طریقت نگارش @tarighatnegaresh Channel on Telegram

طریقت نگارش

@tarighatnegaresh


کانال " نگارش " متوسطه دوم
📝نمونه انشا دانش آموزان سراسر کشور
نمونه آزمون پایانی
تحلیل درس و روش تدریس


ارتباط با من جهت ارسال متن :
@Hosseintarighat

نشانی اینستاگرام:
http://instagram.com/hossein.tarighat

طریقت نگارش (Persian)

کانال "نگارش" متوسطه دوم، یک منبع عالی برای دانش آموزان سراسر کشور است. این کانال شامل نمونه‌های انشا و آزمون‌های پایانی مخصوص دانش‌آموزان می‌باشد. همچنین، در این کانال می‌توانید تحلیل‌هایی درباره دروس مختلف و روش‌های تدریس را پیدا کنید. اگر به بهبود مهارت‌های نوشتاری خود علاقه‌مندید، این کانال بهترین انتخاب برای شماست. برای ارسال متن خود و برقراری ارتباط با مدیر کانال، می‌توانید با @Hosseintarighat در تماس باشید. همچنین می‌توانید از آدرس اینستاگرام زیر جهت ارتباط با مدیر کانال استفاده کنید: http://instagram.com/hossein.tarighat

طریقت نگارش

07 Feb, 09:40


#نگارش_دوازدهم
#نامه

موضوع: نامه ای به قلبم
سلام قلب شکسته ام،نمیدانم چه سخنی گویم که تکه هایت بازهم یکدیگر را در آغوش گیرند،اما بدان که تو ناتمام مانده ای ز من زیرا من تمام تورا به کسی دادم که خودش بت  دیگری داشت،پس رها کن ای دل،خدای بت پرستت را....!
تو شکسته ای،نه برای آجر اندازی های دیگران بلکه برای دلیل همیشگی احمق بودن من.
نمی‌دانستم با کدام بال از زوال روزها بگریزم،نمی‌دانستم با کدام دست معشوقم را به آغوش بکشم،نمی‌دانستم با کدام زهر درد فراق را کم کنم برای همین هربار یک تکه از تو را کندم و خرده شیشه هایت را بر روی زمین انداختم و اکنون من مانده ام و بدنی که از شیشه هایت زخمیست.
ای قلبم،نمیدانم که در دل آن بت پرست هنوزهم همانی یا نه،اما اگر هنوز همانی بیا به دیدارم زیرا هنوز فرصت زندگی برایم هست،فرصت اینکه تکه هایت را دانه به دانه تا ابد در آغوش گیرم و هیچگاه رها نکنم زیرا من هیچ چیز جز تو ندارم.
آن زمان را یادم است،من بودم و تو،تویی که جز عشق برایم چیزی نداشتی،قدر تورا ندانستم زیرا هیچگاه با شیشه هایت مرا زخمی نکردی.
زمانیکه بت ها قلب بلوری ام را شکاندند و من از تو خالی شدم،تمامم کردی بی آنکه ذره ای مرا بخواهی.تقصیر خودم است،کسی را در آغوش کشیدم که مرا نمیخواست و هنگامی که درحال باور کردنش بودم خنجرش را در تو فرو کرد.
این نامه را نوشتم تنها برای تو،زیرا امشب از خیال تو در دلم غوغایی برپاست،امشب آرام در گوشه ای نشسته ام و با شنیدن هیاهوی بیرون دلم دیوانه بودن با تورا میخواهد،اینکه با تنها قلبم بنشینم و بنویسم از وصال نه از فراق،بنویسم از در آغوش کشیدن نه از پوسیدن دلیل همیشگی ام.
در آخر بگویم که در تمام جهان ها دنبال تکه هایت خواهم گشت،چه در آن جهان شاه باشم و چه جادوگر،برای تکه هایت جان خواهم داد.
دوستت دارم ای تمام جهان من.

بهمن ۱۴۰۳

نویسنده: ریحانه نیک رو
دانش آموز دوازدهم انسانی
دبیرستان پیشتازان شهرستان دزفول
دبیر: خانم زیبا خیامی،

@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

07 Feb, 09:37


#نگارش_دوازدهم
#نامه

🌷به نام خداوند شعر و غزل🌷

موضوع انشا : نامه ای به قلبم
سر منشأ وجودم! سلام بر تو که اکنون، حدیث خون‌بار صاحبِ مستاصل و گاه مسرور خود را می‌شنوی و با نبض ناهماهنگ و ناخوش‌آوازت، کردارش را شماتت می‌کنی.
سلام بر تویی که گاه شلاقِ اشک را بر گُرده ی عقل می‌رقصانی و در جدال با چروکیده ای عصا قورت داده همچون مغز، پیروز میدان می‌شوی و مستانه می‌تازی ؛ و گاه مغلوب تلخیِ فرمایشاتش می‌شوی و تسلیم اوامرش.
سلام بر تویی که گاه و بی گاه از دمِ دوران مکدر و نوای فغانت بر حجنره ی صاحب نازک دلت، تک نوازی می‌کند.
ای که در حصار تیره و تار سینه ام جا خوش کرده و آیینه ی راهم شده ای! هرگاه که من دل با نوای تو یکدل نمی‌کنم، سراپای وجودم چون دشتی که در او ناله ی مجنون و کوهی که بر او تیشه ی فرهاد نباشد، عاری از مهر و آکنده از دل‌مردگی می‌شود ؛ اما در این باره تقصیری بر گردن من روا مدار که هرچه هست، زیر سر چرخ فرسوده اقبال دنیاست. دنیایی که گر بخواهی به کام دل بگذرانی اش، چنان زمینت می‌زند که دگر هوای دل و دل‌داری به سرت خطور نکند.
رفیق راه! بدان که این صاحبِ خاطی و گاه فرمان‌بردارت، تا ابدالدهر هم عهد و هم پیمان تو خواهد بود ؛ اما این بیعت ما مشروط بر این است که تا نای تپیدن داری، با پیرمرد مجرب و کارآزموده ی عقل، در صلح باشی ؛ که اگر غیر از این باشد، صاحب نابلدت در کشمکش های این دنیای ناجوانمرد، بهره ای جز شقاوت و سرشکستگی و دل‌شکستگی نخواهد برد.

نویسنده : زهرا رحیمی
پایه : دوازدهم تجربی
دبیرستان : پیشتازان_دزفول
دبیر : سرکار خانم خیامی
،
https://t.me/tarighatnegaresh

طریقت نگارش

23 Jan, 16:03


#نگارش_دهم
عینک
▪️بدن و وجود ما سرشار از نعمت های زیبای خداوند است که محرومیت از هر کدام از آنها مارا محتاج کمک میکند. یکی از این نعمت ها نعمت چشم های ماست ، که عیب در آنها ما را نیازمند استفاده از عینک می‌کند . اما همیشه عینک برای تقویت دید و بهبود بینایی نیست ، بلکه با کمی خلاقیت و خیال به دریچه ای برای کشف زندگی بهتر تبدیل می‌شود .

واژه عینک از واژگان فارسی کهن می باشد؛ چرا که گذشتگان ما به عینک ( عای نک) یا ( عایی نک) می‌گفتند ولی بعد از آن به آیینک ( آیینه+ ک) تبدیل شده است که ریشه اوستایی دارد ؛ چرا که گذشتگان ، چشم حیوانات و انسان را آینه ی کوچک می دانستند چون هر کسی عکس و تصویر خودش را در چشم دیگری و به خصوص در چشم حیوانات می بیند .

عینک از دو عدسی در یک قاب یا فریم درست شده است که توسط بینی و گوش ها نگه داشته میشود و جلوی چشم قرار میگیرد . عینک با رفع عیوب بینایی به چشم ها کمک می‌کند تا دید بهتری داشته باشند. عینک از دسته های فلزی یا کائوچو و پلاستیک ساخته میشود و شیشه های آن انواع مختلف دارند .

عینک ها به عنوان زیبایی و هم به عنوان عینک آفتابی برای محافظت از چشم ها در برابر نور خورشید مورد استفاده قرار میگیرند . همچنین عینک ها در صنعت هم به کار میروند.

در این سال های اخیر دانشمندان در پی ساختن عینک های هوشمندی هستند که از فناوری های پیشرفته بهره میبرد  تا به کاربر امکانات متنوعی همچون واقعیت افزوده ( AR) ، تماس تلفنی و ارتباطات ،ضبط تصاویر و ویدیو ، مسیر یابی  و هدایت ، پخش موسیقی و ویدیو ، قابلیت های صوتی و نمایشگر را ارائه دهند.

همچنین جالب است بدانید ، افسران پلیس چینی شروع به استفاده از عینک‌های هوشمندی کرده اند که به کمک آن ها می‌توانند با یک نگاه به فرد مورد نظر، تمام سوابق آن شخص را در کسری از ثانیه مشاهده کنند!

حال اگر نگاه دقیق تر و از جنبه های دیگر به عینک بنگریم میتوانیم متصور شویم که اگر عینک ها از نوع خوش بینی هم ساخته می شدند چه زیبا بود! آنگاه همدیگر را عجولانه قضاوت نمی‌کردیم و همه با صلح و صفا در کنار هم می زیستیم و یاریگر هم در همه مشکلات می شدیم ؛ از کنار طعنه زدن ها و تهمت ها راحت می‌گذشتیم و عیوب هم را کمبود نمی دیدیم و با این عینک، چشمان ما اشکبار نمی‌شدند و زندگی زیبا تر میشد !

حال اگر از نگاه دیگر بنگریم ، اگر شیشه های عینک فصول را با هم نشان میدادند ، چه حس زیبایی داشت . مثلا از یک شیشه تصویر بهار و از شیشه دیگر تصویر پاییز را می دیدیم . تصورش هم زیباست ! با یک نگاه شکوفه های زیبای بهار و با نگاه دیگر برگ ریز درختان ، با یک چشم سبز شدن برگ ها و زنده شدن درختان و رویش گیاهان و با نگاه دیگر باران های پاییزی و خش خش برگ ها زیر پای عابران را می‌دیدیم . شاید آن وقت گذر زمان را سریعتر می دیدیم. این عینک درک مرگ و زندگی پس از مرگ ، درک تلخی در کنار شیرینی های زندگی و درک شکوه آفرینش آسانتر می نمود .

از نگاه دیگر هم میتوان عینک را متصور شد ؛ اگر با زدن عینک و با هر چشم بر هم زدن ، ذهنمان بازتر و خلاق تر میشد ، فکر کنید چقدر از مشکلات بی سوادی ، کج فهمی ، درک نا مناسب از مطالب کلاس درس و دانشگاه ها و... حل میشد . تصورش هم دلپذیر است چون آن وقت هیچ دانش آموزی خنگ محسوب نمیشد،و هیچ برداشت اشتباهی از موضوعات علمی نبود ؛ هیچ دانشجویی از درس نمی افتاد و هیچ معلم و استادی از تفهیم درس خسته نمی شد . قطعا این عینک در جاهای زیادی همچون پزشکی در جهت بهبود طبابت، به کار گرفته میشد.

حال اگر افکار دیگران را عینک زدن می‌فهمیدیم چه؟ نمی شود گفت این عینک خوب است یا بد ، چون قبل از هر عمل و عکس العملی نتیجه کار مشخص بود ؛ قبل از اینکه با جشن تولد شگفت زده بشیم همه چیز را می‌دانستیم. قبل از تدریس معلم مطلب را می فهمیدیم و قبل از دروغ گفتن و مخفی کاری حقیقت ماجرا برملا بود و حکایت هرچه شفاف تر از خودش و قبل از بیان آن معلوم بود ؛ به نظر من این عینک چندان هم زیبا نبود چرا که افکار ما گنج هایی هستند که شخصیت ما را شکل می‌دهند و با این عینک حس اعتماد از بین می رفت و خیلی از جذابیت های زندگی دیگر وجود نداشت.

در نهایت عینک ها تنها به عنوان یک ابزار کاربردی بلکه به عنوان یک جزء از سبک زندگی و مد شناخته میشوند . همچنین تصور عینک با ویژگی های مختلف که شاید در آینده ای نه چندان دور به واقعیت بپیوندند به ما نشان داد که ما باید برخی از عینک ها همچون عینک خوش بینی را در وجود خود بسازیم تا دنیا را به صورت زیباتری درک کنیم ، اما به طور کل باید خدارا به خاطر اینکه نیازمند استفاده از عینک های طبی نیستیم شکر کنیم .
نویسنده: فاطمه شیخ‌زاده
پایه دهم ریاضی دبیرستان فرزانگان
دبیر: خانم مریم دباغیان
استان خراسان جنوبی- شهرستان بیرجند،
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

24 Dec, 09:17


#آزمون_نگارش
#نگارش_دوازدهم
پاسخ پرسش های آزمون نگارش دوازدهم
پاسخ: خانم فرشته پورصدامی
دبیر ادبیات ناحیه ۱ اهواز
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

24 Dec, 08:54


#آزمون_نگارش
#نگارش_دوازدهم
امتحان نوبت اول نگارش دوازدهم
طراح: خانم فرشته پورصدامی
دبیرستان شهیده نصرت سیلاوی،
ناحیه ۱ اهواز
@tarighatnegaresh
پاسخ در فرسته بعدی
👇👇👇👇👇

طریقت نگارش

20 Dec, 10:38


صحبت حُکّام ظلمتِ شبِ یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید

@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

20 Dec, 10:35


#نگارش_یازدهم
#شخصیت
موضوع: با تکیه بر شخصیت پردازی یکی از زن های تاثیر گذار در زندگی خود را توصیف کنید
نویسنده: آوا قائدی،
دبیرستان دکتر محمود طباطبایی،
ناحیه یک شیراز،
دبیر: خانم پریسا بهمنی،
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

16 Dec, 08:21


#نگارش_دهم
موضوع:«تار و پود موج این دریا به هم پیوسته است، می‌زند بر هم جهان را هرکه یک دل بشکند»


▪️در هر فلکی مردمکی می‌بینم، هر مردمکش را فلکی می‌بینم
ای احول اگر یکی دو بینی تو، عکس تو من دو را یکی می‌بینم.

و تو پاره‌ای از من هستی و من، پاره‌ای از تو! مثل دو قطره از دریا که هردو دریا هستند. یکی هستند...
تهی از نام و مکان و زمان و مذهب و قبلیه، بی‌هیچ تفاوت! بی‌هیچ فرم و قالب.

این قید و بند های زمینی را رها کن، از پیله محدودیت های نفسانی‌ات خارج شو.

وقتی به درک این حقیقت برسیم که همه ما یکی هستیم، تمام تضادهای زندگیمان برطرف می‌شود؛ هنگامی که این حقیقت را بپذیریم دیگر ترس بر وجودمان حکومت نمی‌کند. تنها عشق است که جاری می‌شود... چون می‌دانیم اگر دروغ بگوییم ابتدا به خودمان دروغ گفته‌ایم، اگر قضاوت کنیم خودمان و جهانمان را قضاوت کرده‌ایم. هرآنچه ما به دیگران می‌کنیم در وهله اول به خودمان کرده‌ایم.
شاید از درک این واقعیت هراس داشته باشیم، اما این نوعی آزادی است.

اصل و اساس همه ذرات جهان یکی است.
زمانی‌که به خود می‌نگریم در واقع تصویری از کل جهان هستی را می‌بینیم که در ما منعکس شده است و ما خود جهان هستی هستیم... همه ما یکی هستیم همان ذره...

پس این است که می‌گوییم آنچه برای خود نمی‌پسندی برای دیگری نیز نپسند، و آنچه بر خود را میداری، بر دیگری نیز روا دار. علت این است که تو و دیگری در واقع یکی هستید، علت این است که کسی جز تو نیست...

نویسنده: فاطمه بهرامی،
کلاس دهم ریاضی
دبیرستان نمونه فاطمیه، کرمانشاه
دبیر: خانم رضایی خسروی،
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

15 Dec, 17:06


متنی در سوگ پدرم
نویسنده: شانا رضایی
دبیر: خانم زهرا زجاجی
دبیرستان شهید مفتح کرمانشاه،

https://t.me/tarighatnegaresh

طریقت نگارش

15 Dec, 09:57


نگارش_یازدهم
موضوع: زن و تعصب
▪️باری تعالی آدمی را ز گل خلق نمود و از آنش بر باطنش، ذکاوت مقدر کرد و از برای ارشاد، پیغمبران را وسیله بنهاد تا حجت را به تمام و برهان را به کمال یقین رسانده باشد و حق از آن فطرت، نهادینه باشد چون هابیل و قابیل که مثنی رسول‌زاده بوده اند.

▪️حسابرسی حق در روز الحاقه بر مقدار خرد و اصل فواد بُوَد که خلیل خدا در آیه گوید: "الا من اتیٰ الله بقلب سلیم "، در عقبیٰ جمله سرگشته باشند همگان مگر پاکدلان، و پاکی دل به نیکو خُلقیاتش است و بدان‌ها مسئول.
مصحف گوید: "لا تعمي البصار ولكن تعمي القلوب التي في الصدور" ، زنهار ضمیر مقدس، کوری نمی‌شناسد.
▪️یکی از این اخلاق‌های مسئول در پیشگاه یکتای خداوند، تعصب به برهان تکوین " زن " است که میان آن و غیرت که صفتی پاک و منزه که خاصه الله است فاصله هاست.
این رذیله ی دیرینه ی خُلق  گاه همان صدای صولت تیری در گوش غلام تازه چشم گشوده ی عرب است اندر حضن جدش که به عروج آسمان میرود به یمن تولد وارث پدر ، نوایی خشن که به جای اذان لطیف بدو سرشت زندگانی می نشاند . دگرباره نوایی  خشن هم سو با بانگ گلوله ، اسم جد غلام را در گوشش به طنین می اندازد ،پژواک سردی که به گمان اسم غلام بلند بخت است که به جان خود  گرفت . هلهله ی مبتهج جده و برق مسرور نگاه پدر ، حکایت فضای مجلس ، مرگ معرفت را روایت می کند.
▪️گاهی افسار گسیخته ، تعصب فراتر قدم می نهد و می شود سر بریده ی دختری بر صدر بازار! چون همشیره، ز ناکسان سخنی به ناحق بشنیده و کنون شیر پسر بزرگ زاده، به اتفاق عمو و عمو زاده ننگ را ز خون خود با خون خواهی خواهر پاک می کند. پهلوان زین پس می تواند مفتخر به عمل شبانگاه در بزمگاه به عیش و نوش خویش با یاران بنشیند و بگوید.
احساس ترس صبیه ای در لحظات نخستینِ که  پایانی می شوند " تعصب" است. سنگینی دست پدر بر گلوی دخترک تازه جان ،فراز خشک اندیشی ست.
▪️در آن هنگامه جان را تسلیم جان آفرین کردن بر آن خاک سرد و سنگ لحد، دخت کنیه نیافته میشنود نفیر خالقش را که قسم به خورشید و به ستارگان ، قسم به کوه ، قسم به ارزشمندترین دارایی زمانه، قسم به شیر و قسم به پلنگ ، قسم به دریاها و قسم به نَفْس نیک و پلید کیفر نفس خفه ی تورا خواهم گرفت به میقات خلسه ی سنگین در آن روز ننگین با فریاد: " بای دنبً قتلت" والد شرمسار ز مولده ی خویش آرام چشمان مظلوم و منتظر، رو به افق دخترش را می‌بندد.
در آفاق کبود و شوم تعصب پدر به پسر ز دختر شرمگین است. آنچنان شرم ننگین که وهاب گوید: "اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا وهو كظيم"
من بشارت دختر دهم او صورت کبود و ناراحت خود را در هم کشد. داس بر گردنش نهاده، تامل کند: ام يمسكه على هون ام يدسه في التراب. به خواری نگه دارد یا در باغچه خانه بی‌نفس به دمنده ی روح، برش گرداند و گوید نخواستم ای خدای.
▪️تعصب نم اشکی ست که از گونه دختر عموی جاری می‌شود به هنگام بله گفتن سر سفره عقد کذایی به محرمیتی اجباری با آن مقنعه سوم راهنمایی.
هزار خطبه هم بخوانند حرام است بله‌ای را با زور بازو گرفتن از دخترکی غافل ز کران ها.
▪️تعصب همان سیلی جان سوزی است که برادر بر گونه خواهر زند به فرمان مادر برای حفظ آبروی پدر، تعصب یعنی عمر بر زهرای علی دست بلند می‌کند همان کوثری که خداوند در مقامش فرموده : "یا احمد لولاک لما خلقت الافلاک و لولا علیّ لما خلقتک و لولا فاطمة لما خلقتکما». دست درازی بر ناموس خدا زهرا! همان ریحانه‌ای که قداست چادرش به تمام تار و پودمان می‌ارزد همان که نخ چادرش به وجودمان اندک قیمتی می‌بخشد. تعصب یعنی از تبار عمر می‌شوند پاره ای از مسلم ها چون پسر را ز فاطمه نمی‌پذیرند. حسین، فقط حسین علی ست.
▪️قهارترین تاریخ سرای، در حکایت کریم ( قرآن ) حدیث غلام ناخلف عارفانی را تقریر میکند که خضر عالم آن را به قتل می رساند و ایزد سبحانه و تعالی به آنها دختری عطا می بخشد که از نور دامانش هفتاد پیامبر بر می خیزند و آیه ی دیگر پسر مریم که از نوادگان ابراهیم به شمار می آید زیرا در قاموس الهی کوثر تمام بدعت ها را نابود می کند ،ابولهب  با آن همه فرزند پسر بی وارث و ابتر است و محمد نبی بر بانوی دو عالم ( س) نماز شکر باید بخواند و قربانی ، که نسل پاکان عالم ز مادر و دختر بقا می یابد ، در قاموس پرودگار

نویسنده: میسا ظهیری،
یازده تجربی، دبیرستان رضوان
شهرستان باوی(خوزستان)
دبیر: خانم رفیعی،
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

13 Dec, 12:01


#آزمون_نگارش
#نگارش_دوازدهم
امتحان نوبت اول نگارش دوازدهم
طراح: خانم منیژه فرجیان
دبیرستان فرزانگان تبریز
نمونه سوال B
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

13 Dec, 12:01


#آزمون_نگارش
#نگارش_دوازدهم
امتحان نوبت اول نگارش دوازدهم
طراح: خانم منیژه فرجیان
دبیرستان فرزانگان تبریز
نمونه سوال A
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

13 Dec, 11:59


#آزمون_نگارش
#نگارش_یازدهم
امتحان نوبت اول نگارش یازدهم
طراح: حسین طریقت
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

13 Dec, 11:58


#آزمون_نگارش
#نگارش_دهم
امتحان نوبت اول نگارش دهم
طراح: حسین طریقت
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

08 Dec, 15:00


#نگارش_یازدهم
دو ساعت مانده به آخر دنیا
▪️ثانیه های پایانی
ثانیه های پایانی است، همه جا و همه کس در تلاطم و آشوب به سر می برند، چه کسی فکرش را میکرد امروز این اتفاق بیوفتد؟! تقریبا به ذهن هیچکس خطور هم نمی کرد!
در این ساعت های پایانی دیگر چیز ارزشمندی نمی‌بینم به جز حال خوب! به این فکر نمی کنیم که قیمت طلا و سکه چقدر است؟ فلان خانم در فامیل ۷ یا ۸ النگوی طلا دارد و فلانی هم ندارد. برایمان مهم نیست نمره درس ریاضی در دبیرستان چند شده بود، رتبه کنکور و تراز فلان آزمون حتی به ذهن مان هم نمی‌رسد!
شاید حتی کاری که مورد علاقه مان بوده، انجامش در این ساعت مسخره و مزخرف به نظر برسد! اما برایمان مهم است چندبار پدرمان را در آغوش گرفته ایم؟ چقدر به مادرمان گفته ایم دوستت دارم؟ آیا آن که که در قلب ما جایگاه ویژه ای داشته، از آن یا خبر بوده است؟
آیا کینه ها و حسادت ها را یادمان می آید؟ که فلانی پشت سرمان چه گفته بود؟ یا برایمان اهمیتی ندارد؟ همین حالا اگر بگویند، دنیا به آخر نرسیده و آخر دنیا به روزهای دیگر موکول شده چه اتفاقی می افتد؟ آیا رفتار های گذشته را تکرار می کنند؟ به هم دیگر حسادت میکنیم ؟ رفتار های دیگران برایمان اهمیت دارند ؟
زندگی همینقدر بی ارزش است، ما مدام به چیزهایی اهمیت می دهیم که در واقع هیچ ارزشی ندارند، هیچ اهمیتی ندارند! اما باز هم به همان رفتارها ادامه می دهیم ، در ثانیه های پایانی مانده به آخر دنیا، هیچ کس منتظر نتیجه نیست کسی به مقصد اهمیت نمی دهد،همه از مسیر این ساعت ها لذت می برند کسی به فکر پایان نیست! کاش همیشه همین طور بود و ما انسان ها از مسیر زندگی مان لذت می بردیم و مقصد برایمان اهمیتی نداشت!

نویسنده: مبینا نوروزی
پایه یازدهم تجربی
مدرسه حضرت زهرا (س) صومعه‌سرا
دبیر: خانم مژگان برادران نصیری،
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

08 Dec, 14:49


#نگارش_یازدهم
دو ساعت مانده به آخر دنیا
▪️می پرسد چرا نمی روی! پس چرا نمی روم؟
اگر ندیدمشان چه!
کاش می شد یک چمدان همراهم کنم؛مانتوی سبزی که پدرم برایم خریده را ببرم،پدرم را ببرم! بافتی که مادرم دوستش داشت در تنم را ببرم، مادرم را ببرم! توپ بازی برادرم را ببرم، تا بتوانم برادرم را ببرم! مشتی از این خاک که عزیزانم را گرفت را ببرم! عزیزانم را ببرم!
می پرسد چرا نمی روی؟
چه شهامتی میخواهد خداحافظی و چه متحیرم که کسی زبان به آن باز نمی کند.
از این خداحافظی می ترسم، از فردایش بیشتر!
اگر آنجا گناهکار شدم چه،اگر از تاریکی اش ترسیدم و پناهی نداشتم چه؟
اگر عدالت گفت که دیگر آغوشی برای پناه نداری چه؟
فرارکنم؟ مگر می شود؟ تا به امروز میتوانستی اما الان نه.
حالا شایدم عدالتش را ترسناک دیدم و آنقدرها هم ترسناک نباشد و مارا کنار هم به حال خودمان گذاشت و دلمان شاد شد.
شاید به من گفت در ازای هربار که صدایت را برای مادرت بلند کردی عذاب و هربار که صورتش را بوسیدی، آسودگی. تکلیف کل کل هایم با برادرم چه؟ جبران زحمت های پدرم چه؟
یک به یک بالا می رویم و چهره ها نا آرامی را می رسانند که ما ناآگاه از تقدیر خویش.

نویسنده: هستی اکبری،
پایه یازدهم تجربی
دبیرستان حضرت زهرا (س) صومعه‌سرا
دبیر: خانم مژگان برادران نصیری،
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

02 Dec, 03:40


#طرح_درس
#بودجه_بندی
طرح درس سالانه کتاب نگارش (۳)
طراحی: گروه های آموزشی خراسان رضوی،
@tarighatfarsi

طریقت نگارش

02 Dec, 03:39


#طرح_درس
#بودجه_بندی
طرح درس سالانه کتاب نگارش (۲)
طراحی: گروه های آموزشی خراسان رضوی،
@tarighatfarsi

طریقت نگارش

02 Dec, 03:39


#طرح_درس
#بودجه_بندی
طرح درس سالانه کتاب نگارش (۱)
طراحی: گروه های آموزشی خراسان رضوی،
@tarighatfarsi

طریقت نگارش

28 Nov, 17:36


#نگارش_دهم
#عینک_نوشتن
کفش ( متن ذهنی)

▪️دم در مسجد بین کفش ها نشسته بودم. همه غریبه بودند به تنهایی و خودم فکر می کردم که ناگهان دستی به شانه ام خورد. برگشتم، کفشی هم شکل من با دماغی دراز بود. آن طور که از چهره اش مشخص بود از من خسته تر و رنج کشیده تر بود‌.

لباسی مشکی تنش پاره شده بود و بخشی از بدنش مشخص شده بود. رنگ کرمی مایل به قهوه ای، دماغمان را بهم زدیم! پس از احوال پرسی گفت:(( چه لباس زیبایی! معلومه که بهت می رسه و دوستت دارد ))
من که دهانم بوی پای صاحب پیرم را گرفته بود جوابش را ندادم تا از بوی بد دهنم اذیت نشود.
ولی اگر صحبت نمی‌کردم هم بی احترامی می شد هم خودم هم خفه می شدم!
از سر ناچاری و با اجبار گفتم:((همه چی که به ظاهر نیست،درونم غوغاییست که تا به الان به کسی جز سطل زباله نگفتم چون او هم مثل من دهانش بو می دهد و حرف هایم را می فهمد))
آقا کفش پرسید مگر چه شده است؟بی درنگ  زبان باز  کردم. انگار از خدایم بود یکی ازم بپرسد که چه شده!گفتم:صاحب من از وقتی من را به خانه اش برده  که فکر کنم سه سالی می‌شود من را حمام نبرده، و در همین سه سال هفته ای یکبار جوراب هایش را می شوید.
نمی دانم دلش برایم سوخت  یا چه!پس از کلی گلایه آقا کفش راهی پیش رویم گذاشت!
اینکه صاحبم را عوض کنم!
پرسیدم:چگونه!؟
گفت:جایت را با من به مدت کوتاهی عوض کن!
قبول کردم و چند روزی در خانه ی صاحب جدیدم بودم. زندگی ام تغییر کرد، چیزهایی را دیدم که تا به حال تجربه نکرده بودم.
صاحب جدیدم هر روز مرا تمیز می کرد. با برس مخصوصی گرد و غبار را از چهره ام پاک می کرد. سپس با ماده مخصوصی مرا برق می انداخت.
احساس خوشایندی داشتم، شاد و خوشحال بودم‌ .
اما این شادی دیری نمایید!
پس از چند ماه، مرا پشت در گذاشتند و کس دیگری جای مرا گرفت!
تو فکر بودم و با خود اندیشیدم که نباید سِرّ درون را با هرکسی درمیان گذاشت و به حرف هر کسی گوش داد و به صاحب خود خیانت نکنیم!

نویسنده: سارا میرزایی
هنرستان: خديجه ی کبری،
اشنویه آذربایجان غربی،
دبیر: سرکار خانم محمودی،
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

25 Nov, 11:00


#شعر_گردانی

بـه نام خداونــــد رنـگیـن کــمان🌈...

-عشـق کلـمه ای سـه حـرفی امـا هزاران حرف و حدیث دارد.

عشقست که شیریـن می کنـد طعـم هـای تلـخ زندگی را ... روشـن می کنـد دلـی که به تاریکـی خو گرفته است و تجلیٰ می دهـد روح و جـــان آدمي را ...
آری..!
ایـن عشقست لبخنـد خــــدا روی زمیــن!

این عشقست ، شادی بخش جـــانُ مــُروَح کننده روح آدمــی!

می گوینـد لـب را به سـخن وا می دارد..؟!
از من بپرسند می گـویم لـب سخن نمی گـویـد..!

سـخـن قـلـب است و لـب و دهــان واســطه!
بـا شیرینی و دل چسبی اش هــــر لحظه و
هـــر جـا در حــال جا خوش کردن است
و هــر جا نشست جای پــا خود را محکم میکند

و اگر خودش نبــاشد رد پــایش هــســت👣🤍!!
نویسنده: آرزو ناصر پور
دبیر؛ خانم پروانه قاسم زاده
دبیرستان: فاطمه الزهرا ، فین ِ هرمزگان
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

25 Nov, 10:56


#شعر_گردانی

بیت صفحه ۴۱ نگارش دوازدهم

  ▪️به نام خداوند که جان و جهان ز اوست
     عشق واژه زیباست که به دل ها راه باز کرده است عشق زمینه ساز سخن ماست عاملیست که چو خون در تمام بدن ما جریان دارد مارا به کارهای وا میدارد که در حالت عادی فکر هم به ذهنتان خطور نمیکند
عشق همیشه عشق به معشوق نیست بلکه گاهی عشق به وطن است وطنی که چو آغوش مادری میدانیمش و حاظر نیستیم ذره از خاکش را به دیگران بدهیم. جوانان ما چون غنچه های سر باز نکرده هشت سالی ک مانند هشت صد سال گذشت مقاومت کرده آمد و چو گل های پژمرده بی پا و سر گشتند کثیری هم مانند قطرات آب  در خاک افتاده دفن شدند و فقط عِطر آزادی از اسم و عکسشان دل های خانواده هایشان را شاد میکند
آه که چه خون های بر زمین ریخت تا تو حال سخن بگوی و از عشق بنویسی پس دهان باز کن و از عشق به وطن بگو که تو در جهان به دفاع گری شهره داری جمله ای هم تقدیم روح شهدا کن تا پدیدار شود راهشان در چشم جهانیان

نویسنده: نجمه پوررمضانی
مدرسه فاطمه الزهرا
استان هرمزگان_فین
دبیر: خانم پروانه قاسم زاده،
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

23 Nov, 09:00


#نگارش_دهم
#درس_دوم
#عینک_نوشتن

🍁 برگ پاییزی( متن ذهنی)

🍂اواخر گرمای دل‌انگیز، برگ درختان پربار و تنومند، به پایان راه خود رسیده و پیر و فرسوده می‌شوند.

درحقیقت، زلف درختان مژده‌ای را به ما می‌دهند و فصل عاشقان و عارفان شعر و ادب فرا‌ می‌رسد.

برگ‌ها نمادی از آتش مقدس شده و خودرا در آغوش زمین رها می‌کنند و هراس دارند که در زیر قدم های عاشقان جان‌ بسپارند و اثری جز صدای دلپذیر وجودشان باقی نگذارند.

آنها قطرات باران را بر بالینشان به دوش می‌کشند، به پرندگان مهاجر امنیت و آسایش می‌بخشند و انسان درمانده‌را در برابر نور مطلق آفتاب نگاه می‌دارند.

چه غمگین است که در انتهای تقدیر خود، به کفی خاک تبدیل شده و به آغاز زندگی خود باز می‌گردند.

نویسنده: ویانا حسینی
دبیرستان ممتازان گرگان
دبیر: خانم حسین نژاد،
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

16 Nov, 14:48


🔥آتش در جنگل
▪️شب‌ بود‌، سایه‌ٔ درازِ لنگر ساعت در من در نوسان بود.
شبگردی‌ از قلمروی من‌ می‌گذشت. از ردپایش بوی‌ِخطر می‌چکید. گذشت او، زمان‌ زندگی‌ِ مرا به‌‌سوی‌ نابودی‌ هُل‌ می‌داد. لابه‌لای‌ انگشتانش‌‌ سیگاری‌ بود. سیگاری‌ به‌ رنگ دود! انگشتانش لغزید. اکسیژن مرگ بر زمین افتاد. وحشت در من تپید.
صدایم را رها کردم. باد را صدا کردم، نبود!
به ابر تمنا کردم‌، نگریست!
صدایم در تنهایی من می‌گریست !

شعله‌های آتش دست به دست هم هندسه‌ٔ تاریکیِ مرا رقم می‌زدند.
چمن‌ قلبم، گیاه‌ تلخی‌ شد.
شش‌هایم دیگر توان تنفس نداشت.
در رگ‌هایم دود می‌تپید.

افسوس‌که‌ منی‌ از من‌ کم می‌شد. دود‌، سرخ‌آب‌ و‌ سپید‌آب‌ صورتم‌ را‌ سوزاند. چمنِ قلبم را سوزاند. شش‌هایم (درختان) را‌ سوزاند. رگ‌هایم (شاخه‌ها) را‌ سوزاند.

منی که زندگی‌ام در درخت و گل و چمن خلاصه می‌شد، در روشنی آتش به تیرگی گراییدم.
به پاس این همه راه، انسان اسمم را سوزاند!


نویسنده: مطهره شاه‌محمدی،
دبیرستان دکتر ذاکری مهرگان ـ قزوین
دبیر: خانم زندی،
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

15 Nov, 08:45


#نگارش_دوازدهم
#درس_دوم
#متن_ادبی
توصیف یک روز برفی زمستان
▪️بیدار می شوم، نوری که از شیشه ی مه آلودِ پنجره وارد اتاق شده است به دیده های نیمه بازم می خورد.
نمی خواهم از رخت خوابم جداشوم، مغزم مکث کرده، دلم آشوب است،  ذهن بی جانم نمی تواند اتفاقات پیرامون را تجزیه و تحلیل کند.
این پیکرهِ نقش بر زمین در بلاتکلیفی ایستاده است. می خواهم  به این‌ تن رفته در خواب تکانی بدهم تا دنیای متلاطم بیرون را ببیند . هرچند ناخوشایند، اما با چشمانِ پف کرده در غفلت، به طرحِ تاج مانندِ برفِ سیاه بختِ چسبیده به شیشه نگریستم.
ناگهان غیب شد گویی از نگاهم آزرده گشت. سرم را بالا بردم خواستم آسمانِ کدر را که از جمالش، سفید سنگِ حکاکی شده می بارد را ببینم، اما کوتاهیِ پنجره مجال نمی داد.
باخود می گویم آسمان تماشایی است اما توانِ پوشیدنِ لباسی مناسب را ندارم. به خود می آیم، می بینم این جمله را زمانی بر زبان می آورم که پالتوم را پوشیده ام، بی شک این همه چابکی حکمتی دارد.
  می بینم، برف های زخم خورده ی بسیاری را، که به نوکِ تیزِ نرده های حیاط، پناه برده اند.
می نگرم، بادیده های محنت بارم ، چادرِسفید پوش رقصانی، از دامانِ آسمان به سمتم می آید. سَر بالا بردم، داشتم چیزی را می دیدم که به انتظارَش، عمر را سپری کرده بودم.
چندی نگذشت و برفی در چشمانم افتاد،همین که چشمانم را بستم و باز کردم، یافتم، آنچه را عمری به یادش بودم...

نویسنده : هستی امین پور
کلاس دوازدهم تجربی
دبیرستان ستایش شهرستان بوکان

@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

15 Nov, 08:37


روز تجلیل، بخش دوم
▪️مجری بازهم بالا می آید و از دو نفر از حاضران می خواهد که خاطرات معلمی اشان را بازگویند.
خانمی نسبتا جوان - به سن بازنشستگی نمی خورد- میکروفون به دست گفت که معلم نخستش مادرش بوده و ظلمی که مادر به او کرده باعث شده او هیچ  وقت نمره بیست نگیرد ، مبادا بچه های دیگر احساس تمایز و تفاوت کنند و البته چه خوب که مادرش معلم بوده و باعث شده او هم معلم شود.
گویی ما که پدر یا مادرمان معلم نبوده‌اند نمی خواسته اند ما معلم شویم یا نمی توانسته اند والدین خوبی باشند. راستی مگر فرق می کند؟
نفر دوم با شکل و شمایل خاصی روی سن می آید. کوتاه قامت ، ریشی نتراشیده، لباسی نه چندان مناسب و شایسته این نشست و کلاهی به شیوه شوفرهای قدیمی ماشین های مسافرکشی روستاها بر سر و ناتوان از سخن‌گویی و البته معلوم شد که اصلا معلم نبوده است و فقط به لطف سهمیه ایثارگران از رسته خدمتکاران رهیده و با گرفتن مدرک نقشه کشی به کادر آموزشی پریده است و آن اندازه در سخن گفتن ناتوان که نتوانست حرفی به زبان بیاورد که دردی را دوا کند.۱
مجری که حالا دیگر فهمیده است نشست بی خود کش آمده  و البته‌تر که دانسته کسی به اقامه نماز اول وقت و آن هم به جماعت وقعی نمی گذارد و همه شتاب دارند بروند و به زندگی اشان برسند برای انجام وظیفه محوله، مرتب حاضران را برای شرکت در نماز جماعت ترغیب و تشویق می کند و این که بازنشستگان عزیز اگر دوست داشته باشند، می توانند ناهارشان را بیرون‌بر بگیرند و هنگام خروج هدیه پایان معلمی شان را هم دریافت کنند.
سالن خالی می شود . به یک باره، و همه ناهار را در کیسه تحویل می گیرند و در خروج هم یک تخته پتوی در انبار مانده کدام فروشگاه در حال ورشکستگی  را دریافت می کنند و نخود نخود ، هرکه رود خانه خود.
▪️جناب آقای مدیر ناحیه سه
جناب آقای معاونت پشتیبانی اداره کل
۱_ نوشدارو پس از مرگ سهراب؟ باد در مشت داشتن است و آب در هاون کوبیدن.
مردان و زنانی که شما فراخوانده بودید، مهر ۱۴۰۰ تا مهر ۱۴۰۱ بازنشسته شده بوده‌اند و شما دوسال تمام روال و رویه عادی همه برنامه های سال‌های پیش را رها کرده بودید و حالا هم که پس از دوسال خواسته اید مراسم تجلیل را  - کاش به جای این واژه منفی و ناپسند از واژه پسندیده و پارسی « نکو داشت/ پاسداشت » بهره می گرفتید- در روزی با مناسبتی مذهبی - روز پرستار ، برگزار کردید و نیمه نخستین و بیشترین زمان برنامه را هم که با عزاداری  و مداحی و رونمایی از پرچم طی و پر کردید. دست کم می خواستید یادی هم از بازنشستگان کنید ، کمی افق دید خود را بالاتر و بازتر می کردید و چند نفری از خود بازنشستگان را فرا می خواندید  و در اجرای مراسم از آنها نظرخواهی می کردید و مشارکت می گرفتید و البته در یک مناسبت شاد و شادی افزا، یک ساعت برنامه درخور آنان ترتیب می دادید، نه این که کاری کنید که بسیاری از بازنشستگان به طنز در هنگام خروج  از یکدیگر بپرسند که :
« راستی مراسم چهلم مان کی برگزار می شود؟».
۲-  آقای مدیرآقای مسول،آقای کارشناس۱
آموزش و پرورش این سرزمین به آدم هایی با نگاه باز و بی طرف نیاز دارد تا از بستر احتضار و مرگ خاموش برخیزند.
« آزموده را آزمودن خطاست» ۱
عاقل ، از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود. تا کی برای حفظ پست و مقام لرزان دو روزه می توان به حقایق و واقعیت‌ها بی تفاوت بود؟
اگر نخوانده‌اند یا نشنیده اید، بگذارید یادآور شوم :
زین کاروانسرای ، بسی کاروان گذشت/ناچار کاروان شما نیز بگذرد
یکی چند سال دیگر شما نیز به خیل و قافله و جرگه بازنشستگان خواهید پیوست.
این دیوار دیری است کج بنا شده است با همین کج‌نهادی ، می رود که به ثریا برسد.
نان گندم نخورده‌اید؟ دست مردم که می توانید ببینید؟!
به نهادها و اداره‌های دیگر نگاه کنید. بزرگداشت و نکوداشت، مجلس روضه و گریه و عزا نیست. آیین نکوداشت را ، یکبار، پس از سه دهه برای هر کارمندی برگزار می کنند و نشان و نماد درایت، کاربلدی، فهم، فرهنگ و عقل و اندیشه برگزار کنندگان است.
۳- گماشتن چند کودک بی‌نوا، برای خوش آمد گویی، دیگر منسوخ شده است. از آن فجیع‌تر و دردآور تر ، چند کودک دست و رو نشسته هاج و واج را کلاه و جلیقه پوشاندن و سینی گل سرخ به دست آن ها دادن  دیگر دیری است برافتاده است.
غلامحسین فارسی، دبیر بازنشسته اصفهان،
ادامه در بخش دیدگاه ها

طریقت نگارش

15 Nov, 08:32


روز تجلیل از معلمان بازنشسته: هیات؛ هیات!
غلامحسین فارسی،
▪️بخش اول: مجلس ختم بود ، به همین نمک!
دورترین نقطه به ناحیه آموزشی، در حالی که بیشترین شرکت کنندگان از جنوبی ترین نقطه شهر می آمدند . در ترافیک بامدادی بزرگراه های شرق و غرب اصفهان، باید به محل نشست می رسیدی ؛ ‌از گوشی همراه کمک گرفتی تا جانمای نشست را نشانت بدهد. پس از نیم ساعت رانندگی در ترافیک، می رسی،
پارکبان/ نگهبان مجموعه  به خودش زحمت چاق سلامتی هم نمی دهد، هم چنان که با طرف مقابلش گفت و گو می کند، با اشاره سر و دست دورترین نقطه پارکینگ را نشانت می دهد. پارک می کنی و پیاده چند دقیقه‌ای راه می روی تا به تالار نقش جهان برسی. یکی ، دوان دوان می رسد که :« بفرمایید ، پذیرایی » و همراهت می آید.
رستوران مجموعه است. دو سه میزی ، چند نفر نشسته اند و قهوه و چای - دبش البته- کیک و میوه می خورند. می خواهی در اولین صندلی جا بگیری، خانمی - خدمتکار مجموعه - از تو می خواهد پشت بشقابی بنشینی که دست نخورده باشد ؛ می نشینی . کافی میکس را در لیوان یک بار مصرف ؟! آب گرم می ریزی و مشغول می شوی. مستخدم سال های دور مدرسه ای که حالا گویا لیسانس گرفته و در خیل معلمان بُر خورده، با حرف هایش خودش را به تو تحمیل می کند. از چاه کندن - قاچاقی-  و به آب رسیدن در خانه روستایی اش می گوید.ص
آقایی با کلاه اصفهانی دوربین به دست ، آشنا در‌می‌آید و می خواهد در گوشی اش، محتواهایی که درباره شعر و داستان تولید کرده ، تو به عنوان داور شعر و داستان، ببینی. می بینی. خام و ترکیبی از متن و صدا و تصویر.
▪️حوصله ات سر می رود.بلند می شوی . به سالن نشست می روی. ساعت ۹/۳۰ است و تک و توکی زن آمده‌اند. به گوشه ای می روی و کتابی که همراه داری باز می کنی که بخوانی که خانمی چادری می رسد:
- سلام
- درود
- میشه ی گفت‌و‌گو با شما بکنم؟
- در چه موردی؟
- بازنشستگی و حال و هواتون.
- همین جا؟
-نه، روی سن.
می روید، با تبلت - رایانک مالشی؟! - اش می خواهد مصاحبه بگیرد. یک دقیقه حرف می زنی و می روی و باز می نشینی. هنوز کسی اضافه نشده.از بیرون سالن سروصدایی می شنوی. بیرون می روی.دارد شلوغ می شود.می فهمی که باید ثبت نام کنی و تقدیر نامه و دو تکه کاغذ رنگی - یکی برای ناهار و یکی برای هدیه - بگیری. ناهار را بیرون بر می گیری و شلوغ می شود.دوباره به سالن می روی. گوشی‌ات شارژ ندارد. تا شلوغ نشده ، گوشی را جایی خلوت به پریز می زنی. کم‌کم زن ها سالن را پر می کنند ، تک و توکی از مردان هم می رسند. از هم‌دوره‌ای‌هایت هم چند نفری پیدا می شوند.مدیران هم می رسند.یکی پشت تریبون می رود و معلوم می شود قرآن خوان است.قرآن را مفصل و به شیوه مراسم ختم - ربع ساعت- با خش و ناخوش آواز می خواند. خانمی که جلوی تو نشسته است بلند می گوید :« فقط مانده سوره کوثر را هم بخواند تا قرآن ختم شود»
▪️مجری بالا می آید. او نیز دنباله روی قاری است .با آیه و حدیث می آغازد و گویی در مسیر « گندم نمایان جو فروش» است.ص
سخنران اصلی برنامه ، مدیر ناحیه است و آمار کارهای روتین و عادی اداری را در ربع ساعت می گوید.
گویی بازی با واژگان، از دوره ناتمام رییسی، لغلغه دهان شده است. «هیات ، هیات»  از دهان آقای مدیر نمی افتد. هیات تدبیر، هیات اندیشه، هیات تفکر ، هیات ....گفتم که گویا به مجلس ختم آمده باشی. به جای « کارگروه » ، البته که هیات ، نان و آب دارتر است.
مجری دوباره بالا می آید .۱
« زیارت خاصه» می خواند و روز تجلیل از بازنشستگان است و آقایان به « تحلیل » روحیه مهمانان می پردازند.
همراه با خواندن زیارت خاصه  مجری و پخش آن از بلندگوها، دوربین دار از راهروی سالن می دود به سمت در ورودی .معلوم می شود که از شاهکارهای برنامه ریزان، دعوت از «خادمان» رضا از مشهد است که بیایند و پرچم به نمایش بگذارند .۱
سه نفر در کندترین حالت و سرعت به روی سن می روند. میکروفون به دست مداحی می کنند و از حاضران هم می خواهند که هم‌خوانی کنند و یکی از آنان هم بازار مداحی را داغ‌تر می کند و می خواهد مژده‌ای بدهدکه در اولین شیفت کاری/خدمتی اشان، به جای حاضران دعا کند.ص
یعنی چه؟
مداحی اشان که تمام می شود، پرچم را در سالن می گردانند و گویا برگه های دعا را در بین حاضران پخش می کنند.
مجری می خواهد که حاضران در ادامه برنامه صلوات بلند بفرستند. نصفه و نیمه صلوات شنیده می شود.
▪️از پشت پرده، چهار نوجوان با ساز بیرون می آیند، تا آنان آماده شوند ، مجری پرحرفی می کند.
موسیقی، تنها و تنها بخش مفید و قابل تحمل برنامه بود که ربع ساعتی بینندگان و حاضران را سرگرم کرد و به وجد آورد به گونه ای که خانم ها دست و بشکن شان به چشم می آمد.
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

15 Nov, 04:30


▪️در سال ۱۸۴۸ میلادی مردم ایرلند میزبان فرزند مرگ بودند.
قحطی، مهمان ناخوانده ای بود که گویا قصد رفتن نداشت تا وقتی که تک تک مردم ایرلند را تقدیم مادرش ، یعنی مرگ کند .

در این حوالی پرنده‌ای آواز نمی خواند.
انگار تمام کشور ایرلند خاکستری شده بود. تنها چیزی که از این کشور نمایان بود ترس بود و ترس بود و ترس. ترس از دست دادن والدین،  ترس از دست دادن فرزند،  ترس از دست دادن والدین،  ترس از دست دادن زندگی.

در این مهلکه که آدمی هرچه را دارد برای بقا فدا می‌کند ما به داستان سگی می پردازیم که نامش هاکو ست.
هاکو صاحبی به نام مایکل داشت. مایکل اندک پس اندازی را که داشت توشه ی راهش کرده بود و به همراه یارانش به سمت انگلیس می رفتند.
جایی که زندگی جریان داشت ، جایی که اثری از قحطی نبود‌.

هاکو کم و بیش از اوضاع با خبر بود.
همه می گفتند:《 در انگلیس غذا وجود دارد، غذاهایی که از مردم ایرلند دزدیده شده بود را می توان در انبار انگلیسی ها پیدا کرد.》
هاکو این چیز ها را درک نمی کرد اما می دانست وقتی به انگلیس بروند دیگر شب ها شکمش
قار و قور  نمی‌کند.
دیگر چیزی نماده بود به انگلیس برسند که در میانه راه مایکل از شدّت گرسنگی به زمین افتاد.
هاکو وحشت زده با پنجه اش او را لمس کرد.
بدنش سرد بود، درست مثل اجسادی که در گوشه و کنار کوچه های  ایرلند دیده بود، اما مایکل هنوز نفس می کشید ولی دیگر توان ادامه دادن را نداشت.

قرار شد یاران مایکل به یکی از روستا های اطراف بروند، غذایی بخورند و کمی استراحت کنند و هاکو هم با آنها همراه شود و از آنجا تکّه نانی را برای مایکل بیاورد.

هاکو هنگامی که تکّه نانی بر دهان داشت و به سمت مایکل  میدوید چشمش به رودی افتاد که آنچنان زلال نبود اما کم و بیش می شد انعکاس خود را درون آن مشاهده کرد.
هاکو در میان رود سگی را دید که قرص نانی بر دهان گرفته است. او ابتدا با بی اعتنایی از رود گذشت.
اما ناگهان صدایی در درونش گفت:《هاکو! در این مهلکه یک قرص نان،تنها یک قرص نان نیست، یک جان است. اگر بتوانی این سگ را فریب دهی و قرص نانش را از او بدزدی می توان ضامن جان مایکل شوی.》

هاکو همینکه دهان باز کرد تا به خیال خود با کلمات دلربا  آن سگ را فریب دهد، تکّه نانی که در دهان داشت به درون رود افتاد.
او مات و‌ مبهوت به رود خیره شده بود. چند دقیقه طول کشید تا بفهمد چه بلایی برسرش آمده است.

هاکو خجالت زده و شرمسار به نزد مایکل بازگشت.
وقتی به آنجا رسید خشکش زد، مو به تنش سیخ شده بود. نمی توانست چیزی را که می بیند باور کند. جسم بی روح مایکل در مقابل چشمانش خود نمایی می کرد.
هاکو دیر رسیده بود هنگامی که مایکل بیش از هر زمانی به او احتیاج داشت.

هاکو این را فهمید که گاهی در طمعه چیز های کوچک، ممکن است چیزهای بزرگتری را از دست دهی.
گاهی در طمعه یک قرص نان بیشتر،تنها یک قرص نان را از دست نمی دهی.
گاهی یک جان را از دست می دهی ، چیزی که ارزش آن بیش از هزاران قرص نان است.

نویسنده: زهراخداویسی
دانش آموز پایه دهم
دبیر: خانم رضایی
دبيرستان هیئت امنایی هدف،
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

08 Nov, 16:43


#نگارش_دهم
#حکایت_نگاری
#نمونه_حکایت_نگاری
مرجان سجودی
@tarighatnegaresh
🐵یابوک
یابوک تکه استخوانی خاک آلوده را از زیر بوته های کنار جوی آب پیدا کرد. استخوان از دهنش بزرگ تر بود. به سرعت به سوی تپه های بیرون آبادی دوید. از بالای تپه شتابان فرود آمد. روی زمین خاکی چند بار غلت خورد. استخوان از دهانش کناری افتاد. چشم های بی قرار سگ های تنبل و بیکار که در سینه کش آفتاب لم داده بودند از دیدن استخوان برق زد، اما تا دست و پایشان را جمع کردند. یابوک استخوان به دهان از تپه بعدی سرازیر شده بود.
یابوک کنار برکه رسید. نفس نفس می زد اطرافش را خوب پایید. حسابی تشنه بود. استخوان را با احتیاط روی زمین گذاشت. از صدای جیغ پرنده ای ترسید و از جا پرید.
استخوان به دهان اطراف برکه را نگاه کرد. همیشه دستپاچگی کار دستش می داد حالا که تشنگی و گرسنگی هم به آن اضافه شده بود. حیران و سرگردان دور برکه می چرخید و تصویرش در برکه جابه جا می شد. جهش قورباغه ای خط نگاهش را به داخل برکه کشاند و استخوان دیگری را در برکه دید از شادی دهانش باز و چشمانش بسته شد. چند دقیقه بعد خیس و گرسنه وتشنه کنار برکه به قور باغه زل زده بود که گویی دهانی گشاد بود و با گذشت زمان دست وپا در آورده بود. قورباغه با تمام وجودش به او لبخند می زد.
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

08 Nov, 16:42


#سازه_های_نوشتاری
#حکایت_نویسی
حسین طریقت

✳️ هدف حکایت نگاری، آموزش ساده نویسی است.
اساس حکایت نگاری بر پایه "بازنویسی" است.
دانش آموزان باید حکایت را بخوانند سپس شخصیت، مکان، زمان و پیام حکایت را گسترش دهند.
مثلا در حکایت درس اول نگارش دهم این عناصر به چشم می آید:

💢شخصیت: سگ
◀️گسترش شخصيت: سگی سفید ،اندامی کوچک، کنجکاو، پرانرژی، چشمان درشت دارد و...
💢فضا:  لب جوی
◀️گسترش فضا: برکه ای آرام، آواز پرندگان، صدای جیر جیرک ها، حرکت جهشی قورباغه ها و ماهیان در آب.
💢زمان:  در این حکایت نامی از زمان نیامده است پس تصور خود را از زمان می نویسیم.
◀️تشریح زمان بر اساس تصور خودمان : یک نیم روز بهاری که آفتاب درخشان سایه اش را روی شاخه های درختان پهن کرده بود ...

💢پیام حکايت: طمع و حرص،
◀️گسترش پیام : طمع ورزی ، خیال بافی و بی فکری ممکن است موجب از دست دادن موقعیت های انسان شود.

💢نکته مهم :
در "حکایت نگاری" بر خلاف "مثل نویسی"، محور اصلی و پیام حکایت نباید تغییر کند فقط باید شاخ و برگ داده شود.
____
منبع: کتاب «آمو
زش،آفرینش،سنجش»
نوشته حسین طریقت 
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

08 Nov, 16:38


مواجهه با خود
مارک لیلا
...گریز از خود مهارتی‌ست که همه باید بیاموزیم. شاید بد نمی‌شد اگر می‌توانستیم چشم بر چیزهایی درباره‌ی خودمان ببندیم، چیزهایی که مانع شادبودن یا «بالفعل‌کردن استعدادهایمان» می‌شوند. اما هیچ سنت مذهبی‌ای این نظر را قبول ندارد! دلیل خوبی هم برایش دارد.
▪️داستان داوود پادشاه و سربازش اوریای حیتی را از انجیل به یاد بیاورید. عصر روزی از روزها که سپاهیان داوود شهری را در محاصره داشتند و خودش در اورشلیم بود، از پشت‌بام خانه‌اش زنی جوان را حین استحمام دید. آن زن بث‌شبع همسر اوریا بود. داوود کسی را فرستاد که زن را نزدش بیاورد و با او همبستر شد. زن از این آمیزش باردار شد و داوود برای جلوگیری از رسوایی اوریا را از میدان نبرد فراخواند و گفت به خانه برود و شب را با همسرش بگذراند، تا مگر باورش شود بچه‌ای که در راه است بچه‌ی خودش است. اما اوریا برای حفظ آبرو و به‌خاطر همبستگی با سربازان دیگر اصرار کرد که به‌جای آرمیدن کنار همسرش زیر سقف آسمان بخوابد. سپس داوود ناجوانمردانه او را به میدان نبرد باز گرداند و به یکی از فرماندهان دستور داد اوریا را به جایی که نبرد سخت‌تر است بفرستد به این امید که کشته شود، و چنین می‌شود. وقتی خبر کشته‌شدن اوریا به داوود می‌رسد، بث‌شبع را به خانه‌اش می‌آورد و با او ازدواج می‌کند.
▪️خدا از این ماجرا ناخشنود بود. اما به‌جای مجازات سرراست داوود او را با خودش رودررو کرد.
▪️ خدا ناتانِ پیامبر را نزد شاه فرستاد تا حکایتی را نقل کند: روزی روزگاری چوپان دارایی بود که گوسفندان زیادی داشت و چوپانی ندار که یک گوسفند بیشتر نداشت، «گوسفندی که مثل دخترش بود». روزی برای مرد دارا مهمان می‌آید و او برای تهیه‌ی سوروسات، به‌جای ذبح یکی از گوسفندانِ گله‌ی انبوه خود، یگانه گوسفند همسایه‌اش را می‌دزدد. داوود هنگام شنیدن این داستان فراموش کرد که این حکایتی تمثیلی است و به میان حرف ناتان پرید و گفت «سوگند به خدای یکتا و نامیرا، مردی که چنین کند مستحق مرگ است». و ناتان پاسخ داد «آن مرد تویی». داوود ناگهان به خود آمد و به تزویرش اعتراف کرد. خدا هم او را بخشید، اما طفل حرامزاده‌اش باید می‌مرد --هزینه‌ای که باید می‌پرداخت تا بفهمد وقوف-بر-خود شرط لازمِ مسئولیت‌پذیری اخلاقی و از این رو تکلیفی‌ است بر گردن آدمی.»

📚 بخشی از کتاب: «نادانی و شادکامی: درباره‌ی آنان که نمی‌خواهند بدانند» نوشته: مارک لیلا،
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

22 Sep, 20:16


سازماندهی تدریس کتاب " نگارش ۱ "
حسین طریقت

▪️کتاب «نگارش ۱»  از ۸ درس تشکیل شده است. هر درس در ۳ جلسه آموزش داده می شود.
دبیر آموزه ها و محتوای کتاب را در ۴۸زنگ و برای  ۲۴هفته آموزشی طراحی کند.

✳️ ترتیب جلسات تدریس،
جلسه اول:
تدریس متن درس، پاسخ کارگاه نوشتن، نوشتن متن گروهی و مشخص کردن موضوع انشا برای جلسه آینده. 

جلسه دوم:
خواندن متن( انشا) و نقد و بررسی متن ها توسط دبیر و دانش آموز،

جلسه سوم:
سازه نوشتاری
توضیح مختصر دبیر در مورد هر سازه و نوشتن سازه در کلاس (در حد یک یا دو بند ) و خواندن متن ها بر اساس سازه ها،
💢اساس سازه ها:
حکایت نگاری( باز نویسی)
مثل نویسی ( بازآفرینی )
شعر گردانی(درک و دریافت) 
 
نمونه تدریس یک درس به عنوان مثال درس اول نگارش ۱ :
جلسه اول: تدریس متن درس  پرورش موضوع، سپس دانش آموزان تمرین کارگاه نوشتن را انجام دهند. اگر وقت یاری می دهد چند نفر تمرین کارگاه نوشتن را در کلاس بخوانند و معلم ایرادت متن را گوشزد کند.
جلسه دوم:
دانش آموزان انشاهایی را که در منزل نوشتند در کلاس می خوانند. متن ها بر اساس سنجه های پایان درس توسط دانش آموزان نقد شود و نمره در دفتر ثبت می شود.
 
جلسه سوم: حکایت نگاری ؛  صفحه ۲۵
توضیح مختصر دبیر در مورد حکایت و بازنویسی سپس دانش آموزان حکایت را بازنویسی می کنند. چند نفر متن بازنویسی شده را در کلاس می خوانند.
▪️اگر تعداد دانش آموزان زیاد است دو جلسه به خواندن متن ها اختصاص یابد.
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

22 Sep, 20:16


سازماندهی تدریس کتاب " نگارش ۳ "
حسین طریقت

کتاب «نگارش ۳» از ۶ درس تشکیل شده است.  هر درس در ۳ جلسه آموزش داده می شود.
فرآیند تدریس  در ۱۸ هفته آموزشی  طراحی شود.

بودجه بندی:
مهرماه: درس اول
آبان ماه: درس دوم
آذر ماه: درس سوم
دی ماه: آزمون نوبت اول 
بهمن ماه: درس چهارم 
اسفند: درس پنجم و درس ششم

تدریس کتاب تا اسفندماه  تمام شود.   

✳️ ترتیب جلسات تدریس،

جلسه اول:
تدریس متن درس، پاسخ کارگاه نوشتن، نوشتن متن گروهی و مشخص کردن موضوع انشا برای جلسه آینده. 

جلسه دوم:
خواندن متن( انشا) و نقد و بررسی متن ها توسط دبیر و دانش آموز،

جلسه سوم:
▪️سازه نوشتاری
توضیح مختصر دبیر در مورد هر سازه و نوشتن سازه در کلاس (در حد یک یا دو بند ) و خواندن متن ها بر اساس سازه ها،

💢اساس سازه ها:
حکایت نگاری( باز نویسی)
مثل نویسی ( بازآفرینی )
شعر گردانی(درک و دریافت) 
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

22 Sep, 20:14


که ما همچنان می‌نویسیم  
که ما همچنان در اینجا مانده‌ایم  
مثل درخت  
که مانده است  
مثل گرسنگی  
که اینجا مانده است  
مثل سنگ‌ها 
که مانده‌اند  
مثل درد 
که مانده است  
مثل زخم 
مثل شعر  
مثل دوست داشتن  
مثل پرنده  
مثل فکر  
مثل آرزوی آزادی
و  
مثل هر چیز که از ما نشانه‌ای دارد. 
زنده یاد: "محمد مختاری"

آغاز می کنیم فصل نویی از نوشتن را
با ما همراه باشید.

طریقت نگارش

12 Jul, 12:36


با رشد و قد کشیدن دختران، جامعه نیز قد می کشد.
▪️تبلیغ شرکت نایکی در عربستان برای پیشرفت دختران عربستانی،
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

16 Jun, 13:57


#نگارش_دهم
#آزمون_پایانی
امتحان نگارش دهم
طراح: خانم لاله کرمانشاهی
دبیر دبیرستان فرزانگان خوی،

https://t.me/tarighatnegaresh

طریقت نگارش

22 May, 15:56


#خاطره_نویسی
عزیز نسین
...در روزها و ماه‌هایی که مدرسه تعطیل بود، اغلب به کتابخانه عمومی می‌رفتم؛ یا در بازار صحاف‌ها پرسه می‌زدم و اگر پول می‌داشتم، از کتاب‌های ارزان‌قیمت چاپ قدیم می‌خریدم. روزی در بازار صحاف‌ها در بین کتاب‌هایی که روی زمین بساط کرده بودند، کتابی نظرم را جلب کرد. نام کتاب دوبخشی بود؛ بخش دوم "برگزیده" بود، بخش اول آن را متاسفانه فعلا به یاد نمی‌آورم، شاید "اشعار" بود. من تا سال‌های زیادی موفق نشدم کتابخانه ثابت و مخصوصی داشته باشم، وقتی هم توانستم در خانه‌های اجاره‌ای جنین کاری بکنم، کتاب‌هایم در سه نوبت دچار آتش‌سوزی شدند، در دوره‌ای هم پلیس کتاب‌هایم را به یغما برد و آن‌ها را بازنگرداند، به همین دلایل در میان کتاب‌های موجودم هر چه جستجو کردم، متاسفانه آن را نیافتم. گمان می‌کنم نام کتاب "اشعار برگزیده" بود.
شعرهای این کتاب را که با حروف عربی و به زبان عثمانی چاپ شده بود، رشید ثریا انتخاب کرده بود. در متن کتاب لابه‌لای شعرها طرح‌هایی وجود داشت که آن‌ها هم کار معلم ما، رشید ثریا بود.
کتابی را که از بازار صحافان خریده بودم، هیچ‌گاه به معلممان نشان ندادم، زیرا نگران بودم به خودشیرینی متهم شوم.
پزشک و فیزیکدانی که شعر می‌خواند و می‌سرود، ساز می‌نواخت، و نقاشی می‌کرد... کسی نمی‌دانست چه هنرهای دیگری داشت. ما احساس می‌کردیم دانش‌آموزان مناسبی برای او نیستیم، که واقعا هم همان‌طور بود. اما او خود معلم خوبی بود؟ نه! دانستن، مطلبی است و برخورداری از توان آموختن چیز دیگر. استادان متعددی داشتیم که اطلاعات فیزیکی‌شان به هیچ وجه در رده او نبود، اما بهتر از او درس می‌دادند. در دبیرستان یاد گرفتن فیزیک از رشید ثریا دشوار بود. در کلاس‌های شصت هفتادنفره، فقط دو سه نفر مطالب او را می‌فهمیدند. نمره تمام درس‌های من در طول تحصیلم در دبیرستان، همیشه خیلی خوب بود، و به همین دلیل یکی از کسانی بودم که مطالب استاد را می‌فهمیدم. رشید ثریا مانند پروفسوری بود که از پشت تریبون دانشگاه در حال تدریس فیزیک است. مقام علمی‌اش بسیار بالا بود، و از این جهت که باید به بچه‌های شلوغ و سربه‌هوایی چون ما فیزیک درس بدهد، دلم برایش می‌سوخت. من همیشه معلم فیزیک بودن او را با نظامی بودنش مرتبط می‌دانستم.
همه بچه‌ها صرف نظر از این‌که درس رشید ثریا را بفهمند یا نه، او را دوست داشتند. این در حالی بود که در نمره دادن بسیار سخت‌گیر بود، و از صفردهندگان مشهور مدرسه به شمار می‌رفت، و بچه‌ها معمولا چنین معلم‌هایی را دوست نمی‌داشتند...

📚خاطرات عزیز نسین،صفحه ۹۰۴ و ۹۰۵

https://t.me/tarighatnegaresh

طریقت نگارش

22 May, 15:51


📚معرفی کتاب
"خاطرات عزیز نسین: تا بوده چنین بوده و تا هست چنین نیست" ؛ ترجمه داود وفایی؛ انتشارات مولی.

https://t.me/tarighatnegaresh

طریقت نگارش

21 May, 16:57


#نامه_نگاری
#نامه_سرگشاده

💢نامه به والدین

▪️پدر و مادران گرامی!
امتحانات فرزندان شما نزدیک است. می‌دانم که همه شما امیدوارید که بچه شما از عهده آنها به خوبی برآید.
اما لطفا به این فکر کنید که ‏از بین دانش آموزان در امتحان، هنرمندی وجود دارد که نباید لزوما چیزی از ریاضی بداند.

یا یک کارآفرینی وجود دارد که تاریخ ادبیات انگلیسی برای او اهمیتی ندارد. یا یک موسیقی‌دان که نمره شیمی برای او اهمیتی ندارد.

‏اگر فرزند شما نمره خوبی کسب کند، که چه عالیست! اگر نه، لطفا اعتماد به نفس و کرامت را از او نگیرید. به فرزندتان بگوئید که مشکلی نیست. این تنها یک امتحان است.

فرزند شما برای چیزهای بزرگتری ساخته شده است. به او بگوئید که به او عشق می‌ورزید و او را بخاطر نمراتش سرزنش نمی‌کنید.

خواهید دید که فرزند شما دنیا را فتح خواهد کرد. یک امتحان یا یک نمره نماینگر استعداد و هوش او نیست.

لطفا تصور نکنید: که تنها پزشکان و مهندسان خوشبخت‌ترین انسان‌های روی زمین اند.

مدیر مدرسه

https://t.me/tarighatnegaresh

طریقت نگارش

11 May, 14:04


نابودی هنر، موسیقی، کتاب و خلاقیت!!
▪️آگهی تازه منتشر شده برای معرفی «آیپد پرو» جدید موجی از واکنش‌های منفی را در شبکه‌های اجتماعی به دنبال داشته است. این واکنش‌ها به حدی رسید که شرکت اپل مجبور به عذرخواهی شده است.
▪️در این آگهی، یک پرس هیدرولیک تقریبا تمام ابزارهای خلق هنری از پیانو و دستگاه‌های ضبط صدا گرفته تا قوطی‌های رنگ و کتاب و مجسمه را در هم می‌کوبد و خرد می‌کند. و حاصل پرس شدن همه این‌ها، که هنرمندان و نویسندگان طی قرن‌ها از آنها استفاده کرده‌اند، محصول تازه شرکت اپل است: ایپد پرو جدید که شرکت اپل می‌گوید هم قوی‌ترین و هم نازک‌ترین آیپد است.
برخی در واکنش به انتشار این آگهی گفتند که این تبلیغ تصویری روشن از صنعت امروز به دست می‌دهد. صنعتی که هنر، خلاقیت و کتاب را می بلعد.
https://t.me/tarighatnegaresh

طریقت نگارش

09 May, 04:43


لطفا غلط ننویسید
گلاب و مشک و انبر!!! 

امضای ۲۰ سازمان هم زیرش 🙈🙈🙈
https://t.me/tarighatnegaresh

طریقت نگارش

04 May, 13:59


#دل_نوشته
دلنوشته معلم ادبیات،
نویسنده: فریده اکبر فخرآبادی،
🎙صدا: خانم فریده اکبر فخرآبادی
مدرس دانشگاه و دبیر ادبیات
شهرستان قوچان، خراسان رضوی،
https://t.me/tarighatnegaresh

طریقت نگارش

04 May, 10:36


#نگارش_دهم
#درس_هشتم

نوشته های داستان گونه
عنوان داستان: پسر فقیر
در روزگاران قدیم پسری به نام نصرالدین زندگی می‌کرد و با کار کردن پول و هزینه تحصیل خود را فراهم می‌کرد در یکی از این روزها او دیگر خسته شده بود و می‌خواست درس را رها کند و کار خود را ادامه بدهد. و پول آن را به جای خرج کردن برای تحصیل در زندگی خویش خرج کند و کمکی هم به پدر و مادر خود کرده باشد او در فکر فرو رفته بود، و از کنار کوچه‌ای می‌گذشت، و در حال قدم زدن بود که بوی خوبی به مشام او رسید، و از قضا او بسیار گرسنه بود،
رفت و رفت تا به خانه‌ای رسید که بوی غذا از آن خانه همه جا را گرفته بود. دختر خانمی، در را باز کرد
او با شرمندگی گفت اگر امکانش هست می‌شود مقداری از آن آش را به من بدهید دختر خانم از چهره او متوجه ضعف و خستگی او شده بود دختر خانم گفت:” چشم کمی صبر کنید تا من بیایم“ دختر خانم با ظرفی پر از آش که قرابه ی
کشک و پیاز سرخ کرده بود به در خانه آمد، ظرف آش را از دستان پر مهر و محبت او گرفت.
و همان جا در خانه آش را به لذت زیاد خورد، که پیراهن و دهان او با آش یکی شده بود، ظرف را به دختر خانم داد و بسیار از لطفی که در حق او کرده بود از او سپاسگزاری کرد. گفت:”انشاالله جبران خواهم کرد.“نصیرالدین قوت گرفت و به راه خود ادامه داد از تصمیم خود منصرف شده بود و می‌خواست که تحصیل را فرا گیرد تا به جایی برسد و بتواند مانند آن دختر به دیگران کمک کند و باعث خوشحالی و خرسندی دیگران شود.
سال‌ها بعد زن جوانی به بیماری دچار شده بود که تمام پزشکان از درمان او ناتوان شده بودند و پیش هر پزشکی که می‌رفت جوابی سر بالا به او می‌دادند و اهالی آن روستا به او گفته بودند که اینجا از دست ما کاری ساخته نیست و به شهر برو شاید برایت آنجا کاری کنند.
او راهی، راه شد تا به مقصد رسید.
دکتر نصیرالدین را خبر کردند که آیا از دست تو کاری برای این زن جوان ساخته است؟ یا خیر؟!، دکتر نصیرالدین گفت:” اتاق عمل را آماده کنید تا من بیایم."
زن جوان به هوش آمد.
دکتر نصیرالدین در حال مطالعه پرونده پزشکی زن جوان بود که عکس جوانی آن را روی آن دید و متوجه شد که این همان دختر خانمی است که آن روز دست مرا گرفت و به من امید داد.
همراه زن جوان به دکتر گفت: آیا امکانش هست هزینه درمان را نصفش را الان پرداخت کنیم، و بقیه‌اش را در زمان دیگرو...؟!
دکتر نصیرالدین پاسخی نداد،! همراه زن جوان به پذیرش بیمارستان مراجعه نمود و صورتحساب را دریافت کرد و در صورتحساب نوشته شده بود که : همه مخارج بیمارستان پرداخت شده است.
که با تعجب بسیار و حیرت زدگی به برگه خیره شده بود.و در فکر فرو رفته بود.! همراه زن جوان‌  به پیش زن جوان رفتند و برگه ترخیص او و صورتحساب او را به او دادند، زن جوان متوجه مطلب دیگری شده بود  او به صورتحساب که نگاه انداخت دید در پشت آن نوشته شده است:
  همه مخارج بیمارستان قبلاً با کاسه‌ای آش در خانه پرداخت شده است.
امضای آن و اسم آن را پایین برگه مشاهده نمود.
از چشمان او اشک می‌آمد و نمی‌دانست که چه کند، که در فکر فرو رفت...

«ز کوشش ، به هر چیز خواهی رسید
به هر چیز خواهی کماهی رسید…»

نويسنده: مهدی پورهادی
پایه دهم رشته علوم انسانی
دبيرستان شهيد محمد منتظری
دبیر: جناب آقای علیان،
https://t.me/tarighatnegaresh

طریقت نگارش

04 May, 10:33


#نگارش_دهم
#جانشین‌_سازی

▪️پای‌بسته‌ای رها
احتمالا این‌طور به نظر می‌رسد که چون من توانایی راه رفتن ندارم ، جهان را به محدوده چندمتری اطراف خود تجربه کرده باشم یا شاید به این دلیل که پاهایی دارم که به عمق زمین گره خورده، دامنه آگاهی و بینش بسیار ناچیزی داشته باشم؛ اما این به نوعی به محدودیت دید شما انسان‌ها برمی‌گردد.
من درختم؛ درختی کهنسال در یکی از  زیباترین خیابان‌های شهر شیراز. این منم؛ جزئی از صف درختان سرسبز خیابان ارم؛استوار و ایستاده و نظاره‌گر هستم.
گویی نیازی ندارم به پاهایی برای قدم زدن؛ چرا که سالیان سال است که جهان را به دیدنم دعوت می‌کنم. انسان‌ها، ماشین‌ها، فصل‌ها و رویدادهای بسیاری را دیده و شنیده‌ام. در گذر زمان در تغییر فصول با پذیرش دگرگونی طبیعت، به زیبایی خود افزوده‌ام.
آیا جوانه‌های سبز تازه‌ام را در بهار دیده‌ای؟! یا برگ‌های رنگارنگ پاییزی‌ام را به‌هنگام رقص سقوط تماشا کرده‌ای؟!
درست است کتابی نخوانده‌ام یا سفری نرفته‌ام؛ اما چه بسیار وقایع را در جهان شما دیده و شنیده‌ام! از قدم زدن‌های عاشقانه و پچ‌پچ‌های شورانگیز زوج‌های عاشق تا تظاهرات اجتماعی و فریادهایی برای عدالت و آزادی.
کودکی را دیده‌ام که در زمستان‌های دور، آدم برفی می‌ساخت و حالا کمی آن‌طرف‌تر، جوانی است که زیر سایه‌ام کتاب می‌فروشد.
پس مرا به ریشه‌های در خاکم، به پاهای بسته‌ام نبین! من به تغییر جهان و دگرگونی احوالات شما آدم‌ها، از خود شما آشناترم.

نویسنده: هلیا مصلی‌نژاد
پایه دهم تجربی
دبیرستان غیردولتی دانشگاه شیراز،
دبیر: خانم مهشید پیرصوفی

https://t.me/tarighatnegaresh

طریقت نگارش

04 May, 10:32


#نگارش_دهم
#سنجش_مقایسه

▪️انسان‌ها و آثار هنری
بعضی آثار هنری مانند انسان‌ها هستند:
بعضی اثار هنری با شما حرف می‌زنند و بعضی دیگر بی‌صدا فریاد می‌کشند.
بعضی آثار هنری واقعیت را منعکس می‌کنند و بعضی دیگر واقعیت را شکل می‌دهند.
بعضی آثار هنری تو را در آغوش می‌کشند و برخی تنهاییشان را.
بعضی آثار هنری به هدف وضع قانون و قدرت‌طلبی جلو می‌آیند و برخی دیگر همان‌جور که هستی تو را می‌پذیرند.
بعضی آثار هنری تو را در خودشان حبس می‌کنند و بعضی دیگر راه گریزی به تو نشان می‌دهند.
بعضی آثار هنری یک فرد را تغییر می‌دهند و برخی دیگر یک جماعت را.
بعضی اثر هنری به تو قدرت می‌بخشند و برخی دیگر متواضع ات می‌کنند.

بعضی انسان‌ها مانند اثر هنری هستند:
بعضی انسان‌ها مانند مونالیزا به تو لبخند می‌زنند و بعضی انسان‌ها مانند جیغ ادوارد مونک فریاد می‌کشند.
بعضی انسان‌ها مانند شب پرستاره تاریک‌اند ولی حرف‌ها برای گفتن دارند.
بعضی انسان‌ها مانند صدها اثر هنری خاک خوردند در حالی که روزها منتظر بودند تا از حرف‌های دلشان بگویند.
بعضی انسان‌ها مانند برخی اثرهای هنری، روحت را نوازش می‌کنند.
انسان‌ها‌ مثل بعضی‌ اثرها، گاهی رنگارنگ‌اند  و گاهی سیاه و سفید.
بعضی انسان‌ها همانند بعضی اثار هنری تنها هستند؛ تنهای تنها و برخی دیگر هر روزشان را با آدم‌های جدیدی سپری می‌کنند.
بعضی انسان‌ها مانند بعضی اثرها پوچ هستند در حالی که برخی از ان‌ها به دیگری درس زندگی می‌دهد.
بعضی انسان‌ها چون برخی‌ اثرها فریاد نمی‌کشند و مغرور نیستند و به رخ نمی‌کشند؛ ولی همواره هر چقدر که بگذرد بهترین خودشان‌اند و هرگز فراموش نمی‌شوند.

نویسنده: روژان دریانورد
پایه دهم تجربی
دبیرستان غیردولتی دانشگاه شیراز
دبیر: خانم مهشید پیرصوفی
https://t.me/tarighatnegaresh

طریقت نگارش

16 Apr, 19:52


#آزمون_پايانى
#نگارش_دوازدهم
امتحان نوبت دوم نگارش۳
قالب: WORD،
طراح: خانم منیژه فرجیان

دبیر ادبیات تبریز،
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

16 Apr, 19:51


#آزمون_پايانى
#نگارش_دوازدهم
امتحان نوبت دوم نگارش۳
قالب: PDF،
طراح: خانم منیژه فرجیان

دبیر ادبیات تبریز،
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

16 Apr, 18:48


وقتی برای جلوگیری از پلمب ِکافه، دست به دامن حافظ میشی، ایده کافه هنر تهران برای رعایت حجاب مشتریانش:
زلف بر باد مَده  تا ندهی بر بادم!
https://t.me/tarighatnegaresh

طریقت نگارش

11 Apr, 05:23


راهنمای تصيحح
#نگارش_یازدهم
پاسخ سوالات امتحان نگارش یازدهم
پاسخ از: خانم معصومه نگهدار
دبیر ادبیات شیراز
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

11 Apr, 05:22


#آزمون_پايانى
#نگارش_یازدهم
امتحان نوبت دوم نگارش ۲
طراح: خانم معصومه نگهدار
دبیر ادبیات شیراز
@tarighatnegaresh

طریقت نگارش

11 Apr, 05:17


#آزمون_پایانی
#نگارش_دهم
امتحان نوبت دوم نگارش ۱
طراح: سیده فاطمه طباطبائی
استان مرکزی، شهرستان زرندیه،
@tarighatnegaresh

9,991

subscribers

202

photos

119

videos