بدونِ شِکَر @sugarffrree Channel on Telegram

بدونِ شِکَر

@sugarffrree


چیزهایی می‌نویسم، نوشتن بلد نیستم. یکی از میلیون‌ها. پست‌ها از تجربیات زیسته‌ام هستند. اگر سکس یا خشونت آزارت می‌دهد، دنبالم نکن.
/ب.ش.

بدونِ شِکَر (Persian)

با خوشوقتی و خوشحالی به کانال تلگرام "بدونِ شِکَر" خوش آمدید! اینجاجایی است که "sugarffrree" خود را به اشتراک می‌گذارد و چیزهایی می‌نویسد. اگر شما هم به دنبال خواندن تجربیات زندگی شخصی و متنوع هستید، این کانال مکان مناسبی برای شماست. پست‌های این کانال از تجربیات زندگی و مسائل روزمره‌ای که "sugarffrree" با آنها روبه‌رو شده است، تشکیل شده‌اند. از این رو، با پیوستن به این کانال، فرصت خواهید داشت تا زندگی شخصی این نویسنده را بشناسید و از تجربیات او استفاده کنید. لطفا توجه داشته باشید که اگر از محتویاتی مانند سکس یا خشونت آزار شوید، بهتر است کانال را ترک کنید. از این پس، با مراجعه به این کانال، مطالب متنوعی را خواهید خواند که شاید برای شما هم جالب و مفید باشد. پس از مطالعه مطالب، نظرات و انتقادات خود را با ما در میان بگذارید تا بتوانیم بهبود کانال را در نظر بگیریم. منتظر حضور گرم شما در کانال "بدونِ شِکَر" هستیم!

بدونِ شِکَر

24 Jan, 12:19


یک حدس محتمل این‌که، احمقی است دچار اختلالِ «شخصیت نمایشی». از این‌ها که می‌پرسند چرا سیگار می‌کشی؟ چرا کوه نمی‌روی؟ و گوه خوردن‌هایی مشابه. او مثالی از این ادعاست که کتاب خواندن منجر به تولید بینش نمی‌شود. عکس را در تویتر دیدم. گویا در یک تاکسی اینترنتی گرفته شده.
پ.ن. اختلال شخصیت نمایشی (Histrionic Personality Disorder) نوعی اختلال شخصیتی است که در آن فرد به شدت نیازمند توجه دیگران است، رفتارهای احساسی اغراق‌آمیز و نمایش‌گونه از خود نشان می‌دهد و اغلب برای جلب توجه دست به رفتارهای دراماتیک یا تحریک‌آمیز می‌زند. این اختلال معمولاً با تمایل به پذیرش و تأیید دیگران و عدم تحمل انتقاد همراه است. (از ویکی‌پدیا)
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

12 Jan, 16:28


ایده رابطه فقط به دلیل «کمک به یک انسان دیگر» غیرعملی و مسموم است. نکته این‌که، اگر رابطه بده-بستان (نه لزوما با حساب و دفتر، امّا لزوما دوطرفه) نباشد، دیر یا زود مسموم خواهد شد. آدم‌ها را با چنین رابطه‌ای خراب نکنید. اگر چنین کردید خودتان را سرزنش کنید نه آن‌ها را.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

11 Jan, 11:51


معمولا وقتی دقیق‌تر می‌شوی؛ آدم‌ها بدبخت، آسیب‌دیده یا مظلوم نیستند. صرفا کیری هستند. این باعث تاسف است.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

29 Dec, 21:04


از هر لحظه، از هر اتفاق که به تو می‌ساید سهمی داری و بی‌اختیار باری برمی‌داری. هیچ لحظه‌ای نمی‌گذرد آنطور که انگار پیش از این نبوده. رد می‌گذارد و بعد راه عبور باز می‌کند. گاهی وانمود می‌کنی آنقدر آبدیده شده‌ای که بی‌هیچ ردی از لحظه می‌گذری ولی فقط خودت می‌دانی که پس از هر عبور به اندازه‌ی همان لحظه، سنگینی.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

20 Dec, 22:53


زندگی با فکت‌ها و نه عقاید شکل می‌گیرد. ساده‌تر این‌که مهم نیست چه فکر می‌کنی، مهم این است ‌که کجا ایستاده‌ای.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

13 Dec, 11:23


آدمی که می‌گوید «به من مربوط نیست، ولی …»، احتمالا تمایل به گوه خوردن دارد.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

06 Dec, 10:56


-بابتش پشیمان هستی؟ بله
‏-اگر به گذشته برگردی، دوباره انجامش می‌دهی؟ شاید.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

01 Dec, 08:43


آدم‌ها مصرف می‌شوند و‌ به پایان می‌رسند. این دراماتیک یا ظالمانه نیست، روزمره است. اگر انسانی را مصرف کرده‌ای، یا با خودت چنین کرده‌اند؛ بدان که وقتِ فاصله گرفتن از او است.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

22 Nov, 12:43


روزمره او عالی یا خیلی بد نبود، با این وجود مشکلی در این مورد وجود داشت. او تمام زندگی‌اش را به چیزی گنگ و نافهمیدنی به اسم «معنویت» گره زده بود. اگر شعری را دوست داشت لابد در آن معنویت بود. اگر نویسنده‌ای از نظرش خوب بود، اهل معنویت هم می‌شد. اگر از شهری به دلیل آب‌ و هوا و غذا لذت می‌برد بابت صفا و معنویتش بود. مادرش هم یک مادر نبود، عصاره معنویت بود. او حتا موقع خوردن کشک بادمجان معنویت را رها نمی‌کرد، چشمش به نان سنگک می‌افتاد و تونلی می‌زد به سنت و تهش می‌رسید به معنویت. این تظاهر او را پوچ کرده بود. او احمق به نظر می‌رسید. شاید اگر فقط زندگی‌اش را می‌کرد، معنویت -آنجا که لازم و مفید بود- جایش را در زندگی‌اش باز می‌کرد.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

23 Sep, 20:27


از سر کار برمی‌گردند خانه‌‌شان. هر کدام برنامه‌‌ای برای شب در سر دارد. برخی دوست دارند سریال ببیند، دیگرانی غذا سفارش می‌دهند یا با دوستی معاشرت می‌کنند.
بعضی‌ها بی‌قرارترند، حتی بدون اینکه کسی در خانه منتظرشان باشد. این‌ها بیشتر از دیگران عجله دارند. سبقت می‌گیرند و بوق می‌زنند. انگار آدم‌هایی که تنهاترند، برای رسیدن بیشتر عجله دارند.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

31 Aug, 21:00


کامبیز مشت کوبید روی میز کافه، بعد گفت: «خسته‌ام دیگه! می‌خوام برم آلمان. پناهنده می‌شم. چند ماه کمپ، اذیت، هرچی، بعد راحتم یه عمر.» قلی پرسید: «پلن داری؟ پلنت چیه؟» قلی، آدمی است که فکر می‌کند پلن مهم است. مثل مردهای بازنشسته‌ای که روی نیمکت‌های پارک می‌نشینند، فیش آب و برق را مرتب پرداخت می‌کنند و دفترچه قسط بانک را نگه می‌دارند؛ اما دیگر نه توان جنسی دارند، نه اشتیاق و نه حتی پول. قلی همیشه پلن‌ها را در ذهنش می‌چیند، یکی‌یکی را انجام می‌دهد و بعد هیچ اتفاقی نمی‌افتد. او‌ انجام دادن را به وقوع ترجیح می‌دهد. او یک صِفر است. یک‌بار دختری به او گفته بود: «می‌دونی قلی! دلم یه طور عجیبیه باهات. الان که کنارم نشستی حس لحظه‌ی شیرجه توی استخر موقع یه ظهر تابستونی رو دارم، یا اون لحظه که میکس شکلات و بستنی تو دهن آب می‌شه.» قلی با همان جدیت همیشگی پرسید: «پلنت چیه؟» دختر مکثی کرد و گفت: «پلن چی؟ واسه چی؟» قلی با آرامش پاسخ داد: «برای ادامه‌ی این مسیر. برای پیوستن به این عشق، به این راه دراز سرسپردن» دختر کمی به او نگاه کرد و گفت: «نمی‌دونم.» قلی شب در دفترش نوشت: «عدم وقوع. دلیل: نبودن پلن اجرایی».
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

14 Aug, 15:16


می‌شود برای بی‌میلی‌ات حریم بگذاری، قانونمندش کنی؛ وگرنه پوچ، افسرده یا شرور می‌شوی. این‌جور مواقع برگ برنده‌ات به نسبت ضعیف‌ها و رقت‌انگیزها فقط یک چیز است که البته آن‌ها از درکش عاجزند؛ برایت هیچ حقیقتی وجود ندارد. در بالاترین نقطه‌ی تردید می‌ایستی. جایی که نه بدی زشت و نه خوبی زیبا است، حداقل نه به آن قطعیتی که دیگران به آن اطمینان دارند.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

01 Aug, 17:24


آدمی که (به جای کار می‌کنم) می‌گوید بیزینس می‌کنم، با احتمال بیشتری شغل درستی ندارد.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

13 Jul, 17:36


هیچ‌کس یک رابطه بد را به دلیل بد بودن شروع نمی‌کند. او رابطه بد را با خوشبختی یا لذت اشتباه می‌گیرد.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

08 Jul, 19:38


صدا مزاحمِ حقیقت است. حرف زدن به همین دلیل غیرضروری است.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

10 Jun, 15:51


اگر کسی را دوست داری، بگذار برود. اگر از کسی متنفری، بگذار برود. همه می‌روند، غیر از او که تو را دوست دارد، یا به تو محتاج است.
هیچ حالت دیگری وجود ندارد.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

28 May, 19:08


از بهترین بودن خسته شد و تصمیم گرفت متوسط باشد. خواست جایی باشد در میانه. روزها برود باشگاه، عصرها کافه، و خودش حواسش نباشد که معمولی است. در زندگی چیزهای بدِ زیادی وجود دارد، ولی به گمانم بدترین این است که متوسط باشی و نپذیری. هیِ بدَوی، سعی کنی، ممارست و آخرش نَرِسی، ببازی از سرِ زور نداشتن. متوسط‌هایی که این را می‌فهمند مطب مشاورها و روانشناس‌ها را پُر می‌کنند. و آن‌ها که نمی‌فهمند پنج‌شنبه شب‌ها با ۲۰۶ همراه پارتنرشان می‌روند پیتزا پپرونی می‌خورند، با کچاپ، خوشحال، پیش از سکسی تخمی و فردایی تکراری.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

14 May, 12:31


بدترین چیز در مورد قرار داشتن در موضع ضعف این‌که حینش توضیح می‌دهی، به دیگران و خودت.
@sugarffrree.

بدونِ شِکَر

01 May, 08:51


امروز روز جهانی کارگر است، در جهانی که گروه قابل توجهی از آدم‌ها کارگر بودن را دشنام می‌دانند. جهان بدی که مفت‌خور بودن در آن می‌تواند محترم‌تر از زحمت‌کش بودن انگاشته شود.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

29 Apr, 11:59


استمرار از جذاب‌ترین‌ها است، نشانه قدرت و لذت‌بخش برای تماشا شدن. خوب است که حتا موقع آزار دادن، چنین مستمر باشی … شاید قربانی شیفته‌ات شد.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

18 Mar, 12:33


مرد احتمالا در حال لذت بردن از روزی آفتابی در جایی خوب است. آواز می‌خواند و اوجی در انتها دارد، وقتی از دیدنِ یک زن ذوق‌زده می‌شود. زندگی شاید چیزی غیر از این نباشد، روزی خوب و حالی خوب و توانی برای هیجان‌زده شدن، همچنان.

-او را در اینستاگرام دیدم. جستجوی نامش در گوگل می‌گوید، او زمانی کمدینی متوسط بوده.
⛔️ویدئو شاملِ اشاره جنسی است.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

13 Mar, 19:27


دوستی گفت زشتی را با زیبایی تحقیر نکن. معناها را متضاد یا متناقض نبین. او که دوستش داری و زیباییش را می‌‌بینی، زشت هم است. تو تنهایی، وقتی میان جمعی و در اوج لذت از فردیت به یادِ یک دیگری. در شادی، اندوهگینی و در حسرتی‌ به موقعِ دارایی. آن دوست گفت تو مُرده‌ای، آن‌موقع که زندگی می‌کنی.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

03 Mar, 18:25


سایکوپات در کوتاه مدت، تقریبا همیشه، پیروز است. اما در طولانی‌مدت او تقریباً همیشه افشا، پس-زده، تحقیر و حتی گاهی تنبیه می‌شود. این ممکن است زمانی بسیار طولانی طول بکشد و بسیاری در این مدت به دست او آزرده، استثمار، یا دچار آسیب شوند، قربانی‌ها.

- سایکوپات یا روان‌آزار فردی دچار به نوعی اختلال شخصیت است. مهم‌ترین ویژگی سایکوپات، نداشتن حس همدردی و نداشتن حس پشیمانی پس از آسیب زدن است. این افراد بدون حس ترحم، توانایی آزار دادن دیگران را دارند. (از ویکی‌پدیا)
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

27 Feb, 21:06


تعادل نمی‌میرد، هرچند بندباز از روی طناب سقوط کند. در تعادل شکی نیست، وجودش قطعی است. تعادل همان نسیمی است که از رویِ زمین‌های تفته و چاک‌ چاک کویر گاهی می‌گذرد. نه برایِ تغییر دادنِ برهوت، فقط برای یادآوری که مبادا (تو) بی‌تعادلی را باور کنی. تعادل هست، نمرده. نسیم قاصدِ کویر است، به یادآورنده‌ی فقدان، چیزی که کم‌رنگ، گم یا ناپدید شده؛ از کف رفته ولی هنوز نمُرده. به گواه خودش که جریان دارد، از روی زمین‌های چاک چاک و تفته.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

24 Feb, 09:22


اصیل‌ترین نوعِ رنج، رنجی است که بی‌دلیل تجربه می‌کنی.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

11 Feb, 15:48


«بهترین ورژنِ خودت باش.» کس‌خل گفت.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

09 Feb, 16:37


از خشن‌ترین وجوه زندگی این‌که، بعضی آدم‌ها انتخاب نمی‌کنند که بدبخت بشوند یا باشند. آن‌ها بدبخت هستند.
@sugarffrree

بدونِ شِکَر

28 Dec, 19:49


مرد جایی در مورد تجسم (embodiment) خواند، که می‌گفت درکِ ما از جهان وابسته به ارتباط فیزیکی‌مان با پیرامون است. او سعی کرد مفهوم را بهتر درک کند، پس یک روز را با بدنی تغییر یافته طی کرد. او عینک داشت، و آن روز عینکش را همراه نبرد و به جایِ کفش راحت همیشگی‌ در تمام روز دم‌پایی لاانگشتی پوشید، که پایش را می‌زد. یک قرص ریتالین هم خورد. اصلا سعی نکرد چیزی را تحلیل کند. تا هر جا توانست، مشاهده‌گر صرف بود. تفاوت‌ها را بدون قضاوت و تحلیل و رده‌بندی فقط ثبت کرد.

او جایی حس کرد که جهان اصلا آن قدر که گمان می‌کرد صلب یا اختصاصی نیست، و مشاهداتش از جهان به بدن او ربط دارد. به این هم فکر کرد که بدن او فهم او از مفهوم‌ها، و فهم او از مفهوم‌ها جهانش را می‌سازد. این‌که مثلا اگر روی ویلچر می‌نشست، قدِ کوتاه‌ (یا بلند)تری داشت، جهان برایش متفاوت می‌شد. ‏بعد به جهان انسان نابینا، جهان انسان ناشنوا، جهان انسان با حساسیت‌های حسی بالا، جهان انسان دگرحس، جهان انسان دگرجنس، جهان انسان مبهم‌جنس، جهان انسان فقیر، جهان انسان افسرده، جهان انسانِ تحریک-شده جنسی، جهان انسان مهاجر، جهان انسان چاق، جهان انسان لاغر و جهان انسان کم-هوش از فکر کرد. چرا گمان می‌کرد برای مثال انسان چاق یا دگرجنس‌گرا بدنی متفاوت دارد؟ به یاد آورد که جایی شنیده: «ما مثل هم نیستیم». بعد جواب داد بله و نه. بله، چون مثل همان حرف این هم در مورد تفاوت است. نه به همان دلیل که از همان اولین زخم‌ها آدم‌ها دیده بودند خون در تن حرکت می‌کند، اما کاشف گردش خون آدمی است در قرن‌های ۱۶ و ۱۷ میلادی. چرا؟ چون به جزئیات توجه کرد و نگاهی نظام‌مند در مورد گردش خون ارائه داد.

تجسم هم نگاهی است نظام‌مند به ارتباط تفاوت‌های جسمی/فراجسمی و اثر آن‌ها بر تفاوت‌های ادراکی و از جمله ادراک آن از جهان. نگاهی نظام‌مند که با نگاه شاعرانه/دور از نظام‌مندی «ما مثل هم نیستیم» عمیقاً تفاوت دارد. تفاوتی که در خاستگاه با «روش‌مندی» متمایز می‌شود، و در غایت با «کارآمدی».
‏«ما مثل هم نیستیم» نهایتا جمله‌ای زیبا است. اما توجه به دگرجهان بودن «دیگری» امکانی برای درک انسان‌هایی متفاوت با ما و دلیلی برای تسهیل هم‌زیستی است.

اگر به دگرجهان بودن انسان هم‌جنس‌گرا، ترنس، کم‌هوش یا اوتیست فکر می‌کنید، دیگر او را تحقیر نخواهید کرد، فقط به این دلیل که جهان شما شبیه به جهان او نیست.

@sugarffrree

بدونِ شِکَر

15 Nov, 09:07


توالت خراب شده. صدای هرز رفتن آب را در کاسه می‌شنوی. از شناورش باید باشد، سیفون را که می‌کشی عقلش نمی‌رسد مخزن که پر شد آب را قطع کند. فلوترش از کار افتاده، قطع‌ نمی‌کند، مثل شبها که وقتی روی تخت، پتو را را رو می‌کشی و قصدِ خواب داری، ولی نمی‌شود. فلوترِ مغزت هم قطع نمی‌شود، نمی‌فهمد مخزن پر شده، این‌که باید تا صبح بخوابی. شاید کمی فضا برایش باز کرده باشی تا او باز بتواند تخیل کند، حرف بزند، شکایت کند، تحلیل‌ پشت تحلیل، طرح پشت طرح، چرند بسازد، ایده بریزد توی آن مخزن آزرده و تو با آن فلوتر خراب، یکی دو تا را انتخاب کنی و سیفون را بکشی روی بقیه.
استعاره را هم که کنار بگذاری لابد شباهتی‌ هست بین یک توالتِ خراب و مغزی که بَس نمی‌کند. استراحت ندارد این مغز. خاموش نمی‌شود، سرریز می‌کند مدام. تلف می‌شود، و درک این اتلاف بار سنگینی می‌گذارد روی شانه‌هایت، که فلانی، توی این قحطی، حیف نیست که هدرش می‌دهی!
زنگ میزنی یک نفر بیاید برای تعمیر.‌ میان‌سال به نظر می‌رسد و ماهر است. فلوتر فرنگی را در یک چشم بر هم زدن تعویض می‌کند. شاید آدم معقولی هم باشد. از آنهایی که مودب تصورشان می‌کنی، لابد در زندگی‌اش آدمی حامی هم هست، از این‌ها که دل زنی به او گرم است و پشت دوست‌هایشان می‌ایستند.
قطع کن فرنگی را درست می‌کند و بعد روی تراس با هم سیگاری دود می‌کنید. حس معاشرت با آدمی مسن‌تر از خودت را داری، مثلا مردی حوالیِ چهل و چند. فاصله‌ای بین خودتان می‌بینی. از دختر دو ساله‌اش که می‌گوید، سن و سالش را می‌پرسی. پاسخش کاسه سرت را لبریز می‌کند. سه سال از تو جوانتر است و خوب که دقت می‌کنی اصلا بیشتر از سنش نشان نمی‌دهد.
می‌گوید دیر اقدام کرده برای بچه‌دار شدن و کارشان به دوا و درمان کشیده. می‌گوید آدم بعد از خودش باید کسی را به یادگار بگذارد وگرنه برای چه کسی این همه کار می‌کنیم؟ راجع به چیزهایی حرف می‌زند که دلت می‌خواهد زودتر سیفون را بکشی، بشوید و با خود ببرد. حسابش را می‌گذاری کف دستش، او هم وسایلش را جمع می‌کند و می‌رود. تو می‌مانی و دو ته سیگارِ خاموش، فنجان قهوه‌ای با کفِ لک‌شده و ته‌مانده‌ای از بوی تن پیرمردی که از توِ جوان، سه سال کوچکتر است.
می‌نشینی و در آن سکوت چند صفحه‌ای از رمانی در تحسینِ کارآمد بودن را ورق می‌زنی و افکارِ پایان روز که حالا دارد اتفاق می‌افتاد و همیشه با روشن کردن چراغ هال همراه است، هجوم می‌آورند. صدای لبریز شدن‌شان را در کاسه سرت می‌شنوی.
آخرین ایده‌ها هنوز آن‌جا هستند. داستان پیرمردی در حوالی چهل سالگی که توالت تعمیر می‌کند و دوست دارد بچه تولید کند. به جزئیات وارد نمی‌شوی، سیفون را می‌کشی. صدای جوشیدن آب را می‌شنوی؛ مخزن خالی می‌شود و بعد دوباره شروع می‌کند به پر شدن.
@sugarffrree