محبوب من! منصوره رضایی @mahboubeman Channel on Telegram

محبوب من! منصوره رضایی

@mahboubeman


کلمات دلخوشی‌های محبوب من هستند؛ یکیشان...

خودم اینجام:
@mansooreh_rezaei

محبوب من! منصوره رضایی (Persian)

اینجا یک کانال تلگرام با نام "محبوب من! منصوره رضایی" و یوزرنیم "@mahboubeman" وجود دارد که به معرفی کلمات دلخوشی‌های محبوب من، یا همان منصوره رضایی، می‌پردازد. این کانال به عنوان یک جایی برای به اشتراک گذاشتن کلمات و احساسات دلخوشی‌ها و لحظات خوش با دنیای اطرافمان شناخته می‌شود. با دنبال کردن این کانال، شما می‌توانید به تجربیات و دیدگاه‌های منصوره رضایی درباره زندگی و عشق و هنر گوش کنید. اگر شما هم به دنبال یک مکان آرام و پر از انرژی مثبت هستید، حتما از این کانال دیدن کنید. برای عضویت در این کانال، کافی است به یوزرنیم "@mahboubeman" مراجعه کنید و از محتوای فوق‌العاده و الهام بخش آن لذت ببرید.

محبوب من! منصوره رضایی

04 Feb, 09:52


دقیقاً دو هفته است که ورزش نکرده‌ام و حال‌ و روزم می‌گوید که حداقل یک هفته‌ی دیگر هم باید از میادین ورزشی! دور باشم.

گاهی دلم می‌خواهد به روزهای قبل از ورزش برگردم. حداقل آن سال‌ها لابه‌لای این همه دغدغه‌ی روزمره، دغدغه‌ی ورزش نداشتم و طبیعتاً عذاب‌‌وجدانش را هم نداشتم اما از طرف دیگر، اصلاً دلم نمی‌خواهد به آن خمودگی و کسالت برگردم. بعد از ورزش، رنگ و سبک زندگی‌ام عوض شده. خودم هم عوض شده‌ام؛ چه جسمی و ظاهری، چه روحی و باطنی.

دلم برایتان تنگ شده وزنه‌های قشنگ جرّارم.🥺
با شما در رنجم و بی‌شما هم در رنجم اما این رنج کجا و آن رنج کجا؟

#ورزش

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

03 Feb, 14:53


هروقت سوار هواپیما می‌شم تا یه هفته سرگیجه دارم. یعنی کل سفر رو، که معمولاً بیشتر از یه هفته نیست، با سرگیجه می‌گذرونم! سرگیجه‌ی خالی هم نیست؛ همه‌جا گیجه‌ست. از فرق سر تا نوک پام از داخل تکون‌تکون می‌خوره! دفعه‌ی قبل رفتم دکتر گفت به‌خاطر گوش میانیته یا همچین چیزی و یه قرص بهم داد گفت حتماً یکی دو ساعت قبل از پرواز بخور اما الآن هم بخوری خوبه. خوردم و خوب شدم. این بار هم قبل از پروازِ رفت، خوردم و تمام‌مدت پرواز گیج و خواب‌آلود بودم اما عوضش بعدش سرگیجه نگرفتم. برگشتنی قرص رو نخوردم که از پرواز لذت ببرم خیرسرم لکن لِیِ چه ذَتی؟ تا همین الآن تمام بدنم گیج می‌ره و سرم و گوشام پر از های‌های باده. این وضعیت انقدر شدید و آزارنده‌ست که نمی‌تونم از جام تکون بخورم و به کارهای تلنبارشده‌م برسم.

با این جسم بی‌جنبه‌م اگه سفرهای بین‌قاره‌ای و چندین‌ساعته برم چه‌جور می‌شم دیگه؟
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

03 Feb, 07:47


از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فرازِ مسندِ خورشید، تکیه‌گاهِ من است

#جناب_حافظ
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

02 Feb, 16:49


کأنَّ حیاتی‌ المظلمة مِثل السماء
و انت‌ بِواسطها بَدر‌ التّمام


گویی‌ زندگی‌ تاریک‌ِ‌ من
همچون‌ آسمانی‌ست
و تو در میان‌ آن‌ قرصِ‌ ماهی
یاعباس!

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

02 Feb, 09:51


داشتم کامپیوترم رو مرتب می‌کردم که این عکس‌ها رو یافتم و یه دفعه استرس وحشتناکی گرفتم. حدود ده دوازده‌سال پیش، دوره‌ی کارشناسی ارشده. دانشگاهمون جشن فارغ‌التحصیلی مفصّلی برامون گرفته‌بود اما یکی از تلخ‌ترین روزهای زندگیم بود. حجم استرسم از حالت دست چپم توی عکس سمت راستی پیداست. اون روزها اوج تله‌ی بی‌ارزشیم بود. مداااام خودم رو با تک‌تک دانشجوها مقایسه می‌کردم و فکر می‌کردم از همه‌شون بی‌ریخت‌تر و بی‌ارزش‌ترم و مستحق این جایگاه و اون همه عزت و احترام نیستم!

حقیقتاً خدا پدر فروید و یونگ و سایر بانیان علم روانشناسی و تراپیستم و خودم رو بیامرزه که من رو از این مخمصه نجات دادن. خدایا شکرت. 🥹

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

01 Feb, 14:24


به‌عنوان معلمی که در روزهای اخیر، حدود ششصدتا برگه تصحیح کرده می‌گم که دست‌خط خوب و تمیزی برگه، ارتباط مستقیمی با نمره داره. یعنی اغلب برگه‌هایی که این ویژگی‌ها رو داشتن محتواشون هم خوب بود و طبیعتاً نمره‌هاشون هم خوب شد.
برعکس، دانشجوهایی که دست‌خط بد یا برگه‌ی آشفته‌ای داشتن انگار حوصله‌ی درس‌خوندن هم ندارن و نمره‌شون هم خوب نشد.

پ.ن: بله! استثنائاتی هم وجود داره. مثلاً خود شما دست‌خطتت خوب نیست ولی همه‌ی نمره‌هات بیست بوده. باشه حلّه.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

01 Feb, 11:23


گنجشکک اشی‌ مشی
خواننده: رکسانا مقدم
آهنگساز: اسفندیار منفردزاده
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

01 Feb, 07:09


یکی از واحدهای این ترمم، ادبیات کودک و نوجوانه. 🫠🥹
انقدر حرف دارم و می‌خوام کتابهای جورواجور معرفی کنم که خدا به دانشجوها رحم کنه. البته خیلی هم دلشون بخواد. :)

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

31 Jan, 08:41


دوتا خاطره‌ی بامزه هم از این تفکر دارم. یکی برای مسجد کوفه است که زل زده‌بودم به محراب و محل شهادت حضرت امیر(ع) و داشتم شعر همای رحمت شهریار را برایشان زمزمه می‌کردم که ناگهان خانم نسبتاً مسنّی کنارم نشست و باتعجب نگاهم کرد و بعد با لحنی مشفقانه و درعین‌حال عتاب‌آلود و با لهجه‌ی شیرین اصفهانی گفت: «این همه راه کوبیدی اومدی اینجا که بشینی نیگا نیگا کنی؟ اووووو، انقده وقت فکرکردن داری آما حالا پاشو نمازادو بخون.» و‌ بعد، شونصدجور نماز و ذکر یادم داد.

یک‌بار هم در ازدحام عجیب سامرا، یک گوشه‌ی دنج گیر آوردم و داشتم به نسبت خودم با دین و اهل‌بیت(ع) فکر می‌کردم که ناگهان یک دختر تپل، هُلم داد و با غضب بسیار گفت: «همه دارن لَه‌لَه می‌زنن اینجا نماز بخونن؛ بعد، شما نشستی داری فکر می‌کنی؟» ولی انگار دلش خالی نشد و با همان لحن خشمناک گفت: «خدا شفات بده.» همه‌ی خواسته‌ی من هم همین بود.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

31 Jan, 07:43


در این سفر با دو خانم جوان و میانسال هم‌اتاقی بودم که مدام به همدیگر دعا و ذکر و نماز یاد می‌دادند و هروقت در هر زیارتگاهی می‌دیدمشان مفاتیح دستشان بود و تندتند دعا می‌خواندند.

من اما معمولاً بیشتر اوقات زیارت را به سکوت می‌گذرانم؛ سکوت و تفکر؛ تفکر درباره‌ی خودم، چیستی خودم، هدفم از زیارت، مقصودم از زندگی، اهداف و خواسته‌هایم و این چیزها. اغلب به‌جای مفاتیح، یک دفترچه و خودکار همراهم است و لابه‌لای فکرکردن‌ها چیزهایی می‌نویسم که بعداً می‌شود سرنخ زندگی‌ام. آخرسر هم حرف‌هایم را کلمه می‌کنم و می‌اندازم توی ضریح!

هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل‌خوانی و قُمری به ترانه


@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

30 Jan, 16:02


همیشه زیارت‌های وداع، پرسوز و گداز بودند. این‌بار هم کلی شعر و دعای زیبا آماده کرده‌بودم برای خداحافظی با حضرات عزیزم اما درست در آخرین لحظات، این آهنگ فیتیله‌ای‌ها در ذهنم پخش می‌شد و معنویت فضا را به‌هم می‌ریخت؛ شاید هم فضا را معنوی‌تر می‌کرد. به‌هرحال، خواندن این شعر برای اهل‌بیت(ع) خنده‌دار بود. :)

خداحافظی سخته، وای وای، ولی چاره نداریم
پس همه‌ی شما رو، جان‌ جان، به خدا می‌سپاریم


@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

30 Jan, 09:28


نمی‌دانم دلتنگی برای روزمرگی، خوب است یا بد. فقط می‌دانم از روز سوم سفر، دلم برای برنامه‌های روزانه‌ام تنگ شد. با این‌که خوش می‌گذشت اما می‌خواستم به خانه‌ی خودم برگردم و به ورزش و مطالعه و سبک‌زندگی خودم.

من آدم سفری‌ای هستم اما دلم می‌خواهد توی سفرها هم تا حد ممکن، برنامه‌های همیشگی‌ام را داشته‌باشم.

اما اگر تعریف سفر، رهایی از روزمرگی باشد چه؟

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

27 Jan, 19:06


با حجاب کامل وارد حرم امام حسین(ع) شدم. حجاب کامل یعنی عبای مشکی ساده‌ی بلند که تا پنجه‌ی پا و مچ دست را بپوشاند و آن‌قدر گشاد که دوتا آدم دیگر هم تویش جا شوند! روسری‌ هم همین حکم را داشت؛ ساده و بلند، تا روی شکم. ماسک هم زده بودم. خلاصه! هیچ جایی از هیچ جایم پیدا نبود و خادمین حرم امام حسین(ع) با عزت و احترام گشتندم و وارد حرم شدم.

چون هیچ وسیله‌ای همراهم نبود از گشت‌های حرم حضرت عباس(ع) هم به راحتی رد شدم. گشت که تمام شد به خانم خادم گفتم: «ممنون» ناگهان با صدایی رسا و لحنی عتاب‌آلود گفت: «ایرانی؟ انتِ ایرانی؟» یک آن ترسیدم و فکر کردم عضو داعش یا طالبان هستم و بمب یا کمربند انتحاری یا چنین چیزی همراه دارم. گفتم: «بله» گفت: «ایرانی فقط چادر» گفتم: «حجابم کامل است و با همین حجاب حرم امام حسین بودم.» با همان لحن ترسناک و خشمناک گفت: «قانون ایرانی فقط چادر» من اما تسلیم نشدم و با عربی دست‌وپاشکسته گفتم: «حدود حجاب در قرآن همین است و حجاب من کامل است و باید وارد حرم شوم.» زن جوان خشمگین، حواله‌ام داد به رئیسشان. رئیس، عاقله‌زنی شصت‌واندساله بود. به فارسی دست‌وپاشکسته همان حرف‌های‌ همکارش را تکرار کرد که: «زوّار ایرانی در ‌حرم ابالفضل فقط با چادر» گفتم: «یعنی اگر از کشور دیگری بودم حجابم کامل بود؟ مگر حدود حجاب در مکان‌های مختلف فرق می‌کند؟» با غلیظ‌ترین عینِ ممکن گفت: «یعنی چادر نداری؟» سرم را به‌نشان تأیید تکان دادم. گفت: «رو داخل. التماس دعا»

همه‌ی این‌ها را گفتم که بگویم دعاگویتان بودم. به‌قول آن دوست عزیزمان، که یادش در تمام زیارت‌ها همراهم است: همین!

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

23 Jan, 19:09


ایهام تبادر یعنی واژه ای در بیت، واژه‌ی دیگری را که تقریباً با آن هم‌شکل یا هم‌صداست، به ذهن متبادر کند. معمولاً واژه‌ای که به ذهن متبادر می شود با کلمه یا کلماتی در بیت تناسب دارد.

مثلاً این بخش از شعر در سایه‌سار نخل ولایت را ببینید:

کدام وام‌دارترید؟ دین به تو یا تو بدان؟

کلمه‌ی دین، ما را یاد دِین می‌اندازد که با وام تناسب دارد.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

22 Jan, 16:15


خب گایز!
بنده ان‌شاءالله دارم می‌رم شعرهای «در سایه‌سار نخل ولایت» و «راز رشید» رو حضوری برای صاحبانشون بخونم و #روضه_کلمه هام رو با صاحبان روضه‌های همواره گوش کنیم.

اگر کلماتم موجب تکدر خاطرتون شده خواهش می‌کنم حلال بفرمایید. امیدوارم با قول لیّن‌تر و اسلام صورتی کمرنگ‌تر برگردم. :)))

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

22 Jan, 11:02


خداحافظی‌های پیش از سفر را به چهار دسته تقسیم کرده‌ام: پیامکی‌ها، وویسی‌ها، تلفنی‌ها، دیداری‌ها

غیر از مامان‌جون و باباجون، فقط دو نفر را باید حتماً می‌دیدم. البته یکی‌ دو نفر جان‌بند دیگر هم بودند اما بُعد مسافت، تلفنی‌شان کرد.
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

22 Jan, 07:14


استحاله‌ی جلال
نقدی بر جایزه‌ی ادبی جلال آل‌احمد
«منتشرشده در روزنامه‌ی فرهیختگان»

امروز، اختتامیه‌ی هفدهمین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی جلال آل‌احمد برگزار می‌شود. جایزه‌ای که به‌زعم عده‌ای، بزرگترین رویداد ادبی ایران است و حتی برخی، آن را جایزه‌ی نوبل ایران می‌دانند. در این مطلب سعی داریم به این‌ مسأله بپردازیم که آیا چنین ادعاهایی پیرامون جایزه‌ی جلال واقعیت دارد و این جایزه، چنان تاثیرات سترگ و مستقیمی در فضای نشر ایران برجای می‌گذارد؟
 
_ چرا جلال؟
طبق گفته‌ی مؤسسان این رویداد، دلیل نامگذاری جایزه‌ی جلال احمد این است که جلال  در مقاطع مختلف زندگی‌، آرای روشنفکری و کنش‌های انقلابی‌گری داشته و از طرف طیف‌های گوناگون جامعه موردپسند و پذیرش بوده است. البته احمد شاکری معتقد است: «آل‌احمد، خطاهایش را شناخته و به دامن  اسلام و انقلاب برگشته.»
به‌ هر روی، در اهمیت و تأثیرگذاری جلال شکی نیست. نویسنده‌ی اندیشمندی که در حوزه‌های رمان و داستان بلند، داستان کوتاه، مستندنگاری و نقد، آثار درخشانی به یادگار گذاشته و ادبیات معاصر ایران را غنی‌تر کرده‌است. به همین  دلیل، جایزه‌ی جلال هم به چهار حوزه‌ی رمان و داستان بلند، داستان کوتاه، مستندنگاری و نقد تقسیم می‌شود اما نکته‌ی بسیار مهم این است که آثار جلال، سرشار از نقدهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی است ولی بخش نقد جایزه‌ی جلال، فقط به نقد ادبی محدود شده و سایر متون ادبی-انتقادی را در بر نمی‌گیرد.
   از سوی دیگر، همان‌گونه که ذکر شد، چون جلال، چهره‌ای معتدل و مقبول طیف‌های مختلف جامعه بوده نام او بر این جایزه گذاشته شده؛ این در حالی‌ست که با مرور برگزیدگان ادوار مختلف جایزه‌ی جلال، به‌ویژه در بخش مستندنگاری، شاهد حضور برجسته‌ و پرتکرار برخی از ناشران دولتی فعال در حوزه‌ی دفاع مقدس هستیم؛ تا جایی که بعضی از ادوار جایزه‌ی جلال به کنگره‌ی ادبیات دفاع مقدس پهلو می‌زند. بدیهی است که انتخاب این نوع آثار با هدف اولیه‌ی جایزه‌ی جلال که ارتقای زبان و ادبیات ملی_دینی است همخوانی دارد اما حضور مکرر ناشران خاص در بین برگزیدگان، شائبه‌ی عدم‌توجه به آثار ناشران کم‌شهرت‌تر و نوعی تبعیض و رانت‌بازی را تقویت می‌کند. این مسأله درباره‌ی اسامی هیئت‌داوران نیز صدق می‌کند. با نگاهی اجمالی به لیست داوران ادوار مختلف (البته به‌جز چند دوره‌ای که اسامی داوران  منتشر نشد!) با نام‌هایی تکراری مواجه می‌شویم که عمدتاً در یک طیف فکری خاص قرار دارند و عجیب‌تر این‌که بعضی از این بزرگواران، چهره‌ی فعال ادبی به شمار نمی‌روند!
_ چرا شایسته‌ی تقدیر؟
  با مرور سیر جایزه‌ی جلال متوجه می‌شویم که در اکثر ادوار این جایزه، هیچ اثری در هیچ بخشی برگزیده نشده و فقط چند کتاب با عنوان شایسته‌ی تقدیر معرفی شده‌اند. اگر واقعاً هیچ‌یک از آثار منتشرشده در یک سال، کیفیت فنی و محتوایی مقبولی نداشته‌اند که چشممان روشن! و این مساله باید در اسرع‌وقت آسیب‌شناسی شود و جلوی اضمحلال ادبیات فارسی گرفته شود اما حدسیاتی هم مبنی بر ارتباط میزان جایزه و برگزیدگان جایزه وجود دارد. در همان جلسه‌ی سال ۱۳۸۷ تصویب شده که به برگزیده‌ی هر بخش ۱۱۰ سکه‌ی تمام‌بهار آزادی تقدیم شود. درست است که آن موقع، قیمت سکه حدود ۲۲۰ تومان بوده و مسئولان امر، فکرش را هم نمی‌کردند که پانزده، شانزده سال بعد با تورم دویست‌درصدی، مواجه شوند اما به‌هرحال، آن مبلغ برای همان زمان هم زیاد بوده. به‌عبارت دیگر، ۱۱۰ سکه‌ی جایزه‌ی جلال را نه کسی داده و نه کسی گرفته. این تعداد سکه در دولت یازدهم به ۳۰ عدد تقلیل یافت و در ادوار بعدی به پول نقد تبدیل شد. مثلاً همین پارسال به رمان کم‌شهرت بیروط ۴۰۰ میلیون اهدا شد.
_ چرا خبری از خانم‌ها نیست؟
درست است جلال مرد بوده اما می‌دانیم که با یکی از بانوان نویسنده‌ی سرآمد، سیمین دانشور، پیوندی ناگسستنی داشته! با این وجود در نگاهی اجمالی، به نظر می‌رسد که گویا در جایزه‌ی جلال، تفکیک جنسیتی حاکم است! به‌صورتی‌که در بین دبیران، هیئت‌علمی، هیئت‌داوران و برگزیدگان این جایزه، اسامی زنان انگشت‌شماری مشاهده می‌شود. این در حالی‌ست که در سال‌های اخیر، حضور بانوان در عرصه‌های ادبی، به‌ویژه در بخش نقد ادبی بسیار برجسته شده است.
_ چرا جلال، بازار را تکان نمی‌دهد؟
در سراسر جهان، جشنواره‌های ادبی تأثیر مهم و برجسته‌ای بر بازار نشر دارند اما با مرور چاپ‌های قبل و بعدِ برگزیدگان جایزه‌ی جلال متوجه می‌شویم این رویداد در اقتصاد نشر تأثیر چندانی ندارد. شاید این جایزه، به‌علت دخالت اغراق‌آمیز دولت‌ها و جریان‌های فکری خاص، مقبولیت خود را نزد مخاطب از دست داده‌ و اعتمادش در نگاه جامعه‌ی فرهنگ و ادب کشور، مخدوش شده است.  
به‌هر روی، امیدواریم روح تازه‌ای در جایزه‌ی جلالِ آزاداندیش دمیده شود و به روزهای اوج و درخشان و تاثیرگذار خود بازگردد.
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

21 Jan, 21:15


یه لغت و بیت منشوری هم یافتم.🤣🤣🤣🤣🤣

اَلَر یعنی باسن که به آن دوکوبه هم می‌گفتند.

فقط بیت شاهدمثالش کِرکِر خنده‌ست:

بینم اندام خزین وآن اَلَر تو
جان من باد فدای پدر و مادر تو


با عرض پوزش از ادبا و مؤدبان جمع

#کلمه_و_ترکیب_تازه
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

21 Jan, 21:09


سوسمار: جانوری‌ست شِبه راسو ولیکن سِتبرتر از اوست که زنان پیهِ او را بخورند تا فربه شوند.

یعنی معلومه بانوان محترم قرن پنجم هم با هیکلشون مشکل داشتن و دنبال چاق و لاغری بودن. :))))

#کلمه_و_ترکیب_تازه

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

21 Jan, 21:03


معنی یه لغت دیگه رو هم خوندم که فعلاً غش کردم از خنده. به‌ هوش که اومدم اینجا می‌نویسمش. 🤣🤣🤣🤣🤣

محبوب من! منصوره رضایی

21 Jan, 20:46


برای یه پژوهشی دارم لغت فرس اسدی طوسی رو می‌خونم که درواقع، نخستین واژه‌نامه‌ی زبان فارسیه و کلی لغت خوشمزه داره.

مثلاً غلغلیچ یعنی قِلقِلک‌دادن و جالبه که دونستنِ جای غلغلیچ معشوق، جزو افتخارات حساب می‌شده. 🤭😅

#کلمه_و_ترکیب_تازه
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

21 Jan, 16:46


معمولاً نمره‌های دانشجوها را چرب‌تر حساب می‌کنم که مدیون نشوم. البته در مقیاس مشترکی، مثلاً یک نمره به همه اضافه می‌کنم اما با این حال، وقتی نمرات وارد سایت می‌شود با خیل پیام‌های طلبکارانه‌ی دانشجوها مواجه می‌شوم که معتقدند در حقشان اجحاف شده. قبلاً گفته‌ام که راه‌حلم چیست. تصویر برگه‌ را برایشان می‌فرستم و می‌گویم پس با اجازه، نمره‌ی خالص و دقیق برگه را وارد می‌کنم. البته به‌ندرت چنین کاری انجام می‌دهم، مگر این‌که لحن دانشجو، بیش‌ازحد طلبکارانه و لات‌منشانه باشد. با این اطمینان که پیامم را استوری می‌کند و می‌نویسد: «عقده اگر دست و پا داشت‌.»

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

20 Jan, 18:17


اینم بگم که از خود صبح تا همین حالا پشت لپ‌تاپ بودم و وقت نکردم زیاد به گوشی سر بزنم. الان اومدم می‌بینم‌ یکی از دوستان کامنت گذاشتن که اشعار سعدی، توقع دخترا رو بالا می‌بره و حاضر نیستن ازدواج کنن.
با لحن طنز ایشون آشنا هستم و می‌دونم شوخی کردن ولی از این جمله‌ی «توقع دخترا بالا رفته.» و «توقعتون رو بیارید پایین» منزجر و متنفرم. حالم به‌هم می‌خوره واقعاً. آخه چی از زندگی و افکار آدم می‌دونید که همچین حرفی می‌زنید؟ پیش‌فرض جامعه اینه که اگه دختری سنّش رفته بالا و ازدواج نکرده یعنی توقعش بالا بوده. مرده‌شور اون جامعه رو بشوره که همچین تفکری رو رواج داده. انگار مجردبودن جُرم یا نقصه و تنها مقصرش هم دختره که توقعاتش بالاست.

ببخشید من خیلی خسته و خشمگینم و ممکنه حرفای بدبد بزنم.
فعلاً شب خوش :)
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

20 Jan, 18:10


نمی‌دونم چه حسابیه که همیشه، نزدیک سفر، این‌قدر سر آدم شلوغ می‌شه. ان‌شاءالله پنج‌شنبه ظهر پروازه و من هنوز باید پنج دسته برگه امتحانی تصحیح و نمراتشون رو وارد سایت کنم. دوتا ریویوی کتاب پدردرآر برای یک انتشارات کله‌گنده بنویسم. مطلب تحلیلی درباره‌ی سیر جایزه‌ی جلال رو تا فردا ظهر تحویل دبیر روزنامه بدم. باید دوتا مطلب دیگه هم برای هفته‌ی بعد تحویل ایشون بدم.

کلی کار شخصی عقب‌افتاده هم دارم؛ ازجمله تحویل کتاب‌هایی که چند ماهه از کتابخونه عمومی گرفتم و هنوز پس ندادم.🤐 ورزش‌های این دو روز رو هم که باید انجام بدم چون احتمالاً توی سفر وقت ورزش ندارم و ضمناً هفته‌ی آف ورزشه.

مامان‌جان هم از فرصت مسافرت، سوءاستفاده کردن و خونه‌تکانی زودهنگام انجام دادن و بخش عظیمی از نظافت رو به‌عهده‌ی بنده گذاشتن.

اگه گفتید تنها کاری که کردم چیه؟ چمدونم رو بستم. اونم چون چمدون جدید خریدم و ذوق داشتم. 🤐

فکر کنم از خستگی توی هوا خوابم ببره. 😅
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

20 Jan, 07:26


بهترین شرح شاهنامه
«منتشرشده در روزنامه‌ی فرهیختگان»
تولد داریم؛ چه تولدی! بنابر اقوالی اول بهمن زادروز فردوسی بزرگ است...
در این مطلب چند شرح و برگردان خوب از شاهنامه را معرفی کرده‌ایم. کتاب‌هایی که هم برای گذران شب‌های بلند زمستان مناسب است و هم برای عیدی‌دادن به دوستان و عزیزان. 
۱) شاهنامه‌ی فردوسی، شرح مهری بهفر، انتشارات فرهنگ نو
این شرح، کاملترین شرح موجود در بازار است که تاکنون هفت جلد از آن منتشر شده است. مهری بهفر در این اثر، تک‌تک ابیات را توضیح داده و آرایه‌های ادبی هر بیت را نیز بیان کرده‌است. همچنین گزارش‌هایی دقیق از ریشه‌شناسی واژگان متن و بررسی درونمایه‌ها، رویدادها، شخصیت‌ها ارائه داده‌است. یک نکته‌ی جالب دیگر این اثر، مقایسه‌ی‌ هر داستان با متون همزمان و ناهمزمان است. در پایان هر جلد، فهرست دقیقی از نام مکان و افراد، بیت‌یاب و کتابنامه نیز وجود دارد. خلاصه! اگر شاهنامه‌خوان جدی هستید بی‌تردید این کتاب را بخرید. البته برای خرید مجموعه‌ی هفت‌جلدی، احتمالاً باید کلیه‌هایتان را بفروشید. بنابراین، یک جلد، یک جلد بخرید و یادتان نرود که جناب فردوسی هم بسی رنج کشید در آن سال‌سی! پس شما هم کمی رنج بکشید برای خرید این گنج پارسی:)
۲) شاهنامه، شرح و تصحیح جلال خالقی مطلق، انتشارات مرکز پژوهشهای ایرانی و اسلامی
اگر پژوهشگر شاهنامه یا شاهنامه‌خوان خیلی حرفه‌ای و البته خیلی پولدار هستید این کتاب دوازده‌جلدی را تهیه کنید که شامل متن، یادداشت‌ها، شرح و کشف‌الابیات و نسخه‌بدل‌ها است اما اگر مثل ما شاهنامه‌خوان عمومی و کم‌پول هستید می‌توانید از چاپ رحلی یا جیبی این اثر که توسط نشر سخن منتشر شده است استفاده کنید که شامل متن شاهنامه و نسخه‌بدل‌ها است. 
۳) نامه‌ی باستان، میرجلال‌الدین کزازی، انتشارات سمت
احتمالاً استاد کزازی را می‌شناسید و می‌دانید به پارسی سره یا کهن سخن می‌گوید. حالا فکر کنید شرح شاهنامه‌ی باستانی با لحن باستانی چه می‌شود! مجموعه‌ی نامه‌ی باستان که در ده جلد منتشر شده و تقریباً شرح تمام ابیات را در بر دارد، مثل کارد دو لبه است؛ ممکن است از حماسه در حماسه و لحن جناب کزازی لذت ببرید. این امکان هم وجود دارد که واژه‌های سره و کهن برایتان دشوار باشد و بیشتر گیج شوید! مثلاً متوجه نشوید «دهاک» یعنی ضحاک یا «تازش» یعنی حمله یا «پوشیدگان شبستان» یعنی خانم‌های داخل قصر!  کزازی در این مجموعه به مباحثی مانند واژه‌شناسی، ریشه‌شناسی، اسطوره‌شناسی، نمادشناسی، سبک‌شناسی و زیبایی‌شناسی اشاره کرده است. 
۴) دفتر خسروان (گزیده‌ی شاهنامه)، سجاد آیدنلو، نشر سخن
کاملاً طبیعی است که عده‌ای، حوصله‌ی خواندن پنجاه-شصت‌هزار بیت را نداشته باشند. توصیه‌ی ما به این افراد، خواندن گزیده‌ی شاهنامه است. دفتر خسروان یکی از بهترین گزیده‌های موجود شاهنامه است. دکتر سجاد آیدنلو یکی از شاهنامه‌پژوهان کاردرست است و در این اثر، شاهنامه را خلاصه کرده و در حدود یک پنجم یعنی تقریباً نُه‌هزار بیت از شاهنامه را ذکر کرده‌است. اگرچه این ابیات، شرح جداگانه‌ای ندارد اما توضیحات آیدنلو درباره‌ی اصطلاحات، زبان و ویژگی‌های شاهنامه و جناب فردوسی، بسیار ارزشمند و گره‌گشاست. 
۵) غم‌نامه و رزم‌نامه، جعفر شعار، نشر قطره
جعفر شعار در این دو کتاب، دو داستان مشهور شاهنامه را انتخاب کرده و به شرح تک‌تک ابیات آن‌ها پرداخته است. غم‌نامه، داستان رستم و سهراب است و رزم‌نامه، داستان رستم و اسفندیار. این دو کتاب، معمولاً جزو منابع درسی دانشجویان ادبیات فارسی هستند؛ بنابراین قیمت نسبتاً مناسبی هم دارند. 
۶) برگردان روایت‌گونه‌ی شاهنامه فردوسی به نثر، محمد دبیرسیاقی، نشر قطره
درست است که کلام جناب فردوسی، شیرینی و حلاوت غیرقابل‌وصفی دارد و بهتر است متن ابیات را بخوانیم اما خودمانیم! نثرخواندن راحت‌تر است؛ آن هم نثر روان و جذاب دکتر دبیرسیاقی. این اثر، برگردان روایت‌گونه‌ی شاهنامه فردوسی به نثر است. یعنی برگردان بیت به بیت و کلمه به کلمه نیست، بلکه داستان‌ها و ماجراهای شاهنامه به‌صورت ساده و داستان‌طور، خلاصه شده؛ بدون این‌که به اصل داستان خدشه‌ای وارد شود. انگار یک پدربزرگ مهربان، قصه‌های شاهنامه را برایمان تعریف می‌کند. 
۷) قصه‌های شاهنامه برای کودکان و نوجوانان، آتوسا صالحی، نشر افق
کتاب‌های زیادی با عنوان شاهنامه برای کودکان منتشر شده اما این مجموعه‌ی دوازده‌جلدی نشر افق، چند سر و گردن از بقیه بالاتر است. یکی از دلایل این برتری، نقاشی‌های جذاب نیلوفر محمدی است. هر جلد این مجموعه به یک شخصیت یا اتفاق مهم شاهنامه اختصاص دارد و بچه‌ها و البته بزرگترها شیفته‌اش می‌شوند! این کتاب‌ها را می‌توانید هم به‌صورت تک‌جلدی بخرید و جلد بعدی را به‌عنوان جایزه برای فرزندتان یا خودتان در نظر بگیرید! هم به‌صورت یک‌جا و با یک قاب شیک و پیک خریداری کنید. 
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

20 Jan, 06:14


یه کانال شونصد ممبری رو از منظر کپی‌رایتینگ آنالیز کردم و موقع ارائه‌ش کف خودم و کارفرماها برید؛ مخصوصاً از پیشنهادات محتواییم خیلی استقبال شد. جزییاتشو بعداً می‌نویسم. فعلاً فقط ابراز ذوق کردم. 😎🧿🤭

#نون_نوشتن
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

19 Jan, 21:45


در جلسه‌ی سعدی‌خوانی امروز به آقامون سعدی غبطه خوردم و از اعماق قلبم این بیت‌ها رو برای خودم و دوستانم آرزو کردم:

بخت پیروز که با ما به خصومت می‌بود
بامداد از درِ من صلح‌کنان بازآمد

دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست
باد نوروز علی‌رغم خزان بازآمد

مژدگانی بده ای نفْس که سختی بگذشت
دل‌گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد

باور از بخت ندارم که به صلح از درِ من
آن بُت سنگ‌دل سخت‌کمان بازآمد


یعنی می‌شه که بشه؟ 😢🥹
اون نفَس راحت بعد از گذشتن سختی که بگیم: «دیدی ارزشش رو داشت؟»
@aaghaamoonsadii

محبوب من! منصوره رضایی

19 Jan, 09:45


Channel photo updated

محبوب من! منصوره رضایی

18 Jan, 20:18


خب فرزندان عزیزم

احتمالاً در جریانید که این مادر پیرتون، حدود چهل روزه که از اینستاگرام دوره و به‌خاطر کارهاش شاید سرجمع نیم‌ساعت به آن فضا برگشته. شاید بگید چهل روز که چیزی نیست لکن اگر بدانید این مادر اینستامکانِ استوری‌آشیان، به‌معنای واقعی کلمه، معتاد اینستا بوده متوجه ارزش و عظمت کار وی می‌شوید.

البته همین ابتدای امر عرض می‌کنم که این مطلب، تجربه‌ی شخصی شخص شخیص بنده است و جنبه‌ی توصیه و پیشنهاد و این چیزها را ندارد.

اگر بخواهم فایده‌ی اینستانبودگی‌ام را در یکی دو عنوان خلاصه کنم این است: دوری از سطحی‌بودن و پراکنده‌کاری.

_ منظورم از سطحی‌بودن، سطحی‌بودن بقیه و عمیق‌بودن خودم نیست. شاید یک مثال، مسأله را ملموس‌تر کند. مثلاً من یک کتاب می‌خواندم و عکس جلد و چند صفحه‌اش را استوری می‌کردم و ناشر را هم تگ می‌کردم و فالوئرهای محترمم هم لایک می‌کردند یا ریپلای چشم‌قلمبه‌ای و تشویق می‌فرستادند و تمام! این‌گونه چون حس فرهیختگی و خفنیّت به من القاء می‌شد و حس تحسین‌‌خواهی و دیده‌شدنم ارضاء می‌شد چه‌بسا کتاب را نیمه‌کاره رها می‌کردم اما از وقتی اینستاگرام نیستم به شغل شریف عزیزِ الهی‌قربونش‌بشم روزنامه‌نگاری برگشته‌ام و مطالب جدی و عمیق معرفی کتاب را برای روزنامه‌ها و سایت‌های نشرها می‌نویسم یا ایده‌هایی را که به ذهنم می‌رسید و به‌خاطر اوضاع مشوش و غیرمتمرکز اینستاگرام از ذهنم می‌پرید، عملی می‌کنم؛ بی‌این‌که به دیگران اعلام کنم.

_ یا مثلاً توی پیج مربی‌ها و بلاگرهای ورزشی پلاس بودم و به توصیه‌هایشان عمل می‌کردم اما نتیجه‌ی لازم را نمی‌گرفتم. چرا؟ چون اولاً خودم را با خواهران گولاخ حرفه‌ای‌ مقایسه می‌کردم و ثانیاً به تفاوت‌های بدنی و شرایط افراد توجه نمی‌کردم اما بعد از ترک اینستا تحت‌نظر پزشک متخصص تغذیه‌ی ورزشی قرار گرفتم و اوضاع ورزش و جسم و روحم از این رو به آن رو شد.

_ نکته‌ی دیگر، تماشای پیشرفت اگزجره و خوشبختی اغراق‌آمیز ملت بود. من همیشه به این ویژگی مثبتم افتخار می‌کنم که از شادی و پیشرفت دیگران لذت می‌برم و خودم هم تا جایی که بتوانم به موفقیت و پیشرفت و شادی بقیه کمک می‌کنم اما پیروزی‌ها و خوشحالی‌های اینستانشین‌ها آن‌قدر برجسته بود که هیچ‌یک از موفقیت‌های خودم به چشمم نمی‌آمد و حس بدبختی و عقب‌ماندن داشتم. البته این مورد را فقط گردن اینستاگرام نمی‌اندازم و به گیر و گورهای شخصیتی خودم هم واقفم اما مادامی که در اینستا می‌چرخیدم یک چرتکه دستم بود و حساب می‌کردم فلانی که اینقدر از من کوچکتر است موفق‌تر و خوشبخت‌تر از من است یا اینقدر سال دیگر باقی مانده که مثل فلانی بدبخت شوم!

_ این مسأله‌، وجه دیگری هم دارد‌. عده‌ای از دوستانم مدام از سختی‌ها و بدبختی‌هایشان استوری می‌گذاشتند و من که حس همذات‌پنداری‌ام بالاست حالم بد می‌شد و دلم می‌سوخت و خودم را در آن موقعیت‌ها تصور می‌کردم.

_ مسأله‌ی بعدی، حجم دایرکت‌های لاس‌آمیز «سلام بانو» و «درود بانو» و درد و مرض بانو بود که غالباً پس از جلسات یا اجراهایم پیش می‌آمد و مضطربم می‌کرد. حالا بگذریم که بعضی‌هایشان جدی‌تر می‌شد و وقتت صرف آدم‌های بیخودی می‌شد.

_ در این مدت دوری از اینستاگرام، دارم خودم را پیدا می‌کنم. روابط بیخودی را حذف کرده‌ام و با افراد دلبخواهم خارج از آن فضا ارتباط‌هایی عمیق‌تر دارم.

_ فعالیتم را در لینکدین بیشتر کرده‌ام و روابط شغلی و پیشنهادات کاری خوبی دریافت می‌کنم. نظم به زندگی روزمره‌ام برگشته. وقتم برکت پیدا کرده؛ به کارهایم می‌رسم. ورزش می‌کنم. کتاب می‌خوانم. فیلم می‌بینم. به کارهای موردعلاقه‌ام می‌پردازم. با دوستانم قرار می‌گذارم. بدون گوشی در دست، با خانواده‌ام و عزیزانم معاشرت می‌کنم. حس تنهایی و عقب‌ماندنم از قافله‌ی خوشبختان کمتر شده و خیلی چیزهای دیگر.

_ البته که آدم جدی‌تر و ناشادتری هم شده‌ام. چون فضای اینستاگرام، نوعی هیجان و شادی آنی را به ذهن متبادر می‌کند؛ مثلاً دلم‌ برای فلان بلاگر طنز تنگ می‌شود اما چیز زیادی از طنزهایش یادم نمی‌آید که این یعنی طنزش سطحی بوده.

_ کلام آخر را بگویم و دعایتان کنم:
اینستاگرام مزایای زیادی هم دارد اما هزینه_فایده‌اش برای من نمی‌صرفید.

_ من باتوجه به شرایط روحی و فعلی‌ام چنین تصمیمی گرفتم. یعنی احتمالاً اگر اراده‌ام قوی‌تر و تأثیرپذیری‌ام کمتر شود به آن فضا بازمی‌گردم؛ البته با نظم و کنترل بیشتر.

_ یک‌بار گفتم و بار دگر می‌گویم که این مطالب، تجربه‌ی شخصی من بود و ممکن است برای شما کاملاً برعکس باشد.

دیگر واقعاً بروید جیش، بوس، لالا

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

18 Jan, 17:59


فرزندانم
هروقت، زمان خوابتان فرارسید بیایید یک قصه‌ی آموزنده برایتان تعریف کنم.

البته اول جیش، مسواک، ماچ، بعد قصه.

محبوب من! منصوره رضایی

18 Jan, 10:15


نمی‌دانم می‌توانم خودم را طنزپرداز بدانم یا نه؟
به رزومه و نوشته‌هایم که نگاه می‌کنم بعید نیست طنزپرداز باشم؛ اجرای مستمر طنز در محفل قمپز، شعرخوانی طنز در در حلقه‌ی رندان، متن‌خوانی طنز در مراسم‌ها، سخنرانی درباره‌ی طنز و بحران در فلان‌جا، تدریس چند دوره‌ی مقدماتی و پیشرفته‌ی طنز، طنزنویسی در روزنامه و مجله، کتاب طنز در دست انتشار، طنزنویسی‌های پراکنده در کانال تلگرام، حتی روزنامه‌نگاری و کپی‌نویسی یا نویسندگی‌های تبلیغاتی‌ام هم که آمیخته به طنز است.

اما از طرفی می‌گویم: مگر چند طنزپرداز واقعی، مرا می‌شناسند و در حلقه‌ی خودشان راهم می‌دهند؟ چرا در مجلات طنز و مؤسسات آموزش طنز، خبری از من نیست؟

آن‌قدر اعتمادبه‌قلم دارم که می‌دانم از پس هر نوشته‌‌ی طنز یا اجرای طنز یا آموزش طنزی برمی‌آیم اما نمی‌دانم چرا اندر خم یک کوچه‌ام؟

شاید باید بیشتر روی پرسونال‌برندینگم کار کنم.
شاید هم چون حاضر نیستم هر پیشنهادی را بپذیرم چنین شده‌. مثلاً از چند موقعیت حضور در صداوسیمای کفن‌پیچ! سر باز زدم یا توی نمایشگاه کتاب که آن خانم محترم، شماره‌ام را می‌خواست تا با آقای شینِ شهیر! همکاری کنم قبول نکردم. از آن سو، چون چارچوب‌های اخلاقی و پوششی خاص خودم را دارم هم دستم بسته‌تر است!

هرچه هست و نیست می‌دانم طنز، سهم من است. حق من است. عشق من است و امیدوارم به منتهای سهم و حق و عشقم برسم.

#طنز
#نوشتن
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

18 Jan, 06:07


خواب خوب تمام ماجراست. :)

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

17 Jan, 16:45


وقتی معلم بودم هر سال، یکی دو نفر را گلچین می‌کردم برای روز مبادا. روز مبادا یعنی بعد از فارغ‌التحصیلی‌شان که رابطه‌ی معلم_شاگردی‌مان به رابطه‌ی دوستانه تبدیل شود. آن‌هایی که گلچین می‌شدند نه درس‌خوان‌تر بودند، نه مؤدب‌تر، نه هیچ چیز دیگرتر، فقط دلم می‌خواست شاگردم نبودند و دوستم می‌بودند!

کیمیا را همان سال اول گلچین کردم. آن‌قدر دوستش داشتم که دلم می‌خواست یک‌بار دیگر آفریده شوم و کیمیا باشم. هرچه خوبان داشتند او یک‌جا داشت؛ کتاب‌خوان، خوش‌زبان، مهربان، آداب‌دان، اهل موسیقی و چه و چه.
یک‌بار مامانش به گوشی‌ام زنگ زد و گفت شماره‌ام را یواشکی از گوشی کیمیا برداشته و فقط تماس گرفته که از تأثیر مثبتم بر کیمیا تشکر کند. مرا می‌گویید؟ بال درآوردم و به آسمان رفتم.
یک‌بار هم رفتیم تیمچه‌ی فرش و از پدرش صندلی سنتی خریدیم. پدرش هم مثل خودش بود؛ خوش‌زبان، مهربان، آداب‌دان، اهل کتاب و هنر و چه و چه.

آن‌قدر با کیمیا صمیمی بودم که جزو اولین کسانی باشم که از بیماری پدرش یا ماجرای پرکشش عشق و عاشقی‌اش باخبر شوم و جزو اولین‌ کسانی بودم که با شوهرش آشنا شدیم. شب عروسی کیمیا کلی رقصیدم و آخرسر دیدم عکاس مراسم صدایم می‌‌زند و می‌گوید: «خانوم رضایی شمایید؟ عروس می‌خواد باهاتون عکس اختصاصی بندازه.»
خلاصه!
در این ده سال، ارتباطم با کیمیا پررنگ‌تر شد. با پدرش هم. استوری‌هایم را ریپلای می‌زد و گپ می‌زدیم. همین مهرماه امسال که کیمیا دکتری ادبیات قبول شد پدرش استوری تبریک گذاشت و کیمیا را خانوم‌دکتر خطاب کرد و من به پدر خانوم‌دکتر تبریک گفتم.
شب عروسی کیمیا هم که پدرش کِشان‌کِشان وارد مجلس شد و آهنگ یه دختر دارم شاه نداره پخش شد زارزار گریستم. امروز هم زارزار گریستم. از وقتی خبر فوت آن مرد مهربان آداب‌دان را شنیده‌ام زیاد گریه می‌کنم.

معلم‌بودن چنین چیزی‌ست. هم دانش‌آموز گلچین‌کرده‌ات را در لباس سفید تماشا می‌کنی و می‌رقصی؛ هم در رخت عزا می‌بینی و می‌گریی.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

13 Jan, 20:28


هرسال به‌مناسبت روز پدر برای بابا کت‌وشلوار می‌خریدم. هرسال یعنی از وقتی دستم توی جیب خودم رفته. امسال اما دستم کمی بسته است. چند شب پیش که مامان خانه نبود، بابا یک‌دست کت‌وشلوار خرید و آورد گذاشت توی کمد من و گفت: «اینم هدیه‌ی روز پدرت.» که مثلاً جلوی برادرها کم نیاورم. خندیدم و گفتم: «صبر می‌کردی مرد! می‌خواستم برات بخرم.» گفت: «نمی‌خواستم به زحمت بیافتی. اون چند سال که من مریض بودم تو به‌‌قدر کافی به‌جام زحمت کشیدی و آبروم رو خریدی. من که نمی‌تونم زحمتاتو جبران کنم. از امیرالمؤمنین می‌خوام برات پدری کنه.» معلوم است که گریه‌ام گرفت؛ مثل همین حالا که کیبورد گوشی‌ام خیس شده. بعد گفت: «راستی! جیب‌های کت‌وشلواره رو بگرد، یه وقت چیزی تووش جا نمونده باشه.» با خودم گفتم نکند کت‌وشلوارهای کهنه‌اش را گذاشته‌باشد توی کاور؟ آخر این کارها از بابا بعید نیست.

جیب‌ها را گشتم. یک فیش کربلا توی جیب جلوی کُت بود، به‌نام من. معلوم است که گریه‌ام گرفت؛ مثل همین حالا که کلماتم خیس شده‌اند.


«خدا همه‌ی پدران عزیز رو حفظ و پدران درگذشته رو رحمت کنه. لطفاً برای شفای عاجل پدر یکی از دوستان عزیزم هم صلواتی بفرستید.»

#ماشاالله لا حول و لا قوة الّا باللّه‌العلی‌العظیم
من شرّ حاسدٍ اذا حسد
🧿🧿🧿🧿🧿🧿🤣🤣🤣🤣🤣🤣

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

13 Jan, 13:52


پنج کتاب کاملاً مردانه

🔹مردِ مرد، رابرت بلای، ترجمه فریدون معتمدی، نشر مروارید: کتاب «مردِ مرد» یکی از بهترین کتاب‌ها در زمینه خودشناسی مردان است. داستان مردانی که در تلاشند به صلح درونی برسند. رابرت بلای، اسطوره‌شناس است و در این کتاب نیز افسانه‌ای بسیار کهن درباره‌ مردان تعریف می‌کند و سپس از منظر اسطوره‌شناسی به شرح و بررسی مسیر زندگی یک مرد، از تولد تا بلوغ و مردِ مرد شدن، می‌پردازد. 

🔹نماد‌های اسطوره‌ای و روان‌شناسی مردان، جین شینودا بولن: اگر به مباحث اسطوره‌ای و کهن‌الگو‌ها و تیپ‌های شخصیتی علاقه دارید حتماً این کتاب را بخوانید. خانم شینودا بولن، جنسیت‌شناس است و در این کتاب مردان را طبق هشت کهن‌الگو دسته‌بندی کرده؛ کهن‌الگو‌های زئوس، پوزیدون، هادس، آپولو، هرمس، آرس، هفایستوس، دیونوسوس. سپس نقش این کهن‌الگو‌ها در شخصیت و تصمیمات مردان را توضیح داده و راه‌های بهره‌گیری از هریک را برشمرده‌.

🔹درباره‌ پسران و پدران، ریچاردز ریوز، ترجمه آنیتا خوشاب، انتشارات تألیف: در این کتاب چالش‌هایی که مردان امروزی با آن‌ها مواجه‌اند بررسی می‌شود و راه‌حل‌هایی برای این مسائل ارائه می‌شود. بحران‌هایی مثل تغییرات در بازار کار، سیستم‌های آموزشی و انتظارات اجتماعی که باعث سردرگمی مردان امروزی شده.

🔹مردی به نام اُوِه، فردریک بکمن: ترجمه‌های مختلف و چاپ‌های متعدد این کتاب توسط ناشران گوناگون، نشان‌دهنده‌ استقبال از این کتاب است. از اسم کتاب مشخص است که داستان زندگی پیرمردی به نام اُوه را روایت می‌کند. مردی که پس از مرگ همسرش با تنهایی و ناامیدی عمیقی مواجه می‌شود. اُوه ظاهراً مردی منزوی و بداخلاق است اما کم‌کم که با کتاب و روایت زندگی او همراه می‌شویم شیرینی‌ها و جذابیت‌های او را هم می‌بینیم. 

🔹مردان بدون زن، هاروکی موراکامی، ترجمه نیلوفر شهیدی، مروارید: هاروکی موراکامی که معرف حضورتان است؟ نویسنده‌ مشهور ژاپنی که در ایران هم طرفداران زیادی دارد اما این کتابش مثل سایر آثارش مشهور نشده. کتاب «مردان بدون زن» درباره‌ تنهایی مرد‌هایی است که در برهه‌ای از زندگی خود، با زنانی در ارتباط بوده‌اند که به دلایل مختلفی مانند مرگ، سربازی، به هم خوردنِ ازدواج و... از آن‌ها جدا شده‌اند و اکنون انگیزه‌ای برای برقراری ارتباط مجدد ندارند و احساس ناامنی و ناامیدی می‌کنند.

🔗متن کامل یادداشت منصوره رضایی، نویسنده و منتقد ادبی را در سایت بخوانید.

روبیکا | اینستاگرام | بله | تلگرام | توییتر

@charsoofarhang

محبوب من! منصوره رضایی

13 Jan, 07:47


شب از فراق تو می‌نالم ای پری‌رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی‌تو 


در این بیت، واژه‌ی گویی ایهام دارد:
۱) انگار
۲) یک گوی

و این‌طور معنی می‌شود:
۱) چو روز گردد انگار بی‌تو در آتشم
۲)چو روز گردد بی‌تو مثل یک گوی در آتش، می‌سوزم و ذوب می‌شوم.

در باورهای کهن، پری از جنس آب است و با آتش در تضاد...

فیلم شب‌های روشن هم که معرف حضورتان است.

@aaghaamoonsadii

محبوب من! منصوره رضایی

12 Jan, 08:09


دختر دوست بابا با سه‌تا بچه مهاجرت کرده. این گزاره وقتی عجیب می‌شود که بدانیم زن و شوهرش، نه سواد درست‌وحسابی داشتند؛ نه زبان بلد بودند؛ نه شغل قابل‌توجهی داشتند؛ نه وضع مالی‌شان آن‌قدرها خوب بود. هیچ‌کس نمی‌داند چرا و چگونه رفته‌اند کانادا.

بابا زنگ زده به دوستش که جاخالی‌باش بگوید. جاخالی‌باش یا جاخالی‌نباش یعنی تسلی‌دادن به کسی‌که عزیزش در سفر است و آرزوی سلامتی برای آن عزیز. این‌ها را که می‌گوید از دوستش می‌پرسد: «الآن تو چه کار می‌کنی؟» دوستش انگار منظور بابا را نمی‌فهمد و درباره‌ی کار و بارش حرف می‌زند. بابا به من نگاه می‌کند و به دوستش می‌گوید: «منظورم اینه که الآن که دخترت رفته اون‌سر دنیا زندگیت چه شکلی شده؟ دلت برای خودش و بچه‌هاش تنگ نمی‌شه؟» به‌نظرم پرسش بابا بی‌رحمانه است؛ انگار داغ آن آدم را تازه می‌کند و نمک روی زخمش می‌پاشد. شاید هم می‌خواهد با ترس‌های خودش مقابله کند. دوستش با خونسردی می‌گوید: «من زیاد نمی‌دیدمشون؛ ماهی یکی‌دوبار ولی مادرش داره اذیت می‌شه.» و بغض می‌کند. بابا هم بغض می‌کند.

در دلم جسارت دختر را می‌ستایم. همین‌که توانسته بساطش را جمع کند و فرسنگ‌ها از بغض پدرش دور شود قابل‌تحسین است.
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

11 Jan, 18:42


اسلام صورتی، اصطلاحی‌ست که اخیراً دستمایه‌ی انقلابیون افراطی شده. به‌زعم آنان هر فرد مسلمانی که در جبهه‌ی عقیدتی خودشان نمی‌گنجد مسلمان واقعی نیست و دیندار سانتی‌مانتال است. کسی که برای حفظ‌ظاهر و جلب‌توجه سایر، آداب مسلمانی را به‌جا می‌آورد و ژست آزادی‌خواهی و حق‌طلبی می‌گیرد.

احتمالاً این افراد از ابتدای زندگی، فقط با افرادی شبیه خودشان دمخور بوده‌اند و به‌همین دلیل، تفکراتی چنین دگم دارند و نمی‌توانند کوچکترین تفاوتی را بربتابند. اینان، انسان‌ها را به دو دسته‌ی خودی و بیخودی تقسیم می‌کنند و وقتی می‌بینند فردی نه کاملاً خودی‌ست و نه کاملاً بیخودی، معادلاتشان به‌هم می‌ریزد و اول سعی می‌کنند آن آدم را هدایت کنند بلکه خودی بشود اما چون از گفت‌وگو می‌ترسند و بیم دارند که ریشه‌های سست خودشان بپوسد، برچسب‌هایی مثل مسلمان صورتی و بازیگر و متناقض و حال‌به‌هم‌زن و این چیزها را به طرف مقابل می‌چسبانند و دوباره سرشان را زیر برف می‌کنند و با همان اطرافیان شبیه خودشان دمخور می‌شوند و خوش و خرّم به زندگی بسته‌ی خودشان ادامه می‌دهند. با این تفکر و به این امید که اینان مسلمان راستین و حقیقت‌طلبان واقعی‌اند و درهای بهشت به رویشان باز است و بقیه، مسلمان‌نما هستند و طرفدار خونخواران جهان و جهنمیان ابدی.

فقط نمی‌دانم بی‌پروا تهمت‌زدن و هتاکی‌کردن از اصول کدام دین و آیین است. با تمام وجود از آن دین و آیین برائت می‌جویم.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

11 Jan, 09:57


ترجیح میدم خودم باشم، خودم باشم و دمغ باشم بهتره تا اینکه کسی دیگه باشم و خوش باشم.

#دنیای_قشنگ_نو، #آلدوس_لئونارد_هاکسلی، ترجمه #سعید_حمیدیان، نشر #نیلوفر، ص ۱۱۵


@Dopram

محبوب من! منصوره رضایی

11 Jan, 07:19


محبوب من! منصوره رضایی pinned «دوستان! مطالب #سعدی_خوانی رو در کانال جداگانه‌ای بار گذاشتم که یک‌جا قابل‌دسترس باشه. اگر دوست دارید عضو بشید و لینک کانال رو برای دوستان سعدی‌خوانتون هم بفرستید. سپاس لینک کانال سعدی‌خوانی: https://t.me/aaghaamoonsadii»

محبوب من! منصوره رضایی

11 Jan, 07:19


دوستان!
مطالب #سعدی_خوانی رو در کانال جداگانه‌ای بار گذاشتم که یک‌جا قابل‌دسترس باشه.
اگر دوست دارید عضو بشید و لینک کانال رو برای دوستان سعدی‌خوانتون هم بفرستید.
سپاس

لینک کانال سعدی‌خوانی:
https://t.me/aaghaamoonsadii

محبوب من! منصوره رضایی

10 Jan, 21:00


عجب است پیش بعضی که تر است شعر سعدی
ورق درخت طوباست چگونه تر نباشد؟



قربون خودشیفتگی و مفاخره‌هات برم آقای #سعدی :)

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

10 Jan, 12:57


خدایا! یا من پولدار بشم یا #سعدی درخت بشه.
خدا:
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

10 Jan, 06:35


«هم‌هویتی با دوست یعنی گاهی هویت تو به دوستان نزدیکت گره می‌خورد و انتخاب‌ها و واکنش‌های او، انتخاب‌ها و واکنش‌های تو قلمداد می‌شوند.»

از نامه‌ی یک دوست
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

09 Jan, 15:07


می‌فرماید: لا یُلدَغُ المؤمنُ من جُحرٍ واحدٍ مَرّتین. یعنی مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمی‌شود.

این حدیث به‌صورت ضرب‌المثل هم دراومده که: آدم عاقل از یه سوراخ چندبار گزیده نمی‌شه.

طبق شواهد و قراین فراوان، من نه مؤمنم نه عاقل. چون برای شونصدوهفتادمین‌بار باوجود بیماری، ورزش سنگین کردم و آخرای تمرین، زهوارم دررفت و نیمه‌جان به خونه برگشتم. درحدی که دست و پا و چانه‌م می‌لرزید و عرق سرد می‌ریختم و دولا دولا راه می‌رفتم.🤐 مامان بنده‌خدا که منو با اون وضعیت دید خیلی ترسید و پس از سرزنش فراوان، که مستحقش بودم، مقداری عسل‌مسل و شیره‌میره، البته شیره‌ی انگور و خرما نه اون شیره‌هایی که شماها مصرف می‌کنید، به خوردم داد و کمی بهتر شدم. نفسم که بالا اومد و از ویبره که خارج شدم به مامان گفتم: «اگه مُردم به همه بگید جونش رو در راه ورزش از دست داد، بلکه توی قطعه‌ی ورزشکاران، نام‌آوران دفنم کنن.» مامان‌جان هم خونسردانه و حرص‌خورانه فرمودن: «خیالت راحت! توی قطعه‌ی خران و گاوان دفنت می‌کنیم.»
#ورزش
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

09 Jan, 11:54


چون مدت‌هاست دستور غذای پروتئینی نذاشتم ناهار امروزم رو به نظر و بصرتون می‌رسونم:

سینه‌ی مرغ رو از طول به چند قسمت تقسیم کنید:) بعد با بیفتک‌کوب یا گوشت‌کوب یا هرچیز کوبنده‌ای بکوبیدش که نازک بشه. سپس دوطرف سینه‌ها رو با انواع ادویه و کمی آبلیمو مزه‌دار کنید و ده پونزده دقیقه بذارید توی یخچال. سپس دو سه‌تا سفیده‌ی تخم‌مرغ رو با مقداری سبزی معطر مثل جعفری و گشنیز و اینا مخلوط کنید و سینه‌ها رو تووش بغلتونید بعد کمی پنیر پیتزا بریزید روشون و رول کنید و یه خلال دندون هم بهش فرو کنید که باز نشه. سپس ماهیتابه‌ی رژیمی یا همون گریل یا تابه‌ی فر یا هرچیز تابنده‌ای رو کمی چرب کنید و وقتی داغ شد مرغ‌ها رو بچینید توش و وقتی یک طرفش طلایی شد اون وریش کنید. :) بعد هم خالی‌خالی یا با نون نوش‌جان کنید.

می‌دونم چیز خاصی نبود لکن برای افرادی که مجبورن هی سفیده و سینه‌ی مرغ بخورن تنوعه.

#تغذیه_مغذیه
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

09 Jan, 06:38


یک ویژگی جذاب دیگر این اثر، بررسی کتب و متونی است که در دارالفنون تدریس می‌شده. همچنین نقش دارالفنون در انقلاب مشروطه نیز جالب‌توجه است. در این کتاب، فهرست مفصل اساتید، مدیران و دانش‌آموختگان ادوار مختلف دارالفنون نیز دیده می‌شود.
خلاصه‌ی کلام این‌که اگر به تاریخ ایران، تاریخ علم و سیر تحول آن، علوم‌انسانی و علوم غیرانسانی! علاقه دارید از خواندن این کتاب لذت می‌برید. 
 کتاب مسئله علم و علم انسانی در دارالفنون عصر ناصری را ابراهیم توفیق، مهدی یوسفی و آرش حیدری نوشته‌اند و پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی منتشر کرده‌است. ضمناً نسخه‌ی الکترونیک این کتاب در اپلیکیشن‌های کتاب‌خوانی موجود است. چه چیزی بهتر از این؟
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

09 Jan, 06:38


امیرکبیر مؤسس دارالفنون نیست! 
«منتشرشده در روزنامه‌ی فرهیختگان»

گه ملحد و گه دهری و کافر باشد   گه دشمن خلق و فتنه‌پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را      
مردی که ز عصر خود فراتر باشد

  هروقت این شعر استاد شفیعی‌کدکنی را می‌خوانم یاد امیرکبیر می‌افتم؛ مرد بزرگی که از روزگار و معاصران خودش فراتر بود و سرانجام، مغضوب همان انسان‌های کوته‌اندیش شد. انسان‌هایی که تاب بزرگی و بزرگ‌منشی امیرکبیر را نداشتند و در پرتو وجود او، تاریکی‌ها و تعصبات و کوچک‌بودنشان به چشم می‌آمد و چاره‌ای جز خاموش‌کردن امیر نداشتند. 

  علاوه‌بر این شعر استاد شفیعی‌کدکنی، یک حکایت از گلستان سعدی نیز یاد امیرکبیر را در ذهنم زنده می‌کند؛ حکایت طوطی زیبا و خوش‌سخنی که با یک زاغ زشت و کریه، هم‌قفس شده‌بود و از این مصاحبت و هم‌نشینی بسیار ناراضی بود. عجب آن‌که زاغ هم از هم‌نشینی با طوطی، ناراحت است و دلش می‌خواهد با زاغ‌های زشت‌رو و بدخویی مثل خودش همنشین باشد. به‌قول جناب سعدی: «صدچندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت است.» همین وحشت نادان‌ها از امیرکبیر، کار او را به تبعید و قتل در حمام فین کاشان رساند اما طبق رسم روزگار، نام نیک همیشه زنده می‌ماند که اگر چنین نبود، سال‌ها پس از امیرکبیر، در تقویم رسمی ما روزی به نام او و برای بزرگداشت او وجود نداشت. 
  بیستم دی‌ماه، یادآور زحماتی‌ست که امیرکبیر برای پیشرفت کشور کرده‌است؛ آن هم در روزگاری که دغدغه‌ی پادشاهان قاجاری، رونق حرمسرا و خوشگذرانی‌ بود! در چنین شرایطی، متقاعدکردن حاکمان به لزوم پیشرفت و جهانی‌شدن، کار بسیار دشواری‌ست؛ چه برسد به عملی‌کردن ایده‌های ترقی‌خواهانه. 

تأسیس دارالفنون، یکی از ایده‌های ترقی‌خواهانه‌ی امیرکبیر بود که متأسفانه پس از عزل او انجام شد. یعنی کارهای اداری‌اش را امیرکبیر انجام داد اما هنگام تأسیس دارالفنون، خودش سر کار نبود. البته می‌گویند بخش نظامی دارالفنون، هنگام صدارت امیرکبیر راه‌اندازی شده‌بود و سایر بخش‌ها پس از او شروع به کار کردند. اعتمادالسلنه که به بدگویی از امیرکبیر شهره است، دارالفنون را نتایج خیالات امیرکبیر می‌داند؛ شما خیالات را بخوانید افکار و ایده‌ها!
«تأسیس مدرسه‌ی دارالفنون که شاگردان در آنجا درس خوانده و موظف باشند، از نتایج خیالات میرزا تقی‌‌خان بود که ابتدای کار را شروع کرده ولی عمرش کفایت نکرد و بعد از او این عمل تاکنون در کمال خوبی می‌گذرد و همواره سیصد نفر شاگرد در آنجا مشغول دروس زبان خارجه و هندسه و جغرافیا و حساب و طب و نجوم و مشاقی و علم پیاده‌نظام هستند.»
  طبیعتاً دارالفنونی که اکنون می‌شناسیم با دارالفنونی که در ذهن امیرکبیر بوده تفاوت‌هایی دارد. مثلاً تصویر و تصور غالب از دارالفنون، مدرسه‌ای است که فقط فرزندان صاحب‌منصبان و ثروتمندان جامعه یا همان آقازاده‌ها در آن درس می‌خواندند. به تعبیر دیگر، دارالفنون، جای از ما بهتران بوده که پس از فارغ‌التحصیلی به مقام و مناصب کشوری و لشکری می‌رسیدند و درواقع، سودی به قشر عامه‌ی جامعه نمی‌رسانده. این تصویر و تفکر با سبک و سیره‌ی امیرکبیر همخوانی ندارد و بعید است که چنین سازوکاری در ذهن او بوده باشد. به‌هر حال، می‌توانیم دارالفنون را اولین دانشگاه ایران بدانیم یا حداقل، آن را گذار از آموزش سنتی به آموزش مدرن تلقی کنیم. 
  کتاب مسئله علم و علم انسانی در دارالفنون عصر ناصری از جمله کتاب‌هایی است که پیشینه، ساختار، رشته‌ها، مدیران، دانش‌آموختگان و متون دارالفنون را به‌تفصیل بررسی کرده‌ است. البته حواستان باشد که نام این کتاب، شما را به اشتباه نیاندازد و فکر نکنید در این اثر، فقط درباره‌ی علوم انسانی دارالفنون بحث شده. اتفاقاً در این کتاب، ثابت شده که علوم انسانی در دارالفنون جایگاه خاصی نداشته. چرا که رواج علوم انسانی، منجربه تفکر بیشتر است و به‌قول یحیی دولت‌آبادی: «ترس از بازشدن اذهان، سبب بسته‌شدن مدرسه شد.» 
اگرچه کتاب مسئله علم و علم انسانی در دارالفنون عصر ناصری، ساختار پژوهشی دارد اما مؤلفانش با نثری روان، جذاب و روایت‌گونه، تمام آثار موجود درباره‌ی دارالفنون را بررسی کرده‌ و نکات کلیدی و جالب آن‌ها را نیز بیان نموده‌اند. یعنی به‌جای این‌که چند کتاب درباره‌ی دارالفنون بخوانیم کافی‌ست این کتاب را یک‌بار بخوانیم! 
 در این کتاب، به‌بهانه‌ی مسأله‌ی دارالفنون با نکات تاریخی جالبی درباره‌ی دوره‌ی قاجار نیز روبرو می‌شویم. مثلاً برای من جالب بود که نام زن پنجاه‌ودوم فتحعلیشاه قاجار، گل‌پیرهن خانم بوده و پسر او، اعتضادالسلطنه، که پسر پنجاه‌وچهارم فتحعلیشاه بوده، متولی اصلی دارالفنون در دوره‌ی ناصرالدین‌شاه به شمار می‌رفته.

محبوب من! منصوره رضایی

08 Jan, 19:58


از یکشنبه که علائم سرماخوردگی آمد سراغم تا امروز که علائم بهبودی آمده سراغم، یک‌سره افقی بودم. نای نشستن هم نداشتم حتی. فقط فرصت را غنیمت شمردم و با همان حال بی‌حالی و رخوت بیماری، یک قسمت از برنامه‌ی اکنون را دیدم که تینا پاکروان مهمان سروش صحت بود و از گفتگویشان خوشم آمد و فکر کردم روحیات و علایق و سلایقم چقدر شبیه تینا پاکروان است و بعدش دچار حس عقب‌ماندن شدم.
یک کتاب خوب هم درباره‌ی دارالفنون خواندم و با همان حال زار و نزار، معرفی‌اش را برای روزنامه‌ی فرهیختگان نوشتم که ان‌شاءالله فردا منتشر می‌شود.

اما دلم یک کتاب خوشمزه‌ی سرگرم‌کننده می‌خواست که در دنیایش غرق شوم و به چیزی فکر نکنم. یک‌دفعه چشمم به کتاب قطور و حجیم خاطرات مونتگمری خورد؛ نویسنده‌ی رمان هشت‌جلدی آنشرلی که فکر کنم حداقل هشت‌بار خواندمشان؛ در سنین مختلف و حال‌وهوای متفاوت. خاطرات سی‌سال‌ به بعد خانم مونتگمری، آن‌قدر شبیه من است که هرچند صفحه یک‌بار، برگ‌هایم می‌ریزد. به این هم فکر می‌کنم که خوب است قبل از مشهورشدن! خاطراتم را بسوزانم؛ چون اگر بعد از مرگم چاپ شوند با بخشی از خاطراتم آبرویم می‌رود!
امروز به خاطرات روزهای انتشار آنشرلی رسیدم. خانم نویسنده، جلد اول این کتاب را برای چند ناشر فرستاده و هیچ‌کدام، قبولش نکرده‌اند. سرانجام یک ناشر بی‌نام‌ونشان، چاپش کرده و در مدت‌زمان کوتاهی به چاپ‌های متعدد رسیده و ناشر از نویسنده خواسته جلدهای بعدی‌اش را بنویسد و حالا خانم نویسنده مدام به گردهمایی‌های مختلف دعوت می‌شود و خودش هم باور نمی‌کند که چنین شده. کاش چندسال زودتر به دنیا می‌آمدم و با خانم مونتگمری دوست می‌شدم. حیف که چهل‌پنجاه سال قبل از تولد من فوت کرده وگرنه دوست‌های خوبی می‌شدیم.

در این چند روز بیماری، بزرگترین دغدغه‌ام ورزش‌نکردن بود. انگار یک حباب بزرگ، دقیقاً در قسمت راست جمجمه‌ام، منتهی‌الیه ابرویم، وجود داشت و درد می‌کرد. امروز غروب، هرطور شده ته‌مانده‌ی بدنم را جمع کردم و ورزش کردم؛ البته با وزنه‌های دو کیلویی! اما ورزش که تمام شد حباب کذا ترکید و حالم از این رو به آن رو شد. مامان که از خانه‌ی مامان‌بزرگ آمد تعجب کرد که چه‌طور این‌طور شده! ولی شده‌بود دیگر. خدا به همه‌ی معتادان کمک کند به‌حق پنش تن :)
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

08 Jan, 13:54


قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند



شکل نوشتاری رَوَد ما رو یاد رود می‌ندازه که با کشتی و سیل تناسب داره‌. ایهام تبادر یعنی همین دیگه. :)

#سعدی_خوانی
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

08 Jan, 08:00


یه‌بار هم دختر یکی از همکارام توی اتاق عمل زایمان بود. همکارم خیلی دلشوره داشت و تقاضای مرخصی ساعتی کرد که یک ساعت، فقط یک ساعت، زودتر بره. لکن مدیرمون موافقت نکرد و همیشه این اتفاق رو برای تدبیر و مدیریت خوب خودش مثال می‌زد.

البته ایشون اون مدیر قبلیه نبود. یکی دیگه بود.

می‌دونم مدیر مدرسه‌ی خوب زیاده لکن متاسفانه سیستم، آدم‌ها رو شبیه هم و شبیه خودش می‌کنه.
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

08 Jan, 07:18


تنها راه مرخصی‌خواستن در آموزش‌وپرورش این بود. :)

هربار که پریود و به‌تبعش یکی دو روزی زمینگیر می‌شم یاد اون روز می‌افتم که مدیر نکبت مدرسه‌مون مجبورم کرد با اون حالم برم مدرسه و سر کلاس حالم بد شد و نذاشت بیام خونه و تا زنگ آخر، یه نفر رو نشوند کنارم که مثلاً مراقبم باشه!

اینجا‌ نوشته‌بودمش:
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

04 Jan, 07:15


امروز اولین شنبه‌ایست که بعد از مدت‌ها تعطیلم. فقط همین یکی دو هفته‌ی وسط دو ترم فرصت دارم کمی نفس بکشم. البته آن هم اکسیژن خالص نیست، چون باید کلی برگه امتحانی تصحیح کنم و نمره بگذارم و بعد با اعتراضات عجیب دانشجوها مواجه شوم! مثلاً ترم قبل، یکی از دانشجوها امتحان شاهنامه را شد ۱/۵ و من دادم ۹ که معدلش خیلی داغون نشود و او فکر کرد خودش ۹ شده و من عقده‌ای و خسیس هستم که ۹ را نکرده‌ام ۱۰
وقتی با لحن غیرمؤدبانه‌ و طلبکارانه‌ای اعتراض کرد با خونسردی گفتم اگر می‌خواهد عکس ورقه‌اش را برایش می‌فرستم و همان نمره‌ی برگه را وارد سایت می‌کنم. فرستادم و ۱/۵ را که دید تشکر کرد و گفت همان نمره خوب بوده ولی من گفتم جسارت نمی‌کنم و روی حرف دانشجویم حرف نمی‌زنم و نمره‌ی برگه را وارد می‌کنم. همین کار را هم کردم اما در آخرین لحظات تثبیت نمرات، دلم نیامد و به همان ۹ تبدیلش کردم. همین دانشجو این ترم به‌‌صورت محسوسی درس‌خوان‌تر و مؤدب‌تر شده.

داشتم می‌گفتم که امروز، اولین شنبه‌ی تعطیلم بود و می‌خواستم تا لنگ ظهر بخوابم اما به‌خاطر گرین‌پیل پوستم تا صبح سوختم و نتوانستم چشم روی هم بگذارم.
لابد می‌خواهید گرین‌پیل را توضیح دهم. پس گوگل چه‌کاره‌ است؟

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

03 Jan, 11:33


یه مطلب روزنامه‌ای نوشتم درباره‌ی تقلیدهای حافظ از خواجوی کرمانی. یه جاش که حافظ، کاملاً اسکی رفته و کپی‌پیست کرده‌بود نوشتم: «مادر برایت بگرید خواجو! که اگر شانس داشتی اسمت شمس‌الدین بود نه خواجو» و قاه‌قاه به خودم خندیدم‌. خدا شفا بدهد همه‌ی مجانین را. :))))

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

03 Jan, 09:01


اینو یادم رفت بگم که من یک سال از پسرشون بزرگتر بودم و با یه حالت اکراه و منت‌گذارانه‌ای فرمود: «دخترتون یه سال از پسرم بزرگتره ولی عیبی نداره حالا.»

تی‌ری‌خیدا بی‌یی مَنی بیگیر🦖😬

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

03 Jan, 08:20


هم‌اینک خانم محترمی با موبایلم تماس گرفت و فکر کرد مامانم هستم و فرمود برای امر خیر مزاحم شدن و مشخصات دخترم رو پرسید. منم کاملاً در نقش مادر عروس فرورفتم و دخترم رو معرفی کردم. :) پسرشون تا سال سوم کارشناسی خونده‌بود و کارشناس دامپروری بود. از اونجا که تحصیلات شعور نمیاره و این‌طور شعارها، این ملاک دخترم رو نادیده گرفتم و خواستگاری تلفنی رو ادامه دادم.

آخرش پرسیدند: «دختر شما ازدواج ناموفق نداشتن؟» این پیش‌فرض که دختر مثبت سی، ازدواج ناموفق داشته وگرنه چرا تا حالا ازدواج نکرده؟ آزارم می‌ده اما چون مادر دختر بودم خونسردیمو حفظ کردم و گفتم خیر. فرمودند: «ولی پسر من حدود ده سال پیش یه ازدواج ناموفق داشته.» علتش رو پرسیدم. گفتن: «دختره در صحبتای قبل از عقد به پسرم گفته‌بوده مذهبی و چادری هستن ولی بعد از عقد با بلوز و شلوار و روسری می‌اومده جلوی شوهرخواهراش.» عرض کردم: «دختر منم فقط در جاهای اداری چادر سر می‌کنه.» فرمودند: «عه! دیشب که یه حاج‌خانومی توی مسجد شماره‌تون رو بهم داد گفت مذهبی هستید که.» عرض کردم: «بله! مذهبی هستیم. دخترم هم کاملاً محجبه‌ست ولی چادر سر نمی‌کنه.» فرمود: «فکر نکنم پسرم قبول کنه. آخه خیلی مؤمنه. دیروز هم روزه بوده.»

هیچی دیگه! متاسفانه این فرصت خوشبخت‌شدن رو هم از دست دادم. :))))))))))

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

03 Jan, 06:56


آبی که برآسود، زمینش بخورَد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است

#سایه
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

02 Jan, 17:43


امروز که این مطلب را خواندم یاد تمام پیشنهادهای پروژه‌ای افتادم که رد کردم؛ پیشنهاداتی که عمدتاً نگارش زندگی‌نامه‌ی شهدای مدافع حرم بود.

نمی‌خواستم موج‌سوار باشم و با بودجه‌های کلان سازمان‌های دولتی، که تحت‌عنوان مؤسسات و مجموعه‌های مستقل فعالیت می‌کنند، یا برای ناشرهایی که از خون شهدای مظلوم حرم ارتزاق می‌کنند کتاب بنویسم. می‌دیدم که دوستانم تندتند زندگی‌نامه‌ی شهید می‌نویسند و پله‌های ترقی را طی می‌کنند و در جشنواره‌ها برنده می‌شوند و مصاحبه می‌کنند و چهره می‌شوند و چه و چه اما کظم قلم کردم که پروژه‌بگیر و پروژه‌نویس عقیدتی نباشم.

نمی‌گویم کار آن نویسندگان اشتباه بوده؛ فقط می‌دانم این‌طوری، وجدان خودم راحت‌تر است و حالم خوش‌تر. همین!
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

02 Jan, 14:13


گایز!
گویا یک فرد بیمار معلوم‌الحال با آیدی Yass 22 یا YASAMANبه کامنت‌گذاران این کانال پیام می‌ده و می‌گه از طریق کانال محبوب من باهاشون آشنا شده و می‌خواد برای انجام یک پژوهش دانشگاهی با موضوع فمنیسم سؤالاتی ازشون بپرسه. بعد، سؤالات شخصی و سکسی می‌پرسه. فکر هم می‌کنه مردم، مثل خودش، ابلهن و تفاوت پرسشنامه‌ی مدون پژوهشی و سکس‌چت رو نمی‌فهمن!

خلاصه! حواستون باشه که اگر بهتون پیام داد یه وقت به دامش نیفتید و درصورت صلاحدید، بلاک و ریپورتش کنید.

باتشکر: روابط‌عمومی محبوب من :)

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

02 Jan, 09:35


معرفی چهار کتاب درباره‌ی
ارتباط جسم با روان و سایر وابستگان

«منتشرشده در روزنامه‌ی فرهیختگان»

تا حالا تجربه‌ی سردرد ناشی از فشار عصبی داشتید؟ یا تپش قلب ناشی از اضطراب؟ تا حالا در بحبوحه‌ی یک بحران با معده‌درد و مشکلات گوارشی مواجه شده‌اید؟ پرخوری عصبی و به‌تبعش چاقی و مشکلات سلسله‌وار دیگر را چه‌طور؟ می‌بینید روان و جسم، چقدر به یکدیگر وابسته هستند و تأثر مستقیمی بر عملکرد یکدیگر دارند؟ البته این تأثیرات، یک طرفه نیست و جسم هم بر ذهن و روان، تأثیر می‌گذارد؛ مثلاً بی‌تحرکی، منجربه افسردگی می‌شود و فعالیت بدنی مستمر، هورمون شادی را در مغز ترشح می‌کند. 
امروز یعنی سوم ژانویه یا سیزدهم دی ماه خودمان روز جهانی سلامتی ذهن و بدن نام دارد و به همین مناسبت، چهار کتاب درباره‌ی رابطه‌ی متقابل ذهن و جسم خدمتتان معرفی می‌کنم. امیدوارم حداقل، یکی‌‌ را بخوانید و زین پس، حواستان بیشتر به ذهن عزیز و جسم محترمتان باشد. 

۱) هماهنگی ذهن و بدن: تمرین‌هایی برای سلامت روان و جسم، آلن دوباتن، ترجمه‌ امین پورحسن، انتشارات کتابسرای نیک
آلن دوباتن را که می‌شناسید؟ نویسنده‌ی مشهوری که در حوزه‌های فلسفه و روان‌شناسی قلم می‌زند و در ایران عزیزمان هم طرفداران زیادی دارد. آلن دوباتن در کتاب هماهنگی ذهن و بدن، درباره‌ی کارکرد روان و جسم و تأثیر آن‌ها بر یکدیگر سخن می‌گوید و تمرین‌های ساده و جذابی را برای برای توجه همزمان و متعادل به جسم و روان ارائه می‌دهد. آلن دوباتن در این کتاب نیز مثل سایر آثارش، مطالب و یافته‌های علمی را با مستندات تاریخی درآمیخته و در شش فصل در اختیار مخاطب قرار می‌دهد. فصل‌های این کتاب مختصر و مفید و خوش‌قیمت عبارتند از : مردم‌آمیزی، اعتمادبه‌نفس، مدرنیته، تفکر، زیبایی، میرایی.
۲) بدن فراموش نمی‌کند، بسل ون درکولک، ترجمه اکبر درویشی، انتشارات میلکان
نویسنده‌ی این کتاب، روانپزشک متخصص تروما درمانی و مؤسس مرکز درمان تروما در واشنگتن است و در این کتاب از یافته‌ها و تجربیات درمانی خود درباره‌ی تأثیر تروما و آسیب‌های روانی بر سلامت جسم سخن گفته است. این اثر براساس شیوه‌ی روایت‌پژوهی و داستان‌سرایی، نوشته شده که باعث می‌شود برای خوانندگان عادی و غیرمتخصص نیز قابل درک و دریافت باشد. اگرچه این کتاب، کمی حجیم (حدود پانصد صفحه) و کمی گران (حدود پانصد تومان) است اما اگر با نویسنده همراه شویم و کتاب را صبورانه بخوانیم انگار مسیر درمان را طی می‌کنیم و به درک و دریافت‌های جالبی درباره‌ی خودمان می‌رسیم. بسل ون درکولک، در فصل‌های پایانی، روش‌هایی را برای رهایی از تروما یا ترس‌های روانی ریشه‌دار و آسیب‌های جسمی ناشی از آن ارائه می‌دهد. به عبارتی، این کتاب به ما می‌آموزد که چگونه از گذشته دست بکشیم و به ترمیم روان و بدن خود بپردازیم. 
۳) بدن ذهن‌آگاه، الن جی لنگر، ترجمه علی سلامی، نشر گویا
 تقریباً همه‌ی ما با مفهوم ذهن‌آگاهی آشنا هستیم. ذهن‌اگاهی یعنی توانایی مشاهده و کنترل افکار که البته در زندگی‌های پرهیاهو و پردغدغه‌ی امروزی، کار آسانی نیست. الن لنگر، روان‌شناس برجسته‌ی دانشگاه هاروارد است و این کتاب را براساس داستان‌های واقعی از زندگی خود و مراجعانش نوشته است. نویسنده در این اثر به تأثیر افکار مثبت بر جسم تأکید می‌کند. یکی از جالب‌ترین و بامزه‌ترین بخش‌های این کتاب، تأثیر دارونماها بر بهبود روان و به تبعش بهبود بیماری‌های جسمی است. یعنی بدون آن‌که داروی واقعی دریافت کرده باشیم مغز ما فکر می‌کند داروی روان خورده‌ایم و بهبودی را به ذهن و جسممان تلقین می‌کند. الن لنگر همچنین به ارتباط مستقیم ذهن و سیر پیرشدن نیز اشاره نموده و ثابت می‌کند که افکار ما می‌تواند چرخه‌ی زندگی را تغییر دهد. 
۴) جسم زن، خرد زن، کریستین نورتراپ، ترجمه سرمه رسولی، انتشارات چرخ فلک
به نظر بنده خواندن این کتاب بر هر زنی واجب است. مطمئن باشید که پس از مطالعه‌ی این کتاب، نگاهتان به جسم، ذهن و زندگی زنان عوض می‌شود و شناخت کامل‌تری از آنان به دست می‌آورید. نویسنده‌ی این اثر، پزشک متخصص زنان است که هم خودش درگیر مسائل روانی و جسمی بوده و هم مراجعان متعددی داشته که برای درمان مشکلات جسمی به وی مراجعه می‌کردند اما طی گفتگوهایی ساده متوجه می‌شدند که  مشکلات جسمی آنان در فکر و روانشان ریشه دارد و با روان‌درمانی و تغییر سبک زندگی، جسم و جانشان را درمان می‌کنند. در این کتاب، فیزیولوژی زنان، مراحل مختلف زندگی آن‌ها، ویژگی‌های روانی و تأثیر جسم و جان زن بر یکدیگر بررسی شده است؛ مثلاً تأثیر دررفتگی پای بانوان و افسردگی! 

#کتاب
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

01 Jan, 20:09


می‌دونید قمی‌ها برای توصیف خستگی زیاد چی می‌گن؟
می‌گن: «زانوئام چِرچِر که.»
یعنی: «زانوهایم لرزید و به تقّ و توق افتاد.»

هیچی دیگه! خواستم بگم از دیشب خونه‌ی مامان‌بزرگم بودم و شام و ناهار و شام پختم. خونه‌شون رو تمیز کردم. نصف‌ گونی پیاز و پنج کیلو بادمجان پوست کنده و خرد کردم. وسطاش مطلب روزنامه‌ی فردا رو نوشتم و ارسال کردم. نیم ساعت ورزش کردم. آخرین جلسه‌ی دومین دوره‌ی طنزمو برگزار کردم و الآن زانوئام داره چِرچِر می‌کنه. :)

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

01 Jan, 18:02


من کجــا باران کجــــا؟
باران کجـــا و راه بی‌پایان کجا؟

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

01 Jan, 08:20


امروز علاوه‌بر آغاز سال نوی میلادی، آخرین روز ثبت‌نام دوره‌ی ترجیع‌بند سعدی هم هست.

در این دوره چه چیزی عایدمون می‌شه؟

_ اُنس و همدمی با آقامون سعدی
_ گسترش دایره‌ی واژگانی
_ آشنایی با تکنیک‌های جذب مخاطب
_ افزایش اطلاعات ادبی، زبانی، تاریخی، دینی، عشقی و خیلی چیزای دیگه
_ آشنایی با وزن و قافیه و موسیقی کلام و این‌طور چیزا
_ توانایی خواندن و خوانش سایر اشعار جناب سعدی و حافظ و سایر بستگان
_ از همه مهمتر، حال خوش و لذت ادبی

پس دست‌دست نکنید و هفته‌ای دو ساعت، فراغت و حال‌خوشی رو به خودتون هدیه بدید.🤗

آیدی ثبت‌نام:
@shooreneveshtan

محبوب من! منصوره رضایی

01 Jan, 05:52


حلول کریسمس مبارک🎅🏼🧑🏻‍🎄

به‌نظرتون بابانوئل شبیه یکی از مسئولین نیست؟ اگه من جای ایشون بودم تغییر کاربری می‌دادم و بابانوئل می‌شدم که اقلاً به یه دردی بخورم و با جورابام دل چارتا بچه‌مسیحی رو شاد کنم.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

31 Dec, 19:39


مدرک مربیگری‌ام را از درِ کوزه برداشتم و آبش را دادم شاگردم خورد.

گفته‌بودم که قبلِ استعفایم از آموزش‌وپرورش، دقیقاً در بحبوحه‌ی سرشلوغی‌های اسفند، خودِ خسته‌ام را می‌کشاندم سر کلاس‌های مربیگری ورزشی؛ نه از سر علاقه، مِن خَشیَةِ اِملاق، از ترسِ فقر! که اگر بعد از استعفاء، هیچ کاری در حوزه‌ی ادبیات و نوشتن نداشتم بیکار نمانم و از گرسنگی نمیرم!

خدا را شکر، آن‌طور نشد و مدرک مربیگری، گوشه‌ی کمدم خاک می‌خورد تا چند روز پیش که آدم عزیزی تماس گرفت و گفت تصمیم گرفته بعد از چهل‌واندی سال، تکانی به خودش بدهد و بدنش را از رخوت و خشکی دربیاورد اما چون به‌شدت درونگراست نمی‌خواهد در سانس عمومی باشگاه‌ها شرکت کند و چون خیلی خیلی درونگراست نمی‌خواهد و نمی‌تواند با مربی جدید آشنا شود! بله! برگ‌های من هم ریخت اما منتظر ادامه‌ی صحبت‌هایش بودم که گفت یادش است من کلاس‌های مربیگری می‌رفتم و اگر می‌شود زحمت مربیگری او را قبول کنم. گفتم که من تجربه‌ی عملی ندارم و بهتر است برود پیش مربی حرفه‌ای اما قبول نکرد و اصرار کرد.

چند روز مهلت خواستم و رفتم پیش دوستم که مربی کارکشته‌ای است و برنامه‌ای را که باتوجه به وضعیت آن خانم طراحی کرده‌بودم چندبار اجرا کردم و ایرادهایم را گرفت و توصیه‌هایی کرد و گفت نگران نباشم و هوایم را دارد و برویم باشگاه خودش و اگر لازم شد خودش وارد گود می‌شود و این چیزها.

خلاصه! با کلی سلام و صلوات و استرس، اولین جلسه‌ی مربیگری‌ام را به خوبی برگزار کردم و خیلی خوشحالم از این تجربه‌‌ی جدید و تپه‌ی فتح‌شده. 🥹
#ورزش
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

30 Dec, 21:58


درسته روی جایزه‌ی مسابقه‌ی ایران‌کتاب حساب کرده بودم اما عکس‌های اختتامیه‌ش رو که دیدم خدا رو شکر کردم برنده نشدم.

شبیه همه‌چیز بود، جز رویداد کتابی.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

30 Dec, 10:21


دوستی پرسیدن: ترجیع‌بند سعدی یعنی چه و چرا و چگونه؟ :)

پاسخ بنده:

https://ganjoor.net/saadi/divan/tarjee-band

منظور، این شعر بلند سعدیه که انگار بیست‌ودو غزل رو با تکرار بیت «بنشینم و صبر پیش گیرم، دنباله‌ی کار خویش گیرم» به هم وصل کرده.

به‌نظر بنده، این ترجیع‌بند فشرده‌ی هنر شاعری سعدیه. یعنی اگر این ترجیع‌بند رو خوب بخونیم و بفهمیم می‌تونیم تمام غزل‌های سعدی رو هم بخونیم و بفهمیم.

محبوب من! منصوره رضایی

30 Dec, 08:37


یکی از اعضای جلسات حضوری سعدی‌خوانی‌مون، که پزشک هستن، رفته آمریکا. چرا روی پزشک تأکید کردم؟ آیا چون پزشک‌ندیده هستم؟ خیر! ایشون بیشتر وقت‌ها از کشیک، خودشو به سعدی‌خوانی می‌رسوند و می‌گفت: «این جلسه برام حکم تراپی داره و آرامش می‌گیرم.» دیروز جلسه رو براش ضبط کردم و فرستادم. گفت: «از راه دور هم برام تراپی بود.»

اون‌وقت شماها حاضر نیستید هفته‌ای دو ساعت، حال خوب به خودتون هدیه بدید؟

اصلاً آتیش زدم به مالم به‌خاطر عیالم، آقامون #سعدی
فلذا عبارت آقامون سعدی رو به اکانت شور نوشتن بفرستید و با بیست‌ درصد تخفیف در دوره‌ی آنلاین ترجیع‌بند سعدی شرکت کنید.

@shooreneveshtan

محبوب من! منصوره رضایی

30 Dec, 06:26


فکر کنم به مرحله‌ی جدیدی از جنون رسیدم. دیشب مدام از خواب می‌پریدم و این بیت در ذهنم تکرار می‌شد:

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم


آخرش ساعت ۳ نصف شب، این شعر رو با صدای استاد شجریان شنیدم و خوابم برد. 😐😶

و این‌چنین، برگ‌های خودم و آقامون سعدی و استاد شجریان با هم ریخت.🍂🍃🍁

#سعدی
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

29 Dec, 20:32


در جریان هستید که من در سومین هفته‌ی دوری از اینستاگرام به‌سر می‌برم.
یکی از کارهام در این مدت، پیرایش کتابخونه‌م بوده. یعنی کتاب‌های نخونده‌م رو بیرون آوردم و دارم یکی‌یکی می‌خونمشون. مثلاً امشب رمان کنت مونت کریستو رو شروع کردم. معمولاً اول کتابام می‌نویسم که کِی و از کجا خریدمش و اگه موقع خریدش اتفاق مهم یا خاطره‌ی جذابی رقم خورده باشه هم می‌نویسم ولی اول این کتاب چیزی ننوشتم و قیمتش آه از نهادم برآورد؛ هشتاد‌وپنج‌هزار تومن! به‌گمانم الآن چندین برابر باشه. 🫥

پیرایش کتابخونه‌هام یه مرحله‌ی دیگه هم داره که بعداً می‌گم. الآن هم خوابم میاد، هم به‌خاطر احساس شعف و غصه‌ی توأمانِ حاصلِ سودکردن ناشی از تورم، خوابم نمی‌بره. :))
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

29 Dec, 16:59


یک ترم درس‌دادن یک طرف، طرح سؤال امتحان یک طرف.

امروز بیش‌از شش ساعت، درگیر طرح سؤالات دوتا امتحان و بارگذاریش در سامانه‌ی مزخرف و الکی‌پیچیده‌ی دانشگاه بودم.
شش‌تای دیگه مونده هنوز. 🫠

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

29 Dec, 12:17


امروز صبح تا چشم‌هایم را باز کردم فاطمه پیام داد: «منصوره! آقاجانم رفت؛ برای همیشه رفت.» از دلبستگی شدید فاطمه به آقاجانش خبر دارم. آدم وقتی کسی را زیاد دوست داشته‌باشد دلش می‌خواهد راه‌به‌راه، درباره‌اش حرف بزند. فاطمه هم همین‌طور. میان خیلی از گفتگوها پای آقاجان را می‌کشید وسط و انگار درباره‌ی شخصیتی اساطیری حرف بزند، با چشم‌های برق‌زن می‌گفت: «آقاجانم این‌طور، آقاجانم آن‌طور.» یادش به‌خیر چند سال پیش که گروه بسیار سفر باید را داشتیم و گرفتار حسودان تنگ‌نظر و عنودان بدگوهر نشده‌بودیم، تعطیلات عیدفطر رفتیم همدان، روستای فاطمه این‌ها. غروب عید فاطمه رفت به آقاجان و آباجان سر زد و وقتی برگشت سرزنده شده‌بود و دیدار کوتاهش را با شوق و خنده تعریف می‌کرد.
همین هفته‌ی پیش، فیلم آقاجانش را برایم فرستاد که داشت با همسر فاطمه گپ‌وگفت می‌کرد. شوق سرانگشت‌های فاطمه را حس می‌کردم که نوشته‌بود: «آشنایی و معاشرت جدیدترین عضو خانواده با قدیمی‌ترین عضو خانواده.»

بعد از شنیدن خبر تلخ پرواز آقاجان رفتم توی کانال فاطمه و کلیدواژه‌ی آقاجان را سرچ کردم و هم‌پای دوستم باریدم. مخصوصاً با این پست...

اگر ممکن است برای شادی آقاجان فاطمه، فاتحه یا صلواتی بفرستید.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

29 Dec, 08:12


زیرا مفهوم مراقبت در فرهنگ و جامعه‌ی عاطفی ایرانی با هرجای دیگر متفاوت است. انتخاب این موضوع و پرداختن به زوایای مختلف آن، نشان‌دهنده‌ی هوش فرهنگی مسئولان نشر اطراف است. 
#منصوره_رضایی
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

29 Dec, 08:10


«ایوب‌های زمانه‌ات را بشناس»
معرفی و نقد کتاب ما ایوب نبودیم/ منتشرشده در روزنامه‌ی فرهیختگان

«ما ایوب نبودیم» عنوان جالب و توجه‌انگیز جدیدترین کتاب نشر اطراف است که طبق گفته‌ی ناشر با استقبال ویژه‌ی مخاطبان روبه‌رو شده و در بازه‌ی زمانی کوتاهی به چاپ دوم رسیده است. این کتاب 2+13 روایت درباره‌ی مراقبت است. مقدمه‌ی ناشر و دبیر مجموعه نیز روایت‌هایی مستقل و جان‌دار درباره‌ی مراقبت محسوب می‌شوند. مقدمه‌ی مرشدزاده درباره‌ی مراقبت از فرزند معلول ذهنی و مادر آلزایمری، شروع طوفانی این مجموعه است.

در باورهای آیینی، حضرت ایوب(ع) نماد و اسطوره‌ی صبر و بردباری هستند؛ پیامبری که به انواع بلا و محنت دچار شد اما لب از شُکر فرونبست و از بوته‌ی آزمایش، سربلند بیرون آمد. وجه اشتراک راویان کتاب «ما ایوب نبودیم» با حضرت ایوب(ع) از سرگذراندن ابتلائات گوناگون است اما همان‌طور که از نام کتاب پیداست با پیامبر صبور، یک تفاوت بزرگ دارند؛ آن‌ها پیامبر نیستند و انسان‌هایی معمولی، شبیه همه‌ی ما، هستند. انسان‌هایی که از مراقبت و صبوری، خسته می‌شوند؛ شکایت می‌کنند و گاه، می‌زنند زیر میز و میدان مراقبت را ترک می‌کنند.

این کتاب، عنوان کلی مراقبت را بر گُرده دارد اما انواع گوناگونی از مراقبت را به تصویر کشیده است؛ مراقبت از بیمار، مراقبت از کودک اوتیسم، مراقبت از جنین، مراقبت از یوز ایرانی، مراقبت از زلزله‌زدگان، مراقبت از ایران و... فقط به نظر می‌رسد جای مراقبت از خود خالی‌ست. رویکرد نویسندگان به مقوله‌ی مراقبت نیز دارای تکثر و تنوع است؛ برخی مراقبت را مثل باری سنگین بر دوش مراقب می‌بینند و از این وظیفه‌ی سنگین و اجباری، گلایه می‌کنند یا حتی در برابر موقعیت مراقبت‌برانگیز شانه خالی می‌کنند. برخی، مراقبت را به‌عنوان شغل و ممرّ درآمد انتخاب کرده‌ و بعضی، مراقبت را وظیفه می‌دانند و حتی مقدس می‌پندارند. 

عنصر مشترک تمام روایت‌های کتاب، علاوه‌بر کلیت موضوع، یعنی مراقبت، برانگیختن حس کاتارسیس در مخاطب است. ارسطو، فیلسوف بزرگ یونانی، کاتارسیس را این‌طور تعریف می‌کند: «مخاطب تراژدی از یک سو دچار ترس از گیر افتادن در موقعیت مشابه قهرمان تراژدی می‌شود و از سوی دیگر با او احساس همدردی می‌کند. از ترکیب ترس و شفقت، تزکیه یا پالایش اتفاق می‌افتد.» مخاطب در طول خواندن این اثر، ضمن تحسین شفافیت و جسارت نویسنده‌ها، مدام بین ترس و همدلی رفت‌وآمد می‌کند. البته اگر تجربه‌ی راوی را چشیده باشد آن روایت برایش حکم مرور خاطره دارد و با نویسنده، همدلی و همذات‌پنداری می‌کند اما اگر آن اتفاق را تجربه نکرده باشد مدام با خود می‌گوید: «نکند این اتفاق برای من هم بیافتد.» سپس با دلی ترسان و لرزان، تجارب نویسنده را به‌خاطر می‌سپارد تا درصورت قرارگرفتن در موقعیت مشابه از آن‌ها بهره بگیرد. احتمالاً برخورد مخاطب با اکثر روایات این کتاب، شبیه رفتار زننده‌ی کسانی‌ست که از کنار افراد معلول رد می‌شوند و با صدای بلند، خدا را شکر می‌کنند و نگرانند که خودشان به این سرنوشت دچار نشوند.

می‌دانیم که نشر اطراف، ناشر تخصصی جستار است و در سال‌های اخیر، تلاش زیادی برای معرفی این قالب کرده است. ازجمله‌ی این تلاش‌ها مقدمه‌های دقیق و پربار رؤیا پورآذر بر کتاب‌های ترجمه‌شده است که جلوه‌های دقیق و عمیقی از قالب جستار ارائه می‌دهد. با این وجود به نظر می‌رسد هنوز مسئولان این نشر نیز به تعریف جامع و منسجمی از جستار نرسیده‌اند و هر متن غیرداستانی دارای راوی اول شخص را جستار تلقی می‌کنند. برای مثال، در کتاب «ما ایوب نبودیم» متن‌های «ارثیه‌ی مراقبت»، «مراقب شب»، «پشت قاب دایی افراسیاب» و «زندگی پای» به هیچ عنوان در قالب جستار جای نمی‌گیرند. 

مسأله‌ی دیگری که در این کتاب با آن مواجهیم یک‌دستی تصنع‌گونه‌ی زبان روایت‌هاست. اگرچه تجربه‌ی مراقبتی هریک از پانزده نویسنده‌ی کتاب، منحصربه‌فرد است اما بسیاری از جستارها فاقد لحن شخصی و فردیت و استقلال کلامی هستند. گویا جستارها به‌صورت افراطی، بازنویسی شده‌اند و نوع واژگان و شیوه‌ی سخن تمام افراد، یکسان است. درواقع، قلم فاطمه ستوده بر سبک شخصی نویسنده‌ها سایه انداخته و همه را شبیه هم کرده است. این مورد به‌طور ویژه در روایت‌های علیرضا شهرداری و مرتضی سلطانی محسوس است. 

همان‌گونه که ذکر شد، از سویی قالب جستار در ایران، بسیار نوپاست و از سوی دیگر، این قالب با فرهنگ و آداب و رسوم ملت‌ها پیوندی عمیق و ناگسستنی دارد. به همین دلیل، فضای بعضی از کتاب‌های ترجمه‌ای نشر اطراف برای مخاطب ایرانی نامأنوس است و به‌ناچار، دارای پی‌نوشت‌ها و توضیحات متعددی هستند که مانع تمرکز مخاطب روی متن اصلی اثر و موجب گسست ذهنی او می‌شوند. پرواضح است که مخاطب ایرانی با جستار ایرانی ارتباط بیشتری برقرار می‌کند. شاهد این مدعا استقبال گسترده از کتاب «ما ایوب نبودیم» است.

محبوب من! منصوره رضایی

29 Dec, 06:28


یکی از هنرجوهای دوره‌ی متوسطه‌ی طنزنویسی، که ید طولایی در کلاس نویسندگی‌ رفتن دارد، مدام از کیفیت کلاس‌هایمان تعریف می‌کند و می‌گوید: «نمی‌دانید من با چه اساتید مشهوری کلاس داشتم و وضعیت کلاس‌هایشان چه‌طور بوده.» طبیعتاً اجازه نمی‌دهم اسم کسی را ببرد و بدگویی کند. خودش هم این‌طور آدمی نیست. فقط گفت با یک آقای نویسنده‌ی خیلی مشهور کلاس داشته، سه جلسه ۱۸۰۰. هر جلسه یک فایل متنی به‌عنوان درس جدید می‌فرستاده و هرچه هنرجوها می‌گفتند: «تمرین‌هایمان را کجا بفرستیم؟» می‌گفته: «باید حداقل دویست‌تا متن بنویسید تا قلق نویسندگی دستتان بیاید و خودتان بفهمید نویسنده شده‌اید.»

دیشب هم یک کلاس دیگر شونصدتومانی داشت که استاد، مهمانی بوده و یادش رفته‌ کلاس دارد و کلاس را ساعت دوازده نصف‌شب برگزار کرده. کجا؟ توی همین تلگرام با وویس‌های یک دقیقه‌ای!

کاری به درست و غلط‌بودن کار این اساتید ندارم. هرچه باشد پول شهرتشان را می‌خورند و بیزینس بلدند اما خب! وجدان من چنین چیزهایی را قبول نمی‌کند. همین ترم، سر کلاس دانشگاه، نیم ساعت از کلاس گذشته بود و بچه‌ها هی می‌گفتند: «استاد! خسته نباشید.» یعنی کلاس را تمام کنید. گفتم: «خسته هستم ولی باید پول حلال ببرم سر سفره‌ی زن و بچه‌م.»

الآن فهمیدید من خیلی خوبم یا بیشتر توضیح بدهم؟ :)))))

ولی جدی! بدبودن بقیه به معنای خوب‌بودن ما نیست. قصور بقیه، مجوز کم‌کاری ما نیست و این حرف‌ها...

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

28 Dec, 19:19


محبوب من!
اگر محبوبم می‌ماندی این اثر فاخر را برایت قاب می‌کردم و بر سردرت می‌آویختم. 🚬🚬

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

28 Dec, 17:23


تا حالا معتاد مینیاتوری دیده بودید؟

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

28 Dec, 12:56


فعلاً ری‌اکشن دیسلایک را برداشته‌ام. نه به‌خاطر این‌که تاب مخالفت ندارم؛ اتفاقاً دوست دارم نظرات مخالف را هم بخوانم و بشنوم و زاویه‌دید گسترده‌تری به‌دست بیاورم.

موقتاً دیسلایک را برداشته‌ام؛ چون چند نفر بلافاصله بعد از بارگذاری پست‌ها، یعنی قبل از خواندن پیام، دیسلایک می‌زدند؛ احتمالاً برای نمک‌ریختن یا ابراز وجود یا عقده‌گشایی یا چنین چیزی.

اما علت اصلی‌‌ام این بود که من آدمِ بانگ بلندم، در ‌خواستن و نخواستن، در موافقت و مخالفت و افرادی که از اظهار مخالفتشان یا حتی اظهار هویتشان می‌ترسند در نظرم آدم‌هایی بزدل و توخالی‌اند که سعی می‌کنم در زندگی واقعی، نزدیکشان ‌نباشم و نزدیکم نباشند. حتی در زندگی مجازی هم...

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

28 Dec, 08:51


به‌جای این پسربچه، آدم گُنده‌ای را تصور کنید که توی رابطه‌، مدام به شما انگ وسواس فکری، خودخواهی و چیزهایی از این دست می‌زند و این‌ چرخه آن‌قدر تکرار می‌شود که خودتان هم باورش می‌کنید و کم‌کم تحت‌سیطره‌ی آن آدم درمی‌آیید.

حتی اگر بخت و عقل با شما یار باشد و بتوانید زود رخت و پخت خودتان را از این رابطه‌ی سمّی بیرون بکشید تا مدت‌ها درگیر عوارضش خواهید بود.

راست می‌گفت که تنهاماندن بهتر از بودن با آدم اشتباه است.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

27 Dec, 16:29


دوره‌ی آنلاین
تحلیل و بررسی محتوایی، زبانی، ادبی
ترجیع‌بند سعدی


در هشت جلسه

مدرّس:
منصوره رضایی، دکتری زبان و ادبیات فارسی، شیفته‌ی آقامون سعدی


زمان برگزاری: سه‌شنبه‌ها ساعت شش تا هشت عصر
(جلسات ضبط می‌شود. بنابراین امکان شرکت آفلاین هم وجود دارد.)

هزینه‌ی همراهی: پانصد تومان

مهلت ثبت‌نام: دوازدهم دی‌ماه

نشانی ثبت‌نام:
https://t.me/shooreneveshtan

محبوب من! منصوره رضایی

27 Dec, 15:22


چند وقت پیش کتاب ایکیگای را می‌خواندم. فکر می‌کردم از این کتاب زردهاست که بلاگرها با ناخن‌های شونصدمتری و فنجان قهوه دست می‌گیرند و عکسش را استوری می‌کنند.
وقتی خواندمش فهمیدم زرد نیست اما فاخر هم نیست. بگذریم! در آن کتاب، ایکیگای را این‌طور تعریف کرده‌بود: «کاری که صبح‌ها به ذوق آن از خواب بیدار می‌شوید و موقع انجامش، متوجه گذر زمان نمی‌شوید و برایتان تکراری نمی‌شود.» بعد هم چند سؤال و فرمول برای پیداکردن ایکیگای مطرح کرده‌بود.

در تمام طول خواندن کتاب، شک نداشتم که «ادبیات و نویسندگی» ایکیگای من است و اشعار آقامون #سعدی بزرگترین ایکیگایم. سر کلاس‌های ادبیات یا موقع نوشتن، متوجه گذر زمان نمی‌شوم و لذت زایدالوصفی وجودم را فرامی‌گیرد. روزی نیست که خدا را بابت رشته و شغلم شکر‌ نکنم.

آقامون #سعدی که هیچ! موقع خواندن و تدریس آثار و اشعارش سر از پا نمی‌شناسم و آب از لب‌ولوچه‌ام راه می‌افتد و اشک در چشمانم حلقه می‌زند و حس پرواز و رهایی دارم که احتمالاً این حس به مخاطبانم نیز منتقل می‌شود.

همه‌ی این‌ها را گفتم که بگویم تصمیم دارم هفته‌ای دو ساعت، ترجیع‌بند آقامون #سعدی را بخوانم و سر به آسمان بسایم. اگر همراهم باشید خوشحال می‌شوم.
(اطلاعات تکمیلی را در پست بعدی تقدیم می‌کنم.)
#ترجیع_بند #سعدی
#سعدی_خوانی
#تیزینگ
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

27 Dec, 07:44


چند بیت از #ترجیع_بند آقامون #سعدی رو با صدای علی زندوکیلی بشنویم و حال کنیم.
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

26 Dec, 20:47


داشتیم با فردوسی و آرامگاه سفیدش خداحافظی می‌کردیم که زری‌سیاه، خِفتمان کرد. زنی کولی‌طور که یک‌ورِ چادر قهوه‌ای‌رنگش را انداخته‌بود روی شانه‌ی چپش و دنبال ما می‌آمد و انگار نوارش گیر کرده باشد تندتند و بی‌وقفه می‌گفت: «بیا فالت بگیرم. فالای من ردخور نداره. از همه‌جا مشتری دارم.» دوست مشهدی‌ام حرفش را تأیید کرد و گفت: «راست می‌گه. حرفاش ردخور نداره.» اسمش را هم او گفت. روی زری، سیاهِ سیاه بود و تخم چشم‌هاش زرد؛ انگار یک مشت زردچوبه ریخته‌بودند توی چشم‌هاش. زری دست‌بردار نبود و می‌گفت: «پول نمی‌خوام. چند جمله می‌گم اگه اشتباه بود بزنید توو دهنم و اگه راست بود هرقدر دلتون خواست بهم بدید.» قدم‌های دوستم کمی شُل شد. من اما قاطع و محکم گفتم به این چیزها اعتقاد ندارم و حتی نوعی کفر می‌دانمش.
اصرارهای زری، کارگر شد و ایستادیم که دوستم فال بگیرد. زری آن‌قدر تند و لهجه‌دار حرف می‌زد که از ده جمله‌اش، یکی دوتا را می‌فهمیدم. بعضی چیزهایی که به دوستم گفت واقعی بود و بعضی‌هایش نه. من همچنان مصمم بودم اما انگار وسط بازی بامزه‌ای باشم دلم خواست سرگرم شوم و سوژه‌ای برای نوشته‌هایم جور کنم!

نگاهی به مجسمه‌ی جناب فردوسی کردم که از آن بالا زل زده‌بود به ما و سرِ سرافرازش را به‌نشان تأسف تکان می‌داد. سرم را زیر انداختم و توی دلم گفتم: «نمی‌خواد ادای روشنفکرا رو دربیاری.
خوبه اون شاهنامه‌ی توی دستت پر از فال و جادو و طلسم و این‌ چیزاست.»  زری هنوز ساکت بود اما ابوالقاسم می‌گفت: «دختر خیره‌سر! اونا افسانه‌ست. مگه داستان ضحاک رو نخوندی که گفتم: هنر خوار شد جادُوی ارجمند؟»
جناب فردوسی هنوز داشت حرف می‌زد و پند می‌داد که از محضرش عذرخواهی کردم و دستم را بردم جلوی زری‌سیاه. زری انگشت‌هایش را به‌حالت لیٖ‌لیٖ‌حوضک چرخاند کف دستم و رگبار کلماتش را به جانم بست. انگار با من بی‌لهجه و شمرده‌تر حرف می‌زد. چیزهای زیادی گفت اما فقط همین‌ها یادم مانده: «حسود زیاد داری. خیلیا چشم دیدنتو ندارن ولی چشمشون کور می‌شه. دوتا جراحی توی طالعته و دوتا بچه. ایشالا که جراحی زایمانه. یه غم بزرگ توی دلته. از ننه بابات خیر ندیدی. شاسی‌بلند می‌خری. سفر خارجه می‌ری. معده‌درد و سردرد داری. به خودت نمی‌رسی. بقیه رو نصیحت می‌کنی ولی کارای خودت هول‌هولکیه. پول زیاد درمیاری ولی ولخرجی. خواهرات باهات دشمنن. تا آخر امسال دوتا خبر خوش برات پیش میاد. خاطرخواه زیاد داری. گرم می‌ری سر قرار، سرد برمی‌گردی. لباس آبی برات اومد داره. چهارشنبه‌ها برات نحسه و نباید لباستو عوض کنی. بختتو بستن، یه مادر و دختر کوتاه‌بلند از طایفه‌ی بابات.» داشتم از خنده منفجر می‌شدم. سرتاپایم آبی بود و خواهر نداشتم و خدا را شکر مشکل معده و کلّه هم ندارم. مراقب خودم هم که بیش‌ازحد هستم. اتفاقاً چهارشنبه‌ها را خیلی دوست دارم. به بستن و گشودن بخت هم که حقیقتاً اعتقاد ندارم. این‌ها به‌کنار، مادر و دختر کوتاه‌بلند طایفه‌ی پدری را از کجا بیاورم؟

زری‌سیاه که نمی‌خواست هیچ‌جوره مشتری‌هایش را از دست بدهد، دست کرد توی کیف چرک و پوسیده‌اش و چند نخ سبز و یک قیچی و یک کاسه‌ی استیل زنگ‌زده درآورد و گفت: «نیت کن تا طلسم بختت رو وا کنم.» زیرچشمی به جناب فردوسی نگاه کردم. دست‌هایش را مُشت کرده‌بود و خون، خونش را می‌خورد و تقریباً داد می‌زد که: «به‌نام خداوند جان و خِرد؛ کزین برتر اندیشه برنگذرد/ خداوند کیوان و گَردان‌سپهر؛
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر»
از زری‌سیاه تشکر کردم و گفتم متأسفانه به این چیزها اعتقادی ندارم. زری‌سیاه گفت: «ها! اعتقاد مهمه. اگه اعتقاد و اطمینان نداشته باشی هیچ فایده‌ای نداره.» بعد، جمله‌ای گفت که من و دوستم خشکمان زد. گفت: «خوبه که به این چیزا اعتقاد نداری‌. توکل کن به خدا. الهی به‌حق فاطمه‌ی زهرا خوشبخت بشید.»

داشتیم سوار تاکسی توس_مشهد می‌شدیم که برای آخرین‌بار برگشتم و به مقبره‌ی شکوهمند جناب فردوسی چشم دوختم و در برابرش تعظیم کردم. حکیم توس، لبخند رضایت بر لب داشت و برایمان می‌خواند: «خِرد رهنمای و خرد دلگشای؛ خرد دست گیرد به هر دو سرای»

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

26 Dec, 18:02


آرایه‌ی موازنه یعنی تک‌تک کلمات دو مصراع که در مقابل هم قرار می‌گیرند هم‌وزن باشند. از این آرایه برای افزایش بار موسیقایی یا آهنگین‌تر کردن کلام استفاده می‌شود.

نمونه‌ی بارزش این بیت زیبا از #ترجیع_بند آقامون #سعدی

چون مرغ به طَمْع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند


@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

26 Dec, 06:00


در کلاس طنزنویسی دیروز کمی راجع‌به خودافشایی و خودابرازگری حرف زدم. این‌که آدم باید با خودش حل شده و در صلح باشد که بتواند راحت خودش را ابراز کند و آدم‌ها این شفافیت را دوست دارند و این چیزها.
اما بعدش از شداید و عواقب و عوارض خودافشایی هم گفتم که انگار، وسط معرکه‌ای شلوغ، عریان شدی و درونیاتت را در معرض نمایش گذاشته‌ای؛ درونت با همه‌ی زیبایی و زشتی و خوبی و بدی و سفیدی و سیاهی‌هایش را.

یادم رفت بگویم که خیلی‌ها از دور، جسارت ابرازگری‌ات را می‌ستایند و برای شفاف‌بودنت جیغ و هورا می‌کشند اما وقتی نزدیکت می‌شوند می‌فهمند نوشته‌هایت تخیلی نبوده و تو واقعاً همین‌قدر رو و شفافی و ازت می‌ترسند و یا رهایت می‌کنند یا تلاش دارند وادارت کنند که شبیه خودشان بشوی، مرموز و مبهم و چند رویه و تو از ترس تنهاماندن، سعی می‌کنی مدتی افسار اِبرازت را بکِشی و پنهان‌کار شوی ولی پس از مدتی از این‌که خودت نیستی حالت بد می‌شود و این حال بد تا مدت‌ها همراهت می‌ماند. آن وقت دو راه داری: یا به بازیگری‌ات ادامه بدهی و نقاب عدم اظهار و ابراز را روی صورتت نگه‌ داری یا خودت را از معرکه بکشی بیرون و رنج تنهایی را به جان بخری و بفهمی پایان پنهان‌کاری بهتر از پنهان‌کاری بی‌پایان است.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

25 Dec, 19:59


نامه‌ای به کودک درون، تمرین این جلسه‌ی دوره‌ی جدید طنزنویسی بود. تا امروز صبح فقط دو نفر نامه‌هایشان را نوشته‌بودند؛ دو خانم عزیزی که از همه‌مان بزرگ‌ترند و مادرانه و مشفقانه با کودک درونشان بگوبخند کرده‌بودند. جوان‌ترها ولی سختشان بود و مواجهه‌شان با کودک درون هم سختگیرانه بود. به یک نفرشان گفتم: «چرا لحنت این‌قدر توبیخی‌ست؟ انگار آن بچه‌ی بیچاره را مثل مجرم‌های هفت‌خط به صندلی طناب‌پیچ کردی و چراغ گردانی بالای سرش آویختی و داری ازش اعتراف می‌گیری؟» لحنش را ملایم کرد و بچه، نفس راحتی کشید.

یک نفر دیگر هم کودک درون را کشیده‌بود بیرون و برایش درددل کرده‌ و از سختی‌های بزرگ‌شدن و رنج‌های زندگی گفته‌بود. گفتمش: «خیلی خوب نوشتی اما احتمالاً کودک درون بیچاره، شانه بالا انداخته و با خودش گفته: اینا به من چه؟ کم، مامان با من درددل می‌کرد و گِله و شکایت‌های بابا و بقیه را پیش من می‌آورد، حالا تو هم اضافه شدی؟ من فقط یه بچه‌ی فسقلی‌ام نه وکیل و وصی شماها.» ایشان چند دقیقه پیش پیام داده که از عصر تا حالا دارد به کودک درونِ زودبزرگ‌شده‌اش فکر می‌کند و به تمام غم و غصه‌هایی که بزرگترها توی دل کوچکش جا داده‌اند، بی‌که سهمی در آن‌ها داشته‌باشد. بعد هم گفته: این دوره‌ی طنز برایش حکم تراپی داشته و با خنده‌خنده، کلی چیز میز درباره‌ی خودش فهمیده.

خلاصه که این‌طوری😎
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

25 Dec, 16:47


آقامون سعدی رو دیسلایک می‌کنید عیب نداره.
مصطفی ملکیان رو دیسلایک می‌کنید عیب نداره.
دیگه با این پیرمرد بخت‌برگشته چه مشکلی دارید آخه؟

محبوب من! منصوره رضایی

25 Dec, 16:29


رها کن زن!

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

01 Dec, 16:25


محبوب من!
اگر درباره‌ی من این‌طور نیاندیشی و نگی و ننویسی کنسلی.🥺😍

«مقدمه‌ی کتاب ایرانی‌تر، به‌قلم ژان کلود کری‌یر، همسر نهال تجدد»

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

01 Dec, 11:50


من با این‌هایی که تا تقّی به توقّی می‌خوره می‌گن: «آدم‌های سمّی زندگیت رو حذف کن.» مخالفم. چون معتقدم تشخیص آدم سمّی کار راحتی نیست و چه‌بسا خودمون سمّی باشیم که اون همه آدم سمّی دورمون جمع شدن یا چون خودمون سمّی هستیم فکر می‌کنیم بقیه سمّی هستن.
لکن در تشخیص و حذف یک دسته از افراد هیچ شک و تردیدی ندارم و به‌محض شناسایی‌شون حذفشون می‌کنم؛ افرادی که خودشون رو امن و محرم نشون می‌دن و آغوششون رو برای شنیدن ما باز می‌کنن اما بعدها از همون چیزها علیه خودمون استفاده می‌کنن.
بعدش می‌افتیم توی فاز خودسرزنشگری که چرا به تو اعتماد کردم و باهات درددل کردم؟
البته همین‌که چرا سمت این‌جور آدمی رفتیم و باهاش درددل کردیم هم به ریشه‌شناسی نیاز داره لکن به‌نظرم حذف همچین آدمی به‌نفع خودمونه.

نظر شما چیه؟
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

30 Nov, 14:14


همه برای گذران مسیر سفر، آذوقه و خوراکی‌های خوشمزه می‌برن؛ من فیلم و کتاب جمع می‌کنم.

کتاب ایرانی‌تر نهال تجدد رو می‌برم. فیلم‌های پذیرایی ساده، راه‌رفتن روی ابرها، قسمت اول اکنونِ سروش صحت، قسمت اول جوکر بانوان دو، جهان با من برقص هم که همیشه توی گوشیم هست. هر شب تنهایی هم که جزء جدانشدنی سفر مشهده. برای راه برگشت هم ان‌شاءالله از کتابفروشی امام، یکی دوتا کتاب می‌خرم.

البته مقداری آذوقه‌ی سالم! مثل رایس‌کیک و پروتئین‌بار و کوکی پروتئینی و مغزیجات و این چیزمیزا رو هم خریدم که توی سفر به هله‌هوله‌خواری نیافتم لکن این چند روز، پیچ ورزش و تغذیه رو کمی شُل می‌کنم؛ اگر بتوانم!

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

30 Nov, 08:11


و من که می‌خوام کتاب‌هام، مخصوصاً بیست جلد تفسیر ابوالفتوح رازی و نسخه‌های مختلف آقامون سعدی، رو برای بچه‌هام به ارث بذارم. امیدوارم قدرشو بدونن و بهم فحش ندن. :)))))

محبوب من! منصوره رضایی

30 Nov, 08:09


دیروز رفتم خنزرپنزری محبوبم. چندین جعبه قورباغه آورده بود. گفت از خانه‌ی پیرمردی تنها که به خانه سالمندان منتقل شده بود آمده. سالها قورباغه‌ها را جمع کرده و حالا... حتما اگر بود برخورد با قطعاتی که با دقت و وسواس انتخابشان کرده بود، ناراحتش میکرد.
تمام سالهایی که با اشیا هنری و هنرمندان و مجموعه‌داران معاشر بوده‌ام و خودم که مرض جمع کردن اشیا دارم به این فکر کرده‌ام که بعد چه میشود؟ اگر پسرم علاقه نداشت و برایش کتابها و نقاشی‌هایم مثل این قورباغه‌ها مسخره آمد چه؟ از دکتر رضا مفرح و مجموعه‌ای کم نظیر که معلوم نشد چه شد یا اکبر سیف ناصری که برای هر نقاشی روی دیوار داستانی داشت یا احسان یارشاطر که هرروز چند قطعه از مجموعه‌ی عظیمش سر از حراجی ناشناس درمیاورد و بسیاری دیگر...
خلاصه اگر هرچیزی، حتی قورباغه جمع میکنید برای مجموعه و ادامه‌ی زندگیشان بعد از خودتان فکر کنید تا مثل این قورباغه‌ها به خفت و آوارگی نیافتند.
شاید هم بهتر باشه چیزی جمع نکنیم.
تمام.

‌@Razcom

محبوب من! منصوره رضایی

29 Nov, 19:30


همه دانند که سودازده‌ی دلشده را
چاره صبرست ولیکن چه کند؟ قادر نیست

#سعدی
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

29 Nov, 14:49


اینقدر اینو شِیریدید که می‌ترسم آخرش برسه به دست خود این زن امروزی تحصیلکرده!

محبوب من! منصوره رضایی

29 Nov, 07:53


دیشب با یکی از زن‌های عزیز فامیل ظرف می‌شستیم که حرفمان کشید به مفهوم شادی و مصادیقش و این چیزها. زن جوان، قابلمه‌ی کف‌مالی‌شده را از دستم گرفت و گفت: «تو آدم شادی بودی. هم خودت شاد بودی هم بقیه رو شاد می‌کردی ولی چندوقته خیلی توی خودتی. چیزی شده؟» می‌خواستم بگویم: «چیز نه، چیزهایی شده.» ولی نگفتم. چون بعدش باید آن چیزها را هم تعریف می‌کردم و دلم چنین چیزی نمی‌خواست. تظاهر کردم که چیز خاصی نیست و فقط گفتم: «تراپیستمو عوض کردم که رویکردش تحلیلیه؛ یه چیزایی از عمق وجودم می‌کشیم بیرون که شیره‌ی جونم رو درمیاره.»

زن جوان تحصیلکرده که عضو کادر درمان یکی از بیمارستان‌های اسم‌ورسم‌دار پایتخت است گفت: «به‌نظرم نرو تراپی. هرکس می‌ره تراپی آدم بدی می‌شه.» بی‌نهایت تعجب کردم. تعجبم را فهمید و توضیح داد که: «یکی از همکارای من انقدررر آدم خوبی بود که نگو و نپرس. هرکس مرخصی می‌خواست به‌جاش وایمیساد. خیلی از شیفت شب‌ها رو به‌جای بقیه می‌موند. با همه مهربون بود. انقدر آروم و صبور بود که همه عاشقش بودن ولی از وقتی می‌ره تراپی، یه آدم دیگه شده. راحت جلوی بقیه وایمیسه و درخواست‌هاشون رو رد می‌کنه. همچین که ساعت کاریش تموم می‌شه فوراً شیفتش رو تحویل می‌ده و می‌ره، دریغ از یک دقیقه اضافه‌کار. حتی چند روز پیش با سرپرستار بخش دعوا کرد که چرا چندتا تعطیلی پشت‌هم براش شیفت گذاشته. خلاصه! خیلی آدم بدی شده. کاش نمی‌رفت تراپی.»

اسکاج کفی توی دست‌های آویزانم وارفته بود. خودم هم وارفته‌ بودم و باورم نمی‌شد یک زن امروزی تحصیلکرده، نمی‌فهمد که همکارش تازه درست شده!

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

29 Nov, 06:04


از صفحه‌ی اینستاگرام یاسین حجازی...
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

28 Nov, 16:23


سر کلاس‌های طنز پردازی واقعاً ز غوغای جهان فارغم. امروز، چنان‌که در پست پیشین شرحش رفت، به‌غایت دمغ بودم اما وقتی طنزهای هنرجوهای عزیزم درباره‌ی آداب‌ورسوم شهرهایشان را شنیدم شاد و خندان شدم. در دو ساعت رفتیم همدان و گیلان و شیراز و اصفهان و آخرسر از عروسی ترکمن‌ها سردرآوردیم.
جای شما خالی البته.
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

28 Nov, 10:58


صمیمی‌ترین دوستم را بعد از دو ماه دیدم. خودمان هم باورمان نمی‌شد این فاصله را. اتفاقات این دو ماه، آن‌قدر زیاد و عجیب بود که وقت کم آوردیم برای گپ‌وگفت. با هر لقمه‌ی صبحانه، بغضی را قورت می‌دادم و جلوی اشک‌هایم را می‌گرفتم. دوستم بی‌هیچ قضاوتی، حرف‌هایم را شنید و بغض‌هایم را دید و سعی کرد به رویم نیاورد. گفتم: «خیلی تلاش کردم به این‌جا نرسم اما رسیدم.» گفت: «حق داری. هرکس دیگری بود به همین‌جا که تویی می‌رسید.»

بعد، آن‌قدر راه رفتیم که پاهایمان کم آورد. هوا عالی بود. تمام مغازه‌ها تخفیف داشتند. شوق خرید نداشتم. دوستم ادکلن محبوب من را خرید. گفت همیشه دلش می‌خواسته بوی من را بدهد. موقع خداحافظی، ادکلن را از داشبورد درآورد و گذاشت توی کیفم. گفت: «این عطر مخصوص توست. توی مغازه نگفتم که تعارف نکنی.» دوباره بغض کردم؛ این‌بار از شادمانی.

و‌ اشک‌هایی که ادامه دارد...

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

28 Nov, 10:08


همراه اگر شتاب کند همره تو نيست
دل در کسی مبند که دلبسته‌ی تو نيست


«باب دوم گلستان آقامون #سعدی»
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

27 Nov, 18:37


گفتم شاید بخواهید تخمه‌کدوهای قنادی محله‌ی ما رو ببینید.
باتشکر از اسنپ‌فود

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

27 Nov, 16:27


اِرحَم مَن رأسُ ماله الرجاء

رحم کن بر آن‌که سرمایه‌اش امید است!
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

27 Nov, 12:53


یکی از دوستام، مسئول فروش آنلاین یه نهاد پربودجه‌ی بی‌دروپیکر بود. یه روز با خوشحالی گفت به‌پاس زحماتش مقامش رو بالا بردن اما اسم پوزیشن کاریش رو نمی‌دونست. وظایفش رو که توضیح داد فهمیدم کپی‌رایتر اون نهاد شده و خودش خبر نداره! بهش گفتم: «تو که از این کارا سردرنمیاری، می‌خواهی قبول کنی؟» گفت: «آااره. هم دوره‌های آنلاینش رو می‌گذرونم؛ هم روی تجارب و مشورت تو حساب کردم.» مثل سایر مواقع که خشمم زودتر از بقیه‌ی احساساتم میاد بالا خشمگین شدم که چرا اون نهاد انقدر خرتوخره و چرا دوستم کاری رو که بلد نیست قبول کرده و چرا منی که بلدم نباید توی اون جایگاه باشم و چرا من باید کمکش کنم و اینا. دوستم گفت: «البته از خجالتت درمیام.» چون روی مود کنترل خشم بودم لبخند هیستریکی زدم و هیچی نگفتم.

حالا هررررچی تسک براش تعریف می‌شه رو می‌فرسته برای من و می‌گه: «به‌نظرت چه کار‌ کنم؟»
منم مجدداً خشمگین می‌شم و بعد، خشمم رو کنترل می‌کنم و درنهایت، بهش مشورت می‌دم. یه چرخه‌ی مزخرف خرکی!

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

27 Nov, 06:37


فقط تقوا و بس :))

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

26 Nov, 19:23


پس از سال‌ها نانِ قلم‌خوری، هنوز هم سختمه مستقیماً حقوقم رو درخواست‌ کنم. مثلاً برای مطالبه‌ی حق‌التحریر سناریوهای طنز حقوقی، چنین سناریویی سرهم کردم. :))

در عجبم که به من پیشنهاد همکاری نمی‌دید؛ چون هم کارِتون به بهترین شکل ممکن نوشته می‌شه، هم به خودتون خوش می‌گذره. :)))
#نون_نوشتن
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

26 Nov, 16:35


اون جوکه رو شنیدید که می‌گفت: «دِیت رو کنسل می‌کنی؟ من به‌خاطر تو با قرمه‌سبزی ظهرم پیاز نخوردم.»
حالا نقل منه. لطفاً قرارهاتون با من رو کنسل نکنید. من برای ذره‌ذره‌ی خوراکی‌هایی که قراره با شما بخورم برنامه‌ریزی می‌کنم. مثلاً اکثر کالری‌های امروزم رو نگه‌داشته‌ بودم برای قرار غروب با دوستم. که از تراپی بریم فلان کافه و ماسالا و کیک سیب‌ و هویج بخورم و بعدش پیاده بریم تا فلان رستوران و سالاد سزار بخوریم ولی نیم ساعت به قرار گفت حالش بده و نمیاد.🙁
من که خودم با خودم می‌رم ولی چون توی ذوقم خورده اونقدرا بهم مزه نمی‌ده. 😢
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

26 Nov, 10:12


فرض کنید یک چیز بسیاااار ارزشمند دارید، مثلاً یک تکه جواهر اما آن جواهر بسیاااار دوست‌داشتنی، شما را یاد خاطره یا اتفاق یا آدم ناخوشایندی می‌اندازد. طوری‌که وقتی یاد آن چیز خوشایند می‌افتید و خوش‌خوشانتان می‌شود بلافاصله آن چیز نامطلوب هم در ذهنتان نقش می‌بندد و برعکس.

در این موقع و موقعیت چه می‌کنید؟

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

26 Nov, 06:48


خانم دکتر منصوره رضایی در کانال محبوب من یک رباعی از آقایشان سعدی گذاشته بودند:

آن یار که عهدِ دوستاری بشکست
می‌رفت و منش گرفته دامان در دست
می‌گفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست


من هم بلافاصله از آقایمان چت جی پی تی خواستم که تصویری در وصف این رباعی خلق بفرمایند که شد این عکس😎

یک نفر دیگر هم یک قطعه موسیقی از همایون شجریان در کامنت گذاشته بودندی که از باب نذر، جایز نبود که ننیوشم و دانلود ننمایم😉

لذا اینها را بردم در اینشات و موسیقی را در یک جاکاتی، کاتیدم و نتیجه شد این ویدئو🙏

آنگاه که می‌شود با کمی جد و جهد فقط ۵ دقیقه زمان صرف کرد و چنین محتوایی خلق کرد، چرا نه؟

ماشین محتوا بیش از متد، یک نوع نگرش برای تولید انواع محتواست.

از ایده‌‌ها به دیده‌‌ها برسیم
🔤Videomarketing(+AI)

محبوب من! منصوره رضایی

26 Nov, 05:30


این عکس #سعدی‌_خوانی دیروزمون رو خیلی دوست دارم. صحنه و قاب رو تنظیم کردم؛ لحظه‌ی آخر، اون جوجه‌خانوم اومد توی قاب و تصویر رو خیلی قشنگتر کرد. 😍🤩

این بیت هم صید دیروزم بود و بسی مناسب حالم:
به اختیار قضای زمان بباید ساخت/ که دائم آن نبوَد کاختیار ما باشد

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

25 Nov, 12:47


یک حرکت ورزشی خیلی خوب و آسان برای تناسب‌اندام

#ورزش
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

25 Nov, 07:35


رباعیات آقامون #سعدی هم مثل سایر آثارشون زیباست. مثلاً ببینید در این دو بیت، چه داستان کاملی برامون تعریف می‌کنن. یک شعر با تمام عناصر داستانی، از شخصیت‌سازی تا لحن و دیالوگ و پیرنگ و تعلیق و همه‌چی!

آن یار که عهدِ دوستاری بشکست
می‌رفت و منش گرفته دامان در دست
می‌گفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست

#سعدی_خوانی

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

24 Nov, 20:05


امشب یکی از دانشجوهام فرمود: «قدم‌رنجه کنید، به من افتخار بدید که از دانشگاه تا منزل برسونمتون.» دیدم خیلی گیره و آدم خوبی هم هست توی رودربایستی گیر کردم پذیرفتم. از دم در دانشگاه تا ماشینش هم هی عذرخواهی می‌کرد که ببخشید ماشینم کثیفه و در شأن شما نیست و بضاعت مُزجاته و این حرفا. پیش خودم پراید ۸۸ تصور کرده‌بودم لکن ناگهان کنار یه ماشین وایساد که فقط توی جی‌تی‌اِی دیده‌بودمش. توی راه هم همه‌ی زار و زندگیش رو برام تعریف کرد. دیگه بماند که موقع پیاده‌شدن، دستگیره رو پیدا نمی‌کردم و نمی‌تونستم کمربندمو باز کنم.
آخرشم مجدداً کلی عذرخواهی کرد که ماشینشو نبرده کارواش و در شأن من نبوده.
شأنم بخوره توو سرم.
به‌قول سیاوش قمیشی: شَیِ چه أنی؟
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

24 Nov, 18:43


اون کیه که می‌خواد بره سفر و با این تصویر، افتاده دنبال مطالباتش؟

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

24 Nov, 16:15


امروز به موفقیت بزرگی دست یافتم که لازم می‌دونم با شما در میون بذارم.‌
بیالأخره به آرزوم رسیدم و باشگاه زنانه‌ای یافتم که ساعت هفت صبح باز باشه. اول رفتم تمرین، از اون‌ور رفتم دانشگاه. مثل بقیه‌ی یکشنبه‌ها تا هفت شب کلاس داشتم لکن انرژیم با همیشه قابل‌قیاس نبود و می‌تونستم تا دوازده شب درس بدم!
آمّا الآن که اومدم خونه و سرد شدم می‌فهمم با خودم چه کردم. :)

شاعر در همین راستا می‌فرماید:
معتادت شده‌ام و چاره ندارم
من این معتادشدن را دوست دارم 🏋‍♀👩🏻‍🦽🚬
#ورزش
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

24 Nov, 06:00


تعریف تعهد از زبان آقامون #سعدی

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

23 Nov, 18:04


متأسفانه من توی حراج‌های بلک‌فرایدی هم زیادی فقیرم😢

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

23 Nov, 15:26


یکی از دانشجویانم استعداد فوق‌العاده‌ای در نقد ادبی دارد. رویکرد کلاسمان این‌طور است که هر جلسه یک روش یا مکتب نقد را توضیح می‌دهم. بعد، یک داستان، شعر یا فیلم را معرفی می‌کنم که دانشجوها تا هفته‌ی بعد طبق روش مذکور نقد کنند. این دختر، هر جلسه ده دوازده صفحه نقد آماده می‌کند و با چنان ذوق و شور و حرارتی می‌خواند که نگو و نپرس.
جلسه‌ی قبل گفتم حتی اگر امتحان ندهی یا برگه‌ی امتحانت سفید باشد هم نمره‌ات بیست است. اصلاً کاش بیشتر از بیست داشتم و تقدیمت می‌کردم. گفت: «این نگاه نقادانه حاصل سالهای خیابان‌گردی‌ام است. چون در سال‌های نوجوانی‌ام به‌خاطر ماجرایی، پدرم از خانه بیرونم کرده بود و من خانه‌ی خاله‌ها و دایی‌هایم زندگی می‌کردم و خیلی شب‌ها که آن‌ها مهمان داشتند حس می‌کردم سربارم و تا نیمه‌های شب توی خیابان‌ها و پارک‌ها پرسه می‌زدم و آدم‌ها را تحلیل و تماشا می‌کردم.» بعد انگار خاطره‌ی خوش غم‌انگیزی! را تعریف کند آهی کشید و با لبخند گفت: «بهترین و بیشترین زمانم هم در امین‌آباد گذشت. ساعت‌ها با دیوانه‌ها حرف می‌زدم و می‌دیدم آن‌ها عاقل‌تر از بقیه‌‌ی آدم‌ها هستند.» من و بقیه‌ی دانشجوها حسابی مبهوت و شگفت‌زده شده‌بودیم. دختر جوان منتقد گفت: «هنوز هم همین‌طورم. می‌روم توی کافه‌ها یک میز رزرو می‌کنم و ساعت‌ها می‌نشینم و آدم‌ها را تماشا می‌کنم و برایشان داستان می‌بافم.»


@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

23 Nov, 09:35


تمام دیروز تنها بودم. مامان خانه‌ی عزیز شیفت بود و من به‌خاطر سرماخوردگی نرفتم که مبادا عزیز واگیر کند و قوز آنفلوانزا بیاید روی قوزهای خودش.
تصمیم گرفتم برای خودم روز تعطیل خوبی بسازم. صبح زود نان کنجد خریدم و صبحانه‌ی مبسوطی بر بدن زدم. بعد دوش گرفتم و ترگل و ورگل، متن ویراسته‌ی کتاب طنزم را خواندم و نظراتم را نوشتم. چند فصل از کتابی را که رویش قفلی زده‌ام خواندم و کِیف کردم. دو قسمت از سریال قهوه‌ی پدری را دیدم که به‌نظرم متن و دیالوگ‌ها با شخصیت‌ها تطبیق چندانی ندارند و احتمالاً بقیه‌اش را نمی‌بینم. ناهار پیتزا مرغ و سبزیجات سفارش دادم و سالاد یونانی و نوشابه‌ی زیروکالری که به‌نظرم طعمش هیچ فرقی با معمولی‌ها ندارد. خانه را جارو زدم و دستمال کشیدم. چندتا از یادداشت‌هایم را فرستادم برای جشنواره‌ی کتاب و رسانه. یک ریویو نوشتم برای مسابقه‌ی سایت ایران‌کتاب که فکر می‌کنم مسابقه‌ی آماتورانه‌ای است.‌ یعنی از کامنت‌های مخاطبان چنین برداشتی کردم که اصلاً نمی‌دانستند ریویو یعنی چه؟ با اکثر داورها هم همکاری و آشنایی داشتم و یک ندایی توی گوشم می‌خواند که شرکت در این مسابقه ضایع است اما یک ندای دیگر توی آن گوشم می‌خواند که جایزه‌ی نفر اول بیست تومان است و می‌توانی بروی سفر. یک ندای دیگر هم در سرم می‌خواند که زهی خیال باطل! خودت دست‌های پشت پرده‌ی این مسابقات و جشنواره‌ها را که دیده‌ای. یک ندای دیگر هم نمی‌دانم در کجایم می‌خواند که با این حساب، مسابقاتی که خودت برنده شدی هم پارتی‌‌بازی بوده؟
خلاصه! ریویوی کتاب نقشه‌هایی برای گم‌شدن را نوشتم اما هنوز ارسال نکرده‌ام. منتظرم ببینم کدام ندا توی کدام گوش غالب می‌شود.

بعد از نوشتن‌ها و خواندن‌ها و تماشاکردن‌ها و کارهای خانه، تمام پیام‌های تمام شبکه‌های اجتماعی‌ام را جواب دادم و برای دعوت به همکاری‌های لینکدینی رزومه فرستادم. آن وسط‌ها شونصدبار با مامان حرف زدم. بااینکه می‌داند من از تماس زیادی بدم می‌آید ولی هی زنگ می‌زد که احساس تنهایی نکنم.

تنهایی ولی این چیزها سرش نمی‌شود. حتی‌ وقتی از وجودش لذت می‌بری هم یک‌لحظه یک‌جا یقه‌ات را می‌چسبد و تمام خوشی‌هایت را از دماغت درمی‌آورد.
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

23 Nov, 04:23


یک‌ مجله‌ی الکترونیک ازم مطلب طنز خواسته. یاد مجله‌ی الف‌یا افتادم و اولین تجارب قلم‌زنی و اولین مشاهدات زیرآب‌زنی و مسعود دیانی عزیز و بنزی که نتوانستیم پس بگیریم!

یادم نمی‌رود که روز تشییع آقای دیانی، زیرآب‌زنان دم در ایستاده‌بودند و اشک تمساح می‌ریختند...

چه بدکرداری ای چرخ!
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

22 Nov, 14:56


یه قسمت معرفی‌نامه هم باید آینده‌ی علمی دانشجو رو پیش‌بینی کنم. حال‌آن‌که گذشته‌ی علمی و عملیش هم یادم نمیاد. 🤐🙊

محبوب من! منصوره رضایی

22 Nov, 14:35


اون‌وقت، همسایه‌ی جدید دایی‌بزرگه‌م اولین‌بار که داییم رو دیده بهش گفته: «شما با ابوالفضل رضایی نسبتی نداری؟ آخه ته‌چهره‌تون شبیه ایشونه.» داییم گفته: «چرا. خواهرزاده‌مه. شما از کجا می‌شناسیدش؟» فرموده: «ده سال پیش، سربازم بوده.»
یعنی فرمانده‌ها اسم همه‌ی سربازاشون رو یادشون می‌مونه؟ حقیقتاً که حافظه‌ی عجیبی دارن. کاش می‌شد مغزمو با همسایه‌ی دایی پیوند بزنم.

@mahboubeman,

محبوب من! منصوره رضایی

22 Nov, 14:31


یکی از دانشجوهای چند سال پیشم می‌خواد ارشدش رو در یکی از دانشگاه‌های معروف استکبار جهانی بخونه و ازم خواسته برای دانشگاه مقصد، معرفی‌نامه بنویسم. توی یکی از بندهای معرفی‌نامه باید از نقاط قوت اخلاقی دانشجو تعریف کنم. این در حالی‌ست که من کلاً این دانشجو رو یادم نیست و روم هم نمی‌شه بهش بگم یادم نمیاد کیٖ بودی و چه‌طور بودی. کاش حداقل پروفایلش عکس خودش بود شاید یه چیزایی یادم می‌اومد.

لعنت به حافظه‌ی جلبکیِ اسم‌یادم‌نَمونم😢
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

21 Nov, 09:31


ریشه‌های تاب‌آوری را باید در حس فهمیده‌شدن و حضور در ذهن و قلب فردی عزیز، هم‌نوا و متین پیدا کرد.

کتاب بدن فراموش نمی‌کند، بسل ون درکولک، ترجمه‌ی اکبر درویشی، نشر میلکان

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

20 Nov, 19:53


تراپیست جدیدم پرسید: «از نظر خودت برجسته‌ترین ویژگی مثبتت چیه؟» آباژور سه‌پایه‌ی گوشه‌ی اتاق درمان را نشانش دادم و گفتم: «آدما که هیچ، حتی می‌تونم با این سه‌پایه ارتباط برقرار کنم و کاری کنم که حالش خوش بشه و حتی بخنده.» خندید و گفت: «دقت کردی از وقتی اومدی توی اتاق، من دارم می‌خندم؟»

دلم می‌خواست گریه کنم ولی خندیدیم!

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

20 Nov, 16:37


داشتم محتوای دوره‌ی جدید طنزنویسیم رو بازطراحی می‌کردم که یادم افتاد چند سال پیش برای یه دانشگاه اسم‌ورسم‌دار کارگاه طنز برگزار کردم و جلسه‌ی دوم بهم تذکر دادن که اسلایدهاتون ترویج بی‌حجابیه! متأسفانه پولش رو گرفته و خورده بودم وگرنه کنکل می‌کردم. هیچی دیگه مجبور شدم اسلایدامو مردونه کنم که یه وقت موجبات تحریک آغایون فراهم نشه.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

20 Nov, 05:23


هذیان دیشبم :)))))))

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

20 Nov, 04:25


یهو یادم افتاد چند سال پیش از طرف یه نهاد حوزوی کاملاً زنانه برای تدریس دعوت شدم. اول که حراست، جلوم رو گرفت و گفت آرایشتو پاک کن. هرچی گفتم آرایش ندارم باورش نشد و یه دستمال داد دستم و وقتی دید روی دستمال اثری از آرایش نیست بدون عذرخواهی‌ای، چیزی، اذن ورود بهم داد. الآن که فکر می‌کنم باید همون‌وقت برمی‌گشتم.

به‌هرحال رفتم داخل و فرم‌های همکاری رو بهم دادن پر کنم. یکی از فرم‌ها تأیید صلاحیت همکاران مجرد توسط هیئت‌امنای مسجد محل بود!
فرم رو پس دادم و گفتم از همکاری منصرف شدم. اگرچه پدرم عضو هیئت‌امنای محل بود و به‌راحتی می‌تونستن فرم رو مُهر و امضاء کنن اما عزت‌نفسم اجازه‌ی چنین کاری و کلاً کارکردن در اون محیط بیمار رو نمی‌داد.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

19 Nov, 14:42


تصمیم داشتم اولین کتابی را که قسطی خریده‌ام مثل آینه، پاک و تمیز نگه‌دارم؛ حداقل تا چهارماه دیگر که موعد قسط‌های اسنپ‌پی تمام می‌شود؛ اما نشد و نتوانستم.

اول، یکی دو جمله‌ی زیبا و درخشان را حفظ کردم اما هرچه جلوتر رفتم به نکات نغزتر و مطالب جالب‌تری برخوردم و مجبور شدم علامت بزنم و حاشیه بنویسم.

فعلاً فقط دو فصل از کتاب بدن فراموش نمی‌کند را خوانده‌ام و باید اعتراف کنم که شیفته‌اش شدم. احتمالاً مثل من حین خواندن این کتاب، کشف و درک‌هایی درباره‌ی ذهن و روان و جسم خودتان خواهید داشت.
فردا نوبت تراپی یا روان‌درمانی‌ام است و قصد دارم این کتاب را ببرم و درباره‌ی کشفیاتم با مشاورم صحبت کنم.

ترجمه‌اش هم خیلی خوب و قشنگ است. مثلاً در پاراگراف زیر از اصطلاح خانه‌داری بدن خیلی خوشم آمد.

«جالب است که در بسیاری از مشکلات روانی، ردی از مشکلات خواب، اشتها، تماس، گوارش و انگیختگی دیده می‌شود. هر درمان مؤثری برای تروما می‌بایست این کارکردهای اولیه‌ی خانه‌داری بدن را در نظر داشته‌باشد.»

#کتاب
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

19 Nov, 07:19


من از بیهوش‌شدن خیلی می‌ترسم. از این‌که بیهوش شوم و به هوش نیایم نمی‌ترسم. می‌ترسم بیهوش شوم و وقتی به هوش می‌آیم چرند و پرند بگویم. درواقع از برون‌ریزی درون و افشای اسرارم می‌ترسم.

موضوع جلسه‌ی گذشته‌ی طنزنویسی‌ افشای یکی از پنهان‌کاری‌‌هایمان بود. معمولاً سعی می‌کنم خودم هم تمرین‌ها را بنویسم، دست‌گرمی خوبی‌ست اما این هفته نتوانستم چیزی بنویسم. همیشه به ابرازگری و شفافیتم می‌بالیدم و می‌نازیدم اما این تمرین باعث شد به پنهان‌کاری‌های متعددم فکر کنم و تنم بلرزد بابت افشای بعضی‌هاش.

تنم می‌لرزد وقتی خودم را روی تخت بیمارستان تصور می‌کنم که عزیزانم دورم جمع شده‌اند و من دارم به‌هوش می‌آیم و چرت‌وپرت می‌گویم. مثلاً به همان عزیزان فحش می‌دهم یا خواسته‌های سرکوب‌شده‌ام را مطرح می‌کنم‌ و چنین چیزهایی‌. شبیه قیامت است آن صحنه. یَوم تُبلی السرائر...

چند وقت پیش کلیپی را در اینستاگرام دیدم که پرستار بخش ریکاوری، هذیان‌های بیماران را ضبط و پخش می‌‌کرد. بعدتر شنیدم توبیخ شده. بیمار بدبخت، چرت‌وپرت می‌گفت و پرستار کذا ریسه می‌رفت از خنده و از بیمار سؤالاتی می‌پرسید که پاسخش چرت محض بود. از آن روز تصمیم گرفتم موقع بیهوشی هم هشیار باشم! چه‌طور و چگونه‌اش را نمی‌دانم.

شاید بپرسید حالا چرا به‌فکر این چیزها افتاده‌ام؟ چون تا صبح توی تب سوختم و غلتیدم و نالیدم و به‌جای هذیان‌، این بیت فرخی یزدی را خواندم:
زندگی‌کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کَند تنم عمر حسابش کردم

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

18 Nov, 12:56


شنبه و یکشنبه از صبح علی‌‌الطلوع تا بوق سگ، کلاس برداشتم که بقیه‌ی هفته‌م برای نویسندگی و کلاسهای خودم و سفر خالی باشه لکن برای بیماری خالی شده. نمی‌دونم به‌خاطر فشار اون دو روز، بدنم ضعیف می‌شه یا چون معمولاً توی هر کلاس، یکی دو نفر سرما خوردن واگیر می‌کنم یا چی؟

به‌هرحال، گند زدم با این برنامه‌ریزیم. برای ترم بعد، مثل آدمیزاد، چهار روز اول هفته صبح تا ظهر کلاس گرفتم. امیدوارم تنم کمتر به ناز طبیبان نیازمند بشه و وجود نازکم این‌قدر آزرده‌ی گزند آمپولان نشه.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

18 Nov, 09:17


استاد محمدعلی موحد در دیدار رییس‌جمهور، این بیت منسوب به امام علی(ع) را قرائت می‌کنند:

ما فاتَ مَضیٰ و ما سیأتیک فأین؟
قُم فَاغْتنم الفرصةَ بینَ العدمین

چه‌قدر این دیدار شیرین و دلنشین بود. افزون بادا.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

18 Nov, 07:36


ایشون رو یکی از دوستان دوره‌ی قبل سعدی‌خوانی‌مون به‌عنوان هدیه‌ی تولد به بنده دادن و از اون‌وقت، تصویر صفحه‌اول گوشیمه.

لکن می‌خوام یه چیز دیگه درباره‌ش بگم...
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

17 Nov, 19:02


محبوب من! منصوره رضایی pinned «امروز از دوستم خواستم از کل گنجینه‌ی ادب فارسی، یک بیت را انتخاب کند. بیت موردعلاقه‌اش این بود: دیدی که یار چون زِ دل ما خبر نداشت ما را شکار کرد و بیفکند و بَرنداشت بیت محبوب خودم هم این است: بس در طلبت کوشش بی‌فایده کردیم چون طفل دوان در پی گنجشک پریده…»

محبوب من! منصوره رضایی

17 Nov, 17:33


دیشب در نشست پرباری با موضوع فلسطین شرکت کردم. یکی از سخنرانان تصاویری از ویرانه‌های غزه را نشان می‌داد و روایت هریک را بیان می‌کرد.
چند نفر که معلوم بود با اصل واقعه‌‌ مشکل دارند گفتند: کجای این بحث علمی‌ست؟ و این چیزها. من و دوست دیگری پاسخ دادیم که روایت‌شناسی، یکی از زیرشاخه‌های مهم زبان‌شناسی و نقد ادبی و فلان و بیسار است و امروزه در همه‌جای جهان برای تبیین تمام مسائل از روایت‌گری و استوری‌تلینگ بهره می‌برند.

امروز در کلاس نقد ادبی دانشگاه، روی نقد روایت‌شناسی متمرکز شدیم و مشخصاً مقالاتی درباره‌ی کاربرد این نقد در روان‌شناسی و جامعه‌شناسی خواندیم و ماجرای دیشب را هم برای دانشجوها تعریف کردم.

امشب که آمدم خانه دیدم آقای پستچی کتاب بدن فراموش نمی‌کند را آورده. کتابی که در اولین سطرهایش چنین نوشته: «به‌نظر می‌رسد زندگی عده‌ای از مردم در قالب روایت جریان دارد؛ زندگی خودم توقف‌ها و آغازهای بسیاری داشت. تروما نیز به همین شکل است. خط داستانی را قطع می‌کند... به یک‌باره اتفاق می‌افتد و سپس زندگی به روال خود ادامه می‌دهد. کسی برای آن آماده‌تان نمی‌کند.»
موضوع این کتاب، نسبتاً سنگین است اما چون به شیوه‌‌ی روایت‌ و روایت‌پژوهی نوشته شده خواندنش جذاب است.

#کتاب
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

17 Nov, 15:13


امروز از دوستم خواستم از کل گنجینه‌ی ادب فارسی، یک بیت را انتخاب کند.

بیت موردعلاقه‌اش این بود:
دیدی که یار چون زِ دل ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بیفکند و بَرنداشت


بیت محبوب خودم هم این است:
بس در طلبت کوشش بی‌فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده


شاید یک‌وقتی دلیل انتخابم را بنویسم.

فعلاً شما بگویید بیت دوست‌داشتنی‌تان چیست؟

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

16 Nov, 14:51


گفته‌بودم دارم برای یک مؤسسه‌ی حقوقی، سناریوی طنز می‌نویسم. تلاشم این است که مخاطبان جوان‌تر را جذب و دغدغه‌ها و زبان آن‌ها را وارد فضای زمخت حقوقی کنم.

موضوع یکی از سناریوهایم تنصیف اموال بود و مخاطب جوانی که این مسأله را با نصف‌کردن دُنگ دیت اول اشتباه گرفته‌بود و آخرش با عتاب وکیل مواجه شد که او را نوب خطاب کرد.

امروز هم درباره‌ی اِکسِ استاکر نوشتم و گریز زدم به قانون تعقیب و ایجاد مزاحمت برای دیگران. بعد، متن را روخوانی کردم که یک‌وقت اصطلاحات نسل زد را اشتباه تلفظ نکنند. مدیرمحتوا ایموجی گریه فرستاد و گفت فکرش را نمی‌کرده این‌قدر زود پیر بشود که از زبان این نسل سر درنیاورد.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

16 Nov, 14:26


🔻فراخوان دریافت آثار نویسندگان نوقلم در حوزه‌ی کودک و نوجوان

گروه دستنوشته‌ی بزرگسالان براى كودكان و نوجوانان شورای کتاب کودک  از نویسندگان نوقلم در حوزه‌ی کودک و نوجوان دعوت می‌کند تا در صورت تمایل آثار خود را برای بررسی به این گروه ارسال کنند.

گروه «دستنوشته بزرگسالان براى كودكان و نوجوانان» بیش از سی سال است که در شورای کتاب کودک فعالیت دارد. اين گروه با هدف؛ شناخت، هدایت و تشویق نویسندگان نوقلمی که آثار منتشر شده ندارند، تشکیل شده است تا فرصتی برای رشد و شکوفایی این نویسندگان در حوزه ادبیات کودک و نوجوان فراهم شود.

اگر دستنوشته‌هایی در حوزه‌ی کودک و نوجوان دارید و مایل هستید که بررسی شود، می‌توانید برای این گروه ارسال کنید. این حرکت سر آغاز آشنایی بیشتر شما با فعالیت‌های شورای کتاب کودک و همچنین آثار ادبی مناسب کودک و نوجوان را فراهم می‌کند و افق‌های تازه‌ای را برای شناخت آن می‌گشاید.

پس از بررسی آثار در گروه، آثار برتر برای داوری به کمیته‌ی جوایز شورای کتاب معرفی می‌شوند.   به اثر منتخب گروه داوری، لوح تقدیر معصومه سهراب (مافی) اهدا می‌شود.

شرایط آثار ارسالی
-  پدیدآورنده‌ اثر منتشر شده نداشته باشد
-  اثر تالیف باشد
-  اثر کمک آموزشی نباشد
- اثر تایپ شده باشد

آثار ارسالی دارای مشخصات: نام، نام خانوادگی، سن، تحصیلات، جنسیت، شغل، تاهل، تعداد فرزند، محل سکونت، میزان و شیوه‌ی آشنایی باشورای کتاب کودک، آشنایی با منابع ادبیات کودک و کتاب‌های کودکان( چند نمونه نام ببرید) باشد.

ارسال آثار به آدرس ایمیل:
[email protected]

ارسال از طريق واتس‌اپ و يا تلگرام
شماره تماس:
09126089325 ناهید جباری


#شورای_كتاب_كودک
#معصومه_مافی
#نوقلم


@shorayeketabekoodak
https://instagram.com/cbc.1341

محبوب من! منصوره رضایی

15 Nov, 18:10


رابطه‌ی بین دو انسان درواقع قصه‌ای‌ست که با هم می‌سازید و در آن خانه می‌کنید. زیر سقف خانه‌ای از جنس قصه، قصه‌ای می‌بافی از این‌که چه‌طور دست تقدیر سرنوشتتان را مانند پیچک روی ایوان در هم تنیده. خودت را با چشم‌اندازی وسیع‌تر در همین مسیر تطبیق می‌دهی. چشم‌اندازی که لزوماً چشم‌نواز نیست. شاید درگاهی که برای ردشدن از آن باید سرت را خم کنی. شاید پنجره‌ای که لنگه‌اش گیر کرده. قصه‌ی این‌که چه‌طور تصورت از خودت تأثیر می‌گذارد بر تصوری که تو از او داری و تصور او از تو.


(نقشه‌هایی برای گم‌شدن، نشر اطراف)
#کتاب
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

15 Nov, 10:11


بسی خندیدم.
امید که شما هم بخندید.
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

15 Nov, 06:57


یه بنده‌خدایی جهت تقرب به بنده و گشودن دریچه‌ی گفت‌وگو فرمودند که شاعر طنز هستند و نمونه‌اشعارشون رو می‌فرستند تا بنده نقد کنم.

نمونه شعرشون:
اگر خاطرم را مکدّر کنی
چنانت زنم من که عرعر کنی

من هیچ. من سکوت. من عرررر.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

14 Nov, 10:05


هشدار: تصویر، چندش است. بااحتیاط باز شود.

«اما تغییرات زندگی پروانه‌ها نیز همیشه اینقدر پر ماجرا نیست. واژه‌ی غریب و پرطنین پورگی توصیفگر مرحله‌ی مابین دو پوست‌اندازی پی‌در‌پی است؛ چون همینطور که کرم ابریشم بزرگتر می‌شود مثل مار، مثل کابسا دواکایی که در جنوب غربی آمریکا پرسه می‌زد، بارها پوست می‌اندازد و هر مرحله را پورگی می‌گویند. پوست می‌اندازد و نامش همچنان کرم ابریشم است اما پوستش همان پوست قبلی نیست.»
(نقشه‌هایی برای گم‌شدن، نشر اطراف)

سانسورم توو حلقم. :))))))
#کتاب

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

13 Nov, 20:34


از من به شما نصیحت:

هیچ‌وقت صددرصدِ دوست‌داشتنتون رو برای کسی که ممکنه بهش نرسید خرج نکنید؛ چون بعدش نمی‌تونید هیچ‌کس رو صددرصد دوست بدارید. حتی اگه از اون آدم عبور کرده‌باشید...

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

08 Nov, 15:49


زندگی از نزدیک تراژدیه و از دور، کُمدی.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

07 Nov, 18:03


چون شرکت‌کنندگان دوره‌ی قبل طنزنویسی خیلی خوب و باحال بودن و خیلی چیز یاد گرفتیم و خیلی بهِمون خوش گذشت تصمیم گرفتم این دوره رو تَکرار کنم اما با ظرفیت محدود.

اگر تمایل دارید طنزنویس بشید سرفصل‌های دوره رو ببینید و به این نشانی پیام ‌بدید:
@shooreneveshtan

محبوب من! منصوره رضایی

07 Nov, 16:40


من با نوشتن آرام می‌گیگیرم.
امروز نشستم از سیر تا پیاز ماجرایی که ذهنم رو آزار می‌داد نوشتم. حدود دو ساعت طول کشید و دوازده صفحه شد. بعدش ذهنم خیلی آروم‌تر شد و تصمیم گرفتم از روی همین متن برای تراپیستم بخونم. بعد، تعداد کلمات پایین صفحه‌ی وورد رو دیدم و حساب کردم اگه این متن رو برای روزنامه‌ای، مجله‌ای، ناشری، شرکتی، چیزی می‌نوشتم یکی دو تومن به جیب می‌زدم ولی الآن باید به تراپیستم پول هم بدم که متنم رو بشنوه. :))))))

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

07 Nov, 12:58


دوست بی‌هویت گل‌نشانی کامنت گذاشته‌اند که این حجم رویارویی سیاه یک خانواده با مدرسه قابل‌باور نیست و این روایات رو تخیلی و داستان‌پردازی تلقی کردن و حمایت والدین و فامیل‌ها رو قشون‌کشی دونستن.

یادم باشه روایت کلاس اولم که معلمم با دسته‌کلیدش کوبید روی انگشت‌هام و حکایت کتک‌خوردن ناحق داداش‌کوچیکه رو بنویسم. تازه! من و داداش‌کوچیکه، جزو بچه‌های درس‌خون و مؤدب و منظم مدرسه بودیم.
متاسفانه اکثر افراد جامعه با چنین خاطرات و تروماهایی سروکار داشتن و دارن ولی خیلیا فرصت و جرأت روایت ندارن.

اصلاً چرا از گذشته حرف بزنیم؟ پریروز دوستم از خشونت جاری در مدرسه‌ی پسر کلاس‌اولیش می‌گفت که خودش با چشم خودش شاهدش بوده و وقتی معلم یکی از کلاسا یکی از بچه‌ها رو پرت کرده بیرون، دوستم گریه‌ش گرفته.

اون‌یکی دوستم پسرش کلاس چهارمه و می‌گفت یکی از بچه‌ها درس نخونده‌بوده. معلمش آورددش پای تخته و یکی یکی بچه‌ها رو صدا می‌زده می‌گفته باید به این بچه بگید تو گوه هستی!

نوه‌عمه‌م الآن کلاس نهمه و تحت‌نظر روان‌پزشکه. چرا؟ چون ابتدایی که بوده، وسط زنگ کلاس، رفته توی حیاط آب بخوره که می‌بینه معلم یه کلاس دیگه، یه دانش‌آموز رو پرت می‌کنه بیرون و می‌گه: «اگه دیگه مشقاتو ننویسی سرِتو می‌بُرم می‌ندازم توی سطل آشغال.» و این بچه اون‌قدر می‌ترسه که درمان‌های دارویی هم روش اثر چندانی نداره!

یعنی همه‌ی اینا تخیلاته؟

بله! منم قبول دارم معلم خوب زیاد داریم و به همه‌شون احترام می‌ذارم. کمااینکه خودم هم در سال‌هایی که معلم بودم سعی می‌کردم رفیق بچه‌ها باشم اما به هیچ‌وجه نمی‌تونم منکر فساد نظام آموزشی و وجود معلم‌های بد بشم. شاید بگید: «همه‌جا و همه‌قشری خوب و بد داره.» درسته ولی آموزش‌وپرورش همه‌جا نیست. مهمترین جاست. جاییه که شخصیت و آینده‌ی بچه شکل می‌گیره.

ضمناً اون دوره گذشته که دهن منتقد رو با برچسب سیاه‌نمایی ببندید و سرتون رو زیر برف کنید تا فقط سفید ببینید.

پ.ن: اگر دوست دارید شما هم از خاطرات تلخ مدرسه‌تون بنویسید تا این فرد مجهول‌الهویه‌ متوجه بشه این خاطرات تخیلی نیست و مبتلابه جامعه‌ست.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

07 Nov, 06:21


اینم یادم اومد که داداش‌بزرگه بیش‌ازحد شیطون و درس‌نخون بود. مدرسه‌‌ی مقطع راهنماییش دوتا کوچه با خونه‌مون فاصله داشت. یه روز دم‌دمدای ظهر با کلّه‌ی کچل زخمی میاد خونه. مامان از دیدنش تعجب می‌کنه. چون قاعدتاً باید اون‌وقت توی مدرسه می‌بوده. داداش‌بزرگه، که اون موقع کوچولو بوده، خون‌های دَلَمه‌بسته‌ی روی سرش رو به مامان نشون می‌ده و می‌گه نمره‌ی املاش رو تک شده و معلمشون فرستادتش دفتر و ناظمشون پرتش کرده بیرون دفتر و سرش خورده به در. این بچه هم صبر کرده حواس مدیر و ناظم پرت بشه و فرار کرده اومده خونه.

مامان، اول زخم بچه رو تیمار می‌کنه. بعد زنگ می‌زنه به بابا و بابا سریع خودشو می‌رسونه و می‌رن مدرسه و یه دعوای اساسی راه می‌ندازن. مدیر مدرسه عذرخواهی می‌کنه اما ناظم می‌گه حقش بوده.

فردای اون روز، دایی بزرگه‌م می‌ره مدرسه و داد و قال راه می‌ندازه.
پس‌فرداش عمو بزرگه‌م می‌ره. روز بعدش داییِ مامانم می‌ره!

خلاصه! آخر هفته ناظم وحشی، زنگ می‌زنه به بابا و می‌گه: «من یه غلطی کردم. لازم نبود کل طایفه‌تون بیان مدرسه آبروم رو ببرن.»

ناظم کذا پارسال فوت کرد. داداش‌بزرگه، که الآن مرد حسابیه و خودش پدر شده، با شنیدن خبر فوت آقای ناظم بغض کرد و گفت: «خدا بیامرزدش. چه‌قدر بخشیدنش سخته.»

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

06 Nov, 16:42


متأسفانه الگوی اضطرابم عوض شده. تا حالا وقت‌های استرس و نگرانی و ناراحتی، یک صخره‌ی سنگین و بزرگ می‌افتاد دمِ دلم و راه معده‌ام را سد می‌کرد. هیچ چیز از گلویم پایین نمی‌رفت، حتی آب. خوبیِ این الگو لاغرشدن اجباری بود و بدی‌اش بی‌حالی و زار و نزاری.

امروز اما از صبح تا حالا دست‌کم شش هفت‌تا شیرینی خورده‌ام و چهار پنج وعده غذا و یک‌ نخلستان خرما و یک باغستان میوه و یک تنور نان! البته آن وسط‌مسط‌ها چند ساعت راه رفته‌ام و یک ساعت ورزش کرده‌ام.
خدا کند این اندوه و اضطراب لعنتی دست از سرم بردارد وگرنه به یک بشکه‌ی متحرک تبدیل می‌شوم.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

06 Nov, 07:35


به لطف شما در دو ساعت تکمیل شد.
🫠🥹😭❤️🫂

محبوب من! منصوره رضایی

06 Nov, 06:25


محبوب من! منصوره رضایی pinned «#درخواست_حمایت یک پیرزن نیازمند آبرومند بی‌‌سرپرست برای جراحی اورژانسی قلبش به هشت میلیون نیاز داره. امروز باید هزینه‌ی جراحی، تکمیل و واریز بشه‌. مثل همیشه روی مهربانی‌تون حساب کردم. شماره‌کارت بنده خدمت شما: 6037997367366086 خدا براتون جبران کنه…»

محبوب من! منصوره رضایی

06 Nov, 05:04


#درخواست_حمایت

یک پیرزن نیازمند آبرومند بی‌‌سرپرست برای جراحی اورژانسی قلبش به هشت میلیون نیاز داره.
امروز باید هزینه‌ی جراحی، تکمیل و واریز بشه‌.

مثل همیشه روی مهربانی‌تون حساب کردم.

شماره‌کارت بنده خدمت شما:
6037997367366086

خدا براتون جبران کنه گایز🍃

محبوب من! منصوره رضایی

05 Nov, 13:31


اولین نامه‌ی اعتراضی‌ام را یازده‌سالگی نوشتم. ناظم مدرسه عوض شده‌ بود. خانم آهویی، که مثل آهوی خرامان، زیبا و لطیف و مهربان بود، رفته و خانم غریب‌پور به‌جایش آمده بود؛ زنی سیاه‌چرده با دندان‌های رو به جلو و شکم جلوتر.

خانم غریب‌پور عن‌قریب می‌زایید و به قول خودش بار شیشه داشت و برای این‌که شیشه‌اش خط و خش برندارد یکی از دخترهای کلاس پنجمی را به‌عنوان دستیارش انتخاب کرده‌بود. دستیار نگو، بگو سوگلی. درس سوگلی اصلاً خوب نبود و انضباطش هم تعریفی نداشت. معمولاً موهای شلخته‌اش از مقنعه بیرون بود و ناخن‌هایش بلند و این‌طور چیزها.

سوگلی صبح‌ها دیر می‌آمد و وسط کلاس‌ها می‌رفت توی دفتر، کمک خانم ناظم. گفتم که درسش بد بود اما نمره‌هایش خوب! همین شد که یک نامه‌ی اعتراضی بلندبالا نوشتم و انداختم توی صندوق انتقادات و پیشنهادات مدرسه. در‌ آن نامه‌ی سرگشاده‌ی شدیداللحن، تبعیض را محکوم کردم و مصداق‌های تبعیض را برشمردم و در پایان گفتم که معلم‌ها الگوی ما هستند و ما آینده‌سازان مملکتیم و اگر آن‌ها چنین تبعیض‌هایی انجام بدهند ما هم یاد می‌گیریم و بعدها که یک‌کاره‌ای شدیم مملکت را به خاک سیاه می‌نشانیم و این حرف‌ها. آخر نامه هم نوشتم: «از طرف جمعی از کلاس پنجمی‌ها» هنوز آن‌قدر بچه‌ بودم که فکر نکنم معلم و ناظم و مدیر دست‌خطم را می‌شناسند.

همین بچه‌بودن، کارم را خراب کرد و از فردا خانم غریب‌پور افتاد سر دنده‌ی لج. تبعیض‌هایش را پررنگ‌تر کرد و از هیچ‌کاری برای آزردن من دریغ نکرد. مثلاً نمره انضباط ثلث دومم را داد هفده. اسمم را از اردوی مرقد امام خط زد و وقتی به معلممان گفتم من که شاگرد اولم و توی المپیاد علمی هم برگزیده شدم چرا نباید به اردو بروم؟ معلمم با لحن مغموم گفت: «مورد انضباطی داشتی عزیزم.»

خانم ناظم گفته‌بود هرکس اردو نمی‌رود باید بیاید مدرسه و کلاس‌ها را تمیز کند. دوتا از دخترهای همسایه که هم‌کلاسی‌ام بودند و ازقضا جزو شاگرد زرنگ‌ها هم نبودند غروب قبل از اردو آمدند خانه‌ی ما و با زنبیل قرمزی که پر از خوراکی‌های خوشمزه و رنگارنگ اردویشان بود فخر فروختند. شب بابا رفت و تمام آن خوراکی‌ها را برایم خرید. صبح، این دو دختر‌ خواب ماندند و به اردو نرسیدند و مثل هر روز آمدند درِ خانه‌ی‌ ما که برویم مدرسه. مامان اجازه نداد بروم مدرسه. چون معلم و اکثر همکلاسی‌هایم رفته‌بودند اردو و ما جاماندگان باید مدرسه را نظافت می‌کردیم.

چند روز بعد از اردو، خانم ناظم بچه‌ها را صف کرد و به شاگردهای‌ نمونه‌ی ثلث دوم جایزه و لوح‌تقدیر داد. هنوز آن‌قدر بچه بودم که نفهمم جایزه‌ها را والدین خریده‌اند و چشمم پیِ ماشین لباسشویی اسباب‌بازی مهدیه نباشد.
من شاگرد اول بودم اما اسمم میان جایزه‌بگیرها نبود. همین‌که توی صف کلاس‌ از جلوی‌ ناظم رد شدم لوح تقدیرم را نشانم داد و تا دست دراز کردم که بگیرمش ریزریزش کرد و گفت: «تو لیاقت لوح تقدیر نداری.»

شب، واو به واو ماجرا را تعریف کردم. بابا دستم را گرفت و آن‌قدر خیابان‌ها را دور زد تا یک اسباب‌‌بازی‌فروشی باز پیدا کرد و یک ماشین لباسشویی، لنگه‌ی ماشین مهدیه برایم خرید.

فردا سر کلاس علوم نشسته‌بودیم که صدای فریادهای مامان را شنیدم. مدرسه را گذاشته‌بود روی سرش و می‌گفت: «یا فردا سر صف صبحگاه، در حضور همه‌ی بچه‌ها و معلم‌ها از بچه‌ام عذرخواهی می‌کنید یا می‌رویم اداره شکایت می‌کنیم.» هرچه صدای فریادهای مامان بالاتر می‌رفت اضطراب من هم بیشتر می‌شد.

فردا اما اضطرابم تمام شد. ناظم تبعیض‌گر، سر صف صبحگاه گفت لوح تقدیرم را اشتباهی نوشته‌بودند و دعوتم کرد روی سِن و جایزه‌ی شاگرداولی‌ام را تقدیمم کرد؛ یک بسته مدادرنگی بیست‌وچهار رنگه که برخلاف بقیه‌ی بچه‌ها والدینم نخریده‌بودند و از طرف خود مدرسه بود.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

05 Nov, 10:33


اگه من حرفی بزنم بهم می‌گن صورتی‌خانوم :)))

آخه این توجیه و دلیله مردک نابخرد؟
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

04 Nov, 19:48


ناچار هر که دل به غمِ رویِ دوست داد
کارش به هم برآمده باشد چو موی دوست

#سعدی
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

04 Nov, 13:26


تصدانه معادل پیکسله و مخفّف تصویردانه🤐🫠

واقعاً این فرهنگستانی‌ها چی می‌زنن که این واژه‌ها رو از خودشون درمیارن؟

معادل‌گزینی و واژه‌سازی کلی اصول و قواعد داره که واژه‌های مصوب فرهنگستان طبق هیچ‌کدومشون نیست.


@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

03 Nov, 17:13


ولی قبول کنید که ما زندگی رو زیادی جدی گرفتیم.‌ :)))

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

03 Nov, 16:06


ناشر کتابم فرم‌های ارزیابی مخاطبان را برایم فرستاده؛ یعنی کتاب را داده به چند مخاطب از طیف‌ها و قشرهای مختلف تا بخوانند و نظر بدهند.
با اضطراب شروع به خواندن کردم اما بعدش بال درآوردم. همگی از طنز کتاب تعریف کرده‌بودند و از جامع‌بودن دید نویسنده به مسأله‌ی ازدواج.
کاش زودتر چاپ شود. دلم تمام شد.
این روزها دلم زودزود تمام می‌شود...

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

02 Nov, 17:28


واکنشم به این‌جور پیام‌ها خنده است؛ خنده‌ی شدید و عمیق🤣🤣🤣

محبوب من! منصوره رضایی

02 Nov, 17:28


‌ ‌ ‌‌‌ ‌
صورتی جون تو که راجع به همه چی نظر میدی و از هر فرصتی استفاده میکنی به جمهوری اسلامی میتازی نظری راجع به لخت شدن طرفداران جنبش فواحش زن زندگی آزادی تو توییتر و دانشگاه نداری؟

محبوب من! منصوره رضایی

02 Nov, 13:55


امروز سر کلاس سبک‌شناسی درباره‌ی تفاوت ادبیات حماسی و ادبیات غنایی حرف می‌زدم. این‌که شاعر حماسه‌سرا نباید احساساتش را به‌صورت مستقیم وارد اثرش نماید یا تاریخ را تحریف کند اما می‌تواند با استفاده از هنر شاعری و ابزار سخنوری‌اش احساسات خاصی را در مخاطب ایجاد کند.

برای تفهیم سخنم این بیت شاهنامه را مثال زدم:
ببینیم تا اسب اسفندیار، سوی آخور آید همی بی‌سوار
و یا باره‌ی رستم جنگجوی به ایوان نهد بی‌خداوند روی


می‌بینید؟ جناب فردوسی، احساساتش را با نوع واج و واژه‌هایی که برای اسفندیار و رستم به‌کار برده نشان می‌دهد.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

02 Nov, 11:09


من عاشق چَشمت شدم؛ شاید کمی هم بیشتر...

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

31 Oct, 18:51


امروز از یک مرکزی تماس گرفتند برای برگزاری دوره‌ی نویسندگی. شرایط و حق‌الزحمه‌شان هم خوب بود. فقط یک شرط داشتند: حق‌الزحمه به‌عنوان کمک به جبهه‌ی مقاومت در نظر گرفته می‌شود!

این دیگر چه صیغه‌ایست؟ لابد می‌خواستند میزان بصیرت من را بسنجند که رفوزه شدم مع‌الأسف.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

31 Oct, 18:15


همه‌چیز زیر سر هوش مصنوعی بود.
لینکی را باز می‌کردی و آدرس پیج اینستاگرامت را می‌دادی و هوش مصنوعی مذکور در یک چشم‌به‌هم‌زدن زیر و بم پیجت را درمی‌آورد؛ زیروبم خودت را هم. یعنی براساس پست‌ و استوری و فالوئر و کوفت و زهرمارهایت، شخصیتت را تحلیل می‌کرد.

انصافاً تحلیل‌هایش هم خوب بود. لابه‌لای حرف و حدیث‌هایش درباره‌ی من گفته‌بود: «طنزهایت روان مخاطبان را آسوده‌تر می‌کند.»

همین یک جمله باعث شد تمرین‌های دوره‌ی طنزنویسی‌ام را برمبنای نوشتاردرمانی طراحی کنم. با دوست روان‌شناسم مشورت کردم و تکنیک‌های خودشناسی را ریختیم توی شیوه‌های طنزپردازی. مثلاً یک جلسه، طبق نظریه‌ی سایه‌های شخصیت، خودمان را گذاشتیم جای شخصیت منفورمان و ویژگی‌های نفرت‌آمیزش را به طنز درآوردیم و این‌طور چیزها.
امروز هم نامه‌های طنزآمیزمان به کودکی‌مان را خواندیم و خندیدیم و گریستیم.

یکی از شرکت‌کننده‌ها گفت این دوره برایش حکم جلسه‌ی تراپی را داشته و خودش را با خودش مواجه و به کودک درونش نزدیک کرده.

بعد هم طنازان عزیز خواستند دوره‌ی طنزنویسی‌مان را ادامه بدهیم. با این‌که چنین برنامه‌ای نداشتم اما راستش از این اقبال و استقبال خوش‌خوشانم شد و قرار گذاشتیم حالا حالاها کنار هم بنویسیم و بخندیم و بگرییم!

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

30 Oct, 18:40


زندگی گاهی آن‌قدر بی‌انصاف است که دست روی نقطه ضعف کوچکی می‌گذارد! و شب به خیر با همه‌ی زخم‌هایی که زندگی به جا گذاشته است.

محبوب من! منصوره رضایی

30 Oct, 06:55


گفتم: من اهل کلمه‌ام و از ذهن‌خوانی بیزارم. هرچه شد و نشد، فقط کلماتت را ازم دریغ نکن.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

29 Oct, 20:27


حالا هی از نسل زد تعریف می‌کنم و قربان دست‌وپای بلورینشان می‌روم اما کلاس‌داشتن با این عزیزانِ بی‌مرز و بی‌محابا و بی‌رودربایستی‌دار و خیلی بی‌‌های دیگر، چالش‌های خاص خودش را هم دارد.

مثلاً پریروز داشتیم اولین نمایشنامه‌ی فارسی (جعفرخان از فرنگ برگشته) را تحلیل و بررسی می‌کردیم که با خواندن جمله‌ی با عطرپاش مشغول تلمبه‌زدن می‌شود. کلاس از کنترل من خارج شد. هی سعی کردم به روی خودم نیاورم و خنده‌ها و پچ‌پچ‌های بچه‌ها را نشنوم اما خودم هم خنده‌ام گرفته‌بود. آخر سر یکی از دانشجوها بلند شد و خیلی جدی پرسید: «چنین چیزی چه‌طور ممکن است؟»
عملاً ایسگا شده‌بودم و نمی‌دانستم چه غلطی بکنم. باز خدا خیر بدهد یکی از دانشجویان سن و سال‌دار را که به بچه‌ها تشر زد و کلاس را جمع کرد.

خلاصه که این‌طوری‌هاست. :)))
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

29 Oct, 06:00


با من برقص زیر رگبار...
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

28 Oct, 11:21


معمولاً اولین جلسه‌ی هر کلاس از دانشجوها اسم آخرین کتابی را که خوانده‌اند می‌پرسم.

دیروز شگفت‌زده شدم وقتی اسم کتاب‌های مربوط به فلسطین و صهیونیسم و یهودیت را از زبان دانشجوهای نسل زدی شنیدم. شگفت‌زده شدم و خوشحال و امیدوار.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

26 Oct, 01:15


ایرانی‌ها موقع بحران، ازجمله جنگ، به دو دسته تقسیم می‌شن:

_ نسل قدیمی‌تر به پمپ‌بنزین هجوم می‌برن و تا خرتناق ماشین‌شون بنزین می‌زنن.

_نسل‌های جدیدتر به پی‌وی اکس و کراش و محبوب و معشوقشون هجوم می‌برن و توهم عاشقی می‌زنن.

همین‌قدر باتدبیر و آینده‌نگر!

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

25 Oct, 18:36


این ترم دوتا از فامیلامون دانشجوم هستن و نمی‌دونم چرا روزهایی که باهاشون کلاس دارم استرس می‌گیرم. 🤐
یکیشون امروز خونه‌مون مهمون بود و من سعی کردم جلوش موقر و متین باشم اما آخرهای مهمونی دیدم دارم از خودم‌نبودن خفه می‌شم و از هیچ مسخره‌بازی‌ای فروگذار نکردم. بعد، پس‌فردا باید در نقش معلم ایشون ظاهر بشم.

خلاصه که اوضاع غریبی‌ست نازنین!
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

25 Oct, 08:02


باشه
حافظ می‌خونیم ولی قول بدید بعدش بیایید سعدی بخونیم. 😁😅

محبوب من! منصوره رضایی

24 Oct, 13:33


امروز که داشتم حرکت کرانچ دوچرخه می‌زدم و مراقب بودم سر و گردن و شانه‌هام همزمان بالا بیان و آسیب نبینن یهو یاد ورزش‌های مزخرف دوران مدرسه افتادم.

یادتونه موقع امتحان ورزش، بدون گرم‌کردن و آموزش رعایت ایمنی باید درازونشست می‌رفتیم؟
یا اون وسیله‌ی چوبی صندلی‌طور یادتونه که بازم بدون هیچ گرم‌کردن و آموزش، باید خودمون رو کش می‌دادیم تا انعطافمون مشخص بشه و معلم احمقمون براساس عدد انعطاف، بهمون نمره می‌داد؟
حتی باید بارفیکس می‌زدیم! که طبیعتاً اونم بدون گرم‌کردن و اصول بود.

تمام این حرکات، جزو حرکات سخت و پرریسک بدنسازی حساب می‌شه. درازونشست کامل که منسوخ شده. اون ماس‌ماسک سنجش انعطاف هم که ستون فقرات رو نابود می‌کنه. بارفیکس هم که هِچ! من بعد از چند سال ممارست هنوز ده‌تا هم نمی‌تونم بزنم.

اون‌وقت ما بچه‌های بدبخت دهه‌شصتی رو می‌نداختن زیر دست یه معلم خپل که هیچی از ورزش حالیش نبود و صرفاً چون ساعت مازاد داشت می‌اومد این بلاها رو سر ما می‌آورد.
ای روزگار!

#ورزش
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

24 Oct, 10:07


پیرزن که بشوم
لباس جگری می‌پوشم
با کلاهی سرخ که به هم نمی‌آیند و به من نمی‌خورد

و مستمری‌ام را خرج خرید برندی و دستکش تابستانی و صندل‌های ابریشمی می‌کنم
و می‌گویم پول خرید کره نداریم

خسته که بشوم کف خیابان می‌نشینم
و از مغازه‌ها مُشت مُشت اشانتیون بر می‌دارم
و زنگ خطرها را فشار می‌دهم
و عصایم را روی نرده‌های پیاده‌رو می‌دوانم
و محض جوانی بزکی می‌کنم

توی باران با دمپایی می‌زنم از خانه بیرون
و از باغچه‌های همسایه‌ها گل می‌چینم

حتی می‌شود پیرهن‌های ناجور به تن کرد و چاق‌تر هم شد
و یک کیلو و نیم سوسیس را یک نفس لمباند
یا یک هفته را فقط با نان و ترشی سر کرد
و توی جعبه‌ها مداد و خودکار و زیر لیوانی و خرت و پرت انبار کرد

اما حالا باید لباس‌هایی پوشید که گرممان نگه دارد
باید اجازه داد و در خیابان فحش نداد
و الگوی خوبی برا بچه‌ها بود
باید دوستان را به شام دعوت کرد و روزنامه خواند
ولی من شاید باید همین الآن کمی تمرین کنم. نه؟
تا وقتی یک‌دفعه پیر شدم و جگری پوشیدم
آشنایانم خیلی متعجب و حیران نمانند


#جنی_جوزف

پ.ن: خدا به پیری من رحم کنه.😁😅

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

23 Oct, 07:58


روسری محبوب مذکور ایشون هستن.
اگر جایی دیدیدش که دوردوخت نباشه یعنی دور ریش باشه، لطفاً به من اطلاع بدید.
سپاسگزارم

محبوب من! منصوره رضایی

23 Oct, 07:36


گفته بودیم به خوبان که نباید نگریست
دل ببردند و ضرورت نگران گردیدیم



نگران ایهام دارد: نگاه کردیم/نگران شدیم

#سعدی
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

22 Oct, 18:15


من آدم کم‌حوصله‌ای هستم یا بهتر است بگویم من آدم پرحوصله‌ای نیستم و خیلی وقت‌ها رنج رهاکردن و از نو ساختن را به سازگاربودن و ترمیم‌کردن ترجیح می‌دهم اما اگر فردی و چیزی به جانم بند باشد علی‌رغم ذات عجولم صبوری به خرج می‌دهم و تا پای جان برای مرمّتش تلاش می‌کنم.

مثلاً یک روسری دارم که به یکی از ابیات نخستین غزل آقامون #سعدی مزیّن است: ما نتوانیم حقّ حمد تو گفتن/ با همه کرّوبیان عالَم بالا
این روسری فقط به سَرم وصل نیست، به دلم بند است و طبیعتاً آن‌قدر پوشیدمش که پُرزین! شده. بارها به تولیدکننده‌اش پیام داده‌ام و گفته‌اند تولیدش متوقف شده‌. حتی گفتم چندبرابر پول می‌دهم که برایم اختصاصی تولید کنند و گفتند نه و نمی‌شود و این چیزها. البته این را هم بگویم که همچین تحفه‌ای هم نیست و حکمِ اگر در دیده‌ی مجنون نشینی، به غیر از خوبی لیلی نبینی را دارد.

خلاصه! امروز چند برابر پول روسری محبوبم را دادم و پرزگیر خریدم و حدود یک ساعت، صبورانه نشستم و نوازشش کردم و پرزها را از جان زیبایش زدودم.
حالا انگار روسری‌ام نو شده و می‌خواهم بروم سراغ پالتوی عزیزم که به‌خاطر پرزهایش گذاشتمش کنار اما بس‌که دوستش داشتم دلم نیامد بیاندازمش دور. خوب شد نگهش داشتم.

این دستگاه‌های پرزگیر چیز خوبی‌ست. از من می‌شنوید بخرید. پشیمان نمی‌شوید.
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

22 Oct, 09:05


بازنشر به‌مناسبت روز بزرگداشت جناب بیهقی عزیز:


اولین بار که ابروهایم را برداشتم حسنک را به دار زدند.
بابا از کربلا برگشته‌بود و کیپ‌ تا کیپِ خانه مهمان نشسته‌بود. دیروزش دوستم آمده‌بود خانه‌‌مان تا با هم تاریخ بیهقی بخوانیم و در امتحانش درنمانیم.

ماجرای تزویج دختران امیریوسف را می‌خواندیم که: دو دختر بود امیر یوسف را یکی بزرگ شده و دررسیده و یکی خرد و درنارسیده؛ امیر محمود، آن رسیده را به امیر محمد داد و عقد نکاح کردند و این نارسیده را به‌نام امیر مسعود کرد تا نیازارد و عقد نکاح نکردند.

مامان خانه را تمیز کرده‌بود و توی کوچه ریسه و بنر زده‌‌بودیم برای آمدن بابا.

محمود غزنوی هم فرموده‌بود برای عروسی پسر بزرگش چنان تکلفی برپا کنند که مانند آن کس به یاد نداشت.

همه‌چیز داشت به خوبی و خوشی پیش می‌رفت که روز عروسی، عروس را تب گرفت و بیچارهٔ جهان‌نادیده، آراسته و در زر و زیور و جواهر نشسته فرمان یافت.

به اینجا که رسیدیم دوستم گفت: «بیچاره‌ی جهان‌نادیده! خجالت نمی‌کشی فردا با این ابروهای پاچه‌بزی بری جلوی مهمونا؟ پاشو یه نخ و یه موچین بیار تا آراسته‌ت کنم.»

فردای مرگ عروس، امیرمحمود دستور داد آن دختر نارسیده را که نامزد امیرمسعود بود، جایگزین دختر رسیده‌ی جهان‌نادیده کنند و هرطور شده عروسی را برگزار کنند؛ انگار نه‌انگار که آن دخترِ رسیده، وجود داشته!

عروسی که تمام شد مامان با یک بغل سوهان از راه رسید؛ شیرینی ِ زوّاریِ بابا. تا چهره‌ی رنگ و رو واشده‌ی من را دید قوطی‌های سوهان را میان زمین و هوا رها کرد و مثل مادرِ آن دخترِ رسیده‌ی جهان‌نادیده، آن‌قدر خودش را زد که از حال رفت. می‌گفت ابروهایم آبرویشان را می‌برد.

شب، پشیمان بودم و سرخورده. داستان بر دارکردن حسنک وزیر را با آه و اشک خواندم و زارزار گریستم، به‌جای مادرش که زنی بود سخت جگرآور و به‌جای خواهرش و همسرش و همه‌ی زن‌های دور و برش.
دلم می‌خواست به‌جای حسنک می‌مردم. شاید هم جای حسنک بودم که عاقبت تهوّر و تعدی خود را کشید.
خانه، مهیّای مهمان‌ها بود. من آماده نبودم. جزوه‌ام تمام نشده‌بود. مامان باهام قهر بود و بیهقی توی گوشم می‌خواند: در همه‌کارها ناتمامی.

#منصوره_رضایی
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

21 Oct, 12:00


چند وقته تغذیه‌ی سالم و رژیمی نذاشته بودم.

تقدیم به شما فیتان و فیت‌دوستان :))

#تغذیه_مغذیه
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

20 Oct, 15:24


همواره یکی از آرزوهام این بود که فرد محبوبی رو برنجونم و بعدش این شعر آقامون #سعدی رو براش بفرستم. بحمدالله و المنّه این فانتزی سادیستیکیم تیک خورد لکن طرف، نه‌تنها خوشش نیومد بلکه بیشتر خشمگین شد. اینم شانس مایه. 🤣🤣

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

20 Oct, 09:15


شورای کتاب کودک، گروهی دارد باعنوان خواندن برای کودک بیمار. گروهی که کتاب‌ها را بغل می‌کنند و به بخش‌های کودک بیمارستان‌ها یا بیمارستان‌های مخصوص کودکان می‌روند و بچه‌ها را چند لحظه از درد و رنج جدا می‌کنند.

با دیدن و خواندن خبرهایشان به حال این گروه مهربان غبطه خوردم و آرزو کردم کاش این‌قدر دل‌نازک و بچه‌دوست نبودم و می‌توانستم این گروه نازنین را در شهر خودم راه بیاندازم یا اگر هستند به آن‌ها بپیوندم اما چه کنم با اشک‌هایی که از پشت گوشی هم راه افتاده‌اند و قلبی که با دیدن شمایل گنجشک‌های بیمار مچاله شده؟

لطفاً درصورت تمایل یک صلواتی، حمدی، چیزی برای شفای کودکان بیمار بخوانید.
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

20 Oct, 02:46


تا صبح توی تب سوختم و خواب‌های هذیان‌آلود دیدم. مثلاً خواب دیدم مجری صداوسیمای اصفهان هستم و مادر قدرت‌الله ایزدی یا همان آقا رشید، مهمان برنامه‌ام است.‌ چهره‌اش دقیقاً خودِ رشید بود با دماغ دوبرابر و چادر چاقچور و قد خیلی بلند.

سازوکار آن برنامه، مبتنی بر بداهه بود. یعنی نویسنده نداشت و مجری بدبخت تب‌زده باید در لحظه، هر سؤالی به ذهنش می‌رسید می‌پرسید. من هم که خداوندگار سوتی! به اُمّ‌الرّشید گفتم: «چه چشم‌های قشنگی دارید حَج خانوم! قدِّدونم خیلی بلندِس. حَج‌آقا هم درااااز بودن؟» مادر رشید خندید و گفت: «بله! ماشالا حَج‌ماشالا هم رشید بودن؛ هم‌قدّ همین منارجنبون خودمون.» و با دستش منارجنبون را نشان داد که از پنجره‌ی استودیو پیدا بود و با دیدن ما بیشتر جنبید.

من که با دیدن تیکان‌های شدید آن منار عظیم‌الجثه، هول شده‌بودم و مثل بیداری، روی قد ملت قفلی زده‌بودم گفتم: «پس آقا رشید به کیٖ کشیدِس؟ مگه می‌شِد همچین بشِد؟» بلافاصله فهمیدم حرف خوبی نزدم و مثل همیشه که می‌خواهم سوتی‌هایم را جمع کنم و بیشتر سوتی می‌دهم گفتم: «البته دماغِدون عینهو هم بزرگِس. چشای هردودادون! هم ورقلمبیدِس. قدّ بقیه‌ی خواهر برادرا و دایی و عموها و اینا چه‌قدره؟» حاج‌خانوم مجدداً به منارجنبون اشاره کرد و منار با دیدن ما بیشتر جنبید و به ریش من و برنامه‌ی زنده‌ی صبحگاهی‌ام خندید.

#از_خوابها

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

19 Oct, 12:55


برای قانون هدیه یا هبه هم یه سناریو نوشتم که اسم شخصیت اصلیش فرنوده و به یه نفر ماشین لباسشویی هدیه داده!

#نون_نوشتن
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

19 Oct, 09:58


محبوب من!
الآن باید به‌جای صدای شتر، صدای تو را دانلود می‌کردم.

پ.ن: دارم یه مجموعه سناریوی طنز حقوقی می‌نویسم و برای نرخ دیه، صدای این بزرگوار رو در سناریو گنجاندم. :))

#نون_نوشتن

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

19 Oct, 08:23


باید یک‌بار برای همیشه حد و مرزهای شغلی‌مان را مشخص کنیم.
مثلاً من چند سال است با صداوسیما کار نمی‌کنم و عدل، همین چند سال پیشنهادات اغواگرانه‌ای داشته‌ام که نتوانستم از دو برنامه چشم‌پوشی کنم و پذیرفتمش و دم بزنگاه، طی یک اقدام غیرحرفه‌ای! انصرافم را اعلام کردم.

همکاری‌ یا عدم همکاری با نهادهای دولتی هم همین‌طور است. من طبق چارچوب‌های خودم با برخی نهادهای دولتی کار می‌کنم اما اگر روزی، روزگاری تصمیم بگیرم با ارگان‌های دولتی کار نکنم پای حرف خودم می‌مانم و وقتی نام و مبلغ پیشنهاد فلان وزارتخانه را بشنوم دست‌وپا و حد و مرزهایم شُل نمی‌شود.
این‌طوری، حداقل در خلوت خودم سرافرازم. :)

#نون_نوشتن

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

17 Oct, 17:56


صرفاً چون حس کردم خوش‌تیپم 😅 هرچند که چیز خاصی ازم معلوم نیست. 😁

محبوب من! منصوره رضایی

17 Oct, 17:06


حواسم باشه روز قبلِ کارگاه طنزنویسی‌مون تمرین core یا میان‌تنه نداشته‌باشم؛ وگرنه مثل امروز، عضلات میانیم از شدت خنده می‌ترکه و می‌میره. :))))

آخه چه‌قدر بانمکید شما! ننه به قربونتون بره. 🥺🤩😁
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

17 Oct, 13:16


کنترل‌گری یا مدیریت؟ مسأله این است!

تنها گروه تلگرامی که عضوش هستم یک ابرگروه تقریباً تخصصی‌ست که علاوه‌بر تمرین و بحث‌های شغلی، فضای صمیمانه‌ای هم دارد؛ البته افراد معدودی، بار اصلی مشارکت و صمیمیت را به دوش می‌کشند.
به‌زعم خودم من یکی از افراد نشاط‌آفرین و صمیمیت‌افزون گروه کذا هستم یا بهتر است بگویم بودم! چون چوب‌‌خط تذکرهای مدیر محترم گروه پر شده که می‌خواهد فضای گروهش را آرام و بی‌تنش نگه‌دارد و تا کوچکترین بحث و نقدی می‌شود مثل والدین سخت‌گیر کنترل‌گر می‌آید توی پی‌وی افراد و تذکر می‌دهد که این را نگو و آن را پاک کن و حتی خودش پیامت را پاک می‌کند!

متأسفانه من آدم کنترل‌شونده‌ای نیستم و این‌جور کنترل‌گری‌های قیّم‌مآبانه حالم را به‌هم می‌زند.

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

17 Oct, 06:24


چند روز پیش، یه دختر تازه‌معلم با ترس و نگرانی ازم پرسید: «اگه سر کلاس سوتی بدید یا تپق بزنید چه کار می‌کنید؟»
گفتم: «می‌خندم. می‌ذارم شاگردام هم بخندن و تمام.»

گفت: «یعنی ناراحت نمی‌شید بقیه بهتون بخندن؟» گفتم: «ما گر ز خنده‌ی خلق می‌ترسیدیم در محافل طنز نمی‌رقصیدیم.» :)))))

#طنز
@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

16 Oct, 19:26


خدا قسمت کنه همین جمع بریم زیارت دوتفلان مُصلم

@mahboubeman

محبوب من! منصوره رضایی

16 Oct, 17:12


استندآپ‌کمدی امروزم خوب و خنده‌دار بود و به‌خاطرش خوشحالم. 🥰
موضوع برنامه، ریا و ریاکاری بود و من به شرح و تبیین انواع تف پرداختم! مثلاً تف‌به‌ریای فردی، تف‌به‌ریای جمعی، تف‌به‌ریای ایجابی، تف‌به‌ریای سلبی. :)
سپس هرکدوم رو با تصاویر مرتبط توضیح دادم. 😅

خدا رو شکر که مردم خندیدن. 😍
#طنز
@mahboubeman