فقط فرج.مقتل

@em110_7


بسم رب المهدی
پخش مصائب امام حسین و اولاد و اصحاب گرامشان سلام الله علیهم اجمعین

ارتباط با ادمین: @smz110110

سید عبدالمحسن ذبیحی: ۰۹۱۵۳۰۴۶۱۸۸

فقط فرج.مقتل

09 Oct, 18:10


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1337
در ملجس یزید، یزید ملعون گفت: ای شمر، آیا هیچ دلت به حال حسین سوخت؟
شمر گفت: بلی در چندجا دلم به حالت او سوخت. اول در وقتی که برادران و اقربای او را سر بریدند و او تنها ماند، دیدم که حسین از خیمه‌ها بیرون آمد، ناگاه همه زنان و دختران از خیمه‌ها در عقب او بیرون دویدند و او گریه می‌کرد و ایشان بر سر می‌زدند... چون خواست که سوار شود، کسی نبود که رکاب آن را بگیرد، ناگاه دیدم که زن معجر سیاهی دست بر سر زنان آمد و رکاب آن را گرفت. من پرسیدم که: این زن کیست؟ گفتند که: زینب خواهر حسین است. آن وقت دلم بسیار سوخت.
🍐مقتل خطی بیاض و رضه‌خوانی، (مقتل به شماره 15894 مجلس شورا) 47

فقط فرج.مقتل

09 Oct, 18:09


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1336
در روزهای آخر عمر امام حسن صلوات الله علیه،حضرت زینب خاتون صلوات الله علیها می‌گوید که: برادرم یکان‌یکان را در کنار می‌گرفت و می‌بوسید و وداع می‌کرد، تا نوبت به قاسم رسید. دیدم برادرم قاسم را در آغوش کشید و روبه‌رویش نهاد و آه کشید و او را از همه‌کس بیشتر می‌بوسید و گریه می‌کرد. من گفتم: ای برادر، گویا قاسم را از همه‌کس دوست‌تر می‌داری؟ گفت: بلی. گفتم: به چه سبب؟ فرمود: به این جهت که در صحرای کربلا جان خود را فدای برادرم امام حسین صلوات الله علیه می‌نماید و کسانی هستند که ایشان در نزد من از قاسم عزیزترند. گفتم: آنان کیستند؟ فرمود: آن کسانی که در مصیبت برادرم و بی‌کسی و تشنگی او گریه می‌کنند؛ آن‌ها را از قاسم بیشتر دوست می‌دارم.
🍐مقتل خطی بیاض و رضه‌خوانی، (مقتل به شماره 15894 مجلس شورا) 46

فقط فرج.مقتل

09 Oct, 18:07


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1335
مرویست که در حین بردن سرها [به مجلس یزید ملعون]، سر مبارک امام حسین صلوات الله علیه مکرر می‌فرمود: لا حول و لا قوة إلّا بالله العلی العظیم.
🍐مقتل خطی بیاض و رضه‌خوانی، (مقتل به شماره 15894 مجلس شورا) 40

فقط فرج.مقتل

22 Sep, 06:20


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1334
(بعد دستگیری شمر ملعون توسط یاران مختار) چون چشم مختار به شمر غدّار افتاد، مقدمۀ کربلا را به خاطر آورده، شروع به گریه کرد؛ چنانکه از صدای گریۀ او فغان واحسینا از لشکر اسلام بلند شد. پس مختار گفت: ای شمر، ای ظالمِ بی‌مروّت، سوال می‌کنم راست بگو. آنچه بر سر امام حسین و اهل بیتش گذشته، نقل کن.
شمر ملعون از ترس شروع به مقدمات کربلا نمود و گفت: ایها الامیر، چون جناب امام حسین در ارض [کربلا] نزول اجلال فرمودند، ابن زیاد مرا و ابن سعد و یزید بن لعب به‌طمع ایالت ری و طبرستان فریب داد، با صد هزار [از] کوفه و شام به حرب امام حسین فرستاد. روز عاشورا ... یک‌یک از اصحاب آن حضرت به میدان می‌آمدند و شربت شهادت می‌چشیدند، تا نوبت به فرزندان ساقی کوثر رسید. شمر گفت: ایها الامیر، چون نوبت جدال به ذبیحان کوی وفا رسید، قاسم بن حسن ارادۀ میدان نموده، ناگاه دیدم که جناب امام حسین دست او را گرفته به سراپردۀ حرم رفت و فاطمه دختر خود را به عقد او در آورد، نگذاشتیم که دعوت ایشان تمام شده، مبارز طلبیدیم. قاسم به میدان آمد و لشکر مخالف، او را به درجۀ شهادت رساندند. ای مختار چه عروسی! نمی‌دانم که به کدام زبان بیان نمایم!
ای امیر بعد از آن، حضرت عباس به میدان آمد و دست‌های مبارکش را از بدن جدا کردند و تیر بر مشکش زدند و او را و اهل بیت امام حسین را از آب محروم کردند و چون آب از مشکش ریخت، از اسب در گردید و کوفیان سرش را از بدن جدا نمودند. بعد از آنکه عباس شهادت یافت، دیدم که علی‌اکبر به میدان آمد و آن را لعینان به ضربت تیر پاره‌پاره کردند.
چون نوبت جدال به ذبیح کعبه رسید، ای مختار، چه گویم در آن وقت که آن حضرت سوار می‌شد که به یک‌مرتبه زنان و کودکان بسیار دیدم که از خیمه بیرون می‌آمدند و آن مظلوم را می‌گرفتند و صدای الوداع و الفراق به عرش برین می‌رسید و نمی‌گذاشتند که او به میدان رود که
ناگاه از طرف خیمه‌گاهِ میرعرب****رسید با دل پردرد خواهرش زینب
گرفته دست سکینۀ به‌دیدۀ گریان****رسید تا به رکاب شه فلک جولان
ناگاه دیدم که آن جناب دست‌های خود را به گردن آن طفل درآورد و روی او را می‌بوسید و می‌گفت: سکینه، تو هم بی‌پدر می‌شوی!...
ای مختار، چه گویم از آن وقت که زینب دست در گردن برادر کرده بود و گلوی او را می‌بوئید...
ای مختار ناگاه دیدم زنی از خیمه بیرون آمد و قنداقۀ علی‌اصغر را به دست او داد. آن حضرت آن طفل را می‌بوسید تا به کنار لشکر مخالف آورد که کوفیان او را امان ندادند و تیر به جانب آمام حسین انداختند و آن تیر بر گلوی علی‌اصغر آمد و آن طفل در آغوش امام حسین شهید شد. در آن وقت آن حضرت آن طفل را به خیمه برگردانید و به دست زنان داد که به یک‌مرتبه صدای شیون اهل حرم بلند شد، به‌نوعی که زمین و آسمان تیره‌وتار گردید.
پس در آن وقت امام حسین به‌سوی میدان نهاد و چندان از لشکر مخالف را به جهنم واصل کرد که خون در میدان روان شد. در آن وقت عمرسعد امر که تا آن حضرت را تیرباران کردند. پس آن جناب به روی زمین قرار گرفت. ای مختار، در آن وقت زمین کربلا به لرزه در آمد، پس من به بالین آن امام آمدم و آن امام در نماز ایستاده بود و هنوز سر از سجده برنداشته بود که او را به درجۀ شهادت رسانیدم که دیدم به یک‌مرتبه صدای رعدوبرق شد و آفتاب گرفته شد و زلزله در رُبْع مسکون [=قسمت معمور و مسكون از ارض] افتاد. پس آن گروه شقاوت شکوه، همگی به نزد عمرسعد روانه شدند و هنوز گرم آتش‌افروزی بودند که رو به خیمه‌های حرم آوردند و اسباب حرم محترم را غارت نمودند و اهل بیت را اسیر نمودند، بر شتر سوار نمودند و از کربلا روانۀ به جانب شام گردیدند.
چون این سخنان را مختار از شمر ولدالزنا شنید، گریبان را پاره کرد و صدای نالۀ افغان و گریه‌وزاری و صدای نالۀ واحسیناه بلند گردانید که تمام لشکر اسلام به گریه در آمدند. پس مختار گفت: ای شمر، الحال تو را چگونه به قتل رسانم که آتش دل من فرونشیند؟
شمر ملعون گفت: ای مختار، من از خدا و رسول شرم نکردم و نترسیدم و امام حسین را شهید کردم و اهل بیت او را اسیر نمودم، هرچه خواهی بکن. پس مختار امر کرد تا خیّاتان حاضر شدند با مِقْراض‌های بُرّان، آن ملعون را زرّه‌زرّه نمودند و هم نعش آن ظالم را به آتش سوزانیده و خاکسترش را به باد دادند و در همان روز مختار کوچ کرد و روانه به دمشق گردید.
🍐مقتل خطی بیاض و رضه‌خوانی، (مقتل به شماره 15894 مجلس شورا) 37

فقط فرج.مقتل

15 Sep, 13:49


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1333
رماه رجل من القوم يكنى أبا الحتوف الجعفي‏ بسهم فوقع السهم في جبهته فنزعه من جبهته فسالت الدماء على وجهه و لحيته فَقَالَ صلوات اللّه علیه اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَرَى مَا أَنَا فِيهِ مِنْ عِبَادِكَ هَؤُلَاءِ الْعُصَاةِ اللَّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً وَ لَا تَذَرْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ مِنْهُمْ أَحَداً وَ لَا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً.
ثم حمل عليهم كالليث المغضب فجعل لا يلحق منهم أحدا إلا بعجه‏ بسيفه فقتله و السهام تأخذه من كل ناحية و هو يتقيها بنحره و صدره و يَقُولُ يَا أُمَّةَ السَّوْءِ بِئْسَمَا خَلَفْتُمْ مُحَمَّداً صلّى اللَّه عليه و آله فِي عِتْرَتِهِ أَمَا إِنَّكُمْ لَنْ تَقْتُلُوا بَعْدِي عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ فَتَهَابُوا قَتْلَهُ بَلْ يَهُونُ‏ عَلَيْكُمْ‏ عِنْدَ قَتْلِكُمْ‏ إِيَّايَ وَ ايْمُ اللَّهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يُكْرِمَنِي رَبِّي بِالشَّهَادَةِ بِهَوَانِكُمْ ثُمَّ يَنْتَقِمُ لِي مِنْكُمْ مِنْ حَيْثُ لَا تَشْعُرُونَ.
قَالَ فَصَاحَ بِهِ الْحُصَيْنُ بْنُ مَالِكٍ السَّكُونِيُّ فَقَالَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ وَ بِمَا ذَا يَنْتَقِمُ لَكَ مِنَّا قَالَ يُلْقِي بَأْسَكُمْ بَيْنَكُمْ وَ يَسْفِكُ دِمَاءَكُمْ ثُمَّ يَصُبُّ عَلَيْكُمُ الْعَذَابَ الْأَلِيمَ ثم لم يزل يقاتل حتى أصابته جراحات عظيمة.
🍐تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام) ‏2/319
مردى كه كنيه او ابو الحتوف‏ جعفى بود تيرى بطرف امام حسين صلوات اللّه علیه انداخت و آن تير به پيشانى نورانى امام عليه السلام فرو رفت، وقتى امام آن را بيرون آورد خون‏ها بر پيشانى و محاسن مباركش جارى شدند. سپس آن بزرگوار فرمود: پروردگارا! تو حال مرا مى‏بينى كه از دست اين مردم معصيت‏كار چه ميكشم! بار خدايا! اينان را نابود كن، اينان را هلاك نما، احدى از ايشان را بر روى زمين مگذار و هرگز آنان را مورد آمرزش قرار مده! سپس نظير شيرى خشمناك بر آن گروه سفاك حمله كرد، احدى از آن ستمكيشان نزد آن ثانى حيدر كرار نزديك نمى‏شد مگر اينكه او را با شمشير پاره ميكرد و بدوزخ ميفرستاد. تير دشمنان از هر طرف بسر آن حضرت فرو ميريخت و آن بزرگوار آنها را بوسيله گلو و سينه مبارك خود دور ميكرد و ميفرمود: اى امت نابكار بعد از حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله چقدر با عترت او بد رفتارى كرديد!؟
آيا نه چنين است كه بعد از كشتن من هرگز از كشتن بنده‏اى از بندگان‏ خدا باكى نخواهيد داشت، بلكه پس از كشتن من آدم كشتن براى شما سهل خواهد شد. بخدا قسم من اميدوارم كه پروردگارم مرا بوسيله شهادت گرامى بدارد و انتقام مرا از شما از طريقى كه ندانيد بگيرد.
حصين ابن مالك سكونى فرياد زد و گفت: يا بن فاطمه خدا چگونه انتقام تو را از ما خواهد گرفت؟
فرمود: شر خود شما را دامنگير خود شما ميكند و خون شما را مى‏ريزد، سپس عذاب دردناك را بر شما مسلط مينمايد. امام حسين صلوات اللّه علیه پس از اين جريان بقدرى قتال نمود كه زخم و جراحات بزرگى بر او وارد شد.

فقط فرج.مقتل

02 Sep, 19:38


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ  وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن  أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1332
آن زن امر نمود جنازه را تیرباران نمودند
جناب سید الشهداء صلوات الله علیه فرمود: برادرم وصیت کرد نگذارم خونی ریخته شود برگردانید،جنازه را به بقیع آنجا دفن میکنیم برادرم را.جنازه را در بقیع بر زمین گذاردند ملاحظه کردند سیزده تیر بر جنازه خورده بود، نعش مبارک را بیرون آوردند، دیدند سر يك تیر از
چوب تابوت گذشته بر بدن آن بزرگوار جا کرده بنی هاشم خاک بر سر ریختند لطمه بر صورت زدند که ما زنده باشیم تیر بر بدن حسن -علیه السلام- بخورد، نمی‌دانم بنی هاشم کجا بودند روز عاشورا ببینند بدن حسین صلوات الله علیه را چهار هزار تیر خورد علاوه بر زخم نیزه و شمشیر الا لعنة الله علی القوم الظالمين.
🍐خطي عدد السنة، سبزواري، ص٢٥٨

فقط فرج.مقتل

20 Aug, 19:58


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1331
در حدیث وارد شده است که یک روزی جناب امام زین‌العابدین علیه السلام بعد از شهادت پدر بزرگوارش، در کوچه‌های مدینه گذارش افتاد. ناگاه چشم آن حضرت به قصابی افتاد که دست و پای گوسفندی را بسته بود و اراده داشت که آن گوسفند را ذبح کند. آن جناب به آواز ضعیف فریاد برآورد که: ای قصاب، از برای خدا دست نگهدار. آن قصاب عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد! بفرمائید که چه حاجت دارید؟ آن حضرت فرمود: ای قصاب، می‌خواهم بپرسم که این گوسفند را آب داده‌ای یا نه؟ آن مرد قصاب عرض کرد که: فدایت شوم! بلی آب داده‌ام. پس آن حضرت به گریه درآمد و فرمود: ای قصاب، پدر مرا در صحرای کربلا آب ندادند و با لب تشنه و جگر سوخته به مثال گوسفند سر بریدند. پس آن حضرت آنقدر گریست که قصاب از گریۀ آن حضرت، ازبس‌که گریه کرد، نزدیک بود که بی‌هوش شود. پس آن حضرت فرمود: ای قصاب، دست را نگهدار تا من از این کوچه در گذرم و تو گوسفند را ذبح کن.
🍐مقتل خطی بیاض و رضه‌خوانی، (مقتل به شماره 15894 مجلس شورا) ص35

فقط فرج.مقتل

20 Aug, 19:55


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1330
وارد شده است که چون اهل‌بیت علیهم السلام را برابر آن ولدالزنا [یزید] نگاه داشتند، آن ظالم رو سیاه از راه تکبر و عنادی که داشت، یک ساعت به جناب اهل‌بیت نگاه نکرد، بعد از آن که چشم آن ظالم بر اهل‌بیت افتاد، حکم کرد که تا سرهای شهدا را داخل مجلس نمودند. آنگاه آن ملعون متوجه به جانب سرها شد، ناگاه سری را به نظر در آورد که رنگ یزید ملعون متغیر شد و خوفی بر دل آن ظالم مستولی شد. از ملازمان خود پرسید که: این سر کیست؟
گفتند که: این سر علمدار جناب امام حسین علیه السلام ، عباسِ علی علیه السلام است.
پس سر دیگر به نظرش در آمد که هنوز خط ریحانی به‌دور عارضش ندمیده بود و از نور جمالش چشم آن ظالم خیره گردید و هرکس که نظرش بر آن سر می‌افتاد، جگرش پاره‌پاره می‌شد. آن ملعون سوالی کرد که: این سر کدام نوجوان است؟
گفتند: ای یزید، این سر پسر امام حسن علیه السلام است و قاسم علیه السلام نام دارد.
پس آن ملعون بی‌حیا سر دیگر بنظر درآورد که خط ریحان تازه از بناگوشش دمیده بود و گیسوانش به خونِ سرش خضاب شده بود و یک‌دانه خالِ هاشمی بر بالای ابروی او قرار گرفته بود. یزید ملعون پرسید که: این سر کدام نوجوان است؟
گفتند: ای یزید، این سر علی‌اکبر هجده سالۀ حسین علیهما السلام است.
پس آن ملعون گفت: سبحان الله! این جوان چه خوش جمال بوده است. پس در آن وقت صدای شیون از اهل حرم بلند گردید، به‌نوعی که حاضران مجلس یزید به گریه درآمدند.
🍐مقتل خطی بیاض و رضه‌خوانی، (مقتل به شماره 15894 مجلس شورا) ص23

فقط فرج.مقتل

20 Aug, 19:52


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1329
وارد شده است که چون جناب امام حسین علیه السلام در صحرای کربلا به درجۀ شهادت رسانیدند و اهل‌بیت آن مظلوم را اسیر نمودند و به جانب شام خراب روانه نمودند، چون داخل شام شدند، یزید ملعون اهل‌بیت را به مجلس خود طلبید. شمر ملعون با چند نفر ملازم دیگر، رو به آن خرابه دویدند که اهل‌بیت در آن خرابه قرار داشتند و فریاد می‌کردند که: ای علی بن الحسین کجائی که یزید تو را می‌طلبد. چون صدای ملازمان یزید به سمع زینب خواتون رسید، پیش رفت و دامن جناب امام زین‌العابدین را گرفت و عرض کرد که: ای جان عمه، صدای ملازمان یزید می‌آید، معلوم است که یزید ملعون شما را می‌طلبد. ای عمه، التماس دارم که چون داخل مجلس یزید شوی، اگر آن ملعون با شما سخن ناخوش بگوید، شما جواب آن ملعون را مفرمائید که می‌ترسم که تو را به قتل برساند و به‌درد پدرت گرفتار سازد و ما دیگر محرمی به غیر از جناب شما نداریم.
🍐مقتل خطی بیاض و رضه‌خوانی، (مقتل به شماره 15894 مجلس شورا) ص23

فقط فرج.مقتل

20 Aug, 19:50


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1328
(هنگام ورود اسرا به کوفه) اهل کوفه خرما و نان و جُوز [گردو] به اطفال ایشان می‌دادند. ام‌کلثوم فرمود که: اهل کوفه، تصدّق به اهل‌بیت رسول خدا حرام است و آن‌ها را از دست کوفیان می‌گرفت و به دور می‌انداخت. راوی گوید که: چون ام‌کلثوم آن‌ها را می‌گرفت و می‌انداخت، سکینه می‌گفت که: ای عمه هرگاه ما را از نان و میوۀ ایشان منع می‌کنی، پس بگو که جرعۀ آبی از برای ما بیاورند که جگرم از تشنگی نزدیک است که کباب شود. از اهل کوفه زنی این سخن را سکینه شنید، دلش به حالت آن طفل یتیم سوخت، خود را به خانه رسانید و قدحی را پر از آب نمود و خود را به کجاوۀ سکینه رسانید و فرمود که: ای دختر، این آب را بگیر و بیاشام، خدا مرا فدای لب تشنۀ تو گرداند. سکینه آب را گرفت و نزدیک دهن برد که بیاشامد که ناگاه حرام‌زادۀ ملعونی چوبی بر دست سکینه زد که قدح بیفتد و تمام آب بریخت و لب‌های آن معصومه پر از خون شد.
🍐مقتل خطی بیاض و رضه‌خوانی، (مقتل به شماره 15894 مجلس شورا) ص21

فقط فرج.مقتل

14 Aug, 18:51


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1327
مروی عن عمر ابن سعد أنّه: سمعنا صراخاً من خیام الحسین علیه السلام ما سمعنا مثله. فقلت: ما هذه الصرخة العظیمة؟ فأرسلتُ رجلاً الی معسکر الحسین علیه السلام. فقال: هذه الصرخة من وداع الحسین علیه السلام و أخته زینب و ما سمع صراخ من الحسین علیه السلام قبل ذلک الزمان قط.
🍐کتاب خطی فواکه المتعلمین (نسخه کتابخانه ملی) 310
از عمر بن سعد ملعون روایت شده است که: از خیمه های حسین علیه السلام فریادی شنیدیم که مانند آن را نشنیده ایم. گفتم: این گریه بزرگ چیست؟ پس مردی را به اردوگاه حسین علیه السلام فرستادم. گفت:این صرخه از وداع حسین و خواهرش زینب است و هرگز قبل از این وداع چنین صرخه ای از حسین شنیده نشده بود.

فقط فرج.مقتل

14 Aug, 18:48


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1326
عمربن‌سعد ملعون دستور داد که اهل‌بیت صلوات الله علیهم را از راه قتلگاه بگذرانند و ایشان را در کنار قتلگاه آوردند و ابن‌سعد ملعون فریاد برآورد که: ای جماعت، اکنون در برابر اهل‌بیت سرهای شهدا را از بدن جدا کنید که تا اهل‌بیت ملاحظه نمایند و دل ایشان بسوزد. پس آن کوفیان بی‌ایمان در برابر اهل‌بیت خنجرها را کشیدند و به سوی مقتل شهدا روانه شدند و در پیش چشم مخدرات سرهای شهدا را از بدن جدا کردند و بر سرِ نیزه‌ها کردند که یکبار فغان از اهل‌بیت بلند شد و تمام خود را از کجاوه و از شتر به‌زیر انداختند و بر سرزنان به جانب نعش‌ها روان گردیدند و هر یک پیکری را در بغل گرفتند. ام‌کلثوم نعش پاره‌پارۀ علی‌اکبرِ هجده‌ساله را در برگرفت و سکینه پیکر به خون غلطان علی‌اصغر را در برگرفت و از جانب دیگر هم ام‌لیلا خود را به‌روی نعش حضرت عباس انداخته بود و از طرف دیگر، مادر جگرسوختۀ قاسم با عروس، پیکر پاره‌پارۀ قاسم را در برگرفتند. پس عروس از خون قاسم بر صورت می‌مالید و می‌گفت: ای اهل‌بیت، نظر کنید که این خون نوجوانان است.
و زینب خاتون در میان قتلگاه فریاد می‌کرد که: ای برادر و ای نوردیدۀ خواهر، در کجائی! مرویست که در آن وقت نعش بی‌سر امام حسین علیه السلام به قدرت الهی و به اعجاز امامت، از راه حلقوم آواز داد که: ای زینب، اگر نعش پاره‌پارۀ برادرت را طلب می‌کنی، پیشتر بیا. زینب خاتون دوید و خود را بر سر نعش برادر رسانید و آن بدن پاره‌پاره را در بغل کشید و از هوش رفت. چون به هوش آمد، رو را به طرف مدینه کرد و می‌گفت: ای مادر، بیا و حال ما را مشاهده کن. پس زینب خاتون تن بی‌سر امام حسین علیه السلام را در برداشت و نوحه می‌کرد.
... سکینه قنداقۀ علی‌اصغر را بر روی سینه گرفته بود و در میان قتلگاه می‌گردید و فریاد می‌کرد که: «أَيْنَ أَبِي، أَيْنَ أَبِي» یعنی ای پدر مهربان در کجائی! که ناگاه از بدن بی‌سر امام حسین علیه السلام آوازی برآمد و به زبان عربی فرمود: «يا بِنتي، يا سكينة، يا قرّة عيني، لا تبكي، إنّنا هاهنا، فانظرني، صوتي و اسمعي» یعنی ای دختر، ای سکینۀ من، گریه مکن که من در اینجایم و حاضرم و صدای گریۀ تو را می‌شنوم ... .
در آن حال شخصی به زینب خاتون گفت که: ای زینب مصیبت نوت مبارک باشد! ابن‌سعد اراده دارد که اسب بر بدن برادرت و سایر شهیدان بتازد. زینب خاتون چون این سخن را شنید، دست نمود و گریبان جامه را چاک کرد.
🍐مقتل خطی بیاض و رضه‌خوانی، (مقتل به شماره 15894 مجلس شورا) ص19

فقط فرج.مقتل

14 Aug, 18:40


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1325
در هنگام غارت خیمه‌ها] چشم یک ظالمی بر فاطمه، دختر امام حسین صلوات الله علیه افتاد که یک جفت گوشوارۀ مرصّع در گوش آن یتیمِ بی‌پدر بود. آن ظالم دست طمع را به جانب گوشواره‌های آن مظلوم دراز کرد و او بند دست آن ظالم را گرفت و شروع به گریه و التماس کردن نمود. آن ولدالزنا رو به جانب او کرد و گفت: ای دختر، چرا این‌قدر گریه و التماس را برای یک جفت گوشواره می‌کنی؟ آن معصومه گفت: ای ظالم، دلم از برای مال دنیا نمی‌سوزد و گریه و التماس من از این جهت است که در روز عید به خدمت پدرم مشرّف شدم و پدرم مرا به روی زانوی خود نشانید و این گوشواره‌ها به عوض عیدی، به گوش من کرده است و این یادگار پدر من است. ای مرد، بیا و از برای خدا دست از این گوشواره‌ها بردار. آن ظالم در غضب شد و سیلی بر صورت فاطمه زد.
🍐مقتل خطی بیاض و رضه‌خوانی، (مقتل به شماره 15894 مجلس شورا) ص19

فقط فرج.مقتل

14 Aug, 18:37


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1324
در شب عاشورا سکینه می‌گوید که: گریه بر من غلبه کرد از خوف آنکه مبادا پدرم با خبر شود، متوجۀ خیمۀ عمه‌ام زینب خواتون شدم. چون از کثرت اشک جائی را نمی‌دیدم، پایم در دامن پیچیده شد، افتادم. از صدای گریۀ من، عمه‌ام از خیمه بیرون آمد، مرا به آن حالت دید، سراسیمه احوال از من پرسید، گریه در گلوی من گره شده بود و نمی‌توانستم سخن بگویم. عمه‌ام گفت: ای سکینه، کجا رفتی و چرا افتادی و چرا گریه می‌کنی و چرا جواب نمی‌گویی؟ گریه نگذارد بگویم، فرصت گفتن کجاست! ای عمه، من قوت گفتن ندارم. برو به عقب خیمۀ پدرم، آنچه من دیدم و شنیدم، تو هم بشنو و آنچه من دیدم، تو هم ببین. زینب خواتون‌سرا پابرهنه، گریان و سراسیمه به خدمت امام حسین دوید، دید که برادرش غرق اشک نشسته و درِ تمنا به روی حیات بسته. چون آن ناخدای کشتی نجات را در ورطۀ طوفان دید، پرسید که: ای برادرِ با جان برابر، جان من فدای تو شود! [چرا گریه می‌کنی؟] پس آن حضرت لا علاج فرمود: ای خواهر، موسم فراق رسید و زمان وصال گذشت و وقت ناکامی آمد و روز حیات به سر رسید. ای خواهر، دنیا با کسی وفا نکرده و نخواد کرد. تو را وصیت می‌کنم چنانچه در فراق جدم به سر بردی، در بحران من هم صبوری کن... ای خواهر، قضای حق تعالی را راضی شد و به شمشیر تقدیر تسلیم شو. هم اهل زمین‌ها و آسمان‌ها فانی خواهد بود، نوبت جد و پدر و مادرم و برادرم به سر آمد، الحال نوبت من است. ایشان که اشرف زمین بودند، از این سرا در گذشتند، من چگونه توقف کنم. چون زینب این خبر مصیبت‌اثر را از جناب برادر استماع نمود، گفت: ای برادر، کاش من پیشتر از مادرم، جام اجل می‌کشیدم تا این روز را نمی‌دیدم و ناله بی‌کسی تو را نمی‌شنیدم. ای برادر، پشت و پناه ما غریبان و بی‌کسان تو بودی، الحال ما را از خود ناامید می‌گردانی! ما بی‌کسان چشم به تو داشتیم و تو ما را وا می‌گذاری. آن حضرت به گریه در آمد و گفت: ای خواهر، اگر مرا به استراحت می‌گذاشتند، خود را به مهلکه نمی‌انداختم. زینب گفت: ای برادر، این سخن دل ما را بیشتر می‌سوزاند که راهِ چاره بر تو منقطع گردیده و بالضروره شربت ناگوار مرگ را می‌نوشی و ما را غریب و بی‌کس در میان اهل نفاق و گروه شقاق می‌گذاری. پس زینب دست خود را بلند کرد و روی خود را خراشید و مقنعه از سر کشید و گریبانِ طاقت چاک زد و چنان گریست که بی‌هوش شد. امام حسین برخواست و آب به روی خواهر زد و او را به هوش آورد، پس زینب دست در گردن برادر کرده ... پس عورات آن شب تا به صبح خواب نکردند و تمام شب به ناله و زاری و اندوه، بی‌قراری به روز رسانیدند.
🍐مقتل خطی بیاض و رضه‌خوانی، (مقتل به شماره 15894 مجلس شورا) ص11

فقط فرج.مقتل

14 Aug, 18:36


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1323
بعد از اذن میدان حضرت علی‌اکبر علیه السلام، امام حسین علیه السلام به ایشان فرمودند:] ای ضیاء دیدۀ من، چون ناچاری، زمانی برای وداعِ اهل حرم به خیمه‌ها برو. پس علی‌اکبر به فرمودۀ پدرِ بزرگوار به سوی خیمه‌ها روان گردید. چون خبر وحشت‌اثر علی‌اکبر به گوش اهل حرم رسید، از خیمه بیرون دویدند، مادر علی‌اکبر، نازپرور خود را دید که قبایِ شهادت بر تن راست کرده و بر اسبِ فِراق سوار شده، عزم سفرِ آخرت دارد. دست در گردن علی‌اکبر کرد و بوسه بر گلوی او نهاد و گفت: ای نورِ دیده، آیا از پدر مرخص شده‌ای؟ گفت: به اجازت پدر می‌روم. مادر گفت: آیا چگونه دلش گواهی داد که تو را به حرب کوفیان فرستد؟ علی‌اکبر گفت: به حکم قضا.
در آن وقت زینب خواتون عنان مرکب علی‌اکبر را گرفته و ام کلثوم رکاب او را در دست داشت و الحاح می‌کردند که ای شبیه جد بزرگوار، ما را به هجران خود وا مگذار، بی‌کسی ما را ببین و تنهایی پدرت را ملاحظه کن. علی‌اکبر گفت: ای عمه، من هم از تنهایی پدرم دل به شهادت داده‌ام، نمی‌توانم دید که کوفیان زیاده بر پدرم جفا کنند.
ناگاه سکینه از خیمه بیرون آمد، دید که اهل حرم دور علی‌اکبر را گرفته‌اند و او با ایشان در وداع است. پیش آمد و گفت: ای برادر، می‌دانی که من طفلم و از تشنگی جانم به لب رسیده؟ گفت: می‌دانم. گفت: ای برادر، به این همه جفا راضی‌ام به شرط آنکه از کنار من نروی و مرا در عین بلا، بی‌برادر نکنی. علی‌اکبر از سخنان سکینه به گریه در آمد و گفت: ای خواهر، کوفیان نمی‌گذارند و آرام از پدر برده‌اند، می‌خواهم جان را فدای او کنم ...
[چون به میدان آمد] جمعی که رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیده بودند، رو به عمرسعد می‌کردند که: ای ملعون، این رسول خداست در میدان ایستاده، ما را به حرب او آورده‌ای؟ عمرسعد گفت که: این رسول خدا نیست، بلکه پسر حسین است که علی‌اکبر نام دارد و به حرب ما آمده است. می‌گفتند که: ای عجب! ببین که کار حسین به کجا رسیده که فرزند خود، چنین جوانی را به میدان فرستاده! شرم باد تو را که چنین کار بر حسین تنگ گرفته‌ای! ...
مرویست زینب خواتون با آن مصیبت، تا در آن وقت از خیمه بیرون نیامده بود، اما چون شنید که علی‌اکبر را شهید کرده‌اند، با قد خمیده از خیمه بیرون آمد، چون چشمش بر بدن پاره‌پارۀ علی‌اکبر افتاد، او را در آغوش کشید و از هوش رفت.
🍐مقتل خطی بیاض و رضه‌خوانی، (مقتل به شماره 15894 مجلس شورا) ص8

فقط فرج.مقتل

14 Aug, 18:35


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1322
هنگام بازگشت اسرا به مدینه] چون بشیر داخل به شهر مدینه شد، صدا را به ناله بلند کرد و می‌گفت: ای مردمِ مدینه، مگر خبر ندارید بیمار کربلا با اهل بیت بی‌کس، با زینب بی‌برادر، با سکینۀ جگر سوخته، با عروسِ قاسمِ محنت‌کشیده، به حوالی شهر شما رسیده‌اند. بشیر می‌گوید ناگاه دیدم که ضعیفۀ بلند بالایی، سیاه پوشیده، با قد خمیده، از خانه بیرون آمد و فرمود: ای بشیر، چه خبر داری از جناب امام حسین؟ بشیر می‌گوید که پرسیدم که: ای ضعیفه، تو کیستی که از جناب امام حسین احوال می‌پرسی؟ بشیر می‌گوید دیدم که آن ضعیف به گریه در آمد، فرمود: ای بشیر، منِ ستمزده، مادرِ عباسِ علی‌ام. بشیر گفت: ای مادرِ عباس، چرا اول سراغ عباس را نگرفتی که دست‌های فرزندت عباس را از تن جدا کردند! چرا از عون و جعفر سوال نکردی که مثل گوسفندِ قربانی، سر را از بدن جدا نمودند. مادر عباس فرمود: عباس فدای حسین باشد. راوی گوید که در آن حال دست بر سر زد و گفت: ای مادر عباس، من چه گویم از جناب امام حسین علیه السلام! چهارصد شمشیردار روبه‌روی آنجناب دویدند و دور او را گرفتند و از آب کربلا او را منع نمودند و عباس و علی‌اکبر و قاسمِ نو داماد و علی‌اصغرِ پا شیر را در برابر او سر بریدند، تا آخر الامر جناب امام حسین علیه السلام دل به مرگ نهاد. ای مادر عباس، در وقتی که آنجناب را شهید می‌کردند، از آسمان خون می‌بارید! ای مادر عباس، چه گویم که طاقت شنیدن نداری! ای مادرس عباس، شهربانو بی‌شوهر شد و زینب بی‌برادر گردید، فاطمه و سکینه بی‌پدر شدند.
راوی گوید که در آن وقت عبدالله ابن جعفر، شوهر زینب خواتون پیش آمد و گفت: ای قاصد کربلا، بگو چه خبر آورده‌ای و بیان فرما. بشیر گفت: ای مرد، تو کیستی که احوال حسین را می‌پرسی؟ عبدالله گفت: ای برادر، چه از نام من می‌پرسی! ای برادر، مرا نام عبداللهِ جعفر است. در آنوقت بشیر بی‌تاب شد و اشک از دیده‌ها روان ساخت ... [و خبر شهادت فرزندان عبدالله را داد]. در آن دم عبدالله آه از نهاد برآورد و از پا درآمد و بیهوش گردید. پس در آنحال بشیر در کوچه‌های مدینه می‌گشت، بر سر و سینه می‌زد و بدین نحو گفتگو می‌نمود
🍐مقتل خطی بیاض و رضه‌خوانی، (مقتل به شماره 15894 مجلس شورا) ص۷

فقط فرج.مقتل

01 Aug, 17:26


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1321
امام حسن صلوات الله علیه وقت رحلت، عیال خود را در اطراف خود جمع و با یک یک وداع فرمود، تا این که به ام کلثوم صلوات الله علیها فرمود فرزندم قاسم را حاضر کن. چون قاسم صلوات الله علیه را حاضر کردند، او را در بر گرفت و رویش را بوسید و گریست، گویا به خاطر آورد آنچه را که در روز عاشورا با فرزند دلبندش میکنند که به هیچ شهیدی از شهدا این ظلم نشد؛ زیرا که هنوز زنده بود که امام حسین صلوات الله علیه برای دفع عمر سعد از او، هجوم آورد و با طائفه ای بنی ازد مشغول جهاد شد و بدن نازنین این طفل پایمال سم ستوران شد و گویا فریاد می کرد آه آه عمو استخوانهای بدنم در هم شکسته شد. عزیز من اگر چنانچه پای بر بازوی تو گذاشته شود، چقدر متألم میشوی،تأمل کن در حال این طفل ۱۳ ساله که با بدن مجروح پاهای اسبان بر بدن نازنینش گذارده شده، آیا چه حالتی داشته؟ مجملا جناب امام حسن صلوات الله علیه دست آن طفل را گرفته به دست امام حسین صلوات الله علیه داد و فرمود من دختر تو فاطمه را نامزد قاسم و او را به تو سپردم، باید نظر لطف و شفقت از او دریغ نداری و چون وقت رسید امانت وی را به وی سپاری، در آن وقت فغان و زاری از پردگیان سرادق عصمت برآمد امام حسین صلوات الله علیه گریست چون شب شنبه ۲۹ ماه صفر شد حال آن جناب دگرگون شد و دیده بر هم نهاد گاهی به هوش و گاهی بیهوش پس از زمانی چشم گشود همگی برادران خود را در بالین خود جمع دید به نظر حسرت در ایشان نگریست و گریست و فرمود: (استَوْدَعُكُم الله و أقرأ عليكم السلام) شما را به خدا می سپارم و سلام من به شما باد. با دست مبارک اشاره به جانب آسمان کرد و فرمود «بالرفیع الاعلی» و به جد و پدر صلوات الله علیهما محلق شد.
🍐عنوان الکلام فشارکی(چاپ نشر وحدت‌بخش) ۳۰۳

فقط فرج.مقتل

01 Aug, 17:20


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1320
بعضی از ارباب مصیبت ذکر کردند. که سبب رفتن ابی الفضل از جهت آب آوردن از برای اطفال این بود که خیمه ای بود که مشک ها را در آن میریختند، جناب ابی الفضل وارد خیمه شد دید که اطفال از تشنگی این مشکها را برداشته و شکم های خود را برهنه کرده و بر روی خاکهای نمناک می مالیدند، همین که این را مشاهده نمودند که نور دیدگان چنین میکنند، فرمود حال میروم و آب از برای شما می آورم.
🍐عنوان الکلام فشارکی(چاپ نشر وحدت‌بخش) 2۹5

فقط فرج.مقتل

01 Aug, 17:19


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم‏ وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎مطلب شماره 1319
از فاطمه دختر جناب ابی عبدالله صلوات الله علیه صاحب بیت الاحزان روایت نموده که چون لشگر در خیمه ما ریختند، من کوچک بودم و در پای من خلخالی بود از طلا، ملعونی آمد و آن خلخالها را از پای من بیرون میکرد و میگریست گفتم از برای چه گریه میکنی ای دشمن خدا گفت چگونه گریه نکنم و حال این که برهنه میکنم دختر رسول خدا را گفتم اگر میدانی که من دختر پیغمبرم پس چرا مرا برهنه میکنی؟ قال «أخاف ان یجئی غیری» گفت میترسم که من نبرم، دیگری بیابد زینتهای تو را. فاطمه مظلومه غارت شده میگوید که من پس از غارت خیمه ها بر در خیمه ایستاده بودم، متحیر که آیا ما را میکشند یا اسیر میکنند و نظر میکردم بر جسد پاره پاره پدر بزرگوار و اصحاب او که با بدن چاک چاک مانند گوشت‌های قربانی بر روی ریگ های گرم کربلا افتاده بودند و اسبهای مخالف بر روی ایشان میدویدند که ناگاه دیدم ملعونی سوار بر اسب و جمعی از زنان را به جلو انداخته بود و به کعب نیزه خود میزد آنها را و می دوانید و آنها بی کس از ترس کعب نیزه در پناه یکدیگر میگریختند، آن مظلومه میگوید من از دیدن این اوصاف بیتاب شدم و استخوانهایم به لرزه آمد و هوش از سرم رفت و از ترس آن ملعون گاهی از طرف راست عمه ام ام کلثوم و گاهی از طرف چپ او میگریختم، ناگاه نظر آن ملعون روسیاه به من افتاد و قصد من کرد، من از ترس او گریختم و آن ملعون عقب من تاخت ناگاه کعب نیزه بر میان دو كتف من زد، من برو در افتادم پیاده شد و چنان گوشواره از گوش من کشید که گوشم دریده شد.
🍐عنوان الکلام فشارکی(چاپ نشر وحدت‌بخش) 265

فقط فرج.مقتل

01 Aug, 17:17


خلاصه، پس آن ملاعين و کفره گفتند: چه چاره داری در اين باب؟ آن ملعون رگ حسد و عداوتش بر هيجان و تنور غضبش به فوران آمده از شدّت دهشت و اضطراب خودش را به يک طرف کشيده و مناجات با رب العزة و خلاق عالميان نمود و عرض کرد: يا ربّ العزة و يا اله العالمين، به غير درِ اوسع رحمتت حاجات منتهی نمی‏شود آيا مرخص و مأذون هستم در سؤال و حاجت خواستن؟ پس از خلاق عالميان مأذون شد و ندا رسيد: سؤال کن ای شيطان از هر چه می‏خواهی.
عرض کرد: اين حجت کبری و ولی مطلق تو که به تحقيق او را بعد از جدّ و پدر و مادر و برادرش صلوات الله علیهم تفضيل داده‌ای به جميع خلق از اولين و آخرين و اهل سماوات و ارضين هر چند صبر و تحمل او غايت و نهايت ندارد و فوق ادراکات عقول و اوهام است آيا بر زياده از اين حالات و ابتلاءات و مصائب نيز صبر دارد؟ ندا رسيد: ای ملعون رجيم! بخواه هر چه بخواهی.
آن ملعون عرض کرد: می‏خواهم حرارت آفتاب را هفتاد درجه زياد کنی بر اين حالتی که قرار گرفته است! ندا رسيد: ای ملعون! حاجت تو را برآوردم منم ارحم الراحمين و اجود المسئولين و اکرم الأکرمين و لکن بدان ای رجيم که من خميرۀ طينت حجت کبری و ولی مطلقم را به دست قدرتم به آب رحمت و صبر و تفويض و تسليم و رضا خلق کرده‏ام!
پس وقتی که خلاق عالميان هفتاد درجۀ حرارت آفتاب را زياد نمود و شيطان آن حرارت را احساس نمود و بر جسد نحس و خبيثش اثرش رسيد رو به فرار گذاشته از عرصۀ کربلا بيرون رفت.
مخفی نماند که: اين قضيه نيز واقع شده آه آه يا سيدی يا ابا عبد اللَّه لا يوم کيومك! و لکن معلوم بوده باشد که اين مقام يعنی زيادتی حرارت آفتاب در هفتاد درجه رسيده بود و احساس حرارت و تأذی و تألم از آن مختص به آن مظلوم ــ‌روحی له الفداءــ بود و برای غير اين نحو احساس و تأذی بدنی نشد مگر برای ابليس رجيم در اوايل ظهور آن حرارت.
و تعجب مکن از نحو اين قضايا يعنی تأثير اين نحو حرارت آفتاب و هوا در آن مظلوم و عدم تأثير در غير آن زيرا که امثال و نظاير اين از قدرت تامۀ فوق التمامات والنهايات خلاق عالميان دور نيست و ظاهر روايت اين است که تا وقت شهادت آن امام مظلوم صلوات الله علیه اين تأثير موجود و محقّق شد. ...
🍐سفینه بحرالمصائب، ملا محمد جعفر روضه خوان تبریزی، جلد۵، صص ۱۶۳-۱۶۶