بهشت دل @beheshtedel Channel on Telegram

بهشت دل

@beheshtedel


من می‌نویسم به امید اینکه روزی عابر ناشناسی از این کوچه بگذرد و احساس کند پاسخ سوالش را یافته یا لااقل در این کره‌ی خاکی یک نفر هست که مثل او فکر می‌کند

بهشت دل (Persian)

بهشت دل یک کانال تلگرامی است که با عنوان "beheshtedel" شناخته می‌شود. در این کانال، شما با متن‌های ادبی و شعری در موضوعات مختلف روبرو می‌شوید. نویسنده این کانال با خطوط زیبا و احساسی به امید اینکه هر روز یک عابر ناشناس از این کوچه بگذرد و احساس کند که پاسخ سوالش را پیدا کرده یا حداقل متوجه شود که در این دنیای خاص، یک شخصیت وجود دارد که فکرهای او را به اشتراک می‌گذارد. اگر علاقه‌مند به شعر و ادبیات هستید، بهشت دل انتخاب عالی برای شماست. پیوستن به این کانال به شما این فرصت را می‌دهد که به دنیایی از کلمات و احساسات عمیق وارد شوید. بیایید با هم به دنیای زیبای شعر و ادبیات سفر کنیم و با نوشته‌های این کانال، در زمینه‌ی ادبیات و هنر بیشتر آشنا شویم.

بهشت دل

06 Dec, 12:41


فردا ...

فردا به دانشگاه می‌آید عمو جان
با لشکری همراه می‌آید عمو جان

پر می‌شود تالار از مشتی غریبه
با هر جماعت راه می‌آید عمو جان

ما (دوستان) را پشت در، جا می‌گذارند
خوش قلب و ناآگاه می‌آید عمو جان

آمار می‌پاشند در راهش که خوبیم
گویا به سمت ماه می‌‌‌آید عمو جان

با تشنگان خدمت و میز و ریاست
این روزها کوتاه می‌آید عمو جان

▪️▪️▪️

گفتی صدای بی صدایان می‌شوم من
حالا صدا از چاه می‌آید عمو جان!

ما خاطرات مهر* را در یاد داریم
فریاد ما جانکاه می‌آید عموجان
!

تنها نخواهی ماند در این راه دشوار
دلهای ما همراه می‌آید عمو جان
!

* ۱۰ مهر ۱۴۰۱

#شهر_آجرهای_سرخ #طنز

بهشت دل

01 Dec, 16:35


و اما اول دسامبر!

درست ده سال پیش یعنی اول دسامبر ۲۰۱۴ بعد از ده سال زندگی در سرزمین برف، از تورنتو به تهران آمدم و کارم را در دانشکده برق دانشگاه صنعتی شریف شروع کردم. رنج زیادی کشیدم تا لایق این دانشگاه و دانشکده باشم.

روز اول کار من رییس وقت دانشکده دکتر وکیلیان یک ساعت و نیم وقت گذاشت و ساختمان ها و آزمایشگاه های دانشکده را به من نشان داد. با این احترامی که گذاشت، مرا برای همیشه پای‌بند مهرش کرد. خیلی از این فضاها در دوازده سال گذشته شکل گرفته بود که من از شریف رفته بودم.

از شگفتی روزگار همان روز استاد راهنمای من از دانشگاه واترلو به شریف آمده بود و در سالن کهربای دانشکده سخنرانی داشت. بخشی از سخنرانی‌اش را اختصاص داده بود به کارهایی که در دوره دکترا و پسادکترا انجام داده بودم. در میان صحبت هایش بسیار به من لطف داشت و نام مرا می‌برد. چه شروعی بهتر از این! حضور استاد را به فال نیک گرفتم. مرحوم استاد، مثل پدر بود برای من ❤️. در توصیه نامه‌ای که برای استخدام من در دانشگاه شریف نوشته بود سنگ تمام گذاشته بود. بعدها هر وقت در کنفرانسی در خارج از کشور همدیگر را می‌دیدیم موقع معرفی من به دوستانش با افتخار می‌گفت: او استاد دانشگاه شریف است بهترین دانشگاه صنعتی خاورمیانه و شاید آسیا.

شروع کارم بسیار سخت بود‌. من قبل از آن در داخل و خارج کشور درس داده بودم اما استاندارد شریف خیلی بالاتر بود. ترم اول ده طلای المپیاد سر کلاسم نشسته بودند و رتبه اول (سجاد) و چهارم و هشتم کنکور. می‌ترسیدم از این کلاس خفن و از سوالهایی که ممکن بود بپرسند.
( سجاد! الان کجایی؟ چقدر خوب بودی تو! سجاد فقط رتبه یک نبود، انسان درجه یکی بود‌ بعد از آن، پنج ترم دستیار من بود.)

ترم دوم با دکتر شریف بختیار درس ارائه کردیم. یا حضرت عباس! منِ تازه کار باید پا به پای بهترین استاد الکترونیک ایران می‌دویدم و عرق می‌ریختم تا به او برسم. دکتر خیلی به من لطف داشت. مرا قبول داشت که این قبولش یک دنیا برایم ارزش داشت. خیلی چیزها از او یاد گرفتم، وقتی دکتر بازنشسته شد، دانشکده برای من کوچک شد.

وقتی ۹۳ای ها با من درس برداشتند دیگر بر کارم مسلط شده بودم.‌ اما بهترین کلاس من با ۹۶ای ها بود. پاییز ۹۸، درست ۵ سال بعد از آمدن من. آن روزها همه چیز عالی بود. من دانشیار شده بودم، مدیر مرکز رشد دانشگاه بودم، دانشجویان بسیار خوبی داشتم (هنوز هم دارم) کلاس باحالی که دلتنگش می‌شدم، دانشجویانی که تک تکشان را به اسم می‌شناختم (هنوز هم می‌شناسم)، جلسات حافظ خوانی چهارشنبه ها ساعت ۴ که بسیار پر رونق بود، و شب یلدای آن سال که با کارگردانی علی حیدری و علی سیفی، بچه‌ها خاطره‌ای شیرین برای من ساختند. همه چیز در بهترین شکل خود بود.

اما ترم بعد همه آن خوشی‌ها رنگ باخت، سراب شد، سوال بی جواب شد. ویروس منحوس کرونا رسید و دانشگاه بسته شد. من مرد تدریس مجازی نبودم. من دانشگاه خالی را دوست نداشتم‌. من از برق چشمهای بچه‌ها شارژ می‌شدم. اما همه دنیا همین بساط بود شاید سفت‌تر و سخت‌تر از اینجا. دلم برای دانشجوهای ارشد و دکترایم تنگ شده بود. بالاخره بعد از دو سه ترم دانشگاه به آنها خوابگاه داد‌‌. علیرضا آمد تهران. آن موقع من معاون فرهنگی دانشگاه بودم. آمد به دفترم دو سمت مخالف یک میز بزرگ نشسته بودیم، هر دو ماسک زده. گفتم :
-علیرضا! دوز اول را زدی؟
- بله
- من هم زدم. دوز دوم چطور؟
ـ بله
من ز جا برخاستم، بغلش کردم.

کرونا هنوز بود و رییس جمهور عوض شد و رییس دانشگاه عوض شد و هیات رییسه دانشگاه عوض شد و آبدارچی دانشگاه عوض شد. آماده خوشحالی از بازگشایی دانشگاه بودیم که حوادث پاییز ۱۴۰۱ کام همه را تلخ کرد. فضای امنیتی و یأس آلود دانشگاه را دوست نداشتم، کلاسها هم درست تشکیل نمی‌شد. بیشتر وقتم را با دانشجویان خودم یا در شرکت دانش بنیان می‌گذراندم. دانشگاه خانه‌ی من نبود. لانه‌ی لش‌ها* و بش‌ها* شده بود. دو سال دیگر گذشت. در این دو سال هم کم برای ما اساتید پرونده‌سازی نکردند ...

با همه این اتفاقات تلخ، امروز من سرزمینم ایران را و دانشگاه شریف را بسیار دوست دارم حتی بیشتر از اول دسامبر ۲۰۱۴...

چهارشنبه ها، حافظ نمی‌خوانیم اما یکشنبه‌ها منطق‌الطیر عطار می‌خوانیم. مخصوصاً حالا که به داستان جذاب شیخ صنعان رسیده‌ایم. دانشجویان خوبی دارم، گاهی شعر می‌گویم، گاهی می‌نویسم، گاهی دانشجوی اهل دلی به اتاقم می‌آید و خورشید در اتاق کوچک من در طبقه هفتم دانشکده طلوع می‌کند.


پ.ن.
لش‌ها: لباس شخصی ها
بش‌ها: بی شلوارها، گروهی از لش ها که آن روزها به اسم انتظامات وارد دانشگاه شده بودند اما لباس فرم نداشتند و قیافه‌شان به همه چیز می‌خورد الا پرسنل شریف انتظامات.

#زندگی #شهر_آجرهای_سرخ

بهشت دل

27 Nov, 19:49


۱۸۰۰۰ قدم با دوست

بعد از دو جلسه کاری مفصل از همکارانم جدا شدم و با مترو به سمت سی و سه پل رفتم.

ساعت ۱۸:۳۰ عادل عزیز را دیدم و چهار ساعت با هم بودیم. از سی و سه پل رد شدیم اما زنده رود، مرده بود. در کافه‌ی روبه‌روی هتل عباسی که بودیم از حال و هوای پاییزی‌ام گفتم و از دلتنگی‌ها و تناقضات قلبم. عادل از قدرت پذیرش در زندگی گفت و گفت که دیگر دلتنگ کسی نمی‌شود.
گفتم اما من بسیار دلتنگ می‌شوم برای همه آدمهایی که دوستشان دارم و کنارم نیستند.

گفت: من دلتنگ نمی‌شوم چون هر وقت به یادت می‌افتم تو را مجسم می‌کنم. می‌دانی در کدام صحنه؟ در اولین صحنه آشنایی ما، اصفهان، باغ ابریشم، صبح بود، تو از چادرتان بیرون آمدی، آمدی کنار شیر آب که صورتت را بشویی من آنجا بودم و با هم دوست شدیم... من تو را در آن حالت باز می‌آفرینم. حالا از جمع دوستانم فقط تو مانده‌ای...
شاد و غمگین شدم.

عادل گفت که به جواهرسازی علاقه‌مند شده و خیلی در این کار پیشرفت کرده. در خانه‌اش کارگاه کوچکی راه انداخته و ساعت ها و روزها وقت می‌گذارد روی یک کار. جواهر سازی به او آرامش می‌دهد.

شعرهای جدیدمان را برای هم خواندیم و قافیه ها را حدس زدیم. یک جا هم صحبت از شمس و #ابن‌عربی شد. تمام کتابفروشی های خیابان آمادگاه را جستجو کردم برای #کتاب گاه ناچیزی مرگ. سی سال قبل نایاب‌ترین کتاب المپیاد فیزیک را در اینجا پیدا کرده بودم، اما حالا یک رمان معروف پیدا نمی‌شد. اصفهان عوض شده بود. آخرین امید ما کتابفروشی فرهنگسرا بود نزدیک دروازه دولت که خوشبختانه یک نسخه از این کتاب را داشت.

امشب خیلی خوش گذشت، پر از حرفها و خاطرات شگفت که نمی‌توان همه را نوشت. اوقات خوشی بود که با دوست به سر رفت. احساس کردم همان جوان سرکش ۱۸ ساله‌ام که یک بار برای دیدن دوستش از شیراز به اصفهان آمد. امشب با عادل در چهارباغ بالا و پایین و چپ و راست ۱۸۰۰۰ قدم زدیم!

وقت خداحافظی، بغلش کردم، بوسیدمش و گفتم: اما من دوست دارم تو برای من دلتنگ بشوی.

#رفیق #اصفهان

بهشت دل

26 Nov, 16:18


شمع دل است او - بخش آخر

سال بعد یکی از دوستان گرانقدر که شعرهای عادل را شنیده بود، پیشنهاد داد عادل را برای شب شعر عاشورا به شیراز دعوت کنیم. آمد. آن روزهای توفانی را پشت سر گذاشته بود. با هم حرف زدیم مفصل، دوباره دوست شدیم. او هم چندی بعد مرا برای شب شعری به دانشگاه صنعتی اصفهان دعوت کرد. به‌اتفاق همان دوست گرانقدر به اصفهان رفتیم. او هم عادل را دوست داشت.

پدر که پر کشید، دوستانم به عادل خبر داند. عادل خودش را به شیراز رساند‌. دیدنش بارانی بود بر آتش بی‌قراری من. این محبتش را هیچوقت فراموش نمی‌کنم. عادل زیاد نماند، اصفهان کاری داشت و باید می‌رفت. همان محمدی که ماه بود عادل را رساند به ترمینال. چقدر دیدن این دو نفر کنار هم شیرین بود. به قول #صائب: پیوسته است سلسله خاکیان به هم. شانه‌های من نحیف‌تر از آن بود که این داغ سنگین را -که هنوز با من است- تحمل کنم اما خدا دوستانی خوب، دوستانی بی نظیر به من داده که در سختی‌های زندگی کنارم هستند. جانم فدای شان ❤️.


من برای ارشد به برق شریف آمدم، او به نوشیروانی بابل رفت و همدیگر را ندیدیم تا شهریور ۸۳، یک هفته قبل از رفتنم به کانادا، برای شروع دوره دکترا.

دلم از گردش روزگار گرفته بود، آینده مبهم بود. نمی‌دانستم بر‌ می‌گردم یا برای همیشه در غربت خواهم ماند. جدایی از مادر مهربانم و دوستان باوفایم سخت بود... هزار فکر و خیال در سرم می‌چرخید. دوست داشتم که آخرین خاطره‌ام از ایران، سفر به شمال سرسبز باشد و دیدار عادل و شعر خواندن با او در ساحل دریا. هنوز بعد از بیست سال خاطره آن شعرخوانی در شب مواج بابلسر در ذهنم زنده است. عصر بود و ما شعر می‌خواندیم، غروب شد و ما شعر می‌خواندیم، شب رسید و ما هنوز شعر می‌خواندیم... (الان آدم‌ها بعد از یکی دو ساعت یا خسته می‌شوند، یا کار دارند، یا گرفتارند، یا قرار دارند 😢)


بعد از آن تا به امروز فقط یک بار دیگر عادل را دیده‌ام. چند سال پیش با خانواده به اصفهان رفتیم. خانواده‌ها را با هم آشنا کردیم و بعد من و عادل دوتایی به محله جلفا رفتیم، ساعتی با هم قدم زدیم، قهوه خوردیم، کنار کلیسای وانک عکس گرفتیم و .... از هم دوریم اما یادش به من نزدیک است، بسیار نزدیک:

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم...

حالا گاهی به هم تلفن می‌زنیم یا پیام می‌دهیم و برای هم شعر می‌خوانیم. همین که هست کافیست.

از شما چه پنهان، فردا به #اصفهان می‌روم 😍.

@beheshtedel
#رفیق

بهشت دل

24 Nov, 18:27


شمع دل است او (۲)

سال بعد من نتوانستم در مسابقات شعر کشوری شرکت کنم چون در اردوی المپیاد فیزیک بودم‌، نزدیک میدان ونک #تهران. آنجا رقابت مخربی بین بچه‌ها در جریان بود که با روحیه من سازگار نبود. چندان خوش نمی‌گذشت مگر در کلاس دکتر محمد خرّمی و لحظاتی که با رضا صادقی که دومین مدال جهانی‌اش را گرفته بود شطرنج بازی می‌کردیم و شعر می‌خواندیم. من در آن دوره بیشتر شعر طنز می‌گفتم. یکی دو بار هم رضا، مرا پیش هم‌تیمی‌اش خانم مریم میرزاخانی برد. مریم از شعر خوشش می‌آمد، نابغه ریاضی جهان، دختری افتاده و بی ادعا بود.

از قضا و از گِردی دنیا، پسرعمه عادل هم در دوره تابستانی قبول شده بود و هر ۸ ساعت یک بار عادل را به یاد من می‌آورد! دل، طاقت دوری نداشت‌. دوره المپیاد با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش گذشت. من مجبور شدم خسته و کوفته برای کنکور درس بخوانم و همه فعالیت‌های ادبی‌ام را تعطیل کنم. به این ترتیب یک سال دیگر هم گذشت و باز در مسابقات شعر کشوری شرکت نکردم‌. فراق ما دو ساله شد. از عادل بی‌خبر نبودم. خانواده او به فولادشهر اصفهان آمده بودند. عادل، سال کنکور در مسابقات شعر کشور اول شد با غزلی بسیار زیبا که هنوز هم برایم تازه است:

ای عشق شاعران تو را لال می‌کنند
ابلیس را ز داغ تو خوشحال می‌کنند


یک بار پای تلفن گفت: انگار تقدیر نمی‌خواهد ما همدیگر را ببینیم. گفتم: چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد. دوران دبیرستان تمام شده بود و هر دو منتظر نتایج کنکور بودیم. این فاصله بین دبیرستان و دانشگاه، آزادترین روزهای زندگی بود به گمانم!

در یک تصمیم آنی، بلیت گرفتم برای #اصفهان. در ترمینال صفه، عادل به استقبالم آمده بود اما مرا نشناخت! قیافه‌ام عوض شده بود. صدایش زدم. برگشت ... همدیگر را محکم بغل کردیم و دو سال دوری را مچاله کردیم و دور انداختیم. دو سه روز اصفهان بودیم در خانه‌ی گرم و بامحبت آنها و بعد با هم آمدیم به شیراز، خانه ما. خدا رحمت کند پدرم را، خیلی به عادل علاقه‌مند شد. یک روز عصر روی تختی که در حیاط خانه بود، کنار درخت انگور و نارنج و خرمالو نشستیم و پدر برایمان خاطره می‌گفت. هر دو شیراز بودیم که نتایج کنکور را اعلام کردند، من رتبه آوردم او هم مهندسی شیمی که دوست داشت قبول شد. هر دو بی‌نهایت خوشحال شدیم. من شیراز ماندم و او به صنعتی اصفهان رفت. آن یک هفته که با هم بودیم جشن پیروزی ما بود بر تقدیر‌‌، تقدیری که دو سال فرصت شیرین دیدار را از ما گرفته بود. این پیروزی ... خجسته باد این پیروزی! (با صدای گلریز)

این آخرین دیدار ما در آن سال نبود. اسفند ۷۵ عادل برای مسابقات شعر دانشجویان کشور به #شیراز آمد، من هم که شیراز بودم و داشتم ذره ذره از دره‌ی درس و کنکور صعود می‌کردم به آسمان شعر و شاعری. عادل این بار اما در عالم خودش بود و تحویل نمی‌گرفت. یک سری حواریون صنعتی هم داشت که همه جا دور و برش بودند و مجالی برای خلوت ما فراهم نمی‌شد. این غزل من حاصل آن ایام است 😔:

در من شکست، عشق زلالی که داشتم
آتش زدند بر پر و بالی که داشتم ..
.

قرار بود با ما بهتر از این باشد که با خلق جهان است. در همان سفر شیراز عادل یک رباعی گفت که ضرب‌المثل شد:

انگار خودش نبود، عاشق شده بود
بیچاره چقدر زود، عاشق شده بود

افتاد، شکست، زیر باران پوسید
آدم که نکشته بود، عاشق شده بود...❤️

ادامه دارد ...

@beheshtedel
#رفیق

بهشت دل

23 Nov, 15:38


ای عشق ❤️

اى عشق شاعران تو را لال مى‌كنند
ابليس را ز داغ تو خوشحال مى‌كنند

ديروز دست و پاى مرا زخم مى‌زدند
امروز مابقى مرا چال مى‌كنند

در پاسخت كه از من و دريا سروده‌اى
خون مرا براى تو ارسال مى‌كنند

اين سايه ها كه دشمن مردان عاشقند
ديگر مرا براى چه دنبال می‌كنند؟

يكسال آزگار چو باران گريستم
كارى كه چشمهاى تو هرسال مى‌كنند

راهى براى حرف زدن نيست خوب من
خطّ من و تو را همه اشغال مى‌كنند

ما را كه روى كوه، شما را كه در كوير
خورشيد را كجاى زمين چال می‌كنند
؟


عادل عزیز، این غزل زیبا را در ۱۸ سالگی سرود. از او خواستم با صدای زیبای خودش این غزل را بخواند. در مطلب بعدی هم به این سروده‌ی زیبا اشاره خواهم کرد.

#عادل‌سالم

بهشت دل

22 Nov, 19:14


شمع دل است او (۱)

پانزده ساله بودم‌. برای مسابقات شعر دانش آموزان کشور به #اصفهان رفته بودم. تازه و به سختی از دو راهی علوم انسانی و ریاضی فیزیک گذشته بودم. افتتاحیه مسابقات در کاخ چهل ستون بود. مسوولان برنامه، از من خواستند که در افتتاحیه شعر بخوانم. من هم غزلی از زبان حبیب بن مظاهر خواندم که آن روزها لااقل در فضای دانش آموزی معروف بود:

پیر شهر خاموشم، مرد جان‌فشانی‌ها
پیرم و به سر دارم عشقی از جوانی‌ها ...


شعرخوانی در افتتاحیه باعث شد که بچه‌های شاعر مرا بشناسند، اگرچه خیلی ها از سال قبل، که مسابقات در رامسر بود، همدیگر را می‌شناختیم.

اما او چهره‌ای جدید و جذاب بود. از استان چهارمحال و بختیاری آمده بود. صدای آرامش بخشی داشت. پیراهنی به رنگ تماشا پوشیده بود و موهایی خرمایی که رو به بالا شانه کرده بود، با چشمهایی نجیب، بی‌نهایت نجیب. چند بار همدیگر را از دور در جلسات نقد شعر در باغ ابریشم اصفهان دیدیم. بالاخره آن اتفاق شیرین افتاد. با هم دوست شدیم. اسمش عادل بود.

همسن بودیم و همدل. برخلاف اکثریت قاطع شعرا 😅، او اهل درس بود و این شباهت ما را دو چندان می‌کرد. گاهی که لا‌به‌لای برنامه‌های اردو فرصتی می‌شد، همدیگر را می‌دیدیم و بعد از آن به قول #حافظ بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود. آن سال، در مسابقات شعر کشور سوم شدم‌. عمر سفر کوتاه بود، صمیمیتی بین ما شکل گرفته بود که در وصف نمی‌گنجید‌. دلبستگی ها عمیق بود و دل کندن سخت. اما دل من روشن بود که فاصله شیراز و شهرکرد زیاد نیست و حتما دوباره همدیگر را می‌بینیم. آدرس همدیگر را گرفتیم و نامه نگاری ما شروع شد. چه نامه‌هایی! پر از شاعرانگی...

نمی‌دانم نسل جدید لذت نامه کاغذی را چشیده؟ اینکه هر روز منتظری پستچی برایت نامه بیاورد و بالاخره یک روز که از مدرسه بر می‌گردی، پدر می‌گوید: محمد نامه داری! و تو کیف و کتابت را پرت می‌کنی یک گوشه و پرواز می‌کنی تا نامه را از لب طاقچه برداری و نه یک بار، نه دو بار، دهها بار نامه را می‌خوانی و با خودت به مدرسه می‌بری تا زنگ تفریح دوباره نامه را بخوانی و با هر سطر نامه، غرق در رویاهای دور بشوی. آنقدر که هم کلاسی های شیطانت می‌فهمند و تو را دست می‌اندازند.

چند ماه بعد عادل به #شیراز آمد اما در کمال تعجب نتوانستیم همدیگر را ببینیم. چند ماه بعدتر من برای شب شعری به دبیرستان شهید اژه‌ای اصفهان رفتم اما باز نشد که همدیگر را ببینیم. دیدار دوباره ما باز هم به تاخیر افتاد، چون سال بعد من نتوانستم در مسابقات شعر کشوری شرکت کنم، همان سالی که عادل در مسابقات سوم شد.
دل، طاقت دوری نداشت‌...
ادامه دارد
@beheshtedel
#رفیق

بهشت دل

21 Nov, 13:13


صاعقه از نمای بسیار نزدیک⚡️

امروز مثل هر هفته با رفقا رفتیم توچال. باران سحرگاهی هوا را لطیف کرده بود. آسمان نزدیک‌تر شده بود و ابرها با خورشید سایه بازی می‌کردند. آقا روباهه هم آمد و تخم مرغش را گرفت و رفت.
همه چیز خوب و عالی بود تا اینکه به ایستگاه دو رسیدیم. می‌خواستیم بساط صبحانه را پهن کنیم که ابرها انبوه شدند و باران گرفت. جای خوبی زیر سقف کافی‌شاپ پیدا کردیم و پیک نیک را روشن کردیم. آقای تشکری روغن کرمانشاهی را در ماهیتابه ریخت، دکتر موحدی تخم‌مرغ‌ها را شکست، ابوالحسن نیمرو را هم زد، من و دکتر ارغوانی هم بساط نان و پنیر و گردو را پهن کردیم. این گروهی که در فیلم بالا با آرامش☺️ مشغول صبحانه خوردن هستند گنگ ماست آنکه کاپشن قرمز پوشیده منم.
داشتیم نیمرو می‌خوردیم که تگرگ شدید شروع شد‌‌. بعد برق شدید و صدایی مهیب شبیه انفجار که در فیلم می‌بینید. صاعقه به کوه زد و سنگ‌ها پرتاب شدند. داشتیم خودمان را جمع و جور می‌کردیم که دوباره صاعقه به کنار دکل مخابراتی خورد و سیمها آتش گرفت. صاعقه سوم هم اصابت کرد.

خدا خیلی به ما لطف کرد. تا به حال صاعقه را از این نزدیکی ندیده بودم. سهمگین بود 😱.

@beheshtedel
#کوه

بهشت دل

18 Nov, 19:09


خیابان یانگ

این داستان کوتاه را ۲۰ سال قبل نوشتم وقتی ساکن اهواز بودم. آن موقع چه می‌دانستم که بعدها ۷ سال در کنار خیابان یانگ و دریاچه آبی رنگ انتاریو زندگی خواهم کرد.


https://vrgl.ir/B5DA3

#داستان‌کوتاه #محمد_فخارزاده #سوررئالیسم

بهشت دل

16 Nov, 07:03


🍁پاییز موحدین🍁

🍁فکر کنم رییس فیفا، آقای اینفانتینو، هم لاهیجان خونش پایین آمده. دیروز عکس زمین فوتبالی نزدیک لاهیجان را گذاشته و کلی تعریف کرده
جیانی جان! اینجا که کسی ما را تحویل نمی‌گیرد. حالا که ۱۴ روز تا ماه دسامبر مانده 😁تو بیا یک سر با هم برویم لاهیجان هم یک کیلو چای بهاره سر گل ارگانیک می‌خریم، هم کلوچه می‌خریم، هم واویشکا میخوریم، هم یک دست فوتبال می‌زنیم که سفرت حلال بشود.

🍁آقای دکتر پزشکیان کار خیلی قشنگی کرد دیروز به ملاقات استاد محمد علی موحد -که عمرش دراز باد- رفت. فیلم این دیدار هم خیلی شیرین و دلگشاست. شوخ طبعی و صفای استاد در همین عکس هم پیداست.
دکتر موحد شمس زمان ماست، پارسای پاکدامن و شیخ بی‌خانقاهی که نفسی گرم و دلی آیینه دارد ❤️.

🍁دیروز با دخترم مریم گشتی در تهران زدیم‌. برایش این شعر اخوان را خواندم:

هَزاران را بهاران در فغان آرد، مرا پاییـز
که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم


این عکس آخر را از بالای پل زیبای طبیعت گرفتیم.

@beheshtedel

#لاهیجان #موحد #تهران #اخوان‌ثالث

بهشت دل

13 Nov, 05:25


🍁از لاهیجان تا نیاگارا🍁

لاهیجان خونم پایین آمده. به همسرم می‌گویم برویم لاهیجان! می‌گوید بچه ها درس دارند.
بچه بزرگ کردم که بال سفرم باشد..‌ می‌گویم چایی‌مان تمام شده باید برویم لاهیجان! می‌گوید قهوه می‌خوریم😉

آن طرف آب‌ها که بودم وقتی دلم می‌گرفت می‌رفتم به تماشای آبشار نیاگارا. یازده بار آبشار بزرگ را زیارت کردم. همدم من بود در آن غربت. چنان محو عظمتش می‌شدم که خودم را فراموش می‌کردم. اگر وقت بیشتری داشتم می‌رفتم مونترال. حال و هوای مونترال فرانسوی زبان را خیلی دوست داشتم. فکر کنم شش بار مونترال رفتم. کافه‌های خیابان شربروک، رستوران الطیب و سواحل رودخانه سن لوران هنوز مرا به یاد دارند...

این حال و هوای پاییزی🍁 کاری می‌کند با من که در پیراهنم نگنجم. دیروز عصر، دانشکده بودم ما بین قرارم با پارسای اول و پارسای دوم، چند دقیقه وقت داشتم که پنجره اتاق را تا آخر باز کنم، یک قهوه درست کنم رو به پنجره به ابرهای بیکران نگاه کنم و مثل دانمارکی‌ها از خوشی‌های کوچک لذت ببرم حالا که دستم از خوشی های بلند، کوتاه است...

راستی تا اول دسامبر ۱۷ روز بیشتر نمانده 😁

@beheshtedel

#کانادا #لاهیجان

بهشت دل

11 Nov, 03:40


جان من است او


۱۹ روز مانده تا اول دسامبر. چرا اول دسامبر مهم است؟ خوب، صبر کنید تا اول دسامبر 😁!

هزار حرف نگفته دارم که اینجا نمی‌توان نوشت و هزار شعر نخوانده ... به ویژه این پاییز ۱۴۰۳ که دوباره طبع شاعری من برگشته:

تو از دنیای نزدیکی نه از دور
دلی داری پر از شادی، پر از شور

تو پاکی مثل باران سحرگاه
اگر در خاک: تاکی در هوا: ماه ....


آن وقت ها که نه اینترنت بود، نه گوشی همراه و از همه اینها بدتر اینترنت همراه! ، تعاملات انسانی بیشتر بود. دروغ می‌گویند که عصر ارتباطات آدم‌ها را به هم نزدیک کرده، لاف گزافی است که ما مهندسان مخابرات می‌زنیم.

سالهای بیست سالگی، در شیراز دوستی داشتم که همنام خودم بود. محمّد، ماه بود. مرا بهتر از خودم می‌شناخت، می‌دانست کی دلتنگم، کی شاد؟ کی گوش باشد کی زبان؟ تا شعر تازه‌ای می‌گفتم اولین نفری بود که برایش شعرم را می‌خواندم. هر کجای شهر که بودیم خودمان را به هم می‌رساندیم. دیدن انعکاس بیت های شعر در چشمان سبزش از هزار کتاب و مجله و شب شعر، لذت‌بخش تر بود.
باغ ارم، حافظیه، حتی چمن‌های دانشکده مهندسی یادشان هست آن روزهای بی برگشت را.

یک بار غزلی گفته بودم، به محمد تلفن زدم، از آن تلفن‌هایی که انگشتت را در شماره‌گیر می‌گذاشتی و با هر رقم، می‌چرخاندی. یک بیتش را برایش خواندم:

در آسمان سیاهی که هیچ ماهی نیست
به جز ستاره‌‌ی عشقت مرا پناهی نیست


خیلی خوشش آمد. به محمد گفتم بقیه شعر را وقتی می‌خوانم که اولین باران پاییزی ببارد. اما از بخت بد من، پاییز آن سال آسمان شیراز با زمین قهر کرده بود، مهر گذشت، آبان گذشت، آذر به نیمه رسید اما باران نبارید. کلافه و ناامید بودم. آن غزل روی دلم سنگینی می‌کرد. باید شاعر باشی تا بفهمی چه می‌گویم. شعر، برای شاعر، زنجیره‌ای از کلمات موزون نیست، جان اوست، جوانی اوست ...

بالاخره یک روز هوا ابری شد، ابری سیاه و سنگین که ارتفاع آسمان را کم می‌کرد، چنان که دستت را اگر بالا می‌بردی سقف آسمان را لمس می‌کردی. باد می‌وزید، رفتم به حیاط باصفای خانه پدری. قطره بارانی را به نیروی خیال شاید، بر صورتم نشاندم و به محمد زنگ زدم.

خودمان را به یکی از پارک‌های شهر رساندیم و بقیه شعر را برای محمد خواندم:

مگر طلوع کنی ناگهان که می‌دانم
برای شام سیاه دلم، پگاهی نیست...


آن روز از آسمان شیراز باران نبارید اما آن بار سه ماهه از روی دلم برداشته شد.

محمّد، ماه بود، ماه!
@beheshtedel
#رفیق #شیراز

بهشت دل

07 Nov, 15:36


پاییز آمد، در میان درختان ...
@beheshtedel
#پاییز #موسیقی

بهشت دل

07 Nov, 15:08


🍁پاییز آمد، در میان درختان🍁

امروز با دکتر موحدی عزیز رفتیم بوستان جمشیدیه و کولکچال‌.
سی سال قبل، برای اولین جشنواره ادبی سمپاد به تهران، دبیرستان علامه حلی آمده بودم. اواخر فروردین بود. یک روز رضا #امیرخانی و رفقایش ما را بردند پارک جمشیدیه و مسابقه بدیهه سرایی گذاشتند. من هم یک حکایت گفتم که بیت اولش یادم مانده:
پیری اندر شهر ما شیراز بود
صبح و شب با خویشتن در راز بود

با رضا صادقی😢 -که بعداً با مریم میرزاخانی😢 دو سال عضو تیم المپیاد ریاضی بود- در همان سفر رفیق شدم. حالا هر دو پر کشیده‌اند.
از همان سالها به نظرم جمشیدیه زیباترین بوستان تهران است، خاصه در پاییز و بهار.
تا قلم مو از دست نقاش طبیعت نیفتاده قدر این ایام را بدانید و چشمان‌تان را به جادوی رنگ‌ها مهمان کنید.
آخرین عکس، نمای دماوند سربلند است از دانشکده برق که روز سه شنبه گرفتم. انگار بعد از اینکه غزل «هوای بد تهران» را گفتم به تهران برخورد و جلوه‌ی زیبای خودش را نشان داد 😊.

با دکتر موحدی درباره انتخاب ترامپ و اوضاع دانشگاه زیاد حرف زدیم. یک روز باید این حرف‌ها را بنویسم. امیدوارم دانشگاه از حضور ایشان بیشتر بهره ببرد.
@beheshtedel
#پاییز #کوه

بهشت دل

06 Nov, 14:11


پیش بینی اکثریت دوستان درست بود، نظر خود من هم همین بود که ترامپ با اختلاف نسبتاً خوبی برنده می‌شود‌. به نظرم انتخاب ترامپ برای خاورمیانه شاید بهتر هم باشد که اگر فرصت دست بدهد بیشتر خواهم نوشت.
امروز دانشگاه بودم چند تا از همکاران و دانشجویان از نتیجه انتخابات آمریکا خیلی حالشان گرفته بود. خواستم بگویم شاید اتفاقات تازه‌ای بیفتد که به نفع ما و منطقه ما باشد.

بهشت دل

05 Nov, 07:35


خاقانی شگفت انگیز

در این دامگاه ارچه همدم ندارم
بحمدالله از هیچ غم، غم ندارم


امروز ساعت ۶ تا ۷ درباره خاقانی صحبت می‌کنیم، این شاعر پیچیده‌گوی و باریک بین. در قصیده معروف ایوان مدائن می‌گوید:

از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان

نطع : صفحه شطرنج
نعمان: وزیر

خاقانی در یک بیت هفت اصطلاح بازی شطرنج را به کار برده و تازه به یک داستان تاریخی هم اشاره کرده !

مکان جلسه دانشکده صنایع

#خاقانی

بهشت دل

01 Nov, 16:53


یاران ارجمند


برنامه کوه دیروز با همه برنامه های قبلی متفاوت بود چون مهمان استادان دانشکده مکانیک بودم. دکتر ارجمند رییس دانشکده مکانیک که خیلی هم شخص ارجمندی است استادان دانشکده مکانیک را دعوت کرده بود به کوهنوردی. چارده استاد معتبر که دو نفرشان هم از استادان خانم دانشکده بودند دعوت ایشان را لبیک گفته بودند. من با تعداد خوبی از استادان دانشکده مکانیک از قبل دوست یا همکار بوده‌ام و الان هم رفت و آمد خانوادگی داریم. دوستان باصفا، فروتن و اهل دلی هستند.

اما دکتر ارجمند را از دور می‌شناختم. دنبال فرصتی بودم که بیشتر با ایشان آشنا شوم. می‌دانستم که فردی فاضل است و شنیده بودم مدیری قوی و کاردان است. در سه سال اخیر در معاونت آموزشی دانشگاه وقتی می‌خواستیم استاد نمونه آموزشی انتخاب کنیم، ایشان بالاترین نمره‌ها را در دانشکده و گاهی دانشگاه داشتند. گاهی که دانشجویی از دانشکده مکانیک، از حصار آجرهای سرخ می‌پرید و مرا پیدا می‌کرد و به دنبال هوایی تازه بود، توصیه می‌کردم با دکتر ارجمند و دکتر موحدی در ارتباط باشد (دکتر موحدی هم نیاز به تعریف من ندارند و من از صمیم قلب امیدوارم دانشگاه شریف در آینده نزدیک از خدمات ایشان بیشتر بهره‌مند شود).

هفته قبل با دکتر ارجمند مشهد بودیم. یواشکی به مسوولان اردو گفته بودم ما را با هم هم‌اتاق کنند که چراغ آشنایی روشن شود، اما برنامه‌ی سفر من تغییر کرد و نشد که با دکتر باشم. خوشبختانه، این برنامه کوه فرصتی شد برای آشنایی بیشتر با ایشان و استادان نازنینی که کمتر می‌شناختم، به ویژه استادان جوانی که به گمانم همه از ستاره‌های پر فروغ دانشگاه خواهند شد. از پایین توچال تا ایستگاه ۵، ساعتهای شیرینی بود که تک تک یا چندتایی با هم حرف می‌زدیم. چند بار هم فرصت شد که در زمان استراحت برای رفقا شعر بخوانم.

این نوشته من ادای احترامی است به همه چهارده همکاری که افتخار همنوردی با آنها را داشتم. اگر از کسی نام نبردم و عکسی نگذاشتم به این دلیل بود که اجازه نام بردن نگرفته بودم.

این هم از عمر شبی (روزی) بود که حالی کردیم...

@beheshtedel

#کوه #شهر_آجرهای_سرخ

بهشت دل

01 Nov, 16:51


یاران ارجمند

برنامه کوه دیروز با همه برنامه های قبلی متفاوت بود چون مهمان استادان دانشکده مکانیک بودم. دکتر ارجمند رییس دانشکده مکانیک که خیلی هم شخص ارجمندی است استادان دانشکده را دعوت کرده بود به کوهنوردی. چارده استاد معتبر دعوت ایشان را لبیک گفته بودند.

بهشت دل

29 Oct, 08:19


امان از شهریار !

امروز، در استراحت بعد از کلاس غزلی از جناب شهریار می‌خواندم در بیت آخر می‌فرماید:

شهریار غزلم خوانده غزالی وحشی
بد نشد با غزلی صید غزالی کردیم!


داستانی هم در باره دلیل اضافه شدن این بیت، نقل شده که من ممیزی می‌کنم 🤭.

مابقی غزل هم بسیار زیباست:


امشب از دولت می دفع ملالی کردیم
این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم

ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب
کز گرفتاری ایام مجالی کردیم

تیر از غمزه‌ی ساقی، سپر از جام شراب
با کماندار فلک جنگ و جدالی کردیم ...

ادامه غزل

#شهریار #عاشقانه

بهشت دل

26 Oct, 16:16


ایل عاشق

شاهد مرگ غم‌انگیز بهارم، چه کنم؟
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟


نیست از هیچ طرف راه برون‌شد ز شبم
زلف‌ افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟


از ازل، ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته‌ی این ایل و تبارم چه کنم؟


من کزین فاصله غارت‌شده‌ی چشم توام
چون به دیدار تو افتد سروکارم چه کنم؟


یک‌به‌یک با مژه‌هایت دل من مشغول است
میله‌های قفسم را نشمارم چه کنم
؟

مرحوم سید حسن حسینی

من دو بار سید را دیدم با آن هیبت اسطوره‌ای و قامت سرو بالایی که داشت. در دیدار دوم که قیصر امین پور هم حضور داشت (۱۵ آبان ۱۳۷۹)، از شعر من خیلی خوشش آمد و شماره‌ محل کارش در رادیو تهران را به من داد، اما چرا به دیدارش نرفتم؟ درگیر درس و کار و پایان نامه بودم و فکر می‌کردم حالا حالا فرصت هست، اما چه زود پر کشید (فروردین ۸۳). حالا منم و این همه سال حسرت که چرا تا بود، به دیدارش نرفتم.

واقعا فرصت‌ها مثل ابر در گذرند...

بهشت دل

23 Oct, 13:22


نکهتی جان‌بخش دارد خاک کوی دلبران
عارفان آنجا مشام عقل مشکین کرده‌اند


سلام بر خورشید

#حافظ #مشهد

بهشت دل

23 Oct, 06:28


🌷به که ماند؟🌷

هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

🔸🔸🔸

همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند

دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند؟
به که ماند؟
به که ماند؟
به که ماند؟


@beheshtedel
#مولانا

بهشت دل

18 Oct, 20:27


جنگیده، تمام بدنش خونریز است
اما دلش از عشق وطن لبریز است

تنهـاست، شغـال‌هـا از او می‌تـرسند
تنهایی شیر هم هراس انگیز است


@beheshtedel
#محمد_فخارزاده #فلسطین
۲۷ مهرماه ۱۴۰۳

بهشت دل

18 Oct, 15:09


حافظ خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سرِ پیمان بِرَفت، با سرِ پیمانه شد

صوفیِ مجلس که دی، جام و قدح می‌شکست
باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد
...

تا کجا می‌برد این بانگ دلاویز مرا؟
– تا بدانجا که فرو می‌ماند
چشم از دیدن و
لب نیز ز گفتار مرا.

@beheshtedel

#حافظ #سراج #آهنگ

بهشت دل

17 Oct, 15:22


رییس آینده

🔸 از آغاز به کار وزیر علوم در دولت جدید، رییس چند دانشگاه عوض شده و دیر یا زود نوبت آسیاب به دانشگاه شریف هم می‌رسد. زمزمه‌های در گوشی آغاز شده و گزینه‌هایی مطرح شده که بیشتر آنها، افرادی کاردان و توانا هستند با سوابق مدیریتی برجسته.

🔸 رییس دانشگاه باید قدرت اجماع سازی داشته باشد و مدیران قوی حاضر باشند با او کار کنند تا با کمک هم، کشتی دانشگاه را به پیش برانند. او باید منافع دانشگاه را به فشارهای بیرونی که همیشه بوده و بعد از این هم خواهد بود ترجیح دهد و همکارانی شایسته انتخاب کند.

🔸 رییس دانشگاه باید استادان جوان و برجسته را جذب کند و حداقل رفاه آنها را فراهم کند. یک بار دکتر فتوحی می‌گفت در دوران ریاست او بیش از ۱۰۰ استاد جوان در شریف جذب شدند که دو سوم آنها در خارج از کشور درس خواندهش بودند. متاسفانه در سه سال گذشته تعداد زیادی از این استادان را از دست دادیم.

🔸 رییس دانشگاه باید زبان نسل جدید را بفهمد و در کنار مسایل آموزشی و پژوهشی دغدغه‌های فرهنگی داشته باشد. دانشگاه شریف تشنه فعالیت‌های متنوع فرهنگی است.

@beheshtedel

#شهر_آجرهای_سرخ

بهشت دل

15 Oct, 18:28


حُسنِ بی‌پایان او، چندان که عاشق می‌کُشد
زمره‌ای دیگر به عشق از غیب سَر بَر می‌کنند



#حافظ

بهشت دل

11 Oct, 14:42


جنس فروخته شده با کمال احترام پس گرفته می‌شود

پیرتر شده بود، دستهایش موقع ریختن دوغ می‌لرزید اما هنوز بساط دوغ صلواتی‌اش رو به راه بود: با آن تغار بزرگ لعابدارش، و برگ گل سرخ و پونه و آویشن که تغار دوغ خنکش را با آنها تزیین کرده بود...
شعرهای تازه‌ای روی دیوار پشت سرش نوشته بود.

انکار نمی‌کنم من به آسارا و جاده چالوس می‌روم که او را ببینم و پیاله‌ای دوغ معطّر از دستش بنوشم.

@beheshtedel

#آسارا #زندگی‌خوب

بهشت دل

11 Oct, 06:40


هفت غزل - ۵

سال‌ها دل طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد

گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد


مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش
کاو به تأییدِ نظر حلّ‌ِ معمّا می‌کرد

دیدمش خُرَّم و خندان قدحِ باده به دست
واندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

گفتم این جامِ جهان‌بین به تو کِی داد حکیم؟
گفت آن روز که این گنبدِ مینا می‌کرد

بی‌دلی در همه‌احوال خدا با او بود
او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد


این‌همه شعبدهٔ خویش که می‌کرد اینجا
سامری پیشِ عصا و یدِ بیضا می‌کرد

گفت آن یار کز او گشت سرِ دار بلند
جُرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد


فیضِ روحُ‌القُدُس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد

گفتمش سلسلهٔ زلفِ بُتان از پیِ چیست
گفت حافظ گله‌ای از دلِ شیدا می‌کرد

@beheshtedel
#حافظ

بهشت دل

10 Oct, 06:25


هفت غزل - ۴

در نظربازیِ ما بی‌خبران حیرانند
من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

جلوه‌گاهِ رخِ او دیدهٔ من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند


عهد ما با لبِ شیرین‌دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند

مُفلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم
آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نَسْتانند

وصلِ خورشید به شبپَرِّهٔ اَعْمی نرسد
که در آن آینه صاحب‌نظران حیرانند

لافِ عشق و گِلِه از یار زَهی لافِ دروغ
عشقبازانِ چُنین، مستحقِ هجرانند


مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نَتْوانند

گر به نُزهَتگَهِ ارواح بَرَد بویِ تو باد
عقل و جان گوهرِ هستی به نثار افشانند

زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم چه شد؟
دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند

گر شوند آگه از اندیشهٔ ما مُغبَچِگان
بعد از این خرقهٔ صوفی به گرو نَسْتانند

@beheshtedel
#حافظ

بهشت دل

09 Oct, 06:52


هفت غزل - ۳

دانی که چنگ و عود چه تَقریر می‌کنند؟
پنهان خورید باده که تَعزیر می‌کنند

ناموسِ عشق و رونقِ عُشّاق می‌بَرند
عیبِ جوان و سرزنشِ پیر می‌کنند

جز قلبِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اِکسیر می‌کنند

گویند رمزِ عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتی است که تَقریر می‌کنند

ما از برونِ در شده مغرورِ صد فریب
تا خود درونِ پرده چه تدبیر می‌کنند


تشویشِ وقتِ پیرِ مغان می‌دهند باز
این سالِکان نگر که چه با پیر می‌کنند

صد مُلکِ دل به نیم نظر می‌توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می‌کنند


قومی به جِدّ و جهد نهادند وصلِ دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند

فِی‌الجُمله اعتماد مکُن بر ثباتِ دهر
کـ‌این کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند

مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند

@beheshtedel

#حافظ

بهشت دل

08 Oct, 02:59


هفت غزل - ۲

شاه شمشادقدان خسرو شیرین‌دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف‌شکنان


مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت: ای چشم و چراغ همه شیرین‌سخنان

تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود؟
بنده من شو و برخور ز همه سیم‌تنان

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ‌زنان


بر جهان تکیه مکن ور قدحی مِی‌ داری
شادی زهره‌جبینان خور و نازک‌بدنان

پیر پیمانه‌کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان‌شکنان

دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم
که شهیدان که‌اند این همه خونین‌کفنان؟


گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم
از می لعل حکایت کن و شیرین‌دهنان

@beheshtedel
#حافظ

بهشت دل

07 Oct, 19:03


انجمن کدوها 😊

با حضور کدو تنبل، کدو حلوایی، کدو قلیونی، کدو ستاره‌ای، کدو گلابی و ...

@beheshtedel

#آسارا #البرز

بهشت دل

07 Oct, 04:53


هفت غزل

به استقبال ۲۰ مهرماه، روز حافظ، هفت غزل آسمانی خواجه شیراز را که بسیار دوست دارم انتخاب کرده‌ام که هر روز یکی از آنها را تقدیم شما می‌کنم‌. اما غزل اول:

دل می‌رود ز دستم صاحب‌دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا


کشتی‌شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را

ده‌روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقهٔ گل‌ و مُل خوش خواند دوش بلبل
هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا یا ایُّها السُکارا

ای صاحب کرامت شکرانهٔ سلامت
روزی تَفَقُّدی کن درویش بی‌نوا را

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا


در کوی نیک‌نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخ‌وَش که صوفی ام‌ُّالخَبائِثَش خواند
اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا

هنگام تنگ‌دستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کُنَد گدا را


سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آیینهٔ سکندر، جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال مُلک دارا

خوبان پارسی‌گو، بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را

حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِی‌ْآلود
ای شیخ پاک‌دامن معذور دار ما را

@beheshtedel
#حافظ

بهشت دل

03 Oct, 17:28


وزیر خارجه اردن در سازمان ملل: اسرائیل صلح نمی‌خواهد.
🇱🇧🇵🇸

بهشت دل

01 Oct, 19:38


ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم،
وین یک‌دمِ عمر را غنیمت شمریم
...

#خیام

بهشت دل

28 Sep, 18:42


امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی كه پس پرده نهان است

گر مرد رهی غم مخور از دوری و ديری
دانی كه رسيدن هنر گام زمان است

آبی كه برآسود، زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود كه پيوسته روان است

از روی تو دل كندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست كه خونابه فشان است

دردا و دريغا كه در اين بازی خونين
بازيچه‌ی ايام دل آدميان است

ای كوه تو فرياد من امروز شنيدی
دردی ست در اين سينه كه همزاد جهان است

از داد و وداد آن همه گفتند و نكردند
يا رب چقدر فاصله‌ی دست و زبان است؟

خون می‌چكد از ديده در اين كنج صبوری
اين صبر كه من می‌كنم افشردن جان است

از راه مرو سايه كه آن گوهر مقصود
گنجی ست كه اندر قدم راهروان است

#سایه 🖤

بهشت دل

27 Sep, 18:16


خدایا
محافظ مردم لبنان باش😢 🇱🇧

#لبنان

1,539

subscribers

719

photos

66

videos