تارانتیسم @tarantism_fever Channel on Telegram

تارانتیسم

@tarantism_fever


تارانتیسم [اسم.] : هوس رقص؛ شکلی از رفتار هیستریک
است که فرد در آن درگیر گریه میشود و سپس به رقص
میپردازد.

محتوای فاخر میخواهید، کتاب بخوانید.
تـارا-

https://t.me/HarfChatBot?start=4efb82a252dd

تارانتیسم (Persian)

تارانتیسم یک کانال تلگرامی با نام کاربری tarantism_fever است که به ارائه هوس رقص و شکلی از رفتار هیستریک می‌پردازد. در این کانال فرد می‌تواند در محیطی متمایل به گریه شود و سپس به رقص بپردازد، مانند افرادی که در واقعیت تارانتیسم را تجربه می‌کنند. اگر به محتوای فاخر علاقه‌مند هستید و دوست دارید کتاب‌های جذابی بخوانید، این کانال برای شما مناسب است. همچنین از طریق این کانال می‌توانید درباره تارانتیسم و دیگر موضوعات مرتبط با آن اطلاعات بیشتری کسب کنید. بنابراین، با عضویت در کانال تارانتیسم، به دنیای جذاب رقص و هیجان موسیقی هیستریک وارد شوید.

تارانتیسم

13 Feb, 21:30


یعنی، عشق تابعی‌ست از مرگ.
حالا که روشن شده آن تابع تلویحا به مرگ میل میکند، من همچنان با لب‌هایم، دست هایم، سینه ام و هر میلی‌متر بدنم او را میخواهم..
-ما؛ یوگینی زامیاتین

تارانتیسم

13 Feb, 09:49


خاطرات کتابی؛ احمد اخوت.

تارانتیسم

12 Feb, 21:19


آقا یه قطع ارتباطمون نشه؟

تارانتیسم

12 Feb, 18:07


میشه بریم بالاترین نقطه کوه، باد بپیچه بین موهامون و به طلوع نگاه کنیم و هیچی نگیم..؟!

تارانتیسم

12 Feb, 09:33


من اگه فقط ۲۴ ساعت دیگه زنده بودم، دست تو رو میگرفتم و می‌رفتیم دِریا.. دَریا نه ها! اونی که همه تعطیلات میرن شمال و دَریا نه! دِریای جنوب..!
دستام رو حِنا می‌کردُم، چشمام رو سرمه می‌کشیدُم، جنوبی می‌پوشیدم و کِل کشان راه می‌رفتُم تو کوچه پس کوچه‌های بوشهر.
ها معلومه که عروسیه! همه باید برقصن. کل می‌کشیدوم تو کوچه‌ها کلللل...
می‌رفتیم تو ساحل خِلیجِ فارس، مو حل میشدُم تو صدای نی‌انبون و کنارِ تو.. ها چه قِشَنگ.. چه مرگی قِشَنگ‌تر از این؟!..
او طوری مو نمیمُردُم؛ دل میزدُم به دِریا و تو گوشِت میخوندُم چقدر دوستت دارُم و تو همون دِریایی که دِلُم رو غرق غمت کِرد، ماهی میشدُم.
تو باشی، نی انبون باشه، دِستام حنا داشته باشن تو دستات، دِریا باشه و غروب..
همین قدر برای کلِ زندگیِ مو بس.. بعدش دیگه با خیال راحت، خِلاص..!

تارانتیسم

10 Feb, 20:35


درموردش دستام میلرزن.

تارانتیسم

10 Feb, 20:35


و هر دفعه که احساس می‌کنم می‌تونم حرف بزنم
بیشتر می‌فهمم که دیگه دلم نمی‌خواد کسی بشنوتم:)

تارانتیسم

10 Feb, 12:06


و من نیز به تو تبریک میگویم که اینگونه کولی‌وار آغوش برای دردهایی باز کرده‌ای که همگان از آن فراری‌اند.
و چه کسی بهتر از خردمندان و درویشان و اندیشمندان میداند که تا وقتی در عمیق ترین چاله‌ی ناامیدی نروی چیزی از امید به تو نخواهد رسید. تنهایی، تحفه‌ای ناقابل است و کیست که این تحفه را بپذیرد؟! زیرا که همه از دم گریزانند از خویشتن و افسوس که مرگ را انتهای مسیر می‌دانند‌.
من نمی‌گویم که نه! راهی که میروی غلط است! من می‌گویم ای دوست من، با مرگ و تنهایی و ناامیدی تا میتوانی زیبا برقص که این بزم عاشقانه‌ای‌ست که برای تو تدارک دیده‌اند؛
این، جشنی زشت با نقاب و همراهی دروغین نیست؛ این یک ماتم واقعی و باشکوه است که هرکه هم‌بزمِ توست، پیمانی درونی برای بودن کنارت بسته‌است.
تو میتوانی تا هر زمان که خود دانی و خود خواهی، در تاریکی سپری کنی اما به شرط آنکه از یاد نبری که نوری نمی آید! بلکه نور متولد می‌شود..
درون تو
نور تو هستی..!

دور شو از این بازی مضحکی که این حیوانات دوپا برای تو تدارک دیده‌اند. راز خویش را در خویش جوی و بدان من همگام و همراه تو ام و اگر نمیتوانم به بزم ماتمت بیایم، در گوشه‌ای، منتظرت خواهم نشست رفیق..!
-امیرحسین حسین‌بیکی

تارانتیسم

09 Feb, 06:57


لباس گرم بپوشید، همون‌طور که هات چاکلتِ بیرون بر تو دستتونه و دارید روی برف ها راه می‌رید، صدای گوشی رو تا آخر زیاد کنید و به این اپیزود از رادیو دیو گوش بدید‌.

تارانتیسم

08 Feb, 08:31


یه جوریه انگار دوباره شش سالمه، افتادم زمین، لباسم خاکی شده، زانوهام خون میاد و پاشدم ایستادم و همون‌طور که دستام مشته و تو چشمام پر اشکه ولی گریه نمیکنم، به بقیه میگم: اصلا هم درد نداشت.

تارانتیسم

06 Feb, 12:29


من حتی صدای کوه‌ها را می شنوم که روی کناره‌های آبی‌شان بالا و پایین می‌پرند و قهقهه می‌زنند و کمی پایین‌تر توی آب، ماهی‌ها گریه می‌کنند و اشکشان رودخانه می‌شود.. من برای همین زاده شدم؛
زاده شدم تا در خیابان‌های مردگان گل سرخ بفروشم.
-چارلز بوکوفسکی

تارانتیسم

05 Feb, 17:10


«داشتن دوست» خوب، خیلی کانسپت مهم و جذابیه.

تارانتیسم

05 Feb, 07:25


You're چایی نبآت in the اسپرسو society.

تارانتیسم

04 Feb, 18:57


ولی دلتنگی وزن داره. یهو سنگین میشی. یهو کند میشی. یهو حس می‌کنی نمیتونی از جات بلند بشی. یهو انگار به قلبت و روی شونه‌هات صدتا وزنه اضافه شده. انگار ریه‌هات نمیتونن راحت نفس بگیرن و جنسشون دیگه ماهیچه نیست، آهنه. دلتنگی وزن داره. دلتنگی خیلی سنگینه.

تارانتیسم

04 Feb, 16:52


باشد که جنگجوی درونت به جایی امن برسد، به آدم‌های امن، و فرصتی بیابد برای استراحت، بازی، عشق ورزی و رویاپردازی.

تارانتیسم

04 Feb, 07:08


به قول آقای مشیری، "من، روز خویش را
با آفتاب روی تو، کز مشرق خیال دمیده‌ست
آغاز می‌کنم."

تارانتیسم

02 Feb, 15:20


هیچوقت به خودتون اجازه ندید به اسم رفاقت و صمیمیت، احترام نزدیکان‌تون رو خرد کنید. هیچوقت هم به بقیه اجازه ندید این کار رو با شما بکنن.

تارانتیسم

02 Feb, 07:41


«با خودم گفتم فردا وقتی بزرگتر شوم و بالهایم بلندتر شود، فرار می‌کنم و به دوردست ها می‌روم.. و هر روز صبح به کتفم دست می‌کشیدم و به دنبال بال هایی می‌گشتم که باید بلند می‌شد..»

تارانتیسم

31 Jan, 11:06


من میدانم تو دنبال چیستی؛
تو در جست‌وجوی غمِ پنهانِ چهره‌ی منی که می‌پنداری هیچکس جز تو آن را نمی‌بیند و هیچکس جز تو مرهم نخواهد بود. تو به دنبال کشف تمام آنچه هستی که از من نمی‌بینی و میخواهی این افتخار برای تو باشد که اولین فاتحِ این قلبِ بکرِ دور از دسترسی. من میدانم تو دنبال چیستی. من میدانم که میخواهی مرا بشنوی، میخواهی مرا ببینی و شاید در انتهای خیالت، آن گوشه‌ای که هیچکس از وجودش خبر ندارد و نقطه کور رویاهای توست، مرا سخت در آغوش گیری و با بوسه‌ای آرامم کنی. که این منِ مبتلا به ثبت لحظه ها را، لحظه به لحظه ثبت کنی و هر لبخند و بغضش را در دوربینت به یادگار ببری.
تو میخواهی به این روح نزدیک شوی و نمی‌دانی که این وجود، سلول به سلول، انفرادی‌ست..

تارانتیسم

23 Jan, 21:32


دردت به جانم هیچ ایرادی ندارد اگر این روزها آنکه در آینه می‌بینی، دلیل تنهایی توست. هیچ ایرادی ندارد اگر این‌روزها، هیچ دلخواه خودت نیستی. این را بدان که ایرادی ندارد اگر احساس میکنی هیچ خودت را دوست نداری؛ من اندازه‌ی هردویمان -و کمی بیشتر- تو را دوست خواهم داشت تا زمانی که باری دیگر، آن سوی آینه را -همانند روحِ من- در آغوش بکشی.

تارانتیسم

22 Jan, 21:35


«به چشم های زندگی نگاه میکنم؛ او مصمم، من هم مصمم. میگویم هزار بار زمین خورده‌ام، برای هزار بارِ دیگر آماده‌ام..!»

تارانتیسم

22 Jan, 09:08


اگر زندگی یه سوال باشه، جوابش چایی با رفقیه.

تارانتیسم

21 Jan, 18:42


هر حرفی که من نمی‌گم رو، معده‌م فریاد میزنه.

تارانتیسم

21 Jan, 06:37


۲۱ ژانویه؛

تارانتیسم

20 Jan, 11:46


واژه به واژه، تحریر به تحریر، من با این اهنگ بزرگ شدم؛ اما بعد این همه سال انگار تازه میفهمم داریوش دقیقا از چی حرف میزنه.

تارانتیسم

20 Jan, 06:19


وقتی پا به سن بگذاری، صبح ها که بیدار شوی، اولین کاری که می‌کنی این است که پنجره خانه‌ات را باز گذاشته و هوا را در ریه‌هایت راه می‌دهی. بعد می‌روی نان و گل می‌گیری؛ گل‌هایت را در گلدان میگذاری، کتابت را باز می‌کنی و آنقدر محو زیبایی آنها و حروف داستانت می‌شوی که نان‌ها خشک می‌شوند و شکمت صدای قار و قورش را سر می‌دهد.
اما می‌دانی! هیچ اشکالی ندارد. عوضش آغوش کلمات، بوی کاغذ کاهی، طراوت گلبرگ و سبزی ساقه‌ها را دریافت کردی. عزیزکم هرجا هرچیزی را از دست دادی بدان درست است که غمش برایت می‌ماند اما در عوض چیز دیگری دریافت می‌کنی! هربار، کنار تمامی اینها، صاحب آغوشِ من هم میشوی. آغوش مرا هم تنگش بچپان!
اینها را برایت نوشتم که یک وقت هوس پیر نشدن به سرت نزند! اگر هم زد، من هم با تو می‌آیم
دردت به جانم؛ لی‌لی.

تارانتیسم

19 Jan, 06:17


«و قسم به رخنه‌ی شوق در هنگامه‌ی اشک که آرزوها، آرزو نمی‌مانند.»

تارانتیسم

18 Jan, 08:33


«من همانم که صدای جریانِ خونِ عروسک ها را می‌شنود و لذت زنده بودن آن چیزهای بی‌جان را حس میکند. یادت آمد؟..»
-ابرآبی

تارانتیسم

11 Jan, 09:40


گل گاوزبون اگه آهنگ بود:

تارانتیسم

10 Jan, 10:49


چه میشود گفت یحیی. به گمانم دریافته‌ام که زندگی یقینا بازی مضحکی‌ست که محکوم به تمام کردن آن هستیم. قایم باشکی که مدام در جست و جو و تکاپوی پیدا کردنِ آنچه هستیم که نداریم، هزارتویی که هر لحظه، هر تصمیم، هر حرکت میتواند تو را از مقصدت دور کند، طناب‌کشی‌ای که یک سر آن توی تنهایی و سوی دیگر آن، تمام آنچه مانع از ماندن تو در این بازی می‌شود. زندگی بازی‌ست یحیی اما من اکنون دیگر مطمئن نیستم که ما بازیکن های آنیم یا بازیچه‌ی روزگار.

تارانتیسم

09 Jan, 09:06


- #تاتر این روزها-
[قلب نارنگی]
به نظرم کمدیِ تمیزِ بدون شوخی های اضافی، بدون تمسخر، بدون توهین و بدون اشاره به مسائل جنسی تو این دوره زمونه، واقعا هنره!
این تاتر واقعا عین آهنگ خونه‌ی ما مرجان فرساد، در اوج سادگی متن و صحنه و گریم و اصطلاحا هیچ نداشتن، یه چیز خاصی داشت که به دل می‌نشست. من تاتر هایی که قابلیت اینو دارن که هم از مخاطب خنده بگیرن هم گریه رو واقعا دوست دارم! تاتر هایی که بعد از تموم شدنش، واقعا به یه چیزی فکر می‌کنی و ذهنت رو درگیر می‌کنه رو دوست دارم! و دیدن بازیگری های خیلی خوب، طراحی حرکت خوب، سناریو خوب رو دوست دارم! قلب نارنگی مصداقی از چیزی بود که تاتر روتین ما باید باشه و متاسفانه نیست. اجرا تو سالن هما هستش که قبلاً گفتمش.
و در کل، به قلبم نشست و کاری دوست داشتنی بود.
°امتیازم بهش ۴.۵ از ۵

تارانتیسم

09 Jan, 09:06


-ولی این کار رو نکن برادر، فردا روز بهتریه.
اگه نبود چی؟
-فردا دوباره میام و همین رو بهت میگم.
«قلب نارنگی»

تارانتیسم

07 Jan, 08:57


قلب‌مان مال گذشته است و مغزمان مال آینده و هرکدام آن‌قدر ما را از دو طرف می‌کشند تا دو تکه شویم.
-پاییز فصل آخر سال است.

تارانتیسم

06 Jan, 08:06


صرفش کن. خط به خط بنویس:
وَ تَنَت وطنم، و تَنَت وطنم، و جانت وطنم، و روحت خانه‌ام، و آغوشت پناهم، و لبخندت هوایم، و نگاهت آرامشم، و تنت وطنم، و تنت وطنم..
صرفش کن فعل بودنت را. فعل ماندنت.. نه.. فعل ماندن مرا صرف کن؛ بمانی بمانم بمانیم. جا به جا کنیم نقش ها را برای این بار. چمدان گوشه اتاق را می‌بینی؟ خاطراتی که روی میز جایشان گذاشتم را چطور؟ همه منتظر صدای توییم. منتظر گفتن تو. بمانم بمانی بمانیم بمان..
وطنم بودی. وطنم هستی.. و این سرباز خسته از جنگیدن برای این عشق است. خسته از زورکی نگه داشتن خاکی که روزی مجبور به ترک آن خواهد شد. این سرباز هنوز استوار ایستاده است. زخمی‌ست. افسرده‌ست و دلسرد و دلتنگ و خسته و اما استوار. با وقار. برای چه معطل می‌کنی صرفش کن فعل ماندن مرا.
آنچه مانده از قلبم را در چمدان گذاشتم، خاطراتمان را در کافه‌ای که نه مال ما که برای مردم بود.
حرف هایی که نگذاشتی بگویم را بخشیدم و حرف هایس که نگفتم را.. بگذریم.
به اندازه‌ی تمام شب های دلتنگی‌ات چای دم کردم و برای تمام روزهای بی‌جانی‌ات، نرگس در خانه گذاشتم.
و نگران وطن نباش، این سرباز با جانش این خاک را تا مدت زیادی امن کرده‌است.
صرف کن فعل ماندن را تا بمانم..
جنگ است در این وطن جنگ است. نابرابر ترین جنگی که تمام عاشقانه‌ها به خود دیده اند. منم در برابر سنگینیِ تمام دنیا و تویی که خاکِ این جانی و تنها نظاره‌گر بر این نبرد.
پناهندگی؟! به کجا پناهنده شوم وقتی خانه تویی.. به کدامین مقصد و با کدامین جانی که نمانده قدم بردارم..؟
صرف کن فعل ماندنم را.
صرف کن تا نپذیرم تو در این سرنوشت وطن بودی و من، بی‌هیچ چاره‌ای، مهاجر..

تارانتیسم

05 Jan, 11:29


تمام نمی‌شوی؛ مثل کتابی که تا صفحه آخر خوانده‌ام و در ذهنم هنوز ورق می‌خورد.

تارانتیسم

03 Jan, 10:54


به کوثر میگم این جاسوییچیه رو که خیلی دوستش داری وصل کردی به کوله‌ت. نمیترسی بیوفته؟!
میگه چرا خیلی میترسم.
میگم خب پس چرا زدیش به کیفت؟!
میگه «چون آدم ها ممکنه چیزهایی که دوست دارن رو از دست بدن. پس تا وقتی اون چیزها هستن، باید ازشون لذت برد.»
منم از فرداش جاسوسیچیم رو به کیفم وصل کردم.

تارانتیسم

02 Jan, 11:31


"خودت می‌دانی کسی که مبتلا به نوشتن می‌شود، تا پایان عمر درگیر آن خواهد بود."
-بتول ابوعقلین
-نشریه سیزده شماره‌ی ۰۴

تارانتیسم

01 Jan, 20:29


انگاری دوباره موج رادیوی قدیمی رو پیدا کردم؛ سلام فکر میکنم یکی صدامو می‌شنوه..!

تارانتیسم

01 Jan, 20:02


یکم ژانویه؛

تارانتیسم

31 Dec, 20:30


‏حَـوِّل حَالَنــا اِلی best feelings.

تارانتیسم

31 Dec, 08:43


The end of December.

تارانتیسم

31 Dec, 08:40


-#تاتر این روزها-
[هیدن]
نمیتونم بگم یکی از بهترین اجراهایی بود که دیدم ولی قطعا یکی از بهترین پرفورمنس های اجرا رو شاهد بودم که حتی بعد از تموم شدن نمایش هم درگیر این بودم که ببینم این دختر (ریحانه رضی) که یک ساعت ذهن منو میخکوب خودش کرده بود کی بود. اما داستان و روند اجرایی میتونه یه جاهایی کسل کننده باشه.
نمایش تو سالن هما اجرا میشه و این اولین کاری بود که من اونجا می‌دیدم. سالن تمیز و خوبی بود. صندلی های نسبتا راحتی داشت و حتی بلیت های گوشه هم دید نسبتا خوبی از صحنه داشتن.
هیدن تجربه‌ی جالبی می‌تونه باشه و بعید میدونم بعد از تموم شدنش، حس اتلاف وقت داشته باشید.
° امتیازم بهش ۴ از ۵

تارانتیسم

31 Dec, 08:40


نابینا کسی‌ست که حقیقت را می‌بیند و سکوت میکند.

تارانتیسم

30 Dec, 19:52


یه وقتایی فکر میکنم حرف‌هایی رو برای آروم کردن بقیه بهشون میگم که خودم بیشتر از همه نیاز دارم بشنومشون.

تارانتیسم

30 Dec, 08:02


اگر عاشق سرباز باشد و معشوق وطن، سرنوشت عاشق همیشه هجرت از وطنی‌ست که سالها برای خاکش جنگیده است.

تارانتیسم

29 Dec, 21:58


نَشکن‌‌ـــ؛

تارانتیسم

24 Dec, 18:39


«هیس الان اروم باش یه دقیقه چشماتو ببند..»

تارانتیسم

24 Dec, 18:38


برای هرکسی که مثل من، نیاز به شنیدن این حرف ها داره.

تارانتیسم

24 Dec, 02:34


بزرگ نشو عزیز ترینم بزرگ نشو..!
بگذار دوباره تمام دنیای ما در همان خودکار های رنگیِ جامدادیِ تو خلاصه شود. بگذار دوباره دلیل تمام اشک هایمان تکالیف شیمی باشد و بزرگترین دغدغه‌مان فیزیک! بگذار از دست فلان معلم باهم پچ پچ کنیم و برای پاک کردن تخته، سر و دست بشکانیم! بگذار دوباره همه‌ی کلاس پستچیِ نامه هایمان شوند و برای رسیدن یک تکه کاغذ مچاله شده‌ی «زنگ تفریح بمان کارت دارم»، نفس هایمان به شماره بیوفتد. بگذار بمانیم همان جایی که نه می‌دانستیم دلار چند است و نه نرخ تورم برایمان معنا داشت. دوباره دفترت را به من بده و بگذار بیشتر در حاشیه‌اش ابرهایی بکشم که باران نمیدانند.
بزرگ نشو همدمِ زنگ های غیرتفریح..!
بگذار فراموش کنیم این معلق بودن را. بگذار دوباره باور کنیم به جایی تعلق داریم. حتی اگر آنجا، میز و صندلی‌ای کوچک، در مدرسه‌ای کوچکتر از خاطراتِ ماست..

تارانتیسم

23 Dec, 17:18


برای چه باید ادای آدم‌های قوی و خوددار را در بیاورم؟
دلم می خواهد گریه کنم و تو دلداری‌ام بدهی.
دلم می‌خواهد بپرم بغلت و سرم را نوازش کنی.
به سن و سالم نگاه نکن، راستش خیلی چیزهای بچگی در من باقی مانده است. من هنوز کودکم..

• از قیطریه تا اورنج‌کانتنی / حمیدرضا صدر

تارانتیسم

22 Dec, 21:58


«من زنده می‌مانم و پرواز خواهم کرد و دست تکان خواهم داد و خواهم خندید.»

تارانتیسم

22 Dec, 19:53


دلم گوشی نوکیا میخواد. بدون قابلیت اتصال به هرگونه فضای مجازی‌ای.

تارانتیسم

22 Dec, 06:10


مامان تو بخند، بقیه‌ش رو خودم یه کاریش میکنم :]

تارانتیسم

19 Dec, 09:21


«میگردی؛ بین فلسفه میگردی. لابه‌لای ادبیات میگردی. درون سینما میگردی. میان موسیقی میگردی. بلکه فیلسوفی تو را یافته باشد، ادیبی تو را نوشته باشد، فیلمسازی تو را ساخته باشد، موسیقی دانی تو را نواخته باشد..
آدمی تشنه‌ی درک شدن است.»

تارانتیسم

17 Dec, 09:32


"به دردِ هم نمی‌خوریم."
عبارتی ست عامیانه. به کرات استفاده میشود. به آن معنا که مناسب هم نیستیم. اما اگر واژه به واژه ریز شویم، حرف های بیشتری برای گفتن دارد. میگوید ما برای درد هم مناسب نیستیم. آدمیزاد را فطرتا دردمند میداند و این آدم پر دردِ پر دردسر، میگوید ما غم یکدیگر را بر سر یک سفره نمی‌گذاریم. صراحتا میگوید نمیخواهم آنکه غم نمی‌داند بشود کسانِ من. که بله خوب است، زیباست، آراسته است و موفق اما به درد هم نمی‌خوریم. که نه من میفهمم حجم سنگین اشک هایش را نه او حس میکند سنگینی سکوتم را..و همینقدر ساده فاش میشود که گاه عشق، هم‌دردی نمی‌شناسد و همین میشود پایان بسیاری از عاشقانه‌هایی که هرگز آغاز نشدند. عجیب زبانی‌ست فارسی. در لابه‌لایِ حروفِ عامیانه‌اش، پنهان میکند احساس را‌. و چه زیبا گفت نویسنده که "ایرانی بودن با تمام خستگی‌هایش به زبان فارسی‌اش می‌ارزد.."

تارانتیسم

08 Dec, 06:59


مردم به هر سمتی رفتند، تو به سوی دیگر بگریز!

تارانتیسم

07 Dec, 08:29


به گمانم هر روزی که میگذرد چشم هایم ضعیف تر می‌شوند. دور را به سختی می‌بینم و نزدیک را بر درست دیدن، تنها گمان می‌برم. عینک می‌زنم اما همچنان آدم ها تار و مبهم و گنگ، میان ازدحام نور و صدا در هم می‌لولند و نمیفهمم کدام توهمِ اشک حقیقت دارد. هر روز که می‌گذرد، کمتر می‌بینم، بیشتر شک می‌کنم، بیشتر گم می‌شوم و گویی هیچ عینکی برای درست دیدن این برزخ وجود ندارد.

تارانتیسم

07 Dec, 08:05


گفت فقط یه کتاب فاصلمونه و من خیلی وقته به دنبال اون کتاب تو کتابفروشی‌ها گم شدم.

تارانتیسم

06 Dec, 14:50


اگه واژه بودم این روزها؟! "النحیط"
یعنی گریه‌ای که در چهره دیده نمیشه بلکه در سینه جریان داره.

تارانتیسم

04 Dec, 20:34


-یکهویی برای تو که مبارکی برای ما-

تارانتیسم

04 Dec, 20:30


هی ساعت صفر میشه هی میگم آرزو کن هی چیزی نمیگی. نمی‌دونم یادته یا نه ولی اون شب گفتی بیا آرزوی سومم مال تو. گفتی همیشه به سومی که میرسه نمیدونی چی بگی و این بار می‌دونی که آرزوی سومت، برای منیه که آرزوهاش یادش نیست. گفتی نمیشه که آرزو نکنی الکیه مگه؟!
آرزو رو گرفتم و توی باغچه‌ی خونه‌ی قلبم کاشتم. یه روزایی بهش آب میدادم، یه روزایی هم گریه میکردم کنارش. به روزهایی رو خاکش خوابم می‌برد و یه روز های دیگه، دلیلِ بیداریم میشد.
یه روز آرزو جوونه زد. درختچه شد، شکوفه داد. شکوفه هاش میوه شد و برگ هاش تر و تازه و سبز. از میوه هاش مربا پختم و برگ هارو خشک کردم برای چای.
و حالا که بهش فکر میکنم، برای همینه که من تا همیشه یه لیوان چای داغ دارم برای روز هایی که دلسردی و یه شیشه پر مربا، برای روزهایی که تلخ به نظر میرسن.
می‌خوام امروز باور کنم. می‌خوام باور کنم که
آرزو ها سبز میشن
آرزو ها شکوفه میدن
آرزو ها چای میشن
و تمامِ طعمِ چای، به کنارِ تو بودنه..
ساعت دوباره صفر شد؛ سرت رو بالا بگیر و آرزو کن!..

تارانتیسم

04 Dec, 10:37


اگر برای هربار که به تو فکر میکنم شاخه‌ای گل نصیبم می‌شد، می‌توانستم تا ابد در باغ قدم بزنم.
-آلفرد لرد تینسون

تارانتیسم

03 Dec, 11:02


اعتبارِ خانه به نور آن است.

تارانتیسم

02 Dec, 20:42


3rd of December; still no sweater.

تارانتیسم

02 Dec, 12:20


اضطراب هستم با مقداری آدم.

تارانتیسم

02 Dec, 06:50


پی‌نوشت: ابر منم.

تارانتیسم

30 Nov, 21:11


ولی خب فکر کنم اشکال نداره؛ اینکه یه شب هایی هم دلتنگ بشیم. اینکه یه شب هایی حس کنیم تنها آدمی که روی این کره آبیِ پلاستیکی تنها مونده ماییم. اینکه یه تیکه اهنگ، یه یادآورِ گالری، یه استوریِ تصادفی یهو مارو پرت کنه جایی که قرار بود قفل های زیادی که برای ورودیش ساختیم، دیگه هیچ وقت بهمون اجازه رفتن به اونجا رو نده. فکر کنم اشکالی نداره که یه شب هایی دلمون بگیره از اتفاق هایی که افتاد و حرف هایی که نزدیم و هنوز، مثل یه لخته توی قلبمونه. فکر کنم اشکالی نداره که یه شب هایی، تو کنجِ امنِ خونه‌ت کنار پنجره، غریبِ قریب به غریو باشی..

تارانتیسم

30 Nov, 18:15


Never let them steal your dreams.
-Wonka

تارانتیسم

30 Nov, 14:15


در نهایت در این دنیای امروزی خواهم پژمرد و تمام این ویرانی بر گردن توست اگر تا آن روز، خودت را به آغوشم نرسانده باشی.

تارانتیسم

29 Nov, 18:04


انگار همه‌شون بازیگر های فیلم های وسترن شدن آقای رنگو؛ هرچی دقیق تر به قلب‌ها شلیک کنن، محبوب تر.

تارانتیسم

29 Nov, 09:06


جمعه؛ 1:34

تارانتیسم

29 Nov, 07:57


نارنجیِ خیال انگیز.

تارانتیسم

28 Nov, 07:30


نامش طوسیِ تهرانی است خاکستری‌ای که فقط ما میشناسیم مال ماست. شبیه ارثیه‌ای ناگزیر و ناخوشایند که هست بی آنکه خواسته باشیمش هر صبح تحمیل می‌شود. وقتی خاکستری رو به آبی باشد حالمان بهتر است و وقتی آبی باز و گسترده‌ای باشد وصلمان میکند به امیدی که زندگی کردن را آسان تر میکند. دوستی داشتم که همیشه میگفت حال خوب یا هوای خوب؟! تا مدتها گمان میکردم حال خوب باعث آبی دیدن خاکستری هم میشود ولی آن باغی که در درون هر کدام از ماست هوا میخواهد. خاک میخواهد دانه میخواهد و باغبان میخواهد. نمی‌شود همه ی اینها بود. همه‌ی اینها بودن سخت است. باغ بی‌برگی زیبا نیست واقعا. کمیش شاید باشد ولی همیشگی بودنش می‌شود خاکستری تهرانی. می‌شود همان زرد خاورمیانه‌ای. می‌شود چیزی که شبیه یک نمونه ی مثالین است اما خودش نیست. فاصله دارد.
مرد دانا میزند روی شانه‌ام و میگوید آینده گذشته‌ای است که شاید بشود تغییرش داد فکر میکنم آیا میشود این خاکستری را عوض کرد؟ آیا میشود یک روزی برسد که هوای خوب برای داشتن حال خوب کافی باشد؟ بعد فکر میکنم نه وطن عشقی نشده است که همیشه قرار است عیش نهایی را منقص کند. کمی بالاخره یک بار، یکجا یک چیزی را خیلی خواسته‌ای و نشده.. باقی عشق‌ها هر چه قدر هم که زیبا، اغشته به نفرین همان اولی اند. وطن یعنی گذشته‌ای که میدانی در آینده ترین شکل ممکن نیز باز بیشتر از یک حدی نمیتواند زیبا شود مثل این آسمان که یک ساعت قشنگ است و بعد سه هزار ساعت دودی میشود؛ دودی ایرانی. مثل برنج و ماهی و شیشه های سیاهی که قرار است نگذارند حریمت نقض شود. دودی خوب نیست. آبی خوب است. آبیِ اروپایی. آبیِ بارسایی. آبیِ ابری. آبیِ آبی.
-سحر سخایی.

تارانتیسم

27 Nov, 09:27


همش گریه میکند و میگوید روحم شکسته است.

تارانتیسم

25 Nov, 06:03


بگذار تمام قلبم از چشم هایم بریزد.

تارانتیسم

24 Nov, 13:04


یه روزهایی غرق میشم تو خیال. توی خونه‌ی کوچیکمون. اره حتی تو خیالم هم خونه مون کوچیکه‌. من از خونه های بزرگ خوشم نمیاد. تو خونه های بزرگ آدم ها گم میشن. نمیدونی الان که توی تراس نشستی، یار توی اتاقه یا هال. شاید بگی دیوونه! خونه‌ی کوچیک که تراس نداره! خیاله دیگه جانم :) خیال هم افسار نداره. خونه که کوچیک باشه، چشم به هم بزنی، شاخه های پتوس روی همه‌ی دیواراش لشکر کشی می‌کنه. بعد تو عصبانی میشی و میگی گل که باشه، نمیشه روی دیوار سفیدمون نقاشی کنیم و دوتایی میشینیم فکر میکنیم که این جنگل رو به کدوم اتاق هدایت کنیم. خونه که کوچیک باشه صدای خنده های دخترک میپیچه و قاطی میشه با صدای آهنگی که دوست داری. بعد من میتونم راحت از آشپزخونه، وقتی دارم از قوری گل گلی چایی میریزم، شما دو تا رو ببینم که انگار وسط زیباترین سالن اپرای این دنیا دارید والس می‌رقصید؛ روی قالی قرمز، کنار پنجره‌هایی که نور انداختن روی فرش، وسط هال خونه‌ی کوچیکِ ما.

تارانتیسم

23 Nov, 14:01


میشه در موردش چه کار کرد؟
- میشه درموردش چایی خورد.

تارانتیسم

22 Nov, 09:50


می‌دانید من مجبورم که سالگرد رویاهای خود را جشن بگیرم، سالگرد آنچه را که زمانی برایم دلچسب بود اما در واقع هرگز وجود نداشت.
-شب های روشن.

تارانتیسم

22 Nov, 08:17


از این به بعد کتابفروشی یه سقفِ آبی داره به رنگِ آسمون.

تارانتیسم

21 Nov, 21:42


اگه میتونستم، فقط برای چند ساعت اون کوه روی شونه هاتو ازت می‌گرفتم که شاید فقط برای چند ساعت بتونی آروم نفس بکشی.. کاش میتونستم.

تارانتیسم

16 Nov, 19:38


پس زین پس شجاع، جسور و بی‌پروا زندگی خواهم کرد.

تارانتیسم

16 Nov, 06:55


من جدی بنده‌ی آدم های متواضع و خاکی‌ام.

تارانتیسم

15 Nov, 13:54


میگه: "خوش به حال اون که تو رو داره!.."

تارانتیسم

15 Nov, 07:36


Hug me like we're in the Ghibli world.

تارانتیسم

14 Nov, 13:17


روز کتابه. ببرم کتابفروشی. کتابفروش شو. برام کتاب بخون. برام کتاب بخر. کتاب باش. همینقدر کم توقع.

تارانتیسم

14 Nov, 13:15


برویم کتابفروشی؛ تو واژه بخوان، من تا ابدیت نگاهت کنم.

تارانتیسم

14 Nov, 11:04


جدا تو این هوا ولیعصرمون نشه؟!

تارانتیسم

13 Nov, 20:21


مارا حوصله‌ی خرید نقاب نبود؛ خوشا آنان که خریدند و عزیزند.

تارانتیسم

13 Nov, 10:28


که نجات دهنده در دستپخت مادر است.

تارانتیسم

11 Nov, 15:35


Poetry ma'am. I'm searching for poetry all around the world.

تارانتیسم

10 Nov, 22:32


بعضی وقت ها فکر میکنم نکنه تو تاحالا منفجر شدی؛ شاید مسخره به نظر بیاد ولی مثل یه ستاره. من نور تورو سه میلیون سال نوری دیرتر میبینم و شاید دیگه اینجا نیستی
ما چطور میتونیم اینجا کنار هم باشیم وقتی تو اینقدر دور شدی.. وقتی این همه دوری..؟
شاید هم این من باشم که قبلا منفجر شده..

رادیو رورانس

تارانتیسم

10 Nov, 10:24


همچنان معتقدم پاییز تنها فصلیه که هواش، بستگی به حالِ دلِ آدم داره.

تارانتیسم

10 Nov, 10:10


اینجا پاییز، می‌پاییزد.

تارانتیسم

09 Nov, 09:57


"عزالدین می‌گفت گاهی انگار توی دلم کمانچه می‌زنند؛ ویولن‌سل. می‌گفت من موسیقی بلد نیستم اما قشنگ می‌زنند. تلخ می‌زنند. همان."

تارانتیسم

08 Nov, 08:19


گفت: "زبان نگاه‌ها و دست‌ها را بیشتر از زبان حرف‌ها دوست دارم."

تارانتیسم

08 Nov, 07:27


و این من، مبتلا به ثبتِ لحظات است.

تارانتیسم

06 Nov, 10:02


"NO"vember
The time to say no to people, places and things that drain your energy.

تارانتیسم

05 Nov, 09:06


"دانه باید بشکند تا باغ انبوهِ درونش نمایان شود."

تارانتیسم

05 Nov, 07:39


کتاب و روحِ موسیقی.

تارانتیسم

04 Nov, 10:22


آنجایم؛ حوالی خیالات، غوطه‌ور در ورطه‌ی"بنویسیمش؟!"

تارانتیسم

04 Nov, 05:47


خداجون سلام به روی ماهت :)

تارانتیسم

03 Nov, 10:57


آقا چیه این رها کردن!.. :))) یهو میبینی عه هوا چه خوبه، عه چقدر امروز قشنگ‌تری، عه چقدر چایی دلچسب تره. یهو به خودت میای میبینی صدای آهنگ رو تا ته زیاد کردی و داری تو خیابون میرقصی و تنها چیزی که برات مهمه، یه نفسِ عمیقِ از تهِ دل، زیرِ آسمونِ پر ابرِ بارونیه :))

تارانتیسم

03 Nov, 08:55


و ناگهان زندگی، در قاب‌های کوچکِ روزمره پیدا می‌شود.

تارانتیسم

02 Nov, 20:18


دوریم دیگه. دور شدیم. حالا هی من بگم نه بابا اینطوری نیست هی تو بگی بچه شدی؟! هی من خودم رو گول بزنم فاصله توی ذهن منه، هی تو با تکرار بگی فاصله تو قلب ما نیست. من از دوری بدم میاد. من از فاصله متنفرم. آدم ها باید اونقدر بهم نزدیک باشن که ضربان قلب همدیگه رو بشنون، که گرمای وجود همدیگه رو حس کنن و لرزش دستِ هم رو بگیرن..
آقا من بدم میاد از فاصله.. من بدم میاد از دوری..
و تو هم دوری.. هم دوری.. هم دور..

تارانتیسم

02 Nov, 20:15


دوری و فاصله🥲

تارانتیسم

02 Nov, 20:12


پرسید: دوست داشتی قلبت به چه رنگ باشد و گفتم: نه آنقدر قرمز که برای هرکس بتپد، نه آنقدر سیاه که برای هیچکس نتپد، نه خاکستری که تنها ضربان بداند و نه تپیدن و نه سفید که نه ضربان بداند و نه تپیدن..

تارانتیسم

02 Nov, 17:49


• مردی به نام اوه رو خوندی؟
- نه.
• یه جاش اوه میگه من خیلی خاکستری بودم، دنیا برام خاکستری بود ولی وقتی زنم اومد، همه‌چی رنگ گرفت انگار.
- چه قشنگ.
• تو مثل زن اوه می‌مونی..

| ۱۲ آبان |

تارانتیسم

02 Nov, 09:24


جوونی‌مون بوی سیگار گرفته.

تارانتیسم

02 Nov, 08:25


آخر در سکوتت حل میشوم
تنها میروم.
تنها میشوم.

تارانتیسم

02 Nov, 08:23


که انسان تنی مردنی دارد و فکرهایی نمردنی.

تارانتیسم

25 Oct, 13:38


I realized that I've been using the wrong phrase all along;
Instead of "I don't wanna lose you" I needed to shout "I don't want you to lose me."

تارانتیسم

25 Oct, 07:12


با دقت گردو ها رو روی نون تست و پنیر میچینه. خمیده نشسته و تمام خستگی مسیری که اومده، توی حالت نشستنش معلومه. نور از شیشه رد شده و مستقیم روی موهاش نشسته. داره صحبت می‌کنه. جمله هاش توی گوشم زنگ میزنه: "یه آدم که نمیتونه تمام نقش هایی که تو میخوای رو بازی کنه.." نون پنیر میخوره و با غمی که واضحه تو صداش، میگه "من نمیخوام بمیرم ولی مطمئن نیستم بخوام زندگی هم کنم." انگار دارم با درون خودم صحبت میکنم.. "قبلا زنده تر بودم انگار.." وسط حرفاش یه کم با صدای فرهاد که از کافه پخش میشه میخونه و به حرفاش ادامه میده. با چایی نبات قرص میخوره و من به این فکر میکنم که شالِ قرمز روی موهای آبیش، مثل یه ماهیِ قرمزِ کوچولوعه که توی اقیانوس گم شده. حالا هردومون بغض کردیم. حالا هر دو نشستیم و غمگینیم از طنازی روزگار.
میگه امروز خوشگل تر از اونیم که بخوام غمگین باشم. میگم منم خوش تیپ تر از اونیم که اینقدر دلهره داشته باشم.
آهنگ کافه عوض میشه. هردو لبخند می‌زنیم و باهم می‌خونیم:" آدم بدون غم نمیشه راه بی پیچ و خم نمیشه آرزوی کم نداریم آرزو که کم نمیشه.."

|چهارم آبان|

تارانتیسم

25 Oct, 07:12


ماهیِ تنگِ بلور؛ جمعه نباش.

تارانتیسم

24 Oct, 13:38


" و زندگی انقدر کوچک شد
تا در چاله ای که بارها از آن پریده بودیم
افتادیم "

تارانتیسم

23 Oct, 20:31


اگه به چشماش خوب دقت کنی می‌بینید. درست همونجاست. لبخند همیشگیش رو که رد کنی، از کنار چین های خنده‌ی چشماش که بگذری، مژه هاش رو که یکی درمیون کنار بزنی و خوب که به انتهای این چاله‌ی سیاه خیره بشی، میبینی ته اون چشم ها، یه دختر کوچولوی آروم با کلی آرزو و رویا، کنار پنجره‌ی چشم ها نشسته و سالهاست در انتظار شکسته شدنِ زنجیرِ بغضِ این پنجره‌ست.
خوب که نگاه کنی، میبینی فقط یه آغوش برای این دختر کافیه. یه آغوش که اونقدر امن باشه که باعث بشه چند لحظه سپرش رو زمین بذاره و اجازه بده روحِ دخترکِ درونش، بی‌پروا تو دنیای بیرون پرواز کنه.
یه آغوش برای دختری که روحش بوی کوکی کره‌ای میده، خودش شبیه نقاشی های آبرنگه و بودنش، عین نت های ویولن سل تسلی بخشه.
یه آغوش برای دختری که تویی... :)

تارانتیسم

23 Oct, 10:50


من میگم برام مهم نیست و یهو دو ساعت به یه جمله کتاب خیره میشم.

تارانتیسم

23 Oct, 10:45


سه نفری دور صندوق با چشم‌های قرمز و پر از اشک، چای و پیراشکی می‌خوریم و بغض قورت می‌دیم.

تارانتیسم

23 Oct, 07:55


بیا بنویسیم که خدا ته قلب آینه‌ست..!

تارانتیسم

22 Oct, 12:46


می‌روند؟! فدای سرت.
می‌مانند؟! خوش به حال لحظه‌هایشان که با تو ثبت می‌شود..!

تارانتیسم

22 Oct, 06:33


-سلام آبان-

تارانتیسم

21 Oct, 17:42


پاییز که می‌شود، دلم میخواهد دستانم بوی نارنگی بگیرد. بوی زندگی می‌دهد نارنگی؛ بوی دلبستگی به جزئیاتِ کوچکِ دلگرم‌کننده. پاییز که می‌شود دلم میخواهد بهانه بگیرم و پوست نارنگی را آنقدر میان مشت هایم فشار دهم تا دستهایم فراموششان شود میان مشتی تیرآهن زندگی میکنند و همیشه، تنها، میزبانِ بویِ سیگارِ به جا مانده از کافه‌هایی‌ند که آدم های تنهایش لیوان به لیوان قهوه می‌نوشند. دلم میخواهد لحظاتی تشویش را از دل دستانم بگیرم و همین میشود که میان ازدحام صدای این شهرِ صنعتی، صدای مرا می‌شنوی که آرام میگویم: بیا؛ بگذار برایت نارنگی پوست بگیرم..!

تارانتیسم

21 Oct, 04:58


تا اینجای کار پاییز امسال واقعا تابستون خوبی بود.

تارانتیسم

20 Oct, 11:54


می‌‌گفت آدم‌ها گنجشک‌های حیاط پشتی‌ خانه‌تان نیستند که برایشان دانه بپاشی، به هر روز آمدنت عادتشان بدهی‌. گاه و بیگاه روی پله‌ها بنشینی برایشان درد دل کنی‌ یا چشم‌هایت را ببندی و در خلسه‌ی مالیخولیایی خودت به جیک‌جیکشان گوش کنی‌. بعد یک روز حوصله‌ات سر برود. خسته از شلوغی، خسته از بودنشان ، راهت را بکشی بروی. آدم‌ها حتی مثل گنجشک‌ها نیاز به کیش کیش ندارند. می‌‌روند اما با دلی‌ شکسته..
-نيكی فيروزكوهی.

تارانتیسم

19 Oct, 14:34


عزیزِ من، نگاه کن:

قلب من ۲۹ سال و ۷ ماه و ۸ روز است که بیرون از رحم مادر، بی‌وقفه کار کرده.
دقیق‌ترش را بخواهی می‌شود ۱۰۸۱۳ روز و به روز که نگاهش کنی آن‌قدرها زیاد به نظر نمی‌آید. یعنی اگر هر روز زندگی‌ام را بنشانی روی یکی از صندلی‌های ورزشگاه دوازده‌هزار نفره‌ی آزادی، هنوز ۱۱۸۰ صندلی برای عمرم خالی مانده - اگر به بلیت‌شان برسند.

بیا فرض کنیم تا همینجا که آمده‌ام، راه مانده. یعنی من ۱۰۸۱۳ روز دیگر نفس می‌کشم. دکتر می‌گوید میانگین تعارض میان زوج‌ها، روزی هشت بار است. گیریم که دوبار از این هشت‌بار یقه‌ی من و تو را بگیرد. گیریم که به ازای هر کدامشان، یک ساعت قهر کنی. به عبارتی می‌شود ۲۱۶۲۳ ساعت قهر. این از این.

انسان بالغ روزانه بین ۷ تا ۹ ساعت می‌خوابد. بگوییم همان ۹ ساعت. مگر اینکه با ناهار دوغ خورده باشیم که غیلوله‌اش می‌شود ۲ ساعت و بیا اصلا نه ۹ باشد نه ۱۱، بگوییم ۱۰. که می‌شود ۱۰۸۱۳۰ ساعت خواب در روزهای باقی‌مانده‌ام.

تو اگر در باقی‌مانده‌ی عمر من، ۱۰۸۱۳۰ ساعت خواب باشی و ۲۱۶۲۳ ساعت قهر، تقریباً ۵۴۰۶ روز از «ما» از دست می‌رود و این یعنی خیلی. این یعنی چیزی حدود ۱۴ سال.
۱۴ سال را دریغ کنیم از هم، وقتی کنار همیم؟

بیدار شو جانِ من.
چاییِ عذرخواهی را تازه دم کرده‌ام.
و جای ما هنوز توی خیلی از ورزشگاه‌ها خالیست.

تارانتیسم

19 Oct, 09:58


باید ابر بودن آغاز کنم؛ آرام و معلق در آسمان، رها از زمین، و با جسارتِ تبدیل به هرآنچه قلبم میخواند.

تارانتیسم

19 Oct, 05:37


آناکارنینا گفت: هر قلبی اسرار خودش را دارد.