شکنجه و امید @shekanjeh_omid Channel on Telegram

شکنجه و امید

@shekanjeh_omid


شکنجه و امید (Persian)

با عضویت در کانال تلگرامی "شکنجه و امید" به دنیایی از اطلاعات جدید و مطالب مفید دسترسی پیدا کنید. این کانال با هدف ارائه اخبار، مقالات، ویدیوها و مطالب مرتبط با مباحث مختلف از جمله امید، تحمل، روان‌شناسی و موفقیت تشکیل شده است. اگر به دنبال راهکارهایی برای دستیابی به امید و تحمل در مواقع دشوار هستید، این کانال مکانی مناسب برای شماست. خواندن مطالب این کانال می‌تواند به شما کمک کند تا در هر شرایطی از زندگی خود امید و تحمل را حفظ کرده و به سمت موفقیت حرکت کنید. به کانال تلگرامی "شکنجه و امید" بپیوندید و با ما همراه باشید تا بهترین نکات و راهکارهای روان‌شناسی را برای شما ارائه کنیم.

شکنجه و امید

11 Jan, 15:54


عاشورپور عزیز! آرزو داشتی بتوانی در بلوار بندر انزلی، برای مردم آواز بخوانی، برای همه‌ی مردم، و از هیچکس بلیطی نگیری.
اکنون تو می‌خوانی و عطر خزر از جانب شمال می‌آید، عطر شکوفه‌ها و خاکِ باران‌خورده.
یادت در قلب عاشقان، جاودان باد.
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

08 Jan, 21:34


من آرزویم این است که مردم ایران بتوانند آن چیزی را که ما تجربه نکردیم، تجربه کنند و در جامعه‌ای زندگی کنند که فقر نباشد، ظلم نباشد، اختلاف و تناقض از هر نوعش نباشد، چه جنسیتی، چه از نظر نژادی، چه از نظر طبقاتی! شکنجه نباشد، زندان نباشد، سانسور و سرکوب نباشد، آزادی و برابری باشد و عدالت اجتماعی.

ایرج جنتی عطایی

t.me/shekanjeh_omid
سایه‌ی ترانه‌هایت بر سر عشق و عاطفه، همیشگی باد. به امید هم‌صدایی‌‌ در ترانه‌ی رهایی.
زادروزت مبارک ایرج جان.

شکنجه و امید

08 Jan, 19:09


t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

08 Jan, 07:36


در آسمانِ ما، چیزی جز امید، پَر نمی‌زند. فقط امید می‌دهیم و امیدواریم؛ چون ما از قبیله‌ی نور و بارانیم! یاد شاعرِ بزرگِ عشق و آزادی، ژاله اصفهانی بخیر که می‌گفت: "تنها چراغِ راهِ تو، پایداری و امیدواری‌ست."
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

06 Jan, 14:00


یادتان همچون نسیمِ بهاری که بر اصرارِ پنجره می‌پیچد و گشایش را سبب می‌شود. همچون نورِ بخشایشگرِ ستاره‌‌ها در هزارتوی تاریکی. همچون رویشِ دوباره‌ی گل و سبزه. همچون شکوفه‌های انباشته بر شاخه‌‌‌‌‌ی درختان! یادتان بهانه‌ای برای ادامه‌ی روز، ادامه‌ی زندگی...
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

06 Jan, 11:26


بقول شاعر بزرگ، سعدی شیرازی: "اگر هزار غم است از جهانیان بر دل/همین بس است که او غمگسار ما باشد."
پس ما را چه غم ز غم؟ که غمگسار تویی...
محمدرضا جان لطفی، ای همدم و مونس روزگار ما! زادروزت بر تمامی عاشقانت مبارک‌باد.
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

31 Dec, 20:48


او سوارِ آریا بنز است
تو، بر دوچرخه!
تکیه‌گاه اوست غرب
تکیه‌گاه توست خلق!
اوست یک تَن
تو، هزاران، صد هزاران تَن!
پا بزن
پا بزن ای قدرتِ خلق
پا بزن بر چرخ‌ و بر دنده!
انتهای ره
تویی پیروز
اوست بازنده!

خسرو گلسرخی
t.me/shekanjeh_omid

ای آبروی گُلِ سرخ!
کودکی که با پای برهنه در کوچه‌پس‌کوچه‌‌ی خیالش، سوار بر دوچرخه‌ی آرزوهایش است؛ زنِ رنگ‌پریده‌ای که در آلونک اجاره‌ای‌، جامه‌ی امید و بردباری‌اش را وصله می‌زند؛ کارگری که با دست‌های پینه‌بسته، بر دارِ نان، مصلوب مانده؛ و همه‌ی انسان‌های پا در گِل و امید در دل، با ردایی بر تن، ردایی از خونِ سرخِ برادرشان "خسرو"، در زمستانِ بیداد چشم‌انتظارِ بهارند...

شکنجه و امید

30 Dec, 22:14


"ایمان"
نویسنده: ناظم حکمت
مترجم: صمد بهرنگی


پسرم! یکی بود یکی نبود. در سه گوشه‌ی دنیا، دور از هم، سه جوان بودند هم‌قد و هم‌سن. پسرم! در سه گوشه‌ی دنیا، دور از هم، این سه جوان نه همدیگر را می‌شناختند و نه از اسم و رسم یکدیگر خبری داشتند. خوب گوش بده؛ این سه جوان در سه گوشه‌ی دور از همِ دنیا، به فکر افتادند که "آبِ حیات" را پیدا کنند و برای این کار، در یک ساعت معیّن، در یک روز معیّن و در یک سال معیّن به راه افتادند. "آب حیات" پشتِ کوه‌ها در ته چاه بود. سه جوان برای به‌دست آوردنِ "آب حیات" که در ته چاهِ خونینِ پشتِ کوه‌ها قرار داشت، از سه راهِ مختلف آغازِ سفر کردند. جوانِ اولی رفت و رفت و باز هم رفت. عصا و چاروقِ آهنی‌اش چون شاخه‌ی نازکِ بید شد. وسط راه سرِ سنگی نشست که کمی استراحت کند. چشمانش بسته شد و به خواب رفت. وقتی جوانِ اولی چشمانش را باز کرد، دید بالای سرش دختری ایستاده با چشمانِ سرمه کشیده و چنان زیبا که مانندش در عالم پیدا نمی‌شود. دختر گفت: ای جوان کجا می‌روی؟ جوان گفت: دنبالِ "آب حیات" می‌روم. دختر گفت: "آب حیات" آن طرف کوه‌ها در ته چاهِ خونین است. زندگیِ تو برای رسیدن به آن چاه، کافی نیست. تو که عمرِ محدودی داری، باید به عیش و عشرت بپردازی و خوش بگذرانی. تو زنبوری، من گُل. پیش من بمان، عسلم را بگیر. جوان اولی سرش را خَم کرد و در نصفِ راه ماند.
جوانِ دومی هم رفت و رفت و برای اینکه به خواب نَرَوَد، انگشتش را با کارد بُرید، نمک روی زخم ریخت تا از دردِ زخمِ انگشت، خواب نَرُبایَدَش.
پسرم! جوان دومی آنقدر راه رفت که پاک تشنه شد و ناگهان دید که سرِ راهش آبِ زلالی جاری است. جوان دومی چنان تشنه بود که خود را به آب انداخت و آنقدر از آبِ خنک خورد که دیگر نتوانست از سرِ آب بلند شود و همان‌جا افتاد و ماند.
جوان اولی در نصفِ راه، جوان دومی در دو سوم راه ماند، اما جوان سومی رفت و رفت و رفت و باز هم رفت. تشنه‌اش شد، اما لب به آبِ زلال و خنک نزد. خسته شد، اما سر به زانوی زیبای زیبایان، آن دختر وسمه کشیده نگذاشت و استراحت نکرد‌. رفت و رفت و باز هم رفت...
پسرم! آن کسی که چنین راه برود، البته به مقصد می‌رسد. تو هم، بی‌آنکه خسته شوی و بی‌آنکه تشنه شوی، با ایمانِ کامل راه برو. آن‌‌که ایمان دارد، خسته نمی‌شود!

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

29 Dec, 15:58


وقتی کسی دو تا کت دارد و رفيقش يکی هم ندارد، خيلی طبيعی است که اين نابرابری را تبديل به مساوات کند. حتی پيش از باور داشتن به کمونيسم، من اين را به تجربه دريافته بودم!

مرضیه احمدی‌ اسکویی
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

28 Dec, 22:18


فرود آمد ز دارِ زندگانی
مبارک‌پیکرِ منصورِ نستوه
ز نامش تا ابد روشن بمانَد
"چراغی بر فرازِ مادیان کوه"

یاد و نام رفیقِ رنج‌دیده اما استوار ما، منصور یاقوتی همیشگی باد.
t.me/shekanjeh_omid
کانال تلگرامی شکنجه و امید

شکنجه و امید

28 Dec, 20:12


منصور جان! ای یاقوتِ درخشانِ قلب رنجبران! تو همیشه هستی و مبارزه می‌کنی. حضور تو، مبارزه‌ی تو، در حضور و مبارزه‌ی زجرکشیدگان متبلور است.
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

28 Dec, 16:02


خاطره‌‌ای از زنده‌یاد دکتر غلامحسین ساعدی به قلم یکی از یارانش:
مطب دکتر ساعدی در محله‌ی پُر جمعیت کارگری و قشر پایین طبقه‌ی متوسط تهران، در خیابان دلگشا بود. ساعدی اسم مطب را گذاشته بود: "مطب دو تومانی!" کلیه‌ی معاینات پزشکی و نسخه‌نویسی را در مقابل دو تومان انجام می‌داد. روزی وارد مطب می‌شدم دیدم خانم چادری نسخه‌ای در دست و دعا و ثناخوانان از مطب خارج می‌شود. ساعدی در راهروی مطب ایستاده و با صدای بلند می‌خندید.
گفت این خانم مریض است، معاینه‌اش کرده‌ام و نسخه داده‌ام. وقتی خواست دو تومان کذائی را بدهد، دست کرد به گره‌ی گوشه‌ی چادرش و با زحمت گره را باز کرد و شروع کرد به شمردن پول‌های خُرد یک و دو ریالی. دیدم جمعِ دار و ندارش کمتر از پانزده ریال است. گفتم احتیاجی نیست و پنجاه ریال هم دادم تا دوا را از داروخانه بگیرد. پول را گرفت و دست نیایش به درگاه خدا بلند کرد و شروع کرد به دعا برای جان شاه که کشوری ساخته که دکتر و دارویش مجانی است.
ساعدی در ادامه گفت: تو را به خدا این خنده ندارد؟

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

27 Dec, 15:57


موجودات مکّار و دغلی مانند محمدرضا پهلوی و زنش فرح و مادر زنش فریده و مادرش تاج‌الملوک و خواهرش اشرف و فرزند اشرف، شهرام در عالم افرادی کم‌نظیرند. تیره‌بخت مردمی که سالیان دراز در کابوس شوم این افراد و گروه انبوه چکمه‌لیسان و شکنجه‌گران و جارچیان و باج‌بگیران و قُلدران این دستگاه مجبور به زندگی بودند.
زمانی شاه معدوم در نزد اوریانا فالاچی نالید که او تنها و تنهاست. به اعترافاتِ تلخِ این سوپر میلیاردر باید باور داشت؛ از سبعیت و غارت و خونخواری سعادتی نخواهد زائید!

احسان طبری

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

26 Dec, 16:27


"یه شب مهتاب/شبانه‌ی۲"
شاعر: احمد شاملو، که این شعر را به دکتر غلامحسین ساعدی تقدیم کرده بود.
آهنگساز: اسفندیار منفردزاده،
با صدای زیبا و بی‌تای فرهاد مهراد، آوازخوانِ محبوب و دست‌نیافتنی!
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

26 Dec, 13:32


یاد، خاطره‌ و اندیشه‌ی کوکبِ درخشانِ آسمان ایران، غلامحسین ساعدی، همیشه زنده باد! جوانمردی که یار و یاور رنجبران بود و با سلاح‌اش، یعنی قلم‌اش، همواره علیه بیدادگران مبارزه می‌کرد.
رجاله‌های دیکتاتوری‌طلب و جانیانِ نازی‌صفتِ شکست‌خورده، خوب می‌دانند که چه ضربات کاری از قلم و همت غلامحسین ساعدی خورده‌اند، که اینگونه با بی‌شرفی کامل، با بی‌حیایی و بی‌شرمی کامل، به کثیف‌ترین ابزارها متوسل شده و به آرامگاه او، که گوهرِ قلبِ تهیدستان و رنج‌دیدگان است، بی‌حرمتی می‌کنند.
بر همگان روشن است که این بی‌حرمتی‌ها، قدرت آن را ندارد که: نه چیزی از بزرگی گوهرمراد کم کند و نه از حقارتِ دشمنانِ آزادی و انسانیت!
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

26 Dec, 11:28


t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

24 Dec, 18:08


گوهرِ خلق ایران، غلامحسین ساعدی "گوهر مراد"، پس از پایان زندگی فیزیکی، کارنامه‌اش به دست زمانه سپرده شده است. او در آثارش زنده است. او هنوز تا پاسی از شب، بیدار است و می‌نویسد. او هنوز در اندیشه‌ی مبارزه است؛ مبارزه بر علیه هر گونه ستم، تبعیض و تجاوز به حقوق انسان! او هنوز به دنبال راهی‌ست تا "چتر شادی را بر سر رنجبران باز کند"، تا "بارانِ اندوه، چرکانده‌شان نکند." او همواره به دنبال آینده‌ای شاد برای محرومین است. او صدای شکسته‌دلان و شکنجه‌‌شدگان را در زمزمه‌ی نسیم‌هایی که از "پرلاشز" می‌گذرند، می‌شنود.
گوهر مراد! ای که نام‌ات همچون نگینی‌ست درخشان، بر انگشترِ تاریخ! ای عصیان‌گر قرنِ اسارت که با قلم، همچون شمشیر، اعماق شب را پاره می‌کردی! در این تنگنای بیداد و سیاهی، ما همچون کاکایی‌ها، به بی‌کرانگیِ خزر پناه برده‌ایم؛ به آن همیشه روشن و آبی. به همان‌جایی که پلشتی نیست و راه بر پوچ‌اندیشان بسته است.

سر این رشته دراز است و گفتنی‌ها بسیار؛ صدا را صیقل دهیم برای وقتی دیگر!
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

24 Dec, 16:54


با همه‌ی شکسته‌بالی، حاضر نباشیم که در هر لجن‌زاری آشیانه کنیم!

"غلامحسین ساعدی"
گوهرِ از دست‌رفته‌ی خلق ایران
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

22 Dec, 12:17


خوب است جامعه به هنرمند یادآور شود: "سهم من از هنر تو چیست؟ اگر چیزی برای من نداری، گورت را گم کن."

رومن رولان

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

22 Dec, 11:43


شاعران نیز باید جنگیدن بدانند.
"هوشی مین"


با هر سپیده‌دم،
جانا به‌خونِ‌خویش تپیدن
اما به نیمروز
بار دگر به کارِ توده، رسیدن.
پیکار وُ کار وُ کار کردن
خلقِ به‌غم‌‌تنیده‌ی رویا شکسته را
امیدوار کردن.
در خون‌‌نشستگان را
چون یار داشتن،
دشمن‌شکستگان را
تیمار داشتن.
این‌ست ای رفیق
آنچه بشاید
این‌ست ای رفیق
آنچه بباید!

"سیاوش کسرایی"
شاعری که جنگیدن می‌دانست.

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

20 Dec, 10:44


ای بذرافشانِ کشتزارِ نعمت‌خیزِ اندیشه! مشتاقانت در طپشِ درو کردن، پویشِ کُندِ زمان را دنبال می‌کنند! یلدا، شب تولد خورشید، شب پیروزی نور بر ظلمت، بر فرزندان خلف‌ و شایسته‌ات مبارک‌باد ای پیرِ راستین!
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

04 Dec, 20:39


گل‌ها، پرندگان و تمام‌ زیبایی‌های زمین، نزد ما امانت‌اند.
صبور باید بر آن قدم نهاد،
مهربان باید بر آن قدم نهاد!
بقول رفیق احسان طبری:
نه گورگاه،
کارگاهِ آدمی‌ست این زمین!

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

03 Dec, 20:28


ملّت من پیروز خواهد شد،
همه‌ی ملّت‌ها پیروز خواهند شد!
تا سرحد درد، تا سرحد روح،
خاکِ سختِ تو را
نانِ خشکِ تو را
با ملّت فقیرت
دوست دارم!

پابلو نرودا

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

03 Dec, 18:40


تنها فکر دیکتاتور، تحقیر انسان است.

کارل مارکس

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

02 Dec, 15:31


راه تکامل حقیقت علمی و عدالت اجتماعی، عجیب راهِ کُند، دردناک، پیچاپیچ و خارآگینی است.

...باید کوشید.
برای هر تلاشی، پاداشی است.

احسان طبری

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

01 Dec, 19:26


من در تمام عمر، به‌ یاد ندارم که زندگی را برای خود زنده بودن _برای نفس کشیدن و هرزه چریدن_ خواسته باشم! همیشه نگران هدفی بوده‌ام، رو به بلندی‌های دست‌نیافتنی داشته‌ام. همین هم درد و ناکامی من بود و نیز شیرینی و شور و تکاپویم.

محمود اعتمادزاده "به آذین"

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

27 Nov, 11:03


به یک قلم، دلِ خلقی ربوده ژاله‌ی ما
اگر هزار قلم داشت او چه‌ها می‌کرد...
"پناهی سمنانی"


اگر هزار قلم داشتم
هزار خامه که هر یک هزار معجزه داشت
هزار مرتبه هر روز می‌نوشتم من
حماسه‌ای و سرودی به نام آزادی...

"ژاله اصفهانی"

t.me/shekanjeh_omid

خُرَّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد! گرامی‌باد هفتم آذر‌ ماه، سالروز جاودانگی پرنده‌ی مهاجر، ژاله اصفهانی. شاعری انسان‌گرا، آزادی‌خواه و امیدوار.
ژاله می‌گفت: "از آن کسی گله دارم که آیه‌ی یأس است."

شکنجه و امید

25 Nov, 17:14


تخم شراب
شاعر: اسماعیل شاهرودی
شعرخوان: سیاوش کسرایی

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

25 Nov, 09:29


بُرشی از شعر بلند "اسماعیل"
سروده‌ی رضا براهنی که به اسماعیل شاهرودی تقدیم شده بود.


ای گنجشکِ دربدر در خانه‌های اجاره‌ای!
ای پسرِ واقعیِ ابراهیم و نیما با هم.
ای بی خانه، ای بی‌ آسمان، ای بی سقف، ای بی زمین!
ای سایه‌نشینِ تنگ‌دستِ این عصرِ تنگ‌دل
ای شاعرِ نسلی تُهی‌دست
ای اسماعیل
ای برادرِ من
ای پدرِ زخمیِ پرندگانِ گریانِ آسمانِ ایران!
مُرده‌باد شاعری که رازِ سنگر و ستاره را نداند!
مرده‌باد شاعری که رازِ نیزه و خون را نداند!
زنده باشی تو که این راز را می‌دانستی!
برای شاعر شدن، تنها کلمه کافی نیست
برای شاعر شدن، تنها حافظه کافی نیست
تجربه‌ی دوزخ به‌اضافه‌ی کلمه یعنی شاعر!

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

25 Nov, 07:48


"تا آخرین نفس"
اسماعیل شاهرودی "آینده"

نه، ما نمی‌دهیم به دشمن،
محصولِ این مبارزه را؛
نه نمی‌دهیم!
هرگز نمی‌زنیم به مهرِ تو پشتِ پا،
نه نمی‌زنیم!
ای ملت غیور
که در تنگه‌ی سحر،
دزدان به کاروانِ تو
بستند راه را...

t.me/shekanjeh_omid

گرامی‌باد چهارم آذر ماه، سالروز جاودانگی یارِ ماندگارِ خلق، اسماعیل شاهرودی.
شاهرودیِ به حقیقت شاعر،
به حقیقت انسان!

شکنجه و امید

25 Nov, 07:48


شاهرودی به واقع شاعر بود. شاعری که هر چه می‌سرود از جانش برمی‌خاست و تا آخرین لحظه‌ی زندگی هرگز اندیشه‌ی خود را رها نکرد.
جوانان ما، باید شاهرودی را بشناسند!

پرویز شهریاری

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

25 Nov, 07:48


متاسفانه اوضاع برای من ممکن نساخت در ماه‌های بیماری با عیادت آن دوست از دست رفته (اسماعیل شاهرودی) و پس از مرگ نابهنگام‌اش با شرکت در مراسم سوگ او، علاقه و احترام عمیق خود را به وی ابراز دارم. من از آن جهت به‌ویژه مدیون شاهرودی هستم که وی در دوران تاخت و تاز رژیم گذشته، هنگامی که نام‌بردن از من خطری بود، در یک دفتر شعر از من با محبت شاعرانه یاد کرد. این اوج محبت که نمودار وفاداری شاهرودی به اندیشه‌اش بود، مرا در ایام دوری از میهن، سخت تحت تاثیر گرفت. با از دست دادن شاهرودی، ما یکی از بندشکنان جسور شعر معاصر را از دست دادیم و امید است همه‌ی شما یاران او مرا مانند خود در اندوه درگذشت این نام فراموش‌نشدنی شریک شمرید!

احسان طبری
نامه‌ای پس از درگذشت اسماعیل شاهرودی به "خانواده و دوستان هنرمند و یارانش"

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

24 Nov, 17:34


استاد پرویز شهریاری و برادرش سهراب، از مادر می‌گویند.

بقول نیما یوشیج:
در دلِ کومه‌ی خاموشِ فقیر،
خبری نیست...
فقر از هر چه که در بارش بود،
داد آشفته در این گوشه تکان.
مادری وُ پسری را بنهاد
پیِ نان خوردنی... امّا کو نان؟!

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

23 Nov, 12:10


همیشه، در زندگیِ خودم، در بیم و امید بسر می‌بردم...

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

22 Nov, 19:09


"یک شب آمدند در را زدند، خیلی راحت، و بعد من پا شدم و گفتند که یک مریض بدحال اینجا هست. بدو بدو رفتم بالا سر یک مریض فکر کردم که این دارد می‌میرد، بعد معلوم شد که نه این زائو است. وسط تابستان بود، فراوان چراغ گذاشته بودند و اتاق گرم و همه پیرزن و این‌ها در حال گریه. خلاصه من این‌ها را به زور از اتاق بیرون کردم چون اصلاً هوا نداشت، یک اتاق درب و داغان. بعد رفتم بالای سر این و دیدم این زائو است منتهی بچه به دنیا آمده و من به زور شلوار او را کندم، یک خانواده‌ی فقیر بدبخت و فلک‌زده‌ای بودند، بعد دیدم کله‌ی بچه بیرون است، گرفتم و کشیدم بیرون، بچه مرده بود و دور گردنش بند ناف پیچیده بود. من برق‌آسا گفتم یک کمی آب داغ به من بدهید، دست‌هایم را شستم و بعد بند ناف را بستم و نعش بچه را انداختم آن‌ور و شروع کردم به تنفس مصنوعی و رسیدگی به مادر. مادر حالش جا آمد و بعد دیدم که این جفتِ بچه کنده نمی‌شود، دکوله نمی‌شود. گفتم به هر حال باید بکنم. یک مانوری است که با دست می‌دهیم از توی رحم می‌کنیم. این‌طوری کردم و انداختم دور. گفتم بدوم بروم دوا و درمان بیاورم. همین‌طوری که داشتم می‌رفتم دیدم این نعش بچه این‌جاست. همه‌ی مردم هم پشت پنجره ایستاده‌اند و ما را همین‌طور تماشا می‌کنند. این بچه را دوباره برداشتم و بند ناف را از گردنش باز کردم، خیلی سریع این کارها انجام شده بود، و شروع به کتک زدن این بچه کردم. یک دفعه جیغ زد و من در عمرم برای بار اول شادی را حس کردم، این‌که شروع به گریه کرد. من وقتی به طرف مطبم می‌دویدم آن‌چنان از شادی اشک به پهنای صورتم می‌ریختم و احساس خلاقیت برای بار اول و برای بار آخر فکر می‌کنم آن موقع کردم!"

غلامحسین ساعدی

t.me/shekanjeh_omid

گرامی‌باد دوم آذر ماه سالروز پر کشیدن غلامحسین ساعدی، گوهر مراد. انسانی عدالت‌خواه و آزاده، مَردی خستگی‌ناپذیر در میدان مبارزه‌، پزشکی با شرف و با وجدان که رایگان طبابت می‌کرد. یاور خلق که حتی با درآمد اندک‌اش، پول فراهم می‌کرد که جوان شهرستانی کتاب بخرد، همسر زندانی اجاره‌ی خانه‌اش را پرداخت کند، بیمار پول نسخه‌اش را بپردازد و همه‌ی این‌ها را از حق‌التألیف کتاب‌هایش می‌داد! ساعدی از آن کسانی‌ست که هرگز نمی‌شود فراموش‌شان کرد. یاد بیدارش ماندگار و جاودان باد.

شکنجه و امید

19 Nov, 14:46


زردشت عزیزم! دو روز دیگر سالروز تولد توست. سی‌وشش سال نیمه‌های یک راه طبیعی که تا اینجا به کنجکاوی و تجربه‌اندوزی و خوشه‌چینیِ همه‌گونه نعمت‌های زندگی  _از لذت و تلاش و حسرت و گمانِ فیروزی یا شکست_  و چشیدنِ غرور دانستن و خوشنودیِ "خود" بودن و با خود آشنا بودن و در مجموعه‌ی بس فراخ و بس رنگین زندگی مردم به کاری آمدن و گوشه‌ای از بار همگانی را بر دوش کشیدن گذشت. این همه نه خواب و خیال بود و نه واقعیتی در بسته و بی گذر. گردشی بود و هست. می‌گذری و بر تو می‌گذرند. راهی پُر پیچ و خم، با مناظری که یکی پس از دیگری بر تو گشوده می‌شود و هر یک تا آخرین دَم، دیگری را که آمدنی است، بر تو پوشیده می‌دارد. چیزی از آن‌گونه که کشتی‌نشین بینا بر عرشه‌ی خود در آب‌های فیوردهای نروژ می‌بیند. همه شگفتی در شگفتی. زیبایی در زیبایی و در همان حال، تنهایی در تنهایی. هیچکس با تو نیست و تو با هیچکس نیستی. ولی می‌دانی که هستند و تو را و خود را می‌بَرَند؛ تا به مقصدی که خودِ با هم بودن و به هم بسته بودن و در هم جوشیدن و آگاه به غریزه و گاه به عقل و دانش کوشیدن پیش می‌آورد و تو را خواه ناخواه در آن جای می‌دهد و از تو باز مسافری و هم‌قافله‌ای برای گشت‌و گذار بعدی پدید می‌آورد. زندگی معجزه‌ای است، معجزه‌ی هر روز و هر ساعت و هر دَم، و آن دگرگونی‌ها و از حال به حال گشتن‌ها و پیوسته سر رشته به‌دست آوردن و باز گم‌کردن‌ها.
پسرم! این‌چنین نعمتی را پاس بدار و با تمام یاخته‌های تن و مغز و قلبت پذیرایش باش. آنچه به هر حال با تو یا بی تو شدنی است چشم به‌راهش باش و توان و دانش کوچکت را به توان عظیم و دانش پهناور همگان  _از جماد و گیاه و حیوان و انسان_  پیوند بده و بگذار اختیار کلی هستی اختیار تو باشد. در آن‌صورت، سال عمر کم یا فزون باشد، کمترین اهمیتی ندارد؛ تو همه هستی و در همه پاینده‌ای؛ امیدوارم!
زردشت عزیزم! صبح ابریِ پایان ماه است. قلم روی کاغذ گذاشتم و واژه‌ها و جمله‌ها به‌دنبال بکدیگر آمدند؛ نمی‌خواهم در آن دست ببرم یا نامه را عوض کنم و لحن ساده‌تر و خودمانی‌تری به آن بدهم. هر چه هست همین است. نصیب امروز تو و من. سپاسگزار باشیم.
حالت چه‌طور است؟ دوره‌ی نقاهت به خوبی می‌گذرد و خور و خواب و گوارش و آسایش‌ات چنان که باید باشد هست؟ در نامه‌ات می‌گفتی که نیمی از وزن از دست داده را جبران کرده‌ای. امیدوارم تاکنون همه‌ی کم‌وزنی خودت را جبران کرده باشی و بار دیگر سرزنده و کوشا و شوخ و بردبار به کار بپردازی. حال ما روی هم خوب است. خستگی مفرط چند هفته پیش من دیگر رفع می‌شود، معاینه و عکسبرداری و الکتروکاردیوگرافی صورت گرفته است و همه چیز را طبیعی و روی هم رفته رضایت‌بخش نشان داده است. مادرت حالش خوب است و به کار عادی روزانه‌اش می‌رسد. دیگران همه مشغول کارهای خودشانند. سلام می‌رسانند و تو را می‌بوسند.
دستت را می‌فشارم و رویت را می‌بوسم. قربانت محمود.


نامه‌ی محمود اعتمادزاده "به‌آذین" به پسرش زردشت، به‌مناسبت تولد سی‌وشش سالگی‌اش.
تاریخ نامه: جمعه، بیست‌و‌نهم آبان ۱۳۶۰
دکتر زردشت اعتمادزاده دهم‌ دی‌ماه ۱۳۷۸ در فرانسه درگذشت.

یادشان نور باران باد.
t.me/fanoos_ketab

شکنجه و امید

17 Nov, 20:04


من هم‌اینک سالخوردم،
نیم‌جانی در بدن

لیک دنیایی دگر دیدم،
پُر از پیکار وُ کوش.

جامِ نغزِ زندگی را،
یا نباید لب‌زدن

ور به لب بُردی،
برو تا قطره‌ی آخر بنوش.

احسان طبری
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

17 Nov, 19:43


رفیق احسان طبری بدون تردید یکی از اعجوبه‌های عصر ماست. آثاری متعدد در زمینه‌ی شعر کلاسیک و نو، قصه و رمان، تحقیقات ادبی و فلسفی و بررسی‌های لغوی و زبانی و فولکلوریک دارد. نوشته‌های سیاسی و اجتماعی‌اش را شماره نمی‌توان کرد. از ابتدای جوانی دل در گرو محبت محرومان نهاد و به انسان عشق ورزید. بخاطر اعتقاداتش در ایام شباب به زندان افتاد، سال‌ها رزمید، سی سال به ناچار دور از میهن زیست. در غربت، هر خاطره‌ای، هر بوی آشنایی، هر رنگ مانوسی، مرغِ روحش را تا این سوی خزر پرواز داد. او همیشه با جمع زیست و به جمع اندیشید. داستان او عمری در میان سنگبار حوادث، سربلند و آزاد زیستن است و در خود گریستن، سوختن و شب دیگران را با شعله‌ی امید بر افروختن. درد خود را به درد انسان گره بستن و در عشق محرومان خود را شکستن، شکستن، شکستن!

t.me/shekanjeh_omid
کانال تلگرامی شکنجه و امید

شکنجه و امید

14 Nov, 20:10


آزادیِ افراد، آزادیِ خلق‌ها، این دو کلمه محتوی نَبَردهای عظیمِ دورانِ پُر حادثه‌ی ما را نشان می‌دهد. تمام نظریات، نیروها و سازمان‌های ضد دموکراتیکی که می‌خواهند خلق را به نحوی از انحاء در بندِ اقتصادی و معنوی نگاه دارند، خُرد خواهند شد. سرانجام انسان‌ها و جوامع انسانی پیروزند. این نَبَردِ پُر اشک و خون که از زنجیرها، میله‌ها، دست‌بندها، سیم‌های خاردار، حلقه‌ی دارها، نطق‌های پُر تفرعن، هیکل‌های پُر زرق و برق، رژه‌های پُر هیاهو، جنگ‌های مخوف، بحث‌های خشمناک، میتینگ‌های عظیم، اعتصابات پیاپی و غیره و غیره انباشته است، عظیم‌ترین و پُر افتخارترین نَبَردِ تاریخ است. ما سربازان این نَبَردیم: سربازانی کوچک و گمنام در گوشه‌ای از این عرصه‌ی پهناور ولی به‌ هر جهت سربازانی که برای دموکراسی و استقلال، ترقی و رفاه، صلح و امنیت مبارزه می‌کنیم نه علیه آن! از زمره کسانی نیز نیستیم که یا به قوای ارتجاعی و محافظه‌کارِ جامعه تسلیم‌اند، یا می‌خواهند این نَبَرد را در چارچوب میل و تصویب و موافق و خوشایند آن‌ها مُثله کنند. هنگامی که با آخرین دَمِ زندگیِ خویش روبرو می‌شویم، می‌توانیم خُرسند باشیم که چنین بودیم. آری تاریخ به نام ما نوشته می‌شود؛ و این کلامی است حماسی ولی عاری از گزاف!

احسان طبری

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

08 Nov, 19:48


در سحرگاهِ نوزدهم آبان‌ماه ۱۳۳۳، مَردی از تبارِ سپیدار، "دکتر حسین فاطمی"، در حالی‌ که در تبِ چهل‌ درجه می‌سوخت، به دست دژخیمانِ برخاسته از کودتای ننگین ۲۸ مرداد، به جوخه‌ی اعدام سپرده شد و به جاودانگی پیوست.
یادش گرامی و همواره پایدار!
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

07 Nov, 19:21


گواهِ توست تاریخِ تو،
در این نیست تردیدی!
نرفتی زیرِ بارِ زور:
رزمیدی وُ رزمیدی!

شکنجه و امید

07 Nov, 19:21


داستان بلند «چراغی بر فراز مادیان کوه» اولین بار در سال ۵۶ منتشر شد که خیلی هم خوب مورد استقبال قرار گرفت و به چاپ‌های متعدد رسید. بعد از انقلاب هم انتشارات نگاه سال ۷۲ آخرین چاپ را از آن منتشر کرده بود که باز هم سریعاً نایاب شد و اخیراً هم نشر دیباچه در کرمانشاه اصرار کرد که کار را برای چاپ مجدد به آن‌ها بدهم تا منتشر کند. البته دیباچه ناشری است که کتاب‌ها را خوب و با کیفیت منتشر می‌کند. این داستان برای پنجمین بار است که منتشر می‌شود و یک چاپ هم در آلمان از این داستان زیر چاپ رفته است. منتها مزیت این نوبت چاپ جدید که نشر دیباچه آن را منتشر می‌کند این است که مقدمه‌ی احسان طبری را هم بر پیشانی خود دارد. اساساً خودم هم بیشتر به دلیل همین وجود ضمیمه نقد از احسان طبری رغبت کردم که کار مجدد منتشر شود. احسان طبری همان سال‌های پیش از انقلاب و در آلمان یک نقد ادبی بسیار معتبر و ارزشمند بر این کتاب نوشت که در ماهنامه‌ی دنیا منتشر شد و به دست خودم هم رسید. این نقد واقعاً بسیار ارزشمند بود و از این جهت شاید انتشار جدید کتاب به دلیل وجود آن مهم باشد.

منصور یاقوتی _ ۱۳۹۶/۴/۷

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

07 Nov, 19:21


فرزند رنج و کار، "منصور یاقوتی"، بانگِ بلند کسانی است که صدای‌شان در طول قرون و اعصار چنان‌که باید به گوش شنوایی نرسیده است. او در قصه‌هایش، تصویرگر زندگی طبقه‌ی فرودستِ جامعه، و مدافع تهیدستان و پابرهنگان این سرزمین بوده و در این راه، سختی‌های فراوانی کشیده است؛ با وجود این، قلم او هرگز از نوشتن باز نایستاده است. او اعتبار با شُکوهِ ادبیاتِ انسان‌مدار و متعهد است. او به ما درس انسان‌بودن و انسان‌زیستن را آموزش داده است. امیدواریم سال‌ها سلامت بمانَد و تندرستی‌اش را از خدای قلم تمنا می‌کنیم.
t.me/shekanjeh_omid
کانال تلگرامی شکنجه و امید

شکنجه و امید

06 Nov, 16:00


حدیثِ عشق در دفتر نگنجد.
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

06 Nov, 15:53


وقتی جعفر را تیرباران کردند، من ماندم و پیروز از یکطرف و خانواده‌ی وکیلی ازطرف دیگر، که می‌بایست در کنارشان باشم تا بتوانند این درد را یک‌جوری تحمل کنند. وقتی به آن روزها فکر می‌کنم از خودم می‌پرسم اگر قرار بود دوباره چنین وضعیتی پیش بیاید چه می‌کردی؟
دوباره همین کار را می‌کردم.
من خیلی اوقات این شعر آراگون را با خودم زمزمه می‌کنم که اگر قرار بود دوباره زندگی کنی، اگر قرار بود مسیر زندگی‌ات را بتوانی تغییر بدهی، آیا باز هم همین راه را می‌رفتی؟
بعد می‌گویم بله!
باز هم همین راه را می‌رفتم.
من حتی یک لحظه در طول زندگی‌ام نسبت به این عشق و آنچه کردم پشیمان نبودم. نه تنها پشیمان نبودم بلکه همین زمان کوتاه همراه جعفر بودن را یک موهبت و یک شانس خیلی خیلی بزرگ می‌دانم که برایم پیش آمد.

توران میرهادی

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

06 Nov, 15:23


نامه‌‌ای از سرگرد جعفر وکیلی به همسرش توران میرهادی.
در ۱۷ آبان ۱۳۳۳، قلب تپنده و پُر مهرِ این قهرمان توده‌ای به دستور رژیم جنایتکار شاه به جرم میهن‌پرستی، آرمان‌گرایی و عدالت‌جویی هدف گلوله‌‌های سرسپردگان تبهکار قرار گرفت.


ايمان دارم که عشق و علاقه‌ی تو نسبت به من، نه تنها کمتر از مال من نبود، بلکه بيشتر هم بود و همين امر مرا سوق می‌داد به اين طرف که تو را روز به روز بيشتر دوست بدارم. تو از هر جهت پاک‌تر و بی‌آلايش‌تر بودی. تو فرشته‌ای بودی که من قَدرَت را آنچنان که بايد نمی‌دانستم. من همه‌ی افراد خانواده را به‌شدت دوست داشتم، ولی تو برايم مقام ديگری داشتی. عشق تو هميشه به من روح و نيرو داده است. از مدت دستگيری‌ام نيز عشق تو از مهم‌ترين عواملی بود که به من اجازه داد شرافت خود را حفظ کنم. من با ايمان به حزب و عشق آتشين تو و بدون دغدغه‌ی‌خاطر می‌ميرم. فقط تأسفم در اين است که نتوانستم بيشتر برای اجتماع مفيد واقع شوم. مدت بس کوتاهی از عشق تو برخوردار شدم. بزرگ‌شدن پيروزمان را نديدم. پس از خود سوز و گداز عجيبی برای تو و ساير افراد خانواده باقی می‌گذارم. عشق ما عشق طراز نوين، عشق متعلق به انسان‌های طراز نوين است. عشق ما زنده و جاودان خواهد بود. هنگامی‌ که گلوله‌ها بدنم را مشبک خواهد کرد چهره‌ی تابناک نجيب و ملکوتی تو در نظرم مجسم خواهد بود و به من روح خواهد بخشيد. تو اين صفحات را که در آخرين روزهای زندگی نوشته‌ام بعنوان يادگار عشق ما در محلی محفوظ نگهدار و هر چند يکبار آن را از نو بخوان. تو و پيروز عزيزمان را می پرستم و از سر تا پا غرق بوسه می‌کنم.

جعفرِ تو _ 1333/8/10

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

04 Nov, 18:04


"موجِ دریا زده"

آواز: زنده‌یاد اسحاق اَنوَر


t.me/shekanjeh_omid

موجِ دریا زده را،
تنگه‌ی ساحل قفس است/
ماهیِ تُنگ نباشد
دلِ طوفانی ما
 
عاقلان پا مگذارید
به میخانه‌ی عشق/
داغِ صد مُهرِ جنون،
خورده به پیشانیِ ما
 
ترمه وُ اطلس‌ وُ دیبا،
همگی مالِ شما/
خرقه‌ای نیست
برازنده‌ی عریانی ما
 
زُلفِ ما چون خَمِ زنجیر،
گره در گره است/
شانه رَم می‌کند از
فرطِ پریشانی ما

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

01 Nov, 21:55


شمع‌آسا خود بسوز وُ تیرگی کن بر کنار

کِشته‌ای گر بذر زرین، می‌رسد گاهِ درو...

احسان طبری

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

01 Nov, 08:52


جمعه برای جمعه

(نسخه‌ی دوم قطعه‌ی جمعه)

صدا: فرهاد مهراد
ترانه‌سرا: شهیار قنبری
آهنگساز: اسفندیار منفردزاده
با همراهیِ اسفندیار قره‌باغی

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

31 Oct, 16:24


شیرکو بیکس: "زبان جلال ملکشا، زبان رسا و دقیق در صفحه‌ی ادبیات ما است. شعر او از دل بر می‌خیزد و بر دل می‌نشیند."

احمد شاملو: "اگر کسی در آینده، در شعر فارسی، حرفی برای گفتن داشته باشد، بی‌شک جلال ملکشا است."

تصویر: جلال ملکشا در کنار مادرش دایه آمنه.

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

31 Oct, 12:50


گفتند:
اگر از رود بگذرم،
به تو می‌پیوندم؛
بر رود پُل زدم از ایمان،
تو را نیافتم!

گفتند:
خانه‌ات آن‌سوی آتش است؛
با حوصله‌ی دریائی‌ام،
گذشتم از آتش، عریان،
تو را نیافتم!

گفتند:
تو دورترین ستاره هستی،
در کهکشانی نامکشوف؛
نردبانی بستم
از ارتفاعِ خون،
تو را نیافتم!

گفتند:
باید تو را
در انتهای دشنه جستجو کنم؛
دل را به سوزِ زخم سپردم،
تو را نیافتم!

گفتند:
در دشتِ زندگی،
جوانه‌ی وجودِ تو،
با جویبارِ سرخِ خون،
رشد می‌کند؛
رفتم به بطنِ فاجعه،
میدانِ صبحگاه
و جوخه‌ها و چوبه‌ها را
به نظاره ایستادم،
تو را نیافتم!

آن‌گاه گفتند:
تو کلمه‌ی مهجوری هستی
که در پَرت‌ترین صفحه‌ی
کتابِ آفرینش،
منزل داری؛
و من تمامِ عمر،
دنبالِ تو،
دنیا را ورق زدم،
تو را نیافتم
ای عزیزِ گمشده، آزادی...
ای آزادی!

جلال ملکشا

t.me/shekanjeh_omid

گرامی باد یاد و خاطره‌ی شاعرِ آزادی‌خواه و محبوبِ کورد، شاعرِ درد و رنج و آرزوها، "جلال ملکشا" در سالروز جاودانگی‌اش.
شاعری که شعر را، قربانی نام و نشان نکرد و با وجود تهدید، شکنجه، زندان و انزوا، زبان بر اعتراض نبست و تا توانست از محرومیت و مردمی نوشت که خودش بخشی از آن‌ها بود.

شکنجه و امید

30 Oct, 22:12


داستان بسیار زیبای گورکی، "دانکو" را به خاطر آورید: وقتی قومی در بیشه‌ای انبوه و تاریک گم شدند، یکی از مسافران، دانکوی دلیر، سینه‌ی خود را درید، دلِ خود را که چون گوهرِ شبچراغ می‌درخشید، بیرون کشید و راهِ جنگل را روشن ساخت و گم‌گشتگان را از بیشه بیرون آورد و سپس در پایان، در همان‌جا به زمین افتاد و مُرد. البته پست‌فطرتانی پیدا شدند که از ادامه‌ی طپش و پرتوفشانی قلب دانکو پس از مرگ خود او، هراسان شدند و با حسد و کینه‌ای رذیلانه آن را لگدمال کردند تا آن‌که خاموش شد؛ ولی این چراغ، کار خود را کرده و اسیران گم‌گشته را از ظلمت رهانده بود. عناصر رشکین در مقابل این واقعیت عاجز بودند، آن‌چه که باید بشود، شده بود!

احسان طبری

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

27 Oct, 19:23


کدامین خارای آتش‌زنه،
خُرد کنم، خمیر کنم
و در کوره‌ی دماوندی روشن بگدازم 
تا پولادت را بپردازم؟
آخر
من چگونه چشمان تو را
حک کنم؟
نان‌ات را
با ما به دو نیم کردی
و نام‌ات را، گره‌بند آبروی ما.

سیاوش کسرایی

t.me/shekanjeh_omid

تصویر: پرویز حکمت‌جو و صفر قهرمانیان، دژ برازجان ۱۳۴۵
قهرمانانی بزرگ که در عمل نشان دادند پای در زنجیر خوش‌تر تا که دست اندر لجن.

شکنجه و امید

26 Oct, 19:57


هر نسل، هر فرد، می‌خواهد خود را خوشبخت ببيند، ولی خودتان فكر كنيد: مثلاً داشتن يک چيز رويائی برای انسان نئاندرتال غارنشين چه اندازه مضحک بود؟ چه اندازه بايست راه پيمود تا از "جنگل" اپتون‌سينكلر به دنيائی انسان‌شده رسيد؟ تبديل رويا به حقيقت شدنی است ولی اين كاری بسيار بطئی و بسيار دشوار، خونين و اشک‌آلود است. اديان، اسطوره‌ها، افسانه‌ها، فلسفه‌ها، طی سده‌ها و سده‌ها رویاهای نيک انسانی را بی خستگی تكرار كردند. چرا؟ زيرا اين ضرورت انسانی است. در كتاب "رويا و تاريخ" اثر كلود ژولين كه خوشبختانه آن را آقای مرتضی كلانتريان به فارسی ترجمه كرده، مؤلف ليبرال فرانسوی تا حدی عكس آن را نشان می‌دهد. وی در نمونه‌ی تاريخ انقلاب آمريكا نشان می‌دهد كه تاريخ رويا را می‌كُشد. ولی تاريخ (تاريخ بهره‌كشان) رويا را می‌كشد و تاريخ (تاريخ مردم) آن را دوباره جان می‌بخشد و چند گامی به پيش ميرانَد. روی فرد و نسل فكر نكنيم. برای "خوشبختی" فرد در يک جامعه‌ی عقب‌مانده و نارس، تنها راه‌های شيادانه و ستمگرانه و راهزنانه وجود دارد. تمام تراژدی در اينجاست كه فرد شرافتمند بايد برای تدارک خوشبختی همگانی وحشت‌های بدبختی فردی را بخرد زيرا او از عهده‌ی پيمودن جاده‌ی چركين طراران و حراميان و ميرغضبان بر نمی‌آيد. تمام مسئله‌ی دشوار در اينجاست:
۱. يا تسليم به قانون "خوشبختی فردی" به حساب بدبختی ديگران، عليرغم وجدان، عقل، انسانيت...
۲.يا بی‌اعتنائي به "بدبختی عمومی" و غوطه‌زدن در "سعادت فردی" خود، فراموش كردن كل بشريت و پرداختن به وجود "نازنين خويش"‌
۳. و يا توجه به رنج جامعه، نتاختن به دنبال "غزال" جادوئی خوشبختی فردی و وقف خود به تاريخ، عليرغم همه‌ی حرمان‌ها، شكنجه‌ها، باخت‌ها.
آری، تمام مسئله‌ی دشوار در اينجاست. برای اين كار خِرَد و روح و خصلت انسانی بزرگ لازم است و كار هر كَس نيست، ولی كار اين است، عظمت انسانی در اينجاست.
تاريخ نشان می‌دهد كه خوشبختانه در تبار بزرگ ما چنين قهرمانان از خود گذشته كم نيستند كه جان و نبوغ و خاندان و عمر خود را در سوختنگاه رنج به شعله بدل می‌كنند تا كوره‌ی تكامل را گرم نگاهدارند. از باستان زمان می‌گفتند: "Veritas  odium  parit " يعنی "حقيقت نفرت می‌آفريند". خادمان خلق گاه منفور خلقند. نفرت مردم تنها "پاداش" آنهاست. ولی اين يک پديده‌ی گذراست. وقتی امر پيروزی حق و عدل به معنای واقعی اين كلمات در جهان تحقق يافت، آنگاه بشريت خادمان خود را حتی گمنام‌ترين آن‌ها را می‌شناسد. زيرا ديگر از خواب ژرف جهالت بيدار شده است. نگارنده به چشم، محققان پُر شوری را می‌بيند كه زمانی در آينده‌ای نه چندان دور به دنبال نام آخرين "اعتصاب كننده" در فلان شهر كوچک فلان كشور كوچک، اسناد را زير و رو می‌كنند تا از نيای محروم و مبارز خود تجليل به عمل آورند. تا چه رسد به كسانی‌كه شهیدان راه حق و عدالت و استقلالند. هنگامی‌كه منصور حلاج را سنگسار می‌كردند، حتی نزديكترين دوستش(جنيد بغدادی دماوندی)، پاره گِلی به سويش انداخت، زيرا از عوام بغداد كه تشنه به خون يک "مرتد" بودند می‌هراسيد و می‌خواست با آن‌ها "همرنگی" كند. ولی امروز ده‌ها كتاب درباره‌ی مؤلف شهيد " طس الازل" (يا "طاسين الازل") نگاشته‌اند و از همان ايام سده‌های ميانه نامش مقدس و افسانه‌آميز شد:
حلاج بر سرِ دار اين نكته خوش سرايد
كز شافعی مپرسيد امثال اين مسائل!
همه‌ی اين‌ها درست: ولی بنگريد كه چه سرنوشتی در ميان جانداران نصيب " اشرف مخلوقات" شده است‌! به هر جهت واقعيتی كه هنوز در تاريخ با آن روبرو هستيم چنين است و وظيفه داريم كه در قبال اين حقيقت دهشت‌آور وظيفه‌ی انسان نوعی بودن خود را انجام دهيم.

احسان طبری

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

25 Oct, 22:20


ترسی از این ندارم که مرا نویسنده‌ی سیاسی خطاب کنند؛ اگر نویسنده‌ی سیاسی به این معنا است که از غم و درد و رنج انسان‌های جامعه‌اش سخن بگوید، با افتخار من خود را نویسنده‌ای سیاسی می‌دانم. من نمی‌توانم از ناعدالتی‌هایی که در جامعه‌ام وجود دارد حرف نزنم و ساکت باشم؛ در چنین شرایطی، سکوت برای نویسنده مرگ است.

"علی‌اشرف درویشیان"
جان زلالی که خورشید وجودش روشنی‌بخش سال‌های ابری بود.
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

24 Oct, 18:23


خودخواهان فلسفه‌‌ی از خودگذشتگی خدمت به خلق و جامعه را به مسخره می‌گیرند؛ چنین کسانی را یا احمق و یا عوام‌فریب می‌خوانند. آرمان‌های آن‌ها را تخیل محض می‌شمرند. معتقدند که طبیعت انسانی بر پایه‌ی غرایز حیوانی استوار است و عوض‌شدنی نیست و جستن عدالت‌اجتماعی به قول شاعر مانند "جستن کبریت احمر، عمر ضایع کردن است." خودخواهان از این خدمتگزاران خلق سخت بدشان می‌آید چون نور وجود آن‌هاست که ظلمت سرشت این‌ها را افشاء می‌کند، نَبَرد آن‌هاست که گستره‌ی غارت و ستم آن‌ها را تنگ می‌سازد، لذا هر جا دستشان برسد، با چنگ خود حلقوم این افراد را می‌فشرند ولی از دیدگاه تاریخی سرانجام تلاش آنها عبث است‌. خودخواهان به این فلسفه باور دارند که بالاترین وظیفه‌ی انسان در این یک دو روزه‌ای که در دنیا به سر می‌برد آن است که "خوش بگذراند" و چون زر و زور کلید خوشگذرانی است، لذا باید به هر قیمتی که شد، اگرچه با شنیع‌ترین خیانت‌ها، به این کلیدهای معجزنما دست یافت و از آن جا که "دزد نگرفته پادشاه" است، تنها باید "زرنگ" بوده و لو نرفت و در عالم اخلاق و فضیلت از ریاکاری دقیقه‌ای را فرو گذار نکرد. الحق این موجودات آدمی‌شکل جانورانی وحشتناکند و تا ریشه‌ی منحوس آن‌ها از بُستان تمدن بشری کَنده نشود، انسانیت روی سعادت نخواهد دید. این درخت پلیدی است که مالکیت خصوصی بر افزار تولید آن را در تاریخ انسانی کاشته و تا امروز پابرجاست!

احسان طبری
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

21 Oct, 19:30


سرهنگ عزت‌الله سیامک، این بی‌مرگ توده‌ای، پیش از آن‌که قلب پُر احساسش از طپش نورانی خود باز ایستد، در واپسین کلام خود، لحظاتی پیش از آتش‌گشایی دژخیمان، رو به آن‌ها کرد و گفت: "اگر بهشتی در دنیا وجود داشته باشد، راه همان است که ما می‌خواستیم طی کنیم."
این فرزندِ جان بر کف و قهرمانِ خلق، تا آخرین لحظه‌ی زندگی، همچون رفقای دلاورش، به آرمان‌های انقلابی خود وفادار ماند و در دفاع از منافع زحمتکشان و مبارزه علیه رژیم آمریکایی شاه، از پای نایستاد.
یادش گرامی و راهش پُر رهرو باد.
t.me/Shekanjeh_omid

شکنجه و امید

21 Oct, 16:24


سرمشقِ شهامت
پناهِ انسان‌ها
شهید سرهنگ عزت‌الله سیامک
22 مرداد 1275
27 مهر 1333

خداوند تکامل نوشداروی خود را در کاسه‌ی سر شهیدان می‌نوشد...

کارل مارکس

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

21 Oct, 08:05


t.me/Shekanjeh_omid

شکنجه و امید

21 Oct, 08:05


t.me/Shekanjeh_omid

شکنجه و امید

20 Oct, 13:17


راه ما دنباله‌ی همان راه فراخ زندگی است که دیری است در سیاره‌ی ما گشوده شده است! تازه اگر ما درک نکنیم چه می‌شود؟ تاریخ که نمی‌ایستد! زمان که سراسیمه نمی‌شود! ارابه‌ی فرهنگ انسانی ولو بر روی اجساد گلگون جوان و پیر پیش خواهد رفت. هنوز بسی از آن دوران دوریم که بتوانیم زمام سرنوشت انسانی خود را به دست گیریم. هنوز هم بازیچه‌ی مضحک سرنوشتیم. حال که چنین است آیا بهتر آن نیست که "بازیچه" نه، بل "رزمنده‌ی آگاه" باشیم. شاید ترجیح می‌دادیم که ما در این "دوران عظیم گذار" و در این "نقطه‌ی اوج تنش و چرخش" نمی‌زیستیم؟ سرنوشت‌های آرام و بی‌آشوب و خوش در سراسر تاریخ برای این و آن فرد کم نبوده است. به قول شاعر: "برای کسانی زندگی صلیب آهنین بر دوش و برای کسانی لعبتی طلایی در دست است".
"سعادت‌های" عینی و ذهنی کمی نصیب "خوشبختان" روزگار نشد. از قضا ستمگران قدرتمند و ثروتمند که بیشترین آزار را به همنوع رساندند، بهترین نصیب مادی را از زیستن بردند: لااقل در حد خواست و عقل خود. این بوده و هست و از این جهت تاریخ غم‌انگیز و تاریک بود و هست.
ولی تاریخ به قهرمانان شهید که فرزندان برازنده‌ی او هستند سخت نیاز داشت و دارد: قهرمانانی بنام و گمنام: زیرا بدون آن‌ها تاریخ قادر به ره‌گشایی نبود و نیست. آن‌ها بزرگ‌ترین عذاب‌ها را گاه با متانتی خاموش و سپس فراموش کشیدند و می‌کشند ولی در صخره‌ی سیاه ستم و امتیاز، ثقبه‌ی بزرگی ایجاد کرده‌اند و می‌کنند که گذرگاه کاروان تمدن است. از این روست که گفته‌اند: "خداوند تکامل نوشداروی خود را در کاسه‌ی سر شهیدان می‌آشامید."

احسان طبری

t.me/Shekanjeh_omid

شکنجه و امید

18 Oct, 20:24


به مرتضی کیوان و ایستاده‌مردگان دیگر/ سیمین بهبهانی


آرام بگیر، طفل من، آرام
وین شادیِ کودکانه را بس کن
بنگر که زِ درد، پیکرم فرسود
بی‌دردی‌ِ بیکرانه را بس کن

آرام بگیر، طفل من، آرام
آشفته‌و بیقرار و دلتنگم
دیوانه‌و گیج‌و مات‌و سرگردان
در ماتمِ دوستانِ یکرنگم

امروز دَمی کنارِ من بنشین
بر سینه‌ی من بِنه سرِ خود را
بازوی ظریف‌و خُرد را بگشای
در بَر بفشار مادرِ خود را

اشکش بِزُدا به نرمی‌ِ انگشت
با دستِ ظریفِ خویش بنوازش
با دیده‌ی کنجکاوِ خود، بنگر
بر دیده‌ی او، که دانی از رازش

ای کودکِ نازنین، چنین روزی
اوراقِ کتابِ عشق را کَندَند:
اوراقِ کتابِ عشق را، آن روز
در آتشِ خشم‌و کینه افکندند

ای کودکِ نازنین، چنین روزی
بس غنچه‌ی عشق‌و آرزو، پژمرد
بس غنچه‌ی عشق‌و آرزو را، باد
با خود به مزارِ ناشناسی بُرد

امروز، هزار حیف! حتی ابر
اشکی به مزارشان نمی‌بارد
امروز، هزار حیف! حتی باد
یک لحظه شمیم‌شان نمی‌آرَد

ای کودک نازنین، نمی‌دانی
کاین درد، به جانِ من، چه سنگین است
می‌میرم‌و ناله برنمی‌آرَم
لب‌دوخته‌ام! چه چاره جز این است؟

این کینه که خوانده‌‌ای ز چشمانم
برگیر و به قلبِ خویش بسپارش
از بود و نبود دهر، این میراث
از من به تو می‌رسد؛ نگه دارش!

t.me/Shekanjeh_omid

شکنجه و امید

17 Oct, 19:37


نَبَردِ راهِ سعادت، سعادت است.
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

17 Oct, 19:32


با پیوستن به حزب توده‌ی ایران، زندگیِ کیوان رنگ دیگری به خود می‌گیرد. او در حزب، خویشتنِ خویش را باز می‌یابد. حزب، بشر دوستی، دفاع از حقوق زحمتکشان، انسانیت، احترام به دیگران، تفکر، خواندن، درست‌اندیشیدن، صلح، دوست‌داشتن و وفا، عشق به خانواده و خلق را تبلیغ می‌کرد، و کیوان خود تجلیِ همه‌ی این‌ها بود. گویی این صفات با او زاده شده بودند و او در حزب، محیط مناسب برای زندگی و رشد خویشتن را یافته بود، همدل و همزبانی یافته بود که به عواطف و احساسات او رنگ می‌داد و آن‌ها را مشخص و متجلی می‌کرد. مهر و صداقت و احساس مسئولیت از صفات بارز مرتضی بود! در زندان مثل سنگ خارا ایستاد و حلاج‌وار همه‌ی شکنجه‌ها را تحمل کرد. هر جا دستش رسید، روی دیوار حمام معروف قزل‌قلعه که شکنجه‌گاه زندان بود، روی لیوان مسی زندان و ته بشقاب‌های فلزی با ناخن یا هر وسیله‌ای که به دستش می‌افتاد حک می‌کرد:

درد و آزار تازیانه چند روزی بیش نیست
رازدار خلق اگر باشی، همیشه زنده‌ای!


پوری سلطانی

t.me/Shekanjeh_omid

شکنجه و امید

16 Oct, 17:05


ارانی بذر زرین بر فراز کشوری افشاند...
t.me/Shekanjeh_omid

شکنجه و امید

16 Oct, 17:03


در سحرگاه ۲۷ مهر ماه ۱۳۳۳، رژیم جنایتکار محمدرضاشاه، در ادامه‌ی سیاست سرکوب خونین جهت استقرار مجدد پایه‌های دیکتاتوری خود، قلب تپنده و پُر مهرِ دَه انقلابی توده‌ای را هدف گلوله‌ قرار داد.

عزت‌الله سیامک
محمدعلی مبشری
مرتضی کیوان
عباس افراخته
نظام‌الدین مدنی
محمدعلی واعظ‌قائمی
نعمت عزیزی‌نمین
هوشنگ وزیریان
نصرالله عطارد
نورالله شفا

t.me/Shekanjeh_omid

وصیت‌نامه‌هایی کوتاه، به بیرون از زندان راه پیدا کردند که نشان از پایبندی و ایمان این رفقا به راهی که می‌رفتند، دارد.
برخی را با هم می‌خوانیم:

آدم وقتی قرار است بمیرد، چرا خوب و باشکوه نمیرد؟ (عزت‌الله سیامک)

من جز سعادت و خوشبختی ملت عزیز ایران هیچ سودا و آرزویی در سر نداشتم و در این راه کشته می‌شوم. این مرگ، مرگ شرافتمندانه ‌است. (محمدعلی مبشری)

زندگی ما در برابر آزادی و استقلال میهن عزیز ما هیچ ارزشی ندارد. (مرتضی کیوان)

به فرزندانم راه واقعی توده‌ها یعنی ادامه‌ی راه پدر را بیاموزید. (عباس افراخته)

دوست دارم بچه‌های عزیزم پس از این که بزرگ شدند بدانند که پدرشان شرافتمند بود و شرافتمندانه از دنیا رفت. (نظام‌الدین مدنی)

مرا به جُرم حقیقت و پاکدامنی و بی‌گناه به قتل می‌رسانند. من در راه حق و حقیقت شهید می‌شوم. حتی در آخرین مرحله‌ی زندگی هم مرا از دیدار تو (همسر) و نور چشمانم محروم کردند. پاکدامنی و صداقت و خدمت بود که شما را تهی‌دست نمود. چنین است پاداش هیئت حاکمه به درستی و راستی. (محمدعلی واعظ‌مقامی)

چشمانم را نبندید. می‌خواهم در دَمِ مرگ لرزش دست‌های شما را ببینم. (هوشنگ وزیریان)

t.me/Shekanjeh_omid

شکنجه و امید

14 Oct, 16:35


در تاریخ، تنها یک نوعِ خاصِ "رضای کل نیازمندی‌های مادی و معنوی" (اگر آن را تعریفی برای خوش‌بختی بدانیم) میسر بود و آن‌هم از راه غصبِ نتیجه‌ی کار دیگران! لذا جامعه مُشتی شیاد و راهزن و زورگو می‌آفرید (و می‌آفریند) تا بهتر بدزدند و قوی‌ترینِ آن‌ها که قدرت و ثروت را به حد کافی و بیش از حدِّ کافی به خود اختصاص می‌دهند، می‌توانند به معنای جانورانه‌ی کلمه "خوش باشند". تمام انسان‌های عادی، شانس کمی برای ورود در این باشگاهِ بسیار تنگِ "خوش‌بختی‌ها"دارند. اکثریتِ مطلقِ آن‌ها به ضدِّ خوشبختی یا بدبختی‌های عجیب و غریبی دچار می‌شوند و زندگی آن‌ها به صورت شکنجه‌های وحشتناکی درمی‌آید. نکبت سراپای آن‌ها را فرا می‌گیرد. آخر چه باید کرد؟ جواب ابداً آسان نیست. نیازهای یک انسانِ رشد یافته و متمدن بسیار متنوع است. تحصیل، سلامت، مسکن، پوشاک، تفریح، خوراک، پیشرفت، سفر، دوستی، امنیت اجتماعی، کودکیِ سالم، ورزش و بازی و غیره و غیره. همه‌ی این‌ها در تمدن جای مهمی دارد و به گسترش و گوناگونی عجیبی رسیده است. تامین همه‌ی این‌ها برای همه‌ی انسان‌ها از گهواره تا گور، به رشدِ عظیمِ نیروهای مولده، به سطحِ عالی شناختِ علمی و هنری، به نظامِ برابر حقوقِ اجتماعی، به صلح پایدار و برادریِ خلق‌ها نیاز دارد. این در صورتی است که ما خوش‌بختی را به معنای بدبختیِ دیگران و خوش‌بختیِ "خود" نفهمیم و بخواهیم در درونِ سعادتِ عمومی سعادتمند باشیم: خوش‌بختی، خوش‌بختیِ کلئوپاترا و فرح‌پهلوی نباشد!

احسان طبری

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

12 Oct, 17:47


سرو دانا، قامت افراخته به باغ...
t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

11 Oct, 15:00


متن جمعه به گونه‌ای بود که گویی هزاران نفر با هم فریاد می‌کنند.

جمعه/فرهاد مهراد

t.me/shekanjeh_omid

شکنجه و امید

09 Oct, 13:02


همواره رنج دیگران، رنجم می‌دهد. ای کاش می‌توانستم همه‌ی رنج‌های بشری را بردارم و روی دوش خود بگذارم...

چه‌گوارا

t.me/shekanjeh_omid

گرامی‌باد نهم اکتبر، سالروز جاودانگیِ انقلابیِ کبیر، فرمانده چه‌گوارا.
به دوست‌داشتن‌ات خو گرفته‌ایم؛ بعد از آن فراز تاریخی، آن‌جا که خورشیدِ شهامت‌ات، مرگ را به زانو در آورد...