یادم میآید روزی از خانم پزشک جوانی پرسیدم: آیا نمیترسی که به تنهایی به کشوری ناشناخته مهاجرت کنی؟ و او در پاسخ گفت: «این روزها ماندن ترسناکتر است.» اکنون با قتل فجیع و بیرحمانه دکتر مسعود داوودی، معنای حرفش را بیشتر درک میکنم.
وقتی حتی اگر آنقدر عاشق حرفهات باشی که سالها خدمت در منطقهای محروم را به حضور در مرکز ترجیح دهی؛ وقتی امکان مهاجرت برایت فراهم باشد و انتخاب کنی که بمانی؛ وقتی به جای پروسههای پولساز زیبایی، کاری پرخطر را برگزینی؛ و وقتی آنقدر محبوب باشی که سیلی از مردم بدرقهات کنند و باز هم جانت در امان نباشد؛ آنگاه دلیل این رفتنها را بیشتر و بهتر درک میکنی.
به عنوان پزشکی که در هر دو سیستم داخل و خارج از کشور طبابت کردهام، دو تفاوت بارز در نگرش مردم نسبت به جامعه پزشکی مشاهده میکنم. نخست، احترام بسیار زیاد مردم اینجا به پزشکان است، و دوم، پذیرش مرگ و اجتنابناپذیری آن و آگاهی از محدودیتهای درمان. در این سوی دنیا، افراد در مواجهه با توضیح علت مرگ عزیزان، دلایلی همچون عوارض دیابت، سکته قلبی، یا مشکلات ژنتیکی را میپذیرند؛ در حالی که در ایران گویی هیچکس به مرگ طبیعی نمیمیرد و همه مرگها به قصور پزشکی نسبت داده میشود.
این تفاوت بنیادی در فرهنگ، نتیجه سیستمی است که نه تنها تمام کاستیهای خود از جمله نبود امکانات بیمارستانی، کمبود کادر متخصص و کمبود دارو را بر گردن پزشکان میاندازد، بلکه با حمایت همهجانبه از شبهعلم، اعتبار علمی آنها را نیز زیر سؤال میبرد. اگر میبینید که هیچیک از تجویزکنندگان ادرار شتر و مدفوع الاغ، با وجود تداخل و تأخیری که در درمان بیماران ایجاد میکنند، تا به حال به قتل نرسیدهاند، علت را در خودتان جستوجو کنید. اگر دقیق بنگرید، دستان خود را آغشته به خون این عزیزان درمانگر خواهید یافت.
ژینوس صارمیان
#دکتر_مسعود_داوودی
#قتل_پزشک
#قتل_کادر_درمان
https://t.me/Jsaremianmd