🌻کانال رسمی نیلوفرلاری نویسنده ایگل و رازهایش @niloofar_lari Channel on Telegram

🌻کانال رسمی نیلوفرلاری نویسنده ایگل و رازهایش

🌻کانال رسمی نیلوفرلاری نویسنده ایگل و رازهایش
هستم چون می نویسم،نوشتن زندگی من است.

https://www.amazon.com/Even-If-You-Dont-Forgive-ebook/dp/B0CRFYNWQZ/ref=mp_s_a_1_1?crid=1CO1BHIIXF821&keywords=niloofar+lari&qid=1704894661&s=books&sprefix=niloofarlari%2Caps%2C2603&sr=1-1

نویسنده ۳۰+ رمان چاپی📚 کسی
20,878 Subscribers
9 Photos
1 Videos
Last Updated 02.03.2025 13:49

زندگی و آثار نیلوفر لاری: نویسنده‌ای با داستان‌های چندلایه

نیلوفر لاری، نویسنده‌ی ایرانی، به عنوان یکی از چهره‌های بارز ادبیات معاصر در کشور ما شناخته می‌شود. او با بیش از 30 رمان و داستان‌های کوتاه، فضایی عمیق و پر احساس در دنیای ادبیات خلق کرده است. آثار او غالباً به بررسی روابط انسانی، عشق، ناامیدی، و امید می‌پردازد و توانسته است توجه بسیاری از خوانندگان و منتقدان را به خود جلب کند. نیلوفر لاری علاوه بر نوشتن داستان، به عنوان یک هنرمند چندبعدی شناخته می‌شود و در عرصه‌های مختلف ساخت داستان‌های پیچیده و عاطفی، توانسته است همراه با مخاطبان خود در سفرهای احساسی و فکری متنوعی حرکت کند. او بر این باور است که نوشتن برای او نه تنها یک شغل، بلکه یک شیوه‌ی زندگی است. لاری به‌دلیل انتخاب موضوعات جذاب و نوآورانه‌اش، به یکی از نویسندگان محبوب ایران تبدیل شده است. در این مقاله، به بررسی زندگی، آثار و تأثیرات نیلوفر لاری بر ادبیات معاصر خواهیم پرداخت.

نیلوفر لاری چگونه نویسنده‌ای شد؟

نیلوفر لاری از سنین جوانی به نوشتن علاقه‌مند بود. او با خواندن کتاب‌های مختلف و الهام از ادبیات کلاسیک و معاصر، توانست سبک خاص خود را پیدا کند. نوشتن برای او یک راه برای بیان احساسات و اندیشه‌هایش بود. او با گذر زمان و نوشتن داستان‌های کوتاه، به تدریج به نگارش رمان‌های بلند روی آورد.

لاری همچنین در فرآیند نوشتن، با تأثیرپذیری از تجربیات شخصی و مشاهده دنیای اطرافش، توانسته است موضوعات جذابی را انتخاب کند که به زندگی روزمره مردم نزدیک است. این ارتباط عاطفی با خوانندگان، عامل مهمی در موفقیت او به عنوان یک نویسنده بوده است.

آثار نیلوفر لاری چه مضامینی را بررسی می‌کنند؟

آثار نیلوفر لاری عمدتاً به بررسی روابط انسانی، عشق و ناامیدی می‌پردازند. او معمولاً شخصیت‌هایی را خلق می‌کند که با چالش‌های روحی و عاطفی مواجه هستند و خوانندگان را به تفکر در مورد تجربیات مشابه خود دعوت می‌کند. موضوعاتی مانند هویت، دلتنگی، و امید از جمله مضامین بارز آثار او هستند.

در بسیاری از رمان‌هایش، لاری به تصویر کشیدن واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی جوامع مختلف را نیز مورد توجه قرار می‌دهد. او با ترکیب داستان‌پردازی با نقد اجتماعی، سعی دارد تا نوری بر روی مشکلات موجود در جامعه بیفکند و خوانندگان را به تفکر و واکنش نسبت به این مسائل ترغیب کند.

چگونه می‌توان به آثار نیلوفر لاری دسترسی پیدا کرد؟

آثار نیلوفر لاری به راحتی در کتاب‌فروشی‌های آنلاین و فیزیکی قابل دسترسی هستند. بسیاری از رمان‌های او در فروشگاه‌های بزرگ اینترنتی مانند آمازون و دیجی‌کالا موجود است. علاوه بر این، برخی از کتاب‌های او به صورت الکترونیکی نیز منتشر شده‌اند که می‌توان آن‌ها را از پلتفرم‌های مختلف دانلود کرد.

امکان دسترسی به کتاب‌های نیلوفر لاری همچنین از طریق کتابخانه‌ها و مراکز فرهنگی نیز فراهم است. با افزایش دسترسی به اینترنت و کتاب‌های الکترونیکی، خوانندگان می‌توانند به سادگی به مجموعه‌ی آثار او دسترسی پیدا کنند و از خواندن آن‌ها لذت ببرند.

نیلوفر لاری چه تأثیری بر ادبیات معاصر ایران دارد؟

نیلوفر لاری به عنوان یکی از نمایندگان نسل جدید نویسندگان ایرانی، تأثیر قابل توجهی بر ادبیات معاصر گذاشته است. او با انتخاب موضوعات روز و پردازش آن‌ها در قالب داستان‌های جذاب، توانسته است نویدبخش تغییرات و نوآوری‌ها در دنیای ادبیات باشد. آثار او نه تنها در ایران، بلکه در سطح بین‌المللی نیز مورد توجه قرار گرفته‌اند.

تأثیر او در ترویج خواندنی بودن و جذابیت داستان‌ها برای نسل جوان به وضوح محسوس است. بسیاری از مخاطبان با آثار او ارتباط برقرار کرده‌اند و این نشان‌دهنده‌ی اهمیت او به عنوان یک نویسنده در دنیای ادبیات معاصر است.

نکات کلیدی در نوشتن رمان‌های نیلوفر لاری چیست؟

یکی از نکات کلیدی در نوشتن رمان‌های نیلوفر لاری، توجه به جزئیات و عمق شخصیت پردازی است. او به خوبی به جزئیات زندگی شخصیت‌ها پرداخته و احساسات و افکار آن‌ها را به تصویر می‌کشد. این امر باعث می‌شود که خوانندگان بتوانند با شخصیت‌ها همذات‌پنداری کنند و با داستان ارتباط عاطفی داشته باشند.

علاوه بر شخصیت پردازی، لاری در انتخاب موضوعات و مضامین مبتنی بر واقعیت‌های اجتماعی نیز دقت زیادی به خرج می‌دهد. او با الهام از زندگی واقعی تلاش می‌کند داستان‌هایی بنویسد که نه تنها جذاب باشند بلکه خوانندگان را به تفکر وادار کنند.

🌻کانال رسمی نیلوفرلاری نویسنده ایگل و رازهایش Telegram Channel

با سلام و احترام به تمامی علاقمندان به دنیای کتاب و ادبیات، ما از کانال رسمی نیلوفرلاری خوشحالیم که به شما اعلام کنیم. نام من نیلوفر لاری است و به عنوان یک نویسنده ایگل و رازهایش، جهان خیالی خود را از طریق کلمات برای شما به ارمغان می آورم. با بیش از ۳۰ رمان چاپی من، اینجا مکانی است که می توانید از آثار من لذت ببرید و به دنیای من و داستان های من پیوسته شوید. اگر دوست دارید به دنیایی از عشق، رمانتیسم و ماجراجویی فرار کنید، به کانال ما بپیوندید. هر روز با دنیای جدیدی از داستان های جذاب و هیجان انگیز من روبرو خواهید شد. برای خرید رمان های من در آمازون، لینک زیر را مشاهده کنید:

https://www.amazon.com/Even-If-You-Dont-Forgive-ebook/dp/B0CRFYNWQZ/ref=mp_s_a_1_1?crid=1CO1BHIIXF821&keywords=niloofar+lari&qid=1704894661&s=books&sprefix=niloofarlari%2Caps%2C2603&sr=1-1

ما منتظر حضور شما در کانال رسمی نیلوفرلاری هستیم تا همراه با شما به سفر جذاب و فوق العاده ای برویم. با ما باشید و از زیبایی های دنیای من بهره مند شوید.

🌻کانال رسمی نیلوفرلاری نویسنده ایگل و رازهایش Latest Posts

Post image

🌻کانال رسمی نیلوفرلاری نویسنده ایگل و رازهایش pinned «‍ ‍ ‍ #پارت_886 _ارسلان؟ چرا انقدر بدنت گرمه؟ بگم دکتر شایان دارویی چیزی بده شاید تب داری! لب چسباند به بناگوش او و حالش خراب تر شد! _من همیشه گرمم دختر جون. دارو چیه؟  یاسمین‌ کف دستش را روی گونه ی تب دار او گذاشت و خودش... سر جلو برد و طرف دیگر صورت…»

02 Mar, 11:18
0
Post image

‍ ‍ ‍ #پارت_886


_ارسلان؟ چرا انقدر بدنت گرمه؟ بگم دکتر شایان دارویی چیزی بده شاید تب داری!

لب چسباند به بناگوش او و حالش خراب تر شد!

_من همیشه گرمم دختر جون. دارو چیه؟ 

یاسمین‌ کف دستش را روی گونه ی تب دار او گذاشت و خودش... سر جلو برد و طرف دیگر صورت شش تیغ شده اش را بوسید. انگار تمام نگرانی که امروز متحمل شده بود را به رخش کشید.

_بازم سعی میکنی حال بدت و با بی حیایی بپوشونی؟

ابروهای بالا رفته ارسلان و لبخند سردش هم نتوانست گرفتگی چشمان دخترک را از بین ببرد.

_چیشده ارسلان خان؟

سینه به سینه ی هم چپیده بودند زیر پتو و یادشان نبود دو نفر بیرون دیوارهای این اتاق منتظرشان است.

_تو پسر مردم و لخت کردی، بعد از من میپرسی چیشده؟

یاسمین آرام پلک زد که یعنی "من را نپیچان. حالت بد است و من... این را از بی فروغی چشمان تب دارت میفهمم"...

_میخوای منم اینکارو کنم که بفهمی حال بدم بخاطر چیه؟!

یاسمین شاکی نگاهش کرد؛

_خجالت بکش ارسلان. بیا این لباس و بپوش تا دوباره یکی نیومده و رسوا نشدیم.

ارسلان جای جواب خندید و سرش را جلو برد تا لب هایش را فتح کند که یاسمین دست هایش را روی سینه ی او گذاشت و مثل برق عقب کشید.

_منم سرما بدی بعدش کی ازت مراقبت کنه مرد حسابی؟

چشمهای ارسلان جمع شد. صدایش هم بخاطر کیپ شدن بینی اش گرفته بود.

_الان ازم فرار کنی، اخر شب که برگشتیم عمارت چی؟ میتونی از دستم در بری؟

یاسمین بزور ازش جدا شد و پیراهن شایان را برداشت تا تنش کند‌.

_برگشتیم عمارتم نمیتونی کاری کنی چون شرایط جالب نیست.

ارسلان هنوز داشت با چشمهای باریک نگاهش میکرد که یاسمین لبخند موذیانه ای زد و او دو هزاری اش افتاد. با اَه بلندی که گفت دخترک به ضدحال خوردنش خندید.

https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0

تمام بنرهای این رمان واقعی هستن با 900 پارت آماده در چنل 😁❤️
هیجان از خط به خط پارت های این رمان می‌باره ☺️ میتونید امتحان کنید 😄

#عاشقانه_مافیایی

https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0

02 Mar, 11:18
122
Post image

-این زن رقاصِ آقا سیّد. فیلم رقصش روی میزو دیدی؟دیدی چطوری واسه مردا ناز و عشوه می اومد؟

وقتی سرهنگ با حرص گامی سمتم برداشت،او که تا این لحظه سکوت کرده بود،مچم را گرفت.

سینه ستبر کرد و مرا پشت سرش جای داد و مقابل پدربزرگش ایستاد:
-حرفی دارید به من بزنید،چون خوش ندارم کسی صداشو برای خانومم بالا ببره!

اقتدارِ شاهِ پیر درهم شکست و عصا از دستش رها شد و با حیرت پرسید:
-خانومت؟؟؟

این ازدواج یک معامله محض بود و این مرد از من متنفر بود...

اما چرا جلوی پدربزرگش از من دفاع می کرد؟

امیرنظام دستم را محکم فشرد و گفت:
-اغوا خسروی از امشب،زنِ منه و احترامش احترامِ منه آقام.

سرهنگ پوزخند زد:
-امیرنظام،تو فکر می کنی من می ذارم این فتنه دوران این لکاته خ...

تمام تن امیرنظام لرزید و محکم دست مرا فشرد اما با متانت اهانتِ مرد را درهم شکست:
-آقامی،احترامت واجبه. بزنی تو گوشمم چیزی نمیگم اما بزن تو گوشم ولی احترام خانوممو نگه دار!

اینبار مادر بزرگش بود که جیغ کشید:
-امیرنظام،تورو به جدت قسم نکن. تو نماز میخونی،تو سیاه آقام حسینو تنت می کنی. می دونی این دختر کیه؟می دونی چقدر بی حیا؟اون حتی دختر نیست و...

فریاد نزد،اما صدایش جدی شد:
-از این لحظه به بعد؛اگه از گل نازکتر بشنوم به خانومم گفتید،اون رویی از منو می بینید که دشمنم دیده.

منی که مانند جوجه ای ترسیده‌پشتش قرار گرفته بودم را جلو کشید و مقابل نگاه همه خدمتکاران عمارت غرئ بیان کرد:
-ایشون بانوی عمارته. تاج سر همه است و حرفش حرف منه.

نگاه مملو از بهت و ترس و حسادت و خشم بسیاری را روی خودمان احساس می کردم.

حق داشتند.

پسر ارشد این عمارت،مرد جذابی که به خداپرستی شناس بود و خاضعانه در برابر پرودگار سجده می کرد؛حال دست گناهکارترین زن را گرفته بود و از او دفاع می کرد‌.

-الانم با اجازه،خانومم میخواد استراحت کنه!

به پدربزرگش گفت و مرا با احترام به سمت خودش کشید و از پله های عمارت بالا برد.

وقتی از چشم خدمه دور شدیم،سعی کردم دستم را از دستش بیرون بیاورم که باحرص دستم را گرفت:
-جرئت نکن الان منو امتحان کنی!

خفه شدم.

وقتی در اتاقش را باز کرد،ابتدا مرا به داخل هدایت کرد و بعد خودش داخل شد و در را با پشت پایش بست.

مچم را فشردم و با خشم لب زدم:
-ولم کن. مگه اسیر گرفتی لعنتی؟

لعنت به آن چشمان گیرای مردانه اش که با یک خشم‌ عجیبی به من خیره بود.

پوزخند زد:
-اسیر؟تو زنمی و من زنمو اسیر نمی کنم!

-خودت می دونی اینا همش بازیه!

دستانش را داخل جیب شلوارش گذاشت و یک گام به جلو برداشت و من بی اختیار یک گام به عقب برداشتم:
-پس باید کاری کنم اون پایین باورشون شه من شوهرتم دیگه،مگه نه؟

بی هوا حمله کرد،مرا قفل سینه اش کرد و انگشتِ اشاره اش را بی هوا رویِ گوشه لب پایینم کشید و نابود شدم وقتی دستور داد:
-دهنتو باز کن!

و من مثلِ یک برده حلقه به گوش؛لبم را باز کردم و او سر انگشتش را به تریِ زبانم کشید و بعد...
باحرصی که گویی لاینفکِ وجودش بود انگشتِ خیسش را محکم رویِ لب های رژ خورده ام کشید و بعد...تیر کشید استخوان هایم وقتی همان انگشتِ اشارهِ رژی و خیس را به گوشه لبش کشید و با نفرت گفت:
-حالا زنمی،باید رد اغواگریت روم باشه!
https://t.me/+w9B9zQMQPI5hMjQ0
https://t.me/+w9B9zQMQPI5hMjQ0
من گناهش بودم.
گناه اون مرد قدرتمند و باخدایی که هیچکس نمی تونست اغواش کنه اما من قسم خوردم زمینش بزنم.
منی که یه دنسر بودم و اون از من بیزار بود و بخاطر معامله تن به این ازدواج قراردادی داده بود اما...حریف چشمای خمارم نشد و شبی که به قصد بی آبرویی عفتم اومدن و همه لباسامو دریدن،با گریه منی که زخمی شده بودمو به سینش چسبوند و...التماسم میکرد زنده بمونم
♥️

02 Mar, 11:18
165
Post image

‍ ‍ _ موهات اورجینال فرفریه؟

دستم از روی شالم سر خورد و با ابروهایی بالا رفته تماشایش کردم. این دیگر چه سوال مسخره‌ای بود؟

_ چرا اون شکلی نگام می‌کنی؟ یادمه بچه بودی موهات عین شیر بود. الان چطور تبدیل شده به این حلقه‌های مرتب که انگشت آدم و هوس می‌ندازه بچرخه بینش؟ معجزه؟

نیشخندش کفر آدم را بالا می‌آورد. کف دستم را روی میز چسباندم و کمی به سمتش خم شدم.

_ انگشتت هوسای اشتباهی می‌کنه پسرخاله، متنبهش کن.

نیشخندش از بین رفت و کلامش رنگ جدیتی عجیب گرفت.

_هوسای انگشت من پیچیده‌تر از این حرفان، کوچولوی موفرفری.

کوچولو گفتنش، دقیقا کنایه به قد کوتاهم بود. البته که من هم منظور او از هوس‌های دیگرش را خوب فهمیده بودم و تا بناگوشم سرخ بود. لعنتی بر شیطان فرستادم، یک زمانی از رگ گردن بهم نزدیک‌تر بودیم و به خاطر کینه‌ی بین مادرهایمان، این چندسال جدایی، ما را شبیه دو دشمن کرده بود.

_ یادمه قبلا قد کوتاه دوست داشتی، می‌گفتی بغلی‌ترم این طوری

این را با تلخی زمزمه کردم و چیزی شبیه حسرت،روی صورت او هم نشست.

_ بغلی؟ بعید می‌دونم هیچ پسرس دلش بخواد یه ماده شیر کوچولو با اون موهای فرفری رو بغل کنه. اونم با اون اندام صاف و یک‌ دست.

توهینش دستم را لرزاند اما، با کوبیدن روی میز از جا برخاستم. از بین دندان‌هایم غریدم.

_ توی همین از بین پسرایی که پشت میز‌ها نشستن می‌خوای نظرسنجی کنیم ببینیم چقدر درست می‌گی یا نه؟

چشمانش برق ترسناکی زدند و من چرخیدم. صدایم را هم بلند کردم تا همه بشنوند.

_ آقایون با عرض معذرت یه سوال دارم. به نظرتون دختری که...

همان لحظه دستی روی صورتم نشست و با بستن راه دهانم، من را از پشت به خودش تکیه داد. صدای عصبی اش حالا زیر گوشم آتش به پا می‌کرد.

_ ادامه بدی جمله‌ت رو،نگاه یکی بچرخه روی اندامت، آسمون و زمین و یکی می‌کنم دختره‌ی خیره‌سر...

آرام گرفتم توی آن آغوش، پس هنوز رویم تعصب داشت....

https://t.me/+9Q6ymBOQhXU5MzNk

به خاطر مسائل ارث‌ومیراث چندسال بین خانواده‌هامون اختلاف افتاد و از بزرگ‌ترین دوستای هم، تبدیل شدیم به دشمن... بعد چندسال اما...

https://t.me/+9Q6ymBOQhXU5MzNk

02 Mar, 11:18
549