[حواستان به تاریخ انتشار یادداشتها پای پست باشد]
حق: اگر چه متولد ده آذرم اما آب و هوای دلم چنان بهاری است که طعنهزنندگانم از آن تعبیر به دمدمیمزاجبودن میکنند. نه! بهار دمدمیمزاج نیست؛ همهی جرمش این است که باران و آفتاب را با هم میخواهد. هوا اگر فقط بارانی باشد یا فقط آفتابی، آیا باز هم در سینهی سپید آسمان میتوان پرچم خوشرنگ رنگینکمان را به نظاره نشست؟ رنگینکمان نقاشی خداوند است؛ وقتی که خدا حسابی از خلقت خود راضی است. همزمان باران و آفتاب را آفریدن، رضایت هم دارد! باران نیازمند ابر است و ابر مانع آفتاب ولی برای حضرت الله جمع اضداد کاری ندارد. خدا اگر اراده کند، حتی در آخرین ماه پاییز هم میتواند هم باران بباراند؛ هم آفتاب بتاباند. جانم به مزاج متنوع خدا که در یک صفحهی کتابش مهر مطلق است و در صفحهای دیگر حتی حال اسم خودش را هم ندارد! وقتی سورهای بدون بسمالله شروع میشود، یعنی من و شما برای عالیجناب رحمان و رحیم اعصاب نگذاشتهایم! خدا اما موسم عصبانیت هم خواستنی است! تو به خشم چشمهایش نگاه نکن. نترس و خودت را پرت کن در آغوشش. توبه کن. همانجا در آغوشش. آغوش خدا بوی باران و نور آفتاب را با هم دارد! نمیارزید خوردن آن میوهی ممنوعه به دوری از این آغوش. حالا همان بهشتی که یک روز خانهمان بود، تبدیل شده به آرزویمان...
▪️
چه کار کردی با ما توی ای آدم؟ چه کنیم که هم پدری و هم پیامبر و الا در اعتراض به تو فقط باید اغتشاش کرد! بیخود داستان درست کردی برای ما. ما اگر فریب شیطان را میخوریم، برای این است که آدم نیستیم؛ تو که #آدم بودی چرا؟ تو که خود آدم بودی چرا؟ تو که بهار، همهی فصلهایت بود چرا؟ تو که هر روز، رنگینکمان میدیدی چرا؟ کاش خوشی زیر دلت نمیزد و #حوا را مستأجر این زمین سرد نمیکردی. بندهی خدا در #بهشت صاحبخانه بود. دیده بودم خانهش را. یک طبقه بیشتر نداشت ولی حیاط داشت به چه بزرگی...
▪️
حوا میگفت اگر قابیل را در این خانه بزرگ میکردم، دیگر هابیل را نمیکشت. حوا میگفت آپارتمانمان در زمین فقط شصت متر بود بر اتوبان نواب. حوا میگفت پنجره را که باز میکردم، فقط ماشین و آهن و دود میدیدم. حوا میگفت خانهمان در بهشت اما ویلایی بود. پنجرههای چوبیش کمی جیرجیر میکرد ولی وقتی باز میشد، قشنگ میتوانستی #خدا را ببینی که دارد رنگینکمان میکشد. حوا میگفت عرش خدا از خانهی ما معلوم بود. حوا میگفت هوای زمین به آدم نساخت! دستتنگ شده بود و خلقش هم تنگ شده بود! همان آدم که در بهشت فقط میخندید، این اواخر کارش شده بود گریه. نه #باران میدید، نه #آفتاب میخورد...
[حواستان به تاریخ انتشار یادداشتها پای پست باشد]
🍁دهم آذر هزار و چهارصد و یک