پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك) @drrezarezaie Channel on Telegram

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

@drrezarezaie


اين كانال اختصاص به نوشته هاي دكتر رضا رضائى متخصص اعصاب و روان دارد

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك) (Persian)

با ورود به كانال تلگرام پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)، شما وارد دنیای آموزش و اطلاعات در زمینه روان‌پزشکی می‌شوید. این کانال به نوشته های دکتر رضا رضائی، یک متخصص اعصاب و روان، اختصاص دارد. اگر به دنبال مطالب جذاب و آموزنده در زمینه روان‌پزشکی هستید، این کانال برای شما مناسب است. در اینجا شما می‌توانید از تجربیات و دانش‌های ارزشمند دکتر رضائی بهره‌مند شوید و به روز رسانی های مفید و جدید در این حوزه را دنبال کنید. پس حتما به کانال تلگرام پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك) بپیوندید و از این فرصت بی‌نظیر برای یادگیری و توسعه شخصی خود بهره‌مند شوید.

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

14 Jan, 10:18


باز نشر از اسفند ٩٩

حضور

در اين شكى نيست كه متاسفانه روابط بين فرزندان و والدين در ساليان اخير به شدت دگرگون شده ، فاصله ها و جنس روابط با مثلا بيست سال قبل اصلا قابل مقايسه نيست ولى ...

روز اولى كه بخاطر كرونا خانه نشين شدم پسرم ( كه كلاس اول است) پرسش توام با خواهشش در چند ماه اخير را باز هم مطرح كرد: بابا ميشه امروز نرى سركار؟ گفتم: چند روزى نميرم چون كرونا گرفتم ، با لبخندى رضايت بخش گفت: چه خبر خوبى ، چه خوب كه نميرى سركار!
همان شب در آستانه درب اتاق ايستاده بود و از او خواهش كردم كه بخاطر خطر سرايت بيمارى وارد نشود، گفت : فقط چند لحظه بيا بيرون مى خواهم ببينمت ، همين.

هنوز هم "حضور" پدر، ولو "حضور حداقلى و حتى فيزيكى" در حسِ خانه بسيار مهم است ، اين حضور هرچند كمرنگ، هر چند خسته و گرفتار ، هرچند بيمار و فرتوت ، "حضورى است بى جايگزين" در هر زمانه اى كه مى خواهد باشد.

پسرم چند روز پيش ميگفت : بابا خسته نباشى، با تعجب گفتم من كه همش دارم استراحت ميكنم؟ گفت خسته نباشى بخاطر اينهمه "دردى" كه دارى!

"حضورتان" مانا پدران خسته و دردمندِ اين سرزمين، نفَستان زندگى بخش است ،
روزتان مبارك

دكتر رضارضائى ، روانپزشك
https://t.me/drrezarezaie

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

05 Jan, 11:38


همواره برایم يكى از مزيتهاى روانپزشك بودن ملزم نبودن به پوشیدن روپوش پزشکی بوده!( طبعا بخاطر آزادی بیشتر ) روپوش سفیدی که قداست داشت و حالا علنا فروخته می‌شود…
پوشیدن روپوش پزشکی ديگر رویا و آرزو نيست ، ارزونیست! فقط ۴ تا ۱۱ میلیارد. بشتابید.

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

25 Dec, 10:15


#صبحانه_با_زرافه‌ها
نگران بودم که به اندازه دیدار اول در جشنواره قبل ، از فیلم لذت نبرم ولی اینبار حتی بیشتر كيف كردم با تک‌تک سکانسهایش. مثلث سروش صحت، ایمان صفایی و حکیم عمر خیام چه همكارى معرکه ای داشته اند در این اثر .
( حاوی اسپویل)
نگاهی گذرا ؛ موتور خانه ای که آنجا شخصیتهای اصلی - به خیالشان - خودشان را تعمیر! می‌کنند، مراسم عروسى كه دامادش غیب می‌شود ولی براى تماشاگر در کل فیلم عروسش غايب است، مرگی که نطفه اش در یک عروسی کاشته می‌شود و شاید یک دمپایی نابجا ! باعثش می‌شود، دكترى مست كه به درستی مى‌گويد هر كارى بکنید ( هر انتخابی) بعدش پشيمان مى‌شوید، آدمهایی که ایتالیایی سلیس صحبت می کنند ولی هیچکدام ایتالیایی بلد نیستند!عنكبوتى كه در راه بازگشت به خانه بى هيچ گناهى له مى‌شود، گاوى كه -به موتيفى در كارهاى اخیر سروش صحت تبديل شده- در نگاهش از مرگ مى‌گوید و زرافه‌هایی که در ارتفاعات ماسال در حال چرا هستند!
اينها را كنار هم بگذاريم؛ اين فيلم كمدى‌ست يا درام؟ فانتزى يا واقعيت؟ كابوس يا بيدارى؟
هنر اصلى سروش صحت و ایمان صفايى دقیقا در همین جاست؛ تلفیق هنرمندانه و موفق هر آنچه ذکرش رفت.
در پایان قطعا باید از فضاسازی عالی ، تدوین موثر و بازیهای بی نقص و تماشایی کار یاد کنم .
نمره ٩/٥

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

25 Dec, 10:14


#صبحانه_با_زرافه‌ها

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

20 Dec, 00:40


در اين شبهاى تاريك و سرد ، باز هم مى‌توان شبهای روشنِ فرزاد موتمن را ديد و چون هر دفعه حظ برد از سينما و ادبياتى كه در همنوايى با هم، ديگرى را به اوج مى‌رساند .لحن عشق در اين بهترين عاشقانه سينماى ايران (با فيلمنامه درخشان سعيد عقيقى) بى‌نظير است. حیف است نسل جوان با این "فیلم کالت" آشنا نشوند.

خواهرم، نغمه
که در فصلی از پایان نامه‌ دكترايش به این اثر پرداخته، می‌نویسد :
«داستان شب‌های سپید داستایووسکی (۱۸۴۸) حدود سیزده اقتباس سینمایی در زبان‌های مختلف داشته که از شناخته شده ترین آن‌ها اقتباس ویسکونتی ۱۹۵۷ و برسون ۱۹۷۱ در سینمای ایتالیا و فرانسه هست. شب‌های روشن موتمن ۲۰۰۳ را می‌توان یکی از تاثیرگذارترین اقتباس‌های بینا‌فرهنگی این اثر دانست که با تلفیق ادبیات فارسی و‌ شعر، عاشقانه‌ای ماندگار در ذهن مخاطب ایرانی خلق کرده؛ قصه‌ای که در سه‌گانه ی ویسکونتی، برسون، موتمن ، و سفر زمانی و جغرافیایی از سنت پترزبورگ قرن نوزدهم به لیوورنوی بعد از جنگ، پاریس پس از ۱۹۶۸ و تهران معاصر ، در فضای خاکستری تهران به تولد‌ی دوباره می‌رسد.»

حالا، در تهران غبار آلود و بی‌حسی و لَختى همگانى، شايد يادآورى عشق، عجيب ولى الهام بخش باشد.

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

20 Dec, 00:40


#نسخه_فيلمى ۱۷
#شبهاى_روشن

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

11 Dec, 09:03


#زندگى_پنهان_كلمات ٤
"ما حتى سگمون هم سرترالين مى‌خوره!"
لطفا چشمانتان را ببنديد و به اين صوت گوش دهيد؛ اين فقط يك نمونه يك دقيقه‌اى كم صدا! از سر و صداهای آزار دهنده مداومی‌ست که از صبح زود امروز در رختخواب مشغول شنیدنش هستم ، روزی که بخاطر آلودگی وحشتناک هوا تعطیل شد.آلودگی هوا، آلودگی صوتی، آلودگی اجتماعی، آلودگی اقتصادی، آلودگى خبرى، آلودگی ذهنی… در این بین چه چیزی از ما باقی می‌ماند؟
یاد جمله یکی از مراجعینم می‌افتم ، او ۲ سال قبل، پیش از مهاجرتش گفته بود: ما حتی سگمون هم سرترالين مى‌خوره!
مطمئنم الان آنسوى دنيا هرچه نداشته باشد حداقل "آرامش" را دارد.

دكتر رضا رضائى ، روانپزشك، ٢١ آذر ٠٣

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

09 Dec, 10:03


دیکتاتور بزرگ

“ ماهممون خودشیفته‌ایم ، خودمون خبر نداریم!”
این جمله هشدار دهنده و درست را ( فارغ از تعاریف علمی خودشیفتگی) مادری در جواب دخترش گفته بود وقتی که دختر ، خواهرش را خود شیفته خوانده بود.
همان موقع به مراجعم گفتم چقدر نظرتان جالب و‌ تامل برانگیز است. در دنیایی که خودشیفتگان تُركتازى می‌کنند بد نیست حواسمان به خودشیفتگی خودمان باشد، البته کار آسانی نیست، این را همواره دیکتاتورها در طول تاریخ ثابت کرده‌اند.

دکتر رضا رضائی، روانپزشک، آذر ۰۳

https://t.me/drrezarezaie

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

20 Nov, 09:53


زودپَز

هر روز مقابل آماج اينگونه جملات بايد پاسخگو باشم:
- سرچ كردم ديدم ترى‌فلو پرازين براى اسكيزوفرنيه!
- تو گوگل نوشته اين دارو خيلى عوارض داره نخوردمش!
- سرچ كردم فهميدم دپاكين مال صرعيهاست، من كه صرع ندارم!
و ديروز وقتى مادرِ بيمارم از شهرستان پشت خط تلفن چنين چيزى گفت -آنهم بيمارى كه بهبودى فوق العاده اى داشت و تلفنى در مسير قطع داروهايش بودم- احساس كردم با كلاشينكوف به مغزم شليك كرده :
"ميگن تو اينترنت نوشته اگه سيتالوپرام را بيش از ٢ ماه بخورن ميرن تو كما !!!!"
هنوز گلوله در سرم مى چرخد!

پزشكى و بخصوص روانپزشكى (كه به نظر مى‌رسد بخاطر ترس از داروهایش بیشتر درگیر این معضل است) کم مشکل داشت حالا باید با پاسخگوی کسانی باشیم که با یک سرچ چند ثانیه ای دکترای داروسازی، روانپزشکی و انواع تخصصها را کسب می‌کنند و به ما پزشکانِ به اشتباه سالها در دانشگاه و بیمارستانها درس خوانده و مريض ديده ، درس می‌دهند!

تقاضایی دارم ؛ یا گوگل و سرچ و اینترنت را کامل کنار بگذارید و به پزشکتان اعتماد کنید یا به دکترای چند ثانیه‌ای که گوگل به شما اعطا می‌کند دل ببندید و هزینه ویزیتِ گزافی! که قرار است به متخصص بدهید را صرف خرید یک پیتزای سایز کوچک از یک رستوران ارزان قیمت کنید و وقت خودتان و پزشک نابلد را نگیرید!

دکتر رضا رضائی، روانپزشک ، آخر آبان ۰۳

https://t.me/drrezarezaie

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

07 Nov, 15:55


پریشب بازهم یکی از مراجعینم -در پایان ویزیت اولش- خاضعانه از من خواست من و همکارانم ایران را ترک نکنیم .
به اين مستند سحر انگیز با حس غریبش می‌نگرم؛ سال ۱۳۴۷، من هنوز نبودم، زنان سرزمین پدرى و مادرى‌ام تا کمر در گِل خم شده اند و مى‌كارند و می‌رقصند و شکر‌ می‌گویند بر کاشته های خود.حالا من هستم ، آنها باز مى كارند… من نباشم هم آنها خواهند کاشت ، بی گله و شکایت و فکر ترک دیار، می‌کارند با دستان پینه بسته و کمر تا شده‌شان. آنها از میان گل و لای می‌رویانند از "زمینی" که جانشان است ، هزاران سالِ گذشته و هزاران سال دگر، کارشان را "درست" انجام مى‌دهند، بی‌هیچ دستور و خواهشی…
مگر می‌شود به رفتن فکر کنم؟
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست.

دكتر رضا رضائى ، روانپزشك ، ١٧ آبان ٠٣

- تکه ای از مستند بادصبا ، ساخته آلبرت لاموریس. زنان شالیکار در سوادکوه مازندران . ۱۳۴۷

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

26 Oct, 18:20


بمب؛ يك عاشقانه

ساعت از ۲ شب گذشته، ناگهان صدای چند انفجار …حمله كردند؟ برخى صداها برايم آشناست ، از اعماق ذهنم می‌آیند، صداى ضدهوايى‌ست ، چون موشکی پرتاب می‌شوم به چهار دهه قبل:

علامتى كه هم‌اكنون مى‌شنويد اعلام خطر و يا وضعيت قرمز است و …بعد آن بوق لعنتی کشدار که تن و بدن ما و‌ همه آدمها را در تاريخ جنگها لرزاند.
چسبهای پهن ضربدر شده روی شیشه‌های پنجره‌ها.
وضعيت قرمزهاى پى‌درپى و قطع برق و رفتن به پاركينگ با هراس.
میگن خیابون ظفر رو زدن.
با انگشت نشان دادن هواپيماى دشمن و مسير تيرهاى ضدهوايى در آسمان شبهاى تاريك تهران.
تولدى بوده پر از بچه ، بمب صاف خورد تو اون خونه .
نام تمام مردگان يحيى است.
"جنگ جنگ تا پيروزی" را بايد سر صف محكم مى‌گفتيم و "مرگ بر صدام يزيد كافر” را با تمام وجود نعره مى‌زديم تا تنبیه نشویم و در سرماى زمستان ديرتر از بقيه صفها نرويم سر کلاس.
خواب بوديم، سپيده زده بود، شديدترين و نزديك‌ترين صداى بمبى بود كه شنيدم، خورده بود به خانه اى پشت دبيرستان انديشه، فاصله هوايى تا خانه‌ی ما براى خلبان يك هزارم ثانيه بود.
امشب راحت بخوابید، دبیر کل سازمان ملل اومده تهران، نمى‌زنن.
بمب تبديل شد به موشك ، موشك جواب موشك.
خوشحال مى‌شديم كه موشك تو سر ما نخورده و خانه‌ی ديگرى جاى خانه‌ی ما خراب شده!
زمين فوتبال راهنمايى انديشه شخم خورد و خراب شد و زيرش شد پناهگاه.
مدرسه ها تعطیل شد ، از تهران زديم بيرون، ديگر نمى‌شد ماند.
انگار صداى مارش حمله و آژير قرمز با هم مسابقه گذاشته‌ بودند.

بالاخره جنگ به پایان رسید و لحظاتی حیرت‌انگیز و تاریخی چند ماه بعد از پایان جنگ؛ نمى‌دانم شهر پل‌سفید بود یا زیرآب، اُسرايى که آزاد شده بودند در آغوش خانواده‌هایشان، اشک شادی بند نمی‌آمد.

نسل ِمن در كودكى انقلاب ديد، در نوجوانى و ابتداى جوانى ٨ سال جنگ ديد، شهيد و مفقود و جانباز ديد، ممنوعيت شلوار لى و آستين كوتاه را ديد، سيل ديد، زلزله ديد، به قهقرا رفتن اخلاقيات را ديد، آلودگى هوا ديد، تحريم ديد، كرونا ديد، تورم وحشتناك و بى‌وقفه را ديد، خشك شدن درياچه اروميه را ديد. نسل من خروش و مطالبه‌گرى فرزندان دهه هشتادى‌اش را در خيابانها ديد، مهاجرتهاى‌ فله‌اى را ديد، نسل من حتى تکه تکه شدن کارگردانِ هامون، فيلم محبوب نسلش را دید…

نسلِ سوخته‌ی ما همه چيز را ديد جز روی خیال‌انگیز "آرامش” را. نسل ما هرگز طلبی نداشته ولی دنيا براى تكميل ديده‌هایمان يك جنگ جهانى به ما بدهكار است و …تمام.

دكتر رضا رضائى ، روانپزشك ، ٥ آبان ٠٣

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

12 Oct, 20:03


رضا موتوری

دستهایش و گردن و صورتش بر اثر آفتاب مداوم کاملا تیره شده بودند، ، بعید است دیگر رنگشان برگردد. چند سالی است که "پاك شده" و مى خواست در اين روزگار تلختر از زهر، درست زندگى كند، پس بايد به عنوان پيك موتورى حداقل روزى ٨-٩ ساعت زير آفتاب داغ كار مى كرد و مى‌سوخت.
در پاسخ من از احوالاتش گفت؛
"روى موتور گريه مى‌كنم ، تنهام ".
دستم را روی قفسه سینه ام می‌کشم ، با خود مى‌گويم؛ كدام دارو تنهايى‌اش را مى‌تواند پُر كند؟كدام درمان اشكهايش را روى موتورش بند مى‌آورد؟
و كدام مورخ، امثال او را در تاريخِ اين جغرافيا خواهد نگاشت؛
آنها كه در جنگی نابرابر ،جنگیدند تا پاك بمانند.

دكتر رضا رضائى، روانپزشك ، ٢۱مهر ٠٣

https://t.me/drrezarezaie

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

11 Oct, 21:35


رونمایی از فیلمنامه کتاب شده تنوره دیو نوشته استاد کیانوش عیاری.
کاری بزرگ و ارزشمند به همت مهرداد غفارزاده و نشر چشمه؛ قرار است تمامی آثار مکتوب استاد عیاری در این برنامه -به ترتیب سال ساخت -چاپ و در دسترس عموم قرار گیرند.
هر کتاب شامل مصاحبه های جدید و اختصاصی مهرداد غفارزاده با کیانوش عیاری است و البته ضمائم جذاب.

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

04 Oct, 13:05


صحبتهای اینجانب در موزه سینما ( بزرگداشت کیانوش عیاری) درباره آنسوی آتش و نقش مجله فیلم در جهت گیری فکری من و نسل من ؛ نسلی که کتاب و مجله می‌خواند، زمانی که خبری از فضای مجازی نبود و دکه های مطبوعاتی درآمد اصلى‌شان از فروش روزنامه و مجله بود نه فروش سیگار!

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

04 Oct, 12:53


فیلم محبوب عمر فدریکو فلینی؛
آنسوی آتشِ کیانوش عیاری 😍
فیلمی که بسیاری از دهه شصت به بعدیهای ما آنرا ندیده اند و چه خوب می‌شد اگر آنها با سینمای درخشان دهه شصت و هفتاد ایران آشنا شوند

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

22 Sep, 09:12


مُهر هفتم

"دكتر تو رو خدا شما پير نشيد!"حدود يكسال قبل يكى از مراجعينم تا روبرويم نشست با مهربانى و نگرانى این را گفت. بيست سال قبل امروز( اول مهر ۱۳۸۳) رسما بعنوان يك روانپزشك از بيمارستان روزبه فارغ اتحصيل شدم (و کلا ٢٧ سال است كه پزشك شده ام).

عمر كارى يك پزشك يا روانپزشك ِ ايرانى چقدر است؟در كشور ما كار طبابت سن نمى‌شناسد. يعنى عمده پزشكان ما- اگر مهاجرت نكرده باشند!-كار خصوصى خود(مطب و بيمارستان )را تا زمانى كه توانايى جسمى طبابت دارند ادامه مى دهند ، واضحتر اينكه مرگ يا بيمارى، پزشكانِ مشغول به كار را از چرخه طبابت در ايران خارج مى‌كند.
مدتيست دچار دغدغه ای شده‌ ام؛ اگر بر فرض يك پزشك وابستگى مالى به كارش نداشته باشد تا كى بايد كار كند؟ (كه البته واقعیت تلخ این است که غالب ما پزشكان مثل كارگران روزمزد بايد دائم كار كنيم وگرنه چرخه اقتصادى زندگيمان نمى چرخد). مگر نه اينكه هر انسانى دوران "اوج كارى"دارد و اين اوج بخاطر فيزيولوژى حیات و‌ پیر شدن ناگزير افولى در پى دارد ، پس نقش خودمان در انتخاب زمان پایان طبابتمان چه می‌شود؟ بارها شنیده‌ایم که فلان پزشک پا به سن گذاشته شاخص در ایران دیگر حوصله قدیم را ندارد، برای بیمارانش وقت نمی گذارد و خلاصه دیگر آن پزشک ممتاز و درخشان گذشته نیست. مسلما در آینده نه چندان دور این حرفها در مورد ما هم به اشکال مختلف زده خواهد شد و با دوران به زعم خود طلایی‌مان مقایسه خواهیم شد. نقطه پایان طبابتمان را بیماری و كهولت و عزرائیل باید تعيين كند یا نیازهای اقتصادیمان یا احتمالا ریزش بیمارانمان؟ چقدر خودمان مى‌توانيم عمر با کیفیت طبابتمان را بالا ببريم؟ (مثلا با كم كردن بیمارانمان)

"آقاى دكتر تو رو خدا پير نشيد". باورم نمی‌شود كه بيست سال گذشت، اعداد بهانه های خوبی هستند برای تامل کردن. سوالات در سرم چرخ مى زنند؛ در این مدت چند نفر را ویزیت کرده‌ام؟در درمان چند بيمار موفق بوده‌ام؟ چند بيمارم بر اثر خودكشى فوت شده اند؟ و از همه مهمتر اينكه چند سال ديگر مى‌توانم آنطور كه به دلم بچسبد و بيمارانم هم از درمان راضى باشند آنها را ببينم؟

دكتر رضا رضائى ، روانپزشك ، اول مهر ٠٣

https://t.me/drrezarezaie

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

15 Sep, 10:59


حیوانات شبزی

دخترى ١٢ ساله، چهره رنج كشيده و پر از جوشش هم نمى توانست زيبايى‌اش را پنهان كند، از كودكى در بهزيستى بزرگ شده بود ، آنقدر كودك بوده كه :
"هيچى از پدر و مادرم يادم نمياد جز جاى شلنگهايى كه بخاطر تنبيهشون رو پشتم مونده …"
به قدری منقلب شدم که تا چند بیمار بعد داروها را دوبار دوبار در نسخه می‌نوشتم، شاید برای خودم …

دکتر رضا رضائی ، روانپزشک ، ۲۵ شهریور ۰۳

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

06 Sep, 14:17


تُفِ سربالا

چند سالی است كه مسئولين دلسوز براى ٥٠ سال آينده ما! نگران رشد منفى جمعيت و انقراض نسل ها شده‌اند و تشویق به فرزند آوری مجددا در اولویت قرار گرفته!

جمعیت
کافی است یک روز تعطیل یا حتی یک پنجشنبه سری به دربند، درکه، ، فرحزاد، استادیوم ( خوشبختانه در تهران استادیومها همچنان در دست تعمیرند!) جاده های منتهى به کرج و شمال، پردیس‌های سینمایی، سی و سه پل، حافظیه، جزيره كيش و…و…بزنید
ترافیک ، موج جمعیت ، مشکل جای پارک شما را به هر فکری وا می دارد جز نگرانی برای رشد جمعیت !
درضمن يادمان نرود آنها که بچه دار می شوند چند سال بعدش فرزندشان را می فرستند خارج از کشور و خودشان هم پشت بندش می روند!

تفریح
اینها که در بالا نام بردم همه شان قرار است از تفریحات ما ایرانیها باشد ولی هجوم جمعیتِ رو به انقراض ! و متناسب نبودن امکانات در حد جمعیتِ مشتاقِ تفريح ، آنرا به اعصاب خردى و حتى شكنجه تبديل مى كند … هرچند مثل خيلى چيزهاى ديگر "عادت كرده ايم" به عذاب در هرچيزى، حتى تفريح !

سفر
اى كاش تحقيقى انجام شود و آمارى منتشر شود كه در دهه گذشته چند ويلا در خطه شمال ساخته شده ( حتى در ارتفاعاتى كه عقابها از پرواز به آن عاجزند!)
و تحقيق روانشناختى ديگرى لازم است در مورد عشق بى پايان ايرانيها به شمال كشور (كم نديده ام كه طرف چند ساعت رانندگى كرده تا به لب دريا برسد و بعد همان روز همان راه را برگشته و كلى هم كيف كرده!).

ماسال
چند سالى بود - بيشتر به خواست دخترم- مى خواستيم سفرى به ماسال داشته باشيم و از آن جايى كه اگر يك روز مطب را تعطيل كنم بايد ٢ روز اضافه كارى انجام دهم ، بالاخره اين تعطيلات را انتخاب كرديم.
روز بعد از شروع سفر فهميدم ٣ ميليون نفر از جمعيت رو به انقراض! از اقصى نقاط ايران - با و بدون برنامه قبلى-همسفر ما به استان گيلان شده اند!

جاده
چاله هاى عميق ايجاد شده در آسفالتهاى جاده ، ذهن و زبانم را مزين به ناسزا به سازمانهاى با ربط و بى ربط! مى‌كند( آخر همه چيز به همه چيز ربط دارد) ؛ محض اطلاع اداره ماليات و مسير مالياتهايمان در
صدر جدول اهداف فحشى قرار گرفت!

اولسبلنگاه
از ترافیک شدید رفت و برگشت و بوی لنت ماشینها در راه ییلاقات ماسال گذر می‌کنم . تا چند کیلومتر بالاتر از اولسبلنگلاه (۱۵۰۰ متر بالاتر از سطح دریا) یعنی تا جایی که جاده آسفالت شده بود رفتیم، باور كنيد در بالاترین نقطه هم آنقدر آشغال و زباله در طبیعت ریخته شده بود که برای گرفتن یک عکس بدون آشغال در کادر کار خیلی سختی داشتیم!
و مژده مژده به مسئولينِ نگرانِ يك قرن ديگر ايران: پوشكهاى كثيف پراكنده شده در ارتفاعات! نشان مى داد كه زاد و ولد رونق پيدا كرده و البته نوزادانى كه قرار است نجاتبخش ما از انقراض باشند دستگاه گوارش بسيار فعالى دارند! لطفا از الان به فكر خورد و خوراكشان باشيد!
و اما در كنار آشغالها آنچه بالاى اقيانوس ابرها بيداد مى‌كرد سیگار و قلیان و "بوی گل"بود!حتما نوك كوه و بالاى ابرها حالش بيشتره حتى آشغال ريختن!
در حالى كه به اقيانوس ابرها زل زده بودم عمق بركه فرهنگمان را در ذهنم متر مى‌کردم!

بندر انزلی
انزلی برایم نوستالژیک بود ،به قايقرانمان (با ياد مرحوم سيروس قايقران) گفتم بيش از ٤٠ سال مى شود كه اينجا نيامده‌ام ، روى تالاب با بغض و گله‌مند گفت : اينجا داره آبش کمتر و کمتر می شه، با چند سال قبل قابل مقایسه نیست …
سونامی کم سابقه مسافران به انزلى رسید! چادرهاى مسافرى بى‌شمار چسبيده به هم کلی سوال به ذهن بيننده می‌آورد. بگذریم!

آزادراه!
در مقابل اینهمه ماشین آزادراه به گریه افتاده بود ، ترافیک همیشه زجرآورِ رودبار را که پشت سر گذاشتیم، خوشحال انگار از پل صراط عبور کردیم ولی زهی خیال باطل! صف کیلومتری پمپ بنزین دود از کله‌ام پراند( حکایت بنزین زدنمان پر استرسمان با باک کاملا خالی در پمپ بنزین بعدی در این مقال نمی گنجد!)، مسافران چنان به مجتمع رفاهى هجوم آورده بودند كه ياد فيلمهاى آخرالزمانى هاليوودى افتادم، با خودم گفتم نكنه موجودات فضايى به تهران حمله كردند كه مردم اينگونه از شهر فرار کرده اند!
بالاخره بعد از ١١ ساعت (يك تهران-شيراز!) به خانه رسيديم و سفر تفريحى‌مان به پايان رسيد…

صداها
صدا توى سرم هست يا توى گوشم؟ عجيبه انگار لنت ترمز ، كمك فنرها و سر سيلندر ماشينم يك صدا دارند فحش مى دهند ، حالا مفاصلم هم همصدا با آنها فحش مى‌دهند! يك پوشكِ‌بچه آواز مى خواند؛ آهاى آهاى ننه من گشنمه!
يعنى داروى آنتى سايكوتيك براى خودم شروع كنم؟نه صبر مى كنم ، روانپزشك كه نبايد داروى اعصاب بخوره! شايد چاره اش يك سفر تفريحى چند ميليون نفره ديگر باشه! تعطيلات بعدي كى هست؟
بی خیال تجربه و حافظه!

*این طولانی ترین نوشته‌ام تحت تاثیر قلم عزیز نسین و خاطرات کتابهایش در دوران نوجوانی‌ام است، عنوان مطلب هم کتابی از اوست.
دكتر رضا رضائى ، روانپزشك ، ١٦شهريور٠٣

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

29 Aug, 10:59


بزرگ خيلى بزرگ

ديروز پدر يكى از بيمارانم - كه متاسفانه دچار عود علائم شده بود-از استانى مجاور تهران با مهرى بى‌کران كلى ميوه چيده بود و برايم آورده بود، وقتى اظهار تشكر و شرمندگى كردم گفت ؛ من و شما تو اون باغ شريكيم ، شما كه نمى آييد سهمتون را ببريد ، من چيدم آوردم.
به واقع در مقابل بزرگیِ نگاهش احساس کوچکی کردم. به اين فكر مى كنم كه با حال بد فرزندش - كه بخاطر بيقرارى زیاد حتى نمی‌توانست بنشيند- صبح ديروز ميوه ها را چيده بود و چنين مى‌گفت…

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

22 Aug, 12:58


واقعیت تلخیست؛ روز به روز طبابت کردن در این دیار دشوارتر و حتى غیر ممکن تر می شود، شاهدش پزشکان زیادی که اخیرا ترک ایران و ترک دنیا کردند…
دیشب داروی دو بیمار جوانم را قطع کردم و با آنها خداحافظی کردم ؛ خوشحالی فراوان بابت اتمام پروسه درمان و دلتنگی دو طرفه برای پایان دیدارها از زیباترین لحظات در پزشکی است، لحظاتی که به مدد آنها ماندن و ادامه "راه" میسور مى‌شود؛
معجزه عشق

روز پزشك مبارك

دكتر رضا رضائى، پزشك ، اول شهريور۰۳

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

18 Aug, 11:16


#روزی_روزگاری_آبادان
این گونه فيلمى را در سينماى ايران به ياد ندارم.
حميدرضا آذرنگ در اولين كارگردانى سينمايى‌اش با فيلمنامه جسورانه‌‌اش فیلمی متفاوت و تاثیرگذار خلق کرده، او اشکِ خنده تماشاگرش را به اشکِ غم با حس عجيبى پیوند می‌زند.در اين فيلم "خانه"،"خانواده"،"جنگ" و البته "زندگی" جلوه نو و تامل برانگیزی پيدا كرده اند. در روزگارى كه فيلم ديدن در لپ تاپ و موبايل! شيوع بسيارى دارد و آداب فيلم ديدن سهل انگارانه‌تر می‌شود،
روزى روزگارى آبادان را روى پرده سينما ببينيم.

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

08 Aug, 12:37


بی‌بدن

این روزها رویارویی "ایرانی با ایرانی" در المپيك برايمان گزنده است، انگار مبارزه ای دو‌سر باخت را شاهد هستیم، از برنده شدنمان خوشحال مى ‌شويم ولى تلخى نظاره كردن شکست ايرانىِ كوچ كرده زير پرچمى ديگر قلبمان را مى‌خراشد.

روزی نیست که شاهد مهاجرت غم‌انگیز یکی از هموطنانمان نباشیم، اکثرشان هم بغض آلود می‌گویند اصلا دوست ندارند بروند ولی…
آنها می روند ولی جایشان اینجاست، ما سرهایمان را از دست می دهیم و آنها قلبشان را جا می‌گذرداند…
ما سلولهای یک بدنیم.

دكتر رضا رضائى، روانپزشك ، ١٨ مرداد٠٣
https://t.me/drrezarezaie

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

30 Jul, 21:19


شبى فراموش نشدنى ؛
مراسم تولد استاد مسعود كيميايى
سايه عشق و معرفتشان مانا باد🙏💐

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

24 Jul, 00:15


خانم دکتر آل سعیدی را نمی شناختم ، ولی سه ماه قبل -دو روز بعد از مرگ خودخواسته ‌و تكان دهنده‌شان -در واکنش به سونامی خودکشی پزشکان مطلبی اعتراضی نوشته بودم. ۲ هفته قبل یکی از شاگردانشان در مطب از بهت فقدانشان می‌گفت و امروز بيمارشان -كه از تشخيص متبحرانه و درمان موثر ايشان تعريف مى كرد- برگه درخواست مشاوره روانپزشكى به قلمشان را به من داد و از بى‌پناه شدنش گفت "پزشكم مرده!".مشاوره ٢/٥ ماه قبل از مرگ خودخواسته شان نوشته شده بود، اين برگه حالا ٣ ماه بعد از فوتشان در دستان من چه مى كرد؟! به قدرى منقلب شدم كه از بيمار بابت تغيير حالم عذرخواهى كردم و در ادامه به سختى از پس ويزيت بقيه بيماران برآمدم.
با خود فكر مى كنم چه مسيرى از لحظه نوشتن اين مشاوره تا چنان مرگى طى شده؟
جهان ِ غريبى است ، حسب الامر پاسخ مشاوره را بايد داد:

با سلام و احترام و با تشكر از مشاوره

حواستان پی درمان "خستگی" بیمارتان بود ، ولی خود خسته از همه، ناباورانه رفتید. ما ماندیم و خستگی‌هایمان، خسته تر از همیشه.
ادامه می‌دهیم، شاید روزی دوای خستگی‌هایمان پیدا شد و نسخه اش را پیچیدیم !
از این دنیا هر چیزی بر می‌آید.

دكتر رضا رضائى ، روانپزشك

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

22 Jul, 21:13


تقديم به پدرم (دبير رياضى البرز قديم) كه همواره به شدت مخالف وارد كردنِ فشار مضاعف و استرس درسى و تربيتى به فرزندان اين ديار بوده و هستند💐

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

22 Jul, 21:13


جاده‌ای رو به تباهی

یک ماه نشده که کلاس هفتمش! تمام شده ولی در اوج گرما هفته ای سه روز از ۷/۳۰ صبح مدرسه می‌رود تا برای سال سرنوشت ساز هشتم آماده شود! البته نگران نباشید از اين ٣ روز يك روزش اردوی تفریحی است! ( بماند که دست یکی از بچه ها در این اردوهای مفرح شکست!).
او دیشب با چهره ای خسته و بی رمق رو به من گفت : ما که از الان انقدر درس می خوانیم چند سال ديگه كه برسیم دانشگاه از درس زده نمى‌شيم؟
در حالیکه به او می گفتم کاملا به او حق می‌دهم -و این یکی از انتقادات و نگرانیهای هميشگى خودم هست و بارها درباره اش نوشته ام- یادم آمد که چند ماه قبل مشاور مدرسه‌شان چطور لحظه به لحظه نفس کشیدن او را هم در خانه چک می کرده ! آنهم کودکی که اضطراب و وسواس داشت.

به دانشجوی پزشکی بهترین دانشگاه کشورمان فکر می کنم که چند روز قبل، از بی‌انگیزگی، یاس و میل به خودکشی روز افزون در بین هم دوره‌ ایهایش مى‌گفت، یاد سه دانش آموزی می‌افتم که - بدون ارتباط با هم-با حال بد از قدیمی ترین دبیرستان تهران با اضطراب بالا به مطبم آمده بودند، و به نوجوان تیزهوشی فکر میکنم که با خشم احساسش را اينگونه رو به من بيان كرد:
"در این مدارس به روح ما تجاوز می‌شود".

و طبق معمول سوالات بدون جواب:
بر اساس کدام متدِ موفق در كجاىِ دنيا بچه ها را حين تعطيلات تابستانى به مدارس مى‌كشانيد؟
كسانى كه تحت عنوان مشاور در مدارس مشغول به كارند چه دوره هاى آكادميك و تجربى را پشت سر گذاشته اند كه حالا غالبا در نقش يك "مفتش"اضطراب دانش آموزان را دامن میزنند و سوهان روحشان شده اند؟!

دكتر رضا رضائى، روانپزشك ، اول مرداد ٠٣

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

14 Jul, 05:39


اعتراض
- برای خودکشی پزشکان-
به قلم دکتر امید رضائی


من اعتراض دارم. به شما که خودکشی می‌کنید. به شما که آرام‌آرام میان مرگ می‌سُرید. من اعتراض دارم. به شما که آن‌قدر بی‌امیدید که فقط ده سال‌پس از آنکه مادران‌تان شما را در آن اول مهرماه آفتابی، از میان دود اسپند و قرآن و دعا به سوی آینده، با اشک و امید، فرستادند خود را شبی تلخ به پایان رساندید
من به شما هم اعتراض دارم! به شما هم‌نسلانم که خود را استاد نامیدید! و ندانستید که شاگردتان در ذهنش، همان هنگام که که بیماری را دوشادوش شما می‌بیند، به امید‌درمان، طرحی از مرگ برای خود می‌بافد. چگونه آن‌که ساعتی بعد میان مرگ می‌غلتد را به درمان دیگران گماردید و خود را استاد نامیدید؟
من اعتراض دارم! به تو همکار جوانم‌که فکر خواهی کرد انتهای دنیا ایستاده‌ای. هیچ کجا برای تو انتهای دنیا نیست.
اعتراض می‌کنم‌به همه‌ی‌تان.به همه‌ی شما که یک روز خبری می‌شوید میان اخبار که این‌هم چهاردمی، آن هم پانزدهمی و شانزدهمی و بعد چنان محو می‌شوید که انگار که هیچ‌گاه نبوده‌اید. ای‌کاش می‌توانستید کمی آینده، را بی‌خودتان، ببینید.
‌من اعتراض دارم. به تمام دانشجویان، اینترن‌ها، رزیدنت‌ها، فلو‌ها، به تمام اساتید که دیروز رزیدنت و دانشجویی بوده‌اند، به تمام معاونان آموزشی و به تمام خوانندگان این نوشته! به شما که مواظب خودتان، مواظب خودمان، مواظب سرمایه‌های‌مان، مواظب همان‌ها که روزی باید انگشتمان را به سوی‌شان بگیریم
و به فرزندان‌مان بگوییم، های، تو بشو کسی، چون او، نیستید...من به همه‌ی شما مردگان فردا و زندگان امروز اعتراض دارم!
من به تو که شاید نفر بعدی صف مرگ خود‌خواسته‌‌هستی یا شاید می‌توانی از مرگی جلوگیری کنی و نمی‌کنی، اعتراض دارم.
من به این سیکل دردناک شمارش خودکشی همکاران جوان‌مان اعتراض دارم.
تمامش کنید این‌ ترسِ از زندگیِ شیرینِ پُر از درد را.
همه‌ی ما مسئولیم و باید کاری کنیم.

دکتر امید‌رضائی
فوق تخصص خون و‌سرطان
نویسنده

https://t.me/omidrezaie55

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

10 Jul, 07:37


غريزه اصلى

دیروز یکی از همکارانِ اداری سلام نکرده سراسیمه از من درباره ارتباط جنسی روانشناسی با بيمارش در آنسوی دنيا سوال کرد، انگار منتظر تکذیبیه ای ! از سمت من بود تا نفس راحتی بکشد و اعتماد از رفته اش باز گردد. پاسخم این بود ؛ من شناختی از ایشان ندارم و در جريان صحت و سقم اتفاقات نيستم ، ولی به اعتقادی در این سالهای روانپزشک بودنم رسیده ام؛
"از هر آدمى هر كارى بر‌مى‌آيد".
بايد به اصولى در روابط اجتماعى و حرفه‌ايمان اعتقاد داشته باشيم و به آنها پایبند باشیم ، خطر لغزش همواره در کمین است، شاید حتی معروف‌تر و با تجربه‌تر که باشی از ارتفاع بالاتری با سر به زمین بیفتی!
"دردِ ما دردِ بی اصولیست "

دكتر رضا رضائى ، روانپزشك ، تيرماه ٠٣

https://t.me/drrezarezaie

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

25 Jun, 10:11


#نسخه_فيلمى ۱۶
#یک_روز_بخصوص
در روزى كه تمام دنيا حواسشان به ملاقات تاريخى دو فاشيست زمان ‌شان است (هيتلر و موسولينى) ملاقات و شكل گيرى رابطه دو انسان معمولى- و البته زخم خورده از سياست- تماشاگر را به شدت درگير خود مى كند تا يادمان بيايد "آدم"هایى كه نشان‌شان در هيچ جايى از تاريخ ثبت نشده می توانند برایمان مهمتر از گُنده سیاستمداران هم عصرشان باشند.
این فیلم را ببینید و لذت ببرید از ؛ داستان زیبا و چند لایه اش، فرم و لحن وزينى كه اتوره اسكولا آفريده و البته حضور مارچلو ماسترويانى و سوفيالورن متفاوت و درخشانش.

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

02 Jun, 10:25


آفسايد

هميشه عشاق و تحليل گران فوتبال معتقدند كه فوتبال شباهتهاى زيادى به زندگى دارد ، و حتى فوتبال درسهاى زيادى براى زندگى در خود دارد.
به عنوان يك طرفدار "بسيار متعصب " استقلال (كه ساعتهاى زيادى از زندگى ام را در استاديوم و پروسه طاقت‌فرساى رفت و برگشت به آن طى كرده) كاملا معناى طرفدارى و تعصب را مى فهمم ولى معناى لذت بردن و كيف كردن و سر به آسمان ساييدن بخاطر قهرمان شدن با گلهاى آفسايد و برخوردارى از حمايتهاى آنچنانى را نمى‌فهمم.
مگر همواره دم از عدالت اجتماعى ، برخورد يكسان قانون با همگان و برخوردارى يكسان از امكانات نمى زنيم؟ پس چرا وقتى پاى "استانداردهاى دوگانه "پر تكرارِ سالهاى گذشته در فوتبالمان به ميان مى آيد همه چيز را به اتفاق و توهم توطئه ربط مى دهيم؟
در زندگيمان هم همينگونه فكر و عمل مى كنيم مهم اين است كه "كدام طرف" باشيم و "منفعت و سودمان در كجا".
حرفهاى قشنگ در وصف عدالت و جوانمردى مى زنيم ولى در طول زندگیمان كُل هيكلمان در آفسايد است و گلهاى آفسايد مى زنيم ، چه كيفى هم مى كنيم با گلهای خطایمان كه هم مسلكان و هم سودهايمان تاييدشان مى‌كنند و با هم جشن قهرمانى مى گيريم!
شعار عدالت عدالتمان گوش فلك را كر مى كند، بقيه را هم دنبال نخود سياه مى‌فرستيم، کی به کیه، var هم نداريم!
ديديد فوتبالمان چقدر شبيه زندگيمان شده!حداقل در این یک مورد "نمايش" نمى دهيم و‌ خودمان هستیم.

دكتر رضا رضائى ، روانپزشك، ١٣ خرداد٠٣

https://t.me/drrezarezaie

پرسه در مِه ( يادداشتهاي دكتر رضا رضائى- روانپزشك)

21 May, 15:37


محاكمه در خيابان

در شبى كه همه پيگير خبر سقوط بالگرد رياست جمهورى بودند اتفاقى هولناك در يكى از خيابانهاى تهران رخ داد و فردايش خبر اين بود؛
كشته شدن ٣ مامور پليس طى درگيرى خيابانى توسط "شرور" مسلح ٢٥ ساله!
كلمه به كلمه اين خبر هشدار دهنده و بسيار نگران كننده است. در سالهاى اخير روز به روز بيشتر با اخبار حوادث وحشت زايى مواجه مى شويم كه نقش اول آنها را "اراذل"،"اوباش" و "اشرار" رقم زده اند.
سوال اين است : اين افراد از كجا آمده اند؟ وارداتى از كشورهاى دوست و دشمن هستند؟ يا محصولات خودمان ؟
اين جوان ٢٥ ساله چه مسيرى را از كودكى طى كرده تا رسيده به آن لحظه كه با اسلحه گرم! رو به پليس شليك كرده.
"با برچسب اراذل و اوباش و اشرار" خودمان را مبرا و راحت كرده ايم و آنها را موجوداتى از مريخ آمده فرض كرده ايم! ولى در قدم اول بايد بپذيريم آنها محصول خانواده هاى معيوب، فرهنگ فراموش شده، اقتصاد رو به موت و دلال پرور، دسترسی راحت به مواد و جامعه پرخاشگر و ملتهب هستند.
اینکه الان باید با این افراد و بیماران (كه عمدتا اختلال شخصیت ضد اجتماعی هستند) چه کرد یک بحث است ولى مسئله مهمتر اين است كه چه كنيم تا فرزندانمان در چنين مسير دهشتناك و ويرانگرى روزى تفنگ به دست مقابلمان قرار نگيرند؟

دكتر رضا رضائى، روانپزشك، اول خرداد٠٣

https://t.me/drrezarezaie

1,155

subscribers

109

photos

19

videos