رحیم رسولی @khertenagh Channel on Telegram

رحیم رسولی

@khertenagh


هنر اندیشه

هنر اندیشه (Persian)

اگر شما نیز علاقه‌مند به هنر و اندیشه هستید، کانال تلگرام "هنر اندیشه" یک فضای مناسب برای شناخت و بطور عمیق‌تر آشنایی با این دو موضوع فراهم کرده است. رحیم رسولی، مدیر این کانال استاد هنر و اندیشه، با استفاده از مطالب متنوع و الهام‌بخشی که در این کانال به اشتراک می‌گذارد، سعی در ایجاد یک جامعه متفکر و هنرمند دارد. در این کانال شما می‌توانید با نقدهای پرمعنای او به گوش شنوایان برترین آثار هنری آشنا شوید، همچنین مقالات عمیق و مفیدی در زمینه‌های هنر و اندیشه خواهید یافت. با عضویت در این کانال، شما فرصتی برای گسترش دانش وین از این دو زمینه داشته باشید. پس حتما این کانال را دنبال کرده و از محتوای مفید آن بهره ببرید.

رحیم رسولی

18 Nov, 10:00


میون این همه تاریکی
که چشم ، چشم رو نمی بینه
توو این وانفسای آدمی
که یه عده جون می گیرن تا دیده بشن   
و عده ای جون می کنن واسه دیده شدن
چقد خوبه یکی اینجوری نیگاش کنه
گیرم تنها به قدر یه پلک به هم زدن
همین قدر آروم
همین قدر مهربون
و همین قدر کوتاه ...
زندگی همینه پدرو*
دیدن و دیدن و دوباره دیدن
مرسی که یادم انداختی
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

17 Nov, 16:38


«سه‌گانه درخت‌ها»

۱.
درخت
یک تکه استخوان خالی بود
در دهان پاییز

۲.

درخت
در یک خودآزاری عمومی
تمام شاخه در قلبش فرو رفته بود
۳.

خلاصه کشفش کردم
بچه ها
تاربخ مرگ ریشه ها را
روی درخت ها میزدند

علی عرفانی

رحیم رسولی

17 Nov, 16:38


باید خودم را بکشانم
به جایی که باید خودم را بکشانم
بالش کمی پرهایش دور افتاده
بین پر و بالش چند استخوان فاصله است
شبها که روی دسترنجم می خوابم
مثل قو پرواز نمی کنم
یا مثل یک پرنده که اخبار نمی خواند
من مثل چند ضلع پرواز میکنم
با گوشه های تیز
چند مثلث سیال


روزهای زندانی را
بردوش میکشم
چقدر کتفم خسته است
مجازات شاپور ذوالاکتاف روی دوش
شانه به شانه می روم
تا فروریخته ی مداین
و کل دجله و فرات در چند چمدان پول جا شد
چه شد تمدن نهر
چه شد
بگذار بخوابم
که بالش زیر سر سنگ و خواب رفت
بی جابجا شدن بر دهانه ی غار
که فقط بشنویم
آری بی مرگست دقیانوس
حتی
فاصله ای نیست
بین من و تمدن
با کدام اتوبوس می روند آنجا
با کدام بورس
با کدام ماشین
من وحشی تر از آنم
که قو شوم و پرواز کنم
من یک جوجه اردک خیلی زشت
خیلی زشت
خیلی خیلی زشت
بازی را بهم می زنم
اگر که پر در بیاورم
بعد از آن روی پرهای پرپشتم می خوابم
روی خیال شانه ام
که پشت داده ام به آنها
شبیه تخت جمشیدند
یا یک ستون خیالی شاید
که من تاریخ انهدام شاهان را
ستون به ستون بر آن کشیده ام
بنایی که معمارش پرتاب شد
از لبه ی قرن‌ها
و پشت سرش را ندید .
من می خوابم روی نمک
که می بندد از زخم و خاطره
در بزرگترین زندان قصر
پرهایی از دو سوی خودکار بیک می ریزد
سفید شده جدول حروف متقاطع
زیر پایم طی میشود شب و روز
سی و دو حرف
سی و دو موزاییک
در اتاق بازجویی
و دستگاه دروغ سنجی نیست
میان ما
شلاق حروف
بر گرده میخورد
پس گفتم اگر پر داشتم
پرواز میکردم
مثل درنای امید
شبها که روی پر
شبها که روی در
شبها که روی له شدگی خوابم
مثل مسافری که جابجا میشد کمی
تا کمی جا برای من باشد
در بازداشتگاه
مثل تمام چیزهای موقت
زندگی را نوشیدم و طی کردم
این یک مقاطعه است
گویا زمین به من واگذار شده و
هنوز وامدار این نظام کاستی هستم
برای کار
اربابانی در حال هجرت
و من در حال کندن گور خود
بر بالش پرم
چون غصه می خورم
ایوان مداين را در خواب می بینم
آیینه ی عبرتم

مونا طالشی

رحیم رسولی

17 Nov, 16:38


غمگینم
چون مرغابی مهاجری
که مرداب را پی نان می گردد
غمگین
چون شکارچی پیری
که در انتظار نشسته ...
و خدایی که مانده
نان را با کدام یک قسمت کند

مزدک پنجه ای

رحیم رسولی

17 Nov, 16:37


شاعران ساحل نشین
از ماهیان و قایق های چوبی
بیشتر می نویسند
با خواب هایی آنقدر سنگین
که روی آب غرق شده اند
از چوب های ماهی گیری
که دوباره بر آب روییده اند
و ماهی ها می آیند و
به سایه هایشان نوک می زنند

شاعران جنگل نشین
از جنگلی می نویسند
که یک روز
از خواب زمستانی اش بلند شد
و دید دشت صدایش می زند

سربازان جوخه ی اعدام
هر محکومی را به درختی پیوند زدند
مدتی بعد
درخت ها با شکوفه هایی سرخ
از تیر باران شدنشان می گفتند

حالا باید فهمیده باشید
چرا برایتان بیشتر از مرگ می نویسم

صابر سعدی پور

رحیم رسولی

17 Nov, 16:37


زن که باشی
روزهایت ،کاغذهای باطله اند
جوهری ،مچاله ،دور ریختنی
بیهوده چون مسافری که می خواهد
به چراغی
شبی را از پا در بیاورد

زن که باشی
آوازت ترانه ای ست
در تنهایی
پیامی خالی
بی حرف ،چون کاغذی که با کلماتش سخن نگفته است

زن که باشی
تنهایی ات
نام های بی شماری دارد
بی آنکه بدانی
بی آنکه تورا به آن بخوانند
و آن نام ها را دوست داشته باشی

باید برای خواب هایت
دست بلند کنی و اجازه بگیری
مبادا زیباییت
بی اجازه مردی را برهنه کند
باید لب هایت را
چون تکه های پارچه به هم بدوزی
و چشمهایت را چون رازی پنهان کنی
اما من
موهایم را خواهم بافت
گونه هایم را چون انار به فصل ها خواهم آویخت
با پیراهنی به پهنای دشت ها
با پرندگانی زخمی
که دوباره آوازشان را در سر می شنوم

مریم اخترکاویان

رحیم رسولی

17 Nov, 16:36


شک همه روزی به یقین خواهد خورد
پایان ستم ، رقم چنین خواهد خورد
گیسوی زنی اگر شود پاپیچش
هر جای جهان ظلم زمین خواهد خورد
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

13 Nov, 22:18


از پیله ی تن رها و خرسند شدند
پروانه شدند و فارغ از بند شدند
در لانه ی عنکبوت پابند شدند
از بند در آمدند و در بند شدند
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

13 Nov, 20:46


بلاتار؛ جهان امروز و تنهایی آدمی

رحیم رسولی

13 Nov, 20:44


...اینطوری نمیشه باید بشینیم با زندگی حرف بزنیم ، اون داره خودشو از بین می بره ، تو میدونی چه مرگشه ؟
_نه فقط خدا میدونه
...اونم که همیشه ساکته
_ آخه همه جا تاریکه
...خب چرا چراغارو روشن نمی کنی
_ساعت خوابیده
...پس چکار کنیم که بگذره ؟
_بیا همدیگه رو بغل کنیم
...که چی بشه
_بتونیم پشت سر همدیگه رو ببینیم https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

29 Oct, 19:56


جمشید چالنگی در پیامی صوتی که توسط علی عبدالله پور نویسنده ی کتاب :
شناسنامه به روایت دست (گفتگویی با هوشنگ چالنگی)
به مراسم گرامیداشت هوشنگ چالنگی فرستاد خاطره ای را از دوران نوجوانی برادرش تعریف کرد که شنیدنی است

در دوران نوجوانی هوشنگ ،  دوستی که عاشق دختری ارمنی بود و به دلیل  تفاوت رسوم فرهنگی و دینی با مخالفت خانواده خود و معشوق مواجه بود از هوشنگ چالنگی می خواهد با گفتن شعری کمک کند که او به مراد دلش برسد و هوشنگ چالنگی وظیفه ی دوستی را بجا می آورد و با دوبیتی زیر از خجالت خانوادها در می آید:
ملینا دختر یک ارمنی بود
لپاش سرخ و لباش بوسیدنی بود
خدا هر دو تّامون رو دوست می داشت
میون، پیغمبرامون دشمنی بود

رحیم رسولی

29 Oct, 19:56


کندی نه دل از نگاه آخر، آبان
رفتی نه پی نیمه ی دیگر، آبان
تقدیر تو عاشق شدن و سوختن است
ای ماه میان مهر و آذر، آبان
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

27 Oct, 20:32


امروز، دو کبوتر، یک کلاغ، یک خروس لاری، دو اردک و یک غاز را دیدم
که تصویر پولاروید پروانه ی سوخته را
با چشمان کنسرواتیو خاکستری در اتاق تاریک ظاهر کرده اند، در حالیکه در آوازشان در پی یک بذر اند که زمین را بشکفد.
من گمان میکنم آنها میدانند که در کیفیت یک عکس، نور، تاثیر بسزایی دارد.
خب، من یک پرنده ام، نماد آزادگی، اما بارها، توی پارک، با چند گنجشک دیگر
بخاطر چند دانه برنج جنگیده ام

علی قنبری

رحیم رسولی

27 Oct, 20:32


کنار گذاشته ام

دست هایم را برای تو

به سبیل هایم گفته ام بنشیند زیر درخت توت

و خوب فکر کند

به چروک های پیشانی ام

به خاکریز

به چم سری

به دشت عباس

به جنگ جنگ تا تو بیایی

نیامدی

به روز جهانی کارگر

به چند خشابی که شلیک کردیم

تیر هوایی

و جشن گرفتیم شبانه ی اول ماه مه

مخفیانه بوی خوب باروت

سنگر

شراب کهنه ی دوستت دارم

طلوع خورشید فردا

رکن دو

ف مثل فرامرز

سه دهی

سربازی ست که چپ راه می رود

با دست راست می نویسد

چپ چپ نگاه می کند

به راست قامتان تاریخ

تفنگ تان را هر چه سریعتر به اسلحه خانه تحویل بدهید .

فرامرز سدهی

رحیم رسولی

27 Oct, 20:32


من

خود خدایی بودم !

تو را ساختم .

چون به تماشایت نشستم ...

ویران شدم

شهاب مقربين


می‌پرسم  چرا  چرا  چرا

و صورتم را در دست‌هایم  پنهان می‌کنم


چرا این دست‌ها

نتوانستند کاری کنند

جز پنهان کردنِ صورتم

 شهاب مقربین

رحیم رسولی

27 Oct, 20:31


من بوی قرمه‌سبزیِ همسایه
در کوچه‌ی فقیرتری هستم
تو آن «تعجّبی» که نخواهم کرد
من مکثِ «جمله‌ی خبری» هستم

ماشین یک عروسیِ اجباری
شیهه کشید و از وسطم رد شد
من از تو هیچ‌چیز نمی‌پرسم
یعنی به من نگو که چه خواهد شد

من خودکشی نکردنِ یک مرده
من شایعاتِ حل‌شده در قرصم
اصلاً به من چه! شهر چه می‌گوید
من از تو هیچ‌چیز نمی‌پرسم

می‌سوزم و به سمتِ درون قفلم
در آتشی که دود نخواهد داشت
فالِ مرا نگیر از این قهوه
آینده‌ای وجود نخواهد داشت

این قهوه چشم‌های خمارِ توست
این قهوه، دود کردنِ تریاک است
می‌خواهمت به‌شکلِ نمی‌خواهم!
حسّی که غیرقابل‌ادراک است

ترمز بریده در سرِ من انگار
هر جمله که به اسم تو می‌بندم
در نقشِ خنده‌دار خودم خوبم!
با اینکه سال‌هاست نمی‌خندم

از روزهای قبلِ تو غمگینم
از گریه‌های بعدِ تو آگاهم
این قهوه سر کشیدنِ تلخی‌هاست
فال مرا نگیر! نمی‌خواهم!

جز شعر که جنون و خودآزاری‌ست
از سهم خود نداشته‌ام سهمی
شعری که هیچ‌وقت نخواهی خواند
رازی که هیچ‌وقت نمی‌فهمی

من بوی قرمه‌سبزیِ در کوچه
از خاطراتِ وحشیِ دیروزم
رد کن مرا از آتشِ چشمانت
من آن سیاوشم که نمی‌سوزم

گریه نمی‌کنیم که می‌دانیم
بغض زمین تمام نخواهد شد
این قصّه، قصّه نیست! جنون ماست!!
با نقطه‌چین تمام نخواهد شد...

مهدی موسوی

رحیم رسولی

18 Oct, 10:11


ول کن برود فکر تو از سر بیرون
از سر برود فکر تو دیگر بیرون
گور پدر عشق بسوزد ، ول کن
البتّه نه اینجا برو از در بیرون
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

07 Oct, 07:38


گفته شده طبق نظر اجماع و ...
پرونده شده به دادگاه ارجاع و ...
تا آخر امسال شود امضاء و
وای مردم دیل بترکسه ده آعوووو
.
https://telegram.me/khertenagh
.