واقعیتهایی درباره مغز @brainiran Channel on Telegram

واقعیتهایی درباره مغز

@brainiran


در این کانال سعی شده که خلاصه ای از عملکردهای مختلف مغز گذاشته شود.این پست ها از منابع موثقی گرفته شده اند. دکتر محمد انتظاری طاهر(نورولوژیست)

واقعیتهایی درباره مغز (Persian)

به کانال "واقعیتهایی درباره مغز" خوش آمدید! این کانال تلاش دارد تا اطلاعات موثق و مفیدی درباره عملکردهای مختلف مغز ارائه دهد. پست های این کانال از منابع اعتبارسنجی شده توسط دکتر محمد انتظاری طاهر، یک نورولوژیست معتبر، گرفته شده اند. اگر به دنبال یادگیری در مورد عملکرد پیچیده و جذاب مغز هستید، این کانال برای شماست. با عضویت در این کانال، شما به دنیای شگفت انگیز علم مغز و اطلاعات به روز در این حوزه وارد خواهید شد. منتظر حضور شما در کانال "واقعیتهایی درباره مغز" هستیم!

واقعیتهایی درباره مغز

05 Aug, 06:36


چه عواملی هر یک از ما را از بقیه متفاوت می‌کنند؟ کوین میچل، دانشمند علوم اعصاب و وبلاگ‌نویس محبوب علم، در این کتاب تنوع انسانی و تفاوت‌های فردی را تا عمیق‌ترین سطح آنها دنبال می‌کند: در سیم‌کشی مغز ما. میچل ماهرانه ما را از طریق تحقیقات مهم جدی و از جمله با استفاده از نتایج کارهای پیشگامانه خود راهنمایی می‌کند. او توضیح می‌دهد که چگونه تغییراتی که در جریان رشد مغز ما قبل از تولد روی می‌دهند به شدت بر خصوصیات روانشناختی و رفتار ما در طول زندگی تأثیر می‌گذارند. شخصیت، هوش، جنسیت و حتی نحوه درک ما را از جهان تحت تأثیر قرار می‌دهد. همه ما یک برنامه ژنتیکی برای رشد مغز انسان داریم که به‌طور خاص در DNA ما رمزگذاری شده است. اما، همانطور که میچل توضیح می‌دهد نحوه اجرای این برنامه تحت تأثیر فرآیندهای تصادفی رشد است که به‌طور منحصر‌به‌فرد در هر فرد و حتی دوقلوهای یکسان روی می‌دهند. رویکرد اصلی این کتاب و نویسنده آن این است که ترکیبی از این تغییرات رشدی و ژنتیکی تفاوت‌های ذاتی در نحوه سیم‌کشی مغز ما را ایجاد می‌کنند. تفاوت‌هایی که بر همه جنبه‌های روانشناختی ما تأثیر می‌گذارد و این بینش نویدبخش تغییر در درک و تفسیر ما از تعامل طبیعت و پرورش است. کتابی که در دست دارید زمینه‌های ژنتیکی و عصبی اختلالاتی مانند اوتیسم، اسکیزوفرنی و صرع و تحول درک ما از این شرایط را بررسی می‌کند. علاوه بر این، کتاب پیامدهای اجتماعی و اخلاقی این ایده‌ها و فن‌آوری‌های جدید را بررسی می‌کند که ممکن است به زودی ابزاری را برای پیش‌بینی یا دستکاری صفات انسانی ارائه دهند.

واقعیتهایی درباره مغز

08 Jul, 14:01


در ۱۰۰ سال آینده به عقیده بسیاری از دانشمندان دستگاه نوار مغزی همچنان وسیله‌ای موثر برای شناخت و درمان بیماری‌های مغزی خواهد بود.
پایان

واقعیتهایی درباره مغز

08 Jul, 14:00


سدمین سالگرد اختراع دستگاه نوار مغزی (الکتروآنسفالوگرافی)
#Electroencephalography
#EEG

دستگاه نوار مغزی و یا الکتروآنسفالوگرافیEEG دقیقا ۱۰۰ سال پیش اختراع شد. این دستگاه وسیله‌ای است که برای ثبت امواج الکتریکی مغز استفاده می‌شود و از زمان اختراعش تا زمان حاضر نقش مهمی را در پژوهش‌هایی که بر روی مغز انسان انجام شده، ایفا کرده است. دستگاه نوار مغزی و یا EEG، در درک پدیده‌هایِ شناختی ِمغز از ادراکات حسی گرفته تا چگونگی شکل‌گیری حافظه، به پژوهشگران کمک نموده.
در روز ۶ جولای ۱۹۲۴، روانپزشک آلمانی هانس برگر برای اولین بار اقدام به ثبت امواج مغزی، با قرار دادن الکترودهایی بر روی مغز یک بیمار ۱۷ ساله، که بر روی او عمل جراحی مغز انجام می‌شد، نمود. هانس برگر تلاش می‌کرد که با ثبت فعالیت الكتريكىِ مغز ، اساس فیزیکی فعالیت‌های ذهنی را دریابد، و به همین دلیل سالها بر روی ثبت فعالیت الکتریکی مغز حیوانات کار کرده بود. متاسفانه کارهای او در ابتدا مورد استقبال قرار نگرفت. سرانجام ۵ سال بعد در ۱۹۲۹ او توانست نتایج پژوهش‌های خود را به چاپ برساند. در این ۵ سال او فعالیت الکتریکی مغزی سدها نفر و منجمله فرزندانش را ثبت کرد و مطمئن شد که امواج ثبت شده، امواج مغزی هستند و منشا آنها از قلب ویا عضلات بدن نیست. در سال ۱۹۳۴ دو الکتروفیزیولوژیست انگلیسی کارهای هانس برگر را تایید کردند و بدین طریق کشورهای دیگر نیز شروع به استفاده از دستگاه EEG نمودند. او در سال ۱۹۴۰ کاندید جایزه نوبل شد ولی در آن سال به علت شروع جنگ جهانی دوم، اعطای جایزه نوبل به هیچکس صورت نگرفت. در سال ۱۹۳۸ او با فشار حزب نازی آلمان بازنشسته شد که منجر به افسردگی هانس گردید و در ۱۹۴۱، او در بیمارستانی که کار می‌کرد، خودکشی کرد.

امواج مغزی که دستگاه EEG آنها را ثبت می‌کند چگونه شکل می‌گیرند؟ هنگامیکه چندین سلول عصبی مغز یا نورون‌ها به طور همزمان فعال می‌شوند، باعث تولید یک سیگنال الکتریکی قوی می‌شوند که به سرعت به تمام بافت‌های منتقل کننده الکتریسیته یعنی مغز، استخوانِ سر و پوست، سرایت کرده و با گذاردن الکترود بر روی سر می‌توان این امواج را ثبت کرد. اختراع EEG نشان داد که فعالیت‌های الکتریکی مغز نوسان‌هایی با ارتعاش (فرکانس) معین دارند. هانس برگر توانست در ابتدا مهمترین امواج مغزی یا امواج آلفا را ثبت کند که فرکانس آن بین ۸-۱۳ هرتز (سیکل در ثانیه) هست. این امواج زمانی ثبت می‌شود که فرد بیدار و در حالت استراحت است و چشمها را بسته است. این امواج بیشتر در نواحی خلفی مغز ویا قشر اکسیپیتال که قشر درک بینایی است، ثبت می‌شوند. هر چه فرکانس امواج آلفا سریعتر باشد سرعت ادراک بینایی در فرد سریعتر است. وراثت نقش بزرگی را در تعیین فرکانس امواج آلفا در یک فرد دارد.
به محض باز کردن چشمها، امواج آلفا در قسمت خلفی مغز دامنه‌شان کاهش میابد و امواج سریعتری با فرکانس ۱۳-۳۰ هرتز (سیکل در ثانیه) در جلوی مغز در لوبهای فرونتال پدیدار می‌شود. این امواج، امواج بتا Beta نام گرفته‌اند. در هنگام فعالیت ذهنی شدید مانند تمرکز و تفکر منطقی این امواج بارز می‌شوند. هانس برگر این امواج را هم در مقاله خود توصیف نمود.
دو گونه از امواج آهسته تر که معولا در زمان خواب ثبت می‌شوند در سالهای بعد توصیف شدند. امواج تتا theta (فرکانس ۴-۷) و امواج دلتا delta (فرکانس ۵/. تا ۴ هرتز). پژوهش‌هاى چند ساله‌ی اخیر، نقش امواج تتا را در فرآیند حافظه و یاد آوری، اساسی دانسته.
یکی از مهمترین کاربردهای دستگاه EEG تشخیص انواع بیماری‌های صرعی epilepsy است. به هنگام حمله صرعی، نورونهای مغزی ناگهان تخلیه الکتریکی شدید و همزمانی را انجام می‌دهند که به صورت امواجی با دامنه بالا و شبیه سرنیزه Spike ایجاد می‌کنند که توسط دستگاه مغزی ثبت شده، و به تشخیص نوع صرع کمک بارزی می‌کند.
دستگاه EEG همچنین در تشخیص ضایعات مغزی بعد از ضربات و همچنین به تشخیص کُما Coma و عمق آن کمک شایاتی می‌کند.
در پژوهش‌های نوروساینس هم دستگاه نوار مغزی نقش مهمی دارد. این وسیله به کشف بسیاری از فرآیند‌های پدیده های شناختی (کاگنتیو) مغز در انسان‌ها، و حیوانات کمک نموده. قسمت‌های مختلف مغز توسط این امواج با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند و ثبت امواج به ما نشان می‌دهد که برای فعالیت‌‌های مختلف مغزی، این ارتباطات چگونه صورت می‌گیرد.
اگر چه هم اکنون وسایل تشخیصی و پژوهشی دیگری مانند سی تی اسکن و یا ام آر آی مغز در دسترس است ولی هنوز از اهمیت EEG کاسته نشده.
در حال حاضر پژوهشگران بر روی انواع ارزان دستگاه‌های ثبت نوار مغزی که قابل پوشیدن باشد کار می‌کنند. امید است که بدین طریق تشخیص اختلالات شناختی راحت‌تر، و سرانجام به بهبود قابلیت‌های شناختی در انسان کمک شود.

واقعیتهایی درباره مغز

26 Dec, 02:37


فرگشت مغز : کمی بیش از ۱۰۰ ژن باعث ایجاد مغز منحصر
بفرد انسان می‌شود

#Brainevolution

دانشمندان نوروساینس بر این باورند که برتری توانایی‌های شناختی انسان در مقایسه با خانواده میمون‌ها (Apes) به علت گستردگی قشر مغز و تنوع بیشتر سلول‌های مغز در انسان است. اما هنوز اساس مولکولی این اختلاف کاملا شناخته نشده است. ساختار پروتئین‌ها در مغر انسان و پریماتهای غیر انسان
، تغییر بسیار اندکی را نشان داده و به همین جهت این تفاوت نیروی شناختی باید در اثر تغییرات تنظیم‌ بروز ژن‌ها gene expression باشد. تجزیه و تحلیل بروز ژن‌ها و مقایسه آن بین انسان و پریمات‌های غیر انسان می‌تواند اساس برتری شناختی انسان را مشخص نموده و به این سوال نیز پاسخ دهد که آیا اختلالات تنظیم این ژن‌ها در ایجاد بیماری‌های عصبی-روانی تاثیری دارد یا خیر.
اخیرا یک گروه بین‌المللی پژوهشگران به رهبری جسی گیلیز از بخش فیزیولوژی دانشگاه تورنتو کانادا، با استفاده از تکنیک ثبت بروز ژنتیکی gene expression ، در شکنج میانی لوب گیجگاهی temporal lobe، در پنج گونه پریمات (انسان، شامپانزه، گوریل، میمون ماکاک و میمون مارموست) اختلافات بروز ژنتیکی بین تک تک سلول‌های مغزی را بررسی نمودند.
این گروه در ابتدا ۵۷ منطقه مشابه از نظر سلولی را در لوب میانی گیجگاهی تعیین نمودند و‌سپس بروز ژنتیکی ده هزار سلول در هر منطقه و همچنین ژن‌هایی که به طور همگام در این مناطق بروز می‌نمایند را در هر پنج گونه بررسی کردند. نتایج این پژوهش در سپتامبر ۲۰۲۳ در مجله Nature ecology
& evolution منتشر شد.
این پژوهشگران دریافتند که اگر چه اکثر ژن‌ها در همه این پریمات‌ها همانند یکدیگر بروز می‌کنند ولی ۲۴ درسد ژن‌ها بین انسان و پریمات‌های غیر انسان تفاوت بروز دارند (۳۳۸۳ ژن از مجموع ۱۴۱۳۱ ژن).
سوال بعدی که این پژوهشگران باید پاسخ می‌دادند این بود که آیا همه این ژن‌ها اهمیت کاربردری در فرگشت مغز انسان داشته‌اند.
در مرحله دوم پژوهش، توانایی‌های ایجاد شبکه‌های عصبی موثر و کاربردی توسط این ژن‌ها بررسی شد. در ۱۹ حیوان از این ۵ گونه پریمات‌ها (انسان و غیر انسان) بروز ژن‌ها و همچنین همگامی ژن‌ها برای ایجاد شبکه‌های عصبی موثر و کاربردی، بررسی شد. در نهایت مشخص گردید که فقط ۱۳۹ ژن از ۳۳۸۳ ژن متفاوت (کمتر از یک درسد ژن‌ها‌ی متفاوت) قادر به ایجاد شبکه‌های عصبی موثر و کاربردی در انسان در مقایسه با بقیه پریماتها هستند. این ۱۳۹ ژن اختصاصی در انسان (مانند NHEJ1، GTF2H2، C2 و BBS5) معمولا در شرایطی که relaxed selective constraints نامیده می‌شود، فرگشت می‌یابند. این نوع فرگشت ژنتیکی اگر چه نقش اساسی در بقای گونه ندارد ولی نقش بزرگی در تطابق گونه با محیط ایفا می‌کند و می‌تواند فرگشت سریع مغز انسان را توجیه کند.
در این پژوهش ۵۷۰ هزار سلول در لوب میانی گیجگاهی ۵ گونه از پریمات‌‌ها بررسی شده و این روش جدید راه را برای بررسی وسیع‌تر مغز فراهم نموده. با پژوهش‌هایی که در آینده انجام خواهد شد نقش این ژن‌ها در ایجاد بیمار‌های مغزی نیز مشخص خواهد شد.
پایان

واقعیتهایی درباره مغز

02 Dec, 06:08


مثلا در پژوهشی که توسط مایکل مرزنیش در مورد انگشتان قطع شده انجام شده بود، فعال شدن مناطق انگشتان مجاور در مغز به علت سیم پیچی جدید نیست، بلکه این قابلیت برای انگشتان در مناطق مجاور به طور نامحسوس از زمان تولد وجود داشته و بعد از قطع بعضی انگشتان آسانتر فعالیت آنها ثبت می‌شود. تامار مکین و جان کراکائور همچنین دریافتند که قشر بینایی افرادی که نابینا متولد می‌شوند و یا افرادی که دچار سکته مغزی می‌شوند، در مناطق سالم مغز هیچ نوع ارتباط جدیدی به جز همان ارتباطاتی که از زمان تولد وجود داشته به وجود نمی‌آید.
یافته‌های این پژوهشگران نشان می‌دهد که آنچه که به عنوان قابلیت مغز برای سازماندهی وسیع از طریق سیم‌کشی‌های جدید می‌پنداریم، در حقیقت فعال‌سازی و کاربرد بهینه همان ارتباطاتی است که از زمان تولد داشته‌ایم. اصولا مغز قادر به دادن یک عملکرد به قسمت‌های غیر مربوط به آن عملکرد ( مثلا دادن حس بینایی به قسمت‌های شنوایی مغز) نیست و فقط می‌تواند از ارتباطاتی که از ابتدا وجود داشته به بهترین وجه استفاده کند. در حالیکه پدیده پلاستیستی یک پدیده قوی در مغز است ولی فقط محدود به توانایی‌هایی می‌شود که از ابتدا وجود داشته ولی استفاده موثر از آن نشده است.
حال سوال این است که چطور یک فرد نابینا می‌تواند در یک اطاق شلوغ مسیر خود را فقط با صدا دریابد. پاسخ این است که این قابلیت به علت سازماندهی و سیم کشی جدید در مغز نیست بلکه به علت آموزش و یادگیری است. برای این فرد نابینا برای اینکه با صدا مسیر خود را بیابد آموزش‌های سخت و مکرر لازم است. این یادگیری همچنان قدرت مغز را نشان می‌دهد اما پدیده ای آهسته و مسیری سخت است که نیاز به سعی فراوانی دارد. این مسیر به ایجاد راههای جدید در مغز منجر نمی‌شود بلکه ارتباطاتی که از ابتدا در مغز داشته‌‌ایم و غیر فعال بودند، فعالتر می‌کند.
آگاهی از سازوکار دقیق پلاستیسیتی و درک محدودیت‌های آن هم برای بیماران و هم برای متخصصان بازتوانی اهمیت دارد. بیماران باید بدانند که اگر چه مغز قابلیت بزرگی برای یادگیری دارد، پدیده تطابق‌پذیری و یا پلاستیسیتی محدودیت دارد و نباید امید به بهبودی‌های معجزه آسا بعد از صدمات مغزی داشت. پزشکان و متخصصان بازتوانی هم باید بدانند که مسیر تطابق پذیری مغز یک معجزه نیست بلکه یک مسیر طولانی و آهسته است که نیاز به فداکاری و انعطاف‌پذیری دارد.

برگرفته از تارنمای ساینتیفیک آمریکن نوامبر ۲۰۲۳

واقعیتهایی درباره مغز

02 Dec, 06:08


تطابق و انعطاف پذیری (پلاستیستی) در مغز.
قدرتی محدود یا نامحدود!


#brainplasticity
#brainadaptibility
مغز انسان توانایی تطابق و تغییر دارد، که اینرا به نام «نوروپلاستیسیتی» می‌شناسیم. ایده تطابق در مغز سالهاست که توجه دانشمندان و مردم را به خود جلب کرده. این ایده هیجان و امید در مردم ایجاد می‌کند. مثلا هنگامیکه می‌شنویم یک فرد نابینا بر اساس درک صدا می‌تواند مسیر خود را در یک اتاق شلوغ پیدا کند و یا فردی که دچار سکته مغزی شده، دوباره قادر به حرکت دادن اندامهای خود هست، اینها داستانهای امیدوار کننده‌ای هستند.
در چند دهه اخیر بسیاری از پژوهشگران اعتقاد داشتند که بیماریهای سیستم عصبی مثل نابینایی، ناشنوایی، قطع اندامها، و یا سکته‌های مغزی منجر به تغییرات بارز در مغز می‌شوند. این ایده تصویری را به ما می‌داد که مغز کاملا قابل تطابق بوده و وسیعا خود را دوباره سازی کرده و جبران نقائص را می‌کند. بعضی از پژوهشگران این ایده را مطرح کردند که هنگامیکه مغز دچار صدمه می‌شود، ناگهان پتانسیل‌های پنهان خود را آشکار کرده و با سیم کشی‌های جدید باعث ایجاد قابلیت‌های جدید می‌شود. این ایده حتی منجر به این فرضیه غلط شده که ما فقط از ۱۰ درسد از ظرفیت‌های مغز خود استفاده می‌کنیم و بقیه مغز به صورت ذخیره برای مواقع نیاز باقی می‌ماند!!

اخیرا دو پژوهشگر از دانشگاه کمبریج انگلستان و دانشگاه جانز‌هاپکینز آمریکا در یک پژوهش وسیع قابلیت‌های مغز را برای تطابق و تغییر راست آزمایی نمودند. نتیجه این پژوهش‌ها در مجله eLife در نوامبر ۲۰۲۳ منتشر شد. این پژوهشگران تمام پژوهش‌های گذشته را که در مورد نوروپلاستیسیتی و باز سامانی reorganization قشر مغز بود بازنگری کردند و ایده های جدیدی مطرح کردند که تئوری‌های شایع قدیمی در مورد تطابق‌پذیری مغز را به چالش می‌کشد.

به نظر این پژوهشگران ریشه تئوری‌های شایع قدیمی از پژوهش‌های یک عصب‌پژوه به نام «مایکل مرزنیش »منشا میگیرد. قبل از او دو عصب پژوه معروف دیوید هابل و تورستن ویزل با پژوهش‌هایی که بر روی سیستم عصبی بینایی بچه گربه‌ها نمودند به گرفتن جایزه نوبل پزشکی نائل آمدند. این دو نفر با بستن پلک‌های یک چشم بچه گربه ها متوجه شدند که نورون‌های قشر بینایی که به طور معمول به آن چشم قبل از بسته شدن پاسخ می‌داد بعد از بستن پلک‌ها شروع به پاسخ به چشم باز طرف مقابل نمود. این تغییر واکنش به چشم غالب باز، به علت قابلیت مغز برای بازسامانی reorganization در نتیجه تغییرات ورودی‌های حسی بود که فقط در اوائل عمر بچه گربه‌ها مشاهده شد. هابل و ویزل همین پژوهش را در گربه‌های بالغ هم انجام دادند اما بازسامانی reorganization را مشاهده نکردند. آنها نتیجه گرفتند که مغز بالغین قابلیت تطابق (پلاستیسیتی) بسیار کمتری دارد.
اما پژوهش‌های مایکل مرزنیش نشان داد که حتی مغز حیوانات بالغ هم قابلیت تطابق دارد. او با قطع چند انگشت میمون‌های بالغ مشاهده کرد که مناطقی از مغز که فقط برای حس انگشتان قبل از قطع شدن فعالیت می‌کردند، بعد از قطع انگشتان به حس‌های ورودی از انگشتان سالم هم پاسخ می‌دهند. او نتیجه گرفت که مغز میمون بالغ قادر به سیم کشی مجدد در ساختار خود است و مغز قابلیت فراوانی برای بهبود کامل دارد.
پژوهش‌های از این نوع ایده‌ای را مطرح نمود که مغز قادر به «بازسازی نقشه خود remapping» است و مثلا قسمت‌هایی از مغز که مربوط به چشم و انگشت است در صورت نابینایی و یا قطع عضو می‌تواند کاملا خود را در خدمت حس‌های دیگر مثل شنوایی، لامسه و یا بویایی درآورد. در حقیقت ایده ساده پلاستیسیتی که یک ناحیه مغز مربوط به بینایی که در کودکی می‌تواند فقط به بینایی چشم مقابل واکنش نشان دهد، به یک ایده وسیع‌تر که هر قسمت مغز می‌تواند خود را برای حس دیگری بازسامانی کند، تعمیم یافت. پژوهشی که در نوامبر ۲۰۲۳ چاپ شد، این تعمیم پلاستیسیتی را کاملا به چالش کشیده‌ است.
تامار مکین از دانشگاه کمبریج و جان کراکائور از دانشگاه جانز هاپکینز ده مورد از پژوهش‌هایی را که در مورد پلاستیسیتی مغز صورت گرفته بود انتخاب کرده و مورد بازبینی قرار دادند. این پژوهشگران نتیجه گرفتند آنچه که قبلا به عنوان بازتوانی موفق مشاهده شده بود و تصور می‌شد که به علت فعال شدن قسمت‌هایی از مغز است که قبلا به آن ارگان‌های حسی ارتباطی نداشتند، کاملا اشتباه است. در حقیقت این بازتوانی‌های موفق در نتیجه فعال شده قسمت‌های از مغز است که کاملا مربوط به آن ارگان‌های حسی بوده و از زمان تولد حضور داشتند ولی کاملا فعال نبودند. درک این اختلاف بسیار مهم است. یافته‌های جدید نشان می‌دهند که تطابق مغز مربوط به فعال شدن قسمت‌هایی از مغز که کاملا به آن ارگان حسی ربطی ندارند، نیست.

واقعیتهایی درباره مغز

15 Jun, 01:16


هنگامی‌ که روان‌شناسانِ فرهنگ، به پدیدهٔ فردگرایی individualism در مقابلِ قبیله‌گرایی (کالکتیویسم) برمی‌خورند، همیشه این سؤال پیش می‌آید که در مغز چه تغییراتی پیش می‌آید که نگرشِ فرهنگی در آن تغییر می‌کند؟ در دهه ۱۹۸۰، دو پژوهشگر (کاوالی- اسفروزا و فلدمن) نظریه هم‌فرگشتی ژن- فرهنگ Gene Culture Coevolution را مطرح کردند. بر اساسِ این تئوری، رفتارِ انسان، محصولِ دو فرآیندِ فرگشتِ‌ژنتیکی و فرگشتِ‌فرهنگی است که، همواره با یک‌دیگر همکاری و واکنش دارند. یکی از مثال‌هایِ بارز هم‌فرگشتیِ ژن- فرهنگ، مصرف ِ شیر ِگاو در انسان است. تمایل به مصرف ِ شیر در انسان، باعثِ انتخابِ ژنی در گاوها برایِ تولیدِ بیشترِ شیر شد، و در انسان ژنِ آنزیمِ لاکتاز برایِ هضمِ شیر فعّال شد.
بر اساسِ تئوریِ هم‌فرگشتیِ ژن-فرهنگ، گونه‌هایِ فرهنگی تطابق‌پذیر بوده، و باعثِ انتخابِ ژنتیکی می‌شوند، سپس این ژن‌ها هستند که ساختارهای شناختی و مغزی را، پالوده کرده و آن‌ها را برایِ ذخیره و سپس انتقالِ قابلیت‌هایِ فرهنگی آماده می‌کنند.
در سال ۲۰۱۰، ماتیو لیبرمن از بخشِ نوروساینسِ دانشگاهِ سان‌دیاگو در کالیفرنیا، احتمالِ این‌که تغییراتِ ۳ ژن در افتراقِ فردگرایی در مقابلِ قبیله‌گرایی شرکت دارند را، مطرح نمود. دو ژن از این ژن‌ها ( 5HTTLPR و MAOA-VNTR ) که هردو در متابولیسمِ مادّهٔ شیمیاییِ سروتونین نقش دارند، و OPRM1 که بر رویِ گیرندهٔ مخدّریِ مُو u Opioid تاثیر گذار است. این موادّ ِ شیمیایی-عصبی (نوروترانسمیتِر) در حسّاس بودنِ افراد در موقعیت‌هایِ مختلفِ اجتماعی، نقش ایفا می‌کنند. پژوهش‌های محدود نشان داده که در جوامعِ قبیله‌گرا، تعدادِ بیشتری از مردم دارایِ انواعی از ژن‌ها برایِ این نوروترانسمیتر‌ها هستند که حسّاس بودنِ آن‌ها به تغییراتِ اجتماعی را، افزایش می‌دهد. این پژوهش‌ها هنوز به نتایجِ قطعی نرسیده‌اند و نیاز به بررسی‌هایِ ژنتیکیِ گسترده دارند.
سؤالی که اکنون مطرح است، شیوع فردگرایی در مقابل قبیله‌گرایی است، و این‌که آیا فردگرایی در جهان ِ حاضر کمتر و یا بیشتر شده است. ایگور گروسمن و گروه او از بخش روانشناسیِ دانشگاهِ آریزونای آمریکا، اطّلاعاتِ مختلفِ اقتصادی، اجتماعی، و زیست‌محیطیِ ۷۸ کشور را در طول ۵۰ سال (۱۹۶۹ تا ۲۰۱۱)، و همچنین World Value Survey که پرسش‌نامه‌هایی در موردِ ارزش‌هایِ فردگرایی در مقابل قبیله‌گرایی بوده را، برّرسی نمودند. این پژوهش در سال ۲۰۱۷ در مجله Psychological Science منتشر شد. بر اساسِ این پژوهش میزانِ فردگرایی individualism در جهان ۱۲ درسد افزایش یافته است. بسیاری از پژوهش‌گران، این افزایش را مدیونِ ثروتمند شدنِ کشورها، و آموزشِ بیشتر می‌دانند. امّا نکته‌ای بسیار مهمّ در این پژوهش این بود که، در کشورهایی مانند اوکراین، کروواسی، ارمنستان و مخصوصاً چین، علیرغمِ بالا رفتنِ ثروت و آموزشِ عالی، ارزش‌های فردگرایی در این کشورها کاهش یافته‌اند. این یافته، این احتمال را مطرح می‌کند که ظهورِ فردگرایی باعثِ بالا رفتن ثروت در بعضی از کشورها می‌شود و نه بر عکس.
جوزف هنریچ در کتاب خود معتقد است که، ظهورِ فردگرایی که در اثر ِقوانینِ فامیلیِ کلیسایِ ‌کاتولیک ایجاد شد، آغازگرِ عصر ِروشنگری در اروپا بود. این عصر منجر به اعتقاد به آزادی‌های فردی، و هم‌چنین آزادیِ گردشِ سرمایه شد. در نهایت، قوانینِ «حقوق‌بشر» تدوین گردید که، هم‌اکنون اساسِ قوانینِ کشورهایِ غربی هستند.

پایان

واقعیتهایی درباره مغز

15 Jun, 01:16


در ازایِ هر ۵۰۰ سال بعد از وضعِ این قوانین(برنامه ازدواج و تشکیل فامیل )میزانِ شاخص به طور ِمیانگین ۱/۲ کاهش یافت که، این معادلِ کاهشِ ۹۱ درسد در ازدواج‌هایِ بین عموزاده‌ها شده است.
در این پژوهش ۲۴ متغیّر از رفتارهایِ روان‌شناختیِ مردم، موردِ برّرسی قرار گرفت، و این‌ها را در سه گروهِ بزرگ طبقه بندی کردند: ۱- فردگرایی و غیرِ وابستگی به روابطِ فامیلی ۲- فرمانبرداری و تأکید بر روی ِ عقاید ِ گذشته. ۳- اعتماد به افرادِ غریبه در جامعه. متغیّرهای روان‌شناختی ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ سال بعد از قوانینِ کلیسای‌کاتولیک‌، به سویِ فردگرایی، غیروابستگی و اعتماد به افرادِ غریبه تمایل پیدا کرد، در حالی‌که در کشورهایی که، در معرضِ قوانینِ کلیسایِ‌شرقی( ادامه تشویق روابط فامیلی قوی)بودند مانند ترکیه، همچنان این متغیرها به صورت قبیله‌گراییِ(کالکتیویسم)اعتقاد به عقایدِ قدیمی و عدمِ اعتماد به افرادِ غریبه، باقی ماندند. البته تمام کشورهای ِغربی در این مورد یک‌پارچه نیستند. به طورِ مثال، از ۹۲ منطقه‌ای که در ایتالیا برّرسی شدند، بعضی از آن‌ها هنوز به ازدواج‌هایِ فامیلی و ازدواجِ عموزاده‌ها ادامه داده‌اند. مردمِ این مناطق در حال‌ِحاضر هم، از افرادِ فامیل قرض می‌گیرند و به بانک‌ها اعتماد ندارند. این افراد، کمتر در کارهایِ خیریّه و کمک به افرادِ غریبه مانندِ اهدایِ خون، شرکت می‌کنند.
نتایجِ پژوهش‌های گروهِ دکتر جوزف هنریچ در نوامبر ۲۰۱۹ در مجله معتبر Science منتشر شد.
دکتر هنریچ در این مقاله به سه نکته اشاره دارد: ۱- این پژوهش به هیچ‌وجه یک فرهنگ را برتر از فرهنگِ دیگر نمی‌داند. این پژوهش فقط فرگشتِ یک فرهنگ را نشان می‌دهد. ۲- طیف‌هایِ مختلفِ روان‌شناختی می‌تواند، حتّی در یک جامعه و فرهنگ دیده شود(مانند ایتالیا که در بالا ذکر شد)و نه فقط در جوامعِ مختلف. ۳- طیف‌هایِ روان‌شناختی، یک حقیقت ثابت نیستند و به طور دائم، فرگشت پیدا می‌کنند.
پژوهشِ دیگری اثراتِ «میزانِ بالایِ روابط فامیل kinship intensity» را در شهر نیویورک در مورد دیپلمات‌های سازمان ملل، بررسی نمود. پلیسِ شهر نیویورک ماشین‌هایِ با پلاکِ دیپلماتیک را اگر در مکا‌ن‌های خلاف پارک کنند، جریمه می‌کند. در طولِ مدّتِ این پژوهش، دیپلمات‌هایِ کشورهایِ کانادا و سوئد، تمامِ جریمه‌ها را پرداخت کردند. در حالی‌که دیپلمات‌هایی که از کشورهای با روابطِ فامیلیِ بارزتر آمده بودند، مانند کوویت ۲۴۹، مصر ۱۴۱، و چاد ۱۲۶ جریمه را، در مدّتِ ۲ سالی که پژوهش انجام شد، پرداخت نکردند. افرادی که از کشورهایِ با «روابطِ فامیلیِ عمیق» هستند بیشتر به افراد فامیل و یا قبیله خود توجه دارند، و کمتر به افرادِ غریبه و خارج از گروه out group اهمیّت می‌دهند.
دکتر هنریچ در کتاب خود ،WEIRD people که در سال ۲۰۲۰ منتشر شد، در موردِ مشخصّات ِروان‌شناختیِ فرهنگِ غربی بیش‌تر توضیح داده است. افرادِ WEIRD, فردگرا بوده و دنیا را از دیدگاهِ فردیِ خودشان می‌بینند، به حقوقِ فردی احترام گذاشته و اساسِ پیشرفت را در موفقیت‌های شخصی می‌دانند. دوم، افرادِ WEIRD, برای تمامِ افراد استانداردهایِ اخلاقی را یکسان می‌دانند. بررسی‌هایِ روان‌شناختیِ این افراد نشان داده که، حاضر به دروغ گفتن برای ِ محافظت از فامیل و دوستانشان در مقابلِ قانون نیستند.
سومّین مشخّصهٔ افرادِ WEIRD، عدمِ اعتقاد به عقایدِ قدیمی، و مخصوصاً عقایدِ بزرگانِ قبیله elders است.
چهارم، افرادِ WEIRD تفکّرِ تحلیلی و یا آنالیتیکال را، بر تفکّرِ کلّی گرا holistic ترجیح می‌دهند. همین مشخّصه باعث شده که خلاقیّتِ بیشتری در این جوامع دیده شود.
پنجم، افراد WEIRD، بسیار آسانتر به افرادِ غریبه اعتماد می‌کنند. به همین دلیل، در حال حاضر هم کشورهای ِ غربی، بیش از بقیهٔ کشورها، پذیرای مهاجرین هستند.
در مقابل ِ فرهنگِ غربی ، موسّساتی در اکثرِ نقاطِ دنیا هستند که، بر اساسِ روابطِ بارزِ فامیلی kin based هستند، و به علّتِ روابطِ تنگاتنگ وغیرِ‌قابلِ‌نفوذ بسیار مقاوم هستند. این موسّسات و دولت‌هایی که اساسِ «روابط بارز فامیلی kin based » دارند از قبیله‌هایِ انسان‌هایِ اولیّه گرفته تا امپراتوریِ روم و در حال ِحاضر بسیاری از کشورهایِ دنیا همچنان پابرجا مانده‌اند و در برُهه‌های زمانیِ مختلف هم بسیار قدرت‌مند بوده‌اند، و طرز ِ تفکّرِ قبیله‌‌ای و یا کالکتیویسم را تقویت کرده‌اند. در این جوامع ثروت و منابع، معمولاً در دستانِ سرانِ قبیله‌ها و جوامع می‌ماند.
ادامه👇👇

واقعیتهایی درباره مغز

15 Jun, 01:15


چگونه فرهنگ غرب تغییر کرد و پذیرای آزادی‌های فردی شد؟
#WEIRD
#GeneCultureCo-Evulotion
#kinship
#Individualism
#Collectivism

پژوهشِ شاخص‌های رفتارِ اجتماعی در مناطقِ مختلفِ جهان، نشان داده که، رفتارهای مردم در کشورهای غربی(کشورهای اروپایی، آمریکای شمالی و استرالیا)، با بقیهٔ نقاطِ دنیا متفاوت است. مردم‌شناسان از مخفّفِ WEIRD (غربی، تحصیل کرده، صنعتی، ثروتمند، و دمکراتیک
Western, Educated, Industrialized, Wealthy, and Democratic)
استفاده می‌کنند. مردمِ این جوامع بیشتر فردگرا و مستقل هستند، و به افرادِ جدید در جامعه اعتماد می‌کنند، در حالی‌که کمتر به عقاید خود اصرار می‌ورزند و وفاداری داخل-گروهیِ In-group کمتری دارند.
تمامِ جوامعِ پیشامدرن premodern, بر اساسِ روابط خانوادگی بنا شده بودند. حدود ۱۲ هزار سال قبل با پیدایشِ انقلابِ کشاورزی، فرگشتِ فرهنگی باعث شد که، جوامعی که بر اساسِ روابط خانوادگی شکل گرفته‌اند، بیش از پیش قوی‌تر شوند. ایجادِ موسسات در این نوع فرهنگ، بر اساسِ روابط خانوادگی بود. این موسسات، اصرار بر روی عقاید قدیمی، اطاعت محض، به کار گیری انحصاری افراد فامیل، اطاعت از افرادِ مسنّ ِ قبیله، و وفاداری داخل- گروهی In-Group را تاکید کرده، و هم‌زمان مستقل بودن، فردگرایی و تفکّر ِ تحلیلی را نهی می‌کردند.
با آغاز ِ دورانِ جاریCommon Era (CE)، و یا آغاز گاهنمای گریگوری Gregorian Calendar، مذاهبِ فراگیر شکل گرفتند، و هر چه بیشتر به فرهنگی که اساس آن روابط فامیلی بود، قدرت بخشیدند. به طور مثال در ایران (پرشیا) ازدواج فامیلی، مخصوصاً بین عموزاده‌ها در مذهبِ‌زرتشتی بسیار توصیه می‌شد. بعد از آمدنِ اسلام به ایران، چنین ازدواج‌هایی هر چه بیشتر برای استحکام قبیله‌ها تشویق شد.
در اروپا هم در ابتدا، مسیحیّت با این نوع روابطِ خانوادگی هیچ تضادّی نداشت. حدود قرن پنجم مسیحی 500 CE، شاخه کاتولیکِ مسیحیّت، دچار ِتضادّ ِ قدرت با پادشاهی‌های مختلفِ اروپایی شدند. این پادشاهی‌های اروپایی عموماً، روابطِ عمیقِ خانوادگی داشتند، و قدرت را در خانواده خود حفظ می‌کردند. به همین جهت، دکترینِ مذهبِ کاتولیک، برای انتقال هر چه بیشترِ قدرت از حکومت‌ها به کلیسا، تغییر کرد و شروع به نفی ازدواج‌هایِ فامیلی نمود. این دکترین در کلیساهای غربی «برنامه ازدواج و تشکیل فامیل MFP» نام گرفت. این برنامه بعداً، حتّی ازدواج تا ۶ نسل بین عموزاده‌ها را نهی کرد. در همان دوره، کلیسایِ‌کاتولیکِ غرب، ایدهٔ ازدواجِ انتخابی و ازدواج با تازه واردین(مهاجران)را، به جایِ ازدواجِ از پیش تعیین شده با نزدیکان arranged marriage، مطرح نمود. ازدواج‌های متعدّد، و یا پُلی‌گامی هم، برای جلوگیری از دادنِ ارث به افرادِ فامیل، غیرِقانونی اعلام شد. حدود ۷۰۰-۱۰۰۰ سال بعد از وضع این قوانین توسّطِ کلیسایِ‌کاتولیک‌ها، جوامعِ‌اروپایی تغییراتِ بارزی کردند. خانواده‌هایِ گسترده به میزانِ زیادی کاهش یافتند، و در عوض خانواده‌های کوچک و تک ازدواجی، سنین بالاتر ازدواج و جوامعی که شمارِ بالایی از آنها مهاجران جدید بودند، به وجود آمد. چنین دکترینی توسّطِ کلیسایِ شرق(مسیحیان قبطی، آسوری و ارتدوکس)مطرح نشد و تغییراتی‌ که، در طرزِ تفکّرِ قبیله‌گرایی در اروپا پدید آمد، در جوامعِ مسیحیان شرقی بسیار کم‌تر بود.
به عقیدهٔ پرفسور جوزف هنریچ Joseph Henrich استادِ زیست‌شناسیِ‌فرگشتی در دانشگاه هاروارد، دکترینِ کلیسای‌کاتولیک، باعثِ به وجود آمدنِ مؤسّساتی در اروپا شد که، بسیار کمتر به روابطِ خانوادگی اهمیّت می‌دادند و به طورِ بارزی، فردگرا individualist بوده، و به راحتی به افرادِ غریبه در جوامع‌ِشان اعتماد می‌کردند. پرفسور هنریچ در سال ۲۰۱۰ تئوری‌ای را مطرح کرد که یکی از عللِ ایجادِ جوامعِ WEIRD(غربی W تحصیل کرده E،صنعتی I، ثروتمندR و دمکراتیک D)، و فرگشت ِ فرهنگِ کشورهایِ اروپایی، نهی شدن ازدواج‌هایِ فامیلی توسّط قوانینِ کلیسایِ غربی بوده. گروهِ پژوهشیِ او سپس بررّسیِ وسیعی را در اروپا آغاز کرد. این گروه، اروپا را به ۴۴۰ ناحیه(پیکسل)تقسیم کرد و تغییراتِ رفتاری را، بر اساسِ نوشته‌ها و منابع، از سال ۵۵۰ تا قرن ۱۵ میلادی برّرسی نمود. هر کلیسا را ،بر اساس پیروی از قوانین کاتولیک و یا قوانین ارتودوکس و قبطی، و اثرات آن‌ها بر رفتار مردم تا شعاع ۱۰۰ کیلومتر را بررسی کرد. در مرحلهٔ بعدی، این مناطق را بر اساسِ شاخصِ شدّتِ روابطِ فامیلی (Kinship intensity index یا KII) بررسی کرده، و سپس تغییراتِ روان‌شناختی در طولِ زمان را در این مناطق بررسی کردند. تحلیلِ نهاییِ این یافته‌ها نشان داد که، در کشورهایی که مردم هر چه بیشتر در معرضِ قوانینِ نهیِ ازدواج‌های فامیلی قرار گرفتند، شاخصِ عمقِ روابطِ فامیلی و ازدواجِ عموزاده‌ها کاهش یافته است.
ادامه👇👇

واقعیتهایی درباره مغز

05 Feb, 06:05


ژنی که در رفتارهایِ اجتماعی ِ اوّليه نقش دارد و ممکن است نقش اساسی در بیماری اوتیسم داشته باشد
#SocialBehavior
#Autism

دانسته‌های ِ ما در مورد چگونگی شکل‌گیری ِ رفتارهایِ اجتماعی در مراحل ابتدایی ِ شكل‌گیریِ زندگی بر روی زمین، بسیار محدود است. امّا کاملاً مشخّص است که بسیاری از حیوانات و از ميانِ آن‌ها انسان، دارای قابلیّت‌های ِ ذاتی‌ای هستند که، بعد از تولد قادر به ایجادِ پيوند Bond با هم‌نوعشان هستند.
پژوهشى كه به‌تازگی بر روی حیوانات انجام گرفته، اهمیّت ِ ژنی را که در رفتارهای اجتماعی ِ پایه نقش دارد، مشخّص نموده‌است. این پژوهش همچنین نشان داده که، بعضی داروها و عوامل محیطی در دورانِ جنینی، قادر به تغییر این ژن هستند و این باعث ِ تغییر در رفتارهای ِ اجتماعی ِ حیوان، همانندِ بیماران اوتیستیک می‌شود. این پژوهش در ۲۳ نوامبر ۲۰۲۲ در مجله Science Advance منتشر شد. دکتر «رندل پیترسون »از بخش‌ِ فارماکولوژی دانشگاه یوتا که رهبری پژوهش را به عهده داشت، معتقد است که این پژوهش به ما کمک می‌کند که، اختلالاتِ اجتماعی بودن را در مراحل اوّلیه زندگی، و در حدّ ِ مولکولی بررسی کنیم، و این امکان را می‌دهد که به طور ِ بالقوّه اختلالِ اجتماعی شدن را، در حیواناتی که ژن ِ غیر طبیعی دارند، درمان کنیم و شاید روزی این شيوه درمان را در مورد ِ انسان هم انجام دهیم.
دانشمندان معتقدند که بسیاری از ویژگی‌های ِ اجتماعی بودن قبل از تولد تعیین می‌شود. امّا هنوز سازوکارهای دقیق ِ این روند آشکار نشده است. پژوهش‌های جدید نشان داده‌اند که، رفتارهای ِ اجتماعی و ویژگی‌های ِ وابسته به آن، نه تنها بر اساسِ شالوده‌ی ژنتیکی ماست، بلکه به محلّ و چگونگی ِ زندگی ما هم بستگی دارد.
برای آزمایش ِ این مدل، که آیا تغییراتِ محیطی در زمانِ جنینی بر روی رفتارهای اجتماعی تاثیر دارند يا نه، گروهِ دکتر پیترسون تعداد زیادی از جنین‌هایِ ماهی‌گورخری Zebrafish را در معرض۱۱۲۰ داروی شناخته شده در ۷۲ ساعت ِ اوّلیه‌ی لقاح قرار دادند (یک دارو برای ۲۰ جنین ماهی).
از ۱۱۲۴ دارو، چهار دارو باعث ِ کاهشِ شدید ِ كنشِ اجتماعی بودن ماهی‌ها شدند. این ماهی‌ها به هیچ‌وجه گرایشی به دیگر ماهی‌ها نداشتند. هر چهار دارو از گروهی از آنتی‌بیوتیک‌ها بودند که، به گروه فلوروکینولون‌ها معروفند. این آنتی‌بیوتیک‌ها برای طیف ِ وسیعی از بیماری‌های ِ عفونی استفاده می‌شوند.
هنگامی‌ که پژوهشگران این آنتی‌بیوتیک‌ها را به موش‌های حامله دادند، بچه های بدنیا آمده رفتارهای متفاوتی در زمان بزرگسالی نشان دادند. این موش‌ها کمتر با موش‌های دیگر ارتباط برقرار می‌کردند و بیشتر کارهای ِتکراری، مانند وارد کردن پُربسامدِ سر به داخل یک سوراخ را، انجام مى‌دادند.
با انجام پژوهش‌هایِ عمیق‌تر، مشخّص گردید که این آنتی بیوتیک‌ها باعث ِ مهار ِ ژنی به نام TOP2a می‌شوند که این ژن به نوبه‌ی خود، بر رویِ یک‌سری ژن ِ دیگر تاثیر دارد که، در انسان باعث ِ بیماری اوتیسم می‌شوند.
سری ژن‌هایی که به نام «ژن‌های مرتبط به اوتیسم» معروفند، تمایل به وصل شدن به نوعی پروتئین دارند که، PRC2 نامیده می‌شود. به نظر می‌رسد، ژن TOP2a و پروتئین PRC2 با یکدیگر همکاری می‌کنند، تا ژن‌های ِ مرتبط به اوتیسم را کنترل کنند.
پژوهش‌گران همچنین سعی کردند تا اثراتِ ضدّ رفتار ِاجتماعی آنتی‌بیوتیک فلوروکینولون را وارونه کنند. براىِ اين كار، به جنین‌هایِ ماهی‌هایی که در معرض این داروها قرار گرفته بودند، داروی UNC1999 دادند که مهارکننده پروتئین PRC2 است. بعد از قرار گرفتن در معرضِ اين دارو، ماهی‌های ِبدنیا آمده رفتار ِطبیعی نشان دادند و به ماهی‌هایِ دیگر نزدیک شدند. این یافته باعث ِ تعجبِ پژوهشگران شد. به گفته‌ی دکتر پیترسون، آن‌ها اصلاً انتظار نداشتند که بتوان كاركردِ ژن ِموثّر بر رویِ رفتار ِاجتماعی را وارونه نمود. به نظر می‌رسد که وارونه نمودن رفتار ِضدّ ِ اجتماعی، در دوران جنینی امکان‌پذیر است و از دست دادن این زمان، فرصتِ درمان را از ما می‌گیرد.
اگر چه این پژوهش توانست ۴ دارو را که باعث ِ اختلال ِ رفتارِاجتماعی می‌شوند، مشخّص نمايد، ولی در اين پژوهش تنها ۱۱۲۰ مادّه بررسی شده، و ممکن است عوامل محیطی دیگری هم باشند که باعث مهار ژن TOP2a شوند.

دکتر پیترسون تأکید می‌کند که، این پژوهش‌ها بررویِ حیوانات انجام شده، و هنوز قابل تعمیم به انسان نیستند. تا كنون گواهى در دست نیست که آنتی‌بیوتیک‌های فلوروکینولون، باعثِ اوتیسم در انسان می‌شوند و نباید مصرف این داروها متوقف شوند. امّا این پژوهش، دستِ‌کم برخی از مکانیسم‌هایِ جدید ِ مولکولی را که، در کنترل ِ رفتارهایِ اجتماعی دخالت دارند، مشخّص نموده و پژوهش‌هایِ آینده، مکانیسم‌هایِ مولکولی را، در انسان نیز مشخّص خواهد کرد.

واقعیتهایی درباره مغز

04 Jan, 01:32


مرگ ِ این سلّول‌ها باعث ِ اختلال ِ عملکرد ِسلّول‌های ِچلچراغی شده و ارتباط ِشبکه‌های ِ عصبی را مختل می‌کند، و باعث ِعلائم ِ مختلف شناختی cognitive می‌شود.
در حال ِ حاضر درمان ِ مؤثرّی برای ِ اختلالات ِسلّول‌های ِمیکروگلیا و چلچراغی وجود ندارد، ولی شناخت ِاین سازوکارهای سلّولی به ما کمک می‌کند که، بزودی به داروهای ِ جدید و مؤثرّ برای ِ این بیماران دست یابیم.

پایان

واقعیتهایی درباره مغز

04 Jan, 01:32


اختلال ارتباطات در مغز
#Epilepsy
#postCOVID
#Microglia
#Chandeliercells

یکی از شایعترین بیماری‌های عصبی صرع است. صرع یک حمله ناگهانی در سیستمِ اعصاب است، که می‌تواند باعث ِحرکات ِ جهشی و تشنجی بدن، حسّهای نامتعارف، از بین رفتن ِهوشیاری و یا از حال رفتن ِبیمار شود. این حملات می‌تواند در خواب و یا بیداری پیش آید. بعد از پایان ِحملات، بیمار احساس خستگی شدید می‌کند و برای مدتی گیج خواهد بود.

حملات ِ صرعی به علّت ِ تحریکات ِ غیر ِقابل ِ کنترل ِ نورون‌ها (سلول‌های عصبی) رخ می‌دهد. این تحریکات، باعث ِ تولید ِ انفجار ِامواج ِالکتریکی (اسپایک) در نورون‌ها شده که، این نیز باعث ِحمله‌ی صرع می‌شود. این حملات که در یک درسد ِمردم دیده می‌شود، عوارض ِ زیادی دارد. بیمار ممکن است دچار ِصدمات ِ بدنی شود و اگر صرع کنترل نشود، بیمار قادر به انجام ِ کار و حتّى رانندگی نخواهد بود. هم اکنون از تعدادی از داروها، برای ِکنترل ِصرع استفاده می‌شود. درسدی از بیماران یا دچار عوارض دارویی شده، و یا به داروها پاسخ کافی نمی‌دهند.
اصولاً مغز به سختی تلاش می‌کند که، حجم ِ ارتباطات بین نورون‌ها را کنترل کند، تا جلوی ایجاد انفجارات الکتریکی (اسپایک) را بگیرد. برای پژوهشگران همیشه این سوال مطرح بوده که چرا در بیماران صرعی، این مکانیسم به درستی عمل نمی‌کند.
سلّول‌های عصبی و یا نورون‌ها، از طریق ِسیناپس با هم در ارتباط هستند. تحریک ِالکتریکی یک نورون باعث ِ ترشح ِ واسطه های ِ شیمیایی (نوروترانسمیتر) شده، و این‌ها نورون بعدی را تحریک می‌کنند. اگر تحریک ِ عصب اول ملایم باشد، ترشّح ِموادّ ِ واسطه‌ای(نوروترانسمیتر) کم بوده، و سلّول بعدی تحریک نشده و هیچ حرکتی انجام نمی‌شود. حال اگر میزان ِ تحریک ِ شدید و نوروترانسمیتر زیادی آزاد شود، تحریک ِ سلّول بعدی شدید، و به این طریق یک انفجار الکتریکی (اسپایک) ایجاد می‌شود. مغز همیشه سعی می‌کند که یک حالت ِ تعادل وجود داشته باشد که، هم تحریکات منتقل شوند و هم جلوی ِ انفجار ِتحریکات گرفته شود. امّا این تعادل چگونه شکل می‌گیرد؟
علاوه بر سلّول های عصبی، تعداد ِزیادِ دیگری از سلّول‌های ِغیر ِعصبی در مغز وجود دارند که، نقش ِنگهداری و غذارسانی به سلّول‌های ِ مغز را به عهده دارند. این‌ سلّول‌ها را، سلّول‌های ِگلیال Glial نام گذاری کرده‌اند. یکی از این سلّول‌ها میکروگلیال Microglial cell نام دارد. سالها تصوّر می‌شد که، میکروگلیا فقط در کنترل ِ سیستم ِ ایمنی ِ داخل ِمغز نقش ایفا می‌کند(مانند نقش لنفوسیت‌ها در خون).
دو دهه‌ی قبل مشخص گردید که، میکروگلیاها در تخریبِ سیناپس‌ها (محل ارتباط نورون‌ها) که دیگر مورد ِ نیاز نیستند، مخصوصاً در دهه‌ی اوّل ِ زندگی نقش مهّمی دارند. سپس مشخّص گردید که، این سلّول‌های ِکروی شکل، زائده‌هایی را به دور ِقسمت ِابتدایی ِزائد ِ اصلی ِنورون‌ها ( ابتدای آکسون‌هاaxons) فرستاده، و عمل ِغذارسانی و تقویتِ ارتباطات ِنورونی را به عهده می‌گیرند، و به این ترتیب در زمان ِکودکی نقش ِمهمّی در رشد ِ سیستم ِعصبی و ایجاد ِشبکه‌های عصبی دارند.
سلّول ِگلیال ِدیگری که در دهه ۱۹۷۰ شناسایی شد، سلّول های ِ چلچراغی Chandelier cells هستند. این سلّول های ِ تولید ِواسطه‌ی شیمیایی، مهاری به نام ِGABA می‌کنند، و بیشتر در اطراف ِقسمت ِابتدایی آکسون ِ(زائده اصلی سلول‌های عصبی) نورونهای ِهرمیPyramidal در قشر ِمغز قرار دارند. پژوهش‌های ِ جدید ِدکتر Van Aelst در آزمایشگاه ِCold Spring آمریکا نشان داده که، سلّول‌های میکروگلیا و چلچراغی، همگام با یکدیگر فعّالیّت ِ الکتریک ِسلّول‌های ِ عصبی را تنظیم می‌کنند، و چون همزمان با چند نورون در ارتباط هستند، شبکه‌های ِعصبی با دخالت ِ این سلّول‌ها با هم، ارتباط برقرار می‌کنند. پژوهش‌های ِدکتر VanAelest که اخیراً منتشر شده، نشان داده که اختلال ِعملکرد ِ سلّول‌های میکروگلیا، باعث ِکاهش ِتشکیل ِ ارتباطات ِ سلّول‌های ِچلچراغی با نورون‌های ِ هرمی در قشر ِمغز شده، و این نورون‌ها بدون ِ کنترل ِمناسب، باعث ِانفجار ضربان‌های الکتریکی در مغز (اسپایک) شده، و بالقوّه ایجاد ِحملات ِصرع می‌کنند. به عقیده پژوهشگران ِدیگری که بر روی سلّول‌های ِ چلچراغی کار می‌کنند، اختلال ِارتباط ِ میکروگلیاها با سلّول‌های ِچلچراغی، نقش ِ مهمّی در بیماری‌های ِدژنراتیو ِمغز ، و شیزوفرنی دارند.
در سال ِ ۲۰۱۹ جامعه‌ی بشری دچار ِ پاندمی ِکووید گردید که همچنان ادامه دارد. یکی از عوارض ِبارز ِکووید۱۹، عوارض ِ سیستم ِعصبی است. این بیماران انواع علائم شناختی Cognitive را از خود بروز می‌دهند. پژوهش‌ها نشان داده که، ویروس ِکووید۱۹ نوعی از سلّول‌های ِمیکروگلیا (microglia clone 3) را درگیر کرده، و باعث ِ تولید ِچند واسطه‌ی ایمنی (اینترلوکین ۱و ۶) می‌شوند. سپس همین موادّ ِ باعث ِ مرگ ِ سلّول‌های ِمیکروگلیال می‌شود.

واقعیتهایی درباره مغز

18 Dec, 00:44


در این راستا دو گونه عدالت اجتماعی تعریف شده است؛ اول عدالت توزیعی است که لازمه آن اعمال «انصاف » در بین مردم است و دومی رویه‌ اعمال عدالت procedural است که به معنای احترام به مردم و حفظ کرامت آنهاست. افرادی که تمایل به شرکت در شورش‌ها دارند بیشتر خواهان نوع دوم یعنی رویه صحیح اعمال عدالت procedural هستند.

در دهه ۱۹۷۰ تئوری «شکایاتGrievance» به چالش کشیده شد. سؤال ِ اساسی این بود که شکایات مردمی بسیار شایع و گسترده هستند، در حالیکه شورش‌ها و اعتراضات چندان شایع نیستند.
در پاسخ به این چالش، نظریه باورمندی به «تاثیر efficacy» کنشِ اجتماعی مطرح گردید. این باورمندی ِ فردیagency به معنای ِ این است که شخص اعتقاد دارد که، اعمال ِ شخصی او، بالقوّه توانایی ِ ایجاد ِ تغییر در ساختار ِ اجتماعی را دارد. این افراد ِ باورمند، همچنین تمایل ِ بیشتری به اتّحاد با افراد ِ دیگری دارند که، حاضر به مبارزه برای تغییرات ِ اجتماعی هستند. این فرآیند «تاثیر گروهی group efficacy» نام دارد که، در آن با اتّکا به «تلاش ِگروهی» سعی در حلّ ِ مشکلات ِ گروه می‌شود. در حالیکه احساس ِ «تاثیر efficacy» در حرکات ِ مردمی، رابطه‌ی مستقیم با شرکت در اعتراضات دارد، شکّّاکیّت Cynicism نسبت به تأثیر ِحرکات ِمردمی، باعث ِ کاهش ِشرکت در اعتراضات می‌شود. کمترین حرکت در افرادی است که تصوّر می‌کنند که، با انصاف با آن‌ها رفتار شده و همچنین، شکّّاکیّت ِ سیاسی دارند.

امّا نقش ِ هیجانات emotions در اعتراضات ِ مردمی چیست؟ انسان به طور ِمستمرّ، در حال ِ ارزیابی ِ محیط ِ اطراف ِ خود برای بهبود شرايط است. هیجانات پاسخ ِ فیزیولوژیک ِ انسان به این ارزیابی‌هاست. هیجانات در اعتراضات ِ مردمی، نقش ِ تسریع کننده دارد به این معنا که، هیجانات انگیزه‌ی ورود به اعتراضات را بیشتر کرده، و دسترسی به اهداف را نیز تسریع می‌کند. شایعترین نوع ِ هیجانات در شورش‌ها، خشم anger است. اگر در اعتراضات شرکت کرده و یا آن‌ها را در رسانه‌هایِ جمعى مشاهده کنید، وجود ِ «خشم» کاملاً بارز است. اصولا ً «خشم» در اعتراضات باعث ِ چالش ِبزرگی برای حاکمان می‌شود، در حالیکه هیجانات ِ دیگر مانند ترس، ناامیدی و شرم چنین نقشی را ندارند.
اصولا ً دو راه ِهیجانی در اعتراضات وجود دارد: اوّل خشم بر اساس ِتاثیر اجتماعی است که در آن گفتگو با حاکمان، موجب ِ تغییر ِرویّه حکومت می‌شود، و دوّم خشم به واسطهِ تحقیر شدن است که در این موارد تمام ِ کانال‌ها گفتگو مسدود می‌شود و هیچ امیدی به تغییر نیست، و معترضین دیگر چیزی ندارند که از دست بدهند، و اعتراضات منجر به شورش‌های تخریبی می‌شود.

عامل ِ دیگری که در شورش‌ها اهمیّت دارد، نقش ِ حسّ ِ «عضوی از جامعه بودنSocial Embeddedness» است. تصمیم در مورد ِ شرکت در اعتراضات، به تنهایی صورت نمی‌گیرد. شکایات ِ فردی و احساسات، به تدریج وارد ِ بطن ِ اجتماع شده، و شکایات و احساسات اجتماعی را برمی‌انگیزد. این تجمّع منجر به ایجاد ِ یک «سرمایه‌ی اجتماعی» social capital می‌شود که، پایه‌ای برای پیش‌برد ِ حرکات مردمی و رسیدن به اهداف می‌شود. سرمایه اجتماعی باعث ِ تشویق به همکاری، هماهنگی ِ رفتار و ترغیب ِ بیشتر برای شرکت در كنش‌های اجتماعی شده و این نیز به نوبه‌ی خود میزان ِ احترام، دوستی و اعتماد را در گروه بالا می‌برد. به همین دلیل نقش ِ «سرمایه‌ی اجتماعی» در تظاهرات ِ مردمی بسیار حیاتی است.
به طور ِخلاصه در پاسخ ِ اینکه چرا مردم اعتراض و شورش می‌کنند، ۵ عامل ِ شکایات ِgrievances مردمی، تاثیر efficacy حرکات ِ اعتراضی، هویّت ِ اجتماعی، هیجانات و عضوی از جامعه بودنsocial embeddedness نقش دارند. شرکت در اعتراضات ِ مردمی باعث ِ ایجاد ِ نوعى تغییر در ساختار ِ روانشناختی- اجتماعی می‌شود، و در نتیجه ایجاد ِ نوعى هویّتِ و قدرت ِ جدید ِ اجتماعى، برای ِ جامعه می‌‌کند. این نیز به نوبه خود، به مردم توانایی بیشتری برای مبارزه با خودکامگان می‌دهد.

پایان

واقعیتهایی درباره مغز

18 Dec, 00:44


اعتراضات و شورش‌های مردمی چرا شکل می‌گیرند؟

چرا مردم اعتراض می‌کنند؟ چرا مردم حاضرند زندگی آرام خود را قربانی کنند، و در خیابان‌ها به اعتراض به‌پا خیزند؟ این اتّفاقات در تمام نقاط دنیا، و در هر زمانی ممکن است شکل بگیرد. شهرهایی که آرام هستند، ناگهان منفجر شده، و این انفجار منجر به شورشى گسترده و پایدار می‌گردد. سؤالی که همیشه مطرح بوده، نقش ِ روانشناختیِ انسان، و روانشناسیِ اجتماعی در این اعتراضات است.
نظرات ِ گوناگونی در این مورد مطرح شده است.« توماس هابز »فیلسوف ِ معروف قرن ۱۷ معتقد بود که، تمام جوامع تمایل به حرکت به سوی ِ آشوب و تخریب دارند.
از اوائل ِ قرن نوزدهم نظریات ِ دیگری مطرح شد که، تئوریهای ِکلاسیک ِ شورش نامیده می‌شوند. اوّلین ِ آنها «تئوری اوباشان بد bad mob theory» است. بر اساس این تئوری افراد هنگامیکه در جمع قرار می‌گیرند، منطق و عقلانیّت خود را از دست می‌دهند و کارهایی را که به طور فردی انجام نمی‌دهند، در جمع قادر به آن می‌شوند مانند خشونت و شورش.
تئوری دوم «خشونت جمعی collective violence» است که افراد ِ بد ذات با هم جمع می‌شوند، و کارهای ِخلافی را انجام می‌دهند كه، به طور فردی هم قادر به انجام ِآن هستند.
تئوری سوّم مخلوطی از تئوری‌های اوّل و دوّم است. در این نظریه افراد ِ خلافکار شورش را آغاز می کنند، و‌سپس افراد ديگر به آنها می‌پیوندند. اکثر سیاستمدارانی که در قدرت هستند هنگامیکه با شورشى در جامعه‌ی خود قرار می‌گیرند، معمولاً این تئوری ِسوّم را به عنوان ِ علّتِ شورش مطرح می‌کنند. نمونه آن شورش ماه اوت ۲۰۱۱ در انگلستان است که نخست وزیر وقت انگلستان علت آنرا «اتحاد شیطان و مردم بی‌گناه» نامید.
علیرغم اینکه در روزنامه ها و جرائد هم گاهی از این تئوریهای به عنوان علل شورش نامبرده می‌شود، پژوهش‌های روانشناختی نشان داده که، این تئوری‌ها نه تنها درست نیستند، بلکه به عقیده‌ی «کلیفورد اسکات» از دانشگاه کیل انگلستان، استفاده از آنها خطرناک است.
Clifford Scott; Contemporary
understanding of riots. PUS 2016.
پژوهش‌های جدید نشان داده‌اند که وقتی مردم شورش می‌کنند «رفتار جمعی collective behavior» نه تنها بدون تفکر نیست بلکه تفکّّر ِگروهی، ساختاری مشخّص و منسجم داشته، و در نتیجه هدف و معنای ِخاصّی دارد. سیاستمداران اگر تمایل به ادامه فرمانروایی دارند، برای درک شورش‌ها باید اساس روانشناختی آنها را درک کنند.
بر خلاف نظریات ِ تئوری‌های کلاسیک ، اعتراضات مردمی محدوده‌ی مشخّصی دارند و افراد ِ شرکت کننده توجه کامل به پدیده‌هایی که جریان دارند (و‌یا ندارند)، و همچنین چگونگی ِ تاثیر شورش دارند.
به طور مثال در شورش ِ «سنت پاول » سال ۱۹۸۱ در بریستول انگلستان پژوهش‌های روانشناسی توسط «استیو رایکر» نشان داد که، عملکرد جمعیّت شورشی تابعی از حس «هوویت اجتماعی social identity» افراد ِ شورشی بود. بخشی از این هويّت، از اتّحاد ِ مردم علیه ِ پلیس متجاوز بود که، کافه‌های محبوب ِ مردم را با زور بسته بودند. در این شورش «هويّت ِ اجتماعی»، وسعت ِ اعتراض را مشخّص نمود. مثلاً خشونت فقط بر علیه نیروی ِ پلیس بود که، در جامعه «سنت پاول» حضور داشتند و از نظر جغرافیایی هم، فقط محدود به پلیس‌های همان منطقه، و نه مناطق ِ دیگر ِ شهر ِ بریستول بود.
شورش ِ محلّه سنت پاول، بر اساس ِ اعتقاد به یک «هویّت ِ اجتماعی» بود، و نه یک حرکت کور. در این حرکت ِ اعتراضی، ابتدا به طرف ِ پلیس سنگ پرتاب شد و‌سپس مردم با هماهنگی خیابانهای اطراف را بستند.
در دهه ۱۹۷۰، پژوهشگران، تئوری ِ «هويّت ِ اجتماعی» SIT social identity theory را عامل ِ مهّمی برای شکل‌گیری اعتراضات و شورش‌های مردمی را مطرح کردند. این تئوری چنین می‌گوید که اصولا ًمردم به دنبال ِ یک هويّت ِ اجتماعی ِ مثبت برای ارتقاع ِ کیفیّت ِ زندگی ِ اجتماعی‌شان هستند.
در این راستا ممکن است مردم دو‌، و ‌یا حتّی چند هویّت ِ اجتماعی را اختیار کنند(Kurtz 2002).یک مثال ِ این پدیده، داشتن ِ همزمان ِ هويّت قومی و هویّت ِ ملّی است. پژوهش‌های ِ «کلاندرمن» نشان داده که افرادی که، دو هویّت ِ قومی و ملّی را به طور همزمان می‌پذیرند، در مواجهه با ناعدالتی‌ها، بیش از افرادی که فقط یکی از این هوویت‌ها را اختیار می‌کنند، تمایل به اعتراض و ورود به شورش‌های اجتماعی دارند.
تئوریهای ِکلاسیک در مورد ِ اعتراضات ِ مردمی، همچنین تأکید بر وجود ِ «شکایت ‌های مردمی Grievence» دارند که منشأ آن‌ها محرومیّت، ناامیدی‌، و بى‌عدالتی‌ست. مردمی که هم در معرض ِ محرومیّت ِ فردی و هم محرومیّت ِ‌گروهی قرار می‌گیرند، بیشتر تمایل به شرکت در اعتراضات دارند.

واقعیتهایی درباره مغز

22 Aug, 23:12


صدمه‌ی قسمتِ داخلیِ قشر پری فرونتال vmPFC باعثِ علائم ِ دیگری نیز می‌شود. تغییر ِ شخصیّت، احساساتِ بی تفاوت (مثلا مشخص نیست که فرد خوشحال و یا غمگین است)، اختلالاتِ هیجانی و عدمِ توانایی در اجرای وظائف.بسیاری از این بیماران دچارِ داستانپردازی confabulation نیز می‌شوند. داستانپردازی در این بیماران به صورتِ بیانِ وقایعی است که، هیچگاه اتّفاق نیفتاده (حافظه کاذب) و بیماران آنرا با قاطعیت تعریف می‌کنند. فردی که این داستان‌ها را می‌شنود معمولاً تصوّر می‌کند که بیماران دروغ‌پردازی می‌کنند در حالی که، خودِ بیماران به کاذب بودنِ حرف‌هایِ خود واقف نیستند.
مشکلِ اساسی در اختلالِ حافظه و بیادآوریِ خاطراتِ گذشته است.
این پژوهش به وضوح نقش ِ vmPFC را در ایجادِ ماهیّتِ فردی و همچنین برداشت‌هایِ فرد از خود در زمان ِ حال و آینده، نشان داد. امّا در موردِ گذشته چطور؟ در این پژوهش و همچنین پژوهش‌های ِ گذشته نشان داده شده که وقتی فردی به گذشته‌ی خود فکر میکند، ناحیه vmPFC فعّال نمی‌شود. در حقیقت وقتی به گذشته‌ی خود فکر می‌کنیم، مغز، «خود self» را همانندِ افرادِ دیگر در نظر می‌گیرد. گذشته‌ی ما برای ِ مغز همانندِ فردی است که هیچ قرابتی با ما ندارد.
به عقیده‌ی پژوهشگران، قضاوت ِ مغز در موردِ گذشته‌ی خودمان اصلاً دوستانه نیست. مغز تمایل دارد که به گذشته با دیدِ انتقادی بنگرد و ویژگی‌هایِ عاطفی و شخصی را زیر سوال ببرد. این فرآیند، به مغز این توانایی را می‌دهد که جهتِ ویژگى‌هایِ «زمان حال» تصویرِ بهتری ایجاد کند. به این معنی که با شناخت ِ نقصان‌هایِ گذشته، ما سعی می‌کنیم از آن فردی که در گذشته بودیم، دوری جوییم.

پژوهش‌ها نشان داده‌اند که با توجه به حال و آینده مغز و ذهن ما، «ماهیّت ِ خود» را شکل می‌دهد و ناحیه mPFC نقش ِ اساسى در بیاد آوریِ حال، و پیش‌بینی ِ آینده دارد. قشر ِ پری‌فرونتالِ مغز، شبکه‌ای ایجاد می‌کند که برایِ آینده برنامه‌ریزی می‌کند. این شبکه از ناحیه هیپوکامپ (قسمت داخلی لوبِ گیجگاهی که مرکزِ حافظه اپیسودیک مغز است) برایِ دریافتِ چگونگیِ توالیِ وقایع در گذشته، اطّلاعات می‌گیرد. بعضی از پژوهش‌ها نشان داده‌اند که صدمات ِ ناحیه هیپوکامپ ِ مغز باعثِ اختلال ِ خلّاقيت و خیال پردازی برایِ آینده می‌شود.
اگر چه هنوز این که فقط انسان، قادر به برنامه ریزی برای آینده است و یا حیوانات دیگر هم این قابلیت را دارند، مورد بحث است، گونه ای از پرندگان به نام Scrub-Jays مشخصاً برای ِ نیاز ِ غذایی خودشان در آینده، برنامه ریزی می‌کنند.
برنامه ریزی برای آینده مسلماً نقش ِ مهمّى در فرگشتِ انسان داشته است. بعضی پژوهشگران حتّى رشد ِ «زبان language»را که نقش ِ اساسی در تبادل ِ افکار بین انسان‌ها دارد، به علّت ِ نیاز انسان برای برنامه ریزی ِ آینده می‌دانند. قشرِ پری فرونتال همچنین نقشِ اساسی در برّرسى و استفاده از فرصت‌ها در جوامعِ انسانی دارد.

برگرفته از مجله ساینتیفیک آمریکن، اوت۲۰۲۲

پایان

واقعیتهایی درباره مغز

22 Aug, 23:12


چگونه مغز «ماهیت فردی Self» را ایجاد و حفظ می‌کند؟

#Self
#Identity
#vmPFC

هر روزه همچنان که زمان به جلو می‌رود ما به تجربیات جدیدی دست می یابیم. این تجربیاتِ جدید باعثِ ایجادِ ارتباطاتِ جدید، بین نورون‌های مغزی می‌شود. بنابراین هر روزه ما جمع‌بندیِ جدیدى از خودمان داریم که، علیرغمِ گذشتِ فیزیکی زمان، ماهیّتِ ذهنیِ اوّليه ما را حفظ می‌کند. پدیده‌ای که ماهیّتِ مرکزیِ ما را یکپارچه نگه‌میدارد، حافظه memory ماست.
حرکت ِ ما، محدود به زمانِ فیزیکی نیست، بلکه ما یک سفر ِ زمانی نيز در ذهن Mental Time Travel خود داریم. ما به طورِ دائم، از طریق حافظه‌ی خود به گذشته سفر می‌کنیم و همزمان، به رویاهایِ خود برایِ روزها و سال‌های ِ آینده فکر می‌کنیم.
در پژوهش ِ جدیدی که در مجله
Social Cognitive and Affective Neuroscience 2021,315-325
توسّطِ «الیزا سیاراملی» از دانشگاهِ بلونایِ ایتالیا منتشر شد، نقش کلیدیِ ناحیه‌ی قسمتِ داخلیِ قشر ِلوب ِپری فرونتال vmPFC در پدیده‌ی سفرِ زمانی ِ ذهن mental time travel، مشخّص شده است. بیمارانی که دچار ِ ضایعه‌ی مغزی در ناحیه vmPFC بوده‌اند در ایجادِ، "ماهیّت ِ فردی self identity"، مشکل داشته و تواناییِ سفر ِ زمانی در ذهن را نداشته و تصوّرِ "خود self" را، در زمانِ آینده از دست می‌دهند.
مدتّ‌هاست که عصب پژوهان در مورد اینکه مغز چگونه اطّلاعاتِ مربوط به خود را در مقایسه با دیگر اطّلاعات، فرآوری می‌کند، اطّلاع دارند. خاطراتی که مربوط به خودمان است راحت‌تر از خاطرات دیگر بیاد می‌آیند. پژوهشگران این پدیده را "اثرات خود-ارجاعی self-reference effect یا SRE" می‌نامند، به این مفهوم که اطّلاعاتِ مربوط ِ به خود در ذهن ما برجسته‌تر، و ممتازتر است. این اطّلاعات ِ مربوط به خود از انواع ِ دیگر ِحافظه، مانند حافظه‌ی اپیسودیک يا رويدادى (حافظه ای که مربوط به ثبتِ وقایع و یا تجربیّات در زندگی) و یا حافظه‌ی سِمانتيك یا معنایی(که در مورد اطّلاعاتِ عمومی است، مثلِ مشخّصاتِ فصل‌های سال) کاملاً متفاوت است.
پژوهش‌ها در مورد "اثراتِ خود-ارجاعی SRE"، بهترین راه برای بررسی "ماهیت خود" است و این كه چگونه مغز آن را ایجاد می‌کند. پژوهش‌هایِ MRI عملکردیِ مغز نشان داده‌‌‌اند که، قسمتِ داخلیِ قشر ِ پری فرونتال mPFC، نقشِ مهمّى در SRE دارد. این ناحیه را می‌توان به دو منطقه کوچک‌تر تقسیم کرد. قسمتِ فوقانی (دورسال) و قسمت ِ تحتانی (ونترال). قسمت ِ فوقانی مسئول ِ متمایز کردن ِ خود از دیگران است و به وظیفه‌ی فرد بستگی دارد (مثلا متمایز کردن خود از گروهی که با آنها کار می‌کنیم)، و قسمت تحتانی و یا vmPFC، بیشتر، به فرآیندهای هیجانیِ شخص ارتباط دارد.
در پژوهشی که توسّط ِ دکتر «لیزا سیاراملی» صورت گرفت، اثراتِ خود-ارجاعی SRE، در بررسیِ حافظه‌ی زمانِ حال و آینده، در افرادِ عادّى و افراد با ضایعاتِ مختلفِ مغزی، برّرسى شد. ۷ تن از بیماران ضایعه‌ی اختصاصیِ vmPFC داشتند، ۷بیمار ضایعاتِ دیگر ِ مغزی غير از vmPFC داشته و ۱۶ نفر بدونِ ضایعه‌ی مغزی بودند(افراد طبیعی). از تمام ِ بیماران تست‌های عصبی-روانی گرفته شد تا، مطمئن شوند كه آن‌ها تواناییِ کلامی و شناختیِ کافی برای انجام آزمایش را داشته باشند. به تمامِ شرکت کنندگان ویدئویی را که شاملِ اطلاعات شخصی آنها بود و ویدئوِ وقایعی که برای چند فرد معروف (مثل انتخابات ِ دوره‌ی اوباما) و چند واقعه‌ی تاریخی (مانند اتفاق ۱۱ سپتامبر در آمریکا) نشان داده شد. سپس از شرکت کنندگان خواسته شد که، در موردِ خود و همچنین افرادِ معروفی که در فیلم نشان داده شده بود، هر برداشتی را که در زمانِ حال داشتند و همچنین پیش بینی‌‌شان را برایِ ۱۰ سال آینده، ثبت کنند. سپس از آن‌ها خواسته شد که برداشت‌های خود را بیاد آورند.
پژوهشگران دریافتند که افراد ِ طبیعی(بدون ِ ضايعه مغزى)، برداشت‌های مربوط به خود را در زمان حال و آینده، بهتر از برداشت شان در مورد افراد معروف، بیاد می‌آورند. بنابراین در حالت طبیعی ، "اثرات خود- ارجاعیSRE" هم در زمانِ حال و هم در زمانِ آینده ایجاد می‌شود. در افرادی که ضایعات مغزی در مکانهای دیگر مغز، به جز vmPFC، داشتند پدیده خود-ارجاعی در زمان حال و آینده مشاهده شد، اگر چه طیف آن نسبت به افراد طبیعی وسیعتر بود. در بیماران با ضایعه vmPFC، یافته‌ها کاملاً متفاوت بود. این بیماران تواناییِ کمی در بیاد‌آوریِ برداشت‌هایِ راجع به خود در زمان حال و آینده داشتند. این افراد حتی در اینکه ماهیّت ِ خود را در حال و آینده توضیح دهند، اشکال داشتند. این پژوهش نقش اساسیِ vmPFC را، در ایجاد و حفظِ ماهیّتِ فردی نشان می‌دهد.

واقعیتهایی درباره مغز

21 Aug, 05:19


امواج مغزی هنگام ِ خواب، و تثبیتِ حافظه

#SleepSpindles
#Memory
#MemoryConsolidation

یکی از فوائدِ خواب در انسان، تثبیتِ consolidation حافظه است. مدّت‌هاست که به نقشِ امواجِ مغزی هنگام ِخواب، در فرآیند ِ تثبیت ِ حافظه، توجّه شده است. در پژوهش ِ جدیدی که در ماه ِ ژوئن ِسال ۲۰۲۲ در مجله Current Biology منتشر شده، نقش ِنوعی از امواج ِ مغزی هنگام خواب، که به آن «امواج دوکی خواب sleep spindles» میگویند مشخص گردیده است. این امواج در اوائل ِ خواب (در مرحله دوم خواب با امواج آهسته و یا NonREM) پدیدار می‌شوند. فرکانس ِ این امواج ۱۲-۱۵ هرتز بوده، و از شبکه‌ی «قشری ِ تالاموسی thalamocortical» (شبکه بین قشر مغز و هسته تالاموس) تولید می‌شوند.
برای یک یادگیری موثر و تثبیت ِ حافظه، نیاز به تغییرات ِ ساختاری ِکوچک در مغز است که شروع آن در سیناپس‌هاست(محلّ ِ اتّصال ِ سلّول‌های ِ عصبی). به نظر می‌رسد که امواج ِ دوکی شکل، هنگام ِ خواب، باعثِ تغییراتِ پلاستیسیتی ِ (انعطاف پذیری) سیناپس‌ها می‌شوند. این امواج، باعث ِ باز شدن ِ کانال‌های ِ کلسیمی در زائده‌های سلّول‌های ِ عصبی (دندریتها) شده، که نهایتاً باعثِ تثبیتِ حالت ِ جدید ِ سیناپس (پلاستیسیتی) می‌شود.
این پژوهش ِجدید که در آزمایشگاه ِدکتر برنارد استاریسنا در دانشگاه آکسفورد انجام شده نشان داده که همان نواحی‌ای که هنگام ِ یادگیری، در بیداری فعّال می شوند همچنین محلّ ِ ایجاد ِ امواجِ دوکی شکل در هنگام خواب بوده و در فرآیند تثبیت ِ حافظه نقش دارند.
در این پژوهش، از دستگاهِ‌ ثبت ِ نوارمغزی EEG در زمانِ بیداری و دستگاهِ ثبت ِمراحل ِ خواب PSG (پلی‌سامنوگراف) استفاده شد. به افرادِ شرکت کننده، یک سِری عکس که در یک دایره قرار گرفته بودند نشان دادند تا، توالیِ این عکس‌ها را به خاطر بسپرند. نوار ِ مغزی EEG در تمام ِ طولِ آزمایش ثبت شد. سپس شرکت کنندگان به مدّت ِ ۲ ساعت خوابیدند و مراحل ِ خواب توسّط ِ پلی‌سامنوگرام PSG ثبت گردید. بعد از بیداری، سری ِ دیگری از عکس‌ها به آن‌ها داده شد که، توالی آن‌ها را به خاطر بسپارند، سپس از آن‌ها در مورد ِ توالی ِ اوّلین عکس‌ها سوال شد.
این پژوهش دو یافته جدید را نشان داد. فعّال شدنِ حافظه ممکن است در افراد ِ مختلف در نواحی ِ متفاوت ِ مغز صورت گیرد و جالب این که، هنگام خواب «امواج دوکی ِخواب» دقیقا در همان محلّی ایجاد می‌شوند که، مغز در زمانِ بیداری و هنگام ِ یادگیری فعّال شده بود. این نشان می دهد که شبکهٔ ایجاد ِ امواج دوکی، یک مدار ِ ثابت نیست. دومین یافتهٔ مهمّ ِ ِ این پژوهش این بود که، در افرادی که میزان ِ تولید ِ امواج ِ دوکی ِ خواب بارزتر بود، آن‌ها بهتر توالیِ عکس‌ها را بیاد آورده بودند.
به گفتهٔ دکتر «برنارد استاریسنا» مرحلهٔ بعدی ِ این پژوهش، بررسی ِ رابطهٔ امواج ِ دوکی ِخواب، و ناحیهٔ هیپوکامپ ( قسمت داخلی لوب گیجگاهی مغز) که از ایستگاه‌های ِ اصلی ِ حافظه است، خواهد بود. این پژوهش‌ها نهایتاً نقش ِامواج ِ مغزی هنگام خواب را، در بیماران با اختلال ِ حافظه، و همچنین بیماران ِ بیش فعّال با اختلالِ تمرکز مشخّص خواهد نمود.
پایان

واقعیتهایی درباره مغز

06 Jun, 15:20


قسمت دوم:

امّا سؤالی که مطرح است این است که، آیا میزان فرآوری هم افزایی در انسان بیش از نخستینیان (پریماتها) است، و آیا فرآوریِ هم افزایی یا سینرژستیک، باعث برتری شناختی انسان شده است؟
گروه پژوهشی دکتر Luppi، اطّلاعاتِ به دست آمده از تصویر نگاریِ مغز و آنالیز ژنتیکی گونه‌هایِ مختلف را برّرسی کردند. آن‌ها دریافتند که، در مقایسه با میمون‌های ماکاک، انتقال ِ جریانِ اطّلاعات در مغز انسان به میزان بسیار بیشتری از فرآوری هم افزایی( سینرژیستیک) استفاده می‌کند.
در حالی که، جریان اطّلاعاتِ زائد redundant در مغزِ هر دو‌ گونه، یکسان است.
یکی از مناطقی که این گروه در مغز بررسی کردند، ناحیهٔ قشر پری فرونتال (پیش پیشانی) بود. این ناحیه مسئولِ اعمال ِ پیچیدهٔ شناختی است. در میمون‌های ماکاک، فرآوریِ زائدِ اطّلاعات غالب است در حالی که، در انسان، اکثر فرآوری‌ها در این قشر، از نوع هم افزایی است.
قشر پری فرونتال در طولِ دگرگشت در نخستینیان، بزرگتر شده، و سرانجام در انسان در مقایسه با شامپانزه به طور ِ قابلِ ملاحظه‌ای بزرگتر شده است. این قشر بیشترین فرآوریِ هم افزایی را در انسان دارد. پژوهش‌های ژنتیکی هم نشان داده‌اند که، مناطقی که بیشترین فرآوریِ هم افزایی را دارند، بیشترین ژن‌های منحصر بفرد را هم در انسان دارند. این ژن‌ها، همچنین در رشد و عمل‌کرد‌هایِ مغز مانند هوش نیز، نقش اساسی را ایفا می‌کنند.
اهمیّتِ این پژوهش این است که، با پژوهش ِ بیشتر بر روی «فرآوری هم افزایی» ممکن است، به این پرسشِ بزرگ که چرا انسان از نظرِ شناختی بر دیگر گونه‌ها برتری دارد، پاسخ داده شود.

بر گرفته از Conversation ماه می ۲۰۲۲

پایان