چتمار... @chetmax Channel on Telegram

چتمار...

@chetmax


Another channel.

چتمارس (Persian)

چتمارس یک کانال تلگرامی پرطرفدار است که به شما امکان می دهد با دوستان خود چت کنید و از مطالب جالب و سرگرم کننده لذت ببرید. اگر دنبال یک مکان جذاب برای گفتگو و تفریح هستید، چتمارس بهترین گزینه برای شما است. این کانال تلگرامی توسط کاربر با نام کاربری @chetmax اداره می شود و شامل مطالبی جذاب و متنوع است که شما را سرگرم خواهد کرد. اگر دوست دارید با دیگران ارتباط برقرار کنید و از محتوای خوب لذت ببرید، حتما به این کانال بپیوندید. برای اطلاعات بیشتر و شرکت در چت های جذاب، به کانال چتمارس ملحق شوید و تجربه یک تجربه گفتگوی جذاب را برای خود به ارمغان بیاورید.

چتمار...

20 Nov, 15:53


چه سولویی.
چوخ گوزل.

چتمار...

19 Nov, 11:03


نمی‌خوام شوآف کنم، ولی این مدت اخیر جدی‌جدی خیلی پیام دادید برای ثبت نام دوره‌ی تولید محتوا و این‌جور چیزا.
اگه خواستید ثبت نام کنید، به این آی‌دی مسج بدید‌:
@ChetmarsContent

حالا چرا من باید دوره برگزار کنم؟ چون حدود ده سال سابقه‌ی کاری دارم و می‌تونید این‌جا یه تعداد از جاهایی که باهاشون همکاری داشته‌م رو ببینید.

این دوره شامل دسترسی به محتوای دوره‌های آموزشی قبلی برای درست‌نویسی، شناخت محتوا، شناخت مخاطب و پرسونا، آموزش سئوی متنی، تدوین تقویم محتوایی، استفاده از ابزارهای هوش مصنوعی برای تولید محتوای متنی و بصری و خیلی چیزای دیگه‌ست.

روند آموزش ارائه‌ی درس‌نامه و حل تمرینه.

شهریه رو هم دانشجویی حساب کردم و یک‌ودیویست در نظر گرفتم. اگرم بیشتر دادید، بیشتر یادتون می‌دم. اگه یه نفر دیگه رو هم آوردید، نفری یه تومن می‌دید.
اگرم این پست رو فرستادید تووی چنلاتون و برای کسایی که ممکنه این دوره به دردشون بخوره، دیگه ماچ بهتون.

چتمار...

16 Nov, 20:03


Life in the city can make you crazy
The sounds of the sand and the sea (I'm of the sea)

چتمار...

16 Nov, 07:06


دریافتی :))

چتمار...

15 Nov, 23:24


Channel name was changed to «چتمار...»

چتمار...

15 Nov, 23:17


خداحافظی از چتمارس برایم کار راحتی نیست. چتمارس شخصیتی بود که به من پناه داد. از همان سال‌های ابتدایی آشنایی با اینترنت و حتا پیش از فیسبوک، من چتمارس بوده‌ام. چتمارس را ساختم تا بتوانم پشت چیزی پنهان شوم و کسی نبیند که تا کجا تنهام. چیزهای زیادی می‌گفتم تا مشخص نشود در واقع چیزی نمی‌گویم. چتمارس را زاییدم تا مانع مرگم شود و شد. مصطفا هنوز زنده است و نمی‌دانم دقیقن چند بار بوده که فکر کردن به این که چتمارس وجود دارد و هنوز می‌تواند بنویسد، نجاتش داده.

حالا اما دیگر نه نیازی به این کارهاست و نه به آن کارها. حالا تنها می‌خواهم درمان شوم.
ممنونم بابت همه‌‌ی لحظاتی که این‌جا صرف کردید. این‌جا تعطیل نخواهد شد. حتا فعالیتش متوقف هم نمی‌شود. تنها صاحب اصلی آن می‌میرد و بازیگری که نقش چتمارس را بازی می‌کرده، ادمین آن خواهد بود.

به این ترتیب، نام این‌جا هم تغییر خواهد کرد، محتوایش محدودتر خواهد بود و بیشتر قرار است فیلم‌هایی که مصطفا با الهام از نوشته‌های چتمارس می‌سازد، در آن به نمایش دربیاید.

چتمارس مرد. خوشحال هم مرد. درست همان‌طور که می‌خواست، زندگی را تا فیلترش کشید و مرد.

چتمار...

12 Nov, 08:30


ناز.

چتمار...

10 Nov, 22:46


قلبم نمی‌قلبد.

چتمار...

10 Nov, 05:15


چه شروع دل‌انگیزی...

شش صبح. گربه‌ها گرسنه‌اند و وقتی گرسنه‌اند، می‌دانند باید با ایجاد سروصدا، من را بیدار کنند. شیوه‌ی معمولشان، خش‌خش کردن با نایلون‌هایی‌ست که از آشپزخانه به اتاق خواب می‌آورند؛ اما امروز یکی از آن‌ها تصمیم گرفت با راه رفتن روی ورق قرص بیدارم کند.
غذایشان را دادم و سعی کردم به خوابم ادامه بدهم. تلاشی نافرجام است. وقتی بیدار شوم، بیدار شده‌ام. پس تصمیم گرفتم لینکدینم را پی کاری جدید باز کنم. یادم آمد کامنت‌های پست آخر را جواب نداده‌ام. وسط کامنت دوم، شاشم گرفت. تا شاشم به انتهایش رسید، صدای شکستن شیشه از آشپزخانه آمد. شکمشان سیر شده بود و یک لیوان را شکسته بودند.
جارو که می‌کشیدم، پایم رفت روی شیشه. چون دسته‌ی عینکم برای بار ۷۲۶۷۵۳۶۲۸۲۸۶۷۳۸۲۸۶۳م شکسته و این‌بار گم هم شده.
نشستم کف آشپزخانه که شیشه را از پایم بکشم بیرون، دیدم صدای جریان ظریفی از آب از کنار کابینت می‌آید. نگاه که انداختم، دیدم یکی از گربه‌ها که خاکش را خیلی دوست ندارد، همان گوشه و روی بسته‌ی خاکش دارد می‌شاشد.
با خودم گفتم زندگی چیز دل‌سردکننده‌یی‌ست. پس شاید نوشیدن یک لیوان نسکافه بهترم کند. اما مشکل اصلی این بود که آب نداشتیم. ناگزیر، همان آب تصفیه‌نشده را ریختم تووی شیرجوش که جوش بیاید.
تا آب جوش بیاید، جارو تمام شد و تی کشیدن محل شاشیدنشان را شروع کردم. آب را که ریختم، لیوان شیشه‌یی بعدی هم درجا ترک خورد و شکست.

هاه...
امروز روز خوبی برای من نخواهد بود.

چتمار...

09 Nov, 08:49


03:53

چتمار...

09 Nov, 08:05


نه عزیزم. البته که چیزها خوب پیش نمی‌روند. در هیچ جبهه‌یی پیروزی به من نزدیک نیست.

چتمار...

09 Nov, 06:23


حالا بیشتر از همیشه می‌فهمم نوشتن در این سال‌ها چه نیرویی به من داده. می‌فهمم به‌واسطه‌ی نوشتن چند نفر را در سرم کشته‌ام و چند بار خودم را از فشار زنده بودن رهانیده‌ام.
هرچند، زنده ماندن به این طریق بهای کمی هم نداشته: زندگی مفلوکانه، روابط متخلخل، تصورهایی نادرست از موجودیت خویشتن و در نهایت، زندگی در یک توهم بزرگ. درست مثل یک مخدر که شما را در هپروتِ نبودن فرو می‌برد و دیگر درد جای این‌که متوجه شما باشد، معطوف به شخصیت اصلی داستان می‌شود.
البته که بعد، کم‌کم پوست را از دست می‌دهی. گوشت را هم. استخوان، مرحله‌ی بعدی‌ست. و تازه کار به جای خوبش می‌رسد: لذات جسمانی در لحظه‌ی وقوع احساس نمی‌شوند؛ بلکه با تحریک خاطرات و تجربیات پیشین است که مغز چیزی را حس می‌کند. به بیان دیگر:
بی‌بدنی.

چتمار...

08 Nov, 20:53


موجودِ تغییرناپذیر به اَشکال بسیاری در پیِ رهایی و خلاصی از بی‌شکلیِ خویش است.

بکت.

چتمار...

08 Nov, 11:55


درد انسان را به حرکات دورانی وادار می‌کند: غلتیدن.
دایره تصویر واضحی از درد است. سوراخ کون نمادی از درد است. و تو گاهی با خودت فکر می‌کنی درد باید به شکلی در تو جاری باشد: گلبول. 
نقطه‌ی پایان جملات، درد است؛ می‌دانی جمله تمام شده و تصویری که می‌خواستی دیگران از صحبت با تو دریابند را درنیافته‌اند. امتداد نومیدانه. یأس پرکننده‌ی گلو.
درد گاهی قرص نان است که به شکلی کش آمده و گاهی به شکل یک کُره؛ زیرا زندگی برخلاف آن‌چه که روی کاغذ اتفاق می‌افتد، بیشتر از دو بعد دارد.
بیرون دادن هوا از سینه چیزی از آن کم نمی‌کند؛ زیرا در فرو بردن حتمی بعدی، لاجرم دردی بیشتر را به خود راه می‌دهی. درد در اسب تروای تنفس، مدام به تو رخنه می‌کند؛ با این‌حال تو جای باختن، تنها تحقیر می‌شوی. تنفس در اصل سوزاندن است و آدم مدوّر یک گوی بی‌حال است که می‌غلتد و چیزی جز پوششش را گرم نمی‌کند؛ چون هوا عملن راه چندانی به درون ما ندارد. 
نقطه، آخر جمله، و کسی در اتاق کناری رژگونه‌اش را پررنگ‌تر می‌کند. او هم حامل درد است؛ اما از نفرین گریبان‌گیر تو اطلاع چندانی ندارد؛ چون هیچ چیز راه چندانی به تو ندارد.
درد مکثر است و مکسر. درد تاریک است، اما می‌داند چگونه خود را به مرئی‌ترین صورت ممکن برملا سازد. دوایری غلیظ که بر تو چیره‌اند. دوایر مثلثی. دوایر خطی. دوایر نامرسوم. خطوطی از خون روی جلد راه می‌اندازی تا شاید دایره‌ی دردی که درونت در حال انقباض است را تجزیه کنی؛ اما کافی نیست. دایره‌هایی که به شکل قطره‌های اشک. دایره‌های سرخ غلطانی که تو را سبک نمی‌کنند؛ تنها شاید کمی گیج‌تر. و گیج بودن، باید بالاترین شکل از هشیاری پس از گناه باشد.

آدم‌ها از تو چه می‌خواهند؟
شاید منشأ این درد و پاسخ این پرسش پرتکرار جایی در تو پنهان شده باشد. باید به آن دست پیدا کنی. باید راهی بدهی به هوا که اضافات را بسوزاند؛ پاسخ را هم. راهی به بیرون. پر شدن از هوا. باد کردن. غلتیدن از (آخرین) درد، مثل یک گوی سوزان. منفجر شدن در همه‌ی ابعاد؛ زیرا زندگی برخلاف آن‌چه که روی کاغذ اتفاق می‌افتد، بیشتر از دو بعد دارد.

چتمار...

08 Nov, 11:34


پست‌راک‌.