مارکسیسم–لنینیسم @maxism_leneninism Channel on Telegram

مارکسیسم–لنینیسم

@maxism_leneninism


-مارکسیسم لنینیسم- (Persian)

در کانال تلگرام -مارکسیسم لنینیسم- یک جامعه آموزشی برای اندیشه‌های مارکسیسم و لنینیسم وجود دارد. اینجا جایی است که علاقه‌مندان به تاریخچه و اصول این دو جریان فکری می‌توانند با همدیگر در مورد نظریات آنها بحث و گفتگو کنند. این کانال فضایی مناسب برای دانشجویان، پژوهشگران، و هر کسی که به پژوهش در زمینه‌ی اندیشه‌های جدید علاقه‌مند است، فراهم می‌کند. اگر شما هم به افکار مارکس و لنین علاقه‌مند هستید، این کانال یک منبع ارزشمند برای یادگیری و تبادل اطلاعات است. بپیوندید و به جمع آموزشی این کانال بپیوندید تا با هم بیشتر درباره این دو جریان تفکری آشنا شویم.

مارکسیسم–لنینیسم

17 Feb, 17:51


سخنان از « ولادمیر لنین .» <اعتصاب >.
در هر صورت اعتصابات که ناشی از خود طبيعت جامعه سرمايه‌داری‌اند از آغاز مبارزه طبقه کارگر بر ضد اين نظام جامعه خبر ميدهند. روبرو بودن سرمايه‌داران با کارگران منفرد و بی چيز يعنی بردگی مطلق کارگران. ولی وقتی کارگران بی چيز با هم متحد شوند اوضاع تغيير ميکند.

هيچ ثروتی در دنيا به درد سرمايه‌دار نميخورد مگر او بتواند کارگرانی را پيدا کند که حاضر باشند نيروی کار خودر را بر روی وسائل و موادی که متعلق به سرمايه‌دارست صرف کنند و ثروت تازه‌ای توليد کنند.
تا وقتی که کارگران ناچارند بطور انفرادی با سرمايه‌داران معامله کنند، بسان بردگان واقعی باقی خواهند ماند که مجبورند برای بدست آوردن يک قرص نان مداوم به ديگران منفعت برسانند، که بايد تا ابد خدمتکاران کرايه شده زبان بسته‌ای باقی بمانند. ولی وقتی کارگران تقاضاهای خود را بصورت دسته جمعی بيان کنند و حاضر به تسليم شدن در برابر خرپولها نشوند، بردگی آنها بسر ميآيد، تبديل به انسان ميشوند، شروع ميکنند به درخواست اين که زحمت آنها نبايد فقط در خدمت ثروتمند کردن چند تن پرور باشد، بلکه بايد آنهايی را که زحمت ميکشند هم قادر سازد که مثل انسانهای واقعی زندگی کنند.
کارگران شروع به پيش کشيدن تقاضای آقا شدن ميکنند. تقاضای اين که زندگی آنها بايد نه آنطور که سرمايه‌داران و ملاکين برای آنها در نظر گرفته‌اند بلکه آنطور که خودشان ميخواهند باشد. بنابراين اعتصاب هميشه سرمايه‌داران را مملو از ترس ميکند. چونکه اعتصاب شروع از بين رفتن سروری آنهاست. يک سرود کارگری آلمانی در مورد طبقه کارگر چنين ميگويد:

«تمام چرخها از گردش باز ميايستند، اگر بازوان نيرومند شما آن را اراده کند».

و واقعيت هم همينطور است؛ کارخانه‌ها، زمينهای ملاکين، ماشينها، خطوط راه آهن و غيره همه مانند چرخهايی در يک ماشين عظيم هستند – ماشينی که مواد مختلفی را استخراج ميکند، عمل ميآورد، و تحويل مقاصدشان ميدهد. تمام اين ماشينها توسط کارگر کار ميکنند. کارگری که زمين را شخم ميزند، سنگهای معدن را استخراج ميکند، کالا توليد ميکند، خانه و کارگاه و راه آهن ميسازد.

درباره اعتصاب – و. ا. لنین

مارکسیسم–لنینیسم

17 Feb, 17:10


سخنان « مارکس و انگلس. » جامعه بورژوایی امروزین با مناسبات بورژوایی تولید و مبادله ، با نظام بورژوایی مالکیت، این جامعه که گویی به نیروی جادو چنین وسایل پرتوانی برای تولید و مبادله پدید آورده است، اکنون به جادوگری می ماند که دیگر از عهده مهار کردن نیروهایی که با ورد و افسون از زیر زمین احضار کرده است، برنمی آید.
طی سالهای چند دهه اخیر، تاریخ صنایع و بازرگانی فقط تاریخ عصیان نیروهای مولده امروزین علیه مناسبات تولیدی امروزین یعنی علیه آن نظام مالکیت است که شرط هستی بورژوازی و فرمانروایی آن را تشکیل می دهد. کافی است به بحرانهای بازرگانی اشاره کنیم که با تکرار ادواری خود هستی سراپای جامعه بورژوایی را با تهدیدی بیش از پیش به خطر می اندازد.
- – - – - – - – - – - – - – -
نیروهای مولده ای که در اختیار جامعه اند، دیگر نه تنها به رشد نظام بورژوایی مالکیت کمک نمی کنند، بلکه برعکس خود آنقدر رشد کرده اند که مناسبات بورژوایی جلوی رشد آنها را می گیرند. و هر بار که نیروهای مولده به برانداختن این موانع می پردازند، سراسر جامعه بورژوایی را دچار اخلال می سازند و هستی مالکیت بورژوایی را به خطر می اندازند.

عرصه مناسبات بورژوایی چنان تنگ شده است که دیگر نمی تواند ثروتی را که خود آفریده است در خود جای دهد … شرط بنیادی بقاء فرمانروایی طبقه بورژوازی انباشت ثروت در چنگ اشخاص و تشکیل و افزایش سرمایه است. شرط هستی سرمایه کار مزدوری است. کار مزدوری فقط بر پایه رقابت کارگران با یکدیگر استوار است.
پیشرفت صنایع که بورژوازی حامل اجباری آن است و یارای مقاومت در برابر این پیشرفت را ندارد، اتحاد انقلابی کارگران را از طریق تجمع آنان، جایگزین پراکندگی ناشی از رقابت آنها می سازد. بدینسان هم روند با گسترش صنایع بزرگ، بنیادی هم که بورژوازی بر روی آن تولید می کند و محصولات تولید را به تملک خود درمی آورد، زیر پایش فرومی پاشد.

بورژوازی پیش از هر چیز دیگر گورکنان خود را پدید می آورد. سقوط بورژوازی و پیروزی پرولتاریا به یکسان ناگزیر است

مانیفست حزب کمونیست – کارل مارکس و فردریش انگلس

مارکسیسم–لنینیسم

17 Feb, 17:08


28 نوامبر و 192 مین سالروز تولد « فردریش انگلس » پیشوای بزرگ پرولتاریا. در تاریخ 28 نوامبر 1820 فردریک انگلس یکی از آموزگاران و پیشوای پرولتاریای جهان در شهر «بارمن» از استان «راین» در کشور پادشاهی پروس متولد شد. پدر وی از کارخانه داران بافندگی بود و تمایل داشت، تا فرزندش راه پدر را پیشه ی خود ساخته و به تجارت روی آورد. امّا انگلس پس از پرداختن مدت زمانی کوتاه، از کار تجارت دست کشیده و مسیر زندگی خود را بر خلاف استثمارگران انتخاب نمود.




انگلس در همان دوران جوانی با درد و رنج و استثمار بیرحمانه ی کارگران آشنا گردید و بر این امر واقف گردید که چگونه صاحبان تولیدی، زندگی را بر کارگران تنگ نموده و آنانرا در بدترین شرایط زیستی و معیشتی قرار می دهند. او به برلن سفر می کند و در ارتباط با محافل چپ و تحت تأثیر فوئر باخ به ماتریالیسم روی می آورد. دوری از تجارت و پرداختن به فلاسفه، داشتن عقایدی همچون در آمد حاصله از تجارت و تقسیم آنها بطور مساوی در میان مردم، تعبیرها و ارزیابی از کشور پادشاهی پروس و همچنین آرزوی مرگ پادشاه ی پروس، انگلس را به عنوان یک سوسیالیست رادیکال در اذهان معرفی نمود.

وی در اکتبر 1842 عازم منچستر انگلستان گردید تا در یک کارخانه که توسط یکی از شرکای پدرش اداره می شد، مشغول به کار شود. انگلستان در آنزمان از زمره کشورهایی بود که در آن سرمایه داری نسبت به دیگر کشورهای اروپائی پیشرفته تر تلقی گشته و مرکز جنبش چارتیستی بود. انگلس در چنین شرایطی بر مطالعات و تحقیقات خود افزوده و بمنظور شناخت عمیق تر از مناسبات سرمایه داری و بررسی اوضاع کارگران به شهرهای متفاوت سفر نمود. در همین راستا در گردهمایی ها گوناگون شرکت می نمود و با رهبران جنبش چارتیست ها به بحث و مجادله می پرداخت. در این دوران بود که با مارکس ملاقات می کند و پس از بحث های مکرر – با مارکس – در سال 1844 به کمونیزم روی می آورد که ماحصل آن تهیه ی «مانیفست» کمونیزم از سوی این یاران باوفای کارگران سراسر جهان می باشد.

از آن زمان به بعد زندگی انگلس وارد مرحله ی نوینی گردیده است و مابقی عمر خود را در پرورش و پیشبرد جنبش های سوسیالیستی و کمونیزم بکار بست و از خود بهمراه کارل مارکس، در عرصه های تئوریک و عملی آثار بسیار گرانبهائی بر جای گذاشت. تحلیل و ارزیابی از مناسبات گندیده ی سرمایه داری و ارائه ی برون رفت طبقه ی کارگر از شرایط ظالمانانه و به تصویر کشیدن دنیایی سالم و فارغ از استثمار، جایگزینی و محترم شمردن مالکیت اجتماعی بر مالکیت فردی، دوران زندگانی سراسر افتخار مارکس و انگلس را بنمایش می گذارد که بجرات می توان گفت بعد از گذشت دهه ها همچنان بعنوان یگانه ایدئولوژی راه رهائی از زیر سلطه ی جهنمی سرمایه داران جهانی معتبر بوده و لحظه به لحظه بر اعتبار و حقانیت اش افزوده می گردد.

اینها باورهای عمومی و تاریخی کارگران را تشکیل داده و بطور یقین جبر زمانه، پرچم ایدئولوژی کمونیزم را در سرتاسر جهان به اهتزاز در خواهد آورد و کاخ ظالمان را از بیخ و بُن بر خواهد افکند.

مارکسیسم–لنینیسم

17 Feb, 16:56


سخنان از « ولادمیر لنین ».< مارکسيسم و رفرميسم.> مارکسيستها، برخلاف آنارشيستها، مبارزه برای اصلاحات، يعنی اقداماتی را که بدون انهدام قدرت طبقه حاکم وضعيت زحمتکشان را بهبود بخشند، برسميت ميشناسند.

اما در همان حال با رفرميستها، که اهداف و فعاليتهای طبقه کارگر را بطور مستقيم يا غير مستقيم به کسب اصلاحات محدود ميکنند، به قاطعانه‌ترين مبارزه دست ميزنند.

رفرميسم فريب بورژوايی کارگران است، که به رغم بهبودهايی در اينجا يا آنجا، تا زمانی که سلطه سرمايه وجود دارد همچنان برده مزدی باقی خواهند ماند.
بورژوازی ليبرال با يک دست اصلاحات ميدهد و با دست ديگر هميشه، آنها را پس ميگيرد، به هيچ تنزل ميدهد و از آنها برای به بردگی کشيدن کارگران، ايجاد چنددستگی در ميان آنان و جاودانه کردن بردگی مزدی بهره ميجويد. به اين دليل، رفرميسم حتی اگر صادقانه باشد، به سلاحی مبدل ميشود که بورژوازی با آن، کارگران را فاسد و تضعيف ميکند.

تجربيات همه کشورها نشان ميدهد کارگرانی که به رفرميستها اعتماد کنند همواره فريب ميخورند. « مارکسيسم و رفرميسم – و. ا. لنين »

مارکسیسم–لنینیسم

17 Feb, 16:55


سخنان ولادمیر لنین. طبق نظر مارکس ، اگر آشتی طبقات ممکن بود دولت نمیتوانست نه پدید آید و نه پایدار ماند.

طبق نظر مارکس دولت ارگان سیادت طبقاتی ، ارگان ستمگری یک طبقه بر طبقه دیگر و حاکی از ایجاد نظمی است که این ستمگری را ، با تعدیل تصادمات طبقات ، قانونی و استوار میسازد.

.

دموکراسی خرده بورژوائی هرگز قادر بدرک این مطلب نیست که دولت ارگان سیادت طبقه معینی است که با قطب مقابل خود (طبقه مخالف ) نمیتواند آشتی پذیر باشد.

دولت و انقلاب – ولادیمیر ایلیچ لنین

مارکسیسم–لنینیسم

17 Feb, 11:03


ﺯﻧﺒﻮﺭ ﺩﺭ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﻌﻤﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ. ﺍﻣﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﻣﻌﻤﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻣﺘﻤﺎﯾﺰ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻌﻤﺎﺭ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺑﺮﭘﺎ ﺳﺎﺯﺩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺨﯿﻞ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺯﺩ.

ﮐﺎﺭﻝ ﻣﺎﺭﮐﺲ
از جلد اول کاپیتال

مارکسیسم–لنینیسم

16 Feb, 17:53


جامعۀ کنونی سرمایه داری، موارد گوناگونی از فقر و ستم را در داخل خود نهفته دارد؛ مواردی که در وهلۀ اوّل به چشم نمی آید. در بهترین مواقع، خانواده های پراکندۀ مردم فقیر شهرنشین، صنعتگران، کارگران، کارمندان و مقامات پایین در مشکلاتی غیر قابل باور زندگی می کنند، به زحمت قادرند خرج زندگی خود را به دست آورند. میلیون ها و میلیون ها نفر از زنان در چنین خانواده هایی به عنوان "بردۀ خانگی" زندگی می کنند (یا، دست کم وجود دارند)؛ برای تهیۀ خوراک و پوشاک خانوادۀ خود، به بهای تلاشی روزمرّه و از فرط ناچاری و "پس انداز" همه چیز به جز کار خودشان، از هر پنی پول استفاده می کنند.
این ها همان زنانی هستند که سرمایه داران با رغبت بسیار به عنوان کارگران خانگی استخدام می کنند؛ کارگرانی که برای یک دستمزد وحشتناک پایین آماده هستند تا برای خود و خانواده شان، به خاطر یک تکه نان "کمی اضافه تر دربیاورند". از میان همین زنان است که سرمایه داران تمامی کشورها (درست مثل برده داران باستان و زمین داران فئودال قرون وسطی) برای خودشان همخوابگانی در "ممنطقی" ترین قیمت پیدا می کنند. هیچ مقداری از "خشم اخلاقی" در مورد فحشاء (که از هر 100 مورد، 99 موردش تظاهر است) قادر نیست تا در مقابل این تجارت جسم زن کاری کند؛ مادام که بردگی مزدی وجود دارد، فاحشگی نیز ناگزیر وجود خواهد داشت. تمامی طبقات تحت ستم و استثمار در سرتاسر تاریخ جوامع انسانی، همیشه وادار شده اند (و همین جاست که استثمار آن ها شکل می گیرد) تا اوّل کار بی مزد خود و دوّم زنان خود را به عنوان همخوابۀ "اربابان" به آنان واگذار کنند.

برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری از این جهت یکسانند. تنها شکل استثمار است که تغییر می کند؛ خود استثمار هم چنان باقی می ماند.

یک نمایشگاه از کار "زنانی که در خانه استثمار می شوند" در پاریس، "پایتخت جهان" و مرکز تمدّن، افتتاح شده است.

هر شیء نمایشی، برچست کوچکی دارد که نشان می دهد زن شاغل در خانه چه قدر برای درست کردن آن دریافت می کند، و بر این اساس، چه قدر می تواند در هر روز و در هر ساعت در بیاورد.


و ] با مشاهدۀ این نمایشگاه[ به چه چیزی پی می بریم؟ حتی یک چیز هم وجود ندارد که زن شاغل در خانه بتواند با آن بیش از 1.25 فرانک، یعنی 50 کوپک، دربیاورد، در حالی که عواید اکثریّت قریب به اتفاق مشاغل بسیار کم تر از اینست. یک حباب چراغ را در نظر بگیرید. در ازای هر دوجین از آن، 4 کوپک پرداخت می شود. یا پاکت های کاغذی را در نظر بگیرید: 15 کوپک در ازای هر هزار تا، با درآمد شش کوپک در هر ساعت. اسباب بازی های کوچک با نوار روبان و غیره: هر ساعت، 2.5 کوپک. گل های مصنوعی: ساعتی دو یا سه کوپک. لباس زیر آقایان و خانم ها: از دو تا شش کوپک در ساعت. باز هم می توان بدون هیچ پایانی ادامه داد. انجمن ها و اتحادیه های کارگران ما هم باید "نمایشگاهی" از این نوع را برگزار کنند. ]چنین نمایشگاهی[ سودهای هنگفتی را که نمایشگاه های بورژوازی به چنگ می آورند، تولید نخواهد کرد. نمایش فقر و تنگدستی زنان پرولتر منفعت متفاوتی خواهد داشت: به بردگان مزدی، چه مرد و چه زن، کمک می کند تا شرایط خود را درک کنند، در "زندگی" خود به گذشته نگاه کنند، به شرایط لازم برای رهایی از یوغ همیشگی نیاز، فقر، فحشا و هرگونه بی عدالتی در حق نداران تعمّق کنند.



تاریخ نگارش: 27 آوریل 1913 (10 مه 1913 به تقویم قدیم)؛ تاریخ انتشار: 5 مه 1913 در پراودا، شمارۀ 102.


به زنان کارگر


و.ا. لنین

مارکسیسم–لنینیسم

16 Feb, 10:57


اگر واقعا متحد شدن را لازم دیده‌اید پس بخاطر برآوردن مقاصد عملی جنبش قراردادهایی ببندید ولی پرنسیپ‌فروشی را روا ندارید و گذشت‌های نظری نکنید.

مارکس

مارکسیسم–لنینیسم

16 Feb, 09:42


کلیه‌ی مذاهب فقط در یک چیز مشترکند و آن این‌که هر وقت علم نظریه‌ای را مطرح می‌کند آن را تکفیر می‌کنند و وقتی آن تئوری اثبات شد می‌گویند این را در کتاب آسمانی ما قبلا گفته بودند!

جک لندن

مارکسیسم–لنینیسم

15 Feb, 11:12


هر نظم اجتماعی ارتجاعی به دو چیز نیاز دارد:
جلاد و روحانی
لنــیــن

مارکسیسم–لنینیسم

15 Feb, 06:59


" تمام زندگی من ، تمام وجودم با فکر تو در آمیخته است ... من تو را فراتر از کلمات ، بینهایت ، بینهایت و بینهایت دوست دارم "
فرازی از نامه جنی به کارل مارکس

مارکسیسم–لنینیسم

14 Feb, 22:46


"تصور نمیرود برای نشان دادن درجه فساد تمام بورژوازی اروپا بتوان مثالی بارزتر آورد که این بورژوازی بخاطر پیشبرد مقاصد آزادمندانه سوداگران مالی و سرمایه داران شیاد، در آسیا از ارتجاع پشتیبانی میکنند."
لنین - اروپای عقب مانده و آسیای پیشرو شماره 113 روزنامه "پروادا" - 1913

مارکسیسم–لنینیسم

14 Feb, 21:56


انسان محصول شرایطيست كه در ان بلوغ و بالندگی می یابد. پس خود را از هیچ انسانی "برتر" و در عین حال "حقیرتر" مپندار.
مارکس

مارکسیسم–لنینیسم

14 Feb, 14:36


رابطه من با پيرامونم آگاهی من است
آگاهی هرگز نميتواند چيزی جز هستی آگاه باشد و هستی انسانها جريان زندگی واقعی آنهاست !
مارکس و انگلس در ايدئولوژی آلمانی ، صفحۀ ٣٣

-مارکسیسم لنینیسم-

30 Jan, 21:17


کمونیست ها باید بدانند که آینده در هر صورت به آنان تعلق دارد. و به همین دلیل در پیکار با بورژوازی باید شدیدترین شور و شوق انقلابی خود را با خونسردانه ترین و هوشمندانه ترین ارزیابیها بر علیه یاوه سرایی های دیوانه وار بورژوازی در آمیزند.

رفیق لنین

-مارکسیسم لنینیسم-

30 Jan, 20:15


تنها ضامن انتقال از سرمایە داری بە سوسیالیسم همانا استقرار ،دیکتاتوری پرولتاریا است.

مارکس_ نقد برنامە گوتا

-مارکسیسم لنینیسم-

29 Jan, 18:37


اكركمونيست بسرش بزند كه
به كمونيست بودنش بنازد
و فاکت ها را انتقاداته مورد برسی قرار ندهد.
یک چنین کمونیستی بسیار موجود محقری است.
LENIN

-مارکسیسم لنینیسم-

29 Jan, 06:05


پیش بسوی سوسیالیسم

از لجن باید گریخت

باید فاصله گرفت

دنیای کنونی فاجعه است .

-مارکسیسم لنینیسم-

28 Jan, 20:13


هر کس درباره سیاست‌های غیر طبقاتی صحبت می‌کند، بهتر است او را در قفس، کنار کانگروی استرالیایی به نمایش بگذارند. لنین

-مارکسیسم لنینیسم-

28 Jan, 05:57


«...کشورهایی که خود را «متمدن» می‌خوانند، اکنون به دلیل تسلیحات درگیر یک مسابقه دیوانه‌وار با موانع هستند. به هزاران راه، در هزاران روزنامه، از هزاران منبر فریاد می زنند و فریاد می زنند از میهن پرستی، از فرهنگ، از وطن، از صلح، از پیشرفت - و همه اینها برای توجیه هزینه های جدید ده ها و صدها میلیونی. روبل در مورد انواع سلاح های تخریب، در اسلحه، "در dreadnoughts"... [...] عبارات را باور نکنید، بهتر ببینید چه کسی سود می برد!"

V. I. لنین. از مقاله «چه کسی سود می‌برد؟»، روزنامه پراودا، شماره 84، 11 آوریل 1913. آثار کامل، جلد 23، صفحه 61.

-مارکسیسم لنینیسم-

27 Jan, 18:43


در ستایش مطبوعات آزاد
کارل مارکس
برگردان: محمد جعفر پوینده
.....آیا نخستین وظیفه­ی جویندگان حقیقت این نیست که یک­راست بی آن که به چپ و راست نظر افکنند، به سوی خود حقیقت پیش بتازند؟ آیا گفتن حقیقت در قالب فرمایشی و تحمیلی، در حکم از یاد بردن آن نیست؟ حقیقت چونان نور، از فروتنی به دورست؛ و تازه در برابر چه کسی باید فروتن باشد؟ دربرابر خود؟ حقیقت، دروغ و نادرستی را رسوا می­سازد. پس آیا نباید بر ضد دروغ باشد؟
اگر فروتنی خصلت پژوهش باشد، بیش­تر نشان ترس از حقیقت است تا ترس از ضد حقیقت. فروتنی در هر گامی که من برمی­دارم مانند ترمز عمل می­کند و به پژوهش­گر فرمان می­دهد در برابر نتیجه­ی پژوهش بر خود بلرزد. فروتنی مانع دست­یابی به حقیقت است.
افزون بر این، حقیقت، عام و جهان­گستر است، به من تعلق ندارد، از آن همگان است. حقیقت مرا تصاحب می­کند، من او را تصاحب نمی­کنم. دارایی من عبارت است از صورت (بیان حقیقت)، صورت (فرم)، فردیت معنوی من است. سبک همان انسان است. عجبا! قانون حق نوشتن به من می­دهد، اما مقرر می­دارد که به سبکی غیر از سبک خود بنویسم! من می­توانم سیمای ذهن خویش را نشان دهم، اما باید نخست چین و شکن­های مجاز و فرمایشی را برآن تحمیل کنم! چهره­ی کدام انسان شرافت­مندی از این الزام سرخ نمی­شود و ترجیح نمی­دهد که سیمای خود را زیر ردا پنهان کند؟ ردا دست­کم می­تواند صورت کسی مانند ژوپیتر را پوشیده بدارد؛ تن دادن به چین و شکن­های مجاز و فرمایشی، چیزی نیست مگر با سیلی صورت خود را سرخ نگاه داشتن.
شما گونه­گونی شورانگیز و غنای پایان ناپذیر طبیعت را می­ستایید. شما توقع ندارید که گُل سرخ عطر گُل بنفشه بدهد، اما می­خواهید که غنی­ترین پدیده­ها - یعنی ذهن­- فقط به یک شیوه وجود داشته باشد؟ من آدمی شوخ طبع هستم، اما قانون امر می­کند که با وقار بنویسم. من بی پروا هستم، اما قانون فرمان می­دهد که قلم من باید فروتن باشد؛ خاکستری بر روی خاکستری، تنها رنگی از آزادی که قانون به من اجازه می­دهد آن را به کار برم. هر قطره­ی شبنم در زیر تابش خورشید به رنگ­های بی پایان می­درخشد، اما خورشید ذهن در فرد چیزی که بازتاب باید نیابد جز یک رنگ، آن هم رنگ رسمی و مجاز را بیافریند! گوهر ذهن همواره ذات حقیقت است و شما با این گوهر چه می­کنید؟ فروتنی؟ گوته می­گوید: فقط فرومایگان، فروتن هستند. و شما می­خواهید بر سر ذهن همین بلا را بیاورید؟ (...) فروتنی عام ذهن، عقل است. این آزادی­مندی جهان گستری که در هر طبیعتی، سرشت ذاتی را پاس می­دارد.Anck do la 1843 MEW I. P. 5 sq
آزادی، ذات انسان است تا بدان حد که حتا دشمنانش نیز آن را تحقق می­بخشند. البته در عین پیکار با واقعیت آن: آنان می­خواهند چیزی را که به عنوان زیور طبیعت بشری به دور افکنده­اند، در مقام ارزش­مندترین زیور از آن خود سازند.
هیچ کس با آزادی (به طورکلی) پیکار نمی­کند، افراد حداکثر با آزادی دیگران پیکار می­کنند. بنابراین، همه­ی انواع آزادی همواره وجود داشته است، فقط گاهی به صورت امتیازی خاص و گاهی به صورت حق عام.
(...) مساله این نیست که آیا آزادی مطبوعات باید وجود داشته باشد، چرا که این آزادی همواره وجود دارد، مساله این است که آیا آزادی مطبوعات، امتیاز خاص چند فرد است یا امتیاز ذهن بشر (به طور عام). مساله این است که آیا آن چه برای عده­ای نا حق است، ممکن است برای دیگران حق به حساب آید؟(...)
سانسور درونی حقیقتی آزادی مطبوعات، انتقاد است. انتقاد آگاهی است که آزادی مطبوعات، خود، برپا می­دارد.
خود سانسورهم قبول دارد که هدفی در خود نیست و فی نفسه هیچ چیز خوبی ندارد و در نتیجه، بر اصل «هدف وسیله را توجیه می­کند»، استوار است. اما هدفی که به وسایل نادرست نیاز دارد، هدفی درست نیست.(...)
برای دفاع از آزادی در هر عرصه­ای، و نیز برای درک آن، باید سرشت ذاتی آزادی را بی توجه به مناسبات خارجی­اش در نظر گرفت. ولی آیا مطبوعاتی که خود را به سطح یک حرفه پایین می­آورد، به سرشت خود وفادار است و بر اساس شرافت طبیعت خود عمل می­کند و آزاد است؟ البته تردیدی نیست که نویسنده باید برای زیستن و نوشتن، پول و درآمد داشته باشد، اما به هیچ وجه نباید برای به دست آوردن پول، زندگی کند و بنویسد.
پرانژه (شاعر و آوازه­خون فرانسوی، ١٧٨٠- ١٨۵٧) در یکی از ترانه­های خود می­خواند:
من برای ترانه سرایی زندگی نمی­کنم
حضرت آقا اگر شما جایم را بگیرید
برای زیستن ترانه می­سرایم،
تهدید نهفته در ترانه­ی بالا، در برگیرنده­ی این اقرار ریشخندآمیز است که شاعر به محض این که شعر برایش وسیله شود، به خودفروشی تن در می­دهد.

-مارکسیسم لنینیسم-

27 Jan, 18:43


نویسنده به هیچ وجه کارهای خود را وسیله نمی­داند. کارهایش هدفی در خودند. او آثارش را برای خود و دیگران تا بدان حد از وسیله دور می­داند که در صورت لزوم، موجودیت خویش را هم برای وجود کارهایش قربانی می­کند و این سخن واعظ دینی را - البته به شیوه­ای به کلی متفاوت­- سرلوحه­ی کار خویش قرار می­دهد: از خداوند اطاعت کن نه از انسان­ها. خود نویسنده نیز جزو این انسان­ها است، با نیازهای بشری و امیال بشری خویش (...) نخستین آزادی مطبوعات آن است که حرفه نباشد. نویسنده­ای که مطبوعات را تا حد وسیله­ای مادی پایین می­آورد، سزاوار آن است که این بردگی درونی او با بردگی بیرونی یا سانسور، مجازات شود. به عبارت، دیگر مجازات او همانا سانسور است....

-مارکسیسم لنینیسم-

27 Jan, 12:10


"برخیزید شما ای شیران خفته!..
با جمعی بسیار، شکست نایذیر..
زنجیرانی را که هنگام خواب بر شما افکنده‌اند به تکان آرید!..
و آنها را همچون شبنمی که به زمین میریزد، بیفشانید..
شما بسیارید.. آنها اندکند!.."
(النور مارکس)

-مارکسیسم لنینیسم-

27 Jan, 10:05


مارکسیستها بر خلاف آنارشسیتها مبارزه برای اصلاحات یعنی اقداماتی را که بدون انهدام قدرت طبقه حاکم که وضعیت زحمتکشان را بهبود بخشد برسمیت میشناسند،اما در همان حال با رفرمیستها که اهداف و فعالیتهای طبقه کارگر را بطور مستقیم و غیر مستقیم به کسب اصلاحات محدود میکنند قاطعانه مبارزه میکنند. رفرمیسم فریب بورژوائی کارگران است. بورژوازی لیبرال با یکدست اصلاحات میدهد و با دست دیگر آنرا پس میگیرد و به هیچ تنزل میدهد! کارگران از اصلاحات برای تکامل و توسعه مبارزه طبقاتی استفاده میکنند!
مارکسیسم و رفرمیسم از لنین

-مارکسیسم لنینیسم-

27 Jan, 10:04


"یک اقلیت اشرافی"

از:کارل مارکس


(مارکس سخنرانی خود را در کنفرانس «انترناسیونال اول» در لندن به تاریخ بیستم سپتامبر 1871 چنین گزارش می­کند.)

1
مارکس بر این باور است که این قطع­نامه در کنگره­ی بال پذیرفته نشده است؛ پس از بازبینی می­پذیرد که قطع­نامه­ای با این مضمون تصویب شده است.(1) این، آرزویی محال بود، هر چند او خود در آن زمان آن را ممکن می­پنداشت؛ اکنون متقاعد شده است که اتحادیه­های کارگری هرگز با چنین فدراسیونی موافقت نخواهند کرد. او گفت اتحادیه­های کارگری اقلیتی اشرافی­اند.(2) کارگران فقیر نمی­توانند به آن­ها بپیوندند: توده­ی عظیم کارگرانی که تحولات اقتصادی هر روز آن­ها را از روستاها به شهرها می­راند برای زمان درازی بیرون از اتحادیه­های کارگری خواهند ماند، و فقیرترین­شان هرگز عضو آن­ها نخواهند شد. این نکته در مورد کارگران اهل «ایست اِند» لندن نیز صادق است، جایی که از هر ده نفر یک نفر عضو اتحادیه­های کارگری است. کارگران کشاورزی و کارگران روزمزد هرگز عضو این اتحادیه­های کارگری نخواهند شد.
اتحادیه­های کارگری به تنهایی قدرتی ندارند، اقلیت باقی خواهند ماند. آن­ها توده­ی کارگران را در پشت سر خود ندارند، حال آن که انترناسیونال مستقیما در این توده نفوذ دارد؛ انترناسیونال به سازمان اتحادیه­های کارگری برای جلب حمایت کارگران نیاز ندارد. ایده­های انترناسیونال است که بی درنگ به کارگران الهام می­بخشد. انترناسیونال تنها اتحادیه­ای است که اعتماد به نفس را در کارگران می­دمد.
هم­چنین، دشواری­های زبانی سد راه انجمن بین­المللی اتحادیه­های کارگری خواهد شد.

2
مارکس با درک­های استینز درباره­ی اتحادیه­های کارگری موافق نیست.(3) اتحادیه­های کارگری - حتا اتحادیه­هایی که به بهترین شکل سازمان یافته­اند و شعبه­هایی در ایالات متحده­ی آمریکا دارند­- بدون کمک ما هرگز نمی­توانستند دستاوردی برای کارگران داشته باشند؛ اتحادیه­های کارگری خود را از بزرگ­ترین جنبش انقلابی انگلستان(4) کنار کشیدند.
پس از پیدایش انترناسیونال اوضاع تغییر کرده است. اگر اتحادیه­های کارگری بخواهند از نیروی­شان استفاده کنند.، با کمک ما می­توانند به هر چیزی دست پیدا کنند. در قوانین اتحادیه­ها بخشی وجود دارد که آن­ها را از درآمیختن با سیاست منع می­کند؛ آن­ها فقط تحت تاثیر انترناسیونال به فعالیت سیاسی روی آوردند. شورای عمومی انترناسیونال چند سال است با اتحادیه­های کارگری رابطه دارد؛ کمیته­ای نیز برای این امر تشکیل شده است؛(5) در حال حاضر نیز شورا در سه شهر بزرگ انگلستان - منچستر، بیرمنگام و شفیلد­- این رابطه را حفظ کرده است.

از «گزارش سخنرانی­های کنفرانس لندنِ انترناسیونال اول به تاریخ بیستم سپتامبر 1871» مندرج در مجموعه­ی آثار مارکس و انگلس، جلد 17، ص­ص 50-649.
* * *

-مارکسیسم لنینیسم-

27 Jan, 10:04


پی­نوشت­ها:
1- قطع نامه­ای که از سوی پی­یر لویی دلاهای، نماینده­ی کارگران فرانسه، به کنفرانس ارائه شد، تأسیس فدراسیون بین­المللی اتحادیه­های کارگری را پیشنهاد می­کرد. او گفت، این انجمن «کمون راستین آینده» خواهد بود.
بر اساس گزارش دیگری از سخنرانی مارکس در این کنفرانس، «او [مارکس] این را رد می­کند که چنین فدراسیونی کمون آینده است، زیرا این پروژه بر جدایی کارگران از یک­دیگر - علت اصلی بردگی کارگران­- مبتنی است. این تشکل ممکن است بدبختی کارگران را اندکی بهبود ببخشد، اما هرگز نمی­توان آن را به عنوان تشکل آرمانی کارگران پیشنهاد کرد.»(هال دریپر، نظریه­ی مارکس درباره­ی انقلاب، جلد دوم: سیاست طبقات اجتماعی.(نیویورک: مانتلی ریویو، 1978، صفحه­ی 145)
کنفرانس پیشنهاد دلاهای را رد کرد، اما قطع­نامه­ی دیگری تحت عنوان «روابط بین­المللی اتحادیه­های کارگری» از سوی فرانکل، باستلیکا، اوتین، سرالیه، لورنزو و دو پپه پیشنهاد شد که کنفرانس آن را پذیرفت. در این قطع­نامه، آن گونه که مارکس و انگلس آن را ویرایش کرده­اند، چنین آمده است: «از شورای عمومی دعوت می­شود که به گرایش روزافزون اتحادیه­های کارگری در کشورهای مختلف کمک کند - همان گونه که تاکنون کمک کرده است­- که آن­ها با اتحادیه­های حرفه­ی خود در کشورهای دیگر رابطه برقرار کنند. کارآیی این تشکل به عنوان سازمان بین­المللی برای ارتباط اتحادیه­های کشوری اساسا به کمکی بستگی دارد که این اتحادیه­ها به «سازمان آمار کارگری» انترناسیونال خواهند کرد. از هیات­های مدیره­ی اتحادیه­های کارگری همه­ی کشورها دعوت می­شود که نشانی دفاتر خود را به اطلاع شورای عمومی انترناسیونال برسانند.»(صورت جلسات شورای عمومی انترناسیونال اول، 1870- 1871، (مسکو، انتشارات پروگرس، 1962، صفحه­ی 443)
2- همان گونه که ادعا می­کنند که مارکس از پرداختن به مساله­ی اتحادیه­ی کارگری به طور کلی اجتناب کرده است، این باور نادرست را نیز به او نسبت می­دهند - چنان که نویسنده­ای نسبت داده است­- که او «هیچ نظریه­ای درباره­ی ویژگی­های سیاسی اشرافیت کارگری نداشته است.»(گرگور مک­لنان، مارکسیسم و متدولوژی­های تاریخ، انتشارات ورسو، لندن، 1981، صفحه­ی 263) اریک هابزبام حتا گفته است که مارکس اصطلاح اشرافیت کارگری را به کار نبرده است، و این اصطلاح را انگلس دو سال پس از مرگ مارکس به کار برده است. در واقع، مارکس و انگلس اصطلاح اشرافیت کارگری را از زمانی به زودیِ سال 1850 به کار برده و منتشر کرده­اند:
سازمان کنونی «حزب چارتیستی» نیز به همین سان در حال انحلال است. اعضای خرده بورژوازی که هنوز به این حزب چسبیده­اند، همراه با اشرافیت کارگری، جناح صرفا دموکراتیک این حزب را تشکیل می­دهند که برنامه­اش به «منشور مردم» و شماری اصلاحات خرده بورژواییِ دیگر محدود می­شود. توده­ی کارگرانی که در شرایط به راستی پرولتاریایی زندگی می­کنند به جناح انقلابی چارتیسم تعلق دارند. رهبر جناح اول فیرگاس اُکانر است و رهبران جناح دوم جولیان هارنی و ارنست جونزاند.(مجموعه­ی آثار مارکس و انگلس، جلد دهم، صفحه­ی 514)
چارتیست­ها نیز، که از فاصله­گیری فزاینده­ی اتحادیه­های کارگری از چارتیسم آزرده خاطر بودند، اصطلاح اشرافیت کارگری را در حدود همان سال 1850 وسیعا به کار می­بردند. به ویژه ارنست جونز اشرافیت کارگری را سخت به باد انتقاد می­گرفت. او در اثر خود به نام «یادداشت­هایی خطاب به مردم» در سال 1852 به کارگران توصیه می­کرد که «این اشرافیت را، مانند تمام اشرافیت­های دیگر، باید درهم بکوبید. اگر آن را درهم نکوبید، آن گاه که دموکراسی را برپا می­دارید، اینان ارتجاع را به درون شما خواهند آورد.»(جان سَویل، ارنست جونزِ چارتیست، صفحه­ی 194)
اصطلاح اشرافیت کارگری را نخستین بار ویلیام تامپسون در اثر سوسیالیستی کلاسیک خود به نام پاداش کار (لندن، 1827) به کار برد: «آن دسته از کارگران یا اقشار طبقه­ی کارگر که بیشتر از همه پاداش می­گیرند... صرفا اشرافیت کارگران را تشکیل می­دهند.» جالب­تر از صِرف این اصطلاح، مفهومی است که در آن تامپسون - و سپس مارکس و انگلس­- ممتاز بودن و منحصر به فرد بودن را به عنوان وجه مشخصه­ی زیربنایی اشرافیت کارگری نشان می­دهد:

-مارکسیسم لنینیسم-

27 Jan, 10:04


کدام اقناع، صلح و عدالت می­تواند کارگران برخوردار از حقوق بالا و موانع سه گانه­ی اتحادیه­های آن­ها [منظور سلسله مراتب سه گانه­ی پایین به بالای اتحادیه­های محلی، اتحادیه­های عمومی و فدراسیون یا کنفدراسیون اتحادیه­های کارگری است] را از چنگ رقابت توده­ی عظیم کارگران سخت­کوش نجات دهد؟ هیچ یک از این­ها نمی­تواند آنان را از دست این رقابت فراگیر و همه جا حاضر نجات دهد. پس آیا آن­ها برای فروخواباندن رقابت اکثریت عظیم کارگران سخت­کوش به زور - زور قانونی از آن دست که در مورد کارآموزان به کار می­برند، و زور غیرقانونی از آن نوع که درمورد ارعاب توده­ی­کارگران استفاده می­کنند­- متوسل خواهند شد و بدین سان اشرافیت خونین صنعت را بر پا خواهند کرد؟ چرا که زور به خون­ریزی خواهد انجامید و بدون خون­ریزی اشرافیت نمی­تواند سر پا بماند.(نیویورک: ای. ام. کِلی، 1069، صفحات 2-31، 81)
هسته­ی اصلی بحث تامپسون علیه هر گونه اتحادیه­ی کارگری است، اما نقد او تاثیر عظیمی به جا گذاشت، نه فقط بر مارکس و انگلس، بلکه بر تمام سوسیالیست­های آن زمان.
3- اوژن استینز (Eugene Steens)، نماینده­ی کارگران بلژیک، بر این نظر بود که اتحادیه­های محلی باید جذب فدراسیون بین­المللی اتحادیه­های کارگری شوند.
4- منظور جنبش چارتیسم است.
5- این کمیته، «کمیته­ی اجرایی جمعیت اصلاح» نام داشت.

"ترجمه: محسن حکیمی"
نقل از کتاب زیر:
Marx and Engels on the Trade Unions, edited with an introduction and notes by Kenneth Lapides, International Publishers/New York, 1987, p.82-3.

-مارکسیسم لنینیسم-

22 Jan, 23:50


در ژانویه 1924، پس از مرگ ایلیچ، استالین به دانشجویان کرملین در مورد اولین ملاقات خود با لنین در سال 1905 در کنفرانس حزب در تامرفورس می گوید:
«رسم است که «بزرگواران» در جلسات دیر می‌آیند، به طوری که جمیعت حاضر با نفس بند آمده و منتظر که حوصله شأن سر رفته بلاخره بزرگ سخنران سر میرسد «بزرگ»، به جمیعت حاضر تذکر می‌دهند: «هیس». .. ساکت باشید... بعد شروع به سخن گفتن میکند... اما لنین را دیدم که قبل از همه آمده بود." و جایی در گوشه ای، به شیوه ای ساده، نشسته و با معمولی ترین افراد به گفتگو پرداخته بود و بعد با سادگی و خلوص خاص خود به ایراد سخن پرداخت و در پایان با معمولی ترین نمایندگان کنفرانس انجام می داد....
آری این بود لنین پرولتاریا...🚩

-مارکسیسم لنینیسم-

22 Jan, 23:50


در 21 ژانویه 1924، ولادیمیر ایلیچ لنین، بزرگترین انقلابی و متفکر پرولتری، ادامه دهنده آثار کارل مارکس و فردریش انگلس، بنیانگذار حزب بلشویک و دولت سوسیالیستی شوروی، معلم و رهبر کارگران سراسر جهان. ، درگذشت.
در گزارش پزشکی آمده بود که اساس بیماری ولادیمیر ایلیچ اسکلروز شدید عروق مغزی ناشی از فعالیت ذهنی بیش از حد شدید بود.
علت فوری مرگ خونریزی مغزی بود. فشار مداوم و باورنکردنی تمام نیرو و کار بی وقفه او زندگی لنین را پیش از موعد به پایان رساند.
"ولادیمیر لنین درگذشت." وارثان عقل و اراده او زنده اند.
آنها زنده هستند و با موفقیت کار می کنند که هیچ کس تا به حال در هیچ کجای دنیا انجام نداده است."
(م. گورکی، "وی. آی. لنین").

-مارکسیسم لنینیسم-

22 Jan, 23:31


برافراشته باد پرچم سرخ کارگران و زحمتکشان بدستان خلق... این پرجم برازنده قامت کره زمین است...🚩🚩🚩🚩

-مارکسیسم لنینیسم-

22 Jan, 19:17


انتشارات پروگرس ، چاپ مسکو 1977



کارل مارکس





استیلای بریتانیا در هند

لندن، جمعه، 22 ژوئیه 1853

نشر نیویورک دیلی تریبون

شماره 3840، هشتم اوت 1853

ترجمه از فرانسه بفارسی توسط حمید محوی


در این نوشته می خواهم به نتایج مشاهداتم دربارۀ چگونگی استیلای انگلیس و استقرار آن در هند بپردازم. چگونه حکومت انگلیس در هند نفوذ کرد و قوام یافت؟

حاکمیت و سلطنت مغول کبیر توسط نائب السلطنه های خودشان درهم شکسته شد و حاکمیت نائب السلطنه ها توسط «ماهرات»ها (1)از هم فروپاشید و حاکمیت «ماهراتها» توسط افغانها به تاراج رفت، و زمانیکه همه علیه یکدیگر می جنگیدند، بریتانیاییها سر بر آوردند و جملگی را مطیع خود ساختند.

کشوری که نه تنها بین مسلمانان(2) و هندوها(3) بلکه بین قبایل و کاستها(4) تقسیم شده بود، و جامعه ای که تعادل خود را بنوعی در نفی حکومت مرکزی و اقتدار همه شمول آن جستجو می کرد و ساخت و ساز آن از واحد های کوچک روستایی تشکیل شده بود : آیا چنین کشوری و چنین جامعه ای طعمۀ سهل و آسانی برای ماجراجویی های کشور گشایانه نبود؟ اگر از تاریخ گذشته هندوستان بی اطلاع بودیم، و حتی امروز که بدون هیچ شک و شبهه ای هند تحت سلطۀ انگلیس قرار گرفته و ارتش هند نیز با هزینۀ هند تحت اختیار انگلیس می باشد، آیا در برابر چنین واقعه ای بازهم شگفت زده می شدیم؟ هند هرگز نمی توانست از سرنوشت تسخیر شدن دائمی خود بگریزد، و سرتا سر تاریخ هند نیز انباشته از تهاجمات بلا انقطاعی می باشد که این کشور متحمل شده است.جامعۀ هند فاقد تاریخ است، یا حداقل فاقد تاریخ شناخته شده است. آنچه را که ما تاریخ هند می نامیم، در واقع چیزی نیست مگر تاریخ مهاجمینی که یکی از پس از دیگری، بی آنکه با مقاومتی مواجه شوند، در متن جامعه ای راکد، منفعل، امپراتوریهای خود را بر پا می داشتند. بنابراین پرسش اینجا نیست که آیا انگلستان در تصرف هند ذی حق بوده و یا نبوده است، بلکه باید باید به این پرسش پاسخ بگوییم که آیا تصرف هند توسط ترک یا فارس یا روس را به تصرف بریتانیا ترجیح می دهیم یا نه(5)؟

انگلستان در هند عهده دار مأموریتی مضاعف است : تخریب و باز سازی – یعنی انحلال جامعه ای کهن آسیایی، و ایجاد زمینه و بنیادهای مادّی جامعۀ غربی در آسیا(5). عربها، ترکها، تاتارها، مغولها که یکی پس از دیگری به هند هجوم می آوردند، بزودی به «هندی مسلک»(6) تبدیل می شدند، زیرا فاتحین بربر بنابر قانونی تاریخی و جاودان، سرانجام در صورتی که سرزمین مفتوحه واجد تمدنی برتر باشد، تابع آن خواهند شد.

بریتانیاییها اوّلین مهاجمین فاتحی بودند که نسبت به تمدن هند برتری داشتند و جذب تمدن هند نشدند. بریتانیاییها تمدن هند را با ویران ساختن ساختار جامعۀ بومی و با تخریب صنایع بومی و با از میان برداشتن هر آنچه که در این جامعه عظیم و گرانقدر بنظر می رسید، تمدن هند را ویران کردند. تاریخ تسلط بریتانیا در هند چیزی بجز روایت ویرانی نیست. با این وجود کار بازسازی به سختی روی ویرانه ها آغاز شد.

-مارکسیسم لنینیسم-

22 Jan, 19:17


وحدت سیاسی هند به عنوان اوّلین شرایط بازسازی با انسجام بیشتری و بیش از آنچه در گذشته و در عهد مغول کبیر بخود دیده بود، سرانجام تحقق یافت. چنین وحدتی که به ضرب شمشیر بریتانیا تحمیل شده بود از این پس با تلگراف برقی (الکتریک) ملازمت پیدا کرده و پایدارتر و مستمرتر از همیشه بنظر می رسد. ارتش بومی متشکل و آموزش دیده توسط سرگروهبان مرّبی بریتانیایی نقطۀ عطف هندوستانی بود که آزاد می شد و هندوستانی که از این پس طعمۀ سهل و آسانی برای مهاجمین خارجی نبود. مطبوعات آزاد که برای اوّلین بار وارد جامعۀ آسیایی شده بود، عنصری تازه و نیرومندی جهت بازسازی بحساب می آمد که هندوها و اروپاییها آنرا اداره می کردند. نظام «زمینداری»(7) و «ریوتواری»(8) هر چند که آنها را نفرت انگیز بدانیم، ولی شامل دوشکل مالکیت خصوصی زمین بود و از جمله رؤیاهای جامعۀ آسیایی بحساب می آمد. برخی از هندی زادگان در کلکته و در شرایطی نامناسب و تنگ نظرانه تحت آموزش و سرپرستی انگلیس قرار می گیرند و با این نیّت که طبقۀ جدیدی را بوجود آورده و مشمولین با کسب قابلیت لازم جذب دستگاه دولتی شوند. چنین دانش آموزانی معمولا انباشته از علوم اروپایی بودند. ماشین بخار موجب گردید که هند بسرعت و بطور دائمی با اروپا در ارتباط قرار گیرد، و چندین بندر در سواحل جنوبی و شرقی ایجاد شد و هند ازانزوایی که موجب رکود بس دیرینه آن شده بود فاصله گرفت. بزودی با ترکیب راه آهن و کشتی بخار، فاصلۀ زمانی بین انگلستان و هند به هشت روز رسید، و دور نیست آن روزی که این سرزمین افسانه ای عملا به جهان غرب ملحق گردد. توجهات رهبران بریتانیا به مسئلۀ پیشرفت هندوستان، تا کنون کاملا اتفاقی گذرا و استثنایی بوده است. تا اینجا آریستو کراتها تنها در فکر فتح هند بودند و سرمایه داران(9) به چپاول آن نظر داشتند، و امید الیگارشی کارخانه دار نیز به تسخیر بازارهای هند با محصولات ارزانقیمتشان خلاصه می شد. الیگارشی کارخانه دار پی برده بود که منافع حیاتی و پر اهمیت او در این است که هند را به کشوری تولید کننده تبدیل کند و بنابراین جهت تحقق بخشیدن به چنین طرحی ضروری بود که سیستم آبیاری و ارتباطات داخلی ایجاد کند. به این ترتیب طرح راه آهن هند را به اجرا می گذارد، با اینحال نتیجۀ چنین طرحی چندان قابل ملاحظه نبود.

روشن است که توان تولیدی هند، بعلت فقدان امکانات حمل ونقل و مبادله کالا، در حال انفعال بسر می برد. در هیچ کجای دنیا مثل هند، علی رغم فراوانی محصولات و سخاوتمندی طبیعت، عدم امکانات مبادله کالا تا این اندازه بفلاکت اجتماعی منجر نشده است. بر اساس اطلاعاتی که در سال 1848 به سمع هیئتی از مجلس عوام بریتانیا رسید، بروشنی آشکار شد که «زمانیکه هر «کوآرتر»(10) گندم در کاندش(11) به شش تا هشت شلینگ به خرید و فروش می رسید، در پونا(12) به 64 تا 70 شلینگ معامله می شد، یعنی جایی که مردم از گرسنگی در خیابانها بهلاکت می رسیدند. زیرا راههای زمینی قابل استفاده نبودند و رساندن آذوقه به کاندش امکان پذیر نبود. براه انداختن راه آهن و ایجاد منبع برای ذخیرۀ آب و حمل خاک برای پر کردن چاله های جاده و هدایت جریان آب در طول خط آهن براحتی می تواند جهت گسترش کشاورزی مورد استفاده قرار گیرد. به این ترتیب سیستم آبیاری که شرط اساسی کشاورزی در شرق است، تحول و گسترش عظیمی خواهد یافت، و مشکل گرسنگی و قحطی در مناطق مختلف که بعلت کمبود آب بشکل دائمی بوقوع می پیوندد از بین خواهد رفت. دربارۀ اهمیت ایجاد راه آهن تنها کافی ست خاطر نشان کنیم که زمینداران زمینهای آبیاری شده در مناطق مجاور سلسله جبال «گات» (13) سه برابر بیشتر مالیات می پردازند، و ده تا دوازده بار بیشتر نیروی کار استخدام می کنند و دیگر اینکه چنین زمینهایی دوازده تا پانزده بار بیشتر از زمینهایی که واجد سیستم آبیاری نیستند محصول ببار می آورند.

-مارکسیسم لنینیسم-

22 Jan, 19:17


راه آهن با مجموعه امکاناتی که ایجاد می کند، حجم مخارج نگهداری مؤسسات نظامی را کاهش خواهد داد. کلنل وارن (14) فرمانده قلعۀ «سن ویلیام»(15) مقابل هیئت خاصی از مجلس عوام در این باره چنین اظهار داشت « دریافت اطلاعات از دور افتاده ترین نقطۀ کشور که در حال حاضر به روزها و هفته های متمادی نیازمند است، ظرف مدت کوتاهی به انجام خواهد رسید و ارسال فرامین و واحدهای نظامی و آذوقه و مهمات نیز در کوتاهترین زمان تحقق خواهد یافت و چنین نکاتی را نباید دست کم گرفت. علاوه بر اینها توقف واحدهای نظامی در قرارگاههای دور افتاده در شرایط سالمتری امکان پذیر خواهد شد و به این ترتیب می توان از تلفات انسانی در اثر بیماری جلوگیری کرد، و این از جمله وقایعی است که به کرّات اتفاق می افتد. و علاوه بر این نیازی به نگهداری آذوقه در انبارها نخواهد بود که غالبا تحت تأثیر آب و هوا می گندند و به این ترتیب می توان از چنین ضایعاتی نیز جلوگیری کرد. و آذوقه ها می توانند در حد مدت مصرف مؤثرشان نگهداری شوند.»

می دانیم که ساخت و ساز امور اتحادیه ها(16) و بنیاد اقتصاد جامعۀ روستایی که مبنی بر رژیم خود گردان سنّتی اداره می شد از بین رفته است، ولی بدترین خصوصیت آنها در انحلال جامعه به صورت اتمهای قالبی(17) و بدون ارتباط با یکدیگر، باقی مانده اند. انزوای روستا از جمله موجبات فقدان جاده در هند بوده و فقدان جاده به نوبت خود انزوای روستا را تداوم می بخشید. به این ترتیب اتحادیه های روستایی در سطح پائین رفاهی، و تقریبا بدون ارتباط با روستاهای دیگر و بدون هیچ خواست و آرزومندی و تلاش لازم جهت دستیابی به مدارج پیشرفت(18)، به حیات خودشان ادامه می دادند. بریتانیاییها با ایجاد راه آهن و اشاعۀ نیاز به ارتباطات و روابط جدید، رکودی را که شامل روستاهای خود کفا بود درهم شکستند. علاوه براین، «یکی از تحولاتی که بنای راه آهن در روستاها ایجاد خواهد کرد، آشنایی با ساخته ها و اختراعات کشورهای دیگر است که خریداری کردن آنها صنایع دستی سنّتی و مزدبگیران آنرا تشویق خواهد کرد که بهترین امکانات خود را بیازمایند و در تکمیل کاستیهای آن بکوشند.» (شاپمن(19)، پنبه و تجارت در هند).

می دانیم که الیگارشی کارخانه دار انگلیس به ایجاد راه آهن در هند تمایلی ندارد و تنها در حدّی عمل می کند که با کمترین مخارج بیشترین بهره برداری را از کشت پنبه بعمل آورد و تنها مشغلۀ آنها الزامات کارخانه هایشان به مواد اولیّه است. ولی از زمانیکه شما ابزار مکانیکی و ماشین آلاتی مثل وسایل حمل ونقل را به کشوری وارد کردید که دارای منابع آهن و زغال سنگ است، دیگر نمی توانید آن کشور را از تولیدات خود محروم سازید. شما نمی توانید بدون ایجاد مقدمات و فرایندهای صنعتی لازم و ضروری جهت رفع نیازهای فوری و جاری در حمل و نقل روی ریل در کشوری پهناور راه آهن ایجاد کنید. از اینرو می بایستی به گسترش و بکار بستن ماشین آلاتی اقدام کرد که ممکن است الزاما با بخشهای صنعتی راه آهن ارتباط مستقیم نداشته باشد. بنابراین راه آهن پیش قدم صنایع جدید(20) در هند خواهد بود.

آنچه مسلّم است و بنابر اعترافات مقامات عالی بریتانیا، هندیان بشکل بارزی خود را با کارهای جدید وفق می دهند و در کسب آگاهی و مهارت لازم با ماشین مستعد هستند. مثال بارز آنرا می توان در قابلیت و مهارت ماشینکارهای بومی، که با سکۀ کلکته مزد می گیرند و سالهاست که در خدمت راه اندازی ماشین بخار هستند و بومیان دیگری که در بکار انداختن ماشین آلات متنوع بخار در معادن زغال سنگ در هاردوار(21) فعال هستند و مثالهای دیگر. کامپبل(22) شخصا هر چند که تحت تأثیر پیشداوریهای کمپانی هند شرقی باشد، اجبارا اعتراف می کند : «که توده های عظیم مردم هند از توان و انرژی صنعتی بزرگی برخوردار هستند و استعداد و قابلیت کسب سرمایه علمی قابل توجهی دارند و شفافیت ذهنی آنان در ریاضیات و محاسبات و علوم دقیقه بسیار بارز است.». و اضافه می کند که: «هوش آنان در سطح عالی ست.»

صنایع مدرنی که از نتایج ایجاد سیستم راه آهن حاصل خواهد آمد، در گسترش خود، تقسیم کار ارثی و سنّتی را که در تعلق نظام کاستهای هندی (23) ست منحل خواهد کرد و به این ترتیب با از میان برداشتن چنین عوامل بازدارنده ای راه پیشرفت و قدرت هند را هموار خواهد ساخت.

-مارکسیسم لنینیسم-

22 Jan, 19:17


با این وجود تمام آنچه را که بورژوازی انگلیس در هند انجام خواهد داد به آزادی توده های مردم و بهبود شرایط زندگی آنان نخواهد انجامید، زیرا چنین امر خطیری نه تنها به گسترش نیروهای تولیدی بستگی دارد، بلکه در عین حال می بایستی در تملک و تصرف مردم نیز باشد. ولی آنچه را که بورژوازی از انجام آن باز نخواهد ایستاد، ایجاد شرایط مادی جهت تحقق بخشیدن به هر دو مورد است. آیا بورژوازی همواره کاری فراتر از این انجام داده است؟ آیا تا کنون پیش آمده است که بورژوازی به پیشرفتی تحقق بخشیده باشد بی آنکه افراد و مردمان را بخاک و خون بکشد و در فقر و تهیدستی و ذلّت فرو ببرد؟

هندیان از مراحم و محصولات جامعۀ جدیدی که بورژوازی انگلیس در کشورشان ایجاد کرده است بهره ای نخواهند برد و تا زمانیکه پرولتاریای صنعتی در انگستان جایگزین بورژوازی نشود و یا اینکه خود هندیان بقدر کافی توان اینرا نیابند که قاطعانه به سلطۀ انگلیس پایان ببخشند، تحولی در این زمینه روی نخواهد داد. در هر صورت، باید در زمانی کمابیش دور منتظر باز زایی این کشور بزرگ و پر اهمیت باشیم که اهالی سخاوتمند آن به گفتۀ شاهزاده سالتیکوف(24)، حتی در بین طبقات پائین از ایتالیایی ها نیز ظریفتر و دقیقتر هستند و در فرمانبرداری آنان آرامش بلند نظرانه ای موج می زند که علی رغم کاهلی طبیعی آنان با شهامتی که از خود نشان داده اند افسران بریتانیایی را به شگفتی واداشته اند. کشوری که سرچشمۀ زبانها و مذاهب ما ست و در جات(25) تیپ ژرمنی(26) را تداعی می کند و برهمن نیز یادآور تیپ یونان قدیم بنظر می رسد. با اینحال نمی توانم موضوع هند را بدون ذکر چند نکته به پایان ببرم.

مکر و ریای عمیق و بربریتی که جزء لاینفک تمدن بورژوایی است بروشنی خود را در مقابل ما آشکار می سازد زیرا هنگامی که در کشور زادگاهش در اشکال قابل احترامی تظاهر می کند، بمحض عبور از مرز و ورود به کشور بیگانه و در مستعمرات نقاب از چهره بر می کشد. بورژواها مدافع مالکیت هستند ولی آیا هیچ حزب انقلابی به انقلابات ارضی نظیر آنچه در بنگال یا مادراس یا بمبئی روی داد مبادرت کرده است؟ آیا در هند این غارتگر بزرگ لرد کلیو(27) نبود که وقتی بزهکاریهای ساده و رایج طمع او را دیگر برنمی آورد دست به اعمال زور و فاجعه آمیز زد؟ و در حالیکه در اروپا دربارۀ تقدس خدشه ناپذیر قروض ملّی نطق می کرد، در هند سود سهام راجه هایی (28) را که در کمپانی سرمایه گذاری کرده بودند توقیف کرد؟ و در حالیکه به بهانۀ دفاع از ارزشهای مقدس مذهبی علیه انقلاب فرانسه مبارزه می کرد، آیا هم او نبود که از گسترش مسیحیت در هند ممانعت بعمل آورد تا همچنان نذورات زائرین معابد اوریسا(29) و بنگال را بحساب خودش واریز کند و از قاچاق مرگ و تداوم فحشا در معبد جاگاناتا(30) بهره برداری کند؟ چنین هستند مردان «مالکیت، قانون، خانواده و مذهب».

نتایج اسفناک صنایع انگلیسی در رابطه با هند، کشوری به وسعت اروپا و مساحتی بیش از سه میلیون کیلومتر مربع، ملموس و دهشتناک است. ولی نباید فراموش کنیم که جملگی از نتایج انداموار تمام ساخت و ساز تولید بوده که تا کنون تشکل یافته است. چنین نظام تولیدی بر اساس استیلای تمام قدرت کاپیتالیسم استوار گشته است. تمرکز سرمایه پایه و اساس بقای آن بعنوان قدرتی مستقل است. نفوذ مخرب چنین تمرکزی در بازارهای جهان مبین قوانین اندامواری ست که جزء لاینفک اقتصاد سیاسی بوده و هم اکنون در گسترده ترین سطوح و در تمام شهرهای متمدن جاری و ساری ست.

دوران بورژوازی در بستر تاریخ عهده دار مأموریت خاصی بوده و عبارت است از ایجاد پایه و اساس مادّی جهان نوین و از طرف دیگر فراهم آوردن ارتباطات جهانی مبنی بر رابطه و وابستگی متقابل جوامع بشری و ابزارهای چنین ارتباطاتی و به همین منوال گسترش نیروی تولید عالم بشریت و تحول در زمینۀ تولید مادّی از طریق تسلط علمی بر عناصر. صنایع و تجارت بورژوایی شرایط مادّی دنیای جدید را به همان نحوی تحقق می بخشد که تحولات زمین شناسانه موجب دگرگونی در سطح زمین می شوند. زمانیکه انقلاب عظیم اجتماعی ساخت و سازهای عصر بورژوایی را تحت سلطۀ خود گیرد، و بازار جهانی و نیروهای تولید مدرن تحت نظارت عمومی پیشرفته ترین مردمان درآید، از این پس پیشرفتهای بشری از شباهتی که به بتهای نفرت انگیز عصر بت پرستی(31) دارند فاصله خواهند گرفت، یعنی عصری که شراب را تنها در کاسۀ جمجمۀ قربانیان نوش می کنند.

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Jan, 08:15


شاد بودن تنها انتقامی است که انسان می‌تواند از زندگی بگیرد.

چگوارا

-مارکسیسم لنینیسم-

20 Jan, 10:43


ماکسیم گورکی در این خصوص به داستایوسکی انتقاد می‌کرد که چرا به مردم رنجبر «تحمل» را توصیه می‌کند. و به تولستوی ایراد می‌گرفت که برای مردم موعظه می‌کند که «بدی را نباید با خشم و کین پاسخ داد». حمله به این دو نویسنده بزرگ، شجاعت و عشق به طبقات کارگر و زحمتکش می‌خواست، که گورکی هر دو را داشت. بدین خاطر لنین با قدرت از او دفاع کرد!

-مارکسیسم لنینیسم-

20 Jan, 06:25


هنرمند سیسویف نیکولای الکساندرویچ (1918-2001)
"وی. آی. لنین و ن. کی. کروپسکایا در گورکی"
(1986-88 گرم.)

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Jan, 23:44


هر بار که خرده بورژواها به یکی از خاکریزی های استبداد در برابر خود می رسند پا را در یک کفش می کنند تا حتما با انتخابات معجزه کنند . خرده بورژواها با این کار کارگران را نیز به ناتوانی خود آلوده می کنند .
کارل مارکس _ هجدهم برمر لوئی بناپارت

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Jan, 14:50


هرگز نسبت به چیزهای کوچک با بی‌اعتنائی ننگرید، زیرا از «از خُرد است که کلان برمی خیزد».
و.ا. لنین

-مارکسیسم لنینیسم-

18 Jan, 00:13


V. I. Lenin making a speech before the participants of the First All-Russia Congress on Education, in the Higher Women's Courses (now the Moscow State Pedagogical Institute named after V. I. Lenin).
Moscow.
August, 1918

-مارکسیسم لنینیسم-

18 Jan, 00:11


يک مارکسيست بايد ماترياليست يعنی دشمن مذهب باشد ليکن مارکسيست بايد ماترياليست يعنی دشمن مذهب باشد اما يک ماترياليست ديا لکتيک، مبارزه عليه مذهب را انتزاعی و بر اساس يک تبيلغ آبستره و صرفا تئوريکی که همواره يکسان باشد انجام نمی دهد بلکه آنرا بطور مشخص بر پايه مبارزه طبقاتی – و همانگونه که در عالم واقعيت صورت می گيرد و توده ها را بيشتر و بهتر تعليم می دهند – به انجام می رساند. يک مارکسيست بايد بتواند تمام يک موقعيت مشخص را در نظر بگيرد و همواره مرز آنارشيسم و اپورتونيزم را بشناسد

-مارکسیسم لنینیسم-

17 Jan, 21:19


انواع دزدان در نگاه ماکسیم گورکی
سخنان " ماکسیم گورکی " نویسنده انقلابی روسیه در ۱۰۵ سال پیش
در جهان سه گونه دزد هست.
دزد معمولی
دزد سیاسی
دزد مذهبی
- دزدان معمولی
کسانی‌اند که:
پول، کیف، جیب، ساعت، زر و سیم، وسایل خانه‌ و... شما را برای سیر کردن شکم‌شان می‌دزدند.
دزدان سیاسی کسانی‌اند که:
آینده، آرزوها، رویاها، کار، زندگی، حق، حقوق، دسترنج، دستمزد، تحصیلات، توانایی، اعتبار، آبرو، سرمایه‌های ملی شما و حتی مالیات شما را می‌دزدند و چپاول می‌کنند.
و شما را در سیه‌روزی و بدبختی نگه‌ می‌دارند.
دزدان مذهبی کسانی‌ هستند که :
این دنیای زیبایتان را، جرات اندیشید‌ن‌تان را، علم و دانش‌تان را، عقل و خردتان را، جشن و شادمانی‌تان را، سلامتی تن و روان‌تان را، دارایی‌ و مال‌تان را و... می‌دزدند
و تازه یک چیزهایی نیز به شما گران می‌فروشند مانند خدا، دین، بهشت، خرافات، جهل، غم، اندوه، سوگواری، افسردگی و...
دزدان مذهبی با سخنان فریبنده باغ بهشت را به شما نشان می دهند و دروغ می‌گویند، می‌فریبند، سواری می‌گیرند شما را در فرومایگی و فقر، بدبختی و نکبت و... نگه می‌دارند.
تفاوت جالب این ها اینجاست که
دزدان معمولی.. شما را انتخاب می‌کنند.
اما شما دزدان سیاسی ؛ را انتخاب می‌کنید.
همین طور شما مکتب دزدان مذهبی را انتخاب کردید .و به آنان ارج می‌نهید و بزرگ‌شان می‌دارید.
تفاوت دیگر و بزرگ‌تر این که:
دزدان معمولی؛
تحت تعقیب پلیس قرار می‌گیرند، دستگیر می‌شوند، شکنجه می‌شوند، شلاق می‌خورند، زندان می‌روند، دست‌ و پایشان را به چپ و راست می‌برند، تحقیر می‌شوند و...
اما دزدان سیاسی و مذهبی؛
. هر دو توسط قانون حمایت و توسط پلیس محافظت می‌شوند
پست و مقام بالاتری می گیرند، زور می‌گویند، ستم می‌کنند. از شما نیز طلبکار هم هستند و...
سخنرانی "ماكسيم گوركى " نويسنده نامدار روس در کانون نویسندگان روس در سال ۱۹۱۶ مسکو

-مارکسیسم لنینیسم-

17 Jan, 19:33


ما به جهان نمیگوییم : مبارزاتت را متوقف کن، آنها ابلهانه اند؛ ما به تو شعار درست مبارزه را میدهیم. ما فقط به جهان نشان میدهیم که برای چه چیزی واقعا در حال مبارزه است، و آگاهی چیزی است که آن ناگزیر از بدست آوردن اش است حتی اگر نخواهد.
نامه مارکس به آرنولد روگه

-مارکسیسم لنینیسم-

17 Jan, 17:36


در سال ١۸۴۸ سخنرانی مارکس در بارۀ تجارت آزاد در بروکسل انتشار یافت (ترجمۀ روسی وجود دارد)، سپس مارکس در لندن با همکاری انگلس مانیفست حزب کمونیست معروف را نوشت که تقریبا به همۀ زبان های اروپائی و شماری از زبان های دیگر ترجمه شده است (حدود هشت ترجمه از آن به زبان روسی انتشار یافته؛ این انتشارات که توسط مولوت، کلوکل، آلکسیوا و غیره صورت گرفته و بیشترشان مصادره شده اند تحت نام های مانیفست کمونیست، دربارۀ کمونیسم، طبقات اجتماعی و کمونیسم، سرمایه داری و کمونیسم، فلسفۀ تاریخ انتشار یافته اند. ترجمۀ کامل و دقیق ترین ترجمۀ این اثر و نیز دیگر آثار مارکس را می توان در انتشارات «گروه آزادی کار» در خارج از روسیه یافت). از اول ژوئن ١۸۴۸ تا ١٩ مه ١۸۴٩ روزنامۀ نوین راین به سردبیری واقعی مارکس انتشار یافت. مقالات متعدد او در این روزنامه، که تا امروز بهترین ارگان و ارگان بی نظیر پرولتاریای انقلابی است، به طور کامل گردآوری و تجدید چاپ نشده اند. مهم ترین آنها در آثار چاپ نشده [مارکس] آمده است. مقالۀ کار مزدی و سرمایه که در آن نشریه چاپ شد بارها به شکل جزوه منتشر شده است (چهار انتشار در روسیه توسط کوزمان، مولوت، میگاکوف و لوویچ در سال های ١٩۰۵ و ١٩۰۶)، همچنین در روزنامۀ لیبرال ها در رهبری (توسط انتشارات زنانیه در بخش کتاب های ارزان، شمارۀ ٢٧٢، سن پترزبورگ، ١٩۰۶). در سال ١۸۴٩ مارکس در کلن دو محاکمۀ سیاسی را منتشر کرد (دو سخنرانی که مارکس در مقابل اتهامات مربوط به نقض قانون مطبوعات و دعوت به مقاومت مسلحانه به ضد حکومت برای دفاع از خود ایراد کرد و در دادگاه تبرئه شد. پنج ترجمه روسی در سال های ١٩۰۵ و ١٩۰۶ توسط آلکسیوا، مولوت، میگاکوف، زنانیه و نووی میر انجام شده است). در سال ١۸۵۰ مارکس در هامبورگ شش شماره از روزنامۀ نوین راین منتشر کرد که مهم ترین آنها بعدا در آثار چاپ نشده [مارکس] منتشر شد. مقالات به ویژه مهم در این نشریه را انگلس در سال ١۸٩۵ در کتابچه ای به نام مبارزۀ طبقاتی در فرانسه ١۸۵۰- ١۸۴۸ چاپ کرد (ترجمه های روسی توسط «کتابخانۀ» م. مالیخ شماره های ۵٩ و ۶۰٢ و در مجموعۀ آثار تاریخی، ترجمۀ بازاروف و استپانوف که توسط اسکیمونت در سال ١٩۰۶ در سن پترزبورگ چاپ شد.؛ و نیز در اندیشه ها و دیدگاه های سدۀ بیستم، سن پترزبورگ، ١٩١٢). در سال ١۸۵٢ جزوۀ هیجدهم برومر لوئی بناپارت در نیویورک به چاپ رسید (ترجمه های روسی در مجموعه هائی که بالاتر ذکر شد). در همان سال جزوه ای در لندن به نام افشاگری در بارۀ محاکمۀ کمونیست ها در کلن منتشر شد (ترجمۀ روسی تحت عنوان محاکمۀ کمونارها در کلن، کتابخانۀ علم مردمی، شمارۀ ۴۳، سن پترزبورگ، ٢۸اکتبر ١٩۰۶). از اوت ١۸۵١ تا ١۸۶٢ مارکس همکار دائمی نیویورک تریبون بود (۶) که در آن بسیاری از مقالاتش به عنوان سرمقاله بی امضا به چاپ رسید. برجسته ترین این مقالات بعد از مرگ مارکس و انگلس با ترجمۀ آلمانی تحت عنوان انقلاب و ضد انقلاب در آلمان منتشر شد (ترجمه های روسی از این اثر در دو مجموعه توسط بازاروف و استپانوف و سپس در شکل جزوه در پنج انتشار توسط آلکسیوا، ُابشچستِورنایا پولزا، نووی میر، وسوبشچایا بیبلیوتکا، و مولوت صورت گرفته است). برخی از مقالات مارکس در تریبون بعدا، مانند جزوه ای دربارۀ پالمرستون، که به شکل جزوه در سال ١۸۵۶ در لندن منتشر شد، افشاگری هائی دربارۀ تاریخ دیپلوماتیک سدۀ هیجدهم (که وابستگی پولی دائمی وزرای لیبرال انکلستان به روسیه در آن افشا می شود) و نوشته های دیگر. پس از مرگ مارکس دختر او، الینور آولینگ، شماری از مقالات مارکس دربارۀ مسألۀ شرق در تریبون را تحت عنوان مسألۀ شرق در لندن در سال ١۸٩٧ به چاپ رساند. بخشی از آن به روسی ترجمه شده است: جنگ و انقلاب، مارکس و انگلس: مقالات منتشر نشده (١۸۵٢،١۸۵۳،١۸۵۴)، خارکوف، ١٩١٩، ناشا میسل لایبرری شمارۀ ١. مارکس در آخر سال ١۸۵۴ و در طول سال ١۸۵۵ با روزنامۀ نوین ُادر و در سال های ١۸۶۲-١۸۶١ با Viennese paper Presse همکاری کرد. آن مقالات گردآوری نشده اند و تنها برخی از آنها در زمان نو مجددا به چاپ رسیده اند همان گونه که نامه های پرشمار مارکس. همین امر دربارۀ مقالات مارکس در داس فولک (مردم) (لندن ١۸۵٩) در بارۀ تاریخ دیپلوماتیک جنگ ایتالیا در ١۸۵٩ نیز صادق است. در سال ١۸۵٩ اثر مارکس به نام سهمی در نقد اقتصاد سیاسی در برلین به چاپ رسید (ترجمه های روسی: مسکو ١۸٩۶ با ویرایش مانوئیلوف، ١٩۰٧، ترجمۀ رومیانتسف). در سال ١۸۶۰ جزوه ای از مارکس تحت عنوان آقای فوگت، در لندن منتشر شد.

-مارکسیسم لنینیسم-

17 Jan, 17:36


در سال ١۸۶۴، پیام اتحاد بین المللی کارگران [انترناسیونال اول]، نوشتۀ مارکس در لندن انتشار یافت (ترجمه ای روسی از آن وجود دارد). مارکس نویسندۀ بسیاری از بیانیه ها، پیام ها و قطعنامه های شورای عمومی انترناسیونال بود. مطالب و مواد مربوط به این زمینه نه تجزیه و تحلیل و نه حتی گردآوری شده اند. نخستین برخورد به این موضوع اثری از گوستاو جائک Gustav Jaeckh به نام انترناسیونال است (ترجمۀ روسی، سن پترزبورگ، ١٩۰۶، انتشارات زنانیه) که در آن از جمله چند نامه و طرح قطعنامه از مارکس چاپ شده است. از جمله اسناد انترناسیونال که مارکس نوشته پیام شورای عمومی انترناسیونال دربارۀ کمون پاریس است که در سال ١۸٧١ در لندن زیر عنوان جنگ داخلی در فرانسهمنتشر شد (ترجمۀ روسی یکی با ویرایش لنین، انتشارات مولوت و دیگران). مکاتبات مارکس با یکی از اعضای انترناسیونال به نام کوگلمان مربوط به سال های ١۸٧۴-١۸۶۲است (دو ترجمۀ روسی وجود دارد یکی توسط آ. گویخباگ و دیگری با ویرایش لنین.). در سال ١۸۶٧، اثر عمدۀ مارکس، سرمایه: نقدی بر اقتصاد سیاسی جلد اول در هامبورگ منتشر شد. جلدهای دوم و سوم سرمایه توسط انگلس پس از مرگ مارکس در سال ١۸۸۵ و ١۸٩۴ منتشر شدند. ترجمه های روسی از این قرارند: جلد اول پنج انتشار (دو تا با ترجمۀ دانیلسون در سال های ١۸٧۲ و ١۸٩۸، دو تا با ترجمۀ ای. آ. گورویچ . ل.م. زاک با انتشار استرووه، چاپ اول ١۸٩٩ ، چاپ دوم ١٩۰۵ و دیگری به انتشار بازاروف و استپانوف). جلدهای دوم و سوم یکی با ترجمۀ دانیلسون (که چندان رضایت بخش نیست) و دیگری توسط بازاروف و استپانوف (ترجمۀ بهتر) منتشر شده اند. مارکس در سال ١۸٧۶ در نوشتن کتاب آنتی دورینگ انگلس مشارکت کرد و فصل کاملی از این کتاب را که به تاریخ اقتصاد سیاسی می پردازد نوشت.
پس از مرگ مارکس آثار زیر از او منتشر شدند: نقد برنامۀ گوتا (ترجمۀ روسی، سن پترزبورگ، ١٩۰۶ و در آلمان در زمان نو، ١۸٩١-١۸٩۰ شمارۀ ١۸)؛ مزد، بها و سود (سخنرانی ای که در ٢۶ ژوئن ١۸۶۵ ایراد شد؛ زمان نو، XVI ، ١۸٩۸-١۸٩٧، ترجمۀ روسی توسط مولوت، و لوویج ١٩۰۶- ١٩۰۵)؛ آثار منتشر نشدۀ کارل مارکس، فریدریش انگلس و فردیناند لاسال، سه جلد، اشتوتگارت، ١٩۰٢ (ترجمۀ روسی با ویرایش آکسلرود و دیگران، دو جلد، سن پترزبورگ، ١٩۰۸، جلد اول همچنین توسط گورویچ انتشار یافته، مسکو، ١٩۰٧، نامه های لاسال به مارکس جداگانه انتشار یافته و در آثار منتشر نشده درج است). نامه هائی از کارل مارکس، فریدریش انگلس و دیگران به ف. آ. زورگه و دیگران (دو انتشار روسی، یکی با ویرایش آکسلرود و دیگری با مقدمۀ لنین انتشار Dauge)؛ تئوری های ارزش اضافی، سه جلد در چهار قسمت، اشتوتگارت ١۰- ١٩۰۵، دست نوشت های جلد چهارم سرمایه، به انتشار کائوتسکی (تنها جلد اول به روسی ترجمه شده است در سه چاپ: سن پترزبورگ، ١٩۰۶، ویرایش پلخانف، کیف، ١٩۰۶، ویرایش پلخانف و کیف، ١٩۰٧، ویرایش توچاپسکی). در سال ١٩١٣ چهار جلد بزرگ از مکاتبات مارکس و انگلس شامل ١٣۸۶ نامه که در فاصلۀ سپتامبر ١۸۴۴ تا ١۰ ژانویۀ ١۸۸٣ نوشته شده منتشر شد که حجم بزرگی از مواد و مطالبی که در زمینۀ مطالعۀ زندگی نامه و دیدگاه های مارکس بسیار پر ارزش است عرضه می کند. در سال ١٩١٧ دو جلد از مقالات مارکس و انگلس که در فاصلۀ ١۸۶۲-١۸۵۲ نوشته شده اند منتشر گردید (به آلمانی). این فهرست از آثار مارکس را باید با این نکته خاتمه دهیم که بسیاری از مقالات و نامه های کوتاه مارکس که غالبا در زمان نو، به پیش و دیگر مجلات آلمانی زبان نوشته شده اند در اینجا منظور نشده اند. همچنین بی شک فهرست ترجمه های آثار مارکس، به ویژه جزوه هائی که در سال های ١٩۰۵ و ١٩۰۶ منتشر شده اند کامل نیست.

-مارکسیسم لنینیسم-

17 Jan, 17:36


ادبیات دربارۀ مارکس و مارکسیسم بسیار گسترده است. در اینجا تنها به برجسته ترین موارد اشاره می کنیم. مؤلفان به سه گروه عمده تقسیم شده اند: مارکسیست ها، که به طور عمده دیدگاه مارکس را می پذیرند؛ نویسندگان بورژوا که اساسا با مارکسیسم دشمنی دارند؛ و رویزیونیست ها که فرض می شود برخی از مبانی مارکسیسم را می پذیرند اما در واقعیت، درک و مفاهیم بورژوائی را جانشین آن مبانی می کنند. شیوۀ برخورد نارودنیکی به مارکسیسم را باید به عنوان نوع ویژه ای از رویزیونیسم روسی در نظر گرفت. ورنر ُسمبارت در سهمی در کتاب نگاری مارکسیسم (آرشیو برای علوم اجتماعی و سیاست اجتماعی،١٩۰۵، ص ۴١٣ تا ۴٣۰) سیصد و چندی عنوان [کتاب و مقاله در مورد مارکسیسم] در فهرستی که کامل نیست ارائه می دهد. برای تکمیل آن نگاه کنید به نماگرهای زمان نو در سال های ١۸۸٣ تا ١٩۰٧ و سال های پس از آن، همچنین به کتاب نگاری سوسیالیسم و کمونیسم نوشتۀ یوزف اشتامهامر، جلد های ١ تا ٣ (ینا، ١٩۰٩- ١۸٩٣). برای کتاب نگاری تفصیلی مارکسیسم، همچنین نگاه کنید به کتاب نگاری علوم اجتماعی، برلین، ١٩۰۵. همچنین نگاه کنید در میان کتاب ها، به نوشتۀ ن. آ. روباکین (جلد ٢، چاپ دوم). ما در اینجا تنها اصلی ترین کتاب ها را ذکر می کنیم. در زمینۀ زندگی نامۀ مارکس، باید پیش از همه به مقالات انگلس در فولکس کالندر[تقویم مردم] که توسط براکه در سال ١۸٧۸ در براونشویگ در منتشرشد و به واژه نامۀ علوم سیاسی جلد ۶ ص ۶۰٣-۶۰۰ رجوع کرد؛ ویلهلم لیبکنشت، کارل مارکس، خاطرات بیوگرافیک، نورمبرگ، ١۸٩۶؛ لافارگ، خاطراتی از کارل مارکس؛ لیبکنشت، کارل مارکس، چاپ دوم، سن پترزبورگ، ١٩۰۶، پل لافارگ، خاطرات من از کارل مارکس، اودسا، ١٩۰۵، (منبع: زمان نو،IX, 1)؛ یادبود کارل مارکس، سن پترزبورگ، ١٩۰۸، ۴١۰ صفحه، مجموعۀ مقالات از ی. نوزوروف، ن. روژکوف، و. بازاروف، ی. استکلف، آ. فین – ینوتایوسکی، پو رومیانتسف، ک. رنر، هو رولاند- هولست، و. ایلین، ر. لوکزامبورگ، گ. زینوویف، ی. کامنف، پ. اورلفسکی و م. تاگانسکی؛ فرانتس مهرینگ، کارل مارکس. زندگی نامۀ حجیمی که یک سوسیالیست آمریکائی به انگلیسی نوشته (جان اسپارگو، کارل مارکس، زندگی و آثار او، لندن، ١٩١١) رضایت بخش نیست. برای بررسی کلی فعالیت های مارکس نگاه کنید به کائوتسکی، کار تاریخی کارل مارکس، به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد مرگ استاد، برلین، ١٩۰۸. عنوان ترجمۀ روسی این کتاب کارل مارکس و اهمیت تاریخی او است، سن پترزبورگ، ١٩۰۸. همچنین به جزوه ای به زبان ساده نوشتۀ کلارا زتکین زیر عنوان کارل مارکس و کار زندگی او (١٩١٣) نگاه کنید. خاطراتی از مارکس، خاطرات آننکوف در وستنیک یوروپی، ١۸۸۰، شمارۀ ۴ (همچنین در خاطرات او، جلد سوم، دهه ای به یاد ماندنی، سن پترزبورگ، ١۸۸٢)؛ خاطرات کارل شوتز در روسکویه بوگاتسوو،١٩۰۶، شمارۀ ١٢، خاطرات م. کوالوسکی در وستنیک یوروپی، ١٩۰٩، شمارۀ ۶ و غیره. در مسألۀ فلسفۀ مارکسیسم و ماتریالیسم تاریخی بهترین تشریح توسط پلخانف در این آثار او آمده است: بیست سال، سن پترزبورگ، ١٩۰٩، چاپ سوم؛ از دفاع تا حمله، سن پترزبورگ، ١٩۰٩؛ مسایل بنیادی مارکسیسم، سن پترزبورگ، ١٩۰۸؛ نقد منقدان ما، سن پترزبورگ، ١٩۰۶؛ در مسألۀ گسترش درکی مونیستی از تاریخ، سن پترزبورگ، ١٩۰۸ و غیره. آنتونیو لابریولا، گفتاری در بارۀ دید مادی تاریخ، سن پترزبورگ، ١۸٩۸؛ همچنین ماتریالیسم تاریخی و فلسفه، سن پترزبورگ، ١٩۰۶؛ فرانتس مهرینگ، در بارۀ ماتریالیسم تاریخی (دو انتشار توسط پروسوشچنیه و مولوت)، سن پترزبورگ، ١٩۰۶ و افسانۀ لسینگ،١٩۰۸ (زنانیه)؛ همچنین نگاه کنید به چارلز آندلر (غیرمارکسیست)، مانیفست کمونیست، تاریخ، مقدمه و توضیحات، سن پترزبورگ، ١٩۰۶. همچنین ماتریالسیم تاریخی، مجموعۀ مقالاتی از انگلس، کائوتسکی، لافارگ و بسیاری دیگر را ببینید، سن پترزبورگ، ١٩۰۸؛ ل. آکسلرود، قطعات فلسفی، پاسخی به منقدان فلسفی ماتریالیسم تاریخی، سن پترزبورگ، ١٩۰۶. دفاع ویژه ای از انحرافات ناموفق دیتسگن از مارکسیسم در کتاب ای. اونترمن می توان دید: نقائص منطقی مارکسیسم تنگ نظرانه، ٧۵٣ صفحه، مونیخ، ١٩۰٩ (کتابی حجیم اما نه چندان جدی). ریشه های فلسفی مارکسیسم، در مجلۀ همۀ علوم سیاسی، سال شصت و دوم انتشار، ١٩۰۶، کتاب m ص ۴٣٢-۴۰٧ اثر جالبی است از یک مخالف دیدگاه های مارکسیستی که وحدت فلسفی این دیدکاه ها را از نقطه نظر ماتریالیستی نشان می دهد. بنو ِاردمن، مفروضات فلسفی درک مادی تاریخ، در سالنامۀ قانون گذاری، مدیریت و اقتصاد ملی (سالنامه اشمولر)، ١٩۰٧، کتاب سوم، صفحات ١ تا ۵۶، فرمول بندی بسیار مفیدی از برخی از اصول بنیادی ماتریالیسم فلسفی مارکس و مجموعه ای از استدلالات به ضد آنها از دیدگاه کانتی و لاادری گری به طور کلی است.

-مارکسیسم لنینیسم-

17 Jan, 17:36


رودلف اشتاملر (طرفدار کانت)، اقتصاد و حقوق از دیدگاه درک مادی تاریخ، چاپ دوم، لایپزیک، ١٩۰۶؛ ُولتمن (طرفدار کانت)، ماتریالیسم تاریخی (ترجمۀ روسی ١٩١١)، فئرلاندر (طرفدار کانت) کانت و مارکس، سن پترزبورگ، ١٩۰٩، همچنین به مباحثات بین آ. بوگدانف، و یازاروف و دیگران از یک سو و وو ایلین از طرف دیگر رجوع کنید (دیدگاه های دوتای اول در خلاصه ای از فلسفۀ مارکسیسم، سن پترزبورگ، ١٩۰۸؛ آو بوگدانف، سقوط شیئ پرستی بزرگ، مسکو، ١٩۰٩، و آثار دیگر و دیدگاه آخری در کتابش ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم، مسکو ١٩۰٩، آمده است). در مسألۀ ماتریالیسم تاریخی و اخلاق کتب های برجسته از این قرارند: کارل کائوتسکی، اخلاق و درک مادی تاریخ، سن پترزبورگ، ١٩۰۶، و آثار متعددی از کائوتسکی، لوئی بودن، سیستم نطری کارل مارکس در پرتو نقد اخیر، ترجمه از انگلیسی با ویراستاری و. زاسولیچ، سن پترزبورگ، ١٩۰۸؛ هرمان گورتر، ماتریالیسم تاریخی، ١٩۰٩. از آثار مخالفان مارکسیسم موارد زیر را خاطرنشان می کنیم: توگان- بارانفسکی، مبانی نظری مارکسیسم، سن پترزبورگ، ١٩۰٧؛ س. پروکوپوویچ، نقد مارکس، سن پترزبورگ، ١٩۰١؛ هاماخر، سیستم فلسفی – اقتصادی مارکسیسم (لایپزیک، ٧٣۰ صفحه، مجموعه ای از نقل قول ها)، ورنر ُسمبارت، سوسیالیسم و جنبش اجتماعی سدۀ نوزدهم، سن پترزبورگ؛ ماکس آدلر (طرفدار کانت)، علیت و غایت گرائی (وین، ١٩۰٩، در مطالعات مارکسی) و نیز مارکس همچون متفکر توسط همین نویسنده.
کتاب یک هگلی ایده آلیست به نام جیووانی جنتیله، فلسفۀ مارکس،پیزا، ١۸٩٩، شایستۀ توجه است. مؤلف برخی از جنبه های مهم دیالکتیک ماتریالیستی مارکس را که معمولا طرفداران کانت و پوزیتیویست ها و غیره بدان توجه ندارند خاطرنشان می کند. همچنین لوی، فویرباخ، اثری دربارۀ یکی از پیش کسوت های عمدۀ فلسفی مارکس. کتاب دفترچۀ یک مارکسیست، نوشتۀ چمیشف،سن پترزبورگ (دیه لو)، ١٩۰۸، مجموعۀ مفیدی از نقل قول از شماری از آثار مارکس است. در مورد آموزۀ اقتصادی مارکس کتاب های مهم عبارتند از: کارل کائوتسکی، آموزۀ اقتصادی کارل مارکس (چاپ های روسی زیاد)، مسألۀ ارضی، برنامۀ ارفورت و جزوه های فراوان. همچنین رجوع کنید به ادوارد برنشتاین، آموزۀ اقتصادی مارکس، جلد سوم «سرمایه» (در ترجمۀ روسی ١٩۰۵)؛ گابریل درویل، سرمایه (شرح جلد اول سرمایه در ترجمۀ روسی ١٩۰٧). یکی از نمایندگان به اصطلاح رویزیونیسم در میان مارکسیست ها در زمینۀ مسألۀ ارضی ادوارد داوید که کتاب سوسیالیسم و کشاورزی (ترجمۀ روسی، سن پترزبورگ، ١٩۰٢) است. برای نقد رویزیونیسم رجوع کنید به: و. ایلین، مسألۀ ارضی، بخش ١، سن پترزبورگ، ١٩۰۸. همچنین کتاب و. ایلین، تکامل سرمایه داری در روسیه، چاپ دوم، سن پترزبورگ، ١٩۰۸؛ مطالعات اقتصادی و مقالات، سن پترزبورگ، ١۸٩٩؛ داده های جدید دربارۀ قوانین تکامل سرمایه داری در کشاورزی، جلد ١، ١٩١٧ را ببینید. یک کاربرد دیدگاه های مارکس با مقداری انحرافات را در زمینۀ آخرین داده های مربوط به روابط کشاورزی در فرانسه می توان در کتاب Comp&egravre-Morel به نام مسألۀ ارضی و سوسیالیسم در فرانسه، پاریس، ١٩١٢، ۴۵۵ صفحه ملاحظه کرد. دیدگاه های اقتصادی مارکس با کاربست آن در مورد آخرین پدیده های اقتصادی را می توان در هیلفردینگ، سرمایۀ مالی، سن پترزبورگ، ١٩١١، دید (برای تصحیح اشتباهات اصلی در دیدگاه های مؤلف در زمینۀ نظریۀ ارزش، به مقالۀ کائوتسکی تحت عنوان طلا، اسکناس و کالاها در زمان نو، XXX, I، صفحات ۸٣٧ و ۸۸۶ رجوع کنید)؛ و و. ایلین، امپریالیسم، آخرین مرحلۀ سرمایه داری، ١٩١٧. انحرافات از مارکسیسم در نکات اساسی عبارتند از: پتر ماسلف، مسألۀ ارضی (دو جلد) و نظریۀ توسعۀ اقتصادی (سن پترزبورگ، ١٩١۰). نقدی بر این انحرافات را می توان در مقالۀ کائوتسکی زیر عنوان مالتوسیانیسم و سوسیالیسم در زمان نو، XXIX, I ، ١٩١١، ملاحظه کرد.
نقد آموزۀ اقتصادی مارکس از دیدگاه به اصطلاح نظریۀ مفیدیت نهائی را که در میان استادان بورژوا رواج دارد می توان در آثار زیر یافت: بوهم – باورک، کارل مارکس و پایان سیستم او (برلین، ١۸٩۶ در Staatswiss. Arbeiten. Festgabe für K. Knies)، ترجمۀ روسی، سن پترزبورگ، ١۸٩٧، نظریۀ مارکس و نقد آن، و سرمایه و سرمایه داری، چاپ دوم، دو جلد، اینسبروک، ١٩۰٢-١٩۰۰، ترجمۀ روسی، سرمایه و سود، سن پترزبورگ، ١٩۰٩. همچنین ریکس، ارزش و ارزش مبادله (١۸٩٩)، فون بورتکیه ویکز، محاسبۀ ارزش و محاسبۀ قیمت در سیستم مارکس (ارشیو علوم اجتماعی ١٩۰٧-١٩۰۶)؛ لئو فون بوخ، دربارۀ عناصر اقتصاد سیاسی، بخش اول، شدت کار، ارزش و قیمت (که در روسیه هم چاپ شده). هیلفردینگ از دیدگاه مارکسیستی نقد بوهم باورک را در نقد بوهم باورک از مارکس (مطالعات مارکسی، جلد ١، وین، ١٩۰۴) و در مقالات کوتاه تری در زمان نو تجزیه و تحلیل کرد.

-مارکسیسم لنینیسم-

17 Jan, 17:36


دولت از آنجا که از تضادهای طبقاتی سر برمی آورد «دولتِ نیرومندترین طبقه و طبقۀ از لحاظ اقتصادی مسلط است که از طریق واسطۀ دولتی به طبقۀ مسلط سیاسی نیز تبدیل می شود و بدین سان وسایل جدیدی برای فرودست نگاه داشتن و استثمار طبقات زیر ستم به دست می آورد. دولت عصر باستان بالاتر از هر چیز دولت برده داران به منظور زیر سلطه نگاه داشتن بردگان بود، همان گونه که دولت فئودالی ارگان اشراف برای زیر سلطه نگاه داشتن دهقانان رعیت و وابسته بود و دولت مبتنی بر نمایندگی مدرن، ابزار استثمار کارِ مزدی توسط سرمایه است.» (انگلس، منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت، اثری که در آن انگلس دیدگاه های خود و مارکس را تشریح می کند). حتی آزادترین و پیشرفته ترین شکل دولت بورژوائی، جمهوری دموکراتیک، به هیچ رو این واقعیت را [که دولت بورژوائی ارگان استثمار کارِ مزدی توسط سرمایه است] از میان برنمی دارد، بلکه صرفا شکل آن را تغییر می دهد (رابطۀ بین حکومت و بازار سهام، فساد – مستقیم و غیر مستقیم – مقامات رسمی و مطبوعات و غیره). سوسیالیسم با راه گشائی به سوی محو طبقات از همین طریق به محو دولت رهنمون خواهد شد.
انگلس در آنتی دورینگ می نویسد: «نخستین عملی که در آن دولت واقعا به عنوان نمایندۀ جامعه به طور کلی ظاهر می شود – یعنی تصاحب وسایل تولید به نام جامعه – در عین حال آخرین عمل دولت به عنوان دولت است. دخالت قدرت دولتی در روابط اجتماعی حوزه های مختلف یکی پس از دیگری زاید می شود و سپس به خواب می رود (۲)
حکومت بر اشخاص جای خود را به ادارۀ اشیا و هدایت روند تولید می دهد. دولت “ملغی نمی شود” بلکه می پژمرد [خاموش می شود]» (آنتی دورینگ). «جامعه ای که تولید را براساس همکاری آزادانه و برابر مولدان سازمان می دهد، کل ماشین دولتی را در آنجائی قرار می دهد که بدان تعلق دارد: موزۀ اشیای عتیقه در کنار چرخ ریسندگی و تبر برنجی.» (انگلس، منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت).
سرانجام در زمینۀ شیوۀ برخورد سوسیالیسم مارکس به دهقانان خرد که در دورۀ سلب مالکیت از سلب مالکیت کنندگان ادامه خواهد داشت رجوع به گفته های انگلس که در آن دیدگاه های مارکس را بیان می کند مهم است: «هنگامی که ما قدرت دولتی را در دست داشته باشیم به دنبال مصادرۀ قهری دهقانان خرد (خواه با پرداخت غرامت و خواه بدون آن) نخواهیم بود در حالی که در مورد زمینداران بزرگ مجبور به این کار خواهیم بود. وظیفۀ ما در قبال دهقانان خرد در درجۀ اول عبارت خواهد بود از تحول کسب و کار [بنگاه] خصوصی و تصاحب خصوصی او به تعاونی ها نه به زور، بلکه از طریق ارائۀ نمونه و عرضۀ کمک در این زمینه (٣). در آن صورت ما البته وسایل فراوانی در اختیار خواهیم داشت تا به دهقان مزیت های آینده را نشان دهیم که حتی امروز برای او بدیهی خواهند بود.» (انگلس، مسألۀ دهقانی در فرانسه و در آلمان، در ترجمۀ روسی اشتباهاتی وجود دارد، متن اصلی در زمان نو) [نشریۀ نظری حزب سوسیال دموکرات آلمان از ١۸۸٣ تا ١٩۲٣] (۴)
تاکتیک مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا

-مارکسیسم لنینیسم-

17 Jan, 17:36


مارکس که از سال های ١۸۴۵- ١۸۴۴یکی از نقایص اصلی ماتریالیسم کهن را ناتوانی آن در فهم شرایط یا سنجش اهمیت فعالیت عملی انقلابی ارزیابی کرده بود در طول عمر خود در کنار کار نظری اش توجهی بی وقفه به مسایل تاکتیکی مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا داشت. حجم عظیمی از مطلب در این باره در تمام کارهای مارکس و به ویژه در چهار جلد مکاتبات او با انگلس که در ١٩١٣ [در روسیه] منتشر شد وجود دارد. این مطالب هنوز گردآوری، مدون، مطالعه و بررسی نشده اند. بنابراین ما مجبوریم در اینجا خود را به عام ترین و خلاصه ترین نکات محدود کنیم با تأکید بر اینکه مارکس، به درستی، بر آن بود که بدون این جنبه [یعنی بدون تاکتیک عملی]، ماتریالیسم، ناقص، یک جانبه و بی جان خواهد بود. مارکس وظیفۀ بنیادی تاکتیک پرولتاریا را در هماهنگی با همۀ اصول درک ماتریالیستی – دیالکتکی اش تعریف کرد. تنها بررسی عینی کل مجموع روابط همۀ طبقات یک جامعۀ معین بدون استثنا و در نتیجه بررسی [شناخت] مرحلۀ عینی تکامل آن جامعه و روابط متقابل بین آن و دیگر جوامع می تواند مبنائی برای تاکتیک درست طبقۀ پیشرو باشد. در همان حال همۀ طبقات و همۀ کشورها نه به طور ایستا، بلکه به نحو پویا، یعنی نه در حالت سکون، بلکه در حال حرکت (که قوانین آن را شرایط اقتصادی هستی هر طبقه تعیین می کند) مورد ملاحظه قرار می گیرند. حرکت به نوبۀ خود نه تنها از دیدگاه گذشته، بلکه همچنین از دیدگاه آینده بررسی می شود، نه بر طبق درک عامیانۀ «گرایش به تحول تدریجی» که تنها تغییرات کُند را می بیند، بلکه طبق درک دیالکتیکی. مارکس در نامه ای به انگلس نوشت :«در تکامل های بزرگ تاریخی بیست سال بیش از یک روز نیست هرچند که بعدا روزهائی فرا می رسد که بیست سال را در خود متمرکز کرده اند.» (مکاتبات، جلد ٣). در هر مرحلۀ تکاملی، در هر لحظه، تاکتیک پرولتری باید این دیالکتیکِ به لحاظ عینی اجتناب ناپذیر تاریخ بشر را به حساب بیاورد: از یک سو استفاده از دوره های رکود سیاسی یا تکامل کُند و به اصطلاح «مسالمت آمیز» به منظور تکامل بخشیدن به آگاهی طبقاتی، قوا و ظرفیت مبارزۀ طبقۀ پیشرو، و از سوی دیگر، هدایت تمام فعالیت این دوره ها به سوی «هدف نهائیِ» جنبش این طبقه و به سمت ایجاد توانائی برای انجام عملیِ وظایف بزرگ در روزهای بزرگی که در آنها «بیست سال متمرکز شده است». دو تز مارکس در این زمینه اهمیت ویژه ای دارند؛ یکی از آنها در کتاب فقر فلسفه آمده و مربوط به مبارزۀ اقتصادی و سازمان دهی اقتصادی پرولتاریا است، دیگری در مانیفست کمونیست آمده و مربوط به وظایف سیاسی پرولتاریا است. تز نخست چنین است: «صنعت بزرگ، انبوهی از اشخاص را در یک مکان گرد هم می آورد که یکدیگر را نمی شناسند. رقابت، منافع آنان را از یکدیگر جدا می کند. اما حفظ [سطح] مزد، این منفعت مشترکی که در مقابل کارفرما دارند، آنان را با فکر مشترک مقاومت متحد می سازد … تشکل ها که در آغاز منفردند، کارگران را به شکل گروه در می آورند … و در مقابل سرمایه ای که همواره متحد است حفظ تشکل برای کارگران از حفظ مزد ضروری تر می شود … در این مبارزه – که جنگ داخلی واقعی است – همۀ عناصر لازم برای نبرد آینده گردِ هم می آیند و تکامل می یابند. با فرارسیدن این نقطه، تشکل ها شکل سیاسی به خود می گیرند.» در اینجا ما برنامه و تاکتیک مبارزۀ اقتصادی و جنبش اتحادیه ای را برای چند دهۀ آینده، برای همۀ دوره های طولانی ای که در آن پرولتاریا به گردآوری نیرو به منظور «نبرد آینده» خواهد پرداخت، در دست داریم.

-مارکسیسم لنینیسم-

17 Jan, 17:36


در کنار این باید ارجاع های متعدد مارکس و انگلس به تجربۀ جنبش کارگری انگلیس را قرار داد؛ [که نشان می دهند] چگونه «رونق» صنعتی به تلاش هائی برای «خرید کارگران» می انجامد (مکاتبات، جلد اول) تا آنها را از مبارزه منحرف کند؛چگونه این رونق عموما «روحیۀ کارگران را پائین می آورد» (مکاتبات، جلد دوم) و چگونه پرولتاریای انگلیس «بورژوا مسلک [بورژوا زده، بورژوا مآب]» می شود – «این بورژواترین ملت ها ظاهرا هدفش این است که در کنار بورژوازی، اشرافیتی بورژوائی و پرولتاریائی بورژوائی داشته باشد» (مکاتبات، جلد دوم)، چگونه «انرژی انقلابی اش» ناپدید می شود (مکاتبات، جلد ٣)، چگونه زمانی کمابیش طولانی لازم است تا «کارگران بریتانیائی این آلودگی بورژوائی ظاهری را از خود بزدایند» (مکاتبات، جلد ٣)، چگونه جنبش کارگری بریتانیا «فاقد جرأت و شهامت چارتیست ها است» (١۸۶۶، مکاتبات، جلد ٣)، چگونه رهبران کارگران بریتانیائی تبدیل به موجودی می شوند که «بین بورژوازی رادیکال و کارگر قرار دارد» (در اشاره به هولی اوک (۵)، مکاتبات، جلد ۴)، چگونه به ُیمنِ انحصار بریتانیا و تا زمانی که این انحصار دوام یابد، کارگر انگلیسی نخواهد ُجنبید (مکاتبات، جلد ۴). در این مکاتبات، تاکتیک های مبارزۀ اقتصادی، در پیوند با سیر عمومی (و نتیجۀ جنبش کارگری) به نحو تحسین برانگیزی از دیدگاهی وسیع، جامع، دیالکتیکی، و به راستی انقلابی مورد بررسی قرار گرفته اند.
مانیفست کمونیست،اصل بنیادی مارکسیستی دربارۀ تاکتیک مبارزۀ سیاسی را مطرح کرد: «کمونیست ها برای دست یابی به اهداف فوری [مستقیم]، برای تحمیل منافع لحظه ای طبقۀ کارگر مبارزه می کنند، اما … در مبارزه برای حال، آنان همچنین مراقب آیندۀ جنبش هستند.» بدین علت بود که در سال ١۸۴۸ مارکس از حزب «انقلاب دهقانی» در لهستان، «حزبی که قیام کراکووی در سال ١۸۴۶ را تدارک دید» پشتیبانی کرد. مارکس در آلمان در سال های ١۸۴۸ و ١۸۴٩ دموکراسی انقلابی افراطی را مورد حمایت قرار داد و بعدها هرگز از آنچه دربارۀ تاکتیک گفته بود برنگشت. مارکس بورژوازی آلمان را عنصری دید که «از همان آغاز، گرایش به خیانت به مردم داشت» (تنها اتحاد با دهقانان می توانست بورژوازی را به انجام کامل وظایفش بکشاند) «و با نمایندۀ تاجدار جامعۀ کهن سازش کرد.» خلاصۀ تحلیل مارکس از موضع طبقاتی بورژوازی آلمان در عصر انقلاب بورژوا- دموکراتیک چنین است – تحلیلی که ضمنا نمونه ای از آن ماتریالیسمی است که جامعه را در حال حرکت می بیند، نه تنها حرکتی که جهت آن رو به عقب است: [بورژوازی آلمان] بی اعتماد به خود، بدون اعتماد به مردم، غرغر کنان در مقابل بالائی ها و لرزان در مقابل پائینی ها … ترسان از توفان جهانی … بی انرژی در هر زمینه ای … نمونه ای تقلبی عاری از ابتکار، سالخورده ای فرومایه که خود را محکوم به منحرف کردن نخستین تپش های مردمی سالم و نیرومند در جهت منافع کهن خود دید …» (روزنامۀ نوین راین، ١۸۴۸). حدود بیست سال پس از آن مارکس در نامه ای به انگلس اعلام کرد که علت شکست انقلاب ١۸۴۸ این بود که بورژوازی صلح با بردگی را به جنگ برای آزادی ترجیح داد (مکاتبات، جلد ۳ ص ٢۲۴). هنگامی که دورۀ انقلابی ١۸۴٩- ١۸۴۸ به پایان رسید مارکس با هر تلاشی برای بازی با انقلاب مخالفت کرد (مبارزه با شاپر و ویلیچ در این زمینه) و به توانائی کار کردن در فاز جدیدی اصرار ورزید که به صورتی ظاهرا صلح آمیز انقلاب های جدیدی را تدارک می دید. روح مبارزه ای که مارکس می خواست کار با آن صورت گیرد در ارزیابی او از وضعیت آلمان در سال ١۸۵۶ که سیاه ترین دورۀ ارتجاع بود خود را نشان می دهد: «کل قضیه در آلمان به امکان حمایت انقلاب پرولتری از سوی نوعی نسخۀ دوم جنگ دهقانی بستگی دارد.» (مکاتبات، جلد دوم، ص ١۰۸). تا زماتی که انقلاب دموکراتیک (بورژوائی) در آلمان تمام نشده بود مارکس کاملا توجه خود را در زمینۀ تاکتیک پرولتاریای سوسیالیست به تکامل بحشیدن به انرژی دموکراتیک دهقانان متمرکز کرد. مارکس بر آن بود که شیوۀ برخورد لاسال «به طور عینی … خیانت نسبت به کل جنبش کارگری به نفع پروس است» (مکاتبات، جلد ۳، ص ۲١۰) به ویژه به خاطر همکاری مخفیانۀ او با یونکرها [اشراف روستائی که بیسمارک به آنان تعلق داشت] و با ناسیونالیسم پروسی. انگلس در سال ١۸۶۵، ضمن تبادل نظر با مارکس در مورد بیانیۀ مشترکی که قصد داشتند در مطبوعات منتشر کنند، نوشت: «در کشوری که کشاورزی در آن غلبه دارد … حمله صرفا به بورژوازی به نام پرولتاریای صنعتی و نگفتن کلمه ای دربارۀ استثمار پدرسالارانۀ پرولتاریای روستا، که زیر شلاق اشرافیت فئودالی بزرگ قرار دارد، عملی جبونانه و پست است.» (مکاتبات، جلد ۳، ص ٢١٧).

-مارکسیسم لنینیسم-

17 Jan, 17:36


از ١۸۶۴ تا ١۸٧۰، به هنگام کامل شدن انقلاب بورژوا دموکراتیک در آلمان، عصری که در آن طبقات استثمارگر در آلمان و اتریش برای پایان دادن به این انقلاب از بالا مجادله می کردند، مارکس تنها به محکوم کردن لاسال که با بیسمارک لاس می زد بسنده نکرد، بلکه همچنین لیبکنشت را که به سمتِ ُاستروفیلی [اتریش گرائی] و ولایت گرائی تمایل پیدا کرده بود تصحیح نمود؛ مارکس خواهان تاکتیکی انقلابی بود که هم با بیسمارک و هم با ُاسترو فیل ها با بی رحمی یکسانی مبارزه کند، تاکتیکی که با «فاتح»، یعنی یونکر پروسی [بیسمارک]، خود را تطبیق ندهد، بلکه فورا مبارزۀ انقلابی با او را تجدید نماید از جمله در زمین هائی که پیروزی های نظامی پروس فراهم کرده بود.» (مکاتبات، جلد ۳، ص ١۳۴، ١۳۶، ١۴٧، ١٧٩، ٢۰۴، ٢١۰، ٢١۵، ۴١۸، ۴۳٧ و ۴۴١-۴۴۰). مارکس در پیام معروف ٩ سپتامبر١۸٧۰انترناسیونال به پرولتاریای پاریس دربارۀ قیامی نابهنگام [نارس] هشدار داد، اما هنگامی که قیام به هر حال صورت گرفت (در سال ١۸٧١)، مارکس با شور و اشتیاق به ابتکار انقلابی توده ها که «به آسمان حمله ور شده بودند» (نامۀ مارکس به کوگلمان) درود گفت. شکست عمل انقلابی در این وضعیت، همانند بسیاری دیگر، از دیدگاه ماتریالیسم دیالکتیک مارکس، بدی کمتری در سیر و نتیجۀ مبارزۀ پرولتری نسبت به ترک مواضعی که قبلا اشغال شده بود داشت یا نسبت به تسلیم بدون نبرد. چنین تسلیمی روحیۀ پرولتاریا را ضعیف می کرد و توانائی رزمندگی او را از میان می برد. مارکس با بها دادن درست [شایسته، آن چنان که باید] به استفاده از وسایل مبارزۀ قانونی به هنگام غلبۀ رکود سیاسی و قانونیت بورژوائی، در سال ١۸٧٧ پس از تصویب فانون ضد سوسیالیستی به شدت عبارت پردازی انقلابی [یوهان] موست را محکوم کرد، اما به همان اندازه، اگر نه بیشتر، به اپورتونیسمی که موقتا در حزب سوسیال دموکرات میدان پیدا کرده بود حمله ور شد. حزب در این هنگام به سرعت، قاطعیت، استحکام، روح انقلابی و آمادگی برای روی آوردن به مبارزۀ غیر قانونی در مقابل قانون ضد سوسیالیستی از خود نشان نداد. (مکاتبات، جلد ۴، همچنین نکاه کنید به نامه های مارکس به زورگه).
کتاب نگاری
مجموعۀ کامل آثار مارکس و نامه های او هنوز منتشر نشده اند. آثار مارکس به روسی بیش از هر زبان دیگری ترجمه شده است. در زیر فهرستی از نوشته های مارکس به ترتیب زمانی می آوریم. مارکس در سال ١۸۴١ تز خود را دربارۀ فلسفۀ اپیکور نوشت. (این اثر در آثار چاپ نشده [مارکس] درج شده که دربارۀ آن سخن خواهیم گفت.) مارکس در این تز هنوز کاملا دیدگاه ایده آلیستی – هگلی داشت. در سال ١۸۴٢ مارکس مقاله هائی در روزنامۀ راین (کلن) نوشت. یکی از آنها نقدی دربارۀ بحث مربوط به مطبوعات آزاد در مجلس ششم راین بود، مقاله ای دیگر به دزدیدن چوب [الوار] اختصاص داشت، مقالۀ دیگر در دفاع از آزاد کردن سیاست از یزدان شناسی و غیره بود (که قسما در آثار چاپ نشده [مارکس] درج شده است). در این مقالات ما نشانه هائی از گذار مارکس از ایده آلیسم به ماتریالیسم و از دموکراسی انقلابی به کمونیسم می بینیم. در سال ١۸۴۴ سالنامۀ آلمانی – فرانسوی به سردبیری مارکس و آرنولد روگه در پاریس منتشر شد، که در آن این تحول سرانجام کامل شده بود. قابل توجه ترین مقالۀ منتشر شده در این نشریه، «مقدمۀ نقد فلسفۀ حقوق هگل» بود (که هم در آثار چاپ نشده [مارکس] و هم به صورت جزوۀ جداگانه منتشر شد و «در بارۀ مسألۀ یهود» (که هم در آثار چاپ نشده [مارکس] و هم به صورت جزوه درانتشارات زنانیه ، بخش کتاب های ارزان انتشار یافت). در سال ١۸۴۵، مارکس و انگلس کتابچه ای در فرانکفورت تحت عنوان خانوادۀ مقدس، به ضد برونو باوئر و شرکا (که در آثار چاپ نشده [مارکس] درج شده، همچنین دو ویرایش روسی از آن به شکل کتابچه یکی توسط نووی گولوس در سن پترزبورگ در سال ١٩۰۶ و دیگری توسط وستنیک زنانیا در سن پترزبورگ در سال ١٩۰٧منتشر شده است). تزهائی دربارۀ فویرباخ مارکس در بهار ١۸۴۵ نوشته شده (که به عنوان یک پیوست در جزوۀ لودویگ فویرباخ انگلس انتشار یافته؛ ترجمه ای روسی از آن وجود دارد). در سال های ١۸۴٧- ١۸۴۵مارکس شماری مقاله در نشریات به پیش! پاریس، روزنامۀ آلمانی بروکسل (١۸۴٧)، وست فلیشز دامفوت (بیلفلد ۴۸-١۸۴۵)، گزلشافت اشپیگل (البرفلد ١۸۴۶) نوشت (که بیشتر آنها گردآوری نشده، انتشار مجدد نیافته و به روسی ترجمه نشده اند). مارکس در ١۸۴٧ کتاب بنیادی خود به ضد پرودن، فقر فلسفه را در پاسخ به کتاب فلسفۀ فقر پرودن نوشت. این کتاب در بروکسل و پاریس انتشار یافت (سه انتشار از این کتاب به زبان روسی توسط نووی میر وجود دارد، یکی توسط گ. لوویچ ، دومی توسط آلکسیوا و سومی توسط پروشچنیه که هر سه مربوط به سال های ١٩۰۵ و ١٩۰۶ اند).

-مارکسیسم لنینیسم-

09 Jan, 04:27


گفتگو با لنین: یک آمریکایی در مسکو، 1921

پارلی کریستنسن، اقتصاددان مترقی آمریکایی و نامزد سابق ریاست جمهوری (حزب کشاورز-کارگر) در نوامبر 1921 از روسیه شوروی بازدید کرد و با لنین ملاقات کرد.

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 22:21


بنابراین در اول ژوئن 1848 سرمایه سهامی بسیار محدودی، که تنها بخش کوچکی از آن پرداخت شده بود و بیشتر سهامداران آن افراد غیر قابل اعتمادی بودند، شروع به کار کردیم، نیمی از سهامداران بلافاصله پس از شماره‌ی نخست، ترک‌مان کردند و سرانجام، هیچ سهامدار دیگری نداشتیم.

اساسنامه هیئت تحریریه، به‌ساده‌گی دیکتاتوری مارکس بود، یک نشریه روزانه که در ساعت معینی باید آماده باشد، نمی‌تواند سیاستی ورای این و به گونه ای دیگر پیشه کند. از این گذشته، دیکتاتوری مارکس در اینجا امری بدیهی بود، که از سوی همگی‌ما، بدون جدل و داوطلبانه پذیرفته شده بود. در درجه ی نخست، دید روشن و برخورد قاطع او بود که این ارگان را در سال‌های انقلاب به معروفترین روزنامه آلمان دگرگون کرده بود.

برنامه سیاسی روزنامه راین جدید[[vii]] در بردارنده‌ی دو نکته بود:

یکم) جمهوری دموکراتیک آلمان واحد و غیر قابل تجزیه

دوم) جنگ با روسیه که در برگیرنده‌ی احیای دوباره‌ی لهستان می‌باشد.

دموکراسی خرده بورژوایی در آن زمان به دو بخش تقسیم می‌شد:

شمال آلمان که با کنار آمدن با یک امپراتور دموکرات پروسی مخالفتی نداشت، و جنوب آلمان که در آن هنگام بطور دقیق در بردارنده‌ی «بادِن» بود که می خواست آلمان را به یک جمهوری فدراتیو و نمونه سوئیس تبدیل کند. ما ناچار به جنگیدن با هر دوی آنها بودیم. منافع پرولتاریا، هم پروسی شدن آلمان و هم همیشگی نمودن تقسیم آلمان به دولت های کوچک را منع می‌کرد. این منافع، وحدت بی چون و چرای آلمان به‌صورت یک ملت که قادر به ایجاد جبهه‌ی جنگی که آزاد از تمام موانع کوچک سنتی بوده و در آن جبهه‌ی پرولتاریا و بورژوازی می‌توانستند قدرت خود را بسنجند، حیاتی می ساخت. در عین حال، این منافع [پرولتاریا] برقراری پروس به مثابه ی سَر را نیز مردود می‌شمرد. دولت پروس با تمامی سیستم آن، سنت ها و خاندا‌ن‌های سلطنتی‌اش، دقیقا تنها دشمن داخلی بود که در آلمان می‌بایست به‌دست انقلاب، سرنگون گردد. و افزون بر آن، پروس می توانست آلمان را تنها با جدا کردن بخش‌هایش از یکدیگر، با کنار گذاردن اتریش، متحد نماید. به بیان دیگر، انحلال دولت پروس و تجزیه‌ی دولت اتریش و وحدت واقعی آلمان به‌سان یک جمهوری. ما نمی توانستیم هیچ برنامه فوری انقلابی دیگری داشته باشیم، و این از گذر جنگ با روسیه و تنها از راه چنین جنگی امکان پذیر بود. در پی آمد، به‌ ان نکته می‌پردازیم.

جدا از این، لحن روزنامه به هیچ روی رسمی، جدی و با حرارت نبود. ما روی هم رفته، مخالفان قابل خُردانگارانه ای داشتیم و به جمع آنان با بی اعتنایی شدیدی برخورد می‌کردیم. سلطنت توطئه‌گر، دسته بندی‌های مخفی، اشرافیت، روزنامه صلیب[[viii]]، تمامی "ارتجاع" که خشک مغزان در باره‌شان حالی به حالی می ‌شدند. تمام آنها را به استهزا و ریشخند می‌گرفتیم. و به همان اندازه نیز اوهام جدیدی که از گذر انقلاب در صحنه پدیدار شده بود را به سُخره می‌گرفتیم، مانند: روزهای مارس، مجالس فرانکفورت و برلن و راست‌ها و چپ های این مجالس. نخستین شماره با مقاله ای که بیهوده‌گی پارلمان فرانکفورت[[ix]]، بی هدفی سخنرانی های پرگویانه، و بی مایگی مصوبات جبونانه این پارلمان را به ریشخند می‌گرفت، منتشر گردید.[[x]] این مقاله به بهای نیمی از سهام داران ما تمام شد. پارلمان فرانکفورت حتی یک کلوپ بحث هم نبود، به سختی گفتگویی در آنجا انجام می‌گرفت. بیشتر اوقات رسالات آکادمیکی که از پیش آماده شده بودند، توجیه می‌شدند و مصوباتی که هدفشان تلقین به خشک مغزان آلمانی بود و کس دیگری به آنها توجهی نداشت، به تصویب می‌رساندند.

مجلس برلن مهم تر بود. این مجلس با قدرتی واقعی روبرو بود. مصوباتی را بحث و تصویب می‌کرد که بر واقعیات پایه داشتند و در آشیانه‌ی فاخته‌ی فرانکفورت جایی بر فراز ابرها، در نتیجه با تفسیر بیشتری برخورد می‌شد. با این همه، در آنجا نیز تندیس های چپ، مانند شولتزه دلیچ، برند، السنر، اشتاین و غیره به همان شدت تندیس های فرانکفورت مورد حمله قرار می گرفتند. عدم قاطعیت، درنگ های آنان و فهم ناچیز شان، بی رحمانه افشا می‌شد. ثابت می‌گردید که اینان، چگونه گام به گام برای خیانت به انقلاب کنار آمده‌اند. این البته در خرده بورژوازی دموکرات که تازه تندیس‌ها را برای استفاده خود ساخته بود، تنفر بر می انگیخت. این تنفر برای ما نشانه‌ی آن بود که درست به هدف زده ایم.

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 22:21


این سیاست در هر دو شماره‌ی روزنامه، تا لحظه تهاجم واقعی روس‌ها به مجارستان، که کاملا با پیش‌بینی در شکست انقلاب، همخوانی داشت، نشر یافت. هنگامی که نبرد تعیین کننده در بهار 1848 نزدیک می گردید، لحن روزنامه در هر شماره تند‌تر و هیجان انگیز تر می شد. ویلیام ولف در "میلیاردهای سیلیزیا" [[xv]] (هشت مقاله) به دهقانان سیلیزیا خاطر نشان نمود که چگونه در راه رهایی از بندگی فئودالی توسط فئودال ها که از یاری دولت هم برخوردار بودند، بر سر پول و زمین، فریب خورده‌اند. و او خواستار یک هزار میلیون تالر [واحدپول] خسارت گردید. در همان حال در ماه آوریل رساله مارکس "کار مزدوری و سرمایه" به شکل سلسه‌ نوشتارهایی که بیانگر روشن اهداف اجتماعی سیاست ما بود، پدیدار گردید. هر شماره‌ی مخصوص، به نبرد عظیمی که در حال تدارک بود، به تشدید خصومت ها در فرانسه، ایتالیا،آلمان و مجارستان می‌پرداخت. به ویژه در شماره های مخصوص ماه آوریل و می، شمار زیادی بیانیه خطاب به خلق، برای حفظ آمادگی خویش جهت عمل مستقیم وجود داشت.

"در خارج و داخل امپراتوری" این شگفتی ابراز می گشت که چگونه در درون یک قلعه‌ی پروسی درجه اول ، در برابر پادگان هشت هزار نفری و در روبروی پاسگاه، این چنین خونسردانه فعالیت خود را ادامه می‌دادیم. اما با توجه به هشت تفنگ و سرنیزه و 250 فشنگ در اتاق هیئت تحریریه، و کلاه قرمز ژاکوبنی حروف چین ها، افسران، عمارات ما را دژی می شناختند که با چابکی قابل تسخیر نبود.

سرانجام در 18 می 1849 بلا وارد شد.

قیام در درسدن و البرفلد[[xvi]] سرکوب شد. در «ازرلون» محاصره گردید، ایالت «راین» و «وستفالیا»[[xvii]] با سرنیزه به سیخ کشیده شدند. سر نیزه‌‌هایی که پس از تجاوز کامل به راین لاند پروس، علیه پالاتینیت و بادِن[[xviii]] متوجه شده بودند. آنگاه سرانجام، دولت جرات نمود به سوی ما یورش آورد. نیمی از کارکنان هیئت تحریریه، زیر پی‌گرد و نیمه‌ی دیگر به سان‌ غیر پروسی ها، مشمول تبعید شدند. تا زمانی که تمام ستون‌های نظامی در پشت سر دولت قرار گرفته بودند، کاری نمی شد کرد. ما ناچار به تسلیم دژ خود بودیم، اما با سلاحها و وسائل خود نشستیم، با موزیکی که می نواخت و پرچمی که در اهتزاز بود، پرچم آخرین شماره، یک شماره‌ی سرخ که در آن به کارگران در برابر تلاش های بی‌فرجام، هشدار دادیم، و به آنها اعلام کردیم:

"‌هنگام جدایی، هیئت تحریریه روزنامه راین جدید از شما، به سبب پشتیبانی‌هایی که نشان داده اید سپاسگزاری می‌کند. آخرین کلام آنها همیشه و همه جا عبارت خواهد بود از: رهایی طبقه کارگر!"

بدین گونه، روزنامه راین، کمی پیش از آن که به یک سال بیانجامد، خاموش شد. در حالی که کاری که تقریبا بدون کمک مالی آغاز شد- آن مقداری نیز که وعده داده شده بود، به همان گونه که گفتیم به زودی از بین رفت - در سپتامبر، تیراژی برابر 5000 داشت. در برهه‌ی محاصره‌ی کلن، انتشارش را متوقف کرد و در میانه‌ی اکتبر دیگر بار، از آغاز شروع نمود. هنگامی که در مه 1849 سرکوب گردید، باردیگر 6000 آبونه داشت، در همان حالی که روزنامه‌ی "کلن" [[xix]] بنا به اعتراف خویش، بیش از 9000 آبونه نمی‌داشت. هیچ روزنامه‌ی آلمانی، پیش یا پس از(راین جدید) هرگز چنین قدرت و نفوذ را نداشت، و یا هرگز به اندازه ی روزنامه‌ی راین جدید، توانایی آن را نداشت که توده های پرولتری را زیر تاثیر قرار دهد و به این پایه برسد. این جایگاه، بیش و پیش از همه، مدیون مارکس است.

هنگامی که مصیبت وارد شد، کارکنان تحریریه پراکنده شدند. مارکس به پاریس رفت، جایی که سرانجام در 13 ژوئن برآمد سال 1849 در آماده سازی بود. ویلیام ولف، نیز زمانی که مجلس می بایست، میان منحل شدن از بالا و یا پیوستن به انقلاب، یکی را برگزیند، کرسی خویش درپارلمان را اشغال کرد. و من هم به پالاتینیت رفتم. و با درجه یاوری به سپاه داوطلب ویلیچ[[xx]] پیوستم.

اصل این نوشته به آلمانی میانه‌ی فوریه سال 1884 نوشته شده و در روزنامه‌ی "سوسیال دموکرات" شماره سیزدهم مارس 1844 چاپ شد.








[ii] ) ف.انگلس، از خود متن، تمام تاکیدها و [] از ویرایشگر است.

[iii] ) روزنامه راینش نو، Neue Rheinische Zeitung (New Rhine Gazette)، کارل مارکس را به سردبیری داشت، هاینریش بورگر، ارنست درونکه، فردریش انگلس، جورج ویرث، فردیناند ولف و ویلهلم ولف از دیگر دست اندرکاران آن بودند.

Karl Marx, editor-in-chief,Heinrich Bürgers, Ernst Dronke,Friedrich Engels, Georg Weerth, Ferdinand Wolff, Wilhelm Wolff .

[iii] ) کارل مارکس، فردریش انگلس، مانیفست حزب کمونیست، فصل 4، مناسبات کمونیست ها با احزاب اپوزیسیون، صص 2-71، نشر مسکو 1951، ویرایش و بازنشر آلفابت ماکزیما، سوید بهمن ماه 1379 خورشیدی.

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 22:21


[iv]) گوستاو آدولف اشلوفل، دانشجوی دموکرات آلمانی است که به سبب نگارش دومقاله در دفاع از حق زحمتکشان که در 19 آوریل در شماره پنجم روزنامه " دوست خلق" روزنامه ای که از انقلاب مارس 1848 در برلن منتشر می شد، در آوریل 1848 محاکمه شد. او به اتهام تهیج به قیام به شش ماه زندان در یک قلعه محکوم گردید.

[v]Heinrich Bürgers.

[vi]) مجمع القوانین ناپلئون (The Code Napoléon) در مفهوم کلی خود قوانین اجتماعی، قوانین محاکمات اجتماعی، قوانین تجاری، قوانین جنائی و قوانین محاکمات جنایی که بین سال های10 – 1804 تدوین شده بودند را در برمی‌گیرد. این قوانین در بخش‌های غربی و جنوب غربی آلمان که در 1815 به اشغال فرانسه ناپلئونی در آمده بود ،‌جاری بود و در ایالت راین حتی پس از پیوست آن به پروس در 1815 نیز ادامه یافت. به بیان دیگر، مجمع القوانین ناپلئون، قوانین اجتماعی است که در 1804 تدوین شد و انگلس آنرا " برای جامعه بورژوازی ...اصول بسیار کلاسیکی نامید".

[vii])روزنامه راین جدید(یا نشریه راین نو)، روزنامه ای است که از اول ژوئن 1848 تا 19 مه 1849 منتشر می‌شد و ارگان رزمنده جناح پرولتری جنبش دموکراتیک به سردبیری کارل مارکس بود. مارکس و انگلس سرمقالاتی که برخورد روزنامه را به مسائل اساسی انقلاب در آلمان و اروپا را نمایندگی می‌کرد به عهده داشتند. درپی شکست انقلاب در آلمان روزنامه تعطیل شد. لنین می‌گفت که روزنامه راین جدید" تا امروز هم بهترین و بی سابقه ترین ارگان پرولتاریای انقلابی است.»

[viii] ) روزنامه صلیب، نامی که برای روزنامه آلمانی پروس جدید به کار می رفت، زیرا در سر تیتر روزنامه، صلیبی نقش بسته بود که نشانه‌ی نیروی زمینی ارتش ذخیره بود. از ژوئن 1848 تا 1039 در برلن منتشر می گشت. ارگان دسته بندی های پنهانی درباری و ضد انقلابی و یونکرهای پروسی بود و سرانجام، هم ارگان جناح راست افراطی محافظه کاران شد.

[ix]) انگلس،‌ در اینجا به به مقاله‌ی "مجلس فرانکفورت" اشاره دارد که در 31 ماه مه 1848 نگاشته شده است.

[x])انگلس به نوشتارهایی در روزنامه راین جدید اشاره دارد که به انتقاد از مجالس ملی فرانکفورت و برلن می‌پرداخت و برخی از آنها بوسیله‌ی مارکس نگاشته می‌شد. افزون بر این، این انتقادها از سوی انگلس در کتاب"انقلاب و ضد انقلاب در آلمان " انجام گرفته است.

[xi] Alfred Bougeart, Marat

[xii]) آلفرد بوژه، «مارا»، «دوست خلق»،کتاب اول و دوم، پاریس 1865. دوست خلق- در روزنامه‌ای که از 12 سپتامبر 1789 تا 14 ژوئیه 1793 به دست ژان پل مارا، یکی از رهبران ژاکوبن‌ها در پاریس منتشر می شد. این نوشتار، از 16 سپتامبر 1789 تا 21 سپتامبر 1792 با این نام نشر می‌یافت و امضاء "مارا، دوست خلق" (L'Ami du peuple) را با خود داشت.

[xiii]) به نوشتار مارکس"انقلاب ژوئن" که در ژوئن 1848 نوشته شد، اشاره می کند.

[xiv]) 24 فوریه 1848 تاریخ سرنگونی پادشاه لوئی فلیپ در فرانسه است. با دریافت خبر پیروزی انقلاب فوریه در فرانسه، نیکلای اول در روسیه، به وزیر جنگ خود،‌ برای تدارک مبارزه علیه انقلاب اروپا را صادر کرد و به بسیج نیمه عمومی پرداخت.

[xv]) "میلیاردهای سیلیزیا" در برگیرنده‌ی سلسه‌ نوشتارهایی به دست ویلهلم ولف، دوست و همرزم مارکس و انگلس بود و از 22 مارس تا 25 آوریل 1849 در روزنامه راین جدید منتشر شدند. در سال 1886 این مقالات با تغییراتکمی به صورت جزوه با پیش‌‌درآمدی به دست انگلس به نام "خدمت به تاریخ دهقانان پروس" منتشر گردید. انگلس در نوشته خود به نام"ویلهلم ولف" بطور مفصل این نوشتارها را تفسیر کرده است.

[xvi] Dresden and Elberfeld.

[xvii] Iserlohn; the Rhine Province and Westphalia.

[xviii]Prussian Rhineland, Palatinate and Baden

[xix] )روزنامه کلن، روزنامه‌ای آلمانی بود که از سال 1802 در کلن منتشر گردید. در درازای انقلاب 49-1848 و سلطه ارتجاع که در پی آمد داشت؛ این روزنامه سیاست جبونانه و خائنانه بورژوازی لیبرال پروس را بازتاب می‌داد و همواره و همیشه، به سختی به روزنامه راین جدید یورش می‌برد.

[xx])اشاره به شرکت انگلس در قیام 1849 باِدن – پالاتینیت می باشد که وی پس از اشغال مسلحانه روزنامه به صف ارتش خلقی-داوطلب ویلیچ (Willich)، واحد توپخانه پیوست. به نوشته انگلس زیر نام"کارزار برای قانون اساسی امپراتوری در آلمان" 50-1849 نگاه شود.

این ویرایش و بازپخش در تاریخ ژانویه 2013 از باز تکثیر «کمیته موقت سعید سلطانپور(خواهان ادامه مبارزه ایدئولوژیک حول مسائل و مواضع سازمان چریک های فدائی خلق ایران از مقطع کنگره و بعد از آن) – سوئد-1360» انجام گرفته است.

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 22:21


به همین‌گونه،‌ علیه پخش این توهم خرده بورژوازی که انقلاب با فرارسیدن ماه مارس به پایان رسیده و اکنون باید ثمرات آن را گردآوری کرد، نیز به مبارزه برخاستیم. از نظر ما، فوریه و مارس می توانستند اهمیت یک انقلاب واقعی را داشته باشند، به شرطی که نه تنها سر انجام انقلاب نباشند، بلکه بر عکس، نقطه آغاز یک جنبش انقلابی پایدار می گردیدند که در آن همانند انقلاب کبیر فرانسه، خلق در مبارزه‌ی خود، بیش از پیش تکامل یافته و احزاب، بیشتر و بیشتر تفکیک می‌یافتند، تا جایی که آنها با طبقات بزرگ بورژوازی، با خرده بورژوازی و پرولتاریا همپوشانی یافته و در گذر آن انقلاب، مواضع مشخص و بارزی از سوی پرولتاریا در یک دوره از نبردها به کف می آمد.

از این رو ما همه جا و هرآینه که خرده بورژوازیِ دموکرات تلاش می‌ورزید تضاد طبقاتی خویش با پرولتاریا را با عبارت معروف: " بالاخره ما همه یک چیز را می خواهیم و همه تفاوت ها به علت عدم تفاهم است" را بپوشاند، به مخالفت بر می‌خاستیم. اما، هر چه کمتر به خرده بورژوازی اجازه آن را می دادیم که دموکراسی پرولتری ما را درنیابد، رام تر و نرم تر به سوی ما می‌گرایید. هر چه تیزتر و استوارتر با خرده بورژوازی تبادل و برخورد کنی، زودتر سر خم می‌کند و با حزب کارگران سازش بیشتری نشان می دهد. این امر بر ما ثابت گردیده است.

سرانجام ما، پارلمانتاریسم ناقص الخلقه (آنگونه که مارکس می‌نامیدش) به اصطلاح مجالس ملی گوناگون را افشاء نمودیم. این آقایان اجازه داده بودند تمام ابزار قدرت از دستشان خارج گردد و در مواردی، داوطلبانه آن را به دولت واگذار کرده بودند. در برلن همانند فرانکفورت در کنار دولت های تازه تحکیم شده‌ی مرتجع، مجالس بی قدرتی قرار داشتند که به هرروی، می‌پنداشتند که مصوبات سست‌اشان، پایه‌های جهان را به لرزه‌ می‌‌افکند. این خودفریبی ناقص الخلقه، حتی در چپ های افراطی نیز رایج بود. ما به آنها به روشنی گفتیم که پیروزی‌های پارلمانی، با شکست واقعی اشان رویاروی خواهد بود. هم در برلن و نیز در فرانکفورت به همین گونه شد. هنگامی که " چپ ها" اکثریت را به دست آوردند، حکومت، کل مجلس را منحل کرد. حکومت از آن روی به این کار پرداخت، زیرا که تمام اعتبار خود را در نزد خلق از دست داده بود.

سرانجام، هنگامی که کتاب بوگار[[xi]] «در باره مارا» را خواندم ، دریافتم که در بیش از یک مورد، تنها بطور ناخودآگاه نمونه‌هایی واقعی"دوست خلق" [[xii]] (نه نمونه ای که توسط سلطنت طلبان تقلب شده بود) را تقلید کرده‌ایم و اینکه تمام انفجار خشم و تمام تحریف تاریخی که به پشتوانه‌ی آن در درازای یک سده، تنها یک "مارا"ی کاملا تحریف شده شناسانده شده بود، تنها بدان دلیل بود که "مارا" بی رحمانه پرده از تندیس های زمان، لافایت، بیلی و دیگران برداشته بود و آنها را به مثابه خائنین تمام عیار به انقلاب، افشاء نموده بود.

مارا، مانند ما نمی‌خواست انقلاب پایان یافته اعلام شود، بلکه خواستار ادامه دائم آن بود.

ما آشکارا اعلام کردیم که توده های گرایشی که ما نماینده‌گی اش را می‌‌نمودیم، زمانی توانستند برای کسب اهداف واقعی حزب مان وارد مبارزه شوند که افراطی ترین احزاب رسمی موجود در آلمان بر سر کار می آمدند: آن هنگام ما اپوزیسیون چنین احزابی را ساختار می دادیم.

روی‌دادها، با این همه، افزون بر استهزاء مخالفین آلما‌نی مان، سبب پدیدار گشتن شور آتشین نیز گردید. قیام کارگران پاریس در ژوئن 1848 با آمادگی ما همراه شد. با نخستینن شلیک، ما در کنار قیام بودیم. پس از شکست آنان، مارکس در یکی از قوی ترین نوشتارهای خویش [[xiii]]شکست خوردگان را ستود.

آنگاه بقیه‌ی سهام‌داران، نیز ما را ترک کردند. با این همه، ما این خشنودی را به سان‌ تنها روزنامه آلمان و بلکه تمام اروپا داشتیم که پرچم پرولتاریای در هم شکسته را در لحظ ای که بورژوازی و خرده بورژوازی تمام کشورها با سیل ناسزا بر شکست خوردگان می تاختند، برافراشته نگه داشتیم

سیاست خارجی ما بسیار ساده بود:

دفاع از هر خلق انقلابی و دعوت به یک جنگ سراسری اروپای انقلابی، در برابر پشتیبان قدرتمند اروپا یعنی روسیه. از 24 فوریه[[xiv]] به بعد برای ما روشن بود که انقلاب، تنها یک دشمن به راستی قدرتمند یعنی روسیه داشت و جنبش [کارگری] هر چه بیشتر در سراسر اروپا گسترش می یافت، این دشمن نیز، بیشتر به کشانیده شدن به مبارزه ناچار می‌گشت. روی‌دادهای وین، میلان، و برلن ناچار به عقب افکندن هجوم روسیه بودند، لیکن هرچه انقلاب به روسیه نزدیک تر می شد، ورود نها یی‌اش حتمی تر می‌گردید. اما اگر کسی موفق به کشاندن آلمان به سوی جنگ با روسیه می‌شد، هابسبورگ‌ها و هوهن زولرن‌ها [خاندان سلطنتی پروس و اتریش] دیگر امیدی نداشتند و انقلاب در همه جا پیروز می‌گشت.

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 22:21


هیچ برنامه تاکتیکی هرگز به خوبی این برنامه خود را توجیه ننموده است. این برنامه که در آستانه انقلاب طرح شد، از انقلاب سربلند بیرون آمد. از آن هنگام تا کنون نیز هرگاه حزب کارگری از آن منحرف گردیده، سزای انحراف خود را دیده است؛ و امروز در پی نزدیک به چهل سال، این برنامه از مادرید تا سنت پترزبورگ به ‌سان مشی رهبری کننده‌ی تمام احزاب کارگری طبقاتی آگاه اروپاه خدمت نموده است.

روی‌دادهای ماه فوریه در پاریس، انقلاب‌ِ نزدیکِ آلمان را شتاب بخشیده است و بدینوسیله دشمنی علیه انقلاب را نیز آشکار نمود. بورژوازی آلمان به جای آنکه خود به پیروزی برسد، در پی انقلاب کارگران در فرانسه مغلوب گردید. پیش از آن که بورژوازی بتواند بطور کلی دشمنان دیرینه‌ی خود، سلطنت مطلقه، مالکیت فئودالی، بوروکراسی و خرده بورژوازی جبون را بر اندازد، ناچار به رویارویی با دشمن جدید خود، یعنی پرولتاریا شد. با این همه، تاثیرات شرایط اقتصادی ای که از شرایط فرانسه و انگلستان بسیار واپس‌مانده‌تر بود و نیز واپس‌مانده گی شرایط طبقاتی آلمان که ناشی از آن است، بی درنگ خود را نشان دادند.

بورژوازی آلمان که تازه به برپایی صنایع بزرگ خویش دست یازیده بود، نه قدرت و نه شجاعت کسب سلطه‌ی کامل خویش در دولت را داشت و نه نیاز اجباری برای این امر. پرولتاریا نیز که به همان اندازه تکامل نیافته بود، به بردگی کامل فکری در آمد و سازمان نایافته و هنوز حتی ناتوان از سازمانیابی، و استقلال، تنها احساس مبهمی از تضاد عمیق میان منافع خویش و منافع بورژوازی داشت. از اینروی با وجود تهدید دشمنانه بورژوازی، پرولتاریا دنبالچه سیاسی آن گردید.

بورژوازی هراسان نه از آنچه پرولتاریا بود، بلکه از آن روی که تهدیدی برای آینده را در می‌یافت و از آنچه [در خیزش] پرولتاریای ی فرانسه شاهد بود، تنها راه نجات خود را [تن سپاری] در هر سازشی با سلطنت و اشرافیت و حتی جبونانه ترین سازش‌ها را می‌شناخت، آنهم، هنگامی‌که پرولتاریا هنوز به نقش تاریخی خود آشنا نبوده و بخشی از آن در آغاز نقش پیشتاز و جناح چپ افراطی بورژوازی را بر عهده گرفته بود. کارگران آلمان پیش از هر چیز می بایست آن حقوقی را که از سازمان‌یابی مستقل وی به مثابه یک حزب طبقاتی، جدائی ناپذیر بود، به دست می آورد، یعنی- آزادی نشر، سازمان‌یابی و اجتماعات- حقوقی که بورژوازی برای منافع سلطه‌ی خود می بایست برایش می جنگید، اما، اکنون در هراس از کارگران، آنها [این حقوق] را زیر پرسش می گیرد. چند صد عضو پراکنده‌ی انجمن [لیگ کمونیستی] در میان توده‌ی عظیمی که ناگهان به درون جنبش ریخته بودند، ناپیدا گردید. از اینروی، پرولتاریای آلمان در آغاز در صحنه‌ی سیاسی به صورت حزب دموکراتیک افراطی پدیدار شد.

در نتیجه هنگامی که یک روزنامه‌ی بزرگی را در آلمان سازمان دادیم، شعار ما به‌راستی تعیین شده بود. این شعار تنها می‌توانست شعار دموکراسی باشد، اما آن دموکراسی که در همه جا و در هر آینه بر ویژگی های پرولتاریایی پافشاری داشت که هنوز نمی توانست یک بار و برای همیشه بر درفش خود نصب کند. اگر ما نمی‌خواستیم آن کار را انجام دهیم، اگر ما نمی‌خواستیم جنبش را در دست بگیریم و در حقیقت، با پیشروترین جانب پرولتری موجود آن همگرا باشیم، و آنرا به پیش، سمت وسوی دهیم، در آن صورت، کاری جز موعظه‌ی کمونیسم، آن هم در برگه‌‌ای کوچک و محلی و تشکیل یک فرقه‌ی کوچک به جای یک حزب بزرگ فعال برای ما باقی نمی‌ماند. اما آرمان گرایان [اوتو پیست‌ها] را آنقدر خوب مطالعه کرده بودیم که دچار چنین رویکردی نشویم و برنامه مان را نیز برای چنین رویکردی تدوین نکرده بودیم.

هنگامی که ما به کلن آمدیم در آنجا برای یک روزنامه‌ی بزرگ، بخشی به دست دموکرات‌ها و بخشی دیگر به دست کمونیست ها، تدارکاتی انجام گرفته بود. هدف، تنها تبدیل این روزنامه به یک نشریه‌ی محلی کلن و نتیجه تبعید ما به برلن بود.[[iv]] اما به شکرانه‌ی مارکس، در درازای بیست و چهار ساعت، اوضاع در دست ما بود و به جای سازش هاینریش بورگر[v] در هیئت تحریریه، روزنامه از آن ما شد. بورگر تنها یک مقاله (در شماره‌ی دوم) نوشت و این تنها مقاله ی وی بود. کلن دقیقا جایی بود که ما می‌بایست می‌رفتیم، نه برلین. زیرا که:

یکم) کلن مرکز ایالات راین بود، جایی که از انقلاب فرانسه یادگار داشت، جایی که خود را با مفاهیم مدرنِ قانونی، مجمع القوانین ناپلئون[[vi]] مجهز کرده بود، جایی که از هر دید، مهمترین صنایع بزرگ را تکامل می‌داد و

دوم) پیشرفته ترین بخش آلمان بود. برلن معاصر، با بورژوازی تازه سر از تخم در آورده‌اش، با خرده بورژوازی چاپلوسی که در گفتار،گستاخ، ولی در عمل جبون است، با مجموعه‌ی کارگران اش که هنوز رشد نکرده اند، توده‌ی بورو کرات هایش، اراذل اشرافی و درباری خویش، با مجموعه‌ی ویژگی های آن، به مثابه یک پایگاه شاهزادگان، آن را با مشاهداتمان به خوبی می شناختیم‌اش.

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 22:21


مارکس و روزنامه راین جدید (نئو راینس تسایتونگ- 49 - 1848)[[i]]
نویسنده: فردریش انگلس
نمایش از 23 بهمن 1391

سند زیر، به قلم فردریش انگلس، یکی از اسناد با ارزش تاریخی - تئوریک جنبش کمونیستی است. این سند، همراه با بازگویی یک برهه تاریخی، از اصول کمونیسم کارگران سخن می گوید. قوانین این سند آموزشی، همانند اصول کمونیسم در مانیفست، همچنان پابرجا و بایستی به سان مبانی مبارزه طبقاتی پرولتاریا به کار گرفته شوند. موازین برآمده از این آزمون پرولتری، یک شناخت و آگاهی طبقاتی را نیز بیان می دارد که از بنیادهای اصولی طبقه کارگر در اتحاد و مبارزه به شمار آمده و از همین روی در این برهه ی آغازین هزاره سوم میلادی، اصول و فلسفه رهایی بخش ماتریالیسم دیالکتیک در برابر مناسبات سرمایه داری همانا و هدف همان است که بوده است:

سازمانیابی پرولتاریا به سان یک طبقه آگاه و برای خویش و خودرهایی، سرنگون ساختن حاکمیت بورژوازی و به کف آوردن حاکمیت سیاسی پرولتاریا و برقراری سوسیالیسم و کمونیسم در فرایند یک انقلاب پی در پی.

شهناز قنبری

ژانویه 2013



مارکس و روزنامه راین جدید (نئو راینس تسایتونگ- 49 - 1848)[[i]]

فردریش انگلس



آغازین هزاره سوم





«بورژوازی آلمان که تازه به برپایی صنایع بزرگ خویش دست یازیده بود، نه قدرت و نه شجاعت کسب سلطه‌ی کامل خویش در دولت را داشت و نه نیاز اجباری برای این امر. پرولتاریا نیز که به همان اندازه تکامل نیافته بود، به بردگی کامل فکری در آمد و سازمان نایافته و هنوز حتی ناتوان از سازمانیابی، و استقلال، تنها احساس مبهمی از تضاد عمیق میان منافع خویش و منافع بورژوازی داشت. از این روی با وجود تهدید دشمنانه بورژوازی، پرولتاریا دنبالچه سیاسی آن گردید.»[ii]



در آغاز انقلاب فوریه،"حزب کمونیستِ" آلمان [اتحادیه کمونیست ها]، همانگونه که آن را می نامیم، تنها از یک هسته‌ی کوچک یا واحد کمونیستی ساختار می‌‌‌یافت که به سان‌ هسته‌ی یک انجمن مخفی - تبلیغاتی سازمان یافته بود. انجمن، تنها به دلیل نبود آزادیِ انجمن و اجتماعات در آلمان، مخفی بود. علاوه بر انجمن های کارگری در خارج، که انجمن از آنها نیرو می گرفت، اما در خود کشور، علاوه بر اعضای منفرد در بسیاری مناطق، دارای افزون بر سی مجموعه یا بخش نیز بود. اما این نیروی رزمنده کوچک، هم دارای رهبری مانند مارکس، یعنی رهبری تراز اولی بود که همه‌‌گان با خشنودی، رهبری وی را پذیرا بودند. با وجود وی است که این نیرو، برنامه‌ای از اصول و تاکتیک ها که امروز نیز از اعتبار بالایی برخوردار می یاشد. یعنی "مانیفست کمونیسم" را داراست.

در درجه نخست، در اینجا بخش تاکتیکی این برنامه است که مورد نظر ما می باشد. این بخش روی هم رفته اینگونه بیان می دارد که:

" کمونیست ها حزب خاصی که در برابر احزاب کارگری دیگر قرار گرفته باشد، سازمان نمی دهند.

آنها هیچ گونه منافعی که از منافع کلیه‌ی پرولتاریا جدا باشد، ندارند.

آنها اصول فرقه‌ای خویش را به میان نمی‌آورند که بخواهند جنبش پرولتاری را در چارچوب آن اصول بگنجانند.

تفاوت کمونیست‌ها با دیگر احزاب طبقه‌ی کارگر در این است که آنها:

1) در مبارزات پرولتاریای ملل گوناگون، منافع مشترک تمامی پرولتاریا را مستقل از منافع ملی اشان مدّ نظر قرار می دهند و از آن دفاع می‌نمایند.

2) از سوی دیگر در مراحل گوناگونی که مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر علیه بورژوازی ناگزیر به گذار از آنها است، آنها همواره و همیشه نمایندگان مصالح و منافع کل جنبش [کارگری] هستند. در نتیجه کمونیست ها از سویی در عمل، با عزم ترین بخش احزاب کارگری هر کشورند، و همیشه محرک جنبش به پیش می باشند؛ از سوی دیگر از دیدگاه تئوریک، برتری آنها نسبت به دیگر توده‌های پرولتاریا در این است که آنان به شرایط،‌جریان و نتایج کلی و نهائی جنبش پرولتاری به روشنی پی برده‌اند."

و برای احزاب آلمان به ویژه بیان‌گر آن‌هستند که:

" در آلمان، حزب کمونیست‌، تا زمانی که بورژوازی روش انقلابی دارد، همراه بورژوازی بر ضد سلطنت استبدادی و مالکین فئودال و خرده بورژوازی ارتجاعی گام برمی دارد. ولی حزب کمونیست، حتی لحظه ای هم از این غافل نیست که تا آنجا که شدنی است در مورد تضاد آشتی‌ناپذیر بین بورژوازی و پرولتاریا، روشن‌ترین شناخت ممکن را درون طبقه‌ی کارگر ایجاد کند تا کارگران آلمانی بتوانند بی درنگ از آن شرایط اجتماعی و سیاسیی که سیادت بورژوازی بایستی به بارآورد، مانند حربه ای برضد خود او استفاده کنند و فورا پس از سرنگونیِ طبقات ارتجاعی در آلمان، مبارزه علیه خود بورژوازی را به فوریت آغاز کنند.

کمونیست ها توجه اساسی خود را به آلمان معطوف می‌دارند، زیرا آلمان در آستانه‌ی یک انقلاب بورژوایی قرار دارد."( بخش چهارم مانیفست.)[[iii]]

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 22:14


جنبش پرولتاريا جنبش مستقل اکثريتى عظيم است که بسود اکثريت عظيم انجام ميپذيرد. پرولتاريا، يعنى تحتانى‌ترين قشر جامعه کنونى، نميتواند برخيزد و نميتواند قد برافرازد بى آنکه تمام روبناى شامل آن قشرهايى که جامعه رسمى را تشکيل ميدهند، منفجر گردد.

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 21:47


جامعه نوين بورژوازى، که از درون جامعه زوال يافته فئودال بيرون آمده، تضاد طبقاتى را از ميان نبرده است، بلکه تنها طبقات نوين، شرايط نوين جور و ستم و اشکال نوين مبارزه را جانشين اشکال و شرايط کهن ساخته است.

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 21:06


شبحى در اروپا در گشت و گذار است - شبح کمونيسم. همه نيروهاى اروپاى کهن براى تعقيب مقدس اين شبح متحد شده‌اند: پاپ و تزار، مترنيخ و گيزو، راديکالهاى فرانسه و پليس آلمان.

کجاست آن حزب اپوزيسيونى که مخالفينش، که بر مسند قدرت نشسته‌اند نام کمونيستى روى آن نگذارند؟ کجاست آن حزب اپوزيسيونى که بنوبه خود داغ اتهام کمونيسم را خواه بر پيشگامترين عناصر اپوزيسيون و خواه بر مخالفين مرتجع خويش نزند؟

از اين امر دو نتيجه حاصل ميشود:

همه قدرتهاى اروپا اکنون ديگر کمونيسم را بمثابه يک قدرت تلقى ميکنند.
حال تماما وقت آن در رسيده است که کمونيستها نظرات و مقاصد و تمايلات خويش را در برابر همه جهانيان آشکارا بيان دارند و در مقابل افسانه شبح کمونيسم، مانيفست حزب خود را قرار دهند.

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 20:46


هنرمند شوروی پیوتر واسیلیف در حال کار در استودیوی خود در مسکو، 1947

واسیلیف (1899-1975) هنرمند مشهور شوروی بود که به خاطر پرتره های لنین شهرت داشت. پدرش آهنگر بود که در جریان جنگ داخلی بر اثر بیماری تیفوس درگذشت و واسیلیف پس از انقلاب، هنرمند شد.

او عضو انجمن هنرمندان سرخ اوکراین بود و در سال 1970 به عنوان هنرمند مردمی RSFSR انتخاب شد. در سالی که این عکس گرفته شد، او برنده جایزه استالین بود.

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 19:20


تزهایی در مورد اخلاق کمونیستی در روابط زناشوئی

https://app.box.com/s/v14qxkptpx9wizhus29k

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 17:22


اپورتونیسم دشمن عمده ما است. اپورتونیسم در اقشار فوقانی جنبش كارگری سوسیالیسم پرولتاریائی نیست، بلكه سوسیالیسم بورژوائی است. در عمل به اثبات رسیده است كه در درون جنبش كارگری فعالینی كه به جریان اپورتونیستی تعلق دارند بهترین مدافعین بورژوازی‌اند ، بهتر از خود بورژواها.

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 16:37


«حزب پيروزمند» (در انقلاب) «بالضروره ناچار است سيادت خود را از طريق رعب و هراسى که سلاح وى در دلهاى مرتجعين ايجاد ميکند، حفظ نمايد.

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 13:21


دیالکتیک تاریخ چنان است که پیروزی مارکسیسم در رشته تئوری دشمنان او را وادار می نماید که به لباس مارکسیست درآیند. لیبرالیسم میان پوسیده کوشش می کند به شکل اپورتونیسم سوسیالیستی خود را احیا نماید. دوره تدارک نیرو برای نبردهای عظیم را آنان به معنی امتناع از این مبارزات تعبیر می کنند. آنان بهبود وضعیت بردگان را برای مبارزه برضد بردگی مزدی به این معنی تشریح می نمایند که بردگان حق آزادی خود را به پول سیاهی فروخته اند. آنان با جبن و ترس «صلح اجتماعی» (یعنی صلح با برده داری) و چشم پوشی از مبارزه طبقاتی و غیره را ترویج می کنند. اینان در میان عمال پارلمانی سوسیالیست و انواع پشت میز نشینهای جنبش کارگری و از روشنفکران «سمپاتیزان» تعداد کثیری طرفدار دارند.

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 13:17


نکته عمده در آموزش مارکس مبارزه طبقاتى است. اين مطلبى که بسيار زياد ميگويند و مينويسند. ولى اين نادرست است. و از همين مطلب نادرست است که اغلب تحريف اپورتونيستى مارکسيسم و جعل آن بطرزى که براى بورژوازى پذيرفتنى باشد حاصل ميآيد. زيرا اين مارکس نيست که آموزش مربوط به مبارزه طبقاتى را بوجود آورده بلکه بورژوازى قبل از وى آن را بوجود آورده است و اين آموزش بطور کلى براى بورژوازى پذيرفتنى است. کسى که فقط مبارزه طبقات را قبول داشته باشد، هنوز مارکسيست نيست و ممکن است هنوز از چهارچوب تفکر بورژوايى و سياست بورژوايى خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسيسم به آموزش مربوط به مبارزه طبقات بمعناى آن است که سر و ته آن زده شود، مورد تحريف قرار گيرد و به آنجا رسانده شود که براى بورژوازى پذيرفتنى باشد. مارکسيست فقط آن کسى است که قبول نظريه مبارزه طبقات را تا قبول نظريه ديکتاتورى پرولتاريا بسط دهد. وجه تمايز کاملا عميق بين يک خرده بورژواى عادى (و همچنين بورژواى بزرگ) با يک مارکسيست در همين نکته است. با اين سنگ محک است که بايد چگونگى درک واقعى و قبول مارکسيسم را آزمود. و شگفت نيست که وقتى تاريخ اروپا طبقه کارگر را از لحاظ عملى با اين مسأله روبرو نمود نه تنها تمام اپورتونيستها و رفرميستها بلکه تمام "کائوتسکيستها" (يعنى کسانى که بين رفرميسم و مارکسيسم در نوسانند) کوته‌بينان ناچيز و دمکراتهاى خرده بورژوايى از آب درآمدند که ديکتاتورى پرولتاريا را نفى ميکنند. رساله کائوتسکى موسوم به "ديکتاتورى پرولتاريا" که در اوت ١٩١٨ يعنى مدتها پس از نخستين چاپ اين کتاب انتشار يافت، نمونه‌اى است از تحريف خرده بورژوامآبانه مارکسيسم و رو گرداندن رذيلانه از آن در کردار در عين قبول سالوسانه آن در گفتار (رجوع شود به رساله من تحت عنوان "انقلاب پرولترى و کائوتسکى مرتد" چاپ پتروگراد و مسکو سال ١٩١٨)

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 13:15


بين جامعه سرمايه‌دارى و کمونيستى دورانى وجود دارد که دوران تبديل انقلابى اولى به دومى است. مطابق با اين دوران يک دوران گذار سياسى نيز وجود دارد و دولت در اين دوران چيزى نميتواند باشد جز ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 13:15


فقط کمونيسم است که دولت را بکلى غيرلازم ميسازد زيرا براى سرکوبى ديگر کسى وجود ندارد، يعنى ديگر بعنوان يک طبقه و مبارزه سيستماتيک عليه بخشى از اهالى "کسى وجود ندارد". ما اتوپيست نيستيم و بهيچوجه امکان و ناگزيرى زياده‌رويهايى را از طرف اشخاص جداگانه و همچنين لزوم از بين بردن اين قبيل زياده‌رويها را انکار نميکنيم. ولى اولا براى اين کار ماشين ويژه، دستگاه ويژه براى سرکوبى لازم نيست زيرا اين کار را خود مردم مسلح با همان سادگى و سهولتى انجام خواهند داد که هر جمعى از افراد متمدن، حتى در جامعه امروزى، نزاع کنندگان را از يکديگر جدا مينمايند و يا اجازه دست درازى به زن را نميدهند. ثانيا ما ميدانيم که علت اساسى اجتماعى زياده‌رويها که شامل تخطى از مقررات زندگى اجتماعى است استثمار توده‌ها و احتياج و فقر آنها ميباشد. با برطرف شدن اين علت عمده ناگزير زياده‌رويها هم رو به "زوال" خواهد رفت. ما نميدانيم سرعت و تدريج اين عمل چگونه خواهد بود ولى ميدانيم که اين زوال صورت خواهد گرفت. با زوال اين قبيل زياده‌رويها دولت هم رو به زوال خواهد رفت

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Jan, 09:23


ما کمونیست‌ها همان‌طور که امروز با زبان از منافع طبقه‌ی تحت فشار یعنی پرولتاریا دفاع می‌کنیم، در روز انقلاب با عمل دفاع خواهیم کرد. انگلس

-مارکسیسم لنینیسم-

03 Jan, 01:38


هو چی مین
گزیده اثار 1925 -1969
ترجمۀ : ج نوایی
http://k-en1.com/ken200/ken80/Ho.pdf

-مارکسیسم لنینیسم-

03 Jan, 01:33


تولید خرده پایی در کشاورزی


مسئلۀ دهقانی در دولتهای مدرن سرمایه داری مکرراً به سردرگمی و دودلی در میان مارکسیستها و بیشترین حملات اقتصاد سیاسی (تخصصی) بورژوایی به مارکسیسم می انجامد.
مارکسیستها می گویند، در سرمایه داری، تولید خرده پایی در کشاورزی محکوم به زوال و بطور شگفت آوری محکوم به قرار داشتن در وضع پست و پایمال شده¬ای می باشد. تولید خرده پایی متکی به سرمایۀ بزرگ است، و در مقایسه با تولید بزرگ کشاورزی عقب مانده است و تنها به وسیلۀ کاهش اسفناک مصرف و رنج کشی پر زحمت و سخت می تواند ادامه یابد. اتلاف و هدر رفتن کار انسانی، بدترین اشکال وابستگی تولید کننده، تحلیل رفتن خانواده، زمین و گلۀ دهقان – این است آنچه سرمایه داری در همه جا برای دهقان می آورد.
هیچ راه رهایی برای دهقان بجز پیوستن به فعالیتهای پرولتاریا و عمدتاً کارگران مزدگیر وجود ندارد.
برعکس، اقتصاد سیاسی بورژوایی، نارودنیکها[1] و فرصت طلبانی که از آن دفاع می کنند (گرچه ممکنست آنها همیشه از این حقیقت آگاه نباشند)، سعی دارند ثابت نمایند که تولید خرده پایی قابل دوام و با صرفه تر از تولید در مقیاس بزرگ است. دهقان، که وضع ثابت و مطمئنی در جامعۀ سرمایه داری دارد، بایستی به طرف بورژوازی، نه به طرف پرولتاریا گرایش یابد؛ او نباید به مبارزۀ طبقاتی کارگران مزدگیر جذب شود، بلکه بایستی کوشش نماید وضع خود را به عنوان یک مالک و ارباب محکم کند – چنین است مفاد تئوری اقتصاددانان بورژوا.
ما می کوشیم صحت تئوریهای پرولتری و بورژوایی را با داده¬های دقیق بیازماییم. بگذارید داده¬ها دربارۀ کار زنان در کشاورزی در اتریش و آلمان را در نظر بگیریم. داده¬های کامل برای روسیه هنوز موجود نیست زیرا دولت مایل نیست از همۀ مؤسسات کشاورزی بر اساس علمی آمارگیری نماید.
در اتریش، بنابر سرشماری 1902، از 9070682 نفر شاغل در کشاورزی 4422981 یا 7/48 درصد زن بودند. در آلمان، جایی که سرمایه داری بسیار توسعه یافته تر است، زنان اکثریت کسانی را که به کشاورزی اشتغال دارند تشکیل می دهند – 8/54 درصد. هر چه سرمایه داری بیشتر در کشاورزی توسعه یابد، بیشتر کارگر زن استخدام می نماید، به عبارت دیگر، شرایط زیست توده¬های کارگر را بدتر می کند. زنان شاغل در صنعت آلمان 25 درصد کل نیروی کار را تشکیل می دهند، اما در کشاورزی، آنها بیش از 50 درصد را تشکیل می دهند. این نشان می دهد که صنعت بهترین [نیروی] کار را جذب کرده و ضعیف ترها را در کشاورزی می گذارد.
هم اکنون در کشورهای سرمایه داری توسعه یافته، کشاورزی عمدتاً یک شغل زنانه شده است.
اگر ما آمار مزارع با مساحتهای مختلف را بررسی کنیم خواهیم دید که بخصوص در تولید خرده پایی است که نسبت استثمار کار زن زیادتر است. از طرف دیگر، حتی در کشاورزی، تولید سرمایه داری بزرگ عمدتاً کارگر مرد استخدام می نماید، گرچه در این مورد به پای صنعت نرسیده است.
در زیر مقایسۀ ارقام مربوط به اتریش و آلمان می آید:


نوع مزرعه گروه بنا به مساحت مزرعه (به هکتار) درصد زنان شاغل
آلمان اتریش
پرولتری تا نصف 1/74 0/52
2/1 تا 2 7/65 9/50
دهقانی 2 تا 5 4/54 6/49
5 تا 10 2/50 5/48
10 تا 20 4/48 6/48
سرمایه داری 20 تا 100 8/44 6/46
100 و بیشتر 0/41 4/27
برای همۀ مزارع 8/54 7/48

-مارکسیسم لنینیسم-

03 Jan, 01:33


در هر دو کشور، ما، عمل همان قانون کشاورزی سرمایه داری را مشاهده می کنیم. هر چه مقیاس تولید کوچک تر باشد ترکیب نیروی کار ضعیف تر بوده و تعداد زنان در کل رقم افراد شاغل در کشاورزی بیشتر است.
وضع عمومی تحت سرمایه داری این چنین است. در مزارع پرولتری، یعنی آنهایی که «مالکین» شان عمدتاً به وسیلۀ کار مزدی زندگی می کنند (کارگران کشاورزی، کارگران روز مزد، و کارگران مزدگیر بطور عام که قطعه زمین کوچکی دارند)، گاهی تا مقدار خیلی زیادی، کار زن بر کار مرد می چربد.
نباید فراموش شود که تعداد این مزارع پرولتری یا کارگری بسیار زیاد است: در اتریش آنها 1300000 از کل 2800000 مزرعه و در آلمان آنها حتی 3400000 از کل 5700000 می باشند.
در مزارع دهقانی کار زن و مرد تقریباً به نسبت مساوی استعمال می شود.
بالاخره، در مزارع سرمایه داری، کار مرد بر کار زن می چربد.
این به چه معنی است؟
این بدان معنی است که ترکیب نیروی کار در تولید خرده پایی حقیرتر از تولید سرمایه داری بزرگ است.
این بدان معنی است که در کشاورزی کارگر زن – زن پرولتر و زن دهقان – باید هر چه بیشتر تلاش کند، باید تا آخرین حد به خود فشار آورد، باید بخاطر کارش به زیان سلامتی خود و فرزندانش رنج بکشد، برای آنکه تا حد امکان به کارگر مرد در تولید بزرگ سرمایه داری برسد.
این بدان معنی است که تحت سرمایه داری، تولید خرده پایی تنها با کشیدن کار بیشتری از کارگر نسبت به کاری که از کارگر در تولید بزرگ کشیده می شود ادامه می یابد.
دهقان بیشتر گرفتار است، بیشتر در تور پیچیدۀ وابستگی سرمایه داری گره خورده است تا کارگر مزدگیر. او فکر می کند که مستقل است، که می تواند «خوب بگرداند»؛ ولی در حقیقت، برای ادامه، او باید سخت تر از کارگر مزدگیر (برای سرمایه) کار کند.
ارقام دربارۀ کار کودکان در کشاورزی این را با وضوح بیشتری ثابت می کند.*

امضاء : و. ای.
رابوچایا پراودا، شمارۀ 5
18 ژوئیۀ 1913
مجموعه آثار لنین، جلد 19

توضیحات

1- نارودنیکها – نمایندگان یک گرایش ایدئولوژیک و سیاسی بودند در روسیه. خصایل متمایز کنندۀ ایدئولوژی نارودنیکی عبارتند بودند از انکار نقش رهبری پرولتاریا در جنبش انقلابی و اعتقاد نادرست به اینکه انقلاب سوسیالیستی می تواند به توسط مالکین کوچک، دهقانان، اجرا شود.

-مارکسیسم لنینیسم-

03 Jan, 01:16


انقلاب علیه “سرمایه”
خیابان یک طرفه
آنتونیو گرامشی
انقلاب بلشویکی هم اکنون قطعا بخشی از انقلاب عمومی مردم روسیه است. جناح اکثریت، تا دوماه پیش عوامل فعالی بودند که نیاز به اطمینان خاطر از عدم بازماندن وقایع داشتند، تا مبادا در گذر زمان باعث بازایستادن جریان انقلاب و حصول یک توافق بورژوایی گردد. حال، این جناح اکثریت، قدرت را مصادره نموده و دیکتاتوری خود را پا برجا نهاده است و سعی در ایجاد چارچوب سوسیالیستی مخصوص خود دارد که در آن انقلاب اگر قرار بر پیشرفت و وقوع در آنسوی مرزها دارد، بدون توجه به رویارویی های پیش رو و بر اساس دستاوردهای عظیم حاصله، مجبور به توقف است. انقلاب بلشویکی بیشتر از رخدادها، شامل ایدئولوژی هاست. بنابراین، در سطوح پایین، نیازی نداریم بیش از آنچه که می دانیم بدانیم. این انقلاب، همان انقلاب علیه سرمایه است. در روسیه،”سرمایه”؛ اثر کارل مارکس، بیش از آنکه کتابی برای پرولتاریا باشد، کتاب بورژواهاست. سرمایه به عنوان نماد انتقاد نسبت به این امر که رخدادها چگونه باید مسیری از پیش تعیین شده را دنبال کنند شناخته می شد:پیش از آنکه پرولتاریا می توانست به فکر خیزش خویش بیفتد و به خواسته های طبقاتی دست یابد و انقلاب خویش را برپا می ساخت، بورژوازی در روسیه نیاز به پیشرفت داشت و یک دوره ی کاپیتالیستی باید به واسطه ی توسعه ی یک تمدن غربی تشکیل می شد. اما رخدادها به واسطه ی ایدئولوژی ها به وقوع پیوسته اند. اما این رخدادها سویه های انتقادی تفکر مارکسیستی را ویران ساخته و چشم انداز معینی بواسطه ی کانون های ماتریالیسم تاریخی برای روسیه گشوده اند. با اینحال این رخدادها هنوز، تلفاتی به بار می آورند و اگر بلشویک ها بعضی از بندهای “سرمایه” را مردود اعلام کنند، اندیشه ی تقویت کننده و ماندگار آنرا رد نخواهند کرد. این افراد “مارکسیست” نیستند. این تمام ماجراست. آنها از آثار استاد برای تاویل یک نظریه جزم اندیشانه ی غیرقابل نقد، استفاده نگرده اند. آنها از تفکرات مارکسیستی ای استفاده می کنند که یا ابدی است ویا نشان دهنده ی تداوم ایدئالیسم آلمانی و ایتالیایی است و یا به واسطه ی آلودگی اندیشه های مارکس توسط پوزیتویسم و ناتورالیسم به دست آمده است. این تفکر، به عنوان عامل تعیین کننده ی تاریخ به تماشا می نشیند و نه بعنوان داده های خام اقتصادی، اما انسان، انسانها در جوامع، انسانها در ارتباط با یکدیگر، در توافق با یکدیگر، با پیشرفت از طریق این قراردها، با میل اجتماعی که به سوی درک حقایق اقتصادی گام بر می دارند، آنها را مورد داوری قرار می دهند و مطابق میل خود در می آورند، به عنوان نیروی پیش برنده ی تاریخ در نظر گرفته می شوند، واقعیت عینی را ابداع می کنند تا این واقعیت، باقی بماند، توسعه یابد و بدانجا برسد که همچون گدازه های آتشفشانی که می توانند از هر مسیری که مایلند به پیش بروند
مارکس آنچه را که قابل پیش بینی بود، پیش بینی نمود. اما نمی توانست، جنگ های اروپا را پیش بینی کند و یا شاید نمی توانست این را پیش بینی کند که جنگ می تواند آنقدر طول بکشد که چنین عواقبی که هم اکنون به وقوع پیوسته را به بار آورد. او نمی توانست پیش بینی کند که در برهه ی سه ساله ی مصائب غیرقابل بیان، این جنگ بتواند در روسیه به این شکل باعث تقویت اراده ی عمومی گردد. در شرایط عادی، یک فرآیند طولانی و تدریجی گسترده در جامعه برای شکل گیری چنین اراده ی جمعی نیاز است. گستره ی وسیعی از تجارب طبقاتی نیاز است. انسانها تنبلی می کنند و نیاز به منظم شدن دارند. این نظم در ابتدا، باید به صورت خارجی در اتحادیه ها و شرکتها و سپس به شکل داخلی در افکار و اراده هایشان بدون هیچ گونه توقف و تعدد تحریکات خارجی پیاده شود. به همین دلیل است که تحت شرایط عادی، کانون انتقاد تاریخی مارکسیستی، به حقیقت دست می برد، آنرا در اختیار گرفته و شفاف می سازد. تحت شرایط عادی، دو طبقه ی جهان سرمایه دار بواسطه ی مبارزه ی طبقاتی شدیدی در میان خود تاریخ سازی می کنند. پرولتاریا کاملا از فقر و ناراحتی هموارگی خود آگاه است و فشار را بر روی بورژوازی متمرکز می سازد تا استانداردهای زیستی اش را بهبود بخشد. پرولتاریا پا به نبرد می گذارد و بورژوازی را وادار به بهبود تکنیک های تولید ساخته و آنرا وادار می سازد تا بیشتر مطابق با نیازهای ضروری پرولتاریا باشد. نتیجه یک حرکت سریع به سوی پیشرفت، ایجاد شتاب در آهنگ تولید و رشد متوالی عرضه کالاهای کاربردی به جامعه است. و در این سیر، عده ی بسیاری به حاشیه خواهند رفت و تنها آنهایی که به نیازهای اساسی معطوف باشند باقی خواهند ماند؛ توده ها همواره در آشفتگی هستند و پس از خروج از این بحران، به نظمی در اندیشه هایشان خواهند رسید و نسبت به توانایی های خود و ظرفیت هایشان در بدوش کشیدن مسئولیت های اجتماعی آگاهی بیشتری خواهند یافت و در تعیین سرنوشت خویش ایفای نقش خواهند کرد.

-مارکسیسم لنینیسم-

03 Jan, 01:16


این، امریست که در حالت عادی رخ می دهد. زمانی که رخدادها بر طبق ترتیبی خاص حادث می شوند. زمانی که تاریخ بر اساس مراحلی که هرچند پیچیده و غنی اما متفاوت از یکدیگر پیش می رود. اما در روسیه، جنگ اراده ی مردم را شکل داد. وقوع قحطی حتمی بود و گرسنگی همه را تهدید می کرد و در موج اول امکان از بین بردن ده میلیون نفر را داشت. در ابتدا به شیوه های غیرفکری و سپس، پس از انقلاب نخست به صورت فعال و آگاهانه ؛ اراده ی مردم یک شکل شد.
سوتبلیغات سوسیالیستی، مردم روسیه را با تجربه ی سایر پرولتاریا مواجه نمود. این تبلیغات می توانست تاریخ پرولتاریا را به سرعت به عینیت برساند. تاریخی که عبارت بود از مبارزات پرولتاریا علیه سرمایه داری، تلاشهای طولانی مدت برای ازخروج کامل از قیود زنجیرهای خدمت که آنها را چنین خوار و خفیف ساخته بود و شکل گیری آگاهی جدید، به شکلی که امروز، آنها جهانی که هنوز شکل نگرفته است را نوید می دهند.
این سوتبلیغات سوسیالیستی بود که اراده ی مردم را شکل بخشید. چرا آنها باید منتظر بمانند که تاریخ انگلستان در روسیه تکرار شود؟ چرا باید صبر کنند تا بورژوازی رشد کند، تضاد طبقاتی شکل بگیرد، آگاهی طبقاتی ایجاد شود و بحران نهایی سرمایه داری آنانرا به پیروزی برساند؟ مردم روسیه – یا حداقل اقلیت این مردم- این تجربیات را از ذهن گذرانیده اند. این اندیشه، خود را همان طور بیان می کند که از سرمایه داری غربی استفاده کرده است تا به اوضاع امروز برساند. در گفتار سرمایه داری، آمریکای شمالی پیشرفته تر از انگلستان است چرا که آنگلوساکسون های شمال آمریکا، از مرحله ای که انگلستان پس از یک تکامل طولانی به آن رسیده بود شروع به حرکت کرد. حال، پرولتاریای روسیه، که دارای دانش سوسیالیستی هستند، شروع به آغاز تاریخ از همانجایی می کنند که امروزه، انگلستان در آنجا قرار دارد. از آنجا که باید از مبدا شروع کند، از آنچه که در جای دیگر به کمال رسیده بود شروع خواهد نمود و بنابراین به آنجا رهنمون خواهد شد که به سطح بلوغ اقتصادی ای دست یابد که مارکس آنرا به عنوان شرط ضروری برای اجرای اصول اشتراکی می پنداشت. انقلابیون، خود شرایط لازم برای دستیابی کامل به اهدافشان را فراهم خواهند کرد. آنها این کار را حتی از سرمایه داران نیز زودتر انجام خواهند داد. نقدی که سوسیالیست ها می توانستند به سیستم بورژوا وارد آورند،یعنی تاکید بر ناکارآمدی های آن و اتلاف سرمایه ها در این سیستم، می تواند حالا توسط انقلابیون مطرح شود تا زمینه ی کاری بهتری برای آنان فراهم آورد، از اتلاف سرمایه ها جلوگیری شده و به ناکارآمدی نیانجامد. در ابتدا، اشتراک فقر و درد خواهد بود اما یک رژیم بورژوا نیز می توانست شرایط یکسانی داشته باشد. سرمایه داری نمی توانست سریعتر از آنچه زندگی اشتراکی در روسیه عمل کند. در واقع، امروز حتی کندتر نیز عمل می کند چرا که با پرولتاریایی ناراضی و خروشان روبرو شده است. پرولتاریایی که دیگر نخواهد توانست به نفع سایرین سکوت کند و از شرایط نابسامان اقتصادی ایجاد شده به واسطه ی سرمایه داری چشم پوشی کند. بنابراین حتی در شرایط مطلق انگارانه، سوسیالیسم می تواند در روسیه توجیه شود. سختی ای که پس از صلح به آنها تحمیل خواهد شد تنها در شرایطی قابل تحمل خواهد بود، که پرولتاریا احساس کنند که امور را تحت کنترل دارند و بدانند که تلاشهایشان می تواند در کوتاه ترین زمان ممکن بر سختی ها فائق آید.
ممکنست این نظر وجود داشته باشد که در این لحظه، نیاز مبرم به ابراز خودبه خودی قدرت توسط بلشویکها وجود دارد زیرا آنها مجبور بودند قدرت را به دست بگیرند تا از سقوط مردم به یک فاجعه ی دردناک جلوگیری کنند. بدین منظور که مردم روسیه خود را به کار طاقت فرسا برای رفع نیازهای خود نیاز داشتند، تا از گزند گرگ گرسنه ی فقر در امان بمانند.بدین منظور که روسیه تبدیل به پهنه ای نشود که در آن اجساد تکه پاره شده ی کسانی یافت شود که یکدیگر را دریده اند.
(به چاپ رسیده در نشریه ی آوانتی به تاریخ ۲۴ دسامبر ۱۹۱۷)

-مارکسیسم لنینیسم-

03 Jan, 00:59


دو گانه شدن واحد و معرفت اجزاء متضاد آن (به نقل قول فیلون در باره هرکلیت، در آغاز بخش سوم(در باره معرفت) کتاب« هراکلیت» لاسال نگاه کنید*) همانا کنه (۱)دیالکتیک میباشد، (یکی از«ذاتیات» (۲)، یکی از خصوصیات یا بنیادی ترین وجوه (دیالکتیک) اگر نه بنیاد ترین آنها). هگل نیز مسئله را بدین ترتیب طرح میکند (ارسطو در« ما بعد الطبیعه ی» خود مدام در این باب بحث نموده و بر علیه هرکلیت و نظرات هراکلتی به مبارزه بر خاسته است ).**
۱-D.wesen F.fond E. essence
2- D.wesen F.fond E. essence E .essennlials
3- D.Gegernsatze F. contraires F.opposites
* مراجعه شود به پاورقی های مترجم در پایان مقدمه
صحت این وجه محتوای دیالکتیک میبایستی بوسیله تاریخ علم ارزیابی شود. معمولاً توجه لازم به این وجه دیالکتیک معطوف نمیشود(بعنوان مثال پلخانف): وحدت ضدین(۳)بمثابه مجموعه ای از مثالها («بعنوان مثال، دانه»؛ «بعنوان مثال، کمونیسم اولیه». همینطور نزد انگلس. لیکن «برای عامه فهم کردن میباشد»…)و نه بعنوان قانون معرفت (و قانون جهان عینی) لحاظ شده است.
در ریاضیات،+ و- . فاضله و جامعه(دیفرانسیال و انتگرال) –
مکانیک، عمل و عکس العمل. –
فیزیک، الکتریسته ی منفی و مثبت-
شیمی، تجزیه و ترکیب اتم ها-
علوم اجتماعی، مبارزه طبقاتی. –
هویت(۱)اضداد (یا دقیق تر گفته باشیم « وحدت» (۲)آنها، هرچند که تمایز اصطلاحات هویت و وحدت این جا مهم نیست. اینجا بیک معنا ، هر دو صحیح هستند) عبارت است شناسائی(کشف)گرایش های متضادی که متقابلاً همدیگر را دفع نموده و در کلیه پدیدارها(۳)و فرایندهای طبیعت (از جمله فرایند ها و پدیدار های روح و جامعه)، متضاد میباشند. شرط معرفت به کلیه فرایندها ی جهان در«خود جنبی»(۴)، در تکامل خود جوش و در حیات پر جوش آنها و شناسائی آنها بمثابه وحدت اضداد میباشد. تکامل یعنی «مبارزه ی» اضداد. دو دریافت (۵)بنیادین (یا دو (دریافت)ممکن؟ یا دو دریافت مشهور در تاریخ ) تکامل (تحول) عبارتند از: تکامل بمثابه افزایش و نقصان ، بمثابه تکرار و تکامل بمثابه وحدت اضداد(دو گانه شدن واحد در اضدادی که همدیگر را متقابلاً دفع مینمایند و روابط متقابل بین آنها). نخستین دریافت حرکت، خود جنینی، نیروی محرکه، منبع وداعی حرکت را در تاریکی رها میسازد (و یا این منبع را به خارج منتقل مینماید: خدا، فاعل(۶)و غیره. دریافت دوم عمده ترین توجه را دقیقاً به شناخت منبع «خود» جنبی معطوف مینماید.
Identitat
D. Einheil F. unite
D.Vorgange F.phenomene
D.Selbstbewegung F.automouvemeni
Konzeption
Subjeki
نخستین دریافت، مرده، بی رنگ و خشک میباشد (ولی)دومین دریافت سرشار از زندگی است. فقط دومین (دریافت) میباشد که کلید « خود جنبی» موجودات را ارائه میده؛ فقط این دریافت کلید «جهش ها»،«انقطاع درجات» (۱).، «تبدیل به ضد»، نسخ کهنه و تولد نو را اعطاء مینماید.
وحدت(تلاقی، هویت، کنش متعادل) اضداد، مشروط، گذارا زماندار(۲)و نسبی است. مبارزه بین اضدادی که متقابلا همدیگر را طرد می نمایند، مطلق میباشد، همانطور یکه حرکت و تکامل مطلق اند.
- خوب دقت شود: اصالت ذهنیات(۳) (شکاکیت و سوفسطائی گری و غیره) ضمناً از این نظر از دیالکتیک متمایز میباشد که در دیالکتیک(عینی)خود فرق بین نسبی و مطلق، نسبی است. برای دیالکتیک عینی، در امر نسبی، مطلق وجود دارد. برای مکتب اصالت ذهنیات و سوفسطائی گری، امر نسبی، صرفاً نسبی بوده و مطلق را طرد مینماید.
۱- D . Abrechen der Allmahlichkeit F. interruption dans la gradation E . break in continuing
2- D. Zeitweilig F. temporal
3- D . Subjektivismus
در«سرمایه»، مارکس بدوا ساده ترین، معمولی ترین، بنیادی ترین، عادی ترین و شناخته ترین رابطه جامعه ی بورژوائی را تحلیل مینماید که هزاران هزار بار مشاهده میشود: مبادله ی کالا.
تحلیل نشان میدهد که در این پدیدار ابتدائی (در این « سلول» جامعه ی بورژوائی) کلیه ی تضادهای (و همانطور جرثومه کلیه تضادهای)جامعه ی معاصرنهفته است.آنگاه شرح و توضیح تکامل(و رشد و حرکت) این تضادها و این جامعه را در مجموع (۱)اجزاء متنوع آن از آغاز تا انجام به ما مینمایاند.
روش شرح و توضیح (و همینطور مطالعه ی )دیالکتیک بطور کلی بایستی چنین بوده باشد(زیرا که دیالکتیک جامعه ی بورژوائی در نزد مارکس فقط مورد خاصی از دیالکتیک میباشد). بایستی با ساده ترین، معمولی ترین و شناخته شده ترین امورآغاز نمود؛ با هر قضیه ای (۲)که بوده باشد: برگ های درخت سبزند؛ یحی انسان است؛ دینگو سگ است و غیره. اینجا نیز،(همانطوریکه هگل داهیانه نشان داده است)، دیالکتیک وجود دارد؛ خاص عام میباشد(مقایسه شود با : ارسطو، مابعد الطبیعه، ترجمه شوگلر،(۳)جلد دوم ص. ۴۰، کتاب سوم، فصل چهارم،۹-۸ : «بنابراین طبیعی است که نمی توان باور داشت که یک خانه – خانه بطور عام- خارج از خانه های مشهود وجود داشته باشد.»***
۱ – ∑
۲- D .Satz F .E . proposition

-مارکسیسم لنینیسم-

03 Jan, 00:59


موضع لنین در قبال دیالکتیک هگل موضعی کاملا متفاوت میباشد که نه فقط از موضع فلسفی بلکه از موضع سیاسی وی ناشی شده و بوسیله آن متعین میگردد. در « دوستان خلق» کیانند لنین نخستین استنباط خود را از دیالکتیک مارکسیستی توضیح داده و با تاکید بر ویژگیها و خصلت های ماتریالیستی آن، آنرا در مقابل دیالکتیک هگل قرار داده و از خصلت ذهنی و ایده آلیستی آن انتقاد مینماید. لنین خاطر نشان میسازد که بهره گیری از مفاهیم دیالکتیک و مقولات فلسفی هگل مطلقاً باین معنا نیست که دیالکتیک مارکس ادامه دیالکتیک هگل بوده و در همان میدان فلسفی قرار دارد که دیالکتیک ایده آلیستی. این مفاهیم و مقولات در حقیقت« بقایای مکتب هگل» و « بقایای نحوه ی بیان» هگلی در تفکر مارکس میباشند.(۱۳)
« هسته ی معقول» دیالکتیک هگل در پرتو تجربه ی سیاسی لنین و با حرکت از این تجربه ی سیاسی برجسته شده و معنا و مفهومی ماتریالیستی پیدا مینماید. در میدان مبارزه طبقاتی(سیاسی) لنین موضع خاصی را اشغال مینماید. و از این موضع سیاسی است که نظرگاه فلسفی هگل و در نتیجه دیالکتیک هگل دستخوش تغییر شده و آن میدان فلسفی نوین را بوجود می آورد که محتوای ایده آلیستی هگل را نسخ و محتوای جدیدی را ایجاد میکند: در این میدان فلسفی، بر روی این میدان فلسفی جدید، دیالکتیک در آرایش مبارزه طبقاتی سیاسی و رابطه نیرو های آنها مداخله نموده و خط فاصلی میکشد بین دو جناح عمده ی اردوگاه مبارزه و طرفین مخاصمه….
لنین میگوید: « بطور کلی من سعی می کنم تا بعنوان یک ماتریالیست هگل را مطالعه نمایم.» (۱۴)اما لنین چرا به چنین مطالعه ای دست میزند؟ چرا لنین در لحظه ای حساس از تاریخ جهانی (آغاز نخستین جنگ امپریالیستی)و جنبش بین المللی کارگری به چنین مطالعه ای دست میزند؟ بنظر ما لنین میخواهد آن کاری را به انجام برساند که مارکس در نامه ی مورخه ۱۶ ژانویه ۱۸۵۸ قول آنرا به انگلس داده بود: تحریر منطق دیالکتیکی.
لنین خود این معنا را متذکر شده است: « مارکس «منطق» (بطور عام)را از خود بیادگار نگذاشته»(۱۵)است. لنین این خلاء را بیش از هرکس دیگری درک میکند. لیکن وی درهمان جا اشاره میکند که … « ولی (مارکس)منطق (خاص)سرمایه را بما عرضه داشته و مناسب است که تا حد ممکن در مورد مسئله مطروحه بهره جوئیم .» اگر بخواهیم مارکسیسم را تکامل بخشیده و آنرا غنی نمائیم بایستی این منطق خاص سرمایه را استخراج نموده، قانونمندی های آنرا درک نموده و درپراتیک خود آنرا بکار گیریم. بدین گونه است که لنین (و فقط وی)میتواند بهتر از هر کسی مارکسیسم را تکامل بخشیده، انقلابی پیروزمند را رهبری نموده و منزلتی استثنائی در تاریخ مارکسیسم اشغال نماید.
لنین با این منطق بی امان و قاطع دست یافت، آنرا از نظر تئوریک بکار برده و حاصل استنتاجات خود را (تئوری را) با جنبش کارگری پیوند داد. بدون شک بدون تئوری انقلابی، عمل انقلابی ممکن نیست لیکن خود تئوری انقلابی در جریان پراتیک (پراتیک مبارزه ی طبقاتی و پراتیک علمی)میتواند بدست آید. بیش از هر زمان دیگری آینده کشورما، وجود و عدم آن وابسته و منوط به این درک خلاق تئوری انقلابی و پیوند آن با جنبش وسیع ترین توده های خلقی برهبری کارگران و زحمتکشان میباشد.
«شبحی (در منطقه) بگشت گذار مشغول است….»
تبریز فروردین ۱۳۵۹ جواد طباطبائی
پانویس ها
جمله انگلس جوان در نامه ی مورخه ۲۲ مه و ۱۵ ژوئن ۱۸۳۹ به ویلهم گربر.
Op.cit.t.v.p.115
مقایسه شود با نظر،ل. آلتوسر در لنین و فلسفه، ترجمه جواد طباطبائی، انتشارات بهروز ۱۳۵۸ ص .۱۰۱٫ وی میگوید: «…مارکس درگیرو دار فقر، فعلیت بسیار سخت و فوریت های رهبری سیاسی هرگز نتوانست دیالکتیک یا فلسفه ای را که در نظر داشت، بنویسد» (تاکید از ماست.ج.ط). مقایسه شود با توضیح مترجم در پانویس همان صفحه.
مارکس، سرمایه، جلد اول ترجمه ایرج اسکندری ص ۶۰
همان اثر ص ۶۲
همان اثر ص ۶۰
مراجعه شود به مقدمه نگارنده بر اثر سابق الذکر، ل.آلتوسر.
ف. انگلس، فوئر باخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمانی ترجمه فارسی،ص ۱۶۷
Lenine Oeuvers,Tome 14,Paris- Moscou 1976 P.261
مراجعه شود به ملاحضات آلتوسر در باره ماتریالیسم دیالکتیک در:
L.Althusser, Pour Marx,Maspero Paris 1977
11- مراجعه شود به درسنامه های موریس کنفورت و ژرژپولیستر و همینطور: استالین، ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی، ترجمه فارسی
رجوع شود به ۱- Georg lukacs,Zur Ontologie Des gesellschaf tlicgen Seins, Berlin 1971
2- Geschichte und Klassenbewusstsein….
۳- Karl Korsch, marxisme et philoso phie, Minuit, Paris
مراجعه شود به : لنین، منتخب آثار، جلد اول، بخش اول، ترجمه فارسی، قابل ذکر است که ترجمه فارسی فقط بخشی از اثرکتاب لنین را شامل میشود. مقایسه شود با : Lenine Oeuwer,Tome I, Paris- moscou
همین دفتر ص ۶۲
همین دفتر ص ۳۲
در باره فلسفه دیالکتیک

-مارکسیسم لنینیسم-

03 Jan, 00:59


آیا این، دگرگونی فقط در «شکل» باید انجام گیرد؟ مسلماً نه! کشف جدید مارکس ماتریالیسم را در ذات و ماهیت آن دگرگون ساخت، و بدین سان دیالکتیک نیز با توجه باین محتوای جدید که ما در بالا از آن به میدان فلسفی جدید تعبیر نمودیم، محتوای خود را دگرگون نموده و شکلی نوین به خود گرفت. از آنچه بطور خلاصه طرح شد میتوان نتایج زیر را استناج نمود.
در جملاتی که از مارکس در باب تباین دیالکتیک ماتریالیستی و ایده آلیستی(هگلی) آورده شد آنچه مورد اهمیت میباشد، بیانی است که وی در باره تباین ماهوی این دو دیالکتیک دارد. وی میگوید این دو دیالکتیک «از بیخ» متفاوت بوده و اسلوبی که در سرمایه در مورد اقتصاد سیاسی بکار رفته«تا کنون» بکار گرفته نشده بود. لذا هر جا مارکس از باژگون ساختن دیالکتیک هگلی سخنی گفته بایستی آنرا بمثابه ی استعاره ای تلقی نمود و نه صرف باژگونی بی هیچ جا به جائی در خود میدان فلسفی جدید…(۱۰)لنین در حقیقت در تلقی خود از دیالکتیک به تفکر مارکس توجه داشته و کار وی را دنبال نموده است:
مسئله موضع گیری در قبال فلسفه ی (دیالکتیکی) هگل، بطور خاص، بسط و تکامل مارکسیسم بطور عام میباشد. سوالی که بنظر ما میبایستی توسط مارکسیست ها طرح میشد ولی هرگز طرح نشده چنین میتواندباشد: چرا مارکس هر وقت از روش دیالکتیکی خود سخن میگوید در مقابل منطق دیالکتیکی هگل موضع گرفته و این دو روش را در مقابل هم قرار میدهد؟
سوال طرح شده را سعی کنیم باز نمائیم. مارکس در مواردی چند از روش دیالکتیکی خود سخن بمیان آورده و خواننده را به ویزیگیهای آن توجه داده است. درکلیه این موارد مارکس ضمن سخن گفتن از روش خود، در اغلب موارد، در مقابل فلسفه و دیالکتیک هگل موضع میگیرد. بطور کلی میتوان گفت (و این تزی است که بایستی در آینده آنرا بار نموده و توضیح داد)که منزلت و مقام فلسفه ی هگل در تکوین و تکامل مارکسیسم کمتر مورد التفات قرار گرفته و روشن شده است. از سوی دیگر توجه به فلسفه ی هگل و توضیح منزلت فلسفه ی هگل و نقش آن در تکوین و تکامل مارکسیسم، خود مبین دو گرایش عمده در درون فلسفه ی مارکسیسم میباشد.
گرایش نخست سعی در عدم توجه کامل به تفکر هگل داشته و اصولا آنرا فلسفه ای ارتجاعی و کاملا ایده آلیستی میداند. نمایندگان بزرگ این گرایش را میتوان در شوروی اواخر سالهای بیست و سالهای سی سراغ گرفت. استالین با تدوین اولین درسنامه ی «ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی» در این راه قدم برداشته و راه برای فیلسوفان شوروی و سایر کشورها هموار نمود. این گرایش از سوئی دردام اکونومیسم میافتد و از سوی دیگر(از دیدگاه فلسفی) قادر نیست خود را از مکانیسیسم غیر- و ضد- دیالکتیکی رها سازد. از نظر فلسفی، تاریخ تبدیل میشود به مبارزه ی ایده آلیسم محض و ماتریالیسم محض. ایدالیسم (هر ایدآلیسمی) ارتجاعی و بورژوائی است و ماتریالیسم (هر ماتریالیسمی) انقلابی و ضد طبقات حاکم. چنین تقکری هرگزفلسفه های خاص را مورد تحلیل قرار نداده و صرفاً به فلسفه ی بطور عام توجه دارد و دقیقاً باین دلیل است که میتواند از مبارزه ی ایده آلیسم محض و ماتریالیسم محض سخن بگوید.(۱۱)نکته ای وجود دارد که بایستی بدان توجه نمود: این گرایش اگر چه توجهی به فلسفه و دیالکتیک هگل ندارد و اصولاً آنرا از بن قابل طرد میداند، در نهایت (و دقیقاً بدلیل آنکه آنرا قابل طرد میداند) خود در دام این فلسفه و دیالکتیک میافتد و از آنجائیکه توجهی انتقادیبدان ندارد بدون نقادی آنرا در فلسفه ی خود ادغام مینماید. (مقایسه شود با چهار قانون دیالکتیک که عیناً ازهگل گرفته شده؛ بدون ذکر نام هگل و بدون نقادی مقولات و قوانین دیالکتیک هگل…..).
گرایش دوم را میتوان بصورت عکس العملی در مقابل قرائت مکانیستی ضد هگلی گرایش نخست مورد مطالعه قرار داد. آنچه درتاریخ تکامل مارکسیسم به فلسفه ی چپ گرا(اساساً کارل کورش و گئورگی لوکاچ) موسوم شده است در واقع رجعتی است به هگل. این جریان فکری کوششی است در جهت قرائت« مارکسیستی» منطق و پدیدار شناسی روح و توضیح مارکس با حرکت از دیالکتیک ایده آلیستی هگل. به عبارت دیگر با تاکید بر آثار جوانی مارکس و برجسته نمودن خطوط کانتی- فیشته ای- هگلی این آثار سعی میشود وحدت ذاتی دیالکتیک مارکس و هگل را خاطر نشان نموده و بدین ترتیب هگلی مارکس زده و مارکسی هگل زده ارائه گردد.(۱۲)
دو گرایش که ذکر آن گذشت (مکانیسیسم و ایدآلیسم) در نهایت علیرغم تنوع روشها و اسلوب میتوانند به نتیجه ی واحدی برسند و آن حقیقت عبارتست از عدم ادراک دیالکتیک هگل و دیالکتیک مارکس و خصلت ذاتاً متفاوت آندو. از دیدگاه این دو جریان فکری این سوال که با گذار از دیالکتیک هگل به دیالکتیک مارکس چه اتفاقی میافتد اصولاً طرح نشده و یا بی جواب باقی میماند.

-مارکسیسم لنینیسم-

03 Jan, 00:59


P .Volkmann,Erkenntnistheortische Grundzuge der Naturwissenschd f ten und ihre Beziehungen Zun Geitsleben der Gegenwart ,S: 35
***** uberschwengliche . کلمه را لنین در اصل به زبان آلمانی آورده و آنرا از دیشگن گرفته است. مراجعه شود به : Kleinere Philoso Phusche Schri f ten, Stuttgart
وی در این اثر میگوید: نسبی و مطلق بطور مفرط از همدیگر جدا نیستند.»

-مارکسیسم لنینیسم-

03 Jan, 00:59


3- Schwegler
4- D . Gegenstand F .Objet
پس اضداد(خاص ضد عام میباشد) وحدت دارند: خاص بیرون از این رابطه ای که (آنرا) به عام هدایت مینماید وجود ندارد. عام فقط در خاص و با خاص وجود پیدا مینماید. هر خاصی (به نحوی)عام میباشد. هر عامی (بخشی، وجهی از و یا ذات )خاص میباشد. هر عامی فقط بطور تقریبی کلیه اعیان خارجی(۴) را در بر میگیرد. هر خاصی بطور ناقص در عام وارد میگیردد و غیره… هر خاصی با هزاران گذار به خاصی دیگر(اشیاء، پدیدارها، فرایند ها)ربط پیدا میکند و….. اینجا هناصر و نثطه هائی از مفهوم ضرورت، رابطه عینی طبیعت و غیره وجود دارد، ضروری و ممکن،پدیدار و ذات اینجا حضور دارند، زیرا با گفتن یحی اسنان است، دینگو سگ است، این برگ درخت میباشد و غیره…… ما یک سلسله خصوصیات ممکن را طرد نموده، ذاتی را از عرضی جدا نموده و یکی را در مقابل دیگری قرار میدهیم.
بدین ترتیب، ضمن نشان دادن این معنا که دیالکتیک ذاتی کل معرفت انسانی بطور عام میباشد، میتوان (و باید) در هر قضیه ای نطفه ی کلیه عناصر دیالکتیک را همچون در یک «سلول» و در یک «حلقه ی زنجیر» آشکار ساخت. در مورد علوم طبعیت(بایستی گفت که) آنها طبعیت عینی را با کیفیاتش در تغییر خاص به عام، ممکن به ضرور،گدارها و وابستگی متقابل اضداد به ما نشان میدهد(و این چیزی است که بایستی در مورد کلیه مثالهای ساده نشان داد). این دیالکتیک است که نظریه ی معرفت(هگل و)مارکسیسم میباشد: « وجهی» از قضیه(نه وجهی بلکه عمق مطلب)اینجاست، پلخانف برای اینکه از مارکسیست های دیگر سخن بمیان نیآورد، از آنها عزل نظر نموده است.****
هگل(مراجعه شود به «منطق»)و حکیم التقاطی پل فلکمان(۱)، «معرفت شناس» معروف علوم طبیعی، دشمن مکتب هگل(که وی آنرا نه فهمیده است)هردو معرفت را به صورت یک سلسله دوایر ارائه کرده اند. **** (مقایسه شود با اثروی بنام – Erkenntnis theorcliken Grundzuge )
1- P.Volkmann
ادوار در فلسفه : آیا گاه شناسی اشخاص ضروری است یا نه؟
(دوران)باستان: از دموکریت تا افلاطون و دیالکتیک هراکلیتی
(دوران)نوزایش : دکارت با توجه به گاسندی (اسپینوزا؟)
(دوران )جدید: دلباخ- هگل (با گذار از برکلی،هیوم،کانت).
هگل – فوئر باخ – مارکس.
دیالکتیک بمثابه ی معرفتی زنده و چند جانبه(شماره جوانب پیوسته زیادتر میشود)، با انبوهی از درجات و مراتب برای هر نحوه ی برخورد و نزدیکی به واقعیت(با نظامی فلسفی که حرکت از هر درجه و مرتبه به یک کل ارتقاء پیدا میکنند): این است محتوائی بسیار غنی در مقایسه با ماتریالیسم« متافیزیکی» که عمده ترین نگون بختی آن عبارتست از عدم توانائی اش در اطلاق(۱)دیالکتیک به نظریه انعکاس (۲) (و)به فرایند و تکامل معرفت.
ایده آلیسم فلسفی فقط از دیدگاه ماتریالیسم زمخت، ساده و متافیزیکی بی معناست، برعکس از نظرگاه ماتریالیسم دیالکتیکی، ایداه آلیسم فلسفی عبارتست از تکامل(آماس و ورم کردگی) یک سویه، اغراق آمیز و مفرط *****
باین کلمه قصار خوب دقت شود!
( یکی از وجوه و یکی از ظواهر معرفت در مطلق خداگونه و جدای از ماده و طبیعت. ایده آلیسم یعنی تاریک اندیشی کلیسائی – صحیح. اما ایده آلیسم فلسفی («دقیق تر بگوئیم» و«بعلاوه»)همانا راهی است بسوی تاریک اندیشی کلیسائی از خلال یکی از مراتب و درجات معرفت (دیالکتیکی) انسانی فوق العاده پیچیده.)
معرفت انسانی خطی مستقیم نیست(یا خط مستقیمی را تعقیب نمی کند) بلکه خطی است منحی که بطور نامتناهی به یک سلسله دوایر و یک خط مارپیچی نزدیک میگردد. هر قطعه، جزء و نقطه ای از این منحی میتواند به یک خط مستقیم و کامل تغییر شکل دهد(به طور یک جانبه تغییر شکل دهد)خطی که (اگر نتوان جنگل را پشت درخت ها دید) در این صورت به باطلاق و تاریک اندیشی کلیسائی راهبر خواهد شد(که در آنجا، این خط مستقیم به علت منافع طبقاتی طبقات مسلط ثابت خواهد ماند. روش یک سویه و مبتنی بر خط مستقیم، تصلب و تحجر، اصالت دادن به ذهنیات و کوردلی، این است ریشه های معرفتی ایده آلیسم. و طبیعی است که تاریک اندیشی کلیسائی(ایده آلیسم فلسفی) دارای ذیشه های معرفتی بوده و دارای بنیانی باشد. هر چند این تاریک اندیشی گلی است سترون، لیکن گلی است که روی درخت زنده ی معرفت انسانی زنده، پر بار،حقیقی، دقیق، توانا، عینی و مطلق میروید.
توضیحات
*لنین به جمله ای از فیلون اشاره می کند که در آن از کشف دیالکتیک توسط هرا کلیت سخن رفته است. فیلون میگوید که هراکلیت برای نخستین بار بیان نمود که واحد به کثیر تبدیل میگردد.
**لنین توجه زیادی به «مابعداالطبیه» ارسطو داشته و در سال ۱۹۱۵ این کتاب را خوانده و توضیحاتی بر آن افزوده است.
***اصل جمله ی ارسطو به زبان یونانی نقل شده است که ما بعلت فقدان حروف یونانی از انتقال جمله خود داری نموده ام.
قابل ذکر است که کلمات «خانه ی بطور عام» توسط لنین افزوده شده است.
****لنین به کتاب زیر اشاره میکند:

-مارکسیسم لنینیسم-

03 Jan, 00:59


یادداشتهائی در باره ی دیالکتیک

لنین
دفتر اول
مقدمه مترجم
« برای حمله به مکتب هگل بایستی خود، هگل بوده و فلسفه نوینی را ایجاد نمود تا بتواند جانشین آن شود.» (۱)
کارل مارکس در دورانی که به تهیه ی کتاب سرمایه مشغول بود، در حدود ۱۶ ژانویه ۱۸۵۸ در نامه ای به دوست خود فردریش انگلس نوشت:
«بعلت یک تصادف صرف من منطق هگل را دوباره ورق زدم… اگر روزی فرصتی برای این کارها داشته باشم بسیار علاقمندم که در دو یا سه فورم چاپی جوهر(fond) عقلانی روشی را که هگل کشف و در عین حال مغلوط نموده بود برای مردمان معمولی روشن نمایم.» (۲)
اگر چه مارکس به وعده ی خود وفا ننمود و کتابی را که به دوست خود قول داده بود ننوشت ولی در موارد متعددی به تباین و اختلاف بین دیالکتیک هگل و دیالکتیک مارکسیستی بطوریکه در سرمایه بکار رفته است، اشاره نمود.(۳)در مقدمه در سال ۱۸۷۳ مارکس این تباین و اختلاف را صریحاً بیان نمود:
«اسلوب دیالکتیکی من نه تنها از بیخ با اسلوب هگلی تفاوت دارد بلکه درست نقطه مقابل آنست.» (۴)
و در همانجا توضیح میدهد که هگلی های جوان، استاد را مانند «سگ سقط شده ای» تلقی مینمودند و بدین علت بود که مارکس «خویشتن را علناً پیرو این حکیم بزرگ» خواند.
در سال ۱۸۷۲ درنامه ای به شهروند موریس لاشاتر باردیگربیسابقه بودن اسلوب دیالکتیکی مارکس و کاربرد آن در علمی جدید مورد توجه قرار گرفته و تاکید شده است که:
«اسلوب تحلیلی که من بکار برده ام تاکنون در مورد مسائل اقتصادی اعمال نشده است…»(۵) (تاکید از ماست .ج.ط.)
جالب توجه است که اغلب به مسئله تباین و اختلاف ماهوی دو دیالکتیک توجهی نمیشود و علت آن گذشته از عدم آشنائی دقیق با دستگاه فلسفی هگل و اسلوب دیالکتیکی مارکسیستی شاید در ابهام گفتار خود مارکس نهفته باشد. مارکس بکرات وقتی از تباین ماهوی دو دیالکتیک سخن میگوید استعاراتی را بکار میگیرد که بایستی دقیقاً در درون و در رابطه با متن تفکر مارکس فهمیده شوند. مثلا در سرمایه میگوید:
«…دیالکتیک در نزد وی (یعنی هگل) روی سر ایستاده است. برای اینکه هسته ی عقلانی آن از پوست عرفانیش بیرون آید باید آنرا واژگونه ساخت.» (۶)
در همانجا آمده است:
« ….و حتی ضمن فصلی که مربوط به تئوری ارزش است در مواردی با طرز بیان خاص او(یعنی هگل) دست بخود نمائی زدم.» (متذکر شویم که در اینجا ترجمه ی فارسی رسا نیست. مارکس فعل آلمانی kokettieren را بکار گرفته که بایستی مانند ترجمه فرانسوی به «لاس زدن» تعبیر نمود. )
بنابراین این استعاراتی نظیر«لاس زدن» با دیالکتیک هگل و « واژگونه ساختن» آن چه معنائی میتواند داشته باشند؟ سوال مهم تر اینکه آیا ایناستعاراتمی توانند بجای مفاهیم علمی گرفته شوند؟ یعنی اینکه آیا صرف واژگونه ساختن دیالکتیک هگل میتواند آنرا به دیالکتیک مارکسیستی تبدیل نماید. جواب مثبت باین سئوال بمعنای این خواهد بود که اهمیت میدان فلسفی جدیدی را که مارکسیسم ایجاد نموده از نظر دور داشته شود. بدیهی است که مارکسیسم، ماتریالیسم بمعنای متافیزیک ماده درمقابل ایده آلیسم بمعنای متافیزیک ایده (صور و معانی ذهنی) نیست؛ ماتریالیسم میدان فلسفی جدیدی را ایجاد نموده است که ذاتاً و ماهیتاً از میدان فلسفی ایجاد شده بوسیله کل تاریخ فلسفه متمایز میباشد(۷). واین مطلب بعلت آنست که همانطوریکه انگلس بدرستی خاطر نشان نموده است با هگل «دوران هرگونه فلسفه ای بمعنای کهنه ی این تلفظ بپایان میرسد.»
یعنی که «حقیقت مطلق را … بحال خود میگذاریم و در عوض از طریق علوم مثبته و تالخیص نتایج آن، با مدد گرفتن از شیوه ی تفکر دیالکتیکی بدنبال حقایق نسبی… میشتابیم. فلسفه بطور کلی با هگل خاتمه مییابد زیرا از طرفی سیستم او تراز نامه ی باعظمتی است از سرا پای تکامل پیشین فلسفه و از طرف دیگر خود او…. راهی را بما نشان میدهد که ما را از تنگنای پرپیچ و خم سیستم ها برون کشیده بسوی معرفت واقعی مثبته ی جهان هدایت میکند.»(۸) انگلس تصریح میکند که دوران فلسفه بسر آمده و علم بمعنای دقیق کلمه «معرفت واقعی و مثبته ی جهان» را بما ارائه میدهد. علوم خاص جای رشته های مختلف فلسفه را گرفته و موضوع فلسفه را محدودتر مینمایند.آخرین این علوم و گسترده ی جدید آن در برابر انسان با کشف مارکس گشوده شده است: انگلس توضیح میدهد که چگونه این گستره جدید مکشوف شد؛ لودویک فوئر باخ….. نوعی تاریخ تکوین آن میباشد. فلسفه بوسیله علم ماتریالیسم و دیالکتیک را کاملاً دگرگون کرده است:
«ماتریالیسم با هر کشفی که دورانی بسازد حتی اگر این کشف در رشته ی طبیعی- تاریخی باشد ناگریز باید شکل خود را تغییر دهد. و از آن زمانی که تاریخ هم مورد توضیح ماتریالیستی قرار گرفته، در اینجا راه نوینی برای تکامل ماتریالیسم کشوده است.»(۹)

-مارکسیسم لنینیسم-

03 Jan, 00:58


به همین دلیل است که ما آتِئیسم خود را در برنامه‌مان نمیگذاریم و نباید بگذاریم؛‌ به همین علت است که ما پرولترهایی که هنوز بار تعصبات قدیم را به دوش دارند از پیوستن به حزب‌مان منع نمیکنیم و نباید بکنیم. ما همیشه جهان‌بینی علمی را تبلیغ میکنیم و برای ما مبارزه با جهلیات “مسیحی‌ها”ی مختلف ضروری است. اما این به هیچ وجه به این معنی نیست که مسأله مذهب را باید در صدر کارها قرار داد چرا که اصلا جایش آنجا نیست؛ و به این معنی هم نیست که ما باید اجازه دهیم بین نیروهای واقعاً انقلابیِ مبارزۀ اقتصادی و سیاسی بر اساس نظرات درجه سوم یا عقاید نامربوطی شکاف بیفتد که خود بسرعت تمام اهمیت سیاسی خود را از دست میدهند و بسرعت دقیقاً به دست روند تحول اقتصادی چون زباله‌یی جارو میشوند.
بورژوازی ارتجاعی همه جا خود را مشغول دامن زدن به تخاصمات مذهبی ساخته است و اکنون در روسیه هم شروع به همین کار کرده است – با این هدف که اینگونه توجه توده‌ها را از مسائل واقعاً مهم و بنیادین اقتصادی و سیاسی که اکنون در عمل به دست وحدت پرولتاریای تمام روسیه در مبارزۀ انقلابی حل میشود، منحرف کنند. این سیاست ارتجاعی شکاف انداختن بین نیروهای پرولتاریا که امروز خود را بیشتر در قتل عام‌های “باندهای سیاه”[٢] نشان میدهد در آینده شاید شکل‌های ظریف‌تری به خود بگیرد. ما به هر روی با آرامش، دوام و صبر به مقابلۀ آن میرویم و همبستگی پرولتری و جهان‌بینی علمی را تبلیغ میکنیم – تبلیغی که دامن زدن به تفاوت‌های فرعی با آن بیگانه است.
پرولتاریای انقلابی موفق میشود مذهب را، تا جایی که به دولت برمیگردد، به امری واقعاً خصوصی بدل کند. و در این نظام سیاسی، عاری از خزعبلات قرون وسطایی، پرولتاریا مبارزه‌ای وسیع و علنی برای حذف بردگی اقتصادی به راه میاندازد که منبع واقعی فریب مذهبی نوع بشر است.
نوایا ژیزن (زندگى نو) شماره ٢٨، سوم دسامبر ١٩٠۵ – با امضاى ن. لنین.
ترجمه بابک کسرایی
زیرنویس‌ها
[١] نگاه کنید به انگلس، Flüchtlingsliteratur – فولکس‌شتات شماره ٧٣، مورّخ ٢٢ ژوئن ١٨٧۴.-هـ.ت
[٢] باندهاى سیاه – “صدتایی‌های سیاه” (چورنایا سوتنیا، در انگلیسی: The Black Hundreds) جنبشی ضدانقلابی بود که رژیم تزار در اوایل قرن علیه انقلابیون به راه انداخت. این جنبش به ناسیونالیسم و خارجی‌ستیزی افراطی و از جمله کشتار یهودیان و اوکرایینی‌ها و سایر اقلیت‌ها معروف بود.-مترجم

-مارکسیسم لنینیسم-

03 Jan, 00:58


سوسیالیسم و مذهب

و. اى. لنین
جامعۀ کنونی بکلی بر پایۀ استثمار توده‌های وسیع طبقۀ کارگر به دست اقلیتی کوچک، یعنی طبقۀ زمینداران و طبقۀ سرمایه‌داران، بنا شده است. این جامعۀ برده‌داری است چرا که کارگران “آزاد” که تمام عمرشان برای سرمایه‌داران کار میکنند تنها تا جایی “حقِ دریافت” وسایل امرار معاش را دارند که برای حفظ بردگانی که سود تولید میکنند و برای حفظ و دوام بردگی سرمایه‌داری ضروری باشد.
سرکوب اقتصادی کارگران لاجرم تمام انواع سرکوب سیاسی و تحقیر اجتماعی را پیش میکشد و تولید میکند و زندگی معنوی و اخلاقی توده‌ها را زوال میبخشد و تیره و تار میکند. کارگران شاید بتوانند درجۀ بیشتر یا کمتری از آزادی سیاسی برای مبارزه در راه رهایی اقتصادی خود به دست آورند اما هیچ میزان آزادی آن‌ها را از شر فقر، بیکاری و سرکوب رها نمیکند تا وقتی که قدرت سرمایه سرنگون شود. مذهب یکی از انواع سرکوب معنوی است که همه‌جا بر دوش توده‌های مردم، که زیر بار کار دائمی برای دیگران و زیر بار نیاز و انزوا هستند، سنگینی میکند. ناتوانی طبقات استثمارشونده در مبارزه‌شان علیه استثمارگران همانطور به باور به زندگی بهتری پس از مرگ میانجامد که ناتوانی وحوش در نبردشان با طبیعت لاجرم باعث باور به خداها، شیاطین، معجزات و امثالهم میشود. مذهب به آنان که تمام عمرشان را زحمت میکشند و در نیاز زندگی میکنند میآموزد که تا وقتی در زمین هستند، تسلیم شوند و صبور باشند و به امید پاداش‌های بهشتی آسایش بیابند. و همین مذهب به کسانی که از طریق کارِ دیگران زندگی میکنند میآموزد که هنگام زندگی در زمین به امور خیریه مشغول شوند و اینگونه راه بسیار ارزانی در اختیارشان میگذارد تا کل موجودیت‌شان به عنوان استثمارگر توجیه شود و بلیتِ خوشی در بهشت را به قیمتی منصفانه خریداری کنند. مذهب افیون توده‌ها است. مذهب نوعی مخدرِ معنوی است که در آن برده‌های سرمایه تصویر انسانی خود را غرق میکنند و خواست خود برای زندگیی که بیشتر شایستۀ انسان باشد کنار میگذارند.
اما بَرده‌ای که به بردگی خود آگاه شده و به مبارزه برای رهایی خود بر پا خواسته است به نیمی از بردگی خود خاتمه داده. کارگر معاصر آگاهی طبقاتی دارد و با صنعتِ کارخانه‌های عظیم، بزرگ شده و در زندگی شهری، روشن شده؛ او تعصبات مذهبی را با تحقیر کنار میگذارد، بهشت را به کشیشان و خشکه‌مقدسان بورژوا وامیگذارد و خود تلاش میکند به زندگی بهتری همینجا روی زمین دست یابد. پرولتاریای امروز سَمت سوسیالیسم را میگیرد که عِلم را در نبرد مقابل مهِ مذهب به کار میگیرد و کارگران را اینگونه از باور به زندگی پس از مرگ آزاد میکند که آن‌ها را برای مبارزه در زمان حال برای زندگی بهتر روی کرۀ زمین گِردِ هم میآورد.
مذهب را باید امر خصوصی اعلام کرد. سوسیالیست‌ها معمولاً رویکرد خود به مذهب را اینگونه بیان میکنند. اما باید معنای این کلمات را دقیقاً تعریف کرد تا از هر سوء تفاهمی جلوگیری شود. خواست ما این است که مذهب تا جایی که به دولت مربوط است امر خصوصی باشد. اما تا جایی که به حزب ما برمیگردد ما به هیچ وجه مذهب را امری خصوصی نمیدانیم. مذهب نباید ربطی به دولت داشته باشد و نهادهای مذهبی نباید هیچ ارتباطی با قدرت دولتی داشته باشند. همه باید کاملاً در ابراز هر مذهبی که دوست دارند آزاد باشند و یا در داشتن هیچ مذهبی، یعنی آتِئیست بودن که تمام سوسیالیست‌ها، بنا به قاعده، هستند. تبعیض بین شهروندان بر اساس عقاید مذهبی‌شان بکلی غیرقابل تحمل است. شکی نیست که حتی نفس اشاره به مذهب شهروندان در اسناد رسمی باید حذف شود. هیچ یارانه‌ای نباید به دستگاه کلیسا داده شود و هیچ کمک دولتیی نباید نصیب نهادهای روحانی و مذهبی شود. این‌ها باید به انجمن‌های کاملاً‌ آزاد شهروندان متشابه‌الفکر بدل شوند، انجمن‌هایی مستقل از دولت. تنها تحقق کامل این خواسته‌ها میتواند پایانی به گذشتۀ شرم‌آور و ننگین باشد که در آن کلیسا متکیِ فئودالِ دولت بود و شهروندان روسیه متکی فئودالِ دستگاه کلیسا و قوانین قرون وسطایی و تفتیش عقاید (که تا همین امروز هم در قوانین جزایی و قوانین جاری ما هستند) موجود بودند و به کار بسته میشدند، انسان‌ها بخاطر عقیده یا عدم عقیده تعقیب میشدند، وجدان انسان‌ها زیر پا گذاشته میشد و شغل‌های چرب و نَرم دولتی و درآمدهای حاصل از دولت به اقدامات دستگاه کلیسا بستگی داشت. تفکیک کامل کلیسا و دولت خواستِ پرولتاریای سوسیالیست از دولت مدرن و کلیسای مدرن است.

-مارکسیسم لنینیسم-

03 Jan, 00:58


انقلاب روسیه باید این خواسته را به عنوان جزء لازم آزادی سیاسی در دستور بگذارد. انقلاب روسیه از این لحاظ در موقعیت مشخصاً مطلوبی قرار دارد چرا که مقام‌پرستیِ شنیعِ اشرافیت فئودال پلیس‌زده نارضایتی، ناآرامی و اعتراضات را حتی به درون روحانیون هم کشانده است. روحانیون ارتدوکس روسیه هر چقدر ابله و نادان که بوده باشند، امروز حتی آن‌ها هم با توفان سقوط نظم کهن و قرون وسطایی در روسیه از خواب برخواسته‌اند. حتی آن‌ها نیز به خواست آزادی میپیوندند و علیه اَعمال بوروکراتیک و مقام‌پرستی و علیه جاسوسی برای پلیس که به “خادمان خدا” تحمیل میشود اعتراض میکنند. ما سوسیالیست‌ها باید از این جنبش حمایت کنیم، خواسته‌های اعضای صادق و ‌بی‌ریای روحانیت را تا نتیجه‌شان دنبال کنیم و آن‌ها را واداریم به کلام خود در مورد آزادی پایدار بمانند و خواستار آن شویم که به تمام روابط بین مذهب و پلیس پایانی قطعی ببخشند. شما یا صادق هستید که در اینصورت باید خواهان جدایی کامل کلیسا و دولت و مدرسه و دولت باشید و خواهان اینکه مذهب بکلی و تماماً امری خصوصی اعلام شود. یا این خواست‌های پیگیر برای آزادی را نمیپذیرید که در این صورت بوضوح هنوز اسیر سنت‌های تفتیش عقاید هستید، که در این صورت بوضوح همچنان به شغل‌های دولتی چرب و نَرم خود و درآمدهای دولتی خود چنگ میاندازید، که در اینصورت بوضوح به قدرت معنوی سلاح خود باور ندارید و همچنان از دولت رشوه میگیرید. و در این صورت کارگران آگاه طبقاتی تمام روسیه جنگی بی‌بخشش علیه‌تان اعلام میکنند.
تا جایی که به حزب پرولتاریای سوسیالیست مربوط است، مذهب امری خصوصی نیست. حزب ما کانونی از مبارزین آگاه طبقاتی و پیشرفته است که برای رهایی طبقۀ کارگر میجنگند. چنین کانونی نمیتواند و نباید به فقدان آگاهی طبقاتی، نادانی یا تاریک‌اندیشی به شکل باورهای مذهبی بی‌تفاوت باشد. ما خواهان خلع کامل کلیسا هستیم تا بتوانیم تنها و تنها با سلاح‌های ایدئولوژیک به نبرد مِه مذهب برویم؛ به وسیلۀ نشریاتمان و ترویج افکارمان. اما ما کانون خود، حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه، را دقیقاً برای چنین مبارزه‌ای علیه هرگونه فریب کارگران بنیان گذاشته‌ایم. و برای ما مبارزۀ ایدئولوژیک امری خصوصی نیست بلکه امر کل حزب است و امر کل پرولتاریا.
اگر چنین است چرا در برنامه‌مان اعلام نمیکنیم که آتِئیست هستیم؟ چرا مسیحیان و سایر مؤمنان به خدا را از پیوستن به حزب‌مان منع نمیکنیم؟
پاسخ به این سؤال کمک بسیاری به توضیح تفاوت بسیار مهم در شیوۀ برخورد بورژوا دموکرات‌ها و سوسیال دموکرات‌ها به مسأله مذهب میکند.
برنامه ما به کلی بر پایۀ جهان‌بینی علمی و در ضمن ماتریالیستی بنا شده است. توضیح برنامۀ ما بدین سان ضرورتاً شامل توضیح ریشه‌های تاریخی و اقتصادی حقیقی مِه مذهب میشود. ترویج ما ضرورتاً شامل ترویجِ آتِئیستی میشود؛ انتشار ادبیات مربوطۀ علمی که دولت فئودال اشراف‌سالار تا به حال ممنوع کرده و مورد تعقیب قرار داده اکنون باید یکی از زمینه‌های کار حزبی ما باشد. احتمالاً ما اکنون باید به آن پیشنهادی عمل کنیم که انگلس روزی به سوسیالیست‌های آلمان داد: ترجمه و انتشار وسیع ادبیات روشنگران و آتِئیست‌های فرانسه در قرن هجدهم.[١]
اما تحت هیچ شرایطی ما نباید این خطا را مرتکب شویم که مسأله مذهب را به شیوه‌ای انتزاعی و ایده‌آلیستی مطرح کنیم؛ یعنی به عنوان مسأله‌ای “فکری” نامرتبط با مبارزه طبقاتی، چنانکه رادیکال دموکرات‌های بورژوازی اغلب میکنند. این تصور که در جامعه‌ای که بر پایۀ سرکوب بی‌پایان و تقلیل شرایط توده‌های کارگر بنا شده است، تعصبات مذهبی را با شیوه‌های صرفاً ترویجی میتوان کنار زد ابلهانه است. فراموش کردن اینکه یوغ مذهب بر دوش بشریت تنها محصول و انعکاس یوغ اقتصاد درون جامعه است، تنگ‌نظری بورژوایی است. هر چقدر جزوه چاپ کنیم و موعظه کنیم، پرولتاریا را نمیتوان روشن ساخت مگر با مبارزه خودش علیه نیروهای سیاه سرمایه‌داری، روشن شود.
وحدت در این مبارزۀ واقعاً انقلابیِ طبقۀ سرکوب شده برای ایجاد بهشتی روی زمین برای ما مهمتر از وحدت نظر پرولتاریا در مورد بهشتی در آسمان‌ها است.

-مارکسیسم لنینیسم-

03 Jan, 00:57


آیا موارد فوق بمثابه رد این احتمال است که در دوره دیکتاتوری انقلابی ، ممکن است حتی دانشمندان برجسته ، مخترعان ، نمایش نویسان و شاعرانی وجود داشته باشند ک به نظر برسد از صفوف پرولتاریا برخاسته باشند؟ نه بهیچوجه. اما این امرمی تواند بسیار ساده لوحانه باشد که عنوان فرهنگ پرولتری را حتی به با ارزش ترین دستاوردهای فردی نمایندگان طبقه کارگراتلاق کنیم. نمیتوان مفهوم فرهنگ را با بکاربستنش در تغییرات کوچک روزانه زندگی فردی تغییر داد و موفقیت یک فرهنگ طبقاتی را با گذرنامه پرولتری مخترعان فردی یا شاعران معین کرد. فرهنگ ٫حاصل جمع آلی دانش و ظرفیت است که ماهیت کل جامعه ، و یا حداقل طبقه حاکم آن را مشخص میکند. درهمه زمینه های کار انسانی نفوذ وازآن استقبال کرده و آنها را به سیستم واحدی مبدل خواهد کرد. دستاوردهای فردی ٫بالاتر از این سطح رفته و بتدریج به آن ترفیع داده خواهد شد.
آیا چنین ارتباط ارگانیکی مابین شعر پرولتری امروز ما و کار فرهنگی طبقه کارگردرکلیت آن وجود دارد؟ این کاملا آشکار است که این چنین نیست. کارگران منفرد یا گروههای کارگری در حال وسعت بخشیدن تماسهای خود با هنری هستند که توسط روشنفکران بورژوازی آفریده شده است و در حال حاضر در حال استفاده از تکنیکهای آن به شیوه ای کاملاً انتخابی هستند. اما آیا این برای هدف بیان کردن جهان درونی پرولتری خودشان است؟ واقعیت این است که آن به مراتب از همچین چیزی دور است. کار شاعران پرولتری فاقد آن کیفیت آلی است که فقط توسط یک فعل و انفعالات عمیق بین هنر و توسعه فرهنگ به طور کلی تولید می شود. ما از کارگران با استعداد و تیز هوش آثاری ادبی داریم، اما آن ادبیات پرولتری نیست. با این حال ،ممکن است اثبات شود که آنها برخی از تجلیات آنند.
این امکان وجود دارد که درکار نسل حاضر ، اصول ٫ریشه ها و تجلیات بسیاری آشکار شود که برخی از نسلهای آینده بتوانند بخش های مختلفی از فرهنگ آینده را درست به مثل امروز که مورخان هنری تئاتر ایبسن تا رمز و راز کلیسا را، و یا ازامپرسیونیسم و کوبیسم تا نقاشیهای راهبان را دنبال کرده اند٫رد یابی کنند. در اقتصاد هنر ، به مثل اقتصاد طبیعت ، هیچ چیز از دست رفتنی نیست ، و همه چیز بطور گسترده ای بهم متصل است. اما عیناً ، مشخصاً ، وحیاتاً، کار امروز شاعرانی که خاستگاه کارگری دارند ، به هیچ وجه مطابق با برنامه ای که در پشت روند آماده سازی شرایط فرهنگی سوسیالیستی آینده ، که روند ارتقاء توده ها است بجلو نرفته است … …
شاعر استالینیست۱-
Leon Trotsky
Proletarian Culture and Proletarian Art
What Is Proletarian Culture, and Is It Possible?
(1923)

-مارکسیسم لنینیسم-

23 Nov, 17:15


"لنین و دهقانان در مزرعه گندم"، 1959
نویسنده: گلوبکوف فیلیپ یاکولوویچ (1914 - 1998)

-مارکسیسم لنینیسم-

23 Nov, 10:24


«بعد از اینکه خدا مار زنگی، وزغ و خون آشام را تمام کرد، مقداری ماده وحشتناک باقی ماند که با آن یک اسکاب درست کرد.
‏SCAB حیوانی است دو پا با روح چوب پنبه‌باز، مغز غرق در آب و ستون فقرات ترکیبی از ژله و چسب. جایی که دیگران قلب دارند، او حامل غده ای از اصول پوسیده است. یک اعتصاب شکن خائن به خدا، کشور، خانواده و خود است
کلاس!"
- جک لندن، 1904

"After God had finished the rattlesnake, the toad and the vampire, he had some awful substance left with which He made a SCAB.
A SCAB is a two-legged animal with a corkscrew soul, a water-logged brain and a combination backbone made of jelly and
glue. Where others have hearts he carries a tumor of rotten principles.
A strikebreaker is a traitor to his God, his country, his family and his
class!"
- Jack London, 1904

-مارکسیسم لنینیسم-

22 Nov, 22:24


ایلیچ را برای پیشرفت، آگاهی اجتماعی، همبستگی توده های کارگر و همه خوشبختی در صفحه خود به اشتراک بگذارید.

-مارکسیسم لنینیسم-

22 Nov, 18:46


فقدان آموزش ریشه همه بدی هاست.
و کسالت ذهن از کسالت قوای جسمانی بدتر است.
به عنوان مثال، اکثر مردم معتقدند که یک آموزش واحد می تواند از حماقت و بلایای اجتماعی جلوگیری کند.

الکساندر بوشکین

Lack of education is the root of all evil.
And the dullness of the mind is worse than the dullness of the physical strength.
For example, most people believe that a single education is able to prevent stupidity and social disasters.

Alexander Bushkin

-مارکسیسم لنینیسم-

22 Nov, 09:31


زن وسوسیالیســـــــــــــــم از اگوست ببل
زن به عنوان هستی جنسیتی««میل جنسی»»
ازدواج به مثابه شغل
ازدواج پرولتری
زن در اینده
https://app.box.com/s/asqfdefzelk3j9j2fz5w

-مارکسیسم لنینیسم-

22 Nov, 08:06


ضروری است که از عادت درک فرهنگ به عنوان دانشی دایره المعارفی، و به تبع آن، انسان به عنوان مظروفی برای داده های تجربی و حقایق خام و نامرتبطی که باید در ذهن خود، همانند ستون های یک واژه نامه انبار کند تا بتواند در هر موقعیت مفروض به محرک های جهان پیرامون خود واکنش نشان دهد، رها شویم. این صورت از فرهنگ، به ویژه برای پرولتاریا حقیقتا آسیب زاست. این [فرهنگ] تنها به کار تولید نخاله هایی می آید که خود را، به خاطر انباشت حجم معینی از رخدادها و تاریخ ها در خاطرهاشان که در هر موقعیت آنها را بلغور می کنند و به واسطه آنها دیواری میان خود و دیگران می کشند، از مابقی بشریت برتر می دانند. چنین مفهوم سازی غلطی از فرهنگ به ایجاد آن روشنفکرمآبیِ نحیف و بیمای های می انجامد که رومن رولان بیرحمانه آن را به نقد کشیده و موجد گروهی کاملی از گردنکشان توخالی شده است که خطرشان برای جامعه، بیشتر از خطر سل یا سوزاک برای سلامت و زیبایی بدن است. دانشجوی حقیر و خودبینی که کمی لاتین و تاریخ می داند؛ وکیل خرده پایی که از کاهلی و بی ذوقی استادانش بهره برده است تا برای خودش مدرک مندرسی دست و پا کند –این افراد خود را از ماهرترین کارگران، که در زندگی اش وظیفه ای دقیق و حیاتی را به انجام می رساند و در کار خود صدها بار بهتر از آنهاست در کار خودشان، بالاتر می دانند. اما این فرهنگ نیست، این وهم است؛ این خردورزی نیست، این روشنفکرمآبی است؛ و هر حمله ای به آن چیزی فراتر از [حمله ای] مشروع است....
«آنتونیو گرامشی»

-مارکسیسم لنینیسم-

22 Nov, 08:05


این آگاهی انسان ها نیست که هستی آنان را تعیین می کند، بلکه به عکس هستی آنان است که آگاهی شان را تعیین می نماید. نیروهای مولد مادی جامعه در مرحله معینی از تکامل خود، با روابط تولیدی – یا با آنچه صرفاً بیان حقوقی روابط تولیدی است – یعنی با روابط مالکیتی که تاکنون در چهارچوب آن عمل کرده اند، وارد درگیری می شوند. این روابط از اَشکالِ نیروهای مولد به زنجیرهای آنها مبدل می گردند.
کارل مارکس

-مارکسیسم لنینیسم-

22 Nov, 07:52


من به هیچ وجه نمی خواهم ویژگی های شخصی برجسته روزولت، ابتکار، شجاعت و عزم او را کوچک جلوه دهم . .
اما به محض اینکه روزولت، یا هر کاپیتان دیگری در دنیای بورژوازی معاصر، دست به اقدامی جدی علیه بنیاد سرمایه داری بزند، ناگزیر دچار شکست مطلق خواهد شد .
بانک ها، صنایع، شرکت های بزرگ، مزارع بزرگ در دست روزولت نیستند. همه اینها مالکیت خصوصی است. راه آهن، ناوگان تجاری، همه اینها متعلق به مالکان خصوصی است.
و بالاخره، ارتشِ کارگران ماهر، مهندسان، تکنسین ها، اینها نیز به فرمان روزولت نیستند، آنها تحت فرمان مالکان خصوصی هستند. همه آنها برای مالکان خصوصی کار می کنند .
استالین، سال ۱۹۳۴

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Nov, 20:44


خانواده بورژوازی، همراه با محو شدن مکمل‌هایش، محو خواهد شد، و خانواده و مکمل‌های آن نیز همزمان با از میان رفتن سرمایه، از میان می‌روند. آیا شما ما را سرزنش می‌کنید که خواستار متوقف شدن استثمار کودکان به وسیله والدین آنان هستیم؟ ما این اتهام مجرمانه را می‌پذیریم...
«مانیفستِ کمونیست _مارکس؛انگلس»

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Nov, 20:43


خانواده بورژوازی، همراه با محو شدن مکمل‌هایش، محو خواهد شد، و خانواده و مکمل‌های آن نیز همزمان با از میان رفتن سرمایه، از میان می‌روند. آیا شما ما را سرزنش می‌کنید که خواستار متوقف شدن استثمار کودکان به وسیله والدین آنان هستیم؟ ما این اتهام مجرمانه را می‌پذیریم...
«مانیفستِ کمونیست _مارکس؛انگلس»

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Nov, 17:54


ما حق داریم افتخار کنیم و خود را خوشبخت بدانیم که اولین کسی بودیم که در گوشه ای از جهان آن جانور وحشی، سرمایه داری را که زمین را غرق در خون کرد، بشریت را به گرسنگی و وحشیگری سوق داد و ناگزیر و به سرعت فرود آوردیم. او نابود خواهد شد، مهم نیست که مظاهر مرگ او چقدر وحشیانه باشد.

- V. I. لنین

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Nov, 15:04


سلطنت طلبى عقب مانده ترين ابزار حاكميت طبقاتى است.
وحشى ترين مدافعان استثمار و بردكى كاركر در يشت تاج و تخت [سلطنت] و محراب [كليسا] و همجنين در يشت بردكى سياسى زنان سنكر كرفته اند. سلطنت و بى حقوقى زنان مهم ترين ابزار طبقه سر مايه دار حاكم است
رزا لوكزامبورك؛ نظريه برداز سوسياليست آلمانى

-مارکسیسم لنینیسم-

20 Nov, 19:42


«رایا دونایفسکایا» با بیانی شیوا و درخور تأمل و تعمق در خصوص کتاب «گروندریسه» ی مارکس یا «مبانی نقد اقتصادِ سیاسی» نوشت:
« غیرممکن است که گروندریسه را بخوانیم و متوجه نشویم که مارکس در حال تراش تئوری هایی اصیل از سنگی بِکر یعنی نه تنها تئورهای اصلیِ اقتصاد بلکه تئورهای مربوط به کل تکامل بشر است. گویی صدای مارکس را می شنویم که با صدای بلند فکر می کند و غیرممکن است که از ماهیت دیالکتیکیِ فراگیر در هر بخش از گروندریسه به عنوان مجموع و جوهر کل آن مطلع نشویم. اقتصادِ مارکس بدون این دیالکتیک، از خون حیات بخشِ خویش یعنی نه تنها فلسفه ی تاریخ بلکه فلسفه ی انقلاب محروم می شد.»

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Nov, 13:40


هرچه کارگر ثروت بیشتری تولید میکند و محصولاتش از لحاظ قدرت و مقدار بیشتر می شود ، فقیرتر می گردد. هرچه کارگر کالای بیشتری می آفریند، خود به کالای ارزانتری تبدیل می شود. افزایش ارزش جهان اشیا نسبتی مستقیم با کاستن از ارزش جهان انسان ها دارد. کارگر فقط کالا تولید نمی کند بلکه خود و کارگر را نیز به عنوان کالا تولید می کند و این با همان نسبتی است که بطور کلی کالا تولید می کند. ( مارکس )

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Nov, 13:40


هرچه کارگر از خود بیشتر در کار مایه گذارد، جهان بیگانه اشیائی که می آفریند بر خودش و ضد خودش قدرتمندتر می گردد، و زندگی درونیش تهی تر می گردد و اشیای کمتری از آن او می شوند. همین جریان نیز در مذهب اتفاق می افتد. هرچه آدمی خود را بیشتر وقف خدا می کند، کمتر به خود می پردازد. کارگر زندگی خود را وقف تولید شیء می کند اما زندگیش دیگر نه به او ، که به آن شیء تعلق دارد. از این رو هرچه این فعالیت گسترده تر شود ، کارگران اشیای کمتری را تصاحب می کنند. محصول کار او هرچه باشد، او دیگر خود نیست و در نتیجه هر چه این محصول بیشتر باشد، او کمتر خود خواهد بود. بیگانگی کارگر از محصولاتی که می آفریند، نه تنها به معنای آن است که کارش تبدیل به یک شیء و یک هستی خارج شده است بلکه به این مفهوم نیز هست که کارش خارج از او، مستقل از او و به عنوان چیزی بیگانه با او موجودیت دارد و قدرتی است که در برابر او قرار می گیرد. اشیاء با حیاتی که کارگر به آنها می دهد، چون چیزی بیگانه در برابر او قرار می گیرند.... (کارل مارکس – دست نوشته های اقتصادی فلسفی 1844)

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Nov, 13:40


در مورد کار بیگانه شده : (کارل مارکس)

واقعیت یافتگی کار به عنوان از دست دادن واقعیت تا آن حد است که کارگر واقعیت خویش را تا مرز هلاک شدن از فرط گرسنگی از دست می دهد. عینیت یافتن به عنوان از دست دادن شی ء تا آن حد است که از کارگر اشیایی ربو
ده می شود که نه تنها برای زندگیش بلکه برای کارش ضروری است . در حقیقت خود کار به شیء تبدیل می شود که کارگر تنها با تلاشی خارق العاده و با وقفه های بسیار نامنظم می تواند آن را بدست آورد. تصاحب شیء به شکل بیگانگی با آن تا آن حد است که کارگر هر چه بیشتر اشیا تولید می کند ، کمتر صاحب آن می شود و بیشتر زیر نفوذ محصول خود یعنی سرمایه قرار می گیرد. تمام این پیامدها از این واقعیت ریشه می گیرد که رابطه کارگر با محصول کار خویش ، رابطه با شیء بیگانه است. بر اساس این پیش فرض ، بدیهی است که هرچه کارگر از خود بیشتر در کار مایه بگذارد، جهان اشیایی که می آفریند بر خودش و ضد خودش قدرتمندتر می گردد، و زندگی درونیش تهی تر می گردد و اشیای کمتری از آن او می شوند. همین جریان نیز در مذهب اتفاق می افتد. هرچه آدمی خود را بیشتر وقف خدا می کند، کمتر به خود می پردازد. کارگر زندگی خود را وقف تولید شیء می کند اما زندگیش دیگر نه به او که به آن شیء تعلق دارد . از این رو هرچه این فعالیت گسترده تر شود، کارگران اشیای کمتری را تصاحب می کنند. محصول کار او هر چه باشد ، او دیگر خود نیست و در نتیجه هرچه این محصول بیشتر باشد، او کمتر خود خواهد بود. بیگانگی کارگر از محصولاتی که می آفریند، نه تنها به معنای آن است که کارش تبدیل به یک شیء و یک هستی خارجی شده است بلکه به این مفهوم نیز هست که کارش خارج از او ، مستقل از او و به عنوان چیزی بیگانه با او موجودیت دارد و قدرتی است که در برابر او قرار می گیرد. اشیا با حیاتی که کارگر به آنها می دهد، چون چیزی بیگانه در برابر او قرار می گیرند.

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Nov, 13:40


به صدای بلند می شنویم که فریاد می زنند کمون می خواهد مالکیت، این بنیان هرگونه تمدن، را از بین ببرد. بله آقایان ، کمون بر آن بود که این مالکیت طبقاتی را ، که کار اکثریت را شرط لازمی برای ثروت تعداد محدود قرار داده است ، براندازد. کمون می خواست از خلع ید کنندگان خلع ید کند. کمون می خواست شرایطی پدید آورد که مالکیت فردی واقعیت پیدا کند، یعنی می خواست ابزارهای تولید، زمین و سرمایه را که امروزه اساسا به وسایل برده کردن و بهره کشی کار تبدیل شده اند، به (همان حالت ذاتی شان ، یعنی) وسایل ساده ای برای کار آزاد و همبسته برگرداند. دوباره فریادهایی را که بلند شده اند می شنویم که می گوید: این که کمونیزم است، این همان کمونیزم ناممکن است… (کارل مارکس – جنگ داخلی در فرانسه)

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Nov, 13:40


نمونه ای از بحث های لنین در مورد اهمیت تشکیل شوراها

شوراها آن نوع دولتی را احیا میکنند که کمون پاریس آن را طرح می ریخت و مارکس آن را :" سرانجام شکل سیاسی کشف شده ای که قادر است رهایی اقتصادی رنجبران را عملی سازد" نامید.
... هر قدر ما موهومات قدیمی مارکسیسم دروغینی را که مورد تحریف آقای پلخانف و کائوتسکی و شرکاء قرار گرفته است زودتر از خود دور کنیم، هر قدر با پشتکار بیشتری به مردم کمک کنیم تا فورا و در همه جا به تشکیل شوراهای نمایندگان کارگران و دهقانان بپردازند و تمام امور زندگی را به دست این شوراها بسپارند، هر قدر آقایان لووف و شرکاء فراخوان مجلس موسسان را بیشتر به تعویق اندازند ، همان قدر نیز برای مردم آسان تر خواهد بود ، (از طریق مجلس موسسان و یا بدون آن ، در صورتی که لووف برای مدتی مدید از فراخوان آن خودداری ورزد) جمهوری شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان را برای خود انتخاب نمایند. ارتکاب اشتباه در امر ساختمان تشکیلاتی نوین خود مردم در آغاز کار ناگزیر است. ولی بهتر است اشتباه نمود و به پیش رفت تا به انتظار نشست که چه وقت پروفسورهای حقوقدانی که از طرف آقای لووف دعوت می شوند قوانین مربوط به فراخوان مجلس موسسان و جاودان ساختن جمهوری مجلس بورژوایی و اختناق شوراهای نمایندگان کارگران و دهقانان را به رشته تحریر درمی آورند. ... (لنین – نوع جدید دولت که در انقلاب ما پدید می آید)

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Nov, 13:40


بگذار طبقات حاکم از انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها برای باختن چیزی جز زنجیرهاشان ندارند. برای بردن یک دنیا در برابر آنان است.

کارگران کشورهای جهان متحد شوید !

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Nov, 13:40


ولادیمیر ایلیچ لنین – ٨٠ امین سالگرد درگذشت ٬ کارآیی امروز اندیشه­ های او

"شکی نیست که لنین غولی سیاسی بود. او بزرگ­ترین انقلابی قرن بیستم بود. اعتماد به پیروزی نهایی طبقه­ ی کارگر در درونش، او را تا تار و پود وجودش انقلابی و مارکسیست ساخته بود. اما لنین با این مشخصات به دنیا نیامد و خود را با ترکیبی از آموزش و تجربه، تئوری و عمل به اینجا رساند. تا سن 23 سالگی تمام ویژگی­های بنیادین شخصیت لنین، نگاهش به زندگی و شیوه­ی عملش شکل گرفته بودند. او انقلاب را زندگی می­کرد و نفس میکشید. او با این بزرگ­ترین وظایف تاریخی و وحدت هدف به کلی و تمام و کمال خود را به سرانجام رساند. از میان سال­ها مطالعه عقاید بنیادین مارکسیسم به همراه عمل سخت او به لنین بدل شد، مرد و معلم بزرگی که می­شناسیم." (از متن مقاله)

http://www.azadi-b.com/J/2010/01/post_34.html

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Nov, 13:40


سوال : آیا الغاء مالکیت شخصی از راه صلح جویانه ممکن خواهد بود؟

جواب : این آرزوی عموم است که انجام این امر بطریق صلح جویانه صورت گیرد و بدون شک، کمونیست ها آخرین کسانی خواهند بود که مانع این راه حل شوند. کمونیست ها بخوبی می دانند که کلیه ی تشبثات در این زمینه نه فقط بی فایده ، بلکه حتی زیان بخش می باشد. آنان بخوبی متوجه هستند که انقلابات از روی قصد و بمیل انجام نمی گیرد ، بلکه در هر زمان و در همه جا نتیجه ی ضروری اوضاعی است که به هیچ وجه با اراده و رهبری یک حزب و یا کلیه طبقات اجتماعی ارتباطی ندارد. کمونیست ها می بینند که تکامل پرولتاریا تقریبا در تمام ممالک متمدن به کمک زور در زیر فشار گذاشته شده است و به این ترتیب برای پیدایش انقلاب از طرف خود مخالفین آنها هم با تمام قوا ابراز فعالیت می شود. اگر به این طریق پرولتاریا که تحت فشار گذاشته شده ، بسوی یک انقلاب سوق داده شود ، ما کمونیست ها همانطور که امروزه با زبان از منافع آن طبقه دفاع می کنیم ، آن روز با عمل دفاع خواهیم کرد.
(فریدریش انگلس – اصول کمونیسم)

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Nov, 13:40


<< الغای تضاد میان شهر و روستا یکی از نخستین شرایط زندگی اشتراکی است >>

مهمترین تقسیم کار مادی و ذهنی تفکیک شهر و روستا ست. تضاد میان شهر و روستا با گذار از بربریت به تمدن ، از قبیله به دولت ، از محلیت به ملت آغاز می شود و در کل تاریخ تمدن تا به امروز ادامه دارد.
[ظهور شهر، در عین حال حاکی از ضرورت اداره ، پلیس ، مالیات و جز آن و خلاصه ضرورت شهرداری است] و بنابراین سیاست به طور کلی . در اینجا نخست تقسیم جمعیت به دو طبقه ی بزرگ نمودار شد که مستقیما بر تقسیم کار و بر وسایل تولید استوار است. شهر در واقع محل تمرکز جمعیت ، وسایل تولید و سرمایه ، لذتها و نیازهاست، درحالی که روستا درست واقعیت معکوس ، انزوا و جدایی را نشان می دهد. تضاد میان شهر و روستا فقط می تواند در چارچوب مالکیت خصوصی پدید آید. این بالاترین مظهر انقیاد فرد تحت تقسیم کار ، تحت فعالیت معینی است که به او تحمیل شده است ، انقیادی که انسانی را به حیوانی شهری و دیگری را به حیوانی روستایی دست و پا بسته تبدیل می کند و روز به روز تضاد تازه ای میان منافع آنها ایجاد می نماید.
... الغای تضاد میان شهر و روستا یکی از نخستین شرایط زندگی اشتراکی است.

(کارل مارکس – ایدئولوژی آلمانی)

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Nov, 13:40


<< طبقه کارگر نميتواند به آزادى کامل دست یابد مگر آنکه به آزادى کامل زنان دست یابد>>
(ولادیمیر لنین)

آنجا که زمیندار، سرمایه دار و تاجر وجود داشته باشد برابرى قانونى میان زن و مرد نميتواند وجود داشته باشد. برابرى قانونى میان زن و مرد در آنجا وجود دارد که زمیندار، سرمایه دار و تاجر وجود نداشته و حکومت رنجبران در حال پى ریزى زندگى نوینى بدون وجود این استثمارگران باشد.
اما این کافى نیست. میان برابرى در قانون تا برابرى در زندگى تفاوت از زمین تا آسمان است.
ما خواستار آنیم که زنان کارگر نه تنها به برابرى در قانون بلکه به برابرى در زندگى با مردان کارگر دست یابند. در حصول این مقصود، شرکت روزافزون زنان کارگر در اداره بنگاههاى ملى و در اداره دولت از ضرورت اساسى برخوردار است. زنان با دخیل شدن در کار مدیریت سریعا خواهند آموخت و به پاى مردان خواهند رسید.
طبقه کارگر نميتواند به آزادى کامل دست یابد مگر آنکه به آزادى کامل زنان دست یابد.

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Nov, 13:40


تغییر انسان ها در مقیاسی توده ای ، هم برای تولید این آگاهی کمونیستی در مقیاسی توده ای و هم برای موفقیت خود هدف ، ضرورت دارد، تغییری که فقط می تواند در جنبشی عملی ، یعنی انقلاب صورت گیرد؛ بنابراین، انقلاب ضروری است نه فقط بدین سبب که طبقه ی حاکم به شیوه ی دیگری سرنگون نتواند شد بلکه بدین سبب نیز که طبقه سرنگون کننده تنها در انقلاب می تواند به خلاص کردن خود از تمامی پلیدیهای اعصار موفق شود و قابلیت تاسیس جامعه ی نوین را کسب نماید.

(کارل مارکس – ایدئولوژی آلمانی)

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Nov, 13:40


هر طبقه ای که در صدد فرمانروایی است – و این در مورد پرولتاریا نیز صادق است – حتی هنگامی که تسلط وی به الغای شکل قدیم جامعه در تمامیت خود و شکل حکومت به طور کلی ، می انجامد باید ابتدا به تسخیر قدرت سیاسی اقدام کند برای اینکه منافع خود را به نوبت خود به عنوان منافع عمومی معرفی کند که در اولین وهله مجبور است به چنین کاری مبادرت ورزد.
(کارل مارکس – ایدئولوژی آلمانی)

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Nov, 13:40


تفاوت کار در نظام سرمایه داری و جامعه کمونیستی :

تا زمانی که میان منافع خاص و مشترک شکاف وجود دارد ، تا آنجا که فعالیت داوطلبانه نیست بلکه اجباری طبیعی است، عمل خود انسان تبدیل به نیرویی بیگانه در مقابل او می شود که به جای آنکه به وسیله او مهار شود او را به بردگی گرفتار می کند. زیرا به محض آنکه تقسیم کار بوجود می آید، هر انسانی قلمرو خاص و انحصاری فعالیت خود را اشغال می کند که به او تحمیل شده و از آن نمی تواند طفره رود. او شکارچی ، ماهیگیر، چوپان یا منتقد است، و اگر او نخواهد وسایل معیشت خود را از دست بدهد، باید در این کار باقی بماند.
در صورتی که در جامعه ی کمونیستی که در آنجا هیچ کس قلمرو انحصاری فعالیت ندارد بلکه هر کس می تواند در هر شاخه ای که میل دارد مشغول کار شود، جامعه تولید همگانی را تنظیم می کند و از این رو برای من این امکان را فراهم می کند که امروز این و فردا کار دیگری انجام دهم، در بامداد شکار کنم، بعد از ظهر ماهی بگیرم و شامگاه به دامپروری مشغول شوم و پس از صرف شام ، هر طور که نظر داشتم به انتقاد بپردازم ، بی آنکه هرگز شکارچی ، ماهیگیر ، چوپان یا منتقد باشم.
(کارل مارکس – ایدئولوژی آلمانی)

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Nov, 13:40


مبارزه آشتی ناپذیر میان سرمایه دار و کارگر مزد را تعیین می کند. در این مبارزه پیروزی ناگزیر از آن سرمایه دار است. سرمایه دار بدون کارگر بیشتر میتواند زندگی کند تا کارگر بدون سرمایه دار. اتحاد میان سرمایه داران امریست متداول و کارآمد در حالی که اتحاد کارگران ممنوع است و عواقب دردناکی برای آنان دارد...
(مارکس)

-مارکسیسم لنینیسم-

19 Nov, 13:40


فتح شده و ثبت شده (لنين):


تنها آن چيزى در انقلاب پايدار است که توده‌هاى پرولتر آن را فتح کرده باشند. تنها آن چيزى شايسته ثبت است که واقعا بطور پايدار فتح شده باشد.

تأسيس انترناسيونال سوم، انترناسيونال کمونيستى در مسکو بتاريخ ٢ مارس سال ١٩١٩ ثبت آن چيزى بود که نه تنها توده‌هاى پرولتر روس، نه تنها توده‌هاى پرولتر روسيه، بلکه همچنين توده‌هاى پرولتر آلمان، اتريش، مجارستان، فنلاند، سوئيس و در يک سخن توده‌هاى پرولتر بين‌المللى فتح کرده‌اند.

و به همين جهت هم تأسيس انترناسيونال سوم، انترناسيونال کمونيستى امرى پايدار است.

تا همين چهار ماه پيش هنوز نميشد گفت که حکومت شوروى، يعنى شکل شورايى دولت يک فتح بين‌المللى است. در اين حکومت چيزهايى و آنهم چيزهايى اساسى وجود داشت که تعلق آن تنها به روسيه نبوده، بلکه به تمام کشورهاى سرمايه‌دارى است. ولى قبل از وارسى در عمل هنوز نميشد گفت که تکامل آتى انقلاب جهانى چه تغييراتى را، با چه عمقى و با با چه اهميتى، پديد خواهد آورد.

انقلاب آلمان اين وارسى را عملى ساخت. کشور پيشرو سرمايه‌دارى - پس از يکى از عقب‌مانده‌ترين کشورها - طى مدتى کوتاه، يعنى صد و اندى روز نه تنها همان نيروهاى اساسى انقلاب، نه تنها همان مسير اساسى انقلاب، بلکه همان شکل اساسى دمکراسى نوين، پرولترين، يعنى شوراها را، به تمام جهان نشان داد.

در عين حال در انگلستان، در کشور پيروزمند، در کشورى که از لحاظ مستعمرات از همه غنى‌تر است، در کشورى که طى مدتى طولانى‌تر از همه نمونه "صلح اجتماعى" بود و از اين لحاظ اشتهار داشت، در کشورى که داراى کهن‌ترين نظام سرمايه‌دارى است، ما ناظر رشد پُردامنه، باز نداشتنى، جوشان و پُرتوان شوراها و شکلهاى نوين شورايى مبارزه توده‌هاى پرولترى، يعنى Shop Stewards Committees يا کميته‌هاى نمايندگان فابريکها هستيم.

در آمريکا، يعنى در نيرومندترين و بُرناترين کشور سرمايه‌دارى، هواخواهى عظيم توده‌هاى کارگر را نسبت به شوراها مشاهده مينماييم.

يخ از جا کنده شده و بحرکت در آمده است.

شوراها در سراسر جهان پيروز شده‌اند.

پيروزى شوراها مُقّدم بر هر چيز و بيش از هر چيز در اين مورد است که هواخواهى توده‌هاى پرولتر را بسوى خود جلب نموده‌اند و اين مهمترين نکته است. هيچگونه درنده‌خويى بورژوازى امپرياليست، هيچگونه پيگرد و قتل و کشتار بلشويکها قادر نيست اين فتح را از توده‌ها باز ستاند. هر قدر بورژوازى "دمکرات" بيشتر بيداد کند، همانقدر اثر اين فتوحات در ضمير توده‌هاى پرولتر، در روحيه آنان، در اذهان آنان و در آمادگى قهرمانانه آنان براى مبارزه پايدارتر خواهد بود.

يخ از جا کنده شده و بحرکت در آمده است.

و به همين جهت کار کنفرانس بين‌المللى کمونيستها که در مسکو بر پا شد و انترناسيونال سوم را شالوده ريخت، با چنان آسانى و هموارى و آرامش و عزم راسخ انجام يافت.

ما آن چيزى را ثبت ميکرديم که فتح شده بود. ما آن چيزى را روى کاغذ ميآورديم که بطور پايدارى در اذهان توده‌ها رسوخ کرده بود. همه ميدانستند و علاوه بر آن، هر کس از روى تجربه کشور خود ميديد، احساس ميکرد و درک مينمود که جنبش پرولترى نوينى به غليان آمده است که از لحاظ نيرو و ژرفى خود در جهان نظير نداشته است و در هيچ چارچوب کهنه‌اى نميگنجد و استادان بزرگ سياست‌بازى بيمقدار، خواه لويد جُرج‌ها و ويلسون‌هاى سرمايه‌دارى "دمکراتيک" انگليس و آمريکا که داراى تجربه جهانى و مهارت جهانى هستند، و خواه کهنه‌کاران از آب و آتش گذشته‌اى از قبيل هندرسون‌ها، رنودل‌ها، برنتينگ‌ها و ساير قهرمانان سوسيال شووينيسم، هيچيک قادر به باز داشتن اين جنبش نيستند.

جنبش نوين بسوى ديکتاتورى پرولتاريا پيش ميرود و عليرغم هر گونه تزلزل، هر گونه شکستهاى شديد، (چنانچه از روى ظاهر و از کنار قضاوت کنيم) عليرغم آشفتگى بى‌نظير و تصور ناپذير "روسى" به پيشروى خود ادامه ميدهد و با نيروى سيل‌آساى ميليونها و دهها ميليون پرولتر، سيلى که همه چيز را از سر راه خود ميروبد، بسوى ==حکومت شوروى-- روان است.

ما اين را ثبت کرده‌ايم. در قطعنامه‌ها، تزها، گزارشها و سخنرانيهاى ما فتح شده‌ها نقش شده است.

تئورى مارکسيسم، که پرتو رخشنده تجربه نوين سرشار جهانى کارگران انقلابى روشنى‌بخش آن است، به ما يارى نمود تا به تمام قانونمندى حوادثى که رخ ميدهد پى ببريم. اين تئورى به پرولترهايى که در راه برانداختن بردگى مزدى سرمايه‌دارى پيکار ميکنند کمک خواهد نمود تا هدفهاى مبارزه خود را روشنتر درک کنند و با استوارى بيشترى در راهى که اکنون ديگر معيّن شده است، به پيش بروند و پيروزى را مطمئن‌تر و پايدارتر بدست آورند و آن را تحکيم نمايند.

تأسيس انترناسيونال سوم، کمونيستى، پيش دروازه جمهورى انترناسيونال شوراها و پيروزى بين‌المللى کمونيسم است.

ن. لنين
٥ مارس سال ١٩١٩

"پراودا"، شماره ٥١ - ٦ مارس سال ١٩١٩

-مارکسیسم لنینیسم-

14 Nov, 15:48


"بی بند‌و باری در امور جنسی،بورژوائی است. علامتی از انحطاط است. پرولتاریا طبقه ای بالنده است. نه به مخدری که اوراگیج یا تحریک نماید و نه به ولنگاری جنسی یا الکلی نیاز دارد. .او فساد، کثافت و بربریت سرمایه داری را نباید فراموش کند و نخواهد کرد. او قوی ترین الهامش را برای مبارزه از موضع طبقاتی اش، و از هدف کمونیستی اش می گیرد. آنچه به آن نیاز دارد، روشنی است ، روشنی و روشنی بیشتر. بنابر این تکرار می کنم ، هیجگونه انرژی نباید تضعیف ، اتلاف و اسراف شود. کنترل و انضباط شخصی بردگی نیستند،
حتی در امور عشقی."
(لنین .درگفتگو با کلارا زتکین)

-مارکسیسم لنینیسم-

12 Nov, 09:16


مطالعه علم مارکسیستی-لنینیستی برای کارگران و کارگران به طور کلی یک امر تجملی نیست، بلکه یک وظیفه طبقاتی است که شرایط لازم برای اجرای مبارزه طبقاتی را دیکته می کند.
اگر فعالان در انجام این وظیفه کوتاهی کنند، فضا برای شکوفایی و غلبه نظریه های ارتجاعی و غیرعلمی که در خدمت منافع طبقاتی بورژوازی هستند (در آب راکد جلبک ها رشد می کنند) بیش از پیش روشن می شود.
بنابراین، بورژوازی از همه ابزارها و توانایی های عظیم برای اطمینان از غلبه فرهنگ ایده آل استفاده می کند و با تمام عزم و قدرت با فرهنگ انقلابی پرولتری مبارزه می کند.
اما مسلماً اگر در کار انقلابی شرکت نکند، هیچ کس نمی تواند نماینده اصول مارکسیسم-لنینیسم باشد. تئوری مارکسیستی-لنینیستی یک دکترین سفت و سخت نیست، بلکه راهنمای عمل و عمل در میان پیوند دیالکتیکی بین تئوری و عمل است: هیچ جنبش انقلابی بدون نظریه انقلابی وجود ندارد و برعکس... Camarde Ml.

-مارکسیسم لنینیسم-

12 Nov, 05:19


سوسیالیسم یک آرزوی غیر ممکن نیست!

-مارکسیسم لنینیسم-

11 Nov, 18:12


«ما باید خود را با مشعل عقل بیفروزیم
تا کسانی که در ظلمت جهل اند ما را
ببینند. ما باید به همه چیز از روی
درستی و راستی جواب دهیم.
باید به تمام حقیقت و به
تمام دروغ پی برد.»
ماکسیم گورگی

-مارکسیسم لنینیسم-

10 Nov, 18:28


زیباترین چیز برای انسان زندگی است. زندگی فقط یک‌بار به او داده می‌شود، پس باید آن را چنان گذراند که سال‌های به هدررفته عمر، موجب عذابی دردناک نگردد و بر پیشانی داغ رسوایی نزند و تا به هنگام بدرود زندگی بتوانیم بگوییم که همه اوقاتم صرف زیباترین چیزهای جهان، صرف مبارزه در راه رهایی بشریت بوده است. چون تصادف یا حادثه‌ای تراژیک میتواند رشته آن را بگسلد.
کارل مارکس

-مارکسیسم لنینیسم-

10 Nov, 18:09


"درود برادرانه به همه مردمی که برای پیروزی دموکراسی و سوسیالیسم می جنگند!"،
پوستر شوروی، 1949

-مارکسیسم لنینیسم-

09 Nov, 21:04


ﺍﻣﭙﺮﻳﺎﻟﻴﺴﻢ ﻣﺘﺮﺍﺩﻑ ﺑﺎ ﺑﺤﺮﺍﻥ است و از آنجا که بحران به ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﻴﺖ ﻣﯽﺍﻧﺠﺎﻣﺪ، جهان ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺑﺮ ﺟﻬﺎﻥ عینی ﻏﻠﺒﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﭘﻴﺶ ﺫهنی میﺷﻮﺩ. ﺁﻧﭽﻪ ﻛﻪ ﺑﺎقی میﻣﺎﻧﺪ، ﺍﻓﺴﺮﺩگی، ﺧﺎﻛﺴﺘﺮنشینی ﻭ ﺗﺎﺳﻒ ﺍﺳﺖ.

ﮔﺌﻮﺭﮒ ﻟﻮﻛﺎﭺ.زوال عقل

-مارکسیسم لنینیسم-

08 Nov, 16:35


آيا برولتاريا بعداز انجام وظيفه تاريخى-جهانى خود، بايد هر نوع سلاحى را دور بياندازد ؟
تسليح بورزوازى بر ضد برولتاريا يكى از بزركترين، اساسى ترين و مهمترين واقعيات جامعه معاصر سرمايه دارى است. آنوقت در مقابل يك جنين واقعيتى به سوسيال دمكر اتهاى انقلابى بيشنهاد ميشود «خواست» «خلع سلاح» را مطرح نمايند! اين كاملا برابر است با عدول كامل از نقطه نظر مبارزه طبقاتى و دست كشيدن از هر انديشه انقلابى.
شعار ما بايد تسليح پرولتاريا براى بيروزى بر بورزوازى، سلب مالكيت از آن و خلع سلاح آن باشد. اين يكانه تاكتيك ممكن طبقه انقلابى وتاكتيكى است كه از تكامل عينى ميليتاريسم سرمايه دارى ناشى شده ومعلول اين تكامل است.
برولتاريا فقط بس از آنكه بورزوازى را خلع سلاح نمود، ميتواند، بدون خيانت به وظيفه تاريخى-جهانى خود، اصولا هر نوع سلاحى را دور اندازد وشكى نيست كه فقط آنوقت و به هيج وجه نه زودتر از - برولتاريا همين كار را هم خواهد كرد ولى آن.
برنامه نظامى انقلاب برولترى
و ای لنین

-مارکسیسم لنینیسم-

08 Nov, 16:34


.

آموزش درباره مبارزه طبقاتى كه ماركس آنرا درباره مسئله دولت وانقلاب سوسياليستى بكار برده است, ناكزير به قبول فرمانروايى سياسى پرولتاريا, به قبول ديكتاتورى آن, يعنى قدرت حاكمه اى مى انجامد كه ديكر در آن سهيم نيست و مستقيماً بر نيروى مسلح توده ها تكيه دارد.
لنين - دولت و انقلاب

-مارکسیسم لنینیسم-

08 Nov, 16:15


کارگران جهان متحد شوید
Workers of the world, unite

-مارکسیسم لنینیسم-

08 Nov, 09:37


ﮐﻤﻮﻧﻴﺴﻢ اﻋﻼم ﺗﺪاوم اﻧﻘﻼب ﺗﺤﺖ رهبری ﭘﺮوﻟﺘﺎرﻳﺎﺳﺖ و ﺿﺮورﺗﺎ ﻧﻘﻄﻪ ﮔذار ﺑﻪ ﻣﺤﻮ ﮐﻠﻴﻪ ﺗﻤﺎﻳﺰات ﻃﺒﻘﺎﺗﻲ؛ ﮐﻠﻴﻪ رواﺑﻂ ﺗﻮﻟﻴﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺗﻤﺎﻳﺰات ﭘﺎ ﻣﯽ دهد؛
ﮐﻠﻴﻪ ﺗﻤﺎﻳﺰات اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﻨﻄﺒﻖ ﺑﺮ اﻳﻦ رواﺑﻂ؛ و ﻣﺤﻮ ﮐﻠﻴﻪ اﻓﮑﺎرﯼ اﺳﺖ
ﮐﻪ از اﻳﻦ رواﺑﻂ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺧﻴﺰد و از ﺁن ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

ﻣﺎرﮐﺲ/ﻣﺒﺎرزﻩ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ در ﻓﺮاﻧﺴﻪ

-مارکسیسم لنینیسم-

08 Nov, 04:52


WE HAVE STARTED THIS MATTER.
WHEN EXACTLY, IN WHAT TIME, THE PROLETARIANS OF WHICH NATION WILL BRING THIS MATTER TO AN END, IS AN INSIGNIFICANT QUESTION® WHAT IS ESSENTIAL IS THAT THE ICE IS BROKEN, THAT THE WAY IS OPEN, THE ROAD IS SHOWN.
1917 - 2024

ما این موضوع را شروع کرده ایم.
زمانی که دقیقاً در چه زمانی، پرولترهای کدام ملت این موضوع را به پایان خواهند رساند، یک سؤال ناچیز است.
1917 - 2024

-مارکسیسم لنینیسم-

08 Nov, 04:52


روز 7 نوامبر 1917 برای همیشه در تاریخ روسیه و جهان به عنوان روز پیروزی انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر ثبت خواهد شد.

در ساعت 10 صبح روز 7 نوامبر، کمیته انقلابی نظامی پتروگراد فراخوانی با عنوان "به شهروندان روسیه!" نوشته شده توسط V.I. لنین در این بیانیه آمده است: «دولت موقت سرنگون شده است... هدفی که مردم برای آن مبارزه کردند: پیشنهاد فوری صلح دموکراتیک، لغو مالکیت زمین، کنترل کارگران بر تولید، ایجاد حکومت شوروی، این علت تامین شده است زنده باد انقلاب کارگران، سربازان و دهقانان!»

بنابراین، 107 سال پیش، تاریخ جهان جدید، تاریخ آینده، با انقلاب سوسیالیستی اکتبر بزرگ آغاز شد. سوسیالیسم از نظریه به واقعیت تبدیل شده است. برای اولین بار در تاریخ بشریت، نوع جدیدی از دولت در روسیه به وجود آمد - دولت سوسیالیستی شوروی، مبتنی بر دیکتاتوری پرولتاریا. صنعتی شدن با سرعتی بی سابقه، انقلاب علمی و فرهنگی بی سابقه در مقیاس خود، آموزش و مراقبت های بهداشتی رایگان و در دسترس برای همه. حق کار برای هر شهروند، دوستی بزرگ بیش از 130 ملت و ملیت، دستاوردهای برجسته علمی، پیشرفت جسورانه در جهان - همه این دستاوردها توسط انقلاب سوسیالیستی اکتبر بزرگ به دست آمد.

ما مطمئن هستیم که سال ها و قرن ها خواهد گذشت، اما این روز خشن پاییزی 1917 هرگز فراموش نخواهد شد. انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر به تمام جهان نشان داد که چگونه می توان از شر سرمایه داری و استثمارگران خلاص شد، چگونه این رویا می تواند به واقعیت تبدیل شود. V.I. لنین نوشت: «ما این تجارت را شروع کردیم. اینکه دقیقاً چه زمانی، در چه بازه زمانی، پرولتاریای کدام ملت این موضوع را به پایان خواهند رساند، سؤال بی اهمیتی است. مهم این است که یخ شکسته باشد، راه باز باشد، راه نشان داده شود.»

تهاجم جدیدی از سوی نیروهای سوسیالیسم در پیش است. و تجربه انقلاب اکتبر همچنان برای ما نمونه و راهنمای عمل خواهد بود.

تعطیلات مبارک، رفقای عزیز! زنده باد صد و هفتمین سالگرد انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر!

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Nov, 18:22


«Courage of a Revolutionary»

#Rosa_Luxemburg
The most important thing one can do is to always loudly proclaim what is actually happening on the ground,
--
=-Bust-Comrade *Rosa Luxemburg;-City *Leipzig - East Germany -*-1971*
#Communism
#Socialism
#Proletariat
#Communist_Manifesto
#Karl_Marx
#Socialist_Germany
--
Against_Imperialism

«شجاعت یک انقلابی»

#رزا_لوکزامبورگ
مهمترین کاری که می توان انجام داد این است که همیشه آنچه را که واقعاً روی زمین اتفاق می افتد با صدای بلند اعلام کند..
--
=-تنه-رفیق *رزا لوکزامبورگ؛-شهر *لایپزیگ - آلمان شرقی -*-1971*
#کمونیسم
#سوسیالیسم
#پرولتاریا
#مانیفست_کمونیست
#کارل_مارکس
#آلمان_سوسیالیست
--
علیه امپریالیسم

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Nov, 12:36


طبق ماده I اساسنامه ما ،انجمن کارگران بین المللی در میان میگذارد "همه انجمن های کارگران که هدف یکسانی را دنیال میکنند، همان، یعنی حفاظت، پیشرفت و رهایی کامل ،طبقه کارگر است."
کارل مارکس
شورای عمومی انجمن بین المللی به دفتر مرکزی اتحاد سوسیالیستی - دموکراسی

Karl Marx
Der Generalrat der Internationalen Arbeiterassoziation an das Zentralbüro der Allianz der sozialistischen Demokratie
Nach Artikel I unserer Statuten läßt die Internationale Arbeiterassoziation "alle Arbeitergesellschaften zu, welche dasselbe Ziel verfolgen, nämlich: den Schutz, den Fortschritt und die vollständige Emanzipation der Arbeiterklasse".

-مارکسیسم لنینیسم-

07 Nov, 10:48


تقدیم به صد و هفتمین سالگرد انقلاب کبیر اکتبر:
بر اثر تکان‌های شدیدی که از انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر در سراسر جهان پدید آمد بنای نظام استعماری در جهان فروریخت...🚩🚩🚩🚩🚩
طبقه کارگر در سراتاسر کره خاکی به جنبش در آمد و از پرولتاریای روسیه یاد گرفت که باید برای رسیده به حق و حقوق طبقاتی خود در یک حزب متشکل شده باشد....🚩🚩🚩🚩🚩🚩
خلق‌های تحت ستم استعمار پی بردند و یاد گرفتند که میشود در برابر ظلم و ستم استعمار و استثمار قد عام کرد و جنگید....🚩🚩🚩🚩🚩
و نویسنده و روزنامه نگار شهیر آمریکایی رفیق جان رید چه نام برازنده ای بر این رویداد عظیم نهاده...
ده روزی که دنیا را تکان داد....
🚩🚩🚩🚩🚩

-مارکسیسم لنینیسم-

04 Nov, 12:34


لنین در حال خواندن قصه برای کودکان، نقاشی A. Safargalin، اتحاد جماهیر شوروی 1967

-مارکسیسم لنینیسم-

04 Nov, 04:00


بیابان زایی ناشی از قساوت نیروهای ناتو با "غارت" فروختن و خصوصی سازی زیرساخت های دولتی کشور همراه شد. انحصارهای اروپا و ایالات متحده از آن منتفع شدند. تخمین زده می شود که در دوران پس از میلوشویچ، از سال 2000 تا 2009، بیش از 1800 خصوصی سازی شرکت های دولتی صورت گرفت. اکثر صنایع فلزی صربستان توسط یک شرکت آمریکایی خریداری شد، در حالی که صنعت ملی خودروسازی "زاستاوا" توسط شرکت انحصاری ایتالیایی "فیات" خریداری شد.

هم صندوق بین المللی پول و هم بانک جهانی در «بازی» «بازسازی اقتصادی» کشور شرکت کردند. به گفته میشل چوسودوفسکی، اقتصاددان و مدیر مرکز تحقیقات جهانی شدن، صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، حتی قبل از دخالت ناتو در یوگسلاوی، طرح نسبی بازسازی اقتصادی را تدوین کرده بودند (میشل چوسودوفسکی، پیوند ناتو، صندوق بین المللی پول، و بانک جهانی).

این «بازسازی» کاملاً با یک سری از انتخاب‌ها و اصلاحات استراتژیک (خصوصی‌سازی، فروش خدمات عمومی، باز کردن بازارهای جدید، تخریب کامل حقوق کاری و اجتماعی و غیره) همسو بود که راه را به سوی وابستگی آینده باز می‌کرد. جمهوری جدید صربستان با اتحادیه اروپا

2. ناتو - که به گفته آقای سیپراس، یونان "بی شک به آن تعلق دارد" - نیز مسئول است:

الف) برای بیش از 2500 کشته غیرنظامی (ظاهراً متعلق به به اصطلاح "خسارت جانبی") ، در میان آنها تعداد زیادی زن و کودک.

ب) برای بیش از 12500 غیرنظامی مجروح که به معنای واقعی کلمه بر روی پوست خود احساس کردند که امپرالیسم چگونه "دموکراسی" و "صلح" را تفسیر می کند.

ج) برای تقریباً 15 تن اورانیوم ضعیف شده ای که نیروهای ناتو در قلمرو صربستان پراکنده کردند. استفاده از اورانیوم ضعیف شده (Q-Metal) مسئول افزایش سریع تعداد بیماری های مرتبط با سرطان، لوسمی و بدشکلی ژنتیکی در نوزادان پس از سال 1999 است.

جنایت در یوگسلاوی مقصران مشخصی با نام کامل دارد: بیل کلینتون رئیس جمهور وقت ایالات متحده، مادلین آلبرایت وزیر امور خارجه وقت ایالات متحده، ژنرال وسلی کلارک ارتش ایالات متحده، خاویر سولانا دبیر کل ناتو. با این حال، ذبح کنندگان فوق، همدستان مهمی داشتند. آنها سران دولت‌ها و قدرت‌های سیاسی سوسیال دمکراتیک و چپ میانه اروپا بودند: تونی بلر، نخست‌وزیر بریتانیا، گرهارد شرودر، صدراعظم آلمان، یوشکا فیشر، رهبر «سبزها» در آلمان. در مورد آنها، ما باید دولت یونان وقت پاسوک را در نظر بگیریم که - علیرغم موضع ریاکارانه خود در مورد "عدم مشارکت" در جنایت - یونان را به پایگاه ناتو تبدیل کرده بود.

ما خروج نیروهای ناتو در شمال یونان و بندر تسالونیکی را یادآوری می کنیم. کاروان نظامی را یادآوری می کنیم که از منطقه مرکزی مقدونیه به سمت کوزوو می گذشت. همچنین یادآور می‌شویم که طبق داده‌های رسمی ستاد دفاع ملی یونان، دولت وقت آقای سیمیتیس به: 60000 سرباز ناتو، بیش از 40000 خودروی ارتش، 420 کشتی جنگی ناتو، 1000 هواپیمای جنگی و بیش از 500 قطار حاوی تجهیزات نظامی برای عبور از خاک یونان. به عبارت ساده، دولت وقت یونان - که ظاهراً «در جنگ شرکت نکرد» - شریک جرم ناتو در کشتار یوگسلاوی بود.

جنایت ناتو در یوگسلاوی آخرین کشتار بزرگ قرن بیستم بود. در همان زمان، چیز جدیدی را نشان داد: آغاز یک «قانون بین‌الملل» جدید، که کاملاً برای منافع امپریالیستی - برای منافع سرمایه انحصاری - طراحی شده بود. بر بدنه تکه تکه شده یوگسلاوی، امپریالیست ها قوانین قرن بیست و یکم را آزمایش کردند. همان "قانونی" که بعدها در افغانستان، عراق، لیبی و سوریه اعمال شد. هفده سال بعد، امپریالیست ها به تقسیم مجدد مناطق و حک مرزها با خون مردم ادامه می دهند.

-مارکسیسم لنینیسم-

04 Nov, 04:00


نیکوس موتاس - تجاوز ناتو به یوگسلاوی

تجاوز ناتو به یوگسلاوی
نوشته نیکوس موتاس
ترجمه از اصل یونانی.
مترجم قاسم رضایی ریحانی

24 مارس 1999 تا 17 سال پیش بود که نیروهای مسلح ناتو حملات وحشیانه ای را علیه مردم یوگسلاوی آغاز کردند. در چند کیلومتری شمال مرزهای یونان، اتحاد گله گرگ اقیانوس اطلس شمالی مهر خونین خود را بر آخرین کشتار بزرگ قرن بیستم می گذاشت. در آن زمان بود که شبه جزیره بالکان بار دیگر به میدان عمل امپریالیست ها تبدیل شد و جمهوری فدرال یوگسلاوی (یا آنچه از آن باقی مانده بود) بین سنگ آسیاب منافع یورو-آتلانتیک در حال فروپاشی بود.

این اولین بار در تاریخ ناتو بود که یک عملیات نظامی در مقیاس وسیع بدون تایید - حداقل متعارف - شورای امنیت سازمان ملل انجام می شد. البته مشارکت در دولت های جنایتکار کشورهای عضو اتحاد (عمدتاً آمریکا، انگلیس، آلمان، فرانسه) بهانه مناسب را پیدا کرده بود: پایان دادن به "تجاوز" فرضی دولت اسلوبودان میلوسویچ در منطقه. کوزوو برای توجیه مداخله نظامی آتی، رهبران باند ناتو (کلینتون، بلر، شرودر، و غیره) درگیر رکود سیاسی عمومی بی سابقه ای شده بودند و وانمود می کردند که درباره آینده اقلیت آلبانیایی کوزوو "نگران" هستند.

بیل کلینتون در بیانیه سراسری خود - برابر با تفسیری در سطح اسکار - تنها چند ساعت قبل از شروع بمب‌گذاری‌ها گفت: «ما برای صلح با متحدانمان متحد می‌شویم». وی همچنین افزود: ما با اقدام کنونی از ارزش‌های خود دفاع می‌کنیم، از منافع خود محافظت می‌کنیم و آرمان صلح را پیش می‌بریم.

در سطرهای بعدی خواهیم دید که کشتار ناتو از چه «ارزش‌ها»، چه «منافع» و چه «علت» محافظت می‌کرد...

در 23 مارس، فرمانده وقت ناتو خاویر سولانا دستور آغاز اولین حملات هوایی به خاک صربستان را به ژنرال وسلی کلارک می دهد. در عرض 78 روز، ساختمان‌های دولتی، بیمارستان‌ها، مدارس، حمل‌ونقل عمومی، پل‌ها، بلوک‌های کامل ساختمان‌های مسکونی به معنای واقعی کلمه ویران شدند - همه اینها با وجود تضمین ناتو مبنی بر اینکه بمب‌ها منحصراً زیرساخت‌های نظامی را هدف قرار می‌دهند. بلگراد، نووی ساد، نیس، پریشتینا، پرهوو، شهرها و روستاهای کوچک صربستان بیش از دو ماه در وحشت وحشیگری خام ناتو زندگی کردند.

در این مورد - بررسی وقایع از فاصله تاریخی 17 ساله - نشان دادن برخی نشانه های خاص در مورد دخالت ناتو در یوگسلاوی قابل توجه است.

1. دلایل واقعی که منجر به این جنایت ناتو شد چه بود؟ بدیهی است که این بهانه (بهانه) حمایت از اقلیت کوزوو نبود. جان نوریس، مدیر سابق ارتباطات استروب تالبوت، معاون وزیر امور خارجه آمریکا، در کتاب خود با عنوان «مسیر برخورد: ناتو، روسیه و کوزوو» می‌نویسد:

کشش گرانشی جامعه دموکراسی های غربی نشان می دهد که چرا یوگسلاوی میلوسویچ به چنین نابهنگامی تبدیل شده است. در حالی که کشورهای سراسر منطقه برای اصلاح اقتصاد خود، کاهش تنش های قومی و گسترش جامعه مدنی تلاش می کردند، به نظر می رسید که بلگراد از حرکت مداوم در جهت مخالف لذت می برد. جای تعجب نیست که ناتو و یوگسلاوی در مسیر برخورد قرار گرفتند... این مقاومت یوگسلاوی در برابر روندهای گسترده تر اصلاحات سیاسی و اقتصادی – نه مصیبت آلبانیایی های کوزوو – بود که جنگ ناتو را به بهترین شکل توضیح داد.

به عبارت کمتر، یوگسلاوی میلوسویچ به «خوکچه هندی» امپریالیسم در تلاش برای ایجاد وحشت در مردم تبدیل شد. آنها (امپریالیستها) دکترین امپریالیستی را بر سر غیرنظامیان صرب آزمایش کردند که "کسانی که از نظم جدید بین المللی پیروی نمی کنند با وحشیگری روبرو خواهند شد". آنچه پس از آن مشخص است: افغانستان، عراق، لیبی، مالی، سوریه و غیره.

برای اینکه تصویر واضح تری از دلایلی که منجر به کشتار ناتو در سال 1999 شد، داشته باشیم، باید بررسی کنیم که در نهایت چه کسانی از نابودی یوگسلاوی منتفع شدند.

-مارکسیسم لنینیسم-

02 Nov, 20:50


آزادی در جامعه سرمايه داری همچنان تقريبا همان است که از جمهوری يونان باستان بجا مانده.آزادی برای صاحبان برده .

"لنين-دولت و انقلاب"

-مارکسیسم لنینیسم-

02 Nov, 20:49


امیدواریم زمانِ زیادی طول نکشد تا نظمی اجتماعی برقرار گردد که در آن دانش‌آموزانی که تاریخ می‌خوانند اصلاً باورشان نشود که روزی روزگاری میلیون‌ها انسان گرسنگی می‌کشیدند و در همان حال مُشتی آدمِ پولدار به سگ‌های خانگی‌شان خاویار می‌دادند. این واقعیتِ تلخ از نظر ایشان همان‌قدر باورنکردنی و مشمئزکننده خواهد نمود که تصورِ خواجه کردنِ یک مرد به گناهِ بدعت در روزگارِ ما.
تری ایگلتون پرسش‌هایی از مارکس برگردان:
رحمان بوذری، صالح نجفی

-مارکسیسم لنینیسم-

01 Nov, 20:08


نوشتن زیباست ! اندیشیدن زیباتر است !!( هرمان هسه / سیذارتا)

-مارکسیسم لنینیسم-

30 Oct, 19:53


ده روزی که جهان را تکان داد، تصویر ویلیام سیگال، ایالات متحده آمریکا اکتبر، 1930

-مارکسیسم لنینیسم-

29 Oct, 13:45


رشد فقرزدگی کشورهای جهان سوم و جهان سومی کردن بخش هایی از جوامع امپریالیستی هر دو جزو عوامل اصلی ایجاد مانع بر سر راه گسترش قابل ملاحظه اقتصاد جهانی است.
بدهی های کشورهای جهان سوم نتیجه رشد مخرب و مفتضح شبکه انتقال سرمایه از جنوب به شمال شده است؛ فقیرترین بخش های کشورهای فقیر، ثروتمندترین بخش های کشورهای ثروتمند را تأمین میکنند. گویی سرمایه داری یعنی همین. با این تفاسیل، در قرن بیستم در چنین ابعادی و با چنین مقادیری، میتوان گفت که بی سابقه بوده است.
بنابراین این سئوال مطرح میشود که آیا ما به یک بدیل اساسی احتیاج نداریم؟ بدیلی که نه تنها در مقابل سیاست های شبه لیبرال، بلکه بدیلی در برابر کل نظام سرمایه داری در تمام اشکالش باشد تا آن گونه تغییراتی را به وجود آورد که بتواند به زندگی انسان ها ارزشی والاتر از آنچه که امروزه است، ببخشد. جواب من به این سئوال قاعدتاً بله میباشد. به همین دلیل ما نیاز به سوسیالیزم داریم و به همین دلیل من یک سوسیالیست هستم و باقی خواهم ماند.
بشریت با تهدیدهای وحشتناکی روبرو است که حیات انسان را به خطر انداخته است، مثل ابزار جنگی اتمی، شیمیایی وبیولوژیکی، جنگ های توده ای سنتی که میتواند به جنگ های اتمی مبدل گردد، چنانچه مراکز اتمی با سلاح های قدیمی مورد حمله قرار بگیرد، ریسک فزاینده نابودی محیط زیست، بر اثر خاصیت سمی گلخانه ای و لایه های اوزون، نابودی جنگل ها، نابودی قسمت های بزرگی از آفریقا، آسیا و تآثیرات فاجعه آمیز آن بالا میرود.
خیلی ها هم این سئوال را مطرح کرده اند که: «آیا خیلی دیر نشده است؟ آیا روز قیامت خواه ناخوه نزدیک نیست؟ آیا بشریت قادر است در ۵۰ سال آینده جان در ببرد؟» ما معتقدیم که بشریت لعنت نشده است و این اعتقاد بر پایه یک خوش خیالی یا چیزی که ساخته و پرداخته ما باشد، نیست. حقیقتی است که بر محاسبات و تحقیقات علمی و دائماً در حال پیشرفت مبتنی است.
در اینجا به نمونه ای از آن توجه میکنیم. مثلاً تصمیم جدی و مشخصی مد نظر است، برای تغییر کامل وضعیت جغرافیایی آفریقا از حالت کویری به حاصلخیزی. به عبارت دیگر، تصمیم بر این است که با آبیاری کویرها، آن زمین ها را قابل کشت و غنی کرده و آن مناطق را مانند ۱۵۰۰ سال پیش، قابل تولید مواد غذایی نمود و حتی به ساکنان آن مناطق راه های کشاورزی را که در جهت حفظ سلامت محیط زیست هم باشد، آموخت و به جای محصولات تجاری، محصولاتی را پرورش داد که با آن ها بتوان مردم آفریقا را با روش های سالم تغذیه کرد. چنین تغییری در وضعیت آن قاره چشم گیر خواهد بود. اما مانعی بر سر راه وجود دارد که ریشه اجتماعی و نه تکنولوژیکی، طبیعی یا فرهنگی دارد. یعنی برای این که روش های نوین به کار گرفته شده و عملاً پیاده گردد، ما نیاز به آن گونه نظام اجتماعی داریم که در آن هرس و تمایل به جمع آوری ثروت شخصی که حتی میتواند به کل وضعیت اجتماعی و اقتصادی جامعه لطمه بزند یا راه حل های شبه عقلانی کوتاه مدت به جای راه حل های اساسی دراز مدت، عوامل تعیین کننده نباشد. ما نیاز به دادن قدرت به دست نیروهای اجتماعی ای داریم که بتواند جلوی افراد، طبقات و فراکسیون های طبقاتی بایستد و اجازه ندهد تا آنها تمایلات و منافع خود را بر جامعه تحمیل کنند. قدرت باید در کف زحمتکشان باشد تا پشتیبانی، همیاری و خساوت بر جامعه را از طریق برنامه های دموکراتیک مستولی کرده و بر خودخواهی ها، کوته بینی ها و بی مسئولیتی ها فائق آید.
موضوع بر سر آکاهی داشتن نیست. ثروتمندان، سرمایه داران و قدرتمندان احمق نیستند و خیلی از آنها، به خوبی به مثلاً خطرات اکولوژیکی (خطرات محیط زیستی) آشنایی دارند و به آنها توجه میکنند و برنامه های اقتصادی خود را با توجه به این حقایق میریزند. اما به علت قانون رقابت در نظام سرمایه داری، مجبور میشوند که در نهایت از این مسائل چشم پوشی کنند.
بعضی ها میگویند که علم و تکنولوژی منطق خود را دارد که غیر قابل چاره است و بشریت را به لبه پرتگاه نابودی کشیده است. این دید اما دید صحیحی نیست. این نوع برخورد در فلسفه مارکسیزم به «دانسته های غیر واقعی» معروف است. در این دیدگاه، علم و تکنولوژی نیروهایی هستند کاملاً مستقل از انسانهایی که آنها را کنترل میکنند. این دید ناصحیح است.
دموکراسی کارگری
بزرگترین خطر جهان سومی کردن جنوب، شرق وغرب این است که بیماری های واگیر ناشی از فقر، مثل وبا و سل که تصور میشد ریشه کن شده باشد، دوباره باز میگردد. بیماری «ایدز» هم بیماری فقرا است. رئیس سابق «سازمان بهداشت جهانی» پیش بینی میکند که تا پایان قرن بیستم، ۱۰۰ میلیون نفر به بیماری ایدز مبتلا شده باشند. ۲۵ درصد از این ۱۰۰ میلیون پس از ابتلا خواهند مرد. ۸۵ درصد این مرگ و میرها در کشورهای جهان سوم اتفاق خواهد افتاد.
این مسئله هیچ ربطی به ضوابط فرهنگی یا ملیتی نداشته، بلکه صرفاً به نداشتن آگاهی کافی، روش جلوگیری، سلامت و بهداشت ارتباط دارد.

-مارکسیسم لنینیسم-

29 Oct, 13:45


از زمان شیوع ایدز تا کنون ۷ میلیارد دلار برای مبارزه با این بیماری خرج شده است. اما تنها ۳ درصد این مبلغ برای کشورهای جهان سوم، جایی که ۸۵ درصد مبتلایان به این بیماری زندگی میکنند، خرج شده است.
این البته خودکشی محض است، چنانچه باور کنیم که حتی طبقه سرمایه دار کشورهای امپریالیستی از این بیماری واگیر مصون خواهد ماند و ایدز به آن کشورها سرایت نخواهد کرد. در چنین شرایطی فراخوان پاپ (اعظم در واتیکان) برای محدود کردن مبارزه در راه برچیدن بیماری ایدز و خواهان کنترل فردی، پاکدامنی و عفت افراد شدن او و مخالفتش با استفاده از وسائل جلوگیری (چه برای مرد و چه برای زن)، برخوردی کاملاً غیر مسئولانه بوده است. سیاست های نئو- کنسرواتیو که از بودجه ورزات آموزش و پرورش و بهداشت میکاهد، در همه جا دارای یک شکل و برخوردی غیر مسئولانه و انتهاری بوده است. رویهمرفته، تأثیرات اقتصادی این سیاست ها به اندازه سیاست های اجتماعی مورد انزجار قرار میگیرد.
اقتصاد بازار
در تمام رشته های دانشگاهی در زمینه رشد و پیشرفت در کل کشورهای جهان، حاصل بخش ترین سرمایه گذاری ها، سرمایه گذاری در زمینه آموزش و پرورش، بهداشت و سایر زمینه های زیربنایی بشمار میاید. اما زمانی که به رشته تخصصی اعتبارات عمومی در اقتصاد میرسیم، ناگهان یاد میگیریم که داشتن توازن بودجه مهم تر است از سرمایه گذاری در زمینه هایی مثل آموزش و پرورش و بهداشت و مانند آن. علاوه بر این، برای جلوگیری از تورم میباید با بیرحمی تمام بودجه این زمینه ها را کاهش داد.
در اینجا تکیه بر این واقعیت لازم است که از این گونه سیاست های شبه لیبرالی و نئوـ کنسرواتیو، در چارچوب اقتصاد سرمایه داری غالب بر جهان استفاده میشود، تا در پی آن به دو حقیقت اساسی در زندگی دست یافت:
اول اینکه خیلی از این یاوه سرایی ها در مورد ادعای برتری یا تفوق به اصطلاح اقتصاد بازار فقط در حد حرف است.
دوم، هر گونه آلترناتیو (بدیل) در سیاست اقتصادی که در همان چارچوب به کار گرفته شود، مثل سیاست های نئوـ کینژین که امروزه از طرف برخی انستیوهای بین المللی و سرمایه دارهای بزرگ پیشنهاد میشود، هیچ گونه تغییری اساسی بوجود نخواهد آورد.
علم و تکنولوژی هم بدون وجود آن اقشار از جامعه که آنها را کشف و ابداع کردند و به خودی خود معنایی ندارد. این اقشار بودند که از آنها استفاده کردند و آنها را به نحوی منعطف نمودند که منافعشان را تآمین کند. نکته کلیدی در اینجا در این است که باید از علم و تکنولوژی در چارچوب یک کنترل آگاهانه استفاده شود، به طوریکه در آن منافع اکثریت توده مردم به نحو دموکراتیک در نظر گرفته شده باشد و آنان را از تن دادن به منافع خاصی که باعث سوء استفاده از آنان شده و برعلیه منافع دراز مدت نسل انسان است، باز دارد. برای این منظور، لازم است تا سازمان و ساختار اجتماعی تغییر یافته و تحت کنترل آگاهانه و دموکراتیک قرار گیرد.
در یک تحلیل نهایی، سوسیالیزم یعنی غلبه اکثریت جمعیت بشر بر سرنوشت خود در کلیه بخش های کلیدی در زندگی، به خصوص برای آنان که دستمزدی کار میکنند و تحت فشار اقتصادی هستند و مجبورند نیروی کار خود را برای امرار معاش به فروش بگذارند. امروزه توده های وسیعی از مردم جهان در این رده قرار دارند و تعدادشان در تاریخ بی سابقه است. امروز بیش از یک میلیارد نفر در جهان مزدگیر هستند.
آنانی که میخواهند اقلیتی انگشت شمار، فراسوی این آزادی ـ یعنی حق تصمیم گیری دموکراتیک و تعیین حق تقدم در نوع تولید، طریق تولید و توزیع کالا بوسیله مزدگیران ـ فرمانروایی کنند و نیز آنانی که معتقدند، در برابر قوانین بازار ـ که قوانین ثروتمندان و متخصصان، قوانین کلیسا و دولت و حزبش است ـ این آزادی در درجه دوم اهمیت قرار میگیرد، متکبرانه به بی عیبی و عالی بودن دانش و شعور خود باور داشته و توانایی توده ها را در همپایه شدن با خود یا تصرف قدرت نادیده میگیرند.
ما با افکار مارکس هم نظر هستیم که میگوید آموزش دهندگان به نوبه خود باید بیاموزند و این تنها با فعالیت های خود انگیخته و سازماندهی یافته و دموکراتیک توده ها میسر است. سوسیالیزم، نظم اجتماعی ایستکه در آن توده های مردم در شرایط آزاد بر سرنوشت خود تصمیم میگیرند.
به منظور نگاهی بر جهان، آنگونه که امروز هست، ما باید به آن از دیدی بنگریم که با آنچه عموماً در روزنامه ها میخوانیم یا توی تلویزیون میبینیم، متفاوت است. مردم جنگیدن را شروع کرده اند. در کشور اوروگوئه مردم در رفراندمی که برای خصوصی سازی شرکت تلفن برگزار شد، با ۷۴ درصد آرا، آن را رد کردند. معدنچیان انگلستان و به خصوص کارگران ایتالیا نسبت به سیاست های بیرحمانه دولت خود که مانند لبه تیغ بر گردن کارگران فشار میاورد، عکس العمل شدید نشان دادند و نارضایتی خود را از طریق اعتصابات ابراز داشتند. در آلمان ما شاهد چنان عکس العمل رادیکالی بودیم که واقعاً قوت قلب بود.

-مارکسیسم لنینیسم-

29 Oct, 13:45


بورژوازی با مطرح کردن مسئله حقوق بشر، مرتکب اشتباه بزرگ و غم انگیزی شده است. چون در هر زمان مانند تف سربالایی به رویش برمیگردد. در طول دهه ۱۹۲۰، شعر سنتی جنبش کارگری ایتالیا دارای این کلمات زیبا بود: «زنده باد کمونیزم و آزادی».
یکی از اشتباهات بزرگ استالینیزم، پساـاستالینیزم و سوسیال دموکراسی این بود که کوشش کرد تا این دو ارزش را از یکدیگر جدا کند. ما اکنون باید آن پیوند را بازیابیم. در آمریکا در طول دهه ۱۹۲۰، دو نفر آنارشیست ضد کمونیست که هیچ گونه همدردی با کمونیزم نداشتند، به نام های «ساکو» و «وانزتی» به دستور دولت بورژوایی و واپسگرا به اعدام محکوم شدند. این امر به وسیله حزب کمونیست آمریکا به «کمونیست بین الملل» برده شد، با وجود اینکه آنان ضد کمونیزم بودند. من در اینجا با افتخار از رفیق «جیمز کانون» یاد میکنم که برای این منظور، در ترتیب دادن یک کمپین بین المللی نقش موثری داشت.
این سنتی است که ما باید به آن باز گردیم و این، برو برگرد ندارد. هرکس تحت هر عنوانی، مرتکب هرگونه تجاوزی نسبت به حقوق بشر میگردد، باید به وسیله سوسیالیست ها وکمونیست ها محکوم گردد. این شرط اولی است برای بازیافتن اعتماد توده ها نسبت به سوسیالیزم. زیرا آنگاه که این اعتماد مجدداً جلب گردد، ما دارای یک توان معنوی، یک اعتبار معنوی و یک قدرت معنوی خواهیم گردید و این ده ها برابر از تمام سلاح هایی که سرمایه داران در دست دارند، قدرتمندتر است.
در دفاع از مارکسیزم
من در اینجا به تمام دوستانم در مدرسه مارکسیستی میگویم که آنها کار بسیار درستی انجام داده اند که در دفاع از مارکسیزم برخاستند.
مارکسیزم بهترین چیزی است که برای افکار و اعمال اجتماعی، در طول ۱۵۰ سال اخیر رخ داده است. آنان که این حقیقت را انکار میکنند و مارکسیزم را مسئول روی کار آمدن استالینیزم و سوسیال دموکراسی یا جنگ های مستعمره ای میدانند یا نادان هستند و یا مخصوصاً این برخورد را میکنند. مارکسیزم به بشریت مسیر اساسی پیروزی را نشان داده است و ما میباید با اطمینان و اعتماد به نفس از آن دفاع کنیم و باور داشته باشیم که این کار برای یک امر مفید است.
مارکسیزم علم جامعه است. درکی است علمی که در مقابل دانش متکی به تجربه و غیر علمی ۲۰۰ سال گذشته راه گشای بشر بوده است. پیش از این دانش های اجتماعی، حاصل تجربه تنها بود و هیچ گونه بهایی برای علوم اجتماعی نداشت.
ما در مورد آینده پیش گویی نمیکنیم. تنها شکل علمی مارکسیزم، شکل باز آن است. مارکسیزم، همانطور که خود مارکس هم گفته است، از شک وتردیدهای سازنده به وجود آمده است. همه چیز قابل در نظر گرفتن است، به شرط اینکه بر اساس حقایق باشد. آنانی که غیر مسئولانه برخورد میکنند و به حقایق توجه ندارند، یا آنانی که این ابزار عظیم فهم و درک حقایق جهان را نادیده گرفته و به جای آن صرفاً به مفاهیم تردید برانگیز، نامعقول، مرموز و ماورالطبیعه که هیچ هدف مثبتی را تأمین نمیکند، روی میاورند، از برداشت علمی و واقعی به دور هستند.
همان اندازه که مارکسیزم از جنبه علمی حائز اهمیت است، جنبه دیگری هم از مارکسیزم وجود دارد که به همان اندازه مهم است و آن جنبه معنوی و اخلاقی آن است. مارکس این موضوع را به شکل بسیار رادیکال آن از جوانی خود تا هنگام مرگ، فرموله کرده و به کار برد و هرگز از مفهوم آنچه که امر گروهی نام نهاد، منحرف نگشت و آن، مبارزه برعلیه هرگونه شرایطی بوده که تحت آن، انسان ها منفور گشته، غریبه شده، استثمار و سرکوب شده و یا به ماهیت انسانی اشان توهین شده است. دلیل اعمال این گونه هر چه باشد، جایز بشمار نیامده و باید با آن مبارزه کرد و به این امر واقف بود که در زندگی هیچ چیزی لذت بخش تر از مبارزه در این راه و گذاشتن زندگی خود در راه دفاع از حقوق بشر نیست؛ دفاع از استثمارشده ها، سرکوب گشته ها و استعمار زده ها. هیج راه بهتری از گذاشتن زندگی خود در این راه بزرگ، برای انسانی بهتر بودن در این دنیا وجود ندارد. به همین دلیل آینده به مارکسیزم تعلق دارد.
۲۱ فوریه ۱۹۹۳

-مارکسیسم لنینیسم-

29 Oct, 13:45


جوانان برخوردی رادیکال با پیشرفت جریانات ضد غریبه، نژادپرست و نئوـ فاشیزم (فاشیزم نو) کردند.
این حرکت کاملاً با آنچه که در اواخر دهه ۱۹۲۰ و اوائل ۱۹۳۰ پیش آمد، متفاوت است. در آن دوران نازی ها دبیرستان ها و دانشگاه ها را تحت کنترل خود داشتند. یعنی جوانان را تحت کنترل خود گرفته بودند، پیش از اینکه قدرت را به دست آورده باشند. امروزه توده جوان برعلیه ضد غریبه گری، نژادپرستی و نئوـ فاشیزم در حرکت است، در حالی که احزاب سیاسی به راست میزنند.
بزرگترین نمونه، نمونه برزیل است؛ جایی که طبقه کارگر در حال مبارزه با دولت تبهکار و و اپسگرا است. من تا حدودی بدبین هستم و فکر نمیکنم که آنان پیروز شوند، ولی به چالش کشیدن قدرت بورژوایی هفتمین کشور بزرگ جهان ـکشوری که تعداد کارگران صنعتی اش از تعداد کارگران صنعتی آلمان در ۱۹۱۸ بیشتر است ـقابل تقدیر است. با این وجود، آن تصوری که ما از این جنبش ها داریم، یک نکته قابل ملاحظه دارد و آن، این است که خیلی از آنها عموماً بر سر یک مسئله خاص بوده و مقطعی میباشد و دلیل آن هم نبود بدیل نظام اجتماعی است.
سوسیالیزم
کل جنبش جهانی طبقه کارگر دچار یک بحران است و کارگران هیچ اعتمادی به استالینیزم، پساـ استالینیزم، مائوئیزم، کمونیزم اروپایی و سوسیال دموکراسی ندارند.
تحت چنین وضعیتی، هیچ یک از دو طبقه اجتماعی، سرمایه و کار، توان کوتاه مدت یا دراز مدت آن را ندارد که بتواند راه حل تاریخی خود را برای حل مشکل بحران در کل جهان پیاده نماید. سرمایه داران قادر به حل این مشکل نیستند، چون یک دلیل عینی دارد و آن، این است که طبقه کارگر بیش از حد قوی است. طبقه کارگر جهانی، امروز نسبت به دهه ۱۹۳۰ بسیار قوی تر است، اما توان حل این مشکل را ندارد، چون اعتقادی به نظام اجتماعی ایکه باید جانشین سرمایه داری شود، ندارد.
بنابراین ما با یک بحران دامنه دار روبرو هستیم و نتیجه مقطعی آن در این مرحله مشخص نیست. لذا ما باید برای رسیدن به آن نتیجه ای بجنگیم که به نفع طبقه کارگر، به نفع سوسیالیزم و به نفع بشریت باشد. زیراکه امروز این تنها راه واقعی است. موضوع بر سر انتخاب بین سوسیالیزم یا بربریت نیست، بلکه انتخاب بین سوسیالیزم و نابودی عینی و واقعی نژاد انسان، به طور کلی است.
من وظایف کلیدی ما سوسیالیست ها را در سه مرحله میبینم:
اول، دفاع بی قید و شرط از تمام مطالبات توده ها در هر جایی از جهان که مربوط میشود به نیازهای فوری آنان ـنیازهایی که خودشان تشخیص میدهند که ارجحیت داردـ بدون این که این نیازها را در برابر نیازهای سیاسی یا قدرت سیاسی، درجه دوم بشمار آورد. ما باید برگردیم به نمونه جنبش کارگری جهان از اواخر دهه ۱۸۸۰ تا شب قبل از شروع جنگ جهانی اول. سوسیالیست ها در آن زمان دو هدف اصلی را دنبال میکردند: یکی ۸ ساعت کار در روز و دیگری، رهایی جهانی. برای رسیدن به این اهداف، آنان اول نپرسیدند که حالا از کجا شروع کنیم؟ یا با چه شکلی از قدرت یا حکومت مبارزه کنیم؟ آنها گفتند اینها نیازهای عینی و واقعی انسان است و ما برای به دست آوردن آنها خواهیم جنگید و از تمام امکاناتمان برای به واقعیت درآوردن این مطالبات استفاده خواهیم کرد و خواهیم دید که به کجا میرسد.
در بعضی از کشورها کسب ۸ ساعت کار در روز، تنها با اعتصاب عمومی عملی گردید. در برخی دیگر، این مطالبات از طریق دولت که میتوان آن را به نوعی دولت کارگران نامید، پیاده شد. در سایر کشورها از طریق سازش بورژوازی با طبقه کارگر صورت گرفت تا جلوی انقلاب گرفته شود. حقیقت این است که همانطور که مارکس و انگلس هم گفتند، ۸ ساعت کار هدفی بود که از جانب کارگران تعیین شد. به همین دلیل این مطالبه نمیبایستی دربرابر سایر خواسته ها در درجه دوم اهمیت قرار میگرفت.
به قول ناپلئون بناپارت، اول مبارزه را شروع کن، بعد ببین به کجا میانجامد! اهمیت موضوع در شروع مبارزه است. بعد از آن چه میشود، بستگی به توازون قوا مابین نیروها دارد. اما خود امر مبارزه، این رابطه و توازون را تغییر میدهد.
دوم، وظیفه دوم سوسیالیست ها و کمونیست ها امروز، کسب علم سوسیالیزم و تبلیغ آن است. نسل انسان محفوظ نخواهد ماند مگر اینکه این نظام اجتماعی برچیده شده و به جای آن نظام اجتماعی نوینی بیاید که از پایه و اساس با نظام کنونی متفاوت باشد. نام آن هر چیزی بخواهید میتواند باشد، ولی ماهیت آن باید سوسیالیستی بوده و به خواسته توده ها آورده شود. بعد از فاجعه سوسیال دموکراسی، استالینیزم و پساـاستالینیزم، سوسیالیزم امروز باید این ابعاد را بپوشاند: رهایی رادیکال که شامل فمینیزم رادیکال هم هست. دفاع رادیکال از محیط زیست، آگاهی رادیکال ضد جنگ، سیاست همه گیر و در ارتباط با حقوق بشر بدون هیچ گونه استثنایی.
سوم، به دست آوردن مجدد اعتبار برای سوسیالیزم در برابر بحران ناهنجاری که بر روی مفهوم آن پرده کشیده و احیای اتحاد مجدد بین سوسیالیزم و آزادی.

-مارکسیسم لنینیسم-

25 Oct, 08:39


برای تبدیل اعضاء شوارها به « پارلمان‌نشین » و یا از طرف دیگر به بوروكرات یك تمایل خرده بورژوائی وجود دارد. علیه این تمایل باید از طریق جلب تمام اعضاء شوراها به شركت عملی در اداره امور مبارزه نمود. شعب شوراها در نقاط زیادی به ارگان‌هائی تبدیل می‌شوند كه متدرجاً با كمیساریاها آمیخته می‌گردند. هدف ما جلب همگانی تهیدستان به شركت عملی در اداره امور است و هر گامی برای انجام این امر برداشته شود - كه هر چه متنوع‌تر بهتر - باید دقیقاً به ثبت برسد، بررسی شود، سیستم‌بندی گردد، در مقیاس وسیع‌تری مورد آزمایش قرار گیرد و صورت قانونی بخود گیرد.هدف ما اجرای مجانی وظایف دولتی به توسط هرزحمتكشی پس ازپایان « درس » هشت ساعت كار تولیدی است. انتقال به این مرحله كاری است بس دشوار ولی وثیقه استحكام قطعی سوسیالیسم فقط در همین انتقال است.

و.ا. لنین : « وظایف نوبتی حكومت شوروی » (مارس – آوریل 1918)

-مارکسیسم لنینیسم-

24 Oct, 21:41


زنده باد سوسیالیسم
Long live socialism

-مارکسیسم لنینیسم-

24 Oct, 19:20


هدف ما ایجاد تغییرات در مالکیت خصوصی نیست، بلکه برانداختن آن است، ما خواستار لاپوشانی تضادهای طبقاتی نیستیم، بلکه خواستار برانداختن طبقات هستیم، ما نمی خواهیم جامعه موجود را بهبود دهیم، بلکه می خواهیم جامعه نوین به پا داریم...
کارل مارکس و فردریش انگلس

-مارکسیسم لنینیسم-

24 Oct, 11:52


ما میگوئیم پیش ازاَنکه متحد شویم و برای اَنکه متحد شویم ابتدا بطور قطع و صریح لازم است خط فاصلی بین خود قرار دهیم . لنین

-مارکسیسم لنینیسم-

23 Oct, 16:46


«ده روزی که دنیا را تکان دادند»

#جان_رید
نظر فرد نسبت به بلشویسم هرچه باشد، نمی توان انکار کرد که انقلاب روسیه یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ بشر است و حکومت بلشویک ها پدیده ای با اهمیت جهانی است...*
--
=- جان رید:- ده روزی که دنیا را تکان داد*
--
#کمونیسم
#سوسیالیسم
#پرولتاریا
#کارل_مارکس
#فریدریش_انگلس
#ولادیمیر_لنین
#انقلاب_بلشویکی
#حزب_کمونیست_آمریکا
#فلسطین_مقاومت می کند
--
فلسطین از سال 1948 اشغال شده است*
--
علیه امپریالیسم


«Ten Days That Shook the World»

#John_Reed
Whatever one's opinion of Bolshevism, it cannot be denied that the Russian Revolution is one of the greatest events in human history, and that the rule of the Bolsheviks is a phenomenon of global international importance...*
--
=- John Reed:- Ten Days That Shook the World*
--
#Communism
#Socialism
#Proletariat
#Karl_Marx
#Friedrich_Engels
#Vladimir_Lenin
#Bolshevik_Revolution
#American_Communist_Party
#Palestine_Resists
--
-Palestine has been occupied since 1948*
--
Against_Imperialism

-مارکسیسم لنینیسم-

23 Oct, 04:19


اگر هدفت خالص و مفید برای مردم است، اگر زندگیت در این هدف نهفته است، بی امان پیش برو، ممکن است ناعادلانه تحقیر شوی، همچنان برو و با ایمانت راه برو جسورانه جلو برو و پیروزی از آن تو خواهد بود.

ژوزف استالین

استالین یک رهبر نبود، بلکه خیلی بیشتر از آن بود. او ایمان بود، ما به او ایمان آوردیم، از او پیروی کردیم و با هم پیروز شدیم».

ویاچسلاو مولوتوف

-مارکسیسم لنینیسم-

23 Oct, 04:16


100 سال پیش، 22 اکتبر 1924. جی وی استالین:

کمونیست‌ها بیشتر به خودشان مشغول هستند: به اینکه زندگی خودشان چگونه پیش می‌رود، چند سخنرانی گوش کرده اند، چه نوع تبلیغاتی انجام می‌شود، و غیره. کمونیست‌ها بیشتر و بیشتر به خودشان نگاه می‌کنند. و فراموش می کنند که آنها توسط اقیانوسی از افراد غیر حزبی احاطه شده اند که بدون حمایت آنها همه کار سلول ها در خطر تبدیل شدن به یک آشفتگی خالی است.

(درباره وظایف فوری حزب در روستا: سخنرانی در جلسه دبیران سلولهای روستایی تحت کمیته مرکزی RCP (b)، 22 اکتبر 1924).

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Oct, 18:26


سوسیالیسم آینده ای روشن تر

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Oct, 17:46


"Capitalism is a system that cannot be reformed. The historical task of the modern proletariat is to destroy it, not to reform it." V.I. Lenin. (What is to be done?. 1902)


"سرمایه داری نظامی است که نمی توان آن را اصلاح کرد. وظیفه تاریخی پرولتاریای مدرن تخریب آن است، نه اصلاح آن." V.I. لنین (چه باید کرد؟. 1902)

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Oct, 17:40


"The working class already possesses one element of victory: numbers, but numbers do not weigh in the balance if they are not united by association and guided by knowledge."

Karl Marx


«طبقه کارگر در حال حاضر دارای یک عنصر پیروزی است: اعداد، اما اعداد اگر توسط انجمن متحد نشده و توسط دانش هدایت نشده باشند، وزنی ندارند.»

کارل مارکس

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Oct, 17:30


Will and Equality

#Friedrich_Engels
Equality loses its effect for the will that suffers from a lack of independence,
--
#Communism

#Socialism

#Proletariat

#Communist_Manifesto

#Karl_Marx

--
Against Imperialism


«اراده و برابری»

#فریدریش_انگلس
برابری برای اراده ای که از عدم استقلال رنج می برد اثر خود را از دست می دهد
--
#کمونیسم

#سوسیالیسم

#پرولتاریا

#مانیفست_کمونیست

#کارل_مارکس

--
علیه امپریالیسم

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Oct, 17:29


"If you don't intervene in politics, politics will intervene in your life in one way or another."

Lenin

اگر در سیاست مداخله نکنید، سیاست به هر طریقی در زندگی شما دخالت خواهد کرد.»

لنین

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Oct, 12:46


دفتر چهارم از دفترهاى زندان آنتونيو كرامشى در خلال سالهاى ١٩٣٢ -
١٩٣٠ نوشته شده است. وجه مميز كار كَرامشى كَره خورِدكَى ديالكتيكى انديشه وعمل است. آنجه كَرامشى را به تفكر برانكَيخته وضعيت دشوارى است كه پس از پيروزى انقلاب اكتبر روسيه و شكست قطعى انقلاب ١٩١٨ - ١٩٢١ يديد آمده است. از همان هنكام بر بسيارى انقلابيون جنبش سوسياليستى روشن شده بود كه كَرانيكَاه انقلاب از غرب واروپاى پيشرفته به شرق وايسمانده انتقال يافته است. اميد به انقلاب رهايى خواه رفته رفته از افق غرب نايديد ميشد و بدين كونه نيروهاى جپ و سوسياليست و ترقى خواه مى بايست در رويكرد خود به انقلاب وايجاد تحول و دكَركونى بنيادى روشهاى تازهاى در پيش مى كَرفتند. از اينجاست مفهومهاى مشتق از دو مفهوم جامعهى مدني و دولت: جنكَا مانورى ومتحرى (در شرق) وجنك موضعى و سنكَرى و ساكن (در غرب)، سلطه (قدرت بيرونى در شرق) و هثرمونى (قدرت درونى شده در غرب). به علاوه در اين دفتر با جلوههاى ديكرى از تفكر بديع و نومايهى كَرامشى آشنا مى شويم نظير جستار مشهور وابداعى در باب روشنفكران (روشنفكر سنتى و روشنفكر اركَانيك)، انديشه هاى راه كَشاى كَرامشى در زمينهى آموزش كه خود فصلى نوين در حيطهى آموزش وپرورش و جكَونكَى يادكَيرى دانش ومعارف بشرى است)، فلسفه، ماترياليسم و ايده آليسم، ماكياوليانيسم و ماركسيسم، ماكياولى و ماركس، مبحث حساس و بحث انكَيز و درازدامن زيربنا و روبنا، مسايل بنيادى ماركسيسم، كروجه وماركس، ايده آليسم و پوزيتيويسم، امريكاكَرايى و فورديسم و سرانجام براى علاقه مندان به پروهش هاى كَستردهى ادبى و زبان شناسى كَرامشى تفسير و شرح او بِر بند ١٠ دوزخ كه نخستين جكامه از سه جكامهى كمدى الاهى دانته آليكيرى، يعنى دوزخ، برزخ و بهشت،
به شمار مى رود.

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Oct, 09:26


به منظور نگاهی بر جهان، آنگونه که امروز هست، ما باید به آن از دیدی بنگریم که با آنچه عموماً در روزنامه ها میخوانیم یا توی تلویزیون میبینیم، متفاوت است. مردم جنگیدن را شروع کرده اند. در کشور اوروگوئه مردم در رفراندمی که برای خصوصی سازی شرکت تلفن برگزار شد، با ۷۴ درصد آرا، آن را رد کردند. معدنچیان انگلستان و به خصوص کارگران ایتالیا نسبت به سیاست های بیرحمانه دولت خود که مانند لبه تیغ بر گردن کارگران فشار میاورد، عکس العمل شدید نشان دادند و نارضایتی خود را از طریق اعتصابات ابراز داشتند. در آلمان ما شاهد چنان عکس العمل رادیکالی بودیم که واقعاً قوت قلب بود. جوانان برخوردی رادیکال با پیشرفت جریانات ضد غریبه، نژادپرست و نئوـ فاشیزم (فاشیزم نو) کردند.
این حرکت کاملاً با آنچه که در اواخر دهه ۱۹۲۰ و اوائل ۱۹۳۰ پیش آمد، متفاوت است. در آن دوران نازی ها دبیرستان ها و دانشگاه ها را تحت کنترل خود داشتند. یعنی جوانان را تحت کنترل خود گرفته بودند، پیش از اینکه قدرت را به دست آورده باشند. امروزه توده جوان برعلیه ضد غریبه گری، نژادپرستی و نئوـ فاشیزم در حرکت است، در حالی که احزاب سیاسی به راست میزنند.
بزرگترین نمونه، نمونه برزیل است؛ جایی که طبقه کارگر در حال مبارزه با دولت تبهکار و و اپسگرا است. من تا حدودی بدبین هستم و فکر نمیکنم که آنان پیروز شوند، ولی به چالش کشیدن قدرت بورژوایی هفتمین کشور بزرگ جهان ـکشوری که تعداد کارگران صنعتی اش از تعداد کارگران صنعتی آلمان در ۱۹۱۸ بیشتر است ـقابل تقدیر است. با این وجود، آن تصوری که ما از این جنبش ها داریم، یک نکته قابل ملاحظه دارد و آن، این است که خیلی از آنها عموماً بر سر یک مسئله خاص بوده و مقطعی میباشد و دلیل آن هم نبود بدیل نظام اجتماعی است.
سوسیالیزم
کل جنبش جهانی طبقه کارگر دچار یک بحران است و کارگران هیچ اعتمادی به استالینیزم، پساـ استالینیزم، مائوئیزم، کمونیزم اروپایی و سوسیال دموکراسی ندارند.
تحت چنین وضعیتی، هیچ یک از دو طبقه اجتماعی، سرمایه و کار، توان کوتاه مدت یا دراز مدت آن را ندارد که بتواند راه حل تاریخی خود را برای حل مشکل بحران در کل جهان پیاده نماید. سرمایه داران قادر به حل این مشکل نیستند، چون یک دلیل عینی دارد و آن، این است که طبقه کارگر بیش از حد قوی است. طبقه کارگر جهانی، امروز نسبت به دهه ۱۹۳۰ بسیار قوی تر است، اما توان حل این مشکل را ندارد، چون اعتقادی به نظام اجتماعی ایکه باید جانشین سرمایه داری شود، ندارد.
بنابراین ما با یک بحران دامنه دار روبرو هستیم و نتیجه مقطعی آن در این مرحله مشخص نیست. لذا ما باید برای رسیدن به آن نتیجه ای بجنگیم که به نفع طبقه کارگر، به نفع سوسیالیزم و به نفع بشریت باشد. زیراکه امروز این تنها راه واقعی است. موضوع بر سر انتخاب بین سوسیالیزم یا بربریت نیست، بلکه انتخاب بین سوسیالیزم و نابودی عینی و واقعی نژاد انسان، به طور کلی است.
من وظایف کلیدی ما سوسیالیست ها را در سه مرحله میبینم:
اول، دفاع بی قید و شرط از تمام مطالبات توده ها در هر جایی از جهان که مربوط میشود به نیازهای فوری آنان ـنیازهایی که خودشان تشخیص میدهند که ارجحیت داردـ بدون این که این نیازها را در برابر نیازهای سیاسی یا قدرت سیاسی، درجه دوم بشمار آورد. ما باید برگردیم به نمونه جنبش کارگری جهان از اواخر دهه ۱۸۸۰ تا شب قبل از شروع جنگ جهانی اول. سوسیالیست ها در آن زمان دو هدف اصلی را دنبال میکردند: یکی ۸ ساعت کار در روز و دیگری، رهایی جهانی. برای رسیدن به این اهداف، آنان اول نپرسیدند که حالا از کجا شروع کنیم؟ یا با چه شکلی از قدرت یا حکومت مبارزه کنیم؟ آنها گفتند اینها نیازهای عینی و واقعی انسان است و ما برای به دست آوردن آنها خواهیم جنگید و از تمام امکاناتمان برای به واقعیت درآوردن این مطالبات استفاده خواهیم کرد و خواهیم دید که به کجا میرسد.
در بعضی از کشورها کسب ۸ ساعت کار در روز، تنها با اعتصاب عمومی عملی گردید. در برخی دیگر، این مطالبات از طریق دولت که میتوان آن را به نوعی دولت کارگران نامید، پیاده شد. در سایر کشورها از طریق سازش بورژوازی با طبقه کارگر صورت گرفت تا جلوی انقلاب گرفته شود. حقیقت این است که همانطور که مارکس و انگلس هم گفتند، ۸ ساعت کار هدفی بود که از جانب کارگران تعیین شد. به همین دلیل این مطالبه نمیبایستی دربرابر سایر خواسته ها در درجه دوم اهمیت قرار میگرفت.
به قول ناپلئون بناپارت، اول مبارزه را شروع کن، بعد ببین به کجا میانجامد! اهمیت موضوع در شروع مبارزه است. بعد از آن چه میشود، بستگی به توازون قوا مابین نیروها دارد. اما خود امر مبارزه، این رابطه و توازون را تغییر میدهد.

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Oct, 09:26


دوم، وظیفه دوم سوسیالیست ها و کمونیست ها امروز، کسب علم سوسیالیزم و تبلیغ آن است. نسل انسان محفوظ نخواهد ماند مگر اینکه این نظام اجتماعی برچیده شده و به جای آن نظام اجتماعی نوینی بیاید که از پایه و اساس با نظام کنونی متفاوت باشد. نام آن هر چیزی بخواهید میتواند باشد، ولی ماهیت آن باید سوسیالیستی بوده و به خواسته توده ها آورده شود. بعد از فاجعه سوسیال دموکراسی، استالینیزم و پساـاستالینیزم، سوسیالیزم امروز باید این ابعاد را بپوشاند: رهایی رادیکال که شامل فمینیزم رادیکال هم هست. دفاع رادیکال از محیط زیست، آگاهی رادیکال ضد جنگ، سیاست همه گیر و در ارتباط با حقوق بشر بدون هیچ گونه استثنایی.
سوم، به دست آوردن مجدد اعتبار برای سوسیالیزم در برابر بحران ناهنجاری که بر روی مفهوم آن پرده کشیده و احیای اتحاد مجدد بین سوسیالیزم و آزادی. بورژوازی با مطرح کردن مسئله حقوق بشر، مرتکب اشتباه بزرگ و غم انگیزی شده است. چون در هر زمان مانند تف سربالایی به رویش برمیگردد. در طول دهه ۱۹۲۰، شعر سنتی جنبش کارگری ایتالیا دارای این کلمات زیبا بود: «زنده باد کمونیزم و آزادی».
یکی از اشتباهات بزرگ استالینیزم، پساـاستالینیزم و سوسیال دموکراسی این بود که کوشش کرد تا این دو ارزش را از یکدیگر جدا کند. ما اکنون باید آن پیوند را بازیابیم. در آمریکا در طول دهه ۱۹۲۰، دو نفر آنارشیست ضد کمونیست که هیچ گونه همدردی با کمونیزم نداشتند، به نام های «ساکو» و «وانزتی» به دستور دولت بورژوایی و واپسگرا به اعدام محکوم شدند. این امر به وسیله حزب کمونیست آمریکا به «کمونیست بین الملل» برده شد، با وجود اینکه آنان ضد کمونیزم بودند. من در اینجا با افتخار از رفیق «جیمز کانون» یاد میکنم که برای این منظور، در ترتیب دادن یک کمپین بین المللی نقش موثری داشت.
این سنتی است که ما باید به آن باز گردیم و این، برو برگرد ندارد. هرکس تحت هر عنوانی، مرتکب هرگونه تجاوزی نسبت به حقوق بشر میگردد، باید به وسیله سوسیالیست ها وکمونیست ها محکوم گردد. این شرط اولی است برای بازیافتن اعتماد توده ها نسبت به سوسیالیزم. زیرا آنگاه که این اعتماد مجدداً جلب گردد، ما دارای یک توان معنوی، یک اعتبار معنوی و یک قدرت معنوی خواهیم گردید و این ده ها برابر از تمام سلاح هایی که سرمایه داران در دست دارند، قدرتمندتر است.
در دفاع از مارکسیزم
من در اینجا به تمام دوستانم در مدرسه مارکسیستی میگویم که آنها کار بسیار درستی انجام داده اند که در دفاع از مارکسیزم برخاستند.
مارکسیزم بهترین چیزی است که برای افکار و اعمال اجتماعی، در طول ۱۵۰ سال اخیر رخ داده است. آنان که این حقیقت را انکار میکنند و مارکسیزم را مسئول روی کار آمدن استالینیزم و سوسیال دموکراسی یا جنگ های مستعمره ای میدانند یا نادان هستند و یا مخصوصاً این برخورد را میکنند. مارکسیزم به بشریت مسیر اساسی پیروزی را نشان داده است و ما میباید با اطمینان و اعتماد به نفس از آن دفاع کنیم و باور داشته باشیم که این کار برای یک امر مفید است.
مارکسیزم علم جامعه است. درکی است علمی که در مقابل دانش متکی به تجربه و غیر علمی ۲۰۰ سال گذشته راه گشای بشر بوده است. پیش از این دانش های اجتماعی، حاصل تجربه تنها بود و هیچ گونه بهایی برای علوم اجتماعی نداشت.
ما در مورد آینده پیش گویی نمیکنیم. تنها شکل علمی مارکسیزم، شکل باز آن است. مارکسیزم، همانطور که خود مارکس هم گفته است، از شک وتردیدهای سازنده به وجود آمده است. همه چیز قابل در نظر گرفتن است، به شرط اینکه بر اساس حقایق باشد. آنانی که غیر مسئولانه برخورد میکنند و به حقایق توجه ندارند، یا آنانی که این ابزار عظیم فهم و درک حقایق جهان را نادیده گرفته و به جای آن صرفاً به مفاهیم تردید برانگیز، نامعقول، مرموز و ماورالطبیعه که هیچ هدف مثبتی را تأمین نمیکند، روی میاورند، از برداشت علمی و واقعی به دور هستند.
همان اندازه که مارکسیزم از جنبه علمی حائز اهمیت است، جنبه دیگری هم از مارکسیزم وجود دارد که به همان اندازه مهم است و آن جنبه معنوی و اخلاقی آن است. مارکس این موضوع را به شکل بسیار رادیکال آن از جوانی خود تا هنگام مرگ، فرموله کرده و به کار برد و هرگز از مفهوم آنچه که امر گروهی نام نهاد، منحرف نگشت و آن، مبارزه برعلیه هرگونه شرایطی بوده که تحت آن، انسان ها منفور گشته، غریبه شده، استثمار و سرکوب شده و یا به ماهیت انسانی اشان توهین شده است. دلیل اعمال این گونه هر چه باشد، جایز بشمار نیامده و باید با آن مبارزه کرد و به این امر واقف بود که در زندگی هیچ چیزی لذت بخش تر از مبارزه در این راه و گذاشتن زندگی خود در راه دفاع از حقوق بشر نیست؛ دفاع از استثمارشده ها، سرکوب گشته ها و استعمار زده ها. هیج راه بهتری از گذاشتن زندگی خود در این راه بزرگ، برای انسانی بهتر بودن در این دنیا وجود ندارد. به همین دلیل آینده به مارکسیزم تعلق دارد.
۲۱ فوریه ۱۹۹۳

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Oct, 09:26


تأثیرات مخرب سیاست های اقتصادی نئوـ کنسرواتیو بر جهان هم به همین نحو آشکار خواهد بود. رشد فقرزدگی کشورهای جهان سوم و جهان سومی کردن بخش هایی از جوامع امپریالیستی هر دو جزو عوامل اصلی ایجاد مانع بر سر راه گسترش قابل ملاحظه اقتصاد جهانی است.
بدهی های کشورهای جهان سوم نتیجه رشد مخرب و مفتضح شبکه انتقال سرمایه از جنوب به شمال شده است؛ فقیرترین بخش های کشورهای فقیر، ثروتمندترین بخش های کشورهای ثروتمند را تأمین میکنند. گویی سرمایه داری یعنی همین. با این تفاسیل، در قرن بیستم در چنین ابعادی و با چنین مقادیری، میتوان گفت که بی سابقه بوده است.
بنابراین این سئوال مطرح میشود که آیا ما به یک بدیل اساسی احتیاج نداریم؟ بدیلی که نه تنها در مقابل سیاست های شبه لیبرال، بلکه بدیلی در برابر کل نظام سرمایه داری در تمام اشکالش باشد تا آن گونه تغییراتی را به وجود آورد که بتواند به زندگی انسان ها ارزشی والاتر از آنچه که امروزه است، ببخشد. جواب من به این سئوال قاعدتاً بله میباشد. به همین دلیل ما نیاز به سوسیالیزم داریم و به همین دلیل من یک سوسیالیست هستم و باقی خواهم ماند.
بشریت با تهدیدهای وحشتناکی روبرو است که حیات انسان را به خطر انداخته است، مثل ابزار جنگی اتمی، شیمیایی وبیولوژیکی، جنگ های توده ای سنتی که میتواند به جنگ های اتمی مبدل گردد، چنانچه مراکز اتمی با سلاح های قدیمی مورد حمله قرار بگیرد، ریسک فزاینده نابودی محیط زیست، بر اثر خاصیت سمی گلخانه ای و لایه های اوزون، نابودی جنگل ها، نابودی قسمت های بزرگی از آفریقا، آسیا و تآثیرات فاجعه آمیز آن بالا میرود.
خیلی ها هم این سئوال را مطرح کرده اند که: «آیا خیلی دیر نشده است؟ آیا روز قیامت خواه ناخوه نزدیک نیست؟ آیا بشریت قادر است در ۵۰ سال آینده جان در ببرد؟» ما معتقدیم که بشریت لعنت نشده است و این اعتقاد بر پایه یک خوش خیالی یا چیزی که ساخته و پرداخته ما باشد، نیست. حقیقتی است که بر محاسبات و تحقیقات علمی و دائماً در حال پیشرفت مبتنی است.
در اینجا به نمونه ای از آن توجه میکنیم. مثلاً تصمیم جدی و مشخصی مد نظر است، برای تغییر کامل وضعیت جغرافیایی آفریقا از حالت کویری به حاصلخیزی. به عبارت دیگر، تصمیم بر این است که با آبیاری کویرها، آن زمین ها را قابل کشت و غنی کرده و آن مناطق را مانند ۱۵۰۰ سال پیش، قابل تولید مواد غذایی نمود و حتی به ساکنان آن مناطق راه های کشاورزی را که در جهت حفظ سلامت محیط زیست هم باشد، آموخت و به جای محصولات تجاری، محصولاتی را پرورش داد که با آن ها بتوان مردم آفریقا را با روش های سالم تغذیه کرد. چنین تغییری در وضعیت آن قاره چشم گیر خواهد بود. اما مانعی بر سر راه وجود دارد که ریشه اجتماعی و نه تکنولوژیکی، طبیعی یا فرهنگی دارد. یعنی برای این که روش های نوین به کار گرفته شده و عملاً پیاده گردد، ما نیاز به آن گونه نظام اجتماعی داریم که در آن هرس و تمایل به جمع آوری ثروت شخصی که حتی میتواند به کل وضعیت اجتماعی و اقتصادی جامعه لطمه بزند یا راه حل های شبه عقلانی کوتاه مدت به جای راه حل های اساسی دراز مدت، عوامل تعیین کننده نباشد. ما نیاز به دادن قدرت به دست نیروهای اجتماعی ای داریم که بتواند جلوی افراد، طبقات و فراکسیون های طبقاتی بایستد و اجازه ندهد تا آنها تمایلات و منافع خود را بر جامعه تحمیل کنند. قدرت باید در کف زحمتکشان باشد تا پشتیبانی، همیاری و خساوت بر جامعه را از طریق برنامه های دموکراتیک مستولی کرده و بر خودخواهی ها، کوته بینی ها و بی مسئولیتی ها فائق آید.
موضوع بر سر آکاهی داشتن نیست. ثروتمندان، سرمایه داران و قدرتمندان احمق نیستند و خیلی از آنها، به خوبی به مثلاً خطرات اکولوژیکی (خطرات محیط زیستی) آشنایی دارند و به آنها توجه میکنند و برنامه های اقتصادی خود را با توجه به این حقایق میریزند. اما به علت قانون رقابت در نظام سرمایه داری، مجبور میشوند که در نهایت از این مسائل چشم پوشی کنند.
بعضی ها میگویند که علم و تکنولوژی منطق خود را دارد که غیر قابل چاره است و بشریت را به لبه پرتگاه نابودی کشیده است. این دید اما دید صحیحی نیست. این نوع برخورد در فلسفه مارکسیزم به «دانسته های غیر واقعی» معروف است. در این دیدگاه، علم و تکنولوژی نیروهایی هستند کاملاً مستقل از انسانهایی که آنها را کنترل میکنند. این دید ناصحیح است.
دموکراسی کارگری
بزرگترین خطر جهان سومی کردن جنوب، شرق وغرب این است که بیماری های واگیر ناشی از فقر، مثل وبا و سل که تصور میشد ریشه کن شده باشد، دوباره باز میگردد. بیماری «ایدز» هم بیماری فقرا است. رئیس سابق «سازمان بهداشت جهانی» پیش بینی میکند که تا پایان قرن بیستم، ۱۰۰ میلیون نفر به بیماری ایدز مبتلا شده باشند. ۲۵ درصد از این ۱۰۰ میلیون پس از ابتلا خواهند مرد. ۸۵ درصد این مرگ و میرها در کشورهای جهان سوم اتفاق خواهد افتاد.

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Oct, 09:26


این مسئله هیچ ربطی به ضوابط فرهنگی یا ملیتی نداشته، بلکه صرفاً به نداشتن آگاهی کافی، روش جلوگیری، سلامت و بهداشت ارتباط دارد. از زمان شیوع ایدز تا کنون ۷ میلیارد دلار برای مبارزه با این بیماری خرج شده است. اما تنها ۳ درصد این مبلغ برای کشورهای جهان سوم، جایی که ۸۵ درصد مبتلایان به این بیماری زندگی میکنند، خرج شده است.
این البته خودکشی محض است، چنانچه باور کنیم که حتی طبقه سرمایه دار کشورهای امپریالیستی از این بیماری واگیر مصون خواهد ماند و ایدز به آن کشورها سرایت نخواهد کرد. در چنین شرایطی فراخوان پاپ (اعظم در واتیکان) برای محدود کردن مبارزه در راه برچیدن بیماری ایدز و خواهان کنترل فردی، پاکدامنی و عفت افراد شدن او و مخالفتش با استفاده از وسائل جلوگیری (چه برای مرد و چه برای زن)، برخوردی کاملاً غیر مسئولانه بوده است. سیاست های نئو- کنسرواتیو که از بودجه ورزات آموزش و پرورش و بهداشت میکاهد، در همه جا دارای یک شکل و برخوردی غیر مسئولانه و انتهاری بوده است. رویهمرفته، تأثیرات اقتصادی این سیاست ها به اندازه سیاست های اجتماعی مورد انزجار قرار میگیرد.
اقتصاد بازار
در تمام رشته های دانشگاهی در زمینه رشد و پیشرفت در کل کشورهای جهان، حاصل بخش ترین سرمایه گذاری ها، سرمایه گذاری در زمینه آموزش و پرورش، بهداشت و سایر زمینه های زیربنایی بشمار میاید. اما زمانی که به رشته تخصصی اعتبارات عمومی در اقتصاد میرسیم، ناگهان یاد میگیریم که داشتن توازن بودجه مهم تر است از سرمایه گذاری در زمینه هایی مثل آموزش و پرورش و بهداشت و مانند آن. علاوه بر این، برای جلوگیری از تورم میباید با بیرحمی تمام بودجه این زمینه ها را کاهش داد.
در اینجا تکیه بر این واقعیت لازم است که از این گونه سیاست های شبه لیبرالی و نئوـ کنسرواتیو، در چارچوب اقتصاد سرمایه داری غالب بر جهان استفاده میشود، تا در پی آن به دو حقیقت اساسی در زندگی دست یافت:
اول اینکه خیلی از این یاوه سرایی ها در مورد ادعای برتری یا تفوق به اصطلاح اقتصاد بازار فقط در حد حرف است.
دوم، هر گونه آلترناتیو (بدیل) در سیاست اقتصادی که در همان چارچوب به کار گرفته شود، مثل سیاست های نئوـ کینژین که امروزه از طرف برخی انستیوهای بین المللی و سرمایه دارهای بزرگ پیشنهاد میشود، هیچ گونه تغییری اساسی بوجود نخواهد آورد.
علم و تکنولوژی هم بدون وجود آن اقشار از جامعه که آنها را کشف و ابداع کردند و به خودی خود معنایی ندارد. این اقشار بودند که از آنها استفاده کردند و آنها را به نحوی منعطف نمودند که منافعشان را تآمین کند. نکته کلیدی در اینجا در این است که باید از علم و تکنولوژی در چارچوب یک کنترل آگاهانه استفاده شود، به طوریکه در آن منافع اکثریت توده مردم به نحو دموکراتیک در نظر گرفته شده باشد و آنان را از تن دادن به منافع خاصی که باعث سوء استفاده از آنان شده و برعلیه منافع دراز مدت نسل انسان است، باز دارد. برای این منظور، لازم است تا سازمان و ساختار اجتماعی تغییر یافته و تحت کنترل آگاهانه و دموکراتیک قرار گیرد.
در یک تحلیل نهایی، سوسیالیزم یعنی غلبه اکثریت جمعیت بشر بر سرنوشت خود در کلیه بخش های کلیدی در زندگی، به خصوص برای آنان که دستمزدی کار میکنند و تحت فشار اقتصادی هستند و مجبورند نیروی کار خود را برای امرار معاش به فروش بگذارند. امروزه توده های وسیعی از مردم جهان در این رده قرار دارند و تعدادشان در تاریخ بی سابقه است. امروز بیش از یک میلیارد نفر در جهان مزدگیر هستند.
آنانی که میخواهند اقلیتی انگشت شمار، فراسوی این آزادی ـ یعنی حق تصمیم گیری دموکراتیک و تعیین حق تقدم در نوع تولید، طریق تولید و توزیع کالا بوسیله مزدگیران ـ فرمانروایی کنند و نیز آنانی که معتقدند، در برابر قوانین بازار ـ که قوانین ثروتمندان و متخصصان، قوانین کلیسا و دولت و حزبش است ـ این آزادی در درجه دوم اهمیت قرار میگیرد، متکبرانه به بی عیبی و عالی بودن دانش و شعور خود باور داشته و توانایی توده ها را در همپایه شدن با خود یا تصرف قدرت نادیده میگیرند.
ما با افکار مارکس هم نظر هستیم که میگوید آموزش دهندگان به نوبه خود باید بیاموزند و این تنها با فعالیت های خود انگیخته و سازماندهی یافته و دموکراتیک توده ها میسر است. سوسیالیزم، نظم اجتماعی ایستکه در آن توده های مردم در شرایط آزاد بر سرنوشت خود تصمیم میگیرند.

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Oct, 09:26


اگر به اختلاف طبقاتی درون کشورهای جهان سوم بنگریم، ملاحظه میکنیم که وضع از این هم وخیم تر است. مقدار مواد غذایی مصرفی فقیرترین اقشار فقیرترین کشورهای جهان سوم برابر است با میزان مواد غذایی مصرفی در اردوهای آلمان نازی در دهه ۱۹۴۰٫ در گزارشی که سازمان بهداشت وابسته به سازمان ملل متحد برای کنفرانسی در سال ۱۹۹۲ آماده کرد، آمده است که حدود نیم میلیارد انسان در جهان از گرسنگی ممتد رنج میبرند و این علاوه بر آن چند صد میلیون گرسنه ای است که دچار گرسنگی فصلی میشوند. نزدیک ۸۰۰ میلیون نفر در جهان سوم از گرسنگی رنج میبرند. اگر این رقم را به تعداد گرسنگان عهد پساـ سرمایه داری و امپریالیزم بیافزاییم، به این نتیجه میرسیم که امروزه یک میلیارد انسان در سطح جهان گرسنه هستند. این در شرایطی است که زیاده تولید مواد غذایی در کشورهای صنعتی وجود دارد.
در شمال برزیل، نژاد تازه ای از کوتوله ها شکل گرفته است که به طور متوسط ۳۵ سانتیمتر از برزیلی های متوسط القد کوتاه ترند. روش برخورد بورژوازی این کشور و نظریه پردازان آنان با این مردم این است که آنها را «موش» مینامند. این برخورد کاملاً غیر انسانی است و از آثار دوران نازی ها بوده و تأثیرات بد و منفی دارد و همه میدانند که با موش چه کار میکنند.
تغذیه بد با ابعاد وسیعش، شامل نرسیدن ویتامین، املاح کانی و پروتئین حیوانی کافی به بدن است. زنان و کودکان به خصوص دچاراین کمبود هستند. در نتیجه، کودکان کشورهای جهان سوم، ۲۰ برابر کودکان کشورهای امپریالیستی به مرگ یا بیماری های کشنده نزدیک ترند.
سرنوشت کودکان در کشورهای جهان سوم، نمایانگر رشد بربریت است و ارتباطی به آینده ندارد. بربریت نقداً در این کشورها در ابعاد وسیعی رشد کرده است. بر اساس گزارش UNICEF (سازمان جهانی کودکان سازمان ملل)، ۱۶ میلیون کودک از گرسنگی یا بیماری های قابل درمان میمیرند. این رقم ما را با این واقعیت مواجه میسازد که هر چهار سال تعداد مرگ و میر کودک برابر میشود با کل مرگ و میر انسان ها در جنگ جهانی دوم، کشتار «آوشویز» و بمباران هیروشیما و کشتار «بنگال»: هر چهارسال یک بار یک جنگ جهانی بر علیه کودکان! این است واقعیت در باره ماهیت امپریالیزم و نظام سرمایه داری. نمونه دیگر آن آسیای جنوبی است. در آنجا ۲۰ درصد کودکان دختر زیر سن ۵ سال و ۲۵ درصد از دختر زیر سن ۱۵ سال میمیرند. ریشه کن شدن کودکان هر سال در حال افزایش است و دلیلش به کار واداشتن آنان در شرایط نامناسب برای سلامتی و در شرایط نیمه بردگی است.
رشد نابرابری ها
تأثیر فاجعه انگیز سیاست های اقتصادی نئوـ کنسرواتیوها تنها به کشورهای جهان سوم یا شرایط زندگی توده های ساکن در کشورهای پساـ سرمایه داری ختم نمیشود. این فجایع دارد آهسته آهسته، اما به شکل واقعی دامنگیر کشورهای امپریالیستی هم میشود. در این کشورها بر اساس اینکه از چه منبعی استفاده شده باشد، بین ۵۵ تا ۷۰ میلیون انسان زیر خط فقر زندگی میکنند. جامعه ای دو گانه در حال رشد است که در آن روزانه تعداد آنان که کمتر و کمتر به وسیله بیمه ها یا امکانات اجتماعی تآمین میشوند و یا اصلاً از این برنامه ها بهره مند نیستند در حال افزایش میباشد. بیکاری، کارهای موقت، دریافت بیمه اجتماعی، مادران تنهایی که مجبورند سرپرست چند فرزند باشند، خرد کردن شخصیت کسانی که مرتکب جرایم کوچک میشوند، همگی نمونه از عناصر این طبقه زیر دست میباشد.
نمونه بعدی، نمونه ای است گویا، خیلی غم انگیز و منقلب کننده. در قلب شهر پاریس که سابقه انقلابی تاریخی دارد؛ شهری که در آن پنج انقلاب بزرگ آغاز شد، امروزه به طور روزانه هزاران مهاجر، کارگر، کارگر فصلی در مراکز آن پخش بوده و منتظر کار یافتن میباشند؛ گاهی کار هست و گاهی نیست. آنان از هیچ گونه مزایا یا بیمه های اجتماعی برخوردار نیستند و حق اقامت ندارند. آنها با یکدیگر بر سر کار گرفتن رقابت میکنند. با وجود اینکه دستمزدشان بسیار ناچیز است. اما این دستمزد از میزان دستمزدی که در کشور خودشان دریافت میکنند بیشتر است.
وضع حلبی آبادهای آمریکا یک نمونه عادی از این روند است. بیکاری در میان جوانانشان به ۴۰ درصد میرسد و خیلی از این جوانان هیچ امیدی به پیدا کردن کار در آینده هم ندارند. همین پدیده اما با کمی حد و حدود در میان چند کشور اروپایی، جنوب اروپا و انگلستان هم پخش شده است. خصوصی سازی ها رشد چنین روندی را امکان پذیرتر میکند.
در آمریکا در حالیکه دستمزد واقعی کاهش یافته، تعداد آنانی که درآمد سالیانه اشان یک میلیون دلار است، ۶۰ برابر شده است. آنانی که درآمد سالیانه اشان در گذشته بین ۶۰ هزار دلار تا یک میلیون دلار بوده، حالا به ۷۸ هزار دلار تا ۲ میلیون افزایش یافته است. اما در میان اینان حتی یک کارگر هم وجود ندارد.
ثروتمندان ثروتمندتر میشوند

-مارکسیسم لنینیسم-

21 Oct, 09:26


سوسیالیزم یا نئولیبرالیزم
ارنست مندل
برگردان از: سارا قاضی
از اواسط دهه ۱۹۷۰ به بعد، سرمایه داری به تهاجمی جهانی برعلیه توده های کارگر و فقیر دست زده است. این حرکت تهاجمی نشانگر رو به نابودی رفتن روابط بین نیروها است و تاوان آن را کارگران میباید پرداخت کنند. این حرکت هم ریشه های عینی و واقعی دارد و هم ریشه های ذهنی.
ریشه های عینی و واقعی آن ذاتاً در بالا رفتن شدید درصد بیکاری در کشورهای امپریالیستی میباشد که از ۱۰ میلیون به۵۰ میلیون ـشاید هم بیشترـ رسیده است. آمارهای رسمی همه آمار دولتی است و به همین دلیل همه ساختگی میباشد. در کشورهای جهان سوم حداقل ۵۰۰ میلیون بیکار وجود دارد. برای اولین بار پس از پایان جنگ جهانی دوم، بیکاری در کشورهای بوروکراسی زده پساـ سرمایه داری هم در حال افزایش بوده است.
ریشه های ذهنی آن ذاتاً در شکست کلی طبقه کارگر و جنبش های توده ای در مقاومت های خود در برابر حملات سرمایه داری میباشد. در خیلی از کشورها حتی سازمان ها(ی کارگری) رهبری را به عهده داشته اند. فرانسه، ایتالیا، اسپانیا و ونزوئلا تنها چند نمونه از این کشورها است. این امر بی شک کار مقاومت را در برابر حملات سرمایه داری مشکل تر ساخته است.
با همه این تفاسیل نمیباید تأثیر مشخص سیاست های اقتصادی شبه لیبرالی را که در حقیقت «نئو-کنسرواتیو» (محافظه کار نو) میباشد بر پیشرفت های جهانی دست کم گرفت. این سیاست ها با مقررات صندوق بین المللی پول و بانک جهانی تنظیم شده و نمونه مشخص آن هم دولت تاچر و ریگان و خیلی از دولت های مقلد آنها در جهان سوم میباشد که باعث فاجعه های غیرقابل توصیفی شده است.
تحت عنوان اهمیت ثبات بخشیدن به وضعیت مالی، مبارزه با تورم و ایجاد توازون در بودجه، بودجه مخارج اجتماعی و ساختاری کشور با کمال بیرحمی قطع میشود. این امر باعث ایجاد نابرابری های اجتماعی، فقر، بیماری و آسیب به محیط زیست شده است. از زاویه دید اقتصاد کلان، این سیاست حرکتی در جهت مخالف امر تولید بوده و غیر منطقی است. از دید اجتماعی کلان هیچ توجیهی برای آن نیست و سیاستی نفرت انگیز است. نتایج روزافزون غیر انسانی آن، عملاً نژاد انسان را تهدید میکند.
من لازم است در اینجا اشاره کنم که در واقع حملات ایدولوژیکی نئوـکنسرواتیوها با سیاست های اقتصادی محاقظه کاران، عملاً دست در دست هم کار میکنند. نئو-کنسرواتیوها میگویند که میخواهند مخارج دولت را به طور قابل ملاحظه ای پایین بیاورند، اما در حقیقت مخارج دولت هرگز در گذشته تا این حد بالا نبوده است. در طول دهه ۱۹۸۰ و اوائل ۱۹۹۰ مخارج دولت های نئو-کنسرواتیو بالاترین رقم را نشان داده است. آنچه که پیش آمد در واقع کاهش مخارج اجتماعی و بالا بردن مخارج نظامی بود که به ۳ ترلیون دلار رسید و علاوه بر این، کمک های مالی به شرکت ها هم مزید بر این مخارج بود، مثل بیرون کشیدن شرکت های ورشکست شده یا نزدیک به ورشکستگی با پرداخت بدهی های آنها. مانند بانک های پس انداز و وام دهنده در آمریکا.
نئوـ کنسرواتیو ها مدعی هستند که مدافع حقوق بشر در سطح جهان میباشند. اما در حقیقت با توجه به بازتاب اجتناب ناپذیر توده ای برعلیه این سیاست های ضد اجتماعی، دولت های نئوـ کنسرواتیو دائماً آزادی های دموکراتیک را کم بها داده و به آنها حمله میکنند. آزادی های دموکراتیکی مثل، حق داشتن اتحادیه های کارگری، حق سقط جنین، آزادی بیان، حق سفر. آنها جو مناسبی را برای حیات گرایشات راست افراطی، مثل نژاد پرستی، ضد غریبه گرایی* و نئوـ فاشیزم خارج از کنترل، به وجود میاورند.
فقر در جهان سوم
رشد جهانی فقر یک فاجعه است. در جهان سوم معضل فقر به یک بدبختی تاریخی تبدیل شده است. بنا به آمار سازمان ملل متحد، بین سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰، ۶۰ کشور جهان با کل جمعیتی برابر ۸۰۰ میلیون، کاهش قابل ملاحظه ای در سرمایه های تولید داخلی خود داشته است. در میان فقرترین این کشورها، این کاهش بین ۳۰ تا ۵۰ درصد بوده است. سطح فقر در میان اقشار فقیر این جوامع تا ۵۰ درصد افزایش داشته است. سرمایه های تولید داخلی کشورهای آمریکای لاتین در سال ۱۹۵۰، ۴۵ درصد سرمایه های امپریالیستی را تشکیل میداد. در سال ۱۹۸۸ این سرمایه ها به ۷/۲۹ درصد کاهش یافت.
کمک های اجتماعی که در پی چند دهه مبارزه کارگران به دست آمده بود، ظرف چند سال به طور کلی از میان برداشته شد. در این رابطه کشور پرو یک نمونه بارز و روشن است. به گزارش نیویورک تایمز، بیش از ۶۰ درصد جمعیت پرو کمبود تغذیه دارند و ۷۰ درصد آنها زیر خط فقر زندگی میکنند، یعنی با در آمدی برابر ۴۰ دلار در ماه امرار معاش میکنند. حتی آنان که تحصیلات بالای دانشگاهی دارند، سقف درآمدشان ۸۵ دلار در ماه است. این حقوق حتی کفاف پرداخت هزینه پارکنیک اتومبیل را در ماه در آن کشور نمیکند.

-مارکسیسم لنینیسم-

17 Oct, 18:06


لنین و خانواده اش، بنیانگذار اولین دولت سوسیالیستی جهان.

-مارکسیسم لنینیسم-

17 Oct, 16:48


معرفی کتاب

تجسمی نو برای نابینا [چگونه سوسیالیست شدم؟]
هلن کلر
ترجمه شهاب آتشکار

انتشارات میر

نویسنده: هلن کلر
مترجم: شهاب آتشکار

از متن:
این جمهوری کبیر جز تمسخر آزادی نیست، مادامیکه سرنوشت شما چنین مقدر شده که برای یک زندگی مسکنت بار بکاوید و عرق بریزید، در حالیکه اربابان از ثمره ی رنج و زحمت شما لذت می برند. برای چه باید بجنگید؟ استقلال ملی که معنایش استقلال اربابان است؟ برای قوانینی که اگر زندگی بهتری بخواهید، شما را به زندان می اندازد؟ پرچم؟ آیا این پرچم بر فراز کشوری در اهتزاز است که در آن آزادید و در آن خانه ای دارید یا برعکس، نماد کشوری است که وقتی برای افزایش دستمزد و کاهش ساعات کار اعتصاب می کنید، با مشت های گره کرده به ملاقات تان می آید؟ برای مذهب اربابان تان می جنگید که به شما یاد می دهد از آنها فرمانبرداری کنید، حتی زمانی که به شما می گویند یکدیگر را بکشید؟
چرا از مذهب ارباب تان، تمدن اش، پادشاهانش و سنت هایش که انسان را تا جانوری بی رحم و خدا را تا هیولا تنزل می دهد، تلی از زباله نمی سازید؟ بگذار در شیپور ها، فراخوان آزادی را بدمیم. بگذار کارگران یک اتحاد عظیم جهان گستر تشکیل دهند؛ بگذار طغیانی عالم گیر برای کسب آزادی و شادی
حقیقی کارگران درگیرد.

لينک دانلود: http://ketabnak.com/comment.php?dlid=59423

http://www.4shared.com/office/TZpjGnwpce/tajasome_no.htm

-مارکسیسم لنینیسم-

17 Oct, 16:47


بگو چه کسی برایت کف می زند، تا بگویم که خطایت از چه قرار است!

لنین

-مارکسیسم لنینیسم-

17 Oct, 09:21


بورژوازی ليبرال با يک دست «اصلاحات» می‌دهد و با دست ديگر هميشه آن را پس می‌گيرد؛ به هيچ تنزل می‌دهد و از آن برای:

_به بردگی کشيدن کارگران
_ايجاد چنددسته‌گی در ميان آنان
_و جاودانه کردن بردگیِ مزدی بهره می‌جويد.

‌به اين دليل «رفرميسم» حتی اگر صادقانه باشد، به سلاحی مبدل می‌شود که بورژوازی با آن کارگران را فاسد و تضعيف می‌کند.
‌تجربيات همه‌ی کشورها نشان می‌دهد کارگرانی که به رفرميست‌ها اعتماد کنند همواره فريب می‌خورند.

مارکسیسم و رفرمیسم
ولادیمیر ایلیچ لنین
(۲۲ آوریل ۱۸۷۰ – ۲۱ ژانویه ۱۹۲۴)

-مارکسیسم لنینیسم-

16 Oct, 21:26


ریشه جنگ در خود ذات سرمایه‌دارى است. جنگ تنها زمانى خاتمه میپذیرد که نظام سرمایه‌دارى دیگر در میان نباشد، و یا زمانى که وسعت قربانی هاى انسانى و خسارات مالى حاصل از رشد تکنیک هاى نظامى، و خشمى که تسلیحات در مردم بر میانگیزد، به امحاى این نظام بیانجامد. طبقه کارگر، که منبع اصلى تأمین کننده سرباز بوده و شدیدترین لطمات مادى را متحمل میگردد، بالاخص دشمن طبیعى جنگ است.
ولادیمیر ایلیچ لنین

-مارکسیسم لنینیسم-

16 Oct, 21:06


هگل در جایی میگوید همه شخصیت های بزرگ جهان از نو به شکلی ظاهر میشوند؛ وی فراموش کرده اضافه کند:
بار اول به صورتِ تراژدی، و بار دوم به صورتِ کمدی.
انسانها خود سازندگان تاریخ خویشند، ولی نه طبق دلخواه خود و در اوضاع و احوالی که خود انتخاب کرده اند، بلکه در اوضاع و احوال موجودی که از گذشته به ارث رسیده است و مستقیما با آن روبرو هستند.
شعائر و سنن نسل های مرده چون کوهی بر مغز زندگان فشار میآورند.
کارل مارکس

-مارکسیسم لنینیسم-

16 Oct, 20:58


هر اندازه که نفوذ رفرميستی در ميان کارگران نيرومندتر باشد به همان اندازه‌‌ [کارگران] ضعيف تر خواهند بود، و هر اندازه که اتکاء آن ها به بورژوازی زیادتر باشد به همان اندازه برای بورژوازی لغو رفرم ها به وسيله بهانه و طفره زنی های گوناگون آسان تر خواهد بود. هر چقدر جنبش طبقه کارگر مستقل تر، اهداف آن عميق تر و وسيع تر باشد و هر چقدر از محدودیت رفرميستی آزادتر باشد به همان اندازه برای کارگران حفظ و استفاده از پيشرفت ها آسانتر خواهد بود.
مارکسیسم و رفرمیسم
لنین

-مارکسیسم لنینیسم-

16 Oct, 20:57


هیچ مقدار آزادی سیاسی، مردم گرسنه را راضی نخواهد کرد.
ولادیمیر ایلیچ لنین

-مارکسیسم لنینیسم-

16 Oct, 12:10


"در پشت مجلل‌ترین خیابان‌ها، کثیف‌ترین محلات کارگری قرار دارند، تا زمانی که شیوه تولید سرمایه‌داری پا برجاست، تا بدان زمان خواست این که مساله مسکن یا هر مساله اجتماعی دیگری که به کارگران مربوط می‌شود به تنهایی حل شود، خواستی ابلهانه خواهد بود."

فردریش انگلس

-مارکسیسم لنینیسم-

14 Oct, 13:53


فلیکس ادموندوویچ دزرژینسکی. در دفتر کار ولادیمیر ایلیچ لنین...
نقاش ناشناخته.
منبع ؛
جورج کانتور

-مارکسیسم لنینیسم-

13 Oct, 17:19


به طور كلی، روحیه و شخصیت مارکس به گونه‌ای بود که هرگز نمی‌توانست از رویدادهای سیاسی و نیز بازیگران سیاسی کناره گیری کند. به عبارت دیگر، سالهای ۱۸۵۰ تا ۱۸۷۰ سرشار از فعالیتهای سازمانگرانه مارکس است. «بین الملل اول» که در اثر تلاشهای شبانه روزی مارکس در سال ۱۸۶۴ پایه گذاری شده بود، در سال ۱۸۷۶ منحل اعلام شد. پس از آن، مارکس همه زندگی خود را صرف نویسندگی و کار فکری کرد. بدون تردید «سرمایه» مهمترین اثر مارکس است که تنها پس از مرگ نویسنده در سراسر اروپا مشهور شد. هنگامی که مارکس «سرمایه» را می‌نوشت، سرمایه داری هنوز در جهان به شیوه تولید مسلط تبدیل نشده بود و تنها در چند کشور غربی رشد یافته بود. اما بسیاری از پیامدهای رشد سرمایه داری در جهان، نظیر دشواریهای سودجویی در انباشت سرمایه و بحران افزونه تولید اجتماعی در این کتاب به روشنی مورد تحلیل قرار گرفته است. یکی از ویژگیهای کتاب «سرمایه» که نشانه روحیه و شخصیت همیشگی نویسنده آن است، قرائت انقلابی و دل بستگی عمیق به رسالت « تغییر جهان» و نه تنها « تفسیر جهان» است. این رویه‌ای است که مارکس همه عمر برای آن می‌سوخت و انگیزه و محرک پایدار زندگی او بود. اما باید بیان داشت که دامنه نفوذ مارکس در ایام زندگی او نه تنها در میان جنبش کارگری، بلکه حتی در دنیای روشنفکران نیز چندان وسیع نبود و بسیاری از آثارش، حتی معروف ترین آنها یعنی « سرمایه» بطور کامل تا آن زمان منتشر نشده بود. تنها جلد اول سرمایه در سال ۱۸۶۷ تحت نظر نویسنده و به ویراستاری همسر مهربانش انتشار یافت.
بطور کلی، نگاه عمومی مارکس به انسان و جامعه کاملا تحت تاثیر اندیشه کلیدی او درباره پیکار طبقاتی است. وی اصولا به شاهکارهای ادبی و هنری دورانش اهمیت نمی‌داد و حتی با آثار نویسندگان بزرگ دوران خود مثل فلوبر، ملویل، ایبسن و ادگار آلن پو آشنایی ژرفی نداشت. مارکس انسان را موجودی طبقاتی و از پوست و گوشت و استخوان می‌داند و با دیگر ابعاد و نیازهای روحی، درونی و فرهنگی او کار زیادی ندارد. نگرش او به جامعه و نهادهای آن مانند دولت، جامعه مدنی، قرارداد اجتماعی و غیره نیز تحت تاثیر نگرش طبقاتی او قرار دارد. لذا بسیاری از این مفاهیم و مقولات سیاست مدرن و در رأس آن، اندیشه آزادی و دمکراسی دغدغه ذهنی او نبوده اند. اما پرسش محوری مارکس، تضادی بود که میان مناسبات تولیدی سرمایه داری از یک سو و رشد نیروهای تولید از سوی دیگر وجود داشت. به باور او، این تضاد نه تنها محرک تاریخ است، بلکه منجر به محو کامل جامعه سرمایه داری نیز خواهد شد.
سالهای پایانی زندگی مارکس کم و بیش مانند سابق، سخت و اندوه بار گذشت. وضع وخیم مالی، مشکلات خانوادگی، بیماری افسردگی و عصبی همسرش، و همچنین بیماری ریوی مزمن خود او که با دل درد و بواسیر همراه بود، گوشه‌ای از مصیبتهای زندگی شخصی او را نشان می‌دهد. اندیشمندی که با ایده‌ها و زندگی خود، حتی سالها پس از مرگش جهان را به لرزه انداخت. سرانجام در١٤ مارس ۱۸۸۳ دیگر از خواب آرام بعد از ظهری برنخاست و بی صدا و ساکت به خواب ابدی فرو رفت. مارکس در قبرستان‌هایگیت لندن مدفون شد.

نوشته شده توسط: صابر خطیری


سخنان كارل هنریش ماركس


اومانیسم، ضرورت انقلاب و رویای انسان رها شده از قید نابرابری و استثمار را تضمین می كند.
((كارل هنریش ماركس))


یونانیان، كودكی تاریخی بشریت اند؛ انسان نمی تواند بار دیگر به كودكی بازگردد، [ بلكه ] می تواند از سادگی كودك لذت ببرد و حقیقت آن را در سطحی برتر بازتولید كند.
((كارل هنریش ماركس))


تنها با كمك حس آزادی است كه جامعه می تواند بار دیگر به اجتماع انسانهایی تبدیل شود كه برترین نیاز خود، یعنی تشكیل یك دولت دموكراتیك را متحقق سازند.
((كارل هنریش ماركس))
رادیكال بودن به معنی فهم ریشه ای امور است، اما برای انسان، ریشه خود انسان است.
((كارل هنریش ماركس))


تاریخ تمام جوامع موجود، تاریخ مبارزات طبقاتی بوده است كه آزاده و برده، پاترسین و پلیبن، ارباب و سرف، استاد كارگاه و پیشه ور و روزمزد، در یك كلام، ستمگر و ستمدیده با یكدیگر ستیزی همیشگی داشته و به پیكاری بی وقفه، گاه نهان و گاه آشكار دست یازیده اند؛ پیكاری كه هر بار منجر به نوسازی انقلابی كل جامعه یا نابودی همزمان طبقات در حال پیكار شده است.
((كارل هنریش ماركس))


شیوه تولید زندگی مادی، ویژگی عام فراگردهای اجتماعی، سیاسی و روانی را تعیین می كند. این آگاهی انسانها نیست كه هستی شان را مشخص می سازد، بلكه برعكس، این هستی اجتماعی آنها است كه آگاهی شان را تعیین می كند.
((كارل هنریش ماركس))


انسان، تنها از راه آگاهی می تواند به شأن سزاوارش دست یابد.
((سال هنریش ماركس))


این آگاهی انسانها نیست كه هستی آنها را تعیین می كند بلكه این هستی اجتماعی آنهاست كه آگاهی شان را تعیین می كند.
((كارل هنریش ماركس))

-مارکسیسم لنینیسم-

13 Oct, 17:19


با فرارسیدن سال پر جنب و جوش ۱۸۴۸ که سال انقلاب در کشورهای فرانسه، آلمان، اتریش ، مجارستان و ایتالیا بود، مارکس از بروکسل به فرانسه بازگشت. انقلاب تصمیات دولت سابق فرانسه را دائر بر تبعید او بلااثر گذاشت. اما مارکس پس از چند ماهی اقامت در پاریس که صرف کوشش در راه برانگیختن امواج انقلابی در آلمان شد، به کشور خود بازگشت. او به شهر کلن آمد، زیرا دولت آلمان از بیم انقلاب، امکان جلوگیری از ورود مارکس را نداشت. مارکس که در این هنگام ۳۰ سال داشت، جوانی پرشور و نسبتاً سرشناس و مولف چند کتاب بود و از جهت فکری نیز درباره مسایل اقتصادی، تاریخ، سرمایه داری و کمونیسم اندیشیده بود. وی دور دوم روزنامه توقیف شده «روزنامه جدید راین» را این بار با همراهی انگلس در کلن راه اندازی کرد. در این دوران، تحلیل مارکس این بود که هنوز شرایط انقلاب سوسیالیستی فراهم نشده و لذا مقالاتی درباره دفاع از انقلاب بورژوایی نوشت، اما انقلاب آلمان به شکست انجامید. مارکس بطور غیابی محاکمه و مجدداً در فوریه سال ۱۸۴۹ ناچار به مهاجرت به لندن گردید. او بقیه زندگی را تا پایان عمر در انگستان گذراند و تنها چند بار به قصد چند مسافرت کوتاه از لندن خارج شد. خود او این سالهای دربدری را که قریب ۳۴ سال طول کشید، «شب طولانی و تاریک مهاجرت» نامیده است. مارکس بخش عمده این سالهای طاقت فرسا را در فقری سیاه و با دشواریهای کمرشکن اقتصادی گذراند. بیماری، گرسنگی و مرگ دو دختر مارکس و حتی نداشتن لباس مناسب برای بیرون آمدن از خانه، نتوانست اراده نیرومند مارکس در پیگیری کار فکری و پژوهشی را متزلزل کند. مارکس با خانواده خود سالها در یک محله فقیر نشین لندن زندگی کرد و سه فرزند خود را نیز به دلیل شیوع بیماری وبا در این محل از دست داد. وی علیرغم فشارهای روحی و اقتصادی، همه اوقات خود را صرف مطالعه و نوشتن کرد. اما هدف نویسندگی او همسو با هدف زندگی و عمل و نظرش، در راستای « نه تفسیر، که تغییر جهان» و تحقق انقلاب پرولتری بود. در همین راستا، برای چند روزنامه، مقالات سیاسی- تحلیلی می‌نوشت و نیز با جنبش‌های کارگری و سیاسی در بسیاری از کشورهای اروپا در تماس دائم بود. مارکس همواره نظر و عمل را با هم در می‌آمیخت و آثار خود را نیز در پاسخ به تحولات و نیازهای سیاسی و نظری زمان خود می‌نوشت. پس از فروکش کردن شعله‌های انقلاب فرانسه، دو کتاب درباره تحلیل و جمع بندی تجربه انقلاب فرانسه نوشت. « پیکار طبقاتی در فرانسه از سال ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰» که در سال ۱۸۵۰ منتشر شد و نیز کتاب «هجدهم برومر لویی بناپارت» که به سال ۱۸۵۲ انتشار یافت. در هر دوی این کتابها آموزه های مارکس از تجربه انقلاب ۱۸۴۸ به سمت تشدید انقلابی گری است، زیرا ایده انقلاب دغدغه اصلی ذهن اوست. مارکس در کتاب «پیکار طبقاتی»، از پرولتاریا می‌خواهد که حساب خود را از «خرده بورژوازی» جدا کند و می‌نویسد: « سوسیالیسم اعلام استمرار انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریاست و این شرط گذار به سوی الغاء تمایزات طبقاتی و تمام مناسبات تولیدی است که بر این تمایز مستقر است».
در کتاب «هجدهم برومر....»، تئوری دولت خود را بطور منسجم تری تکمیل كرد. او نوشت : «همه اختلافات پیشین، ماشین دولت را تکمیل کردند و حال آنکه بایستی آنرا در هم شکست». این حکم که به سختی مورد حمایت لنین قرار گرفت، در واقع توجیه «خشونت قاطع انقلابی» است که اساس، سبک و شیوه تفکر لنینی نه تنها برای کسب قدرت، بلکه جهت حفظ آن نیز بود.
در همان سال، «جامعه کمونیست‌ها» منحل شد و مارکس به مدت ۱۲ سال از صف اول مبارزه سیاسی جدا شد. بدین ترتیب، مارکس بخش اصلی اوقات خود را در راه مطالعات اقتصادی و تاریخی در کتابخانه عمومی لندن صرف می‌کرد. مجموعه یادداشتهای او در کتابی به نام «گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی» گرد آمده است. گروندریسه که به معنای «طرح پایه ای» است، از مهمترین آثار مارکس و نشان دهنده شیوه تفکر اوست. این کتاب نیز سال ها پس از مرگ نویسنده آن (۱۹۴۱) منتشر شد.

-مارکسیسم لنینیسم-

13 Oct, 17:19


انسانها با اشتراك در تولید اجتماعی وارد روابط معینی می شوند كه گریزناپذیر و مستقل از اراده هایشان است.
((كارل هنریش ماركس))


اگر انسان در جسم خود فانی است، در عمل تاریخی خود باقی است.
((كارل هنریش ماركس))


هیچ كس مخالف آزادی نیست؛ نهایت امر، مخالف آزادی دیگران است.
((كارل هنریش ماركس))


آزادی از جمله تجملاتی است كه هركسی توان كسب آن را ندارد.
((كارل هنریش ماركس))


همه چیز پول است و انسان پیش از آنكه به سیاست، علم، هنر، دین و ... بپردازد؛ باید بخورد ...
((كارل هنریش ماركس))