تارانتیسم @tarantism_fever Channel on Telegram

تارانتیسم

@tarantism_fever


تارانتیسم [اسم.] : هوس رقص؛ شکلی از رفتار هیستریک
است که فرد در آن درگیر گریه میشود و سپس به رقص
میپردازد.

محتوای فاخر میخواهید، کتاب بخوانید.
تـارا-

تارانتیسم (Persian)

تارانتیسم یک کانال تلگرامی با نام کاربری tarantism_fever است که به ارائه هوس رقص و شکلی از رفتار هیستریک می‌پردازد. در این کانال فرد می‌تواند در محیطی متمایل به گریه شود و سپس به رقص بپردازد، مانند افرادی که در واقعیت تارانتیسم را تجربه می‌کنند. اگر به محتوای فاخر علاقه‌مند هستید و دوست دارید کتاب‌های جذابی بخوانید، این کانال برای شما مناسب است. همچنین از طریق این کانال می‌توانید درباره تارانتیسم و دیگر موضوعات مرتبط با آن اطلاعات بیشتری کسب کنید. بنابراین، با عضویت در کانال تارانتیسم، به دنیای جذاب رقص و هیجان موسیقی هیستریک وارد شوید.

تارانتیسم

16 Nov, 19:38


پس زین پس شجاع، جسور و بی‌پروا زندگی خواهم کرد.

تارانتیسم

16 Nov, 06:55


من جدی بنده‌ی آدم های متواضع و خاکی‌ام.

تارانتیسم

15 Nov, 13:54


میگه: "خوش به حال اون که تو رو داره!.."

تارانتیسم

15 Nov, 07:36


Hug me like we're in the Ghibli world.

تارانتیسم

14 Nov, 13:17


روز کتابه. ببرم کتابفروشی. کتابفروش شو. برام کتاب بخون. برام کتاب بخر. کتاب باش. همینقدر کم توقع.

تارانتیسم

14 Nov, 13:15


برویم کتابفروشی؛ تو واژه بخوان، من تا ابدیت نگاهت کنم.

تارانتیسم

14 Nov, 11:04


جدا تو این هوا ولیعصرمون نشه؟!

تارانتیسم

13 Nov, 20:21


مارا حوصله‌ی خرید نقاب نبود؛ خوشا آنان که خریدند و عزیزند.

تارانتیسم

13 Nov, 10:28


که نجات دهنده در دستپخت مادر است.

تارانتیسم

11 Nov, 15:35


Poetry ma'am. I'm searching for poetry all around the world.

تارانتیسم

10 Nov, 22:32


بعضی وقت ها فکر میکنم نکنه تو تاحالا منفجر شدی؛ شاید مسخره به نظر بیاد ولی مثل یه ستاره. من نور تورو سه میلیون سال نوری دیرتر میبینم و شاید دیگه اینجا نیستی
ما چطور میتونیم اینجا کنار هم باشیم وقتی تو اینقدر دور شدی.. وقتی این همه دوری..؟
شاید هم این من باشم که قبلا منفجر شده..

رادیو رورانس

تارانتیسم

10 Nov, 10:24


همچنان معتقدم پاییز تنها فصلیه که هواش، بستگی به حالِ دلِ آدم داره.

تارانتیسم

10 Nov, 10:10


اینجا پاییز، می‌پاییزد.

تارانتیسم

09 Nov, 09:57


"عزالدین می‌گفت گاهی انگار توی دلم کمانچه می‌زنند؛ ویولن‌سل. می‌گفت من موسیقی بلد نیستم اما قشنگ می‌زنند. تلخ می‌زنند. همان."

تارانتیسم

08 Nov, 08:19


گفت: "زبان نگاه‌ها و دست‌ها را بیشتر از زبان حرف‌ها دوست دارم."

تارانتیسم

08 Nov, 07:27


و این من، مبتلا به ثبتِ لحظات است.

تارانتیسم

06 Nov, 10:02


"NO"vember
The time to say no to people, places and things that drain your energy.

تارانتیسم

05 Nov, 09:06


"دانه باید بشکند تا باغ انبوهِ درونش نمایان شود."

تارانتیسم

05 Nov, 07:39


کتاب و روحِ موسیقی.

تارانتیسم

04 Nov, 10:22


آنجایم؛ حوالی خیالات، غوطه‌ور در ورطه‌ی"بنویسیمش؟!"

تارانتیسم

04 Nov, 05:47


خداجون سلام به روی ماهت :)

تارانتیسم

03 Nov, 10:57


آقا چیه این رها کردن!.. :))) یهو میبینی عه هوا چه خوبه، عه چقدر امروز قشنگ‌تری، عه چقدر چایی دلچسب تره. یهو به خودت میای میبینی صدای آهنگ رو تا ته زیاد کردی و داری تو خیابون میرقصی و تنها چیزی که برات مهمه، یه نفسِ عمیقِ از تهِ دل، زیرِ آسمونِ پر ابرِ بارونیه :))

تارانتیسم

03 Nov, 08:55


و ناگهان زندگی، در قاب‌های کوچکِ روزمره پیدا می‌شود.

تارانتیسم

02 Nov, 20:18


دوریم دیگه. دور شدیم. حالا هی من بگم نه بابا اینطوری نیست هی تو بگی بچه شدی؟! هی من خودم رو گول بزنم فاصله توی ذهن منه، هی تو با تکرار بگی فاصله تو قلب ما نیست. من از دوری بدم میاد. من از فاصله متنفرم. آدم ها باید اونقدر بهم نزدیک باشن که ضربان قلب همدیگه رو بشنون، که گرمای وجود همدیگه رو حس کنن و لرزش دستِ هم رو بگیرن..
آقا من بدم میاد از فاصله.. من بدم میاد از دوری..
و تو هم دوری.. هم دوری.. هم دور..

تارانتیسم

02 Nov, 20:15


دوری و فاصله🥲

تارانتیسم

02 Nov, 20:12


پرسید: دوست داشتی قلبت به چه رنگ باشد و گفتم: نه آنقدر قرمز که برای هرکس بتپد، نه آنقدر سیاه که برای هیچکس نتپد، نه خاکستری که تنها ضربان بداند و نه تپیدن و نه سفید که نه ضربان بداند و نه تپیدن..

تارانتیسم

02 Nov, 17:49


• مردی به نام اوه رو خوندی؟
- نه.
• یه جاش اوه میگه من خیلی خاکستری بودم، دنیا برام خاکستری بود ولی وقتی زنم اومد، همه‌چی رنگ گرفت انگار.
- چه قشنگ.
• تو مثل زن اوه می‌مونی..

| ۱۲ آبان |

تارانتیسم

02 Nov, 09:24


جوونی‌مون بوی سیگار گرفته.

تارانتیسم

02 Nov, 08:25


آخر در سکوتت حل میشوم
تنها میروم.
تنها میشوم.

تارانتیسم

02 Nov, 08:23


که انسان تنی مردنی دارد و فکرهایی نمردنی.

تارانتیسم

25 Oct, 13:38


I realized that I've been using the wrong phrase all along;
Instead of "I don't wanna lose you" I needed to shout "I don't want you to lose me."

تارانتیسم

25 Oct, 07:12


با دقت گردو ها رو روی نون تست و پنیر میچینه. خمیده نشسته و تمام خستگی مسیری که اومده، توی حالت نشستنش معلومه. نور از شیشه رد شده و مستقیم روی موهاش نشسته. داره صحبت می‌کنه. جمله هاش توی گوشم زنگ میزنه: "یه آدم که نمیتونه تمام نقش هایی که تو میخوای رو بازی کنه.." نون پنیر میخوره و با غمی که واضحه تو صداش، میگه "من نمیخوام بمیرم ولی مطمئن نیستم بخوام زندگی هم کنم." انگار دارم با درون خودم صحبت میکنم.. "قبلا زنده تر بودم انگار.." وسط حرفاش یه کم با صدای فرهاد که از کافه پخش میشه میخونه و به حرفاش ادامه میده. با چایی نبات قرص میخوره و من به این فکر میکنم که شالِ قرمز روی موهای آبیش، مثل یه ماهیِ قرمزِ کوچولوعه که توی اقیانوس گم شده. حالا هردومون بغض کردیم. حالا هر دو نشستیم و غمگینیم از طنازی روزگار.
میگه امروز خوشگل تر از اونیم که بخوام غمگین باشم. میگم منم خوش تیپ تر از اونیم که اینقدر دلهره داشته باشم.
آهنگ کافه عوض میشه. هردو لبخند می‌زنیم و باهم می‌خونیم:" آدم بدون غم نمیشه راه بی پیچ و خم نمیشه آرزوی کم نداریم آرزو که کم نمیشه.."

|چهارم آبان|

تارانتیسم

25 Oct, 07:12


ماهیِ تنگِ بلور؛ جمعه نباش.

تارانتیسم

24 Oct, 13:38


" و زندگی انقدر کوچک شد
تا در چاله ای که بارها از آن پریده بودیم
افتادیم "

تارانتیسم

23 Oct, 20:31


اگه به چشماش خوب دقت کنی می‌بینید. درست همونجاست. لبخند همیشگیش رو که رد کنی، از کنار چین های خنده‌ی چشماش که بگذری، مژه هاش رو که یکی درمیون کنار بزنی و خوب که به انتهای این چاله‌ی سیاه خیره بشی، میبینی ته اون چشم ها، یه دختر کوچولوی آروم با کلی آرزو و رویا، کنار پنجره‌ی چشم ها نشسته و سالهاست در انتظار شکسته شدنِ زنجیرِ بغضِ این پنجره‌ست.
خوب که نگاه کنی، میبینی فقط یه آغوش برای این دختر کافیه. یه آغوش که اونقدر امن باشه که باعث بشه چند لحظه سپرش رو زمین بذاره و اجازه بده روحِ دخترکِ درونش، بی‌پروا تو دنیای بیرون پرواز کنه.
یه آغوش برای دختری که روحش بوی کوکی کره‌ای میده، خودش شبیه نقاشی های آبرنگه و بودنش، عین نت های ویولن سل تسلی بخشه.
یه آغوش برای دختری که تویی... :)

تارانتیسم

23 Oct, 10:50


من میگم برام مهم نیست و یهو دو ساعت به یه جمله کتاب خیره میشم.

تارانتیسم

23 Oct, 10:45


سه نفری دور صندوق با چشم‌های قرمز و پر از اشک، چای و پیراشکی می‌خوریم و بغض قورت می‌دیم.

تارانتیسم

23 Oct, 07:55


بیا بنویسیم که خدا ته قلب آینه‌ست..!

تارانتیسم

22 Oct, 12:46


می‌روند؟! فدای سرت.
می‌مانند؟! خوش به حال لحظه‌هایشان که با تو ثبت می‌شود..!

تارانتیسم

22 Oct, 06:33


-سلام آبان-

تارانتیسم

21 Oct, 17:42


پاییز که می‌شود، دلم میخواهد دستانم بوی نارنگی بگیرد. بوی زندگی می‌دهد نارنگی؛ بوی دلبستگی به جزئیاتِ کوچکِ دلگرم‌کننده. پاییز که می‌شود دلم میخواهد بهانه بگیرم و پوست نارنگی را آنقدر میان مشت هایم فشار دهم تا دستهایم فراموششان شود میان مشتی تیرآهن زندگی میکنند و همیشه، تنها، میزبانِ بویِ سیگارِ به جا مانده از کافه‌هایی‌ند که آدم های تنهایش لیوان به لیوان قهوه می‌نوشند. دلم میخواهد لحظاتی تشویش را از دل دستانم بگیرم و همین میشود که میان ازدحام صدای این شهرِ صنعتی، صدای مرا می‌شنوی که آرام میگویم: بیا؛ بگذار برایت نارنگی پوست بگیرم..!

تارانتیسم

21 Oct, 04:58


تا اینجای کار پاییز امسال واقعا تابستون خوبی بود.

تارانتیسم

20 Oct, 11:54


می‌‌گفت آدم‌ها گنجشک‌های حیاط پشتی‌ خانه‌تان نیستند که برایشان دانه بپاشی، به هر روز آمدنت عادتشان بدهی‌. گاه و بیگاه روی پله‌ها بنشینی برایشان درد دل کنی‌ یا چشم‌هایت را ببندی و در خلسه‌ی مالیخولیایی خودت به جیک‌جیکشان گوش کنی‌. بعد یک روز حوصله‌ات سر برود. خسته از شلوغی، خسته از بودنشان ، راهت را بکشی بروی. آدم‌ها حتی مثل گنجشک‌ها نیاز به کیش کیش ندارند. می‌‌روند اما با دلی‌ شکسته..
-نيكی فيروزكوهی.

تارانتیسم

19 Oct, 14:34


عزیزِ من، نگاه کن:

قلب من ۲۹ سال و ۷ ماه و ۸ روز است که بیرون از رحم مادر، بی‌وقفه کار کرده.
دقیق‌ترش را بخواهی می‌شود ۱۰۸۱۳ روز و به روز که نگاهش کنی آن‌قدرها زیاد به نظر نمی‌آید. یعنی اگر هر روز زندگی‌ام را بنشانی روی یکی از صندلی‌های ورزشگاه دوازده‌هزار نفره‌ی آزادی، هنوز ۱۱۸۰ صندلی برای عمرم خالی مانده - اگر به بلیت‌شان برسند.

بیا فرض کنیم تا همینجا که آمده‌ام، راه مانده. یعنی من ۱۰۸۱۳ روز دیگر نفس می‌کشم. دکتر می‌گوید میانگین تعارض میان زوج‌ها، روزی هشت بار است. گیریم که دوبار از این هشت‌بار یقه‌ی من و تو را بگیرد. گیریم که به ازای هر کدامشان، یک ساعت قهر کنی. به عبارتی می‌شود ۲۱۶۲۳ ساعت قهر. این از این.

انسان بالغ روزانه بین ۷ تا ۹ ساعت می‌خوابد. بگوییم همان ۹ ساعت. مگر اینکه با ناهار دوغ خورده باشیم که غیلوله‌اش می‌شود ۲ ساعت و بیا اصلا نه ۹ باشد نه ۱۱، بگوییم ۱۰. که می‌شود ۱۰۸۱۳۰ ساعت خواب در روزهای باقی‌مانده‌ام.

تو اگر در باقی‌مانده‌ی عمر من، ۱۰۸۱۳۰ ساعت خواب باشی و ۲۱۶۲۳ ساعت قهر، تقریباً ۵۴۰۶ روز از «ما» از دست می‌رود و این یعنی خیلی. این یعنی چیزی حدود ۱۴ سال.
۱۴ سال را دریغ کنیم از هم، وقتی کنار همیم؟

بیدار شو جانِ من.
چاییِ عذرخواهی را تازه دم کرده‌ام.
و جای ما هنوز توی خیلی از ورزشگاه‌ها خالیست.

تارانتیسم

19 Oct, 09:58


باید ابر بودن آغاز کنم؛ آرام و معلق در آسمان، رها از زمین، و با جسارتِ تبدیل به هرآنچه قلبم میخواند.

تارانتیسم

19 Oct, 05:37


آناکارنینا گفت: هر قلبی اسرار خودش را دارد.