با صدایی که شنید فکرش را پس زد، لاله بود که شناخته بودش و اسمش را صدا زده بود. چهل سال پیش اگر بود حتماً توی دلش قند آب میکردند از جوری که بعد از ر ح را مثل همه ترکمنها خ میگفت و ی و میم را کنار هم قشنگ ادا میکرد. لاله هنوز باور نکرده بود و پرسیده بود خودش است یا نه. تأیید کرده بود و شروع کرده بودند از خاطرات آن روزها گفتن و از رفتهها و ماندهها یاد کردن. خودش هم کمحرفی همیشگی را کنار گذاشته بود و از دهانش در رفته بود که آنسالها عاشقش بوده؛ لاله هم خندیده بود و گفته بود چهقدر منتظر خواستگاریاش بوده و دوتایی خجالت کشیده بودند. دوباره توی پوسته کمحرفیاش فرو رفت و نفهمید عذابوجدانش از گفتن این حرف بود یا خواستگاریای که نرفته بود.
سعیده صیادی (صایاد)