رحیم رسولی @khertenagh Channel on Telegram

رحیم رسولی

@khertenagh


هنر اندیشه

هنر اندیشه (Persian)

اگر شما نیز علاقه‌مند به هنر و اندیشه هستید، کانال تلگرام "هنر اندیشه" یک فضای مناسب برای شناخت و بطور عمیق‌تر آشنایی با این دو موضوع فراهم کرده است. رحیم رسولی، مدیر این کانال استاد هنر و اندیشه، با استفاده از مطالب متنوع و الهام‌بخشی که در این کانال به اشتراک می‌گذارد، سعی در ایجاد یک جامعه متفکر و هنرمند دارد. در این کانال شما می‌توانید با نقدهای پرمعنای او به گوش شنوایان برترین آثار هنری آشنا شوید، همچنین مقالات عمیق و مفیدی در زمینه‌های هنر و اندیشه خواهید یافت. با عضویت در این کانال، شما فرصتی برای گسترش دانش وین از این دو زمینه داشته باشید. پس حتما این کانال را دنبال کرده و از محتوای مفید آن بهره ببرید.

رحیم رسولی

16 Jan, 10:33


یه موشه بعد از بیست سال فرار کردن
یه روز ایستاد و پنج دقیقه فکر کرد
گربه خوردش

قصه ی کوتوله ها و دراز ها
ابراهیم نبوی(۱۳۳۷_۱۴۰۳)

رحیم رسولی

16 Jan, 10:33


زبانت را دوست دارم
زبان تو درست همانی است
که یک توت فرنگی بالغ با آن حرف می زند
و این یعنی انقلابی خوشمزه
که می توان آن را صادر کرد
شاید خوشبختی
از اینجا که ما ایستاده ایم
به چشم نیاید
اما قسم به دور میدان
که من از چرخیدن دست نمی کشم‌.

از کتاب گل ها قبرستان ندارند
ستار جانعلی پور

رحیم رسولی

06 Jan, 09:40


گلو پــر اســت، پــر از آه از  درون نکـشــیـده
لبـان خشک مـعـطـر بـه بـوسـه ی نـچــشـیـده

دو چشم سرخ دو خورشید دو دریچه ی آتش
کـه خــیره مانـده به دستان بـر دهان نرسـیده

بکش بـه سمت خیـابـان غـرور زخـمی خود را
بکـش کـه از رگ غـیـرت هنـوز خـون نجـهیده

بپـر کـه حک شـده بـر بــاورگـلـولـه ی سـربـی
نـشــان بـال پــرسـتــوی از قـفــس نـپــریــده

کــدام جــاده تــو را از خـیـال خــانـه ربــوده
که چشـم پنجره خورشـید را پس از تو ندیده

به مــوج مـوی سیاهـت قسـم الهه ی شـرقـی
کــه روزگـار سـپـیـد از تــو آهـــوانـه رمـیــده

اگـر چه بغـض ، بـریده صـدای ضجـه ات اما
دلـت هـنـوزِ  هـنـوز از رهــا شــدن نـبــریــده

دوبـاره شــعلـه بکــش آتـش مـقـدس اعـظم
کـه قـرن هـاست خـدا بـر اجـاق مـا ندمـیده

محمدمنصورفلاح

رحیم رسولی

06 Jan, 09:40


( مسافرم )
وصدای ضرب آهنگ کفش هاش
حافظه ی آسفالت را زیر پا گذاشت
( مسافری ؟ )
برگردم که چه ؟
که بگویم آری وبپرسد کجا
وبگویم از باد به بادبان ؟ !
(    فلسفه می بافی
حتا اگر ماه را
با مداد سیاه هم بنویسی   می درخشد ! )
پیرمرد
دندان مصنوعی اش برق می زند
ودست در دست عصا
ازجوی باریکی نمی تواند   بپرد
در ادامه در گوش موزاییک ها
نت های محزونی باقی می ماند !
 ( نگفتی مسافری ؟ )
باید حتمن صادقانه دروغ بگویم
چند بام آن طرف تر
ماه را بر بند پهن کرده ام
نگران پلنگی هستم
که از ناخن هاش رویای ماه ...
(  هذیان نگو        پرسیدم مسافری ؟ )
نه  سنگی سنگین ام   که درون خود افتاده ام !
آن سو تر پیرمرد   برای پریدن از جوی باریک ...
 ( پسرم
نهال بخت برگشته یعنی    عصا  !
بالش کسی باش
که از خستگی بر سینه ات سربگذارد
نه شکم سیری ! )
وصدای بریده بریده ی نت های محزونی 
  بر موزاییک ها
پرسیدم مسافری ؟


۲۵ آذر ۱۳۵۳ مهدی کاظمی
۱۸ دی ۱۴۰۰ بکتاش آبتین

رحیم رسولی

04 Jan, 20:15


خسته ام یاران دل از ایران بگیرم یا نگیرم
خانه دور از این غریبستان بگیرم یا نگیرم
پیش از آنکه بُغض خاکم را بِتِرکم یا بِتَرکم
زهر چشم از ابر بی باران بگیرم یا نگیرم
چند عکس از زخم های باز و از لب های بسته
از کنار و گوشه ی تهران بگیرم یا نگیرم
مست در میدان آزادی برقصم یا نرقصم
خستگی را از تن میدان بگیرم یا نگیرم
در هوای شد خزان و کوچه های برگ ریزان
شانه زیر هق هق آبان بگیرم یا نگیرم
گرد سوسویی دوباره اجتماع شاپرک ها
سوژه از این شورش پنهان بگیرم یا نگیرم

های شاعر در چه حالی زنده ای خوبی، برایت
باز وقت از دکترِ زندان بگیرم یا نگیرم
بهترم امروز آقا ، قرص ها را غرق کردم
مرده ها را از ته لیوان بگیرم یا نگیرم
اتهام ارتباطم با خدا کذب است آقا
دستخط از کاتب کیهان بگیرم یا نگیرم
بنده ایشان را فقط یکبار از نزدیک دیدم
وقت تان را بیخودی با آن بگیرم یا نگیرم
دیشب او را منتقل کردند اینجا، شعر می گفت
شاعری را درد بی درمان بگیرم یا نگیرم
اندکی مشکوک می زد پیش تان اما بماند
از شما این قول را یاران بگیرم یا نگیرم
گفتم اول گفته باشم هر دو مهمانیم اینجا
دوست داری حُرمت مهمان بگیرم یا نگیرم
باقی و فانی ندارد تو خدایی من رحیم ام
با تو اینجا بوی الرحمان بگیرم یا نگیرم
باز دیدم ساکت است و همچنان خاموش گفتم
کل دنیا را به فحش الان بگیرم یا نگیرم
آمدم خارج شوم از متن سیگاری در آورد
گفت آتش گفتم از شیطان بگیرم یا نگیرم

های بیداری چه شد آتش گرفتی؟(با تمسخُر)
باز رویت آب شاعر جان بگیرم یا نگیرم
چشم های خسته ام بر چشم های خسته ات را
قصه ی گرگ و سگ چوپان بگیرم یا نگیرم
سعی کن قدری بخوابی تا اذان چیزی نمانده
تا چه از این بازی دوران بگیرم یا نگیرم
خسته ام آقا ولی خوابم نمی آید بخوابم
یک نخ از سیگارتان قربان بگیرم یا نگیرم
از هزار و یک شب سردرگمی هایم یک امشب
جای عقل از قلب خود فرمان بگیرم یا نگیرم
از زن و از زندگی از دوستت دارم بگویم
عشق را آزادی انسان بگیرم یا نگیرم
قدری از دین و سیاست دور باشم یا نباشم
عبرت از پیراهن عثمان بگیرم یا نگیرم
پیش قاضی می رود فردا به جرم کفرگویی
بر سر فرزند خود قرآن بگیرم یا نگیرم
باز هم از پنجره خود را گلی انداخت پایین
خاک عالم بر سر گلدان بگیرم یا نگیرم

آن سوی سلول با خود زمزمه می کرد سرباز
ناله هایش را تب هذیان بگیرم یا نگیرم
بر خلاف میل مافوقم که گفته راحتش کن
روز آخر را به او آسان بگیرم یا نگیرم
آنسوی سلول دریا با همینگوی حرف می زد
دست او را در شب طوفان بگیرم یا نگیرم
در نگاه سرد ماهی شکل پرسش داشت قلاب
باز هم جان در اِزای نان بگیرم یا نگیرم
آنسوی سلول این قصه ادامه داشت. نقطه
نقطه را آغاز یک پایان بگیرم یا نگیرم
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

02 Jan, 19:05


بگذار که در بیاورد شورش را
تا لحظه ی آخر بزند زورش را
بیگانه در این خاک ندارد جایی
چه گم بُکُند چه بِکَند گورش را
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

02 Jan, 19:05


اهل فضلم، اهل علم ام، با سوادم، دکترم
از معانی و بیان و منطق و حکمت پُرم

هندِ معنا را به علم خود ماهاتما گاندی ام
هم به بنگال سخن رابیندرانات تاگورم

عالم احکام دینم، صاحب ده کارتخوان
در امور علم و تقوا نیز  صاحب کنترم

روز‌و‌شب در راه کسب علم می ریزم عرق
مزه دارم، خوش‌خوراکم، تخمه های سنقرم

با تمام احترامی که براشان قائلم
صحبت می، باشد از دست عزیزان می خورم

بست کپسول و شلنگم نی ازینم نی از آن
باعث پیوند گاز و‌آتشم رگلاتورم

فارس میدان عشقم هم بلوچم هم عرب
هم لک ام. هم ترک هستم، کرد هستم، هم لرم

اتلتیکم، بارسلونایم، رئالم، سیتی ام
آرسنالم،  اف ث کلن ام، چلسی ام،پاختاکورم

نان من هرچند آجر شد بدست عده ای
زیر دندان همانها نیستم نان، آجرم

ناامید از چرخ دوران نیستم، از آنکه گفت-
دائما یکسان نباشد حال دوران دلخورم.

دیده ام نادیدنی های فراوانی که من
شاهد شب‌های عشقم، روشنم، آباژورم

بس نماز صبح ها را با تیمم خوانده ام
آن مسلمانم که  اهل حمله ی گازانبرم

«این چه استغناست یارب وین چه قادر حکمت است»
چاتمرام آسایشه قیرخ ایکه ایل دور قاچورَم(۱)


ترجمه این عبارت ترکی:
به آسایش نمی رسم با اینکه چهل و دو سال است دارم دو دو می زنم


جواد نوری

رحیم رسولی

02 Jan, 19:03


با مکرهای شعبده باز سپیده‌ای که دروغین بود-
پیغمبری شدم که خدایش او را از خویش رانده بود
مسدود مانده راه زبان نبوتش
من آن جهنمم که شما رنج‌هایش را در خواب‌هایتان تکرار می‌کنید
خورشید، هیمه‌ای است مدور که در من است
یک سوزش مکرر پنهانی همواره با من است
و چشم‌های من، خاکستری‌ست که از عمق‌های آن
ققنو س‌های رنج جهان می‌زایند
تنهایم
از آن زمان که شیدایی خجسته‌ام از من ربوده شد
اینک منم
مردی که در صحاری عالم گم شد
مردی که بر بنادر میثاق و آشتی بیگانه ماند
مغروق آب‌های هزاران خلیج دور
پیغمبری که خواب ندارد

رضا براهنی

رحیم رسولی

29 Dec, 21:13


مرگ حق است ، حق گرفتنی است
و من خوشحالم که به زودی
حق ام را می گیرم
منصور یاقوتی
۵ اسفند ۱۳۲۷_ ۸ دی ۱۴۰۳

رحیم رسولی

29 Dec, 21:13


روزی علنا شراب خواهیم انداخت

به جان شب آفتاب خواهیم انداخت

باهم  پته ی‌  قوم‌ ریاکارش  را

آن روز به روی آب خواهیم انداخت

بهمن جمعه زاده

رحیم رسولی

28 Dec, 12:20


ای واعظان! نظر به شبِ تار ما کنید
این چند تارِ موی رها را رها کنید

اول به جیب های برهنه نگاهی و
بعدا برای موعظه، ما را صدا کنید

یک عمر روسری به گلومان گره زدید
از کارمان گره، شده یک بار وا کنید؟

ترس از صدای فقر، وطن را گرفته است
باید نمازِ وحشت از این پس به پا کنید

آن نهرهای نابِ عسل در بهشت را
اکنون به کامِ تلخ خلایق عطا کنید

از جا که پا شوند بدل می شود به خاک
کاخی که روی گُرده ی مردم بنا کنید
.
مه زاد رازی

رحیم رسولی

28 Dec, 12:20


از برگ های روی هم خوابیده ی خاموش
دارم بخاطر داستان های زیادی را
این آسیاب کهنه جز با خون نمی چرخد
دارد به نوبت استخوان های زیادی را...

شمسم که درحال طی الارض است در تاریخ
خو کرده ام به دربدر بودن، نیاسودن
باور کن از قبلِ سقوطِ برج عاج خویش
طی کرده بودم نردبان های زیادی را

در زندگی که صحنه داغ نمایش بود
با بومیان زنگباری قهوه نوشیدم
در نقش عاشق پیشه های آسمان جُل نیز
هی تاب آوردم پلان های زیادی را

یک چند افسار قلم پیچید در مشتم
صد بار اسب زندگی از زین مرا انداخت
در خاک غلتیدم لگد خوردم نترسیدم
تا رام کردم مادیان های زیادی را

چانه زدم با مرگ گاهی بر سر جانم
تا جان بدر بردم به آغاز زمستانم
قبل از براندازی می البته رندانه
پیموده بودم استکان های زیادی را

آسوده دست شعر را دست هوس دادم
با دست خود آزادی ام را به قفس دادم
دندان گرفتم بر جگر تا خوب پس دادم
با سربلندی امتحان های زیادی را

ایرج انصاری فرد

رحیم رسولی

28 Dec, 12:19


. .

حسرت پریدنی دوباره را مثل آن کبوتری که می پرید
در فضای ذهن انتزاعی اش تا شعاع دید میله می کشید
بازخواب دیده توی کودکی،مقصد کلاغ توی قصه را
شاعری که در نوشته های او،یکنفر به مقصدش نمی رسید
.
بد رسانده ای پدر پیام را،قصه های تلخ و ناتمام را
فکر کن که کودک تو میشدم،با دلی سیاه و نیتی پلید
هر دو بال تو دو تکه ابر شد،پر زدی عبور کردی از سرم
مثل بغض من دهان گشود کوه،قطره ای مذاب از زمین چکید
من تبر شدم که خورده ذات را،کودکی که کشته خاطرات را
آن لبی که شرع با نقاب خود،روز و شب میان جمع می گزید
...
خواستم که خوب زندگی کنم،آتشی شدم بروی آب ها
دانه ای که روز را ندید و شب....شب که وحشیانه باد می وزید... .
.
حسین زربخش

رحیم رسولی

25 Dec, 09:49


تسلیتی برای عزیزانم هاله و میثم

داشتیم چهار برگ بازی می کردیم
گفت پنجاه به بالا سور داریم یا نداریم
گفتم جفتمون پنجاه رو رد کردیم
پس تا برگ آخر سور
گفت قبوله
دور آخر ورق ها را که ریخت گفت
پس گفتی برگ آخر هم سور داریم
گفتم درسته که نه خاج رفتم نه بازی برداشتم
ولی سور بهت نمیدم
اکنون دو برگ او داشت و یک برگ من
انگار به چيزي پی برده باشد لبخندی زد و گفت:سرباز
و ورق ها را جمع کرد
در دستم ده خشت
یا همان ده لو خشکله مانده بود و در دست او تک پیک
گفتم دست مال شما بریم بالکن نفسی تازه کنیم
گفت نباید بکشم ولی خب ..
گفتم از این نازک ها بکش ملایم تره
از جیب پیراهنش یک نخ سیگار که کمرش تا خورده بود در آورد و در حالی که داشت با شست و اشاره راست و ریستش می کرد گفت
به نازکی و کلفتی و کوتاهی و بلندی نیست
زندگی مثل ورق بازیه
مرگ می دونه چی توو دستمونه
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

24 Dec, 08:07


- در برخی از نوشته‌هایش، لوتر از طنز برای توهین به مقام‌های مذهبی و حتی پاپ استفاده می‌کند. برای مثال، او در نوشته‌های خود پاپ را "پادشاه دوزخیان" و "ابلیس سرخ‌پوش" خطاب می‌کرد.
- در دیگر آثارش، مانند "برده‌گی اراده" (The Bondage of the Will)، او به‌طور فنی و دینی به نقد نظریات مخالفان خود می‌پردازد، اما در همان حال با شوخی و طنز می‌کوشد دیدگاه‌های مخالف را تحقیر و بی‌ارزش جلوه دهد.

این دو شخصیت برجسته از تاریخ ادبیات، با استفاده از طنز در نقد، نشان دادند که طنز نه‌تنها یک ابزار سرگرمی است، بلکه می‌تواند ابزاری قدرتمند برای نقد و اصلاح اجتماعی و فرهنگی باشد. جاناتان سویفت با آثار خود مانند "سفرهای گالیور"، نقدهای عمیق و هوشمندانه‌ای از سیاست، جامعه، و انسانیت ارائه داد. مارتین لوتر نیز با بهره‌گیری از طنز و هجو، نهادهای مذهبی را به چالش کشید و موجی از اصلاحات دینی را در اروپا به راه انداخت.

با این حال اگر رضا براهنی از شیوه نقد طنازانه در مواجهه با متون ادبی استفاده می کرد نقد ادبی ما با اقبالی دیگرگونه مواجهه می شد اما استفاده او از نقد با لحن جدی و قطعی باعث شد در بسیاری از موارد تأثیرات منفی بر فضای ادبی زمان خود و پس خود در رویه نقد نویسی بگذارد. هرچند او با تأکید بر ضرورت تغییر در شیوه‌های سنتی شعر فارسی و پیشنهاد شیوه‌های نوین و مدرن، بسیاری از شاعران را با انتقادهای تند مواجه کرد. اما این برخورد انتقادی، که اغلب به صورت تند و بی‌مهابا صورت می‌گرفت، باعث ایجاد شکاف‌های عمیق میان نسل‌های مختلف شاعران شد و بسیاری از شاعران معاصر را در برابر اتهامات بی‌احترامی و ناتوانی در درک آثار خود قرار داد...

نقدهای بحث برانگیز براهنی به شعر شاعران همعصر خود باعث شد که برخی از آن‌ها دچار بحران‌های ذهنی و شک و تردید نسبت به اثرگذاری آثار خود شوند. این نوع برخورد می‌توانست به جای ایجاد فضایی برای تبادل نظر و پیشرفت هنری، به نوعی انزوا و فرسایش فکری در میان شاعران معاصر منجر شود. باوجوداین، نقدهای او همچنین فضای جدیدی برای بحث و نظریه‌پردازی در شعر و نقد ادبی فراهم آورد و این زمینه را برای پیدایش جریان‌های نوین در شعر فارسی هموار کرد...

دی 1403

رحیم رسولی

24 Dec, 08:06


طنز راهی است برای فرار از جدیت های زندگی، بی آنکه از حقیقت فرار کرده باشیم...
نویسنده: آرمان میرزانژاد

طنز طنازان می‌تواند حتی خداوارگی شاعران را از بین ببرد. در این نوع طنز، اغراق‌های شاعران درباره ویژگی‌های خارق‌العاده خود به طرز خلاقانه و انتقادی به چالش کشیده می‌شود. طناز با استفاده از لحن شوخ طبعانه و تیزبینانه، به محدودیت‌ها و ضعف‌های و تناقضات روانی و اجتماعی انسان اشاره می‌کند و به شاعر یادآوری می‌کند که هیچ انسانی نمی‌تواند خود را فراتر از خطاهای بشری ببیند. این نوع طنز باعث می‌شود که خودبزرگ‌بینی شاعر از جدیت و شأنی که برای خود قائل است، فرو بپاشد و به واقعیت‌های انسانی نزدیک‌تر شود.

اما نقد ادبی رضا براهنی نسبت به شاعران معاصر به‌ویژه در دهه‌های اخیر به‌طور قابل‌توجهی با فقدان رویکرد طنز همراه بود که باعث کدورت و ستیز با برخی از شاعران و برعکس می گردید. براهنی با رویکرد جدی و انتقادی خود، بسیاری از جنبه‌های فنی و فکری شعر معاصر را مورد بررسی قرار می‌داد و در این مسیر اغلب از زبان و لحن جدی و قطعی برای نقد استفاده می‌کرد.

او بر این باور بود که شعر باید به یک نوع ستیز با وضعیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود بپردازد، و از این رو، نقدش به شاعران معاصر بیشتر به‌طور منطقی و تحلیلی بر پایه نظریات ادبی و جامعه‌شناختی بود. اما برخی از شاعران، به‌ویژه آن‌هایی که تمایل به درک بیشتر از زیبایی‌شناسی و ابعاد عاطفی شعر داشتند، از این رویکرد فاصله می‌گرفتند.

فقدان طنز در نقدهای براهنی ممکن بود باعث می‌شد که برخی از شاعران معاصر او نتوانند به‌طور مثبت و سازنده با نقدهای او تعامل کنند. طنز، به‌ویژه در فرهنگ ادبیات ایران، می‌تواند به‌عنوان ابزاری برای کاهش تنش‌ها و بیان انتقادات به‌طور غیرمستقیم و ملایم‌تر عمل کند. در نتیجه، نبود طنز در نقد براهنی باعث می‌شد که فضای نقدهای او بیشتر به سمت جبهه‌گیری و جدیت سوق پیدا کند و این امر باعث ایجاد فاصله و حتی ستیز با بعضی از شاعران معاصر و برعکس می‌شد.

استفاده از طنز در نقد ادبی به‌ویژه در قرن بیستم و در دوران مدرنیت، ابزاری قدرتمند برای پرده‌برداری از تناقضات، تحریف‌ها و ضعف‌های متون ادبی و فرهنگی بود.

در دوران پس از جنگ جهانی دوم و به‌ویژه در قرن بیستم، طنز به‌عنوان یک ابزار نقد ادبی و اجتماعی در بسیاری از کشورهای جهان رواج یافت. این نوع نقد معمولاً در برابر تنگناهای فکری و ایدئولوژیک آن دوران می‌ایستاد و از طریق تضادهای ظریف و طنزآمیز به تحلیل مسائل اجتماعی و فرهنگی می‌پرداخت.

قبل از رضا براهنی، در تاریخ ادبیات جهانی، چندین نویسنده و منتقد برجسته بودند که از طنز به‌عنوان یک ابزار قدرتمند برای نقد ادبی استفاده می‌کردند. دو نمونه برجسته که می‌توان به آن‌ها اشاره کرد، عبارتند از:

جاناتان سویفت یکی از بزرگ‌ترین طنزپردازان تاریخ ادبیات است که در آثار خود از طنز برای نقد اجتماعی، سیاسی و فرهنگی استفاده کرده است. مهم‌ترین اثر او، "سفرهای گالیور" (Gulliver's Travels)، به‌عنوان یک نقد طنازانه و عمیق از انسان‌ها، سیاست‌ها، و ساختارهای اجتماعی شناخته می‌شود.
- در "سفرهای گالیور"، سویفت از یک سفر خیالی به سرزمین‌های مختلف استفاده می‌کند تا نقدهایی تند و شوخ‌طبعانه از وضعیت‌های انسانی و سیاسی ارائه دهد. او در این کتاب از طنز سیاه و هجو برای اشاره به فساد اخلاقی، سلطنت‌طلبی، و ناتوانی بشر در رسیدن به کمال استفاده می‌کند.
- سویفت با نقدهایی خلاقانه و اغراق‌آمیز، چهره‌های سیاسی و اجتماعی زمان خود را به تمسخر می‌کشید. برای مثال، در بخشی از کتاب که گالیور به سرزمین لیپوت‌ها (Lilliput) سفر می‌کند، حاکمان این سرزمین‌ها به مسائل بسیار پیش‌پاافتاده و بی‌اهمیت، مانند اندازه درگاه درب‌ها و اهمیت چگونگی شکستن تخم مرغ‌ها، توجه دارند که این تصویر طنزآمیز، نقدی به اولویت‌های غلط و بی‌محتوای سیاستمداران است.
- سویفت همچنین با استفاده از آینده‌نگری فاجعه‌آمیز و ابزار هجو، بحران‌های اجتماعی و فرهنگی عصر خود را به‌طور غیرمستقیم و با زبان شوخی و طنز به تصویر می‌کشد.

مارتین لوتر، روحانی و فیلسوف آلمانی قرن شانزدهم، بیشتر به‌عنوان یکی از پیشگامان اصلاح دینی شناخته می‌شود، اما او همچنین یکی از نخستین کسانی بود که از طنز و هجو به‌عنوان ابزار نقد اجتماعی و مذهبی استفاده کرد. آثار او به ویژه در نقد کلیسای کاتولیک و فساد مذهبی از طنز و تمسخر به‌طور مؤثری بهره می‌برد.

- لوتر در "95 تیسس" که به‌طور علنی در سال 1517 منتشر شد، اعتراضات خود را علیه فروش عذاب و کفاره (Indulgences) که توسط کلیسا انجام می‌شد، بیان کرد. در این اثر، او با استفاده از زبان تند و گاهی طنزآمیز، فساد و بی‌اعتنایی کلیسا به تعالیم مسیحی را زیر سؤال برد.

رحیم رسولی

24 Dec, 08:05


در سکانس پایانی فیلم انفجاری رخ میده و خونه میره هوا و از کل خونه فقط یه در باقی می مونه اونم با دهن باز ، لابد واسه خالی نبودن عریضه و افاضه ی بعضی از این بچه پر رو ها که این جور موقع ها میگن دیدید در هنوز رو همون پاشنه ای می چرخه که اوس نجار می خواد بچرخه؟!
لورل که خراب کاری کرده بود میگه خوب دیگه اگه کاری نداری من با اجازت مرخص میشم
و از در میره بیرون
هاردی صداش می کنه
_هی یه لحظه صبر کن
...چیه ؟
میشه اون در رو ببندی می خوام تنها باشم

فیلم همدست لورل و هاردی
کارگردان جیمز بروت
۱۹۳۲https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

21 Dec, 12:11


نگفته بودم
تاریخ
به جز ثبت جنگ ها
و تحریف زمان ها و یاد ها
هیچ نقش دیگری ندارد؟

کدام تاریخ
در کجای جهان
از گرمی دست های تو
سخن خواهد گفت

شهلا پیر جانی

رحیم رسولی

21 Dec, 12:11


چقدر می توان
گوش پشت گوش انداخت
و گم شد زیر سایه ای ...

تا همین آواخر
این همه نقطه چین نبود در یادم
گلو هم قلبی داشت
تا همین آواخر

جمیله ستار زاده

رحیم رسولی

21 Dec, 12:10


خورشیدی بی نهایتت ماهم کرد
هم صحبتی ات شراب دلخواهم کرد
در گرمی بازار خدایان دروغ
چشم تو به راه راست گمراهم کرد

نیما تقوی

رحیم رسولی

13 Dec, 20:34


مادرم! ...
برای نجات من بشتاب
بیا و مرا در جیب روستایی ژرفت پنهان کن
زیرا مرگ از هر سو مرا احاطه کرده‌است…
آه مادر!
چی می‌شد اگر هیتلر نقاش باقی می‌ماند
و مارکس در کودکی از آسم می‌مرد…
آه مادر!
اگر آزادی برف بود
تمام عمر بی سرپناه می‌خفتم

محمدالماغوط شاعر سوری
۱۹۳۴_۲۰۰۶

رحیم رسولی

13 Dec, 20:34


بیرون از اینجا
آزادی نیست
اما
می‌گرید آزادی هرگاه
صدای قهقهه کلیدها را
در قفل‌ها می‌شنود

فرج بیرق دار
شاعر سوری با بیش از ۱۵ سال زندان
ترجمه _حسین مکی زاده

رحیم رسولی

11 Dec, 13:59


شب از جنگل شعله‌ھا می‌گذشت
حریق خزان بود و تاراج باد
من آھسته در دود شب رو نھفتم
و در گوش برگی كه خاموش می‌سوخت گفتم
مسوز این‌چنین گرم در خود مسوز
مپیچ این‌چنین تلخ بر خود مپیچ
كه گر دست بیداد تقدیر كور
ترا می‌دواند به دنبال باد
مرا می‌دواند به دنبال ھیچ


بخشی از منظومه ی حریق خزان
فریدون مشیری

رحیم رسولی

11 Dec, 13:58


ترانه های انسان ها از خود آنان زیباترند
از خود انان امید وارتر
از خود آنان غمگین تر
و عمرشان بیشتر
بیشتر از انسان ها به ترانه هاشان عشق ورزیدم
بی انسان زیستم
بی ترانه هرگز ....

ناظم حکمت

رحیم رسولی

07 Dec, 20:30


پشت این پنجره
جز هیچِ بزرگ، هیچی نیست
قصه اینجاست
که باید بود، باید خواند
پشت این پنجره‌ها باز هم باید ماند
و نباید که گریست
باید زیست.!.

حسین پناهی

رحیم رسولی

07 Dec, 20:29


الا همیشه هم قسم، فرشتهٔ نجات من
به قدر عاشقانه ای، کنار من قدم بزن
.
تو شاد می شوی و من، تو گریه می کنی و من
یکی است روح ما دوتا، اگر چه هست در دو تن
.
من از تو پر نمی کشم، به سرزمین دیگری
که زیستگاه من تویی، تویی برای من وطن
.
تو جان شعر منزوی،تو شور شعر مولوی
تو روح شعر عصر من،تو ذوق شاعر کهن
.
اگر که عشق یاری ام دهد عبور می کنیم
من از حریم پاک تو، تو از حجاب پیرهن
.
مرا ببر به آسمان ، ببر به زادگاه خویش
تو اهل خاک نیستی، فرشته ای، به شکل زن
.
مرا امید زندگی نبود، تا تو آمدی...
الا همیشه هم قسم، فرشته نجات من

فرزاد نظافتی

رحیم رسولی

03 Dec, 13:27


شک همه روزی به یقین خواهد خورد
پایان ستم ، رقم چنین خواهد خورد
گیسوی زنی اگر شود پاپیچش
هر جای جهان ظلم زمین خواهد خورد
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

18 Nov, 10:00


میون این همه تاریکی
که چشم ، چشم رو نمی بینه
توو این وانفسای آدمی
که یه عده جون می گیرن تا دیده بشن   
و عده ای جون می کنن واسه دیده شدن
چقد خوبه یکی اینجوری نیگاش کنه
گیرم تنها به قدر یه پلک به هم زدن
همین قدر آروم
همین قدر مهربون
و همین قدر کوتاه ...
زندگی همینه پدرو*
دیدن و دیدن و دوباره دیدن
مرسی که یادم انداختی
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

17 Nov, 16:38


«سه‌گانه درخت‌ها»

۱.
درخت
یک تکه استخوان خالی بود
در دهان پاییز

۲.

درخت
در یک خودآزاری عمومی
تمام شاخه در قلبش فرو رفته بود
۳.

خلاصه کشفش کردم
بچه ها
تاربخ مرگ ریشه ها را
روی درخت ها میزدند

علی عرفانی

رحیم رسولی

17 Nov, 16:38


باید خودم را بکشانم
به جایی که باید خودم را بکشانم
بالش کمی پرهایش دور افتاده
بین پر و بالش چند استخوان فاصله است
شبها که روی دسترنجم می خوابم
مثل قو پرواز نمی کنم
یا مثل یک پرنده که اخبار نمی خواند
من مثل چند ضلع پرواز میکنم
با گوشه های تیز
چند مثلث سیال


روزهای زندانی را
بردوش میکشم
چقدر کتفم خسته است
مجازات شاپور ذوالاکتاف روی دوش
شانه به شانه می روم
تا فروریخته ی مداین
و کل دجله و فرات در چند چمدان پول جا شد
چه شد تمدن نهر
چه شد
بگذار بخوابم
که بالش زیر سر سنگ و خواب رفت
بی جابجا شدن بر دهانه ی غار
که فقط بشنویم
آری بی مرگست دقیانوس
حتی
فاصله ای نیست
بین من و تمدن
با کدام اتوبوس می روند آنجا
با کدام بورس
با کدام ماشین
من وحشی تر از آنم
که قو شوم و پرواز کنم
من یک جوجه اردک خیلی زشت
خیلی زشت
خیلی خیلی زشت
بازی را بهم می زنم
اگر که پر در بیاورم
بعد از آن روی پرهای پرپشتم می خوابم
روی خیال شانه ام
که پشت داده ام به آنها
شبیه تخت جمشیدند
یا یک ستون خیالی شاید
که من تاریخ انهدام شاهان را
ستون به ستون بر آن کشیده ام
بنایی که معمارش پرتاب شد
از لبه ی قرن‌ها
و پشت سرش را ندید .
من می خوابم روی نمک
که می بندد از زخم و خاطره
در بزرگترین زندان قصر
پرهایی از دو سوی خودکار بیک می ریزد
سفید شده جدول حروف متقاطع
زیر پایم طی میشود شب و روز
سی و دو حرف
سی و دو موزاییک
در اتاق بازجویی
و دستگاه دروغ سنجی نیست
میان ما
شلاق حروف
بر گرده میخورد
پس گفتم اگر پر داشتم
پرواز میکردم
مثل درنای امید
شبها که روی پر
شبها که روی در
شبها که روی له شدگی خوابم
مثل مسافری که جابجا میشد کمی
تا کمی جا برای من باشد
در بازداشتگاه
مثل تمام چیزهای موقت
زندگی را نوشیدم و طی کردم
این یک مقاطعه است
گویا زمین به من واگذار شده و
هنوز وامدار این نظام کاستی هستم
برای کار
اربابانی در حال هجرت
و من در حال کندن گور خود
بر بالش پرم
چون غصه می خورم
ایوان مداين را در خواب می بینم
آیینه ی عبرتم

مونا طالشی

رحیم رسولی

17 Nov, 16:38


غمگینم
چون مرغابی مهاجری
که مرداب را پی نان می گردد
غمگین
چون شکارچی پیری
که در انتظار نشسته ...
و خدایی که مانده
نان را با کدام یک قسمت کند

مزدک پنجه ای

رحیم رسولی

17 Nov, 16:37


شاعران ساحل نشین
از ماهیان و قایق های چوبی
بیشتر می نویسند
با خواب هایی آنقدر سنگین
که روی آب غرق شده اند
از چوب های ماهی گیری
که دوباره بر آب روییده اند
و ماهی ها می آیند و
به سایه هایشان نوک می زنند

شاعران جنگل نشین
از جنگلی می نویسند
که یک روز
از خواب زمستانی اش بلند شد
و دید دشت صدایش می زند

سربازان جوخه ی اعدام
هر محکومی را به درختی پیوند زدند
مدتی بعد
درخت ها با شکوفه هایی سرخ
از تیر باران شدنشان می گفتند

حالا باید فهمیده باشید
چرا برایتان بیشتر از مرگ می نویسم

صابر سعدی پور

رحیم رسولی

17 Nov, 16:37


زن که باشی
روزهایت ،کاغذهای باطله اند
جوهری ،مچاله ،دور ریختنی
بیهوده چون مسافری که می خواهد
به چراغی
شبی را از پا در بیاورد

زن که باشی
آوازت ترانه ای ست
در تنهایی
پیامی خالی
بی حرف ،چون کاغذی که با کلماتش سخن نگفته است

زن که باشی
تنهایی ات
نام های بی شماری دارد
بی آنکه بدانی
بی آنکه تورا به آن بخوانند
و آن نام ها را دوست داشته باشی

باید برای خواب هایت
دست بلند کنی و اجازه بگیری
مبادا زیباییت
بی اجازه مردی را برهنه کند
باید لب هایت را
چون تکه های پارچه به هم بدوزی
و چشمهایت را چون رازی پنهان کنی
اما من
موهایم را خواهم بافت
گونه هایم را چون انار به فصل ها خواهم آویخت
با پیراهنی به پهنای دشت ها
با پرندگانی زخمی
که دوباره آوازشان را در سر می شنوم

مریم اخترکاویان

رحیم رسولی

17 Nov, 16:36


شک همه روزی به یقین خواهد خورد
پایان ستم ، رقم چنین خواهد خورد
گیسوی زنی اگر شود پاپیچش
هر جای جهان ظلم زمین خواهد خورد
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

13 Nov, 22:18


از پیله ی تن رها و خرسند شدند
پروانه شدند و فارغ از بند شدند
در لانه ی عنکبوت پابند شدند
از بند در آمدند و در بند شدند
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

13 Nov, 20:46


بلاتار؛ جهان امروز و تنهایی آدمی

رحیم رسولی

13 Nov, 20:44


...اینطوری نمیشه باید بشینیم با زندگی حرف بزنیم ، اون داره خودشو از بین می بره ، تو میدونی چه مرگشه ؟
_نه فقط خدا میدونه
...اونم که همیشه ساکته
_ آخه همه جا تاریکه
...خب چرا چراغارو روشن نمی کنی
_ساعت خوابیده
...پس چکار کنیم که بگذره ؟
_بیا همدیگه رو بغل کنیم
...که چی بشه
_بتونیم پشت سر همدیگه رو ببینیم https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

29 Oct, 19:56


جمشید چالنگی در پیامی صوتی که توسط علی عبدالله پور نویسنده ی کتاب :
شناسنامه به روایت دست (گفتگویی با هوشنگ چالنگی)
به مراسم گرامیداشت هوشنگ چالنگی فرستاد خاطره ای را از دوران نوجوانی برادرش تعریف کرد که شنیدنی است

در دوران نوجوانی هوشنگ ،  دوستی که عاشق دختری ارمنی بود و به دلیل  تفاوت رسوم فرهنگی و دینی با مخالفت خانواده خود و معشوق مواجه بود از هوشنگ چالنگی می خواهد با گفتن شعری کمک کند که او به مراد دلش برسد و هوشنگ چالنگی وظیفه ی دوستی را بجا می آورد و با دوبیتی زیر از خجالت خانوادها در می آید:
ملینا دختر یک ارمنی بود
لپاش سرخ و لباش بوسیدنی بود
خدا هر دو تّامون رو دوست می داشت
میون، پیغمبرامون دشمنی بود

رحیم رسولی

29 Oct, 19:56


کندی نه دل از نگاه آخر، آبان
رفتی نه پی نیمه ی دیگر، آبان
تقدیر تو عاشق شدن و سوختن است
ای ماه میان مهر و آذر، آبان
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

27 Oct, 20:32


امروز، دو کبوتر، یک کلاغ، یک خروس لاری، دو اردک و یک غاز را دیدم
که تصویر پولاروید پروانه ی سوخته را
با چشمان کنسرواتیو خاکستری در اتاق تاریک ظاهر کرده اند، در حالیکه در آوازشان در پی یک بذر اند که زمین را بشکفد.
من گمان میکنم آنها میدانند که در کیفیت یک عکس، نور، تاثیر بسزایی دارد.
خب، من یک پرنده ام، نماد آزادگی، اما بارها، توی پارک، با چند گنجشک دیگر
بخاطر چند دانه برنج جنگیده ام

علی قنبری

رحیم رسولی

27 Oct, 20:32


کنار گذاشته ام

دست هایم را برای تو

به سبیل هایم گفته ام بنشیند زیر درخت توت

و خوب فکر کند

به چروک های پیشانی ام

به خاکریز

به چم سری

به دشت عباس

به جنگ جنگ تا تو بیایی

نیامدی

به روز جهانی کارگر

به چند خشابی که شلیک کردیم

تیر هوایی

و جشن گرفتیم شبانه ی اول ماه مه

مخفیانه بوی خوب باروت

سنگر

شراب کهنه ی دوستت دارم

طلوع خورشید فردا

رکن دو

ف مثل فرامرز

سه دهی

سربازی ست که چپ راه می رود

با دست راست می نویسد

چپ چپ نگاه می کند

به راست قامتان تاریخ

تفنگ تان را هر چه سریعتر به اسلحه خانه تحویل بدهید .

فرامرز سدهی

رحیم رسولی

27 Oct, 20:32


من

خود خدایی بودم !

تو را ساختم .

چون به تماشایت نشستم ...

ویران شدم

شهاب مقربين


می‌پرسم  چرا  چرا  چرا

و صورتم را در دست‌هایم  پنهان می‌کنم


چرا این دست‌ها

نتوانستند کاری کنند

جز پنهان کردنِ صورتم

 شهاب مقربین

رحیم رسولی

27 Oct, 20:31


من بوی قرمه‌سبزیِ همسایه
در کوچه‌ی فقیرتری هستم
تو آن «تعجّبی» که نخواهم کرد
من مکثِ «جمله‌ی خبری» هستم

ماشین یک عروسیِ اجباری
شیهه کشید و از وسطم رد شد
من از تو هیچ‌چیز نمی‌پرسم
یعنی به من نگو که چه خواهد شد

من خودکشی نکردنِ یک مرده
من شایعاتِ حل‌شده در قرصم
اصلاً به من چه! شهر چه می‌گوید
من از تو هیچ‌چیز نمی‌پرسم

می‌سوزم و به سمتِ درون قفلم
در آتشی که دود نخواهد داشت
فالِ مرا نگیر از این قهوه
آینده‌ای وجود نخواهد داشت

این قهوه چشم‌های خمارِ توست
این قهوه، دود کردنِ تریاک است
می‌خواهمت به‌شکلِ نمی‌خواهم!
حسّی که غیرقابل‌ادراک است

ترمز بریده در سرِ من انگار
هر جمله که به اسم تو می‌بندم
در نقشِ خنده‌دار خودم خوبم!
با اینکه سال‌هاست نمی‌خندم

از روزهای قبلِ تو غمگینم
از گریه‌های بعدِ تو آگاهم
این قهوه سر کشیدنِ تلخی‌هاست
فال مرا نگیر! نمی‌خواهم!

جز شعر که جنون و خودآزاری‌ست
از سهم خود نداشته‌ام سهمی
شعری که هیچ‌وقت نخواهی خواند
رازی که هیچ‌وقت نمی‌فهمی

من بوی قرمه‌سبزیِ در کوچه
از خاطراتِ وحشیِ دیروزم
رد کن مرا از آتشِ چشمانت
من آن سیاوشم که نمی‌سوزم

گریه نمی‌کنیم که می‌دانیم
بغض زمین تمام نخواهد شد
این قصّه، قصّه نیست! جنون ماست!!
با نقطه‌چین تمام نخواهد شد...

مهدی موسوی

رحیم رسولی

18 Oct, 10:11


ول کن برود فکر تو از سر بیرون
از سر برود فکر تو دیگر بیرون
گور پدر عشق بسوزد ، ول کن
البتّه نه اینجا برو از در بیرون
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

07 Oct, 07:38


گفته شده طبق نظر اجماع و ...
پرونده شده به دادگاه ارجاع و ...
تا آخر امسال شود امضاء و
وای مردم دیل بترکسه ده آعوووو
.
https://telegram.me/khertenagh
.

رحیم رسولی

03 Oct, 08:32


🔴 #احمد_درخشان یکی از معلمان ساکن کرج از احضار خود به دادسرای عمومی و انقلاب ناحیه یک کرج خبر داد.

🔺این معلم و نویسنده؛ در حساب کاربری اینستاگرام خود با انتشار برگه احضاریه از #احضار و #بازجویی دو هفته قبل خود هم خبر داده و نوشته است.

به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی و انتشار اکاذیب از طریق رایانه دو هفته پیش مهمانی چند ساعته بودم به پرسش و پاسخ که احتمالاً جواب‌گوی کذب‌هایم باشم و حالا فراخوانده شده‌ام از اتهامات انتسابی دفاع کنم.
نوع علت حضور: دفاع از اتهام انتسابی. دفاع از اتهامات انتسابی؟!
این زبان مغشوش چگونه می‌تواند جهت کذب را معین کند؟
مسأله این است...
آقای درخشان جدا از شغل معلمی، نویسنده ادبیات داستانی هم هستند.


رسانه، شمایید. لطفاً با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

کانال چالش صنفی معلمان ایران

🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
https://t.me/kchaleshFI

رحیم رسولی

30 Sep, 09:07


ابتدا زمین بود
و زمین تنها بود
سپس تاریکی آمد
و سیاهی همه جا را فرا گرفت
آنگاه آن انفجار عظیم رخ داد
و هستی پدید آمد
"تاریخچه ی جهان هستی را"
به قفسه ی کتاب ها بر می گردانی
لحظه ای دل سنگ آب می شود
برای آینه ی کوچکی
که زیر ریش های مارکس
دراز کشیده است
و غمگینانه
به دست های " نجات دهنده ات "
نگاه می کند
_ تو اینجا بودی
واقعا که عقل ات پاره سنگ بر میداره
نمیگی به پرولتاریا بر می خوره
به پله ی اول تاریکی می رسی
و زمزمه ی هر روزت را تکرار می کنی
همه ی هستی من آیه ی تاریکی است
که ترا تکرار کنان ..
به آن دو چشم آبی معصوم فکر می کنی
که از زیر گیسوان سیاهش
امروز هم
رد قدم هایت را دنبال کرده بود
تا وقتی که در تاریکی فرو رفتی
...من از آن آدم هایی نیستم
که وقتی می بینم
سر یک نفر به سنگ می خورد
نتیجه بگیرم
دیگر نباید به طرف سنگ رفت
من تا سر خودم نشکند
معنی سنگ را نمی فهمم
به من چه کسی تا به حال
کلمه ی انفجار را
در شعرش نیاورده است
من از صبح تا شب
به هر طرف نگاه می کنم
چیزی دارد منفجر می شود ...

_ این انشاء را تو نوشتی
اجازه خانم
حرف های فروغ فرخزاد است
_ بچه ی کلاس سومی را چه به این حرف ها
پدر تو چه کاره است
اجازه خانم
نگهبان تاریکی
نمی فهمم ، یعنی از کجا نان در می آورد ؟
اجازه خانم
از زیر سنگ
کلاس منفجر می شود
_ ساکت
برو بنشین و بگو فردا پدرت بیاید مدرسه
و تو امروز باید مدرسه بودی
تا با آن خانم معلم عصبانی
می نشستید و
سنگ هایتان را باهم وا می کندید
اما از کجا باید می دانستی
در آن ساعت سیاه
پیش از آنکه
به پایین ترین پله ی تاریکی برسی
سرنوشت برایت سنگ تمام خواهد گذاشت
و با چند انفجار پیاپی
دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد
تاریخچه ی جهان هستی ورقی دیگر خواهد خورد
و دیوید لایث کتابش را
جلوی صورت ات خواهد گرفت
و خواهد گفت حالا فهمیدی چرا
کتاب های بزرگ ، زیر زمینی منتشر می شوند
بر می خیزی
تا به کمک رفیقانت بشتابی
نام یکایکشان را فریاد می زنی
اما پاسخی نمی شنوی
زمین می خوری و بر می خیزی
گویی مردگان هم زیر پایت سنگ می اندازند
زمین می خوری و بر می خیزی
به فریاد زدن ادامه می دهی
باز پاسخی نمی شنوی
می بینی
یک عمر سنگ رفاقت شان را به سینه می زدی
اکنون از سنگ صدا در می آید
از رفیقانت نه
پشت ات تیر می کشد
رد شلاق را دنبال می کنی
نود و نهمین ضربه که فرود می آید
صدای قاضی را می شنوی
_ کلوخ انداز را پاداش سنگ است
سرت به سنگ می خورد
اما بر نمی گردی
چگونه می توانی
با روی سیاه
و دست های جفت پوچ
چشم در چشم شوی
با آن دو چشم آبی معصوم
که از زیر گیسوان سیاهش...

پدرت از کجا نان در می آورد
اجازه خانم
از زیر سنگ
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

30 Sep, 09:05


برای تو می نویسم
تبعیدیِ زمانهٔ تسلیم
همعصر با رگان منقبضم از فشار کار!
خیره در چراغ های قرمز با مسافرانِ عجولِ اسنپ
و مدرکِ بلندِ دانشگاهِ شریف در خفقانِ داشبورد
من غمگین آن لحظاتم که می‌خواهی به پزشکِ مسافر ِ پُست میلیونر ِ گلساری بفهمانی که حق حیات تو این نیست اما
او فکر می کند زودتر به آسمان خراش گرانش برسد
و در چشمان شهلای ماده سگش پنی
زُل بزند تا نیمه های خلسه و صبح!

برای تو می نویسم
آن گاه که نیش خند می‌زنند به تو
 ارقام بیمه ها، قبض ها، اقساط چندساله بانک ها
آن گاه که چهل سالگی از سپیدی موهای شقیقه ات می رود  بالا
در این روزها که بی خیال ِ خواندنِ پیامِ رفقایی
از شدتِ ملال
درگیر و دارِ اجاره خانهٔ ماهی چند میلیون
با پارکینگِ مزاحمی
چه کسی گفت تاریخِ فلسفه بخوانی  در نیمه های شب
از فرط خستگی
چه کسی گفت شاعر نسلِ Z باشی در عصر شاخ های اینستا
بی آنکه هنوز آمده باشی برادرم
در این هوای ابری رشت
با توبرابرم
آنگاه که جیغ می زنی بر مافیای بیمارستان های خصوصی
در کشاکش سرطان خواهرت
تا خدای تهران بپرد از خوابِ سنگینِ هزارساله اش
کنار تو می‌مانم
ای در کلافِ روانْ زخم ها غلطان
ای در صفِ شلوغ ِ روزهای شلوغِ  روانپزشکانِ شلوغ
خسته، سرگشته به دنبال فلوکستین 10 برای رهایی

_من اسماعیل نیستم که در تيمارستان امیرآباد
پیدام کنی فقط
_من شرحه شرحه ترم از اسماعیل
_گم نام ترم از اسماعیل

آن گاه که بی رفیق می مانی بر صندلی چوبی پارک
آن گاه که دستمزد ماهیانه ات
قیمت خرید ادلکن ریس ات حتی نمی شود
با این همه
حال تو را مثل بختکی که گلویم را می خراشد بغض کرده ام
آن گاه که می خوانی ام انگار که نیستم
آن گاه که نمی خوانی زنده ام هنوز
من را صدا بزن
من کوله بار رنج های گذشته ام
بر شانه های آیندهٔ تو  برادرم

آرمان میرزانژاد

رحیم رسولی

19 Sep, 08:20


رفتم سر کوه ، تا شوم شاخ به شاخ
با موضع از راست و از چپ سوراخ
فریاد زدم ، چطوری آقای فراخ؟
برگشت صدا به سوی من آخ آخ آخ
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

18 Sep, 21:11


این دختر خانم خوش صدا #مستانه۰نوه۰دختری۰بانوی۰آواز۰ایران زنده یاد #مرضیه می‌باشد!

مرضیه دختری داشت به نام هنگامه که با پسر رحیم خرم، صاحب و مالک پارک خرم تهران، ازدواج کرد که هنگامه از حسین خرم صاحب فرزند دختری شد به نام مستانه، که الحق با این صدا نوه شایسته مرضیه است! البته هنگامه عمر کوتاهی داشت و خیلی زود از این دنیا رفتند!

🎼#بیداد۰زمان

گوش کنید و لذت ببرید

رحیم رسولی

18 Sep, 13:39


یک گاو بزرگ خفته بر شاخه ی بید
یک گاو سیاه با دو تا شاخ سفید
دیدید شما ؟ بله کجا بود ؟ ...پرید
تا کور شود هر آنکه نتواند دید
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

16 Sep, 17:15


ما را که به دل ماند در این آبادی
نسل از پی نسل عقده ی آزادی
گور ِ پدر ِ جهانِ استبدادی
این مملکت این تو دهه ی هشتادی
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

16 Sep, 17:15


می پرسد :
چه شد که اینطوری شد
می گویم :
شد دیگر عزیزم
چه کار می توانستیم بکنیم
می گوید :
زندگی
آه بلندی که در دود سیگارم پنهان شده بود
شتابان دور می شود
می گویم :
روزگاری ما دو کلمه بیشتر نداشتیم
مشروطه و مشروعه
جد پدری ام که مُرد
مادر بزرگم مشروعه را برداشت
و پدر بزرگ مشروطه را
برای پدرم کلمه ی دیگری نبود
پدرم که مُرد
ما سه کلمه داشتیم
نان ، کار و آزادی
مادر بزرگت نان را برداشت
من کار را
و آزادی را برای پدرت گذاشتیم
من که بمیرم ...
نگهبان اشاره می کند ملاقات تمام است
می گویم هنوز چند دقیقه ای وقت داریم
و ادامه می دهم
اکنون شما سه کلمه دارید
وطن ، زندگی ، آزادی
تردید ندارم
مادرت آزادی را انتخاب می کند
پدرت وطن را
تا کلمه ی آخر برای تو بماند
پس زندگی کن عزیزم
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

16 Sep, 17:14


ما آدم‌های معمولی‌‌تری بودیم
مرده بودیم و هرازگاهی
نفس می‌کشیدیم
این تعارف دلگیر هستی بود
که در وسعِ انگشتانِ اندکِ ما بود...!

مردانی سالخورده
با نفس‌هایی سالخورده
راه بر هر گفت‌گویی بسته بودند و
ما که مرده بودیم
دیگر میلی به گفت‌گوهایِ طولانی نداشتیم

از ما که اغلب جوان مرده بودیم
ابرها به شادمانی گذر می‌کردند و
باران هم که می‌بارید، باران نبود

روزها
سرگرمِ هم می‌شدند و
درختان تا بهاری دیگر
در ما به خواب می‌رفتند

برای ما زندگی فراخوانِ اندوه بود
سنگ نبشته‌ای از پولک‌‌ِ ماهی‌‌های باستان
سنگ‌نبشته‌ای از پروانه‌های بی‌پروای غزل‌واره‌ها

و این می‌شد که ما همیشه
سراغ کسی را از دور می‌گرفتیم و
کسی نبودیم
این‌جا نزدیکی
به تاریکی نزدیک‌تر است
و شکوفه‌های
ریخته رو دست باد
بی‌پناهی بهار بود

پای درختانی که از ما بلندتر بودند
ما مرده بودیم و
در انظار مردم
به ناچار نفس می‌کشیدیم
کسی نمی‌دانست
ما از کدام‌ نوع‌ِ این فراموشی هستیم
از زندگی دست برداشته‌ایم
یا زندگی از ما گذشته بود
به مرگ احترام می‌گذاشیم و
مرگ
از ما
از این روزهای معمولی
سایه‌اش را برنمی‌داشت...!

محمد اسماعیل حبیبی

رحیم رسولی

08 Sep, 23:52


 
 
به خاطر گل روی شما
که فکر می‌کنید ناموزونیِ دنیا
به خاطر شعرهای ماست
از فردا دیگر شعر نمی‌نویسیم
اما بگذارید خاطره‌ای برایتان نقل کنم:
بچه که بودم
رو به روی خانه‌ی ما جنگلِ تُنُکی بود
(چراگاهِ بزهای مردمِ آبادی )
تا اینکه یک روز سازمان جنگلداری
دستور داد که مردم بزهایشان را تعطیل کنند
و بعد
موی بز و بوی قورمه بود که آبادی را پر کرد
اما جنگلِ رو به روی خانه‌ی ما
هنوز هم همان طورها تنک مانده ست.
 
البته آسمان به زمین که نیامد
حالا بز نشد ، گوسفند
اسب هم که از قدیم گفته‌اند حیوان نجیبی است.
 
خواهش می‌کنم اشتباه نفرمایید
این یک قیاس مع‌الفارق است
و گرنه شعر کجا ، بز کجا؟!

 حافظ موسوی

رحیم رسولی

08 Sep, 23:19


غزلی از بکتاش آبتین

به خواب مي روم اما چه خواب دشواري
بخواب خواب قشنگم ، هنوز بيداري ؟
 
هنوز شعله وري ؟ : آه  راحتم بگذار
صداي خواب در آمد : بخواب تب داري
 
من از تب تو به هذيان رسيده ام تو ولي
نخواستي كه خودت را به خواب بسپاري !
 
فقط خيال تو آمد ولي نه ، بختك بود !
كجاست عينك خوابم عجب شب تاري
 
به روي سينه ي خوابم نشست بختك وگفت :
به چنگ عكس پلنگ پتو گرفتاري !
 
شبيه اينكه شبح باشي ونباشي باز
بجز تويي كه نبودي ،  نبود غمخواري
 
چه خنده دار؛  براي تو گريه مي كردم
چه استغاثه ي خيسي چه شوق ديداري
 
گذشته ي تب و آه و ... گذشته هاي تباه
و روز وشب دو سفيد وسياه تكراري
 
خلاصه قصه ي خواب از سرم پريد وكلاغ
به خانه اش نرسيد و ... بخواب تب داري !

رحیم رسولی

08 Sep, 23:13


جهنم است بی‌تو زندگی
ای شعر! رویای مرمت انسان
تو را می‌نویسم و
در آستین تمام دنیا
دنبال دستی می‌گردم
که گلوله را
به پرچمی سفید تبدیل کند
شعبده‌ای چنین را دوست دارم

رحیم رسولی

06 Sep, 08:12


شبی در عالم رویا
به خوابم آمد استاد سخن سعدی
که روی قبر مولانا عرق می خورد
به دست باد آنسوتر
گلستانش ورق می خورد
کمی رفتم جلوتر ایستادم روبروی او
پکی دیگر زدم سیگار را انداختم گفتم:
درودت باد
نگاهی عاقل اندر کرد و بالا برد پیک اش را
گمانم باد
درود و دود را باهم هدایت کرد سوی او
_ چه می خواهی؟
سوالی داشتم یا شیخ
_بپرس و زودتر خلوت کن اینجا را
_زیادی کفری ام امروز
_و دیگر هم نکن با خوابت آشفته شب ما را
ببخشید عذر می خواهم
نمی گیرم زیادی وقت تان را حضرت استاد
فقط می خواستم در این خراب آباد
یکی در عالم مستی
کند هشیار و آگاهم
که دنیا چیست؟
کمی عمامه اش را برد بالاتر
سپس دور لبش را با عبایش پاک کرد و گفت:
به عقل من
که ارقام ِ افاضاتش در این دفتر
( اشاره به گلستانش)
به چندین باب مرقوم است
جهان مجموعه ای از گریه ی پنهانی آیینه و لبخند مغرورانه ی سنگ است
اگر چه پای استدلالیون لنگ است
(سخن از قول مرحوم است)
و چندین عکس رنگی با لباس خواب از خورشید
بطور مخفیانه در شبی تاریک
و آن هم از نمای کاملا نزدیک
و شعر ناتمامی با...
صدای دوره گردپیر:
پشمک ...پشمکی...پشمک
_کلنگِ خر
پراندی رفت، هرچه خورده بودیم انکرالاصوات
تفو بر بخت سرگینی
سر پیری کجا افتاد کارت سعدی بیچاره می بینی
دوباره چند پیکی رفت بالا و
دو سه تا فحش دیگر داد و گفت آری
و شعر ناتمامی با ردیف هیچ با وزن ِ
مفاعیلن دریغا فاعلن واحسرتا مستفعلن هیهات
https://telegram.me/khertenagh

رحیم رسولی

06 Sep, 08:11


می‌گردی وُ صاف تویِ فرقِ سرِ ما می‌کوبی
جلادی هستی که کار وُ بارت
شکافتن قلعه‌ای‌ست که عمری در چشمانمان ساخته بودیم
مدام تکرار می‌کنی: بعدی . . . بعدی . . .
وَ بعد کودکانی از ما بیرون می‌ریزند وُ طعمِ شیرینِ انتقام گوارای وجودشان
لابد از خودت نمی‌پرسی این‌همه مرگ برای چیست؟
همان‌طور که یکی از ما سینه صاف نمی‌کند وُ فریاد بزند: این‌همه دشمنی کی تمام می‌شود؟
اما
ژن‌های درگیرت تحدیدت می‌کند وُ نمی‌گذارد
تاریخِ دربه‌درت بالا می‌آورد وُ نمی‌گذارد
زاده شدن در منطقه‌ای که عبور خون وُ اسلحه از رودها وُ خانه‌ها آزاد است نمی‌گذارد
آزادی، با ادایی که تنها مالِ خودشان است نمی‌گذارد
سرانجام ما همین است که با خودت بگویی: بعدی . . . بعدی . . .
وَ بعدی می‌آید وُ
بعدیِ تو را در زندگی بعد از این از نو می‌سازد
تو ای خون
کسب و کارت را بلدی وُ
تنِ فقیرِ مرا در دست‌های داغ سیاست به جدالِ لب‌ها وُ امحاء تن‌ها می‌سپری
می‌خواهم از تو برائت کنم اما . . . نمی‌توانم
می‌خواهم بگویم که با تو نیستم اما . . . نمی‌توانم
کارِ من قربانی شدن است وُ کارِ تو . . .
درود، ای کسب و کارهای خون‌بارِ قرن
درود، ای جهانی که هم تولدم در تو متفاوت است وُ هم دشمنی‌ام
هر روز، در تو برای زاده شدن کافی نیست
هر روز، برای مرگ در تو کافی نیست
در تو فرو خواهم رفت ای خون که مرا
در جهان خودت محو کنی.

   ۱۱ مرداد ۱۴۰۳
محمدعلی_حسنلو

رحیم رسولی

06 Sep, 08:08


کبری سعیدی /شهر زاد / را در گوگل جستجو کنید و در باره ی او بیشتر بدانید

رحیم رسولی

06 Sep, 08:05


دو شعر از کتاب / با تشنگی پیر می شویم /
که سال ۱۳۵۱ به همت بهروز وثوقی ❤️در ۲۰۰۰ نسخه به چاپ رسید

۱_سـال 1332 دبسـتان کـه مـی رفتـم. گرسـنه تریـن و چاق تریـن شـاگرد بـودم.
چاقـی باعـث مـی شـد کـه بچـه هـا نفهمنـد گرسـنه هسـتم
هیچ شاگردی نمی دانست. من از غصه چاق می شوم ٬ نه از پرخوری.
غصـه .. بـرای نداشـن هـر چیـزی کـه آدم خـودش را لایق داشتن آن بدانـد.
خواهـرم، کوچکتـر از مـن بـود و خوشـبخت تر بـرای اینکـه هـم گرسـنه بـود و
هـم لاغر.
شـاگردان همـه بـا مـن بـد بودنـد .. فکـر مـی کردنـد سـهم خواهـرم را مـن
مـی خـورم. امـا مـن و خواهـرم مـی خندیدیـم
سال 1351( همه ما غصه می خوریم)
حاال دختر خواهرم به دبستان میرود
هم من گرسنه هستم. هم خواهرم. هم دخترش....
و همه ما می خندیم

۲_در انتهای شکاکیت سالی بودم
می خواستم نام ها را بدانم
دست ناظم
با چکش در هوا چرخید
نفس های صبح معصومیت را درید
به روی تکه آهن سرخی که بر گردن صنوبر مدرسه آویخته بودند
زنگ ... زنگ ... زنگ
سکوت معصومیت را شکنجه می داد
اولین دعا برای من آشکارا
نفرین بود
برپا
برجا
من
حاضر نگفتم
وقتی نگفتی
غایبی

2,130

subscribers

131

photos

59

videos