نزهت الملوک @nozhatolmolouk Channel on Telegram

نزهت الملوک

@nozhatolmolouk


کمی ادبیات و کمی حرفهایی که سخته جاهای دیگه ازش بگم.
ارسال پیام به
@Rezvannozhat

نزهت الملوک (Persian)

نزهت الملوک یک کانال تلگرامی است که با عنوان کمی ادبیات و کمی حرفهایی که سخته جاهای دیگه ازش بگم، فعالیت می‌کند. این کانال محلی مناسب برای علاقمندان به ادبیات و اشعار است که دنبال خواندن آثار متنوع و زیبا هستند. اگر شما هم به دنبال تجربه‌ی یک سفر زیبا و شگفت‌انگیز در دنیای ادبیات هستید، پیوستن به این کانال تلگرامی برای شما پیشنهاد می‌شود. اینجا می‌توانید به آثار برتر ادبیات دسترسی پیدا کنید و از خواندن و بحث درباره‌ی آن‌ها لذت ببرید. این کانال همچنین امکان ارسال پیام به @Rezvannozhat را برای شما فراهم می‌کند تا بتوانید نظرات، پیشنهادات یا سوالات خود را با مدیران کانال در میان بگذارید. پس چی می‌مونه؟ همین حالا به نزهت الملوک بپیوندید و به دنیای شگفت‌انگیز ادبیات غرق شوید!

نزهت الملوک

07 Feb, 05:07


2038

اول: سلام

دوم: به قول دوستی، هنوز که هنوزه مسئولان عزیز دارند از زیبایی فریماه فرجامی استفاده می‌کنند.

سوم: عرض حسادت صمیمانه به آنها که بارش برف دارند.

پ.ن: عکس مربوط به پس زمینه نشست‌های خبری جشنواره فجر امسال است.

#نزهت_نویس
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

25 Jan, 05:54


2037

در برخی فرهنگ‌ها هنوز با پسران مانند خدایان کوچکی برخورد می‌کنند.

از کتاب کلیدهای تربیت و رفتار با پسرها

#کتاب_آس
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

23 Jan, 04:01


2036

تک‌بیت امروز:

مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم

شَهان بی کمر و خسروان بی کُلَهند

حافظ جان بفرمودند.

#حافظ_جان
#ادبیات_کهن
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

21 Jan, 03:59


2035

دیروز روز بزرگداشت حکیم فردوسی بود و به همین بهانه براتون یه مطلب از اژدهایان شاهنامه می‌گذارم. اژدهایان شاهنامه البته با این اژدها گوگولی‌هایی که امروزه تو انیمیشن‌ها می‌بینیم خیییلی توفیر دارند!


اژدها در اساطیر ایران موجودی سهمناک و پلید است که اگر پی‌اش را بگیرید مستقیم به خود اهریمن می‌رسید. کوه‌پیکر و آتشین‌چشم است و غالباً از دهانش زهر و دود بیرون می‌پاشد. در شاهنامه نیز مبارزه با آن و شکست دادنش از دست هر کسی ساخته نیست. اژدها مردم را می‌رباید، شهرها را ویران می‌کند و نماد نابودی و پلیدی‌ است.
مسعودی نیز در مروج الذّهب، از قول آدم‌های یک جایی از این کره‌ی خاکی می‌گوید: «اژدها جنبنده‌ای است كه در قعر دریا به وجود می‌آید و بزرگ مـی‌شـود... و بـه‌شـكل ماری سیاه است كه برق و صدایی دارد و دم آن به هر بنای بزرگ یا درخت یا كوهی رسد، آن را درهم كوبد.»
البته اژدهای مسعودی، دقیقاً آن اژدهایی نیست که ما از آن می‌گوییم. اژدها در هر فرهنگ و جغرافیایی تعریفی مختص به خود را دارد.
در چین باستان از یک جایی به بعد به خود امپراتور تبدیل می‌شود!

درباره فهرست مخوف‌ترین اژدهایان شاهنامه بیشتر بخوانید.

#شاهنامه
#ابوالقاسم_فردوسی
#ادبیات_کهن
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

14 Jan, 18:23


ادامه 2034

با توجه به شناختم از حوصله کم مخاطب امروز، مقاله اصلی رو بریده بریده و خلاصه کردم.
اگر کسی دنبال خوندن بیشتره، اصل مقاله اینجاست.

https://t.me/ideaofpalestine/34

نزهت الملوک

14 Jan, 18:23


2034

روز مرد

پ.ن: عکس‌ها شماره و ترتیب دارند.

#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

14 Jan, 18:16


یه مقدار کسالت ویروسی دارم ولی مطلب روز مرد رو که درباره قشر خاصی از مردان جهانه که باید ازشون بیشتر و بیشتر گفته بشه.

چون قبلا متن‌ها رو برای استوری اینستاگرام آماده کرده بودم، همونا رو با عدد می‌گذارم، بعدا برای کسانی که نت ضعیف دارند و امکان دانلود عکس ندارند متن رو هم تایپ خواهم کرد دوباره.

نزهت الملوک

12 Jan, 04:07


2033

یکی از کسل‌ترین حالت‌های خانه وقتی است که خانه سرماخورده یعنی همه یا چندنفر از آدم‌های خانه سرماخورده‌اند.
برای من خانه سرماخورده این شکلی است:

ترکیبی از بوی بخور شلغم آبپز و شربت‌های سینه که اسانس آنها ته بوی اسپری حشره‌کش می‌دهد، هوای خفه و در و پنجره‌های در برابر نفوذ هوای تازه کیپ شده، کیسه داروهای مختلف روی عسلی و اپن و هرجای خانه، صدای سرفه و فین و ناله ...

این وسط تنها چیزی که شاید کمی خوشایند باشد رد بویی ملیح از سوپ مرغ یا شورباست.

خانه سرماخورده را دوست ندارم.

#نزهت_نویس
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

10 Jan, 09:13


2032

لباسشویی زن‌عموم، دخترعموم، پسرعموم، مامانم و چند نفر دیگه از فامیل با هم خراب شده.
مامان یه بار که خیلی تو فکر بود بهم گفت: نکنه مثل پیجرای لبنان بشه ....

#نزهت_نویس
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

02 Jan, 20:11


1628

پرونده توی سر، نه موی سر
قسمت اول:

این مدت به خاطر یک پرونده باید درباره افراد سرشناس فرهنگی و هنری که اقلیت مذهبی هستند مطلب میخوندم. یکی از مهم‌ترین این افراد روبرت صافاریان بود. روبرت متولد ۱۳۳۳ و یک ایرانی ارمنی تباره. تا دلتون بخواد هم کتاب‌های مرتبط به نقد سینما و ترجمه و پژوهش و ... داره. اما من در کتاب《خانه دو طبقه خیابان سنایی》روبرت یه خاطره خوندم از دبیرستان ایشون که میشه اواخر دهه ۴۰ و میخوام اون رو براتون تعریف کنم. قضیه اینه که ایشون تو مدرسه پسرونه ارامنه درس میخونده و اون موقع که تب هیپی گری دنیا رو برمیداره، در ایران هم پسرها به پیروی از مد، موهاشون رو بلند می‌کردند. مدیر و مسئولان مدرسه هم مدام به اینا گیر میدادن که باید کوتاه کنید و خیلی جدی خودشون بچه‌ها رو می‌بردند سلمونی و اگه بچه‌ها زیر بار نمی‌رفتند کار به احضار اولیا و تعهد و حتی اخراج به خاطر مدل مو هم کشیده می‌شد(یعنی همون چیزی که در مدارس دخترانه غیراقلیت اتفاق میفته!)! روبرت میگه که ما با دوستامون تصمیم گرفتیم در اعتراض به گیر دادن به موهامون، کچل کنیم. روز اول یه نفر تیغ انداخت به کله‌اش و کم‌کم من و بقیه هم رفتیم کچل کردیم. تو یه مدت کوتاه شدیم سی چهل نفر کچل که دسته جمعی طول و عرض مدرسه رو برای عرض اندام طی می‌کردیم. مسئولان مدرسه نگران جنبش کچلا بودند و حتی اولیا هم! گاهی اولیا میومدند مدرسه و بهونه می‌آوردند که نه! پسرمون چون می‌خواسته موهاش پرپشت بشه رفته تیغ انداخته وگرنه غرض خاصی نداره و هیچم کله‌اش بوی قرمه‌سبزی نمیده!
این حرکات باعث میشه جنبش کچلا یه بیانیه بلندبالا البته به زبان ارمنی بنویسه و در مدرسه منتشر کنه.

ادامه دارد

#نزهت_الملوک
#تکرارتاریخ
#حافظه_تاریخی
#توی_سر_نه_موی_سر
#کتاب_آس
#ادبیات_معاصر

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

02 Jan, 20:11


1629

پرونده توی سر، نه موی سر
قسمت دوم و آخر:

یک قسمت از بیانیه رو روبرت در کتابش آورده به زبان فارسی که بچه‌ها در اون مسئولان مدرسه رو نسل کهنه خطاب میکنند:

《خوب نگاه کنید! باور کردنش دشوار است، امّا باور کنید، ای دشمنان موهای‌ما، ای نسلِ اندیشه‌های کهنه، که تا می‌توانید با ما مخالفت می‌کنید، کف بر دهان می‌آورید و تهدیدمان می‌کنید، به سبب یک مشت موی‌مان. ببینید که سرانجام موضوع ناراحتی شما را نابود کرده‌ایم، با این امید که دیگر از دیدن ما دلزده نشوید و با این اعتقاد که دیگر کاستی هایی را که شما به دلیل موهایمان در ما می‌دیدید از میان برداشته باشیم. امّا بیایید واقع‌بین باشیم، اساسی بیندیشیم، و موضوع را منطقی بررسی کنیم! دیروز مو داشتیم و امروز نداریم. آیا غیر از این تغییر دیگری هم در ما مشاهده می‌کنید؟ آیا ما همان آدم‌هایی نیستیم که دیروز بودیم؟ رفتار ما، عملکردمان، حرف‌های‌مان، فکرهای‌مان، در یک کلام همه‌ی‌ چیزهایی که ما حاصل جمع آن‌ها هستیم، همان نیست که دیروز بود؟》

و با این دعوت تمام می‌شود:

《اگر حقیقتا میل دارید ما را بشناسید، بیاید ببینید توی سرمان چیست. اگر می‌خواهید تربیت‌مان کنید، توی ما را پُر کنید. اگر طرز فکر ما را اشتباه می‌دانید، سعی کنید آن را اصلاح کنید و اگر می‌توانید، راه درستی پیش پای‌مان بگذارید. و البته بدیهی است که ما هر پیشنهاد بی‌پایه‌ای را نمی‌پذیریم. تغییر ظاهر هیچ دردی را درمان نمی‌کند(همان‌طور که امروز در مورد ما می‌بینید). از شما می‌خواهیم، مانند ما، این شعار ما را سرلوحه‌ی کارتان قرار دهید: توی سر، نه موی سر.》

دقت کردید! یعنی اگر من جای قسمت اول و دوم پرونده رو عوض می‌کردم و شما مجبور بودید اول بیانیه رو بخونید فکر می‌کردید درباره حوادث اخیر و از طرف یک عده خانوم این بیانیه نوشته شده. هرگز به فکرتون نمی‌رسید این بیانیه مربوط باشه به یک عده پسر دبیرستانی، اقلیت مذهبی و در زمان شاه! همه اینها رو گفتم که بگم تاریخ انگار در این مملکت خیال گذشتن نداره. فقط اونقدر و اونقدر تکرار میشه تا بالاخره درسی که باید رو ازش بگیریم. و اینم بگم اگر خیلی هم نه ولی فقط کمی تاریخ بخونیم، بخاطر شرایطی که الان توش هستیم دست و پامون رو گم نمی‌کنیم، امیدمون رو از دست نمیدیم و ناراحت و فسرده نمیشیم.

شبتون بخیر.

پایان پرونده

#توی_سر_نه_موی_سر
#نزهت_الملوک
#حافظه_تاریخی
#تکرارتاریخ
#کتاب_آس
#ادبیات_معاصر

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

23 Dec, 17:14


2029

یار، خوش چیزیست،
زیرا که یار از خیالِ یار قوّت می‌گیرد و می‌بالد و حیات می‌گیرد،
چه عجب می‌آید؟
مجنون را خیال لیلی قوّت می‌داد و غذا شد. 

فیه ما فیه مولانا

#مولوی
#ادبیات_کهن
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

22 Dec, 08:08


2028

چند دقیقه از گفتمان جشن روز مادر در دبستان پسرانه:

ناظم: بچه‌ها بیاین واسه اونا که هنوز هدیه نخریدند، هدیه ارزون قیمت روز مادر پیشنهاد بدیم.

یکی از پسرها: موچین!

معاون: اونایی که برای مامانشون کادو خریدند بیاین بگین برا ماماناتون چی خریدین؟ تو بگو!
پسر: آقا طلا خریدم براش!
پسر دیگر: آقا گوه می‌خوره، باباش پولشو داده!

معاون: اونایی که کادو ندادند حتما امروز برن کف پای مادر رو ببوسند.
یک پسر: آقا مامانمون زرنگه، نمی‌ذاره، تا من شیرجه میرم برا پاش، اونم با ما شیرجه میره.

معلم: بچه‌ها مهم‌ترین کار مادر که اصلا به چشم نمیاد اینه که ۹ ماه شما رو با خودش همه جا حمل کرده. شما خودتون یه بچه نه، اصلا یه سیب‌زمینی بذارید تو جیبتون ببینید می‌تونید باهاش تمام روز حرکت کنید؟
پسرها یکصدا: بعلهههههه!
معاون: خب نه! حرکت هم که کنید دیگه باهاش که نمی‌تونید بخوابید، پهلو به پهلو بشید، می‌تونید؟
پسرها یکصدا: بعلهههههه! می‌تونیم!
بدین ترتیب تلاش‌های معاون برای نشون دادن زحمات بارداری مادران شکست خورد.

و ... ادامه داشت.

پ.ن: هرچی ماماناتون گفتند گرونیه، زحمته، چیزی نمی‌خوام، روز مادر نگیرید برام و .... محل نگذارید. براشون یه چیز کوچولو هم شده بگیرید. امروز جوون‌ترین روز مامانتون تو این دنیاست. آدم یه وقتایی خیلی دلش برای جوونی مامان و باباش تنگ میشه.
عیدتون مبارک.

#نزهت_نویس
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

21 Dec, 19:18


📣 قسمت هفتم رادیوچل منتشر شد!

📂 خاطره
در جست‌وجوی زمان از دست رفته

در این لینک‌ها بشنوید:

👈🏻 رادیوچل در کست‌باکس

👈🏻 رادیوچل در اپل پادکست

👈🏻 رادیوچل در اسپاتیفای

@ChelcheraghMag

نزهت الملوک

16 Dec, 08:11


با باریدن اولین برف سال تاجیکستانی‌ها و افغانستانی‌ها رسمی به جا می آورند به نام برفی کردن.

با دادن خبر برف از هم طلب پاداش و مهمانی می‌کنند.

برف می بارد مسلسل از هوا
برفش از ما برفی اش از شما

تمهید سمرقندی در بارۀ برگزار کردن مراسم برفی از جانب زنان سمرقند شعری که زنان می‌خواندند را چنین نقل کرده:
ریزه ریزه برف می‌بارد سفید
یک ضیافت از شما داریم امید
خانه‌ها را گرم ساخته از الو
دولمه‌ها و منتو و آش پلو
نان تفتان و مویز سایگی
گوشت کِکلیک پاره کرده خاصه‌گی
کلچه‌های کنجیدین و شیرمال
نان و آلو و دلافروز و انار
حافظ خوش‌خوان و تنبور و دوتار
نای و غیژک، دوستان بی‌غبار


به مناسبت برفی که آسمان ایران را فرا گرفته شعری که شاهینه و شریفه دو کودک تاجیک اجرا کرده‌اند پیشکش شما.

روزگارتان سپید


نقل از کانال تلگرامی تاجیکستان‌شناسی

نزهت الملوک

15 Dec, 11:10


2027

تک‌بیت امروز:

آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او

به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی

#شهریار
#ادبیات_معاصر
#نزهت‌_الملوک


@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

14 Dec, 07:46


معرفی‌نویسی هنری که بهتون یاد میده چطور برای یه رویداد هنری یا محصول هنری یا هنرمند معرفی‌نویسی بنویسید و درواقع یه نوع شغله.

نقد انیمیشن که نقد متن و تکنیک انیمیشن و یه سری چالش سنت و مدرنیته رو یاد میده.

جستارنویسی که به نظرم امروز همه باید بلدش باشند و در تمام رشته‌های دانشگاهی و هنری به کار میاد.

منبع‌یابی در ژورنالیسم هنر، هوش مصنوعی و هنر، نقد نقاشی و ..... از باقی عناوین این مدرسه هستند که کمتر جایی می‌یابیدش.

اگر تو کانال مجله میدان آزادی هم برید به مرور دارن معرفی استادها و کارگاه‌ها رو میذارن.

درضمن من استاد یا ذینفع این دوره نیستم ولی چون گاهی ازم پرسیده میشه برای معرفی جای خوب، این رو فوروارد کردم.

نزهت الملوک

14 Dec, 07:38


📣 فهرست کامل رشته‌ها و مدرسان اولین دوره ژورنالیسم هنر «مدرسه میدان آزادی»

#مدرسه_میدان_آزادی در هر فصل از دوره‌های خود با اولویت اهمیت و جذابیت، سراغ بعضی از شاخه‌های #ژورنالیسم_هنر می‌رود.

▫️تأکید می‌شود همانطور که در فراخوان آمده، کارگاه‌های ترم زمستان همه به‌شیوه حضوری و در شهر تهران برگزار خواهد شد.

🔍 اما ژورنالیسم هنر چیست؟

▫️ ژورنالیسم هنر شاخه‌ای تلفیقی و تخصصی منشعب از دنیای هنر و دنیای ژورنالیسم است که همچنان در سرزمین ما آن‌طور که باید و شاید مورد پژوهش و آموزش عمومی قرار نگرفته است. شاخه‌ای که با بهره‌مندی از توانایی‌های نوین ژورنالیسم به سمت هنر می‌آید و با این روش، هنر، هنرمند و اثر هنری را تماشا، واکاوی، نقد، تحلیل و دسته‌بندی می‌کند، درباره‌‌شان صحبت می‌کند، از آن‌ها حمایت و محافظت می‌کند و آن‌ها را برای انواع مخاطبان دسترس‌پذیر می‌سازد.

▫️ ژورنالیسم هنر در جایگاه حرفه‌ای و هنری‌اش -فارغ از انواعِ صرفا تجاری و تبلیغاتی‌اش- نوعی هنربانی است؛ یعنی پل‌شدن و ایستادن در نقطه‌ای بین هنر و مخاطب هنر.


📰 اطلاعات بیشتر‌ و ثبت‌نام:
صفحه مدرسه میدان آزادی


#مدرسه_میدان_آزادی
8️⃣8️⃣4️⃣
@azadisqart

نزهت الملوک

14 Dec, 07:38


استثنائا اگه قهر نمی‌کنید یه پست تبلیغاتی می‌خوام برم براتون! چون می‌دونم کلاس‌ها و اساتید به خصوص خیلی معتبرند و هیچ کجای دیگه آموزش ژورنالیسم هنر ندیدم اصلا.

نزهت الملوک

13 Dec, 11:02


2026

از طرف یکی از اعضای اهل دل کانال، این چند بیت آقای شطرنجی درباره سفر تقدیم شده به کانال:

این بس شرف سفر که در عالم
تاریخ ز هجرت پیمبر شد

بر من سفر از حضر به است ار چند
این شد چو نعیم و آن چو آذر شد

بس کهتر طبع و ابله اندیشه
کو کرد سفر حکیم و مهتر باشد

#ادبیات_کهن
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

11 Dec, 03:44


2025

صفحه اول امروز روزنامه سازندگی

همین.


#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

10 Dec, 00:18


آفتاب هنوز کوتاه نیامده. نسیم، زیرِ چشمش، سُر می‌خورَد روی زاینده‌رودِ سِدری و بوی سردِ ماهی می‌آوَرَد. زن‌های میانسال، حصیر پهن کرده‌اند پای پل و تخمه می‌شکنند. به خودم می‌گویم زن‌ها مگر چه چیزی کم دارند که در مردها می‌جویندش. زیبایی نیازی به استدلال ندارد. هر جا که جاری شود، زندگی به تپش می‌افتد؛ بی‌هیاهو. گربه‌ها در سینه‌کشِ ظهر لَم داده‌اند و کِش می‌آیند. درویشانی‌اند خرسند و بی‌آرزو که هفتصد سالِ پیش خرقه تهی کرده‌اند و در هیئتی نو بازگشته‌اند. مردم به زیارتِ آب آمده‌اند. زنده‌رود از دهانه‌ی پلِ مارنان می‌ریزد و تِلوتِلو می‌خورَد. عیشِ اصفهانی‌ها برای ده پانزده روز جور است. آب، کاروانِ شاهی است؛ با تَبَختُر می‌گذرد و اشرفی می‌پاشد. ردِ مادی‌ها را می‌گیریم و راه می‌افتیم. جوی‌های تقسیمِ آب، پیک‌های شادیِ زنده‌رودند. ساکتِ ساکت است. زردِ ته‌سبز. بوی برگِ نمدار غوغا کرده. پسرکی نشسته و تار می‌زند. امیرمحمد می‌گوید: مثِ فیلمای سروش صحته. می‌گویم: اصفهان آدمو شُل میکنه. سرِ راه، درِ خانه‌ای باز است. سرک می‌کشیم. حیاطی دارد لااقل پانصد متر، آبادِ آباد. درخت‌ها پیچ‌ خورده‌اند توی بغلِ هم. امیرمحمد می‌گوید: هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی/ الا بر آن که دارد با دلبری وصالی. منظورش از دلبر، خانه‌ی دلبازی است با منظره‌ی مادیِ نیاصرم.

@veykhaterneshankard

نزهت الملوک

09 Dec, 08:16


2024

از بوجعفر فرخی شنیدم که گفت:

مردی را دیدم از عیاران. وی را تازیانه همی زدند.

گفتم وی را: کدام وقت آسانتر بود الم زخم بر شما؟

گفت: آنگاه که آنکس که از بهر او می‌زنند می‌نگرد.

رساله قشیریه
ابوعلی عثمانی

پ.ن: الم یعنی درد و رنج

#ادبیات_کهن
#نزهت‌_الملوک


@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

03 Dec, 02:19


2023

تک‌بیت امروز:

از ثباتِ خودم این نکته خوش آمد که به جور
در سرِ کویِ تو از پایِ طلب ننشَستم

حافظ جان وقتی از پیگیر بودن خودش خوشش اومده سروده.

#حافظ_جان
#ادبیات_کهن
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

29 Nov, 04:19


1223

فکر میکنم توی این دوره کرونا خونواده ای نبوده که با مرگ مواجهه نداشته باشه. دیشب داشتیم از نوع مواجهه بچه هامون با مرگ صحبت میکردیم. من مدتی قبل زندایی عزیزم رو بر اثر کرونا از دست دادم. زنداییم یه مادر خیلی پیر با پارکینسون پیشرفته داشت و ازش توی خونه خودش نگهداری میکرد. طبقه بالای خونه زنداییم پسر و نوه سه چهار ساله اش زندگی میکنند. مادر زندایی من اوایل کرونا فوت کرد و اون بچه(نوه) که پسر هم هست بعد از مرگ مامان بزرگی هی میومد طبقه پایین و تخت خالی رو میدید. بعد جملاتی از این قبیل میگفت «ای بابا! مامان بزرگه رفته پیش خدا ولی تختشو نبرده» «نچ نچ! مامان بزرگه رفته پیش خدا ولی دمپاییاشو جا گذاشته» و خب مواجهه اش با مرگ اینطوری بود. بعد رفتن مامان بزرگه یا همون مامان زنداییم، این پسربچه بیشتر با زنداییم که بهش میگفت مامان جون وقت میگذروند. تک نوه هم بود و خیلی عزیز. بسیار به هم وابسته شده بودند اما ازونجایی که جورچینی خداوند گاهی هم درسته، عروس زنداییم و مادر اون پسربچه به یه کرونای طولانی مبتلا شد و بخاطر اینکه ممکن بود بچش ناقل باشه دیگه اونو پیش زنداییم که پر از بیماری های زمینه ای بود نفرستاد. توی مدتی که عروس زنداییم کرونا داشت و قرنطینه بود، زندایی بعد از تزریق واکسن فوت کرد. وقتی کرونای عروس خانم تموم شد و پسرک اجازه پیدا کرد دوباره بیاد خونه مامان جون، دیگه مامان جونی نبود. همه خیلی نگران مواجهه این بچه با مرگ بودند اما این بچه فقط یه عکس العمل نشون داد. یه بار رفته بود جلوی قاب عکس زنداییم و عکس رو بوسیده بود و بعد از داییم پرسیده بود حالا تو دیگه زن نداری؟ دایی گفته بود نه ندارم. پسرک گفته بود اشکال نداره. من زنت میشم.
فکر میکنیم اون یک ماه قرنطینه مطلق و اون دوری کمک کرده که بچه کمی وابستگیش به زندایی کمتر بشه و با این قضیه راحت تر کنار بیاد.

اما من با خودم این فکر رو هم میکنم که این بچه چه مفهومی از زن در ذهنش داشته؟ اینجوری که به دایی گفته خودم میام زنت میشم انگار که گفته باشه خودم میام مراقبت میشم مثلا یا خودم همنشینت میشم. نمیدونم فقط اینو میدونم کاش من هم به راحتی بچه ها با مرگ مواجهه داشتم و به همین راحتی با یک ماه ندیدن کسی، با نبودنش هم کنار میومدم.

پ.ن: اگر دوست داشتید برای زندایی‌ام هدیه‌ای بفرستید.

#نزهت_الملوک
#نزهت_نویس
#اندوه_نزهت
#کرونانویسی
#مرگ_نمایی

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

29 Nov, 04:16


2022

چندمدت پیش بود که دوست خانوادگی خیلی قدیمی‌مان زنگ زد به بابا و بعد از سلام کردن بابا فقط گفت: "پس پیاماتو نمی‌خونی؟" و قطع کرد. بابا هم مثل من و شما عضو یک عالمه گروه دوستی است که فرصت نمی‌کند همه پیام‌هایش را بخواند. این شد که مامان و بابا نشستند و انبوه پیام‌ها را در انبوه گروه‌های دوستی پیام‌رسان‌‌های مختلف بابا بررسی کردند تا رسیدند به عکس آگهی فوت راضیه. بابا زد به پیشانی‌اش که: "ای وای! مادر این بنده‌خدا به رحمت خدا رفت و ما نفهمیدیم." ولی مامان یکهو جیغ کوتاهی کشید و گفت: "نه! راضیه دخترشه!"
مامان و بابا به سرعت باد خودشان را رساندند به مسجدی که مراسم هفتم راضیه در آن برگزار می‌شد.
قصه این بود که یک آخر شبی راضیه‌ به مناسبت یک ذوق و جشن ناگهانی تصمیم می‌گیرد با شوهرش یک چای و شیرینی بزنند. اما او متوجه نشتی گاز نشده بود و فکر می‌کرده از جایی بوی آشغال می‌آید، پس همین که کبریت را می‌کشد آشپزخانه کوچکش منفجر می‌شود و جانش را از دست می‌دهد.
شوهر راضیه هم که راضیه را می‌کشد بیرون دچار سوختگی می‌شود و بستری‌اش می‌کنند. این وسط بچه هشت ساله سالم می‌ماند و تا حدودی بی‌خبر. دوستان ما یعنی پدر و مادر راضیه به تهران می‌آیند و جنازه راضیه را برمی‌دارند و می‌برند در شهر خودشان خاک می‌کنند تا از قبر عزیزشان دور نباشند و یک مراسم یادبود هم اینجا می‌گیرند. شوهر راضیه که مدتی بستری بود به همه تاکید می‌کند به بچه چیزی نگویید. خودم باید مرخص شوم و خودم باید برایش شرح دهم که چه اتفاقی برای زندگی ما افتاده. درواقع بچه در هیچکدام از مراسم‌های مادرش حضور نداشت. حالا شوهر راضیه مرحوم از بیمارستان مرخص شده و خبر را به بچه گفته. اما مسئله این است که بچه راضیه بسیارررر درونگراست. دوست بابا به بابا گفته بچه هربار زنگ می‌زند شهرستان به من و می‌گوید: "آقاجون! یه اتفاقی افتاده. می‌خوام بهت بگم." می‌گویم: "خب بگو آقاجون!" بچه کمی مکث می‌کند و می‌گوید: "آخه نمی‌تونم. خیلی سخته گفتنش." می‌گویم: "خب نگو آقاجون! بذار هروقت تونستی بگو."
حالا همه‌مان نشستیم منتظر که این بچه فقط کمی برون‌ریزی کند و آن خبر را بهمان بدهد. فقط در حدی که بتواند به زبان بیاورد: "مامان دیگه نیست."

پ.ن: اگر دوست داشتید هدیه‌ای برای راضیه بفرستید و برای آرامش بازماندگانش دعا کنید.

پ.ن ۲: دیدم در کانال خیلی روایت نوشته‌ام از مرگ کسانی که می‌شناسمشان. برای همه‌شان #نزهت_نویس گذاشته‌ام ولی حالا می‌خواهم #مرگ_نمایی را هم به این داستان‌ها اضافه کنم. گاهی خوب است این هشتگ را بخوانید.

#مرگ_نمایی
#نزهت_نویس
#اندوه_نزهت
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

21 Nov, 19:37


باید به فردی عزیز، هم‌نوا و متین اضافه کنم:

باهوش و در محیطی آرام

نزهت الملوک

21 Nov, 19:36


ریشه‌های تاب‌آوری را باید در حس فهمیده‌شدن و حضور در ذهن و قلب فردی عزیز، هم‌نوا و متین پیدا کرد.

کتاب بدن فراموش نمی‌کند، بسل ون درکولک، ترجمه‌ی اکبر درویشی، نشر میلکان

@mahboubeman

نزهت الملوک

17 Nov, 17:26


2021

مامان و بابا سفرند. کار حضوری را کم کرده‌ام اما حجم سفارش‌های تلنبار شده آنقدرررر بالاست که تصمیم گرفته‌ام یک مدت هیچ کاری نکنم. پنج صبح بیدار می‌شوم و بعد از نماز و موبایل بازی، سه ظرف میوه و خوراکی و تنقلات آماده می‌کنم برای سه نفر با مختصات مختلف. یک ظرف باشگاهی پر از پروتئین، یک ظرف رژیمی بی کالری و یک ظرف کودک پر از خوراکی‌های مفید و هم آشغال!
ساعت شش و چهل دقیقه در سوز سرمای صبح با پسرک سوار سرویس می‌شویم و در مدرسه ساعت‌ها در دیدرس پسرک می‌نشینم تا او فقط، سر کلاسش بنشیند، نه اینکه به درس گوش کند. صبحگاهشان هم تماشایی است. یک معلم پرورشی بازنشسته که خودش را وزیر شعار می‌نامد بهشان انواع شعارهای دهه شصت و صلوات قرآنی و تواشیح و نرمش یاد می‌دهد. بچه‌ها را می‌شناسم. می‌دانم کدامشان استعداد ورزشی دارد، کدام هنری، کدامشان بی‌هوا کتک می‌زند و کدامیک الکی خودش را روی زمین می‌اندازد، کدامشان توی دستشویی نقاشی خلاف می‌آورد و به بقیه نشان می‌دهد و کدام آنقدر چشم و گوش بسته است که فکر می‌کند می‌تواند با مادرش ازدواج کند.

ساعت ۹ صبح از نانوایی روبروی مدرسه در حالی‌که پسرک دم در حیاط ایستاده و تماشایم می‌کند بربری داغ می‌خرم و درحالیکه بچه‌های کوچک از نان داغمان کش می‌روند، با معلم‌های زن صبحانه و چای می‌خوریم. من هرروز در دلم نان را نذر یک عزیز از دنیا رفته می‌کنم. مخصوصا آنها که خودخواسته به زندگی پایان داده‌اند.

قبل از اذان ظهر که برمی‌گردیم پسرک چون سیرخواب نیست فقط می‌گوید بیا بخوابیم. رد لوله شوفاژ توی هال را پیدا کرده‌ام. دم راهروست اما جای گرمی است. یک پتو رویش پهن می‌‌کنم. لای کرکره‌ها را هم باز می‌گذارم تا خطوط کمرنگ نور پاییز روی ما و قسمت گرم فرش بپاشد. با پسرک دراز می‌کشیم و لحاف می‌کشیم رویمان. پسرک می‌گوید باید تا زنده هستی از وجودت استفاده کنم و سفت به من می‌چسبد و در دقیقه خوابش می‌برد. من هم شیرین‌ترین قیلوله‌های عمرم را به وجودم می‌ریزم. حوالی ساعت یک بیدار می‌شوم و مثل مامان، در سریع‌ترین زمان ممکن، خوشمزه‌ترین غذا را می‌پزم. کم‌کم سروکله خواهرزاده‌ها پیدا می‌شود. کوچکتره یک ربع به دو و بزرگتره سه‌ونیم. هردوشان غذا را در سکوتی مبهوت کننده به جان می‌ریزند. نوعی از انرژی و آفتاب پاییز و روشنایی و فراوانی و حتا ملکوت در خانه جاری است که بچه‌ها بی‌شتاب و حرف و حرکت اضافه غذا می‌خورند. چون همیشه بیرون خانه کار کرده‌ام و هیچ‌وقت نبوده‌ام کمتر پیش آمده دست‌پخت من را بخورند و خیال می‌کردند فقط می‌توانم سالاد درست کنم!

از بعد از چهار عصر که نور گرم، خاکستری و سرد می‌شود، خلق سه بچه می‌گیرد. آن‌وقت یک زیرانداز چهارخانه روی زمین پهن می‌کنم و تخمه و انار و چای و پرتقال و لبو و هرچه تنقلات هست می‌ریزم رویش و آنقدر مشغول خوردن می‌شویم که دلتنگی غروب‌های پاییزهای آلوده تمام می‌شود. از اوایل تا اواسط شب کم‌کم سروکله والدین پیدا می‌شود. خواهرزاده‌های راضی و شکم‌سیر را با تکالیف انجام شده تحویل می‌دهم. شام باشگاهی پروتئینی آن یکی را هم آماده کرده‌ام و باقی شب را با پسرک سروکله می‌زنم شاید فقط یک صفحه مشق بنویسد!
با این‌حال راضی‌ام. فکر می‌کنم در ده سال اخیر، کار بیرون من را کامل درون خودش غرق کرده و این مدل مسافرت‌های پدر و مادر و تحویل مسئولیت‌های خانواده کوچکمان به من، کمی تعادل را بهم برمی‌گرداند. ضمن اینکه دیوانه وقت گذراندن با بچه‌ها هستم! دیوانه!!

پ.ن: راستی! در کارم هم این روزها دارم درباره "آهستگی" می‌خوانم و می‌نویسم. "ما بازیچه شتاب‌ها هستیم."

#نزهت_نویس
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

16 Nov, 12:41


2020

می‌دانم شماره پست رند است و فال حافظ می‌طلبد اما دلم می‌خواهد از یک دو گفتگو برایتان بگویم. روزها که توی مدرسه پسرم می‌نشینم چون محوطه اطرافش کارگاهی و بنایی است، کارگران افغانی زیادی می‌بینم. خب بعضی‌شان دوست دارند سر صحبت باز کنند.

یکروز یکیشان به من گفت تو هرروز می‌آیی در مکتب‌خانه می‌مانی که پسرت سواددار بشود! من یک شب خانه پسرم بودم. عروسم با یک سینه‌بند و یک دامن کوتاه از اتاق آمد بیرون که برود دستشویی. من بهش گفتم جلوی من اینطوری نپوش. گفت من اینطوری دوست دارم. گفتم نه! تو باید نگاه کنی مامانت چطوری است، عین مامانت لباس بپوشی. پسرم از آن طرف گفت تو کاری به لباس زن من نداشته باش. خود پسرم گفت! زنش دوست دارد مثل آمریکا و اروپا لباس بپوشد اما من گفتم تو باید شکل مامانت لباس بپوشی.
ما در افغانستان بودیم، یک شب فقط یک نان داشتیم! چهارتا پسر داشتم و دوتا دختر، خودم و زنم. من و زنم هردو گریه می‌کردیم. خب افغانستان قحطی و گرسنگی و بلا فراوان است. ما یک نان را به هشت قسمت کردیم. زنم قسمت خودش را داد پسر کلانم. من قسمت خودم را دادم به دختر خردم، کمرگل. الان از آن وقتی که پسرم گفته به کار زن من کار نداشته باش، یکسال است خانه پسرم نرفته‌ام. تو را می‌بینم هرروز می‌آیی در مکتب‌خانه می‌مانی که پسرت سواددار بشود. تو پسرت را دوست داری [اما] این بزرگ بشود تو را دوست ندارد.
و رفت.


دومین نفر هم به من گفت خانم تو که هرروز اینجا می‌مانی چرا قرآن نمی‌خوانی؟؟!! قرآن بخوان. گفتم با گوشی کار می‌کنم. گفت چه کار می‌کنی؟ فیسبوک می‌روی؟ گفتم نه! فیسبوک بین ایرانی‌ها طرفدار ندارد. شما فیسبوک دوست هستید. گفت قرآن بخوان. در افغانستان سواد نیست. جهل بیداد می‌کند. اینجا سواد هست، عمل [به سنت] نیست.

و رفت.

پ.ن: می‌شود نام روایت اول را گذاشت دلخون.

#جان_افغانستان
#اندوه_نزهت
#نزهت_نویس
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

12 Nov, 16:52


اگر فکر می‌کنید بانمک هستید یا دوست‌دارید بانمک یا بانمک‌تر باشید
تشریف بیاورید به

دومین کارگاه طنزنویسی شادباش

تا در شش جلسه

با انواع و نمونه‌های طنز آشنا شویم؛ تکنیک‌های طنزنویسی را یاد بگیریم؛
کلی تمرین طنز بنویسیم و بخوانیم و بشنویم و از همه مهم‌تر حسابی بخندیم. (سرفصل‌های دوره را این‌جا ببینید.)

شادباش‌دهنده‌ی این کارگاه، دکتر منصوره رضایی است که طنز می‌پردازد و می‌نویسد و اجرا می‌کند و به‌زعم خودش بامزه است و یَک‌یَک تمرین‌ها را بررسی و رفع اشکال می‌کند.

به‌احتمال زیاد چهارشنبه‌ها ساعت هفده تا نوزده در گوگل‌میت جمع می‌شویم و نمک می‌ریزیم.
هزینه‌ی نمک‌افشانی هم هفتصد تومان ناقابل است. (با امکان پرداخت دومرحله‌ای )

برای پیوستن به جرعه‌ی نمکدان‌های شادباشی تا  بیست‌وپنجم آبان به نشانی زیر پیام بدهید:

@shooreneveshtan

نزهت الملوک

12 Nov, 16:52


تضمینی با ضمانت نزهت‌الملوک!

👇👇👇

نزهت الملوک

12 Nov, 16:47


2019

عیب از آنان نیست، من دل‌مرده‌ام کز هیچ سویی

درنمی‌گیرد مرا افسون شهر و دلبرانش


تک‌بیت امروز از حسین منزوی

#ادبیات_معاصر
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

08 Nov, 03:25


2018

نمی‌دونم در جریانید یا نه که بهترین شعرهای مربوط به جدایی و به هم زدن و کات کردن (!) و البته دل‌آزردگی و رنجیدگی خاطر شدید از یار رو وحشی بافقی گفته! از هرررر مدل که بخواید!

بیاید یه چندتا از بیت‌های وحشی بافقی درباره جدایی و برو دیگه دوستت ندارم و هم گلایه از آزار دادن‌های یارش رو بخونیم با هم (از هر غزلش یک دو بیت انتخاب می‌کنم و شعر کامل نیست):

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم ....
*

گر همه مرهم شوی ما را نباشی سودمند
کز تو پر آزردگی داریم و بس آزرده‌ایم ...

*
بکش زارم چه دایم حرف از آزار می‌گویی
تو خود آزار من کن از چه با اغیار می‌گویی

رقیبان صد سخن گویند و یک یک را کنی تحسین
چو من یک حرف گویم، گویی‌ام بسیار می‌گویی

تغافل می‌زنی گر یک سخن صد بار می‌گویم
و گر گویی جوابی روی بر دیوار می‌گویی

حدیث غیر گویی تا ز غیرت زودتر میرم
پس از عمری که حرفی با من بیمار می‌گویی
☺️
*
پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من

روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادارترم من ...

*
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط

عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم، غلط

دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم، خطا
سوختم خود را برای او غلط کردم، غلط ....

*
گرچه دوری می‌کنم بی‌صبر و آرامم هنوز
می‌نمایم اینچنین وحشی ولی رامم هنوز

باورش می‌آید از من دعوی وارستگی
خود نمی‌داند که چون آورده در دامم هنوز

*
وحشی ز آستانهٔ او بار بست و رفت
از ضعف چون تحمل بار جفا نماند


خب! برای صبح جمعه همین کافیه دیگه.

#وحشی_بافقی
#ادبیات_کهن
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

07 Nov, 07:25


2017

می‌دونستید تو عربی به لطفا می‌گن "من فضلک"؟
یعنی از محبت و فضل و کرم شماست اگر چنین کنید.
قشنگه، نه؟!

#واژه_آموزی
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

06 Nov, 11:09


دوست دارم یه عاااااالمه حرف براتون بزنم.

روزها تندتند می‌گذرند و من هرروز یه چیزی رو در ذهنم آماده می‌کنم که براتون تعریف کنم ولی تا میام به خودم بجنبم در کار و بچه‌داری و خواب غرق شدم.

چون کنیم؟

نزهت الملوک

29 Oct, 03:41


2016

تک‌بیت امروز از یکی از داستان‌های کلیله و دمنه:

یگانه عالمی شاها، چه گویم بیش ازین؟ زیرا

همان آبست اگر کوبی هزاران بار در هاون

#ادبیات_کهن
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

27 Oct, 04:31


#واژه_آموزی

نزهت الملوک

27 Oct, 04:31


سال ۱۳۲۰، یعنی ۵ سال قبل از تشکیل فدراسیون فوتبال ایران، وزارت دارایی برای جایگزینی لغات انگلیسی این ورزش نوظهور و محبوب، فهرستی از معادل‌های فارسی پیشنهاد نمود. استفاده از لغت «هال» به جای دروازه با الهام از ورزش ملی ایران، چوگان، شایان توجه است

(عکس از صفحه‌ی
@Tarikh_football)

🔗 معمای فوتبال | The Enigma of Football (@moamma_football)

نزهت الملوک

21 Oct, 07:56


2015

تک‌بیت امروز:

از خَمِ ابرویِ توام، هیچ گشایشی نشد

وَه که در این خیالِ کَج، عمرِ عزیز شد تلف


حافظ جان بفرمودند.

#حافظ_جان
#ادبیات_کهن
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

20 Oct, 02:04


📚📖🖋

ما داریم از فرط انتظار ذوب می‌شویم

«عشق روی پیاده‌رو» اولین مجموعه‌ی داستان کوتاه «مصطفی مستور» است؛ توی این مجموعه داستانی هست با عنوان هل من محیص که من همان موقعی که برای اولین بار خواندمش درجا عاشقش شدم هرچند که از لحاظ تکنیک و زبان خیلی هم قوی نیست. داستان در قالب گفتگوست و مضمونش انتظار است؛ دیالوگ‌هایی است که در روز حسابرسیِ اعمال بین خداوند و آدم‌ها رد و بدل می‌شود: واکسی، شاعر، خواننده، درویش و و و هیچ‌کدام نمی‌توانند به سوال‌ها جواب درست بدهند، آخرین نفر کسی است که منتظر بوده، فقط اوست که می‌تواند جواب درست را بدهد:
-        پایین چطور بود؟
-        سخت بود آقا. خیلی سخت بود.
-        تو چه کار می‌کردی؟
-        من منتظر بودم آقا.
-        منتظر چی؟
-        منتظر کسی که می‌گفتند یک روز بهشت را با خودش خواهد آورد. آن پایین همه مأیوس شده بودند، اما من منتظر بودم. آنقدر انتظار کشیدم و نگاه کردم که چشم‌هام بی‌سو شد اما کسی نیامد. ما داشتیم از فرط انتظار ذوب می‌شدیم.
-        هیچ کاری از دست تو ساخته نبود؟
-        از دست هیچکس کاری ساخته نبود. وضع بدتر از آن بود که کسی بتواند آن را کنترل کند. شاید کسی می‌توانست کلیات را درست کند اما سامان دادن به جزئیات از عهده‌ی هیچکس برنمی‌آمد. همه چیز به وضوح از دست رفته بود. هیچکس نمی‌دانست چه باید بکند. آنجا مثل جهنم غیرقابل‌تحمل بود. بهترین کاری که از دست ما ساخته بود، این بود که منتظر بمانیم و خوب باشیم.
-        خوب؟
-        بله. تنها کاری که می‌توانستیم بکنیم این بود که خوب باشیم. اگر همه خوب می‌شدند آن‌وقت کسی که همه انتظارش را می‌کشیدند می‌آمد و جزئیات را هم اصلاح می‌کرد. جزئیات به شکل تأسف‌باری تباه شده بود. آدم‌ها همه در جزئیات تباه می‌شدند اما کسی به جزئیات اهمیت نمی‌داد. همه در فکر کلیات بودند. در کلیات انسانی وجود نداشت. من از وضعیت به وجود آمده گریه‌ام گرفته بود. آن پایین دلم را به هم می‌زد. من سعی کردم خوب باشم و همچنان منتظر بمانم. خوب بودن دشوار بود اما به نظر می‌رسید که تنها راه نجات است.
-        ببریدش تو باغ.


امروز که احساس می‌کردم دلم از بعضی آدم‌های این دنیا که چشم‌هایشان را به روی حقایق بسته‌اند به شدت به هم می‌خورد، رفتم سراغ این داستان و دوباره خواندمش؛ اما حالم بهتر نشد چون یادم افتاد حتی نویسنده‌ی این داستان هم روی حرف‌های خودش نمانده و دچار مرض مهوع روشنفکری شده! مجازاتش هم این است که دیگر هیچ مخاطبی ندارد، نه مخاطب این طرفی نه مخاطب آن طرفی. راستی چند نفرمان توی اوضاع پرآشوب جهانِ امروز روی حرفمان مانده‌ایم؟ چند نفرمان به خاطر جمع کردن چند نفر فالوور بیشتر خط بطلان کشیدیم روی هرچه تا قبل از این امضا کرده بودیم؟ چند نفرمان به خاطر خوشایند دیگران خودمان را سانسور کرده‌ایم و نشسته‌ایم به تماشا که سر تا پای باورهامان را به لجن بکشند؟ چند نفرمان شک کرده‌ایم و آنقدر در این سرازیری شک شتاب گرفته‌ایم که تا نقطه‌ی کتمان سقوط کرده‌ایم؟ راستی چند نفرمان هنوز منتظریم؟
#انتظار
#مصطفی_مستور
 

نزهت الملوک

16 Oct, 04:21


2014

داشتم کلیله و دمنه می‌خوندم که رسیدم به کلمه‌ی ریع : رَیع آن ترا باشد.


این جمله رو پادشاه به یه نفر که یه گنج پیدا کرده و می‌خواد باصطلاح مالیاتش رو به خزانه بده می‌گه. ریع در فارسی یعنی افزوده شدن و زیاد شدن و سنگین شدن که ما در لفظ عامیانه می‌گیم ری. "برنج ری کرد." یا "خمیر خوب ری نکرد."
درواقع پادشاه وقتی گفته ریع آن ترا باشد گفته خدا به مالت برکت بده!

#واژه_آموزی
#ادبیات_کهن
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

12 Oct, 17:23


این پادکست که درباره ادبیات فانتزیه هم برای خودتون مناسبه و هم برای نوجووناتون.

تضمین میدم☺️

👇

نزهت الملوک

12 Oct, 17:23


اپیزود اول «رادیو رازآلو» در حال‌‌و‌هوای داستان‌های ژانر فانتزی با ماجراهایی از سرزمین اسب‌های تک‌شاخ و آرزوها، زال و سیمرغ و رستم و جنگاوری‌هایش در پادگیرها منتشر شد.

سازندگان «رادیو رازآلو» می‌گویند، رازآلو پادکستی است با محوریت داستان، اما نه هر داستانی؛ تنها و تنها داستان‌هایی که در ‌اصطلاح به آن‌ها داستانِ ژانر می‌گویند؛ اما نه هر ژانری، بلکه تنها ژانر فانتزی. داستان‌هایی از دیوان و پریان که در آن‌ها اسب‌های تک‌شاخ، آرزوها را برآورده می‌کنند و سیمرغ، زال و رستم را از دل خطر بیرون می‌کشد.

در پادکست «رادیو رازآلو»، می‌توانید بخش‌هایی مثل آشنایی و تحلیل داستان‌های فانتزی، قطعات کوتاهی از افسانه‌ها، اسطوره‌ها و البته مهم‌ترین داستان‌های فانتزی جهان را بشنوید.

«رادیو رازآلو» قصد دارد قدم بزرگ و البته مفرحی برای درک بهتر از داستان‌های فانتزی باشد، ریشه‌های آن را معرفی کند و در چند فصل، برترین آثار داخلی و خارجی را به گوش مخاطبانش برساند.

سازندگان «رادیو رازآلو»، از کنار داستان‌های فانتزی به سادگی نمی‌گذرند؛ پیرامونشان بحث می‌کنند و آن‌قدر جلو می‌روند که نخِ پرِ شالِ رستم را هم بیرون بکشند و ببینند که از کدام جنس بافته شده است!

در این مسیر، نویسندگان، مترجمان و فعالان این ژانر، برای آفریدن بهترین لحظه‌ها دست‌به‌دست هم داده‌اند تا شما طعم میوه بزرگ خیال را بچشید.

رازآلو دومین پادکستی است که توسط گروه هنری «مجله میدان آزادی» به گوش مخاطبان حرفه‌ای پادکست می‌رسد. پیش از این پادکست «رادیو خرمالو» توسط این گروه با موضوع رمان نوجوان تولید شده بود که با استقبال بالای مخاطبان در پادگیرِ «کست‌باکس» مواجه شد.

سرپرست نویسندگان «رادیو رازآلو» را «محمد فائزی‌فرد» نویسنده‌ی جوان کشورمان به عهده دارد و گوینده-کارشناس «رادیو رازآلو»، نیلوفر سادات احمدی است. کافی است تنها از علاقه‌مندان ادبیات فانتزی باشید، از 8 تا 80 ساله، تا 30 دقیقه از شنیدن «رادیو رازآلو» لذت ببرید.

«فانتزی با رسم شکل»، عنوان اولین اپیزود رادیو رازآلوست که در پادگیرهای «کست باکس» و«شنوتو» منتشر شد.

شما می‌توانید «رادیو رازآلو» را با یک کلیک در لینک‌های زیر بشنوید:
کست‌باکس | شنوتو |

نزهت الملوک

11 Oct, 10:00


2013

تک‌بیت امروز از حافظ به مناسبت بزرگداشتش:

به صوتِ چنگ بگوییم آن حکایت‌ها

که از نهفتنِ آن، دیگِ سینه می‌زد جوش

#حافظ_جان
#ادبیات_کهن
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

11 Oct, 03:13


2012

《سه شنبه، خیس بود. ملیحه زیر چتر آبی و در چادری که روی سرتاسر لاغریش ریخته شده بود از کوچه‌ای می‌گذشت که همان پیچ و خم خواب‌ها و کابوس او را داشت. باران با صدای ناودان و چتر و آسفالت می‌بارید. پشت پنجره‌های دو طرف کوچه، پرده‌ای از گرمای بخاری‌ها آویزان بود و هوا بوی هیزم و نفت سوخته می‌داد. ملیحه سرش را تا چشم‌های آرایش نکرده‌اش در چادر فرو برده بود و کنار نفس نفس کشیدن و صدای پاشنه کفش‌هایش تقریباً می‌دوید. پاییز خودش را به آبی چتر می‌زد. چادر را از تن ملیحه دور می‌کرد و چتر را از دست‌های او می‌کشید. پیراهن نفتالین زده و اطو نشده ملیحه از چادر بیرون زده، پر از برگ نارنج بود و باران و بوی نفتالین بر پوست بیست و چهار ساله او می‌رسید. پوستی که کف دست هیچ مردی هرگز روی آن راه نرفته بود. اگر کسی بخار چسبیده به یکی از پنجره‌ها را پاک می‌کرد می‌توانست زنی را ببیند که گوشه چادرش را با دندان‌هایش گرفته و نمی‌داند که با یک چتر وارونه چه باید کرد. این بود که ملیحه دسته چتر را ول کرد و با هردو دست چادر دور شده از تنش را قاپید و خودش را در آن فرو برد. باد چتر را به طرف دیوار پرت کرد، آن را روی آسفالت انداخت و آنقدر با خودش برد تا به تیر چراغ زد. چند تا از فنرهای چتر شکست. تکه‌ای از آبی خیسش جر خورد، از تیر چراغ به طرف یکی از درختان ته کوچه رفت. صدای پاره شدن پارچه و شکستن استخوان‌های .... 》

"سه‌شنبه خیس" بیژن نجدی را خیلی خیلی دوست دارم. هم به خاطر داستان و بیشتر به خاطر تصویرسازی و این نثر عجیبش.
پوست بیست و چهار ساله، چادری که روی سرتاسر لاغریش ریخته بود و ....

شما هم عیش کنید.

پ.ن: داستان را از کتاب "یوزپلنگانی که با من دویده‌اند" برداشتم.

#کتاب_آس
#ادبیات_معاصر
#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

09 Oct, 08:00


2011

دیالوگ‌های شنیده شده در اردوی شناخت محله درس اجتماعی با پسربچه‌های کلاس چهارمی:

معلم: بچه‌ها تو پیاده‌رو که میرید زیر پاتون از چیه؟ از آسفالت. این آسفالت رو کی برای ما انجام داده؟
پسرها: مه‌لقااااا خانوم!
*
معلم: این وسایل ورزشی رو شهرداری گذاشته برای ارتقای سلامت شهروندان.
پسرها: برای ارتقای سلامت شهروندان صلوااات!
*
معلم: بچه‌ها این چراغ راهنمایی رو ببینید. هروقت اون عابر سبز شد می‌تونیم از خیابون رد بشیم. اگه اون عابر قرمز بود و رد بشیم، ماشین میاد و ...
پسرها: سَقَط میشیم!
*
معلم: بچه‌ها این بانکه. بانک چه کاری برای ما انجام میده؟
کارگر باربر: بانک پولشو نزول میده بهتون. فقط همین. بالای صفحه دفتر مشقتون بنویسین بانک نزول میده.
*
پسرها: سگ! خانم! سگ!
خانم سگ‌گردان: این سگ نیست بچه‌ها. این پسر منه. همونطور که شماها پسر مامانتون هستین، اینم پسر منه.
پسرها: خانم! به ما میگی سگ؟؟!!
*
معلم: بچه‌ها اون تابلویی که عکس ویلچر روش داره (محل عبور معلولین) می‌دونید نشونه چیه؟
یکی از پسرها: خانم محل عبور قربان‌زاده!

و این دیالوگ‌ها ادامه داشت....

#نزهت_نویس
#طنز_نزهت
#نزهت_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

06 Oct, 07:38


2010

چندتا از فینال‌های عکاسی کمدی حیات وحش رو ببینیم!

#نزهت_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

03 Oct, 20:22


2009

تک‌بیت امروز:

امید تو بیرون برد از دل همه امیدی

سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی

#سعدی_جات
#ادبیات_کهن
#نزهت_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

01 Oct, 02:47


2008

ای آنکه نماز صبحت را در میدانی از مین‌ها می‌خوانی  
از عرب‌های این روزگار، توقعی جز حرف مفت نداشته باش
توقعی جز نامه‌های عاشقانه
به پشت سر نگاه نکن سرورم!  ای امام  
زیرا پشت‌سر چیزی جز جهل و تاریکی نیست  
چیزی جز گِل و دود
 چیزی جز شهر کوتوله‌ها 
جایی که ثروتمند، فقیر را قورت می‌دهد 
جایی که بزرگ، کوچک را می‌بلعد  
جایی که نظام، نظام را می‌خورد

ای مسافر قدیمی که بر خارها و دردها قدم می‌گذاری  
ای کسی که مثل ستاره می‌درخشی و مثل شمشیر می‌تابی  
اگر تو نبودی، ما هنوز هم مشغول پرستیدن بت‌ها بودیم 
اگر تو نبودی، ما هنوز و آشکارا مشغول دودکردنِ حشیش رویاها بودیم
اجازه بده شمشیر را در دستانت ببوسیم  
اجازه بده گرد و غبار کفش‌هایت را – برای تبرک- جمع کنیم  
ای سید پیشوا!  اگر نیامده بودی،
ما در برابر فرمانده عبری مانند گوسفند ذبح شده بودیم

تاریخ ، روزی از روستایی کوچک در میان روستاهای جنوب  
به نام «معرکه» یاد خواهد کرد  
روستایی که با سینه‌اش از شرافت زمین و کرامت عربی دفاع کرد  
درحالی‌که در اطراف آن، قبیله‌هایی بزدل  
و امتی فروپاشیده بودند

پرسش آغازین از دریای صیدا شروع می‌شود  
از دریای صیدا که اهل بیت علیهم‌السلام هر شب از آن بیرون می‌آیند  
به‌سان درختان ترنج
از دریای صور  
خنجر، گل، و آواز بیرون می‌آید  
و قهرمانان به پا می‌خیزند

ای شمشیری که میان مزارع تنباکو و نیشکر برق می‌زنی  
ای توسنی که در بیابان خشم شیهه می‌کشی  
مبادا حرفی از نامه‌های عرب‌ها را بخوانی  
آن‌ها جنگشان شایعه است  
شمشیرشان چوبی  
عشقشان خیانت  
و وعده‌شان دروغ است


نزار قبانی که در ایران بیشتر با عاشقانه‌ها می‌شناسندش، این شعر را در روزنامه البناء – چاپ لبنان- منتشر کرد. البناء از جراید با سابقه این کشور و با رویکرد ناسیونالیسم عربی‌ست که در سال 1958 تاسیس شد و نزدیک هفتاد سال است که می‌توان گفت به عنوان ارگان حزب ناسیونالیست اجتماعی سوری در لبنان، هر صبح در پیشخوان کوشک‌های روزنامه فروشی لبنان عرضه می‌شود.
این روزنامه در مطلبی تحت عنوان «من نزار قباني إلى السيّد نصرالله» به شعری اشاره می‌کند که گویا نزار قبانی- شاعر نامدار عرب- دو سال پیش از مرگش، خطاب به دبیرکل پیشین حزب‌الله لبنان سروده و به او تقدیم کرده است.

این شعر فاخر و فصیح، طولانی‌تر است و متن کامل عربی و فارسی آن و توضیحات بهانه سرودنش را با لمس لینک آبی بخوانید.

#ادبیات_عرب
#نزهت_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

28 Sep, 01:22


2007

ضاحیه 🖤🖤🖤🖤🖤

#اندوه_نزهت
#نزهت_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

26 Sep, 10:44


2006

بزرگترین چالش این سال‌ها؟

اینکه شجاعت پیدا کنم از دانسته‌هام استفاده کنم. حالا یا به زبون بیارم یا بر اساسش تصمیم بگیرم.
در استفاده از دانسته‌هام شجاعت ندارم.
همین.

#نزهت_نویس
#نزهت_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

26 Sep, 06:02


2005

تک‌بیت امروز از صائب:

ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی

که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد

#صائب_جان
#ادبیات_کهن
#نزهت_الملوک


@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

23 Sep, 09:26


2004

و گفت: هر که از چیزی بترسد ازو بگریزد

و هر که از خدای ترسد در وی گریزد.

تذکرة الاولیا
ذکر محمدبن علی الترمدی قدس الله روحه العزیز

#تذکره_الاولیا
#عطاریات
#ادبیات_کهن
#نزهت_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

21 Sep, 07:00


2003

هنوز هم به نظرم این نعت طولانی جامی در مدح پیامبر از زیباترین نعت‌هاست؛ حتا اگر کاملا ملهم از شعر سعدی باشد:

جان گرامی دریغ نیست ز عشقش
جان من و صد چو من فدای محمد

جای محمد درون خلوت جان است
نیست مرا دیگری به جای محمد

حد ثنایش به جز خدا که شناسد
من که و اندیشه ثنای محمد
.....

سعدی:
ماه فروماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمد
....

پ.ن۱: (در لغت به معنی ستایش و مدح) آغازین سخن هر اثر ادبی، نظم یا نثر، پس از یاد پروردگار، در ثنا و ستایش پیامبر اسلام (ص). شاعران هم روزگار آن حضرت، همچون کعب بن زُهیر ( ـ۲۶ق)، نخستین کسانی بودند که به نعت پیامبر (ص) پرداختند. پس از آن نیز بسیاری از شاعران و نویسندگان، بعد از یاد پروردگار و ستایش پیامبر اسلام (ص)، به اصل کتاب وارد شده‌اند. نعت در شعر فارسی در قالب ویژه‌ای سروده نشده است. اما در قالب مثنوی، قطعه و قصیده رواج بیشتری دارد.


پ.ن۲: اگر دوست دارید مقایسه کنید یا بخوانید متن کامل شعر سعدی و شعر جامی اینجاست.

#جامی
#سعدی_جات
#ادبیات_کهن
#نزهت_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

20 Sep, 07:38


2002

سخت‌ترین چالش تربیتی این مدت؟

چطور بچه‌ها رو با ظرایف و لطایف هنر ایرانی خو بدیم؟
چطور وقتی خودمون حتا با گوشه‌هایی از آواز ایرانی، نگارگری ایرانی، موسیقی ایرانی، شعر ایرانی و معماری ایرانی خو نگرفتیم، این درک رو به بچه‌ها منتقل کنیم؟

باز تو ادبیات تعلیمی اوضاع بهتره و ادبیات تعلیمی در سن راهنمایی و دبیرستان خیلی جواب میده ولی باقی هنرها ...

چندماه پیش با پسرک رفته بودیم هتل عباسی اصفهان (یا کاروانسرای عباسی قدیمی) شام بخوریم، ازش پرسیدم چطوره اینجا؟ حال می‌کنی؟
گفت معماریش خیلی خوبه، دوست داشتم اینجا مال من بود یه اتاقش رو دائمی می‌دادم به تو که توش زندگی کنی یا با دوستات قرار بذاری اما موسیقی‌اش یه جوریه! آخه این چه آهنگیه گذاشتند؟! موسیقی سنتی رو می‌گفت که از بلندگوها پخش می‌شد.

از اون شب جدی سوالم این شد:

یعنی میشه پسرم شکوه و ملکوت و احساس بازگشت به مبدأ موقع خوابیدن زیر سقف طاق چشمه با طاقچه بلند‌های دورتادور رو بچشه؟

خیلی برام سواله که ممکنه پسرم اون شوریدگی و ملکوتی که من با شنیدن سه‌تار ذوالفنون، آواز قمر و شجریان و طاهرزاده، بداهه‌نوازی تنبور و ده‌ها نوا و آوای دیگه است رو درک کنه؟ نواها و آوازهایی که در کودکی ملکوت رو برام در دسترس می‌کرد و در نوجوانی نوعی شوریدگی و حسرت رو در وجودم شعله‌ور می‌کردند. شوریدگی انگار که در همین لحظه، وصال ممکن میشه و حسرتی که وصال رو دست‌نیافتنی می‌نمود.

جدی اگر علی حاتمی دلشدگان رو نساخته بود، نسل‌ها چطور می‌تونستند حتا ذره‌ای از اون شوریدگی خنیاگران ایرانی رو درک کنند؟


پ.ن: شما بگید.

#نزهت_نویس
#اندوه_نزهت
#نزهت‌_الملوک
@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

18 Sep, 14:20


2001

شما هم از دیروز به این فکر می‌کنید که موبایل توی دستتون و حتا لپ‌تاپ و وسایل الکترونیکی هوشمند دیگه‌تون ممکنه یه بمب از راه دور باشه و هر لحظه ممکنه آخرین لحظه‌تون باشه؟؟

#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk

نزهت الملوک

15 Sep, 15:38


2000

راستش من از مخالفان جدی سریال‌هایی چون طوبی و نجلا هستم. ده بیست قسمت که از طوبی گذشت یک جستجوی اینترنتی کردم تا نقدها رو ببینم و دیدم مثل باقی سریال‌های ضعیف این چندسال صداوسیما، صفحات اول نتیجه جستجو پره از متن‌های سفارشی در ستایش طوبی (همونطور که در مستوران هم این اتفاق افتاد). درکل بعد از به نیمه رسیدن سریال، سه تا نقد منصفانه و البته منفی درباره طوبی و ریشه‌ای که باعث میشه این مدل سریال‌ها ساخته بشن دیدم. یکیش رو میذارم. دوست دارم شما هم اگر نقد و نظری دارید تو کامنت‌ها با هم حرف بزنیم.

بخشی از یک نقد و بررسی منصفانه و متفاوت درباره سریال طوبی:

شاید از دهه‌ی هشتاد بود که نسلی از طلبه‌های حوزه‌های قم به‌واسطه‌ی آموزش دیدن در مؤسسات وابسته مانند مدرسه اسلامی هنر وارد عرصه‌ی نویسندگی در ادبیات داستانی و فیلم‌نامه‌نویسی شدند. نه اینکه این قضیه سابقه نداشته باشد، اتفاقاً چندین تن از بزرگان سینمای ما سابقه‌ی خواندن دروس حوزوی را دارند. اما از دهه‌ی هشتاد و مشخصاً از اواخر این دهه به بعد این موضوع به‌صورت سازماندهی‌شده و با حضور تعداد زیادی از طلاب پیگیری شد. البته که کسی با این حضور مخالف نیست و در دنیای هنر و ادبیات برای همه جا هست، به‌شرطی که عدالت و نظارت برای همه باشد و یکسان هم باشد. اما به نظر می‌آید این عدالت و نظارت برای همه یکسان نیست و راه برای برخی از دانش‌آموختگان حوزوی در این مسیر بازتر است که علت این ادعا را در ادامه بررسی می‌کنیم.

اگر این گفته را قبول داشته باشیم که راز موفقیت ساخت یک فیلم خوب تنها و تنها و تنها فیلم‌نامه‌ی خوب آن است، پس ابتدا باید به‌سراغ نویسنده‌ی سریال «طوبی» برویم؛ سیدحسین امیرجهانی. امیرجهانی بعد از چند سال تحصیلات حوزوی، ارشد ادبیات نمایشی را در دانشکده‌ی دین و رسانه‌ی قم که مخصوص طلاب است، خواند و در رزومه‌اش در تمام سایت‌ها چنین آمده که در نگارش فیلم‌نامه‌ی سریال‌ «پدر» همکاری داشته است و حتی اسم او به‌عنوان نویسنده در صفحه‌ی ویکیپدیای سریال «پدر» اضافه شده است اما در تیتراژ آغازین و پایانی این سریال خبری از اسم او نیست و به نظر می‌رسد اعلام نام او در سایت‌ها به‌عنوان نویسنده، نوعی رزومه‌سازی برای امیرجهانی باشد.

روی متن آبی بزنید تا متن کامل را بخوانید.

#نزهت‌_الملوک

@Nozhatolmolouk