمیم نمی گیرد.دیگری برای او تصمیم می گیرد.مذهبش قبل ازاو فکر کرده و تصمیم گرفته است.سنتها به جای خرد او تصمیم گرفته اند.حزب سیاسی قبلاً تصمیم گرفته است. ارباب پیشاپیش به جای او تصمیم گرفته است.چنین آدمی برده است.بردگی آنجاست که خود تصمیم گیرنده نباشی. و به جای«خودآیینی»،«دگرآیینی» را بنشانی.دیگران به جای تو تصمیم بگیرند.

قبل ازمرگش از پاسترناک خواسته شد تا آخرین پیام خود را به آیندگان بدهد.صدایش را به سه زبان روسی،آلمانی و فرانسوی سخن گفته است ضبط کرده اند.پیام مغرورانه اش این بود
«آدمی باید همچون سلطانی مقتدرآزاد باشد».
اگر پس از این همه کوشش های فلسفی و خردورزانه لگام و افسار زندگی خود را به دست دیگری بدهیم باید در خرد ما شک کرد.هیچ توجیه دیگری لازم نیست.مسئله فقط یک چیز است
بردگی یا آزادی؟
#قربان_عباسی_سوژه_همینگوی_پاسترناک_خودشکوفایی_خودآیینی_بردگی_آزادی
@marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

08 Feb, 22:15


🎵ترانه جاودانه ببار ای نم نم باران

🖤شادروان ویگن

موسیقی شب / مرثیه اعتراضی


⚜️@legendfolkepic⚜️

@marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

08 Feb, 15:47


#علم_و_متافیزیک

لوری پال، فیلسوف امریکایی، در مقاله‌ ای با نام «متافیزیک همچون مدل‌سازی: داستان ندیمه» (۲۰۱۲) - که کنایه ای است از این سخن مکرر که فلسفه «کنیز علم» است -  استدلال می‌کند که روش ‌شناسی متافیزیک (= فلسفه) آنقدرها از روش شناسی علم متفاوت نیست. بنابراین، اگر کسی بخواهد از روش‌های متافیزیک‌پژوهان (= فیلسوفان) برای اثبات مدعاهایشان انتقاد کند، باید از روش‌های دانشمندان برای اثبات مدعایشان نیز انتقاد کند. او پیشنهاد می‌کند که همان‌گونه که مدعاهای علمی ممکن است به نحوی اثبات شوند و راست باشند (نه اینکه به فقط به کارمان آیند)، مدعاهای متافیزیکی نیز ممکن است به نحوی اثبات شوند و راست باشند. پرسش آن است که این «راستی» در متافیزیک و در علم چگونه کشف می‌شود؟

پال استدلال می‌کند که چه در متافیزیک چه در علم وظیفه‌ی اصلیِ تئوری‌ پرداز مدل‌سازی است. مدل‌ها ساختارهایی نظری هستند که مجموعه ‌ای از ابزارهای بنیادی بازنمایی ( شامل واژه ها و مفهوم‌های نو و اصول مرتبط با این مفهوم‌ها) را در بر دارند که با آنها می‌توان مجموعه ‌ای از داده‌ ها را تبیین کرد. این داده ها مشاهده را هم شامل می‌شوند ولی محدود به آن نیستند. چه در علم چه در متافیزیک مدل‌های مختلف ممکن است حوزه‌ی مورد بررسی را بخوبی بازنمایی کنند. برای نمونه، یک تئوری‌ پرداز علم ممکن است از مدلی بهره گیرد که مفهوم میدان فیزیکی را برای بازنمایی گونه هایی از باشندگان به کار گیرد (برای نمونه، تئوری موج الکترومغناطیسی). تئوری‌پرداز دیگری ممکن است از مدلی بهره گیرد که فقط بازنمایی ذرات را در بر داشته باشد. به روال مشابه، در متافیزیک یک تئوری‌ پرداز ممکن است از مدلی بهره گیرد که جهان را بر پایه‌ی مفهوم‌های خاص (یکه) و یونیورسال (= ویژگی‌های تکرارپذیر)  بازنمایی کند. تئوری‌ پرداز دیگری ممکن است از مدلی بهره گیرد که مفهوم یونیورسال را رد می‌کند و همه چیز را مجموعه ای کمابیش پیچیده از استعاره ها و مَجازها برمی‌شمارد. مدل‌های مختلف ممکن است به میزان مختلفی (بهتر یا بدتر) با داده های تجربی سازگار باشند.

چنانکه پال تاکید می‌کند، ساده انگاری است که تصور کنیم گزاره های مدل علمی فقط بر پایه‌ی تجربه راستی‌آزمایی می‌شوند. همواره مدل‌های رقیب وجود دارند که به همان خوبی با داده های تجربی سازگاری دارند. دانشمند برای گزینش از میان مدل‌ها، معیارهای کاربردی را با معیارهای نظری مانند سادگی، وحدت ‌بخشی، سازگاری درونی و بیرونی، و بازآفرینی (توانایی پروراندن گزاره های بیشتر) تکمیل می‌کند. به همین روال، هنگامی که فیلسوف به تئوری‌های رقیب متافیزیکی می‌نگرد و یکی از آنها را برمی‌گزیند که با باورهای او سازگار است، معیار ساده تر بودن را هم در نظر می‌گیرد. روش ‌شناسی او در این زمینه از روش ‌شناسی دانشمند متفاوت نیست. در علم از حدس و شهود به همان اندازه‌ی متافیزیک برای مدل‌سازی و ارزیابی مدل‌ها بهره گیری می‌شود. در علم، همانند متافیزیک، از آزمایش‌های فکری بهره گیری می‌شود. نیوتن و اینشتین، هریک، آزمایش‌های فکری معروفی برای توجیه اصول پایه ای خود طراحی کردند (برای نمونه، آزمایش فکری قطار و آذرخش). به همین روال، بانیان تئوری کوانتومی از برخی آزمایش‌های فکری برای تبیین آن تئوری بهره گرفتند (برای نمونه، آزمایش فکری گربه‌ی شرودینگر). آزمایش‌ فکری، وصفی کم و بیش تفصیلی از موارد خیالی اند که دانشمند یا فیلسوف برای ارزیابی یک تئوری، نتایج یا پیامدهایی از آن بدست می‌‌‌آورد. چون این موارد خیالی اند، این پیامدها با مشاهده کشف نمی‌شوند.

تفاوت اصلی علم و متافیزیک، تفاوت در روش شناسی نیست. ولی این نه بدان معناست که تفاوتی میان آنها وجود ندارد. تفاوت اصلی در این است که متافیزیک به پرسش‌هایی بنیادی‌تر از پرسش‌های علمی می‌پردازد. بنابراین، تفاوت این دو در موضوعشان است. برای نمونه، در علم ممکن است بپرسیم که فضا یا فضازمان جهان ما چگونه است، تخت و اقلیدسی است یا خمیده و نااقلیدسی است. در متافیزیک ممکن است بپرسیم که آیا چیزی به نام فضا یا فضازمان وجود دارد یا نه، همه‌ی آنچه هست، نسبت‌های میان چیزهای مادی است؛ در فیزیک ممکن است بپرسیم که چه نمونه هایی از ذره های بنیادی وجود دارند. در متافیزیک ممکن است بپرسیم بهترین راه برای اندیشیدن به این ذره ها چیست، آیا اینها باشندگانی اند که یونیورسا‌ل‌ها را بازنمایی می‌کنند یا چیزهایی مجازی و استعاری اند. حال که چنین است، تفاوت میان متافیزیک و علم در موضوع آنهاست نه در روش شناسی آنها. تفاوت معنی‌داری در روش‌شناسی وجود ندارد.

MITHRA
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

08 Feb, 09:14


تاریخ رو نمیشه از منظر اخلاقی قضاوت کرد چرا که تاریخ نه دادگاه هست و نه عرصه‌ای برای پند و اندرز. تاریخ میدان قدرت هستش؛ عرصه‌ی برخورد اراده‌ها، منافع و نیرو هایی که برای بقا، گسترش و سیطره میجنگن. قضاوت اخلاقی درباره‌ی تاریخ چیزی جز ساده‌ سازی کودکانه‌ی پیچیدگی‌ های اون نیست. نیکولو ماکیاولی در گفتارها و شهریار به وضوح نشون میده که اخلاق در سیاست و تاریخ جایگاهی نداره جز آنکه به ابزاری برای تأمین منافع قدرت تبدیل بشه. ماکیاولی می‌نویسه: آنچه برای یک فرمانروا اهمیت دارد، نه خوبی یا بدی، بلکه نتیجه است. همین اصل رو میشه به تاریخ تعمیم داد: پیروزی، دوام و تسلط معیار های واقعی برای قضاوت درباره‌ی یک ملت، یک رهبر یا یک تمدن هستن، نه ایده‌ های انتزاعی عدالت و اخلاق. اگر که تاریخ رو با عینک اخلاقی بررسی کنیم چیزی جز ضعف و انفعال نصیب‌مون نخواهد شد. ملت‌ هایی که در بند اخلاق باقی ماندند از صفحه‌ی روزگار محو شدند در حالی که ملت‌ هایی که بی‌رحمانه قدرت خودشون رو گسترش دادن، مسیر تاریخ رو تعیین کردن. جهان نه با آرمان‌ های اخلاقی، بلکه با شمشیر، خون و اراده‌ی افرادی ساخته شده که فراتر از خیر و شر ایستادن.

تاریخ رو نباید مثل یک معلم اخلاق دید، بلکه باید همچون کتابی از در س‌ های قدرت و بقای اصلح مطالعه کرد. تاریخ روایتی از آنانی هست که جرئت کردن قوانین خودشون رو بنویسن، نه از آنان که در رویای عدالت و اخلاق پوسیدند.
HORMUS
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Jan, 15:02


خصوصی‌سازی به مثابه‌ی فساد سیاسی

اساساً نولیبرالیسم را نه همچون یک نظریه‌ی اقتصادی محض که به سان قسمی اقتصاد سیاسی باید فهمید که همچون هر اقتصاد سیاسی دیگری (چه از نوع مارکسیستی‌ و چه از نوع نولیبرالیستی‌اش) از «اقتصادی‌کردن سیاست» سر در می‌آورد. به بیان روشن‌تر، در اینجا سیاست یک متغیر روبنایی است که سرنوشت‌اش عمیقاً در گرو شرایطی است که بر مناسبات زیربنایی اقتصاد حاکم است. بر وفق دعاوی عقل نولیبرال، محکم‌‌ترین دفاع سیاسی از روند خصوصی‌سازی‌ها به همبستگی درونی آن با دموکراسی مربوط می‌شود. به تعبیر دیگر، دموکراتیزاسیون نظام سیاسی صرفاً می‌تواند نتیجه‌‌ی تکوین تدریجی یک نظام اقتصادی مبتنی بر منطق بازار آزاد باشد. گذار به دموکراسی همپای گذار به بازارگرایی اتفاق می‌افتد و آزادسازی سیاسی همگام آزادسازی اقتصادی پیش می‌رود. تا جایی که به خصوصی‌سازی مربوط می‌شود، کاستن از گستره‌ی مداخله‌گری دولت در اقتصاد به واسطه‌ی واداشتن آن به انصراف از بنگاه‌داری به شکل‌گیری یک بخش خصوصی مستقل و نیرومند می‌انجامد – همان بورژوازی – که نه تنها به اتکای استقلال اقتصادی‌اش در نهایت دولت را مهار می‌کند و در برابر زیاده‌خواهی و انحصارگرایی‌اش می‌ایستد – و به این اعتبار، دولت را تضعیف می‌کند – بلکه، از این بیش، به واسطه‌‌ی پیشرفت‌خواهی و نوگرایی و آزادی‌خواهی و رواداری و خیلی صفات «مدرن» دیگرش به پیشقراول تحولات سیاسی-فرهنگی بدل می‌شود و قطار دموکراسی‌خواهی را به راه می‌اندازد. در یک کلام، بورژوازی لوکومتیو تاریخ است.
با اینهمه دلایل محکمی در دست داریم که به این روایت زیبا از همبستگی ذاتی بازارگرایی و دموکراسی شک کنیم. فرآیند خصوصی‌سازی اساساً چیزی نیست مگر بازآرایی بلوک قدرت از مجرای انتقال سرمایه‌های اقتصادی به رفقای سیاسی. این حقیقت به ویژه در سرمایه‌داری‌های رفاقتی که کسب‌وکارهای اقتصادی در گرو زدوبند پیدا و پنهان با مقامات دولتی است و میان گروه‌های اقتصادی و سیاسی حاکم قسمی همدستی استراتژیک در کار است و منافع به واسطه‌ی بده‌بستان‌های تجاری در میان «رفقا» تقسیم می‌‌شود از هر جای دیگری عیان‌تر است و حتی با چشم غیرمسلح نیز دیدنی است. طبقه‌ی نوکیسه‌ای که از قِبَل خصو‌صی‌سازی‌ها ساخته می‌شود نه یک طبقه‌ی مستقل که احیاناً بعدها موی دماغ دولت شود که یک شریک اقتصادی-سیاسی مطمئن برای خود دولت است.
دولت در روند خصوصی‌سازی‌ها نمی‌تواند بی‌طرف باشد، به این دلیل ساده که به واسطه‌ی خاستگاه طبقاتی و جهت‌گیری سیاسی‌اش همواره درون میدان پیچیده‌ی مناسبات قدرت به جانب قطب‌های همسوی مشترک‌المنافع غش می‌کند و با آنها عقد ائتلاف و همکاری می‌بندد. اتفاقاً نولیبرا‌ل‌ها در اینجا با مارکسیست‌ها هم‌نظرند که دولت اساساً در خدمت اقلیت حاکم عمل می‌کند و سیاست‌گذاری‌هایش هیچگاه مستقل از اثرگذاری‌ گروه‌های ذینفع و لابی‌گری گروه‌های ذینفوذ نیست. با این وصف، به سادگی می‌توان حدس زد که دولت حین بازی خصوصی‌‌سازی نیز خنثی عمل نمی‌کند و همواره در این میان منافع حاصل از واگذاری‌ها به طبقات مسلط سیاسی و شرکای تجاری‌شان می‌رسد. بنابراین مشخصه‌ی متناقض دولت نولیبرال که به رغم همه‌ی تمهیداتی که می‌تواند اندیشه شود (شفافیت سازوکارهای خصوصی‌سازی، قانونگرایی سفت‌وسخت در روال واگذاری‌ها، استقلال دستگاه قضایی)، خود را بیش از هر برهه‌ی دیگری حین پیشبرد روند واگذاری‌ها و خصوصی‌‌سازی‌ها آفتابی می‌کند جانبداری سیاسی-طبقاتی آن است. با این تفاصیل، خصوصی‌‌سازی که قرار بود معادل کمینه‌سازی مداخله‌ی دولت باشد و از نفوذ طبقات سیاسی مسلط بکاهد و راه دموکراسی را باز می‌کند در نهایت از قسمی بازآرایی مناسبات قدرت سیاسی-اقتصادی در لباس مبدل سر در می‌آورد. بنابراین آنچه از آن به «خصولتی‌سازی» تعبیر می‌شود نه انحرافی از برنامه‌ی خصوصی‌سازی که اتفاقاً نتیجه‌ی منطقی آن است. «تالی فاسد» خصوصی‌سازی در تجربه‌های عملی‌اش – نه فقط در ایران که کم‌وبیش در همه‌ی دیگر نقاط – به نحو متقاعده‌‌کننده‌ای شهادت می‌دهد که برخلاف دعاوی سیاسی بلندپروازنه‌‌ی عقل نولیبرال سیاست‌هایی از این دست نه تنها به مثابه‌ی مقدمه‌ای بر پاگرفتن دموکراسی عمل نمی‌کنند بلکه به واسطه‌ی تحکیم روابط سیاسی-طبقاتی و بازتوزیع قدرت در میان طبقات حاکم از راه دست‌به‌دست‌کردن مالکیت نهایتاً راه دموکراسی را سد می‌کنند و از این حیث، به تثبیت وضع موجود دامن می‌زنند.
حسام سلامت

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Jan, 14:36


🔺تعامل انسان با زبان همواره رابطه التماس است؛ التماس برای اینکه شاید هر بار که سخن می‌گوید مناسب‌تر از زمان دیگر بیان کرده باشد. اما به هر میزان که سخن بیشتری بگوییم، بیش از پیش از خود بیگانه‌تر می‌شویم و اگر سکوت کنیم سرگشته‌تر خواهیم بود. مانند متهم و مجرمی که زیاده‌گویی‌ در دفاع از بی‌گناهی‌اش، عذرش را ناموجه‌تر می‌سازد و اگر سکوت کند اتهامش را پذیرفته است. به همین دلیل هیچ رستگاری برای موجود سخن‌گو وجود ندارد. انسان تنها می‌تواند عملش را رستگار سازد، عمل و اقدامی که از قصد فردی فراتر می‌رود و دامنه‌ی وسیع‌‌تری پیدا می‌کند. فرق است میان عملی که تلاش داریم خودمان را از آن تبرئه کنیم و عملی که دلالت‌های بی پایانی می‌یابد و کوشش ما برای تصاحب دوباره آن شکست می‌خورد. هر چند تمام مختصات چنین اقدامی به فرد وابسته نیست، فرد صرفا می‌تواند در یک مواجهه‌ی مخاطره آمیز و تضمین نشده یکی از پیش‌شرط‌های آن باشد.
🔺هیچ زمانی باورم این نبوده که روان‌کاوی شیوه‌ای برای رستگاری و رهایی انسان است، روان‌کاوی بازسازی خواست و اراده‌‌ای مطلقی است‌ که‌ حتی سیه‌روزی و بدبختی را نیز روا می‌داند. چه‌بسا لازم نیست درپی این باشیم که از خودبیگانگی را درمان کنیم، بلکه صرفا می توانيم با دوچندان‌کردن از خودبیگانگی، گامی فراتر رویم. از این رو هدف روان‌کاوی با شکل خاصی از اخلاق پیوند دارد. در این رویکرد، اقدام اخلاقی، آن اقدامی است که تابع هیچ معیار بیرونی نیست، بلکه خودش معیار است و سوژه انسانی و عامل اخلاقی درپی‌اش از نو زاده می‌شود. در رفتارهای متعارف سوژه بر فعل خودش تقدم دارد، اما در کنش اخلاقی به معنای روان‌کاوانه‌اش، سوژه‌گی تنها یکی از پیامدهای آن است. چنین کنشی به محض تحقق، عامل اخلاقی را نیز دست‌خوش تغییر قرار می‌دهد.

🎯 این مختصر، محور بخشی از گفتگوی من در این جلسه است.

رضا احمدی

https://t.me/marzockacademy

📍برای شرکت در این گعده به وب‌سایت [جیوگی] مراجعه کنید:
🌐 https://jivegi.school/products/Freud-meeting

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Jan, 12:14


تصاویر فوق حاکی از حقیقتی به مراتب وخیم‌تر از معضل شکاف طبقاتی در کشور است گرچه هنوز عمق فاجعه را نشان نمی‌دهند. این چه نوع نظام اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در کشور است که در آن مختصات تولد یک انسان، تقریباً کل زندگی، سرنوشت، آینده و موقعیت اجتماعی او را تعیین می‌کند؟ آیا نظام سیاسی-اقتصادی که امکان اندکی رهایی از قیدوبندهای زمان تولد و جبر طبقاتی‌ برای افرادش نمی‌دهد، لیاقت حکم‌رانی دارد؟ هر ساله آمار دهک‌های اقتصادی خانوارهای جامعه بر حسب مجموع درآمد و هزینه سالانه آنها، منتشر می‌شود که دهک اول فقیرترین و دهک دهم پردرآمدترین بخش جامعه هستند و دهک‌های بالاتر از تامین نیازهای خود بخوبی برخوردارند. گزارش‌ها نشان می‌دهد امکان صعود از دهک‌های اول و دوم به دهک میانی و نیز از دهک‌های میانی به دهک نهم و دهم تقریباً غیرممکن است. مگر ما در عصر ساسانیان زندگی ‌می‌کنیم که جبر و فاصله طبقاتی در آن بیداد می‌کرد؟ بگذریم از این واقعیت اسف‌بار که بسیاری از عوام در داخل ایران و حتی اصطلاحاً اُپوزیسیون خارج کشور، با شیفتگی به ایران باستان، نظام سیاسی شاهنشاهی و باستانی برای آینده ایران تبلیغ و توصیه می‌کنند. در ایرانی که آنها یعنی از سلطنت‌طلبان و مشروطه‌خواهان گرفته تا ناسیونالیست‌های باستان‌گرا تجویز می‌کنند عدالت و دموکراسی جایگاهی ندارد. طرفدار عوام‌گرایی و پوپولیسم هستند و با پروژه روشن‌فکری و تفکر انتقادی دشمنی دارند.
سوالات زیر را همه افراد از تحصیل‌کرده و دانشگاهی و روشن‌فکر گرفته تا همه اشخاصی که دغدغه ایران و یا وضعیت عدالت و رفاه اجتماعی در حال و آینده کشور را دارند باید از خود بپرسند.
چرا این اندازه تفاوت و فاصله در برخورداری از ضروریات و مطلوبات زندگی میان اقشار جامعه، برای اکثریت افراد عادی شده است و نهایتاً با گفتن یک عجب، موضوع را فراموش می‌کنند؟ آیا انسان‌ها در مواجهه با ظلم و ستم اجتماعی بی‌حس و درمانده شده‌اند؟
چرا جوانان دهه‌های چهل و پنجاه شمسی با مشاهده نابرابری‌های جامعه، متحد شده و دست به اعتراض و شورش زدند؟ ولی جوانان امروز تسلیم اینگونه رذیلت‌های اقتصادی و اجتماعی شده، نه تنها - بجز اندکی - اعتراضی نمی‌کنند حتی در چرخه بازتولید نابرابری‌ها و اقتصاد فاسد ادغام شده و آنرا بازتولید می‌کنند؟
آیا ثروت دهک‌های بالا یعنی دهم و نهم از طریق فروش محصولات تولیدی، صنعتی و غیره بدست می‌آید که محصول جانبی آن ایجاد شغل و کارآفرینی است یا از طریق دلال‌بازی، منابع رانتی، مافیاهای ارز و سکه و مسکن و غیره بدست می‌آید؟ بعبارت دیگر آیا آنها سرمایه‌داران تولیدگر و کارخانه‌دار هستند یا در رده مفسدین و رذایل اقتصادی قرار می‌گیرند؟
گزارش‌های متعدد نشان می‌دهد وضعیت دوم برقرار است. دفاع نظریه‌های لیبرالیستی از مالکیت خصوصی و آزادی اقتصادی همواره تاکید بر این نکته است که رذیلت فردی منجر به خیر عمومی می‌شود. ما در ایران شاهد هستیم که شرّ افراد رذل، دامن کل جامعه را فرا گرفته و خیری به مردم و زیرساخت‌های کشور و ثروت همگانی نمی‌رسد.
با پذیرفتن حقیقت فوق، اعتراض به بی‌عدالتی در جامعه نه لزوماً گرایشی چپ و سوسیالیستی بلکه متوجه تقابل بین اقتصاد سالم، شفاف و بویژه مفید برای عموم جامعه و ثروت همگانی در یک طرف با اقتصاد رانتی، مافیایی و پنهان و غیرشفاف است، اقتصادی که جامعه را به قهقرا و جبرِ سخت طبقاتی عقب برده و علم و تحصیل و فرهنگ و اخلاق را قربانی اقتضائات هچل‌هفت اقتصاد بیمار کشور و جامعه را ملعبه اَعمال و آمال یک اُلیگارشِ رانت‌خوار و سوداگر می‌کند. چه عواملی باعث می‌شود جامعه ساکت مانده و به پا نخیزد؟
مورد و سوال آخر را به مسئله‌ای اختصاص می‌دهم که کمتر به آن پرداخته می‌شود. معمولاً برای سنجش برخی شاخص‌های اقتصادی در کشور از اقتصادسنجی و روش‌های آماری استفاده می‌شود و وقتی شاخص‌ها اوضاع را خوب ارزیابی کنند چنین انعکاس می‌دهند که مشکل حادی در کشور وجود ندارد و شرایط نرمال است ولی این یکجور فریب جامعه است. فهم کمّی از امر اقتصادی باعث شده برای فهم شکاف طبقاتی و انواع نابرابری، صرفاً به آمارها اکتفا کنند و احساس محرومیت و معانی ذهنی افراد را کنار بگذارند. با استفاده از بازی‌های آماری می‌توانند مساله نابرابری را به یک نامسئله و صرفاً مفهومی ذهنی تبدیل کنند، درحالیکه نابرابری کاملاً واقعی و عینی بوده و افراد محروم آنرا با رنج و مشقت احساس می‌کنند. چنین نیست که اقتصادسنجی و آمار، حقایق جامعه را آشکار کنند. بعنوان مثال، وقتی شما از درآمد افراد جامعه میانگین می‌گیرید، حاصل ممکن است یک میانگین مطلوبی هم باشد بدون اینکه این مسئله را لحاظ کنید که این میانگینِ مطلوب به دلیل درآمد بسیار بالای تعدادی اندک است که درآمد پایین اکثریت جامعه را می‌پوشاند و دقیقاً همین ایراد اساسی‌ست که تبعات منفی اقتصادی و اجتماعی در کشور دارد
@zaker_notes

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Jan, 10:03


اما شما هم به مانند آلمان‌ها، کارهایی را که در این هفته خواهید کرد، مخفی خواهید کرد و به آنها اعتراف نخواهید کرد. شما نخواهید گفت که در این دیوانگی شرکت کردید و آزادی شخصی و عقل و نیروی خود را در اختیار دیکتاتوری مثل من قرار دادید. شما این را به مانند رازی پیش خود حفظ خواهید کرد.»
در اینجا جونز فیلم‌ها را از دوربین‌های عکاسی اتاق درآورد و آنها را در معرض نور قرار داد تا خراب شوند.
آزمایش و جنبش سوم تمام شده بود. جونز به کنارش نگاه کرد، رابرت در حال گریستن بود، دانش‌آموزان از صندلی‌های خود بدون سؤال برخاستند و به بیرون رفتند. جونز رابرت را بغل کرد، بعضی از دانش‌آموزان ندیگر هم بی‌مهابا در حال گریستن بودند.
در چهار سالی که جونز در دبیرستان بود، هیچ کس به عضویت در جنبش سوم اعتراف نکرد، اما این آزمایش چیزی نبود که قابل فراموش شدن باشد.
دو سال بعد از انجام این آزمایش، آقای جونز از دبیرستان اخراج شد. مسئولان در مورد اینکه این آزمایش علت اخراج آقای جونز بوده یا نه، ابراز نظری نکردند.
از روی این آزمایش در سال 1981 یک فیلم تلویزیونی به نام «موج» ساخته شد که جونز به خاطر آن برنده جایزه امی شد. در سال 2008، یک فیلم آلمانی با عنوان Die welle و در سال 2010 مستندی به نام طرح درس یا Lesson Plan ساخته شد،  در این مستند با دانش‌آموزان مصاحبه شده بود و یکی از آنها تهیه‌کنندگی مستند را برعهده داشت.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Jan, 10:01


ساعت، دوازده و پنج دقیقه شد. جونز چراغ‌ها را خاموش کرد و نزدیک دستگاه تلویزیون رفت و آن را روشن کرد. تلویزیون داشت برفک پخش می‌کرد، رابرت نزدیک جونز ایستاده بود، جونز از او خواست که حواسش را جمع کند و به برنامه‌ که به زودی پخش خواهد شد، ‌توجه کند. هیچ برنامه‌ای در کار نبود و تلویزیون همچنان داشت برفک پخش می‌کرد.
بعد از چند دقیقه کسی پیدا شد و گفت: «هیچ رهبر جنبشی در کار نیست، مگر نه؟» همه شوکه شدند، آثار ناباوری در صورت‌هایشان پیدا بود.
اینجا بود که جونز تلویزیون را خاموش کرد. اتاق ساکت بود، اما برای اولین بار جونز حس کرد که دانش‌آموزان در حال نفس کشیدن هستند. جونز برای آنها توضیح داد هیچ برنامه‌ای به نام جنبش سوم وجود ندارد. او به آنها گفت که:
«شما مورد بهره‌برداری قرار گرفته بودید، ذهنتان دستکاری شده بود. تمایلات خودتان شما را به جایی سوق داد که هم اکنون هستید. شما بهتر یا بدتر از مردم آلمان نازی که ما در حال مطالعه‌شان بودیم، نیستید.
شما فکر می‌کردید که جزو انتخاب‌شدگان هستید. شما تصور می‌کردید از کسانی که بیرون اتاق‌اند بهتر هستید. شما بر سر آزادی‌تان معامله کردید و آن را برای به دست آوردن رفاه ناشی از رعایت دیسیپلین و به چنگ آوردن برتری، فدا کردید. شما قبول کردید که اراده جمعی را بپذیرید و در ذهن به باورهای خودتان خیانت کنید. اوه! شاید شما فکر می‌کنید که همه این چیزها تفریح بوده است. شاید تصور می‌کردید که هر زمان که خواستید می‌توانید از ادامه مسیری که در پیش گرفته بودید اجتناب کنید و رها شوید. ولی قضاوت کنید که داشتید به کدام سو می‌ر‌فتید، ببیند که تا کجا پیش رفته بودید، بگذارید آینده‌تان را به شما نشان دهم.»
با این حرف‌ها جونز پروژکتوری را روشن کرد، تصویر اول، یک شمارش معکوس بود. سپس راهپیمایی نورنبرگ در حمایت از هیتلر به نمایش درآمد. قلب جونز به شدت در حال طپش بود، تصاویر مبهمی از دوران رایش سوم به نمایش درآمد: نظم و انضباط، دروغ‌های بزرگ،‌ تکبر، خشونت، وحشت، مردمانی که به داخل خودروها برده می‌شدند، ارودگاه‌های مرگ، صورت‌های بدون چشم، آزمایش‌هایی غیرانسانی.
در صحنه‌ای از فیلم مربوط به دوران بعد از جنگ کسی نشان داده می‌شد که می‌گفت: «آن فقط شغلم بود، من فقط کارم را انجام می‌دادم.»
تصاویر روی این جمله متوقف شدند: «هر کسی باید بپذیرد که مقصر است، هیچ کس نمی‌تواند خود را از مسیری که دیگران رفته‌اند، مبرا بداند.»
همه ساکت بودند و خشکشان زده بود، هیچ کس حرکت نمی‌کرد، گویی همه از رؤیا و خواب عمیقی برخاسته بودند، همه هشیار شده بودند.
بعد از چند دقیقه کم کم سؤال‌های مثل سیل سرازیر شدند، همه می‌خواستند از آزمایش و مراحل آن سر دربیاورند.
جونز شروع به توضیح دادن کرد و به حس و حال خودش موقع آزمایش اشاره کرد:
«با آزمایش هفته قبل همه ما زندگی و کار در آلمان نازی را تجربه کردیم. ما آموختیم که چگونه می‌شود یک جامعه مطیع و منضبط ایجاد کرد. ما فهمیدیم که چطور می‌شود قوانین را جایگزین سؤال‌ها و منطق کرد. همه ما آلمانی‌های خوبی شده بودیم، یونیفرم پوشیده بودیم، درها را بسته بودیم و ایده‌ها را سوزانده بودیم.
ما تجربه کردیم که در جامعه‌ای که در جستجوی یک قهرمان و پیدا کردن راه حلی کوتاه برای مشکلات است، ممکن است چه چیزی پیش آید و جامعه‌ای که خود را قدرتمند تصور می‌کند و می‌پندارد که بر سرنوشت خود کنترل دارد، ممکن است در دستان قدرتمندان به کدام جهت حرکت کند. ما ترس تنهایی و لذت انجام کارهای دیکته شده، شماره یک شدن و پاداش گرفتن متعاقب آن را تجربه کردیم.
هر یک ما، در یک هفته اخیر کاری کرده‌ایم که مایل به اعتراف آن هستیم. ما فاشیسم را نه در نزد دیگران و جاهای دیگر، بلکه در همین جا دیدیم. ما در عادات شخصی و شیوه زندگی خود فاشیسم را راه دادیم و به مانند یک بیماری حامل آن شدیم. ما به این حقیقت باور پیدا کردیم که نوع بشر در ذات شیطان‌صفت است و بنابراین توده مردم نمی‌توانند به نیکویی با هم رفتار کنند. ما معتقد شدیم که به یک بالادستی که قوانین و ترتیب‌ها را وضع کند و حاکم کند، نیاز داریم.
و آخرین چیز و مهم‌ترین سؤال: چگونه سربازان، معلمان، مسئولان خطوط راه‌آهن، پرستاران، مسئولان مالیات و هر شهروندی آلمانی می‌تواند در پایان کار رایش سوم ادعا کند که اطلاعی از چیزی که در حال رخ دادن بود، نداشته است؟ چگونه یک نفر می‌تواند جزئی از یک سیستم باشد و ادعا کند که درگیر آن نشده است؟ چه چیزی باعث می‌شود که مردم تاریخ خود را مخدوش کنند؟ در چند دقیقه یا شاید سال دیگر شما فرصتی برای پاسخ دادن به این سؤال دارید.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Jan, 10:01


اما ادامه دادن آزمایش هم به این صورت ممکن نبود، اوضاع داشت از کنترل خارج می‌شد، مثلا عصر روز چهارشنبه پدر یکی از دانش‌آموزان که کلنل بازنشسته نیروی هوایی بود و زمانی در اردوگاه اسرای آلمان‌ها زندانی بود، با عصبانیت وارد کلاس شده بود، او جونز را گرفته بود و در حالی که می‌لرزید از خاطرات دوستان کشته‌شده‌اش می‌گفت، جونز به سختی توانست اوضاع را برای او توضیح دهد و آرامش کند.
جونز نگران تأثیر آزمایش روی شهرت و روند آموزشی در دبیرستان هم شده بود. بسیاری از دانش‌آموزان در کلاس‌هایشان شرکت نمی‌کردند تا به جنبش سوم کمک کنند. گشتاپوی واقعی‌ در دبیرستان شکل گرفته بود.
بنابراین جونز در روز پنج‌شنبه، هشتاد دانش‌آموز در یک کلاس با همان شیوه نظام‌مند جنبش سوم گرد آورد، آنها سراپا گوش بودند.
جونز حرف‌هایش را حماسه‌گونه شروع کرد:
«افتخار چیزی بیشتر از بنر و سلام‌های ویژه ماست. افتخار چیزی نیست که کسی بتواند از شما بگیرد. افتخار دانستن این است که شما بهترین هستید و این چیزی است که نابودشدنی نیست.»
در ادامه او لحن و آهنگ صحبتش را آرام کرد تا ظاهرا در مورد دلیل واقعی جنبش سوم توضیح بدهد. او گفت که:
«جنبش سوم یک آزمایش یا یک فعالیت آموزشی صرف در سطح یک کلاس درس نیست. هدف این جنبش بسیار فراتر از اینهاست و جنبش سوم یک برنامه سراسری در سطح کشور برای پیدا کردن دانش‌آموزانی است که اراده مبارزه برای تغییر سیاسی در این کشور را دارند.
در سطح کشور معلم‌هایی مثل من، گروه‌هایی از جوانان را آموزش می‌دهند که توان اجرای قوانینی برای ارتقای سطح جامعه را دارا هستند. اگر ما بتوانیم شیوه مدیریت مدرسه را تعییر بدهیم، توانایی همین کار را در کارخانه‌ها، فروشگاه‌ها، دانشگاه‌ها و دیگر مؤسسات هم خواهیم داشت.
شما جزو آدم‌های منتخبی از جوان‌ها هستید که به این کار کمک خواهید کرد. اگر شما هم‌اکنون برخیزید و نشان بدهید که در این چهار روز چه آموخته‌اید، ما می‌توانیم سرنوشت ملتمان را تعییر بدهیم. ما می‌توانیم نظم نوینی را ایجاد کنیم.»
جونز برای اینکه اعتبار بیشتری به حرف‌هایش بدهد در اینجا دستور داد که سه دانش‌آموز دختری که تا پیش از این با اکراه در برنامه‌های جنبش شرکت می‌کردند از کلاس با اسکورت چهار نفر اخراج شوند و به کتابخانه برده شوند و از آمدن به کلاس منع شوند.
تصمیم مهم این بود که قرار شد که ظهر روز جمعه یک برنامه راهپیمایی اجرا شود. جونز داشت دست به یک قمار بزرگ می‌زد، او هراس داشت که کسی پیدا شود و وسط کار به این حرف‌های بخندد یا سؤالی مطرح کند و کل این برنامه را ناگهان نزد همه بی‌اعتبار کند. اما چنین چیزی هرگز رخ نداد.
در ادامه جونز گفت که ظهر روز جمعه یکی از نامزدهای انتخابات تشکیل حنبش سوم را به صورت رسمی اعلام خواهد کرد. و همزمان با این اعلام، 100 گروه از جوانان از سراسر کشور حمایت خود را از جنبش اعلام خواهند کرد. جونز به آنها اطمینان داد که آنها جزو همین جوانان منتخب هستند. جونز به آنها گفت که سعی کنند جلوه خوبی در مراسم داشته باشند چون رسانه‌ها هم برای تهیه گزارش دعوت شده‌اند.
هیچ کس نخندید، هیچ زمزمه‌ای از مقاومت شنیده نشد، همه ساکت بودند. در عوض هیجان کلاس را در بر گرفته بود و این حرف‌های شنیده می‌شد: ما می‌توانیم! آیا باید تی‌شرت سفید بپوشیم؟ آیا می‌توانیم دوستانمان را بیاوریم؟
در اینجا جونز آگهی‌‌ای که در تایم چاپ شده بود به آنها نشان داد. آگهی البته در مورد محصولات چوبی یک کارخانه بود، اما از روی تصادف آگهی به سبک تبلیغات غیرمستقیم نشریات غربی به صورت مبهم کار شده بود و باز از روی تصادف، عنوان آگهی هم موج سوم بود!
سرانجام روز جمعه و روز آخر آزمایش فرارسید، جونز صبح را صرف آماده کردن دانش‌آموزان برای راهپیمایی کرد. در ساعت یازده، دانش‌آموزان ردیف به ردیف آماده شدند، بنرهای جنبش سوم در دستان آنها دیده می‌شد. جونز به چند نفر از دوستانش سپرده بود که نقش گزارشگران و عکاسان را بازی کنند، عکس بگیرند و تظاهر به نوشتن یادداشت کنند.
دویست نفر از دانش‌اموزان مصمم با سکوت کامل و نظم در یکی ازکلاس‌های درس در برابر تلویزیون ایستاده بودند تا خبر شروع رسمی جنبش سوم را از تلویزیون ببینند.
جونز به آنها گفت که تنها پنج دقیقه تا اعلام خبر فاصله وجود دارد، او از دانش‌آموزان خواست که جلوی گزارشگران قلابی، آموخته‌های خود را به تمایش بگذارند و سلام مخصوص جنبش سوم را اجرا کنند.
دویست نفر به طرز باشکوهی این کار را کردند و به صورت هماهنگ، سرود و شعار جنبش سوم را اجرا کردند.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Jan, 10:00


در روز سوم اعضای گروه از 30 نفر به 43 نفر رسید. همه تحت تأثیر قرار گرفته بودند، حتی آشپز دبیرستان از جونز پرسید که فکر می‌کند که چه چیزی مناسب جنبش موج سوم باشد و جونز به او کیک شکلاتی را پیشنهاد داد. کتابدار هم از جونز تشکر کرد که بنری مربوط به جنبش را در ورودی کتابخانه نصب کرده است.
سپس به همه دانش‌آموزان یک کارت داده شد و مأموریتی به یکایک آنها داده شد، مثلا اینکه اعضایی را که عضو گروه نیستند از ورود منع کنند، برای پروژه بنر تهیه کنند، اسم و آدرس کسانی را که مستعد پیوستن به گروه هستند، معرفی کنند و یا گزارش پیشرفت جنبش را قبل از شروع کلاس بخوانند.
اعضای جدید فقط با توصیه اعضای قبلی می‌توانستند به گروه اضافه شوند و آنها در آغاز باید نشان می‌دادند که از قوانین آگاهی کافی دارند.
جونز دانش‌آموزان را راهنمایی کرد که چگونه اعضای جدید را جذب کنند، در پایان روز سوم تعداد اعضای گروه به بیش از 200 نفر رسید.
جونز شگفت‌زده شد که در همین زمان اندک، کسانی پیدا شده بودند که به او تخلف اعضا را از قوانین گزارش می‌دادند. او گزارش‌هایی دریافت می‌کرد مبنی بر اینکه مثلا «آلن» سلام مخصوص را ادا نکرده است یا اینکه کسی حرف‌هایی در مخالفت با جنبش زده است یا اینکه توطئه‌ای در شرف وقوع است.
اما همه دانش‌آموزان سیاست واحدی را در برابر جنبش اتخاد نکرده بودند، مثلا سه دختر که جزو باهوش‌ترین دانش‌آموزان کلاس بودند همه چیز را به والدینشان گفته بودند، آنها سیاست سکوت را در پیش گرفته بودند و در فعالیت‌های جنبش از سر اجبار، بدون شوق و مکانیکی شرکت می‌کردند.
در پایان روز سوم  بعضی از دانش‌آموزان بیش از حد درگیر پروژه شده بودند، آنها از قوانین با دقت پیروی می‌کردند و کسانی که آزمایش را سرسری می‌گرفتند، مسخره می‌کردند. بعضی‌ها هم فقط در قالب نقش‌هایشان فرو رفته بودند. در این میان دانش‌آموزی به نام رابرت توجه جونز را به خود جلب کرد، او تلاش فوق‌العاده‌ای می‌کرد، او با استفاده از کتاب‌های مرجع، گزارش‌های مفصلی تهیه می‌کرد، رابرت کسی نبود که استعداد درخشانی داشته باشد، توجه‌ها را بتواند به خود جالب کند یا عضو تیم‌های ورزشی شود اما جنبش سوم برای اولین بار توانسته بود به این دانش‌آموز مهجور بی‌استعداد جایگاهی بدهد. او دیگر برای خودش کسی شده بود. او با خواهش و تمنا از جونز می‌خواست که کارهای دیگری به او محول کند، او می‌خواست محافظ جونز شود و او را از حملات احتمالی محافظت کند.
اما در روز چهارم آزمایش، دیگر کنترل آزمایش داشت از دست جونز خارج می‌شد. موج سوم دیگر محور وجودی دانش‌آموزان شده بود. جونز حس و حال بدی داشت، او خود را در قالب یک دیکتاتور می‌دید، او در مورد فواید این آزمایش به شک افتاده بود، او آنقدر مشغول نقش بازی کردن شده بود که قول و قرارهایی را هم که با خودش گذاشته بود داشت فراموش می‌کرد.
جونز داشت با خودش فکر می‌کرد که آیا این شبیه همان چیزی نیست که برای بیشتر مردم در جوامع دیکتاتوری پیش می‌آید، آنها تصمیم می‌گیرند که بنا با مصلحتی در نقشی فرو روند و زندگی خود را با این تصویر خارجی تطبیق بدهند، اما این تصویر به زودی بر هویت افراد سایه می‌اندازد و جزئی از آنها می‌شود.
جونز داشت نگران می‌شد که دانش‌آموزان دست به کارهایی بزنند که پشیمانی به بار آورد. اما متوقف کردن آزمایش هم کار ساده‌ای نبود، چون باعث می‌شد عده زیادی از کسانی که در این مدت دست به کارهای رادیکال زده بودند، پیش بقیه شرمنده شوند. بنابراین بسیار دشوار بود که به رابرت و دانش‌آموزانی مثل او گفته می‌شد که همه چیز یک بازی بوده است و حالا بروند و کنار بقیه دانش‌آموزان بنشینند چرا که آنها پیش دانش‌آموزان دیگری که با شیوه محافظه‌کارانه در این مدت عمل کرده بودند، تحقیر می‌شدند. جونز نمی‌توانست به خود اجازه بدهد که چنین صدمه روحی وارد آورد.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Jan, 10:00


در آوریل سال 1967، در هنگام تدریس، یکی از دانش‌آموزان دختر سؤالی از جونز پرسید، او پرسید که چگونه است که همه اقشار جامعه آلمان در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم، ادعا می‌کنند که در زمان هیتلر چیزی در مورد جنایات نازی‌های نمی‌دانستند، از معلم‌ها و روشنفکرها و پزشکان گرفته تا مهندسان و آدم‌های عادی در آلمان همگی می‌گویند که تنها، کاری را که به آنها محول شده بود، انجام می‌دادند و در اعمال جنایت‌کارانه سهیم نبوده‌اند. بالاخره آن ماشین عظیم جنگی به خودی خود و بدون نیروی مردم، نمی‌توانست وجود داشته باشد.
شاید بدانید که هیچ جامعه‌ای به اندازه جامعه آلمان در سال‌ها و دهه‌های پس از پایان جنگ جهانی دوم به دنبال یافتن پاسخی برای این سؤال نبوده است. نویسندگان و روشنفکرانی مثل هاینریش بل، گونتر گراس و اووه تیم در آثار خود بارها به این مسئله اشاره کرده‌اند و خواسته‌اند با روایت داستان آنچه بر آلمانی‌ها در دوره تسلط نازی‌ها رفت، تفسیر خود را از قضیه بیان کنند.
آقای جونز ترجیح داد که به صورت مستقیم و در قالب جملات و عباراتی کوتاه، به این سؤال پاسخ ندهد، او تصمیم گرفت که یک هفته در این مورد تفکر کند و با شیوه‌ای متفاوت و تأثیرگذار، پاسخگو باشد.
هفته بعد او کلاسش را با این مطلب شروع کرد که چقدر تبعیت از قوانین و منضبط بودن، زیباست، اینکه ورزشکاران چطور با تمرینات منظم، شکوه و زیبایی پیروزی را تجربه می‌کنند یا چگونه یک رقصنده باله یا نقاش، با شکیبایی و ممارست یک اثر زیبای هنری را روی صحنه یا بر روی بوم نقاشی، خلق می‌کنند.
در واقع آقای جونز تصمیم گرفته بود که به جای نظریه‌پردازی و بیان دلایلی که در ذهنش در مورد سؤال دختر دانش‌آموز بود، یک آزمایش عملی ترتیب بدهد، آزمایشی که در آن دانش‌آموزان بدون اینکه خود بدانند و از نیت آزمایش آگاه باشند، سوژه‌های آزمایش بودند!
برای همین جونز در کلاس گفت که برای بهبود سطح کلاس و کارایی دانش‌آموزان قصد دارد که جنبشی به نام موج سوم به راه بیندازد.
او شعاری برای جنبش خود دست و پا کرد: «با پایبندی به قوانین نیرومند شوید، از طریق جامعه قدرت کسب کنید، با اعمال خود و با کسب افتخار توانمند شوید.»

روز اول آزمایش: روز اول آزمایش با با چیزهای ساده‌ای شروع شد که گمان نمی‌رفت به زودی همه را به انجام کارهای پیچیده‌ای سوق دهد.
جونز دانش‌آموزان را تشویق کرد که هنگام نشستن روی صندلی‌ها درست بنشینند و شکل خاصی را به عنوان شکل استاندارد نشستن به آنها معرفی کرد، جونز به آنها گفت که با این کار تمرکزشان بیشتر می‌شود و انگیزه‌شان فزونی می‌یابد. جونز به آنها القا کرد که درست نشستن  تنفسشان را بهتر می‌کند و باعث می‌شود احساس بهتری داشته باشند.
در اقدامی دیگر او دانش‌آموزان را آموزش داد که در کمتر از 30 ثانیه به شکلی منظم از بیرون کلاس به داخل کلاس بیایند و روی صندلی‌های خود به درستی بنشینند.
جونز قوانین سفت و سختی وضع کرد تا از خود یک چهره با اقتدار و اتوریته بسازد، تا ظاهرا کارایی کلاس را با این کارها زیاد کند.
روز اول با قوانین اندکی به پایان رسید، قبل از خوردن دومین زنگ دانش‌آموزان باید وارد کلاس می‌شدند و به درستی می‌نشستند، آنها باید قبل از پرسیدن هر سؤال می‌ایستادند، سؤالشان را با عبارت «آقای جونز» شروع می‌کردند و سپس در قالب کلماتی اندک، سؤال را مطرح می‌کردند.
در دومین روز جونز سعی کرد که در کلاس تاریخش، گروهی با حس  احترام به قوانین و اعضای گروه جنبش سوم ایجاد کند. او حتی سلام ویژه‌ای برای اعضای گروه درست کرد و اعضای گروه را ملزم کرد که وقتی بیرون کلاس همدیگر را می‌بینند از این سلام استفاده کنند.
جالب بود که کارایی دانش‌آموزان و انگیزه آنها به میزان قابل ملاحظه‌ای بیشتر شده بود، دیگر کمتر می‌شد لبخندی را در چهره‌های مصمم دانش‌آموزان پیدا کرد، در چهره‌های آنها سؤالی مشاهده نمی‌شد و در چشم‌هایشان تردید و سؤالی نمی‌شد حس کرد.
جونز خود نمی‌دانست که آزمایشش به کجا خواهد رسید، او نمی‌توانست پیشبینی کند که دانش‌آموزان کنجکاوی یا مقاومتی از خود بروز خواهند داد یا نه.
او دانش‌آموزان را تشویق کرد که شعار جنبش سوم را با لحن‌ها و آهنگ‌های متفاوت بخوانند، دانش‌آموزان آشکارا از حس تعلق به هم لذت می‌بردند و احساس قدرت می‌کردند.
در این مرحله دیگر حتی برای خود جونز هم متوقف کردن آزمایس سخت شده بود، کلاس او در حال پیشرفت بود!



https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Jan, 09:58


تحلیل و نقد فیلم «موج» (Die Welle) – ۲۰۰۸
فیلم موج، محصول سال ۲۰۰۸ آلمان، به کارگردانی دنیس گانزل، یکی از تأثیرگذارترین فیلم‌های سینمایی در زمینه روان‌شناسی اجتماعی و سیاست است. این فیلم بر اساس رویدادی واقعی در دهه ۱۹۶۰ در آمریکا (آزمایش «موج سوم» توسط معلمی به نام ران جونز) ساخته شده است. موج به شکلی ملموس و هشداردهنده نشان می‌دهد که چگونه یک جامعه دموکراتیک می‌تواند به سمت حکومت‌های توتالیتر و استبدادی سوق داده شود.
خلاصه داستان
داستان در یک دبیرستان آلمان اتفاق می‌افتد، جایی که معلمی به نام راینر ونگر (با بازی یورگن فوگل) به دانش‌آموزان خود موضوع «حکومت‌های استبدادی» را آموزش می‌دهد. وقتی دانش‌آموزان ادعا می‌کنند که در دنیای امروز دیگر امکان ظهور چنین حکومت‌هایی وجود ندارد، معلم تصمیم می‌گیرد یک آزمایش عملی انجام دهد تا آنها را متوجه اشتباهشان کند.
او با اعمال نظم شدید، ایجاد همبستگی گروهی، لباس‌های یکدست و شعارهای خاص، در عرض چند روز یک جنبش اقتدارگرایانه به نام «موج» را در کلاس خود شکل می‌دهد. اعضای گروه به تدریج احساس قدرت، تعلق و برتری پیدا می‌کنند، اما طولی نمی‌کشد که این تجربه از کنترل خارج شده و به خشونت، تهدید و حتی فاجعه ختم می‌شود.
تحلیل مفاهیم کلیدی فیلم
۱. چگونگی شکل‌گیری دیکتاتوری‌ها
فیلم نشان می‌دهد که استبداد از یک تصمیم ناگهانی به وجود نمی‌آید، بلکه به تدریج و در شرایط خاص رشد می‌کند.
نیاز به رهبری قوی
هویت گروهی و همبستگی
سرکوب مخالفان و حذف فردیت
در ابتدا، این حرکت برای دانش‌آموزان هیجان‌انگیز و مثبت است، اما به سرعت تبدیل به یک ایدئولوژی خطرناک می‌شود که مخالفان را سرکوب کرده و افراد را به خشونت سوق می‌دهد.
۲. خطرات تعصب و پیروی کورکورانه
دانش‌آموزان به سرعت درگیر قدرتی که موج به آنها می‌دهد، می‌شوند.
آنها به سرعت مطیع دستورات معلم خود می‌شوند.
افرادی که از عضویت در موج امتناع می‌کنند، طرد و تهدید می‌شوند.
گروه به حدی قدرت می‌گیرد که حتی رهبر هم دیگر قادر به کنترل آن نیست.
این نکته، یادآور رشد فاشیسم در آلمان نازی و سایر جنبش‌های اقتدارگرا در تاریخ است.
۳. جذابیت استبداد برای جوامع دموکراتیک
فیلم این پرسش را مطرح می‌کند که چرا مردم، حتی در جوامع آزاد، جذب ایده‌های دیکتاتوری و استبدادی می‌شوند؟
نیاز به نظم و ساختار
نیاز به هویت و عضویت در یک گروه قوی
فرار از مسئولیت فردی و اتکا به یک رهبر قدرتمند
این آزمایش نشان می‌دهد که استبداد ممکن است در هر جامعه‌ای، حتی در یک کشور دموکراتیک مانند آلمان مدرن، دوباره ظهور کند.
۴. شباهت با آزمایش‌های روان‌شناختی واقعی
فیلم موج شباهت زیادی به دو آزمایش مهم در روان‌شناسی اجتماعی دارد:
آزمایش استنفورد (فیلیپ زیمباردو - ۱۹۷۱): در این آزمایش، دانشجویان به نگهبان و زندانی تقسیم شدند، و در مدت کوتاهی، نگهبانان به رفتارهای خشونت‌آمیز و مستبدانه روی آوردند.
آزمایش میلگرم (استنلی میلگرم - ۱۹۶۳): این آزمایش نشان داد که افراد عادی تا چه حد می‌توانند تحت فشار یک مرجع قدرت، رفتارهای غیرانسانی از خود نشان دهند.
در فیلم، دانش‌آموزان در ابتدا تنها یک بازی انجام می‌دهند، اما خیلی زود به این باور می‌رسند که واقعاً جزئی از یک جنبش برتر هستند.
نقد و نقاط قوت فیلم
روایت قوی و باورپذیر
بازی‌های درخشان، مخصوصاً نقش معلم (یورگن فوگل)
ایجاد حس تعلیق و تنش تا لحظه آخر
پرداختن به یک موضوع حساس و مهم در قالبی تأثیرگذار
نقاط ضعف (اگر بخواهیم سخت‌گیرانه نگاه کنیم)
داستان کمی سریع پیش می‌رود و ممکن است تغییرات شخصیت‌ها کمی غیرمنتظره به نظر برسد.
می‌توانست به نقش رسانه‌ها و اینترنت در گسترش ایدئولوژی‌های افراطی نیز اشاره کند.
نتیجه‌گیری و پیام اصلی فیلم
فیلم موج هشداری است که نشان می‌دهد خطر استبداد و تمامیت‌خواهی همیشه در کمین جوامع انسانی است، حتی در دموکراتیک‌ترین کشورها. مهم‌ترین پیام آن این است که:
«هیچ‌کس از وسوسه قدرت و نظم مطلق مصون نیست، و اگر آگاه نباشیم، تاریخ ممکن است دوباره تکرار شود.»
پس از دیدن این فیلم، این سوالات را از خود بپرسیم:
آیا ما هم در زندگی روزمره، ناخودآگاه از رهبران یا گروه‌های خاصی بدون فکر کردن پیروی می‌کنیم؟
چقدر در برابر فشار گروهی و ایدئولوژی‌های افراطی مقاوم هستیم؟
آیا جوامع ما مستعد دیکتاتوری هستند؟
فیلم موج را ببینید، تأمل کنید و در موردش بحث کنید.
📌 نظر شما چیست؟ آیا چنین پدیده‌ای می‌تواند در دنیای امروز تکرار شود؟
حسن ناصری
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Jan, 09:56


موج یک فیلم درام آلمانی محصول سال 2008 است. یورگن ووگل نقش معلمی را بازی می‌کند که در یک آزمایش اجتماعی که طراحی کرده است، به کلاس مدرسه‌اش نشان می‌دهد که چگونه ساختارهای اجتماعی فاشیستی خودکامه به وجود می‌آیند. او به دانش آموزان اجازه می دهد تا در جنبشی به نام موج شرکت کنند که با نظم و روحیه اجتماعی مشخص می شود و توسط خودش رهبری می شود. کارگردان و فیلمنامه نویس دنیس گانسل طرح خود را بر اساس آزمایش "موج سوم" که در سال 1967 در کالیفرنیا اتفاق افتاد، قرار داد. بر اساس این آزمایش، مورتون رو رمان موج (1981) را نوشت که در جمهوری فدرال آلمان و اتریش به کتاب خواندنی کلاسیک مدرسه تبدیل شده است. گانسل برای این فیلم رویکرد صحنه‌سازی را انتخاب کرد که قصد داشت اغوای حرکت را برای مخاطب ملموس کند. در آلمان دو و نیم میلیون بازدید کننده این فیلم را در سینماها دیدند.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Jan, 09:55


گروه تلگرامی آکادمی فلسفه مارزوک

🗣 پنجشنبه ها تحلیل و نقد فیلم
           
📽    Die welle
#موج

#ژانر : درام

#محصول المان ،زبان آلمانی
زیرنویس فارسی

#کارگردان: Denis Gansel


سال ساخت: 2008

   پنجشنبه  بهمن ماه، ۱۴۰۳
         ساعت ۱۰ تا  ۲۰

کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Jan, 09:55


موج 2008

به همراه زیرنویس فارسی

@cinema_apparatus

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Jan, 06:02


📕مکتب سالامانکا منتشر شد
مترجم پرفسور موسی اکرمی

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Jan, 07:03


تبارشناسی و بررسی  جنبشِ زن ، زندگی ، آزادی

🎙 علی نجاتِ غلامی
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Jan, 05:19


#معرفی_کتاب


▫️فلسفه‌ی قاره‌ای و معنای زندگی
▫️▫️جولیان یانگ


زمانی که نیچه به سال ۱۸۸۲ اعلان داشت که "خدا مرده است" مقصود او صرفاً ناظر به خدای مسیحیت سنتی نبود.
بلکه هر آن چیزی را مد نظر داشت که کارکردِ معنا-دهی را در زندگی انسانی شکل می‌دهد که پیش‌تر به وسیله‌ی باور به خدای مسیحیت سنتی صورت گرفته بود.
به دیگر بیان یک دین، هر آن چیزی است که باور به جهان حقیقی را مسلم فرض می‌گیرد و بدان وعده می‌دهد.


"ویژگی کلی این جهان....در تمامی ابدیت آشفتگی است."

فلسفه‌ی قاره‌ای رادیکال با بازشناسی این مساله آغاز می‌شود که نه تنها خدای مسیحی بل همه‌ی چنین "سایه‌هایی از خدا" نیز تنها عبارتند از سراب‌ها، فرافکنی‌هاس "بشرانگارانه" و افکاری خواستنی که اساسی در واقعیت ندارند.
واقعیت در معنای مورد نظر نیچه عبارت از آشفتگی است.
اما در چنین جهان آشفته‌ای زندگی چگونه می‌تواند ارزش زیستن داشته باشد و یا به عبارتی معنادار باشد؟


https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

28 Jan, 12:10


از متن گفتگو:


الان مجموعه ای از فرافکنیها داریم. دولت مشکلاتش را یا به مردم یا مخالفانش فرافکنی میکند و اینجا مسئولیت پذیر کردن حکومت یعنی بردن حکومت در جایی که مسئول است. یعنی نقد کردن شیوه های فرافکنی و مطالبه گری در حوزه هایی که مسئولیت دارد. اپوزیسیون هم فرافکنی میکند. مردم جامعه ما هم الان در بالاترین حد فرافکنی مسئولیت است. خود «فرافکنی» اصطلاحی روانشناختی است. یعنی وقتی شما در مورد کسی دیگر صحبت میکنید و از او بد میگویید اما روانکاو میداند که شما درباره خودتان صحبت میکنید خیلی از چیزهایی که مردم به حکومت منتسب میکنند در واقع خودشان هستند. اینجا یک همدستی بین مردم، حکومت و اپوزیسیون وجود دارد. داخل پرانتز بگویم که این قضیه نباید توجیهی برای ناکارآمدی حکومت شود روشنفکر با مردم و در کنار مردم است. به همین دلیل در یادداشت «مبارزه خود غایت است» درباره جنبش «زن، زندگی، آزادی» هم اشاره کردم که روشنفکر و متفکر از مردم و در کنار مردم است. به این همدستی استراتژیک میگوییم ولو موقت در عین حال این همراهی انتقادی است. این انتقادی بودن نیازمند یک فاصله گذاری است. پس متفکر و روشنفکر از مردم است ولی در عین حال با مردم فاصله دارد؛ چراکه فاصله گذاری شرط نقد است. شما حتی اگر بخواهید خودتان را نقد کنید لازمه اش این است که با خودتان فاصله گذاری کنید. تمام مسئله این است که فرافکنی راهی برای عدم پذیرش مسئولیت و عدم مواجهه با ابعاد مختلف ماجرا است. در جامعه ما هم مثل بقیه جهان وجود دارد. حالا اینکه حکومت ما مسئولیت پذیر نیست به کنار، اپوزیسیون ما مسئولیت پذیر نیست به کنار، ولی مردم هم مسئولیت پذیر نیستند. مردم مسئولیت انتخابها و رفتارشان را نمی پذیرند. مسئولیت پذیری یعنی یک تجربه اتفاق افتاده و مردم انتخابی کرده اند اما مسئولیتش را نمی پذیرند اگر مردم مسئولیت تجربه شان را بپذیرند میتوانند از آن عبور کنند اما اگر نپذیرند می شوند «جامعه پشیمان» که پشیمانی هم یکی از بزرگترین رذایل است و در کتاب «اصول مبارزه در زمانه نیهیلیسم» هم اولین رذیلت اخلاقی پشیمانی است. پشیمانی عاطفه عارض بر فرد یا جامعه ای است که نخواهند مسئولیت عملشان را بپذیرند مهم پذیرش مسئولیت ضرورت عمل است و بعد وقتی ضرورتش را بپذیرند میتوانند از آن عبور کنند. اما جامعه ای داریم که مسئولیت نمیپذیرد فرافکنی میکند که تقصیر دیگران بود، مثلاً روشنفکران مقصر بودند و الان مردم مسئولیت انتخاب خود را گردن روشنفکران انداخته اند روشنفکران خودشان هم البته مسئولیتشان را فرافکنی میکنند. اینجاست که با جامعه ای روبه رو میشویم که دچار تکرار میشود. به همین دلیل جامعه ما بخشی از مکانیسمهای برده ساز درونی مانند عواطف را تکرار میکند. در بخشی از مردم که شاید اکثریت باشد، امروز همان حس وجود دارد که سال ۵۶-۵۷ هم وجود داشت و نوعی عشق و شوق و شیفتگی به آلترناتیوی وجود دارد که آن زمان هم وجود داشت و الان فقط جای مصادیق این دو عوض شده. بنابراین وظیفه این است که مسئولیت پذیر باشیم اما هیچ کس حاضر نیست مسئولیت بپذیرد حتی روشنفکر.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

28 Jan, 12:09


فایل صوتی
گفتگوی احمد غلامی و محمدمهدی اردبیلی
با اندکی حذفیات

آزادی چیست؟
-یعنی نفی بردگی یعنی آزادی از عوامل برده سازی بیرونی

-عوامل درونی برده ساز یعنی میل خود هم باید در کنار مقاومت در عوامل برده ساز بیرونی از عوامل برده ساز درونی" میل خود" هم ایستادگی کنیم
🎙دکتر محمد مهدی اردبیلی
@philosophicalhalt

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

28 Jan, 10:13


📚مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی
تألیف:کنت دو گوبینو
ترجمهٔ:همایون فره وشی
چاپ:انتشارات بی نا؛بی جا
رسته: تاریخ

@legendfolkepic
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

28 Jan, 09:38


روشنفکری دینی از نگاه نیچه؛ بازتولید ارزش‌های کهنه در جهان مدرن

محسن محمودی
۹ بهمن ۱۴۰۳

نقد نیچه‌ای بر روشنفکری دینی را می‌توان در پرتو نقد او بر اخلاق، دین، و حقیقت فهمید. نیچه، در آثار خود، مدام به این نکته اشاره دارد که دین و اخلاق سنتی ابزارهایی برای کنترل و تضعیف «اراده به قدرت» انسان بوده‌اند. در این راستا، روشنفکری دینی نیز می‌تواند به عنوان تلاشی برای آشتی‌دادن سنت‌های دینی با دستاوردهای مدرن عقلانیت نقد شود.

روشنفکری دینی به مثابه مصالحه‌ای ضعیف:
از دیدگاه نیچه، روشنفکری دینی نوعی تلاش برای حفظ بقایای یک نظام ارزشی منسوخ در لباسی جدید است. روشنفکران دینی می‌کوشند تا آموزه‌های دینی را با عقلانیت، علم، و مفاهیم مدرن هماهنگ کنند، اما این تلاش به جای پویایی، بویی از «بردگی» و انفعال دارد. نیچه این نوع سازگاری را ضعف می‌داند، زیرا به جای خلق ارزش‌های نو، سعی می‌کند ارزش‌های قدیمی را زنده نگاه دارد. این رویکرد، به تعبیر نیچه، تلاشی است برای حفظ «انسان آخرین»؛ موجودی که از اراده به قدرت تهی شده و تنها در پی حفظ بقای خود است.
تناقض در بنیادها:
روشنفکری دینی، به باور نیچه، دچار تناقضی اساسی است: از یک سو، به ارزش‌های مطلق و متافیزیکی دین وفادار است و از سوی دیگر، خود را مدافع نسبی‌گرایی، علم، و عقلانیت معرفی می‌کند. نیچه این تناقض را نشانه‌ای از «نیهیلیسم پنهان» می‌داند. روشنفکری دینی، به جای پذیرفتن فروپاشی ارزش‌های مطلق، تلاش می‌کند آن‌ها را در قالب‌هایی جدید بازتولید کند. اما این قالب‌ها فاقد قدرت زایش و خلاقیت‌اند؛ زیرا بر پایه انکار واقعیت جهان به عنوان عرصه‌ای از بی‌نظمی و بی‌معنایی استوارند.
روشنفکری دینی به عنوان «ابزار ضعیفان»:
روشنفکری دینی از دید نیچه، به گونه‌ای ادامه‌دهنده اخلاق بردگان است. این رویکرد، به جای رهایی انسان از قیدوبندهای متافیزیکی، همان ساختارهای کهنه را با زبانی مدرن بازتولید می‌کند. در نتیجه، روشنفکر دینی، به تعبیر نیچه، همچنان اسیر ارزش‌هایی است که برای تضعیف فرد و شکوفایی قدرت او طراحی شده‌اند.
فقدان شجاعت آفرینندگی:
نیچه بر اهمیت آفرینش ارزش‌های نوین تأکید دارد؛ اما روشنفکری دینی از این شجاعت بی‌بهره است. در حالی که نیچه از «فراسوی نیک و بد» سخن می‌گوید، روشنفکر دینی همچنان در بند تمایزات سنتی نیک و بد باقی می‌ماند. این فقدان جسارت، از دید نیچه، نشانه‌ای از تسلیم در برابر وضعیت موجود است، نه تلاشی برای رهایی و شکوفایی.
سخن پایانی:
روشنفکری دینی از نگاه نیچه، تصویری از «انسان واپسین» را به نمایش می‌گذارد: انسانی که در پی آسایش و آرامش است، نه دگرگونی و خلاقیت. این نوع روشنفکری، با وجود ادعای آزادی و نواندیشی، چیزی جز ادامه‌ی همان ارزش‌های کهنه با زبانی مدرن نیست. نیچه در برابر چنین رویکردی، دعوت به رهایی از هرگونه بندگی ارزشی می‌کند و خواهان خلق انسان برتر است؛ انسانی که با شجاعت و خلاقیت، ارزش‌های جدیدی برای خود و جهان می‌آفریند.

#روشنفکری_دینی
#نیچه
#فلسفه
#نقد_روشنفکری
#ارزش_های_کهنه
#تفکر_انتقادی
#فراسوی_نیک_و_بد
#اراده_به_قدرت
#فلسفه_نیچه
@Mahmudi_mohsenn

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

28 Jan, 09:23


نظریه توحید و تبعات آن در فلسفه سیاسی،

نو اندیشان دینی بر این باور هستند که جهان بینی توحیدی اولاً آزادی و دوماً به جامعه ای بی طبقه منتهی می شود چرا که توحید با نفی بندگی خدایان و قدرت های دیگر انسانها را از اسارت قدرت های اجتماعی رهایی می بخشد .
اگر کمی از سطح به عمق مسئله برویم در فلسفه سیاسی جوامع  برای اداره و تدبیر امور  خود ناگزیر به وضع قانون و نهاد مجری قانون هستند ، در نظریه توحیدی خدای واحد نه می تواند واضع قانون باشد و نه مجری قانون چرا که به شخصه حضور عینی و فیزیکی در جامعه ندارد ، حتی اگر بگوییم خدا توسط پیامبران واضع قانون و احکام شریعت است ، این پرسش پیش کشیده می شود که مفسر احکام شریعت کیست ؟ جوامع دائماً در یک سطح ثابت نمی مانند و  تغییر دائمی شرط بقا جوامع است پس احکام شریعت نیاز دائمی به باز تولید و بروز رسانی دارند . چه کسی و نهادی متولی این امر است ؟

در همین نقطه پای روحانیت ادیان توحیدی به عنوان واسطه خدا و خلق باز می شود ،
بنابراین می بینیم که در نظریه توحیدی فلسفه سیاسی واضع نظریه دولت اقتدارگرا است ، دولتی که قدرت خود را از خدا می گیرد خدایی که زبان تفسیر و واضع قانونش خود همین دولت است که در راس آن شخص نماینده خدا حضور دارد ،
در نتیجه توحید اگر به نفی همه اشکال دولت بپردازد منجر به آنارشیسم میشود و اگر به نوعی از حکومت دینی تن دهد به استبداد منجر می شود ،
اگر همه ی اشکال دولت بجز یک نوع خاص از دولت  نفی شوند اولین پیامد این امر  نفی تکثر و سرکوب هر گونه نظریه معارض تحت عنوان شرک و کفر است  و اولین قربانی آن آزادی خواهد بود ، گرچه این نظریه مدعی نفی همه قدرت هاست اما هم زمان تثبیت یک قدرت است ، و از آنجا که خود خدا امکان حکومت ندارد نهاد روحانیت قدرت بلامنازع امر سیاسی می شوند چیزی که در یهودیت ، مسیحیت و اسلام شاهدش بودیم ، در اروپای قرون وسطی هزار سال هیچ حکومتی روی کار نیامد مگر این که کلیسا آن را تایید می کرد ، در اسلام چیزی به نام بر کناری خلیفه در صورت عدم رضایت مردم نداریم ، خلیفه ها تنها در صورت مرگ طبیعی یا قتل توسط مخالفین از قدرت خلع می شدند .
در تاریخ اسلام دیدیم که خوارج در مقابل دو شیوه حکومت دینی زمان خود ایستادند و هر دو را با شعار لاحکم  الا الله نفی کردن و با نفی هر گونه نهاد خلافت و انتقال امر خلافت و حکم به ساحت الهی به آنارشیسم دچار شدند ودر نتیجه ناچار به یکی از آن دو تن دادند ، نتیجه نهایی این می تواند باشد که در نظریه سیاسی توحید از آنجا که نفی مطلق دولت مورد نظر شارع نیست به یک حکومت متمرکز اقتدار گرا منتهی می شود که مردم یا تابع و مومن آن هستند و یا کافر و در تعارض با آن در نتیجه چیزی جز بندگی ناخواسته و اجباری یا سرکوب در انتظار آنها نیست ،
توحید همه قدرت ها را بر می چیند اما همه را در یک قدرت مطلقه به بندگی می گیرد .
Azizi
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

28 Jan, 08:52


خاطرات حاج سیاح
یا دوره خوف و وحشت
به کوشش : حمید سیاح
به تصحیح : سیف الله گلکار

@legendfolkepic
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

28 Jan, 06:15


اهنگ لری دالک '"مادر "
فرج علیپور
تقدیم برمادران سرزمینم

🎙مادر مادر نازنینم
گفتند که زیر پایت آن بهشت جاودانی است
نمیدهم به دار ودنیای یک تار از موی سپیدت
مادر مادر عزیزم گفتند که زیرپایت آن بهشت جاودانی است چقدر شبها نخوابیدی
نشستی پای گهواره‌ام
مادر چشمات ستاره و آسمانم   اگر سبزم اگر بهارم
هرچی دارم از تو دارم
تو خورشید لب بامم
با تو خوش است روزگارم
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

28 Jan, 05:42


https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

27 Jan, 13:22


موانع و بحران‌های علوم انسانی در ایران: علل، دلایل و راهکارها

محسن محمودی
۸ بهمن ۱۴۰۳
علوم انسانی در ایران با چالش‌ها و بحران‌های مختلفی مواجه است که می‌توان آنها را در چندین حوزه مختلف بررسی کرد. موانع و بحران‌های علوم انسانی در ایران را می‌توان از جنبه‌های مؤسسه‌ای، فلسفی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تقسیم‌بندی کرد.
۱. موانع و بحران‌های مؤسسه‌ای:
عدم استقلال دانشگاه‌ها: یکی از موانع اصلی، وابستگی دانشگاه‌ها به سیاست‌های دولتی و نهادهای اجرایی است که باعث می‌شود محققان و اساتید نتوانند در فضای آزاد و بدون محدودیت‌های سیاسی به پژوهش بپردازند.
کمبود امکانات و منابع: در بسیاری از رشته‌های علوم انسانی، امکانات تحقیقاتی و منابع علمی محدود است و پژوهشگران برای پیشرفت نیاز به دسترسی به منابع بین‌المللی دارند که اغلب این منابع یا به سختی در دسترس است یا هزینه‌های زیادی برای دسترسی به آن‌ها وجود دارد.
۲. بحران‌های فلسفی:
نبود رویکرد انتقادی: در برخی از حوزه‌های علوم انسانی، فقدان نگرش‌های انتقادی و تحقیقی مستقل باعث می‌شود که مباحث به جای جستجو و بررسی حقیقت، به نقل‌قول‌های سطحی و تکراری تبدیل شود.
نفوذ دیدگاه‌های غربی بدون تطبیق با شرایط داخلی: بسیاری از نظریه‌ها و رویکردهای غربی بدون توجه به زمینه‌های فرهنگی، تاریخی و اجتماعی ایران به کار گرفته می‌شوند که باعث ایجاد شکاف میان نظریه و عمل می‌شود.
سکوت در برابر پرسش‌های اساسی: برخی از مسائل اساسی در علوم انسانی ایران به دلیل فشارهای سیاسی و اجتماعی نادیده گرفته می‌شود و این باعث ایجاد بحران‌های معرفتی در این حوزه می‌شود.
۳. بحران‌های اجتماعی و سیاسی:
سانسور و محدودیت‌های سیاسی: علوم انسانی در ایران تحت تأثیر سانسور و محدودیت‌های سیاسی قرار دارد. این محدودیت‌ها باعث می‌شود که بسیاری از مباحث در حوزه‌های اجتماعی، سیاسی و فلسفی نتوا‌نند به درستی مورد بحث و پژوهش قرار گیرند.
سیاست‌زدگی علوم انسانی: بسیاری از رشته‌های علوم انسانی به دلیل دخالت‌های سیاسی، از وظیفه اصلی خود که تولید دانش و تحلیل واقعیت‌ها است، منحرف شده‌اند و به ابزاری برای مشروعیت‌بخشی به سیاست‌های دولتی تبدیل شده‌اند.
۴. علل و دلایل بحران‌ها:
کمبود نقد و تحلیل مستقل: در ایران، به دلیل فشارهای سیاسی و اجتماعی، بسیاری از پژوهشگران به تحلیل‌های سطحی و غیرانتقادی روی می‌آورند. این روند باعث کاهش کیفیت علمی و نظری در علوم انسانی شده است.
فقدان توسعه فضای آزاد علمی: در نبود فضای آزاد برای بحث و بررسی، ایده‌ها و دیدگاه‌های جدید نمی‌توانند به شکوفایی برسند و این موضوع باعث رکود علمی در بسیاری از حوزه‌های علوم انسانی می‌شود.
محدودیت‌های آموزشی: سیستم آموزشی در بسیاری از مواقع به جای ترویج تفکر انتقادی و تحلیلی، بر حفظ نظم موجود و حفظ دیدگاه‌های مرسوم تأکید دارد که باعث کاهش خلاقیت و نوآوری در علوم انسانی می‌شود.
فاصله میان علوم انسانی و نیازهای جامعه: یکی از دلایل بحران در علوم انسانی، عدم ارتباط نزدیک و عملی بین علوم انسانی و مسائل واقعی و روزمره جامعه است. این فاصله باعث می‌شود که پژوهش‌ها و تحقیقات در علوم انسانی به جای حل مسائل اساسی، به مباحث انتزاعی و نظری محدود شوند.
۵. راهکارهای ممکن برای حل بحران‌ها:
تقویت فضای آزاد علمی: باید فضاهای بیشتری برای نقد و بحث در زمینه‌های مختلف علمی و اجتماعی فراهم شود تا علوم انسانی بتواند به رشد و شکوفایی برسد.
توجه به بومی‌سازی علوم انسانی: در کنار پذیرش نظریات جهانی، باید رویکردهایی برای بومی‌سازی این علوم و تطبیق آن با نیازها و مسائل داخلی کشور ایجاد شود.
استقلال علمی: دانشگاه‌ها باید از وابستگی به نهادهای دولتی و سیاسی رها شوند تا پژوهشگران بتوانند بدون هیچ گونه فشار یا محدودیتی به تحقیق و پژوهش بپردازند.
در نهایت، بحران‌های علوم انسانی در ایران، نتیجه تعامل پیچیده‌ای از مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی هستند که نیازمند اصلاحات جامع و گام‌های مؤثر در راستای آزادی علمی، نقد و تحلیل مستقل و هم‌راستایی با نیازهای جامعه هستند.

#موانع_علوم_انسانی #بحران_علوم_انسانی #علوم_انسانی_در_ایران #تحول_علوم_انسانی #آزادی_علمی #نقد_مستقل #بومی_سازی_علوم_انسانی #علوم_انسانی_و_جامعه

@Mahmudi_mohsenn
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

27 Jan, 05:29


زنان در تاریخ اندیشه سیاسی از یونان باستان تا ماکیاولی....

آرلین ساکسونهاوس

ترجمهٔ ؛نرگس تاجیک نشاطیه

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

26 Jan, 21:11


#کتاب 📚
theorie der befreiung

نظریه رهایی

نویسنده :
Christoph Menke

کریستوف منکه

سال انتشار :
2022

مترجم :
سید مسعود حسینی
به کوشش و معرفی : آرش اباذری

#بخش_اول
#مقدمه

حوزه : فلسفه ؛ سیاسی ؛ اجتماعی ؛ الهیات ؛ عرفان

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

26 Jan, 17:13


درباب ریاضیات واقعیات
دکتر حسن فتح زاده
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

26 Jan, 14:52


🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند:


🔹موضوع: "جهانی بدون اراده آزاد فرصتی برای همدلی بیشتر و ساختن دنیایی انسانی‌تر”

🎙دکتر مهدی شفا
• دکترا در ژنتیک پزشکی و مولکولی
• متخصص سلول‌ درمانی و ژن‌ درمانی.


تعیین‌گرایی (Determinism) چیست؟
• چگونه علوم اعصاب، زیست‌شناسی و روانشناسی مدرن وجود اراده آزاد را به چالش می‌کشند؟

نگاهی علمی و تعیین‌گرایانه به رفتار انسان:
• آیا ما انسان‌ها واقعاً مسئول انتخاب‌ها و اعمالمان هستیم؟

بازنگری عدالت و اخلاق


🕒 زمان: یکشنبه ۲۸ بهمن ماه ۱۴۰۳
16.02.2025

      ساعت ۲۲  به وقت ایران
۱۲:۳۰ بوقت آمریکا

لینک گروه اکادمی:

https://t.me/+RgpoTxExbs0yOTA0

اینستاگرام دکتر شفا

https://www.instagram.com/mehdi.shafa?igsh=bjg2ZXZ3aDJkamZv&utm_source=qr
کانالِ آکادمی:
https://t.me/marzockacademy

اینستاگرام آکادمی:
http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

26 Jan, 14:17


پرسش از خانم دکتر سالاری در اکادمی فلسفه مارزوک

سه تا ایراد توی صحبت های شما دیدم که ممنون میشم توضیح بفرمایید .

@marzockacademy
اول : اثبات هر ادعایی با مدعی‌ست .
پس اینکه یه باورمند به طرف بگه اگه راست میگی تو ادعای من رو رد کن ، توی فلسفه و منطق از اساس معنایی نداره .

مثال : از نظر من یه اژدهای ۲۷ سر توی وجود هر کسی مستتر هست که از هیچ طریقی قابلِ ادراک نیست ‌.

آیا شما میتوانید ادعای من رو رد کنید ؟!
آیا اصلا این شکل طرحِ ادعا درسته ؟ یا نه خودم باید ادعای خودم رو اثبات کنم و بارش به دوشِ مخاطبم نیست

دوم : شما میگوید کسی که روی خدا شرط نبسته باشه در نهایت آسیب میبینه .
یه سوال : آیا خدایی که دارید سرش شرط می‌بندید منطقی‌ست ؟
آیا ما غیر از عقلمون ابزارِ دیگری برای پذیرش خدا و پیامبرانش داریم ؟

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

26 Jan, 14:17


پرسش از خانم دکتر سالاری در آکادمی فلسفه مارزوک
@marzockacademy
عرض بنده دقیقا در مورد همین شرط بندی پاسکال بود . گفتم این شرط بندی و این استدلال روی یک پیش فرض اشتباه سوار شده .
پاسکال روی چه حساب خیال کرده هرکی روی خدا شرط ببنده بعدا خدا بهش جایزه میده و هرکی نبنده خدا تنبیهش میکنه و متضرر میشه ؟

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

26 Jan, 14:17


پرسش از خانم دکتر سالاری در گروه اکادمی فلسفه مارزوک

@marzockacademy

میشه گفت بزرگترین نقد به این برهان این هست که در مورد ارجحیت داشتن خدا صحبت میکنه و نه خودِ خدا ، وقتی به این قائل باشیم دیگه اون معنویت فرو میریزه .

یعنی من اعمال و عباداتم رو بخاطر خدا انجام نمیدم ، بخاطر اینکه "شاید" خدایی باشه انجام میدم وقتی ایمان و یقین نباشه اون ارزش معنوی سلب میشه. نظرتون؟

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

26 Jan, 14:17


پرسش از خانم دکتر سالاری در اکادمی فلسفه مارزوک

@marzockacademy

عیسی می گوید درخت را از میوه هایش بشناسید. ارزش معرفتی بدون ارزش پراگماتیک چه فایده ای دارد؟ اصلا برهانی هم نیست که در حیطه شخصی حتی بیدینی بهتر از دینداری نیست.

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

26 Jan, 14:17


پرسش از خانم دکتر سالاری در آکادمی فلسفه مارزوک
@marzockacademy
بله اما آیا با این متد می‌توان هر موجود دیگری را هم اثبات کرد مثلا بجای خدا X قرار داد ؟ و دوم اینکه این متد صرفا ماهیت هستی شناسانه دارد؟

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

26 Jan, 14:17


پرسش از خانم دکتر سالاری در اکادمی فلسف مارزوک

@marzockacademy
شاید ما ها بخاطر اینکه سالهاست
اِیتئست هستیم
نگاه ما به باورمندی منصفانه نباشه
ولی ،، هر طور نگاه میکنیم ،،
جور در نمیاد
چگونه میشود ،، پکیجی از رفتارها و سنن در صدها سال قبل بسته شود و ادعا شود که
تنزیل المن رب العالمین  است
و
این تز در طول زمان ،،
باعث کشتار و خشونت در هر سطح و سطوحی نشود؟

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

26 Jan, 14:17


پرسش از خانم دکتر سالاری در گروه اکادمی
@marzockacademy
میشه گفت برهان پاسکال مطلوبش ارجحیت قائل بودن به وجود خداست ؟

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

21 Nov, 11:37


مناظره‌ی اول:
پانترکیسم از دروغ تا واقعیت

میری:از منظر تاریخی پان ها باز مانده ایی از ایدیولوژی های قرن نوزدهم  اضطرابها واشفتگی های انسان های این قرن در مواجه با مدرنیته بوده است .ودر قرن نوزدهم تحولات هویتهای مختلف ان عصر ویا اینده ایران باز سازی کنیم به خطا رفتیم .

مهمانان: جناب اقای دکتر سیدجواد میری - جناب آقای دشتبانی

مجری: آقای سجاد کاشانی

ضبط:
پنجشنبه، ۱ آذر ۱۴۰۳


@seyedjavadmiri

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

21 Nov, 07:25


در قرن بیستم فلسفه بر زبان متمرکز می‌شود و رابطه‌ی جهان و زبان در کانون پرسش‌های فلسفی قرار می‌گیرد. این تحول وچرخش زبانی اکنون در فلسفه زن، زندگی، ازادی اتفاق افتاده ودر کانون پرسشهای فلسفی جهان قرار گرفته. 
روز جهانی فلسفه را به استادان فرهیخته گرامی واعضای گروه ودوستان فرهیخته نازنینم در تیم مدیریت، همراهان گرامی کانال، پیچ اینستای اکادمی فلسفه مارزوک وتمام اهالی فلسفه که همواره با تلاش خود برشد اگاهی کمک کردند. تبریک میگویم.
قدردان همراهی شما
فریده مارزوک
اکادمی فلسفه مارزوک

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

20 Nov, 13:10


🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...
بمناسبت روز جهانی فلسفه

🔹 درسگفتار : فلسفه وتاثیر آن در جهان معاصر


🔸 با حضور: قربان عباسی
   دکترای علوم سیاسی ،نویسنده ومترجم

🕒 زمان:پنجشنبه ۱ آذر ماه۱۴۰۳

ساعت ۲۲ بوقت تهران

در گروه اکادمی مارزوک
https://t.me/+RgpoTxExbs0yOTA0

کانالِ دکتر عباسی
https://t.me/nasaksara
کانالِ آکادمی

@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

20 Nov, 12:19


شناخت، بازخوانی و نگاهبانی از فرهنگ ایرانی

💫موضوع این جلسه:
تاملی بر حیث تاریخی  مفاهیم مدرنیته، پیشرفت و توسعه با نظر به وضعیت کنونی ما

با ارائه: دکتر محمدجواد_صافیان

خانه_حکمت
khanehekmat

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

19 Nov, 19:51


درودها!
در مورد بخشی از متن ارسالی شما:

براساس نظر ادورنو ،صنعت فرهنگ شامل پدیده هایی می شود که فرهنگ را از کارکرد اصلی خود دور می کند و یک فرهنگ استاندارد شده ای را تولید کرده تا هرآنچه که منافع سرمایه داران ایجاب می کند به خورد مردم دهد. در واقع ،صنعت فرهنگ یک نیاز کاذب را بصورت هدفمند تولید می کند که فرسنگ ها با هنر ناب فاصله دارد.
ازینرو،آدورنو تنها راه نجات از این توطئه را  روی آوردن به هنر ناب می ­داند. هنر ناب خصلت هایی همچون پیش ­بینی ­ناپذیری، دوری از تکرار کاذب و پیروی نکردن از الگوهای مشابه یا یکسان دارد که موجب خلاقیت و نوآوری می گردد. بعنوان مثال در هنر موسیقی، صنعت فرهنگ می‌کوشد توسط موسیقی انسانها را با همسان سازی و شبیه دیگران کردن همرنگ کند. درصورتیکه طبق نظر ادورنو، موسیقی می تواند ما را از "ازخودبیگانگی" نجات بخشد. اگر بخواهیم جزئی تر نظر ادورنو را در مورد رهایی از سلطه صنعت فرهنگ و روی اوردن به هنر ناب و بطور خاص در مورد موسیقی بدانیم باید گفت که آدورنو معتقد است که هارمونی باید از وضعیت کنونی خارج شده و تغییر یابد. بعبارتی موسیقی باید از حالت تونال به اتونال تغییر یابد.
به آیین
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

19 Nov, 18:34


کاسیرر اسطوره رو به سه نوع نژاد پرستی، قهرمان گرا و دینی تقسیم میکند... در آلمان نازی دو اسطوره نژاد پرستانه و قهرمان گرایانه باعث انفعال نیروهای عقلانیت و خرد شدند... هگل که خود را ماکیاولی زمان میدانست، سعی کرد آلمان به شکل یک کشور متحد و قدرتمند تبدیل شود. هگل دولت را تجسد روح مطلق میداند و به آن قداست میبخشد و بیانیه های فاشیستی در مورد دولت ارائه میدهد.

نیچه را میتوان انحراف از روشنگری دانست... نیچه از عقل دیگری در برابر عقل استفاده میکند و پایه های پست مدرنیسم را بنا میدهد... نیچه تلاش میکند که متافیزیک غرب را نقد کند و به خردستیزی اونطور که در بن مایه های فلسفی اون زمان رایج بود، بپردازد... تا پیش از هایدگر، نیچه در بین ادبیست ها شهرت داشت، توجه هایدگر به نیچه، وی را به مرکز توجه فلاسفه برانگیخت ولی خود هایدگر به نیچه انتقاد میکند که : اراده معطوف به قدرت، معطوف به قدرت است و قدرت... در دو پستی که دیروز و امروز گذاشتم نقد نیچه به مدرنیسم و خردگرایی عصر روشن گری را آشکار کردم ولی خود نیچه به بربریتی که در زیر جوامع مدرن در حال شکل گیری بود، اشاره کرده و هشدار داده بود.

داستایوفسکی در یادداشت های زیرزمینی آورده: گیرم تماما یک سیستم عقل مدار مبتنی بر بوروکراسی ساختید ولی چگونه بر این امر تفوق می یابید که انسان ها در بسیاری از مواقع عقلانی رفتار نمیکنند... مثلا در عصر حاضر سلبریتی ها در جنبش های محیط زیست شرکت میکنند ولی خودشان جت هایی دارند که بیشترین عامل آلوده ساز اتمسفر در جهان است.

در مصاحبه ای با یکی از شهروندان آلمان پیش از جنگ جهانی دوم، از او پرسش شد که چگونه به آرامش رسیدید و وی بیان کرد، مسئولیت خود را تفویض کردیم... هیتلر یک رهبر کاریزما با بیان شعارهای پوپولیستی و نژاد پرستانه خاکستر زیر آتش جنگ جهانی اول را برنگیخت و مردم آلمان که اختیار خود را به مراجع بالاتر تفویض کرده بودند، دست به نسل کشی یازیدند.

در پی هر تکنولوژی، یک ماشین انگاری وجود دارد که ممکن است انسان رو خالی از عواطف و احساسات کند و نظام سلسله مراتبی سرمایه داری راه را برای برده داری نوین هموار کرد و به انسان را به کالا تقلیل داد یا همان فتیش کالا.


از دیگر سو، شوروی با شعارهای از بین بردن طبقات، برده داری را توسعه داد که دست کمی از برده داری بورژوازی نداشت و انها هم انسان را به ماشین تبدیل کردند... تکیه بیش از حد مارکس بر اقتصاد موجب نادیده گرفتن سایر بخش های حائز اهمیت در جامعه شد که بعدها موجب اعتراض مارکسییست های متاخر شد.
Sasan.y

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

19 Nov, 18:30


محصولات صنعت فرهنگ چه بسا مايه لذت و سرگرمي شوند و اوقات فراغت را پر كنند اما تعالي بخش و تفكر برانگيز نيستند در همين زمينه شايد بتوان افزود كه محصولات صنعت فرهنگ ممكن است جلوه اي از هنر اصيل به خود بگيرند و وانمود كنند كه خاستگاهي يكسره فرهنگي و هني دارند اما ديري نمي گذرد كه حقيقت آنها بر ملا مي شود و اين بر ملا شدن گاه چنان است كه عناصر و انگيزه ها و محرك هاي اقتصادي به شكلي فاحش قابل تشخيص اند.
صنعت فرهنگ با تاكيد بربازار و قابليت عرضه marketability خصلت مستقل و غير ابزاري هنر را به كلي ناديده مي گيرد. همين كه بازار و قابليت عرضه نقشي اساسي پيدا مي كند ساختار اقتصادي آثار فرهنگي نيز دچار تغيير مي شود. بدين ترتيب توليدات صنعت فرهنگ به جاي آنكه موجب آزادي شوند و كاربردي اصيل و حقيقي براي مردم داشته باشند كاربردي منفي پيدا مي كنند و ارزش مادي و قابل معاوضه جاي ارش هاي فرهنگي آنها را مي گيرد. در اين وضعيت هر چيزي فقط از آن حيث و تا آنجا ارزش دارد كه بتوان آن را مورد معاوضه و دادو ستد قرار داد نه آنكه في نفسه ارزش و اهميتي داشته باشد صنعت فرهنگ ويژگي اصيل و خاصي را كه آثار هنري روزگاري واجدش بودند از بين مي برد برخي منتقدان متمايل به قبول و توجيه فرهنگ توده اي يا عامه با اين آرا مخالفت كردند بدون آنكه به نگرش انتقادي او چندان توجه كرده باشند. نكته اصلي مورد نظر آدورنو در اينجا آن است كه نشاندن ارزش مبادله اي يا مالي به جاي ارزش كاربردي فرهنگي توسط صنعت فرهنگ آشكارا بيانگر تغييري سرنوشت ساز در جامعه غربي است.
آدورنو اگر چه بسياري از آراي ماركس را برگرفت اما بر آن است كه در قرن بيستم برابر دانستن حقيقت با فوايد عملي تاثيرات ويرانگري داشته است.
به عقيده او تفسير ماركس از جامعه سرمايه داري نارسا است و نقد او كهنه و منسوخ لذا مي گويد كه مال گرايي صرف ديگر مبناي مناسبي براي ايجاد تغيير و رسيدن به وضع مطلوب نيست و نقد و بررسي نظري نيز بايد مورد توجه قرار گيرد.
به ديد آدونو فلسفه بايد به نقد خود بپردازد. به گمان او فلسفه با اينكه هنوز ادعاي درك و شناخت كلي را دارد از شناخت اين واقعيت ناتوان است كه تا چه حد وابسته به جامعه است.
فلسفه بايد از ادعاي نيل به حقيقت ناب غير تارخي دست بشويد اكنون همان گونه كه كانت درباره امكان متافيزيك پس ازنقد عقل گرايي توسط هيوم به طرح سؤال پرداخت بايد پرسيد كه آيا فلسفه هنوز ممكن است؟ نقد و بررسي نسبت ميان نظر و عمل يكي از محورهاي تأملات آدورنو درباره اخلاق و متافيزيك است.
يكي ديگر از محورهاي انديشه او تأثيرات مخرب تاريخ قرن بيستم بر تمدن جديد است.
در اين خصوص او بويژه به مسأله آشويتس اشاره مي كند. او مي گويد جنايت و وحشي گري هيتلر ما را با يك پرسش مهم اخلاقي مواجه كرده است: چه مي توان كرد تا آشويتس و حوادث مشابه تكرار نشود به ديد آدورنو از لحاظ متافيزيكي فلسفه بايد با توجه به تاريخ راههاي مناسبي براي سخن گفتن درباره معنا و حقيقت رنج پيدا كنند نه نفي رنج و نه نسبت دادن آن به عوالم ديگر كه اين هر دو به گمان آدورنو مانع از توجه به مناسبات اجتماعي و عيني و ضرورت تغيير است او در پي تجربه اي فيزيكي و نظري ولي در عين حال به دور از وجود شناسي پنهان است.

حمید رضا فرزاد

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

19 Nov, 11:59


ديالتيك روشنگري:
مدت ها پيش از آنكه « پست مدرنيسم» باب روز شود و تداول پيدا كند آدورنو و هوركهايمر نقدي اساسي بر مدرنيته به عمل آوردند. كتاب « ديالكتيك روشنگري» در دوران اقامت آنان در خارج از آلمان در زمان جنگ شكل گرفت. كتاب با نقد و ارزيابي جدي اي از غرب مدرن آغاز مي شود:
« روشنگري Enlightenment كه در عام ترين معناي كلمه پيشرفت عقل و انديشه تلقي شده است، همواره هدفش اين بوده كه انسان ها را از ترس رها سازد و آنها را آقا و سرور كند. اما زمين كه سراسر با نور روشنگري روشنايي يافته است آكنده از مصيبت و بدبختي آميخته به غرور است . آدورنو در اين كتاب اين سؤال را مطرح مي كند كه چرا چنين شد؟
چگونه پيشرفت علم و پزشكي و صنعت كه وعده آزاد ساختن انسان از جهل و بيماري و سختي هاي حيواني كار مي داد به پديد آمدن دنيايي كمك كرد كه در آن انسان عامدانه تن به ايدئولوژي فاشيست داد و آگاهانه به كشتارهاي جمعي روي آورد به ويد انبوه سلاح هاي مرگبار پرداخت.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 19:27


تمدن، دولت و متافیزیک

امروزه، چه عوام و چه اندیشمندان، برداشتی که از دو مفهوم دولت و تمدن دارند برداشتی کاملاً ماده‌باورانه و قائم به الزامات و ساز و کارهای طبیعی است. بدین شکل که تمدن را نوعی پدیده طبیعی می‌انگارند که وابسته به نیاز انسان جهت تداوم بقا بوده است. بدین شکل، فرهنگ، زبان، هنر، ملیت، قومیت و غیره، که همگی در قالب تمدن به بلوغ حقیقی خود می‌رسند، همچو تمدن، به جهت الزامات مادی بوجود آمده‌اند. چنین برداشتی تا حدودی قابل پذیرش بوده و از منظر انسان‌شناسی نیز قابل دفاع است. همین شکل استنتاج برای توضیح مفهوم دولت نیز بکار می‌رود. دولت موجودیتی تعریف می‌شود که انسان لاجرم آن را ایجاد کرد(یا به طور طبیعی در بستر جامعه انسانی ایجاد شد) تا فضای آنتروپیک جامعه را مدیریت کرده و در قالب نظم حاکمیتی، حیات بشر را حفظ نماید.

پس از جنگ‌های جهانی و در پی آن، پایان جنگ سرد و پیروزی لیبرالیسم امریکایی بر سوسیالیسم شوروی، نگرش ضددولتی که از حدوداً از اواسط قرن هجدهم به طور جدی مورد مباحثه قرار گرفته بود، بسیار نیرومندتر از قبل شد. اتحاد جماهیر شوروی به عنوان نماینده‌ی دولت‌گرایی و اقتدار حاکمیتی از امریکایی شکست خورد که می‌گفت: "دولت خودِ مشکل است!" اما خود غربی‌ها نیز آهسته آهسته شعارهای ضددولتی خود را فراموش کردند و ایالات متحده، که دیگر موی دماغی چون شوروی سوسیالیستی در مقابلش نبود، یکه‌تاز سیاست بین‌الملل شد و تا 2001، هژمون بلامنازع سیاره بود. در این دوران، یعنی از پایان جنگ سرد تا سال 2001، نه تنها دولت آمریکا - که اکنون هیچ دلیل موجهی برای بزرگ‌تر شدن نداشت- کوچکتر نشد، بلکه چنان رشد هیولاواری کرد که اقتصاد از این هزینه‌ها عقب ماند و در عرض ده سال، یعنی از 1991 تا 2001، قروض دولت از حدود 3، به 5 تریلیون دلار افزایش یافت و اکنون در رقم نجومی حدود 35 تریلیون دلار قرار دارد.

بجز شعارهای لیبرال‌ها، که مانند رقبایشان در اردوگاه چپ، مبهم و پوچ‌اند، مسئله ریشه در دید بشر مدرن به مفاهیمی چون تمدن و دولت دارد. با درنظر گرفتن فرضیات انسان‌شناسان، تمدن و دولت را باید امری احساسی تعبیر کرد. تمدن را اگر صرفاً مدنیت و یکجانشینی نپنداریم(که در اینصورت چشممان را به بخش عمده‌ای از مسئله بسته‌ایم)، هنر، فرهنگ، مناسبات و قراردادهای اجتماعی و غیره، همگی اموری احساسی و به سخن دقیق‌تر، دارای ریشه‌ی متافیزیکی هستند. این را از آنجا می‌توان فهمید که دیگر بقا امری محوری نیست و اکنون بشر قدم‌هایش را فراتر از نیازهای ابتدایی خویش برمیدارد. دیگر صرف ماده برای انسان محوریت ندارد، بلکه اکنون به مفاهیم ذهنی نیز توجه ویژه می‌کند.

دولت الگوی مشابهی دارد. اگر آنچنان که نئولیبرال‌ها ادعا می‌کنند و دولت را نه تنها غیرضروری، بلکه مشکل‌ساز است، باید پرسید که چرا روند طبیعی و مادی، که پیرو قواعد طبیعت و مهندسی تکامل است، دولت را از میان نمی‌برد؟ چرا خود نئولیبرال‌ها که امروزه در عرصه‌ی سیاست جولان می‌دهند، نمی‌توانند این زائده‌ی بی‌اهمیت را از وجود ساقط کنند؟ توضیحی که می‌توان یافت این است که دولت صرفاً پیرو قواعد مادی نیست. دولت، علاوه بر الزامات و ملزومات مادی آن، مفهومی است متافیزیکی که کل یک جامعه را نمایندگی می‌کند. دولت نیرویی است که می‌تواند میل جمعی را محقق کرده و اراده‌ی یک گروه انسانی را به واقعیت برساند. بدون دولت، فضای آنتروپیک جامعه‌ی ماده‌محور چنان نابسامان می‌شود که هرگز نمی‌توان اراده‌ای را محقق کرد چرا که بلافاصله با اراده‌ی دیگری دچار تقابل و تنازع می‌شود.

اگر همچنان بر دید ماتریالیستی پافشاری کنیم، دولت همچنان الزامی طبیعی محسوب می‌شود و ادعای لیبرترین‌ها و آنارشیست‌ها مبتنی بر عدم لزوم دولت مردود است. اگر به دولت متافیزیکی بنگریم، دولت را بعنوان اراده‌ی برتر جمعی، نه فقط برای ارضای نیازهای مادی، بلکه برای بقا، گسترش و تعالی تمدن و جامعه میپذیریم.

در اینباره بسیار می‌توان شنید و گفت و خواند و نوشت، و سعی می‌کنم بیشتر به این موضوع بپردازم.

16/11/2024
NOHA

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 18:50


آیا می‌توان خصوصی‌سازی را به عنوان گامی در جهت به رسمیت شناخته شدن هرچه بیشتر مالکیت خصوصی دانست؟ اگر پاسخ تان مثبت است، از نظر شما خصوصی‌سازی در ایران، چقدر توانسته در این راستا موفق باشد؟
خصوصی‌سازی در ایران متاسفانه موفق نبود. علت آن هم این است که هیچ‌گاه در بستر مناسبی به اجرا گذاشته نشد. شرط لازم برای موفقیت خصوصی‌سازی آزادسازی و بهبود فضای کسب‌وکار است. اگر فضای کسب‌وکار برای تنفس بنگاه‌های خصوصی موجود و رشد آنها مناسب نباشد با خصوصی کردن بنگاه‌های دولتی کاری از پیش نمی‌رود و صرفاً انتقال مالکیت صورت می‌گیرد. اما باید بدانیم که هدف نهایی خصوصی‌سازی صرفاً انتقال مالکیت نیست بلکه افزایش کارایی اقتصادی و جلوگیری از اتلاف منابع است. وانگهی در خوش‌بینانه‌ترین ارزیابی‌ها حدود 10 درصد کل واگذاری‌ها به بخش خصوصی واقعی بوده و بقیه به نهادهای عمومی یا شبه‌دولتی منتقل شده که اساساً مدیریت انتصابی و دولتی دارند.

از نظر شما، اقدام‌هایی که در جهت احترام بیشتر به مالکیت خصوصی انجام می‌شوند، چقدر توانایی آن را دارند که اقتصاد ایران را به سمت رونق هدایت کنند؟
متاسفانه اقدامات جدی در جهت احترام بیشتر به مالکیت خصوصی هنوز صورت نگرفته تا بتوان درباره آن داوری کرد. اما اگر منزلت مالکیت خصوصی در جامعه ارتقا یابد، بدون شک می‌تواند به شکوفایی اقتصادی کمک شایان توجهی کند. دقت کنید که منظور از ارتقا اینجا صرفاً بهبود جایگاه مالکیت خصوصی در نظام حقوقی و سیاسی-اقتصادی نیست بلکه تغییر در نگرش فرهنگی و سیاست‌های فرهنگی هم هست. محصولات فرهنگی ما از سینما و تئاتر گرفته تا رمان و شعر آکنده از القائات به قول معروف ضد‌سرمایه‌داری است. البته در این خصوص انصافاً صداوسیمای دولتی گوی سبقت را از همه ربوده است. تا این رویکردها و سیاست‌ها اصلاح نشود نباید انتظار معجزه رشد و شکوفایی اقتصادی داشت.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 18:50


این مدل‌ها همگی آزموده شده‌اند و ناکارآمدی خود را در عمل نشان داده‌اند چرا که فاقد انسجام درونی هستند. اشکال بزرگ این مدل‌ها این است که در آنها دولتمردانی که وظیفه تخصیص منابع را بر عهده دارند تلویحاً فرشتگانی فاقد عیب و نقص و در خدمت جمع فرض می‌شوند که فرضی کاملاً در تضاد با واقعیت زندگی انسان‌هاست. انسان‌ها در واقعیت امر به دنبال حداکثر کردن منافع خود و ارضای جاه‌طلبی‌هایشان هستند چه در بخش خصوصی باشند چه در بخش دولتی. امتیاز بخش خصوصی یا نظام بازار این است که منافع فردی در جهت منافع جمعی سوق داده می‌شود. هر فرد و بنگاهی برای برآوردن خواسته‌های خود ناگزیر است به خواسته‌های دیگران (مشتریان) پاسخ مثبت دهد وگرنه موفق نخواهد شد. این وضعیت در سیستمی که دولتمردان تخصیص منابع را انجام می‌دهند، صدق نمی‌کند. چه دلیلی وجود دارد که دولتمردان بنگاه‌ها را به کارآمدترین مدیران اجاره دهند؟ طبیعی‌تر این است که فکر کنیم آنها سرمایه‌ها و بنگاه‌ها را در اختیار رفقا و هم‌حزبی‌های خود قرار می‌دهند تا منافع و قدرت خود را حفظ کنند. خیال‌پردازی‌هایی از این نوع راه به جایی نمی‌برد، ما باید از واقعیت موقعیت انسانی بحث خود را آغاز کنیم نه فرض‌های من‌درآوردی بی‌پایه. نظام سوسیالیسم غیرمتمرکز هم افسانه‌ای بیش نیست. اگر کارگران بتوانند بنگاه‌ها را به طور کارآمدی اداره کنند می‌شوند مدیران کارآمد که درصدد حداکثر کردن منافع خود هستند!

با توجه به تجربه عملی کشورها در زمینه رشد اقتصادی، از نظر شما مالکیتی که نوعاً در کشورهای سوسیالیستی اعمال می‌شود، تا چه اندازه می‌تواند متضمن نیل به رشد باشد؟
مالکیت جمعی نتیجه‌ای جز اتلاف منابع و فساد ندارد. علم اقتصاد این واقعیت را به خوبی توضیح می‌دهد و همه تجربه‌های تاریخی دستاوردهای علم اقتصاد را تایید می‌کنند. مالکیت سوسیالیستی یا مالکیت جمعی عملاً امکان‌پذیر نیست و آنچه در کشورهای سوسیالیستی روی می‌دهد تمرکز اختیارات روی همه منابع اقتصادی جامعه در دستان عده معدودی سیاستمدار حزبی است و این نتیجه‌ای جز اتلاف منابع و فساد به همراه ندارد. همان‌طور که لودویگ فون میزس نشان داده، سوسیالیسم کامل یعنی لغو تمام و کمال نظام بازار امکان‌پذیر نیست چون در فقدان نظام بازار و نبودن قیمت‌ها هرگونه محاسبه اقتصادی ناممکن است. آنچه در تاریخ عملاً اتفاق افتاده و موجب تداوم حیات کشورهای سوسیالیستی شده توسل آنها به اطلاعات ناشی از نظام بازار در دیگر کشورها و نیز چشم‌پوشی بر فعالیت‌های غیررسمی یا بازار سیاه در خود کشورهای سوسیالیستی بوده است. بنابراین اگر رشدی هم اتفاق افتاده در سایه نظام بازار بوده است.

در نخستین سال‌های انقلاب، برخی مصادره‌ها انجام شد. از نظر شما تجربه‌ای که از آن مصادره‌ها در اذهان باقی ماند، چه تاثیری بر امنیت سرمایه‌گذاری در ایران داشته است؟ و اینکه آیا می‌توان همچنان بخشی از عدم تمایل‌ها به سرمایه‌گذاری در ایران را منتسب به همان تجربه‌ها دانست؟
مصادره‌های ابتدای انقلاب ضربه سختی بر عملکرد نظام اقتصادی کشور ما وارد کرد و آثار آن تا به امروز تداوم داشته است. البته همه ابعاد این مساله هنوز مورد بررسی همه‌جانبه و دقیق قرار نگرفته است.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 18:49


چگونگی به رسمیت شناختن مالکیت، از مقوله‌هایی است که نه‌تنها مباحثه‌های فراوانی را میان اقتصاددانان به راه انداخته است، بلکه در طول تاریخ سبب وقوع جنگ‌ها یا حتی انقلاب‌ها نیز شده است؛ مثل انقلاب بلشویکی در روسیه و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی یا جنگ میان‌ کره شمالی و کره جنوبی. از نظر شما، کدام ویژگی «مالکیت» تا این اندازه اهمیت دارد که بتواند سبب بروز چنین مسائلی شود.
موضوع مالکیت خصوصی یا مالکیت شخصی بسیار گسترده‌تر از آن است که بتوان در یک گفت‌وگو به همه جوانب آن پرداخت. اما در رابطه با اهمیت این موضوع و پرسش شما باید بگویم تفاوت‌های اساسی میان جهان‌بینی‌های متفاوت عمدتاً به اختلاف‌نظر درباره مفهوم مالکیت برمی‌گردد. اگر سه جهان‌بینی عمده دوران مدرن یعنی لیبرالیسم، سوسیالیسم و ناسیونالیسم را که بیشترین تاثیرگذاری را بر تحولات تاریخ معاصر داشته‌اند در نظر بگیریم، می‌بینیم مهم‌ترین وجه اختلاف میان آنها در نهایت به مساله مالکیت مربوط می‌شود. لیبرالیسم معتقد به مالکیت شخصی و آزادی فردی مبتنی بر آن است و مهم‌ترین شأنی که برای دولت قائل است تامین امنیت داخلی و خارجی برای حفاظت از حقوق مالکیت شهروندان است. توجه کنید که اینجا نخستین حق مالکیت هر انسان مربوط به مالکیت وجود خود یعنی حق حیات است، و مالکیت بر دارایی‌ها، یعنی مالکیت به معنای خاص کلمه، در حقیقت ادامه حق حیات تلقی می‌شود. به سخن دیگر «جان و مال» ماهیتاً ناظر بر یک موضوع است و تعرض به مال همان‌قدر مذموم است که تعرض به جان. اما در جهان‌بینی سوسیالیستی حقوق فردی هیچ تقدسی ندارند و فرد باید در خدمت اهداف جمعی باشد، اهدافی که دولت به عنوان نماینده جامعه تعیین‌کننده آنهاست. اینجا دیگر سخن از مالکیت شخصی و آزادی فردی ناشی از آن نیست و افراد مهره‌های یک سیستم‌اند که می‌تواند به هر صورتی آنها را مورد استفاده قرار دهد. ناسیونالیسم هم نوعی جهان‌بینی جمع‌گرایانه است و فرد انسانی در آن با ملیت تعریف می‌شود و بیرون از آن معنایی ندارد. ظهور ناسیونالیسم در سده نوزدهم در واقع عکس‌العملی بود نسبت به جهان‌وطنی عصر روشنگری و لیبرالیسم مبتنی بر حقوق بشر انتزاعی یعنی بی‌اعتنا به منشاء نژادی و قومی انسان‌ها. ناسیونالیسم به جای برابری جهانشمول انسان‌ها بر تفاوت‌های قومیت‌ها، نژادها و ملت‌ها تاکید می‌ورزد. ایدئولوژی جنگ‌طلبان دنیای مدرن اساساً ملهم از سوسیالیسم یا ناسیونالیسم است. ناسیونالیست‌ها گرچه مالکیت خصوصی را کم و بیش می‌پذیرند اما آن را در ذیل منافع جمعی تعریف می‌کنند و اصالتی برای آن قائل نیستند.

از نظر شما، آیا ارتباطی میان احترام به مالکیت خصوصی و برقراری امنیت اقتصادی-اجتماعی در جامعه وجود دارد؟
اساساً معنای امنیت اقتصادی و اجتماعی چیزی جز حفاظت از حقوق مالکیت فردی نیست و عدم امنیت معنایی جز دست‌درازی به این حقوق ندارد. البته باید توجه داشت که حق مالکیت مفهومی بسیار وسیع‌تر از مالکیت دارایی‌های مادی دارد. آبرو و شهرت نیک نیز بخشی از دارایی‌های انسان است، از این‌رو افترا و دروغ بستن به دیگران را باید نقض حق مالکیت تلقی کرد.

آیا می‌توان گفت به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی، لزوماً محدود شدن دولت را به دنبال دارد؟ و اگر این‌گونه است، این محدودیت بیشتر در کدام ‌یک از حوزه‌های تحت اختیار دولت نمایان می‌شود؟
اگر مالکیت خصوصی را به معنای واقعی کلمه به رسمیت بشناسیم ناگزیر باید وظایف دولت را در رابطه با آن تعریف کنیم. اختیارات دولت نوعاً محدود به حفظ دارایی‌های افراد و ایجاد امنیت است. هر اختیاری بیش از این می‌تواند به سوءاستفاده از قدرت بینجامد لذا احتیاط حکم می‌کند وظایف بیشتری برای دولت تعریف نشود. اما متاسفانه این اصل همیشه رعایت نمی‌شود و حتی در پیشرفته‌ترین کشورهای دموکراتیک نیز وظایف گسترده‌تری برای دولت‌ها در نظر گرفته ‌شده و این البته همیشه دردسرساز هم بوده است.

اسکار لانگه نظریه‌ای را مطرح می‌کند مبنی بر اینکه دولت می‌تواند صاحب سرمایه باشد و سپس آن را به مدیرانی اجاره بدهد که درصدد حداکثر کردن سود بنگاه‌ها هستند. با در نظر گرفتن این فرض، اگر شرایطی همچون بازار نیروی کار با عملکرد آزادانه و دستمزدهای رقابتی وجود داشته باشد، آنگاه دولت صاحب خالص درآمد حاصله پس از کسر دستمزدها (شامل دستمزد مدیران) و همچنین هزینه مواد خام می‌شود. یا آنکه گفته می‌شود نظام سوسیالیسم غیرمتمرکزتری تحت عنوان مدل یوگسلاوی وجود دارد که در آن کارگران بنگاه‌ها را اداره می‌کنند، ولی آنها همچنان نمی‌توانند صاحب سرمایه باشند. نظر شما در مورد این‌گونه مدل‌های جایگزین چیست؟


https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 18:48


سیدمحمدامین طباطبایی-احسان برین
اصالت با کدام است: فرد یا جمع؟ مالکیت باید خصوصی باشد یا اشتراکی یا دولتی؟ این پرسش‌های کوتاه و به‌ظاهر ساده، آنقدر طی تاریخ کش‌وقوس یافته‌اند که بر اساس پاسخ‌های داده شده، حجم فراوانی از نظریه‌ها ارائه شده است. اما در پایان شاید هیچ‌چیز بیش از تجربه عملی نظریه‌ها، عیار آنها را نمایان نکند. در ادامه و برای بررسی بیشتر این موضوع، پاسخ‌های موسی غنی‌نژاد به پرسش‌های «تجارت فردا» را با هم می‌خوانیم.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 16:23


دفاع از مالکیت شخصی
بی‌شک بزرگ‌ترین مدافع مالکیت شخصی و لیبرالیسم در قرن بیستم کسی نیست جز فردریش فون هایک، که ضمن رد نظریه سوسیالیسم و مالکیت اشتراکی بیان داشت در صورتی که مالکیت اشتراکی در جامعه حاکم شود، افراد انگیزه خود را برای انجام فعالیت اقتصادی از دست خواهند داد و از آن مهم‌تر هنگامی که مالکیت شخصی زیر پا گذاشته شود، اصلی‌ترین مشوق برای شکل‌گیری مبادلات در چارچوب بازار از بین خواهد رفت. به عبارت بهتر، هنگامی که امکانات تولیدی در تملک افراد نباشد، دیگر آنها نخواهند توانست تعدیلات به‌کارگیری منابع کمیاب یا همان تخصیص بهینه منابع را به درستی صورت دهند و به تبع آن سود یا زیان بنگاه دیگر سیگنالی به منظور استفاده از نهاده‌ها در چارچوب بنگاه نخواهد بود. و نهایتاً می‌توان گفت نادیده گرفتن مالکیت شخصی منجر به حذف بازار و برقراری مکانیسم عرضه و تقاضا به صورت خودانگیخته خواهد شد و این مساله بزرگ‌ترین انتقادی است که هایک به نظام کمونیستی که مهم‌ترین مولفه آن مالکیت اشتراکی و نظام سوسیالیستی که مهم‌ترین مولفه‌اش برنامه‌ریزی متمرکز است، وارد می‌کند.
فون میزس دیگر اندیشمندی بود که در قرن بیستم به نقد اندیشه‌های مارکس پرداخت. به عقیده او ایده نظام کمونیستی و رد مالکیت شخصی، مساله‌ای بود که عملاً در قالب یک نظام اقتصادی قابل پیاده‌سازی نبود، چراکه بسیار آرمانگرایانه به نظر می‌رسید و از لحاظ بنیان‌های نظری نیز ناکارآمد به نظر می‌رسید. به عبارت دیگر این ادعا که با عدم لحاظ کردن مالکیت شخصی می‌توان یک کشور را با نظام دستوری و برنامه‌ریزی‌شده مدیریت کرد، نشدنی جلوه می‌کرد. البته دلیل اصلی این استدلال را باید در منشاء پیدایش نظریه مالکیت اشتراکی جست‌وجو کرد. اساساً به لحاظ تاریخی، انتقاداتی که به مالکیت شخصی مطرح شد و مبنای شکل‌گیری تفکری جایگزین را برای آن فراهم ساخت، نوعاً از منظر اخلاقی و حتی اجتماعی و اکثراً متاثر از فضای حاکم بر عصر زندگی کارل مارکس بوده است. از همین رو در نگاه استدلال‌گرایانه افرادی چون هایک و میزس، این مفاهیم ارزشی و اجتماعی، حداقل بدین نحو، جایی نداشته‌اند. دلیل اصلی این امر هم زیر سوال رفتن کارایی و بهینگی نظام بازار تحت شرایطی است که مارکس مطرح می‌کند. در واقع می‌توان گفت میزس در اوایل قرن بیستم مبانی نظری مالکیت اشتراکی را به طور کامل رد کرد، اما این استدلال‌ها در همان مرحله تئوریک باقی ماند، و دهه‌ها طول کشید تا همزمان با فروپاشی نظام شوروی سابق، نمود عملی ادعاهای میزس به حقیقت بپیوندد. از هایک و میزس که بگذریم نوبت به میلتون فریدمن می‌رسد. فریدمن از بزرگان مکتب شیکاگو و اقتصاددان دیگری بود که در قرن بیستم به دفاع از مالکیت شخصی پرداخت. او نیز به پیروی از عقاید هایک، مالکیت شخصی را پیش‌شرط لازم و ضروری برای پیشرفت یک نظام اقتصادی می‌دانست و معتقد بود بدون به رسمیت شناختن این حق، عملاً هیچ‌گونه فعالیت اقتصادی به نحوی که منجر به توسعه جامعه شود صورت نخواهد پذیرفت. اما نکته اساسی در تحلیل‌های فریدمن برای رد نظریه مالکیت اشتراکی، تاکید بر اصالت مالکیت شخصی و لیبرالیسم و آزادی اقتصادی بود و بر این باور بود که درصورت مراعات مالکیت شخصی، سایر اجزای نظام اقتصادی به حرکت خواهند افتاد و توسعه سیاسی نیز به تبع توسعه اقتصادی محقق خواهد شد. اما همان‌طور که اشاره شد، هایک بر اصالت سازوکار بازار تاکید داشت و مالکیت اشتراکی را از آن جهت ناکارآمد می‌دانست که مکانیسم تعادلی بازار و اهمیت قیمت به عنوان نشانه اصلی در اقتصاد را به خطر می‌اندازد.

نتیجه‌گیری
در نهایت باید گفت، آزادی و عدالت دو ارزش انسانی بوده‌اند که بشر همواره سعی در پیاده‌سازی و دستیابی به هردو آنها داشته است، اما نظریات و تجربه‌های تاریخی موید این نکته‌اند که معمولاً این دو ارزش در کنار هم و به طور کامل محقق نشده‌اند و ظاهراً نوعی بده‌بستان میان آنها وجود داشته است. این نقطه همان جایی است که نه تنها طرفداران لیبرالیسم و کمونیسم را از هم جدا می‌کند، بلکه تعابیر گوناگون از دو مفهوم یادشده، محل افتراق لیبرال‌ها نیز بوده است. اما آنچه مسلم است با ارائه نظریات علمی بسیار، و نیز تجربه‌های مختلف از نقض مالکیت شخصی در نقاط مختلف دنیا، اکنون دیگر نقش اساسی و تعیین‌کننده این حق در نیل به پیشرفت و توسعه بر هیچ کس پوشیده نیست و همگان دریافته‌اند که شرط اساسی برای آغاز روند فعالیت‌های اقتصادی در یک جامعه، به رسمیت شناختن حقوق مالکیت است.
مجله اندیشه اقتصاد
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 16:22


مالکیت را می‌توان یکی از بحث‌برانگیزترین موضوعات تاریخ زندگی بشر دانست. مفهومی که از فلاسفه یونان باستان تا دانشمندان متاخر امروزی پیرامون آن سخن گفته‌اند. اما واقعاً چرا مالکیت تا این اندازه مورد توجه بوده است؟ شاید اولین جرقه‌های ایجاد این مفهوم را بتوان در ذات آزادی‌خواه انسان جست‌وجو کرد که همواره آزادی را نوعی ارزش و تصرف در اموال تحت اختیارش را حق انکارناپذیر تلقی می‌کرده است. همین شناخت و تلقی انسان از خود موجب شده است تا بشر ذاتاً به دنبال تثبیت حقی تحت عنوان حق مالکیت باشد. از لحاظ تاریخی می‌توان نقطه عطف تعاریف مالکیت را قرون وسطی دانست، زمانی که مفهوم مالکیت شخصی به معنی امروزی‌اش مطرح شد و از آن به عنوان حق ذاتی و طبیعی افراد یاد شد. البته پیش از قرون وسطی نیز مساله مالکیت مورد توجه بود اما از آن به عنوان حقی که به افراد در اجتماع و در تعامل با دیگر افراد تفویض می‌شد، تعبیر می‌کردند. به جرات می‌توان گفت این تعبیر جدید از مالکیت، پایه و اساس علم اقتصاد و اندیشه‌های پس از آن را شکل داده است. در ادامه این نوشتار به طور خلاصه به بررسی نظریات اقتصاددانان بزرگ در باب مالکیت شخصی می‌پردازیم.

نقطه شروع
یکی از جدی‌ترین نظرات درباره مالکیت شخصی، در کتاب ثروت ملل آدام اسمیت، پدر علم اقتصاد، مطرح ‌شده است. او مالکیت شخصی را عامل پیش‌برنده و موتور محرک اقتصاد یک کشور می‌دانست، که در صورت به رسمیت شناخته شدن، منشاء شکوفایی اقتصادی خواهد بود. در واقع مالکیت شخصی تضمین‌کننده بهره‌مندی افراد از منافع شخصی‌شان است که موجب می‌شود یک نظام اقتصادی در راستای حداکثر شدن منافع اجتماعی گام بردارد. ایده اصلی مالکیت شخصی در دیدگاه آدام اسمیت، با تاکید بر مفهوم نفع شخصی و حب نفس است، آن هم نوعی از نفع شخصی که منجر به دستیابی به بهینه اجتماعی می‌شود. در واقع مالکیت شخصی از آنجا در اندیشه اسمیت اهمیت می‌یابد که او اصالت را در یک نظام اقتصادی به فرد داده و معتقد است در صورتی که هرکس در راستای حداکثرسازی نفع شخصی‌اش تلاش کند، منافع جمعی نیز حداکثر خواهد شد. اصلی‌ترین مشخصه تلاش برای کسب نفع شخصی در چارچوب یک فعالیت اقتصادی و ذیل عنوان حداکثرسازی سود معنا پیدا می‌کند، و طبیعی است که انسان ذاتاً زمانی تمامی تلاش خود را به کار می‌گیرد که از مالکیت ارزش افزوده و محصول کار خود اطمینان داشته باشد. در اینجاست که تملک و اختیار دخل و تصرف هر فرد بر امکانات تولیدی‌اش بیش از پیش مورد توجه واقع می‌شود. نظریه اسمیت از این جهت حائز اهمیت است که چارچوبی را برای ارائه و پیشبرد بحث مالکیت توسط اقتصاددانان بعد از خود شکل داد. در واقع چهره‌هایی همچون هایک، میزس، فریدمن و... همگی دنباله‌رو اندیشه‌های اسمیت بوده‌اند. نقطه شروع این نوشتار ارائه مفهوم آزادی به عنوان یک ارزش انسانی بود که همان‌طور که دیدیم مبنایی برای به رسمیت شناختن نظریه مالکیت شخصی تلقی می‌شد. اما درگذر زمان، انتقاداتی که به این نظریه وارد شد، از زاویه یک ارزش انسانی دیگر به نام عدالت و عدالت‌خواهی به مساله مالکیت نگریست و همین امر باعث شد تا منتقدان این نظریه و در راس آنها مارکس، به بازتعریف مفهوم مالکیت و دیگر مفاهیمی همچون بازتوزیع درآمد روی آورند. اما این مفهوم جدید، یعنی مالکیت اشتراکی نیز با انتقادات جدی از سوی طرفداران مکتب لیبرالیسم مواجه شد.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 09:17


تفکر انتقادی
زنده یاد دکتر رضا منصورزاده

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

18 Nov, 06:37


مراحل #مدرنیته 

ژُرژ بالاندیه(۱۹۲۰) انسان‌شناس فرانسوی. شهرت‌اش عمدتاً به‌ سبب مطالعات و آثارش دربارۀ تغییر اجتماعی در افریقای مرکزی و نقش او در رشتۀ انسان‌شناسی سیاسی و شکوفا کردن پژوهش‌های افریقاشناسی در فرانسه است. ژرژ بالاندیه، مانند بسیاری دیگر از افریقاشناسان فرانسوی، ابتدا تحت تأثیر مارکسیسم بود، اما بعدها اندیشه‌اش بسیار منعطف‌تر شد و مفهوم تحلیل پویا (دینامیک) از واقعیت‌های میدانی، به‌خصوص در حوزۀ مسائل سیاسی را طرح کرد. نامبرده مدرنیته را در تحرک آن می داند. به نظر او نباید از یک مدرنیته صحبت کرد، بلکه باید از مدرنیته های گوناگون سخن گفت:
اولین مدرنیته در تاریخ فرهنگ غرب در اواخر قرون وسطی، یعنی زمان گسترش گذار به زندگی شهری، اقتصاد مالی، و سایر شکلهای مشروعیت قدرت و تحول فکر و عمل علمی بوجود آمد.
دومین مدرنیته با گسترش حکومت عقلانی در قرن هجدهم و تحت تأثیر حقوقدانان و فیلسوفان ایجاد شد.
سومین مدرنیته با ظهور شیوه های تولید و ارزش گذاری کار و تأسیس مؤسسات اقتصادی جدید در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ارتباط دارد.
ژرژ بالاندیه در سال ۱۹۹۵ گفت اکنون جامعه در مدرنیته چهارم قرار دارد که نشانه های آن بی اطمینانی و تحرک و جنبش است.
وی ضمن رد مفهوم پست مدرنیسم (مدرنیته ای که از خودش هم جلوتر است)، اصطلاح بیش مدرن را به کار برد که تأکید بر تحرکی است که مدرنیته کنونی برای پویاتر شدن و به وجود آوردن دگرگونیهای بیشتر دارد.

ماجد
@kyleydxyyh
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

17 Nov, 11:20


گذار از مدرنیته ؟ 3

روایت بزرگ چیست ؟ همان نقطه و محل نزاع پست مدرن است علیه مدرنیته و معتقد است که مدرنیته با برساختن روایت های بزرگ و کلیت سازی آنها به مثابه آرمان یا هدف و غایت زمینه انحلال تکثر تفاوت ها و تمایزات بشری را فراهم آورده است ،
مثل فلسفه تاریخی که گونه ای حرکت خطی و جبری را  بر  اساس غایت رهایی برای بشر متصور است.
مثل قرار دادن همه فعالیت بشری تحت عنوان مبارزه طبقاتی. مثل پدیدار شناسی روح ، که در کل تاریخ یک جریان مستمر را ترسیم می کند ،
غایت انگاری برای تاریخ و آنهم غایتی که چیزی نیست جز رهایی بشر نسخه دیگری است از منجی خواهی یا در انتظار منجی بودن ادیان و فرقه های دینی که فرجام تاریخ را لحظه ظهور منجی و نجات دهنده می دانند .
پست مدرن در سدد به چالش کشیدن این روایت پنداری ها برای تاریخ ، عقل و کنش های بشری است ،
این نگرش این ادعا را دارد که این یک خطی سازی داستان مانع از شکل گیری و ابراز وجود خرده داستانها می شود ،
مثل داستان یک خطی از یک فیلم بلند که نشان می دهد سرانجام چه خواهد شد.
تراژدی از انجا رخ نشان می دهد که همین روایت های بزرگ از جهان مبدأ به همراه تکنولوژی به افکار و سرزمین های دیگر منتقل می شود ،
این روایت بزرگ تولید شده در مبدأ با انتقال به جهان های بومی دیگر خود را به صورت روایت جهانی وانمود می کند و با تسلط بر اذهان مردمان بومی تکثر زیستی ، تکثر غایت و آرزو ، و در نتیجه تکثر هویت های فرهنگی را زیر سوال می برد و همه ی تنوع های زیستی را در یک روایت بزرگ منحل می کند و نوعی همسان سازی و گله پروری را در جهان سبب می شود .
جوامع دیگر در یک رقابت دیوانه‌وار در پی واردات آخرین دست آورد های بشری با هم رقابت می کنند.
برهه ای در واردات افکار روشنگری ، هنوز آن را نجویده و هضم نکرده متوجه می شوند که دیگران به مدرنیته رسیدند ، رقابت از نو برای واردات افکار و تکنولوژی مدرن ، ناگهان متوجه می شوند که جهان مبدأ با شعار پست مدرن زده زیر بساط مدرنیته پس او هم باید اکنون از مدرنیته گذر کند ،
اما هر چه به خود نکاه می کند از مدرنیته جز تکنولوژی چیزی ندارد .
او یاد نگرفت که اندیشه از سنخ تکنولوژی نیست که بخواهیم پیش رفته ترین و جدیدترین آن را وارد کنیم .
وارد کردن آخرین دست آورد های فلسفی و علوم انسانی بدون توجه به مبانی و سنت هایی که این نظریه های جدید از آن بر آمدند آب در هاون کوبیدن  است ،
اما دعوای پست مدرن با مدرنیته بر سر شکستن اقتدار روایت های بزرگ راه را برای شکاکیت و نسبی انگاری باز می کند و داستان را بر می گرداند به لحظه نخستین ، آنگاه که روایت ها در حال سازمان دهی منطقی می شدند یعنی یونان و سوفیست. اما از نوع پست مدرنش .
اولین پی آمد شکستن کلیت پدیدار شدن اجزا آن است ، رنگین کمانی از تنوع ، تعاریف و صدق و کذب ، اما در پست مدرن برای این که سر حقانیت هر یک از آنها جنگی در نگیرد گفتند حقیقت هم امری متکثر است پس هر کس هر ادعایی دارد حق را نیز در مشت خود دارد .
اصلا حق چیست ، خود حق هم گونه ای از روایت بزرگ است که باید شکسته شود .
اگر شما از استثمار سخن می گویی و علیه سرمایه داری مبارزه می کنی و می پنداری در قسمت حق ماجرا ایستادن ای ، کافی است نظرگاه و جایت را عوض کنی ، یعنی از نگاه سرمایه دار به قضیه نگاه کن خواهی دید که او دارد به همان کارگر خدمت می کند و با ایجاد  کار برای او امکان زندگی شرافتمندانه را فراهم می کند ، می بینی که با این نگاه اکنون سرمایه دار در قسمت حق تاریخ ایستادن است .
بنابراین حق مجرد وجود ندارد حق در هر زاویه نگاه شکل خاص خود را دارد .
Azizi

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

16 Nov, 10:29


گذار از مدرنیته ؟ 2

برای باز شدن زمینه بحث و اینکه مسئله چیست و مشکل کجاست ابتدا لازم است کمی به عقب بر گردیم و از فلسفه کلاسیک سخن بگوییم ،انگار بحث فلسفی اگر از یونان آغاز  نشود  یتیم است و آغازی از میانه راه است .
پرسش این است که آیا اساساً نقد پست مدرن ها صحیح است و واقعا مدرن به بن بست خورده و باید  از آن گذار کرد ؟
و پرسش پیشینی تر این است که چرا فلسفه مدرن و  کلا مدرنیته با این مشکل رو به رو شد یا به قول نیچه به نیهیلیسم دچار شد؟
فلسفه در یونان چه بود و در مدرن چه تغییراتی را از سر گذراند ؟
در فلسفه کلاسیک ، فلسفه به دو بخش نظری و عملی تقسیم می شد ،
بخش نظری شامل طبیعیات ، ریاضیات و فلسفه اولی یا متافیزیک یا انتولوژی می شد ،
بخش عملی  شامل اخلاق ، سیاست وو...
که این بخش فلسفه عملی نظیر اخلاق ، سیاست مبانی خود را از همان فلسفه نظری می گرفتند ، یعنی فلسفه نظری علم اولی و نخستینی بود که همه ی امور به آن ارجاع داده می شد.
اما پس از رونسانس در اولویت های فلسفی تغییر ایجاد شد .
یعنی فلسفه نظری شامل طبیعیات و ریاضیات شد و فلسفه اولی یا انتولوژی به حاشیه رفت .
همین جابجایی به ظاهر ساده راه را برای نگاه پوزیتیویسم  باز کرد، یعنی هر چیزی تنها از طریق تجربه و با دانش ریاضی باید خود را اثبات می کرد .
از طرفی با دکارت فرد به مثابه سوژه تنها منظر گاهی بود که از طریق آن می شد به چیز ها نگریست و هستی چیز ها منوط به هستی اندیشنده بود ، از این مرحله نوعی روانشناسی انگاری وارد معرفت شناسی شد .
دوم ، نه تنها در معرفت شناسی سوژه محور شد جهان مدرن بلکه در همه ی امور اجتماعی فرد به عنوان اصل بنیادی لحاظ شد و همه حقوق خود را با فرد مطابقت دادند مثلاً آزادی فردی ، مالکیت فردی ،
سومین مسئله سکولاریسم بود ، با نفی دین پیوند های باوری جهان مدرن با گذشته قطع شد .
فروپاشی فئودالیسم و رشد اقتصاد سرمایه داری و در همان حال جهش صنعتی و تکنولوژیکی کاملاً جهان مدرن را تافته ای جدا بافته می نمود ، به حاشیه رفتن روستا ها و رشد  شهر نشینی سبک زندگی و نوع روابط را دچار دگرگونی کرد ،
این تغییرات جهشی و سرسام آور زمینه اومانیسم را فراهم کرد تا به چالش های وجودی و اگزیستانسیال ناشی از رشد فزاینده تکنولوژی و تنها شدگی ناشی از فردگرایی فکر کند .
به موازات رشد فزاینده شهر نشینی فلسفه های سیاسی هم برای به سامان کردن زندگی سیاسی دست بکار شدند و انواع نظریه دولت تولید گردید .
به نظر می رسد که در عین حال که جهان مدرن با خود منافع بسیاری برای انسان آورده اما اتفاق مهم این بود که انسان در این جهان مدرن خود را غریبه احساس می کرد و حسی از  بی معنایی او را آزار می داد .

ادامه دارد ...
Azizi
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

16 Nov, 10:22


در ایران، از دوران قاجار و به‌ویژه پهلوی، تلاش‌هایی برای مدرنیزاسیون (مثل ورود صنعت، آموزش مدرن، و زیرساخت‌های جدید) صورت گرفته است، اما این مدرنیزاسیون غالباً سطحی بوده و همراه با تغییرات بنیادین در ساختارهای فرهنگی، فکری و سیاسی جامعه (یعنی مدرنیته) پیش نرفته است.
ایران هنوز درگیر تضادی بنیادین بین سنت‌های مذهبی-فرهنگی و مدرنیته است. پس از انقلاب ۱۳۵۷، شاهد بازگشتی به ارزش‌های سنتی و مذهبی بوده‌ایم، اما این به معنای کنار گذاشتن کامل جنبه‌های مدرنیته (مثل علم، تکنولوژی و جهانی‌شدن) نیست. این ترکیب باعث ایجاد وضعیتی شده که برخی آن را "مدرنیتهٔ ناقص" می‌نامند.
به طور کلی می‌توانم بگويم ایران به مدرنیته کامل نرسیده است. فرایند مدرنیته نیازمند تغییرات عمیق در ساختارهای فکری، حقوقی، سیاسی و فرهنگی است که هنوز به شکل کامل در ایران محقق نشده‌اند. در عین حال، نشانه‌هایی از مدرنیته و حتی پسا‌مدرنیسم در ایران دیده می‌شود، اما این نشانه‌ها پراکنده، متناقض و گاه بدون انسجام هستند.
Javer

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

16 Nov, 10:20


مهمترین مولفه ها :

عقل گرایی
انسان گرایی
فرد گرایی
علم گرایی
احساس گرایی
ماده گرایی
دموکراسی
لیبرالیسم
برابرخواهی
سنت ستیزی
سکولاریسم

سلطان بابک
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

16 Nov, 10:19


مدرنیته به زبان ساده:

مدرنیته در اصطلاح عبارت است از :

نوعی حالت و کیفیت یا ویژگی و تجربه مدرن یا دوره مدرن که بیانگر تازگی و بداعت و نو بودن زمان حال به عنوان عامل جدا کننده حال از گذشته و ورود به اینده ای که در حال ظهور است می باشد

توضیح واژه
بداعت یا بدعت : تازگی نوگرایی که معادل پارسی ان می شود نواوری
گستره مدرنیته :
گستره مدرنیته همراه با موارد زیر است

تفکر , ایده نواوری، ابداع، ابتکار، تازگی، خلاقیت، پیشگامی، پیشرفت، ترقی، توسعه، رشد، تکامل، سلیقه و مد که نفطه مقابل ان هم گذشته گرایی، کهنه پرستی، رکود، عقب افتادگی، قدیمی بودن و می باشد

اصول و مولفه های مدرنیته :

مدرنیته دارای اصول و پایه هایی است که در ذیل به طور خلاصه به انها اشاره می کنم


تجربه گرایی :

یعنی توجه ویژه به شیوه تجربه برای مطالعه و تحقیق در علوم طبیعی و انسانی بدون توجه به امور فلسفی و برهانی.


انسان مداری :

یعنی اعتقاد به محوریت انسان در تمام عرصه ها

عقل گرایی :

عقل گرایی :

به این معنا که عقل مستقل از وحی و اموزه های الهی توان اداره زندگی بشر را دارد و انسان با استفاده از عقل خود قادر است تمام مسائل را درک نموده و به حل انها بپردازد و برای اداره زندگی خود نیازی به اباطیل اسمانی ندارد


لیبرالیسم :

لیبرالیسم :

به معنای ازادی خواهی و شکستن قفل و زنجیرهای پوسیده و قرون وسطیی انچه که با کمک گرفتن از ناشناخته ها به زور در حلق ادمی فرو کرده اند و نامش را دین گذاشتند

در آخر خاطر نشان کنم خدمت همراهان محترم

سکولاریسم را نخستین شاخصه دوره مدرنیته خوانده‌ اند. در میان کشورهای ازاد جهان جنبش‌ های سیاسی گوناگون سکولاریسم را به دلایل مختلف پشتیبانی می ‌کنند.

واژه سکولاریسم برای نخستین‌ بار توسط نویسنده بریتانیایی به نام جورج هالی اوک در سال 1846 استفاده شد.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

16 Nov, 10:17


توضیح تاریخی 👇

پیشوند پسا در پسامدرنیسم الزاما اشاره به تاخر زمانی ندارد.

پساتجدد در اصل در واکنش به نوگرایی و تحت تاثیر هوشیاری عمومی پس از جنگ جهانی دوم به وجود امد.

پسانوگرایی :

به مکتب فرهنگی و فکری و هنری اشاره دارد که فاقد سلسله مراتب مرکزی یا اصول ساخت یافته مشخص و در برگیرنده پیچیدگی مفرط, تناقض, ایهام، تنوع و عدم انسجام درونی است.
این اصطلاح اولین بار در سال 1449 برای ابراز ناخرسندی در قبال معماری نوگرا به کار برده شد
در نهایت منجر به ایجاد نهضت معماری پسانوگرا شد. پست مدرنیته در یک تغییر کلی از تولید به مصرف به عنوان مجموعه مرکزی فرایندهای اجتماعی و اقتصادی ساخت اجتماعی مداخله می ‌کند.
به این معنا، مفهوم پست مدرنیته تا حدی مشابه جامعه فرا صنعتی است.
این مفهوم اظهار می ‌دارد که جوامع صنعتی شاهد تغییر جهت از ساخت صنعتی به صنایع خدماتی با تاکید بر تکنولوژی اطلاعات هستند.
بعضی از نظریه پردازان مفهوم پست مدرنیته را برای اشاره به موقعیت نهادی مورد استفاده قرار نمی ‌دهند بلکه به منظور ارجاع به موقعیت دانش به کار می ‌برند.
بنابراین بومن عنوان کرده‌ است که پیامدهای پست مدرنیته انها چیزهایی است که ذهن مدرن بر خودش از دور و بواسطه درک انگیزش تغییر بازتاب می ‌کند.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

16 Nov, 10:14


از سلسله کنفرانس‌های مکاتب سیاسی و فلسفی گروه جمهوری سکولار ایرانی





مدرنیسم ( مدرنیته)

پسامدرنیسم یا پسا نوگرایی یا پست ‌مدرنیسم یا پسا تجدد یا ما بعد تجدد که البته پست مدرنیسم تلفظ انگلیسی این مکتب می باشد

به سیر تحولات گسترده ‌ای در نگرش انتقادی، فلسفه، معماری، هنر، ادبیات و فرهنگ می ‌گویند که از بطن نوگرایی یا مدرنیسم و در واکنش به ان و یا به عنوان جانشین ان پدید امد.

پست مدرنیته مفهومی تاریخی و جامعه‌ شناختی است که به دوران تاریخی بعد از مدرنیته اطلاق می ‌شود

توضیح خارج از برنامه : مدرنیته به معنای تجدد و نوین و تازگی می باشد که اولین بار در اثار ژان ژاک روسو در قرن 18 به کار رفت و بعد از وی در اثار بسیاری از نویسندگان ان عصر متداول گشت

منبع: گروه جمهوری سکولار ایران

سلطان بابک
https://t.me/marzockacadem

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

15 Nov, 07:55


در راستای جستار هفته
چرا در کشورهایی که ازادی مدنی وحق انتخاب وجود دارد وهیچ گونه تحمیلی بر انتخاب افراد نیست مردم وبخصوص کارگران احزاب کمونیست وچپ را انتخاب نمیکنند ؟

با سلام
در این سوال اصالتی نهفته است که احزاب و قشر روشنفکری جامعه را بعنوان مرجع تعریف میکند
در دوران پیشامدرن قهرمانان تاریخ را می‌ساختند و قهرمانان روشنفکران عصر خودشان بودند جنبش های چریکی و گفتمان چگوارایی ادامه همان گفتمان دهقانی دوران پیشا مدرن در جوامع مدرن و صنعتی بود ...ولی در جوامع مدرن به تدریج قهرمان پروری و قهرمان باوری در هرشکلش اصالت خود را به تدریج به جامعه منتقل میکند و روشنفکران و احزاب بتدریج هژمون خودشان را در قالب نجات دهنده کمرنگ می یابند و این امر طبیعی است مردم به خودباوری میرسند و این موضوع اصالت احزاب را به عنوان یک جمعیت طبقاتی زیر سوال نمی برد
بلکه روشنفکرانی که احزاب را مدیریت میکنند را زیر سوال میبرد چون همواره مردم معیشت رفاه و امنیت را مد نظر دارند.
BBa

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

15 Nov, 06:35


شعار ما باید این باشد: انسان را فدای هیچ چیزی نباید کرد؛ نه فدای دین و آیین، نه فدای قانون و شریعت، نه فدای قومیت و نژاد، نه فدای عقیده و آرمان، نه فدای پول و سرمایه، نه فدای ایدئولوژی و مکتب، نه فدای نظام و سیستم، نه فدای دولت و حکومت. جان آدمیان چنان ارزشمند است که قربانی هیچ چیز دیگری نباید شود. در واقع این چیزی است که اومانیسم می‌گوید و یاد داده است. و به این معنا باید اومانیست بود. تمام آن چیزها، دین و آیین و قانون و شریعت و آرمان و عقیده و سرمایه و ایدئولوژی و مکتب و نظام، باید برای انسان باشند، در خدمت انسان. اما آن عقیده و باور که در آن، انسان پس از دین و آیین و قانون و شریعت و ایدئولوژی و مکتب و نظام و دولت می‌آید، آدمی را قربانی می‌کند. اما انسان، پیش از هرچیزی است، مقدم بر هرچیزی است. نباید انسان‌ها را قربانی هیچ چیزی کرد. حتی شایسته نیست که آدمیان، با انتخاب خودشان، خود را فدای این چیزها کنند. چون همه‌ی اینها را خود انسان‌ها ساخته‌اند تا در خدمت‌شان باشند. هیچ چیز واقعی‌تر و مهم‌تر از خودِ انسان نیست.

اما بت‌ها و مقدسات و مقدس‌نماها، در شکل‌های مختلف و متنوع، قربانی شدن انسان‌ها را می‌خواهند؛ برای همین باید در برابرشان ایستاد. آیزایا برلین، فیلسوف تیزبین و انسان‌گرا، به درستی می‌گوید که در گذشته زنان و مردان را در پای انواع خدایان قربانی می‌کردند، ولی امروز «ایسم‌ها» بت‌های جدید هستند و آدمیان در راه آنها، فدا می‌شوند. و همین است که کشتار و خشونت آفریده است. این یعنی، بت‌ها و مقدسات در هر دوره، شکل دیگری به خود می‌گیرند. در یک دوره خدایان و ادیان هستند، و حالا ایسم‌ها و ایدئولوژی‌ها.

اما فداکاری و ایثار چه می‌شود؟ فداکاری و ایثار هم برای انسان است، برای انسانی دیگر که درد و رنج می‌کشد. فداکاری و ایثار، نه در راه ایدئولوژی‌ها و ایسم‌ها، که در راه انسان‌ها و نجات آنان از درد و رنج، ارزشمند است. در واقع، انسان روا نیست که خود را فدا کند، مگر برای انسانی دیگر. اما فریب ایدئولوژی‌هایی را نباید خورد که جان انسان‌ها را می‌گیرند با وعده‌ی نجات انسان‌ها!
سمینارهای فلسفه قاره ای اکادمی فلسفه مارزوک
قربان عباسی
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

15 Nov, 06:31


او را هم کشتند
قاتل یکی است و مقتولان هزار هزار
نه
این سرزمین دیگر موطن ما نیست
مدفن ماست
مادرنیست و مادری نمی کند
ملعون نامادری است که هرروز و هرشب  داغ بر پشت مان می نهد
به قول شاعر
«یکی این صحنه اعدام را از مغز من بیرون بیاورد»
سرمان دارد درد می کند
سرمان دارد از درد می ترکد
اینجا هرروز شلیک می کنند
به رویاهای مان
به جوانی مان
به زندگی نزیسته و نداشته مان
ما همه خون های به ناحق ریخته ایم
شبها شاهدندکه چگونه ضجه می زنیم
تخت خواب ها می دانند چگونه ازپهلو به پهلو می غلتیم
مادران دود و آتش را می شناسند و
آه را و افسوس و حسرت را
قلب های برای همیشه شکسته شان را
و نفرین شان برهرچه لالایی بود که خوانده بودند بر گوش  پسران بداقبال شان
چه می دانید چه می کشد مادری که منتظر است
مادری که به طناب نگاه می کند و به ریسمان و رسن بافان جهل و جنون و جنایت و جلافت
اینجا
مرگ ساده ترین راه زیستن است
مرگ
مرگ
مرگ
هرگز اینسان وطن کسی نبوده است که وطن ماست
روزگاری ساعدی با گاو حرف زد و اینک
ما با مرگ به گفتگو نشسته ایم
و اما تو ای سرزمین من
به چه ات افتخارکنم؟
به قله های بلند برآمده ازجنازه
به سهراب کشی ات
به لال بودن ات دربرابر سهم سنگین درد
به ابتلایت به بلا
به بداقبالی فرزندانت
به گرسنگی گرسنه گانت
به سفاهت سفله گان مسلح به باتوم و بهتان ات
به چه ات افتخار کنم
ای نامادری ملعون
به گریختگانت به دیار دیگران
به فقر و فلاکت فرزندانت
به سرگیجه گرفتن سهماگین ات
به لال بازی ات دربرابر بازی زشت چهرگان
به چه ات افتخار کنم
ای نامادری ملعون
به چه ات افتخار کنم

@Dr_Qorban_Abbasi

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Nov, 22:32


دیدن جهان با صد چشم!

#قربان_عباسی

افسانه ای در مورد یک زندانی وجود دارد که به زندان ابد درسلول انفرادی محکوم شده بود در طی سالیان دراز او تصویر قایقی را با قاشق زندان روی دیوار حک کرد.روزی برای او آب و غذا و سوپ آوردند که نه از او اثری یافتند و نه از نقاشی روی دیوار.او سوار برقایقی که بر دیوارسلولش حک کرده بود راه خود را گرفته و رفته بود.رمان همان قایق حک شده است و واژه ها قاشقی که باید در زندان هستی به کار افتد تا ما را اززندان برهاند.از زندان وجودمان.اززندان هستی مان.باید به جایی برویم که دوستش داریم جایی که درآن یک نجات یافته باشیم.

هگل رمان را «حماسه عصر مدرن» می دانست و لوکاچ در همان مقدمه کتاب ماندگار «نظریه رمان» ،آن را «آسمان پرستاره» ای می داند که بایستی نقشه راه های قابل عبور را برای انسان مدرن فراهم کند.لوکاچ رمان را«آتشی می داند که در روح می سوزد».رابطه ذهن مدرن با ژانر رمان رابطه نور و آتش است نه بیگانه ازیکدیگر چرا که آتش روح نور است و به نور آتش خود را ملبس می کند.

و البته پروست که رمان را «ماجراجویی های روح درجنگل زبان» می داند.او اضافه می کند که
«بنیاد جهان بر بدی استواراست و اثر هنری و درراس آن رمان تنها راه نجات را پیش روی انسان مدرن می نهد.نویسنده می سوزد و خود را فدا می کند تا با خلق ارزش های زیبایی شناختی خاص زمانه مان انسان مبتلا به تنش و کشمکش های روحی را نجات دهد.»
امری که سارتر در رمان تهوع به گونه ای دیگر برآن تاکید می کند
«جهان محل دگرگونی و تصادف است و انسان پوچ و تنها.اثر هنری نیروی نجات او را دارد زیرا تنها رمان به مثابه هنر است که می تواند او را به سامانی دیگر و به ساختارآزادی رهنمون کند.»
بی سبب نیست که کوندرا بارها تاکید می کرد که کسی که رمان نخواند و ساختار ذهنی اش را با ساختار این ژانر مدرن منطبق نسازد نمی تواند مدنیت و مدرنیت را برکشد.
خواندن رمان یعنی تبدیل خود به ایکاروس
آن موجود افسانه ای صد چشم
آنکه رمان می خواند جهان را نه با یک چشم که با صد چشم می بیند
با چشمان تیزبین تولستوی،داستایفسکی،کوندرا،بونین،شولوخوف،توماس مان،اریش فرید،نجیب محفوظ،هدایت،فاکنر،همینگوی و...

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Nov, 21:41


«معضل خودکشی»
و بررسی آن از چهار دید «زیستی - روانشناسی - فلسفی و حقوقی.»

سخنرانان به ترتیب سخن:
آقای سروش حواسی
خانم سوفیا
آقای دکتر محسن محمودی
آقای حنیف شادلو
گروه علوم اعصاب وروانشناختی
@Mahmudi_mohsenn

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Nov, 07:11


روکو نمی‌تواند پاسخ دقیقی برای پرسشِ "چکار باید کرد؟" بیابد... او سردرگم در پی حقیقت به مذهب و کلیسا پناه می‌برد، ولی سرخورده از آن وارد حزب کمونیست می‌شود، مارکس می‌خواند، با فاشیسم به مبارزه می‌پردازد، با دختری یهودی به نام استلا آشنا می‌شود و در واقع همه آن‌چه را که ندارد در حزب جستجو می‌کند. و به مرور سرخورده از هر حزب و ایدئولوژی در پی چیزی آرمانی‌تر و انسانی‌تر به دنبال حقیقت می‌رود. حقیقتی که نه هیچ مذهب و نه هیچ آرمانی پاسخ‌گوی آن نیست...

سیلونه می‌گوید تمام آنچه که نصیب روکو شده بود، چیزی بیش از سرخوردگی نبود.. همه راه‌های رفته، به کجا می‌رسند؟ گویی در پایان ، روکو می‌ماند و خلأیی که حقیقتش را هیچ معبد و هیچ اندیشه‌ای برنمی‌تابد.. آیا سرنوشت تمام جستجوهای ما همین است، اینکه  در بی‌کرانِ تردید و جست‌وجو، به خلأیی بازگردیم که هرچه بیشتر می‌کوشیم، کرانه‌های آن گسترده‌تر می‌شود؟ سرخوردگی، این رنج خاموش و پنهان، که همچون سرابی آشنا در دل هر جستجویی می‌لغزد و ما را در بی‌نتیجه‌ترین نقطه ممکن به حال خودمان وامی‌گذارد.. آیا سرنوشت ما همین است، گم شدن در این تلاش‌های بی‌ثمر و سرانجام، فراموش کردن خود، برای آغازی دوباره؟

از آنچه در بالا بر من تاثیر کرد این بود ، که تعریفی زیبا از سرخوردگی است:

سرخوردگی، این رنج خاموش و پنهان، که همچون سرابی آشنا در دل هر جستجویی می‌لغزد و ما را در بی‌نتیجه‌ترین نقطه ممکن به حال خودمان وامی‌گذارد..

و اما بقیه …. سیاست را از دید روان شناسی تحلیل کردن ، به رد  و لجن مال کردن سیاست  می انجامد.  که البته روشنفکران لیبرال ید طولایی در آن دارند.

حسام محمدی
@Flaneur_Hesam

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Nov, 06:49


تاملی بر رساله سیاسی اسپینوزا 9

فصل پنجم  بالا ترین هدف جامعه ،

در بخش ۱۱ از فصل دو  نشان دادیم که وقتی راهنمای یک انسان بیش از هر چیز عقل باشد آنگاه وی حداکثر کنترل را بر حق خویش را دارا خواهد بود ، و نشان دادیم که اگر بنیان و راهنمای یک مدینه عقل باشد آن جامعه قدرتمند ترین است و بیشترین کنترل را بر حق خویش داراست ،
پس بهترین کنش یک انسان یا جامع زمانی خواهد بود که بیشترین کنترل را بر  حق خویش داشته باشد ، منظور ما این نیست که هر چه بر اساس حق انجام می شود به بهترین شیوه نیز انجام شود ، زیرا بر اساس حق حکومت کردن یک چیز است و به بهترین شیوه حکومت کردن چیزی دیگر .
در طول تاریخ سیاسی دیده ایم که ایده های سیاسی نظیر سلطنت یا دموکراسی و یا هر ایده سیاسی دیگر چه حق باشد و یا بهترین ایده ممکن است در اجرا و در عمل بهترین نباشد یا حتی بد باشد ، شیوه حکمرانی و یا  حاکمان تابع شور ها و منفعت هایشان ایده های خوب را هم به بد ترین نوع دیکتاتوری تبدیل کنند .
شاید بشود گفت که اسپینوزا دارد بین ایده و فلسفه سیاسی و عمل و اجرای آن تفاوت قایل می شود ، گاهی ممکن است یک ایده یا عمل بد به ضد خودش بدل شود ، در این جا آیا باید آن ایده سیاسی را کنار گذاشت ؟ یا به تغییر در روش عمل و اجرا اکتفا کرد .
بنابراین  داوری کردن ، دفاع کردن از خود و حفظ خود یک چیز است و به بهترین شیوه داوری کردن چیز دیگری .
در بند ۲ می نویسد ، بهترین شیوه برای سازمان دهی یک دولت را می توان به سادگی  با مد نظر قرار دادن قصد نظم مدنی کشف کرد ، قصدی که هیچ نیست مگر صلح و امنیت یا آزادی و عدالت ،
بهترین دولت جایی است که انسان ها در هماهنگی با یکدیگر زندگی می کنند و قوانین شکسته نمی شود .
در بند ۴ می نویسد مدینه ای را که اتباعش فقط از  رهگذر  ترس دست به جنگ  افزار نمی برند نمی توان در صلح پنداشت ، بلکه فقط می توان گفت این مدینه در وضع جنگی به سر نمی برد ، صلح نه صرفاً همان غیاب جنگ بلکه فضیلتی است که از نیرومندی ذهن ناشی می شود ، زیرا اطاعت یعنی اراده ای استوار برای انجام دستوراتی که رای عمومی مدینه  مقرر داشته است ،
در هر صورت مدینه ای که صلحش به روح سست بنیاد  اتباعش بستگی دارد ، همان اتباعی که همچون گوسفند بندگی را به سادگی می آموزند ، براستی بهتر است  بیابان خوانده شود تا مدینه .

ادامه دارد...👇
Azizi
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Nov, 06:48


تاملی بر رساله سیاسی اسپینوزا 8 

وقتی می توانیم بگوییم مدینه خطایی مرتکب شده است که چیزی خلاف فرامین  عقل  اجرا کند ، زیرا مدینه وقتی حقوق خویش را کاملا تحت کنترل خواهد داشت که مطابق به فرامین عقل عمل کند ،  وقتی می گوییم که هر کسی  می تواند ابژه ای که حق اش را دارد هر کاری خواست بکند ، بایستی در عین حال به یاد داشته باشیم که این قدرت مداخله را نه فقط می بایست به واسطه توانایی سوژه عامل که هم چنین با میزان شایستگی هدف کار در حال انجام محدود ساخت ،
اگر برای مثال بگوییم که حق دارم هر کاری را که دوست دارم با این میز انجام دهم ، احتمالا منظور این نیست که حق علف خوراندن به میز را دارم ،
بطور مشابه هر چند می گوییم انسانها نه اختیار دار حق خویش بلکه تابع حق مدینه هستند  منظور مان این نیست که مدینه این حق را دارد تا انسان را به پرواز در آورد یا کاری به همان ناممکنی انجام دهد ، منظورمان  این است که شرایط مشخص وجود دارند که اگر مؤثر واقع شوند شامل ترس و احترام اتباع نسبت به مدینه شأن می شود ، در حالی که غیاب این شرایط شامل الغای آن ترس و احترام همراه با آن تخریب مدینه خواهد بود .
اگر قانون را قانون مدنی بفهمیم که می تواند توسط خود قانون مدنی لازم الاجرا گردد ، و اگر خطا کاری را امری ممنوع از طرف قانون مدنی بدانیم ، به عبارت دیگر اگر دو واژه قانون و خطا کاری در معنای مناسبشان در نظر گرفته شود آنگاه دیگر به هیچ  روی نمی توانیم بگوییم که یک مدینه ملتزم به قانون است و می تواند مرتکب اشتباه شود ،
زیرا قواعدی که حاکمند و موجب ترس و احترام می شوند ، همان قواعد که مدینه بر طبق  منافع خویش ملزم به حفظ آن است نه قانون مدنی بلکه حق طبیعی را مد نظر قرار داده اند ،
قوانین مدنی فقط به رای مدینه بستگی دارند و مدینه برای حفظ آزادی اش نباید هیچ کسی مگر خودش را  راضی کند  .

ادامه دارد ..👇
Azizi
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Nov, 06:48


تاملی بر رساله سیاسی اسپینوزا  7

فصل چهارم  حقوق قدرت های حاکم .
حق حاکمان که با قدرتشان معین می شود .
حق حاکمان در وهله نخست عبارت است از این که حاکمان برای دولت به تعبیری نقش ذهن را ایفا می کنند  که همه شهروندان باید به وسیله آن هدایت شوند ، 
پس حاکمان به تنهایی این حق را دارند تا تصمیم بگیرند که چه چیزی خوب است و چه چیز بد . چه چیز عادلانه است و یا نا عادلانه ،
به عبارت دیگر هر چه شهروند منفرد یا همه شهروندان به صورت جمعی چه باید انجام دهند و چه نباید انجام دهند ، بنابراین می بینیم که حق  قانون گذاری ، حق تفسیر قوانین در صورت تردید ، حق تصمیم در باره اینکه آیا یک عمل مفروض بر خلاف قانون است یا سازگار با آن فقط به حاکمان تعلق دارد ،
هم چنین حاکم به تنهایی حق برپایی جنگ ، حق تصمیم گیری در باره ظوابط صلح و ارائه این ظوابط ، یا حق پذیرش ظوابط ارائه شده برای صلح ،
و همه این کار کرد ها و همه وسایل لازم برای اجرا یشان موضوعاتی هستند که به تمامیت دولت مربوط است ، یعنی وقتی امور دولتی اند نتیجه می گیریم که امور دولت فقط به هدایت همین حاکم وابسته است که حکومت را در اختیار دارد ،
بنابراین داوری در باره اعمال انسانها ، مطالبه شرح فعالیت های هر فرد از او ، مجازات خاطیان ، تصمیم گیری در باب منازعات قانونی بین شهروندان یا گماشتن حقوق دانان با تجربه در جایگاه خویش همگی ذیل حق حاکم وجود دارد .
به علاوه حق به کار گرفتن و سازمان دادن همه ابزار جنگ و صلح.

این  سیاهه ای از اختیارات و تجمع قدرت در نهاد دولت و در نهایت شخص حاکم چیزی است که به صورت واقعی در تاریخ سیاسی وجود دارد .
اسپینوزا تنها کاری که انجام داده آنها را بر می شمارد .
تصور چنین اختیارات گسترده در دست نهاد یا شخص به خوبی می تواند نشان دهد که  انبوهه که اینک در مقابل دولت خلع سلاح است چه شرایط هول ناکی را پیش روی خود دارد ،
چگونه می تواند این همه اختیارات گسترده را در اختیار نهاد و یا شخصی قرار دهد و آنگاه با خیالی آسوده زندگی کند ،
اگر این واگذاری حق به حاکمان از طرف انبوهه بر آمده از عقلانیت نباشد و تابع شور و احساسشان باشد فاجعه از آن بدتر است .
در حق طبیعی اسپینوزا بیان کرد که انسانها رفتاری تنها بر اساس عقل ندارند و تابع شور و تمایلات خود نیز هستند ، از آن جا که حاکمان و مجریان دولت هم رفتارشان از نوع رفتار دیگر مردمان است  ، اگر تمرکز این همه قدرت با شور  و تمایلات منفعت طلبانه آنها همراه شود همان فاجعه ای شکل می گیرد که بار ها بشر در تاریخ حیات خود آنرا تجربه کرده است .
اسپینوزا در ادامه می گوید ، اغلب پرسیده می شود که آیا حاکم نیز مفید به قوانین است و در نتیجه آیا او می تواند خطا کند یا خیر .
در پی این پرسش می گوید نمی توانیم بدونه قید شرط ادعا کنیم که یک مدینه ملتزم به قوانین نیست یا نمی تواند مرتکب اشتباه شود .
اگر یک مدینه ملتزم به قوانین  و قواعدی نباشد دیگر مدینه نیست ، آنگاه مدینه را هم چون یک چیز طبیعی ، بلکه می بایست هم چون  خیمایرا ( منظور هیولای اسطوره ای است که با سر شیر  بدن  بز و دم اژدها است  ) در نظر گرفت ، یک مدینه یا دولت وقتی دچار اشتباه می شود که دست به انجام کارهایی می زند یا چیزهایی را متحمل می شود که به زوال آن می انجامید ...

ادامه دارد 👇
Azizi
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Nov, 06:47


تاملی بر رساله سیاسی اسپینوزا    6

فصل سوم قدرت های حاکم .
اسپینوزا می گوید نظمی که یک دولت از آن پشتیبانی می کند  نظم مدنی خوانده می شود ،
پیکره دولت در تمامیت خود مدینه خوانده می شود .
این که اسپینوزا پیکره دولت را به مدینه تعبیر می کند شاید استنتاج این امر باشد که دولت ناشی از اراده کلیت اجتماعی انبوهه است ، حضور روح جمعی انبوهه در سازمانی به نام دولت  ،
در واقع مدینه پیکر اجتماعی شهروندان است ، و در عین حال مدینه پیکر دولت در تمامیت آن را نیز نمایندگی می کند .
انبوهه و بدن های تکین در عین کلیت تمایزی از قدرت ، خواست  ، اراده و غایات را با خود دارند ، زمانی یک کلیت انسانی روح ، اراده و خواست جمعی را به نمایش می گذارد که به عنوان دولت یا حکومت مطرح شود ، نظریه ای که بعد ها هگل آن را پروراند و از دولت به عنوان عینیت روح بشری یاد کرد .
می توان گفت که از نظر  اسپینوزا شخص یا نهاد حاکم تا زمانی که نماینده ی حق و قدرت تمامی انبوهه است به معنی آن است که او خود انبوهه است خود مدینه و جامعه است .
و می گوید ، کسب و کار عمومی دولت تحت کنترل کسی است که حاکمیت در دست اوست ، امور دولت نام دارد ، انسانها را تا جایی شهروند می خوانیم که به واسطه حق مدنی از همه مزیت های مدینه بهره می برند . 
آنها را تا جایی اتباع می خوانیم که ملزم به اطاعت از فرامین یا قوانین مدینه هستند ،
سه نوع نظم مدنی وجود دارد  ،
یکم دموکراسی ،  دوم ، اشراف سالاری ،
سوم سلطنت .
پیش از بحث در باره هر یک از آنها باید آن خصایصی را در نظر بگیریم که در کل به یک نظم مدنی مربوط هستند ، و از بین این خصایص پیش از همه حق بر تر مدینه یا حق  بر تر حاکم را مد نظر قرار می دهیم .
قبلاً روشن ساختیم که حق دولت یا حق حاکم بیشتر از خود حق طبیعی نیست و نه با قدرت هر فرد ، بلکه با قدرت انبوهه ای تعین می شود که گویی توسط یک ذهن واحد هدایت می شوند ،
قدرت انبوهه ای که از بدن های تکین و با حق طبیعی تکین به دولت و در نهایت به شخص حاکم منتقل می شود او را و دولتش را به قدرت مند ترین نهاد مدینه تبدیل می کند و به همان اندازه از حق و قدرت افراد کاسته می شود ، چرا که افراد بخشی از قدرت  و حق تکین  خود را به دولت واگذار کرده اند .
اگر یک مدینه یا دولت ، به هر کس این حق و متعاقبا قدرت را اعطاء کند تا با رای خودش زندگی کند ، در این صورت مدینه حق خودش را واگذار و آن را به فردی منتقل می کند .
اگر مدینه ای این قدرت را به دو یا چند نفر بدهد و به هر یک  از آنها اجازه دهد تا با رای خودشان زندگی کنند در این صورت مدینه حاکمیت را تقسیم کرده است .
اگر در نهایت این قدرت را به هریک از شهروندان بدهد ، در این صورت خودش را نابود کرده است ،
نتیجه می گیریم که کاملا غیر قابل تصور است که هر شهروندی به فرمان مدینه یا دولت این اجازه را داشته باشد تا با رای خود زندگی کند ،  به  علاوه غیر قابل تصور است که هر شهروند اجازه داشته باشد تفسیر خودش را در باره دستورات یا قوانین به کار بندد ،
پس نتیجه می گیریم که شهروند نه در کنترل حق خویش بلکه تابع حق دولت است ، و چه بسا اعتراض شود که آیا مغایر با دستور عقل نیست که خود را کاملا تابع داوری دیگری کنیم ؟
و متعاقبا آیا نظم مدنی در مغایرت با عقل قرار ندارد ؟
ضمن رد این تردید و سوال ،  تن دادن به نظم مدنی و قوانین مدنی که از ناحیه دولتی باشد در نهایت  شخص حاکم را عین عقلانیت و آزادی می داند .
به دلیل این که حق یک مدینه از قدرت انبوهه تعیین می یابد که انگار با یک ذهن واحد راهنمایی می شود ،
اما این اتحاد ذهن ها به هیچ وجه نمی تواند فهمیده شود مگر این که هدف اصلی مدینه با آنچه عقل سلیم برای خیر همه انسانها به ما می آموزد یکسان باشد .

ادامه دارد...👇
Azizi
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Nov, 06:45


تاملی بر رساله سیاسی اسپینوزا 5

   پس این حق هیچ اهمیتی ندارد و پیش از این که واقعی باشد خیالی است زیرا هیچ تضمینی نیست که بتواند خوب از کار در آید .
مثل آزادی یک فرد تکین به نام عزلت گزینی ، پناه بردن به جنگل و یا گوشه گیری از زندگی اجتماعی . چرا که در این صورت خود قدرت و حق طبیعی به مثابه یک کل و نیز خود انبوهه به مثابه یک کلی اجتماعی زیر سوال می رود .
در بند ۱۹ می نویسد ، وقتی انسانها حقوقشان را به اشتراک می گذارند و همگی با یک ذهن هدایت می شوند ، بی تردید هر قدر هر یک از آنها به واسطه جمع و بدست دیگران از نردبان قدرت بالا تر برود  همان قدر  حق کمتری خواهد داشت ، به عبارت دیگر این فرد غیر از حقی که حق جمعی به او داده هیچ حق طبیعی دیگری ندارد .
در حقیقت این حق های تکین به او واگذار شده است تا حق  و قدرت در یک کلیتی واحد اجرا شود  نه این که انبوهه حق خود را به او داده باشد که او به عنوان یگانه قدرت مطلق قدرت و میل شخصی خود را اجرا کند .
در ادامه می گوید او ملزم به انجام هر دستوری است که اجماع گروهی برای او وضع کرده است و در صورت عدم تمکین از این دستورات سزاوار است به این کار وا داشته شود .
این حق را که قدرت انبوهه تعریف می کنند معمولا حاکمیت می خوانند و مطلقا در اختیار هر کسی است که مسئول امور دولت است .
تا این جای کار بر اساس انبوهه و حق طبیعی ، قدرت حاکم و دولت استنتاج گردید ،  تا این مرحله در یافتیم  که یک انبوهه ای تکین وجود دارد که در کلیت شأن تعیین می یابند ، چرا که فرد تکین  با سر نوشت تکین خیالی بیش نیست ، بنابراین در جمع و جامعه و کلیتی از تکین ها واقعیت دارد ، و دوم به حق و قدرت  طبیعی رسیدیم که به تساوی به همه آحاد تکین چه عاقل و تابع عقلانیت و چه جاهل و تابع شور تعلق گرفته است ،
یک جریان قدرت متکثری که باید در کلیت به قدرت واحد برسد .
این انتقال قدرت از فرد تکین به واحد و نهاد اجتماعی یا به زور، و یا به تطمیع و تقسیم نامتساوی منفعت  صورت می گیرد و یا با تفیض آزادانه افراد تکین .
اسپینوزا این تمرکز قدرت طبیعی انبوهه را در سه صورت اجتماعی دولت بررسی می کند ،
سلطنت ،. اشراف سالاری. ، و دموکراسی ،
اما قبل از آن باید قدرت های حاکم را به صورت مجزا بررسی کنیم و از جامعه یک درک درستی داشته باشیم  ،
ادامه دارد... 👇
Azizi
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Nov, 06:44


تاملی بر رساله سیاسی اسپینوزا 4

از مقدمه که عبور کنیم می رسیم به فصل دوم با عنوان ،
حق طبیعی ،
حق طبیعی به نوعی تعریف اولیه حق است بی آنکه هنوز به تفسیر مناسبات اجتماعی خاصی تن داده باشد ،
در ذیل عنوان حق طبیعی می نویسد ، از هر چیزی می توان فهمی بسنده داشت چه واقعا آن چیز وجود داشته باشد چه وجود نداشته باشد.
بنابراین نه به وجود آمدن چیزهای طبیعی و نه پافشاریشان بر وجود داشتن را نمی توان از تعریف شأن استنتاج کرد ، زیرا ذاتشان به صورت ایده قبل و بعد از به وجود آمدنشان یکسان است ، مثل حق حیات برای انسان ، چه انسان بخصوصی متولد شده باشد یا نشده باشد ، چیز های طبیعی همان قدرتی را که برای آغاز وجود نیاز دارند برای ادامه نیز نیاز دارند .
حق طبیعی چیست .
در بند سه می نویسد ، پس از این واقعیت که چیز های طبیعی به لطف وجود دارند و عمل می کنند همان قدرت خداست ، می توانیم بی درنگ بفهمیم که حق طبیعی چیست . از  آن جا که خدا بر همه چیز حق دارد و حق خدا جز قدرت مطلقا آزاد خدا نیست ، آنگاه نتیجه می گیریم که هر چیز طبیعی همان قدر قدرت وجود داشتن و عمل کردن دارد واجد حق طبیعی است ،
در ادامه می گوید هر آنچه هر انسان از روی قوانین طبیعت خودش انجام می دهد . آن را با حق حاکمانه ی طبیعی انجام می دهد و تا آنجا که قدرتش گسترش می یابد بر طبیعت نیز حق دارد .
تا این جا ما یک کف تعریف از فرد داریم به نام انبوهه ، و یک کف تعریف از حق داریم به نام حق طبیعی که با هم هم خوانی دارند .
اما در این مرحله اسپینوزا یک گام بر می دارد و حق را با عقل تعریف می کند .
در بند ۵ می نویسد ، بنا براین اگر طبیعت انسان چنان ساخته می شد که انسان فقط به تجویز عقل زندگی می کرد و تلاشی جز این نداشت ، آنگاه حق طبیعی مادامی که ویژه  انسان در نظر گرفته شود صرفا توسط عقل تعین می شد ، اما انسان ها را بیشتر میل کور کورانه هدایت می کند تا عقل در نتیجه حق یا قدرت طبیعی شأن باید نه با عقل بلکه با هر میلی تعریف شود که آنها به وسیله اش دست به عمل می زنند و می کوشند خود را با آن حفظ کنند .
در واقع قطعا نتیجه می گیریم که انسان ها در آن امیالی که از عقل سرچشمه نمی گیرند نه چندان فعال که منفعل هستند ، اما چون داریم اینجا در باره قدرت کل یا حق طبیعی بحث می کنیم نمی توانیم بین امیالی که عقل در ما ایجاد می کند و امیالی که از علل دیگر نشئت می گیرند هیچ تفاوتی قائل شویم ، زیرا امیال در هر دو مورد معلول های طبیعت اند و نیروی طبیعی را روشن می کنند که انسان به موجب آن می کوشد در هستی خویش دوام آورد .
در بند ۸ می نویسد بنابراین نتیجه می گیریم ، در قدرت هر انسانی نیست که همیشه از عقلش استفاده کند و در بالا ترین قله آزادی انسانی باشد ، اما با  این حال او همواره تا آنجا که می تواند می کوشد تا هستی خویش را حفظ کند .
چیزی که در این جا باید بدان دقت کرد این است که،  این حق و یا به عبارتی  قدرت طبیعی به یکسان بین انبوهه و بدن های تکین تقسیم شده است ، یعنی در وهله نخست و طبیعی هر فرد تکین خود صاحب قدرت و حق حاکمانه طبیعی خویش است .
بنابراین هر انبوهه و بدن تکین عبارت است از قدرت که در مدینه و یا جامعه با پیوستن به هم یک حق و قدرت کلی را بوجود می آورند .
حق طبیعی و  نظم مستقر که همه انسان ها ذیل آن به دنیا می آیند و زندگی می کنند فقط آن چیز هایی را قدغن می سازد که مطلوب هیچ کس نیست و هیچ کس نمی تواند انجام دهد  .
در بند ۹ می نویسد، هر انسانی تا آنجا که تحت قدرت دیگری است مقید به حقوق او می شود ، و هر قدر بتواند هر نیرویی را دفع کند ، هر انتقامی را که خودش در عوض آسیبی که پذیرفته اعمال کند و در کل به انتخاب خودش زندگی  کند  آنگاه اختیار حق خود را تحت قدرت خویش دارد .
بند  ۱۰ ، یک انسان به شرطی انسان دیگری را تحت قدرت خویش دارد که او را به الزامی مقید کند .  یا او را از سلاح یا ابزار دفاع از خود یا فرار محروم کند ، یا او را مرعوب کند ، یا او را با منفعت بخشی به خود چنان وابسته سازد که وی  از رضایت  ولی نعمت و کسی که بر او مسلط شده است  خرسند شود و نه از رضایت خویش ، و آن طور که دیگری می خواهد زندگی کند و نه به انتخاب خویش .
کسی که دیگری را به شیوه آول یا دوم به قدرت خویش در آورد  فقط بدن وی رابه چنگ می آورد و نه ذهنش را ،
اما به شیوه سوم و چهارم بدن و ذهن دیگری را نیز تابع قدرت خودش کرده است .
اما فقط تا آن جا که ترس یا امید استمرار می یابند.  وقتی یکی از آنها حذف شود دیگری اختیار خویش را بدست می گیرد .
در بند ۱۵ می نویسد ، هر انسانی که در وضع طبیعی مادامی که می تواند از انقیاد دیگری سر باز بزند  مختار خویش است اما بیهوده است اگر کسی به تنهایی از خود در برابر دیگران محافظت کند ، بنابراین نتیجه می گیریم که وقتی حق طبیعی انسان را قدرت هر فرد منفرد تعین و به تنهایی تصرف می کند  .

ادامه دارد 👇
Azizi

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Nov, 06:43


حسادت فقراء و تنگ نظری اغنیاء:
جان رالز در کتاب نظریه ای در باب عدالت از صفحه ۵۱۶ تا ۵۲۶ به مساله حسادت و برابری پرداخته است
به نظر رالز ما باید به احساسات اخلاقی ای توجه داشته باشیم که هر چند با حسادت مرتبط اند اما نباید با آن خلط شوند.
به طور خاص، تنگ نظری و بخل ورزی[اغنیا] اصطلاحا صورت معکوس حسادت [کم بهره مندان] است! بنابراین  بخل ورزی و حسادت به زیان همه تمام میشود!
این بخل ورزی محض است که مرفه ترها درخواست محروم ترها برای برخورداری از برابری بیشتر را رد کنند!
شایسته نیست محرومان در جایگاه نامطلوب خود باقی بمانند و بخل ورزان نیز خواهان حفظ  فاصله طبقاتی میان خود و دیگران باشند!
حاجتپور

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

14 Nov, 06:42


نظریه عدالت به مثابه انصاف از فیلسوف سیاسی معاصر جان رالز تلفیقی میان سنت سوسیالیسم اروپایی و لیبرالیسم جان لاک است چرا که به نظر رالز  یکی از مهمترین وظایف یک فیلسوف سیاسی ایجاد آشتی میان ارزشهای غایی اجتماع است این نکته بیانگر این سخن هگل است که ؛ "هنگاهی که ما به جهان عقلانی نگاه میکنیم، جهان هم به صورت عقلانی به ما انعکاس پیدا میکند" هدف هگل معطوف به تلفیق و سازگاری بود.
پروژه جان رالز به منظور تلفیق آزادی و برابری در اصول دوگانه نظریه عدالت اینگونه صورت بندی شده است:
اصل اول:
همه در برخورداری از حقوق و آزادی های اساسی حقی برابر دارند.
اصل دوم:
روا داشتن موقعیت های نابرابر در برخورداری از ثروت و قدرت سیاسی تنها در صورتی مجاز است که:
¡.باب این موقعیت های نابرابر بر اساس اصل برابری منصفانه فرصتها به روی همه گشوده باشد.
¡¡.محروم ترین اعضای جامعه بیش از همه از این نابرابری ها سود ببرند.
مطابق اصل اول که ناظر بر "آزادی های اساسی برابر" است، تمام شهروندان از حق حداکثر آزادیهای فردی و سیاسی برابر برخوردارند، این آزادیها شامل آزادی وجدان و تفکر (از جمله آزادی های دینی)، حق مشارکت سیاسی، آزادی تجمع، و برخورداری از حق عدالت قضایی است. رالز میگوید ازادی های اساسی در واقع یک سلسله شرایط اجتماعی ضروری برای رشد مناسب و به کارگیری کامل توانمندی های عقلانی و اخلاقی افراد در طول زندگیشان است از اینرو نمی توان این دسته از آزادیها را به بهانه دفاع از ارزشهای جامعه نقض یا محدود کرد!
مطابق با این اصل شهروندانی که انگیزه کافی برای فعالیت سیاسی دارند نباید به دلیل فقدان تمکن مالی از حق مشارکت سیاسی محروم گردند،
این اصل همچنین شامل فرصتهای برابر سیاسی است که نفوذ اربابان قدرت و ثروت در قلمرو سیاست را نفی و طرد میکند.
مطابق اصل دوم  فرصتهای منصفانه برابر متضمن محدود شدن دامنه نابرابر یهای اجتماعی و اقتصادی است این اصل ایجاب میکند که برخورداری از منصب ها و مشاغل برای عموم شهروندان به یکسان قابل دسترس باشد
افرادی که از انگیزه ها و مهارتهای یکسان برخوردارند فارغ از طبقه اجتماعی شان باید دارای شانس و فرصت برابر برای کسب منصب ها و موقعیت های اجتماعی و اقتصادی باشند و این فرصت ها نباید وابسته به زمینه ها و شرایطی باشد که افراد در آن متولد و رشد یافته اند.
مطابق قسمت دوم از اصل دوم:نابرابری های اجتماعی و اقتصادی باید به گونه ای تنظیم و قاعده مند شوند که بیشترین نفع و سود را برای کم بهره مندترین افراد جامعه تامین کند و در عین حال با اصل پس اندازهای عادلانه سازگار باشد!
وظیفه حمایت و دستگیری از فقرا از سوی ادیان بزرگ تایید و تشویق شده است اما این امر که بیانگر تکلیف اخلاقی ما برای صدقه دادن است مغایر با اصول مذکور است که ناظر بر مسئولیت نهادهای اجتماعی در تامین منافع فقرا به مثابه تامین حقوق آنهاست!
این ایده عزت مندانه که اعضای یک جامعه به نحو جمعی از طریق قانونی تکلیف سیاسی در حمایت از حقوق فقرا دارند با صدقه دادن بسیار متفاوت است!

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

13 Nov, 18:41


نقد عقل مدرن ۲
رامین جهانبگلو

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

13 Nov, 17:46


نقد عقل مدرن ۱
رامین جهانبگلو

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

13 Nov, 08:26


وضعیت فقر و نابرابری در ایران: ۱۳۸۳-۱۳۵۸

این متن نوشتۀ دکتر سعید مدنی است که در چهار شمارۀ مجلۀ چشم‌انداز ایران در سال ۱۳۸۵ منتشر شده است. ایشان در این گزارش ضمن توضیح دربارۀ محاسبات فقر و داده‌های پایه‌ای آن در ایران، وضعیت فقر و نابرابری و همچنین شاخص‌های مهم اقتصادی تأثیرگذار بر مسئلۀ فقر و نابرابری را در چهار مقطع انقلاب تا پایان جنگ، و برنامه‌های اول تا سوم توسعه (به‌تفکیک دوران هر برنامه) بررسی کرده‌اند. آمارهای استفاده‌شده در گزارش برگرفته از داده‌های رسمی مرکز آمار ایران و گزارش‌های رسمی آن سال‌ها است و می‌تواند برای پژوهشگران این حوزه مفید باشد.


https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

13 Nov, 07:40


تاملی بر رساله سیاسی اسپینوزا ، 3

دشواری اسپینوزا از آنجا آغاز می شود که همانند افلاطون مدینه اش فاضله و آرمانی نیست ، تا در ذهن و نظریه خود هر گونه که خواست ایده هایش را باز سازی کند ، افراد را آنگونه می خواهد تربیت کند ، و حاکمانش  آنگونه باشند که نه در پی منفعت باشند و نه قدرت ایشان را از رفتار عقلانی باز دارد تا دچار خود کامگی نشوند .
آن امر نخستینی و این ایده و آرخه بنیادی نظریه سیاسی اسپینوزا « انبوهه» است .
انبوهه چیست ؟  انبوهه نام انبوه بدن های تکین است که در شکل اجتماعی اش گله است . بدن هایی که در عین برساختن یک کلیت انبوهه ، در خود تفاوت ها را حمل می کنند ، تفاوت هایی از خواسته ها ، نیاز ها ، انگیزه ها ، احساس ها و منفعت ها .
انبوهه در شکل اجتماعی اش گله است ، در رابطه با دولت مردم ، در رابطه با تولید  نیروی تولید .
رساله سیاسی اسپینوزا محصول عزلت گزینی و تفکر در امر فلسفه سیاسی محض نیست تا غافل از امور واقعی باشد ، از قضا شأن نزول این رساله پیوند زدن فلسفه سیاسی با عمل و کنش سیاسی شدن انبوهه است ،
رساله حاضر در فاصله سال های ۱۶۷۵ تا ۱۶۷۶ و بنا به در خواست دوستی طی فوریت سیاسی نوشته شده است ، فضای سیاسی در هلند ، حکومت خانواده اورنج و شورش های متعاقب آن این کشور را به سوی رژیمی لیبرال تر و در عین حال سرکوب گر تر سوق می دهد ، حتی خود اسپینوزا نیز  مشارکت فعالی در این شورش های مردم علیه استبداد هلند دارد .  نوعی رقابت سلطنت خواهی و جمهوریت ، که در داخل به شورش ها دامن  می زد و از دیگر سو هجوم از بیرون ، هجوم نیروهای آلمانی و فرانسوی به هلند که شهر های بسیاری را به تسخیر در آوردند .
توجه به این بستر ها این رساله را از یک کتاب نظریه پردازی فیلسوفانه خارج کرده و به نوعی آن را به یک منشور مبارزه بدل می سازد ،
از همین رو است که خود اسپینوزا در مقدمه آنرا گام برداشتن در ساحت واقعیت می داند ، به جای نظریه پردازی خود را با واقعیت موجود همراه می سازد ، در این باز نمایی واقعیت همه تعیین های  اجتماعی افراد را به تعلیق در می آورد ، و به مجرد ترین تعیین واقعی افراد اجتماعی می رسد ،
انبوهه ، به عبارتی تنها  تعیینی که از آن به عقب تر نتوان رفت ، بدن و اجتماع بدن ها .
اسپینوزا از مفهوم مردم یا ملت آغاز نمی کند چرا که این ها مفاهیمی پسینی هستند و تعیین یافته هستند ،
انبوهه مقوم از تکینگی هاست ، اما مردم مقوم از خصایص گله ای ، وقتی نام انبوهه را در مقابل مردم تعریف می کنیم و به ذهن می سپاریم که انبوهه کل تکینگی است . آنگاه باید این نام را در پرتو بدن ترجمه کنیم و سامانه انبوهه بدن ها را روشن کنیم ، وقتی بدن ها را لحاظ می کنیم نه تنها در می یابیم که با انبوهه هایی از بدن ها رو به رو هستیم بلکه هم چنین می فهمیم که هر بدن یک انبوهه است ، بدن ها با حرکت در درون انبوهه ، با در نوردیدن انبوهه ، از طریق انبوهه با هم می آمیزند ، پیوند می خوردند ، چند رگه می شوند و استحاله می یابند ، بدن ها به امواج دریا می مانند در حرکتی همیشگی و دگردیسی متقابل .
متافیزیک فردیت و یا شخصیت راز ورزانگی هول آور از انبوه بدن ها ایجاد می کنند ، به هیچ رو این امکان وجود ندارد که یک بدن تنها باشد ، حتی نمی توان بدن تنها را تصور کرد .
وقتی انسان را در مقام یک فرد تعریف می کنیم ، وقتی او را منشأ خود مختار حقوق و مالکیت می دانیم او تنها می سود، اما آدمی بیرون از نسبت خود با دیگری وجود ندارد ، بدن کار زنده است و از این رو بیان و تعاون ودر نسبت به ساحت مادی جهان و تاریخ است ،
و از همین روست که صاحبان قدرت  میل شدیدی به تملک انبوهه های بی تعیین و بدن های فاقد  سوژگی دارند .

ادامه دارد...👇

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

13 Nov, 07:40


تاملی بر رساله سیاسی اسپینوزا 2

از همین نقطه وارد مقدمه کتاب می شویم  ، اول باید بدانیم که  از این رساله چه توقعی باید داشته باشیم ؟
در وهله نخست باید بدانیم که سیاست امری بشری  است ، چرا که محصول کنش تجربی بشر است ، بنا براین اسپینوزا دست اندازی عوامل غیر بشری ، یا فرا بشری ، یا الاهیاتی را از ساحت سیاست بیرون می راند و این گونه سیاست ورزی را در رساله خود قابل طرح نمی داند .
  مسئله دوم ، نگاه آرمان گرایانه و مدینه فاضله سازی را باید به کناری نهاد و پای بر واقعیت موجود بگذاریم .
از نظر اسپینوزا بسیاری از فیلسوفان یا اندیشمندان تحلیل آنان از مردم  نه مردم واقعی و آنچه که در کوچه و بازار هستند بلکه مفهومی از مردم است که در ذهن خود ساخته اند .
در بند یک پیش گفتار می نویسد ، فیلسوفان  شورهایی که بر ما غلبه می کنند را مفسده هایی می دانند که انسان به واسطه قصور خویش در دام آن ها گرفتار می شود ، پس عادت فیلسوفان است که شور ها رابه سخره بگیرند ، غر و لند کنند و خوار بشمارند ، و می پندارند سر زنش چنین مردمانی که به جای شعور  رفتارشان تابع شورهایشان است در حال انجام رسالتی مقدس هستند ، آن فیلسوفان یک طبیعت انسانی و آرمانی ناموجود در ذهن  خود دارند  که آن را می ستایند و در همان حال این طبیعت انسانی  واقعا موجود را سر زنش  کرده و ناسزا می گویند ،
اینان انسانها را نه آن گونه که هستند بلکه آن گونه که خود دوست دارند باشند می فهمند ، در نتیجه نه نقد و ناسزای ایشان صحیح است و نه ستایش و تمجیدشان ، زیرا که هیچ کدام از واقعیت موجود سخن نمی گویند ، بنابراین هرگز نظریه سیاسی که بتواند واجد کار برد عملی باشداز کار در نمی آیند ، بلکه نظریه شأن صرفا در مرزهای وهم و خیال مستقر  می شود یا می تواند به درد آرمان شهر یا دوران طلایی شاعران بخورد آنجا که طبیعتاً هیچ نیازی به نظریه سیاسی حس نمی شود .
اسپینوزا در این مقدمه دقیقا دست روی نقطه ضعف تاریخی بسیاری از فیلسوفان و روشنفکران گذاشته است ، کشاندن امر سیاسی به برج عاج متافیزیک ، و عدم درک و توجه به واقعیت ، و بر همین اساس هم تحلیلی ارائه می دهند که واقعیت  موجود را باز نمایی نمی کند و از همین عدم درک صحیح واقعیت سر از خلق نظریه های آرمانی در می آورند ، در حقیقت آنها از آرزو های خود می گویند ، از مردمانی چنین و حاکمانی چنان  ، که نه چنین مردمانی در زمین زندگی می کنند و نه چنان حاکمانی تا کنون تاریخ بشری به خود دیده است .
رساله سیاسی اسپینوزا تلاش دارد تا ایده های خود را از همین واقعیت موجود بگیرد  ، از مردمانی که در بسیاری از مواقع تابع شور هایشان هستند ، به نحوی شکل گرفته اند که به بد بخت ها ترحم می کنند ، و به خوشبخت ها حسد می ورزند ، و بیش از غم خواری به انتقام تمایل دارند .
او در رساله سیاسی چونان افلاطون قصد ساختن یک مدینه فاضله و ایده آل را ندارد ، با مردمانی تربیت شده و حاکمانی به دور از منفعت طلبی و اقتدار گرایی.
بلکه از انبوهه ، بدن های نا متعین شروع می کند ، آدم هایی که هیچ  تعریفی را باز نمایی نمی کنند جز بدن هایی تکین که در مدینه به شکل انبوهه ای از بدن ها حضور دارند . و از حاکمانی که از یک سو و جودشان ضروری است و از دگر سو خود این حاکمان وقتی که بر مسند قدرتی که دارای اختیارات فراوان هست می نشینند ، خودشان عامل بی اعتباری خودشان می شوند چرا که انسان هایی هستند تابع و دست خوش شور ها و تمایلات ،
وقتی به کمک اسپینوزا از آرمان شهر ها و برج های عاج نظریه های فیلسوفان به واقعیت بالفعل موجود می رسیم در می یابیم که ما با چه تعارضاتی رو برو هستیم که نمی توانیم بودنشان را تحمل کنیم و نه نبودشان را  .
در این دیگی که به نام مدینه ، جامعه نام می بریم محتوا و موادی در هم آمیخته است که کنش های بر آمده از  شور و شعور ، منفعت و آرزوها  از یک سو قدرت به مثابه امری ضروری ، و از دگر سو تعارض درونی قدرت برای نیل به بالاترین حد تمرکز و اقتدار .
در این رساله اسپینوزا با این چالش مواجه است تا در میانه یک چنین تعارضاتی چگونه به یک نظریه معقول و منطقی و در عین حال مطابق با واقع برسد ، اساسن این مسئله و چالش پیش روی هر سوژه سیاسی وجود دارد ، زمان و مکان آن هم در اصل ماجرا تفاوت ندارد .
مسئله حکومت و حاکم . مردم و حقوق و اختیارات آنها ، نسبت دولت و آزادی یا عدالت ....

ادامه دارد 👇

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

13 Nov, 07:39


تاملی بر رساله سیاسی اسپینوزا. 1
مقدمه کتاب را جناب دکتر اردبیلی نوشته اند ، تحت عنوان چرا سیاست ؟
ایشان می نویسد که ، می دانیم که نمی توان سیاست را به یک مفهوم صرف تقلیل داد ،
سیاست نه از حیث نظری به رشته آکادمیک علوم سیاسی محدود می شود ، و نه به لحاظ عملی به رفتار سیاست مداران ،
سیاست از یک حوزه ، یک دانش ، یک قرائت و حتی یک تعریف فراتر می رود .مرزهایش با مرزهای حادث و تاریخی سوژه ، در مقام یک سوژه منطبق می شود .
اما همین جا باید تفکیکی گذاشت ، سیاست دست کم به دو معنای مختلف بر انسان قابل حمل است ، یکم ، همه انسانها به یک معنا سیاسی اند ، چرا که انسان بنابه تعریف مشهور ارسطو یک حیوان سیاسی است ، این را می توان ناشی از اصل سیاسی بودن جبری و پیشینی انسان دانست ، که بر تمام افراد حمل می شود .
دوم ، اما وجه دیگری از سیاست وجود دارد که بصورت پیشینی بر تمام انسانها حمل نمی شود ، این شق ثانی پسینی و انتخابی را می توان  با اندکی اغماض سیاسی شدن نامید ، بر خلاف انفعال موجود در سیاسی بودن که بیش از هر چیز در جهت استقرار و باز تولید نظم اشیا عمل می کند .
در سیاسی  شدن سوژه نه برساخته بلکه بر. سازنده است ، گر چه همه انسانها سیاسی اند اما سوژه سیاسی نمی شوند ، سیاسی بودن به نوعی همان است که فوکو ابژه بودن در برابر قدرت ، یا بقول آلتوسر سوژه شدن به واسطه خطاب آپاراتوس های ایدئولوژیک ، یا بدیو ، عضوی از حالت دولت بودن ، یا رانسیر ، زیستن در قلمرو پلیس می داند ، به بیان دیگر همه ما زمانی که قدرت حکومت بر ما عمل می کند ، تا زمانی که تحت نگاه حاکمیت قرار داریم و توسط ساز و کار قدرت های حکومتی مدیریت می شویم ، در نسبت با آن جایگاه خود را چونان یک فرد شهروند یا تابع باز می شناسیم ، یعنی از بدو تولد تا لحظه مرگ سیاسی هستیم ،
اما سیاسی شدن محصول همان لحظه است که سوژه با انتخابش خود را به مرزهای اکنونیت خود می کوبد ، تا نظم اشیا را بر  اندازد ، همین وجه شدن و صیرورت موجود در سیاست است که موجب می شود تا مدام از تن دادن به تعریف محدود کننده بگریزد .
این گونه هم می توان گفت که فرد تا آنجا که ابژه است و در اختیار اراده قدرت ، سیاسی بودن را تجربه میکند ، اما زمانی که موقعیت سوژگی خود را درک می کند به سوژه سیاسی بدل می شود ، چرا که از این مرحله تصمیم می گیرد تا کنش های خود را از انفعال در آورده و برای تحقق  اهداف خویش فعال سازد ، همین انتقال از موقعیت ابژگی به شرایط سوژگی یعنی سیاسی شدن ، یعنی بیرون آمدن از قلمرو پلیس ، و در ثانی گرفتن اختیار خود از همان نهادی که تا کنون او

را ابژه خود ساخته بود ، یعنی نبرد سوژه برای بر نهادن خود به عنوان سوژه 

ادامه دارد 👇

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

31 Oct, 10:31


فمنیسم از منظر پدیدار شناسانه 5.  

  یکی از  بزنگاه های فلسفی در آموزه فمنیستی  نقد  ذات گرایی و دفاع از ارزش های مبتنی بر واقعیت خارجی است .
و معتقد هستند که رویکرد ذات گرایانه ناشی از تفکر فلسفی مردانه است .
شروع کردن از فرض بدیهی ذات گرایانه از زن و مرد و این که هر کدام از آنها در بیرون و از آغاز تعیین یافته حضور دارند همان دیدگاهی است که فمنیسم در رویکرد فلسفی با آن مخالف است و معتقد هستند که ما از آغاز و در بیرون موجودی  متعین به نام زن و مرد نداریم بلکه در فرایند تحولات فرهنگی ، باوری ، سیاسی و البته نظام های اقتصادی از انسان به عنوان نوع  دو جنس متضاد  شکل می گیرد ،
این درست است که بطور طبیعی هرکدام از این جنس ها امکان های بدنی خاص خود را دارند ، اما نحوه نگاه به این تفاوت ها برساخته است ،به عبارتی امر زنانگی و مردانگی بیشتر برساخته و ذهنی است ذهنی نه از آن جهت  که در بیرون نیست بلکه از آن جهت که ساخته و پرداخته باور و فرهنگ است ، مثلاً عشق امری سوبژکتیو است خصایص و ویژگی هایی را ذهن و تصور عاشق به معشوق نسبت می دهد که در بیرون و در معشوق به عنوان یک ذات وجود ندارد تا جایی که معروف شده است که عاشق کور است که چشم باباقوری معشوق را به دریا و آسمان و شب سیاه تشبیه می کند .
موی زن با هر موی دیگر تفاوت ندارد اما ذهن مردانه موی زن را برساخت احساسی می دهد و آن را با انواع آرایه های حسی باز آرایی می کند .
مثال ورزش می تواند نوعی از برساختگی جسمی را نشان دهد ،
شخصی را با بدن چهل کیلویی و بسیار معمولی با ورزش و تغذیه به یک آدم قوی دارای عضلات حجیم شده می سازید اما در آغاز این فرد ذاتا تعیین یک بدن عضلانی و قوی را نداشت بلکه تمرین و تغذیه ، آزمون و خطا از او یک ورزشکار پرورش اندام ساخت .
همین کار را زندگی در پروسه تاریخی خود با جنس زن و مرد انجام داد .
فلسفه مردانه و ذات گرا از تعین و ذات آغاز کرد و این اشتباه است زیرا تعیینات نتیجه تکامل تدریجی بود که به ساخت ها و ذات رسید،
بسیاری از افراد در نقد فمنیسم به اندام و بدن زن و مرد ارجاع می دهند و می گویند تفاوت آشکار است چگونه فمنیست ها آن را انکار می کنند ؟
این نوع تحلیل ها تفاوت امر آبژکتیو و سوبژکتیو را در نظر نمی گیرند ،
سخن از نادیده گرفتن ابژه زنانگی نیست سخن در خطا اندیشی سوبژکتیویته رایج است یعنی نوع تلقی و پیش فرض امر زنانه یا مردانه ، اگر سوبژکتیویته مردان را نسبت به زنان حذف کنیم زن تبدیل به شیئ فی نفسه می شود یعنی هست اما نا متعین و غیر ذاتمند .
کافی است تصویر سازی هایی که از زن در ادبیات ، آموزه های دینی و اراده و خواست امر سیاسی شده است را اپوخه کنیم و پس از این اپوخه به زن نگاه کنیم ، چه می بینیم ؟
Azizi
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

31 Oct, 10:30


فمنیسم از منظر پدیدار شناسانه 4

نهاد خانواده

مسئله دیگری که در این جا قابل طرح هست تعارض آموزه های فمنیستی و نهاد خانواده است ،
مخالفان فمنیسم معتقد هستند که آموزه ها و رویکردهای فمنیستی در تعارض با نهاد خانواده است و پایه های نهاد خانواده را متزلزل می کند ،
آیا به راستی این گونه است ؟
آیا بین آموزه های فمنیستی و نهاد خانواده تعارض وجود دارد ؟
به نظر می رسد قبل از این که به تبار شناسی تاریخی نهاد خانواده به پردازیم و نحوی تثبیت شدن آن را بررسی کنیم و اشکال مختلفی از خانواده را که در طول تاریخ شکل گرفته بکاویم باید به طرز تلقی از خانواده و یا نوع تعاریفی که از خانواده در فرهنگ ها و باور های مختلف هست فکر کنیم .
باید در این بررسی روشن کنیم که چرا تعارض وجود دارد و دیگر این که تعارض در کجا وجود دارد ،
باید دید که آموزه های فمنیستی با چه اشکالی از خانواده در تعارض است ،
و از این طرف باید دید که کدام تعریف و تلقی از خانواده قادر نیست رویکرد فمنیستی را تحمل کند ،
خانواده یک نهاد اجتماعی است و تجربه زیسته تاریخی  بشر نشان داده است که یکی از مهم ترین نهاد اجتماعی و از قضا سازگار ترین نهاد با خلق و خوی بشری است ،
که بسیاری از فیلسوفان باستان و مدرن حتی فلسفه سیاسی خود را از نهاد خانواده استنتاج کرده اند ،
اما لازم است بین نهاد و تعریف از نهاد تفکیک قائل شویم ،
برای نهاد خانواده در طول تاریخ پیش فرض هایی بدیهی شده اند که به حقوق و اختیارات منجر شده است ، پیش فرض هایی از فرهنگ و سنت ، از دین و شریعت ، از مناسباتی که مبتنی بر طبقات اقتصادی بوده است ، از قضا این پیش فرض های بدیهی شده در طول تاریخ از آنجا که به پرسش کشیده نشدند جایگاه حقیقت را هم تصاحب کردند ،
پس نبرد بر سر بود وی نبود خود نهاد نمی تواند باشد این خلط مبحث را مخالفین آموزه های فمنیستی دامن زدند ، نبرد بر سر نوع تعاریف این نهاد هست ،
این که خانواده یعنی مرد سالاری ،
این که خانواده یعنی اختیار مطلق نان آور خانواده ، این که نان آوری در انحصار مرد باشد ، اینکه خانه داری نان آوری نیست ، اینکه زن مولد نیست بلکه مصرف کننده است ، اینکه مرد در جایگاه قیم و ولی از اختیارات ویژه برخوردار باشد ،
حتی در تعاریف سنتی تر و بدوی تر از خانواده زن صاحب فرزندانی که به دنیا آورده نیست .
مخالفین فمنیسم که خود را مدافع نهاد خانواده می دانند از به پرسش کشیده شدن این پیش فرض ها و تعاریف تحمیل شده بر نهاد خانواده بیم دارند و هر گونه نقد و پرسشگری علیه این پیش فرض های بدیهی شده را مخالفت با اصل نهاد خانواده جلوه می دهند .
صرف نظر از شعارها و تند روی های برخی از گرایش های فمنیستی که ناشی از بد فهمی و سطحی نگری است باید گفت که در رویکرد فمنیستی تعارض در بود و نبود نهاد خانواده نیست بلکه تعارض در تلقی ها و تعاریف و آموزه های بدیهی انگاشته شده است که در این تعاریف بین اعضای خانواده رابطه مولی و موالی شکل می گیرد و زن موجودی تحت قیمومیت تلقی می شود ، گرچه مرد را به مدارا با زن و همدلی با او دعوت می کند اما به اصل مناسبات قیم مآبانه وفادار می ماند .
در رابطه با زن مرد سالاری و در رابط با فرزندان پدر سالاری .
پرسش این است که آیا این چنین نهادی با چنین تعریف و تفسیری مستحق به پرسش کشیدن نیست ؟
اداه دارد
Azizi

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

31 Oct, 10:28


فمنیسم از منظر پدیدار شناسانه 3

در همین مرحله از بحث لازم است نقدی را متوجه بعضی اشکال فمنیستی داشته باشم ،
هر جنبش و کنش انسانی اجتماعی سطحی دارد و عمقی و از آنجا که کنش های اجتماعی با همه سنخی از مردم سروکار دارد دچار شدن به عوام زدگی ، تند روی ها و سطحی نگری هایی لاجرم  می شود ،
یکی از خلط مبحث ها و عدم دقت در نقطه آغاز و آغازین پرسش ،  رویکرد های فمنیستی را به جدال های کوچه بازاری بدل کرده است .

اشتباه در نقطه آغاز ،
آنها نقطه آغاز را نه « نوع » بلکه مرد قرار دادند ، یعنی زن با خود و برای خود معنا ندارد بلکه با دیگری قابل تفسیر است ، این نگرش ناشی از بدفهمی مفهوم برساختگی است ، و می پندارند از آنجا که زن برساخته است و از آنجا که عامل این برساختگی مرد است پس نقطه آغاز و نبرد گاه مرد و زنی است ،
یعنی نبردگاه دیالکتیک نظریه خود را با تعارض زنانگی و مردانگی تبیین می کنند ،
اما از آنجا که زن و مرد در تاریخیت خود هر دو بر ساخته هستند در حقیقت هر دو سر دروغین هم هستند .
در نتیجه این طور به نظر می رسد که جدال دیالکتیکی لااقل در سطح روئین دروغین و جنگ زرگری است .
در حالی که آنها می بایست به قبل تر بر می گشتند یعنی به قبل تر از روابط تعارض آمیز زن و مردی ،
به انسان و قبل از برساختگی نظام حقوقی مبتنی بر جنسیت .
یا باید نبردگاه دیالکتیکی بین زن و مناسباتی که عامل بر ساختگی است ، یا آن نظام اقتصادی که خواستگاه چنین رویکردی است .
در نظام حقوقی مبتنی بر جنسیت اگر زن برساخته است باید توجه کنیم که مرد هم بر ساخته است ، هر دو کاریکاتور هستند ، بخشی از حقوق کاریکاتور زن به کاریکاتور مرد منتقل شده در نتیجه هر دو از توازن خارج شدند و از این جهت هر دو بر ساخته هستند ، هردو خودشان نیستند .
اگر گفتند که زن سرشار از احساس است و عقلانیت او تابع احساس اوست ،
از آن طرف گفتند ،
مرد چون گاو زور دارد ، چون الاغ بار بر است ، مرد احساس ندارد ، مرد که گریه نمی کند ،
یا ، مرد آن است که در کشاکش دهر ٫
سنگ زیرین آسیاب باشد ،
این بر ساختگی نیست ؟
سطحی نگری در نظریه شبه فمنیستی در آرمانگرایی نا معقول خود را نشان می دهد ،
یعنی ایده آل ترین آرمان فمنیستی می شود جابجایی در قدرت .
یعنی جابجایی در جایگاه اجتماعی زن و مرد ،
یعنی تا کنون مرد از جایگاه جنس برتر بر خوردار بود اکنون و زین پس زنان باید در آن جایگاه قرار گیرند ، یعنی شکل دیگری از بر ساختگی ،
بنابراین بحث در فرو پاشی مناسبات غیر انسانی نیست بلکه تصاحب آن جایگاه غیر انسانی است ،
در حالیکه نقطه آغاز باید رادیکال تر می شد و مناسبات را نشانه می رفت نه دعوای زن و مردی که خود معلول هزاره های تاریخی حقوق و باور و سنت است
Azizi

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

31 Oct, 10:26


فمنیسم از منظر پدیدار شناسانه 2

یکی از پیش فرض ها تاریخیت این مفهوم است ،
بسیاری از تحلیل ها با بدیهی انگاری پیش فرض  تاریخیت آغاز می کنند یعنی از برساخت ها .
مفهوم برساختگی از نوعی جابجایی حکایت دارد ،
حوزه نمایش و فیلم جایی است که می شود مفهوم برساختگی را توضیح داد .
یک فرد بازیگر در وهله نخست خودش است با دغدغه های خاص خود به مثابه فرد .
اما در فیلم نامه برای او نقشی نوشته می شود ، شخصیتی برای او بر اساس آن نقش پرداخته می شود.
او در فردیت خودش شاید مستأجری است که از پس اجاره خانه خود بر نمی آید اما در قالب این شخصیت نمایشی سرمایه داری است که در قصری زندگی می کند ،
یا انسان آزاده ای است اما در نمایش نقش یک برده را بازی می کند ،
تاریخیت اگر یک نمایش ادامه دار در نظر گرفته شود بازیگر از آن چیزی که برای خودش هست به آن چیزی که برای نمایش هست منتقل می شود ، در نمایش دیگر خودش نیست بلکه شخصیتی برساخته فیلم نامه است .
تحلیلگر با نگاه کردن به نقش های یک بازیگر از پرده سینما نمی تواند به خود واقعی بازیگر دسترسی داشته باشد ، امر واقع در پس و پشت پدیدار های برساخته و نمایشی زندگی می کند بنابراین تحلیلگر باید از سینما بیرون بیاید و  خود بازیگر را در جایی که بازی نمی کند ملاقات کند او را به نوشیدن چای دعوت کند و با او وارد گفتگو شود .
اکنون سناریو های تاریخی ، برهه ها و وضعیت هایی که زن برای دیگری نقش ایفا می کند را کناری می گذاریم و از او می پرسیم
تو کی هستی ؟
یک مواجهه بی واسطه اول شخص ، در وضعیتی که نه هنوز مرد هست و نه رختخواب و نه زیبایی و نه معشوق و نه مادر و نه آشپز ،
انسان است ، و انسان نه نر است و نه ماده ،
نه زشت است و نه زیبا ،
انسانی است که با خود حقوقی را حمل می کند ،
حق بودن ، و حق چگونه بودن ، و حق داشتن اراده آزاد برای تحقق چگونه بودن ،
بودن و چگونه بودن ضرورت وجود آزادی را استنتاج می کند ، یعنی اراده آزاد حقی است که از بودن و چگونه بودن ناشی می شود .
از طرفی انسان مجموعه ای از نیاز ها هم  هست و ابژه نیاز او در بیرون از خودش وجود دارد ، آزادی در فعلیت بخشیدن تامین نیاز هم ناشی از خود نیاز است ،
حق بودن مشروط به جنسیت نیست ،
آزادی و اختیار چگونه بودن هم مشروط به جنسیت نیست ، در نتیجه حق بودن و چگونه بودن و آزادی در تحقق چگونه بودن مشروط به جنسیت و آلت تناسلی نیست .
پس در مواجهه بی واسطه در وهله نخست انسان داریم ، نه  زن و مرد.
بر خلاف آموزه های دینی که در قصه خلقت از زن به عنوان زوجه یاد می کند و داستان از مرد آغاز می شود باید با مفهوم نوع آغاز کرد ، یعنی از انسان ، یعنی از یک مرحله جهش بالاتر از حیوان ،
حق بودن نه زنانه است و نه مردانه ، حق چگونه بودن هم ناشی از جنسیت نیست ،
آزادی و اراده مندی جهت تعیین چگونه بودن هم ناشی از جنسیت نیست.
بنابراین حقوق هم در وهله نخست به بودن و اراده آزاد در انتخاب چگونه بودن  مربوط است و نمی تواند صرفا با نوع جنسیت حق بودن و حق چگونه بودن را اصل و فرع سازد .

ادامه دارد....
Azizi
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

31 Oct, 09:58


فمنیسم از منظر پدیدار شناسانه ،

برای بررسی و تحلیل موضوع هفته به نظر می رسد که بحث ها قبل از اینکه به خود موضوع یعنی زن پرداخته شود بیشتر درگیر حواشی است ،
یا اینکه بیشتر از منظر مرد محورانه به مسئله پرداخته می شود ،
انگار زن با دیگری یعنی مرد قابل تحلیل است و خودش به مثابه یک موضوع مستقل قابلیت تحلیل ندارد .
البته که نسبت ها و نقش ها و دیگری ها در هر تحلیلی منظر گاه هایی را می سازند تا اشکارگی آن موضوع آسان تر شود ، اما در آغاز گاه و در وهله نخست باید بی واسطه و با کنار گذاشتن عینک های دیگری به مسئله نگاه کرد .
در روش  پدیدار شناسانه وقتی قصد و روی آورندگی ما به موضوعی شکل می گیرد اولین مسئله این است که این اجازه و فرصت را به موضوع قصد شده یا روی آورده شده بدهیم تا آنگونه که هست خود را بر ما آشکار کند ، اینکه فیلسوف زن را چگونه تحلیل می کند ، اینکه در باور های دینی و با لحاظ هنجار های دینی زن چگونه توصیف می شود ، این که فرهنگ و سنت چه تصویری از زن را پیش فرض گرفته اند هیچ کدام خود زن نیست بلکه موجودی بر ساخته است برای دیگری .
پس برای شناخت موضوع لازم است ما پیش فرض های خود را اپوخه کنیم ، یعنی پیش فرض های بظاهر بدیهی و رایج را در بدیهی بودنشان زیر سوال به بریم و آنها را به پرسش بکشیم ،
فلسفه پرسش نیست بلکه به پرسش کشیدن است یعنی پیش فرض ها را از موضع بدیهی و تثبیت شده ای که دارند براندازیم ،
در تحلیل مفهوم زن معمولاً پای دیگری پیشاپیش در میان است ،
دیگری بنام مرد ، خانواده ، مادر بودن ، آشپزخانه ، رختخواب ، به عبارتی زن در میان پیش فرض های بدیهی و پذیرفته شده ای به دنیا می آید که برساخته هستند ، برای مرد ، برای فرزند ، برای آشپزخانه ،برای رختخواب ، و همین پیش پنداشت ها از قضا نه تنها مفهوم زن را آشکار نمی کنند بلکه خود عامل پنهان شدن و به حاشیه رفتن او می شوند تا جایی که زن به مثابه شیئ فی نفسه تلقی می شود که نمی دانیم چیست .
بنابراین لازم است در بدو امر این تصورات و گمان های بدیهی و رایج را اپوخه کنیم ، یعنی از یک طرف این پیش فرض ها را به پرسش بکشیم و آنها را بدیهی تلقی نکنیم و از سوی دیگر بیاییم زن را در جهان بی پیش فرض نگاه کنیم ،
جهانی که مرد نیست ، خانواده نیست ، نه مادر است و نه فرزند آور ، رختخواب نیست ، آشپزخانه نیست ،
این همان نقطه ای است که پرسش از کیستی و چیستی زن
مطرح می شود ، که زن خودش برای خودش و در غیاب آن پیش فرض ها کیست .

ادامه دارد...

دهه تاریک شصت و رانده شدن مبارزات زنان به محافل داخلی
سرکوب گسترده‌ نهادهای سیاسی و مدنی مخالف و منتقد حکومت پس از سال ۱۳۶۰، دامن جنبش زنان را نیز گرفت و منجر به توقف فعالیت گروه‌ها و نشریات زنان شد. فعالان زن نیز یا بازداشت شدند، یا کشور را ترک کردند و یا با از دست دادن امکان فعالیت سیاسی-اجتماعی علنی و عمومی، برای بیش از یک دهه خانه‌نشین شدند.
در ماهنامه‌ی زنان که از سال ۱۳۷۰ به مدیریت شهلا شرکت و با دیدگاه نزدیک به روشنفکران دینی منتشر می‌شد نیز گاهی صدای زنان سکولاری همچون مهرانگیز کار شنیده می‌شد.
در سال‌هایی که فعالان زن در داخل کشور در تلاش برای ساختن فضا‌هایی حداقلی برای فعالیت بودند، زنانی که پس از تشدید سرکوب‌های حکومتی مجبور به ترک کشور شده بودند، با راه‌اندازی نهادها و رسانه‌هایی در حوزه‌ زنان فعالیت‌های پیشین‌شان را در خارج از ایران ادامه دادند. شماری از این زنان نیز در دانشگاه‌ها و مؤسسات پژوهشی اروپایی و آمریکایی به بررسی تئوریک وضعیت زنان و تلاش‌ها برای ارتقای آن پرداختند. 
ایجاد شکاف بین فعالان داخل ایران و خارج ایران همواره یکی از راهکارهای حکومت جمهوری اسلامی برای خنثی کردن فعالیت‌های ثمربخش زنان بوده است. حکومت با دانستن اینکه پیوند این حلقه‌ها می‌تواند زنان را برای رسیدن به حقوق‌شان سازمان‌دهی کند و امکانات زنان خارج به دلیل دسترسی به منابع  و رسانه می‌تواند راهگشای جنبش‌های زنان باشد، با امنیتی کردن این ارتباط و جرم‌انگاری کردن آن همواره سعی در ایجاد فشار بر روی فعالان داخل داشته تا فعالیت‌های آنها را به «فعالیت بومی» و «بی خطر» تقلیل دهند.
ادامه دارد
Azizi
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

31 Oct, 09:54


زن -زندگی-ازادی در متافیزیک ایرانی
اکبر جمالی

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

31 Oct, 08:27


تاملی بر جنبش زن -زندگی - ازادی

هادی زمانی
برجسته ترین ویژگی و دست آورد جنبش «زن، زندگی، آزادی» تحول ارزشی عمیقی است که در ارکان جامعه ایران شکل گرفته است. در فرایند این جنبش شهروندان ایران، به ویژه زنان و جوانان، به یک نوع آگاهی نسبت به آزادی خود دست یافتند که به قول رامین جهانبگلو با جنبش حقوق مدنی سیاهان آمریکا برابرای میکند. این تحول آپارتاید جنسیتی و مذهبی جمهوری اسلامی (ج.ا.) را تماما به زیر سوال برده است. شاید نتوان با اطمینان کامل گفت که این جنبش دقیقاً به کجا خواهد رفت، اما به جرات میتوان گفت بستری که ج.ا. بر آن ایستاده، برای همیشه زیر پای آن فرونشسته است.
این جنبش، حتی اگر در بعد سیاسی متوقف شود، که نشده و نخواهد شد، تحولات فرهنگی و ارزشی آن چنان عمیق است
که دیگر بازگشت به گذشته را نمی‌توان برای ج.ا. متصور شد. رژیم این را دریافته و ارکان آن دچار هراس و شکاف‌های عمیق شده است. به گونه ای که نه راه پس دارد، نه راه پیش. عقب نشینی، جنبش را نیرومند تر خواهد ساخت و سرکوب شدیدتر و گسترده‌ تر آن را رادیکالیزه تر خواهدکرد. آشفتگی و نبود اجماع نظری پیرامون چگونگی برخورد با جنبش در تمام ارکان رژیم مشهود است. جنبش «زن، زندگی، آزادی» یک گسست فرهنگی، سیاسی و تمدنی تمام عیار با ج.ا. است.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» نهضتی است برای کرامت انسانی، برای حق انسان بودن، حق زندگی، حق آزادی و حق یک زندگی عادی. نگاه این جنبش به آینده است، نه گذشته. نگاهش به سیاست تماما سکولار، غیر ایدئولوژیک و زمینی است. جنبش «زن، زندگی، آزادی» جهانی فکر می‌کند و خواهان همزیستی با همه کشورهای جهان، از جمله جهان غرب است. ارزش‌های جهانشمول دارد که همه می‌توانند با آن همدل باشند. این جنبش نه تنها می‌تواند ج.ا. را تغییر دهد، بلکه می‌تواند اپوزیسیون را نیز وادار به نوسازی کند.
یکی دیگر از ویژگی‌های برجسته جنبش «زن، زندگی، آزادی» خشونت ‌پرهیزی آن است. علیرغم سرکوب شدیدی که حکومت اعمال کرده است، خشونت خاصی در رفتار جوانان و نوجوانانی که بار سنگین جنبش بر دوش آنها بوده و هست، مشهود نبوده و نیست. حفظ این ویژگی برای پیروزی بر استبداد دینی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. ج. ا. ترجیح می‌دهد معترضان دست به خشونت بزنند تا به این بهانه جنبش را نابود کند. هسته سخت ج.ا. ابایی ندارد تا برای حفظ خود یک جنگ داخلی راه بیاندازد و با کمک متحدین منطقه‌ای و بین المللی خود ایران را سوریه‌ای کند. یک جنبش فراگیر ملی خشونت پرهیز مطمئن‌ترین و کم هزینه‌ترین راه برای گذار از شرایط موجود و دستیابی به توسعه اقتصادی و سیاسی است. تجربه جهانی موید آن است که جنبش‌ خشونت پرهیز برای گذار به دموکراسی موفقیت‌آمیزتر از انقلاب‌های کلاسیک است. جنبش «زن – زندگی – آزادی» این ضرورت را دریافته است. در جنبش مهسا، گرایش به خشونت پرهیزی، به ویژه در میان زنان و جوانان قاطع و صریح است. گرچه، مجهز ساختن آن به یک نگاه فلسفی و بنیان‌های فکری منسجم می‌تواند آن را در برابر چالش‌هایی که در پیش روی دارد نیرومند تر و پایدار سازد.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

31 Oct, 07:45


دهه تاریک شصت و رانده شدن مبارزات زنان به محافل داخلی
سرکوب گسترده‌ نهادهای سیاسی و مدنی مخالف و منتقد حکومت پس از سال ۱۳۶۰، دامن جنبش زنان را نیز گرفت و منجر به توقف فعالیت گروه‌ها و نشریات زنان شد. فعالان زن نیز یا بازداشت شدند، یا کشور را ترک کردند و یا با از دست دادن امکان فعالیت سیاسی-اجتماعی علنی و عمومی، برای بیش از یک دهه خانه‌نشین شدند.
در ماهنامه‌ی زنان که از سال ۱۳۷۰ به مدیریت شهلا شرکت و با دیدگاه نزدیک به روشنفکران دینی منتشر می‌شد نیز گاهی صدای زنان سکولاری همچون مهرانگیز کار شنیده می‌شد.
در سال‌هایی که فعالان زن در داخل کشور در تلاش برای ساختن فضا‌هایی حداقلی برای فعالیت بودند، زنانی که پس از تشدید سرکوب‌های حکومتی مجبور به ترک کشور شده بودند، با راه‌اندازی نهادها و رسانه‌هایی در حوزه‌ زنان فعالیت‌های پیشین‌شان را در خارج از ایران ادامه دادند. شماری از این زنان نیز در دانشگاه‌ها و مؤسسات پژوهشی اروپایی و آمریکایی به بررسی تئوریک وضعیت زنان و تلاش‌ها برای ارتقای آن پرداختند. 
ایجاد شکاف بین فعالان داخل ایران و خارج ایران همواره یکی از راهکارهای حکومت جمهوری اسلامی برای خنثی کردن فعالیت‌های ثمربخش زنان بوده است. حکومت با دانستن اینکه پیوند این حلقه‌ها می‌تواند زنان را برای رسیدن به حقوق‌شان سازمان‌دهی کند و امکانات زنان خارج به دلیل دسترسی به منابع  و رسانه می‌تواند راهگشای جنبش‌های زنان باشد، با امنیتی کردن این ارتباط و جرم‌انگاری کردن آن همواره سعی در ایجاد فشار بر روی فعالان داخل داشته تا فعالیت‌های آنها را به «فعالیت بومی» و «بی خطر» تقلیل دهند.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

31 Oct, 07:42


لغو اصلاحات قانون خانواده نخستین عمل «انقلابی» حکومت زن‌ستیز خمینی، بلافاصله پس از انقلاب ۱٣۵٧
۸ مارس ۵۷؛ نخستین اعتراض رادیکال به حکومت خمینی از سوی زنان
هشت مارس/۱۷ اسفند ۱۳۵۷ نقطه عطف بسیار مهمی در تاریخ انقلاب و جنبش‌های زنان است، از این‌رو که زنان نه تنها عامل اولین کشمکش سیاسی پس از انقلاب شدند، بلکه با به راه انداختن نخستین مخالفت رادیکال با رهبر خودکامه انقلاب، برای اولین‌بار اقتدار او را به شدت به چالش کشیدند.
در اجباری کردن حجاب برای زنان، هدف خمینی علاوه بر انقیاد زنان، استقرار مجدد نماد هویت اسلامی و تداوم فرهنگی آن بود. از سوی دیگر اعتراض زنان، نشانگر اراده آنها برای مقاومت علیه جریان نوظهور بنیادگرایی‌ای بود که قدرت می‌گرفت.
رویداد هشتم مارس ۵۷ نویدبخش پیدایش نخستین جنبش مستقل و نیرومند زنان در تاریخ نوین ایران بود. جنبش زنان به‌عنوان نیرویی سیاسی با خواست مشخص فمینیستی در حال ظهور بود، و برای اولین‌بار هیچ سازمان یا حزب سیاسی‌ای نمی‌توانست بسیج زنان را به نام خود جا بزند. این امر، در تاریخ نوین ایران پس از مشروطه بی‌سابقه بود.
اما جامعه مردان روشنفکران سکولار از این جنبش اعتراضی عدالت‌جویانه پشتیبانی نکرد. بسیاری از زنان ملی‌گرا و چپ و لیبرال که راهپیمایی‌های اعتراضی را به راه انداخته بودند، ترسیدند که جنبش ضد حجاب اهداف «مهم‌تر» انقلاب ضدامپریالیستی را به‌خطر اندازد و بنابراین، هر روز از جمعیت حاضر در اعتراضات کاسته می‌شد.
در نتیجه این حقیقت نادیده گرفته شد که استمرار مقاومت ِجمعی، تنها راه مؤثر برای به چالش کشیدن تعرضات بنیادگرایان‌ست. عقب نشینی موقتی رژیم در مواجهه با تظاهرات ضد حجاب، آشکارا نشان‌دهنده قدرت کنش ِجمعی و خودباوری زنان بود.
ادامه دارد
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

31 Oct, 07:40


انقلاب ۵۷، دیکتاتوری خمینی و جنسیت‌زدگی احزاب مترقی
در همان روزهای آغازین انقلاب سفید  در سال ۱۳۴۱ به دستور خمینی ٩ تن از علما طی بیانیه ای دخالت زنان در انتخابات را محکوم کردند.
درحالی‌که فعالین چپ بحث درباره حقوق و موقعیت زنان را به بعد از پیروزی انقلاب موكول كرده بودند، ایدئولوگ‌های اسلامی، بحث حقوق زنان را در دستور كار خود قرار داده و حول آن فعالین زن و مرد را در مقابله با سیاست‌های تجددگرای فرهنگی، اجتماعی و برابری‌خواهانه بسیج می‌كردند. 
نیروهای سیاسی وقت با فردیت زن و صدای مستقل و خودمختاری زنان مخالف بودند و این بافت فرهنگی تاریخ‌مند که مبتنی بر اتوریته مرد و فرمان‌بری زن بود، در سازماندهی استراتژی و عمل انقلابی روشنفکران فعال درباره جنبش زنان تعیین‌کننده بود. اکثریت فعالان زن نیز زیر بار این فرهنگ، ارزش‌ها و گفتمان مردانه‌ی مقتدر رفتند و در نتیجه، نتوانستند درک کنند که برابری جنسیتی و دموکراتیزه شدن روابط انسان‌ها پیش‌شرط جامعه دموکراتیکی بود که آن‌ها قصد بنای آن را داشتند.

ادامه دارد

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

31 Oct, 07:39


دوره پهلوی اول و  سیاست اعمال کشف حجاب
در این دوره سیاست استفاده از زور برای از سر برگرفتن حجاب سبب رنجش و خشم بسیاری از زنان خانواده‌های سنتی‌تر شد. بعضی از آنان از خروج از خانه به‌طورکلی خودداری کردند و نسبت به ایده‌های مدرن، اصلاحات و زنانی‌که از این حرکت پشتیبانی می‌کردند مظنون شدند. رفتار از سر اقتدار و اجبار رضا شاه همچنان برآمده از تفکر مردسالارانه‌ای بود که به زنان اجازه نمی‌دهد برای بدن‌شان تصمیم بگیرند و در واقع میان این دو اجبار تفاوتی نبود و در همچنان بر پاشنه سلب عاملیت از زنان می‌چرخید.
با افزایش کنترل دولت بر جامعه و شدت سرکوب، فعالیت گروه‌های زنان محدودتر شد. سازمان‌های سوسیالیستی زنان منحل شده و بعضی فعالان زن، از جمله روشنک نوعدوست، جمیله صدقی و شوکت روستا، اعضای مؤسس جمعیت «سعادت نسوان» رشت توسط پلیس دستگیر شدند. پلیس از کلیه ابزار ممکن برای مرعوب ساختن فعالان زن استفاده می‌کرد.
جمعیت قدیمی و متشکل «نسوان وطن‌خواه» آخرین سازمان مستقل زنان بود که تا ۱٣۱٧ به حیات خود ادامه داد. دو سال بعد، دولت وقت به چند تن از زنان تحصیل‌کرده و مرفه دستور داد «کانون بانوان» را پی ریزی کنند؛ کانونی که با اهدافی چون «بهبود آموزش اخلاقی و معنوی بانوان، ارائه راهنمایی در زمینه خانه داری و پرورش فرزند بر مبنای روش علمی، آموزش بدنی» و مانند آن در واقع در خدمت تثبیت نظام مردسالاری عمل می‌کرد و به‌عنوان یک سازمان خیریه دولتی جانشین سازمان‌های مستقل و مبارز فمینیستی می‌شد.
ادامه دارد
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

31 Oct, 07:39


زنان وچنسیت در تجربه شوروی
پس از اعلام برابری حقوق زن و مرد در زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به عنوان یکی از نخستین اقدامات دولت نوبنیاد شوروی، این تحولات، الهام بخش فعالان حقوق زن در ایران شد و مبارزه زنان و خواسته‌های آنان از جمله اختیاری بودن حجاب، دسترسی به آموزش و حقوق‌شان در خانواده را شدت بخشید.
در آن زمان سه سازمان زنان با گرایش‌های سوسیالیستی آغاز به کار کردند. نخستین آنها «جمعیت نسوان وطن‌خواه ایران»، به ریاست انتخابی محترم اسکندری در ۱۲۹۸ شمسی بود. 
دومین سازمان، «سازمان زنان سوسیالیست»، زمانی تشکیل شد که یک گروه از زنان مارکسیست از جمعیت نسوان وطن‌خواه جدا شده و جامعه‌ای تحت عنوان «بیداری ما» ایجاد کردند. 
سومین سازمان مهم زنان نیز «پیک سعادت نسوان» بود که توسط گروهی دیگر از زنان مارکسیست، تاسیس شد.
بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۰ میلادی بیش از ۲۰ نشریه زنان با خواست‌های مشخص فمینیستی و در انتقاد به شرایط خفت‌بار زن در خانواده و اجتماع انتشار می یافت ،در کشوری که انتشار روزنامه‌ها تاریخ چندان طولانی نداشت، صف تعداد نشریات مدافع حقوق زنان می‌تواند بیانگر وجود یک جنبش نسبتا نیرومند فمینیستی باشد.
ادامه دارد
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

31 Oct, 07:33


زنان مشروطه خواه بنیانگذران جنبش فمینیستی در ایران
بی‌بی خانم استرآبادی، یکی از این زنان بود که با نوشتن رساله معایب الرجال خود، علیه فرهنگ مردسالارانه و ستمگرانه حاکم به مبارزه برخاست. او در حقیقت، نخستین زنی است که به انتقاد از مردسالاری و سنت‌ می‌پردازد و شهامت آن را دارد تا اعتقادات و پراتیک مذهبی و فرهنگی پدرسالارانه آن دوران را آشکارا زیر سوال ببرد.
گروهی از زنان نیز اعتراض خود را علیه موقعیت نابرابر و زیردست بودن زن در زندگی اجتماعی و خانوادگی به شکل ترک مذهب شیعه و روی آوردن به بابی‌گری نشان می‌دادند. بابی‌گری به عنوان یک جنبش اصلاح طلبانه، خواستار عدالت اجتماعی، از جمله برابری حقوقی زنان شده بود.
داستان برداشتن حجاب زرین تاج " طاهره قره العین در دشت بَدشت، در آن زمان بسیاری را شگفت‌زده و متأثر کرد. 
اما سرانجام با سرکوب خونین جنبش باب در سال‌های ۱۸۵۰میلادی، قرةالعین هم، همراه سایر رهبران بابی اعدام شد.
جنبش مشروطیت و نخستین باری که زنان، دارای یک هویت مشخص سیاسی شدند
تلخ‌ترین درس انقلاب مشروطیت برای تشکل‌های زنان مبارز (که در انقلاب  ۱٣۵٧ تكرار شد)، این بود که فعالیت‌های سیاسی و مطالبه‌گرانه زنان، متضمن بهبود حقوق اجتماعی و قانونی برای آنان نبود. نخستین قانون اساسی ایران انقیاد زنان و سلسله مراتب جنسیتی را جنبه قانونی بخشید. در بخش مربوط به واجدین حق رای، زنان در مقوله «جنایتکاران» و «دیوانگان» قرار گرفته و از حق رای محروم شناخته شدند. 
پس از تصویب قانون اساسی و تشکیل مجلس ملی، گروهی از زنان در خیابان‌های تهران به راهپیمائی پرداختند، حجاب از سر برداشتند و خواستار آن شدند که مجلس حق آنان را به‌عنوان شهروند کامل به رسمیت بشناسد، اما با سرکوب «افکار عمومی» که توسط رهبران شناخته شده مشروطیت علیه آنان برانگیخته شده بود، مواجه شدند. 
مشارکت زنان در انقلاب مشروطه سطح آگاهی‌ از موقعیت فرودست‌انگاری شده‌شان را در جامعه ایران را متحول کرد و انگیزه ایجاد تشکل سازمان یافته زنان شد.
برخلاف جنبش‌های خودانگیخته‌‌ای که شرایط روزمره زندگی زنان و خواست‌های مشخصی مثل کمبود نان (شورش نان) را هدف می‌گرفت و خواست سیاسی برابری طلبانه جنسیتی نداشت، تشکل سازمان‌یافته زنان، تأکید بر خواست‌های سیاسی و برابری‌خواهانه داشت، امری که از تجربه آنان در انقلاب مشروطیت نشأت می‌گرفت. ادامه دارد
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

31 Oct, 07:28


وقتی از تاریخ مبارزات زنان با تبعیض مبتنی بر جنسیت حرف می‌زنیم در واقع از درهم‌تنیدگی ستم جنسیتی در زیست زنان به درازنای تاریخ، حرف می‌زنیم. 
زنان و تجربه زیسته‌شان در هر دوره‌ای چراغ راه دوره بعد شده ‌و همواره مشعل مبارزه از نسلی به نسل دیگر منتقل شده ‌است. 
زنان و جامعه کوییر پابه‌پای نظام مردسالاری به فهم تبعیض و لایه‌های ستم رسیده‌اند و همواره خود را برای مبارزه با آن سازماندهی کرده‌اند. زن‌ها و کوییرها به بلندای تاریخ برای رسیدن به برابری جنسیتی جنگیده‌اند و به گفته آمار تحقیقی محققان، از نتیجه آن‌چه امروز در حال وقوع است، این‌طور برمی‌آید که ۳۰۰ سال دیگر زمان لازم است تا شاید به برابری جنسیتی برسیم.
۸ مارس، روز جهانی زنان* - چرا کنار کلمه زنان علامت ستاره یا «*» می‌گذاریم؟
علامت ستاره در «زنان*» به دسته‌ای از هویت‌ها در طیف هویت جنسیتی اشاره دارد که زیر چتر «زنان» جمع می‌شوند. علامت ستاره به‌منظور شمول همه جنسیت‌ها، فارغ از دوگانه‌ زن-مرد به‌کار می‌رود. این علامت که برای نخستین‌بار در تایپوگرافی غیراستاندارد آلمانی استفاده شده، این امکان را فراهم می‌کند که به همه جنسیت‌هایی که خود را جزو «زنان» می‌دانند اشاره شود.
محدودیت‌های اجتماعی زنان در اوایل قرن بیستم
زنان ایران در شروع قرن بیستم با محدودیت‌های زیادی روبرو بودند؛ آنها از آموزش، کار خارج از خانه و فعالیت اجتماعی محروم بودند و در زمینه فعالیت اقتصادی نیز تنها شغل زنان که تا پیش از مشروطه از نظر دولت به رسمیت شناخته می‌شد، مربوط به «صنف کارگران جنسی» بود كه اعضای آن موظف به پرداخت مالیات بودند.[۱]
در این دوران پرورش دختران از دوران کودکی تنها با یک هدف، و آن آماده ساختن آنها برای ایفای نقش‌های آینده‌شان، یعنی همسر و مادر فداکار و مطیع بودن صورت می‌گرفت؛ همان نقشی که همواره مورد ستایش فرهنگ مردسالاری مذهبی بوده است.
مرور اسناد به جای مانده از تاریخ نشانگر آن است که علی‌رغم این محدودیت‌ها زنان بسیاری در جنبش‌های اعتراضی آن دوران مشارکت کرده و صدای خود را علیه سیاست‌های حکومت وروابط پدرسالارانه‌ بلند می‌کردند. 
ادامه دارد

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

31 Oct, 07:27


مروری بر تاریخ جنبش‌های زنان ایران در سازمان‌دهی علیه ستم جنسیتی - بخش اول
سازماندهی برای همه زنان*
غزاله معتمد - این نوشتار به بهانه ۸ مارس، روز جهانی زنان* تاریخ سازماندهی در جنبش‌های زنان ایران را در دو بخش و از منظر درهم‌تنیدگی ستم جنسیتی، تجربه زیسته زنان و دانش فمینیستی بررسی می‌کند. بخش اول به سیر جنبش‌های زنان از اوایل قرن بیستم میلادی تا دهه شصت شمسی می‌پردازد.

غزاله معتمد

http://www.instagram.com/marzockacademy

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Oct, 23:42


#استتیکس (۹۱)

بررسی کیک محبوب من: زن و عشق و آزادی
تاکسی به موتیفی بازگردنده در سینمای مدرن ایران بدل شده است، شاید به این دلیل که به گونه‌ای اتاق دگراندیشانه درون حکومت اتوکرات نزدیک می‌شود، فضایی همگانی که در آن هرکس می‌تواند با دیگران گفتگوی خودمانی و اغلب براندازانه برقرار کند. [برای نمونه]
جعفر پناهی کارگردان ازکاربازداشته، در فیلم مستند داستانی «تاکسی تهران» (۲۰۱۵) خود راننده‌ی تاکسی می‌شود، و درحقیقت از فیلم «۱۰» (۲۰۰۲) شادروان عباس کیارستمی الهام می‌گیرد، که در آن مانیا اکبری، که ممکن است او سازنده‌ی واقعی فیلم بوده باشد [و کیارستمی فقط فیلم را مونتاژ کرده باشد]، وانمود می‌کند که راننده‌ی تاکسی است. 

کانونمندی هر دو فیلم بر زندگی «اتمیزه‌ی» ایرانیان زیر سلطه‌ی رژیم است. همچنین، بیدادگری آیین دینی، یا بهره‌گیری ناروای قانون از دین، سوژه‌ی «کیک محبوب من» فیلم اخیر (سومین فیلم) زوج کارگردان مریم مقدم و بهتاش صناعی‌هاست. مقدم خودش همچنین در فیلم دلهره‌آور پارانوییدی پناهی، «پرده‌‌ی بسته» (۲۰۱۳، به کارگردانی مشترک با کامبوزیا پرتوی)، و در دومین فیلم بلند خودشان، «قصیده‌ی گاو سپید» (۲۰۲۰) بازی کرده است، فیلمی که خشم حکومت دینی خشک حاکم بر ایران را برانگیخته است.

این فیلم نوین آنان در پس‌زمینه‌ی اخیر جنبش اعتراضی «زن، زندگی، آزادی»، پس از سپتامبر ۲۰۲۲، در ایران می‌گذرد. با وجود این، درون‌مایه‌ی آن جهانی است: سالمندی و عشق و نادیده گرفتن اجتماعی سالمندان، بویژه زنان. قهرمان زن ۷۰ ساله، مهین (با بازی درخشان لیلی فرهادپور که نقشی هم در قصیده‌ی گاو سپید دارد) دختر نوجوانی (ملیکا پازوکی) را از چنگ پلیس [امنیت] اخلاقی نجات می‌دهد، که شاید خاطره‌ی حسرت‌بار خودش از دوران پیشاولایی که زنان ناچار نبودند حجاب بر سر کنند شهامت این کار را به او می‌دهد. او به آن دختر که شوق دیدار با دوست پسرش را دارد می‌گوید: «نباید جلویشان کم بیاوری، هرچه مظلوم‌تر باشی، این‌ها بیش‌تر توی سرت می‌زنند.»

درحقیقت، داستان با درک ناگهانی مهین آغاز می‌شود، درحالی‌که تنها از خواب بیدار می‌شود، و به مدت دراز به سرنوشت سالمندی و تنهایی و بیوه‌شدن خود تن داده است، و از این‌روی به جستجوی مردی –  که اینجا نیز از همان موتیف بازگردنده می‌آید - به ایستگاه تاکسی می‌رود.

راننده‌ی تاکسی که مهین با او دیدار می‌کند فرامرز است، کهنه سربازی فروتن ولی در سن خودش جذاب که نقش او را اسماییل محرابی با ظرافت و شور و شوق شگفت‌آوری بازی می‌کند، و او هم یکی دیگر از قربانیان سالمندی و سرکوب حکومتی است. او پس از رساندن مهین به خانه می‌گوید: «پیر شدم، شکسته شدم، یادم نمی‌آید از کی... انگار دیگر کسی مرا نمی‌بیند.» (همسایه‌ی فضولی که این رمانس دیرشکوفا را به مدت کوتاهی گسسته می‌کند، نشان‌دهنده‌ی نمونه‌ای پارسامنشی مبتذلی است که ریاکاری دینی رژیم ولایی به آن قوت می‌بخشد.)

این فیلم دل‌فریب بیش‌تر مدیتیشنی درباره‌ی تنهایی است. محمد حدادی، فیلم‌بردار فیلم، به طرز استادانه‌ای حس از دست دادن، حس وجود خاموش، را در رشته‌ای از تابلوهای زیبا از مبلمان رنگ‌پریده‌ی مهین به تصویر می‌کشد که به نگر می‌رسد – چنان‌که او چنین است -  در دهه‌‌ی فراموش‌شده‌ی دکوراسیون درونی گیر افتاده است. و با وجود این، به رغم پیش‌آگاهی‌های چندباره‌ی مرگ، حال و هوای فراگیر فیلمی شادی‌بخش و پشتیبان زندگی و حتا خنده‌آور را دارد.

دو صحنه بویژه موجب شد که من به معنای راستین کلمه شگفت‌زده شوم. نخست، دو دل‌آرام هفتادساله با صدای آهنگ‌های پاپ ایرانی پیشاولایی در اتاق نشیمن شراب می‌نوشند و برقص مي‌آیند.* (...) دیگر، هنگامی است که فرامرز از مهین می‌خواهد که با او دوش بگیرد، ولی مهین از بدنش بسیار شرم دارد. می‌گوید: «من ۳۰ سال است که جلوی کسی برهنه نبوده‌ام.» و فرامرز می‌گوید: «اشکالی ندارد، من هم خیلی وقت است که هیچ‌کس را از نزدیک برهنه ندیده‌ام.» و این درحالی است که دوتایی کنار هم نشسته‌اند – و بخوبی پوشیده‌اند – و زیرِ دوش هستند (...) بروید این فیلم را ببینید: نه تنها اثری هنری است، که همچنین فریاد و کوبشی برای آزادی است.

نویسنده: هیو بارنز
بازگردان: م. میکاییلیان


*پانوشت: نخستین بار که خودم (میترا) فیلم را دیدم، به چشمم نیامد که مهین درست ۷۰ ساله باشد، بلکه، نزدم چندین سال کم‌تر می‌نمود. فرامرز نیز به چشمم ۷۰ ساله نمی‌نمود، بلکه، چندین سال بیش‌تر می‌نمود. آرمان فیلم‌ساز را که این‌دو (بگیریم تصادفی) درست همسن باشند می‌پذیرم و برای زندگی خانوادگی با آن‌ همرای هستم، ولی آیا باورپذیر است که، در پراتیک، مرد ایرانی در سن و سال بالا بخواهد زنی همسن و سال خودش را برای شریک همیشگی زندگی خود برگزیند؟



@mithra_philosophy
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Oct, 23:38


#استتیکس (۹۰)

کیک محبوب من: مهمانی نایاب شبانه
از میان دو فیلم سینمایی که تاکنون از زوج کارگردان مریم مقدم و بهتاش صناعی‌ها دیده‌ام – یکی «قصیده‌ی گاو سپید» (بنگرید به بخش‌های ۶۳ و ۶۴ از جستار #استتیکس) و دیگر همین فیلم «کیک...» - «کیک...» را از نگاه ارزش‌های استتیک بهتر می‌دانم. فیلم‌برداری آن، برایم حس دیداری سرزنده‌ای را پدید می‌آورد، که یک نمود آن صحنه‌ای است که در آن مهین و فرامرز در باغچه‌ی خانه‌ی مهین نشسته‌اند، چهره‌هایشان با برگ‌ها و شاخه‌های بیرون قاب شده‌ است که گویی دوستی صمیمانه‌ی نوپایشان را به نرمی در آغوش می‌گیرند. دوربین به پروتاگونیست زن نزدیک می‌ماند و به بازیگر این نقش پروانه می‌دهد تا همچون زنی میان‌سال و صمیمی بدرخشد. موزیک متن به فراخور صحنه‌ از آوازهای دل‌انگیز ایرانی پارینه (پیش از برپایی تئوکراسی دینی) بهره می‌گیرد، و در پایان هم چنگ شستی آهنگ تلخ و شیرین دلنشینی را می‌نوازد.

از نگاه داستانی، به گمانم، روایت کلان فیلم می‌تواند در هرجای جهان برای زن و مردی سالمند رخ دهد: زنی که یک روز، شاید در اثر مهمانی شبانه‌‌ی کمیاب با دوستان کمابیش همسن خود، یا شاید جرقه‌ای که گفتگوی آنان به خواسته‌‌های سرکوب‌شده‌ی او می‌زند، شهامت پیدا می‌کند و تصمیم می‌گیرد که پس از سال‌ها زندگی تنهایی پس از درگذشت همسر خود، دیگر تنها نباشد، و حق دارد که خود برگزیند که با چه کسی و از چه راهی دوست شود. ممکن است شانس بیاورد (یا نیاورد) که کسی را پیدا کند که او  را درک کند و ذوق و طبعش با چیزها و بهانه‌های ساده‌ای که زندگیشان را زیبا و دوست‌داشتنی می‌کند – مانند خوراکی‌ها و گل‌آرایی‌ها و موزیک‌ها و .. ـ همخوان باشد. لیک، رخ دادن آن در کشوری که دست‌کم چهار دهه است که حاکمیت ولایی آن آزادی‌های فردی پیش پاافتاده‌ و بسیار طبیعی فرزندان حوا را سرکوب کرده است، فیلم را ممتاز و برجسته می‌کند. پایان غمناک فیلم، که ممکن است برخی بینندگان، بویژه بینندگان غربی، را چندان خوش نیاید باید در چارچوب همان «سرکوب» ارزیابی کرد...

با وجود این، به باورم کسی که هموطن و همزبان دو پروتاگونیست فیلم «کیک...» است دشوار بتواند درباره‌ی جهان‌گستری ایده‌ی این فیلم داوری خوبی کند. از این‌روی برای دانستن دیدگاه سنجش‌گران فیلم در سراسر جهان به سایت «راتن تمیتوز» رفتم و بررسی و ارزیابی بیش از بیست سنجش‌گر حرفه‌ای را درباره‌ی آن خواندم. دریافتم که همه‌ی آن سنجش‌گران فیلم را درکل پسندیده‌اند و امتیازهایشان به آن از ۶ تا ۱۰ (از ۱۰) در نوسان است. در این‌جا یکی از این بررسی‌ها را که روشن است نویسنده‌ی آن برخی فیلم‌های ساخت فیلم‌سازان ایرانی را بر پرده‌ی سینما دیده است، و بویژه فیلم‌های دیگر  این زوج فیلم‌ساز را پیش‌تر دیده و با سبک کاری آن‌ها آشناست، و همچنین نسبت به دیگر سنجش‌ها به داوری خودم از فیلم‌ نزدیک‌تر است، می‌آورم.

@mithra_philosophy

https://t.me/marzockacadem

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Oct, 20:18


کسی که به امر زیبا عشق می‌ورزد؛ عاشق خوانده می‌شود چراکه خود او نیز سهمی از آن زیبایی دارد.” (رساله فایدروس) عشق‌ورزیدن ازاین‌رو، می‌شود فقط عشق‌ورزیدنی افلاطونی نه به زیبایی خاص که فقط سهمی از زیبایی را در خود دارد که به زیبایی کل. به زیبایی خاص اگر عشق‌ورزیده می‌شود، ازآن‌جهت است که به یادمان می‌آورد که زیبایی کل و دور از دسترسی هم وجود دارد که باید به آن عشق‌ورزید. به همین دلیل است یقیناً که بسیاری از فیلسوفان سنت افلاطونی، عشق را به‌کلی فراتر ازآنچه میل جنسی-فیزیکی نامیده می‌شود، می‌نشانند و معتقدند که این میل ازآنجاکه بین انسان و حیوان مشترک است، نمی‌تواند ویژه انسانی که تعقل می‌کند، قلمداد گردد.
برخلاف عشق و احساسی که از اروس برمی‌خیزد، عشق در فیلیا (Philia) با دیگری پیوند متفاوتی پیدا می‌کند. در سنت یونانی، فیلیا نه‌تنها با مفهوم دوستی درهم‌تنیده می‌شود، بلکه علاوه بر آن بر نوعی وفاداری و تعلق‌خاطر به خانواده و جامعه سیاسی نیز اطلاق می‌گردد. ارسطو در کتاب‌های هشت و نه اخلاق نیکوماخوسی، دوستی را فضیلت، یا حداقل واجد نوعی فضیلت می‌داند. فضیلتی که شاید همچون فلسفیدن، به خاطر خودش محبوب است و نه به خاطر نتایجی که از آن حاصل می‌شود. هیچ‌کس ازنظر ارسطو، نمی‌تواند زندگی بی‌دوست را انتخاب کند، حتی اگر همه‌چیزهای خوب دیگر را در اختیار داشته باشد.


https://t.me/marzockacadem

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

30 Oct, 20:16


فیلم کیک محبوب من که بعد از ۴۵  سال جسورانه از مرزهای تن عبور کرد

@marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Oct, 17:37


مباحث نظری فمینیسم
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Oct, 17:33


فمنیسم برای ۹۹ درصد. تز ۱۰ و ۱۱
نویسندگان:
Nancy Fraser, Tithi Bhattacharya, Cinzia Arruzza

ترجمه: مرجان نمازی

موسیقی: Santé
à ceux qui n'en ont pas: به سلامتی همه آنهایی که [گیلاس شرابی] ندارند
اثر Stromae خواننده بلژیکی
#فمنیسم_99%


https://t.me/marzockacademy

http://www.instagram.com/marzockacademyز

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Oct, 17:32


فمنیسم برای ۹۹ درصد. تز ۸ و ۹
نویسندگان:
Nancy Fraser, Tithi Bhattacharya, Cinzia Arruzza

ترجمه: مرجان نمازی

موسیقی: Cree language prayer song
اثر  Moe Clark خواننده و شاعر از بومیان متی (Métis)، در "کانادا"ی امروزی
#فمنیسم_99%

https://t.me/marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademyز

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Oct, 17:31


فمنیسم برای ۹۹ درصد. تز ۷
نویسندگان:
Nancy Fraser, Tithi Bhattacharya, Cinzia Arruzza

ترجمه: مرجان نمازی

موسیقی: گروه Lavender Blues از جنبش فمینیستی موج دوم در استرالیا 1978
#فمنیسم_99%

https://t.me/marzockacademy

http://www.instagram.com/marzockacademyز

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Oct, 17:29


فمنیسم برای ۹۹ درصد. تز ۵ و ۶
نویسندگان:
Nancy Fraser, Tithi Bhattacharya, Cinzia Arruzza

ترجمه: مرجان نمازی

موسیقی: LA SIGUANABA اثر Sara Curruchich، خواننده و فعال حقوق زنان و بومیان در گواتمالا
#فمنیسم_99%


https://t.me/marzockacademy

http://www.instagram.com/marzockacademyز

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Oct, 17:28


فمنیسم برای ۹۹ درصد. تز ۳ و ۴
نویسندگان:
Nancy Fraser, Tithi Bhattacharya, Cinzia Arruzza
ترجمه: مرجان نمازی

موسیقی: Rain  اثر Yemi Alade، آهنگساز، خواننده و فعال اجتماعی اهل نیجریه
#فمنیسم_99%

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Oct, 17:20


فمنیسم برای ۹۹ درصد. تز ۱ و ۲
نویسندگان:
Nancy Fraser, Tithi Bhattacharya, Cinzia Arruzza

ترجمه: مرجان نمازی

موسیقی: "Song of the French Partisan"
اثر Buffy Sainte Marie، موسیقی‌دان، آهنگساز، خواننده، هنرمندِ هنرهای تجسمی و فعال اجتماعی که از تبار بومی‌های "کانادا"ی امروز است.
#فمنیسم_99%

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Oct, 17:17


فمنیسم برای ۹۹ درصد. مقدمه
نویسندگان:
Nancy Fraser, Tithi Bhattacharya, Cinzia Arruzza
ترجمه: مرجان نمازی

موسیقی: ترانه بلاچاو اجرای
Maria Ilva Biolcati (Milva)
#فمنیسم_99%

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Oct, 13:58


درود
به نظرم یکی از تعاریف فمنیست می تواند چنین باشد :


فمنیست یعنی ؛
زن و‌ مرد دو‌ روی سکهٍ نوع انسان و دو‌جلوه یک حقیقت هستند  و هیچ کدام بر دیگری، ابتدا به ساکن و به صرف جنسیت، برتری ندارد  ( در هیچ زمینه ای )مگر در برخورداری بیشتر از ارزشهای انسانی .

به عبارت ساده تر؛
انسانها می توانند از هم برتر باشند  ولی نه به خاطر جنسیت بلکه به خاطر برخورداری و کسب ارزشهای انسانی مانند:
اخلاقیات
علم
هنر
فلسفه
و....

انسانگرا

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Oct, 12:05


کتاب بادگویان
پژوهشی درباره گفتمان های انتقادی فمینیستی و اکوفمنیستی  در شعر و ادبیات جهان به قلم سعیدجهانپولاد نشر ایهام منتشر کرد

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Oct, 11:51


🎙 کاروان

باصدای بانو #دلکش

سر میکشم چو شعله
که برخیزم ای دریغ
کو پای قدرتی که
پی همرهان روم...

موسیقی سنتی

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Oct, 11:11


فلسفه حقوق فمینیسم

 مطالعات جنسیتی و فمینیسم، بررسی‌های کلی حقوقی، و بسیاری از مجلات تخصصی حقوقی که به مسائل جنسیت و عدالت اختصاص داده شده‌اند نیز به چشم می‌خورد. این مقاله با مروری اجمالی بر مضامین بنیادی نظریه حقوقی فمینیستی آغاز می‌شود، و سپس در مورد تحول دیدگاه‌ها در مورد تغییرات نهادی مورد نیاز در چندین حوزه اساسی حقوق بحث می‌شود: برابری سیاسی، مهاجرت، و شهروندی. ازدواج، حقوق باروری و کالایی شدن بدن؛ محافظت در برابر خشونت؛ و حقوق اقتصادی
1. مضامین بنیادی در فلسفه حقوقی فمینیستی
1.1 حاکمیت قانون
1.2 برابری و تفاوت
1.3 معقول بودن در قانون
1.4 عمومی و خصوصی
1.5 حقوق بشر
1.6 روش های چندگانه
2. برابری رسمی و شهروندی برابر
3. ازدواج، حقوق باروری، و کالایی شدن بدن
4. خشونت علیه زنان
5. برابری در زندگی اجتماعی و اقتصادی

 بنیادی در فلسفه حقوقی فمینیستی
در فلسفه حقوق، مانند نظریه فمینیستی به طور کلی، روش ها، پیش فرض ها و رویکردها به طور قابل توجهی متفاوت است. رویکردهای رادیکال، سوسیالیستی و مارکسیستی، پسااستعماری، فراملی، رابطه ای، فرهنگی، پست مدرن، سلطه، تفاوت، پراگماتیست، لیبرال، و نئولیبرال به فمینیسم، همگی در فلسفه حقوقی فمینیستی ارائه شده و کمک های متفاوتی به آن می کنند. علاوه بر این، نظریه حقوقی فمینیستی در طول زمان با نگرانی هایی مانند برابری، آزادی، تسلط و تفاوت، و تنوع و جهانی شدن در مقاطع مختلف شکل گرفته است .
با وجود تمام این تفاوت‌ها در تمرکز، تأکید یا رویکرد، موضوعات خاصی مشترک هستند. مفروضات هنجاری شامل ارزش اخلاقی یکسان همه انسانها (و شاید برخی از حیوانات غیرانسانی نیز) و استحقاق موجوداتی با چنین ارزش اخلاقی برای رفتار برابر تحت قانون است، هر چند که این موضوع قابل درک باشد.

فیلسوفان حقوق فمینیست نیز انتقادهای اساسی از دیدگاه های سنتی درباره ماهیت قانون و استدلال حقوقی، مفروضات مردسالارانه که در قانون منعکس شده است، و مشکلاتی که زنان در تأمین عدالت برابر تحت قانون دارند، به اشتراک می گذارند آنها با روش هایی که قدرت در جامعه به واسطه کاستی های سیستم های حقوقی مختلف شکل می گیرد و همچنین با پیچیدگی های بهبود این سیستم ها، از جمله نحوه تصمیم گیری در مورد معنای رفتار برابر تحت قانون و چگونگی دستیابی به آن هماهنگ هستند. به عنوان مثال، فیلسوفان حقوق فمینیست ممکن است در مورد میزان تلاش قانون برای جلوگیری از تسلط در روابط صمیمانه اختلاف نظر داشته باشند و اگر این کار را انجام ندهد در ظلم شریک است. دیدگاه‌های نئولیبرالی بر آزادی و رضایت تأکید دارند. انتقادات از نئولیبرالیسم شامل مشکلات عملی انتخاب تحت شرایط مردسالاری یا محدودیت های اقتصادی است. برای مثال دیگر، فمینیست های متفاوت و فمینیست های لیبرال با معنای برابری در قانون و اینکه آیا دستیابی به برابری ممکن است در برخی شرایط نیاز به برخورد متفاوتی داشته باشد، مبارزه می کنند.

منبع : دانشنامه استنفورد

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Oct, 09:42


زنان همچنان مسئول اصلی مراقبت و حمایت از فرزندان و خویشاوندان هستند. بنابراین، فلسفه فمینیستی فلسفه‌ای است که بر زنان تمرکز نمی‌کند، بلکه مکانیسم‌های سرکوبی را که گروه‌های اجتماعی خاص به دلیل نظم جنسیتی دوتایی از آن رنج می‌برند، بررسی می‌کند

Hikje cاستاد فلسفه
برگردان مارزوک
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Oct, 09:33


و همانطور که اغلب در فلسفه اتفاق می‌افتد، شهود ما بدون خطا نیست، اما همچنان می‌توانیم چیزی از آنها بیاموزیم. در این مورد، فلسفه فمینیستی با ملاحظات ماهوی و روش‌شناختی خاصی مشخص می‌شود

احتمال اول - فلسفه فمینیستی به عنوان فلسفه ای که به فمینیسم اهمیت می دهد - و احتمال دوم - فلسفه فمینیستی به عنوان فلسفه ای که مبتنی بر مفروضات هنجاری خاصی است - مسئله را از منظر ماهوی و از منظر روش شناختی روشن می کند.
از نظر روش شناختی، فلسفه پفمینیستی با این فرض مشخص می شود که دانش ما در موقعیت  ما  قرار دارد، اعتقادات فلسفی ما از موقعیت های اجتماعی ما سرچشمه میگیرد ، و ما موجوداتی اجتماعی هستیم. به عبارت دیگر، ما فلسفه را از یک موقعیت اجتماعی خاص انجام می دهیم و بسته به اینکه در ساختار اجتماعی چه جایگاهی داشته باشیم، در روابط خاصی با افراد دیگر قرار می گیریم. هم آنچه که ما تجربه می کنیم، بلکه آنچه می دانیم و چگونه می دانیم، با آن ارتباط دارد
چه موقعیت هایی را می گیریم و این موقعیت ها چه فرصت هایی در اختیار ما قرار می دهد. از نظر محتوا، فلسفه فمینیستی با این واقعیت مشخص می شود که به سؤالاتی می پردازد که ارتباط مستقیمی با زندگی اجتماعی دارند - به ویژه زندگی اجتماعی که توسط زنان و سایر گروه های اجتماعی به حاشیه رانده شده تجربه می شود.

این در مورد ایجاد معیارهای ایده آل برای چیستی عدالت نیست، بلکه بیشتر نشان می دهد که چگونه گروه های اجتماعی خاص تحت تأثیر بی عدالتی قرار می گیرند. این واقعیت که این فقط به بی عدالتی علیه زنان اشاره نمی کند، از ادعای متقاطع روشن است - بالاخره همه زنان یکسان نیستند. بیشتر کنشگران اجتماعی از طریق جنسیت، سن، سابقه مهاجرت، رنگ پوست، مذهب، بدن و غیره تحت تأثیر اشکال مختلف بی عدالتی قرار دارند.
درباره فلسفه ای است که در درجه اول درباره «زنان» است.بطور مثال: به عنوان بخشی از اقدامات برای کاهش نابرابری‌هایی که به دلیل بحران کرونا تشدید شده بود، قانون قرارداد موقت علمی امکان تمدید حداکثر مدت قرارداد با مدت معین را فراهم کرد. ایده اصلی این است که به کارکنان در موقعیت های موقت برای آموزش بیشتر غرامت داده شود. البته، این به ویژه به معنای کارکنان بسیار پرمخاطره است - یعنی کسانی که..
ادامه دارد
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

29 Oct, 07:18


افرادی که در نظریه عدالت رالز ذکر نشده اند؟ چرا روسو زنان را برای تفکر منطقی نامناسب می دانست؟ چرا کانت تصور می کرد که پوست تیره نشانه هوش پایین است؟ بیخود نیست که الیزابت اندرسون، چارلز میلز و بسیاری دیگر استدلال کرده اند که موقعیت اجتماعی ما، رابطه ما با دیگران، به حاشیه رانده شدن یا امتیازات ما تضمین می کند که تحقیقات نظری ما با مفروضات خاصی مشخص می شود - در واقع، حتی همین سوال، که با آن تحقیقات خود را آغاز می کنیم تحت تأثیر ما به عنوان یک فرد خاص است.
آنچه ما می دانیم، چگونه آن را می دانیم وچگونه انرا بیان می کنیم همیشه با تجربیات زیسته خودمان مرتبط است. بی جهت نیست که انتقاد شدیدی  بر بسیاری از برنامه های گفتگو  در مورد موضوع نژادپرستی که تقریباً منحصراً از مردان سفیدپوست تشکیل شده اند  و دسترسی محدودی به دانش در مورد تبعیض نژادپرستانه دارند وارد میشود   تعجب آور نیست که بسیاری از مردان از میزانی که زنان - زنانی که می شناسند - تجربیات خود را از خشونت جنسی در پی MeToo گزارش کرده اند شگفت زده شده اند. .
عینیت، بر اساس بینش بسیاری از فیلسوفان فمینیست است
که ما به عنوان افراد می توانیم از روی صندلی راحتی خود به دست آوریم. به گفته ساندرا هاردینگ، عینیت قوی مستلزم گروه متنوعی از فیلسوفان و دانشمندان با تجربیات متفاوت، علایق متفاوت و راه های مختلف دستیابی به دانش است. اکنون البته می توان گفت که فلسفه فمینیستی، فلسفه ای است که نه تنها به صراحت مفروضات هنجاری را نشان می دهد، بلکه به صراحت مفروضات هنجاری بسیار خاصی را نیز نشان می دهد. اما پس از آن این سؤال مطرح می شود که اینها چه فرضیاتی هستند: مفروضاتی در مورد برابری جنسیتی؟.
مفروضات انسانی؟ اما از آنجایی که این مفروضات به نحوی از درک ما از فمینیسم تغذیه می‌شوند،  این سوال را مطرح می‌کند که فمینیسم در واقع چه فرضیاتی را مطرح می‌کند - یا دوباره: دقیقاً فمینیسم چیست؟ به علاوه، مسلماً فلسفه فمینیستی تنها جهت فلسفی نیست که بر فرضیات صراحتاً اومانیستی مبتنی است، به طوری که در اینجا دوباره این سؤال مطرح می شود که فلسفه فمینیستی در واقع چگونه با سایر فلسفه ها ارتباط دارد.
ادامه دارد
برگردان مارزوک
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

28 Oct, 22:34


روانکاوی
🎙 ژیژک

@marzockacadey

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

28 Oct, 06:13


بله اگر فمینیسم در مورد لغو ستم بر همه زنان است،  پس همچنین در مورد لغو تبعیض جنسی، نژادپرستی و سرمایه داری است. ، استعمار و الغای نظام دوجنسیتی  - به طور خلاصه: در مورد الغای ظلم. اما، اولا، همه فیلسوفان فمینیست به این مسائل نمیپردازند
و ثانیاً این سؤال مطرح می‌شود که واقعاً چه چیزی فلسفه فمینیستی را از نظریه انتقادی یا فلسفه اجتماعی متمایز می‌کند. راه دوم برای رسیدن به پاسخ این است که فلسفه فمینیستی را فلسفه ای بدانیم که مفروضات هنجاری را از دیدگاه های خاص توسعه می دهد. به عبارت دیگر، وقتی ما فلسفه فمینیستی را تمرین می کنیم، به صراحت می گوییم که چه موقعیت اجتماعی داریم و مثلاً تا چه اندازه دانش ما توسط آن محدود شده است؟

یا علایق و سوالات ما از پیش داده  می شود. به نظر قابل قبول میرسد. بنابراین، فلسفه فمینیستی به این موضوع می پردازد که موقعیت اجتماعی ما تا چه حد امکانات فلسفی ما را محدود یا گسترش می دهد. اما این موضوع از دیرباز محل مناقشه بین فلسفه فمینیستی و سایر فلسفه ها بوده است، موقعیت اجتماعی ما به هر طریقی بر فلسفه ما تأثیر می گذارد - حتی اگر این موضوع را صریح بیان نکنیم و حتی اگر با حوزه های کاملاً متفاوتی از فلسفه سروکار داشته باشیم. اکنون این انتقاد به خوبی شناخته شده است: چرا ظلم به زنان یاظلم به نژاد صورت گرفت؟ .

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

27 Oct, 22:09


خوب شد
همایون شجریان

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

27 Oct, 18:34


🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...

🔹 درسگفتار: علوم شناختی دین
    "نشست ششم"

🔸 با حضور: دکتر سارا قزلباش
                 دکترای فلسفه دین

🕒 زمان: دوشنبه ۷ آبان ماه، ۱۴۰۳
ساعت ۲۲ بوقت تهران    

❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...

🔗  لینک حضور:

https://t.me/+RgpoTxExbs0yOTA0

کانال دکتر سارا قزلباش
https://t.me/metahistorical

کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademyز

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

27 Oct, 12:31


سنت و تجدد در حقوق ایران
محمد ضیمران، شیرین عبادی

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

25 Oct, 06:17


سیمای فرصت طلبان در شاهکار دانته
ققط بنگر و بگذر!

کمدی الهی دانته کتابی عمیق با تمثیل هایی تامل برانگیز است می توان ساعتها نشست و اسرار و رازهای آن را گشود.بی جهت نیست که برخی صاحب نظران آن را مقدمه رنسانس غرب تصور می کنند.سرآغاز نوری شفابخش که از بهشت کوچک فلورانس بردمید و دربرابر ظلمات و تاریکی های هزارساله کلیسا و اصحاب دین قد علم کرد.باری منظور این نوشتار تنها اشاره ای است به یک صحنه ای دردآور که یادآوری اش شاید موجب بیداری ما شود.

درهمان بدو ورود به دوزخ دانته شاهد سخنان رنج آلود،فریادهای خشم و صداهای بلند بی وقفه است.وحشت زده از ویرژیل(خدای عقل و خرد رومی)دلیل این فریادها را می پرسد؛
کیستند این ساکنان و کسانی که چنین در زیر بار رنج پشت خم کرده اند؟
ویرژیل جواب می دهد:
«این وضع فلاکتبار خاصِ ارواح دردکش است آنهایی که درزندگی خود کفری نگفتند اما زبان به دعایی نیز نگشودند.اینها نه عصیان ورزیدند و نه وفادارماندند و تنها به خود اندیشیدند.اینها همانهایی هستند که دریک منازعه بی طرف می ماندند تا ببینند که عاقبت کار چه خواهد شد.همان فرصت طلبانی که همیشه رای ممتنع می دهند.
گفتم ناله شان از پی چیست؟
گفت: اینان امیدی به مرگ ندارند و قرار نیست تغییری درزندگی شان روی بدهد.دنیای زندگان یادی ازایشان در دل نگه نمی دارد و رحمت خداوندی نیز آنها را نادیده می گیرد. جمع بدنهادانی که هم خدا ازایشان بیزار است و هم دشمنان خدا.درباره این جماعت سخن نگوییم
فقط بنگر و بگذر!
راستی هم همین است درباره این بی خاصیت های فرصت طلب باید گفت
فقط بنگر و بگذر!

#دانته_کمدی_الهی_فرصت_طلبی_ویرژیل_قربان_عباسی

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

24 Oct, 19:36


🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کنند


🔹 درسگفتار : 
امید به بمب باران ایران، حماقت یا خیانت است.
    
🎙پرفسورحسام نوذری

       

🕒 زمان:جمعه۴ آبانماه، ۱۴۰۳
" ۲۵ اکتبر  ۲۰۲۴ "

      ساعت ۱۸:۳۰ بوقت ایران ساعت ۸ بامداد بوقت کالیفرنیا

لینک گروه اکادمی

https://t.me/+RgpoTxExbs0yOTA0

کانالِ پرفسور نوذری
@HessamNowzari

کانالِ اکادمی

@marzockacademy

اینستاگرام آکادمی
http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

24 Oct, 18:52


ابان
سکوت می‌شود فریاد
از تنگنای بغض
تا قله های خشم 
از چنبره جهل
تا چله های فهم
گلشن
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

24 Oct, 15:52


💥یکی از ننگی ترین صحنه تاریخ ایران
✍️
علی مرادی مراغه ای

به نظرم علل قتل قائم مقام فراهانی یکی از ننگین ترین حوادث تاریخ ماست و هر ایرانی باید آنرا بخواند چون علاوه بر محمدشاه در کُشتن او، انگلستان، مراجع دینی و مردم نادان نیز دست داشتند.
در هر جنایتی همیشه چندین نفر مشارکت دارند.
از مدتها پیش میخواستم این قتل ننگین را بنویسم و امروز دیدم سالروز مرگ عباس میرزا و همچنین انعقاد عهدنامه گلستان بین ایران و روسیه است در۱۱۹۲ش.

قبلا در اینجا نوشتم که چرا در ایران، فاسدان و مزدورانی چون میرزا ابوالحسن خان شیرازی عاقبت بخیر شده اما کسانی چون قائم مقام، امیرکیبر یا مصدق سرانجامِ تلخی داشته اند...
پس از شکست از روسیه، اولین اقدام برای نوسازی در تبریز بدست عباس میرزا و قائم مقام آغاز شد کارِ آنها در آن زمان تقریبا در کل آسیا ناشناخته بود، هر دو نبض زمان را به عميق‏ ترين وجه دریافته بودند و اگر در رأس قدرت قرار می‏گرفتند شاید تاریخ ایران مسیر متفاوتی میرفت!
اما متاسفانه هر دو در بدترین زمان مردند و طومار نوسازی که آغاز کرده بودند بسته شد.

اما بپردازم به چرایی ننگین بودن قتل قائم مقام:
بزرگترین گناهش وطن پرستی بود در دوره رو به زوال که اخلاق ایرانیان رو به زوال و فساد بود این خود گناه کمی نبود. آن زمان، کمتر مقام ایرانی بود که سرسپرده انگلستان یا روسیه نباشد!
انگلسیها بارها خواستند قائم مقام را با رشوه بخرند، اما نتواستند، جیمز موریه از دشمنان ایران از قائم مقام با نفرت یاد می کند چرا که«هدایای بریتانیا را نپذیرفته»!
موریه مینویسد که هدایای گرانبها از دولت انگلستان برایش بردم اما «هر چه بیشتر اصرار کردم، انکار او شدیدتر شد...»!
سرجان کمبل وزیر مختار انگلیس نیز در نامه به وزارت خارجه اش، سخن موریه را چنین تکرار کرده:
«...یک نفر در ایران هست که با پول نمی شود او را خرید و آن قائم مقام است»!
(اسناد وزارت خارجه انگلیس...ج۳۵ص۶۰)

سفیر انگلستان که از خرید قائم مقام ناامید گردیده برای کشتن او به محمدشاه متوسل شده می نویسد:
«امروز یکی از درباریان شاه فرصت یافت نظر مرا درباره سازش میان قائم مقام با روسها را به گوش شاه برساند و شاه را از نظرات من مطلع سازد که قائم مقام میخواهد با استفاده از نفوذ روسیه تمام قدرت صدارت را در دستان خود و اطرافیان متمرکز کند شاه از شنیدن آن بسیار متغیر شد و گلی را از باغچه چید و گفت...اگر ببیند قائم مقام چنین نیرنگی در سر دارد به همان آسانی که این گلها را در باغ می چیند او را معدوم خواهد ساخت»
سفیر انگلستان که از یک طرف شاه را به قائم مقام بدبین کرده از طرف دیگر، از وزارت خارجه انگلستان میخواهد برای نابودی قائم مقام و برانگیختن مردم علیه او، پول بفرستند:
«برای برانگیختن مردم و خرج کردن بودجه بین علما و ملاها مبلغی در حدود ۵۰۰ لیر لازم دارم امام جمعه قول داده این پول را در موقع مناسب و به طور صحیح خرج کند»!
(حقوق بگیران انگلیس در ایران...صص۵۱الی۵۲)

بودجه داده شده خرجِ بدبین کردن مردم به قائم مقام گردیده سپس سفیر، نتیجه کارش را چنین گزارش می کند:
«...احساسات مردم علیه قائم مقام شدیدتر شده و در ظرف ده روز اخیر چند نفر از ملایان بالای منبر علیه او به درشتی سخن گفته و هر کجا نام او برده میشود توام با دشنام است...»
(همان)
علاوه بر منبرها، جاسوسان انگلستان شهرت می دهند که«قائم مقام قصد داشته محمدشاه را بکشد و دیگری را به تخت سلطنت بنشاند در نتیجه این شهرت، شاه، قائم مقام را معزول کرد»
و دیگر از اینجا تا وقتیکه جلادن شاه بر سینه قائم مقام می نشینند و خفه اش میکنند راه درازی نیست!

آنوقت سفیر انگلستان عازم شهر میگردد تا عکسل العمل ایرانیان نادان را گزارش دهد:
«امروز سوار اسب شده به شهر رفتم...از وسط شهر گذشتم، خیابانها را جمعیت فرا گرفته بود هر کسی دوستی را می دید به عنوان ابراز مسرت و تهنیت او را در آغوش می گرفت. شنیدم که مساجد نیز پر از جمعیت است و مردم به دعاگویی شاه مشغولند که آنها را از چنین طاعونی نجات بخشید. چون به سفارتخانه رسیدم دیدم چندین نفر آمده تا به من تهنیت گویند...»
و اینها علاوه بر تهنیت گفتن، از سفیر انگلستان میخواستند که از شاه بخواهد پس از کشتن قائم مقام «...جسدش را در میدان عمومی آویزان کنند...»!
اما جالبترین گزارش سرجان کمبل در تاریخ ۲۲ ژوئن ۱۸۳۵م ارسال شده:
«امروز عصر شخصی از جانب امام جمعه به دیدنم آمد تا دستگیری قائم مقام را به من تبریک گوید...»
(همان...ص۵۴)

اندکی پس از کشتن قائم مقام، سفیر انگلستان، قرارداد بازرگانی که شبیه قرارداد تجاری ترکمنچای بود با شاه ایران امضا میکند.
این همان قراردادی بود که قائم مقام آنرا موجب نابودی تجارت ایران دانسته گفته بود "به مردی و نامردی نخواهم گذاشت حتی قرارداد با روسها اجرا گردد چه برسد به اینکه قراردادی شبیه آن با انگلیسیها» نیز بسته شود...!

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

24 Oct, 14:19


دور هفتم از کلاس‌های آزاد فلسفه

مدرس: زهرا قزلباش
دکترای فلسفه غرب

🔰جلسهٔ ۵۷:

سیری در فلسفۀ اسکولاستیک (مدرسی)


🔹کنفرانس: آشنایی با کپرنیک (خانم
شیرین تسلیمی)

تاریخ: شنبه ۵ آبان
ژمان : ۲ الی ۴ عصر



🔆مکان: شهرک اکباتان، فاز ۲، بلوک ۲، طبقه همکف، کتابخانه.



@zahrafarzann

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

24 Oct, 05:39


حتی به غلط؟ | گفتگو رسانه پارسی با محمدرضا واعظ | قسمت اول | ?Even wrong
https://youtu.be/A2uvRWipIRQ

https://t.me/marzockacademy

http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

23 Oct, 20:33


🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...

🔹 درسگفتار : رئالیسم کثیف وچالش های ایدئالیسم
                "نشست پنجم"   

🔸 با حضور: زهرا قزلباش
    دکترای فلسفه غرب

🕒 زمان:چهارشنبه ۲ آبان  ماه۱۴۰۳

ساعت ۲۲ بوقت تهران

در گروه اکادمی مارزوک
https://t.me/+RgpoTxExbs0yOTA0


کانالِ آکادمی

@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

23 Oct, 16:18


🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...

🔹 درسگفتار : رئالیسم وایدئالیسم
                "نشست پنجم"   

🔸 با حضور: زهرا قزلباش
    دکترای فلسفه غرب

🕒 زمان:چهارشنبه ۲ آبان ماه۱۴۰۳

ساعت ۲۲ بوقت تهران

در گروه اکادمی مارزوک
https://t.me/+RgpoTxExbs0yOTA0

کانالِ خانم دکتر قزلباش
https://t.me/farzan_agahi
کانالِ آکادمی

@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

23 Oct, 12:19


انتقادی به وضعیت موجود
اهنگ لری دیوار  مصطفی صوفی زاده

یگی فکر میکند من مستم
من اسیر این قفسم

  بهت نگفتم فکر میکردم میدانی
من در جوانی پیر شدم
بیا از این قفس رهایم کن بدور از اختلاسم کن
با دل خونین ودست خالی رفتم
در خانه اش خداهم رفته بود
خواری وکوری مگر چیست خداهم ترا می بینه
تنم خسته وپاهام بی حرکتند
سرنوشتم هم با من بد است
درها را برویمان بستند
هی دیوار میکشند دورمان
وچنان میتازند در این شهر
که بعد از انها شب دوباره سر میرسد

@marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

23 Oct, 11:02


در واقع،در غیاب «راه‌حلی» مثبت، نظریه‌ی انتقادی به صورت نفی انتزاعی اکنون در می‌آید.
از نظر آدورنو ،دیالکتیک دیگر نمی‌تواند شکلی را به خود بگیرد که در مارکس داشته است،یعنی تشخیص گرایش های ذاتی نظم موجود که به دگرگونی آن می‌انجامد. از آن‌جا  که این گرایش ‌ها یا نابود شده‌اند یا در سرمایه‌داری متأخر جذب شده‌اند،دیالکتیک فقط می‌تواند منفی باشد، یعنی دریافت منسجمی از ناهمانستی،که وظیفه‌اش این است که کذب همانستی و این واقعیت را نشان دهد که مفهوم، چیز مورد نظر را به تمامی نمی‌پژوهد.
آدورنو بر آن است که علایم جامعه‌ی رهایی یافته تنها می‌تواند به طور غیر مستقیم و از راه ژرف اندیشی در خشک‌ترین شکل‌های هنر مدرن نمودار شود:
برای نمونه نمایشنامه‌های بکت  در ساختارهای صوری خود فرو شکسته‌ی ‌شان،هم در حکم سرزنش نگون‌بختی پنهان در جامعه‌ی تماماً اداره شده‌اند و هم اشاره‌ای به هستی اجتماعی نجات یافته‌ای در پسِ پشت محدوده‌های این جامعه که در آن نوع بشر و طبیعت سرانجام می‌توانند باهم آشتی کنند.

ناگفته نماند،البته تمام اعضای مکتب فرانکفورت چنین نتایج تیره و تاری نمی‌گرفتند.
مهرداد
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

23 Oct, 11:00


هورکهایمر و آدورنو اغلب به بیان دیدگاه‌هایی می‌پرداختند که به نظر می‌رسد تفاوت اندکی با هم داشته باشند.برای نمونه،این حکم که «شی‌وارگی عبارت است از فرایندی که رد پای آن را می‌توان تا آغاز جامعه‌ی سازمان‌یافته و استفاده از افزارها پی گرفت»،کوشش لوکاچ را در تاریخ و آگاهی طبقاتی برای شرح توجیه عقلانی به منزله‌ی ویژگی خاص و تاریخی سرمایه‌داری،که انقلاب سوسیالیستی آن از میان برخواهد داشت،وارونه می‌کند.
چنان که هابرماس می‌گوید: هورکهایمر و آدورنو سازوکاری را تثبیت می‌کنند  که شی‌وارگی آگاهی را در بنیادهای انسان‌شناختی تاریخ انواع پدید می‌آورد، آن ‌هم به شکل هستی آن نوعی که باید خود را از طریق کار بازتولید کند.
بدین سان کار که در نظر مارکس آن فعالیت اصلی است که انسان‌ها از طریق آن خود را تحقق می‌بخشند،علت ناگزیر سلطه است.
آدورنو چند ماهی پیش از مرگ خود به مارتین جِی می گوید که مارکس می‌خواست کل جهان را به کارخانه‌ای بسیار بزرگ مبدل کند.
در واقع ،هورکهایمر و آدورنو گاه‌گاه عقل ذهنی و توانایی برای محاسبه‌ی احتمالات و از این طریق هماهنگ ساختن وسایل درست با هدف‌های درست را مقابل عقل عینی  قرار می‌دهند که با نظامی جامع،یا سلسله مراتب همه‌ی موجودات،از جمله انسان و هدف‌هایش  سروکار دارد.
بدین‌سان عقل عینی هدف‌ها و نیز وسایل کنش را معین می‌کند.اما هورکهایمر و آدورنو هیچ شرح نظام‌مندی از این برداشت از عقلانیت به دست نمی‌دهند.
هنگامی که این دو مشغول نوشتن دیالکتیک روشنگری بودند،آدورنو  تصدیق می کند که:
اغلب به نظر می‌رسد که گویی ما تا حدودی به عقل عینی به نحو جزمی اقرار داریم و از پیش تصمیم گرفته‌ایم که عقل ذهنی ناگزیر است.در واقعیت دو چیز را می‌بایست روشن ساخت:نخست،هیچ راه‌حل مثبتی وجود ندارد به این معنا که بتوان فلسفه‌ای فراهم آورد که بتوان به آسانی آن را در برابر عقل ذهنی قرار داد؛
دوم،این که نقد عقل ذهنی فقط بر پایه‌ای دیالکتیک ممکن است،یعنی با اثبات تضادها در جریان بالندگی خود و فرا گذشتن از آن از طریق نفی معین خود.
مهرداد
https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

23 Oct, 10:59


دلیل این بی‌توجهی، تا حدی این است که آثار انتقادی مزبور بازتاب مناسبات اجتماعی دوران و مکان خاص خود بودند؛ برای مثال آنها مسائل حیاتی و مهمی مثل ناهمجنس‌خواهی یا نژادپرستی را - به غیر از مطالعاتی که در مورد شخصیت‌های فاشیست انجام داده بودند- تحلیل نمی‌کردند.

آنان از بینش اروپامحور خود آگاه نبودند و نشانی دال بر شناخت دقیق از عملکردهای متنی تلویزیون و سینما که با دانش آنها دربارة ادبیات موسیقی قابل مقایسه باشد، از خود نشان نمی دانند. آن‌ها با اینکه در مورد روانکاوی و زیرساخت اجتماعی ذهنیت متضاد مطلب می‌نوشتند، پیوندهای پیچیده لذت و هویت را که عناصر فرهنگ معاصر را به هم متصل می‌کنند و می‌دوزند، نادیده می‌گرفتند.

با این حال، این افکار آنها ریشه در دو استدلالی دارد که ممکن است کمتر وسوسه‌آمیز باشد.

ارزش‌گذاری فرانکفورتی‌ها بر هنر مدرن، نخبه‌گرایی و بدبینی، تفاوت سیاسی آنها را تحت‌الشعاع قرار داده است. بی‌شک این احتمال وجود دارد که آنها نسبت به تولیدات صنایع فرهنگی دشمنی ورزند، همان‌گونه که متأسفانه آدورنو نسبت به موسیقی جاز آفریقایی ـ آمریکایی‌ها عداوت نشان می‌داد.

نظریه‌پردازان انتقادی آثار زیادی دارند که نشانگر نخبه‌گرا بودن آنهاست. همان‌گونه که قبلاً اشاره شد، آنها برای نمونه‌های انگشت‌شماری از هنر نخبه‌گرا ارزش انتقادی قائل بودند؛ زیرا در آنها نوعی مقاومت نسبت به خواسته‌های صنایع فرهنگی می‌دیدند. آنها آنقدر دقت داشتند تا انتقاد از صنایع فرهنگی را از دیدگاه محافظه‌کارانه ـ که ریشه در بینش ایدئالیستی نسبت به دنیایی نبودن هنر دارد ـ جدا کنند. ممکن است مدافعان مارکوزه در زمینة آنچه که وی در سال ۱۹۳۷ «ویژگی مثبت فرهنگ» نامید، دیدگاه دیگری داشته باشند، ولی در زمینة نظریة انتقادی، پافشاری محافظه‌کارانه بر اینکه هنر و فرهنگ سپری مناسب برای روح می‌سازند تا از شر گانگسترها محفوظ بماند، به توجیه مناسبات مادی موجود کمک می‌کند. واقعیت دنیایی متعالی‌تر، چیزی فراتر از زندگی مادی، باعث می‌شود تا واقعیت دیگری نادیده گرفته می‌شود، اینکه می‌توان یک زندگی مادی بهتر را نیز که در آن انسان خوشبخت باشد خلق کرد. به جز عکس‌العمل خوش‌بینانه مارکوزه در اواخر دهه ۶۰، اولین نسل نظریه‌پردازان انتقادی در اواخر دهه ۲۰ نمی‌توانستند هیچ جنبشی که بتواند جایگاه پرولتاریا را به عنوان عامل رهایی انسان تعیین کند، پیدا کنند.

کسانی که توانستند در جنبش‌های اجتماعی پس از سال ۱۹۶۸ چنین عواملی را پیدا کنند، احتمالاً دیدگاه فرانکفورتی‌ها یا کلاً کسانی را که اعتماد یا علاقه‌ای به رهایی انسان‌ها ندارند، بدبینانه قلمداد می‌کردند.

یورگن هابرماس، یکی از معروف‌ترین پژوهشگران و استادان نسل دوم پیروان مکتب فرانکفورت، نظریة رهایی‌بخش بازبینی‌شده‌ای را ارائه کرد که در آن اشتیاق انسان برای ارتباط بین ذهنی، یک کنش ارتباطی معرفی می‌شود.

از نظر دیگران، بدبینی نوعی انکار خوش‌بینانه بود؛ زیرا بدبینی، لاجرم اعتقاد داشتن به پتانسیل‌های سرکوب‌شده یا آزاد نشده است.

انکار شدن مکتب فرانکفورت به سبب بدبینی آنها و تصویر غمگینی که از زندگی روزمره تحت سلطه سرمایه داری جهانی ارایه می‌دادند، دقیقاً حاکی از نیروی افکار مثبتی است که آنها می‌خواستند پاره پاره‌اش کنند.

kavosh_garan

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

23 Oct, 10:58


به غیر از بنیامین که در مونتاژ فیلم و در نقشی که این فناوری می‌تواند در شکستن هاله قداست فرهنگ ایفا کند، جنبه‌های رهایی‌بخشی می‌دید، پیروان مکتب فرانکفورت سینما و تلویزیون را در چارچوب استدلالی که این رسانه‌ها را صنایع فرهنگی نامگذاری می‌کند، ارزیابی می‌کردند.

آنها در آخرین آثار خود چنین استدلال کردند که اصطلاحات فرهنگ توده و فرهنگ مردمی دلالت بر امکانات تولید از سوی مخاطبان برای یکدیگر دارد؛ نوعی ارتباط بین ذهن‌ها درون جوامع در مقابل آن، صنایع فرهنگی این جوامع را تنها به منزلة خوراکی برای نظام‌های ازدیاد بیننده و فروش تولیدات خود می‌دید.

ولی این یک نظریة سینما یا تلویزیون از دیدگاهی وجود شناسی (ontology) نبود، بلکه تحلیلی بود از معنی اجتماعی فرم‌های خاص یا حتی استاندارد در موقعیت‌های تاریخی خاص، نظریه انتقادی معتقد است بیشتر برخوردهای معاصر با تولیدات صنایع فرهنگی، تحت کنترل نظامی که مارکوزه آن را تک‌ساختی می‌نامد، انجام می‌شود. در این نظام، انرژی‌ها با مسیرهایی که بر اساس قوانین قدرت‌های حاکم تعیین شده‌اند، همسو می‌شوند؛ قدرت‌هایی که تنها هنگامی حاضر می‌شوند به دیگران منفعت برسانند که تحت فشار قرار گیرند. تعبیر باید در این چارچوب انجام شود. در غیر این صورت، این خطر وجود دارد که ابژه‌های آنها به کالا تبدیل شوند (کالاشدگی).

بسیاری از کارهای تجریه‌گرایانه کمیت‌مدار در سینما و تلویزیون و پژوهش‌هایی که تنها قائل به توصیف ظاهری مخاطب از پاسخ‌های خود بودند، این پدیده را نادیده می‌گرفتند. با این حال، می‌پذیرفتند که می‌توان تأثیرات یک کار را از لحاظ نظری از ظاهر کار و شرایط تولیدی آن، تنها در چارچوب نظریه تزریقی شناخت و بر اساس این دیدگاه، تماشاگران دیگر ابزار سوء استفاده نبودند. آدورنو در نقد پژوهشی علمی و اجتماعی درباره رسانه می‌گوید: ساده‌انگاری است اگر هویت‌هایی را که ضمن پیامدهای اجتماعی در نیروی محرکه یافته می‌شود یا در پاسخ‌ها نهفته‌ست، نادیده بگیریم.

در مقابل، او معتقد است تحلیلگران هیروگلیف‌های وجه بارز اجتماعی، که در هر یک از متن‌ها پیدا می‌شوند، باید هم منحصر به فرد بودن شکل‌های ابژه و هم به ارتباط درونی آن با دیگران در دنیا احترام بگذارند. آنها باید به خودآگاهی در مورد فرایند تحلیلی، که هیروگلیفی اجتماعی به شمار می‌آید، اصرار ورزند.

آدورنو که در موسیقی تخصصی داشت مقالات پژوهشی مفصل و متعددی نوشت و مصادیق این مبحث انتقادی را در سینما و تلویزیون توضیح داد. این آثار انتقادی مصنوعات اجتماعی را درون مصنوعات فرهنگی تعبیر می‌کنند و همان‌گونه که آدورنو می‌گوید: این ایدئولوژی نیست که غیر واقعی است، بلکه تظاهر آن برای منطبق بودن با واقعیت است که غیر واقعی می‌نماید. انتقاد ذاتی آنچه را بازگو می‌کند که انسجام یا غیر منسجم بودن کاری ساختار وجود را تشریح می‌کند.

این نقد ذاتی فرانکفورتی در قرائت خود از شکاف‌های ساختاری شبیه پساساختارگرایی فرانسوی و شاخه‌ نظری مطالعات فرهنگی بریتانیا می‌شود. ولی اینها بر گسست تکیه دارند و از نظریات لویی آلتوسر و پافشاری او بر خودمختاری نسبی فرم‌های فرهنگی و وابسته نبودن روابط اقتصادی پیروی کرده، یا حتی فراسوی آنها حرکت می‌کنند.

با این حال مکتب فرانکفورت نه بر خودمختاری، بلکه بر ارتباط درونی تکیه دارد. ارتباطی که به درک ما از جبر اقتصادی، فرهنگی، ایدئولوژیکی و سیاسی و عملکرد آن در لحظات خاص اجتماعی ـ تاریخی کمک می‌کند.

درک این ارتباط درونی، همچنین کمک خواهد کرد تا در مورد گذرگاهی که ما را به تغییر و تحول هدایت می‌کند، نظریه‌پردازی کنیم. به همین دلیل تعبیر آدورنو حق رفتن از یک جنس (رده) به جنس دیگر را اقتضا می‌کرد. نگاهی به جامعه برای شناسایی «ابژه‌ای» که فی نفسه بی‌معنی است، وجود سیاهه‌ای از معانی را برای آن «ابژه» تأیید می‌کند (معانی‌ای که این واژه ظاهراً آنها را در بر نمی‌گیرد).

عامل یادشده به اضافة تأکید بر خودمختاری نسبی، حرکت از عرصه‌ای اجتماعی به عرصه‌ای دیگر برای به تصویر کشیدن مناسبات دیالکتیکی فرم‌های آن و جلوه بخشیدن به آنچه فردریک جیمسون «استعاره‌های تاریخی» می‌داند؛ حتی اگر از حضور آن در نظریه ممانعت نکند، باعث شده تا تحلیل‌هایی از این دست پا نگیرند.

با اینکه آلمان‌گرایان در ایالات متحده، پروژه نسل اول متفکران فرانکفورتی را و زیگفرید تحلیل کرده و توسعه داده‌اند و این آثار در آلمان مورد استقبال گرفت، (و کراکائر که نوشته‌های اولیه او در مورد سینما، آدورنو و هورکهایمر را تحت تأثیر قرار داده بود) و به کمک آثاری چون نقد آلمانی نوین و تبیین اهداف آن مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت اما پژوهشگران انگلیسی زبان سینما و تلویزیون آنها را نادیده گرفتند.

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

23 Oct, 10:57


آشنایی با مکتب فرانکفورت از زاویه تلویزیون و سینما


نوشته کلی استیمن - ترجمه یونس شکرخواه


مکتب فرانکفورت (Frankfurt School) در ابتدا فعالیت‌های خود را تحت عنوان انستیتو پژوهش‌های اجتماعی، در سال ۱۹۲۳ در فرانکفورت آلمان آغاز کرد و اعضای این گروه در دهه ۳۰ به آمریکا پناهنده شدند.


مکتب فرانکفورت از فیلسوفان و منتقدان چپ‌گرایی تشکیل شد که معتقد بودند پتانسیل براندازی سرمایه‌داری را می‌توان در جزئیات مصنوعات فرهنگی جوامع مبتنی بر بازار پیدا کرد؛ تولیداتی که هم در سطح تجاری و عام، و هم در سطح تخصصی و به صورت خاص عرضه می‌شوند. در زمینه نظریة تلویزیون و سینما، اولین و شاخص‌ترین شخصیت‌های این مکتب تئودور ویزن گراند آدورنو، والتر بنیامین، اریک فروم (طی یک زمان محدود)، ماکس هورکهایمر، لئولونتال و هربرت مارکوزه هستند. با اینکه موقعیت آنها به هیچ وجه شبیه یکدیگر نبود (بنیامین از لحاظ ارتباط دوسویه‌اش با فناوری مدرن از دیگران متمایز است)، می‌توان آنان را اعضای یک گروه به شمار آورد که با آنچه سلطه فرهنگی می‌نامیدند، به شدت مخالفت می‌ورزیدند.

نظریة این گروه که به نظریة انتقادی معروف است، پاسخی است به موقعیت تاریخی آنها به عنوان روشنفکران طرفدار مارکسیسم، در دنیایی که در چنگال فجایع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی گرفتار شده است این فجایع عبارتند از: حمایت ناآگاهانه سوسیال دموکرات‌های آلمانی از جنگ جهانی اول، نابودی‌هایی که جنگ به بار آورد و بحران‌های سیاسی و اقتصادی متعاقب آن که نهایتاً منجر به پیروزی دیکتاتوری نازی در انتخابات سال‌های ۱۹۳۲ و ۱۹۳۹ شد و متحد شدن اتحادیه شوروی و جنبش جهانی کمونیستی با آلمان بین سال‌های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۱. آنچه در این تاریخ نادیده گرفته می‌شود انقلاب پرولتاریاست که مارکسیسم نوید آن را داده بود؛ انقلابی که قرار بود منافع انسان را از عرصه نیاز به عرصه آزادی بکشاند. اگر بینش نقد مارکسیستی بر براندازی سرمایه‌داری بنا شده، ولی این براندازی دیگر امکان نداشته باشد، این نقد چه ارزشی دارد؟

با این حال، اگر پژواک سرخوردگی نظریه‌پردازان انتقادی از سنت مارکسیسم در عصر ما به گوش می‌رسد، ازدیاد آگاهی آنان نسبت به امکان وقوع انقلاب، ناشی از تجربه یا حافظه تاریخی‌شان در زمینه تحولات رادیکال بوده است. حکومت کمون پاریس در سال ۱۸۷۱، شورای کارگری سنت‌پترزبورگ در سال ۱۹۰۵ و دوران زندگی کوتاه همتاهایشان طی انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و انقلاب ۱۸۱۸-۱۸۱۹ در آلمان و مجارستان و سرانجام شوراهای کارخانه‌ها در ایتالیا، نمونه‌هایی از این تحولات هستند.


از آنجا که مکتب فرانکفورت هنوز پتانسیل تحولات انقلابی را می‌دید، از نظر آنها ابزار فرهنگ تجاری (کارتون میکی ماوس، ستون ستاره‌شناسی لس‌آنجلس تایمز و رقص آمریکایی)، همزمان می‌توانست هم تجسم ژرف‌ترین آرزوهای مصرف‌کنندگانشان باشد و هم به این آرزوها به گونه‌ای جهت دهد که وضعیت موجود حفظ شود و این آرزوها امکان برآورده شدن بیابند. از نظر آنها، هنر مدرن نویدبخش آزادی بود (پیکاسو در نقاشی، بکت در تئاتر، شونبرگ در موسیقی؛ نقاشی و کتاب‌های سورئالیستی و برای بنیامین فیلم‌های سرکشی آیزنشتاین)؛ هنری که رها از قید و بندهای متخصصان بازاریابی یا مأموران دولت از فرم‌های ویژه و آزاد برخوردار بود. در همین فرم‌ها بود که آنها پژواک بینش سوسیالیستی مبنی بر کارگر آزاد و رها از کنترل و سودجویی دیگران و همین دیالکتیک فلسفه آلمانی را می‌دیدند. پیروان مکتب فرانکفورت نیز همانند مارکس معتقد بودند اگر دیالکتیک به شناخت‌شناسی پیوند بخورد، شیوه‌ای رهایی‌بخش را برای درک حرکت جهان عرضه می‌کنند.

فعالیت‌ها و آثار آنها از مهم‌ترین تلاش‌هایی است که در قرن بیستم برای بازسازی ماتریالیسم تاریخی به عنوان یک نظریه اجتماعی معتبر انجام شده است. این رویکرد پیروان مکتب فرانکفورت حتی با اینکه آنها از قوانین خشک و انعطاف‌ناپذیر مارکسیسم در تحلیل‌ها و عملکردهای خود فاصله گرفتند، کماکان به قوت خود باقی است. آنها کار خود را نظریه انتقادی نامیدند؛ زیرا از یک سویی می‌خواستند بر کیفیت انقلابی و نظری آن تأکید کنند و از سوی دیگر مایل نبودند در عصری که احساسات ضد کمونیستی حاکم بود، علیه آن چاپلوسانه موضع‌گیری کنند. نظریه‌پردازان انتقادی با گرایش‌های مارکسیستی از قبیل علمی بودن این ایدئولوژی، قطعیت تاریخی آن، پیروزی نهایی پرولتاریا و همچنین با بینش مارکسیسم نسبت به فرهنگ مخالف بودند. مارکسیست‌ها فرهنگ را پژواک ثانویه روساختی می‌دیدند که زیرساخت آن عوامل اقتصادی بود. آنها از یک سو از اتحاد شوروی و نظام سلطه‌گر آن و از سویی دیگر از سرمایه‌داری جهانی انتقاد می‌کردند.
ادامه دارد

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

23 Oct, 10:57


آشنایی با مکتب فرانکفورت از زاویه تلویزیون و سینما


نوشته کلی استیمن - ترجمه یونس شکرخواه
کاوشگران
@marockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

23 Oct, 06:24


جورج کارلین ونقد سرمایه داری
@marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

22 Oct, 15:46


آنالیز سیاست های دولتها

@marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

22 Oct, 09:36


نمودار زیر).

- تعداد پتنت‌های بین‌المللی ایران در سال 21 عدد است، در حالی‌که از آن امریکا هشتصد هزار، از آن چین یک میلیون و از آن اسرائیل هشت هزار است. (آمار مربوط به چند سال قبل)

-  مثل این است که مسیولان از عظمت خطری که ازدست دادن توانایی یادگیری برای ملتی وجود دارد آگاه نیستند و هر روز به شدت عمل خود می افزایند چندی قبل چند هزار نفر از مدیران مدارس اخراج شده اند. بعضی آموزش و پرورش را هولوکاست استعداد های دانش آموزان می نامند.                                                                                                                         مراجع: ۱-عشق درد الود حسن بلورچی
                      ۲- دبستان پهلوی یا ماشین از بین برنده شور زندگی حسن بلورچی                                              
   @H_Bolourtchi 

https://t.me/marzockacademy

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

22 Oct, 09:23


دبستان پهلوی
حسن بلوچی

@H_Bolourtchi
https://t.me/marzockacademy