دربه‌در @gadaboutmitsl Channel on Telegram

دربه‌در

@gadaboutmitsl


دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید
ای تیزخرامان!
لنگی پای من
از ناهمواری راه شما بود
«شاملو»

دربه‌در (Persian)

دربه‌در یک کانال تلگرامی پر از شعر و ادبیات فارسی است که توسط کاربر با نام کاربری gadaboutmitsl اداره می‌شود. در این کانال شعرهای زیبا و اشعار معروف از شاعران مختلف ایرانی و جهانی به اشتراک گذاشته می‌شود. علاقمندان به هنر شعر و ادبیات می‌توانند از این کانال برای خواندن و شناخت ادبیات فارسی بهره‌مند شوند. همچنین در این کانال اشعاری از شاعران مشهور مانند شاملو و سایر شاعران نوآور نیز قرار دارد. اگر به دنبال یک جایی برای خواندن و شناخت شعرهای جذاب هستید، دربه‌در کانال مناسبی برای شما است.

دربه‌در

18 Jan, 18:52


لویی فردینان سلین در اول ژوئن ۱۹۶۱ در پاسخ به این سوال که «از زندگی متنفرید؟»
می‌گوید: «خوب، راستش نمی‌تونم بگم از زندگی لذت می‌برم. نه! در واقع دارم تحملش می‌کنم. چرا که هنوز زنده‌ام و نفس می‌کشم و مسئولیت‌هایی هم دارم. از همهٔ اینها به کنار، من کمی بیش از حد بدبینم. قاعدتاً باید به چیزی امیدوار باشیم. اما من هیچ امیدی به هیچ چیزی ندارم. البته یک آرزو دارم: دلم می‌خواهد هرچه راحت‌تر و بی‌دردسرتر بمیرم - مثل هر آدم دیگری. همین و بس. نیز دلم می‌خواهد هیچکس به خاطر من به علت وجود من، توی دردسر و توی رنج نیفتد . بله، مردن در آرامش. هان؟ اگر ممکن شود، از یک مرض عفونی واگیر مردن، یا سر به نیست کردن خود! این کار هنوز خیلی ساده است. اونی که در راه است و بعداً پیش می‌آید ، عیناً همون چیزی است که خواهد شد - گرچه بزرگ‌تر و وسیع‌تر. آنچه بعداً می‌آید، چیزی نیست جز همان که الان در راه است! الان من خیلی خیلی دردناک‌تر و پرزحمت‌تر از یک سال قبل کار می‌کنم. سال بعد هم از امسال دشوارتر خواهد بود. موضوع اینه! »

او یک ماه بعد از این مصاحبه، یعنی اول جولای ۱۹۶۱، در فرانسه درگذشت.


دانلود فایل pdf مصاحبه


@gadaboutmitsl

دربه‌در

18 Jan, 18:47


دو گفتگو با لویی فردیناند سلین
ترجمهٔ سعید محبی
ماهنامهٔ کلک
شمارهٔ ۳
خرداد ۱۳۶۹

@gadaboutmitsl

دربه‌در

16 Jan, 17:00


‏دارم به‌شدت تلاش می‌كنم كه وجود داشته باشم، اما نمی‌شه

‏سالن٦
‏‌ #سیدابراهیم_نبوی

دربه‌در

08 Jan, 21:47


تو مرده‌ای، بازگشتی نیست، تو رفته‌ای
صدایت خاموش شده، خونت بر خاک ریخته
تو مرده‌ای و من این را از یاد نمی‌برم

هر خاکی گل دهد تقدیس خاطرۀ توست
هر خونی که جاری شود نام تو را دارد
هر صدایی لب‌های ما را به بلوغ رساند
مرگ تو را متوقف می‌کند، سکوت تو را
غم مسدود بی‌ تو بودن را

از: «مرثیه برای دوستی جوان که در جبهه کشته شد»
اکتاویو پاز
ترجمۀ احمد میرعلائی
@gadaboutmitsl

دربه‌در

26 Dec, 10:30


كتاب‌ها را به آتش می‌كشند، مراكز فرهنگی را می‌بندند و درِ دانشگاه‌ها را گل می‌گيرند و آخرسر، آزمايشگاه‌های علمی ‌و كلاس‌های درس تبديل می‌شود به بيت‌الخلأ جاهلانِ متعصب و بعد می‌گردند و می‌گردند و می‌گردند و هر كسی را كه صاحب فكر و انديشه‌ای باشد می‌جويند و می‌جويند و می‌جويند و پای ديوار می‌كارند و كارشان را می‌سازند. نه تنها كتاب‌ها را، كه اگر معماریِ ساختمانی مايۀ انديشه شود، يا چناری در گوشۀ چمنی جلوه‌ای از زيبايی داشته باشد، همه را از بن بر‌می‌اندازند.

رودررويی با خودكشی فرهنگی

(الفبا، پاريس، جلد ٣، ١٣٦٢)
 غلامحسين ساعدی

@gadaboutmitsl

دربه‌در

25 Dec, 19:38


خانه باید تمیز باشد
#غلامحسین_ساعدی
از مجموعۀ آشفته‌حالان بیداربخت
@gadaboutmitsl

دربه‌در

19 Dec, 22:44


نام راستین

من این کاخی را که تو بودی ، متروک خواهم نامید
این آوا را شب ، و سیمای تو را هجران خواهم خواند
و چون در زمین سترون فروغلتی
صاعقه‌ای که تو را برد، نیستی نام خواهم داد.

مردن، دیاری بود که تو دوست داشتی، من به آنجا می‌آیم
اما همیشه از راه‌های تاریک تو.
من هوس تو، پیکرۀ تو و حافظۀ تو را نابود می‌کنم
من آن دشمن توام که رحم نمی‌شناسد.

من تو را جنگ خواهم نامید
و هرآنچه را که جنگ روا می‌داند، بر تو روا خواهم دانست.
من در دست‌های خود، سیمای تاریک دگرگون‌شدۀ تو را نگه خواهم داشت
و در دل خود، دیاری را که از رگبار روشن می‌شود.

ایو بونفوآ
از مجموعۀ دربارۀ حرکت و سکون
ترجمۀ نادر نادرپور
@gadaboutmitsl

دربه‌در

12 Dec, 12:44


من حریر، یک آدم از شهر آفتاب مهتاب، روی هر خاک روی هر آب، آزادم آزاد... من می‌تونم آواز بخونم... هر آوازی که دلم بخواد...

‏تله‌تئاتر شهر آفتاب مهتاب
‏نوشتۀ علی حاتمی
‏کاری از گروه هنر ملی به سرپرستی عباس جوانمرد

تماشای تله‌تئاتر در یوتیوب

‏⁧ #پرستو_احمدی⁩
@gadaboutmitsl

دربه‌در

11 Dec, 18:37


ضرورت‌های داستان و آداب سانسور در جمهوری اسلامی ایران

مقاله‌ای از هوشنگ گلشیری

شماره ۴۶ و ۴٧ مجلۀ گردون اسفند ١٣٧٣

@gadaboutmitsl

دربه‌در

08 Dec, 19:06


ما بیشتر از اینکه دنبال یه رهبر باشیم به دنبال وجدان آگاه هستیم. اصلا رهبر چه معنی‌ای می‌تونه داشته باشه؟ یعنی اونا قراره از آسمون برامون راه حل بیارن؟ اونها نمی‌تونن چنین کاری بکنن.
موضوع اصلی اینه که اگه ما بتونیم وجدان یه جامعه رو بیدار کنیم، می‌تونیم یه رئیس‌جمهور خوب انتخاب کنیم. ما به دنبال کسی نیستیم که بر ما حکمرانی کنه. چون تک تک این افرادی که در میدان حاضرن، به تنهایی یه رهبرن.
ما به دنبال وجدان آگاه هستیم.

🎥 بخش‌هایی از مستند «میدان» دربارۀ انقلاب سال ٢٠١١ مصر
کارگردان: جیهان نجیم

📎برای دانلود و تماشای مستند کامل اینجا کلیک کنید.

@gadaboutmitsl

دربه‌در

07 Dec, 14:09


چهارشنبه هجدهم آذر ۱۳۷۷
ساعت دو ونیم بعدازظهر محمدجعفر پوینده برای شرکت در جلسۀ اتحادیۀ ناشران از محل کار خود (واقع در خیابان ایرانشهر)بیرون رفت و پس از آن هیچ‌گاه به خانه بازنگشت.
پنجشنبه نوزدهم آذر ۱۳۷۷
رادیوهای خارجی خبر ناپدید شدن محمدجعفر پوینده را پخش کردند.سیما صاحبی، همسر پوینده، در مصاحبه با رادیوی بی‌بی‌سی گفت که خانوادۀ وی به تمام مراکزی که ارتباط با این‌گونه‌ حوادث فعال هستند از جمله دفتر ریاست جمهوری، پایگاه‌های کلانتری در تهران، پزشکی قانونی، بیمارستان‌ها و آگاهی مراجعه کرده ولی هیچ اطلاعی از او به دست نیاوردند.
جمعه بیستم آذر ۱۳۷۷
از طرف خانواده، آشنایان و دوستان جست‌وجوی پرالتهاب برای یافتن محمدجعفر پوینده ادامه یافت، اما هیچ اثری از او به دست نیامد.
عصر شنبه بیست‌‌ویکم آذر هنگامی که سیما پس از جست‌وجوی تمامی سردخانه‌های پزشکی قانونی به خانه بازگشت، آگاهی تهران به وی اطلاع می‌دهد که جسد همسرش در بادامک شهریار پیدا شده.
بعدها خبر دادند که جسد او را پاسگاه نیروی انتظامی شهریار روز پنجشنبه در کنار پل راه‌آهن بادامک شهریار پیدا کرد اما از جیب او نیز همچون مختاری اوراق هویتی‌ای به دست نیامده بود.

دربه‌در

03 Dec, 07:37


یکی از بچه‌های اینجا، جوانکی بیست و پنج‌شش‌ساله، که توی بهداری بستری بود کنار تخت من، امروز شنیدم که مرده.
...
چند دقیقه بعد کسی دیگر فکر هم به آن جوانک مرده نمی‌کرد، هرکسی رفت پی کار خودش، من اما نتوانستم، نمی‌توانم هم بهش فکر نکنم. زنده بود، نفس می‌کشید مثل من، مثل همه، و حالا زیر خروارها خاک... خون به رگم یخ می‌بندد از این فکروخیال که خاک عاقبت می‌خورد ریز‌ریز تنم را، شاید همین است که از وحشت آن ریز‌ریز شدن و خورده شدن پناه به این ریزریز کردن خود آورده‌ام توی این نوشته که نوشتن یعنی انگار به مسلخ کشیدن خود و هر نویسنده هرچه بیشتر می‌نویسد، خودش را بیشتر محکوم می‌کند، احمقانه است، اما حالا لذت همین محکومیت است که وادار به نوشتنم می‌کند. من اینجا دیوانه می‌شوم اگر ننویسم و عذاب می‌کشم وقتی می‌نویسم. کار و کیای من همین برزخ‌طور بودن است، هیچ مفری هم نیست. همیشه همین‌طورها بوده‌ام.

#سلام_مترسک

دربه‌در

02 Dec, 18:30


شعرخوانی #محمد_مختاری 
در منزل
#ژازه_تباتبایی

۱۸ فروردین ۱۳۷۷

دربه‌در

01 Dec, 17:58


پرسش و پاسخ با محمد مختاری
@gadaboutmitsl

دربه‌در

01 Dec, 17:42


پنجشنبه دوازدهم آذر ۱۳۷۷
محمد مختاری برای خرید مایحتاج خانواده از خانه بیرون رفت و پس از آن او هیچ‌گاه به خانه بازنگشت.
در یک غروب خزانی وقتی که شاعر پا به خیابان می‌گذارد به چه می‌اندیشد؟ یادش آمد که یک لامپ هم باید بخرد. این روزها خانه کمی تاریک‌تر شده بود. چیزهای زیادی به یادش آمد. همین‌طور که می‌رفت یادش آمد که:
از این تونل که بگذرم انگار
باز می‌خواهد اتفاقی بیفتد
خانه چه دور مانده است
و گورستان‌ها
چقدر تکرار می‌شوند...


مراسم خاکسپاری محمد مختاری
تصویر و متن از یادنامۀ محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، صدای آواز
کانون نویسندگان ایران
@gadaboutmitsl

دربه‌در

26 Nov, 21:27


چارگوش خودی
به محسن صبا

و تنها اگر بدانی چقدر تاریک شده‌ست
می‌باید
تا همۀ روشنای ازدست‌رفته شوی؛
بی‌آنکه چیزی از تاریکی
برتوانی داشت
ستون نمک می‌شوی:
عصارۀ روشنا و نه روشنا؛
که بلور
یعنی جگر!

روشنای جامد نتابنده می‌شوی!

پس تیز برو! تیز برو! اما
بزرگ‌ترین دفینه‌‌ای اگر
اینجا در خاک کرده‌‌ای
کوتاه‌ترین درنگ را نمی‌توان
از حق تو بیرون دانست؛
پس تحمل کن
تحمل ستون بودن را؛
ستونی از نور
که فقط پرندگان کور بر او تکیه می‌زنند.

(و زوجۀ لوط
به عقب برگشت،
وقتی تنها
طرح بالای تپه‌ها سفید مانده بود.)

#بیژن_الهی
@gadaboutmitsl

دربه‌در

25 Nov, 00:23


چرا هیچ‌کس به ما نگفته است که زمین
مدام چیزی را از ما پس‌ می‌گیرد
و ما فکر می‌کنیم که زمان می‌گذرد

شاید زمین آن سیاره‌ای نیست که ما در آن باید می‌زیستیم
و از این رو، چیزی در ما همیشه پنهان می‌مانَد
و به این زند‌گی برنمی‌گردد.

از دست‌هایمان بیرون رفته‌ایم
از چشم‌هایمان
و همه‌چیزِ این خاک را کاویده‌ایم:
_ ما به‌همراهِ آب و باد و خاک و آتش
به این سیاره تبعید شده‌ایم
و اینجا
زیباترین جا
برای تنهایی‌ست...

#شهرام_شیدایی
@gadaboutmitsl

دربه‌در

24 Nov, 05:25


الف - ۱) بخش اول مقاله‌ی سیاوش روزبهان (محمد مختاری) در شماره‌ی دوم جُنگ صدا (زمستان۱۳۵۱) درباره‌ی کتاب دوجلدیِ از صبا تا نیمایِ یحیی آرین‌پور.

دربه‌در

14 Nov, 21:24


آغاز شد
سالی بلند
سالی که سروهای جوان
برف‌های خونین را
از شانه های خویش تکاندند

#محمد_مختاری
#آبان

دربه‌در

13 Nov, 21:08


پا بر سر کدام زمین
بگذارم
کز التیام و سامانی
نشانه‌ای
باشد؟
آن ضربۀ مبارک دیرین کجاست
که آدمی را
روزی به کام درد می‌افکند؟

ای بادهای مسموم وزیدن گیرید
و ابرها را از بار زهرهاتان
آبستن کنید
تا بر زمین من
یکباره سیلی از گزنده و افعی
باریدن گیرد.

باران کژدمی مگر این خواب را برآشوبد.

#محمدمختاری

دربه‌در

13 Nov, 18:09


آیا آدمیِ بدبخت از این نعمت هم محروم است که با مرگ به نکبت خود پایان دهد؟

شاه‌ لیر
م. ا. به‌آذین

دربه‌در

12 Nov, 21:42


ای فروماندۀ مرداب فرومایه
اوج پستی این است:
با فرومایه، فروماندن و تن‌دادن


#محمدزهری

@gadaboutmitsl

دربه‌در

10 Nov, 17:49


«هفتۀ گذشته عده‌ای با بیل و کلنگ و تخماق بمنزل نیما یوشیج حمله کردند.»

مجلۀ فردوسی
مهر ١٣٣۵

@gadaboutmitsl

دربه‌در

10 Nov, 04:28


و من صدایی را
_ کز فتح خویش مغرور است_
از ماه نیز می‌شنوم
می‌گوید:
«اکنون شما گلوله ببلعید
در ماه
نان فراوانست!»
...
بیهوده نیست که کودکان ما
دیگر پرنده دوست ندارند
و بازیچه‌های محبوبشان
تانک و تفنگ و فشفشه است...
بیهوده نیست
#غفار_حسینی
خون سفید شمشیر
@gadaboutmitsl

دربه‌در

10 Nov, 04:27


۲۰ آبان سالگرد قتل #غفار_حسینی
#قتلهای_زنجیره‌ای

دربه‌در

09 Nov, 21:13


یادداشت‌هام، هرچی نوشته بودم تا حالا را خواندم و مبهوت از مرده بودنشان ماندم چوب خشک. گفتم دور بریزمشان و گفتم بسوزانمشان و بعد شدم فکری که گورستان را می‌شود مگر دور ریخت و این‌همه مرده به آتش می‌شود سپرد یکجا و یکدفعه؟ به نظرم گورستان همیشه خلوت خاطره‌هاست و گفتم چه می‌شود که گاهی که خستگی امان می‌برد و لَه‌زنانِ ذلگی می‌شوم گورستانی داشته باشن برای نفس راحتی خاطره‌‌هام...
#سلام_مترسک
#منیرالدین_بیروتی

دربه‌در

09 Nov, 06:37


الامان ای جوخه
‏ماشه را نچكان
‏هنوز اندكی شب است...

‏#بهرام_اردبیلی

@gadaboutmitsl

دربه‌در

05 Nov, 21:04


و رفته رفت
و رفتگان همه رفتند؛
اما
ما،
زندانیان خانه و اشیا
تصدیق می‌کنم که نرفتیم!

بر جای خود، نشیمن تاریخ،
بنشسته‌ایم گرم،
ور پرسشی سلام کند، در جواب آن
گفتارمان روانه شود نرم.
احساس می‌کنم
که از لبانمان
ترکیب آینه‌بندی لبخند ریخته‌ست
و جای آن
بیرون زده‌ست هیئت ناساز پوزخند.
و پوزخند ما
اینک چو پای زمزمه حتی
نای نفس ندارد.
و من
در این «عریضه» نیز
حرفی به کس ندارم!

و رفته رفت
و رفتگان همه رفتند؛
اما
ما
تصدیق می‌کنم که نرفتیم!

#اسماعیل_شاهرودی
به حمید رهنما
@gadaboutmitsl

دربه‌در

05 Nov, 07:52


«هیچ به گوشت خورده بود که ما بعضی از اونایی رو که محکوم به اعدام می‌شن نمی‌کشیم؟»
پیرمرده گفت: «اغلبشونو.»
دوباره جوونه گفت: «و فقط به‌ظاهر مراسم اعدام رو اجرا می‌کنیم و می‌آریمشون برای یک‌سری آزمایش روان‌شناسی؟ هیچ به گوشت خورده بود؟»
«هیچ به گوشت خورده بود؟»
«هیچ به گوشت خورده بود؟»
دوباره بازجو می‌زد توی سرم، درست پس‌کله‌ام و می‌گفت: «فکر نکن، علامت بزن، فکر نکن.»

جراحی روح
محسن مخملباف

دربه‌در

03 Nov, 17:02


#مدح_برهنگی


برهنگی چه سياه است!
«سياه» گفتم؟ -آری، نگاه کن در شب:
تو گويی آن زنِ زيبایِ زيرکِ زنگی‌ست
که تورِ نازکِ مهتاب هم حجابش نيست.

هميشه آينه را پيشِ آفتاب نهند
نه در برابرِ شب،
که چشمِ آينه را تابِ بازتابش نيست.

شب آن برهنهٔ بی‌پرواست
که گر تو آينه را بشکنی، برهنگی‌اش
به پشتِ آينه خواهد تاخت:
درين فزون‌طلبی، بيمِ آفتابش نيست.

برهنه‌بودن، دشوار است 
چرا که سرما، تنپوشِ گرم می‌طلبد:
شبِ برهنه، نه يکباره ايمن از سرماست
ولی ز پوشش بيزار است.
شب آن برهنهٔ بی‌همتاست
که زَمهريرِ جهان، مايهٔ عذابش نيست.

برهنه بودن، سوزان است 
برهنه بودن، آن شهوتِ فروزان است
که با فشارِ بلوغ از درون برآرد سر،
به‌سانِ سيل، که آرامشی در آبش نيست.

تو ای شهامتِ پوشيده در تخيّلِ من!
تو ای غرورِ توانایِ آفريننده!
تن از برهنگی و سادگی دريغ مدار!

برهنه بودن چون ساده بودن آسان نيست،
به شعله‌ها بنگر! تا نترسی از دشوار.
حجاب‌هایِ پيازين ز گِردِ خود برگير!
به اين حقيقتِ سوزانِ ژرف، دل بسپار!
که تا برهنه نباشی، خدا نخواهی بود.

خدایِ پنهان، از روحِ شب برهنه‌تر است
به‌سانِ آن زنِ زيبایِ زيرکِ زنگی
که تورِ نازکِ مهتاب هم حجابش نیست...


#نادر_نادرپور
تهران_یکشنبه اول بهمن‌ماه ۱۳۵۷
از دفتر #صبح_دروغین

@Naader_Naaderpour

دربه‌در

03 Nov, 06:59


بیایید همۀ ما، همۀ میهن‌پرستان، برای بازگشت آزادیِ از دست رفتۀ جوانان و باز یافتن شخصیت لگدمال‌شدۀ آنان به یک جهاد بزرگ دست بزنیم و در این راه مقدس و روشن از هیچ کوششی دریغ نورزیم.

هما دارابی
مجلۀ فردوسی/ فروردین ١٣۴٠

هما دارابی پزشک کودکان و روان‌پزشکی بود که سوم اسفند ١٣٧٢ در اعتراض به حجاب اجباری خود را در نزدیکی میدان تجریش تهران به آتش کشید.

@gadaboutmitsl

دربه‌در

02 Nov, 19:34


طغیان بنیادی است مشترک که هر انسانی نخستین ارزش‌های خود را بر آن بنا می‌کند. من طغیان می‌کنم، پس ما وجود داریم.

انسان طاغی
آلبر کامو
مهبد ایرانی‌طلب

@gadaboutmitsl

دربه‌در

30 Oct, 21:08


ما علت بیماری‌های جسمی را تا اندازه‌ای می‌دانیم، ولی بیماری‌های روحی از تربیت بد، از مزخرفاتی که از کوچکی در مغز ما فرومی‌کنند و خلاصه از نقص اجتماع به وجود می‌آید. اجتماع را اصلاح کنید، بیماری دیگر وجود نخواهد داشت.

پدران و پسران
ایوان تورگنیف
م. ه. شفیعیها

@gadaboutmitsl

دربه‌در

28 Oct, 21:43


همه‌چیز عین همان روزهاست، فرقش فقط همین است که گذشته عزیز است، هر کثافتی هم که بوده عزیزتر از حال است، شاید چون از گذشته جان سالم به در برده‌ایم. همین که گذشته‌ای هست یعنی زنده مانده‌ایم و زنده ماندن موفقیت است، پیروزی‌ای که هیچ ضمانتی نیست دو دقیقه بعد هم نصیبمان شود.

غیاب دانیال
امیر احمدی آریان
@gadaboutmitsl

دربه‌در

28 Oct, 14:50


بتاب رؤیای من!
به گیاه و بر سنگ،
که اینک معراج تو را آراسته‌ام من گرگی که تا سپیده‌دمان بر آستانۀ ده می‌ماند
بوی فراوانی را در مشام دارد!

صبحی اگر هست
بگذار با حضور آخرین ستاره
در تلاوتی دیگرگونه آغاز شود
ستاره‌ها از حلقوم خروس
تاراج می‌شوند

تا من از تو بپرسم:
_اکنون، ای سرگردان!
در کدام ساعت از شبیم؟


#هوشنگ_چالنگی
@gadaboutmitsl

دربه‌در

26 Oct, 14:53


دنیایی است تیره
ناله‌ها در دهان خفه می‌شوند
و اشک‌ها خط خونینی
بر گونه‌ها به جا می‌گذارند
چشمان روشن را غبار غم فرامی‌گیرد
و لبخندهای روشن تلخ می‌شود
دست‌های مهربان می‌خشکند
و قلب‌های باز می‌پژمرند
امید هر روز بیشتر می‌پلاسد
و گل‌هایش پرپر می‌شوند
بر این خرابه دل‌ها، دست‌ها و نگاه‌ها
گروهی بی‌خیال می‌گذرند
خداوندا خندۀ اینها چه وحشت‌انگیز است
خداوندا امید اینها چقدر پلید است
خداوندا اینها جهنم را با خود دارند

#بیژن_جلالی
@gadaboutmitsl

دربه‌در

23 Oct, 18:23


ما باید بتونیم خودمونو آزاد بکنیم. ما داریم پرت می‌شیم تو درۀ یه زندگی درونی. حدس می‌زنیم، پیش خودمون تحلیل می‌کنیم، قضاوت می‌کنیم و بعد همه‌چیزو بی‌سروصدا تو مغزمون دفن می‌کنیم. تدفین نامرئی صامت. مرض قرن ما همینه: زندونی کردن حس و شعورت به‌وسیلۀ خودت. هیچ نیرویی نمی‌تونه حس و شعور تو رو زندونی کنه! مگر نیروی خودت! دهنت باز نمی‌شه که بگه، دستت بلند نمی‌شه که نشون بده، که بزنه، که بگیره، له کنه، پاره کنه، چشمت باز نمی‌شه که منتشر کنه، بله حتی چشم، این آینۀ باستانی روح، از راستی رو‌گردون شده... و... و...و... ما باید از این زندان بیایم بیرون.

آرامسایشگاه
#بهمن_فرسی
@gadaboutmitsl

دربه‌در

22 Oct, 20:39


دوم آبان سالگرد قتل #احمدمیرعلایی

#قتلهای_زنجیره‌ای

دربه‌در

16 Oct, 21:24


بار من از مسیح
سنگین‌تر است

او با صلیب چوبی، تنها یک‌بار
با میخ‌های آهنینش در دست
تن را کشید سوی بلندای افترا

او با صلیب چوبی و دشنام دشمنان
با کوه سرنوشت گلاویز بود و من
من خود صلیب خویشتنم
من خود صلیب گوشتیم را، یک عمر
سنگین‌تر و مهیب‌تر از خشم هاویه
در کوچه‌های تهمت با خویش می‌کشم

او را
دشنام دشمنان می‌آزرد
اما مرا تنفر یاران
و لعنت مدام روح خویش

او
فرزند روح قدسی بود و من
فرزند بازیار غریبی
از بیخه‌های تشنۀ دشتستان

او
تنها
یک‌بار مرد، یعنی
پرواز کرد و من
روزی هزارمرتبه می‌میرم

درد من از مسیح سنگین‌تر است

#منوچهر_آتشى
@gadaboutmitsl

دربه‌در

15 Oct, 09:30


تخیل بیانگر بی‌نظمی‌ است. باید هم این‌طور باشد. در جهانی که نظم هست، تخیل جایی ندارد. نظم چنین چیزی را تاب نمی‌آورد، با تخیل یکسر غریبه است. تمام مسیر تا برسم اینجا داشتم از خودم می‌پرسیدم تخیل اصلاً چیست. یقین دارم یک‌جور بیماری است. اما بیماری‌ای نیست که مبتلایش شوید، چون از همان اول با شما بوده. بیماری‌ای که مسبب همه‌چیز است. مخصوصاً چیزهای مضحک و شریرانه. شما تخیل را می‌فهمید؟ با خودم گفتم اصلاً تخیل چیست و هم‌زمان پرسیدم اصلاً می‌شود درکش کرد؟ البته که نمی‌شود.

یخبندان
توماس برنهارت
زینب آرمند

@gadaboutmitsl

دربه‌در

15 Oct, 05:10


«کارون» مستند کوتاهی است ساخته سهند سرحدی درباره کارون حاجی‌زاده که در سال ۱۳۷۷ در کنار پدرش حمید حاجی‌زاده با ضربه‌های چاقو کشته شد.
تا چند روز می‌توانید این مستند را رایگان در این لینک ببینید.

دربه‌در

13 Oct, 12:13


بخشی از فیلم پستچی (١٣۵١)
ساختۀ داریوش مهرجویی
با بازی علی نصیریان و بهمن فرسی


🎬 تماشای نسخه کامل فیلم

@gadaboutmitsl

دربه‌در

13 Oct, 10:38


«نباید گرفتگی غروب تو چشمات بیفته.»

الماس در گام لامینور
حسن صلح‌جو

امروز یکشنبه ١٨:٣٠
بی‌بی‌سی فارسی

#داریوش_مهرجویی
#وحیده_محمدی_فر

@gadaboutmitsl

دربه‌در

12 Oct, 22:16


چه اشکی اکنون از چشم می‌‌دمد
با خشم و عشق
اشک چکسلواکی
اسپانیا در خون خویش

و چه کوه سیاهی
جهان را از روشنی بازداشته است
وقت است _ وقت است _ وقت آن است
که جواز بودنمان را به خدا بازپس دهیم.

من امتناع می‌کنم از بودن
در تیمارستان ناانسانی
امتناع می‌کنم از زیستن
با گرگ‌های بازار.

امتناع می‌کنم از زوزه کشیدن
میان درنده‌خویان دشت.
امتناع می‌کنم از شنا کردن در مسیر
که برگشتن‌ها خود جریانی پدید می‌آورد.

نه به حفرۀ اشک نیاز دارم
نه به چشم پیامبرانه
برای دنیای دیوانۀ شما
تنها یک پاسخ هست: امتناع!

مارینا تسوتایوا
«شعر سرزمین چک٨»
زادۀ اضطراب جهان
محمد مختاری
@gadaboutmitsl

دربه‌در

10 Oct, 10:50


❗️مستند کوتاه «نانخورهای بیسوادی»
▪️کارگردان: ناصر تقوایی
▫️محصول سال ۱۳۴۵ خورشیدی

@artchanel

دربه‌در

09 Oct, 19:56


در لحظه‌ای خاص از درد یا بیداد، هیچ‌کس نمی‌تواند برای هیچ‌کس کاری کند. رنج تنهاست.

آلبرکامو
تعهد اهل قلم
«مقدمه‌ای بر نمایشنامه‌هایم»

@gadaboutmitsl

دربه‌در

06 Oct, 08:21


بخش‌هایی از نمایش «داش‌آکُل به گفته‌ی مرجان»

قسمت اول نمایش «داش‌آکُل به گفته‌ی مرجان» تازه‌ترین اثر بهرام بیضایی، نام معتبر ادب و فرهنگ و هنر ایران، با حمایت مرکز مطالعات ایرانشناسی دانشگاه استنفورد در نخستین روزهای مهرماه ۱۴۰۳ در سالن رودای شهر برکلی ایالت کالیفرنیای آمریکا به روی صحنه رفت.
این نمایش، داستان کوتاه معروف «داش‌آکل» نوشته صادق هدایت را با رویکردی تازه و از نگاه شخصیت مرجان روایت می‌کند. مژده شمسایی، عامر مسافر، دینا ظریف، علی زندیه و مهدی حافظی‌منشادی بازیگران نقش‌های اصلی این نمایش هستند.
نمایش «داش‌آکُل به گفته‌ی مرجان» را می‌توان یکی از صریح‌ترین آثار بهرام بیضایی در کارنامه‌اش دانست که در آن ضمن حضور بسیار پررنگ زنان، زمینه‌های اجتماعی وقوع داستان و نقش انتقادی شخصیت‌هایی چون امام‌جمعه و متشرعان مذهبی برجسته شده است.
بهرام بیضایی همزمان با اجرای نمایش تازه‌اش در گفت‌وگو با رادیوفردا به بیان توضیحاتی درباره نوشتن و اجرای این نمایش و فعالیت‌ها و دیدگاهش در سال‌های اقامت در آمریکا پرداخت.
@babakgha

دربه‌در

02 Oct, 21:37


#امضا ۲۴
#من‌گذشته‌امضا

گذشته چاه ویل است، همه چیز‌های ما را خورده است، می خورَد. و آینده مناری‌ست: جائی برای نور. این یکی مُدام در آن یکی فرو می‌رود: ادباری در پیش. و یا بر آن فرود می‌آید: امضائی بر پُشت، که حال ماست، و حالای ما.

و حالای ما که فرو می‌رود، با چشم‌های ما و صداهای ما که نور چشم‌های مایند، وقتی که جوازِ دیدن می‌دهند. صدا اجازه نیست وقتی که زیر سقف برمی‌خیزد.

صدا سقف نمی‌شناسد وقتی که می‌خواهد ببیند. صدا در زیر سقف تاریک می‌شود، صدای زیر سقف صدای ممنوع است. صدائی که می‌خواهد ببیند بیرون می‌آید٬ و فریاد می‌شود، اذان می‌شود: اذنی برای دیدن، و نور چشم بر فراز مناره.

گذشته‌های ما را مناره‌های اذان چاه کرده‌اند. منارهائی از سر، منارهائی از خنجر. امضای ما همیشه بر سر این چاه: امضای جابران و جبّاران، امضائی از خلیفه از شاه، دهانهٔ چاه را، که دهان است، مُمضی و ممهور کرده است.

گذشتهٔ ما چیزی جُز دهان ما نیست. ما با همین دهان از آینده حرف می‌زنیم. آینده هم اگر چاهی بود، چاهی که در چاهی فرو می‌رفت، چاهِ گذشته را چاهِ آینده هیچ‌وقت پُر نمی‌کرد‌. و یا که این دو، درهم جریان می‌گرفتند؟ امّا چاهی که جاری‌ست در جریانی که چاه شده است چگونه به هم می‌رسند؟ یک چاهِ بی ته که هر بار آینده را در خود چاه می‌کند درازتر و بی‌ته‌تر می‌شود.

آینده چاهی‌ست که نمی‌پذیرد، و در خود چیزی را حفظ نمی‌کند. گذشته چاهی است که می‌پذیرد، همه چیز را، حتی آینده‌ای را که پذیرنده نیست.

یک چاه یک حافظه است. همیشه چیزی هست که در چیزی جریان می‌گیرد. و حالای من چیزی جُز مجرا نیست. حالای انزال در گذشته‌های نعوظ.

@Yadollah_Royai

دربه‌در

01 Oct, 21:22


استفراغ، یا به زبان خودمانی‌تر، بالا‌آوردن، یک‌جور واکنش طبیعی‌ست در قبال اشباع شدن، پس‌زنندگی. آدم دیگر توان نگه داشتن ندارد. دیگر نمی‌خواهد. و پس می‌زند. بالا‌آوردن نشانۀ طاقت ازکف‌دادن است‌. شکلی از ابراز تنفر است. نشانۀ گذشتن از آستانۀ تحمل و رسیدن به نفرت، قدرت نهفته در نفرت، بی‌اندازه است. آدمِ متنفر قدرتِ انجامِ هر کاری را دارد.
«توانایی انجام کار» معنایی از معناهای استفراغ
«متنفر» احساس قدرت می‌کند _ ولی قدرتی مخرب و کثیف. برای همین، حاصلش، مثل تمام محصولات تخریب ، چیزی نیست مگر به‌گندکشیدگی. بالاآوردن یک‌جورهایی آلودن اطراف است. مسموم کردن عالم.
جنگ و دعوا مثالِ مستعارِ همین حالت است.


کوچه ابرهای گمشده
کورش اسدی
@gadaboutmitsl

دربه‌در

29 Sep, 18:58


ساعتی بعد هنوز توی میدان نشسته‌ایم. جنگ جزئی از زندگی شده است. بساطی‌های کنار میدان به کارشان مشغول‌اند. دکهٔ چای‌فروشی به مشتریانش چای می‌دهد. مردی که عده‌ای به دورش جمع شده‌اند سخن می‌گوید. می‌گوید که برخلاف دیگران به هنگام حمله از جایش نجنبیده است. چون دیگر تاب ندارد. خانواده‌اش از بین رفتند، توی خانه بوده‌اند که بمب افتاده است. هرجا هم که بروی همین بلاست. از مرگ نمی‌گریزد و انتظارش را می‌کشد. فرار کند که چه بشود؟ زنش و کودکانش را که به او بازگرداند؟ چای می‌خورد و تلخی وجودش را آرام منتقل می‌کند. اهل محلۀ خشایار است و تنهامانده‌ای آواره. بی‌آنکه سرپناهی داشته باشد یا جایی را بشناسد. چقدر می‌تواند فاجعه‌ای را که بر او گذشته تکرار کند تا آرام بگیرد؟ مگر او می‌خواسته است که این‌طور بشود؟ مگر اینها که تکه‌های بدن آدمی را به این سادگی جمع می‌کنند همه در برابر مرگ چنین بوده‌اند؟ چه کسی می‌تواند دل‌سخت و بی‌عاطفه‌شان بخواند؟ وقتی تکه‌های عزیزت را از لابه‌لای سنگ‌ها و آهن‌ها و خاک‌ها بیرون می‌کشی چه کسی می‌تواند انفجار روحت را اندازه بگیرد؟ وقتی زبانت را باز می‌کنی تا از واقعیت دردناکی که بر تو گذشته سخن گویی، انگار تخیل قوى يك شاعر را به مدد گرفته‌ای. و مرد مثل شاعران سخن می‌گوید. ارتباط مستقیم با فاجعه زبانش را چنین گویا کرده است. آدم‌هایی چنین مهربان و عزیز چنان با جنایت احاطه شده‌اند که مرگ آدمی و پودر شدن بدن‌های زنده را به‌آسانی تشریح می‌کنند.

دو هفته از پشت جبهه
گزارشی از محمد مختاری
نامۀ کانون نویسندگان
شمارهٔ ۴
آبان ١٣۵٩

دانلود گزارش محمد مختاری از جبهه‌های جنگ

@gadaboutmitsl

دربه‌در

29 Sep, 18:49


دو هفته از پشت جبهه
گزارشی از محمد مختاری
نامۀ کانون نویسندگان
شماره ۴
آبان ١٣۵٩

@gadaboutmitsl

دربه‌در

29 Sep, 07:08


دبیر بخش اقتصادی لبخند زد، ولی فقط لب‌هایش کش آمدند. جواب داد:
«منم دروغ می‌گم. ولی این رو می‌دونم. می‌دونم که این سیستم غلطه. یه آدم کور هم می‌تونه این رو توی اقتصادمون ببینه. ولی دارم بادل‌وجون به این سیستم غلط خدمت می‌کنم. چون تو چارچوب این سیستم غلط، که استعداد ناچیزم رو در اختیارش گذاشتم، اقدامات غلط به‌طور طبیعی درست هستن و اقدامات درست به‌شکل قابل‌درکی غلطن.»

فابیان
اریش کستنر
اژدر انگشتری

@gadaboutmitsl

دربه‌در

29 Sep, 05:17


یادداشت‌های شهر شلوغ
فریدون تنکابنی
@gadaboutmitsl

دربه‌در

29 Sep, 05:16


فریدون تنکابنی، نویسنده و طنزپردازِ شهیر ایرانی، پس از ۴۱ سال دوریِ اجباری از وطن، در حالی در ۸۷ سالگی در غربت درگذشت که چند سالِ پایانیِ عمر خود را در آسایشگاه سالمندان در شهر کُلنِ آلمان زندگی می‌کرد
#فریدون_تنکابنی
https://x.com/PejmanMousavi/status/1840101833663996171

دربه‌در

28 Sep, 20:58


وقتی تکه‌های عزیزت را از لابه‌لای سنگ‌ها و آهن‌ها و خاک‌ها بیرون می‌کشی، چه کسی می‌تواند انفجار روحت را اندازه بگیرد؟
وقتی زبانت را باز می‌کنی تا از واقعیت دردناکی که بر تو گذشته سخن گویی، انگار تخیل قوی یک شاعر را به مدد گرفته‌ای.

دو هفته از پشت جبهه
گزارش محمد مختاری از جبهه‌های جنگ
نامۀ کانون نویسندگان شمارۀ ۴
آبان ١٣۵٩
#محمدمختاری
@gadaboutmitsl