شکنجه و امید @shekanjeh_omid Channel on Telegram

شکنجه و امید

@shekanjeh_omid


شکنجه و امید (Persian)

با عضویت در کانال تلگرامی "شکنجه و امید" به دنیایی از اطلاعات جدید و مطالب مفید دسترسی پیدا کنید. این کانال با هدف ارائه اخبار، مقالات، ویدیوها و مطالب مرتبط با مباحث مختلف از جمله امید، تحمل، روان‌شناسی و موفقیت تشکیل شده است. اگر به دنبال راهکارهایی برای دستیابی به امید و تحمل در مواقع دشوار هستید، این کانال مکانی مناسب برای شماست. خواندن مطالب این کانال می‌تواند به شما کمک کند تا در هر شرایطی از زندگی خود امید و تحمل را حفظ کرده و به سمت موفقیت حرکت کنید. به کانال تلگرامی "شکنجه و امید" بپیوندید و با ما همراه باشید تا بهترین نکات و راهکارهای روان‌شناسی را برای شما ارائه کنیم.

شکنجه و امید

23 Nov, 12:10


همیشه، در زندگیِ خودم، در بیم و امید بسر می‌بردم...

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

22 Nov, 19:09


"یک شب آمدند در را زدند، خیلی راحت، و بعد من پا شدم و گفتند که یک مریض بدحال اینجا هست. بدو بدو رفتم بالا سر یک مریض فکر کردم که این دارد می‌میرد، بعد معلوم شد که نه این زائو است. وسط تابستان بود، فراوان چراغ گذاشته بودند و اتاق گرم و همه پیرزن و این‌ها در حال گریه. خلاصه من این‌ها را به زور از اتاق بیرون کردم چون اصلاً هوا نداشت، یک اتاق درب و داغان. بعد رفتم بالای سر این و دیدم این زائو است منتهی بچه به دنیا آمده و من به زور شلوار او را کندم، یک خانواده‌ی فقیر بدبخت و فلک‌زده‌ای بودند، بعد دیدم کله‌ی بچه بیرون است، گرفتم و کشیدم بیرون، بچه مرده بود و دور گردنش بند ناف پیچیده بود. من برق‌آسا گفتم یک کمی آب داغ به من بدهید، دست‌هایم را شستم و بعد بند ناف را بستم و نعش بچه را انداختم آن‌ور و شروع کردم به تنفس مصنوعی و رسیدگی به مادر. مادر حالش جا آمد و بعد دیدم که این جفتِ بچه کنده نمی‌شود، دکوله نمی‌شود. گفتم به هر حال باید بکنم. یک مانوری است که با دست می‌دهیم از توی رحم می‌کنیم. این‌طوری کردم و انداختم دور. گفتم بدوم بروم دوا و درمان بیاورم. همین‌طوری که داشتم می‌رفتم دیدم این نعش بچه این‌جاست. همه‌ی مردم هم پشت پنجره ایستاده‌اند و ما را همین‌طور تماشا می‌کنند. این بچه را دوباره برداشتم و بند ناف را از گردنش باز کردم، خیلی سریع این کارها انجام شده بود، و شروع به کتک زدن این بچه کردم. یک دفعه جیغ زد و من در عمرم برای بار اول شادی را حس کردم، این‌که شروع به گریه کرد. من وقتی به طرف مطبم می‌دویدم آن‌چنان از شادی اشک به پهنای صورتم می‌ریختم و احساس خلاقیت برای بار اول و برای بار آخر فکر می‌کنم آن موقع کردم!"

غلامحسین ساعدی

t.me/shekanjeh_omid

گرامی‌باد دوم آذر ماه سالروز پر کشیدن غلامحسین ساعدی، گوهر مراد. انسانی عدالت‌خواه و آزاده، مَردی خستگی‌ناپذیر در میدان مبارزه‌، پزشکی با شرف و با وجدان که رایگان طبابت می‌کرد. یاور خلق که حتی با درآمد اندک‌اش، پول فراهم می‌کرد که جوان شهرستانی کتاب بخرد، همسر زندانی اجاره‌ی خانه‌اش را پرداخت کند، بیمار پول نسخه‌اش را بپردازد و همه‌ی این‌ها را از حق‌التألیف کتاب‌هایش می‌داد! ساعدی از آن کسانی‌ست که هرگز نمی‌شود فراموش‌شان کرد. یاد بیدارش ماندگار و جاودان باد.

شکنجه و امید

19 Nov, 14:46


زردشت عزیزم! دو روز دیگر سالروز تولد توست. سی‌وشش سال نیمه‌های یک راه طبیعی که تا اینجا به کنجکاوی و تجربه‌اندوزی و خوشه‌چینیِ همه‌گونه نعمت‌های زندگی  _از لذت و تلاش و حسرت و گمانِ فیروزی یا شکست_  و چشیدنِ غرور دانستن و خوشنودیِ "خود" بودن و با خود آشنا بودن و در مجموعه‌ی بس فراخ و بس رنگین زندگی مردم به کاری آمدن و گوشه‌ای از بار همگانی را بر دوش کشیدن گذشت. این همه نه خواب و خیال بود و نه واقعیتی در بسته و بی گذر. گردشی بود و هست. می‌گذری و بر تو می‌گذرند. راهی پُر پیچ و خم، با مناظری که یکی پس از دیگری بر تو گشوده می‌شود و هر یک تا آخرین دَم، دیگری را که آمدنی است، بر تو پوشیده می‌دارد. چیزی از آن‌گونه که کشتی‌نشین بینا بر عرشه‌ی خود در آب‌های فیوردهای نروژ می‌بیند. همه شگفتی در شگفتی. زیبایی در زیبایی و در همان حال، تنهایی در تنهایی. هیچکس با تو نیست و تو با هیچکس نیستی. ولی می‌دانی که هستند و تو را و خود را می‌بَرَند؛ تا به مقصدی که خودِ با هم بودن و به هم بسته بودن و در هم جوشیدن و آگاه به غریزه و گاه به عقل و دانش کوشیدن پیش می‌آورد و تو را خواه ناخواه در آن جای می‌دهد و از تو باز مسافری و هم‌قافله‌ای برای گشت‌و گذار بعدی پدید می‌آورد. زندگی معجزه‌ای است، معجزه‌ی هر روز و هر ساعت و هر دَم، و آن دگرگونی‌ها و از حال به حال گشتن‌ها و پیوسته سر رشته به‌دست آوردن و باز گم‌کردن‌ها.
پسرم! این‌چنین نعمتی را پاس بدار و با تمام یاخته‌های تن و مغز و قلبت پذیرایش باش. آنچه به هر حال با تو یا بی تو شدنی است چشم به‌راهش باش و توان و دانش کوچکت را به توان عظیم و دانش پهناور همگان  _از جماد و گیاه و حیوان و انسان_  پیوند بده و بگذار اختیار کلی هستی اختیار تو باشد. در آن‌صورت، سال عمر کم یا فزون باشد، کمترین اهمیتی ندارد؛ تو همه هستی و در همه پاینده‌ای؛ امیدوارم!
زردشت عزیزم! صبح ابریِ پایان ماه است. قلم روی کاغذ گذاشتم و واژه‌ها و جمله‌ها به‌دنبال بکدیگر آمدند؛ نمی‌خواهم در آن دست ببرم یا نامه را عوض کنم و لحن ساده‌تر و خودمانی‌تری به آن بدهم. هر چه هست همین است. نصیب امروز تو و من. سپاسگزار باشیم.
حالت چه‌طور است؟ دوره‌ی نقاهت به خوبی می‌گذرد و خور و خواب و گوارش و آسایش‌ات چنان که باید باشد هست؟ در نامه‌ات می‌گفتی که نیمی از وزن از دست داده را جبران کرده‌ای. امیدوارم تاکنون همه‌ی کم‌وزنی خودت را جبران کرده باشی و بار دیگر سرزنده و کوشا و شوخ و بردبار به کار بپردازی. حال ما روی هم خوب است. خستگی مفرط چند هفته پیش من دیگر رفع می‌شود، معاینه و عکسبرداری و الکتروکاردیوگرافی صورت گرفته است و همه چیز را طبیعی و روی هم رفته رضایت‌بخش نشان داده است. مادرت حالش خوب است و به کار عادی روزانه‌اش می‌رسد. دیگران همه مشغول کارهای خودشانند. سلام می‌رسانند و تو را می‌بوسند.
دستت را می‌فشارم و رویت را می‌بوسم. قربانت محمود.


نامه‌ی محمود اعتمادزاده "به‌آذین" به پسرش زردشت، به‌مناسبت تولد سی‌وشش سالگی‌اش.
تاریخ نامه: جمعه، بیست‌و‌نهم آبان ۱۳۶۰
دکتر زردشت اعتمادزاده دهم‌ دی‌ماه ۱۳۷۸ در فرانسه درگذشت.

یادشان نور باران باد.
t.me/fanoos_ketab

شکنجه و امید

17 Nov, 20:04


من هم‌اینک سالخوردم،
نیم‌جانی در بدن

لیک دنیایی دگر دیدم،
پُر از پیکار وُ کوش.

جامِ نغزِ زندگی را،
یا نباید لب‌زدن

ور به لب بُردی،
برو تا قطره‌ی آخر بنوش.

احسان طبری
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

17 Nov, 19:43


رفیق احسان طبری بدون تردید یکی از اعجوبه‌های عصر ماست. آثاری متعدد در زمینه‌ی شعر کلاسیک و نو، قصه و رمان، تحقیقات ادبی و فلسفی و بررسی‌های لغوی و زبانی و فولکلوریک دارد. نوشته‌های سیاسی و اجتماعی‌اش را شماره نمی‌توان کرد. از ابتدای جوانی دل در گرو محبت محرومان نهاد و به انسان عشق ورزید. بخاطر اعتقاداتش در ایام شباب به زندان افتاد، سال‌ها رزمید، سی سال به ناچار دور از میهن زیست. در غربت، هر خاطره‌ای، هر بوی آشنایی، هر رنگ مانوسی، مرغِ روحش را تا این سوی خزر پرواز داد. او همیشه با جمع زیست و به جمع اندیشید. داستان او عمری در میان سنگبار حوادث، سربلند و آزاد زیستن است و در خود گریستن، سوختن و شب دیگران را با شعله‌ی امید بر افروختن. درد خود را به درد انسان گره بستن و در عشق محرومان خود را شکستن، شکستن، شکستن!

t.me/shekanjeh_omid
کانال تلگرامی شکنجه و امید

شکنجه و امید

14 Nov, 20:10


آزادیِ افراد، آزادیِ خلق‌ها، این دو کلمه محتوی نَبَردهای عظیمِ دورانِ پُر حادثه‌ی ما را نشان می‌دهد. تمام نظریات، نیروها و سازمان‌های ضد دموکراتیکی که می‌خواهند خلق را به نحوی از انحاء در بندِ اقتصادی و معنوی نگاه دارند، خُرد خواهند شد. سرانجام انسان‌ها و جوامع انسانی پیروزند. این نَبَردِ پُر اشک و خون که از زنجیرها، میله‌ها، دست‌بندها، سیم‌های خاردار، حلقه‌ی دارها، نطق‌های پُر تفرعن، هیکل‌های پُر زرق و برق، رژه‌های پُر هیاهو، جنگ‌های مخوف، بحث‌های خشمناک، میتینگ‌های عظیم، اعتصابات پیاپی و غیره و غیره انباشته است، عظیم‌ترین و پُر افتخارترین نَبَردِ تاریخ است. ما سربازان این نَبَردیم: سربازانی کوچک و گمنام در گوشه‌ای از این عرصه‌ی پهناور ولی به‌ هر جهت سربازانی که برای دموکراسی و استقلال، ترقی و رفاه، صلح و امنیت مبارزه می‌کنیم نه علیه آن! از زمره کسانی نیز نیستیم که یا به قوای ارتجاعی و محافظه‌کارِ جامعه تسلیم‌اند، یا می‌خواهند این نَبَرد را در چارچوب میل و تصویب و موافق و خوشایند آن‌ها مُثله کنند. هنگامی که با آخرین دَمِ زندگیِ خویش روبرو می‌شویم، می‌توانیم خُرسند باشیم که چنین بودیم. آری تاریخ به نام ما نوشته می‌شود؛ و این کلامی است حماسی ولی عاری از گزاف!

احسان طبری

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

08 Nov, 19:48


در سحرگاهِ نوزدهم آبان‌ماه ۱۳۳۳، مَردی از تبارِ سپیدار، "دکتر حسین فاطمی"، در حالی‌ که در تبِ چهل‌ درجه می‌سوخت، به دست دژخیمانِ برخاسته از کودتای ننگین ۲۸ مرداد، به جوخه‌ی اعدام سپرده شد و به جاودانگی پیوست.
یادش گرامی و همواره پایدار!
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

07 Nov, 19:21


گواهِ توست تاریخِ تو،
در این نیست تردیدی!
نرفتی زیرِ بارِ زور:
رزمیدی وُ رزمیدی!

شکنجه و امید

07 Nov, 19:21


فرزند رنج و کار، "منصور یاقوتی"، بانگِ بلند کسانی است که صدای‌شان در طول قرون و اعصار چنان‌که باید به گوش شنوایی نرسیده است. او در قصه‌هایش، تصویرگر زندگی طبقه‌ی فرودستِ جامعه، و مدافع تهیدستان و پابرهنگان این سرزمین بوده و در این راه، سختی‌های فراوانی کشیده است؛ با وجود این، قلم او هرگز از نوشتن باز نایستاده است. او اعتبار با شُکوهِ ادبیاتِ انسان‌مدار و متعهد است. او به ما درس انسان‌بودن و انسان‌زیستن را آموزش داده است. امیدواریم سال‌ها سلامت بمانَد و تندرستی‌اش را از خدای قلم تمنا می‌کنیم.
t.me/shekanjeh_omid
کانال تلگرامی شکنجه و امید

شکنجه و امید

07 Nov, 19:21


داستان بلند «چراغی بر فراز مادیان کوه» اولین بار در سال ۵۶ منتشر شد که خیلی هم خوب مورد استقبال قرار گرفت و به چاپ‌های متعدد رسید. بعد از انقلاب هم انتشارات نگاه سال ۷۲ آخرین چاپ را از آن منتشر کرده بود که باز هم سریعاً نایاب شد و اخیراً هم نشر دیباچه در کرمانشاه اصرار کرد که کار را برای چاپ مجدد به آن‌ها بدهم تا منتشر کند. البته دیباچه ناشری است که کتاب‌ها را خوب و با کیفیت منتشر می‌کند. این داستان برای پنجمین بار است که منتشر می‌شود و یک چاپ هم در آلمان از این داستان زیر چاپ رفته است. منتها مزیت این نوبت چاپ جدید که نشر دیباچه آن را منتشر می‌کند این است که مقدمه‌ی احسان طبری را هم بر پیشانی خود دارد. اساساً خودم هم بیشتر به دلیل همین وجود ضمیمه نقد از احسان طبری رغبت کردم که کار مجدد منتشر شود. احسان طبری همان سال‌های پیش از انقلاب و در آلمان یک نقد ادبی بسیار معتبر و ارزشمند بر این کتاب نوشت که در ماهنامه‌ی دنیا منتشر شد و به دست خودم هم رسید. این نقد واقعاً بسیار ارزشمند بود و از این جهت شاید انتشار جدید کتاب به دلیل وجود آن مهم باشد.

منصور یاقوتی _ ۱۳۹۶/۴/۷

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

06 Nov, 16:00


حدیثِ عشق در دفتر نگنجد.
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

06 Nov, 15:53


وقتی جعفر را تیرباران کردند، من ماندم و پیروز از یکطرف و خانواده‌ی وکیلی ازطرف دیگر، که می‌بایست در کنارشان باشم تا بتوانند این درد را یک‌جوری تحمل کنند. وقتی به آن روزها فکر می‌کنم از خودم می‌پرسم اگر قرار بود دوباره چنین وضعیتی پیش بیاید چه می‌کردی؟
دوباره همین کار را می‌کردم.
من خیلی اوقات این شعر آراگون را با خودم زمزمه می‌کنم که اگر قرار بود دوباره زندگی کنی، اگر قرار بود مسیر زندگی‌ات را بتوانی تغییر بدهی، آیا باز هم همین راه را می‌رفتی؟
بعد می‌گویم بله!
باز هم همین راه را می‌رفتم.
من حتی یک لحظه در طول زندگی‌ام نسبت به این عشق و آنچه کردم پشیمان نبودم. نه تنها پشیمان نبودم بلکه همین زمان کوتاه همراه جعفر بودن را یک موهبت و یک شانس خیلی خیلی بزرگ می‌دانم که برایم پیش آمد.

توران میرهادی

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

06 Nov, 15:23


نامه‌‌ای از سرگرد جعفر وکیلی به همسرش توران میرهادی.
در ۱۷ آبان ۱۳۳۳، قلب تپنده و پُر مهرِ این قهرمان توده‌ای به دستور رژیم جنایتکار شاه به جرم میهن‌پرستی، آرمان‌گرایی و عدالت‌جویی هدف گلوله‌‌های سرسپردگان تبهکار قرار گرفت.


ايمان دارم که عشق و علاقه‌ی تو نسبت به من، نه تنها کمتر از مال من نبود، بلکه بيشتر هم بود و همين امر مرا سوق می‌داد به اين طرف که تو را روز به روز بيشتر دوست بدارم. تو از هر جهت پاک‌تر و بی‌آلايش‌تر بودی. تو فرشته‌ای بودی که من قَدرَت را آنچنان که بايد نمی‌دانستم. من همه‌ی افراد خانواده را به‌شدت دوست داشتم، ولی تو برايم مقام ديگری داشتی. عشق تو هميشه به من روح و نيرو داده است. از مدت دستگيری‌ام نيز عشق تو از مهم‌ترين عواملی بود که به من اجازه داد شرافت خود را حفظ کنم. من با ايمان به حزب و عشق آتشين تو و بدون دغدغه‌ی‌خاطر می‌ميرم. فقط تأسفم در اين است که نتوانستم بيشتر برای اجتماع مفيد واقع شوم. مدت بس کوتاهی از عشق تو برخوردار شدم. بزرگ‌شدن پيروزمان را نديدم. پس از خود سوز و گداز عجيبی برای تو و ساير افراد خانواده باقی می‌گذارم. عشق ما عشق طراز نوين، عشق متعلق به انسان‌های طراز نوين است. عشق ما زنده و جاودان خواهد بود. هنگامی‌ که گلوله‌ها بدنم را مشبک خواهد کرد چهره‌ی تابناک نجيب و ملکوتی تو در نظرم مجسم خواهد بود و به من روح خواهد بخشيد. تو اين صفحات را که در آخرين روزهای زندگی نوشته‌ام بعنوان يادگار عشق ما در محلی محفوظ نگهدار و هر چند يکبار آن را از نو بخوان. تو و پيروز عزيزمان را می پرستم و از سر تا پا غرق بوسه می‌کنم.

جعفرِ تو _ 1333/8/10

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

04 Nov, 18:04


"موجِ دریا زده"

آواز: زنده‌یاد اسحاق اَنوَر


t.me/shekanjeh_omid

موجِ دریا زده را،
تنگه‌ی ساحل قفس است/
ماهیِ تُنگ نباشد
دلِ طوفانی ما
 
عاقلان پا مگذارید
به میخانه‌ی عشق/
داغِ صد مُهرِ جنون،
خورده به پیشانیِ ما
 
ترمه وُ اطلس‌ وُ دیبا،
همگی مالِ شما/
خرقه‌ای نیست
برازنده‌ی عریانی ما
 
زُلفِ ما چون خَمِ زنجیر،
گره در گره است/
شانه رَم می‌کند از
فرطِ پریشانی ما

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

01 Nov, 21:55


شمع‌آسا خود بسوز وُ تیرگی کن بر کنار

کِشته‌ای گر بذر زرین، می‌رسد گاهِ درو...

احسان طبری

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

01 Nov, 08:52


جمعه برای جمعه

(نسخه‌ی دوم قطعه‌ی جمعه)

صدا: فرهاد مهراد
ترانه‌سرا: شهیار قنبری
آهنگساز: اسفندیار منفردزاده
با همراهیِ اسفندیار قره‌باغی

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

31 Oct, 16:24


شیرکو بیکس: "زبان جلال ملکشا، زبان رسا و دقیق در صفحه‌ی ادبیات ما است. شعر او از دل بر می‌خیزد و بر دل می‌نشیند."

احمد شاملو: "اگر کسی در آینده، در شعر فارسی، حرفی برای گفتن داشته باشد، بی‌شک جلال ملکشا است."

تصویر: جلال ملکشا در کنار مادرش دایه آمنه.

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

31 Oct, 12:50


گفتند:
اگر از رود بگذرم،
به تو می‌پیوندم؛
بر رود پُل زدم از ایمان،
تو را نیافتم!

گفتند:
خانه‌ات آن‌سوی آتش است؛
با حوصله‌ی دریائی‌ام،
گذشتم از آتش، عریان،
تو را نیافتم!

گفتند:
تو دورترین ستاره هستی،
در کهکشانی نامکشوف؛
نردبانی بستم
از ارتفاعِ خون،
تو را نیافتم!

گفتند:
باید تو را
در انتهای دشنه جستجو کنم؛
دل را به سوزِ زخم سپردم،
تو را نیافتم!

گفتند:
در دشتِ زندگی،
جوانه‌ی وجودِ تو،
با جویبارِ سرخِ خون،
رشد می‌کند؛
رفتم به بطنِ فاجعه،
میدانِ صبحگاه
و جوخه‌ها و چوبه‌ها را
به نظاره ایستادم،
تو را نیافتم!

آن‌گاه گفتند:
تو کلمه‌ی مهجوری هستی
که در پَرت‌ترین صفحه‌ی
کتابِ آفرینش،
منزل داری؛
و من تمامِ عمر،
دنبالِ تو،
دنیا را ورق زدم،
تو را نیافتم
ای عزیزِ گمشده، آزادی...
ای آزادی!

جلال ملکشا

t.me/shekanjeh_omid

گرامی باد یاد و خاطره‌ی شاعرِ آزادی‌خواه و محبوبِ کورد، شاعرِ درد و رنج و آرزوها، "جلال ملکشا" در سالروز جاودانگی‌اش.
شاعری که شعر را، قربانی نام و نشان نکرد و با وجود تهدید، شکنجه، زندان و انزوا، زبان بر اعتراض نبست و تا توانست از محرومیت و مردمی نوشت که خودش بخشی از آن‌ها بود.

شکنجه و امید

30 Oct, 22:12


داستان بسیار زیبای گورکی، "دانکو" را به خاطر آورید: وقتی قومی در بیشه‌ای انبوه و تاریک گم شدند، یکی از مسافران، دانکوی دلیر، سینه‌ی خود را درید، دلِ خود را که چون گوهرِ شبچراغ می‌درخشید، بیرون کشید و راهِ جنگل را روشن ساخت و گم‌گشتگان را از بیشه بیرون آورد و سپس در پایان، در همان‌جا به زمین افتاد و مُرد. البته پست‌فطرتانی پیدا شدند که از ادامه‌ی طپش و پرتوفشانی قلب دانکو پس از مرگ خود او، هراسان شدند و با حسد و کینه‌ای رذیلانه آن را لگدمال کردند تا آن‌که خاموش شد؛ ولی این چراغ، کار خود را کرده و اسیران گم‌گشته را از ظلمت رهانده بود. عناصر رشکین در مقابل این واقعیت عاجز بودند، آن‌چه که باید بشود، شده بود!

احسان طبری

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

27 Oct, 19:23


کدامین خارای آتش‌زنه،
خُرد کنم، خمیر کنم
و در کوره‌ی دماوندی روشن بگدازم 
تا پولادت را بپردازم؟
آخر
من چگونه چشمان تو را
حک کنم؟
نان‌ات را
با ما به دو نیم کردی
و نام‌ات را، گره‌بند آبروی ما.

سیاوش کسرایی

t.me/shekanjeh_omid

تصویر: پرویز حکمت‌جو و صفر قهرمانیان، دژ برازجان ۱۳۴۵
قهرمانانی بزرگ که در عمل نشان دادند پای در زنجیر خوش‌تر تا که دست اندر لجن.