یک خودکار ته جیبم دارم که نصفه است. مال پسرم علی بوده که شکسته و با چسب برق درستش کرده. سر جلسۀ امتحان معمولاً دوسه نفر خودکار ندارند. این خودکار، کار یک نفرشان را راه میاندازد. چون شکل و قیافۀ تابلویی دارد، برمیگردد پیش خودم. خودکارِ بیقیافه اما کارراهاندازی است.
یک بار دربارۀ این خودکار به دانشآموزی که آمده بود دنبالش، جملۀ تأثیرگذاری گفتم. گفتم: «حتماً این خودکار را برگردانی. این مال مدرسه نیست. از پول زن و بچهام این را خریدهام.»
پیش از امتحان یک کلاسنهمی آمده میگوید: «آقا، آن کتاب را دیگر برایمان نخواندید.» ــ کدام کتاب؟
ــ همان کتاب کوچکی که سر صف صبحگاه میخواندید.
کتاب آداب معاشرت برای دختران و پسران جوان را میگوید.
ــ بهجز فصل آخر، بقیهاش را برایتان خواندم. فصل آخر خورد به امتحانات.
ــ کتاب خوبی بود.
فصل آخر را که برایشان نخواندهام «آداب مُردن» است. شریعتی اگر بود، الآن میگفت: «چگونه زیستن را تو به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت.»
میخواهم به مسعود پزشکیان رأی بدهم. اگر پزشکیان بیاید، میشود امیدوار بود که گشت ارشاد جمع شود. قدری فضای فرهنگی و آزادیهای اجتماعی مردم ارتقا یابد. در فضای باز امکان رونقگرفتن اقتصاد بیشتر است. از آموزش و پرورش اما ناامیدم. در عمر چهلوخردهای که از خدا گرفتهام، ندیدهام دولتی جدی به مدرسه فکر کند و بپردازد.
امروز امتحان آخر کلاسنُهمیها بود. نهمیها از این مدرسه میروند. گفتم: «بروید که دیگر اینجا نبیمتان. بروید پی فصل تازهای از زندگی؛ ادامۀ تحصیل، کار. هر راهی در پیش میگیرید، امیدوارم سالم و خوشحال باشید. دو روز زندگی با کارگری یا مهندسی میگذرد. مهم شغل نیست. مهم این است که خوشحال و بهروز باشید.»
ورقهها را که تحویلم میدادند، برایشان روی میز کتاب چیده بودم: پسری که دور دنیا را رکاب زد، مرغ مقلد و کتابهای دیگر. با هم خداحافظی کردیم. برخی کتاب برداشتند. چند نفر گفتند: «آقا، دلمان برایتان تنگ میشود.» من گفتم: «تنگ نمیشود. اینقدر مشکل و دلتنگی هست که به من نمیرسد.»
صبح به زنم گفتم: «زن، این مدرسه چهقدر دور بوده و من نُه ماه رفتهام و برگشتهام!» ــ آره.
ــ سال آینده آنجا نمیروم.
ــ آره.
به مدیر گفتم: «سال آینده نمیآیم. اینجا دور است.» مدیر به خودش زحمت نداد چشمش را از کامپیوتر بردارد یا به زبانش تکانی بدهد. یک صوتی نمیدانم از کجایش رها کرد که معنی مؤدبانهاش میشود خواستی بیا، خواستی نیا.
جواد ماهر