ادیسه @freiheit1401 Channel on Telegram

ادیسه

@freiheit1401


روزانه‌های یک ادیسه‌ی دور از خانه

ادیسه (Persian)

کانال "ادیسه" یکی از بهترین منابع برای علاقه‌مندان به سفر و ماجراجویی است. با این کانال، شما به دنیای جدیدی از ماجراهای جذاب و شگفت‌انگیز وارد می‌شوید. این کانال با نام کاربری "freiheit1401" روزانه‌های یک ادیسه‌ی دور از خانه را با شما به اشتراک می‌گذارد. از دیدن عکس‌ها و ویدیوهای زیبا و الهام‌بخش تا خواندن داستان‌های فوق‌العاده، در این کانال شما با تجربیات جدید و جذاب روزانه آشنا می‌شوید. آیا شما عاشق سفر کردن و کاوش در دنیای جدید هستید؟ اگر بله، کانال "ادیسه" برای شما مناسب است. پس حتما به این کانال بپیوندید و از ماجراهای فوق‌العاده لذت ببرید.

ادیسه

15 Nov, 19:44


حالا هر شب تا بوق سگ بیدارم. همین امشب که قهوه خوردم تا بیدار بمونم و کارهای شرکت آبادی رو انجام بدم، به زور چشمهام رو باز نگه داشتم!!!

ادیسه

15 Nov, 16:37


پریسا جون چرا پا نمیشی بری خونه؟
چون همکارام رفتن و شرکت مال خودم شده و تازه می‌خوام بشینم کارهام رو سر و سامون بدم 😏

ادیسه

15 Nov, 06:32


چه روزایی بود ،چه روزایی….
خونه بابا اینا بودیم هنوز و وای فای داشتن…و اینترنتای گوشیامون قطع بود ولی عجیب این بود وای فای قطع نبود و میشد وصل بشیم
میومدم تلگرام هی رفرش میکردم و می‌دیدم هیچکس تو چنلش چیزی نمی‌نویسه
ما یه روزایی رو دووم اوردیم که واقعا خودمونم باورمون نمیشه!
بعد من به پریسا میگفتم حس میکنم خارجم وقتی فقط من نت دارم :)

ادیسه

15 Nov, 06:00


پاشم برم سر کار و کاش مغزم آروم بگیره...

ادیسه

15 Nov, 05:52


غم‌های زیادی رو از سر گذروندیم و قاعدتا باید الان یادشون بیفتیم و بگیم چه خوب شد که گذشت ولی متاسفانه هنوز وسط‌شون غوطه‌ور هستیم و انگار ساحل آرامش ازمون دورتر از این حرفاست.

ادیسه

15 Nov, 05:50


با مانا رفتیم قبرستان جنگ‌جهانی دوم آبادی نشستیم و همدیگه رو توی سکوت بغل کردیم و اشک ریختیم.
ناخودآگاه دست همو فشار می‌دادیم و انگار می‌خواستیم همو آروم کنیم ولی نمیشد.

ادیسه

15 Nov, 05:48


و اولین باری بود که بعد از سالها، غربت رو با تک‌تک سلول‌های بدنم حس کرده بودم.

ادیسه

15 Nov, 05:48


توی اون روزهای سیاه که همه چی قطع بود، یه روز سیندی اس‌ام‌اس زد و گفت نگران نباشم.
و تمام اون روزها فقط هانیه گاهی اینترنت داشت و بهم می‌گفت چه خبره.

ادیسه

15 Nov, 05:46


پنج سال گذشت از اون روزهای تاریک و من دیگه از اون اقیانوس در نیومدم...

ادیسه

15 Nov, 05:45


احساس می‌کنم با دست و پای بسته افتادم وسط اقیانوس و دارم غرق میشم.

ادیسه

11 Nov, 06:17


سال نود و هفت بود که نگار یه روز ازم پرسید سریال " وضعیت سفید" رو دیدی؟

ندیده بودم. با تعریف‌های نگار نشستم به دیدنش و نگم چقدر چقدر دوستش داشتم.

بعد از اون دو بار دیگه دیدمش.
امروز از صبح که بیدار شدم هوس دیدنش زده به سرم.

خیال دارم از امشب باز شروع کنم ببینمش.
خیلی دوستش دارم.

ادیسه

06 Nov, 06:14


هیچ انتظاری از ترامپ نیست بخواد برای ما یعنی ملت ایران کاری بکنه چون اون رئیس‌جمهور ایران نیست.

ولی چرا برای من مهمه که ترامپ بشه رییس‌جمهور؟ چون هر چیزی که باعث تحقیر جمهوری‌اسلامی بشه باعث شادی منه.

تصور کنید جمهوری‌اسلامی با قاتل جاکش سلیمانی بخواد وارد مذاکره بشه. زیبا نیست؟ :))))

ادیسه

06 Nov, 06:11


شما به یه آمریکایی بگو مثلا استان فارس. به همین برکت ( صندلی قطار) اگر بدونه کجای دنیاست.
اون وقت ما هر چهار سال یه بار طوری جورجیا و پنسیلوانیا برامون مهم میشه که خودشون اینقدر برای خودشون مهم نیستن 🚶‍♀

ادیسه

05 Nov, 06:40


از دهکده که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم.

ادیسه

05 Nov, 06:25


به داداشم و سحر گفتم.

واکنش داداشم: 😆😆😆😆😆
واکنش سحر: قربونت برم پیش میاد.
واکنش مغزم: 😏😏😏😏

ادیسه

05 Nov, 06:23


بعد عمری آلمانی حرف زدن یه سوتی کلامی وحشتناک دادم دیشب.
هی قیافه‌ی طرف یادم میاد که چطوری با بهت ازم پرسید ببخشید؟؟؟
بعد هی دوست دارم فرو برم توو زمین.

ادیسه

03 Nov, 10:30


یعنی اندازه‌ی اینکه بری دستتو بشوری بیای حتی!!!!

ادیسه

03 Nov, 10:30


دو دقیقه نمی‌تونی تو این مملکت نفس راحت بکشی. دو دقیقه به معنی واقعی کلمه. :))

ادیسه

02 Nov, 09:34


تمام دیشب بارون بارید. بی‌وقفه و مداوم.

صبح زود که بارون بند اومده بود و کم‌کم ابرها کنار رفتن، طلایی‌های خیس و بارون‌زده‌ی برگ‌ها زیر نور کم جون دم صبح می‌درخشیدن. خیلی تصویر قشنگی بود.

ادیسه

31 Oct, 15:13


روز تعطیل بود امروز. صبحم رو با تکوندن آشپزخانه شروع کردم و الان یه آشپزخانه‌ی براق و خوشبو داریم.

بعدش سه تایی رفتیم کافه و ما دو تا حرف زدیم و بچه طبق معمول خوابید.

برگشتیم خونه و رفتم توی باغ که برگ‌ریزونای پاییز رو جمع کنم و دو ساعت با بچه لای برگ‌ها بازی کردیم.

الان هم آتیش روشن کردیم. بچه روی صندلی من خوابش برده. منم چایی و بیسکوئیت کریسمسی آوردم با پیتر بخوریم و یه فیلم ببینیم با هم.

روز تعطیل پاییزی‌مون رو اینجوری سپری کنیم.