آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی @adelehosseini22 Channel on Telegram

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

@adelehosseini22


کانال رسمی عادله‌حسینی
آثار چاپ شده:
نیمرخ، آچمز، سمفونی، ایمان‌بیاور، سونامی، لوکیشن، ثانیه‌ی هشتادو ششم، آنتیک

👈در دست چاپ: شاه‌بیت

لینک کانال
https://t.me/+1y9SBua0-tM4NmNk

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی (Persian)

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی یک کانال رسمی است که آثار نویسنده‌ای با استعداد به نام عادله حسینی را به طرفداران ادبیات ارائه می‌دهد. در این کانال می‌توانید آثار چاپ شده او مانند "نیمرخ"، "آچمز"، "سمفونی"، "ایمان‌بیاور"، "سونامی"، "لوکیشن" و "ثانیه‌ی هشتاد و ششم" را بخوانید. همچنین آثار جدیدی مانند "آنتیک" نیز در دست چاپ قرار دارد. با پیوستن به این کانال می‌توانید از آخرین اخبار و نوشته‌های عادله حسینی با خبر شوید. برای عضویت در این کانال، می‌توانید از لینک زیر استفاده کنید: https://t.me/+1y9SBua0-tM4NmNk

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

19 Feb, 08:05


مهربونا سلام.
اومدم یه چیزی بگم. می‌دونم اوضاع اقتصادی خوب نیست. دایرکت و پی‌ویم پره از پیام‌هایی با این مضمون که دلتون می‌خواد کتاب‌ها مخصوصا آنتیک و ثانیه رو تهیه کنید و شرایطشو ندارید.
عزیزای دلم ما هممون سوار یه قایقیم. من نویسنده هم سبد خریدم کوچیکتر از قبل شده. گزینشی و تو تخفیف خرید می‌کنم. نمی‌دونم این اوضاع تا کجا قراره ادامه پیدا کنه و متاسفم که اخبار وحشتناکی از سمت بازار نشر و بقیه‌ی بازارها می‌شنوم.
در هر حال صدای معاصر هم با توجه به شرایط اقتصادی مخاطب‌ها تخفیف ۳۰ درصد در نظر گرفته. این تخفیف تخفیف خوبیه ضمن اینکه چاپ هر کدوم از کتاب‌ها برای ماه‌های قبله‌.
دوسه تا از عنوان هم رو به اتمامه که واقعا دلم نمی‌خواد به قیمت چاپ بعدی فکر کنم.
به امید روزهای روشن برای ایران عزیز و مظلوم‌🙏🏼

آنتیک ۵۵۰ تومن با تخفیف ۳۸۵ تومن

ثانیه هشتاد و ششم ۵۲۵ تومن با تخفیف ۳۶۷۵۰۰ تومن

لوکیشن ۵۲۰ تومن با تخفیف ۳۶۴ تومن

سونامی ۳۷۰ تومن با تخفیف ۲۵۹ تومن

برای سفارش هر کدوم از این آثار پیام بدید👇
@moaser_shop

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

17 Feb, 06:51


سلام عادله جون خسته نباشی قشنگم❤️
ممنون عزیزم پارتها مثل همیشه زیبا بودن 💋💋

رابطه بین هانا و معین خیلی احساسی هست
دیالوگهای بینشون خیلی طبیعی و شخصیت پردازی غیر مستقیم نشان از صمیمیت و دغدغه‌ها و شیطنت های میان هانا و معین رو نشون میده
نقطه قوت متن بین این دو شخصیت و فضای بینشون باعث میشه که خواننده به دنیای این دو شخص نزدیک تر بشه
فقط به نظرم رابطه احساسی که بینشون هست یه خورده ابهام داره چون صمیمیت بینشون انگار با یه علاقه خاصی هست شاید همون طور که گفتید احساس هانا به معین مثل صدرا باشه ولی از احساس معین به هانا زیاد مشخص نیست آیا برادرانه است یا نه ؟🤔

عادله جون فضای که برای رمان به وجود میارین خیلی ملموس وبا جزئیات هست حس خوب و حس نزدیکی مخاطب به داستان رو زیاد میکنین و این باعث میشه منِ خواننده خودم رو توی اون فضا و کنار کارکترها ببینم مثل بوی قورمه سبزی،  سبزی های باغچه ، صدای شیر آب و حتی حضور مگس ، همه این ها خلق یه تصویر زنده برای منِ مخاطب بوجود میاره حتی لحن و رفتار بین کارکترها شوخ طبعی و رک گویی های سارا گرفته تا احتیاط و درون گرایی هانا .
همچنین رابطه هانا و شهاب که در حال شکل گیری هست که البته بنظرم یه رابطه زود گذر هست چون هنوز کارکتر اصلی داستان وارد رمان نشده که با اومدن اون شخص شهاب به حاشیه رفته و کنار رفته میشه از داستان
در کل این رمان نمایشی از زندگی واقعی ، دوستی و دلبستگی و دغدغه های احساسی به زبان ساده و نثری روان که خواننده رو درگیر خودش میکنه

باز هم ممنون عزیزم قلمتون مانا عزیز جان 😘😘🌹🌹🌹
و همچنین ممنون از زهرای عزیز و فهیمه نازنین 😘😘❤️❤️

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

17 Feb, 06:51


دخترمون بیریخت و چشم سفید و بسیار روراست و صاف و صادق است از این دخترایی که اهل چاپیدن و دروغ و دغل نیست و دوست دارد روی پای خودش بایستد و دستش تو جیب خودش باشد دختری که در اولین قرار پیاده روی را به رفتن در کافه و رستوران های لاکچری و انچنانی و خوردن لبو از فروشنده دوره گرد رو ترجیح میده الکی کلاس نمیذارد و خورش رو از ما بهترون معرفی نمیکند 👌👌 پسرا همانطور که خودشون رو خوب میشناسند و از بس چشمشون هرز میره شناخت خوبی هم روی دخترها دارند و اصل رو از فیک بخوبی تشخیص میدن و خلاصه مطلب اینکه هانای قصه ما یک دختر همه فن حریف و گرفتارست که گاهی برای از بین رفتن تمام دغدغه هایش یا در سوییت سارا و حسین پرسه میزند بدنبال غذایی و هم صحبتی و درددل کردن دوطرفه و یا با یک جنس مخالف چت میکند و در این میان قراری هم میذارد اما فرصتش کم است و دل شهاب را در اولین قرار برده و دنبال دومیش میگردد 👌 . با اینکه در قرار اول شهاب را بعنوان شخصیت مرد مقابل هانا رد کردم اما با این پارتا احساس میکنم نقشش از یک پارتنر موقت و یک رهگذر فراتر است و کمی جدی تر باید بش فکر کنیم 👌 .
درود سلام و سپاس حضور بانوی نازنین عادله خانم گل برای خوبان 🙏🙏🙏👌👌👌👏👏👏❤️❤️❤️😍😍😍🌹🌹🌹🌹🌹🌹
و چقدر دوست دارم و در واقع مشتاقانه چشم براهم تا به شخصیت اصلی قصه برسیم که لقب انچه خوبان همه دارند و او همه را یکجا دارد مختص اوست 👌👌😍😍 . شخصیتی که قرارست همدم و همراه هانا شود اما گمنام کسی شبیه جرویس پندلتون که صداش هست و خودش در خفاست 😳😂😂 . بانو جان نمیدونم چقدر خیالپردازی کردم شاید چون این کتاب و کارتون و فیلماش رو خیلی دوست دارم 👌👌😍😍😍😍😍

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

16 Feb, 05:26


🌹🌹🌹🌹پارت‌های امروز

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

16 Feb, 05:26


#پست_بیست_و_شش





مذبوحانه چشمانم را بیشتر روی هم فشار می‌دهم و خوش‌بینانه به خودم تلقین می‌کنم که می‌توانم تا صبح دوام بیاورم.
به چند ثانیه نرسیده مطمئن می‌شوم که نمی‌توانم. فشاری که در مثانه‌ام احساس می‌کنم مقاومتم را در هم می‌شکند.
با حرص پتو را کنار می‌زنم و می‌نشینم. به متهمی نگاه می‌کنم که روی تخت آن‌ طرف اتاق بدون داشتن معضلی که من دارم به راحتی خوابیده است.
انگار نه انگار که خودش پیشنهاد خوردن دلستر انگور را برای شام داده بود و خیلی بیشتر از من خودش را خفه کرده بود.
سرمای فرش و تماسش با پوست پایم به اندازه‌ی اینکه کسی لباس بافتش را به دندان بگیرد برایم چندش‌آور است.
از کنار قفس پشمک می‌گذرم. متوجه‌ام می‌شود و سرش را از لابه‌لای پرهایش بیرون می‌کشد.
رفتنم به حیاط و سرویس را در کمترین زمان ممکن انجام می‌دهم. هر کاری که بتواند مانع از پریدن خواب از چشمانم شود دریغ نمی‌کنم.
در هال را که می‌بندم تازه متوجه نوری می‌شوم که از سه کنج دیوار هال و پشت کاناپه سه نفره به چشم می‌خورد.
نوک انگشتان یخ‌زده از تماس آب را زیر بغلم قفل می‌کنم. مامان را گوشی به دست می‌بینم که خیره‌ی صفحه‌ی گوشی‌اش است و قطعاً گریه می‌کند. یک سکانس نسبتاً تکراری در خیلی از شب‌های زندگی‌مان؛ صحنه‌ای با قدمت چهارسال.
مقابلش روی دو زانو می‌نشینم و برای گرفتن گوشی دست دراز می‌کنم:
-بدش من. بسه دیگه هر چی دیدی.
سرش را به چپ و راست تکان می‌دهد و گوشی را محکم‌تر نگه می‌دارد. کاری که گاهی با لباس‌های هدیه می‌کند، با لیوان سفالی لب‌ پریده‌ی مخصوصش و حتی آن شانه چوبی شکسته.
-دلم براش تنگ شده... دلم خیلی براش تنگ شده.
من از آن دخترهای مثبت و صبور داخل داستان‌ها نیستم. از آن زنان آلفایی که وایب مثبت‌شان همه‌ی افراد مشکل‌دار خانواده را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. که یک تنه بار زندگی را به دوش می‌کشند و برای هر معضلی راه‌حلی دارند.
نهایت تلاش من گرفتن این گوشی، خاموش کردن صفحه‌اش و توصیه به مامان برای خوابیدن است.
-باشه به اندازه‌ای که رفع دلتنگی بشه دیدیش، پاشو بخواب.
صورتش در اثر انعکاس نور گوشی کاملاً روشن است و تصویر واضحی از اشک‌های پشت‌ِ سرهمش را به نمایش می‌گذارد.
-نمی‌شه... رفع نمی‌شه. من خودشو می‌خوام‌.
با خودم فکر می‌کنم از آخرین باری که از آن قرص‌های کوفتی ضد استرس را که طبق گفته‌ی دکتر با خودشان بی‌خیالی می‌آوردند خورده بود، کی بوده است؟
چشمانم را کفری روی هم فشار می‌دهم و بعد از باز کردنشان شمرده می‌‌گویم‌:







#عادله_حسینی
#آنچه‌_خوبان‌_همه‌_دارند

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

16 Feb, 05:26


#پست_بیست_و_پنج





-وای هانا بیا پسری که از باغ همسایه‌ی جدید اومده ببین... قربون خدا و هنراش برم.
برای لحظه‌ای مکث می‌کنم. پسر همسایه را دیده بودم. اسمش؟!... اگر اشتباه نکنم اسمش امیررضا بود و‌ اسم همسرش راحله.
-دیدمش بابا... گفته بودم که بهت.
-نه بابا فکر نکنم این اونی باشه که تو‌ دیدی.
سرم را کامل به سمتش می‌چرخانم. لب‌هایم را روی هم فشار می‌دهم و بعد از کمی می‌پرسم:
-مگه چندتان؟
بدون چشم برداشتن از پنجره با ضربه شیر اهرمی آب را می‌بندد:
-دو تا، شایدم سه‌ تا. اینو منم اولین‌باره می‌بینم... از حسین اره برقی رو گرفت.
نگاهم را از سارا به پنجره می‌دهم. از اینجا که چیزی مشخص نیست.
سارا با عجله می‌گوید:
-اه پاشو بیا دیگه. کامل چرخیده سمت پنجره.
گوشی درون دستم می‌لرزد. نچی ‌می‌کنم. کاملاً فراموش کرده بودم. صفحه‌ی قفل شده را باز می‌کنم. سه پیام پشت سر هم از شهاب.
"نشد که اون روز بهت بگم... الان می‌گم تو بی‌ادا‌ترین دختری هستی که تا الان دیدم."
منظور شهاب همان "‌شل کردی" بی‌ادبانه‌ی سارا و رهاست.
"جالبه که بدون ادا و اصول اضافه‌ هم جذابی... هم جذاب هم متفاوت."
و پیام سومش:
"حرف بدی زدم هانا؟ چرا چیزی نمی‌گی؟"
برای راحت شدن خیالش یک شکلک خنده‌ می‌فرستم و بعد سر فرصت تایپ می‌کنم.
-ببخشید حواسم پرت چیزی شد گوشی قفل شد... خیلی خوبه که دیدت اینقدر به من مثبته.
-بپرسم حواست پرت چی شد یا سوال مسخره‌ایه؟... حس می‌کنم دلم می‌خواد همه چیو در مورد تو با جزئیات بدونم.
به علت حواس پرتی‌ام فکر می‌کنم. فقط به اندازه چند ثانیه.
-هیچی بابا یه‌چیز بی‌اهمیت.
لایکی برایم می‌فرستد و این بحث همین‌جا تمام می‌شود.
سرم را که به سمت پنجره می‌چرخانم رد شدن سایه‌ای از مقابل پنجره به چشمم می‌آید. سایه‌ی قد بلند زود محو می‌شود و من باز نگاهم را به گوشی می‌دهم.

**





#عادله_حسینی
#آنچه‌_خوبان‌_همه‌_دارند

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

12 Feb, 05:17


👆🌹پارت‌های امروز

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

12 Feb, 05:17


#پست_بیست_و_چهار




سارا شاخه‌ای از میان دسته‌ی جعفری‌ها برمی‌دارد و در هوا می‌چرخاند. سبزی‌خوردن تولید خودش فقط شامل ریحان‌، تربچه و جعفری است:
-جوون.‌.‌. داره زمینه‌شو می‌چینه ببرت خونه خالی که رفع دلتنگی کنه.
مگس مزاحمی باعث می‌شود که تکانی هم به سرم بدهم:
-شاید... شایدم نه. فازشو هنوز اونقدر نمی‌شناسم که.
-از من بپرس. فاز همه‌ی مردا عین همه؛ حالا یکی بیشتر حفظ ظاهر می‌کنه و دیرتر‌ رو می‌کنه دنبال چیه، یکی کمتر.
در جواب شهاب می‌نویسم:
-منم دلتنگم.
دروغ هم ننوشته‌ام. فقط شاید سبک دلتنگی‌ام با او فرق داشته باشد. او دلش برای من تنگ شده و من برای روزی که با او بودم، روزی که کمتر با دغدغه‌هایم چالش داشتم.
دقیقاً از بعد آن‌روز تعداد پیام‌های شهاب تصاعدی بالا رفته بود. این بی‌شک یک نشانه بود. این پسر هانای حقیقی را از هانای مجازی بیشتر پسندیده بود.
در این مدت پیام‌هایش را نه فوری ولی در اولین تایم خالی‌ جواب می‌دادم. اینکه بابت تأخیر‌ها گله‌مند نبود یعنی به باور اینکه خیلی شلوغم رسیده بود.
-می‌دونی الان دلم چی می‌خواست؟
سرعت تایپش بالاست. برایش می‌نویسم:
-چی؟
-اینکه زندگی‌ام فوروارد داشته باشه به عقب. الان توی پیاده‌رو جلوی کافه بودیم.
می‌خندم:
-شهاب البته اون فلش‌بکه نه فوروارد. ولی خب مهم اینه منظورتو رسوندی.
سارا تربچه را با صدا درون لگن پرت می‌کند:
-چی گفت که خندیدی؟... افکار مثبت هیجده‌شو به زبون آورد؟
گذرا نگاهش می‌کنم:
-تو انگار از اونم هول‌تریا. نه بابا... اومد با کلاس حرف بزنه گند زد.
سارا "آهان"‌ی می‌گوید و بیشتر کنجکاوی نمی‌کند. ظاهراً این قسمت از چت‌هایمان برایش جذابیتی ندارد.
شهاب سه ایموجی خنده‌ می‌گذارد و من ایموجی محبوبم که زبانش را در آورده است.
برای چند لحظه کسی چیزی تایپ نمی‌کند. اما در نهایت اوست که ادامه می‌‌دهد:
-حس می‌کنم خیلی ازت کم می‌دونم... نمی‌دونم شایدم بعد از دیدنت حریص شدم که بیشتر بدونم.
-اینی که می‌گی عجیب نیست. کمتر از دو ماهه با هم آشنا شدیم.
صدای باز شدن شیر آب می‌آید. سارا مشغول شستن سبزی‌ها شده است.
شهاب ایزتایپینگ می‌شود و سارا هیجان‌زده می‌گوید:






#عادله_حسینی
#آنچه‌_خوبان‌_همه‌_دارند

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

12 Feb, 05:17


#پست_بیست_و_سه




مکثی می‌کند. لحنش نارضایتی دارد:
-بی‌ریختِ چشم سفید خیلی ور می‌زنی. حالتو واسه هر چی نگیرم واسه زیادی ور زدنت سر این موضوع می‌گیرم.
به یک قدمی ماشین می‌رسم. کثیفی‌اش هیچ شباهتی به ماشین یک دختر ندارد. لبخندی می‌زنم:
-منم دوستت دارم خوش‌تیپ. اگه صبر کنی بشینم تو ماشین شاید برات یه ماچم فرستادم.
تماس را بی‌خداحافظی قطع می‌کند و این لبخندم را عمیق‌تر می‌کند. دلخور شده است. دروغ نگفته‌ بودم نه در مورد بدبیاری و نه دوست داشتنش. تلخ بودن حقیقت هم که تقصیر من نبود.
  تلخ شدن کامش برای حقیقت اول همیشه باعث می‌شد که او توجهی به حقیقت دوست داشتن من نکند.
من واقعاً معین را دوست دارم. او برای من صدرا در ابعاد بزرگتر است.

****


-لیمو عمانیش قورمه‌سبزیو تلخ می‌کنه. مجبور شدم دونه‌دونه بشکنمشون و گوشتشو از هسته و پوستش جدا کنم بریزم تو خورشت.
اینبار من هستم که گوشی به دست روی کاناپه سارا ولو شده‌ام و او در مقابل اجاق گازش ایستاده است.
بوی قورمه‌سبزی‌‌اش باعث شده که پیشنهاد "هانا دیرتر برو خونه" را قبول کنم. می‌توانستم آنقدر بمانم که قورمه‌سبزی‌اش کمی هم که شده جا بیفتد. حتی اگر برنجش هم آماده نمی‌شد یه کاسه خورشت با نان، معده‌ی د‌َله و خالی من را راضی می‌کرد.
وقتی به گلخانه آمده بودم تایم ناهار گذشته و باعث شده بود این وعده‌ی غذایی را بی‌خیال شوم. خبری از معین هم نبود. پیام داده بودم "قهری؟"
جواب داده بود "اگه قهر کردن من باعث می‌شه که تو آدم بشی آره قهرم."
سبک جواب دادنش خیالم را راحت کرده بود که قهر کردنی در کار نیست. منتظرم نمانده بود چون احتمالاً در بوتیک لباسش کاری پیش آمده بود و یا خاله کارش داشت. خاله مریم از آن دست زن‌هایی بود که پسر داشتن جز افتخاراتش بود و به شدت توقعی بودنش از پسر‌هایش از اخلاق‌های ثابت و بدون اما و اگرش بود.
-چی می‌گه؟
سارا مجمعه سبزی خوردن‌ها را روی زمین گذاشته است و در حال پاک کردن سبزی‌ها به ادامه‌ی فضولی می‌پردازد. سبزی‌ها محصول باغچه‌ی کوچک اختصاصی خود سارا در گوشه‌ای از محوطه‌ی گلخانه هستند. باغچه‌ای که فضایش را بابا به سارا بخشیده و حسین برایش درست کرده بود.
نگاهی به آخرین پیام شهاب می‌اندازم. "فکر نمی‌کردم اینقدر زود دلم برات تنگ بشه."
-با تواما!
یک پایم را روی کاناپه خم می‌کنم و تکان می‌دهم:
-نوشته دلم برات تنگ شده.





#عادله_حسینی
#آنچه‌_خوبان‌_همه‌_دارند

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

10 Feb, 05:17


پارت‌های روز تعطیلی خدمت شما خوبان

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

10 Feb, 05:16


#پست_بیست_و_دو






به تابلوی طلا‌فروش خیره می‌شوم‌. دقیقاً به قسمت خرید طلا. قیمت طلا کمی بیشتر از دیروز و خیلی بیشتر از هفته‌ی قبل بالا رفته است. از هفته‌ی گذشته دقیقاً بعد از اینکه تصمیمم را گرفته بودم، بیشترین چیزی که در اخبار دنبال  کرده بودم قیمت طلا و سکه بود.
پیرمرد طلافروش برای دومین بار و با سرعتی باور نکردنی وزن و قیمت طلا را درون ماشین حساب وارد و قیمت را اعلام می‌کند.
چک و چانه‌ای برای زدن نداشتم. ضمن اینکه هیچ‌وقت از محاسبه خرید و فروش طلا سر در نیاورده بودم.
بعد از گرفتن چک از طلافروشی بیرون می‌زنم. خنکی هوا باعث می‌شود که تماس بی‌پاسخ معین را در پیاده‌رو جواب بدهم.
سلام و علیک‌مان طبق معمول کوتاه و تا حدی ناقص است. آنقدر که معمولاً یک طرف، جواب سوال "خوبی؟" آن یکی را نمی‌‌دهد.
-کجایی که جواب نمی‌دی؟
-طلافروشی... تو کجایی؟
متأسف می‌گوید:
-آخرم کار خودتو کردی نه؟... اومدم گلخونه دیدم نیستی از سارا سراغتو گرفتم گفت کلاً امروز نیومدی.
به زرد شدن چراغ سبز خیره می‌شوم:
-می‌مونی تا بیام؟
صدای سلام و صبح‌بخیر گفتنش را با یکی از کارگرهای گلخانه می‌‌شنوم و بعد جواب می‌دهد:
-اگه زود بیای آره. ببینم مگه من به تو نگفتم اوضاع موجودیم خوبه، فعلاً بی‌خیال او‌ن چندتا تیکه طلا شو؟
همین هفته‌ی پیش گفته بود "مگه‌ من قراره آمار همه‌ی کارامو بهت بدم؟"
شیطنت و مقابله به مثل می‌کنم. موشک جواب موشک. جدی می‌گویم:
-قبلا هم گفته بودم بهت مگه قراره هر چی تو می‌گی من گوش بدم؟
-بدبختی، هم بی‌ریختی هم چشم سفید.
این‌بار مهربان می‌شوم. همین‌قدر است، نهایت مقابله به مثل کردن من با معین در حد همان یک جمله است.
-پسرخاله جان قرض دفعه‌های قبلی رو هنوز نتونستم بهت برگردونم. توام که به خزانه وصل نیستی‌. بالاخره یه‌جایی ته حساب توام در میاد.
ته‌ خنده‌ی‌ صدایش حتی از پشت گوشی هم واضح است.
-آخه تو فضول حساب منی؟ مفتشی؟ کاسه‌ی داغتر از آشی؟ چی‌ هستی که نگران ته کشیدن موجودی منی‌؟
از روی جوی می‌پرم. پرشم باعث ترسیدن و دویدن موشی می‌شود‌.
-من یه هانای بی‌ریخت و چشم سفیدم که دوست نداره پسرخاله‌اش با خودش بگه چه بدبیارم که این هانا بین این همه آدم اد باید دخترخاله من بشه.





#عادله_حسینی
#آنچه‌_خوبان‌_همه‌_دارند

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

10 Feb, 05:16


#پست_بیست_و_یک




-آره لعنتی؛ زیادی هم بزرگه.
قصد ندارد نگاهش را بردارد، من هم قصد ندارم با بستن شالم مانع از تسلط نگاهش روی گردنم بشوم:
-چرا لعنتی؟ خوشگله که... می‌گن معمولاً ماه‌گرفتگی‌ها ارثی‌ان، تو از مامانت به ارث بردیش یا بابات.
-خودت می‌گی معمولاً. من از اون غیر معمولاشم. ماه گرفتگیم ارثی نیست.
و بعد با سر به گونه‌اش اشاره می‌کنم:
-بعدم مگه قراره همه چی ارثی باشه؟ یعنی الان باید چال گونه‌ی تو یا به بابات رفته باشه یا مامانت؟
خنده‌اش می‌گیرد:
-اتفاقاً ارثیه ولی از داییم بهم رسیده... بازم لبو می‌خوری؟
لبخند خبیثم را فرو می‌دهم و سری بالا می‌اندازم:
-نه دیگه... شاید تو ادامه‌‌ی پیاده‌روی چشممون به بلال خورد برای اونم جا داشته باشم‌.
بالای لبش را می‌خاراند. در کنارم به راه می‌افتد و در عین بدجنسی می‌گوید:
-اون‌ روز که برای اولین بار توی ساعت‌فروشی دوستم دیدمت هر فکری در موردت می‌کردم جز اینکه شکمو باشی.
به چیزی حدود چهل روز پیش اشاره می‌کند. روزی که ساعت بابا را برای تعمیر برده بودم. رفیقش برای نوشتن فاکتور نام فامیل و شماره تلفنم را از من گرفته بود و شهاب بدون هیچ دردسری، شب، اولین پیام را داده بود.
در حالیکه برای اطمینان از مرتب بودن موهایی که از عمد بخشی از صورتم را پوشانده بود دستی به آن‌ها می‌کشم، نگاهی به سمتش می‌اندازم:
-اون فکرایی که جز شکمو بودنم کردی چی بود؟
حرکت دستانم را روی موهایم دنبال می‌کند و با آرامش می‌گوید:
-یه‌‌کم به خوشگلی و خوش‌تیپیت فکر کردم... بیشتر از یه‌ کم به موهات که تا اون پایین رفته.
سانسور کلمه‌ی باسن به شدت ناشیانه و خنده‌دار به نظرم می‌آید:
-می‌دونی من در مورد تو چی فکر کردم.
نزدیک شدن دوچرخه‌ سواری از سمت روبه‌رو، علت این می‌شود که بازویم را بگیرد و کمی به سمت خودش بکشد:
-رو زمین آب جمع شده بیا این‌ور نپاشه بهت... چی فکر می‌کردی؟
بازویم را بدون هیچ مکث یا لمس اضافه‌ای رها می‌کند و من با لحنی که مثلاً خیلی  متأسف است می‌گویم:
-اینکه این ساعت‌سازه چه رفیقای نخاله‌ای داره. اصلاً نمی‌فهمن توقف بیجا مانع از کسب است.
میان خنده‌ی از ته دلش "دختره‌ی زبون درازی" مهمانم می‌کند و من در حالیکه رضایتمند لبخند می‌زنم با خودم فکر می‌کنم دروغ که کنتور نمی‌اندازد. من آن روز اصلاً متوجه‌ی حضور او یا هیچ فرد دومی درون ساعت‌سازی نشده بودم. حواسم پرت روزی بود که پشت‌ِ سر گذاشته بودم‌. حواسم پی یادآوری جیغ‌های ممتد رها و داد زدن‌های صدرا بود. حواسم پی آتشی بود که در میان حیاط خانه شعله کشیده بود، به مامانی که کنار آتش شعله‌ور ایستاده بود و با رضایت سوختن کتاب‌های تست رها و صدرا را تماشا می‌کرد.

**



#عادله_حسینی
#آنچه‌_خوبان‌_همه‌_دارند

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

09 Feb, 09:01


سلام خانم حسینی جان شروع شب بر شما خوش😘😘
امیدوارم حالتون خوب باشه❤️
خسته‌نباشید و مرسییی بابت آنچه خوبان همه دارند و زیبایی‌هاش😍
و بله؛از همونجایی که معین گفت"معلوم نشد باغ بغلی رو کی خریده"،ذهن‌مون رفت به سمت اینکه طرف دیگر قصه اونجاست و احتمالا باید توی اون باغ دنبال شخصیت اصلی پسر بگردیم😁
الان هم من فکر نمی‌کنم که شهاب شخصیت اصلی باشه که اگر بود،فکر نمی‌کنم به شکل مروری باهاش آشنا می‌شدیم و وارد داستان می‌شد یا اینقدر راحت در موردش اطلاعات به دست می‌آوردیم🤔امیررضا هم که کلا قبل از اینکه راحله اعلام کنه شوهرشه،همونجایی که هانا خیلی راحت از ظاهرش تعریف کرد و کلا نحوه برخوردش از لیست خط خورد🤔تصور من اینه که شخصیت اصلی ما همون کسیه که از داخل باغ امیررضا رو صدا کرد و پیگیر شد که مگه نرفته بودی به راحله کمک کنی😁
اگر هنوز دست شهاب یه کارت شانس باشه برای اینکه شخصیت اصلی پسر از آب در بیاد،اون اینه که هانا گفت صدای این پسر براش آشنا بوده ولی این کارت شانس فکر نکنم خیلی جواب بده😁
در خصوص شخصیت‌های خانواده هانا هم مثل همیشه،با قلم‌تون نرم‌نرم و با کدهای حساب‌شده داریم به سمت شناخت بیشترشون میریم.حالا می‌دونیم هر چیزی که شده مربوط به هدیه‌ست؛احتمال زياد خواهر هانا که با ترک کردن خونواده‌ش باعث شروع غیرعادی شدن‌شون شده.حالا این ترک کردن بیشتر به نظر میاد به خاطر فوت باشه اما ممکن هم هست ترک کردن به معنای جدا شدن نامتعارف از خانواده باشه🤔
حالا اینکه چرا یه حس خیلی همینجوری بی‌دلیل به من میگه شخصیت اصلی پسر می‌تونه یه خط و ربطی به هدیه داشته باشه،خدا عالمه🤦‍♀️😄

از شخصیت‌ها که بگذریم چقدر اون "یک چیزی" که هانا به سارا گفت برای من دیالوگ زیبا،سبز و آرامش‌بخش بود🥲شبیه تراپی عمل کرد برام🥲❤️
و جایی که هانا به پربرکت بودن آبان اشاره کرد،به نظرم بیشتر کد و اشاره نویسنده‌ست بر این که برکت اصلی توی اتفاقاتیه که قراره توی ماه آبان و با ورود همسایه جدید بیفته😁❤️

و در نهایت باز هم مخاطب رو با اطلاعات پزشکی دقیقی که در رابطه با بیماری آلزایمر عزیز ارائه دادید،به تحسین وا داشتید👌🏻❤️

و راستی اون فضاسازی انتهای آخرین پارت(مسیر پیاده‌روی هانا و شهاب)خیلی خوش‌وایب و پینترستی بود به نظرم🥲❤️

در کل روند داستان پرکشش و زیباست😍باز هم خسته‌نباشید و ممنون ازتون😍

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

08 Feb, 12:25


پارت‌های امروز🌹

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

08 Feb, 12:25


#پست_بیست




برای خندیدن چاره‌ای ندارم جز اینکه با دو دست دهانم را بپوشانم و خم بشوم.‌ فانتزی‌اش مخصوصاً در جمله‌ی آخر چیزی مسخره‌تر از پیش‌بینی من بود.‌
با افتخار از تأثیری که فانتزی‌اش روی من داشته است با لذت خندیدنم را تماشا می‌کند.
خنده‌ام که ته می‌کشد با نوک انگشت اشاره‌ اشکی را که گوشه‌ی چشمانم را خیس کرده می‌گیرم:
-به نظرم یا تو فانتزیات تجدید‌نظر کن یا از اون محله برو... تمام نجابت دخترای همسایه رو زیر سوال بردی که تو.
نگاه گذاریی به سمت چپش می‌‌اندازد:
-تو گفتی از فانتزیات بگو. شرط نذاشتی برای کسی آبروداری کنم که... بریم اون طرف لبو بخوریم؟
لبویِ داغِ پیشنهادی شهاب واقعاً به جا بود. در تمام مدتی که او از ماجرای تصادف خنده‌دارش با یک بنز و راننده‌‌ی داف مانندش و تلاش رفیقش برای جلب توجه زن راننده می‌گفت با لذت لبویم را می‌خوردم و تماشایش می‌کردم.
شهاب خوب بود. شاید عالی نبود و نمی‌توانست یک کراش به حساب بیاید، اما خوب بود.
معیار من برای خوب بودن پارتنرم پرت شدن حواسم بود و شهاب خوب توانسته بود حواس من را پرت خودش کند. قرار نبود عاشقش بشوم. من نه دنبال عشق و عاشقی بودم نه آنقدر احمق بودم که دغدغه‌های یک رابطه‌ی عاطفی را به پکیج پر و پیمان دغدغه‌هایم اضافه کنم.
همین‌ که بدون ادا و اصول‌های اضافه و پرستیژهای دست‌ و پا گیر می‌توانستم برای ساعتی درگیر یک حال خوب باشم کافی بود.
این آدم که سطح انرژی‌اش بالا بود. حداقل تا الان خواسته‌ی نامعقولی نداشت و از همه مهم‌تر کنکاش‌گر نبود.
-خلاصه‌ که تصادفو من کردم، خسارتو من دادم، فحش رو از بابام من خوردم داف رو رفیقم قُر زد.
لبوی درون دهانم را قورت می‌دهم و به جای دلجویی با شرارت نمک روی زخمش می‌پاشم. به معنای تأسف لب‌هایم را روی هم فشار و سر تکان می‌دهم:
-گندت بزنن... آدمی که بعد این‌ همه‌ فلاکت دافُ نتونه قر بزنه به چه دردی می‌خوره آخه؟
-هیچی واقعاً... هیچی!
تأییدش طنز ماجرا را بیشتر می‌کند.
خنده‌اش با افتادن نگاهش روی گردنم متوقف می‌شود:
-عه... اون چیه؟
ابروهایم بالا می‌پرد‌. شهاب چه عروس‌تعریفی‌ای از کار در اومده بود. هنوز چند دقیقه از اینکه کنکاش‌گر نبودن را ویژگی‌اش شمرده بودم نگذشته بود.
تکه‌ی بعدی لبو را با بی‌تفاوتی به دهان می‌گذارم و بدون هیچ عجله‌ای جواب می‌دهم:
-ماه گرفتگی!
ابروهایش بالا می‌رود‌:
-چه بزرگه‌‌!
ظرف خالی یکبار مصرف را از همان فاصله به درون سطل زباله کنار گاری می‌اندازم. همیشه نشانه‌گیری‌ام خوب بوده است.






#عادله_حسینی
#آنچه‌_خوبان‌_همه‌_دارند

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

08 Feb, 12:25


#پست_نوزده



دست‌هایم را به امید گرم شدن زیر بغلم می‌زنم. در کمال پرویی پشیمان نبودم که به جای پالتو مانتو پوشیده بودم. علاقه‌ی خودم به مانتوهای جلو بسته به تنهایی علت این خریت آشکار اما رضایت‌بخش نبود‌. به‌به و چه‌چه‌های افراطی رها از این جهت که این مانتو هیکلم را به خصوص از پشت، بیش از حد خوشگل نشان می‌دهد مزیت بر علت بود.
برای دیدنش سرم را بلند می‌کنم:
-اسفند ماهی‌ام.
لب‌هایش را متفکر روی هم فشار می‌دهد. احتمالاً ذهنش درگیر طالع‌بینی بین خرداد و اسفند است. کاری که احتمالاً من آخر شب انجام خواهم داد:
-چندم اسفند؟
برای جواب دادن به این سوال مکث می‌کنم و بعد راحت می‌گویم:
-پونزدهم.
به خنده‌ می‌افتد:
-بابات یه‌جوری تنظیم کرده که روز درختکاری یه هانا سبز بشه.
به تعبیر بی‌ادبانه‌‌اش با صدا می‌خندم و برایش چشمک می‌زنم. مامان همیشه دلش می‌خواست که من یک دخترِ با حیای کمی خجالتی باشم. بنده‌ی خدا برای همیشه آرزو به دل مانده بود.
خنده‌‌ام که ته می‌کشد به این فکر می‌کنم که ذهن اکتیوی دارد. فرکانسش مثبت است و وایب خوبی از سمتش می‌گرفتم. دقیقاً همان‌‌ چیزی‌‌که به دنبالش بودم.
قرار بود این دو ساعت حکم یک ریکاوری را داشته باشد. یک آنتراکت برای دست و پنجه نرم کردن با کنتاک‌هایی که به نوعی دائمی شده بودند.
می‌ایستم و متعاقباً او هم.
او پشت به خیابان است و من دقیقاً روبه‌رویش‌. دلم کلی سوالِ پر از بی‌عاری می‌خواهد. سوال‌های حال خوب کنی که هیچ منطق و فلسفه و روانشناسی‌ای پشتش نیست‌. دقیقاً همان‌قدری که من می‌خواهم پر از فاز بی‌‌قیدی و در لحظه خوش بودن است. سرم را به چپ و راست تکان می‌دهم و با لذت می‌پرسم:
-خب حالا من می‌پرسم... مسخره‌ترین فانتزی‌ای که تا حالا داشتی چی بوده؟
لب‌هایش بیشتر از قبل کش می‌آید:
-چه سوالی.‌‌.. تا حالا هیشکی اینو ازم نپرسیده بود.
نفسم را از عمد با شدت بیرون می‌دهم و سعی می‌کنم شکل مه غلیظی را که ساخته‌‌ام حدس بزنم. این کار را دوست دارم. چیزی شبیه به یک شیپور ساخته‌ام.
چینی به بینی‌ام می‌اندازم و از درد ضعیفی که در آن می‌پیچد به یاد می‌آورم که مثلاً در دوره‌ی نقاهت بعد از عمل بینی‌ام. شرورانه می‌گویم:
-فانتزی خود من همینه... اینکه گند بزنم تو حدسیات بقیه.
تغییر حالت چهره‌اش شگفت‌زدگی‌اش را عیان می‌کند. پوست گندمی و هفت تیغه‌اش در نتیجه‌ی سرما سرخ شده است:
-عجب... خب بذار فکر کنم ببینم باید چی بگم.
و بعد مثل یک کاشف ذوق‌زده بشکنی در هوا می‌زند:
-صبر کن یادم اومد... یه زمانی دلم می‌خواست وقتی دختر همسایه‌مون از سر کوچه‌مون رد می‌شد ده تا از بچه‌های محل بهش تیکه بندازن. منم برم ده تاشونو بزنم. با سر بزنم تو دماغ یکی، اون یکی رو دستشو بپیچونم صدای شیکستن استخوونش بیاد... از بد روزگار دختر همسایه‌مون اونقدر دریده بود هیچ‌کسی جرات متلک انداختن که نداشت بماند، خودش یه پا متلک‌انداز بود.





#عادله_حسینی
#آنچه‌_خوبان‌_همه‌_دارند

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

06 Feb, 05:43


تقدیم نگاه زیباتون

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

06 Feb, 05:42


#پست_هیجده




"مثل بقیه فکر می‌کنی؟ این زندگی بعد از هدیه شبیه زندگی عادی هم می‌شه؟ ما همین‌که بتونیم یه فکری به حال وسواس فکری مامان و افسردگی بابا بکنیم باید کلامونو بندازیم هوا. مثل بقیه شدن پیش‌کشمون‌..."
قبل از اینکه به دنبال پیچیدن نسخه بروم به سمت قسمت آرايشی بهداشتی‌ها می‌روم.
-یه رنگ موی اِن دو لطفاً.
زن سفید‌پوش به پشت می‌چرخد و قفسه‌ی پشت‌ِ سرش در معرض دیدم قرار می‌گیرد. جعبه‌ها را از نظر می‌گذرانم و ادامه می‌دهم:
-و یه کرم برای اگزمای پوستی.
فیش را می‌گیرم و به سمت صندوق می‌روم. بزرگتر از صدرا و رهای‌ دوقلو بودن، دلیل نمی‌شود که من با قل عاقل‌تر هم نظر باشم. من با رها هم عقیده بودم.
اگر بقیه زندگی می‌کردند ما دقیقاً چه غلطی می‌کردیم؟


***

قدم زدن در پیاده‌روها رو دوست دارم. پیاده‌رو خیابان ولیعصر یا نازی‌آباد برایم فرقی ندارد. چیزی که مهم است پرتردد بودن خیابان و وجود آن حجم از زندگی در میان بوی دود و صدای بوق است.
این‌ها از جمله چیزهایی بود که در آن کافه برای شهاب گفته بودم. آن هم دقیقاً بعد از این‌که از دوست‌ داشتنی‌هایمان برای هم گفته بودیم.
حالا من می‌دانستم که او شناگر ماهریست، سیگار می‌کشد، گاهی گوشی پدرش را چک می‌کند و از شیطنت‌های او خبر دارد‌ و زیاد شبانه به دل جاده چالوس می‌زند.
و او فقط آنقدری از من فهمیده بود که من دلم می‌خواست که بداند‌. مشخص بود که من بیشتر از او اهل خود‌سانسوری بودم.
برایش گفته بودم که پشمک برایم مثل یکی از اعضای خانواده‌ام است‌. آخرین باری که موهایم را کوتاه کرده بودم فقط دوازده سال داشتم. عاشق پوشیدن تیشرت‌ها و لباس‌های پسرانه هستم و صدرا از این جهت از دستم زندگی ندارد و در نهایت قدم زدن در خیابان در هر شرایطی حالم را جا می‌آورد.
لذت می‌بردم که با دقت به من گوش‌ داده که کمی بعد از تمام شدن نوشیدنی و پای سیب بلند شده بود کیفم را از روی میز برداشته و اطمینان داده بود که می‌تواند ثابت کند که پیاده‌روی دو نفره در پیاده‌رو شلوغِ مقابل کافه می‌تواند به اندازه‌ی پیاده‌روی یک نفره جذابیت داشته باشد‌.
از پیشنهادش کیفور شده بودم و دلیلی نمی‌دیدم که این حس رضایت را مخفی کنم.
و در نهایت پیاده‌رویی دو نفره در یک پیاده‌روی سنگ‌فرش شده‌ی خیس از باران در مسیری که به لطف چراغ‌های مغازه‌ها روشن بود اتفاق افتاده بود.
مثل اینکه یک سوال مهم را فراموش کرده باشد بی‌مقدمه می‌پرسد:
-این همه حرف زدیم یادم رفت ازت بپرسم متولد چه ماهی هستی؟... من خردادی‌ام.





#عادله_حسینی
#آنچه‌_خوبان‌_همه‌_دارند

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

06 Feb, 05:42


#پست_هفده




-افتخار دادید جناب امروز همراهی‌مون کردید.
لبخند کمرنگش را تکرار می‌کند و نفس عمیقی می‌گیرد. دلم می‌خواهد مثل بقیه‌ی باباهای عادی باشد. باباهای عادی در این‌جور مواقع قربان‌صدقه می‌روند و یا حتی یک "پدر صلواتی زبون نریز" نثار دخترشان می‌کنند. بابا خیلی وقت بود که عادی نبود. نمی‌توانم بگویم دقیقاً از بعد از هدیه... که بعد از هدیه بابا سعی کرده بود که عادی باشد، تقلا کرده بود حتی در ظاهر این زندگی را نزدیک به یک زندگی عادی نگه دارد. نشده بود، در اصل مامان نگذاشته بود‌. خودش را تبدیل به یک مادر غیرعادی و بابا را به یک پدر غیرعادی کرده بود.
-عروسک، زمان ما نمی‌گفتن داف، می‌گفتن عروسک.
عزیز شبیه کسی که کشف کرده است با اشتیاق و عجله می‌‌گوید. برای پارک کردن راهنما می‌زنم و از داخل آینه چشم از چشمش بر نمی‌دارم:
-ديگه بدتر‌. چرا باید یه عروسک فقط یه خواستگار داشته باشه؟ چرا نباید کریم آقا لحاف‌دوز با اون مغازه‌ی دو نبشش خواستگارش باشه؟
عزیز به جای اینکه جواب من را بدهد مبهوت بیرون را تماشا می‌کند:
-عه اینجا که خونه نیست؟
کمربندم را باز می‌کنم. گاهی اوقات مثل الان وقت ندارم که به توصیه‌ی دکتر عمل کنم. که وقت بذارم و کلنجار بروم تا یادش بیاندازم که اینجا کجاست و چرا اینجاییم:
-نه اینجا خونه نیست، داروخونه است چون یه عروسکی یک هفته است معده‌اش می‌سوزه و امروز متخصص داخلی ویزیتش کرده و دارو براش نوشته.
آهان بلندی می‌گوید‌. قبل از باز کردن در، رو به بابا می‌گویم:
-می‌خوام برات رنگ مو هم بگیرم. سفیدات زده بیرون. همون دفعه‌ی قبلی خوبه؟
نگاهش رنگ مخالفت دارد:
-دو ماه نیست رها موهامو رنگ‌ کرده. می‌شه اینقدر به من یکی ور نرید؟
پیاده می‌شوم. صدايم در صدای حرکت ماشین‌ها گم می‌شود:
-پس همون قبلی خوبه... داروخانه شلوغه، طول می‌کشه تا برگردم.
دو لبه‌ی پالتویم را از سرمایی که به سمتم هجوم می‌آورد به هم نزدیک می‌کنم و از روی جوی می‌پرم.
جای رها خالیست تا بگوید "اگه بقیه زندگی می‌کنن ما دقیقاً چه غلطی می‌کنیم."
جای صدرا هم خالیست. تنها برادرم اعتقاد دیگری دارد.
"ما هم یه‌جورایی داریم زندگی می‌کنیم. در اصل داریم سعی می‌کنیم که مامان بابامونو به زندگی برگردونیم تا زندگی‌مون مثل بقیه بشه."
در شیشه‌ای اتومات باز می‌شود. گرمای داخل حکم شلاق را دارد. اعتراض رها به صدرا هم:





#عادله_حسینی
#آنچه‌_خوبان‌_همه‌_دارند

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

04 Feb, 06:28


تقدیم شما خوبان

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

20 Jan, 09:08


پارت‌های امروز تقدیم نگاه زیباتون❤️

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

20 Jan, 09:07


#پست_چهار






لبخند رضایت‌بخشی می‌زنم اما جواب نمی‌دهم. به سمت بخاری می‌روم و شعله‌اش را کم می‌کنم. مانتوی جلو بسته‌ام را از تنم بالا می‌کشم.
"سلام"
لبخندم صدادار می‌شود و دستم به سمت دکمه‌‌ی شلوار لی‌ام می‌رود.
صدای پشت سرم این‌بار بلند می‌شود.
"هانا خوشگله... سلام"
منتظر همین بوده‌‌ام. دکمه‌ی باز شده را به حال خود رها می‌کنم و به پشت می‌چرخم.
به سمتش می‌روم و نگاهش می‌کنم. برایم سر کج می‌کند و تماشایم می‌کند. دستم را پشت سرم می‌برم و کلیپسم را باز می‌کنم. موهای لختم تا گودی کمرم سقوط می‌کنند و من همزمان
می‌پرسم:
-امروز پسر خوبی بودی؟
مثل یک نوارِ ضبط شده جواب می‌دهد:
-بعید می‌دونم.
لب‌هایم کش می‌آید. شاگرد خوبی برای معین است، طبق اصول او تعلیم می‌بیند و درس پس می‌دهد.
فکر معین باعث می‌شود که به یاد بیاورم که امروز هیچ پیامی از سمتش نداشته‌ام. شاید بد نباشد برای بیرون رفتن خستگیِ روز عجیبم، با او تماس بگیرم. البته بعد از دادن یک حبه انگور به عنوان جایزه به پشمک. این عروس هلندی دست به قهر کردنش خیلی خوب است.

***



-صدرا اومدی؟
-اومدم مامان خانم اومدم.
-ایشالا  دستاتو شستی و اومدی دیگه.
صدرا در چند قدمی سفره دست‌هایش را به حالت تسلیم بالا می‌گیرد:
-ببین هنوز خیسن ولی اگه تو بخوای می‌تونم برای بار دومم بشورم.
مامان دیس لوبیاپلو را با جابه‌جا کردن سبد سبزی جا می‌دهد:
-زبون نریز بشین غذاتو بخور‌.
و بعد رو به عزیز می‌کند. لحنش همیشه با این مادرشوهر، با ملاحظه بوده است. بعد از آمدن جواب ام‌آر‌آی عزیز با ملاحظه‌تر هم شده است:
-عزیز قرص فشاری که باید با غذات بخوری رو نیاوردی سر سفره؟
عزیز طوری در فکر فرو می‌رود که تکلیف جوابش مشخص می‌شود. صدرا متأسف به من نگاه می‌کند‌ ومن تربچه‌ی نصفه گاز زده را میان بشقاب خالی‌ام رها می‌کنم:
-من میارمش.
کسی اظهار‌نظری نمی‌کند. داخل آشپزخانه‌ام که صدای مامان را بلند می‌شونم:
-هانا حالا که اونجایی غذا بکش ببر بابات تو اتاقش بخوره... سهم رها رو هم بذار، از کلاس بیاد گرسنشه.
از کی‌اش دقیق یادم نیست،  شاید از بعد از روزی که دیگر پله‌ها را لی‌لی بالا نیامدم یاد گرفتم که گاهی نفع قلدری از ملاحظه‌ کردن بیشتر است. که‌ در خانه‌ی ما واقعاً دوست آن بود که می‌گریاند:
-بابا رو‌ صدا می‌کنم با ما غذا می‌خوره.
-اینقد چشم سفید نباش. دختریِ خیره‌سر جز جیگر زده. کاری که گفتم رو بکن و تا غذا یخ نکرده برگرد.
باد و طوفانِ بی‌مقدمه پنجره نیمه باز را بهم می‌کوبد. به آن سمت می‌دوم و چفت آن را که می‌اندازم دقیقاً شبیه یک دختر چشم سفید و خیره‌سر جواب می‌دهم:
-مامان من کی دختر حرف گوش‌کنی بودم که اینبار باشم؟
****




#عادله_حسینی
#آنچه‌_خوبان‌_همه‌_دارند

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

20 Jan, 09:07


#پست_سه







کلید به در حیاط می‌اندازم، طبق معمول قفل بدقلقی می‌کند تا باز شود. حیاط با وجود یک روز بارانی شسته شده است. دستم را که چفت بند کوله‌‌ام می‌کنم درگیر این سوالم که این حیاط کی قرار است رنگ کثیفی به خودش بگیرد؟ نه فقط حیاط که تاب فلزی و قدیمی کنار باغچه‌ی کوچک، گلدان‌های بیچاره و حتی زیر گلدانی‌ها.
بیچاره تک درختِ انجیرِ وسط باغچه که ریختن برگ‌ها و داشتن شته جرمش بود و حکمی که برایش صادر شده بود، قطع شدن بود. تنها اثری که ازش باقی مانده بود کمی از تنه‌ی‌اش در میان باغچه مربعی‌ نه‌ چندان بزرگ بود.
بعد از اجرای حکم درخت انجیر، باغچه مانده بود و چند بوته‌ی بی‌آزار گل محمدی که بقایشان را مدیون عِز و جِز کردن‌های عزیز بودند.
بوی شوینده از داخل سرویس‌بهداشتی نشان می‌دهد مامان حتی به آن‌ نقطه از حیاط که هیچ، به قبض سرسام‌آور آب که اصلاً، به ریه‌های خودش هم ابداً رحم نکرده بود.
کنار سه پله‌‌ منتهی به ایوان هستم که رعد و برق، پله‌ها را روشن‌تر از چیزی که هست در معرض دیدم قرار می‌دهد.
من، هدیه و لی‌لی بالا رفتن از پله‌هایی که هیچ‌وقت به این اندازه تمیز و سُر نبودند...‌
بعد از گذشت آن‌روزها سال‌هاست که برای بالا رفتن به هر دو پایم محتاجم. 
در حال باز کردن در هال چشمم به کفش‌های شسته شده‌ی بابا می‌افتد. زمزمه می‌کنم "کاش دست بر می‌داشتی".
راهرو را رد می‌کنم و به هال خانه می‌رسم. عزیز را روی کاناپه‌ی مقابل تلویزیونِ روشن، خواب رفته، پیدا می‌کنم. جدول روی میزِ مقابلِ مبل و مداد روی آن نشان می‌دهد که این‌ خانه حداقل یک عضو حرف گوش‌کن دارد.
تصمیمی برای خاموش کردن تلویزیون ندارم. صدایش حکم لالایی برای عزیز را دارد.
پتوی ظریفی که تا روی شکم عزیز را پوشانده تا شانه‌هایش بالا می‌کشم و همزمان به سمت آشپزخانه سرک می‌کشم. خبری از مامان نیست، از بقیه هم.
بوی لوبیاپلو از آشپزخانه نشان می‌دهد که مامان نباید جای دوری باشد. شاید درون حمام برای تمیز شدن، از تصور کثیف شدنش بعد از شستن حیاط.
در اتاقم را باز می‌کنم. گرمایی که به صورتم می‌زند گیج بودن رها برای کم کردن شعله‌ی بخاری را یادآوری می‌کند. در اتاق را می‌بندم و بلند می‌شنوم:
"سلام"





#عادله_حسینی
#آنچه‌_خوبان‌_همه‌_دارند

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

19 Jan, 17:02


رفقا سلام و شبتون خوش. دوستان با توجه به تعداد قابل توجه پیام های شما عزیزانی که ناراحت بودید که هنوز حقوق هاتون واریز نشده بنده با ناشر صحبت کردم و قرار شد تا فردا شب ساعت ۱۰ شب این تخفیف ۳۰ درصد تمدید بشه.
ضمنا می‌تونید با پرداخت بیعانه ثانیه هشتادوششم، آنتیک، لوکیشن و سونامی رو با این تخفیف رزرو کنید.
و دقت کنید نازنین‌ها که تخفیف ۳۰ درصد نه برای عید و نه حتی نمایشگاه کتاب تکرار نمیشه
آی دی ادمین نشر صدای معاصر 👇

@moaser_shop

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

19 Jan, 12:32


همینقدر پر انرژی دستتون رو بذارید توی دست من و آنچه خوبان همه دارند 💫😍

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

19 Jan, 12:31


سلام خانم حسینی عزیزممم😍😍😍😍😍
خیلی خیلی خوش برگشتید😍😍😍
حسابی دل‌تنگ خودتون و قلم‌تون بودیم😍😍😍😍
تولدتون هم با تاخیر مبارک باشه امیدوارم ۱۲۰ سال کنار عزیزان‌تون شاد و سلامت و با دل خوش زندگی کنید و همیشه سرشار از عشق و ایده قلم بزنید❤️❤️❤️
درباره آنچه خوبان همه دارند( من وسواس خاصی به کامل گفتن اسم رمان‌ها دارم😅❤️)هم باید بگم که به به عجب شروع متفاوتیی😍😍😍واقعا خیلی خوب بود که با یه اتفاق خیلی متفاوت و نو داستان رو شروع کردید👌🏻شروع داستان با شکار مار و استفاده از اون افسانه یونانی برای من خیلی جالب بود👌🏻😍
باید بگم که ما هم مثل سارا توی این پیدا شدن مار،از همون ابتدای کار دنبال یه تفسیر و نماد برای مسیر کلی داستان بودیم چون عمیقا ایمان دارم که شما کوچیک‌ترین چیزی رو بی‌دلیل وارد متن نمی‌کنید و با تفسیری که پایان پارت خود سارا ارائه داد،فکر کنم تا حد زیادی پیداش کردیم😍😍😍حسابی منتظر شروع این عشق پلاتونی هستیم🤩
در کل به نظرم شروع داستان عالی بود🤩با وجود اینکه دو پارت بیشتر نخوندیم ولی تا حد خوبی به فضای داستان اشراف پیدا کردیم و عیار کار دست‌مون اومده ضمن اینکه خیلی ظریف معماها و سوالاتی هم برامون ایجاد شد که می‌تونه مخاطب رو دنبال خودش بکشونه👌🏻😍علاوه بر واقعه‌ای که داستان باهاش آغاز شد،فضای داستان هم به نظرم خیلی یونیک اومد؛گل و گلخونه و سوئیت خیلی لطیف و متفاوت و جذابه😍
و باید بگم که چقدر خوب که این داستان هم برای فصل‌هاش اسم مجزا انتخاب شده🥲😍و من چقدر وایب خوبی از اسم این فصل گرفتم😍😍
یه چیزی هست که زیاد بهش اطمینان ندارم و به نظرم زوده برای گفتنش ولی من توی مونولوگ‌های شخصیت اصلی داستان(که خیلی هیجان برای فهمیدن اسمش داریم😁)یه غم خاصی رو حس کردم،شبیه یه غم کهنه‌شده ته دلش...اصلا ایده‌ای ندارم که درست حس کردم یا نه شاید هم تحت تاثیر عوامل بیرونی دیگه‌ای اینطور حس کردم. مطمئنم با جلو رفتن داستان کامل روشن میشه این قضیه هم😘😘
ما بی‌صبرانه منتظر خوندن ادامه داستان هستیم و بابت یک شروع زیبای دیگه مثل همیشه هم بهتون کلی خسته‌نباشید و تبریک میگم❤️❤️❤️

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

18 Jan, 19:02


به مناسبت زادروز خانم عادله حسینی، نویسنده‌ی برجسته رمان‌های ایرانی، تخفیف ویژه ۳۰ درصدی بر روی تمامی آثار ایشان ارائه می‌شود. 📚💖 این فرصت طلایی را از دست ندهید و با خرید رمان‌های ایشان، به دنیای جذاب داستان‌ها و احساسات عمیق سفر کنید. 🎉🎂

دقت کنید فقط ۲۴ ساعت زمان دارید. قیمت کتاب‌ها با تخفیف ۳۰ درصد داخل عکس موجوده.

آیدی جهت سفارش:
@moaser_shop

#زادروز #تخفیف #عادله_حسینی #رمان #کتاب_خوانی

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

18 Jan, 06:42


یک آن بُد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن‌دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود...

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

18 Jan, 06:30


#پست_یک


"به رسم ادب به نام خدا"

"آخرین حرفِ سفرنامه‌ی باران این است
که زمین چرکین است🌏"


فصل اول 1⃣

"بابا لنگ دراز"




آتشنشان انبر را با تسلط و به آرامی پیش‌ می‌برد. انبر که به نزدیکی سر مار می‌رسد سارا دو دستش را بر روی دهانش می‌‌فشارد. این تأکید مأمور آتشنشانی بود که از تولید هر سر و صدای اضافه‌ای خودداری کنیم و حالا که کار به حساس‌ترین لحظات خودش رسیده بود سارا اطمینانی به کنترل هیجاناتش نداشت.
من برای تخلیه‌ی استرسم به شیوه‌ی دیگری عمل می‌کنم. ناخنم را درون بازوی سارا فرو می‌کنم و برای بهتر دیدن وضعیت شکار و شکارچی گردن می‌کشم.
سنگ ریزه‌ای زیر پای همان مأمور تأکید‌کننده صدای حداقلی تولید می‌کند و مار خاکستری با بالا آوردن سرش هوشیار شدنش را به رخ می‌کشد.
فشار ناخنم را بیشتر می‌کنم و زیر لب زمزمه می‌کنم:
-اگه در بره چی؟
با وجود اینکه لبانش پوشیده است اما گنگ می‌نالد:
-تو که مشکلی نداری. تمام سوراخ‌های من و حسینِ بدبخت تو خطره.
"مرده‌شور خودتو و دغدغه‌هاتو ببرن نکبت."
این فقط یک واگویه‌‌ی ذهنی است که به زبان آوردنش در این شرایط هیچ لزومی ندارد.
برعکس تمام حرکات اسلوموشن تا این لحظه‌ی آتشنشان، حرکت انتحاری‌اش سرعت‌ عمل دارد.
مار زمانی برای حرکت اضافه پیدا نمی‌کند و سرش بین انبر گیر می‌افتد. دست‌های سارا با ضرب و حرص پایین می‌افتد و نفسش صدادار آزاد می‌شود:
-وای... گرفتش!
آتشنشان دیگری با یک کیسه جلو می‌آید و مار درون آن جای می‌گیرد. من کمی به سمت سارا می‌چرخم و از تابش کم‌جان آفتاب آبان ماه، ناخوادآگاه چشم می‌بندم:
-سوراخ‌های تو و حسین هم نجات پیدا کرد.
تکان محکمی به بازویش می‌دهد و دست من را تقریباً به پایین پرت می‌کند:
-نجات پیدا نمی‌کرد که تو و گلخونه‌تو به آتیش می‌کشیدم‌. می‌دونی که چقدر روی سوراخ‌هامون حساسم.
او که به سمت سوئیتش می‌رود من دست به سینه به طرف آتشنشان‌ها قدم برمی‌دارم. باید تشکر کنم؛ کار بزرگی کرده بودند. عذرخواهی هم خواهم کرد. تحمل شلوغ‌کاری‌های من و سارا در بدو ورودشان کار کمی نبود.

****

صدای جلز و ولز تخم‌مرغ بعد از شکستن در روغن داغ در فضای سوئیت می‌پیچد. چهار تخم‌مرغ برای دونفرمان؛ احتمالاً سیرمان نمی‌کرد ولی برای ته‌‌بندی بدک نبود.
دو دستم را لبه‌ی گاز ستون می‌کنم و به پخته شدن تخم‌مرغ‌ها خیره می‌مانم.
سارا بی‌‌توجه به میزبان بودنش روی مبل ال مانندش لَش کرده است. سردش است. شعله‌ی بخاری را آنقدر بالا داده است که شعله‌های آبی رنگ به رنگ قرمز درآمده‌اند و او حتی با این وجود هم تا گلو زیر پتو چپیده است. به نظرم آبان را با دی‌ماه و گلخانه را با سیبری اشتباه گرفته است.





#عادله_حسینی
#آنچه_خوبان_همه_دارند

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

18 Jan, 06:30


#پست_دو





به تخم‌مرغ‌ها نمک می‌زنم و بسته بودن بیشتر سوراخ‌‌های نمکدان حوصله‌ام را سر می‌برد.
"گندت بزنن زنیکه"
این یک واگویه‌‌ی دیگریست که بدم نمی‌آید به زبان بیاورمش. اما مسأله این است که سارا پیش‌دستی می‌کند و با صدای بلند خزعبلات درون گوگل را می‌خواند:
-گوش کن ببین چی پیدا کردم دختر ... "در باور‌های مردم یونان باستان مار علاوه بر اینکه نماد برکت و ثروت است عاملی برای خوش‌‌یمنی هم می‌باشد. در بسیاری از افسانه‌ها آمده است که پیدا شدن مار در ملک و زمین افراد، دو ادله دارد. یا نشانه‌ی وجود گنج در آن ملک بوده است و یا شروع عشقی پلاتونی*."
سارا تصور می‌کند که اتفاق امروز مثل خواب‌های بی‌ سروتهش است. همان‌طور که همیشه دنبال تعبیر و اصرار به معنادار بودن خواب‌هایش دارد برای ماجرای امروز هم به دنبال فلسفه‌‌ای می‌گردد.
نسیم ملایمی می‌وزد و برگ‌های زرد و بی‌وزن را جایی کنار دیوار آجری جمع می‌کند. پاییز از منبر بالا رفته است و با تمام ویژگی‌هایش نطق می‌کند. نم‌نم باران اوج هنرنمایی‌اش است.
بوی خاک بلند می‌شود و پرزهای بینی من برای عطسه‌ کردن آماده‌باش می‌شوند.
-درمورد مقدار گنج و نحوه‌ی آب کردنش چیزی ننوشته؟
-عنتر جدی باش‌. همه‌ی افسانه‌ها که دروغ نیستن. 
برای عطسه نکردن چینی به بینی می‌اندازم. استثناء ترجیح می‌دادم که این یک افسانه دروغ نباشد. اما چیزی که این دنیا به خوردم داده بود این بود که دروغ‌ها همیشه پر تعدادتر از واقعیت‌ها هستند‌.
سارا همچنان با هیجان ادامه می‌دهد. می‌شنوم ولی گوش نمی‌دهم.
سر بلند می‌کنم و از پنجره‌ی آشپزخانه خیره فضای ابری باغ می‌شوم. آشپزخانه از گلخانه‌ فاصله دارد اما به آن‌ها مشرف است‌. به گلخانه‌های گل‌های آپارتمانی بیشتر و به گلخانه‌‌های توت‌فرنگی کمتر. یک‌ روزی قرار بود حدفاصل گلخانه‌ها تا این سوئیت با احداث گلخانه‌‌ی خیار پر شود. قراری که بعد از مستقر شدن سارا و حسین هیچ‌وقت به مرحله‌ی عمل نرسیده بود.
با حس بوی روغن سوخته به سرعت نگاهم را برمی‌دارم و به عنوان اولین کار زیر ماهیتابه روحی را خاموش می‌کنم. نگاهی به شاهکارم می‌اندازم. نیمرو نسوخته است ولی تقریبا بیشتر سفیده‌اش ته‌دیگ شده است.
حالا دیگر حجم تخم‌مرغ‌ها از چهارتا هم کمتر است.
با قاشق ماهیتابه‌ی روحی رو به درون سینی استیل می‌کشم. نان‌های بربری نسبتا بیات را کنارش جا می‌دهم و به سمت میزبان بی‌ عار و درد این خانه می‌روم.
-البته عشق پلاتونی که با ظهور مار اتفاق می‌افتد عشقی آتیشن است که دو طرف در تمنای یکدیگر بی‌تابند، عطش وصال دارند ولی برای رسیدن به هم مسیر پر پیچ و خمی در پیش دارند.
با حس عطسه‌ای که دیگر قابل کنترل نیست سرم را از روی شانه می‌چرخانم و با صدای بلند آزادش می‌کنم.
سارا ضرب‌العجل و پتوپیچ در جایش می‌نشیند و ذوق‌ مرگ می‌گوید:
-بیا اینم‌ صبرش... حالا هی مسخره‌ بازی دربیار‌.



****

*فیلسوفان یونانی به دو نوع عشق اشاره بسیار داشتند.
عشق ترکیبی یا پلاتون که عاشقان در هم ترکیب می‌شوند.
و عشق اسطوره‌ای که بنای آن از خودگذشتگی و فداکاری است.






#عادله_حسینی
#آنچه‌_خوبان‌_همه‌_دارند

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

18 Jan, 06:06


سلام😍
یه سلام که با سلام‌های این چند ماه فرق داره. بعد مدت‌ها اومدم که باشم. برای با شما بودن اساسی دل تنگم.
همکارهای نویسنده‌ام معتقد بودن که خوب دارم استراحت می‌کنم و من اونقدر دغدغه‌ی برگشتن رو داشتم که ذهنم لحظه‌ای استراحت کردنو تجربه نکرد.
حس این روزام شبیه روزاییه که میخواستم ثانیه هشتاد و ششم رو شروع کنم با اینکه "آنچه خوبان" شباهت چندانی به ثانیه نداره.
بعد از نوشتن ده‌ عنوان رمان عاشقانه اونقدری میشناسمتون که خیالم راحت باشه که قراره پابه پام بیاین ولی واقعیت اینه‌که بیشتر از همیشه بهتون احتیاج دارم و شماها خوب می‌دونید که چرا...
لطفا لطفا لطفا باشید. هر جوری که می‌دونید و می‌تونید. تایپو بسازید،  آهنگ مرتبط بفرستید، غر بزنید، تعریف کنید، ایراد بگیرید. در مورد کتابای چاپیم باهام حرف بزنید و هر کار دیگه‌ای که می‌دونید می‌تونه حواس منو پرت کنه. بمونید و بذارید من پز بودنتون رو به همه‌ی دنیا بدم.
خب بعد این مقدمه بریم که شروع کنیم؟

این شما و این آنچه خوبان همه دارند👇💌

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

13 Jan, 18:18


قبل از بیست‌و‌نهم یه بنر از #آنچه‌_خوبان‌_همه‌_دارند... بخونیم😍

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

13 Jan, 18:18


-می‌دونی یکساعت پیش چی شد؟
-نه نمی‌دونم چی شد؟
-تمام کوچه باغو با چشم دنبالت گشتم ولی تو نبودی.
گوشی را بیشتر به گوشم می‌چسبانم. احمقانه است که می‌خواهم به این شکل فاصله‌ها را کم کنم.
-تو می‌دونستی من اون ساعت تو کوچه باغ نیستم.
-می‌دونستم ولی معجزه‌ها وقتی که توقع نداری اتفاق می‌افتن.
چشم می‌بندم و نجوا می‌کنم:
-بعدش چی شد؟
-بعدشم اومدم تو باغ و مستقیم رفتم سمت اتاقم. در اتاقمو که باز می‌کردم فکر کردم که می‌شه الان تو روی تختم دراز کشیده باشی؟
کم جان می‌خندم:
-این یکی با معجزه هم ممکن نیست.
-پیرهنمو در آوردم و پرت کردم سمت آیینه‌ای که داشت قیافه‌ی ناراضیمو برای خودم تکرار می‌کرد.
-خب بعدش، بعدش چی شد؟
-بعدش فکر کردم امروز از اون روزاست که قراره هیچ اثری از تو توش نباشه.
می‌دانم می‌خواهد به چه برسد. لبم را به دندان می‌گیرم:
-حالا فکرت درست بوده یا نه؟
نفسش را داخل گوشی فوت می‌کند و من خوش‌بینانه فکر می‌کنم که این هم به اندازه چسباندن گوشی در کم شدن فاصله تاثیر دارد.

-توقع هر چیزی رو داشتم جز اون کتاب بابا لنگ دراز کنار تختم... هر چند هنوز اونجا نمی‌دونستم که اون کتاب یه نشونه از حضور تو توی اتاقمه.

سکوت کردن انتخاب من است و سر اصل مطلب رفتن انتخاب او:
-کتابو که برداشتم یه بوکمارک لای کتاب بود. نمی‌شد فکر کنم که بوکمارک اتفاقی لای اون صفحه از کتاب قرار گرفته. آخه دقیقاً توی همون صفحه نوشته شده بود:

-بابا لنگ دراز عزیزم، تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم!
وقتی می‌فهمی و می‌دانی‌ام چیزی درون دلم فرو می‌ریزد. چیزی شبیه غرور! بابا لنگ دراز عزیزم، لطفاً گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم.


https://t.me/adelehosseini22
https://t.me/adelehosseini22

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

10 Jan, 17:03


خوب‌ترین آدم‌های قصه‌های من،
دلتنگتون هستم.
هر سال ۲۹ دی ماهو شما برای من به یاد موندنی می‌کردید. چه عیبی داره تولد امسالم من برای شما یه خاطره خوب به یادگار بذارم؟
شروع ۳۹ سالگی در کنار شما  می‌تونه آخرین سال دهه‌ی سوم زندگی منو خوش‌یمن‌تر از تمام سال‌هایی که پشت سر گذاشتم بکنه.
پس قرار من و شما شنبه ۲۹ دی‌ماه با اولین پست آنچه خوبان همه دارند...❤️

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

18 Dec, 09:02


توجه توجه هیچ رمانی از خانم حسینی فایل رایگان و فروشی نداره جز دو رمان زیر که ( که جز کارهای اول نویسنده است❗️) تهیه‌شون فقط از طریق همین کانال مجازه👇👇👇


خلاصه رمان ایمان بیاور:
ایمان بیاور داستان زندگی سه پسر مجرده که با هم هم‌خونه هستند. زندگی مجردی اونا پر از حال و هوای خاص جوونیه تا اینکه برای یکی از پسرها به اسم ایمان اتفاقی می‌افته و رازهای مگویی در مورد او فاش میشه....

ژانر: عاشقانه، اجتماعی_قیمت ۳۰ هزار تومن


🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

خلاصه‌ی رمان تابیکران‌ها:
مسیحا مدیری مقتدر است. مدیر یک آژانس هوایی.
مردی موفق و توانا که سال‌هاست مجردی زندگی می‌کند.
مسیحا سالهاست از سمت خانواده‌اش طرد شده و
لذت‌های‌ممنوعه، تنها چیزی است که سرگرمش می‌کند! زندگی تاریک او، روند یکنواختی دارد اما با ورود یک دخترجوان به آژانس، زندگی مسیحا دستخوش تغییراتی می‌شود و...

ژانر:عاشقانه، خانوادگی_قیمت ۳۰ تومن





💳 6037 9975 9549 2449
بانک ملی به نام عادله‌حسین

آیدی ادمین فروش

@ancheh_khoban1403
بعد از فرستادن عکس فیش برای ادمین، پی‌دی‌اف رمان برای شما ارسال می‌شود.

توجه کنید که اگر هر دو فایل رو همزمان تهیه کنید با تخفیف کافیه ۵۰ تومن واریز کنید

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

30 Nov, 19:27


سلام وقت بخیر
توجه کنید، تعدادی از کتاب‌های خانم حسینی برای حل مشکلات اقتصادی یک خانواده برای فروش گذاشته شدن.
اگر تمایل دارید که هم کتاب های خانم حسینی رو با امضا داشته باشید و هم توی این کار خیر شرکت کنید به بنده پیام بدید.

قیمت کتاب ها
نیم رخ ۳۸۵ تومن ( چاپ هفتم)
سمفونی ۴۱۰ تومن ( چاپ پنجم)
آنتیک ۵۲۵ تومن( چاپ دوم )
آچمز ۵۹۰ تومن ( چاپ هفتم)
لوکیشن ۵۲۰ ( چاپ چهارم)

کتاب ها هزینه‌ی پست ندارن
از هر کتاب یک یا دو جلد موجوده

@ancheh_khoban1403

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

21 Nov, 20:13


😎😎😎😈😈😈

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

21 Nov, 20:02


گوش به زنگ باشید اگه زهرا پیامو دید و خواست منو شکنجه کنه نجاتم بدید 😅😂

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

21 Nov, 20:00


سلام رفقا شبتون خوش. ❤️
رو به راهید عزیزای دل؟
خب من اومدم یه نکته رو بگم و برم. اونم اینکه تعداد سوال‌هاتون در مورد زمان شروع رمان خیلی زیاد شده. تقریبا یا من توی دایرکت کلی سوال با این‌ مضمونو جواب میدم یا ادمینا توی پی وی. اینو بگم که دلم غش و ضعف میره برای چشم انتظاری‌تون؟😍 اصلا هم دلم نمی‌خواد بگم که در اینباره پیام ندید. آخه وقتی می‌بینم اینقدر منتظرید قند توی دلم آب میشه. خودشیفته‌ام قصد تغییر رویه هم ندارم🤭

حالا یه اعترافی کنم. انشالله که زهرا نمی‌بینه. زهرا هیچ اعتمادی به نحوه‌ی پست‌گذاری من نداره. میگه سر شاه‌بیت اذیتم کردی( البته که این وصله‌ها به من نمی‌چسبه 😊) اینه‌که میگه باید کلی پست آماده کنی تا پست‌گذاری رو شروع کنم☹️
چقده من مظلومم آخه 🤭 پست می‌نویسمو و براش میفرستم و غر می‌شنوم. آخه چرا؟ 😞


و در نهایت مرسی که معرفتو به تهش رسوندید و توی کانال خالی من موندید. مرزای معرفتو جابه جا کردید اینو می دونستید؟
به جبران این صبرتون دست پر برمی‌گردم

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

18 Nov, 03:49


🎺تخفیف ۲۵ درصد به مناسبت هفته‌ی کتابخوانی 🎺

قیمت پشت جلد همراه با قیمت با تخفیف تمام آثار خانم حسینی به شرح زیر👇❤️


ثانیه هشتادوششم
قیمت پشت جلد: ۵۲۵/۰۰۰ تومان
با تخفیف ۲۵٪: ۳۹۳/۷۵۰ تومان
📚📚📚
سونامی
قیمت پشت جلد: ۳۷۰/۰۰۰ تومان
با تخفیف ۲۵٪: ۲۲۷/۵۰۰ تومان
📚📚📚
آنتیک
قیمت پشت جلد: ۵۵۰/۰۰۰ تومان
با تخفیف ۲۵٪: ۴۱۲/۵۰۰ تومان
📚📚📚
لوکیشن
قیمت پشت جلد: ۵۲۰/۰۰۰ تومان
با تخفیف ۲۵٪: ۳۹۰/۰۰۰ تومان
📚📚📚
آی دی جهت سفارش👇👇

@moaser_shop
💌💌💌💌💌💌💌💌💌💌💌💌

سمفونی
قیمت پشت جلد:۴۱۰/۰۰۰ تومان
با تخفیف ۲۵٪:۳۰۷/۰۰۰ تومان
📚📚📚

آچمز
قیمت پشت جلد:۵۹۰/۰۰۰ تومان
با تخفیف ۲۵٪:۴۴۲/۰۰۰ تومان
📚📚📚

نیم‌رخ
قیمت پشت جلد:۳۸۵/۰۰۰ تومان
با تخفیف ۲۵٪:۲۸۸/۰۰۰ تومان

آی دی جهت سفارش👇👇
@Shaghayegh_pub261

💌💌💌💌💌💌💌💌💌💌💌💌
پی نوشت ۱ : آچمز و ثانیه هشتاد و ششم رو به اتمامه و‌هر دو در چاپ‌بعدی افزایش قیمت بدی خواهند خورد ( آچمز چاپ جدید ۸۹۰ تومن قیمت خورده )

پی‌نوشت ۲: آنتیک همراه با امضا نویسنده و بوکمارکه

پی‌نوشت ۳: اگه دقت کنید هنوز قیمت نیم‌رخ و سونامی خیلی پایین و مناسبه. با هم قیمت یک کتابه.

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

15 Nov, 19:22


۲۴ ساعت دیگه از این تخفیف باقی است👍❤️

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

14 Nov, 15:54


یادت باشه خدا حواسش به همه ثانیه‌های زندگیت هست.

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

14 Nov, 14:29


به مناسبت هفته‌ی کتابخوانی هر دو فایل به مدت ۴۸ ساعت تخفیف می‌خوره.👌
به جای ۶۰ هزار تومن با ۴۳ هزار تومن هر دو فایل رو تهیه کنید
@ancheh_khoban1403

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

04 Nov, 05:48


فقط همین دو‌ رمان خانم حسینی فایل فروشی داره و فقط از طریق همین کانال.
هر فایلی توی هر کانالی از این نویسنده غیر قانونی است.🌸🌸🌸

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

04 Nov, 05:47


توجه توجه هیچ رمانی از خانم حسینی فایل رایگان و فروشی نداره جز دو رمان زیر که ( که جز کارهای اول نویسنده است❗️) تهیه‌شون فقط از طریق همین کانال مجازه👇👇👇


خلاصه رمان ایمان بیاور:
ایمان بیاور داستان زندگی سه پسر مجرده که با هم هم‌خونه هستند. زندگی مجردی اونا پر از حال و هوای خاص جوونیه تا اینکه برای یکی از پسرها به اسم ایمان اتفاقی می‌افته و رازهای مگویی در مورد او فاش میشه....

ژانر: عاشقانه، اجتماعی_قیمت ۳۰ هزار تومن


🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

خلاصه‌ی رمان تابیکران‌ها:
مسیحا مدیری مقتدر است. مدیر یک آژانس هوایی.
مردی موفق و توانا که سال‌هاست مجردی زندگی می‌کند.
مسیحا سالهاست از سمت خانواده‌اش طرد شده و
لذت‌های‌ممنوعه، تنها چیزی است که سرگرمش می‌کند! زندگی تاریک او، روند یکنواختی دارد اما با ورود یک دخترجوان به آژانس، زندگی مسیحا دستخوش تغییراتی می‌شود و...

ژانر:عاشقانه، خانوادگی_قیمت ۳۰ تومن





💳 6037 9975 9549 2449
بانک ملی به نام عادله‌حسین

آیدی ادمین فروش

@ancheh_khoban1403
بعد از فرستادن عکس فیش برای ادمین، پی‌دی‌اف رمان برای شما ارسال می‌شود.

توجه کنید که اگر هر دو فایل رو همزمان تهیه کنید با تخفیف کافیه ۵۰ تومن واریز کنید 💌💌

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

25 Oct, 07:34


سلام جمعه‌تون بخیر رفقا 😍
۲۴ ساعت پایانی ثبت سفارش آنتیک هستیم و متاسفانه من شرایطشو ندارم که دوباره برای امضا برم نشر 🙏
پس اگر قصد تهیه آنتیک رو با امضا دارید تا فردا همین ساعت اقدام کنید و یا اگر شرایط اقتصادیشو ندارید به شکل قسطی سفارشتونو ثبت کنید.‌❤️
ثانیه‌ی هشتاد و ششم، سونامی و لوکیشن هم که با همین شرایط قابل تهیه است.
برای سفارش آنتیک به نشر به این آی دی پیام بدید
@moaser_shop

و برای توضیح شرایط قسطی به این آی دی
@Shah_bayt1401

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

23 Oct, 08:21


سلام قشنگ‌ترین‌ها.
اول ممنونم بابت ذوقتون برای رونمایی از اولین بنر آنچه خوبان.یکم اسپویل کنم و لو بدم که دختر این قصه‌مون از همیشه سرتق‌تره؟😉☺️

و دوم اینکه من شنبه از صبح برای امضای آنتیک‌هاتون دفتر نشر هستم. به دلیل حجم زیاد کتاب‌ها جشن رونمایی به اون معنا نداریم. اما اگر عزیزی تمایل داره کتابشو حضوری تحویل بگیره یا عکس یادگاری‌ای با هم داشته باشیم در خدمتتون هستم
دوستانی که از پیش فروش جا موندید تا شنبه ۱۰ صبح برای ثبت سفارشتون زمان دارید و بعد از اون تخفیف ۲۰ درصد کتاب کم میشه. بوکمارک و پست رایگان هم که تا شنبه برقراره.
راستی چون من در دفتر نشر حضور دارم میتونید ثانیه ۸۶، لوکیشن و سونامی رو هم با امضای بنده سفارش بدید( با همون تخفیف ۲۰ درصد)

آی دی جهت سفارش 👇
@moaser_shop

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

22 Oct, 11:42


گفته بود دوستم نداشته باش، من هم قبول کرده بودم. دیگر دوستش نداشتم، اصلاً دوستش نداشتم.
اینکه شب‌ها هنوز آن جاکلیدی کوچک را روی بالشتم می‌گذاشتم و تا به خواب رفتنم تماشایش می‌کردم ربطی به دوست داشتنم نداشت‌.
حتی اینکه در کوچه باغ زیر نم‌نم‌ باران به همان دیواری تکیه داده بودم که او آخرین بار تکیه داده بود و دنبال گرمای تنش گشته بودم هم به‌خاطر دوست داشتنش نبود.
چیزی که مشخص بود این بود که من از این مرد خوشم نمی‌آمد...

https://t.me/adelehosseini22

#به‌زودی
#آنچه‌خوبان‌همه‌دارند
#عادله‌حسینی

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

21 Oct, 13:50


پشت جلد کتاب آنتیک 👇👇

_زودتر ماشینت رو استارت بزن. بعدم بخاریش رو روشن کن‌.
نفس‌هایش خارج از ریتم دم و بازدم می‌شوند:
-نشنیدید چی گفتم؟ تو ماشین من چی‌کار می‌کنید؟
این‌بار مرد خونسرد به‌ سمتش سر می‌چرخاند. با اشاره‌ی چشم پالتویش را نشان می‌دهد و انگار دیدار بینشان یک اتفاق عادی و تکراری است، می‌گوید:
-پالتوتم که بیشتر حکم ویترین داره و گرما نداره. معطل چی هستی که ماشینت رو روشن نمی‌کنی؟
مطمئن است او با این بدن عضلانی یخ نکرده است. نمی‌فهمد چرا به این بحث ادامه می‌دهد.
سعی می‌کند دست پیش بگیرد، هر چند فقط خودش می‌داند که دقیقاً نمی‌داند باید چه غلطی بکند:
-منتظر این‌که شما تشریفتون رو ببرید تا بتونم راه بیفتم.
مرد به معنی نفهمیدن ابروهایش را درهم می‌کشد و سرش را سؤالی تکان می‌دهد:
-یعنی اگه من باشم ماشینت راه نمی‌ره؟ مگه آسانسوره که براش وزن تعیین شده باشه؟ اووم... البته خدایی برای من یه‌کم کوچیکه! دقت کنی، پاهام سخت جا شده...
و چشمک واضحی به چهره‌ی ترسیده و طلبکار او می‌زند.
-شما انگار علاوه‌ بر تعقیب کردن آدما، فرهنگ احترام به حریم شخصی رو هم درک نمی‌کنید. می‌تونید پیاده بشید، می‌تونیدم بشینید و با هم بریم اداره‌ی پلیس. اتفاقا دور هم نیست.

جهت سفارش👇
@moaser_shop

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

21 Oct, 13:50


کلمات قاصرن. همین...

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

21 Oct, 13:49


🔴چاپ اول تمام شد
▫️رمان #آنتیک از خانم #عادله_حسینی
▫️تیراژ چاپ اول: ۴۴۰عدد

🔔منتظر چاپ بعدی این رمان باشید.

آیدی جهت سفارش:
@moaser_shop

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

19 Oct, 17:52


با وجود تیراژ بالای کتاب
و با وجود اوضاع اقتصادی‌ای که هممون درگیرشیم گل کاشتید.
امیدوارم آنتیک اونقدر دقایق فوق العاده ای براتون رقم بزنه که من شرمنده‌ی این همه خوبی‌ و حمایت نشم 🙏🙏
تقریبا ۵ روز دیگه برای تهیه‌اش زمان دارید🌸🌸🌸

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

19 Oct, 17:49


🔅چاپ اول رمان #آنتیک از خانم‌ #عادله حسینی رو به اتمام است.

🔹اطلاعات کتاب:
🔸جلد: گالینگور
🔸تعداد صفحات: ۵۴۶ صفحه
🔸قیمت پشت جلد: ۵۲۵/۰۰۰ تومان
🔸 قیمت پیش‌فروش چاپ اول: ۴۲۰/۰۰۰ تومان

آیدی جهت سفارش:
@moaser_shop

#رمان_آنتیک #پیش_فروش #عشق #داستان_عاشقانه #کتاب_خوانی

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

18 Oct, 09:37


الوعده وفا😍
بوکمارک های نشر برای شما عزیزانی که تا الان آنتیکو سفارش دادید یا قصد سفارش دادنشو دارید. بنده هفته‌ی اول آبان برای امضا کتاب‌هاتون میرم. حتما با دیدن اسامی خوشگلتون به خودم میبالم😍

@moaser_shop

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

18 Oct, 06:09


#پیش_فروش_پاییزی_شقایق 🍁

📕 کتاب: #دره_ی_رویاهای_سرگردان
📝نویسنده: #مائده_فلاح
📖 تعداد صفحات: ۷۳۶ صفحه
💰قیمت: ۶۲۰/۰۰۰ تومان
با تخفیف ۲۰٪ ویژه پیش‌فروش: ۴۹۵/۰۰۰ تومان
هزینه ارسال: ۱۰/۰۰۰ تومان

🖊️همراه با امضای نویسنده
🏷️ همراه با بوک‌مارک اختصاصی کتاب
📦ارسال کتاب: ۱۰/آبان بعد از رونمایی کتاب

📖 لذت متن:‌
افسانه یک‌بار پرسیده بود اگر روزی دوباره بهزاد را ببینی چه‌کار می‌کنی!
گفته بودم در سلام‌کردن پیش‌قدم می‌شوم و بعد از اینکه جوابم را گرفتم سری تکان می‌دهم و بی‌تفاوت از کنارش می‌گذرم!
طوری که نه او یادش بیاید یک روزی من را‌ می‌شناخته و نه من یادم بیاید چطور و با چه شرایطی او را دوست می‌داشته‌ام!
هیچ شباهتی بین کاری که ساعاتی قبل انجام داده و چیزی که به افسانه گفته بودم، نبود!

راه‌های ثبت سفارش:
تلگرام @shaghayegh_pub261
دایرکت @shaghayegh_pub
واتس‌اپ 400 95 96 0938
وبسایت انتشارات shaghayeghbooks.ir
.

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

15 Oct, 15:35


سلام بچه‌ها
خوبید همگی؟
رفقا این چند روز دوتا اعتراض به‌ پیش فروش آنتیک وارد بود که هر دوش به گوش من رسید.
اول اینکه چرا پیش فروش آخر برج قرار گرفته که دوستان کارمند کفگیرشون خورده به ته دیگ.
خب به نظرم انتقادتون وارده. به خاطر همین ناشر عزیز موافقت کردن که پیش فروش تا زمان واریزی حقوق کارمندها ادامه پیدا کنه( هفته اول آبان)‌

و اعتراض دوم این بود که چرا نشر بوکمارک برای کتاب چاپ نکرده. که این مساله هم حل شد و قرار شد چه دوستانی که تا این لحظه آنتیکو سفارش دادن چه دوستانی که توی روزهای آتی سفارش میدن بوکمارک متناسب با فضای آنتیکو هدیه بگیرن. ❤️

و خبر بعدی اینکه چاپ اول رو به اتمامه.  چه کردید آخه؟😍😍😍

جهت سفارش👇

@moaser_shop

پ.ن  نگم براتون از فضای رمان " آنچه خوبان همه دارند". نگم که خودم چقدر دوستش دارم❤️😍

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

15 Oct, 15:35


💖 آنتیک: داستانی از عشق و راز 💖

🌹 آماده‌اید تا به دنیای عاشقانه و پر از احساسات رمان "آنتیک" سفر کنید؟ این داستان شما را در دنیایی از عشق‌های ممنوع و رازهای پنهان غرق خواهد کرد.

📖 چرا باید "آنتیک" را بخوانید؟
🔸داستانی عاشقانه که قلب شما را به تپش می‌اندازد.
🔸شخصیت‌های جذاب و پیچیده که شما را به خود جذب می‌کنند.
🔸لحظاتی پر از هیجان و غم که شما را مجذوب می‌کند.

🌟 پیش‌فروش ویژه! 🌟 این فرصت را از دست ندهید و به جمع عاشقان آنتیک بپیوندید.

📅 تاریخ انتشار: هفته اول آبان

آیدی جهت سفارش:
@moaser_shop

#رمان_آنتیک #پیش_فروش #عشق #داستان_عاشقانه #کتاب_خوانی

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

13 Oct, 06:44


سلام و اول هفتتون با تأخیر بخیر
این پست اینستاگرام نظرات عزیزانیه که آنتیک را تا پایان به شکل آن لاین خوندن. ( دو سال و نیم پیش)
نظرات دوستانتونو بخونید.
برای سفارش اثر هم که میدونید باید به این آی دی پیام بدید👇
@moaser_shop

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

13 Oct, 06:42


به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتیو دلم ثانیه‌ای بند نشد...

به وقت خداحافظی، به وقت دلتنگی و به وقت قدردانی از گوشه‌ای از الطاف شما به آنتیک...

یه عالمه حرف برای گفتن داشتم و همش پر کشید.شدم یه دانش‌آموز کلاس اولی که دایره المعارف لغاتش به اندازه‌ی انگشت‌های دستشه. بی تعارف کلماتو گم کردم و کم آوردم. نهایت توانم در همین حده که با ساده‌ترین و دم‌دستی ترین کلمه ها بگم که من امروز جز زیبایی ندیدم. بی نظیر بود خداحافظی‌تون با این اثر. زبان قاصره از بیان لطف شما به داستان برکه و محمدامین. دعای خیرتون بدرقه‌ی راه آنتیک❤️❤️

پ.ن این‌کلیپ فقط گوشه‌ی کوچکی از مهر بی‌حدتون به آنتیکه. عذرخواهی می‌کنم از دوستانی که پیامشون داخل کلیپ نیست. منت‌دار تک‌تکشون هستم 🙏🙏🙏

#آنتیک#خداحافظی#دلتنگی#برکه#محمدامین#هم‌تیمی
#صدای‌معاصر
https://www.instagram.com/tv/CXMYHRfqMoK/?igsh=cjkzbDBnMmJxd2d1

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

10 Oct, 08:08


سلام رفقا. پنجشنبه‌تون بخیر و شادی. من که روزمو با سردرد شروع کردم اونم از نوع شدیدش🤦🏼‍♀️
دوست جونیا دایرکت من پر شده از سوال در مورد آنتیک
می‌پرسید شبیه ثانیه هست؟
عاشقانه هست؟
مثل آچمز هیجان داره؟ مثل سمفونی دلمون از عاشقانه‌هاش سر می‌خوره؟
و...
عزیزای دلم از نظر من آنتیک پکیج کاملی از همه‌‌ی این‌هاست ولی با این همه‌ شما عیار سنجو بخونید به نظرم به جواب سوال هاتون و یه اطمینان خاطر می‌رسید.❤️
در مورد اینکه تاکید دارید حتما از چاپ اول اثر داشته باشید هم‌ میتونید به ادمین تاکید کنید که اینو کنار اسمتون یادداشت کنه. من حتما زمان امضا کردن حواسم هست.👍
آهان، یک نکته دیگه. دوستانی که تا الان و بعد از این آنتیکو سفارش میدن نشر براشون سوپرایز داره😉
آی دی جهت سفارش 👇
@moaser_shop

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

10 Oct, 08:01


عیارسنج آنتیک

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

08 Oct, 18:55


آنتیکو بیش از حد دوست دارید یا مردم آزاری می‌کنید تا من مدام برای دلبریاتون ضعف کنم؟
تو حمایت از آنتیک سنگ تموم گذاشتید و این قطعا توی لیست بهترین خاطرات دوران نویسندگی من می‌مونه😍

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

08 Oct, 18:53


#نظر
#آنتیک
#خواننده‌ی_شیفته‌ی_مجروح

یک چیزهایی بعد از خوندن کارهای تو برای من سخت هست عادله.
سخت هست کیف نکنم و از ذوق و هیجان کف دستام خیس عرق نشه، سخت هست از حس‌هام حرف نزنم و سخت هست هرروز بیشتر و بیشتر شیفته‌ی تو و قلمت نشدن.

میتونم بگم آنتیک اوج شکوفایی قلمی هست که از اولین کار محشر بوده، شخصیت سازی، سوژه، دیالوگ و مونولوگها، هیچ جایی برای ایراد در این قصه نیست. خط به خط این کار برای من درس داشت، درس نوشتن و زندگی.
آنتیک پکیجی هست فوق العاده خاص و محشر، هر نویسنده‌ایی باید یکبار این قصه رو بخونه، باید با دقت بالا بخونه تا بفهمه درست نویسی و روی اصول بودن یعنی چی، اینکه زجر ندی خواننده رو، همه چیز سرجای خودش به بهترین شکل باشه یعنی چی، آنتیک یک مدرسه است برای هرنویسنده ایی چه تازه کار چه قدیمی.
خداروشکر میکنم وقتی تو قلم زنی من دارم نفس میکشم، خداروشکر میکنم از اینکه اگر روزی آرزوم بود باهات حرف بزنم و حسرتم بود نزدیکت باشم و حالا شده، خداروشکر میکنم هستی عادله، مثل همیشه با خوندن نوشته هات حالم، روحم و جسمم آروم شد. بمونی برامون، قلم بزنی و جاودانه ها خلق کنی محشرترین رفیق و استادم❤️❤️❤️

@Monirghasemi66

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

07 Oct, 18:38


سلام و شب همگی خوش.
آنتیک سبب خیر شد که من زیاد بیام پیشتون😍
اول تشکر می‌کنم بابت استقبال فوق العاده‌تون از آنتیک. فضای مجازی و چاپی نداره. شماها تو هر فضایی قدم به قدم با منید🙏😍

یه بخشی از آنتیکو به عنوان
خاطره‌ بازی آوردم برای اینکه با فضای داستان آشنا بشید👌

و نحوه‌ی سفارش هم که زیر خاطره بازی واضحه.

شبتون خوش و یادتون نره که شماها سرمایه‌های منید🙏

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

07 Oct, 18:34


پیش‌فروش رمان جدید #آنتیک از خانم #عادله_حسینی

اطلاعات کتاب:
جلد: گالینگور
تعداد صفحات: ۵۴۶ صفحه
نویسنده: عادله حسینی

🔹قیمت پشت جلد کتاب: ۵۲۵/۰۰۰ تومان
🔹قیمت پیش فروش با ۲۰٪ تخفیف: ۴۲۰/۰۰۰ تومان
🔹همراه با ارسال رایگان

🔸خلاصهٔ کتاب:
همه چیز از یک خواب شروع می‌شود. از یک کابوس. برکه در خواب مردی را می‌بیند که در یک فضای نیمه تاریک او را لمس می‌کند. وقتی بیدار می‌شود چیزی از ظاهر مرد به یاد ندارد جز دست‌های او و خال بزرگی که روی دست چپ آن مرد قرار دارد.
چیزی که برکه از آن خبر ندارد این است که قرار است خیلی زود سر و کله‌ی آن مرد و دست‌هایش در زندگی واقعی‌ برکه پیدا شود...

🔸کتاب با امضای خانم حسینی به نام شخص امضا می‌شود.

🔸چاپ دوم این کتاب افزایش قیمت خواهد داشت.

آیدی جهت سفارش:
@moaser_shop

#کتاب_بخوانیم #رمان_عاشقانه #رمان

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

07 Oct, 18:33


-این وضع چایی درست کردنته دیگه اوضاع غذا درست کردنت مشخصه.
برکه نیم‌خیز می‌شود و کمی به سمت او خم می‌شود. سعی می‌کند با دست پشه‌ای را که تا نزدیک صورت محمد‌امین پیش آمده عقب بزند:
-آخه بدبختی الان اینه هر چقدر هم بگم دست‌پختم خوبه که باز باور نمی‌کنی.
لبه‌ی شالش‌ نرم به صورت محمدامین ساییده می‌شود و او ناخودآگاه عمیق نفس می‌کشد. از رفتارهای ضد و نقیض خودش در عجب است. این همه دوگانگی رفتاری در خودش بی‌سابقه بوده است. اینکه تکلیفش با خودش هم مشخص نیست.
کلافه پلک می‌زند.
-خوبه برکه بشین. من گوشتم تلخه، پشه‌ها نیشم نمیزنن!
برکه ملایم می‌خندد:
-واقعاً؟ این‌طوری که به نظر نمی‌رسه.
پرتاب صد امتیازی است. این جمله انگار همان تیری است که برکه به وسط دارت می‌زند و محمدامین را با آن از دور خارج می‌کند.
فشار ناخن‌هایش در میان دست مشت شده‌اش به جنگ پوست دستش رفته است. برکه ناجوانمردانه و با دست پر بازی می‌کند‌. او مسلح است و انگار دستِ خالیِ حریف هم برایش اهمیتی ندارد.
پاهایش را از روی هم برمی‌دارد و عزم رفتن می‌کند. رفتن یا فرار کردن؟ آن هم برای اویی که تا به حال از هیچ چیزی فرار نکرده است.
لحنش هیچ نرمشی ندارد. آن‌ هم با وجود این‌که قانونش در مقابل این دختر نرم بودن است:
-من باید برم... فعلاً درمورد ماجرای امروز با عموت صحبتی نکن. خودم باید حضوری باهاش صحبت کنم.
برکه ناراضی بلند شدنش را تماشا می‌کند و آرام می‌گوید:
-امشب عمو شب کاره.‌‌.. اگر می‌موندی می‌تونستی فرق بین چایی آوردنم و غذا درست کردنم رو بفهمی.
سرش را به سمت بالا می‌گیرد و نفسش را محکم بیرون می‌دهد. شب، اینجا ماندن؟ این دختر با خودش چه فکری می‌کرد که این پیشنهاد را می‌داد؟
سرش را روی شانه می‌چرخاند و از بالا نگاه منتظر او را تماشا می‌کند:
-باید برم... کی می‌آد پیشت می‌مونه؟

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

06 Oct, 15:14


سلام سلام رفقای خودم😍
اینم پیش فروش آنتیک بعد از دو سال و نیم چشم انتظاری. اثری که طبق نظرسنجی بین مخاطبین محبوب‌ترین اثرم بوده 🌸

مرسی که این مدتو صبوری کردید
ممنونم که مدام سراغشو می‌گرفتید و اشتیاق خوندنشو داشتید. 🙏

آنتیک قصه‌ایه که دل منو و مخاطب‌هایی رو که زمان آن لاین نوشتنش همراه بودن بارها لرزونده. امیدوارم این اتفاق برای تک‌تک شماهایی که قراره این اثر مهمان خانه و نگاهتون بشه هم بیفته.🙏❤️

پ.ن عیارسنج و خلاصه برای آشنایی بیشتر شما با قلم و فضای قصه در اختیارتون گذاشته شد.❤️



آی دی جهت سفارش 👇
@moaser_shop

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

06 Oct, 15:14


عیارسنج آنتیک

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

06 Oct, 15:14


پیش‌فروش رمان جدید #آنتیک از خانم #عادله_حسینی

اطلاعات کتاب:
جلد: گالینگور
تعداد صفحات: ۵۴۶ صفحه
نویسنده: عادله حسینی

🔹قیمت پشت جلد کتاب: ۵۲۵/۰۰۰ تومان
🔹قیمت پیش فروش با ۲۰٪ تخفیف: ۴۲۰/۰۰۰ تومان
🔹همراه با ارسال رایگان

🔸خلاصهٔ کتاب:
همه چیز از یک خواب شروع می‌شود. از یک کابوس. برکه در خواب مردی را می‌بیند که در یک فضای نیمه تاریک او را لمس می‌کند. وقتی بیدار می‌شود چیزی از ظاهر مرد به یاد ندارد جز دست‌های او و خال بزرگی که روی دست چپ آن مرد قرار دارد.
چیزی که برکه از آن خبر ندارد این است که قرار است خیلی زود سر و کله‌ی آن مرد و دست‌هایش در زندگی واقعی‌ برکه پیدا شود...

🔸کتاب با امضای خانم حسینی به نام شخص امضا می‌شود.

🔸چاپ دوم این کتاب افزایش قیمت خواهد داشت.

آیدی جهت سفارش:
@moaser_shop

#کتاب_بخوانیم #رمان_عاشقانه #رمان

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

03 Oct, 17:18


آهان یه چیز دیگه
منتظر یه خبر خوب و جدیدم باشید‌.
خیلی زود منتظرش باشید😍

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

03 Oct, 17:09


سلام رفقا شبتون خوش 😍
دلم براتون تنگ شده
نه یه ذره دو ذره‌ها، یه جور ناجوری دلم تنگ شده انگار ماه‌هاست از این فضا دور بودم.
دیدم زهرا از اسم و پروفایل رمان جدید رونمایی کرد، بهانه‌ای شد برای اینکه بگم خیلی زود میام، با دست‌‌‌‌پر و با قصه‌ای که این روزا با ثانیه به ثانیه‌‌ی خودم گره خورده.
دوستش دارم و با شناختی که از روحيه و سلیقه‌ی شما دارم شما هم دوستش خواهید داشت. منتظر این رمان و فضای متفاوتش باشید😍
یه چیز دیگه بامعرفت بودنتون که ثابت شده است ولی اینکه توی این کانال خالی منتظرم موندید جابه جا شدن مرزای معرفته.
مخاطب این شعر دقیقا خود شمایید👇
"آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری.
بی‌سبب نیست که در کنج دلم جا داری"

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

03 Oct, 16:47


Channel photo updated

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

03 Oct, 16:46


Channel name was changed to «آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی»

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

01 Sep, 15:19


دوستانی که تو فاصله‌ی شاه‌بیت تا رمان بعدی نویسنده، قصد دارن کتاب های دیگه نویسنده رو با امضا تهیه و مطالعه کنن پیام بدن 👇
@Shah_bayt1401

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

01 Sep, 11:34


اینستا نویسنده
برای دوستانی که گروه نقد نیستن و دوست دارن با نویسنده ارتباط بگیرن❤️

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

01 Sep, 11:33


https://instagram.com/adelle.65_?igshid=ndazxhb7xukj

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

31 Aug, 18:01


سلام سلام رفقا
سلام قشنگا...اومدم برای سخن پایانی اونم در حالیکه هنوز خودمم باورم نمیشه شاه‌بیت تموم شده...

دو سال و نیم قبل، وقتی شاه‌بیتو شروع کردم حال و روزم با امروز فرق می‌‌کرد.
همه چی سر جاش بود و من دلم نوشتن یه رمانی رو می‌خواست که حال دل خودم باهاش خوبه. شاه‌بیت برای من حکم یه جایزه رو داشت اونم بعد از نوشتن کاری به سختی آنتیک.
نمی‌دونستم که قراره دوران نوشتن شاه‌بیت پرچالش‌ترین دوران زندگی من باشه و مصادف بشه با از دست دادن عزیزترینم‌.
نمی‌خوام وارد اون موضوع بشم چون دلم نمی‌خواد حال خوبی که از غزل و میلاد گرفتیدو  خراب کنم. فقط می‌خوام بدونید که من توی سخت‌ترین روزهای زندگیم هم تلاش کردم که بحران‌های روحیم روی کیفیت شاه‌بیت تاثیر نذاره و امیدوارم که موفق هم شده باشم...
دلم می‌خواد یه چیزی رو در گوشی بهتون بگم. میلاد و غزل تا این لحظه برای خودم محبوب‌ترین کاراکترها هستن و این کارو در مورد کاراکترهای رمان بعدی خیلی سخت می‌کنه. و جالب اینکه پیام‌های شما هم بهم ثابت کرد که شما هم با من هم نظرید. در حالیکه من فکر می‌کردم هیچ‌وقت نمی‌تونید هیچ‌کدوم از اثارمو در حد آنتیک دوست داشته باشید😍

رفقا حواسم هست که به تک‌تکتون بابت پست‌گذاری شاه‌بیت یه عذرخواهی بدهکارم. میدونم که روال پست‌گذاری خوب نبود. بارها تلاش کردم که روند رو بهتر از چیزی که هست بکنم ولی ترکیب وضعیت روحیم و شرایط زندگیم مخصوصا توی بحث سه تا فرزندم و مادرم که الان بیشتر از قبل بهم‌احتیاج داره اجازه نمی‌داد. این نویسنده‌ی کم‌کار و بدقول رو به خوبی‌های خودتون ببخشید دوستان🙏🙏

اما در مورد رمان بعدی‌. رمان بعدی به شرط حیات بنده داخل همین کانال پارت گذاری میشه. منتهی من ازتون یه زمان می‌خوام برای اینکه بتونم یه تعدادی از پست‌های اونو آماده کنم و بعد پست‌گذاری رو شروع کنم. به این امید که پست‌گذاری نامنظم و با فاصله شاه‌بیت جبران بشه🙏
در موردش توضیح خاصی نمیدم جز اینکه ژانر اثر جدید عاشقانه_ خانوادگیه و راوی اول شخصه.
بعد از شاه‌بیت تبلیغات کانال متوقف میشه و احتمالا کانال توی تلگرامتون پایین میره. توصیه من اینه‌که از کانال لفت ندید تا متوجه پست‌‌گذاری رمان جدید بشید...اما اگر به هر دلیلی قرار نیست سعادت همراهی‌تون با رمان بعدی نصیب بنده بشه امیدوارم که از من و قلمم خاطرات خوبی توی ذهنتون موندگار باشه🙏❤️

تمام پست‌ها تا آخر هفته پاک میشه. انشالله که اگر عزیزی از داستان عقبه تا اون روز خودشو برسونه.

تکرار مکرراته. گفتنش منو آزار میده و شنیدنش احتمالا شماها رو...واقعا دلم نمی‌خواد که مدام یادآوری کنم هر فایلی از هرکدوم از آثار بنده رو هر جایی که دیدید غیرقانونی و غیر اخلاقیه 🙏

و در پایان وظیفه دارم تشکر ویژه بکنم از فهیمه، زهرا، سحر، نگار و مینوی عزیزم  که چه دلسوزانه لحظه به لحظه برای بهبود کیفیت شاه‌‌بیت و گرد هم جمع شدن ما تلاش کردن.
خیلی از روزهایی که من تصور می‌کردم دیگه نمی‌تونم منو وادار به تونستن کردن و من شک ندارم که موهبتی از سمت خدایی هستن که ثابت کرده نگاهش از روم جم نمی‌خوره🙏❤️
قدردان دوستان نقد و تمام نازنین‌هایی که نقد و نظرات مثبت و منفی‌شون رو دریغ نکردن هستم. شاه‌بیت اگر اثر موفقی بود به یمن حضور شما عزیزان بود و اگر ضعفی داشت کم‌کاری بنده بود و بس.

یه نکته رو داخل پرانتز بگم و اونم اینکه خبرای خوبی از آنتیک رسیده.  منتظرش باشید 😍

و در نهایت یادم نمیره که چقدر سر این اثر بهم عشق دادید، چقدر برای پست به پست شاه‌بیت ذوق کردید و من چقدر به بودنتون مغرور شدم💝


بزودی برمی‌گردم، منتظرم باشید و تا اون روز خدا یار و نگهدار تک‌تکتون💞

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

07 Jun, 15:20


توجه توجه هیچ رمانی از خانم حسینی فایل رایگان و فروشی نداره جز دو رمان زیر که ( که جز کارهای اول نویسنده است❗️) تهیه‌شون فقط از طریق همین کانال مجازه👇👇👇


خلاصه رمان ایمان بیاور:
ایمان بیاور داستان زندگی سه پسر مجرده که با هم هم‌خونه هستند. زندگی مجردی اونا پر از حال و هوای خاص جوونیه تا اینکه برای یکی از پسرها به اسم ایمان اتفاقی می‌افته و رازهای مگویی در مورد او فاش میشه....

ژانر: عاشقانه، اجتماعی_قیمت ۳۰ هزار تومن


🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

خلاصه‌ی رمان تابیکران‌ها:
مسیحا مدیری مقتدر است. مدیر یک آژانس هوایی.
مردی موفق و توانا که سال‌هاست مجردی زندگی می‌کند.
مسیحا سالهاست از سمت خانواده‌اش طرد شده و
لذت‌های‌ممنوعه، تنها چیزی است که سرگرمش می‌کند! زندگی تاریک او، روند یکنواختی دارد اما با ورود یک دخترجوان به آژانس، زندگی مسیحا دستخوش تغییراتی می‌شود و...

ژانر:عاشقانه، خانوادگی_قیمت ۳۰ تومن





💳 6037 9975 9549 2449
بانک ملی به نام عادله‌حسین

آیدی ادمین فروش

@ancheh_khoban1403
بعد از فرستادن عکس فیش برای ادمین، پی‌دی‌اف رمان برای شما ارسال می‌شود.

توجه کنید که اگر هر دو فایل رو همزمان تهیه کنید با تخفیف کافیه ۵۰ تومن واریز کنید 💌💌

آنچه خوبان همه دارند... عادله حسینی

13 Sep, 11:32


Channel created

20,291

subscribers

1

photos

5

videos