وقتی از لوتر پرسیدند که خدا پیش از خلقت جهان چه کار میکرد، پاسخ داد که عصا میتراشید تا آن را بر سر کسانی بکوبد که چنین سؤالهای بیخاصیتی میکنند. بونهوفر بهتلخی میگوید که «این نه تنها سؤالکننده را ساکت کرد، بلکه نشان داد که هر جا خدا را چونان خالقی رحیم بازنمیشناسیم، چارهای جز این نیست که او را داوری خشمگین بیابیم.» پرسشهایی از این قبیل که «جهان چرا خلق شد، خدا چه طرحوبرنامهای دارد یا ضرورتِ خلقت چیست»، «پرسشهای الحادی»اند؛ «خدا را در استراحتش نیز باید خالق دانست.» اما در جوابِ بونوهفر -و حتی بیشتر در جوابِ لوتر (که بیشک تا حدی مزاح است) باید بگوییم که جوابِ او این معنای دردسرساز را دارد که خدا هرگز نمیتوانسته آرمیده باشد و از ازل مشغولِ تمهیدِ مجازاتِ عادلانه برای دشمنانش بوده است. آیا این ما را به تنگنایی بازنمیگرداند که بِل با توسل به نقد اپیکوریِ برداشتِ کتاب مقدس از خدا مطرح کرده بود؟
بدین ترتیب باید سکوت هگل –در تفسیرش راجعبه آموزۀ کتابمقدسیِ خلقت- دربارۀ روز هفتم و اهمیت آن را کمتر ناشی از ناپرهیزکاریِ او بدانیم. هگل وقتی نخستین آیاتِ سفر پیدایش را بهنحوی گذشتهنگرانه قرائت میکند، یعنی از منظر آنچه بهزعمِ او پیروزی نهاییِ روح بهمنزلۀ عقل در تاریخ است، این اظهارنظر کتابمقدسی را که مشخصۀ الوهیت، جوهری وصفناشدنی است که از نسبتِ او با جهان برمیگذرد یا مقدم بر این نسبت است، بیسروصدا کنار میگذارد: «اوصاف خدا، نسبتِ خدا با جهاناند... تفسیر بدی است اگر بگوییم که منظور از این جمله این است که ما تنها از نسبتِ خدا با جهان اطلاع داریم و از {خودِ} او چیزی نمیدانیم. برعکس، این تعیّنِ خودِ خدا و بنابراین اوصافِ خودِ او است. چیستیِ انسان و طبیعتِ خودِ او، نحوۀ نسبت یافتنِ او با دیگری است. (اسید چیزی نیست جز شیوه و نحوۀ نسبتِ آن با باز –و طبیعتِ خودِ اسید همین است.) وقتی دانستیم که ابژهای چگونه نسبتمند میشود، طبیعتِ آن را شناختهایم. تمایز بین نسبتمندی و طبیعت، تمایز بدی است که از هم میپاشد، چون محصولِ فهمی است که نمیداند دارد چه کار میکند (درسگفتارهایی در باب فلسفۀ دین: 2.566).» در ردِّ نظر هگل میتوانیم بهاعتراض بگوییم که کتاب مقدس میخواهد تجربۀ خدای زندهای را منتقل کند که در مقام خالق و نه فقط علتِ اول، در شبکۀ نسبتمندیِ قابلفهم گیر نمیافتد یا محدود نمیشود. از همین رو بونهوفر، که تفسیرش از آیات ابتدایی سفر پیدایش صراحتاً در تضاد با هگل است، خود را ملزم مییابد اعلام کند که نه تنها «هر گونه استفاده از مقولۀ علّی در فهمِ عملِ خلقت، مردود است»، بلکه «بین خالق و مخلوق مطلقاً هیچ چیزی وجود ندارد: خلأ.»
از کتاب فلسفۀ سیاسی و خدای ابراهیم نوشتۀ توماس. ال. پنگل
#زانیار_ابراهیمی
#نشر_هرمس
@zaniarebrahimii