هنر اعتراضی @honare_eterazi Channel on Telegram

هنر اعتراضی

@honare_eterazi


کانال «هنر اعتراضی» بر آن‌ست تا در حد توان خود به جمع‌آوری آن‌دسته از آثار هنری، مقاله‌ها و تحلیل‌های پیرامون آن بپردازد که بر بستر جنبش‌ها و اعتراضات اجتماعی تولید شده و می‌شوند. اگر مطالب کانال را مفید ارزیابی می‌کنید؛ آن را به دوستان خود نیز معرفی کنید

هنر اعتراضی (Persian)

کانال «هنر اعتراضی» بر آن‌ست تا در حد توان خود به جمع‌آوری آن‌دسته از آثار هنری، مقاله‌ها و تحلیل‌های پیرامون آن بپردازد که بر بستر جنبش‌ها و اعتراضات اجتماعی تولید شده و می‌شوند. این کانال فضایی مناسب برای دسترسی به آرمان‌ها، ایده‌ها و آثار هنری است که از جنبش‌ها و اعتراضات اجتماعی به دنیای ما منتقل شده‌اند. در اینجا شما می‌توانید به دنبال آخرین مطالب و مقالات مربوط به هنر اعتراضی باشید و برای افزایش اطلاعات خود از این عرصه متنوع از هنر و فرهنگ، از این کانال بهره ببرید. اگر مطالب کانال را مفید ارزیابی می‌کنید، به دوستان خود نیز این فرصت را بدهید تا از این فضای غنی و منحصر به فرد در دنیای هنر و اعتراضات اجتماعی بهره‌مند شوند.

هنر اعتراضی

21 Nov, 16:16


آیا در این صداها
انسان بود که دو نیمه می‌شد؟
آیا رواج‌ داشتگی‌ام
با دو نیمه انسانی‌ام ارتباط داشت؟

آیا من حالتی از زنان رایج بودم
که رواج نداشتم؟

خوب می‌دانم
برای زنی که شهامت دارد
شهامت بازنده شدن
با یک قابلیت سانتی‌مانتال
پناه‌‌گاهی نیست
و این‌بار
برای همیشه
بر آخرین لایه‌های انسانی‌ام
چون ابر و باران آزاد می‌شوم...

سمیه امینی‌راد

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

21 Nov, 14:28


تمامی ابرها هم که ببارند،
خون‌های ریخته شده را
نخواهند شست.
دیوار حاشا اگرچه بلند است؛
اما ما آن طرف دیوار را
دیده‌ایم،
ما همان طرف دیوار بوده‌ایم...
همان جایی
که نان را به گلوله بستند
و اشک‌های مادران
رودخانه شد
و می‌رود
تا به سیلاب ها بپیوندد...
هیچ رنگ و نیرنگی
حقیقت را تغییر نخواهد داد....

«ایراندخت»

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

21 Nov, 10:42


مانده در میانه‌ی "دم" و "بازدم"

خواهشِ عشق
و
انکارِ مرگ...
که سیاهیِ شب، در سپیدی صبح

نه زبانی و کلامی

چون نگاهِ زنی پُر از شکوفه‌های نارنج
در میانِ وسوسه‌های بادی سوزان

باور دارم
که در پاییز درختان نیز چُنین‌اند
با زیباترین نقش‌ها
درمیانِ خواهشِ عشق
و 
انکارِ مرگ...

عبدالرضا قنبری


@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

21 Nov, 08:35




نامِ قدیمیِ این کوچه

یعنی همین دوروبرها
یک باران را سر بریده‌اند و حالا
از گلوی‌اش
تمامِ حرف‌های گم‌شده‌ی ناودان
روی دست‌های تو می‌ریزد؟
کارد را روی اشکِ پرنده
روی پرهای آشیانه نمال!
تمیز نمی‌شود روزهای قرمزِ این تقویم
مگر همین پاییز
نامِ قدیمیِ این کوچه نبود
که لیوان را وارونه کرد
به دهانِ بسته رسید؟
روی کدام میز حالا
قافیه‌ها را....؟
و زنِ مرا روی کدام چاقو....؟
نه! نمی‌کِشی
دنبال چیز تازه‌یی می‌گردم
قاب را ببین!
همین پروانه
            همین شمع!

یزدان سلحشور

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

20 Nov, 19:30


داستان شب🌺

«بندر»

نوشته ی: " احمد محمود "

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

20 Nov, 19:17


📕 مجموعه کاریکاتور

مجموعه‌ی کاریکاتورهای ناجی العلی، کاریکاتوریست بزرگ فلسطینی. کمتر کسی همچون این هنرمند شهیر و از چهره‌های درخشان هنر مقاومت فلسطین رنج آوارگان فلسطینی را به نمایش گذاشته است. کاراکتر حنظله نماد کودکان فلسطینی شد. العلی سال ۱۹۸۷ در لندن توسط تروریست‌های وابسته به موساد به قتل رسید.

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

20 Nov, 18:51


مشخص نیستند
نه جای زخم هایت
نه آنان که زخمت زده اند
به برکه ها می مانی عزیزم
و هر سنگ که زخمی ات می کند
در تو آرام می شود.
زخم ها زیباترت کرده اند...
چون برکه ها
که با سنگ‌های خوابیده در بسترشان
زیباترند.

حسن آذری

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

20 Nov, 15:13


کمی بعد از کشتار
استخوان‌های‌ام را برداشتم
نت‌هایی از من هم‌خوابه‌ی بادها شد
گفتم: دانه‌یی از خاک بردارید
که تعریفِ من باشد
پای من مرزنشین نیست
دست‌های‌ام باغِ من و باغِ هم‌سایه نمی‌شناسد
چشم‌های‌ام فاصله را لمس نمی‌کند

فکرهای‌ام را از شاخه‌ها آویختند
زبان‌ام را از شاخه‌ها آویختند

میانه‌ی دود و باروت
استخوان‌های‌ام را برداشتم
تا ویرانه‌های بیروت
درخت به پیش‌واز بلندپروازی‌ام
سایه‌ام را بوسید و گفت:
این هم دو فنجان ساحل

دو شیرماهی
لنگرگاه و صخره‌ها
هم‌چنان خیره‌اند بر میز و دو فنجانِ ما

آفاق شوهانی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

20 Nov, 09:22


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

20 Nov, 09:22


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

20 Nov, 09:21


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

20 Nov, 09:21


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

20 Nov, 09:20


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

20 Nov, 09:20


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

20 Nov, 09:20


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

20 Nov, 07:06


‍ دیده شدی محاصره در رؤیاهای لغزان
دیده شدی و غلظت هول فرو کاست
دیده شدی و بی‌تابی رخسارش را بازیافت
دیده شدی و شاخه‌ی پیوندیِ زمان پُند زد
دیده شدی و زندگی از چشم مردگان بیرون آمد

و نام خود را
خانه به خانه
خواب به خواب و
درخت به درخت
صدا زد
به خود سلام کرد
و پاسخش هر بار
لب‌های دیگری را در چهره‌اش گشود
درها چگونه باز شد
درها چگونه بسته شد
با تو چه کس عبور کرد از این آستانه؟
خانه شکفت و دیدی که در خویش
تنهایی از میان جمعیت می‌رود
جمعیت از میان تنهایی می‌آید
شهری در آینه پیدا می‌شود
پا می‌نهی درونش و از خود عبور می‌کنی
در همهمه نفوذ می‌کند خاموشی
خاموش می‌شوی و همهمه اوج می‌گیرد
آغاز می‌شود وزش حس از ایوان خاموش
تا نقطه‌ای که دنیا را خوانا می‌کند
مکثی میان تاب و شتاب زمین
انگار
دنیا پر از صدا باشد
اما تعادلش را تنها نقطه‌ای سکوت حفظ کند؛ انگشت می‌نهی بر لب‌هایم
تا آفتاب
خود را برای روزی دیگر در دهانمان پنهان کند
مخروطی از اشاره‌ی انگشتانی شیفته برمی‌آید
و نقطه همچنان نزدیک می‌شود
نزدیک
تا برشی ناگهانی در مهتاب و
این مهتابی
از مردمک‌های سرگردان بگذرد

آنگاه
گم می‌شود
گم می‌شود
تا این نگاه کشیده که خود را باز می‌یابد دوباره
بر نقطه‌ای که باز می‌گردند

آرام‌ آرام اشیاء
از سایه‌های خویش دور می‌گردد
و لزره‌ای می‌افتد در پریدگیِ رنگِ خاک
انگشت می‌کشم بر گویاترین خاطره‌ی زمین
وز گوشه‌ی لبانت
خطی کشیده می‌گذرد
تا نقطه‌ی تعادلش را در دنیا دنبال کند
اکنون درست عشق همانجاست که ایستاده‌ای
دست دراز می‌کنی تا ردّ گیسو را بگیری
در جنبشِ زمانی که بازمانده‌ است در رفتارت.

محمد مختاری

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

19 Nov, 19:26


داستان شب🌺

" دماغ "

نوشته ی " نیکلای گوگول "

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

19 Nov, 17:44


شمایل آن درخت که افتاد
چه قدر شبیه افتادن کسی بود
که آمده بود کویر را جنگل کند
اما
تکلیف تو ای اسب همین بود
که بی سوار از تنگه
برگردی و عشیره را به شیون فراخوانی ؟
و اسب بی سوار چه قدر شبیه سوار بی اسبی است
تنها میان حلقه ی قاتلانش
تا آن گاه که به تابوت گلپوش زخم های خود خوابیده
ناگاه شیهه کشان
اسبی سیاه فرابرسد
سم بکوبد بالای سر سالار زخم ها و به جوش آوردن خون طایفه را
با این همه
چه قدر این تبر افتاده
یادآور آن سوار برخاسته است

منوچهر آتشی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

19 Nov, 16:50


بازی شطرنج

اسب‌های سرخ،
فیل‌های قهوه‌ای ،
وزیر‌های روشن 
خیزان بر نطع ،

افتان‌ در طرح " ال‌ " های کلان رنگی‌، 
از گوشه‌ها در رسیدن و زدن،
و پاس‌داشتن از مرزی از یک رنگ.

این نطع زنده است از نور
این مهره‌ها زیبنده می‌زیند‌ ،
خرامشان‌
طرح را می‌شکند و باز در می‌اندازد‌،
نیکوتر‌:

سبز درخشنده‌ای  از رخ ها
با ضربدرهای وزیران‌ 
پنجه در پنجه می‌شود،
خماخم‌ با جهش اسبان‌ .

پیاده‌های کجرو‌،
صف شکن‌،
پشته ساز
چرخنده 
به قلب حمله برنده
جفت شونده 
شاه فرو در گرداب ، 
برخورد،
پرش زنجیره‌ها ،
صف‌های استوار، رنگ‌های تند ،
نورهای‌ مسدود در کار رخنه
فرارها.
نوکردن‌ نبرد‌‌. 


ازرا پاوند
ترجمه : احمد کریمی حکاک

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

19 Nov, 13:26


آشیانِ پرنده

آسمان‌ام
با آسمان‌ات عوض می‌شود
پس کبوترم نیز
اکنون
فرازِ آسمان‌ات می‌پرد،
دو سایه می‌بینم
فرومی‌افتند
در مزرعه‌ی جو.


با چشمانِ یک‌دیگر
                        می‌بینیم
جایی را
می‌یابیم:
باران
مثل یک داستان
نیم جمله‌ای
               می‌گوییم
سبز،
می‌شنوم:
دهان‌ات
با کلامِ پرندگان
شاخه‌ها و پرها را
تا ابرویم می‌رساند.

یوهانس بوبروفسکی
برگردان:محمد مختاری

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

14 Nov, 19:33


داستان شب🌺

" وسواس "

نوشته ی " بهرام صادقی "

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

14 Nov, 18:00


دروغ‌هایی از من
دروغ‌هایی از ما
یک‌به‌یک برداشته آورده‌ام
همه را به آفتاب سپرده‌ام

دروغ‌هایی که این‌چنین زیرِ آفتاب
و به قدری خشکیده‌اند
که اگر بسوزانم
چرق‌چرق صدای‌ات می‌کنند

ای تو با منجوق‌های آبی‌ات!
تاکنون کسی دروغی از تو
و یا دروغ‌هایی از تو نشنیده است
ای تو از راست‌گویی‌ات دست برنمی‌داری!
ما قصدِ مجازاتِ تو را گرفته‌ایم

دروغ‌ها همه خشکیده‌اند
چرق‌چرق صدای‌ات می‌کنند
بیا و بیش از این‌ها دست بردار
و دروغی... دروغ‌هایی از خودت را نشان بده


ابوالفضل پاشا

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

14 Nov, 17:59


در سرزمین من
هیچ کوچه ای
به نام هیچ زنی نیست
و هیچ خیابانی ...
بن بست ها اما
فقط زنها را می شناسد انگار

در سرزمین من
سهم زنها از رودخانه ها
تنها پل هایی است
که پشت سر آدمها خراب شده اند!
اینجا
نام هیچ بیمارستانی
مریم نیست

تخت های زایشگاهها اما
پر از مریم های درد کشیده ای است
که هیچ یک ، مسیح را
آبستن نیستند!
 
رویا شاه حسین زاده

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

14 Nov, 16:42


می‌خواهم جهان صدای
ناله‌ی وطنم را بشنود
زمین سر بزند از
بلعیدن کشتگان
و مردی که در آلاباما
ماهی می‌گیرد
قطره‌ی اشکی بر قلاب بزند
و زنی که کنار نیل
می‌رقصد
یادی از زنان و مردان جوانی کند
که ماه را قسم می‌دهند نرود
تا صبح بر گردن‌ها
طناب نیاندازد
می خواهم اسکیموی جوان
به سگ‌هایش تازیانه نزند
که‌ تازیانه سوغات ِ شومیان بود
آی دخترکان طناز اسکاندیناوی
بدانید
دختران ما برای رهایی
گیسوی طلایی شما
حلقومشان فشرده می‌شود
کرونا را به خاطر دارید؟
جهان ِ نادانی بسیار کوچک است
در اندازه‌ی گلوله‌ای
که می‌تواند به آزادی
جهان شلیک شود

  «قباد حیدر»

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

14 Nov, 14:36


سفرنامه‌ی میمنت ،
ﺳﻔﺮﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ‌ﯼ ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ، ﮐﻪ ﻧﺎﻇﺮ به ﻣﺴﺄﻟﻪﯼ ﺁﻟﻮﺩﮔﯽ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ.

اجرا : شاملو

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

14 Nov, 13:12


نی زار


نخلستان هایند پر از هیاهوی نی زار
از ماتم سرو  قد شان چگونه برگردم
به شب هایی که ضلع ندارند در صلابت یک عکس؟!
حظ بصر گرفته ام بنفشه طره ی مفتول باد وصله  کند
شولای لال خواب مرگی کارون قوس نیندازد
از قواره  بیفتد  طره ی خمیده ی پیشانی
پریدن از صفیر جنوبی نی زار
آی نی زن که تو را آوای نی تا سماع مستطیلی هذیان باد تاریکی می دهد
چکیده ای؟!
شیار برشته ی شیونی که تند باد گرفته با گلوی مشبک شرجی
تا از تقدس بوی خاک همهمه های بخار شده بردارد
خوابی ست که در صراحت لکنت
خیابانی حمل می کند
که طول شرقی گوشنوازی کارون اش
صلای موریانه های زمین گیر رودخانه بود با ترانه های صوتی منبسط
پژواک بوف ریز نی زارهای به حاشیه بسته در بیات کلافه
تکثیر خیس زخم ماسیده در خلاء نامنظم  این عصر
نی زارهای ظهر
نی زارهای عصر
تقریری محدب از خواب گردی  عصری با چند لهجه ی ناموازی و کم رنگ
که سنگ می پراند و
از آب های جهان سنگ می پرد
طعم بلوط انتحاری لب هات
ضمیر فشرده ای ست
گاهی که از تداعی استخوان دیواری  عروج می کند
با سماع چسبیده
به سرخی شناور در من!


افسانه نجومی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

14 Nov, 12:13


بخش کوتاهی از سخنرانی «آلبر کامو» هنگام دریافت نوبل ادبیات در سال 1957

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

14 Nov, 10:55


«رود»

جاری‌ام رودم
نوترم از نو
با نوايی كز دل نوتر شدن جاری‌ست
گرچه جای قطره‌های ديگری در جان من خالی‌ست
جاری‌ام رودم
بشنو آهنگ سرودم
بودنم چون با شدن هم‌وند و هم‌راه است
پس دل دريايی‌ام را با شتابی در خور وحدت
می‌سپارم دست كوهابی كه می‌كوبد
بی‌مهابا سر به هر بن بست و می‌شويد
ساحل آزادگی را از كم و بيش‌اش
تا بكوبد سر به هر سختی
عامل گنديدگی، مانداب، بدبختی
در مرام رود و دريا نيست
بودن و بودن
نو شدن در نو شدن باشد مرا مايه
رفتن و جاری شدن باشد مرا بن مايه و پايه
لحظه‌ای چون لحظه‌ی پيشين نمی‌بينی مرا ای دشت همسايه
چون نمی‌مانم ز رفتن
جاری‌ام رودم
پر خروشم شايقم، شادم
زان كه با اين هم‌رهان بی‌شمارم
رو به سوی وحدتی با كل هستی می‌روم آری
وحدتی پويا و پايا وحدتی جاری
بشنو آهنگ حضور جاری جانانه‌ام بشنو
گوش كن موسيقی همراهی ما را
سازهای كوك صدها صدهزاران قطره‌ی عاشق
اين همان آهنگ هستی بخش جان‌های يكی گشته است

اين همان شعر دل انگيز رهايی از من خسته است
اين صدای اتحاد قطره‌های ماست. 

«علی یزدانی» 


@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

14 Nov, 09:30


فرداها
خواهند نوشت
داستان خودکشی‌های ما را
کنار هزاران متن و مهسا
می‌نویسند: از کیانوش‌ها و ...
و شعار لب‌ها می‌شود
شعر شاعری جوان کش شده
" با کشورم چه رفته است"

رضا عابد


@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

14 Nov, 08:33


‍ آنگه که تاریخ‌نویسی می‌نویسد:
صد نفر در جنگی کشته شدند. و به آسانی از آن‌ می‌گذرد،
تو درنگ کن و بنگر؛
صد نفر، صد روح
صد رودخانه
صد خیابان
صد پنجره
صد زن
و صد برگریزان.
صدها خواب
و صدها کودک.
هزاران بوسه
هزاران باغ.
و آن فقط چشمِ شاعر است که در صد جانِ کشته شده؛
صد شمشال
و صد ترانه
و هزار لبخندِ گل
و هزار انعکاسِ شکستهٔ خورشید
و هزار قطرهٔ اشکِ خدا را
می‌بیند.

شیرکو بی‌کس
@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

13 Nov, 19:34


داستان شب🌺

" مجرم خوش شانس "

نوشته ی " کورت کوزنبرگ "

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

13 Nov, 18:44


ساکت

هیس!
می‌خواهم به اين فكر كنم كه «چه؟» زيباست
يكی صدای تو...
ساكت!... 
يكی صدای تو زيباست...
             و چشم‌هايت وقتی گوش می‌‌كنی

يكی خواب‌هايی كه می‌‌بينمت در آن
- دیدم که لحظه‌ی باران بود
وقتی از پیاله‌ی دست‌هایت آب نوشیدم
(و دست‌های من زیر دست‌های تو پیاله‌ای می‌شد
تا «چکّه‌های از لای انگشت‌هایت را» دوباره بنوشد!)

ديگر چه؟!...
هيس!...
می‌خواهم به اين‌كه صدایِ تو زيباست فكر كنم

و فکر که می‌کنم این است که
از ابتدا همیشه‌ی اغلب
در فکرِ من مِضرابی از صدای تو می‌زد
«مضرابی از صدای تو» باران بود
نُت‌‌هایِ از دهانِ تو بر تَشت هم که ضرب بگیرد می‌رقصم

حالا سماعی‌ام
- این شطح! -
و شعر که می‌آید، لطفن بگو که نیاید!
می‌خواهم به «آن‌چه‌هایی که از فکر کردن به صدای تو می‌آید» نگاه کنم!

محمد آشور

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

13 Nov, 16:18


ای رهگذران
خیابان ها را از باکره ها و زنان محجبه خالی کنید
که عریان از خانه بیرون خواهم آمد
و به جنگلِ خود باز خواهم گشت

محال است محال
که خود را جز جویی در بیابان
یا کشتی ای در دریا
یا میمونی در جنگل تصور کنم
که میوه های خندان را می چیند وُ بر سر عابران می ریزد
و از شاخه ای به شاخه ای،
خنده کنان و دست زنان
بالا و پایین می پرد

نه شناسنامه ای در جیب دارم
نه قرار ملاقاتی در یاد
نه در قهوه خانه ای می نشینم
نه بر پیاده رویی قدم می زنم

یک کودکم
تنم را به سختی می کِشم تا
دندان های شیری ام را
در درز دیوارها پنهان کنم

پیرمردم
پشتم خمیده شده
و رهگذران دستم را می گیرند

شاهزاده ام
شمشیرم فرو می آید
وُ اسبم بر تپه ها شیهه می کشد

درویشم
بر پیاده روها دندان قروچه می کنم وُ
از پی رهگذران می دوم
خیابان به خیابان

قهرمانم... کو ملتم؟
خائنم... کو چوبه ی دارم؟
کفشم... کو جاده ام؟


  محمد الماغوط
ترجمه:امل نبهانی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

13 Nov, 14:22


مساءٌ صغيرٌ على قريةٍ مُهملهْ
وعينان نائمتان
أعود ثلاثين عاماً
وخمس حروب
وأشهد أنّ الزمان
يخبّئ لي سنبله

يغنّي المغنّي
عن النار والغرباء
وكان المساء مساء
وكان المغنّي يُغَنّي
ويستجوبونه:
لماذا تغنّي؟
يردُّ عليهم:
لأنّي أغَنّي

وقد فتّشوا صدرَهُ
فلم يجدوا غير قلبهْ
وقد فتّشوا قلبَهْ
فلم يجدوا غير شعبهْ
وقد فتشوا صوتَهُ
فلم يجدوا غير حزنهْ
وقد فتّشوا حزنَهُ
فلم يجدوا غير سجنهْ
وقد فتَّشوا سجنَهُ
فلم يجدوا غير انفسهم في القيود

وكان المساءُ مساء
وكان المغنّي يُغَنّي

........

شبی کوچک
بر روستایی رهاشده
و چشمانی خفته
به سی سال و پنج جنگ پیش باز می‌گردم
و گواهی می‌دهم
روزگار برایم خوشه‌ای پنهان کرده است

خنیاگر از آتش و غریبان می‌خواند،
شب، شب بود
و خنیاگر آواز سر می‌داد
و او را بازجویی می‌کردند
چرا می‌خوانی؟
پاسخشان داد:
زیرا می‌خوانم

سینه‌اش را گشتند
و مگر قلبش نیافتند
قلبش را گشتند
و مگر مردمش نیافتند
صدایش را گشتند
و مگر اندوهش نیافتند
اندوهش را گشتند
و مگر زندانش نیافتند
زندانش را گشتند
و مگر خودشان در بند نیافتند
و شب، شب بود
و خنیاگر آواز سر می‌داد

محمود درویش

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

13 Nov, 13:33


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

13 Nov, 12:11


شورش و حکیم

بی‌هوده امتحانم نکن!
من آنجا به تماشای تو ایستاده‌ام،
که ماه
باردارِ برکهٔ باران به رعشه‌هاست.

بی‌راه نیست
گم شدن در چشم‌های تو…
که همزادِ هزار و یکی مؤنث است
هم در حلاوتِ حوریا.

دختر وَشِ واژه‌های من،
ظلمتْ گریزِ ماه وُ
قرینهٔ بی‌قبا
مَرحبا…!

به یادم بیاور
هم به یکی تغزل از حضرتی
که زیارتِ شیرازش
دیوانه‌ام کرده است به دریابار.

پس ای هزاره، هجومِ همآغوش!
من این تماشا را،
ری‌را تو… را به روح تو آراسته‌ام،
کافرکیشِ کلماتِ من!
پَریْ‌زادِ پرنیان،
میان به میان،
برهنه بیا و بتابانم، جاااانم…
به هَر هَلْ عطا که تویی…!


سید علی صالحی


@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

13 Nov, 09:51


.



ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺍﺭﺩ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﻮ
ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ
ﺑﺎﺷﯽ
ﻣﻦ ﻋﺒﻮﺭ ﮐﻨﻢ
ﺳﻼﻡ ﮐﻨﻢ
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻢ
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺗﻤﺎﻡ ﻟﻐﺎﺗﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ
ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﯾﺰﻡ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﻮﻡ
ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ
ﺭﻧﮓ ﮐﺎﺝ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﻢ
ﻧﺎﻣﻢ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ
ﻧﺪﺍﻧﻢ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺩﺍﺭﻡ
ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺭﺍ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﮕﻮﯾﻢ
ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﻨﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﯾﮏ ﭼﻤﺪﺍﻥ ﺑﺨﺮﻡ
ﺗﻮ ﻣﻌﻨﯽ ﺳﻔﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﭙﺮﺳﯽ
ﻟﻐﺎﺕ ﺗﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎ ﺻﯿﺪ ﮐﻨﻢ
ﻟﻐﺎﺕ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﺸﻮ ﺩﻫﻢ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻤﯿﺮﻡ
ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﻡ ..

احمد‌رضا احمدی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

13 Nov, 08:42


وقتی فیدل از راه رسید
کارلوس پوابلا
برگردان: ش. حسینی

میخواستند همه چیز را غارت کنند
کاخ های مجلل برای خودشان بسازند
و مردم رنج بکشند


ظالمانه ادامه بدهند
توطئه کردن علیه مردم را
برای بهره کشی
آن وقت بود که فیدل از راه رسید

عیاشی تمام شد
فرمانده رسید
و همه چیز باز ایستاد

میخواستند اینجا باز هم ادامه بدهند
بلعیدن زمین ها را
شک ندارم که در سیرا ماسترا
آینده متولد شد

ظالمانه ادامه میدادند
برای تبدیل جنایتکارانه کوبا به قمارخانه
آن‌زمان بود که فیدل از راه رسید

عیاشی تمام شد
فرمانده رسید
و همه چیز بازایستاد

میخواستند ادامه دهند
به گفتن شرورانه اینکه
راهزنان فراری
میخواهند کشور را نابود کنند

و جنایتکارانه ادامه می‌دادند
به بدگویی از ریشوها
تا اینکه فیدل از راه رسید

میخواستند ادامه بدهند
تظاهر به دموکراسی را
و مردم در بدبختی بمیرند

آنها جنایتکارانه ادامه می‌دادند
مهم نیست که چطور انجام میشد
دزدی یک قاعده بود

عیاشی تمام شد
فرمانده رسید
و آنها را متوقف کرد


@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

12 Nov, 19:45


داستان شب🌺

" پیرمرد بالدار "

نوشته ی " گابریل گارسیا مارکز "


@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

12 Nov, 18:37


‍ شاید عاشقانه ی آخر


‍ کسی نایستاده است آن‌جا یا این‌جا
پس کجای لبت آزادم کند؟
دو نقطه از هیچ‌جا تا چشم
که جابه‌جا شده است اما
سایه‌ی بلندم را می‌بیند
که می‌کِشد خود را همچنان بر اضطراب‌اش
شمال، قوسِ بنفشی‌ست تا جنوب
در ابر و مرغ دریایی، موجی به تحلیل می‌رود
و آفتاب تنها چیزی که تغییر کرده ‌است

لبت کجاست؟
صدای روز بلند است اما کوتاه است دنیا
درست یک واژه مانده‌ست تا جمله پایان پذیرد؛
و هر چه گوش می‌سپارم تنها
سکوت خود را می‌آرایم
و آفتابِ لبِ بام هم‌چنان سوت‌اش را می‌زند
شکسته پل‌ها پشتِ سر
و پیشِ رو
شن‌هایی که خاکسترِ جهان است
غروبِ ممتد در سایه‌ی دُرون جا خوش کرده است
و شب که تا زانو می‌رسد
تحمل را کوتاه می‌کند

چگونه است لبت؟
که انفجار عریانی، سنگ می‌شود در بی‌تابی‌های خاموش
هوای قطبی انگار
فرش ایرانی را نخ‌نما کرده ست
نشانه‌یی نیست
نگاه می‌‌کنم
اگر که تنها آن واژه می‌گذشت
به طرفه‌العینی طی می‌شد راه
کودک بازمی‌گشت تا بازیگوشی
و در چهارراه دست می‌انداخت دور گردنت

لبت کجاست؟
که خاک چشم به راه است...


محمد مختاری

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

12 Nov, 13:12


.... در پيراهن من
تن‌های بسياری ست كه هر روز
در خيابان‌های شما
تكرار می‌شود .

هفت خطم ،
نستعليقم ،
ثلثم ،
شكسته‌ام؛

من انحنای كمر تمامی شما هستم !
و خط ديگر آن اتوبوس
كه هر روز از جاده‌ای می‌گذرد منم ! .... نه !

بايد نقش دهانی را بازی كنم
كه از حنجره هايی روشن برخاسته‌اند ... .

«بکتاش آبتین»

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

12 Nov, 11:10


پیچکِ پیر
پاییز را
از بام خانه
پایین می‌آورد
و رهگذری
یاس اشک‌ها را
از باغِ چشم‌هایش
با دست‌های انتظار
می‌چیند.

ای رهگذر!
اگر آواز بخوانی
چندان خواهم گریست
که تشنگی بهار
میوه‌ی رسیده‌ی تابستان باشد.


بهرام اردبیلی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

11 Nov, 19:36


داستان شب🌺

" فاتحان "

نوشته ی " ارنست همینگوی "


@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

11 Nov, 18:04


بعد از هرجنگ
کسی باید باشد تا همه چیز را جمع‌وجور کند
هیچ‌چیز خودبه‌خود که تمیز نمی‌شود

کسی باید باشد که آوار را از وسط جاده کنار بزند
تا کامیون‌های حمل جسد عبور کند

بالاخره باید کسی پیدا شود
که در زباله و خاکستر
در صندلی‌های فنردررفته
در شیشه‌های خُردشده
در تکه‌لباس‌های خونین
فرو برود

باید کسی باشد تا تیرآهنی را صاف کند
تا تکیه‌گاه دیواری شود
بالاخره باید کسی پیدا شود که شیشه‌ای را دستمال بکشد، قاب در را جا بیاندازد

صحنه‌های جذابی برای تصویربرداری نیست
سال‌ها هم زمان می‌برد
تازه، فیلم‌بردارها رفته‌اند سراغ
یک جنگ دیگر


ویسلاوا شیمبورسکا
برگردان: اشکان دانشمند

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

11 Nov, 18:03


چه می‌شود
که نام‌ات را می‌نویسند روی خیابان‌ها
کوچه‌ها
گلدان‌ها
که از کدام آب به آسیاب کدام همسایه برمی‌گردی؟
چه می‌شود
که اسم‌ات را نوشته‌اند
روی بادها
رعدها
طوفان‌ها
از کدام مسیر می‌رسی به هوایی که از ترس زنجیر به سینه نمی‌رسد

-شیفت بعد
شاید مهربان‌تر باشد
شاید پنج دقیقه بیشتر آسمان را به چشم‌های‌مان راه دهد
خدا کند
آسمان خالی از کبوتر نباشد
و باد
بوی روسری مادرم را بیاورد
روسری را چه کسی سرت کرد مادر؟
کدام دست گره...

گره به کار دنیا افتاده
برگردید به سلول‌ها
به یاخته‌ها
به اتم‌ها
برگردیم به خاک
خاک‌ریزها
همه‌ی کوچه‌ها را پر کرده‌اند
صدای مسلسل می‌آید
صدای غرش توپ‌ها
باور نمی‌کنی اما
مجلس عزای‌مان را به گلوله بسته‌اند


فلورا تاجیکی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

11 Nov, 15:14


گفت: مملکت را -
چابیدند!
طلاها را دزدیدند
نقره‌ها را بردند
خاک را فروختند
و تمامِ صدف‌های مروارید‌دار را صید کردند؛
گفتم: آری
از چپاولگرها
به ما-
نسلِ انقلاب کرده‌ها
تنها!
آبی رسید...
که از دستِ مروارید دزدها می‌چکید؛
اما
چشمانِ ما هنوز
سوسو می‌کند-
سوی امید!
و
مژه‌هامان
با واژه‌های
آزادی!
و
عدالت!
رقص‌کنان در خیابان
از روی دردها-
می‌پٓرد.

«فلزبان»


t.me/Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

11 Nov, 14:51


آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.

یک نفر دارد که دست و پای دایم‌ می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.

آن زمان که مست هستید از خیالِ دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیشِ خود بی هوده پندارید
که گرفتستید دستِ ناتوانی را
تا تواناییِ بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ می بندید
برکمرهاتان کمربند،
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کُند بی هوده، جان، قربان!

آی آدم ها که بر ساحل بساطِ دل گشا دارید!
نان به سفره
جامه تان بر تن
یک نفر در آب می‌خوانَد شما را.

موجِ سنگین را به دستِ خسته می‌کوبد
باز می‌دارد دهان با چشمِ از وحشت دریده
سایه‌هاتان را زِ راه دور دیده
آب را بلعیده
در گودِ کبود و هر زمان بی تابی اش افزون
می‌کند زین آب ها بیرون
گاه سر
گه پا

آی آدم ها!

او ز راهِ دور این کهنهِ جهان را
باز می‌پاید،
می زند فریاد و امیدِ کمک دارد
آی آدم ها که روی ساحلِ آرام
در کارِ تماشایید!
موج می‌کوبد به روی ساحلِ خاموش
پخش می‌گردد چنان مستی
به جای افتاده بس مدهوش
می رود نعره زنان
وین بانگ باز از دور..

«نیما یوشیج»

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

11 Nov, 12:58


چوک و چوک !… گم کرده راهش، درشب تاریک،
شب‌پره‌ی ساحل نزدیک،
دم به دم می‌کوبدم، بر پشت شیشه.

شب‌پره‌ی ساحل نزدیک!
در تلاش تو چه مقصودی‌ست ؟
از اطاق من چه می‌خواهی؟

شب‌پره‌ی ساحل نزدیک با من (روی حرفش گنک) می‌گوید:
«چه فراوان روشنائی دراطاق توست!
باز کن در بر من،
خستگی آورده شب در من.»

به خیالش شب‌پره‌ی ساحل نزدیک،
هر تنی را می‌تواند برُد هر راهی،
راه به سوی عافیت‌گاهی،
و ز پس، هر روشنی ره بر مفری هست.

چوک و چوک ! …در این دل شب کازو این رنج می‌زاید
پس چرا هر کس به راه من نمی‌آید؟

«نیما یوشیج»

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

11 Nov, 09:42


چراها قد می‌کشند:
در کلمه   
در بطریِ آبی که می‌نوشم
در جای پای تو
و سپیدِ سطرهایی که می‌ایستم.

این هم ترس دارد
میانِ گاهی که خواب‌ام می‌بَرَد
در کنارِ بیدی که در بالش‌ام کاشته‌یی
اما حقیقت
تکه‌تکه‌های این بیداری‌ست
در وقت‌های خسته‌ی پنجره
وقتی زنی
در دهانِ مرده‌ی روسری‌اش می‌میرد.

وقتی
هذیانی بلند
از بلندگوهای شهر می‌آید
تنها می‌توانم بزنم بیرون:
از کلمه
از جای پای تو
از دری که رو به شهر باز می‌شود
و به بلندیِ همین درخت نفس بکشم
که تنها تک‌درخت بیدِ کوچه‌ی ماست.

نادر چگینی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

11 Nov, 08:22


سپیده که سر بزند
نخستین روز روزهای بی‌ تو
آغاز می‌شود
آفتاب سرگشته و پرسان
تا مرا کنار کدام سنگ
تنها باید به تماشای سوسنی نوزاد
به نخستین
دره سرگشتی‌هام
در اندیشه تو ام
که زنبقی به جگر می‌پروری
و نسترنی به گریبان
که انگشت اشاره‌ات
به تهدید بازیگوشانه
منقار می زند به هوا
و فضا را
سیراب می‌کند از شبنم و گیاه
سپیده که سر بزند خواهی دید
که نیست به نظر گاه تو آن سدر
فرتوتی که هر بامداد
گنجشکان بر شاخساران معطرش به ترنم
آخرین ستارگان کهکشان شیری را
تا خوابگاه آفتابیشان
بدرقه می کردند
سپیده که سر بزند
نخستین روز روزهای بی مرا
آغاز خواهی کرد
مثل گل سرخ تنهایی
آه خواهی کشید
به پروانه‌ها خواهی
اندیشید
و به شاخه سدری
که سایه نینداخته بر آستانه‌ات.

منوچهر آتشی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

10 Nov, 19:31


داستان شب🌺

" حمام "

نوشته ی " نجف دریا بندری "

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

10 Nov, 15:23


هر شامگاه سرخ
آن دم که آفتاب
با قاره های سوخته و زرد آسمان
دریاچه ها و قایق و توفان است
هر شامگاه سرخ
آن دم که بی کرانگی نرم ابرها
با خیمه های نقره و فیروزه
تصویر یادها و خدایان است
آه، ای برادرم
هابیل!
از ماورای کنگره ی روزگار دور
افسانه ی تو بال گشاید
اسرار کاخ های طلایی کهکشان
خون تو و سرود شهیدان است
هر شامگاهِ سرخ
آن دم که آفتاب عقابی ست آتشین
بر جاده ها و بر پل بدعت
تا بی کران محو که آن جا فرشتگان
بر پلک هایشان
الماس های اشک شکوفان است
قابیل
آوخ، برادرم
بر پیکر شهید برادرم
با اسب زردِ خشم روان است
آری
از شامگاه «آدم» ، تا شامگاهِ ما
آلوده، رد پای جهان است.

هوشنگ بادیه نشین

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

10 Nov, 13:04


کبوتر صلح، چیچو سانچز فرلوسیو
برگردان: ش. حسینی

از مردم هستم
خسته از کار کردن
زندگی من کار است کبوتر
اما پول زیادی به من نمیدهند.
قوانین وضع شده به نفع کارفرما است
قانون به حرف مردم گوش نمی دهد کبوتر حق با کارفرماست

نه کبوتر نه من کار نمیکنم
کبوتر کوچولو نه من کار نمیکنم

میگویند من موظفم کار کنم
آنها در مورد وظایف من صحبت میکنند کبوتر من حقى ندارم
اما ما به یکدیگر خواهیم پیوست در برابر استثمار
قدرت مردم کبوتر همیشه در اتحاد خواهد بود

نه کبوتر نه من کار نمیکنم
کبوتر کوچولو نه من کار نمیکنم

آنها ما را قضاوت و محکوم میکنند به نام صلح هر بار که از عدالت و آزادی می پرسیم

كبوتر اما تو با آنها نیستی با ما پرواز میکنی کبوتر، كبوتر صلح

پرواز کن کبوتر پرواز کن و بگو نه

نه کار نمیکنم
نه نه کبوتر کوچولو نه
من کار نمیکنم

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

10 Nov, 12:58


غروبِ هرروز
تکّه‌ای از ابر
راه می‌رود آرام
راه می‌رود آرام و خیس
با طرحِ بی‌بارانِ یک صندلیِ چرخ‌دار
بر کوه‌های دیلمان
که آفتاب با صورتیِ پر از رنگ‌های نارنج
و سرمای غروبستان
بر آن نشسته است

غروب هرروز
جوانکی با دست‌های من سیگار می‌کشد
در قهوه‌خانه‌ای
و پاهایش بر زانوانِ آفتاب
روی صندلی است

غروب هرروز
غروب هرروز
یک صندلیِ چرخ‌دار
از آسمانِ دیلمانِ من
آهسته می‌گذرد.


بیژن نجدی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

10 Nov, 12:15


ﻫﯿﭻ ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ؟
ﺗﻮﯼ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ،
ﺳﯿﻠﯽ ﺳﺮﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﺎﮎ ﭼﻪ ﮐﺮﺩ؟
ﺑﺎ ﺳﺮ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﯼ ﮔﻞ ﻫﺎﯼ ﺳﭙﯿﺪ،
ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺎﺩ ﻏﻀﺒﻨﺎﮎ ﭼﻪ ﮐﺮﺩ؟
ﻫﯿﭻ ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ؟

ﻓﺮﯾﺪﻭﻥ ﻣﺸﯿﺮﯼ

عکس : دکتر حسین فاطمی بعد از دستگیری

@Honar_Eterazi

هنر اعتراضی

10 Nov, 10:52


راه خودرا بگیرید 
و من  هم  راهم را
اگر اشکی در آستین  دارید
بهتر  است به خانه هایتان برگردید
و بهتر است  که  برخودتان گریه کنید
مرا رها کنید 
نمی خواهم صدای شما را بشنوم‌ 
راه خود را  بگیرید
و من هم راه خودم را
تنها کسی‌ را که دوست داشتم کشتید
خونش را دیدم
در جوی روان بود 
در جوی
راه خودرا بگیرید 
و من هم راهم را
کسی را که دوست داشتم کشتید
به همین خاطر از شما نفرت دارم
نفرت
این حماقت است که با من دلسوزی
می کنید 
با من مهربانید‌ 
باور کنید  بیش از اندازه  شما خوبید 
به خوبی سگی‌ که موش می گیرد 
اما روزی  می آید  
که موش  شما را می کشد 
پس راهتان را بگیرید ....

ژاک پره‌ور‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

10 Nov, 07:52


وقتی او را از اتاقش بیرون آوردند که سوار کامیون (آمبولانس) شود، خواهش کرد یک سیگار به او بدهند. یکی از افسران سیگاری آتش زد و به او داد؛ با وضع خاصی گوشه لب گذاشت که پیدا بود می‌خواهد جرات و قوت قلب خود را نشان دهد. این آخرین تقاضایش از زندانبانانش بود.

روز اعدام هوا به شدت سرد بود اما او با یک‌لا پیراهن و پیژامه‌ای پشمینه، پای به میدان تیر لشکر دو زرهی ‎تهران گذاشت و هنگام ‎اعدام به جای عفوخواهی و تضرع با بلند‌ترین صدایی که در توان جسم تب دار و بیمارش بود، نام ‎ايران و ‎مصدق را فریاد زد

‏و بعد صدای رگبار گلوله در میدان تیر پیچید.‎دادستان ‎ارتش بیدادگاه پهلوی دوم، پس از اعدام در مصاحبه‌ای با توصیف حالات و روحیه او پیش از تیرباران گفت: آن موقع روحیه‌اش به قدری قوی بود که اگر کسی وارد اتاق می‌شد و از جریان اوضاع اطلاع نداشت، هرگز باور نمی‌کرد این شخص کسی است
که چند دقیقه دیگر باید تیرباران شود و وصیت‌نامه‌اش را نیز نوشته است

«او که سحرگاه ۱۹ ‎آبان سربلند تن به جوخه اعدام سپرد، ‎وزير امور خارجه دولت مصدق، ‎دكتر حسين فاطمى بود.»

@Honare_Eterazi ‎

هنر اعتراضی

10 Nov, 07:48


و من صدایی را
_ کز فتح خویش مغرور است_
از ماه نیز می‌شنوم
می‌گوید:
«اکنون شما گلوله ببلعید
در ماه
نان فراوانست!»
...
بیهوده نیست که کودکان ما
دیگر پرنده دوست ندارند
و بازیچه‌های محبوبشان
تانک و تفنگ و فشفشه است...
بیهوده نیست


غفار حسینی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

09 Nov, 19:31


داستان شب🌺

" خدمت مقام محترم "

نوشته ی " عزیز نسین "

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

30 Oct, 19:31


داستان شب🌺

" کلاف سردر گم "

نوشته ی " بهرام صادقی "

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

30 Oct, 16:00


«زنی باش قدرتمند»
ترانه :نزار قبانی
موسیقی و اجرا : کاظم الساهر

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

30 Oct, 14:37


آه، ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی بسوی نور نخواهد زد؟

آه، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها...

«فروغ فرخزاد»

نقاشی زندانی اثر نیکولای یارو شینکو ۱۸۷۸


@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

30 Oct, 14:36


دولت ها
بر آماجِ هر خیابان ،
بالغ می شوند
ژنرال ها به نامِ حقوقِ بَشر ،
شیپور می کِشند
امّا تو با گندُمَکِ واژهْ پوش !
و من با دقایق
مُتّحد شدیم :
تا هرگز از مرگ
نَهراسیم ...


«برتولت فریدریش برشت»
برگردان : امید آدینه

نقاشی : لئون لرمیت

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

30 Oct, 10:28


من ترانه را یاد نمی گرفتم
بینوایان یادم دادند .
نمی دانستم عصبانیت را
ظالمان یادم دادند .
عشق را نمی دانستم
رودها یادم دادند
من اصلا شعر را نمی دانستم
عاشقان یادم دادند
دست های پینه بسته و پای برهنه
زحمتکشان یادم دادند

اگر مردن نیز نبود
بە خاطر بیچارگان می مردم من

لطیف هلمت

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

30 Oct, 08:17


ای صدای تو
 ماهيها در عمق اقيانوس بازی می كنند 
ای صدای تو 
پشت ديوار زندان ، كبوتری لانه كرده
و خورشيد از ابرها بالاتر است 
ای صدای تو 
سكوت مردگان با الله اكبر ديگری
می شكند 
ای صدای تو 
خانه را ترک کردم  
و آواره شدم !
ای صدای تو 
رازهای بسياری است در نی‌ها ، ويولون‌ها ، پيانوها
من رازهايم را با رنگ‌ها نوشتم ، با كلمات كشيدم
يعنی رازها را بايد به رنگی نوشت كه راز بمانند
ای صدای تو 
صدای تو 
قرآن
قرآن
قرآن ...
ای صدای تو 
پيكاسو ، " پسری با پيپ " را می كشد
 و هشتاد و نه سال بعد ، به صد و چهار ميليون دلار می‌فروشندش
ای صدای تو 
مريم ، خون عيسی را پاك ميكند از ديوارها ، كاناپه‌ها ، گوانتاناموها
ای صدای تو   
و نوح از هر موجودی جفتی را بر كشتی سوار كرد
اما كسی بود كه هيچ جفتی نداشت !
ای صدای تو
- می خواهم سنگ شوم اما به پشت سر نگاه كنم 
  ميخواهم نگاه كنم !

ای صدای تو 
وقتی تير در پيشانی ات تير می‌كشد
در شانه‌هايت تير می كشد
در قصه‌های جنّ و پری ات تير می‌كشد 
ای صدای تو 
دكتر خونت را می‌گيرد
و تو به شيشه كوچك نگاه ميكنی
که خونت را در آن گذاشته اند  
ای صدای تو باران 
ای صدای تو 
من نقاش خوبی نيستم 
ای صدای تو 
از پشت تلفن !
صدای تو
تلفن
آه ، صدای تو 
از ... 

الیاس علوی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

30 Oct, 02:46


گفتم:
کُشت!
اسرائیل-
همه را؛
گفت: صهیونیسمِ موجود
اسرائیل-
ماشه‌ی تـعـبیـه شده‌ای...
بیشتر-
نیست؛
آن‌که در جهان
ماشه را-
بر ضدِ انسان می‌کِـشد!
روباهِ پیرِ اروپا زاده ای ست...
که-
جوانی‌اش را
به گرگی-
آمریکایی داده
تا-
سـیـسـتـمِ بحران‌زایِ سرمایه‌داری را
حفظ کنند!
انسان ها را-
بـدَرنـد!
و سگ ها را
هر جا-
سوی خلق ها
کیش...
کنند.

              «فلزبان»


t.me/Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

29 Oct, 19:30


داستان شب🌺

" کبریت بی خطر "

نوشته ی " علی اشرف درویشیان "

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

29 Oct, 18:35


بخش هایی از فیلم "اکتبر" به همراه سرود "انترناسیونال"

فیلم اکتبر روایتی از انقلاب اکتبر 1917 است که در سال 1927 به کارگردانی "آیزنشتاین" ساخته شده است .

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

29 Oct, 17:38


ستاره‌ها نردبام ما را سوزانده‌ند
شاید اینک بام ما پُر از ستاره باشد
از این که در آسمان تنها سیاهی می‌بینیم

انسانها گرد خانه‌ی ما هستند
انسانها خانه‌ی ما را تنگ کرده‌اند
ما هیاهوشان را از هر کجا می‌شنویم:
از درون و بیرون خود
از دور‌ها و از نزدیکی‌ها...
انسانها تا کوچه‌های دوردست خانه‌ی ما
را انباشته‌ند
شاید اینک بام پُر از ستاره‌هایی باشد
که نردبام ما را سوزانده‌ند.


بیژن الهی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

29 Oct, 16:24


سرود «عمری در کار…»

برخیز! ای رود طغیان برخیز!
برخیز! چون موج طوفان برخیز!

"سعید سلطانپور"

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

29 Oct, 12:41


روی این لبه
راه رفتن تنگ است و خفه
این دکمه باز نمی‌شود
در جلد گربه‌ای اجاره‌ای؛ گیر کرده این خانم
هند من از سفر جا ماند و
ای طوطی خپل راحت خوابیده در قفس
بدخوابم و مهلت کم است

زودتر از پریدن سایه‌ها
چند بخیه و چروک
و رد الو سلام
در وقت منقصی اتاق غایب   صدا باطل می‌شود

و تنها عشق
عشق می‌تواند آیا...
هلت بدهد جوری که قل بخوری یواش کف خودت؟
بریزی و روشن
گرد مثل ماه
بعد سقوط از سگ‌زوزه‌ها و تمدید فرار
با همین کلمات ارثی،  بی‌ترس دریا
روی این قایق می‌شود آیا چیزی نوشت؟

این داستان نویسنده‌اش را گم کرده
قهرمان عوض شده
بهتر زیرورو
و دیگر این که...

اه داشتم می‌گفتم:
این دکمه باز نمی‌شود چرا؟

آزیتا قهرمان

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

29 Oct, 09:39


پشت حصیر پنجره دیوار روبرو تنهاست
پشت حصیر پنجره دیوار روبرو زندانی ست
دیوار زندانی فریاد می زند
آه ای حصارهای حصیری
ای کودکان خواب آلود
من کودکانه برمی خیزم
می بینم
گلدانهای پر گل
گلهای نارنجی
در سایه خواب می بینند
پشت حصیر پنجره
من خاموشم
خاموش
مادرم نمازش را خوانده ست
دیوار روشنست
این حصار حصیری
طومار شعر طولانی را بر می چیند
من سیگاری
بر لب
مادرم را می بینم که بر می گردد
می خندد
چادرش رابر کمر می بندد
ماهی ها در حوض
نزدیک فواره
نان ریزه ی ستاره هایش را می بینند
و دعایش می کنند


م آزاد

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

29 Oct, 08:02


«آهنگ دیگر»

شعرم سرودِ پاک مرغان چمن نیست 
تا بشکفد از لای زنبق‌های شاداب 
یا بشکند چون ساقه‌های سبز و سیراب 
یا چون پَر فواره ریزد روی گل‌ها؛
خوشخوانِ باغ شعر من زاغِ غریب است 
نفرینیِ شعر خداوندان گفتار..
فواره‌ی گل‌های من مار است و هر صبح
گلبرگ‌ها را می‌کند از زهر سرشار!

من راندگانِ بارگاه شاعران را 
در کلبه‌ی چوبینِ شعرم می‌پذیرم 
افسانه می‌پردازم از جغد،
این کوتْوالِ قلعه‌ی بی‌برج و بارو
از کولیان خانه بر دوشِ کلاغان..

گاهی که توفان می‌درد پَرهایشان را،
از خاک می‌گویم سخن،
                            از خارِ بدنام
با نیش‌های طعنه در جانش شکسته
از زرد می‌گویم سخن،
                      این رنگِ مطرود!
از گرگ،
       این آزاده‌ی از بند رسته..

من دیوها را می‌ستایم
از خوانِ رنگین سلیمان می‌گریزم؛
من باده می‌نوشم به محرابِ معابد
من با خدایان می‌ستیزم؛
من از بهارِ دیگران غمگین و از پاییزشان شاد،
من با خدای دیگران در جنگ و با شیطانشان دوست،
من یار آنم که زیر آسمان، کَس یارشان نیست..

"حافظ" نیم تا با سرودِ جاودانم،
خوانند یا رقصند ترکان سمرقند! 
"ابن یمینم" پنجه‌زن در چشمِ اختر
"مسعود سعدم"، روزنی را آرزومندم...

من آمدم تا بگذرم چون قصه‌ای تلخ،
در خاطرِ هیچ آدمیزادی نمانم؛
اینجا نیم تا جایِ کَس را تنگ سازم
یا چون خداوندانِ بی‌همتای گفتار،
بی‌مایگان را از ره تاریخ رانم!
"سعدی" بماناد
کز شعله‌ی نامِ بلندش نام‌ها سوخت
من می‌روم تا شاخه‌ی دیگر بروید
هستیْ مرا این بخششِ مردانه آموخت..

ای نخل‌های سوخته در ریگزاران
حسرت مَیَندوزید از دشنامِ هر باد
زیرا اگر در شعر "حافظ" گل ‌نکردید،
شعرِ من،
         این ویرانه،
                    پَرچین شما باد..

ای جغد‌ها،
          ای زاغ‌ها،
                 غمگین مباشید؛
زیرا اگر دشنامِ زیبایی شما را رانده از باغ
و آوازتان شوم است در شعرِ خدایان،
من قصه‌پردازِ نفس‌های سیاهم
فرخنده می‌دانم سرودِ تلختان را..

من آمدم تا بگذرم،
                        آری چُنین باد
"سعدی" نیم تا بال بگشایم بر آفاق
"مسعود سعدم"، تنگ میدان و زمین‌گیر
انعامِ من
          کند است و زنجیر است و شلاق..!

منوچهر آتشی


@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

28 Oct, 19:34


داستان شب🌺

" زیر باران "

نوشته ی " احمد محمود "

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

28 Oct, 16:20


📕 نمایشنامه

قوی تر از شب

محسن یلفانی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

28 Oct, 15:00


بتاب رؤیای من!
به گیاه و بر سنگ،
که اینک معراج تو را آراسته‌ام من گرگی که تا سپیده‌دمان بر آستانۀ ده می‌ماند
بوی فراوانی را در مشام دارد!

صبحی اگر هست
بگذار با حضور آخرین ستاره
در تلاوتی دیگرگونه آغاز شود
ستاره‌ها از حلقوم خروس
تاراج می‌شوند

تا من از تو بپرسم:
_اکنون، ای سرگردان!
در کدام ساعت از شبیم؟


هوشنگ چالنگی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

28 Oct, 14:59


" شرح چند نکته"


زودا که بپرسید: یاسها چه؟ یاسها کجاست؟
کجاست آن الهیّاتِ شقایقی؟
و رگبار که دمْریز
واژه‌ها میفشانْد پر از
روزنه‌ها و پرنده‌ها؟

خواهم گفت با شما
که بر من چه گذشت.

خانه‌ــ‌زندگی‌ام
در حومه‌ی مادرید بود،
در شهرکی پر از ناقوس،
و پر از برجهای ساعت، و پر از درخت.

هم از آنجا می‌شد
به چهره‌ی خشکِ کاستیل نگریست:
اقیانوسی از چرم.
          خانه‌ام معروف
به خانه‌ی گلها بود، که در هر شکاف و هر ترکی
شمعدانی عطری شکفته بود:
خانه‌ی چشم‌نوازی بود،
و پر از کودک و سگ.
          به یاد داری تو، رائول؟
به یاد داری، رافائل؟
          فدریکو، تو که دیگر به یاد داری از
همان زیرِ زمین،
هم از آنجا که غرقه‌ی نورِ خرداد شدند
در دهانِ تو گلها.
          برادر، ای برادر من!
همه‌چیزی
بلند با صدای قوی،
نمک کالاها،
توده‌های تپنده‌ی نان،
بازارهای حومه‌ی من
با مجسمه‌اش
چون دواتی خشک
میان خیک روغنماهی:
روغنی جاری در قاشقها
نبضانی ژرف
از انبوهیِ پاها و دستها
در خیابانها،
مترها و لیترها،
زندگی با مقیاسی برّا،
           تلی از ماهی،
نسج شیروانی‌ها
با خورشیدی سرد
که لغ می‌زند در آن بادنما،
عاج لطیف، عاج شوریده‌ی سیبزمینی‌ها،
گوجه‌فرنگی‌ها
که انبارانبار
قل می‌خورند تا دریا.

و یک روز صبح
این‌همه گر گرفت،
یک روز صبح
لهیب‌ها
برجهید از خاک،
همگان به کام او رفتند‌ــــــ
و دیگرْ آتش بود،
دیگر باروت،
و دیگر همه خون.
راهزنان یا طیاره‌ها و مغربیان،
راهزنان با حلقه‌ها در انگشت، با همسران طاغوتی،
راهزنان با راهبانِ زنگیِ دست‌‌ــ‌درــ‌دعا،
به آسمان آمدند برای کشتن کودکان،
و خون کودکان
در خیابانها دوید
بی‌هیاهو، چون خون کودکان.

ای شغالان که شغالان همه خوار خواهندتان شمرد،
ای خرده‌ریگها که خارهای خشک بیابانی
خواهندتان جوید و تف خواهند کرد،
ای افعیان که هر افعی
بیزار
از شماست!

روی‌در‌روی شما، دیده‌ام که خون،
خون اسپانیا،
برمیاید چون کوه
تا شما را همه غرق کند
در موجی از غرور،
از غرور و از خنجر!

ژنرالها
خائنان!
در خانه‌ی مرده‌ام نظر کنید،
در اسپانیای شکسته نظر کنید:
آهن داغ می‌روید
از هر خانه جای گُل،
از هر چاله‌ی اسپانیا
درمیاید اسپانیا،
و از هر کودک مرده
تفنگی که چشم دارد، چشم،
و از هر قتلی
گلوله‌یی
تا روزی برسد
به چراگاهِ هر دلی.

و خواهید پرسید: چرا
چرا سروده‌ی او
سخن از خوابها و از برگها نمی‌گوید
و نه از آتشفشانهای بزرگ زادبوم او؟

بیایید و ببینید چه خونی‌ست در خیابانها.
بیایید و ببینید
چه خونی‌ست در خیابانها.
بیایید و ببینید چه خونی‌ست
در خیابانها!


پابلو نرودا
ترجمه : بیژن الهی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

28 Oct, 14:58


دیدگاهِ عریان
که در آن دراز خواهم زیست
با چمن‌زارهایِ نرم‌
که در آن گرمی‌ات می‌آساید

سرچشمه‌ها که در آن سینه‌های تو
آیینه‌دارِ روزهاست
جاده‌ها که در آن دهانِ تو
به دهانی دیگر می‌خندد
بیشه‌ها که در آن پرندگان
پلک‌های تو را نیمه‌باز می‌کنند‌
زیر یک آسمانِ بازتابیده‌
از پیشانی‌ی بی‌ابرت‌.

جهانِ یکتایم‌
نامزد‌ِ سبک‌بالم‌
هم‌نواخت‌ با دَر و دشت
تنِ عریان تو می‌پاید.


پل‌ الوار
ترجمه: بیژن الهی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

28 Oct, 09:00


"شجرة النار"

عائلةٌ من وَرَق الأشجارْ
تجلسُ قُربَ النّبْعْ
تجرحُ أرضَ الدّمْعْ
تقرأ للماء كتابَ النّارْ ،
عائلتي لم تنتظر مجيئي
راحَتْ
فلا نارٌ ولا آثارْ.
-----------------------
"درخت آتش"

خانواده‌ای از برگ درختان،
می‌نشیند
          کنار چشمه
و می‌خراشد
سرزمین اشک را.
و می‌خواند
     برای آب؛
کتاب آتش را.

خانواده‌ام
منتظر آمدنم نماند
کوچید...
اینک،
نه آتشی‌ست و نه رد پایی!

آدونيس
ترجمه: صالح بوعذار

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

27 Oct, 19:31


داستان شب🌺

" زایمان "

نوشته ی " ماکسیم گورکی "

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

27 Oct, 18:11


همه‌ی ارتش‌های شما
همه‌ی جنگنده‌های شما
همه‌ی سربازان شما
یک طرف،

پسری که
سنگی در دستانش نگه داشته
و آن‌جا ایستاده است
تنهای تنها،
یک طرف.

در چشم‌های او
من خورشید را می‌بینم
در خنده‌های او
من ماه را می‌بینم

در شگفتم
من فقط در شگفتم
چه کسی ضعیف است
چه کسی قوی
چه کسی حق است
و چه کسی باطل

و من آرزو می‌کنم
و من فقط آرزو می‌کنم
که ای کاش حقیقت زبانی داشت

غسان کنفانی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

27 Oct, 17:10


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

27 Oct, 15:33


🎵سرود «باد و طوفان»

کلام: سعید سلطانپور
موسیقی: مهرداد برآن

باد و طوفان گر كند غوغا بر پا
برف و بوران گر بتوفد در شب‌ها

بانگ تندر گر خروشد در دریا
شب زند گر خیمه‌ها بر جنگل‌ها

كوه سركش سر بساید آسمان را همه جا
سر فرازد پا بر جا بنگرد در دریاها

می‌خروشد ز دل ابر سیاه
می‌شكوفد گل خون همه جا

سوز پنهان عاشقان دلیر
سر كشد از دل تیر، دل تیر، دل تیر

زندگی می‌شكفد پر غوغا
از دل سبز همه جنگل‌ها

می‌دود با گل خون در دل شهر
می‌درخشد از افق‌های خاور

طوفان، خون ما در هر جام لاله سرخ
بر فروزد آتش‌ها سر كشاند از جنگل‌ها

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

27 Oct, 13:11


اين همه رنگ براى چه بود
وقتى سهم ما از شب
تنها سياهى ست
و گيسوانمان
انتظارِ سپيدى را نشسته اند؟
گفتند:
يگانه زمانى هست
كسى خواهد آمد
و به پاسِ تمام رنج هايى كه كشيده ايم
شاخه زيتونى خواهد داد.
نگفته بودند
از احتمالِ بارش باران بر لجنزار
نگفته بودند..

از اتفاق هايى كه در تاريكى
روى تخت خوابيده اند،
از ملحفه اى سفيد
كه مرا از تو جدا كرده
و سپيده دم
پرچمى ست قدغن
نگفته بودند
يك شب
آب بالا مى آيد
و خواب
مارا مى برد
به مرگ
كه يگانه زمانى ست
كسى خواهد آمد
و به پاسِ تمام رنج هايى كه كشيده ايم
تنها برايمان خواهد گريست
تنها..

محمدعلی خان محمدی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

27 Oct, 11:28


گناه‌ات چه بود پسرم؟
تو مزد رنج‌ات را می‌خواستی
طالب پاره‌ای نان بودی
که کاردی در کف‌ات نهادند
مزد عرق ریزی هایت را می خواستی
که دستهایت را پس راندند.
گدا نبودی اما
قوی‌دل در برابرشان ایستادی
چون کرکسان بر سرت ریختند
خونت را نوشیدند
و لبانت را فرو بستند پسرم!
اکنون خونی در دست هایت نمانده
این زنبق بی همتایم!
دستهایت را به دست می فشارم
- دو پرنده‌ی اندوهگین و شکسته بالی را
که ترانه شان نیز فرو مرده -
و آرزو می کنم که قاتلان‌ات نیز
چنین عاقبتی داشته باشند
می خواهم بشویم دامنم را در خونشان
و پایکوبی کنم
آری در سوگ تو
شایسته نیست گریستن...

بخشی از: «گورنبشته»

«یانیس ریتسوس»


مجموعه نقاشی: «آبان ۹۸»
اثری از: «صنم صالحی»

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

27 Oct, 10:52


«گرامیِ من»

رماني كه به تو داده بودم
بازم آوردي
آن را در قفسه
ميان ديگر كتاب ها گذاشتم.

چه همهمه اي!
همه ي داستان هاي كوتاه
گرد او حلقه زدند
مي خواستند از روياي ديدگان تو
باخبر شوند.

او گفت كه تو
تنها داستان هاي بلند را مي پسندي
تنها داستان هاي بلند!

شگفتا
زمان چنداني نگذشت
كه ديدم
تمام داستان هاي كوتاه
رمان شده اند!

شیرکو بی کس

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

27 Oct, 09:17


"محکومانِ به تولد، زندگی و مرگ"

ظهر دوشنبه تلفن زار می‌زند
کسی که قرار بود کشته شود، مُرد
از تنگی‌نفس
چرا، نفس را، قفس می‌شنوم؟!
و، تیتر روزنامه‌ها که:
هوای پایتخت آلوده است
نفس نکشید.
وای به‌حال آن‌ها که «ویلا» ندارند.
بالای تاولِ تازه‌ی خاک
باد می‌گوید:
او دوست نداشت پشت به شمال بخوابد
بگو جنوب را بردارند از پی چهره‌اش

گل‌های گلایل
گل‌های بیمارستان
گل‌های گلایل
گل‌های گورستان
گل‌های گلایل
عادت عمومی
او از عادات عمومی بیزار بود
بگو گل‌های گلایل را
بردارند از روی شانه‌اش
– اصلاً قبل از رسیدن به سردخانه رفته بود
– و، دیگر نیازی به ساعت، سوئیچ، کلید، کیف، شماره‌های تلفن و شناسنامه نداشت
– و، انگار که از چراغ‌قرمز گذشته باشد
گل‌های گلایل، شیشه‌های گلاب، آدم‌های آشنا،
مرثیه‌ی مکرر مداح، قاروقور کلاغ‌ها، ناله‌های سربزنگاه گداها
و، گریه‌ی بعضی‌ها
خنده‌ام را گاز می‌گیرم
او در قاب می‌خندد
بچه که بودم از «مُرده»ها می‌ترسیدم
حالا از «زنده‌ها»
کم‌کم، موهایم مثل دندان‌هایم سفید می‌شوند
و، دندان‌هایم، مثل افکار «پدربزرگ» فاسد
با این همه،
زیرِ این پوستِ در حال پلاسیدن
کودکی، شاداب مانده است
که علاقه‌ای به (بازی بزرگان) ندارد.
و، گاهی، رؤیاهایش را می‌نویسد


علیشاه مولوی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

26 Oct, 19:43


داستان شب🌺

«محکوم»

نوشته ی: «وودی آلن»

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

26 Oct, 19:07


ناستی: بچه ی تو مرد چون پولدارهای شهر ما برضد اسقف اعظم که ارباب پولدار آنهاست شورش کرده اند. وقتی پولدارها با هم می جنگند فقیرها باید کشته شوند.

شیطان و خدا /ژان پل سارتر

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

26 Oct, 14:45


مرا گاه صداهای‌ تو پس می‌خواند،
و چه آسمان‌ها و آب‌ها
در من بیدار می‌شود

توری از اشک‌های‌ آفتابی
روی دیوارهات که شب
موجی از چراغ‌های دکان‌های دیرباز بود
پُر از باد و پُر از اندوه...

دیگر وقت‌ها:
در حیاط
یک دستگاه بافندگی به‌‌کار بود،
و شب ناله‌یی به گوش می‌آمد
از سگ‌توله‌‌ها و بچه‌ها.

کوچه: تقاطعی‌ از خانه‌ها
ندا می‌دهند
آهسته به هم،
بی که هیچ‌گاه بدانند این
ترس تنها‌ ماندن
در تاریکی‌ست.



سالواتوره‌ کازیمو‌ دو
ترجمه: بیژن الهی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

26 Oct, 12:08


تمامیِ خاک به رنگِ ابیانه
و حمامی که رگ کباب می‌کند
بیا به بایگانیِ سجل‌هایِ باطله
خاکی برای کاشتنِ گندم نمانده‌است
اغوایِ غارتِ چشم‌ها
در دامانِ شرقِ متلاطم
ای مادرِ پرندگان
از آسمانِ ما که می‌گذری
سه‌پستانی بر منقار بگذار و بگذر
این‌جا هرسرود وُ آوازی کراهتِ ناشادان است
رویِ خون‌هایِ ریخته تاس می‌کشند
شب‌رنگِ کبوترانه
عزادار و بی‌سوار برهنه در آستانه
واژه‌هایِ تاسیده را
بهچین نفس بدهید
شعری که از هرشلیکی شلیک‌تر نباشد
زنگولۀ احمقانۀ لالایی است
که کمر راست نمی‌کند حتی برایِ بیداریِ کودکی
شاعرانی را می‌شناسم
که بعد از مرگ متولد می‌شوند
و شاعرانی که به گاهِ مُردن
طومارشان بسته می‌شود
شاعرانی را هم می‌شناسم
که شعر، آن‌ها را در تنهایی می‌کُشد
در گرگ و میشِ بی‌حاصل
آرام‌آرام قدم بردار
تا هوا به سمتِ نور بشکند
از زاگرس که می‌گذری
برادری از بلوط بیاموز
مهرافزا و استوار
شانه به‌شانه به شادباش ایستاده است
در نگاهِ گرمِ دیداری
درودها به‌جنگلِ شمال، مزرعۀ سیانور می‌فرستد
آه ای کتایونِ تاریخ!
این حافظه‌ها مثلِ قلکِ کودکانِ یتیم
خالی
خالی
خالی
این ابرهایِ سراسیمه‌ وُ سیاه‌پوش
به‌دنبالِ گوری برای خورشید می‌گردند
داغِ تهمینه را تازه مکن
هنوز نسیمی هست
که گُلالِ کودکانۀ سهراب بترسانَد

حیاتقلی فرخ منش

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

26 Oct, 10:17


در
سنگلاخ زندگی
آرزوها داشتم از خواسته‌ها
یک به یک-
کُشتی!
آرزوهای ما را؛
به رویا پرداختم
رویا-
پردازی،
رویاها را هم-
به فنا دادی!
حالا
دل‌مُرده از آرزوهای مُرده
خسته از رویای فنا رفته
با امیدهای دلم
خیال-
می‌بافم؛
مارمولکِ خیال‌ام
خنجر می‌سازد
خنجرها
تا
ماهی‌های کوچک سیاه
سیاهِ سیاه-
لشکری شوند
و
کیسه‌ی مرغ‌های ماهی‌خوارِ جهان را
سُرخ!
نقاشی کنند...
آنقدر سُرخ که صلح
همه‌ی دنیا را
مثلِ رنگ دریا
آبیِ آبی بسازد!
آسمان را در جهان...
از-
فردا.

«فلزبان»


t.me/Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

26 Oct, 09:52


📕 رمان

«چرم ساغری»

: انوره دو بالزاک
برگردان: محمود اعتماد‌زاده

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

25 Oct, 19:29


داستان شب🌺

" آبیدر"

نوشته ی " علی اشرف درویشیان "

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

25 Oct, 17:39


فردایِ محتوم


‏"کجاست آيا اينجا؟
کجاست اين بيابانِ سراسرْ چرکين
که کابوسِ هزاران ساله هم ‏
به سنگينیِ تصويرِ‌آن نيست؟"‏

‏- دوزخِ ملموسِ ارضِ زمانِ ماست اينجا

‏"پس چرا در اين قيرگون‌زمانه
اين دوزخِ زمينِ پُراحشاء و تمام ويرانه
چشم‌دوخته‌ست دخترکِ تنها به جايی؟ ‏
کورسویِ خورشيد است شايد لبِ بام؟"‏

‏-چه می‌گويی..کدام خورشيد..کدام بام؟ ‏
خورشيد نيز همچون زندگی در‌گور
‏ شمعی‌ست خاموش اينجا
و نگاهش دخترکْ غمناک ‏
نه بر لبِ بامی که ديگر نيست
بل بر فرازِ تلّ فروافتادگان است ‏
تلّ ملاطِ خون و آهن و خاک.‏

دخترک را اينجا نبوده هرگز ‏
نه از لبخندِ‌آفتاب
نه بوسۀ مهتاب سهمِ محسوسی. ‏
‏"و‌اوست آيا‌آخرين بازماندۀ انسانِ اين روزها؟"‏

‏-آری اوست ‏
‏"و چه می‌جويد حالا؟
در پیِ نان است دخترک آيا؟"‏

‏- عمرش در پیِ نانِ شايست بوده‌ست اينجا
ليکن او را اکنون
تنها‌ اشک و‌آه است آب و‌ نان ‏
که از‌آن هر يک نيز
نه قطره‌ای نه دانه‌ای نمانده باقی ‏

لنگه کفشِ برادر در دست
می‌جويدلابلایِ تلّ‌هایِ نشانِ بمب و موشک ‏
تا بلکه بويد تکّه پيراهنِ خونبار پدر را ‏
و پويد گرمایِ دستِ مادر را زيرِ آوار....‏

‏"آه کجاست اينجا کجاست اينجا؟
نه حتّی بسانِ دوزخ ‏
که کودک در‌امان است آنجا.‏

اَخ چه وقاحتی‌ست بر کلامِ هوچی زبان‌ها ‏
و چه غايتِ ابتذال و رذالت در رسمِ زمانِ ما

امّاچرا اينجاست دخترک آيا ‏
ميانِ کفتارانِ آهنْ پوشِ سُمّ در چکمه‌ها؟
اينجا تنها مرگ است که می‌رقصد مست
از شرابِ خون بر بامِ تلّ انسان‌ها" ‏

‏- دردِ سينه‌ات را می‌دانم
امّا‌پرسشِ بايسته‌ات بايد اين باشد:‏
اينجايند چرا همچنان کرکسانِ مرگْ‌آفرين
پيرامونِ تلّ‌های حاصلِ چنگالِ خونين‌شان؟

زيرا می‌هراسند..آری می‌هراسند
مگر حتّی يکی نوزاد جايی در اين خاک
نبضش به کار باشد هنوز.‏

آبستنِ انسانِ فردايی
فلسطينْ دخترِ جان‌پاکِ زمين

پس تا بامدادِ متبرّکِ زايمانت
بسپار‌سينۀ غمبارِ سنگينت را
بر سينۀ نسيمی
که بر گسترۀ بيکرانِ خاک در‌گذر است.  ‏


محسن اخوت

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

25 Oct, 15:45


گل لاله گفت : ای آهوی کوچولو
مگر نمی بینی که باغ ما مثل
شب تاریک شده ؟

مگر آن دیو سیاه را روی
آسمان نمی بینی که خورشید
را زندانی کرده ؟

سالهاست که باغ ما آفتاب
به خودش ندیده .بعضی ها به تاریکی عادت کرده اند .بچه های ما خیال می کنند که اصلا زندگی همین طور است .
پیر ها دیگر یادی از خورشیدنمی کنند .
اما جوان ها که روزگاری بچه بودند
و توی آفتاب بازی می کردند و آفتاب با انگشتهای طلایی اش قلقلکشان می داد،
هنوز خورشید را فراموش نکرده اند .


ابر سیاه هزار چشم
«علی اشرف درویشیان»

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

25 Oct, 12:28


سرانجام چاقوی تبهکاران از خون ما زنگار خواهد بست
و طناب های دارشان خواهد پوسید و دستهای
لرزان و آلوده شان خسته خواهد شد
اما،، اندیشه های تابناک رفقای ما
همه جا ریشه خواهد زد

سالهای ابری
«علی اشرف درویشیان »

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

25 Oct, 09:07


آن روز که مردم
آنچه را که یادگار دریاست
به دریا باز دهید،
آنچه را که از آسمان
در دل من مانده است
به آسمان بازگردانید،
زمزمه ی جنگل
و صدای آبشارها را
به جنگل و آبشار
برگردانید،
و اگر ستاره ای در دست های من
مانده است
آن را به آسمان باز فرستید،
و آن گاه تن من را به زمین
باز دهید
و قلب من را به سکوت و تاریکی
بسپارید
وسپس به آهستگی از من دور
شوید
تا هرگز از رفت و آمد شما
با خبر نباشم!

بیژن جلالی


@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

25 Oct, 08:14


آی زندانبان
دست می کشی به میله ها
آنگاه می فهمی
که زمستان به سلول انفرادی راه پیدا خواهد کرد
به سردی لبخند می زنی
روی صندلی می نشینی
و با صدای بی صدای دیوار گریه می کنی
آی زندانبان
دکمه ی پیراهنت که می افتد
دکمه ای از اندوهم را برمی داری
می بری برای زنت
تا برای گریبان غمگینت فکری بکند
سرفه های زندانیان را می‌شنوی
از پنبه هایی که توی گوشت فرو کرده ای
پروانه بیرون می زند
اسم دخترت را که مرد
پروانه نخواهی گذاشت
تا زندانیان توی خانه ات راه پیدا نکنند
از لنز چشم های ساکتت
هزار زندانی عبور کرده اند
و هر هزار،بر دیوار اتاق خوابت که هیچوقت خوابت نمی برد آزاد شده اند
با توام
که وقتی زنت را لیلا صدا می کنی
به لیلای من فکر کرده ای
که باید از طناب دار
برای خودش گلیم ببافد
روی آن دراز بکشد
و بعد برای فرار قهرمانش
به اتاقت چشم بدوزد
می دانم
بهتر از خودت حتی
که مهارت بستن بند کفش هایت را
از مامور اعدام یاد گرفته ای
به تاریکی زندان که می رسی
با آفتاب خدا حافظی کرده ای
جوری که بازگشتنت را به مخاطره می اندازد
وقت های بی وقتی که سرت را زیر میز می بری و بغضت را از چشم هایت بیرون می کنی
می خواهم برای آزادی ات کاری بکنم
تو با هر حکمی که یک زندانی به قبرستان اضافه می شود آزاد می شوی
با هر مرگ
یک عکس به عکس های اتاق خوابت اضافه می کنی
با زنت که مرده است
به زندانیان سلام می کنی
توی چایت موی من است
توی غذایت موی من است
دیوار ها بیشتر از خودشان تو را می شناسند
میله ها بیشتر از زمستان تو را
زنجیر ها بیشتر از ساق پا تو را
اشک ها بیشتر از گونه ها تورا
مرگ ها بیشتر از جنازه ها تو را
آی زندانبان
برای تنهایی ات
تنها گریه می کنم

حسین اشراق

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

24 Oct, 19:31


داستان شب🌺

" پیرمرد و دریا "

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت هشتم

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

24 Oct, 18:34


برای تو می‌خندم

اقاقیا فرشته‌ی فقرا
شربت عصرانه‌ی خنکش را
برایمان مهیا می‌سازد.

بر تو خم می‌شوم:
رفتار نسیم و جانوران آب
در پوست توست.
و هوا، جامِ جان شاپرکی‌ست
که در میانِ هزار خورشید
و هزار سایه‌ی تو
می‌سوزد و شاهد است.

تو خوشه‌های سپید خردسالیِ منی
که دوباره می‌چینم.
تو انگشتانِ نخستین منی.
کنار جالیزهای سبزِ خیار

فقرا می‌خندند
می‌بینی چگونه برهنه‌ام؟
حتا ناف مرا هنوز نبریده‌اند:
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونی‌ست.
برای تو می‌خندم.

در خانه‌های نزدیک
چراغ‌ها را زودتر افروخته‌اند.
هوا میان هزاران چراغ
و هزاران سایه‌ی تو
از دوردست تا نزدیک
خاکستر است.

مرا کاشته بودند
کاشته بودندم
تا با خورشیدهای عجول
احاطه‌ام کنند.
تو آمدی
و چنان نرم مرا چیدی
که رفتار نسیم را
در دست تو حس کردم.

تو شاهدِ خورشید و هوا شدی
نسیم در گیسوانِ سرخِ سوزانت.
جانورانِ آب آرام به خواب شدند
و رفتارِ خون‌صافیِ تو
در خواب یکایکشان
حس شد.
تو مانند چهره‌‌ای شدی
که من بر او نگریستم
و
می‌نگرم.
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونی‌ست.

بیا!
حیاط‌های کوچک را
حشرات و نور می‌پوشانند.

برای تو می‌خندم.
برای تو می‌خندم.

اقاقیا
امروز برایمان
شربت خنک عصرانه می‌آرد.

بیژن الهی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

24 Oct, 17:42


پائیز سرخ است
و از سرخ بوی خون می‌آید

رنگ‌ها و صداها
نامی ندارند
نباشد آدمی.

برگ نیست، آدم
پژمرده شود
آغازِ هر پائیز

صدا دارد مرگ
برگ نیست
بی صدا از شاخه‌ها بی‌افتد
با خش خشی خاموش
زیر پا خرد و فراموش شود.

خون
خاطره می‌شود با آبان!
پائیزها تا ابد سرخ
سرخ تا ابد خون.

آدم برگ نیست
بی صدا در پائیز بمیرد
خاطراتِ خونین را
فراموش نمی‌کند.

«ا.ز.ل»

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

24 Oct, 13:46


یگانه درد... یگانه درد
درد دندان نبود
پاییز هایی
که در خون ما غوطه ور می شد
و می مرد

و ما
فقط صدای برگ های خشک را
می شنیدیم

هر دوی ما
در انتظار آمدن قطار بودیم
فراموشی پشت فراموشی
تنها گلی
که از پاییز در خیابان مانده بود

ما را توان نبود که از جا برخیزیم
گل را به خانه بریم

هر دوی ما
در انتظار آمدن قطار بودیم
ما یکدیگر را نمی شناختیم

یگانه درد درد دندان نبود
به آسمان اشاره کردیم
گیسوان را شانه زدیم
تو می خواستی
از جهل روز
و گم شدن شب در شاخه ها
برای من مثال بیاوری
دیر بود
ما یکدیگر را شناخته بودیم
من فقط
در انتظار آمدن قطار بودم

احمد رضا احمدی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

24 Oct, 12:33


جنون

من می‌نویسم
تا اشیاء را منفجرکنم‌، نوشتن انفجار است
می‌نویسم
تا روشنایی را بر تاریکی چیره کنم
می‌نویسم
تا خوشه‌های گندم بخوانند
تا درختان بخوانند
می‌نویسم
تا گل سرخ مرا بفهمد
تا ستاره‌، پرنده
گربه‌، ماهی و صدف
مرا بفهمد
می‌نویسم
تا دنیا را از دندان‌های هلاکو
از حکومت نظامیان
از دیوانگی اوباشان
رهایی بخشم
می‌نویسم
تا واژه را از تفتیش
از بوکشیدن سگ‌ها
و تیغ سانسور برهانم..

نزارقبانی


@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

24 Oct, 08:45


کاری از دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران
بیست و سوم آبان

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

24 Oct, 08:43


‍ من یک بچه کارگرم


کارگرهای بی قرارداد
کارگرهای آزمایشی
کارگرهای فلکه
کارگرهای تحصیل کرده
کارگرهای پاک سازی شده
تبعید شده
بین ضایعات انسانی
که درگذشته کارشان تعلیم وتعلم بود
زیرا هرگز عبادت نکردند
کارگرهای بی مزایا
کارگرهای  حقوق های پایمال شده
کارگرهای فاقد بیمه
کارگرهای شیمایی
کارگرهای افتاده از داربست ها
کارگرهای گیر کرده بین آهن ها
بین سنگ ها
زیر کیسه های سیمان
که هنوز کتف ها
دستها
پاهایشان می سوزد در بازنشستگی
کارگرهای ترکمن
عرب
لر
کرد
کارگرهای افغانی
که در جعبه های اتوبوس
در تانکرهای حمل سوخت
به سنگ تراشی ها
به شرکت های خصوصی
به معدن ها
به چاه کنی
با ناس مشغولند
کارگرهای بی کار در پشت در گیت
پشت فنس ها
اضافه کار های اجباری بی مواجب
کارگرهای خیس ازعرق شرم
سکته در خواب
کارگرهای له شده
اجاره نشین
دربه در
آواره در شهرها
درشهرک های صنعتی
در نیروگاه ها
در پالایشگاه ها
در کارخانه ها
همه دارند برای این وطن خانه می سازند
پرودگارا
این خانه را
ازسیل
زلزله
خشکسالی
دروغ
گرسنگی
بیماری درامان بدار آمین.
اینهارا پرنده ای گفت
که 
جوجه هایش زیراین سقف گیرکرده بودند.


یونس گرامی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

23 Oct, 19:29


داستان شب🌺

" پیرمرد و دریا "

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت هفتم

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

23 Oct, 19:07


📕 مجموعه داستان کوتاه

طوق طلا و داستان‌های دیگر

نویسندگان: دانیل اسپایس هاندلر، رنتسو روسسو، خوان رولفو، ای. ام. فارستر، گراهام گرین، برنارد مالامود و ادموند ویلسون

گردآوری و برگردان: احمد میرعلایی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

23 Oct, 17:21


فرداشب از این شهر خواهم رفت
من راهیِ‌ رودخانه‌یی هستم
و آب‌ها مرا به‌ جانبِ خود جذب می‌کنند
اگر پرنده های مُرده‌یی که از سینه‌ام فرومی‌افتند
به ‌شمار نیایند
در این سفر به ‌جز قلب‌ام
ره‌توشه‌ی دیگری به ‌هم‌راه ندارم

حرفی نمانده است
اینک من و
اینک غروب!
و در صدای من سکوتِ خاطره‌ها

در وجودم راه‌ها را با درد پیش می‌روم
خیلی وقت است که راه‌ام را از این شهر جدا کرده‌ام
حتا اگر خسته شوم
بارِ‌ دیگر در آن قطارها نخواهم نشست
کسی در ایست‌گاه به پیش‌وازِ من نیاید

در موهای سرم که به‌ طورِ پنهانی رشد می‌کنند
شهری بی‌پرنده وجود دارد
و اکنون من از عشق و از خاطره‌ها
به‌ سانِ یک مشت خاکسترم
در رودخانه‌یی که در آن زندگی می‌کنم
فقط جوی‌هایی بس باریک
- که آرام در پشتِ ‌سرم جاری‌اند -
مرا بدرقه می‌کنند

حرفی نمانده است
اینک من و
اینک غروب!
و در صدای من سکوتِ خاطره‌ها

در انتها مثل یک سؤال
باز با خودم تنها مانده‌ام:
هم‌چنان که رؤیاهای من
در آیینه‌ی شکسته‌ی شهر نقصان می‌یابد
بگو که زندگی‌ام آیا به ‌این شهر نزدیک شده است؟
و به‌ راستی آیا من اصلن با خودم زندگی کرده‌ام؟


حیدر ارگولن
ترجمه : ابوالفضل پاشا

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

23 Oct, 15:58


گیرم بهار نیاید
این انتخاب مرا شاد می کند
بیهوده مردن
تابوت خالی یاران را
در پهنه ی نبرد به خاک سپردن
گیرم بهار نیاید
با من مپیچ که تلخم
گیرم که ابر نبارد
با من ببار که اشکم
آنجا
در معبر سیاه
کسی نعره می کشید
خیانت
بر ما دریغ روزن هر گوش بسته بود
در انزوای چشم شهیدان
شب لرد بسته بود
اما بهار نیامد
و پهنه ی نبرد
در انتظار قطره خونی هلاک شد
گیرم بهار نیاید
این انتخاب مرا شاد می کند
بیهوده ماندن
در سوگواری یاران نیمه راه
مرثیه خواندن
اما اگر بهار نیاید ؟
با من مپیچ که تلخم
گیرم که ابر نبارد
با من مبار که اشکم
ای درد ، اگر بهار نیاید ؟
همدرد ، اگر که ابر نبارد ؟
از گور ما چگونه توان رویید
مردانگی و عشق
بر سنگ گور ما
چگونه توان سود آسمان
انگشتهای نازک خود را به افتخار ؟
با اینکه یاس در رکاب من و کینه یار توست
همدرد ، من را خموش کن
من را فریب ده
با من بگوی که
در این فراحنک
یک مرد زمزمه خواهد کرد
در انزوای خویش که آنها
در قحط سالی شوم
با عشق زیستند
و با شمشیر
بر خاک ریختند
ای وای ، اگر بهار نیاید
ای وای،  اگر که ابر نبارد
من را فریب باش
آرام کن
با من مبار  که خونم
ای پاک ، ای شریف
همدرد ، هم سرشت


نصرت رحمانی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

23 Oct, 11:37


نشسته اند و نگاه می کنند.
هیچ نمی کنند.

بیست سی ساله اند.
نشسته اند و نگاه می کنند.

به چه نگاه می کنند؟
به هیچ نگاه می کنند.
به چه گوش می دهند؟
به هیچ گوش می دهند.

حرف که می زنند و هیچ نمی کنند، از چه حرف می زنند؟
ملال
طرحِ تنهایی بر چهره شان نشانده است
پیشانی شان بی چین
دست هاشان لَخت
همین ها چهره شان را
سنگِ ساکن کرده است.

خبری هم نیست. اخبار دنیا
تک و توک به آن ها می رسد.
برسد هم گوش نمی کنند.
گوش کنند هم هیچ نمی شنوند.

از آن اسبان و گاوان که
با هم می چرند و
گه گاه به رودخانه نگاه می کنند
گه گاه
شیهه و ماغ می کشند هم
کمترند.

از گوسفندِ بع بعی
از مرغِ مگس که شهد گل شان می نوشد
از آسیابی که آب شان می بخشد
از دزدانِ رهگذر که به درختان میوه شان می زند
از دزدان رهگذر هم
کمترند.

هی نشسته اند و نگاه می کنند.
هیچ نمی کنند.
دست ها هم از دست شان خسته اند.
و اینک، مرده اند. 
نشسته، مرده اند.


رافائل آلبرتی
ترجمه : محمدرضا فرزاد

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

23 Oct, 08:58


📕 گزیده اشعار

«سنگ آفتاب»

شاعر: اوکتاویو پاز
برگردان: احمد میرعلایی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

23 Oct, 08:23


«حلم»

لو کنت نغمّض عینیّا
وتأخذني الأحلام من یدیّا
ونعلي ونحلّق في سماء جدیدة
وننسی الوجایع
لو کنت نسافر في خیالي
نزرع ونبني قصور لیالي
یکبر فیها الحب وآمالي ونمحي الآلام..
دنیا تری فیها ملامح ناس
قوسها الظلم والبؤس والقهر
من واقع عاسر یعبث بکلّ ما نبنیه
دنیا علت فیها أسوار طغیان
سحق فینا أحلام أحلامْ
وعمّ الظّلام والأنانیة في کلّ القلوب..

«رؤیا»

اگه چشمام رو می‌بستم
و رؤیاها دستم رو می‌گرفتن،
با هم توی آسمون جدیدی اوج می‌گرفتیم و چرخ می‌زدیم
و رنج‌ها رو فراموش می‌کردیم...

اگه توی خیال سفر می‌رفتیم،
کاخ‌های شبانه می‌کاشتیم و می‌ساختیم
و توی اونا، عشق و آرزوها بزرگ می‌شد
و دردها رو از بین می‌بردیم...
توی دنیا آدما رو می‌بینی
که از ظلم و بدبختی و فشار صورتاشون چین افتاده 
از واقعیتِ سختی که هر چی رو می‌سازیم به بازی می‌گیره...

دیوارای ظلم توی دنیا بالا رفته
رؤیاها رو در ما له کرده
و تاریکی و خودخواهی همۀ دل‌ها رو گرفته...

آمال مثلوثی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

23 Oct, 04:22


نمی‌خواهم
طوری راه بروم
که در آسمان -
لگدکوب کنم...
ابرها را
اما
وقتی هنوز
همانطور راه می‌روی-
که می‌رفتی...
زمینِ زیرِ پایت می‌لرزد؛
حاشا نمی‌کنم
گفتار درمانی‌تان
فقط!
برای الکن‌ها کارایی دارد
نه ما-
که در خیابان‌ها!
خواستنی‌هامان را
سلیس وُ روان
با صدایی رسا-
فریاد می‌زنیم؛
گرچه
هر روزه!
برای لقمه‌نانی
این‌جا وُ آن‌جا
در حالِ مردن‌ایم...
اما-
حاشا نمی‌کنم
امروز نشد
فردا
ما
از نرده‌ها می‌پریم
و آزادی را!
در هوا-
می‌گیریم.

«فلزبان»



@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

22 Oct, 19:25


داستان شب🌺

" پیرمرد و دریا "

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت ششم

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

22 Oct, 17:48


🎧«گلوله سر خط»

شعر و صدای: «بکتاش آبتین»

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

22 Oct, 13:48


حیات مرا مرداب‌های بی‌پایان فراگرفته است
و شکنجه‌ی ریاها و پستی‌ها از هیچ سو مرا آرام نمی‌گذارد
صحرای جستجو را اقیانوس‌های سراب فرو برده است
و اشک‌های تمساح تهی‌ها  پله‌ها را یک به یک سرنگون می‌سازد
اما، با این همه، ایستادگی خواهم کرد
و آن هنگام عظیم را انتظار خواهم کشید.

ای سرود تنهایان
ای رنج رهاننده
با تو ایستاده ام و با تو فرو خواهم افتاد
بگذار سنگینی کوه‌ها هرگز مرا رها نکند
بگذار جادوی ابوالهل ناگشوده ماند
و عصیان انتیگون در دخمه‌ها نابودی پذیرد.
من از پای نخواهم نشست
و هنگام آخرین را، انتظار خواهم کشید
ای سرود تنهایان
ای رنج رهاننده
با تو ایستاده ام و با تو فرو خواهم افتاد

هوشنگ‌ ایرانی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

22 Oct, 09:37


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

22 Oct, 09:36


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

22 Oct, 09:36


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

22 Oct, 09:36


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

22 Oct, 09:36


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

22 Oct, 09:35


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

22 Oct, 09:35


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

22 Oct, 08:09


جنون


لفظِ نان
چون شلیکِ سلاحی آتشین است
وقتی که
دهانی گرسنه آن را
بر زبان بیاورد
بانگش رسا است
چون گلوله ای
که روشنایی را
آشکار می کند
همان
رنگ پوستِ کارگر را دارد
رنگِ پوستِ سخت

و در درونش
عشقی ابتدایی است
یک زندگی سپید و بی آلایش

پیش از نان شدن
گندم خشم بود
مزرعه و خورشید
باران و زمینِ شخم خورده بود

دست بود
و داس
و رنگِ طلایی
عرقی به روی پوستی زرد رنگ.

خسوس‌لوپس‌پاچه‌کو
برگردان:قاسم‌صنعوی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

21 Oct, 19:33


داستان شب🌺

" پیرمرد و دریا "

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت پنجم

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

21 Oct, 17:42


هنرمندی که عصیانگر نباشد، مفت نمی‌ارزد.
هیچ هنرمندی، در هیچ قلمروی، تا نداند پیش از او چه‌ها کرده‌اند و چه‌ها گفته‌اند، نخواهد توانست معاصر خود بشود.

«شاملو»

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

21 Oct, 15:34


🎬 «برانگیختن»

موسیقی و اجرا: ولف بیرمن

زیرنویس فارسی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

21 Oct, 14:27


برایم بخوان محمد
می خواهم برگردم
از دره سرازیر شوم
روبه رویم مزرعه گندم باشد
درختان زردآلو
وگل های خشخاش
پیرمرد قرآن بخواند
پیرزن چراغ را از ایوان به اتاق بیاورد
...وما خیره به شعله آرام بخندیم
بس کن -
این قصه کسی را به خواب هم نمی برد
باید جایی تفنگی سرفه کند
پایی پژمرده شود
وماشبانه بگریزیم
از "برغص "تا " قندهار
از کراچی تا مشهد

برایم بخوان محمد
تا از یاد نبرم
محله فقیرمان را
که من از بردن نامش شرم داشتم
"ده متری ساختمان"
ده ماری افغانی ها
کولی ها
بلوچ ها
قرض
غم
نامه ی تردد
اردوگاه
همه ی آنها در محله ما می لولیدند

هی افغانی
حواست کجاست؟
این را کودکی گفت
که تازه زبان باز کرده بود
چشمان معصوم عجیبی داشت
ومن ترسیدم
از "گلشهر" تا "ورامین" ترسیدم
و کودکان به لهجه ام می خندیدند

به آینه نگاه کردم
به چشمان بادامی ام
که مرا از صف نان بیرون می کرد
وفاصله ام میان خانه تا مرز بود
چون یهودی که نامش
فاصله ی میان اردوگاه تا مرگ بود

"بهار  و یار و قلب بی قرارم "
آری بلند بخوان
تا محبوبم از پشت سیم ها و ستون ها بشنود
ما در همان کوچه های تنگ عاشق شدیم
آرام قدم زدیم
آرام خندیدیم
و آرام گم شدیم

محمد
گاهی فکر میکنم این خیابان ها را نمی شناسم
این کوچه ها را برای اولین بار دیده ام
و درختان مرا به یکدیگر نشان می دهند
شب ها
پیش از خواب
پرنده ناشناسی به کلکینم می کوبد
به تکرار صدایش گوش دادم
به آوازی محزون می گوید
بیگانه ...بیگانه

می خواهم خودم را پیدا کنم
تو را پیدا کنم از میان گور دسته جمعی
محبوبم را از لای دیوار های آوارگی
زنی از ایوان صدایم بزند
و من با تمام پاهایم بدوم

الیاس علوی


@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

21 Oct, 10:55


دوازده بود، نیم شد. زود گذشت
از نهِ شب که آمدم چراغ بَر کردم
و نشستم این جا صُمُّ بُکمْ.
یک سطر بگی خواندم، نه.
یک لفظ بگی راندم، نه.
لیسِ فی الدّار غیر نفْسی دیّار.
با که دم زنم؟ با در؟ با دفتر؟ با دیوار؟


ولی خیالِ جوانی ی  این بدن
به سر وقتِ من آمد و من
یادِ آن اتاقهای دربسته میفتادم،
اتاقهای عطری ی لذّات دور، لذّات جسور---
از نهِ شب که آمدم چراغ بَر کردم
و نشستم اینجا صُمُّ بُکمْ


ولی خیالِ جوانی ی این بدن
به سر وقتِ من آمد و من
یادِ آن روزها میفتادم،
یادِ آن کافه ها که برچیدند،
آن تماشاخانه ها که خوابیدند.
یادِ آن میدانچه ها و خیابانها
همه غرقِ صنم و بُت و نگار و آفت،
یادِ آن دستها که چه می فشرد،
یادِ آن چشم ها که چه می چرید
در خلوت و در جمعیّت
عزیزان رفته ات، ای وای،
به یاد می آیند از همه جا،
بس که محروم مانده اند از حُرمت.


دوازده بود، نیم شد. چه لحظه ها که گذشت!
دوازده بود، نیم شد. چه سالها که گذشت!

کنستانتین کاوافی
ترجمه : بیژن الهی 


@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

21 Oct, 09:18


صبح

چو مرغی زیر باران راه گم کرده
گذشته از بیابان شبی چون خیمه ی دشمن
شبی را در بیابانی - غریب اما - به سر برده
فتاده اینک آنجا روی لاشه ی جهد بی حاصل
همه چیز وهمه جا خسته و خیس است
چو دود روشنی کز شعله ی شادی پیام آرد
سحر برخاست
غبار تیرگی مثل بخار آب
ز بشن دشت و در برخاست
سپهر افروخت با شرمی که جاوید است و گاه آید
برآمد عنکبوت زرد
و خیس خسته را پر چشم حسرت کرد
وزید آنگاه و آب نور را با نور آب
آمیخت
نسیمی آنچنان آرام
که مخمل را هم از خواب حریرینش نمی انگیخت
و روح صبح آنگه پیش چشم من برهنه شد به طنازی
و خود را از غبار حسرت و اندوه
در آیینه ی زلال جاودانه شست و شویی کرد
بزرگ و پاک شد و ان توری زربفت را پوشید
و آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد
و
آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد
در این صبح بزرگ شسته و پاک اهورایی
ز تو می پرسم ای مزدااهورا ، ای اهورامزد
نگهدار سپهر پیر در بالا
بکرداری که سوی شیب این پایین نمی افتد
و از آن واژگون پرغژم خمش حبه ای بیرون نمی ریزد
نگدار زمین
چونین در این پایین
بکرداری که پایین تر نمی لیزد
ز بس با صد هزاران کوهمیخش کرده ای ستوار
نه می افتد نه می خیزد
ز تو می پرسم ای مزدااهورا ، ای اهورامزد
که را این صبح
خوش ست و خوب و فرخنده ؟
که را چون من سرآغاز تهی بیهوده ای دیگر ؟
بگو با من ، بگو ... با ... من
که را گریه ؟
که
را خنده ؟

مهدی اخوان ثالث

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

20 Oct, 19:29


داستان شب🌺

«پیرمرد و دریا»

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت چهارم

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

20 Oct, 18:50


قسم می‌خورم، من، اما، هرگز!
پایم از دراز زده بیرون
زیر سرم نفت یا چیز دیگری باشد؟
چه؟ چرا؟
چه‌گونه روی پرسش خودکشی کنم؟
در اعماقِ چه غوطه‌ورِ پرسش یا پرستش
یک روز اگر شما باشید، همین شما، شما باشید
قسم می‌خورم، من، اما، هرگز!
چه‌گونه از خاطر یک روز لیز خورده‌یی
این‌که چه‌گونه همین چه‌گونه می‌پرسد تلنبارِ خودکشیِ نهنگ‌ها
بر پوسته‌ی زمین وقتی همزادانش در گردشند نفت‌کش‌ها نفس‌کش‌ها
من خاطره‌ی دلفین‌ها را
خاطره‌ی نهنگ‌ها را رنگ می‌زدم
ساحل از دریا برداشتم همین بود، تمام قصه‌ی من همین بود تنها!
قسم می‌خورم قسم می‌خورم من اما...

آفاق شوهانی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

20 Oct, 05:14


گفت : هر جا
ثروت ها-
افزوده میشوند
بی آنکه ذره ای از فلاکت را
کاهش دهند!
درونِ هسته ی سختِ ساختارشان
حفره ای هست
سوراخی...
که-
فسادی!
خوش خوشانه در آن-
خوابیده.

      «فلزبان»




@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

19 Oct, 19:27


داستان شب🌺

" پیرمرد و دریا "

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت سوم

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

19 Oct, 15:35


شاید عاشقانه‌ی آخر

شعر و صدای «محمد مختاری»

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

19 Oct, 14:54


ﻋﺴﻞ ﻭﺣﺸﯽ ﺑﻮﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﯽﺩﻫﺪ،
ﺧﺎﮎ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ
ﺩﻫﺎﻥ ﺯﻥ ﺑﻮﯼ ﺑﻨﻔﺸﻪ ؛

ﻭ ﻃﻼ ﻫﯿﭻ ﻋﻄﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ .

ﺑﻮﯼ ﺁﺏ ﺑﻮﯼ ﻣﯿﺨﮏ ﺍﺳﺖ
ﺑﻮﯼ ﺳﯿﺐ ﺑﻮﯼ ﻋﺸﻖ،
ﻫﻤﻪ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﯿﻢ ﺍﻣﺎ،
ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ‌‌ی ﺧﺪﺍ
ﺧﻮﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﻥ ﻣﯽﺩﻫﺪ .

ﺁﻧﺎ ﺍﺧﻤﺎﺗﻮﻭﺍ

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

19 Oct, 13:47


تا نامه‌ات برسد
از این‌جا رفته‌ایم ــ
 
شاید نامه‌ات درست لحظه‌ای برسد
که از این‌جا می‌رویم ــ
نمی‌توانیم صبر کنیم.
 
از هرجا که بیرون می‌زنم
نامه‌‌ات می‌رسد همان‌جا
این‌بار می‌خواهم کمی صبر کنم
ــ لحظه‌ای فقط ــ
آن‌قدر که این نامه را بگیرم
دو خط هم جواب بنویسم ــ   
نمی‌توانیم صبر کنیم.

پشتِ سر را نگاه می‌کنم ــ
می‌بینم زمین پُر از نامه‌های ناخوانده‌ی توست.

باید برگردیم و نامه‌ها را از گِل درآوریم
باید برگردیم و جای پای‌مان را برداریم
باید برگردیم و همه‌ی زندگی‌مان را برداریم
باید زندگی‌مان را جای دیگری ببریم.

نمی‌توانیم برگردیم ــ
نامه‌ها گم می‌شوند
و نمی‌فهمیم در این نامه‌ها چه بوده.

یانیس ریتسوس

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

19 Oct, 08:53


 

مرگ بی‌حاصل


آه برادرم
تو را می‌‌گـریم
از مـرگ تو چیزی حاصل نشد
تویی که کوچک‌ترین فرزند خانواده بودی
درد و اندوه پدر و مادرم بی‌پایان است
آن‌ها خود شمشیر به دستت دادند
و آدم‌کشی را به تو آموختند
بیست و چهار ساله‌ات کردند
تا آدم بکشی و کشته شوی
در شهر ساکائی
کسی جز تو نبود
که بر جای پـدر بنشیند
آه برادرم تو را می‌گریم
از مرگ تو چیزی حاصل نشد
تو را چه نفعی داشت
یا خانواده‌ات‌را
از مـرگ تو چیزی حاصل نشد
امپراتور خودش به جنگ نرفت
خون شما را ریخت
کشته شـدن به خاطر یک وحشی
کسـی که به فکر شما نبود،
هیچ افتخـار نداشت
از مرگ تو چیزی حاصل نشد
این پاییز را
پدر و مادر با آه و ناله سـرکردند
دلگیر از مرگ تو
موهایشـان سپید شد
امپراتور که داغ فرزند ندیده است
همسـر جوانت پشت در 
صورتـش بر زمین
با آه و ناله تو را می‌خواند
فراموشت کند یا به یادت باشد؟
تازه عـروس چشم به راه
تنها امیدش تو بـودی
آه برادرم تو را می‌‌نالم
چرا که از مرگ تو چیزی حاصل نشد


یوسانو آکیکو
برگردان:بهنام جاهد زاده

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

18 Oct, 19:31


داستان شب🌺

" پیرمرد و دریا "

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت دوم

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

18 Oct, 19:31


سوز دل

ما شکوه نداريم ز تقدير بلاخيز
گر تير فلک سخت به ما کارگر آيد

ما را چه گنه بود که گشتيم پريشان
از آه جگرسوز که خود بی‌خبر آيد

هر سو که کنم روی بود آفت جانی
ای کاش که گرگِ اجلم زودتر آيد

هر چند که کردند به ما ظلم فراوان
ليکن برسد کيفر و اين غصه سرآيد

دلپاک مخور غم تو ز ايام جوانی
گر چهره اقبالْت از اين زشت‌تر آيد


«مرتضی کیوان»

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

18 Oct, 14:09


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

18 Oct, 11:38


ﻧﻪ ﺑﻪ‌ﺧﺎطر ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎطرﺣﻤﺎﺳﻪ
ﺑﻪ ﺧﺎطر ﺳﺎﯾﻪ‌یﺑﺎﻡ ﮐﻮﭼﮑﺶ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺍﻧﻪﯾﯽ
ﮐﻮﭼﮏﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺗﻮ،
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺟﻨﮕﻞ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺩﺭﯾﺎ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺑﺮﮒ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻗﻄﺮﻩ
ﺭﻭﺷﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﭼﭙﺮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻪ اﻧﺴﺎﻥﻫﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺩﺷﻤﻦﺍﺵ ﺷﺎﯾﺪ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻧﯿﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺗﻮ،
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻘﯿن ﮐﻮﭼﮑﺖ
ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽﺳﺖ..
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺁﺭﺯﻭﯼ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﻦ
ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﺖ
دﺭ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ
ﻭ ﻟﺐﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ
ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯼ ﺑﯽﮔﻨﺎﻩ ﺗﻮ؛
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﺮﺳﺘﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﻣﯽﮐﻨﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺷﺒﻨﻤﯽ ﺑﺮ ﺑﺮﮒ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺧﻔﺘﻪﺍﯼ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﯿﻨﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺳﺮﻭﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻗﺼﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐﻫﺎ ﺗﺎﺭﯾﮏﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐﻫﺎ،
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﺮﻭﺳﮏﻫﺎﯼ ﺗﻮ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎی ﺑﺰﺭﮒ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﻨﮓﻓﺮﺷﯽ
ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﺪ،
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﺎﻩﺭﺍﻩﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺎﻭﺩﺍﻥ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺑﺎﺭﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮِ ﮐﻨﺪﻭﻫﺎ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎﯼﮐﻮﭼﮏ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺟﺎﺭ ﺳﭙﯿﺪ ﺍﺑﺮ
ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﺭﺍﻡ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺗﻮ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﺮ ﭼﯿﺰِ ﮐﻮﭼﮏ ﻫﺮ ﭼﯿز ﭘﺎﮎ
بهﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺁﺭ
ﻋﻤﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ میگویم
ﺍﺯ ﻣﺮﺗﻀﺎ ﺳﺨﻦ میگویم.
«شاملو»

عکس : مرتضی کیوان

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

18 Oct, 10:42


نه!
تردیدی نیست
که من این فرازی را
در فرودِ تسمه‌های خونین دریافتم
که می‌دانستم
تحمل
در قلبِ سکوت آزادی‌ست
آنگاه که فواره‌ی فریادی
در میدان شهر برنشانده‌ایم
اگر نه با دوست دیداری
آنک
ستاره‌ی پشت پنجره‌ی سلول
آتش سیگاری
که شب را کوتاه می‌کند
شب
که چون سیگارِ بزرگِ برگی
دود می‌شود
شب که در میانه‌ی دندانِ چریکهاست

آه، آه
دیگرباره باید رود را ببینم
رود
که مرا با تفنگ و قمقمه گذر داد
رود که خون گلوله‌ام را شُست
دیگرباره باید رود را ببینم
از رود بگذرم
و در بانه و قصرشیرین شلیک کنم
گلوله من چیست؟
گلوله من چیست؟
ای برادر فولادی
گلوله من چیست
جز ستاره‌ای
که نعره‌ی انتقام
می‌کِشد
و مهاجم وحشی را
از آسمان بانه
بر صخره‌های سقز منفجر می‌کند
گلوله من چیست؟
ستاره‌های بوکان می‌تابد
و مردان قبیله
زیر ستاره‌های سرخ
حماسه‌های کوهی می‌خوانند
می‌دانم که برادرانم از رود گذشته‌اند
می‌دانم که صدای باران در میهن باستانی‌ام پیچیده است
و گلهای تاج‌خروس
در خرابه‌های قدیمی بیدار می‌شوند
آنک
برادرانم که می‌آیند
و از ردیف آتش
میگذرند
اینک
دیوارهای بتون که در می‌غلتد
و تمام آسمان را به سلول می‌ریزد
سپاهی خون‌آلود از رود می‌گذرد
ترانه‌های عامیانه می‌خواند.


«سعید سلطانپور»

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

18 Oct, 09:43


ﺑﻪ ﭼﺮﮎ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﺪ
ﺧﻨﺪﻩ
ﺑﻪ ﻧﻮﺍﺭِ ﺯﺧﻢﺑﻨﺪﯼﺍﺵ ﺍﺭ
ﺑﺒﻨﺪﯼ .
ﺭﻫﺎﯾﺶ ﮐﻦ
ﺭﻫﺎﯾﺶ ﮐﻦ
ﺍﮔﺮ ﭼﻨﺪ
ﻗﯿﻠﻮﻟﻪﯼ ﺩﯾﻮ
ﺁﺷﻔﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ .

ﭼﻤﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ
ﭼﻤﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎ ﻟﮑﻪﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶﺧﻮﻥِ ﮔُﻞ
ﺑﮕﻮ ﭼﻤﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ، ﺗﯿﻤﺎﺝِ ﺳﺒﺰِ
ﻣﯿﺮِ ﻏﻀﺐ ﻧﯿﺴﺖ
ﺣﺘﺎ ﺍﮔﺮ
ﺩﯾﺮﯼﺳﺖ
ﺗﺎ ﺑﻬﺎﺭ
ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﻣَﺴﻠﺦ
ﺑﺮﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ .

ﺗﺎ ﺧﻨﺪﻩﯼ ﻣﺠﺮﻭﺣﺖ ﺑﻪ ﭼﺮﮎ
ﺍﻧﺪﺭ ﻧﻨﺸﯿﻨﺪ
ﺭﻫﺎﯾﺶ ﮐﻦ
ﭼﻮﻥ ﻣﺎ
ﺭﻫﺎﯾﺶ ﮐﻦ

«احمد شاملو»

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

17 Oct, 19:32


داستان شب🌺

" پیرمرد و دریا "

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت اول

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

17 Oct, 13:47


📕 رمان صوتی

مرگ کسب و کار من است

روبرل مرل / برگردان : احمد شاملو

بخش هفدهم

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

17 Oct, 13:47


📕 رمان صوتی

مرگ کسب و کار من است

روبرل مرل / برگردان : احمد شاملو

بخش هجدهم

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

17 Oct, 13:47


📕 رمان صوتی

مرگ کسب و کار من است

روبرل مرل / برگردان : احمد شاملو

بخش نوزدهم

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

17 Oct, 13:47


📕 رمان صوتی

مرگ کسب و کار من است

روبرل مرل / برگردان : احمد شاملو

بخش بیست و دوم

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

17 Oct, 13:47


📕 رمان صوتی

مرگ کسب و کار من است

روبرل مرل / برگردان : احمد شاملو

بخش بیستم

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

17 Oct, 13:47


📕 رمان صوتی

مرگ کسب و کار من است

روبرل مرل / برگردان : احمد شاملو

بخش پایانی

@Honare_Eterazi

هنر اعتراضی

17 Oct, 13:47


📕 رمان صوتی

مرگ کسب و کار من است

روبرل مرل / برگردان : احمد شاملو

بخش بیست و یکم

@Honare_Eterazi