«کسی برای ما از این کارها نکرد، بذار بچههامون بی نصیب نمونن»
«از ما که گذشت بذار حسرتش به دل این نسل نمونه»
«ما که نسل سوخته بودیم نمی ذارم بچهم کم داشته باشه»
چند روزه ذرهبین گذاشتم روی کارهایی که برای بچههایم میکنم. همه را زیر و رو میکنم تا آشکار شود چرا این کار را کردم؟ چرا این خدمت و ایثار و سخاوت و از خودگذشتگی و هر چیزی که اسمش را میگذارید، مرتکب شدم؟ قبل و بعدش چه احساسی داشتم؟
عشق، مهر، حسرت، انزجار، رنجش، شور؟
چه جملههایی در سرم میچرخید؟
از آنها که در گیومه بالا نوشتم؟ یا جملههای دیگر؟
هر چه که هست من به یک جمعبندی شخصی رسیدم.
قبل از انجام هر خیر و خدمتی حال و احساس خودم و جملات سرگردان ذهنم را ببینم. اگر چیزی از جنس احساسات ناخوشایند و جملات تلخ بود، دست نگه دارم چون آنجا کسی که نیاز به خیر و خدمت دارد منم نه بچهها.
خدمتی که با احساس حسرت گره خورده باشد نمی دانم بعدا چه میشود؟ چه توقعی برایم ایجاد میکند؟ آیا چیزی به معنای زندگی من اضافه میکند یا نه؟
دلم به حال لحظهای که پدر و مادری با انرژی قدرتمندِ حاصل از یک احساس ناخوشایند به فرزندشان خدمتی میکنند میسوزد!
#زندگی_بر_مدار_ارزش
#نکن_آقا_خدمت_با_حسرت_نکن
#زنده_باد_ارزش_های_اصیل