آوای دوست @avaydosti Channel on Telegram

آوای دوست

@avaydosti


مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
🌱حافظ

آوای دوست (Persian)

آوای دوست یک کانال تلگرامی پر از اشعار و اقوال ادبی درباره دوستی و عشق است. اگر علاقه‌مند به شعر و ادبیات هستید و به دنبال متن‌های زیبا و احساسی درباره دوست دارید، آوای دوست بهترین انتخاب برای شماست.

در این کانال با شعرهای زیبا از شاعران مشهور مانند حافظ و سعدی آشنا خواهید شد. اشعاری که از عشق و دوستی سخن می‌گویند و احساسات شیرین و صادق را به شما منتقل می‌کنند.

آوای دوست جایی است که هر روز با خواندن یک شعر جدید، از زیبایی هنر ادبی لذت ببرید و با عشق و دوستی به یک دنیای زیباتر نزدیک شوید. پس به ما بپیوندید و همراه ما باشید تا با هنر ادبی و شعر، احساسات خود را به اشتراک بگذاریم.

با آوای دوست، دنیایی از شعر و عشق برای شما فراهم شده است. پس دیر نکنید و به کانال ما بپیوندید تا با زیبایی‌های ادبی ارزشمند آشنا شوید و لحظات شیرینی را تجربه کنید.

آوای دوست

13 Jan, 05:30


بقایای درد به جا مانده از هر احساس منفی شدید که در گذشته کاملا با آن برخورد و پذیرفته نشده و سپس رها نشده باشد، به یکدیگر می پیوندند تا میدان انرژی ای بسازند که در هر یک از یاخته های جسم شما جای گیر شود. این میدان انرژی نه تنها درد دوران کودکی که عواطف دردناکی را که بعدها در دوران بلوغ و بزرگسالی افزوده شده اند و بسیاری از آنها را صدای «من درون» تولیده کرده است، در خود دارد. این درد عاطفی، هر گاه که احساس کاذب شما از خود، اساس زندگی تان گردد، همدم گریزناپذیر شما می شود.
این میدان انرژی عاطفی و دیرین را که هنوز زنده است و تقریبا در همه انسانها به سر می برد، تندیس درد مینامیم. با این همه، تندیس درد، تنها ماهیت فردی ندارد، بلکه از درد برخاسته از رنج های بی شماری که انسان در سراسر تاریخ بشری - همچون تاریخ جنگ های قبیله ای، برده داری، تاراج، تجاوز، شکنجه و گونه های دیگر خشونت - متحمل شده نیز بهره ای برده است. این درد همچنان در روان جمعی بشری به سر می برد و روزانه سنگینی آن افزون تر می شود. شما می توانید این واقعیت را امشب هنگامی که به تماشای اخبار تلویزیون می نشینید یا به داستان زندگی مرا می نگرید، تصدیق کنید، تندیس درد جمعی احتمالا به شکل کد در دی. ان. ای. هر انسانی آمده است که هنوز آن را کشف نکرده ایم.
هر کودکی که تازه به دنیا می آید، یک تندیس درد عاطفی را با خود حمل می کند. در برخی از انسانها این تندیس درد عاطفی، سنگین تر و متراکم تر از دیگران است. بعضی از نوزادان در همه اوقات کاملا شاد هستند و برخی هم به نظر می رسد که ناخشنودی عظیمی را در درون خود حمل می کنند. درست است که بعضی از نوزادان به دلیل دریافت نداشتن محبت و توجه کافی، زیاد گریه می کنند، اما عده ای هم بی دلیل گریه می کنند؛ گویی می خواهند اطرافیانشان را هم مانند خود اندوهگین سازند که اغلب هم موفق به این کار می شوند. چنین نوزادانی با سهم سنگینی از درد بشر به این دنیا آمده اند. برخی از نوزادان نیز ممکن است بیشتر اوقات گریه کنند، زیرا آن عاطفه منفی را که از پدر و مادرشان منتشر می شود، احساس می کنند. این عاطفه منفی در نوزادان، درد به وجود می آورد و نیز موجب می گردد که تندیس درد آنها با جذب انرژی تندیس درد پدر و مادرشان بزرگتر شود. علت ایجاد درد هر چه که باشد، با رشد جسم مادی کودک، تندیس درد هم رشد می کند.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 133 و 134

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

12 Jan, 05:30


اگر میخواهیم به دیگران کمک کنیم لازم است در درون خود در صلح و آرامش باشیم. این صلح و آرامش میتواند با هر گام، هر نفس آفریده شود و پس از آن میتوانیم کمک کنیم؛ و گرنه وقت - و پولشان را اگر کارشناس هستیم - تلف میکنیم.
چیزی که تمامی ما به آن نیاز داریم، پیش از هر چیز آسایش ،سبکی و صلح در درون تن و روحمان است.
تنها در آن زمان به راستی میتوانیم به دیگران گوش دهیم.

🌿 Thich Nhat Hanh
📜 Silence

آوای دوست

11 Jan, 05:30


جمعی و فردی


هر احساس منفی ای که با آن کاملا برخورد نشود یا به صورت آنچه که در این لحظه پدیدار می گردد مورد مشاهده قرار نگیرد، نمی تواند به طور کامل برطرف شود. این احساس منفی، پس مانده دردی را از خود بر جا می گذارد.
بچه ها به ویژه تلاش دارند احساسات منفی شدیدی را که به دشواری می توانند با آن کنار بیایند، حس نکنند. در صورت حضور نداشتن انسانی بالغ و کاملا آگاه که بتواند آنها را با مهر و درک دلسوزانه ای به سوی رویارویی مستقیم با آن احساس رهنمون شود، در واقع حس نکردن چنین وضعیتی برای کودک در آن زمان به عنوان تنها گزینه بر جای می ماند. متأسفانه ساز و کار دفاعی در دوران کودکی، هنگامی که کودک رشد می کند و به سن بلوغ می رسد، معمولا به همان شکل باقی می ماند. آن احساس در این آدم ها، همچنان شناخته نشده به سر می برد و به گونه ای غیر مستقیم به صورت نگرانی و ترس، فوران خشم، حالت های روحی یا حتی بیماری جسمی نمود می یابد. این احساسات در برخی موارد در هر رابطه صمیمانه ای تداخل یا خلل ایجاد می کند. بیشتر روان درمانگران با بیمارانی رویارو شده اند که ابتدا ادعا می کردند دوران کودکی آنها سرشار از شادی بوده و بعدها مشخص شده که در واقع دورانی غم انگیز بوده است. مورد این دسته از بیماران شاید بی نهایت حادتر بوده باشد، زیرا هیچ کس نمی تواند دوران کودکی را بی آن که از درد عاطفی رنج برده باشد، پشت سر بگذارد. حتی اگر پدر و مادر شما هر دو اشراق یافته باشند، ممکن است شما همچنان دوران رشد خود را در دنیایی بسیار ناآگاه گذرانده باشید.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 132 و 133

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

10 Jan, 05:30


برای دستیابی به معنویت عمیق، گذشته ناتمامِ شما نمی تواند درونتان باشد‌‌. باید رفته باشد - نه اینکه سرکوب شده باشد، بلکه رفته باشد‌‌. در گذر زمان خواهید دید که وقتی آن الگوهای مسدود شده بروند، تمام آنچه باقی میماند جریان روح است. آنچه باقی مانده زیباترین چیزی است که می توانست وجود داشته باشد.

🌿 Michael A. Singer
📜 Living Untethered

آوای دوست

09 Jan, 05:30


گذشته در شما به صورت خاطرات زندگی می کند، اما خاطرات به خودی خود مشکل نیستند. در واقع از طریق خاطرات است که ما از گذشته و اشتباهات گذشته درس می گیریم. تنها هنگامی که خاطرات یا بهتر بگوییم، اندیشه های مربوط به گذشته کاملا ما را فرا می گیرند، برایمان مشکل آفرین می شوند و به بخشی از حس ما از خود تبدیل می گردند. شخصیت شما که توسط گذشته شرطی شده است، سپس به زندان شما تبدیل می شود. خاطرات شما با حسی از خود محاصره می گردد و به داستان شما، آن کسی که حس می کنید هستید، تبدیل می شود. این «من کوچک»، توهم بیهوده ای ست که هویت راستین شما را به عنوان حضوری بی شکل و زمان، تیره و تار می کند.
با وجود این، داستان شما نه تنها خاطره ذهنی که خاطره ای احساسی است؛ احساسی شیرین که پیوسته زنده می شود. همچنان که آن راهب بار رنجش خود را به مدت پنج ساعت با اندیشه هایش تغذیه کرد، بیشتر مردم بار اضافی و غیر لازم بسیاری را که همان بارهای احساسی و ذهنی هستند، در سراسر عمر بر دوش می کشد. آنها خود را با کینه، تاسف، دشمنی و احساس گناه محدود می کنند. تفکر احساسی این مردم به خود آنها تبدیل شده است و به این دلیل به حساسات دیرین می چسبند که موجب تقویت هویتشان می شود.
از آنجا که بر گرایش به جاودانه کردن خاطرات گذشته دارد، تقریبا هر کسی در میدان انرژی خود، درد احساسی دیرین و اندوخته ای که من آن را «تندیس درد» می خوانم، حمل می کند
با این حال می توانیم بار بیشتری به تندیس درد کنونی خود نیفزاییم می توانیم بیاموزیم که عادت اندوختن و جاودان ساختن احساسات گذشته را به گونه ای تمثیلی با بر هم زدن بال هایمان ترک بگوییم و از زندگی ذهنی در گذشته، با وجود هر آنچه دیروز یا سی سال پیش رخ داده باشد، خودداری کنیم. می توانیم بیاموزیم که رویدادها و اوضاع گذشته را در ذهن خود زنده نگه نداریم و به جای گیر افتادن در دام تصویر سازی ذهنی، توجهمان را همواره بی توجه به زمان پیشین به لحظه حال بی زمان بازگردانیم تا آن حضور ناب ما به جای آن که به افکار و احساسات تبدیل شود، هویت ما گردد.
هیچ رویدادی در گذشته روی نداده است که بتواند مانع حضور شما در لحظه حال شود و اگر گذشته نتواند جلوی شما را از حضور در لحظه حال بگیرد، چه قدرتی می تواند این کار را بکند؟


اکهارت تله
جهانی نو
ص 131 و 132

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

08 Jan, 05:30


هنگامی که ذهن این حقیقت را درک کند که فکر نمیتواند مسئله ای را حل کند، از چاره یابی بوسیله فکر ناامید میشود؛ آنرا از دخالت و حرکت باز می دارد. در آنصورت فکر آرام است‌.
همزمان با آرام گرفتن فکر مسئله حل شده است؛ زیرا مسئله نتیجه حرکات فکر بوده است وقتی فکر حرکتی نداشته باشد چه مسئله ای وجود دارد؟

🌿 Krishnamurti
📜 Talk And Dialogs, Last Freedom

آوای دوست

07 Jan, 05:30


بر دوش کشیدن گذشته


ناتوانی یا بهتر بگوییم، بی میلی ذهن بشر به رها کردن گذشته را که در داستان دو راهب ذن، «تانزان و اکیدو» به تصویر کشیده شده است، به خوبی می توان دید. این دو راهب روزی در جاده ای می رفتند که به جایی رسیدند که پس از بارانی شدید بسیار گل آلود شده بود. آنها در نزدیکی یک روستا به زن جوانی برخوردند که سعی می کرد از جاده رد شود، اما عمق گل به اندازه ای زیاد بود که کیمونوی ابریشمینی را که او بر تن داشت، خراب می کرد. تانزان بی درنگ آن زن جوان را بلند کرد و او را به آن سوی جاده رساند.
سپس راهب ها مدتی در سکوت به راه خود ادامه دادند. پنج ساعت بعد در حالی که به نزدیکی معبدی که قرار بود در آن مستقر شوند رسیدند، اکیدو دیگر نتوانست خودش را نگه دارد و از تانزان پرسید که چرا آن زن جوان را به آن سوی جاده برده است و این که ما راهب ها نباید چنین کاری بکنیم.
تانزان گفت : «من آن زن جوان را ساعت ها پیش بر زمین گذاشتم. آی اتو او را همچنان بر دوش خود می کشی؟»
حال تصور کنید که زندگی برای کسی مانند اکیدو همواره چگونه است؛ با ناتوانی و تمایل نداشتن به رها کردن درونی اوضاع و با جمع آوری هر چه بیشتر «چرندیات» در درون، تصویری از زندگی بیشتر مردمان بر این سیاره را حس خواهید کرد. آنها در ذهنشان چه بار سنگینی را از گذشته با خود به این سو و آن سو می کشند.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 129 و 130

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

06 Jan, 05:30


نباید در برابر آزمون ها مقاومت کرد، زیرا آنها با ایستادگی دشوارتر می شوند. به جای مقاومت، از آنها استقبال کنید و بدانید هر چه را بپذیرید، تغییر شکل میدهد‌. آن گاه رنج تبدیل به عشق می شود و این بزرگترین راز زندگی ست.

🌿 J.P. Vaswani
📜 Why Do Good People Suffer

آوای دوست

05 Jan, 05:30


اردکی با ذهن انسان


مشاهداتم را از دیدن دو اردک در حال جنگ در کتاب «نیروی حال» آورده ام. اردک ها پس از زد و خوردی کوتاه، شناکنان هر یک در مسیری مخالف از همدیگر دور می شوند. بعد هر کدام از آنها بال هایش را چندین بار به هم می زند تا انرژی اضافی را که در حین مبارزه تولید شده است، رها کند. آنها پس از این که بال هایشان را چندین بار باز و بسته کردند، در آرامش به شنا کردن خود ادامه می دهند، گویی هیچ اتفاقی روی نداده است.
اگر اردک دارای ذهن انسان بود، جنگ را از طریق تعریف داستان در ذهن خود زنده نگاه می داشت. داستان این اردک باید چنین میبود : «باورم نمی شود او چنین کاری بکند. او تا فاصله چند سانتی متری به من نزدیک شد. فکر می کند صاحب این دریاچه است و اصلا نمی داند حریم شخصی یعنی چه! من دیگر به او اعتماد نخواهم کرد. می دانم بار دیگر کاری می کند که مرا آزار دهد. می دانم که دارد برای بعد نقشه می ریزد، اما این بار فرق می کند. چنان درسی به او بدهم که فراموش نکند!» و ذهن همچنان برای روزهای ماه ها و سال های بعد دور همین داستان می گردد، هنوز درباره اش حرف می زند و به آن فکر می کند. تا جایی که به جسم مربوط می شود، جنگ همچنان ادامه دارد و انرژی ای که از واکنش به همه آن افکار و احساسات تولید می شود، افکار بیش تری ایجاد می کند و این، تفکر احساسی «من درون» می شود. می توانید ببینید که زندگی اردک اگر ذهن آدمی را داشت، چه مشکل می شد. ولی این است زندگی ای که بیش تر انسان ها همواره آن را تجربه می کنند. برای انسانها هیچ رویداد با وضعیتی هرگز به راستی تمام نمی شود؛ ذهن و «من و داستان من» ساخته ذهن همچنان ادامه می یابد.
ما نژاد راه گم کرده ای هستیم. هر موجود طبیعی، گیاه، درخت یا هر جانوری درسی مهم دارد که به ما بیاموزد، به شرطی که بایستیم، نگاه کنیم و گوش بسپاریم. درسی که اردکها به ما می دهند، این است : «بالهایت را به هم بزن!» که می تواند این گونه ترجمه شود : «داستان را رها کن و به تنها جایی که نیرو هست باز گرد؛ به لحظه اکنون!»


اکهارت تله
جهانی نو
ص 129 و 130

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

04 Jan, 20:25


ما به قضاوت نیاز نداریم.
لازم نیست خودمان را سرزنش کنیم یا احساس گناه داشته باشیم. فقط لازم است واقعیت های وجودی خود را بپذیریم و قصد آغازی دوباره کنیم‌.
اگر بتوانیم خودمان را چنان که هستیم ببینیم نخستین گام را برای پذیرش خود و دست کشیدن از طرد شدگی برداشته ایم. وقتی بتوانیم خودمان را چنان که هستیم بپذیریم زمان دگرگونی رو به جلوی همه چیز آغاز میشود.

🌿 Miguel, Ruiz
📜 The Mastery OF Love

آوای دوست

03 Jan, 05:30


احساسات مثبتی که از «من درون» به وجود می آیند، احساسات مخالف را نیز در درون خود دارند که به سرعت می توانند به آن تغییر حالت بدهند. در اینجا چند نمونه از این احساسات متضاد را می آوریم : آنچه را «من درون» عشق می خواند، حالت مالکیت و آویختن اعتیادگونه ای ست که در چند ثانیه می تواند به تنفر تبدیل شود. شور و شوق درباره رویداد آتی - که بزرگنمایی «من درون» از آینده است . به راحتی می تواند زمانی که آن رویداد به پایان می رسد یا انتظارات «من درون» را برآورده نمی کند، به مخالف خود، یعنی ناامیدی و دلسردی تبدیل شود. تحسین و تایید، یک روز موجب احساس سرزندگی و شادی در شما می گردد، در حالی که روز دیگر، مورد انتقاد قرار گرفتن یا نادیده گرفته شدن، باعث احساس رانده شدن و دلشکستگی شما می شود. هیجان و خوشی حاصل از یک جشن و مهمانی بزرگ، در فردای آن روز به تنهایی و سردرد تبدیل می شود. هیچ خوبی، بدون بادی یا هیچ فرازی، بدون فرود وجود ندارد.
احساساتی که «من درون» تولید می کند، از همانندسازی ذهن با عوامل بیرونی که البته همه آنها بی ثبات و در هر لحظه قابل تغییر هستند، گرفته می شود. احساسات ژرف تر به هیچ رو احساس به شمار نمی آیند، بلکه حالتی از بودن هستند. احساسات، در حیطه تضادها وجود دارند. حالت بودن می تواند مبهم باشد، اما هیچ متضادی ندارد. حالت بودن از درون شما به صورت عشق، شادی و آرامش که نمودی از حالت طبیعی شما هستند، انتشار می یابد.


اکهارت تله
جهانی نو
ص 128 و 129

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

02 Jan, 05:30


ما به قضاوت نیاز نداریم.
لازم نیست خودمان را سرزنش کنیم یا احساس گناه داشته باشیم. فقط لازم است واقعیت های وجودی خود را بپذیریم و قصد آغازی دوباره کنیم‌.
اگر بتوانیم خودمان را چنان که هستیم ببینیم نخستین گام را برای پذیرش خود و دست کشیدن از طرد شدگی برداشته ایم. وقتی بتوانیم خودمان را چنان که هستیم بپذیریم زمان دگرگونی رو به جلوی همه چیز آغاز میشود.

🌿 Miguel, Ruiz
📜 The Mastery OF Love

آوای دوست

01 Jan, 05:30


صدای «من درون» پیوسته حالت طبیعی آرامش را به هم می زند. تقریبا جسم همه انسانها زیر فشار تنش و تشویش شدیدی قرار دارد. بدن ما نه به دلیل خطر از سوی عاملی بیرونی که از درون ذهن تهدید می شود. بدن دارای یک «من درون» است که با آن پیوند دارد و نمی تواند نسبت به همه الگوهای کژکار فکر که «من درون» را می سازند، حساسیت نشان دهد. به همین دلیل، یک جریان هيجان منفی با جریان بی وقفه و اجباری فکر همراه است. احساس منفی چیست؟ احساسی که برای بدن سم است و با کار کرد هماهنگ و متوازن آن تداخل ایجاد می کند. ترس، نگرانی، کینه، ناخشنودی، بیزاری یا نفرت شدید، حسادت و چشم و هم چشمی، همه این احساسات منفی، جریان انرژی را در سراسر بدن بر هم می زنند و بر سیستم ایمنی گوارشی، تولید هورمون ها و دستگاه های دیگر اثر می گذارند. حتی پزشکی امروز هم با وجود این که هنوز اطلاعات اندکی در باره کار کرد «من درون» دارد، ارتباط میان حالت احساسات منفی و بیماری های جسمی را تشخیص داده است. احساسی که به جسم آسیب می رساند، بر کسانی که با شما برخورد می کنند نیز اثر می گذارد و به طور غیر مستقیم از طریق فرایند واکنش زنجیره ای آدم های بی شمار دیگری را هم که هرگز ندیده اید، آلوده می کند. یک اصطلاح کلی برای همه احساسات منفی، وجود دارد و آن هم «ناخشنودی» است.
پس به این ترتیب، آیا احساسات مثبت نیز تأثیر وارونه ای بر جسم مادی دارند؟ آیا احساسات مثبت، سیستم ایمنی بدن را تقویت می کنند، به جسم نیرو می دهند و آن را التیام می بخشند؟ بله، به راستی چنین است. اما ما باید بتوانیم تفاوت میان احساسات مثبتی را که از «من درون» سرچشمه گرفته اند و احساسات ژرف تری را که از حالت طبیعی یگانگی با بودن انتشار می یابند، تشخیص دهیم.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 127 و 128

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

31 Dec, 05:30


تنفس و راه رفتن با حواس جمعی ما را در تماس با معجزه های زندگی پیرامونمان می گذارد و اندیشیدن درمانده کننده خیلی طبیعی پراکنده می شود.
کامیابی با آگاهی فزاینده از بسیاری از شگفتی های در دسترس مان رخ می نمایاند. اگر ماه کاملی در آسمان است و سخت داریم به چیز دیگری می اندیشیم ماه ناپدید می شود. اما اگر به ماه توجه کنیم، اندیشه ورزی به شکلی طبیعی باز می ایستد و نیازی نیست که خود را به زور وادار به اندیشیدن یا سرزنش کنیم یا اندیشیدن را ممنوع کنیم.

🌿 Thich Nhat Hanh
📜 Silence

آوای دوست

30 Dec, 05:30


احساسات و «من درون»


«من درون» نه تنها ذهن مشاهده نشده و صدایی در سر است که وانمود می کند شماست، بلکه احساسات مشاهده نشده ای نیز می باشد که از واکنش بدن در برابر صدای درون سر پدید می آید.
ما در صفحات پیش متوجه شدیم که «من درون» بیش تر اوقات درگیر چه نوع افکاری است و همچنین کژکاری های نهادینه را در فرایند فکر کردن مستقل از محتوا دیدیم. بدن در برابر این تفکر معیوب، با عواطف منفی واکنش نشان می دهد. صدای درون سر به تعریف داستانی می پردازد که بدن آن را باور می کند و نسبت به آن واکنش نشان می دهد. آن واکنش ها، احساسات هستند. سپس احساسات، انرژی را به افکاری که در ابتدا آن احساس را ایجاد کرده است، بازخورد می دهد. این است آن چرخه معیوب میان افکار و احساسات مشاهده نشده که به افکار احساساتی و داستان سرایی های عاطفی می انجامد.
ساختار احساسی «من درون» در هر کسی متفاوت است. در برخی انسانها «من درون» بزرگتر از «من درون» دیگری است. افکاری که واکنش احساسی را در بدن برمی انگیزند، به اندازهای سریع روی می دهند که گاهی پیش از آن که ذهن فرصتی برای ابراز این افکار داشته باشد، بدن پیشتر با احساسات به آنها پاسخ داده و احساس به واکنش تبدیل شده است. این افکار، در مرحله های پیش کلامی وجود دارند و می توان آنها را فرضیات ناآگاهانه و بیان نشده نامید. این افکار دارای خاستگاه خودشان در گذشته شرطی شدہ شخص و معمولا در اوایل کودکی هستند. «به مردم نمی توان اطمینان کرد»، نمونه ای از یک فرضیه ناآگاهانه در کسی است که روابط نخستین او، یعنی ارتباط با پدر و مادر یا خواهر و برادرانش از پشتیبانی لازم برخوردار نبوده یا اعتماد لازم را القا نمی کرده است. اینها نمونه هایی از فرضیات ناآگاهانه رایج هستند: «هیچ کس قدر مرا نمی داند و به من احترام نمی گذارد، باید برای زنده ماندن بجنگم، هیچگاه پول به اندازه کافی نیست، زندگی همیشه تو را ناامید می کند، من سزاوار فراوانی نیستم و من شایسته عشق نیستم» فرضیات ناآگاهانه احساساتی را در بدن به وجود می آورند که به نوبه خود فعالیت ذهنی یا واکنش های آنی خلق می کنند و از این رو آنها حقیقت شخصی شما را می آفرینند.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 126 و 127

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

29 Dec, 05:30


انسان متبرک کسی ست که خویشتن حقیقی اش را دریابد‌. هیچ رنج و مشکلی برای او وجود ندارد‌. انسان تبرک یافته از آزادی متعلق به بندگان خداوند برخوردار است.
برای ما که در بند زمان و مکان هستیم، مشکلات بی پایانی وجود دارد، بزرگترین مشکل انسان خود اوست؛ درون اوست.

🌿 J.P. Vaswani
📜 Why Do Good People Suffer

آوای دوست

28 Dec, 05:30


بشر در برخی وضیعت های خاص، واکنش های غریزی شبیه به واکنش های غریزی حیوانات را تجربه می کند. هنگام خطر، زمانی که بقای موجود زنده به خطر می افتد، قلب سريعا می تپد، ماهیچه ها منقبض می شوند و تنفس برای آمادگی به منظور فرار یا مبارزه تند می گردد. این حالات را می توان «ترس نخستین» نامید. زمانی که وجود در تنگنا قرار می گیرد، یک سیل شديد و ناگهانی از انرژی چنان نیرویی به جسم میدهد که پیش از این هرگز نداشته است. این حالت را می توان «خشم نخستین» نامید. این واکنش های غریزی شبیه احساس هستند، اما به معنای واقعی کلمه احساس نیستند. تفاوت بنیادین میان واکنش غریزی و واکنش احساسی این است که واکنش غریزی، واکنش مستقيم بدن به برخی از شرایط بیرونی است، در حالی که از سوی دیگر، واکنش احساسی، واکنش بدن به یک فکر است.
احساس، به طور غیر مستقیم نیز می تواند واکنشی نسبت به وضعیت یا رویدادی واقعی باشد؛ واکنشی در برابر رویدادی که از صافی تفسیرهای ذهنی یا همان صافی فکر می گذرد، یعنی از طریق مفاهیم ذهنی از بد یا خوب، دوست داشتن یا دوست نداشتن و من و مال من عبور می کند. برای نمونه، به احتمال زیاد زمانی که می گویند اتومبیل کسی دزدیده شده است، هیچ احساسی نخواهید داشت، در صورتی که اگر اتومبیل متعلق به شما باشد، احتمالا ناراحت خواهید شد. شگفت آور است که تا چه اندازه یک مفهوم ذهنی کوچک مانند اتومبیل «من» تولید هیجان می کند.
با وجودی که جسم از شعور بالایی برخوردار است، اما نمی تواند بین وضعیت واقعی و یک فکر تفاوت بگذارد و نسبت به هر فکری به شکل یک واقعیت واکنش نشان می دهد. جسم نمی داند که این فقط یک فکر است. برای جسم، افکار آزاردهنده و ترسناک به معنای «در خطر قرار دارم» است که در برابر آنها واکنش مناسبی از خود نشان می دهد، حتی اگر شب باشد و شما در تخت گرم و راحتی دراز کشیده باشید. در این حالت، قلب سریع تر می تپد، ماهیچه ها منقبض می شوند، تنفس تند می گردد و یک افزایش انرژی شدید به وجود می آید، اما از آنجا که خطر فقط یک تصویر ذهنی است، انرژی هیچ راهی برای خروج پیدا نمی کند. بخشی از این انرژی به ذهن بازخورد می یابد و افکار نگران کننده بیشتری تولید می کند. باقی انرژی به سم تبدیل می شود و با کار کرد هماهنگ بدن تداخل می یابد.


اکهارت تله
جهانی نو
ص 125 و 126

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

27 Dec, 05:30


عبادت، یعنی برخورد با واقعیت با قلبی کودکانه؛ نه محاسبه گر، زیرک یا تحلیل گر. بلکه با قلبی سرشار از حیرت و شگفتی.
عبادت، یعنی احساس این که شگفتی و راز شما را احاطه کرده است؛ چیزی پنهان حضور دارد. یعنی چیزها چنان که هستند، به نظر نمی رسند
عبادت، یعنی بدانیم که آنچه پیداست فقط محیط و حاشیه است و فراسوی آن چیزی مهم و بامعنا نهفته است.

🌿 Osho
📜 365 Daily Meditations

آوای دوست

26 Dec, 05:30


تولد احساس


افزون بر فعالیت فکر، بعد دیگری هم در «من درون» وجود دارد و آن احساس است؛ گرچه این بعد کاملا از فکر کردن جدا نمی باشد. چنین نیست که بگویم همه فرایند اندیشیدن و احساس کردن از «من درون» برمی خیزد، بلکه اندیشه و احساس فقط زمانی به «من درون» تبدیل می شوند که خود را با آنها یکی بدانید و شما را کاملا فرا بگیرند؛ یعنی هنگامی که احساس و اندیشه به «من» تبدیل شود.
ساختار جسمی شما شعور خود را دارد؛ درست به همان صورت که هر یک از گونه های حیات دارای شعور خاص خود هستند. این شعور نسبت به آنچه ذهن و افکار شما می گوید، واکنش نشان می دهد. بنابراین، احساس، واکنش بدن به ذهن شماست. البته شعور جسم، بخش جدانشدنی از شعور کل و نیز یکی از جلوه های بی شمار آن است و به طور موقت به اتمها و مولکول های تشکیل دهنده ساختار جسمی شما یکپارچگی می بخشد. اصل سازمان دهنده در پشت کار کرد همه اعضای بدن، یعنی تبدیل اکسیژن و غذا به انرژی، تپش قلب و جریان خون، سیستم ایمنی بدن که در برابر مهاجمین از بدن مراقبت می کند و تفسیر داده های حسی به محرک های عصبی که به مغز فرستاده و در آنجا رمزگشایی می شوند و دوباره به صورت تصویر درونی روشن از واقعیت بیرونی، به هم می پیوندند، همین شعور است. تمامی اینها و نیز هزاران کار کرد دیگر جسمانی به طور همزمان توسط آن شعور کل هستی، کاملا هماهنگ می شود. این شما نیستید که بدنتان را اداره می کنید. این شعور است که چنین کاری را انجام می دهد و نیز مسؤولیت واکنش موجود زنده نسبت به محیط خود را بر عهده دارد.
این موضوع درباره همه گونه های حیات صدق می کند. این همان شعوری است که گیاه را به شکل مادی در می آورد و بعد به صورت گلی از درون آن بیرون می آید؛ گلی که گلبرگ هایش در صبحگاه باز می شوند تا پرتوهای خورشید را دریافت کنند و سپس در شبانگاه بسته می شوند. این همان شعوری است که به عنوان گا یا نمود می یابد؛ آن موجود پیچیده و زنده ای که سیاره زمین است.
این شعور، به صورت واکنش های غریزی موجود زنده هنگام رویارویی با هر خطری پدیدار می شود. همچنین واکنش هایی به شکل خشم، ترس و لذت در جانوران ایجاد می کند که به نظر با احساسات بشر همسنج هستند. این واکنش های غریزی را می توان به صورت آشکال ابتدایی احساس دانست.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 123 و 124 و 125

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

25 Dec, 05:30


هنگامی که به طور کامل بپذیری که نمیدانی، تقلا برای یافتن پاسخ از طريق ذهن متفکر و محدود را کنار می گذاری و آنگاه شعور والاتری می تواند از طریق تو عمل کند‌‌.
در این حالت حتی فکر میتواند از آن وضعیت بهره ببرد، زیرا شعور والاتر میتواند در فکر جاری شود و به آن الهام دهد.
برخی اوقات تسلیم به معنای کنار گذاشتن تلاش برای فهمیدن و آسوده بودن با ندانستن است.

🌿 Eckhart Tolle
📜 Stillness Speaks

آوای دوست

24 Dec, 05:32


میزان همانندسازی با ذهن در میان انسان ها، متفاوت است. برخی مردم، از لحظاتی رها از همانندسازی، هر چند کوتاه، بهره مند می شوند و شادی، سرزندگی و آرامشی که آنها در چنین لحظاتی تجربه می کنند، موجب می گردد که زندگی، ارزش زیستن بیابد. در این لحظات، خلاقیت، عشق و همدلی پدیدار می شود. برخی دیگر نیز پیوسته در چنبرهای از «من درون» به دام افتاده اند. آنها با خود، دیگران و جهان پیرامونشان بیگانه هستند. زمانی که به این عده می نگرید، ممکن است بتوانید تنش را در چهره آنها، شاید به شکل گره اخم یا حالت خیره و بی حضوری را در چشمانشان ببینید. بیشتر توجه این گروه مجذوب فکر کردن است و از این رو آنها، شما را به راستی نمی بینند و کاملا نمی شنوند. چنین کسانی در هیچ وضعیتی حضور ندارند، توجه آنها یا مشغول گذشته با آینده است که فقط در ذهن به صورت آشکالی از فکر وجود دارد. با این آدم ها از طریق نقشی که بازی می کنند، با شما ارتباط برقرار می سازند و از این رو خودشان نیستند. بیشتر مردم با آن کسی که هستند، بیگانه اند. وسعت این بیگانگی در برخی به حدی است که رفتار و برخوردشان به نظر بیشتر مردم - به جز آنها که به همان میزان بیگانه اند یا به همان اندازه از اصل خود دور افتاده اند - بسیار «ساختگی» می آید.
بیگانگی، یعنی این که در هیچ موقعیت و مکان یا با هیچ کسی، حتی با خودتان راحت نباشید. شما همیشه می کوشید به «آسودگی» برسید، اما هرگز احساس نمی کنید که آسوده هستید. برخی از نویسندگان معروف قرن بیستم مانند فرانتس کافکا، آلبر کامو، تی. اس. الیوت " و جیمز جویس، بیگانگی را به عنوان وضعیت کلی زندگی بشر تشخیص داده اند. شاید آن ها خود، این احساس بیگانگی را در ژرفای وجودشان حس کرده اند که توانسته اند آن را با چنین روشنی در آثارشان شرح دهند. با این حال، این اندیشمندان راه چاره ای ارائه نداده اند. سهم آنها ارائه وضعیت پیچیده بشر به ماست تا بتوانیم آن را روشن تر ببینیم. مشاهده وضعیت ناگوار، نخستین گامی است که برای رفتن به فراسوی آن برداشته می شود.


اکهارت تله
جهانی نو
ص 122 و 123

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

23 Dec, 05:32


ایمان، به مفهوم دیدن با چشم دل است‌. انسان با ایمان میداند که هر کس تسلیم خواست پروردگار باشد، پیوسته تحت مراقبت او قرار دارد. خداوند راه را به چنین کسانی می نمایاند و اغلب، نشانه های خداوند رمزآلود هستند.

🌿 J.P. Vaswani
📜 The Good You Do Returns

آوای دوست

22 Dec, 05:31


بخش پنجم

تندیس درد



بخش بزرگ تری از فکر کردن بیش تـر مـردم، غیر ارادی، بی اختیار و تکراری است. فکر کردن، چیزی بیش از ذهنی ایستا نیست که به هیچ هدف راستینی واقعیت نمی بخشد. اگر بخواهیم دقیقاً بگوییم: شما فکر نمی کنیـد فکر کردن برای شما روی می دهد. عبارت «من فکر می کنم»، بر خواستن دلالت دارد و این مفهوم را می رساند که شما در باره موضوعی حق اظهـار نظر دارید و این که گزینه ای پیش روی شما است. برای بیش تر مردم، موضوع هنوز این نیست. «من فکر می کنم»، صرفاً عبارت کاذبی است مانند «من غذا را گوارش می کنم» یا «خونم را به جریان می اندازم». گوارش غذا، جریان خون و فکر کردن روی می دهد.
صدای درون سر شما زندگی خودش را دارد. بیشدتر مردم زیر سلطه ایـنرصدا قرار می گیرند و در تصرف ذهن و فکر کردن هستند. از آن جایی که ذهـن توسط گذشته شرطی شده است، از این رو مجبورید که گذشته را دوباره و دوباره باز آفرینی کنید. اصطلاحی که در شرق برای این منظور به کار می رود، کارما است. شما از آن صدا هویت می گیرید که البته از این موضوع آگاه نیستید.
اگر می دانستید، دیگر در تصرف آن نمی ماندید، چرا که شما فقط در صورتی حقیقتا در تصرف هستید که موجودی را که در تصرف آن قرار دارید، با آن کسی که هستید، اشتباه بگیرید. به سخنی دیگر، زمانی که به آن صدا تبدیل می شوید، در تصرف آن قرار می گیرید.
بشر برای هزاران سال همواره تحت تصرف ذهن بوده و متوجه نشده است که آن موجود غالب، خود او نیست. از طریق همانندسازی محض با ذهن، حس کاذبی از خود، یعنی «من درون» به وجود آمد. تراکم «من درون» به میزانی که شما، یعنی آگاهی، با ذهن و با فکر کردن یکی شده اید، بستگی دارد. فکر کردن بیش از بخشی اندک از تمامیت آگاهی، تمامیت آن کسی که هستید، نیست.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 121 و 122

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

21 Dec, 05:31


از آنجا که هر خوراكى تأثیر ژرفی بر ما دارد، مهم است که از ماهیت آنها و مقداری که مصرف میکنیم آگاه باشیم.
آگاهی ما کلید محافظت از ماست. بدون محافظت زهرهای بسیار زیادی را جذب می کنیم بدون آن که بدانیم پر از سروصداهای زهرآگین و آگاهی زهر آگینی میشویم که ما را بیمار میکنند.

🌿 Thich Nhat Hanh
📜 Silence

آوای دوست

20 Dec, 07:07


اثبات بی چون و چرای فناناپذیری


«من درون»، از طریق شکافی در روان بشر به وجود می آید که در آن، هویت خود را به دو بخش جداگانه «من» و «به من» یا «مرا» و «خودم» تقسیم می کند. بنا بر این اگر بخواهیم معنی متداول کلمه «چند شخصیتی» را به کار ببریم، همه «من درون ها» دچار بیماری شیزوفرنی هستند. شما با یک تصویر ذهنی از خـود زندگی می کنید؛ یک خود خیالی که با آن ارتباط دارید. در این حالت، زندگی، خود به صورت تصور یا اندیشه در می آید و هنگامی که می گویید «زندگی مـن»، از کسی که هستید جدا می شوید. لحظه ای که بگویید «زندگی من» یا به آن بیندیشید و به آن چه می گویید باور داشته باشید ـ نه این که فقط مبنای قرارداد زبان شناسی باشد ـ وارد حیطه ای خیالی شده اید. اگر چیزی به عنوان «زندگی من» وجود داشته باشد، در پی آن، من و هستی، دو چیز جدا هستیم. از این رو ممکن است من، زندگی ام، یعنی مالکیت پرب های خیالی ام را از دست بدهم. آن گاه مرگ به صورت یک واقعیت و خطر نمایان می شود. واژه ها و مفاهیم، زندگی را به دو بخش جدا تقسیم می کنند و هیچ حقیقتی در آن ها نیست. حتـى می توانیم بگوییم اندیشه یا تصور از «زندگی من»، آن توهم نخستین جـدایی اسـت که «من درون» از آن سرچشمه می گیرد. اگـر مـن و هستی، دو چیز جداگانه هستیم، اگر من از هستی جدا هستم، پس از همه چیزها، انسان ها و موجودات جدا هستم. اما چگونه می توانم از هستی جدا باشم؟ آخر «من» جدا از هستی چه می توانم باشم، جدا از بودن کاملاً ناممکن است. پس چیـزی بـه عنـوان «زندگی من» و «من زندگی ندارم» وجود ندارد. مـن، هستی هستم. مـن و هستی یکی هستیم و غیر از این نمی تواند باشد. پس چگونه می توانم هستی خود را از دست بدهم؟ چگونه می توانم آن چه را از آغاز نداشتم، از دست بدهم؟ چگونه می توانم آن چه را هستم از دست بدهم؟ این، ناممکن است.


اکهارت تله
جهانی نو
ص 119 و 120

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

19 Dec, 05:31


تو بدنت را نیافریده ای و قادر نیستی کارکرد آن را کنترل کنی. شعوری والاتر از ذهن بشر در کار است، همان شعوری که تمامی طبیعت را حفظ می کند‌.
با هشیار بودن به میدان انرژی درونی - یعنی حس کردن زندگی و حضور حیات بخش در بدن - تا آنجا که ممکن است به آن شعور نزدیک میشوی.

🌿 Eckhart Tolle
📜 Stillness Speaks

آوای دوست

18 Dec, 10:54


«من درون» جمعی، معمولاً ناآگاه تر از کسانی ست که آن «من درون» را می سازند. برای نمونه، جمعیتی که موجودیت «من درون» موقت و جمعی اسـت می تواند دست به کشتار بزند، در صورتی که عضوی از آن جمـع به تنهایی و بیرون از آن قادر به انجام این کار نیست. ملت ها به ندرت به جنبشی می پیوندند که بشود به راحتی بیماری روانی شخصی را در آن تشخیص داد.
با پیدایش آگاهی جدید، برخی از انسان ها احساس می کنند فراخوانده شده انـد تا گروهی را که نماینده آگاهی اشراق یافتـه هستند، تشکیل دهند. این گونه گروه ها «من درون» جمعی نخواهند بود. کسانی که ایـن جمـع هـا را تشکیل می دهند، نیازی به تعریف هویت خود از طریق گروه ندارند. آن ها دیگر به هیچ الگویی برای تعریف آن کسی که هستند، نگاه نمی کنند. حتی اگر اعضای تشکیل دهنده این گروه ها هنوز به طور کامل از «من درون» رها نشده باشند، به اندازه کافی هوشیار هستند تا «من درون» خود یا دیگران را به محض آشکار شدن تشخیص دهند. با این همه می بایست همواره هوشیار بود، زیرا «مـن درون» تلاش خواهد کرد تا اختیار را در دست بگیرد و بار دیگر خود را به هر صورتی که بتواند تأیید کند. از میان برداشتن «من درون» در بشر به وسیله تابانـدن نـور هوشیاری بر آن انجام می شود که یکی از اهداف اصلی گروه هایی مانند شرکت های تجاری، مدارس، نهاد های خیریه یا اجتماع مردمی که با هم زندگی کنند و اشراق یافته اند، خواهد بود. اصول زندگی اشتراکی جمعی و و اشراق یافته، وظیفه بسیار مهمی را در پیدایش آگاهی جدید بر عهده خواهد داشت. درست همان گونه که «من درون» جمعی، شما را به سوی نا آگاهی و رنج می کشاند، اجتماع اشراق یافته نیز می تواند جریانی باشـد بـرای آگاهی که موجـب شـتاب گرفتن دگرگونی در سطح این سیاره می شود.


اکهارت تله
جهانی نو
ص 118 و 119

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

17 Dec, 05:30


اگر روی خودتان کار کنید، مکان زیبایی برای زندگی کردن در درونتان خلق خواهید کرد. این مهمتر از ازدواج یا خانواده شماست. مهمتر از شغل یا حرفه شماست.
شما مستقیماً روی خودتان کار میکنید، نه غیر مستقیم اگر محیط درونی زیبایی خلق کنید میتوانید ازدواجی شگفت انگیز، زندگی خانوادگی شگفت انگیز و شغلی شگفت انگیز داشته باشید.

🌿 Michael A. Singer
📜 Living Untethered

آوای دوست

16 Dec, 05:30


«من درون» جمعی


زندگی با خود چه دشوار است! یکی از شیوه هایی که «من درون» برای فرار از ناخشنودی شخصی از «خود بودن» به کار می برد، بزرگ کردن و تقویت حس خود از طریق همانند سازی با گروه ها مثل ملت ها، احزاب سیاسی، شـرکت هـا نهاد ها، فرقه ها، باشگاه ها، دسته ها و تیم های فوتبال است. در برخی موارد به نظر می رسد «من درون» شخصی، به عنوان کسی که زندگی خود را وقف هدف بزرگ تر جمعی می کند، بدون دریافت پاداش فردی، تأیید یا بزرگ کردن خود کاملا از میان می رود. هنگام رهایی از بار سهمگین خود شخصی، چه گشایشی حاصل می شود. اعضای گروه ها با وجود سخت کوشی های خود و این که چه اندازه از خودشان مایه می گذارند، احساس شادی و خشنودی کنند. این گونه به نظر می رسد که گویی آن ها به فراسوی «من درون» رفتـه انـد.
«من درون» جمعی، همان ویژگی های «من درون» شخصی مثل نیاز به درگیری و دشمنی، بیش تر داشتن، درست بودن در برابر آن ها که نادرست هستند و حالاتی مانند این ها را از خود نشان می دهد. از آن جا که «من درون»، نا آگاهانه به دنبـال درگیری است و نیاز به مخالفت دارد تا محدوده خود و به این ترتیـب هـویتش را تعریف کند، دیر یا زود آن جمع نیز با جمع های دیگر وارد درگیری می شـود. سپس اعضای جمع آن رنجی را که به طور یقین نتیجه کارکرد «من درون» است، تجربه خواهند کرد. پس از آن شاید بیدار شوند و دیوانگی بنیادین جمع را ببینند.
در ابتدا شاید بیدار شدن ناگهانی و پی بردن به دیوانگی واقعی جمعی که با آن یکی شده و برایش زحمت کشیده بودید، برای شما دردناک باشد. برخی از مردم در چنین مواقعی بسیار تلخ و بدبین می شوند و از آن پس، همه ارزش ها را نادیده می گیرند. یعنی پس از این که نظام پیشین را باطل تشخیص دادند و آن جمع از هم فرو پاشید، بی درنگ به نظام باور دیگری رو می آورند. در چنین شرایطی در حقیقت آن ها با مرگ «من درون» خود رو به رو نشده اند، بلکه از آن گریخته و به یک نظام جدید نیرو و تازگی بخشیده اند.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 117 و 118

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

15 Dec, 05:30


برای خردمند شدن نیازی به دانش اندوزی ندارید. هر کس میتواند به خرد دست یابد.
وقتی خردمند شوید، زندگی آسان می شود، زیرا شما، خود واقعی تان میشوید.
تلاش برای نمایاندن خودتان به شکلی که نیستید و متقاعد کردن خود و دیگران به پذیرش آن بسیار دشوار است.
کوشش برای تظاهر به شخصیتی جعلی، همه انرژی شما را هدر میدهد. اگر همانی را که هستید نشان دهید، به هیچ تلاشی نیاز ندارید.

🌿 Miguel, Ruiz
📜 The Mastery OF Love

آوای دوست

21 Nov, 05:30


یک کنش می تواند زندگی یک انسان را نجات دهد یا فرصت استفاده از موقعیتی کمیاب را به او بدهد. یک اندیشه نیز می تواند چنین بازتابی داشته باشد، زیرا اندیشه ها همواره به واژه ها و کنش ها می انجامند. اگر عشق در قلب ما وجود دارد، هر اندیشه واژه یا کاری که انجام میدهیم، معجزه ای به همراه دارد.

🌿 Thich Nhat Hanh
📜 Peace Is Every Step

آوای دوست

20 Nov, 05:30


حالاتی که در زیر می خوانید از رایج ترین اندیشـه هـای نا آگاهانه ای به شمار می آیند که برای احساس ناخشنودی یا زمینه بی زاری، خـوراک فراهم می کنند. من محتوای چنین افکاری را بیرون آورده ام تا ساختار بی پیرایه آنوها باقی بماند، زیرا به این صورت روشـن تـر دیده می شوند. هر گاه احسـاس ناخشنودی در پس زمینه زندگی یا حتی در خود متن زندگی شما وجـود داشـته باشد، می توانید ببینید که کدام یک از این افکار کاربرد دارد و حالات خود را بنا بر وضعیت شخصی تان تعیین کنید:

● «پیش از آن که بتوانم به آرامش، شادی، رضایت و... برسم، باید رویدادی در زندگی ام پیش بیاید. ناراحتم از این که چنین موردی تـا کـنـون رخ نداده است. شاید سرانجام، رنجش من موجب شود که آن رویداد پیش بیاید.»
● «در گذشته موضوعی پیش آمده که نباید روی می داد و من از آن خشمگین هستم. اگر آن رویداد پیش نیامده بود، اکنون در آرامش بودم.»

● «در حال حاضر اتفاقی دارد می افتد که نباید روی دهد و همین اتفاق اسـت که نمی گذارد اکنون به آرامش برسم.»

بیش تر اوقات باور های نا آگاهانه متوجه کسی می شود و از این رو انتظـار «رویداد»، به انتظار «انجام دادن» تبدیل می گردد:

● «برای این که من در آرامش باشم، تو باید این یا آن کار را بکنی. از ایـن خشمگین هستم که هنوز این کار را نکرده ای. شاید خشم من، تو را مجبور به انجام آن کند.»
● «تو ـ يا من ـ کاری کردیم، حرفی زدیـم یـا در گذشته در انجـام کـاری شکست خوردیم که این شکست نمی گذارد اکنون در آرامش باشم.»
● «کاری که انجام می دهی یا عدم موفقیت تو در انجام کارت، مانع آرامـش من می شود.»



اکهارت تله
جهانی نو
ص 106 و 107

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

19 Nov, 05:30


مراقبه، یک نقطۀ ارتباط است. گاهی مجبور نیستید به محل رنج سفر کنید. فقط لازم است بی صدا روی زیراندازتان بنشینید و آن گاه توان دیدن همه چیز را می یابید. می توانید به همۀ پدیده ها واقعیت ببخشید و از آن چه در جهان جریان دارد، آگاه شوید. برایند این نوع آگاهی، ظهور خود به خودی همدلی و ادراک است.

🌿 Thich Nhat Hanh
📜 Peace Is Every Step

آوای دوست

18 Nov, 05:30


زمینه ناخشنودی


«من درون»، جدایی می آفریند و جدایی سبب رنج می شود. بنا بر این روشـن است که «من درون» بیماری دردآفرین است. جدا از نشانه های بارزی مانند خشم، نفرت و مانند این ها گونه های زیرکانه تری از منفی گرایی وجود دارد و به اندازه ای متداول است که تشخیص داده نمی شود. ناشکیبایی، آزردگی، تنش و «ناخرسندی» از اوضاع، نمونه هایی از منفی گرایی هستند. آن ها زمینه ناخشنودی را می سازند که حالت درونی غالب در بسیاری از انسان ها است. شما باید به شدت هوشیار و کاملاً حضور داشته باشید تا بتوانید این حالت های منفی گرایی را تشخیص دهید. هر زمان که به این تشخیص برسید، لحظه بیداری و جدا سازی خود از ذهن است.
درباره یکی از معمولی ترین حالات منفی برایتان خواهم گفت که چگونه به راحتی و دقیقاً به دلیل متداول و طبیعی بودن، نادیده گرفته می شود. شاید با آن آشنا باشید. آیا اغلب احساس ناخشنودی یا بهتر بگوییم، یک جور حالت بی زاری می کنید؟ شاید این احساس ناخشنودی، مشخص یا نامشخص باشـد. بسیاری از مردم بیش تر عمر خود را در چنین وضعیتی به سر می برند. آن ها به اندازه ای با این حالت یکی شده اند که نمی توانند گامی به عقب بردارند و آن را ببینند. در زیر این احساس، باور های خاص ناآگاهانه ای قرار دارد یا بهتر بگوییم؛ افکـاری خـاص و نا آگاهانه. شما این افکار را درست ماننـد رؤیایی که هنگام خواب می بینید می انگارید. به سخنی دیگر، شما نمی دانید که آن افکار را می اندیشید، درست مانند آدمی که خواب می بیند، ولی نمی داند که خواب می بیند.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 106
🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

17 Nov, 05:30


اگر دور چیزی را ببندید، تا آخر عمر از نظر روانی نسبت به آن موضوع حساس خواهید بود، چون آن را درون خود ذخیره کردید، می ترسید مبادا دوباره رخ دهد. در حالی که اگر به جای بسته شدن، آسوده شوید، خودش راهش را برای گذر از شما پیدا میکند. اگر گشوده بمانید، انرژی بسته شده درون شما به طور طبیعی رها خواهد شد و دیگر آن را جذب نخواهید کرد.

🌿 Michael A. Singer
📜 The Untethered Soul

آوای دوست

16 Nov, 05:30


هر گاه در حالتی منفی به سر می برید، چیزی درون شما این منفی گرایی را می خواهد و آن را به صورت لذت می بیند یا یقین دارد که شما را به آن چه می خواهید، می رساند.
و گرنه چه کسی می خواهد که در چنگال منفی گرایی اسیر باشـد، خـود و دیگران را ناراحت کند و موجب بیماری در جسمش شود؟ از این رو هنگام بروز منفی گرایی در خود، اگر در آن لحظه هوشیار باشید که چیزی درون شما از این کار لذت می برد یا بر این باور است که هدفی سودمند دارد، به طور مستقیم نسبت به «من درون» آگاه می شوید. لحظه ای که این آگاهی پدید می آید، هویت شما از «من» به سوی هوشیاری حرکت کرده است. یعنی این که «من درون» کوچک می شود و هوشیاری رشد می کند.
اگر در میانه منفی گرایی بتوانید پی ببرید که «در این لحظـه بـرای خـود رنج می آفرینم»، همین کافی است تا شما را از محدودیت حـالات «مـن گـرای» شرطی شده و واکنش هـا فـراتـر ببرد. این درک در هنگام هوشیاری، امکانات نا محدودی را برای شما فراهم می کند؛ شیوه هایی هوشمندانه برای رویارویی با هر وضعیتی! شـما لحظه ای که ناخشنودی خود را بی معنـا ببینید، از آن آزاد می شوید. منفی گرایی، هوشمند نیست و همیشه از «من درون» سرچشمه می گیرد. «من درون» شاید زیرک باشد، ولی هوشمند نیست. زیرکی به دنبـال هـدف هـای کوچک است، در حالی که شعور، آن کل بزرگ تر را می بیند که همه چیز های دیگر در آن با هم پیوستگی دارد. انگیزه زیرکی، سود خود است و بی نهایت کوته بینانه می باشد. بیش تر سیاست مداران و سوداگران زیرک هستند، در حالی که اندکی از آن ها هوشمند به شمار می آیند. هر آن چه از زیرکی حاصل شـود، عمـری کوتاه دارد و همیشه در نهایت، خود شخص را شکست می دهد. زیرکی، جـدایی می آفریند، در حالی که هوشمندی، وصل می کند.


اکهارت تله
جهانی نو
ص 105 و 106

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

15 Nov, 05:30


اگر میخواهی مصداق حقیقت باشی، سکوت کن. حقیقت همیشه در سکوت نهفته است. آنها که بسیار سخن میگویند از حقیقت بسیار دورند، اما کسانی که به یگانگی با حقیقت رسیده اند، خاموش هستند.

🌿 J .P. Vaswani
📜 The Good You Do Returns

آوای دوست

14 Nov, 05:39


«من درون»، میان وضعیت و تفسیر آن وضع و واکنش خود نسبت به آن، تمیز نمی دهد. شما ممکن است بگویید: «چه روز وحشتناکی!» بی آن که پی ببرید سرما، باد و باران یا هر وضعیتی که نسبت به آن واکنش نشان می دهید، وحشتناک نیستند. آن ها همانی هستند که می باشند. آن چه وحشتناک است، واکنش و مقاومت درونی شما نسبت به آن ها است و احساسی که به دلیل این مقاومت ایجاد می شود. به گفته شکسپیر: «هیچ چیزی بد یا خوب نیست، بلکه اندیشه ما آن را این گونه می نماید.» افزون بر این، «من درون» رنج یا منفی گرایی را مایه خوشی می بیند زیرا تا اندازه ای سوختمایه خود را از آن وام می گیرد و خود را توانمند می کند. برای نمونه، خشم و رنجش، با افزایش احساس جدایی و تأکید بر «دیگری بودن» دیگران، «من درون» را به شدت تقویت می کند. «من درون» با ایجـاد ایـن موقعیت ذهنی به سان قلعه ای تسخیر نشـدنی، به «درست بودن» خود نیرو می بخشد. اگر می توانستید هنگامی که چنین حالت های منفی گرایانه ای شما را تسخیر می کنند، دگرگونی جسمانی را درون بدن خود ببینید، تأثیر منفی این حالت ها را بر کارکرد قلب، سیستم ایمنی و گوارشی و عمل کرده ای بـی شـمار جسمانی مشاهده می کردید. آن گاه برای شـمـا كـاملاً روشـن مـی شـد که چنین حالاتی به واقع بیمارگونه و به نوعی رنج آفرین هستند تا مایه خوشی.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 104 و 105

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

13 Nov, 05:30


وقتی ما از طریق باورهای قبلی و قالب قبلی به مسئله ای نگاه می کنیم، مسئله را نمی بینیم بلکه باورها و قالب خود را در مسئله می بینیم.
مسئله همیشه نو است، ولی پاسخ ما به آن همیشه کهنه است.

🌿 Jiddu Krishnamurti
📜 Talks And Dialogs

آوای دوست

12 Nov, 05:30


«من درون» بیمار


در معنی گسترده تر واژگان، «من درون» به هر شکلی که درآید، خـود، بیمار است. وقتی به ریشه کهن واژه یونانی پاتولوژیکال می نگریم، می بینیم ایـن مناسب ترین اصطلاحی ست که در رابطه با «من درون» به کار رفته است. هر چند این کلمه معمولاً توصیف کننده حالت بیماریست و از ریشه واژه پاتوس"، یعنی رنج کشیدن می آید. این مطلب البته دقیقاً نکته ایست که بودا 2600 سال پیش به عنوان ویژگی حالت انسان، آن را دریافت. با این حال، شخص اسیر «من درون» رنج را به صورت رنج کشیدن نمی بیند، ولی به عنوان تنها واکنش مناسب در برابر هر وضعیتی به آن می نگرد. «مـن درون» در نابینایی اش نمی تواند رنجی را ببیند که بر خود و دیگران همـوار می کند. اندوه، یک بیماری احساسی ـ ذهنی ساخته «من درون» به شمار می آید که همه جا را فراگرفته است. این فراگیری، معادل کامل آلودگی محیط زیست در سیاره ما است. حالت های منفی مثـل خـشـم، نگرانی، بیزاری، رنجش، ناخشنودی، حسد، چشم و همچشمی و مانند این ها منفی شناخته نمی شوند، بلکه کاملاً موجه ارزیابی می گردند. همچنین به نادرست، این حالت منفی به عنوان حالتی ساخته خود تشخیص داده نمی شود، بلکه انسان ها دیگری یا عاملی بیرونی را موجب پدید آمدن آن می دانند. مطلبی که «من درون» به آن اشـاره دارد، این است: «من تو را مسؤول درد خود می دانم!»


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 103 و 104

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

11 Nov, 05:30


انسانی که در برابر مشیت الهی تسلیم باشد، کسی که عاشق خداوند و به عشق او زنده باشد، میداند که همه چیز برای او خیر است و حتی بسیار فراتر از خیر برای چنین انسانی بهشت در اینجا، اکنون، همیشه و همه جا وجود دارد.

🌿 J .P. Vaswani
📜 The Good You Do Returns

آوای دوست

10 Nov, 05:30


از تفسیر خود دست بردارید؛ چه در باره خود و چه در باره دیگران چنین نکنید. این کار شما را نمی کشد، بلکه زنده می کند. نگران این موضوع نباشید که دیگران، شما را چگونه معنی می کنند. آن ها با تفسیر شما، خودشان را محـدود می کنند و از این رو این مشکل خود آن ها است. هر گاه با مردم ارتباط برقرار می کنید، تنها برای این که به بازی نقش بپردازید یا کاری انجام دهید آنجا نباشید، بلکه به صورت گسترده ای از حضور آگاهانه در آیید.
چرا «من» نقش بازی می کند؟ «من» به دلیل یک فرض بررسی نشده، اشتباهی بنیادین و فکری نا آگاهانه چنین می کند. آن اندیشه این است: «مـن کـافی نیستم.» و اندیشه های نا آگاهانه دیگری که به دنبال چنین فکری می آید، ایـن هـا هستند: «من باید نقش بازی کنم تا آن چه که مرا کاملاً خودم می کند، به دست آورم. باید بیش تر بگیرم تا بتوانم بیش تر باشم.» اما شما نمی توانید بیش از آن چه که هستید باشید، زیرا شما در زیر شکل روانی و جسمی خود با هستی و بودن یکی هستید. در شکل، شما همیشه نسبت به برخی برتر و نسبت به دیگران فروتر هستید و خواهید بود. در جوهر، شما نسبت به هیچ کسی نه برتر و نه فروتر هستید. احترام راستین به خود و فروتنی راستین، از این ادراک سرچشمه می گیرند. در چشم «من درون»، احتـرام بـه خود و فروتنی، متضاد هستند. در حقیقت، احترام و فروتنی یکی و همسان هستند.


اکهارت تله
جهانی نو
ص 102 و 103

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

09 Nov, 07:30


انتظار کشیدن را به عنوان حالتی از ذهن کنار بگذارید. هنگامی که مچ خود را می گیرید که به حالت انتظار فرورفته اید، از آن خارج و به لحظه حاضر وارد شوید فقط باشید و از بودن لذت ببرید. اگر حاضر باشید، هیچ نیازی نیست که انتظار چیزی را بکشید.

🌿 Eckhart Tolle
📜 Practicing The Power OF Now

آوای دوست

08 Nov, 05:30


در جهان شخصیت های نقش باز، آدم های اندکی هستند که تصویر ساخته ذهن را بازتاب نمی دهند. کسانی هم در تلویزیون، رسانه های دیگر و جهان تجارت هستند که از کانونی ژرف تر از بودن خود عمل می کنند؛ آن هایی که سعی ندارند بیش از آن چه هستند، بنمایند. آن ها فقط خودشان هستند و به گونه چشمگیری برجسته می نمایند و تنها کسانی به شمار می آیند که به راستی در این جهان تأثیر گذارند. ایـن آدم ها سرچشمه آگاهی جدید هستند و هر آن چه که انجام دهنـد نیرو بخش است، زیرا با نیت کل همسویی دارند. با وجود این، تأثیر گذاری آن هـا فـراسـوی کـار و وظایفشان قرار می گیرد. حضور صرف این انسان ها که بی پیرایه، طبیعی و فروتن است، تأثیر دگرگون کننده ای بر هر که با آن ها برخورد کند، می گذارد.
هنگامی که نقش بازی نمی کنید، به این معنا ست که هیچ خودی یا همان «من درون» در کاری که انجام می دهید، وجود ندارد. هیچ قصد پنهانی وجود ندارد و برای پشتیبانی یا تقویت خود نیست. در نتیجه، کنش شما بسیار نیرومنـد اسـت. شما بر آن وضعیت کاملاً متمرکز هستید و با آن یکی می شوید. آنگاه سعی نمی کنید که کس خاصی باشید. هنگامی که کاملا خودتان باشید، نیرومند ترین و مؤثرترین هستید. اما سعی نکنید که خودتان باشید، این تلاش فقط موجب بازی نقشی دیگر می شود. این نقش را «من طبیعی و آزاد» می خوانند. همین که سعی کنید این یا آن بشوید، وارد نقش بازی کردن می شوید. این توصیه که «فقط خودتان باشید» اندرز خوبی است، ولی در عین حال می تواند گمراه کننده باشـد.
ذهن از راه می رسد و می گوید: «بگذار ببینم، چگونه مـی تـوانـم خـودم باشـم؟» سپس، ذهن نوعی ترفند می سازد: «چگونه خودم باشم؟» آن گاه نقشی دیگر آغـاز می شود. «چگونه می توانم خودم باشم»، در حقیقت پرسش نادرستی ست و ایـن مطلب را می رساند که برای آن که خودتان باشید، باید کاری انجام دهید. اما «چگونه» در اینجا کارایی ندارد، چرا که شما در حال حاضر خودتان هستید. فقط بار غیر ضروری به آن کسی که در حال حاضر هستید، نیفزایید. اکنـون بـه این موضوع بپردازیم: «من نمی دانم کیستم. نمی دانم که منظور از خـودم بـودن چیست.» اگر با این که نمی دانید کیستید مشکلی ندارید، پس آن چـه مـی مـانـد کسی است که هستید؛ بودنی در پس انسان، میدانی از امکانات ناب، به جای آن چه که پیش تر تعریف شده است.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 101 و 102

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

07 Nov, 05:30


ذهن همان انبار باورهای شماست. گشودگی یعنی بی ذهنی؛ گشودگی یعنی کنار گذاشتن ذهن و آن وقت آماده ای که بارها و بارها به شیوه ای جدید به زندگی نگاه کنی، اما نه با دیدگانی قدیمی.

🌿 Osho
📜 Creativity

آوای دوست

06 Nov, 05:30


رها کردن بازی نقش


انجام هر کاری از سوی شما و در هر شرایطی، بی آن که به نقشی تبدیل شـود که خود را با آن یکی بدانید، درس اصلی هنر زندگیست که هر یک از مـا بـرای فراگیری آن به این جا آمده ایم. در صورتی در انجام کاری پیروزمند می شوید که به جای به کار بردن آن کار به عنوان ابزاری به منظور محافظت، توفیق یا مطابقت با هویت نقشتان، آن را برای خود عمل انجام دهیـد. هـر نقشی، احساسی است ساختگی از خود که از طریق آن هر چیزی شخصی می شود و از این رو توسط «من کوچک» ساخته ذهن و هر نقشی که قرار است بازی کند، مورد تحریف و تخریب قرار می گیرد. بیش تر مردمی که در جهان در موضع قدرت هستند، ماننـد سیاست مداران، شخصیت های تلویزیونی و تجاری و نیز رهبران مذهبی، به جز چند نمونه استثنایی، همگی با نقش خـود كـاملاً همانندسازی کرده اند. شاید آن ها آدم های بسیار مهمی تلقی شوند، اما در بازی مـن گـرا بـازیکن هـایی ناآگاه بیش نیستند؛ بازیای که بسیار مهم به نظر می آید و با این همه در نهایت، فاقـد هـدف راستین است. به گفته شکسپیر: «داستانی که توسط یک احمق بازگو می شود، پر از هیجان و هیاهو است و هیچ چیز بااهمیتی در بر ندارد.» چـه جـالـب کـه شکسپیر بدون آن که از مزایای تلویزیون بهره مند باشد، به این نتیجه رسیده است. اگر نمایش جهان من گرا هدفی داشته باشد، یک هدف غیر مستقیم را در بر می گیرد: رنج بیش تری روی این سیاره می آفریند و این رنج با وجودی که بیش تر آفریده «من درون» است، در نهایت خود «من درون» را ویران می کند. این آتشی است که «من درون»، خود را در آن می سوزاند.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 100 و 101

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

05 Nov, 05:30


گام برداشتن در مسیر حقیقت، راهی درونی ست که با دگرگونی هایی از بیرون پیمودنی نیست؛ هر چند که این تغییرها فراوان و شگفت آور باشند. این درون قلب ماست که باید زیر و زبر گردد تا رهرو راستین سرمنزل مقصود شویم.

🌿 J .P. Vaswani
📜 The Good You Do Returns

آوای دوست

04 Nov, 05:30


عشق ورزیدن، یعنی خود را در دیگری شناختن و بجا آوردن. سپس«دیگر بودن» دیگری به صورت توهمی مربوط به آن حیطه خاص بشری، یعنی حیطه شکل، آشکار می شود. نیاز به دوست داشته شدن که در هر کودکی وجود دارد، اشتیاق به شناخته شدن است؛ نه در سطح شکل، که در سطح بودن. اگر پدر و مادر فقط آن بعد انسانی را در کودک خود محترم بدارند، ولی از بودن غافـل باشند، بچه کامل نبودن رابطه را و این که چیزی کاملاً حیاتی در آن کـم اسـت احساس خواهد کرد. این احساس کمبود به درد روی هم انباشته در کودک و گاهی رنجشی نا آگاهانه نسبت به والدین می انجامد. به نظر می رسد که آن درد یا رنجش می خواهد بگوید: «چرا مرا نمی شناسی و بجا نمی آوری؟»
زمانی که کسی دیگر شما را بجا می آورد، آن شناخت، بعـدی از حضـور کامل تری را در این جهان از طریق هر دوی شما جلب می کند. ایـن اسـت آن عشقی که دنیا را نجات می دهد. در صحبت هایم، سفارش ویژه ای در رابطه با فرزندان کرده ام که البته به همان اندازه در مورد روابط دیگر نیز کاربرد دارد.
گفته اند که «پروردگار، عشق است»، امـا ایـن گفته کاملاً درست نیست. پروردگار، آن هستی درون و فراسوی اشکال بی شمار هستی ست. عشق در این جا حالت دوگانگی را می رساند: عاشق و معشـوق، طالب و مطلوب. از این رو عشق، شناخت یگانگی در جهان دوگانگی هاست. ایـن اسـت پدیدار شـدن پروردگار در دنیای آشکال. عشق سبب می شود که جهان، کم تر مادی و کـم تـر متراکم باشد و در جهت بعد الهی، شفاف تر گردد و خود، نور آگاهی شود.


اکهارت تله
جهانی نو
ص 99 و 100

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

03 Nov, 05:30


اگر برای دوری از درد کاری انجام میدهید درد اختیاردار زندگی شماست و همۀ افکار و احساس هایتان تحت تأثیر ترس های شما خواهند بود.
هر الگوی رفتاری مبتنی بر دوری از درد، درگاهی برای ورود درد می شود.
در حالت تسلیم و پذیرش باشید...

🌿 Michael A. Singer
📜 The Untethered Soul

آوای دوست

02 Nov, 05:30


شناخت فرزند


شما یک انسان هستید. انسان بودن، یعنی چه؟ مهارت کامل زندگی، در اختیار گرفتن کارها نیست، بلکه یافتن توازنی بین بشر و بودن است. پدر، مادر، همسر، پیر یا جوان بودن، نقش هایی که بازی می کنید، وظایفی که به آن ها می پردازید و هر آن چه را انجام می دهید، همه این ها متعلق به بعد انسانی ست که جایگاه خود را دارد و باید احترام آن حفظ شود، اما به خودی خود برای زندگی یا یک رابطه به راستی معنادار و کامل کافی نیست.
انسان بودن به تنهایی و با وجود سخت کوشی ها یا دستاورد هایی که به دست آورده اید، هرگز کافی نیست. فراتر از این، بودن وجود دارد که در سکون یافت می شـود؛ حضور هوشیارانه خود آگاهی؛ همان آگاهی ای که شما هستید. بشـر، شکل است، در حالی که بودن، بی شکل است. بشر و بودن از هم جدا نیستند، که در هم تنیده اند.
در بعد انسانی، شما بی شک از فرزند خود برتر هستید. شـمـا بـزرگ ترید نیرومند ترید، بیش تر می دانید و بیش تر می توانید انجام دهید. اگر ایـن بعـد تنهـا سطحی است که می شناسید، نسبت به فرزند خود ـ هر چند نا آگاهانه ـ احسـاس برتری خواهید داشت و موجب می شوید که او ـ هر چند نا آگاهانه ـ احسـاس حقارت کند. در این حالت، میان شما و فرزندتان هیچ برابری وجـود نـدارد، زیرا تنها نسبت و وابستگی، شکل موجود است و بی تردید شما دو نفر از نظر شکلی با هم برابر نیستید.
شما می توانید فرزند خود را دوست بدارید، اما تنها با مهر انسانی. به سخن دیگر او را به گونه ای شرطی، مالکانه و ناپیوسته دوست دارید. شما دو نفر فقط در فراسوی شکل، یعنی در بودن با هم برابر هستید و تنها زمانی که بعـد بی شکلی را در خود بیابید، عشقی حقیقی می تواند در این رابطه وجود داشته باشد. آن حضوری که هستید، آن «من هستم» بی زمان، خودش را در دیگری می شناسد و در این مورد آن دیگری، فرزند شماست که احساس دوست داشته شدن می کند و به سخنی، به جا آورده و شناخته می شود.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 98 و 99

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

01 Nov, 05:30


مراقبه، یک نقطۀ ارتباط است. گاهی مجبور نیستید به محل رنج سفر کنید. فقط لازم است بی صدا روی زیراندازتان بنشینید و آن گاه توان دیدن همه چیز را می یابید. می توانید به همۀ پدیده ها واقعیت ببخشید و از آن چه در جهان جریان دارد، آگاه شوید. برایند این نوع آگاهی، ظهور خود به خودی همدلی و ادراک است.

🌿 Thich Nhat Hanh
📜 Peace Is Every Step

آوای دوست

31 Oct, 05:30


پدر و مادری کردن آگاهانه


بسیاری از بچه ها در دل خود، خشم و رنجش نهفته ای را نسبت به پدر و مادرشان می پرورانند که اغلب دلیل آن غیر حقیقی بودن نوع ارتباط است. کودک، نیاز ژرفی به حضور پدر و مادر به عنوان یک انسان دارد، نه بـه عنـوان یک نقش؛ حتی اگر آن نقش آگاهانه بازی شود. شاید همه کار های درستی را که باید برای فرزند خود بکنید، به بهترین شیوه انجام می دهید، امـا حتی بهترین شیوه می تواند کافی نباشد. در واقع، انجام دادن در صورت حضور نداشـتـن شـما هیچ گاه کافی نیست. «من درون» از بودن، هیچ نمی داند، اما بر این باور است که با انجام وظیفه پدر و مادری در نهایت ایرادی بر شما وارد نخواهد شد. چنان چه چه در چنگال «من درون» گرفتار باشید، ایمان دارید که با بیش تر و بیش تر انجام دادن، سرانجام به اندازه کافی امتیاز برای خود به دست آورده اید تا در‌ مقطعی در آینده احساس کامل بودن کنید. نه، این گونه نیست! شما فقط خود را در انجام دادن از دست می دهید. همه بشریت خود را در کاری که ریشه در بودن ندارد، نابود می کند و از این روست که تمدن، ناکام شده است.
چگونه در زندگی پرمشغله خانوادگی، حضور را درون رابطه خود با فرزندتان به وجود می آورید؟ راهکار، توجه کردن به فرزندتان است. توجه می تواند به دو صورت باشد: توجهی که امکان دارد آن را بر اساس «شکل بنیاد» آن بخوانیم و نـوع دیگر توجه بی شکل است. توجه «شکل بنیاد»، همیشه به گونه ای با عمل و ارزیابی ارتباط دارد: «آیا تکالیف خود را انجام داده ای؟ شامت را بخـور. اتاقت را مرتب کن. دندانت را مسواک بزن. این کار را بکن. آن کار را نکن. عجله کن، آماده شو.»
کار بعدی که باید انجام دهیم چیست؟ این پرسش به خوبی زندگی خانوادگی بسیاری از خانواده ها را خلاصه می کند. توجه بر اساس شكل، البته لازم است و جای خود را دارد، اما اگر این همه آن چیزی است که در رابطه با فرزندتان وجـود دارد، پس مهم ترین بعد آن گم شده است. انجام دادن صرف یا به گفته حضـرت مسیح (ع) «توجهات به دنیا» بودن را می پوشاند و آن را تار می کند. توجه بی شکل، از بعد بودن، جدایی ناپذیر است. کار کردن این نوع توجه چگونه است؟
هنگامی که فرزند خود را می بینید، به او گوش می دهید، او را لمس می کنیـد و در انجام این یا آن کار به او کمک می رسانید، شما هوشیارید، در سکون به سر می برید و کاملاً حضور دارید و هیچ چیز را به جز آن لحظه ای که هست نمی خواهید. شما با این شیوه برای بودن جا باز می کنید. در آن لحظه اگر حضور داشته باشید، شما پدر یا مادر نیستید. شما، هوشیاری، سکون و آن حضـوری هستید که می شنود، می بیند، لمس می کند و حتی سخن می گوید. در این حالت، شما بودن در پس انجام دادن هستید.


اکهارت تله
جهانی نو
ص 97 و 98

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

30 Oct, 05:30


ذهن هرگز نمیتواند خلاق باشد، زیرا تمام محتویات آن کهنه است. اکتشاف غیر از خلاقیت است. خلاقیت یعنی نو به نو دیدن همه چیز. نو دیدن هنگامی ممکن است که خود ذهن نو باشد. با یک ذهن کهنه شما نمیتوانید چیزی نو را ببینید.

🌿 Jiddu Krishnamurti
📜 Talks And Dialogs

آوای دوست

29 Oct, 05:30


آیا شگفت آور نبود اگر می توانستید فرزندان خود را از همه رنج هـا ايـمـن نگه دارید؟ نه، این گونه نبود! در این صورت آن ها نمی توانستند انسان شوند، سطحی و سبک مایه می ماندند و از شکل بیرونی چیز ها هویت می گرفتند.
رنج کشبدن، ما را ژرف تر می کند. این به گونه ای تناقض پردازی ست که رنج کشیدن، حاصل همانند سازی با شکل است و خود رنج، همانند سازی با شکل را از میان بر می دارد. بسیاری از این رنج بردن هـا از «مـن درون» سرچشـمه گرفته است و هر چند رنج کشیدن سرانجام «من درون» را نابود می کند، اما نه تا زمانی که بتوانید آگاهانه رنج ببرید.
مقدر شده بشر فراسوی رنج برود، اما نه با شیوه ای که «من درون» فکر می کند. یکی از فرضیات نادرست «من درون» و یکی از بسیاری از اندیشه های توهمی این است که «من نباید مجبور باشم که رنج ببرم!» این اندیشه گاهی به کسی از نزدیکان شما منتقل می شود: «فرزندم نباید مجبور باشد که رنج بکشد.» خـود ایـن اندیشه، ریشه همه رنج ها است. هدف والایی، در رنج کشیدن نهفته است؛ تکامل آگاهی و خاکستر شدن «من درون». مرد روی صلیب، نوعی کهن الگو به شمار می آید. او هر زن و هر مردی است. تا زمانی که در برابر رنج مقاومت بورزید، فراینـد سوختن «من درون» به کندی در جریان است، زیرا مقاومت، «مـن درون» بیش تری می آفریند که باید خاکستر شود. اما هنگامی که رنج را بپذیرید، فراینـد از میان رفتن «من درون» به دلیل این واقعیت که آگاهانه رنج می برید، شتاب می گیرد. شما می توانید رنج را برای خود بپذیرید یا می توانید آن را برای دیگری مانند فرزند یا پدر و مادر خود بپذیرید. در حین رنج کشیدن آگاهانه، دگرگونی در حال رخ دادن است. آتش رنج کشیدن به نور آگاهی تبدیل می شود.
«من درون» می گوید: «من نباید مجبور به رنج کشیدن باشـم!» و این اندیشه موجب می شود که شما رنج بیش تری ببرید. این تحریف حقیقتی ست که همیشه متناقض می نماید. حقیقت این است که برای گذر از رنج باید به آن «آری» بگویید.


اکهارت تله
جهانی نو
ص 96 و 97

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

28 Oct, 05:36


آن کس که با اندکی خرد در گردش روزگار بنگرد، کارها را به والاترین گرداننده واگذار می کند. با این نگاه است که آرام میگیریم و خود را یکسره به کردگار دانا و توانا میسپاریم تا به بهترین شکل بر ما و این جهان فرمان براند.

🌿 J .P. Vaswani
📜 The Good You Do Returns

آوای دوست

27 Oct, 05:30


رنج آگاهانه


اگر دارای فرزندان کوچک هستید، به آن ها کمک و راهنمایی کنید و تا جایی که در توان دارید، از آن ها پشتیبانی نمایید. مهم تر از همه این که به فرزندان خود فضا بدهید؛ فضایی برای بودن. آن ها از طریق شما به این دنیا می آیند، اما «متعلق به شما» نیستند. این باور که «من می دانم چه چیزی برایت خوب است، شاید زمانی که کودکان شما بسیار کوچک هستند درست باشد، اما هنگامی که آن ها بزرگ تر می شوند، حقیقت این موضوع کمتر می شود. هر چه انتظارات شما نسبت بـه ایـن که زندگی فرزندانتان باید چگونه باشد بیش تر شود، نشان می دهد که بیش تر به جای حضور در زندگی برای آن ها در ذهن خود به سر می برید. سرانجام چنین انتظاراتی آن است که فرزندان شما مرتکب اشتباه خواهند شد و نوعی رنج را تجربه خواهند کرد؛ درست همان گونه که همه انسان ها تجربه می کنند. در واقع شاید آن ها فقط از دیدگاه شما اشتباه باشند. آن چه به نظر شما اشتباه است، شاید دقیقاً همانی باشد که فرزندانتان به انجام دادن و تجربه کردن آن نیاز دارند. تا جایی که می توانید به آن ها کمک کنید و رهنمونشان شوید، اما بدانید که شاید گاهی اوقات، به ویژه زمانی که به بزرگسالی می رسند باید به فرزندان خود اجـازه اشتباه کردن بدهید. گاهی شاید لازم باشد که بگذارید رنج ببرند. رنج کشیدن شاید ناگهان بر آن ها پدیدار شود یا ممکن است پیامد اشتباهات خودشان باشد.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 95 و 96

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

26 Oct, 05:30


گذشته سپری شده و آینده هنوز فرا نرسیده است. اگر در لحظه حال سراغ خودمان نرویم، لمس زندگی امکان پذیر نخواهد شد.

🌿 Thich Nhat Hanh
📜 Peace Is Every Step

آوای دوست

25 Oct, 05:30


در ضمن نسبت به فرضیات یا انتظارات نا آگاهانه خود که در پشت واکنش های عادتی و کهنه شما پنهـان اسـت نیز آگاه باشید. این انتظارات نا آگاهانه ممکن است چنین باشد: «والدین من باید کارم را تأیید کنند. آن ها باید من را بفهمند و مرا همان گونه که هستم، بپذیرند.» واقعاً؟! چرا آن ها بایـد شـما را بفهمند و بپذیرند؟ واقعیت این است که پدر و مادرتـان شـما را آن گونه که هستید نخواهند پذیرفت، زیرا توانایی انجام این کار را ندارند. آگاهی در حال تكامل والدین شما هنوز آن جهش کوانتومی را به آن سطح هوشیاری انجام نداده است. آن ها هنوز نمی توانند خود را از همانندسازی با نقششان آزاد کنند. ممکن است در درون شما این فرضیه نا آگاهانه باشد: «بله! اما نمـی تـوانـم بـدون تأیید یا پذیرش پدر و مادرم با آن کسی که هستم، احساس شادی و راحتی کنم.» واقعاً؟! پذیرفتن یا نپذیرفتن آن ها به راستی چه تفاوتی در ایجاد آن کسی که هستید، دارد؟ چنین انتظارات بررسی شده ای احساسات منفی فراوانی می شوند.
آگاه باشید! آیا برخی از افکاری که از ذهن شما می گذرد، همـان صـدای درونی پدر یا مادرتان نیست که شاید می گوید: «تو به اندازه کافی خوب نیستی. تو هیچ وقت به جایی نمی رسی!» یا افـكـار شـما بازتاب برخی داوری ها و حالت های دیگر ذهنی نیست؟ اگر هوشیار باشید، ماهیت آن صدایی را که درون سرتان وجود دارد، خواهید شناخت؛ فکری قدیمی که توسط گذشته شرطی شده است. اگر هوشیار باشید، دیگر نیازی نیست هر فکری را که می اندیشید، باور کنید. آنگاه درمی یابید که این تنها یک فکر قدیمی ست و بس. هوشیاری، یعنی حضور و فقط حضور می تواند گذشته نا آگاه درون شما را برطرف کند.
رام داس می گوید: «اگر فکر می کنید تا آن پایه به روشن بینی رسیده اید، بروید و یک هفته ای را با والدین خود بگذرانید.» این هم اندرز خوبی است. رابطه با پدرو مادر نه تنها ارتباطی آغازین، که پایه گذار همه روابـط بـعـدی است و در ضمن، معیار خوبی نیز برای میزان حضور شما به شمار می آید. هر چه گذشته مشترک بیش تری در یک رابطه باشد، به حضور بیش تری نیاز دارید؛ وگرنه مجبور می شوید که گذشته را بار ها و بار ها زندگی کنید.


اکهارت تله
جهانی نو
ص 94 و 95

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

24 Oct, 05:30


بخشودن کسانی که اسباب ناراحتی شما را فراهم کرده اند بدان معنا نیست که رفتارشان بی اهمیت و قابل قبول است.
بخشودن یعنی کشتزار قلب خود را از عشق سیراب و میوه شیرین و دلچسب آن را در طبق اخلاص گذارید و تقدیم دیگران کنید و هرگز به کینه و خصومت دشمنی ناشی از تجربه های ناخوشایند گذشته نچسبید.

🌿 Wayne W. Dyer
📜 Manifest Your Destiny

آوای دوست

23 Oct, 05:30


پدر و مادری که هویت خود را از نقش والد می گیرند، ممکن اسـت تـلاش کنند تا از طریق فرزندان خود کامل تر شوند. نیاز «مـن درون» ایـن والـدين با واداشتن دیگران به پر کردن احساس کمبودی که همواره حس می کنند، سپس خود آن ها را هدف قرار می دهد. اگر نا آگاهانه ترین فرضیات و انگیزه هایی که موجب الزام والدین به بهره برداری از فرزندانشان می شود برملا و ابراز گردد، احتمالاً در این عبارات می گنجد: «می خواهم تو به دستاورد هایی که خودم به دست نیاوردم، برسی، می خواهم در دنیا برای خودت کسی بشوی، تـا مـن هـم بتوانم از طریق تو کسی شوم، مرا از خودت نا امید نکـن، مـن بـرای تـو خیلی جان فشانی کرده ام، به این دلیل تو را تأیید نمی کنم که به تو احساس گناه بدهم و ناراحتت کنم تا سرانجام با آرزو هایم همساز شوی و لازم نیست بگویم که مـن می دانم چه چیزی برایت خوب است، دوستت دارم و اگر کاری را که مـن فـكـر می کنم برای تو درست است انجام دهی، همچنان دوستت خواهم داشت.»
هنگامی که چنین انگیزه های نا آگاهانه ای را به آگاهی می آورید، می توانید بی درنگ بیهودگی آن ها را ببینید. آن «من درون» که در پشت ایـن عبـارات پنهان شده است، همراه با نیرنگ بازی اش کاملاً مشهود می شود. با برخی از والدین که صحبت می کنم، ناگهان متوجه می شوند: «خدای مـن! آيـا مـن ايـن کار ها را کرده ام؟» هنگامی که از کار خود آگاه می شوید، می توانید بی فایده بودنش را ببینید و به این ترتیب، آن الگوی نا آگاهانـه خـودش پایان می یابد. آگاهی، بزرگ ترین ابزار دگرگونی است.
اگر پدر و مادرتان همین رفتار را با شما دارند، به آن ها نگویید که نا آگاه هستند و گرفتار «من درون» خود شده اند. این کار احتمالاً موجب می گردد که آن ها نا آگاه تر نیز بشوند، زیرا «من درون» حالت دفاعی به خود خواهد گرفت. برای شما همین کافی است که «من درون» را در والدین خود شناسایی کنید و بدانید که این، آنی نیست که آن ها هستند. الگو های من گرا، حتی آن الگو هایی که برای مدت طولانی عمل کرده اند، در صورتی که از درون با آن ها مخالفت نکنید، گاهی به گونه ای معجزه آسا برطرف می شوند. مخالفت، فقط نیروی تازه ای به آن ها می بخشد. اما حتی اگر پدر و مادر شما تغییر شیوه ندهند، می توانید بی آن که نیازی به واکنش نشان دادن باشد یا بهتر بگوییم، بدون آن که این مسأله را شخصی کنید، رفتار و مهر والدین خود را بپذیرید.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 93 و 94

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

22 Oct, 05:30


ما با تنفس آگاهانه، هنگام دم و بازدم، اندیشیدن را متوقف می سازیم، زیرا بر زبان آوردن واژه های «دم» و «بازدم»، فکر کردن نیست، بلکه این ها واژگانی هستند که به تمرکز ما بر تنفس کمک می کنند. اگر برای دقایقی دم و بازدم خود را به این شیوه ادامه دهیم، کاملاً تر و تازه و پرطراوت می شویم، خود را باز می یابیم و زیبایی های پیرامونمان را در لحظه حال میبینیم.

🌿 Thich Nhat Hanh
📜 Peace Is Every Step

آوای دوست

21 Oct, 05:30


افزون بر آن، هویت نقش، تا مدتها پس از این که نیاز به آن وظایف خـاص بر طرف می گردد، به قوت خود باقی می ماند. سپس پدر و مادر نمی تواننـد والـد بودن را حتی زمانی که فرزندشان به بزرگسالی می رسد، رها نمایند. پدر و مـادر نمی توانند نیاز به مورد نیاز بودن را رها کنند. حتی زمانی که فرزند آن هـا بـه سـن چهل سالگی هم برسد، پدر و مادر نمی توانند از این تصور که «مـن مـی دانـم چـه برایت خوب است»، دست بردارند.
نقش والـديـن هنـوز به گونه ای ضروری و اجباری بازی می شود و از این رو چنین رابطه ای دیگر حقیقی و معتبر نیست. پدر و مادر خود را با آن نقش تعریف می کنند و نادآگاهانه می ترسند هنگامی که دیگر نقش والد را ایفا نکنند، هویتشان را از دست بدهند. در صورتی که جلوی تمایل آن ها به مهار کردن یا تأثیر گذاری بر کار های فرزندان بزرگسال گرفته شود ـ که معمولا نیز همین گونه است ـ شروع به انتقاد می نمایند یا رفتار سرزنش آمیزی از خـود نشان می دهند یا تلاش می کنند که به فرزندشان احساس گناه بدهند. آن ها همه این کار ها را در تلاشی نا آگاهانه برای حفظ نقش و حفظ هویت خود انجـام می دهند.
در ظاهر این گونه به نظر می آید که پدر و مادر نگران فرزند خـود هستند و خودشان این موضوع را باور دارند، اما آن ها فقط نگران حفظ نقش هویت خود می باشند. همه انگیزه های من گرایانه برای حفظ منافع و بالا بردن خود است که اغلب به گونه ای زیرکانه، از دید خود کسی که این «من درون» در او عمل می کند نیز پنهان می ماند.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 92 و 93

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

20 Oct, 05:30


شادی، زیبایی، عشق و آرامش فراوانی درون شما وجود دارد، اما آن ها در آنسوی درد هستند. در آنسوی درد، شعف وجود دارد. در آن سو، آزادی است. بزرگی شما در آن سوی لایۀ درد پنهان است. باید حاضر به پذیرش درد باشید تا بتوانید به آن سو بروید.

🌿 Michael A. Singer
📜 The Untethered Soul

آوای دوست

19 Oct, 05:30


جایگاه پدر و مادر، نقش یا وظیفه؟


بسیاری از بزرگسالان هنگام صحبت با فرزندان خردسال خود، نقش بـازی می کنند. آن ها کلمات و صداهای احمقانه را به کار می برند و با لحن تحقیر آمیز با بچه ها حرف می زنند. بزرگ ترها با بچه ها به گونه ای برابر رفتار نمی کنند. این واقعیت که شما به طور موقت بیش تر از آن ها می دانید یا بزرگ تر از آن ها هستید، این مفهوم را ندارد که کودک با شما برابر نیست. بیش تر بزرگسالان در مقطعی از زندگی خود، پدر یا مادر می شوند و این یکی از فراگیر ترین نقش ها در جهان می باشد. پرسش بسیار مهم این است: آیا می توانید وظیفه خود را به عنوان پدر یا مادر انجام دهید و به درستی از عهده آن برآیید، بی آن که با وظیفه پدر یا مادر بودن همانند سازی کنید؟ یعنی می توانید بی آن که آن وظیفه را به نقـش تبدیل سازید، این کار را انجام دهید؟ بخشی از وظایف ضروری پدر و مادر بودن، پرداختن به نیاز های کودک و محافظت از آن ها در برابر خطرات است و البته گاهی هم باید به بچه ها گفته شود که چه کار بکننـد یا چه کار نکنند. هنگامی که وظیفه پدر و مادر بودن به صورت هویت در آیـد ـ یعنی حسـتان از خود به کلی یا تا اندازه ای از آن سرچشمه بگیرد ـ وظايف شـما بـه زودی اغراق آمیز می شود و شما را درون خود غرق می کند. آن گاه در برآوردن نیاز بچه ها به اندازه ای زیاده روی می شود که به لوس کردن آن ها تبدیل می گردد. مراقبت بیش از حد از کودکان در برابـر خـطـر، حمایتی افراطی می شود و از بر آورده شدن نیاز آن ها برای شناخت دنیا و آزمودن پدیده ها برای خودشـان جلوگیری می کند. در این حالت، «بکن و نکن» گفتن به بچه ها بسیار مهار کننده و تحمیل کننده می شود.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 91 و 92

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

18 Oct, 05:30


ما، در زندگی خود از دمی دیگر خبر نداریم و از این رو نمیتوانیم کاری را به لحظه ای بعد واگذاریم. بخشیدن، سرچشمه جوشش نعمت ها و به گونه ای، سپاسگزاری از برخورداری از آنهاست. پس این کار مهم را به آینده ای که نمی دانیم از راه می رسد یا نه، موکول نکنیم.

🌿 J .P. Vaswani
📜 The Good You Do Returns

آوای دوست

17 Oct, 05:30


علـت اصـلی اندوه هیچ گاه وضیعت شما نیست، بلکه افکارتان در باره آن اوضاع است. نسبت به افکاری که می اندیشید، آگاه باشید. آن افکار را از وضعیت خود جدا کنید، چرا که وضعیت شما همواره نه مثبت است و نه منفی و همانی ست که هست. با خود بگویید که در این جا آن وضعیت یا واقعیت وجود دارد و این هم افکار من در باره آن است. به جای داستان سرایی، با واقعیت ها بمانید. برای نمونه، «من تباه شـدم»، یک داستان است که شما را برای انجام اقدام لازم محدود می کند و مانع می شـود که دست به عمل مؤثر بزنید. «پنجاه سنت بیش تر در بانک برایم نمانـده»، یک واقعیت است. رو به رو شدن با واقعیت همیشه توان بخش می باشد. هوشیار بودن نسبت به آن چه فکر می کنید، به میزان بالایی، عواطفی را که احساس می کنیـد می آفریند. ارتباط میان فکر و احساس خود را ببینید. به جای آن که افکار و احساسات خود باشید، هوشیاری پس زمینه آن افکار و احساسات شوید.
به دنبال شادی نباشید. اگر شـادی را بجویید، آن را نخواهید یافت، زیرا جست و جو کردن، نقطه مقابل شادی است. شادی بسیار فرار است، اما رهایی از ناخشنودی، از طریق رو به رو شدن با آن ـ بـه جـای ایـن کـه درباره اش داستان سرایی کنید ـ دست یافتنی ست. نا خشنودی، آن حالت طبیعی شادی، آرامش درون و سرچشمه شادی راستین شما را می پوشاند.


اکهارت تله
جهانی ن.
ص 90 و 91

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

15 Oct, 05:30


شادی نمایشی در برابر شادی راستین


ـ «حالتان چه طور است؟»
ـ «عالی! از این بهتر نمی تواند باشد»
آیا این پاسخ، درست است یا نادرست؟ در بسیاری از موقعیـت هـا شـادی نقشی ست که مردم بازی می کنند و در پشت آن ظاهر خندان، رنج بسیاری نهفته است. هنگامی که اندوه در پشت ظاهر خندان با دندان هـای سفید و درخشان پنهان است و جایی که انکار این همه اندوه، حتـی بـرای خـود شـخص وجود دارد، افسردگی، به هم ریختگی اعصاب و واکنش های افراطی، حالتی عادی است. «عالی هستم»، نقشیست که از سوی «من درون» در کشور آمریکا در مقایسه با کشور های دیگر بیش تر بازی می شود، در حالی که در جاهای دیگر اندوهگین بودن و غمزده به نظر رسیدن، حالتی نسبتاً هنجار است و از این رو بیش تر مورد پذیرش اجتماع قرار می گیرد. شاید اغراق آمیز باشد، ولی شنیده ام که در پایتخت یکی از کشور های شمالی اروپا ممکن است شما را برای لبخندی که به یک غریبه در خیابان زده اید، به عنوان داشتن رفتاری مستانه دستگیر کنند.
چنان چه شما دچار اندوهی هستید، ابتدا باید وجود آن را شناسایی کنید، اما نگویید: «اندوهگینم.» اندوهگین بودن به هیچ رو به آن کسی که هستید، مربوط نمی شود. بگویید: «در من اندوه وجود دارد» و سپس آن را بررسی کنید. وضعیتی که خود را در آن می یابید، شاید به اندوه شـما مربوط شود. شاید برای تغییر شرایط باید کاری انجام دهید یا این که از آن وضعیت دور شوید. اگر کاری از دستتان بر نمی آید، با آن رو به رو شوید و بگویید: «خوب، اکنون وضعیت همین است که هست. یا می توانم آن را بپذیرم یا خود را اندوهگین کنم.»


اکهارت تله
جهانی نو
ص 90 و 91

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

14 Oct, 05:30


اگر شهرت خود به خود در پی آمد، چه بهتر. اگر شهرتی در کار نبود، باز هم چه بهتر!
ملاک شهرت نیست. نکته مهم این است که تو هر کاری که میکنی از آن لذت ببری و با آن عشق کنی.

🌿 Osho
📜 Creativity

آوای دوست

13 Oct, 05:30


راهبی با دست های عرق کرده


قرار بود که کازان، آموزگار و راهب مكتب ذن، در مراسم تدفین یکی از نجیب زاده های معروف سخنرانی کند. هنگامی که او منتظر ورود استاندار و دیگر اعیان و اشراف و همسران آن ها بود، متوجه شد که کف دستانش به شدت عرق کرده است.
روز بعد کازان شاگردانش را صدا زد و نزد آن ها اقرار کرد که هنوز آماده نیست یک آموزگار واقعی شود. او برای شاگردان توضیح داد که هنوز قايـل بـه یکسان دانستن موقعیت انسانها، خواه پادشاه و خواه گدا نیست و هنوز نمی تواند آن همسانی را فراسوی نقش های اجتماعی و هویت های خیالی، در همه انسـان هـا ببیند. کازان آنجا را ترک کرد و مدتی شاگرد استاد دیگری شـد. این راهب سپس هشت سال بعد در حالی که اشراق یافته بود، نزد شاگردان پیشین خود بازگشت.


اکهارت تله
جهانی نو
ص 89 و 90

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

12 Oct, 05:30


اگر ما می خواهیم به کسی عشق بورزیم، در حقیقت باید او را درک کنیم. اگر عشق ورزیدن ما فقط به منظور تصرف باشد، دیگر نمی توان آن را عشق نامید. اگر فقط خودمان را در نظر بگیریم، اگر فقط به نیازهای خودمان بیندیشیم و نیاز شخص دیگر را نادیده بگیریم، توان عشق ورزیدن را نداریم.

🌿 Thich Nhat Hanh
📜 Peace Is Every Step

آوای دوست

11 Oct, 05:30


نقش های زودگذر


اگر به اندازه کافی بیدار و هوشیار باشید تا بتوانید برخورد خود را با دیگران مشاهده کنید، شاید بتوانید تغییرات کوچکی را در رفتار، گفتار و برخوردتان بیابیددکه به کسی که با او رو به رو می شوید بستگی دارد. ابتدا مشاهده ایـن حـالات در دیگران آسان تر است و بعد شاید بتوانید در خودتان هم آن ها را ببینید. نحوه گفتار شما با رئیس تان به گونه ای ظریف با نحوه گفتارتـان بـا سـرایدار و مستخدم اداره متفاوت است. چگونگی آهنگ کلام شما هنگامی که با کودکی صحبت می کنید در مقایسه با شخصی بزرگسال تفاوت دارد. برای چه؟ برای این که شما نقش بازی می کنید. شما هنگام برخورد با رییس شرکت، سرایدار یا یک کودک، خودتان نیستید. هنگامی که برای خرید به به فروشگاه می روید یا به رستوران، بانک یا اداره پست می روید، ممکن است خودتان را ببینید که درون نقش های اجتماعی از پیش تعیین شده ای می لغزید. شما به مشتری تبدیل می شوید و با لحنی ملایم و آرام صحبت و به نرمی رفتار می کنید. فروشنده یا پیش خدمت رستورانی که او هـم نقش بازی می کند، می تواند با شما به عنوان یک مشتری برخورد کند. یک سلسله الگو های رفتاری شرطی شده هنگام ارتباط انسان ها با همدیگر تأثیرگذار هستند که ماهیت این ارتباط ها را تعیین می کنند. در واقع به جای انسـان هـا، تصاویر ذهنی خیالی با یکدیگر در حال ارتباط هستند. هر چه مردم با نقش های مربوطه خـود بیش تر همانند سازی کنند، روابط غیر حقیقی تر می شوند.
شما به ویژه در مورد کسی که با او در ارتباط هستید، نه تنها یک تصویر ذهنی از آن شخص که از خود نیز دارید. بنا بر ایـن شـمـا بـه هـیچ رو با آن شخص در ارتباط نیستید، بلکه آن کسی که فکر می کنید هستید با آن کسی که فکر می کنید دیگری هست و همین طور برعکس ارتباط دارد. تصویری خیالی که ذهنتان از شما ساخته با ساخته خود که تصویری خیالی از آن شخص دیگر است، ارتباط دارد. ذهن آن شخص دیگر نیز احتمالاً همین کار را کرده است. به این ترتیب هر ارتباط من گرایانه بین دو نفر در واقع ارتباط میان چهار هویت ساخته ذهن خیالی است که در نهایت، ماهیتی ساختگی دارد. بنا بر این جای شگفتی نیست که رابطه هـا تـا ایـن اندازه دست خوش درگیری هستند، زیرا هیچ ارتباط حقیقی وجود ندارد.


اکهارت تله
جهانی نو
ص 88 و 89

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

10 Oct, 05:30


در حال تسلیم شدن، به جای نالیدن درباره کمبودی که درباره هستی خویش تصور می کنید، از بابت ثروت و وفور نعمت بیکران کائنات شاکر و سپاسگزار باشید‌. شما در حال تمرین اعتماد معنوی، خود پرستی و تمام عقاید توهم آمیز را به نیروی برتر تسلیم می کنید. می دانید که راهنمای الهی همواره با شماست.

🌿 Wayne W. Dyer
📜 Manifest Your Destiny

آوای دوست

09 Oct, 05:30


برخی از نقش های از پیش تعیین شده ای که می توانیم آن ها را نمونه های قالبی اجتماعی بنامیم این ها هستند؛ زن خانه دار در طبقه متوسط ـ نه به آن صورت که متداول بود و اما هنوز هست ـ مرد باصلابت و نیرومند، زن دل فریب، هنرمند یاربازیگر پیشرو، آدم «با فرهنگ» که نقشی کاملا رایج در اروپا است که با دانسته هـای ادبی، هنر های زیبا و موسیقی، درست مانند کسانی که لباس یا اتومبیل گران بهـای خود را نمایش می دهند، خود نمایی می کند و بعد، نقش جهانی آدم عاقل و بالغ قرار دارد. شما با ایفای این نقش ها خود و زندگی را بسیار جدی می گیرید و دیگر زیبایی طبیعی، سبک روحی و شادی، سهمی در آن نقش ندارد.
جنبش هیپی ها که در دهه 1960 از کرانه غربی آمریکا آغاز و سپس به همه دنیای غرب کشیده شد، به دلیل پذیرفتـه نشـدن نـقـش هـای اجتماعی قالبی، الگو های رفتاری از پیش تعیین شده و نیز ساختارهای مـن گرایانه اجتماعی و اقتصادی از سوی جوانان بوده است. آن ها از نقش هایی که پدر و مادر و اجتماع می خواستند به آن ها تحمیل کنند، سر باز زدند. قابل توجه آن که این جنبش با وحشت و بیزاری از کشتار های جنگ ویتنام که در آن پنجاه و هفـت هـزار آمریکایی و سه میلیون ویتنامی جان خود را از دست دادند، هم زمان بود و از طریق جنبش هیپی ها، دیوانگی و ذهنیت اصلی نظام بر همگان آشکار شـد. با وجود آن که در دهه 1950 بیش تر آمریکایی ها هنوز در رفتار و افکار خود به شدت سنتی و قراردادی بودند، اما در دهه 1960 میلیون ها نفر به دلیل دیوانگی بسیار آشکار جمعی از همانند سازی با هویت ادراکی جمعی دست کشیدند. جنبش هیپی ها سست شدن ساختار های من گرایانه و خشک پیشین را نشان داد. این جنبش، به خودی خود از هم پاشید و به پایان رسید، اما از خود حفره ای، نه تنها در کسانی که بخشی از آن جریان بودند که در همگان بر جا گذاشت که امکان مطرح شدن حکمت دیرین مشرق زمین و بستر گرایش معنوی غرب را به حکمت شرق فراهم آورد و نقشی بنیادین در بیداری آگاهی جهانی ایفا نمود.


اکهارت تله
جهانی نو
ص 87 و 88

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

08 Oct, 05:30


هزاران باید و نباید برانسان تحمیل گردیده است. و وقتی شخص با هزاران باید و نباید زندگی کند، نمی تواند خلاق باشد. او یک زندانی است و به هر کجا رو می کند، در برابرش دیوار می بیند‌‌. او به آزادی و فضا - فضایی وسيع - احتیاج دارد؛ او به تمام پهنه آسمان و همه ستاره ها نیاز دارد‌. فقط آنگاه خودانگیختگی ذاتی او شکفته میشود.

🌿 Osho
📜 Creativity

آوای دوست

07 Oct, 05:30


با وجود آن که در دنیا معاصر، انعطاف پذیری ساختار های اجتماعی در مقایسه با فرهنگ های باستانی بیش تر است، اما هنوز وظایف یا نقش های از پیش تعیین شده بسیاری وجود دارند که مردم با رغبت خود را با آن ها یکی می دانند و از این رو چنین نقش هایی بخشی از «من درون» این آدم ها می شود. این همانندسازی موجب می گردد که ارتباطات بشر، غیر واقعی، غیر انسانی و بیگانه شـود. ایـن نقش های از پیش تعیین شده شاید نوعی هویت اطمینان بخش به شما بدهند، اما شما در نهایت خود را در این نقش ها گم می کنید. وظایفی که مردم در سازمان های دارای سلسله مراتب مانند ارتش، کلیسا، نهاد های دولتی یا شرکت های بسیار بزرگ دارند، به سادگی به هویتهای نقش گونه تبدیل می شود و هنگامی که آن ها خود را در این نقش ها گم می کنند، روابط متقابل انسانی و حقیقی ناممکن می گردد.


ادامه دارد ...

اکهارت تله
جهانی نو
ص 86 و 87

🆔 @avaydosti
🆑 آوای دوست

آوای دوست

06 Oct, 05:30


عشق بی قید و شرط به معنای حمایت از حماقت و خطای دیگران با نادیده گرفتن رفتار آسیب زننده آنها نیست.
عشق بی قید و شرط یعنی نگریستن به فراسوی جسم و رفتار آن و دیدن جوهر عشقی که هویت الهی انسان است.
عشق بی قید و شرط به معنای سازش با همه رفتارهای مردم نیست.
🌿 Gerald Jampolsky
📜 Love Is The Answer