باید این میل و خواستِ به دیدن، شنیدن، و تجربه کردن در آدمی باشد، حالا میخواهد بار اول باشد یا بار چندم. چه آن مناظر، یا آن رودخانه، فلان شهر کوچک، راه و روشهای عجیب زندگیِ مردم در نقاط دوردست، بهمان رستوران، آن یکی زبان، حتی شور و هیجانِ رفتن به جزایر دور افتاده که بروی با خیال آسوده چشمانت را ببندی بیفتی روی آن سواحل آرام خارجی ــ اگر این حس کنجکاوی را که ازش حرف میزنم نداشته باشید، پیِ هیچ کدامِ اینها نخواهید رفت.
من هم میدانم آدمها غالبا برای کار سفر میکنند یا به قصد تفریح؛ اما حتی پرمشغلهترین معاملهگر و تاجرش هم پیش آمده که میانهی روز در لیموزین شیشهدودیاش لحظه سر بچرخاند کلوسئوم رُم را ببیند و بگوید: «حاضرم همه چیزم را بدهم تا بتوانم در این روز قشنگ بهاری از میان آن طاقها بگذرم.» شب که میشود هم کوچههای باریکِ تراستهوره را قدم میزند به هوای به سینه کشیدنِ عطر جادوییِ رُم.
واضحتر نمیشود توضیح داد آدمها چرا محضِ لذت و تفریح سفر میکنند: انتظارِ لذت بردن از کنجکاوی آب میخورد....
از کتاب جدید تراژدی، شماره ۱۴
خرید از وبسایت ما
Radiotragedy.com