🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉 @taranehdastan Channel on Telegram

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

@taranehdastan


دنیایی پر از
🌹شعر و داستان
🌸ترانه
😍کلیپ
مسابقه و تولد💟

خوش آمدید به
🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉
@taranehdastan

برای ارتباط با ادمین🌸👇
@maryamkhedmaty

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉 (Persian)

به دنیای شعر و داستان کودکانه خوش آمدید! این کانال پر از شعر، داستان، ترانه، کلیپ، مسابقه و تولد برای کودکان است. اگر به دنیای جذاب و پر از خلاقیت کودکان علاقه‌مند هستید، حتما به این کانال ملحق شوید. در دنیای شعر و داستان کودکانه، شما می‌توانید لحظات شیرین و آموزنده‌ای را برای کودکان خود فراهم کنید. با دنبال کردن این کانال، شما به‌روزترین مطالب و فعالیت‌های مهم این دنیای جذاب را دریافت خواهید کرد. برای ارتباط با ادمین کانال، می‌توانید با آیدی @maryamkhedmaty تماس بگیرید.

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

17 Jan, 07:01


سلام قشنگای دل
امیدوارم جمعه ی زیبایی را کنار ِ مامان و بابا داشته باشید🌹

#ترانه_کودکانه   #روز_هفته
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

15 Jan, 15:13


#شعر_کودکانه
@taranehdastan
👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻
بخشی از داستان زیبای علیمردان خان

داشت عباس قلی خان پسری
 پسر بی‌ادب و بی‌هنری
 
اسم او بود علی مردان خان
 کلفت خانه ز دستش به امان
 
پشت کالسکه مردم می‌جست
 دل کالسکه نشین را می‌خست
 
هر سحرگه دم در بر لب جو
 بود چون کرم به گل رفته فرو
 
بسکه بود آن پسره خیره و بد
 همه از او بدشان می‌آمد

 

.هرچه می‌گفت لَله لج می‌کرد 
 دهنش را به لَله کج می‌کرد
 
هر کجا لانه گنجشکی بود
 بچه گنجشک در آوردی زود
 
هر چه می‌دادند می‌گفت کم است
 مادرش مات که این چه شکمست
 
نه پدر راضی از او نه مادر
 نه معلم نه لَله نه نوکر
 
ای پسر جان من این قصه بخوان
تو مشو مثل علی مردان خان

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#قصه_صوتی
@taranehdastan

فایل rar داستان قشنگ علی مردان خان هست
دانلود کنید و بعد پوشه زیپ شده رو باز کنین
صوت داستان هست😊👇

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

15 Jan, 15:13


فایل rar داستان قشنگ علی مردان خان هست
دانلود کنید و بعد پوشه زیپ شده رو باز کنین
صوت داستان هست🌹

#داستان_کودکانه
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

15 Jan, 15:13


#کلیپ_کودکانه
@taranehdastan
👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻

کلیپ قشنگ
علی مردان خان😊

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

09 Jan, 13:20


سلام کوچولوهای خوشگلم
امیدوارم پنجشنبه ی خوبی کنار ِ مامان و بابا داشته باشید🌹👇

#ترانه_کودکانه   #روز_هفته
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

05 Jan, 06:41


#کلیپ_کودکانه
@taranehdastan
🐭🐱🐭🐱🐭🐱🐭🐱🐭🐱🐭🐱🐭

کارتون تام و جری
در روز کریسمس ۱

@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

05 Jan, 06:41


#کلیپ_کودکانه
@taranehdastan
🐭🐱🐭🐱🐭🐱🐭🐱🐭🐱🐭🐱🐭

کارتون تام و جری
در روز کریسمس ۲

@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

02 Jan, 14:19


روز برف بازی

❄️❄️🌨❄️❄️🌨❄️❄️

#ترانه_کودکانه
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

02 Jan, 14:19


⛄️قصه زیبای بابا برفی☃️

 آن سال زمستان، زمستان سختی بود.
درخت ها را سرما زده بود – سبزیشان رفته بود – مثل شاخ بز، خشک و قهوه ای رنگ شده بودند. نه گل مانده بود نه سبزه، نه ریحان، نه پونه، نه مرزه.

آب هم از رفتن خسته شده بود، یخ زده بود.

همه جا سفید بود، همه جا، کوه و دشت و صحرا.
آسمان شده بود آسیاب، اما به جای آرد، برف می ریخت همه جا.
یک روز تعطیل، نزدیکی های ظهر، کامبیز و کاوه، میترا و منیژه، کوروش و آرش، سودابه و سوسن، به خانه‌ی پدربزرگ رفتند تا هم پدربزرگ را ببینند و هم در حیاطِ بزرگِ مدرسه، که خانه‌ی پدربزرگ آنجا بود، برف بازی کنند…..
@taranehdastan

….. وقتی بچه ها به حیاط بزرگ مدرسه، که پر از برف بود، رسیدند، کاوه گفت: بچه ها، به جای برف گلوله کردن و توی سر هم زدن، چرا نیایم یه آدم برفی درست کنیم؟

بچه ها گفتند خوب فکری است. آرش دوید پارو آورد. کامبیز بیل آورد. کاوه بیل آورد، هرکدام هرچه دستشان رسید برداشتند و آوردند.
اول برف های وسط حیاط را پارو کردند و برف ها را با پارو و بیل کوبیدند تا سفت شد…..
…..ساختنِ آدم برفی که تمام شد، بچه ها خوشحال بودند که توانستند خودشان این آدم برفی را بسازند، اما خوشحالی شان بیشتر شد وقتی دیدند آدم برفی، درست شکلِ پدربزرگی شده که آن همه دوستَش دارند. فقط یک کلاه کم داشت، این بود که یکی از بچه ها رفت و یک گلدان خالی آورد و سر آدم برفی گذاشت و دیگر آدم برفی شد مثل خود پدربزرگ.

بچه ها هم اسمش را گذاشتند بابابرفی و دست های همدیگر را گرفتند و دور آدم برفی چرخیدند و با خنده و شادی خواندند:
بابابرفی! بابابرفی!
چه کم حرفی! چه کم حرفی!….

…. پدربزرگ که بابابرفی نبود تا آتش و آفتاب آبش کنند و از بین برود و چیزی از او باقی نماند.
تازه اگر آدم خودش هم از بین برود. یادش و کارهایی که برای آدم های دیگر کرده، هیچ وقت از بین نمی رود. همیشه آدم های دیگر از او یاد می کنند. انگار که همیشه زنده است.
بچه ها فقط به یاد بابابرفی خواندند:

سَرت رفت و کُلاهِت موند،
بابابرفی، بابابرفی!

دِلِت شد آب و آهِت موند،
بابابرفی. بابابرفی!

دو چشم ما به راهت موند،
بابابرفی، بابابرفی!

پدربزرگ هم می خندید و سرش را تکان می داد و با آن ها می خواند:
بابابرفی، بابابرفی

⛄️☃️⛄️☃️⛄️☃️⛄️☃️⛄️☃️⛄️☃️

#داستان_کودکانه
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

31 Dec, 14:54


#شعر_کودکانه
🥺🥺🥺
حسنی بی دندون شده
زار و پریشون شده

بی احتیاطی کرده 
حالا پشیمون شده
@taranehdastan
با دندوناش شکسته 
بادام سخت و پسته

مک زده به آب نبات
هی جویده شکلات

قندونو خالی کرده 
وای که چه کاری کرده

دونه دونه دندوناش
خراب شدن یواش یواش

تا خونه همسایه ها 
می آدصدای گریه هاش

@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

31 Dec, 14:51


چشم چشم دو ابرو

👀👂👃👄👁

#کلیپ_کودکانه
#شعر_کودکانه
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

19 Dec, 21:30


داستان #شب_یلدا

اثری از #غزال_نصیری و #پگاه_رضوی #نسیم_آقازاده به همه ی کودکان
راوی: غزال نصیری
کمانچه و آواز: پگاه رضوی

#داستان_کودکانه #قصه_صوتی
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

15 Dec, 20:19


#قصه_صوتی  #قصه_شب  #خاله_پگاه

@taranehdastan
🌧💧🌧💧🌧💧🌧💧🌧💧🌧💧🌧

قصه ی چکه آب ، چکه باران
یه قصه ی قشنگ از لاله جعفری با صدای آروم ِ خاله پگاه عزیز🌹

@taranehdastan
👆👆👆

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

14 Dec, 19:30


🐜🐜قصه  جیرجیرک و مورچه🐜🐜

جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت بود؟

در جنگلی بزرگ و  سر سبز جیرجیرکی خوش گذران زندگی می کرد.
کار جیرجیرک این بود که از صبح تا شب زیر سایه ی برگ ها بنشیند و ساز بزند و آواز بخواند.
جیرجیرک هیچ کاری را به اندازه ی آواز خواندن دوست نداشت مخصوصا آن روزها که هوا خیلی گرم بود دراز کشیدن زیر سایه ی برگ ها واقعا لذت بخش بود.
جیرجیرک هم کاری غیراز این نمی کرد اما بر خلاف جیرجیرک، همسایه اش مورچه ی سیاه حتی یک لحظه هم استراحت نداشت ، او از صبح که بیدار می شد تا آخر شب کار می کرد بعضی وقت ها آن قدر خسته می شد که قبل از خوردن شام خوابش می برد.
جیرجیرک هر روز می دید که مورچه چه طور زیر آفتاب داغ تلاش می کرد وداخل لانه اش غذا ذخیره می کرد.
او همیشه با مسخرگی به مورچه می گفت :چرا این قدر کار می کنی این همه غذا را برای چه می خواهی تو خیلی حریص هستی !بیا مثل من زیر سایه دراز بکش واز زندگی لذت ببر.

اما مورچه می گفت :نه من برای این کارها وقت ندارم باید تا می توانم برای زمستانم غذا ذخیره کنم زمستان که از راه برسد هیچ غذایی برای خوردن پیدا نمی شود .بعضی وقت ها مورچه از روی دلسوزی به جیرجیرک می گفت :  همسایه ی  عزیز بهتر است تو هم کمی به فکر زمستانت باشی و برای خودت غذا ذخیره کنی اما جیر جیرک اصلا"به این حرف ها گوش نمی داد و می گفت : غذا همیشه هست اما وقت برای ساز زدن همیشه پیدا نمی شود.

روزها گذشتند و سرانجام فصل برف و سرما از راه رسید.
مورچه ی  سیاه که به اندازه کافی برای خودش غذا ذخیره کرده بود با خیال راحت داخل لانه اش نشسته بود و استراحت می کرد اما جیر جیرک تنبل نه لانه ای داشت نه غذایی، او از گرسنگی داشت می مرد.
برای همین در خانه مورچه رفت و گفت: مورچه عزیز به من کمک کن، آن قدر سردم شده و گرسنه ام که حتی نمی توانم ساز بزنم

مورچه با اخم به او گفت : آن موقع که روی برگ ها می نشستی و ساز می زدی باید به فکر این روزها می بودی و بعد در را به روی جیرجیرک بست و جیرجیرک خوش گذران و بی فکر گرسنه و خسته  در برف وسرما سرگردان شد و دیگر هیچ کس او را ندید.

🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜
#داستان_کودکانه
#جیرجیرک #مورچه #زمستان #برف
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

12 Dec, 08:48


قصه ی قلب من برای تو از مجموعه ی قصه هایی برای خواب کودکان بسیار مناسب برای بیان مفهوم عشق.
بسیار جالب است که شخصیت های این قصه بسیار میتواند بیانگر افراد مختلف اطراف ما باشد. حتی خود ما.
😍😍😍😍😍😍
#قصه_صوتی  #خاله_پگاه

@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

11 Dec, 21:02


#کلیپ_کودکانه #آموزشی #انگلیسی

@taranehdastan
🌧🌧🌧🌧🌧🌧🌧🌧🌧🌧🌧🌧

آموزش شاد بارون به زبان انگلیسی 😍

@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

10 Dec, 09:53


قصه صوتی رودخانه قصه گو

#قصه_صوتی
#رودخانه_قصه_گو
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

10 Dec, 09:48


داستان ببعی کوچولو و پل شکسته
🐑🐑🐑
در دامنه‌ی یک کوه سبز، گله‌ای از گوسفندان شاد زندگی می‌کردند. ببعی کوچولو که کوچک‌ترین گوسفند گله بود، عاشق بازی و دویدن در چراگاه بود. اما یک روز وقتی باران شدیدی بارید، پلی که به چراگاه می‌رسید، شکسته شد.
فردای آن روز، ببعی کوچولو با ناراحتی گفت:
حالا چطور می‌خواهیم به چراگاه برویم؟ من خیلی گرسنه‌ام!

بقیه گوسفندان هم غمگین بودند، اما گوسفند بزرگی به نام مشکی گفت:
ما می‌توانیم با هم کار کنیم و پل را تعمیر کنیم.
همه‌ی گوسفندان با تعجب نگاه کردند. یکی گفت:
ولی ما گوسفندیم! چطور می‌توانیم پل درست کنیم؟

مشکی لبخند زد و گفت:
"هرکسی می‌تواند کمک کند، حتی اگر کوچک باشد!"

آن‌ها شروع کردند: گوسفندان قوی سنگ‌های بزرگی آوردند، ببعی کوچولو و دوستانش شاخه‌های کوچک جمع کردند، و مشکی همه چیز را به هم وصل کرد. خرگوش‌های جنگل هم کمک کردند تا شاخه‌ها را به هم ببافند.

در پایان روز، پل جدیدی ساخته شد. ببعی کوچولو با خوشحالی از روی پل دوید و گفت:
دیدید که وقتی با هم کار کنیم، هر کاری ممکن است؟!

آن روز همه گوسفندان یاد گرفتند که با همدلی و همکاری، حتی سخت‌ترین کارها هم آسان می‌شود.

🐑🐏🐑🐏🐑🐏
پیامی که با این داستان می خواهیم منتقل کنیم :
حتی کوچک‌ترین کارها وقتی با همدلی انجام شوند، می‌توانند نتایج بزرگی داشته باشند.

#داستان_کودکانه
#داستان #همدلی
#شعر_و_داستان_کودکانه
🆔 @taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

20 Mar, 01:45


#شعر_کودکانه #نوروز
@taranehdastan

هفت سین ... قسمت ۱

سبزه:

من سبزه ی قشنگم
با سرماها می جنگم
وقتی میام به دنیا
بستان می شه چه زیبا
نزدیک عید نوروز
با طبل حاجی فیروز 
عید شما مبارک(۲)
***
سکه:

من سکه ام چه زیبا
زینت جیب بابا
با افتخار نوروز
می شم فراری یک روز
نزدیک عید نوروز
با طبل حاجی فیروز
  عید شما مبارک(۲)
***
سنبل:

من سنبلم من سنبلم
همنشین با بلبلم
وقتی میام به بستان
باغبون میشه چه خندان
نزدیک عید نوروز
با طبل حاجی فیروز 
عید شما مبارک(۲)
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

20 Mar, 01:45


#شعر_کودکانه #نوروز

@taranehdastan

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هفت سین-قسمت ۲

سنجد

من سنجد لباس گلی
سرخ سفید وتپلی
باناز و اطوار و ادا
می نشینم پیشنوروز
نزدیک عید نوروز
با تبل حاجی فیروز 
عید شما مبارک
***
سیر

من سیر مو لذیذم
یک کمی تند وتیزم
نزدیک عید نوروز
با طبل حاجی فیروز 
عید شما مبارک
***
سیب

اسم شریف من سیب 
خوشمزه بی رقیب
ای آقای زمستون
من اومدم به میدون
نزدیک عید نوروز
با طبل حاجی فیروز 
 عید شما مبارک
***
سمنو

سلام سلام بچه ها
سمنو کوچیک شما
بدون قند و شکر
از عسل هم شیرین تر
نزدیک عید نوروز
با طبل حاجی فیروز 
عید شما مبارک
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

12 Mar, 16:57


#ترانه_کودکانه #نوروز
@taranehdastan
🌸🌸🌸😊😊😊🌸🌸🌸😊😊😊

چهارشنبه سوری🙃🙃

مواظب باش نسوزی😉

@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

12 Mar, 16:57


#کلیپ_کودکانه #نوروز
@taranehdastan
🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥💥

کلیپ شاد چهارشنبه سوری

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

09 Mar, 06:13


قصه صوتی موشی و جیک جیکی

🐭🐤🐭🐤🐭🐤🐭🐤🐭🐤

#قصه_صوتی
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

09 Mar, 06:06


گل گل گل ،گل اومد

کدوم گل؟

همون که رنگارنگه برای شاپرک ها یه خونه قشنگه

کدوم کدوم شاپرک؟

همون که روی بالش خال های سرخ و زرده

با بال های قشنگش می ره و برمی گرده می ره و برمی گرده

کدوم کدوم کدوم بال؟

بالی که باز میشه و بسته میشه

می بنده اونو شاپرک وقتی که خسته میشه

شاپرک خسته میشه بالهاشو زود می بنده

روی گل ها میشینه شعر می خونه می خنده

شاپرک خسته میشه بالهاشو زود می بنده

روی گل ها میشینه شعر می خونه می خنده

🦋🌹🦋🌻🦋🌸🦋🌼🦋🪻

#شعر_کودکانه
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

08 Mar, 10:30


#معرفی_انیمیشن
#stillwater #مرداب
🐼🐼🐼🐼🐼🐼🐼🐼🐼🐼

انیمیشن stillwater(مرداب) از انیمیشن های سریالی کوتاه هست که مناسب تمام کودکان هست وکودکان ۵ سال به بالا به خوبی می توانند مفاهیم آن را درک کنند.
در این انیمه ۳ کودک حضور دارند و یک پاندا
در هر قسمت، برای یکی از این کودکان دغدغه و مشکلی پیش می آید که پاندا به عنوان یک استاد ذن به خوبی به کودکان بینش می دهد و همدلی پیشه ی اصلی اوست.

_👨🏻👩🏻در این انیمه فقط حضور والدین و یا مراقبین آن ها را نداریم و مشکل گشای بچه ها همین پاندای دانا و خردمند هست.

_🌻وقتی بچه ها مشغول دیدن این انیمه هستند، اگر کنارشان حضور داشته باشید ، میتوانید از نوع همدلی و صحبت های پاندا در فرزندپروریتون بهره ببرید و هم می توانید بعد از پخش در یک زمان ۵ دقیقه یا بیشتر با کودک به صحبت بنشینید و درباره مفاهیم و آنچه دیده گفتوگو کنید.

👧🏻👦🏻👧🏻🐼👧🏻👦🏻👧🏻🐼

#شعر_و_داستان_کودکانه

tel: @taranehdastan
insta maryam kgedmaty : https://www.instagram.com/p/C4NPdoXo7IB/?igsh=cGZiNGp5c2piNWJv

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

02 Mar, 07:15


#کلیپ_کارتونی_آموزشی

آموزش حروف الفبای انگلیسی برای بچه ها👆😍👆

@taranehdastan

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

02 Mar, 06:44


👦🏻👧🏻داستان لوکاس مناسب کودکانی هست که چشمانشون ضعیف شده و قرار است عینک بزنند🤓

👧🏻👦🏻 برای رده سنی ۵ سال به بالا

🧸🪆🎈🧸🪆🎈🧸🪆🎈🧸🪆🎈

لوکاس به خواهرش لیلی میگه:
گوش بده لیلی!
صدای چی رو میشنوی لوکاس؟
صدای جمعه!
مگه جمعه چه صدایی داره!
از پنجشنبه ساکت تره! چون همه هنوز خوابیدن!

بابای لوکاس میگه:
امروز باید در کشو رو درست کنم!
مامان میگه:
برای هرکسی که بهم کمک بکنه خریدها رو ببریم خونه یه بستنی خوشمزه میخرم!

لوکاس و لیلی با خوشحالی گفتن:
ما کمک میکنیم مامان!
اما ناگهان!!! مامان لوکاس داد میزنه:
نگاه کن لوکاس!
اما دیگه دیر شده! لوکاس خورده به به شیشه‌ی مغازه!
لیلی میخنده و میگه:
تو خیلی بامزه‌ای لوکاس!
لوکاس میگه:
دارم صدای موتورسیکلت‌ها رو میشنوم!
لیلی به اطراف نگاه میکنه و میگه:
هیچ موتور سیکلتی اینجا نیست!
ولی همون موقع یه موتورسیکت با سرعت زیاد از خیابون رد میشه!
مامان لوکاس میگه:
تو گوش‌های خیلی تیزی داری لوکاس!
همون لحظه لیلی داد میزنه:
نگاه کن لوکاس!
اما دیگه دیر شده! لوکاس پاشو گذاشته توی چاله‌ی آب!
مامان لوکاس میگه:
نگاه کن چقدر خیس شدی لوکاس!
لوکاس میگه:
بابا اومده خونه!
لیلی میگه:
تو از کجا میدونی؟
لوکاس میگه:
چون میتونم بوی غذایی که بابا داره میپزه رو توی حیاط بشنوم!
مامان میگه:
تو توی بو کردن هم خیلی خوبی لوکاس!
همون لحظه لیلی داده میزنه:
نگاه کن لوکاس!
اما دیگه دیر شده! لوکاس خورده به میز غذاخوری!
لیلی میگه:
ولی چشمای لوکاس اصلا تیز نیست!
مامان میگه:
فکر میکنم باید بریم پیش یه خانم دکتر مهربون!

_مامان و لوکاس فردا صبح میرن پیش خانم دکتر چشم پزشک

خانم دکتر میپرسه:
خب لوکاس! بگو چی میبینی؟
لوکاس چشم‌هاش رو فشار میده و میگه:
چندتا لکه‌ی سیاه!
خانم دکتر یه شیشه روی چشمش میگذاره و میگه:
حالا چی میبینی؟
لوکاس میگه:
آهان! چندتا شونه! خیلی باحاله!

_لوکاس با مامان میرن یه عینک قشنگ میخرن و بعد با خوشحالی به خونه می رسند.

مامان بزرگ نگاه کن!
مامان بزرگ نگاه میکنه و میگه:
ببین کی عینکی شده! بگو چی میبینی؟
من پروانه‌ها و زنبورها و مورچه‌ها رو میبینم! الان میتونم همه چیز رو ببینم!
لوکاس صورت مامانبزرگ رو ناز میکنه و میگه:
مامانبزرگ! صورتت یه کوچولو چروک شده!
مامانبزرگ میخنده و میگه:
اینا که چروک نیست! اینا خط‌هاییه که از بس به کارهای بامزه‌ی تو خندیدم روی صورتم افتاده!
لوکاس با خوشحالی میره که بازی کنه!
لیلی داد میزنه:
نگاه کن لوکاس!
لوکاس میگه:
نگاه کردم!
و بعد با خوشحالی میپره توی چاله‌ی آب!

🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊

#داستان_کودکانه
#عینک
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

02 Mar, 06:01


صبح که میشه خروسم
میزنه زیر آواز

میگه دیگه بیدار شو
کوچولو از خواب ناز

از رختخواب در بیا
خورشید خانوم بیداره

زمین چه روشن شده
از نور اون دوباره

پاشو دیگه عزیزم
پاشو با لب خندون

سلام بکن به بابا
به مادر مهربون

☀️🌞☀️🌞☀️🌞
#شعر_کودکانه
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

25 Feb, 10:19


این مدل زندگی کردن خرس های قطبی هست. دلا با دقت به حرفهای عمو گوش می داد. اگر چه هر دوی اونها خرس بودند ولی زندگی اونها خیلی با هم فرق داشت.

به نظر می رسید که هر کدوم از اونها برای محیطی که در اون زندگی می کردند خلق شده بودند و با اون محیط سازگار بودند. دلا با خودش فکر کرد وقتی برگرده حتما دوستهاش از شنیدن شیوه زندگی خرس های قطبی کلی شگفت زده می شن.
اون روز  باز هم دلا دوست داشت که با عموش به گشت و گذار بره . اون خیلی دوست داشت حرفهای عمو رو بشنوه و بیشتر از زندگی خرس های قطبی بدونه.. عمو با خنده گفت:” دلا مگه تو خسته نیستی و خوابت نمیاد؟” دلا گفت:” عمو جان من وقتی برگردم حسابی وقت برای خوابیدن دارم. اما الان دوست دارم حرفهای شما رو بشنوم..”
عمو خندید و گفت پس پاشو و برای سورتمه سواری آماده شو…. حالا دیگه دلا فصل زمستان رو دوست داشت و کلی خاطره خوب از زمستان داشت.

منبع: سایت وولک
🐻🐻‍❄️🐻🐻‍❄️🐻🐻‍❄️🐻🐻‍❄️🐻🐻‍❄️🐻

خاطرات روز های برفی کودکی، به این سادگی از ذهن هیچ کدام از ما بیرون نمی رود و چه خوب که ماهم مانند بزرگترهایمان، خاطرات خوشی از روز های سرد و زمستانی و پر برف در ذهن کودکانمان به یادگار بگذاریم!

#داستان_کودکانه
@taranehdastan

🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉

25 Feb, 10:19


قصه امروزمون در مورد خرس کوچولوی قهوه ای رنگی به اسم دلا هست که زمستان ها رو دوست نداشت . آخه هیچ وقت توی زمستان به دلا خوش نمی گذشت.
اون روز هم یک روز سرد زمستانی بود که برف شدیدی می بارید . دلا و پدرش  قرار بود به خونه ی عموی دلا که یک خرس قطبی بود برند. اونها در حالیکه کت پشمی پوشیده بودند و شال و کلاه گرمی به سر داشتند توی برف ها به دنبال خونه ی عمو می گشتند. شاخه های درخت ها از برف پوشیده شده بود و برف از روی اونها به زمین می ریخت. دلا از دیدن این همه برف کمی ترسیده بود. به پدرش گت:” بابا حالا چه اتفاقی میفته؟ اینجا خیلی سرده کجا میشه بمونیم؟” پدرش گفت:” یه کم دیگه تحمل کن پسرم، خیلی زود به اونجا می رسیم” دلا گفت: ” ولی آخه پاهام توی این برفها گیر می کنه ، کفشهام پر از برف شده و نمی تونم خوب راه برم. تازه گرسنه هم هستم  و هیچ رودخانه یا دریاچه ای رو نمی بینم که بتونیم ماهی بگیریم!”
همون موقع چشمشون به یک دریاچه یخ زده افتاد که سوراخ کوچیکی روی سطح آب وجود داشت و تعدادی ماهی داخل اون شنا می کردند. دلا بدون اینکه به یخ ها فکر کنه به طرف سوراخ پرید. ولی ماهی ها توی قسمت عمیق تر و زیر یخ ها بودند و دلا اصلا دستش به اونها نرسید و فقط بر اثر ضربه ای که خورد دستش حسابی درد گرفت.
پدرش گفت:” پسرم مراقب باش، فقط یه کم دیگه مونده..” بعد هم به خرس قطبی بزرگ و سفیدی که از دور  به طرفشون می اومد اشاره کرد و گفت: نگاه کن اون عموته که داره به سمت ما میاد ” خرس سفید حالا به دلا و پدرش رسیده بود و اونها رو با خنده بغل کرد. اما دلا که خسته و گرسنه بود و تازه دستش هم درد می کرد با بی حوصلگی گفت:” حالا بین این همه برف ما کجا قراره بمونیم؟”
عمو لبخندی زد و گفت توی یک خونه برفی اسکیمویی به اسم ایگلو.. دلا با ناراحتی گفت:” یک خونه برفی؟ اونوقت از سرما یخ نمی زنیم؟” عمو خندید و گفت : ” حالا بیا خودت می بینی..” بعد از کمی راه رفتن اونها به خونه کوچکی رسیدند که از برف ساخته شده بود و در کوچکی داشت. دلا به همراه پدر و عمو وارد خونه شدند.
دلا با تعجب گفت:” چه جالب ! اینجا که سرد نیست. اما چطوری این خونه از برف ساخته شده ولی سرد نیست؟” عمو گفت:” پسرم به خاطر اینکه طراحی این خونه طوری هست که گرما به جای اینکه خارج بشه اینجا میمونه و خونه رو گرم می کنه . گرمای چراغ ها روی دیوار می خوره و به داخل خونه برمیگرده ” دلا که حالا خوشحال بود که یک جای گرم پیدا کرده گفت”چه خوب!  اما من گرسنه هم هستم ..”
عمو در حالیکه گاری برفی اش رو جابه جا می کرد گفت:” بیایید بریم ماهی بگیریم” دلا با ناامیدی گفت:” اما اخه اینجا که برکه ای وجود نداره . ماهی ها در آب شنا می کنند ولی روی آب یک لایه ی محکم از یخ هست. چطوری ماهی بگیریم؟”
عمو گفت: ” با من بیا تا نشونت بدم که چطوری می تونیم ماهی بگیریم”
دلا آماده رفتن شده بود که ناگهان ایستاد و گفت:” نه عمو! من نمیام ، پاهام توی برف فرو می ره و نمی تونم درست راه برم”
عمو سورتمه اش رو بیرون آورد و گفت :” شما روی این بشین تا حرکت کنیم” . دلا نگاهی به سورتمه انداخت و گفت:” اما آخه این که چرخ نداره..” عمو گفت:” نگران نباش پسرم! دوستانم اون رو حرکت می دند. تو نیازی نیست راه بری” و از خانه خارج شدند.
دلا سوار سورتمه شد و دوستان عمو سورتمه رو می کشیدند. سورتمه سواری واقعا هیجان انگیز بود.  اونها خیلی سریع به برکه ای رسیدند که کلی ماهی زیر یخ ها شنا می کردند. عمو چند تا ضربه محکم به یخ ها زد و یخ ها شکستند. بعد هم ماهی ها از داخل آب به بیرون پریدند. دلا با هیجان گفت:” وای پس اینطوری ماهی می گیرید!”
دلا هم تونست چند تا ماهی بگیره و همگی کلی ماهی خوردند. حالا اون حسابی داشت کیف می کرد و از فصل زمستان لذت می برد. بعد از خوردن ماهی ها اونها رفتند که گشتی در اطراف بزنند. دلا در حالیکه سوار بر سورتمه بود کلی مناظر زیبا رو دید. درخت های بزرگ پوشیده شده از برف، تعداد زیادی کلبه اسکیمویی که اسمشون ایگلو بود. اونها حتی یک باغ سیب پر از برف هم دیدند و دلا حسابی لذت برد. بعد از گشت و گذار اونها به خونه برگشتند. دلا در حالیکه کفش هاش رو در می آورد گفت:” عموجان، شما هر روز مجبورید کلی کار کنید و بعد به سختی ماهی بگیرید؟” عمو گفت:” پسرم ، ما کل سال رو کار نمی کنیم. ما خرس های قطبی بیشتر سال رو غدا می خوریم و پرسه می زنیم و بقیه سال رو هم می خوابیم”
@taranehdastan
دلا با تعجب گفت:” یعنی چند ماه رو می خوابید ؟” عمو گفت:” بله دلا ، ما چند ماه از سال رو برای فرار از سرما می خوابیم . به این میگن خواب زمستانی. موهای بلند بدن ما از ما در برابر سرما محافظت می کنه. در ماههای تابستان، ما به اندازه کافی غذا می خوریم و در بدنمون چربی ذخیره می کنیم برای همین در ماههای زمستان دیگه نگران نیستیم. بیشتر اوقات رو استراحت می کنیم تا انرژی مون حفظ بشه.
👇ادامه

9,747

subscribers

365

photos

761

videos