با امید با ذوق از پشت درب شیشه ای منتهی به بالکن حیاط را ورانداز می کنیم، میزان خم شدگی کاجها و سروهای توی باغچه و همینطور ارتفاع برفهاى روى هره دیوار نشان میدهد که چه برف سنگینی آماده . کیف می کنیم. از طرفی نگرانیم که نکند کسی زودتر از ما به برفهای حیاط برسد و برف بازی را افتتاح کند! سریع شال و کلاه میکنیم. يك روز برفى عالى.
روز تولدم است. برف سنگينى آمده. همسايه مان آقا گرجى با ژيانش مرا تا مدرسه ام در خيابان كريمخان مىرساند. مدرسه بهارنو ( ميس مرى) تعطيل است .خوشحال بر مىگردم.بعد ازظهر كاميار، مهرداد ، آرش و …خودشان را به تولدم می رسانند.برفیترین تولد عمرم.
باید از روز برفی و تعطیلیاش همه جوره استفاده کرد. به "ویدئو کلوپ چشمگیر" زنگ میزنیم و فیلم سفارش می دهیم. بعد از ظهر فیلمها را میآورند. فیلم "دوستت دارم مادر" را در روزى برفى می بینیم.
نغمه انقدر غرق برف بازى مى شود كه طبق معمول وقتى پایان کار دستكهايش را در مىآورد از درد دستهاى يخ زده، مىزند زير گريه. گريه فرشته كوچك خانهمان در روزى برفى.
حالا به کاجهاو سروها نگاه میکنم.
بی هیچ برفی، تا کمر خم شدهاند.
دكتر رضا رضائى، روانپزشك ، ٨ بهمن ٠٣
https://t.me/drrezarezaie