برخلاف این گروه که با جنگلیان و نمایندگانی چون مدرس مراوده و سمپاتی داشتند، گروهی دیگر از همان روستای کوچک به قشون دولتی برای سرکوب جنگل پیوسته بودند و بعدها از مواهب همکاری با دولت بهرهمند شدند.
قضاوت متعارض بازماندگان این دو گروه همطایفه از روستایی کوچک دربارۀ طغیان نایبیان و قیام جنگلیان به من این الهام را داد که چطور میتوان به اتکای روایات محلی دربارۀ وقایع محلی قضاوت کرد؟
اگر تاریخنگاری مرکزمحور و دولتمحور را نمیپذیریم، چه معیاری برای داوری دربارۀ روایات محلی داریم؟ آنهم زمانی که تا این حد متعارض است؟
چرا دور برویم، وقتی همین حالا هم در داوری دربارۀ حوادث و عوامل معاصر که خودمان حضور داریم و نتایج آن را درک میکنیم، قضاوت متعارض است، در باب تاریخ چه میتوان گفت؟
برای مثال، هنوز هم کسانی گمان میکنند سید محروق واقعاً برای محرومان کارهای مثبتی کرده است و دیگرانی میپندارند که از زمان پدیدار شدن پزشکیان کارها همه بر منوال وفاق و مسیر پیشرفت پیش میرود.
تودۀ عامی که هنوز نمیداند کدام شخصیتش خائن بوده یا خادم؛ همواره کسی را که جلوی بیگانه و مستبد ایستاده و شکست خورده، تحقیر کرده؛ و در مقابل، مستبدی را ستوده یا انتظار کشیده که بیگانگان آورده و بردهاند، راه طولانی تا ادعای تاریخ داشتن و ملت بودن دارد.
داوری در باب تروریست یا قهرمان بودن دیگرانی که هیچ درکی از فلاکت مردمشان در جنگ و صلح کذایی نداریم، بماند.
@RezaNassaji