ح‌🍁ق @revayatehagh1400 Channel on Telegram

ح‌🍁ق

@revayatehagh1400


این‌جا کانالی است برای یادداشت‌های ح‌سین ق‌دیانی
حق‌نامه: روزنامه‌ی روزنامه‌نگار بی‌روزنامه
▪️ارتباط با #ادمین ح‌سین ق‌دیانی:
@hoseinghadyani
▫️از استقلال آمیخته با شرافت ح‌ق حمایت کنید:
6037998282550143
IR630170000000109796904006

روایت حق (Persian)

روایت حق یک کانال تلگرامی است که به ترویج و اشاعه دیدگاه های انسانی و اخلاقی می‌پردازد. این کانال به وسیله کاربر با نام کاربری "revayatehagh1400" اداره می‌شود. در این کانال، روایت حق به عنوان روایت آدم در فراق بهشت تبدیل شده است و از طریق نشر محتوای انسانی و مفید، به اشاعه ارزش های مذهبی و اخلاقی می‌پردازد. اگر شما به دنبال یافتن محتوای الهام بخش و انگیزشی هستید، کانال روایت حق بهترین انتخاب برای شماست. در این کانال، می‌توانید از تجربیات و دیدگاه های مذهبی و انسانی برخوردار شوید که به شما کمک می‌کند تا در مسیر رشد و تحول شخصی خود پیشرفت کنید. از طریق دنبال کردن این کانال، می‌توانید به جامعه انسانیتی مثبت و سازنده‌تر کمک کنید. بنابراین، بهترین قرارگاهی که می‌توانید برای شروع مسیری موفق و معنادار در زندگی خود انتخاب کنید، کانال تلگرامی روایت حق است. برای اطلاعات بیشتر و دنبال کردن محتواهای جذاب، می‌توانید به لینک زیر مراجعه کنید: https://www.instagram.com/hosein.ghadyani1400?igsh=MWxraWVlZjExeWNobA==

ح‌🍁ق

20 Nov, 22:33


حوای آدم
[حواس‌تان به تاریخ انتشار یادداشت‌ها پای پست باشد]
ح‌ق: اگر چه متولد ده آذرم اما آب و هوای دلم چنان بهاری است که طعنه‌زنندگانم از آن تعبیر به دم‌دمی‌مزاج‌بودن می‌کنند. نه! بهار دم‌دمی‌مزاج نیست؛ همه‌ی جرمش این است که باران و آفتاب را با هم می‌خواهد. هوا اگر فقط بارانی باشد یا فقط آفتابی، آیا باز هم در سینه‌ی سپید آسمان می‌توان پرچم خوش‌رنگ رنگین‌کمان را به نظاره نشست؟ رنگین‌کمان نقاشی خداوند است؛ وقتی که خدا حسابی از خلقت خود راضی است. هم‌زمان باران و آفتاب را آفریدن، رضایت هم دارد! باران نیازمند ابر است و ابر مانع آفتاب ولی برای حضرت الله جمع اضداد کاری ندارد. خدا اگر اراده کند، حتی در آخرین ماه پاییز هم می‌تواند هم باران بباراند؛ هم آفتاب بتاباند. جانم به مزاج متنوع خدا که در یک صفحه‌ی کتابش مهر مطلق است و در صفحه‌ای دیگر حتی حال اسم خودش را هم ندارد! وقتی سوره‌ای بدون بسم‌الله شروع می‌شود، یعنی من و شما برای عالی‌جناب رحمان و رحیم اعصاب نگذاشته‌ایم! خدا اما موسم عصبانیت هم خواستنی است! تو به خشم چشم‌هایش نگاه نکن. نترس و خودت را پرت کن در آغوشش. توبه کن. همان‌جا در آغوشش. آغوش خدا بوی باران و نور آفتاب را با هم دارد! نمی‌ارزید خوردن آن میوه‌ی ممنوعه به دوری از این آغوش. حالا همان بهشتی که یک روز خانه‌مان بود، تبدیل شده به آرزوی‌مان...
▪️
چه کار کردی با ما توی ای آدم؟ چه کنیم که هم پدری و هم پیام‌بر و الا در اعتراض به تو فقط باید اغتشاش کرد! بی‌خود داستان درست کردی برای ما. ما اگر فریب شیطان را می‌خوریم، برای این است که آدم نیستیم؛ تو که #آدم بودی چرا؟ تو که خود آدم بودی چرا؟ تو که بهار، همه‌ی فصل‌هایت بود چرا؟ تو که هر روز، رنگین‌کمان می‌دیدی چرا؟ کاش خوشی زیر دلت نمی‌زد و #حوا را مستأجر این زمین سرد نمی‌کردی. بنده‌ی خدا در #بهشت صاحب‌خانه بود. دیده بودم خانه‌ش را. یک طبقه بیش‌تر نداشت ولی حیاط داشت به چه بزرگی...
▪️
حوا می‌گفت اگر قابیل را در این خانه بزرگ می‌کردم، دیگر هابیل را نمی‌کشت. حوا می‌گفت آپارتمان‌مان در زمین فقط شصت متر بود بر اتوبان نواب. حوا می‌گفت پنجره را که باز می‌کردم، فقط ماشین و آهن و دود می‌دیدم. حوا می‌گفت خانه‌مان در بهشت اما ویلایی بود. پنجره‌های چوبی‌ش کمی جیرجیر می‌کرد ولی وقتی باز می‌شد، قشنگ می‌توانستی #خدا را ببینی که دارد رنگین‌کمان می‌کشد. حوا می‌گفت عرش خدا از خانه‌ی ما معلوم بود. حوا می‌گفت هوای زمین به آدم نساخت! دست‌تنگ شده بود و خلقش هم تنگ شده بود! همان آدم که در بهشت فقط می‌خندید، این اواخر کارش شده بود گریه. نه #باران می‌دید، نه #آفتاب می‌خورد...
[حواس‌تان به تاریخ انتشار یادداشت‌ها پای پست باشد]
🍁دهم آذر هزار و چهارصد و یک

ح‌🍁ق

20 Nov, 20:56


اشک آذر
[حواس‌تان به تاریخ انتشار یادداشت‌ها پای پست باشد]
ح‌ق: حماسه‌ی ملبورن اگر چه باعث شد ملت ایران از فرط مسرت، ساعاتی را در آسمان سیر کند اما یک عیب بزرگ داشت؛ همه‌ی ما را بدعادت کرد که باز هم می‌توانیم بد بازی کنیم ولی برنده شویم...
▪️
واقعیت این است که ما اگر عقاب را در آشیانه نداشتیم، در همان نیمه‌ی اول باید شش گل می‌خوردیم. ما حتی برای یک پاس‌کاری ساده در زمین خودمان عاجز بودیم و تعداد پاس‌های‌مان به زور به عدد سه می‌رسید. سومی اغلب می‌رسید به کانگوروها. راستش نیمه‌ی دوم هم بد بودیم و فقط متأثر از دو جرقه توانستیم بازی را مساوی کنیم و به یمن گل زده‌ی بیش‌تر در خانه‌ی حریف راهی جام جهانی شویم. البته آن پشتک‌های احمدرضا هم بی‌اثر نبود. اسگل استرالیایی آمد وسط زمین و یک چنگی هم بر تور دروازه‌ی ما انداخت اما #عابدزاده با خنده‌های آدامسی همین وقفه را به فال نیک گرفت. در آن دقایق #احمدرضا با روحیه‌ای بی‌نظیر، نه فقط برای هم‌تیمی‌هایش که برای همه‌ی هم‌وطن‌هایش انرژی مثبت فرستاد. #عقاب آن روز کاپیتان همه‌ی ایرانی‌ها بود و #خدا هم گمانم به صرافت معجزه افتاده بود. ما در حالی بازی را مساوی کردیم که حق‌مان یک باخت فجیع بود...
▪️
مع‌الاسف از هشت آذر هفتاد و شش به بعد ما دچار این توهم شدیم که لابد باز هم می‌توانیم افتضاح بازی کنیم ولی پیروز میدان شویم. سلمنا! در عالم ورزش لزوماً تیمی که به‌تر بازی می‌کند برنده نمی‌شود اما بپذیریم که این گزاره قاعده نیست. قاعده همان است که دی‌شب رقم خورد. ما به امریکا باختیم، چون قرار نیست همه‌ی هشت آذرها هشت آذر ملبورن باشد. ما حتی در اواخر بازی هم هیچ برنامه‌ای برای حمله نداشتیم. به آمار بازی نگاه کنید. آیا باخت حق ایران و برد حق امریکا نبود؟
▪️
کاش هشت آذر چهارصد و یک، یک بار برای همیشه به ما بفهماند که هشت آذر هفتاد و شش استثناء بود، نه قاعده. قاعده همین است که تو وقتی بد بازی می‌کنی، نباید توقع پیروزی داشته باشی...
▪️
مصداق بازی بد البته فقط در فوتبال نیست. بی‌مروت‌هایی که دی‌شب برای کاخ سفید کف زدند هم بد بازی کردند. آهای بی‌وطن‌ها! عشق شما مجسمه‌ی آزادی است، نه مکعب پاسارگاد. شما اول دشمن ایران هستید، بعد خصم جمهوری اسلامی. شما با ریختن قیمه روی ماست، از قضا برای هر مطالبه‌ی حقی حاشیه درست می‌کنید. لطفاً با ابتذال خودتان ضربه به اعتراض ما نزنید. باری من در باخت مسلم شما غرب‌زده‌ها هم شک ندارم، چون دی‌شب همه‌ی پاس‌های‌تان به شیطان بود. کاش از هویت ژینا و ملیت کیان و تخت جمشید و شکوه دماوند و خاک فکه و خون شهید حیا می‌کردید...
▪️
ببینم! کورش هم آخوند بود که دی‌شب با شعارهای زشت‌تان کلاهش را زمین انداختید؟
[حواس‌تان به تاریخ انتشار یادداشت‌ها پای پست باشد]
🍁هشتم آذر هزار و چهارصد و یک

ح‌🍁ق

20 Nov, 20:49


[#نگاه_ملی را #تنها رها نکنید]
ح‌سین ق‌دیانی: اگر از پست‌های این کانال لذت می‌برید، کم‌ترین هزینه‌ش را بپردازید. من امکان چاپ این نوشته‌ها را ندارم اما این امکان را دارم که روی مرام و معرفت شما حساب باز کنم؛ یک #حساب_ملی برای یک #نگاه_ملی
https://t.me/revayatehagh1400/12425

ح‌🍁ق

20 Nov, 20:44


کجایی مارادونا؟
[حواس‌تان به تاریخ انتشار یادداشت‌ها پای پست باشد]
ح‌ق: مارادونا آن‌قدری که با اهالی ناپل قصه داشت، با مردم آرژانتین نداشت. وقتی در نیمه‌نهایی جام جهانی نود، آرژانتین و ایتالیا به‌هم خوردند، هیچ چیز غریب‌تر از این نبود که بازی بیفتد در ورزشگاه سن‌پائولو. از یک طرف ایتالیایی‌ها خیلی با اهالی ناپل رابطه‌ی خوبی نداشتند و مردم این شهر را «حرام‌زاده‌های پاپتی» می‌خواندند. تو گویی ناپل موی دماغ ایتالیا بود و مزاحم همیشگی نقشه‌ی چکمه‌پوش‌ها. از طرفی دیگر در تیم آرژانتین بازوبند دست کسی بسته شده بود که همه‌ی هستی ناپلی‌ها بود. مارادونا که در بارسلونا خیلی نتوانست درخشان ظاهر شود، در ناپولی همه کار کرد. نه فقط به باشگاه شهر ناپل بل‌که به مردم این شهر هویت بخشید و رسماً به شناسنامه‌شان تبدیل شد. اشتباه است اگر افتخارات مارادونا را در باش‌گاه ناپولی محدود کنیم به چند تا جام و چند تا عنوان قهرمانی. مارادونا برای ناپلی‌ها در حکم هوا بود و انگار با وجود او تازه داشتند نفس می‌کشیدند و نفس‌کش می‌طلبیدند...
▪️
آن شب با این‌که ایتالیا در خاک خودش میزبان آرژانتین بود ولی آن‌که بیش از همه قدر دید و بر صدر نشست، کسی نبود جز دیگو آرماندو مارادونا. بازی را هم آرژانتین برد و این شد مسبب کینه‌ی شتری لاجوردی‌پوش‌ها از مارادونا. ایتالیایی‌ها نه فقط دیگو را درگیر مافیا کردند بل‌که به اعتیاد هم آلوده‌ش کردند. البته سادگی محض جناب اسطوره در این حاشیه‌سازی‌ها بی‌نقش نبود. آنک مارادونا که با آن همه شوکت به ناپل آمده بود و آن همه برای این شهر شهریاری کرده بود، مجبور شد در غربت سرزمین ایتالیا را ترک کند...
▪️
دو سال پیش در همین روزهای پاییزی بود که مارادونا برای همیشه به آسمان رفت و ناپلی‌ها را یاد کوهی از خاطره‌های تلخ و شیرین انداخت. این شد که اسم ورزشگاه سن‌پائولو شد استادیوم مارادونا و من هم الان راستش نشسته‌م روی یکی از سکوهای این ورزش‌گاه و دارم به مارادونا فکر می‌کنم. کسی که لذت فوتبال را به کام جهانیان چشاند و خودش اما دل‌آشوب‌ترین فوتبالیست همه‌ی تاریخ بود. لاکردار نمی‌کرد موسم تمرین روپایی اقلا بند کفش‌هایش را ببندد. کلاً آدمی نبود که بشود در هیچ چهارچوبی محدودش کرد و دقیقاً سر همین چیزها بود که یک‌تنه به کشور یک شهر تبدیل شده بود. آری! کشور ناپلی‌ها #دیگو_آرماندو_مارادونا بود، نه ایتالیا...
▪️
مارادونا اما برای من همه‌ی این پنج قاره بود. من کره‌ی زمین را اگر گرد می‌دانم، به احترام اولین توپ چهل‌تکه‌ای است که مارادونا توانست برای خودش بخرد. آخر تو بگو جام جهانی باشد و #دیگو نباشد؟ کجایید ناپلی‌ها؟
[حواس‌تان به تاریخ انتشار یادداشت‌ها پای پست باشد]
🍁سوم آذر هزار و چهارصد و یک

ح‌🍁ق

20 Nov, 20:33


آه‌چراغ
[حواس‌تان به تاریخ انتشار یادداشت‌ها پای پست باشد]
ح‌ق:
این دیگر اسمش #پاییز نیست
وقتی به جای برگ
آدم بر زمین می‌ریزد
وقتی غم
جلوی نور خورشید را می‌گیرد
وقتی بم
فقط خرمای عزا می‌دهد
وقتی هوا ابری است
اما هیچ خبری از باران نیست
به خیال هوای دو نفره
بی‌خود چتر خریدیم آخر شهریور
توهم زده بودیم
به زودی بغض آسمان می‌شکند
اما این بغض حافظ بود که شکست
خون ببار ای حضرت لسان‌الغیب
خون ببار ای شیخ اجل
نه که فقط بگویی شیراز
نه که فقط بگویی بین‌الحرمین زبان فارسی
نه که فقط بگویی باغ نازنین ارم
نه که فقط بگویی دروازه‌ی دل‌ربای قرآن
نه که فقط بگویی آب رکن‌آباد
فی‌الحال
حال هیچ کجای این آبادی خوش نیست
بوستان
گلستان
دیوان
شاه‌نامه
مثنوی
حتی حال هیچ کتابی خوش نیست
این بار مغول‌ها
پوست انداخته‌اند
کت‌شلوار پوشیده‌اند
ادوکلن‌های مارک زده‌اند
موبایل به دست گرفته‌اند
و عوض آتش‌زدن کتاب‌خانه‌ها
روح و روان ما را هدف گرفته‌اند
صبر بی‌بی‌سکینه را
عصب جان‌باز قطع نخاع را
اعصاب بسیجی موجی خیبر را
که هنوز بی‌سیم می‌زند به آقامهدی
زودتر برگرد برادر باکری
و هنوز فکر می‌کند همت زنده است
و هنوز به امامت چمران نماز می‌خواند
دو رکعت نماز صبح می‌خوانم
به امامت امام آفتاب‌گردان‌ها
به امامت دکتر مصطفی
به امامت مقتدای دهلاویه
به امامت فوق تخصص عرفان
به امامت پادشاه محبت
الله اکبر
و بعد
می‌زند زیر گریه
و بعد
می‌زند زیر خنده
و بعد
بی‌خیال نماز
می‌رود ارتفاعات الله اکبر
می‌رود شرهانی
می‌رود فکه
می‌رود بهمن‌شیر
می‌رود ساحل اروند
و برای تسلای دل نخل‌های سرجدا
«لب کارون» می‌خواند
موجی است دیگر
زمان جنگ
فاتح بازی‌دراز بود
حالا فاتح همه‌ی داروخانه‌ها
از این دکتر
به آن دکتر
از این نسخه
به آن نسخه
از این بیمارستان
به آن بیمارستان
قرن هفتم بسیجی نداشت
و الا سعدی
فقط حکایت بچه‌های بروجردی را می‌نوشت
اولاد بلافصل آدم را
دی‌روز
حوا رفته بود شاه‌چراغ
با چادری پر از گل‌های اردی‌بهشت
انگار برگشته بود بهشت
داشت مفاتیح‌الجنان می‌خواند
جامعه‌ی کبیره
که ناگهان صدای مظلومیت هابیل را شنید
و قابیل را دید
که در سعودی‌نشنال
در دورترین جا از حرم احمد بن موسی
کارمند تمام‌وقت شیطان شده
▪️
نه
این دیگر اسمش پاییز نیست
فصل سخت‌ترین امتحانات الهی است
ایوب هم نباشیم
باید صبر ایوب داشته باشیم
یعقوب هم نباشیم
باید درد دوری را تجربه کنیم
یوسف هم نباشیم
باید بیفتیم قعر چاه
ما را تفرق خطبه‌ها نجات نمی‌دهد
تشتت جمعه‌ها نجات نمی‌دهد
توهم شنبه‌ها نجات نمی‌دهد
تبرج چهارشنبه‌ها نجات نمی‌دهد
ما باید برگردیم به توسل سه‌شنبه‌ها
به دعای شهیدان
به جاده‌های منتهی به #جمکران
[حواس‌تان به تاریخ انتشار یادداشت‌ها پای پست باشد]
🍁سوم آبان هزار و چهارصد و یک
https://t.me/revayatehagh1400

ح‌🍁ق

20 Nov, 20:08


[های دو چشم هایده]
ح‌ق: هنر با صدای هایده مبتذل نمی‌شود. ابتذال در جای مهر روی پیشانی زشت و پلشت صدیقی مصباحیست است. ابتذال در تار و پود چفیه‌ی معکوس سرهنگ نقدی است‌. بی‌شرف‌ها «خانه‌ی تزویر» درست کرده‌ند از می‌کده‌ی ایران...

ح‌🍁ق

20 Nov, 19:58


#بیا_بنویسیم
🍁یک روایت در دو برگ- برگ دوم
ح‌ق: بهشتی هم اگر وجود داشته باشد، در وهله‌ی اول، خانه‌ی آخر اهل جهنم است که خداوند هرگز بخشاینده‌ی خالی نیست بل‌که بخشاینده‌ی مهربان است. اتفاقاً خدا آن‌هایی را می‌بخشد که حتی خودشان هم هیچ امیدی به بخشش پروردگار ندارند! نقل است از #امام_رضا که مؤمن باید همه را، همه را، همه را از خود مؤمن‌تر بداند! با این حساب، خدا فقط کسانی را نمی‌بخشد که الساعه دارند در دل خود می‌گویند چرا ح‌ق دارد #قلم خود را خرج هایده و مهستی می‌کند؛ علم‌الهدی‌ها را و همه‌ی خودخداپندارها را! این‌جور نیست که بوی تعفن می‌دهد ایمان قلابی‌شان؟ نه پس؛ قلم را خرج آمنه‌ی نسبتاً ذبیح‌پور کنم و اعتماد کنم به رسانه‌ای که منافع ملت را پیش پای منافع دولت ذبح کرده است! سه روز تمام به همه‌ی ما #دروغ گفتند که هواپیمای اوکراینی خودش افتاده! تو اما بانوی خوش‌نام! مهستی عاشق مستی! هم خودت و هم خواهرت جز تبلور #راستی نبودید. عمری به ما گفتند موسیقی #حرام است؛ همان‌هایی که #جنگ را برای ما #حلال و #زندگی را برای‌مان #حرام کرده‌اند. آری! موسیقی فقط آن روزهایی بی‌اشکال می‌شود که قرار است ما سربازهای بی‌ستاره‌ی #سلام_فرمانده باشیم و به نام #امام_زمان کام امام نظام را شیرین کنیم و به وقتش حتی حضرت مهدی را هم قربانی جمهوری اسلامی کنیم! یعنی فقط کافی است فرهاد بیستون ایدئولوژی نظام باشیم؛ آن‌جا صدای شیرین هم حلال می‌شود! باری همین قدر وحشت‌ناک است دینی که در خدمت حکومت، یک روز زن بی‌حجاب روز سیزده آبان را نماد جذب حداکثری می‌خواند و فردایش تجلی حرام سیاسی می‌داند! زنده باد دین خواهر بزرگ‌تر تو که الله‌اکبر اذان نماز صبحش بوی نان سنگک می‌داد، نه چنگک اعدام! آخرش هم هایده بیش‌تر از آخوندها برای #خدا کار کرد! تو اما تا آن حد هم درگیر مذهب نبودی و صدای ظریف زنانه‌ت، کشش هیچ فلسفه‌ای را نداشت! تو #مهستی بودی و #مو می‌دیدی و خواهرت #هایده بود و #پیچش_مو را نگاه می‌کرد! مگر نه آن‌که تو از می‌خانه‌ی بی‌شراب، گله می‌کردی و هایده از تزویر می‌خانه؟ نه! نمی‌خواهم بنویسم «هایده یک چیز دیگر بود» که البته نوشتم! تا تو باشی دیگر نگویی «بیا بنویسیم!» ولی گذشته از شوخی؛ همه‌ی ما، هم به خواهر بزرگ‌تری که نماد عشق برون‌گرا بود، نیاز داریم و هم به خواهر کوچک‌تری که تو بودی و عقل درون‌گرا را نمایندگی می‌کردی که حقا جلوت هایده، خلوت مهستی را هم می‌خواهد: «با قلب من بازی نکن، ای خوب خوب؛ ای خوب من!» می‌دانی چرا هایده یک‌شبه مرد؟ چون مثل #مارادونا بار همه‌ی دیوانه‌ها روی دوشش بود! تو اما مثل #پله اقلاً در قیاس با خواهرت، زندگی‌ت را کردی و بعد مردی! خلاصه عقل کردی بیش‌تر عمر کردی! ای بسا چرک‌نویس‌های زرد که می‌خواستند میان تو و هایده را شکرآب کنند ولی کیست که نداند آن چند تا #بوق هم که زدند، جملگی #دروغ بود؟ یادمان نرفته عوض حرف‌های پوچ و حسادت‌های هیچ، با کارهای عام‌المنفعه، همه را یاد هایده می‌انداختی. خواهری که فقط در #صدا از تو جلو زد و الا تو خود جلودار مشی و مرام مردمی بودی. لیلا و سپیده و هلن و هنگامه ترانه ساخته بودند «به یاد مهستی» اما چه حیف؛ روز انتشار، تو کوچیده بودی دیگر از این دنیا! چهار سال تمام مخفی کردی سرطانت را؛ به دخترت سحر همیشه می‌گفتی دل ندارم دل مردم را بشکنم...
▪️
این درست که هایده هر چه خواند محشر بود و تو گه‌گاهی مثل #بیا_بنویسیم می‌رفتی در قله و باز می‌آمدی پایین؛ ولی به این هم نگاه کن که مردم پایین‌دست آبادی چقدر خواهر کوچک‌ترشان را دوست دارند...
🍂از یادداشت‌های بدون تاریخ ح🍁ق

ح‌🍁ق

20 Nov, 19:57


#بیا_بنویسیم
🍁یک روایت در دو برگ- برگ اول
ح‌ق: هیچ کم از ام‌کلثوم مصری ندارند هر سه ضلع مثلث طلایی آواز ایران که حالا در نبود خواهران آسمانی، بیش‌تر باید قدر حمیرا را بدانیم. اگر عبدالباسط با آن عظمت به شنیدن ترانه‌های ام‌کلثوم اعتراف بل‌که افتخار می‌کرد، این‌جا مع‌الاسف جمهوری اسلامی است: یک نظام ریاکارپرور که اجازه نمی‌دهد هیچ قاری قرآنی به صدای دل‌کش هایده یا آوای دل‌بر مهستی اذعان کند. آخ که چه دوستی‌ها به چه دشمنی‌ها تبدیل شد زیر سایه‌ی نظامی که هنوز سلام نماز را نداده، برای نصف کره‌ی زمین، طلب مرگ می‌کند: مرگ بر امریکا، مرگ بر اسرائیل، مرگ بر انگلیس، مرگ بر فرانسه، مرگ بر منافقین و صدام، مرگ بر ضد ولایت فقیه، مرگ بر آل سعود کافر. بعد با همه‌ی این‌ها هم رفیق است! رونمایی کنم از بزرگ‌ترین دستاورد نظام مقدس جمهوری اسلامی: هیچ چیز مقدسی در این دنیا وجود ندارد! نقل انقلابی است که هنوز به پیروزی نرسیده، به بسیاری از ایرانی‌ها من‌جمله هایده و مهستی #کیش داد تا خواهر کوچک‌تر این‌جور غم غربت را فریاد بزند: «آهای مسافری که می‌ری به سوی ایران، از جانب هزاران ایرانی پریشان، رسیدی به خاک پاکش، بوسه بزن به خاکش.» آن‌هایی هم که این توفیق را داشتند تا بر گرد آن بلیزر سیاه #طواف کنند، همان ایرانیان پشیمانی هستند که نصف عمرشان در روزگار جنگ سوخت و الباقی هم در جنگ روزگار. بی‌چاره‌ها نمی‌دانستند فرجام شعار آزادی این است که هیچ خبرنگاری حق مخابره‌ی چهار خط خبر از #آرمیتا را نداشته باشد. بدبختی، ما را هم #مات کردند با آن انقلاب نکره‌شان. الحق که فتنه خودشان بودند و بعد، از «جنگ، جنگ تا دفع فتنه از کل عالم» برای ما شعر می‌گفتند! مانده‌ام کی، کِی و کجا این مأموریت را به جماعت داده بود؟ اف بر آن آرمان‌های پوشالی، لعنت بر این مغزهای پوسیده؛ یعنی ما آن‌قدری که از ترس کمیته ویدئو لای پتو مخفی کردیم، خودمان زیر پتو نرفتیم! نبودی، ندیدی این چیزها را از نزدیک، خانم مهستی: «اول آشنایی‌مون، یادم میاد!» چهار سال کوچک‌تر از هایده بودی اما چون مجرد بودی، زودتر وارد عرصه‌ی خوانندگی شدی. خواهرت همه‌ش سیزده سال داشت که ازدواج کرد و همه‌ش چهارده سال داشت که مادر شد. دیرتر از تو به موسیقی سلام کرد و زودتر از تو از دنیا خداحافظی کرد ولی یادت هست وقتی از #خدا می‌خواند یا وقتی اذان می‌داد، فرشته‌های مقرب الهی چطور به عبدالباسط و مصطفی اسماعیل چشمک می‌زدند که «صدا رو دارین دیگه؟» هایده باید هم با حرفی شروع شود که دو #چشم داشته باشد؛ چشمی برای نگریستن، چشمی مختص گریستن. هایده بود دیگر! خواهر بزرگ‌تری که حتی تو هم مثل کامران و کیوان و کیانوش به چشم مادر نگاهش می‌کردی. مادر موجود عجیبی است؛ مثل خدا می‌ماند و جنسیت ندارد. مادر نه زن است و نه مرد بل‌که تجلی نور الهی است. بی‌خود نیست همه می‌گویند صدای هایده خدا بود! خواننده‌ای که وقتی می‌خواند، تن صدا بر جنس صدا غالب بود: «وقتی میای، صدای پات، از همه جاده‌ها میاد، انگار نه از یه شهر دور، که از همه #دنیا میاد.» یعنی قدرتی داشت صدایش و صلابتی و شکوه و استحکامی که هیچ مستمعی به این کار نداشت که هایده زن است یا مرد؛ همه غرق خود خود خود #صدا می‌شدند؛ ذات صدا. صدایی که در حنجره‌ش خداوند به‌ترین پنجره را به سوی عرش تعبیه کرده بود: «تا وقتی که در وا می‌شه، لحظه‌ی دیدن می‌رسه، هر چی که جاده است رو زمین، به سینه‌ی من می‌رسه، ای که تویی همه کسم، بی‌تو می‌گیره نفسم، اگه تو رو داشته باشم، به هر چی می‌خوام می‌رسم.» بگذار این‌جور بنویسم خانم مهستی که آخر خودت گفتی بیا بنویسیم: خواهرت هایده حوایی بود که حرف دل آدم را به‌تر از هر مردی می‌دانست و البته هم‌زمان آدمی بود که به خوبی از دل حوا خبر داشت: «وقتی تو نیستی، قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟ گل‌های خواب‌آلوده رو واسه کی بیدار بکنم؟» شاید همین تعلیق میان زن و مرد سبب شده بود که هایده حتی بین بهشت و جهنم هم معلق باشد: «کیه اهل جهنم که خونه‌ش تو بهشته؟» این سؤال دوست‌داشتنی آیا استعاره از همان عشق و علاقه‌ی خدا به بنده‌های گنه‌کار نیست که تا من را دارید کجا می‌روید؟ مگر نمی‌بینید دلم برای‌تان تنگ شده؟
🍂از یادداشت‌های بدون تاریخ ح🍁ق

ح‌🍁ق

20 Nov, 19:52


[حق‌نامه]
ح‌ق: من در «روزنامه‌ی روزنامه‌نگار بی‌روزنامه» این‌جوری شیک صفحه می‌بستم. پیجی که پوکوندمش. مهم نیست...

ح‌🍁ق

20 Nov, 19:51


#هایده
ح‌ق: متولد بیست و یک فروردین بیست و یک همین اندازه موزون بود صدایش. اهل بهار بود و خانه در پاییز داشت و بیش‌تر هم دوست داشت راوی برگ‌های نارنجی باشد. غم غربت نازک‌نارنجی‌ش کرده بود. ترانه‌ی تن نمی‌خواند؛ روضه‌ی وطن می‌خواند و حسابی از چشم‌ها اشک می‌گرفت. قریب بیست سال خواند و دویست آهنگ غریبه‌وار داد بیرون که یکی از یکی به‌تر دل‌بری می‌کرد از دل‌ها. او که خود با شنیدن صدای دل‌کش از رادیو دل‌دلی شدی بود، اینک داشت با صدا بر قلب‌های بی‌صدا حکومت می‌کرد. شده بود ملکه‌ی آواز ایران؛ نمی‌شد نشنیدش. احکام شرعی جلودار لطافت حنجره‌ش نبود و زور فتواها به قدرت صدایش نمی‌رسید. کسی می‌تواند ادعا کند هایده گوش نکرده؟ کدام مستی حلال‌تر از شنیدن صدای خواهر بزرگ‌تر مهستی؟ حرام هم اگر باشد؛ تا باشد از این حرام‌ها! یک اذان خوانده؛ هنوز هم هیچ مؤذنی به گرد الله‌اکبر هایده نرسیده. با آن اذان #خدا حتی نماز شیطان را هم قبول می‌کند. گیر سه‌پیچ داده بودند بهش که بیا و از #علی بخوان. می‌دانستند بانو چقدر عاشق #امیرالمؤمنین است. از مسجدهای ته‌ران تا دیسکوهای سان‌فرانسیسکو همه می‌دانستند که این زن دل‌باخته‌ی #ابوتراب است. گفت امشب نمی‌خوانم، مشروب خورده‌ام! گذاشت برای فرداشب تا با شکسته‌ترین دل ممکن از همای رحمت بپرسد تو چه آیتی خدا را؟ هایده بود دیگر! کاری نداشت بهش می‌خورد یا نمی‌خورد؛ به علی به چشم بهشت نگاه می‌کرد. نه آخوند بود و نه خانوم‌جلسه‌ای و نه فاطی‌کماندو و نه مجاهد تبیین و نه آمر به معروف و نه ناهی از منکر اما وقتی از #اهل_بیت می‌خواند، آدم را درست همان جور اهلی می‌کرد که اگزوپری در شازده‌کوچولو آرزو داشت. اپرای دوستی بود زیر و بم صدایش. فروغ اگر می‌خواست خواننده شود یا پروین اگر می‌خواست صدایش را به سماوات سنجاق کند یا مریم میرزاخانی اگر می‌خواست #ریاضی را به نفع #عشق بپیچاند یا اصلاً حافظ و سعدی و مولانا و فردوسی اگر می‌خواستند جنسیت خود را تغییر دهند، همه هایده می‌شدند و در #شب_عشق حکم می‌دادند که بزن تار! آخ که چه ناز سلام می‌داد به یار قدیمی: منم همون هوادار قدیمی، هنوز همون خراباتی و مستم، ولی بی‌تو سبوی می شکستم...
▪️
داغ بود و مالک مطلق تب. تشنه‌لب بود و گرفتار روشن‌ترین ستاره‌های شب. نه اشتباه نکنید. هایده دنبال لب نمی‌گشت؛ دنبال ساقی می‌گشت. لابد یک چیزی بود که حتی شهدای مظلوم مدافع وطن هم آن‌جور ناجور عاشق صدایش بودند. بچه‌مثبت‌های‌شان یواشکی و امثال پدرم هم رک و روراست: همه به جرم مستی، سر دار ملامت، می‌میریم و می‌خونیم، سر ساقی سلامت...
🍂از یادداشت‌های بدون تاریخ ح🍁ق

ح‌🍁ق

20 Nov, 19:47


[هایده]
ح‌ق: هیچ چیز در این عالم برای من آن‌قدری مقدس نیست که نتوانم با آن شوخی کنم. به قول معروف: برو حالتو بکن!

ح‌🍁ق

20 Nov, 19:47


[هایده]
به یاد استوری‌های اینستاگرامم در جنبش زن، زندگی، آزادی

ح‌🍁ق

20 Nov, 19:47


[هایده]
به یاد استوری‌های اینستاگرامم در جنبش زن، زندگی، آزادی

ح‌🍁ق

20 Nov, 19:45


🎵آب‌شار
#سوغاتی_هایده از جنس غم بود!

ح‌🍁ق

20 Nov, 19:29


[#هایده سیاست‌شناس‌تر از #هانا_آرنت]
من از #مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
ح‌سین ق‌دیانی: این ترانه‌ی محشر «سر ساقی سلامت» رو لابد بارها شنیدین. بی‌خود هم برای من جانماز آب نکشین. بنی‌بشری نیست که این کار دل‌بر رو گوش نکرده باشه! یعنی از سوپرمذهبی بگیر تا سوپرسکولار همه اقلاً هزار بار این شاه‌کار هایده رو شنیدن و نهان یا عیان باهاش صفا یا حتی گریه کردن! حالا حرفم اینه: این بار این ترانه‌ی «بانوی آواز ایران» رو از این زاویه گوش کنین که انگار دارین یه #تحلیل_سیاسی می‌شنوین. اصلاً معرکه بل‌که معجزه است. هایده قریب نیم‌قرن پیش‌، دقیقاً و عمیقاً داشته حال و روز امروز #ایران رو پیش‌بینی و فی‌الواقع #تحلیل می‌کرده: اگه می‌کده امروز، شده خونه‌ی تزویر، تو محراب دل ما، تویی تو مرشد و پیر، همه به جرم مستی، سر دار ملامت، می‌میریم و می‌خونیم، سر ساقی سلامت، یه روزی گله کردم، من از عالم مستی، تو هم به دل گرفتی، دل ما رو شکستی، من از مستی نوشتم، ولی قلب تو رنجید...
▪️
روحت شاد زن. نور به قبر مرمرینت بباره الهی. یه متن توپ طلبت...
🍂از یادداشت‌های بدون تاریخ ح🍁ق

ح‌🍁ق

20 Nov, 19:26


📚کتاب‌خانه‌ی ح‌ق «آیشمن در اورشلیم» هانا آرنت

ح‌🍁ق

14 Nov, 18:23


🍁یادداشت‌های آن‌لاین روزنامه‌نگار بدون روزنامه- ۱۱
#نصرالله
ح‌ق: باز ما یک مهستی گذاشتیم در کانال‌مان، فکر کردی مستی از سرمان پریده و تو را فراموش کرده‌ایم؟ آن‌هم شب جمعه؟ شبی که حکماً تو کربلا هستی و سنوار و هنیه و اصلاً از حمزه‌ی شیر احد بگیر تا همه‌ی شهدای قبل و بعدش همگی در کربلا خیمه زده‌ند؟ چی فکر کرده‌ای راجع به ما سید؟ به خدا که هیچ چیز نمی‌تواند حواس ما را از تو پرت کند! تویی که در آن واحد برای ما داشتی نقش قاسم و احمد و امام موسی و چمران و سیدعباس را بازی می‌کردی و بدون آن‌که ایرانی باشی، داشتی در ضاحیه‌ی مقدسه‌ی مقاومت هم‌زمان سینه سپر می‌کردی برای جمهور، برای جمهوری اسلامی، برای همه‌ی جمهوری‌ها، برای همه‌ی اسلامی‌ها، برای همه‌ی ایرانی‌ها، برای همه‌ی غیر ایرانی‌ها بل‌که تیر صهیونیسم به قلب بنی‌آدم سعدی نخورد. تو در بیروت داشتی از همه‌ی جهت‌های جغرافیایی دفاع می‌کردی تا آدم و حوا بی‌حرم نمانند. اصلاً ما کی دل‌تنگ تو نبودیم سید؟ بگذار اغیار توهم بزنند تو نیستی؛ مهم #خداوند است که امشب تو را کربلا برده و فردایی که دور نیست هم از تو امام‌جماعت مسجدالاقصی می‌سازد...
🍁بیست و چهارم آبان هزار و چهارصد و سه

ح‌🍁ق

14 Nov, 17:51


خیاط خدا
ح‌ق: در شلوغ‌ترین میدان تهران یعنی میدان انقلاب، پیرمرد خیاطی هست؛ جهانی بنشسته در گوشه‌ای؛ با حدود هفتاد و پنج سال سن. اگر شما خواننده‌ی این ناداستان افسوس می‌خورید که چرا هرگز دم‌خور رجب‌علی خیاط نبوده‌اید، من دیدار با خیاطی پژمان را در پاساژ ایران به شما توصیه می‌کنم. دوختن دکمه به کت را خیلی‌ها که حتی خیاط هم نیستند بلدند ولی من امشب دارم قصه‌ی پیر نازنینی را برای‌تان می‌نویسم که قشنگ بلد است دل شما را با نخ عرفان به بلندای عرش بدوزد...
▪️
پیرمرد آدم پرچانه‌ای نیست و حتی در حد تک و توک هم حرف‌های عرفانی نمی‌زند اما #معرفت همین طور مثل در و گهر و البته هنر از منشش می‌بارد. به شکل غریبی هم کاسب حبیب‌اللهی است؛ به قول اهل کسب. نیم‌ساعت با کت‌شلوار شما ور می‌رود و وقتی دست‌آخر ازش می‌خواهی دست‌مزد را بگوید، نرخی می‌گوید که انگار می‌کنی پیرمرد از دهه‌ی شصت، یک ساعت هم جلوتر نیامده: دوازده هزار تومن و اگر دو تومن خرد را نداری، همان ده تومن بس است!
▪️
بار اول پانزده سال پیش گذرم به دکان این خیاط باخدا افتاد. وقتی اجرت را گفت، یک آن فکر کردم دارد اشتباه می‌کند ولی مصرانه گفت که قیمت درست است. گفتم: «این‌جوری که زندگی‌ت نمی‌چرخه!» گفت: «چرخش زندگی من دست اوس‌کریمه. مهم برکت پوله، نه اندازه‌ی پول!» درآمدم: «بی‌خود نیست این همه عکس همت و صیاد و چمران و حاج‌امینی و حاج‌احمد، بر در و دیوار خیاطی شما.» جواب داد: «این شهید که می‌بینی، حمید شاه‌محمدی است. من عمویش بودم. سیم متصلی داشت. آدم بود. انسان بود.» خوب یادم هست برای عرض اندام به پیرمرد گفتم: «این جوان‌ها بی‌آن‌که معصوم را دیده باشند، خدایی عجب رشدی کردند» که خیاط درجا برجکم را آورد پایین: «تو از کجا می‌دانی معصوم را ندیده بودند؟ تو از کجا می‌دانی امام زمان در مهران نبود؟»
▪️
صاحب خیاطی پژمان در همان دیدار اول، دل مرا برد. جوری برد که هنوز هم هر وقت دلم می‌گیرد، یک تک پا می‌روم پیش پیرمرد. مثل همین امشب که البته یک کار خیاطی هم داشتم ولی این بار که نرخ را گفت هشت تومن، رسماً عصبانی شدم: «یعنی چی هشت تومن آخه؟» خندید: «یعنی همین که گفتم!» بعد هم عجب جمله‌ای گذاشت کف دستم: ایمانت به خدا ضعیفه، برو تقویتش کن...
🍁بیستم دی هزار و چهارصد

ح‌🍁ق

14 Nov, 17:50


عزیز مثل باباکبابی
ح‌ق: دل‌تنگی غروب جمعه فقط آدینه‌های دهه‌ی شصت که کم‌کم باید شال و کلاه می‌کردیم و برمی‌گشتیم خانه‌ی خودمان. یعنی غم عالم می‌نشست در دل ما نوه‌ها. هر چه پنج‌شنبه‌ها را دوست داشتیم، از جمعه‌ها متنفر بودیم. پنج‌شنبه‌ها دل‌خوش به وصال بودیم و جمعه‌ها بیم جدایی داشتیم. جدایی از خانه‌ی عزیز. حتی ناهار کباب باباکبابی هم کوفت‌مان می‌شد، وقتی می‌دانستیم تا ساعاتی دیگر باید فلنگ را ببندیم...
▪️
من معمولاً بنا را می‌گذاشتم بر ناسازگاری و آن‌قدر آب‌غوره می‌ریختم که کار بیخ پیدا می‌کرد. یک بار همین ساعت‌های جمعه بود که از بس گریه کردم، دل خدا به رحم آمد. زد و یک برفی آمد که به دو ساعت نکشیده، هواشناسی به‌ترین اطلاعیه‌ی عمرش را صادر کرد: «کلیه‌ی مدارس تهران فردا تعطیل است» و این یعنی اوج هیجان. آبجی‌خدیجه جلدی رفت بغل پدربزرگ. من اما سینه‌ی عزیز را چسبیدم که همه‌ی جاذبه‌ی زمین را در خودش جا داده بود. یعنی هیچ کجا برایم سینه‌ی مادربزرگ نمی‌شد، به خصوص که عزیز هم در همان حال حسابی قربان‌صدقه‌م می‌رفت. من از صدای ضربان قلب عزیز، مهر و محبت بابااکبر را می‌شنفتم. وقتی دستم روی قلبش بود، انگار داشتم صدای پدرم را می‌شنیدم. احسان و حسان عمه‌فاطی هم. فاطمه‌ی آقاابراهیم هم. ما هفت‌هشت تا فرزند شهید بودیم که فقط زیر یک خیمه اشک‌های‌مان بدل به خنده می‌شد؛ خیمه‌ی عزیز. الباقی نوه‌ها هم مثل ما. هاجر عموعلی که باباکبابی و عزیز در حکم پدر و مادرش بودند. دوقلوهای عمومحسن و بعدها احمدرضا. حمیده و حسن. بچه‌های عموحبیب. بچه‌های عموعلی. بچه‌های عمه‌طاهره. حالا دیر به دیر هم‌دیگر را می‌بینیم. نگو خانه‌ی عزیز ستون خانواده بود و ما قدرش را ندانستیم. قدر پنج‌شنبه‌شب‌هایی که اندازه‌ی پنجاه نفر لحاف و تشک می‌انداختیم و خانوم‌ها آن طرف تا کله‌ی صبح بگوبخند داشتند و ما آقایون هم این طرف و گاهی چنان صدای پچ‌پچ‌مان بالا می‌رفت که دست‌آخر باباکبابی کفری می‌شد: «بر آرزودار اولاد لعنت! نمی‌خواین بخوابین پدرسوخته‌ها؟» عزیز ولی هیچی بروز نمی‌داد که هیچ، خودش هم پا به پای ما بیدار می‌ماند...
▪️
این قصه‌واره حکایت شب‌هایی است که جا دارد به عنوان «میراث فرهنگی» ثبت شود. هفته‌ای یک نوه به ما اضافه می‌شد اما لحاف و تشک کم نمی‌آمد. خدا کریم بود و حال ما خوش. الان که نگاه می‌کنم می‌بینم چه زود بزرگ شدیم و چه زود جای قصه با غصه عوض شد. حالا باید از آغوش مادر بوی عزیز و باباکبابی و پدر را بشنوم‌. کاش قادر باشم بر این خجالت بی‌خود غلبه کنم و یک روز یک دل سیر مادرم را بغل کنم...
🍁نوزدهم دی هزار و چهارصد

ح‌🍁ق

14 Nov, 16:21


🔻خاطرات هاشمی به زبان طنز
🔺️سال‌روز کربلای پنج در آسمان
ح‌ق: با امام [خمینی] و مرحوم [احمدآقا] به استقبال حاج [عیسی] رفتیم که روزهای اخیر دعوت حق را لبیک گفته بود. عاقبت عیسی [حاج] را از عاقبت خودم به‌تر تشخیص دادم و کمی بغض کردم. خمینی [امام] از حاج [عیسی] بابت مواضع خوبی که در سال هشتاد و هشت در دفاع از خامنه‌ای [آیت‌الله] گرفت، از عیسی [حاج] تشکر کرد. حاج [عیسی] از امام [خمینی] پرسید: «آیا در دیار باقی هم این افتخار را دارم که هم‌چون دیار فانی، خادم شما باشم؟» که خمینی [امام] جواب داد: «نمی‌دانم؛ اطلاعی ندارم!» من هم به امام [خمینی] گفتم که از وقتی فوت شده‌ام، عشق و علاقه‌م به آیت‌الله [خامنه‌ای] بیش‌تر شده، که خمینی [امام] در پاسخ گفت: «که چه؟» مقداری گریه کردم. با اجازه‌ی چرتائیل [ملکه‌ی خواب] به خواب پاس‌دارهایم در جماران رفتم و از سرتیم خواستم که حواسش باشد پرونده‌ی اعمالم را در روز قیامت، اشتباهی به دست چپم ندهند. ظهر عفت [مرعشی] از کیش [جزیره] به خوابم آمد. از مصاحبه‌های فائزه گله داشت. تذکرات لازم را دادم. بعد از ناهار آقایان مطهری [فیلسوف] و شریعتی [دکتر] آمدند. با وجود تذکر فرشته‌ها هنوز بر سر اداره‌ی ارشاد [حسینیه] با هم اختلاف‌نظر دارند. قرار شد موضوع با وساطت بهشتی [دکتر] پی‌گیری شود. روحانی [حسن] خواست به خوابش بروم و در عالم خواب، کمی دل‌داری‌ش بدهم که نپذیرفتم. گلایه دارد که چرا عضو مجمع تشخیص نیست. بی‌خود گلایه دارد. از این‌که در انتخابات، از حسن [روحانی] حمایت کردم، ندامت‌هایی دارم ولی هنوز به شکل کامل پشیمان نشده‌م. به مناسبت سال‌روز عملیات کربلای پنج، با تعدادی از شهیدان به دیدار امام [خمینی] رفتیم. آقایان اشتر [مالک] و حمزه [جنگ احد] و عمار [یاسر] هم بودند. گویا قبل از آغاز رسمی دیدار، شهدای صدر اسلام، از نزدیکی ظهور، چیزهایی به امام [خمینی] گفته‌اند. ظاهراً قرار است جمعی از شهدای جنگ تحمیلی به نمایندگی از همه‌ی شهدا، با امام [زمان] به زمین برگردند و جهان را از عدل و داد پر کنند. تذکر دادم که مبادا در راه احقاق حق به کسی ظلم شود که یاسر [عمار] گفت: «بی‌خیال اکبر!» یاسر [عرفات] آمد و از عمار [یاسر] گله داشت که چرا او را با شهدای انتفاضه در یک مکان قرار نداده‌اند. از طریق حاج [عیسی] گله‌ی عرفات [یاسر] را به گوش یاسر [عمار] رساندم که ایشان جواب داد: «بدی سازش این است که هزینه‌هایش تا قیام قیامت ادامه دارد!» در خلوت خودم، حاضرجوابی عمار [یاسر] را نپسندیدم و کمی بغض کردم. دکتر چمران [مصطفی] آمد و خواست دو تایی به ملاقات مولانا برویم. چون اهل شعر نیستم، پذیرفتم که تنهایی برود...
🍁نوزدهم دی هزار و چهارصد

ح‌🍁ق

14 Nov, 16:20


نویسنده: اکبر هاشمی
ح‌ق: ناظر بر کارم، عجیب‌ترین و در عین حال جالب‌ترین هاشمی را «هاشمی نویسنده» می‌دانم. کسی که می‌توان مدعی شد همه‌ی عمرش را هر شب وقت گذاشته و نوشته. صرف نظر از محتوای خاطرات هاشمی، خود همین ممارست بی‌وقفه در نوشتن خاطره‌های روزانه قابل ستایش است. کاری بسیار سخت و نفس‌گیر که لابد شماری از خود ما اقلاً یک بار تجربه‌ش کرده‌ایم. این‌که سال نو را با سررسید نو شروع کنیم و البته به محض نوشتن خاطره‌ی بارانی روز سیزده‌به‌در، عطای این قلم‌زنی را به لقایش ببخشیم. فراموش نکنید هاشمی آدم بی‌کاری نبود. مرحوم در دهه‌ی شصت فقط در یک قلم با حکم امام «فرمانده‌ی جنگ» بود لیکن چه شلمچه بود، چه اهواز و چه ته‌ران، باز هم ولو زیر موشک‌باران صدام، جوهر نوشتن‌های روزمره‌ش نخشکید. نوشته‌هایی که هر از گاه دست‌مایه‌ی قلم من می‌شود؛ نه برای دشمنی با هاشمی بل‌که برای مزاح با هاشمی؛ که #طنز با #نوش مأنوس‌تر است تا نیش...
▪️
مفتخرم که همه‌ی مجموعه کتب «خاطرات هاشمی» را دارم؛ اگر چه همه را وقت نکرده‌م بخوانم. هاشمی در «خاطرات هاشمی» قطب عالم امکان است. همه‌ی گره‌ها به دست او باز می‌شود و همه‌ی عناصر سیاسی با مراجعه به او راهی به رهایی پیدا می‌کنند. این را البته به طعنه ننوشتم. حب نفس در ذات آدمی است؛ به خصوص وقتی می‌خواهد از خودش بنویسد. در ذات آدمی است که «خود» را بگذارد وسط و از دیگران جز مشتی خدم و حشم نسازد. خاطره‌نگاری تعریف دیگرش می‌شود خودنگاری. پس خیلی هم بی‌راه نیست که آدم‌ها را در خاطره‌نوشت‌ها یا خودنوشت‌های‌شان، فراتر از آن‌چه که واقعاً هستند ببینیم...
▪️
#دی ماه درگذشت هاشمی است. با ملاک‌هایی چون خمینی و خامنه‌ای بل‌که سیدالشهدای ایثار و ایستادگی قطعاً حق نداریم منکر زحمات این آدم برای نهضت و نظام شویم. نقد ما به رفسنجانی هشتاد و هشت سر جای خود محفوظ؛ خدمات متعدد و متنوع هاشمی نباید خیانت خوانده شود. گمانم هنوز هم دو جور دارد به هاشمی ظلم می‌شود. اول از ناحیه‌ی کسانی که هاشمی را کلاً سیاه می‌خوانند، دوم از سوی افرادی که بنا دارند از هاشمی بت بسازند. بماند که شماری از همین دسته‌ی دوم، در عصر دوم خرداد چقدر بد با هاشمی تا کردند...
▪️
یکی از سایت‌های دوم خردادی امروز تیزری از سردار قلوب همه‌ی ما پخش کرد با این عنوان که «مصادره ممنوع!» سلمنا! جناح اصول‌گرا نباید با سوءاستفاده از اهرم TV به مصادره‌ی شهدا بپردازد. محمدابراهیم و حسین و مصطفی و احمد و محمد و مهدی و حمید ندارد. شهیدان به همه‌ی ملت تعلق دارند. با همین دست‌فرمان البته می‌توان علیه مصادره‌ی رجل انقلابی مثل هاشمی هم قیام کرد...
🍁نوزدهم دی هزار و چهارصد

ح‌🍁ق

14 Nov, 16:19


از صفحات هاشمی‌محور شماره‌ی چهاردهم مجله‌ی حق
https://t.me/revayatehagh1400/12001

ح‌🍁ق

14 Nov, 16:19


از صفحات هاشمی‌محور شماره‌ی چهاردهم مجله‌ی حق
https://t.me/revayatehagh1400/12001

ح‌🍁ق

14 Nov, 16:18


از صفحات هاشمی‌محور شماره‌ی چهاردهم مجله‌ی حق
https://t.me/revayatehagh1400/12001

ح‌🍁ق

14 Nov, 16:15


از صفحات هاشمی‌محور شماره‌ی چهاردهم مجله‌ی حق
https://t.me/revayatehagh1400/12001

ح‌🍁ق

14 Nov, 16:15


از صفحات هاشمی‌محور شماره‌ی چهاردهم مجله‌ی حق
https://t.me/revayatehagh1400/12001

ح‌🍁ق

14 Nov, 16:14


از صفحات هاشمی‌محور شماره‌ی چهاردهم مجله‌ی حق
https://t.me/revayatehagh1400/12001

ح‌🍁ق

14 Nov, 16:03


نسخه‌ی دکتر مصطفی
ح‌ق: هنوز هم دقیق نمی‌توان حکم داد که آیا آن دو تا لوله‌ی تانک واقعاً در عینک چمران بود یا قصد این بود که با دست‌کاری عکس نوبر کاوه گلستان، چهره‌ای خشن از چمران مخابره شود. مسعود بهنود و دار و دسته، عکس مصطفی چمران را با همان عینک و البته با همان دو تا لوله‌ی تانک بردند روی جلد مجله و یک متن آلوده به بغض هم درباره‌ی وزیر دفاع دولت موقت نوشتند که حسابی حرص دکتر را دربیاورند. این مال روزهایی است که «فرمانده‌ی ستاد جنگ‌های نامنظم» از زمین و زمان، بد می‌شنید. راست‌ها یک جور چمران را می‌زدند، چپ‌ها یک جور، حزب‌اللهی‌ها یک جور، نماینده‌های مجلس یک جور و چون چمران، نه از سپاه برآمده بود و نه از ارتش، حتی ارتش و سپاه هم خیلی ارادتی به نسخه‌هایی که دکتر مصطفی می‌پیچید، نداشتند. یک طرف می‌گفت چمران در حمایتش از بازرگان صادق نیست و طرف دیگر هم از قضا مستند به رابطه‌ی چمران با زعمای نهضت آزادی، در ولایت‌پذیری او تشکیک می‌کرد که خیلی هم حالا دلش با روح‌الله صاف نیست. الان باور آن‌چه نوشته‌م سخت است لیکن فضا همین قدر تیره و تار بود علیه چمران. اگر در بین معممین فحش‌خور بهشتی حرف نداشت، در بین کت‌شلواری‌ها هیچ کس اندازه‌ی مصطفی چمران ناسزا نشنید. انگار دکتر همیشه‌ی خدا متهم بود؛ چه وقتی در جبهه جنگ می‌کرد، چه موسم زندگی در شهر...
▪️
پس‌فردای انتشار مجله، مهندس بازرگان به بهنود زنگ می‌زند که چمران می‌خواهد تو را ببیند. من نمی‌دانم آیا آن روز بعد از تلفن رئیس دولت موقت، بهنود فاتحه‌ای هم احیاناً برای خودش خوانده بود یا نه، ولی این‌قدر می‌دانم که ناظر بر فضایی که علیه چمران ساخته بودند، لابد تا این حد ترسیده بود که ببینی چمران چه کاری می‌تواند با من ژورنالیست داشته باشد! الحمدلله مسعود بهنود خودش این دیدار را روایت کرده. این‌که ساعت یک بام‌داد می‌رود محله‌ی شادمان تهران و چمران را می‌بیند که تک و تنها بیرون در منتظرش نشسته با عبایی بر دوش. انگار نه انگار که چمران، وزیر دفاع است و فضا هم متشنج. حالا ببین نسخه‌ی دکتر مصطفی برای بهنود چه بود: شنیده‌ام اهل شعری. بیا با هم #مولانا بخوانیم...
▪️
گمانم همین بود هدف خمینی از املای انقلاب بل‌که هدف مولوی از انشای مثنوی: تبلور شمس وجود آدمی. واقعیت آن است که در لنز عینک #شهید_چمران دو تا لوله‌ی تانک نبود؛ دو تا بیت بود:
بشنو از نی چون حکایت می‌کند
از جدایی‌ها شکایت می‌کند
کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
🍁چهاردهم دی هزار و چهارصد

ح‌🍁ق

14 Nov, 15:57


درباره‌ی علی
ح‌ق: آدم‌ها چرا چپ می‌کنند؟ آدم‌ها از کجا چپ می‌کنند؟ و چی این وسط نقش کاتالیزور را بازی می‌کند؟ این متن «درباره‌ی علی» است اما شما می‌توانید جای علی بگذارید اکبر...
▪️
روزهایی را به یاد می‌آورم که علی لاریجانی بیش‌تر از همه‌ی راستی‌ها از جناح چپ فحش می‌خورد. علت واضح بود. طیف افراطی دوم خرداد، رئیس وقت تلویزیون را نه تنها منصوب بل‌که یار رهبر می‌دانست. فقط کاریکاتورهایی را که نیک‌آهنگ کوثر، آن سال‌ها تقریباً هر روز یکی علیه علی می‌کشید جمع کنی، یک کتاب می‌شود. سهل است که حکم بدهیم هنگام ریزش، بدون استثناء کرم از خود درخت است ولی قضاوت بر مدار انصاف و مر عدالت به‌تر است. واقع امر این است که یک جریان در داخل جبهه‌ی انقلاب تنش می‌خارد که هر روز از شعاع ره‌روان ره‌بر کم کند تا یاران حضرت آقا در صدر انقلاب فیکس بشود همان عدد قلیل یاران حضرت مولا در صدر اسلام. این جریان که نبضش در گروه پای‌داری می‌زند، تقریباً که نه، تحقیقاً همه‌ی چهره‌های سیاسی را «ضد ولایت» می‌خواند و آن‌قدر این ضدیت را تبلیغ می‌کند که خود سوژه هم حتم کند که بله! انگار من واقعاً ضد ولایتم! مع‌الاسف رگه‌هایی از این تفکر در شورای نگهبان چنان واضح دیده می‌شود که آدمی یک آن شک می‌کند نکند دلایل رد صلاحیت علی را یکی از اعضای پای‌داری نوشته. دقت شود که این‌جا بحث نقد نیست، بحث هتک حیثیت است و فقط هم محدود به لاریجانی نیست. آنی به یاد بیاورید که وقتی ره‌بر انقلاب، آقای آملی را به سمت ریاست مجمع تشخیص مصلحت منصوب کرد، چه کرد این جماعت. این‌ها حتی قالی‌باف را هم همان روحانی می‌دانند و البته خطرناک‌تر، چرا که معتقدند حاج‌باقر بر خلاف شیخ‌حسن در لباس دوست مشغول ایفای نقش است...
▪️
برگردیم به چند پرسش اول متن و صدالبته به‌تر است برگردیم به منش سرداری که این روزها سال‌گرد شهادتش باز دل‌ها را دل‌تنگ نمونه‌ی اعلای مردان بی‌ادعا کرده است. همان که باری بر جبین مصباح بوسه زد، نه تنها پیشانی آملی را هم بوسیده بود بل‌که در روز تشییع پیکر هاشمی گفته بود: «هاشمی تا روز آخر استکبارستیز باقی ماند.» این یعنی مشکل من با رفسنجانی دلیل نمی‌شود که خدمات هاشمی را هم خیانت بخوانم. این یعنی مکتب جبهه و جنگ با مرام بی‌مرام‌های پای‌داری فرق می‌کند. این یعنی من قاسم همه‌ی ملتم، نه قاسم اصول‌گراها...
▪️
به‌ترین فیلم اصغر فرهادی «درباره‌ی الی» را مکرر دیده‌ام اما کی می‌تواند دقیق داوری کند که مقصر اول غرق شدن الی در دریای داوری‌های ناتمام ما چه کسی بود؟ الی و علی ندارد؛ والله ما نه دادگاهیم، نه الله...
🍁سیزدهم دی هزار و چهارصد

روایت حق

29 Oct, 10:55


🚩حکایت ح‌ق
📍نقد ناصحانه‌ی بچه‌های محترم بالا
📍بپردازید به همان ابرمفهوم مقاومت
https://t.me/revayatehagh1400

روایت حق

29 Oct, 08:10


ویس مهم؛ حتمن گوش کنین رفقا

روایت حق

29 Oct, 08:03


🚩برشی از متن ح‌ق درباره‌ی خباثت حرام‌خوارها
پنج سال پیش علی کریمی بغض الان را نداشت ولی نظام و رسانه‌های نارسش نه فقط هیچ تلاشی برای حفظ جادوگر نکردند بل‌که هی او را عاصی‌تر و عصبانی‌تر کردند؛ کفری‌تر کردند.‌ نه انگار که ساخت و پرداخت استعدادی در حد و اندازه‌های بی‌نظیر علی کریمی و آن‌هم در شمایل یک «سرمایه‌ی ملی» شاید قرنی یک بار هم دست ندهد. آدم‌ها را رسماً می‌اندازید به موضع؛ بعد که موضع گرفتند، محکم‌تر می‌زنیدشان؟ این چماق را بلند کنید بر سر پدر و مادرتان که ای لعنت خدا و خلق بر پدر و مادرتان. از بیت‌المال نان حرام به شما داده‌ند. عمارتان که نکرده‌ند؛ هارتان کرده‌ند...
🚩به شدت ح‌سین به حدت ق‌دیانی

روایت حق

29 Oct, 01:15


🚩حکایت ح‌ق
📍تاکتیک من در قبال فن هزار چاقو
📍به شدت ح‌سین به حدت ق‌دیانی

روایت حق

29 Oct, 00:46


🚩حکایت ح‌ق
ویسی مهم ناظر بر یادداشت بالا

روایت حق

28 Oct, 23:17


داش‌علی را می‌فهمیم و شما نفهم‌های ضد رسانه را نه
#هشت
ح‌ق: رفتار و گفتار این سال‌های اخیر #علی_کریمی را درک می‌کنم. قطعاً در همه‌ی موضع‌گیری‌ها او را محق نمی‌دانم ولی حتی در تندترین حتی بی‌ربط‌ترین حرف‌ها هم او را کاملاً درک می‌کنم. فی‌الواقع آن‌چه عجیب است، صبر و متانت زیاده از حد علی دایی و کریم باقری و مهدی مهدوی‌کیا و عادل فردوسی‌پور و رسول خادم و در شکل هنری آن #پرویز_پرستویی و در شکل سیاسی آن #دکتر_ظریف و دست کم پنجاه- شصت میلیون ایرانی دیگر است، نه استوری‌های حق یا ناحق علی کریمی علیه ره‌بران مقاومت. ری‌اکشن علی کریمی از قضا نرمال‌ترین واکنش به این صدا و سیمای مفلوک نیز به این جبهه‌ی سگ‌صاحاب انقلاب است. یحیی سنوار که سهل است؛ جادوگر اگر پشت‌سر خود #خدا هم صفحه بگذارد، باز قابل درک است. این‌که مدام می‌گفتیم «باد نکارید و الا طوفان درو می‌کنید» برای همین چیزها بود.‌ روشن بنویسم: شما منفورید و کریمی محبوب؛ گیرم شما حامی فرشته باشید و کریمی مدافع دیو باشد. داستان را همه می‌دانند...
▪️
پنج سال پیش علی کریمی بغض الان را نداشت ولی نظام و رسانه‌های نارسش نه فقط هیچ تلاشی برای حفظ جادوگر نکردند بل‌که هی او را عاصی‌تر و عصبانی‌تر کردند؛ کفری‌تر کردند.‌ نه انگار که ساخت و پرداخت استعدادی در حد و اندازه‌های بی‌نظیر علی کریمی و آن‌هم در شمایل یک «سرمایه‌ی ملی» شاید قرنی یک بار هم دست ندهد. آدم‌ها را رسماً می‌اندازید به موضع؛ بعد که موضع گرفتند، محکم‌تر می‌زنیدشان؟ این چماق را بلند کنید بر سر پدر و مادرتان که ای لعنت خدا و خلق بر پدر و مادرتان. از بیت‌المال نان حرام به شما داده‌ند. عمارتان که نکرده‌ند؛ هارتان کرده‌ند...
▪️
داش‌علی کریمی حتی در این ورژن اخیر خود هم «وطن‌فروش» نیست. او نتیجه‌ی قهری و ثمره‌ی طبیعی حکومت بر مدار وطن‌فروشی و درآوردن لج هم‌وطن‌های شریف‌مان است. کاش شومن‌های دوزاری TV القاب برازنده‌ی جبلی- جلیلی و قطب‌الاقطاب حزب مفلوک پای‌داری را خرج جادوگری نکنند که برای ما تا همیشه‌ی خدا #محبوب و #محترم است؛ خواه تاجی یا استقلالی باشیم. هم‌چنان که #علی_دایی تا ابد برای ما قابل احترام است...
▪️
نوشتم: علی کریمی قابل درک یا به عبارت به‌تر «لازم‌الفهم» است. باری داش‌علی قابل درک است و «به درک» را باید به سوپرمصباحیست‌های ضد وطن لج‌درآر دشمن‌ساز بی‌سود و سواد احمق گفت که نیک اگر بنگری مقاومت بل‌که ولایت نه از استوری‌های #کریمی بل‌که از دوستی خاله‌خرسه‌ی همین جماعت حریص روی «دفع حداکثری» دارد ضربه می‌خورد...
🚩هشتم آبان هزار و چهارصد و سه
https://t.me/revayatehagh1400

روایت حق

28 Oct, 17:43


نگه‌بان صلح و قربانی جنگ
ح‌ق: حواسم هست که نوشتن از احرار مقاومت، جنگ‌پرستم نکند و از من هم موشک‌پرست علاف دیگری در میدان فلسطین نسازد. برای من فقط آن دست چمران که اسلحه دارد اصالت ندارد؛ حواسم به آن یکی دستش هم هست که دارد گل آفتاب‌گردان را ناز می‌کند...
▪️
کاش تعداد شهدای ما از حمله‌ی اخیر اسرائیل خلاصه در همان چهار ارتشی عزیز می‌شد. این پنجمی که اتفاقاً نظامی هم نبود، شاید حتی درد بیش‌تری دارد. باز از شهدای مظلوم ارتش چند نفر پیدا می‌شوند که یاد کنند ولی بمیرم برای کس و کار شهید رحیم‌پور. بنده‌ی خدا در نسیم‌شهر نگه‌بان یک شرکت پیمان‌کاری بود و اصالتاً اهل تکاب. گاه به چهره‌ش نگاه می‌کنم و انگار می‌کنم از آن‌هایی بود که به عمرش با هیچ کس جنگ نداشت. از آن معمولی‌های واقعاً معمولی...
▪️
یک مدت این خوره افتاده بود به ذهنم که ببینم آخرین نفری که در جریان جنگ تحمیلی شهید شد، چه کسی بود. می‌دانید؛ آخرین قربانی جنگ هنوز به دنیا نیامده. او نسل هفتم یکی از شهداست که جنگ حتی اثر نامبارکش را روی آن طفل معصوم هم باقی می‌گذارد...
▪️
و #جنگ همین قدر #نکبت است...
🚩هفتم آبان هزار و چهارصد و سه
https://t.me/revayatehagh1400

روایت حق

28 Oct, 14:37


#روز_کوروش
ح‌ق: در خیال مردم #پاسارگاد قبر کوروش است و #کوروش هم نماد تمدن بل‌که مدنیت تاریخی- باستانی ایرانیان. شماری از قوی‌ترین مفسران قرآن هم کوروش را قابل انطباق با ذوالقرنین نبی می‌دانند و از او به نیکی و عظمت یاد می‌کنند. بماند که بعضی مورخان از قضا نزدیک به حکومت هم کم و بیش همین نظرات را درباره‌ی کوروش دارند. با این همه عمل‌کرد ضد رسانه‌ی نظام در روز هفتم آبان از جمله مصادیق تبدیل فرصت به تهدید است. یک مواجهه‌ی گشت ارشادی زشت و پلشت که فقط آب به آسیاب ضد انقلاب می‌ریزد. تو وقتی در آستانه‌ی روز کوروش همه‌ی راه‌های ورودی به پاسارگاد یا تخت جمشید را می‌بندی و از آن‌سو برای اقامه‌ی نماز در یک بنای تاریخی دیگر خارج از جغرافیای امروز ایران شمارش معکوس می‌روی، نه فقط مسجدالاقصی را از چشم مردم می‌اندازی بل‌که خودت با دست خودت به شعار «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» ضریب مضاعف می‌دهی. تو وقتی در مقام عمل به مردم پیام می‌دهی که با کوروش حال نمی‌کنی، نباید توقع داشته باشی که مردم کشورت با امثال نصرالله و سنوار حال کنند. کاش عوض دمیدن در دوگانه‌ی ملیت- مقاومت یا هویت- شریعت و بازی در زمین اینترنشنال خودت متولی تکریم کوروش می‌شدی و روز هفتم آبان را به روز وحدت تاریخی مردم ایران تبدیل می‌کردی. کاش از روز اول آبان همه‌ی ورودی‌های پاسارگاد را چراغانی می‌کردی؛ نمایش‌گاه کتاب با محوریت کوروش برپا می‌کردی؛ شناخت جوان‌های سرزمینت را از امثال علامه طباطبایی و حسین نصر و حتی دکتر ولایتی بیش‌تر می‌کردی؛ یک طرف عکس پیش‌گامان تاریخی این کهن‌سرزمین را در شیک‌ترین قاب‌ها تزئین می‌کردی و آن طرف را به تصاویر شهدای وطن اختصاص می‌دادی؛ چمران را می‌گذاشتی، صیاد را می‌گذاشتی، بروجردی را می‌گذاشتی و توهم هم نمی‌زدی که با گذاشتن عکس نادر جهان‌بانی عرش خدا لرزان می‌شود. روشن می‌نویسم: جای عرضه‌ی اثر «خدمات متقابل اسلام و ایران» مرتضی مطهری در همین منظومه‌ای است که شرحش رفت. کتاب‌های زرین‌کوب و امانت و موحد را هم بگذار و بگذار قوه‌ی عاقله‌ی جوان ایرانی رشد کند. عوض پرسه‌های بی‌حاصل مجازی #کتاب بخواند و راه صواب را خود با اختیار رو به رشد خود #انتخاب کند. کاش پر می‌کردی محوطه را با صدای بنان، شجریان، ناظری، سراج و اگر هم چهار تا جوان می‌خواستند #معین یا #هایده گوش کنند، حتم کن به بزرگی گناه زمین‌خواری نیست. تو اگر این جور عمل می‌کردی، نه فقط بزرگ‌ترین سیلی را به اینترنشنال زده بودی که ملت هم قطع به یقین هم‌راهی بیش‌تری با مقاومت می‌کرد...
🚩هفتم آبان هزار و چهارصد و سه
https://t.me/revayatehagh1400

روایت حق

24 Oct, 18:50


🚩حکایت ح‌ق
📍تشریح فتنه‌ی چهار شاخه‌ی مصباح
📍ویس هفتاد دقیقه‌ای ح‌سین ق‌دیانی
📍یک تحلیل درباره‌ی مارهای عمارنما
📍مصباح یزدی #خسارت_محض بود

روایت حق

24 Oct, 12:37


شب عید یادته مطلب نوشتی به من گفتی حروم لقمه، بخاطر استوری کسی که هیچ دخلی به من و روزنامه نداره، من بهت زنگ زدم، چند روز بعدش اومدم پیشت، در حالی که فحشت روی کانال بود. تو خودت حاضر بودی اگر کسی بهت فحش داده بهش سر بزنی؟

روایت حق

24 Oct, 12:37


جمعه زنگ زدم اگر خونه‌ای بیام پیشت، تو مسیر بودم برای همین چند بار زنگ زدم، فکر کردم مشغولی، بعدا فهمیدم بلاک کردی. مطلبی هم ندیده بودم ازت.
درباره نقد و تلفن جواب ندادن هم، کدوم نقد؟ در همه این سالها هرچی دلت خواسته نوشتی ولی من تلفن که هیچ پیشت هم اومدم.

روایت حق

24 Oct, 06:16


🚩الی بیت‌المقدس- شهید هاشم صفی‌الدین
ح‌ق: در دوران ابتدایی از بین همه‌ی اشکال هندسی عاشق دایره و مثلث بودم ولی کشیدن دایره پرگار می‌خواست و مثلث هم از شانس من سر از پرچم یهودا درآورده بود.‌ این اولین شکست عشقی من بود در شاخه‌ی هندسه‌ی علم ریاضی. سر همین آن روزها عاشق این ترانه شده بودم: سر زنگ هندسه، می‌گم این درسا بسه...
▪️
فکر کنم اوایل عصر دبیرستان بود که افتادم به وادی خواندن از شهدا و انکشف من هم می‌توانم مثلث خودم را داشته باشم. توی یک برگه‌ی A4 یک مثلث بزرگ کشیدم. این‌ور و آن‌ور کف مثلث را اختصاص دادم به متوسلیان و همت؛ آن بالا هم نوشتم بروجردی. یک کتاب درباره‌ش خوانده بودم به اسم «مسیح کردستان» که نمی‌دانم در کدام اسباب‌کشی گم شد...
▪️
آخرای دبیرستان موسی صدر و چمران کراش‌های جدیدم بودند ولی با دو ضلع که نمی‌شد مثلث ساخت. در همین افکار بودم که با کتاب دیگری آشنا شدم: «خدا بود و دیگر هیچ نبود» به قلم دکتر مصطفی. جانم به نسخه‌ی چمران. آن یکی ضلع هم جور شد: خدا. خدایی که همان روزگار «هندسه‌ی مقاومت» را به یک #مثلث_محشر دیگر رساند که من اسمش را گذاشته بودم مثلث حزب‌الله با اضلاع نصرالله و مغنیه و صفی‌الدین...
▪️
دیشب که خبر شهادت سیدهاشم تأیید شد، رفتم به همان روزهای جوانی و بعد این افتاد توی دلم که اگر به تعداد مثلث هم باشد، باز حزب‌الله دست بالاتر را دارد. بعدتر خودم برای خودم خبر شهادت امام موسی و احمد متوسلیان را هم تأیید کردم تا همه‌ی نه ضلع سه مثلث مقاومت عاقبتی جز شهادت نداشته باشند...
▪️
شب قبل از خواب متوجه خبط وحشت‌ناکم شدم: آخر آدم حسابی هیچ حواست نبود که برداشتی و خدا را هم با شهدا بر زدی؟ اصلاً #خدا مگر #شهید می‌شود؟ و گیرم بشود؛ در آن صورت کی می‌خواهد روزی خدا را بدهد؟ بماند که خدا در هیچ تابوتی جا نمی‌شود و مراسم تشییع پیکر مطهرش هم گیر و گورهای حقوقی و شرعی و عرفی خودش را دارد...
▪️
خلاصه که در بدترین شکل یأس فلسفی و با هر والذاریاتی بود خوابم برد و فکر کنم خیلی طول نکشید که عدل خواب خدا را دیدم: به اضلاع هیچ کدام از مثلث‌های مقاومت دست نزن که راستش خیلی هم غلط فکر نکردی بنده‌ی من. یعنی می‌دانی؟ من که خدا باشم، یک جوری عاشق شهدای راهم هستم که دلم خواسته خودم هم با هر شهیدی شهید بشوم. خدا هستم دیگر؛ چطور دلم روا بدهد که شهید خط خودم را تک و تنها رها کنم؟ همین هاشم صفی‌الدین! شما فکر می‌کنید غریبانه و در گم‌نامی شهید شد؟ خب اشتباه می‌کنید دیگر! از عوالم غیب من با خبر نیستید و هی هم الکی برای خودتان غم و غصه می‌خورید! هاشم صفی‌الدین روی سینه‌ی خودم به #شهادت رسید و آن‌قدر ناز که خودم هم خواستم با او شهید شوم! حالا هم‌ بی‌خود نگران نباش! من جوری شهید نمی‌شوم که توی وعده‌ی «حزب‌الله هم‌الغالبون» بمانم! حواسم به وعده‌هایی که داده‌م هست. اصلاً سر همین است که هیچ کس تا به حال خبر شهادت من را به شکل رسمی تأیید نکرده! خدا هستم دیگر! کمی نقشه‌هایم پیچیده است! حال کردی زحمت رشد و پرورش موسی را عدل انداختم گردن فرعون یا نه؟ خدایی حال کردی یا نه؟ خدا هستم دیگر! ناامید ناامید ناامید می‌کنم؛ بعد در اوج همین ناامیدی، زبان برّان زینب را ارزانی خون سرخ حسین می‌کنم. خدا هستم دیگر! همان که همان روزها می‌نوشتی به «نام #الله پاس‌دار حرمت خون شهیدان» و آخ که چقدر کیف کردم مرا با موسی صدر و مصطفی چمران در یک مثلث رسم کردی! من از این اخلاق‌ها ندارم! اتفاقاً از این ناراحت می‌شوم که حرف از شهدا باشد و هیچ حرفی از من نباشد! من را همیشه با زیبایی چشم‌های موسی صدر به یاد بیاور؛ با نقاشی شمع چمران؛ با متوسلیان در انتهای افق؛ با همت در مجنون؛ با بروجردی در جبهه‌ی غرب؛ با مغنیه در ناحیه‌ی ضاحیه؛ با نصرالله در آیه‌ی «اذا جاء نصرالله و الفتح» و با صفی‌الدین در صحن و سرای مسجدالاقصی به زودی؛ به زودی زود! راستی! خرم‌شهر آزاد شد، ممد جهان‌آرا بود؟ پس شک نکن آزادی غزه و قدس هم بدون فتحی شقاقی و یحیی سنوار از من برمی‌آید! یعنی از من هر کاری بگویی برمی‌آید! ناامید ناامید ناامید می‌کنم؛ بعد درست در اوج ناامیدی بذر امید را در دل انسان مأیوس دل‌شکسته می‌پاشم. خدا هستم دیگر! همان که مرام گذاشتم و به خمینی گفتم: دم وحدانیتت گرم ولی خرم‌شهر را من آزاد نکردم؛ کار خود شهدا بود! کار ممد جهان بود! اصلاً بود محمد! مثل این‌‌که الان هم نصرالله هست، صفی‌الدین هست، مغنیه هست، چمران هست، موسی صدر هست، بروجردی هست، همت هست، حاج‌احمد هست و یحیی هم هست. یحیی نمی‌میرد، چون هیچ شهیدی نمی‌میرد؛ چون همه‌ی شهدا زنده‌اند و همه‌ی شهدا شهدای عملیات الی بیت‌المقدس‌ند؛ همه‌ی شهدا و سیدالشهدا. حالا هم آرام بلند شو و یک مثلث دیگر بکش. از کربلا برو قدس؛ از قدس برو کعبه. من این‌گونه اراده کرده‌م که شما ایرانی‌ها هوای #مثلث_رهایی را داشته باشید...
🚩سوم آبان هزار و چهارصد و سه

روایت حق

22 Oct, 17:17


ح‌سین ق‌دیانی: کسانی که در مواجهه با آه این مادر خود را به ندیدن زدند، هر چه بیش‌تر در مدح سنوار و نصرالله سخن بگویند، برد شعار «نه غزه، نه لبنان؛ جانم فدای ایران» را بیش‌تر کرده‌ند. این روزها مقاومت نزد ملت محبوبیت عام ندارد، چون جبهه‌ی سگ‌صاحاب انقلاب حقانیت دفاع از هیچ مظلومی را در هیچ کجای جهان ندارد. جبهه‌ای که رسانه‌های نارسش اوصاف خود را به حقیر می‌بستند و مرا به خاطر این‌که توهم نزده بودم فقط آرمان و روح‌الله حق حیات دارند، تخم یوم‌الشک می‌خواندند. تخم یوم‌الشک اما همان کسانی هستند که قتل وحشیانه‌ی لاله‌های پرپر وطن را در حالی گردن منافقین انداختند که بعد از گذشت دو سال نه قاتلین آن‌ها را اعدام و نه حتی اعلام کرده‌ند! قطع به یقین اسباب ننگ هر آزادی‌خواهی است، حمایت جبهه‌ی ماله‌کش‌های بی‌آبرو از او. مع‌الاسف منتج از این جو برای مردم هم فهم این‌که نویسنده‌ای بخواهد هم‌زمان از سنوار و مادر آدینه‌زاده دفاع کند سخت است. انقلاب اسلامی را با تکذیب سخن استادنماهای جوان توسط عمارنماهای پیر- که هر دو از عقاید مصباح تغذیه می‌کنند- به خدایی می‌سپارم که برای پاس‌داری از خون شهدای وطن هیچ نیازی به امثال من ندارد...