کژ نگریستن @kajhnegaristan Channel on Telegram

کژ نگریستن

@kajhnegaristan


این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید

https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYsdZIPVr6FxNjQ

ادمین
@rezamajidi1355555

کژ نگریستن (Persian)

کانال "کژ نگریستن" یک فضای اندیشه‌پردازی انتقادی است که به احیای نگاه و تفکری پویا درباره علوم انسانی می‌پردازد. این کانال با ارائه دیدگاه‌های جدید و متفاوت از حوزه‌هایی از جمله روانکاوی، فلسفه و جامعه‌شناسی، تلاش می‌کند تا به ترویج تفکر انتقادی و رادیکال در جامعه کمک کند. اگر به دنبال فضایی برای بحث و تبادل اندیشه‌های سازنده در زمینه‌های انسانی هستید، این کانال مناسب شماست. به ما بپیوندید و در این سفر به دنیای علوم انسانی همراهی کنید. برای عضویت در کانال، به لینک زیر مراجعه کنید: https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYsdZIPVr6FxNjQ. اگر سوال یا پیشنهادی دارید، با ادمین کانال به نام @rezamajidi1355555 در تماس باشید. خوشحال می‌شویم که شما را در جامعه اندیشه‌پردازان این کانال بیشتر بشناسیم.

کژ نگریستن

09 Jan, 11:08


«چون می‌پنداریم «چیزی خوب است» به آن میل‌ نمی‌کنیم، بلکه چون به آن میل می‌کنیم، آن را خوب می‌پنداریم.»
.
👤 #اسپینوزا
📓 از کتاب #اخلاق ، بخش سوم، تبصرۀ قضیۀ۹

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

08 Jan, 12:11




هر جا که هستی، در اعماق جستجو کن؛سرچشمه در زیر است.
بگذار تاریک‌اندیشان با هیاهو فریاد برآورند که آن‌جا جهنم است.

- فریدریش نی
چه


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

06 Jan, 15:56



معنای هرمنوتی
ک

واژه «هرمنوتیک» (hermenneutic) از ریشه یونانی" hermeneuien" است که آن‌را به معنای«تأویل» باز گردانده‌اند.
این واژه در قرون وسطی به معنای هنر یا دانش تفسیر و فهم کتاب مقدّس بود. شلایرماخر آن‌ را عبارت از روش فهم مطلق متون دانسته است و دیلتای به معنای روش‌شناسی علوم انسانی پنداشته است.
هیدگر آن‌را در هستی‌شناسی به کار گرفته است و گادامر، این کلمه را برای هستی‌شناسی فهم به خدمت گرفته است.

تاریخ هرمنوتی
ک

تاریخ هرمنوتیک را سه دوره دانسته‌اند:

کلاسیک
رواج اندیشه پروتستانتیسم و بالا گرفتن نهضت اصلاح مذهبی در قرن ۱۶م. و از میان رفتن مرجعیت کلیسای رم در تفسیر کتاب مقدّس، نیاز به تنظیم قواعدی برای تفسیر را آشکار ساخت.
چون در این دوره معتقد بودند که فهم حقیقت ممکن است، هرمنوتیک در پی آن بود تا روشی برای تفسیر کتاب مقدّس پیش کِشد و ابهام را بزداید.

رمانتیک
هرمنوتیک جدید با نظریّه‌های شلایر ماخر، از روش فهم متون مقدّس به روش فهم مطلق متون ادبی مبدّل گشت. او بر آن بود که «فهم»، امری طبیعی و عادی نیست؛ بلکه «بدفهمی» است که عادی و طبیعی است. و هرمنوتیک، وسیله‌ای برای پرهیز از بدفهمی است که از فاصله زمانی میان مفسّر و متن سرچشمه می‌گیرد.
فهمِ معنای نهایی متن ناممکن نیست. برای رسیدن به آن باید افزون بر فهم دستوری متن، به فهم روان‌شناختی ذهنیّت مؤلّف متن نیز پرداخت و اندیشه او را بازساخت.

فلسفی
نظریّه‌های هیدگر، هرمنوتیک فلسفی را آغاز کرد و به جای روش فهم، به درک معنای هستی روی آورد. در نظر هیدگر، فلسفه حقیقی باید معنای هستی را به فهم آوَرَد و این هدف، از گذر تحلیل پدیدار شناسانه وجود انسانی به دست می‌آید.
هستی انسان از دو طریق بر انسان آشکار می‌شود: نخست از طریق احوال و احساسات و دیگر، از طریق فهم.
فهمیدن، امکان رسیدن و شدن را فراهم می‌آورد. پیش فرض‌ها و تفسیرهایی که از وجود انسان داریم، در تفسیر متون دخیل‌اند. زبان، ابزار بیان نیست؛ بلکه نمود هستی است و واژگان را معانی ثابت و واحدی مستقل از کاربرد و استعمال آنها نیست.

گادامر از هرمنوتیک فلسفی هیدگر پیروی کرد. هرمنوتیک در باور او، کاوشی است در ماهیّت فهم و تبیین شرایط وجودی و نیز عوامل مؤثر بر آن. او معتقد است که هیچ فهمی بدون پیش فرض نیست و گرایش‌ها و دیدگاه‌ها و انتظارات مفسّر در فرآیند فهم دست دارند. فرآیند فهم از طریق گفت‌وگویی میان مفسر و متن به دست می‌آید.

نتیجه هرمنوتیک فلسفی

در این گفت‌وگو، افق فکری مفسّر با افق معنایی متن در می‌آمیزد و معانی جدیدی از آن میان بر می‌خیزند که حتی مورد نظر مؤلّف متن نیز نبوده‌اند. افق فکری مفسّر، پیوسته تغییر می‌پذیرد و از این‌رو است که هیچ تفسیری کامل نیست. فهم متن، همواره فهمی است عصری‌ و به فضای ویژه روزگار خود وابسته است.
هیچ‌گاه نمی‌توان به صورت قطعی معنای یک متن را دریافت. بنابر مبانی هرمنوتیک فلسفی، هدف تفسیر متن، دریافتن مراد مؤلّف آن نیست. تفسیر متن، فرآیندی بی‌پایان است و متن قابلیّت قرائت‌های گوناگون دارد. پیش‌داوری‌های مفسّر، شرط وجودی فهم‌اند و معیاری یگانه برای داوری میان قرائت‌ها و تفسیرهای متعدد وجود ندارد.

هرمنوتیک در ایرا
ن

در سال‌های اخیر برخی روشنفکران ایرانی کوشیده‌اند اصول و مبانی هرمنوتیک فلسفی را برای فهم دین و تفسیر متون دینی به کار گیرند.
دعاوی آنان عبارت‌اند از:
۱. شریعت و متون دینی صامت‌اند.
۲. پیش فرض‌های ذهنی مفسّر در تفسیر متن دخیل‌اند.
۳. به گوهر و حقیقت دین نمی‌توان راه یافت.
۴. فهم، فرآیندی است متحوّل و نسبی.
۵. معرفت دینی، عصری است.
۶. قرائت متعدّد از متون دینی ممکن است، بی آنکه معیاری برای بازشناختن فهم درست از نادرست در دسترس باشد.



@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

06 Jan, 09:31


#فلسفه

طبیعت انسان

هیچ اختلاف مقام و منزلت و نژادی بزرگ ‌تر از آن فاصله‌‌ای نیست که میان دو عده شکاف می‌‌افکند:

میلیون‌‌ها میلیون افرادی که سرهاشان را در خدمت شکم ‌ها می ‌گمارند و آن را چون وسیله‌‌ای در دست اراده می ‌نگرند و اندک کسانی که آن میزان شجاعت در وجود آنها هست که فریاد بزنند: هرگز! سرِ من تنها باید ملازم خود باشد؛ باید بکوشد تا سر از کار این جهان رنگارنگِ شگفت‌‌انگیز دربیاورد و سپس آن را به شکلی دیگر بسازد، چه در قالب هنر و چه در قالب فلسفه، به شکلی که شخص مرا خوش آید. اینها آزاده‌. جانانِ راستین‌اند، اشرافِ حقیقیِ جهان. مابقی رعیت‌اند و خاک‌زادانِ زیاده‌خاک!

در باب طبیعت انسان
(در باب نبوغ)
✍️
#آرتور_شوپنهاور


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

04 Jan, 16:55


#فلسفه
🎥 ویدیو: اراده آزاد یا توهم اراده آزاد؟

آیا شما با اراده آزاد تصمیمی را میگیرید، یا از قبل تصمیم گرفته میشود و سپس شما به آن آگاه میشوید؟

آیا ارتباطی بین ذاتا تصادفی مکانیک کوانتومی با ارده آزاد میتوان برقرار کرد؟

آیا اگر اراده آزادی نداریم‌ مسئول رفتارهایمان هستیم ؟


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

03 Jan, 10:29


#فلسفه

🎥 ویدیو:چرا هنوز برده‌ایم

درس‌هایی از اسپینوزا برای زندگی مدرن و آزادی اصیل

آیا آزادی به معنای رهایی از قوانین و محدودیت‌هاست؟ یا چیزی بسیار عمیق‌تر در درون ما وجود دارد؟ در این ویدیو، به سراغ فلسفه اسپینوزا می‌رویم و بررسی می‌کنیم که چگونه تلاش برای حفظ وجود (کوناتوس) و تأثرات (affects) ما را به سمت آزادی یا بردگی سوق می‌دهند.

اسپینوزا باور داشت که آزادی واقعی در هماهنگی با ضرورت‌های طبیعت و استفاده از عقل برای هدایت احساسات نهفته است. اما چگونه می‌توانیم این هماهنگی را در زندگی خود به دست آوریم؟ و چرا برخی از ما اسیر خشم، غم یا ناامیدی می‌شویم، در حالی که دیگران آن‌ها را به نیرویی برای رشد تبدیل می‌کنند؟


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

02 Jan, 13:09


#فلسفه


جیمز جویس در مورد تجربه‌ای که در جوانی داشت صحبت می‌کرد. او مورد حمله یک گروه از پسرها قرار گرفته بود اما هیچ درد واقعی احساس نکرده بود. او می‌گفت مثل این بود که تصویر بدنش از او جدا شده باشد. مرحله‌ی آینه‌ای تصویرمان را به ما لحیم می‌کند و آن را متعلق به ما می‌نماید. همین در اسکیزوفرنیا مسأله می‌شود: فرد به معنی واقعی کلمه با کس دیگری اشتباه گرفته می‌شود، بدنش را مال خود نمی‌داند یا حس می‌کند بدن فرد دیگری وارد حریم او شده است.

جنون چیست؟- دارین لیدر/ تصویر: رنه مگریت

جویس
لکان



@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

02 Jan, 10:08


🛑فلسفه و الهیات🛑

♦️خدا در فلسفه♦️

📒بسیار عجیب استکه تا اواخر قرن هفدهم، فلسفه مدام از خدا حرف می زند. اسپینوزا هم که یهودی ای تکفیر شده بود، آخرین فیلسوفی نیست که از خدا می گوید.
عنوان کتاب اول اخلاق که اثر عظیم اوست،«درباره ی خدا» نام دارد. در واقع در نوشته های بسیاری از فیلسوفان، مانند دکارت، مالبرانش، و لایب نیتز، حس می کنیم که مرز میان فلسفه و الهیات به شدت مبهم است... 📒

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

02 Jan, 10:06


♦️زنانی به مثابه ماشین های لذت♦️
🎙ارائه: رضا مجد


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

01 Jan, 13:48


واقعی فانتازماتیک، از منظری ژیژکی
🎙ارائه: رضا مجد
اتمام

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

01 Jan, 13:47


واقعی فانتازماتیک، از منظری ژیژکی
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

01 Jan, 13:47


چگونه عاقل شویم؟(از منظری اسپینوزایی)
🎙ارائه؛ رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

01 Jan, 13:46


♦️حاشیه ای بر فلسفه ی سیاسی دلوز/سیاست، سیلان، رمز، و موجودی♦️
🎙ارائه؛ رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

31 Dec, 19:44


امر شخصی، سیاسی نیست!
میلاد نوروزی

📒"امر شخصی، سیاسی است"، پیام جمهوری اسلامی و هر حکومت توتالیتر دیگری است. شما همواره در زمین سیاست قرار دارید و رفتارهای شما در نظرگاه دیگریِ بزرگِ سیاست، معنا پیدا می‌کنند. جنبش حال حاضر در وهله اول، جنبشی علیه گسترش امر سیاسی به تمامی ساحات زندگی شخصی است و هرگونه گسترش امر سیاسی تحت‌عنوان تفکر اجتماعی یا دیدگاه کل‌نگر، خیانت به آن است.
هوشمندی‌ای که در ابتدای جنبش وجود داشت، نیفتادن در دور باطل سیاست بود. یعنی برای زدودن سیاست، به سیاست رجوع نشد و از خود زندگی و ارزش ذاتی آن بهره‌برداری شد. این امر ریشه در آن دارد که آدمهایی که جنبش را شروع کردند، اصلا سیاسی نبودند. به کانال‌های تلگرامی سارینا اسماعیل‌زاده سر بزنید تا ببینید هیچ بارقه‌ای از آنچه تفکر سیاسی-اجتماعی می‌خوانند در آنها وجود ندارد.

هرنوع تفکر رادیکال و تندروی سیاسی از آنجا که نمی‌تواند "زندگی معمولی" را بفهمد و احیانا برآورده کند، بدست این جنبش به خاک سپرده خواهد شد.
این همان وجه نسلیِ جنبش کنونی است. نسل پیر و پاتال‌ها، تنها یک درک از آزادی را به رسمیت می‌شناسد. آن درک، شامل آزادشدن از یک چیز خاص بواسطه یک‌چیز دیگر است‌. مثلا از سرمایه‌داری بواسطه کمونیسم آزاد شود، از استبداد بواسطه دموکراسی آزاد شود و امثال اینها. به همین دلیل است که جنبش‌های این نسل هیچ‌گاه به آزادی منجر نشده و صرفا به عوض‌کردن ارباب ختم شده است.
جنبش کنونی حداقل در بدو امر، آزادی از ایده‌ی ایدئولوژیک و تندروی آزادی است. رهایی از ایده‌ی رهایی-که بسیار هم مرضی و کودکانه است- پایان فلسفه سیاسی است(عمدا قید متافیزیکی را استفاده نمی‌کنم). لذا آزادی‌ای که طلب می‌کند، برخلاف سنت انقلابات سیاسی، یک آزادیِ ایدئال و ناممکن نیست، بلکه یک آزادی معمولی است. از این جهت، با یک رخداد کاملا نو مواجهیم؛ یک انقلاب محافظه‌کارانه!📒



@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

31 Dec, 08:54


سلام خدمت دوستان عزیز
مهلت ثبت نام دوره های «اسپینوزا و نیچه» و «روانکاوی فروید و نیچه» تا آخر این هفته تمدید شد سه نفر از دوره ی اسپینوزا و نیچه و دو نفر از دوره ی روانکاوی فروید و لاکان کمبود نفر داره دوستان علاقه مند به این دوره لطفا تا آخر این هفته ثبت نام بکنند که دیگر به هیچ وجه مهلت ثبت نام تمدید نخواهد شد

کژ نگریستن

30 Dec, 10:33


♦️لَختی با عینک ژیژک به جهان و پدیدارهایش نگریستن،♦️
رضا مجد


📒از دیدگاه لاکان، روانکاوی اساساً و ماهیتاً نظریه و فنی برای درمان اختلالات روانی نیست، بلکه نظریه و ورزه ایست برای رودررو کردن انسانها باریشه ای ترین بُعد هستی شان. روانکاوی به افراد نمی آموزد که چگونه خود را با نیازهای واقعیت اجتماعی همساز کنند؛ در عوض، روانکاوی توضیح می دهد که در درجه اول چگونه چیزی خود را به صورت "واقعیت" تاسیس می‌کند. روانکاوی تنها این توانایی را به انسان نمی دهد که حقیقتِ واپس زده شده ی خود را بپذیرد، بلکه توضیح می‌دهد که چگونه بُعدِ حقیقت در واقعیت انسانی ظاهر می شود. به اعتقاد لاکان، تشکلات بیمارانه ای چون عصب پریشی ها، روان پریشی ها، و بیراهی ها (انحراف ها) نقش های محترمانه تری هم دارند: آنها رهیافت های فلسفیِ بنیادیِ ما نسبت به واقعیت هستند. وقتی که از عصب پریشی وسواس رنج میبرم،این "بیماری" کلِ رابطه ی من و واقعیت را به رنگ خود را در می آورد و ساختار کلیِ شخصیت مرا تعریف می‌کند. نقد اصلی لاکان به دیگر رهیافتهای روانکاوانه مربوط می‌شود به جهت گیری بالینی آنها: از نظر لاکان، هدف درمان روانکاوانه رسیدن به آفیت و زندگی اجتماعی موفق، و یا ارضای شخصی بیمار نیست، بلکه رویارو کردن بیمار با محور مختصات و بن‌بست های بنیادی چشمداشتِ اوست .
در مقایسه با فروید، اولین نکته ی چشمگیر در کار لاکان آن است که کلید او برای "بازگشت به فروید" از خارج از حوزه ی روانکاوی می آید: لاکان، برای بازگشت ذخایر پنهان فروید، به انبوهی از نظریه های جورواجور متوسل می شود، از زبان شناسی فردینان دو سوسور و انسان شناسی ساخت گرای لوی استروس گرفته تا نظریه ریاضی مجموعه ها و فلسفه های افلاطون و کانت و هگل و هایدگر. در نتیجه،اکثر مفاهیم کلیدی لاکان همتا و قرینه‌ای در نظریه ی خود فرود ندارند: فروید هرگز از سه گانه ی "خیالگان- نماد گان -واقع سخن نگفت؛ هرگز از "دیگری بزرگ "به عنوان ساحت نمادین حرف نزد؛ او از "منخود" سخن می گفت نه از "سوژه". لاکان این اصطلاحات را از رشته‌های دیگر به وام می‌گیرد و از آنها به صورت ابزاری برای روشن سازی تمایزاتی استفاده می‌کند که به طور ضمنی در آثار فروید موجودند، گیریم که او خود از آنها آگاهی ندارد برای مثال اگر روانکاوی یک نوع "درمان به وسیله گفتار" است و اگر اختلالات آسیب شناختی را صرفاً با کلمات درمان میکند. پس باید برداشت خاصی از کلام و گفتار داشته باشد. حرف لاکان این است که فروید از استلزامات ضمنی مفهوم گفتار در نظریه و ورزه [پراتیک] خود آگاهی نداشت، و ما فقط در صورتی می‌توانیم این مفهوم را ساخته و پرداخته کنیم که به زبان شناسی سوسور، نظریه ی فعالیت‌های کلامی، و دیالکتیک هگلیِ بازشناسی مراجعه کنیم‌....📒
ادامه دارد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

30 Dec, 10:32


♦️"عینیت و واقعیت در فیزیک
و در روانکاوی لکانی"♦️


📒تعریفی از علم در اذهان بعضی از دانش آموختگان ما وجود دارد که یک تعریف کارتزین نیوتونی از علم است. تعریفی که توسط بنیانگذاران تئوری کوانتومی یعنی بوهر، بورن، پالی و هایزنبرگ از یک طرف و فلاسفه مدرن از قبیل دریدا، فوکو، کویره و ویتکنشتاین از طرفی و همچنین از طرف روانکاو ژک لکان به زیر سؤال رفته است. پست مدرنیست ها، فمینیست ها و روشنفکران چپ نیز این تعریف از علم را مورد انتقاد قرار داده اند.
در حقیقت تعریف جاری از علم بیشتر یک تعریف «آمپی ریستی» empiristic است که در آن دانش از تجربه به دست می آید و افکار ما از حواس ما ناشی می شوند. در این تعریف دانش بر روی تجربه و مشاهده استوار است نه بر اساس یک تئوری. این تعریف آمپی ریستی از دانش در اوایل قرن بیستم توسط « آمپیریوکریتی سیت » ها empiriocriticist به زیر سؤال رفته و بعدها تعریف خود آنها نیز توسط بنیانگذاران تئوری کوانتومی تغییر کرده است. خاطرنشان می کنم که آمپیریوکریتی سیت ها ملهم از تئوری ترمودینامیک در فیزیک بوده اند. آنها معتقد بودند که این تئوری اصولاً مادی بودن ذره، یعنی کل ماتریالیسم را به زیر سؤال برده است و این کوانتوم تئوریسین ها بودند که توانستند موج و ذره را دو مرتبه در کنار هم قرار داده و ماده و ماتریالیسم را نجات دهند.

همچنین خوب است به خاطر بیاوریم که آمپی ریسم در قرن ۱۷ در انگلستان به وجود آمد ولی هرگز نتوانست در اروپای قاره ای در مقابل « رسیونالیسم »rationalisme دکارت و اسپینوزا قرار بگیرد. لکان در سال ۱۹۳۶ در مقاله ای با عنوان « ماوراء اصل واقعیت » هیوم و آمپی ریسم و ” associationisme ” او را نقد می کند و همگی را به کناری می نهد.
هدف من از سخنرانی امروز ارائه دادن تعاریفی است که فیزیکدانان بزرگ از علم، از مقوله « واقعیت » reality و از مقوله « عینیت »objectivity دارند و نشان دادن این نکته که بدون کمک ژک لکان، این دانشمندان گرانقدر قادر به حصول توافقی ما بین خودشان نخواهند بود. لازم به تذکر است که فیزیک معاصر خودبخود متوجه نظریات پسیکانالیز شده است. پالی، بوهر و جوردن در نوشته های خود به ارتباط عمیقی که مابین کوانتوم تئوری و پسیکولوژی موجود است اشاره کرده اند. جوردن راجع به تقارن هایی که مابین فیزیک کوانتومی و روانکاوی فرویدی و حتی پاراپسیکولوژی موجود است بحث می کند.
پالی، از مقوله های کوانتومی به ایده ناخودآگاه و « آرکه تایپ های » archetype یونگ و حتی به « دریافت فراحسی » extrasnstory perception ‌می رسد. انیشتین می گوید:‌ برای من هیچ شکی وجود ندارد که تفکر به طور عمده در ناخودآگاه حرکت می کند، هر آنچه که مفهومی conceptual است منتج از تأمل contemplation است.
سوکال می گوید: « حتی خوانندگان غیر دانش مدار non-scientist ما از خود سؤال خواهند کرد که آخر چگونه ممکن است ارتباطی بین تئوری کوانتومی و روانکاوی ژک لکان وجود داشته باشد؟ ». در واقع باید این جمله سوکال را به این صورت اصلاح کرد که اگر تعجبی باشد باید از جانب همین غیر دانش مدارها باشد و گرنه برای یک غول فیزیک مثل بوهر که از بنیانگذاران « فلسفه مکملی » complementarity است چنین چیزی یک امر بدیهی است. فلسفه ی مکملی به طور ساده به این معناست که علم دیگر نمی تواند خود را بی نیاز از آنچه به طور کلی فرهنگ بشری را تشکیل می دهد بداند. علم جدا از فلسفه، هنر، مذهب و آنچه خلاقیت بشری ایجاد کرده است وجود خارجی نخواهد داشت.
فلسفه مکملی به این معناست که احساس و هیجان مکمل منطق و عقل است و فرهنگهای مختلف مکمل یکدیگرند. با چنین تعاریفی چگونه ممکن است یک شاخه از علم خود را از شاخه دیگر بی نیاز بداند؟ بوهر می گوید: « روانشناسی از این نظر متفاوت است که به روابط متقابلی وابسته است که بر پایه وحدت خودآگاهی قرار دارند و از این نظر مشابهت بهت انگیزی با نتایج فیزیکی کوانتوم دارند. در اینجا ما بخصوص در مورد ویژگیهای کامل شناخته شده هیجان و اراده فکر می کنیم که نمی توان آنها را با تصاویر قابل رؤیت نشان داد. بخصوص تضاد ظاهریی که بین جریان درونی مداوم تفکر بر اساس تداعی ( تفکر تداعی گرا ) از یک طرف و حفظ وحدت شخصیت از طرف دیگر وجود دارد، بسیار شبیه رابطه ای است که بین تعریف موجی حرکت ذرات مادی از یک طرف و فردیت فناناپذیر این ذرات از طرف دیگر وجود دارد ».📒
ادامه دارد...

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

29 Dec, 11:41


'
اسپینوزا با این استدلال شروع می‌کند که بدن نمی‌تواند ذهن را به اندیشیدن وادار کند، استدلالی که به سنت‌های مختلفی که بدن را منبع گناه و امیال حیوانی می‌دانستند و دائماً با روح در جنگ بودند، دلگرمی می‌دهد. اما اگر روح یا ذهن از دستورات بدن رها شود، بدن نیز دیگر تحت فرمان ذهن نیست. اسپینوزا در یک قضیه‌ی منفرد مفهوم تعیّن‌یابی بدن از جانب ذهن را از هر معنایی تهی می‌سازد و ما را مجبور به توجه به بدن و زنجیره‌ی بدن‌ها می‌کند. اما با انجام این کار، او مفهوم «فرمان» (واژه‌ی موردنظر اسپینوزا، برگرفته‌شده از واژگان حقوقی) یا سلطه‌ی ذهن بر بدن، مفهومی در سنت مسیحی، را به سطح تمرکزی ماتریالیستی بر بدن جابه‌جا می‌کند؛ «فرمان» ذهن بر بدن به‌عنوان رابطه‌ای خیالی، در یکی از معانی خیالی این مفهوم نمی‌تواند تعیّن‌یابی اعمال بدنی از جمله گفتار و نوشتار را توضیح دهد.

@Kajhnegaristan

- وارن مونتاگ

کژ نگریستن

29 Dec, 11:40


♦️کژنگریستن به یک متن سرراست♦️
رضا مجد


📙این متن نمونه ی بارز همان چیزی است که تحت مفهوم تاریخ جوهر انگارانه (که شکل و فرم های ظهور و بروز گوناگون دارد که مهمترین اش تاریخ خلقیات نویسی است که هفتاد و اندی سال است که به یکی از قرائت های مسلط شیوه ی تاریخ نگاری تاریخ اندیشه بدل شده است) است که در مقاله ی ادامه دار "هاویه ای بنام لحظه ی اکنون" سعی در تبیین و توضیح آن هستم. این نوع جوهر انگاری تاریخی سنتی را پایه گذاری می کند که از فروغی و جمال زاده شروع می شود و در بازرگان و... دیگران ادامه پیدا می کند. همانطور که پیشتر گفته ایم و یکی از اهداف منتقدانه و روشنگرانه ی استاد عزیزم جناب دکتر آرش حیدری جامعه شناس و مدرس دانشگاه است، و خود من نیز به شدت تحت تاثیر این گفتمان انتقادی هستم،در واقع تلاش می کند ریشه ی شکست و بحران های اجتماعی/اقتصادی/سیاسی ایران را در خلقیات و روحیات ایرانی ها ببیند. و در قالب گزاره هایی چون : "ما ایرانیها مدرن نیستیم، ما ایرانیها بی فرهنگ هستیم، یا همچون گزاره ی مورد ادعای متن بالایی ما ایرانیها یک ملت دلال و فرصت طلب هستیم" سعی در توضیح وضعیت برمی آید. اینبار آن جوهر ثابت و ازلی و ابدی خود را در قالب کاراکتر "مای ایرانی" نشان می دهد.
در این متن نویسنده به شکل زیرکانه ابتدا تصویری از "خائوس" و لحظه ی آشوب و هرج و مرج گونه ارائه می کند، یا به بیانی ابتدا از فاجعه و لحظه ی اضطرار شروع می کند، بعد از تداوم آن و علت تداوم این وضعیت پرسش می کند: چرا هیچ اتفاقی نمی افتد؟ چرا هیچ مداخله ای یا اعتراضی به این وضعیت نمی شود؟ مقصر اصلی تداوم این وضعیت کیست؟ و طبیعتا انگشت اشاره مثل همیشه به سوی "توده ی مردم" و "مای ایرانی" نشانه می رود. "ما ایرانیها" مقصریم، چرا؟ چون که... و شروع می کند به صدور گزاره ها و حکم های کلی و انتزاعی مثل: چون ما ایرانیها فرصت طلب هستیم، دلال و سودجو هستیم، می دانید نقطه ی طنز این ماجرا کجاست؟ گیر کردن این منطق مقصریابی در یک دور بسته و ازلی و ابدی، اینکه چرا ما توسعه پیدا نمی کنیم؟ چون جامعه مان استبدادی بوده است. باعث عقب ماندگی و بی فرهنگی مردم شده است، دوباره که سوال می کنی: چه چیز باعث سلطه و تداوم استبداد می شود؟ جواب می دهند: "ما ایرانیها" یا "مردم". باز اگر سوال کنی: چه چیزی باعث شده "ما ایرانیها" استبداد را باز تولید کنیم؟ جواب این است که: "ما ایرانیها". یعنی از هرکجای این دور شروع کنی به یک چیز خواهی رسید،"ما ایرانی ها".معلول بجای علت بازنموده می شود،معلولی که بطور همزمان هم معلول است و علت خویش.
جدا از اینکه اینگونه متون بجای فهم پذیر کردن وضعیت آنرا هرچه بیشتر غیرقابل فهم و تغییر تفسیر می کند.حالا بپردازیم به این مفهوم عجیب الخلقه ی "ما ایرانی ها".چیزی که در متن مفروض گرفته شده، یک جوهر کلی و همه شمول و ثابتی در قالب جوهر "ما ایرانی ها"است، تو گویی ما ایرانیها یک ذات واحد و یگانه داریم  و یکی مان نمونه ایست از باقی ایرانیان. یک نفری که باقی ایرانیها از روی آن کپی شده اند. ذات یگانه ای که نه تنها ازلی ابدی است بلکه فرامکان و فرازمان نیز هست، فراتاریخی نیز هست، یک الگوی الاهیاتی که خود را سکولار نشان می دهد. کارکرد این ذات را در سطوح محتلفی می توان نشان داد در گفتمان جنسیتی، از ذات مردانه و زنانه سخن به میان می آید، گزاره هایی چون: "زنان ذاتا لطیف اند"، و در طیف مقابل هم مردان هستند که "ذاتا خشن هستند". ولی برخلاف تصوری که غالب شده هیچ ذات ازلی و ابدی ای وجود ندارد، ذاتی کلی و ثابت و صلب،آنچه ذات نامیده می شود یک پیشاپیش یک نظام زبانی،مکانی و کلامی است که چیزی را به عنوان ذات بازمی نمایاند، ذات ها برساخته های نظام های فکری هستند که در نظام های مختلف سطوح مختلفی به خود می گیرد. نباید فراموش کرد که این گونه متون صرفا یک سری متون تصادفی و منظرگرایانه و فردمحور نیست، بلکه از دل یک سنت فکری یک نظام معنایی و معرفتی بیرون می آیند، که پیامد خواسته یا ناخواسته اش این است وضعیت موجود را بجای شفاف تر کردن، بیشتر مبهم می کند، و پدیده ها را بجای شناختنی کردن بیشتر ناشناختنی تر و گنگ تر می کند، یکی از پیامدهای هولناک و مهمتر این نظام فکری، از سوژه های فعال اجتماعی، ناظرانی منقاد بر می سازد،تماشاگران منقاد و منفعلی که خیره به سکون و سکوت و انقباظ تاریخی است.
چرا که همچون جمله ی پایانی متن بالایی، تغییر وضعیت یک راه دارد که آن هم فعلا مسدود است،پس تغییر اصولا محال است و محال. چرا که نگاه کاملا جوهرگرایانه و الاهیاتی است و جوهر و ذات هم هیچ وقت تغییر نمی کند و چیزی ازلی/ابدی است. این گفتمان یک گفتمان در خدمت وضعیت مستقر و موجود است، و تکثیر این نوع متون به شکل زیرپوستی،همدستی و شراکت در نظام سلطه و انقیاد، و مسئول و شریک در بازتولید و ماندگاری وضعیت موجود است.📙



@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

29 Dec, 11:39


یکی پرسیده 👈 با این تورم و قیمتهای سر به فلک کشیده چرا جدیدأ کسی صداش در نمیاد و چرا کسی اعتراض نمیکنه به این وضعیت؟

جواب 👈 نه عزیزجان دیگه کسی نباید هم اعتراض کنه به این وضعیت چون یک ملت دلال و فرصت طلب شدیم به چند دلیل 👇

۱ ـ بخاطر اینکه پولارو دلار خریدیم ناراحت میشیم اگه بیاد پایین ... تازه دست به دعا برای بالا رفتن دلار هم هستیم ...

۲ ـ طلا خریدیم و دوست نداریم قیمتش بیاد پایین ...

۳ ـ سهام خریدیم و میخایم گرونتر بشه تا سود بیشتری بکنیم ...

۴ ـ برای خرید پراید ۱۵۰ میلیونی هم صف میکشیم چون میخایم ٢۰۰ بشه تا بفروشیم ...

۵ ـ یه زمین و خونه اونم با جور کردن وام و قرض و قوله از قدیم و ندیم داشتیم که الآن قیمتش نجومی و میلیاردی شده و دلمون نمیخواد ارزون بشه ...

۶ ـ ما ملتی شدیم که حاضریم بجای خوردن گوشت و ماهی ، تخم مرغ و سیب زمینی خالی بخوریم ولی ارزش مال و اموالمون کم نشه ...

آری عزیزجان ملت شدن میلیاردرهای بی پول ...

طرف خونه اش شده چندین میلیارد ولی ۱۰ میلیون نداره پشت بام خونشو ایزوگام کنه ...

طرف ماشینش شده ۱ میلیارد و الی بیشتر ولی ۱۰ میلیون نداره چهار حلقه لاستیک نو بندازه زیرش ...

طرف سرمایه اش میلیاردی شده ولی برای هر چیز مفت و نذری حاضره بره تو صف و اگر یارانه 1.5 دلاریشم قطع کنن خودشو به در و دیوار میزنه که این فلان فلان شده ها یارانمو قطع کردن ...

در کل ملت میلیاردر شدن ولی میلیاردرهای غیر مرفه ...

با دست خودمون داریم خودمون رو نابود میکنیم و خوشحالیم که میلیاردریم ، اگه قبلأ کشور چند هزار دلال داشت الان شدیم یک ملت دلال و فرصت طلب ...

پس مسئولین چیکار میکنن ؟

هیچی شوربختانه مسئولین هم مثل ملت سرگرم دلالی اند آنهم از نوع کلانش ...

حالا کی میخواد وضعیت خوب بشه ؟

هیچکی ، چون کسی حاضر نیست چیزی رو ارزون بده ...

خب تا کی این وضعیت باید ادامه داشته باشه ؟

تا زمانی که خودمون به خودمون رحم کنیم که قطعا این امر محاله و حالا حالاها هم این وضعیت ادامه خواهد داشت ...

چراااااا ؟

چون میلیاردر شدیم و دیگه دوست نداریم میلیونر بشیم ...


#جامعه_مدنی👇

Https://t.me/jamey_e_madani

کژ نگریستن

26 Dec, 09:59


♦️گفتاری لاکانی در رابطه با عمل و شر در ادبیات♦️
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

26 Dec, 09:58


♦️عشق ژانوس وار(دوچهره):
عشق به عنوان بهترین تجربه ی بشری؛ و عشق در قالب یک تجربه ی ویرانگر♦️
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

26 Dec, 09:58


وحشت از عشقِ واقعی؛ از منظری ژیژکی
ارائه: رضا مجد


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

25 Dec, 10:15


♦️شخص روانکاو♦️

پایان
@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

25 Dec, 10:15


♦️سوژه ای که فرض می شود بداند؛ گفتاری در باره ی روانکاوی لاکانی از وجه کلینیکال♦️

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

24 Dec, 17:03


#اطلاعیه


سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیز
دوستان گرامی برایتان یک خبر خوب از طرف کانال کژنگریستن داریم. از آنجایی که به زودی دو دوره‌ی بسیار مهم قرار است برگزار بشوند و زمان زیادی برای عضو‌گیری نداریم و از آنجا که پول بخصوص برای اهل فلسفه و اهل دانش حقیقی و اصیل همیشه یک مساله بوده و گاها صدهزار تومن باعث می شود یک اهل فلسفه از شرکت از یک دوره ی دلخواه باز بماند تصمیم بر این است که هر کسی که در هر دو دوره (هزینه هر دوره، یک میلیون تومان) شرکت کند «دوره‌ی روانکاوی فرویدی و لاکانی و دوره‌ی اسپینوزا و نیچه» تنها ملزوم به پرداخت شهریه یکی از دوره‌ها خواهد بود، یعنی با هزینه‌ی یک دوره می‌تواند در دو دوره شرکت کند‌. دوستان فرصت زیادی هم نداریم پس هرکس علاقه‌مند است سریع اقدام کند و همچنین با اشتراک‌گذاری این پست از ما حمایت کنید.

کژ نگریستن

24 Dec, 16:49


سلام دوستان ضمن عرض ادب خدمت شما یزرگواران یاید خدمتتان عرض کنم که آخرین مهلت ثبت نام در دوره های «روانکاوی فرویدی و لاکانی» و دوره ی «اسپینوزا و نیچه» تا آخر این هفته یعنی روز جمعه است دوستانی که علاقه مند شرکت در دوره های فوق الذکر هستند لطفا به آی دی بنده مراجعه بکنند

کژ نگریستن

24 Dec, 16:43


#اطلاعیه                                        #اطلاعیه



سلام دوستان عزیز
یک دوره ی جامع و کامل از تاریخ مفاهیم و چگونگی تکوین ورشد روانکاوی فرویدی و لاکانی در حال ثبت نام و برگذاری است این دوره بر خلاف تمام کارگاه ها و دوره ها روانکاوی فروید و لاکان را به صورت تئوریک مورد بررسی قرار نمی دهد بلکه برای اولین بار این دوره تصمیم داره روانکاوی فروید و لاکان را به شکل تکنیکال و بالینی مورد بررسی و تشریح همه جانبه قرارر بده بدی دوره های تئوریک ایم بود که شرکت کننده در دوره نمی دونست ابژه ی کوچک آ، فانتزی، ژو ئیسانس،« نیاز، درخواست، میل،» و تفاوت این سه واژه و مابه ازای تکنیکال و بالینی تمام این واژه ها در روانکاوی بخصوص در تحلیل مراجع چیست شما هیچ وقت نمی توانید صرفا با شرکت کردن با صدها دوره و خوندن نایاب ترین کتاب ها دراین زمینه باز نمی توانید یک اشتراک معانی بین ساحت عملی و تکنیکی و ساحت تئوریک و مفاهیم برقرار کنید جز با شرکت در چنین دوره هایی که توسط اساتید و روانکاوان مجرب و شاگردان لاکان پایه ریزی شده و هنوز ادامه داره.  این دوره از دو ترم تشکیل شده شهریه ی ثبت نام دوره یک میلیون تومان است  و از آنجا که طبق تجربه های قبلی در خیلی مواقع هرگونه برنه ریزی بشری باز از عهده ی اتفاقات پیش رو یا اندازه ی واقعی ترم نمی آد می بینی در هر ترم از نظر زمانی وقت خیلی کم می آد و این باعث می شه که مفاهیم مهم دوره بخصوص حمع بندی اصلی ترم که شاکله ی ترم است قربانی زمانبندی دقیق حساب نشده ی دوره می شود.  برای احتراز از اینگونه اشتباهات جلوی هردو ترم باز گذاشته شده و ازقبل تعداد جلسات تعیین نشده تا بالاخره خود ترم به اون پایان منطقی خودش برسد.  دوستان مشتاق و علاقه مند برای پرسیدن سوالاتی راجع به دوره به آی دی بنده رجوع کنند.
رضا مجد


@rezamajidi1355555

کژ نگریستن

24 Dec, 16:31


امیر خراسانی

فشار مخاطب
حتماً شما هم دیده‌اید که برخی از اهل تحقیق، اعم از جامعه‌شناس و حقوق‌دان و اقتصاددان و غیره، پس از مدتی حضور رسانه‌ای امر بر ایشان مشتبه می‌شود و تصور می‌کنند بنا است نقش «صدای مردم» را ایفا کنند. به همین دلیل، این روزها شاهد پوپولیسم «عالم‌نمایانه‌ی» غریبی هستیم که در رسانه‌های مختلف بازتاب دارد. این پدیده اتفاقاً نشان می‌دهد که بسیاری از اهل دانشگاه تجربه‌ی تنک و رقیقی از ساحات پیچیده‌ی حیات اجتماعی دارند. واقعا از کسانی که پایان‌نامه‌ی دکتری را به کارشناسی ارشد و ارشد را به کارشناسی دوخته‌اند، بی‌آنکه تجربه‌ای از فضاهای دیگر داشته باشند (حالا به هر دلیلی)، توقع بلوغ سیاسی و رسانه‌ای داشتن دشوار است.
1. مخاطب مردم نیست: این واژه‌ی مردم هم از واژه‌های گنگی است که هر کسی آن را به شیوه‌ای پرتاب می‌کند. تدقیق پیچیدگی‌های این مفهوم کار اینجا و اکنون نیست اما دست‌کم می‌توان با اتکا به تجربه‌ از گنگی سرکوب‌گر این واژه سخن گفت. بنا بر همین خصلت است که کافی است ده نفر به یک نفر فشار بیاورند که فلان موضع را بگیر یا ده نفر بابت یک اظهار نظر به فردی بتازند، آنگاه فرد به سادگی تصور می کند که مردم چیزی از او می‌خواهند. نه بزرگوار اکانت شبکه‌های اجتماعی مردم نیستند حتی صاحبان آن اکانت واقعی یا فیک، سازمان‌یافته یا غیر آن، هم مردم نیستند، آنها یک بخش فعال از افکار عمومی اند که باید وانمود کنند «صدای مردم» هستند.
2. تو نماینده‌ی مردم نیستی: اصلاً به فرض محال ناگهان خواست مردم بر شما مکشوف شد، مگر شما سخنگوی خواست مردمی! در مقام تحلیل‌گر مردم موضوع تحقیق شما هستند نه محتوای پیام شما. در مقام تحلیل‌گر فرض بر این است که شما به نتیجه‌ای رسیده‌ای که «مردم» (یا همان چیزی که خودش را مردم معرفی می‌کند) توان صورتبندی آن را ندارند، شما بنا است نتیجه‌ی محققانه‌ی خود از خیر عمومی را بازگو کنی. فرض بر این است که شما تحلیل‌گری نه بلندگوی بخشی از افکار عمومی. فضیلت اهل تحقیق در تعهدی است که به فهم خودش از حقیقت دارد نه «بازنمایی» صدای یک «مردم موهوم.»
3. در همان میانه بایست: بحث بر سر بی‌موضع بودن یا نداشتن گرایش سیاسی نزد تحلیلگر نیست. هیچ کس بی‌طرف نیست. اتفاقاً مقصودم آن است که نسبت‌ها و تحلیل خود را از همان جایی که ایستادی نشان بده. فشار مخاطب اگر حذف نشود، تحلیل‌گر به کنش‌گر کور بدل خواهد شد. تحلیل‌گر، علی‌الاصول، در میانه ایستاده است، در میانه‌ی مناسبات چند لایه. تحلیل‌گر باید بتواند دیگران را به میانه فراخواند نه اینکه موضع «توده‌ی مبهم» مخاطبان را به جای تحلیل جا بزند.
4. غیب نشوید: بنا نیست تحلیل‌گر درباره‌ی همه چیز نظر بدهد، بنا نیست همه جا حاضر باشد، حتی بنا نیست همه جا در مقام تحلیل‌گر سخن بگوید، گاهی می‌تواند یک فعال اجتماعی باشد گاهی یک کنشگر سیاسی برای تحمیل اراده‌ی معینی. اما در روزگاری که در رسانه‌ها‌ی جدید و قدیم، درون‌مرزی و برون مرزی، یک شبه تحلیل‌گر ساخته می‌شود. در روزگاری که نامی بی‌هیچ ردی در گذشته ناگهان می‌شود تحلیل‌گر فلان و بهمان، کسانی که در این کشور با سرمایه‌های ملی همین کشور علوم انسانی خوانده‌اند، نمی‌توانند همیشه پنهان بمانند، نمی‌توانند زهد‌ پیشه کنند و بگویند ما جذاب‌تر از آن هستیم که در جایی ظاهر شویم. اگر از پزشکان انتظار می‌رود در هنگامه‌ی سیل و زلزله مسئولیت اجتماعی خود را انجام دهند، از اصحاب علوم انسانی نیز انتظار می‌رود کمی از دکور خود فاصله بگیرند و در زمانه‌ی قطبی‌شدن جامعه به میان بیایند و با حاکمان و افکار عمومی از موضع میانه سخن بگویند. میانه همان میانه‌ی مناسبات چند لایه‌ی داخلی و خارجی است، میانه جایی است که توازن قوا را می‌توان دید و توضیح داد.

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

24 Dec, 12:26


#فلسفه
🎥 ویدیو: اراده آزاد یا توهم اراده آزاد؟

📕آیا شما با اراده آزاد تصمیمی را میگیرید، یا از قبل تصمیم گرفته میشود و سپس شما به آن آگاه میشوید؟

آیا ارتباطی بین ذاتا تصادفی مکانیک کوانتومی با ارده آزاد میتوان برقرار کرد؟

آیا اگر اراده آزادی نداریم‌ مسئول رفتارهایمان هستیم ؟📕


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

23 Dec, 11:34


♦️سرنوشت یا به زبان روانکاوانه ی رویکرد تحلیل رفتار "پیش نویس زندگی"♦️
رضا مجد


📒مفهوم‌ سرنوشت که یک مفهوم کلاسیک و سنتی ای است به یک سرگذشت جبری و از قبل تعیین شده دلالت می کند، سرنوشتی که به زبان عامیانه از قبل در پیشانی ما حک شده است و منِ سوژه ی سرنوشت جز تن دادن به جبر ناگزیر آن چاره ی دیگری ندارم. با پیشرفت روانکاوی در حوزه ها و رویکردهای مختلف دانش ما در حوزه ی زندگی فردی و چگونگی آن هم بیشتر شده است. یکی از رویکردهایی که حرف زیادی در این زمینه دارد رویکردِ تحلیل رفتار متقابل یا TA است. از نظر TA در دوران نوزادی سوژه های بشری بخصوص در خانواده های مشکل دار، کودکان در همان دوران اولیه ی زندگی شان که هنوز فاقد نگاه عقلانی و جامع به جهان اطراف و رخدادهای آن هستند در معرض پیش نویس های زندگی قرار دارند بدین صورت که کودک با قرار گرفتن در وضعیت های ناخوب و ناایمن و همچنین رفتارهای بیمارگونه و پرخاشگرانه ی والدین پیامی بدین مضمون که "من خوب نیستم، شما خوبید" یا "من خوب نیستم،شما هم خوب نیستید" را درونی می کند که این پیام با تکرار شدن رخدادهای ناخوب و بد بعدی، محکم‌تر و قطعی تر و عمیق تر می شود بطوری که کودک با بزرگتر شدن و بلوغ تمام انرژی اش را صرف تحقق این پیام که حالا به اعماق ناخودآگاهی پس زده شده و به یک پیش نویس زندگی غیرقابل تغییر تبدیل شده، می کند. البته پیش نویس های زندگی انواع متفاوت و مختلفی دارند که به شکل تقریبی در سه شکلِ 1. پیش نویس بازنده 2. پیش نویس خنثی(نه برنده و نه بازنده)3. و پیش نویس برنده خلاصه می شوند. این نوعِ واکنش کودکان به رخدادهای تلخ و تروماتیک زندگی شان است که نوعِ پیش نویس را تعیین می‌کند. مثلا رفتارهای خشن و پرخاشگرانه ی یکی از والدین در دوران کودکی می‌تواند باعث درغلتیدن کودک در یکی از ضلع های مثلث کارپمن به عنوانِ ضلعِ قربانی و ضلعِ ناجی و ضلع ستمگر بشود. که در این صورت باقی زندگی کودک صرف انجام بازی مشهور ناجی و ستمگر و انتظار کشیدن ناجی خواهد شد، یا امکان دارد کودک دیگر به این رخدادهای تروماتیک با افتادن در چهار وضعیتِ ۱. من بدم، تو خوبی ۲. من بدم،توهم بدی۳. من خوبم، تو بدی۴.من خوبم،توهم خوبی و درونی کردن آن در قالب پیش نویس زندگی اش پاسخ گوید. لازم بذکر است که سوژه به عنوان فاعل کنش ها و رفتارهایش حتی در شکل سوژه ی منفعل پیش نویس زندگی، حضور دارد ولی سوژه در این شکل از اختیارات و اعمالش اتفاقا برای متحقق شدن اون تصمیم اولیه که بعد به شکل پیش نویس مثلا بازنده درآمده،استفاده می کند. آنهم بدین شکل که با نادیده گرفتن بخش ی از واقعیت زندگی اش جهان و زندگی و رخدادهای آن را هم ارز پیش نویس زندگی اش و بازنمای آن تحریف می کند. دیسکانتیو یا مفهوم نادیده گرفتن از نظر TA به فرایندی اشاره دارد که کودک از طریق آن به انکار ناخودآگاهانه ی بخشی از واقعیت و اطلاعاتی می‌پردازد که منجر به حل مسائل می شود یا باعث شکل گیری نگاه بالغانه و منطبق با واقعیت واقعی می شود تا بدین شکل کودک آن ابزار و مصالح لازم برای تحریف جهان و زندگی خودش بدان شکل که خودش دوست دارد یا مطابق با پیش نویس هایش است دربیاورد را بدست بیاورد. با عنوان مثال کودکی را فرض کنید که در یک خانواده ای مدام با پیام های منفیِ "تو هیچی نمی شویِ" والدینش مواجه می شود. اگر کودک تصمیم بگیرد این پیام را با باورکردنش درونی کند و این تصمیم بعدا مثلا در مدرسه با پیام های منفی مشابه از طرف معلمین یا دیگران و هم کلاسی هایش تقویت شود نه تنها این پیام ها به شکل مهارها یا بازدارنده ها عمل می کنند بدین شکل که این پیام ها در قالب پیام های مهارکننده و بازدارنده ی "موفق نباش" مانع بلوغ و دیدن تمامیت حقیقت می شود و همچنین باعث تقویت پیش نویس زندگی در قالب بازنده می شود.📒


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

23 Dec, 07:05


‼️"دیگری" یا "غیر" در قالبِ مانع یا امکان؟⁉️
رضا مجد
قسمت اول


📙بخش بزرگ مساله ی برساخت یک جامعه ی نو و خلاق و گشوده مستلزم بریدن از سخن گفتن از"دیگری" یا "غیر" و نقد او، به سخن گفتن از "خود" و به نقد "خود" پرداختن است.این نظر جامعه شناس وطنی مان دکتر مصطفی مهرآیین است.
در نظریه ی گفتمان لاکلائو و موفِ، آنها برخلاف سنتِ مارکسیستی (که هم قائل به تمایزی بین روبنا و زیربنا هستند، همچنین زیربنا را برسازنده و عنصر اصلی تغییرات و دگردیسی های مناسبات اجتماعی می دانند) معتقدند تمام فرماسیون های اجتماعی و همچنین سوژگی و مواضع آن هم، محصول فرایندهای گفتمانی هستند، به زبانی ساده آنها معتقدند که این منطق و استدلال ها و مفاهیم و دیدگاه های ارائه شده از سوی ایدئولوژی و گفتمان حاکم است که منطق و استدلال و دیدگاه سوژه ها را برمی سازد، اینگونه یک نظام‌سلطه بدون استفاده از زور و قدرتِ برهنه و تحمیلِ قهریِ نظریات اش، به سوژه های خویش، با استفاده از ابزارکارآمدترِ ایدئولوژی و تبدیل آن به گفتمانی هژمونیک و بهره گیری از مفهوم آلتوسریِ سازوبرگ های ایدئولوژیک دولت، آنها را درونی سوژه ها بکند. طوریکه سوژه ها بدون هیچ گونه اجبار و زوری اَعمالِ مدنظر حاکمیت را به شکل خودآیین و ارادی و انتخاب خود لحاظ می‌کنند.
از نظر جامعه شناسی چون مهرآیین،در اینکه یک چنین نظامِ حاکمیتی و اجتماع برساخته ی آن، چیزی فراتر‌ از یک زندان فراختر و بدون نگهبان و سلول های تنگ و دیوارهای بلند خفقان آور نیست( ولی نباید فراموش کرد زندان بانهای بیرونی‌ درونی شده و در واقع در این روایت، این خودمائیم که زندانبان و محدود کننده و دیوار کِشَنده ی خودمان شده ایم) لازم است که از زیر سیطره ی ناخودآگاه ایدئولوژی ها و سلطه ی گفتمان های هژمونیک خودمان‌‌ را برهانیم.
بهترین و ایجابی ترین شکل تئوریک و پراتیک رهایی مان، علاوه بر نقد بی امان گفتمان حاکمیت، به قول دکتر مهرآیین :" همچنین باید انرژی و توان فکری و قلمی خود را صرف اندیشیدن به راه متفاوتی بکنید که با آن همدلی دارید و قادر به پروراندنِ فکریِ آن،هستید".
دکتر مهرآیین در مقام یک متفکر علوم اجتماعی، به درستی انگشت به پروبلماتیک ایده پردازی و ایده سازی در مقامِ فقدان و نقصانی در ارکان اندیشه ورزیِ "رهایی بخش" جامعه ی ایرانی گذاشته است که از دید دیگر جامعه شناسان و متفکران این عرصه سالهاست که مغفول مانده است.
اگر بخواهیم به زبان نظریه ی گفتمان این مسئله ی مطرح شده ی جنابِ مهرآیین را بیان بکنیم،‌ باید گفت هر گفتمانی بعد از برتری جویی و فرادستی به سایر گفتمان های مطرح در یک جامعه ی انسانی، به منظور حفظِ هویت و اعمال کارکردهای وعده داده شده اش، ناگزیز از بازآفرینی و احیای مداوم درونی خود از یک سو، و خلق تخاصم و "غیریت" با دیگر گفتمان های رقیب از سویی دیگر می باشد، و درست در هنگامِ ناتوانی در بازنمایی "دالی" که گفتمانش بازنمود آن است و در ناتوانی در محقق کردن وعده هایش که در مفصل بندی اش در قالب گفتمانِ هژمونیک آنها را ارزش های درونی خود صورتبندی کرده بود،از شکلِ گفتمانی، فرمِ ایدئولوژیک محض به خود گرفته و منجر به فعال سازی دیگر پادگفتمان ها و "دیگری"های خود در حوزه ی "گفتمان گونگی" می شود. "گفتمان گونگی"جایی است که در واقع تبعیدگاه دیگر دال ها و عناصر دورریخته شده و سرکوب شده و مفصل بندی نشده در گفتمان غالب و حاکم است، و از نظر مهرآیین وظیفه ی هر اهل دانش و اهل قلم و مصلح اجتماعی ای است که علاوه بر نقد گفتمان حاکم، باید با پرورش و تولید خلاقانه ایده ها و مفاهیمی در قالبِ طرح صفحه ی جدیدِ منبعث از پادگفتمان های جدید و منطبق با مخیله ی اجتماعی بپردازند که گفتمانِ حاکم، آنها را نفی و سرکوب کرده و به "حوزه ی "گفتمان گونگی" تبعیدشان کرده است.
دکتر مهرآیین به عنوان مثال از پادگفتمانِ "دموکراسی" که از گفتمان حاکمیت حذف شده،در تقابل با "گفتمانِ استبداد سخن به میان می آورد، و معتقد است که در مقابل مفاهیم سَلبی که مادیتِ ایدئولوژیک یافته اند، چون مفهوم خشونت که در قالب ارعاب و شکنجه تجسد مادی یافته از مفهوم عشق، و رواداری باید حرف زد.
اینگونه دکتر مهرآیین راه رهایی جوامع استبدادی و تحت سلطه را تفکر‌ِ واکنشی و دگربنیاد عنوان می کند، که دقیقا همسو با نظریه ی گفتمان کسانی چون لاکلائو و موفِ هم سازگار و همخوان است.📙
...ادامه دارد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

21 Dec, 13:43


سرایت این نابهنجاری فلسفی، به فیلسوفی دیگر بنام مایمون


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

21 Dec, 13:42


ظهور یک «نابهنجاری وحشی» بنام اسپینوزا، چگونه هر آرامش تاریخی را بهم می زند

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

21 Dec, 13:41


سرمایه داری و ژوئیسانس مصرف(با تکیه بر خوانشی دلوزی)[و نیز پیشاپیش با یک عینک ته استکانی لاکانی]

کژ نگریستن

19 Dec, 13:32


سمیناری درباره ی اسپینوزا، و اخلاق به مثابه هستی شناسی از منظر دلوزی، توسط رضا مجد

کژ نگریستن

19 Dec, 12:21


سمیناری درباره ی اسپینوزا، و  تفاوت اخلاق و اخلاقیات از منظر دلوزی، توسط رضا مجد

کژ نگریستن

18 Dec, 13:49


#اطلاعیه

سلام و عرض ادب خدمت اهالی کژنگریستن چه تازه واردها و چه قدیمی های کانال. یک مژده دارم برای طرفداران دوآتشه ی نیچه که از بدو تاسیس کانالم با من بوده اند تا با هم پس از این همه اوج و فرود به این نکته رسیده ایم. چند سال پیش بعضی از علاقه مندان نیچه هی به آی دی من مراجعه می کردند و ازم می خواستند در مورد نیچه و فلسفه اش یک کارگاه بگذارم ولی من در اون موقع یکجوری این دوستان را با حواله به آینده از سرم وا می کردم علت اصلی اش هم این بود از نیچه گفتن هم برای اونها زود بود هم من. تا اینکه چند روز پیش باز چندتا از دوستان قدیمی بهم رجوع کردند و خواستار یک دوره ی درست و درمون برای نیچه شدند. راستش یک ماه پیش که توسط یکی دوتا از دوستام در چند گروه فلسفی اد شدم که هر روز در مورد فیلسوفی بحث و گفتگو می کردند بماند که هیچ یک از این گفتگوها به یک نتیجه ی منطقی و بالغانه نمی رسید بلکه برداشت ها یا انگ هایی که به نیچه در این گفتگوها که اکثرا هم اهل فلسفه و اهل قلم و اهل مطالعه بودند می زدند، مثل نیچه یک دیوانه ی خودشیفته ی فاشیست بود. نیچه یک زن ستیز بود آنهم بخاطر عقده های جنسی اش، نیچه یک داروینیست فلسفی بود و طرفدار ثروتمندا و اقویا و دشمن فقرا و ضعفا بود. وهزاران هزار برچسب ها و کلی گویی های بدون ذره ای فکر و اندیشه دراین حکم های اخلاقی. اکثر این گروه ها مثلا چنان راحت می گفتند نیچه یک عقده ای تمام عیار که بخاطر عقده ی حقارتش به همه متلک می انداخت و با توهین و خزعبل بافتن به فیلسوفان مدرن اندکی احترام طلب می کرد با این کارها تلاش می کرد دیده شود یک دیوانه ای که خودش را فیلسوف می پنداشت. حالا بگذریم از اظهار نظر های بسیار سخیف که در شان این کانال نیست. هرکسی یک روز وقت بگذارد و درگروه های به اصطلاح فلسفی یک گشت بزند متوجه می شود که فقط در همین تلگرام آنهم به اصطلاح در میان طرفداران نیچه به صدها ورژن مختلف و متفاوت از نیچه برمی خوریم. بماند آنتی نیچه ها که نزد آنها هزاران مدل نیچه ی منحط منحرف و دشمن بشر و عدالت و آزادی و زن و زندگی و خدا و ووو. فکر کنم همین توضیحات کوتاه از وضعیت نیچه نشان از این می دهد که لازمه یکبار برای همیشه یا حداقل چندبار پی درپی، یکسری کارگاه های اصولی آنهم نه از اون کارگاه های هولهولکی که در چند جلسه سروته نیچه ی بی نوا را آنهم نه با ارجاع به کتاب های خودش بلکه با تکیه به منتقدان مغرض نیچه، سروته نیچه و کارگاهش را بهم بیاورند.
... ادامه👇

کژ نگریستن

18 Dec, 13:49


ولی بخاطر احترام خاصی که به متفکران و اندیشمندان و فیلسوفان بخصوص فیلسوفانی چون اسپینوزا، نیچه، برگسون، فوکو، هایدگر، فروید، مارکس، و لاکان و دلوز وووو دارم که در میان اینها نیچه و اسپینوزا جایگاه ویژه و ابدی دارند تصمیم دارم یک دوره ی منظم دوترمه برگذار کنم اولین ترم را با اسپینوزا شروع خواهیم کرد که اگر به شکل تقریبی بگم ترم اسپینوزا هفت یا هشت جلسه طول بکشه، بعد ترم نیچه را می آغازیم ترم نیچه جلساتش خیلی بیشتر از اسپینوزا احتمالا طول بکشه به این دلیل که ما نیچه را از چند موضع معتبر تشریح خواهیم کرد، ابتدا از منظر آلنکا زوپانچیچ(روانکاوی) از منظر دلوزی(نیچه و فلسفه) از منظر ژرژباتای و کیشلوفسکی،نیچه از نظر گاستون باشلار از منظر هایدگر و فوکو و همچنین مهمترین و بزرگترین مترجم انگلیسی زبان نیچه، والتر کوفمان در آخر نیچه را از منظر نیچه(مهمترین کتابهایش: مثل تبارشناسی اخلاق، شامگاه بتان، چنین گفت زرتشت، دانش شادان ووووو
اینگونه یعنی خوانش یک فیلسوف توسط فیلسوفان تقریبا همسنگ خود، آنهم فیلسوفانی با فلسفه ی متفاوت و نگاه تفکر متفاوت و سینگولار و تکین باعث می شود یک متفکر از زوایای مختلف مورد خوانش قرار بگیرد تفکراتش و فلسفه اش از نقطه نظر و زاویه های نگاه های مختلفِ متفکرانی نابهنگام و فرزندان و عجیب الخلقه های تاریخ فلسفه بسان خود نیچه مورد کند و کاو و خوانش هایی نادر و تکرارنشدنی قرار می گیرد. حال نیچه ای که از جمیع خوانش و نقطه نظرات این نوابغ دنیای فلسفه سربرخواهد آورد نیچه ایست که شاید برای اکثر دوستان فلسفه خوان و فلسفه دان کاملا موجودی ناشناس و ناآشنا به نظرات و فلسفه اش و در نهایت شاید هم آنچه از قعر تفاسیر و تصورات و نظرات آب دوغ خیاری واقعا یک فیلسوف فقر و فقرا و ضعفا یا به بیان دیگر برادر ناتنی مارکس دربیاد.
دوستانی که خواهان این دوره و کارگاه هستند به آی دی بنده مراجعه کنند.
رضا مجد

@rezamajidi1355555

کژ نگریستن

18 Dec, 13:30


'
ساختارگرایی در مقام بازی منحرفی عرضه می‌شود که در آن تبیین شناخت، اخلاق و سیاست همواره به توضیح متقابل از سوی آن دیگری منوط می‌گردد. بدین‌سان، ساختارگرایی تصویر وارونه‌ای از دیالکتیک را شکل می‌بخشد و انقراض آن را اعلام می‌کند؛ اما، در واقع ساختارگرایی خودش یکی از آخرین جلوه‌های دیالکتیک بود.
اسپینوزا کاملاً در مقابل این جریان قرار داشت. [در آن برهه،] فیلسوف سده‌ی هفدهمی در مقام بانی درون‌ماندگاری مطلق بازیابی شد، نظریه‌پرداز ناممکن بودن ایجاد افتراق در آنچه زندگی بدان وحدت بخشیده است، متفکر بازشناسی این‌که امر واقع هیچ نوعی از والایش یا غایت‌شناسی را به رسمیت نمی‌شناسد. از این‌رو فلسفه باید از این‌جا کارش را از نو آغاز می‌کرد، از اسپینوزا، از سطح درون‌ماندگاری.

@Kajhnegaristan

آنتونیو نگری

کژ نگریستن

21 Nov, 07:59


♦️امرِ شخصی سیاسی است.♦️ 



📒زبانِ رسمیِ ما به طرزِ نگران‌کننده‌ای تهی و سترون شده؛ فرمِ مداخله‌گر و پر از اضافاتی که علیهِ کارکردِ خود، یا دقیق‌تر علیهِ ایجاد و انتقالِ معنا، کار می‌کند – شبیهِ آن چهارپایه‌ای که آن‌قدر منبت‌کاری شده که خاصیتش را از دست داده و به شیئی تزئینی، و البته دست‌وپاگیر، تبدیل شده است. این بد-کارگی (malfunction) سمپتومی بر حوزه‌ی نمادین است، نشان‌دهنده‌ی مداخله‌ی بیش از حدِ حاکمیت در آن. مسأله صرفاً بر سرِ لحن، یا حتی آداب، نیست، این فرم است که مختل شده و خود به مانعِ بزرگی بر هم‌رسانی و آفرینشِ معنا بدل شده؛ در واقع فرم فتیش شده است. معنایی در دیالوگِ درونی و تک‌گوییِ ذهن جوانه می‌زند، برای عرضه تن به مشاطه‌گریِ زبانِ رسمی می‌دهد، و نتیجه آن‌قدر بزک دوزک به خود می‌گیرد که زیرِ آن گم می‌شود؛ هم‌چون تجربه‌ی غریبِ دیدنِ همسرِ آرایش‌کرده‌ات در عروسیِ برادرش. در این شرایط است که رفاقت و جمع‌های خودمانی احساسِ رهایی می‌دهند، جایی که زبان سرانجام نفسی می‌کشد، و ما از آن همه دروغ به جایی صمیمانه، گیرم دروغ‌هایی صمیمانه، قدم می‌گذاریم. اما این رانتِ بزرگ دیر یا زود آفتِ رفاقت‌ها می‌شود؛ مکانِ امنی که از بس آن بیرون کثیف و سرد است، با کم‌ترین آمادگی قصری رویایی جلوه می‌کند. لذتِ بی‌پیرایگی و صمیمیت از زبان به افراد منتقل می‌شود، و به این توهم دامن می‌زند که چه آسان می‌توان دیگری را لمس کرد، و یا لمس شد! و این همان جایی است که آدم‌ها را پیش از آن که آدمش باشند واردِ قمارِ بزرگ می‌کند؛ اعتماد. آدمی با اعتماد معنای زندگی را می‌فهمد؛ اعتماد بنیادِ عشق و ایمان است. اما عظیم‌تر از آن فروریختنِ آن است. چه بهتر است که بزدلانه از آن طفره بروی، تا این که گوه‌خورانه پا پس بکشی و انکارش کنی. برایش که آماده نباشی، وقتی زودتر از موعدش به آن برسی، سقوط می‌کنی و فرصتِ ایمان را از دست می‌دهی. اکنون تو آماده‌ای تا خودت را دوباره به زبانِ رسمی واگذار کنی، به حیاط خلوتِ قدرت، به منطقه‌ی خارج از سیاست. به برهوتِ حقیقت خوش آمدید!📒



@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

20 Nov, 20:34


هستن هستی چطور است؟

قوه شناختی ما «چیز» می‌سازد. هر چیز، به مثابه یک تکه؛ یک ذره. هر ذره از بی‌نهایت تا بی‌نهایت به امکان وجود و نیستی دسترسی دارد. بودن هر ذره در ذرات دیگر و مملوء از ذرات دیگر است. اما گمان است که حقیقت بودن، در چیزی و یا خارج از چیزی نمی‌گنجد. چرا که «چیز»ی نیست و اگر هم باشد -فرای فرم- مگر چیزی جز همین «بودن» است؟ نمی‌توان تصور کرد که در خود یا خارج از خود باشیم؛ هستیم. انگار که قطره‌ای آب از یک لیوان را ((در آب)) بپنداریم. نه آنکه غلط است، مهمل است.

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

20 Nov, 11:29


♦️سرنوشت دولت شهر در دوران پسامدرنیته♦️
قسمت ششم
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

20 Nov, 11:29


♦️سرنوشت دولت شهر در دوران پسامدرنیته♦️
قسمت پنجم
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

20 Nov, 11:29


♦️سرنوشت دولت شهر در دوران پسامدرنیته♦️
قسمت چهارم
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

20 Nov, 11:28


♦️سرنوشت دولت شهر در دوران پسامدرنیته♦️
قسمت سوم
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

20 Nov, 11:28


♦️سرنوشت دولت شهر در دوران پسامدرنیته♦️
قسمت دوم
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

20 Nov, 11:28


♦️سرنوشت دولت شهر در دوران پسامدرنیته♦️
قسمت اول
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

19 Nov, 11:04


📒می توان برای فهم هرچه بهتر عرایضم از لایبنیتس مدد گرفت، او آفرینش جهان را از نو آغاز کرد، پرسش اساسی ای که لایبنیتس از خود می پرسد این است که: چگونه خدا جهان را خلق کرده است؟ نقش علم خدا و اراده ی او در آفرینش جهان چیست؟ به فرض پاسخ لایبنیتس به پرسش اش این باشد که: خدا عالم است و علمش نامتناهی، علم او مانند علم ما نیست، لذا واژه ی علم دو پهلو است و معنایی واحد نخواهد داشت، چون علم نامتناهی به هیچ وجه همانند علم متناهی ما نیست، پیش از آنکه خدا جهان را خلق کند نیز علمی در میان است، اما هیچ چیز دیگری نیست، هیچ جهانی وجود ندارد، اما برخلاف فرض ما لایبنیتس در واقعیت با این فرض مخالفت می کند و می گوید نخیر، جهان های ممکن وجود دارند، جهان های ممکن در علم خدا حضور دارند و همه ی آنها تمایل دارند که وجود داشته باشند، به همین خاطر است که نزد لایبنیتس ذات تمایلی است به وجود داشتن. امکانی که به وجود میل می کند، همه ی این جهان های ممکن با توجه به میزان کمالشان وزنی دارند، هرچند که همه ی این جهان های ممکن تمایل به وجود داشتن دارند ولی از نظر لایبنیتس چنین چیزی ممکن نمی شود، چرا؟ چون این جهان ها با یکدیگر ترکیب های ناسازگار می سازند، بنابراین هر ممکنی نمی تواند با هر ممکن دیگری هم امکان باشد. در واقع لایبنیتس در حال خلق یک نسبت منطقی کاملا بدیع است. اینجا دیگر مسئله ی امکان فقط مطرح نیست، بلکه مسئله ی هم امکانی هم مطرح است. با این تفاسیر کدام مجموعه از امکان ها پا به عرصه ی وجود خواهد گذاشت؟ پاسخ: آن مجموعه از امکان ها که بیشترین درجه ی کمال را داشته باشند و امکان های دیگر پس زده خواهند شد. این در واقع اراده ی خداست که بهترین جهان ممکن را برمی گزیند. این فرودی خارق العاده برای آفرینش جهان است، و فقط برای این فرود لایبنیتس مجبور به خلق این همه مفاهیم می شود. نمی توان ادعا کرد که این مفاهیم مبتنی بر بازنمایی هستند چرا که بر چیزهای قابل بازنمایی مقدم اند. استعاره ی معروف لایبنیتس را بیاد بیاورید: خدا جهان را مانند بازی شطرنج می آفریند یعنی انتخاب بهترین ترکیب.  در دید لایبنیتسی از علم الهی حسابِ شطرنج غالب خواهد شد. این یک نمونه ای موفق از استفاده ی فلسفی از مفهوم خدا در جهت بسط شرایط آزادی و رهایی اش از بند محدودیت و سلطه گری است. دقت کنیم که اینجا فیلسوف از خدا بهره می برد تا اینکه مفاهیم موظف به بازنمایی چیزها و قالب های از پیش موجود و آماده نباشند.
ادامه دارد...📒

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

19 Nov, 11:04


📒همین تن ندادن به قاعده ی معمول سنت فلسفی یا همان اصل بازنمایی است که آنچه اسپینوزا در کتاب نخست خود اخلاق خدا می خواند همه را به تحیّر و وحشت می اندازد و غریب ترین مفهوم از خداست. مفهومی که مجموع همه ی امکان ها(یعنی خلق مفاهیم عجیب و غریب ولی فارغ از  بازنمایی) را در خود داشت. کاری که اسپینوزا با انگاره ی خدا می کند به مثابه رنج(مصیبت یا شور آفرینش،  قرار گرفتن در معرض نیرویی غیر قابل تحمل) باز نمایانده می شود، تقریبا شبیه همان کاری که نقاشان این دوره با بدن مسیح انجام دادند، نقاشان بدن مسیح را در معرض مصائب جدیدی قرار دادند، او را منقبض و متراکم کردند، بدین گونه «چشم انداز» از همه ی محدودیت های بازنمایی چیزها رها شد.
می توان برای فهم هرچه بهتر عرایضم از لایبنیتس مدد گرفت، او آفرینش جهان را از نو آغاز کرد، پرسش اساسی ای که لایبنیتس از خود می پرسد این است که: چگونه خدا جهان را خلق کرده است؟ نقش علم خدا و اراده ی او در آفرینش جهان چیست؟ به فرض پاسخ لایبنیتس به پرسش اش این باشد که: خدا عالم است و علمش نامتناهی، علم او مانند علم ما نیست، لذا واژه ی علم دو پهلو است و معنایی واحد نخواهد داشت، چون علم نامتناهی به هیچ وجه همانند علم متناهی ما نیست، پیش از آنکه خدا جهان را خلق کند نیز علمی در میان است، اما هیچ چیز دیگری نیست، هیچ جهانی وجود ندارد، اما برخلاف فرض ما لایبنیتس در واقعیت با این فرض مخالفت می کند و می گوید نخیر، جهان های ممکن وجود دارند، جهان های ممکن در علم خدا حضور دارند و همه ی آنها تمایل دارند که وجود داشته باشند، به همین خاطر است که نزد لایبنیتس ذات تمایلی است به وجود داشتن. امکانی که به وجود میل می کند، همه ی این جهان های ممکن با توجه به میزان کمالشان وزنی دارند، هرچند که همه ی این جهان های ممکن تمایل به وجود داشتن دارند ولی از نظر لایبنیتس چنین چیزی ممکن نمی شود، چرا؟ چون این جهان ها با یکدیگر ترکیب های ناسازگار می سازند، بنابراین هر ممکنی نمی تواند با هر ممکن دیگری هم امکان باشد. در واقع لایبنیتس در حال خلق یک نسبت منطقی کاملا بدیع است. اینجا دیگر مسئله ی امکان فقط مطرح نیست، بلکه مسئله ی هم امکانی هم مطرح است. با این تفاسیر کدام مجموعه از امکان ها پا به عرصه ی وجود خواهد گذاشت؟ پاسخ: آن مجموعه از امکان ها که بیشترین درجه ی کمال را داشته باشند و امکان های دیگر پس زده خواهند شد. این در واقع اراده ی خداست که بهترین جهان ممکن را برمی گزیند. این فرودی خارق العاده برای آفرینش جهان است، و فقط برای این فرود لایبنیتس مجبور به خلق این همه مفاهیم می شود. نمی توان ادعا کرد که این مفاهیم مبتنی بر بازنمایی هستند چرا که بر چیزهای قابل بازنمایی مقدم اند. استعاره ی معروف لایبنیتس را بیاد بیاورید: خدا جهان را مانند بازی شطرنج می آفریند یعنی انتخاب بهترین ترکیب.  در دید لایبنیتسی از علم الهی حسابِ شطرنج غالب خواهد شد. این یک نمونه ای موفق از استفاده ی فلسفی از مفهوم خدا در جهت بسط شرایط آزادی و رهایی اش از بند محدودیت و سلطه گری است. دقت کنیم که اینجا فیلسوف از خدا بهره می برد تا اینکه مفاهیم موظف به بازنمایی چیزها و قالب های از پیش موجود و آماده نباشند.
ادامه دارد...📒


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

19 Nov, 11:03


تفکراسپینوزا یا لایبنیتس چه امکانات رهایی بخش برای لحظه ی اکنون ما می توانند داشته باشند؟
یا به بیانی آیا در فلسفه ی این فیلسوفان ظرفیت و امکاناتی برای تاسیس یک حکومت و دولت ملتی دموکراتیک (بخصوص با لحاظ کردن عقبه ی ریشه دار دینی/مذهبی تاریخی و کهن) وجود دارد؟
رضا مجد


📒انگاره ی خدا مفهومی است که از اساطیر گرفته تا فلسفه (چه باستانی، چه مدرن و چه پسامدرن) مدام از آن حرف زده است. اسپینوزا هم هرچند در مقام یهودی تکفیر شده از این امر مستثنی نیست و او هم بخش اعظم فلسفه ی خود را به انگاره ی خدا اختصاص می دهد. در واقع عنوان کتاب اول او «اخلاق» که اثر عظیم اوست،[درباره ی خدا] نام دارد. ولی در زمان او مرز مشخصی بین فلسفه و الهیات وجود ندارد و این مرز بسیار مبهم است. در واقع در این دوران فلسفه تا خرخره، زیر یوغ الزامات کلیسا بود.
اولین نکته مهم و درس تاریخی قابل تامل این است که اصرار و خواست تمامیت خواهی کلیسا و شرایط متحقق شدنش(که نهایتش به ارعاب و سرکوب و خفقان و سلب آزادی ها و حقوق ابتدایی و مسلم هر موجود جانداریست) به فاشیسم و استبداد استعمار و استحمار ختم می شود در بطن خود آنتی تز و راه رهایی را هم به ارمغان می آورد بدین شکل که برای اولین بار و به شکل خیلی جدی مفاهیم آزادی و عدالت اجتماعی و حقوق مدنی که تا قبل از آن در دایره ی خیال و تخیل توده ی مردم و شهروندانش نمی گنجید و حتی امکان تجسم و شرایط تعریف و بازنمایی را نداشت تبدیل به مساله و شرایط طرح پروبلماتیک (که بستر طرح و زایش هر نظریه و ایده های فلسفی است) می شود. این محدودیت منجر به تامل درباره ی آزادی عمل در سطح کلان و ملی می شود. برای اولین بار در تاریخ فلسفه نوابغی مثل اسپینوزا از این شرایط که ارکان زایش اعمال محدودیت بر مفاهیم بودند به عنوان فرصتی غیر قابل جایگزین و تکرار برای استفاده از مضامین تابووار خدا و مضمون خدا بنگرند و بیندیشند، و از این طریق این مفاهیم را از قید محدودیت ازلی آزاد بکنند، تنها در سطح خداست که مفهوم آزاد تواند بود، چرا که در این سطح مفهوم دیگر موظف به بازنمایی چیزی نیست، و در آن لحظه است که تبدیل به نشانه ی یک حضور می شود و همچنان نشانه ی غیاب. تمام این نبوغ ماحصل یک استراتژی فلسفی ای است که اسپینوزا خود و فلسفه اش را به آن تجهیز می کند برخلاف جریان حاکم اندیشیدن، یعنی تن زدن از اصل بازنمایی که یکی از ارکان اصلی تفکر در تاریخ فلسفه بود وظیفه ی هر متفکری تلاش برای بازنمایی چیزها مطابق ایده ها بود.
ادامه دارد...📒


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

19 Nov, 11:02


♦️لَختی با عینک ژیژک به جهان و پدیدارهایش نگریستن،♦️
رضا مجد


📒از دیدگاه لاکان، روانکاوی اساساً و ماهیتاً نظریه و فنی برای درمان اختلالات روانی نیست، بلکه نظریه و ورزه ایست برای رودررو کردن انسانها باریشه ای ترین بُعد هستی شان. روانکاوی به افراد نمی آموزد که چگونه خود را با نیازهای واقعیت اجتماعی همساز کنند؛ در عوض، روانکاوی توضیح می دهد که در درجه اول چگونه چیزی خود را به صورت "واقعیت" تاسیس می‌کند. روانکاوی تنها این توانایی را به انسان نمی دهد که حقیقتِ واپس زده شده ی خود را بپذیرد، بلکه توضیح می‌دهد که چگونه بُعدِ حقیقت در واقعیت انسانی ظاهر می شود. به اعتقاد لاکان، تشکلات بیمارانه ای چون عصب پریشی ها، روان پریشی ها، و بیراهی ها (انحراف ها) نقش های محترمانه تری هم دارند: آنها رهیافت های فلسفیِ بنیادیِ ما نسبت به واقعیت هستند. وقتی که از عصب پریشی وسواس رنج میبرم،این "بیماری" کلِ رابطه ی من و واقعیت را به رنگ خود را در می آورد و ساختار کلیِ شخصیت مرا تعریف می‌کند. نقد اصلی لاکان به دیگر رهیافتهای روانکاوانه مربوط می‌شود به جهت گیری بالینی آنها: از نظر لاکان، هدف درمان روانکاوانه رسیدن به آفیت و زندگی اجتماعی موفق، و یا ارضای شخصی بیمار نیست، بلکه رویارو کردن بیمار با محور مختصات و بن‌بست های بنیادی چشمداشتِ اوست .
در مقایسه با فروید، اولین نکته ی چشمگیر در کار لاکان آن است که کلید او برای "بازگشت به فروید" از خارج از حوزه ی روانکاوی می آید: لاکان، برای بازگشت ذخایر پنهان فروید، به انبوهی از نظریه های جورواجور متوسل می شود، از زبان شناسی فردینان دو سوسور و انسان شناسی ساخت گرای لوی استروس گرفته تا نظریه ریاضی مجموعه ها و فلسفه های افلاطون و کانت و هگل و هایدگر. در نتیجه،اکثر مفاهیم کلیدی لاکان همتا و قرینه‌ای در نظریه ی خود فرود ندارند: فروید هرگز از سه گانه ی "خیالگان- نماد گان -واقع سخن نگفت؛ هرگز از "دیگری بزرگ "به عنوان ساحت نمادین حرف نزد؛ او از "منخود" سخن می گفت نه از "سوژه". لاکان این اصطلاحات را از رشته‌های دیگر به وام می‌گیرد و از آنها به صورت ابزاری برای روشن سازی تمایزاتی استفاده می‌کند که به طور ضمنی در آثار فروید موجودند، گیریم که او خود از آنها آگاهی ندارد برای مثال اگر روانکاوی یک نوع "درمان به وسیله گفتار" است و اگر اختلالات آسیب شناختی را صرفاً با کلمات درمان میکند. پس باید برداشت خاصی از کلام و گفتار داشته باشد. حرف لاکان این است که فروید از استلزامات ضمنی مفهوم گفتار در نظریه و ورزه [پراتیک] خود آگاهی نداشت، و ما فقط در صورتی می‌توانیم این مفهوم را ساخته و پرداخته کنیم که به زبان شناسی سوسور، نظریه ی فعالیت‌های کلامی، و دیالکتیک هگلیِ بازشناسی مراجعه کنیم‌....📒
ادامه دارد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

18 Nov, 11:56


هر کسی از پیش خود روش خاصی برای عبادت خدا اختراع کرده است تا خدا او را بیشتر از دیگران دوست بدارد و کل طبیعت را در جهت ارضای حرص کور و طمع سیری‌ناپذیر او هدایت کند. به این ترتیب، این تصورِ غلط به صورت یک عقیده‌ی خرافی در آمد و ریشه‌های عمیقی در اذهان دوانید، و سبب شد هر کسی با شوق فراوان بکوشد تا عللِ غاییِ امور را کشف و بیان کند. اما به نظر می‌آید که کوشش برای نشان دادن این‌که طبیعت کار عبث نمی‌کند (یعنی کاری نمی‌کند که برای انسان فایده نداشته باشد) جز به این نمی‌انجامد که طبیعت، خدایان و انسان‌ها همه مانند هم دیوانه باشند. من از شما می‌خواهم ملاحظه کنید که این همه کوشش به کجا انجامیده است.

@Kajhnegaristan

اسپینوزا

کژ نگریستن

18 Nov, 11:55


«علم به هیچ وجه به صورت غایت‌شناسانه و الهیاتی مشروط و مقید نیست. الگوی علمی‌ای که سرمایه‌داری برای بسط و گسترش خود تولید می‌کند مشمول انتقادی می‌شود که تفکر منفی صورت می‌دهد. اگر سرمایه‌داری یک نیروی از حیث تاریخی مطلق است، که سازماندهی و سلسله‌مراتب را تولید می‌کند و این تولید را در قالب [متابعت از منطق سود] تحمیل می‌کند، علم خاص آن نیز نمی‌تواند چیزی جز علمی غایت‌شناختی باشد.»

@Kajhnegaristan

آنتونیو نگری

کژ نگریستن

18 Nov, 11:55


بی‌تردید اسپینوزا در زمرۀ کسانی نیست که شورهای اندوهناک را واجد جنبه‌هایی خوب می‌دانند. اسپینوزا، بسی پیش از نیچه، همه‌ی تحریفات در زندگی و جملگی آن ارزش‌هایی را تقبیح می‌کند که به نامشان به تحقیر زندگی می‌پردازیم. [در این صورت،] ما زندگی نمی‌کنیم، بلکه فقط ظاهری از زندگی را از سر می‌گذرانیم، ما تنها می‌توانیم به این بیندیشیم که چگونه از مرگ اجتناب کنیم، و لذا کل زندگی‌مان چیزی نیست مگر پرستش مرگ.


@Kajhnegaristan

- ژیل دلوز

کژ نگریستن

15 Nov, 16:48


♦️رابطه ی عشق و رابطه ی جنسی♦️


اتمام

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

15 Nov, 16:47


♦️ربط چهره ی پدرانه به شی مطلق♦️

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

15 Nov, 16:47


♦️چگونه در نص متون عهد عتیق مرگ خدا به شکل ضمنی بیان شده است♦️


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

15 Nov, 16:47


♦️گفتاری از کتاب تازه چاپ شده ی ژیژک بنام «رخداد» عنوان این گفتار هست:«امر واقعی؛ مواجهه با شی مطلق» ♦️
🎙ارائه دهنده: رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

14 Nov, 12:15


♦️"عینیت و واقعیت در فیزیک
و در روانکاوی لکانی"♦️


📒تعریفی از علم در اذهان بعضی از دانش آموختگان ما وجود دارد که یک تعریف کارتزین نیوتونی از علم است. تعریفی که توسط بنیانگذاران تئوری کوانتومی یعنی بوهر، بورن، پالی و هایزنبرگ از یک طرف و فلاسفه مدرن از قبیل دریدا، فوکو، کویره و ویتکنشتاین از طرفی و همچنین از طرف روانکاو ژک لکان به زیر سؤال رفته است. پست مدرنیست ها، فمینیست ها و روشنفکران چپ نیز این تعریف از علم را مورد انتقاد قرار داده اند.
در حقیقت تعریف جاری از علم بیشتر یک تعریف «آمپی ریستی» empiristic است که در آن دانش از تجربه به دست می آید و افکار ما از حواس ما ناشی می شوند. در این تعریف دانش بر روی تجربه و مشاهده استوار است نه بر اساس یک تئوری. این تعریف آمپی ریستی از دانش در اوایل قرن بیستم توسط « آمپیریوکریتی سیت » ها empiriocriticist به زیر سؤال رفته و بعدها تعریف خود آنها نیز توسط بنیانگذاران تئوری کوانتومی تغییر کرده است. خاطرنشان می کنم که آمپیریوکریتی سیت ها ملهم از تئوری ترمودینامیک در فیزیک بوده اند. آنها معتقد بودند که این تئوری اصولاً مادی بودن ذره، یعنی کل ماتریالیسم را به زیر سؤال برده است و این کوانتوم تئوریسین ها بودند که توانستند موج و ذره را دو مرتبه در کنار هم قرار داده و ماده و ماتریالیسم را نجات دهند.

همچنین خوب است به خاطر بیاوریم که آمپی ریسم در قرن ۱۷ در انگلستان به وجود آمد ولی هرگز نتوانست در اروپای قاره ای در مقابل « رسیونالیسم »rationalisme دکارت و اسپینوزا قرار بگیرد. لکان در سال ۱۹۳۶ در مقاله ای با عنوان « ماوراء اصل واقعیت » هیوم و آمپی ریسم و ” associationisme ” او را نقد می کند و همگی را به کناری می نهد.
هدف من از سخنرانی امروز ارائه دادن تعاریفی است که فیزیکدانان بزرگ از علم، از مقوله « واقعیت » reality و از مقوله « عینیت »objectivity دارند و نشان دادن این نکته که بدون کمک ژک لکان، این دانشمندان گرانقدر قادر به حصول توافقی ما بین خودشان نخواهند بود. لازم به تذکر است که فیزیک معاصر خودبخود متوجه نظریات پسیکانالیز شده است. پالی، بوهر و جوردن در نوشته های خود به ارتباط عمیقی که مابین کوانتوم تئوری و پسیکولوژی موجود است اشاره کرده اند. جوردن راجع به تقارن هایی که مابین فیزیک کوانتومی و روانکاوی فرویدی و حتی پاراپسیکولوژی موجود است بحث می کند.
پالی، از مقوله های کوانتومی به ایده ناخودآگاه و « آرکه تایپ های » archetype یونگ و حتی به « دریافت فراحسی » extrasnstory perception ‌می رسد. انیشتین می گوید:‌ برای من هیچ شکی وجود ندارد که تفکر به طور عمده در ناخودآگاه حرکت می کند، هر آنچه که مفهومی conceptual است منتج از تأمل contemplation است.
سوکال می گوید: « حتی خوانندگان غیر دانش مدار non-scientist ما از خود سؤال خواهند کرد که آخر چگونه ممکن است ارتباطی بین تئوری کوانتومی و روانکاوی ژک لکان وجود داشته باشد؟ ». در واقع باید این جمله سوکال را به این صورت اصلاح کرد که اگر تعجبی باشد باید از جانب همین غیر دانش مدارها باشد و گرنه برای یک غول فیزیک مثل بوهر که از بنیانگذاران « فلسفه مکملی » complementarity است چنین چیزی یک امر بدیهی است. فلسفه ی مکملی به طور ساده به این معناست که علم دیگر نمی تواند خود را بی نیاز از آنچه به طور کلی فرهنگ بشری را تشکیل می دهد بداند. علم جدا از فلسفه، هنر، مذهب و آنچه خلاقیت بشری ایجاد کرده است وجود خارجی نخواهد داشت.
فلسفه مکملی به این معناست که احساس و هیجان مکمل منطق و عقل است و فرهنگهای مختلف مکمل یکدیگرند. با چنین تعاریفی چگونه ممکن است یک شاخه از علم خود را از شاخه دیگر بی نیاز بداند؟ بوهر می گوید: « روانشناسی از این نظر متفاوت است که به روابط متقابلی وابسته است که بر پایه وحدت خودآگاهی قرار دارند و از این نظر مشابهت بهت انگیزی با نتایج فیزیکی کوانتوم دارند. در اینجا ما بخصوص در مورد ویژگیهای کامل شناخته شده هیجان و اراده فکر می کنیم که نمی توان آنها را با تصاویر قابل رؤیت نشان داد. بخصوص تضاد ظاهریی که بین جریان درونی مداوم تفکر بر اساس تداعی ( تفکر تداعی گرا ) از یک طرف و حفظ وحدت شخصیت از طرف دیگر وجود دارد، بسیار شبیه رابطه ای است که بین تعریف موجی حرکت ذرات مادی از یک طرف و فردیت فناناپذیر این ذرات از طرف دیگر وجود دارد ».📒
ادامه دارد...

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

14 Nov, 10:57


خوانش لاکان از منظری نازیویی/توسط رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

14 Nov, 10:57


پایان ماجرا، و اینکه بالاخره حق با کیست؟

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

14 Nov, 10:57


نقد امثال گرونبام از روانکاوی🌹

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

14 Nov, 10:57


چرا از منظر هابرماس نقد امثال پوپر خطاست؟

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

14 Nov, 10:56


اهداف روانکاوی، و روانکاوی و اخلاقیات
خوانشگر؛ رضا مجد🌹

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

13 Nov, 10:26


‼️تنها.... انسان... و فقط انسان⁉️
رضا مجد


📕زبان و نژاد و قوم و مذهب، لایق هیچ تفاخری نیست، چرا که هیچ یک از آنها به انتخاب ما نبوده است، بلکه زاده ی نوعی جبر و اجبار بوده است، تنها چیزی که لایق تفاخر است کرامت انسانی و انسانیت است.📕



@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

12 Nov, 16:58


📕چون راه راستین سر برنمی آورد و چون کاملا به دست تردید سپرده شده ایم و نیز به دست گوناگونی ای که به گونه ای بعید زیباست، تحقق امیدها...معجزه ای نامنتظر و در عوض همواره ممکن باقی می ماند.📕

فرانتس کافکا

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

12 Nov, 16:47


رضا مجد

📕بد فهمی انسان نسبت به انسان را نهایت نیست، حتی آنجایی که قرار بر توافق است، بنا بر سوتفاهم است📕



@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

12 Nov, 15:14


♦️ادامه ی مورد والمون♦️
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

12 Nov, 15:14


♦️مورد والمون♦️
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

12 Nov, 15:14


♦️گفتاری لاکانی در رابطه با عمل و شر در ادبیات♦️
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

12 Nov, 15:13


‼️جهان های متفاوت "پراتیک" و "تئوری"⁉️
رضا مجد
قسمت دوم



📙قبل از جواب دادن به این سوالات ابتدا بگذارید به این اشاره بکنیم که یک شکاف غیر قابل عبور و حل و فصل بین ساحت کنش و عمل و ساحت فکر و تئوری وجود دارد، به این صورت که رفتارهای ما تابع دانسته های ما نیستند هرچند به شکلی به آنها تاثیر می گذارند،ولی تاثیرشان مستقیم‌نیست بلکه جانبی و ضمنی است، اصلی ترین محرک رفتارهای ما رانه های درونی ماست،که اغلب در دوران خردسالی ما شکل شکل گرفته اند و باعث شکل گیری الگوهای رفتاری خاص در ما شده است .
این الگوها در طول زندگی ما تکمیل تر و منسجم تر و محکم تر می شوند، به بیانی دیگر، ما با تکرار هر رفتاری به شکل مستمر به آن رفتار معتاد می شویم (عین اعتیادی که به مواد مخدر پیدا می کنیم) بطوریکه به آسانی نمی توان از یک رفتار که الگو و تثبیت شده خلاص شد یا آن را براحتی تغییر داد. چرا که هر اصراری برای تغییرِ آن رفتار ما را دچار پریشانی و استرس و اضطراب خواهد کرد. حالا این ساده ترین و ابتدایی ترین واکنش به تغییر رفتار است و می تواند در صورت تداوم این تغییر تمام خلقیات و خصوصیات رفتاری و حتی بدنی ما دچار آشفتی و بی نظمی شود.
تربیت های ما که توسط والدین و بعدا به زبان آلتوسری توسط "سازوبرگ های ایدئولوژیک دولت" (چون مدرسه، دانشگاه، کلیسا،مسجد، قوانین مدنی، فرهنگ،سنت،دین وو) انجام می پذیرد همیشه تابع شکلی از ایدئولوژی است که همان ایدئولوژی حاکمیت است، ایدئولوژی سه وجه یا شکل دارد، شکل آموزه(که اگر مارکسیسم را در نظر بگیریم، ایده ها و نظریات مارکس که در کتاب های مختلف بیان شده است را شامل می شود) شکل باور‌ (که در شکل آن آموزه ها تجسد و قالبی مادی بخود می گیرند مثل حکومت های کمونیستی ای چون حکومت شوراها در شوروی سابق،این شکل از ایدئولوژی همیشه سعی می کند بر یک چیز ناممکن سرپوش بگذارد و آن را شدنی قلمداد کند،مثل لاپوشانی حکومت های پلیسی و متکی بر قهریه ی کمونیستی که ناممکنی برساخت یک جامعه ی بدون شکاف و عاری از تخاصم را وعده می داد و ناممکنی ذاتی یک جامعه ی بدون شکاف و تخاصم را پنهان می کرد) و در آخر؛به شکل شعائر ( که همان شعائر و مناسک خاصی است که ایدئولوژی از طریق سازوبرگ های ایدئولوژیک دولتی آن را در سوژه ها درونی می‌ کند تا جایی که سوژه ها در عمل به آن شعائر خودشان را مختار فرض بکنند، مثل سبک زندگی یا انتخاب های محدود برای انتخاب شغل یا رشته های دانشگاهی که همه به نوعی بر اساس ایدئولوژی حاکمیت از قبل تدوین شده که من سوژه آنها را انتخاب بکنم). با این توضیحات از سازوکار ایدئولوژی و با استناد به روانکاوی لاکان که سوژه های انسانی سوژه های فقدان هستند، زندگی همه ی ما بخصوص دوران کودکی مان بر اساس فقدان هایی برساخته می شود ولی شدت و شکل این فقدان ها و همچنین اذعان به آن در انسان ها متفاوت است، مثلا کمتر کسی در بزرگسالی می پزیرد که کل کیستی او بر حول یک شکاف یا فقدان بنیادی شکل گرفته، ولی در کسانی که این فقدان به نوعی شکل یک تروما یا یک ضایعه ی روانی بخود می گیرد، این فقدان کل زندگی آنها را تحت الشعاع قرار می دهد و تمام زندگی آنها صرف پوشاندن این خلاء و فقدان می شود، در کسانی که به شکل تصادفی با مواد مخدری (مثلا تریاک) آشنا می شوند، در اولین مواجهه حسی که مصرف تریاک به سوژه می دهد یک حس تمامیت و کاملیت است، بدین صورت که تریاک تمام ضعف ها و نواقص و فقدان های درونی سوژه را چنان پر می کند که سوژه ی برای اولین بار ژوئیسانسی (کیفی که توام با رنج است،‌در همین مثال لذت این تجربه همزمان قرین است با تجربه ی دلهره و هراس از مصرف و استرس و اضطراب کشنده از عواقبی چون فهمیدن والدین و معتاد شدن ووو..) را تجربه می کند که هیچ وقت تجربه اش نکرده بود، و آرزو می کند کاش یکبار دیگر هم تجربه بکند، بماند که با هر تکرار مکرر مصرف، این تجربه ی تمامیت و این کیف کاسته می شود بدین صورت که رفته رفته از لذت کیف کاسته و بر رنج آن افزوده می شود که در نهایت سوژه در مصرف چیزی جز رنج نمی یابد، و آن زمانیست که سوژه کاملا معتاد به آن ماده مصرفی شده است. در اینجا سوژه نه تنها از نظر جسمی به یک ماده ی مخدر وابسته است بلکه بیشتر از آن از نظر روحی و روانی به آن وابسته می‌شود. در اینجا واقعیت اجتماعی که خودش به شدت متاثر از ایدئولوژی است( چرا که خود واقعیت همیشه بر اساس اشکالی از ایدئولوژی ساخته و پشتیبانی می شود) درک درستی از حقیقت اعتیاد ندارد، بخصوص که همیشه با حدی از ایدئولوژی هم همراه است ،‌متعاقب آن درک خود فرد معتاد هم که متاثر از واقعیت موجوده درکی ایدئولوژیک می شود.📙
ادامه دارد....

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

06 Nov, 18:11


«به همین سبب است که بچه‌ی شیرخوار می‌پندارد که از روی اختیار پستان مادر را می‌مکد، پسرک خشمگین معتقد می‌شود که با اراده‌ی آزاد طالب انتقام است و انسان ترسو فکر می‌کند که به اختیار می‌گریزد و آدم مست باور می‌کند که به حکم اراده‌ی آزادِ نفس سخنانی می‌گوید که اگر هوشیار بود، از گفتن آن‌ها خودداری می‌کرد. به همین صورت آن مرد دیوانه، آن زن وراج و آن پسرک خشمگین و نظایر آن‌ها چنین می‌اندیشند که به فرمان آزاد نفس سخن می‌گویند، در حالی که در واقع نمی‌توانند از انگیزه‌ای که آن‌ها را به سخن گفتن وامی‌دارد جلوگیری کنند، به‌طوری که تجربه نیز مانند عقل به‌وضوح به ما می‌آموزد که انسان‌ها فقط بدین جهت به آزادی خود معتقدند که از اعمالِ خود آگاه، اما از موجِباتِ آن‌ها غافل‌اند. باز تجربه به ما می‌آموزد که احکامِ نفس چیزی نیستند مگر میل‌ها که به اقتضا‌ی مزاج‌های مختلفِ بدن دگرگون می‌شوند. زیرا هر کسی همه‌ی اعمال‌اش را به موجبِ عاطفه‌اش تعیین می‌کند و‌ آنان که دست‌خوش عواطف متضادند نمی‌دانند که چه می‌خواهند، اما آنان‌ که دست‌خوش هیچ عاطفه‌ای نیستند به‌آسانی به این سوی یا آن سوی کشیده می‌شوند.»

@Kajhnegaristan

اسپینوزا

کژ نگریستن

05 Nov, 17:09


📕بنابراین نزد اسپینوزا با یک فلسفۀ «زندگی» طرفیم؛ فلسفه‌ای که دقیقاً مبتنی‌ست بر تقبیح هر آنچه ما را از زندگی جدا می‌سازد، همۀ آن ارزش‌های متعالی‌ای که علیه زندگی ایستاده‌اند، آن ارزش‌هایی که با اختلالات و توهمات آگاهی گره خورده‌اند. مقولات خیر و شر، سرزنش و پاداش، گناه و رستگاری زندگی را مسموم می‌کنند. تنفر آن چیزی است که زندگی را مسموم می‌سازد، از جمله نفرتی که در قالب گناه در مقابل خود شخص می‌ایستد. اسپینوزا گام‌به‌گام زنجیرۀ رعب‌آور شورهای اندوهناک را ردیابی می‌کند؛ نخست خود اندوه، سپس تنفر، بیزاری، تمسخر، ترس، ناامیدی، عذاب وجدان، ترحم، قهر، حسد، خشوع، ندامت، خودتحقیری، شرم، افسوس خوردن، خشم، انتقام‌جویی، قساوت و ... . تحلیل وی تا آن‌جا پیش می‌رود که حتی در «تنفر و امنیت» می‌تواند رگه‌هایی از اندوه را بیابد، رگه‌هایی که برای تبدیل‌کردنشان به احساساتی خاص بندگان کافی می‌نماید. اما، شهر حقیقی در عوضِ امید به پاداش یا حتی امنیت اموال و دارایی‌ها، عشق به آزادی را به شهروندانش عرضه می‌کند؛ زیرا [به تعبیر خود اسپینوزا]: «این بندگان‌اند و نه انسان‌های آزاد که به پاس فضیلتشان پاداش می‌گیرند.» 📕


- ژیل دلوز

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

04 Nov, 17:31


‼️مصرف کنندگان جهان متحد و یک شکل شوید⁉️
رضا مجد
قسمت سوم



📙بیایید کمی بیشتر مته به خشخاش روانشناسی مرسوم یا ماشین سوژه-مُنقادسازی بگذاریم. اولین مته بگذارید سوالی بدین گونه باشد:
چرا روانشناسی این همه بر استثنا بودن و استثنا شدن تاکید دارد؟
چرا این همه تلاش می کند تا ما را به عنوان اتم های تک افتاده و منفرد و خودبسنده برسازد؟
بیایید سوالاتمان را کمی ریشه ای تر مطرح کنیم:
روانشناسی مرسوم به چه میزان، در ادعای خود مبنی بر استثناء بودن ما صادق است؟
آیا استثنا بودن می تواند برای روانشناسی همان معنای تفاوت را داشته باشد؟ اگر آری، پس چرا نظام سلطه یا در واقع خود هیولای هفت سر هیچ نوع امر متفاوت و تکین را بر نمی تابد؟ پس باید در اینجا تابلوی ["کمی با احتیاط قدم بردارید، اینجا خطرِ غافلگیری هست"] رانصب بکنیم، تا لااقل دیگران هم مثل ما غافلگیر نشوند.حال که تا اینجا آمدیم اجازه بدهید از این همه یک گزاره ی فلسفی بیرون بکشیم:
" هیچ گفته ای همانی نیست که شنیده شده است"
اولین گزاره ی فلسفی من! همیشه حس می کردم که فیسلوف شدن کار خیلی آسانی می تواند باشد، ولی نمی دانستم می تواند مفرح هم باشد، اسبابی بسیار کارآمد برای خندیدن و  خنداندن.بگذارید محض خنده ی شما هم که شده چند تا مثال بزنم. همین حکم وجودی روانشناسی مرسوم که " تو یک استثاء هستی" را دقت کنید، یا تز بنیادی نئولیبرالیستی که توسط روانشناسی مرسوم بنیانی علمی و مستدل هم پیدا کرده است:
" همه ی انسان ها حق دارند آزاد باشند و آزاد بیندیشند و آزاد زندگی کنند".عیضاً این گزاره "تو آزادی و می توانی موفق بشوی، این که تا حالا نتوانسته ای به این دلیل بوده که به آزاد بودن خودت آگاه نبوده ای و بهش ایمان نداشته ای". یاللعجب، ما چقدر خَر بودیم که این همه مدت نمی دانستیم که آزادیم، بشریت در طول تاریخ چقدر خَر بوده اند که مسئله ی به این سادگی ای  را ندانسته اند و باعث شده اند این همه ما زجر بکشیم تا بالاخره دانشمندان روانشناس ما بعد از تلاش هایی طاقت فرسا و کنکاش کل روان بشری، بالاخره پی ببرند که انسان آزاد است و می تواند فقط باید اول به آزادی اش آگاهی بیابد و بعد به این آگاهی ایمان بیاورد،  می توانید تصور کنید که چه میزان امکانات خنده و تفریح و طنز در این گزاره ها نهفته است؟ من تا آنجایی آزادم انتخاب بکنم که خود انتخاب را انتخاب نکنم،نه دیگه نباید پررو بشویم و از سخاوت نئولیبرالیستیِ روانشناسی مرسوم، سوء استفاده بکنیم، آنها گفته بودند که ما آزادیم و  فقط کافی است که این را باور بکنیم، نه که اینقدر حق نشناس باشیم که نه تنها به ادعای مستدل و علمی روانشناسی مرسوم  شک بیاوریم، همچنین بخواهیم با به آزمون گذاشتن حقیقت یا کذب بودن آن، آنرا به محک حقیقت بسپاریم. پس بیایید دیگر خنده را تمام کرده و کمی جدّی تر باشیم. پس آزادی انتخاب ما در قرائت روانشناسی گری، تا آنجایی باید جدی گرفته شود که چیز جدی تر و بنیادی تری چون "انتخابِ خود امر انتخاب" را مطالبه نکند، چرا که تنها در این صورت است که می شود از یک سوژه ی واقعی و انتخاب گر حرفی به میان آورد و از استثناء ها سخن گفت.
با اینکه استثناها ورد زبان روانشناسي مرسوم اين روزهاي ماست، بيل گيتس شدن، استيو جابز شدن. آنها از یک زیرپله ای شروع کردند... تو هم مي تواني در همين نظم موجود با همه ي نابرابري هاي بهت آورش يك موفق باشي. "موفقيت" دروغ بزرگ اين روزهاي ماست. ديگر دوره دروغ هاي مذهبي يا كاسبين ديگر گذشته است. مبارزه اصيل و جدي با واژه هايي مثل "موفقيت" مي تواند رخ دهد.بگذارید این گونه بسراید روانشناسی مرسوم...آوای خوشش را بشنوید ولی  به این راحتی خام این آوای خواب آور سورِن های خُنیاگرِ خواب این هیولای هفت سر و هفت دهان نشوید.📙
ادامه دارد...


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

04 Nov, 17:29


‼️مصرف کنندگان جهان متحد و یک شکل شوید⁉️
رضا مجد
قسمت دوم


📙روانشناسی ای که به عنوان دهان /ابزار سیستم و حاکمیت در كشور ايران، وظیفه اش، بریدن ارتباط توده ها یا مردم از واقعیت واقعی است تحت انواع ابزارها و مکانیسم هایی چون خواب کردن توده ها و تزریق فاتتزی به لایه های واقعیت اجتماعی، و امثالهم ...، البته این تنها وظیفه اش نیست، وظایف مهم دیگری هم دارد، مثل ایجاد کردن استدلال و توجیهاتی عقلانی برای شرایط ناعقلانی موجود، و بکارگیری عنصر روانی درون فکنی در توده ها برای جاانداختن ایدئولوژیِ سلطه آنهم به گونه ای که توده ها آن را نه به مثابه ی تجربه ای خشن از بکارگیری زور و قدرت و تحمیل اصول و عقاید حاکمیت، بلکه به منزله ی انتخابی فردی و آزاد تجربه بکنند. ذات روانشناسي مرسوم چیست؟ در سطح خیلی نازلی اگر بخواهیم آن را صورت بندی بکنیم، به این نتیجه می رسیم که روانشناسی مرسوم همان تفکر سرمایه داری است،همان جهان بینی بزک شده ی پولدارها ، قدرتمندان و صاحبين نفوذ است.
اگر بخواهیم باز در سطح خیلی نازلی پیش بریم، باید گفت که اگر کل روانشناسی مرسوم را دقیق بچلونیم، چیزی که از کلیت چلونده برجا می ماند ایدئولوژی ای است که همچنان،یک استراتژی ساخت باور هم هست،اگر بخواهیم بطور خیلی خودمانی این ایدئولوژی را به زبان روانشناسی مرسوم ترجمه کنیم این می شود که:

"آنها فقط مي گويند خودت را تغيير بده و نه هيچ جاي ديگر. به نابرابري ها كاري نداشته باش. اگر تو تصوير شادي از خودت داشته باشي يعني شادي. هر چه هست در کله ی توست، بیرون فقط تصورات توست".📙
ادامه دارد...


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

04 Nov, 17:29


‼️"مصرف کنندگان جهان متحد شوید و یک شکل "⁉️
رضا مجد
قسمت اول


📙روان شناسي مرسوم و مستقر و هژمونیک که در عصر ما یکی از هزاران نام یک سیستم واحد هست، سیستمی بنام سیستم سرمایه، توبخوان سود یا فایده مندی.  یک دال واحد با مدلول هایی کثیر، چون ، نئولیبرالیسم، نظام پزشکی، روان پزشکی، دولت، همه ی این نام های به اصطلاح مستقل و متفاوت فقط به یک دال واحد ارجاع دارند، آنهم دال سلطه و سود است، همین وضعیت موجود و مستقر جهان، این هیولای هفت سر و هفت دهان، که در آن همه ی سرها و همه ی دهان ها در خدمت یک سر و یک دهان اند، در واقع همشون سر و دهان های یک پیکره هستند، هرچند در این عصر پرهم همه، این احساس به همه ی ما دست می دهد که هر سر و هر دهان این هیولا مستقل هستند و هر دهانی روایت متفاوتی را بیان می کند، بیاید ما هم این تفاوت را جدی بگیریم و ببینیم که حرف حساب این دهان ها چیست؟ از زمان نیچه و بخصوص با کارهای فوکو الان دیگر کسی در یکی بودن دانش و قدرت شکی ندارد، با این پیش فرض بیایید به دهان سرِ روانشناسی مرسوم و مسلط گوش فرادهیم و ببینیم چه مي گويد:

" براي اينكه تغيير را ايجاد كرد بايد شبيه شد. براي ميليونر شدن بايد آنچه مي خواهند را توليد كني و نه آنچه مي خواهي. چون موفقيت تو در گرو خواست ديگران است"
این جمله ای که از دهان سرِ روانشناسی مرسوم به بیرون می تراود، مکرر جمله ای خواهد بود که همچنان که به تحلیل سرهای دیگر و روایت دهان هایشان خواهیم پرداخت،خواهید شنید.
"بیایید شبیه هم بشویم"📙
ادامه خواهد داشت...



@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

04 Nov, 10:01


⁉️چگونه نهیلیسم می تواند مانیفستی برای رهایی خوانش شود⁉️
رضا مجد


📒برآمدن سوژه های خواستار رهایی و آزادی دقیقا از درونِ قسمی گفتمان عدم آزادی ممکن می شود، گفتمان قدرت و سلطه ای که در آن فقدان دالِ آزادی آن را به ابژه ی میلِ سوژه های دربند و ناآزاد بدل می کند، و دقیقا با سربرآوردن سوژه های اشتیاق و سوژه های میل ورز است که آنها را مستعد افتادن در دام انواع گفتمان های سیاسی فریب و خدعه می کند، زیرا نباید فراموش بکنیم که ما در یک جهان اطلاعاتی زندگی می کنیم که همه چیز می تواند با تبدیل شدن به داده های اطلاعاتی بین سوژه های این جهان مراوده شوند، حتی تئوری های رهایی بخش، توامان هم مورد استفاده ی سوژه های خواستار رهایی، وهم گفتمان سلطه قرار بگیرد. و همین چرخش آسان و بی وقفه ی اطلاعات در میان تمام سوژه ها، باعث می شود آن چیزی که دال بر رهایی است، دال بر انقیادی جدید و نو هم باشد، برای مثال جوامع به شدت استبدادی که در آنها نشانی از آزادی و دموکراسی و مولفه های آن، وجود ندارد، بیشترین پتانسیل را برای سربرآوردن انواع خرده گفتمان های مبتنی بر آزادی و رهایی و دموکراسی دارا می باشد، تا از این طریق( از طریق بولد کردن ابژه ی مورد تقاضای اکثریت و وعده ی تحقق آن) جایی در سازوکار قدرتِ مستقر، و در تقسیمِ کار و قدرت جدید برای خود دست و پا بکنند. چیزی که در طی این سالهای ظهور سوژه های میل ورز و خواستارِ آزادی و رهایی و در واقعیت عاید می کند استفاده از حقیقت میل سوژه ها برای هرچه بهتر و بیشتر به بند کشیدن شان است، پس تجربه ی سیاسی ای که می توان از این گزاره های سیاسی گرفت این است که با تکیه بر تجربیات تاریخی و مبتنی بر انواع مطالبات رهایی محور و عدالت طلبانه و با ظهور انواع سوژه های خواستار رهایی و عدالت و برابری، جز ازدیاد گفتمان های سیاسی‌ای برآمده از انواع فقدان، و وعده متحقق کردن آن و از این راه، سوزاندن فرصت ها و امکان های راستین رهایی و آزادی و افزودن بر زنجیرهای سلطه و انقیاد،چیزی نبوده است. شاید زمان آن رسیده باشد که درسی که از قرن ها سلطه ی الهیاتی آموخته ایم را در ساحت سیاست هم بکار گیریم، سلطه ی خدایان زمانی شروع می شود که ما از طریق استیضاح ایدئولوژی الهیاتی و پاسخ بدان، تبدیل به سوژه های میل ورز(سوژه ی مایل به رستگاری) می شویم.این میل ما به رستگاری بود که خدایان و حضور و سلطه ی چندین هزار ساله شان را واقعیت بخشید، و زمانی خدایان شروع به مردن کردند و سلطه شان برچیده شد که نیهیلیسم (تاکید بر یک وضعیت پوچ و عبث) ظهور کرد و خواست نیستی و هیچ بر خواست رستگاری و نجات ابدی، غلبه یافت. خدا زمانی مُرد که مردم واقعا آموختند به نحوی زندگی کنند که گویی خدایی نیست، بر اساس این درس الهیاتی، درسِ برآمده از دل قرنها استعمار خدایگانی، می توان گفت:تنها یک ایده ی براستی رهایی بخش وجود دارد و آن کنارگذاشتن خودِ ایده ی "رهایی" است. در یک وضعیت خائوس و آشوب و تباهی، در یک وضعیت کاملا ناامید است که می توان جوانه های واقعی امید به رهایی را شاهد بود، با وانهادن جایگاهِ سوژه ی مطالبه گر و میل ورز است، در وانهادن ابژه های  میل و تمنا (رهایی،عدالت، آزادی) است، با هیچ راخواستن، یا هیچ را نخواستن( که هر دو وجهی از نیهیلیسم هستند)، و آنهم بدون هیچ امیدی  است که می توان هم امید و هم ایده ی رهایی را متحقق کرد.📒

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

29 Oct, 15:53


⁉️"برای فهم نیچه از کجا باید شروع کرد؟"⁉️
رضا مجد

📒نیچه در کتاب تبارشناسی اخلاقش، در واقع دست به یک نقد رادیکال زد، و آنهم طرح ارزش ها و سنجه ی نیک و بد و خیر و شر زد، نیچه وقتی فهم می شود که بفهمیم که روح حاکم بر دوران نیچه چه بوده است و بیشترین چیز یا کسی که او را به نوشتن و تفکر واداشته است چه یا که بوده است، زمانی که نیچه شروع به نوشتن کرده بود فلسفه تحت سلطه ی ایدئالیسم آلمانی بخصوص فلسفه ی کانت و هگل بود، حتی شوپنهاور هم کل فلسفه اش را در واکنش به این دو فیلسوف تدوین کرده است، وقتی خصم فلسفی نیچه را شناسایی کردیم می تونیم خواستگاه و سمت و سوی نقدهایش را بفهمیم، نیچه منتقد سرسخت ایدئالیسم است و تبار آن را تا سقراط و افلاطون پی می گیرد، پس یجورایی می شود گفت که نیچه منتقد اپیستمولوژی  یا معرفت شناسی است که باز تخم آن را سقراط با گفتن "من همانقدر می دانم که هیچ نمی دانم"و اینگونه محور تفکر را از سمت هستی و هستی شناسی که برای فیلسوفان پیشاسقراطی فلسفه ی راستین تعریف می شد، به سمت خود و انسان و تمایلات و خواست هایش کرد، که همان آغاز معرفت شناسی است، و پرسش از چیستی اینجا زاده می شود، فضیلت چیست؟عدالت چیست؟ خیراعلا چیست؟ تجربه چیست؟ بماند که افلاطون برای جاانداختن این پروسه مجبور می شود دست به آفرینش دو جهان به لحاظ هستی شناختی جداگانه بزند، جهان مُثُل و جهان صورت ها، و اینگونه از نظر نیچه هم بستر مسیحیت را مهیا کرد و هم خوارداشت جهان واقعی به سود یک جهان خیالی و واهی.
با این مقدمه چینی می خواهم این را بگویم که اولا مسئله ی نیچه یک مسئله ی انتولوژیک و هستی شناسانه است، و برای اینکار مجبور می شود تبار حقیقت را دربیاورد، اینکه چگونه یک یک افسانه یا دروغ در گذر زمان تبدیل به حقیقت غیر قابل نقد و کتمان می شود، و همین علت است که نیچه را وادار می کند به شکل دقیقی با کل سنت فلسفه ی غرب و تاریخ فلسفه مواجه بشود آنهم به شکل کاملا انتقادی و تاریخی.📒

منبع:
کتاب نیچه و فلسفه ی ژیل دلوز


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

25 Oct, 17:35


♦️چه کسی میل من را دزدید؟ ♦️
رضا مجد


📒باید یادآور شد، که میل همیشه میل دیگری است،این یعنی چه؟ از نظر لاکان، یعنی میل من همیشه متکی به میل دیگری است، من به آنچه دیگری میل می کند میل می کنم، با این توضیح می توان مثال های عینی این مساله را در ساحت اجتماعی نشان داد. باید پرسید الان ذهنیت و خیال ورزی جوانان را چه نهاد یا سیستمی ساخت مند و مدیریت می کند؟ و چقدر خانواده در این جهت دهی و ساخت مندی تاثیر گذار است؟ من که می گویم خیلی کم، درصد بالای تاثیر گذاری را دیگری بزرگ( اعم از فرهنگ رایج، صدا و سیما، چه درون مرزی و چه برون مرزی، رسانه های جمعی، و سیاست ها و از همه بیشتر سرمایه داری ) با در اختیار داشتن امکانات تبلیغی و سیطره ی رسانه های تحت انقیاد خود، سبب می شود.
این همان خلع سلاح شدن خانواده ها در مقابل تکانه ها و مطالبات و تمنامندی های جنون آمیز و خیالی است که هیچ جای پای محکمی در ساحت رئال و واقعی زیست اجتماعی ندارد، و همچنین، خارج شدن از جایگاه تاثیر گذاری خانواده هاست، خانواده از ذات خودش تهی شده است، و قوه ی ثقلش به بیرون از خودش پرتاپ شده است، به دل بحرانها و اوج و فرودهای جنون آمیز بازار و سیاست، و به دل اغتشاشی به نام جامعه ی مصرفی و تضادهای منبعث از آن.
جالب اینجاست که خیالورزی و مطالباتی که توسط رسانهای سیستم مصرفی تبلیغ و ترویج می شود و شب و روز به انواع شکلها ذهنیت بچه ها و نوجوانان و جوانان را بمباران می کند، هیچ گونه امکان تامین و عینی شدن و ارضاء در ساحت واقعیت ندارد، بین این خیال ورزی ها و آرزومندی ها و واقعیت موجود هیچ تناسبی وجود ندارد هیچ نسبت معقولی.
و این ساختار علاوه بر دامن زدن هر چه بیشتر شکاف طبقاتی کمک می کند همچنین به عمیق تر شدن شکاف بین نسلی، بین والدین و فرزندان نیز دامن می زند، پدر دیگر پدر نیست، دال پدر دیگر اخته شده است و از مفهوم سنتی و کلاسیک خویش تهی شده است، یک دلالت مرده است، پدری مرده. و در این فاصله است که فرزند و والدین حرف هم را نمی فهمند و بینشان دیواری سترگ قد علم می کند.📒
ادامه دارد....



@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

24 Oct, 15:53


🛑ﻫﮕﻞ ﯾﺎ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ: جوهر، سوژه و مارکسیسم ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﯼ🛑


ﭼﮑﯿﺪﻩ:
📒 ﺍﺳﻼﻭﯼﮊﯾﮋﮎ ﺑﻪ ﺍﺣﯿﺎﯼ ﻭ ﺗﺄﯾﯿﺪ ﻣﺠﺪﺩ ﻧﻘﺪﻫﮕﻞ ﺑﺮﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ ﺍﺯ ﺟﻮﻫﺮ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺷﺮﺡ ﺑﺴﻨﺪﻩ‌ﺍﯼ ﺍﺯ ﺳﻮﺑﮋﮐﺘﯿﻮﯾﺘﻪ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﺩﻫﺪ. ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ، ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﺍﺯ ﭘﯽ‌ﯾﺮ ﻣﺎﺷﺮﯼ ﻭ ﻣﯿﺸﻞ ﻓﻮﮐﻮ، ﻣﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﮊﯾﮋﮎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻣﯽ‌ﮐﺸﻢ ﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﺪﯾﻠﯽ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﺳﻌﻪ‌ﯼ ﻣﺎﺭﮐﺴﯿﺴﻢ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﯼ ﻣﻔﯿﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﮕﻞ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﺳﻼﻭﯼ ﮊﯾﮋﮎ ﺑﻪ ﻃﺮﺡ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﺳﺶ ﺩﺳﺖ ﯾﺎﺯﯾﺪﻩ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ؟ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ، ﺍﻭ ﻣﯽ‌ﭘﺮﺳﺪ «ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻋﻠﯿﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼِ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻮﺿﻊ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﮐﻪ، ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ، ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩِ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺳﻤﯽ
ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺗﮑﻔﯿﺮ ﺷﺪ؟» ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺗﺄﺛﯿﺮﮔﺬﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﺗﺠﻠﯽ‌ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺷﯿﻮﻩ‌ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻏﻠﺐ ﻇﺮﻓﯿﺖ‌ﻫﺎﯼ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎً ﺍﻟﻬﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ - ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭘﯽ‌ﯾﺮ ﻣﺎﺷﺮﯼ، ﮐﻪ ﺩﺭ [ﮐﺘﺎﺏ] ﺗﺤﺴﯿﻦ‌ﺷﺪﻩ‌ﯼﻫﮕﻞ ﯾﺎ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ (ﺑﺎ
ﺍﺳﺘﺪﻻﻟﯽ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﻫﮕﻠﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ)، ﺍﺩﻋﺎ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺗﺼﻮﺭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ ﭘﯿﺸﺎﭘﯿﺶ ﻫﮕﻞ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﺳﺮﺯﻧﺶ‌ﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﮐﺮﺩ.« ﮔﺮﭼﻪ ﮊﯾﮋﮎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻫﺪﻑ ﻣﺎﺷﺮﯼ ﺩﺭ
ﻛﺘﺎﺏ ﻣﺰﺑﻮﺭ ﻭ ﻣﻘﺎﻻﺕ ﻣﺮﺗﺒﻂ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮐﺎﻣﻼً ﺩﭼﺎﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺗﺼﻮﺭ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﯾﮏ ﻗﺮﻥ ﭘﯿﺶ ﻟﻨﯿﻦ ﭘﯿﺸﺎﭘﯿﺶ ﮊﯾﮋﮎ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ، ﻭ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ، ﺑﻪ ﺳﺮﺯﻧﺶ‌ﻫﺎﯼ ﻣﺘﻌﺪﺩ ﻭﯼ ﻋﻠﯿﻪ ﭼﺮﺧﺶ ﻣﺎﺭﮐﺴﯿﺴﻢ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺑﻪ
ﺳﻮﯼ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﮐﺮﺩ.
ﺩﺭﺩﻓﺘﺮﻫﺎﯼ ﻓﻠﺴﻔﯽ ، ﻟﻨﯿﻦ ﺑﻪ ﮔﺰﯾﺪﻩ‌ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﻭﻻﺩﯾﻤﯿﺮ ﻣﯿﺨﺎﺋﯿﻠﻮﯾﭻﺷﻮﻟﯿﺎﺗﯿﮑﻮﻑ ﺗﻮﺟﯿﻪ  ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ‌ﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭﻓﻠﺴﻔﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎﯼ ﻏﺮﺑﯽ (8091)، ﺑﺮﻣﯽ‌ﺧﻮﺭﯾﻢ. ﺩﺭ ﺁﻧﭽﻪ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﺷﮑﺎﺭﺍ ﯾﮏ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺟﺪﯼ ﻣﺎﺭﮐﺴﯿﺴﺘﯽ ﺍﺯ ﻓﻠﺴﻔﻪ
ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻣﯽ‌ﺷﺪ، ﺷﻮﻟﯿﺎﺗﯿﮑﻮﻑ ﺍﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
«ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ، ﭼﻨﺎﻥ‌ﮐﻪ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺍﺳﺖ، ﻧﺨﺒﮕﺎﻥ ﺑﻮﺭﮊﻭﺍﺯﯼ ﻫﻠﻨﺪ ﮐﺒﮑﺒﻪ ﻭ ﺩﺑﺪﺑﻪ‌ﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ، ﻧﻌﺶ‌ﮐﺶ‌ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺟﺴﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺣﻤﻞ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﺎ ﺣﻠﻘﻪ‌ﯼ ﺁﺷﻨﺎﯾﺎﻥ ﻭ ﻃﺮﻑ‌ﻫﺎﯼ
...ﻣﮑﺎﺗﺒﻪ‌ﯼ ﻭﯼ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﻮﯾﻢ، ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺑﺎ ﻧﺨﺒﮕﺎﻥ ﺑﻮﺭﮊﻭﺍﺯﯼ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻫﻠﻨﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﻞ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯾﻢ ﺑﻮﺭﮊﻭﺍﺯﯼ ﺑﻪ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ، ﺗﺮﺍﻧﻪ‌ﺳﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺩﺭﮎ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻥ، ﺗﺮﺍﻧﻪ‌ﯼ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ‌ﯼ
ﭘﯿﺮﻭﺯﻣﻨﺪ ﺍﺳﺖ، ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ‌ﯼ ﺗﻤﺎﻡ‌ﻋﯿﺎﺭ ﻭ ﮐﺎﻣﻼً ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ. ﻫﯿﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ، ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺟﺪﺍ ﺍﺯ ﺟﻮﻫﺮ ﻭﺍﺣﺪ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﺗﻮﻟﯿﺪﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺪﺍ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ‌ﯼ ﺗﻮﻟﯿﺪﯼ ﺑﺰﺭﮔ-ﻤﻘﯿﺎﺱ ﻓﺎﻗﺪ ﻣﻮﺟﻮﺩﯾﺖ‌ﺍﻧﺪ..»
ﻟﻨﯿﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ‌ﮔﯿﺮﯼ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﻮﻟﯿﺎﻭﺗﯿﻮﯾﭻ ﻣﺒﻨﯽ ﺑﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ «ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺪﺍﯼ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ‌ﯼ ﭘﯿﺮﻭﺯﻣﻨﺪ، ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ‌ﯼ ﺗﻤﺎﻡ‌ﻋﯿﺎﺭ ﻭ ﮐﺎﻣﻼً ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ» ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﻃﺮﺯﯼ ﻧﯿﺶ‌ﺩﺍﺭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﺷﯿﻪ‌ﯼ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﻮﺩ
ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ:«ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ» ﮔﻮﯾﯽ ﻟﻨﯿﻦ ﭘﯿﺸﺎﭘﯿﺶ ﺍﯾﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭﻧﻈﺮ ﺳﺎﺩﻩ‌ﻟﻮﺣﺎﻧﻪ‌ﯼ ﮊﯾﮋﮎ ﺭﺍ ﻧﮑﻮﻫﺶ ﻣﯽ‌ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ ﻣﻈﻬﺮ «ﺍﯾﺪﺋﻮﻟﻮﮊﯼ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ‌ﺩﺍﺭﯼ ﻣﺘﺄﺧﺮ» ﺍﺳﺖ! ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺎﺭﮐﺴﯿﺴﺖ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺯ ﺩﻭﮔﺎﻧﻪ‌ﯼ ﮐﺎﺫﺏ ﻋﺸﻖ‌ ﻭﺭﺯﯾﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ، ﯾﺎ ﻧﻔﺮﺕ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﮐﻨﻨﺪ؟ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﮎ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ، ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻧﺶِ ﺩﻗﯿﻖ ﻭ ﻣﺴﺌﻮﻻﻧﻪ‌ﯼ ﺍﻭ ــ ﻭ ﺍﺗﺨﺎﺫ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﯼ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﻣﻔﺎﻫﯿﻢ ﺍﻭ ﮊﯾﮋﮎ ﻭ ﺑﺪﯾﻮ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ ﮊﯾﮋﮎ ﺩﺭ ﺻﻔﺤﻪ‌ﻫﺎﯼ ﻣﺘﻌﺪﺩﯼ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺟﺪﯾﺪ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﺧﻮﺩﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ: ﻫﮕﻞ ﻭ ﺳﺎﯾﻪ‌ﯼ ﻣﺎﺗﺮﯾﺎﻟﯿﺴﻢ ﺩﯾﺎﻟﮑﺘﯿک ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺍﻭﻟﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻣﺎﺭﮐﺴﯿﺴﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻼﺵ ﺩﺭ ﺟﻬﺖ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﻧﻘﻄﻪ ﺩﻗﯿﻘ ﺗﺼﺤﯿﺢ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﺭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ «ﺗﻘﺎﺑﻞ ﺑﯿﻦ ﻫﮕﻞ ﻭ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ ﺩﺭِﻧﺎﺏ‌ﺗﺮﯾﻦ» ﺷﮑﻞ ﺧﻮﺩ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩﮊﯾﮋﮎ ﺑﺎ ﻧﺴﺨﻪ‌ﯼ ﻟﮑﺎﻧﯽ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻫﮕﻞ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ: »ﻣﻄﻠﻖ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ، ﺟﻮﻫﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﻮﺑﮋﮐﺘﯿﻮﺷﺪﻧﯽ ﺑﯿﺎﻥ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ.« ﺳﭙﺲ ﮊﯾﮋﮎpoint quilting) ﺩﺭ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﺣﺎﻻﺗﺶ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻘﻄﻪ‌ﯼ ﺁﺟﯿﺪﻧﯽﺑﻪ ﻣﺤﺪﻭﺩﯾﺖ‌ﻫﺎﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﮔﺰﺍﺭﻩ‌ﯼ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻧﺪ، ﯾﻌﻨﯽ »ﻫﺮ ﺗﻌﯿﻨﯽ، ﻧﻔﯽ ﺍﺳﺖ«، ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ
»ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻫﮕﻠﯽ ﺍﺳﺖ« ﺍﻣﺎ ﺩﺭﻭﺍﻗﻊ »ﺿﺪﻫﮕﻠﯽ ﺍﺳﺘ«؛ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ‌ﮐﻪ ﺩﻭ ﺭﺍﻩ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﮎ ﭼﯿﺴﺘﯽ ﻭ ﻧﺤﻮﻩ‌ﯼﺁﻧﭽﻪ ﻧﻔﯽ‌ﺷﺪﻩ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ، »ﺍﮔﺮ ﻧﻔﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻄﻠﻖ ﺍﺭﺟﺎﻉ ﺩﻫﺪ، ﺑﯿﺎﻧﮕﺮ ﻧﮑﺘﻪ‌ﺍﯼ ﻣﻨﻔﯿ-ﺎﻻﻫﯿﺎﺗﯽﺍﺳﺖ: ﻫﺮ ﺗﻌﯿﻦ ﻣﺜﺒﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻄﻠﻖ، ﻫﺮ ﻣﺤﻤﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺣﻤﻞ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ، ﻧﺎﺑﺴﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ. 📒

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

24 Oct, 10:11


ادامه...👆
📒و هنوز هم می کنیم و کل هستی سرشار از امرنو و متفاوت، فقط یک قصه بیشتر ندارد. و شکل فلسفیدن و اندیشیدن ما هم به این شکل بوده که ما برای هر چیزی یک "آیدنتی تی" و هویت تعریف کرده ایم بعد بر اساس این هویت، تفاوت ها و تمایزها برساخته شده اند،بطور مثال، کل اسب ها با هر مقدار تفاوت(چه دررنگ،و نژاد و جثه و..)تحت یک هویت واحد و کلی ای بنام "اسب" طبقه بندی می شوند، دقیقا عظمت و نبوغ دلوز آنجاست که هستی شناسی اش بقدری پتانسیل برای گشودگی به جهانهای امکان های بیشمار، و شدن ها،دارد که بدون اینکه دلوز نیازی برای تدوین فلسفه ی سیاسی در خود ببیند،هستی شناسی اش،فلسفه ی او را تبدیل به سیاسی ترین فلسفه می کند، شاید ظاهر امر نشان ندهد دلوز دست به چه کار عظیمی در ساحت فلسفه زده است، حتی با گفتن اینکه،هستی شناسی دلوز، تنها هستی شناسی ای است که مثل الباقی هستی شناسی های استعلایی و متافیزیکی، تن به نهیلیسم نمی دهد.ولی وقتی پرسشی درست را به شیوه ای درست و کریتیکال بپرسیم که: " پیامد اندیشیدن استعلایی و غیر درون ماندگار چیست؟ تازه اوج و ریشه ی تاریخی فاجعه را درک می کنیم، چطور؟ به این شکل که کل جهان ما فقط یک قصه دارد، آنهم قصه ی  غرب است، و اینگونه نسبت ما چه با جهان و چه با اشیاء و آدمها، در نهایت ازخودبیانگی و وقیح ترین شکل ایدئولوژیک خود خواهد بود. و چرا تفکر استعلایی و هژمونیک ما طبق تبیین های بی بدیل نیچه، سر آخر تن به نهیلیسم می دهد؟ کاملا مشخصه دیگر،چگونه؟ زمانی که کل جهان یک قصه بیش ندارد و اصالت با هویت و آیدنتی تی است و در نسبت مفاهیم و پدیدارها اصالت با مفاهیم است چرا که نسبت به پدیدارها پیشینی و قالبی است و در این نسبت یک پدیده تا جایی قابلیت به بیان درآمدن و شناسایی پیدا می کند که شده به زور خود را در قالب از قبل تعیین شده ی مفهوم جا داده و با آن منطبق شود. نتیجه ی اینگونه فکر کردن قالبی تن دادن به منطق این همانی و هویت است، آیا این نهایت پوچی و نهیلیسم نیست که
هویت من پیش از من برساخته شده است، و من فقط باید به گونه ای خودم را به قالب آن هویت دربیاورم، یا به بیانی با آن مفهوم این همان بشوم، و تمام افکار و اعمال و خصایل متفاوت به نوعی به نفع یک مفهوم کلی و واحد سرکوب شود،بله بوی آشناییست، بوی نئولیبرالیزم و کاپیتالیسم و جهانی شدن است، مثله شدن هر گونه تفاوت و دیگربودگی در پیشگاه امر این همان، و اخته شدن امر نو و بدیع، و تباهی و نابودی آفرینش و خصلت  آفرینندگی، و سلطه ی امرهای یکسان و این همان.
هویت من پیش از من برساخته شده است، و من فقط باید به گونه ای خودم را به قالب آن هویت دربیاورم، یا به بیانی با آن مفهوم این همان بشوم، و تمام افکار و اعمال و خصایل متفاوت به نوعی به نفع یک مفهوم کلی و واحد سرکوب شود،بله بوی آشناییست، بوی نئولیبرالیزم و کاپیتالیسم و جهانی شدن است، مثله شدن هر گونه تفاوت و دیگربودگی در پیشگاه امر این همان، و اخته شدن امر نو و بدیع، و تباهی و نابودی آفرینش و خصلت  آفرینندگی، و سلطه ی امرهای یکسان و این همان،هرچند که رفیق ما با شنیدن این مطالب خود را علاقه مند به فلسفه ی دلوز نشان داد ولی چشم هایش موقع جدا شدن چیز دیگری می گفتند: " اینکه با شنیدن این مطالب کاملا سردرگم شده ام.📙

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

24 Oct, 10:11


قدمی چند با دلوز
رضا مجد

🟢دیروز بصورت اتفاقی و در حال قدم زدن، بایکی از رفقای فلسفه خوان برخورد کردم،اتفاقا عضو کانالمان هم هست، در مورد فلسفه و تفکر کریتیکال و انتقادی بحثی شروع کرد، و من بخاطر کسالتم سعی می کردم با تایید حرفهایش وارد گفتگو نشوم، تا این که این رفیقمان به من گیر داد که این همه وقت و انرژی صرف تهیه ی مطلب و مقاله وچه و چه و چه می کنی، جدا از نیاز به حوصله ی اساسی و بیهوده گی کارت،آیا فکر می کنی تا چه اندازه و چند نفر، (از منظر آگاهی بخشی) تاثیر می پذیرند؟ و اینکه فکر می کنی چیز جدید و تازه ای مونده که شما بگویی؟ و خلاصه اینکه می خواست به من بفهماند که اولا چقدر کارم بخصوص در این قرن و این زمان،(تو گویی که از نظر این رفیق ما، دیگر تمام حقایق و مسائل و مجهولات بشری حل و کشف و روشن شده است و دیگر هیچ اسرار و حقیقت و مسئله ی پنهان و لاینحلی نمانده و بشریت به ته ته تاریخ و فرهنگ و تمدن و معرفت خویش رسیده است)بیهوده و مسخره و بی نتیجه است.دوما حالی ام کرد که دیگر کار کشورهای جهان سومی و خاورمیانه و بخصوص کشور ما تمام است، اینها از تقدیر تاریخی عقب مانده اند و راهی جز این ندارند که مسیری که غرب رفته را بروند چرا که یگانه افق نهایی و حقیقت غایی آنیست که غرب و کشورهای غربی بهش رسیده اند،سوما و نهایتا اینکه دیگر نه چیزی برای گفتن و نه چیزی برای فهمیدن و نه چیزی برای فهماندن نمانده است.
ابتدا خواستم با منطق خودش باهاش رفتار کنم و اجازه بدهم در توهم دانستن و خواب دگماتیستی اش بماند،بعد متوجه شدم ساختار و منش من این اجازه را به من نمی دهد،رسالت رسالت است و آنهم تجهیز کردن انسانها به نگاه انتقادی و کژ و دیگرگونه نگاه کردن به مسائل است، و فرقی هم نمی کند چه آگاهی بخشی به یک نفر یا هزاران نفر. گفتم فکر می کنی در غرب چند درصد مردم فلسفه (آنهم فلسفه ی خودشان/غرب) می دانند؟یا احتمال می دهد چند درصد مردم اسم لاکان را شنیده اند؟ حالا بماند اینکه چیزی در مورد روانکاوی اش می دانند یا نه؟ و اینکه می داند هنوز در خود غرب یک دهم از کل دستاوردهای علوم انسانی و فلاسفه ی مدرن و پسامدرن و نحله های فلسفی(پدیدارشناسی/هرمنوتیک/ساختارگرایی و واسازی/روانکاوی و فلسفه ی تحلیلی) مغفول مانده و هنوز که هنوزه دنیا درگیر جهان و منطق و دوآلیسم افلاطون هستند؟و برای اینکه احساس نکنه منم مثل اون دارم حرافی و موعظه می کنم،گفتم می داند جهان و هستی و واقعیت حیات و زیست به این شکلی نیست که ما هرروزه درک و تجربه و زیست می کنیم؟ و اینکه اگر اسپینوزایی/نیچه ای/برگسونی/ دلوزی به جهان و هستی و وجود بیندیشی آنهم با حذف خرافات و ایدئولوژی های ریشه دوانده در جای جای فلسفه و  علوم قدیم و جدید و انسانی و تجربی و طبیعی، تازه متوجه خواهد شد که تمام زندگی و هستی و نگاه و تفکراتمان اسیر ساحت توهم و خیال بوده است و نه تنها باید تمام دستاوردهایی که الان به اسم علم و علوم (چه انسانی،چه طبیعی و تجربی) می شناسیم به زباله دانی تاریخ بریزیم بلکه مجبور خواهیم شد دوباره و از ابتدا دیگرگونه هستی شناسی و معرفت شناسی و علوم انسانی و ....فرهنگ و سیاست و تمدن پی بریزیم؟و فقط یک چشمه از هستی شناسی دلوز را برایش رو کردم تا به غنا و گستردگی و گشودگی و بدیع بودگی انتولوژی و هستی شناسی اش پی ببرد که نتیجه ی نبوغ و قرائت بدیع و متفاوت دلوز از فلسفه ی اسپینوزا و نیچه و برگسون بود.دلوزی فکر کردن خیلی عجیب و غریب است، دلوز با تمام فیلسوفان قبل و بعد خود متفاوت است، بی دلیل نیست که به فلسفه اش می گویند فلسفه ی درون ماندگاری و به خودش هم می گویند فیلسوف تفاوت.و از تفکر عظیم و پیچیده و تودرتوی دلوز فقط با استفاده از دو مفهوم دیفرنس یا تفاوت و تکرار و مفهوم مورفو جنسیس یا "ریخت زادی" به خوانشی رادیکال و متفاوت از هستی و وجود دست  زدم.اینکه در نگاه دلوزی،بجای آغازیدن از "بی  اینگ" یا بودن از "بی کامینگ" یا شدن باید آغاز کرد،و بجای اینکه در اندیشه نقطه ی عزیمتمان "آیدن تی تی" یا هویت باشد،نقطه ی عزیمتمان "دیفرنس" یا تفاوت باید باشد آنوقت جهان و هستی ای که درش هستیم کاملا یک جهان دیگرگونه خواهد بود. وقتی به جهان غیر دلوزی فکر می کنیم نقطه ی عزیمت و آغازگاه اندیشه "آیدنتی تی" و هویت است و در واقع این هویت است که تفاوت را خلق می کند و در این شکل از اندیشیدن چیزی که برای همیشه از دست می رود و مغفول می ماند، چگونگی پدید آمدن و زایش امرهای نو یا ریخت زادی است و کل کار ما می شود گیرکردن در بن بست نسبت مفهوم /مصداق، دلوز به ما نشان می دهد که چطور کل طول تاریخ  فلسفه را، ما غیرایمننس و غیردرونماندگار و استعلایی فکر کرده ایم
ادامه👇
@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

23 Oct, 23:30


من سعی کرده‌ام جلوی تبیین خود از پست مدرنیسم را بگیرم - که مجموعه‌ای از ویژگی‌ها یا ویژگی‌های نیمه مستقل و نسبتاً مستقل را به نمایش می‌گذارد - به یکی از نشانه‌های منحصربه‌فرد از دست دادن تاریخ‌گرایی، چیزی که به خودی خود به سختی می‌توانست بر حضور دلالت کند. از پست مدرنیسم به هر شکلی اشتباه، به عنوان شاهدان دهقانان، زیباشناسان، کودکان، اقتصاددانان لیبرال، یا فیلسوفان تحلیلی. اما بحث درباره «نظریه پست مدرنیسم» به هیچ وجه بدون توسل به موضوع ناشنوایی تاریخی دشوار است، وضعیتی طاقت‌فرسا (به شرطی که از آن آگاه باشید) که مجموعه‌ای از تلاش‌های پراکنده و متناوب، اما ناامیدانه را برای بهبودی تعیین می‌کند. . نظریه پست مدرنیسم یکی از آن تلاش‌هاست: تلاش برای اندازه‌گیری دمای عصر بدون ابزار و در شرایطی که در آن حتی مطمئن نیستیم چیزی آنقدر منسجم به عنوان «عصر» یا Zeitgeist یا «سیستم» یا «سیستم» وجود دارد. وضعیت فعلی" دیگر. بنابراین، نظریه پست مدرنیسم حداقل تا آنجایی دیالکتیکی است که می‌داند همان عدم قطعیت را به‌عنوان اولین سرنخ خود در نظر بگیرد و در مسیری که ممکن است به هیچ وجه هزارتویی نباشد، یک گولاگ یا گولاگ باشد، به نخ آریادنی خود نگاه کند. شاید یک مرکز خرید با این حال، یک دماسنج عظیم Claes Oldenburg، به اندازه کل یک بلوک شهر، ممکن است به عنوان برخی از علائم مرموز این فرآیند عمل کند که بدون هشدار از آسمان مانند یک شهاب سنگ سقوط کرده است. زیرا من این را بدیهی می‌دانم که «تاریخ مدرنیستی» اولین قربانی و غیبت مرموز دوره پست مدرنیسم است (این اساساً نسخه‌ی آشیل بونیتو اولیوا از نظریه پست مدرنیسم است): حداقل هنر، مفهوم پیشرفت و تلو زنده ماند. و در واقع تا زمان های بسیار اخیر، در معتبرترین، کم احمقانه ترین و کاریکاتورترین شکل خود، که در آن هر اثر واقعاً جدید به طور غیرمنتظره اما منطقی از پیشین خود پیشی گرفته است (نه «تاریخ خطی»، بلکه «بازی شوالیه» اشکلوفسکی؛ عمل در فاصله، جهش کوانتومی به مربع توسعه نیافته یا توسعه نیافته). مطمئناً تاریخ دیالکتیک تأیید می‌کند که تمام تاریخ به این شکل عمل می‌کند، به قول هانری لوفور (Henri Lefebvre) از راه فاجعه و فاجعه پیش می‌رود. اما کمتر گوش‌هایی شنیده‌اند که پارادایم زیبایی‌شناختی مدرنیستی را می‌شنود، که در آستانه تأیید به عنوان یک دوکسای مذهبی مجازی بود که به طور غیرمنتظره‌ای بدون هیچ ردی ناپدید شد. («یک روز صبح بیرون رفتیم و دماسنج تمام شد!») به نظر من این داستان جالب‌تر و قابل قبول‌تر از داستان مرتبط لیوتار درباره پایان «روایت‌های اصلی» است (طرحواره‌های پایان‌شناسی که در وهله اول هرگز واقعاً روایت نبوده‌اند. همچنین ممکن است به اندازه کافی بی احتیاط بوده باشم که گاهی از این عبارت استفاده کنم). اما اکنون حداقل دو چیز در مورد نظریه پست مدرنیسم به ما می گوید. اولاً، نظریه لزوماً ناقص یا ناخالص به نظر می رسد: Mn مورد حاضر، به دلیل «تضاد» که در آن ادراک اولیوا (یا لیوتار) از همه چیز مهم در مورد ناپدید شدن روایت های اصلی باید به شکل روایی بیان شود. این که آیا می‌توان مانند اثبات گودل، عدم امکان منطقی هر نظریه درونی خود منسجم پسامدرن را نشان داد - یک ضدبنیادگرایی که واقعاً از همه پایه‌ها کاملاً اجتناب می‌کند، یک غیر ماهیت گرایی بدون آخرین ذات در آن - یک فرضیه است. سوال؛ پاسخ تجربی آن این است که هیچ کدام تا کنون ظاهر نشده اند، و همگی در درون خود تقلید از عنوان خود را تکرار می کنند، به نحوی که آنها در سیستم دیگری (اغلب خود مدرنیسم) انگل هستند، که آثار باقیمانده و ارزش ها و نگرش های ناخودآگاه بازتولید شده است. تبدیل شدن به یک شاخص گرانبها برای شکست یک فرهنگ کاملاً جدید برای تولد. علیرغم هذیان‌گویی برخی از جشن‌گیرندگان و معذرت‌خواهان آن (که سرخوشی‌شان اما به خودی خود یک نشانه تاریخی جالب است)، یک فرهنگ واقعاً جدید تنها می‌تواند از طریق مبارزه جمعی برای ایجاد یک نظام اجتماعی جدید ظهور کند. بنابراین، ناخالصی سازنده تمام نظریه پست مدرنیسم (مانند خود سرمایه، باید در فاصله درونی از خود باشد، باید بدنه خارجی محتوای بیگانه را در برگیرد)📙

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

23 Oct, 23:30


♦️از مقدمه ی کتاب «پست مدرنیسم؛ منطق فرهنگی سرمایه داری متاخر» نوشته ی جیمز جیمسون♦️
ترجمه : رضا مجد


مقدمه
📙درک مفهوم پست مدرن به عنوان تلاشی برای اندیشیدن به زمان حال در عصری که در وهله اول چگونگی تفکر تاریخی را فراموش کرده است، امن ترین کار است. در آن صورت، یا برخی انگیزه‌های تاریخی سرکوب‌ناپذیر عمیق‌تر را «بیان می‌کند» (به هر شکلی که تحریف شده باشد) یا به‌طور مؤثری آن را «سرکوب» و منحرف می‌کند، بسته به طرف ابهامی که شما اتفاقاً طرفدار آن هستید. پسامدرنیسم، آگاهی پست مدرن، ممکن است چیزی بیش از نظریه پردازی شرایط امکان خود نباشد، که اساساً شامل برشمردن محض تغییرات و اصلاحات است. مدرنیسم همچنین اجباراً در مورد جدید می اندیشید و سعی می کرد به وجود آمدن آن را نظاره کند (برای این منظور ابزارهای ثبت و کتیبه ای مشابه عکاسی با گذشت زمان را اختراع کرد)، اما پست مدرن به دنبال وقفه ها، به دنبال رویدادها است تا اینکه جهان های جدید، یا لحظه ای گویا که پس از آن دیگر مثل قبل نیست. برای "وقتی همه چیز تغییر کرد"، همانطور که گیبسون می گوید، یا، بهتر است، برای تغییرات و تغییرات غیرقابل برگشت در بازنمایی اشیا و نحوه تغییر آنها. مدرن‌ها به آنچه احتمال وقوع چنین تغییراتی و تمایل عمومی آنها وجود دارد علاقه مند بودند: آنها در مورد خود چیز، اساساً به شیوه‌ای اتوپیایی یا اساسی می‌اندیشیدند. به قول بنیامین، پست مدرنیسم از این نظر رسمی‌تر و «محوول‌تر» است. فقط خود تغییرات را بررسی می کند و به خوبی می داند که محتویات فقط تصاویر بیشتری هستند. در مدرنیسم، همانطور که بعداً سعی خواهم کرد نشان دهم، برخی از مناطق باقیمانده از «طبیعت» یا «هستی» کهنه، قدیمی‌تر، باستانی هنوز وجود دارند. فرهنگ هنوز می تواند کاری برای آن طبیعت انجام دهد و در تغییر آن «مرجع» کار کند. پسامدرنیسم همان چیزی است که وقتی فرآیند مدرنیزاسیون کامل شد و طبیعت برای همیشه از بین رفت، دارید. این دنیای کاملاً انسانی‌تر از دنیای قدیمی‌تر است، اما دنیایی است که در آن «فرهنگ» به یک «طبیعت دوم» واقعی تبدیل شده است. در واقع، آنچه برای فرهنگ اتفاق افتاد ممکن است یکی از مهم‌ترین سرنخ‌ها برای ردیابی پسامدرن باشد: انبساط گسترده حوزه آن (حوزه کالاها)، فرهنگ‌پذیری عظیم و از لحاظ تاریخی اصیل واقعیت، یک جهش کوانتومی در چیزی که بنیامین هنوز هم آن را «زیبایی‌سازی» واقعیت می‌نامید (او فکر می‌کرد که این به معنای فاشیسم است، اما ما می‌دانیم که این فقط سرگرم‌کننده است: شادی شگفت‌انگیزی با نظم جدید چیزها، هجوم کالاها، «نمایش‌های» ما از چیزهایی که تمایل به برانگیختن اشتیاق و نوسانات خلقی دارند. لزوماً از خود چیزها الهام نمی گیرد). بنابراین، در فرهنگ پست مدرن، «فرهنگ» در نوع خود به یک محصول تبدیل شده است. بازار جایگزینی برای خود شده است و به اندازه کالاهایی که در درون خود گنجانده است، به کالا تبدیل شده است: مدرنیسم همچنان به طور حداقلی و گرایشی نقد کالا و تلاش برای فراتر رفتن آن از خود بود. پست مدرنیسم مصرف کالایی محض به عنوان یک فرآیند است. بنابراین «سبک زندگی» ابردولت با «فتیشیسم» مارکس در مورد کالاها به عنوان پیشرفته‌ترین توحیدها تا آنیمیسم‌های بدوی یا ابتدایی‌ترین بت‌پرستی ارتباط دارد. در واقع، هر نظریه پیچیده پست مدرن باید چیزی شبیه به مفهوم قدیمی «صنعت فرهنگ» هورکهایمر و آدورنو داشته باشد که MTV یا تبلیغات فراکتال مربوط به سریال‌های تلویزیونی دهه پنجاه است. «نظریه» نیز در همین حین تغییر کرده است و سرنخ خاص خود را از راز ارائه می دهد. در واقع، یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های پست مدرن، شیوه‌ای است که در آن، طیف وسیعی از تحلیل‌های گرایشی از انواع بسیار متفاوت - پیش‌بینی‌های اقتصادی، مطالعات بازاریابی، نقدهای فرهنگی، درمان‌های جدید، (عموماً رسمی) در آن وجود دارد. جرمیا درباره مواد مخدر یا سهل انگاری، بررسی نمایش های هنری یا جشنواره های ملی فیلم، "احیای" مذهبی یا فرقه ها - همگی در ژانر گفتمانی جدیدی ادغام شده اند که می توانیم آن را "نظریه پست مدرنیسم" بنامیم، و به خودی خود نیازمند توجه است. درست. واضح است که این طبقه ای است که عضوی از طبقه خودش است، و من نمی خواهم تصمیم بگیرم که آیا فصل های بعدی تحقیقی در مورد ماهیت چنین «نظریه پست مدرنیسم» هستند یا صرفاً نمونه هایی از آن.
ادامه👇
@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

23 Oct, 22:42


کژ نگریستن pinned «سلام دوستان بخاطر خروج ناگهانی و انصراف دوتا از ثبت نام کنندگان دوره برای دو نفر در دوره ی تاریخ مفاهیم فلسفی غرب جا باز شده هر یک از دوستان مایل و علاقه مند به مباحث فلسفه و روانکاوی می توانند با ارجاع به آی دی بنده وخواندن مطالب سنجاق شده در کانال شرایط…»

کژ نگریستن

23 Oct, 22:41


سلام دوستان بخاطر خروج ناگهانی و انصراف دوتا از ثبت نام کنندگان دوره برای دو نفر در دوره ی تاریخ مفاهیم فلسفی غرب جا باز شده هر یک از دوستان مایل و علاقه مند به مباحث فلسفه و روانکاوی می توانند با ارجاع به آی دی بنده وخواندن مطالب سنجاق شده در کانال شرایط دوره و چگونگی ثبت نام را جویا بشوند.  علاقه مندان به این دوره لطفه در صورت تمایل کمی عجله بکنند.
آیدی بنده👇



@rezamajidi1355555

کژ نگریستن

23 Oct, 21:21


♦️درسی که از خیابان آموختم♦️
رضا مجد


📙بزرگترین درس تاریخ خیابان ها، که کانون و مفصل بندی هرگونه اعتراضی تاریخی اعم از اجتماعی/سیاسی/افتصادی/دینی، فرهنگی، ووو بوده اند حتی شعله ور کننده ی انقلابات مشهور و مهم ناریخی، نه چگونگی ایجاد و گسترش و شعله ور کردن و به انجام رساندن یک انقلاب همه گیر و رادیکال، بلکه اتفاقا غافل شدن یا به بیانی درست باعث ربوده شدن فردای انقلاب هاست، دوران «پسااز هرپسایی» این را خوب به ما آموخته که بارزترین مشخصه ی دوران پسامدرن این است که هیچ چیز دیگر تغییر نخواهد کرد، اتفاقا بارزترین مشخصه ی دوران ما یعنی دورانِ «پس از هرپسایی» نامشخص و ثابت نبودن هر وضعیت به ظاهر صلب و نامتغبیر است. وضعیت نامشخصی که ما درش هستیم واقعا معلوم نیست کی قدرت را در دست دارد و این علت وجود امید و چرایی ایمان داشتن بهش و امیدوار بودنمان است. ولی متاسفانه امید و وحشت در طول تاریخ بهم آمیخته بوده اند و هستند. امید در فلسفی ترین بعد به معنای لحظاتی  از گشودگی به امکان هایی بدیع و نو، به این معنا درست در لحظاتی که نمی شود معلوم داشت قدرت در دستان کیست، یهو می بینی که رژیم سلطه فرو می ریزد. در مسلط شدن توامان امید و آشفتگی و خائوس، باید نگران فردای انقلابت باشی که مصادره نشود، باهاش مصالحه نشود،مواظب بود امکانی باشد برای بازتولید امکانات نو و بدیع و تولید شرایط نو، نه امکانی برای بازتولید و احیای امر کهنه در لباس و گفتمانی بظاهر نو و قوام و دوام عناصر بازتولیدگر وضعیت موجودی که دیگر نیست ولی دوباره بخاطر غفلت از فردای انقلاب، و مشغول بودن به عیش و سرمستی دیشب انقلاب، هست می شود. به همانقدر که در روز انقلاب باید پرشور بود و شور آزاد بودن را تجربه کرده و جشن گرفت باید فردای انقلاب به همان میزان واقع گرا بود. چطور؟ اینگونه که چطور می توان به نظمی بنیادین دست یافت، این نظم چگونه نظمی خواهد بود، چیزی شبیه دموکراسی لیبرال غربی، یا باز نوعی رژیم بنیادگرای مذهبی؟ امید باید دقیقا در این لحظات متحقق شود، یعنی چیزی که از فردای انقلاب سر برمی کشد نه به سبک سیاق دموکراسی فاسد غربی که به قدرت رسیدن نخبگان لیبرال غریبه و جدا از توده ی مردم و خواست و آمال و امیال شان و نه بخاطر توهم های بازگشت به خویشتن گمشده ی در سده های دور باختن این فردا را به اقلیتی تندرو  و بنیادگرا. همانطور که خیلی چیزها از کوچه ها و خیابان ها آموختیم این را نیز بیاموزیم که چطور در مسیر باریک و پرمخاطره به امکانات نو و بدیع بیندیشیم و قدم برداریم که همزمان هم بیم و هم امید را توامان در خود نهفته دارد📙


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

23 Oct, 17:23


♦️دیگر نمی شود با برساخت یک استثنائاتی مشتی قواعد برای یک قوم یا یک اقلیت یا یک طبقه بیرون کشید. ♦️
رضا مجد


📒هر گونه تفکری که مشی اصلی اش پافشاری بر مطالبات قومی یا پررنگ تر کردن یک قوم بخصوص، یا سیاه تر جلوه دادن قومی دیگر  هست،به نوعی زیرپوستی تر برتری نژادی و احساس تفاوت نژادی را آبستن است، و در این آشفته بازار اجحاف و حق کشی هایی که خواسته و یا ناخواسته در حق بعضی از قومیت ها و در حالت کلی در حق انسان روا داشته می شود، سیستم ضد انسانی سرمایه سالار و سود محور که به خود انسان هم به چشم کالا و شی حامل سود نگاه می کند، به استفاده از این شکاف حاصل در جامعه های انسانی با فرافکنی این شکاف داخلی جامعه به یک مانع و دشمن بیرونی سعی در پوشاندن شکاف خود سیستم معیوب جامعه با تجسم و تجسد این عیب و شکاف درونی در قالب یک دشمن بیرونی و عینی می کند، و به نوعی سعی در ماس مالی کردن صورت مساله هست. و این حربه و ترفند سعی در پوشاندن چیزی است که در حکم قاتل و پادزهر این سیستم سود محور و ضد انسانی است و آن آگاهی و به رسمیت شناختن دیگری در قالب دیگر بودگی است و زیستن با تفاوت ها و در حالت کلی وحدتی در کثرت است، اتحادی مبارک از تفاوتهای قومی و قبیله ای و حتی نژادی که تنها انسان را به رسمیت می شناسد و اصلی ترین اصلش همان اصل انسانی است و باقی تفاوت در سلیقه و سنت و فرهنگ است.
به نظر من تا انسان به جایگاه واقعی خودش و کرامت واقعی اش نرسد، برجسته تر کردن حق و حقوق یک قومیت خاص، یا یک نژاد خاص چاره و درمان ریشه ای به این بیماری بشری باشد که بشر این عصر ازش در رنج است، تنها مزیت آن دور شدن از ریشه ی بیماری و عمیق تر شدن شدت و حدت آن و مسری شدن آن است، همین ترفند بود که در آلمان نازی باعث فجایای ضد انسانی ای شد که تا ابد الاباد ننگش از پیشانی بشریت پاک نخواهد شد. تجسم شکاف و ناعدالتی خود سیستم حاکم بر جامعه ی آلمان در هیبت یک شر بیرونی در قالب چهره ی یهودی، که مانع اتحاد و برساختن یک حکومت مقتدر ملی جلوه داده می شد ، این سناریو بارها در قالب و شکل و شمایل های دیگر از قبیل نژادی و دینی و حتی سنتی و فرهنگی بارها اجرا شده و هنوز هم کارایی و سودآوری خودش را از دست نداده، و الان هم با مرور سطحی در تحولات منطقه از ظهور و عدول داعش و تغییرات بنیادین و استراتژیک در عراق و اوضاع سوریه و حتی ترکیه و در یک کلام وضعیت انفجاری/انتحاری خاورمیانه و شروع یارگیری های جدید منطقه ای و جهانی سر قضیه ی اسرائیل و برپاکردن فصل سَر چینی (سر رسیده) و تکرار یک سناریوی تکراری و پیش رَوی به سیاق یهودانه گام به گام و قدم به قدم برداشتن و رفتن و گذشتن از لاشه های مردان و زنان و کودکانی که تا دیروز سدّی می نمود ناشکستنی الان شبیه فرشی قرمز بافته از خون و تافته از گوشت و پوست انسانِ برهنه (برهنه از حق و برهنه از حقوق و برهنه از کرامت انسانی) می نماید برای راحتی عبور قدم ها و گامی به جلو برداشتن می توان به روشنی رد و پای این سناریوها را پیدا کرد و حتی مسیری که به سوی آن رهسپار است را هم پیشگویی کرد، آزموده را آزمودن خطاست، بشر در طول تاریخ چندین بار این سناریو را تجربه کرده ولی جای بسی تاسف است که همچنان در حال بازی خوردن و تکرار اشتباه گذشته است.
نژاد و زبان و سنت و حتی فرهنگ ذاتش تصادف است، یعنی به انتخاب خود شخص نیست، و به همین دلیل ساده نه جایی برای افتخار دارد و نه جایی برای برتری جویی و خود شیفته گی، تنها چیزی که مسلم و انکار ناپذیر است، حق انسانی و انسانیت است، که در هر رنگ و نژاد و قبیله ای باشی باید مسلم انگاشته شود. انسان را به انسان هیچ برتری ای نیست، جز در تفکر.📒


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

23 Oct, 17:00


سلام دوستان برای یک نفر در دوره ی تاریخ مفاهیم فلسفی غرب جا باز شده هر یک از دوستان مایل و علاقه مند به مباحث فلسفه و روانکاوی می توانند با ارجاع به آی دی بنده شرایط دوره و چگونگی ثبت نام را جویا بشوند. علاقه مندان به این دوره لطفه در صورت تمایل کمی عجله بکنند.
آیدی بنده👇



@rezamajidi1355555

کژ نگریستن

23 Oct, 16:59


♦️پسامدرنیته چه می تواند از کلاسیک ها بیاموزد؟ ♦️
رضا مجد


📒این که رخدادها و وقایع یا ساختارها بخصوص در ارتباط با ساختارهای حکومتی و سلطه و سازوکار قدرت،در شکل و شمایل تاریخی،  بدلیل گسست هایی که در دوره های تاریخی رخ می دهند قالبی تکین و خاص و متفاوت به خود می گیرد که منطق خاص خودش را و رژیم های حقیقت و سوژه های فردی/اجتماعی مختص به خودش را برمی نهد، اما بنا بر حکمتی فرویدی/لاکانی چیزی صلب شده و جمود یافته و ثابت (در قالب امر سرکوب شده) در هسته ی این ساختارهای بظاهر تکین و متفاوت در حال باز تکرار خودش است اما در شکل و قالبی کاملا متفاوت اما با خواستی واحد و مشابه،( مثل لیبیدو و میل به ارضائش) که لااقل بعد از هابز به این ور حقی طبیعی قلمداد می شود، این هسته ی صلب و ثابت که توش و توانش را از رانه ی مرگ می گیرد و دقیقا به همین خاطر است که در یک چرخه ی مرگبار اجبار به تکرار و بازگشت مدام و ازلی مدام در حال خودتکراری و بازتولید خویش گیر کرده است، در هسته ی هر ساختار قدرت و حاکمیت موجود است،  حال می تواند این موجودیت در قالب منفعل و بالقوه باشد یا بالفعل.  ولی درس اساسی ای که می توان از دوران پیشاهابزی و پساهابزی گرفت دقیقا قلب این ساختارها را نشانه رفته آنهم در قالب اعطای شناختی غیرقابل باور اما بسیار دقیق. فهم سنتی و کلاسیک از حق طبیعی بنا به تفسیری دلوزی بر پایه ی چهار گزاره ی اساسی که متاثر از تفکرات سیاسی/فلسفی سیسرون بوده که حتی با مسیحیت هم سازگار شده و نیز تبدیل به رکن های اساسی اش در رابطه با اخلاقیات و تکلیف و شرع می شود، حال این چهار گزاره در بنیاد فهم کلاسیک از حق طبیعی چها بودند؟
اولین گزاره می گوید: هر چیزی بر اساس ذاتش تعریف می شود(آغازین لحظات تولد ذات یا جوهر در قالب گزاره هایی منطقی/فلسفی) مثلا ذات انسان عبارت است از حیوان عاقل، این ذات، حق طبیعی انسان را تعین می بخشید و این گزاره منتج به این می شد که عاقل بودن، قانون طبیعت انسان است(آغازین لحظات تولد قانونِ طبیعت)، پس اولین گزاره مفهوم اولویت ذات ها و سلسله مراتب را قالبی منطقی می بخشد.
دومین گزاره می گوید:  وضعیت طبیعی بر جامعه اولویت ندارد، وضعیت طبیعی وضعی پیشااجتماعی نیست. وضع طبیعی وضعیت سازگار با ذات در بهترین جامعه ی ممکن است، یعنی مناسب ترین جامعه برای تحقق ذات(روشنگری و تبیین چگونگی مهیا شدن بستر اجتماعی برای تحقق قدرت و حاکمیتی سلطه گر و توتال).
سومین گزاره از دو گزاره ی قبلی نتیجه می شود، آنچه تقدم دارد تکلیف است، ما ققط تا جایی و به همان اندازه دارای حقیم که تکالیفی داریم، یا باید داشته باشیم،(آغازین لحظات تولد سوژه های سیاسی) این گزاره کاربردی ترین مفهوم به لحاظ سیاسی است، این که ما تکالیفی داریم(حد زدن به مفهوم انسان آزاد و بی قید).  حال تکلیف چیست؟ سیسرون مفهومی لاتینی ابداع کرده بوده که ترجمه ی آن خیلی دشوار است، که ایده ی تکلیف کارکردی را توضیح می داد، تکلیف ناظر به کارکرد،(officium).  چرا در وجود، تکلیف مقدم است؟ زیرا تکالیف دقیقا شرایطی اند که تحت آنها می توان ذات را به بهترین شکل تحقق بخشید(ذاتی که فی الواقع تا ابد تحقق اش به طول می انجامد، یا ناممکن است، این هم یکی از دلایل اصلی تداوم و ضرورت تراشی حاکمیت استبدادی).
و اما چهارمین و آخرین گزاره که اهمیت سیاسی فراوانی ببار می آورد بطور خلاصه تحت عنوان صلاحیت حکیم از آن نام برد. حکیم کیست؟ کسیست که به شکل منحصر به فردی در کندوکاوهای معطوف به ذات و آنچه از آن منتج می شود صلاحیت دارد. حکیم در واقع کسیست که می داند ذات چیست. پس می توان از اصل صلاحیت حکیم گفت، زیرا اوست که باید به ما بگوید ذات ما چیست و بهترین جامعه کدام است، جامعه ای که برای تحقق ذات مناسبترین است و تکالیف کارکردی ما چه هستند(مشروعیت تراشیدن به اصل حاکمیت) جالب است که این مفهوم بعدا موطنش را در شرق می یابد و می پاید برخلاف مفهوم فیلسوف که در غرب می زاید.
ادامه دارد...📒

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

23 Oct, 13:41


♦️"اخته شدن امر سیاسی"♦️
رضا مجد
قسمت دوم


🟢"سیاست ورزی" دقیقا به سان "واقعیت" یک برساخت گفتمان قدرت است، و سعی می کند تصویری از جامعه و ملت بسازد، که به سان واپسین و معقول ترین و نهایی ترین و منسجم ترین شکل جامعه و سیاست ورزی قلمداد شود. و چیزی که در این تصویر سازی و سیاست ورزی قربانی می شود امر اصیل سیاسی است، امر سیاسی ای که بخاطر خصلت امتناعی اش، و سازوکار طرد و بیرون گذاری سیاست ورزی، امکان ظهور گفتمان سیاسی را ممکن می کند. سیاست ورزی در شکل گفتمان، به دو گونه کارکرد دال متکی است، کارکرد نخست در قالب نقطه ی کاپیتون( نقطه ی آجیدن و پرچ ، که دال های سیال و لغزنده را بهم دوخته و تثبیت می کند) عمل می کند، نقطه ای که باعث تثبیت زنجیره ی دلالتی و تغییر و دگرگونی مفهومی دال ها و کارکرد شان می شود، مانند دال "امت" یا "ملت" که یک مجموعه ی ناهمگن و نامتجانسی از دال ها را حول خود و درون خود متعین کرده و تثبیت می کند، ولی پیشاپیش این دال باید از تمام بار مفهومی و معنایی پیشین خود تهی شود، یعنی از کارکرد انضمامی و تاریخی خویش فراتر برود، نوعی نقطه مرجع که جامعه حول آن به وحدت می رسد و جامعه در مقام دال های ناهمگون و نامتجانس شکل تمامیت همگن را بازنمایی می کند. از طرف دیگر به کارکرد دیگری از دال تهی نیاز است که نقطه ی مقابل نقطه ی کاپیتون را بازنمایی کند، همان دال طرد، طرد امر واقعی همان دال نفی ناب،این دال و کارکردش  با طرد امر واقعی باعث ترسیم حد و مرز واقعیت می شود، یعنی طرد امر واقعی باعث بازنمایی و ترسیم حد و حدود و برساخت واقعیت می شود، مثال تاریخی آن هم دال یهودی در آلمان هیتلری است، یهودی در مقام دال طرد باید طرد و سرکوب می شد، تا واقعیت آلمان نازی، در مقام یک تمامیت منسجم ساخته بشود، و حد و حدودش تعیین بشود، و دال یهودی به عنوان عنصر امر واقعی باعث خدشه دار شدن این تمامیت بازنمایی شد، پس باید برای ساختن آلمانی یکپارچه طرد می شد. ولی برای اینکه دال طرد بتواند کارکرد داشته باشد، ابتدا باید از تمام محتوای مشخص خویش تهی شود، تا بتواند هرچیزی را دربر بگیرد، و فانتزی و خیال پردازی اجتماعی را ممکن کند، یهودی دیگر انسان متفاوت با دینی متفاوت نیست، بلکه در مقام چیزی تهی شده و مرموز و رازواره بازنمایی می شود که شر و اهریمنی است و باید طرد شده و از واقعیت بیرون گذاشته شود تا دایره ی تمامیت بسته شود و شکل بگیرد.
حال سوال ما مشخصا این است که آیا سیاست ورزی همیشه باید به اخته شدن امر سیاسی و طرد و سرکوب آن منجر بشود؟ و بدیل دیگری برای سیاست ورزی متصور نیست؟ آیا ما برای ساختن تمامیت همیشه به منطق طرد نیازمند هستیم؟ و همیشه این خطر افتادن در دام فاشیسم و ناسیونالیسم افراطی ما را تهدید خواهد کرد؟ اصلا نیازی به تمامیت هست؟ یا تمامیت ممکن است؟ و سوال آخر اینکه، اصلا چیزی به عنوان تمامیت یا یک کل منسجم و توپر وجود دارد؟.
در آینده سعی می کنیم به تشریح و تکمیل این گونه پرسش ها و تامین پاسخ ها بیشتر بکوشیم📒.🟢
ادامه دارد....


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

23 Oct, 13:40


♦️"اخته شدن امر سیاسی"♦️
رضا مجد
قسمت اول


🟢    

چیزی که در ابتدا باید به آن اذعان کرد، تفات
قائل شدن بین " امر سیاسی" و سیاست  سیاست در معنای کلی آن است، این تفکیک الزامی است، بخصوص در گوشه ای از جهان که ما در آن زیست می کنیم و معتقدیم که سیاست زدگی تا عمق ساحت خصوصی شهروندانش رخنه کرده است، که ما از آن به عنوان سیاست زدایی نام می بریم، ذات زدودگی از هر سیاست ورزی ای. علت تاکید ما بر تفاوت "امر سیاسی" و سیاست تاکید بر تمایز دو ساحت متفاوت است که در عصر حاضر و در این شرایط تاریخی، به نوعی درهم تنیده شده اند.
سیاست تعریف های زیادی دارد، از مبتذل ترین تعریف هایش، که فن حکومت و سلطه ( قدرت و حاکمیت سیاسی)، تا فلسفی ترین تعاریف : ایجاد فضایی گفتمانی و بین الاذهانی بین دیگری های متفاوت، همزیستی با تفاوت ها، یا به بیانی بهتر، زیست سیاستی مبتنی بر پذیرش دیگری و تلاش برای ایجاد دیسکورس و گفتمان " دیگری"، می توان این تعاریف را همینجوری بسط داد... ولی این تعاریف هرچه که باشند اولین شرطش پذیرش " دیگری" و "دیگربودگی" است، و سیاست مدنظر ما بیشتر در این کانتکست معنی می شود، چگونگی تا کردن با "دگیری". یا ساختن یک کل بدون هیچ گونه طرد و بیرون گذاری امر استثنایی، ساختن نظام یا گفتمان یا کلی منسجم بدون پس مانده و مازاد امر واقعی. پس سیاست در این معنا به گفتمان در آوردن امر محال و ناممکن است، بله، دقیقا، ما از این پارادکس آگاهیم، و اتفاقا نقطه ی قوت مان هم دقیقا این پارادکس امر محال است، که افق ناممکن را به سوی ممکن می گشاید. امر سیاسی مدنظر ما شاءن امر واقعی لاکانی را دارا می باشد، چیزی است که واقعیت سیاسی یا سیاست ورزی را ممکن می کند بدون رخ نمودن و عیان بودن، فقط می توان ردپاهای آن را دید و پی گرفت، امر سیاسی را نمی توان به سیاست و سیاست ورزی فروکاست، امر سیاسی به عنوان فقدان و شکاف یا پس ماندی است که نفس سیاست ورزی را ممکن می کند، اگر سیاست در معنای مبتذل آن، یعنی قدرت و حاکمیت سیاسی، چیزی است که جامعه را در شکل یک جامعه ی منسجم و هنجارمند و مطیع برمی سازد، امر سیاسی دقیقا همان ناممکنی است ( جامعه در معنای یک توده ناهمگن و متناقض و متشنج و در این معنا ناممکن) که ناممکن را ممکن می کند، آنهم بدون هیج گونه تجسم و تجسد بیرونی ای. به همین خاطر نمی توان علیت ساختاری امر سیاسی را با خوانش های متداول سیاسی آشکار کرد، امر سیاسی از منطق امر واقع لاکانی تبعیت می کند، به همین خاطر برای آشکار کردن امر سیاسی نمی توان به سراغ واقعیت رفت، چرا که واقعیت خود یک برساختی نمادین است که توسط ایدئولوژی و فانتزی پشتیبانی می شود، باید سراغ امتناع ها و طرد ها و سرکوب ها و مقاومت ها رفت، سراغ لکه ها و پس ماند های اجتماعی( معتادین، مخالفین،بی هویت ها، له شده ها، مهاجرین، اقلیت ها) که توان ادغام شدن در یک کل منسجم ( جامعه) را ندارند. طنز ماجرا اینجاست که به واسطه ی طرد و بیرون گذاری این پس ماند ها یا استثناهاست که جامعه ممکن شده است. 📒🟢
ادامه دارد...

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

23 Oct, 12:58


🛡تجربه ی احداث یک اجتماع ریزوماتیک و دلوزی🛡
✍️ رضا مجد


📒من مدتها بود یک ایده ای در ذهن خویش می پروراندم، البته این ایده با آشناییم با افکار و تفکرات دلوز و اسپینوزا قوت و شکل و سروسامان درست و حسابی به خود گرفت، ایده ای در رابطه با یک اجتماع ریزوماتیک و فاقد ساختار درختی و سلسله مراتبی، بدون دیگری بزرگ یا به بیان فرویدی، اجتماعی بدون سوپراگو و ساحت خیالی (در واقع بدون ایگوی خودشیفته و خیالی). یک اجتماعی ساخت یافته در ساحت نمادین با سوژه های نمادین. در واقع نمی شود اسمش را یک مکان یا گروه گذاشت بیشتر یک فضا/زمان بین الاذهانی است. حتی خودم هم تصور درست و واضحی از آنچه در ذهن داشتم و طرحی که در حال شدن و شوند بود نداشتم. چرا که همانطور که ابتدای بحث گفتم این فضا/زمان ساختاری ریزوماتیک و افقی داشت نه درختی و عمودی،به همین خاطر من در این فضا هیچ سمت و مقامی نداشتم، قرار بود این گروه،  این فضا/ زمان یک امکانی می آفرید یا قراربود بیافریند که ما را در یک فرایندی به یک بدن بی اندام تبدیل بکند، که در حال بی کامینگ است، در این گروه یا ساختار خبری از دوآلیسم های فلسفه ی کلاسیک نبود، خبری از سوژه ی فاعل شناسای اراده ورز،نبود. اینجا ما نمی توانستیم همرای دکارت باشیم و اذعان کنیم "من چیزی هستم که می اندیشد".اگر اندیشندگی من برای من یک تعین سوژگی باشد، پس از وجهی دیگر بر یک وجود نامتعین دلالت می کند (هستندگی من).ولی این دلالت گری چیزی در مورد صورتی که این "وجود" بوسیله ی آن و تحت آن یعنی (توسط من می اندیشم) تعین می یابد به من و شما نمی گوید. این تعین فقط در زمان و تحت صورت زمانی امکان پذیر است. پس وجودهای ما به عنوان وجود های تعین یافته، وجود های یک من [moi]پدیداری، پذیرنده و متغیر هست. به همین خاطر ما نمی توانیم خودمان را به عنوان یک سوژه ی واحد و فعال صورت ببخشیم. بلکه می توانیم سازنده ی یک من [moi] منفعل باشیم که صرفا فعالیت اندیشه ی خود را به خود باز می نماید؛ یعنی من [je] به عنوان یک دیگری بزرگ که آن را متاثر می سازد.اگر اینگونه توضیح بدهم که من توسط صورت زمان از خودم جدا شده ام، با وجود این، من یکی هستم،زیرا من به عنوان [je]  با انجام سنتز آن، ضرورتا به این صورت تاثیر می گذارد و زیرا من به عنوان [moi] ضرورتا به عنوان محتوایی در این صورت[فرم] این تاثیر را می پذیرد. صورت تعین بدین معناست که من به عنوان [moi] تعین یافته، تعین را به عنوان یک دیگری بزرگ باز می نماید. این نمود دوگانه ی من به عنوان [je] و من به عنوان [moi] در زمان است که آنها را به هم می پیوندد و بهم بخیه می زند، آنهم با رشته نخ زمان. همانطور که مستحضرید ما با دو شکل از من طرف هستیم، من در قالب [moi] همان من در معنای ایگویی آن است که خیلی از ماها هنوز هم ایگو و من شان را فاعل گفتار و کردار و رفتار خود می دانند. ولی چیزی که حقیقت دارد که من در مقام ایگو، خود در زمان قرار دارد و بنابراین در تغییر دائمی است: یک من منفعل، یا پذیرا که تغییرات را در زمان تجربه می کند.اما از سوی دیگر، من در مقام [je] عمل و پراکسیسی است که با تقسیم هر لحظه به حال،گذشته و آینده، دائما ترکیبی از زمان، و هر آنچه که در زمان رخ می دهد را اجرا می کند. در واقع من در مقام [je] و من در مقام [moi] توسط خط زمان که آنها را بهم می پیوندد، از هم جدا شده اند، اما تحت شرط یک تفاوت بنیادین.به همین خاطر است که وجود ما هرگز نمی تواند به مثابه یک موجود فعال و خودانگیخته تعیین شود📒
... ادامه دار است

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

22 Oct, 20:28


در روانشناسی چنین نگره‌ای، خارج از دانشگاه و در کارگاه‌ها به دانشجویان تعلیم داده می‌شود و توسط مبلّغینِ هیستریک، در فضای عمومی با تحکّم و خشونت، ترویج می‌شود.
در همین فضاست که مثلا اینکه "روانکاو راهکار نمی‌دهد"، به یک‌‌‌جمله‌ی روتین و تصویر کاریکاتوری بدل می‌شود. از آنجایی‌که تقلید لزوما به یک‌مرجع نیاز دارد، یعنی وقتی یک‌کاری می‌کنیم اما نمی‌دانیم چرا، یک‌نفر باید باشد که به‌جای ما بداند چرا، مقلّدین مجبورند برای توجیه تمامی اعمال خود به "اصول تکنیکی/شرعی" ارجاع دهند که توسط یک‌مرجعِ نقدناپذیر وضع شده‌اند.

نتیجه این‌که افراد نمی‌دانند چرا روانکاو توصیه نمی‌کند و فکر می‌کنند که این‌کار مطابق با نظر مَراجع، حرامِ کبیره است و به‌همین‌اندازه دانستن کافیست؛ درحالیکه فروید پدر روانکاوی، در بعضی‌موارد و به علل معیّن، اتفاقا توصیه‌های خیلی‌مشخصی هم می‌کرد. مثلا می‌دانیم که به هیلدا دولیتل مشخصا توصیه کرده بود که رمّانی الهام‌گرفته از زندگی خودش بنویسد(bid me to live; 1960). فروید می‌اندیشید که رویدادهای دلهره‌آوری که در زندگی هیلدا رخ می‌دهند، آنقدر اضطراب تولید می‌کنند که منجر به نوعی جدایی از واقعیت می‌شوند؛ بنابراین نوشتن درباره آنها می‌تواند هیلدا -که خودش نویسنده و شاعر بود- را دوباره به زمینِ واقعیت برگرداند. می‌بینیم که خلافِ خنثی‌بودنِ تکنیکی، توصیه درمانیِ فروید، علت مشخصی دارد و چیزی نیست که بتوان از آن تقلید کرد. این یک مداخله‌ی خاص، درباره فردی خاص، در زمان خاص و به‌علت خاص است که اِعمال آن به تدبیر و فهمِ بالینی نیازمند است. وگرنه که توصیه‌نکردن و اوهوم‌اوهوم‌کردن و تفسیردادن، به قول معروف صدسالِ سیاه دردی از هیلدا دولیتل دوا نمی‌کرد.📕


@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

22 Oct, 20:27


روانکاو ممکن است راهکار هم بدهد

میلاد نوروزی

📕این‌قضیه که "روانکاو راهکار نمی‌دهد" و همه جملات کاریکاتوریِ از این‌ دست که در فضای مجازی عمدتاً تحت‌عنوان آموزش و دلسوزی برای "عامه" مردم انتشار داده می‌شوند و لای کلمات نفرت‌انگیزی مانند چارچوب‌ها و قوانین و اصول کادوپیچی می‌شوند، حاصل عدم‌اطلاع از چراییِ اعمال روانکاو هستند. مانند اینکه کسی درِ کلاس را باز کند ببیند معلم حضورغیاب می‌کند، بعد اینطور نتیجه‌گیری کند که معلم کسی است که حضورغیاب می‌کند و کسی‌که حضورغیاب نکند معلم نیست!

چنین‌برداشتِ ساده‌لوحانه‌ای، لازمه تقلیلِ "کار" به "تکنیک" است. تکنیک را می‌توانیم مسامحتاً یک‌ایده‌ انتزاعی بدانیم که از صورت‌بندیِ ظواهرِ یک‌کار، استنتاج شده است. ویژگی‌ اصلی تکنیک این است که می‌توان آن را تقلید کرد؛ یعنی قابل‌تکرار است بدون این‌که نیاز باشد نیّت و مفهومِ یک‌کار را بدانیم. چیزی شبیه به کتاب‌های "هنرِ فلان و بهمان" که سعی می‌کنند این نظر را ترویج دهند که می‌توانند فارغ از موقعیت و بافت و ویژگی‌های مخاطب، "هنرِ" انجام‌دادنِ کارها را به او یاد دهند: هنرِ اثرگذاری، هنر معامله، هنر دلربایی...

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

22 Oct, 14:49


کژ نگریستن pinned «سلام دوستان برای یک نفر در دوره ی تاریخ مفاهیم فلسفی غرب جا باز شده هر یک از دوستان مایل و علاقه مند به مباحث فلسفه و روانکاوی می توانند با ارجاع به آی دی بنده شرایط دوره و چگونگی ثبت نام را جویا بشوند. علاقه مندان به این دوره لطفه در صورت تمایل کمی عجله…»

کژ نگریستن

22 Oct, 14:48


سلام دوستان برای یک نفر در دوره ی تاریخ مفاهیم فلسفی غرب جا باز شده هر یک از دوستان مایل و علاقه مند به مباحث فلسفه و روانکاوی می توانند با ارجاع به آی دی بنده شرایط دوره و چگونگی ثبت نام را جویا بشوند. علاقه مندان به این دوره لطفه در صورت تمایل کمی عجله بکنند.
آیدی بنده👇



@rezamajidi1355555

کژ نگریستن

22 Oct, 14:43


‼️گردش های سقراطی/امیرخراسانی

انتقاد از شیوه‌ی بیان رئیسی و پزشکیان چه چیزی درباره‌ی خود ما می‌گوید؟

انتهای دهه‌ی 70 بود. از مازندران رفتم تبریز برای تحصیل. زبان مادری‌ام هم نه فارسی تهرانی بلکه مازنی بود.
همان اوایل اولین بار وقتی اتفاق افتاد که به خانه‌ی دوست تبریزی‌ام تلفن زدم. پدرش گوشی را برداشت. گفتم سلام میشه با احمد صحبت کنم؟ گفت بله، عیبی ندارد!! (چرا آخه چه عیبی می‌توانست داشته باشد آدم حساب!)
اندکی بعد از فرط شب‌بیداری صبح زود زدم بیرون تا نان بخرم. نگهبان خوابگاه مرا دید. با لهجه‌‌ای غلیظ پرسید «کجا می‌ری آقا؟» گفتم: نانوایی.
گفت: عیبی ندارد!
با خودم گفتم: مرد حسابی چه عیبی در نانوایی رفتن من است!
مدت‌ها طول کشید و مصیبت‌ها دیدم تا از فارسی معیار فاصله بگیرم، و فارسی تبریزی‌ها را بفهمم.
اگر خارجکی را بهتر از فارسی «غیرمعیار» می‌فهمید باید بگویم. عیبی/ مسئله‌ای ندارد همان All right یا that's fine بود.
برای اینکه به گیجی و کژفهمی من در تبریز دچار نشوید، شابلون زبان معیار را زمین بگذارید.دید میکروسکوپی به زبان، بدفهمی و کدورت می‌زاید..
هنوز من گاهی افعال را به قاعده‌ی فارسی مازنی به کار می‌برم. هنوز گاهی بد فهمیده می‌شوم. هنوز گاهی صفت و موصوف را پس‌و‌پیش می‌گویم..
میکروسکوپ هرمنوتیکی‌تان را زمین بگذارید، به زمینه‌ی بیان، توالی جملات، لحن توجه کنید، ومهم‌تر از همه فرض را بر «حسن نیت» گوینده بگذارید. متکلمین فارسی ولایات صد قدم برمی‌دارند تا نزدیک به فارسی معیار سخن بگویند، تا بفهمند و فهمیده شوند،شما هم دو قدم بردار و از حصار فارسی معیار بیرون بیا. ساختن امر ملی زحمت دارد، زحمتِ پرهیز از خودمحوری زبانی، و فهم فارسی «ولایات».
نیاز نیست زبان‌شناس باشیم تا بدانیم، هیچ زبانی فی‌نفسه معیار نیست. هر زبانی از صدها سیاق زبانی (linguistic registers) تشکیل شده. زبان معیار همان سیاق زبانی است که توانسته قدرت معیار بودن و شابلون بودن پیدا کند.
من در مقام یک غریبه، زیر و بالای تبریز دهه‌ی 80 را دیدم. با سیاق‌های بیانی متفاوت‌شان آمیختم، بی‌آنکه ترکی بدانم دیگر می‌فهمیدم معنای هر سیاقی چیست. سیاق زبانی همکلاسی‌ها و اساتید دانشگاه، سیاق بازاری‌ها، کارگران شهرک صنعتی، رییس دادگاه، بازجو، هم‌بندی، دوره‌گرد، زنان سابقاً ایلیاتی به تازگی شهرنشین‌شده، جوانان پرشور گخ‌متری،سرباز و  پلیس، هویت‌‌طلبان مصرّ بر سخن‌گفتن به ترکی «اصیل»، مادران طبقه‌ی متوسطی نسل جدید که اصرار داشتند با همان لحن فارسی تبریزی با فرزند خردسال‌شان فارسی حرف بزنند، فعالان سیاسی قدیمی که همچنان از صمد بهرنگی و ماجراهای پیشه‌وری می‌گفتند و پاتوقشان کافه آفتاب (؟) بود. فارسی تبریزی، مثل فارسی مازنی‌ها مثل فارسی عرب‌های خوزستان سیاق‌های زبانی فارسی هستند، اگر این را ندانیم، اگر برای فهم آن سیاق صبوری نکنیم، اگر انتظار فهم غریزی فارسی را داریم، مدام به لحاظ عاطفی سرخورده می‌شویم. مثلاً مردهای مازنی، مثل من، وقتی می‌خواهند قربان‌صدقه‌ی چیزی بروند، مثل شخصیت «دیبی» در کلاه‌قرمزی حرف می‌زنند، مدام معکوس حرف می‌زنند. عموی من هنوز وقتی می‌خواهد قربان‌صدقه‌ی همسرش برود می‌گوید «مِ جان‌گیر بِمو». یعنی کسی که مدام جان من را می‌ستاند آمد. فراموش نمی‌کنم که چقدر زن‌عمویم، که اهل جای دیگری بود، آزرده می‌شد و چقدر زمان برد تا بتواند با این سیاق آشنا شود.
یک کتاب مثال در ذهن دارم و اگر شما هم کمی تأمل کنید صدها مورد مشابه خواهید یافت، خاصه اهالی ولایات، خاصه کسانی که هنوز زبان ملی را فارسی تهرانی نمی‌دانند، خاصه کسانی که می‌فهمند فارسی زبان دوم گروه کثیری از این مردم است و تبدیل آن به زبان ملی نیازمند زحمت همگانی برای فهم سیاق‌های زبانی ولایات است. زبان ملی یک امر واحد و پیش‌داده نیست، محصول فرایند مداوم تلاش برای فهم همین سیاق‌ها است. 
پزشکیان به خوبی به فارسی سخن می‌گوید، اما به سیاق یک مرد هفتاد‌ساله‌ی تبریزی. رئیسی هم گاه به سیاق فارسی مشهدی سخن می‌گفت، و دیدیم این زبان‌شیفتگان بیگانه با زبان ملی چه بر سرش آوردند. امام خمینی هم به سیاق زبان معیار سخن نمی‌گفت و هنوز گاه نه صرفاً ترول‌ها بلکه گاه تحلیل‌گران جدی هم در دام می‌افتند.
سخن بر سر نقد کردن یا نکردن پزشکیان و رئیسی نیست، سخن بر سر این است وقتی رئیسی را بابت «پرپکانی» یا «ناهار نخورده‌اید» مسخره می‌کنید و صحبت‌های صریح پزشکیان درباره‌ی مقاومت را بر اساس شابلون زبان معیار داوری می‌کنید، بیش از آنچه نقدی به آنها کرده باشید، فهم محدود خود از امر ملی و زبان ملی را نشان داده‌اید..

@Kajhnegaristan

کژ نگریستن

21 Oct, 08:49


واسازی شاهنامه
✍️مراد فرهادپور

باید توجه داشت هزار سال حکومت ضحاک قبل از فریدون نشان‌دهنده یک بدبینی زیبا و درست در فردوسی است که مانع بازی‌های ایدئولوژیک‌ساختن گذشته‌ای زرین می‌شود. در واقع غلبه همیشه با ضحاک است. ولی رمز مقبولیت فریدون یک اقدام سیاسی مردمی است، نه انتخابات بلکه قیام مردمی است. یک کارگر، کاوه آهنگر، قیامی شهری به پا می‌کند و مردم نیز او را همراهی می‌کنند و زمینه‌ای می‌شود برای پذیرش فریدون به‌عنوان فرمانده این قیام. درفش کاویانی که سلطنت‌‌طلب‌ها شیفته آنند، سفره چرمی یک کارگر است که بعدها روی آن جواهر دوختند. این نکته بسیار مهمی است که سیاست در هیأت یک امر کاملاً زمینی و مردمی، یعنی قیام کارگری مردم شهر، فریدون را شاه می‌کند و اختیاراتی به او می‌دهد.

https://telegra.ph/%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-05-16

@Kajhnegaristan