آبانـــــــــ 🍃 @ab_aan Channel on Telegram

آبانـــــــــ 🍃

@ab_aan


لینک پیام امن:
@nazAbanbot
ناشناس:
https://t.me/HarfBeManBOT?start=NTc3Njk2MDU

آبانـــــــــ 🍃 (Persian)

آیا به دنبال یک کانال تلگرامی پر از اطلاعات مفید و جذاب هستید؟ پس حتما به کانال "آبانـــــــــ 🍃" سر بزنید! این کانال تلگرامی تحت نام کاربری @ab_aan، منبعی برتر برای اطلاعیه ها، مطالب جذاب و گلچین شده مخصوص شماست. با عضویت در این کانال، به آخرین اخبار، تازه ترین مطالب آموزشی و همچنین محتواهای سرگرم کننده دسترسی خواهید داشت. به همراه کانال، شما می‌توانید از لینک پیام امن @nazAbanbot نیز استفاده کنید و با ناشناس ها در کانال https://t.me/HarfBeManBOT?start=NTc3Njk2MDU در ارتباط باشید. پس دیگر تعدادی مطلب جذاب را از دست ندهید و همین حالا به کانال "آبانـــــــــ 🍃" بپیوندید!

آبانـــــــــ 🍃

18 Feb, 07:27


صبحِ بعد از چنان شبی، مناسب یک ساعت و یک دقیقه ریمیکس آقای چاوشی گوش دادن بود.
@ab_aan

آبانـــــــــ 🍃

17 Feb, 23:11


سرش رو توی آغوشش گذاشت و گفت: «اگه سراغمو گرفتن، بگو گم شده.»
دستاشو دورش محکم کرد: «میگم جاش امنه، دنبالش نگردین.»

آبانـــــــــ 🍃

17 Feb, 07:19


سو، صبح برفی‌تون به خیر

آبانـــــــــ 🍃

17 Feb, 07:19


شوپنهاور میگه «هرکس ارزش بسیار برای نظر مردم قائل باشد، بیش از اندازه آنان را محترم می‌شمارد» :)

آبانـــــــــ 🍃

16 Feb, 23:10


با جنونِ هرشبِ من
جز تو مهمونی که نیست..
@ab_aan

آبانـــــــــ 🍃

16 Feb, 23:03


۵۸.

آبانـــــــــ 🍃

16 Feb, 21:24


«تا برنده نشی کسی قصه‌تو باور نمیکنه.
پس من قصه‌مو بعد برنده شدن براتون میگم.»

آبانـــــــــ 🍃

16 Feb, 18:05


دیروز این بچه اومد و گفت خودش و مسیرش رو شبیه به دانشجویی که این اتفاق براش افتاده میبینه.
به خودش نگفتم. به خودش نگفتم که این حرفش چه خشمی درونم ایجاد کرد. حتی اون لحظه اونقدر متوجهش نبودم چون تلاشم این بود که آروم شه. بهش بگم این اتفاق‌ها میفته. بهش بگم اینجوری بوده و اینجوری هست و اینجا خاورمیانه‌ست و ما نمیتونیم زندگی رو به خاطر اتفاق‌ها تعطیل کنیم. بهش بگم که غمش محترمه، اما خودش رو آزار میده؛ چون درسته که تو در هر آدمی و قصه‌ای میتونی بخشی از وجود خودت رو پیدا کنی؛ اما قرار نیست شکست‌هاش شکست تو باشه و پایانش پایان تو باشه. شاید اصلا تو میمونی که قصه‌ی آدمی که قبلا این جای پا رو گذاشته تا تو روی اون قدم برداریو، تموم کنی. نشستم و happy place فیبی رو ازش پرسیدم که از اون نقطه دور شه و توی جای خوشحالِ ذهنش آروم شه. آهنگای happy placeش رو باهم گوش دادیم. چای خوردیم. ولی خشمی که باعث شد این بچه به همچین چیزی حتی فکر کنه از من نمیره. خشم جغرافیا از من نمیره. چون happy place ِ من اینجا بود. چون گم‌شدن توو خیابوناش زیبا بود. چون توی کوچه‌پس‌کوچه‌هاش خاطره بود‌. چون شهر عزیزم بود. چون خاک عزیزم بود. چون آدم‌های عزیزم بودند. چون سال‌ها گذشت که من به این نقطه برسم. خاطرات بی‌نظیری جا موندن تا به این نقطه برسم و کسی حق نداره اون خاطره و تجربه رو ابتدای راه از تو بگیره. خشم دارم برای این بچه‌ها، چون جمهوری اسلامی داره غم رو جایی بهشون تزریق میکنه که خنده و تجربه و هیجان باید منتظرشون باشه. باید به رویاهای بزرگ فکر کنن نه مرگ. باید امیدشون بزرگتر از هر سیاهی‌ای باشه و به جاش، انقدر نو، درابتدای راه، پژمرده‌شون میکنه.
خشم دارم و با این خشم چه میشه کرد؟ هیچ‌..

آبانـــــــــ 🍃

16 Feb, 15:59


بهم گفتید کانال سمانه بسته‌ست. کانال الان پابلیکه بچه‌آ جون :)

آبانـــــــــ 🍃

16 Feb, 09:22


سمانه واقعا خفنه کارش. نه برای حمایت، برای لذت خودتون ببینید ویدئوهاشو بچه‌ها. اگه به نقاشی علاقه نداشته باشید هم جذب میشید به نظر من :)

آبانـــــــــ 🍃

16 Feb, 07:43


گفت: «منفی‌بافی اینه که اولش به آخرش فکر کنی؛
وگرنه همه می‌دونن هر شروعی یه پایانی داره.»

آبانـــــــــ 🍃

16 Feb, 07:43


من راضی‌ام به هر چه تو می‌خواهی
ترجیح میدهی چه کسی باشم؟

#روزبه_بمانی
@ab_aan

آبانـــــــــ 🍃

16 Feb, 07:36


روزتون به خیر و خوشی :)

آبانـــــــــ 🍃

16 Feb, 07:35


۵۴,۵۵,۵۶,۵۷.

آبانـــــــــ 🍃

08 Feb, 19:47


خودم و تو رو با ضمیر دوم شخص خطاب کردم. فقط چون بتونه بشینه کنار هم‌.

آبانـــــــــ 🍃

08 Feb, 19:46


عزیزم من میخوام ازت بنویسم، جوری که آفتاب توی یه روز دیر تعطیل روی پوستت می‌شینه؛ چشم‌هاتو باز میکنی و یادت میاد این چشم باز کردن توی جهانیه که تو درونش حضور داری. میخوام ازت بنویسم، ولی هنوز کلمه‌ای ندارم که با این حس برابری کنه.

آبانـــــــــ 🍃

08 Feb, 19:15


انگار چای مال منه و حالا دستور میدم تو ازش بی‌بهره باشی :))

آبانـــــــــ 🍃

08 Feb, 19:07


چهارروزه ورزش نکردم و دوباره روانم داره فرو میره. عیب نداره. درسته که سفر نرفتیم که دلیل لازم، ولی انسان بودن و زن بودن و خاورمیانه‌ای بودن به قدر کافی.
فردا. فردا برمیگردیم.

آبانـــــــــ 🍃

08 Feb, 19:05


امشب یه ذره ژوله‌ام. دربی رئال و اتلتیکو هم نمیتونه از آلامِ خاورمیانه‌ای بودنم کم کنه.

آبانـــــــــ 🍃

08 Feb, 19:05


ذهنت یه چیز بدو میون هزارتا خاطره‌ی خوب بولد میکنه، چون جای امنش اونجاست: زانو به بغل، میان غم و خشم.

آبانـــــــــ 🍃

08 Feb, 12:21


به آیندگان بگو که شبِ ما چقدر شب بود و
روز و روزگارِ ما چطور مُرد و
پیکر رویا باخته‌ی ما در کدام دره یا پستو
پرت شد، رها شد، لگد شد..

#معین_دهاز

آبانـــــــــ 🍃

08 Feb, 10:49


بچه‌های عزیزم خیلی خیلی ممنونم ازتون، محبت کردید و وقت گذاشتید❤️

آبانـــــــــ 🍃

07 Feb, 16:02


بچه‌ها
این خیلی برام مهمه، خیلی
یه روانشناس خوب خفن بهم معرفی میکنید توو تهران؟ برای یه عزیزی میخوام که خیلی برام مهمه. و نمیدونیم هم اول باید بفرستیمش روانپزشک یا روانشناس. طبق چیزی که من میدونم اول باید بره روانشناس اگه صلاح دونست ارجاع بده روانپزشک. ولی اگه اطلاعات تکمیلی دارید خیلی خیلی ممنون میشم بهم بگید. مثلا روانکاو بهتره؟ نمیدونم.
اینجا اگه معرفی‌ای دارید میشنوم. لطفا لطفا لطفا ازش رد نشید.

آبانـــــــــ 🍃

07 Feb, 15:52


مشکل تلگرام این بوده که از اول خیلیییی یوزر فرندلی بود. بعد تو دیگه چون نمیتونی توو آپدیتات ازین یوزر فرندلی‌تر باشی، و فکر میکنی باید هم توو آپدیتات کار ویژه‌ای کنی، اینه که به همون سوابقت هم گند میزنی. بابا آقای دوروف رها کن آپدیت تلگرامو. هی داری ناراحت‌ترمون میکنی.

آبانـــــــــ 🍃

07 Feb, 15:49


وای واقعا دلم برای سهراب بختیاری زاده سوخته. چیکار این بچه دارید، مشکل جای دیگه‌ست:/

آبانـــــــــ 🍃

06 Feb, 13:25


«هی صبر کردی صبر اما بی‌علاجه
از صبر کردن روحت انقد هاج و واجه..»

آبانـــــــــ 🍃

06 Feb, 11:54


یه متن انگلیسی نوشتم و برای AI فرستادم میگم از نظر گرامری ببین درسته. میگه آره درسته چقدر شفاف و قشنگ احساست رو نشون دادی. AI عزیزم من اعتماد به نفسشو ندارم متنای انگلیسیمو جایی بذارم، مرسی که بهم کامنت زیبا میدی. ناز :)

آبانـــــــــ 🍃

06 Feb, 11:45


It's ok if you don't wanna talk to me. Just let me know you're ok.

آبانـــــــــ 🍃

05 Feb, 22:36


مردها بعد از هیچگونه تلاشی برای نگه داشتنت:
«من نمیخواستم بره، این کلافه‌م کرده..»

آبانـــــــــ 🍃

05 Feb, 17:07


آقای صفا؟ یعنی چی ما تصمیم گرفتیم برای حفظ رفاقت، کارو جدا کنیم؟ یعنی چی.

آبانـــــــــ 🍃

05 Feb, 17:07


پس ما یه چاوشی/حسین‌صفا گوش میدیم که مناسب غروب زمستان دلگیر باشد.

آبانـــــــــ 🍃

13 Jan, 08:32


کاش دنیا عادلانه‌تر بود توی شروعش. نیست. ولی معمولا انتهاشو عادلانه تموم میکنه.

آبانـــــــــ 🍃

13 Jan, 07:06


روز قشنگی باشه:)

آبانـــــــــ 🍃

12 Jan, 22:23


من به شانس و اقبال و پول و روابط معتقد نیستم. نه که اینا وجود نداشته باشن. بیشتر شبیه یه بازی چیده شده‌ست برام که تو تازه واردش میشی و حالا باید ببینی از اینجا به بعد چی داری. همیشه کف‌ش رو می‌بینم.
همیشه یاد این میفتم که رونالدو قبل همه‌ی بازیکنا میرفت تمرین و‌ بعد همه‌ی بازیکنا برمی‌گشت‌. وقتی یه جوجه توی منچستر بود ازش پرسیدن بهترین بازیکن جهان کیه و گفت من. چون تلاشی که میکرد لایق این هدف بود. و بعد برای سال‌ها بهترین بازیکن جهان شد.
وقتی تلاشی کنی که لایق هدفی که داری باشه، اون نقطه برات روشن و عینی میشه. مهم نیست اون نقطه چیه؛ میتونه ساده باشه یا سخت. مهم اینه تو خودتو قبل از همه لایق رسیدن به اون نقطه بدونی.

آبانـــــــــ 🍃

12 Jan, 22:20


هم خیلی خوابم میاد و هم احساس میکنم که روز غیرمفیدیو گذروندم. ولی این احساس، الان برام خوبه. ینی باور دارم توانایی‌م بیشتره و بیشتر میخوام.

آبانـــــــــ 🍃

12 Jan, 21:17


اون ۱۰۱ دقیقه هم پنجاه دقیقه‌ش مال دیشبه چون بعد دوازده خونده بودم. ظاهر و باطن زندگی، صادقانه، فقط در این کانال.

آبانـــــــــ 🍃

12 Jan, 21:16


امروز توو یه تصمیم احمقانه هشت صبح پاشدم که کامروا باشم. از همون صبح چرت زدم و خسته و بی‌حال بودم، تا همین پایان شب. سو، چرا چیزی که همینجوری خوبه رو باید تغییر بدی؟ همه‌ی نسخه‌ها که برای همه‌ی آدم‌ها نیست.

آبانـــــــــ 🍃

12 Jan, 21:13


۲۴.

آبانـــــــــ 🍃

12 Jan, 21:12


ای بابا خیلی وقت بود تیم‌هام همزمان انقدر ناراحتم نکرده بودن.

آبانـــــــــ 🍃

12 Jan, 21:10


شما باید گل نشدن چهارصد تا سانتر توی بازی آرسنال _به عنوان با سانتر گل‌زن‌ترین تیم این‌روزا_ رو دوساعت قبل ببینی تا بفهمی با سانتر از وسط زمین گل خوردن یعنی چی.

آبانـــــــــ 🍃

12 Jan, 21:08


شما یادتون نمیاد، اینجور بازیا یهو دقیقه‌ی هفتاد راموس هم اخراج میشد. الان باز پیشرفت داشتیم نسبت به اون‌موقع.

آبانـــــــــ 🍃

12 Jan, 21:08


بله. خدا بزرگه.

آبانـــــــــ 🍃

12 Jan, 18:42


ممکنه شما از یکی اول بدت بیاد ولی بعدا عاشقش شی. ممکنه با یکی دعوا کنی بعدا رفیق صمیمی شید. ولی آدمی که از اول توو مخته هزار سالم بگذره هنوز توو مخته. بعد ده سال یه جا ببینی‌ش پنج دقیقه باهاش معاشرت کنی باز می‌بینی اندازه‌ی ده سال قبل توو مخته.
به نظرم از معدود ارتباطایی که نمیشه هیچ شانسی بهش داد همینه.

آبانـــــــــ 🍃

12 Jan, 10:19


مدل حرف زدن #نگار یه جوریه که هشتاد درصد مواقع دوست دارم بکشمش، اون بیست درصد باقیمونده هم همونه، منتها غنای درونیم چیره میشه و بهش اهمیت نمیده.

آبانـــــــــ 🍃

12 Jan, 05:44


امروز روزیه که رفیق کوچولوم، مامان میشه :)

آبانـــــــــ 🍃

12 Jan, 05:43


روز آرومی باشه خدای آسمون‌ها
صبح‌تون به خیر :)

آبانـــــــــ 🍃

11 Jan, 23:35


وقتی شب و سکوت میشه تازه عمیقا می‌فهمم ذهنم چقدر شلوغه که نمیتونه آروم بگیره.

آبانـــــــــ 🍃

11 Jan, 22:36


این چیزی بود که من احتیاج داشتم بخونم‌. چون تو وقتی درگیر نگرانی‌ها و گرفتاری‌های بزرگی، لحظه رو از دست میدی. لحظه برای تو چیزی نداره. لحظه نمیتونه مشکلاتتو حل کنه. و شادی یه چیزیه که وابسته به حاله. وقتی لحظه‌تو از دست بدی، شادی اون لحظه رو هم از دست دادی. هرکاری که تیک میزنی، هر چیزی به دست میاری اون روز، هر کار مفیدی، هر موفقیتی توی یه تسک، حتی نشستن و چیل کردن، هیچکدوم نمیتونن واقعا خوشحالت کنن. چون همه‌ی اون افکار و نگرانی‌ها از گردنت آویزونن. و تو اونجایی، بدون اینکه ذهنت حضور داشته باشه..

آبانـــــــــ 🍃

11 Jan, 00:22


Berries aren't meant for direct tasting ;)

آبانـــــــــ 🍃

10 Jan, 23:32


امروز آروم‌تر و روشن‌تر بودم.

آبانـــــــــ 🍃

10 Jan, 23:18


۲۱.

آبانـــــــــ 🍃

10 Jan, 23:02


سلامت بر همه‌ی موهبت‌های بیرونی چنان برتری دارد که گدای تندرست به راستی سعادتمندتر از پادشاه بیمار است.
مزاجی آرام و شاد که حاصل تندرستی کامل و ساختمان بدنی خوب باشد؛
شعوری که روشن، زنده و نافذ باشد و درست درک کند؛
اراده‌ای که متعادل و نرم باشد و وجدانی آسوده به بار آورد؛
همه این‌ها امتیازاتی هستند که مقام و ثروت ممکن نیست جای آنها را بگیرد.
زیرا بدیهی است که آنچه را که آدمی در ذات خود هست، آنچه را که در تنهایی همراه دارد، هیچکس نمی تواند به او اعطا کند یا از او بگیرد.
و این از هر چه در تملک اوست یا در نظر دیگران وجود دارد، برای او مهم‌تر است.
انسان پرمایه در تنهایی محض با افکار و تخیلات خود به بهترین نحو سرگرم می‌شود؛ حال آنکه تنوع مداوم در معاشرت، نمایشها، گردش و تفریح، ممکن نیست کسالت شکنجه‌آور فرد بی‌مایه را بر طرف کند.

#شوپنهاور
در باب حکمت زندگی

آبانـــــــــ 🍃

10 Jan, 23:02


بالاترین، متنوع‌ترین، و مستمرترین لذت‌ها، لذات ذهنی‌اند. اگرچه آدمی در جوانی به این امر واقف نیست، این لذت‌ها به طور عمده به نیروی ذهن وابسته‌اند.

#شوپنهاور
در باب حکمت زندگی

آبانـــــــــ 🍃

10 Jan, 21:17


داشتم ویدئوی مصطفی مستورو میدیدم درباره‌ی امیدواری. که میگفت همیشه امید خوب نیست. گاهی باید ناامید شی تا راه جدید، کلید جدید پیدا کنی.

میگفت «وقتی بیهوده دنبال چیزی بگردی در جایی که نیست، تا امیدواری که پیداش کنی، فقط داری وقتتو تلف میکنی.»

آبانـــــــــ 🍃

10 Jan, 21:12


ولی در ابتدا و انتها هر موفقیتی توو زندگی به نظر من اول از همه مدیون تعهده. تو هرچقدر پول داشته باشی، باهوش باشی، قوی باشی، خوشگل باشی، بااستعداد باشی، برنامه‌ریز باشی، هرچی. تا متعهد نباشی، به کارت، به برنامه‌ت، به هدفت، به رابطه‌ت، به خانواده‌ت، به هرچی که برات مهم و اساسیه، درصد اختیار خودت توی موفقیت رو پایین میاری و درصد شانس رو بالا میبری.
شانس و تکیه کردن به داده‌های اولیه، اختیار زندگی رو از دستت خارج میکنه. تا متعهد نباشی اختیار زندگی‌ت رو دست نمیگیری.

آبانـــــــــ 🍃

10 Jan, 21:07


یوتوب هلیا رو میدیدم و داشت پلنرشو توضیح میداد، یه بخش جالبی داشت. انتهای هرروز یه کادر درست میکرد برای کارهایی که مال اون روز بودن اما انجام نشدن. برای روز بعد، اول روز دوباره یه کادر بود که کارهای انجام نشده‌ی روز قبل رو باید اونجا مینوشت. اینطوری اولین کار روز جدیدت، کار عقب‌مونده‌ی روز قبله.
به نظرم خیلی جالب و کاربردی بود برای تلنبار نشدن کارهای جامونده.

آبانـــــــــ 🍃

10 Jan, 21:01


فردا تعطیلم و از فردا میخوام رو برنامه‌تر درس بخونم. رزولوشنم برای 2025، پول فراوان، درس فراوان، ورزش، و سفرهای زیاده.
هدف نهایی هم مشخص.
امشب هم چالش نوشتنمو پیدا کنم چون دلم نمیخواد نوشتن از مسیرم گم شه. چون که در ابتدا و انتها و همیشه و هدف، ادبیات.

آبانـــــــــ 🍃

10 Jan, 01:29


شبکه‌های اجتماعی یک حسن هم داشته باشن، جا دادن سیاست‌مداران و ثروتمندان و قدرتمندان زودجوش و دهن‌لق درون خودشونه. یک هیچ به نفع انسان معمولی.

آبانـــــــــ 🍃

10 Jan, 01:26


جهان هرچی جلوتر میره از حضور انسان آزرده‌تر میشه انگار.

آبانـــــــــ 🍃

10 Jan, 01:10


آتش‌سوزی لس‌آنجلس همش منو یاد اون عجیب بودن سال ۲۰۲۵ میندازه. ویدئوی ترامپ. بازاز کریپتو. عدد ریاضی ۲۰۲۵. قیمت دلار. وضعیت خاورمیانه‌. ایلان ماسک. ایلان ماسک خودش انقدر پدیده‌ی عجیبیه که مطمئنم بعدها درباره‌ش کتاب‌ها خواهند نوشت.
گاهی میترسم از دنیا، اما بعد یادم میاد ترسیدن برای آدمی که توو سی سالگی با دلار هشتادهزار تومنی داره زندگی میکنه، زیادی لوسه.

آبانـــــــــ 🍃

10 Jan, 00:33


۱۹,۲۰.

آبانـــــــــ 🍃

09 Jan, 03:41


هنوز همین طرف کره‌ی زمینم، ولی مجبورم بگم شب من و صبح شما به‌خیر.

آبانـــــــــ 🍃

09 Jan, 03:41


اگه تا اینجا خوندید، هروقت، یه پیامی بهم بدید که شما رو یادم بیاره، بی که خودتونو معرفی کنید.
https://t.me/HarfBeManBOT?start=NTc3Njk2MDU

آبانـــــــــ 🍃

09 Jan, 03:38


فردا. فردا کارای مهمی دارم. چون بمیری هم این مسیریه که توش می‌میری. حالا با این قدمای سخت و سنگین و مردد میخوای بگذرونی؟ انتخاب تو. چطور گذروندنش با توئه اما انتخاب مسیر دیگه نه.
به‌هرحال توو دادن حق انتخاب و اختیار، ما بنده‌ی همون باری‌تعالاییم.

آبانـــــــــ 🍃

09 Jan, 03:38


امروز ورزش نکردم چون مهمونی بازی داشتیم. به جاش خوشگل بودم. آدم‌های عزیزی‌م رو با خودم توی این مسیر همراه کردم. یه عااالمه خندیدم با گروه مورد علاقه‌م به چیزایی که شب قبلش براشون گریه کرده بودم. یادم اومد آدم تا وقتی میتونه بخنده زنده‌ست. تا وقتی بلده دوست پیدا کنه زنده‌ست. تا وقتی سرشو بلند میکنه به ماه و ستاره‌ها خیره میشه زنده‌ست. احتمالا به خیال خوش‌تره آدمی. چه بدونم. ولی واقعیت اونقدرا قدرت نداره که بتونه خیالِ خوشِ خنده و خاطره رو کدر کنه. امروز تا توی مویرگام احساسات جریان داشت. انقدر دلتنگ بودم که میخواستم سرمو بکوبم به دیوار، بلکه هوشمندی ازش کم شه و بفهمه یه احساسی داره بهش میرسه، اما نتونه نوعشو تشخیص بده.
ولی یاد گرفتم که هجوم احساسات هم تموم میشه. باید بپذیریش. میانبری نداره. شبیه زخم، به جادو بسته نمیشه. باید ترمیم شه. چندروز دیگه حتما همه چی راحت‌تره.
امروز داره وصل میشه به صبح بعدی، و صبح بعدی، همه‌ی صبحای بعدی، امیدوارم. گاهی به شیش و نیم صبح تاریک زمستون فکر میکنم که سر خیابون منتظر مینی‌بوس مدرسه می‌ایستادم، چشام از خواب می‌سوخت و امتحان مهمی داشتم و یه تکلیف نصفه کاره. فکر میکنم هنوز زندگی اونقدر ناگوار نشده.

آبانـــــــــ 🍃

09 Jan, 01:50


سمانه‌ی قشنگم
دختر پر شورِ دورم.. انقدر لای قصه‌ت بودم سال‌ها که گاهی حس میکنم جزئی از کتابتم‌. خواننده‌ش نه، جزئش. یه شخصیت فرعی که منتظره قهرمان قصه برنده شه تا به سرانجام برسه. همینقدر منتظر برنده شدنتم. منتظر خوشی‌تم. شریکم به شادی‌ت. امیدوارم سال‌ها رو انقدر خوش و روشن بگذرونی که چیزی از تاریکی توی ذهنت نمونه. تولدت مبارک ❤️

آبانـــــــــ 🍃

08 Jan, 00:07


اشتباه کردم. نباید میگفتم. نتونسته بودم بپذیرم اما تونسته بودم به گوشه‌ای دورتر توی ذهنم بفرستمش. حالا دوباره همین جلوی چشممه و دوباره نمیتونم بخوابم.

آبانـــــــــ 🍃

07 Jan, 23:32


کاش مثلا میشد بدون اینکه آدم‌های عزیزت بفهمن مُرد. اما نمیشه که. زور زندگی، زورکی هم شده بیشتره.

آبانـــــــــ 🍃

07 Jan, 23:31


امروز برای اولین بار به یکی سلسله مراتب اشتباهامو توو این چندماه گفتم. غریبه بود، داشتم نصیحت میکردم. هرچی بیشتر میگفتم هردو شگفت‌زده‌تر میشدیم و احمقانگیش خنده‌دارتر میشد.
هرچند الان ته چشام هنوز اشک فعاله، ولی همین که تونستم به زبون بیارمش و بعد دوماه گریه بلاخره بهش بخندم، یه نقطه‌ی کوچولوی پذیرش بود برام چون، جز پذیرفتن و ادامه دادن و جنگیدن، دیگه چیکار میشه کرد؟

آبانـــــــــ 🍃

07 Jan, 22:38


۱۸.

آبانـــــــــ 🍃

07 Jan, 21:54


این‌روزها اینجوری‌ام که آدما وقتی ناراحت یا عصبانی‌م میکنن باخودم میگم همه‌ی اینا قراره نهایتا یه سال دیگه آزارت بده.
رها کن. لذت ببر. عمیق نشو.

آبانـــــــــ 🍃

03 Jan, 23:58


آدما برام عجیبن اما خودم عجیب‌ترم گمونم.

آبانـــــــــ 🍃

03 Jan, 23:40


واقعا از آبان تا الان برام قد سه هفته گذشته. یهو یادم میاد چندماهه دوستامو ندیدم باورم نمیشه. انقدر ذهنم شلوغه گذر زمانو نمی‌فهمم. بارای ذهن و زندگی‌مو که بذارم زمین، یه استراحت طولانی به خودم بدهکارم.

آبانـــــــــ 🍃

03 Jan, 22:55


۱۳,۱۴.

آبانـــــــــ 🍃

01 Jan, 23:18


«گفتم خراج مصر طلب می‌کند لبت..»

آبانـــــــــ 🍃

01 Jan, 22:31


بعد هزارسال دوباره شروع کردم کتاب خوندن. «در باب حکمت زندگی»ِ شوپنهاورو به مناسبت شروع پاییز برای خودم هدیه خریده بودم. پاییز عجیب و غریب و خیلی تلخ‌تر از انتظار من پیش رفت. همه چی به تموم شدن نزدیک بود، فرصتی نموند چیزی شروع شه.
حالا وقتی شروعش کردم باخودم فکر میکردم وسط این مغز و زندگی آشفته کتاب فلسفی‌ت چی بود؟ پاشو بریم یه رمان بیاریم. ولی از خیلی وقت پیش، فکر میکنم اینجاهم نوشته بودم، عمیقا عقیده دارم هر کتابی هرجایی از زندگی‌ت که بخونی، پیامی برات داره که مال همونجای زندگیته. باید این کتابو اینجای زندگی میخوندی و بهش می‌اندیشیدی.
وقتی چند صفحه گذشتم و دیدم ناخودآگاه شبیه کتاب درسی زیر کل کلمات و جملات دارم خط میکشم، متوجه شدم چرا الان، چرا اینجا.

آبانـــــــــ 🍃

01 Jan, 22:22


۱۲.

آبانـــــــــ 🍃

01 Jan, 18:15


امروز در یک حرکت سال نویی این دمبل قدیمیا رو از گنجه درآوردم که دمبلا رو یهو از دو کیلو کنم چهار کیلو. مُردم. قشنگ مردم و این دستای من نیست که داره تایپ میکنه.

آبانـــــــــ 🍃

01 Jan, 18:13


چون فقط توو این زاویه معلومه:))

آبانـــــــــ 🍃

01 Jan, 18:12


یه عکس این‌شکلی هم امروز خودم گرفتم نشانتان بدم‌.

آبانـــــــــ 🍃

01 Jan, 18:07


برای ناشناس.

آبانـــــــــ 🍃

01 Jan, 06:50


برف واااقعیه. ای قشنگ:) دیگه واقعا اولین صبح برفی‌مون به خیر :)

آبانـــــــــ 🍃

01 Jan, 06:44


ریزگردای برفی از رو کوه می‌بارن، ما صبح برفی حسابش میکنیم، روز برفی‌تون خوش، بختتون سپید بابا :)

آبانـــــــــ 🍃

31 Dec, 22:03


این و کامنتاشو هم ببینید با خنده بخوابید :)

آبانـــــــــ 🍃

31 Dec, 21:26


منم اون کار خوش‌یمن شب سال نویی رو کردم و در آینه رو به خودم گفتم:
Let's make it real :))

آبانـــــــــ 🍃

31 Dec, 21:25


۱۱.

آبانـــــــــ 🍃

26 Dec, 15:17


به اِلا میگم برو خوش بگذرون نگران غصه‌ها نباش. اونا سرجاشون می‌مونن تا برگردی.

آبانـــــــــ 🍃

26 Dec, 13:07


اینه

آبانـــــــــ 🍃

26 Dec, 13:04


دیگه سریال با ژانر اسکویید گیمم که یکیو قبلا گفته بودم بهتون the 8 show

و Alice in borderland هم که معروفه و قشنگه توو این ژانر به من واقعا کیف داد دیدنش.

آبانـــــــــ 🍃

26 Dec, 12:59


بچه‌ها یه مسابقه‌ی اسکویید گیمم کره ساخته، با آدمای واقعی که در نهایت یه نفر جایزه رو می‌بره، اگه ژانر اسکویید گیمو دوست دارید اونم قشنگه، ببینید.

آبانـــــــــ 🍃

26 Dec, 12:52


اومد.

آبانـــــــــ 🍃

26 Dec, 12:50


تا یه کدویی بذاریم و چایی دم کنیم و برنامه رو برای آخر هفته به یه سره دیدنش زیر پتو تغییر بدیم، ایشالا زیرنویسشم اومده.

آبانـــــــــ 🍃

26 Dec, 12:49


زیرنویسش هنوز نیومده.

آبانـــــــــ 🍃

26 Dec, 12:45


بچه‌آ بچه‌آ فصل دوی اسکویید گیم اومد.

آبانـــــــــ 🍃

26 Dec, 10:23


از چارشنبه خوشگله‌ها عکس کمه. چون جهان یه روزی شبیه چهارشنبه خلق شده.

آبانـــــــــ 🍃

26 Dec, 10:23


دیروز. هنر عکاسیم داره روز به روز بهتر و بهتر میشه.

آبانـــــــــ 🍃

26 Dec, 10:21


۵.

آبانـــــــــ 🍃

25 Dec, 06:38


به هرحال دلیل نمیشه آرزو نکنیم روز خوبی باشه، باری تعالی جون.
راحتم باشه کافیه. سطح توقع در کف.

آبانـــــــــ 🍃

24 Dec, 20:47


.

آبانـــــــــ 🍃

24 Dec, 20:46


بعد ولی صبح میشه دوباره بهتر میشم. می‌بینم با یه کنده‌ی بزرگ توو دلمم میتونم ادامه بدم‌. دوباره فکرای بزرگ میکنم. الان به نظرم احمقانه و ناامید کننده‌ست. امیدوارم فردا کمتر، حداقل کمتر به نظرم احمقانه و ناامیدکننده باشه.

آبانـــــــــ 🍃

24 Dec, 20:44


بچه‌ها یه وقتا می‌ترسم که هرگز روزِ خوبی نشه.

آبانـــــــــ 🍃

24 Dec, 20:36


ولی نمیدونم چرا. یهو انگار یه کُنده‌ی درخت از وسط دلم رد میشه. یه سوراخِ بزرگ وسط آدم بودنم ایجاد میکنه. تبدیل میشم به هیچی. به یه شکلِ بی‌معنی که از وسطش یه کُنده‌ی بزرگ رد شده.

آبانـــــــــ 🍃

24 Dec, 20:35


امروز روز خوبی نبود. احتمالا فردا هم روز خوبی نیست. و پس فردا. و حتی یه ماه بعد. و احتمالا تا آخر سال. و شاید تا همیشه. ولی تو که نمی‌تونی با احتمالات زندگی کنی. یهو دیدی روز خوبی شد و پشیمون شدی. برای پشیمونی هم حداقل تا سی سالِ بعدی جایی نداری.

آبانـــــــــ 🍃

24 Dec, 20:31


۴.

آبانـــــــــ 🍃

06 Dec, 06:35


«چشای تو مرز بین مرگ و بودنه..»

آبانـــــــــ 🍃

03 Dec, 13:16


خوندنی.

آبانـــــــــ 🍃

27 Nov, 18:43


امروز، یه ماه از سی سالگی گذشت. و تمامشو، تمام یک ماهو، درون خودم نشستم و به خودم اجازه دادم بابت تمام ناکامی‌ها خودش رو سرزنش کنه. هرچند که خواسته‌هام از زندگی زیاد نبوده هیچوقت و هرچند که همیشه شکرگزاریم بیشتر از داشته‌هام بوده، چون همون کم چیزی بوده که از دل تاریکی بیرون کشیدم و این آرامش هدف آخرم بوده همیشه. که هست. خداروشکر. چون توی هر صلحی حتی وسط خرابه، تو باید به یاد بیاری که از چه جنگ‌هایی گذشتی، و خداروشکر، چون همه‌ی وقتایی که ناامیدی‌م بزرگتر از هرچیزی توی زندگیم شده، خودشو نشون داده. و میدونم این روزا هم میگذره. میدونم باز بلند میشم و باز زندگی رو از هرچیزی بیشتر دوست خواهم داشت. میدونم وقتی به هفتاد سالگی‌م فکر میکنم یعنی تا هفتاد سالگی امید دارم و اون روزا رو میخوام. اتفاقا اون روزا رو میخوام. ولی الان میخوام از دور به خودم نگاه کنم و خودم رو سرزنش کنم و از خودم بپرسم همین؟ همینجایی؟ بیشتر از ده سال از بزرگسالیت گذشته و انقدر خالی‌ای؟ انقدر به چشم نیومدنی؟ الان دلم میخواد خودمو سرزنش کنم و برای خودم شب‌ها قبل خواب گریه کنم و خوابای آشفته‌ی زشت ببینم و توی روزای خاکستری راه برم. نیاز دارم برای زندگی‌م عزاداری کنم حتی اگه مرده‌ای توی این قبر نباشه و یه تن سالمِ سرمرگنده بالاش ایستاده باشه. خداروشکر. چون مرگه که چاره نداره و بلدم برای بقیه‌ش چاره کنم. حداقل اندازه‌ی ناامیدی به خودم، بهش مطمئنم. چون زندگی از تو سوپرهیرو میسازه نه چون سوپرپاور داری، چون مجبوری. و بلاخره مجبوریم از این قبر دل بکنیم و برگردیم به آبادی.
نمیدونم قبلنا چجوری حرفای امیدبخش میزدم ولی حتما بعدا دوباره یادم میاد. بعدا. بعدا همیشه همه چیز بهتره.

آبانـــــــــ 🍃

25 Nov, 18:40


ناراحتیام از آدما رو میخوام به خداحافظی تبدیل کنم. چون نگه داشتنش برام مهم نیست دیگه.
و مطمئنم. همیشه مطمئنم اگه با خودتون مثل خودتون رفتار میکردیم، دوستی‌ها هزارسال پیش تموم میشد.

آبانـــــــــ 🍃

25 Nov, 14:19


شایدم یاد رفیقم. هرجا که بیشتر غمگینم، بیشتر یاد رفیقم.

آبانـــــــــ 🍃

25 Nov, 14:18


اون سکوهای لبه‌ی حیاط. که هرکی شبونه تنها میرفت مینشست روش ینی یه غمی داره. یکی پامیشد میرفت میشست کنارش میپرسید چته.

آبانـــــــــ 🍃

25 Nov, 14:17


یه پودر کیکی داشت رشد اون‌موقع که الان هرچی میگردم پیدا نمیکنم. پودر کیک زعفرونی. عاشقش بودیم. یاد عصرای بهاری که اون کیکو میپختیم. بوش میپیچید توو خونه. دمای غروب روش شکلات می مالیدیم و با چایی میشستیم لبه‌ی سکوهای حیاط. اون خونه‌ی کوچولوی گرمِ گیشا..

آبانـــــــــ 🍃

22 Nov, 23:11


ببخشید که بهت گفتم نامردم. ولی نامردمی دیگه. نامردم برای تو توهین حساب نمیشه که عزیز دلم. تو خدایی. گنده‌ای. مهربونِ منطقی. شاید دلت به رحم بیاد ولی عمرا به‌خاطر دل‌رحمیت قوانین بازیو به هم نمیزنی.
یه روزِ دورتر که خوشحال بودم و باهم آشتی کردیم، اگه این حرفمو به دل گرفته بودی، از دلت درمیارم. قول میدم.

آبانـــــــــ 🍃

22 Nov, 02:04


بلد نیستم خودمو جمع کنم. دلمم نمیخواد خودمو جمع کنم. همینجوری این تهِ ته جام خوبه.

آبانـــــــــ 🍃

22 Nov, 02:03


«و این شوخی نامردمان است
که امید می دهند و سپس باز پس می گیرند.
و بر نومیدشدگان از ته دل می خندند.»

آبانـــــــــ 🍃

22 Nov, 02:02


نمیدونم چیکار کنم با غمم. خسته‌م ولی نمیدونم‌. شبیه یه لباس بدقواره به تنمه.
اولش امید داشتم‌‌. الان ناامیدم. ناامیدِ ناامیدِ ناامید و حالا میدونم امید یه آدم چجوری تا تهِ تهش تموم میشه.

آبانـــــــــ 🍃

13 Nov, 20:28


افکار وحشتناکی دارم که از فکر کردن بهشون هم میترسم هم بهم آرامش میده و این بیشتر میترسوندم.

آبانـــــــــ 🍃

11 Nov, 16:09


چون اصلا اگه عجیب نبود تو به این زیست فرصت نمیدادی که تورو غافلگیر کنه. چون میدونی تورو غافلگیر میکنه. همیشه.

آبانـــــــــ 🍃

11 Nov, 15:59


از بهترین دیالوگای From اونجاست که یکی حامله میشه و حالش خوب نیست، بعد کریستی بهش میگه ببین راحت باش حاملگی واقعا پدیده‌ی عجیبیه فقط چون بهش عادت کردیم عجیب بودنشو حس نمیکنیم. یه استادی داشتیم میگفت همه چیز این جهان خیلی عجیبه. همینکه دور یه گوی سرخ بزرگ میچرخیم که بهمون گرما میده و زنده نگهمون میداره. فقط چون هرروز می‌بینیمش بهش عادت کردیم. عجیب بودنشو دیگه حس نمی‌کنیم.

آبانـــــــــ 🍃

11 Nov, 15:56


اینو فرستادم که سافت‌ساید، دارک‌سایدمو کنار هم به نمایش بذارم.

آبانـــــــــ 🍃

11 Nov, 15:55


من نمیدونم چجوری به آدما بگم سی سالمه و به من پلن بی ندید. ربطی به سن و سالم نداره ها، من دیگه حوصله ندارم پلن بی بچینم دوباره از اونجا هلک هلک برم تا A. من پنج سال دیگه میخوام برم رو‌ این پارچه‌های تابی که به درخت میبندن میخوابن، میخوام وسط رسیدن به پلن Aم برم روی اون پارچه‌ها بمیرم. منو ول کنید بابا.

آبانـــــــــ 🍃

11 Nov, 15:52


دیشب که آرسنال با چلسی مساوی کرد احساس کردم که باید بگم همیشه طرفداری مهم‌تر از نتیجه‌س. ام. من دلم میخواد با بچه‌م شنبه و یکشنبه‌ها پرچم بندازیم رو دوشمون و بوقارو بیاریم و بشینیم پای بازی و کیف کنیم. با چیزای خوشمزه. چیو نمیدونم. بستگی داره اون چیو بیشتر دوس داشته باشه.

آبانـــــــــ 🍃

11 Nov, 15:49


دیشب، برادرم یهو خیلی رندوم برگشت گفت چرا زندگی انقدر سخته؟ مثلا من الان تقریبا توو بهترین دوران زندگیمم اما هنوز خیلی سخته.
دیدم آره. منم حتی توو بهترین دورانمم و بازم خیلی سخته هنوز. ولی سختی‌ش یه جوریه. یه جور خوبی. شاید ساعت دوی ظهر که با پلکای خسته و خواب‌آلودم زیر پل حقانی نشسته بودم برای پنج دقیقه و به ناکجا نگاه میکردم به نظرم نمی‌ارزید. خسته بودم.. هنوزم خسته‌م ولی کف خونه‌ی سفیدِ قشنگِ امنم نشستم و این همیشه می‌ارزه. همیشه.

آبانـــــــــ 🍃

11 Nov, 15:46


یه دورانی هست، ترکیب پی‌ام‌اس و فشار کاری و روحی و همه چی، به خودم میگم اصلا چی مینوشتم؟ چطور مینوشتم؟ بعد فکر میکنم دیگه تا آخر عمرم نمیخوام و نمیتونم بنویسم. هردفعه‌م این فکرو میکنم.
ولی از اون چندروز که عبور میکنم، وروره جادو خان توی جمجمه‌م از کله‌ی خروس‌خون که پامیشم شروع میکنه به زبانِ نوشتن حرف زدن تا خود وقت خواب. اینجوری که حتی ازش میپرسم حالا واقعا لازمه همه‌ی اینا رو بنویسم؟

آبانـــــــــ 🍃

08 Nov, 00:14


بعد چایی میریزیم. زنجبیل خریدم و دارچین و گل برای زمستون.
توی اینستا پرسیده بودن اگه بو بودی‌. من بوی هل چایی دم‌کرده میخوام باشم. قطعا که توو سیاهه‌ی زمستون.
سیاهه‌ی زمستون بوی هل و کدو حلوایی و نم کاغذ کتاب میده.

آبانـــــــــ 🍃

08 Nov, 00:13


آه زمستون عزیزم تو چی بودی که همه‌ی برنامه‌ها دوباره از تو.
باید پاشم برم یه کتاب کلاسیکِ زیر پتوی چسبیده به شوفاژی بگیرم برای خودم.

آبانـــــــــ 🍃

08 Nov, 00:10


قول دادم هم از شنبه ادامه‌ی چالشو بنویسم.

آبانـــــــــ 🍃

08 Nov, 00:01


بچه‌ها میخواستم تهش به یه نفر هیت بدم ولی ما کی باشیم که هیت بدیم اصلا؟

آبانـــــــــ 🍃

08 Nov, 00:00


قهوه‌ی پدری هم خوبه. انگار مهران مدیری هم تصمیم گرفته طنز متفاوتیو تجربه کنه.

آبانـــــــــ 🍃

07 Nov, 23:59


گفتم دارک یاد صبحانه با زرافه‌ها افتادم. تا ابد طنز سروش صحت.

آبانـــــــــ 🍃

07 Nov, 23:58


گفت یعنی دلت برا ما تنگ نمیشه؟
گفت نه
گفت غلط کردیییی
گفت نه واقعا
گفت مثل سگ دروغ میگی دلت تنگ میشه
گفت کال‌آو هست دیگه :))

+این مکالمه تا قسمت‌های دارکی ادامه داشت.

آبانـــــــــ 🍃

07 Nov, 00:19


و شما. بیگ گای. قاطی سرزنش خودم، مرسی، که دوستم داشتی، وقتایی که خودمم نه. مرسی که بودی، وقتایی که منم نه. روی اون چوبه، لای ابرا، نشستی و منو نشوندی کنارت. پاهامو آویزون کردم و تکون دادم و حتی جهانی از اون بالا معلوم نبود که بتونم نگرانش باشم، مرسی که منو نشوندی کنارت وقتایی که حتی نمیتونستم سقفو ببینم از تاریکی. تا ابد و همیشه و اگر که بعدی باشه و اگر که بعدی نباشه حتی، مخلصتم..

آبانـــــــــ 🍃

07 Nov, 00:14


بعد یه مدت طولانی، واقعا طولانی، امشب بلاخره با خیال نسبتا راحت سرمو رو بالش میذارم. و از خودم می‌پرسم چی ازین مهم‌تره؟ آرزوهامونو به یاد بیار، شبی که ستاره‌ی دنباله‌دار دیدیم. پشت همه‌ی شمع‌های سی سالگی که فوت کردیم. آرزوهامونو به یاد بیار و از یاد نبر شبای زیادی با ترس و غم خوابیدی که امشب بتونی این کلمه‌ها رو بنویسی. گاهی شادی‌ت برای دستاوردا خیلی کمه. غم‌ت بیخوده. ببخشیدا البته. برنخوره حالا بهت. امشب یه ذره بی‌رحمانه شدیم باهم. عیبم نداره. همش نمیشه که بوجی موجی زن. بزرگ شو. سی سالته‌.

آبانـــــــــ 🍃

06 Nov, 20:12


خاک بر سرت دخترجان. اتفاقا من سرزنشت میکنم. چقدر قربون صدقه‌ت برم بابا سرویسمون کردی. چی میگن؟ آدم عاقل از یه سوراخ دوبار گزیده نمیشه. اونی که دوبار گزیده میشه آدمه ولی عاقل نیست. اونی که بیست و چهار بار گزیده میشه هم، آفرین. حدس شما صحیح است. گاوه.

آبانـــــــــ 🍃

06 Nov, 20:08


اینکه آدما فکر کنن هرچیزیو میتونن بگن، هر فاکین چیزیو و تو کول و اوکی‌ای باهاش و بعد یهو ازینکه ناراحت میشی و بلاخره جوابشونو میدی، به نوک دماغشون بربخوره مشکل اونا نیست، مشکل توئه. فکر کردی اسکل‌نمایی نشونه‌ی نایس بودنه.
آره گاو هم نایس و مفیده. پس تو گاوی.

آبانـــــــــ 🍃

06 Nov, 20:05


عزیزم اینکه آدما مین و نارسیستن مشکل تو نیست، ولی اینکه تو هر فاکین دفعه اینو فراموش کنی و از نو آسیب ببینی مشکل توئه‌. تبریک میگم. تو گاوی.

آبانـــــــــ 🍃

06 Nov, 06:45


مرسی پنسیلوانیای عزیز:))

آبانـــــــــ 🍃

05 Nov, 14:24


رفتم یه ذره راه رفتم چون که راه رفتن ایز مای پاور، مخصوصا در هوای سرد و آفتابیِ مورد علاقه‌م. یه ذره نگاه درختا کردم چون یادم میاره زندگی از همه چیز قشنگ‌تره حتی اگه این آخرین چیزی باشه که اون لحظه بتونم بهش فکر کنم. اومدم خونه قهوه درست کردم و نشستم پای چارت و اخبار انتخابات. در تصمیم بین ورزش کردن و نکردن موندم و شب قراره با یه عالمه آدم بریم صبحانه با زرافه‌ها رو ببینیم. یه ذره به این فکر کردم چیکار کنم خوشحال‌تر شم، بعد گفتم بسه دیگه زن. حالا اینهمه خوشحالی هم برای یه روز با یه مغز نیمه خواب لازم نیست. بقیه خوشحالیا بمونه برای فردا چون چهارشنبه‌ها روز مورد علاقمونه. آخر هفته‌س. اوضاع بهتر میشه.
آها. شبم رئال بازی داره با میلان. تو دیگه از یه سه‌شنبه‌ی پِرپِری چقدر میتونی انتظار داشته باشی؟

آبانـــــــــ 🍃

05 Nov, 07:14


«خودشیرینی‌تو کم کن بنده.»

آبانـــــــــ 🍃

05 Nov, 07:14


غلط کردم. شیرین‌بازی درآوردم. احساس صمیمیت بیش از حد کردم.
صبرم کمه، وگرنه شما بزرگیت زیاده.

آبانـــــــــ 🍃

05 Nov, 06:59


دیده بودم که آدم از فکر و خیال خوابش نبره، ولی نشده بود که از فکر و خیال تا صبح خوابم نبره. نه که فکر و خیال سر به راهی هم هست، به جای اینکه بشینه بالا سر مشکل، آخرا دیدم داره اطراف سناریوهای احتمالی From و دلیل افت تیم‌های مورد علاقه‌ام در این فصل، پرسه میزنه. هیچی دیگه‌. صبحِ نوئه. همین که دیشب میخواستم زنگ بزنم و بگم دیگه نمیام سرکار و تمام روز فقط بشینم به دیوارا نگاه کنم و الان پشت میزم نشستم، ینی صبحا همیشه همه چی بهتره.
با اینکه از نظر مالی واقعا احتیاج دارم ترامپ رییس جمهور شه، ولی ایشالا هرچی که به صلاح جهان باشد. دیشب به باری‌تعالی میگفتم یا فلان کارو کن، یا دیگه واقعا قهر میکنم. من خودم اگه باری تعالی بودم خودمو سوسک میکردم. ممکنه بگید این خود میتونه دلیل بر عدم وجود ایشان باشه. ممکنه.
But i think he just doesn't give a shit.

آبانـــــــــ 🍃

05 Nov, 00:32


باید پاشم خودمو جمع و جور کنم چون اگه خودم درستش نکنم کی درستش کنه؟ چون اگه قبر بکنم و بشینم بالاش گریه کنم، کی یه خاکی بریزه رو سرم؟ باید جای مسخره‌بازی پاشم یه خاکی بریزم رو سرم. بعدا، بعدا که همه چی درست شد میایم توی همین قبره دراز میکشیم. وقت زیاده. بعدا. بهت قول میدم.

آبانـــــــــ 🍃

02 Nov, 16:20


شجاعتتون عجیب و غریبه...

آبانـــــــــ 🍃

01 Nov, 23:33


ممکنه بگید بسه دیگه، که خوب رفرنس میزنم به این جمله‌ی تاریخی علیرضا.

آبانـــــــــ 🍃

01 Nov, 23:32


She forgot her candles, so can she still be 29?

آبانـــــــــ 🍃

29 Oct, 13:14


دخترپسرای قشنگم، شناس و ناشناس، خیلی ممنونم از همتون، قربون مهربانی‌هاتون ❤️

آبانـــــــــ 🍃

29 Oct, 13:13


خانم هاتفی عزیزم، دلتنگتم و هربار کسی از جایزه‌ی نوبل حرف می‌زنه یادت می‌افتم و لبخندم می‌شه.
به امید بزودی دیدنت، تولدت مبارک

آبانـــــــــ 🍃

29 Oct, 13:13


تولدتون مبارک خانوم خانومای ادبیات. آبروی چنل‌نویسا. قشنگیِ آبان. الگوی نوشتنم!🍓💖🎀

آبانـــــــــ 🍃

29 Oct, 13:13


چون تولدشونه!
https://t.me/ab_aan

آبانـــــــــ 🍃

28 Oct, 21:51


دیگه که آقای مسی، من رو ببخشید، خدای شما کیه، ای کاش خدای رودری:| خدای همه‌ی ما باشد.

آبانـــــــــ 🍃

28 Oct, 21:49


دیگه که «زنِ بیست ساله رفت، من ماندم» آقای صفا :)
خیلی قشنگ باش و پر از دیوانگی‌های بالغانه، سی جون :*

آبانـــــــــ 🍃

24 Oct, 00:19


شایدم زیادی در کنترل منه و باید بذارم گاهی از کنترلم خارج شه. که معنی بده
No means try harder.
Even as a feminist!

آبانـــــــــ 🍃

23 Oct, 22:29


وای میدونستید سامان یاسین آزاد شد؟
آزادی بچه‌ها تنها و تنها خبر خوب توی این خاکه.

آبانـــــــــ 🍃

23 Oct, 15:33


دیگه من هیچیو پوش نمیکنم. اگه میخوای خودت با تصمیم خودت. بذار اوضاع از کنترل من خارج شه. کارِ جهانو ببین؟ حداقل در این سال سی اینو میدونم که کار جهان از کنترل من خارجه.

آبانـــــــــ 🍃

23 Oct, 11:07


جوونی ما همیشه سخت بوده ولی بعضی روزا ایرانی بودن سخت‌تره. نمیدونم چرا. یهو یه چیزی میبینی و این حقیقت دوباره کوبیده میشه توو صورتت. همونقدر درددار. گاهی حس میکنم زندگی، به زیستن توی این جغرافیا نمی‌ارزه.

آبانـــــــــ 🍃

21 Oct, 23:04


حالا که میهمانی تمام شده، آدم‌ها رفتنه‌اند، سرپا ایستادن‌های طولانی وسط خندیدن‌های طولانی‌تر گم شده، خانه در سکوت فرورفته و بلاخره پاهایم را روی تخت سرد و خنک دراز کرده‌ام، مانیکای درونم زیر لب می‌گوید:
«I am always the hostess»

و شروع آبان اینطور باشد که خدا آدم‌ها را برای ما و ما را برای آدم‌ها حفظ کند. شروع آبان آرزوی صدای خنده‌های بیشتر باشد و غم‌های کمتر، کمرنگ‌تر، محوشدنی‌تر.

آبانـــــــــ 🍃

21 Oct, 11:12


هوا که اینطوری پاییز واقعی میشه یعنی ماه عزیز دلم داره میاد و کم کم وارد چهارپنج‌ماهی میشیم که چیزهای غم‌انگیز دیگه کمتر غم‌انگیزن.

آبانـــــــــ 🍃

21 Oct, 08:38


مشکل اینه که آدمای مورد علاقه‌م خیلی دورتر از اونن که توی همچین هوایی برگشتنی از سرکار دوتا قهوه بگیریم و راه بریم و چیل کنیم از این حجم فشار.

آبانـــــــــ 🍃

18 Oct, 02:52


رفته بودیم خارج از شهر. آسمون صاف صاف. بعد یه مدت طولانی به آسمون و ستاره‌ها نگاه میکردیم. مدت طولانی سر یه ستاره بحث میکردیم یه عده میگفتیم این قرمزه و یه عده میگفتن خطای دیده. رفتیم توو این نقشه‌های صورت فلکی آیفون دیدیم، مریخ بود *_* همین خودش به اندازه‌ی کافی چشامونو ستاره‌ای و زیبا کرده بود.
دم صبح دور آتیش بودیم و یه بحث خیلی جدی میکردیم و میخواستیم کم کم بریم، یکی از بچه‌ها گفت آسمونو. ستاره‌ی دنباله‌دار بود!! ستاره‌ی دنباله‌داری که هر هشتادهزار سال قابل مشاهده‌ست! پرنور و خوشگل از جلو چشامون رد شد و حیرت کرده بودیم.. بعد تازه رفتیم خبرارو خوندیم و دیدیم از چند روز پیش گفتن که ستاره دنباله‌دار اطلس قابل رویته و عکسایی که مردم از کل دنیا ازش گذاشته بودنو میدیدیم. اصلا خیلی عجیب و غریب بود. هنوز نشستم بعد یه ساعت بهش فکر میکنم شوکه و ستاره‌ای میشم..
باری تعالی جون. همینِ زندگیه که من دوسش دارم. همین که انقدر میتونه پر از اتفاقات ساده‌ی شگفت‌انگیز باشه.. :)

آبانـــــــــ 🍃

17 Oct, 16:26


من عاشقِ عاشقِ این دیالوگ شدم. بهترین پایان‌بندی.

آبانـــــــــ 🍃

17 Oct, 16:26


دنیا هیچوقت بهمون نمیگه که کار درستی کردیم یا کار اشتباه. تلاش برای کمک به مردم از اینکه بدونی کار درستی کردی مهم‌تره. اینکه زندگیِ یکی دیگه بهتر بشه خیلی مهم‌تر از اینه که تو راجع به خودت احساس خوبی داشته باشی.
هیچوقت تاثیری که ممکنه رو یه نفر داشته باشی رو نمیدونی. نه واقعا.. شاید یه چیز اساسی که بهشون گفتی اونا رو تا ابد تسخیر کنه. شایدم یه لحظه مهربانی، بهشون احساس خوشی و شجاعت بده. شاید تنها حرفی که نیاز داشتن بشنون رو بهشون گفتی.
مهم نیست که هیچوقت بفهمی یا نه.. فقط باید تلاش کنی.

#dialog
The expanse

آبانـــــــــ 🍃

17 Oct, 09:18


۴۰۳ رو سال بازگشت دوستی‌ها نام‌گذاری میکنم..

آبانـــــــــ 🍃

17 Oct, 09:17


I tell you, I just remembered you today.
You know, today is a part of always and everytime. I just don't mention that.

آبانـــــــــ 🍃

17 Oct, 09:16


You were the most inspiring person in my life. I always talk to you in my mind. ask your opinion. When I'm not on the ground, I have conversations with you in my mind that no one on the ground can even understand.
But,
I can't even answer your messages.

آبانـــــــــ 🍃

16 Oct, 08:00


یکی اومد ناراحت شد در نتیجه من با اینکه همه رو قبلا نوشتم ولی توضیح بدم. وقتی یه چیزی رو نقد میکنی منظورت به همه نیست. اشاره هم کردم. و اتفاقا من حداقل توو دایره‌ی آدمای خودم به ندرت پیش اومده که اتفاقی بیفته که توش دید جنسیتی حتی مطرح شه. یه چیزی قبلا هم نوشته بودم راجع به اینکه ممنونم ازتون که انقدر تغییر کردید و پذیرفتید. و مرد ایرانی که میگم عزیزترین آدم‌های زندگیم رو هم شامل میشه :)

آبانـــــــــ 🍃

16 Oct, 07:17


موضوع اینه چیزی که اشتباهه، اشتباهه. باید در جهت رفع‌ش اقدام کرد. نه که چرا ما اینجوری، پس شماهم اونجوری. مگه ما باهم جنگ داریم؟ مرد و زن کی‌ان؟ آدمایی که ما باهاشون زیر یه سقف زندگی می‌کنیم. اگه حال آدمی که باهاش زیر یه سقفی خوب نباشه، اگه فشار اجتماعی روش باشه، تو هرچقدرم توو رفاه و امنیت باشی بازم انگار باختی. اون بردی قشنگه که باهم ببریم. شونه به شونه‌ی هم وایسیم. توو جنگ درست، طرف درست، کنارهم بجنگیم. اگه اون سنگا رو برداریم مسیر جفتمون هموار میشه.

آبانـــــــــ 🍃

16 Oct, 07:16


اون روز به یکی میگفتم همین که شما پسرا رو پرنسس صدا میکنن و شما برمیگردید میگید نه ما پرنسس نیستیم ما تازه به حقوق‌مون آگاه شدیم هم صدقه سر فمینیسمه. که برابری مالی و احساسی رو برای شما هم تبلیغ کرد و تاکید کرد که مردسالاری به مردان هم بی‌اندازه آسیب میزنه. باز شما هرجا کم میارید فحش اولو روونه‌ی فمینیسم میکنید.

آبانـــــــــ 🍃

16 Oct, 07:10


اگه این اتفاق به صورت عکس برای مرد ایرانی میفتاد، یه عده‌شون اول از همه میگفتن میبینید کسی با صورت دخترا کاری نداره؟ چیشد اینجاها برابری نمیخواید؟ همه سختیا مال مرداست. همش تقصیر فمینیسمه‌.

آبانـــــــــ 🍃

16 Oct, 07:08


ده سال! گذشته من هنوز باورم نمیشه یه روزایی توو این مملکت رو صورت دخترا توو خیابون اسید میریختن. چه روزایی رو از سر گذروندیم. چه روزایی رو به سر ما آوردی جمهوری اسلامی..

آبانـــــــــ 🍃

15 Oct, 18:25


شبیه شهریه که با غم ازش رفتم. رنجی ازش درونمه که دلم نمیخواد بهش برگردم.

آبانـــــــــ 🍃

14 Oct, 22:31


آدما چجوری تموم میشن وقتی یادآوری حالت چشماشون تموم نمیشه؟ میدونم که آدم چهره‌ی آدمارو میتونه یادش بره، اما حالتی که نگاه میکردنو هرگز.