📒زبانِ رسمیِ ما به طرزِ نگرانکنندهای تهی و سترون شده؛ فرمِ مداخلهگر و پر از اضافاتی که علیهِ کارکردِ خود، یا دقیقتر علیهِ ایجاد و انتقالِ معنا، کار میکند – شبیهِ آن چهارپایهای که آنقدر منبتکاری شده که خاصیتش را از دست داده و به شیئی تزئینی، و البته دستوپاگیر، تبدیل شده است. این بد-کارگی (malfunction) سمپتومی بر حوزهی نمادین است، نشاندهندهی مداخلهی بیش از حدِ حاکمیت در آن. مسأله صرفاً بر سرِ لحن، یا حتی آداب، نیست، این فرم است که مختل شده و خود به مانعِ بزرگی بر همرسانی و آفرینشِ معنا بدل شده؛ در واقع فرم فتیش شده است. معنایی در دیالوگِ درونی و تکگوییِ ذهن جوانه میزند، برای عرضه تن به مشاطهگریِ زبانِ رسمی میدهد، و نتیجه آنقدر بزک دوزک به خود میگیرد که زیرِ آن گم میشود؛ همچون تجربهی غریبِ دیدنِ همسرِ آرایشکردهات در عروسیِ برادرش. در این شرایط است که رفاقت و جمعهای خودمانی احساسِ رهایی میدهند، جایی که زبان سرانجام نفسی میکشد، و ما از آن همه دروغ به جایی صمیمانه، گیرم دروغهایی صمیمانه، قدم میگذاریم. اما این رانتِ بزرگ دیر یا زود آفتِ رفاقتها میشود؛ مکانِ امنی که از بس آن بیرون کثیف و سرد است، با کمترین آمادگی قصری رویایی جلوه میکند. لذتِ بیپیرایگی و صمیمیت از زبان به افراد منتقل میشود، و به این توهم دامن میزند که چه آسان میتوان دیگری را لمس کرد، و یا لمس شد! و این همان جایی است که آدمها را پیش از آن که آدمش باشند واردِ قمارِ بزرگ میکند؛ اعتماد. آدمی با اعتماد معنای زندگی را میفهمد؛ اعتماد بنیادِ عشق و ایمان است. اما عظیمتر از آن فروریختنِ آن است. چه بهتر است که بزدلانه از آن طفره بروی، تا این که گوهخورانه پا پس بکشی و انکارش کنی. برایش که آماده نباشی، وقتی زودتر از موعدش به آن برسی، سقوط میکنی و فرصتِ ایمان را از دست میدهی. اکنون تو آمادهای تا خودت را دوباره به زبانِ رسمی واگذار کنی، به حیاط خلوتِ قدرت، به منطقهی خارج از سیاست. به برهوتِ حقیقت خوش آمدید!📒
@Kajhnegaristan