《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》 @legendfolkepic Channel on Telegram

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

@legendfolkepic


زمینه فعالیت کانال: پژوهش و بازنشر کتب و مقالات شاخص در حوزه اسطوره‌شناسی، آئین‌پژوهی، فرهنگ عامه، ادبیات حماسی و زمینه‌های مرتبط

@Epiclore :ارتباط

افسانه فولکلور و ادبیات حماسی (Persian)

باورها و افسانه‌های مردمی همواره جزئی از فرهنگ و تاریخ یک جامعه بوده‌اند. آیا شما علاقه‌مندید به کشف دنیای مرموز اسطوره‌ها و فولکلورهای مختلف؟ اگر پاسخ شما مثبت است، کانال تلگرام با عنوان "افسانه فولکلور و ادبیات حماسی" مناسب‌ترین مکان برای شماست. این کانال با تمرکز بر پژوهش و بازنشر کتب و مقالات شاخص در حوزه اسطوره‌شناسی، آئین‌پژوهی، فرهنگ عامه، ادبیات حماسی و زمینه‌های مرتبط، شما را به یک سفر جذاب و پرمعنا در دنیای افسانه‌ها و فولکلورها دعوت می‌کند. از اساطیر قدیمی تا داستان‌های جذاب و الهام‌بخش، همه در این کانال پر از اطلاعات و الهام‌بخش‌ها قرار دارند. برای ارتباط بیشتر و پیوستن به این جامعه علاقه‌مندان به افسانه‌ها، می‌توانید با کاربرنامه @Epiclore در ارتباط باشید. پس، هم‌اکنون به جمع ما بپیوندید و در جهان جذاب افسانه‌ها عمیقا فرو روید.

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

09 Dec, 08:46


https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%88%D8%A7_%D9%88_%D9%BE%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%A7%DA%AF%D8%B1%D9%88%D8%A6%D9%84

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

09 Dec, 08:46


گارگانتوآ

فرانسوا رابله
ترجمۀ محمود مسعودی

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

08 Dec, 17:57


جلسه ی دوم نشست پرسش و پاسخ با حضور :

دکتر تقی کیمیایی اسدی فوق تخصص طب تشخیصی الکتریکی


زمان پنج شنبه ۲۲ آذر ماه ساعت ۲۱.۳۰ به وقت تهران

مکان گروه گفتمان :
⬇️⬇️⬇️⬇️

🆔 https://t.me/DISCOURSJ


سوالاتی در چارچوب « آگاهی ، سیرتکاملی آگاهی و ادراک و .... » در گروه تماس ارسال فرمایید .⬇️⬇️⬇️⬇️

🆔 https://t.me/+x-chZ7mk-NEyYThk

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

08 Dec, 12:18


گارگانتوآ
فرانسوا رابله
ترجمۀ محمود مسعودی
https://www.bashgaheadabiyat.com/product/gargantua/

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

08 Dec, 09:51


معانی پَهلَوی و سامی شب یلدا

نام شب یَلدا در معنی شب کنار تولد کوتاه ترین روز سال نو (تجسم طفولیت روز و ایزد نور و خورشید) و سنن آن بر خلاف ظاهر آن صرفاً سامی نیست. هم ایرانی است، هم سامی، کلاً خاورمیانه ای است و جشن شب یلدا به روش ایرانی آن در سنت سامیان جایی ندارد. گرچه میلاد مسیح را با مقارن قرار دادن شب یَلدا با ایام زادن شدن عیسی مسیح بدین مفهوم منظور کرده اند. وجود سه مغ شرقی در داستان تولد عیسی هم گواهی می دهد که طولانی ترین شب سال (یلدا) هنگام تقسیم سال و تولد ایزد خورشید شکست ناپذیر (ایزد جنگاور مهر ایرانیان) بوده است. این تقسیم سال را ایرانیان عهد هخامنشی و اشکانی از تقویم مصری و ایزد هوروس آنان اقتباس کرده و آن را به ایزد جنگاور مهر خود اختصاص داده بوده اند.
در وجه اشتقاق منطقی ایرانی یلدا آن در درجهٔ اول به معنی یال (یار) -دا (تقسیم) یعنی تقسیم سال بوده یعنی شب درازی که بین سال در حال سپری شدن و روز کوتاه سال نو است.
در درجهٔ دوم از آن معنی یَل (قهرمان) و دا (زاده شدن) یعنی زاده شدن ایزد یَل (خورشید شکست ناپذیر رومیان، در اساس ایزد نَبردهٔ مهر ایرانیان) عاید میشده است:

در مورد شب یلدای مصریان باستان که آن را دوازده روز جشن می گرفته اند می دانسته اند که شب یلدا تقسیم سال به کوتاه ترین روز و بلندترین شب سال است و این به اوستایی میشده است یار (سال)- دا (تقسیم) و هیئت پهلوی و سکایی آن طبق قاعدۀ قابل تبدیل بودن حرف ر به ل میشد یَل-دا. یَل (سال) که به صورت ییل از سکاها به ترکان رسیده است و یار اوستایی با year انگلیسی و ییل ترکی هم ریشه است. خود اعراب و آسوریها شبی به نام یلدا ندارند، ایرانیها آن را بدیشان منتسب می کنند. انتساب شب یلدا به تولد خورشید شکست ناپذیر (ایزد مهر) در عهد حکومت رومیها صورت گرفته است و یلدای سامی (تولد) جایی برای توجیه پیدا کرده است. چنانکه گفته شد در پیش خود ملل سامی عنوان شب یلدا مصطلح نیست و آن نظیر انتساب واژۀ دوگلو (دو حبه) به دوغولوی ترکی (منسوب به زادن) است که ایرانیها اصرار دارند ترکی است ولی در ترکی دوقلو مصطلح نیست، بلکه ائکیز (دو تایی) گفته میشود.

گفته میشود در حدود ۴۰۰۰ سال پیش در مصر باستان جشن «باز زاییده شدن خورشید»، مصادف با شب چله، برگزار می‌شده است. مصریان در این هنگام از سال به مدت ۱۲ روز، به نشانهٔ ۱۲ ماه سال خورشیدی، به جشن و پای‌کوبی می‌پرداختند و پیروزی نور بر تاریکی را گرامی می‌داشتند. همچنین از ۱۲ برگ نخل برای تزیین مکان برگزاری جشن استفاده می‌کردند که نشانهٔ پایان سال و آغاز سال نو بوده است.
در روم و یونان قدیم نیز، اولین روز زمستان روز بزرگداشت خداوند خورشید بوده است و آن را تولد خورشید شکست ناپذیر، ناتالیس سول انویکتوس، می‌نامیدند که از ریشهٔ کلمهٔ ناتال که در بالا اشاره شد برگرفته شده ‌است و معنی آن، میلاد و تولد (یَر-دا، یلدا) است. نام ایزد آریائیان سکایی خورشید یعنی گویتو سورو ("جیوتی[س]-سورو"، خورشید جنگاور) منشأ نام خورشید شکست ناپذیر (مهر) نزد ایرانیان و یونیان و رومیان به نظر می رسد. ایزد مهری که در اوستا ایزد روشنایی و ملقب به سورَ (به معانی خورشید و جنگاور) است.
سابقه شب چله (یلدا) نزد ایرانیان: زمستان به دو چله کوچک و بزرگ تقسیم می شود. چله بزرگ از اول دی ماه تا ١۰ بهمن ماه را در بر می گیرد و از ١۰ بهمن به بعد را چله کوچک می گویند. یلدا، شب نخست چله بزرگ است. شب یلدا یا «شب چله» شب اول زمستان و درازترین شب سال است و فردای آن با دمیدن خورشید، روزها طولانی تر شده و تابش نور، افزونی می یابد. این بود که ایرانیان باستان، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می خواندند و برای آن جشن بزرگی بر پا می کردند. در زمان ابوریحان بیرونی به دی ماه، «خور ماه» (خورشید ماه) نیز می گفتند که نخستین روز آن خرم روز (روز شادمانی خورشید) نام داشت و ماهی بود که آیین های بسیاری در آن برگزار می شد. از آن جا که خرم روز، نخستین روز دی ماه، بلندترین شب سال را پشت سر دارد پیوند آن با خورشید، معنایی ژرف می یابد. از پس بلندترین شب سال که یلدا نامیده می شود خورشید از نو زاده می شود و طبیعت دوباره آهنگ زندگی ساز می کند و خرمی جهان را فرا می گیرد. به عبارتی دیگرخورشید در حرکت سالانه خود، در آخر پاییز به پایین ترین نقطه افق جنوب شرقی می رسد که موجب کوتاه شدن طول روز و افزایش زمان تاریکی شب می شود. اما از آغاز زمستان یا انقلاب زمستانی، خورشید دگر باره به سوی شمال شرقی بازمی گردد که نتیجه آن افزایش روشنایی روز و کاهش شب است. به عبارت دیگر، در شش ماهه آغاز تابستان تا آغاز زمستان، در هر شبانه روز خورشید اندکی پایین تر از محل پیشین خود در افق طلوع می کند تا در نهایت در آغاز زمستان به پایین ترین حد جنوبی خود با فاصله ٥/٢۳ درجه از شرق یا نقطه اعتدالین برسد.

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

08 Dec, 09:51


از این روز به بعد، مسیر جا به جایی های طلوع خورشید معکوس شده و مجددا به سوی بالا و نقطه انقلاب تابستانی باز می گردد. آغاز بازگشت خورشید به سوی شمال شرقی و افزایش طول روز، در اندیشه و باورهای مردم باستان به عنوان زمان زایش یا تولد دیگرباره خورشید دانسته می شد و آن را گرامی و فرخنده می داشتند.

در مسحیت جشن میلاد خورشید شکست ناپذیر در ٢٥ دسامبر آگاهانه به عنوان نقطه عطف برگشت از تاریکی فزاینده به روشنایی فزاینده به عنوان جشن میلاد مسیح انتخاب شده است. بدین ترتیب سنت مهم میتراپرستی رو به افول رقیب مسیحیت از این سنت مهم بُرّا، خلع سلاح شده است.

در مجموع به نظر می رسد مصریهای باستان یلدا را به تولد هیچ خدایی حتی هوروس ربط نمی داده اند و آن را صرفاَ به معنی تقسیم سال در نظر می گرفته اند و این تقسیم سال به پهلوی میشد یل-دا و این همچنین معنی زاده شدن یل می داده است. ولی در شب یلدا صحبت از هیچ خدایی و تولد آن (جز تولد عیسی مسیح در نزدیکی آن) نیست ولی می دانیم که به سنت مصری کهن تقسیم سال و به حداکثر شب رسیده اند. سنت رومی انتساب شب یلدا به ایزد شکست ناپذیر (مهر) هم در خود ایران جایگاهی در فرهنگ و ادبیات قدیم پیدا نکرده است.

و شب چله اشاره به کشیدگی و درازی شب یلدا است:

चिर adj. chira (chila) long [time]

به طور خلاصه:

شب یَل- دا (شب زاده شدن ایزد یَل) به لغت پهلوی در نظر گرفته میشده که به صورت یَلدا در آمده است. چون یَل و نبرده القاب ایزد مهر یا همان خورشید جنگاور سکاها (خویتو سوروس) و خورشید شکست ناپذیر sol invictos رومیان بوده که شب یلدا شب زاده شدن این ایزد به شمار می رفته است. چون روز بعد از شب یلدا کوتاهترین روز سال (تجسم طفولیت خورشید) بوده است.
یول ژرمنها به معنی جشن هم مناسبتی با این جشن تولد ایزد خورشید شکست ناپذیر داشته است که مسیحیت آنها را مصادره به مطلوب کرده است.

شب یلدا پیش تر از آنکه شب تولد ایزد خورشید جنگاور به حساب بیاید در مصر باستان منسوب به خدای خورشید هوروس بوده است و مصریان آنرا شبیه نوروز بابلی و ایرانی دوازده روز جشن میگرفته اند.

به نظر می رسد انتخاب خرداد/خورداد روز (در معنی روز آفرینش خورشید) به عنوان زاد روز زرتشت از سنن مهرپرستی گرفته شده است. در سنن کلیسایی نیز روز اورینس Oriens (طلوع خورشید) در ۲۱ دسامبر معادل یلدا و خورداد روز است. نام هوروس خدای خورشید مصريان در نزد ایرانیان با واژه های هور و خور (خورشید، مهر) معادل گرفته شده است.

منابع عمده:

١- مقالهٔ مهر، استاد هاشم رضی
٢- فرهنگ لغات سنسکریت نائینی و آنلاین
۳- گاهشماری و جشن‌های ایران باستان، هاشم رضی.

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

07 Dec, 06:09


‍ برخی سپاهِ سواران
و برخی لشگرِ پیادگان،
و دیگران ناوگانی از کشتی‌ها را
زیباترین چیز بر این خاک می‌دانند،
امّا من همانش می‌دانم
که او را دوست می‌دارم.

این راز در پرده‌ نیست:
هلن، زنی که زیباتر از دیگران بود،
شوی خویش
آن مردِ شریف را وانهاد،
و به سوی تروا بادبان برافراشت؛
و بی‌که پروای زاده و زادورانش باشد،
عشقش به سودا سپرد
و از راه به‌دَر بُرد.

بدین‌سان، به یادِ آناکْتوریای¹ دور اُفتادم:

خوشا خرامیدنش را بنگرم
و روشنای رخسارش را بیابم،
که از تماشای چرخ‌های طلای لیدیه
و انبوهِ سپاهیانش نیز خوش‌تر است.

شعری از سافو شاعره یونان باستان
۱ تاریخدانان اناکتوریا را معشوقه وی میدانند که بانوی شاعر بدو‌ دلبسته بود.
ترجمۀ شهریار یعقوبیان، پیشکشِ دورافتادگان.

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

06 Dec, 12:35


معانی نام قوم سکا (تور)
The meanings of the name of the Saka tribe (Tur)

چنانکه از شکل مرکب توتم سکایی شیمیریای یونانی (شیر-بزکوهی-مار)/کوروشا (بزکوهی-سگبالدار) بر می آید این نام در نزد گروههای سکایی به معانی سگ درندهٔ بالدار (سیمرغ)، بزکوهی و مار گرفته میشده است. در نزد آسیانی ها، سکاهای بلوچستان، آن به معنی سگبالدار (سیمرغ) توتم بوده و نام بلوچ (بسلوچ) یادگار آن است. سکاییان قره باغ (ارتساخ) هم سگ را تقدیس می کرده اند. برخی سکاهای بالکان (نیاکان بوسنی ها و غیره) دارندهٔ توتم بزکوهی بوده اند. نام تور سکاها علاوه بر معانی پهلوان و غرنده در قفقاز به معنی بزکوهی (سمبل ایزد تور اسکاندیناوی) بوده است. سرانجام سکاهای کردستان و نیاکان صربها و نیاکان دربیکی تاجیکان مار را به عنوان توتم خویش داشته اند. بنا به هردوت الههٔ مادر سکاها به شکل نیمه زن و نیمه اژدها تصور میشده است.

نام سکا را بیشتر به معانی روان و گردنده و تیر انداز گرفته اند. ولی نام خدا-نیای اساطیری اوستایی ایشان تور (ایزد نیرومند رعد و برق) آن را با واژه های سکایی شاخ- (جهیدن برق) و سَکَ- (روان رفتن) مرتبط می سازد که از ایشان به ترکان رسیده اند. چون از سوی دیگر نام سکا لفظاً می تواند به معنی سنسکریتی آن جهندهٔ نیرومند باشد که هم مطابق نیا-ایزد تور سکاها و نیز همخوان صفت سه حیوان توتمی سکاها یعنی شیر، بزکوهی و مار است:

Śāka (शाक).-kaḥ, Power, strength, energy. jump

तुर adj. tura powerful, strong
तूरा ind. tUrA hastily

نام سکاییان کردستان یعنی کُرد نیز به معنی جهنده اشاره به توتمهای مار و بزکوهی ایشان بوده است:

कूर्द m. kUrda jump

نام های توتمی نیاکان کُردان

محمد عباسی در مقدمهٔ شرفنامهٔ امیر شرف خان بدلیسی به نقل از محمد امین زکی در کُرد و کُردستان می آورد: "بنا به اسناد آشوری در تمام سدهٔ سیزده پیش از میلاد، در ناحیهٔ کردستان حادثه ای رخ نداده است، مگر ظهور قومی به نامهای پاپهی و کورتی".
و این نامها اشاره به توتم سکایی-سرمتی مار آنان (شاماران، شهماران) دارند, همچنین نامهای سوران و کُرمانج ایشان در این رابطه به نظر می رسند:

पापाहि m. pApAhi snake
कूर्द m. kUrda jump (jumping snake)
सुरा f. surA snake
कूर्म m. kUrma name of a serpent

بعدها منابع آشوری و اوستایی در کردستان از آنان تحت نام پسران ساخو (از تبار مار) و پسران دلیر ویسه (منسوب به افعی) و تئوژیه (از تبار مار) در سرچشمهٔ رود رنگها (دجله) یاد کرده اند:
स m. sa snake
विष m.,n. viSa poison
तायते{ताय्} verb 1 tAyate[tAy] protect, father
शय m. shaya (zhaya) snake

به نظر می رسد نامهای تاجیک (تا-اجیک) و تازی (تا-ازی، نام مردم عرب بنی طی، بنوحیه، اولاد مار) و سکا (در هیئت سا-کا) نیز به معنی از تبار مار باشند.

تور به عنوان نیای قبیله ای و ایزد رعد سکاها (ایندرهٔ هندوان، بهرام ایرانیان):

تور به معنی پهلوان در اسطورهٔ سکایی نقل شده از سوی هرودوت تحت نام یونانی هراکلس (پهلوان معروف) آمده است همان اسطوره ای که در شاهنامه به رستم داستان رستم و سهراب اختصاص داده شده است:
احتمال زیاد دارد نامهای هراکلس یونانیها (پهلوان معروف) در نزد سکاها، سورابهی (پهلوان معروف، سهراب) و تور (پهلوان) بوده است. چون گم شدن اسب هراکلس در سرزمین سکاها و در جستجوی آن ازدواج وی با الهۀ نیمه زن و نیمه مار آنجا و یادگار نهادن ابزار پهلوانی برای فرزندان آتی شبیه اسطورۀ رستم و سهراب می باشد.

सुरभि adj. surabhi famous
शूर m. sUra hero
आभा f. AbhA splendor
आभा f. AbhA glamour

तुर adj. tura strong

نام تور که در شاهنامه نام نیای اساطیری سکاها (تورانیان) است به همین شکل به اساطیر اسکاندیناوی راه یافته و جانشین پرون اسلاوها و توناراز ژرمن ها شده است.

منابع عمده:

١- تاریخ ماد دیاکونوف، ترجمهٔ کریم کشاورز.
٢- شرفنامهٔ امیر شرف خان بدلیسی.
٣- فرهنگ لغات سنسکریت نائینی و آنلاین.

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

05 Dec, 16:29


معنی سرو تاج در شاهنامه

سرو تاج (شاخ تاج) می تواند نشانگر تاج مخصوص بعضی شاهان و ملکه های ساسانی باشد که تاجی بوده که دو شاخ قوچ به نشانهٔ ساسان (قوچ وحشی) بر آن نصب شده بوده است:

معنی ساسان

نام ساسان به معنی منسوب به بزکوهی در تاج شاپور دوم و بهرام دوم ساسانی انعکاس یافته است، همان قوچ وحشی/بزکوهی آئینی که حامی اردشیر بابکان به شمار رفته است:

शश m. sasa antelope

ریچارد فرای و دیگران هم از جنبۀ خدایگانی ساسان در نزد سکاها و هندوان سخن رانده اند. به قول شاهنامه ساسان و ساسانیان از سمت هند دو باره به ایران بر گشتند. منابع چینی و رومی نیز ساسانیان را به سکاییان دربیکی/دری به سکا-راکه های (سکاییان/پارسیان گرامی دارنده قوچ وحشی) ربط داده اند که به هندوستان رفته بودند (علی اکبر مظاهری، جادۀ ابریشم ۱و۲). نام طایفۀ بازرنگی پارس که قبیله نیای مادری اردشیر شمرده شده است. یعنی منسوب به بازرنگ. اگر جزء رنگ آن را به معنی بزکوهی بگیریم جزء باز آن را هم می توان با پاس (نگهبانی) سنجید. یعنی بر این اساس بازرنگی یعنی قبیلۀ منسوب به بزکوهی نگهبانی کننده. نام ساسان هم در نوشته ای به معنی ایزد نگهبانی کننده آمده است: بر طبق نوشته های جناب تورج دریایی، فیلیپ ژینیو نیز معتقد است ساسان احتمالا در سراسر آسیا در حکم ایزد نگهبان مشهور بوده و او را برای دفع جادو به یاری می خواندند.
مؤید این نظر مهری است که بخشی از آنرا چنین خوانده اند: ((ساسان، همان ساسانی که ایزد است و نگهبان)).

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

05 Dec, 07:13


▪️#کنفرانس
📖 موضوع:
#تائوئیسم

@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

05 Dec, 07:13


▪️#تائوئیسم، دائوئیسم (Taoism) یا فلسفه تائو، دینی منسوب به #لائوتسه فیلسوف چینی که بر اداره مملکت بدون وجود دولت و بدون اعمال فرم‌ها و اشکال خاص حکومت مبتنی است، که در قرن ۶ ق. م در چین با مجموعه‌ای از معتقدات و مناسک و اعمال مذهبی پیدا شد و بعدها با مسائلی فلسفی و عرفانی نقش بست. این اعتقاد اکنون ۲۵۰۰ ساله است و ریشه آن به کشور چین بازمی‌گردد.

▪️خاستگاه تائوئیسم

بنیانگذار این دین، فردی به نام لائوتسه است. او یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان قبل از #کنفسیوس بود. وی از سیاست بیزار بود و شغلش کتابدار سلطنتی چو بود که به آن علاقه‌ای نداشت؛ بنابراین در صدد ترک چین برآمد. هنگامی که قصد عبور از مرز چین را داشت مرزبانی به او گفت: «حال که دستگاه حکومت را ترک و گوشه نشینی را انتخاب می‌کنی، برای من کتابی بنویس» او کتابی را در دو بخش که مجموعاً ۵۰۰۰ کلمه داشت نوشت و بعد از آن آواره شد. محل مرگ وی مشخص نیست اما گفته می‌شود که ۸۷ سال عمر کرد. نام کتاب او دائو ده جینگ به معنای راه و فضلیت بود. به نظر برخی از محققان اندیشه‌های اولیه تائویی قبل از لائوتسه بوده ولی او آن را زنده کرده‌است.

▪️معناشناسی

لائوتسه در نخستین جمله دائو ده جینگ تعریف دائو را امری محال می‌داند. از اینرو، دائو در پرده‌ای از اسرار نهانی و ازلی مستور است. واژه تائو در فارسی به معنای راه و فضیلت ترجمه شده‌است. راهی که پیروان این آیین باید در آن حرکت کنند. تائوئیست‌ها اعتقاد دارند که تفکر فقط در مباحث بکار می‌رود و بی‌ارزش است. تفکر قبل از هر سودی دارای زیان است. آن‌ها اعتقاد دارند که برای راه درست زندگی باید عقل را طرد کرد. به همین دلیل آن را حقیر دانسته و می‌گویند انسان باید به سادگی و گوشه‌گیری و غرق شدن در طبیعت بپردازد. آن‌ها می‌گویند دانش فضیلت نیست بلکه هر چه علم بیشتر شود برشمار رذائل افزوده می‌شود. دانش از خرد به دور است و میان یک خردمند و عارف دانشمند تفاوت زیادی وجود دارد. بدترین حکومت از نظر تائوئیست‌ها حکومت فلاسفه است. فیلسوفان در سایه پندارهای خود جریان طبیعی را به شکلی مسخ شده مطرح می‌کنند. آن‌ها می‌گویند: فیلسوفان کارشان سخن‌آوری و پندارسازی است و این ناتوانی آن‌ها را می‌رساند. آن‌ها می‌گویند: روشنفکر دولت و حکومت را به خطر می‌اندازد، زیرا در قالب و مقررات سخن می‌گوید. اما در مقابل فرد ساده دل که در امور شخصی خود لذت کار مقرون به آزادی را دریافته‌است، اگر به قدرت برسد برای جامعه خطر کمتری نسبت به روشنفکر و فیلسوف دارد. زیرا ساده دل می‌داند که قانون خطرناک است و قبل از هر فایده‌ای ضرر دارد. پس چنین فرمانده ساده دلی تا می‌تواند در زندگی مردم کمتر پیچیدگی ایجاد می‌کند؛ و آن‌ها را به حیات ساده که مطابق طبیعت است سوق می‌دهد. تائوئیست‌ها کتابت را امری اهریمنی و مایه پریشانی می‌دانند. آن‌ها اعتقاد دارند که نوآوری همیشه به ثروت ثروتمندان و زور زورمندان می‌افزاید؛ بنابراین به کتابت و صنعت توجه‌ای ندارند. داد و ستد را در حد روستاها قبول دارند.

▪️جنبه‌های آئین تائو

🔹 جنبه فلسفی

می‌گویند که این دین نیست بلکه، فلسفه‌ای است که در قرن ۴ و ۵ ق. م مطرح شده‌است؛ و کنفوسیوس در قرن ۶ ق. م با یکی از فلاسفه تائویی به نام (یانگ چو) ملاقات داشته‌است که سعی می‌کرده تمدن بشری را کنار بگذارد.

یانگ چو در در قرن ۵ ق. م می‌زیسته‌است. او می‌گوید: نظام اجتماعی مردم چین دچار آشفتگی شده و امراض علاج ناپذیری بر جامعه استیلا پیدا کرده و حیات مردم را به خطر انداخته‌است. پس هر کس مسئول نفس خودش است ولاغیر؛ بنابراین او زندگی خود را در اولویت قرار داد و آن را گرانبهاتر از هر چیز می‌دانست؛ و گفت: «نباید اشیاء و امور خارجی بر شخصیت و روح انسان غلبه کند.»
یانگ چو و پیروان او به راه تسلیم صرف رفتند و آخرین حکیمی که در این راه به سرنوشت گردن نهاد چوانگ تزو بود.

چویانگ تزو گفت: «وقتی دست چپ من به شکل خروس درآید آن را علامت زمان شب می‌دانم و اگر دست راست من به شکل کمانی در آید، آن را آلت شکار مرغی قرار خواهم داد. اگر پایم به شکل چرخ درآید و جان من مانند اسب دونده‌ای شود بر آن سوار خواهم شد و حرکت خواهم کرد و به اسب احتیاج ندارم». به این صورت متوجه می‌شویم که نظر وی ساده اندیشی و طبیعت‌گرایی بوده‌است. به عقیده تائوئیست‌ها مرد حکیم و دانشمند کسی است که راز سعادت عمر و کلید نیک‌بختی را در زندگی به دست آورد و به قضا و قدر تسلیم شود و به جریان حوادث راضی باشد. آن‌ها نفس خود را تسلیم راه تائو کردند و اعتقاد داشتند هر کس که راه طبیعت را انتخاب کند، طبیعت گوهر سعادت عمر و صفای نفس به او عطا می‌کند.

@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

05 Dec, 07:13


معین می‌کند می‌توان آن را حاکم نامید که اطاعت و توافق با اراده آن یک نوع ایمان عرفانی لطیف است که از فلسفه بالاتر است و هر کس سعی دارد تا خود را با این حقیقت ازلی وفق دهد.

در کتاب دائو ده جینگ که تعلیمات تائو در آن درج شده‌است تعالیم اخلاقی زیادی دیده می‌شود که از دو قاعده (مثبت و منفی) پیروی می‌کند. هر تائویی که در قاعده مثبت وارد می‌شود در قاعده منفی نیز وارد می‌شود تا به آن تعلق یابد. مردی که به تعالیم تائو رفتار کند در اثر هم وزن ساختن وجود خود با تائو دارای یک نیروی سحری خواهد شد که این نیروی سحری جنبه منفی دارد و از برکت آن هیچ‌کس و هیچ چیز بر او غالب نمی‌شود و حتی می‌تواند با افراد قسی‌القلب و جانوران درنده و … مقابله کند و از مرگ در امان باشد. کسی که دارای نیروی تائو باشد حیات طولانی دارد و می‌تواند از انحلال و ضعف قوا مصون بماند. در این کتاب آمده‌است «من بدان کسانی که به من نیکی کنند، نیکی می‌کنم؛ و بدان‌ها که نیکی نمی‌کنند نیز نیکی می‌کنم و این چنین نیکی باقی می‌ماند» در جایی دیگر می‌گوید «این که مردم را دروغگو می‌شماری، این عیب در خودت هست. چرا که سخن آن‌ها را قبول نداری» دائو ده جینگ می‌گوید: فرضیه حکومتی چین با این عبارت مشخص می‌کند که تنهاترین اصل سیاسی که دائو در کتاب دائو ده جینگ سازگار است آزاد گذاشتن مردم است. عدم ملاحظه حکومت در زندگی مردم راه پایداری صلح آزادی است.

تائو به‌طور ازلی وابدی غیرفعال است ولی با این همه چیزی و کاری نیست که او نکرده باشد. اگر خاقان و حاکمان چین در برگه نوشته‌اند این اصل را رعایت می‌کردند همه به راه صلاح پیش می‌رفت.

در این کتاب مدینه فاضله را روستایی کوهستانی معرفی می‌کند، سرزمین کوچک با جمعیت اندک که در آن ماشین‌های وجود دارد که چندین برابر انسان‌ها کار می‌کنند. اما مردم از آن‌ها استفاده نمی‌کنند و نمی‌خواهند که به جای دیگر مهاجرت کند. در این سرزمین وسیله نقلیه فراوان است اما کسی مایل به راندن آن نیست. جنگ‌افزار جنگی فراوان است ولی کسی حاضر به استفاده از آن نیست. در واقع مردم روستا می‌خواهند با صلح و صفا زندگی کنند؛ بنابراین دیگر محلی برای جنگ و نزاع وجود ندارد. در این کتاب آمده‌است «اسلحه هر چند زیبا است ولی وسیله‌ای مورد اکراه است و باید از آن دوری کرد.»

@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

05 Dec, 07:13


برخی از متفکران بعدها کتاب (دائو ده جینگ و چوآنگ تزو) را جمع‌آوری و کتاب دینی خود قرار دادند. در این کتاب آمده‌است «شن تائو زندگی خود را بر ترک دانش گذاشت و تن را به تقدیر سپرد، و نسبت به اشیا وامور دنیوی بی اعتنا شد. او گفته «دانش غیر از معرفت نیست.» او دانش را بی‌اعتبار دانسته و در صدد نابودی آن بود. او تفکر گذشته و آینده را ترک و به همه چیز بی‌تفاوت بود و به هرجا که سوق داده می‌شد می‌رفت. او همانند گردبادی سیار به هر کجا می‌رفت و خود را در معرض باد طبیعت قرار می‌داد. کتاب دائو ده جینگ که همان فلسفه دائو است در قرن 77 ق. م تنظیم شده فلسفۀ آن بر این قائده‌است که «هر گاه اشیا در طریق طبیعی سیر کنند هر آیینه با نهایت هماهنگی و تناسب و کمال حرکت خواهد کرد. تائو یک راه ازلی است و به هیچ مانع و حایلی برخورد نمی‌کند به سهولت و نرمی پیش می‌رود. تائو تعریف غیرممکنی دارد و می‌گویند که کلمات و عباراتی که در زمان حادث به‌وجود می‌آید ممکن نیست بر امری ازلی و قدیمی احاطه داشته باشد؛ بنابراین هر اسمی بر تائو عین حقیقت آن است.»

تائو در پرده‌ای از اسرار است. سعی و تلاش در طلب تائو انسان را به حالت سرمدی قبل از وجود (عالم عدم) می‌کشاند. در این کتاب مطرح شده که تائو چگونه در عالم هستی اثر گذاشته‌است و تائو خودش پاسخ می‌دهد که: «هدف انسان در زندگی آن است که خودش را با تائو هماهنگ کند تا در طول عمر به حد کمال برسد. همان گونه که زمین و آسمان در اثر جریان تائو به تناسب و التزام کاملی رسیده‌اند و همان‌طور که خاقان‌های دوران گذشته در نتیجه تسلیم مطلق خود به طریقه تائو برای خود و رعایای خود خوش‌بینی و فراوانی به بار آورند. بر همین قیاس هم، هر فرد می‌تواند به مرتبه سلامت و سعادت برسد به شرط آن که زندگی خود را با تائو هم وزن کند. تائوئیست‌ها اعتقاد دارد که انسان فاعل مختار است و در انتخاب روش زندگی خود آزاد است و حتی می‌تواند راهی را بر خلاف راه ازلی تائو پیش گیرد که حاصل آن رنج و درد است. شاید انسان از روی پندار و غرور خود را بزرگ‌تر از طبیعت ببیند و تصور کند که می‌توان بر طبیعت پیروز شود. اما این خیال باطل است و انسان گرچه مختار است و تائو او را آزاد گذاشته، ولی تا می‌تواند باید با قانون تائو معارضه نکند.»

می‌گویند که طبیعت مشوق و نیکوکار نیست و با بی‌رحمی و بی‌تفاوتی هر چه خواست می‌کند. هر که با تائو مخالفت کرد نابود می‌شود. هرکس خودخواه است هرگز نخواهد درخشید و خود پسند هرگز راه کمال نخواهد پیمود. چنین کسی مانند غده‌ای ناهنجار مورد نفرت تائو خواهد بود. تائو پر خروش نیست بلکه خاموش و بی‌آزار است که دیده و شنیده نمی‌شود و باید با حالت کشف و شهود آن را شناسایی کرد.

چینی‌ها اعتقاد دارند که تائو به معنای راه و صراط است. آسمان، زمین و انسان ها می‌توانند خود را با تائو هماهنگ سازند تا از کمال وجودی خود بهتر بهره ببرند. تائو ضمن آن که ساکت راکد است در عین حال هیچ کاری و چیزی نیست که نکرده باشد. کسانی که راه تائو را مطالبت نمی‌کنند شاید به‌طور موقت در اعمال خود کامیابی جزئی داشته باشند، ولی خبر ندارند که قانون تائو تغییرناپذیر است. تائو در مقابل همه چیز ثابت و استوار است و هر حرکتی بر خلاف تائو اگر به آخر هم برسد فوری واکنش خواهد داشت.

تائوئیست‌ها اعتقاد دارند که همه چیز به عالم وجود برمی‌گردد و از آنجا به عالم عدم بازگشت می‌کند. بسیاری از چیزها که در عالم رشد کرده و شکوفا شده‌است دوباره به اصل خود بازمی‌گردد. یعنی همه چیز به نقطه حرکت خود رجوع می‌کند و در آنجا همه موجودات به هم آمیخته شده و یک واحد مطلق را تشکیل می‌دهد و این نتیجه معیشت راه تائو است. تمامی موجودات که در زیر آسمان جای گرفته‌اند اسیر قدرت تائو هستند. تائو همواره خود را تیره و تار نشان می‌دهد ولی ثابت و اصیل است و ضمن مخفی بودن بر همه موجودات احاطه دارد. تائو با چشم دیده نمی‌شود و به همین دلیل تصور می‌کنند که تائو نامعلوم و معدوم است. اگر به او گوش بسپارند، چیزی شنیده نمی‌شود بنابراین تصور می‌کنند که آرام است. اگر دست به سوی او دراز کنند نمی‌توانند او را لمس کنند؛ بنابراین تائو را جز لایتناهی می‌دانند.

حواس انسان‌ها تائو را موشکافی می‌کند ولی عاقبت سرگردان و حیران می‌شوند. تائو شخصیت و هویت ندارد اما همه شخصیت‌ها و هویت‌ها مظاهر گوناگون او هستند که در دنیا ظاهر شده‌اند. او دارای صورت و شکل نیست و از این رو افراد متفکر دربارهٔ او اندیشه می‌کنند اما برای او هیچ گونه رسم پرستش و عبادت به جا نمی‌آورند. او به استدعا و التماس مردم پاسخ نمی‌دهد بلکه یک سبک عملی و ازلی است که به واسطه تائو همه معدوم‌ها به وجود می‌آیند. همه چیز در اثر تائو از نیست به هست در می‌آید؛ و اگر در مورد آن تفکر خاصی داشته باشند به جایی نمی‌رسد. از آن جایی که سرنوشت تائو سرنوشت همه چیز را
@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

05 Dec, 07:13


🔹 جنبه دینی

از سال ۱۶۵ میلادی آیین تائو رنگ دینی پیدا کرد و در آن سال خاندانی به نام «هوآن» از سلسله هان رسماً هدایایی را به لائو تزو که مؤسس تائو بود تقدیم کرد و معبد مخصوص را برای او بنا کرد و رسماً به آن جنبه دینی داد. اما مجدداً این جنبه دینی کم رنگ شده تا در دوران «لی شی مین» در قرن هفتم که بنیان‌گذار سلسله «تانگ» بود به وی ایمان آورد و رسمیت مخصوص به آیین تائو می‌دهد.

در قرن هفتم در سراسر چین آیین بودا رواج پیدا می‌کند و آیین کنفوسیوس نیز پیروان فراوان داشت. با آن که فضلا به آیین بودا گرایش داشتند امّا به لحاظ اخلاقی به آیین کنفسیوس تمایل داشتند؛ بنابراین تائو از نظر روشنفکران و طالبان علوم غیبی یک نوع مقبولیت داشت ولی هیچ‌یک از آیین‌های تائو و کنفوسیوس افراد بی‌سواد را راضی نمی‌کرد و آن‌ها به آیین بودایی گرایش داشتند. در آیین تائو منابعی وجود داشت که در برابر آیین بودا که ارمغان سرزمین بیگانه بود می‌توانست قد علم کند و به همین خاطر افسانه‌های زیادی برای لائو تزو مطرح شد. آن‌ها برای خاقان الوهیت قایل شدند و آن را عالم اسرار می‌دانستند؛ و در کنار معبد او به تقلید از بوداییان مجسمه‌هایی ساختند و نوشته‌هایی در ردیف صحف مرسل بود و معابد بزرگی در مقابل بوداییان بنا کردند؛ بنابراین مردم می‌آموختند که در این معابد روح لائو تزو حاکم است و او را به عنوان معبودی برجسته قرار دادند. این روش در تائو بدون غرض نبود. در سال ۱۰۰۴ میلادی «چن تسونگ» خاقان چین از تاتارهای ختن شکست خورد که این برای حکومت او یک ننگ محسوب می‌شد و به عبارتی اعتبار خود را از دست داد؛ بنابراین برای چاره جویی به دنبال ساحران و جادوگران رفت و وزیر مکار او پیشنهاد داد که از طریق امور غیرواقعی (دروغ و شیادی) آبروی خودش را بدست آورد. اما وی قبول نکرد.

وزیر گفت خاقان‌های چین در گذشته بعد از شکست به این نیرنگ‌ها متوسل می‌شدند و چاره‌ای جز این نیست؛ بنابراین با مراجعه به کتابخانه سلطنتی و هم فکری دانشمندان، نظریه وزیر تأیید شد و در سال ۱۰۰۸ میلادی مجلسی تشکیل و در آن اعلام شد که در رؤیایی به او نشان داده شد که ملکوت آسمانی به او فرمان داده‌است و الان نیز آن فرمان از دیواره دروازه شهر آویخته شده‌است. نوشتار طومار چیزی شبیه به کتابت لائوتزو بود. مردم با دیدن این طومار بر دروازه شهر تسونگ را معظم و معزز معرفی کرده و طومار مذکور به سراسر چین فرستاده شد. در سال ۱۰۱۲ میلادی مجدداً اعلام شد که در مکاشفه‌ای نگارنده طومار (یوهوانگ) بوده‌است.

@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

05 Dec, 07:13


وی در قرن ۹ میلادی فردی در ردیف لائوتزو بود و به همین دلیل در میان مردم جایگاه ویژه‌ای پیدا کرد و مردم از خاقان راضی شدند و از دینی که او در آن مورد نظر و تفقد خدایان اساطیری قرار گرفته بود شاد شدند و از آن زمان به بعد خاقان را آسمانی و یگانه ذات واحد می‌دانستند و شروع به ساخت یک هزار حکایت برای مردم کردند.

تسونگ برای جلب رضایت مردم کم‌کم صحبت از بهشت و دوزخ کرد و گفت افرادی که نیکوکار هستند به بهشت می‌روند که مکان آن جزیره‌ای است بین چین و ژاپن و تاکنون کسی از آنان بازنگشته‌است و دوزخ مکانی است که در آن افراد بد عذاب و شکنجه می‌شوند. از آن زمان به بعد در آیین تائو روحانیون آمدند و به این اندیشه‌های خرافی دامن زدند و مردم به لائو تزو اعتقاد خاصی پیدا کردند. آن‌ها تزو را خاقان عالم زبر جدین می‌دانستند. کم‌کم تثلیت و سه‌گانه پرستی در آیین ریشه پیدا کرد و ثالوثی به نام سه گوهر طاهر که شامل (لائوتزو/لینگ پانو/یوهوانگ) بود شکل گرفت

آن‌ها اعتقاد دارند که ۸ روح جاوید به اتفاق خدای کانون خانوادگی و خدای محافظ شهر بر کل عالم حکومت می‌کند. در افسانه‌های تائویی ارواح جایگاه زیادی دارند و می‌گویند که آن‌ها در کوهستان‌های مرتفع زندگی می‌کنند و ابتدا انسان‌های زاهد و ریاضت کش بودند که یکی از آن‌ها شراب ناب درست می‌کند و دیگری آن را می‌نوشد و یکی نی می‌نوازد و مابقی آن‌ها را نگاه می‌کنند

خدای (هوشین کو) در ابتدا دختری بود که در مغازه فردی زندگی می‌کرد و در اثر ریاضت به ابدیت رسید. خدایان حافظ دروازه‌ها ۲ نفر هستند که در اول هر سال مورد احترام قرار می‌گیرند. تصاویر آن‌ها با البسه سپاه، نیزه و شمشیر مشخص است که به روی دو لنگه درب دروازه آویزان می‌کنند. تا به برکت آن‌ها به شهر آسیب نرسد. با این اوصاف آیین تائو دوام نیاورد.

▪️شخصیت چوانگ تزو

چوانگ تزو شخصیتی دیگری است که در تائو اهمیت و جایگاه خاصی دارد. او در قرن ۴ ق. م می‌زیست و در فلسفه تائو شناخته شده‌است. او سعی می‌کرد که دستورهای لائو تزو را انتشار دهد. او که دارای ۳۳ مقاله‌است در حقیقت مبانی افکار کنفسیوس را دنبال می‌کند. او در حالی که به تائو ایمان داشت و آن را مرکزیت وجود می‌دانست اما در مسئله تبدیل صورت تائو یا تحویل طبیعت از کتاب تائو چینگ فراتر رفته و می‌گوید: «اشیا و موجودات عالم در یک حرکت دایره‌ای از وجود و تحول دور می‌زند. زمان‌ها به‌طور متوالی فرا می‌رسد و فصول چهارگانه از پی هم می‌گذرد و هر کدام که وارد می‌شود دیگری نابود می‌شود؛ و از این دایره بی‌نهایت (یانگ و یین) به‌وجود می‌آید؛ و این فعل و انفعالات که در اثر ادغام به‌وجود می‌آید میان مردم و تا ابد وجود خواهد داشت.»

چوانگ تزو برای مبدأ سکون و عدم فعالیت که از اصول مهم تائو است استدلال می‌کند که «چون در این عالم قاعده تبدیل احوال طبیعی به‌طور منظم حکم فرما است به همین دلیل نیک و بد مطلق وجود ندارد؛ و نیکی وبدی هر دو نسبی هستند. همه اشیا در حدود خود مساوی هستند و هر چیزی را که طبیعت یعنی تائو در زمان حال به‌وجود می‌آورد مانند چیزهایی است که در زمان گذشته و آینده به‌وجود آورد یا خواهد آورد. وهمه آن‌ها در زمان خود خوب و ضروری هستند؛ بنابراین خوب و بد یا خیر و شر مطلق وجود ندارد و با مثالی می‌گوید:اگر انسان در مردابی بخوابد به بیماری فلح مبتلا می‌شود ولی همین مرداب برای مارماهی مناسب است. برای انسان زندگی به روی شاخه درخت خطرناک است ولی برای میمون مناسب است. در نتیجه خوبی و بدی یک امر واحد برای انسان، مارماهی و میمون نیست؛ و هر کدام نسبت به دیگری فرق می‌کند و هیچ‌کدام قاعده مطلق نیست. این اندیشه باعث شد که او دربارهٔ گذشته نیز نظر دهد که «ما آن کس را که در زمان نامناسب به خطا آمد و بر ضد جریان آب شنا کرد ناحق می‌خوانیم و آن کس را که به هنگام مناسب آمد و با زمان خود سازگار بود حامی حق می‌دانیم. شما چگونه بین بلندی و پستی فاصله می‌نهید و بین کوچک و بزرگ قیاس می‌کنید). چونگ تزو می‌گوید: شیر دریایی که یک پا دارد بر هزار پا حسد می‌ورزد و مار بر باد و باد نیز در کار چشم حیران است؛ و چشم بر فکر وعقل حسد می‌ورزد."

شیر دریایی به هزار پا می‌گوید من در آرزوی یک پای دیگر هستم ولی به مراد خود نمی‌رسم. تو این همه پا را از کجا آورده‌ای؟ او می‌گوید: طبیعت من چنین است و من در ساختن آن هیچ نقشی ندارم. هزار پا به مار می‌گوید: چگونه من با این همه پا نمی‌توانم به تندی تو که هیچ پا نداری حرکت کنم؟ مار می‌گوید: این یک ساختمان طبیعی است و در آن هیچ تغییری روانیست؛ و به پا هیچ حاجتی ندارم. مار به باد می‌گوید: من می‌توانم در یک جهت به سرعت حرکت کنم اما شکل و اندام دارم. چطور تو که هیچ شکل و اندام نداری می‌توانی از شمال به جنوب و از شرق به غرب بوزی و همه جا را درنوردی؟ باد می‌گوید: درست است که همه دنیا را درمی‌نوردم و حتی درختان تنومند را

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

05 Dec, 07:13


می‌شکنم و حتی بناهای بزرگ را ویران می‌کنم اما آن که بتواند مرا پس بزند از من تواناتر است.

تزو می‌گوید که باد خردمند است و در داوری به کسی حسد نمی‌ورزد؛ و در تحلیل عاقلانه روشن ساخت که قدرت او با دیگران متفاوت است؛ و همان باد به‌طور نسبی خالی از ضعف نیست. چرا که گفت «هر کس که مرا پس بزند از من تواناتر است.»

از این سو باد با نیروی قدرت به راهی می‌رود که طبیعت نشان داده‌است. چونگ تزو این منطق را برای انسان صادق می‌داند و می‌گوید: «انسان نباید دربارهٔ بزرگ و کوچک، بلند و پست، درست و نادرست مجادله کند بلکه باید همه چیز را به تقدیر و تغییر تائو بسپارد که اگر چنین کند در وحدت طبیعت به باد و مار و هزارپا خواهد پیوست.»

لانگ تزو اعتقاد داشت که مرد حکیم حواس خود را برای درک اشیا متغیر و موجودات متعدد عالم وجود یا عالم ماده به‌طور انفرادی خسته نمی‌کند بلکه همیشه سعی می‌کند که در اموال کلی عالم سیر کند و با چشم جهان‌بین خود بر مطلق اشیا نظر کند.

از دید تزو جان انسان در تائو جای دارد و در تائو ذرات وجود او مطرح است؛ بنابراین تمایز و تباین را ترک می‌کند و همه چیز را در عالم یکی می‌داند؛ و در مثالی می‌گوید: بشنو ولی نه با گوش خود بلکه با فکر خود و فکر کن با جان خود. بگذار حس شنیدنت با همان گوش بماند و فکرت با همان تصاویر و تخیلات خود درنگ کند ولی تو از جان و روان خودت پرتو بگیر و با سلامت با خارج سازگار باش که تائو همین است. چوانگ با همین عقیده مبانی فلسفی خود را پیش می‌برد و بدون آن که غم و اندوهی به خود راه دهد و بی‌دردسر زندگی خود را طی می‌کرد.

در حکایتی از او می‌گویند: زمانی که زن تزو مرگش فرارسید دوستی به نام «هوی تزو» داشت که مرد عاقلی بود. وی برای تسلیت به دیدن تزو رفت؛ و دید که تزو در گوشه‌ای نشسته‌است و طبلکی می‌زند. مرد گفت: زنت مرده و پسرت بی‌سرپرست شده. خجالت نمی‌کشی؟

گفت: اول که زنم مرد افسوس خوردم. اما بعد فکر کردم متوجه شدم که او از ازل بی‌جان بوده و صورت و شکلی هم نداشته‌است و از لوث ماده نیز پاک بوده‌است. در طول یک دوره آشفتگی که اسمش حیات و زندگی است. این ماده به وجود آمده و شکل گرفت و این صورت جان پیدا کرد و به صورت زن درآمد. حال که کارها بر عکس شده‌است یعنی تغییر و تبدیل انجام شد و این صاحب جان بی‌جان شد و این صاحب صورت ترک صورت گفته و نابود شده دیگر باید غصه بخورم؟ و سرگذشت زن من عین فصول سال است که می‌آیند و می‌روند و پابرجا نیستند و همان‌طور که بر آن‌ها افسوس نباید خورد بر مرگ زن من نیز نباید افسوس خورد و اگر افسوس بخورم از حقیقت تقدیر جاهل مانده‌ام.

یکی دیگر از مسایلی که دربارهٔ او مطرح می‌کنند این است که روزی در کنار رودخانه‌ای نشسته بود و ماهی می‌گرفت؛ و دو نفر از طرف حاکم «چو» آمدند و گفتند که او نزد وی شود. تزو گفت: من شنیده‌ام که در نزد حاکم لاک‌پشتی است که ۳۰۰۰ سال پیش مرده و از اجدادش به او رسیده و آن را مقدس می‌شمارد. به نظر شما اگر این لاک‌پشت زنده باشد و در لجن زار زندگی کند بهتر است یا مرده باشد و درون محفظه‌ای نگهداری شود و مقدس بشماریدش؟

گفتند: اگر زنده باشد. گفت: من الان زنده‌آم و در لجن زار!

منبع : فلسفه خوانی

@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

01 Dec, 08:04


▪️فرانسوا-ماری آروئه (François Marie Arouet) که بعدها نام ولتر (Voltaire) را بر خود نهاد به سال ۱۶۹۴ در پاریس متولد گردید. وی در هفت سالگی مادر خود را از دست داد و در یک خانواده مذهبی بزرگ شد. او در مدرسه لوئی کبیر توسط عیسویان آموزش دید و در آنجا زبان لاتین و یونانی فرا گرفت، و بعدها در طول زندگی نیز ایتالیایی، اسپانیایی و انگلیسی به‌طور سلیس و روان یادگرفت. فرانسوا که از دوران کودکی، روح عصیانگری در نهادش نمایان بود، بر خلاف میل پدر، که میل داشت حقوقدان شود، نویسندگی را پیش گرفت. به انجمنی به نام تمپل پیوست و سپس به شاگردی یکی از قضات دادگستری فرانسه درآمد. در سال ۱۷۱۸ اولین تراژدی خود را منتشر ساخت و پس از چندی جایزهٔ آکادمی فرانسه به وی تعلق گرفت

در سال ۱۷۱۵ اشعاری ضد فیلیپ دوم از خاندان اورلئان سرود که باعث زندانی شدن او در باستیل شد. در ایام زندان نام مستعار ولتر را برای خود برگزید. مدت یازده ماه در زندان بود اما با تلاش دوستان و هوادارانش رهایی یافت. در زندان به قدری ضعیف شده بود، که دیگر به آدم شباهت نداشت، در عین حال از استحکام و مقاومت روحی برخوردار بود. پس از مدتی سلامت خود را بازیافت و بی‌پرواتر از گذشته به جنگ مخالفان آزادی و بیداری حرکت کرد. حکام فرانسه نیز به او اهانت کردند و حتی تا آنجا پیشروی کردند که به وی تهمت بدبینی زدند و اوباش را به جان وی انداختند

در همین زمان، آدریان لوکورور - هنرپیشهٔ معروف تئاتر - در بستر مرگ آرمید. به سنت مسیحیان، کشیشی را به بالین وی آوردند، اما کشیش برخلاف آئین عیسی مسیح، هنرپیشگی را حرفه‌ای ننگین شمرد و از او استغفار خواست. وقتی با افکار او مواجه شد، با خشم او را ترک کرد و به تحریک کلیسا، پلیس از دفن او خوداری کرد و جسدش را با آهک و زباله سوزاندند و ولتر که خود شاهد این رویداد بود، چون یکباره آتش شد. و گفت: «کسی که می‌گوید: با من هم‌عقیده شو وگرنه خدا تو را لعن خواهد کرد، به کسی می‌ماند که به من می‌گوید: با من هم‌عقیده شو وگرنه تو را خواهم کشت.» حکمرانان فرانسه که نتوانستند گفتار ولتر را تحمل کنند، او را برای بار دوم زندانی کردند و سپس از خاک فرانسه بیرون راندند. ولتر در سال ۱۷۲۶ م. رهسپار انگلیس شد.

جامعهٔ انگلیس به‌دلیل انقلاب صنعتی بر مردم‌سالاری دست یافته و از سایر جوامع اروپائی جلوتر بود و ولتر را سخت تحت تأثیر قرار داده و او را مجذوب ساخت. اقتدار پارلمان، استقلال دستگاه دادگستری، محدودیت قدرت پادشاه، حرمت دانشمندان و هنرمندان و فلاسفه او را به شگفتی و وجد آورد. مراسم تدفین نیوتن و تشریفات ویژه او را هیچ‌گاه از یاد نبرد

ولتر به سال ۱۷۲۳ منظومه آنریاد  (La Henriade) را که دربارهٔ سلطنت هانری چهارم بود انتشار داد و در ۱۷۲۴ نمایشی را در پاریس روی صحنه برد. در سال ۱۷۲۵ مجبور شد پاریس را ترک گفته و به انگلستان برود. در این زمان بود که با چند تن از شعرای انگلیسی آشنا گشت و مقالاتی به زبان انگلیسی منتشر کرد. وی به سال ۱۷۲۹ به پاریس مراجعت کرد و تراژدی بروتوس  (Brutus) را نگاشت و در سال ۱۷۴۸ نمایشنامه سمیرامیس  (Sémiramis) را به قصد رقابت با کره‌بیون حریف خود نوشت و در سال ۱۷۵۹ کتابی با نام ساده‌دل  (کاندید) (Candide ou l'Optimisme) به چاپ رساند که در اروپا بسیار محبوب شد. در سال ۱۷۷۶ به انتقاد از آثار شکسپیر پرداخت و قطعات ایرن  (Irène) و آگاتوکل (Agathocle) در آن زمان نگاشته شده‌است.

سال ۱۷۲۹م، حکومت فرانسه به ولتر اجازه بازگشت داد. وی که در این زمان سی و پنج ساله بود. با تلاشی خستگی‌ناپذیر و با شوری قهرمانانه به خلق آثار ادبی و فلسفی پرداخت. ضمناً به پاره‌ای از قوانین کلیسا بی‌اعتنائی کرد و مورد غضب کلیسا قرار گرفت. کلیسا او را منحرف و فاسدالاخلاق نامید و مردم را به طرد نوشته او فراخواند؛ ولی مردم هم‌چنان به او تمایل داشتند، حتی بسیاری از دربارهای اروپایی نیز او را دعوت کردند. اکاترینا ملکه روسیه، کریستیان هفتم، گوستاو سوم شاه سوئد و فریدریک بزرگ شاه پروس بیش از دیگران اصرار می‌ورزیدند. با این‌همه، ولتر از آموزش محروم بود، بارها کتاب‌های او را غیرقانونی برشمردند، جمع‌آوری کردند و سوزاندند. او را مورد تعقیب قرار دادند، در عین حال در سراسر جهان هم تمامی ظاهرپرستان و صاحبان زر و زور از دشمنان او به‌شمار می‌رفتند

در سال ۱۷۵۰م وقتی همسر خود را که نویسنده‌ای هوشمند بود از دست داد، دعوت فریدریک بزرگ را پذیرفت و به پوتسدام در پروس رفت. فریدریک به او احترام زیاد نمود و می‌خواست او را در مسلک ملازمان دائمی خود درآورد. اما وقتی ولتر زرق و برق مبتذل او را دید، از فریدریک کم‌کم فاصله گرفت تا این‌که تصمیم گرفت خاک پروس را ترک کند. اما فریدریک با وی به‌درستی رفتار نکرد و تمام مرزها را بر او بست. در سال ۱۷۵۵م، دولت ژنو به ولتر پناه داد. وی در گوشه‌ای دورافتاده به‌نام فرنی سکونت نمود.

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

01 Dec, 08:04


اما به‌زودی از چهار گوشه اروپا بسیاری از پناهندگان سیاسی و فراریان دور او جمع شدند و خانه او را مهمان‌سرای بی‌پناهان قرار دادند. وقتی همه اینهاین‌ها جمع شدند، ولتر به‌عنوان نیایش این جمله را زمزمه می‌کرد: «خدا مرا از شر دوستانم حفظ کند، من خود از عهده دشمنان برمی‌آیم!» در بین اطرافیان ولتر از تمام گروه‌ها مخصوصاً عده‌ای صنعتگر بودند، ولتر تصمیم گرفت در اطراف زیستگاه خود واحد تولیدی ایجاد نمایدآنهاآن‌ها را وادار کرد ساعت تولید کنند، بدین شیوه دهکده محل سکونت او گسترش یافت و شهرک «فرنی-ولتر» به‌وجود آمد. توقف ولتر در ژنو، بیست سال طول کشید، در این مدت دراز ولتر با همکاری یاران خود دست به تولید ساعت و تجارت زد و در عین حال از فعالیت‌های فلسفی و ادبی خود دست‌بردار نبود.از همه مهم‌تر به مبارزات اجتماعی‌اش هم ادامه می‌داد

در سال ۱۷۳۴ میلادی، ولتر پس از سوزانده شدن کتاب «نامه‌های فلسفی انگلیسی» بار دیگر از کشور گریخت. وی به عمارتی در منطقه‌ای مرزی به نام Château de Cirey رفت. در آنجا با امیل دوشاتل که همسر مارکوئیز صاحب آن عمارت بود و ۱۲ سال از او کوچکتر بود وارد رابطه شد. رابطه عشقی روشنفکری آن‌ها ۱۶ سال طول کشید. آن دو با هم ۲۱ هزار جلد کتاب جمع‌آوری و مطالعه کردند که در نوع خود بی‌سابقه است. شرح این عشق در کتاب «ولتر عاشق» از Nancy Mitford آمده‌است

در سال ۱۷۵۵ یکی از بدترین فجایع طبیعی قرن هجدهم رخ داد؛ زمین لرزهٔ لیسبون که بیش از بیست هزار نفر را در جا به کام مرگ کشید. این شهر پرتقالی نه تنها بر اثر زمین لرزه، بلکه به علت سونامی متعاقب آن و سپس آتشی که روزها زبانه می‌کشید نابود شد. این رنج و نیستی باعث تزلزل ایمان ولتر به خدا شد. او نمی‌توانست درک کند چطور اتفاقی نظیر این ممکن است جزئی از طرحی بزرگتر در عالم هستی باشد. او مقیاس این درد و رنج را درک نمی‌کرد. چرا خدایی خوب و عادل باید اجازه رخ دادن چنین اتفاقی را بدهد؟ این موضوع را هم درک نمی‌کرد که چرا لیسبون باید هدف چنین حادثه‌ای باشد؟ چرا آنجا و نه جای دیگری؟! تفکر در مورد این مسائل، پایه‌های ایمان او را سست‌تر از پیش کرد.

در سال ۱۷۶۲م، کاتولیک‌های متعصب شهر فرانسوی تولوز، به‌مناسبت قتل ۴۰۰۰ نفر به‌نام مرتد، جشن گرفتند و شایعه شد در این روز یک جوان پروتستان به‌دلیل کاتولیک شدن به‌وسیله پدر خود (ژان کالاس) کشته شده و کلیسا و حکومت مداخله کردند و پدر او را کشته و خانواده او را هم مورد آزار و اذیت قرار داده بودند. خبر این فاجعه دردناک، ولتر را آنچنان برآشفته کرد که با تمام قدرت به کلیسا و دربار فرانسه حمله کرد، به‌ بر اثر مبارزهٔ خستگی‌ناپذیر او و به دستور پادشاه فرانسه، پرونده قتل جوان بار دیگر به جریان افتاد و بی‌گناهی خانواده را اعلام کردند. پس از این حادثه، ولتر همواره در پاسداری حقوق انسانی اروپائیان تلاش می‌کرد. ولتر در سال ۱۷۷۷م راهی فرانسه شد. در مرز فرانسه از بیم اینکه نوشته‌های ولتر به فرانسه نرسد، همه کالسکه‌ها و وسائل او را از جمله کالسکه خود او را مورد بازرسی قرار دادند، اما ولتر به‌طور مختصر توضیح داد که: «غیر از خود من چیز دیگری که قاچاق به‌حساب بیاید، وجود ندارد!» حرمت بین‌المللی ولتر مانع شد که حکومت فرانسه او را تعقیب کند، بنابراین مردم فرانسه توانستند آزادانه از ولتر استقبال کنند.

ولتر تأثیر عظیمی بر توسعه تاریخ‌نگاری بواسطه ارائه راه‌های جدیدِ نظر به گذشته داشته‌است. از کتاب‌های تاریخی شناخته شده وی می‌توان به عصر لوئی چهاردهم(۱۷۵۱) و مقالاتی در باب سنن و روح ملت‌ها(۱۷۵۶) اشاره نمود. پیش از او قالب تاریخ‌نگاری از جنس بررسی شرح دیپلماتیک و وقایع نظامی و جنگی بود، اما او با جایگزین کردن سنن و آداب، تاریخ اجتماعی و موفقیت‌هایی در علوم و هنرها در بحث از تاریخ‌نگاری انقلابی را در این عرصه رقم زد. او نخستین کسی بود که تلاش جدی برای نوشتن تاریخ جهان کرد. در این راستا او در این بررسی‌ها چارچوب الهیاتی را کنار گذاشت و بیشتر بر اقتصاد، فرهنگ و تاریخ سیاسی تأکید کرد. به جای مجموعه‌ای از ملت‌ها، اروپا را به عنوان یک کل در نظر گرفت، نخستین کسی که بر سهم تمدن شرق بر فرهنگ اروپای میانه تأکید کرد، اما از جانب دیگر، یعنی تضعیف عصر میانه. ولتر نویسندگان را نصیحت می‌کرد که هر چیزی را که با مسیر معمولی طبیعت تضاد داشت باور نکنید

گرچه او شر را در صفحات تاریخ یافت می‌نمود، اما او مکرراً باور داشت که اتّکاء به عقل و آموزش توده بیسواد می‌تواند منجر به پیشرفت شود. از کارهای تحقیقی وی می‌توان تاریخ روسیه و فرهنگ فلسفی و عصر لویی چهاردهم و مقالاتی در باب سنن و روح ملت‌ها(۱۷۵۶) را نام برد. از دیگر آثارش مرگ قیصر و دوشیزه اورلئان قابل ذکرند.
@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

01 Dec, 08:04


ربط معکوس امنیت و مسئولیت ، قرن‌ها پیش در کلمه‌ای لاتین نقر شد، کلمه‌ای که به یک معنی روح زمانه‌ی ما هم هست: immunis لاتین (تبار immunity انگلیسی) معنی معاف از مالیات، معاف از نظام وظیفه و معاف از خدمات دولتی و اجتماعی می‌داد.

معنی دقیق munus وظیفه یا مسئولیت بود. سرچشمه‌های دینی واژه تقریباً واضح است: ارباب کلیسا مسئولیتی در برابر اجتماع نداشتند، چنان‌که در ایران هم همین وضع را در مورد روحانیان شاهدیم (یک نمونه‌ی آشکارش دادگاه ویژه‌ی روحانیت).

ولتر بزرگ وقتی با آن قلم سرکش و روحیه‌ی سلحشوری به دین می‌تاخت از جمله به همین «مثال نفرت‌انگیز»ی اشاره می‌کرد که با پاپ اوربان هشتم تثبیت و تشدید هم شده بود. القصه، روح امنیت و مصونیت جایی به بی‌مسئولیتی و دین گره می‌خورد، هرقدر هم دورانی و مردمی به پوشاندن این پیوند بکوشند. و این‌همه در مورد مملکت و زبان ما بارها و بارها شدیدتر هم هست. خیلی تعجب نکنیم اگر مردمان اصالت‌طلب پالوده‌خواهی که به‌طور وسواس‌آمیز در جست‌وجوی «وصل خویش»اند به‌شدت امنیت‌طلب باشند و مردم امنیت‌طلب (immunitarian) هم نامسئول و خود-بَری-پندار (im-munis).

ذکاوت عالی، اختلافات اش با کلیسای کاتولیک، تلاش و پشتیبانی اش از آزادی مذهب، آزادی بیان و جدایی دین از سیاست از جمله دلایلی بودند که اورا در میان همقطارانش سرآمد روزگار ساخته و تا اکنون هم اندیشه ها و دیدگاه هایی او پیروان زیادی در جهان دارند.

جایزه ای به نام او در تمجید از فعالیت های افراد برای آزادی پژوهش، آموزگاری و آزادی بیان اهدا می شود.

این جایزه به ارزش ۵۰۰۰ یورو ،هر ساله از سوی دانشگاه پوتسدام به دانشمند و محققی که بیشترین تلاش را در جهت  "مدارا، تفاهم بین الملل و حرمت به اختلافات عقیده" بعمل آورده است اهدا می شود.

مردم انگلستان، هنگامي كه ولتر به سرزمين آنان گام نهاد، پس از يك نسل پيروزيهاي پرهزينة خويش بر فرانسه، مدت يك ربع قرن بود كه از آرامش نسبي برخوردار شده بودند؛ بر درياها، و در نتيجه بر تجارت و پول جهان، تسلط داشتند؛ اهرم و توازن نيرو را در بر اروپا به سود خويش حفظ مي‌كردند؛ و بر خاندان استوارت، كه كوشيده بود آيين كاتوليك را به انگلستان بياورد، و همچنين بر شاهان خاندان هانوور، كه خدمتگزاران كيسة پر پول پارلمنت بودند، پيروزي افتخار‌آميزي به‌دست آورده بودند. انگلستان بود كه به ياري نيوتن در دانش سرآمد كشورهاي جهان شده، لاك را با انديشه‌هاي انقلابي در دامان خود پرورانده، و با سلاح خداپرستي به برانداختن بنيان مسيحيت پرداخته بود؛ و اكنون مي‌رفت تا الگزاندر پوپ را به جاي همة پونتيفكسهاي رم قرار دهد، و با ناراحتي شاهد اعمال مخرب ديويد هيوم شود. اين همان انگلستاني بود كه هوگارث بدان مهر مي‌ورزيد و عشق و دلبستگي خود را به زيباييهاي آن، در كنده‌كاريهاي خود، تجسم مي‌بخشيد. گئورگ فريدريش هندل در اين كشور پرورش يافت و در موسيقي آن عصر، با عنوان «استاد استادان»، همة موسيقيدانان خاندان باخ را تحت‌الشعاع خود قرار داد. و در اينجا، «در دژي كه طبيعت در مقابل آلودگي و فساد براي خود ساخته بود… در اين سرزمين خجسته… در انگلستان،»

ولتر تا پايان عمر نمايشنامه زائیر را از همه نمايشنامه‏ هايش بيشتر مي‏پسنديد. نمايشنامه ‏هاي او اكنون به فراموشي سپرده شده‏اند، ولي از آن ميان ناچاريم دست كم به يكي اشاره كنيم، زيرا اين نمايشنامه‏ ها نقش اساسي و هيجان انگيزي در زندگي او ايفا كردند. زائير دختركي مسيحي است كه در جنگهاي صليبي به دست مسلمانان اسير مي‏شودو پرورش اسلامي مي‏يابد؛ فرانسه را فراموش كرده است، جز آنكه مي‏داند اينجا زادگاه اوست. او اكنون دختري زيباست و در حرمسراي سلطان اوروسمان (اورخان بن عثمان؟)در بيت‏المقدس به سر مي‏برد؛سلطان عاشق او شده است، و او عاشق سلطان. در آغاز نمايشنامه، زائير نزديك است همسر سلطان شود. اسير مسيحي ديگري، كه فاطمه نام دارد، او را سرزنش مي‏كند و مي‏گويد كه آيا فراموش كرده است روزي مسيحي بوده است. در اينجا، ولتر عقيدة خود را درباره اثر اقليم در دين از زبان زائير بيان مي‏كند:

افكار ما، رفتار ما؛ دين ما، همه،

مخلوق رسوم هستند و تأثرات عميق سالهاي اول زندگي.

اگر زائير در كرانه‏ هاي رود گنگ متولد شده بود،

خدايان برهمنان و هندوان را پرستش مي‏كرد،

اگر در پاريس بودم، مسيحي بودم؛ و در اينجا،

يك مسلمان نيكبختم.

تنها چيزي را مي‏دانيم كه مي‏آموزيم.

پدر يا مادر آموزگاراني هستند،

كه به دست خود،

نقشهايي بر دلهاي ناتوان ما حك مي‏كنند؛

و نمونه ‏هاي ما،

نمونه‏ هايي كه ما از آنها تقليد مي‏كنيم،

چنان اثر پيگري در انديشة ما مي‏نهند كه كسي قادر نيست، جز خدا، از ذهن ما بزدايد.

@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

01 Dec, 08:04


بی‌شک مهم‌ترین اثری که در دنیای امروز، ولتر را بدان می‌شناسند رمان «کاندید» (ساده دل) است. این کتاب که یک رمان کوتاه فلسفی است در واقع دیدگاه خوشبینانهٔ بشر به جهان را که توسط کسانی چون الکساندر پوپ ولایبنیتس تبلیغ می‌شد (مبنی بر اینکه دنیا بهترین جهانِ ممکن برای زندگی کردن است که خداوند می‌توانسته بیافریند) به تمسخر می‌گیرد. زیرکی او در این بود که نام خود را از عناوین کتاب حذف کرد، والّا قطعاً بار دیگر به دلیل تمسخر باورهای دینی زندانی میشد

برخلاف سایر فلاسفه که اکثراً در فقر می‌زیستند، او ثروتمند بود. در جوانی عضو سندیکایی بود که با پی بردن به نقطه ضعفی در بخت آزمایی دولتی، تمام بلیت‌های آن را خرید و صاحب ثروت زیادی شد

نظیر بیشتر اندیشمندان عصر روشنگری، ولتر، با دلایل عقلائی، و نه دیانت مبتنی بر تعالیم مسیح که اجرای آن بر دوش کلیسا بود، به خدا باور داشت، از این رو، وی دئیستبه‌حساب می‌آمد. وی بر آن نبود که ایمان مطلق برای اعتقاد به خداوند، ضروریست. ولتر چنین می‌نگارد: «ایمان چیست؟ باور بدان است که کدامیک، بدیهی است؟ خیر. در ذهن من کاملاً بدیهی است که هستی‌ای ضروری، ذاتی، ابدی و هوشمندی موجود است. این موضوع ایمان نیست؛ بلکه موضوع عقل است.» اما بیشتر او را به دلیل مخالفت با کلیسای کاتولیک آته‌ایست، یعنی ناباور به خدا قلمداد کرده‌اند. قائلان به این باور گفته‌ای از ولتر را که «اگر خدایی هم نمی‌بود، می‌بایست او را ساخت» مبنای کار قرار داده‌اند، اما با اندکی التفات به نامه‌ها و نوشته‌های ولتر می‌توان احساسات راستین وی را در باب خدا مشاهده کرد. نقل است که او گفته: تنها مشاهدهٔ آسمان بالای سرم و ستارگان در شب برای من کافیست تا بدانم خدایی هست.

ولتر در فوریه ۱۷۷۸ پس از ۲۸ سال به پاریس بازگشت. قصد داشت در تمرین اجرای نمایش ایرن شخصاً حضور داشته باشد. این بازگشت بعد از سال‌ها دوری با استقبال زیاد هوادارانش مواجه شد؛ با این حال این سفر به بیماری ولترِ ۸۴ ساله منجر شد. در ماه مارس بهبودی نسبی یافت و در ۳۰ مارس از فرهنگستان فرانسه بازدید کرد. این بازدید در میان شور و استقبال حضار انجام شد. در ماه مه بیماری او به وخامت گرایید. عده‌ای از دشمنان او می‌گفتند که بیماری ولتر در روزهای منتهی به مرگ او همراه با درد زیادی بوده‌است حال آنکه دوستانش می‌گفتند که او تا لحظه آخر جسور ماند. شایعات زیادی از طرف دوستان و دشمنانش در مورد چگونگی مرگ و آخرین گفته‌ها و کرده‌های او پراکنده شد

ولتر در برابر سه شکنجه‌گر مقاومت می‌کند و خود را به هذیان‌گویی می‌زند. کشیشان به عنوان آخرین سؤال، از محتضر می‌پرسد، «آیا به خدای عیسای مسیح ایمان دارید»؟ ولتر مشتی بر سر فرساک زده و خطاب به او می‌گوید: "بگذارید راحت بمیرم"!
از معروفترین داستان‌هایی که در هنگام مرگ از او نقل شده این است که در پاسخ به کشیشی که از او خواست تا از شیطان برائت بجویٓد، ولتر به طعنه گفت :" اکنون زمان مناسبی برای دشمنِ جدید تراشیدن نیست "

سرانجام ولتر در ۳۰ مه ۱۷۷۸ بدرود زندگی گفت. به دلیل عقاید ضدکلیسایی ولتر مقام‌های کلیسا قصد داشتند او را از آیین خاکسپاری مسیحی محروم سازند. به همین دلیل بلافاصله پس از مرگ دوستانش جنازه او را به کلیسایی محلی منتقل کرده و به سرعت آداب خاکسپاری مسیحی را به صورت کامل اجرا نمودند. ساعت ۱۱ شب و در سایه تردستی کشیش مهربانی به نام «مینگو» جسدش، شبانه و مخفیانه در صومعه «سلی یر» به خاک سپرده می‌شود، در حقیقت جسدش در خفا پایتخت را ترک می‌کند. فرمان ممنوعیت مراسم مذهبی خاکسپاری ولتر پس از اجرای مراسم به این کلیسای محلی رسید. پس از انقلاب فرانسه، در سال ۱۷۹۱ بقایای جسد ولتر به پاریس منتقل و با شکوه تشییع شد. در سال ۱۷۹۱ مجمع ملی انقلاب پیروزمند فرانسه لویی شانزدهم را مجبور کرد اجازه دهد جسد ولتر به پانتئون آورده شود. روی سنگ قبر ولتر این عبارت نوشته شده‌است «در این‌جا ولتر آرمیده‌است».

انسان‌دوستی سراسر زندگی ولتر را درنوردیده است و می‌توان زندگی او را در این جملات خلاصه کرد: «با همه پندارهای سست‌بنیاد مردم مخالفت می‌کرد ولی با جان و دل از حقوق انسانی مردم دفاع می‌کرد، منادی عصر درخشانی بود که در تاریخ تمدن «عصر خرد» نام گرفته‌است. به‌نام خرد ندا درداد که: ای انسان‌ها! به اندیشیدن خو بگیرید. زیرا هرگاه ملتی به اندیشیدن خو گرفت هیچ‌چیز نمی‌تواند آن ملت را از پیشرفت بازدارد.» وی در فرانسه به عنوان یک جدلی دلیر در تلاش خستگی‌ناپذیر برای کسب حقوق مدنی (دادرسی عادلانه و آزادی مذهب) و محکومیت بی‌عدالتی و عوام‌فریبی مورد افتخار است.
@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

01 Dec, 08:04


ولتر در زندگی خصوصی خویش،علاوه بر کتب و مقالات، دارای نامه های خصوصی فراوانیست که مجموع آنان به بیست و یکهزار بالغ می گردد. شخصیت ولتر از طریق نامه هایی که به نگارش درآورده است،به گونه ای بهتر مورد ارزیابی و شناسایی واقع می گردد.برخی مفسران، انرژی و تغییرپذیری، چاپلوسی و چرب زبانی مسلم به ویژه زمانی که تملق را می آغازد، ریشخندهای بی رحمانه، استعداد کاری بی توجه به اصول اخلاقی و تصمیم وی بر مضاعف سازی و دوگانه گویی برای فرار از انتقاد دشمنان را از ویژگیهای وی دانسته اند.

ولتر از سالهای ابتدایی زندگانی خویش، در عرصه سرودن شعر،نبوغی فراوان به نمایش نهاد؛ به گونه ای که دیوان اشعار وی،نخستین اثر انتشار یافته اش به شمار می رود.صاحبنظران، دو منظومه طولانی آنریاد و باکرۀ اُرلئان را در کنار اشعار دیگر و کوتاه وی،از حائز اهمیت ترینهای ادبی ولتر دانسته اند؛هرچند اقبال عامه بیشتر به اشعار کوتاه ولتر است.

بسیـاری از آثـار منثور و رُمـانهـای ولتـر،معمولاً مرکب از رساله هایی هستند که به گونه ای جدلی به رشته تحریر درآمـده اند.کاندید، خوشبینی مذهبی و فلسفی را مورد حمله قرار می دهد.انسان با چهل سکه،راههای اجتماعی و سیاسی زمان وی را خاطرنشان ساخته و برخی دیگر از نوشته های وی،به سخره گرفتن کتاب مقدس پرداخته است.در آثار مزبور،سبک مبتنی بر طنز و کنایه آمیز ولتر،بدون کوچکترین اغراق،آشکار می گردد.ولتر،هرگز به مدتی طولانی در یک نقطه باقی نمی ماند،می ماند تا آنچه را که گفته است،مورد تمسخر قرار داده،با توضیح و تفسیر لطیفه های خویش،قهقهه سردهد و گاه در شکل آنان مبالغه کند.کاندید اثر معروف وی،مصداقی بارز و بهترین نمونه از سبک مزبور به شمار می رود.

ولتر،نظیر بسیاری از شخصیتهای مهم جنبش روشنفکری اروپا،یک دئیست به شمار می رود.وی بر آن نبود که ایمان مطلق برای اعتقاد به خداوند، ضروریست.ولتر چنین می نگارد: ((ایمان چیست؟باور بدان است که کدام یک،بدیهی است؟خیر.در ذهن من کاملاً بدیهی است که هستی ضروری، ذاتی،ابدی و هوشمندی موجود است.این موضوع ایمان نیست؛بلکه موضوع عقل است.)

با الهام گیری از اندیشه های نیوتون و بنیادهای فیزیک نیوتونی،ولتر بر این باور است که تمامی فلسفه نیوتون،ضرورتاً به معرفت وجود اعلایی خواهد انجامید که آفریننده و مدبر تمامی اشیاء از روی اختیار است.از آنجا که بر بنیاد فیزیک نیوتونی،خلاء در عرصه جهان موجود است،لذا ماده متناهی است و تناهی،مستلزم امکان است.بدین روی،ماده،ممکن الوجود و در ذات خویش،مستلزم وجود آفریدگار است و خداوند،جاذبه و حرکت را به عنوان صفاتی عرضی،در ماده به ودیعه نهاده است

@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

01 Dec, 08:04


وي در معروفترين بيت خويش خداشناسي را، از نظر سود آن، براي انسان ضروري شمرده است. اما بيت ديگر همان شعر خواننده را به تعمق وامي‏دارد. اين بيت، كه در نامه به نويسندة «سه شياد» آمده چنين است:

«اگر خدايي نباشد، بايد او را اختراع كرد؛

‹اما تمامي طبيعت فرياد برمي‏آورد كه خدايي هست.›»

سراسر شعر ولتر، دفاع از خداشناسي است. وي بارها به استدلال خداشناختي برمي‏گردد، چنانكه گويي مي‏خواهد به شكهاي خود پاسخ گويد

ولتر در ده‏سال آخر عمر، به همان اندازه كه عليه اصيل آييني مطلب نوشت، الحاد را نيز نكوهش كرد؛ و بيش از همه، اعتقاد مسيحيان به خداي جبار و ستمگري كه بيشتر مردم را به دوزخ ابدي مي‎فرستد را به باد دشنام گرفت. مي‏گفت: «هرگاه دست زدن به اعمالي كه انسان آن را بد مي‏داند براي او عادي مي‏شد، بسيار بدبخت مي‏گشت.» «اگر خدا ما را به مانند خود آفريده است، ما نيز باساختن تصوير وي چون خودمان كار او را تلافي كرده‏ ايم»؛ هيچ‏ چيزي به اندازه تصوري كه انسان از خداوند دارد پرده از تصوري كه درباره خودش دارد برنمي‏دارد.

ولتر در آخرين سالهاي عمر (۱۷۷۰-۱۷۷۸) قلم خويش را بيشتر به پيكار با الحاد سپرد تا به مبارزه با مسيحيت. به مقالة «خدا» در فرهنگ فلسفي دو بخش تازه اضافه كرد و ، در هر دو، به دستگاه طبيعت د/ اولباك تاخت. در ۱۷۷۲، رساله‏اي، به نام ناچاريم جانبداري كنيم، نوشت و در آن از اعتقاد به خدا و رواداري ديني دفاع كرد.

منبع : فلسفه خوانی

@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

01 Dec, 08:04


ولتر با رغبت آشكار سلطان اوروسمان را نيكمردي توصيف مي‏كند كه همة فضايل، مگر شكيبايي، در او جمع آمده‏اند. مسيحيان در شگفتند كه چگونه يك مسلمان مي‏تواند چون خود آنان پاكدل و مهربان باشد؛ و سلطان از اينكه به مسيحي پاكدلي برخورده ،در شگفت است. زائير سرانجام از حرمسرا دل مي‏كند و تصميم مي‏گيرد باقي عمر را با يك زن به سر برد

نرستام از اينكه زائير و لوزينيان ، شاه پيشين مسيحي مملكت اورشليم (۱۱۸۶-۱۱۸۷)، در جمع اين آزادشدگان نيستند سخت اندوهناك است. زائير نيز از سلطان در خواست مي‏كند كه لوزينيان را آزاد كند. سلطان او را آزاد مي‏كند. شاه سالخورده متوجه مي‏شودكه زائير و نرستام دختر و پسر او هسنتد. زائير نمي‏داند چه كند؛ از يك سو خويشتن را مرهون سخاوت و بزرگواري سلطان مي‌داند، و از سويي نمي‌تواند از پدر و برادر و ايمانش دل كند. لوزينيان ازاو درخواست مي‏كند كه از سلطان و اسلام دل كند:

لوزينيان : … به خون پاكي بينديش كه در رگهاي تو روان است،

به خون بيست شاه بينديش كه همه چون من مسيحي بودند،

به خون پهلوانان، مدافعان دين، به خون شهدا!

تو به سرنوشت مادرت بيگانه‏اي؛

نمي‏داني، در همان لحظه‏اي كه تو به جهان آمدي،

اين وحشيان، كه تو به آيين منفور آنان گرويده‏اي،

او را از دم شمشير گذراندند.

آن شهيدان عزيز، برادرانت،

از آسمان دستهاي خود را پيش آورده،

و آرزومندند كه خواهر خود را در آغوش كشند…

آنان را فراموش مكن !

خدايي كه تو به او خيانت مي‏ورزي،

به خاطر ما و به خاطر بشريت،

در همين مكان جان سپرد…

هان ! كوه مقدسي را بنگر كه خون نجاتبخش تو،

بر فراز آن، بر زمين فرو ريخت:

و آن گوري را بنگر كه وي پيروز از آن برخاست.

هر جا كه گام نهي؛

اثر گامهاي خداي خود را خواهي ديد.

چرا از خالق خود روي بر مي‏تابي؟ …

زائير : اي پد ر، آفرينندة گرامي زندگي من،

بگو چه بايد كنم.

لوزينيان : بي‏درنگ، باواژه‏اي، اندوه و شرمساري مرا بزداي،

و بگو كه مسيحي هستي،

زائير : من مسيحيم …

لوزينيان: سوگند ياد كن كه اين راز مهلك را نگاه مي‏داري.

زائير: سوگند ياد مي‏كنم.

زائير نمايشنامه ‏اي است كه با استادي و مهارت بسيار در ذهن نويسنده ساخته و پرداخته شد،ساختماني يكدست و نمايشي يافت و در قالب شعري روان و خوشاهنگ ريخته شد.با آنكه بخشهاي احساسي نمايشنامه امروز مبالغه آميز مي‏نمايند اما مي‏توان دريافت كه چرا مردم پاريس مهر زائير و سلطان را به دل گرفتند،و چرا ملكة نيكدل هنگام اجراي زائير در فونتنبلو متأثر شد و اشك ريخت.ديري نگذشت كه اين نمايشنامه را ترجمه كردند و در انگلستان، ايتاليا، و آلمان نمايش دادند.اكنون، مردم اروپا ولتر را بزرگترين شاعر زندة فرانسه، و خلف شايستة كورني و راسين مي‏دانستند.شهرت و محبوبيت روزافزون ولتر شاعر فرانسوي، ژان باتيست روسو، را، كه در بروكسل در تبعيد به سر مي‏برد، نا خشنود ساخت.او زائير را « ناچيز، يكنواخت… و آميزة زشتي از پارسايي و هرزگي »خواند.ولتر نيز متقابلا در شعر بلندي، به نام پرستشگاه ذوق،روسو را تحقير كرد و از مولير به نيكي و احترام بسيار نام برد.

ولتر خويشتن را خداپرست مي‏خواند،اما بيشتر از آنكه يك خداپرست باشد يك خداشناس بود. به زبان ديگر، خداي او نيروي فاقد شخصيتي، كه كمابيش همسان طبيعت باشد، نبود،عامل آگاه و هوشمندي بود كه طرح جهان را در انداخته بود و بر آن فرمان مي‏راند. پس از ۱۷۵۰،او خويشتن را خداشناس مي‏خواند؛و در فرهنگ فلسفي،در مقالة «خداشناسي» مطالبي نوشت كه عقيدة كوندورسه را دربارة وي تأييد مي‎كنند؛ كوندورسه ولتر را «مردی با معتقدات ديني عميق» خوانده بود.

وي ولتر خداشناس را اين‏گونه توصيف مي‏كند:

خداشناس انساني است با اعتقاد راسخ به خداي نيك و توانايي كه همة موجودات را هستي بخشيده است، تبهكاران را بدون ستمگري به كيفر مي‏رساند، وپاكان را به مهرباني پاداش مي‏دهد. خداشناس نمي‏داند خدا چگونه كيفر يا پاداش مي‎دهد، يا چگونه بربندگانش مي‏بخشايد، زيرا چندان گستاخ نيست كه دل خوش كند به اينكه مي‎داند خداوند چگونه رفتار مي‏كند، اما مي‏داند كه خدا هيچ‏كاري را بي‏پاداش نمي‏گذارد و دادگر است. دشواريهايي كه بر سر راه اثبات هستي آفريدگار وجود دارند ايمان وي را سست نمي‏كنند، زيرا اين دشواريها تنها بزرگند، ولي دلايلي قوي نيستند. وي وجود چنين خدايي را مي‏پذيرد، اما تنها برخي از اثرات و برخي از نمودهاي آن را درك مي‎كند؛ و مي‏گويد كه خداوند برخلاف انسان جهان مادي را با چشم سر نمي‏بيند، و عقيد دارد كه اين آفريدگار در همه‎جا و در همة عصرها حاضر است

@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

01 Dec, 08:04


▪️#کنفرانس
📖 موضوع: #آشنایی_با_فرانسوا_ولتر

▪️وُلتِر ( Voltaire) (زادهٔ ۲۱ نوامبر ۱۶۹۴-درگذشتهٔ ۳۰ مه ۱۷۷۸) از نامدارترین  فیلسوفان و نویسندگان فرانسوی عصر روشنگری است. شهرت او به خاطر  ذکاوت خارق‌العاده‌اش، مخالفت‌هایش با کلیسای کاتولیک، حمایتش از آزادی مذهب، آزادی بیان، و جدایی دین از سیاست و شجاعتش در بیان نظریات بی‌پرده است. تمام شور زندگی او در جستجوی عدالت بود. ولتر در تمام سبک‌های ادبی و نوشتاری از جمله نمایشنامه، شعر، رمان، مقاله، و نوشته‌های تاریخی و علمی دست داشت. او بیش از ۲۰ هزار نامه و بیش از ۲ هزار کتاب و کتابچه نوشت. او مانند بسیاری از متفکران عصر روشنگری دئیست بود و در آثارش اغلب به نقد عدم مدارا، تعصب مذهبی، و ساختار قدرت در فرانسهٔ عصر خود می‌پرداخت

@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

30 Nov, 10:30


کسانی که دیگری را بخاطر لذت دوست دارند این لذت است که دوست میدارن
نه خود آن شخص را
احتمالا آن دوستی هایی که به خاطر لذت یا منفعت اند در واقع اصلا دوستی نیستند چون نمی توانند شرط را برآورده سازند و این موضوع برآوردن شرط را ناممکن می سازد..

دوستی های ناقصی که ارسطو بر آن ها تمرکز می کند روابط نابرابری نیستند که بر سیرت خوب مبتنی اند..


بلکه روابطی هستند که برقرارند زیرا هر فردی دیگری را منبع مزیت یا لذت می داند. که دریافت می کند..

این نوع دوستی ها ناقص هستند و می توان گفت کمتر شایسته نام دوستی اند.

به اعتقاد ارسطو دوستی برای نفع یا لذت را ناپایدار می داند و معتقد است که پیوندهای دوستی برای نفع بیشتر در دوران پیری بسته می شود. و دوستی هایی برای لذت در دوره جوانی است.
کامل ترین نوع دوستی ، دوستی نیکان با یکدیگر است که می تواند استوار باشد. اما این مورد در نوع خود کمیاب است.چون کمتر هستند که در زمره چنین اخلاقی باشند.

ارسطو احساس هایی را که با احساس دوستی قرابت دارند از دوستی جدا می کند. از این گونه احساس ها یکی جانبداری درونی است و دیگری توافق روحی وضع جانبداری درونی سطحی بودن آن است چون به این دلیل که این احساس با صمیمیت و آرزوی دیدار همراه نیست مانند جانبداری

ارسطو در بخش دهم کتاب اخلاق که بخش پایانی آن است تمام اندیشه هایی را که طی نه بخش کتاب بیان کرده بود را به هم می پیوندد.

او اول احساس لذت را بررسی میکند.
لذت کمال فعالیت است همان گونه که زیبایی کمال شکوفایی جوانی است...

او در این بخش می گوید لذت های جهانی و به طور کلی تر انواع سرگرمی ها به خودی خود مطلوب هستند...

و بدین ترتیب تا حدی حق دارند که غایت نهایی ما باشند.به اعتقاد ارسطو همه در تکاپوی رسیدن به لذت اند. زیرا همه خواهان حیات اند و حیات نوعی فعالیت است.

ارسطو می پرسد آیا ما زندگی را برای لذت می خواهیم. یا لذت را برای زندگی

پاسخ او این است که این مساله حل ناشدنی است. چون بطور جدایی ناپذیر با هم پیوسته اند..

بحث دومی که او بررسی میکند بخش سعادت است یا نیک بختی او شرح میدهد که سعادت فعالیت موافق فضیلت است. نه صرفا کیفیت اراده چون سعادت وسیله نیست بلکه غایت است ...

پس فضیلتی که آن فعالیت موافق آن است باید عالی ترین فضایل باشد و آن فعالیت باید بهترین جزء وجود ما باشد.
این بهترین جزء تنها عقل می تواند باشد.

ارسطو در بحث های پایانی کتاب

مقدمات مرور از اخلاق به سیاست را آماده می کند...

ارسطو راه از اخلاق به سوی سیاست را با این اندیشه می گشاید

بیشترین مردمان را بیم از مجازات به مراتب بهتر از احساس شرم از ارتکاب اعمال ناشایست باز میدارد...

از این رو قانون باید هم بر تربیت که کشتزار نفس را برای قبول بذر آموزش اخلاقی آماده می سازد. و هم بر خود روش زندگی نظارت کند....

اما ارسطو تاحدودی مسئله اخلاق و سیاست را بر سر مسائل خاص یکی میداند.

منبع : فلسفه خوانی

@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

30 Nov, 10:30


▪️#کنفرانس
▪️#بررسی_‌‌‌اخلاق‌_نیکو‌ماخوسی‌‌_‌ارسطو

فلسفه اخلاق راه خود را از زمان #سقراط و #افلاطون آغاز کرد اما این #ارسطو بود که با نگارش کتاب #اخلاق_نیکوماخوسی شروع رسمی تاریخ فلسفه اخلاق را رقم زد. کتاب اخلاق ارسطو قرنها کتاب نمونه ای بشمار میرفت و نسلهای زیادی را در مسائل اخلاقی به تجسس وا داشته بود.

@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

30 Nov, 10:30


#ارسطو بیشتر هدف خود را بر روی فلسفه نظری گذاشته بود و وقت خود را صرف تفکر آن شاخه از فلسفه کرده بود..

اما همانند #افلاطون از اخلاقیات نیز غافل نبود و سه کتاب در مورد اخلاق نوشت..

اخلاق نیکو ماخوسی که درسگفتارهای او هستند بیشتر تحلیل و استدلال های او هستند..

هدف ارسطو در اخلاق این نیست که چیستی فضیلت را روشن کند بلکه میخواهد خوانندگان خود را به این مسائل فاضل گرداند.

هدف او چیزی نیست جز اینکه قواعدی که ما برای رسیدن به غایت گوناگون خود برای تنظیم زندگی آنها را به عنوان راهنما در اختیار داشته باشیم

ارسطو کتاب را در باب ماهیت خیر اعلی شروع میکند..

او میگوید اخلاق رشته ی نظری نیست که ما به این دلیل از چیستی خیر برای آدمیان پرسش کنیم که بخواهیم آنرا بدانیم..

بلکه به دنبال آنیم که با دستیابی به فهم کامل تری از چیستی خود شکوفایی میتوانیم بهترین خیر را به دست آوریم

به اعتقاد او خیراعلی برای انسان مهمترین چیز است که آنرا سعادت میداند کسی که به خیراعلی دست یابد به نیک بختی و شکوفایی میرسد خیر اعلی آن چیزی ست که ما فقط آنرا بخاطر خودش می جوییم چیزهایی که در طلبشان هستیم..

به اعتقاد او هر علمی متوجه خیری است. خیر، غایت و هدف تمام افعال است. حال چون اعمال متفاوت و متنوع است، غایات هم به تبع افعال متنوع می شوند و چون از اعمال متنوع بعضی تحت بعض دیگر قرار دارند 
او خیر را به دو دسته تقسیم میکند
یک
قسمت غایت هستند و دیگری وسیله

غایت خیر یا نیکی کدام است همانطور که گفتیم در سعادت ..

سعادت

به اعتقاد ارسطو انسان طالب سعادت است. به اعتقاد وی خوبی همان سعادت است.
آنچه انسان آرزو می کند و در جستجوی آن است سعادت است.
پس ارسطو سعادت را اصل اول اخلاق میداند. و بنیاد فلسفی اخلاق خود را بر پایه ی آن استوار میکند.
او در کتاب اخلاق خود، سعادت را مهم ترین و براندازه ترین و مطبوع ترین اصل اخلاقی می داند.
اساس سعادت به اعتقاد او فضیلت است.

ارسطو میخواهد بداند آیا میتوان ماهیت سعادت را از طریق بررسی تطبیقی نمونه های مهم زندگی را به دست آورد؟

او سه نمونه زندگی را مثال میزند


زندگی توام با لذت .
زندگی سیاسی.
زندگی در چارچوب نظری..

او استدلال اول را رد میکند چون فاقد ارزشیابی خاصی است که با سعادت بتواند یک نظر باشد

نوع دوم را عمیق تر میداند اما از نوع سوم نمیتواند بالاتر باشد شخص در نوع دوم به دنبال افتخار و اقتدار سیاسی که خود را بر مردمان برتر میداند

او سعادت هدیه خداوند قلمداد نمیکند اگه این گونه بود فقط عده ای خاص به آن میرسیدن

اما سعادت غایت فضیلت است

ارسطو در کتاب اخلاق خود این مثال را می زند.
آیا یک حیوان می تواند سعادتمند شود؟
پاسخ می دهد خیر
چون هیچ گونه هدف و فعالیتی ندارد تا بتواند به نعمتی خاص برسد. جز لذت،
او حتی کودکان را هم سعادتمند نمی داند چون در دورانی بسر می برند که برخوردار از عقلی خاص نیست.
سعادت مال انسان هایی است که به دوران پختگی دارند می رسند و لازمه اصلی آن تقوای کامل و روش تکامل یافتن خود در زندگی است.
سعادت خود مطلوب یا خیر بذات است. یعنی انسان سعادت را نه به خاطر هدف دیگری بلکه برای خود سعادت می خواهد چرا
که همه اهداف دیگر زندگی برای رسیدن به سعادت اند.
اما سعادت برای رسیدن به هدف خارج از خود نیست پس تا آن جایی که به انسان مربوط می شود خیر مطلق، سعادت است.

فضیلت

به اعتقاد ارسطو فضیلت بر دو نوع است
عقلانی و اخلاقی

اخلاقی عبارت است از

عزت نفس
شجاعت
اعتدال
صداقت
سخاوت. مهرورزی..

و فضیلت عقلی نیز به دو دسته هستند...

فضایل مربوط به عقل نظری
و فضایل مربوط به تفکر عملی

هر فضیلتی هم حاکی از کمال صفت یا فعلی بصورت بالقوه است و هم حاکی از کمال صفت یا فعل مزبور وقتی که در عمل به ظهور رسیده باشد...

ارسطو اخلاق خود را با بحث سعادت شروع می کند و با آن نیز به پایان می رساند اما برای شناخت فلسفه او باید بحث او در فضیلت را به درستی متوجه شد...

ارسطو فضیلت را نه در استعداد و نه در عاطفه می داند بلکه آن را مربوط به سیرت می داند.
به اعتقاد او فضیلت خود حالات رایج آدمی است.
ارسطو فضیلت اخلاقی را به عنوان نوعی وضعیت تعریف می کند یا استعداد، حاصل عادت ما در جهت دانش احساسات مناسب.
سیرت نیز نوعی وضعیت یا استعداد است.

عدالت

ارسطو عدالت را فضیلتی میداند که غایتش رفاه غیر است. او بر مبتنی ساختن عدالت براستدلال
مربوط به سعادت بی اعتنا است.
به اعتقاد ارسطو عدالت دربرگیرنده همه فضایل است..

عدالت یگانه فضیلتی است که نیکی آنرا نه فقط فرد بلکه تمام انسان ها نیز می توانند از آن بهره ببرند.
ارسطو عدالت را به معنی اعم و اخص میداند و آنها را از هم جدا می کند.

عدالت به معنی اخص عبارت است از فضیلت اخلاقی چون قانون به ما امر می کند که تمام فضایل را بکار ببریم.

@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

30 Nov, 10:30


ارسطو عدالت به معنی اخص را به دو قسمت تقسیم می کند.

۱-توزیعی
۲-عدالت تنظیمی یا حکمی

که منظور بیشتر روابط معاملاتی است.
که همه تجاوزهای خلاف حق و قانون به جان یا مال
اینگونه عدالت را می شود تنظیمی یا تصمیمی بیان کرد.
به عقیده ارسطو عدالت توزیعی اینگونه است که هر کسی سهمی به نسبت ارزش با تلاش خود بدست اورد.
معیار ارزش در شیوه های مختلف حکومت مختلف است.

فضایل عقلی

ارسطو در کتاب اخلاق به بررسی فضایل عقلی می پردازد
به ادعای او فضیلت خلقی حد وسط است.
او به این دلیل به فضایل عقلی می پردازد که عقل در خدمت عمل انسانی قرار دارد...

ارسطو بیان می کند که برای فهمیدن درست نخست باید در هر موقعیتی شخص احساسات افعال خویش را با عقل سلیم خود وفق دهد. این مسئله بیشتر عقلانی کردن است. و محتاج داشتن فضیلت عقلانی حکمت عملی است.
حکمت عملی وسعت بسیاری دارد. و هدف اصلی آن توانایی تفکر در باره اینکه کدام هدف شایسته ی دنبال کردن است.
بنابر این کسی که درک درستی از حکمت عملی داشته باشد مطمئنا درک درستی از خوشبختی و اهمیت دادن فضیلت نیز می تواند داشته باشد.
حکمت عملی لازمه تشخیص راه درست است شرطی لازم برای به دست آوردن هر فضیلتی است.
و اگر هر فرد در هر شرایط خاصی این توانایی کلی را داشته باشد که کار درست را تشخیص و انجام دهد آن گاه این توانایی را در همه موارد دارا است.

اعتدال

به اعتقاد ارسطو سه حالت خلقی وجود دارد که باید از آنها پرهیز کرد.
۱-رذیلت
۲-آکراسیا (نا خویشتن داری)
۳-خلق و خوی حیوانی
ارسطو توجه خود را به پدیده دومی و لذت معطوف می کند.
ارسطو دو گونه ناخویشتن داری را از هم جدا میکند.
۱-شتاب کاری - ۲-ضعف

کسی که ضعیف باشد وارد یک تامل می شود و دست به انتخاب می زند اما بجای آنکه تحت عقل خود باشد بیشتر بر انفعال خود عمل می کند. اما در مقابل آن فرد شتاب کار هنگام عمل هیچگونه تعارض درونی ای تجربه نمی کند. اما به محض اینکه عملش به پایان رسید از کرده خود پشیمان می شود.

دو ترجمه همواره استفاده می شود.
آکراسیا یعنی ضعف اراده

انکراتیا خویشتنداری یا قوت اراده
به اعتقاد او انکراتیا حالتی ستودنی است و آکراسیا حالتی نکوهیدنی

شخص انکراتیا مطابق حکمش عمل می کند و شخص آکراسیا حکم خود را کنار میگذارد...

شخص انکراتیا میداند کردار او فرومایه و پست اند او در مقابل آن مقاومت میکند...

شخص اکراسیا با اینکه میداند اعمالش پست اند اما آنها را به سبب احساساتش انجام می دهد.

لذت

ارسطو در کتابش بیش ازحد تاکید میکند که لذت باید در کارکرد زندگی شخص همواره حضور داشته باشد..

او سه دیدگاه را برای لذت یاد میکند.
۱-لذت خوب نیست چون اعتقاد دارد لذت یک فرایند است و فرایندها گاهی مشکل سازند..

۲-برخی لذت ها خوب اند اما بیشتر لذت ها بدند. مردمان خویشتن دار خوب اند و از لذت می پرهیزند..

۳-اگر همه لذت ها خوب باشند خیراعلی لذت نیست

لذت مانع استدلال عملی است وجود لذت های نفرت انگیز مورد ادعا علی الظاهر حمایت می کند..

حرف ارسطو این نیست که هر لذتی باید انتخاب شود..

بطور خلاصه این حرف را بیان می کند که لذت ها در هر حال در حال مقابله با هم هستند..

بطوری که لذت یک نوع فعالیت مانع فعالیت های دیگری می شود..

به اعتقاد او آنچه مطابق با حکم انسان خوب لذت بخش است چون انسان خوب معیار همه چیزهاست.

دوستی

ارسطو بیان می کند که دوستی امری لازم است. او دوستی را حتی بالاتر از عدالت می داند. دوستی حتی می تواند پلی ارتباطی میان شخص و یا کشورها باشد. مبحث دوستی در اخلاق بیشتر از موارد دیگر آمده است. و این نشان دهنده آن است که این موضوع برای ارسطو دارای اهمیت بالایی است.
به اعتقاد او و به آن دلیل باید در مورد دوستی بحث کنیم. که دوستی یک فضیلت است. یا مستلزم فضیلت است.
او مهم ترین ارتباط بین جوانان را دوستی می داند نه شهوت.
و دوستی خوشی را بوجود می آورد اما شهوت ضعف اراده ای که دائم نیست و زود گسسته می شود.
ارسطو بیان می کند که ما می توانیم با بررسی آنچه دوست داشتنی بشمار می آوریم معین کنیم که آیا یک نوع ازدوستی وجود دارد یا چند نوع.
وقتی میبینیم مردم چه چیزی را در یکدیگر دوست می دارند می توانیم بررسی کنیم که آیا همه انواع دوست داشتن معیار دوستی را برآورده می کند یا نه
ارسطو می گوید سه نوع دوستی وجود دارد.
۱- دوستی بخاطر فایده
۲- دوستی بخاطر لذت
۳- دوستی بخاطر خیر

@legendfolkepic

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

30 Nov, 07:40


استکهلم به معنای مجمع الجزایر است:

استک:
1-تنه، کنده، تیر، پست، تیر، بال
2-مجموعه، خدمه، مقدار،

هولم:
هولم یک جزیره کوچک و معمولا خالی از سکنه است. جزایر را می توان از جمله در مجمع الجزایر یافت. این کلمه همچنین در معنای وسیع‌تری برای برون‌زدگی‌های سنگی کوچک بیرون زده در مزرعه (åkerholme) یا برای زمین‌های جامد احاطه شده توسط باتلاق استفاده می‌شود.

در این صورت، درخت افسانه‌ای Yggdrasill (Ygg-dra-syll) می‌تواند به معنای "تنه درخت/درخت وحشتناک" باشد و همچنین به منطقه استکهلم اشاره دارد.

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

30 Nov, 06:46


از ابتدای انقلاب کشاورزی و آغاز شهرنشینی در جوامع انسانی تا امروز
کشاورزی مهمترین راه تامین مواد غذایی برای جوامع به شمار می رود
پس جای تعجب نیست اگر بگوییم در تمام تمدن ها و فرهنگ ها
خدابانوان و خدایان مرتبط با کشاورزی؛ محصول و خرمن نقش بسیار مهم و پررنگی را در شکل گیری اساطیر ملل دارند.

در سلسله پست های #خرمن_مقدس مفصلا به خدایان زراعت و کشاورزی و همینطور افسانه های این خدایان خواهیم پرداخت


#اسطوره_شناسی
#فولکلور

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

29 Nov, 13:00


معنی نامهای کهن اردبیل

نام اردبیل در کتیبهٔ اورارتویی یازیلیق سراب به صورت روتومانی آمده است که می توان آن را به صورت ریتو-مانی به معنی محل ثروت دانست. خود نامهای اَرت وَت و اَرد ویل را هم میشود به همین معنی دژ دارای ثروت گرفت. نام اساطیری دژ بهمن (وهو-من) اردبیل هم به همین معنی خانهٔ ثروت است:

ऋत n. Rta wealth
वन n. vana (mana) abode

ऋत n. [a]Rta wealth
वल m. vala (vila) enclosure

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

28 Nov, 16:44


☑️گروه گفتمان ( سیاست و دین )


«گفتمان» مکانی‌ است برای تلاقی و تضارب گفتمان‌ها. مجموعه‌ای منسجم و مرزبندی‌شده از نظرات، احکام و گزاره‌های سیاسی و دینی


@Discours_ir     :لینک گروه  ☑️

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

28 Nov, 13:34


مجمل التواریخ والقصص و گوران:

در کتاب مجمل التواریخ والقصص نویسنده به جنگ میان هلیل (خلیل) و پدرش بدر بن حسنویه اشاره دارد و اینکه «کردان» به هلیل و  «گورانان» به بدر پیوستند، نویسنده در هیچ جای کتاب گورانان و نیز برزیکانیان را در زمره اکراد نیاورده است، اما مدیر کانال تاریخ هورامان با توجه به روایتهای ابن اثیر، مسعودی، ابن فضل الله العمری، قلقشندی و یاقوت حموی که عموما جورقان (گوران) را در زمره اکراد آورده‌اند، کوشیده است، متن مجمل التواریخ والقصص را بر مبنای دیدگاه ایشان تفسیر کرده، گورانیان و برزیکانیان را همان اکراد فرض کند، در حالیکه هیچ دلیلی در دست نیست که مؤلف مجمل‌التواریخ که اهل اسد آباد همدان بوده و دیدی دقیق‌تر به اقوام و طوایف بومی داشته، با مؤلفان عرب تبار فوق الذکر در این باره متفق القول بوده باشد، که یک دید کلی نسبت به ایران و اقوام آن داشته اند و در جزئیات وارد نشده اند، در هرحال دیدگاه مؤلف مجمل التواریخ هرچه بوده، منطقی نیست، براساس دیدگاه مؤلفان دیگر متن کتاب وی را مصادره به مطلوب کرد، گفتنی است در قرن اول ق م استرابون نیز به طوایف کورتی، کاردوخ، گورانی و‌ گاویانی اشاره نموده، و ارتباطی میان آنها برقرار نکرده است.

⚜️https://t.me/horamanhistory/1413⚜️

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

28 Nov, 12:58


💢افسانه اُدیپ :

❇️عقده ای به قدمت تاریخ - افسانه ای از یونان باستان



⚜️@legendfolkepic⚜️

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

28 Nov, 12:57


💢نامه ها (Epistulae):

❇️کتاب نامه ها در 10 دفتر گرد آمده اند که 9 دفتر اول به دست خود پلینی برای شورای دوستان "سکتیسیوس" جمع آوری و تنظیم شده اند. محتوی این نامه ها مضامینی خصوصی "برای خانواده" (Ad familiars) دوستان و خویشاوندان دارد. این نامه ها در عباراتی کوتاه به حوادث زندگی و خردمندی خطاب به "مارسیال، تاسیتوس و ... که ارتباط نزدیکی با پلینی داشتند نوشته شده است.


❇️دفتر دهم پس از مرگ پلینی گردآوری شده است و برخلاف 9 دفتر اول، نامه های رسمی به خصوص نامه های خطاب به امپراتور "ترایانوس" است.
در کل، کتاب "نامه ها" تصویری از انسانی صادق را نشان می دهد و کیفیت این کتاب کاملا با کتاب "ستایش نامه" متفاوت است.
این کتابها از نظر فرم شبیه به مدلی هستند که سیسرون به کار می گرفت. نوعی عدم اطمینان و متعادل سازی که که نویسنده به آن معتقد بوده است.


❇️همچنین از کتابها این طور برداشت می شود که این خطیب برجسته تمایلات زیادی به مقولات عقلانی به خصوص فلسفه و علوم طبیعی داشته است اما با روح غیر حرفه ای و برخلاف آنچه که از یک دانشمند و یا متفکر حرفه ای انتظار می رود.
به علاوه، این کتابها نمونه ای جامع از فرهنگ انسانی آنگونه که در زمان پلینی رواج داشت را به ما ارائه می کند و همچنین می تواند یک بررسی فراخ، مهیج و جزئی شده را درباره زندگی امپراتور نشان دهد.


❇️سرانجام با مقایسه کتابهای "نامه ها" ی اثر سیسرون و پلینی پسر و در فراسوی تفاوتهای شخصیتی دو مولف و اختلافات نقشهای سیاسی و بافتهای تاریخی و فرهنگی، ارزیابی میزان آزادی در روح رمی در این دو کتاب "نامه ها" امکانپذیر است.


#ادبیات_لاتین

⚜️@legendfolkepic⚜️

《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

28 Nov, 12:57


💢پلینی

❇️گایوس پلینیوس سسیلیوس معروف به "پلینی پسر" در سال 61 یا 62 میلادی در کومو متولد و در سال 112 یا 113 میلادی در گذشت.
پلینی پسر فرزند یتیم "پلینی پدر" است که تحت قیقومیت دایی اش به منظور تحصیل در رشته فن خطابه به رم رفت و تحت تعالیم و آموزش "کوئینتیلیانوس" قرار گرفت.
خیلی زود خطابه در دادگاهها را آغاز کرد و با موفقیتهای چشمگیری مواجه شد و در فهرست افتخاراتش با کسب عناوین "رئیس خزانه" و "کنسول" در سال 98 به اوج رسید.

❇️آثار و ملاحظات
ستایش نامه (Panegyricus):
کتاب ستایش نامه که سرشناسان معاصرش جمع آوری کرده اند محتوی خطابه ای است که این خطیب برجسته در سال 100 میلادی رسما در حضور امپراتور "ترایانوس" ایراد کرده است. این کتاب به ما ایم امکان را می دهد که درمورد کیفیت خطابه های رسمی پلینی قضاوت کنیم.
جملات این سخنور تراز اول مفصل، طولانی و پیچیده است هرچند تفکراتش دیوانه وار و در بعضی مواقع پیش پا افتاده و مبتذل به نظر می رسند. اما این بیان پیش پا افتاده با حفظ این نکته که در کل، وجود پلینی را نشان می دهد نیاز به بررسی بیشتر دارد. در واقع پیش از هرچیز کنایاتی که این خطیب در خطابه اش آورده است باید بر اظهاراتش چیره شود، چراکه در آن عصر زیاده و به وضوح سخن گفتن بسیار خطرناک بود.

❇️بنابراین اگر از این منظر به این خطابه نگاه کنیم متوجه می شویم که پلینی همانند یک استاد واقعی علم بدیع به ظهور می رسد.
سخنانش برای مثال تصویری از امپراتور را نشان می دهد که دقیقا با روشی که ترایانوس آرزو داشت خود را به چشم مردم نشان دهد منطبق است. به طور خلاصه با "پلینی" خطابه به گونه ای از کار شعری تبدیل می شود و این دقیقا همان چیزی است که افلاطون در گذشته از آن می ترسید: اینکه می توان به استاد توهم و جنون تبدیل شد.
این مدیحه علاوه برآنکه تنها نمونه خطابه های رمی در عصر اول امپراتوری و نقطه آغاز ادبیات نوین لاتین است می تواند از منظر محتوا نیز حائز اهمیت باشد. آنهم در بررسی عصری که از همکاری میان امپراتور، سنا و "اکوئستورها" احیا و ساخته شده بود. بنابراین به نظر می رسد که پلینی با این رک گویی برای خود نوعی عملکرد تربیتی را برای این شاهزاده طلب می کند


#ادبیات_لاتین

⚜️@legendfolkepic⚜️