اما همه آدمیان فانی و هالکاند. و همه کمدان و کمتوان، بلکه هیچدان و ناتوان. و صحنه را مردی که از دوردست شهر آمده، عالی توصیف میکند:
و مردی دواندوان از دورترین جای شهر آمد.
گفت ای مردم، از فرستادگان، پیروی کنید.
از کسانی پیروی کنید که از شما پاداشی نمیخواهند و راه یافتهاند.
و چهام شده که بندگی کسی را نکنم که مرا آفرید و به سویش بازگردانده میشوید؟
اگر رحمان ضرری را بخواهد، شفاعت آنها هیچ فایدهای برایم ندارد و نجات نمیدهند
در آن صورت، قطعا در گمراهیای آشکارم
قطعا به پروردگارتان ایمان آوردم، پس به من گوش کنید
"ان یردن الرحمن بضر لاتغن عنی شفاعتهم شیئا و لاینقذون"
گفته شد وارد باغ شو
گفت کاش مردمم میدانستند
که چرا پروردگارم مرا آمرزید و مرا از اکرامشدگان قرار داد
پس، ربها و الههای انسانی را رها کنید که خودشان را هم نمیتوانند از هلاک و مرگ نجات دهند، چه رسد که شما را.
همه را رها کنید از ارسطو و کانت و اسپینوزا و هگل و هایدگر و پوپر تا پدرومادر و تراپیست و اینشتین و نیوتن و هاوکینگ و تا علامه حلی و شیخ صدوق و علامه طباطبایی و بلکه امامزادگان و امامان، اگر رب و الاهی من دون الله گرفتهایدشان. همه را رها کنید که روز قیامت، اگر به خدا بگویید تابع فلانی و بهمانی بودم، هیچ سودی نخواهد داشت که هیچ یک از آنها حتی از خودشان هم نمیتوانند محافظت کنند، چه رسد به شما.