سرمست• @targhoveam Channel on Telegram

سرمست•

@targhoveam


•پلاک۱۹!
•در این چنل غَین می‌نویسد.
•کپی فقط با #غزل_حمیدی
•ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد.

سرمست• (Persian)

سرمست• یک کانال تلگرامی با نام کاربری targhoveam است که با توجه به توضیحات داده شده، فضایی برای اشتراک گذاری غزل‌ها و شعرهای شاعرانه فارسی فراهم کرده است. این کانال با شعر و ادبیات به عنوان محتوای اصلی خود مخاطبان خود را به سفری در دنیای زیبایی‌های زبان فارسی دعوت می‌کند. غزل‌ها، اشعار و نثرهای زیبا و شناوری که در این کانال به اشتراک گذاشته می‌شوند، باعث می‌شود تا هر آنکه عاشق شعر و ادبیات فارسی است، به این کانال پناه ببرد و از خواندن و لذت بردن از این آثار زیبا لذت ببرد. هر کسی که به دنبال یک مکان زیبا و ارام برای آرامش و آراستگی ذهن خود است، می‌تواند با عضویت در این کانال به دنیایی پر از احساسات و ابتکارات زبان فارسی خوش آمد گویی کند. پیوستن به این کانال به شما این فرصت را می‌دهد که از شعر و ادبیات فارسی به جایی دیگر از معنویات متمایز و زیبا راه پیدا کنید. سرمست• کانالی است که با تمام وجود خود به دنبال منتقل کردن جذابیت و زیبایی‌های زبان فارسی است. اینجاجایی است که عاشقان شعر و ادبیات فارسی گرد هم آمده و از لذت خواندن اشعار زیبایی که در اینجا به اشتراک گذاشته می‌شود، لذت می‌برند.

سرمست•

06 Jan, 19:49


«هر کاری می‌کنم پازل کامل نمی‌شه رئیس!»

سرمست•

02 Jan, 15:54


«این پیام رو فقط کسانی فوروارد کنن که شب جمعه هم تنهان.»

سرمست•

01 Jan, 23:49


پسر عزیزم ماهورِ من درود.
مادر اینجا در تلاش است تا تو بعدها زندگی خوبی داشته باشی.
ماهور مادر، اینجا وضعیت آنقدر وخیم است که فکر می‌کنم شاید هرگز تو به این دنیا نیایی، نفس نکشی و گام برنداری...
حقیقت این است تو پاکی و مقدس وَ جهان لیاقت تقدس تو را ندارد.
دوست ندارم زیبایی تو لگدمالِ این جامعه‌ی بشریِ مغموم بشود.
شاید هرگز در این جهان زیبا پا نگذاشتی چرا که هنوز آن زمینی که باید را ندارم و درونش خانه‌ای که باید را نساخته‌ام.
به هر حال ماهورِ مامان، مامان اینجا تو را از دوردست‌ها به آغوش می‌گیرد و می‌بوسد و تمام تلاشش را می‌کند تا تو را روزی به آغوش بگیرد.
ماهورِ مامان بدان اینجا کسی وجود دارد که برای تویی که نیستی، طومارها می‌نویسد و از عمق وجود دوستت دارد.
قول می‌دهم مادر برای به دنیا آمدنت یک جهان را منظم کند!
تا آن روز بدرود.

پ.ن: برای ماهور، پسری که ندارم.
۱۳دی۱۴۰۳•

سرمست•

01 Jan, 09:49


از اونجایی که هر بار انسان‌های زیادی به من پیام می‌دن و می‌گن می‌شه برام درباره موضوعی سفارشی بنویسی، تصمیم گرفتم برای شما درباره چیزی که می‌خواید و بهم می‌گید، بنا به سلیقه و انتخاب خودتون متن‌های سفارشی بنویسم!
برای توضیحات بیشتر و هماهنگی به چنلی که این زیر آیدیش هست مراجعه کنید.
https://t.me/matnhaii_baraye_to

سرمست•

31 Dec, 11:49


«این پیام رو فقط کسانی فوروارد کنن که امروز احساس زشت بودن می‌کنن.»

سرمست•

30 Dec, 17:36


از امروز به مدتی که بعداً خواهم گفت تقریباً هر روزه چنین پستی خواهیم داشت.
پ.ن: از اصلی‌ترین دلیل این کارم صرفاً دادن احساس تنها نبودن به دیگرانه، وقتی موضوعی که ذهنم رو درگیر کرده یا آزارم می‌ده و حتی شادم می‌کنه و می‌گم و آدم‌هایی رو می‌بینم که اونا هم همینطور، از تنها و گم نبودنم در جهان خرسند می‌شم.
پس خیلی خوشحال می‌شم اگر تو این پست‌ها هر جا گفتید عه منم! فوروارد کنید تا ببینم و بدونم تنها نیستیم.

سرمست•

30 Dec, 12:11


این پیام رو فقط کسانی فوروارد کنن که از کمبود عشق در زندگی رنج می‌برن.

سرمست•

26 Dec, 20:49


«من شاخه‌ی غم‌انگیزِ بی‌طراوتِ زمستانی‌ام عزیزم،
تو به گل دادن من فکر نکن!»

سرمست•

26 Dec, 15:49


بوسه•

سرمست•

24 Dec, 21:49


«شکوفه‌ی گیلاسِ مغمومِ من، ترسم از آن است که دیر بیایی خشکیده شوم...»

سرمست•

23 Dec, 20:49


«تو از بسیاری احساسات من هیچ‌گاه باخبر نخواهی بود.
مثلاً هیچ‌گاه نخواهی دانست چند بار با چشم‌هایم و هر پلک زدنی دوستت دارم را فریاد زدم اما لب به سخن نگشودم.»

سرمست•

01 Dec, 13:30


یکی این بیت

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

دومی : جز خودت برای رسیدن به هدف از هیچ کس انتظار نداشته باشه

سومی : حد وسط و اعتدال تو کارها و امور رو فراموش نکن

سرمست•

01 Dec, 12:23


دیگه نمی‌خواید نصیحت کنید؟
تموم کنم چالش رو؟🫱🏼‍🫲🏻

سرمست•

30 Nov, 22:23


«مردم اونقدری ارزش ندارند که خودت رو وقف اونها کنی و به نظرشون بیشتر از نظر خودت اهمیت بدی، هر کاری که خودت دوست داری رو انجام بده»

سرمست•

30 Nov, 22:23


لااقل نگذار زندگی طوری پیش برود که وقتی دنیا به آخر رسید، ببینی آن که از همه کمتر دوستش داشتی، خودت بودی.

سرمست•

30 Nov, 21:26


نمیدونم نصیحت بود امید بود یا حتی شایدم چیزی نبود ولی امیدوارم اگه قراره بمونه تا یه لحظه ای یه آدمی این رو ببینه چیزی باشه که نیاز داره بشنوه..

سرمست•

30 Nov, 21:26


نصیحت کردن..
نمیدونم خیلی چیزا میشد گفت،،خیلی چیز ها رو هم گفتن..وقتی نوشتت رو خوندم چیزی که میومد تو ذهنم این آهنگ بود..

یه روزی میاد،، اون روز شاید روزها باشه شاید چند ساعت شاید یه روز کامل..امیدوارم اون یه روزی ارزش این روز هایی که در حال حاضر دَرِش غوطه وری رو داشته باشه پس خوب به رفته،، حال،،آینده نگاه کن..
تو این لحظه که دارم این رو میگم بنظرم زمان مهم ترین نصیحت،، امید،، و دلیل آمده و نیامده هاست پس از اثرش غافل نشو

سرمست•

30 Nov, 20:49


وَ آرزو می‌کنم این‌بار معجزه را با چشم خود ببینی، دقیقاً همان لحظه‌ای که به هیچ چیزی امیدی نداری...

سرمست•

30 Nov, 20:30


همونطور که حافظ میگه
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت، دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور.
و همونطور که سعدیِ عزیز میگه
بنشینم و صبر پیش گیرم، دنباله ی کار خویش گیرم و صبر ار نکنم چه چاره سازم؟
و اونطوری که شیدای عزیزم از مولانا میگه:
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ؛
غمِ دنیا رو زیاد نخور دوست عزیز،
بنشین و صبر پیش گیر اما چاره جویی رو فراموش نکن
اهل دنیا رو هیچ بشمار اما غرق در این هیچی نشو.
و اگر از قول خودم بخوام بگم؛
عزیزِ من، با خودت، با این کالبدی که توی دو روز زندگی قراره ازش استفاده کنی درست رفتار کن و باهاش به صلح برس، یک روزی هرچند دیر متوجه میشی پهن یا کوتاه و بلند بودنش یا متناسب نبودنش اصلا مهم نبود، بلکه سلامتی و جوانیت ارزش داشت، با چهرت، با اندامت و وزنت، با هر مشکلی که داری یا نداری کنار بیا چون حالا ححالاها قراره باهم زندگی کنین.

سرمست•

30 Nov, 20:30


رها کن و صبور باش و سوزنت رو موضوع ها و آدما و اتفاق ها گیر نکنه، در نهایت هیچ ماهی پشت ابر نمیمونه و نقاب ها میوفته و واقعیت اتفاق ها نمایان میشه و هیچ کسی تا تقاص کارش رو پس نده نمیمیره فقط صبور باش و به زمان اعتماد کن…

سرمست•

30 Nov, 20:21


عزیز دل ِ با خود نامهربانم، کمی بیشتر قدر خودت را بدان. بیشتر دوست دار خودت باش. در فکر خودت باش. در راه خودت باش. در قلب خودت باش. برای خودت باش. در آخر تو در آغوش ِ وجود "خودت" عشق را خواهی یافت.

سرمست•

30 Nov, 19:53


اول از همه از آجی یاد گرفتم که بگم از من به تو امانت نه نصیحت
از من به شما امانت:
توی روزگاری که وجود آدم ها ناپایدارترین بخش زندگیمون شده و همه رفتنی ان.ما خودمون رو رها نکنیم.ما اونی نباشیم که خودمون را تنها گذاشتیم.هرکسی رهامون کرد،ما خودمون رو رها نکنیم:)

سرمست•

30 Nov, 16:55


روزهایی از زندگی میاد که در خودت غرق میشی، تاریکی هر لحظه بیشتر از قبل در آغوشت می‌کشه و احتمالا به دنبال نجات دهنده به هر کس و هر چیزی چنگ می‌زنی! اینطور موقع‌ها هیچکس به دادت نمیرسه جز خودت!
آخه میدونی هیچکس دوست نداره توی تاریکی غرق بشه، فقط خودت میتونی نجات دهنده باشی! دست‌های خودت رو بگیر، خاک سرشونه‌ات رو بتکون و اگه زانو‌هات زخمی شده، بوسش کن تا خوب بشه، بعدش بایست!
کافیه "ایستادن" رو یاد بگیری، اون موقع هیچوقت غرق نمیشی!

سرمست•

30 Nov, 16:55


فکر می‌کنی خیلی سخته و ممکنه خراب کنی؟ فکر می‌کنی اعتماد بنفس نداری راجع بهش؟ خوب حرف نمی‌زنی؟ یا ممکنه لایق دوستی و ارتباط با فلانی نباشی؟ فکر می‌کنی خوب نیستی؟ یلحظه وایستا، گاهی اوقات باید به خودت حق اشتباه بدی، شاید همه چیز طور دیگه‌ای شد، یه طور بهتری!
تصور ما از خودمون و توانایی‌هامون، خیلی وقتا اشتباهه، همیشه اون ته مهای مغزت یه جایی واسه غلط بودن و تغییرکردن فکرت بذار؛ امتحانش کن.

سرمست•

30 Nov, 16:55


"«اگر خودت را با دیگران مقایسه کنی، مغرور یا غمگین خواهی شد، چرا که همواره کسانی هستند که از تو بالاتر یا پایین‌تر باشند. تو فرزند دنیایی، کم‌تر از ستاره‌ها و درخت‌ها نیستی؛ و حق زیستن داری.•°

سرمست•

30 Nov, 16:35


هیچوقت زندگی و تصمیماتش رو به والدینت یا هر کس دیگه‌ای واگذار نکن. خود کفا باش، جسور و شجاع. شاید مخالفت، قهر و کدورت ببینی اما گذراست و تهش حال کسی که خوبه خودتی. زندگی مال توعه، نه دیگران پس بسازش.

سرمست•

30 Nov, 15:32


هیچوقت با بی احترامی به ارزش ها و اخلاقیاتی که خودت با زحمت و آگاهی بهشون رسیدی کنار نیا!
بعضیا با کوچیک کردنت میخوان بندازنت تو بازیشون!
تو بازیشون نرو‌...
تو با این چیزا کوچیک نمیشی!
اصولِ خودت رو بساز و بهشون پایبند باش:)

سرمست•

21 Nov, 10:49


بهترین چنل‌های تلگرام.🍂
هر چیزی که دنبالشی اینجاست!

لیست اول•
لیست دوم•

سرمست•

19 Nov, 22:49


نمی‌دانم چطور وقتی چیزی شما را عذاب می‌دهد رهایش نمی‌کنید!
وقتی درسی می‌خوانید در دانشگاهی که دوستش ندارید، وقتی کتابی می‌خوانید که جذبش نمی‌شوید، وقتی سازی می‌زنید که نوایش را دوست ندارید، وقتی رشته‌ای می‌خوانید که مفتونَش نیستید، وقتی آدمی را دارید که مورد علاقه‌تان نیست...
چطور رهایش نمی‌کنید؟!
به نظرتان رنج انسان بودن در این برهه از زمان که همه چیز دست به دست هم می‌دهد تا رو به ابتذالی بی‌انتها برویم کافی نیست تا به خودمان سخت نگیریم؟
این چنین جهانِ عظیمِ زیبایی که بیش‌از دویست سال ما را در خود جا نمی‌دهد راویِ هزاران هزار انسان‌هایی نیست که روزی تصور می‌کردند نامیرا خواهند شد و به خود سخت می‌گرفتند؟
نه! من رها می‌کنم، نمی‌توانم، حقیقت را بگویم تحمل رنجی بیش از میرا بودن را ندارم که در همین عمر کوتاه که نمی‌دانم چه زمانی به انتها می‌رسد خود را درگیر قوانین و اصول اجتماعی و فرهنگی مردمان کنم، این توانایی را در خود نمی‌بینم تا خود را سانسور کنم و تبدیل به چیزی بشوم که دیگران دوست دارند، فکر نمی‌کنم روزی بخواهم تن به کاری دهم که مرا بیش از این از انسان بودنم دور کند...
من عادت به رها کردن دارم، بدون احساس تعلق به مکان و زمان و فردی، هر چه بخواهم می‌شوم، هر جا بخواهم می‌روم، رها می‌کنم، رها می‌شوم.
وَ فکر می‌کنم توانایی رها شدن و رها کردن در انسان برای این است تا در زندان نخواستن‌ها و نبایدها اسیر نشویم، ما می‌توانیم رها کنیم تا انسان باشیم.
شاید ما رهاییم تا انسان باشیم و انسانیم تا رها باشیم...
توانایی رها شدن و رها کردن چیزِ کمی نیست!
نه دامی‌ست نه زنجیر همه بسته‌ چراییم؟!

سرمست•

18 Nov, 18:40


گوجی، گوجی و سورنا.

https://www.instagram.com/reel/DCe_UIsIGIB/?igsh=MzQ0d2dxZjh6MHZr

سرمست•

18 Nov, 12:49



سرمست•

11 Nov, 00:49


«بی پروا در بی‌کیفیت‌ترین و بدحال‌ترین حالت ممکن خود باشید، آنگاه دوستان واقعی‌تان را خواهید شناخت.»

سرمست•

10 Nov, 06:49


فولدر عزیزِ موردعلاقه‌ی من!
بهترین چنل‌هایی که می‌شه پیدا کرد...

سرمست•

09 Nov, 23:49


«قسم می‌دم بمون نرو بی من
قسم می‌دم نرو بدون من
می‌دونی که رو قولم حساسم
قول می‌دم یه روز می‌ریم با هم
یه روز از این غم‌کده هم می‌ریم
یه روز بدونِ درد می‌رقصیم
قول می‌دم روزی که خندونیم
پایِ همه قولامون می‌مونیم
نرو بمون بی تو نمی‌تونم
غروبای این شهر دلگیرن
بمون نرو من خیلی می‌ترسم
غما یه روز جونمو می‌گیرن
بمون بدونِ تو هوا سرده
بمون بی‌تو تاریکِ تاریکم
بمون یه روزی که مسلح شم
حقتو از مزدورا می‌گیرم!»

سرمست•

09 Nov, 22:49



سرمست•

05 Nov, 22:49


بیست سالگی سن عجیب و جالبیه.
هم می‌شه ازدواج کرد، هم می‌شه مجرد موند، هم می‌شه درس خوند، هم می‌شه سرکار رفت، هم می‌شه مادر شد، هم می‌شه مستقل شد، هم می‌شه مهاجرت کرد، هم می‌شه استعفا داد، هم می‌شه ثبت‌نام کرد، هم می‌شه یه هنر یاد گرفت، هم می‌شه یه ورزش یاد گرفت، هم می‌شه مسافرت رفت، هم می‌شه خونه موند، هم می‌شه تا دیر وقت بیرون موند، هم می‌شه از خونه بیرون نرفت، هم می‌شه یه حرفه یاد گرفت، هم می‌شه می‌شه تجربه کسب کرد، هم دوست از دست می‌دی، هم دوست به دست میاری...
بیست سالگی انگار بهترین زمان برای انجام هر کاریه، مختص آزمون و خطا کردنه، مختص تجربه به دست آوردنه.
بیست سالگی نه اونقدر زوده که از نقطه شروع بترسی، نه اونقدر دیره که بیخیال همه چیز بشی.
بیست سالگی مناسب ترین سن برای زیستنه!

سرمست•

03 Nov, 21:49


امسال پاییز یک ماه دیرتر آمد،
درواقع پاییز از آبان ماه شروع شد،
مهر امتدادِ انتهاییِ تابستانِ گرم بود.
وَ حالا با یک ماه تأخیر پاییز آغاز شده،
به سال‌ها بعد فکر می‌کنم،
به سا‌‌ل‌هایی که پاییز هی عقب و عقب‌تر می‌رود،
وَ در نهایت پا بر جای زمستان می‌گذارد.
به سال‌ها بعدی فکر می‌کنم که دیگر زمستان نداریم، دیگر برفی در کار نیست، دیگر انجمادِ لولای در را نخواهیم دید.
آری روزی پاییز جای زمستان را خواهد گرفت،
وَ حتماً روزی پاییز از فصول خواهد رفت،
مانند زمستانی که بی‌صدا ما را بدرود گفت.
به ایرانی فکر می‌کنم که سال‌ها بعد دیگر پاییز و زمستان نخواهد داشت، بارانی نخواهد دید، برفی نخواهد کاشت.
آری روزی فرا خواهد رسید که آدم‌برفی افسانه خواهد بود و هر قطره‌ی باران معجزه!
وَ این تغییر آن‌قدرها آرام قدم خواهد برداشت که ما آن را لمس نکنیم، که روزی به خود بیاییم و ببینیم تمام آنچه داشتیم دیگر نیست.
طبیعت کم کم تمام زیبایی را از ما خواهد ربود،
ما مردمانی بی پاییز و زمستان می‌شویم که تمام تلاش خود را می‌کنند تا بهار از دستشان ربوده نشود.
تا حداقل بهار بماند!
لعنت به گرمایی که به پیشواز مرگ فصول می‌آید،
لعنت به گرم شدن این کره‌ی عزیز،
لعنت به لایه‌ی اُزون،
لعنت به یخ‌های قطبیِ آب شده،
لعنت به ما!

سرمست•

02 Nov, 23:49


«من عشق را تمام کمال به تو بخشیدم، امیدوارم بی من چیزی فراتر از عشق تو را خوشبخت کند.»

سرمست•

01 Nov, 21:49


برای چهارپایه.
چهارپایه عَدیدم سلام.
از آخرین باری که به هم سلام گفتیم چند ماه می‌گذرد؟ ما رندوم شروع می‌کنیم به حرف زدن، حرف‌هایمان نه درود دارد نه بدرود!
گویی درون خانه‌ای هستیم و هر لحظه هر چه در سرمان گذشت به یکدیگر می‌گوییم بی احوال پرسی و حالت چطور استِ اضافی.
دیگر شبیه به دوست نیستی، حتی دیگر با من نسبتی هم نداری، تقریباً خودِ من شده‌ای.
گاهی احساس می‌کنم زنده‌ای تا از من محافظت کنی.
متصورم تو دیگر شباهتی به خودِ قبلی نداری، من هم همینطور، از چندین سال گذشته پوست انداخته‌ایم، چه ها که ندیدیم!
به هر حال چیزی که وجود دارد این است، یاورِ مومنِ همیشه رفیقِ من بودی، چه شب‌ها که از فرط غم سر به سینه‌ی تو کوبیدم، به صورت تو مشت زدم و فریادهایی زدم که سزاوارش نبودی، تنها به این دلیل که نَمیرم...
تغییر کردیم و بزرگ شدیم، باورم نمی‌شود تو همان کوچولویِ پانزده ساله‌ای که روزی امتحانات زبانم را حل می‌کرد و حالا بیست سالت شده؟! سرکار می‌روی و قرار است روزی پدر شوی؟!
باورم نمی‌شود! هر بار که به سن تو فکر می‌کنم بزرگ شدنم می‌خورد بر صورتم! وقتی تو بیست ساله‌ای یعنی که من هم بیست سالم شده و این حرف چیز کمی نیست...
چهارپایه عزیزم، برای تو کم می‌نویسم، تقریباً هیچ وقت برایت چیزی ننوشتم جز تولدهایت، نه که نخواهم، بلکه نمی‌توانم، حقیقت این است که گاهی نمی‌شود آنچه در قلب می‌گذرد را بر زبان آورد و من حالا زیباترین لغات پارسی و فرانسه را هم که برایت بچینم به آن احساس و عواطف قلبی نخواهم رسید.
به هر حال احساس کردم در این بلبشوی زندگی‌ام نوشتن برای تو تنها راهی‌ست که آرامم می‌کند.
نوشتن از تو تمام اتفاقات خوشی را یادم می‌آورد که فکر می‌کردم آسمان زیر پایم است و کسی به اندازه من در این کهکشان خوشبخت نخواهد بود...
نوشتن از تو تمام اتفاقات تلخی را یادم می‌آورد که فکر می‌کردم از مهلکه زنده بیرون نخواهم آمد و زنده ماندم و ادامه دادم.
تو برای من معنای زنده بودن در جهانِ لایتناهیِ ناممکنی!
پس می‌نویسم از تو به وقت ناممکن‌ها.
تا بیایم از خودت مراقبت کن،
مراقب کرم‌هایی که در کوبیده‌ات می‌بینی باش،
شاید روزی پروانه شدند!

دوازده آبان سال سه.

سرمست•

01 Nov, 14:49


در من درختی تنومند ریشه دارد که اینچنین استوارم.
در من دریایی پر خروش جریان دارد که موهایم پر از پیچ و تاب‌ اند.
در منی کویری پر ستاره مسکن دارد که اینچنین مسکوتم.
در من طلوع و شبی جریان دارد که این گونه پر از تغییرم.
در من رودی جریان دارد که اینچنین جاری و روانم.
در من جنگلی جوان وجود دارد که اینگونه شوقِ رویش دارم.
من در دنیایی وجود دارم که صدها من از من وجود دارد،
و در من هزاران هزار دنیای ژرف و غریب وجود دارد که هزاران هزار من در آنجا سکونت دارد...
«که چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم!»

سرمست•

31 Oct, 17:49



سرمست•

30 Oct, 16:43



که می‌روم به سوی سرنوشت.
https://www.instagram.com/reel/DBwVe8OIhzF/?igsh=MTg1eWx2dzBqbjM3Mw==

سرمست•

30 Oct, 15:42


ببینید کی دوباره اومده توییتر:)
بیاید با هم دوست شیم.🙂‍↔️
https://x.com/man_sarmastam/status/1851650505107181745?t=CFI5CtuGZAt0EzVJvzpuyQ&s=35

سرمست•

26 Oct, 22:49


عزیزمن درود.
حوالی دو سال است که مادر مُرده.
این تلخ‌ترین جمله‌ی ممکنِ جهان است.
روزی روبه‌رویِ تو نشستم و گفتم مادر مُرده، و تو هیچ تصوری از مرگِ مادر نداشتی...
هیچ نمی‌دانستی مادران هم می‌میرند.
مرگ‌ را از مادر دور و دیر می‌دانستی و برایت قابل باور نبود.
اینکه مادر چشمانش را ببندد و بعد دیگر چشم باز نکند، یا که در دستان سردش هر چقدر ها کنی گرم نشود برایت افسانه بود.
اما حقیقت این بود مادر مُرد.
مادر را کشتند!
نمی‌دانم چطور شد که چنین روزگار کبود شد و به کام‌مان نگشت.
کوچکِ دوست‌داشتنیِ زیبایم، تو لطیف‌تر از آن بودی که جای آغوشِ گرم مادر، به سنگِ قبر سرد و خاک گرفته‌اش پناه ببری و اشک بریزی...
کوچولوی من، تو حریر‌تر از آن بودی که با چنین پلیدیِ آشکاری دست و پنجه نرم کنی!
مادر را کشتند، اما بدان مادر برای این کشته شد تا تو وَ امثال تو، تا تمام زنان ایران زمین آزاد باشند.
عزیزمن، به پاس تمام بی‌عدالتی و ظلمی که به تو شد،
تو باید آزاد باشی، رها باشی، محکم بمانی و زلفت بلند باشد برعکس عمر مادر!
تنها نیستی عزیزمن، تنها نیستی...
هر چند فرسنگ‌ها دور،
تا ابد قلب من همراه تو می‌ماند.
هیچ‌گاه تصویر تویی که در دستان کوچکت مشتی خاک از مزار مادرِ تازه تدفین شده داشتی از خاطرم نمی‌رود.
تا روزی که تو را ببینم و از عمق وجود به آغوش بگیرم مراقب خودت باش دختر کوچکِ عزیزِ قلبم.

برایِ مانداکِ فرشته احمدی.
-امضا غَین، ششم آبان سال سه.

سرمست•

22 Oct, 12:52


سرمست• pinned «بهترین مجموعه چنل‌های تلگرام! پُر محتوا‌ترین چنل‌ها، لیستی پُر از چنل‌های هنری. لیست اول• لیست دوم•»

سرمست•

21 Oct, 11:49



سرمست•

20 Oct, 15:49


«خمارِ چَشمِ آن مَردَم که دردَش مِی خورم کرده.»

سرمست•

19 Oct, 14:12



سرمست•

18 Oct, 22:49


یک دست قلم،
یک دست هفت‌تیر،
یک دست رنگ،
یک دست فشنگ،
یک دست بوم،
یک دست سایلنسر،
حالا مرا ببین!
جهان حول محور دستانِ من می‌گردد،
انتخاب کن،
تصمیم بگیر،
برای اولین بار شجاع باش،
برای آخرین بار زلزله کن،
بیا جلو،
نترس از من،
مرا از این جهنم بِرُبا،
یا دست چپ،
یا دست راست،
یا مرا بِکِش،
یا مرا بُکُش!

صحنه‌ی آخر؛
خون جاری شد...

سرمست•

13 Oct, 23:49



سرمست•

12 Oct, 21:49


«چرا نگفتی ناراحتی؟ من برات بغل داشتم!»

سرمست•

10 Oct, 22:49


روز دختر مبارک!
دختر امنیت می‌خواهد،
دختر دختر بودن و زنانگی می‌خواهد،
دختر کالا نبودن می‌خواهد،
دختر دنیایی بدون نگاه جنسی می‌خواهد،
دختر دنیایی بدون تجاوز و متجاوز می‌خواهد!
برای دخترانی که حتی کنار نزدیک‌ترین مردانِ زندگی‌شان هم امنیت ندارند، (چه جسمی، چه روحی...)
نقطه تهِ غم.

سرمست•

08 Oct, 13:49


من گودی زیر چشم دارم.