ادیسه @freiheit1401 Channel on Telegram

ادیسه

@freiheit1401


روزانه‌های یک ادیسه‌ی دور از خانه

ادیسه (Persian)

کانال "ادیسه" یکی از بهترین منابع برای علاقه‌مندان به سفر و ماجراجویی است. با این کانال، شما به دنیای جدیدی از ماجراهای جذاب و شگفت‌انگیز وارد می‌شوید. این کانال با نام کاربری "freiheit1401" روزانه‌های یک ادیسه‌ی دور از خانه را با شما به اشتراک می‌گذارد. از دیدن عکس‌ها و ویدیوهای زیبا و الهام‌بخش تا خواندن داستان‌های فوق‌العاده، در این کانال شما با تجربیات جدید و جذاب روزانه آشنا می‌شوید. آیا شما عاشق سفر کردن و کاوش در دنیای جدید هستید؟ اگر بله، کانال "ادیسه" برای شما مناسب است. پس حتما به این کانال بپیوندید و از ماجراهای فوق‌العاده لذت ببرید.

ادیسه

28 Jan, 07:31


صبح بخیر

ادیسه

28 Jan, 07:30


صب بخیر

ادیسه

24 Jan, 09:32


برای ثبت نام :
@N_b1313

🌻

ادیسه

24 Jan, 09:32


برنامه تدریس این هفته در گروه های تدریس

پایه چهارم

شنبه: حل صفحه ۸۱
یک شنبه: تدریس اندازه گیری دایره و حل صفحه ۸۲
دوشنبه: حل صفحه ۸۳
سه شنبه: تعطیل رسمی و تدریس نداریم
چهارشنبه: حل صفحه ۸۴
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
پایه پنجم:
شروع فصل پنجم ریاضی
شنبه :یاداوری اعداد اعشاری و حل صفحه ۸۸
یک شنبه:حل صفحه ۸۹
دوشنبه: حل صفحه ۹۰
سه شنبه : تعطیل رسمی و تدریس نداریم
چهارشنبه: حل صفحه ۹۱


پایه ششم

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
شروع فصل پنجم ریاضی

شنبه: تدریس طول و سطح
یک شنبه: حل صفحه ۸۸ و ۸۹
دوشنبه : حل صفحه ۹۰ و ۹۱
سه شنبه: تعطیل رسمی است و تدریس نداریم
چهارشنبه: حل صفحه ۹۲

ادیسه

19 Jan, 12:21


به وقت ساعت یک و بیست دقیقه‌ی ظهر. ترکیب مه و  سکوت‌ و چای و شیرینی و آتیش.

شاید فکر کنید عکس سیاه و سفیده ولی نیست.

ادیسه

19 Jan, 12:17


از دیروز هی فکر می‌کنم کاش بعدی این نجاست مطلق باشه🚶‍♀

ادیسه

09 Jan, 18:11


شبی آرام و زمستانی که هر دانه برف قصه‌ای از سکوت و جادو را روایت می‌کند. ❄️

ادیسه

09 Jan, 16:03


برم یه آهنگ مناسب پیدا کنم که از ایستگاه تا خونه خوش بگذره.

ادیسه

09 Jan, 16:03


هوا هم تاریک ظلماته. مه و طوفان برفی همه جا رو گرفته 💃

ادیسه

09 Jan, 16:02


شدت بارش برف یهو اینقدر زیاد شد که قطار وسط راه ایستاده. معلوم نیست کی برسم.

ادیسه

09 Jan, 15:58


واقعا نمی‌فهمم دو تا کلیه چطور من ِ اشرف مخلوقات رو مسخره‌ی خودشون کردن!!!!

یعنی قشنگ افسار زندگی‌م دست کلیه‌هامه.
همه چی رو باید با این دو بزرگوار هماهنگ کنم!!!!

ادیسه

08 Jan, 06:14


من یک ساله مهاجرت کردم رفتم برگشتم دیدم بابابزرگم نیس دیدم بابابزرگ ابوالحسن نیس دیدم مامانبزرگم قلبش شکسته و پیرتر شده تو همین یک سال ،دیدم مامانم دیگه جوون نیس بابام جوون نیس،داییا و خاله هام قلبشون شکسته شده

من همه این اتفاقات رو تو همون سال اول مهاجرت و برگشتن برای دیدن چندهفتشون دیدم و دیگه دنیا نمیتونه منو بترسونه یا متعجب کنه

ادیسه

08 Jan, 06:08


یه چیزی گوش می‌دادم، دختره گفت دوست ندارم مهاجرت کنم و برم و بعد چند وقت برگردم و پیر شدن مامان و بابام رو یهویی ببینم.

خیلی به فکر فرو رفتم.

ادیسه

08 Jan, 06:07


داره برف میاد و عاشق عاشق سکوت توی برف هستم.
پیاده بشم یه قهوه‌ی لیوان‌کاغذی بگیرم و قدم‌زنان زیر برف برم شرکت.

ادیسه

08 Jan, 05:44


داشتم فکر می‌کردم چطور میشه بری خیلی راحت پول واریز کنی بدون هیچ مشکلی و دردسری و فکر کردنی!

بعد ما رو از سوریه‌ای شدن می‌ترسوندن!

هر چند قبلش هم براشون این آپشن باز بود!!

ادیسه

08 Jan, 05:43


پسر سوریه‌ایه وقت ناهار پاشد گفت من برم برای خانواده‌م پول واریز کنم بیام!!!!

دقیقا به همین آسونی!!!

ادیسه

06 Jan, 08:48


توی این مملکت هر روز یا سالگرد یه فاجعه‌ی غم‌انگیزه یا شاهد بروز یه اتفاق دلخراش هستیم.

هر روز. هر روز...

ادیسه

05 Jan, 10:45


اونجا که " حافظ" میگه:

" اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت"

همون‌جا...

ادیسه

27 Dec, 16:51


گپ و گفت خوبی بود. مرسی 😘
باز هم فرصت داشته باشم که جواب بدم حتما لینک میذارم.

ادیسه

27 Dec, 15:45


بعد از خیلی سال هوس ناشناس‌بازی کردم.

ادیسه

27 Dec, 15:21


اینجا هوا جوری شده که چشم، چشم رو نمی‌بینه. مه تا جلوی پنجره اومده 😍

به قول پیتر، هاوا ملالوده!

ادیسه

27 Dec, 15:20


ولی من هیچ موقع متوجه نشدم یعنی چی مثلا مرغ رو جوری بپزیم که بوی مرغ نده. یا مثلا ماهی بوی ماهی نده 🤔

انتظار دارید مثلا مرغ بوی توت‌فرنگی بده؟ یا ماهی بوی هلو بده؟ یا چی؟

جدی برام سواله!

ادیسه

27 Dec, 12:56


به عنوان کسی که بیست و هشت سال از عمرش رو در کلان‌شهری مثل تهران زندگی کرده کمی عجیبه ولی واقعا زندگی روستایی منو در خودش حل کرده.

ادیسه

27 Dec, 12:55


حقیقتا دارم از زندگی روستایی لذت می‌برم.

ادیسه

26 Dec, 18:47


خواستم فکرم را در انتهای جایی که روزی وطنم بود جمع کنم. نشد.

#تماما_مخصوص
#آقا_عباس_جان_معروفی

ادیسه

26 Dec, 18:36


پانزده سال از اون روز گذشت!
یکی از عجیب‌ترین و وحشتناک‌ترین روزهای عمرم بود.

و ما را به سخت جانی خود واقعا این گمان نبود!!!

ادیسه

25 Dec, 12:34


بچه‌ی دلبر همسایه 😍

ادیسه

25 Dec, 12:32


دیشب بچه‌ی همسایه چند ساعت پیش‌مون بود و خب طبیعتا زندگی به فنا رفته بود :)))))

این در حالی بود که منم بین‌شون نشسته بودم و قربون‌شون می‌رفتم و پیتر هم باهاشون بازی می‌کرد.

امروز از صبح خونه رو تمیز و مرتب کردم. الان دوباره همه جا برق می‌زنه و بوی شمع وانیل و مرکبات پیچیده توی خونه.

تصمیم گرفتیم امروز رو بمونیم خونه و بخوریم و بیاشامیم و اسراف کنیم.

برای شام هم احتمالا مرغ شکم‌پر بذارم توی فر.

ادیسه

25 Dec, 12:28


گیرم همه چی رو از فیلترینگ درآوردید.

این دریای خون بین‌مون، جان‌های عزیزی که ازمون گرفتید، چشم‌هایی که کور کردید و جنایت‌های بی‌شمارتون رو چطور می‌خواهید پاک کنید؟

ادیسه

24 Dec, 11:32


صدا و گرمای آرامش‌بخش آتیش 🔥

ادیسه

24 Dec, 11:30


بیرون سرد سرد سرده. ابری و طوفانی.
خونه هم گرم و آرومه.
روز تعطیل هم که هست.

و چون تشک نداریم، با پتو جلوی آتیش برای خودم جا درست کردم.
چایی‌م رو هم خوردم. پیتر هم بیرون کار داشت.

در نتیجه الان با بچه جلوی آتیش چرت می‌زنیم تا پیتر برگرده.

ادیسه

12 Dec, 04:55


یادت بخیر 🖤

ادیسه

11 Dec, 06:14


امروز از اون روزهای بارون‌پودری لطیف هست.
دارم میرم سر کار. سر راه برای خودم یه قهوه‌ی لیوان‌کاغذی بگیرم و سرخوش برم شرکت.

امروز تنهام. کلی کار دارم. و کار کردن در تنهایی در حالی که هوا تاریکه و بیرون بارون میاد، از لذت‌های بزرگ زندگیه.

ادیسه

11 Dec, 06:10


از لحاظ روحی نیاز به یه عععععععععع اینجوری دارم :(((((

ادیسه

11 Dec, 06:10


من حال اون لباس آبی رو خریدارم وقتی میپرسه چی شده؟ و بهش میگن سقط نظام 🤣

ادیسه

08 Dec, 10:28


واقعا خاورميانه خیلی جای عجیبیه. تا پنج دقیقه قبل از سر رفتن شیر، همه چیز مرتب به نظر میاد. کافیه دو ثانیه سرت رو برگردونی :)))))

ادیسه

08 Dec, 10:27


خاورمیانه واقعا عجیبه. :))

ادیسه

08 Dec, 07:12


بعد از چهار روز رخوت ناشی از سرماخوردگی، امروز سر حالم.

اول صبح در و پنجره‌ها رو باز کردم تا هوای خونه عوض بشه.
روتختی و ملحفه‌ها رو عوض کردم. الان اتاق خواب بوی وانیل و ارکیده میده.

با پیتر قهوه خوردیم و حرف زدیم و کلی با بچه بازی کردیم.

هوا سرد و نمناک و خاکستریه. ما هم آتیش روشن کردیم و خونه‌مون گرمه.

امروز می‌خوام هیچ کاری نکنم. فقط بشینم کنار آتیش و کتابی که سحر برام فرستاده رو بخونم.

ادیسه

08 Dec, 07:01


ولی کاش یکی به خامنه‌ای می‌گفت قله اون وره :))))

ادیسه

08 Dec, 07:00


دارم به پول‌هایی که از ملت ایران دریغ شد و به اسم مدافعین حرم توی سوریه و برای تروریست‌ها توی لبنان و غزه خرج شد فکر می‌کنم.

چه منت‌ها سرمون نذاشتن که عوضش امنیت داریم! اینم آخرش!

ادیسه

08 Dec, 06:41


دیکتاتور سوریه هم سقوط کرد.
امیدوارم شادی بعدی برای ما باشه.

ادیسه

03 Dec, 17:29


توی چند ماه اخیر دو بار به طرز باورنکردنی‌ای هوس آلبالوپلو کردم‌.

یه هوس شدید و عجیب و غریب!!!

حالا شاید فکر کنید خب اینکه چیزی نیست فوقش پاشو بپز.

ولی مساله اینجاست که تا حالا آلبالوپلو نخوردم چون تصورم ازش شیرین یا ملس هست و من دوست ندارم.

حالا چطور هوس چیزی که تا حالا نخوردم رو کردم، دیگه نمی‌دونم.

ادیسه

03 Dec, 17:27


توی بسته‌های سحر همیشه یه نوشته‌ی خاص از دخترک هست که قلبم براش ذوب میشه 🥹

ادیسه

03 Dec, 17:25


جذاب‌ترین، قشنگ‌ترین، باسلیقه‌ترین و شرمنده کننده‌ترین کادوی تولدم رو امسال از سحر و دختر شیرینش گرفتم.
کتاب موردعلاقه‌م
سرم پوستی موردعلاقه‌م
ماسک صورت موردعلاقه‌م
ست محصولات پوستی خیلی خیلی موردعلاقه‌م
شکلات موردعلاقه‌م
لاک قرمز موردعلاقه‌م
و خوراکی برای بچه که به دقیقه نکشید و با خوشحالی و ذوق و شوق خوردشون 😍

ادیسه

27 Nov, 19:59


بنویسم بمونه به یادگار از آغاز چهل و دو سالگی:

مرخصی بودم ولی صبح مثل همیشه بیدار شدم. پیتر که رفت دیدم خوابم میاد.
پس دو ساعت دیگه با بچه خوابیدیم.

بیدار که شدیم، هوا طوفانی، بارانی و به شدت سرد بود. بچه علاقه‌ای به بیرون اومدن نداشت و زیر پتو موند. منم شال و کلاه کردم و پیاده رفتم کافه‌ی دهکده. یه قهوه گرفتم و با مامان و بابا حرف زدیم.

اومدم خونه و با داداشم یک ساعت از زمین و زمان صحبت کردیم.

یه کم توی خونه پلکیدم و کارهام رو کردم.
پیتر زودتر اومد خونه. نشستیم حرف زدیم و شیرینی و چایی خوردیم و یه کم کار داشتیم با هم انجام دادیم.

غروب هم همسایه‌ی نازنین و شوهر دوست‌داشتنی‌ش اومدن یه سر. برام جوراب پشمی بافیده بود و شوهرش هم چراغ ستاره‌ای برام درست کرده بود.

نیم ساعتی نشستن و برای آخر هفته برنامه‌ریزی کردیم و رفتن.

شام خوردیم و یه کم توی آشپزخونه پلکیدم و جمع و جور کردم.

الان هم روی صندلی جلوی آتیش نشستم و در حالی که بچه روی پام نشسته دارم ثبت وقایع می‌کنم.

تولد موردعلاقه و آروم و مقبولی بود.

ادیسه

27 Nov, 19:51


نگار 😍😍😘😘😘

ادیسه

27 Nov, 17:22


و سلام بر چهل و دو سالگی...

ادیسه

27 Nov, 17:22


پری‌سااااااا تولدته😍😍😍😍😍🥂

ادیسه

15 Nov, 19:44


حالا هر شب تا بوق سگ بیدارم. همین امشب که قهوه خوردم تا بیدار بمونم و کارهای شرکت آبادی رو انجام بدم، به زور چشمهام رو باز نگه داشتم!!!

ادیسه

15 Nov, 16:37


پریسا جون چرا پا نمیشی بری خونه؟
چون همکارام رفتن و شرکت مال خودم شده و تازه می‌خوام بشینم کارهام رو سر و سامون بدم 😏

ادیسه

15 Nov, 06:32


چه روزایی بود ،چه روزایی….
خونه بابا اینا بودیم هنوز و وای فای داشتن…و اینترنتای گوشیامون قطع بود ولی عجیب این بود وای فای قطع نبود و میشد وصل بشیم
میومدم تلگرام هی رفرش میکردم و می‌دیدم هیچکس تو چنلش چیزی نمی‌نویسه
ما یه روزایی رو دووم اوردیم که واقعا خودمونم باورمون نمیشه!
بعد من به پریسا میگفتم حس میکنم خارجم وقتی فقط من نت دارم :)

ادیسه

15 Nov, 06:00


پاشم برم سر کار و کاش مغزم آروم بگیره...

ادیسه

15 Nov, 05:52


غم‌های زیادی رو از سر گذروندیم و قاعدتا باید الان یادشون بیفتیم و بگیم چه خوب شد که گذشت ولی متاسفانه هنوز وسط‌شون غوطه‌ور هستیم و انگار ساحل آرامش ازمون دورتر از این حرفاست.

ادیسه

15 Nov, 05:50


با مانا رفتیم قبرستان جنگ‌جهانی دوم آبادی نشستیم و همدیگه رو توی سکوت بغل کردیم و اشک ریختیم.
ناخودآگاه دست همو فشار می‌دادیم و انگار می‌خواستیم همو آروم کنیم ولی نمیشد.

ادیسه

15 Nov, 05:48


و اولین باری بود که بعد از سالها، غربت رو با تک‌تک سلول‌های بدنم حس کرده بودم.

ادیسه

15 Nov, 05:48


توی اون روزهای سیاه که همه چی قطع بود، یه روز سیندی اس‌ام‌اس زد و گفت نگران نباشم.
و تمام اون روزها فقط هانیه گاهی اینترنت داشت و بهم می‌گفت چه خبره.

ادیسه

15 Nov, 05:46


پنج سال گذشت از اون روزهای تاریک و من دیگه از اون اقیانوس در نیومدم...

ادیسه

15 Nov, 05:45


احساس می‌کنم با دست و پای بسته افتادم وسط اقیانوس و دارم غرق میشم.

ادیسه

11 Nov, 06:17


سال نود و هفت بود که نگار یه روز ازم پرسید سریال " وضعیت سفید" رو دیدی؟

ندیده بودم. با تعریف‌های نگار نشستم به دیدنش و نگم چقدر چقدر دوستش داشتم.

بعد از اون دو بار دیگه دیدمش.
امروز از صبح که بیدار شدم هوس دیدنش زده به سرم.

خیال دارم از امشب باز شروع کنم ببینمش.
خیلی دوستش دارم.

ادیسه

06 Nov, 06:14


هیچ انتظاری از ترامپ نیست بخواد برای ما یعنی ملت ایران کاری بکنه چون اون رئیس‌جمهور ایران نیست.

ولی چرا برای من مهمه که ترامپ بشه رییس‌جمهور؟ چون هر چیزی که باعث تحقیر جمهوری‌اسلامی بشه باعث شادی منه.

تصور کنید جمهوری‌اسلامی با قاتل جاکش سلیمانی بخواد وارد مذاکره بشه. زیبا نیست؟ :))))

ادیسه

06 Nov, 06:11


شما به یه آمریکایی بگو مثلا استان فارس. به همین برکت ( صندلی قطار) اگر بدونه کجای دنیاست.
اون وقت ما هر چهار سال یه بار طوری جورجیا و پنسیلوانیا برامون مهم میشه که خودشون اینقدر برای خودشون مهم نیستن 🚶‍♀

ادیسه

05 Nov, 06:40


از دهکده که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم.

ادیسه

05 Nov, 06:25


به داداشم و سحر گفتم.

واکنش داداشم: 😆😆😆😆😆
واکنش سحر: قربونت برم پیش میاد.
واکنش مغزم: 😏😏😏😏

ادیسه

05 Nov, 06:23


بعد عمری آلمانی حرف زدن یه سوتی کلامی وحشتناک دادم دیشب.
هی قیافه‌ی طرف یادم میاد که چطوری با بهت ازم پرسید ببخشید؟؟؟
بعد هی دوست دارم فرو برم توو زمین.

ادیسه

03 Nov, 10:30


یعنی اندازه‌ی اینکه بری دستتو بشوری بیای حتی!!!!

ادیسه

03 Nov, 10:30


دو دقیقه نمی‌تونی تو این مملکت نفس راحت بکشی. دو دقیقه به معنی واقعی کلمه. :))

ادیسه

02 Nov, 09:34


تمام دیشب بارون بارید. بی‌وقفه و مداوم.

صبح زود که بارون بند اومده بود و کم‌کم ابرها کنار رفتن، طلایی‌های خیس و بارون‌زده‌ی برگ‌ها زیر نور کم جون دم صبح می‌درخشیدن. خیلی تصویر قشنگی بود.

ادیسه

31 Oct, 15:13


روز تعطیل بود امروز. صبحم رو با تکوندن آشپزخانه شروع کردم و الان یه آشپزخانه‌ی براق و خوشبو داریم.

بعدش سه تایی رفتیم کافه و ما دو تا حرف زدیم و بچه طبق معمول خوابید.

برگشتیم خونه و رفتم توی باغ که برگ‌ریزونای پاییز رو جمع کنم و دو ساعت با بچه لای برگ‌ها بازی کردیم.

الان هم آتیش روشن کردیم. بچه روی صندلی من خوابش برده. منم چایی و بیسکوئیت کریسمسی آوردم با پیتر بخوریم و یه فیلم ببینیم با هم.

روز تعطیل پاییزی‌مون رو اینجوری سپری کنیم.

ادیسه

30 Oct, 07:14


بهشت جوی شراب داره؟
ما خودمون توی دهکده جوی سیب داریم 😌

ادیسه

30 Oct, 06:43


ده بار خوندم تازه فهمیدم منظورش چیه 😆😆😆😆😆

ادیسه

30 Oct, 06:43


رفتم همه بذار هامو درست کردم🤓

ادیسه

29 Oct, 06:12


چی شد یهو یه روز گفتی بذار بنویسم بزار؟؟؟؟
چرا آخه همچین می‌کنید؟ بذار مخفف بگذاره.
بزار؟؟؟؟؟ 😝

ادیسه

29 Oct, 06:10


اصلا چی شد که هکسره رو یه سری اشتباه نوشتن؟ از اول تو مدرسه یاد گرفتی بعدم تو تمام کتابا درستشو دیدی. چی شد که یه روز تایپ کردی "مدله تایپ کردنه من اینِ»؟

×هێمن×

@sut_tw

ادیسه

29 Oct, 06:09


مغز جمهوری‌اسلامی:

زورمون به اسرائیل که تحقیرمون کرده نمی‌رسه؟ پس بریم جمشید شارمهد رو اعدام کنیم.

ادیسه

27 Oct, 15:28


از لحاظ روحی نیاز دارم اون روزی باشه که چهار پنج ساله‌م بود و توی حیاط خونه عمه فروغم بودم.

آقای لحاف‌دوزی در حال پنبه‌زنی تشک‌ها بود و من در حال زیر و رو کردن خاک باغچه‌ی محبوب امیر جونم دنبال کرم خاکی می‌گشتم.

هر کی هم بهم می‌گفت بالای چشمت ابروعه، عمه فروغم پاره‌ش می‌کرد...

ادیسه

26 Oct, 04:50


پیتر و بچه هم هنوز خوابن.
پاشم خونه‌تکونی کنم یه کم اعصابم آروم بشه.

ادیسه

26 Oct, 04:48


شکاف مکانی آدم رو دیوانه می‌کنه.

فکر کن نشستم توی تراس و اینجا همه چی مثل هر روز هست.
هوا تاریکه و سکوت مطلق دهکده رو گرفته ولی توی قلب من آشوب به پاست.

ادیسه

26 Oct, 04:20


کاشکی بد نشود آخر این قصه‌ی بد...

ادیسه

25 Oct, 10:01


پاییز دل‌انگیزی شروع شده.

صبح‌های مه‌آلود.
عصرهای برگ‌ریز.
شب‌های بارونی با بوی هیزم سوخته...

ادیسه

25 Oct, 09:59


خونه 🏠

ادیسه

24 Oct, 05:22


ولی گمون نمی‌کنم هیچ موقع دلم با آبان صاف بشه‌...

ادیسه

23 Oct, 05:24


خونه 🏠

ادیسه

22 Oct, 04:40


جادوی جنگل یا جادوی پاییز؟

ادیسه

22 Oct, 04:35


جنگ هر کجای دنیا که باشه وحشتناکه.
مرگ بچه‌ها و زن‌ها و آدمهای مسن و افراد بی‌گناه، فارغ از ملیت و نژاد، غم‌انگیزه.

اما خیلی دلم می‌خواد بدونم آیا وقتی هواپیمای مسافربری با صد و هفتاد و شش مسافر سرنگون شد، وقتی پلاسکو فرو ریخت، برای زلزله‌ی کرمانشاه، برای کشتار آبان نود و هشت، برای جوونای اعدامی، برای سانچی و برای هزاران هزار اتفاقی که در طول سالها توی ایران افتاده، لبنانی‌ها غمگین شدن؟ آیا بیروت رو به احترام عزای ما خاموش کردن؟ آیا جوون‌هاشون برای ما غصه خوردن؟ آیا هنرپیشه‌ها و بلاگرهای لبنانی برای ما اشک ریختن؟

مرگ غم‌انگیزه. جنگ وحشتناکه. کشتار مردم بی‌گناه غیر انسانیه.
ولی ما خودمون هر روز باید یه گوشه از قلب‌مون رو نوار سیاه بزنیم بابت فجایعی که دور خودمون رو گرفته.

بیروت، پدر و مادر و خانواده و دوستان زیادی داره.
ماییم که غریب و یتیم هستیم و جز خودمون کسی رو نداریم.

ادیسه

17 Oct, 15:23


به سلامتی اینم سقط کردن 🥂

ادیسه

15 Oct, 05:45


آقای همسایه دیروز صبح اومد و کلید خونه و صندوق پستش رو داد به ما و گفت برای ده روز میره سفر.
عکس رو دیشب به پیتر نشون دادم و گفتم جای نگرانی نیست و روح زنش مراقب خونه‌س.

خیلی جدی گفت روح وجود نداره!

خوب شد گفتی مرد وگرنه واقعا فکر می‌کردم روح زنش توو خونه‌س -_-

ادیسه

15 Oct, 05:41


آیا شما هم روح همسر آقای همسایه رو پشت پنجره می‌بینید؟ 👻

ادیسه

15 Oct, 05:40


بعد از هیتلر، همه‌ی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است؛ اما یک چیز نابود شده‌ی اساسی بود که هرکسی نمی‌فهمید و آن خیانت هیتلر به کلمات بود.
خیلی از کلمات شریف، دیگر معنی خود را از دست داده بودند. پوچ و مسخره شده بودند. عوض شده بودند‌. آشغال شده بودند‌. کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت و عدالت.

* آدم کجا بودی؟
* هاینریش بل
* ترجمه ناتالی چوبینه.

ادیسه

01 Oct, 16:39


همیشه در برهه‌های حساس زندگی‌م توی قطار بودم. همیشه :((((

ادیسه

01 Oct, 16:37


شروع شد؟؟؟؟؟

ادیسه

30 Sep, 16:35


ولی من ازین موضوع ناراحتم 🥲

ادیسه

30 Sep, 05:15


اینقدر خوشم میاد صبح که میرم سر کار تاریکه و عصر هم که میام تاریکه.
جغد درونم به ارگاسم روحی می‌رسه.

ادیسه

28 Sep, 17:43


مفهوم تصعید به زبان ساده :)))

ادیسه

28 Sep, 15:04


فرا رسیدن روزهای کوتاه، شب‌های بلند، آسمان خاکستری، بوی هیزم، زوزه‌ی باد، صدای بارون، سکوت دهکده، روشن کردن شومینه، نوشیدن چای در حال نگاه کردن به بارون بیرون و بردن کیسه آبجوش به تخت رو به دوستداران پاییز و زمستان تبریک میگم.

شاید بگید چه دیر ولی خب امروز تازه روحم شاد شده 😌

ادیسه

28 Sep, 10:41


خونه 🏠

ادیسه

28 Sep, 08:57


وای همکارهای سابقم برام خبر رو فرستادن دارن بهم تبریک میگن :))))))))))

خیلی سورئال شده همه چی.

ادیسه

28 Sep, 08:51


شاید بهتر باشه سعی کنم بشینم پای کار شرکت آبادی.

ادیسه

28 Sep, 08:51


به پیتر میگم من پاشم برم شهر. میگه نه الان هیجانت بالاست میری خودتو به باد میدی :))))))

ادیسه

28 Sep, 08:50


کلی جیغ زدم و شادی کردم و این بچه فکر کرده بود بازیه و اونم داشت باهام بالا و پایین می‌پرید.
طفلک پیتر :))))

ادیسه

28 Sep, 08:49


گریه کن پفیوز :)))

ادیسه

28 Sep, 08:39


حالا امروز می‌خواستم کارهای شرکت آبادی رو انجام بدم. اینقدر حجم آدرنالین بالاست که فکر نکنم بتونم :))))

ادیسه

28 Sep, 08:27


لات کوچه خالی، انگشتر جنگ دستش کرده.
نکشی‌مون گنده‌گوز :))))