The Feelings @emood Channel on Telegram

The Feelings

@emood



• @ArmoulinBot

ناشناس:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=92263839

The Feelings (Persian)

اگر به دنبال یک کانال تلگرامی هستید که در مورد احساسات و انگیزه های شما صحبت می‌کند، کانال "احساسات" یا به عبارت دیگر "The Feelings" مناسب شماست. دیگر نیازی نیست که تنها با احساسات خود درگیر باشید، این کانال با نام کاربری "@emood" با ارائه محتوای مناسب و تلنگرهای سازنده، شما را در مسیری جذاب و مفید همراهی می‌کند. این کانال همچنین از ربات @ArmoulinBot برای ارسال مطالب و انجام وظایف استفاده می‌کند. با عضویت در این کانال، فرصت خواهید داشت تا با انگیزه های جدید و احساسات خود آشنا شوید و از تجربیات دیگران نهایت استفاده را ببرید. همچنین، در این کانال می‌توانید با لینک ناشناس http://t.me/HidenChat_Bot?start=92263839 ارتباط برقرار کنید و نظرات خود را به اشتراک بگذارید. پس نیازی نیست تنها بمانید، به جمع ما بپیوندید و از سفری جذاب و منحصر به فرد به دنیای احساسات و انگیزه های شما استقبال کنید.

The Feelings

25 Jan, 18:30


Imagine you slipped on the ice and landed on the pavement really hard. Nothing's visibly broken and you're not bleeding so you go to work/school like usual. On the outside you look fine, maybe your posture is different because it hurts to walk but nobody really notices or cares. Your leg hurts like hell but going home early would make you look like a wimp who can't take a little pain, and it'd take more effort than it's worth to make up any work you missed. So you suffer through the day, trying to do what needs to be done while ignoring the pain. As long as you're focused on something else it doesn't hurt so bad, but when you have a free moment to think it resurfaces in the back of your mind and you can feel it a bit more.

Fast forward a few days, it's hurting worse and worse. You finally go to the doctor, they tell you that you've broken a bone and angrily ask why you didn't come in sooner. You tell them you didn't think it was that bad, they scoff at you for not taking better care of yourself. They put a cast on it and give you some painkillers, then send you on your way with a pair of crutches. You go back to the usual routine, albeit a bit more slowly as the crutches make it harder to maneuver. The painkillers always make you too tired to focus so you try not to take them too often, which leaves you in pain most of the time. You know why your leg hurts, and you know the only thing that'll help is time. But that doesn't make it magically stop hurting.

All of a sudden people actually notice you're in pain, and they either tease you or give you advice you don't want.

"Have you tried putting essential oils on it, it worked for my mom's friend's grandma's mailman's cousin-in-law!"

"ICE to see you, buddy!"

"Aw that's nothing, one time I stubbed my toe really hard and I felt fine after a little while!"

"You wouldn't have slipped on that ice if you ate healthier and exercised regularly!"

The more people talk to you, the more isolated you feel. They don't know what you're going through AT ALL- how could they, you're the one with the broken leg. You can't keep pace with your friends anymore so they start to leave you out of activities. You start to distance yourself from everyone because you're tired of the broken leg being the only thing anyone talks to you about anymore, and you're tired of being thought of as a burden. But there's still things that need to get done, so you keep limping around with your crutches trying to do your job/schoolwork as if nothing's wrong.

Eventually your leg heals and everything goes back to normal, with the exception that people will still ask how your leg's doing even though you're fine.

...Until you slam your hand in a car door a few months later and it repeats.

---------

Now imagine that it's not your leg that's broken, but your emotions. No one can see it except for subtle clues that maybe even you don't know you're giving off. It gets worse and worse until you see a doctor and they diagnose you with Depression. The antidepressants make you tired and numb, but it's better than feeling that constant sadness. People try to give you advice on how to "fix" it because they don't know what else to say, but only time can help- time you can't spend waiting around for things to happen. Things need to get done, so you're trying to keep up with everyone as if nothing's wrong.

You know why everything hurts, but that doesn't make it stop hurting.

The Feelings

23 Jan, 06:21


اولافور، این آهنگ رو برای مامان‌بزرگ‌اِش نوشته؛ پس بهش گوش می‌کنیم‌ و به خونه‌ی مامان‌بزرگ فکر می‌کنیم.

The Feelings

23 Jan, 06:19


کجا حس‌ خونه داری؟

The Feelings

23 Jan, 06:18


ویوالدیِ دلنشین.

The Feelings

23 Jan, 06:18


© Eric Rohmer • Clair's Knee, 1970.

The Feelings

18 Jan, 05:49


We can never go home,
We no longer have one.

The Feelings

18 Jan, 05:45


Twin Peaks • David Lynch

The Feelings

18 Jan, 05:44


امروز با حرکتی مختل و ناگهانی خیلی زود بیدار شدم و به آرامی از بستر برخاستم، گرفتار خفقان بی‌میلی نامفهوم. هیچ رویایی باعث این نبود، هیچ واقعیتی هم نمی‌توانست پس‌اش بزند. بی‌میلی محض و کامل بود، اما دلیل خود را داشت. نیروهای نامرئی و ناشناخته، کشتاری را در اعماق تیره روانم دامن می‌زدند، که در این میان وجودم میدان جنگ را تسلیم کرد، و من از این برخود ناشناس سخت برخود لرزیدم. انزجار جسمانی با بیداری من فزونی یافت. نفرت، از این که باید زیست، با من از بستر برخاست. همه چیز برایم میان تهی بود، و دلسرد بودم که در دنیا برای هیچ مشکلی راه حلی نیست.
اضطراب گسترده ای حرکات بی‌اهمیت مرا به لرزه درآورد. می‌ترسیدم دیوانه شوم، نه از جنون، بلکه از وضعیت خودم. قلبم می‌تپید، گویی قادر بود صحبت کند.

• دلواپسی - فرناندو پسوآ

The Feelings

16 Jan, 19:44


دیوید لینچ برامون لالایی ساخته.

The Feelings

16 Jan, 18:57


David Lynch: The Art of life (2016)

The Feelings

16 Jan, 18:56


David Lynch arrived on set to find only 1 ashtray for this scene but he wanted 2 ashtrays to visually represent the duality of Laura Palmer. So he halted production for 20 minutes & personally smoked an entire pack of cigarettes to fill a 2nd ashtray.

The Feelings

16 Jan, 13:03


© Patricia Rozema • I've Heard the Mermaids Singing, 1987.

The Feelings

09 Jan, 17:24


© Refused (1980) • Frieda Liappa.

The Feelings

09 Jan, 07:26


از هر دردی
که به زبان نیاوریم
درختِ شاه‌بلوطی می‌روید
که پشتِ سرمان تاریک بر جای می‌ماند

از هر امیدی
که زنده نگه داریم
ستاره‌ای جوانه می‌زند
که پیشِ رو ـــ‌دور از دسترسمان‌ـــ به راه می‌افتد

صدای گلوله‌ را می‌شنوی
که دورِ سرمان می‌چرخد؟
صدای گلوله‌ را می‌شنوی
که منتظر است به بوسه‌‌مان شبیخون بزند؟


• واسکو پوپا، ترجمه‌ی شهرام شیدایی، کامران تهرانی، و آزیتا بافکر

The Feelings

09 Jan, 07:23


ترانه‌ی «حرامزادگان‌ِ همواره دون‌صفت» از «جمع‌تک».

The Feelings

09 Jan, 06:00


S02E01

The Feelings

09 Jan, 05:59


S01E08

The Feelings

26 Dec, 17:11


© Orazio Riminaldi • Icarus.

The Feelings

26 Dec, 17:08


تخته‌ی دل در کف امواج غم خواهد شکست
نکته را از سینه‌ی سرشار طوفانم بپرس.

The Feelings

20 Dec, 17:58


بگو ببینم؛ کجا داریم می‌ریم؟

The Feelings

20 Dec, 17:56


آنجا مکانی‌ست برای اینکه در روح خودم بسوزم.

The Feelings

13 Dec, 09:43


و رقص سایه‌هامان روی سفیدی برف.

The Feelings

22 Nov, 12:00


تو بگو این درد با تو هم هست؟

The Feelings

21 Nov, 15:56


[مقادیر زیادی چسناله]

The Feelings

21 Nov, 15:53


دلتنگ اون شبام.

The Feelings

21 Nov, 15:52


بی‌عاطفه.

The Feelings

20 Nov, 14:23


بریده‌ی مکالمات
فرانتس کافکا



سل را پیش خود این‌گونه می‌توانی مجسم کنی: در وسطْ سنگی تراش‌خورده، در دو طرفش دو ارّه. جز این همه‌چیز خشک است: سرفه‌ی خشک [طرح].
آیا حنجره‌ام برای این این‌قدر می‌سوزد که ساعت‌هاست از آن هیچ کاری نکشیده‌ام؟ همیشه دلم می‌خواهد خودم را سرزنش کنم.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
کمی آب. این قرص‌ها مانند خرده‌های شیشه در بزاق گیر می‌کنند.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
فکر می‌کنم چطور زمانی جرئت می‌کردم یک جرعه‌ی بزرگ آب بنوشم.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
به‌خصوص دوست دارم از گل‌های شقایق پُرپَر مواظبت کنم. آخر آن‌ها خیلی لطیف‌اند.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
یک دقیقه وقت داری؟ اگر فرصت هست لطف کن آرام آبی روی این شقایق‌ها بپاش.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
و در این شرایط، اگر اصلاً خوب‌شدنی در کار باشد، هفته‌ها طول می‌کشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
یک پیشنهاد خوب: یک تکه لیمو بینداز در شراب.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
یک هفته‌ی دیگر هم می‌توانم طاقت بیارم. البته امیدوارم. دیگر چه فرقی می‌کند؟

ــــــــــــــــــــــــــــــ
آیا درد می‌تواند موقتاً ساکت شود؟ منظورم برای مدتی نسبتاً طولانی است.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
مواظب باش توی صورتت سرفه نکنم.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
ترس و باز هم ترس.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
این‌قدر که با من خوش‌رفتاری می‌کنید برایم دردآور است. اقلاً بیمارستان همینش خوب است.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
بگذارید بد بد بماند واِلّا بدتر خواهد شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
فکر می‌کنی چند سال می‌توانی طاقت بیاوری؟ و من تا کی می‌توانم صبر تو را تحمل کنم؟

ــــــــــــــــــــــــــــــ
می‌دانی، دریاچه به هیچ جا راه ندارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
چطور می‌توانیم مدت‌ها بدون آز سر کنیم؟

ــــــــــــــــــــــــــــــ
دستت را بر پیشانی‌ام بگذار تا به من قوت قلب بدهد.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
چرا در بیمارستان، یک‌بار هم که شده، آبجو را امتحان نکردم.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
و بی‌آن‌که دیگر بتوانیم کاری کنیم امید هم نقش بر آب می‌شود.*

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ظاهراً این آخرین جمله‌ای است که از کافکا باقی مانده است، جمله‌ای که پس از رفتن پزشک نوشت و دو روز بعد درگذشت.


• ترجمه‌ی احمد اخوت، نقش‌هایی به یاد

The Feelings

20 Nov, 14:22


تابلوی مناسب دیوار خانه.

© Johan Rohde • The Old Mill in Aarhus, 1874-1935.

The Feelings

20 Nov, 10:02


از ایرانی بودن خسته‌م.

The Feelings

20 Nov, 10:02


Cats Stealing Food in Paintings.

The Feelings

24 Oct, 17:51


سنگینیِ سمجی تمام ذهنم و حتی حس می‌کنم خون و استخوانم را اشغال کرده است. و عمیقا نمی‌دانم چه غمی.
اما حس می‌کنم غم جدایی. غم دوری. نه جدایی من از یک خاک معلوم. نه جدایی من از تو. و نه جدایی تن از تن. جدایی انسان از انسان. دوری انسان از خودش.
دوری دو انسان که در پشت میز کافه‌ای نشسته‌اند و فقط به‌اندازه‌ی دو فنجان قهوه و یک زیرسیگاری از هم فاصله دارند.
دوری دو انسان که دست در بازوی هم کرده‌اند و از پیاده‌رو می‌گذرند.

و دوری من و تو با همه‌ی یادهای تپنده‌ی نزدیک.


بهمن فُرسی

The Feelings

22 Oct, 09:14


دورتر رفته بودم و هوا به تاریکی می‌رفت. میلی داشتم به برنگشتن یا دیرتر از دور برگشتن، پاکیِ پیدای دوردست هم می‌کشیدم به تماشای تا سیاهی، خیرگیِ پرده‌پرده تاریکی از دورترِ حدِّ بصر تا نزدیکِ پوست. بر یالِ دامنه‌ی آفتاب‌رو می‌دیدم ابرهای نو‌ از بالاسر به غروب می‌روند و بوی جنگلِ ابر از بوی پوستِ مرطوبِ تنی زیبا تماشایی‌تر است ــــ‌که نمی‌خواهد و، هم زیباست، هم تمنای آسودنِ مرگ‌آگین دارد. صدایی الّا افتادنِ نزدیک و دورترِ برگ‌های خزانی نبود. راه‌بلد آخرین هشدارش این بود که شب از کلبه‌ها دور نیفتید درنده دارد. ولی پیش‌رفتن در این دمِ دیریافته‌ی جنگلی با کفِ برگپوشِ رنگ‌رنگ و نرمیِ رفتارِ پایی که در خاکبرگ‌های پوسیده‌ی حیات‌بخش فرو می‌رفت مثل باتلاقی افقی از مهی غرق‌کننده‌ـ‌تا‌ـ‌سیاهی پای بازگشتن نمی‌داد...

The Feelings

22 Oct, 09:09


حافظه ابزار کشف گذشته نیست. خاطره همان‌قدر وسیله‌ی شناخت گذشته است که خاک ابزاری‌ست برای شناخت شهرهای مدفون‌شده.

The Feelings

22 Oct, 09:04


قطعات
ژرالد نوو


کمی خون در شقیقه‌ها
کمی آتش در انگشتان
چهره‌ی تو را رسم می‌کنم
بر پوسته‌ی بی‌خوابی
کمی خون بر لب‌ها
کمی آتش در چشمان
(و بادبادک خنده‌ات
که به ستاره‌ها گیر کرده است)
من چهره‌ی تو را رسم می‌کنم
همانگونه که در آن زیسته‌ام

تو باز برای من راه می‌روی
در منظره‌ای واقعی
هر یک از گام‌هایت در گذشته جاری است
اما با چنان ارزشی
که آتشی از برگ‌های خشکیده
افروخته شود
با بویی فراموش‌نشدنی


• ترجمه‌ی رضا سیدحسینی، جنگ اصفهان
‌‌

The Feelings

03 Sep, 20:06


«اندوه» همه‌ی آن‌چیزی‌ست که دارم.

The Feelings

02 Sep, 21:44


فراموشی جانِ زبان است و همین فراموشی‌ست که راه می‌دهد به تکرار، به یکی‌دانستن و یکی‌خواندنِ چیزهایی که ابداً با هم یکی نیستند. با به زبان راندنِ تکراریِ هر نام، تمام مصادیق گذشته‌اش آب می‌روند تا جا برای یک اشاره‌ی جدیدِ دیگر باز شود. ما، به‌راحتی، بعدی‌ها را با همان نام‌های اولین‌ها می‌خوانیم و با هر تکرار، این گذشته‌ی ماست که آب می‌رود. ما درست همانطور به معشوقی تازه می‌گوییم «دوستت دارم» که به پیشینی گفته بودیم؛ فقط در دلْ این وعده است که این‌بار با تمامی بارهای قبل فرق می‌کند. و همین تفاوت کوچک، همین وعده‌ی پنهانی تکرار، دست‌کار فراموشی‌ست ـــ‌دفن مردگانِ جدید در گورستانی قدیمی که لودری قبرهای بی‌صاحبش را هم می‌زند و جا برای جدیدها باز می‌کند. ما تنِ «دوست‌ داشتن» را در بارها گوربه‌گور کردن نام «معشوق» گم می‌کنیم، مدفون زیرِ تلنبارِ اطلاق‌ها و دلالت‌ها.


• حکایتِ نامِ اعظمِ آخرین معشوقِ من: «شاه»، عماد مرتضوی، از زخم‌های نهانی

The Feelings

02 Sep, 21:36


دوستان داگز لیست شد.
این ربات Cats هم مشابه ربات Dogs ـه و دقیقا همون روند رو پیش گرفته. تعداد کاربرانش هم چند روز اخیر به شدت رشد داشته و داره امیدوارانه عمل می‌کنه. اگر دوست داشتید جوین بدید شاید اینم پول شد:

@Catsgang_bot