Pont des Arts @pontdesarts_s Channel on Telegram

Pont des Arts

@pontdesarts_s


Things I like about art

Admin: Nasim Sabzevary

اولین پست کانالم. 💫

https://t.me/PontDesArts_s/3

Pont des Arts (French)

Découvrez le canal Pont des Arts!
Qui sommes-nous ? Nous sommes une communauté passionnée d'art, de culture et de créativité. Sur notre canal, vous trouverez une variété de contenus stimulants liés aux beaux-arts, à l'histoire de l'art, aux expositions actuelles et bien plus encore.

Qu'est-ce que c'est ? Le Pont des Arts est un lieu virtuel où les amateurs d'art se réunissent pour partager leur passion, découvrir de nouveaux artistes, et élargir leurs horizons culturels. Que vous soyez un novice en art ou un connaisseur expérimenté, notre canal offre quelque chose pour tout le monde.

Rejoignez-nous sur @pontdesarts_s pour être inspiré, éduqué et immergé dans le monde fascinant de l'art. Que vous cherchiez à en apprendre davantage sur vos artistes préférés, à discuter des dernières tendances artistiques, ou simplement à admirer de belles œuvres, notre canal est l'endroit idéal pour le faire. Rejoignez notre communauté dès aujourd'hui et laissez-vous emporter par la magie de l'art!

Pont des Arts

15 Feb, 08:03


فیلم «ترس‌های خصوصی در مکان‌های عمومی» یکی از دل‌نشین‌ترین‌ و لطیف‌ترین فیلم‌های آلن رنه است. اثری در باب دلدادگی، تنهایی و لحظاتی که گویی زمان متوقف شده است. آلن رنه که به فرم قطعه‌قطعه و استفاده‌ی خلاقانه از مونتاژ شهرت دارد و معمولاً با پرش‌های جامپ‌کات و کنارهم‌گذاری مرکز گریز سکانس‌ها‌ زمان را تکه‌تکه می‌کند، در این فیلم‌ از یک تدوین آرام و سرراست بهره برده است. در اینجا، رنه کوشش می‌کند تا با ابزار معاصر تصویری از عشق معاصر به دست دهد‌. در واقع آلن رنه یکی از پیشگامان سینمای مدرن در دهه‌ی شصت بود و حال در سال ۲۰۰۶ و در عصری که دیگر از فیلمسازان نوین محسوب نمی‌شد، دست به نوعی تجربه زد و جستاری از مفهوم عشق و باهم‌بودگی ارائه داد. فیلمی که باید گفت از شاهکارهای قرن بیست و یکم میلادی است.

—نسیم سبزواری

Private Fears in Public Places، Alain Resnais, 2006

@PontDesArts_s

Pont des Arts

12 Feb, 08:19


این نقاشی از ادوار مانه یکی از اسرارآمیزترین آثار تاریخ هنر است. دو مرد با لباس‌های کامل و دو زن که یکی‌شان برهنه است و دیگری گویی در حال شست‌‌و‌شوی خود. عنوان یک برداشت قطعی از آن ناممکن است و تا امروز صدها برداشت مختلف از آن عنوان شده و از زوایای گوناگون به آن پرداخته‌اند... از فمینیسم و مارکسیسم تا اروتیسیسم. یکی از برداشت‌های محبوب این است که در آن زمان مارکس در منچستر زندگی می‌کرده و این نقاشی می‌تواند برداشتی از دو طبقه اجتماعی (روسپی‌ و مشتری‌) باشد. اما باید گفت آنچه بیش از همه در مورد اثر جلب‌توجه می‌کند، نه برداشت‌های سیاسی و جامعه‌شناختی، بلکه نگاه زن برهنه به مخاطب است. نقاشی در عمق میدان تصویری از یک زن در رهایی و بودگی‌اش نشان می‌دهد و نور نیز بر او درخشان‌تر می‌تابد، اما در پیش‌زمینه تصویر دل‌مرده می‌نماید و زن با وجود آنکه تنِ برهنه‌اش در مرکز دو مرد است، اما با نگاه به ما گویی از آن‌ها جدا شده است. این جداسازی سوژه‌ها پیوسته‌ مرکز نگاه مخاطب را تغییر می‌دهد. اثری که از ابهام به‌مثابه‌ی یک بیان بهره می‌برد.

—نسیم سبزواری

Édouard Manet, Luncheon on the Grass, 1863

@PontDesArts_s

Pont des Arts

10 Feb, 08:10


می‌توانم تنهایی‌ام، تاریکی‌ام و گرسنگی قلبم را به تو بدهم. سعی می‌کنم با بی‌ثباتی، خطر و شکست تو را وسوسه‌ کنم.

—خورخه لوئیس بورخس

عکاس: اُریُول مَسپُنس

@PontDesArts_s

Pont des Arts

09 Feb, 07:34


تمدن باروک به دو حقیقت باور داشت، که برای یک ذهنیت متعلق به دوران پس از قرن هجدهم، حقایقی انحصاری هستند - ما باید یکی را حذف کنیم تا به دیگری باور داشته باشیم. باروک‌ها به کاوش عقلانی جهان باور داشتند، و همچنین معتقد بودند که یک حقیقت روحانی پنهان وجود دارد. متفکران باروک قادر بودند هر دو را همزمان زندگی کنند. در هر صورت، برای من نیز لازم است که به این شیوه زندگی کنم.

—اوژن گرین

@PontDesArts_s

Pont des Arts

07 Feb, 06:50


گوستاو کلیمت نگاه ویژه‌ای به عشق و تصویر عشاق داشت. می‌توان به سه‌تا از نقاشی‌های او بر این محوریت اشاره کرد. در این سه‌نقاشی، ما شاهد یک موتیف تکرارشونده هستیم: آغوش. برای گوستاو کلیمت‌ آغوش و بوسه نهایت بیانِ عشق و باهم‌بودگی بود. در این سه نقاشی، در اثری با پس‌زمینه‌ی سپیده‌دم، ما شاهد چشمانِ بسته و آغوشی مرموز هستیم، در ادای دین به بتهوون، ما مردی برهنه را می‌بینیم که با درآغوش کشیدنِ زن، بدنِ زن را از دید حذف کرده و به بخشی از فیزیک خودش بدل گرده (گویی درهم حل‌شده‌اند) و در نقاشی بوسه (The Kiss) نیز بخشی از هردو سوژه در دیگری حل شده و تکه‌ای از دیگری شده‌اند. این اشتیاق به آغوش و نیاز جسمانی به دیگری را می‌توان با رابطه‌ی عاشقانه‌ی خود کلیمت و معشوقه‌اش امیلی فلوگ هم‌سان دانست. از آنجا که کلیمت هیچوقت نتوانست با امیلی یک‌جا زندگی کند، باهم ازدواج نکردند و به‌طور کامل یک باهم‌بودگی را تجربه نکردند. این خلا و فقدان، همان اشتیاقی‌‌ بود که مسبب خلق چنین نقاشی‌های سمبولیک و غیراین‌جهانی‌ای شد؛ آغوش و حضور دیگری، نهایت شعف است.

—نسیم سبزواری

@PontDesArts_s

Pont des Arts

04 Feb, 16:21


ایو‌ آرنولد عکاسی‌ست که مجموعه‌ی بدیعی از تصاویر آیکونیک را در کارنامه‌ی خود به یادگار گذاشته است. از ثبت ژست‌ها و لحظات منحصر‌به‌فرد سلبریتی‌های زن تا عکس‌های با مضمون اجتماعی، عکاسی خیابانی و فتوژورنالیسم. در عکس‌های بهترِ ایو‌ آرنولد (آثار سیاه‌و‌سفید) شاهد چند رویکرد مختلف هستیم: او از سلبریتی‌های زن در موقعیت‌های گوناگونی عکاسی کرد، هنگامی که در رهاترین بودگی خود و آزاد از هرگونه نقش‌آفرینی برای مخاطب، ژستی از خود نشان داده‌اند (خودآگاه و ناخودآگاه) و حالاتی که این ستاره‌های زن خارج از آن شمایل ستاره بودن در قاب قرار گرفته‌اند. عکس‌هایی که این ستارگان را در حالات خصوصی و شمایل شهروندی‌شان نشان می‌دهد. همچنین، عکس‌های ایو‌ آرنولد از مرلین مونرو از باقی آثارش مشهورتر شد: چون مونرو در این عکس‌ها از همیشه رهاتر و زیباتر می‌نماید. مونرو در برابر دوربینِ ایو‌ آرنولد در ژست‌هایش ریلکس و آزاد می‌نماید، چه بخواهد برهنه خوابیدن بر تخت باشد یا لمیدن بر صندلی. در عکس‌های شهری، آرنولد همچون دیگر عکاسان عصر خود عمل کرده: سوژه‌ها در فورگراند و خیره به شهری که بر آن‌ها غالب شده.

—نسیم سبزواری

@PontDesArts_s

Pont des Arts

02 Feb, 08:04


فیلم «زمان بازیافته»‌ ساخته‌ی رائول روئیز اقتباسی سینمایی از آخرین جلد مجموعه‌ی در جستجوی زمان ازدست‌رفته‌ نوشته‌ی مارسل پروست است. بخشی که به خاطرات، احضار گذشته و به بستر مرگ می‌پردازد. همچون هر اثر دیگری از این فیلمساز نابغه‌ی شیلیایی، ما با تصاویری مواجه هستیم که از جوشش میان چندین تصویر، لایه و سطح به دست آمده‌اند. هنگامی که ارتباط میان تصاویر (میزانسن یا ترنزیشن‌ یا افکت) باعث ایجاد بیان نوین و قدرتمندی می‌شود که با وجود واجد بودن یک تاریخ غنیِ زیبایی‌شناختی، اما متمایز می‌نماید. در این فیلم، رائول روئیز به ثبت و انعکاس خاطرات و رویاهای یک هنرمند دیگر (پروست) می‌پردازد و در چنین رویکردی از سوبژکتیویه‌ی شخصی‌اش برای به تصویر کشیدن زیستِ یک مولف اروپاییِ دیگر بهره می‌برد. اتفاقاً اقتباس از پروست آن هم توسط روئیز کاملاً منطقی‌ست، از آنجایی که توصیفات و نوشته‌های پروست در باب نقاشی و قاب‌بندی در این مجموعه، سرمشقی برای نظریه‌پردازی حوزه‌ی بصری در قرن بیستم نیز بود و روئیز نیز یک هنرمند بزرگ حوزه‌ی تصویر بود که به تجربیات بصری پرداخت.

—نسیم سبزواری

Time Regained by Raul Ruiz, 1999

@PontDesArts_s

Pont des Arts

01 Feb, 06:41


تمام عکس‌هایم برمحوریت ملاقات‌ها و لحظه‌های ناگهانی عشق — عشق در نگاه اول — هستند. برای انجام چنین نوعی از عکاسی، باید بوم‌تان را پاک کنید تا برای مواجهه‌ها و رخدادهای تصادفی آماده شوید، باید به چنین لحظه‌هایی گشوده و آگاه بود، وگرنه به کلیشه‌ای تبدیل می‌شوند که قبلاً دیده‌ایم و انتظارش را داریم.

—ادوارد بوبا‌

@PontDesArts_s

Pont des Arts

30 Jan, 08:06


با وجود آنکه جدل‌هایی در باب این موضوع در تاریخ ادبیات و نقد ادبی وجود داشته و دارد، ادگار آلن پو را خالق‌ ژانر کارآگاهی می‌دانند. البته ذکر این نکته مهم است که داستان‌های معمایی بسیار قبل‌تر از آلن پو وجود داشت، اما این نویسنده‌ی سرشناس سبک گوتیک بود که به خلق یک شخصیت کارآگاه باهوش، خلاق و مشاهده‌گر پرداخت. شخصیتی که جزئیات را کنارهم می‌گذارد تا معما را حل کند. به باور پو، ژانر کارآگاهی نوعی گرایش به منطق و عقل‌گرایی است که به مشاهده‌ و ارزیابی جزئیات و چشم‌دوختن به قطعاتِ پازل مربوط می‌شود. آلن پو این نوع شخصیت را از شوالیه‌ها الهام گرفت. با داستان‌ قتل‌های کوچه مورگ که در سال ۱۸۴۱ به نگارش درآورد، با خلق شخصیت کارآگاه دوپن، تولد زیرژانر‌ کارآگاهی را رقم زد. گفتنی‌ست که برخی از مورخان و پژوهشگران باور دارند که این ولترِ فرانسوی بود که یک قرن پیش از آلن پو، با نوشتن رمان فلسفی Zadig یک شخصیت کارآگاه را خلق کرد. برخی باور دارند که آلن پو پیش از خلق کارآگاه دوپن این رمان از ولتر را خوانده بود.

@PontDesArts_s

Pont des Arts

28 Jan, 08:44


خشونت غریبی در آثار کاراواجو وجود دارد. خشونتی که به‌ ندرت در دیگر آثار مشهور تاریخ هنر مشاهده می‌کنیم. گویی این خشونت از جنس و بیان دیگری است. کاراواجو خودش نیز مردی متوحش و مجنون بود. در طول زندگی‌اش، به‌کرات در موقعیت‌های خشونت‌آمیز شرکت کرد و دست به جنایت زد‌. مرگ کاراواجو نیز با خشونت بود، ضربه‌ای ویرانگر به صورت و بدنش برخورد کرد و او را در نهایت کُشت. کاراواجو خشونت را به درون آثارش آورد، موتیف‌هایی از بریدن سر یا سر بریده شده که نشان از نوعی سادومازوخیسم‌ هنرمندانه داشت. از سوی دیگر، پژوهش‌های تاریخی هوموسکشوال‌ بودن کاراواجو را تأیید کرده‌اند، از آنجایی که او هیچ‌وقت تصویری از زنان برهنه نقاشی نکرد و در آثارش مردان با ژست‌های لوند و اروتیک بازنمایی شده‌اند. به همین روی، می‌توان گفت این نوع خشونتی که می‌بینیم، کیفیتی هوموسکشوال‌ و حتی هومواروتیک‌ نیز دارد. باید گفت در سینما، این کیفیت از خشونت را می‌توان در یک آثار یک هنرمند ایتالیایی دیگر نیز یافت: پیر پائولو پازولینی‌. پازولینی‌ نیز نوعی گرایش خاص به خشونت نشان داد و او نیز، مانند کاراواجو، به قتل رسید.

—نسیم سبزواری

@PontDesArts_s

Pont des Arts

26 Jan, 09:34


برهنگی یک‌ نوع هنر است. در واقع، هنر فقط برهنگی است... دیگر هنری وجود ندارد. صرفاً شاهد نمودهای افراطی تمدن هستیم. هنر متوحش و بربر است... هنر تنهایی است. هیچِ مطلق (nothingness) بهترین نوعِ برهنگی است.

—رائول روئیز

@PonDesArts_s

Pont des Arts

24 Jan, 22:36


اندوه، آوای یک شب زمستانی بود.

—ویرجینیا وولف


@PontDesArts_s

Pont des Arts

24 Jan, 08:17


پیتر لیندبرگِ آلمانی یکی از عکاسان سرشناس فشن بود که آثار جالب‌توجهی از خود به‌جا گذاشت. در میان صدها پرتره و عکس‌هایی که از سلبریتی‌ها و مدل‌ها ثبت کرد، می‌توان دو ویژگی را ردیابی کرد. او از مدل‌های سرشناس و بازیگران عکس گرفته و از میان تمام آثارش، آن‌هایی که سوژه لبخند زده یا ژستی غیرجدی‌ نشان داده به انگشتان یک دست هم نرسید. در آثار وی، چهره‌‌ها میمیک ندارند و براحساسِ خاصی اصرار نمی‌ورزند، بلکه نوعی جدیت و بی‌حسیِ مدرنیستی بازتاب می‌یابد؛ تمام فیگورها گویی دارند اعلام می‌کنند ‌که کیفیتی از یک شهروند عادی ندارند و بر ویژه بودن خود تأکید می‌ورزند. مورد دیگر، در پیچ‌خوردگی قطعات بدن سوژه‌ها است. نوعی کرئوگرافیِ متمایز که در آن فیگور نه با تمامیت‌اش، بلکه تکه‌تکه و منفصل ازهم بازنمایی شده است. تکه‌هایی از بدن که هرکدام درام خاصی در خود دارند.

—نسیم سبزواری

Peter Lindbergh (1944 - 2019)

@PontDesArts_s

Pont des Arts

22 Jan, 09:49


در نقاشی‌های ژریکو از قطعات بدن انسان در این مورد، دست‌ها و پاهای قطع‌شده انسجام و تمامیت بدن به‌تمامی از میان رفته است. این قطعات جداشده مجددا بنا به میل هنرمند در ترکیباتی هولناک و درعین‌حال باشکوه با یکدیگر پیوند یافته‌اند: تیرگی پس‌زمینه آن‌ها را به‌شکلی دراماتیک متمایز کرده است و صحت و کمال حسی آن‌ها، چه به‌عنوان عناصری منفرد و چه به‌عنوان ترکیبی زیبایی‌شناختی، به‌واسطه‌ی نوری موضعی که گویی از یک شمع سرچشمه می‌گیرد تشدید شده است. فضای این آثار به‌شکلی حیرت‌آور عینیت علمی مشاهده‌ی عینی و بی‌طرفانه میز تشریح را با حدت و پیش‌بینی‌ناپذیری تغزل رمانتیک درهم می‌آمیزد. [...] اینکه این تصاویر نه‌تنها دهشت رمانتیک موقعیت، بلکه، حتی بیش از آن، کیفیت پست یا ابژک‌ خود را برجسته می‌سازند. این کیفیت به‌مدد یک تمهید صوری کاملا خاص و آشکارا بدعت‌آمیز نیز به دست آمده است: رها ساختن عتاصر انسانی در بستری افقی.

از کتاب بدن تکه‌ تکه‌ شده، نوشته‌ی لیندا تالکین، ترجمه‌ی مجید اخگر

Painting: Théodore Géricault, Study of Feet and Hands, 1818-19

@PontDesArts_s

Pont des Arts

20 Jan, 07:28


خیابان‌ها پر است از کسانی که طراحی می‌‌کنند یا سازنده‌اند،‌ اما تنها تعداد اندکی خیال‌بافِ واقعی وجود دارد.

—من ری

Photograph: The Kiss, 1922, Man Ray

@PontDesArts_s

Pont des Arts

18 Jan, 08:14


یک ویژگی در میان تمام سلف‌پرتره‌ها و پرتره‌های گوستاو کوربه وجود دارد: خیرگی. ممکن است بگوییم که هر پرتره‌ای اساساً سوژه در حال نگاه به نقطه‌ای‌ست. اما آنچه در آثار کوربه ویژه می‌نماید، مرکزیتُ خیرگی (gaze) در تمامی عناصر است. گویی همه‌چیزهای دیگر وجود دارند تا بر اهمیت و فرم نگاهِ سوژه تاکید ورزند. در نقاشی مرد درمانده (سلف‌پرتره) چشمان گرد و مجنونِ نقاش را می‌بینیم که به ما خیره شده و این نوع خیرگی برای انعکاسی درون وی است. این چشمان گویی به مغاک خیره‌اند، از آنجایی که می‌توان ادعا کرد کوربه‌ در آثارش چندان به شیدایی یا زیبایی ناب باور نداشت و مرکزیت آثارش در بازنمایی رئالیستی، کژریخت‌‌کردن و نمایش فیگورهای نه‌چندان دل‌ربا است. در زن اسپانیایی‌ (۱۹۸۵)، ما زنی را با لباسی آبی می‌بینیم که نوع لمیدن و ژستش، حالت بینی‌اش و نوری که تابانده شده، بر نگاه تاکید می‌کند. نگاهی که به‌آنچه از درون نقاشی حذف شده تاکید می‌کند. گویی، چه نگاه به خود نقاش-مخاطب باشد یا فضای خالی‌ای که نمی‌بینیم، بیان اضطراب و واماندگی‌اند؛ نگاه‌هایی آنقدر غریب که می‌ترسانند. یک اگزیستانسیالیسم ضدرمانتیک.

—نسیم سبزواری

@PontDesArts_s

Pont des Arts

16 Jan, 19:01


“I don't remember my dreams too much. I hardly have ever gotten ideas from nighttime dreams. But I love daydreaming and dream logic and the way dreams go.”

—David Lynch(1946-2025)

@PontDesArts_s

Pont des Arts

16 Jan, 07:48


Peggy March

Pont des Arts

16 Jan, 07:43


@PontDesArts_s

Pont des Arts

14 Jan, 13:00


دیوید هاکنی‌ را یکی از نمادهای هنر پاپ در به تصویر کشیدن زیستِ هوموسکشوال‌ یا gay life می‌دانند. نقاشی که در آثارش با بهره بردن از ترکیب‌بندی‌‌های متمایز و همچنین بهره بردن از قاب‌های عکاسیک، به خلق آثار مشهور خود پرداخت. از میان آثار هاکنی، می‌توان با قطعیت گفت نقاشی پرتره‌ی یک هنرمند (استخری با دو فیگور) جایگاه ویژه‌ای دارد. این اثر، در واقع مردی‌ که ایستاده، معشوقه و پارتنر سابق هاکنی‌ است و مردی که در استخر شنا می‌‌کند، معشوقه‌ی جدید پارتنر سابق هاکنی‌. این نقاشی برای هاکنی‌ اثری رمانتیک و تلخ بود. اثری که در آن حسادت و عشق و تقدیر همگی باهم عنوان شده‌اند. اما برداشت‌هایی که امروز از اثر می‌شود - بدون دانستن داده‌های مربوط به آن - بیشتر آن را همچون یک صحنه‌ی تعلیق‌آمیز و پرتنش توصیف می‌کند، گویی با صحنه‌ی جنایت طرف هستیم و نه یک ترکیب‌بندی عاشقانه.

گفتنی‌ست که وقتی در سال ۲۰۱۸ این نقاشی در مزایده به مبلغ نود میلیون دلار فروخته شد، به گران‌ترین نقاشی فروخته شده از یک نقاشِ زنده تبدیل گشت.

Portrait of a Artist (Pool with Two Figures)، David Hockney, 1972.

@PontDesArts_s

Pont des Arts

10 Jan, 07:36


قطعه‌ای که یوهانس برامس برای کلارا نوشت و به وی تقدیم کرد. اثری که از مشهورترین آثار برامس نیز دانسته می‌شود.

@PontDesArts_s

Pont des Arts

10 Jan, 07:36


‍ داستان عاشقانه‌ی کلارا (همسر رابرت شومان) و یوهانس برامس‌ حیرت‌انگیز است. عشقی خالص و پاک که حتی نمونه‌اش در داستان‌ها نیز خوانده نمی‌شود. رابرت شومان در ۴۶ سالگی و سه سال پس از خودکشی نافرجامش فوت کرد. کلارا توسط شومان با یک نوازنده‌ی جوان به نام یوهانس برامس آشنا شد. کلارا ۱۴ سال از برامس بزرگ‌تر بود، اما هر دو عشقی آتشین به‌هم داشتند. عشقی که بیشتر با نامه‌های عاشقانه پیش رفت و نه عشق‌بازی. در واقع، کلارا و برامس به‌حدی برای رابرت شومان احترام قائل بودند که هیچگاه از بوسه‌ها و آغوش‌های دزدکی فراتر نرفتند. برامس به کلارا در نامه می‌گفت، «هیچ کار مگر فکر کردن به تو ندارم... آیا نمی‌توانی مرا از طلسم خود نجات دهی؟» و در نامه‌ای دیگر گفت، «حتی اگر تمام روز را به وصف زیبایی و عشقم به تو سپری کنم، بازهم راضی نخواهم شد». برامس در تمام طول زندگی‌اش با زنی نخوابید، او فقط یک زن را دوست داشت و قطعه‌هایی می‌سرود که برای کلارا ساخته شده‌ بودند و کلارایِ پیانیست نیز اجرای‌شان می‌کرد. وقتی کلارا در ۷۶ سالگی مرد، برامس نیز از اندوه یک سال بعد مرد، برامس و کلارا هیچوقت عشق‌شان را کامل تجربه نکردند.

—نسیم سبزواری

@PontDesArts_s

Pont des Arts

08 Jan, 08:40


فرانسیسکو گویا موردی غریب در تاریخ نقاشی است. هنرمندی که وقتی تعدادی از آثار وی در دوره‌های مختلف را کنارهم می‌گذاریم، گویی با چند مولف متفاوت طرف هستیم. گویا کارش را با پرتره‌ها و نقاشی‌های سفارشی شروع کرد. پس از گذشت مدتی، به مقام نقاش دربار اسپانیا رسید. گویا کارش خلق پرتره‌های هنری از قشر آریستوکرات و سلطنتی اسپانیا بود. در این بین، گویا یک نقاشی از زنی برهنه ترسیم کرد که از دید برخی از مورخان به‌عنوان نخستین هنر نودگرافیِ غرب شناخته می‌شود. اما هنر فرانسیسکو گویا از زمانی که شنوایی خود را از دست داد تغییر کرد: مرگ، هیولا، جادوگران و شبح‌زدگی به عناصر اصلی آثارش تبدیل گشتند. او در نقاشی‌های خود دیگر همچون قبل در پی بازنمایی نبود، بلکه به‌حدی در طوفانِ پرآشوب افکار تاریک خود غرق شد که در نهایت تعدادی از وحشتناک‌ترین تصاویر تاریخ نقاشی را خلق کرد. آثاری با چهره‌های دفرمه و موقعیت‌های غیراین‌جهانی که تنها از یک ذهن مشوش برمی‌آید. فرانسیسکو گویا از آن نقاشانی بود که در هر دوره‌ یک سبک و تمایل زیبایی‌شناختی متمایز را به نمایش گذاشت.

—نسیم سبزواری

@PontDesArts_s

Pont des Arts

06 Jan, 07:23


مارک روتکو‌ نیز از نقاشانی است که خودکشی کرد. یک‌روز، جسد بی‌جان او را در حالی که رگ دستانش را زده بود یافتند. مارک روتکو‌ وسواسی بود، کنترل خاصی بر نقاشی‌های اعمال می‌کرد، آثارش فقط براساس انتخاب‌های به‌خصوص وی - مانند قرار دادن نقاشی در فاصله‌ای نزدیک به مخاطب و پس‌زمینه‌ی سفید - نمایش داده می‌شدند. با آنکه روتکو را معمولاً با آثارش برمحوریت ترکیب چندرنگ می‌شناسند، اما وی کارش را با سبک دیگری شروع کرد. او ابتدا تعدادی نقاشی سورئالیستی و نمادین با مفاهیم اجتماعی-سیاسی خلق کرد، اما پس از مدتی به سبک معروفش قدم نهاد. برای روتکو، این نقاشی‌ها در باب ارتباطات میان رنگ‌ها نبود، او باور داشت که این ارگانیزم ارائه‌شده قرار است یک تجربه‌ی احساسی، عرفانی و حتی مذهبی برای مخاطب رقم بزند، از آنجایی که روتکو‌ باور داشت این‌ها ترکیب رنگ نبستند، بلکه احساسات تجسدیافته‌ در قالب اشکال هستند. هرچه روتکو‌ بیشتر با فساد بازار هنر و انحصارطلبیِ سرمایه‌داری در کنترل آثارش روبه‌رو شد، وضعیت روحی‌اش نیز شکننده‌تر و وخیم‌تر گشت. در آثار متاخر وی می‌توان رنگ مشکی را تجسد مرگ و خودکشی روتکو‌ تفسیر کرد.

—نسیم سبزواری

@PontDesArts_s

Pont des Arts

04 Jan, 14:39


گاهی یک ژست کل یک درام را بیان می‌کند، گاهی لهجه وجود یک کلمه را مخدوش می‌کند و گاهی یک نگاهِ بی‌تفاوت شادترین اشتیاق را می‌کُشد.

انوره دو بالزاک

@PontDesArts_s

Pont des Arts

02 Jan, 13:53


"هنرمندانی که به دنبال کمال و بی‌نقصی در همه چیز هستند، هیچوقت به آن دست نخواهند یافت. [...] منبع نبوغ یک هنرمند، فقط در قدرت تصور است."

- اوژن دولاکروا

The Death of Sardanapalus, 1827, Eugène Delacroix

@PontDesArts_s

Pont des Arts

31 Dec, 11:20


‍ شب‌های روشن روایت‌گر شب‌های پرستاره است. شب‌هایی که عشاقِ شکست‌خورده، زیر آسمان بی‌کرانِ تاریکی، بر روی پل‌ها و فضای باریکِ میان ساختمان‌ها، ابهامات سرنوشت خود را واکاوی می‌کنند. یک برخورد رمانتیک در داستان شکل می‌گیرد. برخوردی که توامان حسی از واقعیت و خیال در خود دارد. دیگری‌ای که عاشق را پس‌ می‌زند، نقطه اتصالی میان دو شخصیت می‌شود. شخصیت راوی پس از نجات دختر از دست اراذل شب، خود را در مقام قهرمان و فیگوری می‌یابد که گویی بلیطِ هم‌صحبتی را با دختر برده و به همین منوال، چندشبِ بعدی را در همان سرمای بیرون با دختر می‌گذراند. موقعیت به‌حدی ساده و عاشقانه‌ست که احتمال ابژکتیو بودنِ لحظات ناممکن می‌نماید. داستایفسکی زیباتر از همیشه به احساسات دو شخصیت اصلی می‌پردازد. هر سه شخصیت (معشوقه‌ی دختر) را به‌حدی هوشمندانه توصیف می‌کند که نمی‌توان هیچکدام از آن‌ها را کامل دانست، هر سه شخصیت‌هایی هستند که با ناکامل و معیوب بودن‌شان برای دیگری به معشوقه و دیگریِ محبوب بدل گشته‌اند. زیباییِ اصلی شب‌های روشن در مداخله‌ی بی‌رحمانه‌ی واقعیت نهفته است، این مسئله که ملاقات‌ها چه واقعی باشند و چه خیالین، باید پایان یابند و بازگشت قهرمان به تنهایی، واقعیتی اجتناب‌ناپذیر است.

—نسیم سبزواری


@PontDesArts_s

Pont des Arts

31 Dec, 06:03


«آثار من از اندوه‌هایم سرچشمه می‌گیرند. آن‌هایی که بزرگ‌ترین لذت را به جهان می‌دهند، از عمیق‌ترین غم‌هایم متولد شده‌اند.»

—فرانتس شوبرت


@PontDesArts_s

Pont des Arts

29 Dec, 09:13


واکر اوانز‌ در تاریخ بصری آمریکا نقش مهمی را ایفا کرد. عکاسی که در دوران رکود بزرگ (یک دهه پیش از جنگ جهانی دوم) در آمریکا به ثبت تصاویر شهری و شهروندان در موقعیت‌های شهروندی پرداخت. عکس‌هایی که می‌توانند تماماً روحیه و شالوده‌های زیستی-حسی آن دوران را بازتاب دهند. مردم عادی در حال انجام کارهای عادی. در واقع، این بستر تاریخی و اجتماعی است که ژست‌های موجود در عکس‌ها را بازتعریف می‌کنند و نشانه‌های بودگی این فیگورهای روزمرگی را به ما نشان می‌دهند. در این عکس‌ها، معمولا فیگورها در برابر یک سطح مسدودکننده‌ و تخت قرار گرفته‌اند که با پوسترها و نشانه‌های فرهنگی پر شده است. عکس‌هایی که آمریکاییِ در وضعیت را انعکاس می‌دهند.

—نسیم سبزواری

Walker Evans (1903 - 1975)

@PontDesArts_s

Pont des Arts

26 Dec, 07:52


وقتی به حضور نقاشی در سینمای مدرن نگاه می‌کنیم، بیش از همه با تاثیرات ادوارد مونک (خودآگاه و ناخودآگاه) بر فیلمسازان روبه‌رو می‌شویم. از دی پالما تا برگمان و کاراکس، شاهد نماهاییی با شباهت‌های غیرقابل‌ انکار با آثار مونک هستیم. در واقع می‌توان گفت که یکی از دلایل و قابلیت‌های موجود در آثار مونک به این مسئله بازمی‌گردد که مونک احساسات و موقعیت‌بودگی‌های انسانی را به سطحِ (surface) آثار خود نیز وارد می‌کرد: چهره‌ها و بدن‌هایی که به‌طرزی مشخص به یک احساس و وضعیت انسانی به‌خصوص ارجاع می‌دهند. همچنین در نقاشی‌های مونک با شعفِ مالیخولیایی و نوعی هراسِ منجمد نسبت به بودگیِ انسانی طرف هستیم که یکی از شاخصه‌های سینمای مدرن نیز هست. همچنین مونک در ترکیب‌بندی‌های خود از عمق‌میدان و ایجاد لایه‌های بصری به‌واسطه‌ی جای‌گذاری فیگورها در فورگراند (پیش‌زمینه) و بک‌گراند (پس‌زمینه) بهره می‌برد که با ایده‌ی میزانسنِ آندره بازن نیز قرابت داشت.

Jealousy, 1907, Edvard Munch
Blow Out, 1980, Brian De Palma

—نسیم سبزواری

@PontDesArts_s

Pont des Arts

24 Dec, 13:13


فیلم کوتاهی در باب رویای جهانِ بدون سرمایه‌داری، رویای جهان بدون شکست، رویای جهان بدون ارز دیجیتال و بلاک‌چین. آمیزه‌ای از تصاویر آرشیوی که به‌واسطه‌ی رویکرد ماتریالیستی و آوانگارد فیلمساز به‌ طیف تصاویر آبستره بدل گشته‌اند. فیلمی نه در باب سقوط یا عروج، بلکه معلق ماندن میان زمین و هوا. فیگورهایی رها گشته در فضا که نه با جاذبه به پایین بازمی‌گردند و نه به والایی صعود دست می‌یابند. اسپلیت‌اسکرین به مثابه‌ی در میان بودن و وضعیت‌بودگیِ ابدی. فیلمی برساخته از تصاویر یوتیوب و روخوانی متونِ کتاب‌های در باب بیت‌کوین.

—نسیم سبزواری

For here am I sitting in a can far above the world, 2024, Gala Hérnandez

@PontDesArts_s

Pont des Arts

24 Dec, 08:25


کتاب ربه‌کا به قلم دافنه دوموریه رمانی به سبک گوتیک است که از مهمترین آثار ادبیات انگلیس دانسته می‌شود. اثری با توضیحات اتمسفریک‌ و داستان‌پردازی موجز که پرداختی متمایز از یک عمارت و ساکنانش‌ ارائه می‌دهد. این رمان را می‌توان داستانِ اشباح و بدن‌های شبح‌زده توصیف کرد. توصیفاتی که در ذهن تصاویری توامان‌ این‌جهانی و غیراین‌جهانی شکل می‌دهند. شبح‌زدگی و امر احضار روحِ سرگردان در درون داستان، متکی به گرایش دوموریه‌ به گوتیک است. نوعی تجلیِ متعالی (sublimity) که در روایتی نیمه‌خودآگاه (subliminal) پرداخت می‌شود‌. مرگ و زندگی، این‌جهانی و غیرجهانی، گوتیک و رمانتیسیسم، بودگی و شبح‌زدگی. این کتاب ما را وارد جهانی می‌کند که در آن ابژه‌ها نقش پررنگی دارند و در بسیاری از بخش‌های داستان‌پردازی، ما شاهد تبدیل شدن خود شخصیت‌های رمان به ابژه هستیم. مادامی که جسمانیت یک بدن فقط از یک بودگیِ فیزیکی صرف نمی‌گوید، بلکه از نشانه‌ای که یک حضور مادی از خود نشان می‌دهد نیز می‌گوید. در واقع، بخشی از رمان ربه‌کا در مورد نامرئی بودنِ تجربه‌های حضور است، چراکه هر حضوری دلالت‌ترِ غیاب سوژه‌ی دیگری‌ست.

—نسیم سبزواری

@PontDesArts_s

Pont des Arts

22 Dec, 21:10


هرآنچه که شب بر تو مسبب می‌شود، ستارگان بر روحِ تو به یادگار می‌گذارند.

- ویکتور هوگو

Madonna, Edvard Munch

@PontDesArts_s

Pont des Arts

22 Dec, 07:51


دو نقاشی از سگ و دو رویکرد کاملا متفاوت: نقاشی سمت چپ را فرانسیس بیکن کشیده (مطالعه‌ی یک سگ در حال دویدن) و در آن شاهد حرکتِ متوقف‌شده هستیم. زمان برای سگِ درون نقاشی متوقف نشده، بلکه خالق (بیکن) این سگ را از مدار عینی زمان خارج کرده و سگ را به‌مثابه‌ی موجودیتی ورای منطق زمان و فضا تعریف می‌کند. سگ در نقاشیِ فرانسیس بیکن همچون شبح می‌نماید که کالبد فیزیکی آن تغییر یافته. نقاشی سمت راست را فرانسسکو گویا (سگ) کشیده. در نقاشی گویا، برخلاف بیکن، با حرکت روبه‌رو نیستیم و با observational time روبه‌رو هستیم. یک مطالعه و مکاشفه زمانی که برای درنگ و مشاهده به نقاشی و مختصاتش‌ اضافه شده است. در نقاشی گویا، سگ فقط بخش کوچکی از فضا را اشغال کرده و بیشتر با فضای خالی مواجه‌ایم، در حالی که نقاشی بیکن تجسد توامان عینی و ذهنی سگ را به مرکزیت نگاه بدل کرده است. گویا حرکت فرضی درون ایستایی است، در حالی که بکن توقف فرضی درون حرکت فیزیکی.

—نسیم سبزواری


Study for a Running Dog, 1954, Francis Bacon
The Dog, 1919-1923, Francisco Goya


@PontDesArts_s

Pont des Arts

21 Dec, 07:57


از نقاشی دوشیزگان آوینیون اثر پابلو پیکاسو تحت‌عنوان یکی از مهم‌ترین، بزرگ‌ترین، جسورترین و بدنام‌ترین آثار تاریخ نقاشی یاد می‌شود. اثری سرشار از ابهامات معنایی و پیچیدگی‌های فرمی که از آن به‌عنوان شاخص‌ترین اثر هنری قرن بیستم میلادی نیز یاد شده است. در واقع این اثر ملهم از خاطرات پیکاسو از زنان یک فاحشه‌خانه واقع در بارسلونا خلق شد. وقتی پیکاسو ابتدا این نقاشی را به دوست و همکارش آنری ماتیس نشان داد، ماتیس آن را یک شوخی بد خطاب کرد و حتی دیگر دوستان پیکاسو نیز آن را به تمسخر گرفتند. مسئله‌ای که باعث شد پیکاسو یک دهه دیرتر و در نهایت در یک نمایشگاه به نمایش بگذارد. عرضه‌ی این اثر را لحظه‌ای از تاریخ نقاشی می‌دانند که رهبری آوانگاردیسم از آنری ماتیس به پیکاسو منتقل شد و همین مسئله نیز مسبب رقابت‌ها و جدل‌هایی میان دو نقاش شد. گفته‌اند که یک سال پس از عرضه‌ی این اثر، آنری ماتیس با نقاشی Bathers with a Turtle به آن واکنش نشان داد.

Les Demoiselles d'Avignon, 1908, by Pablo Picasso

@PontDesArts_s

Pont des Arts

12 Dec, 16:53


ترانه‌ی پل سیمون‌ که برای رنه و ژرژت مگریت نوشته و خوانده شده است.

@PontDesArts_s

Pont des Arts

12 Dec, 16:49


رنه مگریت و همسرش ژرژت‌ مگریت. روایت عاشقانه‌ی میان این دو از داستان‌های الهام‌بخش میان هنرمندان است‌. رنه وقتی مادرش را با خودکشی در سن پانزده‌سالگی از دست داد با ژرژت‌ دوازده‌ساله آشنا شد، اما با آغاز جنگ این دو برای شش سال ازهم دور شدند، وفتی پیوند دوباره رخ داد، آن‌ها سریعاً ازدواج کردند. برای مدتی طولانی این ژرژت بود که با کار کردن در کسب‌و‌کار خانواده‌اش در فروش وسایل هنری زندگی را پبش می‌برد و رنه مگریت در حال انجام کارهای گرافیکی برای نشریات بود. روایت است که رنه مگریت، سورئالیستِ بلژیکی، با آندره برتون، پیشگام سورئالیسم‌ فرانسوی، دوستی داشت. اما وقتی برتون در یک مهمانی به جواهرات ژرژت تیکه‌ انداخت، رنه برای همیشه از آندره برتون دوری جست. ژرژت مگریت گفته که رنه مگریت فقط زمانی به ترسیم اتاق‌ها و خانه در نقاشی‌هاش می‌پرداخت که وی آنجا حضور داشت. در تمام دوره‌های کارنامه هنری رنه مگریت، یک نقاشی از ژرژت وجود دارد. رنه مگریت همسرش را اولین منبع‌ الهام خود در آفرینش توصیف می‌کرد.

@PontDesArts_s

Pont des Arts

11 Dec, 13:05


"فانتزی‌ای که در آن منطق نباشد، هیولاهای ناممکن می‌آفریند."

- فرانسیسکو گویا

@PontDesArts_s