Reza Nassaji @rezanassaji Channel on Telegram

Reza Nassaji

@rezanassaji


پارگفتارهایی از جامعه، تاریخ و ادبیات
رضا نساجی: دانش آموخته فیزیک و علوم اجتماعی
داستان نویس (سال سی ام: آرما،1396)
پژوهشگر انسان شناسی فرهنگی و تاریخ شفاهی علوم انسانی ایران

مطالب کانال صرفاً برای شبکه های اجتماعی است

ارتباط:
[email protected]

Reza Nassaji (Persian)

باور دارید یا نه، جامعه، تاریخ و ادبیات می‌توانند با هم تنفر و تعجب، شگفتی‌ها و واقعیت‌های تلخ را به ما نشان دهند. اگر شما هم از دوستداران موضوع‌های فراوان مثل این هستید، کانال تلگرامی "Reza Nassaji" یک جای مناسب برای شماست. رضا نساجی، دانش آموخته فیزیک و علوم اجتماعی، با سابقه‌ای به عنوان یک داستان‌نویس حرفه‌ای، به جمع ما پیوسته است. او یک پژوهشگر انسان‌شناسی فرهنگی و تاریخ شفاهی علوم انسانی ایران است و با شما در این کانال به اشتراک گذاری مطالب جذاب و آموزنده می‌پردازد. محتوای کانال تنها برای شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود. برای همکاری و ارتباط با رضا نساجی می‌توانید به ایمیل او به آدرس [email protected] مراجعه کنید. به کانال تلگرامی "Reza Nassaji" بپیوندید و دنیایی جدید از دانش و اطلاعات را کشف کنید.

Reza Nassaji

10 Jan, 14:11


اگرچه حاکمیت ناتوان از سرکوب زنان، ناخواسته به عادی‌سازی پوشش اختیاری تن داد و خیابان را واگذار کرد، اما همچنان زندان‌ها را در اختیار داشته و با تشدید اعدام نه فقط اعتراضات را سرکوب کرد، که با عادی‌سازی اعدام انتقام خود را از معترضان گرفت. طرفه اینکه از زمان اتمام اعدام‌های فله‌ای تابستان ۶۷ * تا پیش از جنبش ژینا **، اعدام‌ها ناچیز بود.
امروز هم اگر اعدام پخشان عزیزی - مددکار زن کرد که مدتی به آوارگان داعش امداد رسانده است - اجرا شود، عادی‌سازی اعدام زنان سیاسی، دستاورد دیگری برای حکومت استبداد، ارتجاع و استثمار است.
دستاوردی که رژیم پهلوی نتوانست بدان برسد؛ هرچند طبق روایت زنان زندانی سیاسی، با اعدام اولین زن متهم به قتل در بند عمومی، تلاش کرده بود اعدام زنان سیاسی را نیز تدریجاً عادی‌سازی کند. (نک: جلد اول «دادِ بیداد» اثر زنده‌یاد ویدا حاجبی تبریزی)

* دو زن متهم در انفجار حرم رضوی در مشهد که به سازمان مجاهدین خلق نسبت داده شدند، از اعدام نجات یافتند؛ هرچند که بعدها مشخص شد آن اتهامات کذب و انفجار اقدام نهادهای امنیتی بوده است.
** البته تب اعدام‌خواهی در حاکمیت از اعتراضات ۹۷-۹۶ بالا گرفته بود و قربانی برجستۀ آن زنده‌یاد نوید افکاری بود که احتمالاً زیر شکنجه به قتل رسید؛ زیرا برای سرکوب موج اعتراضات به چنین اعدامی نیاز داشتند و به همین جهت قبل از آنکه خانوادۀ او بتوانند با خانوادۀ مقتول پروندۀ انتسابی به صلح برسند و پروندۀ سیاسی-امنیتی که آن را پروندۀ شکایت شخصی خانوادۀ مقتولی مظلوم از قاتل نمایانده بودند، با بخشش و سازش دو طرف مختومه شود.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

09 Jan, 13:59


گزیده‌های یهودستیز-چپ‌ستیز از متن آلمانی «نبرد من»


تصویر متن فارسی دو صفحۀ آخر فصل دوم هم ضمیمه شده:

In dieser Zeit sollte mir auch da Auge geöffnet warden für zwei Gefahren, die ich beide vordem kaum dem Namen nach kannte, auf keinen Fall aber in ihrer entsetzlichen Bedeutung für die Existenz des deutschen Volkes begriff: Marxismus und Judentum.

So wurde in dieser Zeit in zwei wichtigsten Fragen, außer der sozialen, die Erfahrung des täglichen Lebens bestimmend und anregend für gründlichstes theoretisches Studium. Die Sozialdemokratie Wer weiß, wann ich mich in die Lehren und das Wesen des Marxismus einmal vertieft hätte, wenn mich nicht die damalige Zeit förmlich mit dem Kopfe auf dieses Problem gestoßen hätte!

So war mir im Alter von siebzehn Jahren das Wort „Marxismus“ noch wenig bekannt, während mir „Sozialdemokratie“ und Sozialismus als identische Begriffe erschienen. Es bedurfte auch hier erst der Faust des Schicksals, um mir das Auge über diesen unerhörtesten Völkerbetrug zu öffnen.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

09 Jan, 13:46


گزیده‌های یهودستیز-چپ‌ستیز از متن «نبرد من» هیتلر


اکنون اجازه دهید چند پاراگراف از «نبرد من» را با هم مرور کنیم. البته من تنها کلمۀ «مارکسیسم» را در متن جست‌وجو کرده‌ام و نه «یهود» و «یهودی» را.
از دو نسخۀ آلمانی (دو جلد در یک جلد، بر اساس چاپ اول 1925 و 1927 در نشر فرانتس ائر) و انگلیسی (ترجمۀ رالف منهایم) زیر استفاده کرده‌ام که در زمان حاکمیت نازیسم چاپ شده‌اند (ترجمۀ فارسی فرشته اکبرپور در نشر نگاه هم قابل استفاده است و هم کتاب صوتی دارد؛ ترجمه‌های قدیمی‌تر گزینشی و گاه صد درصد غلط هستند):
Adolf Hitler - Mein Kampf (1943, Eher-Verlag)
Adolf Hitler, Ralph Manheim - Mein Kampf (1939, Houghton Mifflin Company)
عبارات را از متن انگلیسی «نبرد من» در ادامه می‌آورم که به‌سادگی قابل ترجمه هستند (عبارات آلمانی هم پیوست خواهند شد):

It was during this period that my eyes were opened to two perils, the names of which I scarcely knew hitherto and had no notion whatsoever of their terrible significance for the existence of the German people. These two perils were Marxism and Judaism.

And so at the age of seventeen the word ‘Marxism’ was very little known to me, while I looked on ‘Social Democracy’ and ‘Socialism’ as synonymous expressions. It was only as the result of a sudden blow from the rough hand of Fate that my eyes were opened to the nature of this unparalleled system for duping the public.

Knowledge of the Jews is the only key whereby one may understand the inner nature and therefore the real aims of Social Democracy.
The man who has come to know this race has succeeded in removing from his eyes the veil through which he had seen the aims and meaning of his Party in a false light; and then, out of the murk and fog of social phrases rises the grimacing figure of Marxism.
Making an effort to overcome my natural reluctance, I tried to read articles of this nature published in the Marxist Press; but in doing so my aversion increased all the more. And then I set about learning something of the people who wrote and published this mischievous stuff. From the publisher downwards, all of them were Jews. I recalled to mind the names of the public leaders of Marxism, and then I realized that most of them belonged to the Chosen Race - the Social Democratic representatives in the Imperial Cabinet as well as the secretaries of the Trades Unions and the street agitators.

The Jewish doctrine of Marxism repudiates the aristocratic principle of Nature and substitutes for it the eternal privilege of force and energy, numerical mass and its dead weight.

Today it is hard and almost impossible for me to say when the word ‘Jew’ first began to raise any particular thought in my mind. I do not remember even having heard the word at home during my father’s lifetime. If this name were mentioned in a derogatory sense I think the old gentleman would just have considered those who used it in this way as being uneducated reactionaries. In the course of his career he had come to be more or less a cosmopolitan, with strong views on nationalism, which had its effect on me as well. In school, too, I found no reason to alter the picture of things I had formed at home.

I do not know what my attitude towards Jewry, Social-Democracy, or rather Marxism in general, to the social problem, etc., would be to-day if I had not acquired a stock of personal beliefs at such an early age, by dint of hard study and under the duress of Fate.

I studied Bismarck’s exceptional legislation in its original concept, its operation and its results. Gradually I formed a basis for my own opinions, which has proved as solid as a rock, so that never since have I had to change my attitude towards the general problem. I also made a further and more thorough analysis of the relations between Marxism and Jewry.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

09 Jan, 13:46


هیتلر و سوسیالیسم
یا راستگرای افراطی چرا در عین عشق به هیتلر، چیزی از «نبرد من» نمی‌داند


یکی از منابع ضروری برای فهم راستگرایان افراطی در هر جای جهان، «نبرد من» هیتلر است. چه آنان که به هیتلر و فاشیسم عشق می‌ورزند و آن را ضمن ستیز با یهود و چپ علنی بیان می‌کنند، چه آنها که هیتلر را بابت عنوان «حزب ناسیونال‌سوسیالیست کارگران آلمان» (Nationalsozialistische Deutsche Arbeiterpartei) چپ و سوسیالیست می‌دانند که به‌خاطر این عقاید یهودکشی کرده است.
این ادعای دوم، حربۀ گروهی از راستگرایان افراطی (نظیر گروهی از سلطنت‌طلبان باهوش‌تر در ایران) است که عقاید واقعی خود را پنهان می‌کنند تا چپ‌ستیزی را توجیه نمایند. حال آنکه در واقع آنان هم همگی شیفتۀ هیتلر و عقاید ناسیونالیست افراطی هستند.
اما یک چیز میان تودۀ عامه راست، از هر دو دسته، مشترک است: هیچ‌کدام از آنها هیتلر را نمی‌شناسند و مشخصاً کتاب «نبرد من» او را نخوانده‌اند. (یا اگر باهوش‌تر باشند، مخاطب خود را کم‌هوش فرض کرده‌اند.)

در گزارش کلی از کتاب «نبرد من» هیتلر - که در متن ابداً خودستایی نمی‌کند و حتی از افتخاراتش در حضور داوطلبانه در جنگ جهانی اول هم چیزی نمی‌گوید - می‌توان از همان فصل نخست فکر نویسنده را چنین معرفی کرد: او دغدغۀ ملت آلمان (شامل مردم اتریش در آن‌زمان) را دارد؛ و خاصه چون از طبقۀ متوسط به پایین می‌آید و انسانی خودساخته بوده، فلاکت و فقر طبقات فرودست کارگر و کشاورز آلمانی در امپراتوری اتریش-مجارستان و امپراتوری آلمان را از نزدیک مشاهده و فرموله کرده است. از این نظر او شبیه سوسیالیست‌ها وضع فلاکت‌بار کارگران را توصیف می‌کند، اما دقیقاً عکس آنها فکر می‌کند؛ چرا که تنها دغدغۀ فقرای ملت خود (آلمانی‌های تمام اروپا) را دارد، نه طبقۀ کارگر (کارگران در تمام جهان).
طبیعی است که به‌محض کسب قدرت، سندیکالیست‌ها، مارکسیست‌ها و دیگر چپ‌ها را سرکوب کرد و همچون یهودیان به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاد.

در یک کلام، هیتلر ملی‌گراست نه جهان‌وطن. تنها دغدغه‌اش احیای عظمت یک قوم-ملت خاص است. همچنانکه ترامپ زمانی که علیه مهاجران، به‌خصوص لاتینوها، موضع می‌گیرد، کارگران آمریکایی سفید را برمی‌انگیزد. و نیز با موضع‌گیری علیه سرمایه‌دارانی که کارخانه‌های خود را به شرق آسیا و مکزیک برده‌ و به رشد اقتصادی آمریکا و نرخ اشتغال در ایالات متحده ضربه زده‌اند.
به‌زعم هیتلر، ملت آلمان باید ثروتمندان یهودی و تئوری‌پردازان چپ را نابود کند تا به شایستگی خود دست یابد. و در ادامه، برای نجات کشاورز و کارگر از فلاکت نیاز به سیاست استعماری آلمان است؛ اما نه در آفریقا، آسیا و آمریکا، بلکه در خود اروپا. و اگر چه فرانسه، بریتانیا و... هدف حمله یا اشغال ارتش نازی قرار گرفتند، اما از ابتدا در کتاب قید شده بود که مقصد آلمانی‌ها در شرق است. یعنی فراتر از لهستان باید تمامی روسیه (از جمله اوکراین کنونی) به تصرف درآید تا زمین کافی برای ملت کشاورز و پرجمعیت آلمان فراهم شود.
بدین‌ترتیب، جنگ با ایدئولوژی کمونیسم و شوروی همه ذیل سیاست تصرف زمین کشاورزی قرار می‌گیرد. موضوعی که از ابتدا در کتاب قید شده و هدف غایی هیتلر بود؛ حال آنکه عده‌ای گمان می‌کنند اگر هیتلر شوروی را به حال خود گذاشته و درگیر جنگ فلاکت‌بار در سرمای استالینگراد نشده بود، آلمان نازی فرونمی‌پاشید.

در واقع، استفادۀ هیتلر از «کارگر» و «سوسیالیست» همان چیزی است که احزاب راست افراطی امروز و شخص ترامپ برای جلب آرای فرودستان انجام می‌دهند: کارگر هموطن ما فقیر شده، چون خارجی‌ها توطئه کرده‌اند. ممکن است این خارجی‌ها به‌زعم هیتلر، ثروتمندان و تئوری‌پردازان یهودی باشند، و ممکن است مانند ترامپ و راست‌های افراطی آلمان، فرانسه، ایتالیا، بریتانیا و... مهاجران خارجی علت مشکلات تلقی شوند. قوانین مهاجرپذیری و.... در اتحادیۀ اروپا هم از همین قماش است که مانع تحقق ناسیونالیسم مد نظر این افراد می‌شود.

کافی است «نبرد من» را نگاهی اجمالی بیندازیم. نسخه‌های اصلی «نبرد من» هیتلر، مانند دیگر کتاب‌های آن‌زمان، به‌نحوی صفحه‌آرایی شده‌اند که موضوع هر صفحه در بالای آن آمده. برای مثال، موضوع آخرین صفحات فصل دوم از این قرار است: «دیالکتیک یهودی»، «یهودی به‌عنوان رهبر سوسیال‌دموکراسی»، «بررسی مبانی مارکسیسم» و «مارکسیسم به‌مثابۀ ویرانگر فرهنگ»
Jüdische Dialektik, Der Jude als Führer der Sozialdemokratie, Studium der Grundlagen des Marxismus, Marxismus als Zerstörer der Kultur

اگر «نبرد من» را با هم مرور کنیم، خواهید دید که در تمام جملات هیتلر، عناوین «یهودی» در کنار «سوسیال‌دموکراسی» و «مارکسیسم» آمده. تا جایی که میان مارکسیسم و سوسیال‌دموکراسی با یهودیت این‌همانی برقرار می‌کند و این دو را سرپوشی برای فعالیت یهودیان می‌داند.

[ادامه دارد]
@RezaNassaji

Reza Nassaji

07 Jan, 17:16


سمینار رایگان وفاق با پکیج راهبرد جهانی در عصر ترامپ


این همایش وفاق که معاونت راهبردی رئیس دولت برگزار خواهد کرد، چیزی نیست جز همایش رایگان کوچینگ، موفقیت و ثروت برای ساده‌لوحان سیاسی. در فهرست سخنرانان، به‌جز دکتر خانیکی که به جهت پیروزی بر سرطان، امیدواریش صادقانه است، عمده‌شان مشتی شارلاتان پکیج‌فروش سیاسی بودند. «تجربیات موفق جهانی وفاق» به من و شما در استبداد مطلقۀ جمهوری اسلامی چه ربطی دارد؟ کجای جهان هواپیمای مسافری خودی را با موشک می‌زنند و در سالگردش به‌جای عذرخواهی، همایش وفاق می‌گیرند؟ کجای جهان مردم را در خیابان و نیزار به رگبار می‌بندند و به‌جای اعتراف به کشتار و پوزش از مردم، هر چند ماه چند نفر دیگر را اعدام می‌کنند؟ این وضعیت استثنایی جمهوری اسلامی را با هیچ مقایسه‌ای نمی‌توان بزک کرد، همچنان که پکیج‌فروشان و مشوقان بورس‌بازی و رمزارز هم بساطشان را کم‌کم جمع کرده‌اند که از آن بالا ترامپ می‌آید.

جلایی‌پور پدر که در این سال‌ها رسماً سخنران انگیزشی بوده - نه جامعه‌شناس - که با «اعتدال»، «تدبیر و امید»، «روزنه‌گشایی» و «وفاق» رویافروشی کرده - در حد لیدرهای مارکتینگ هرمی - اما اگر به‌جای این نمایش‌های «همه‌چی آرومه» توانسته باشد اجازۀ پسرش را برای سفر خارجی و گرفتن دکترا از نهادهای امنیتی بگیرد، شاهکار کرده است. اینکه خود ظریف برای پست معاونت من‌درآوردی راهبردی پای در گل وفاق با جناح رقیب مانده، بماند. هرچقدر پکیج‌فروشان بازاریابی و توسعۀ فردی روی موهوماتی چون ارتباط با کائنات و خودباوری برای فروش بیشتر مانور می‌دهند، اصلاحطلبان روزنه‌گشا پکیج ارتباط با رهبری و خودفروشی سیاسی به مردم ارائه می‌دهند.

شباهت اصلاحطلبان - و نیز سلطنت‌طلبان - با سخنرانان موفقیت و کامیابی همین است که اگر به هر کدام از آنها بگویید که این حرف‌ها شارلاتانیسم است و نه معظم‌له به وفاق تن می‌دهد؛ نه رضا پهلوی برای آزادی ایران هزینه خواهد داد؛ و نه با این سخنرانی‌ها و توهمات کسی پولدار خواهد شد، هر سه نفر مشت به دهان شما خواهند زد و فحشی هم خواهند داد که «غلط کردی، سال دیگه باش و ببین که اوضاع چقدر فرق کرده» یک سال که هیچ، ده سال دیگر هم گذشت و دیدیم که نه معظم‌له به اصلاحطلبان و مردم ایران امتیازی داده؛ نه رضا پهلوی کاری برای نجات ایران کرده؛ نه من و شما قرارست پولدار بشویم. البته هم نظام مقدس از این طریق کیسه می‌دوزد؛ هم سامانۀ پادشاهی پهلوی از بلاهت شما کیسه خواهد دوخت؛ هم استادان سیمنارهای ثروت و ناشران کتاب‌های «قورباغه‌ات را قورت بده»، «راه‌ورسم میلیونر یک‌شبه» و... کیسه می‌دوزند.
سمینارهایی که ابتدا تلفنی برای شرکت رایگان در آن دعوت می‌شوی، اما در پایان پکیج چند میلیونی را به تو قالب خواهند کرد. مثل کاندیدای اصلاحطلب نهج‌البلاغه‌خوانی که از فقیر شدن تدریجی مردم و لزوم عدالت می‌گفت، ولی مأمور است به بهانۀ رفع یارانۀ پنهان به پولدارها! همه‌چیز - از اینترنت دیال‌آپی تا بنزین و گازوئیل بی‌کیفیت - را چند برابر گران کند که رنجش را فقرا چند برابر خواهند کشید.

پی‌نوشت: در فهرست سخنرانان جوان برنامه، آزارگری جنسی را دیدم که قبلاٌ مدعای چپ داشت و حالا به‌عنوان «معاون معاون» یقۀ آخوندی می‌بندد. فعالان سابق دانشجویی از دو طیف شیراز و علامۀ دفتر تحکیم وحدت هم روی صحنه و پشت صحنه بودند.
رقبای اصلاحطلب قدیم دستکم با هم در باب وفاق به وفاق رسیده‌اند؛ بیخود نیست به ما که به ‌همه‌شان پشت کرده‌ایم، در خفا و علن ناسزا می‌گویند. اگر بتوانند با فعالان سابق دانشجویی بسیج و... هم در علن وفاق کنند، حرفشان مقبول‌تر خواهد بود.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

06 Jan, 16:51


چند ساعت دیگر سالگرد آن کشتار است. ابتدا انکار خواهند کرد و حتی تهدید. اعتراف چند روز بعدشان از سر اجبار است. ما بی‌مقدمه در مقابل پلی‌تکنیک جمع خواهیم شد، با شمع و شعارهای آرام حاصل از بغض، خشم و ناباوری. اما آنها اشک‌آور خواهند زد و سپس بازداشت می‌کنند. شب اول چند ساعت در کلانتری‌ها، بازداشتگاه‌ها و خانه‌های امن بازجویی می‌کنند و پس از نیمه‌شب، در تاریکی خیابان، بی هیچ وسیله‌ای، رهایشان خواهند کرد. شب‌های بعد، اما تمام انقلاب و آزادی شلوغ است و با گلوله‌‌های جنگی در نهایت خشونت سرکوب خواهند کرد.
من همان شب اول در تقاطع سمیه بازداشت شدم و چند ماه گرفتاری کشیدم، ولی دوستانی را می‌شناختم که در شب‌های بعدی تا مرز کور شدن رفتند. و اگر نبود نهایت سرکوب، مانند آبان همان سال، خیابان را ترک نمی‌کردند. آنها که من می‌شناختم، نه خشم و بغضشان فرو می‌نشست، نه انگیزه و اراده‌شان به کسی وکالت می‌داد. به کسی که در سالگرد آن فاجعه در تفریح خانوادگی کریسمس است و طرفداران لمپنش برای مبارزان تعیین تکلیف می‌کنند که در زندان اجازۀ رقص با شعار «زن، زندگی، آزادی» دارند یا نه؟
ما نه فراموش می‌کنیم و می‌بخشیم، نه انگیزه و اراده‌‌مان قابل واگذاری به دیگری است. کسی که آبان و دی ۹۸ در خیابان بوده، دیگر به عقب بازنمی‌گردد، اما نه با آنکه آن روزها سکوت و توجیه کرده، سخنی هست، نه در مقابل آن که بعدها از خون آن کشتگان کیسه دوخته، می‌توان سکوت کرد.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

03 Jan, 14:57


رفتار سلطنت‌طلبان با زندانیان سیاسی باسابقه، نشان از تاریخ نداشتن آنان است یا آنکه جماعت عاشق زندانبان (طرفداران پهلوی و امثال ثابتی ساواکی) نمی‌تواند درکی از مقاومت روزمره در زندان داشته باشد.
اینجا با اشاره به روایت ویدا حاجبی تبریزی در جلد اول کتاب «دادِ بیداد» (نخستین زندان زنان سیاسی ۱۳۵۷-۱۳۵۰) از رفتارهای خشک و سختگیرانۀ تازه‌واردان به زندان (نسل چریکی) نوشته بودم که چگونه به‌تدریج تعدیل و معقول شد تا مقاومت در قالب زندگی روزمره بدل به شکل بهتری از مبارزه شود.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

03 Jan, 05:51


در مذاکرات مجلس اول مشروطه می‌خوانیم که وقتی رعایای گیلان بر ملاکین ظالم شوریدند، اربابان تلگراف فرستادند که: «رعایای گیلان همچو فرض کرده‌اند که معنای مشروطه بالمره آزاد بودن» است. (نقل از ایدئولوژی نهضت مشروطه، ص. ۴۶۸)

گویا هر بار که مردم طغیان کرده‌اند، فرادستان خواسته‌اند با قلب معنای «آزادی» (همچون معنای «مشروطه»، «قانون»، «عدالت»، «مستضعف» و...)، مانع از تحقق اهداف آنان شوند. یک بار آن را «کلمۀ قبیحه» خوانده‌اند، یک بار «این‌ها از آزادی این را می‌خواهند»، یک بار آن را به «لخت شدن» معنی کرده‌اند و...

اما «آزادی» که ملاعلی کنی، آخوند مرتجع و محتکر گندم در دوران قحطی ناصری، در نامه‌ای به ناصرالدین‌شاه «کلمۀ قبیحه» خوانده بودش، اکنون بدل به رمز مشترک مبارزان علیه انحاء ارتجاع، استثمار و استبداد شده.
زنده باد آزادی که بدون آن همه‌چیز مرده است!

به قول شاملو خطاب به ایران درّودی:
«تمامی الفاظ جهان را در اختيار داشتيم
و آن نگفتيم
كه به كار آيد،
چرا كه تنها يك سخن، يك سخن در ميانه نبود:
آزادی!
ما نگفتيم
تو تصويرش كن!»

اما بیایید بدترین معنایی را که مرتجعین مد نظر دارند، در نظر بگیریم تا به بالاترین سطح مطالبه برسیم! همچنان که پیشتر نوشته بودم:
«ژاکوبن بودن در انقلاب ژینا» (قطعات آنارشیستی برای بدن‌های عریان در خیابان)
@RezaNassaji

Reza Nassaji

28 Dec, 18:16


شاه که انقلاب نمی‌کند!


البته که شاه و رئیس‌جمهور هم می‌توانند کودتا کنند، اما کدام شاه احمقی «انقلاب» می‌کند؟
انقلاب یعنی دگرگونی بنیادی سیاسی و صد البته اجتماعی و فرهنگی از کف جامعه (نه اقدام حاکمان و نظامیان که مصداق اصلاحات یا کودتا باشد، یا اقدام بیگانگان که نظیر براندازی و اشغالگری است.) آیا محمدرضاشاه به‌عنوان مستبد مطلقه می‌توانست «رهبر انقلاب شاه و مردم» باشد؟
آیا دادن حق رأی به زنان در مملکتی که رأی به‌کلی بی‌معنا بود - خصوصاً که یک دهه بعد، با دستور وی مبنی بر تشکیل حزب رستاخیز، مملکت همچون ممالک بلوک شرق «تک‌حزبی» شد - چیزی بیش از اقدام نمایشی و پوپولیستی بود؟ (نک مصاحبۀ شریف‌امامی با پروژۀ تاریخ شفاهی هاروارد راجع به شرکتش در انتخابات مجلس سنا)
آیا نخست‌وزیری چون امیراسدالله علم که خود بزرگ‌مالک جنوب خراسان بود، می‌توانست اصلاحات ارضی علیه بزرگ‌مالکان را پیش ببرد؟
از واکنش ارتجاعی روحانیون و بازاریان که بگذریم، آیا سوگند خوردن اقلیت‌های دینی به کتاب خودشان مصداق انقلاب بود؟
البته تأسیس پسین نهادهایی چون سپاه دانش، سپاه بهداشت و سپاه آبادانی (که نهادهای پس از انقلاب همچون نهضت سوادآموزی و جهاد سازندگی جایگزینشان شدند و برخی اشتباهات را تکرار کردند) اقدامات اصلاحی خوبی بود، اما این اقدامات دولتی و حکومتی به دستور رئیس دولت یا حکومت مصادیق انقلاب نیستند.
اصلاً اصلاحاتی که از بالا انجام شود، انقلاب است که دربارۀ سفید یا سیاه بودنش حرف بزنیم؟ اصلاً شاهی که تمام چپ‌ها را جاسوس شوروی می‌دانست تا حدی که از لج آنها به دام روحانیون شیعه و عقاید ارتجاعی تودۀ مذهبی افتاد و برای خوشایند آنها اقلیت بهایی را هم آزار داد، چرا ادای چپ را درمی‌آورد و اصلاحات چپ‌گرایانه در باب مالکیت زمین اجرا می‌کرد؟

پی‌نوشت: اصلاحات بنیادین و نهادی امپراتور می‌جی در ژاپن - را که قابل مقایسه با اقدامات صدراعظم بیسمارک در پروس-آلمان قرن نوزدهم، رئیس‌جمهور مصطفی کمال در ترکیۀ پساجنگ اول جهانی و رضاشاه در ایران نیمۀ اول قرن بیستم بود - «بازسازی می‌جی» (Meiji Restoration) می‌نامند و نام انقلاب برای آن تعبیر درستی نیست.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

26 Dec, 12:44


«بعد از انقلاب بود. داشتم از جلوی دانشگاه رد می‌شدم که گفت: «وایسا ببینم.» برگشتم دیدم یک لات، یک زنجیر هم دستش بود. گفت: «روشنفکر!» آنکه مرا نمی‌شناخت؛ من اصلاً تاریک‌فکرم یا روشنفکرم، به او مربوط نیست. لامپی هم تو کله‌ام نبود. گفت: «عینکی روشنفکر وایسا ببینم.» من هم ایستادم. گفت: «ببینم اون چیه زیر بغلت؟» گفتم کتاب. گفت: «بینداز دور.» گفتم برای چه؟ گفت: «انقلاب را ما کردیم شماها می‌خواهید بیایید سر کار؟» گفتم ما کاری نداریم کدام کار؟ گفت: «نه، من زمان انقلاب شیشۀ پنجاه‌تا بانک را شکستم، تو چندتا را شکستی؟» دیدم اگر من بگویم که من نشکستم یا اگر چهل‌ونه‌تا بگویم مرا می‌زند، گفتم من پنجاه‌ویک تا. گفت: «پس برو» و مرا نزد.»
غلامحسین ساعدی در گفت‌وگو با ضیاء صدقی
(پروژۀ تاریخ شفاهی هاروارد)
۵ آوریل ۱۹۸۴، پاریس

پی‌نوشت: لات همان لات است. قبلا راست مذهبی بود، حالا راست سلطنت‌طلب شده.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

22 Dec, 16:15


جدل با منجی‌گرایان


اسلامگرایان شیعی حاکم و براندازان پهلوی‌پرست هر دو نوعی ایدئولوژی موعودگرایانه‌اند که اولی چون در قدرت است، ظهور منجی آسمانی را عامدانه به تعویق می‌اندازد و دومی چون بیرون از قدرت مانده، ناچار است انفعال منجی زمینی را توجیه کند. اولی شکست را با علائم ظهور در شام، خراسان، یمن و حجاز توجیه می‌کند، دومی با التماس به آمریکا، اسرائیل و شاید روزی ترکیه و عربستان.

با باورمندان به تقدس ذاتی نظام یا نجات‌بخشی خاندان پهلوی استدلال منطقی و چالش کارکردی نمی‌توان؛ شاید جدل بشود.
پس، پرسش ایجابی از ذهن دگم در مسائل سیاسی را با پرسش سلبی جایگزین کنید. یعنی به‌جای آنکه بپرسید چرا از فلان کس یا عقیده طرفداری می‌کنی، بپرسید حد طرفداری یا باور به آن چیست؟ تا کجا حاضری به این وضع ادامه دهی؟ (استمرار بر یک عقیده یا عمل، فارغ از تغییرات شرایط، ساده‌ترین نشانۀ باور جزمی است.)

پرسش از طرفدار نظام: چه اتفاقی باید بیفتد تا دست از حمایت از نظام بردارید؟ کشتار صدهزار نفری مردم یا کشتار میلیونی؟ یا کشته شدن یکی از عزیزان خودتان؟ افزون بر این ۴۵ سال، چند سال دیگر عقبگرد و فلاکت باید بر مردم تحمیل شود تا از منافع شخصی یا عقاید جزمی خود صرف‌نظر کنید؟

پرسش از طرفدار پهلوی: چه اتفاقی باید بیفتد تا مطمئن شوید که رضا پهلوی حاضر نیست کاری برای تغییر وضع موجود بکند و هزینه‌ای بدهد؟ افزون بر این ۴۵ سال انفعال سیاسی و راحت‌طلبی شخصی، چند سال باید بگذرد تا از او ناامید شوید و فکر دیگری بکنید؟
@RezaNassaji

Reza Nassaji

20 Dec, 15:48


تظاهرات پنجشنبه ۱۹ دسامبر / ۲۹ آذر صدها زن و فعال مدنی سوری در مرکز دمشق را که با تأکید بر حقوق زن، خواستار برپایی «دموکراسی سکولار و مدنی» شدند، به خاطر بسپارید و به یاد بیاورید تظاهرات پنجشنبه ۸ مارس / ۱۷ اسفند ۱۳۵۷ زنان ایرانی در تهران علیه حجاب اجباری را.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

15 Dec, 18:49


هزار بار مرا مرگ....


مقایسۀ کنسرت بدون پوشش اجباری پرستو احمدی در کاروانسرایی متروک در سال ۱۴۰۳ با نخستین کنسرت بدون پوشش اجباری قمرالملوک وزیری در گراندهتل در سال ۱۳۰۳ که مجبور به تعهد به نظمیۀ وقت شد، صدای برخی سلطنت‌طلبان را درآورده است که عصر پهلوی را در این میان دوران آزادی پوشش دانسته‌اند.
واقعیت این است که در سال ۱۳۰۳ هم رضاخان به‌عنوان رئیس‌الوزرا بر سر کار بود و مسئولیت آن احضار و تعهد هم بر گردن اوست.
اما ماجرا فراتر از اینهاست: قمرالملوک وزیری شعر میرزادۀ عشقی با مطلع «هزار بار مرا مرگ به از این سختی است» را خوانده بود که به «زنان کشور ما زنده‌اند و در کفن‌اند» و «رجال ما همه دزدند و دزد بدنام است» می‌رسید. رضاخان امر به ترور عشقی در تیر ۱۳۰۳ کرد و رضاشاه امر به توقیف صفحۀ آوازش.
برای زنان ایران در هماره بر یک پاشنه می‌گردد.

هزار بار مرا، مرگ به از این سختی است
برای مردم بدبخت، مرگ خوشبختی است!

گذشت عمر به جان کندن، ای خدا مُردم!
ز دست این‌همه جان کندن، این چه جان سختی است؟

رسید جان به لبم، هر چه دست و پا کردم
برون نشد دگر، این منتهای بدبختی است!

رجال ما همه دزدند و دزد بدنام است
که دزد گردنه، بدنام دزد پاتختی است

رجال صالح ما، این رجال خنثی‌اند!
که از رجال دگر، امتیازشان لختی است

زنان کشور ما زنده‌اند و در کفن‌اند
که این اصول سیه‌بختی از سیه‌رختی است!

بمیر «عشقی» ار آسایش آرزو داری
که هر که مرد، شد آسوده، زنده در سختی است
(که هر که مرد، آسود و زنده در سختی است)
@RezaNassaji

Reza Nassaji

13 Dec, 19:56


عقل سلیم برای رعایای جمهوری اسلامی


عقل سلیم در انسان سالم پیش از ارتکاب هر عملی، پیامدهای آن را می‌سنجد. یا دستکم پس از ارتکاب، هزینه و فایده را ارزیابی می‌کند تا ببیند آن را تکرار بکند یا نه؟
بیایید کمی به خودمان فشار بیاوریم تا نادان یا دیوانه نشویم. مثال‌های روزمره زیادند:

شهرداری تهران برای جلوگیری از آلودگی هوا با خودروهای سوخت فسیلی، اتوبوس و تاکسی برقی را پیشنهاد می‌کند. پیامد فعالیت این خودروها چیست؟ نیاز به انرژی الکتریکی بیشتر. این انرژی را کجا تأمین می‌کند؟ نیروگاه‌های سوخت فسیلی تهران و کرج. این نیروگاه‌ها با چه سوختی کار می‌کنند؟ نفت سیاه (مازوت). خب همین الان هم عمدۀ آلودگی شهر تهران ناشی از مازوت نیروگاه‌ها است، نه بنزین و گازوئیل خودروها.

مثال دیگر:
جمهوری اسلامی مدعی است برای جبران کسری برق کشور و کسب انرژی بدون آلودگی فسیلی، باید نیروگاه هسته‌ای بسازد و فناوری اتمی داشته باشد.
پیامد عملی این فناوری تحریم سیاسی است. در نتیجۀ تحریم‌ها امکان ساخت نیروگاه جدید برای پالایش نفت نیست، همچنین فروش نفت ایران و فراورده‌های آن محدود شده. در نتیجه، نیروگاه‌ها مازوت می‌سوزانند و آلودگی مضاعف تولید می‌کنند. ضمناً همچنان کمبود انرژی و قطعی برق وجود دارد.

حالا بیایید مثال سیاسی روز را بیازماییم. مثلاً جنگ موشکی اسرائیل و جمهوری اسلامی.

فرضیات عوامانه:
جمهوری اسلامی به اسرائیل موشک می‌زند تا انتقام ترورهای اسرائیل در ایران و لبنان را بگیرد.
طرفدار جمهوری اسلامی: اسرائیل شکست خورد و جبهۀ مقاومت غزه و لبنان به پیروزی نزدیک شد.
مخالف راستگرای جمهوری اسلامی: اسرائیل با کمک آمریکا به‌زودی انتقام می‌گیرد و جمهوری اسلامی سرنگون می‌شود.

اما واقعیت:
آمریکا که نگران بالا رفتن قیمت نفت است، به اسرائیل بسته‌ای را پیشنهاد کرد تا در ازای صرف‌نظر از حملۀ سنگین به مراکز نفتی، تسلیحات جدید و حمایت مالی جدید دریافت کند. این حمایت مالی و نظامی موج دیگری از ویرانی برای غزه و لبنان را در پی خواهد داشت.
اسرائیل به قصد تضعیف نظامی و مالی جمهوری اسلامی به اهداف نظامی و حداکثر صنایع مهم حمله می‌کند. هزینۀ بازسازی این ضربه از جیب مردم جبران خواهد شد.

من البته از پیامدهای نمادین حملۀ موشکی جمهوری اسلامی غافل نیستم (اعتماد به نفس مقابل اسرائیل تا حدی اعاده شد و جنگ لبنان دیگر یک‌طرفه و مغلوبه نیست) اما در سالگرد حملۀ ۷ اکتبر، باید قبول کرد که هزینۀ پیامدهای عملی آن (نسل‌کشی و ویرانی تمام غزه و همچنین ورود لبنان به جنگی مشابه) بیش از فایدۀ پیامدهای نمادین آن (رسمیت‌یافتن دولت فلسطین در برخی کشورها مانند ایرلند، اسپانیا و نروژ؛ ایجاد گسست در عادی‌سازی روابط دولت‌های غربی با اسرائیل؛ جلوگیری از روند شتابان مشروعیت‌بخشی بیش از پیش غربی‌ها به اسرائیل، نظیر انتقال پایتخت از تل‌آویو به بیت‌المقدس با مجوز ترامپ) بوده است.

همین مدل هزینه و فایدۀ عملی را باید به کسانی که آرزوی براندازی آسان با کمک ارتش اسرائیل و آمریکا دارند، پیشنهاد کرد. البته اگر ایرانی عوام و راستگرا بفهمد که در نظر دولت‌های غربی‌، افزون بر جمهوری اسلامی به‌عنوان منبع تولید شرارت برای اسرائیل، دولت‌های عربی و متحدان غربی آن‌ها، جغرافیای ایران چیزی جز منبع تولید نفت ارزان برای غرب نیست و مردم ایران نیز خطر تولید سیل پناهندگان برای اروپا را دارند، معادلات کمی واقعی‌تر خواهد شد. اروپا برای چند ده میلیون مهاجر جا ندارد، همچنان که دولت‌های خاورمیانه خطر چند صدهزار تروریست بنیادگرای شیعه با در اختیار داشتن انبارهای سلاح و موشک رژیمی سرنگون‌شده (مانند القاعده و داعش در عراق پس از صدام) را به جان نمی‌خرند.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

12 Dec, 19:58


شاه هم کودتا می‌کند!


چند روز پیش که یون سوک یول، رئیس‌جمهور کرۀ جنوبی، اقدام به کودتا کرد، ذهن منِ ایرانی بلافاصله متوجه مسائلی در تاریخ و جامعۀ امروز ایران شد.
(اصولاً دیالکتیک ذهن من اینگونه است که از ایران به سمت خارج و از خارج به سمت ایران حرکت می‌کند؛ البته که من آنارشیست هستم و قیود محافظه‌کاران و ناسیونالیست‌ها را دربارۀ تمرکز بر وطن را نمی‌پذیرم.)

ماجرا این بود که رئیس‌جمهور برای حذف مخالفان دولت و با انتساب آنان به دشمن (کرۀ شمالی)، تصمیم به اعلام حکومت نظامی و محدودیت برای پارلمان گرفت. البته با ابتکار نمایندگان و رئیس پارلمان، آنها خود را به پارلمان رساندند و فرمان او را لغو کردند. همچنان که به‌زودی برای دومین بار جهت استیضاح او رأی‌گیری خواهد شد.
در این میان، نه فقط مخالفان به رهبری لی جائه میونگ، که هم‌حزبی‌های محافظه‌کار رئیس‌جمهور به‌خاطر این اقدام کودتایی از او روی برگردانده‌اند.

پس می‌توان گفت که رئیس‌جمهور، به‌عنوان بالاترین شخص کشور، اگر علیه نهاد پارلمان (و دیگر قوای مستقل) و قانون اساسی و با تکیه به نیروهای مسلح اقدامی کند، اقدامش مصداق کودتا خواهد بود.
اما بنگرید به ذهن ایرانی راستگرا. توجیه سلطنت‌طلب ایرانی دربارۀ کودتای ۲۸ مرداد شاه، این است: «آدم که علیه خودش کودتا نمی‌کنه!» گویی کودتا همواره اقدام نظامی شخص علیه شخص است.
پاسخ مناسب این است: شاه در قانون اساسی مشروطه در قیاس با نخست‌وزیر و مجلس اختیارات محدودی داشت؛ بدین معنا که سلطنت می‌کرد نه حکومت. اما محمدرضا پهلوی که پس از کودتای اولش در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ از کشور گریخته بود، سه روز بعد و با حمایت خارجی (آمریکا و بریتانیا) علیه نخست‌وزیر و قانون اساسی کودتا کرد و به‌مدت ۲۵ سال مستبد مطلقه شد.
قابل مقایسه با دوران ۱۲ سالۀ اول سلطنت او که اختیارات نخست‌وزیرانی چون قوام و مصدق به مراتب بیشتر بود و مجلس ارزش و اعتباری داشت.

اما مثال‌ها محدود به ایران نیستند. مهمترین مثال اقدام کودتایی شخص اول، کودتای لویی ناپلئون بناپارت به‌عنوان رئیس‌جمهور منتخب و پاسخگو در برابر پارلمان فرانسه برای تبدیل به ناپلئون سوم به‌عنوان پادشاه-امپراتور و دیکتاتور است.
توضیح اینکه، در پی انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه، که به برکناری به‌دنبال لوئی فیلیپ، لغو نظام سلطنت و برقراری جمهوری دوم فرانسه انجامید، بناپارت با کسب ۷۴٫۲ درصد آرا در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۰ دسامبر ۱۸۴۸ پیروز شد، اما با سوءاستفاده از اختلافات جمهوری‌خواهان، در ۲ دسامبر ۱۸۵۱ پارلمان را منحل کرد و از ۲ دسامبر ۱۸۵۲ خود را «ناپلئون سوم، امپراتور فرانسه» نامید.
پیشتر، ناپلئون بناپارت هم در کودتایی در نوامبر ۱۷۹۹، ابتدا خود را «کنسول اول جمهوری» و سپس، در سال ۱۸۰۴، امپراتور فرانسه نامیده بود تا دستاوردهای انقلاب کبیر و و جمهوری فرانسه بر باد رود.

به همین ترتیب، می‌توان به ایران بازگشت و تلاش ناکام رضاخان در مقام رئیس‌الوزرا (بالاترین مقام دولت در قانون مشروطه، در کنار مقام نمادین شاه) برای تبدیل نظام پادشاهی مشروطه به جمهوری به تقلید از آتاتورک را اقدامی بناپارتی خواند؛ زیرا تلاش داشت به رئیس‌جمهوری تبدیل شود که پاسخگوی مجلس نباشد. و به همین دلیل هم ناکام ماند، تا آنکه با تغییر غیرقانونی قانون اساسی و انتقال سلطنت از قاجار به مشروطه بدل به «رضاشاه» و مستبد مطلقه شد. تمام این دو اقدام را می‌شد کودتای نرم نامید، مگر آنکه مانند تودۀ عامی سلطنت‌طلبان ایران مدعی باشیم شخص اول علیه خودش کودتا نمی‌کند!

البته ماجرا محدود به تودۀ راستگرا و عامی سلطنت‌طلب نیست. حقوقدانی مذهبی مثل محسن برهانی هم در تفسیرش از وقایع ۲۸ مرداد، به صرف اختیار شاه برای برکناری نخست‌وزیر در زمان انحلال مجلس، آن را «کودتا» نمی‌داند. پاسخ اینجاست که او در دام شکل‌گرایی و تفسیر ظاهرگرایانه از قانون افتاده و عوارض اقدام شاه را درک نمی‌کند که از خلأ قانونی برای قبض روح قانون اساسی مشروطه جهت گذار کشور به استبداد مطلقه استفاده کرده است. همچنان که اگر مصدق پس از انحلال مجلس، مانع از برگزاری انتخاباتی دموکراتیک می‌شد و دیگر به مجلس پاسخگو نبود، بدل به دیکتاتور شده و «کودتا» کرده بود.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

12 Dec, 07:38


دو نکته را نباید اشتباه یا فراموش کرد:
1. دادرسی عادلانه حق هر زندانی است و اتهام سیاسی بابت عقیده و حتی عمل سیاسی که حقوق دیگر شهروندان را ضایع نمی‌کند، نارواست.
اسلامگرای اخوانی-سلفی هم حقوقی دارد؛ در دادگاه و زندان. به‌زعم من دادگاه مرسی و اخوان مصر نقض حقوق بشر (و بلکه کل ماجرا، وهن حقوق بشر) بود، نقض حقوق زندانیان اخوان و دیگر سلفیون سوریه نیز ناروا بوده است.
2. البته اکنون برخی از قربانیان در جایگاه دیگری هستند. حالا از حقوق بشر و زندانیان دیکتاتوری اسد خواهند گفت و سپس بدتر از او خواهند شد. (اولین قربانی کردها هستند که امروز از منبج و دیرالزور رانده شدند.)
تجربۀ ما می‌گوید که در انقلاب 57 هم روحانیون شعار حقوق زندانیان می‌دادند و به «عفو بین‌الملل» نامه نوشتند. چه کسی؟ صادق خلخالی که بلافاصله پس از کسب قدرت حقوق بشر را معنا کرد!
(چارلز کورزمن به نقل از الگار می‌گوید که خلخالی در پاریس از الگار خواسته بوده این نامه را برایش ترجمه و ارسال کند.)
@RezaNassaji

Reza Nassaji

11 Dec, 19:49


در ماجرای رهایی زندانیان در سوریه، برخی از آزاد شدن زندانیان جرائم عمومی در کنار زندانیان سیاسی نگران‌اند. اما برعکس، انقلاب ۵۷ نشان می‌دهد که نگرانی باید از بابت خیل زندانی اسلامگرای سلفی و از جمله اخوانی باشد، نه قالپاق‌دزد و قاپ‌زن فقر و فلاکت‌زده.
حکایت قدرشناسی میمون، مار و ببر و قدرناشناسی زرگر پس از رهایی از قعر چاه است؛ در داستان "سیاح و زرگر" کلیله‌ و دمنه.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

11 Dec, 11:20


بازگشت به زندان


یک نکته در مقایسۀ سرکوب جنبش سبز با سرکوب معترضان بهار عربی سوریه وجود دارد که نباید فراموش شود:

قیام سوریه از همان محل شورش فوریۀ 1982 اخوان‌السلمون در حماء آغاز شد و مثل مصر و لیبی، اخوانی‌ها می‌توانستند حتی پس از پیروزی انقلاب ابتکار عمل را به دست گیرند. هم‌چنان که اپوزیسیون سکولار (شورای ملی سوریه) جایش را به اپوزیسیون مسلح مرکب از نظامیان‌ مستعفی و اخوانی (ارتش آزاد سوریه) داد و آنها هم خیلی زود مقابل القاعده و سپس داعش تحلیل رفتند.

خیل عظیم زندانیان سوریه که تا چند دهه در حبس به سر برده‌اند، بازماندگان شورش 1982 اخوان هستند، هرچند مثل عراق صدام احتمال دستگیری هر کسی در چنین سیستمی می‌رفت. در حکومت فعلی، اسلامگرایان اخوانی جایی خواهند داشت، اما کردها و دیگر افراد نه. آنها به‌زودی به زندان برمی‌گردند. زندان‌های شاه هم کامل تخلیه شدند، اما جمهوری اسلامی ابتدا آنها را با سران و کادرهای حکومت و سپس با سران و کادرهای اپوزیسیون اصلی شاه پر کرد. با این تفاوت که برخی کادرها و حتی مقامات امنیتی آزاد شدند و به سر کار خود برگشتند (همچنان که با دلالی فردوست گذار آرام از سلطنت پهلوی به جمهوری اسلامی انجام شد و برخی ساختارهای امنیتی هم حفظ گردید)، اما کادرها و رهبران اپوزیسیون مذهبی (مجاهدین خلق) و سکولار (چپ‌ها و حتی برخی ملی‌گرایان) این بار بیش از پیش شکنجه و اعدام شدند.

اما نکتۀ مهم دیگری اینجا هست: سال‌ها پس از ضربات متعدد به چپ‌ها، سازمان فداییان خلق (اکثریت) در نشستی در خارج، گزارشی از علل ضربه منتشر کردند که نشان می‌داد آن‌ها حتی از همان روزهای منجر به پیروزی انقلاب تحت نظر اسلامگرایان بوده‌اند و از آنها عکس‌برداری می‌شده‌اند. تصور اینکه کسانی شعار می‌دهند «زندان‌ها را به دانشگاه تبدیل می‌کنیم» ولی همزمان مشغول عکاسی از زندانیان چپ در مقابل در زندان‌ها و فعالان چپ در تظاهرات هستند، عجیب است، اما واقعیت دارد. فلذا دلخوش به این عکس‌ها و فیلم‌های آزادی زندانیان نباشید. همان‌قدر برخی ادعاهای جزئی راجع به سلول‌های مخفی و نیز عکس‌ها و فیلم‌های شکنجه و زندان بعداً تکذیب شد، ادعای اصلی راجع به وعدۀ آزادی هم در عمل تکذیب خواهد شد. اسلامگرایان همه‌جا همین‌اند.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

30 Nov, 07:08


چندی پیش در توییتر به عضو هیئت علمی علوم اجتماعی علامه که با طعنه پرسیده بود: "محیط‌زیستی‌ها چرا در فاجعه‌ی غزه ساکت‌اند"، پاسخ دادم که کارمند ایدئولوژیک و حقوق‌بگیر حکومت نمی‌تواند درباره‌ی مواضع کنشگران مدنی نظر بدهد. و البته گرتا تونبرگ را هم مثال زدم که از فعالیت زیست‌محیطی شروع کرد و تاکنون در چند تظاهرات در کشورهای مختلف اروپایی در حمایت از فلسطین بازداشت شده است.
این بحث از محیط زیست فراتر رفت و با جدل به ذکر تاریخ مبارزات چپ‌ها در فلسطین رسید (همین الان هم محبوب‌ترین رهبر فلسطینی، مروان برغوثی چپ و سکولار است، با وجود دو دهه حبس در اسرائیل). مدعی اما به موقعیت اکنون اشاره کرد که اسلامگرایان در خط مقدم هستند و چپ جایگاهی ندارد.
فارغ از واقعیت فوران پول نفت قطر، عربستان، ایران و... برای تبلیغ و تجهیز اسلامگرایان (و البته حمایت دولت‌های غربی از َاسلامگرایان افغانستان، ایران و... در مقابل چپ‌ها)، آیا لازم است یادآوری کنم که غلبه‌ی گروه‌های اسلامگرای اخوانی چون حماس در فلسطین بخشی از تکثیر و تشدید گفتمان بنیادگرایی اسلامی - از افغانستان و ایران تا شمال آفریقا و صحرا - است که هیئت تحریر الشام در سوریه هم نمود دیگری از آن است؟
در سوریه هم به غلبه‌‌ی اسلامگرایان اخوانی و سلفی در حلب افتخار می‌کنید یا مانند ما از کردهای چپ‌گرا دفاع خواهید کرد؟
@RezaNassaji

Reza Nassaji

30 Nov, 05:09


آه از آن رفتگان بی‌برگشت
یادبود نویسندگان و فعالان کودک و نوجوان در مراسم "یاد بعضی نفرات"

روزنامه‌ی سازندگی، شماره‌ی ۱۸۴۸، شنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۳

Reza Nassaji

29 Nov, 07:50


احتمال بقای نسل ما در اعماق جداول عمر


دیروز، هشتم آذر، در انجمن نویسندگان کودک و نوجوان و در یادبود اکرم امینی، همکار فقید و مترجم ادبیات کودکان، صحبتی کوتاه داشتم و از موضع دوگانۀ پدیدآورنده-ناشر از دشواری کار و زندگی مترجمان و نویسندگان جوان در مناسبات فرسایشی و استثماری گفتم. از مواجهه با تجربۀ خودکشی و جوانمرگی نویسندگان و مترجمان؛ اینکه خودکشی امر اجتماعی است، و حتی اگر هنوز امیدی داشته باشی، عوامل مادی مرگ‌بار بر تو می‌بارد.
اینکه در مقام ناشر و کنشگر فرهنگی، افسوس من از کوتاهی برای امید دادن به جوانان تحصیلکردۀ مطرود و محذوف که جوانمرگ شده‌اند، همان‌قدر آزارنده است که ناتوانی‌ام در آخرین روزهای حیات همکارمان، اکرم امینی، در یافتن داروهای سرطان.
درست مثل شیندلر در آن سکانس پایانی فیلم که روی ریل ایستاده بود و می‌گفت: «شاید با فروختن حلقه و ساعتم می‌تونستم یکی دو تا یهودی دیگه رو نجات بدم»

اما واقعیت این است که حتی اگر نویسندگان، مترجمان، ویراستاران و... یهودی و فلسطینی باشند، ناشران ایرانی شیندلر نیستند. عمدۀ ناشران در ایران، مقاومتی در برابر طرد و حدف جوانان اهل فرهنگ - همچنان که مقاومتی در برابر سانسور - نیستند؛ آنها بخشی از خود مشکل‌اند، نه پاسخ بدان.
بیشتر ناشران نه بنگاه اقتصادی موفقی هستند (که سودآور باشند و بتوانند کتاب‌های بیشتر و بهتری به‌عنوان کالا تولید کنند تا چرخ اقتصادی این صنعت و تجارت بچرخد)؛ نه بنگاه فرهنگی‌اند (که کتاب‌های باارزش و مفید برای مسائل ایران جست‌وجو کنند، ولو اینکه در سانسور گرفتار آید و یا فروش نداشته باشد)؛ تا چه رسد به اینکه بخواهند بنگاه اجتماعی باشند (جایی که با تمرکز روی ارزش‌هایی چون برابری جنسیتی، قومیتی و طبقاتی، آزادی و... برای جامعه کارهای جدی کند و در سطح فردی هم جوانانی مستعد و باانگیزه را امید و معنایی برای زیستن در دوران دشوار ببخشد.)
ناشران ایران، همچون عمدۀ کارفرمایان، عمدتاً خودشان بخشی از «تیم ملی ناامیدی» هستند؛ چون از نسلی برمی‌آیند که امیدهای زیستن چند نسل در ایران را بر باد داده، به بهای اندوختن سرمایه‌هایی برای خودشان. نسلی که سرمایه‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را با کار دیگران و در دوران فوران پول نفتی قبل و بعد از انقلاب انباشت کرده، ولی حتی نتوانسته سرمایۀ نمادین بشود. چه برسد به اینکه اجازۀ انباشت چنین سرمایه‌هایی را به نسل بعد بدهد؛ نسل ما باید تا آخر عمر برای ناشران و دیگر کارفرمایان بی‌مایه و دون‌مایه کار ارزان و حتی رایگان کند؛ کار خود را بفروشد و حسرت و نومیدی را تحمل کند. یا آنکه مهاجرت کند، یا انتحار.
در مواجهه با این وضعیت، از ضرورت همدلی و یاریگری در زمانۀ سختی روزافزون گفتم. با تمثیل «امید» چونان چک بی‌محلی که موجودی ندارد، اما می‌توان چون چک ضمانت به دیگری قرض داد تا دمی دوام بیاورد؛ تا آنکه نوبت قرض دادن چک به دیگران برسد.


برای آنکه عبدالکریمی‌وار در مصاحبۀ مطبوعاتی مهمل نبافم (هر بار که قصد استفاده از هر مفهوم علوم اجتماعی را دارم، نگرانم که عبدالکریمی قبلاً از سر جهالت آن را ضایع نکرده باشد. از ترس جهالت جماعت مدعی فلسفه تصمیم دارم باقیماندۀ عمر را پوزیتیویست و کمی‌گرا بشوم. البته چون جماعت تنبل پشت‌میزنشین هستند و با کار کیفی میدانی هم رابطه ندارند، امکان نجات هست.)، دست به کار عدد و کمیت جمعیت‌شناختی با ترسیم جداول عمر در دو بازۀ سرشماری ۱۳۹۵ و ارقام سالیانۀ ۱۴۰۱ شدم تا نشان دهم «امید به زندگی» در دو گروه سنی که ما «دهۀ شصتی» می‌نامیم، چگونه در پی مهاجرت و مرگ، تنها در فاصلۀ ۵ سال، معادل یک سال کاهش یافته.
این چیزی است که فراتر از صحبت دیروز با عنوان «احتمال بقای نسل ما در اعماق جداول عمر»، با موضوع تضاد نسل‌ها در ایران بسط خواهم داد.

گزارش جلسه در ایسنا
@RezaNassaji

Reza Nassaji

25 Nov, 12:21


احتمال بقای نسل ما در اعماق جداول عمر

در یادبود اکرم امینی، همکار فقید و مترجم ادبیات کودکان، کوتاه خواهم گفت؛ به‌مثابه‌ی تسلی به نسلی که هنوز برای زندگی می‌جنگد
@RezaNassaji

Reza Nassaji

22 Nov, 08:49


اخبار تازه از سیاهچالۀ خاورمیانه


در لبنان خانواده‌ها و طوایف مسیحی، دروزی (اسماعیلی) و حتی سنی از پناه دادن به خانواده‌های جنگ‌زدۀ شیعی پرهیز می‌کنند و آنها را از روستاها و محلات خود می‌رانند. کسانی که قربانی حمایت از ملت سنی-مسیحی فلسطین شده‌اند.
در خود فلسطین، در کرانۀ باختری، زندگی عادی در جریان است؛ حال‌وهوای خریدهای بلک‌فرای‌دی تا کریسمس. فلسطینی‌های غزه به حال خود رها شده‌اند.

ایرانی می‌پندارد اعراب لبنان و فلسطین مستحق چنین سرنوشتی هستند، زیرا ملت نیستند و دولت ندارند. البته لبنان تا ملت شدن فاصلۀ زیادی دارد و مانع از تحقق دولت فلسطین به‌عنوان یک ملت، همان کسانی هستند که یک‌شبه دولت-ملت اسرائیل را در سرزمین دیگری خلق کردند.
وگرنه کیست که شکاف‌های مذهبی-قومی درون اسرائیل را نداند که با هزینۀ سنگین داخلی و خارجی سرپوش گذاشته می‌شود. فراتر از تعارض قومی یهودی-عرب، و مجادلۀ سنت‌گرایان و فاندامنتالیست‌های یهودی با سکولارها، شقاق مذهبیون راست طرفدار جنگ و اقلیت مذهبی مخالف جنگ، اکثریت سکولار راست و اقلیت سکولار چپ، نیز جاری است. تنها توزیع فله‌ای منابع فلسطینی‌ها (خاک، آب و حتی استثمار کار کارگران ارزان فلسطینی) و مالیات آمریکایی‌هاست که مانع از فروپاشی این دولت-ملت جعلی شده است. (هجوم مهاجران یهودی پس از جنگ جهانی اول و دوم، فروپاشی بلوک شرق و حتی همین جنگ اوکراین، که خانه‌ها و زمین‌های زراعی فلسطینیان را به شهرک‌های آنان بدل ساخت، فراموش نکنید.)
در همین اسرائیل هم میان کسانی که نزد حماس-جهاد اسیر دارند و کسانی که از حملات موشکی در اطراف مرز لبنان و پیرامون غزه فراری شده‌اند و خواهان مذاکره و پایان جنگ هستند، با جنگ‌طلبانی که نتانیاهو را همچنان حمایت می‌کنند، شکاف بزرگی هست. سواره از پیاده خبر ندارد.

تودۀ راست ایرانی به فلاکت اعراب جنگ‌زده در فلسطین، لبنان و... می‌خندد، اما همزمان مانند جنگ‌زده‌های مفلوک به زرق و برق کشورهای عربی همسایه خیره است.
در عربستان سعودی جشنواره‌های رنگارنگی برقرار است و نه فقط خوانندگان و مدل‌های غربی که خوانندگان عرب لبنانی و مصری با پول‌های کلان دعوت شده‌اند تا روی ماکت کعبه برقصند. در کشوری که می‌خواهد نمایش عبور از بنیادگرایی به سمت مدرنیزاسیون ارائه دهد، اما طبق گزارش عفو بین‌الملل، در سال گذشته، پس از چین و ایران سومین کشور در جهان از نظر میزان بالای اجرای احکام اعدام بوده است؛ آماری که اگر بر جمعیت این کشور - با افزودن خارجی‌های ساکن، که همین امسال بیش از ۱۰۰ نفر از آنان اعدام شده‌اند - تقسیم شود، او را به صدر جدول خواهد فرستاد. طبیعی است که در سعودی کسی فلسطین را به یاد نمی‌آورد.
کنسرت‌های مشابهی در امارات هم برقرار است. هزینۀ این کنسرت‌ها از طلای سودان تأمین می‌شود؛ به بهای کشتار مردم، تجاوز به زنان، بازماندگی ۱۵ میلیون کودک از تحصیل و آوارگی میلیون‌ها نفر.
در ترکیه، اردن و... هم بی‌توجهی به رنجی که دولت‌هایشان به مردم لیبی، یمن و... تحمیل کرده‌اند، فراتر از بی‌توجهی به رنج فلسطینی و لبنانی، حاکم است. نه ملتی در کار است، نه امتی، دولت‌ها هم همه در خون فرو رفته‌اند.

اما تودۀ راست ایرانی که خود را «ملت»ی کهن و یکپارچه و میراثدار قدیمی‌ترین «دولت» تاریخ می‌پندارد، باید یک بار به خودش نگاه کند که از رنج ملتش چه خبر دارد؟
برای نمونه، در هفتمین سالگرد زلزله‌های کرمانشاه، - از زلزلۀ ازگله (سرپل ذهاب، کرمانشاه) در ۲۱ آبان ۱۳۹۶ تا زلزلۀ بزرگ سر پل ذهاب و قصرشیرین در ۲۱ آذر ۱۳۹۷ که مردم در اوج سرما هم از ترس پس‌لرزه‌ها و لرزه‌های ریز و درشت به خانه‌های باقیمانده هم نمی‌توانستند پناه ببرند - از خود بپرسد که کجا بوده است و اصلاً آیا این حوادث را به خاطر دارد یا نه. و باید از خود بپرسد از رنج شهروندان «ملت»ش در بلوچستان و... چیزی می‌داند؟
اگر بخواهد در رنج ملت شریک بشود، دیگر راست نخواهند ماند و اگر بخواهد راستِ بی‌تفاوت بماند، باید از ادعای ملت بودن دست بردارد. به نظر می‌رسد ملتش آن‌قدر بزرگ است و دولتش آن‌قدر بی‌کفایت، که باید هزار پاره بشود تا هر کسی سرنوشت خود را جدا از دیگرانِ بی‌تفاوت جست‌وجو کند.
فروافتادگان در سیاهچالۀ خاورمیانه نمی‌توانند همدیگر را تخطئه کنند. همگی در حال فرو رفتن‌اند، حتی آنها که به ظاهر پیش می‌روند.

نیز بخوانید:
در سیاهچالۀ خاورمیانه
یا چرا جنبش «زن، زندگی، آزادی» از مرزها فراتر می‌رود

بخش اول + بخش دوم
@RezaNassaji

Reza Nassaji

20 Nov, 13:16


اختیار فریب‌دهندگان و فریب‌خوردگان در دست او است. خرد فرمانروایان و مشاوران را از آنان می‌گیرد و قضات را احمق می‌سازد. پادشاهان را خلع و اسیر خود می‌کند. کاهنان را حقیر و زورمندان را سرنگون می‌سازد... حاکمان را ذلیل و زورمندان را حقیر می‌کند. چیزهایی را که تاریک و مبهم هستند، روشن می‌سازد. به ملت‌ها قوت و نیرو می‌بخشد و بعد آن‌ها را از بین می‌برد. به تعدادشان می‌افزاید و سپس آن‌ها را به دست دشمن می‌سپارد. خرد زمامداران جهان را از آن‌ها می‌گیرد و آن‌ها را در بیابان آواره می‌سازد. در تاریکی کورمال کورمال راه می‌روند و مانند مستان، اُفتان و خیزان گام برمی‌دارند.
فصل ۱۲، آیات ۱۶-۲۵

در سال ۵۷۶ مردم شروع کردند به مردن. شهروندان چیزی جز برده‌هایی نبودند که به آن‌ها لطف شده بود تا رعایای رأی‌دهنده باشند. آن‌ها تبدیل به حیوان شده بودند؛ حیواناتی که می‌بایست تا سرحد جانشان کار می‌کردند، تا آخرین سکه‌ی جیب‌شان کالا می‌خریدند، به نرخ دلخواه حکومت تولیدمثل می‌کردند، به شخص دلخواه حکومت رأی می‌دادند، به ‌نفع حکومت به خیابان می‌آمدند و در سایر مواقع ساکت می‌ماندند. انسان‌های آن‌روز مثل ماشین‌های امروز اختیاری در زندگی کردن نداشتند، بنابراین، تصمیم گرفتند بمیرند؛ آخر انسان‌ها می‌توانند برخلاف ماشین‌ها هر وقت و هر جور که خواستند بمیرند. این تنها راه اثبات انسان بودن برای انسان‌ها بود. مردم گم شده‌ بودند؛ وقتی می‌مردند، پیدا می‌شدند.
در سال ۵۷۶ انسان‌ها یکی‌یکی شروع کردند به مردن؛ و تازه بعد از مرگ بود که تبدیل به مردم شدند. انسان‌ها که تا آن‌زمان لذتی از زندگی نمی‌بردند و تبدیل به ماشین‌های بزدل شده بودند، شجاعت انتخاب مرگ و لذت انتخاب محل آن را چشیدند. حالا دیگر آب، آتش، هوا و خاک که عناصر زندگی‌بخش نبودند، تبدیل به میدان مرگ شدند. آب‌ها که از سال‌ها پیش بدل به فاضلابی خالی از زندگی شده بودند، با جاری شدن مرگ جلوه‌ای دیگر گرفتند. آسمان هم، وقتی مردم خودشان را به پشت بام خانه‌هایی می‌رساندند که هرگز به دست نیاورده یا به‌تازگی از دست داده بودند، و بعد، مرگ جلوی پنجره‌ها آن‌قدر کش می‌آمد که زندگی برای ساکنان آن خانه‌ها کشنده شود. پل‌هایی هم با نام‌های مشهور وجود داشت که زیبایی‌شان را از دست داده بودند؛ و حالا مرگ مثل بازیگری روی صحنه در ارتفاع آن‌ها می‌درخشید. آن‌هایی که شجاعت بیشتری داشتند، برای آنکه زیبایی مرگ را به رخِ زشتیِ زندگی بکشانند، خود را می‌سوزاندند؛ زنده ماندن آن‌ها به‌صورت چیزی نیم‌سوخته ماهیت واقعی زندگی را نشان می‌داد. و خاک، که صحنه‌ی پایانی همه مرگ‌ها بود؛ مگر آن‌ها که آن‌قدر خوب می‌سوختند یا آنچنان در آب فرو می‌رفتند که به‌سختی می‌شد چیزی از آن‌ها ضمیمه‌ی پرونده‌ی مجریان «اداره‌ی ثبت اموات» کرد.
در سال ۵۷۶ دولت تصمیم گرفت مردن را ممنوع کند، اما نمی‌توانست، چون مرگ در اختیار هیچ‌کس نبود همچنان که نمی‌شد انتخاب آن را به بیگانه نسبت داد؛ هیچ‌کس فرضیه‌ی «همکاری با دشمن از طریق اقدام برای مردن» یا «یک صندوق پول گرفتن برای خود را کشتن» را باور نمی‌کرد؛ چه در این صورت روسای دولت و فرزندانشان باید زودتر از همه خودشان را می‌کشتند. اما دولت خود را متولی رسمی مرگ می‌دانست و بنابراین، برای مرگِ بدونِ اجازه مجازاتی تعیین شد، که مرگ بود. اما هیچ‌کس از مجازات مرگ نترسید، چون این بهترین شیوه‌ی مرگ بود؛ دولت مردم را به آرزویشان می‌رساند.
در سال ۵۷۶ کارخانه‌ها دیگر کارگری نداشتند تا برایشان پول بسازد و دولت هم پول نداشت تا حقوق کارمندان اداره‌های تودرتوی مرگ را بدهد. مخصوصاً «اداره‌ی مقابله با مرگ» و «اداره‌ی پیشگیری از مرگ» که برای همه آدم‌ها پیش از اینکه بمیرند، پرونده تشکیل داده بود. آدم‌هایی که تا آن‌زمان جز به چشم چیزی چون ماشین‌های سربه‌راه دیده نمی‌شدند، حالا همه‌ی رفتارهایشان به چشم جاسوس‌های «اداره‌ی پیشگیری» می‌آمد که نمی‌گذاشتند هیچ‌کس حتی یک لحظه فرصت تنها شدن با خود و انتخاب بین مرگ و زندگی را داشته باشد.
در سال ۵۷۶ بود که آدم‌ها تصمیم گرفتند با همدیگر بمیرند، چون نمی‌توانستند با همدیگر زندگی کنند. دولت اما نمی‌دانست چه باید بکند؛ چون نیاز داشت انسان‌ها دو تا دو تا در «اداره‌ی تزویج» تشکیل پرونده دهند و به‌سرعت نفر سوم و چهارم را به «اداره‌ی تکثیر» معرفی کنند. بعد از هزاران سال تشکیل خانواده و تکثیر نسل، انسان‌ها تصمیم گرفتند که با هم بمیرند و از خودشان کاغذ به‌جا بگذارند. کاغذها کاری کردند که دولت به‌سرعت «اداره‌ی مقابله با نوشتن» را تشکیل دهد و هر چه کاغذ هست ممنوع کند، مگر برای کارمندهای اداره‌های مختلف مرگ که پرونده‌هایی هر روز قطورتر می‌ساختند؛ پرونده‌هایی که معلوم نبود فلسفه‌ی آن چیست؛ تحدید مرگ یا تسریع مرگ، بایگانی شدن سریع‌تر یا دیرتر؟

Reza Nassaji

20 Nov, 13:16


در سال ۵۷۶ کاغذها کم‌کم آنچنان همرنگ هم شدند که انگار همه را یکی نوشته، برای آن‌ها که جرأت یا امکان مرگ ندارند. یکی که تنها کار مفید در جهان را برای باقی‌ماندگان این می‌داند که هیچ کاری نکنند؛ چرا که حالا دیگر همه می‌‌دانستند که دیگر لازم نیست برای بهتر کردن وضع انسان، انقلاب کنیم، بلکه تنها کاری که باید کرد، اینست که هیچ کاری نکنیم. نه ازدواج کنیم، نه فرزند بیاوریم، نه برای پول در آوردن بدویم، نه برای پول گرفتن بجنگیم. وقتی برای به دست آوردن کار با همدیگر مبارزه نکنیم، درست است که پولی در کار نیست و حتی ممکن است بمیریم، اما ارزش کار بالا می‌رود و ارزش ما هم. هر وقت داوطلبانه آماده‌ی مرگ شدیم، زندگی ارزشمند می‌شود. شاید ماشین‌ها را به‌جای ما بیاورند - ماشین‌هایی که سرعت بالاتر و کیفیت بهتری دارند و اصلاً هم حقوق نمی‌خواهند - اما وقتی ما محصولشان را نخریم، ارزش کالا پایین می‌آید و کارفرماها هم مثل ما باید آماده‌ی مرگ شوند. تنها کاری که باید بکنیم، تبدیل میدان جنگ برای تداوم زندگی به میدان صلح تا سرحد مرگ است. صلحی که سرانجام یا پیروزمندان پیشین را هم مثل شکست‌خوردگان به مرگ می‌کشاند، یا آنکه به آن‌ها می‌قبولاند که باید شکست‌خوردگان را در غنیمت سهیم کنند.
بعد شایع شد که کسی را یافته‌اند که همه‌ی این کاغذها را می‌نوشته. شایع شد او را کشته‌اند، و فردایش در شهر شایع شد که او گفته هر کس باید خودش داستان زندگی‌اش را بنویسد تا بقیه بدانند چرا مردن بهتر است. مردم شروع کردند به داستان گفتن، چون کاغذ دیگر گیر نمی‌آمد. دولت نمی‌توانست داستان را ممنوع کند؛ چون می‌بایست بین هر دو نفری که با هم حرف می‌زنند، مأموری بگمارد. دولت «اداره‌ی مقابله با داستان» تشکیل داد، اما مردم برای مرگ هر مأمور یک داستان ساختند؛ آن‌قدر که مأمورها از ترس واقعی شدن داستان‌ها گم‌و‌گور شدند. داستان‌ها از این قرار بود؛ هر کس مأموری را که او را تعقیب کرده بود، با خود به گور می‌برد. بعد، کسانی پیدا شدند که نوشتن داستان‌های زندگی را برای کسانی که نمی‌توانستند، به انجام رسانند و کسانی هم یافت شدند که وظیفه‌‌ی مرگ را برای کسانی که نمی‌توانستند، ایفا کنند. هر زندگی، هر جان، بدل شد به یک داستان، یک مرگ. و این‌گونه آن‌قدر داستان گفته شد که می‌شد آن‌ها را مانند داستان‌های هزار و یک شب جمع کرد و نامش را گذاشت کتاب مرگ یا سِفر خروج.

[محسن نامجو، «می‌باره‌ بارون»
بر اساس شعر «آواز چگور» اخوان ثالث، از دفتر «از این اوستا]
@SchreibenSchule

Reza Nassaji

14 Nov, 06:12


بازنشر به مناسبت سالگرد قیام آبان


هنر نسبتاً دشوار انقلابی‌ماندن
قطعاتی برای معترضانی که سلاحی جز امید ندارند

رضا نساجی


نسخۀ تلگرامی (و هشت پست بعدی)
نسخۀ کامل متنی
نسخۀ پی‌دی‌اف
@RezaNassaji

Reza Nassaji

13 Nov, 14:31


ادامۀ متن در سیاهچالۀ خاورمیانه


چهار.
ذهن خودمرکزپندار و عظمت‌طلب ایرانی حتی وقتی از حکومت فاسد و ضعیف خود می‌نالد، تصوری باعظمت از او دارد که گویا مرکز فساد و آشوب عالم است. تصور تودۀ عامۀ راستگرا از جمهوری اسلامی هم این است که تمام فتنه‌های منطقه و بلکه عالم زیر سر اوست و دیگران در رفع فتنه از عالم می‌کوشند. (و به‌زودی رفع فتنه از مردم ایران هم خواهند کرد.)
ذهن عوام ایرانی نه فقط از جنایات نظامیان واکنش سریع با حمایت امارات در سودان خبر ندارد، که نمی‌داند در لیبی چگونه شورش مردمی علیه دیکتاتوری معمر قذافی، با حضور اسلامگرایان اخوانی و دخالت ناتو به قهقرا رفت و به جنگ داخلی نیروهای مورد حمایت‌ قدرت‌های مختلف بدل شد.
ایرانی نمی‌داند که از یک سو فایز السراج و متحدان اسلامگرایش در طرابلس دولت تشکیل داده‌اند که مورد حمایت ترکیه است، و در مقابل، ژنرال خلیفه حفتر با تشکیل دولت خودخوانده در شرق لیبی، به مرکزیت بنغازی و با تسلط بر هلال نفتی سرت-جفرا، مورد حمایت مصر، امارات متحده عربی، اردن و روسیه است.
ذهن ایرانی همچنین جنایات اسلامگرایان افراطی تحت حمایت قطر و ترکیه و نیز عربستان را در سوریه نادیده می‌گیرد و واکنش جنایت‌آمیز رژیم همسو با جمهوری اسلامی به آن را برجسته می‌کند. عامۀ ایرانی همچنین جنگ‌افروزی عربستان، امارات و دیگر متحدانش در یمن را نادیده می‌گیرد و فقط عملکرد شبه‌نظامیان حوثی هوادار جمهوری اسلامی را می‌بیند. طبیعی است که کردهای سوریه و عراق هم که همچون دیگر اقلیت‌های قومی-مذهبی و نیز زنان و کودکان قربانیان رقابت‌های ایران با کشورهای عربی و نیز کشورهای عربی با هم هستند، به هیچ گرفته می‌شوند.
آیا رژیم‌های ثروتمند عربی و دولت نیمه‌اروپایی ترکیه مصونیت اخلاقی دارند؟ آیا جمهوری اسلامی هم به شرط برخی سازش‌ها با غربی‌ها و جاری کردن ثروت نفتی به داخل کشور، می‌تواند چنین مصونیت‌هایی را به دست بیاورد و به سیاست‌های خارجی خود ادامه دهد؟ آیا اگر مردم ایران را سیر کند، می‌تواند مثل دولت‌های دیگر منطقه مردم کشورهای دیگر را به تباهی بکشاند؟

پنج.
تمام آنچه دربارۀ رفتارهای رژیم‌های منطقه در داخل و خارج نوشتیم - از قبیل استثمار و نقض حقوق اقلیت‌های داخل قلمرو و جنگ‌افروزی و نسل‌کشی در خارج از قلمرو - قابل شناسایی و تجمیع در اسرائیل نیز هست. بنابراین، هر ایرانی که دربارۀ حقوق مردم فلسطین سکوت می‌کند، موضع منفی می‌گیرد، یا اتخاذ موضع اخلاقی را به تغییر ماهیت حکومت ایران موکول می‌کند، دربارۀ مسائل بالا باید تصمیم بگیرد. اگر گناه جمهوری اسلامی تنها بی‌توجهی به توسعه و رفاه مردم خودش است (با هر تعریفی از مردم) پس ادعای داشتن موضع اخلاقی پوچ می‌شود و اگر گناهان مشابه جمهوری اسلامی در دیگر رژیم‌ها قابل اغماض باشد، پس اصلاً جایی برای اخلاق‌گرایی نمی‌ماند.
اینجاست که هر نوع ادعای حقوق بشری در حد ضدیت با رژیم ضدبشری جمهوری اسلامی می‌ماند و هر فعلی از این رژیم - ولو در تقابل با رژیم ضدبشری دیگری باشد - را نفی می‌کند.
به همین ترتیب، همنوایی مقطعی و مصلحتی بسیاری از توده و حتی مدعیان نخبگی با شعارهای مترقی «زن، زندگی، آزادی» رنگ می‌بازد و دم خروس «مرد، میهن، آبادی» بیرون می‌زند. توسعه‌گرایی به اقتدارگرایی پیوند می‌خورد؛ دفاع از حقوق زنان محملی برای اعادۀ استبداد مطلقۀ پدرسالارانه می‌شود؛ و ادعای حمایت از مردم ایران هم چیزی جز بازتولید مردسالاری نخواهد بود.

شش.
در مقابل این مواضع، سرمشق دیگری می‌توان ارائه داد که نه در ساحت نظری تقلیل‌گراست و نه در تقابل‌های مختلف منفعل می‌ماند. در این دیدگاه، دفاع از مردم فلسطین تحت اشغال اسرائیل و جنبش «زن، زندگی، آزادی» در مقابل جمهوری اسلامی همچون دفاع از مهاجران و مردم افغانستان تحت حکومت طالبان، همنوایی با زنان کرد در مقابل رژیم‌های ارتجاعی منطقه، همدلی زنان سودان در مقابل نظامیان و دخالت‌های خارجی و... همه مظاهر مبارزه‌ای واحد در اقلیم‌های متفاوت‌اند.
سرنوشت مردم خاورمیانه، به‌خصوص زنان، به هم گره خورده و هر نوع شعار و برنامه‌ای که بخواهد حقوق انسانی یکی را ذیل منافع و مصالح دیگری پامال کند، ارتجاعی است. «توسعه» و «آبادی»؛ «اقتدار» و «عظمت»؛ و دیگر شعارهای جذاب اما گمراه‌کننده، ما را از مسیر اصلی منحرف خواهند کرد. به مسیر «زن، زندگی، آزادی» بازگردیم؛ در پهنه‌ای فراتر از ایران، همچنان که این شعار اول بار به ایران راه یافت.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

13 Nov, 14:30


در سیاهچالۀ خاورمیانه
یا چرا جنبش «زن، زندگی، آزادی» از مرزها فراتر می‌رود


یک.
یک سال پیش، همزمان با اوج‌گیری بمباران‌های اسرائیل در غزه که شعار «چشم‌ها همه خیره به رفح» در فضای مجازی مطرح شده بود، برخی از نسل‌کشی در سودان و آزار زنان نوشتند که چرا کسی به آنان توجه نمی‌کند. البته توجهات به سودان نیز جلب شده و امروز می‌دانیم که نسل‌کشی و تجاوزات گسترده به زنان در سودان (تا حد خودکشی دسته‌جمعی زنان برای نجات از تجاوز و برده‌‌داری نظامیان)، کار نظامیان «نیروهای واکنش سریع» (RSF) است که در تقابل با نیروهای ارتش برای کسب قدرت، انقلاب دموکراتیک و زنانۀ سودان علیه دیکتاتوری عمر البشیر را به تباهی کشیده‌ و بیش از صدوده‌هزار نفر را به کام مرگ فرستاده‌اند. و نیز می‌دانیم که این نیروها که اخیراً سه تن از ژنرال‌های آنان توسط سازمان ملل تحریم شدند، تحت فرمان و حمایت امارات متحدۀ عربی هستند که می‌خواهد منابع طلای سودان را به یغما ببرد.
اما عامۀ ایرانی همچنان درگیر دخالت جمهوری اسلامی در فلسطین، لبنان و... است که بابت اهداف ایدئولوژیکش، پول مردم ایران را خرج آنها می‌کند. بنابراین کشتارها و تجاوزهای دولت‌های عربی در سودان و... که با هدف غارت مردم کشوری دیگر برای منافع مادی خود است، مذموم به نظر نمی‌آید. منطق غارتگری تحت لوای توسعه، رفاه، آبادانی و منافع ملی گواه بقایای تفکری بدوی است؛ چه همان توده و برخی نخبگانش دیوانه‌ای به نام نادر افشار را به‌عنوان پادشاه پیروز و شاهنشاه بزرگ در تاریخش می‌ستایند.
اکنون پرسش تازه‌ای از خلال دخالت‌های خارجی امارات متحده و جمهوری اسلامی مطرح می‌شود: اگر کشور مداخله‌جو-جنگ‌افروز و رژیم ضدزن-آدمکش در خارج، حکومتی توسعه‌گرا باشد که برای توسعۀ خود و رفاه مردمش، منابع دیگر کشورها را به قیمت ایجاد توطئه و جنگ تا حد آزار جنسی سیستماتیک و کشتار جمعی غارت کند، آیا عمل او مشروع است؟
یعنی اگر جمهوری اسلامی هم به‌جای حکومتی با ظواهر ایدئولوژیک، رژیمی توسعه‌گرا با هدف انباشت ثروت در داخل باشد و مثل شاه وارد مداخلات خارجی همچون جنگ ویتنام، حمله به بلوچستان پاکستان یا ظفار عمان شود یا مثل همسایگان ما درگیر جنگ‌های غارت‌محور باشد، اعمال او را توجیه خواهید کرد؟

دو.
پرسش بعدی همینجاست. «مردم»ی که قرارست رفاه آنان تأمین شود، کیستند؟ اگر حکومت توسعه‌گرایی چون ترکیه باشد که تبعیض قومیتی علیه کردها روا می‌دارد تا لایه‌های همسو با خود در جامعه را فربه کند، توسعه‌گرایی او ممدوح و مدل حکمرانی او مشروع است؟ اگر جمهوری اسلامی هم حکومتی توسعه‌گرا شود که منابع طلای بلوچستان و نفت خوزستان را غارت کند تا لایه‌های سیاسی-اجتماعی همسو با خود را فربه نماید، اقوام حاکم و مرکزنشینان ستم رواداشته بر پیرامونیان را توجیه خواهند کرد؟
همین پرسش دربارۀ حقوق بشر مطرح است. چه ترکیه که خود را کاندیدای پیوستن به اتحادیۀ اروپا می‌داند و چه رژیم‌های عربی که به‌ظاهر اسلامگرا نیستند، قوانین اسلامی را علیه زنان، اقلیت‌های جنسی و... با شدت و حدت اجرا می‌کنند، همچنان که در برخی کشورهای عربی همچنان احکام مجازات اسلامی همچون اعدام باقی است.

سه.
گزارش‌های حقوق بشری از استثمار کارگران مهاجر در قطر (خاصه در ساخت‌وسازهای میزبانی جام جهانی ۲۰۲۲)، امارات و عربستان کم نیستند. همچنان که ایرانی‌ها همواره از تجاوز به ناموس ایرانی در شیخ‌نشین‌های عربی نالیده‌اند. اما همان‌طور که بسیاری از همان نالندگان ایرانی آرزوی بردن زندگی یا سرمایه‌شان به همین کشورها را دارند، دولت‌ها، شرکت‌ها و نهادهای غربی هم چشمشان را بر این گزارش‌ها می‌بندند. (درست همان‌طور که گزارش‌های استثمار در کارگاه‌های جنوب آسیا یا اردوگاه‌های کار اجباری سین‌کیانگ چین را نادیده می‌گیرند.)
تمام این مسائل می‌تواند تبدیل به این سوال از توده و نخبه شود که اگر جمهوری اسلامی هم کشوری توسعه‌گرا باشد - تا حدی که به مقصد مهاجران خارج تبدیل شود که دولت به آنان اجازۀ کار و به کارفرمایان اجازۀ استثمار بدهد - آیا چشم بر این مناسبات استثماری خواهید بست؟ البته که خارجی‌ستیزی کنونی در موج اخراج افغان‌‌ها به‌عنوان محصول بیکاری و فقر گسترده مذموم است، اما اگر ثروت در کشور جاری باشد - به‌نحوی که ایرانی‌ها از مشاغل ارزان و سخت بی‌نیاز شوند و همه را به کارگران ارزان خارجی واگذارند - حساسیت اخلاقی وجود خواهد داشت؟

[ادامه دارد]
@RezaNassaji

Reza Nassaji

08 Nov, 17:27


محور مقاومت، شکم خالی ملت و دیگر داستان‌های متناقض


سه. عزل ملت و تنهایی حکومت
اما فرض کنید هنوز هم کسانی در میان این ملت باشند که بخواهند از فلسطین و لبنان دفاع کنند. حاکمیت تنگ‌نظر و محافظه‌کار نخواهد پذیرفت: خالص‌سازان و انحصارطلبان تنها به گرایشات مذهبی حکومتی اجازۀ طرح عقیده می‌دهند و فلسطین را هم تنها در چارچوب روایت رسمی خود می‌خواهند که دکانی حکومتی بیش نیست.
به ‌خاطر بیاورید که سال 88، حتی روحانی باسابقه‌ای چون محتشمی‌پور که به‌عنوان سفیر جمهوری اسلامی در دمشق، اولین قربانی ترورهای اسرائیل بوده، از مسئولیت «جمعیت دفاع از ملت فلسطین» کنار گذاشته شد تا کمی بعد این تشکل به‌ظاهر مردمی هم به‌کلی فراموش شود. با حذف کسی که در واقع مرد اصلی جمهوری اسلامی در تأسیس حزب‌الله لبنان بوده، فلسطین و لبنان هم دکان انحصاری اصولگرایان شد و دیگر جایی برای خودی‌های اصلاحطلب هم نماند، تا چه برسد به چپ‌ها و هر حزب و فرد مستقلی که بخواهد از حقوق مردم فلسطین و مقاومت لبنان دفاع کند.
به شکلی مشابه، انحصارطلبانی که از فردای ترور قاسم سلیمانی فریاد زدند او «سرباز ولایت» بوده نه سرباز ایران، میهن، مردم یا هر چیز دیگری، خیال افراد معطل و مردد را راحت کردند که از خود می‌پرسیدند قاسم سلیمانی واقعاً که بود؟ کسانی که با این تلنگر، با خیالی آسوده‌تر از خود پرسیدند سلیمانی یک ماه قبل در سرکوب مردم فرودست در اّبان 98 چه موضعی داشته است؟
و بعد، همین افراد با وجدانی آسوده، او و تمام نمادهای حکومت را به خود حکومت پس دادند و دنبال نمادها و شمایل‌های مردمی دیگر گشتند که نه فقط درون حکومت نیستند، بلکه علیه آن می‌جنگند. اکنون حکومت تنهاست؛ جه در جنگ با آمریکا و شخص ترامپ که سلیمانی را ترور کرد و چه در ادعایش در جنگ با اسرائیل. مقصر این تنهایی خود اوست و نه مردم.
ماجرای لبنان و فلسطین هم برای تودۀ مردم اینگونه معنا می‌شود. البته فراتر از معناها و نظرات فردی دربارۀ رنج‌های دیگری در آن سوی منطقه، مسائل مادی و رنج‌های مردم در همین کشور مطرح است که با در هم آمیختن نقش حکومت در رنج مردم ایران و مدعاهای همان حکومت در دفاع از مردمان دیگر، مانع از نظری مستقل و اخلاقی می‌شود.
برای ما که در شرایط زندگی جنگی نیستیم و عاملیتمان در باب دفاع نظری تحدید نمی‌شود (دفاع عملی که برای ما ممکن نیست؛ زیرا تمام امکانات مادی این مملکت در انحصار حکومت است)، دفاع از فلسطین و هر نوع مقاومت دیگری، تنها از دریچۀ نه گفتن به جمهوری اسلامی ممکن است. نه شادی از رنج مردم فلسطین و لبنان و نه دلخوشی از مدعیان حکومتی حمایت از آنان. نه همنوایی با رژیم اسرائیل و نه همصدایی با رژیم جمهوری اسلامی. راه سوم پیش روی ماست؛ راهی که خود ما می‌سازیم.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

08 Nov, 17:25


محور مقاومت، شکم خالی ملت و دیگر داستان‌های متناقض


جنگ و مرگ مرا نگران می‌کند، اما بدتر از آن، از چیزی که وحشت می‌کنم و مهرۀ پشتم یخ می‌زند، این خلق‌وخوی ماست. چرا این‌جوری شده‌ایم، چرا این‌جوری هستیم؟ مردمی که به اینجا برسند، آیا می‌توانند به‌عنوان یک ملت زنده بمانند؟ دیوانگان گرسنه‌ایم؟ مشتی دیوانه بازیچۀ دیوانه‌ای خونخوار!
شاهرخ مسکوب، روزها در راه


یک. شادی از رنج دیگری
اظهار شادی بسیاری از عامۀ مردم ایران نه فقط از تحقیر شدن حکومت استبدادیشان در مقابل قدرت‌های خارجی که رنج و مرگ دیگر مردمان منطقه برای بسیاری به معما تبدیل شده است. آیا حمایت حکومت از گروه حاکم بر غزه و یمن یا متنفذ در لبنان، آیا می‌تواند جوازی برای سکوت در قبال یا توجیه رنج آن مردم باشد؟ آیا همکاری حکومت‌ها جواز نفی همدلی با فرودستان است؟
این شادی از اندوه و رنج دیگران - یا به قول آلمانی‌ها Schadenfreude - نشانۀ استیصال کسانی است که نمی‌توانند سرنوشت خود را تغییر دهند. پس از رنج مشابه دیگران لذت می‌برند یا گمان می‌کنند دیگری می‌تواند انتقام خودشان را از آن‌ها بگیرد. انتقام نیابتی کور، مثل لذت کارگر سفید از تحقیر بردۀ سیاه.
این احساسات به‌ظاهر کور را می‌توان سادومازوخیسم سیاسی نامید، اما باید بتوان با درونگری همدلانه آن را درک و تبیین کرد. بیایید خودمان را جای این مردم خشمگین بگذاریم.

دو. انحلال ملت
در جریان سرکوب اعتراضات کارگری ۱۹۵۳ در آلمان شرقی که مقامات حزب کمونیست حاکم از مردم طلبکار بودند و انتظار کار مضاعف از آنان داشتند، برشت در شعر «راه‌حل» گفت: «آیا ساده‌تر نخواهد بود که دولت، ملت را منحل، و مردم تازه‌ای انتخاب کند؟»
هیچ‌یک از جمهوری‌های شوروی و بلوک شرق نتوانستند چنین ایده‌ای را محقق کنند (حتی سیاست استالینی الحاق سرزمین‌های روس‌نشین برای تغییر ترکیب جمعیتی اوکراین که الان بلای جان این کشور شده، نتوانست ملت تازه‌ای بیافریند) اما جمهوری اسلامی می‌تواند ادعا کند که برای خودش ملت یا ملت‌های تازه‌ای اختراع کرده است.
اگر بنیانگذار این انقلاب در وصیت‌نامه‌اش نوشت: «من با جرأت مدعی هستم که ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله - صلی الله علیه و آله - و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن علی - صلوات الله و سلامه علیهم - می‌باشند»، در پی اجباری پذیرش قطعنامه برای رهبران این حکومت مسجل شد که این ملت دیگر مرکب راهواری نیست که به هر شکل سواری بدهد. توده‌ای که هر زمان لازم شد به جبهۀ نبرد کور برود و در خیابان نیز برادر و خواهران خودش را بکشد.
جایگزین لازم برای این ملت، در لبنان و سپس عراق و یمن جعل شد. نه فقط مقاومت‌گران این کشورها بر مردم ایران فضیلت داده شدند (مهملات ولایتی دربارۀ فضیلت ریاضت‌کشی یمنی‌ها با لنگ‌بستن و گرسنگی‌کشیدن را به یاد بیاورید) که خود حزب‌اللهی‌های جمهوری اسلامی هم پسران و دختران حزب‌الله لبنان را بر همگنان همعقیدۀ خودشان مرجح دانستند و خودی‌ها را حتی در ازدواج تحقیر کردند. همچنانکه عراقی‌ها بابت برگزاری باشکوه و میزبانی خالصانه در اربعین، شیعیان بهتری قلمداد شدند. اگر فرصت پیش می‌آمد، شیعیان افراطی و غرق در مناسک جاهلانۀ پاکستان هم بر شیعیان ایرانی فضیلت می‌یافتند، تودۀ بی‌دین یا دینداران سکولار که بماند.
چنین جعل ملتی و چنین خودزنی‌هایی، فراتر از بذل‌وبخشش حکومت برای گروه‌های اسلامگرای فلسطین بود که صد البته از طرف قطر، ترکیه و دیگر کشورهای عربی منطقه بیشتر حمایت شده‌اند و پس از هر ویرانی، بار دیگر غزه را بازسازی کرده‌اند.
این ملت‌سازی و امت‌سازی به بهای تحقیر و طرد مدت ایران است که خشم توده‌ها را برمی‌انگیزد. تا جایی که حتی نفرت از مهاجران افغانستان هم اوج می‌گیرد، ‌آن‌هم در شرایطی که آنان از حکومت طالبانی گریخته‌اند که شریک جمهوری اسلامی است.

[ادامه دارد]
@RezaNassaji

Reza Nassaji

31 Oct, 14:07


به دوست آزرده


می‌پرسی از ترور نصرالله خوشحالم یا ناراحت؛ انتخاب دیگری برای من قائل نیستی و خبر نداری که در همین حملات اسرائیل به بیروت، سه عضو رده‌بالای تشکیلات چپ «جبهۀ مردمی برای آزادی فلسطین» هم ترور و کشته شده‌اند.
می‌گویی فلسطینی‌ها اسلامگرا و مرتجع هستند، اما نام هیچ‌یک از تشکل‌های چپ فلسطینی مثل «جبهۀ مردمی» و «جبهۀ دموکراتیک» را نمی‌دانی.
می‌گویی فلسطینی‌ها مرتجع هستند، اما نام ناجی ‌العلی کاریکاتوریست، غسان کنفانی شاعر و وائل زعیتر مترجم را که اسرائیلی‌ها کشته‌اند، نمی‌دانی. البته ممکن است نام آن‌ها و ادوارد سعید را هم بدانی، اما خبر نداشته باشی که چه نقشی در مبارزات فلسطین داشته‌اند.
می‌گویی اگر حماس حاکم بماند، زن‌های سکولار و لائیک فلسطینی همگی تحت فشار خواهند بود. اما برای خود زنان فلسطینی عاملیتی قائل نیستی و نه لیلا خالد، نه حنان عشراوی و نه هیچ‌یک از رهبران زن سکولار فلسطینی را نمی‌شناسی.
فلسطینی‌ها را بابت انتخاب اسلامگرایان و سازشکاران تخطئه می‌کنی، اما از رهبران چپ و محبوب فلسطینی مانند مروان برغوثی و احمد سعدات که در زندان اسرائیل هستند، خبر نداری.
فلسطینی‌ها را تروریست می‌دانی و مرگشان را کشتار جمعی نه، ولی خبر نداری که گروه‌های کوچک صلح‌طلب، حقوق‌بشری و فمینیست مانند «بتسلیم» و «گوش شالوم» در اسرائیل خود در خط مقدم دفاع از حقوق فلسطینی‌ها هستند.
خودت را مارکسیست یا آنارشیست می‌خوانی، اما نه تاریخ تروتسکیست‌های یهودی ضدصهیونیست ماتزپن را بلدی، نه اسم «آنارشیست‌ها علیه دیوار» را شنیده‌ای.
می‌خواهی تنبلی فکری و تنزه‌طلبی عملی خودت را توجیه کنی، اما از من عصبانی می‌شوی که چرا خودم را اسیر دوگانه‌های کودکانه نمی‌کنم و چرا خشمم از حکومتی غارتگر، قاتل و ارتجاعی را برای توجیه جنگ و جنایت حکومتی مرتجع علیه کودکان و زنان به کار نمی‌برم.
نه، ما مثل هم نیستیم. من یاد گرفته‌ام - در واقع، خودم را یاد داده‌ام - که به‌جای باقی ماندن در بن‌بست، در هر موقعیتی راهی بیابم تا تلاش کنم که راهی بسازم. ترجمه و انتشار کتاب - کتاب‌هایی که شاید چندان هم خوانده نشوند - حداقل کاری است که من می‌توانم بکنم تا خودم در دریای جنایت و جنون غرق نشوم. ممکن است از من آزرده شوی، اما من دستم را به خون آلوده نمی‎‌کنم.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

29 Oct, 19:03


منتشر شد:



نگرش تاریخی به چپ فلسطین و اسرائیل

استعمار، رهایی ملی و مبارزۀ طبقاتی
نویسنده: لئون ویستری‌خفسکی
برگردان از آلمانی: مرجانه فشاهی
مجموعۀ بایگانی بازگشوده، ۱
چاپ اول: آبان ۱۴۰۳
۱۰۴ صفحه، قطع رقعی، کاغذ بالکی و جلد نرم
۱۲۰۰۰۰ تومان
سفارش مستقیم از سایت نشر مردم‌نگار
سفارش تلفنی: ۰۹۳۰۲۳۸۵۵۴۷
@Mardomnegarpub

Reza Nassaji

22 Oct, 15:51


در جریان تحقیقات مردمنگارانۀ تک‌نگاری روستای حاجی‌‌آباد لک‌های قم متوجه داستان جالبی شدیم: صد سال پیش، گروهی از لک‌های روستا به نایبیان کاشان پیوسته بودند که بعد از همکاری با کابینۀ مهاجرت و جنگ با ارتش روس تزاری در اشغال جنگ جهانی اول، توسط وثوق‌الدوله سرکوب و رهبرشان اعدام شد.
برخلاف این گروه که با جنگلیان و نمایندگانی چون مدرس مراوده و سمپاتی داشتند، گروهی دیگر از همان روستای کوچک به قشون دولتی برای سرکوب جنگل پیوسته بودند و بعدها از مواهب همکاری با دولت بهره‌مند شدند.

قضاوت متعارض بازماندگان این دو گروه همطایفه از روستایی کوچک دربارۀ طغیان نایبیان و قیام جنگلیان به من این الهام را داد که چطور می‌توان به اتکای روایات محلی دربارۀ وقایع محلی قضاوت کرد؟
اگر تاریخ‌نگاری مرکزمحور و دولت‌محور را نمی‌پذیریم، چه معیاری برای داوری دربارۀ روایات محلی داریم؟ آن‌هم زمانی که تا این حد متعارض است؟

چرا دور برویم، وقتی همین‌ حالا هم در داوری دربارۀ حوادث و عوامل معاصر که خودمان حضور داریم و نتایج آن را درک می‌کنیم، قضاوت متعارض است، در باب تاریخ چه می‌توان گفت؟
برای مثال، هنوز هم کسانی گمان می‌کنند سید محروق واقعاً برای محرومان کارهای مثبتی کرده است و دیگرانی می‌پندارند که از زمان پدیدار شدن پزشکیان کارها همه بر منوال وفاق و مسیر پیشرفت پیش می‌رود.

تودۀ عامی که هنوز نمی‌داند کدام شخصیتش خائن بوده یا خادم؛ همواره کسی را که جلوی بیگانه و مستبد ایستاده و شکست خورده، تحقیر کرده؛ و در مقابل، مستبدی را ستوده یا انتظار کشیده که بیگانگان آورده و برده‌اند، راه طولانی تا ادعای تاریخ داشتن و ملت بودن دارد.
داوری در باب تروریست یا قهرمان بودن دیگرانی که هیچ درکی از فلاکت مردمشان در جنگ و صلح کذایی نداریم، بماند.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

21 Oct, 15:08


نذر روغن از کوزۀ شکسته برای امامزاده خاورمیانه


موسیو مکرون گفت دیگر به اسرائیل سلاح نمی‌فروشد. خب البته اسرائیل عملاً از آمریکا و آلمان سلاح می‌خرید و مشتری فرانسه نبود. اما حالا چه؟ دعوای کوچکی می‌کنند تا فرانسه از مستعمرۀ سابقش لبنان دل ببرد، بعد برای آشتی‌کنان با اسرائیل قرارداد فروش سلاح بسته می‌شود. همه راضی، گور بابای ناراضیان جنوب جهانی.

درست مثل جمهوری اسلامی که چون مشتری تسلیحات آلمان نبود، سیاستمداران دگوری سوسیال‌دموکرات و سبز خودشان را به جنبش «زن، زندگی، آزادی» می‌چسباندند و وکیل محکومین به حبس و اعدام می‌شدند. همان‌ها که الان نسلکشی غزه را توجیه می‌کنند، اگر جمهوری اسلامی هم به‌عنوان مزاحم اسرائیل، تحت تحریم تسلیحاتی آمریکا نبود، به او هم می‌فروختند و به ریش ما می‌خندیدند.
اگر هم بگویید که خوشبختانه تحریمش کرده‌اند و با آن مذاکره نمی‌کنند، یادتان بیاید که همین‌ها با طالبان مذاکره کردند و بعد هم افغانستان را دودستی تحویلش دادند.

ایرانی بس کن، کشور تو و بقیۀ خاورمیانه چیزی جز فروشندۀ ارزان نفت و گاز و خریدار گران تسلیحات اروپا و آمریکا نیست. به‌جای تحقیر افغانستانی و فلسطینی و گدایی توجه از غربی‌ها، انگار که تحفۀ عالم هستی، به سرشت و سرنوشت مشترک فکر کن.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

19 Oct, 14:07


هر بار به این فکر می‌کنم که پزشکیان و عراقچی به‌عنوان عروسک‌های نمایش معظم‌له نمی‌توانند سرنوشت خود را از رئیسی و امیرعبداللهیان جدا کنند، یاد شولتس و بائربوک در آلمان می‌افتم که نمی‌توانند کوتوله‌هایی مقلد مرکل نباشند. با این تفاوت که ملت آلمان در قانون اساسی‌اش "رهبر معظم" ندارد، ولی دولتش بایدن و نتانیاهو را به‌عنوان "پیشوا" برگزیده است، چون حتی در زمان ایفای نقش عظمت مقابل روسیه و بدیل مقابل آمریکا، احساس یتیم بودن و صغارت دارد.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

18 Oct, 12:26


جمال دبوز (Jamel Debbouze) را در نقش تکراری «سعید» در کنار «مسعود» (با بازی رشدی زم) و «عبدالقادر» (با بازی سامی بوعجیله) در فیلم‌های مختلف رشید بوشارب مثل «بلدیون» (Days of Glory) و «خارج از قانون» (Outside the Law) در نظر بگیرید که در فیلم اول همرزم هستند و در فیلم دوم، برادر. (این سه قرار است در فیلم سوم از این سه‌گانه هم با هم باشند و دو نفر آخر در فیلم اخیر «پیوندهای ما» (Our Ties) رشدی زم هم با خود بوشارب همبازی شده‌اند.) سعید شخصیتی مجذوب استعمارگران فرانسه را نشان می‌دهد که می‌خواهد یکی از آنها باشد؛ پادویی سرجوخه مارتینز (که بعد معلوم می‌شود خود او هم دورگۀ عرب است) برای پیشرفت در ارتش مستعمرات فراتسه در جنگ‌ جهانی دوم یا قوادی و بعد کاباره‌داری در فرانسه در دوران مبارزات استقلال الجزایر برای کسب ثروت. آدمی ضعیف و خودفروخته که در ادامه خواسته یا ناخواسته متحول می‌شود.
این شخصیت سینمایی را می‌توان شمایل استعمارزدۀ مجذوب استعمارگر دانست؛ تا زمانی که تلنگری به او وارد شود و بداند در قلمروی متروپل همچنان بیگانه خواهد ماند. یا باید به درجات نازل نظامی در ارتش استعمار تن بدهد یا به مشاغل کثیف در حاشیۀ شهر. این سرنوشت گونگادین‌ها است.
شخصیت سعید را مقایسه کنید با همرزم/برادری که همسر/معشوق فرانسوی دارد، اما اهل سازش و چاپلوسی نیست. سرنوشت نیروی اجتماعی مدرن و مستقلی که نمی‌خواهد در ارتجاع بماند و نمی‌خواهد عملۀ استعمار شود، همان وضعیت «غریبه» (با تعریف زیملی) است: از اینجا رانده و از آنجا مانده، سرخورده و سرگردان.
این چیزی است که این روزها فکر مرا مشغول کرده. پیشتر نوشته بودم و اگر این روزها کمتر می‌نویسم، بابت آن است که فکر می‌کنم که به بهانه بایکوت فلسطینی‌ها در جنگ غزه چیزی مفصل بنویسم.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

18 Oct, 09:08


اروپایی که آزادیش از نازیسم را مدیون ارتش‌های مستعمرات، شوروی و آمریکاست نه مبارزۀ خودش، معلوم است که هر گروه چریکی علیه اشغالگر را تروریست بخواند. چه آن آلمانی که تلافی جنایات دو نسل قبلش را سر فلسطینی درمی‌آورد و چه فرانسوی که تسلیم نازی‌ها شده و حتی همسایه و همکار چپش را هم به گشتاپو لو داده.
به همین سیاق، ما باید جبهۀ مقاومت فرانسه را تروریست؛ دوگل را مقاومت زیر لحاف لندن؛ و بریتانیا را حامی تروریسم بخوانیم.
مقاومت علیه اشغال فاشیست را کسی نمی‌فهمد که همان سربازان مستمرات بریتانیا و فرانسه و چریک‌های کمونیستی نجاتش داده‌اند که بعد از پایان جنگ بار دیگر سرکوب شدند؛ بعد هم دربارۀ آزادی مستعمرات آفریقایی خلف وعده کرده و یک میلیون الجزایری استقلال‌طلب را به‌عنوان تروریست کشته که خیلی‌هاشان علیه آلمان جنگیده بودند.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

17 Oct, 06:30


دولت آلمان در تاریخ معاصر در حکم نادانی است که چاه کنده و برای پنهان کردن خاک چاه، چاه جدیدی می‌کند:
ارتکاب نسل‌کشی استعماری در نامیبیا، هررو و تانزانیا؛
مشارکت در نسل‎کشی ارامنه؛
ارتکاب نسل‌کشی یهودی، کولی‌ها، معلولین و...؛
مشارکت در نسل‌کشی فلسطین و لبنان...
@RezaNassaji

Reza Nassaji

16 Oct, 18:47


بنیادگرایان یهودی هم با واکسیناسیون مشکل دارند؛ فقط محور مقاومت نیست. البته بنیادگرایان به‌طور کلی با جان «انسان» مشکل دارند.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

15 Oct, 20:13


♦️بلوغ مدنی و اجتماعی وارداتی نیست: غفلت از پی‌آمدهای ناخواسته و سخنانی حاکی از استیصال

حسن محدثی‌ی گیلوایی

۲۴ مهر ۱۴۰۳

دردها و رنج‌ها و مصیبت‌های انباشته شده‌ی مردم‌مان را درک می‌کنم و به سهم خود ام همیشه در آن‌ها شریک و سهیم بوده ام. تقریبا به‌طور مرتب پیام‌هایی حاکی از دردها و رنج‌های مردم و جوانان را دریافت می‌کنم. اما سخنانی از نوع سخنان آقای مهدی‌ی نصیری را که نگاه به هجوم بیگانه‌گان دارد، بسیار خطرناک می‌دانم.

اولا این نوع سخنان در وهله‌ی نخست سخنانی از روی استیصال است و نشان می‌دهد که کسانی چنان به مرحله‌ی استیصال رسیده اند که انتظار دارند نجات‌بخشی مهاجم بیاید و نجات‌شان دهد. تاریخ مردمان فلات ایران را پیش از این در مقاله‌ی ایران، سرزمین فاجعه و جست‌وجوی نجات توضیح داده ام. مردمان فلات ایران همیشه در درون فاجعه زیسته اند و انتظار نجات‌بخشی آسمانی را داشته اند: منجی‌گرایی.
https://t.me/NewHasanMohaddesi/8120

اما حالا کسانی چون آقای نصیری - اگر درست فهمیده باشم- در انتظار نجات‌بخشی زمینی اند که از کشوری دیگر بیاید؛ آن‌هم اسرائیل که جزو قانون‌شکن‌ترین حکومت‌ها است.

ثانیا چنین نگاهی و چنین تفکری مظهری است از فرهنگ بی‌مسوولیتی‌ و ناتوانی و کنش‌پذیری‌ی تاریخی‌ی مردمانی که به بلوغ اجتماعی و مدنی نایل نشده اند و منتظر اند نجات‌بخشی خارجی مداخله کند و آزادی و رفاه و امنیت بیاورد. زهی خیال باطل! پس رشد و بلوغ اجتماعی‌ و مدنی‌ی ما چه می‌شود؟ مسوولیت اجتماعی‌ و تاریخی‌ی ما چه می‌شود؟ کنش‌گری‌ی ما چه می‌شود؟

ثالثا و مهم‌تر از همه، آیا به نتایج ناخواسته‌ی حمله‌ی نیروهای بیگانه اندیشیده اید؟ چه تضمینی هست که کشور ما بیش از این آسیب نبیند و تخریب نشود؟ چه تضمینی برای آینده‌ی به‌تر هست؟ آیا به شما چک سفید تحویل می‌دهند؟

#فاجعه
#اسرائیل
#استیصال
#بلوغ_مدنی
#مهدی_نصیری
#بلوغ_اجتماعی
#نتایج_ناخواسته
#جست‌وجوی_نجات
#مسوولیت_اجتماعی

@NewHasanMohaddesi

Reza Nassaji

14 Oct, 15:33


دهم اکتبر که روز جهانی مبارزه با حکم اعدام بود، در میان مطالبی که در این سال‌ها علیه حکم غیرانسانی اعدام نوشته‌ام، یاد این مطلب درباره‌ی فیلمی ضد حکم اعدام افتادم که برای خودم شگفت می‌نماید: آلن دلون، بازیگر فیلم "دو مرد در یک شهر" که چند هفته پیش درگذشت، خود از محافظه‌کاران فرانسوی طرفدار حکم اعدام بود. بازی در فیلم رادیکال آدم‌ها را لزوماً باشعور نمی‌کند. نوشتن، ترجمه و... هم به همین ترتیب.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

10 Oct, 06:58


داستان تبعیدیان اردوی زند در کویر قم


گروهی لک‌زبان از طایفۀ سعدوند در زمان قاجارها به کویر قم تبعید شده‌اند. از شیراز، ملایر یا هرسین؟ ماجرا به کریم‌خان زند بازمی‌گردد.
خودشان را تفنگچی‌های اردوی زند می‌دانسته‌اند و گروهی از آنان در زمان طغیان نایبیان در کاشان و مبارزۀ آنان با ارتش اشغالگر روس‌ها و حمایت از کابینۀ مهاجرت در جنگ جهانی اول، به اردوی نایب‌حسین کاشی پیوسته‌اند.
گروهی از طایفۀ لر زینی‌وند هم در زمان سرکوب ایلات لرستان به دست رضاشاه تبعید شده‌اند.
گروهی مهاجر کاشانی‌ از مصیبت وبا به آنجا پناه آورده‌اند.
در سال‌های بعد، گروه‌های دیگری از کرمان، یزد و دیگر شهرها هم به آنجا مهاجرت کرده‌اند. مهاجران افغانستانی هم هستند.

این مردم با دست خود قنات ساخته‌ و شوره‌زار کویر را آباد کرده‌اند: روستای حاجی‌آباد لک‌ها و شهر قنوات کنونی. گروهی دامپروری و پرورش بز که سنت کوچ‌نشینان زاگرس است، را در اقلیم نامساعد کویری هم ادامه داده‌اند؛ گروهی با کمک فن قنات به کشاورزی و باغداری روی آورده‌اند؛ و گروهی متناسب با شرایط کویر شترداری و کاروان‌داری کرده‌اند. سه طایفه با سه سنت و فن ایلیاتی و روستایی در پیوند با طبیعت.
اما ماجرا فراتر از مردمان ایلیاتی و دهاتی روستایی کوچک در دل کویر است؛ اقوام و سنت‌های مختلف در کنار یکدیگر زیسته و با هم آمیخته‌اند. روستای حاجی‌آباد لک‌ها، در مجاورت کانون مذهب و سیاست قم، را ماکتی کوچک از همزیستی مسالمت‌آمیز و زیست مولد و معتدل در پیوند با طبیعت در نظر بگیرید.

ما روایت‌های شفاهی این مردم را شنیدیم، آلبوم‌های عکس و اسناد خانوادگی را جمع‌آوری کردیم و کوشیدیم با مردم‌نگاری روایتی متفاوت با جامعه‌شناسی و تاریخ‌نگاری مرکزمحور بنویسیم.
بنویسیم که زبان و فرهنگ لکی‌ در میان دو فرهنگ قومی لر و کرد چگونه فهم می‌شود؛ حضور در اردوی وکیل‌الرعایا در دوران پرآشوب سدۀ دوازدهم هجری به چه معناست؛ ایستادن در کنار دولت مشروطه و در مقابل ارتش اشغالگر روس طغیان و تجزیه‌طلبی نیست؛ اقوام و ایلات نه مظهر خشونت در مقابل شهر و روستا که ابزار و قربانی خشونت استبداد قاجاری در قرن نوزده میلادی بوده‌اند؛ اقوامی که خشونت دولت استبداد مدرن و مدعی قانون مشروطۀ پهلوی اول تحت لوای ملت‌سازی را هم تجربه کردند؛ مردمی که منتظر پروژه‌های توسعه از بالای پهلوی دوم همچون انقلاب سفید نشدند، خود نهادهای مردمی و یاریگری‌های محلی را محقق کردند و حتی هزینه‌های نهادهای دولتی را خود پرداختند تا آبادانی را محقق سازند؛ و نیز در دوران حاکمیت انقلاب و نظام مذهبی هم با تداوم الگوی زیست معتدل ایلی-روستایی در مقابل تحمیل سبک زندگی مذهبی-سیاسی مقاومت کردند.
داستان زندگی مردم روستای حاجی‌آباد لک‌ها در گذار به شهر قنوات، لابه‌لای این جزئیات روایت می‌شود. حاجی‌آباد لک‌ها گویی خودِ ایران است در گذار از سنت به تجدد، در تعاملات و تقابلات دین و سیاست.

کتاب تک‌نگاری حاجی‌آباد لک‌ها: روستایی کویری در گذار به شهر را در تلگرام می‌توانید سفارش دهید.
چهل صفحۀ نخست کتاب تک‌نگاری حاجی‌آباد لک‌ها از مجموعۀ مردم‌نگاری ایران، ۱ در نشر مردم‌نگار را از کانال تلگرام نشر دانلود کنید.
آلبوم ۱۰۰ صفحه‌ای تصاویر رنگی پیوست رایگان و آنلاین کتاب تک‌نگاری حاجی‌آباد لک‌ها را هم از این لینک دانلود کنید.
@RezaNassahi

Reza Nassaji

08 Oct, 04:17


پارسال که این متن را می‌نوشتم، اطلاع نداشتم که سولومون فریدمن (Solomon Friedman)، مدیرعامل یکی از بزرگ‌ترین بنگاه‌های پورنوگرافی (شاید بزرگ‌ترین، از ارقام خبر ندارم) یهودی صهیونیست و تحصیلکرده‌ی حقوق تلمودی در اسرائیل است. رابی ارتدوکس که پورن می‌سازد، ترکیب جالبی است؛ هرچند صهیونیست‌ها به تمسخر رهبر آتی حزب‌الله لبنان را بازیگر زن سابق همان سایت‌ها که تبار مسیحی لبنانی دارد، معرفی می‌کنند.

دنیا پیچیده‌تر - و شاید ساده‌تر و ابلهانه‌تر - از آن است که بخواهی با باب مغالطات در منطق صوری نجاتش بدهی. اما در دنیایی که بنیادگرایان یهودی هم سلاح می‌سازند و هم پورن، تو به‌جای توقف در گزاره‌های غیر منطقی یا ادعاهای پوچ سیاسی، طرفدار کودکان و زنانی باش که کشته، نقص عضو و داغدار می‌شوند. خودت را از دروغ، فساد عقل و مرگ وجدان نجات بدهی، کار بزرگی کرده‌ای، نجات جهان بماند.
@RezaNassahi

Reza Nassaji

07 Oct, 17:11


🔻 «گره شناختی مسئله فلسطین در نظرگاه چپ مستقل ایرانی»


در این نوشتار به بررسی مواجهه توأمان چپ مستقل ایرانی با حکومت بنیادگرایی دینی حاکم بر کشورمان و مقاومت فلسطینی و لبنانی بنیادگرای دینی
و بررسی نوع مواجهه چپ غربی با این دو
و نوع مواجهه چپ فلسطینی و لبنانی با این دو پرداخته‌ام.



@khiyabannevis

Reza Nassaji

05 Oct, 15:06


ایرانی راستگرای عرب‌ستیزی که ادعا می‌کند فلسطین نامی تاریخی نیست و هویتی دیرینه ندارد، نمی‌داند که پروپاگاندای استعماری که این گزاره‌های مضحک را به نفع اسرائیل علیه فلسطین می‌سازد، برای ایران هم چنین مهملاتی ساخته است.
نمونه‌ی این مهملات از جانب صهیونیست فرانسوی، برنار-آنری لوی، در باب نام تاریخی «ایران» مطرح شد که در میانه‌ی جنبش «زن، زندگی، آزادی» بار دیگر آن را تکرار کرد و جعل رضاشاه دانست که برای خوشایند هیتلر آریایی‌گرا نام این کشور را از «پارس» به «ایران» تغییر داده است.
مهملات این دلال جنگی مدعی فلسفه (نقش او در اشغال لیبی و تلاشش برای حمله‌ی ناتو به سوریه را به یاد بیاورید) چنان ادامه یافت که جواد طباطبایی در آخزین روزهای حیاتش در بستر بیماری بدان پاسخ داد: «شخصیت‌های علمی مهم فرانسه برآنند که نوشته‌های او انباشته از اشکالات، جعلیات و بدفهمی‌های بسیار است و نباید او را جدی گرفت.»

اما این تلنگری است برای درک این مطلب که همان استعماری که خطوط مرزی جهان را تغییر داد و به‌دلخواه خودش کشور می‌ساخت، هنوز هم چنین نقشه‌هایی دارد و می‌تواند برای ایران و ایرانی هم نقشه‌هایی بکشد. خاصه با استفاده از نام‌های تاریخی.
تصور کنید همین الان مدعی شوند که بخش‌های غربی و مرکزی ایران که در گذشته «عراق عجم» نامیده می‌شدند (تمام غرب و شهرهای مرکزی چون همدان، قزوین، ری، اصفهان و یزد که بقایای آن نام روی شهر «اراک» مانده است) جزو کشور کنونی عراق (حدود «عراق عرب» قدیم) هستند؛ در این صورت از ناسیونالیست عرب‌ستیز ایرانی چه کاری برمی‌آید؟
@RezaNassaji

Reza Nassaji

04 Oct, 17:44


چند اسیر اسرائیلی فلسطین را آزاد می‌کند؟


در آستانۀ سالگرد رخداد ۷ اکتبر، و در شرایطی که حامیان حماس در جمهوری اسلامی همچنان بر طبل دستاوردهای آن می‌کوبند، هر کنشگر چپ در مقام ناظر مستقل یک بار دیگر باید این رخداد را بازنگری کند و دربارۀ کلیات و جزئیات آن از خود بپرسد. برای مثال، آیا اسیر گرفتن برای تبادل زندانی با اسرائیل تاکتیک درستی بود؟ آیا حماس در اتخاذ استراتژی کنش مسلحانه توقع چنین واکنش تمام‌عیاری را از اسرائیل مفروض نداشت؟
پرسش ساده‌تر: چند اسیر اسرائیلی می‌تواند با اسرای فلسطینی در زندان‌های اسرائیل تعادل برقرار کند؟

پاسخ سهل و سریع این است که اگر چه اسرائیل در ادوار گذشته برای آزاد کردن یک اسیر زنده یا جنازۀ سربازان خود، پس از مدت‌ها حملۀ نظامی در نهایت مجبور شد زندانیان زیادی را آزاد کند، اما در درازمدت می‌تواند با سوءاستفاده از خلاء امنیتی در کرانۀ باختری و قدس شرقی، بار دیگر صدها و هزاران فلسطینی، از رهبران عالی‌رتبۀ سیاسی و نظامی تا زنان و کودکان متهم به پرتاب سنگ (مانند عهد تمیمی)، را اسیر بگیرد. (یا مثل سمیر قنطار، چندی پس از آزادی ترور کند.) به‌ویژه آنکه تشکیلات خودگردان به رهبری محمود عباس، هر چقدر که در مقابل ورود نیروهای نظمی اسرائیل به منطقۀ تحت مدیریت انحصاری خود منفعل است (تا حدی که به‌راحتی وارد مرکز حکومت، رام‌الله، می‌شوند و تلویزیون الجزیره را تعطیل و مصادره می‌کنند)، در زمینۀ همکاری امنیتی با اسرائیل، همچون رژیم ویشی فرانسۀ تحت اشغال نازی‌ها عمل می‌کند که اعضای جبهۀ مقاومت و دیگر افراد تحت تعقیب را تحویل گشتاپو می‌دادند.

پاسخ مفصل اینکه اسرائیل رژیم گروگانگیر است. هر زمان که بخواهد و هر کس را که بخواهد، می‌رباید و زندانی و حتی شکنجه می‌کند،  همچنان که هر کس را که بخواهد در هر کجای جهان ترور می‌کند، بدون آنکه پاسخگوی اتهام تروریسم دولتی باشد.
مثال آشکار، کادرهای سیاسی خود حماس است. بعد از انتخابات پارلمانی ۲۰۰۶ فلسطین که با رصد نهادهای بین‌المللی برگزار شد و حماس به پیروزی ۴۴.۴۵ درصدی رسید و تشکیل کابینه داد (با انتخاب اسماعیل هنیه به‌عنوان نخست‌وزیر منتخب)، اسرائیل در اقدامی وحشیانه، ۶۴ عضو ارشد حماس را بازداشت کرد که ۷ عضو از ۲۳ عضو کابینه حماس و ۲۰ نفر از ۷۲ عضو منتخب مجلس بودند. البته نه فقط اعضای حماس که برخی منتخبین گروه‌های دیگر، مثل مروان برغوثی از فتح، هم ربوده شدند.
علت این رخداد آن بود که در آن‌زمان غزه هم مثل کرانه باختری در اشغال بود و نه فقط تشکیلات خودگردان بدان تسلط کامل نداشت، بلکه نمی‌توانست کاری در مقابل شهرک‌سازی صهیونیست‌ها انجام دهد. طبیعی است که ادامۀ بازداشت حماسی‌های عضو دولت و مجلس (در بیشتر موارد تفهیم اتهام و دادگاه برگزار نمی‌شود) به نفع محمود عباس بود که نخست‌وزیران بعدی را خود به شکلی غیردموکراتیک منصوب کرد و از برگزاری دورۀ بعدی انتخابات پارلمان (۲۰۲۱) نیز با بهانه‌های واهی جلوگیری کرد.
در نتیجه، حماس در اقدامی تلافی‌جویانه در سال ۲۰۰۷، با بیرون کردن تشکیلات خودگردان از غزه، عملاً اسرائیل را هم از آنجا بیرون کرد. چنانکه اسرائیل پیشتر ناگزیر شده بود شهرک‌های غیرقانونی‌اش را تخلیه کند.

جیمی کارتر در کتاب فلسطین: صلح نه آپارتاید دربارۀ تلاش‌هایش برای برقراری صلح با راهکار دو دولتی در جریان این انتخابات، اوج کار خود را لحظۀ تعامل نمایندگان حماس و فتح می‌داند. اما نمایندۀ حماس (عبدالخالق النتشه، که البته اسم او را در کتاب اشتباه ذکر شده) و نمایندۀ فتح (مروان برغوثی) هر دو بازداشت شدند. البته آقای النتشه دو سال پیش بابت بیماری از زندان آزاد شد، اما برغوثی هنوز زندانی است.
برغوثی چنان رهبر محبوبی است که اسرائیل از آزادی او و توانایی‌اش در تحویل فتح وحشت دارد؛ چنانچه در جریان تبادل زندانی، یحیی سنوار، رهبر کنونی حماس و طراح عملیات ۷ اکتبر، را آزاد کرد، اما برغوثی طرفدار راهکار دو دولتی را نه. چنانکه پیشتر نوشته‌ام، کسانی چون برغوثی بدیل‌های محمود عباس در رهبری فتح و تشکیلات خودگردان - و نیز بدیل بنیادگرایی حماس - هستند که به نفع اسرائیل و عباس است همچنان در زندان بمانند.

با این حساب، اکنون باید بار دیگر پرسید که چند هزار اسیر اسرائیلی می‌توانست اسرائیل را به آزادی برغوثی وادار کند؟ و اساساً تا وقتی اسرائیل می‌تواند هر کسی را بدون توجه به پروتکل‌های جهانی اسیر بگیرد و از محاکمۀ قانونی و آزادی آنان امتناع کند، سیاست اسیرگیری سنوار چه کمکی به جنبش فلسطین می‌کند؟
@RezaNassaji

Reza Nassaji

03 Oct, 20:32


سخنی با اپوزیسیون راست


در یکی از دفعاتی که نخبگان خاورمیانه دست به دامن دولت‌های غربی شده‌اند تا از چنگ قدرت حاکم نجاتشان دهد، بریتانیا و فرانسه پس از بیرون کردن عثمانی از قلمروی اعراب، توافق‌نامۀ سایکس-پیکو را با هم امضا کردند که در کشاکش‌های بعدی چند کشور جدید از آن بیرون آمد و بین خودشان تقسیم شد: سوریه و لبنان به فرانسه رسید؛ اردن و عراق به بریتانیا؛ و فلسطین هم شد همین اسرائیلی که قرارست اپوزیسیون راست ایران را یاری کند تا کشور کورش را احیا کنند.

اپوزیسیون راست و سلطنت‌طلب ایران اگر اندکی عقل داشت، با مقایسۀ جنگ‌افروزی اخیر ناتو در لیبی و سرنوشت استبداد توسعه‌طلبانۀ معمر قذافی که همچون استبداد توسعه‌طلبانۀ محمدرضاشاه در ایران، قربانی جاه‌طلبی‌های خارجی خود برای ایفای نقشی مستقل در کشاکش قدرت‌های جهانی شد، متوجه نیات قدرت‌های جهان شمال در تقابل با روسیه و چین برای غارت منابع جنوب جهانی می‌شد.

رژیم‌های محمدرضاشاه و معمر قذافی هر دو نفت نماد استبداد نفتی بودند که با اقداماتی چون مدیریت منابع (برای نمونه، مدیریت آب‌های جاری با سدسازی در ایران و آب‌های زیرزمینی با کانال‌سازی در لیبی) و نیز تلاش برای افزایش سواد و آموزش عالی در کشورشان، تلاش کردند کشورهای مستقل و مقتدری بسازند که علاوه بر غرب با دیگر قدرت‌ها هم رابطه برقرار ‌کند، اما در نهایت با توافقات قدرت‌های غربی برافتادند. اپوزیسیون راست اگر از این ماجرا درس نیاموزد، باز هم نخواهد آموخت.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

03 Oct, 11:02


چه کسی دروازه‌های شهر مرا به روی بیگانه می‌گشاید؟


زادگاه من زواره، در جغرافیای بین یزد و اصفهان، تجربه‌ای تاریخی آمیخته با افسانه در حملۀ مغول دارد: نه مثل اصفهان ویران و کشتار شده و نه مثل یزد تسلیم شده و سالم مانده. اجداد شیعۀ اسماعیلی و اثنی‌عشری ما در هجوم سوم مغول تسلیم نشدند، ولی گویا با اشارۀ خواجه نصیرالدین طوسی برای نجات سادات، از راه قنات‌ها گریختند و به سراسر ایران پراکنده شدند، مگر گروهی که بعد از اتمام فتوحات هلاکو بازگشتند. تنها افراد پیر و بیمار ماندند و کشته شدند؛ یکی‌شان سیدی است که مقبره‌اش باقی مانده و گویا جد فرح دیبا است که شهبانو زمانی به زیارتش آمد.

اما اصفهان که با کمک جلال‌الدین خوارزمشاه سالم مانده بود، چرا در هجوم دوم ویران شد؟ ماجرا به منازعات مذهبی بازمی‌گردد. اصفهان مثل بیشتر ایران آن‌زمان سنی‌مذهب بود و اقلیت شیعۀ اسماعیلی به شاه‌دژ، در بیرون شهر، رانده شدند. اما در منازعۀ دائمی حنفیان به رهبری آل‌صاعد و شافعیان به زعامت خاندان آل‌خجند از زمان سلاجقه، شافعی‌های مغلوب با مغولان ساخت‌وپاخت کردند که فقط حنفی‌های محلۀ جوباره کشته شوند. اما مغول‌ها به‌محض ورود، تمام ساکنین محلات دردشت و جوباره را بی‌توجه به «مذهب» کشتند و شهر را ویران کردند. همچنان که در ری باستانی اختلاف مذاهب موجب سقوط شهر شد.

این داستان‌ها که در شهر ما نسل به نسل گفته می‌شود، گوشۀ ذهن هر اصفهانی فرهیخته‌ای هست (و شاید فرهیختگان کرمان و شهرهای دیگری که بارها در هجوم بیگانه ویران شده‌اند) که چگونه اختلاف مذهب سبب ویرانی شد. به قول کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی که کمی بعد به دست مغولان کشته شد: «تا در و دشت هست و جوباره / نیست از کوشش و کشش چاره / ای خداوند هفت سیّاره / پادشاهی فرست خونخواره / تا در و دشت را چو دشت کند / جوی خون راند او ز جوباره»

همچنانکه بسیاری از علما و ادیبان از شهرهای مختلف ایران راه افتادند و به دربار مغولان رفتند و همچون سرداران و حاکمان خائن، مغولان را به کشتار و فتوحات فراخواندند و در سقوط یکایک شهرها و حتی قلاع دورافتاده یاری کردند. من داستان این دبیران، فقیهان، سرداران، شاهزادگان و حاکمان در همراهی با بیگانگان را تاریخ پتیارگی و پفیوزی می‌نامم و پشیزی برای ادعاهای تاریخ رسمی در باب خدمات طوسی‌ها، جوینی‌ها و... برای رام کردن مغولان با خرد ایرانشهری قائل نیستم. بسیاری از آنان خود در تسلیم ایران به مغولان مقصرند.

این شد که چندی پیش در انزوایی چند ماهه، تاریخ هجوم مغول در ایران را با داستان‌های مردم زواره و افسانه‌های هفت شهر لیلاز آمیختم و نمایشنامه‌ای نوشتم به نام «افسانۀ شهر هفتم لیلاز در هجوم سوم مغول»
بخش دوم آن کار را با عنوان «مصیبت مردم شهر دوم لیلاز در هجوم سوم مغول به روایت بهرام گورگرد» را مدتی است که نیمه‌کاره رها کرده‌ام تا دو کار دیگر را تمام کنم: «مقتل کلنل پسیان» و «مجلس تظلم و وداع خاطرۀ دختران خراسان با حافظۀ ملت ایران».

اولی را چند دوست تئاتری و سینمایی خوانده‌اند و هنوز به ناشری نداده‌ام. راستش، علاقه‌ای ندارم کتاب‌های خودم را خودم چاپ کنم و تنها می‌نویسم که از ذهنم خارج شوند.
این نمایشنامه هم در چند ماه اخیر از ذهنم خارج شده بود، تا اینکه دیدم هموطنانی در داخله و خارجه آرزو کرده‌اند بیگانگان به ایران حمله کنند و فقط گروهی از دشمنان را سریع و خشن بکشند، بدون آنکه خون از دماغ دیگران بیاید.
گویا مردم ایران از تاریخ عبرت نمی‌گیرند که هر از گاهی در استیصال و ناتوانی از انقلابی برای نجات خود به دست خود، آرزو می‌کنند: «کاوه‌ای پیدا نخواهد شد امید، کاشکی اسکندری پیدا شود»
@RezaNassaji

Reza Nassaji

29 Sep, 18:31


چه کسی رهبرها را می‌دزدد؟

برای درک این تلاش خارجی برای اپوزیسیون‌سازی و رهبرسازی جعلی در ایران، کافی است به سرنوشت مردم فلسطین بنگرید. (همچنانکه به افغانستان) حاصل سیاست اسرائیل تضعیف فتح و تشکل‌های چپ و سکولار همپیمان در «سازمان آزادیبخش فلسطین» بوده است تا حماس به‌عنوان تشکل بنیادگرای اخوانی تنها راه پیش روی فلسطینی‌ها بماند.
و از سوی دیگر، همین اسرائیل با ربایش و زندانی کردن رهبران بدیل محمود عباس سازشکار در ساف (نظیر احمد سعدات، رهبر «جبهۀ مردمی برای آزادی فلسطین»، که ابتدا خود عباس او را به زندان انداخت) جناح سکولار را به قهقرا کشانده است.

همین اسرائیل با حبس مروان برغوثی (عضو فتح و محبوب‌ترین شخصیت فلسطینی، که بلافاصله پس از پیروزی در انتخابات پارلمانی ۲۰۰۶، به‌عنوان دزدیده و حبس شد) راه بازسازی فتح و ساف را مسدود کرده است تا فلسطینی بختی جز بنیادگرایان حماس برای نجات نداشته باشد و آبرویی در جهان برای جنبش فلسطین نماند.
این خود اسرائیل بود که در سال ۲۰۱۱، و در جریان تبادل بیش از هزار اسیر فلسطینی با گیلعاد شلیط، سرباز اسرائیلی در اسارت حماس، به‌رغم پیشنهاد حماس برای آزادی برغوثی، اسرائیل با آزادی او مخالفت کرد و در مقابل، یحیی سنوار (طراح عملیات ۷ اکتبر) را آزاد نمود.

اما این برغوثی کیست؟ مروان البرغوثی (زادۀ ۶ ژوئن ۱۹۵۹، کوبر، رام‌الله)، نظامی و سیاستمدار فلسطینی، به‌عنوان محبوب‌ترین شخصیت سیاسی فلسطین شناخته می‌شود. او که با راهکار دو دولتی موافق است و در چپ اسرائیل نیز حامیانی دارد، همچنانکه جیمی کارتر در کتاب فلسطین: صلح نه آپارتاید نوشته، مورد اعتماد هر دو جناح سکولار و مذهبی فلسطین است و فتح و حماس می‌توانند به‌واسطۀ او به توافق برسند.
برغوثی که عضو جنبش فتح است، از سال ۲۰۰۲ در زندان اسرائیل به سر می‌برد. در انتخابات ژانویۀ ۲۰۰۶، برغوثی از داخل زندان و به‌عنوان سرلیست فتح به مجلس فلسطین راه یافت. در سال ۲۰۰۹ نیز به عضویت شورای رهبری فتح انتخاب شد.
او سال ۲۰۰۵ کاندیدای رقابت با محمود عباس برای جانشینی یاسر عرفات فقید بود که به توصیۀ دیگر اعضای سازمان کناره‌گیری کرد. اما همچنان بدیل عباس به شمار می‌آید که نه او و نه اسرائیل مایل به آزادی وی نیستند.

حبس سیاستمداران چپ و محبوبی مثل مروان برغوثی و احمد سعدات در زندان‌های اسرائیل، و حذف تحمیلی آنان از معادلات سیاست فلسطین، حاصلی ندارد جز تحدید و تحمیل انتخاب مردم فلسطین به دو گزینۀ بنیادگرایی حماس و سازشکاری محمود عباس.
نمونه‌ای از توافق نانوشته میان ارتجاع حاکم و قدرت‌های خارجی برای تقلیب و تضعیف اپوزیسیون مستقل و حذف رهبران مردمی. سرنوشت مبارزات ایران و افغانستان نیز قابل مقایسه با سرنوشت مبارزات مردم فلسطین است.

تصویر: برغوثی در ملاقات زندان، گرافیتی روی دیوار حائل، رام‌الله، کرانۀ باختری
@RezaNassaji

Reza Nassaji

28 Sep, 11:03


پس از شکست صدام در جنگ خلیج فارس (۱۹۹۰-۱۹۹۱) و عقب‌نشینی اجباری از کویت، علیرغم شورش شیعیان در جنوب و کردها در شمال، رژیم بعث فرصت یافت تا بار دیگر خود را بازیابد؛ به‌بهای سرکوب خونین کردها و شیعیان. حکومت صدام و رژیم بعث قدرت نظامی خود را از دست داد، اما قدرت امنیتی آن تضعیف نشد و رژیم تا دوازده سال بعد، در نهایت استبداد و خشونت ادامه یافت. تحریم‌های این مدت نیز به اعتراف مادلین البرایت، وزیر خارجه‌ی بیل کلینتون، در مصاحبه با سی‌بی‌اس در ۱۹۹۶، حاصلی جز مرگ نیم‌میلیون کودک عراقی در اثر بحران غذا و دارو نداشت. (که به‌زعم او ارزشش را هم داشت.)

به همین ترتیب، می‌توان پیش‌بینی کرد که عقب‌نشینی جمهوری اسلامی از غزه، لبنان و سوریه و حتی عراق و یمن هم به معنای سرنگونی نخواهد بود، همچنان که تحریم‌ها دستاوردی جز تحکیم اقتصاد فاسد زیرزمینی و استبداد سیاسی در پی نداشته‌اند.
هرچند مدیریت برنامه‌ی کنونی با دولت اسرائیل (و در واقع، شخص نتانیاهو) است و اروپا و آمریکا نظاره‌گرانی بی‌خاصیت بیش نیستند (همچنانکه چین و روسیه، با این تفاوت که می‌توان ۷ اکتبر را برنامه‌ی روسیه برای تحت‌الشعاع قرار دادن جنگ اوکراین دانست)، اما اروپا حوصله‌ی سیل آوارگان جنگی ایران را ندارد و آمریکا همچنان با حکومتی ضعیف و فاسد کنار می‌آید.

همین که جمهوری اسلامی از مشکل دائمی اسرائیل و دولت‌های عرب به مشکل انحصاری مردم ایران تبدیل شود، برای آنان کافی است. صدام هم پس از کویت، تنها مشکل مردم عراق بود و حتی با جمهوری اسلامی هم از در صلح درآمد تا شیعیان بدون زحمت آزادسازی کربلا و قدس به زیارت عتبات بروند. جمهوری اسلامی البته پیش‌تر با دشمن منطقه‌ایش، سعودی، آشتی کرده است.
بدین ترتیب، "سرنگونی" چونان تغییری از بیرون با اراده‌ی خارجی، همچنان خیالی خام می‌ماند، اما بذر "انقلاب" به‌عنوان تحولی درون‌زا و حاصل اراده‌ی مردمی از داخل، در تمام ایران پراکنده است.
با این توضیح که آنکه دولت را در مقابل قدرت خارجی زبون می‌کند، ملت را هم از داشتن رهبری مقتدر و سازمان‌های مردمی و معتبر محروم خواهد ساخت.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

28 Sep, 04:24


در جست‌و‌جوی عوامل اجتماعی موج مهاجرستیزی یک لحظه رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی را روشن کنید تا ببینید آتش از گور کیست. مجری صبح رادیو جوان می‌گوید اتباع ۳۰ تا و ۱۰۰ تا نان می‌خرند و نان گیر مردم نمی‌آید.
این مملکتی است که رهبرش ادعا داشت ما می‌توانیم ۱۵۰ میلیون جمعیت داشته باشیم و حالا از پس نان ۸۵ میلیون هم برنمی‌آید و برای فرافکنی شکست‌هایش مقابل اسرائیل و مشکلات داخلی خود، ناگزیر موج مهاجرستیزی به راه می‌اندازد.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

27 Sep, 16:11


ادامه متن مرغ دریایی در مسلخ ایرانی


و نیز: «چرا به‌جای انتخاب یک نمایشنامۀ معمولی مجبورمان کرد به این هذیان منحط گوش بدهم؟ من اگر پای شوخی در میان باشد، حاضرم به هذیان گوش بدهم ولی آخر اینجا صحبت از اشکال نو و عصر نو در هنر است. اما به نظر من اینجا مسألۀ اشکال جدید مطرح نیست، بلکه فقط رک و راست پای خُلق در میان است.» (همان)

اما ترپلف معتقد است: «به سبک‌ها و اشکال نو احتیاج داریم و اگر نتوانیم به وجودشان بیاوریم بهتر است تئاتری نداشته باشیم.» (ص.۱۹۰)
و در مقابل، سلیقۀ کهنۀ مادر را به هیچ می‌گیرد: «این را هم می‌داند که من اعتقادی به تئاتر ندارم. او عاشق تئاتر است و به خیالش می‌رسد که به بشریت و به هنر مقدس خدمت می‌کند، ولی به عقیدۀ من تئاتر معاصر چیزی جز کهنه‌پرستی و خیال واهی نیست. وقتی پرده بالا می‌‌رود و نور شبانه اتاقی را که فقط سه دیوار دارد روشن می‌کند، این کبیر و این خادمان هنر مقدس نشانمان می‌دهند که مردم چگونه می‌خورند و می‌نوشند و عشق می‌‌ورزند و راه می‌روند و کت‌هایشان را می‌پوشند؛ هنگامی که به یاری تصویرها و جمله‌های مبتذل سعی می‌کنند اصول اخلاقی کوچک و به‌راحتی قابل فهم و مفید در محیط خانواده را با قلاب صید کنند و هنگامی که مطلبی را که چیزی جز تکرار مکررات نیست به هزاران عبارت به خورد آدم می‌دهند، طوری پا به قرار می‌گذارم که موپاسان از فشاری که ابتذال برج ایفل به مغزش وارد می‌کرد گریخته بود.» (ص.۱۸۹)

۴. تضاد نسل‌ها: نوبت به شما نمی‌رسد
موضوع تضاد نسل‌ها در نمایش مرغ دریایی فراتر از تعارض آرا دربارۀ سبک کهنه و نو در هنر است؛ ممانعت نسل قدیم از رسیدن نسل جدید به آرزوهایشان در هر چهار پردۀ نمایش آشکار است. ترپلف جوان آن را چنین بر زبان می‌آورد: «متأسفم، من به این نکته توجه نداشتم که نوشتن نمایشنامه و اجرای نقش در آن، فقط مختص عدۀ معدودی از برگزیدگان است. من این حق انحصاری را نادیده گرفته‌ام!» (ص.۱۹۸)

آرکادینا اما معشوق فاسقش را بر پسر مستعدش فضیلت می‌دهد. حال آنکه ترپلف او را نمی‌پسندد: «ولی من بهش احترام نمی‌گذارم. تو می‌خواهی که من هم او را نابغه بشمارم، ولی ببخش من بلد نیستم دروغ بگویم. نوشته‌های او حالم را بهم می‌زند.»
آرکادینا: «این از حسادت است. برای آدم‌های بی‌استعداد و در همان حال پرمدعا، کاری باقی نمی‌ماند جز آن که استعدادهای حقیقی را انکار کنند. چه تسلای خاطری.»
ترپلف: «(با تمسخر) استعدادهای حقیقی، (با خشم) حالا که این‌طور شد من استعدادم از همه‌تان بیشتر است. (پانسمان را از سر خود می‌کند) شما جامد فکرها مقام‌های اول را در عالم هنر غصب کرده‌اید و فقط آنچه را خودتان بلدید انجام بدهید، قانونی و حقیقی می‌انگارید و بقیه را خفه و لگدکوب می‌کنید. من به شما اعتقاد ندارم، نه به تو اعتقاد دارم نه به او!»
آرکادینا: «منحط!»
ترپلف: «به همان تئاتر نازنینت برگرد و در نمایشنامه‌های بی‌ارزش و رقت‌انگیزش ایفای نقش کن.»
آرکادینا: «من در این جور نمایشنامه‌ها هرگز بازی نکرده‌ام. راحتم بگذار. تو حتی قادر نیستی که یک ودویل ناچیز بنویسی، پیشه‌ور کی‌یفی انگل!» (صص.۲۳۰-۲۳۱)

بدین ترتیب، شکست هنری کنستانتین به شکست عشقی می‌انجامد: «این قضیه از شبی شروع شد که نمایشنامه‌ام با آن وضع احمقانه شکست خورد. زن‌ها شکست را نمی‌بخشند. من نمایشنامه را تا ورق آخرش سوزاندم. کاش می‌دانستید که چقدر بدبختم. سردی رفتارتان وحشتناک و باورنکردنی است. درست به این می‌ماند که از خواب بیدار شوم و ببینم آب دریاچه ناگهان خشک شده یا به زمین فرو رفته باشد. الآن به من گفتید که ساده‌تر از آن هستید که بتوانید مرا بفهمید. آه چی را بفهمید؟ نمایشنامه‌ام را نپسندیده‌اید، استعدادم را تحقیر می‌کنید. مرا مانند خیلی‌ها مبتذل و ناچیز می‌شمارید... (پای خود را بر زمین می‌کوبد) این چیزها را چقدر خوب می‌فهمم خیلی خوب می‌فهمم. انگار به مغز من میخی فرو کرده‌اند که با خودخواهی که لعنت خدا بر هر دوشان باد - دست به یکی کرده و مانند زالو خونم را می‌مکد..» (ص.۲۱۶)

همچنان که استعدادهای نینا با هوسبازی تریگورین هدر می‌رود: «او به تئاتر اعتقاد نداشت و همه‌اش به رویاهای من می‌خندید، کم‌کم من هم اعتقادم را از دست دادم و دچار یأس شدم... به موجودی ناچیز مبدل شدم، احمقانه بازی می‌کردم... نمی‌دانستم با دست‌هایم چه کنم، نمی‌توانستم روی صحنه آن‌طوری که باید و ساید بایستم، به صدایم تسلط نداشتم...» (ص.۲۵۶)
اما حتی وقتی در پردۀ چهارم، شاهد موفقیت کنستانتین در داستان‌نویسی هستیم، مادر او را نادیده می‌گیرد: «تصورش را بکنید، من هنوز چیزی ازش نخوانده‌ام. وقت نمی‌کنم.» (ص.۲۵۱) و این انکار مادر در کنار شنیدن اعتراف نینا به شکست‌هایش، سرانجام کنستانتین را از پا درمی‌آورد و به انتحار می‌کشاند.
@RezaNassaji

Reza Nassaji

27 Sep, 16:10


مرغ دریایی در مسلخ ایرانی
بازخوانی تضاد نسل‌ها در نمایشنامۀ چخوف



۱. اقتباس
نمایش مرغ دریایی اقتباس ایرانی از نمایش مشهور چخوف به نویسندگی و کارگردانی محمد میرعلی‌اکبری چیزی نیست جز بردن مرغ دریایی به مسلخ. اگر اقتباس‌های مشابه او از سه نمایش مهم دیگر چخوف - دایی وانیا، سه خواهر و باغ آلبالو - هم به همین شکل بوده باشد، می‌توان گفت که روح نمایش چخوف و ادبیات روسی قرن نوزدهم هیچ درک نشده و کیچ شده است.
البته ایدۀ انطباق نمایشی دربارۀ روسیۀ پیشاانقلاب ۱۹۰۵ به ایران پیشاانقلاب ۵۷ جالب است، به شرط آنکه نویسنده از عهده برآید، نه آنکه با تکرار صرف اسم چند نویسندۀ مطرح ان را بزک کند.
مرغ دریایی نمایشی است دربارۀ عشق، همچون مضمون «ملال» و سرخوردگی -به تعبیر ایوان گنجاروف دربارۀ آبلموموف، که به دایرۀ وسیع‌تری از ادبیات پیشاانقلاب روسیه قابل تعمیم است- و مضمون «تضاد نسل‌ها».

۲. ملال
مضمون ملال و سرخوردگی از رسیدن به آرزوهای بزرگ را از زبان تریگورین نویسنده که خود را با نویسندگان تراز اول روس مقایسه می‌کند و حسرت می‌خورد (و در اقتباس ایرانی، با ابراهیم گلستان)؛ دایی ‌سورین که ناکام در ازدواج، نویسندگی و هنر بوده است؛ و مادر، به‌عنوان بازیگری که حس می‌کند پیر می‌شود و به حاشیه می‌رود، می‌توان یافت.

سورین یکی از نمونه‌های نسل قدیم است که هنوز هم آرزوهایشان تمامی ندارد و عقده‌هایشان را با سرقت آرزوهای نسل جوان جبران می‌کنند: «شما در زندگی‌تان از زندگی بهره برده‌اید ولی من چه؟ من بیست‌وهشت سال آزگار در دادگستری خدمت کرده‌ام ولی هنوز نه زندگی کرده‌ام، نه چیزی را آزموده‌ام و نهایتاً پرواضح است که دلم خیلی بخواهد زندگی کنم.» (ص.۱۸۹)
و نیز: «یک‌زمانی دو چیز را دیوانه‌وار آرزو می‌کردم دلم می‌خواست زن بگیرم و دلم می‌‌خواست نویسنده شوم اما آرزوهایم تحقق پیدا نکردند. بله آقا... نهایتاً آدم نویسنده کوچکی هم که باشد، خوشایند است.» (ص.۱۹۱)
یا در جای دیگر: «برای نوشتن یک داستان می‌خواهم موضوع جالبی در اختیار کوستیا بگذارم داستان باید این‌طور نامیده شود: «مردی که می‌خواست»... یک‌وقت در جوانی می‌خواستم نویسنده شوم ولی نشدم؛ می‌‌خواستم قشنگ حرف بزنم ولی خیلی بد حرف می‌زدم ادای خودش را در می‌آورد: «همه‌اش و همه‌اش همین‌جور این‌طور آن‌طور» و گاهی اوقات می‌خواستم خلاصه کنم ولی غرق عرق می‌شدم و جمله‌ام خلاصه نمی شد؛ می‌خواستم زن بگیرم ولی نگرفتم؛ می‌خواستم همیشه در شهر زندگی کنم ولی همان‌طوری که می‌بینید عمرم را توی ده به آخر می‌رسانم، همین.» (ص.۲۴۲)

به همین ترتیب، می‌توان از حسرت‌های زوج میان‌سال بازیگر-نویسنده گفت. همچنان که ترپلف و نینا از نادیده گرفته شدن و پوسیدن در کنج شهرستان سرخورده‌اند. ترپلف می‌گوید: «مادرم دوستم ندارد. او خوش دارد زندگی کند، عشق بورزد، بلوزهای رنگ روشن بپوشد. ولی سن بیست‌و‌پنج‌سالگی من مدام به یادش می‌آورد که حالا دیگر جوان نیست. در مواقعی که پیشش نباشم سی‌ودوساله و در حضور من چهل‌و‌سه‌ساله می‌شود، به همین سبب هم از من متنفر است.... گاهی اوقات که آن هنرمندها و نویسنده‌ها، در اتاق پذیرایی مادرم توجه آمیخته به لطفشان را به من معطوف می‌داشتند، این‌طور به نظرم می‌آمد که آن‌ها با نگاه‌هایشان حقارت و ناچیزی مرا اندازه می‌گرفتند؛ افکارشان را می‌‌خواندم و از احساس حقارت رنج می‌بردم.» (ص.۱۸۹)

۳. کهنه و نو
اقتباس ایرانی به مضمون عشق و ملال تا حدی می‌پردازد، اما در مضمون تضاد نسل‌ها ناتوان است. برای درک این مطلب، به متن اصلی بازگردیم.
کنستانتین گاوریلویچ ترپلف، به‌عنوان جوانی که نمایشنامه‌ای نوشته و معشوق جوانش نینا را به اجرای مونولوگ آن در جمع دوستان گماشته، در مقابل مادرش، بازیگری مشهور، قرار دارد که استعدادش را نادیده می‌گیرد. و شریک عاطفی مادر، نویسنده‌ای مشهور به نام بوریس آلکسیوویچ تریگورین، که حتی عشق کنستانتین را از کف او درمی‌آورد. همچنان که استعداد و عشق آن زن جوان را ضایع می‌کند و سپس او را دور می‌اندازد.

این میل به تحقق خود در مقابل ممانعت نسل قبل، چیزی است که مادر «انحطاط» می‌نامد و سورین «خودخواهی جوانان» می‌خواند که شایستۀ ترحم است.
آرکادینا: «خود او از پیش گفته بود که نمایشنامه‌اش یک شوخی است. من هم آن را عین یک شوخی تلقی کردم... ولی حالا این‌طور از آب درمی‌آید که او یک شاهکار هنری خلق کرده است! ملاحظه می‌فرمایید؟ از قرار معلوم این نمایشنامه را که بوی گوگردش نزدیک بود همه‌مان را خفه کند، نه من‌باب شوخی، بلکه به‌عنوان تظاهر اعتراض‌آمیز به راه انداخته بود... دلش می‌خواست به ما نشان بدهد که چگونه باید نوشت و چگونه باید بازی کرد. از این کار رفته‌رفته دلتنگ می‌شوم. حمله‌های دایمی‌اش علیه من، زخم‌زبان‌هایی که می‌زند، هرچه می‌خواهید بگویید، هر کسی را خسته می‌کند! پسرۀ یکدنده و خودخواه!» (ص.۱۹۹)

[ادامه دارد]
@RezaNassaji

Reza Nassaji

26 Sep, 19:36


«حتی افرادی با تحصیلات عالی و شهرت و شخصیت اجتماعی، وجودشان از تنفر آکنده می‌شود و نقشۀ خشونت‌بارترین اعمال را می‌کشند.»
این کاری است که مطبوعات عامه‌پسند حتی در لوای مطالب سیاسی با مخاطب می‌کنند؛ زمانی که وحشت و نفرت را علیه عنصری بیگانه برمی‌انگیزنند.
اگر می‌خواهید جوسازی رسانه ها با اخبار جعلی علیه مهاجرین افغان را بفهمید، رمان «آبروی از دست رفتۀ کاتارینا بلوم: یا خشونت چگونه شکل می‌گیرد و به کجا می‌انجامد» هاینریش بل را بخوانید.
@RezaNassaji