رادیو تراژدی @radiotragedy Channel on Telegram

رادیو تراژدی

@radiotragedy


برای شنیدن رادیو تراژدی و خرید کتاب تراژدی به وب‌سایت ما سر بزنید
Radiotragedy.com
ارتباط با ادمین
@radiotragedy_admin

رادیو تراژدی (Persian)

رادیو تراژدی یک کانال تلگرامی فعال برای دوستداران ادبیات و هنر تئاتر است. این کانال یک فضای منحصر به فرد برای شنوندگان فرهنگ تراژدی ایجاد کرده است. با عضویت در این کانال، شما قادر به گوش دادن به محتوای صوتی تراژدی های معروف ادبیات جهان و پادکست های متنوع مرتبط با هنر تئاتر خواهید بود. علاوه بر این، شما می توانید از آخرین اخبار و رویدادهای مرتبط با دنیای تئاتر مطلع شوید. برای دسترسی به رادیو تراژدی و خرید کتاب های مرتبط با تراژدی، به وب‌سایت آنها به آدرس Radiotragedy.com مراجعه کنید. با ادمین کانال نیز به آدرس @radiotragedy_admin ارتباط برقرار کنید تا از آخرین به روزرسانی ها و فعالیت های کانال با خبر شوید. پیوستن به این کانال تلگرامی برای علاقمندان به ادبیات تراژدی و هنر تئاتر تجربه ای جذاب و آموزنده خواهد بود.

رادیو تراژدی

10 Jan, 16:57


این همان شماره‌ی چهاردهم «تراژدی» است

کریم نیکونظر: اشتباه از من بود؛ عجله کردم. وقتی دنبال عکس‌ مجسمه‌‌های مرحوم علی‌اکبر صنعتی می‌گشتم به مجسمه‌ی فرشته‌ی عدالتِ دادگستری تهران برخوردم و در لحظه فکر کردم می‌شود متنی نوشت درباره‌ی آن. فرشته‌ی عدالتِ ما به‌خلاف فرشته‌ی عدالت اغلب کشورها، چشمانش را با دستمالی نبسته‌اند و سازندگان، آن‌قدر به او مطمئن بوده‌اند که فکر کرده‌اند این فرشته هرگز در داوری خطا نمی‌کند و لازم نیست چشم‌بندی برای او طراحی کنند. دیدن و قضاوت و عدالت، موضوع نوشته‌ام بود. حتی برایش تیتر هم انتخاب کردم:«امروز خودْ حساب‌رسِ خود باش.»

اما نشد؛ نتوانستم. هر چقدر کلمات را کنار هم چیدم دیدم نه؛ چیزی درونم مقاومت می‌کند و نمی‌توانم صادق باشم. قیدش را زدم و نوشته را کنار گذاشتم؛ اما عکس را حذف نکردم. عکس ماند روی جلد. ولی قانع نشدم. دیدم حالا که عکسِ جلد بدون متنش چاپ شده و خودکفاست، چرا عوضش نکنم؟

این‌بار به طرح جلد آلبوم راجر واترز برخوردم؛ انگار حرفِ امروز را لابه‌لای جملات سانسورشده بیان کرده بود. به اصرار من عکس جلد تغییر کرد و شد همین که می‌بینید. صادقانه بگویم؛ این طرح به حال‌وهوای این شماره‌ی مجله نزدیک‌تر است.
کل‌اش همین بود، خلاص!

‏ Radiotragedy.com
پیش خرید با ارسال رایگان از وب سایت ما
ارسال از اوایل هفته‌ی آینده آغاز می‌شود

برای رایگان‌شدن ارسال کد تخفیف radio10 را وارد کنید.

رادیو تراژدی

10 Jan, 16:55


این همان شماره‌ی چهاردهم «تراژدی» است.

@radiotragedy

رادیو تراژدی

09 Jan, 17:48


مثل این‌که همین دیروز بود، به خاطر دارم یک روز صبح قبل از آنکه بی‌بی مرا به یتیم‌خانه بسپارد، دل‌شکسته و مغموم نشسته بود پای چرخو و چرخ‌ریسی می‌کرد. من هم مثل همیشه کنار دستش سرگرم بازی خودم بودم؛ یک‌باره چشمم به بی‌بی افتاد که از کنار چرخو بلند شد و یک‌راست آمد سراغم. مرا بغل کرد و های‌های گریست. همراه گریه موهایم را نوازش می‌کرد. قربان‌صدقه‌ام می‌رفت. در همان حال و هوای کودکی از رفتار بی‌بی حیرت‌زده شده بودم. بی‌بی چرا گریه می‌کند؟ چرا مرا نوازش می‌کند؟ بی‌بی هیچ وقت اهل گریه و نوازش نبود. مهربانی‌های بی‌بی همیشه درون دلش بود. لحظاتی بعد، بی‌بی مرا رها کرد. رفت از بالای رَف یک کیسه پر از مویز و کشمش پایین آورد، گذاشت مقابل روی من. هی می‌گفت بخور! انگار که می‌خواست یک‌جا همه کشمش‌ها و مویزها را در حلقم فرو کند. پیش خودم فکر می‌کردم بی‌بی و این همه بخشش؟! تا دیروز سهمیه‌ی کشمش و مویز من مشخص بود: روزی چنددانه کشمش و مویز مختصر. بی‌بی همیشه با حوصله و وسواس سهمیه‌ی مرا می‌داد، اما حالا چرا کیسه‌ای پر از کشمش و مویز مقابل رویم گذاشته است؟

آن روز نمی‌دانستم. بی‌خبر بودم که بی‌بی با همه هستی‌اش که همان کیسه‌ی مویز و کشمش بود، ضیافت آخرین روز ماندگاری و مونسی با من را برپا کرده بود. برخلاف شب‌های جمعه که بی‌بی برنج مختصری می‌پخت، ظهر برایم زیره‌پلو درست کرده بود. هنوز عطر زیره‌پلوی آن ظهر را در مشامم احساس می‌کنم. عجب روزی بود؛ روز خنده و گریه‌ی توأمان بی‌بی.

عصر که شد، بی‌بی مثل آنکه برایش مهمانی آمده باشد برایم چای درست کرد. یک استکان چای در سینی گذاشت و تعارفم کرد. کنار دریچه، رو به حیاط، هر دو مقابل هم نشستیم. اول‌بار بود که بی‌بی بی‌مقدمه حرف از پدرم را به میان کشید. با بغض و دلتنگی، یتیمی‌ام را به رخم کشید. گفت نگران آینده‌ی من است؛ گفت دیگر توان نگهداری مرا ندارد، می‌ترسد شبی ناغافل سر بر زمین بگذارد و دیگر بیدار نشود...

روایت علی‌اکبر صنعتی، نقاش و مجسمه ساز، از زندگیش


از کتاب جدید تراژدی شماره ۱۴ دی ماه ۱۴۰۳
پیش خرید با ارسال رایگان از وب سایت ما
Radiotragedy.com
پیش‌فروش تا جمعه شب ادامه خواهد داشت و ارسال از اوایل هفته‌ی آینده آغاز می‌شود.

برای رایگان‌شدن ارسال کد تخفیف radio10 را وارد کنید.

رادیو تراژدی

09 Jan, 17:47


مثل این‌که همین دیروز بود، به خاطر دارم یک روز صبح قبل از آنکه بی‌بی مرا به یتیم‌خانه بسپارد…

Radiotragedy.com

رادیو تراژدی

08 Jan, 17:49


اولین شوک.

عصر دوشنبه‌روزی در آبان‌ماه، همسایه‌ی عموم، همراه همسرش جلو مغازه می‌آیند. عباس مردی است ۳۰ساله و کارگر پتروشیمی که در یک خانه‌ی کوچک در محله‌ی سده، یکی از محله‌های فقیرنشین آبادان، زندگی می‌کند. وقتی او با عموم حرف می‌زند همسرش که عرب‌زبان و مادرِ سه بچه‌ی قدونی‌قد است سراغم می‌آید. نمی‌شناسمش. به احترامش می‌ایستم. او دست توی کیفش می‌کند و کلید خانه‌شان را سمتم می‌گیرد و با لهجه‌ی غلیظ عربی باهام حرف می‌زند.

می‌گوید از امشب به خانه‌ی مادرش می‌رود و خانه‌شان را به من می‌دهد. لازم نیست در آن خرابه بمانم و زجر بکشم. می‌توانم تا زمان حل مشکلاتم آن‌جا بمانم و خودش یا عباس هم هر روز برایم ناهار و شام می‌آورند.

شوکه شده‌ام. من این خانواده را شاید پنج بار، آن هم گذرا، دیده‌ام. چرا باید چنین لطفی به من بکنند؟ خانم عرب مدام اصرار می‌کند. عباس هم به او اضافه می‌شود و به زور کلید را توی دستم می‌گذارند. نه... من نمی‌توانم. چطور چنین چیزی ممکن است؟ این همه لطف در حق یک غریبه اغراق‌آمیز است. زنِ جوانی با سه بچه‌اش از خانه‌ی خودشان برود و کلید را به من بسپارد؟ چطور از حال من خبردار شده‌اند؟ چه چیزی قانع‌شان کرده که به یک غریبه جا بدهند؟ چرا اینقدر اصرار می‌کنند؟

تا صبح در خیابان‌های شهر تاب می‌خورم و فکر می‌کنم. صدام در نمی‌آید. نمی‌دانم دارد چه اتفاقی می‌افتد…

از کتاب جدید تراژدی شماره ۱۴ دی ماه ۱۴۰۳
پیش خرید با ارسال رایگان از وب سایت ما
Radiotragedy.com
پیش‌فروش تا جمعه شب ادامه خواهد داشت و ارسال از اوایل هفته‌ی آینده آغاز می‌شود.

برای رایگان‌شدن ارسال کد تخفیف radio10 را وارد کنید.

رادیو تراژدی

08 Jan, 17:49


اولین شوک.
@Radiotragedy

رادیو تراژدی

07 Jan, 17:46


همیشه معلم؛ ثمینه باغچه‌بان

قصه‌ی این شماره‌ی رادیوتراژدی قصه‌ی زنی است که از نوجوانی همراه پدرش، جبار باغچه‌بان، با تدریس به ناشنواها، آشنا شد. او از جوانی معلم بود؛ زنی که بعد از تحصیل در خارج از کشور، به ایران بازگشت و نقش مهمی در تدوین کتاب‌های درسی داشت. ثمینه‌باغچه‌بان علاوه بر آموزش به کودکان ناشنوا، تهیه‌ی نوار و کتاب برای آنها و همکاری در تدوین و نگارش کتاب‌های دوره‌ی دبستان، سال‌ها مشغول تربیت معلم بود. او بعد از مهاجرت ناگزیرش در دهه‌ی شصت، به‌خاطر عشقش به ایران، به کشور برگشت و کارش را با وجود سختی‌ها ادامه داد. قصه‌ی ثمینه‌خانم را در این شماره بشنوید.

حامی این شماره «آیتک، موسسه آموزش و توسعه منابع انسانی اتاق بازرگانی تهران» است.
وب‌سایت
https://itecc.tccim.ir/
اینستاگرام
https://www.instagram.com/iteccedu

نویسنده: زهرا علی‌اکبری | راوی: کریم نیکونظر | اصلاح صدا و میكس: رضا دولت‌زاده | ناشر: رادیو تراژدی

شنیدن در کست‌باکس یا اپل پادکست

رادیو تراژدی

07 Jan, 17:39


همیشه معلم
#پادکست
@radiotragedy

رادیو تراژدی

06 Jan, 17:31


مجموعه‌ی ۱۲ جلدی از کتاب‌های تراژدی، از آذر ۱۴۰۰ تا دی ۱۴۰۳.

کتاب‌های سال‌های گذشته، به همان قیمت قدیم فروخته می‌شوند. ارسال کتاب‌ها هم رایگان است. برای رایگان‌شدن ارسال کد تخفیف radio10 را وارد کنید.

از آنجا که کتاب دی ماه تراژدی در دست انتشار است، این مجموعه از اوایل هفته‌ی آینده ارسال می‌شود.
Radiotragedy.com

رادیو تراژدی

05 Jan, 18:28


از کتاب جدید تراژدی
خرید از Radiotragedy.com

رادیو تراژدی

05 Jan, 18:26


به‌زودی: شماره‌ی ۱۴ مجله‌ی «تراژدی»

با تأخیر زیاد، شماره‌ی تازه‌ی مجله را آماده‌ی انتشار کردیم؛ شماره‌ای که برخی مطالبش کمی شخصی‌تر و غمگین‌کننده‌تر از گذشته‌ست. در شماره‌ی تازه، که به‌زودی منتشر می‌شود، محسن آزرم و کریم نیکونظر از «خانه» نوشته‌اند؛ یکی درباره‌ی یادآوری خاطره‌ی خانه‌ی پدری و دیگری درباره‌ی بازگشت و زیستن دوباره در شهر و خانه‌ی پدری. در کنار این مطالب جستاری از آندره آسیمان با ترجمه‌ی شادی نیک‌رفعت، درباره‌ی سفر و تبعیدی و‌ جابه‌جایی منتشر شده.

مانا روانبد هم در متنی از موسیقی باخ و‌ خاطره نوشته. بخش «تجربه‌»‌ی مجله با مطلب الساندرو باریکو، ترجمه‌ی سارا عصاره تمام می‌شود.
اگر دوست‌دار شرح‌حال‌ چهره‌‌ها هستید در این شماره می‌توانید متن‌هایی درباره‌ی علی‌اکبر صنعتی، داود امدادیان، رحیمعلی خرم و بدری تیمورتاش بخوانید. قصه‌ی کوتاهی از ماریانا انریکس هم آخرین متن این شماره‌ است.

این شماره را می‌توانید همین حالا از وب‌سایت ما سفارش دهید. پیش‌فروش تا جمعه شب ادامه خواهد داشت و ارسال از اوایل هفته‌ی آینده آغاز می‌شود.
Radiotragedy.com

برای رایگان‌شدن ارسال کد تخفیف radio10 را وارد کنید.

رادیو تراژدی

02 Jan, 16:49


به‌زودی
@radiotragedy

رادیو تراژدی

30 Dec, 17:55


از مستند «دومین امیرکبیر» ساخته‌ی فرزین طاهری

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را در همین کانال بشنوید.
@Radiotragedy

رادیو تراژدی

27 Dec, 16:37


«و من همچنان در حین کار و فراغت در جستجوی آن نام بودم، نام محبوب و عزیزی که تا آخر عمرم با من باشد، کنار من باشد، شب و روز با او باشم، خودم معروفش کنم... در زیر نام او آثار بدیع و گران‌سنگ به وجود بیاورم، به آن نام افتخار کنم...

نه، از این نام‌های معمولی نمی‌خواهم، کدام نام است که مرا اقناع کند و در کنارش تلاش و فعالیت کنم و آن را ورد زبان‌ها سازم؟ آن نام کدام است؟

تا سرانجام روزی، چنانکه گاه پیش می‌آید، ذهنم جرقه‌ای زد و یافتم آنچه را که می‌جستم. می‌گویند ارشمیدس در حمام بود که قانون تعیین وزن مخصوص اجسام را کشف کرد و فریاد زد: «اورکا! اورکا!» (یافتم، یافتم!، خودش است، خودش است!) و از حمام بیرون دوید. من هم گم‌شده‌ام را یافته بودم و می‌خواستم از شادی فریاد بکشم. نام میرزا تقی خان امیرکبیر به ذهنم آمده بود. گمشده‌ام پیدا شده بود!

امیرکبیر تا آمد ماند، و من مقدمش را به گرمی پذیرا شدم... از این بهتر نمی‌شد‌ مردی بزرگ و خدمتگزار؛ مردی که از میان توده مردم برخاسته بود؛ مردی که چون من ایام طفولیت را در خانه بزرگان گذرانده بود، فقر را چشیده بود؛ مردی که دارالفنون را بنیاد کرده بود، مردی روشنفکر و روشن‌بین و خیراندیش. و عجب تصادفی، میرزا «تقی» خان امیرکبیر!... اسم دوم من هم تقی بود؛ از فقیرترین اقشار مردم بودم، و در حد خودم طرح‌های بلند در سر داشتم و هدفم خدمت به مردم و کشورم بود...

درنگ نکردم، و در روزنامه اطلاعات به خط نستعلیق بسیار خوش تاسیس موسسه مطبوعاتی امیرکبیر را اعلام کردم بیست و هشتم آبان ماه ۱۳۲۸.»

عبدالرحیم جعفری، از کتاب «در جستجوی صبح»

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را در کانال تلگرام ما بشنوید.

@radiotragedy

رادیو تراژدی

27 Dec, 16:35


«فرهنگ‌ها، منابع تاریخی و جغرافیایی، دواوین شعرا... همه را زیر و رو کردم، نام‌های شعرا و رجال نامی و تاریخی را مرور کردم، گل و گیاهان را هم از نظرم دور نداشتم اما... آنچه را که می‌جستم نمی‌یافتم، نامی را که راضی‌ام کند پیدا نمی‌کردم…»

@radiotragedy

رادیو تراژدی

24 Dec, 17:49


مکث «اکنون» روی رادیو تراژدی 🌞🌱

#محیا_ساعدی #اکنون #کتاب_باز #سروش_صحت
@radiotragedy

رادیو تراژدی

21 Dec, 17:30


«می‌خواهم از این رکود درآیم، جاری شوم و چون سیلابهای بهاری بخروشم و دشت‌ها و دره‌ها را درنوردم، و تصمیمم را هم گرفته‌ام، هرچه باداباد، باید دنبال فکرم را بگیرم، باید از اسارت فکری به‌در آیم، بروم دنبال فکر و طرحهای خودم، از دستگاه اکبرآقا بروم و جایی برای خود دست و پا کنم و افکار تازه‌ام را پی بگیرم. در دستگاه اکبرآقا که چنین کارهایی امکان ندارد.
فروردین سال ۱۳۲۸ است.»

عبدالرحیم جعفری، از کتاب «در جستجوی صبح»

منظور از اکبرآقا، اکبرآقا علمی است، کتابفروش و ناشر انتشارات علمی که عبدالرحیم جعفری پیش از تأسیس امیرکبیر نزد او کار می‌کرد.

عکس را فخرالدین فخرالدینی در سال ۱۳۹۲ گرفته، دو سال پیش از درگذشت عبدالرحیم جعفری.

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را در همین کانال بشنوید.
@radiotragedy

رادیو تراژدی

18 Dec, 17:51


«با تعدادی‌ از‌ كتاب‌های‌ قدیمی‌ و افسانه‌ای‌ چاپ‌ سنگی‌ و دو سه قالیچه‌ و مقداری‌ خنزرپنزرهای‌ خانه‌ به‌ مسجد شاه‌ تهران‌ رفتم‌ و در سكوی‌ شرقی‌ دالان‌ مسجد شاه‌ كه‌ به‌ طرف‌ بازار حلبی‌سازها (بین‌الحرمین‌) می‌رفت‌ بساط‌ كتابفروشی‌ پهن‌ كردم‌ و به‌ فروش‌ كتاب‌ پرداختم‌. پس‌ از دو سال‌ كتابفروشی‌ علمی‌ از من‌ دعوت‌ كرد كه‌ برای‌ سرپرستی‌ و امور حسابداری‌ و میرزایی‌ كه‌ در آن‌ موقع‌ با چرتكه‌ و سیاِ انجام‌ می‌گرفت‌ به‌ آنجا بروم‌.

تا سال‌ ۱۳۲۸ در آن‌ كتابفروشی‌ به‌كار ادامه‌ دادم‌ و چون‌ به‌ خواندن‌ و مطالعه‌ كتاب‌ علاقه‌مند بودم‌ و آتش‌ عشق‌ به‌ چاپ‌ و نشر كتاب‌های‌ ادبی‌ و علمی‌ در دلم‌ شعله‌ می‌كشید در همان‌ سال‌ استعفا دادم‌ و با پس‌انداز سال‌های‌ كارگری‌ و كارمندی،‌ مؤسسه‌ امیركبیر را در یك‌ اتاق شانزده متری‌ در قسمت‌ فوقانی‌ یكی‌ از ساختمان‌های‌ خیابان‌ ناصرخسرو تأسیس‌ نموده‌ و با شور و شوق و آرزوهای‌ دور و دراز به‌ چاپ‌ كتاب‌های‌ علمی‌ و ادبی‌ كه‌ آرزویم‌ بود پرداختم‌.

چون‌ از بچگی‌ مرا «تقی‌» صدا می‌زدند به‌ یاد میرزا تقی‌خان‌ امیركبیر، صدراعظم‌ اصلاح‌طلب‌ تاریخ‌ معاصر، نام‌ امیركبیر را برای‌ مؤسسه‌ام‌ انتخاب‌ كردم‌.»

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را در همین کانال بشنوید.
@radiotragedy

رادیو تراژدی

18 Dec, 17:51


عبدالرحیم جعفری در فرودگاه ژنو / ۱۳۳۶

@radiotragedy

رادیو تراژدی

15 Dec, 17:32


ماجرای دیدار عبدالرحیم جعفری با پدر صادق هدایت

«وقتی که [انتشارات] معرفت کتاب سگ ولگرد را با آن وضع نامناسب منتشر کرد خانوادۀ هدایت مورد انتقاد قرار گرفت. دکتر [پرویز ناتل] خانلری مرا به زنده‌یاد اعتضادالملک پدر هدایت معرفی کرد. خانۀ آقای اعتضادالملک تا آنجا که یادم هست خانه‌ای دو طبقه در یکی از کوچه‌های خیابان روزولت قدیم بود. همان خانه‌ای که صادق هم در آن زندگانی کرده بود.

اعتضادالملک در حدود هفتاد سالی داشت، بلندبالا، لاغراندام، با صورت سفید و باز، سبیل پرپشت و موهای سر و صورت سفید، تعلیمی در دست، آرام و متواضع. با طمانینه و آهسته صحبت می‌کرد، خیلی آقامنش و بزرگوار و با شرم و حیا بود. وقتی صحبت حق‌التالیف را پیش کشیدم برای اینکه راحتش کرده باشم یک مرتبه پیشنهاد بیست درصد از بهای پشت جلد را به او دادم که تا آن روز سابقه نداشت و حتی حالا هم نادر است، و این دو برابر حق‌التالیفی بود که برای سگ ولگرد به او داده بودند. قدری نگاهم کرد و گفت واقعاً می‌توانید بپردازید؟ جواب این بود که البته و شما همیشه راضی خواهید بود. آقای اعتضادالملک برای چاپ هر کتاب و چاپ مجدد آن یک قرارداد جداگانه تنظیم می‌کرد و بر همان مبنا ادامه می‌دادیم.

کتاب‌ها را بجز توپ مروارید و افسانۀ آفرینش یکی پس از دیگری چاپ و منتشر کردم، ظرف دو سه سال دو هزار جلد از هر کتاب به فروش می‌رسید؛ حق‌التالیف را همچنان به آقای اعتضادالملک پرداخت می‌کردم. مدتی بعد ایشان فوت شد، پس از او حق‌التالیف را سرلشکر عیسی خان هدایت، برادر بزرگ صادق می‌گرفت…»

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را در همین کانال بشنوید.

@radiotragedy

رادیو تراژدی

15 Dec, 17:31


ماجرای دیدار عبدالرحیم جعفری با پدر صادق هدایت

عکس: هدایت و پدرش اعتضادالملک در جوانی
@radiotragedy

رادیو تراژدی

13 Dec, 09:16


«اوايل تابستان ۱۳۳۱ بود كه روزى فريدون كار، شاعر نوپرداز جوان، به فروشگاه ناصرخسرو، يعنى تنها فروشگاه اميركبير در آن سال‌ها تلفن كرد كه مى‌خواهد مرا ببيند. با آقاى كار آشنا بودم؛ اولين بار دفتر شعر اشك و بوسه‌اش را اميركبير چاپ كرده بود. پس از ساعتى آمد، با خانمى جوان و شيك پوش كه پيراهن آبى زنگارى‌رنگى پوشيده بود، با كمربندى پهن، و موهاى بلوند دم‌اسبى. بيست و يكى دو سالى بيش نداشت، قامتى نسبتاً كوتاه و ريزه‌ميزه با صورتى كشيده و مهتابى رنگ و قيافه خندان و ساده و گرم و معصوم كه نوك زبانى هم حرف مى‌زد. اين خانم فروغ فرخزاد بود. تازه از اهواز آمده بود. آقاى كار گفت كه خانم فرخزاد كتاب شعرى دارند كه مى‌خواهند چاپ كنند، و من با اينكه با ناشران ديگر هم كار كرده‌ام به ايشان پيشنهاد كرده‌ام شما آن را چاپ بكنيد. من خودم بعضى از اشعار فروغ را در مجلات مختلف مخصوصاً مجله روشنفكر خوانده بودم:

تويى آن آسمان صاف و روشن
من اين كنج قفس مرغى اسيرم

فروغ شاعر شجاع و بى‌پروايى بود و بعضى از شعرهاى او در زمان خودش جنجال بسيار آفريده بود. پس از گفتگو و موافقت طرفين قرارداد كتاب را امضا كرديم و كتاب شعر او به نام اسير با مقدمه‌اى كه آقاى شجاع‌الدين شفا بر آن نوشته بود به قطع رقعى در هزار و پانصد جلد با چاپ بسيار نفيس منتشر شد…. پس از چهار سال در ۱۳۳۵ كتاب شعر ديگرى به نام ديوار و سال بعد كتاب شعرى به نام عصيان، هركدام با تيراژ هزار و پانصد نسخه از خانم فروغ فرخزاد را اميركبير منتشر كرد. اسير پس از سه سال تجديد چاپ شد (تا سال ۱۳۵۷ دوازده بار) و فروش دو جلد ديگر هر يك چهار پنج سالى طول كشيد. اوايل تابستان ۱۳۴۳ بود كه او كتاب شعر تولدى ديگر را براى چاپ به من ارائه كرد، و اين زمان متأسفانه مقارن با ماه‌هايى بود كه شركت طبع و نشر كتابهاى درسى شروع به كار كرده بود و من مسئوليت مديرعاملى‌اش را قبول كرده بودم؛ ممكن بود چاپ كتابش به تأخير بيفتد و باعث ناراحتى او شود. جريان را به او گفتم و او على‌رغم ميل باطنى خود چاپ كتاب را به انتشارات مرواريد به مديريت آقاى روشنگر كه از دوستانم بود واگذار كرد كه مورد استقبال زياد قرارگرفت.

فروغ زنى بسيار بامحبت و احساساتى و داراى معرفت و شعور معنوى بود و به اصطلاح لوطى‌گرى سرش مى‌شد. از آنجا كه من نخستين ناشر آثارش بودم كتاب تولدى ديگر را اول به من عرضه كرد، و اين حق تقدم را مدّ نظر داشت كه اول به من مراجعه كند، در صورتى كه من از تأليف آن هيچ خبرى نداشتم. فروغ دو سال بعد در روز ۲۵ بهمن‌ماه ۱۳۴۵ با اتومبيل خود در نزديكى خانه آقاى ابراهيم گلستان سرِ يكى از چهارراه‌هاى محله دروس تصادف كرد و در دَم جان سپرد…»

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را از تلگرام رادیو تراژدی بشنوید.
@radiotragedy

رادیو تراژدی

13 Dec, 09:15


چه گریزی‌ست ز من؟
چه شتابی‌ست به راه؟
به چه خواهی بردن
در شبی این همه تاریک پناه؟

@radiotragedy

رادیو تراژدی

10 Dec, 15:03


«يک روز در بانک سپه مركز نزديک ميدان سپه جلو يكى از باجه‌ها ايستاده بودم كه از پشت بلندگو صدايم كردند: «عبدالرحيم جعفرى، تلفن!» يعنى چه؟! چه خبر شده؟ سابقه نداشت كه در بانک از پشت تلفن و بلندگو مشترى را صدا كنند! چه خبر مهمى شده؟ آيا در اميركبير اتفاقى افتاده؟ فقط رئيس حسابدارى اميركبير مى‌دانست كه من به بانک سپه آمده‌ام. با راهنمايى مأمورين بانک به تلفنخانۀ بانک رفتم: «الو... بله!» ديدم رهى مُعَیری است. «بله، آقاى رهى، چى شده... مرا چه جورى اينجا پيدا كرديد؟!»«چيزى نشده جعفرى جان، دستم به دامنت، بگو اين فرمى را كه در چاپخانه زير چاپ است چاپ نكنند، چند بيت در آن است كه نبايد چاپ شود، از دستم در رفته. به چاپخانه اطلاعات تلفن كردم كه فرم را چاپ نكنند، گفتند خود آقاى جعفرى بايد بگويد. دو بيت صفحه... بايد عوض شود.»

سبحان‌الله! خنده‌ام گرفته بود؛ اين‌همه وسواس هم مى‌شود! ياد دكتر سادات ناصرى افتاده بودم. و البته حالا می‌توانم بگويم استاد بزرگ دكتر محمد معين و جناب آقاى دكتر باستانى پاريزى هم در اين كار نظير نداشتند و ندارند.‌ جوابم اين بود: «چشم عزيزم!» گوشى را گذاشتم و خودم را به چاپخانه كه نزديک بانک سپه بود رساندم و دستور دادم فرم را از ماشين درآورند و از چاپ آن خوددارى كنند.‌

با وسواسى كه رهى در چاپ شعرهايش داشت مدت‌ها طول كشيد تا چاپ ديوانش به اتمام رسيد، و بعد از چاپ، تازه اول گرفتارى بود؛ اسم كتاب را چه بگذارد! رهى از ارادتمندان دشتى و از پاهاى ثابت محفلش بود. پس از مشورت با دشتى سرانجام اسم كتاب شد سايۀ عمر با يک مقدمه مفصل از ناشر و آقاى على دشتى. كتاب در سال ۱۳۴۴ منتشر شد و فروش دوهزار جلدش دو سالى به طول انجاميد.»‌

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را در همین کانال بشنوید.

@radiotragedy

رادیو تراژدی

10 Dec, 15:02


@radiotragedy

رادیو تراژدی

08 Dec, 17:40


«این روزها برای من افتخارآمیز بوده، فراموش نمی‌کنم.»

از مستند «در جستجوی صبح» ساخته‌ی مهرداد شیخان

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را در همین کانال بشنوید.

@radiotragedy

رادیو تراژدی

06 Dec, 18:02


عبدالرحیم جعفری با ایرج افشار، محمدرضا شفیعی کدکنی و هوشنگ ابتهاج (سایه)

‌‌‍«در سال ۱۳۳۱ بود كه با هوشنگ ابتهاج متخلّص به سايه آشنا شدم. در آن سال‌ها هوشنگ ابتهاج قامتى ميانه و نسبتاً لاغر، صورتى زيبا و خوش‌تيپ با سبيل پرپشت مشكى داشت؛ كراوات مى‌زد و شيك‌پوش بود و با نامزدش، خانمى زيبا و مومشكى و هم‌سن و سال خود او، به فروشگاه ناصرخسرو مى‌آمدند. او هم آن موقع از چپ‌ها و مخالفان شاه بود. سياه‌مشق‌اش را در همان سال چاپ كردم، با مقدمه‌اى از مرتضى كيوان و فصلى دربارۀ غزل و شيوه‌هاى شعر فارسى به قلم استاد سيد محمد حسين شهريار؛ با اينكه تيراژ كتاب هزار جلد بيشتر نبود، فروش آن سال‌ها طول كشيد. روى جلد سياه‌مشق مشكى بود و نام كتاب با رنگ سرخ در آن مى‌درخشيد…

وى اهل رشت و از خانواده‌اى مرفه بود. در دستگاه عمويش مهندس احمدعلى ابتهاج كار مى‌كرد كه صاحب كارخانه سيمان شمال بود. پس از انقلاب در جريان بازداشت اعضاى حزب توده به زندان رفت و مدتى در زندان بود؛ سپس به‌دور از قيل و قال سياسى به آلمان رفت…»

از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری

@radiotragedy

رادیو تراژدی

03 Dec, 17:48


«يك روز از اداره‌ی وزارت دارائى آمدم بيرون. ديدم آقاى عبدالرحيم جعفرى ــ كه من او را از موقعى كه نزد كتابفروشى علمى كار مى‌كرد، مى‌شناختم ــ دستمالى به سر بسته و در حال نظافت و رُفت‌وروب مغازه است. بعد از سلام و احوالپرسى، گفت من اين مغازه را خريدم، اگر كتابى آماده چاپ داريد، ممنون مى‌شوم كه در اختيارم قرار دهيد تا چاپ و منتشر كنم. گفتم باشد. كتاب گزيدۀ بيهقى را كه تازه تمام كرده بودم، فردا برايش بردم. چند وقت گذشت. تابستان بود. ساعت سه-چهار بعدازظهر زنگ خانه‌ام به‌صدا درآمد. رفتم در را باز كردم ديدم كسى با دوچرخه آمده دَرِ منزل، بسته‌اى به من داد و گفت: اين را آقاى جعفرى فرستاده‌اند و رفت. بسته را باز كردم ده نسخه از كتاب گزيده بيهقى بود و يك پاكت. درون پاكت يك قطعه چك و يك نامه به خط نستعليق كه محتوايش اظهار تشكر آقاى جعفرى بود و قطعه چك هم بابت حق‌التأليف من. تا آن روز، اصلا حق‌التأليف نگرفته بودم، چك آقاى جعفرى اولين حق‌التأليفى بود كه گرفتم. آقاى جعفرى اولين كسى هستند كه حق‌التأليف و حق‌الترجمه را باب كرد.»

خاطره‌‌ی سيدمحمد دبيرسياقى، پژوهشگر، نویسنده و مصحح متون کهن پارسی. او همکار علی اکبر دهخدا در گردآوری فرهنگ لغت بود.

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را در همین کانال بشنوید.
@radiotragedy

رادیو تراژدی

03 Dec, 17:47


فروشگاه شماره‌ی یک امیرکبیر – خیابان ناصرخسرو، پلاک ۱۳۰ - تاسیس آبان ۱۳۲۸

@Radiotragedy

رادیو تراژدی

01 Dec, 17:01


شاهنامه‌ی انتشارات امیرکبیر را نفیس‌ترین شاهنامه‌ی چاپ شده تا امروز به حساب می‌آورند. کتابی که خطاطی‌اش در ۱۳۳۳ توسط جواد شريفی – ملک الخطاطين –آغاز شد و قرار بود در قطع وزیری منتشر شود. در ۱۳۳۸ عبدالرحیم جعفری صفحاتی‌ از آن را به محمد بهرامی، طراح نشانه‌ی‌ انتشارات «امیرکبیر»، نشان می‌دهد:

«بهرامی وقتی متن خوش‌نویسی‌شده را دید و با آن‌همه زیبایی و ظرافت روبه‌رو شد، با لحنی تحسین‌آمیز گفت: دوست عزیز! این کاری را که انجام می‌دهی، دست‌کم نگیر، حیف است این کتاب را با این قطع چاپ کنی. شاهنامه را باید به قطع رحلی و در یک مجلد چاپ کرد. من مدت‌ها به این فکر بودم که تابلوهایی از شاهنامه نقاشی کنم، طرحش را هم آماده کرده‌ام، اما همه‌اش فکر می‌کردم اگر بخواهم کاری را که کرده‌ام در یک شاهنامه معمولی چاپ کنم حیف است، ارزش کارم را پایین می‌آورد. حالا که تو این همت را کرده‌ای و تا اینجا آمده‌ای، من هم احساس می‌کنم سر ذوق آمده‌ام. صبر کن اولین تابلویی که طرحش را هم کشیده‌ام تمام کنم، اگر پسندیدی، با کمال میل این کار را برایت انجام می‌دهم. اما کار نقاشی‌های سیاه قلم می‌افتد به دوش همکاران.»

این آغاز پروژه‌ی بلندپروازانه‌ی جعفری و بهرامی است که در نهایت در ۱۳۵۰ به ثمر رسید. شاهنامه‌ی فردوسیِ امیرکبیر در نایاب‌فروشی‌های تهران به «شاهنامه‌ی دوازده کیلویی» هم معروف است.

@radiotragedy

رادیو تراژدی

01 Dec, 17:01


بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
برین نامه بر سالها بگذرد
همی خواند آن کس که دارد خرد
نمیرم از این پس که من زنده‌ام
که تخم سخن را پراکنده‌ام

@radiotragedy

رادیو تراژدی

26 Nov, 17:10


ما در شماره‌ی اولِ فصل چهارمِ پادکست رادیو تراژدی از قطعات موسیقی‌های مختلفی بهره برده‌ایم؛ از ترانه‌های کمترشنیده شده تا سرود مشهور دوران انقلاب. فهرست زیر شرح جزئیات این قطعات است.

۱. فاش می‌گویم…، شعر: حافظ خواننده: پروانه موچول (بتول رضایی)، چهارگاه، آواز منصوری.
۲.صبا به یار عزیز، شعر: فیض کاشانی، خواننده: ناهید سرافراز، ارکستر برادران وفادار.
۳.چهار مضراب تار، جلیل شهناز، آلبوم تار و ترمه
۴.ای وطن، تک‌نوازی تار: حسین علیزاده، آهنگساز: کلنل علینقی وزیری.
۵. تصنیفِ ای وطن، ترانه: حسین گل‌گلاب، خواننده: روح‌انگیز، آهنگساز: کلنل علینقی وزیری
۶.سرود بهمن خونین جاویدان، ترانه: محمدحسین همافر، آهنگساز: حمید بهبود

@radiotragedy

رادیو تراژدی

25 Nov, 18:26


رادیو تراژدی pinned an audio file

رادیو تراژدی

24 Nov, 17:37


فصل چهارم، شماره‌ی اول
پیرمرد و دریا؛ عبدالرحیم جعفری

شماره‌ی اول از فصل چهارم رادیوتراژدی قصه‌ی زندگی عبدالرحیم جعفری است؛ مؤسس انتشارات امیرکبیر که از بزرگ‌ترین بنگاه‌های نشر در ایران بود. جعفری در کودکی با فقر دست‌و‌پنجه نرم کرد و بعد از کارگری در نشر علمی، کم‌کم توانست سر پا بایستد و نشری برای خودش تأسیس کند. «امیرکبیر» ناشر کتاب‌های جلال آل احمد، فروغ فرخزاد، عبدالحسین زرین‌کوب، هوشنگ ابتهاج، غلامحسین ساعدی و دکتر محمد معین بود. اما روزگار کم‌کم روی بدش را به جعفری نشان داد و او اول چشمش را از دست داد و چند سال بعد، در روزگار مصادره‌ها، قربانی شد. قصه‌ی زندگی و کار عبدالرحیم جعفری مشهور به تقی را می‌توانید در این شماره‌ی رادیوتراژدی بشنوید.

نویسنده: علی سیف‌اللهی | راوی: کریم نیکونظر | اصلاح صدا و میكس: رضا دولت‌زاده |ناشر: رادیو تراژدی

در اپل پادکست
https://podcasts.apple.com/us/podcast/radio-tragedy-رادیو-تراژدی/id1531279373

در کست‌باکس
https://castbox.fm/app/castbox/player/id3310854/id756246288

در وب‌سایت‌ ما
‏Radiotragedy.com

رادیو تراژدی

24 Nov, 17:27


پیرمرد و دریا؛ عبدالرحیم جعفری
@radiotragedy

رادیو تراژدی

22 Nov, 18:19


#پادکست
@Radiotragedy

رادیو تراژدی

22 Nov, 14:02


#پادکست

رادیو تراژدی

21 Nov, 18:00


نقل کرده‌اند که «سلیمان حییم» به دنبال لغت مشابهی برای «گِل سرشوی» بوده و هرچه به دنبال آن می‌گردد نمی‌تواند لغتی معادل پیدا کند، تا اینکه سفر انگلستان پیش می‌آید. او مقداری گِل سرشوی را با خود به این سفر می‌برد و در فرودگاه باعث حیرت مامور گمرک می‌شود که این مرد گِل سرشوی را برای چه کاری با خودش به انگلستان می‌برد.

سلیمان حییم در این سفر علاوه بر گِل سرشوی، سنگ پا، سنجد و چند کالای ایرانی دیگر در حجم کوچک همراه داشته تا معادل انگلیسی‌شان را پیدا کند.

حییم یک بار گفته بود: «شاهکارِ من، البته اگر بشود شاهکارش نامید، فرهنگ دو جلدی انگلیسی فارسی است.»

مردی که خواب کلمه می‌‌دید
درباره سلیمان حییم؛ اولین مولف فرهنگ لغت دو زبانه در ایران
نوشته‌ی علی سیف‌اللهی

از کتاب تراژدی شماره ۳
خرید از وب سایت ما
Radiotragedy.com 

رادیو تراژدی

18 Nov, 17:27


من از مشتریان کتاب‌فروشی طهوری بودم. طهوری کتابفروشی متفاوتی بود. متون کلاسیک، ادبیات فارسی و.. می‌فروخت و روی فرهنگ ایران کار می‌کرد. سهراب سپهری هم یکی از مشتریان این کتاب‌فروشی بود و برای چاپ کتاب «هشت کتاب» به این کتاب‌فروشی رفت و آمد می‌کرد.

یک روز که به کتاب‌فروشی رفته بودم، آن‌جا بود. وقتی ایشان را دیدم، متحیر ماندم، بس که فروتن و خجالتی بود. طوری نگاهش می‌کردم که متوجه شد. پرسیدم: «شما آقای سپهری هستید؟» گفت: «شاید».

علی دهباشی، سردبیر مجله بخارا در گفتگو با کتاب تراژدی

زندگی سهراب سپهری؛ قصه‌ی نقاشی که شاعر شد
نوشته سحر آزاد
از کتاب تراژدی شماره ۱۰ - شهریور ۱۴۰۲

خرید از وب سایت ما
Radiotragedy.com

رادیو تراژدی

15 Nov, 18:33


صدای فِیدوس.
اولش این صدا ناآشناست. صدایی مزاحم است. هیچکس به‌ش عادت ندارد. غریبه‌ها نمی‌دانند چرا هر روز صبح این صدا شنیده می‌شود.

آبادانی‌ها می‌دانند این صدای آژیر است؛ آژیر خطر نه آژیر حاضر شدن سرِ کار. ساعت هنوز برای مردمِ ایران وسیله اشرافی است و انگلیسی‌ها خبر دارند که کارگران ایرانی پول ندارند تا ساعت بخرند. پس برای اینکه کارگران سرِ وقت سرِ کارشان حاضر شوند آژیری را به شرکت SECOMAK سفارش داده‌اند و کنار تاسیساتِ پالایشگاه نصب کرده‌اند. فِیدوس با کمک باد هر روز صبح سه بار آژیر می‌کشد؛ اول‌بار سه سوتِ پشتِ سرِ هم برای بیدارباشِ کارگرانی که هر جای آبادان زندگی می‌کنند. بارِ دوم دو سوتِ ممتد برای اینکه کارگران بجنبند و خودشان را به پالایشگاه برسانند و بارِ سوم یک بار سوت؛ این آخرین اخطار است چون بعدِ آن درهای پالایشگاه بسته می‌شوند و دیگر کسی را توی پالایشگاه راه نمی‌دهند.

صدای فیدوس احتمالاً اولین صدایی است که عباس شهریاری و دوانی‌های همراهش می‌شنوند‌ هنوز شهر را ندیدند و مدام از ساکنان شهر پرس و جو می‌کنند تا شنیده‌ها را ببینند. شنیده‌اند آبادان بنگله دارد، باشگاه قایق‌رانی و اسب‌سواری دارد، سینما دارد، بیمارستان دارد، سرویس ایاب‌ذهاب دارد، خانه‌های ۵۰۰ متری دارد، آب لوله‌کشی و لوله‌کشی فاضلاب دارد، باشگاه تفریحی و استخرهای متعدد برای شنا دارد.

اما این‌ها شنیده‌هاست. ایرانی‌های کمی هستند که این‌ها را دیده‌اند. ایرانی‌ها اغلب راهی ندارند به محلات انگلیسی‌ها، به دو محله‌ی بِرِیم و بوارده که خانه‌های ویلایی‌اش مختص مهندسان سینیور و جونیورِ انگلیسی شرکتِ نفت است. آن‌چه ایرانی‌ها می‌بینند ایستگاه‌های ایست‌بازرسی است با سربازهای هندی، مسجد رَنگونی‌هاست که پذیرای سُنّی‌هاست، خانه‌های حصیری است، زمین‌های باتلاقی و فاضلابی است که جزرومد رودخانه‌ی بهمنشیر و اروند را با خودشان می‌برند. مگس است و پشه. بوی گند و کثافت است که اغلب با بوی گِیس مخلوط می‌شود و سَرِ هر آدمی را درد می‌آورد.

آبادانِ رویایی در فاصله یک کیلومتری دوانی‌هاست اما آنها نمی‌توانند به‌ش نزدیک شوند. هیچ ایرانی نمی‌تواند….

از کتاب رفیق‌کُشی
گزارشی از زندگی عباس شهریاری بزرگترین جاسوس ساواک در حزب توده
نوشته کریم نیکونظر

خرید فقط از وب‌سایت رادیو تراژدی
RadioTragedy.com

رادیو تراژدی

15 Nov, 18:32


تغییر شیفت در پالایشگاه آبادان، ۱۳۳۵
@Radiotragedy

رادیو تراژدی

12 Nov, 17:37


وزیر: دیشب هم‌شیره هم راجع به جناب عالی با من مذاکره کردند. من فکر چندین مقام برای شما کرده‌ام، ولی اول بفرمایید ببینم، مختصر اطلاعاتی از حقوق دارید یا نه؟

جعفرخان: خیر، ابداً.

وزیر: بسیار خوب، بسیار خوب. از طب چطور؟ آیا قدری طب خوانده‌اید؟

جعفرخان: به‌هیچ‌وجه. ابداً از طب اطلاعی ندارم.

وزیر: بسیار خوب. حالا بفرمایید چند زبان خارجی می‌دانید؟

جعفرخان: فقط فارسی را می‌دانستم؛ آن را هم فراموش کرده‌ام.

وزیر: به به، بسیار اعلی! شما شخصی هستید که پی‌اش می‌گشتم. پس اجازه بدهید انتخاب شما را برای تصدی مشاغل ذیل تبریک بگویم؛ از امروز ریاست محکمه‌ی استیناف تجارتی، مدیریت مدرسه طب‌ی بحری و ریاست دارالترجمه‌ی همین وزارتخانه را عهده‌دار خواهید بود. حقوق شما هم ماهی ۱۷۰۰ تومان است به اضافی ۴۲۰ تومان کمک‌خرج و ۱۸۰ تومان فوق‌العاده و مخارج حمل‌ونقل و رخت‌شویی مطابق نرخ کنترات مستخدمین اروپایی!


نمایشنامه «ایرانی‌بازی» اثر حسن مقدم، تاریخ انتشار ۱۳۰۳

به نقل از «این هوا را نفس نکش» داستان زندگی حسن مقدم؛ نمایشنامه‌نویسی که دچار نفرین شد (نوشته‌ی هدیه رهبری) از کتاب تراژدی، شماره ۱۱، دی ۱۴۰۲

خرید از وب سایت ما

رادیو تراژدی

07 Nov, 18:08


«اعدام ممکن است در مورد مصدق عاقلانه نباشد ولی شاید برای فاطمی، اگر دستگیر شود، بهترین راه حل باشد. تا زمانی که اینگونه افراد زنده هستند و در ایران به سر می‌برند، همیشه خطر ضد کودتا وجود دارد. شدت عمل ضروری است…»

-ساموئل فال، از اعضای سفارت انگلیس در تهران در زمان کودتا

سید حسین فاطمی پس از شش ماه زندگی مخفی در تهران، در ۶ اسفند ۳۲ بازداشت شد. او را در ۱۸ مهر ۳۳ به مرگ با جوخه آتش محکوم کردند و تجدیدنظرخواهی‌ موفق نبود. سرانجام در سحرگاه ۱۹ آبان ۱۳۳۳ وزیر خارجه‌ی دکتر مصدق اعدام شد.

اپیزود ۳۴ رادیو تراژدی «قصه‌ی خون؛ سیدحسین فاطمی» را در تلگرام رادیو تراژدی بشنوید.
@RadioTragedy

رادیو تراژدی

03 Nov, 16:56


ترافیک خیابان سعدی جنوبی، پایین میدان مخبرالدوله، دهه ۴۰

واقعیت این است که هرچه از شروع دهه‌ی ۴۰ شمسی می‌گذشت وضع هوا بدتر می‌شد. حالا دوره‌ی رونق ساخت صنایع در ایران بود و تجار سنتی رو آورده بودند به ساخت کارخانه‌های مختلف. بدتر اینکه به مرور مشکلات انقلاب «شاه و مردم» هم معلوم شد؛ سیل روستاییانی که زمین‌های کوچک داشتند، کار سرِ زمین‌ها را از دست داده بودند و به امید زندگی بهتر سمت شهرهای بزرگ، از جمله تهران، سرازیر شده بودند، بحران تازه‌ای بود که فکری برایش نشده بود. امید این مردم به یافتن کار در پایتخت بود و هدف‌شان ساختن زندگی معمولی و ای‌بسا زندگی‌ای بهتر از قبل. اما این مقدمه‌ای بود برای آماس کردن شهرهای بزرگ‌ و تازه این یک مشکل بود؛ استفاده‌ی ساکنان شهرها به خصوص تهران از ماشین‌های شخصی، افزایش عبورومرور کامیون و مینی بوس، و سوزاندن مازوت و گازوئیل در کارخانه‌ها همگی آواری شده بود برای شهری که نماد توسعه بود و ناچار بود به‌زور رشد کند.

مرگ قسطی
آلودگی هوا چطور به مسئله ما بدل شد
از کتاب تراژدی، شماره ۲

چاپ اول این کتاب کمیاب شده و فعلا فقط در چارچوب بسته‌ی کامل ۱۴ تایی کتاب تراژدی به فروش می‌رسد.

رادیو تراژدی

30 Oct, 16:26


امروز ۹ آبان سی و هفتمین سالروز درگذشت حسن تفضلی معروف به حاجی ارباب است. مردی که در شهر مادری‌اش کاشان به کار نساجی مشغول شد و کم‌کم کارخانه‌ی مدرنی راه‌اندازی کرد. تفضلی نه تنها بازار داخل که بازار غرب آسیا را هدف قرار داد و موفق شد کارش را توسعه دهد. او همزمان خدمات ویژه‌ای برای کارگرانش درنظر گرفت و به نیکوکاری شهره بود. از او به عنوان پدر نساجی ایران یاد می‌شود.

قصه‌ی زندگی و کار او را در اپیزود ۴۹ رادیوتراژدی بشنوید.
@Radiotragedy

رادیو تراژدی

26 Oct, 17:37


«این مرز محافظ را نیرو بخش و آن را چنان که به میراث برده‌ای به دست آیندگان بسپار».

از وصیت‌نامه‌ی غلامعلی بایندر، فرمانده‌ی قوای بحریه‌ی جنوب در زمان حمله‌ی انگلیس و روس به ایران در شهریور ۱۳۲۰

@RadioTragedy

رادیو تراژدی

24 Oct, 17:01


«هشت نه سال می‌شه، این‌قدر بود وقتی می‌رفت، حالا باید ماشالله مردی شده باشد اما چه فایده! لابد دیگر نه دینی دارد نه مذهبی، آآآ خدا لعنت کنه اون پدرش، که این طفلک را از دست ما گرفت، بعد با خودش برد اونجا توی این فرنگی‌ها...»

شب هشتم فروردین ۱۳۰۱ خورشیدی سالن گراند هتل بیخ تا بیخ پر از تماشاچی بود که چشم دوخته بودند به صحنه و محو بازی زنی جوان بودند که نقش مادر جعفرخان ابجد مستفرنگی را بازی می‌کرد. زنی که آنچنان غرق در نقش خود شده بود که نه لهجه‌ی ارمنی تبریزی‌اش نه چهره‌ی جوانش که بزک و شلیته‌ی شلوار هم نتوانسته بود آن را پنهان کند به چشم می‌آمد.

او آن‌چنان غرق نقش بود که نقش‌های دیگر را هم از چشم انداخته بود. آن زن جوان که دختر شش ماهه‌اش را پشت صحنه گذاشته بود، آن شب فروردینی ستاره‌ی سالن گراند هتل بود که بعدها جایش را به تئاتر تهران داد و باعث شد حسن مقدم مهم‌ترین نمایش زندگی کوتاهش و یکی از مهم‌ترین آثار ادبیات نمایشی معاصر ایران را به او تقدیم کند: بانو تریان.

از کتاب ۷ تراژدی
نویسنده: فرزانه ابراهیم‌زاده

خرید از وب‌سایت ما
Radiotragedy.com

رادیو تراژدی

19 Oct, 17:37


زندگی و شعر محمود درویش با تاریخ فلسطین تنیده شده. قسمت ششم رادیو تراژدی «تبعیدی ابدی» را در همین کانال بشنوید.

@RadioTragedy

رادیو تراژدی

18 Oct, 16:33


از مقدمه‌‌ی کتاب تراژدی، شماره‌‌ی یک

خرید کتاب‌های تراژدی از وب سایت ما
Radiotragedy.com

رادیو تراژدی

15 Oct, 17:28


کریم نیکونظر: عمویم در را باز کرد و من آمدم داخل. آنجا بود که محفلی دوستانه دیدم شامل چهار نفر. همان لحظه همه به هم معرفی شدیم حسن شش‌انگشتی، پرویز، و ل.

کمی بعد فهمیدم که ل آبادانی است و زمان جنگ معلم بوده و ساکن شهر کوچک سربندر که جنگ‌زده‌ها آبادش کرده بودند. بعد که ل همراه پرویز رفت عمویم قصه‌اش را گفت.

ل یک روز در مدرسه بود که صدای هواپیماها را شنیده بود و بعد صدای انفجار به گوشش خورده بود و لرزش زمین را حس کرده بود. دویده بود بیرون و بچه‌ها را برده بود توی پناهگاه سیمانی گوشه‌ی مدرسه. اما کمی بعد یکی از همسایه‌ها با پای برهنه آمده بود دنبالش. همان مرد پابرهنه به او گفته بود که زن و بچه‌اش در بمباران کشته شده‌اند. هواپیمای عراقی موقع برگشت به خاکش بمب‌هایش را نه در بیابان که روی شهر خالی کرده بود و یکی از آنها افتاده بود ۵۰ متری خانه‌ی ل و خانواده او زیر آوار جان داده بودند.

ل از همان وقت آواره شد. بعدِ جنگ رفته بود آبادان اما طاقت نیاورده بود و آمده بود تهران و شده بود معلم ادبیات کنکوری‌ها. ولی کم‌کم حالش بد شده بود و پناه برده بود به افیون. نفهمیدم عمویم چطور پیداش کرده بود اما او یکی از اعضای ثابت محفل خانه‌ی ولنجک بود...

هراس ابدی
تکه‌هایی پراکنده درباره خانه، عصیان و بی‌خانمانی
نوشته کریم نیکونظر
از کتاب تراژدی شماره دوم
Radiotragedy.com

رادیو تراژدی

15 Oct, 17:27


@RadioTragedy

رادیو تراژدی

13 Oct, 17:26


@RadioTragedy

رادیو تراژدی

12 Oct, 17:16


اما این‌ها در برابر ابزاری که کمی بعد به مُقربی داده شد چیزی نبودند. تا آن زمان روش جاسوسی کاملاً سنتی بود اما از روزی که پیتر وسایل الکترونیکی خاصی را به مقربی تحویل داد همه چیز تغییر کرد.

اولین ابزار یک پیچ‌گوشتی به طول ۴۰ سانتیمتر بود که بین میله و دسته‌اش یک ساچمه‌ی دکمه‌مانند داشت. مقربی موقع عبور از جلو دیوار سفارت شوروی آن را سه بار فشار می‌داد و در داخلِ سفارت، ماموری علامت احضار را دریافت می‌کرد. معنی پیام این بود که دوشنبه‌ی هفته بعد قرار ملاقاتی در ساعت ۲۱:۳۰ ترتیب داده شود...

جز این‌ها روش‌های دیگری هم برای تماس با مقربی در نظر گرفته شده بود. گاهی بعد از ساعت ۱۰ شب با خانه‌ی او تماس می‌گرفتند و اگر مقربی خودش گوشی را برمی‌داشت از او می‌پرسیدند: «منزل آقای دکتر بامداد؟» و مقربی می‌گفت: «آقای دکتر صد سال است اینجا نیست.» این نشانه‌ای بود از وضعیتِ سفید و گفتگو بین دو طرف شروع می‌شد...

اگر قرارها به هر علتی به تعویق می‌افتاد مقربی موظف بود در سه‌شنبه‌ی آخرِ هر سه ماه مسیحی، ساعت ۲۱:۳۰، مقابل هتل میامی برود و یک کتاب در دست چپش بگیرد. اگر مامورهای ک.گ.ب او را می‌دیدند نزدیکش می‌شدند و می‌پرسیدند که «آرتیستای ژاپنی اینجا برنامه دارند یا نه؟» و  مقربی هم می‌گفت «خیر، آرتیست‌های ژاپنی در شکوفه‌ی نو برنامه اجرا می‌کنند.»

یهودا در ارتش شاه
بزرگترین جاسوس شوروی در ایران چه کسی بود؟
نوشته‌ی کریم نیکونظر

از کتاب تراژدی، شماره ۱
خرید از وب سایت ما
RadioTragedy.com

رادیو تراژدی

12 Oct, 17:15


@Radiotragedy

رادیو تراژدی

08 Oct, 18:25


فکر می‌کردم خبر شده باشی که دو ماه و نیم است به اداره نمی‌روم (خودم خسته شدم و بهانه‌ای پیدا کردم و خانه نشستم) مدتی گذشت و اولیای امور دیدند به هیچ ترتیبی حاضر به مراجعت نیستم یک معاون دفتر دیگر برگزیدند و باز مدتی گذشت و برای من حکم ریاست اداره انباره‌ها را صادر کردند که محل دزدی است و یکی از کارمندان زرنگش در تهران از مال حلال دزدی اداری صاحب خانه و زندگی و اتومبیل شخصی شده!

توی این انبارها که در تهران و خراسان و آذربایجان و اهواز و کاشان و غیره است مقادیر معتنابهی ریل و تراورس آهنی و سایر مصالح ساختمانی راه و راه‌آهن است و زمام امور آنها را طبق حکم صادره به من به دست من سپرده‌اند، مخلصم هم حکم را دریافت کرد (که استنکاف نکرده باشد و منتظر خدمت نشده باشد!) و مطلقاً به محل ریاست خود نرفت و تا بحال نیز همچنان در اعتصاب یک‌نفری خود برقرار است و حقوق می‌گیرد و می‌خواهد از مرخصی و ایام معذوریت استفاده کند، تا از این زندگی بی‌شکل کنونی خود هم خسته بشود...

از نامه‌ی مرتضی کیوان به مصطفی فرزانه
تهران شنبه ۳ اسفند ۱۳۳۰


کتاب تراژدی شماره ۳ 
Radiotragedy.com

رادیو تراژدی

05 Oct, 16:35


وقتی که خلیجِ فارس در زمان صلح چنین اهمیتی را دارا باشد، بدیهی است که در صورت پیدایش جنگ، یعنی هنگامی که احتیاجات از هر حیث چندین برابر می‌شود، در دست داشتن این دروازه‌ی کشور و باز بودن آن به روی دنیا، تا چه حد در سرنوشت ایران حکم‌فرماست.

و به این جهت است که باید گفت تو ای ایرانی که در سرزمین خوش آب و هوای داخله‌ی کشور و نواحی شمالی آن، در سایه‌ی درختان و باغ‌های مصفا، تماشای طبیعت قشنگ و روان‌آسای ایران را می‌نمایی و از همه لذت‌های زندگانی در این کشور سرتاسر زرخیز می‌توانی کام خویش را شیرین سازی، و به این جهت به اندازه‌ای دلبستگی به دهکده یا شهرستان خویش پیدا کرده که با سختی به دهکده یا شهرستان همسایه به هنگام ضرورت مسافرت می‌کنی، باید بدانی که هرگاه روزی ایران مرز دریایی را از دست بدهد و یا با نیروی لازمه نتواند در آب‌های آن حکم‌فرمایی کند، در دهکده‌ی خودت مانند مرغی در قفس گرفتار شده، همه شیرینی‌هایی که امروزه در زندگانی داری به کامت تلخ گشته، ناچار هستی آنچه داری به ارزش کم از دست بدهی و آنچه به آن احتیاج داری به بهای جان به دست آوری.

پس هر وقت از این مرزی که به چشمت آذرخیز است و آبش همه تلخ و شور می‌باشد می‌گذری و یا از آن سخنی می‌شنوی، بدان که این آذر، مایه‌ی زندگی ایران و آن تلخی و شوری برای فرو بردن به کام دشمنان آن بوده....

از کتاب «خلیج فارس»، دریادار غلامعلی بایندر، ۱۳۱۷ شمسی

@rafiotragedy

رادیو تراژدی

05 Oct, 16:34


پس هر وقت از این مرزی که به چشمت آذرخیز است و آبش همه تلخ و شور می‌باشد می‌گذری…
@radiotragedy

رادیو تراژدی

30 Sep, 16:59


در روز جهانی پادکست، اپیزودهای مورد علاقه‌تون از رادیو تراژدی رو در اینستاگرام ما کامنت کنید 😌✌️

Instagram.com/radiotragedy

رادیو تراژدی

29 Sep, 17:17


در راه میهن شهید گردید

شکل اولیه‌ی مزار غلامعلی بایندر در پایگاه دریایی خرمشهر
@RadioTragedy

رادیو تراژدی

25 Sep, 17:03


۱۰ فروردین ۱۳۳۰
امروز آبادان تعطیل است.

کرکره‌ی تمام مغازه‌ها پایین است، مدارس تعطیل‌اند و صدای فیدوس که بلند می‌شود هیچ‌کس سرِ کارش نمی‌رود. هشت صبح، مردم گروه گروه با پای پیاده، دوچرخه و گاری به سمت آموزشگاه نفت می‌روند. این بار جمعیت بیشتر است. حالا حدود چهارهزار نفر آنجا تجمع کرده‌اند.

صدای دمام از گوشه‌وکنار آموزشکده شنیده می‌شود. زن‌های عرب توی صورت‌شان می‌زنند و زنان لُر مویه می‌کنند.

همه عزادارند، همه سیاه پوش‌اند.
شهریاری و تابش و مسکوب اول از همه می‌رسند. تابش متن اطلاعیه‌ی حزب را تابش می‌خواند:

«بریتانیایی‌ها می‌گویند سوسیالیسم موقعی که در کشور خود هستیم چیز بسیار خوبی است، اما در ایران باید ارباب باشید. بچه‌های ما ناچارند در راه‌سازی کار کنند تا خرج روزانه‌مان تامین شود. شصت‌هزار نفر از ما توی خوزستان جان می‌کنیم بدون اینکه خانه آجری داشته باشیم. ما را برده کرده‌اند، ما را بیچاره‌ترین مخلوقات زمین صدا می‌زنند. ما برده نیستیم. ما ایرانی هستیم، خانه می‌خواهیم، آب و غذا می‌خواهیم. ما زندگی می‌خواهیم.»

از کتاب رفیق‌کُشی
گزارشی از زندگی عباس شهریاری بزرگترین جاسوس ساواک در حزب توده، نوشته کریم نیکونظر

خرید از وب‌سایت رادیو تراژدی

رادیو تراژدی

25 Sep, 17:03


۱۰ فروردین ۱۳۳۰
امروز آبادان تعطیل است.

@radiotragedy

رادیو تراژدی

21 Sep, 17:45


چهل و چهار سال پیش در چنین شبی

ناخدا خرمشهر، اپیزود ۴۰ رادیو تراژدی
@radiotragedy

رادیو تراژدی

16 Sep, 17:12


مردی که به اسم م.آ.به‌آذین، مترجم معروف و هواخواه حزب توده می‌شناسیم، در روز چهار شهریور ۱۳۲۰ یعنی موقع حمله نیروهای شوروی به بندر انزلی، همان جا کنار یدالله بایندر بود و یک دست و بازویش را در این حملات از دست داد.

به‌آذین با اسم اصلی محمود اعتمادزاده، جزو دانشجویانی بود که سال ۱۳۱۱ شمسی از طرف دولت به فرانسه اعزام شدند. او در فرانسه از دانشکده مهندسی دریایی فارغ‌التحصیل شد و سال ۱۳۱۷ به ایران برگشت و با درجه ستوان دوم مهندس نیروی دریایی در خرمشهر کار می‌کرد. بعدها به نیروی دریایی بندر انزلی منتقل شد و ریاست تعمیرگاه این نیرو را به عهده داشت. بعد از حمله نیروهای شوروی به بندر انزلی در صبح روز چهار شهریور ۱۳۲۰، اعتمادزاده را که به شدت مجروح شده بود به بیمارستانی در رشت بردند و آنجا کار به قطع دست و بازوی چپش کشید. پایش هم ترکش خورده بود و برای درمانش چاره‌ای نبود جز اینکه او را مخفیانه به تهران بیاورند تا دست نیروهای شوروی نیفتد...

داستان م.آ. به‌آذین را در بخشی از اپیزود جدید #پادکست رادیو تراژدی، قصه‌ی برادران بایندر، تعریف کردیم. آن را در همین کانال بشنوید.

@RadioTragedy

رادیو تراژدی

10 Sep, 17:48


خانواده‌ای که قربانی سیاست شد

پسربچه‌ای که در این تصویر می‌بینید رستم بایندر است، فرزند غلامعلی بایندر که در ۱۳۱۳ متولد شد و در زمان حمله‌ی متفقین به ایران و شهادت پدرش هفت ساله بود. مادر رستم، امیلی سایکس انگلیسی بود و بعد از تابستان ۱۳۲۰، این مادر و پسر تحت فشارِ انگلیسی‌ها ایران را ترک کردند. رستم بایندر بعدها وقتی بیست سالش بود به ایران برگشت و سال‌ها هم در شرکت ملی نفت ایران کار می‌کرد.

(اگر دقت کنید خانواده‌ی بایندر با برف در دست‌هایشان ژست عکس گرفته‌اند.)


قصه‌ی برادران بایندر، فرماندهان نیروی دریایی ایران در جنوب و شمال کشور در زمان حمله متفقین را در قسمت اخیر پادکست رادیو تراژدی تعریف کردیم. آن را در همین کانال بشنوید.

منبع عکس: کتاب بایندر؛ نگاهی به زندگانی و عملکرد شهید دریابان غلامعلی بایندر | نوشته رضا جهان‌فر

@RadioTragedy

رادیو تراژدی

07 Sep, 17:49


ساعت چهار صبحِ روز سوم شهریور ۱۳۲۰، ناوهای پلنگ و ببر، سیمرغ و شاهین، کرکس و شهباز، هما و شاهرخ توی آب‌های جنوب ایران هدف قرار گرفتن. پلنگ رو طوری زدن که آسمون از شدت انفجارش روشن شد و زمین لرزید. ببر آتیش گرفت و تا نیمه رفت توی گل و لای. کرکس و شهباز و سیمرغ و شاهین و چند ناو دیگه یا از بین رفتن یا دست نیروهای مهاجم افتادن. دوازده ساعت بعد، یعنی چهار عصرِ همون روز، دو ردیف سرباز انگلیسی با تفنگهای روی دوش‌شون بی سر و صدا دو طرف یه جنازه رو گرفته بودن و اون رو به سمت باغ نیروی دریایی خرمشهر، درست کنار اروندرود می‌بردن…

منبع عکس «حملات هوایی متفقین و به آتش کشاندن کشتی‌های ایرانی»: کتاب بایندر؛ نگاهی به زندگانی و عملکرد شهید دریابان غلامعلی بایندر - نوشته رضا جهان‌فر

@RadioTragedy