انجمن ادبی قلم‌به‌دستان @ghalambedastan Channel on Telegram

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

@ghalambedastan


✴️آموزش داستان‌نویسی
✳️معرفی نویسندگان جوان
🔆برگزاری فراخوان‌های ادبی

دبیر انجمن: محمدعلی کاظمی نصرآبادی

🕐تاسیس: ۱۳۹۹/۱۲/۰۳

رایانامه:
[email protected]

ارتباط با روابط عمومی:
@pv_ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان (Persian)

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان یک کانال تلگرامی فعال در حوزه ادبیات و داستان‌نویسی است. این کانال توسط محمدعلی کاظمی نصرآبادی تاسیس شده و اهداف اصلی آن شامل آموزش داستان‌نویسی، معرفی نویسندگان جوان و برگزاری فراخوان‌های ادبی می‌باشد. اگر علاقه‌مند به خواندن و خلق داستان‌های جذاب هستید، این کانال برای شما مناسب است. همچنین با ارسال ایمیل به [email protected] می‌توانید با اعضای انجمن ارتباط برقرار کنید. برای اطلاعات بیشتر و ارتباط با روابط عمومی، می‌توانید به @pv_ghalambedastan در تلگرام پیام دهید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

11 Jan, 05:30


چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت

آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت

 #خیام

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

10 Jan, 20:00


یکی از تیم‌هایِ محبوبِ من پرسپولیس است، اما از این هم‌کیشِ فوتبالی‌ام راضی نیستم. املایش فاجعه است!
چرا دیشبه ننوشته؟
اگر شما بلدید این جمله را صحیح بنویسید، در «دیدگاه‌ها» بنویسید.

#درست_نویسی ۴۱

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

10 Jan, 19:23


رفت آن سوار کولی، با خود تو را نبرده...
#سیمین_بهبانی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

10 Jan, 08:22


فرق میان داستانک طنز و داستان لطیفه‌وار و لطیفه

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

10 Jan, 07:42


دوستان دقت کنید که داستانک طنز با داستان لطیفه‌وار و داستان لطیفه‌وار با لطیفه فرق دارد.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

10 Jan, 05:14


آنان که مقیم حضرت جانان‌اند
یادش نکنند و بر زبان کم رانند

و آنان که مثال نای، باد انبان‌اند
دورند از او، از آن به بانگش خوانند
 
#بابا_افضل_کاشانی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

09 Jan, 19:26


از همان جا که رسد درد همان جاست دوا...
#مولانا

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

09 Jan, 14:19


#حمایت_ادبی

درود بر خرددوستان سرمند. در خردنامه، ما درباره‌ی زبان و ادبیات فارسی می‌نویسیم و می‌اندیشیم. البته، گه‌گاهی نیز گریزی به دیگر علوم انسانی هم می‌زنیم. سری به کانال ما بزنید و اگر پسندتان بود، خرددوست شوید:

https://t.me/kheradnamehofficial

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

09 Jan, 10:05


🔸با گوش دادن به این موسیقی، اثری کوتاه (شعر، داستانک، دلنوشته، قصار) بیافرینید.

🔻تلاشتان بر این باشد که بداهه بنویسید.

🔹در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

#بازآفرینی
#موسیقی_نوشت

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

09 Jan, 05:26


هر نقش که بر تخته‌ی هستی پیداست
آن صورت آن کس است کان نقش آراست

دریای کهن چو بر زند موجی نو
موجش خوانند و در حقیقت دریاست

#بابا_افضل_کاشانی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

08 Jan, 18:41


که ملالم ز همه خلق جهان می‌آید
#سعدی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

08 Jan, 16:56


دل من لک زده بود
من به رسم میوه‌ها
لکه را برداشتم
با شکر پختم و شیرین کردم
شادِ شادم اکنون

#زهرا_مشرف
#قلم‌به‌دستانی‌ها

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

08 Jan, 08:46


🔺دیالوگ زیر را ادامه دهید تا به داستانکی ختم شود.

ـ دو فنجان قهوه بریز.
- دو فنجان؟!

#دیالوگ‌نویسی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

08 Jan, 06:08


چشمی دارم، همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوشست، چون دوست دروست

از دیده و دوست، فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجای دیده، یا دیده خود اوست

#مولانا

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

07 Jan, 18:41


خامیم و درد ما، از کال چیدن است...
#قیصر_امین‌_پور

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

07 Jan, 17:23


نویسنده‌ای که عاشق می‌شود به گلدان دم پنجره آنگاه که آسمان فیروزه‌ای در ابرهای تیره فرو رفته است، نور عشق را می‌تاباند. گلدان کمی جان می‌گیرد که ناگهان آسمان می‌غرد. گلبرگ‌ها در هم تنیده می‌شوند و رنگ خاکستری بر دیوارهٔ گلدان می‌ماند. نویسنده نزدیکش می‌شود. چونان کودک شیری او را در آغوش خود تاب می‌دهد و در گوشش لالایی زمزمه می‌کند. گویی زیاد لالایی‌ها را نمی‌شناسد، بداهه یک چیزی سر هم می‌کند:
لالا لالا گل پونه
گلدون ما چه میزونه
لالا لالا گل شبدر
تویی شبدر تویی شبدر
لالا لالا گل شبنم
فدای تو بشم همدم
گلدان را می‌بیند که رنگ خاکستری‌اش به قهوه‌ای روشن گرویده است و شریان زندگی در گلبرگ‌هایش جریان یافته است.
- چگونه مرا آرام کردی؟!
- نمی‌دانم.
- من می‌دانم.
- چگونه؟!
- تو تنها برای آن آمدی سوی من که مرا آرام کنی. نیامدی بوی مرا استشمام کنی یا گلبرگ‌هایم را نوازش. برای خودم آمدی. برای خودِ خودم.
- آری برای خودت آمدم.
- پس به گمانم عاشق باشی، درست است؟!

محمدعلی کاظمی نصرآبادی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

07 Jan, 09:55


#قصار_نویسی

🔸دلم لک زده‌است...

🔻به شیوهٔ یک قصارنویس، ادامه‌اش را بنویسید.

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

07 Jan, 04:16


کوشیدم و دردِ درد تو نوشیدم
کردی تو جفا و من فرو پوشیدم

کمتر شدی، ار چه بیشتر کوشیدم
گوئی که به آتش، آب می‌جوشیدم

#فلکی_شروانی
 
انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

06 Jan, 17:16


تولد من تویی
و پیش از تو
به یاد نمی آوردم که وجود داشتم.‌..

#نزار_قبانی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

06 Jan, 12:03


می‌گویند پرواز کنید. بال‌هایتان نمی‌شکند.
پرواز کردم. بال‌هایم آتش گرفت.
#دژم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

06 Jan, 09:10


#معادل‌یابی

🔹کفترباز بود!

🔻چه معاد‌ل‌هایی(حتی می‌تواند یک جمله باشد) برای آن می‌توان نوشت؟

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

06 Jan, 04:57


افسوس! که ایام جوانی بگذشت
سرمایه‌ی عیش جاودانی بگذشت

تشنه به کنار جوی چندان خفتم
کز جوی من آب زندگانی بگذشت

#عراقی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

05 Jan, 19:43


هوای خواب ندارد دلی که کرده هَوایت...
#حسین_منزوی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

05 Jan, 12:32


نویسنده‌ای که عاشق می‌شود دنیا را زیباتر از سرو آزاد می‌بیند. در کوچه‌‌سارهای محبت چه زیبا پرواز پروانه‌ها را تماشا می‌کند. واژهٔ باور را می‌نگرد که در فرهنگ لغت جان می‌دهد آنگاه که باورش را می‌آزماید و امید که در قامت عشق معنایی تازه‌ به خود می‌گیرد. گویی دهخدا دوباره باید زنده شود و در فرهنگ لغت خود به جای واژه‌های امید و باور ترکیب نویسندهٔ عاشق را جایگزین کند.

محمدعلی کاظمی نصرآبادی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

05 Jan, 09:14


#اولین_چیز

اولین چیزی که با دیدن کلمهٔ "نارنگی" به ذهنتان خطور می‌کند؟

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

05 Jan, 05:00


هر گه که بخندد آن نگار دلبند
از نقطه‌ی یاقوت، فرو ریزد قند

خورشید ز رشک گوید، ای سرو بلند
چون خندیدی، باز دگر بار بخند!

#ازرقی_هروی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

04 Jan, 18:39


مثل تو کیست در جهان، تا ز تو مهر بگسلم؟
#سعدی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

04 Jan, 14:52


پیج داستانک‌نویس که زیر نظر مستقیم خودم است فعالیت خود را دوباره شروع کرد.


https://www.instagram.com/reel/DEaCN-Ni-ge/?igsh=MXUyeWFveHZ4b2Z3OA==

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

04 Jan, 09:39


برای این تصویر #کمی_بنویسیم

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

04 Jan, 05:07


ای دل مخور اندیشه‌ی فردا، بیشی
نزدیک مشو به غم، ز دوراندیشی

با عقل مگیر تا توانی، خویشی
کز لهو، ترا عقل دهد درویشی

#ابوالفرج_رونی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

03 Jan, 19:41


تنها یک نشانک در کانال فعال است که نه نشان از تایید دارد و نه نشان از رد.
کسانی که نقد دارند می‌توانند در دیدگاه‌ها نقد داشته باشند. مثل سایر اهالی قلم که با استقبال دوستان و ما همراه بوده‌است.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

03 Jan, 19:37


راستی در میان این همه اگر، تو چقدر بایدی …!
#قیصر_امین‌_پور

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

01 Jan, 18:01


برخی می‌گویند آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب!
توی این کشور یک وجب یک وجب، هزار وجب می‌شود.
یادم می‌آید دلار ده هزار تومان بود این ضرب‌المثل را به کار می‌بردند، الآن هم که هشتاد و دو هزار تومان شده، همان ضرب‌المثل نقل محافلشان است.
#دژم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

01 Jan, 14:31


نویسنده‌ای که عاشق می‌شود، آدم‌برفی را نوازش می‌کند. دلداری‌اش می‌دهد. به او می‌گوید تمام عاشقان در حرارت عشق آب می‌شوند.
- دلتنگ شال‌گردنم، دماغ نارنجی‌ام و چشمان دکمه‌ای‌ام می‌شوم. دلم برای مهتاب تنگ می‌شود. شب‌هنگام که همه مرا ترک می‌گویند هم‌سخنم می‌گردد. مثل خورشید آبم نمی‌کند، مایل به من می‌تابد و در تاریکی شب فانوسم می‌شود. من نمی‌خواهم بمیرم.
- نمی‌میری. آب که نمی‌میرد. زلال است و به سرچشمهٔ خود وصل می‌شود. تو نمی‌خواهی مزهٔ عشق راستین را بچشی؟!
- چه مزه است؟! طعم پفک می‌دهد؟!
- آری. از آن پفک‌های اشی‌مشی که هرچه می‌خوری، سیر نمی‌شوی.

محمدعلی کاظمی نصرآبادی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

01 Jan, 13:31


#داستانک‌نویسی

🔺داستانکی بنویسید با موضوع فراق که در آن کلمات «برف، زمستان، یخبندان، گرما و کلاغ» به کار رفته باشد.

🔻در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

01 Jan, 07:48


داستان بایتی

🔺کتاب: ریخت‌شناسی داستانک‌های مینی‌مالیستی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

01 Jan, 05:58


این کهنه رباط را که عالم نام است
آرامگَهِ اَبْلَقِ صبح و شام است،

بزمی است که واماندهٔ صد جمشید است،
گوری است که خوابگاهِ صد بهرام است

#خیام

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

31 Dec, 20:05


هوای خواب ندارد دلی که کرده هَوایت...
#حسین_منزوی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

31 Dec, 16:36


✍️سید امیرِ سبحانی و شخصِ اول و شخصِ دوم
📝واژه‌هایِ اختصاصاً مردانه و واژه‌هایِ اختصاصاً زنانه
۷ آذرِ ۱۴۰۳، ۱۰:۳۱

🕵️شخصِ اول
سلام، به نظر شما،
آیا ارادت! ارادت دارم! و مانند اینها را خانم‌ها هم به کار می‌برند؟ من احساس می‌کنم لفظ مردانه است.
یک بار در پاسخ کسی گفتم خواهش می‌کنم، ارادت از ماست، و خودم خجالت کشیدم.
🕵️سید امیرِ سبحانی
لحظه‌نوشت
آقا به خانم: خیلی مخلصیم!
خانم به آقا: خیلی آقایی!
🕵️شخصِ دوم
آقا به آقا می‌گوید: خیلی آقایی. اختمالاََ خانم به آقا می‌گوید: خیلی مردی!
لفظ «آقایی» به معنی «شوهر نازنیم» نیز شایع شده.
🕵️سید امیرِ سبحانی
📌باید توضیحکی بدهم. اینکه لحظه‌نوشت نوشته‌ام به این معنا نیست که آن دیالوگ برآمده از تراوشاتِ ذهنی‌ام بوده‌است. به کافه‌ای رفته بودم و رویِ صندلیِ بیرون از قهوه‌فروشی و بَرِ خیابان نشسته بودم. از فروشگاهِ کناری دو خانم آمدند بیرون. رویِ من به خیابان بود و پشتم به قهوه‌فروش. حرفِ قهوه‌فروش را، که لحنِ بازاری داشت، شنیدم: «خـــیلی مخلصیم!» و یکی از خانم‌ها، که از نوعِ گفت‌وگویش با جوانِ قهوه‌فروش متوجه شدم آن دو خانم هم فروشنده‌اند، دستش را برد بالا و ابرو بالا انداخت و صدا در گلو پیچاند و گفت: «خیلی آقایی!»
📌در اقوامم دارم شخصی را که به پدرش طنازانه آقایی می‌گوید؛ آن‌هم هنگامی که کارش لنگ است. سخن چیست؟ آن که همین صورتِ آقایی را هم می‌توانیم داش‌مشدی‌وار و بازاری و مثلاً داوودخطری بیان کنیم هم می‌توانیم متناسب با تُنِ صدایِ آدمی ملوس بیان کنیم. واژه‌ها و اصطلاح‌ها و تعبیرها و کنایه‌ها به‌خودیِ‌خود سازندۀ یک بارِ معنایی نیستند، بلکه برش‌هایِ معناییِ مختلفشان را از بافتارِ متنوع و جامعۀ زبانیِ گوناگون می‌گیرند.
🕵️شخصِ دوم
متوجه شدم. خانم فروشنده حس مردانه پیدا کرده و در نقش فرو‌رفته.
و دختر هم آزاد است برای جاکردن خود در دل پدر هر روز واژه‌ای جدید اختراع کند: بابایی، پدری، آقاجون، پدرجونم، باباجونی و آقایی را هم که از قول شما شنیدیم.
🕵️شخصِ سوم
این گزاره را باید از نظرِ علمِ جامعه‌شناسی و مسائلِ زنان بررسی و تحلیل کرد که جایش اینجا نیست. اندک‌اندک علایقِ جامعه‌پژوهی هم پیدا خواهم کرد؛ از امروز آغاز شد.
#درست_نویسی ۴۰

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

31 Dec, 13:46


#قصار_نویسی

🔸مانند فنجان چای...

🔻به شیوهٔ یک قصارنویس، ادامه‌اش را بنویسید.

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

31 Dec, 04:55


ای دوست مرا به کام دشمن کردی
دشمن نکند آنچه تو با من کردی

تو سوخته خرمنِ دگر کس بودی
مانند خودم، سوخته خرمن کردی

 #ظهیر_فاریابی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

30 Dec, 19:33


مطرب روح من تویی، کشتی نوح من تویی
فتح و فتوح من تویی، یار قدیم و اولین

#مولانا

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

30 Dec, 17:21


به مادرم می‌گویم: مامان دوباره که برق‌ها رفته؟!
مادرم می‌گوید: برق چشمات نره مادر!
#دژم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

30 Dec, 11:41


#معادل‌یابی

🔹کله‌شق بود!

🔻چه معاد‌ل‌هایی(حتی می‌تواند یک جمله باشد) برای آن می‌توان نوشت؟

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

30 Dec, 04:45


عشقی که همه عمر بماند این است
دردی که ز من جان بستاند این است

کاری که کس اش، چاره نداند این است
وان شب که به روزم نرساند این است

#انوری

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

29 Dec, 19:46


ما هیچ نیستیم، جز سایه‌ای ز خویش...
#قیصر_امین_پور

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

29 Dec, 12:52


حسن نوروزی نماینده مجلس: نداشتن خانه، بهانه‌ایی شده برای جوانان که ازدواج نکنند، جوانان اطراف تهران خانه اجاره کنند و صبح‌ها با مترو به سرکار بیایند.

آنگاه که این خبر را خواندم. شادی در جانم دوید. جناب نوروزی بزرگوار شما چون نوروز که خبر از رسیدن بهار می‌دهد، به جوانان این مرزوبوم نشان دادید که برای ازدواج خانه را پیراهن عثمان نکنند و در شهریار و اسلام‌شهر و کمی آن‌طرف‌تر قم و کاشان خانهٔ چهل متری اجاره کنند و نصف حقوق ماهیانهٔ خود را به جیب صاحب‌خانه واریز کنند. و با نیمی دیگر گذران عمر. مجسمهٔ شما را می‌بایست به عنوان سمبل امید در میدان منتهی به مجلس کار گذاشت تا مردم هیچگاه خدمات شما را از یاد نبرند.
دیگر بس است نشستن و این‌پا و آن‌پا کردن ای جوان ایرانی! بلند شو و چشمانت را بشوی، مسئولان با صندوق‌هایی پر از پیشنهاد آمده‌اند.
#چشم‌ها_را_باید_شست

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

29 Dec, 11:32


#اولین_چیز

اولین چیزی که با دیدن کلمهٔ "دمنوش" به ذهنتان خطور می‌کند؟

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

29 Dec, 09:25


صبحِ من

امروز صبح ( مثل این چند وقت) رفتم تا در لانه مرغابی‌ها را باز کنم. باغچه خلوت بود. باران دیشب زمین را خیس و گل آلود کرده بود. اول لانه را باز کردم. صدای مرغابی‌ها از پشت در می‌آمد که داشتند سر و صدا می‌کردند. بدو بدو دنبالم از لانه بیرون آمدند. ظرف غذایی را که از دیشب جمع شده بود، ریختم توی باغچه، جای مخصوص غذایشان. مثل بچه‌های خجالتی، چشم شان به من بود. نزدیک و دور می‌شدند.
بعد رفتم نان خرده‌ها را ریختم روی زمین. در یک لحظه گروه کلاغ‌ها غارغار کنان بالای سرم پیدا شدند. دزدانه نگاه کردند و بعد دیدم هر کدام تکه‌ای نان یا استخوان به منقار دارند. از آن طرف مرغ‌های همسایه بدو بدو بال و پر زنان رسیدند. گربه‌های باغچه هم از قافله عقب نماندند و خرامان سررسیدند.
در چند دقیقه دور و برم شلوغ شد. مثل هسته مرکزی احاطه شده بودم از جک و جانور.
پرهای سفید مرغابی‌ها از تمیزی برق می‌زد. از بس زیر باران دیروز به سر برده بودند.
نگاهم می‌کردند، تند تند و با ترسی غریزی غذا می‌خوردند.
احساس سرخوشی بهم دست داد. اول زمستان، توی باغچه، زیر آسمان ابری خدا و سرمایی که زیر پوست می‌دوید.

۹ دی ۴۰۳

#یلدا_ت

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

29 Dec, 08:09


مثل عقرب‌گزیده‌ها، از جایش پرید و دندان‎قروچه کرد و زیر لب کلماتی بر زبان ‎آورد. سریع چادرش را سر کرد و آمادۀ رفتن شد. در چشمانش می‎شد آتش خشم را دید. پسرک نیز متوجۀ این امر شده بود و خودش را روی تخت عشق انداخت تا عقده‎هایش را خالی کند. اما زن بدون آنکه نگاهی به پسر بیندازد از خانه برق‎آسا خارج شد. پسرک در آن لحظه فهمید که آن تجربۀ عشق دلپذیر هم به پایان خود رسیده است. هنگامی که در را پشت سرش محکم بست و رفت. صدایش چون تیزی خنجر، در قلب پسرک فرو رفت و اتاق در بهت و سکوت خود خفه شد. و پرد‎ه‎ای که چون پروانه‎ای رنگارنگ به پرواز درمی‎آمد در نظر پسر پارچۀ بنجلی ‎آمد که روی کتیبه‌های اتاق آویزان است.
آهی کشید و در فکر فرورفت.جای هیچ شکی نبود که آن شب طاقت‎فرسا جانش را به لبش خواهد رساند. تا صبح پلک روی هم نگذاشت و برای فرار کردن از تنهایی، خود را زیر فیلم‎های بنجل با آن قهرمان‎های پوشالی خنده‎دارش در خانۀ کوچک انتهای کوچه دفن کرد. با همۀ این کارها ولی باز نتوانست از فکرش بیرون بیاید. تصمیم گرفت نزدش برود و به خواسته‎هایش تن دهد. پس مانند دیوانه‎ها بدون اینکه کفش و لباسی درست برتن کرده باشد به محل کار رفت. در آنجا با منظره‎ای باورنکردنی مواجه شد. دید که همسر سرکارگر با روی گشاده با کارگر جدیدی دمخور شده است و با هم چای می‎نوشند. جوان زیبارویی که ویژگی‎های مدرنتیته در رفتار و سکناتش به‎چشم می‎خورد. پسرک با لب و لوچۀ آویزان و بغضی فروخورده برگشت. در راه بازگشت از خودش پرسید: «چرا عاشقان در زمان جدایی، خودکشی نمی‎کننن؟ چرا زن کفاش و سرکارگر روی تخت خودکشی نکردن؟ مگه نمی‎‌گن عاشق و معشوق بدون هم هیچن. همه‌ش چرت و پرته بابا.»
این بار اولش نبود که از عشق نافرماجش شکایت می‎کرد. هردفعه وقتی نفس‎های تند و آتشینش را با خانم‎ها ردوبدل می‎کرد در نهایت متوجه می‎شد که تمام آن لذت‎ها پوچ و توخالی بوده است.
در شهر جدید، با مشکل تازه‎ای روبه‎رو شد. زندگی کردن کنار سربازها بیش از حد انتظار وحشتناک بود. سنگدلی سرکارگر جدید خاطرات شیرین گذشته را زهرمار می‎کرد. او از بهترین دوران زندگی‎اش فاصله گرفته بود. پاسبوربازی، شکستن قوانین به شکل استادانه، محبت‎های بی‎شمار سرکارگر و همسرش. چطور می‎توانست آن خاطرات را فراموش کند؟ آن عشق سرکش را؟ فقط زمانی می‎توانست به معنای عشق پی ببرد که شب‎هنگام تنها در محوطۀ ارودگاه پست می‎داد. در خلوت خود در تاریکی شب می‎فهمید، عشق چیزی جز شکوه و جلوۀ کاذب نیست و درمی‎یافت درخشش‎های دروغین عشق کم‎کم فروغ  خود را از دست می‎دهند و محو می‎شوند. و از دور مانند چشمان هیولایی است که پشت پلک‎های خال‎خالی پنهان شده است.
گاهی پسرک در تاریکی خاموش و دردناک شب، آن زمان که تیرهای برق برای آخرین بار پلک‎های خود را برهم می‎زدند، او منتظر طلوع خورشید و عشق‎های نافرجامش می‎ماند.

🔺نویسنده: سنیة الصالح
🔹مترجم: محمدعلی کاظمی نصرآبادی
#قسمت_پایانی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

29 Dec, 04:51


ای صبر ز دست دل معشوقه‌پرست
این بار به دامن تو خواهم زد دست

کو باز مرا بر آتش دل بنشاند
واندر سر زلف یار ساکن بنشست

#انوری

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

28 Dec, 13:44


عاشق: امتحان‌ها کی هست؟!
عزيزتي: چطور؟!
عاشق: خیلی زرنگ هستین. خوب می‌دونین چرا می‌پرسم؟ دیگه اجازه تماس رو می‌گیرم.
عزيزتي: خیر.
عاشق: جوابم رو یعنی نمی‌دین؟!😢
عزيزتي: خیر اصلاً
عاشق: چرا؟!😢
عزيزتي: زود هست.
عاشق: چه زودی؟!😁 نکنه ازم می‌ترسین؟!
عزيزتي: ترس برای چی؟!:
عاشق: همینطوری. گفتم شاید به خودتون می‌گین معلوم نیست چی می‌خواد به من بگه؟
عزيزتي: مهم نیست.
عاشق: یا خدا! گویا خبطی کرده‌ام.
عزيزتي: بله
عاشق: چه خبطی جانان من؟!
عزيزتي: عاشق شدید.
عاشق: 😢😢

#دژم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

28 Dec, 11:30


با این همه زن هرطور که بود خود را پیش پسرک می‎رساند و با او فخرفروشانه در مورد مسائل سیاسی روز بحث‎وجدل می‎کرد. زن باور داشت آگاهی‎اش به چنین اموری، او را ویژه نشان می‎دهد. در مقابل پسر نیز با جان و دل به سخنان او گوش می‎داد و مسائل روز را به کمک زن، حلاجی می‎کرد. کلامش چون رعدوبرقی در آسمان تیرۀ شب بود که از رمزهای ناشناختۀ سیاست پرده برمی‎داشت. حرف‎هایش صادقانه و صمیمی بودند و همین امر باعث می‎شد پسرک احساس آرامش کند. ناگهان پسر بی‎مقدمه سخن زن را که در دنیای بی‎رحم سیاست فرورفته بود، قطع کرد.
ـ می‎دونی همسرت چند روز پیش چی به من گفت؟
ـ نه، چی گفت؟
ـ وقتی فهمید من ازت خوشم می‎آد، ازم خواست تو را با خودم ببرم.
زن مثل کسی که به او حمله کرده باشند، از جا بلند شد و عقب‎عقب رفت. شانه‎هایش را به دیوار تکیه داد و با چشمانی گردشده پسر را نگریست.
ـ چرا انجامش ندیم؟
ـ چی رو؟
ـ فرار.
ـ فرار؟!
ـ آره دیگه، فرار کنیم.
ـ آخه... منظور سرکارگر که این نبود.
ـ ولی من همین‎و برداشت کردم. دیگه از این دیگ‎های آسفالت و جابه‎جایی حالم داره به هم می‎خوره. من فقط تو رو می‎خوام. فقط تو.
ـ قضیه خیلی پیچیده‎تر از این حرفاست که فکرش‎و می‎کنی. من اینجا سربازم و آه در بساط ندارم. فقط همین چندرغاز حقوقی رو که از شوهرت می‎گیرم‎و دارم. بعدم من هربار که دلم پیش یک خانم گیر می‎کنه و فکر می‎کنم که زن رویاهام‎و پیدا کردم. ولی وقتی زمان می‎گذره، کم‎کم نسبت بهش سرد می‎شم و می‎بینم این دلباختگی عشق نبوده و اون لیاقت اینقدر توجه من‎و نداشته. تازه سرکارگر شوهرته، یک پیرمرد بخشنده و دلسوز، من نمی‎تونم به او خیانت کنم.
ـ خاک تو سر بی‎لیاقتت کنم...

🔺نویسنده: سنیة الصالح
🔹مترجم: محمدعلی کاظمی نصرآبادی
#قسمت_دوازدهم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

28 Dec, 08:37


بیچاره کسی که بر تو مفتون باشد
دور از تو گرش دلیست پر خون باشد

آن کش، نفسی قرار بی‌روی تو نیست
اندیش که بی‌تو مدتی چون باشد

#سعدی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

27 Dec, 20:23


‌روزی وفا کنی که نیاید به کار من ...
#شهریار

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

27 Dec, 18:50


اکنون در تاریکی کوپهٔ قطار نشسته‌ام و آوای ریتمیک تنش ریل و آهن تنش درونم را می‌کاهد. می‌آیم که بنویسم. ولی نه قلم دارم و نه دفتر. دلم برایشان تنگ شده‌است. الآن در قفسهٔ کتاب‌هایم کنار «خوشه‌های خشم» و «بیابانی و هجرت» کز کرده‌اند. باید به مادرم زنگ بزنم که لامپ اتاق را خاموش نکند. از تاریکی هراسانند. دفتر گمان می‌برد واژه‌های درونش جان می‌گیرند و به سطرهای کاغذی‌اش هجوم می‌آورند. حتی قلم نیز از تاریکی هراس دارد. او که سیاه می‌نگارد دیگر چرا؟! شاید ذات خاموش تاریکی را می‌داند و از همین رو راه فرار را در پیش می‌گیرد.
راستی اکنون چند وقتی است محبوبم را ندیده‌ام. تو گویی آسمان به تو لبخند می‌زند آنگاه که شاد است و روزگار شلاق قهر را بر تنت فرود می‌آورد آنگاه که غم دارد.
نمی‌دانم می‌داند یا نه؟! البته در لفافه به او چند باری گفته‌ام که قلم همیشه مشکی‌ام چند وقتی است سپید می‌نویسد.

🔺ساعت: ۲۲:۲۰
🔸هفت دیماه ۱۴۰۳

محمدعلی کاظمی نصرآبادی
#دلی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

27 Dec, 14:01


خسته‌ام چون یک روز سرد دیماهی
گرمای ملایم آفتاب ظهرگاهی
و سردی شب تیرهٔ شبانگاهی
#دژم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

27 Dec, 10:24


پسر از این پیشنهاد سرکارگر شگفت‎زده شد و به تته‎پته افتاد. صورتش مثل لبو سرخ شده ‎بود و گوش‎هایش در آتش خجالت می‎سوختند. هنگامی که سرکارگر متوجۀ سراسیمگی پسر شد. ساکت شد و خواست با دادن یک لیوان چای به پسر، سرپوشی روی پیشنهاد شرم‎آورش بگذارد. ولی آن پیشنهاد وسوسه‎انگیز دیگر به این سادگی‎ها از سرش بیرون نمی‎رفت. شب‎های بسیاری به آن فکر می‎کرد و تا صبح پلک روی هم نمی‎گذاشت.
بالاخره وقت مناسب فرارسید و پسر با همسر سرکارگر تنها شد. کلمات از دهانش بریده‎بریده به بیرون پرتاب می‎شدند و پازل راز سربه‎مهرشده کم‎کم کامل می‎شد. رابطه‎اش را با آن خانم، به دور از چشم بقیه، ادامه می‎داد. با این تفاوت که این رابطۀ جدید در فضایی سرشار از  راستی و دوست داشتن پرورش می‎یافت. همسر سرکارگر به گفتن خصوصیات همسر و دوستانش اکتفا نمی‎کرد بلکه پا را فراتر گذاشته بود و در مورد نگرانی‎های خانواده و رویاهای معصومانۀ ازدست‎رفته‎اش سخن می‎گفت.
سرکارگر نیز با او در مورد دغدغه‎های سیاسی و رویایی که برای وطنش داشت، حرف می‌زد.  پسر را با مهر و محبت تمام نزد خود می‎نشاند و دست روی سرش می‎کشید. گویا داشت از کودکی دوست‎داشتنی مراقبت می‎کرد، در مقابل همسرش پسر را، مردی پرابهت و جذاب می‎دید. سرکارگر تنها به همان موضوع‎ها اکتفا نمی‏کرد بلکه با او در مورد وظایف انسان‎ها در قبال یک‎دیگر، تاریخ، مفهوم ملی‎گرایی و همچین در مورد مرزهای فرض‎شده و حقیقی ملت‎ها و گاهی نیز در مورد تمدن‎های قدیم و جدید سخن می‎گفت. و در طول آن شب‎نشینی‎ها پسر طوری آخرین پیک را هورت می‎کشید که انگار داشت حقیقت سرکش را در دهان روزگار مست می‎ریخت. پسرک شیرین‎ترین لحظات زندگی‎اش را میان  آن دو فرد مهربان می‎گذراند.
فصل زمستان سپری شد و کمرهای آن‎ها زیر بار سنگین کار له می‎شد. کمرها به سمت جاده‎های امتدادیافته تا افق مدام در حالت رکوع کار می‎کردند. عادت پسر این بود به سالن سینما برود و آهنگ مطربان را زیر لب زمزمه کند. همچنین او روی پشت‎بام منتظر همسر سرکارگر می‎ماند تا زیرچشمی دیدش بزند. او می‎دید زن با چادر بلند بسته به کمرش در کوچه از ترس مواجه شدن با گروهبان می‎دود. در نبود گروهبان مردم و همسایه‎های گوشتالوی بیکار نیز بودند که در سرداب خانه‎هایشان پنهان می‎شدند و با چشمان تیزبین خود حرکات زن سرکارگر را دنبال می‎کردند.
🔺نویسنده: سنیة الصالح
🔹مترجم: محمدعلی کاظمی نصرآبادی
#قسمت_یازدهم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

27 Dec, 09:15


#آثار_مخاطبان_کانال

عادت مسخره
- چه آرزوها که داشتم من و دیگه ندارم
+ ولی قرار بود همیشه با آرزو کنار هم باشیم
نگاهشان بهم گره خورد و بلافاصله با اشک خشک شده کنار پلک‌هایشان، لبخندی بهم زدند.
- یادت باشه همیشه آرزو داشته باش، حتی بدون من!
بعد از شنیدن جمله شیرین، از روی نیمکت بلند شد، پشت به او ایستاد و به آرامی گفت:« روزی داشتنت تموم آرزو من بود، حالا تو از نبودن میگی؟»
شیرین گوشهٔ چشمش را پاک کرد و با لبخند اجباری گفت:« نمی‌دونم چی رفته تو چشمم اشکم دراومد، حالا که میگم عادت کن!»
+ چه عادت مسخره ای، عادت به نبودن تو
هر دو روبروی هم ایستادند و شیرین در گوش همسرش گفت:« دکتر گفت بچه تو شکمم می‌میره، یادت بمونه من بعد از سرطان به همه چیز عادت کردم.» قدمی برداشت و از کنار نیمکت دور شد.

#دال_ابراهیمی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

27 Dec, 07:32


با آدم برفی نمی‌شود دوست شد
میانهٔ آدم و آفتاب را
به هم می‌زند. ⛄️

#یلدا_ت

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

27 Dec, 06:48


خداوند، فرصت بسیار اندکی به ما داده، فقط بیست و چهار ساعت در روز، طوری که آدم حتی وقت ندارد خواب سیری بکند، چه برسد به این که از گناهانش توبه کند.

برادران کارامازوف – فئودور داستایفسکی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

27 Dec, 05:44


🔺تبلیغات اسنپ

با اسنپ‌پرو سرت سود می‌کشه!

🔹خراسان رضوی

#ادبی‌جات

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

27 Dec, 04:03


گر دست تو در خون روانم باشد
مندیش که آن دم غم جانم باشد

گویم چه گناه از من مسکین آمد
کو خسته شد از من غم آنم باشد

#سعدی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

26 Dec, 16:39


نویسنده‌ای که عاشق می‌شود پروانه‌ای را در مشت می‌گیرد و آرام مشت گره‌کرده‌اش را می‌گشاید. در این هنگام شاخک‌های پروانه تیز می‌شوند. چشمان تیله‌اش گرد و بال‌هایش منقبض می‌شوند.
- چه شده؟! چه چیز می‌خواهی به من نشان دهی؟!
- یک چیز شگفت‌انگیز.
بر انگشت سبابه‌ام لم می‌دهد، غرق در آن می‌شود. من برای پروانه، شمع فروزانش را پیدا کرده بودم.

محمدعلی کاظمی نصرآبادی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

26 Dec, 14:55


🔸با گوش دادن به این موسیقی، اثری کوتاه (شعر، داستانک، دلنوشته، قصار) بیافرینید.

🔻تلاشتان بر این باشد که بداهه بنویسید.

🔹در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

#بازآفرینی
#موسیقی_نوشت

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

26 Dec, 09:10


گویی او یک پارچۀ ابریشمی براق است که در افق صبح می‎درخشد.  نوجوان دستش را به منظور خداحافظی تا نیمه بالا آورد و از تپه شتابان پایین آمد. به آسفالت کف خیابان خیره شده بود و بخارهای برخاسته از آن را دنبال می‎کرد. دیدن آن بخارها که گویی از یک دیگر سبقت می‎گرفتند همیشه برایش تازگی داشتند. دقیقاً مثل سرودهای مدرسه که هرروز صبح، مقابل پرچم با صدای بلند و طرب‎انگیزش به زبان می‎آورد. هنگامی که سرودهای صبحگاهی را به انتها می‎رساند خود را سرشار از شوق و  امید با روحی پاک‎شده از هر پلیدی می‎یافت. گویی این سرودها در هیئت همان دخترکان چوپانی بودند که برایش می‎رقصیدند و آواز سر می‎دادند. با تمام این احوالات نمی‎توانست به زن کفاش فکر نکند و به امید اینکه او را در خواب ببیند سر بر بالش می‎گذاشت.
چندی بعد نوجوان، به خدمت سربازی فراخوانده شد. در غربت سربازی، از میان تمام زنانی که با آن‎ها دمخور شده بود، فقط یاد مادرش را در اعماق وجودش با چشمانی اشک‎بار گرامی می‎داشت. دلش فقط برای مادرش پر می‎کشید.
زنان دیگر را به محض اینکه از آن‌ها فاصله می‎گرفت، فراموش می‎کرد. انگار که آن‎ها از اول نبوده‎اند و هیچ ارتباطی با پسر نداشته‎اند. در سربازی به کار آسفالت کردن جاده‎ها مشغول بود. این کار در تابستان و زمستان نفس برای او نمی‎گذاشت و در هر دو فصل باد، با زبان وحشی و افسارگسیخته‎اش کمر خیس از عرق کارگران را لیس می‎زد و باران‎ با آن شلاق زهرآگین خود مثل یک فئودالی نجس به آن‎ها نیش می‎زد و روزگار لباس‎هایشان را در بالای گودال‎های حفرشده مملو از سنگ، کهنه می‎کرد و رانندگان ماشین‎های حمل آسفالت نیز مدام بر روی زمین تف می‎انداختند. چهره‎هایشان مثل کارگران، از زغال‎سنگ و دود دیگ‎های آسفالت، سیاه شده بود. و آنگاه که از بخار پخش‎شده، سر بیرون می‎آوردند همچون ارواحی می‎شدند که نقاب سیاه بر چهره دارند. اشباحی که با دو روزنۀ دریچه‎مانند، به جهان پیرامون خود می‎نگریستند. آن‎ها نسبت به توهین‎های شبانه‎روزی رانندگان تاکسی بی‎تفاوت بودند. دیگر برایشان فرقی نمی‎کرد چه کسی دارد به آن‎ها فحش می‌‎دهد؟ تنها چیزی که می‎خواستند رفتن بود.
سرکارگر مردی میان‎سال بود و جوان‎ترین کارگرش پسرک بود. نسبت به بقیه توجه بیشتری به او نشان می‎داد و حتی او را برای خوردن شام به خانه‎اش دعوت می‎کرد. روزی دید پسرک با کنجکاوی و شگفتی به همسرش خیره شده‎است. بی‎مقدمه گفت:‎ جدی از او خوشت می‎آد؟ خب... بگیرش.

🔺نویسنده: سنیة الصالح
🔹مترجم: محمدعلی کاظمی نصرآبادی
#قسمت_دهم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

26 Dec, 07:04


پشت چهره یخ زده صبح
آفتاب
دارد خود را به آب و آتش می‌زند
تا دل گرم‌مان کند.

۶ دی ۱۴۰۳

#یلدا_ت

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

26 Dec, 05:18


صبح است و صبا مشک‌فشان می‌گذرد
دریاب که از کوی فلان می‌گذرد

برخیز! چه خُسبی که جهان می‌گذرد
بویی بِسِتان، که کاروان می‌گذرد

#عسجدی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

25 Dec, 19:41


ز شمارِ موی بر سر، غمِ او به‌ سینه دارم...
#طالب_آملی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

25 Dec, 12:42


🔺ادامهٔ متن زیر را به داستانکی تبدیل کنید:

شوق دیدار تو را در دل داشتم...


#ادامه‌نویسی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

25 Dec, 09:57


هنوز جوشانده‎ها خوب گرم نشده بودند که مردم یکی پس از دیگری برای شب‎نشینی وارد خانۀ اوسا می‎شدند. بعد گرد میزی دراز می‎نشستند و ورق‎بازی و شرط‎بندی می‎کردند. درست در همان زمان نوجوان بیچاره دور از همه کنار شومینه کز کرده بود و دست‎هایش را گرم می‎کرد و لباس‎های کهنه و مندرسش را خشک.
صدای جلزوولز آتش، آرامش را در جان او برمی‎انگیخت و زیبایی جان‎افزایی بر شب می‎افزود.
قبل از ورود دوباره‎اش به جهان آسفالت و دود، متوجه شد که دو چیز هولناک را برای لحظاتی فراموش کرده بوده: یکی خشونت بی‎رحمانۀ پدر و دیگری گرمای مست‎کنندۀ زن کفاش.
در زمان‎های استراحت، از تپه‎ای بالا می‎رفت و به تماشای دشت‎های اطراف می‎نشست. جایی که باد دامن‎های دخترک‎های چوپان را بالا می‎زد و ساق پای کوچک و ظریف آن‎ها که به‎خاطر خستگی و تابش نور خورشید سرخ شده بود، نمایان می‎گشت. دل پسرک را یکی از دخترکان چوپان برده بود.
گاهی دخترک چوپان با ناز و عشوه برای پسر شیری شیرین شده با شیرۀ انجیر می‎برد. و در آن هنگام که پسر کاسۀ شیر را سرمی‎کشید دخترک با چشمان پاک و صادقش پسر را برانداز می‎کرد و پلک‎هایش را تندتند برهم می‎زد. هنگامی که نوشیدنش تمام می‎شد. دخترک چون کره اسبی شادان، خرامان به سمت گله برمی‎گشت.
🔺نویسنده: سنیة الصالح
🔹مترجم: محمدعلی کاظمی نصرآبادی
#قسمت_نهم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

25 Dec, 03:26


بر گل، رقمی ز مُشک ناگاه زدند
بر تُنگ شکر، مورچگان راه زدند

آئینهی روی دوست، زنگار گرفت
از بس که بر او سوختگان آه زدند

#عسجدی
 
انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

24 Dec, 21:51


من از بغلت شکوفه برمی‌گردم...🌱
#مریم_قهرمانلو

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

24 Dec, 17:14


نویسنده‌ای که عاشق می‌شود با دمنوشش هم‌سخن می‌گردد. گل‌محمدی و بهارنارنج غلتان  در فنجان را می‌نگرد و گاهی با انگشت سبابه‌اش گلبرگ نازکشان را نوازش می‌کند.
ـ شبیه ابر می‌مانید! چگونه است که غرق نمی‌شوید؟!
- هر چه سبک‌تر باشی روی آب شناورتری. به آن دانهٔ عناب بنگر چگونه دست‌وپا می‌زند؟!
- شاید او هم عاشق است؟!
- دانهٔ عناب؟!
- آری.
- نه. دلش سنگ است و به سختی آب به درونش نفوذ می‌کند.
- همین که با کوچک‌ترین تماسی خود را نمی‌بازد و یاری را به سختی برمی‌گزیند یعنی عاشق است.
بهارنارنج و گل‌محمدی دیگر جیکشان درنمی‌آید. عناب می‌غلتد و از ته فنجان فریاد می‌زند: دلت را عنابی کن!

محمدعلی کاظمی نصرآبادی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

24 Dec, 14:05


#قصار_نویسی

🔸بنوش ترس باورت را...

🔻به شیوهٔ یک قصارنویس، ادامه‌اش را بنویسید.

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

24 Dec, 12:31


بعد از چند هفته درد کشیدن، نوجوان بیچاره سرانجام این بیماری سرکش را با جیب‎های خالی از پول و دنده‎های چسبیده به شکم پشت سر گذراند.
پدر و مادرش در آن روزها از نظر معیشتی در شرایط مساعدی قرار نداشتند. تا جایی که پدر خانواده هرروز از تاکستان‎های حکومت سبدی کوچک پر از انگور می‎کرد و به خانه می‎آورد. وقتی مقابل در خانه قرار می‎گرفت از نفس‌‏نفس زدن زیاد نمی‎توانست روی دو پایش بایستد. همسرش نیز هر بار او را سرزنش می‎کرد. پدر زیربار نمی‎رفت و یادآور می‎شد که فصل انگور دارد تمام می‎شود و بچه‎های ما هنوز مزۀ انگور را نچشیده‎اند. ولی مادر بی‎اعتنا سبد انگور را برمی‎داشت و شبانه آن را روی شاخه‎های درختان انگور حکومتی خالی می‎کرد. پسر از این عزت‎نفس مادر خوشش می‎آمد و به او می‌بالید.
خاطره‎های مشترک از ذهن پسرک پاک نمی‎شدند و تا دمدمه‎های صبح او را بیدار نگه می‎داشتند. حتی نوازش و شب‎بیداری مادر نمی‎توانست کارساز باشد.
«چقدر دلنشین می‎خوند! مثل یک بلبل چهچه می‎زد.»
پسرک در خلوت خود برای فرار از دلتنگی، ترانه‎هایی را با صدایی چون صدای قطرات باران زیر لب زمزمه می‎کرد. او در زمان‎هایی که احساس پوچی می‎کرد. روی دامنه‎هایی مملو از گُل قالی غلت می‎خورد تا سرش روی کف دستان مادر قرار گیرد. چه بسیار معشوقه‎هایی که اشک‌های راستین عاشقان را ندیده‌اند و در خوابی عمیق فرورفته‎اند.
با بهبودی کامل پسر، سنگدلی پدر دوباره سر از تخم بیرون آورد. اما این بار پسرک دیگر  آن نوجوان دست‎وپابسته نبود. دیگر زیر مشت و لگد پدر خم نمی‎شد. در یک چشم‎به‎هم زدن از خانه بیرون زد و پاهایش را به جریان باد سپرد. انگار جاده زیر گام‎های او به مومی نرم بدل گشته بود.
عصرهنگام با صورتی یخ‎زده، گرسنه و با لباس‎های پاره‎پوره و روحیه‎ای داغان جلوی در خانۀ کارفرمایش به خود می‎لرزید.  اوسا به محض اینکه پسرک را در آن حالت دید. با خود گفت: خدااا... نگاش کن... این بچه دوباره اومده اینجا تا کمی گرم بشه.


🔺نویسنده: سنیة الصالح
🔹مترجم: محمدعلی کاظمی نصرآبادی
#قسمت_هشتم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

24 Dec, 08:06


🔺وقتی یک ادبیاتی وارد کافه‌ای می‌شود و چشمش به دنبال جملات ادبی است.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

24 Dec, 05:43


بی دیدن دوست، دیدگان را چه کنم
بی جان جهان، جان و جهان را چه کنم

جانم ز برای وصلِ او می‌بایست
چون نیست امید وصل، جان را چه کنم

#جمال_الدین_عبدالرزاق
 

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

23 Dec, 18:38


مثل یک شعر مرا تنگ در آغوش بگیر...
#کامران_رسول‌زاده

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

23 Dec, 12:41


پناه
« بهم بگو که همیشه فقط مال خود خودمی.»
این را گفت و هنگامی که قامت برفین خویش را مانند بره به آغوش او سپرد، شانه‌های کوچکش می‌لرزید.
«البته که مال توام عشق زیبایم.»
این را گفت و هنگامی که گیسوان او را بویید، چشم‌های گرگینش می‌رقصید.
#سجاد_رضایی_کلج
#قلم‌به‌دستانی‌ها

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

23 Dec, 11:39


#معادل‌یابی

🔹محبوبم را ببینید!

🔻چه معاد‌ل‌هایی(حتی می‌تواند یک جمله باشد) برای آن می‌توان نوشت؟

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

23 Dec, 08:28


هنگامی که پسرک برگشت و چشمان پر از اشک زن را دید، مثل کسی که در پیشگاه خداوند با زاری و التماس دعا می‎کند مقابل او زانو زد و دست‎هایش را محکم گرفت و به سینه‎اش چسباند. «کار می‎کنم...اصلاً برای کار کردن به یک شهر دیگه می‎رم و برات هرچی که بخوای می‎آرم. از شیر مرغ بگیر تا جون آدمیزاد...» بعد پسرک ایستاد و چشمانش مانند دو پرنده که سراسیمه در آسمان فراخ پرواز می‎کنند، به حرکت درآمد. غرق در رویای بزرگش شده بود. دوست داشت برای رسیدن به زن از جان مایه بگذارد.
روز بعد پسر از زور خستگی و بیماری متحمل‎شده به او درازبه‎دراز کف آسفالت محله افتاده بود. به خانه برده شد و مادر با چشمانی گریان به استقبالش آمد. همسرش را به خاطر رفتارهای خشنونت‎آمیز سرزنش می‎کرد. گاهی نکوهش‎های تیزدار مادر با هذیان‎گویی فرزندش امتزاج پیدا می‎کرد. بعد از آن پدر و مادرش سر مسئله‎ای که اصلاً نمی‎دانست چی هست و دوست هم نداشت دلیلش را بداند. با یک‎دیگر دعوا می‎کردند. او در آن هنگام تنها به یک چیز فکر می‎کرد. تب وحشتاک. مدام تب می‎کرد و از سر وکولش دانه‎های عرق جوبیارهایی را پدید می‎آوردند. گاهی از شدت لرز، دو لحاف مامان‎دوز روی خود می‎کشید. بعداً فهمید که دعوای آن دو به خاطر حق‏الزحمۀ درمانش است. پدر برخلاف همیشه مدام به ضرورت آوردن پزشک تأکید می‎کرد ولی مادر نمی‎پذیرفت. درگیری آن‎ها ادامه پیدا کرد تا اینکه پدر موفق شد بالاخره حرفش را به کرسی بنشاند. با این همه تلاش و پیگیری، زورش نرسید پزشک روستا را به خانه بیاورد و به آوردن حجامت‎گر اکتفا کرد.

🔺نویسنده: سنیة الصالح
🔹مترجم: محمدعلی کاظمی نصرآبادی
#قسمت_هفتم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

23 Dec, 05:36


گر شرم همی از آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت

ور آینه وار نیک و بد بنمائی
چون آینه روی آهنین باید داشت

#جمال_الدین_عبدالرزاق
 

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

22 Dec, 19:32


باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم...
#هوشنگ_ابتهاج

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

22 Dec, 12:13


#اولین_چیز

اولین چیزی که با دیدن کلمهٔ "دی" به ذهنتان خطور می‌کند؟

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

22 Dec, 07:27


نفس‎های پسر به‌شماره افتاده بود. دانه‎های عرق از سر‎وکولش سر می‎خوردند. چاره‎ای نبود. پسرک  خود را روی تخت انداخت و گوشه‎ای کز کرد. گویا به دوران کودکی برگشته بود. همان دورانی که از هرگونه غم و اندوه بری بود. زن کفاش برای اینکه سکوت حاکم بر جو اتاق را بشکند بر سرش فریاد زد: برو کنار پسر.
ـ قضیه چیه؟
لبۀ تخت نشست و قهقه‎ای زد و با پایش با گل‎های قالی بازی می‎کرد.
ـ بخدا باورت نمی‎شه اگه بدونی من چقدر تو رو دوست دارم. بعدم اگه یک بار دیگه مقابل پارچه‎فروشی برای اون پارچه‎فروش هیز عشوه بیای خودم‎و می‎کشم.
ـ مگه تو من‎و دیدی؟
ـ من؟! کل روستا تو رو دیدن. 
مثل کسی که عقرب نیشش زده باشد از جایش پرید و به سرعت از بستر فاصله گرفت. دوباره روی لبۀ تخت‎خواب نشست. این‎بار دیگر پاهایش را تکان نمی‎داد و زانوانش را بغل گرفته بود. در همان حالت با تندی بسیار گفت: داری بزرگش می‎کنی آره؟ خیلی پسر کله‎شقی هستی.
چند لحظه‎ای سکوت اختیار کرد، آهی کشید و گفت: اون رو می‎شناسم.
زن لب‎هایش را غنچه کرد. بعد بی‎درنگ فحشی رکیک به‎زبان آورد. پسر ترس این را داشت که از دستش عصبانی شده باشد. آرام به او نزدیک کرد. دو دستش را گرفت. انگار که دستان پیامبری را گرفته باشد. زانو زد و التماس می‎کرد که از او درگذرد. بعد خم شد دست زن را بوسید. زن کفاش در همان حالت نشسته با بی‎قراری بسیار که در خطوط چهره‎اش نمایان می‎شد، گفت: تو من‎و می‎خندونی.
فریاد زنان بلند شد: چرا؟ مگه من دلقکم؟
ـ چون تو هم مثل اونایی. قبل از هم‎بستر شدن  اونا خودشون‌و مثل برده‎های بدبخت روی دستام می‎اندازن و اشک تمساح می‎ریزن. همه‎شون. آره همه‎شون سرته یه کرباسن. خودشون‎و به آب و آتیش می‎زنن تا از این مرحله عبور کنن. چون همۀ انسان‎ها هرچه قدرم بدبخت باشن یه کم عزت‎نفس دارن. من تک‎تکشون می‎شناسم. به خاطر همینه که بعضی وقت‎ها اونا رو به باد فحش می‎گیرم. بعدش اونا رو شکنجه می‎دم و اینقدر این کار رو می‎کنم که از زور درد روی شکم‎هاشون دمر می‎افتن. بعدش اون بیچاره‎ها زار می‎زنن که چرا باید گیر جونوری مثل من بیفتن. تازه برای اینکه لوشون ندم و آبروشون‎و تو محل نریزم. ازشون پول می‎گیرم. خیلی وقت‎ها هم به اونا محل سگ نمی‎ذارم. نمی‎ذارم حتی ناخنم‎و لمس کنن. اونا رو خوب می‎شناسم. تموم چیزهایی که می‎خوای در موردشون بگی رو می‎دونم. وضع اون آدما خیلی خرابه. آبروی هم‎دیگه رو می‎ریزن. از پشت به دوستانشون خنجر می‎زنن و بعدش هم خودشون‎و به‎خاطر داشتن زنان ساده روستایی سرزنش می‎کنن. می‎دونی اونا پشیزی برام ارزش ندارن. فقط پول‎هاشون مهمه که می‎تونه من‎و به آرزوهام برسونه. اصلاً اونا برام مهم نیستن. برن به جهنم. تموم چیزی که من می‎خوام اینه که از لحظه‎به‎لحظۀ زندگیم لذت ببرم.
دست و پای نوجوان بعد از شنیدن آن حرف‎ها شل شد. خودش را کشان‎کشان با هزار زحمت به طرف دیگر تخت رساند. صم‎بکم نشست و به نقطه‎ای نامعلوم خیره شد. زورکی لبخند می‎زد تا بلکه بتواند خود را پشت آن ذلت مخفی کند. طولی نکشید. زن کفاش به او نزدیک شد و آرام در گوشش گفت: ولی تو کوچولوی من... تو با همه فرق داری.

🔺نویسنده: سنیة الصالح
🔹مترجم: محمدعلی کاظمی نصرآبادی
#قسمت_ششم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

22 Dec, 04:18


هر کار که هست جز به کام تو مباد
هر خصم که هست جز به دام تو مباد

هر سکه که هست جز به نام تو مباد
هر خطبه که هست جز به بام تو مباد
 
#منوچهری

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

21 Dec, 19:52


عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت...
#فاضل_نظرى

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

21 Dec, 18:12


آمدم برای مادر بنویسم. جوهر قلم خشکید و جوهر دلم جوشید و دل زمام نوشتن را به‌دست گرفت.
«تنها من می‌توانم برای او بنگارم. چون دل است که پریشان‌خاطری و دل‌مشغولی و نگرانی مادر را می‌شناسد. چون دل است که شب‌زنده‌داری مادر آنگاه که در تب می‌سوختی را درک می‌کند.‌ حالا قد کشیده‌ای و به سایهٔ خود می‌گویی دنبالت نیاید. گاهی هم گول نیروی جوانی‌ات را می‌خوری، او جوانی‌اش را به پای تو ریخته است، جوانی‌ات را به پایش نمی‌ریزی حداقل دلش را خون مکن. می‌دانی وقتی برای اولین بار اسمش را صدا زدی چه گفت؟! می‌دانی آنگاه که بر ناتوانی پایت چیره گشتی و ایستادی، چه غنجی زد؟! آنگاه که با نخستین نمرهٔ بیستت وارد خانه شدی، می‌دانی چگونه به تو بالید؟! مادر را همه وصف می‌کنند. نمی‌دانند دریا که وصف‌شدنی نیست؟!»
زبانم قفل شد. چیزی نداشتم به دل بگویم جز آنکه سر تایید فرود آوردم. مادرم از برابرم رد شد. می‌خواستم در آغوشش گیرم و بوسه‌بارانش کنم. یکهو درآمد و گفت: محمدعلی، چمدانت رو برای سفرت بستم.»

روز مادر مبارک باد و روح مادران آسمانی شاد.

محمدعلی کاظمی نصرآبادی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

21 Dec, 12:14


برای این تصویر #کمی_بنویسیم

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

21 Dec, 10:04


شب‎هنگام پسرک دوباره جلوی درگاه خانۀ کفاش دوزانو نشسته بود و غرق در افکارش بود  که ناگهان زن کفاش از غیب آمد و مثل جن جلویش ظاهر شد. انگار خواستۀ پسر را فهمیده بود. روبه او کرد و گفت: آخه من با تو با این سن کمت چیکار کنم ها؟
پسر با شنیدن این حرف، روی برگرداند. سخن زن کفاش برایش خیلی سخت تمام شد. طوری که انگار او را به ضرب سیلی پخش زمین کرده باشند. با این همه از جایش تکان نمی‎خورد و در دلش اندک امیدی را برای قانع کردن زن حفظ کرده بود.
درست است او نوجوانی کم‎سن و سال است. ولی هم‎نشینی با دوستان تجربه‎گر باعث شده بود از رازهای بزگسالان سردربیاورد و از جزئیات آن کم‎وبیش خبر داشته باشد. وقتی دوستانش  از تجربه‎های خود سخن می‎گفتند. او از خود بی‎خود می‏شد و آتش شهوت در چشمانش شعله‎ور می‎گشت.
نور ماه در چهرۀ آن دو رخ‎نمایی می‎کرد. زن کفاش خم شد و دستش را دور گردن پسرک حلقه کرد.
ـ دارای چیکار می‎کنی؟
ـ خفه شو. تو شکار امشب منی.
پسر را کشان‎کشان وارد خانه کرد. تمام اعضای بدن پسر شل شده بودند. او نمی‎دانست منشأ حرارت بی‎حدوحصری که به جانش افتاده، چیست و از کجا آمده است؟ زن او را مثل گوسفندی از شاخ گرفته بود و وارد اتاق کرد. خودش روی تخت‎خواب کلبه‎مانندش پرید. پسر مات‌ و مبهوت ایستاده بود. برای چند دقیقه در دریایی سیر و سفر می‎کرد که هیچ ملوانی قادر به درک آن نبود. بیشتر از هر زمان دیگری داشت به آرزوی دیرینه‎اش نزدیک می‎شد. با یک پرش می‎توانست خود را در آغوش او ببیند. ولی امان از این فاصله که هر گامش جان انسان را درمی‎آورد.


🔺نویسنده: سنیة الصالح
🔹مترجم: محمدعلی کاظمی نصرآبادی
#قسمت_پنجم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

21 Nov, 15:49


جنگ، هیچ‌گاه تعداد مردگانش را نمی‌شمارد؛ انگار که آن مردگان هرگز وجود نداشته‌اند؛ گویی هرگز متولد نشده و هوای این دنیا را نفس نکشیده‌اند؛ انگار که عزیزِ کسی نبوده و چشم‌به‌راه نداشته‌اند. ادبیات، موسیقی و هنرهای بصری؛ گاه با نگاهی حساس‌تر، این دردهای ناپیدا را از ظلماتِ دل‌های شکسته بیرون می‌کشند؛ و بعد در قالب حرف، در لابلای نُت‌های سوار بر خطوط حامل‌ و در جنون خوگرفته بر هر موی قلم‌مو به مخاطب یادآور می‌شوند که تمام سروده‌های مربوط به جنگ، همچون مرثیه‌ای است که از تارهای پاره حنجره‌ای فریاد می‌شود.

#علیرضا_یونسی
📝 هر گلوله یک فریاد

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

21 Nov, 10:44


غم، ناشی از هوش است.
هرچه بيشتر برخى چيزها را درک کنی،
بیشتر آرزو می‌کنی که هرگز آنها را نفهمیده بودی.

#چارلز_بوکوفسکی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

21 Nov, 10:02


🔸با گوش دادن به این موسیقی، اثری کوتاه (شعر، داستانک، دلنوشته، قصار) بیافرینید.

🔻تلاشتان بر این باشد که بداهه بنویسید.

🔹در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

#بازآفرینی
#موسیقی_نوشت

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

21 Nov, 04:42


چرا ناراحتی ای دوست از دست رفیقانت
که خنجر، عادتش این است رو در رو نمی‌برد

زلیخا را بگو؛ نارنج‌هایش را نگه دارد
که دیگر نوبت عشق است و تیغ او نمی‌برد

#مهدی_جهاندار

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

20 Nov, 19:16


باعث خوشحالی جان غمین من کجاست؟
#وحشی_بافقی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

20 Nov, 14:48


شصت سال پیش همه چیز می‌دانستم، امروز هیچ چیز نمی‌دانم...!
کتاب خواندن یک کشف پیش‌رونده‌ی مهیج است، تا مدام به نادانی‌ات پی ببری...!

#ویل_دورانت

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

20 Nov, 13:30


#داستانک‌نویسی

داستانکی بنویسید با موضوع فضای مجازی که در آن کلمات «تلگرام، زمستون، شبنم، خویش‌انداز و دفتر کاهی» به کار رفته باشد.

*خویش‌انداز: سلفی

🔻در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

20 Nov, 07:21


🔺مادربزرگم با لهجهٔ شیرین نصرآبادی می‌گفت: کُنجیل رو آفتاب کو، ببین قوقوها سرش چه می‌کنن.

🔻معادلش: آب نمی‌بینه وگرنه شناگر قابلیه.

*کنجیل: کنجد
*کو: بکن
* قوقو: یاکریم


#فادیا

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

20 Nov, 06:01


سه درد آمد به جونم هر سه یکبار
غریبـــــی و اسیـــــری و غــــم یار

غریبـــــی و اسیـــــری چــاره دیره
غــــم یار و غــــــــم یار و غــــم یار

#بابا_طاهر

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

19 Nov, 19:16


یک عمر به در گفتم و دیوار نفهمید...
#جلیل_صفربیگی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

19 Nov, 13:17


نویسنده‌ای که عاشق می‌شود لبخند گل نسترن، خط پرواز پرستوها، ابرهای بغض‌آلود فصل خزان و شاپرک‌های خسبیده بر دامن گل‌ها را بنفش می‌بیند. به او می‌گویند: آسمان که دیگر آبی است؟!
و او با کتمان کردنش می‌گوید: آبی دیگر چه رنگی است؟!

محمدعلی کاظمی نصرآبادی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

19 Nov, 10:46


#قصار_نویسی

🔸حداقل برای من ...

🔻به شیوهٔ یک قصارنویس، ادامه‌اش را بنویسید.

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

19 Nov, 03:52


گاهی مسیر جاده به بن‌بست می‌رود
گاهی تمام حادثه از دست می‌رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می‌زند
در راه هوشیاری خود مست می‌رود

#افشین_یداللهی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

18 Nov, 09:33


#معادل‌یابی

🔹انسان بود.

🔻چه معاد‌ل‌هایی(حتی می‌تواند یک جمله باشد) برای آن می‌توان نوشت؟

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

18 Nov, 03:53


میشه خدا رو حس کرد تو لحظه‌های ساده
تو اضطراب عشق و گناه بی‌اراده

بی‌عشق عمر آدم بی‌اعتقاد می‌ره
هفتاد سال عبادت یک شب به باد می‌ره

#افشین_یداللهی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

17 Nov, 16:50


معمولاً نوشتن برای من حکم حمام رفتن را دارد. گویی واژه‌ها و جمله‌ها کیسه و لیف می‌شوند و چرکینی دلم را می‌زدایند.
#دژم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

17 Nov, 10:51


#اولین_چیز

اولین چیزی که با دیدن کلمهٔ "ساعت" به ذهنتان خطور می‌کند؟

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

17 Nov, 06:47


هیثم بهنام بردی پژوهش‌گر داستان مینی‌مال در کتاب «القصة القصيرة جداً» ویژگی‌های داستانک را اینگونه بیان می‌کند:
🔺زمان: یک لحظه،یک ساعت،یک روز و یا چندروز.
🔺مکان: مکان به ابعاد فیزیکی محدود می‎شود مثل یک اتاق یا محدوه‎ای از یک زمین زراعی و...
🔺حادثه: ترجیح بر آن است که به یک موضوع و امری محدود محصور شود.

«مقدمه، تنه، نقطهٔ اوج و پایان آن با تاکید بر وجود گره‎ای شگفت‎انگیز و تکان‎دهنده، روی هم از دو سه خط فراتر نمی‎روند.»

🔺مقدمه: یک، دو یا حداکثر چهار خط می‎تواند باشد.
🔺تنهٔ داستان: ترجیحاً از سه یا چهار حادثه بیشتر نشود یا اینکه  در یک صحنه‎ی واحد اتفاق بیفتد.
🔺پایان: جملات پایانی باید مانند یک تلگراف در کانون توجه قرار بگیرند حتی اگر ذهن مخاطب را مخدوش سازند.
🔺تعداد کلمات: اکثر نظریه‌پردازان براین باورند که تعداد کلمات داستان کوتاهِ کوتاه بین شش هفت تا دویست کلمه می‎تواند باشد.
🔺زاویهٔ دید: ترجیح بر این است که نویسنده بر یک زاویه‎ی دید خاص پایبند باشد.
🔺توصیف: نویسنده باید در توصیف بخل بورزد.
#داستانک
#داستانک‌نویس‌شو

مترجم: محمدعلی کاظمی نصرآبادی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

17 Nov, 04:22


ای کاش! بدانمی که من کیستمی؟
تا در نظرش بهتر ازین زیستمی

یا جمله ی تنم دیده شده، تا شب و روز
در حسرت عمر رفته بگریستمی

#عراقی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

16 Nov, 18:57


بیچاره‌تر از عاشق بی‌صبر کجاست؟
#مولانا

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

16 Nov, 16:29


ساعت
دوازده و بیست و پنج دقیقهٔ نیمروز
بیست و ششم آبان.

آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستاره‌ها را از پلک فرشتگانت بروبم
کف خانه‌ات را
با دمب بریدهٔ شیطان جارو کنم
متولد شدم
در مرز نازک نیستی
سگ‌های شما
از دهان فرشتگان دو رو نجاتم دادند.

پروردگارا
نه درخت گیلاس، نه شراب به
از سر اشتباهی
آتش را
به نطفه‌های فرشته‌ای آمیختی
و مرا افریدی.

اما تو به من نفس بخشیدی عشق من!
دهانم را تو گشودی
و بال مرا که نازک و پرپری بود
تو به پولادی از حریر
مبدل کردی.

سپاسگزارم خدای من
خنده را
برای دهان او
او را
به خاطر من
و مرا
به نیت گم شدن آفریدی

#شمس_لنگرودی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

16 Nov, 12:27


برای این تصویر #کمی_بنویسیم

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

16 Nov, 10:19


‍ ‍ ‍ ‍
۲۶ آبان‌ماه زادروز شمس لنگرودی

او دوره دانشگاه را در رشت گذراند و سرودن شعر را از دهه ۱۳۵۰ آغاز کرد و نخستین دفتر شعرش با نام «رفتار تشنگی» در سال ۱۳۵۵ منتشر شد. وی پس از انتشار مجموعه‌های «خاکستر و بانو و «جشن ناپیدا» در اواسط دهه ۱۳۶۰ به شهرت رسید.
در سال‌های پرتب ‌و تاب دهه ۱۳۶۰ از او چهار مجموعه شعر منتشر ‌شد؛ سپس حدود ۱۰ سال را با سکوت در شعر ‌گذراند و سرانجام در سال ۱۳۷۹ مجموعه شعر «نت‌هایی برای بلبل چوبی» را عرضه کرد.
این شاعر در دهه ۱۳۸۰ «سال‌های سکوت و کم‌کاری» را جبران کرد و در این سال‌ها هشت مجموعه شعر از او منتشر ‌شد که برخی از آنها عبارتند از: «پنجاه‌ و سه ترانه عاشقانه» «رسم‌کردن دست‌های تو» و «شب، نقاب عمومی است».
وی که زمانی در دانشگاه، تاریخ هنر درس می‌داد، کتابی با نام «رباعی محبوب من» منتشر کرده که مجموعه‌ای از بهترین رباعیات از رودکی تا نیما به شمار می‌آید.

«ادامه در قسمت کامنت»

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

16 Nov, 08:57


من پر از ناامیدی امیدوارکننده‌ام
پر از یأس دلخوشکنک
شبی هستم که پشت خودش یک عالمه روز دارد
روزهایی خاکستری
که منتظر برآمدن آفتاب است.

#یلدا_ت

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

16 Nov, 03:57


ای عاشق محزون، دل ناشاد تو کو؟
وی کوه گرانِ درد، فرهاد تو کو؟

وحشی‌تری از خود به کمین داشته‌ای
ای صید به خون تپیده، صیاد تو کو؟

#حزین_لاهیجی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

15 Nov, 18:46


جز نقش تو در خیال ما نیست
#اوحدی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

15 Nov, 14:41


همه‌چیز را فروختم جز آن صندلی که جای تو بود؛
شاید آن روز که برگشتی خسته باشی...

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

15 Nov, 10:49


شبی که آواز نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم

کدام ترانه را زمزمه‌زمزمه می‌کنی؟! ترانهٔ آشنایی است. به گمانم آن را برای شب وصالمان سروده بودی.
دوان‌دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم

به سوی تو شتافتم. از تپهٔ غم‌ گذر کردم و در خیال شادمانی به تو پناه آوردم. پناهگاه من! مرا در پناه خود می‌گیری؟!
تو ای پری کجایی که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان دری نمی‌گشای

چگونه تو را بیابم؟! این دل چگونه بی‌تو روزگار سپری کند؟! تا چه هنگام به ماهتاب بنگرم؟!
من همه جا پی تو گشته‌ام
از مَه و مِهر نشان گرفته‌ام

خورشید نیز روی گرفته است. به او می‌گویم: محبوب مرا ندیده‌ای؟!
و او می‌گوید: به شمع بنگر.
بوی تو را ز گل شنیده‌ام
دامن گل از آن گرفته‌ام

رایحهٔ یار از کدام بوستان به مشام می‌رسد؟! مگر کنون فصل گل‌های داوودی است؟!
دل من، سرگشتهٔ تو
نفسم آغشتهٔ تو

دیگر نه دلی برای عاشقی مانده است و نه نفسی برای یافتنت.
به باغ رویاها، چو گلت گویم
بر آب و آیینه، چو مهت جویم

می‌گویند رخسار یار بر آغوش آب می‌افتد. با جان نیمه‌جانم به چشمهٔ دلباختگی چشم دوخته‌ام تا شاید تو را ببینم.
در این شب یلدا ز پی‌ات کویم
به خواب و بیداری سخنت گویم

هرشب من شب یلدایی است طولانی و رنج‌آور. مغز فرمان خواب می‌دهد و قلب سرپیچی می‌کند و چشم می‌گوید: هرآنچه قلب بگوید.
مه و ستاره درد من می‌دانند
که همچو من پی تو سرگردانند

هم‌دردهایم بی‌شمارند. در افلاک سرگردانند. تو را چگونه بیابند آنگاه که همه جا هستی و رخ برنمی‌تابی؟!
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان اشک من چو گل وا شو

بازگشتم به کنار چشمه. می‌آیی؟! همان جا که نخستین بار لبخندت را دیدم و راز شکفتن گل‌های داوودی را دریافتم.

محمدعلی کاظمی نصرآبادی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

15 Nov, 10:48


🎶 تو ای پری کجایی

خواننده:حسین قوامی
شاعر: هوشنگ ابتهاج (سایه)

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

15 Nov, 10:25


بگیر تنگ در آغوش و قتل‌عامم کن...

#علیرضا_بدیع

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

14 Nov, 18:08


زندگی چنان بر من غضب دارد که انگار در مجلس ختم پدرش خندیده‌ام!

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

14 Nov, 13:58


#حمایت_ادبی

درباره کسی که جهانش را با شما به اشتراک گذاشته است.
از کودکی رویای نویسندگی در سر داشتم ولی بدلیل عدم اعتماد به نفس و ترس از قضاوت، در حد رویا باقی ماند.
علاقه‌ی دیگرم، یادگیری زبان های خارجی بود، به همین دلیل در رشته زبان تحصیل کردم و تا مقطع کارشناسی ارشد پیش رفتم.
بطور اتفاقی شاغل در بیمارستانم و جزء کوچکی از کادر درمان هستم
نوشتن را به تازگی شروع کردم  و مدام یک پرسش  در سرم‌می چرخد «چرا دیر دانستم که‌ در جایی می‌توانم انقدر خوشحال، شوریده و سرریز از لذت باشم؟» و حال خوب را در نوشتن یافتم  و مصمم و با اراده‌ی قوی در این‌ مسیر گام برمی‌دارم.
در این کانال دلنوشته، روایت، طنز، داستانک را می‌خوانید.
خلاصه کلام اینکه، در اینجا، دنیایم را به کلمات تبدیل می‌کنم، اگر در حوصله تان می‌گنجد، بخوانید 🌸

https://t.me/fateme_farahbakhsh

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

14 Nov, 12:24


🔸با گوش دادن به این موسیقی، اثری کوتاه (شعر، داستانک، دلنوشته، قصار) بیافرینید.

🔻تلاشتان بر این باشد که بداهه بنویسید.

🔹در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

#بازآفرینی
#موسیقی_نوشت

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

14 Nov, 10:51


بادبادک

در باغ‌های خسته‌ٔ متروک
کلاغ‌های منزوی کز کرده‌اند
باد‌های دلتنگی
بر سینه عریان درخت می‌وزند
نیمکت خاموش و تنها
زیر درخت بیدی
که می‌لرزد
از هول مرگی نابهنگام

کودک می‌دود
دنبال بادبادکی در باد
با برق نگاه
و تپش تندی در قلب

برگ‌های خشک
زیر پاهای او
پیچ و تاب می‌خورند
و فراموش می‌کنند
لحظه‌ای
تلخی مرگ را

#یلدا_ت

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

14 Nov, 06:52


با یار بگفتم به زبانی که مراست
کز آرزوی روی تو جانم برخاست

گفتا قدمی ز آرزو زآن سو نه
کاین کار به آرزو نمی‌آمد راست

#بابا_افضل_کاشانی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

13 Nov, 18:53



چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را...
#فاضل_نظری

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

13 Nov, 15:05


نویسنده‌ای که عاشق می‌شود زیر باران، روی مبلی شکسته می‌نشیند و به برگه‌های دفتر که مالامال از اشک آسمان است، می‌نگرد. چگونه آسمان می‌تواند واژگانی که از دلی شکسته برآمده، بشوید. او با تک‌تک این واژه‌ها خاطره دارد. روح خود را در آن‌ها دمیده است و برای خوابشان لالایی پرستوهای مهاجر را خوانده است.
یکی از واژه‌ها به حرف می‌آید و می‌گوید: چرا مرا با رنگ دیگری نگاشتی؟! مگر من هم‌ردیف سایر واژه‌ها نیستم؟!
کمی می‌اندیشم: نه، نیستی! تو آمدی و مرا فهماندی مرداب نیز زیبایی‌هایی دارد! باغ بی‌برگ نقاشی خداوند است و آسمان تیره در شب‌های سرد زمستان، ماهتاب را دارد.
- مگر من کیستم؟!
- تو را همه می‌شناسند، نام تو «عشق» است.

محمدعلی کاظمی نصرآبادی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

13 Nov, 11:46


#داستانک‌نویسی

داستانکی بنویسید با موضوع دفتر که در آن کلمات «درخت زیتون، دودکش، کاهگل، خاکستر و کنده» به کار رفته باشد.

🔸داستان‌های برگزیده این تمرین و سایر تمرین‌های #داستانک‌نویسی در سایت انجمن با ذکر نام نویسنده، قرار خواهند گرفت.

🔻در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

13 Nov, 03:56


پیوسته دلم ز جور خویشان، ریش است
وین جور و جفای خلق، از حد بیش است

بیگانه به بیگانه، ندارد کاری
خویش است که در پی شکست خویش است

#شیخ_بهایی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

12 Nov, 19:19


با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی؟
#حافظ

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

12 Nov, 12:00


#قصار_نویسی

🔸تو را نمی‌دانم اما من...

🔻به شیوهٔ یک قصارنویس، ادامه‌اش را بنویسید.

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

12 Nov, 10:29


ببار باران
بر شانه‌های عریان درخت
بر قامت رعنای سرو
روی ذهن داودی‌های زرد
روی شوق انارهای سرخ
و خرمالو‌های نارس و گس
برگ‌های خسته انجیر
بر سنجدهای مانده بر درخت
روی شاخه‌های مایوس تاک
و فرش برگ‌های ریخته بر زمین

ببار باران
بر شیشه‌های غبار گرفته غمگین
بر بام‌های سنگین و نمور
بر تن گیج شهر
روی رویای گنجشک‌ها
روی خواب شمعدانی‌ها

ببار باران
ببار

#یلدا_ت

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

12 Nov, 04:25


حال من خسته‌ی  گدا می‌دانی
وین درد دل مرا دوا می‌دانی

با تو چه کنم قصه‌ی درد دل ریش؟
ناگفته چو جمله، حال ما می‌دانی!

#عراقی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

11 Nov, 19:14


ای دوست! مرا به عشق وامگذار.
#دژم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

11 Nov, 17:11


نیما مسیحا پروانگی (دست‌های آلوده)

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

11 Nov, 11:49


#معادل‌یابی

🔹آواره بود.

🔻چه معاد‌ل‌هایی(حتی می‌تواند یک جمله باشد) برای آن می‌توان نوشت؟

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

11 Nov, 04:09


آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه، آرام گرفت

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور، بهرام گرفت
#خیام

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

10 Nov, 18:58


هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد...
#سعدی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

10 Nov, 12:51


#اولین_چیز

اولین چیزی که با دیدن کلمهٔ "رمان" به ذهنتان خطور می‌کند؟

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

10 Nov, 07:24


🔺مقاله: بررسی تطبیقی سبک نویسندگی محمدعلی جمال‌زاده در داستان «کباب غاز» و محمود تیمور در داستان «فی القطار»

🔸محمدعلی کاظمی نصرآبادی، علی اصغر قهرمانی مقبل
🔹مجله: ادبیات تطبیقی

آبان‌ماه ۱۴۰۳

#مقاله‌خوانی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

10 Nov, 06:31


عرض سلام و ادب خدمت اعضای محترم
باتوجه به اتمام مهلت شرکت در نظرسنجی، ضمن تقدیر و تشکر از علاقمندان عزیز که در فراخوان حضور پیداکردند و با قلم‌ زیبا‌ی خود بار دیگر جان تازه‌ای به ماندگاری انجمن بخشیدند و شوق ما را برای ادامه‌ی خدمت‌رسانی به قلم دوستان، فزونی بخشیدند و همچنین قدردانی از همراهانی که در نظرسنجی شرکت کردند با افتخار اعلام می‌دارم، اسامی منتخبین هفتمین دوره فراخوان #عکس_نوشت از دید مخاطبان به شرح زیر است:

#حمید_بحیرایی
#افسانه_دادخواه


برگزیدگان گرامی لطف کنید اطلاعات خود را به آیدی زیر ارسال بفرمایید.
@pv_ghalambedastan


روابط عمومی انجمن ادبی قلم به دستان

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

10 Nov, 04:54


آنروز که آتش محبت افروخت
عاشق، روشِ سوز، ز معشوق آموخت

از جانب دوست ،سرزد این سوز و گداز
تا در نگرفت شمع،  پروانه نسوخت

#ابوسعید_ابوالخیر

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

09 Nov, 19:39


به غم دچار چنام كه غم دچار من است ...
#فاضل_نظری

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

09 Nov, 17:26


بر عکس مادرم قوز می‌کنم. به پدرم می‌گویم دوست دارم در آغوش مادرم یک بار دیگر بخوابم. دوباره برای من از شنگول و منگول بگوید و از کدو قلقه‌زن پرماجرا. دلم برای لقمهٔ نان و پنیر و سبزی‌اش که طعم بهشت می‌داد، تنگ شده است. انگار پس از او ریحان دیگر نه طعم دارد و نه بو. قوری چای گل‌منگولی‌اش را ببین. یادت هست در دست می‌گرفت و با استکان کمرباریک شاه‌عباسی‌اش همیشه بالای سرم می‌نشست و می‌گفت: «ننه جو! الهی پیر شی مادر. بلند شو یه چیزی بخور لنگ ظهره!»
و وقتی چشم باز می‌کردم، می‌دیدم خورشید هم هنوز دارد خمیازه می‌کشد.
«راستی الآن کجاست؟! پیش خداست؟! پیش اون ستارهٔ پرنوره؟! یعنی هنوز هم کلیه‌هاش درد می‌کنه؟!»
پدرم می‌گوید: یعنی قرص‌هاش‌و با خودش برده؟!

🔸از زبان پدرم برای مادرش.
🔹تقدیم به همهٔ مادران و مادربزرگ‌های آسمانی
محمدعلی کاظمی نصرآبادی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

09 Nov, 09:00


برای این تصویر #کمی_بنویسیم

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

09 Nov, 06:16


گلان فصل بهاران، هفته‌ای بی
زمان وصل یاران، هفته‌ای بی

غنیمت دان وصال لاله رویان
که گل در لاله‌زاران، هفته‌ای بی

#بابا_طاهر

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

08 Nov, 18:31


که تو زیباتر از آنی که کنم وصف و بیانت
#سعدی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

08 Nov, 08:45


نکند می‌خواهی چون بیژن دلبری کنم و بگویم:
دلربا، دلنشین، شیرین‌ادا، نازنین
به کجا رفتی بیا تب‌وتابم را ببین

چه شد؟! رنگ رخسارت شکفت یا نه؟! هنوز که راه رفتن را در پیش گرفته‌ای؟!
چه شبی دارم تنها تنهایی و تنهایی
گره از گیسو بگشا تا ز سحر در بگشایی

نمی‌بینی چقدر می‌گویم تنهایم؟! آدمی که تنهای تنهای تنهاست، تنها با دیدن گیسوان یارش از تنهایی درمی‌آید.
بهار اومد که گل‌ها رنگ‌ووارنگه جونم
دیدن یار سر چشمه قشنگه جونم

گل‌ها شکفته‌اند؟! مگر بهار آمده‌است؟! کنون که فصل خزان است؟! بوی آشنایی می‌آید. آهان! دریافتم یارم آمده‌است.
بچینم گلی بیارم در سرایت جونم
ببینم رویت ریزم در پیش پایت جونم

گلناری دست‌وپا می‌زند و به پایم می‌افتد و می‌گوید: بنگر مرا. چه گل‌برگ‌های سرخی دارم! قول می‌دهم برای یارت، یار باشم. مرا برگزین.
گل نارم گلنارم غم تو بر دل دارم
نفسی بنشین یارا من تشنه دیدارم

به گلنار گفتم: آخر به تو نیازی نیست. یار من خود گلنار است. چگونه برای حقیقت زیبایی، زیبایی زودگذر را به تحفه ببرم؟!
گل به گیسویت بستی ما را پریشان داری
به پریشانی شادم گر تو روا می‌داری

رفتم و محبوبم را ندیدم. با اینکه دلم خون شد و قلبم باری دیگر از جا کنده شد. به خود یادآوری کردم: «عاشقی شیوهٔ رندان بلاکش باشد.»

محمدعلی کاظمی نصرآبادی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

08 Nov, 08:44


🎶 گل نار
خواننده: بیژن بیژنی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

08 Nov, 05:32


درون سینه‌ام، یک زخمِ  کاری
به جا مانده از عشقت، یادگاری

تو که عاشق نبودی تا بفهمی،
چه دردی دارد این چشم‌انتظاری!

#مجتبی_شکری

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

07 Nov, 20:31


کیست در شهر که سرگشته‌ی چشمانت نیست؟
#ناشناس

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

07 Nov, 18:52


اصل راهنمای ما باید این باشد:
تنهایی، بِه از بودن با خائنان...

#آرتور_شوپنهاور

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

07 Nov, 17:31


گاهی می‌گویم بداهه‌ای بنویسیم تا دل رنج‌کشیده‌ام را آرام کنم. می‌نویسم. و در خیالات خودم گره‌های کور زندگی را می‌یابم و از برایشان می‌نویسم. آنقدر می‌نویسم که جای لولهٔ خودکار بیک بر انگشتانم می‌ماند. در همین حین، قلم از تلخی متن رنجور می‌شود‌. خود افسار خود را در دست می‌گیرد و می‌نویسد: «تو مگر در خاطرت، مهتابی نیست؟! تو مگر برای با او بودن از جانت نمی‌گذری؟! تو همانی که پرستوی دل را آزاد کردی تا در قفس محبوب گرفتار آید. حال چه می‌گویی؟! نکند از یاد برده‌ای؟!
قلبم دستپاچه می‌شود، فریاد می‌زند: نه... نه، او را از یاد نبرده‌ام. به یارم می‌گویی؟!
قلم بار دیگر می‌نویسد: به یار می‌گویم دل، با نام تو گویی دوباره جان گرفت. حواست به او باشد. او چون شیشه‌ای بلورین می‌شکند.
و قلبم دوباره آرام تپید.

محمدعلی کاظمی نصرآبادی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

07 Nov, 09:59


🔸با گوش دادن به این موسیقی، اثری کوتاه (شعر، داستانک، دلنوشته، قصار) بیافرینید.

🔻تلاشتان بر این باشد که بداهه بنویسید.

🔹در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

#بازآفرینی
#موسیقی_نوشت

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

07 Nov, 03:54


گلزار وفا ز خار من می‌روید
اخلاص ز رهگذار من می‌روید

در فکر تو دوش،  سر به زانو بودم
امروز گل از کنار من می‌روید

#ابوسعید_ابوالخیر

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

24 Oct, 20:23


روز خوش در خواب باید دید و بس...
#هوشنگ_ابتهاج

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

24 Oct, 13:33


🔸با گوش دادن به این موسیقی، اثری کوتاه (شعر، داستانک، دلنوشته، قصار) بیافرینید.

🔻تلاشتان بر این باشد که بداهه بنویسید.

🔹در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

#بازآفرینی
#موسیقی_نوشت

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

24 Oct, 08:53


#عکس_نوشت

فرزندِبیگاری

آن هنگام که بازوانِ نخی  ، چکمه های چرمی پوشید ،
اسباب بازی های پلاستیکی رنگ سرب گرفت
و گندمزار خشکید، برکه ها نالید  .

کوچه و خیابان ها رنجید و
اضطراب از سرِ زنان چون گوشپاره ای زهر دار آویزان
ان هنگام که سکوتِ دهانها درکلیپس موها قفلید

و گوش ها کر شد.

بلوطها مردند و  یاسمنها رقصیدند  آسمان را
و فردوسی  مرثیه ای در مام وطن خواند.

آن هنگام  که سوگ را چونان قنداقه ای  بغل گرفتیم و ریشه در خاک کردیم و
اب دادیم.
وکله های کاغذی خزه زاییدند ومادران موش  .
ودهانمان سرخ رقصید وخندید.

پانسمانِ مرگِ بیگاریّت راکجا چاره ی دیوانگان شد.
انگشتانت زار زدند و چشمانت حصاری شدند بر شفقِ کودکیهایت.
شوها از نقابهای دلقکی ساختند.
   بخیه ها فراری شدند .
و رنگ شهرها نعش مارمولکها شد .
  
  آن هنگام  تو کجای خلطِ هرزگی جای داشتی

وفر انجام جادوگرِ شهر اُزَت خیسید.
ای ستاره ی خاموشِ شبانه

#شبی_بینظیر
#ادیب_هفدهم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

24 Oct, 08:27


گاهی باید برنز را بر نقره ترجیح دهی.
ارزش موفقیتت کم‌تر است اما با چاشنی برد همراه است.
آنگاه با غول آخر رودررو شو که از پیروزی‌ات مطمئن هستی.
#دژم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

24 Oct, 04:20


در هر دشتی که لاله‌زاری بوده‌ست
از سرخی خون شهریاری بوده‌ست

هر شاخ بنفشه، کز زمین می‌روید
خالی است، که بر رخ نگاری بوده‌ست

#خیام

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

23 Oct, 17:57


هزار سال برآید همان نخستینی...
#سعدی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

23 Oct, 08:57


#عکس_نوشت

با تو هستم پاییز
مهر در ماه سرآغاز تو نیست
دوران شرم و خجالت ز بی مهری است
فصل ها با چه فریب تو هم آهنگ شدند
پادشاهی بتو دادند در این جنک و گریز

قلب ها سنگ شدند
رنگ بر چهره نداری به چه ترفند چه رنگ
عاقبت جمله به نیرنگ تو یکرنگ شدند
بد به حال من و ما و به تماشای چنین صحنه ی جان کندن جانان
تف بر این شیوه ی مردانگی کودکی و کار خیابان

عادل اینکاره نبود
رهگذار ره سرسبزی انسانی مهر
کودکی خسته پر از زردی رخساره نبود
ژندگی های لباس،تیر شد بر مخملی زندگی و چاره نبود

با تو هستم پاییز
در درون قفس سینه ی آزرده ی من
دشت انبوه در اندوه خزان گشت پدید
دست می گیرمش این بار شدید
تا چنین نوگل سرسبز امید
در ره مدرسه از ذوق بهار
بر هیاهوی فریبنده ی پوشالی تو می خندد.

تو چه غوغای دروغین و فریبی پاییز
به کلاغ سیه گمشده ی قصه بگو
بی سبب هلهله انداخته ای رعب انگیز
راه دلداری من در سفر وصل بهار
دور دور از غم و اجبار و فشار
از یخ دی گذرد از دل اسفند رود
مهر در تو نبود
مهر در من می شود از خنده ی لبها لبریز
کودک منتظر گوشه ی قلبم یکریز
در ره مکتب اندیشه ی مهر
با ورق های نگاهش با عشق
باز باران خوانان
زخم های قلب مرا می بندد

#ادیب_شانزدهم
#سجاد_رضایی_کلج

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

23 Oct, 06:54


استاد: چرا تاخیر داشتی؟!
دانشجو: ببخشید استاد، دلم تو خیابون جا موند.
استاد که دوهزاری‌اش بد می‌افتاد، لبانشان را کج کرد و گفت: یعنی چی؟!
دانشجو: چه جور بگم استاد؟! والا هنوزم دلم تو خیابونه.
#دژم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

23 Oct, 05:40


پر سوخته‌ی شرارِ پرهیزِ توأم
دیوانه‌ی چشمِ فتنه‌انگیزِ توأم

گنجایش دیگری ندارد، دل من
همچون قدحِ شراب، لبریزِ توأم

#محمدرضا_شفیعی_‌کدکنی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

22 Oct, 18:09


ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
#حافظ

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

22 Oct, 13:06


تلاشت بر این باشد که مغزدار بنویسی.

🔸 صفحهٔ داستانک‌نویس‌شو
https://www.instagram.com/dastanknavis_sho?utm_source=qr&igsh=OXQ2NGZ1NXBoYTRp
#پیرنگ
#داستانک‌نویس‌شو

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

22 Oct, 11:59


#داستانک‌نویسی

داستانکی بنویسید با موضوع تکاور که در آن کلمات «دژ، تالاب، کول‌بر، درخت بلوط و سیم خاردار» به کار رفته باشد.

🔸داستان‌های برگزیده این تمرین و سایر تمرین‌های #داستانک‌نویسی در سایت انجمن با ذکر نام نویسنده، قرار خواهند گرفت.

🔻در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

22 Oct, 04:04


هرکس که تو را دید پر از عصیان شد
سهمش  فقط  آوارگی  و تاوان شد

بیچاره نسیم راه خود را می‌رفت
پیچید میان زلف تــو طوفان شد!

#سید_اکبر_سلیمانی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

21 Oct, 19:47


خلوتی داریم و حالی با خیالِ خویشتن
#شهریار

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

21 Oct, 12:45


#قصار_نویسی

🔸شبیه بارانم ...

🔻به شیوهٔ یک قصارنویس، ادامه‌اش را بنویسید.

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

21 Oct, 09:37


هفتمین فراخوان عکس‌نوشت انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
برای اطلاعات بیشتر
اینجا را بزنید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

21 Oct, 03:33


ای آن که چو آفتاب، فرد  است  بیا
بیرونِ تو برگ و باغ، زرد است بیا

عالَم، بی‌تو، غبار و گرد است بیا
این مجلس عیش، بی‌تو سرد است بیا

#مولانا

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

20 Oct, 18:20


تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی...
#سعدی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

20 Oct, 11:56


#معادل‌یابی

🔹 داداش بود.

🔻چه معاد‌ل‌هایی(حتی می‌تواند یک جمله باشد) برای آن می‌توان نوشت؟

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

20 Oct, 08:41


#عکس_نوشت

خوشه‌های خشم، درو می‌کنند
دست داسهایی
که کینه‌ی پینه‌‌ها را
به دل گرفته‌اند
و  گاو آهن فقر
زمین کودکی را
شخم می‌زند تا
از  بذر تنگدستی
سیب آدم برویا‌ند
پیش از باریدن بغضی
که یک دل سیر
گریه بدهکار است
به سفره‌ی تفتیده‌ی خانه‌‌هایی
که به رنج پدر‌ هم
رنگین نمی‌‌شود
تارهای سیاه و سپید بی سر و سامانی اش

#ادیب_پانزدهم
#لیلا_ظفری

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

20 Oct, 06:29


سرمایه‌ی روزگارم از دست بشد
یعنی سر زلف یارم از دست بشد

بر دست حنا نهادم از بهر نگار
در خواب شدم، نگارم از دست بشد

#مهستی_گنجوی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

19 Oct, 19:24


ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
#حافظ

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

19 Oct, 14:46


- میوهٔ مورد علاقه‌ت چیه؟!
- انار. انار شکسته.
- حالا چرا شکسته؟!
- چون ذاتش معلومه.
#دژم

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

19 Oct, 10:18


برای این تصویر #کمی_بنویسیم

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

19 Oct, 05:07


عشاق، به درگهت اسیرند بیا
بدخوییِ تو، بر تو نگیرند بیا

هرجور و جفا که کرده‌ای معذوری
زان پیش که عذرت نپذیرند، بیا

#سعدی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

18 Oct, 19:58


که ملالم ز همه خلق جهان می‌آید...
#سعدی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

18 Oct, 11:11


داشتم ترانهٔ «زمستون» افشین عبداللهی را گوش می‌کردم. به قدری مبهوت متن ترانه شده بودم که هر چند ثانیه یک‌بار ناخودآگاه زبان به تحسین شاعرش می‌گشودم.
«زمستون، تن عریون باغچه چون بیابون.»
تصویر «تن عریون باغچه» را در ذهنتان مجسم کنید، دلتان به حال باغچه نمی‌سوزد؟!
«درختا، با پاهای برهنه زیر بارون»
چقدر دوست دارم برای درختان از کفاش طبیعت، کفش نو بخرم، آخر سردشان می‌شود.
«نمی‌دونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون»

گلدان در فراق گل چگونه فصل سرد زمستان را سپری خواهد کرد؟!
«گل و گلدون
چه شب‌ها نشستن بی‌بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه»

گلدان شکوفا شدن گل در فصل بهار را چگونه از یاد ببرد؟! او امروز چگونه پر کشیدن گل را به خورشید گوید؟!
«چه تلخه! چه تلخه! باید تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو نشستم زیر بارون زمستون.»

کدامین مرهم قلب گلدان را می‌بوسد؟!
کدامین باران غم دوری‌ات را می‌شوید؟!
«زمستون، برای تو قشنگه پشت شیشه
بهاره، زمستون‌ها برای تو همیشه»

چگونه طروات بهار را بر شاخه‌های خشکیدهٔ درختان می‌بینی؟!
«تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظهٔ چشم‌انتظاری»

زمستان را بوسیدی و رفتی و مرا با خاک سرد تنهایی، تنها گذاشتی.
«گلدون خالی ندیدی نشسته زیر بارون
گُلای کاغذی داری تو گلدون»

تو چه می‌فهمی گلدان چه می‌کشد؟!
تو که خود را با گل‌های کاغذی سرگرم می‌کنی، از شادابی گل چه می‌دانی؟!
«تو عاشق نبودی، ببینی تلخه روزای جدایی
چه سخته! چه سخته! بشینم بی تو با چشمای گریون
بشینم بی تو با چشمای گریون.
بشینم بی تو با چشمای گریون.»

چرا من؟! چرا من باید طعم گس عشق را بچشم؟! تو چرا نه؟!

محمدعلی کاظمی نصرآبادی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

18 Oct, 11:09


زمستون

خواننده: افشین مقدّم

ترانه‌سرا:سعید مهری

3,868

subscribers

554

photos

210

videos