ایدئالیسم آلمانی @deutscheridealismus Channel on Telegram

ایدئالیسم آلمانی

@deutscheridealismus


یادداشتهایی پیرامون فلسفه از منظر سنت ایدئالیسم آلمانی از حامد صفاریان
@HSaffarian

ایدئالیسم آلمانی (Persian)

ایدئالیسم آلمانی یک کانال تلگرامی جذاب برای علاقمندان به فلسفه و ایدئالیسم آلمانی است. این کانال توسط حامد صفاریان با نام کاربری @HSaffarian اداره می‌شود. در این کانال، شما می‌توانید یادداشت‌ها و مطالب جذابی درباره فلسفه از منظر سنت ایدئالیسم آلمانی را بیابید. اگر به تاریخچه و اهمیت ایدئالیسم آلمانی علاقه‌مند هستید، این کانال یک منبع عالی برای افزایش دانش و شناخت در این زمینه است. با عضویت در این کانال، با نگاهی تازه به دنیای فلسفه آشنا خواهید شد و از بحث و گفتگوهای فلسفی مفید با دیگر اعضا لذت خواهید برد. پس حتماً از این فرصت برای پر کردن ذهن خود با اطلاعات جدید استفاده کنید و به کانال ایدئالیسم آلمانی بپیوندید!

ایدئالیسم آلمانی

03 Nov, 08:36


اولویت با «ایده» است. شأنی از «ایده» اگر منوط به «حقیقت» باشد خود را به هر نحو ممکن در جهان به منصۀ ظهور می‌رساند و و موثر و بالفعل می‌گردد؛ جهانی که همو هم باز تجلی شئونی دیگر از خودِ همان «ایده» است.

ایدئالیسم آلمانی

21 Mar, 06:40


🌸 سال نو بر همۀ شما مبارک 🌸
به امید سلامتی، موفقیت و پیروزی در سال جدید ✌️

ایدئالیسم آلمانی

16 Feb, 08:20


https://hamporseh.com/nahastiabad-a-philosophical-essay-on-iranian-self/

ایدئالیسم آلمانی

15 Nov, 12:22


برای آزادی

بیش از چهل سال است که زمامداران ما می‌کوشند مفاهیم ایدئولوژیک خود را به جهان صادر کنند و تاکنون از این کاشتۀ خویش جز میوۀ تلخ انزوا و تحریم از بیرون، و انشقاق و نفرت از جانب بخشی از مردمان خویش در درون، چیزی نصیب نبرده‌اند و نبرده‌ایم.
این در حالی است که پیام جنبش اخیر، یعنی «زن، زندگی، آزادی» چنان در حال شنیده‌شدن و عالم‌گیر شدن است که امروزه در اقصی نقاط زمین سرود آن را هزاران‌هزار به ده‌‌ها زبان زمزمه می‌کنند.
چگونه چنین چیزی ممکن است؟
زبانی که «زن، زندگی، آزادی» بدان سخن می‌گوید و مفاهیمی را که در کنار هم گرد آورده است، زبان خرد جمعی جهانیان است که «کُل» در آن به سخن آمده است و نه زبان ایدئولوژی.
بر خلاف منطق تبعیض‌گر و مردسالارانۀ نظام حقوقی حاکمان ما که به رسمیت نشناختن حقوق زن به‌مثابۀ انسان در آن سیطره دارد، مفهوم «برای زن» خواهان برابری حقوق انسانی زن چونان انسان است. همان حقی که به مرور در طول تاریخ استیفا شده است و در حال استیفاشدن است.
بر خلاف حاکمان ما که نتیجۀ بی‌تدبیری‌هاشان در حکمرانی سیاسی و اقتصادی در کنار تقسیم ایدئولوژیک شهروندان به دو دستۀ «خودی» و «غیرخودی» و محروم کردن دستۀ دوم از حقوق شهروندی و حقّ زندگی، هم در معنای حق حیات و هم در معنای حق داشتن یک زندگی معمولی، چیزی جز نامتقارن‌شدن حقوق انسانی و شهروندی ایرانیان به بار نیاورده است و عدالت را به محاق برده است، مفهوم «زندگی» در جنبش اخیر به عنوان نمایندۀ مفاهیمی چون «عدالت» و «حقوق شهروندی»، یعنی «ایران برای همۀ ایرانیان» و نه فقط «برای برخی از ایرانیان»، برای جهانیان قابل فهم و در دل ایشان طنین‌انداز است، چراکه بر «کُل» ناظر است و نه بر «جزء» برآمده از ایدئولوژی.

و در نهایت مفهوم «آزادی»؛ مفهومی که حاکمان ما در نظر و عمل ثابت کردند که حتی در همان دستگاه مفاهیم ایدئولوژیک خود نیز معادل یا رقیبی حقیقی برای آن ندارند، و اگر هم گهگاه کلمه‌ای مشابه را از انبان ایدئولوژی خویش بیرون می‌کشند چیزی جز یک تشابه لفظی نیست و نخواهد بود. مفهوم «آزادی» بنیان و اساس جهان مدرن است و هر جا که ارتعاشی در یکی از تارهای آن پدید آید خودبخود درونی‌ترین تاروپود وجود انسان‌ها را به لرزه درمی‌آورد.
اما باید مراقب بود که این «آزادی» در سرود «زن، زندگی، آزادی» به همان بدفهمی گرفتار نشود که «آزادی» در شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بدان گرفتار شد. آزادی حقیقی بدون فهمی درخور از «ایران برای همۀ ایرانیان» و فراهم کردن ساختارهای سیاسی و حقوقیِ تحقق بالفعل آن ممکن نیست، و اگر قرار باشد که اینان با آنان همان کنند که آنان با اینان کردند، این «آزادی» هم جز یک کلمۀ توخالی نخواهد بود.

ایدئالیسم آلمانی

12 Nov, 21:28


https://youtu.be/Dhbnkt6oP6Q

ایدئالیسم آلمانی

05 Nov, 15:12


اما یک علت دیگر نیز در کار است که نمی‌توان بسادگی از آن گذشت و این دومی نه دیگر معلول علل بیرونی بلکه معلول علل درونی است؛ و آن همانا «سکوت و انفعال» این بخش از روحانیت طی چند دهه است. روحانیتِ به اصطلاح غیر حکومتی، در همۀ سطوح، از مراجع گرفته تا حوزویان،‌ در این سال‌ها با سکوت و انفعال سیاسی خود آشکارا از نهادهای فعال دیگر مانند بخشی از نهاد «زنان» عقب ماند و تا این لحظه نه تنها نتوانسته است نقش حقیقی خود را در کمک به گذار ایرانیان به یک زندگی بهتر به درستی ایفا کند، بلکه به نظر می‌رسد با این اوضاع دیگر هیچ‌گاه هم نتواند حتی همین status quo را نیز حفظ کند. در این معنا بخشی از تقصیر قطعاً به خود روحانیت بازمی‌گردد.

ایدئالیسم آلمانی

05 Nov, 15:12


زنان و روحانیت
این روزها روحانیون در ایران آماج مستقیم شعارها، ناسزاها و حتی اقدامات عملی از جانب برخی از معترضان هستند؛ وضعیتی که برای آن در شکل کنونی‌اش سابقۀ مشابهی در گذشته نمی‌شناسیم.
به گواه سخنانی که سال‌ها پیش در حاشیۀ گفتگوهای فلسفی با افرادی فرهیخته داشتم پیوسته به این نکته اشاره می‌کردم که اگر قرار باشد تغییری به جانب یک «زندگی بهتر» در ایران امروز محقق گردد این تغییر در وهلۀ نخست به دست دو جماعت ممکن خواهد بود: زنان و روحانیون.
نرخ رشد فکری و فرهنگی بخش‌هایی از جامعۀ زنان در ایران طی چند دهۀ گذشته به طرز ملموسی بیش‌تر از مردان بوده است. این امر خود را در چندین سنجه آشکار کرده است که از جملۀ مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به افزایش کمّی و کیفی تولیدات فکری-فرهنگی و هنری زنان و هم‌چنین رشد تعداد زنان فارغ التحصیل دانشگاه‌ها طی دو دهۀ گذشته اشاره کرد. از سوی دیگر به موازات این رشد چشمگیر، این گروه از زنان در ایران، تنها به جرم زن بودن بشدت از نابرابری‌های شهروندی، اجتماعی و حقوقی ناشی از نظام سنّتی دنیای پیشامدرن از یک سو، و باورهای ایدئولوژیک حکومت از سوی دیگر در رنج بوده‌اند. این گروه از زنان به نظر من در این معنا آیینۀ تمام‌نمای «ایران» (در مقام نامی زنانه) بوده‌اند، یعنی تقابل مدرنیتۀ تکوین‌یافته در درون با چارچوب‌های تنگ نظام پیشامدرن سنّتی و ابزارهای سرکوب آن از بیرون. همین امر پتانسیل عظیمی را در این نهاد پدید آورده است که اتفاقات اخیر را باید تنها آغاز بالفعل‌شدن بخش کوچکی از آن شمرد.
مولفۀ دیگری که من برای تغییر به جانب یک زندگی بهتر در ایرانِ امروز بدان قائل بودم –و هنوز هم هستم– روحانیون بودند. این سخن بی‌شک در فضای ملتهب کنونی واکنش‌های شدیدی را برخواهد انگیخت. اما چه باک.
باری، بر خلاف تصور انتزاعی بسیاری کسان که با شنیدن کلمۀ «روحانی» بلافاصله تصویری از نوع خاصی از این صنف در ذهن ایشان نقش می‌بندد، روحانیون نیز، مانند همان «مردم» که پیش‌تر درباره‌اش سخن گفتیم، در ایرانِ امروز، و نیز از قدیم‌الایام، بسیار متکثر و متنوع بوده‌اند و هنوز هم هستند. در میان روحانیون شهروندان قانون‌مدار، انسان‌های شریف، بسیار باسواد، روشن‌اندیش، ساعی، مولّد، تیزهوش و توانا، و البته با گرایش‌های سیاسی متنوع، بسیار بیش‌تر از آن چیزی است که برخی تصور می‌کنند. از قضا بسیاری از روحانیون دقیقاً به همین دلیل از جانب نظام ایدئولوژیک حاکم و مانند بسیاری از ایرانیان انگ «دیگری» خوردند و از حقوق شهروندی و انسانی خود محروم شدند. بر خلاف تصوّر عامّه که روحانیت را به منبر و رساله‌ و اموری از این دست تقلیل می‌دهد، مدارس و حوزه‌های علمیه از جملۀ مهم‌ترین ستون‌های اندیشۀ فلسفی و حقوقی ما و حافظ و پرورندۀ آن طی قرن‌ها بوده‌اند، و هنوز هم هستند. علاوه‌ بر این، بخش‌هایی از نهاد روحانیت و حوزه طی‌دهه‌های اخیر به بهترین شکل با اندیشه‌های مدرن آشنایی عمیق یافته است و در حال برقرارکردن نوع جدیدی از دیالوگ فکری با آن است. دیالوگی که دیگر مانند رویکرد غالب بسیاری از قدمای این صنف از موضع در اختیار داشتن حقیقت از مجرای دین و پیش‌فرض ناحقیقت‌بودن موضع دیگری و تلاش برای ردّ و نفی آن نیست، بلکه از موضع حقیقت‌طلبی بر بستر خرد و جستجوی شرایط امکان برهم‌نهادهای لازم برای زندگی «ما» در جهان مدرن است.
فراموش نکنیم که روحانیت در همۀ ادیان و مذاهب –و بخصوص به دلایل تاریخی در ایران– مرجع و ملجأ بخش بزرگی از جامعه بوده است و همین روحانیت یک بار نیز در انقلاب پنجاه‌وهفت، فارغ از تبعات بعدی آن، نقش تاریخی-سیاسی مهمی ایفا نمود. حال اما پرسش این است که چه شد که به رغم پیشرفت همزمان بخش‌هایی از نهاد روحانیت به موازات بخشی از نهاد زنان، امروز مفهوم «زن» در کنار مفهوم «زندگی» و «آزادی» قرار گرفته است، اما روحانیت به این شکل بی‌سابقه آماج مفاهیم برآمده از نفرت و انزجار شده است؟
علل نه تنها فراوان، بلکه بسیار پیچیده نیز هستند، اما از مهم‌ترین این علل، به نظر من، یکی بازمی‌گردد به همان رویۀ ایدئولوژیک جمهوری اسلامی تا امروز. رویه‌ای که بر اساس آن نظام حاکم نه‌تنها نهاد «مردم» را، بلکه نهاد روحانیت را نیز با تقسیم به خودی و غیرخودی به تباهی مطلق کشانید.

ایدئالیسم آلمانی

04 Nov, 21:21


تفاوت خشونت در نزد حکومت و خشونت در نزد معترضان
خشونت در زمرۀ بارزترین تجلیات به اوج رسیدن تناقضات موجود در یک سیستم در آستانۀ گذار است، چنان‌که بدون آن گذر از وضع موجود به وضع بعدی و تغییر ماهوی یک امر تاریخی، خواه به سمت بهتر شدن، خواه به سمت بدترشدن، اساساً ممکن نیست. بنابراین دعوت به صلح و آرامش در تجلی‌گاه‌های تاریخی چیزی نخواهد بود مگر یک ژست سانتیمانتال متوهّمانه. در واقع، و به بیانی که ای‌بسا طنینی نامأنوس داشته باشد، خشونت در عرصۀ تاریخ ادامۀ همان امر سیاسی است که بخصوص در گذرگاه‌های تاریخی در لباسی متفاوت از آن‌چه معمولاً می‌شناسیم خود را آشکار می‌کند. اما از سوی دیگر این نوشتار مویّد و مروج خشونت نیز نیست و بدان تشویق نمی‌کند و هر خشونتی را در صورت وقوع مشمول مجازات بر اساس قانون می‌داند.
با این مقدمه اکنون باید گفت که حوادث این روزها مملو از خشونت است؛ خشونت از جانب حکومت و خشونت از جانب معترضان. در این میان اما مهم‌ترین تفاوت خشونت در نزد حکومت و خشونت در نزد معترضان همانا سیستماتیک بودن خشونت در نزد حکومت و غیر سیستماتیک بودن آن در نزد معترضان است. البته در این میان کنش‌گرانِ عموماً خارجی‌ای نیز وجود دارند که بر مبنای منافع ملی خود، که در اصل اکثراً در تضاد با آرمان‌های ایدئولوژیک جمهوری اسلامی است، به نحو سیستماتیک به بخشی از خشونت در نزد معترضان دامن می‌زنند یا می‌کوشند آن را از بیرون هدایت کنند. در این معنا ادعای دخالت خارجی در ناآرامی‌های ادعای غلطی نیست. اما وزن این بخش از خشونت در نزد معترضان بسیار کم‌تر از آن است که توهم توطئۀ مقامات جمهوری اسلامی با اصرار فراوان مایل به بزرگ‌نمایی بیش از حد آن به منظور بری‌ساختن خود از خطاهای بنیادینی است که چندین دهه مرتکب شده است. خطاهایی که وضع کنونی بیش‌تر ریشه در نتایج آن‌ها دارد تا در برنامه‌ریزی‌های آن‌چه جمهوری اسلامی با مفهوم کلی «دشمن» از آن یاد می‌کند.
باری، خشونت در نزد معترضان از جنس خشونت موردی است و نه یک خشونت سیستماتیک دولتی، به این معنا که خشونت فردی و متکثر معترضان عموماً برخاسته از رانه‌های شخصی ایشان در یک «اینجا و اکنون» است و نه برآمده از یک دستگاه نظام‌مند ایدئولوژیک همراه با بازوهای اقتصادی و نظامی تغذیه شده از منابع ملی طی سالیان. در یک کلام، خشونت جمهوری اسلامی در قبال معترضان یک خشونت سازمان‌یافتۀ دولتی است در حالی که خشونت معترضان از جنس خشونت فردی یا در مواردی گروهی صرف است. به همین دلیل است که یک قتل سیستماتیک دولتی، حتی اگر در نهایت توسط یک فرد تکین وابسته به سیستم تحقق پذیرفته باشد، به لحاظ ماهوی هم‌سنگ یک قتل شخصی توسط یک فرد بر اساس تصمیم شخصی نیست. به عنوان مثال کشتار یهودیان توسط آلمان نازی جنایتی منفور علیه بشریت است، اما نه صرفاً به این دلیل که تعداد زیادی انسان بی‌گناه در آن قربانی شدند، بلکه به این دلیل که این کشتار یک کشتار دولتی، سیستماتیک و ایدئولوژیک در قلب اروپا و مدرنیته بود. به همین دلیل است که، برای مثال، در میدان جنگ نیز که بزرگ‌ترین عرصۀ کشتار و تجاوز است باز هم فرق است بین قتل یا تجاوز توسط یک سرباز بر مبنای رانه‌های شخصی و قتل یا تجاوز سیستماتیک نظامی بر مبنای یک فرمان از بالا؛ اگرچه هر دو در انتها به دست یک سرباز تکین صورت پذیرفته باشند. در مورد نخست فقط یک فرد تکین مسئول و مجرم است، اما در مورد دوم از صدر تا ذیل یک نظام مسئول و مجرم است؛ آن هم جرمی که مجازات فرد عامل تکین در آن به هیچ عنوان به معنای ختم پرونده نبوده و گناه آن جرم سیستماتیک ای‌بسا دهه‌ها بر دوش نسل‌ها سنگینی کند و صدها نفر را به پای میز محاکمه بکشاند.
در این معنا خشونتی که از جانب معترضان دامان افراد وابسته یا حتی ناوابسته به جمهوری اسلامی را گرفته است با خشونت سیستماتیکی که جمهوری اسلامی در قبال معترضان اعمال می‌کند، به رغم شباهت ظاهری، از بن و پایه و از حیث ماهوی کاملاً متفاوت است. در جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم نظامی که از خشونت سیستماتیک علیه برخی از شهروندان خود استفاده می‌کند به رغم همۀ تلاش‌ها از تبعات این کار رهایی نخواهد یافت.

ایدئالیسم آلمانی

04 Nov, 19:11


دربارۀ «مردم»
سخن گفتن دربارۀ «مردم»، بر خلاف آن‌چه بسیاری می‌پندارند و می‌کنند، کاری است بسیار دشوار. ریشۀ این امر بازمی‌گردد به سهل بودن اندیشه و سخن انتزاعی و در مقابل آن، دشوار بودن اندیشه و سخن انضمامی.
در اعتراضاتِ آمیخته به اغتشاشاتِ جاری می‌بینیم که واژۀ «مردم» از جانب طرف‌های متقابل و متخاصم به نحو انتزاعی مصادره می‌شود. «انتزاع» در لغت یعنی «تجزیه»، «تفکیک»، «جداسازی». اندیشه یا سخن انتزاعی یعنی اندیشه و سخنی که، خواه از سر ناآگاهی، خواه کاملاً آگاهانه، از یک امر انضمامیِ دارای وجوه و شئون متعدد تنها به یکی از وجوه یا شئون آن می‌پردازد و سایرین را مغفول می‌دارد، یا کمر به طرد و نفی آن می‌بندد. سخن‌گفتن‌های انتزاعیِ این روزها دربارۀ «مردم» نیز، خواه از جانب حکومت خواه از جانب معترضان، از همین قماش است. هر طرف تنها همان افرادی را «مردم» می‌نامد که در جبهۀ خود می‌داند و بدین ترتیب «جزء» را از کلیّت‌اش منتزع و جدا کرده، در جای آن نشانیده، و بدان غلبه و سلطه می‌دهد. این رفتار و گفتار معترضان، یعنی این منتزع‌کردن جزء از کل، این مصادرۀ کل به نام کل اما به کام جزء، این غلبه‌دادن جزء بر کلّ انضمامی، این خود را نمایندۀ «مردم» دانستن و از جانب ایشان سخن گفتن البته میوۀ تلخ همان رویه‌ای است که خود جمهوری اسلامی بیش از چندین دهه است ساعیانه بدان مشغول بوده است.
جمهوری اسلامی با بی‌تدبیریِ برآمده از ایدئولوژی طی چند دهه «مردم» را شقه‌شقه و پاره‌پاره کرده است و تنها پاره‌ای از این «مردم» را عزیز داشته و نواخته، اما به باقی بشدت تاخته است. جمهوری اسلامی نه تنها این باقی را به نحو سیستماتیک از حقوق شهروندی و بعضاً انسانی خود محروم کرده است، بلکه در برابر هر اعتراضی با زبانی آکنده از تحقیر و تهدید، آن‌هم در بالاترین سطوح حاکمان، با آن‌ها سخن گفته است و حتی ساکت‌ترین و بی‌آزارترین ایشان را نیز با خشونتی سیستماتیک و متکثر به انحای مختلف آزارانده است.
جمهوری اسلامی طی چند دهه، البته نه در همه، اما در بسیاری از امور، به جای مبناقراردادن «منافع ملی» و ساختن ایران برای همۀ ایرانیان، یعنی برای همۀ «مردم» در معنای کلی و انضمامی کلمه، آرمان‌های انتزاعی دیگری را مبنای سیاست‌های داخلی و خارجی خود قرار داده است که همگی در نهایت ریشه در فهم انتزاعی و ایدئولوژیک او از «مردم» دارند.
اکنون انعکاس تمام و کمال این رفتار جمهوری اسلامی در حوادث اخیر به خود او بازگشته است و آرواره‌های تناقضات درونی‌اش آنچنان گشوده شده‌اند که درندگی و دریدگی اکنون دامان خود او را نیز گرفته است. آن بخش دیگری از «مردم» که جمهوری اسلامی هیچگاه نخواست ایشان را در زمرۀ «مردم» بشمار آورد اکنون در طیفی گسترده، و دیگر به جرأت می‌توان گفت بسیار پرتعداد، از معترضان خاموش گرفته تا معترضان کف خیابان در داخل و خارج، همگی در برابرش ایستاده‌اند. اکنون پاره‌هایی از همان «مردم» آن پارۀ عزیزشدۀ «مردم» توسط جمهوری اسلامی را به همان شکل می‌درد و به خون او تشنه است که آن دیگری او را سال‌ها می‌درید و ریختن خونش را مباح می‌دانست. بدین سان از بطن مفهوم انتزاعی «مردم» در نزد جمهوری اسلامی مفهوم انتزاعی دیگری از «مردم» در نزد معترضان افراطی زاییده شده است که حاصل تفریق آن امر کلی از آن امر جزئی نخست است که یک امر جزئی دیگر را به جای کل بنشاند و به همان اندازه ناقض حقوق شهروندی و انسانی باشد که جمهوری اسلامی بود و هنوز هم هست.
این در حالی است که یک ایران بهتر –فارغ از این که مقصدش از راه انقلاب بگذرد یا اصلاحات یا هرچیز دیگر–، تنها وقتی حاصل خواهد شد که مفهوم «مردم» انتزاعی اندیشیده نشود. ایرانِ بهتر ایرانی است که بتواند برای همۀ ایرانیان باشد و همۀ ایرانیان را در خود جای دهد. ایرانی که در آن حکومت سیاسی، بر خلاف رویۀ حکومت جمهوری اسلامی تا امروز، «مردم» را هم‌هنگام به نحو کلی و انضمامی، یعنی چونان یک امر واحد با همۀ تکثراتش معتبر بداند، خود را خدمت‌گذار همۀ ایرانیان با هر زبان و قومیت و مذهب و عقیده و جنسیت و گرایش بداند، و سیاست‌های داخلی و خارجی خود را در راستای منافع ملی، یعنی منافع همۀ ایرانیان، منافع «مردم»، تنظیم کند و نه بر اساس آرمان‌های ایدئولوژیک انتزاعی‌اندیش و شقه‌شقه‌کنندۀ «مردم».

ایدئالیسم آلمانی

22 Oct, 19:11


بی‌هیچ شکی، مفهوم «آزادی» یکی از بنیادی‌ترین مفاهیم فلسفه است. فیخته، فیلسوف بزرگ ایدئالیست آلمان، معتقد است کسی که معنای درست و حقیقی «فلسفه» را درک کرده باشد، آنگاه خواهد دید که فلسفه در ذات خود چیزی نیست مگر «تحلیل مفهوم آزادی»[۳]. آزادی در نزد کانت نیز جایگاهی بسیار والا دارد. ازنظر کانت، آزادی از یک‌سو یگانه حق ذاتی انسان است که نه دادنی است و نه گرفتنی؛ بلکه از لحظۀ تولد، با اوست، و همۀ حقوق اساسی دیگر انسان در این معنا ریشه در آزادی او دارند. از سوی دیگر، آزادی برای کانت ایده‌ای عقلانی (به معنای کانتی کلمه) است؛ اما نه یک ایدۀ صرف مانند سایر ایده‌ها. آزادی نزد کانت یگانه ایده‌ای است که به‌تمامی حاضر و واقع است؛ یعنی، ابژکتیو، بالفعل و مؤثر در جهان حضور دارد، چنان‌که اگر نیک بنگریم، دست او را در همۀ آفاقِ عمل و نظر در کار خواهیم دید.

https://metagitic.com/%d8%af%d8%b1%d8%a2%d9%85%d8%af%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d9%81%d9%84%d8%b3%d9%81%db%80-%d8%b9%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%db%8c%d8%af%d8%a6%d8%a7%d9%84%db%8c%d8%b3%d9%85-%d8%a2%d9%84%d9%85%d8%a7/

ایدئالیسم آلمانی

11 Oct, 20:28


“Civilizations die from suicide, not by murder.”

― Arnold Toynbee

جمهوری اسلامی از رهگذر ترجیح و تحمیل ایدئولوژی بر منافع ملی و حقوق شهروندی بی‌شک خود مسئول اصلی پدیدآمدن وضعیت کنونی و هر وضعیت بدتر در آینده است و سخن گفتن از «دشمن» و انداختن تقصیرها به گردن او چیزی نیست مگر یک فرافکنی منبعث از همان ایدئولوژی.
سخن آرنولد توین‌بی را اینگونه نیز می‌تواند خواند که «حکومت‌ها نه به دست دشمن، بلکه به دست خویش نابود می‌شوند.»

ایدئالیسم آلمانی

09 Oct, 11:34


ایدئولوژی و فساد
یادداشتی پیرامون حوادث اخیر

جمهوری اسلامی یک حکومت فاسد است. حال برای این که این گزاره را در سطح نازل شعار و سانتیمانتالیسم درک نکنیم و بتوانیم بر اساس آن سخن معنی‌دار گوییم لازم است کنه مفهوم «فساد» را با دقت در کانون توجه خود قرار دهیم. «فساد» در معنای منطقی متافیزیکی خود چیزی نیست جز «غلبۀ جزء بر کل». اما این به چه معناست؟
آن‌چه ما در زبان روزمره از «فساد» مراد می‌کنیم معمولاً ناظر بر دو امر است: فسادی که به معنای قلب ماهوی اشیاء و امور است، مثلاً فساد مواد غذایی و مانند آن. و دیگری فساد اقتصادی مانند رشوه، رانت‌خواری و مانند آن. در هر دو حالت اما شاهد منطق «غلبۀ جزء بر کل» هستیم: مثلاً هنگامی که مادۀ غذایی فاسد می‌گردد در اصل شئونی از آن بر شئون دیگرش غلبه می‌کنند، چنان‌که «خیر» و «غایت» آن مادۀ غذایی تحت تأثیر این غلبه فوت می‌گردد و از دست می‌رود. به بیان ساده‌تر، هر مادۀ غذایی حتی در وضعی که ما آن را «سالم» می‌نامیم نیز به درجاتی حاوی عناصر و نیروهای فسادانگیز، مانند باکتری‌ها و ترکیبات شیمیایی و غیره است که البته از یک سو بر کلیّت امر از حیث کیفی و کمّی غلبه‌ای ندارند و از سوی دیگر در کنار سایر عناصر و نیروها در حالت تعادل و هماهنگی بسر می‌برند و به نوبۀ خود به «بودن» خویش ادامه می‌دهند. هرگاه این تعادل برهم خورد و «جزء» از مقام «جزئیّت» خود خروج کرده و عزم غلبه بر کل کند، مثلاً باکتری‌ها در اثر شرایط مناسب مانند گرما تکثیر یابند و فراگیر شوند، آنگاه «فساد» بر آن مادّه حاکم خواهد شد. در این حالت آن مادۀ غذایی دیگر نه در «خیر» خویش خواهد بود و نه «غایت» خود را تاب خواهد آورد، بلکه بکلی به چیزی دیگر بدل می‌گردد و فوت می‌گردد. در چنین حالتی «جزء» چونان سلول سرطانی آن «کل» را که حیات خودش نیز منوط بدوست از میان برمی‌دارد و خود را نیز نفی می‌کند. این نکته حائز اهمیت است که «کل» را نباید با «کثیر» خلط کنیم و تعدد کمی عناصر غالب را به‌مثابه عوض شدن جای «جزء» و «کل» گیریم.
همین منطق «غلبۀ جزء بر کل» را در فساد اقتصادی نیز شاهد هستیم. فساد اقتصادی چیزی نیست جز ترجیح منفعت اقتصادی جزء، مثلاً منفعت شخصی، خانوادگی، قبیله‌ای، حزبی و غیره، بر منفعت اقتصادی کل، مثلاً منافع ملی اقتصادی. در این معنا منافع خصوصی چونان سلول سرطانی به جان منافع عمومی می‌افتد و آن «کل» را حیات خویش نیز منوط بدوست از میان برمی‌دارد و بدین ترتیب خود نیز از میان می‌رود. بر همین قیاس «فساد سیاسی» نیز چیزی نیست جز غلبۀ جزء بر کل، یعنی، به بیان ساده‌تر، ترجیح منافع اقلیت بر منافع ملی در حوزۀ سیاست که خود در زمرۀ کلّی‌ترین کل‌ها بشمار تواند رفت.
از قضا در جهان مابعد مدرنیتۀ حاکمان سیاسی نه نمایندگان عاری از خطای خداوند بر زمین بلکه نمایندگان خطاپذیر مردم‌اند تا برای مدتی مشخص و به انتخاب همین مردم بر مبنای خِرَد کار «تدبیر شهر» (پولیتئیا) و کسب منافع جمهور مردمان (رپوبلیک) را سامان دهند. در این معنا تضارب آراء و رویکردها و منش‌ها و حتی تخالف و تضاد آن‌ها نه تنها نفی نمی‌گردد بلکه در هماهنگی اجزاء به موتور محرک «کل» بدل می‌گردد.
در این معناست که جمهوری اسلامی یک حکومت فاسد است، یعنی در آن جزء بر کل غلبه یافته دارد. این غلبۀ جزء بر کل از همان ابتدا نیز در کنه این نظامی سیاسی موجود بوده است، اما به مرور خود را به انحاء گوناگون عیان کرده است. ریشۀ این غلبۀ جزء بر کل در جمهوری اسلامی به مفهوم «ایدئولوژی» بازمی‌گردد و جمهوری اسلامی به این دلیل از همان ابتدا «فاسد» بوده است که از همان ابتدا «ایدئولوژیک» بوده است و از همان ابتدا در منطق و متافیزیک آن «جزء» در فرایند غلبه بر «کل» خود را آرام‌آرام و طی چندین دهه به منصۀ ظهور رسانیده است.
«ما» یک کل واحد است که «ایرانی‌بودن»، «زبان فارسی» و «اسلام شیعی» سه شأن بنیادین آن را تشکیل می‌دهند و در برابر آن امر کلی، یعنی «ما»، در مقام اجزایی هستند که وجودشان برآورندۀ قوام و دوام «ما»ست. اما از سوی دیگر هر یک از این سه جزء اگر بخواهد بر آن کل غلبه کند پیامدی جز فساد و نابودی تدریجی در پی نخواهد داشت. ایدئولوژیک بودن نظام سیاسی جمهوری اسلامی به عنوان منشأ فسادش از همان ابتدا بازمی‌گردد به غلبۀ جزء «اسلام شیعی» بر کلّ «ما». همین جزء «اسلام شیعی» و نمودهای ایدئولوژیک آن است که به علّت فربه‌شدن ایدئولوژیک پیوسته و همواره از جانب اجزای دیگر، و بخصوص در حوادث روزهای اخیر، مورد اعتراض و حتی در مواردی مورد عداوت بسیار شدید قرار گرفته است؛ عداوت کوری که به نوبۀ خود تنها مخاطب شعار آن، و جای «دشمن» در آن، عوض شده است اما همان شعار ایدئولوژیک را تکرار می‌کند و نفی و مرگ جزئی دیگر را می‌طلبد.

ایدئالیسم آلمانی

09 Oct, 11:34


جمهوری اسلامی بی‌شک مسئول پدیدآمدن وضعیت کنونی است چراکه با فربه‌کردن بی‌حساب و کتاب عناصری از «اسلام شیعی» و قرار دادن این عناصر در مقام «ایده» و سپس مدعی شناخت مطلق و الوهی شدن آن - و این است همان معنای اصلی مفهوم ایدئولوژی، یعنی مدعای شناخت مطلق ایده - و آنگاه ترجیح این عناصر ایدئولوژیک در عرصۀ تدبیر امور جمهور مردمان بر سایر مفاهیم مدرن مبتنی بر خِرَد، مانند «دموکراسی»، «منافع ملی» و «آزادی»، در عرصۀ سیاست داخلی و خارجی، طی چندین دهه با «نفی» مطلق و به زیر یوغ کشیدن سایر اجزای قوام‌دهندۀ کلّیت «ما» این کلیّت را به وضعیت فسادی فراگیر گرفتار کرده است؛ وضعیتی که اگر ادامه یابد جز یک «قلب ماهوی» دیگر (بخوانید انقلابی دیگر)، یا بدتر از آن جنگ داخلی و تجزیۀ ایران نتیجه‌ای در بر نخواهد داشت، که در صورت وقوع، صد سال دیگر نیز به عقب‌ماندگی تاریخی صدسالۀ کنونی ما افزون خواهد گشت.

ایدئالیسم آلمانی

02 Oct, 11:43


تفسیر جهان به‌مثابه تغییر جهان - حامد صفاریان - جلسۀ ششم

ایدئالیسم آلمانی

30 Sep, 15:28


تفسیر جهان به‌مثابه تغییر جهان - حامد صفاریان - جلسۀ پنجم

ایدئالیسم آلمانی

30 Sep, 14:40


تفسیر جهان به‌مثابه تغییر جهان - حامد صفاریان - جلسۀ چهارم

ایدئالیسم آلمانی

30 Sep, 14:10


تفسیر جهان به‌مثابه تغییر جهان - حامد صفاریان - جلسۀ سوم

ایدئالیسم آلمانی

30 Sep, 11:07


تفسیر جهان به‌مثابه تغییر جهان - حامد صفاریان - جلسۀ دوم

ایدئالیسم آلمانی

30 Sep, 10:55


تفسیر جهان به‌مثابه تغییر جهان - حامد صفاریان - جلسۀ نخست

ایدئالیسم آلمانی

08 May, 19:15


بیش از دو سال پیش این جمله را در این‌جا آورده بودم که معتقدم بجز اندک استثنائاتی کماکان به همان نحو معتبر است و مصادیق عینی آن بیش‌تر هم شده است:

«پیش‌تر نیز در اینباره دادِ سخن درداده بودم که فلسفه در ایران در بهترین حالت در حالِ تبدیل‌شدن به تاریخ‌فلسفه است (با تاریخِ فلسفه اشتباه نگیرید!) و کارِ فلسفه به دست «مترجمان» و «مدرسانِ» تاریخ‌فلسفه افتاده است. این مدعایِ پیشینِ من که سخنانِ تاریخ‌فلسفه‌دانان به کاری جز اهدافِ آموزشی و پرورشی نمی‌آید که صدالبته خود کاري است پرارج و مهم، اکنون آرام‌آرام مستظهر به شواهد بسیار شده است. اشتباه گرفتن سخنِ تاریخ‌فلسفه‌دانان با سخنِ فلسفی، یا از آن بدتر، خودفیلسوف‌پنداریِ خود ایشان است که محل اشکال است. این مدعا خود را همواره در این واقعیت آشکار می‌کند که این تاریخ‌فلسفه‌دانان به محضِ این‌که از حصارِ امنِ ترجمۀ تاریخ‌فلسفه خارج می‌شوند و موتورِ جستجوی مقالاتِ خارجیِ خود را دَمي خاموش می‌کنند و به فلسفیدنِ راستین خطر کرده، هوس می‌کنند دَمي به امور انضمامی بیاندیشند، چندان گاف‌ و گزاف از ایشان صادر می‌شود که برخي از آن‌ها حتی از یک دانش آموزِ دبیرستان که در یک نظامِ آموزشیِ به‌سامان پرورش یافته و از آموزشِ درست بهره‌مند بوده باشد هم سر نمی‌زند.»