نشر بیدگل @bidgolpublishing Channel on Telegram

نشر بیدگل

@bidgolpublishing


| وب‌سایت نشر بیدگل |
www.bidgolpublishing.com

| نشر بیدگل در اینستاگرام |
instagram.com/bidgol.publishing

| نشر بیدگل در توییتر |
twitter.com/BidgolPub

نشر بیدگل (Persian)

نشر بیدگل یک کانال تلگرامی پرطرفدار است که به انتشار کتب و کتاب‌های مختلف می‌پردازد. اگر علاقه‌مند به خواندن کتاب‌های ادبی، علمی، تاریخی و یا هنری هستید، این کانال مناسب شماست. با عضویت در این کانال، شما می‌توانید از آخرین انتشارات کتب معروف و جدید خبر داشته باشید و از محتوای با کیفیت آن لذت ببرید

همچنین می‌توانید از وب‌سایت رسمی نشر بیدگل به آدرس www.bidgolpublishing.com نیز بازدید کنید تا اطلاعات بیشتری در مورد کتاب‌ها و خدمات این نشریه دریافت کنید. همچنین می‌توانید از صفحه این نشریه در اینستاگرام به آدرس instagram.com/bidgol.publishing و صفحه توییتر آن به آدرس twitter.com/BidgolPub نیز دیدن فرمایید و از محتوای منحصر به فرد آنها بهره مند شوید. همراه با نشر بیدگل، دنیایی جدید از کتب را کشف کنید و لذت خواندن را تجربه کنید.

نشر بیدگل

10 Jan, 14:34


به زودی منتشر می‌شود...

صور می‌دمند و بهار دمیده...
من به سیاهی‌ی پوستم کمی بد کردم که بوسه پذیرفتم
و به مویم که اسبها به زبان، به لیس، یکسو کرده‌اند
به اتاقم که دری دارد
چه عالی‌ست اتاقی که دری دارد
دری که می‌توان گشود و شنید که صور می‌دمند
و اکنون باد، ازان در، میاید و موی مرا به سوی دگر می‌خواباند
متأسفم اسبها
ازان نگاه، ازان زبان ساکت سرخ مؤدب
و این دری‌ست که باد به هم نمی‌زند، همیشه باز می‌کند.

(القصه، بیژن الهی)

نشر بیدگل

10 Jan, 08:31


کار برای دو عامل متفاوت یعنی افراد و جوامع ضروری است. من اگر می‌خواهم آب و غذا و زندگی آبرومندانه‌ای داشته باشم باید کار کنم، اما جامعۀ من هم در کلیت خود باید برای پرورش خوراک، فراهم آوردن نوشیدنی، تولید محصولات مصرفی و ارائۀ خدمات اساسی کار کند، تا همه‌مان بتوانیم زنده بمانیم و زندگی حداقل آبرومندانه‌ای (با هر تعریفی) داشته باشیم. بنابراین، کار ضرورتی اجتماعی است به این معنا که همۀ جوامع وظایف مشخصی دارند و اگر آن جامعه بخواهد موجودیتش را حفظ کند لازم است آن وظایف انجام شوند. این موضوع دربارۀ اهمیت و ضرورت کار فردی هم صدق می‌کند، اما نکته‌ای در آن وجود دارد: افراد برای بقا و برای داشتن زندگی قابل قبول باید کار کنند، اما دلیل نمی‌شود که آنچه برای رسیدن به چنین زیستی انجام می‌دهند از همۀ جهات ضرورت اجتماعی داشته باشد.

(فلسفۀ کار، ریموند گویس، ترجمۀ‌ کیوان سررشته)

نشر بیدگل

09 Jan, 14:45


به زودی منتشر می‌شود...

اينک خزان های پی در پی
از هم برگ‌های جوان می خواهند!
می‌توانستيم توانستن را به برگ‌ها بياموزيم
تا افتادن نيز توانستن باشد.

(القصه، بیژن الهی)

نشر بیدگل

09 Jan, 08:37


چاپ دوم منتشر شد...

فکر می‌کنم استعداد زندگی کردن دارم. شاید دلیل اینکه سعی می‌کنم از چیزهای کوچیک بیشترین استفاده رو بکنم اینه که چیز بهتری می‌خوام. اما به‌نظر من استعداد واقعی زندگی کردن خاصیت آفرینندگی داره و خیلی خوشحالم که چنین استعدادی به من داده شده. ترجیح می‌دم یه زندگی درجه‌یک رو تجربه کنم تا اینکه یه تصویر درجه‌دو رو نقاشی کنم.

(سابرینا، ساموئل تیلور، ترجمۀ محمد فتحی سردهایی)

نشر بیدگل

08 Jan, 14:32


چاپ سی‌ویکم منتشر شد...

همه می‌دانند که برای روییدن نیلوفر به گِل‌ولای نیاز است. اگرچه آن گِل‌ولای بدبوست اما رایحۀ نیلوفر بسیار دلنشین است. اگر آن گِل‌ولای نباشد، نیلوفر شکوفا نمی‌شود. شما نمی‌توانید بر روی سنگ مرمر نیلوفر برویانید. این گُل بدون گِل‌ولای نمی‌تواند شکوفا شود.
هنگامی که ناامیدی شما را به زانو درمی‌آورد به هرجا که بنگرید تنها رنج را می‌بینید و احساس می‌کنید که در بدترین شرایط هستید، اما باید به یاد بیاوریم که رنج نوعی گِل‌ولای است که برای خلق لذت و شادی به آن نیاز داریم. بدون رنج شادکامی معنا ندارد.

(نیلوفر و مرداب، تیچ نات هان، ترجمۀ علی امیرآبادی)

نشر بیدگل

08 Jan, 08:35


در تمامی جهان، رشد اقتصادی و تغییرات زیادی که همراه با آن بوده است، روش‌های زندگی را در این دوره دگرگون کرده. آموزش عمومی در بیشتر جهان ارائه شده است و درنتیجه اکثر مردم در اغلب کشورها به مقدمات سوادآموزی دسترسی دارند. خدمات بهتر بهداشتی، پزشکی و آموزشی و افزایش فرصت‌های کار دستمزدی، مردم را از روستاها جلب کرده و باعث شده است تعداد فزاینده‌ای از افراد در شهرها ساکن شوند.
همچنان که خانواده‌ها با دنیای شهری سازگار می‌شدند، که در آن مزد زنان به اندازۀ مزد مردان حیاتی بود، شهرنشینی روابط جنسیتی را دگرگون کرد. نقش زنان در حکومت، آموزش، پزشکی و علم افزایش یافته است. اما برابری جنسیتیِ حقیقی، همانند برابری اقتصادی، هنوز آرمانی دست‌نیافتنی به نظر می‌رسد.

(این جهان گذرا: تاریخچۀ بشریت، دیوید کریسچن، ترجمۀ مزدا موحد)

نشر بیدگل

06 Jan, 08:31


بی‌مانندی داستایفسکی محدود به این نمی‌شود که به نحوی تک‌گویه دربارۀ ارزش شخص بودن سخن گفته است (سایرین پیش‌تر این کار را کرده‌اند)؛ بی‌مانندی او در توانایی‌اش برای تجسم و ترسیم انضمامی و هنریِ شخص در مقام دیگری، در مقام شخصی دیگر است، بدون اینکه او را به شخصی غنایی تبدیل کند یا با صدای خودش تلفیقش کند و در عین حال او را به یک واقعیت ذهنی شیءشده فرو نمی‌کاهد. جهان‌بینی داستایفسکی اولین جهان‌بینی نبود که شخص بودن را ارزشمند دانست، بلکه جهان‌بینی او برای نخستین‌بار انگارۀ هنری شخصی دیگر، انگارۀ شخص‌های متعدد مستقل، را که در وحدت رخدادی روحانی گرد هم آمده‌اند در رمان‌هایش تحقق بخشید.

(مسائل بوطیقای داستایوفسکی، میخاییل باختین، ترجمۀ نصراله مرادیانی)

نشر بیدگل

04 Jan, 14:37


چاپ نهم منتشر شد...

حق هیچ‌وقت با اکثریت نیست. تأکید می‌کنم، هیچوقت! این یکی از اون دروغ‌های مرسومه که انسانِ آزاده و فکور باید علیه‌ش بشوره. اون‌هایی که اکثریت رو در یک کشور تشکیل می‌دن کی‌ها هستن؟ عقلا یا سفها؟ فکر می‌کنم در این باره باید موافق باشیم که، در حال حاضر، در سراسر دنیا اکثریت وحشتناک و سرکوب‌گر سفها اطرافمون رو گرفته‌ن. ولی، مرده‌شور، یقیناً هرگز درست نیست که سفها باید بر عقلا حکومت کنن. بله، بله، می‌تونید با داد و قال خفه‌م کنین، حقیقت رو نمی‌تونین انکار کنین. اکثریت قدرت داره...بدبختانه... ولی حق با اکثریت نیست. حق با من و چندتای دیگه‌س. حق همیشه با اقلیته.

(دشمن مردم، هنریک ایبسن، ترجمۀ بهزاد قادری)

نشر بیدگل

04 Jan, 08:23


منتشر شد...

آیا کار، به آن معنایی که ما می‌شناسیم، دیگر دارد از بین می‌رود؟ اگر این‌طور است، چرا چنین مسئله‌ای باید برایمان مهم باشد؟ در این کتاب موجز و درعین‌حال جامع، ریموند گویس با بهره‌گیری از تحلیل نظری، تأملات تاریخی، روایت‌های شخصی و شرح و تفسیر اجتماعی می‌کوشد به این پرسش‌ها پاسخ دهد. او با مروری بر فهم ما از کار و خاستگاه آن در تولید صنعتی، به بررسی مشوق‌ها و فشارهایی می‌پردازد که جوامع با استفاده از آنها انسان‌ها را به کار‌کردن وامی‌دارند و نشان می‌دهد که وجدان کاری چه تأثیر پرقدرتی بر زندگی بسیاری از ما دارد. گویس همچنین به‌سراغ معضل دیرینۀ نارضایتی از کار می‌رود و از سوی دیگر به رشد ظاهراً برگشت‌ناپذیر بیکاری در نتیجۀ ماشینی‌شدن می‌پردازد. در این مسیر می‌بینیم که چگونه مفهوم کار در طول تاریخ تغییر کرده است، رابطۀ ما با آن چه فرازوفرودهایی داشته و چطور در بخش عمدۀ سیر حیات بشر، کار بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی و گاهی تمام معنای آن بوده است.

(فلسفۀ کار، ریموند گویس، ترجمۀ کیوان سررشته)

نشر بیدگل

03 Jan, 14:30


به زودی منتشر می‌شود…

ضرورت کار لزوماً یک «ضرورت منطقی» نیست. کار ضرورتش را در نسبت با اهدافی مشخص به دست می‌آورد؛ اهداف مشخصی که به گمانمان میان همۀ انسانها مشترک‌اند. زنده ماندن یکی از این اهداف است، ولی به‌هیچ‌وجه تنها هدف نیست. حتی خانواده‌ای در فقر مطلق هم شاید بتواند به‌لحاظ جسمی زنده بماند. در نظر ما انسان‌ها نیاز دارند طوری زندگی کنند که حداقل شرایط لازم برای چیزی که ــ بنا به تعاریف فرهنگی ــ زندگی انسانی می‌نامندش برآورده شود؛ این نوع زندگی را گاهی زندگی «آبرومندانه» می‌نامند.

از نظر شما چه چیزی «ضرورت کار» کردن است؟

(فلسفهٔ کار، ریموند گویس، ترجمهٔ کیوان سررشته)

نشر بیدگل

03 Jan, 09:16


چاپ نهم منتشر شد...

جمجمه‌ای در کانه‌مارا دومین نمایشنامه از مجموعه‌ای است که به «سه‌گانۀ لینِین» مشهور شد، قصه‌ی مردی که کارش نبش قبر و بازکردنِ جا برای مردگانِ تازه است، اما امسال نوبتِ قبرِ زنِ مرحومش رسیده که هفت سال پیشتر به مرگی مشکوک مُرده بود. سه نمایشنامه با فاصله‌هایی کوتاه روی صحنه رفتند، اولی‌شان، ملکه‌ی زیباییِ لی‌نِین بود و سومی، غربِ غم‌زده؛ بعد دیگر نویسنده‌ی پیش‌تر گمنام‌شان بدل شده بود به یکی از مهم‌ترین نمایشنامه‌نویسانِ معاصر بریتانیا.

(جمجمه‌ای در کانه‌مارا، مارتین مک‌دونا، ترجمۀ بهرنگ رجبی)

نشر بیدگل

02 Jan, 16:13


هیچ‌چیزی هیچ‌وقت دوباره اتفاق نمی‌افتد؛ به هر آدمی روزها و فرصت‌هایی داده می‌شد که دیگر تکرار نمی‌شدند و آیا بودن در جایی که هستی چیز رضایت‌بخشی نبود، اینکه بگذاری برای یک‌بار هم که شده گذشته را با همۀ ناراحتی‌هایش به یادت بیاورد، به جای اینکه همیشه حواست به روال تکراری و یکنواخت روزها باشد و به مشکلاتی که در آینده پیش رو خواهی داشت، مشکلاتی که ممکن بود هرگر پیش نیایند.

(چیزهای کوچکی مثل اینها، کلر کیگن، ترجمۀ مزدک بلوری)

©Video: Small Things like These, 2024, Directed by Tim Mielants
©Music: Miserere - Allegri

نشر بیدگل

02 Jan, 08:51


می‌دونی، گاهی‌وقت‌ها خدا هم تو کار بنده‌هاش می‌مونه. همۀ ما یه کسایی رو دوست داریم؛ زنمون رو، بچه‌هامون رو. هرکی بلاخره یه کسی رو دوست داره که دوست داشته باشه، هان؟ اما گاهی وقت‌ها.. این علاقه زیادیه. می‌فهمی؟ زیادیه، و کار رو به جایی می‌کشونه که نباید.

«چشم‌اندازی از پل» در آمریکای دهۀ ۱۹۵۰ می‌گذرد و به زندگی مهاجرانی می‌پردازد که در نزدیکی پل بروکلین در نیویورک زندگی می‌کنند. آرتور میلر در این نمایشنامه سراغ مضمون موردعلاقه‌اش، یعنی رؤیای آمریکایی رفته و آن را در دل یک تراژدی مدرن قرار می‌دهد.

آنچه روی می‌دهد داستان عشقِ ادی، باربر لنگرگاه بندر بروکلین، به دخترخوانده‌اش است. او که عشق و حساسیتی بیش از حد به دختر دارد نمی‌تواند علاقۀ او را به پسری که به خانه آورده تاب بیاورد...

(چشم‌اندازی از پل، آرتور میلر، ترجمۀ حسن ملکی)

نشر بیدگل

01 Jan, 08:58


مادر بودن عین یک کوله‌پشتی است روی دوشم که تا بیخ پر از قلوه‌سنگ است. مثل خاک، مثل بمب ساعتی. حسی دارم شبیه اینکه انگار در صبحی در دل دره‌ای مه‌گرفته‌ام که مهی غلیظ و سفید احاطه‌اش کرده، طوری که دست‌هایم را که جلوی صورتم هم می‌گیرم نمی‌بینمشان، حالا شما بیا بگو بالای همین دره، بیست‌سی متر بالاتر، خورشید درآمده، چه فرقی به حال من می‌کند؟
اما راستش گاهی از خودم می‌پرسم یعنی بچه‌هایم راستی‌راستی من را دوست دارند. حسی، که به نظر خودم منطقی می‌آید، بهم می‌گوید بچه‌هایم فقط به من «نیاز» دارند. دنبالش این فکر به سرم می‌زند که شاید اصلاً به من نیاز هم ندارند، بله اعتیاد دارند. اگر من را ازشان بگیری، حتماً همان حالی بهشان دست می‌دهد که به معتادهایی که بهشان مواد نرسیده، اما بعد کم‌کم احساس نیازشان رفع می‌شود؛ یا شاید هم دوباره احساس نیاز سروقتشان بیاید، اما یک چیز دیگر یا یک آدم دیگر از راه برسد و جای من را برایشان بگیرد و این احساس نیاز برطرف شود.

(شرم، مکنا گودمن، ترجمۀ نیلی انصار)

نشر بیدگل

31 Dec, 14:50


منتشر شد...

باغ دکتر کوک همچون چند داستان و نمایش دیگر لِوین _ همچون پسران برزیل، همسران استپفورد و مهم‌تر از همه این روزِ بی‌نقص _ بر اخلاق پزشکی متمرکز است. لوین این نمایشنامه را بلافاصله بعد از انتشار رمان بچۀ رزمری و محبوبیت ناشی از آن نوشت.یک پزشکِ جوانِ آرمانگرا پس از مدت‌ها به شهر خود بازمی‌گردد و به تصادف درمی‌یابد که مدت‌هاست مربی و الگوی نوجوانی او دکتر کوک، پزشکِ قدیمی و محبوب شهر، پا را از دایره اخلاق فراتر گذاشته است. دغدغۀ آیرا لِوین در این نمایشِ رازآمیز نیز همچون اتاق ورونیکا پیرامون آیین قربانی دور می‌زند: اینکه برای تسکین یک فرد _ یا یک جامعه _ باید فرد یا افرادی از همان جامعه را بلاگردان و قربانی کرد.

(باغ دکتر کوک، آیرا لوین، ترجمۀ شهرام زرگر)

نشر بیدگل

31 Dec, 07:29


آدمی در زیبایی‌شناسی تئاتر نقش مرکزی دارد: کلام را آدم‌ها باید بگویند، و بازیگران باید به رودررویی‌ها تجسم ببخشند. سینما تا این اندازه به آدم‌ها متکی نیست. اساس زیبایی‌شناسی سینما بر فیلم‌برداری است و هرچیز قابل فیلم‌برداری می‌تواند موضوع یک فیلم باشد. به طور کلی، در درام، تمایل به تأکید بر روابط انسان با انسان است، حال آنکه سینما همچنین می‌تواند به روابط انسان با چیزها بپردازد.  شاید به همین دلیل باشد که اقتباس سینمایی از یک نمایش، هر اندازه هم که دشوار بنماید، به‌ندرت غیرممکن است. زیرا بیشتر کارهایی که در صحنه می‌توان کرد، بر پردۀ سینما نیز قابل تقلید است. و حال آنکه اقتباس از اکثر فیلم‌ها برای صحنه بسیار دشوارتر است.

(شناخت سینما، لوئیس جانتی، ترجمۀ ایرج کریمی)

نشر بیدگل

30 Dec, 12:24


به زودی منتشر می‌شود...

آیرا لِوین پس از تحصیل در فلسفه و ادبیات انگلیسی و مدتی نگارش برای رادیو و تلویزیون، به نوشتن رمان، نمایشنامه و فیلمنامه پرداخت، لوین در ۱۹۵۴ برای نگارش نخستین رمان خود، بوسۀ پیش از مرگ، جایزۀ‌ادبی ادگار آلن‌پو را کسب کرد و برای رمان دیگرش، این روزِ بی‌نقص، جایزۀ پرومِتئوس ۱۹۹۴ را. معروف‌ترین رمان او، بچۀ رزمری، نیز پس از اقتباس سینمایی رومن پولانسکی کاندیدای دریافت جایزۀ اسکار شد. لوین را در ایران با نمایشنامۀ تریلر اتاق ورونیکا می‌شناسند، نمایشنامه‌ای درخشان با فضای گوتیک و یادآور سنت نویسنده‌هایی همچون ادگار آلن‌پو، آگاتا کریستی و ریموند چَندلِر.

(باغ دکتر کوک، آیرا لوین، ترجمۀ شهرام زرگر)

نشر بیدگل

30 Dec, 07:26


همۀ ما در زندگی روزمره دچار احساسات منفی می‌شویم که اضطراب یکی از آن‌هاست. وقتی به عصبانیت یا اضطرابمان توجه می‌کنیم می‌توانیم رنج‌هایمان را تشخیص دهیم. رنج یک انرژی است. ذهن‌آگاهی نیز خود انرژی دیگری است که اگر بخواهیم می‌توانیم آن را فرابخوانیم تا بیاید و رنج را در برگیرد. ازهمین رو، تمرین تنفس آگاهانه بسیار ضروری است، زیرا توانایی لازم را به ما می‌دهد تا در مسیر دگرگون‌سازی رنج‌ها گام‌های بعدی را محکم برداریم.

اگر به کتاب نیلوفر و مرداب علاقه داشتید، کتاب به استقبال ناخوانده‌ها نیز می‌تواند برای شما جذاب باشد. 

(نیلوفر و مرداب، تیچ نات هان، علی امیرآبادی)
(به استقبال ناخوانده‌ها، پما چودرون، ترجمۀ نگار شاطریان)

آموزه‌های تیچ‌ نات هان از کتاب سکوت
ویدئو: In Pursuit of Silence, 2015, Directed by Patrick Shen

نشر بیدگل

29 Dec, 12:22


منتشر شد...

اگر هلن نمایشنامه‌ای «دربارۀ» چیزی باشد، دربارۀ پیامدهای امکانْ دادن به ظاهر و نمود است برای غلبه بر واقعیت و بود، و نیز خوشی‌ها و لذت‌های ناشی از وهم. جهان این نمایشنامه، جهانی است تراژیک که غرق در سفاهت‌ها و ددمنشی‌های ستیز بی‌معنا، رنج بردن‌های غیرضروری و کشتار ظالمانه است. درون آن «چیزی شبیه کمدی دخیل است»، که حکایت از تجدید حیات و زایش دوبارۀ امید دارد. به تعبیر بی‌نظیر زونتز، که بسیار هم آن را نقلِ‌قول کرده‌اند، هلن «رقصی اثیری بر فراز دوزخ است.»

(هلن، اوریپید، ترجمۀ غلامرضا شهبازی)

نشر بیدگل

29 Dec, 07:22


به زودی منتشر می‌شود...

یاران گرامی! به سرنوشتی که اسیر آنم بنگرید. مادرم مرا بدین جهان آورده تا آدمیزادی غریب و سهمناک باشم! هیچ زنی، چه در میان یونانیان چه در میان بربرها، تخم پرنده‌ای سپید را نزاییده، اما، می‌گویند این کاری‌ست که مادرم کرده است. می‌گویند لدا مرا درون پوستۀ تخم یکی پرنده زایید. زئوس پدرم است.

(هلن، اوریپید، ترجمۀ غلامرضا شهبازی)

نشر بیدگل

28 Dec, 12:34


چاپ هفتم منتشر شد...

زمانی که احساس نوستالژی می‌کنیم، عکس می‌گیریم.
زمانۀ حاضر زمانه‌ای نوستالژی‌زده است، و عکس‌ها فعالانه به نوستالژی بال‌وپر می‌دهند. عکاسی هنری سوگوار است –هنر شامگاهان.
غالب موضوعاتی که عکاسی می‌شوند، دقیقاً به‌خاطر عکاسی شدن، در نوعی اندوه پوشیده می‌شوند. عکس گرفتن به معنای مشارکت در میرایی، آسیب‌پذیری، و بی‌ثباتیِ شخص (یا شیئی) دیگر است. تمامی عکس‌ها دقیقاً با برش زدن این لحظه و ثابت کردن آن، گواهِ تبخیرِ بی‌وقفۀ زمان‌اند.

(دربارۀ عکاسی، سوزان سانتاگ، ترجمۀ مجید اخگر)

نشر بیدگل

27 Dec, 12:31


چاپ چهارم منتشر شد...

من چیزی جز دوچرخه‌ام ندارم که همین حالایش هم قراضه و کهنه است و بعدها هم اگر پولی دستم بیاید خرج خریدن زمین به‌دردبخوری می‌شود که اموراتمان با آن بگذرد. چاره‌ای نیست. نه شیوۀ زندگی کردنم دست خودم است نه شکل مردنم. حالا که بزرگ شده‌ام، دیگر خیلی برایم مهم نیست زندگی‌ام چطور می‌گذرد. آدم به همه‌چیز عادت می‌کند. اما مردن غم‌انگیزتر است، چون آدم نمی‌خواهد بمیرد و وقتی که بمیرد دیگر مرده. باید حداقل بتوانیم شکل مردنمان را انتخاب کنیم. وقتی تحمل زندگی برایم خیلی سخت می‌شود، به خودم می‌گویم که امروز و فردا اوضاع بهتر می‌شود. می‌دانم حرفم بی‌معنی است، ولی باز بگویی‌نگویی باورش می‌کنم اما مرگ که به سراغمان می‌آید، می‌دانیم که این دیگر همیشگی است.

(روز رهایی، اینس کانیاتی، ترجمۀ‌ فرزاد مرادی)

نشر بیدگل

27 Dec, 08:42


تئاتر حتی وقتی دست‌مایه‌های قدسی را به عنوان انگیزه و موضوع خود اختیار می‌کند فقط می‌تواند موجد آن شود که نگاه‌هایی اجمالی به این جهان نامرئی که با جهان ما می‌آمیزد بیفکنیم؛ این نوع تئاتر نمی‌تواند به ما نشان‌ دهد چگونه به آن جهان دست یابیم، و چگونه در آن زندگی کنیم. این نوع تئاتر می‌تواند همچون تصدیق، یا یادکرد پیامی باشد که بخش غریب و تبعیدی ما می‌فرستد تا ما را به موطن اصلی دعوت کند، اما عمل تطور و دگرگونی خویشتن طالب چیزی بیش از نگاه‌های اجمالی است. باقی چنان که تی.اس الیوت در چهار کوارتت می‌گوید، عبارت است از «نیایش، آیین‌گزاری، تأدیب، تأمل و عمل.»

(رویکردهایی به نظریۀ اجرا، گردآورنده: علی‌اکبر علیزاد)

نشر بیدگل

26 Dec, 12:45


چاپ پنجم منتشر شد...

چیزی جز تسلی‌ناپذیری و اندوهش او را به حرکت وانمی‌داشت. اندوهش را به سرتاسر دنیا می‌بُرد و آن را در دنیا می‌پراکند. دون ژوان با اندوهش زندگی می‌کرد، مثل یک منبع نیرو. اندوهش بزرگ‌تر و فراتر از او بود. به تعبیری ــ و نه‌فقط به تعبیری ‌ــ مسلح به آن، اگرچه خودش را به هیچ‌وجه نامیرا نمی‌دانست، ولی می‌دانست که آسیب‌ناپذیر است. اندوه چیزی بود که سرکشش می‌کرد و در ‌عوض (یا به عبارت دقیق‌‌تر مرحله‌به‌مرحله) او را در برابر هر چیزی که پیش می‌آمد کاملاً نفوذناپذیر می‌کرد، پذیرنده می‌کرد، و در صورتِ لزوم نامرئی.

(دون ژوان، پتر هانتکه، ترجمۀ اژدر انگشتری)

نشر بیدگل

26 Dec, 07:54


ما در زمانه‌ای هستیم که نظام‌ها و اندیشه‌های قدیمی همواره زیر سؤال می‌روند و از هم می‌پاشند، و فرصتی عالی فراهم شده تا چیزی تازه ظهور کند. هیچ تصوری ندارم آن چیز تازه چگونه خواهد بود و هیچ پیش‌فرضی ندارم که اوضاع چگونه باید پیش برود، اما حسی قوی به من می‌گوید که زمانۀ ما بستری حاصلخیز است برای آنکه بیاموزیم ذهن و قلبی پذیرا داشته باشیم. اگر بتوانیم یاد بگیریم چگونه، بدون دوقطبی‌سازی و افراطگرایی این فروپاشی را حفظ کنیم، در این صورت هر کاری که امروز بکنیم اثری مثبت بر آینده خواهد گذاشت.

(به استقبال ناخوانده‌ها، پما چودرون، ترجمۀ نگار شاطریان)

از میان دنبال‌کنندگان صفحۀ نشر بیدگل که به این سوال در کامنت پاسخ دهند به پنج نفر کتاب «به استقبال ناخوانده‌ها» را هدیه خواهیم داد.

نشر بیدگل

25 Dec, 12:41


‌چاپ ششم منتشر شد...

‌‌من می‌توانم از همۀ چیزهای غیرضروری دست بکشم، پولم را می‌بخشم، زندگی‌ام را پای بچه‌هایم می‌ریزم، ولی خودم را فدا نمی‌کنم. نمی‌توانم واضح‌تر از این بگویم، این چیزی است که خودم به‌تازگی درکش کرده‌ام، چیزی است که کم‌کم برایم روشن می‌شود.
(از متن کتاب)

بیداری، اثر کیت شوپن، نخستین بار در سال ۱۸۹۹ منتشر شد. کتاب داستان ادنا پونتلیه، زنی ویکتوریایی در اواخر قرن نوزدهم در یکی از ایالت‌های جنوب آمریکا را دنبال می‌کند و کشمکش او بر سر دوراهی‌هایی که جامعه برایش انتخاب کرده. عنوان کتاب اشاره به انقلابی درونی دارد که در طول داستان برای ادنا اتفاق می‌افتد و او را از خوابی چندین ساله بیدار می‌کند.

«بیداری» در زمان انتشارش مولد طیف گسترده‌ای از واکنش‌های متفاوت در میان  منتقدان شد، چراکه در نوع خود یکی از نخستین آثار ادبیات آمریکایی است که بدون هیچ نشانی از تمکین و مدارا سراغ مسائل زنان می‌رود.

(بیداری، کیت شوپن، ترجمۀ فرزانه دوستی)

نشر بیدگل

25 Dec, 08:27


وسوالد میرهولد، کارگردان روسی، بیشتر از سایر کارگردانان بزرگ معاصر مورد بی‌مهری قرار گرفته است. اگرچه متخصصین تئاتر مدت مدیدی است که میرهولد را پدر تئاتر مدرن قلمداد می‌کنند، ولی تماشاگران عادی تئاتر همچنان از گستردگی انقلابی که میرهولد در ابتدای قرن بیستم در اروپا به پا کرد، آگاهی ندارند. میرهولد علاوه بر احیای شیوه‌های تصنعی، با ارائۀ تصویری ملموس از جهان ناهمگون و پرتردید، به تئاتر قرن بیستم شکل داد. اساساً مهم‌ترین جنبۀ کار میرهولد بیش از آنکه مربوط به تصنع در مقابل واقع‌گرایی باشد، نشئت گرفته از شکاکیت عمیق و تعدد جهان‌بینی‌های ممکن است. همین مسئله میرهولد را به شخصیتی واقعاً مدرن و پیشرو تبدیل می‌کند.

(پنجاه کارگردان کلیدی تئاتر، شومیت میتر-ماریا شفتسووا، ترجمۀ محمد سپاهی-معصومه زمانی)

نشر بیدگل

24 Dec, 12:36


اگه آدم خوش‌بینی باشین، باید سرخورده بشین. من آدم افسرده‌ای هستم، پس اتفاق خاصی برام نمی‌افته. میلی به خودکشی ندارم، چون اون انرژی و انگیزه‌ای که یه نفر رو وادار می‌کنه ان‌قدر کله‌اش رو به دیوار بکوبه تا از هم بپاشه، تو خودم نمی‌بینم. تماشا می‌کنم و انتظار می‌کشم. منتظر پیروزیِ شرافتم، بعدش باکمال‌میل در خدمتِ دنیام. ولی انتظارم مثل انتظار یه کافر واسه معجزه‌س.

(فابیان، اریش کستنر، ترجمۀ اژدر انگشتری)

نشر بیدگل

24 Dec, 08:32


چاپ ششم منتشر شد...

دلخراش‌ترین چیز برای دانشجویان جوان و آرمان‌گرای هنر پی بردن به این نکته است (اگر زمانی بتوانند با آن مواجه شوند) که آرمان‌گرایی‌شان به درد جرز لای دیوار هم نمی‌خورد. عقل سلیم ممکن است نتیجه‌گیری کند «هنر چیزی است که مردم می‌خواهند. آن چیزی را که می‌خواهند به آنها بدهید»، اما چیزی که من و شما از هنر می‌خواهیم آرامش است. هنرمند بر آن نیست که به مخاطب یا هرکس دیگری چیزی بدهد. او بر آن است تا یک عدم تعادل افسارگسیخته را درمان کند.

(سه کاربرد چاقو،‌ دیوید ممت،‌ ترجمۀ محمدرضا ترک‌تتاری)

نشر بیدگل

23 Dec, 12:22


چاپ ششم منتشر شد...

میل، اشتیاق به چیزی، فقط با حضور متعلق میل، که اشتیاق دائماً آن را پیش می‌اندازد و انتظار می‌کشد، می‌تواند آرام‌وقرار گیرد. با معشوق بودن به عاشق آرام و قرار می‌دهد و سکونی توأم با آرامش به همراه می‌آورد. جنبش عشق به‌منزلۀ میل با تملک معشوق و نگهداشت متعلقش به پایان می‌رسد. تنها در تملک، انزوا واقعاً پایان می‌یابد، و این پایان همان سعادت است. زیرا «کسی که از آنچه بدان عشق می‌ورزد لذت نمی‌برد سعادتمتد نیست. حتی کسانی که به چیزهایی عشق می‌ورزند که نباید به آنها عشق بورزند خود را سعادتمند می‌دانند، نه به این دلیل که عشق می‌ورزند، بلکه به این دلیل که لذت می‌برند» از هرآنچه بدان میل دارند. از این رو، برای سعادت، که نقطۀ مقابل انزواست، چیزی بیش از صرف تعلق داشتن لازم است. سعادت تنها در صورتی به دست می‌آید که معشوق به عنصری از وجود خود شخص بدل شود که همواره ملتصق به آن است... سعادت وقتی تحقق می‌یابد که شکاف میان عاشق و معشوق پر شده باشد.

(عشق و آگوستین قدیس، هانا آرنت، ترجمۀ مریم خدادادی)

نشر بیدگل

22 Dec, 12:24


چاپ یازدهم منتشر شد...

تقریبا همه می‌خواهند عاشق باشند. بی‌پرده اگر بگوییم، حقیقت این است که، در نهان، بسیاری تاب معشوق بودن را ندارند. معشوق از عاشق می‌ترسد و از او بیزار است؛ و البته حق هم دارد، چراکه عاشق همواره بر آن است که معشوقش را بی‌دفاع کند. عاشق به هر شکلی در تمنای رابطه با معشوق است، حتی اگر این تجربه فقط برایش درد و رنج به همراه بیاورد. 


(آواز کافۀ غم‌بار، کارسون مکالرز، ترجمۀ حانیه پدرام)

نشر بیدگل

22 Dec, 08:50


ما از لفظ «کارما » استفاده می‌کنیم. کارما همان سازوکار علت و معلول یا کنش و واکنش است، یا به قول معروف: «از هر دستی بدهی از همان دست می‌گیری». می‌گویند اگر می‌خواهی دربارۀ گذشته‌ات بدانی، باید به اکنونت نگاه کنی، چون بازتابندۀ اعمال گذشته است. به همین ترتیب، اگر می خواهیم دربارۀ آینده‌مان بدانیم، باید به رفتار اکنونمان نگاه کنیم. به نظر من، مورد دوم وجه اثرگذارتری از کارماست. دربارۀ گذشته و حالْ کاری از ما ساخته نیست، اما آینده هنوز نانوشته است. کاری که اکنون می‌کنیم آینده‌مان را رقم می‌زند؛ آینده‌ای که فقط به خودمان تعلق ندارد، بلکه آن را با دیگران شریکیم.

(به استقبال ناخوانده‌ها، پما چودرون، ترجمۀ نگار شاطریان)

نشر بیدگل

21 Dec, 12:18


چاپ دوم منتشر شد...

مکبت: اگر بدانید چقدر به دوستی شما نیازمندم - همان‌قدر که گیاه به آب و مرد به شراب نیاز دارد. در میان شما بودن به من آرامش، تسکین و اعتماد می‌بخشد. آه اگر می‌دانستید... نه، نباید خودم را ببازم. باز در دل نگه دارم بهتر است. آدم گاه می‌خواهد کاری را بکند، اما کاری دیگر می‌کند. کاری که اصلاً نمی‌خواسته بکند. تاریخ پر از این فریب‌هاست. سررشتۀ امور از دستت بیرون می‌رود. آدمی مسئول اتفاقی که پیش آورده نیست. اتفاقی که به روی خودت برگشته. همه چیز عکس آنی می‌شود که می‌خواستید. غالب بودن، غالب بودن. انسان غالب بر حوادث نیست، حوادث‌اند که بر انسان غالب‌اند.

(مکبت - بداهه‌گویی آلما، اوژن یونسکو، ترجمۀ سحر داوری)

نشر بیدگل

21 Dec, 08:52


منتشر شد...

اگر حتی شده یک بار به چیزی مشکوک می‌شدی، اگر به ذهنت خطور می‌کرد که فقط یک بار، حتی یک لحظه، نگاهم کنی، واقعاً نگاهم کنی، با همان اشتیاقی که به بدنم نگاه می‌کردی، بدنی که حتی بهتر از خودم می‌شناختی، احتمالاً متوجه می‌شدی که ناخواسته چقدر آزارم دادی و به احتمال زیاد متوجه می‌شدی که سعی می‌کردم از رنج و عذاب مبهم اما بی‌امانی مطلعت کنم که با خاطرات بی‌پایانت به من می‌دادی...

بچه‌آهو دستاوردی است بزرگ از نظر قیدوبند و تنگنای مفرط روایت؛ روایتی که در جست‌و‌جوی مفرّی است میان نیاز به حرف‌زدن و میل به سکوت. اِستِر دقایق زندگی‌اش و عواطف ژرفش را چند صد صفحه از ما پنهان می‌کند، و این‌گونه باعث می‌شود خواننده با پوست و گوشت و استخوان ازخودبیگانگیِ او  و بیزاری و بیگانگی‌اش از دیگران را احساس کند.

نیویورکر

(بچه‌آهو، ماگدا سابو، ترجمۀ نصراله مرادیانی)

نشر بیدگل

20 Dec, 16:24


هنوز با همه دردم امید درمان‌ست
که آخری بُوَد آخر، شبان یلدا را

سعدی

یلدا مبارک.

نقاشی از فلیکس زیم. ۱۸۶۰-۱۸۶۵

نشر بیدگل

20 Dec, 12:30


به زودی عنوان تازه‌ای
از ماگداسابو در نشر بیدگل منتشر می‌شود...

سکوت، هستۀ اصلی رمان‌های ماگدا سابو را تشکیل می‌دهد، به طوری که شخصیت‌های داستان‌هایش نیز در پرده‌ای از سکوت پیچیده شده‌اند. این نویسنده مجارستانی، آثارش همواره زیر تیغ سانسور بوده و برخی جوایزش به جهت سلطه رژیم استالینیستی پس گرفته شدند. اما آنچه از سابو چهره‌ای قوی و سرشناس ساخته است، نگاه شاعرانه او به مسیر پر فرازونشیب زندگی شخصی و کاری‌اش بوده که می‌توان گفت سکوت معنادار، همواره بخشی از آن بوده است.

نشر بیدگل

20 Dec, 08:39


به زودی منتشر می‌شود...

کنار همۀ کسانی که خانه‌شان را از دست داده بودند، مثل آدم‌های قانع، در سالن اصلی یک مدرسه خوابیدیم؛ احساس می‌کردم عزیزدردانۀ مملکتم، به نظر می‌رسید همه می‌خواهند از ما مراقبت کنند و کل شهر  در غم ما شریک بود. حالا که چیزی نداشتیم، دیگر ترسی نداشتیم که در بمباران هوایی بعدی دار و ندارمان را از دست بدهیم. پیانویمان را دیگر هیچ‌وقت ندیدم. بالاخره یک چیزی تمام شده بود چیزی که قبلاً نیز، با مرگ پدرم، به اتمام رسیده بود.

(بچه‌آهو، ماگدا سابو، ترجمۀ نصراله مرادیانی)

نشر بیدگل

19 Dec, 13:12


به زودی عنوان تازه‌ای
از ادبیات مجارستان در نشر بیدگل منتشر می‌شود...

ادبیات مجارستان شامل آثار مکتوبی است که ارتباط نزدیکی با موضوعات و فرهنگ مجارستان دارند. قدیمی‌ترین آثاری که از ادبیات مجارستان باقی مانده شامل داستان‌های عامیانه‌ای است که سینه‌به‌سینه نقل شده و بعدها به نگارش درآمده است. با آغاز قرن نوزدهم و به ویژه در قرن بیستم این ادبیات جای خود را پیدا کرد و به یکی از پایه‌های ادبیات لاتین تبدیل شد. در دورۀ استالینیستی که نویسندگان با سانسور و خفقان سیاسی مواجه بودند اقداماتی با انگیزه سیاسی برای شکستن سکوت اجباری صورت گرفت که غنی‌ترین آثار ادبی مجارستان را رقم زد. این ادبیات در ابتدا کمتر شناخته شده بود، اما به لطف موج نویسندگانی مانند آنتال سرب، ماگدا سابو و  ساندور مارای به شهرت رسید.

نشر بیدگل

19 Dec, 07:23


به زودی عنوان تازه‌ای
از مجموعۀ ادبیات داستانی در نشر بیدگل منتشر می‌شود...

نوشتن جزئیات در داستان تلاشی است برای ایجاد فضایی در زبان و ادبیات که بتواند بازتاب‌دهندۀ تنوع و پیچیدگی تجربه‌های انسانی باشد. ویژگی بارز این نوع نوشتار، گسترش عرضی پلات است، مفهومی که به ساختار متفاوت روایت در این نوع نوشتار اشاره دارد. برخلاف ساختارهای سنتی و مردمحور که اغلب بر پایه پیشرفت خطی، اوج دراماتیک، و یک نتیجه‌گیری نهایی بنا شده‌اند، گسترش عرضی پلات از ساختارهای سیال، پراکنده و غیرخطی استفاده می‌کند. روایت به جای حرکت به سمت یک هدف مشخص، به‌طور سیال در جهات مختلف گسترش می‌یابد و چندین محور یا نقطه تمرکز را در بر می‌گیرد. این ساختار بازتاب‌دهندۀ تفکر چندبعدی است که به تجربه‌های متنوع زنان نزدیک‌تر است. گسترش عرضی به جای تمرکز بر پیشرفت داستان، بر جزئیات، احساسات و لحظات خاص تأکید دارد. این امر باعث می‌شود روایت بیشتر به یک تجربه زنده شبیه باشد تا یک داستان با آغاز و پایان مشخص.

نشر بیدگل

21 Nov, 09:59


چاپ پنجم منتشر شد...

تیلی: شاید این بخش از من در وجود یک جانور ترسناک گم شده، یا بخشی از یک پرندۀ بسیار بزرگ شده که برفراز یک باتلاق ماقبل‌از تاریخ در پرواز بوده. اون گفت این چیز بسیار کوچک – بخش بسیار کوچکی از من که قابل مشاهده نیست – از اول آفرینش وجود داشته. گفت اون ذره از وجود من اسمش اتمه. و وقتی که این واژه رو نوشت، به نظرم رسید که دوستش دارم. اتم. اتم. چه واژۀ قشنگی.

(اثر پرتوهای گاما بر روی گل‌های همیشه بهار ساکنان کرۀ ماه، پل زیندل، ترجمۀ شهرام زرگر)

نشر بیدگل

20 Nov, 12:34


چاپ سوم منتشر شد...

روسمر: من طالب روحیۀ‌ حاکم نیستم. طرفدار هیچ کدوم از دو جناحم نیستم. می‌خوام سعی کنم آدمای همۀ‌ جناح‌ها رو با هم متحد کنم؛‌ می‌خوام زندگی و کارمو وقف این هدف کنم... و یک دموکراسی واقعی تو این مملکت ایجاد کنم.
کرول: ‌پس تو فکر می‌کنی ما همین الان دموکراسی واقعی نداریم!‌ من که شخصاً فکر می‌کنم همه‌مون خوب راهی رو پیش گرفته‌‌یم که به لجن کشیده بشیم. راهی که به عوام پروبال می‌ده.
روسمر:‌ برای همینه که من می‌خوام دموکراسی رو در مسیری بندازم که وظیفۀ ‌واقعیش حکم می‌کنه.
کرول:‌ کدوم وظیفه؟
روسمر:‌ اینکه کاری کنه همۀ‌ مردم این مملکت به علو طبع و اصالت واقعی برسن.
کرول: همه...!
روسمر:‌ خب،‌ هرتعدادی که بشه.
کرول:‌ چطوری؟
روسمر:‌ فکر کنم،‌ با آزاد کردن افکار و تربیت اراده‌شون.

(روسمرسهولم، هنریک ایبسن،‌ ترجمۀ‌بهزاد قادری)

نشر بیدگل

19 Nov, 08:03


‌چاپ بیست‌یکم منتشر شد...

هر موجودی در طبیعت، هر وجودی در دنیای انسان‌ها و هر اثر فرهنگی که ما خلق می‌کنیم، چیزی است که کمابیش به ما بخشیده شده یا به ما بخشیده می‌شود. ولی چون همه‌چیز در اصل یکی است، درواقع ما همه‌چیز را از طرف خود می‌بخشیم. لحظه‌به‌لحظه چیزی خلق می‌کنیم و لطف زندگی ما به همین است. ولی این «من» که خلق می‌کند و همیشه چیزی می‌بخشد «من کوچک» نیست، بلکه «من بزرگ» است. گرچه متوجه یگانگی این «من بزرگ» با همه‌چیز نباشی، وقتی چیزی ببخشی حالت خوب می‌شود، چون در آن لحظه با چیزی که می‌بخشی یکی می‌شوی. به همین دلیل است که بخشیدن از گرفتن حس بهتری دارد.

(ذهنِ ذن، ذهن آغازگر، شونریو سوزوکی، ترجمۀ علی ظفر قهرمانی‌نژاد)

نشر بیدگل

18 Nov, 13:02


بلانت نشست پشت میز و خم شد و خودش را به سینگر نزدیک کرد و گفت: «بعضی آدمها میدونن و بعضیها نمیدونن. به ‌ازای هر ده هزار نفری که نمیدونن فقط یه نفر هست که میدونه. این یه معجزه‌ست، اینکه میلیونها نفر هستن که خیلی چیزها رو میدونن، ولی این‌یکی رو نمیدونن. درست مثل قرن پونزدهم که همه فکر میکردن زمین صافه ولی کریستف کلمب و چند نفر دیگه گفتن گرده. موضوع اینه که حتماً باید یه آدم با استعداد پیدا می‌شده که یه همچین چیز واضحی رو بفهمه. از عجایب روزگاره که آدم‌ها در طول تاریخ یه همچین چیز واضحی رو نفهمیدن. تو آدم زرنگی هستی.»

(قلب، شکارچی تنها، کارسون مکالرز، ترجمۀ آرش افراسیابی)

نشر بیدگل

18 Nov, 09:32


آنی که دوستش می‌دارم ممکن است نتواند فراوانیِ خیالی‌ای را که در پی‌اش هستم به من ببخشد، اما دست‌کم می‌تواند واقعی‌ترین چیزی را که دارد، یعنی میل خود به همان فراوانی، را به من بدهد. ما میل خود را به یکدیگر می‌دهیم، که دقیقاً به این معناست که آنچه را نمی‌توانیم در دیگری برآورده کنیم به یکدیگر می‌دهیم. بنابراین گفتن اینکه «دوستت دارم» معادل آن است که بگوییم «این تو هستی که نمی‌توانی مرا ارضا کنی!» و من چقدر باید ویژه و منحصربه‌فرد باشم که به تو یادآوری کنم این من نیستم که تو می‌خواهی.

(ایدئولوژی زیبایی‌شناسی، تری ایگلتون، ترجمۀ مجید اخگر)

نشر بیدگل

17 Nov, 13:02


چاپ هشتم منتشر شد...

در دستور زبانی که من دارم بهش فکر می‌کنم، فعل و صفت و اسم، تعریف دستوری نداره. جایگاهشون در جمله هیچ اهمیتی نداره، بلکه جایگایشون در هستی اهمیت داره. چه ماهیتی در هستی هست که ما به اون می‌گیم «اسم»؛ چی هست که ما بهش می‌گیم «فعل»؛ چی هست که می‌گیم «قید»؛ می‌گیم «صفت». اون چیزی که در هستی برای ما محدودیت ایجاد می‌کرد، یا دقیق‌تر بگم برای فعل قیدوبند می‌گذاشت ما اسمش رو گذاشتیم «قید»: هنوز، الان، همیشه. صفت‌ها تنوع زندگی هستن، فکر کنید اگه همه‌اش یه چیز بود، یه شکل بود، صفت‌ها وجود نداشتن اون‌وقت...

(فعل: شطحیاتی در دستور، محمد رضایی‌راد)

نشر بیدگل

17 Nov, 10:31


در یکی از معدود مصاحبه‌های ویدیوئی موجود از کارسون مکالرز دربارۀ نویسندگی و رسیدن به ایدۀ داستان‌هایش از او می‌پرسند.
مصاحبه‌کننده در جایی از منبع الهامش می‌پرسد و مکالرز آن را چیزی رازآمیز توصیف می‌کند، چیزی برگرفته از تجربۀ زیستۀ نویسنده که اگر سرراست و پیدا بود کار برای همه راحت‌تر می‌شد. مکالرز نظر مصاحبه‌کننده را می‌پرسد. شما چطور فکر می‌کنید؟

آثار چاپ شده از کارسون مکالرز
در نشر بیدگل:
قلب، شکارچی تنها،
در جست‌وجوی یک‌پیوند،
آواز کافۀ غم‌بار و
ساعت ‌بی‌عقربه

نشر بیدگل

17 Nov, 07:04


چاپ دوم منتشر شد...

سام: من اون شخصیت رو دوست داشتم. نوشته‌های تو خیلی کُندن اون داستان پست‌مدرنیستیت در مورد اون مُلحده که هشتاد سال توی یه اتاق خالی، بی‌که تکون بخوره، تنها می‌نشست چون‌که می‌خواست زندگی‌ش آهسته بگذره… خوابم بُرد.
خاخام: امروزه بسی باب است انسان‌ها الحاد را ستایش کنند، اما دمی که در بستر مرگند کشیشی می‌طلبند تا آرامش‌شان دهد یا اومانیستی سکولار و فریادزنان که، «داره درد می‌کشه، داره درد می‌کشه، دستگاهش رو قطع کنید»؟
جری: آهان متوجه‌ام، خاخام… منظورت اینه می‌تونی کمکم کنی؟
خاخام: بنده خیر… تنها خدا قادر است کمکت کند. تمام آنچه بنده می‌توانم ختنه است و ترتیب‌دادن خاکسپاری آبرومندانه‌ات.

(متل ماه عسل، وودی الن، ترجمۀ محمدرضا اوزار)

نشر بیدگل

16 Nov, 14:04



چاپ چهارم منتشر شد...

تأثیر خشونت عامدانه‌ای که از سوی اوباش و جوخه‌های مرگ صورت گرفته، همانا تنزیل روحیۀ مردم تا سطح امر خیالی است. ارعاب سیاسی، با فروپاشاندن ارادۀ مردم و تقلیل آن به سطح سیاق خیالی، فضایی نافذ و فراگیر از پارانویا را در سطح عموم شایع می‌کند. به‌واسطۀ همین پارانویا، پیوند و همبستِ بزرگ‌تر مناسبات اجتماعی از هم وامی‌پاشد، و به این ترتیب امکان دغدغه‌مندیِ اجتماعی به سطح اضطراب برای بقای فردی تقلیل می‌یابد. وقتی که هر فردی گرفتار این ترس می‌شود که شاید عضو دیگر گروه خبرچین یا دست‌نشانده باشد، پیکرۀ سیاسی اتمیزه می‌شود. به این قرار، زمینۀ روان‌شناختی برای ظهور و برآیش یک رهبر کاریزماتیک مهیا می‌شود، کسی که ساختار امر خیالی را برای مستحکم ساختن جایگاه خود در قدرت به کار می‌بندد. او در ازای بیعت کورکورانه وعدۀ امنیت می‌دهد، تخیل عموم را درگیر گروهی از دشمنان ملت می‌سازد، دشمنانی که بتوان بر آنها نیروی قهری پرخاشگری پارانویا را متمرکز ساخت. به چنین روش‌هایی، شکل‌بندی‌های امر خیالی، به‌مثابۀ شبکۀ روان‌شناسی فاشیسم آشکار می‌گردند.

(مرگ و میل، ریچارد بوتبی، ترجمۀ علی رستمیان)

نشر بیدگل

16 Nov, 07:34


زندگی در دنیایی مملو از عدم قطعیت و نظرات متضارب مستلزم شجاعتی است که واجد سه شاخۀ درهم تنیده باشد. نخست، ما به شجاعتی برای دنبال کردن اهداف نیاز داریم، هرچند که بدانیم آن اهداف ممکن است اشتباه از آب دربیایند. دوم، باید آن‌قدر شجاع باشیم که بتوانیم در برابر جذابیت‌های وسوسه‌انگیز جزم‌اندیشی مقاومت کنیم و باورهای خود را فعالانه در معرض چالش‌های بیرونی قرار دهیم تا فرصتی برای اثبات ارزشمند یا بی‌ارزش بودن نسبی آن باورها فراهم شود. سوم، ما در دنیایی که مفهوم خوبی مشخصاً و به طور آزارنده‌ای مشمول اختلاف نظر است، به شجاعتی برای زندگی آرام (نه به مفهوم تن‌آسایی) در کنار اختلاف نظر نیاز داریم. این شجاعتی است برای دنبال کردن مسیر خودمان و برای ابراز نظرات خودمان، هرچند منحصربه‌فرد یا نامحبوب، و برای تحمل همین عمل از سوی دیگران، حتی اگر کلمات یا کارهایشان ما را آزار دهد.

(در باب شجاعت، جفری اسکار، ترجمۀ رسول سعدونی)

نشر بیدگل

15 Nov, 13:05


چاپ هشتم منتشر شد...

لانگ: رفقا گوش کنین. ینک میون حرفاش یه چیزی گفت و گل گفت. اون می‌گه این کشتی بوگندو خونۀ ماس. از طرفی، خودش گفت خونه جهنمه. حق با اونه! پس اینجام جهنمه رفقا، داریم تو جهنم زندگی می‌کنیم، دُرُسم هس، تو همین جهنم‌اَم می‌میریم. (با خشم) بگین ببینم، این گناه کیه؟ گناه ما که نیس. ما که این‌جوری دنیا نیومدیم. آدما همه‌شون آزاد و برابر دنیا می‌آن. بچه‌ها! کتاب خدام همینو می‌گه.

(گوریل پشمالو، یوجین اونیل، ترجمۀ بهزاد قادری)

نشر بیدگل

15 Nov, 08:35


عنوان تازه‌ای از کارسون مکالرز
در مجموعۀ ادبیات داستانی نشر بیدگل منتشر شد...

کارسون مکالرز نویسنده، شاعر و یکی از مهم‌ترین چهره‌های ادبی نیمۀ دوم قرن بیستم است. مکالرز در طول حیات خود با مشکلات روحی و جسمی زیادی دست‌وپنجه نرم می‌کرد که با الهام از تجربۀ زیسته‌اش به خلق داستان می‌پرداخت. این ویژگی باعث شد که شخصیت داستان‌هایش نیز غالباً انسان‌هایی تنها و جداافتاده باشند؛ مسئله‌ای که خود مکالرز نیز با آن مواجه بود. در سال ۱۹۳۷ او با جیمز ریوز نویسنده‌ای تازه‌کار و الکلی ازدواج کرد، اما ازدواجشان به علت الکلیسم و گرایش‌های خاص جنسی هردویشان با مشکلات بسیاری همراه بود. سرانجام پس از طرح پیشنهاد خودکشی دونفره از سوی ریورز، مکالرز او را ترک کرد و خودش هم در سال ۱۹۶۷ زمانی پنجاه سال بیشتر نداشت بر اثر خونریزی مغزی درگذشت. بازتاب در چشم طلایی، آواز کافۀ غم‌بار، ساعت‌بی‌عقربه، در جست‌وجوی یک پیوند و قلب، شکارچی تنها از نوشته‌های این نویسندۀ آمریکایی هستند.

(قلب، شکارچی تنها، کارسون مکالرز، ترجمۀ آرش افراسیابی)

نشر بیدگل

14 Nov, 13:21


چاپ دهم منتشر شد...

یکی از چیزهایی که برای عمیق نوشتن به آن نیاز داریم آگاهی از بدن است. ما به‌راحتی اهمیت بدنمان را در فرایند نوشتار به فراموشی می‌سپاریم. واژه‌ها و زبان ساخته‌های ذهن ما هستند، به همین دلیل ما همیشه روند نوشتار را فقط به اندیشه‌مان ربط می‌دهیم. درست است که زبان از اندیشه می‌آید اما داستان‌هایی که از صدای معتبر ما (فقط صدای معتبر خودمان) ریشه می‌گیرد از درون تن ما می‌آید. بدن ما تجربه‌های ما را حفظ کرده است – تجربه‌های بیان‌شده و بیان ناشده، و حتی تجربه‌های فراموش شده. آن تجربه‌ها در تن ما مانده و منتظر ما هستند. بعد از اینکه فهمیدیم این داستان‌ها را با خودمان همه‌جا حمل می‌کنیم، به طور طبیعی قدم بعدی استفاده کردن از آنهاست.

( نوشتن با تنفس آغاز می‌شود، لرن هرینگ، ترجمۀ حمید هاشمی)

نشر بیدگل

14 Nov, 09:04


در کتاب «فاصله‌ها»، هایدی. ال. مایبام نتایج فلسفی و روان‌شناختی را به شیوه‌ای ساده و روشن با یکدیگر ترکیب می‌کند تا نشان دهد که همدلی نه‌تنها نظرمان را نسبت به مسائل جانبدارانه و محدود نمی‌کند، بلکه از ما انسانی متعادل‌تر و بی‌طرف‌تر می‌سازد.

مایبام توضیح می‌دهد که ما جهان را براساس نحوۀ قرارگیری خودمان در آن می‌بینیم. یعنی زاویۀ دید ما با دیگران متفاوت است؛ و همین زاویۀ دید تعیین می‌کند که به چه چیزهایی بیشتر توجه داریم و چگونه رویدادها را برای خودمان تفسیر می‌کنیم.

نویسندۀ‌ کتاب به جای آنکه همدلی را دشمن عینی‌نگری فرض کند، آن را پایه و اساس عینی‌نگری می‌داند. و معتقد است همدلی می‌تواند مسائل جهان امروز -از روابط عاطفی گرفته تا عدالت در دادگاه‌های محاکمه- را دگرگون کند.

(فاصله‌ها: راز همدلی چیست؟، هایدی ال. مایبام، ترجمۀ اسد ناصحی)

از میان دنبال‌کنندگان صفحۀ نشر بیدگل که به این سوال در کامنت پاسخ دهند به سه نفر کتاب «فاصله‌ها» را هدیه خواهیم داد.

نشر بیدگل

13 Nov, 11:39


عنوان تازه‌ای با مضمون تنهایی
در مجموعۀ ادبیات داستانی نشر بیدگل منتشر شد...

تنهایی جزء جدانشدنی زندگی بشر است. اشکال گوناگونی دارد و هر کس به نحوی راهی برای زندگی با آن پیدا می‌کند، برخی‌مان آن را پس می‌زنیم و بعضی دیگر سازگاری در پیش می‌گیریم.
طبقات اجتماعی، مسائل اقتصادی، تمایلات جنسی و گرایشات سیاسی همه می‌توانند ما را منزوی‌تر کنند یا با گروهی پیوندمان دهند و از تنهایی‌مان بکاهند. تاریخ ادبیات از گذشته روایتی از سرگذشت تنهایی است. شخصیت‌های بسیاری علی‌رغم تلاششان برای درک شدن و فرار از تنهایی، سرخورده‌تر از قبل به انزوا کشیده شده‌اند، برخی از آنها به خلق شخصیت‌های ماندگار داستانی‌ای تبدیل شده‌اند که کم‌وبیش می‌شناسیمشان، مثل بنجی در «خشم‌ و هیاهو» که معلولیت از او فردی تنها ساخته یا امرنسِ رمان «در» که همواره دری میان او و آدمها فاصله می‌اندازد یا هولدن کالفیلدِ «ناتور دشت» که تنهایی را انتخاب کرده، چون نمی‌تواند با اطرافیانش ارتباط برقرار کند.

کدام شخصیت‌های ادبی را با تنهایی‌شان به یاد می‌آورید؟

(قلب، شکارچی تنها، کارسون مکالرز، ترجمۀ آرش افراسیابی)

نشر بیدگل

13 Nov, 08:25


چاپ سوم منتشر شد...

کریس: چیه؟ اگر بندازمش پشت میله‌ها مُرده زنده می‌شه؟ پس واسه چی این کار رو بکنم؟ اونجا هرکی مثل سگ رفتار می‌کرد با تیر می‌زدیمش، ولی اونجا شرافت واقعی در کار بود، برای حفظ چیزی اون کار رو می‌کردیم. اما اینجا؟ اینجا سرزمین سگ‌های بزرگه، اینجا قرار بر دوست داشتن آدم‌ها نیست، بر خوردن آدم‌هاست! اصل بر اینه؛ اساس زندگی ما همین یه اصله. خب این‌دفعه هم باید چند نفری کشته می‌شدن، و دن دیگه. دنیا اینجوریه، چطوری می‌توم دق‌دلیش رو سر اون خالی کنم؟ معنی این‌کار چی می‌شه؟ این رو بهش می‌گن باغ وحش، باغ وحش!


(همۀ پسران من، آرتور میلر، ترجمۀ حسن ملکی)

نشر بیدگل

12 Nov, 11:17


عنوان تازه‌ای از ادبیات جنوب آمریکا
در مجموعۀ ادبیات داستانی نشر بیدگل منتشر شد...

ادبیات جنوب آمریکا ادبیاتی است که به مسائل فرهنگی جنوب ایالات متحده می‌پردازد با نویسندگان مطرحی که در آن منطقه زندگی کرده‌اند و از مسائل روزگار و جغرافیایشان نوشته‌اند. این ادبیات که در دورۀ برده‌داری و پس از آن پیشرفت بسیاری داشت، زبان خاص جنوب را داراست و علاوه بر مؤلفه جغرافیایی به موضوعات محوری زمانه‌اش می‌پردازد که حتی امروز هم در جای‌جای جهان با آنها دست به گریبانیم، موضوعاتی مثل نژادپرستی، جنگ و دوران بازسازی نقاط کلیدی این ادبیات هستند.
از ویژگی شاخص آن می‌توان به اهمیت خانواده، اجتماع و نقش فرد، عدالت، تسلط مذهب و تأثیر آن، نژادپرستی و پرداختن به موضوع سیاه‌پوستان، طبقه اجتماعی و تسلط زبان مناطق جنوبی اشاره کرد.
این ادبیات نویسندگان برجسته‌ و شاهکارهای بسیاری را معرفی کرده است، نویسندگانی مثل مارک توین، ویلیام فاکنر، آلیس واکر، کارسون مکالرز و... . شما چه آثار یا نویسندگانی از ادبیات جنوب می‌شناسید؟

(قلب، شکارچی تنها، کارسون مکالرز، ترجمۀ آرش افراسیابی)

نشر بیدگل

12 Nov, 08:27


منتشر شد...

ولی ببین چی میگم! هر طرف رو که نگاه میکنی پر از پستی و فساده. توی همین اتاق، همین شراب انگوری که میخوریم و همین سبد میوه، همۀ اینها تولید شدن تا یکی منفعت ببره و یکی دیگه ضرر کنه. هیچکس نمیتونه بدون اینکه تسلیم بدذاتی و پستی این دنیا بشه گلیم خودش رو از آب بکشه بیرون. در ازای هر لقمه نونی که میذاریم دهنمون و هر لباسی که میپوشیم، یه بدبختی باید از کلۀ سحر تا بوق سگ جون بکنه، و انگار هیچ‌کس هم عین خیالش نیست. همه کور و کله‌پوک و خنگن،  یه مشت احمق پست‌فطرت.

(قلب، شکارچی تنها، کارسون مکالرز، ترجمۀ آرش افراسیابی)

نشر بیدگل

11 Nov, 12:54


به زودی منتشر می‌شود...

هیچ‌کدوم از ما که توی این اتاق جمع شدیم ملک شخصی نداره، شاید یکی‌دو نفرمون توی خونۀ خودشون زندگی کنن، یا شندرغازی پس‌انداز داشته باشن، ولی هیچ‌کدوممون مالک چیزی نیستیم که ما رو مستقل کنه و شکممون رو سیر نگه داره. بدن‌ ما تنها دارایی ماست. و هر روز، صبح‌به‌صبح، داریم اون رو می‌فروشیم. وقتی صبح علی‌الطلوع می‌ریم سر کار و تمام روز عرق می‌ریزیم، داریم بدنمون رو می‌فروشیم. مجبورمون کرده‌ن بدن‌هامون رو به هر قیمت و در هر زمانی و به‌خاطر هر چیزی بفروشیم. مجبورمون کرده‌ن بدن‌هامون رو در ازای نون بخورونمیری بفروشیم. قیمت جون ما اون‌قدریه که بتونیم سر پا بایستیم و برای منفعت دیگران عرق بریزیم و جون بکنیم.

(قلب، شکارچی تنها، کارسون مکالرز، ترجمۀ آرش افراسیابی)

نشر بیدگل

11 Nov, 11:46


به زودی
اثر تازه‌ای با مضمون حقوق برابر و سیاهان
در مجموعۀ داستانی نشر بیدگل منتشر می‌شود...

جنبش سیاه‌پوستان در آمریکا به واسطۀ فعالیت گسترده‌اش در سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۰ یکی از برجسته‌ترین نمونه‌های جنبش‌هایی است برای دستیابی به حقوق برابر و ایستادگی در برابر نژادپرستی می‌شناسیم. اگرچه برده‌داری در آمریکا به‌طور قانونی لغو شد، اما قوانین و سیاست‌های تبعیض‌آمیز همچنان در بسیاری از جنبه‌های زندگی روزمره سیاه‌پوستان هنوز هم جریان دارد.
جنبش مدنی در پاسخ به این تبعیض‌ها و ظلم‌ها شکل گرفت که از چهره‌های برجسته این جنبش مارتین لوتر کینگ جونیور، مالکوم ایکس، رزا پارکز، و جان لوئیس بودند. این جنبش‌ها به موفقیت‌های بزرگی دست یافت که از جمله می‌توان به قانون حقوق مدنی ۱۹۶۴ و قانون حق رأی ۱۹۶۵ اشاره کرد. قوانینی که به سیاه‌پوستان و اقلیت‌ها اجازه دادند تا در برابر تبعیض‌های نژادی در محل کار، آموزش، و مکان‌های عمومی ایستادگی کنند و حق رأی داشته باشند.
ادبیات همیشه شکافی برای تماشای گوشه‌های تاریک تاریخ‌ بشر و درس گرفتن از آن بوده است، دیدنِ مسائلی مثل نژادپرستی که علیرغم سالها فعالیت تا امروز هم یکی از مسائل هضم نشدۀ بشری باقی مانده است و خواندن این آثار برجسته را از همیشه مهمتر کرده است.

کدام شخصیت داستانی ادبیات سیاه‌پوستان برای شما ماندگارتر بوده؟

نشر بیدگل

11 Nov, 08:31


منتشر شد...

پاراگونه از نخستین نوشته­‌هایی است که به شکل­‌گیری دستۀ مستقلی به نام «هنرهای زیبا» کمک کردند. در روزگار قدیم، این هنرها را کنار هم نمی­نشاندند. موسیقی همنشین ریاضیات بود و شعر فرعِ دستور و خطابه. نیز نقاشان را بیشتر همکارِ داروگران و رنگرزان می­دانستند و مجسمه­سازان را همکار آهنگران و معماران را همکار بنایان. مقایسۀ نقاشی با شعر و مجسمه‌‏سازی و معماری و موسیقی، به جای دیگر صناعات و فنون، سخن از ربط و نسبتی به میان ­آورد که پیش‌‏تر در کار نبود. در پاراگونه داوینچی سعی دارد تا نقاشی را همتای علوم دیگر قرار دهد و موضوعاتی در آن مطرح می‌شود که در آن نقاشی  ابزار خلق و آفرینش جهان قلمداد شده است.

(پاراگونه،‌ لئوناردو داوینچی،‌ ترجمۀ‌ وحید غلامی‌پور فرد)

نشر بیدگل

10 Nov, 13:23


به زودی منتشر می‌شود...

در این کتاب داوینچی می‌کوشد نشان دهد که نقاشی در ردیف علوم قرار می‌گیرد و مشاهده‌‌گر و بازنمای دقیق جهان است و فرایند خلق این هنر، کارکرد آن و ابزارِ خلق و درکش بر نظایرشان در شعر و مجسمه‌‏سازی و موسیقی و معماری برتری دارند. با‌این‌همه، حکایتِ پاراگونه تنها حکایت نقاشی و کار هنری نیست، بلکه موضوعاتی در آن طرح می­شوند که بیشتر در حوزۀ کار فیلسوفان هنر جای می­گیرند.

(پاراگونه،‌ لئوناردو داوینچی،‌ ترجمۀ‌ وحید غلامی‌پور فرد)

نشر بیدگل

10 Nov, 12:25


همه شنیده‌ایم که مارکس وضعیت ما تحت سلطۀ سرمایه‌داری را نوعی وضعیت «ازخودبیگانگی» توصیف کرد، چراکه از حق مالکیت محصول کارمان محروم بودیم و حق اظهارنظر دربارۀ نحوۀ انجام کارها را نداشتیم. در عصر تکنوفئودالیسم، دیگر حتی مالک ذهنمان نیستیم. هر نیروی کاری طی ساعات کار به پرولتاریای ابری و سایر اوقات به یک رعیت ابری بدل می‌شود. اگر خصوصی‌سازی و سرمایه‌گذاری خصوصی همۀ ثروت فیزکی اطراف ما را غارت می‌کند، سرمایۀ ابری هم ذهنمان را به تاراج می‌برد. برای آنکه شخصاً مالک ذهنمان شویم، باید مالک جمعی سرمایۀ ابری باشیم. این تنها راهی است که می‌توانیم مصنوعات مبتنی بر ابرمان را از ابزاری تولیدشده برای تنظیم و جرح‌وتعدیل رفتار به ابزاری تولیدشده برای همکاری و رهاسازی انسان تبدیل کنیم.
رعایای ابری، پرولتاریای ابری و پیشکاران ابری جهان متحد شوید! ما دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم جز زنجیرهای ذهنمان!

(تکنوفئودالیسم، یانیس واروفاکیس، ترجمهٔ سیامک کفاشی)

نشر بیدگل

10 Nov, 08:58


منتشر شد...

اقتصاددانان از دیدگاه‌های متفاوتی جهان را تجزیه و تحلیل می‌کنند یا بنا به گفتۀ مشهور توماس کان با پارادایم‌های متفاوتی هدایت می‌شوند. دیدگاه‌های متفاوت دربارۀ نحوۀ کارکرد اقتصاد نا گزیر به تجویزسیاست‌های متفاوت و توصیه‌های اقتصادی متناقض منجر می‌شود. مشاوران اقتصادی خوب باید همۀ دیدگاه‌ها را به رئیس‌جمهور معرفی کنند. متأسفانه همۀ اقتصاددانان ازپارادایم‌های مختلف اقتصادی آ گاه نیستند. با وجود این، آنها می‌کوشند نحوۀ رفتار مردم و نحوۀ تعامل بخش‌های به‌ هم وابسته را درک کنند و به دنبال راهی هستند که با بهبودعملکرد اقتصادی زندگی مردم را بهتر کنند. هر دیدگاه و هر خرده تحلیلی دریچۀ کوچکی به روی ما می‌گشاید تا وقتی سعی می‌کنیم دنیای اقتصاد را درک کنیم با دید بازتری به مسائل نگاه کنیم. این دیدگاه‌ها و تحلیل‌ها در کنار هم چشم‌انداز وسیع و همه‌جانبه‌ای از اقتصاد به وجود می‌آورند.

(پنجاه اقتصاددان بزرگ،‌ استیون پرسمن،‌ ترجمۀ‌ نرگس درویش - سیامک کفاشی)

نشر بیدگل

09 Nov, 13:41


به زودی منتشر می‌شود...

پنجاه اقتصاددان بزرگ راهنمایی است جامع برای شناخت آرا و اندیشه‌های تأثیرگذارترین افراد در حیطۀ اقتصاد از ابتدا تا امروز. کتاب به‌سراغ دامنۀ وسیعی از متفکرانِ سده‌های مختلف، از توماس مان در قرن شانزدهم تا بسیاری از برندگان جایزۀ نوبل در عصر حاضر، می‌رود، شرح مختصری از زندگی و حرفۀ هر یک به دست می‌دهد و به آثار برجستۀ آنها اشاره می‌کند. پنجاه اقتصاددان بزرگ در قالب روایتی روشن و منسجم از تاریخ عقاید اقتصادی و از خلال مثال‌های متعدد مجالی برای آشنایی با مفاهیم کلیدی حوزۀ اقتصاد فراهم می‌آورد و درعین‌حال به نظرات و واکنش‌های احتمالیِ این متفکران در رابطه با مسائل و چالش‌های اقتصادی دنیای امروز می‌پردازد.

(پنجاه اقتصاددان بزرگ،‌ استیون پرسمن،‌ ترجمۀ‌ نرگس درویش - سیامک کفاشی)

نشر بیدگل

09 Nov, 07:42


چاپ سوم منتشر شد...

شاه: ما بریم، ما بریم. ما بریم اونها می‌خندند، می‌لمبانند، سر قبر ما می‌رقصند. انگار که هیچ‌وقت نبوده‌ایم. اوه، بگید ما را یادشان باشه. بگید گریه کنند، متأثر بشند، و خاطرۀ ما را توُ کتاب‌های تاریخشان جاودان نگه دارند. همه شرح‌حال ما را از بر کنند. باز اون را زنده کنند. بچه‌مدرسه‌ای‌ها و پژوهشگرها فقط روی ما و قلمرو ما و کارهای سترگ ما کار کنند. همۀ کتاب‌های دیگه را بسوزانند، مجسمه‎های دیگه را خراب کنند و توُ میادین عمومی مجسمۀ ما را علم کنند. عکس ما را توُ همۀ وزارتخانه‌ها و دفاتر فرمانداری‌ها، از جمله دفتر عوارض و مالیات، همۀ بیمارستان‌ها بزنند. روی تمام هواپیماها، ناوها، وسایط نقلیۀ دستی و بخاری اسم ما را بگذارند. شاه‌ها و جنگجوها و شاعرها و خواننده‌ها و فیلسوف‌ها همه از یادها برند و فقط یاد ما توُ اذهان بمانه. همه یک اسم تعمیدی، یک اسم خانوادگی داشته باشند. همه خواندن را با هجی کردن اسم ما یاد بگیرند: «ب» « ِ»، برانژه. همۀ شمایل‌ها شبیه ما باشند، روی همۀ چند میلیون صلیب کلیساها ما باشیم.

(شاه می‌میرد، اوژن یونسکو، سحر داوری)

نشر بیدگل

08 Nov, 12:43


چاپ سیزدهم منتشر شد...

کارمایکل: تقریباً بیست‌وهفت سال پیش، یه جوونکی حدود هیفده‌ساله یا تو همین مایه‌ها که تو یه شهری به اسم اسپوکن زندگی می‌کرد تو ایالت واشینگتن، داشت بیرون خونۀ مامانش اینها خوش و خوشحال توپ‌بازی می‌کرد که شیش‌تا حروم‌زادۀ بیابونی که نمی‌شناختنشون، با ماشین اومدن و دزدیدنش و کشیدنش یه جای کوهستانی‌ای بیرون شهر که رودخونه داشت و یه‌مشت ریل راه‌آهن از رو رودخونهه می‌گذشت، و اونجا بدون هیچ دلیلی که هیچ‌وقت بگن، بدون حتی یه کلمه حرف واقعاً، دست این پسره رو گذاشتن رو اون ریل راه‌آهن... اون پسره منم که دارم درموردش صحبت می‌کنم...

(مراسم قطع دست در اسپوکن، مارتین مک‌دونا، ترجمۀ بهرنگ رجبی)

نشر بیدگل

08 Nov, 08:07


مارتین آندرو کریمپ، نویسندۀ انگلیسی، متولد ۱۴ فوریه ۱۹۵۶ در شهر کنت است. وی اولین نمایشنامۀ خود را در حین تحصیل در زبان انگلیسی و تحت تأثیر بکت و یونسکو نوشت. شش نمایشنامۀ اولیه کریمپ در اورنج تری تیه‌تر در ریچموند اجرا شد. هفت نمایشنامۀ دیگر او و ترجمه‌ای از اوژن یونسکو در رویال کورت به اجرا درآمد. اما شهرت و جهانی شدن کریمپ بیش از هرچیز مرهون «سوءقصدهایی به زندگی آن زن» است. پس از اجرای پر سروصدای این نمایشنامه، کریمپ دائماً به نگارش نمایشنامه‌هایی برای تئاتر رویال کورت ادامه داده است.

از نمایشنامه‌های چاپ شده از مارتین کریمپ در نشر بیدگل می‌توان به «سوءقصدهایی به زندگی آن زن» به ترجمۀ علی‌اکبر علیزاد اشاره کرد.

نشر بیدگل

07 Nov, 12:26


چاپ دوم منتشر شد...

مرد:‌ من تو زندگی خیلی امیدا داشته‌م. همیشه امید باطل داشته‌م. ما از مسیر کشتیای بخار دور افتادیم. من چیزی از دریانوردی نمی‌دونم با این حال شنیدم که رو عرشه می‌گفتن داریم از راهی می‌ریم که کسی از اون نمی‌ره. چرا این کارو کردیم نمی‌دونم. به گمونم ناخدا می‌خواست میون‌بر بزنه. فقط خودش می‌دونست چی تو سرشه.

(تشنگی و دو نمایشنامۀ‌دیگر،‌ یوجین اونیل،‌ ترجمۀ‌ یدالله آقاعباسی)

نشر بیدگل

06 Nov, 08:13


چاپ پنجم منتشر شد...

هکوب: ای سیاه‌روز سرت را بالا بگیر، سر از زمین بردار. بنگر: تروای پیش رویت دیگر تروا نیست، شاهبانوی تروا دیگر شاهبانو نیست. این بازی بخت است که باید آن را تاب آوری. تاب بیاور. زورقت را با این کوران بلا همراه کن. به این سرنوشت تن بده. در این خیزاب‌های سنگین، ناهمسو مباش؛ زورقت را آن‌گونه که می‌رانی، رانده‌ای و خواهی راند، با بادهای بخت، پیش ببر. ای وای بر من. ای وای بر من.

(زنان تروا، اوریپید، ترجمۀ غلامرضا شهبازی)

نشر بیدگل

05 Nov, 12:52


چاپ دوازدهم منتشر شد...

مده‌آ: یاران من همه‌چیز تمام شد؛ من شادمانه جان خواهم داد. زندگی دیگر رنگ‌وبویی ندارد. مردی که همه‌چیز من بود و او این را می‌داند، فرومایه‌ترین مردان از کار درآمد. از میان تمام آفریده‌هایی که نیروی ادراک دارند و می‌اندیشند، ما زنان تیره‌روزترین‌ایم. نخست باید جهیز بسیار دهیم به شویی که زمامدار خودکامۀ تن‌هامان شود، این خود خفت‌آورتر از آن بلای زناشویی‌ست؛ و خطر هولناک‌تری نیز هست: اینکه مردی نیک نصیب ما می‌شود یا مردی بد. زیرا جدایی‌ها زن را بی‌آبرو می‌کند و نمی‌تواند دست رد به سینۀ شوی کسی زند. سپس عادات و رسومی غریب که در خانۀ خویش چیزی از آن‌ها نشنیده دوره‌اش می‌کنند، یک زن باید همچون پیش‌گویی بداند چگونه به بهترین شیوه با هم‌بستر خویش رفتار کند. و اگر ما این کار را خوب انجام دهیم و شویی داشته باشیم که یوغ همخوابگی برایش خیلی خفت‌آور نباشد، زندگی ما آن زندگی‌ای می‌شود که دیگران بر آن رشک می‌برند. وگرنه زن بهتر است بمیرد.

(مده‌آ، اوریپید، ترجمۀ غلامرضا شهبازی)

نشر بیدگل

04 Nov, 08:12


چاپ دوم منتشر شد..‌.

تغییر کرده بودم اما هنوز درکی از این تغییر نداشتم. از همه‌چیز و همه‌کس جدا شده بودم، انگار همراه خودم چیزی از کالین آورده و آن چیز تغییرم داده بود. چیزی نه از توی گور و نه از توی تابوت و نه حتی از جسم کالین، چیزی که از جایی دیگر آمده بود، از همان‌جایی که مرگ می‌آید. با خودم سایه‌ای آورده بودم، سایه‌ای که رویم افتاده بود، چیزی که نامرئی بود و نایافتنی، اما بود و مثل پوست تن، بندبند وجودم را پوشانده بود. گرفتار شور و هیجانی لحظه‌ای و گذرا نشده بودم، این نوعی حضور بود، حضوری پاینده و همیشگی. سایه‌ای همیشگی بر من افتاده بود. سایه‌ای که قرار نبود لحظهای از من جدا شود.

(شب به‌خیر غریبه، مکایا بِی گالت، ترجمۀ آرش افراسیابی)

نشر بیدگل

03 Nov, 13:06


چاپ چهارم منتشر شد...

ولچ: دیگه هیچکی، هیچی یادش نمی‌مونه. مشکل ما هم همینه. حافظه‌ای باقی نمونده. پرل هابر. قلعه آلامو. راهپیمایی مرگبار باتان همه‌اش یادمون رفت. انگار اصلاً اتفاق نیفتاده‌ان. تو که نمی‌خوای همه‌چیز رو از اول شروع کنیم، هان، هینز عزیز؟
هینز: از اول، یعنی از کجا؟
ولچ: می‌بینی؟ دیگه یادت نیست. من هم دارم همین رو می‌گم دیگه!

(خدای دوزخ، سم شپارد، وازریک درساهاکیان)

نشر بیدگل

03 Nov, 08:04


توماس برنهارت، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس اتریشی، در دهم فوریۀ ۱۹۳۱ متولد شد. او یکی از برجسته‌ترین و شناخته‌شده‌ترین شخصیت‌های ادبی قرن بیستم است و آثارش از بزرگ‌ترین دستاوردهای ادبیات آلمان پس از جنگ جهانی دوم به‌شمار می‌روند. برنهارت نویسنده‌ای عجیب و بی‌همتاست. در بدبینی عمیق او به همه چیز، طنز تلخ او و تمایلش به مونولوگ‌های طولانی می‌توان شباهت‌هایی با بکت یافت، بااین‌حال برنهارت سبکی اصیل و منحصر‌به‌فرد دارد. نویسنده‌های آلمانی‌زبان کمی هستند که خوانندگانشان آثار آنها را چنین مصرانه دنبال کنند. نویسنده‌های کمی هستند که از رهگذر بازی هوشمندانه‌شان با کلمات، چنین تصویرسازی‌های پرقدرت و دلهره‌آوری از آدم‌ها و مکان‌ها پدید آورند.

از آثار ترجمه شدۀ این نویسنده در نشر بیدگل، می‌توان به یخبندان، ترجمۀ زینب آرمند اشاره کرد.

نشر بیدگل

02 Nov, 12:56


چاپ چهارم منتشر شد...

زندگی من از چارده‌سالگی توی مریضخونه‌ها گذشته. رخت شسته‌م، نظافت کرده‌م، هر چی دیده‌م و شنیده‌م مرض و مریض بوده. بله، چه می‌دونم. حالا دیگه، راستشو بخوای، خیال می‌کنم سلامتی خودش مرض بدتری‌یه. اگرم می‌خوای ته دلمو بدونی، پس بدون که من به این علم و دوا و طبابت، زبونم لال، حتی به این خدا و سرنوشت هم اعتقاد ندارم. یعنی اگه یه دقه اعتقاد آورده‌م، یه دقه دیگه اعتقادمو از دست داده‌م. من فقط یه اعتقاد دارم: پرستاری و محبت. فقط!


(آرامسایشگاه، بهمن فرسی)

نشر بیدگل

01 Nov, 13:28


چاپ دوم منتشر شد...

افراد سینه‌فیل به‌طور معمول جزئیات حاشیه‌ای و تصادفیِ موجود در تصویر سینمایی را فتیشیزه کرده‌اند: ژست و حالت یک دست، وزیدن باد بین درخت‌ها و مانند آن. کریستیَن کیثلی نشان می‌دهد آن گرایش تماشاگرانه‌ای که این قبیل مواجهات سینمایی را رقم می‌زند‌ــ کردار مشاهدتی‌ای که مشخصه‌اش برگرفتن توجه از عناصر بصری اصلیِ حاضر در تصویر و هدایت آن به چیزهایی غیر از این عناصر اولیه است‌ــ درواقع پیوندهای روشنی با سرآغازهای فیلم و سینما بر طبق تعریف آندره بازن، رولان بارت و دیگران دارد. کیثلی در پیامدهای این نگرش ویژه، این هستی‌شناسی، کندوکاو می‌کند و ایدۀ «حکایت سینه‌فیلیایی» را به‌عنوان نوع جدیدی از نقد پیش می‌نهد، روشی در حوزۀ نگارش تاریخی که تجربۀ این لحظات فرّار را افزون بر تقلید کردن بسط می‌دهد.

(سینه‌فیلیا و تاریخ، کریستین کیثلی، ترجمۀ مهدی نصراله‌زاده)

نشر بیدگل

31 Oct, 11:49


چاپ ششم منتشر شد...

منسیا: حالا آن‌ها رفته‌اند، من تنهایم. اگر فقط من، با رضایت محبت‌آمیز شرافت، می‌توانستم به شور و احساس حقیقی‌ام مجال بروز دهم. تنها اگر می‌توانستم احساساتم را بر زبان آورم، و درهم بشکنم سکوت سرد این زندانی را که عشق و تمنایم در آن در غل‌ و زنجیر است، زبانه‌های آن بلکه خاکسترش، و مرگ اخگرانش به من می‌گوید به یاد داشته باش: «در اینجا عشق بود!» اما من اکنون چه می‌گویم؟ چه می‌کنم، می‌دانم که هستم؟ باد، اکنون باید به من برگرداند آن کلماتی را که با خود برده است، گرچه گمان می‌رود که گم ‌شده‌اند پیش از آنکه آن‌ها رازهای مرا به کسی دیگر گویند؛ رازهایی که هرگز نباید با خود گفت.

(تک‌گویی‌های کلاسیک برای زنان، کریس سالت، ترجمۀ غلامرضا شهبازی)

نشر بیدگل

31 Oct, 09:33


سرمایه‌داری مثل دکتر فرانکنشتاین به‌شکلی غیرمستقیم به هلاکت خواهد رسید.
سرمایه‌داری دارد دو جبهه ایجاد می‌کند که محکوم به کشمکش با یکدیگرند: سرمایه‌دارانی که با فناوری‌های انقلابی‌ای که صاحبشان‌اند به‌طور فیزیکی کار نمی‌کنند؛ و پرولتاریا که روز و شبشان را درونِ این پدیده‌های شگفت‌انگیز فناورانه، روی این پدیده‌ها، همراه آنها یا تحت سلطه‌شان کار کرده‌اند، از کشتی‌های تجاری و راه‌آهن گرفته تا تراکتورها، تسمه‌نقاله‌ها و ربات‌های صنعتی.

(تکنوفئودالیسم، یانیس واروفاکیس، ترجمهٔ سیامک کفاشی)

از میان دنبال‌کنندگان صفحۀ نشر بیدگل که به این سوال در کامنت پاسخ دهند به سه نفر کتاب «تکنوفئودالیسم» را هدیه خواهیم داد.

نشر بیدگل

30 Oct, 12:06


هیچ‌یک از ما قادر به بازیابی معصومیتی نیستیم که پیش از هر گونه نظریه وجود داشت و در چارچوب آن نیازی نبود که هنر خود را توجیه کند، زمانی که کسی از خود نمی‌پرسید یک اثر چه می‌گوید، چراکه می‌دانست (یا فکر می‌کرد می‌داند) که اثر چه می‌کند. از حالا تا هر زمان که نشانی از آگاهی وجود داشته باشد، وظیفۀ دفاع از هنر با ما خواهد بود. تنها کاری که می‌توانیم بکنیم آن است که به نام برخی شیوه‌های دفاع از هنر با شیوه‌های دیگر مبارزه کنیم. در واقع ضروری است که ما هر شکل دفاع کردن و توجیه هنر را که حساسیت و توجه خود را نسبت به نیازها و فعالیت‌های معاصر از دست بدهد و خصلتی دست‌وپاگیر پیدا کند به زیر آوریم.

(علیه تفسیر، سوزان سانتاگ، ترجمۀ مجید اخگر)

نشر بیدگل

29 Oct, 12:29


ایبسن با نوشتن «پرگنت» گام بلندی به سوی ادبیات مدرن بر می‌دارد. او از همان آغاز به بازسازی فکری مردمش فکر می‌کرد. ایبسن معتقد بود هنرمندان روزگارش باید حس کنند کارشان دورۀ تازه‌ای را در تاریخ قومشان پدید خواهد آورد. او نمی‌خواست که به نبش قبر گذشته‌ای شکوهمند بپردازد و با بهره‌برداری نادرست از قصه‌ها، اسطوره‌ها و ترانه‌های فرهنگ عامیانه، مردم را به وادی مرده‌پرستی بکشاند. او پرگنت را در نقدی به جامعۀ نروژ نوشت و در این مسیر از اسطوره‌های نروژ و تلفیق آن با فرهنگ عامه استفاده کرد. پرگنت از میان تودۀ مردم برمی‌خیزد، راه‌وچاه زندگی را تجربه می‌کند و عاقبت به نوعی می‌توان گفت رستگار نیز می‌شود.


(پرگنت، هنریک ایبسن، ترجمۀ بهزاد قادری)

©Peer Gynt 2019, Directed by Katharina Rupp

©Music: In the Hall of the Mountain King, Piece by Edvard Grieg

نشر بیدگل

29 Oct, 09:36


چاپ سوم منتشر شد...

برای پروراندن استعداد‌های متکثر در انسان هیچ طریق دیگری جز در تضاد نهادن آنها با یکدیگر در کار نبود. این تعارض نیروها ابزار بزرگ فرهنگ است، اما فقط هم ابزار است؛ زیرا مادام که تعارض پابرجاست تازه در راه فرهنگ هستیم. صرفاً از طریق منفک شدن نیروهای تکین در انسان و قائل شدن قانونگذاری انحصاری برای خویش است که این نیروها به کشمکش با حقیقت اشیا درمی‌آیند و حس مشترکی (یا عقیدۀ عمومی‌ای) را که در غیر این صورت با نوعی کم‌توقعی خموده بر نمود بیرونی می‌آرمد مجبور می‌کنند که به ژرفناهای ابژه‌ها نفوذ کنند.

(نامه‌هایی در تربیت زیبایی‌شناختی انسان، فردریش شیلر، ترجمۀ سید مسعود حسینی)

نشر بیدگل

28 Oct, 12:46


رضا قاسمی نویسنده‌ای است متفاوت. هرچند از جهت فضا و ساختار داستان‌هایش با صادق هدایت (به‌ویژه بوف کور) و بهرام صادقی (ملکوت) خویشاوند می‌شود، اما درنهایت نویسنده‌ای است جدای از دیگران، با دنیایی بسیار شخصی. او با دغدغه‌های پیچیدۀ خود جهان غریبی را می‌آفریند که به راحتی خوانندۀ هوشمند را با خود شریک می‌کند. او دست خواننده‌اش را می‌گیرد و با خود همراه می‌کند تا یک جهنم یا یک آخرالزمان واقعی را به چشم ببیند؛ آخرالزمانی که همۀ ما هرلحظه در آن دست‌وپا می‌زنیم و گاه فراموشش می‌کنیم.

(رضا قاسمی در گفت‌و‌گویی بلند با محمد عبدی، محمد عبدی)

نشر بیدگل

27 Oct, 10:32



«می‌بایست کمک می‌کردم تا ببریمش دست‌شویی و آنجا دستم می‌آمد که پشت او را باید با همان ملایمتی بشویم که پشت خواهرم و مادرم را می‌شستم، همان‌طور که به‌ناچار روزی کسی پشت مرا می‌شست.»

«اتاقی برای مهمان» دربارۀ دوستی پیچیده میان دو زن است که یکی‌شان مبتلا به سرطان است و دیگری تصمیم گرفته مدتی در خانۀ خودش از او مراقبت کند. این رمان برگرفته از زندگی واقعی نویسنده و دوست صمیمی‌اش است. خواندن «اتاقی برای مهمان» میزان رحم و ازخودگذشتگی ما را در بوتۀ آزمایش می‌گذارد؛ آزمونی که وجدان آدمی را سخت در فشار و تنگنا قرار می‌دهد و مفاهیم «مرگ»، «امید» و «رنج» را دوباره برایمان معنا می‌کند.

(اتاقی برای مهمان، هلن گارنر، ترجمهٔ طیبه هاشمی)

نشر بیدگل

26 Oct, 12:31


لئونورا: این مملکت می‌ره که از حرص و دروغ و جهل کوته‌بینانه به خاک سیاه بشینه، اون‌وقت تو هنوز دنبال امیدای واهی هستی. در حالی که واقعاً امیدی نداری، داری؟ اما تو حاضر نیستی قبول کنی امیدی برات نمونده. دقیقاً همینه که می‌گم، بله... دقیقاً همین امیدواری لعنتی در عین ناامیدیه که هم‌نشینی با تو رو این‌قدر عذاب‌آور می‌کنه.

(خاطرۀ دو دوشنبه، آرتور میلر، ترجمۀ حسن ملکی)

نشر بیدگل

25 Oct, 12:27


چاپ ششم منتشر شد...

فشارهای رقابتی بازار سرمایه‌داری صاحبان سرمایه را مجبور می‌کند که برای درآوردن ارزش اضافی بیشتر از کارگران‌شان تلاش کنند. نخست، از کارگران تا حداکثر زمان ممکن کار می‌کشند. هنگامی که حتی این هم برای سودآور کردن کسب و کار سرمایه‌گذار در بازار رقابتی کافی نباشد، سرمایه‌گذار سرمایه‌ی هرچه بیش‌تری را در وسایل تولید سرمایه‌گذاری می‌کند، و این چنین، ماشین‌آلات بازده هر کارگر را افزایش خواهند داد و همین امر بعضی از کارگران را بلااستفاده می‌کند. آن شرکت‌های سرمایه‌داری که سرمایه‌های کلان‌تری برای سرمایه‌گذاری داشته باشند می‌توانند محصولات را به ارزان‌ترین قیمت تولید کنند، و در رقابت بازار، تنها آنها هستند که دوام می‌آورند: آنها که سرمایه‌ی در اختیار کمتری داشته باشند ورشکسته می‌شوند. بدین ترتیب، سرمایه و، به همراه آن، وسایل تولید در دستان شمار هرچه کمتری از افراد متمرکز می‌شود. همه‌ی کسان دیگر هم به خیل عظیم و روبه افزایش «پرولتاریا» می‌پیوندد.

(ذهن و بازار: جایگاه سرمایه‌داری در تفکر اروپای مدرن، جری مولر، ترجمۀ مهدی نصراله‌زاده)

نشر بیدگل

24 Oct, 12:10


چاپ سی‌ام منتشر شد...

«ذهن‌آگاهی» به معنای آگاهی است. نیرویی است که به مدد آن می‌توانیم بفهمیم در لحظۀ «حال» چه چیزی واقعاً در حال رخ دادن است. «ذهن‌آگاهی» یعنی وقتی دستمان را بالا می‌بریم حواسمان باشد که دستمان را بالا برده‌ایم، این یعنی ذهن‌آگاهی نسبت به کاری که انجام می‌دهیم. «ذهن‌آگاهی» یعنی هنگام نفس کشیدن بدانیم که داریم نفس می‌کشیم. اگر وقتی قدم برمی‌داریم دقیقاً به قدم‌هایمان توجه و دقت داشته باشیم، یعنی نسبت به قدم برداشتن خود «ذهن‌آگاهی» داریم. «ذهن‌آگاهی» همواره به معنای توجه به «چیزی» است. همان نیرویی است که به ما کمک می‌کند بفهمیم که در لحظۀ حال چه چیزی در بدن، احساسات، ادراک و اطراف ما در حال رخ دادن است.

(نیلوفر و مرداب: هنر دگرگون کردن رنج‌ها، تیچ نات هان، ترجمۀ علی‌ امیرآبادی)

نشر بیدگل

23 Oct, 12:01


آنچه از دورۀ بعد از کودتا در خاطرم مانده به وضوح حس سرگشتگی است، انگار که داشتم کورمال‌کورمال در تاریکی پیش می‌رفتم، تاریکی‌ای که بیش‌ازپیش آزارم می‌داد، چون آن تاریکی فقط بیرون نبود بلکه درون مرا هم دربرگرفته بود. چطور این‌قدر ساده‌لوح بودیم؟ این‌قدر نادان؟ ظاهراً وقتی چیزی را باور کنی، ایمانت از هر حقیقتی ارزشمندتر می‌شود، واقعی‌تر از هر واقعیتی.

(زیر تیغ ستارۀ جبار، هدا مارگولیوس کووالی، ترجمۀ علیرضا کیوانی‌نژاد)

نشر بیدگل

22 Oct, 08:22


ملتزم بودن به آزادی مشترک مردممان یعنی اگر کشورمان اسیر باشد، بایستی در جهت آزاد کردنش بکوشیم، نه آنکه آن را برای جست‌وجوی آزادی در جایی دیگر ترک کنیم، و اگر هم مجبور به ترک موطن خود شدیم، باید به تلاش برای آنکه بتوانیم بازگردیم و در آزادی با سایر هم‌میهنانمان زندگی کنیم ادامه دهیم. ممکن است پرسیده شود «اصلاً چرا باید به‌جای آنکه بروم و آزادی خودم را در جایی دیگر جست‌وجو کنم نگران و غم‌خوار آزادی مردم خویش باشم؟ اگر کشورم با من ناحق و ناروا برخورد می‌کند، من هیچ دینی، هیچ تعهدی، بدان ندارم.» یک پاسخ احتمالی آن است که آزادی‌ای که شاید بتوانیم در کشوری دیگر از آن برخوردار شویم به نسبت آزادی‌ای که قادر می‌بودیم با مردم خودمان از آن محظوظ گردیم الزاماً واجد غنا و کمال کمتری است. در کشور دیگر، در بهترین حالت، ممکن است از آزادی‌های مدنی یا حتی سیاسی برخوردار شویم، اما نخواهیم توانست آزادانه برطبق فرهنگ خودمان زندگی کنیم. آزادی در بین مردم خودمان طعم خوش‌تری دارد.

(برای عشق به میهن: جستاری در باب وطن‌پرستی و ملی‌گرایی، مائوریتسیو ویرولی، ترجمۀ مهدی نصراله‌زاده)

نشر بیدگل

21 Oct, 07:43


«نوشتن برای صحنه» از این‌رو منحصر به فرد است چون برای نویسندگان مبتدی، متوسط یا باتجربه‌تر، تمرین‌هایی اختصاصی در سه سطح دارد که در فرایند خلق متنی در خور صحنه راهبر آنان است. مصالح زیادی برای پرورش کاراکتر و طرح و دیالوگ وجود دارند. مثال‌های متعددی از نمایشنامه‌هاست تا نکات مهم را روشن کنند. دیگر ویژگی قابل توجه این کتاب، پرداختن به ارتباط نوشتن با واقعیت‌های عملی تئاتر است.

(نوشتن برای صحنه، لیروی کلارک، ترجمۀ قاسم نجاری)

نشر بیدگل

20 Oct, 14:36


آنها که انسان جدیدی را به این دنیا می‌آورند، مسئولیت خطیری را تقبل می‌کنند. مسئولیتی که غیرممکن است از عهده‌اش برآیند. مسئولیتی ناممکن. خلق یک انسان جدید وقتی می‌دانی قرار است، حتی شده یک روز، بدبخت باشد جنایت است. بدبختی، حتی اگر فقط یک لحظه وجود داشته باشد، بدبختیِ ابدی است. زادنِ یک تنهاییِ دیگر، فقط به این دلیل که خودت دیگر نمی‌خواهی تنها باشی، جنایت است. انگیزۀ طبیعت جنایتکارانه است و استناد به آن بهانه‌ای بیش نیست، درست مثل همۀ کارهایی که از انسان سر می‌زند.

(یخبندان، توماس برنهارت، ترجمۀ زینب آرمند)

نشر بیدگل

19 Oct, 12:11


کوئنتین: بدجوری دلم براش تنگ شده، با این حال، نمی‌تونم پای نامه‌هام بنویسم: «باعشق» یا می‌نویسم «قربانت» یا «دوست‌دار همیشگی»، از این جور گریزهای ماهرانه. به گمانم احساسم رو در مورد بعضی ضروریات بی‌قیدوشرط از دست داده‌م. تنها زندگی کردن این‌طوریم کرده؛ تو خیابون که قدم می‌زنم، میلیون‌ها پنجرۀ آپارتمان می‌بینم که همه روشنن – باور کنین نمی‌فهمم چطور هر مردی می‌دونه به طرف کدوم در باید بره. یعنی می‌شه همه‌شون عاشق باشن؟

(پس از سقوط، آرتور میلر، ترجمۀ حسن ملکی)

نشر بیدگل

18 Oct, 12:29


میخائیل باختین، منتقد و متفکر قرن بیستم با بررسی رمان‌های داستایفسکی، این نویسندۀ روسی را خالق رمان چندصدایی می‌داند. به عقیده‌ باختین، تعامل میان صداهای گوناگون که دیالوگ نام دارد در بهترین فرم خود یعنی رمان، جلوه پیدا کرده و در این بین، آثار داستایفسکی بهترین نمود آن است. علاوه بر این، در کتاب مسائل بوطیقای داستایفسکی، مفاهیم کلیدی از جمله، گفتار دو سویۀ جهت‌دار، کارناوال‌گرایی، چندزبان‌گویگی و موارد دیگری نیز پیش کشیده می‌شود که در پنج‌فصل نشان داده شده است چگونه داستایفسکی بالاتر از تولستوی، رمانتیسم بالاتر از کلاسیسم و رمان بالاتر از هر فرم نوشتاری قرار دارد.

(مسائل بوطیقای داستایفسکی، میخاییل باختین، ترجمۀ نصراله مرادیانی)

نشر بیدگل

17 Oct, 12:42


چاپ هفتم منتشر شد...

قرن نوزدهم، دوران «مخاطب متوسط،  هنرمند متوسط، و زندگی متوسط» بود و ایبسن از نسل دومِ کسانی بود که در این زمینه، با دوری جستن از طبیعی‌نگاری محض، اما با بهره‌برداری از نگاه علمی «ناتورالیسم» به پدیده‌‌ها، سرِ آن داشت که این «مخاطب متوسط» و «زندگی متوسط» را چنان بپروراند که خیال‌انگیز و شاعرانه باشد. ایبسن برای گام نهادن در مرحله‌ی رئالیستی تصمیم دشوار و شجاعانه‌ای گرفت: تظاهر و تن دادن به «میان‌‌مایگی». ایبسن می‌خواست در جمع «میان‌‌مایگان» بماند و همچنان به نوشتن نمایشنامه‌‌های خوش ساخت ادامه دهد. همین است که جدال او با سنت ادبی و معیارهای زیباشناختی رایج در اندازه‌‌های یک اصلاح‌طلب یا یک بنیان‌گرای محافظه‌کار بود، و نه بیشتر. او از شاعرانگی برای فاصله گرفتن از ناتورالیسم استفاده می‌کرد؛ اما نمی‌خواست، با واژگون کردن سنت درام پیشینیان، مخاطب «میان‌‌مایه» را تحقیر کند و یا، با تقلید از پیشینیان، به این میان‌‌مایگی دامن بزند. مرغابی وحشی الماسی است که همه‌ی این وجوه را دارد.

(مرغابی وحشی، هنریک ایبسن، ترجمۀ بهزاد قادری-یدالله آقاعباسی)

نشر بیدگل

15 Oct, 12:22


چاپ سوم منتشر شد...

تئاتر مستند این روزها یکی از انواع رایج تئاتر در
نقاط مختلف جهان است. از زادگاهش، آلمان گرفته تا آمریکا و حتی آفریقا شاهد انواع تئاتر مستند هستیم. اما ما درباره‌ی تئاتر مستند و پایه و اساس تئوریک آن چه می‌­دانیم؟ تقریبا هیچ.

کتاب «تئاتر مستند» مجموعه مقالاتی است درباره‌ی تئاتر مستند که از منابع مختلف، معتبر و به روز این حوزه، گردآوری و به فارسی برگردانده شده‌ است. در این کتاب سیر و تحول تئاتر مستند از زادگاهش، آلمان تا دیگر نقاط جهان که امروزه این نوع تئاتر رایج است، بررسی می‌شود.

(تئاتر مستند، محمد منعم)

نشر بیدگل

14 Oct, 12:35


چاپ دوازدهم منتشر شد...

رمان ما یکی از نخستین تلاش‌ها برای نوشتن دربارۀ آینده است و از منظر کسی که در آینده به دنیا آمده روایت می‌شود. وقتی زامیاتین این متن پیشگویانه را به رشتۀ تحریر درآورد، اصطلاح «علمی‌تخیلی» هنوز ساخته نشده بود. بااین‌همه این اثر نمونۀ بارز اثری علمی‌تخیلی است. همۀ مضامین و استعاره‌های علمی‌تخیلی را در خود دارد، مضامین و استعاره‌هایی که وقتی زامیاتین خلقشان کرد کاملاً تازگی داشتند: شهرهای بی‌منفذ و مهروموم‌شده، غذای شیمیایی، اونیفورم برای هردو جنس، مسافرت‌های پرهیاهو با فضاپیماهای غول‌پیکر، دستکاری ذهن از طریق جراحی مغز... . صدالبته این‌ها امروز اموری پیش‌پاافتاده‌اند: اما دهه‌ها تلاش و ممارست هنرمندانی کوچک‌تر اینها را به اموری پیش‌پاافتاده بدل کرده است.

(ما، یوگنی زامیاتین، ترجمۀ بابک شهاب)

نشر بیدگل

13 Oct, 12:47


منتشر شد...

خاطرۀ دو دوشنبه شامل سه نمایشنامه‌ است که از خلال نمایشِ التهاب‌های عاطفی و مشاهدات اجتماعی و سیاسی شخصیت‌هایش، تصویری صریح از فضای پرتنش رکود بزرگ ارائه می‌دهد.

نمایشنامۀ خاطرۀ دو دوشنبه بر اساس تجربیات شخصی میلر در سال‌های رکود مالی بزرگ در آمریکا روایتگر داستان کارگر جوانی است که طی اوج‌گرفتن بیکاری در رکود بزرگ برای امرار معاش تقلا می‌کند و در سر سودای تحصیل در کالج را دارد.

در چیزی یادم نمی‌آد با دو دوست قدیمی همراه می‌شویم، زن و مردی سالخورده که در همسایگی هم زندگی می‌کنند و در حسرت روزهای خوش گذشته از دوستی، مرگ و فقدان ارتباط با عزیزانشان می‌گویند، از حافظه‌ای که کم‌کم تحلیل می‌رود و مجال گذران معنادار زندگی را از آنها دریغ می‌کند.

در کلارا داستان پدری را می‌خوانیم که با واقعیت سهمگین قتل بی‌رحمانۀ دخترش دست‌وپنجه نرم می‌کند. تلاش‌های بی‌وقفۀ کارآگاه مسئول پرونده وقتی نتیجه می‌دهد که گذشته به حال پیوند می‌خورد: پدر حین مرور خاطراتش از دوران جنگ با وجدانش رودررو می‌شود و شواهد تکان‌دهندۀ مرگ دخترش را برملا می‌کند.

(خاطرۀ دو دوشنبه، آرتور میلر، ترجمۀ حسن ملکی)

نشر بیدگل

13 Oct, 10:06


آدم‌هایی مثل ما خاری تو چشم دنیان. دنیا بارها و بارها این خار رو از چشمش درمی‌آره و می‌ندازه دور. دور انداخته شدن خصلت ماست. اگه این دنیا مارو نمی‌خواد، ما هم به‌جاش یه دنیای دیگه رو می‌خوایم... انجمن مخفی ما باید بترسونه. نه از روی شرارت، چون شرارت برای به وجود اومدنِ خیر لازمه. در واقع شر قابلۀ خیره. ما باید حماقت رو بترسونیم! حماقت ریشۀ همۀ فسادهاست. هر مصیبت و جنایتی به حساب حماقتِ قَدَرقُدرت گذاشته می‌شه. حماقت مادر همۀ نداشته‌هاست، نه نداشتنِ عقل، چون احمق‌ها هم ممکنه معقول باشن. حماقت نداشتنِ تخیله. چرا سنگینی زندگیِ روزمره آدم‌ها رو لِه می‌کنه، چرا زیرِ دستمال گردگیری خاکستریش خفه‌شون می‌کنه؟ چون تخیل ندارن! من دربارۀ فرار از زندگی روزمره موعظه نمی‌کنم، نه فرار به جلو نه فرار به عقب، بلکه از این بالا با صدای بلند بهشون می‌گم: بیدار شین! حصار عادت‌هاتون رو بشکونین! چشم‌هاتون رو باز کنین و رؤیا ببینین!

(انجمن زیر شیروانی، ارنست کرویدر، ترجمۀ اژدر انگشتری)

نشر بیدگل

12 Oct, 13:10


منتشر شد...

کالین دیویس در این درآمد راهگشا خواننده‏اش را به دیدار امانوئل لویناس می‏برد، متفکری که یکی از مهم‏ترین و مؤثرترین چهره‏های فلسفۀ اخلاق در دوران معاصر است و میراثی از خود به جا نهاده که مدار و محورش دیگری و دیگربودگی است. این کتاب اندیشه و کار لویناس را در سیر تاریخی‏اش پی می‏گیرد: از پدیدارشناسی و رابطۀ پرماجرای لویناس با آن آغاز می‏کند، سپس در ضمنِ واشکافی دو کتاب اصلیِ لویناس مهم‏ترین مفاهیم و ایده‏های فلسفۀ او را شرح می‏دهد، آن‏گاه نسبت اندیشۀ لویناس با دین و مسائل الهیاتی را بررسی می‏کند، و در پایان بر رابطۀ متن لویناس و خوانندگانش متمرکز می‌‏شود.

(درآمدی بر اندیشۀ لویناس، کالین دیویس، ترجمۀ مسعود علیا)

نشر بیدگل

12 Oct, 08:09


چاپ دوم منتشر شد...

در ژاک یا اطاعت طی گفت‌وگو‌هایی به‌ظاهر مهمل و تصویرپردازی‌ها و بازی‌های زبانی سوررئالیستی از تلاش‌های خانوادۀ ژاک می‌خوانیم که قصد دارند او را وادار به ازدواج با روبرت کنند. شخصیت ژاک پس از آن در نمایشنامۀ آینده در تخم‌‌مرغ‌هاست از نو ظاهر می‌شود. یونسکو در اینجا بار دیگر برداشت عمومی جامعه از مفهوم عشق و ازدواج را به ریشخند می‌گیرد. ژاک و روبرت حالا ازدواج کرده‌اند و خانواده‌هایشان مشتاقانه منتظرند ثمرۀ این وصلت را ببینند. آن‌دو تحت فشار خانواده‌ها جداگانه دست به کار می‌شوند و تخم‌مرغ‌ها یکی پس از دیگری روانۀ سبدها می‌شود. این انباشت اشیا در صحنه، که تصویر آشنایی در آثار یونسکوست، در مستأجر جدید هم نقشی پررنگ دارد. در جریان اسباب‌کشی موسیو، شخصیت اصلی نمایشنامه، اثاثیۀ او به‌تدریج وارد صحنه می‌شود و در نهایت فضای خالی‌ای در آن باقی نمی‌گذارد.

(آینده در تخم‌مرغ‌هاست، اوژن یونسکو، ترجمۀ سحر داوری)

نشر بیدگل

11 Oct, 11:42


چاپ یازدهم منتشر شد...

علیه تفسیر، به عنوان کتابی که در نوع خود شأنی کلاسیک پیدا کرده، در واقع مجموعه‌‌ای از نقدها و تحلیل‌‌هایی است که در فاصله‌ی سال‌‌های ۶۵-۱۹۶۲ به نگارش درآمده است. در مقالات این کتاب در مورد بسیاری از چهره‌‌ها و تحولات مهم ادبیات، هنر، و تفکر قرن بیستم و به ویژه دهه‌‌های پنجاه و شصت میلادی بحث می‌شود: از کامو، لوی ـ استروس، لوکاچ، ساتر، ناتالی ساروت، یونسکو، آرتو، برسون، گدار، و آلن رنه، تا مفهوم سبک، تفسیر، روان‌کاوی، رمان نو، فیلم‌‌های علمی‌ـ تخیلی، هپنینگ، و هنر کمپ. اما کتاب ویژگی‌‌هایی دارد که آن را از مجموعه ای از مقالات انتقادی خوب فراتر می‌برد، چرا که سانتاگ دستمایه یا موضوع خاص هر نقد را به مجرایی برای طرح برخی از مهم‌ترین مسائل فرهنگ مدرن بدل می‌کند؛ به نحوی که اثر یا مجموعه آثار را به عنوان جزئی از پروژه‌ی یک زندگی یا دوره‌ی تاریخی درک کنیم و «مسئله»، ضرورت، یا نیروی محرک آن را دریابیم.

(علیه تفسیر، سوزان سانتاگ، ترجمۀ مجید اخگر)

نشر بیدگل

11 Oct, 09:37


به زودی منتشر می‌شود....

امانوئل لویناس، متفکر فرانسوی لیتوانیایی‌تبار، را «فیلسوف دیگری» خوانده‌اند، و این عنوانی است که در کمال ایجاز دغدغۀ اصلی او را آفتابی می‌کند. فلاسفۀ دیگری نیز مفاهیم به هم پیوستۀ غیریت، غیر، دیگری، همانی و همان را بررسی کرده‌اند، اما شاید بتوان گفت که هیچ فیلسوفی به اندازۀ لویناس در این باره تأمل و تدبر نورزیده و زوایای پنهان و آشکار این مفاهیم را محل کندوکاو قرار نداده است.

(درآمدی بر اندیشۀ لویناس، کالین دیویس، ترجمۀ مسعود علیا)

نشر بیدگل

11 Oct, 07:21


نمایشنامۀ «مراسم قطع دست در اسپوکن» جدال نفرین‌شدگان زمین است، و اگر بخواهیم دنیا را از دریچۀ نگاه مک‌دونا و شخصیت‌هایش ببینیم، دنیا یکسر جمع همین نفرین‌شدگان است. به خلاف بسیاری از قبلی‌ها، ته این نمایشنامه کسی نمی‌میرد، لازم هم نیست، آن‌ها حتا قبل این که وارد صحنه شوند مرده‌اند.

(مراسم قطع دست در اسپوکن، مارتین مک‌دونا، ترجمۀ بهرنگ رجبی)

©A Behanding in Spokane 2011, Directed by Dan Zeff

نشر بیدگل

10 Oct, 13:12


چاپ چهارم منتشر شد...

شناخت سینما دربارۀ اینکه فیلم‌ها چگونه از رهگذر شبکه‌ای یکتا از تکنیک‌ها و نظام‌های زبانی با مخاطبانشان ارتباط برقرار می‌کنند و به بیان و انتقال معنا می‌پردازند، بصیرت‌های ارزشمندی ارائه‌ می‌دهد. کتاب با تمرکز بر عناصر کلیدی فیلم‌سازی، از جمله فیلم‌برداری، میزانسن، حرکت، تدوین، صدا، بازیگری، انتخاب بازیگر و فیلمنامه‌نویسی، به روشی خواندنی، آسان‌یاب و گهگاه شوخ‌انگیز، هنر آموزان را درگیر زبان شگفت‌انگیز فیلم می‌سازد و به آنها کمک می‌کند تا درک و فهم خود را در این رابطه که چرا و چگونه تماشاگران به فیلم‌های گوناگون واکنش نشام می‌دهند ارتقا بخشند.

(شناخت سینما، لوئیس جانتی، ترجمۀ ایرج کریمی)

نشر بیدگل

10 Oct, 07:54


به زودی منتشر می‌شود...

آرتور میلر در  سه نمایشنامه، از خلال نمایشِ التهاب‌های عاطفی و مشاهدات اجتماعی و سیاسی شخصیت‌هایش، تصویری صریح از فضای پرتنش رکود بزرگ در آمریکا ترسیم می‌کند. در این آثار او با کاوشی استادانه در سازوکار عاطفه، حافظه و فراموشیِ خودخواسته از عواقب سنگین فجایع تاریخی بر زندگی شخصی افراد می‌نویسد.

(خاطرۀ دو دوشنبه، آرتور میلر، ترجمۀ حسن ملکی)

نشر بیدگل

09 Oct, 07:43


چاپ هفتم منتشر شد...

بیف: خب، شیش-هفت سال بعد از دبیرستان رو سعی کردم یه جوری روی پای خودم کار کنم. کار تو کشتی، فروشندگی، این کار، اون کار. زندگی کردن به بی‌ارزش‌ترین شکل ممکن. صبح‌های داغ تابستون تو مترو چپیدن. تمام زندگیت رو وقف انبارداری کردن، یا تلفن زدن، یا فروختن و خریدن. پنجاه هفتۀ سال رو جون کندن برای خاطر دو هفته تعطیلی‌ای که نهایت عشقت این باشه که بدون پیرهن، بری تو فضای باز و یک عمر ناچاری زور بزنی از بغل دستیت جلو بزنی. باز با همۀ اینها – آینده‌ت رو این‌طوری می‌سازی.

(مرگ فروشنده، آرتور میلر، ترجمۀ حسن ملکی)

نشر بیدگل

08 Oct, 09:56


همباز، عین دوتای قبلی بیرون از تهران هستیم. حوالی دامغان. مرد و زن جوانی به هم می‌رسند که سوابق از قبل دارند. آدمهای رمان اول از ادبیات قدمایی فارسی می‌گفتند، در دومی دغدغۀ سینما داشتند (بی هیچ ادعا)؛ وحالا اینجا بحث تئاتر می‌کنند:
زن اهل اجراست و مرد اهل تئوری. و ما را درگیر بحث همیشگی تئاتر می‌کنند که اعتبار به اجراست یا به متن؟ و چطور زنی در چه حال و شرایطی پشت می‌کند به متن و روی می‌آورد به اجرا. بعد چند قرن رفته تکلیفمان با نمایشنامۀ «آنتیگون» چیست، سد راهش بوده‌ایم یا با آنتیگون همراهی کرده‌ایم؟

(سرمای گل زرد، شمیم بهار)

نشر بیدگل

08 Oct, 07:37


منتشر شد...

در جنگل بودیم. حرفی نمی‌زدیم. سکوتمان را فقط صدای گنگ و پیوستۀ برف خیسی می‌شکست که می‌چسبید به چکمه‌ها و پاهایمان را سنگین می‌کرد. حرف‌هایی ناگفته در ذهنمان بود که به زبان نمی‌آمد. همیشه از من می‌خواهد جلوتر از او راه بروم. از من می‌ترسد. از روی شنیده‌ها و تجربه‌های شخصی‌اش، می‌داند که جوان‌ها از پشت‌سر حمله می‌کنند و داروندار آدم را می‌دزدند. از ظاهرشان نمی‌شود فهمید آلات قتل و سرقت همراهشان هست یا نه. روح، البته اگر آدم بخواهد از سر اعتقادش این نیروی «تخطی‌گر از همۀ قوانین» را روح بنامد، شاید قدم پیش بگذارد، ولی عقل که خمیره‌اش ترس و تردید و بدگمانی است، عقب می‌ایستد، دم به تله نمی‌دهد.

(یخبندان، توماس برنهارت، ترجمۀ زینب آرمند)

نشر بیدگل

07 Oct, 13:02


چاپ ششم منتشر شد...

هلمر: دیگه همۀ امید و شادیم رو تباه کرده‌ی. آینده‌م رو بالکل خراب کرده‌ی. آخ، حتی فکرشم وحشتناکه! می‌افتم توی چنگ یه حروم‌زادۀ بی‌وجدان؛ که می‌تونه هربلایی دلش خواست سرم بیاره، هرچیزی که بخواد بهم تحمیل کنه؛ هرجور که دلش بخواد ازم سواری بگیره، و منم جرئت نداشته باشم روی حرفش حرف بیارم. همۀ این مصیبت و فلاکت هم سرم می‌آد فقط به خاطر خودسری‌های یه زن!

(عروسک‌خانه، هنریک ایبسن، ترجمۀ بهزاد قادری)

نشر بیدگل

07 Oct, 11:19


به زودی منتشر می‌شود...

حداقل می‌شد احوالم خوب باشد. چرا خوب نیست؟ نه بی‌حوصله‌ام و نه ترسیده‌ام. دردی ندارم. چیزی آزارم نمی‌دهد. انگار در یک‌آن آدم دیگری می‌شوم. بعد دوباره: درد و ناراحتی برمی‌گردد. بله، خودم هستم. می‌بینید: همۀ زندگی‌ام همین بوده!... هیچ‌وقت هم خوشحال نبوده‌ام! هیچ‌وقت! خوشحال نبوده‌ام! در آن احوالی نبوده‌ام که مردم اسمش را می‌گذارند خوشحالی. چون اشتیاق بی‌حدوحصرم به غیرمعمولی بودن، عجیب بودن، خاص بودن و دست‌نیافتنی بودن، این اشتیاق همه‌جا مثل خوره به جانم می‌افتاد و همه‌چیز را خراب می‌کرد، تا جایی که روحم در عذاب بود... فکرش را بکنید چه وضعیتی می‌شود، وقتی خودت را مثل یک کتاب باز می‌کنی و همه‌جا غلط‌های چاپی می‌بینی، غلط پشت غلط، تمام صفحات پر از این اشتباهات‌اند!

(یخبندان، توماس برنهارت، ترجمۀ زینب آرمند)

نشر بیدگل

06 Oct, 09:42


چاپ دوم منتشر شد...

- تو از من گریزی نداری. من از لحظه‌ای که چشم باز کردی با تو بودم. وقتی که راه رفتی؛ وقتی که دهان باز کردی، در کنار تو می‌خوابیدم. با تو بزرگ می‌شدم. وقتی که بلوغ می‌شدی من تنت را می‌کاویدم. بر میل‌هایت چنگ می‌کشیدم... تو را در تقدیر ترشحات درونت اسیر کردم. با تو شکل گرفتم، شمایلی دوگانه و دورویه که برهم چنگ می‌انداختند و هردو از همان دورها می‌دانستیم که یکی از ما دو باید ویران شود.

(صدای آهسته، محمد رضایی‌راد)