📚دههٔ چهل خورشیدی، با ژرفتر شدن بحران جامعهٔ در حال گذار ایران، سالهای همهٔ خطرها نیز بود. به اجمال میتوان گفت که، از سویی، امتناع تدوین فلسفهٔ سیاسی مشروطیت خلأی در قلمرو نظر ایجاد کرده بود و از سوی دیگر، علوم اجتماعی دانشگاه مادر، زیر تأثیر ایدئولوژیهای سیاسی که از غرب وارد میشد، و مارکسیسم مبتذل روسی، به نوعی از مارکسیسم در صورت جامعهشناسی مسخ میشد. این راه مسخ جامعهشناسی به عنوان بِئسالبدل مارکسیسم را امیرحسین آریانپور در نخستین سالهای دههٔ چهل هموار کرد و از آن پس نیز با رسالهپراکنیهای «اجتماعی- مردمشناسی» آلاحمد، و برخی از همپیالگان او، مانند غلامحسین ساعدی و صمد بهرنگی، و برخی دیگر از مارکسیستهای شرمگین، که در «موسسهٔ تحقیقات اجتماعی» دانشگاه تهران جمع شده بودند، علوم انسانی و اجتماعی کشور به نوعی جانشین مارکسیسمی شد که به طور رسمی ایدئولوژی دشمن نظام به شمار میآمد. این استتار مارکسیسم در زندگی علوم انسانی و اجتماعی و در سنگر التقاطی از همهٔ ایدئولوژیهای سیاسی عقبماندهٔ جهانسومی، که امثال آلاحمد استادان آن به شمار میآمدند، زمینهٔ آشوب ذهنی گستردهای را فراهم آورد و نخستین کسی که توانست از همهٔ امکاناتی که این آشوب ذهنی در اختیار او میگذاشت بهرهبرداری کند علی شریعتی بود که نه جامعهشناس بود و نه مارکسیست، اما خطابههای او، که ژرفای خلأ فکری آنها با عمق فاجعهٔ عقبماندگی جهانسومی پهلو میزد، اگر بتوان گفت، تجسدی مسخ شده از آن دو بود که در وجود فعال سیاسی مخالفخوان آشوبطلب او تثلیث رقتانگیزی را میآفرید و با همین جاذبهٔ رقتانگیز از سادهدلان همهٔ گروههای اجتماعی دل میبرد.
نیازی به گفتن نیست که شریعتی، و بسیاری از روشنفکران دهههای چهل و پنجاه خورشیدی، اهل تحقیق نبودند که بتوان از آنان انتظار حرف سنجیده و دانشپژوهانه داشت؛ با این همه، اشکال از آنان نیست که سخن سنجیدهای نمیگفتند، زیرا آنان به عنوان روشنفکران، اهل پیکار سیاسی بودند و مکانی در مناسبات قدرت میجستند. اشکال از کسانی بود که جایگاه روشنفکری را با مقام اهل علم سودا کرده بودند؛ حتی میتوان گفت که اشکال از مشتریان بساط روشنفکری نیز نبود که آنان در روشنفکران چیزی را پیدا میکردند که خود آنان میدانستند که ندارند. در کشوری که نظام علمی وجود نداشته باشد، و جایگاه علم معلوم نباشد، بدیهی است که مردم آن به نقالان و رمالان روی میآورند. اینکه نقالان به مرجع مردم تبدیل شوند، در کشورهایی که نظام علمی جایگاهی داشته باشد، چندان اشکالی ندارد، اما آنجا که حدود و ثغور علم و ایدئولوژی روشن و متمایز نباشد، در چنین کشورهایی، چنین خلطهایی میتواند پیامدهای بسیار نامطلوب داشته باشد.
از کتاب «ملت، دولت و حکومت قانون»
جواد طباطبایی
ص ۲۳-۲۵
آرمانشهر
@globalutopia